منبع: ویژهنامه روزنامه فرهیختگان مورخ بهمن 1401
فرهیختگان:
این که نسبت اندیشه بازرگان با امام چه بود و اینکه چرا امام نخستوزیری بازرگان را پذیرفت اساسیترین سوالاتی است که شاید درمورد مهدی بازرگان در ذهن دغدغهمندان مطالعه تاریخ معاصر وجود داشته باشد. برای رسیدن به جواب این سوالات پای مناظره دو تن از افرادی نشستهایم که هر یک به نحوی با بازرگان مرتبط بوده و با نگاهی تاریخی و تحلیلی به شخصیت وی و عملکرد نهضت آزادی مینگرند. مهدی معتمدیمهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران و قاسم تبریزی نیز پژوهشگر تاریخ معاصر است که به گفته خودش از سال 46 تا 69 از نزدیک با مهندس بازرگان ارتباط داشته است. قاسم تبریزی نظرش درمورد نسبت اندیشه بازرگان و امام را اینگونه بیان میکند: « نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهلبیت(ع) بوده است، همچنانکه آثار علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است. به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح میشود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است.» تبریزی همچنین درمورد چرایی تایید نخستوزیر بازرگان توسط امام با وجود این اختلاف اندیشهای میگوید: «آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند، جزء مبانیای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود. شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخستوزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخستوزیری موقت تعیین میکنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاستجمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان بهطور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد.»
معتمدیمهر در واکنش به این نگاه درمورد تضاد اندیشه بازرگان با امام پاسخ میدهد: «آقای تبریزی در نقد مهندس بازرگان میگویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح میشود، آن هم گونهای از اسلام فقاهتی که آیتالله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی با سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیتالله گلپایگانی و آیتالله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت.»
معتمدیمهر در پاسخ به این شبهه که نهضت آزادی بهعنوان حزب یکی از گروههایی است که در سالهای اوج مبارزه کمتر نامی از آن شنیده میشود و تقریبا میتوان گفت کاملا به حاشیه رفته است، میگوید: «نهضت آزادی در بازه زمانی بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را میبینید. به همین دلیل، مجموعه کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض میبینم.» او البته با اشاره به فضای انسداد سیاسی ایجادشده توسط محمدرضا پهلوی میگوید: «از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه میکرد و برای ارعاب مخالفان، خشونتهای خود را افشا هم میکرد، در همان زمانی که ساواک آزمایشهای انسانی روی متهمان سیاسی انجام میداد، بند انگشتان اینها را میشکستند تا ببینند یک انسان چقدر میتواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، کدام گروه سیاسی میتوانست فعالیت مشخص داشته باشد؟ عملکرد گسترده بازرگان در عرصه نهادسازی و اقدامات سیاسی مانند همکاری در تاسیس جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر این ادعا را ثابت میکند که بازرگان هرگز منفعل نبود. سایر شخصیتهای شورای انقلاب در این دوران چه کردهاند که بازرگان در مقابل آنان منفعل تلقی شود؟
قاسم تبریزی توضیح میدهد: «آقای بازرگان در عرصه سیاست بهعنوان یک فعال سیاسیِ مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی یک جزوه هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند، که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید اما از زمانیکه بهعنوان رئیس هیاتمدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را میگویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است، و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل میکند.»
برخی نیز با اشاره به اینکه بازرگان در دادگاه نظامی گفته است «ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت میکنیم»، این گزاره را نشان از عدم اعتقاد بازرگان به مبارزه تعبیر کردهاند. معتمدیمهر این مساله را اینگونه پاسخ میدهد: «وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون میآید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدینخلق نبود، موتلفه و گروههای چپ مارکسیستی و دیگر گروههای مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را بهعنوان هشدار در دادگاه نظامی پیشبینی میکند و میگوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت میکنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیاتحاکمه هشدار میدهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند.»
اختلاف بین بازرگان و شورای انقلاب نکته مهم دیگری است که در مناظره بین تبریزی و معتمدیمهر مورد اشاره قرار میگیرد. تبریزی این اختلاف را ناشی از نظمگرا نبودن بازرگان توصیف کرده و در این باره میگوید: «آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خودرای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخستوزیر میشود. امام مینویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخستوزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب میکنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاستجمهوری بود. ایشان چهکاره است که مجلسی را که با بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی، کمیتههای انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحتتاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمیداد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سهجلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نهتنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت میکرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت میکرد، سپاهی که مرزها را نگه میداشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ میکرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهمترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظمگرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟»
معتمدیمهر در واکنش به این انتقاد به بازرگان میگوید: «در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنیاسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما میگوییم احمدینژاد مصوبات مجلس را اجرا نمیکرد و دقیقا ذکر میکنیم که کدام مصوبه بود؟ درباره مترو و... بود. اسم میبریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچکاری را بهتنهایی انجام نداد. آنوقت شما میفرمایید که خودرای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان درصدد انحلالشان بود. یک مورد کمیتهها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد میشود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت میگیرد این مسائل عوض میشود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمیشود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آنکه درمورد کمیتهها اینگونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیتهها و نهادهایی که موازیسازی کردند، باید سروسامان میگرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیتهها بود؟»
موارد گفتهشده تنها گوشهای از مناظره مفصلی است که قاسم تبریزی و مهدی معتمدیمهر طی دو جلسه حضور در روزنامه «فرهیختگان» با یکدیگر داشتهاند. مشروح این مناظره مفصل را که در آن علاوهبر موارد ذکرشده به چندین مناقشه دیگر ازجمله ارتباطات مشکوک اعضای نهضت آزادی با سفارتخانههای خارجی، چرایی همکاری بازرگان با گروههای متکثری که به لحاظ ایدئولوژیک با یکدیگر اختلاف شدید دارند و نیز نگاه علمگرایانه وی به اسلام، پرداخته شده است در ادامه میخوانید.
فرهیختگان: ما میخواهیم فرآیند تاریخی نهضت را از آغاز تا به امروز در بازههای زمانی مختلف مورد بررسی قرار بدهیم. اولین نکته و سوال در بحث تاسیس نهضت آزادی است. نهضت با یک دغدغههای خوبی از جبهه ملی ابتدا جدا شد. یک طیفی از جبهه ملی که خودشان را روشنفکران مذهبی میدانستند مساله اسلامگرایی برایشان مهمتر بود. یک بخش هم مبارزه با حکومت شاه برایشان مهم بود که در مرامنامه نهضت هم هست. اما فکر میکنم نهضت آنگونه که موردانتظار بوده موثر واقع نمیشود. به همین دلیل یک طیفی از جوانان نهضت آزادی مجاهدینخلق را تاسیس میکنند چون معتقد بودند بعد از فضای مبارزاتی خرداد 42 فضای اصلاحطلبانه که نهضت به دنبال آن بود نمیتواند کارآمد باشد. به نظر میرسد دستگیری مهندس بازرگان و بازداشت ایشان تا سال 56، عملا باعث میشود نهضت در آن برهه زمانی نسبت به سایر گروهها همچون مجاهدین و گروههای چپگرا در حاشیه قرار بگیرد. حنیفنژاد و خیلیهای دیگر که به اعضای نهضت آزادی وابستگی داشتند اعدام و سرکوب میشوند ولی درمقابل اقدامات مبارزاتی از نهضت دیده نمیشود و اقدام آنچنانی صورت نمیگیرد. آیا این یک تاکتیک تشکیلاتی بوده یا ماحصل اقتضائات آن دوران بوده است؟
قاسم تبریزی: اگر بخواهیم درباره نهضت آزادی صحبت کنیم، باید در دو بخش مجزا و متصل به آن بپردازیم. یکی شخصیت مهندس مهدی بازرگان است، بهعنوان موسس و دبیرکل نهضت آزادی از سال 40 تا 72. و دوم ساختار تشکیلات نهضت آزادی است. باید تا پیروزی انقلاب و از پیروزی انقلاب به بعد این دو بخش را بهطور مجزا فراز و نشیبش را بررسی کنیم.
اگر بخواهیم به شخصیت مهندس مهدی بازرگان بپردازیم، ابعاد وسیعی دارد. ایشان در دهههای 20 تا 70 حضور پررنگی در فرهنگ و سیاست و روشنفکری و تحولات جامعه داشته است. مهندس بازرگان از نظر شخصیتی، یک آدم متدین، متعبد و منتقد بود، این عمدتا بین همه مطرح بود. دوم، ایشان بهعنوان روشنفکر مذهبی مطرح بود. درست زمانیکه جریان مارکسیسم، جریان غربگرایی و مکاتب و ایدئولوژیهای گونهگون در دهه 20 در جامعه ما فعال بود، او بهعنوان یک مذهبی و روشنفکر به میدان آمد. حرکت ایشان در روشنفکری، یک تاثیر مثبت دارد و یک اثر تخریبی در درازمدت. اثر مثبتش این بود که مهندس بازرگان با منطق علم از دین دفاع کرد این دربرابر ادعاهای مارکسیستها بود که میگفتند اسلام علم نیست و دین افیون جامعه است، دوره دین گذشته است، پیامبران طرفدار فئودالیته هستند و همه آن خرافاتی که کمونیستها مطرح میکردند. کتابهای «راه طیشده»، «ذره بیانتها» و «مطهرات در اسلام» در ابتدا با هدف ارائه استدلالها و منطقی به نیروهای مذهبی و جوانهای دانشگاهی و تحصیلکردهها منتشر شد و کمونیستها مخاطب اصلی آن نبودند. کمونیستها و مخالفان دین خیلی هم آدمهای باسوادی نبودند و فقط ادعاهایشان بالا بود مگر سه یا چهار تا از آنها. بیشتر شعارهای سیاسی میدادند و آدمهای فکری نبودند. آیتالله مطهری اولین کسی بود که فهمید چه چیزی باعث تخریب آثار مهندس بازرگان شد. آقای بازرگان اولا اسلام را با علم ارزیابی کرد یعنی معیار را علم قرار داد نه اسلام. دوم تکیه بر علوم تجربی کرد، فلسفه و عرفان و مبانی استدلالی را کنار گذاشت. سوم به سیره و سنن اهلبیت(ع) بیتوجه بود. شاید یک بخشی از ریشه این مساله، در آموزههای نادرستی بود که ابوالحسن فروغی، برادر محمدعلی فروغی و از فراماسونهای آن زمان تحت عنوان تفسیر قرآن در مدرسه سلطانی به اینها القا کرد. چون ابوالحسن فروغی اصلا آدم مذهبیای نبود، اتفاقا ضدمذهب بود حتی کتاب اخلاق را هم که تدریس میکرد از آثار فلاسفه غربی بوده است. خانوادگی اصلا مشخص است که مشی اینها چه بوده است. خود ایشان هم عضو لژ بیداری بود. مهندس بازرگان میگوید اولین تفسیر علمی را از آقای ابوالحسن فروغی شنیدم. دلیل دیگر این تفکرات آقای بازرگان این است که ایشان به کلیساها میرفت نه برای زیارت بلکه برای بررسی نحوه تبلیغ مذهبیهای غربی و در جزوه مذهب در اروپا به همین موضوع پرداخته است. اما نکته انحرافی که بعدا در سازمان مجاهدینخلق و حتی در خود بازرگان اثر نادرستی داشت، نگاه وی به علوم تجربی بود. در کتاب راه طیشده، ایشان میگویند انسان با پای علوم تجربی به همان نقطه میرسد که پیامبران با زبان وحی رسیدند. این یک حرف، خیلی انحرافی است. نه اینکه مهندس بازرگان این حرف را به عمد زده باشد، چهبسا خودش هم متوجه نبود که چه میگوید. شهید مطهری در مقدمه کتاب اصول رئالیسم، آقای بازرگان را دانشمند محترم خطاب میکند چون همیشه به ایشان بهعنوان یک آدم اندیشمند نگاه میکرد. شهید مطهری میگوید آقای بازرگان نظریهای دارد که نهتنها به دین و وحی نمیرسد بلکه هرچه جلوتر میرود، فاصلهاش از دین بیشتر میشود. این بحث را شهید مطهری، سال 1352 در کتاب اثبات وجود خدا مطرح کرد و بعد از قضیه تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدینخلق، ایشان در انجمن پزشکان و مهندسین حدودا 20 و چند جلسه با حضور خود آقای بازرگان، به بطلان این نظریه پرداخت. خصوصا وقتی که افراد سازمان مجاهدینخلق مانند تراب حقشناس و حسین روحانی رفته بودند با امام درباره شناخت سازمان صحبت کردند، وقتی حرفشان تمام شد، امام فرمودند که اینها حرفهای دکتر ارانی است و در آن معاد نیست.
تراب حقشناس در پاسخ به امام گفت که ما از کتابهای راه طیشده و ذره بیانتهای آقای بازرگان استفاده کردیم. امام در پاسخ فرمودند من نخواندهام، بیاورید بخوانم. کتاب را آوردند و این را سیدمحمود دعایی به صورت تفصیلی بیان کرده است، بعدها که امام کتاب را خواندند، گفتند که آقای بازرگان نمیخواست این حرف را بزند بلکه ایشان فکر کرد که از این راه میشود به دین خدمت کرد. یعنی باز خطای نگرش و بینش آقای بازرگان را آنجا مطرح کرد. که بعدها تراب حقشناس و حسین روحانی در مصاحبه با روزنامه پیکار (1358)، مطرح کردند که ما همان زمان که نزد آیتالله خمینی(ره) رفتیم، اعتقادی به اسلام نداشتیم و آیتالله خمینی هم این را فهمید. البته یک اتهام هم به امامخمینی(ره) بستند که ایشان از مبارزه مایوس بود. درصورتیکه امام فرمودند مبارزه مسلحانه فایدهای ندارد و خودتان را تلف میکنید.
مهدی معتمدیمهر: با سلام و سپاس از روزنامه «فرهیختگان» که فرصت این گفتوگو را میان دو کنشگر سیاسی از دو طیف متفاوت فراهم کرد. این گفتوگوها با هر کاستی یا ایراداتی که همراه باشند، یک حسن عظیم دارد و آن، برجسته شدن اشتراکات در کنار تفاوتها و افتراقات است. الان دیگر اول انقلاب نیست که فضای رقابت برای کسب قدرت بر منطق و آگاهیبخشی و صداقت غلبه داشته باشد، بنابراین امیدوارم بتوانیم در فضایی به دور از مجادله و تهمت و افترا و بیانصافی این گفتوگو را به انجام برسانیم.
من در دو بخش مطالبم را عرض میکنم. بخشی درباره سوال شما و بخشی هم درباره فرمایشات آقای تبریزی. در رابطه با تاسیس نهضت آزادی، چند نکته مطرح است؛ درست است که گاهی گفته میشود نهضت آزادی به خاطر توجه مهندس بازرگان و دوستانشان به مساله دین شکل گرفت، اما این حرف، سخن کاملی نیست و فقط بخشی از موضوع را بیان میکند و به همین دلیل ممکن است فهمی نادرست از واقعیت ایجاد کند و مخاطب را به این سو سوق دهد که اعضای جبهه ملی آدمهای کمتدین یا بیدین یا دینستیز یا بیاعتنا به دین بودند. یقینا اینطور نیست و نهتنها انسانهای متدینی در بین اعضای جبهه ملی بودند، بلکه هرگز مشاهده نشد که اعضای شناختهشده این جبهه تجاهری به فساد و بیدینی یا گرایشات دینستیزانه نشان دهند. شواهد و اسناد تنها دلالت دارند که بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر دوستانشان، «اسلام را به مثابه مکتب راهنمای عمل در عرصه زندگی و سیاست و جامعه مطرح و تبلیغ میکردند و حال آنکه عموم دیگر اعضای جبهه ملی این تلقی را از دین نداشتند یا دستکم چنین اندیشهای را تبلیغ و حمایت نمیکردند و به اسلام بهعنوان یک عنصر اجتماعی و مبارزاتی توجه نداشتند» (حسن یوسفیاشکوری: در تکاپوی آزادی، انتشارات قلم، چاپ اول 1376، جلد نخست، صص 254 و 255) مهندس بازرگان از سالهای حدودا 1320 بهبعد همراه با آیتالله محمود طالقانی و دکتر سحابی، مطالعات عمیق فرهنگی و فعالیتهای ترویجی اسلام روشنفکرانه داشتند و از این حیث، وجه فرهنگی و دینی بازرگان بر وجه سیاسیاش سابقه دارد. البته بازرگان فردی بیگانه با سیاست یا سیاستگریز نبود اما اولین کنش سیاسیاش بعد از سقوط دکتر مصدق است که پس از دوران جوانی اوست. حتی تاسیس نهضت آزادی در سن 54 یا 55 سالگی مهندس بازرگان رخ میدهد. مهندس سحابی تعریف میکرد که ما از سال 1327 یا 1328، بارها به پدرم [دکتر سحابی] و مهندس بازرگان میگفتیم حزب تاسیس کنند اما آن دو اصلا لزومی به این کار نمیدیدند و میگفتند ما مدیر و متخصص هستیم و باید کارهای جامعه را انجام بدهیم. رفتار سیاسی مهندس بازرگان تکیه بر سه عنصر داشت؛ یکی خصوصیات و اصالتهای خانوادگی. آقای بازرگان از خانوادهای بود که اتفاقا از دل سنت بیرون آمده بودند و با مبانی دینی آشنایی داشتند ولی رو به تجدد بودند، یعنی پدر مهندس شخصیتی با این ویژگی بودند، در منزل مجالس روضه هم بوده ولی در عین حال با برخی اصلاحگران دینی مانند آیتالله خرقانی و شریعت سنگلجی نیز گعدههایی داشتند که در همانجا دوستی پدر مهندس بازرگان با پدر آیتالله طالقانی شکل میگیرد و بعدها منجر به همکاری و رفاقت فرزندانشان میشود. عنصر دوم، تجربهای است که بازرگان در دوران تحصیل در اروپا پیدا میکند و نهتنها با علوم دقیقه بلکه با سنتهای فکری و تجربه تاریخی اروپا آشنا میشود و میفهمد که مردم در اروپا بههیچوجه مذهبستیز نیستند و اخلاقیات آنجا متکی بر بنیانهای مذهبی هم هست و بعدها این نکته را در دو کتاب ارزنده «ارمغان فرنگ» و «مذهب در اروپا» بیان میکند و عنصر سوم موثر بر تفکر و عمل بازرگان، آشنایی عمیق با آموزههای وحیانی قرآن و نیل به این فهم است که باید از منبع اصلی دین براساس عقل متعارف بهره گرفت. بر همین اساس است که بازرگان متوجه میشود که دستیابی به دموکراسی در مفهومی فراتر از یک مطالبه سیاسی و در تراز یکی از نمادهای نوسازی اجتماعی، بدون نوسازی و تحول عمیق در سایر بنیانهای اجتماعی ازجمله «دین» به دست نمیآید. یعنی تا ما ایرانیان نتوانیم برداشتی عقلانی و متناسب با عصر جدید و زندگی صنعتی بشر ارائه دهیم و تا نتوانیم قرائت دینیمان را در ساحت اجتماعی، آمیخته با تحول و نوسازی کنیم، نمیتوانیم به دموکراسی برسیم. همانگونه که با اکتفا به ساختارهای سنتی دو نهاد «آموزش و بهداشت عمومی و فردی» نمیتوانیم به جامعه مدرن برسیم. توجه بفرمایید که در اینجا مساله دین فراتر از یک امر معرفتی و الهیاتی مطرح است و ناظر بر یک بنیان اجتماعی و تاریخی است. این نگاه بازرگان و دیگر روشنفکران دینی بههیچوجه نافی ارزشهای سنت نیست بلکه برای ایجاد سازگاری بین مبانی دین با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوقبشر مطرح میشود. این نکته تاریخی که نهضت آزادی، اولین گروه سیاسی در ایران است که در مرامنامهاش بحث حقوقبشر را مطرح میکند، در همین راستا قابل ارزیابی است. آن هم در چه فضایی؟ در فضایی که نهتنها سنتگرایان با ارزشهای دموکراتیک و منویات اعلامیه جهانی حقوقبشر در ابعاد حقوق زنان، آزادی بیان و... مخالف بودند، بلکه بخش عمدهای از روشنفکران سکولار که پایگاه اجتماعی و گفتمانی چپ انقلابی داشتند هم ترویج میکردند که «حقوقبشر» یک مفهوم لوکس و بورژوایی است که مانع تحقق انقلاب میشود. اما بازرگان در چنین فضایی به این نتیجه میرسد و با شهامت اعلام میکند که بدون این تحول عظیم در بنیانها و فهم دینی، نمیتوانیم پا به عصر جدید بگذاریم و به دموکراسی هم نمیرسیم و درنهایت، بدون دموکراسی و آزادی، شهروند ایرانی و مسلمان نمیتواند دیندار و موحد باشد. بازرگان با صراحت میگوید انسان ِ منهای آزادی، انسان گرفتار طاغوت است و به همین جهت در دادگاه نظامی و در توضیح آنکه «چرا با استبداد مخالفیم؟» خطاب به شاه و ملت میگوید: «در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمیشود.» این نکته همان بنیان فکری است که بازرگان از ابتدای حیات سیاسی و اجتماعی تا پایان عمرش حفظ میکند. بازرگان معتقد بود دینداری و آزادی و کرامت بشر در یک راستا هستند. این تفکر ریشهدار در بازرگان، که بعدها هم ادامه پیدا میکند، براساس یک فهم تاریخی است. در اروپا هم، قبل از اینکه حقوقبشر و لیبرالیسم و خیلی از این مفاهیم جدید بیاید، پروتستانیسم آمد، یعنی یک قرائت عقلانی آمد که زمینه ورود دیگر مفاهیم مدرن را فراهم کرد. به همین دلیل، وقتی در اروپا بحث حقوقبشر مطرح شد، درست است که یکسری فئودالها و خانها و دولتها مخالف بودند، اما تودههای مردم این مفاهیم (آزادی و لیبرالیسم) را مغایر با باورهای دینی خودشان نمیدیدند و از این رو، این ارزشها و هنجارها فراگیر شدند و حالآنکه تجربه مشروطه به گونه دیگری رقم خورد و نشان داد که مخالفان مشروطه، فقط مستبدان حکومتی نبودند، بلکه مردم عادی هم مخالف آن بودند و ترویج آزادی و دموکراسی و حقوق زنان را مترداف با بیدینی میدانستند. به همین جهت بود که ارزشهایی که مشروطه مطرح میکرد، پذیرش عمومی پیدا نکرد؛ چراکه جامعه ما به آن فهم دینی نرسیده بود. درست است که ما نائینی و آخوند خراسانی را داشتیم، اما ساختار سنتیای که در حوزههای علمیه حاکم بود، بالاخره همان ساختار فکری شیخ فضلالله نوری و ملاعلی کنی بود که مشروطه را مشروعه میخواستند و آزادی را کلمه قبیحه میدانستند. حتی بخش دیگری از این ساختار سنتی که شاید مترقیتر بود مانند آقای بروجردی، اصلا ورود در سیاست را نادرست میدانستند. این نکته اساسی بود که بازرگان به مساله دین از این منظر توجه میکرد. و درخصوص دلایل تاسیس نهضت آزادی این نکته را هم باید بهعنوان یک دلیل اصلی بیان کرد که بازرگان برخلاف تفکر جاری در جبهه ملی به این نتیجه رسیده بود که منشأ بحران، خود شاه است. مهندس بازرگان در این مورد میگوید: «اساس اختلاف ما با دوستان جبهه ملی بر سر شاه بود. ما شاه را مسئول نابسامانیها و بدبختیها میدانستیم و میگفتیم باید لبه تیز حمله و انتقادات متوجه خود شاه باشد و آقایان جبهه ملی میگفتند مبارزه با شاه بینتیجه است، مبارزه باید مسالمتآمیز و در چهارچوب قوانین مملکت باشد و تنها فشار قدرتهای غربی شاه را وادار به عقبنشینی میکند.» (در تکاپوی آزادی، حسن یوسفیاشکوری، همان منبع، ص 256). بازرگان اصلاحگر بود در مفهوم دینی و قرآنی کلمه، ولی بر خلاف آنچه دوستانی مانند آقای تبریزی تبلیغ میکنند، از همان حدود سالهای 1340 و 1341 کاملا اندیشه انقلابی پیدا میکند. منتها نگرش و مشی بازرگان در مفهوم «انقلاب و انقلابی»، با نگرش مجاهدینخلق و مشی مسلحانه، متفاوت بود. بازرگان در این دوره انقلابی است اما انقلاب را هدف و ارزش اصلی نمیداند بلکه وسیله و امکانی برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملت و عدالت و حاکمیت قانون و نظم و پیشرفت مادی و تعالی اخلاقی میداند و معتقد است تنها در این صورت است که انقلاب میتواند پیروز شود و در غیراینصورت، فقط جابهجایی قدرت صورت میگیرد و نه بیش از آن.
وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون میآید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدینخلق نبود، موتلفه و گروههای چپ مارکسیستی و دیگر گروههای مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را بهعنوان هشدار در دادگاه نظامی پیشبینی میکند و میگوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت میکنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیاتحاکمه هشدار میدهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید، گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند. به عبارت دیگر بازرگان حفظ مشروطه را مشروط به کنار رفتن شاه میداند و این نگرش با وجود مبانی اصلاحطلبانه و سازندهاش، یک بعد کاملا انقلابی در آن دورانی دارد که همهچیز در شخص شاه خلاصه میشد و یکدستسازی قدرت محقق شده بود. کاملا واضح است که بازرگان از همان سالهای 1340 و 1341 قانون اساسی منهای شاه و مشروطه منهای پهلوی را مطرح میکند. دو اعلامیه مهم در آن سالها وجود دارد؛ یکی در رابطه با انقلاب شاه و مردم بود که قوانین آن در تاریخ 6 بهمن 1341 به رای گذاشته شد، این اعلامیه این انقلاب را تحت عنوان اصلاحات فرمایشی شاه و ملت مطرح میکند که اصلا همین موضعگیری باعث دستگیری بازرگان میشود و دیگری اطلاعیهای که در زندان در حمایت از جنبش 15 خرداد تحت عنوان «دیکتاتور خون میریزد» منتشر کرده و آشکارا شاه را به جنایت متهم میکند. یعنی بازرگان از همان نقطه به نفی شاه و مرکزیت شاه رسیده بود اما هوشمندانه به این ضرورت تاریخی توجه داشت که نیروهای سیاسی باید از بحرانها و تضادهای داخل حکومت استفاده کنند و به همین دلیل است که بازرگان بهعنوان یک شخصیت عملگرا از آن تضادی که بین شاه و امینی بود استفاده کرد و این موضع، کاملا انقلابی است. به همین دلیل بازرگان را دچار انفعال یا بیتفاوتی نمیبینم. و مجموعه اقدامات و تولیدات فکری که بازرگان در سالهای 1346 تا 1356 انجام میدهد در دو کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» به قلم سرهنگ نجاتی و نیز در صفحات 390 تا پایان جلد نخست «در تکاپوی آزادی» به قلم آقای یوسفیاشکوری جمعآوری شده است.
بازرگان در آن سالها بالای 60 سال داشت میگفت من دیگر نمیتوانم مبارزه چریکی بکنم و اگرچه این سخن درست است که بازرگان هرگز مشی مسلحانه را تایید نکرد، اما از مجاهدینخلق حمایت میکرد. این جملات تاریخی است، بازرگان میگوید: «من همهاش منتظرم که این بچهها کارشان بگیرد و روی پای خود بایستند. برای این کار من خانهام را هم میفروشم» (در تکاپوی آزادی، ص 399). بازرگان در این سالها میآید نهادسازی میکند یا نهادهای جامعه مدنی را تقویت میکند. همکاری در فعالیتهای ترویجی مدرسه کمال، هنرستان کارآموز، تاسیس شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم، گسترش ارتباطات با نهادهایی مانند دارالتبلیغ، سخنرانیهای دینی در مسجد هدایت با عناوینی مانند «مسجد در اجتماع» و «بعثت، انگیزه و انگیزنده» و «بعثت و تکامل» با همین هدف انجام میشود. جلسات مشترک فکری به اتفاق زندهیادان علامه جعفری و شهید مطهری و بعدها جلسات دیگری در سال 1349 با حضور طاهر احمدزاده، آیتالله طالقانی، آیتالله علی خامنهای، دکتر شیبانی، دکتر سحابی و... برای دستیابی به یک مانیفست اسلامی و تبیین جهانیبینی و ایدئولوژی اسلامی تشکیل میشود. تغذیه فکری گروههای مبارز سیاسی مسلمان از دیگر اقدامات موثر و سازنده و اصولی است که نشان میدهد بازرگان هرگز در این دوره منفعل نبوده و تسلیم فضای انسداد شدید سیاسی آن دوران نشده است. جملهای معروف از مهندس بازرگان نقل شده است که میگوید: «مبارزه باید شامل استبداد، استعمار و استثمار شود. دوم آن که این مبارزه قهرا به فاز مسلحانه میکشد و سوم آن که وقتی به آن فاز برسد دیگر رهبر آن ما نمیتوانیم باشیم. ما در این فاز سیاسی رهبری داریم ولی باید فرزندی متولد شود که آن فاز را رهبری کند و وظیفه ما این است که اولا آن فرزند را به دنیا آوریم و ثانیا آنقدر مراقبش باشیم تا به بلوغ برسد و بعد کنار برویم.» (در تکاپوی آزادی، ص 393) همکاری و ارتباط و پشتیبانی فکری و مشاوره در راهاندازی حسینیه ارشاد، اقدام موثر دیگری است که بازرگان در این دوره انجام میدهد. همه قبول دارند که دکتر شریعتی مهمترین روشنفکری بود که در تحولات انقلاب اسلامی اثرگذار بود، فضای دانشگاه را از هژمونی جریانات مارکسیستی به سمت فضای اسلامی برد اما شما شریعتیِ منهای حسینیه ارشاد را ارزیابی کنید و ببینید چه سطح اثرگذاری اجتماعی پیدا میکند؟ یعنی اگر شریعتی فقط یک استاد دانشگاه بود، چه جایگاهی پیدا میکرد و زمانی که به حسینیه ارشاد راه پیدا کرد، حامل چه ظرفیت عظیمی شد؟
مهندس میثمی خاطرهای را نقل میکند و میگوید به اتفاق شهید حنیفنژاد و چند نفر دیگر از دوستانی که بعدها اعضای اولیه سازمان مجاهدینخلق را تشکیل میدادند در سفری به قم نزد مرحوم شهید بهشتی رفته و گفتیم که به ما کتاب معرفی کنید. شهید بهشتی در پاسخ گفت ما در حوزه علمیه کتابی نداریم که از این جهت به شما کمک کند، بروید و راه طیشده بازرگان را بخوانید، یک دایرهالمعارف است. این نظر بهشتی است بهعنوان یک مجتهد جامعالشرایط دنیادیده. به همین دلیل کارهایی که بازرگان میکند، کارهایی زیربنایی است. یا مثال دیگر، در همین دوره که میفرمایید بازرگان منفعل بوده، در تاسیس و فعالیتهای «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوقبشر» اثرگذار و فعال است. درست است که کارتر فضای باز سیاسی را اعلام کرد، ولی عینیت آن فضای باز سیاسی در کجا متبلور و کارساز شد؟ نامهنگاریهایی که در دوران حبس آیتالله خامنهای انجام شد و آقای صدر حاج سیدجوادی و مرحوم تابنده پیگیرش بودند در همین بستر جمعیت یادشده صورت میگیرد. به همین دلیل، من بازرگان را در سکوت و انفعال نمیبینم. حتی در رابطه با مجاهدینخلق، این را بهعنوان نکته آخر عرض میکنم؛ چند سال پیش قبل از کرونا در منزل مهندس توسلی خدمت مرحوم سیدهادی خسروشاهی بودیم، در حین صحبتها آقای خسروشاهی گفتند: «آقای مهندس، یادتان میآید در همین منزل، ما مانند روضه علیاکبر یا روضه امامحسین(ع) روضه مجاهدین برگزار میکردیم؟»
ما در این روضهها میآمدیم شهدای مجاهدین را در الگوهای دینی بازسازی میکردیم و خود مهندس بازرگان هم علاقهمند به این مسائل بود، البته نهضت آزادی بهعنوان حزب در زمان بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را میبینید. به همین دلیل، مجموعه کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض میبینم.
از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه میکرد و برای ارعاب مخالفان افشا هم میکرد، در همان زمانی که ساواک آزمایشهای انسانی روی متهمان سیاسی انجام میداد، بندبند انگشتان اینها را میشکستند تا ببینند یک انسان چقدر میتواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، به اسناد بهجامانده از شکنجههای بهعملآمده روی حسن آلادپوش و دیگر مبارزان چپ نگاه کنید، در چنین فضایی بازرگان میآید یک سازمانهایی مانند حسینیه ارشاد یا مدارسی که تم مذهبی داشتند را تاسیس و تقویت میکند. به همین دلیل هم، اتفاقی نیست که بازرگان نخستوزیر انقلاب میشود. یعنی بازرگان نهتنها نخستوزیر انقلاب میشود بلکه تنها گزینه نخستوزیری انقلاب است. نفر دومی نبوده که آیتالله خمینی بین این دو، بتواند یکی را انتخاب کند. پس اگر بازرگان دچار سکوت و انفعال مبارزاتی بود، نمیتوانست بهطور طبیعی در این جایگاه قرار گیرد.
قاسم تبریزی: آقای بازرگان در عرصه سیاست بهعنوان یک فعال سیاسی مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی جزوهای هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید. اما از زمانیکه او بهعنوان رئیس هیاتمدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را میگویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل میکند. در دوره آقای مصدق، ایشان رئیس هیاتمدیره شرکت نفت میشود، بعد مسئول آب تهران میشود و منصور روحانی را که از بهاییهای فعال بود، بهعنوان معاون خود انتخاب میکند[1] که همان زمان عدهای اعتراض میکنند که این فرد بهایی است، چرا انتخابش کردی؟ بازرگان هم در پاسخ به معترضان گفته بود خوب کار میکند، برای همین من کاری به بهایی بودنش ندارم. اینجا میبینیم که اصل تبری و تولی در مهندس بازرگان وجود ندارد، این یکی از نقاطضعف بازرگان تا پایان سال 57 است. با هرکسی کار میکرد. باقر کاظمی که در دهه 20 وزیر رضاخان بوده است میآید در رأس جبهه ملی قرار میگیرد. در نهضت مقاومت، شاپور بختیار یک آدم لائیک و ضددین بود، صمیمیترین دوست آقای بازرگان تا پیروزی انقلاب ایشان بود. در خود جبهه ملی سه دسته وجود داشت؛ یک دسته افرادی بودند که دیندار نبودند ولی به دین احترام میگذاشتند، یعنی معتقد به جدایی دین از سیاست بودند، یک تعداد از روحانیون برجسته بودند، آیتالله سیدباقر جلالیدماوندی، آیتالله سیدضیاءالدین سیدجوادی، آیتالله محمد غروی که البته به دلیل حضور آیتالله کاشانی از اینها جدا شد و آیتالله سیدرضا زنجانی؛ اینها از روحانیون بودند. یک تعداد اصلا لائیک بودند و یک تعداد هم جاسوس آمریکا. بازرگان با همه اینها کار میکرد، یک مسلمان یک اصل تبری و تولی دارد. این ضعفهاست که باعث شد هم خود بازرگان آسیب ببیند، هم آسیب بزند. مثلا 27 جاسوس آمریکا تحت عنوان هارواردیها، وارد جبهه ملی شدند. اینها از طریق دکتر غلامحسین صدیقی که مسئول گزینش و مرتبط با آمریکاییها بود، به دستور آمریکاییها وارد جبهه ملی میشوند. آن زمان طرح آمریکاییها این بود که شاه را بردارند و دکتر علی امینی یا فرد دیگری را جایگزین او کنند. لذا آنها در جبهه ملی میآیند در این باره صحبت میکنند. در اسناد از آن ۲۷ نفر، تنها نام چهار نفر مشخص است که در رأس اینها داریوش همایون، سیروس غنی، فریدون مهدوی که بعدا عضو جبهه ملی شد و برادرش حسین بودند. اینها را من مطرح میکنم تا زوایای پنهان انحراف و انحطاط را بشناسیم و عبرت باشد.
ما نمیخواهیم کسی را محکوم یا تایید کنیم، بلکه میخواهیم بگوییم یک مسلمان باید تولی و تبری داشته باشد.
نکته دیگر، همین شاپور بختیار طبق اسناد لانه جاسوسی، از آذر 1331 مرتبط با آمریکاییها بود. آیا آقای بازرگان اینها را نمیدانست؟[2]
جبهه ملی دوم که تاسیس میشود، باز میآید در شورای جبهه ملی و با همین افراد که مخالف و معاند با دین هستند یا عدهای که دین اصلا برایشان مطرح نیست کار میکند. اینکه طرف دین ندارد مهم است. چون اینها قائل به انفکاک قوه دیانت از سیاست بودند. تا سال 40 این همکاری تداوم مییابد تا اینکه با هم به اختلاف برمیخورند. اختلاف اینها بر سر چه بود؟ آیا فقط بهخاطر مجلس بزرگداشت و ختم آیتاللهالعظمی سیدحسین بروجردی بوده که آنها مخالفت کردند یا دلایل دیگر، این خودش یک بحث مفصل است.
در همین حال، بازرگان نهضت آزادی را تاسیس میکند. اولین نقطه انحراف در نهضت آزادی شروع میشود. در نهضت آزادی سه جریان متضاد وجود دارد؛ یک جریان مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی است که تفکر علمی آنها غالب بر دین بود. دوم تفکر آیتالله سیدمحمود طالقانی است که شهید چمران و شهید رجایی و سیدمحمدمهدی جعفری و جلالالدین فارسی در این دستهاند و بیانیه دیکتاتور خون میریزد را جلالالدین فارسی مینویسد و موقع وضو از جوراب دکتر سحابی میافتد که دستگیرش میکنند و ربطی به نهضت آزادی ندارد، چون مهندس بازرگان در زندان بوده. بههرحال آن بیانیه ربطی به نهضت ندارد و مواضع نهضت آن نیست.
جریان سوم، لائیک، بیدین و ضددین هستند، رحیم عطایی و منصور عطایی جزء این دسته بودند که موسسین نهضت بوده و عضو معمولی هم نیستند. عباس امیرانتظام را میتوانیم بگوییم در آن موقع در حاشیه بود اما امثال رحیم عطایی را که نمیتوانیم بگوییم.
رحیم عطایی یک آدم سوسیالیست ملی است، برادرش همینطور. حسن نزیه اصلا مذهبی نیست، ضدمذهب است. مصاحبهاش در هاروارد را شما خواندید دیگر؟ من اینها را که مطرح میکنم هم برمبنای تاریخ است، هم برمبنای اظهارنظرهای خودشان است. خب اینها اصلا مذهبی نیستند.
این سه جریان در نهضت آزادی وجود دارند، از اول این تضاد و تناقض بوده است. بعد آقای بازرگان مطرح میکند: «ما مسلمانیم، ایرانی هستیم، مصدقی هستیم، در چهارچوب قانون اساسی کار میکنیم.» نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی نیست، بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، این در سخنان بازرگان در منزل دکتر سیدصادق فیروزآبادی مطرح میشود. نکته بعدی اینکه آقای طالقانی اصلا عضو نهضت آزادی نیست و هیچوقت انکار هم نکرد. ایشان در بازجویی اولیه که انجام داد گفت من عضو نیستم و اعضای نهضت آزادی سوالاتشان را از من میپرسند و من پاسخ میدهم. در زمان تاسیس نهضت آزادی دو نامه در منزل دکتر فیروزآبادی قرائت میشود، یکی از این نامهها برای آیتالله سیدرضا زنجانی است و دیگری هم برای آیتالله طالقانی است. طالقانی در این نامه میگوید: «در محضر اجداد طاهرینم، شرمندهام و کاری نکردم، حالا شمایی که آمدید یک تشکیلاتی درست کردید، مواظب باشید شیاطین و نفوذیهای دشمن در شما نباشد.» این نگرانی آقای طالقانی از همان موقع در درون نهضت بود. نکته دیگر آنکه، میگوید شما درست کردید، نمیگوید ما.
در ابتدا جبهه ملی، نهضت آزادی را نمیپذیرد، یک نامهای مهندس بازرگان به دکتر مصدق مینویسد و مصدق اجازه تاسیس نهضت را میدهد و میگوید شما آدمهای خوبی هستید و من شما را میشناسم و به شما ارادت دارم. بعد نهضت آزادی فعالیتش را شروع میکند. فقط اینجا یک شانسی نهضت آزادی آورد که درست با قیام امام یا همان قیام روحانیت مواجه شد. لذا صبغه مذهبیاش از این جهت بالا رفت. شما اگر در اندیشه آقای بازرگان و نهضت نگاه کنید، اصلا تفکر آقای طالقانی را نمیبینید و آن را قبول ندارند. مهندس بازرگان در تفسیر و نگاه مبانی اعتقادی اصلا با آیتالله طالقانی متضاد است. در نگاه به صهیونیسم، به غرب، به نهضتهای آزادیبخش اسلامی در نهضت هیچکس را نداریم که همراه آیتالله طالقانی باشد به غیر از جلالالدین فارسی، سیدمحمدمهدی جعفری، مصطفی چمران و دو نفر دیگر که مدافع آقای طالقانی بودند؛ یکی دکتر یزدی و یکی هم مهندس سحابی. این دفاع از آیتالله طالقانی به دلیل این بود که مهندس سحابی از سالهای 27 با فداییان اسلام ارتباط داشت.
مهندس سحابی بعد از انقلاب، یک مهندس سحابی دیگر است. چون تاریخ که میگوییم باید هرکس را در آن مقطع تاریخی موردبحث بررسی کنیم. آقای بازرگان اصلا معتقد به مبارزه با شاه نبود. این چه حرفی است که ما میخواهیم به دروغ به جامعهمان القا کنیم؟ ایشان میگفت: «شاه باید سلطنت کند، حکومت نکند. حکومت از آن دولت، قدرت از آن مجلس.» دقیقا همان نظریه دکتر مصدق است، این را تا پیروزی انقلاب هم بازرگان میگفت، حتی خدمت امامخمینی(ره) هم رفت همین را گفت. البته مخالف کلمه دیکتاتوری و استبداد بود اما مخالف شاه نه. مبنایش هم تا پیروزی انقلاب قانون اساسی بود. بعد که بازرگان دستگیر و به 10 سال حبس محکوم میشود وقتی از زندان بیرون میآیند، ما دیگر فعالیتی از مهندس بازرگان نمیبینیم جز چند تا سخنرانی، مثلا یک سخنرانی درباره بعثت ایدئولوژی کرد که آنجا مساله غایت و امامت را نفی کرد. حالا نادانسته البته.
فرهیختگان: آقای معتمدیمهر معتقد بودند در این بازه، مهندس بازرگان سعی کردند نهادسازی کنند. نظر شما در اینباره چیست؟
قاسم تبریزی:حسینیه ارشاد چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ چرا این موارد را به هم متصل میکنیم؟ حاج محمد همایون یک موسسهای درست کرد که در هیاتمدیرهاش آقای میناچی، مسئول مالی و اداری و آقای مطهری مسئول ایدئولوژیک است. اصلا نه ربطی به آقای طالقانی دارد، نه ربطی به نهضت آزادی. ببینید من فکر میکنم این تحریف تاریخ است، من اگر یک روزی از در حسینیه ارشاد رد شدم، دیگر مالک و موسس آن که نمیشوم؟ لذا بحث نهادسازی که مطرح کردید، اصلا اینگونه که شما گفتید نبوده است.
مهدی معتمدیمهر: ابتدا به بحث قبلی آقای تبریزی میپردازم. تا جایی که آثار آقای بازرگان را خواندهام، اینطور نیست که درک ایشان از اسلام یا قرآن صرفا به علم متکی بوده باشد. مهندس بازرگان تحقق اسلام راستین و کارآمدی که بتواند در جامعه معاصر ایران پذیرش و اثرگذاری پیدا کند را مشروط بر آن میدانست که بتوان به نوعی سازگاری میان دین با علم و دیگر ارزشهای جامعه بشری و جهان توسعهیافته مانند آزادی و دموکراسی و عدالت دست یافت. بازرگان، معیار فهم دین را علم مطرح نمیکند. از روششناسی علمی آن هم در دورهای خاص که مارکسیستها در ایران به نیروی غالب اجتماعی تبدیل شده بودند برای تبیین فهم برخی آیات و نه همه آیات قرآن استفاده میکند تا نشان دهد که میان علم و دین ناسازگاری وجود ندارد. برخلاف تبلیغاتی که مارکسیستها قبلا انجام میدادند و حالا توسط آقای تبریزی و دوستانشان انجام میشود، بازرگان در آثاری مانند «مطهرات در اسلام» یا «عشق و پرستش» یا «بینهایت کوچکها» که البته بخش بسیار کوچکی از 500 عنوان تالیفی ایشان را شامل میشود، هرگز به دنبال این نیست که بگوید دین و علم یکی هستند یا علم تنها معیار فهم دین است، بلکه میخواهد نشان دهد که میان علم و دین، عدم سازگاری وجود ندارد و اگر فردی متدین بود، دلیلی نمیشود که او را ضدعلم معرفی کرد. من البته دلیل مخالفت روشنفکران سکولار یا بیدین با این سنخ تلاشهای مهندس بازرگان را بهخوبی میفهمم اما متوجه نمیشوم که دوستانی مانند آقای تبریزی دنبال چه هستند؟ اگر میخواهند ثابت کنند که میان دین و علم معارضت وجود دارد، دینستیزان قبلا این حرف را زدهاند و اصلا این ادعا چه سودی برای یک جریان مدعی دینداری و اسلامگرایی دارد؟
قاسم تبریزی: شما مطالعه فرمودهاید؟
مهدی معتمدیمهر: بله.
قاسم تبریزی: من عرض کردم معیارش علم است، بعد دین را بررسی میکند. اگر مطالعه کردهاید برداشت خودتان را بفرمایید.
مهدی معتمدیمهر: بله من برداشت خودم را عرض میکنم. بازرگان با روش تجربی، با روش علمی آن هم در دوره خاصی و در گستره محدودی از آثار خویش، این بحث را مطرح میکند که اتفاقا مبنای قرآنی هم دارد. در قرآن شاید دهها و صدها آیه وجود دارد که بشر را، مومنین را، به تدبر در طبیعت دعوت میکند. خب این چیست؟ آیا به این معناست که فقط به ستاره نگاه کنید، به ماه نگاه کنید، به دریاها نگاه کنید؟ که چه بشود؟ حکمت این تدبر در طبیعت چیست؟ اینکه در آیات 70 به بعد سوره انعام، ابراهیم نبی با نگاه کردن به ستاره و خورشید و طبیعت به توحید میرسد، نشانه چیست و دلالت بر کدام روششناسی دارد؟ طبیعی است که انسان معاصر برای بخشی از فهم دینی خود بتواند از روش علوم تجربی استفاده کند و علم تجربی هم مختص به غرب نیست. مختص به اروپا نیست. کمااینکه فلسفه که مبنای تفکر و تدبر امثال آقای مطهری و روحانیونی از این دست است هم فقط ایرانی نیست. ریشه آن از یونان آمده است. اما وقتی به جهان اسلام آمده مبانی اسلامی و اصلا هویت جهانی پیدا کرده است. منطق و اصول فقهی که در حوزه تدریس میشود، متکی بر ریاضیات است. اصلا اینطور نیست که بگوییم فقه فقط از دل روایت بیرون آمده. خیر، عقل و سنت که آن هم مبنای عقلانی دارد، از جمله منابع اصلی فقه است. بهویژه خود اصول فقه، مبانی کاملا عقلی دارد. اتفاقا آن نقطه کلیدی در تمام آثار بازرگان، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب این است که معیار اصلی فهم دین و فهم قرآن را، خود قرآن معرفی میکند. برخلاف نظر جناب تبریزی که میگویند بازرگان نسبت به سیره ائمه بیتفاوت بود، اینطور نیست. حداقل گزارههای تاریخی این را نشان نمیدهد. بازرگان به برگزاری مراسمی مانند تاسوعا، عاشورا، شبهای احیاء و نظایر اینکه همین الان هم در نهضت آزادی برگزار میشود، مقید و علاقهمند بود. بازرگان کتابی دارد با عنوان «عاشورا قیام برای آزادی» که در جلد 22 مجموعهآثار آمده و اساس و الگوی اصلاحگریاش را در قیام سیدالشهدا تبیین میکند و درکی که از فریضه امر به معروف و نهی از منکر دارد را هم در همین راستا مطرح میکند. تردیدی وجود ندارد که بازرگان یک مسلمان شیعه بود. منتها نه شیعه به آن معنا که خود را از دیگر مسلمانان تافته جدابافته بداند و به تفرقه و نفاق دامن بزند و علیه باورهای عمومی اهل تسنن موضع بگیرد یا به مقدسین آنان و برخی صحابه پیامبر اهانت کند. بازرگان به اتحاد جهان اسلام معتقد بود و اتفاقا این منش را از الگوی ائمه بهعنوان اولیای دین یاد گرفته بود. این مساله در آثار بازرگان موج میزند. یعنی شما وقتی آثار بازرگان را میخوانید یکی از منابعش نهجالبلاغه و روایات معتبر است (فقط بهعنوان نمونه رجوع کنید به صفحات 406، 413، 365، 411، 168، 147، 408، 150، 152 و... در جلد 23 مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول 1398) اما بازرگان میگوید فهم تمام روایات، متکی بر قرآن و عقل است. اصلا فهم اسلام متکی بر قرآن است. این موضوع یک نگاه بسیار عمیق است که ریشه در عقل، قرآن و سیره نبوی دارد. از پیامبر اسلام در تفسیر ابوالفتوح رازی نقل است که فرمود: «اذا اتاکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله و حجه عقولکم فان وافقهما فاقبلوه و الا فاضربوا به عرض الجدار» (چون حدیثی از من به شما آید، بر کتاب خدا و حجت عقل عرضه کن، اگر مطابق باشد قبول کن و الا بر دیوار بکوب). بازرگان را بههیچوجه یک آدمی که بیتوجه به سیره اولیا باشد نمیدانم. اتفاقا در اصول اخلاقی و رفتار انسانی به این سیره و الگوی اخلاقی عنایت دارد، منتها متن اصلی را قرآن میداند و این توجه در آثاری همچون بازگشت به قرآن و سیر تحول مهندس بازرگان بیان شده است. در تکتک آثار مهندس بازرگان، شما از راه طیشده تا باقی آثار را که میخوانید، همهجا مبنا قرآن است. البته یک نظری هم متاسفانه در جامعه ما ترویج میشود که میگوید قرآن بهتنهایی منحرفکننده است، این هم نظری است و البته امیدوارم که آقای تبریزی مروج این نظر نباشند. بازرگان با روحانیت ستیز ندارد. روحانیستیز نیست. یعنی در آثار و عملکرد بازرگان، اصلا اسلام منهای روحانیت مطرح نیست؛ چراکه میداند روحانیت یک نهاد اجتماعی است و قابل انکار نیست. بازرگان همواره در کنار روحانیون حرکت کرده است؛ آیتالله طالقانی، برادران سیدابوالفضل و سیدرضا زنجانی، آیتالله مطهری، آیتالله باهنر، مفتح و... نمونههایی از این قبیلند. تمام این آثاری که شما از آیتالله مطهری میبینید، عمومش بحثهایی است که در مجالس روشنفکری انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان و در همراهی و همکاریهایی است که با بازرگان داشته است. شما کمتر کتاب آقای مطهری را پیدا میکنید که سخنرانی در یک مسجدی بوده باشد، در حزب موتلفه باشد، تعامل مستمر و آگاهیبخش و موثری بین این جریان روحانی و جریان روشنفکری دینی وجود داشته است که میتوانید اسناد آن را در کتاب «تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت» ببینید که توسط نشر صمدیه منتشر شده است. ممکن است در بعضی از نگاهها یا زوایا میان بازرگان و مطهری اختلاف دیده شود که یک نمونهاش را میتوان در نقدی دید که آقای مطهری در کتاب اصول و فلسفه رئالیسم بر راه طیشده نوشته و البته آقای تبریزی درخصوص آن مبالغه میکند، کمااینکه قبلا هم آقای علی ملاقلیپور این موضوع را مطرح کرده و ادعا داشت نخستین کسی است که کشف کرده مطهری بازرگان را التقاطی و منحرف دانسته و حال آن که بحثی که در این کتاب توسط آقای مطهری مطرح میشود، واجد یک نگاه علمایی است و در شروع بحث، از بازرگان با عنوان «دانشمند مولف این کتاب» یاد میکند و تنها بر این ایراد فیلسوفانه متمرکز است که بازرگان از منظر علت غایی به شناخت خدا و آخرت نپرداخته است. مطهری تا پایان عمر بازرگان را نهتنها یک دانشمند، بلکه یک دانشمند اصیل مسلمان میداند و بعدها هم در خلال انقلاب اسلامی، شاید مهمترین معرف و پیشنهاددهنده مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر انقلاب، آقای مطهری بود. یک آدم دیندار متعبد مثل آقای مطهری مگر ممکن است بازرگان را دچار اعوجاج ببیند و بعد هم بیاید در چنین موقعیت خطیری او را بهعنوان تنها گزینه مطرح در این خصوص به رهبر انقلاب توصیه و سفارش کند؟ مطهری یک مجتهد برجسته بود و بهشتی و باهنر و مفتح هم مجتهدانی دیگر بودند که نهتنها چنان نقدی را بر راه طیشده مطرح نکرده بودند، بلکه همانطور که عرض کردم آقای بهشتی این کتاب را در حد یک دایرهالمعارف میداند. البته آقای ملاقلیپور در آن مناظرهها اعلام کرد که بهشتی خطای استراتژیک داشته است. امیدوارم آقای تبریزی چنین نظری نداشته باشند، چون معنای خوبی ندارد و به منزله زیر سوال بردن شورای انقلاب و رهبری انقلاب است. طالقانی هم یک مجتهد بود، علامه طباطبایی هم مجتهد بود. علامه جعفری هم مجتهد بود و این شخصیتهای تراز اولدینی در نزدیکترین مناسبات و گفتوگوهای فکری با بازرگان و دکتر سحابی بودند. در المیزان، استناداتی به برداشتهای دکتر سحابی شده است. هم نقد دارد و هم برخی موارد را تایید میکند و در هیچکجا نقدها به حساب التقاط و انحراف گذاشته نمیشود. آیتالله خامنهای در جایگاه رهبری نظام جمهوری اسلامی و به مناسبت درگذشت مهندس بازرگان میگوید: «مهندس بازرگان از پیشروان ترویج و تبیین اندیشههای ناب اسلام، با زبان منطق و شیوههای نوین بود و از این رهگذر، بیشک در چشم همه علاقهمندان به ایمان اسلامی میان طبقه تحصیلکرده در دوران خفقان و دینزدایی رژیم پهلوی دارای شأن و ارزش بهخصوصی است.» چگونه ممکن است بازرگان چنین شأن و جایگاهی از منظر ترویج و تبیین اندیشههای ناب اسلام در چشم رهبری داشته باشد و آنوقت، التقاطی به حساب آید؟ البته یادآوری میکنم که این تعبیر ناپسند را نخستین بار از بازجوی وزارت اطلاعات در دوران احمدینژاد شنیدم. نکته دیگری را هم لازم است در ارتباط با خاطرهای عرض کنم که آقای تبریزی به نقل از آقای دعایی درخصوص دیدار امام با تراب حقشناس و حسین روحانی گفتند و مطرح کردند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته است. این برداشت هم مطلقا نادرست و معارض با سخن صریح آقای دعایی است. آقای دعایی در مصاحبهای که در بهمن ۱۳۹۷ با سایت خبری مدارا انجام داده، چنین میگوید: «امام علاقهمند بودند این اثر (راه طیشده) را ببینند. من از کتابخانه مرحوم بروجردی در نجف این کتاب را گرفتم. امام مطالعه کردند و در پاسخ به آنها گفته بودند من آقای بازرگان را میشناسم، ایشان انسان معتقد و متعبد و متدینی است او به مبانی معاد و اعتقادات ما ایمان راسخ دارد اما برای اینکه ذهن کسانی را که به هیچچیز اعتقاد ندارند به ایمان خودش نزدیک کند، مسائل را اینگونه طرح کرده است؛ از اوج انکار و عدم پذیرش تنزل داده و به جایی برساند که شک کنند و زمینهای باشد برای پذیرش نهایی. این تعبیری بود که برای اولین بار از امام درباره مرحوم بازرگان و اعتقادات راسخ ایشان شنیدم.» این خاطره نشان میدهد که آیتالله خمینی هم در ارزیابی راه طیشده همنظر با شهید مطهری نبوده و بر خلاف گزاره خلاف واقعی که آقای تبریزی مطرح کردند و گفتند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته بود، نهتنها این داوری درست نیست، بلکه امام توجه داشته است که مخاطب این کتاب که جامعه جوان آن روز است، زبان دیگری میطلبد برای تفهیم معتقدات دینی. امیدوارم این حجم از مطالب و ادعاهای خلاف واقع که جناب تبریزی بیان میکنند، فقط ناشی از بیدقتی باشد و عمدی در آن نباشد. اما در رابطه با بخش اخیر فرمایش آقای تبریزی عرض کنم تعجب میکنم که جناب تبریزی میگویند بازرگان تا سال 1330 مخالف کار سیاسی بود. بازرگان، جزء طرفداران دکتر مصدق بوده است. از سال 1322 یا 1323 اگرچه عضو رسمی حزب ایران نبوده اما با این حزب همکاری و مراودات فکری و سیاسی داشته است. درست است که بازرگان تا قبل از 28 مرداد 1332 درصدد تشکیل حزب و جمعیت نبوده است، اما این مساله به منزله مخالفت با کار سیاسی نبوده است.
قاسم تبریزی: من مستند میگویم شما مستند نمیگویید.
معتمدیمهر: مستند میگویم، مستندش را هم عرض میکنم. مستند این ادعا صفحه 98 کتاب در «تکاپوی آزادی» است که عینا در «شصت سال خدمت و مقاومت» هم ذکر شده است. آنچه بازرگان در کتاب «بازی جوانان با سیاست» میگوید، مخالفت با کار سیاسی نیست، بلکه مخالفت با استفاده ابزاری سیاستمداران حزبی از جوانان است و بازرگان در این خصوص هشدار میدهد که مبادا جوانان ابزار دست و سرباز سیاستمداران حزبی شوند و از کسب علم و معرفت باز بمانند. بازرگان اتفاقا در این کتاب میآید میگوید سیاست، امر مقدس و اخلاقیای است اما شمای جوان مواظب باش که دستاویز و دستآموز این احزاب نشوی. میگوید اگر میخواهی فرد مفیدی برای جامعهات باشی، شمای دانشآموز میخواهی در احزاب برای این جامعه چه کنی؟ به جز اینکه سرباز آن حزب شوی. مخاطبش هم طبیعتا حزب توده بوده است. میگوید که شما باید علم بیاموزید و توانایی خدمت پیدا کنید، بعد وارد سیاست شوید.
قاسم تبریزی: البته اینکه میگویید، حزب توده، در سخنان ایشان صحبتی از حزب توده نشده. آن زمان به غیر از حزب توده، پانایرانیستها و حزبهای اینچنینی هم بودند.
مهدی معتمدیمهر: بله شاید مخاطب، این احزابی که شما میگویید هم بوده باشد. بههرحال، اصل حرف این است که مواظب باشید شما را بازی ندهند. اینها را بازرگان خطاب به جوانان میگوید. اتفاقا اشاره میکند که اگر میخواهید در سیاست موثر باشید، اول ظرفیت خدمت را در خودتان به وجود بیاورید. بنابراین مهندس بازرگان از سیاست گریزان نیست. وقتی میآید با دولتی مانند دولت دکتر مصدق، ولو در سطوح مدیریتی همکاری میکند، این نشاندهنده جهتگیری سیاسی بازرگان است. بعد ببینید، آدم هیچوقت یکشبه سیاسی نمیشود. وقتی مدت کوتاهی بعد از کودتا، نهضت مقاومت ملی شکل میگیرد و بازرگان و طالقانی و دکتر سحابی جزئی از آن هستند، نسبت به قرارداد کنسرسیوم آن اعتراض شجاعانه را انجام میدهند. مگر ممکن است یک آدم از شب27 مرداد به قبل، سیاسی نبوده باشد، و از 28 مرداد به بعد سیاسی شود؟ مبانی تفکر سیاسی در وجود مهندس بازرگان بودهاست، بحث اصلاح دینی را بازرگان همواره در راستای تحقق اصلاحات سیاسی و اجتماعی موثر مطرح کرده است.
قاسم تبریزی: در کدام کتاب؟
مهدی معتمدیمهر: در «ارمغان فرنگ» (1313)، «نماز» (1320)، «مذهب در اروپا» (1322)، «ضریب تبادل مادیات و معنویات» (1322)، «کار در اسلام» (1325)، «راه طیشده» (1326)، «فحش و تعارف» (1326)، «سرچشمه استقلال» (1327)، «پراگماتیسم در اسلام» (1327)، «آثار عظیم اجتماع» (1329) و بسیاری دیگر از آثار که میتوانید در مجموعه آثار مهندس بازرگان در سایت بنیاد فرهنگی به نشانی www.bonyadbazargan.com در این سالها پیدا کنید. حتی کتاب ارزشمند «بعثت و ایدئولوژی» که در اوایل دهه 40 خورشیدی نوشته شده است، ادامه همین بحثهایی است که از دهه 20 خورشیدی شروع شده است.
قاسم تبریزی: این کتاب که برای سال 46 است.
مهدی معتمدیمهر: خیر، بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 و دوران زندان است.
قاسم تبریزی: سال 43 که زندان بود. این کتاب بیرون از زندان نوشته شده.
مهدی معتمدیمهر: بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 است. آقای بستهنگار هم داستانش را تعریف میکند، میگوید ما در زندان داشتیم قدم میزدیم، گفتم آقای مهندس الان این چپها مدام دارند بحث ایدئولوژی را مطرح میکنند، شما هم درمورد ایدئولوژی اسلامی مطلبی بنویسید که متعاقب آن، سخنرانی بعثت و ایدئولوژی، در شب عید مبعث سال 43 در داخل زندان ایراد میشود، در خود کتاب راه طیشده که در سال 1326 نوشته شده است، رویکرد سیاسی دیده میشود.
قاسم تبریزی: این کتاب برای سال 1324 است.
مهدی معتمدیمهر: خیر برای 1326 است. مستند شما با مستندی که در آثار بازرگان منتشر شده متفاوت است. جلد دوم مجموعه آثار مهندس بازرگان را مشاهده کنید، تمام تاریخها ذکر شده است.
یک مطلب هم درباره راه طیشده بگویم که آقای تبریزی در این خصوص، نیمی از جمله بازرگان را گفتند. بازرگان میگوید انسان با پای تجربه، به همان نقطهای میرسد که انبیا ما را به آن میرسانند اما پرهزینهتر و طولانیتر. به همین دلیل است که توصیه میکند اگر انسان میخواهد حرکت کند، میتواند با هزینه کمتر، با نگاه به مبانی و آموزههای وحی به این مسیر برسد. این مساله، آن نقطه کلیدی متمایزکننده بین تفکر بازرگان در این کتاب و «راه انبیا راه بشر» نوشتهشده توسط مجاهدینخلق است.
اتفاقا بازرگان، ارزش وحی را مطرح میکند، تجربه تاریخی هم این را اثبات میکند. امروز به لحاظ نحوه زیست، در کشورهای توسعهیافته و دموکراتیکی مانند سوئد و نروژ، ارزشهای اسلامی مانند عدالت و صداقت و راستگویی و یکرویی و بهداشت و آموزش و حقگرایی و انفاق و مشارکت عمومی و حقوق و حاکمیت ملت و نظایر آن بیشتر دیده میشود یا عربستان سعودی که خانه کعبه در آن قرار دارد؟ سوئد کشوری مسلمان نیست اما ارزشهای اسلامی و محکمات اخلاقی در آنجا جاریتر است. در یک کشوری که آزادی هست، بیمه هست، عدالت هست. من نمیخواهم بگویم سوئد کشور مسلمان است، اما ارزشهای اسلامی در این کشورها بیشتر از کشوری مثل عربستان دیده میشود و البته به خاطر گسست از منابع وحی و خلا ایمان به آخرت، کشوری مانند سوئد هم مبتلا به بحران معنویت است و راه پرپیچ و خمی در پیش دارد. پس انسان اگرچه در یافتن مسیر مادی زندگی براساس تجربه خویش پیش میرود و نیازهایش را برطرف میکند، اما در مواجهه با امر معنوی و جهتگیری اخلاقی بینیاز از راه انبیا نیست. این حرف مبنای همان سخنی است که بازرگان در «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» گفته است. بازرگان باور دارد که دین برای رفع حوائج شخصی مانند طبابت و معماری و ریاضیات و حکومتداری و تدبیر معیشت نیامده است، رسالت اصلی بعثت انبیا تدارک اموری است که بشر با پای تجربه خویش نمیتواند بپیماید.
بههرحال آثار بازرگان نشان میدهد که بازرگان حتما با آن برداشتی که آقای تبریزی از مفهوم تولی و تبری مطرح میکنند موافق نبوده است. چون این نوع برداشت، با برداشت متعارف با وجدان جهان امروز و عقل متعارف مغایرت دارد. اما بازرگان، اتفاقا به نحوی دقیق، اخلاقی و اجتماعی با اندیشه مشرکانه و الحادی مرزبندی دارد و از این رو، کمتر کسی را میتوان یافت که مانند بازرگان اهل تولی و تبری باشد. نشانهاش هم مجموعه کارهای بسیار وسیعی است که درمقابل اندیشههای مارکسیستی تولید کرده است. بازرگان در زمانهای که مارکسیسم، علم مبارزه خوانده میشد و هژمونی چپ وجود داشت، کتاب «علمی بودن مارکسیسم؟» را مینویسد و ثابت میکند که چنین نیست. در این زمینه کمکاری و اهمال نمیکند، اما قشری و خصومتآمیز هم رفتار نمیکند. درباره اینکه در جبهه ملی باقر کاظمی وزیر دوران رضاشاه بوده است، صرفنظر از اینکه اتهام وارده به ایشان صحیح و اثبات شده است یا خیر؟ خب جبهه ملی که ربطی به بازرگان ندارد. درباره نهضت آزادی هم درخصوص نکاتی که مطرح کردند توضیح میدهم. یکی از مبانی نهضت، حرکت مبارزاتی بر پایه اسلام و قرآن بوده است و نه همه آن. تامین منافع ملی و تحقق آزادی و حاکمیت ملت و مبارزه با استعمار و استثمار ابعاد دیگر این حرکت را شامل میشود. اینکه شروع سخنرانی مهندس بازرگان در نهضت با «ما مسلمان، ایرانی، مصدقی و تابع قانون اساسی هستیم.» است، در همین راستا معنا دارد. بازرگان تعریفش را از «مسلمان» و «ایرانی» مطرح هم میکند و میگوید فهمی که از اسلام و مسلمانی دارد در ظواهر دینداری و برخی مناسک خلاصه نمیشود بلکه وجه توحیدی در ابعاد اجتماعی و فردی دارد. بنابراین باید گفت بازرگان کاملا این نگاه را داشته. اصلا درباره اسلام و ارتباط آن با امر سیاست کتاب دارد؛ «اسلام، مکتب مبارز و مولد». اینها را دارد، محدود به یک کتاب هم نیست. در سیاسیترین آثار بازرگان نیز نگرش دینی غایب نیست، اما بازرگان عملکردی در تراز ملی دارد و ملی بودن این تراز اقتضا دارد که از همکاری تمام ملت اعم از موافقان یا مخالفان خود بهره ببرد. هیچکس نمیتواند بیاید در یک جبهه گزینش کند، نمیشود بگوییم شما چون مثلا این لباس را میپوشید یا برداشت خاصی از دین و خدا دارید باید طرد شوید. جبهه ملی راهبردی کلان دارد. این راهبرد دو امر را شامل میشود؛ یکی ملی کردن صنعت نفت و دیگری هم انتخابات آزاد که به دومی نرسیدند. در روند ملی کردن صنعت نفت هم هرکسی بیاید و همراه شود را در چنین رویکردی باید مشارکت داد. همانگونه که آیتالله خمینی در دوران مبارزه با استبداد سلطنتی همیشه مشوق مشارکت تمام گروهها اعم از اسلامی و مارکسیست و... بودند. تعجب میکنم که جناب تبریزی میگویند بازرگان و نهضت آزادی رویکرد ضدصهیونیستی یا ضدآمریکایی نداشتهاند. در عملکرد و مواضع مهندس بازرگان این همه مطلب درباره آمریکا و اسرائیل است. معرفی شهید چمران به امام موسی صدر توسط مهندس بازرگان انجام میشود. اینها سند دارد، میتوانیم در یک جلسه مجزا روی این سندها کار کنیم. مواضع بازرگان در قبال کودتای آمریکایی و انگلیسی 28 مرداد کاملا روشن و به همین دلیل است که مشروعیتی برای شاه قائل نیست. همانگونه که قبلا در همین مناظره عرض کردم بازرگان از همان دهه 40 تاکید میکند که مبارزه شامل استبداد، استعمار و استثمار است و اگرچه برای مبارزه با استبداد اولویت قائل است اما مبارزه با استیلای خارجی را نهتنها نفی نمیکند، بلکه بر آن تاکید هم دارد. اگر معنای تولی و تبری این نگاهی است که آقای تبریزی میفرمایند، اینکه مثلا ببینیم چرا بازرگان این آدم را آورده و با او در ادارهاش کار کرده است، پس همکاریهای بسیار وسیعتر و راهبردیتر حزب جمهوری اسلامی با حزب توده ایران را چطور توجیه میکنید؟ من الان نمیخواهم وارد این مناقشه شوم. فقط بگذارید گزارهاش را بگویم. آقای هاشمی و دیگران در خاطراتشان این مطالب را گفتهاند. مگر اینکه آنها را متهم به کذب کنیم. هاشمی میگوید ما با کیانوری، طبری و عمویی جلسات هفتگی داشتیم. بعد به این میپردازند که در این جلسات هفتگی چه میگذشته است. خود آقای بهشتی با اینها جلسات متعددی داشته. همین نگاه به شرق و رابطه با شوروی سابق را مدنظر قرار دهید. حزب موتلفه، بهعنوان یک حزب مسلمان که اندیشه سنتی هم بر آن حاکم است در کنگرههای حزب کمونیست چین مشارکت میکند و عکس میگیرد. یا درمورد همکاریهایی که جمهوری اسلامی در سالهای اخیر با ونزوئلا و سوریه داشته است. مگر دولت سوریه، اسلامی است؟ آن که خیلی لائیکتر است تا شخصیتی مثل شاپور بختیار. تاریخ را که نمیتوانیم از انتها بخوانیم. شاپور بختیار در انتهای مبارزاتش ارادهگرایی کرد، مقابل مردم ایستاد و مردود شد و سندی هم که ادعا میکنید نشان میدهد از 1331 به بعد با خارج ارتباط داشته، به فرض صحت در 1358 به دست آمده است. ضمن آنکه آقای تبریزی در این خصوص هم مبالغه داشت و گفت که بختیار صمیمیترین دوست بازرگان بوده است. این نکته صحیح نیست. نه فقط نهضت آزادی، حتی جبهه ملی هم این آدم را در دیماه 1357 سزاوار ندانست و اخراجش کرد، اما تا آن موقع بختیار در صف مبارزه بود مانند بقیه. سابقه بعدش هم که به خارج از کشور رفت مشخص است. پیش از آن هم اختلافاتی میان بازرگان و جبهه ملی مطرح بوده اما دلیل نمیشود که جواب سلام هم را ندهند یا همدیگر را طرد کنند. به دو نمونه اشاره میکنم. یک مورد نامهای است که بازرگان در سال 56 تهیه کرده و به دوستان جبهه ملی هم میدهد تا همراه با جمع کثیری از مبارزان امضا کنند، اما آنها نمیپذیرند و میگویند فقط به امضای افراد محدودی برسد و حالآنکه بازرگان با امضای گسترده این نامه میخواست ضمن شدت دادن و عمومیت بیشتر اعتراضات، مدیریت انقلاب در یک کانون متمرکز نشود و طبیعتا این کار میتوانست در توزیع عادلانهتر قدرت پس از انقلاب موثر باشد و مورد دوم آن که در فروردین یا اردیبهشت 57 که این تظاهراتها هنوز فراگیر نشده است، بازرگان پیشنهاد تشکیل جبهه ملی و اسلامی را میدهد، اما بختیار و برخی دیگر از دوستان جبهه ملی قبول نمیکنند.
درمورد شائبهای هم که درخصوص برخی اعضای نهضت آزادی مثل حسن نزیه و رحیم عطایی مطرح کرده و ایشان را افرادی لائیک یا بیدین و ضددین معرفی میکنند، ضمن آن که این نوع داوریها را منطبق با آموزههای اخلاقی و قرآنی نمیبینم و نوعی افتراست که چنانچه در محکمه عدل اثبات نشود، موجب فسق و بیعدالتی گوینده آن میشود، باید اشاره داشت که مرامنامه نهضت به امضای تمام این بزرگواران رسیده است و از این رو در ایمان ایشان نمیتوان تشکیک کرد، چه برسد به آن که نفی کنیم. اینکه جناب تبریزی ادعا میکنند که آیتالله طالقانی عضو نهضت نبوده، اعجابآور و یک ادعای بیپایه است. توجه ایشان را به دو سند جلب میکنم؛ یکی اعلامیه تاسیس نهضت آزادی ایران با امضایی با عنوان دقیق «هیاتموسس نهضت آزادی ایران» که نام طالقانی هم در کنار بازرگان و سحابی و دیگر موسسان قید شده است و دوم، همان سندی که آقای تبریزی اشاره کردند و البته به نحو گزینشی و سانسورشده به آن پرداختند، یعنی سخنرانی آیتالله طالقانی در جلسه تاسیس نهضت در منزل آقای فیروزآبادی. طالقانی در این سند به صراحت میگوید که «دعوت همکاری با نهضت آزادی را پذیرفتهام» (مجموعه این اسناد در جلد یک اسناد نهضت آزادی با عنوان جریان تاسیس و بیانیهها در این سایت به نشانی www.nehzateazadi.org منتشر شده است).
یکی از ویژگیهای طالقانی در نهضت که به دفعات از افراد صادقی هم ذکر شده و هیچوقت هم انکار نشده آن است که طالقانی مجتهد بود، عضو نهضت بود اما حق ویژه برای خودش قائل نبود. یکی از استدلالات نهضتیها در توجیه اینکه چرا به حزب جمهوری اسلامی نمیپیوندند این بود که ما طالقانی را داشتیم و طالقانی هم هیچوقت رای ویژه نداشت و دوستان حزب جمهوری هم نگفتند که طالقانی عضو نهضت نبوده است. این دستهبندیای که جناب تبریزی داشتند و گفتند شهید رجایی و اینها جزء گروه طالقانی بودند و فلانافراد جزء گروه بازرگان بودند را قبول ندارم. اگر شما حداقل بعضی اعضای نهضت را به وثاقت میشناسید، باید به قول آنها اعتماد کنید. بپرسید، نمیگویم اعتماد کنید، حداقل بپرسید، از دیگران بپرسید آیا چنین دستهبندیای بوده؟ آیا طالقانی نگاه متفاوتی از بازرگان را تبلیغ میکرده؟ اینها در زندان بین پنج تا شش سال باهم بودهندو. اینا اند. جلسات مشترک داشتهاند و آقای طالقانی «پرتوی از قرآن» را مینویسد و همچنین «سیر تحول قرآن» را در تعامل با هم مینویسند. خود ماها که عضو نهضت شدیم، یکی از مبادی آموزشیای که برایمان معرفی شد و الان برای اعضای جوانتر مطرح میشود، تفسیر پرتوی از قرآن به قلم آیتالله طالقانی است. مرحوم دکتر یزدی در جلسات قرآن سهشنبههایش، مبنای تفسیرش پرتوی از قرآن بود. بهعنوان یک عضو نهضت آزادی که هم در آن کار آموزشی کرده و هم خدمات مدیریتی داشتهام، این گزاره را گزاره صحیحی نمیدانم که این تقسیمبندی سهگانه بوده باشد. این شائبه هم که گفتند بازرگان تا قبل از پیروزی انقلاب همچنان معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، حرف نادرستی است که قبلا توضیح دادم و مواضع انقلابی مهندس بازرگان از بهمن 1341 را شرح دادم. مگر ممکن است بازرگان با انقلاب مخالف باشد و تنها گزینه نخستوزیری انقلاب شود؟
آن بیانیهای که مطرح میکنند و میگویند جلالالدین فارسی نوشت، حرف قابل قبولی نیست. امروز هم ممکن است شما بیایید بیانیهای بنویسید، متنش را شما بنویسید، اما با امضای چه کسی منتشر میشود؟ وقتی امضا، امضای نهضت بوده و به قول همان خاطرهای هم که شما تعریف کردید، موقع وضو از جوراب دکتر سحابی درمیآید و مسئولان وقت نهضت هم که هیچزمان موضع مخالفی نسبت به آن نشان ندادهاند چگونه انکار میکنید؟ نمیشود اعتبار این بیانیه را به آقای جلالالدین فارسی بدهیم که بعدها هم از همراهی با نهضت کنار کشید.
اما به این اتهام بازگردیم که بازرگان به قانون اساسی مشروطه اتکا داشت و میگفت شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. این همان شعاری بوده که خیلیهای دیگر هم میگفتهاند. شما بیاید ببینید مرحوم دکتر بهشتی در آن زمان چه میگفت؟ امام موسی صدر چه میگفت؟ شهید مطهری چه میگفت؟ دیگران چه میگفتند؟ طرح اجرای قانون اساسی همیشه یک شعار راهبردی و حجتی بوده است که مشروعیت شاه را بر همان اساس نفی میکرده است. اینکه بازرگان بنا بر افکار جمهوریخواهانه بگوید که شاه صالح نیست و مشروعیت ندارد، یک حرف است و طبیعتا به او میگویند که خودت صالح نیستی اما وقتی بنابر همان قانون اساسی مدعی میشود که شاه صلاحیت ندارد، دیگر نمیتوانند قانون اساسی را انکار کنند و این موضع برای این است که هزینه مجموعه کار پایین بیاید و طرف مقابل خلع حجت شود. این بحث را بازرگان در شهریور یا مهر 57 هم که اعلامیه شاه باید برود را صادر کرده است مطرح و حرکت تدریجی گامبهگام بنابر الگوی پیشبینیشده در قانون اساسی را مطرح میکند. بازرگان باور دارد که مدل تغییر حکومت را باید از دل قانون اساسی استخراج کرد. با این هدف که با کمترین هزینه انجام شود. اما این به آن معنا نیست که شاه بماند. آنجا هم حتی فکر میکنم در آبانماه با آقای خمینی صحبت میکنند. میگوید ما بیاییم طبق قانون اساسی انتخابات آزاد برگزار کنیم. مجلس تشکیل شود، بعد این مجلس شاه را خلع کند، پس بنابراین حفظ شاه یا حفظ سلطنت مدنظر نبوده است. کمااینکه در هر دوره مبارزاتی، یک نیروی سیاسی، چه در حکومت باشد و چه بیرون از آن، نمیتواند روی هوا حرکت کند. امروز هم همین است. باید روی زمین حرکت کند. ولی یک نکتهای فکر میکنم در شروع صحبتهای جناب تبریزی بود که خیلی مهم بود که ما شخصیت بازرگان را هم در کنار نهضت مورد مطالعه قرار دهیم. البته مثل هر انسانی ما باید از مطلقگویی و مطلقنگری اجتناب کنیم. نه بازرگان معصوم بوده نه آیتالله طالقانی و آیتالله خمینی معصوم بودهاند و نه امروز آیتالله خامنهای معصوم است، همه اینها انسانهایی در معرض خطا هستند. به همین دلیل اصلا این پیشفرض را کنار بگذاریم که بگوییم بازرگان خطا نکرده، بازرگان سراسر نیکی و خوبی بوده است. به تعبیر قرآن کریم، هر انسانی آمیخته به خوبیها و کاستیهاست (فَأَلْهمَها فُجُورَها وَ تَقْواها). این واقعیت درمورد هر بشری و ازجمله مهندس بازرگان صدق میکند، اما بازرگان در بین عموم روشنفکران و سیاسیون یک ویژگی منحصر بهفرد داشته و آن اینکه نهتنها یک مولف درجه اول است که 35 جلد کتاب با حدود 500 عنوان مقاله دارد و از حیث میزان تالیفات هیچکسی را در عرصه تولید اندیشه دینی و سیاسی مشابه ایشان نداریم. حتی دوران حبس هم نتوانست مانع تولید فکری بازرگان شود و اثر فوقالعادهای مثل سیر تحول قرآن که دکتر شریعتی آن را با کشف نیوتن درباره جاذبه مقایسه میکند، در همین دوران زندان به رشته تحریر درآمده است. اما بازرگان فقط یک مولف درجه یک نبوده است. فقط یک فعال سیاسی نبوده است. مولفی بوده که در حوزه تالیفش حضور اجتماعی داشته، حزب میسازد. کار صنعتی میکند. مدیر اجرایی تراز اول است. نهادساز است. از دوران جوانی. کارخانه، مدرسه، شرکت، نهادهای آموزشی، انتشارات و چندین نهاد فرهنگی تاسیس میکند. جناب تبریزی میگوید که بازرگان در تاسیس حسینیه ارشاد هیچ نقشی نداشته است. از این نکته هم بگذریم که مگر ممکن است موسسهای در آن حد در حیطه روشنفکری دینی بدون مشورت و همراهی بازرگان تاسیس شود؟ چون جناب تبریزی کار تاریخی میکنند، پیشنهاد میکنم بروند نحوه تاسیس حسینیه ارشاد را مطالعه کنند. مهندس بازرگان حتی در مشورت ساختمانی و معماری این بنا نقش داشته است. در دانشکده معماری مسابقه میگذارد که طرح معماری بدهید، جایزه میدهیم. ارتباط آقای میناچی با مهندس بازرگان که اصلا قابل انکار نیست. «بازرگان با حسینیه ارشاد و شریعتی ارتباط و همکاری نزدیک داشت. هرچند به دلیل حساسیت رژیم روی بازرگان، وی ناچار در سایه بود و حضوری مستقیم در حسینیه ارشاد نداشت. نامه شریعتی از مشهد به بازرگان در 1347 در ارتباط با حسینیه ارشاد و برنامههای آن، از این همکاری و همراهی نزدیک و نقش ارشادی و هدایتگرانه بازرگان در کار حسینیه ارشاد حکایت میکند.» (در تکاپوی آزادی، ص 420) خوب است آقای تبریزی پاسخ دهند که آمدن دکتر شریعتی به حسینیه ارشاد از چه کانالی بوده است؟ حالا از اینها بگذریم. همانگونه که گفتم بازرگان فقط مولف نیست، فقط روشنفکر نیست. فقط یک آدم سیاسی نیست. بازرگان درکنار اینها یک مدیر برجسته هم هست. زمانی که انقلاب میشود، یکی از دلایلی که مدیریت کشور را به بازرگان میسپارند این است که تجربه کار مدیریتی داشته. این تجربه کار باعث میشود که آدم ادعاهای بزرگ نکند، ادعاهای غیرممکن نکند. واقعبین باشد. حالا متاسفانه در حکومت و در سطح مدیریت عالی مملکت ادعاهای محال و غیرممکن مطرح میشود، اما بازرگان اینطور نبود. آقای رئیسی وعده میدهد که ظرف دو هفته، فقر را ریشهکن میکنیم. خب این ادعا از کدام اندیشه تجربی بیرون میآید؟ اما بازرگان به خاطر صداقت و تجربه مدیریتی میداند که اقتصاد و مدیریت کشور دستوری و با تعبیر خودش «بهزود و بهزور» نتیجه نمیدهد. روند تحولات سازنده زمانبر و تدریجی است و چون به اخلاق پایبند است، وعده دروغ نمیدهد. همین تجربه مدیریتی بازرگان باعث میشود که اتفاقا از او حرفها و ادعاهای نشدنی نشنویم و البته این روحیه به مذاق کسانی خوش نمیآید که انقلابی بودن را مترادف با شتابزدگی و وعدههای زودرس میدانستند. بازرگان باور دارد که انقلاب تنها زمانی به نتیجه رسیده و پیروز میشود که متضمن نظم و قانون باشد و معتقد است که این کار شدنی است. به همین دلیل، شخصیت چندبعدی بازرگان را در کمتر کسی میتوان یافت که هم عالم و اهل نظر باشد و هم اهل عمل و صاحب تجربه در عرصه مدیریت اجتماعی جامعه باشد.
فرهیختگان: سال 56 که سیاستهای حقوقبشری کارتر شروع میشود، فعالیت گروههای سیاسی نیز بیشتر میشود و نهضت آزادی هم جمعیت ایرانی دفاع از حقوقبشر را تشکیل میدهد. بعد از مقاله احمد رشیدی مطلق و توهین به امامخمینی(ره)، اعتراضات شروع میشود و بعد از سرکوب آن اعتراضات، اعتراضات چهلم به چهلم ایجاد میشود. در این فضا گروههای سیاسی مختلف هم تفاسیر متفاوت خودشان را دارند، نهضت آزادی با طرفداران امام که تنها گروهی هستند که این باور را دارند که شاه باید برود تفاوت دیدگاه داشته است. نهضت در دیدار پاییز 57 استراتژی گام به گام را مطرح میکند و این استراتژی با مخالفت امام روبهرو میشود. گویا مهندس بازرگان در لندن هم این استراتژی را مطرح میکنند که با اعتراض دانشجویان ایرانی مواجه میشود. درنهایت تا پایان هم یک بار دیگر که به پاریس مراجعه کرده و درخواست ملاقات میدهند، شرط امام این بود که از این بهبعد هرکس میخواهد دیدار کند باید موضعش را نسبت به شاه اعلام کند. همانجا هم مهندس بازرگان تا پیروزی انقلاب حداقل بعد از این دیدار نظری را اعلام نمیکنند. یکسری موارد این را تقویت میکند که اساسا مهندس بازرگان و نهضت آزادی در یک سال پایانی برای شاه اپوزیسیون پرخطر هم محسوب نمیشدند و اتفاقا شاه و حکومت هم به این نتیجه میرسند که قبل از بختیار گویا پیشنهاد نخستوزیری به مهندس بازرگان هم داده میشود که وی نمیپذیرد و میگوید دیر شده و از این حرفها. خلاصه که این تفاوت دیدگاه قابل برداشت است. در کتاب ناگهان انقلاب هم به این موضوع اشاره شده است. در آنجا یک جمله مهم درباره نهضت آزادی و تفاوت آن با گروههای اسلامگرایی که رهبری امام را پذیرفته بودند آمده و از جبهه ملی و نهضت آزادی تحت عنوان اپوزیسیون لیبرال شاه نام میبرد. میگوید اپوزیسیون لیبرال در آن یکسال به اصلاحات سیاسی شاه بسنده کردند. ولی آیتالله خمینی به این بسنده نکردند و تمرکزش را روی مردم و جریان مبارزاتی که شکل گرفته بود گذاشتند و وارد یک مبارزه آشتیناپذیر با رژیم شدند. آیا این تاکتیک بوده است؟ یا تفاوت دیدگاه جدی بوده است؟ بحثهای زیادی صورت میگیرد که آیا مهندس بازرگان با این شیوه اساسا قائل به رفتن حکومت شاه بوده است یا خیر؟
قاسم تبریزی: برخی مطالبی که برادرمان آقای معتمدیمهر مطرح میکنند مستند نیست. مقداری احساسی و مقداری توصیفی است. مقداری شیفتگی در مطالب ایشان است. یعنی از مستند صحبت کردن اجتناب میکنند. درباره یک بخشی از سخنانشان هم عجیب است که بهعنوان یک مسلمان چنین اتهامات ناروایی میزنند. درباره اینکه آقای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی با حزب توده جلسه مشترک داشتند نمیدانم چه باید گفت. انسان باید در مواقعی یک مقدار انصاف و تقوا را رعایت کند. در هیچ موردی ما نداریم که آقای کیانوری یا حزب توده با حزب جمهوری یا شخصیتهای آن تعامل داشته باشند. نه اسناد، نه شواهد و قرائن چنین چیزی نشان نمیدهد. نکته قابل توجه آنکه حزب توده نفوذی داشت. در دادستانی ارتش، در سپاه و همچنین در قسمت طرح و برنامه حزب جمهوری اسلامی نفوذی داشت. اما آنطور که گفته شد نبوده است. گاهی کیانوری با دفتر آقای هاشمی تماس میگرفته و میگفته قرار است یک اتفاقی بیفتد. دراینباره، آقای سیدجمال ساداتیان رئیس دفتر آقای هاشمی هستند و میتوانند بگویند. کیانوری میگفته رفقای ما گفتهاند قرار است اتفاقی بیفتد. دو سهبار هم به آقای خسروشاهی زنگ زده بود. ایشان در آن مقطع در بخش مطبوعات وزارت ارشاد مشغول بود.
هیچگاه چنین جلسهای که گفته شد نبوده است. خصوصا آنکه حزب توده هم منفور بود. هم بهلحاظ سیاسی، هم بهلحاظ ایدئولوژیک و هم به دلیل سوابقش. کیانوری، تجسم حقه و فریب بود. بهمعنای یک ماکیاول. با طبری هم جلسهای نداشتند. فقط آن جلسه رسمی مناظره بود که آقای طبری و آقای مصباحیزدی در آن باهم مناظره کردند. جلسهای که به آن اشاره کردند، بحث سیاسی تلویزیونی بود که آقای فرخ نگهدار از سازمان «فداییان اکثریت» و آقای دکتر پیمان و آقای دکتر بهشتی در آن حاضر بودند. غیر از این هیچ جلسهای نبوده است. اتفاقا یکی از خطاهای مهندس بازرگان و روزنامه میزان، همین القائات ناشایست بود که این هم از دو چیز سررشته میگیرد؛ یکی حساسیت و ترس آنان از چپها. آقای بازرگان در یک سخنرانی در زنجان میگوید حالا که شما میگویید آمریکا شیطان بزرگ است، من هم میگویم مارکسیسم شیطان کبیر است. لجبازیهای اینچنینی و القائاتی تحت این عنوان که تودهایها همهجا را گرفتهاند داشتند. چنین چیزی مبنیبر اینکه جلسه داشتهاند واقعیت ندارد. این اتهامات هم به کسانی زده میشود که هیچکدام در قید حیات نیستند. ما هیچ سندی درباره آن نداریم. حزب توده از روز اول سوژه اصلی سپاه بود. چهار نهاد بودند که روی حزب توده کار میکردند. کمیته انقلاب اسلامی، دادستانی، سپاه پاسداران و نخستوزیری هم در دوران آقای بازرگان و هم در دوران آقای مهندس موسوی، که عمدتا سپاه کار میکرد و درباره آن گزارش میداد. این گزارش به سران داده میشد. مجموعه خبرنامه سپاه پاسداران به این موارد میپرداخت. این خبرنامه دو بخش داشت؛ یکی تحلیل و بررسی رویدادها که برای نیروهای سپاه بود و دیگری، بهکلی سری که به دست سران قوا میرسید.
معتقدم مشکل ما در سیاسیون این بود که از ترس شوروی و مارکسیسم، به دامن غرب و آمریکا پناه میبردند. مثل جبهه ملی و نهضت آزادی. بخشی از کمونیستها هم مثل سازمان انقلابی حزب توده و کنفدراسیون در خارج از کشور که به شوروی گرایش داشتند، بعدا که چین انقلابیتر از شوروی شد بهطرف آن رفتند. جریان جبهه ملی، علیه شوروی و به دلیل جنایت و خیانت 200 ساله علیه انگلیس بود اما به آمریکا اعتقاد داشت. من نمیدانم این راست است یا دروغ، آقای معتمدی باید جواب دهند که آیا سال 41، با آمدن سفیر جدید آمریکا، نهضت آزادی برای آنها دستهگل فرستاده است یا خیر؟ این را آقای سنجابی میگوید. من نمیدانم. من این را در اسناد ندیدم، فقط حرف ایشان که در خاطراتشان است را دیدم. ارتباط اینها با آمریکاییها بوده. خود آقای بازرگان، همین دبیرکل فعلی آقای توسلی و آقای سحابی، آذر 1357 دیداری با کسی دارند که میگویند مامور سفارت بوده است. البته ما نام دیگری به این مامور سفارت اطلاق میکنیم. به این شخص میگویند ما اینجا یک جریان اسلامی هستیم، قدرتمندیم. شما این را به آمریکاییها اطلاع دهید. آقای سحابی هم در این جلسه هست.
مهدی معتمدیمهر: آقای موسویاردبیلی هم بودهاند.
قاسم تبریزی: نخیر، من دارم از روی سند میگویم.
مهدی معتمدیمهر: من هم از روی سند میگویم. سند دیدار آقایان موسوی اردبیلی و بازرگان با سالیوان را مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نقل از خاطرات سالیوان سفیر آمریکا در ایران منتشر کرده و خبرگزاری ایرنا هم در 4 آذر 1395 آن را بازنشر کرده و در گوگل هم قابل جستوجوست.
قاسم تبریزی: خب شما هم از روی سند بگویید، عیبی ندارد، اگر هست بفرمایید.
این قضیه قبل از پیروزی انقلاب است. شورای انقلاب هنوز تشکیل نشده. همین سه نفر هم هستند. جلسه دوم آقای دکتر سحابی نمیرود. آقای بازرگان و آقای توسلی میروند. آقای بازرگان باز اشاره میکند که فعالیتهای ما گسترده شده است، با مذهبیها، مراجع و علما هم در ارتباطیم، از موقعیت خوبی برخورداریم. اینها را گزارش کنید، از این به بعد، آقای توسلی نماینده ما است. هرچه ایشان مطرح کند حرف ماست. خب اینجا این سوال پیش میآید که اگر ملی هستند، چرا با بیگانه ارتباط دارند؟ در هر حکومتی ارتباط با بیگانه غیرقابلتوجیه است. حالا اینکه مرتضی بازرگان، برادرزاده آقای بازرگان واسطه بوده و پیام میبرده و میآورده را فعلا کنار میگذاریم.
مهدی معتمدیمهر: ابوالفضل بازرگان.
قاسم تبریزی: نخیر، در سند مرتضی است. اتفاقا دیشب هم دوباره خواندم و یادداشت کردم. نام آقای توسلی هم در بعضی از سندها توکلی آمده است.
مهدی معتمدیمهر: بله، اسم مستعار ایشان بوده است. ایشان خودش را با اسم مستعار معرفی میکرد.
قاسم تبریزی: در سند درباره برادرزاده آقای بازرگان اینطور آمده که یک جوان ساده است، پختگی ندارد، ادعا میکند حرفهای عمویش را میزند. از طرف عمویش خبر میآورد. حالا از آن سند بگذریم. ارتباط با بیگانه یعنی چه؟ اینکه به دشمنی تکیه کنیم چه معنایی دارد؟ اگر شما ملی هستید، همین آمریکا بود که کودتا و جنایت کرد. همین آمریکا بود که 35 هزار مستشار را بر این مملکت مسلط کرد. در آن مقطع هنوز مستشارانش در کشور هستند، جنایت میکنند، غارت میکنند، آنوقت شما مینشینید با اینها صحبت میکنید؟ بهعنوان یک گروه، از آنها پشتیبانی میخواهید؟ مسلمان که این کار را نمیکند. بحث برائت از مشرکین است. البته من اینجا بحث درباره رحمتالله مقدم مراغهای، احمد مدنی و... صحبت نمیکنم، آنها در جبهه ملی هستند و حسابشان جداست ولی حداقل مهندس بازرگانِ متدین چرا این کار را میکند؟ جای تأمل دارد. بعد از انقلاب عباس امیرانتظام سخنگوی دولت است، چه ربطی به سفارت دارد که ارتباط برقرار کند؟ اگر آقای یزدی یا سنجابی ارتباط بگیرند میگوییم وزیر امور خارجه است، معاون او هم باشد درست است. گزارش جلسه امام با آقای بازرگان را به سفارت بدهد، اسم این را چه باید گذاشت؟ نفهمی، سادهاندیشی، جاسوسی یا خیانت؟ حتی در قضیه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی آقای امیرانتظام مطرح میکند، این باید منحل شود. در اسناد لانه جاسوسی درباره مجلس خبرگان آمده است که میگوید خطر این زیاد است و قدرت روحانیت را زیاد میکند، همان چیزهایی که آقای بازرگان هم در تحلیلهای خود عنوان میکرد. بحث انحلال در دولت مطرح میشود و قرار است مجلس خبرگان را منحل کنند. آقای بازرگان با امام ملاقات میکند و میگوید میخواهیم مجلس خبرگان را منحل کنیم، که امام میگوید به شما چه ارتباطی دارد؟ شما چهکاره هستید که مجلس خبرگان را منحل کنید؟ این صراحت در صحبتهای امام بود. دیدند امام خیلی محکم گفتند، رفتند. روز بعد آقای امیرانتظام با سفارت تماس میگیرد و میگوید که خطای آقای بازرگان این بود که با آیتالله خمینی مشورت کرد، قرار نبود برود ولی دیدار کرد.
یعنی ما در درون این را توجیه نکنیم. اینکه این مطالب را بیان میکنیم، نه میخواهیم آقای بازرگان را محکوم کنیم و نه بکوبیم، بلکه میخواهیم عبرت بگیریم که بعدیهای نهضت آزادی، آن خطا را نکنند. نسل بعدی چه در مساله ایدئولوژی، چه در مواضع سیاسی به طرف این خطاها نرود. مساله دیگری ایشان درمورد دعوت آقای بازرگان از دکتر شریعتی مطرح کردند. آقای مطهری از آقای شریعتی دعوت کرد، بهخاطر مقالهای که درباره پیامبر نوشته بود. میگوید من سه بار این مقاله را خواندم و خوب بود، شما اینجا درس بدهید. اینکه بعدا چه مسائلی پیش آمد و آقای میناچی چه مطالبی عنوان کرد را بعدا در سند صحبت میکنیم. این ربطی به آن ندارد. طوری نشود همه خوبیها را اینجا بیان کنیم و از آن طرف بسیاری از مطالب را بیان نکنیم. این دروغ گفتن به تاریخ است. دروغ گفتن به نسلهای آینده است. دانشجو امروز نباید خطای آقای بازرگان، خطای آقای نزیه، خطای آقای مدنی را تکرار کند. آقای مدنی مرتبط به سفارت بود. استاندار از سوی دولت موقت در خوزستان شد و مستقیم با شاپور بختیار در ارتباط بود. گزارشها را به شاپور بختیار میداد و به همین خاطر او را برداشتند. سفیری که آقای بازرگان برای شوروی انتخاب کرد، از سال 53 جاسوس شوروی بود. این را براساس سند عنوان میکنم. آقای محمد مکری سفیر شوروی اهل کردستان بود و رشته او کردشناسی در فرانسه بود. در کردستان یک کمونیست را استاندار گذاشته است. خیانتهایی که استاندار کردستان در آنجا کرد، همه امکانات را در اختیار حزب دموکرات و کموله و... گذاشت که علیه کشور بودند. در خراسان طاهر احمدزاده را استاندار کرده بود. در این دوره منافقین در آنجا رشد میکنند و موقعیت میگیرند. یک دلیل این مساله این بود که فرزندان احمدزاده کمونیست بودند، چه دختر و چه پسر او! خود او منهای تفکرات جبهه ملی نگاه به آنها داشت. در آذربایجان رحمتالله مقدممراغهای را مسئول میگذارد که سرهنگ قبلی شاهنشاهی بود و خودش و خانمش با دربار در ارتباط بودند.
آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خودرای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخستوزیر میشود. امام مینویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخستوزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب میکنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاستجمهوری بود. ایشان چهکاره است مجلسی که بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی و کمیتههای انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحتتاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمیداد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سهجلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نهتنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت میکرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت میکرد، سپاهی که مرزها را نگه میداشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ میکرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهمترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظمگرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟ درحالیکه دولت موقت ذیل شورای انقلاب بود. شورای انقلاب حکم مجلس شورای اسلامی را داشت. آقای بازرگان باید به این قوانین عمل میکرد ولی عمل نمیکرد. این مطالب را براساس اسناد بیان میکنم و امیدوارم آقای معتمدیمهر هم این مساله را رعایت کند.
یک مساله هم آقای معتمدیمهر درباره فلسفه یونانی بیان کرد. از ایشان عجیب است که این حرف را بیان میکند. ملاصدرا فلسفه یونانی را در اینجا ترویج کرد؟ ملاهادی سبزواری اینطور بود؟ حتی ابنسینا که فلسفه جدیدی برمبنای قرآن و اسلام مطرح کرده است. من نمیدانم این صحبتها برای چیست. سهروردی از آنجا نشأت گرفته است؟
لیبرالیسم به چه معناست؟ لیبرالیسم یک اندیشه سیاسی است یا ایدئولوژی؟ اومانیسم چیست؟ در جزوه بازرگان وجود دارد، در جواب آیتالله صدوقی مینویسد که شما طرفدار اسلام فقاهتی هستید و ما طرفدار اسلام اومانیستی هستیم. اسلام اومانیستی به چه معناست؟ وقتی دموکراسی میآورید یعنی در اسلام اینها را نداریم؟ آقای مطهری این حرفها را بیان میکرد؟ چرا میخواهیم آقای مطهری را همسان آقای بازرگان درنظر بگیریم؟ چرا این اشتباه را به ذهن جامعه تزریق کنیم؟ چرا آقای طالقانی را همسان فکری آقای بازرگان بدانیم؟ همسانی فکری با دوستی دو مساله مجزا است. اگر به ما نهار بدهید، دو نفری با هم نهار میخوریم ولی این دلیل نمیشود هر چیزی من گفتم، ایشان قبول کند و هر چیزی ایشان گفت من قبول کنم. یک رابطه انسانی آدمها دارند ولی مرز ایدئولوژی تفاوت دارد. کجا علامه جعفری مثل آقای بازرگان است یا علامه طباطبایی مثل دکتر سحابی؟ چرا این حرفها را به جامعه میزنیم؟ با این حرف، آقای بازرگان را یک فرد دیگری معرفی کردیم و علامه طباطبایی را فرد دیگری! من فکر میکنم، باید این را مطرح کرد چون مبانی در تعارض است. مثل مجتهدان ما؛ مبانی قرآن و سیره یکی است و یک اجتهادی در فرع دارند، نه در اصول! مشکل بازرگان در اصول است. کجا در راه طیشده سیره ائمه است؟ کجا آقای بازرگان از سیره ائمه استفاده کرده است؟ چرا خدای ناخواسته اشتباه میگوییم؟ کجا آقای بازرگان از نهجالبلاغه مواردی را عنوان میکرد؟ در دعا هم ایشان از صحیفه سجادیه آورده است، نه نهجالبلاغه. آقای بازرگان اصلا در این وادی نیست و مشکل او این است. او قرآن را تفسیر میکند، با کدام عقل و معیار این کار را میکند؟ مگر غیر از این است که پیامبر فرمود من دو امانت در بین شما میگذارم که قرآن و اهلبیت من است و این دو از هم جدا نمیشوند؟ یعنی شما از هیچیک جدا نشوید. در مساله قرآن، فهم آقای بازرگان و دکتر سحابی یک چیز است و فهم علامه طباطبایی یک چیز دیگر است، باید کدام را پذیرفت؟ باید به عقل اینها تکیه کرد یا علم اینها؟ در تفسیر قرآن منهای چند مفسر دیگر مثل سیداحمدخان هندی که گرایش غرب دارد یا فرقان که انحطاط دارد یا سازمان مجاهدینخلق که به انحراف هستند، مبانی تفسیر یکی است. کدام کتاب آقای بازرگان را با تفسیر پرتوی از قرآن میتوانید مقایسه کنید؟ باید دقت کرد تا به خطا نرویم. من از سال 46 تا 69 با آقای بازرگان از نزدیک در ارتباط بودم. حتی سالهای 56 هم آن زمان که خانه او در داوودیه بود، آنجا میرفتیم و بعد که شرکت صافیاد در خیابان فردوسی آمد، آنجا میرفتیم و بعد که خانه خود را اینجا ساخت، بیشتر در پشت سفارت شوروی بودیم. آقای بازرگان را از نظر ارتباطات میشناسم. آن زمان آقای بازرگان را به لحاظ اخلاقی، ادب و برخورد واقعا ممتاز میدانستم. بازرگان از سال 56 تا 73 متفاوت است. 100 درصد تغییر کرده است که مصادیق را عنوان خواهم کرد و این به معنای بیادبی نیست. اینکه میگوییم با آقای بازرگان ارتباط داریم شاید بگویند ایشان هم کذا و کذا! اما قصه از این قرار است؛ روز دوشنبهای قرار بود خدمت آقای بازرگان برویم. من در انتشارات بعثت بودم و کتاب جنبششناسی و علمی بودن مارکسیست را ما چاپ کردیم. او زنگ زد و قرار بود بروم. صبح به بعثت زنگ زد و گفت نیایید. من کسی نبودم که ایشان آنقدر برای من احترام قائل شود، منظورم ادب آقای بازرگان است. گفت به مشهد رفتهام و نمیتوانم بیایم. از مشهد دوباره زنگ زد که به فلانی بگویید بعدازظهر نیاید، من نیستم. این نظم و انضباط او بود. وقتی برگشت گفت منزل آقا سیدعلی رفتیم و آنجا بودیم. منظور او حضرت آقا بود. در انجمن پزشکان و مهندسان هم شهید مطهری سخنرانی میکرد. معاد، خدمات متقابل و... بحث میشد. علامه جعفری و آیتالله موسویاردبیلی بحث اقتصادی میکردند. خاطرهای عنوان کنم که از این خاطره فقط یک شاهد دارم و آن هم آقای عبدالعلی بازرگان است و در آمریکا زندگی میکند. این خاطره برخلاف دیدگاه آقای معتمدیمهر است. در جلسهای که سه چهار روز بعد از انفجار، در منزل آقای بازرگان برگزار میشد و برخی آقایان بودند. آقای بازرگان سخنرانی کرد که ما نباید تقابل کنیم و باید براساس قانون مطالبات قانونی را داشته باشیم.
فرهیختگان: چه سالی بود؟
سال 57 است. گفت نباید اصلا تقابل کنیم. دکتر علی شریعتمداری گفت گویا آقای بازرگان در یک جامعه متمدن قانونگرا زندگی میکند، حکومت به چیزی تکیه ندارد. بعد از ایشان، دکتر شیبانی گفت هنوز آقای بازرگان این حرفها را بیان میکند؟ زمان این حرفها تمام شده و دشمن خون میریزد. آخرین نفر که صحبت کرد، آقای عبدالعلی بازرگان بود. مهندس بازرگان گفت شما هم میخواهید علیه ما صحبت کنید؟ ایشان هم نقد کرد که الان مبارزه رویاروی است. این موارد را باید بیان کرد. انسانها فراز و نشیب دارند. ابتدا گفتم مهندس بازرگان یک فرد متدین، متعهد و... بود ولی این موارد را هم دارد. این صحبتها و ترسیم شخصیتها اگر بخواهیم الگو شود، باید صادقانه و راست باشد. اگر میخواهیم تبرئه کنیم، از تبرئه کردن آقای بازرگان چیزی به دست نمیآید. فقط نسلی را فریب میدهیم و نسل بعدی تحقیق میکند و آثار و اسناد موجود است و میبیند حرفها و کتابهایی که موجود است، خلاف و دروغ است. این بازرگان را با بازرگان سال 55 نمیتوانم یکی بدانم. در سال 56 مهندس بازرگان، جمعیت را درست کرد که فراماسون، چپ، سلطنتطلب، ملی و چند مسلمان در آن بودند. اینکه میگویم تبرا و تولی ندارد، این است. اولا حقوقبشر را موقعی مطرح کرده که زمان سرنگونی رژیم است. جامعه دنبال سقوط شاه است و دنبال این نیست که فلان آژان، فلانی را زد یا ژاندرم یک نفر را دستگیر کرد. تمام انگشتهای اشاره به سمت شاه است. حقوقبشر را مطرح کردند. اینکه حقوقبشر چطور درست شد، مذاکره پشتپرده چه بود، بماند. سند این هم موجود است. فریدون آدمیت فراماسون، ضداسلام و ضددین است. ابراهیم یونسی، کمونیست ضددین است. رحمتالله مقدممراغهای کیست؟ به غیر از آیتالله سیدابوالفضل زنجانی، دکتر سحابی، آقای بازرگان و دو نفر دیگر مسلمان هستند. آنها کدام حقوقبشر را میخواستند؟ کدام مطالبات مردم مسلمان ایران که هم بر استقلال تکیه میکرد و هم بر جمهوریت اسلامی ؟ اصلا این با جمهوری اسلامی تعارض داشت. در این دوره بیانیهها را شما میتوانید نقادی کنید که رهبری انقلاب و رهبران انقلاب چه چیزی میگفتند و کمیته حقوقبشر چه بود. اتفاقا حقوقبشر مانع از حرکت امام بود. برخلاف اینکه برخی صحبت میکنند، آیتالله خامنهای را به ایرانشهر تبعید کردند و آقای احمد صدر و حاجسید جوادی تلاش کردند ایشان را تبرئه کنند. تابنده هم در مازندران از دو دانشجو دفاع کرد. اگر امامخمینی(ره) نمیبود، انقلاب اسلامی نمیداشتیم، شعار سرنگونی شاه را نمیدادیم و این مساله از جبهه ملی جلوتر بود.
مهدی معتمدیمهر: من با یک فرمایش آقای تبریزی شروع میکنم. نه تبرئه بازرگان مشکلی را امروز حل میکند و نه محکوم کردن او و نه تبرئه انقلابیون و امام و آقای خامنهای و آقای هاشمی و نه اینکه عملکرد و نظریات این شخصیتها را یکسره عیب و ایراد مطلق بدانیم مشکلی را حل میکند. آنچه کارگشاست حقیقت است و آگاهی و نه تعریف و تمجید، و نه فحش و ناسزا و اتهام. ما باید تاریخ را بازخوانی کنیم و نظرات و اعمال را عیارسنجی کنیم تا آگاهی اجتماعی متبلور شود. این ادعا که ابوالحسن فروغی فراماسون بود و بازرگان تحث آموزش یک فراماسون به تفسیری از قرآن رسید، نیاز به سند و دلیل دارد. هم باید ثابت شود که ابوالحسن فروغی فراماسون بوده و هم باید ثابت شود که بازرگان تمام یا عمده فهم قرآنی خود را بر مطالعه علوم تجربی استوار کرده و هم باید ثابت شود که روششناسی فهم قرآن از طریق علوم تجربی نقشه فراماسونها بوده است. من قصد و وظیفه دفاع از برادران فروغی را ندارم اما تنها سندی که ابوالحسن فروغی را فراماسون معرفی میکند، کتاب فراموشخانه اسماعیل رایین است که در صفحه 452 این ادعا را مطرح میکند و البته نام ابوالحسن فروغی را در کنار علیاکبر دهخدا در عداد اعضای لژ فراماسونری ایران ذکر میکند. در این کتاب، سیدجمالالدین اسدآبادی هم فراماسون اعلام میشود. چرا آقای تبریزی از دهخدا و سیدجمال بهعنوان فراماسون نام نمیبرد؟ چون میداند که نه این سند قابل اتکاست و نه به صرف فراماسون بودن در آن دوره میتوان خدمات و اصالت افراد را زیر سوال برد. شهید مطهری در کتاب نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر به دفعات از خدمات و روشنگریهای سیدجمال اسدآبادی تقدیر میکند. یعنی مطهری با آن همه دانش فقهی و تسلط به فلسفه و کلام اسلامی نفهمیده است که سیدجمال که بوده و نظرات اسلامیاش تحتتاثیر ماسونها بوده و حالا دوستان ما آن را فهمیدهاند؟ هر فردی که کتاب راه طیشده را فقط یک بار بخواند میبیند که بازرگان هرگز نگفته علمالاشیا یگانه کلید فهم قرآن است، بلکه عمدتا فهم قرآن را از طریق بازگشت به قرآن و رجوع به سایر آیات مقدور میبیند.
اینکه برخی روحانیون ارشد حزب جمهوری در برخی از جلسات با تودهایها حضور داشتهاند، هم در خاطرات آقای هاشمی و هم در خاطرات آقای عمویی آمده است که مسئول کمیته روابطعمومی حزب توده بود. از خاطرات عمویی صرفنظر میکنم چون ممکن است در وثاقت او تردید کنید، اما درمورد آقای هاشمی چه میگویید؟ در صفحه 114 خاطرات سال 1360 آقای هاشمی تصریح میکند که «آقایان کیانوری و عمویی از رهبران حزب توده آمدند و اطلاعاتی آوردند» (اکبر هاشمیرفسنجانی، عبور از بحران، خاطرات 23 اردیبهشت 1360، دفتر نشر معارف انقلاب) مشابه این مطلب را در صفحات 216 (عمویی و کیانوری آمدند، خواستههایی داشتند و توصیههایی)، 237 (کیانوری و عمویی آمدند، گزارشی از فعالیتهای ضدانقلاب یک گروه کمونیستی به نام اتحادیه کمونیستها و دادن اسلحه به انشعابیون کردستان دادند)، 288 و 382 میتوان مشاهده کرد. در جلد دوم خاطرات آقای ریشهری، وزیر اطلاعات پیشین هم آمده است که: «موضوع دیگری که باعث جسارت حزب توده شد، اعتماد کامل عدهای از سران کشور به ادعای حزب مبنیبر عدم وجود فعالیت پنهان تشکیلاتی بود و حتی هنگامی که ضربه اول بر حزب وارد شده بود، مدتها مسئولان کشور از اعضای حزب دفاع میکردند.» (محمدی ریشهری، جلد دوم خاطرات، مرکز انقلاب اسلامی، 1399، ص 88) من تعجب میکنم اگر آقای تبریزی این اسناد مسلم را ندیده باشند یا انکار کنند. در کنار اینها ادبیات و مواضع حزب جمهوری را هم درنظر بگیرید که بهشدت متاثر از فرهنگ مارکسیستی است. مرحوم دکتر بهشتی مجموعهای را در روزنامه کیهان آن زمان منتشر میکردند تحت عنوان «دیکتاتوری صلحا» که به نحوی واضح الگوگیری از تفکر چپ مارکسیستی داشت. کتاب دیگری هم خواهش میکنم مطالعه کنید که مواضع اقتصادی حزب جمهوری است و من شنیدم این اثر به قلم دکتر بهشتی بوده است.
قاسم تبریزی: این کتاب برای آقای جاسبی بوده است.
مهدی معتمدیمهر: آقای جاسبی به آن معنا فرد تئوریکی نیست که بنویسد ولی در هر حال آن را بخوانید. یک پله از حزب توده هم آن طرفتر هستند. نهتنها درمورد منابع تولید میگویند که باید دولتی باشد، حتی درباره ابزار تولید هم میگویند باید دولتی باشد.
به چند فرمایش دیگری که آقای تبریزی مطرح کردند نیز اشاره کنم. درباره آن دستهگل نمیتوانم نفیا یا اثباتا صحبتی کنم ولی به لحاظ منشی فکر میکنم چنین چیزی نبوده است ولی باید سند را پیگیری کرد و ببینیم اگر واقعا این دستهگل ارسال شده است، به چه مناسبتی بوده؟ کمااینکه وقتی آیتالله خمینی هم به پاریس میروند در تهران تعدادی از بازاریان سفارت فرانسه را گلباران میکنند. این کار به معنای ارتباط این افراد داخل ایران با فرانسویها نبوده است. این کار نوعی تلاش برای ایجاد سمپات بوده است.
قاسم تبریزی: مقایسه این هم شوخی است.
مهدی معتمدیمهر: البته این وظیفه شماست که درخصوص این ادعا سند بیاورید وگرنه در حکم القای شبهه است اما چنانچه خبر شما صحیح باشد، مقایسه آن دو شوخی نیست و میتواند مشابه باشد یا نباشد. در هر حال ارائه سند در این خصوص برعهده شماست و نه بنده.
قاسم تبریزی: خبر شما درست است، اما مقایسه درست نیست.
مهدی معتمدیمهر: مساله مورد بحث که خبر من نبود. خبری بود که شما فرمودید درخصوص ارسال دستهگل به سفارت آمریکا توسط سران نهضت آزادی. اگر درست بوده، چه چیزی بوده است؟ چون شما از خاطره سندی ندارید، نمیتوان صحبت کرد. ولیکن اینکه بگوییم جبهه ملی یا اعضای ارشد نهضت آزادی به آمریکا پناه میبردند، ادعایی خطرناک و البته بیپایه است که طرح آن از سوی فرد دینداری مانند جنابعالی، محل تأمل و نگرانی است و چنانچه نتوانید ثابت کنید، اعتبار اخلاقیتان را ساقط میکند. من سوال میکنم، نهضتیها یا شخص مهندس بازرگان کجا به آمریکا پناه بردند؟ اگر پناه میبردند، باید آمریکا کمک میکرد و اجازه نمیداد فردی در جایگاه مهندس بازرگان، حدود 6 سال در زندان بماند. کدام مواضع بوده است که حکایت از ادعای شما دارد؟ مهندس بازرگان به لحاظ اصولی تفکر ضدمارکسیستی داشت اما اینکه بگوییم آمریکایی بود یا پناه برده بود، درست نیست.
قاسم تبریزی: نگفتم آمریکایی بود بلکه از ترس مارکسیسم به آمریکا پناه برد.
مهدی معتمدیمهر: در آن زمان در ایران گفتمان آمریکایی غالب نبود بلکه گفتمان مارکسیستی غالب بود، نهتنها در احزاب مارکسیستی و توده و فداییان و... چنین بود، بلکه در بسیاری از احزاب مسلمان هم فرهنگ چپ و گفتمان مارکسیستی بهشدت رواج داشت.
قاسم تبریزی: مجاهدینخلق مارکسیسم را علم مبارزه میدانستند.
مهدی معتمدیمهر: خیلیهای دیگر هم متاثر بودند که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا گروههای خط امامی فعال شدند. تفکر افرادی همچون دکتر بهشتی، میرحسین موسوی متاثر بود از دیدگاههای چپ، هرچند همه افراد متدینی بودند و در این تشکیک نمیکنم ولی تفکر سیاسی این افراد برگرفته از گفتمان انقلابی بود. حتی تا اواسط دهه 60 این دوستان مشهور به جناح چپ بودند. به همین دلیل من شاید درک درستی ندارم که پناه بردن به آمریکا چه معناست؟
قاسم تبریزی: این تحلیل است.
مهدی معتمدیمهر: من از برخی فعالان که در کار نویسندگی هستند شنیدم. میگفتند ما تا سال 49-48 در دانشگاه که میرفتیم همه مارکسیست بودند. یکباره بچهمسلمانها رشد کردند. از شهید بهشتی نقل شده است که میگفت: «این نهضت بر پایه مثلث خشم شکل گرفته که از ابتدای نام خمینی، شریعتی و مجاهدین تشکیل شده است.»
قاسم تبریزی: این حرف مستند است؟
مهدی معتمدیمهر: بله مستند است. سند این روایت، گفتوگویی است که آقای سیدمحمد خاتمی با پایگاه نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی در سوم آبان 1396 انجام داده است و همچنین، این موضوع را دکتر علیرضا بهشتی فرزند ایشان در سوم اسفند 1395 در گفتوگو با سایت تاریخ ایرانی تایید کرده است. درمورد بحث ارتباط و گفتوگو با آمریکا اولا فقط مهندس بازرگان و مهندس توسلی نبوده و آقای موسویاردبیلی هم در جلساتی بوده و در خاطرات سالیوان هم عنوان شده است که سند آن را قبلا در همین مناظره ارائه دادهام. حتی برخی دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند، بعدها گفتند که چون آن زمان میخواستیم دولت موقت را خراب کنیم، به حضور موسویاردبیلی اشاره نکردیم. عین این مذاکرات در نوفللوشاتو بود که امام حضور داشت. مگر در آنجا مذاکره نبود؟ دکتر یزدی این خبر را منتشر کرده است که با اطلاع آیتالله خمینی پنج بار با وارن زیمرمن دیپلمات ارشد سفارت آمریکا در فرانسه دیدار داشته و در دیدار پنجم، حامل پاسخی از سوی رهبر انقلاب برای آمریکاییها و در ازای پیام کارتر بوده است (سایت تاریخ ایرانی، مصاحبه با ابراهیم یزدی، 22 بهمن 1395، کدخبر: 5738). حکومت شاه تا گردن وابسته به آمریکا و انگلیس و اسرائیل بود و این کاملا مشخص بود. آمریکا 50 هزار مستشار نظامی در خاک ایران داشت و کل لجستیک و آموزش ارتش ایران به عهده آمریکاییها بود. عقل سیاسی حکم میکند وقتی میخواهید با یک دشمنی مبارزه کنید، حامیان آن دشمن را به نحوی قانع کنید که از حمایت او دست بردارند تا هزینههای مبارزه کاهش پیدا کنند. در گودلوپ هم همین سنخ مذاکرات نتیجه داد و سبب شد قدرتهای غربی بپذیرند کار شاه تمام شده است و زمان آن فرا رسیده که در حمایت از شاه قمار نکنند و در فکر اقداماتی مانند کودتا نباشند، آقای صادق قطبزاده که از فرانسه به آنجا رفت، حتما با اطلاع رهبر انقلاب این کار را انجام داد. آنجا رفت تا سران کشورهای بزرگ را متقاعد کند که این حکومت را نمیتوان حفظ کرد. مگر میشود بپذیریم که امام خبر نداشت که قطبزاده آنجا رفته است؟
قاسم تبریزی: این مطالب اگر سند نباشد اتهام محسوب میشود.
مهدی معتمدیمهر: گوادلوپ 14 تا 17 دی ماه 57 بود. یعنی در اوج انقلاب. قطبزاده چند روز غیبش میزند و رهبر انقلاب نمیفهمد که او کجا رفته؟ این برخورد، نوعی سطحینگری است.
قاسم تبریزی: این اجلاس گوادلوپ برای چه بود؟ آنها احساس کردند انقلاب پیروز میشود و بعد کارتر گفت سازمان سیا به ما دروغ گفت.
مهدی معتمدیمهر: نیروهای انقلابی که رفتند برای متقاعد کردن قدرتهای بزرگ و حامیان شاه بود که به فکر کودتا نباشند تا هزینه انقلاب کم شود و خونریزی کمتر باشد. البته آمریکا هم مشکلی با کشتار مردم ایران نداشت و این را قبلا در اندونزی و شیلی و ویتنام و خیلی جاها نشان داده بود، آنها دلایل دیگری داشتند که هایزر به ایران آمد و به ارتش تفهیم کرد که کودتا نکنید. بنابراین، گفتوگوهای رهبران انقلاب ایران با آمریکاییها نهتنها قابل سرزنش نیست، بلکه اقدامی فداکارانه، عقلانی و قابل ستایش است که شما حکومتی را از متحدانش جدا کنید، آن هم حکومتی که مقابل مردم خود اسلحه گرفته است. برخی از گزارهها را الان میشنویم که شاه خیلی مهربان بود، مردم را نمیکشت. چه کسی این را گفته است؟ ورودی بهشتزهرا تا مزار آیتالله طالقانی مملو از قبور شهدای انقلاب است. طبیعتا این حجم از تلفات انسانی با آن میزانی که در نتیجه حمایت نظامی آمریکا از شاه میتوانست رخ دهد متفاوت است. اگر آمریکاییها وارد صحنه میشدند، ممکن بود یک کشتار طولانیمدت و جنایت علیه بشریت اتفاق افتد. این مذاکرات به همین دلیل است که نهتنها قابل نقد نیست بلکه بهعنوان یک کار اخلاقی و عقلانی، قابلستایش است و تمام گزارشهای این دیدارها به شورای انقلاب داده میشد. هیچگاه هیچیک از اعضای شورای انقلاب و حتی آقای هاشمی که تا چند سال پیش در قید حیات بودند نگفتند اینها پنهانی این کار را کردند. آقای توسلی که با نام توکلی بود مترجم بود و نه نماینده مهندس بازرگان، چون مهندس بازرگان زبان فرانسه میدانست و نه انگلیسی.
قاسم تبریزی: آقای بازرگان میگفت نماینده ماست و هرچه او بگوید.
مهدی معتمدیمهر: از مرحلهای به بعد آقای امیرانتظام بهعنوان مترجم میرود، منتها با نام خود میرود و مثل مهندس توسلی نام مستعار به کار نمیبرد.
قاسم تبریزی: آقای توسلی هم میرود.
مهدی معتمدیمهر: مهندس توسلی با نام توکلی تا مقطعی میرود و بعد امیرانتظام این وظیفه را به عهده میگیرد و البته زندهیاد امیرانتظام هم هیچ کار خلافی نمیکند و اتهام جاسوسی به او یک افترای واهی و غیراخلاقی بود. مهندس توسلی به دفعات گفته است که من آقای قدوسی (دادستان انقلاب) را دیدم و او پرونده امیرانتظام را نشان داد و گفت هیچ چیزی دال بر جاسوسی اینجا وجود ندارد و ایشان فقط زیادی با اینها خودمانی شده است. بعد آقای قدوسی ترور میشود. البته من انتظار ندارم که آقای تبریزی به صرف گفته مهندس توسلی اکتفا کند، اما طبیعتا ایشان نمیتواند شهادت صادقانه آقای محمدحسین متقی نماینده دادستان در پرونده امیرانتظام را هم نادیده بگیرد. آقای متقی در گفتوگو با سایت تاریخ ایرانی در 15 آذر 1397 تصریح میکند که قدوسی (دادستان انقلاب) نوشت که امیرانتظام جاسوس نیست.
قاسم تبریزی: اسناد غیر این را نشان میدهد.
مهدی معتمدیمهر: خیر. این به نظر من یکسویهنگری است. چگونه میتوانید شهادت صریح دادیار پرونده را بهعنوان سند رد کنید؟
قاسم تبریزی: اسناد لانه جاسوسی اینطور نیست.
مهدی معتمدیمهر: یعنی به نظر شما اسناد سفارت آمریکا که گزینشی در اختیار افکار عمومی قرار گرفت، معتبرتر از شهادت افراد وثیقی مانند مهندس توسلی و آقای متقی است که نماینده دادستان بوده؟ شما را به آیه 6 سوره حجرات ارجاع میدهم که میگوید: فاذا جاء فاسق بنباء فتبینوا. در هر حال با این نکته که بیان کردید دیپلماسی انقلاب خیانت بوده موافق نیستم. این کار صددرصد «درایت» بود و «ضرورت». در شرایطی که انقلاب میتوانست دهها یا صدها هزار کشته بدهد، جلوی این کشتار گرفته شد.
نکته دیگری که آقای تبریزی مطرح و برجسته میکند، اختلاف دیدگاه بازرگان با آیتالله خمینی در دوران مبارزه است. من با این نظر موافق نیستم و فکر میکنم که در اصل سقوط شاه و نظام شاهنشاهی اختلاف دیدگاهی در آن زمان نبود و بلکه اختلاف روش بوده است. به دوران پاریس برگردید و گفتمانی که آقای خمینی مطرح میکند را ببینید: «مارکسیستها هم در جمهوری اسلامی در بیان عقاید آزاد هستند.» مگر مهندس بازرگان غیر این را میگفت؟
قاسم تبریزی: او به حکومت روی آورد. این فرق میکند. امام میگوید آزادند مگر اینکه خیانت و توطئه کنند.
مهدی معتمدیمهر: درست است. حتما همینطور است. اگر پسر امام جعفر صادق هم خیانت کند، او را کنار میگذارند. اما امام میگوید جمهوری اسلامی مثل همین جمهوری فرانسه است ولی ما مسلمان هستیم.
قاسم تبریزی: نگفت مثل فرانسه است.
مهدی معتمدیمهر: آقای خمینی گفت: «جمهوری اسلامی عین سایر جمهوریهاست و احکام اسلام هم احکام مترقی، دموکراسی و پیشرفته، با همه مظاهر تمدن سازگار.» بنابراین گفتمان پاریس، تفاوت استراتژیک و مبنایی با نظرات افرادی مانند بازرگان نداشت و اتفاقا مردم هم بنابر چنین تصویری از جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین 1358 به آن رای دادند. تفاوت دیدگاه اصلی در این مرحله میان مهندس بازرگان با رهبر انقلاب بر سر روش تغییر رژیم بود. بازرگان با توجه به تجربه مدیریتی که داشت میگفت برای عبور از این نظام باید تدریجی و از ظرفیتهای قانون اساسی مشروطه استفاده کرد. بازرگان میگفت که ما تجربه حکومت کردن نداریم و تدریجی بودن مراحل انقلاب، فرصت ایجاد میکند. تجربه بعد از انقلاب نشان میدهد که حق با بازرگان بود. نمیخواهم از کلمه خیانت استفاده کنم ولی ندانمکاریهایی که نیروهای انقلابی بعد از دولت موقت کردند و هزینههایی که تا امروز به این کشور تحمیل کردند، نشان میدهد که حق با بازرگان بود. وقتی چپ و راست و حزباللهی آن زمان همگی میگویند حق با بازرگان بوده فقط یک گزاره تاریخی را بیان نمیکنند بلکه معنای این حرف آن است که هم آن زمان روش درستی را تشخیص ندادیم و هم اینکه هنوز هم همان روشی که بازرگان میگفت راهحل عبور از بحرانهای کنونی است. درباره بحث انحلال مجلس خبرگان هم بگویم که اولا بازرگان نمیخواست و اصلا نمیتوانست مجلس را منحل کند. او فقط درخواست انحلال داد و هر کسی میتوانست این درخواست را بدهد، رئیس دولت به طریق اولی میتواند درخواست دهد، ولی نمیتواند منحل کند. شما بهعنوان شهروند عادی میتوانستید درخواست دهید. چه ایرادی دارد این درخواست انحلال؟ علیالخصوص که به خاطر نقض پیشنویس و عدول از رسالت این مجلس در بررسی پیشنویس ارائه شده مطرح شده است.
قاسم تبریزی: پیشنویس نبوده است.
مهدی معتمدیمهر: پیشنویس قانون اساسی بوده است. داستان را بهتر از من میدانید. توسط دکتر کاتوزیان و جمعی از حقوقدانان پیشنویس قانون اساسی نوشته میشود و در این قانون اساسی اسم نظام، جمهوری اسلامی است، چون بعد از 12 فروردین است، اما در این متن از ولایتفقیه خبری نیست. شورای نگهبان بهجای 12 نفر 11 نفر است و بهطور عادی حق ورود در هر قانونی را ندارد، یعنی هر قانونی که میآید بهصورت اتوماتیک نیاز به تصویب شورای نگهبان ندارد. اگر دوسوم نمایندهها قانونی را امضا کرده باشند، شورای نگهبان حق ورود ندارد. اگر مجتهدین و رئیس دیوان عالی کشور و یکسری مقامات درخواست کنند، شورای نگهبان وارد میشود و بررسی میکند که آیا این مصوبه خلاف شرع یا قانون اساسی است یا خیر؟ ساختار قوه قضائیه هم تغییر میکند، شاید مبناییترین مساله هم خود ولایتفقیه بود که در آن پیشنویس نبوده است. آن پیشنویس به امضای آیتالله خمینی میرسد، به تصویب شورای انقلاب میرسد و حتی یک گفتوگویی بین آقای خمینی و مهندس بازرگان شکل میگیرد. امام مطرح میکند که همین را برای رفراندوم بگذارید، اما مهندس بازرگان میگوید ما باید مجلس موسسان تشکیل دهیم و باقی داستان. فکر کنید در یک مکان و شرکتی هستیم. بهعنوان چند نفر از اعضای اینجا با همدیگر پیشنویسی تهیه میکنیم. میگوییم این را با جمع دیگری از دوستان نهایی کنید. این نهایی کردن به این معنا نیست که اصول را تغییر دهید یا مبانی را تغییر دهید و آن جمع حق داشته باشند که پیشنویس اصلی را کنار بگذارند و متنی را جایگزین کنند. اگر اینطور بود، دیگر چه نیازی به پیشنویس وجود داشت؟ اما متاسفانه در مجلس خبرگان قانون اساسی این اتفاق میافتد و مجلس از پیشنویس اعلامشده عدول میکند و به همین دلیل است که مهندس بازرگان و امیرانتظام و برخی اعضای دولت موقت درخواست انحلال میدهند و در همان زمان آقای خمینی قبول نمیکند، به حق یا ناحق! من بهعنوان یک نهضتی با عمل ایشان موافق نیستم ولی کاری به این نداریم، بههرحال مقامی که باید این را تایید میکرد رهبر انقلاب بود و ایشان تایید نمیکند و این کار انجام نمیشود.
نکته دیگری که میخواهم عرض کنم درمورد فرمایشاتی است که آقای تبریزی درخصوص افرادی مانند تیمسار مدنی، طاهر احمدزاده، ابراهیم یونسی و برخی افراد دیگر گفتند که مهندس بازرگان در دوران فعالیت اداری با ایشان همکاری داشته است. در ابتدا میخواهم یادآوری کنم که قرآن کریم به مومنین امر میکند که مردم دستهها، گروهها و اقوام دیگر را با القاب زشت نام نبرند (حجرات، آیه 49). قرآن هشدار میدهد که مبادا دشمنی با گروهی، مومن را به بیعدالتی، بیاخلاقی و بیانصافی سوق دهد (مائده، آیه 8). توجه بفرمایید که مخاطب این احکام اخلاقی مومنان هستند و بهرهگیرندگان این آیات سایر مردم، اعم از مومن و غیرمومن. بنابراین آقای تبریزی را به تقوا توصیه میکنم. برای دوستمان آقای تبریزی و دوستان ایشان در جریان موسوم به اصولگرا یادآوری میکنم که پیامبر اکرم در مدینه با اهل کتاب و مشرکان و مردم غیرمسلمان پیمان مدنی امضا میکند و حقوق مشترک آنان را در مدیریت شهر مدینه به رسمیت میشناسد. برخی از صحابه پیامبر بعدها گرایشات دنیادوستانه یا قدرتطلبانهای بروز دادند اما کسی پیامبر را بعدا سرزنش نکرد که چرا طلحه و زبیر و عبدالرحمن عوف و خالد ابن ولید را به منزل و به جمع صحابهات راه دادی؟ در صلح حدیبیه، پیامبر با کفار و مشرکان پیمان میبندد و آنان را نفی نمیکند و باز هم یادآوری میکنم که آیه 64 سوره آلعمران تصریح میکند که پیامبر و مومنان با اهل کتاب بر سر مشترکات به توافق و همکاری برسند. مضمون آیات 8 و 9 سوره ممتحنه بسیار واضح میگوید تنها از کسانی باید فاصله گرفته شود و با آنان همکاری و پیمان نداشت که مردم را میکشند یا از سرزمینشان بیرون میکنند و درخصوص سایر افراد تصریح میکند که با آنان با عدالت و انصاف رفتار شود. تایید بنیصدر و احمدینژاد بیشتر قابل سرزنش است یا انتخاب احمد مدنی و مقدم مراغهای؟ محمد مکری و ابراهیم یونسی غیرقابل تاییدتر بودند یا مشایی و رحیمی و کشمیری و کلاهی؟ درخصوص این افراد محترمی که آقای تبریزی با بیرحمی ایشان را پلید مارکسیست، خائن، منافق یا با عناویتی اینچنینی متهم میسازد، در دوران همکاری ایشان با مهندس بازرگان، کدامیک از این اتهامات به اثبات رسیده یا مطرح است؟ کما اینکه درخصوص بسیاری از ایشان بعدها همچنین شائبهای مطرح نبوده است. همه این داستانها در آخر کار است. تیمسار مدنی یا حسن نزیه شخصیتهای ملی و موجهی بودند ولی چهبسا در آن زمان تصمیمات درستی نگرفتند؛ مثل خیلیهای دیگر که هم تصمیمها و مواضع غلطی گرفتند و هم بر سر کار ماندند. من نمیدانم آقای مقدم مراغهای که بیان میکنید، واقعا در اسناد لانه جاسوسی، مطلبی درباره ایشان موجود است یا خیر. لطفا این اسناد را ارائه دهید.
قاسم تبریزی: در اسناد ساواک است.
مهدی معتمدیمهر: کدام سند ساواک؟ شما اتهام میزنید، باید با وضوح ثابت کنید. در ضمن آیا تمام اسناد ساواک برای شما حجت است؟ آیا اسنادی که ساواک درمورد آقایان شجونی و فلسفی منتشر کرد هم حجت است؟ آقای طاهر احمدزاده که بیان میکنید از منافقین بودند، این حرف خیلی سنگین است. به یاد داشته باشید که گروه رجوی از روز اول منافقین نامیده نمیشدند و تا قبل از خرداد 60 همه مسئولان فعلی نظام به آنان مجاهدین میگفتند و تا قبل از پیروزی انقلاب باور داشتند که شهدای مجاهدین بهترین فرزندان این مملکت هستند و حتی هنوز هم هیچ مسئولی روا ندانسته که نام دانشگاه صنعتی شریف واقفی را عوض کند. اینها از بعد انقلاب یعنی از سال 58 و 59 به بعد زاویه گرفتند و در خرداد 60 این اسم روی آنها گذاشته شد. من ترجیح میدهم از چنین اسامی استفاده نکنم که خلاف آموزه قرآنی است. اسم آنها مجاهدین است. ما آنها را نقد میکنیم و با آنها مرزبندی میکنیم ولی اسم آنها مجاهدین است. آقای طاهر احمدزاده یکی از پیشگامان روشنفکری دینی در استان خراسان است. آنقدر این مساله آشکار است که نیاز به توضیح ندارد. برخی از فرزندان ایشان جزء مجاهدین بودند.
قاسم تبریزی: چپ و مارکسیست بودند.
مهدی معتمدیمهر: بههرحال کشته و شهید شدند. ساواک اینها را اعدام کرد. بعد از انقلاب آقای طاهر احمدزاده بوده و سالها بعد، ایشان طول عمر داشته و مواضع ایشان مشخص است. نه با مجاهدین بود و نه با کمونیستها. یک روشنفکر دینی متدین و اثرگذار بود که رهبر انقلاب یعنی آقای خامنهای از افرادی بود که نزدیکترین ارتباطات را با ایشان داشت.
قاسم تبریزی: تا قبل از انقلاب چنین بود.
مهدی معتمدیمهر: از شروع انقلاب تا داستان استعفای دولت موقت 8ماهونیم بیشتر طول نمیکشد. داستان مجاهدین بعد از این زمان و از اسفند 1359 شروع میشود. حتی در مساله اشغال سفارت، مجاهدین یکی از تاییدکنندهترین و همراهترین احزاب بودند. فکر میکنم 20 و چند بیانیه دارند، یعنی روزبهروز بیانیه میدادند و اعلام تاسف میکردند که دریغ که برادران مکتبی ما در این عمل از ما جلو افتادند.
قاسم تبریزی: میخواستند ورود کنند و اینها را راه ندادند.
مهدی معتمدیمهر: در آن زمانی که آقای طاهر احمدزاده استاندار بود، هنوز مرزبندی با مجاهدین وجود نداشت و زمانی که مجاهدین دست به اسلحه بردند و غیرقانونی و تروریست شدند، نه دولت موقتی بود و نه طاهرآقای احمدزاده استاندار. من از آقای محمدجواد مظفر نقل میکنم که در دبیرخانه شورای انقلاب بود و میگفت تا مدتی قبل از درگیریهای 60 و قبل از اسفند 59 که درگیری شدت بگیرد، رجوی که آنجا میآمد آقای بهشتی به او میگفت مسعودجان.
قاسم تبریزی: این دروغ است. اصلا ادبیات بهشتی اینچنین نیست که مسعودجان مسعودجان استفاده کند. شخصیتها یک ادبیاتی دارند.
مهدی معتمدیمهر: من فکر میکنم شما براساس خواست خود میخواهید وقایع را ببینید و نه براساس اسناد و شواهد و این کار البته خلاف قاعده است.
قاسم تبریزی: خیر. اتفاقا ذات بهشتی اینچنین نیست.
مهدی معتمدیمهر: یا اینکه میگویید بازرگان ضدنهاد و خودرأی بود و مصوبات شورای انقلاب را اجرا نمیکرد.
قاسم تبریزی: این در صحبتهای آقای بهشتی و در کتاب شهید بهشتی موجود است که سخنرانیهای آقای بازرگان علیه نهادهاست. هر روز نهادی را میکوبید.
مهدی معتمدیمهر: اولا به دقت بفرمایید کدام کتاب و کدام صفحه؟ یعنی دقیقا همان کاری که بنده انجام میدهم. و دوم آنکه بگویید کدامیک از این مصوبات را بازرگان اجرا نکرده است؟
قاسم تبریزی: شهید بهشتی در صحبتهای خود عنوان کرده است. اینکه بودجه را نمیداد و ایشان به مصوبات شورای انقلاب عمل نمیکرد و آقای هاشمی میگفت ما هرچه تصحیح میکردیم، آقای بازرگان زیربار نمیرفت.
مهدی معتمدیمهر: درخواست میکنم سند بیاورید. اینکه آقای بهشتی گفت، سند نیست چون آقای بهشتی نه معصوم بود و نه مصون از خطا و جانبداری. آن زمان سر قدرت دعوا داشتند اما یادآوری کنم که در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنیاسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما میگوییم احمدینژاد مصوبات مجلس را اجرا نمیکرد و دقیقا ذکر میکنیم که کدام مصوبه بود. درباره مترو و... بود. اسم میبریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچ کاری را به تنهایی انجام نداد. آن وقت شما میفرمایید که خودرای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان درصدد انحلالشان بود، یک مورد کمیتهها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد میشود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت میگیرد این مسائل عوض میشود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمیشود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آنکه درمورد کمیتهها اینگونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیتهها و نهادهایی که موازیسازی کردند، باید سروسامان میگرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیتهها بود؟ بازرگان کتابی 3جلدی تحت عنوان انقلاب اسلامی دارد که فکر میکنم مجلدات 22 و 23 و 24 مجموعه آثار ایشان است که در آنجا همه این حوادث را بیان کرده است. در کتاب «مسائل و مشکلات سال اول انقلاب از زبان مهندس بازرگان» تمام اینها را بیان کرده است.
قاسم تبریزی: نهادها را شورای انقلاب مصوب کرده و آقای بازرگان ذیل شورای انقلاب است.
مهدی معتمدیمهر: هم دولت موقت ذیل شورای انقلاب است و هم آن نهادها موظف بودند که در آن شرایط خطیر که هزار تهدید وجود داشت، چوب لای چرخ دولت نکنند. وقتی نهاد موسوم به انقلابی غیرقانونی عمل میکند و کمیته فرزندان آیتالله طالقانی را میدزدد و بحران ملی ایجاد میکند، کارهای خلاف دیگری میکنند طبیعی است رئیس دولت یعنی بازرگان وظیفه دارد به اینها اعتراض کند. بازرگان در هشتم خرداد 1358 یعنی سه ماه و نیم بعد از پیروزی انقلاب فریاد میکشد که تعدد مراکز قدرت کارها را فلج کرده است. علت مخالفت بازرگان با برخی از این نهادها قانونشکنی و بحرانسازی بود. سند این موضوع را میتوانید در روزنامه اطلاعات در همان تاریخ با تیتر درشت ببینید. بازرگان میگوید انقلاب کردیم و پیروز شدیم و مرحله دوم انقلاب این است که باید سازندگی کنیم و کشور را تبدیل به الگو کنیم و این کارشکنیها و بیقانونیها و تصمیمات شتابزده و خلقالساعه که به نام انقلاب انجام میشوند مخرب هستند و هم علیه اعتبار انقلاب رفتار میکنند و هم خلاف منافع ملی و مانع توسعه و رشد کشور میشوند. بازرگان در همان ابتدای انقلاب بحث نفوذ در این نهادها را هشدار میدهد و بعدها میبینیم که این هشدار چقدر واقعبینانه و ضروری بودند و تودهایها و مجاهدین تا رأس ارتش و کمیته و سپاه و اطلاعات و دولت و حزب جمهوری از طریق تظاهر و ریش گذاشتن و اورکت پوشیدن نفوذ کرده بودند. کلاهی و کشمیری و زریبافان و ناخدا افضلی همگی مصادیقی هستند که دغدغه آن روز بازرگان را تایید میکنند.
قاسم تبریزی: در دولت موقت نفوذ داریم، این به معنای اینکه نهاد کمیته انقلاب، سپاه و جهاد را نفی کنیم و بودجه را پرداخت نکنیم نیست.
مهدی معتمدیمهر: این فرمایش شما هیچ ارتباطی با موضوع ندارد. عرض کردم که سند بیاورید که بازرگان کدام بودجه را پرداخت نکرد یا کدام قانون را اجرا نکرد، آن وقت درخصوص درستی یا نادرستی عمل صحبت کنیم.
قاسم تبریزی: بحث مداخله نیست. مخالف این نهادها بود و میگفت باید منحل شود.
مهدی معتمدیمهر: بازرگان تحت عنوان موازیکاری اینها را قلمداد میکرد و حوادث بعدی هم ثابت کرد که حق با بازرگان بوده و با وجود شهربانی نیازی به کمیته نبود. همان کاری که جمهوری اسلامی در دهه 70 با مشکلات و هزینههای زیادی انجام داد.
قاسم تبریزی: در سخنرانیهای خود عنوان کرده است.
مهدی معتمدیمهر: و اما مسائلی که جناب تبریزی درخصوص جمعیت ایرانی دفاع از حقوقبشر گفتند، از جهاتی قابلتأمل است. ایشان گفتند که حقوقبشر یا حقوق اسلام؟ این سوال بسیار اساسی و راهبردی است. باید به آن پرداخت. یک تفکر بنیادگرایانه آن است که اسلام با حقوقبشر سازگار نیست اما تفکر دیگری هم وجود دارد مانند بازرگان که در راه طی شده میگوید اسلام هزار و 400 سال پیش این حقوق را مطرح کرد. آیتالله سیدابوالفضل زنجانی مجتهد ملی و خوشنام جزوهای دارد در تبیین حقوقبشر و در برابر هر ماده از اعلامیه جهانی حقوقبشر، آیه یا آیاتی از قرآن را نوشته است که بر همان معنا و همان حق دلالت دارد. بنابراین سوالی که آقای تبریزی مطرح کردند، حکایت از نوعی گرایش ویژه دارد و ربطی به اسلام و فقه و اجتهاد ندارد. آقای تبریزی شبههای درخصوص نحوه تشکیل جمعیت حقوقبشر و مذاکرات پشتپرده آن مطرح کرده و همچنین گفتند فعالیتهای این کمیته مانع از تحقق انقلاب بود و با وجود نهضت امام دیگر به آن نیازی نبود. ایشان باید پاسخ دهد که چرا چه در آن زمان و چه بعدها رهبران انقلاب و ازجمله امام و آقایان بهشتی و خامنهای و دیگران اعتراض نکردند که این جمعیت مانع انقلاب است و چرا آقای خامنهای یا سایر افرادی که در آنجا موردحمایت آن نهاد قرار گرفتند، آن زمان و بعدا اعتراض نکردند، این نهادی بود که در آن فراماسون بوده یا چپ بوده است و نباید دفاع ما را به عهده میگرفتند؟
درخصوص مسائلی هم که آقای تبریزی درخصوص دفاع مهندس بازرگان از لیبرالیسم و اومانیسم مطرح میکنند باید عرض کنم این ادعاها خلاف واقعند. شما میتوانید مقاله «چهار ایسم» را در جلد سوم بازیابی ارزشها به قلم بازرگان مطالعه کنید و نقدهای او را بر این مکاتب ببینید. یادآوری میکنم که برچسب لیبرال و لیبرالیسم در ابتدا توسط سران حزب توده و به قصد توهین و تفتین بازرگان و یارانش به کار برده شد و بارها توضیح داده شده که چرا بازرگان را نمیتوان یک لیبرال دانست و خودش هم علیه این انگ موضع آشکار داشته است.
قاسم تبریزی: مواضع آنها در رابطه با انقلاب بود یا در رابطه با دیگر جریانها؟ بحث دولت آقای مهندس مهدی بازرگان است و اینکه چرا امام ایشان را انتخاب کرد؟ آیا گزینهای بهتر از این نبود یا تنها گزینه ایشان بود؟ امام تفکر آقای بازرگان را میدانست، آقای بازرگان پاییز 57 در پاریس به دیدار امام رفته بود و درمورد سیاست گامبهگام با امام صحبت کرده بود که امام البته آنجا به ایشان گفت قدم دوم پای شما را میشکنم، الان که مردم در صحنه آمدهاند نمیتوان مردم را ساکت کرد و شاه هم به عهد خود وفا نمیکند. ایشان یک پیامی هم برای امام میدهد. دقیق نمیدانم قبل از این دیدار یا بعد از دیدار است. آقای یوسفیاشکوری در کتاب کنکاش درباره آقای بازرگان آورده است. در آنجا 9-8 موضوع را مطرح میکند که به مواردی از آن اشاره میکنم، نخست آمریکا در اینجا منافع دارد و نمیتوانیم در یک مرحله با استبداد و استعمار با هم بجنگیم. دوم اینکه رژیم در اینجا یک موقعیتی دارد و الان فرصت خوبی است، وارد بحث انتخابات شویم و فرصتی است که بالاخره دولت تشکیل دهیم. بازرگان یک موضوع دیگر هم در حضور امام مطرح کرد و با انگشت گفت ما سه مانع بزرگ بر سر راه داریم که یکی شاه است، اینکه شاه برود به چه معنی است؟ شاه کجا برود؟ قدرت دارد و حضور دارد. بعد از رفتن شاه دو مانع دیگر هست؛ یکی ارتش و دیگری آمریکا. بهعنوان مانع دوم با ارتش میخواهیم چه کنیم؟ سوم آمریکا است که نمیدانیم با او چه کنیم. امام بیان کرد شاه باید برود و ماندنی نیست و رفتنی است، ارتش هم برای همین ملت است و آمریکا هم گور خود را گم میکند. برای امام مساله تمام شده بود، جبهه ملی هم همین بود و برخی سیاسیون هم همینگونه با بازرگان همنظر بودند. باور اینکه رژیم رفتنی است وجود نداشت، لذا اینکه میگوییم آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند جزء مبانیای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود.
شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخستوزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخستوزیری موقت تعیین میکنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاستجمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان بهطور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد. خطای دیگر ایشان در انتخاب فرد پلید کمونیستی به نام ابراهیم یونسی برای استانداری کردستان بود. یا رحمتالله مقدممراغهای که سوابق ایشان از دهه 20 و 30 مشخص بود به آذربایجان منصوب شد. آقای بازرگان بهعنوان نخستوزیر قرار بود در ذیل شورای انقلاب عمل کند. متاسفانه ایشان در ذهن خود داشت که خود شخصیت است. این خطاست. یک زمانی شما به من میگویید نمایشگاه کتاب بروید و غرفه 11 و 13 و 14 این کتابها را میخرید. من وقتی به آنجا میروم من نیستم بلکه نماینده شما هستم. باید آن دستورات شما را انجام دهم. ایشان به تصور اینکه خود یک متفکر و اندیشمند و صاحبنظر است، خودمختار عمل میکرد، درحالیکه وقتی شما را برای پستی انتخاب میکنند یعنی باید متناسب با خواستههایی که از شما انتظار دارند عمل کنید و مبانی امام هم ناشناخته نبود. اتفاقا علی امینی از خباثت او بگذریم، مصاحبهای کرده بود، درباره بنیصدر و سایر مخالفانی که علیه امام صحبت میکنند. امینی گفت من نمیدانم اینها روشنفکر هستند یا دروغگو! اگر روشنفکر هستند ولایتفقیه آقای خمینی را خوانده بودند که میگوید ولیفقیه به اندازه پیغمبر و امام معصوم اختیار دارد. او نمیخواهد جعل قانون کند، اجرای قانون خدا را میکند. اگر روشنفکر هستند این را خوانده بودند و بیعت کردند. اگر نخوانده بودند پس معلوم است روشنفکر نیستند. اگر آقای بازرگان و دوستان او این را خوانده بودند و مبانی امام را در پاریس بیان شد که مکرر میگفت حکومت ما اسلامی است و مثل دوران حضرت امیر و پیغمبر است و حتی پرسیده بودند شبیه عربستان که امام گفته بود آنطور نیست. آقای بازرگان و آقای سنجابی با امام ملاقات کردند، در مصاحبههای امام موجود است، خبرنگار میگوید شما با رهبران نهضت آزادی و جبهه ملی مذاکره کردید و به توافق رسیدید و امام میگوید مذاکره در میان نبود، توافقی هم نبوده است. مطالب خود را مطرح کردیم و اینها قبول کردند. هرکس برخلاف راهی که مردم میروند حرکت کند مردم کنار میزنند. آقای بازرگان در جایگاه قرار میگیرد و سه هفته بعد از انتخاب بهعنوان نخستوزیر میخواهد کمیتههای انقلاب را جمع کند. به او چه مربوط است؟ مگه او تاسیس کرده است؟ مگر موسس انقلاب است؟ میخواهم بگویم به عهد خود وفا نکرد. به آن وظیفهای که داشت عمل نکرد. بازرگان میگوید باید دادگاه انقلاب تعطیل شود. مصاحبه میکند و میگوید باید تعطیل شود. دادگاه انقلاب چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ شما نه رهبر انقلاب هستید، نه تئوریسین انقلاب هستید، نه نظریهپرداز انقلاب هستید. من میخواهم بگویم خطا از اینجا شروع شد و شهید بهشتی در کتاب بهشتی از زبان بهشتی میگوید در شورای انقلاب تصویب کردیم، آقای بازرگان عمل نکرد. برای چه عمل نکرده است؟ شما در ذیل شورای انقلاب هستید. نه بالای شورای انقلاب و نه همردیف! در این مدت متاسفانه عملکرد آقای بازرگان را نه ملی و نه اسلامی میدانیم. مدت نخستوزیری را من بیان میکنم و برای بعد را بعدا بیان میکنم. شورای انقلاب به بازرگان میگوید امیرانتظام را رد کنید، آدم درستی نیست. بازرگان پاسخ میدهد اگر این برود من هم باید بروم. اگر به عقل جمعی معتقد است باید عمل کند و اگر شورای انقلاب را نیز بالای سر خود میداند بازهم باید عمل کند. در این دوره ما شاهد عملکرد منفعلانه دولت موقت در برخورد با گروهها و تقابل با مبانی امام هستیم. بازرگان مرتب مطرح میکند عدهای دور آقای خمینی را میگیرند و با او صحبت میکنند و مطالبی میگویند و ایشان هم آدم سادهای است. یعنی ترسیمی که از رهبر انقلاب ارائه میدهد قابل توجه است. نکته بعدی انحلال مجلس خبرگان بود که بیان کردم. افرادی که بهعنوان وزیر و وزرا انتخاب کرد عمدتا معارض با مبانی انقلاب بودند. آقای سنجابی استعفا میکند و زودتر میرود. تنها کسی که غیر از تشکیلات ایشان بود رجایی بود. دکتر شکوهی استعفا میکند و شورای انقلاب آقای رجایی را بهعنوان وزیر انتخاب میکند. ایشان قبول نمیکند و میگوید در حد سرپرست باشم. هرچه مطرح میشد بازرگان تهدید به استعفا میکرد و دیگران هم در واکنش به این استعفاها چون میدیدند سال اول انقلاب است و بازرگان اولین نخستوزیر مملکت است مسلما در رابطه با ایشان کوتاه میآمدند که در رویارویی قرار نگیرند. احمد صدر حاجسیدجوادی چه کاره است؟ وزیر کشور و در نهضت آزادی است. آقای ناطقنوری میگوید من به ایشان گفتم یونسی استاندار کردستان آدم پلیدی است و خطرناک است و قبول نکرد و گفت باید همین فرد باشد. شهید حجتالاسلام در خاطرات محلاتی بیان میکند که گریه کردم و گفتم این خبیث است و کردستان را دچار مشکل میکند و آقای صدر حاجسیدجوادی گفت همین بهترین گزینه است و ما انتخاب کردهایم. در رابطه با این انتخابها اینگونه به ذهن من میرسد که آقای بازرگان فاقد شم سیاسی و تشخیص سیاسی است که میتواند یک بخشی همین باشد. اینکه طرف صرفا فعالیت سیاسی کرده دلیل نمیشود یک آدم عاقل و سیاستمدار و دوراندیش و کارآمد باشد. ممکن است کسی 50 سال هم فعالیت سیاسی کند و بینش سیاسی نداشته باشد. در آقای بازرگان این وجود دارد. همچنین آن تفکر مساله است. او در ذهن خود انقلاب اسلامی را ادامه راه مصدق میداند و چند جای دیگر نیز این موضوع را مطرح کرده است. لذا او نمیتواند و نمیخواهد تشخیص دهد آقای صدر حاجسیدجوادی و... با این مبانی انقلاب اسلامی نمیتواند حرکت کند. لذا از همان ابتدا مساله مشکل داشت. برخی میگویند شاید اینها سیاسیکاری کردند که بازرگان را آوردند تا شاپور بختیار را کنار بگذارند، چون شاید تنها کسی که میتوانست شاپور بختیار را کنار بزند او باشد. ممکن است این هم باشد ولی نمیتواند علت باشد چون شاپور بختیار پایگاهی نداشت. مردم در خیابان داد میزدند «...بیاختیار شاپور بختیار». شاپور بختیار شخصیتی نیست که مردم وی را یک فرد اندیشمند، متفکر و فعال بدانند. مردم وی را جزء جنایتکاران میدانند، اما در نقطه مقابل در ذهن و فکر آقای بازرگان در اوج انقلاب برای بختیار جایگاه و شخصیتی متصور بود، چون این دو در نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی تا آخر با هم ارتباط داشتند. ولی برای جامعه و نیروهای مذهبی بختیار شخصیتی نبود، البته منهای تفکر لائیک در نظر بگیریم. نکته بعدی اینکه آقای بازرگان به لحاظ شخصی فردی سلیم، متدین و منظم بود ولی در عرصه سیاسی متاسفانه بد امتحان داد. این را یا آزمایش الهی حساب کنیم یا امتحان بود. نقل میکنند که آقای طالقانی میگفت آقای بازرگان مناسب نیست و نمیتواند با روحانیت کنار بیاید. نمیدانم چقدر درست است چون در جایی مکتوب از آقای طالقانی نخوانده و نشنیدهایم. شاید همان امتحان الهی باشد و شاید ارتباطاتی که با آمریکا و جریانات دیگر داشتند. آقای دکتر عباس شیبانی که در جبهه ملی و در نهضت آزادی بود رابطه خود را قطع کرد و به آقای بازرگان نامه مینویسد که در دهه 1330الی1340 چهار بچهمسلمان میدیدید خوشحال میشدید. حال این همه افراد متدین را نمیبینید. اما متاسفانه مهندس در پاسخ به این دوست دیرینه با زبان توهین و کلمات تحقیرآمیز صحبت میکند و بهسمت حکومت و قدرت رفته است.
آقای رجایی مگر در نهضت آزادی نبود؟ ولی چون او جدا شده و در کنار جریان اسلامی است آقای بازرگان او را مناسب نمیداند. البته در مساله نخستوزیری هم گفت یک درصد ایشان را قبول میکنم و متن تحقیرآمیزی درباره آقای رجایی در زمان ریاستجمهوری بنیصدر نوشته بود. طرح اینکه این نهضت ملی و اسلامی است به چه معناست؟ دوران ملی گذشت. مثل برخی که الان میگویند ایران قبل از اسلام و تمدن ایرانی است. در آن زمان ملتی با یک تفکری بودند و الان هم یک ملتی با این تفکر هستند. دوران نهضت ملی با تمام فراز و نشیب خود تمام شد. امام از ابتدا اعلام کرد انقلاب اسلامی و 15 خرداد نقطهعطف است و هیچ ارتباطی با گذشته ندارد. آنها اتفاقا دربرابر امام بودند. جبهه ملی و آقای اللهیار صالح 15 خرداد را شورش اعلام کرد. آیا آقای رحیم عطایی و آقای منصور عطایی و حسن نزیه که همگی از چهرههای سکولار جبهه ملیاند جزء موسسان نهضت آزادی نیستند؟ نهضت آزادی را درست کردید برای چه؟ این آزادی به چه معناست؟ درک از آزادی آقای بازرگان چیست؟ برای همین است که آنها درک اسلامی را ندارند و به ملاعلی کنی هم توهین میکنند که مخالف آزادی بود. به شیخ فضلالله نوری توهین میکنند که مخالف آزادی بود. مخالف کدام آزادی هستند؟ اگر مسلمان هستیم و اسلام را قبول داریم آزادی در چهارچوب اسلام است. منهای آن آزادی نیست. لاابالیگری و اباحیگری است. کدام آزادی منظور است؟ بگویید ما مسلمان نیستیم، مردم قبول میکنند. در انتها هم آقای بازرگان این را بیان کرده و در مساله آخرت به این اشاره کرده است که پیغمبران کاری به دنیای مردم ندارند و برای آخرت مردم آمدند. این را به صراحت بیان کنید. از ابتدا این را بیان نمیکنند. طوری برخورد میکنند که یعنی ما انقلاب اسلامی را پیروز کردیم. ما بودیم که انقلاب را به ثمر رساندیم. چرا دروغ میگویید؟ شما که در انجمن پزشکی و مهندسین میآمدید بین 80-30 نفر بودید. شما وقتی بهعنوان نماینده امامخمینی(ره) به آبادان میروید آن جمعیت بهخاطر چه کسی آمد؟ بهخاطر آقای بازرگان بود یا بهخاطر امام خمینی؟ مگر مردم فریاد نزدند بنا به دستور خمینی بازرگان نخستوزیر ایران؟ نگفتند بازرگان نخستوزیر ایران است بلکه گفتند به دستور خمینی! پس شخصیت به آن وصل است. 50-40 سال به مردم دروغ بگویید، گردوغبار کنار برود چه میشود؟ من مصمم هستم مطلبی بنویسم. من مطالب آقای بازرگان را میخوانم، به خود آقای بازرگان هم گفتم که شما دو راه دارید؛ یا گذشته خود را مثل احسان طبری مخدوش اعلام کنید یا تصحیح کنید تا زمانی که زنده هستید. جزوات و مجموعه را هم دارم. بر چند مورد آن مروری کردهام. از اسلام و دین و سلامت نفس چیزی نمیبینیم. ایشان در دوران نخستوزیری خود عمدتا در مدت نزدیک به 10 ماه علیه مبانی انقلاب صحبت کرد. مصاحبه ایشان با آلگار را خواندهاید؟ تحریفشده و چاپشده آن در جلد 23 مجموعه آثار مهندس بازرگان منظورم نیست.
مهدی معتمدیمهر: آنچه در اسناد نهضت بود را مطالعه کردهام.
قاسم تبریزی: حامد آلگار میگوید میخواهیم درباره آیتالله خمینی کتابی بنویسیم و نظر شما را میخواهیم. عین کلمات را نقل میکنم. آقای بازرگان میگوید درباره آقای خمینی چیزی نمیدانم و اطلاعی ندارم. اینها با ما خوب نیستند و از ابتدا با ما خوب نبودند. از دکتر یزدی که نزدیکتر است بپرسید. خمینی کسی نبود و او آخوند مرتجع همانند بقیه آخوندها بود نهتنها ضد آمریکا نبود بلکه ضد شاه هم نبود! این را آذر 58 بیان میکند. آیا از ابتدا این اعتقاد را داشت؟ آیا این اظهارات صادقانه بود؟
مهدی معتمدیمهر: متن غیرسانسور کجا بوده است و چه کسی سانسور کرده است؟
قاسم تبریزی: متن بدون سانسور را حامد آلگار اواخر سال 58 در نشریه نصر انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا منتشر کرد. همان زمان دست آقای بازرگان رسید. ما در کتاب مواضع نهضت آزادی در برابر امام خمینی چاپ کردیم. سال 59 من چاپ کردم. بهراستی نمیدانم حداقل انتظار میرود شما که نسل دوم نهضت آزادی هستید اصل صداقت و سلامت نفس را حفظ کنید حتی اگر در مبانی اندیشهای به آقای بازرگان اعتقاد دارید، از تحریف، دروغ، وارونه گفتن و وارونه نوشتن دوری کنید.
مهدی معتمدیمهر: پس شما سانسور کردید و آقای بازرگان سانسور نکرده است.
قاسم تبریزی: عین آن را چاپ کردم. سانسورشده برای آقای بازرگان است.
مهدی معتمدیمهر: آقای بازرگان این را کجا چاپ کرده است؟
قاسم تبریزی: در جلد 22 یا 23 مجموعه آثار خود چاپ کرده است. این چیزی نیست که من تصور میکنم بلکه مطالعه میکنم. بازرگان میگوید خمینی یک آخوند مرتجع مثل همه آخوندهاست. او نهتنها ضد آمریکا نبود بلکه ضدشاه هم نبود. ولی بهیکباره تحولی ایجاد شد و حرفهایی مطرح شد. درباره همین یک جمله من چطور قضاوت کنم؟
مصاحبهای هم حامد آلگار با امام کرد که ما آن را تحت عنوان کدام اسلام با یک مقدمه چاپ کردیم. در دیداری با آقای بازرگان گفتیم این چه بوده است؟ گفت این صهیونیست بود. اگر صهیونیست بود چرا با او مصاحبه کردید؟ گفت قرار نبود این منتشر شود. گفتم حتی اگر قرار نبود منتشر شود این حرفی که زدید چیست؟ گفت در مملکت ما رسم است از کسی تعریف میکنند و میگویند اگر تمام آب دریا جوهر شود، درختان همه قلم شود فضایل او را نمیتوان بیان کرد. من علمی گفتم.
گفتم اول ثابت کنید امام مرتجع است و بعد تحلیل کنید که متحول شده است. گفت اتفاقا تعریف است که یک فرد مرتجع میتواند متحول شود. متاسفانه این گفتوگو است و مکتوب نیست. از این موارد ما درمورد آقای بازرگان متاسفانه زیاد داریم. این به صراحت است و غیرصریح را بعدا میپردازیم. بازرگان در دوران کار خود به انتخاب افراد توجه نمیکرد. آقای اصغر غروی ضد وحانیت است و پدر او هم ضدروحانیت است. چرا او را استاندار میگذارد؟ بعد از اینکه آقای رحمتالله مقدممراغهای به مجلس خبرگان میآید او را بهعنوان استاندار میگذارد که همان زمان مشکلاتی را برای آذربایجان ایجاد کرد و درگیریهایی پدید آورد (البته باید تحقیق شود آقایان نهضت با شیخ غروی ارتباط داشتند یا خیر شاید این اشتباه باشد).
مهدی معتمدیمهر: آقای دکتر غروی استاندار آذربایجان شد؟
قاسم تبریزی: بله. به یاد ندارید؟
مهدی معتمدیمهر: من آن زمان نبودم ولی میدانم ایشان نبوده و دکتر فرزدی در استانداری بوده است. دکتر غروی همراه مرحوم دکتر چمران در دفتر ایشان بوده است.
قاسم تبریزی: من مستندات را ارائه میدهم اما بعد از آقای رحمتالله مقدممراغهای چه کسی استاندار شد؟
مهدی معتمدیمهر: نمیدانم اما مطمئنم دکتر سیدعلیاصغر غروی فرزند آیتالله جواد غروی نبوده. آقای نورالدین وحید غروی بوده که ارتباطی با نهضت نداشته است.
قاسم تبریزی: احتمالا اینچنین نیست. اگر اشتباه هم گفته باشم موردی ندارد. من فکر میکنم هم آقای بازرگان و هم نهضت آزادی بین سه موضوع نتوانستند خود را نجات دهند؛ یکی ناسیونالیسم یا همان ملیت، یکی دموکراسی غربی و دیگری اسلام. هرکسی الفبای سیاسی را خوانده باشد ملیگرایی را همان ناسیونالیسم میداند. اگر ملت به تعبیر علامه شهید مطهری قرآنی باشد امت حضرت ابراهیم میشود. در قرآن ملت یک تعبیری دارد که البته اینجا منظور آقای بازرگان آن ملتی که در قرآن آمده مسلما نیست، آن ملتی که آقای مصدق و دوستان وی در جبهه ملی اعتقاد داشتند منظور است. این یک تعارض بنیادین با دین دارد. چون ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است. یک ایدئولوژی است که اصل را بر ملیت و نژاد و زبان و امثالهم میگذارد. در جنبههای اسلامی هم اگر اصل اسلام است غرب را باید با معیارهای اسلامی نقد کنید نه اینکه بگویید هرچه داریم از غرب داریم. مشروطه برای غرب است، تحولات ما برای غرب است، فرهنگ ما برای غرب است. اتفاقا آنچه ما بهعنوان پدیدهای مذموم مطرح میکنیم آقای بازرگان بهعنوان یک دستاورد مطرح میکند. در یک جمعبندی اولیه میتوان گفت آقای بازرگان و نهضت آزادی از ابتدا اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی نداشتند. لذا از همینجا مشکل با طرح اینکه نقطه حرکت انقلاب اسلامی نهضت ملی شدن نفت بود بروز پیدا کرد. بازرگان معتقد به مشی و روش مصدق بود. او انتقادی از دکتر مصدق ندارد و جز تجلیل و تمجید چیزی نیست. اما در نقطه مقابل واکنش بازرگان نسبت به امام و روحانیت به چه صورت است؟ یک مورد انتقاد از آقای شاپور بختیار ندارد. فقط یک بار گفت این رفیق لر ما باید دست از این کارها بردارد. هیچ انتقادی ندارد ولی نسبت به شخصیتهای اسلامی اینطور نبود. پیروزی انقلاب اسلامی با تکیه بر قرآن و نفی روش دکتر مصدق بود. یعنی امامخمینی ادامه مصدق نیست. آن را قبول ندارد. عملکرد مصدق یک بحث است و تفکر ناسیونالیستی و دموکراسیگرایی غربی بحث دیگری است. اینکه آیا اگر من سال 1328 بودم تفکر مصدق را قبول میکردم یا خیر، بحث دیگری است. اما در دهه 40 که یک حرکت اسلامی و نهضت اسلامی با تکیه بر قرآن و سیره شروع شده یعنی آن تفکر مصدقی تمام شده است. موضوع بعدی آقای بازرگان این است که امر بر ایشان مشتبه شد و واقعا فکر کرد رهبر انقلاب او است و او مردم را آورده است. اتفاقا در جزوهای با عنوان چه کسی مقصر است، میگوید مردم ما را مقصر دانستند که اینها را به میدان آوردیم. نمیدانم این را خود او القا میکرد یا اطرافیان القا میکردند و او میپذیرفت، عین همین حرف را بنیصدر بیان میکند. کتابی به نام 12 اشتباه بزرگ دارد که 300 صفحه است. میگوید اولین اشتباه من این بود که آقای خمینی را در ایران مطرح کردم و دومین اشتباه من این بود که روحانیت را به میدان آوردم. آقای بازرگان هم همین را میگوید. در کتاب انقلاب در دو حرکت این موضوع مورد اشاره قرار گرفته است.
مهدی معتمدیمهر: اتفاقا عکس این را بیان میکند که ما نبودیم که اینها را به میدان آوردیم.
قاسم تبریزی: آن را برای تبرئه خود بیان میکند. نوعی طعنه است! میگوید مردم به ما ایراد میگیرند و آن بدتر از معنای اولی است. من چنین برداشت کردم که مردم به ما ایراد میگیرند که شما اینها را روی کار آوردید و شما باعث شدید مردم بیایند. این امر بر او مشتبه شد که جایگاه رهبری دارد، درحالیکه این انقلاب یک ماهیت اسلامی دارد و یک هدف اسلامی دارد و یک رهبر اسلامی دارد و یک مدافعان خاص اسلامی دارد و رسالت خاصی برای خود قائل است. و این را از قیام 15 خرداد باید آغاز کرد که نقطهعطف در تاریخ ایران بود و جریان اسلامی و رهبری اسلامی منهای احزاب، جمعیتها و جریانهای گوناگون تنها به میدان آمد. اینکه ایشان مطرح میکند از ابتدا با آقای خمینی اختلاف داشتیم، ایشان ایران را برای اسلام میخواست و ما اسلام را برای ایران!
مهدی معتمدیمهر: میگوید ما اینطور فکر میکردیم.
قاسم تبریزی: این ما کیست؟
مهدی معتمدیمهر: ما یعنی مهندس بازرگان! میگفت ما اسلام را برای ایران میخواستیم و آقای خمینی برعکس. ما یعنی نهضت و بازرگان! این واضح است.
قاسم تبریزی: برای چه نخستوزیر شد؟ شما به من میگویید مثلا غرفه 11 نمایشگاه را اداره کنید و کتابها را میفروشید و مسئولیت شما فروش این کتابهاست. من باید آنجا چه کنم؟ هرکاری خواستم انجام دهم یا کار شما را پیش ببرم؟
مهدی معتمدیمهر: این فرمایش شما مغالطه است. بازرگان که خودش خودش را نخستوزیر نکرد. با حکم رهبر و تصویب شورای انقلاب و با فشار سیاسی نخستوزیری را قبول کرد.
قاسم تبریزی: از ابتدا آقای بازرگان همانطور که اشاره کردیم براساس مصوبات شورای انقلاب نهتنها عمل نکرد که اعتنایی هم نکرد. او به پیشنهاد شورای انقلاب نخستوزیر شد و میبایست براساس مصوبات آن عمل میکرد که نکرد. مبانی انقلاب و معیارهای انقلاب، اهداف و رسالت انقلاب ربطی به ایشان ندارد. این مربوط به رهبری و موسس انقلاب است. این انقلاب در مکتب و تعالیم اسلام است، آیتالله مطهری در نهضتهای صد سال اخیر این را اشاره میکند، این سخنرانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است.
مهدی معتمدیمهر: مصاحبه حامد آلگار با آقای بازرگان را در یک سایت مستند پیدا نکردم و درباره آقای غروی هم که فرمودید من در چند مورد چک کردم بعد از آقای مقدممراغهای، استاندار شدند. در سایت استانداری این بیان شد. موارد اختلافی را سعی میکنم بررسی کنم.
مهدی معتمدیمهر: بهعنوان برادر کوچک شما، چون سطح تجربه و مطالعه شما از من و همنسلان من باید بیشتر باشد، انتظاری بالاتر داشتم. عموم مطالبی که بیان میکنید در مستند راه طی شده ساخته علی ملاقلیپور قبلا آمده بود و با ایشان هم مناظراتی داشتم و فکر میکنم یکی از مناظرات را روزنامه «فرهیختگان» منتشر کرد که در دانشگاه صنعتیشریف برگزار شد. محور فرمایشات و استدلال شما درمورد بازرگان همان مطالبی است که ایشان بیان میکرد. ایشان به صراحت مطرح میکرد که اینها کشف شخصی من است و قبل از من کسی به این زوایا نور نتابانده بود. در آن مستند موجود است و کتابی توسط نشر کویر پاسخ به مستند در این مورد منتشر شده است.
قاسم تبریزی: آقای مطهری را مطالعه کردید؟ آیتالله مطهری مبانی اسلامی و ایدئولوژی اسلامی را با تکیه به قرآن و سیره اهل بیت(ع) بیان میکند.
مهدی معتمدیمهر: من توضیح دادم. مطهری یک بحث علمایی و فلسفی میکند و همانجا در شروع مطرح میکند که این مطالب پاسخ به دانشمند بزرگ مولف (بازرگان) است. آقای مطهری تعارفی نداشت که بخواهد براساس آن کسی را دانشمند بزرگ اسلامی معرفی کند. منتها مطرح میکند زاویه دید مهندس بازرگان فاقد نگاه فلسفی است و میگوید بازرگان در شناخت خدا و آخرت به علت فاعلی توجه داشته و از علت غایی غفلت کرده است. فقط همین.
قاسم تبریزی: فلسفی نه، اعتقادی! بحث صرفا فلسفی نیست بلکه تعارض با مبانی قرآن و اسلام دارد.
مهدی معتمدیمهر: میگوید ایشان متکی بر مبانی فلسفه نیست و از کتاب رئالیسم علامه طباطبایی استفاده نکرده است. در پاورقی آن ذکر میکند.
قاسم تبریزی: آن متن آقای مطهری را بیاورید. متاسفانه حضرتعالی بدون تکیه بر منابع و ماخذ، توجیهگر بدون سند آقای بازرگان و نهضت آزادی هستید.
مهدی معتمدیمهر: همانطورکه عرض کردم مهندس بازرگان از روش تجربی برای فهم قرآن استفاده میکرد ولی فقط متکی به روش تجربی نبود. متاسفانه آقای تبریزی پس از هر پاسخ و سندی که ارائه میشود، مجددا همان نکته و ادعای قبلی را تکرار میکند، مانند بحث تولی و تبری یا عضویت طالقانی در نهضت و همین نقد آقای مطهری که چند بار تکرار کرده و بنده قبلا اسناد آن را در همین مناظره اعلام کردهام و برخی موارد را هم به اشتباه ذکر میکنند. آقای تبریزی مطرح کردند بازرگان از ابتدا به سیاست گام به گام پایبند بود. این سیاست گامبهگام یا سیاست تدریجی همان قانونمندی است که در قرآن آمده است. قرآن مبنای اندیشه و جهانبینی بازرگان است. این مساله چه ایرادی دارد؟ صریح بفرمایید که آیا شما با اینکه مبنای نگرش فردی قرآن باشد، مخالفتی دارید؟ حتی خداوند با تمام قدرتی که دارد میگوید جهان را در 6 مرحله آفرید (فی سته ایام. سوره فرقان، آیه 59) تجربه بشری و تاریخ سدهها و هزارهها هم گواهی میدهند که هر نوع ساختن و آبادانی در دنیا تدریجی است. طبیعی است که بازرگان به این مساله پایبند و معتقد بود و پنهان هم نکرد، یعنی با علم به این اختلاف بود که آقای خمینی بهعنوان تنها گزینه نخستوزیری ایشان را مدنظر قرار داد و درمقابل بازرگان هیچ گزینهای را آقای خمینی و شورای انقلاب مطرح نکردند. اتفاقا مهندس بازرگان چالش جدی با آقای خمینی داشت. برخلاف دکتر سنجابی که بلافاصله با آقای خمینی در پاریس بیعت کرد، بازرگان گفت تا به ایران برنگردم و با دوستان خود مشورت نکنم جواب نمیدهم. آقای خمینی یا یکی از اطرافیانشان به مهندس بازرگان میگویند همین الان باید جواب دهید که مهندس در پاسخی تلخ میگوید شمر هم به امام حسین یک شب مهلت داد و شما نمیتوانید از من بخواهید اینجا پاسخ بدهم، من عضو یک حزب هستم.
آقای خمینی با اطلاع از این موارد بازرگان را انتخاب کرد. فکر میکنم عنوان صحیح کتابی که از آقای اشکوری تحت عنوان «کنکاشی درباره بازرگان» مطرح کردید «در تکاپوی آزادی» باشد.
قاسم تبریزی: بله همین کتاب است.
مهدی معتمدیمهر: در آنجا مطرح میکند بازرگان یک فرد قانونمند است و فردی است که تدریجی و توام با نظم عمل میکند حتی در انقلاب معتقد به قانونمندی و حفظ نظم است و اینها ویژگیهای برجسته بازرگان است که اتفاقا امروز اعتبار بازرگان به همین است، زمانیکه دیگران تحتتاثیر جو بودند بازرگان نبود. همانجا میگوید علت تشکیل نهضت از سال 40 این بود که بازرگان شاه را مسبب اصلی تمامی مشکلات میدانست ولی اینکه شاه چگونه برود مهم بود. بازرگان میگفت رفتن یکباره شاه و از بین رفتن این حکومت و ساختار، باعث روی کارآمدن انقلابیونی میشود که نیروهای آن قادر به اداره حکومت جدید نیستند. میخواهم یک سوالی را مطرح کنم که آقای تبریزی در زمان صحبت خود پاسخ بدهند، به فرض اینکه 43 سال پیش در آبان 57 این سیاست گام به گام و تدریجی عمل کردن در چهارچوب قانون بازرگان برای انقلابیون قابلفهم نبود و بهجز آقای خمینی خیلیهای دیگر نیز با این ایده مخالف بودند اما امروز 43 سال تجربه داریم، مگر آن الگویی که در انقلاب مورد نظر نیروهای انقلابی بود به موفقیت رسیده است؟ امروز این الگو به چنان بحرانی رسیده که درون خود فساد، تبعیض و دینگریزی دارد. این انقلاب براساس همان روشهای شتابزده نهتنها در امر سیاست و نهتنها در امر اقتصاد، نتوانسته به اهداف خود برسد، حتی در حوزه دینداری و فقهآموزی نیز موفق نبوده است. 43 سال از انقلاب میگذرد. این زمان یک عمر برای تربیت یک نسل است. ما حتی بعد از این 43 سال فقیهی در تراز فقهای طراز اول که در دوران پهلوی با آن امکانات کم رشد و پرورش فقهی پیدا کردند، نداریم. وارد عرصه روشنفکری حوزههای علمیه نمیشوم که اعتراض کنید، در همان حوزه سنتی فقیهی در تراز آیتالله مرعشی، آیتالله جوادیآملی، آیتالله منتظری و حتی آیتالله مصباحیزدی از منظر فقاهت نتوانستیم تربیت کنیم، همه اینها درسآموختههای دوران قبل در حوزه بودند. بنابراین الان تجربه نشان میدهد روشی که آقایان مطرح میکردند که شتابزده عمل کنیم به بحران خورده است و حتی در حوزه علمیه قم هم موفق نبوده است.
فرمودید مهندس بازرگان به عهد خود وفا نکرده است. چرا وفا نکرده است؟ عهد مهندس بازرگان چه بود؟ عهد مهندس بازرگان انتقال حکومت از یک مرحله به مرحله دیگر بود. نمیدانم انقلاب روز یکشنبه یا دوشنبه بود که پیروز شد؟ فکر میکنم مدارس ما شاید تا جمعه تعطیل بود ولی شنبه سر کلاس رفتیم. ماموران شهربانی سر کار بودند، بیمارستانها همینطور بود و وزارتخانهها کموبیش با تمام مشکلاتی که بود دایر بودند و به کار خود ادامه میدادند. حدود دو ماه بعد از ورود آیتالله خمینی وزارت کشور رفراندوم[3] تغییر رژیم را برگزار میکند که برگزاری آن بهلحاظ اجرایی نشاندهنده کارآمدی سیستم است. آقای تبریزی فرمودند آقای خمینی به بازرگان گفته اعضای دولت از اطرافیانش نباشند، آقای خمینی کجا این مطلب را بیان کردند؟ گفتند بدون وابستگی حزبی شما را به این مقام منصوب میکنم.
قاسم تبریزی: این به چه معنی است؟ گویا لازم است در فرهنگ سیاسی، کلمات و واژگان را معنی و تبیین کنیم! بهتر بود آقای معتمدیمهر حداقل حکم نخستوزیری آقای بازرگان را با دقت مطالعه میکردند.
مهدی معتمدیمهر: یعنی این دولت، دولت نهضت آزادی نیست و این امر رعایت شد. تنها حدود یکسوم اعضای کابینه از نهضتیها بودند و بقیه از جبهه ملی و جاما و انجمن اسلامی مهندسین بودند و اتفاقا آقای رجایی هم برخلاف آنچه آقای تبریزی گفتند در زمان تشکیل دولت تا بهمن 1358 عضو نهضت بود و آقای شیبانی هم عضو نهضت آزادی بود و نه جبهه ملی. خطاهای تاریخی آقای تبریزی فراوانند. برخلاف آنچه آقای تبریزی فرمودند طالقانی نگفت که بازرگان برای این مسئولیت مناسب نیست و دقیقا به بازرگان گفت که این مسئولیت را نپذیر چون آقایان هملباسی (روحانیون) صفا و وفا ندارند. نکته دیگر اینکه خود امام کاملا مخالف بود که روحانیون وارد دولت شوند و این ایراد دیگر متوجه مهندس بازرگان نبود که چرا از روحانیون کسی در کابینه نیست؟ اما اعضای دولت که از برخی آنها به ناحق و با بیانصافی یاد کردید، معرفی شده و مورد تایید شخص رهبر انقلاب و آقای خمینی بودند. وقتی این افراد را بازرگان معرفی میکرد باید به تایید شورای انقلاب رسیده و حکم آنها به امضای رهبر انقلاب میرسید. وزرای دولت موقت با امضای رهبر انقلاب به وزارتخانههای خود میرفتند، بنابراین پای حکم آنها فقط امضای بازرگان بهعنوان نخستوزیر وجود نداشت که تمام مسئولیت بهعهده او باشد. اینکه جناب تبریزی با فردی مثل ابراهیم یونسی و... اختلاف دیدگاه داشته باشند طبیعی و قابل احترام است ولی به کار بردن چنین الفاظی همچون فرد پلید کمونیست برخلاف آموزههای صریح قران است که مصادیق آن را قبلا در همین مناظره عرض کردم.
قاسم تبریزی: اگر امیرحسین آریانپور بود، این حرف را نمیزدیم. یونسی یک فرد صرفا مارکسیست نبود، بلکه ضد اسلام و ضد انقلاب بود، عملکرد وی در دوران استانداریاش را باید بررسی کرد.
مهدی معتمدیمهر: آقای ابراهیم یونسی سالها بعد تا دهه 90 در قید حیات بودند و در ایران زندگی میکردند و هیچکسی مزاحم ایشان نمیشد و کتابهای او در جمهوری اسلامی منتشر و تجدید چاپ میشد و میشود. بنابراین نسبت دادن الفاظی چون پلید کمونیست در حق ایشان روا و متکی به سند ثابت شده نیست. این کار قطعا به دور از اخلاق و قانون و قرآن است.
قاسم تبریزی: در عملکرد او غیر از خیانت هیچ چیزی نیست بحث را منحرف نکنید، ایشان در جایگاه استانداری خیانت و جنایت کرد.
مهدی معتمدیمهر: چنین چیزی در هیچ محکمهای اثبات نشده است. این تلقی شخصی شماست.
قاسم تبریزی: عملکرد یونسی در کردستان و همکاریاش با حزب دموکرات و کومله نشاندهنده خیانت است. شما دو جلد کتاب «حزب دموکرات کردستان» و «کومله» نوشته محمود نادری را به همراه گزارشهای حوادث و وقایع کردستان به همراه عملکرد استاندار مطالعه کنید.
مهدی معتمدیمهر: مطلقا اینچنین نیست. الان شما هم کتابی مینویسید مگر این کتاب وحی منزل است؟ آنچه میتوانید در باب خیانت هر فردی مطرح کنید، حکم رسمی دادگاه صالحهای است که حقوق دفاعی برای متهم برقرار کرده باشد و موازین دادرسی عادلانه در آن رعایت شده باشد. درخصوص مواردی که برای آقای یونسی مطرح میفرمایید. ابدا چنین روندی طی نشده است.
مطلقا هیچ حکم دادگاه و هیچ محکمهای ایشان را خیانتکار اعلام نکرده است. طبیعی است کسانی که با هم اختلاف دیدگاه داشتند به همدیگر اتهام میزنند ولی این در شان یک جلسه فرهنگی و علمی نیست. آقای تبریزی میگوید بازرگان میخواست کمیتههای انقلاب و دادگاه انقلاب تعطیل شود. درخصوص کمیتهها دلایل را در همین مناظره عرض کردم و گفتم که دلیل این خواست، بحرانسازی و قانونشکنی و چوب لای چرخ دولت گذاشتن و موازیکاری بوده است. یک مقام اجرایی وقتی میبیند در نهادهای زیرمجموعه او سایر نهادهای حاکمیتی بیقانونی و هرج و مرج برقرار میکنند، حتما باید نسبت به آن نهاد موضع بگیرد و واکنش نشان دهد. این طبیعی است و اگر نکند غیرطبیعی است. ولی میخواهم از باب اطلاع شما یا ثبت در این مناظره بیان کنم، آن دادگاهی که بازرگان درخواست انحلال آن را کرد، دادگاه انقلاب نبود. دادگاه انقلاب در اردیبهشت سال 58 شکل گرفت، اساسنامه دادگاه انقلاب را مطالعه کنید. آن دادگاهی که بازرگان از همان روزهای اول انقلاب دنبال انحلالش بود، محاکم شرع آقای خلخالی بود که درباره رفتارهای غیرقانونی، غیرانسانی و شائبهبرانگیز آن دادگاهها به اندازه کافی مطلب گفته شده و من نمیخواهم اینجا به آن بپردازم و فقط بهعنوان کد عنوان کردم. بازرگان اتفاقا یکی از اعتبارهایی که دارد همین است، در زمانی که کمتر کسی به حقوقبشر توجه داشت بازرگان به رعایت حقوق دادرسی در آن دادگاهها توجه میکرد. هم بازرگان و هم دکتر یزدی اینچنین بودند و درنهایت نیز این دو نفر توانستند جلوی خیلی از آن اعدامها را بگیرند. امروز آن اعدامهایی که انجام گرفت، چه اعتباری برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده؟ نهتنها اعتباری ایجاد نکرده بلکه شائبه نیز ایجاد کرده است که شما چرا فلان شخصی که حاضر بود حرف بزند و اطلاعات در اختیار نظام قرار دهد را اول انقلاب اعدام کردید؟ از چه چیزی نگران بودید که اینها را اعدام کردید؟ اینکه بیان میکنید عملکرد بازرگان در دوران نخستوزیری نه اسلامی و نه ملی بود کما اینکه امیرانتظام را معاون خود قرار داد و توجهی به هشدار بقیه نکرد که گفتند امیرانتظام را کنار بگذارید. باید پاسخ بدهم، این حق بازرگان بود که هرکسی را صلاح میداند برای حضور در دولت انتخاب کند. معاون بازرگان را دیگران نباید انتخاب کنند. شاید در آن روز شائبههایی درمورد امیرانتظام وجود داشت. اما هیچکسی نمیگفت امیرانتظام جاسوس است یا کارش را بلد نیست و این اتهام ناروا را دانشجویان خط امام برای نخستینبار پس از سقوط دولت موقت مطرح کردند. تمام کسانی که با امیرانتظام در حزب جمهوری مخالف بودند بهخاطر ظاهر و شیک لباس پوشیدن و کروات ایشان بود. هیچیک هیچدلیلی در آن زمان پیرامون خیانت امیرانتظام نداشتند. اما بعد از 17 سال مقاومت بینظیر امیرانتظام در زندان که تنها بهخاطر عشق وطن بر او تحمیل شد، امروز وی یک شخصیت برجسته و معتبر تاریخ ایران است. اینکه شما قبول ندارید طبیعی است چون به پایگاه سیاسی شما برمیگردد، نه به عدم اعتبار امیرانتظام! حتی در آن زمان مطرح نبود که امیرانتظام بیدین یا لائیک است. در همان مصاحبهای که آقای متقی نماینده دادستان انقلاب با سایت تاریخ ایرانی انجام میدهد، تصریح میکند روزی که امیرانتظام به ایران بازگشت و بازداشت شد، روزه بود. در صحبتهایتان از افرادی مانند صدر حاج سید جوادی، فروهر، سنجابی و... نام بردید. در رابطه با شخصیت هرکدام از این افراد به کتابهای تاریخی مراجعه کنید این چهرههایی که نام بردید قبل از اینکه عضو دولت موقت شوند، به پیشنهاد آیتالله خمینی به شورای انقلاب معرفی شدند برای عضویت در این نهاد. وقتی در پاریس نزد آقای خمینی بحث شورای انقلاب و دولت مطرح میشود ازجمله اسامیای که ایشان برای پذیرش مسئولیت نام میبرد آقای مهندس کتیرایی و دکتر سنجابی است، اتفاقا آقای خمینی در اینجا مصلحتسنجی میکند و به مهندس بازرگان میگوید نگذارید بین شما و اعضای جبهه ملی فاصله بیفتد. برای همین مهندس بازرگان مهمترین وزارتخانه خود را به آقای سنجابی تحویل میدهد.
دو نکته را هم جناب تبریزی گفتند که نیاز به توضیح دارد. اول آنکه گفتند نهضت امامخمینی (انقلاب اسلامی 1357) ادامه نهضت ملی دکتر مصدق نیست و ریشهاش به 15 خرداد برمیگردد. در این خصوص عرض کنم که اگر فقط روحانیون بودند که قیام کرده بودند و اگر تنها مطالبه «حکومت اسلامی» بود، شاید این حرف درست بهنظر میرسید، اما اینطور نبود و تکثر بیشتری در انقلاب حضور داشت و مطالبات انقلاب هم آزادی و استقلال و عدالت و حاکمیت قانون و جمهوریت و اسلامیت سازگار با ارزشهای یادشده بودند. بنابراین، این انقلاب نهتنها ادامه نهضت ملی مصدق و بلکه در راستا و ادامه انقلاب مشروطه بود و نکته دوم، دیدگاه حیرتآوری بود که درخصوص ناسیونالیسم و تقابل میان دولت ـملت با نظریه امامتـ امت مطرح کردند که نهتنها برخلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی، بلکه معارض با مواضع بنیانگذار انقلاب و آیتالله خامنهای است.
قاسم تبریزی: نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهلبیت(ع) بوده است، همچنانکه آثار علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است، به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح میشود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است. اینکه ما مطرح میکنیم انقلاب سال 57 یک انقلاب اسلامی است، یعنی این انقلاب دارای اهداف و رسالت و ماهیت و رهبری خاص است، نه یک کلمه کمتر و یک کلمه بیشتر! مساله تبری و تولی و اصل اینکه یک مسلمان در مواضع خود باید دربرابر جریانات معارض با دین محکم باشد یکی از مبانی انقلاب است. لذا اینکه در برخورد با دیگران گاهی یک طور و گاهی طوری دیگر عمل کنیم درست نیست. وقتی آقای بازرگان میگوید نهضت آزادی دکانی در برابر جبهه ملی نیست بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، اینجا میمانیم چگونه قضاوت کنیم. بعد از انقلاب هم این حالت وجود داشت. در سال 63 که آقای بازرگان جمعیت دفاع از قانون اساسی را تاسیس کردند با همین افراد جبهه ملی بود. آیا اعضای جبهه ملی به مبانی امام برگشتند و از مبانی خود جدا شدند یا بالعکس اعضای جبهه ملی پیرو همان مشی قبلی خود بودند و آقای بازرگان به طرف آنها رفته است؟ حرکت تاریخیای که آقای بازرگان بیان میکند انقلاب در دو حرکت است. یک حرکت ما بودیم که به سمت وحدت حرکت کردیم و همه گروهها و جریانات میآمدند و یک حرکت روحانیت است که اینها انحصارطلبی میکنند. آیا این از صداقت و تقوا است؟ اینکه گفتند اینها تحتتاثیر کمونیسم و مارکسیسم قرار گرفتهاند، آیا از سر تقوا است؟ آقای بازرگان مهر 1361 در مجلس از منافقین دفاع و آنها را تبرئه کردند و این سخنرانی درحقیقت یکی از آخرین تیرهایی بود که خودش به نهضت آزادی و طیف ملیگرا زد. اگر آقای بازرگان مدعی وحدت است، این وحدت منافقین، جبهه ملی، حزب ایران و حتی افرادی چون ابراهیم یوسفی و مقدم مراغهای را نیز در بر میگیرد.
یکی از خطاهای بزرگ آقای بازرگان و نهضت آزادی انتشار روزنامه میزان بود. اگر واقعا هیچ دلیلی برای نقد و رد نهضت آزادی و تعارض با انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و امام و روحانیت نمیداشتیم همین روزنامه میزان (ارگان رسمی نهضت آزادی) کفایت میکرد که آدم بدان بپردازد. در روزنامه میزان میگوید «ضمنا لازم نیست اختناق از سوی نیت و از ناحیه دشمنان امت سر بزند. با روی دلسوزی مکتب و ملت برای جلوگیری از سستی و نابودی آن از اختناق بهره برده میشود.» اولا کجا اختناق بود؟ اول اختناق را مطرح کنید و بعد بگویید. این القای نادرست غیرمسئولانه اختناق به چه معناست؟ این در زمانی است که امامخمینی در قید حیات بودند. برای 4 تیر 59 است. کدام اختناق در آن زمان بود؟ این حرف را علیه جمهوری اسلامی بیان میکنید و بعد میگویید اختناق است؟ در روزنامه هم بیان میکنید که در سراسر مملکت منتشر میشود. این اختناق برای کیست؟ اینها مطالبی است که علیه کل روحانیت، ائمه جمعه، حوزههای علمیه، نهادهای انقلابی، شخصیتهای انقلاب اسلامی و... مینویسد.
در جایی دیگر بازرگان میگوید از روسای دو قوه سوال دارم که حرف 11 میلیون نفری که به آقای بنیصدر رای دادند و الان هم بیشتر شده است دیگر تاثیر ندارد؟ آقای بازرگان گفته من میخواهم چاقوی رئیسجمهور را تیز کنم. این به چه معناست؟ بازرگان به دنبال وحدت است؟ به دنبال اصلاحطلبی است؟ درحالیکه بنیصدر میگوید قانون را قبول ندارم! مجلس را قبول ندارم! و من خودم قانون هستم! البته خود آقای بازرگان هم چه در دولت موقت و چه در زمان نمایندگی مجلس و تا پایان علیه قانون و برخلاف قانون اساسی حرکت میکرد.
مهدی معتمدیمهر: تاریخ این مطلب را بیان میکنید؟
قاسم تبریزی: 21 شهریور 59 بود. از روسای دو قوه سوال کرد. روسای دو قوه چه کسانی هستند؟
مهدی معتمدیمهر: بهشتی و آقای هاشمی هستند.
قاسم تبریزی: روند حرکت آقای بنیصدر براساس انقلاب و اسلام بود یا خودخواهی و خودپرستی؟ بنیصدر میگوید مجلس را قبول ندارم و مجلس باید با من هماهنگ باشد. من قانون اساسی را قبول ندارم. من خودم قانون هستم. سرمقاله میزان میگوید حکومت حزب واحد اکثریت است و رزمنده ما حکومت حزب واحد را در ایران به خوبی لمس میکند. منظور از حزب واحد چیست؟ سرمقاله میزان در 11 بهمن 59 چند مطلب منتشر میکند. یکی اختناق و یکی حزب واحد است. این برای سال 59 است. آقای بنیصدر هم طغیان کرده است. مساله ترور آقای بازرگان را روزنامه میزان 22 تیر 64 مطرح کرده است. ننوشتهاند چه کسی میخواهد ترور کند؟ پیوند نهضت آزادی بهویژه آقای بازرگان با حرکت بنیصدر از 17 شهریور 59 خصوصا از 14 اسفند 1359 عمق سادهاندیشی مهندس از یک سوی و عداوت با انقلاب و نظام را از سوی دیگر عیان میرساند.
مهدی معتمدیمهر: یعنی کذب است؟
قاسم تبریزی: من نمیدانم. مقابل این علامت سوال میگذارم. واقعا میخواستند ترور کنند؟ چه کسانی میخواستند ترور کنند؟ برای چه چیزی میخواستند ترور کنند؟ میزان 9 خرداد 60 در اوج درگیریها منتشر میکند «سخنان مهم رئیسجمهور در اجتماع و پایگاه هوایی شیراز» و بعد در صفحات خود به نقل از بنیصدر مینویسد کسی که آماده است در شنزارهای داغ خوزستان بمیرد از سلول زندان اوین نمیترسد. این نقلقول تیتر اول روزنامه میزان است. روزنامه میزان 22 شهریور 59 مینویسد آقای رجایی قبلا گفته من فرزند مجلس، برادر رئیسجمهور و مقلد امام هستم. حالا من از او میپرسم رسم برادری این است که یک هفته بعد بگوید من با رئیسجمهور سر یک میز نمینشینم؟ در این یک هفته چه چیزی گذشته بود؟ چرا نمیگویند چه چیزی پیش آمد؟ چرا نمیگوید رئیسجمهور چه کار کرد؟ 12 اردیبهشت سال 60 در سرمقاله میزان آقای بازرگان میگوید فرزندان مجاهد و مکتبیام! هر دو جریان را نصیحت کرده است. آیا هر دو جریان یکسان بودند؟ فرض کنیم 58 ایشان مجاهدین را نمیشناخت. مواضع مجاهدین در 12 اردیبهشت 1360 که نامهای به امام نوشتهاند که میخواهیم نزد شما بیاییم و عرض حال کنیم و امام فرمود اسلحه را زمین بگذارید من به دیدن شما میآیم. من یک طلبهام ولی چه کنم؟ اسلحه را در پشت خود گرفتهاید و ما را تهدید میکنید.[4] آقای بازرگان این مطلب را نخوانده بود؟ فرزندان مجاهد و مکتبیام[5] همان توهمی است که احساس میکند تمام این افراد متدین فرزند مکتبی او هستند و او پدر است بدون اینکه جایگاه نصیحت و رهنمود را داشته باشد. دکتر یزدی در روزنامه میزان میگوید امروز همه طرفداران استبداد سیاه خود را زیر شعار مقدس حزبالله[6] مخفی کردهاند. این حرفها به چه معنی است؟ استبداد سیاه چیست؟ در کدام نظام حرف میزند؟ در نظام شاهنشاهی است یا نظام استالینی است؟ اینکه میگویم اینها نه انقلاب اسلامی را رعایت میکردند و نه نظام را و به دنبال تضعیف بودند، به همین خاطر است. میزان 5 خرداد 60 در آغاز شورش بنیصدر و سازمان مجاهدین مطلبی منتشر کرده و نوشته است کشور در یک بنبست سیاسی گرفتار شده است. کدام بنبست منظور است؟ مگر این نظام رهبر و قانون و مجلس ندارد؟ اینکه القا کنیم در بنبست قرار گرفته درست است؟ چه بنبستی بود؟ درحالیکه درحال جنگ هم بودیم. آقای مهندس بازرگان 5 فروردین 60 میگوید اگر آمریکا شیطان کبیر است، شیطان اکبر مارکسیسم است. بگویید آمریکا این دخالتها و جنایتها را کرد، به این دلیل جنایتکار است و او را شیطان میدانیم و مارکسیسم چون دشمن اسلام و قرآن و دین است او را دشمن اکبر میدانیم. اما این حرف دربرابر چیست؟
15 اردیبهشت 60 بازرگان میگوید که وقتی خدمت امام میرود مدعی میشود امام حقایق را به ایشان نمیگویند. درصورتیکه امام بیان کرده بود من کانال ندارم و با همه در ارتباط هستم. اینکه به امام کسانی حرفهای خاص میزنند چه چیزی از این درمیآید؟ این چه القایی است که در جامعه ارائه میدهیم؟ در سخنرانی زنجان میگوید انقلاب اسلامی یا انقلاب مارکسیستی؟ متاسفانه در انقلاب در دو حرکت القا کرده که اینها به سمت مارکسیسم رفتند. روزنامه میزان 24 اردیبهشت 60 منتشر میکند وای به حال آن انقلابی که 8 درصد بر 80 درصد حکومت میکنند. واقعا در ایران 8 درصد حاکم بودند؟ 80 درصد هم آقای بازرگان، منافقین، جبهه ملی، بنیصدر، نهضت آزادی و دوستان ایشان بودند؟ عجیب این است که روزنامه میزان از 17 شهریور 59 تقابل و تعارض خود را با نظام و انقلاب و امام شدیدتر کرد. من متاسف هستم که حتی نسل دوم نهضت آزادی روحیه تحقیق و صداقت و صراحت ندارند و نوعی قشریگری و تحجر دربرابر تاریخ نهضت آزادی و آقای بازرگان دارند که حتی به خود اجازه تفکر و تعقل نمیدهند.
احمد سلامتیان روزنامه میزان 10 اردیبهشت 60 میگوید آزادی را بکشید، ما را بکشید، دیکتاتوری را مسلط کنید. به چه کسی این حر فها را میزنند؟ مخاطب چه کسی است؟ مخاطب دولت عراق است؟ رژیم شاه است؟ باید از آن شیفتگی درآییم و بگوییم این مطالب را هم بیان کرده، اینها خطا و خیانت بود. روزنامه میزان 3 خرداد 60 مینویسد نامه رئیسجمهور به دادسرای عمومی در رابطه با هیات بررسی شکنجه است. القا کرده بود در جمهوری اسلامی شکنجه است. امام، شهید محمد منتظری و آقای سیدمحمود دعایی و 3-2 نفر دیگر را فرستاده بودند تا حرف اینها را بررسی کنند. شکنجه را هم منافقین مطرح کرده بودند. آیا میزان مروج آن قضیه است؟ میزان 19 آبان 59 مینویسد قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی بنیصدر! در نطق قبل از دستور بازرگان میگوید حزب جمهوری اسلامی حزب حاکم با اتخاذ شیوههای استالینی است. شما میگویید آقای بازرگان به روحانیت احترام میگذاشت؟! اعضای نهضت آزادی همه به آمریکا و اروپا رفتند و علیه انقلاب صحبت کردند. رحمتالله مقدممراغهای و آقای امیرانتظام هم جاسوس آنجا بودند. ایشان میگوید جاسوس نبوده است؟ بهنظر شما آیا فردی در آن جایگاه (امیرانتظام) حق دارد مطالب سری را به سفارت بیان کند یا خیر. امام اتفاقا تاکید به جاسوسی ایشان میکند. وقتی که اسناد آقای امیرانتظام منتشر شد امام در صحبت خود گفت انحلال مجلس خبرگان معلوم بود از طریق سفارت آمریکا و آقای امیرانتظام صورت گرفت.[7] البته من قبلا اشاره کردم که آقای امیرانتظام با سفارت درمورد مجلس خبرگان چه نظری داشت. این آقای (بازرگان) که از نظر شما تقوا دارد و به روحانیت احترام میگذارد میگوید تریبون نمازهای جمعه و اکثر روزنامهها مدافع قدرت قضایی در گرو انحصارطلبها قرار میگیرد.[8] اولا این کلمه انحصارطلبی چه بود که با القای شیطانی آن را به شهید آیتالله بهشتی منتسب کردند. امام هم بعدا عنوان کردند من بیش از اینکه از شهادت ایشان ناراحت باشم از مظلومیت ایشان ناراحتم. البته با این جمله بیان کرد که خدا انصاف دهد آنهایی که شهید بهشتی را میگفتند انحصارطلب است. برای چه این مطلب را عنوان میکرد؟ بهشتی چه چیزی میخواست؟ جز اینکه میگفت به قانون اسلام باید عمل شود و جز اینکه در آن چهارچوب اسلام میخواست عمل کند، جز اینکه لایحه قصاص را تهیه کرد که با همکاری آیتاللهالعظمی عبدالله جوادیآملی بود. این توهین به ائمهجمعه و روحانیت نیست؟ بازرگان میگوید، این ائمهجمعه ارادهای ندارند و حزب حاکم و انحصارطلبها به اینها دستور میدادند چه بگویند. در این آدم کجا تقوا وجود دارد؟ کجا دفاع از روحانیت وجود دارد؟ ممکن است یک مرتبه بگوید آقای حسن در فلان شهر در نمازجمعه این را گفت و این خلاف بود. مثل این است که بگوییم همه دانشجوها فلان هستند. این به چه معناست؟ اینها را توجیه بدتر از اصل نکنیم. یعنی یک امر بین است. یک زمانی یک امری مبهم است و من بد فهمیدهام، میگویند این را بد فهمیدهاید. یک مطلبی که روشن است را کسی توجیه نمیکند. در آن نطق قبل از دستور 5 خرداد 63 میگوید 4 سال نمایندگی در این دوره مجلس زمان حسرت و حساب خسارت است. در مجلس کار کردن حسرت و خسارت است؟ آن هم مجلس اول که جنگ را داریم و مسائل متعدد در کشور داریم. چه خسارتی دیدید؟ به اسلام ضربه خورد یا به تفکرات دیگر؟ در مجلس میگوید منتقدان رفتار ناشی از غرض و منفعت نداشتند بلکه احیانا اقتضای جوانی و جاهلی است. اگر یک بار بگوییم فلان نماینده اینطور است میتوان درک کرد ولی اینجا همه نمایندگان را میگوید. اسم این را چه چیزی میتوان گذاشت؟ میگوید موکلان ما را مسئول اوضاع حاضر میدانند درحالیکه خود جزء اولین قربانیان شدهایم. قربانی چه شدند؟ کجا میخواستید باشید؟ دولت موقت بودید و تمام شد. الان هم در مجلس شورای اسلامی هستید. قربانی چه چیزی شدید؟ میخواستید چه کار دیگری بکنید؟ چه کسی شما را قربانی کرد؟ اگر مطلبی عنوان میشود در اطراف آن باید سوالاتی مطرح کرد. چه کسی شما را قربانی کرد؟ در مجلس از منافقین هم دفاع کردید و گفتید اینها آمریکایی نیستند و هم آمریکا را تبرئه کردید و هم منافقین را تبرئه کردید. در مجلس چه چیزی میخواستید بگویید؟ از بنیصدر هم دفاع کردید. در جلسه رای به عدمکفایت بنیصدر از مجلس بیرون آمدید شاید از اکثریت بیفتد. میتوانستید رای مخالف بدهید یا به مجلس نروید ولی اینکه افراد جاهل و جوان هستند به چه معناست؟ جواب این چیست؟ یکی از چهرههای خبیث در جامعه ما این دو برادر محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی بودند. فراماسون، وابسته به سیاست انگلیس بودند[9] و خیانت هر دو نیز مشخص است. آقای بازرگان در همین جزوه میگوید به گفته میرزا ابوالحسنخان، استاد مرحوممان، در جای دیگر گفته من تفسیر علمی قران را از آقای ابوالحسن فروغی آموختم. من که در تاریخ خیانتهای ابوالحسن فروغی را دیدهام فکر میکنم سخنان بازرگان درمورد فروغی از روی جهل به جریان فرماسونری و جریان وابسته به انگلیس است. این جهل فاجعه است که در آن بازرگان از فرد خائن بهعنوان استاد مرحوم خود یاد میکند. اما دقت میکنم این را به تمام نهضتیها تعمیم ندهم و میگویم فقط مهندس بازرگان. به هر صورت امیدواریم نسل دوم نهضت آزادی حداقل مسیر کژراهه نسل اول را نرود. نمیدانم شاید حتما از آقای مهندس محمد توسلی که دبیرکل نهضت است توقع این بود به خطاهایی در ارتباط نهضت با آمریکاییها و خطاهای دو دبیرکل گذشته بپردازند و نهضت را در مسیر معقول قرار دهند و در ذیل قانون اساسی، اقتدار ملی، وحدت و امنیت ملی حرکت کنند و دفتر سیاسی به نقادی جدی کارنامه نهضت بپردازد.
مهدی معتمدیمهر: ایشان در نقد مهندس بازرگان میگویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح میشود، آن هم گونهای از اسلام فقاهتی که آیتالله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی از سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیتالله گلپایگانی و آیتالله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت. کدام مبنای اسلامی غیرروحانیون را ممنوع کرده از پرداختن به قرآن و اندیشه؟ کجای اسلام آمده است که فقط باید بهعنوان یک فقیه برمبنای فقهی اتکا داشته باشیم؟ انقلاب ما اسلامی بود. اسلامی بودن انقلاب برای همه قید ایجاد میکند، چه رهبر انقلاب و چه شهروند عادی و چه نخستوزیر! انقلاب اسلامی به این معناست که آیتالله خمینی در مقام مرجعیت انقلاب قرار دارد یا رهبر سیاسی انقلاب است؟ اینها حرفهایی است که من فکر میکنم آقای خمینی هم چنین ادعایی نداشت که مرجع مطلق مردم است، کما اینکه در زمان ایشان هم اینطور نبود. بنابراین نگرش بازرگان به دین مبنای قرآنی دارد و برداشتهای خود ایشان است. ممکن است این مبنای قرآنی در یک محفل علمی تایید شود یا رد شود کما اینکه بعد از گذشت 27 سال از وفات ایشان بسیاری از افراد این دیدگاه را تایید میکنند حتی توسط روحانیت! اما اینکه میگویند دین از سیاست جدا نیست و بازرگان به این اعتقاد نداشت؛ من بعید میدانم جناب تبریزی با توجه به سابقه و سن خود در این مورد اطلاع نداشته باشد. بازرگان نمیگوید دین از سیاست جداست، حتی در مرامنامه نهضت آزادی آمده است که دین از سیاست جدا نیست. لطفا مطالعه کنید. بازرگان به جدایی «نهاد دین» از «نهاد سیاست» معتقد است یعنی میگوید نهاد دین که متولی آن روحانیت هستند حق ویژهای برای حکومت کردن ندارند، نه به این معنا که روحانیون نباید حکومت کنند. حکومت روحانیون متکی بر انتخاب مردم و وکالت مردم است. این حرفی است که فقیه عالیقدر و بزرگی مثل آیتالله منتظری نیز در همان زمان که قائممقام رهبری بود زد و کتابی در چندصد صفحه درباره ولایتفقیه نوشت. ایشان بحث وکالت را در مقابل نظریه نصب مطرح میکند و کسی هم در آن زمان به آیتالله منتظری نگفت شما اعتقاد دارید مشروعیت ولایتفقیه مبنیبر پذیرش از سوی مردم است و نمیتوانید قائممقام رهبری باشید.
قاسم تبریزی: این نظریه بعد از برکناری ایشان است. در دو جلد اول نیست بلکه در دو جلد آخر است.
مهدی معتمدیمهر: در سال 64 که آیتالله منتظری کتاب ولایتفقیه را تقریر کردند این موضوع در آن بود. این که بگوییم بازرگان معتقد به جدایی دین از سیاست بود حرفی است خلاف واقع. بازرگان جدایی نهاد دین از سیاست را اعتقاد داشت. نظریه جدایی نهاد دین از سیاست حتی در میان روحانیت سنتی نیز مطرح است. بسیاری از افرادی که آن زمان در صف انقلابیون بودند امروز میگویند اینکه به ولایتفقیه معتقد باشیم یا نباشیم یک نظر است. میخواهم بگویم این نظرات سیاسی است و موجب خروج کسی از مبانی اسلام و انقلاب نمیشود. مبانی اسلام اینها نیست. مبانی اسلام عدمشرک، توحید، آخرت و... است. یعنی درمقابل هیچ قدرتی سر فرود نیاورید. حتی اگر بهعنوان یک انسان عادی باشید. بیان این سخنان در شرایط امروز شاید هزینه نداشته باشد، اما در آن زمان برای بازرگان هزینه داشت. در پاسخ به شبههای که آقای تبریزی درمورد ترور بازرگان مطرح میکنند باید بگویم، چندین مورد عملیات تروریستی درخصوص اعضای نهضت مانند دکتر یزدی و مهندس توسلی انجام شده و پروندههای آن در همان زمان در کلانتری و دادگستری ثبت شده و در اسناد نهضت هم آمده است. اما درخصوص ترور مهندس بازرگان در اسناد نهضت چیزی پیدا نکردم، ولی مسلم است که آقای تبریزی در یک مورد اشتباه آشکار دارد. روزنامه میزان در اردیبهشت 1359 توقیف شده و در سال 64 فعال نبوده که گزارش ترور مهندس بازرگان را منتشر کند.
درمورد تبری و تولی که مطرح میکنند از موازین اصلی انقلاب است بهنظرم حرف آقای تبریزی در این رابطه کاملا بیمبناست. چه کسی این را گفته است؟ این انقلاب با تمام ماهیت اسلامی که دارد دربرگیرنده نیروهایی بود که مسلمان هم نبودند یا اگر مسلمان بودند به گرایشهای مختلفی از اسلام وابسته بودند. آیا فقط این انقلاب را طبقه روحانیون و در بین روحانیون نیز طرفداران آیتالله خمینی انجام دادند؟ این وهن انقلاب و آیتالله خمینی است. وقتی در قانون اساسی ما آمده است آیتالله خمینی رهبر عامه مردم است، عامه مردم که همه روحانی و همه طرفدار ولایتفقیه نبودند کما اینکه ولایتفقیه تا زمان بحث قانون اساسی یک بار هم مطرح نشد. در پاریس یکبار هم در میان بیش از 100 مصاحبهای که آقای خمینی دارد کلمه ولایتفقیه مطرح نشده است. رأیی که مردم در 12 فروردین 58 به جمهوری اسلامی دادند متکی بر گفتمانی بود که امام در پاریس مطرح کرد. کجا در آن ولایتفقیه بود؟ الان نیز میگویند تبری و تولی از مبانی انقلاب است. این اصلا کجای انقلاب بود؟ اگر اینطور بود، مارکسیستها و فداییها و جبهه ملی و چپ و راستی که در انقلاب شرکت کرده و آن را فراگیر کردند در آن مشارکت میکردند؟ تولی و تبری در رابطه با خصومتهای مومنان و غیرمومنان است نه چیزی که شما از آن برداشت میکنید. اگر بخواهیم براساس نگاه شما به مقوله تبری و تولی بنگریم شماها و جریان شماها نیز محکومید زیرا شما نیز با شوروی و حزب توده ارتباط داشتید. یا ارتباط جمهوری اسلامی با لیبی را چطور توجیه میکنید؟ لیبی حکومت اسلامی بود؟ قزافی مسلمان بود؟ یک حیوان درنده بود. ارتباط الان نظام با بشار اسد و حزب بعث سوسیالیست سوریه را چطور توجیه میکنید اگر براساس تبری و تولی است؟ با ونزوئلا چطور توجیه میکنید؟ با کوبا و روسیه و چین چطور توجیه میکنید؟ چرا معیار و استاندارد دوگانه برای کوبیدن غیرمنصفانه فردی که تمام وجود او اعتقاد بود را مطرح میکنید؟ مخالفان بازرگان با اندیشه او ممکن است مخالف باشند ولی در تایید صداقت او کسی شبههای ندارد. آقای تبریزی به این جمله بهصورت منفی اشاره میکنند که در نطق سخنرانی تاسیس نهضت، مهندس بازرگان گفته نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی است. این ارزش است. یکی از شرایط و ویژگیهای جامعه فرعونی که در قرآن آمده، متفرق بودن مردم است. در قرآن مطرح میکند که فرعون مردم را متفرق میخواست (جعل اهلها شیعا) نهضت آزادی فلسفه وجودی خود را دارد و برای تفرقهافکنی و دکان راه انداختن نیامده است. اینکه یک ارزش اخلاقی و سیاسی است. اتفاقا بعدها هم دکتر مصدق نظر بازرگان را از این حیث تایید کرده و میگوید معنای جبهه مجمعالاحزاب است، نه مجمع افراد! به همین دلیل و برای آنکه جبهه ملی یک جبهه سیاسی باشد باید نهضت آزادی شکل میگرفت.
جناب تبریزی لطفا پاسخ دهند که آیا مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است یا مبانی اسلام است؟ اگر مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است اسلامی نمیشود، بلکه فردی است. اسلام، گرایشهای مختلف و برداشتهای مختلف دارد. گرایشی که بخشی از روحانیت که موافق با آیتالله خمینی هستند یک برداشت میتواند باشد و نظرات و دیدگاههای افرادی که با ایشان موافق نیستند برداشتی دیگر است. آقای تبریزی ایراد میگیرد که چرا بازرگان گفته اینها (روحانیون) تحتتاثیر کمونیسم هستند؟ اولا این مساله را فقط بازرگان مطرح نمیکند، جریان راست سنتی و افرادی مانند آقای خزعلی هم به دفعات این مساله را درخصوص افرادی مانند بهزاد نبوی و سلامتی مطرح میکنند و دوم آنکه مرجع ضمیر سخن بازرگان فقط روحانیون نیست. این دغدغه را بازرگان قبل از پیروزی انقلاب هم داشته و در آفات توحید در سال 1356 مطرح میکند و بعد از انقلاب هم در آثاری مانند بیگانهپرستی و انقلاب و انقلابی و انقلاب اسلامی و انقلاب مارکسیستی در کتاب ارزشمند بازیابی ارزشها مطرح میکند و در «انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی» (جلد 23 مجموعه آثار) هم به آن میپردازد و دغدغه خود را از نفوذ و رسوب فرهنگ مارکسیستی در مواضع و عمل حاکمان و ماهیت انحرافات وارده بر جمهوری اسلامی بیان میکند. وقتی دکتر بهشتی بحث دیکتاتوری صلحا را مطرح میکند از کدام فرهنگ آمده است؟ عبارت دیکتاتوری صلحا شما را به یاد چیزی غیر از دیکتاتوری پولارتاریا میاندازد که در ظاهر حکومت فقها مطرح شده است؟
تبریزی: معتقد هستید شهید بهشتی در مواردی در مواضع خود متاثر از اندیشه چپ بوده است؟
مهدی معتمدیمهر: جزوهای در حزب جمهوری است که البته الان کتاب است، این کتاب را خود آنها میگویند به قلم دکتر بهشتی بوده است. چاپ اول آن توسط حزب جمهوری با عنوان «مواضع ما» در همان سال 1359 یا 1360 منتشر شده و چاپ اخیر آن با عنوان «مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی» توسط بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی در 1388 منتشر شده است که به فرازی از صفحات 449 و 450 این کتاب اشاره میکنم: «مالکیت خصوصی کارافزار (ابزار تولید) زمینه مساعدی است برای استثمار و بهرهکشی ظالمانه از انسانهایی که مجبور باشند نیروی کار خود را در برابر دریافت مزد یا بخشی از دسترنج خود بفروشد. مالکیت اشخاص یا شرکتهای خصوصی بر کارافزار زمینه مساعدی است برای پیدایش فاصلههای بزرگ اقتصادی و پیدایش محرومان در کنار مترفین.» در آنجا شهید بهشتی نهتنها منابع تولید بلکه ابزار تولید را دولتی میداند. از منظر این طیف حزب جمهوری حتی بازرگانیِ خارجی نمیتواند توسط بخش خصوصی انجام شود. این مواضع آیا تحتتاثیر آموزههای چپ و حزب توده نیست؟ از منظر سیاسی هم فرهنگ چپ بسیار در رفتار سیاسی و مواضع حزب جمهوری نفوذ کرده است. تهمتزنی، انگ چسباندن و حذف مخالفان در زمره همین اثرپذیری است. من نمیخواهم یکطرفه به قاضی بروم چون در این برخورد حذفی تنها حزب جمهوری نقشآفرین نبوده است و مجاهدین و بنیصدر هم مقصر بودند و چنین رویهای داشتند.
آقای تبریزی میگویند در مجلس اول بازرگان گفته اختناق همیشه از سوءنیت سر نمیزند و از روی حسننیت و علاقه به مردم نیز پدید میآید. خب این حرف چه ایرادی دارد؟ این واقعیت یک قانونمندی تاریخی است. بسیاری از دیکتاتورهای تاریخ با سوءنیت نبودند بلکه نظراتی داشتند. رضاشاه برای ضرر به مردم ایران نیامده بود. اما کارهایی کرد که این مجموعه اقدامات او باعث شد تاریخ درباره او قضاوت خوبی نکند. این حرف را بازرگان بعد از انقلاب نمیگوید بلکه در دادگاه نظامی شاه در سال 43 هم در رد اصلاحات آمرانه و غیردموکراتیک بیان میکند.
برخی مناقشات را جناب تبریزی بیان میکنند که حیرتآور است، میگویند در 21 شهریور 59 بازرگان دفاع از آقای بنیصدر میکند. در آن تاریخ شخص آیتالله خمینی مهمترین مدافع بنیصدر بود. آیتالله خمینی فقط از 14 اسفند 59 به بعد بود که نسبت به بنیصدر تند رفتار کرد. ایشان حتی تا موقع عزل بنیصدر و چند روز قبل از اتفاقاتی که منجر به عزل شد، نصیحت میکرد. آقای فیضالله عربسرخی که در آن زمان در اطلاعات سپاه بودند، در مناظرهای که با هم در ایرناپلاس صحبت میکردیم، میگویند بنیصدر و رجوی وقتی در هواپیما رفتند کسی نفهمید ولی وقتی هواپیما پرید ما فهمیدیم و تا هواپیما از خاک ایران رد شود یکساعت، یکساعتونیم طول میکشید. آقای عربسرخی میگوید به امام گفتیم میتوانیم هواپیما را بنشانیم یا بزنیم، اما امام موافقت نکرد. پرسیدم چرا امام نخواست گفت چون امام به بنیصدر علاقه شخصی داشت. هر انسانی ممکن است به انسان دیگر توجه شخصی داشته باشد. امام در آن تاریخ از بنیصدر حمایت میکرد و حتی مهندس بازرگان را بهعنوان حَکَم بین اینها در مرحلهای میفرستد. آقای تبریزی به سرمقاله 11 بهمن 59 اشاره میکنند که درباره حزب واحد صحبت شد. حزب واحد درست است چون حزب جمهوری معتقد به این ایده بود و آن را تبلیغ میکرد که ما بهعنوان حزب واحد فراگیر میآییم. اتفاقا بازرگان حزب واحد فراگیر را برای دموکراسی و آزادی خطرناک میداند. چرا حزب جمهوری نباید نقد میشد؟ کدام اصول قانونی بازرگان یا هر شهروند دیگری را از نقد حزب جمهوری اسلامی منع کرده است؟
قاسم تبریزی: این با اتهام است.
مهدی متعمدیمهر: میگوید حزب واحد و آنها خود را حزب واحد فراگیر میدانستند. شبهه در ترور بازرگان بیان میکنید و این شبهه است و من نمیتوانم چیزی بگویم. اینها نقل قول و تاریخ شفاهی است. اینکه خیلی سوال بیربطی است که چه کسانی و چرا میخواستند ترور کنند. از کسانی که میخواستند این کار را کنند سوال کنید. از آنهایی که میخواستند آیتالله مطهری را ترور کنند بپرسید چرا ترور کردید، آنها هم جواب میدهند. هرکسی باشد جوابی میدهد. چرا از بازرگان سوال کنیم؟ میگویند میزان در 9 خرداد 60 سخنان مهم رئیسجمهور را منتشر کرده است. برای اینکه در 9 خرداد 60 ایشان هنوز رئیسجمهور بود. امروز هر روزنامه و نشریهای سخنان آقای رئیسی را بهعنوان رئیسجمهور منتشر میکند. در زمانی که آقای روحانی رئیسجمهور بود مگر بهعنوان روزنامه وظیفه نداشتید سخنان ایشان را منتشر کنید؟ حتی روزنامههای منصوب رهبری اعم از اطلاعات، کیهان و... این کار را انجام میدهند چون رئیسجمهور رسمی کشور است. میگویند بازرگان رجایی را دعوت به برادری کرده است. اینکه فرهنگ اسلامی و مطابق با آموزههای قرآنی است که شما دو مسئول عالیرتبه کشور که در امتداد همدیگر هستند را به وحدت فرا بخوانید (فاصلحوا بین اخویکم. حجرات آیه 10). آن تفرقه میان نخستوزیر و رئیسجمهور باعث شد این همه ظلم و خشونت به جامعه تحمیل شود. رجایی جای فرزند بازرگان و شاگرد مکتب سیاسی بازرگان و عضو رسمی نهضت بود. با هم سالها کار کرده بودند. ایرادی که به نامه موسوم به «فرزندان مجاهد و مکتبیام» میگیرید چه ایراد اصولی دارد؟ جناب تبریزی خود شما بیان میکنید از سال 46 با مهندس بازرگان گفتوگو میکردم و استفاده میکردم. شما جای فرزند او بودید و حالا مثل بازرگان فکر نمیکردید ولی او نقش پدری دارد. همانگونهکه صرفنظر از فرصتطلبی، مجاهدین به آیتالله طالقانی هم پدر میگفتند، ولی طالقانی واقعا جای پدر ملت بود. آقای خمینی و بازرگان هم چنان جایگاهی داشتند و از این رو وظیفه داشتند که صلح و آرامش برقرار سازند و جانب یکطرف را بهطور مطلق نگیرند. اینکه اینها را توصیه کرده دست از اختلاف بردارید و شما برادر هستید و پنجه بهصورت هم نکشید بد بود؟ اگر این توصیه پذیرفته میشد و مجاهدین وارد فاز ترور نمیشدند، بد بود؟ این نگرش و رفتار بازرگان ارزشمند و مسئولیتپذیرانه است. شغل من تاریخ نیست ولی شما یک محقق تاریخی هستید. ببینید مجاهدین چه پاسخی به مهندس بازرگان دادند؟ تلخترین پاسخ را به مهندس بازرگان در رابطه با آن نامه دادند. اگر آن نامهای در طرفداری از مجاهدین بود آنها اینطور پاسخ نمیدادند. شما امروز یک نیت خوب و یک حرکت ساده برای ایجاد برادری در جامعه را منکوب میکنید. تاریخ ایران از شما این را نمیپذیرد. در آن تاریخ هنوز مجاهدین آن برخورد مسلحانه را نکرده بودند. اتفاقا نامه بازرگان اگر مورد توجه قرار میگرفت میتوانست از یک خشونت وسیع که از 30 خرداد 60 شروع شد و مجاهدین وارد فاز ترور شدند و در این سو، اینها را زندانی کردند و مسائل بعدی و اعدامها و تعزیرها ایجاد شد، جلوگیری کند. این روحیه و رفتار بازرگان قابل ستایش است که در اوج خشونت تحتتاثیر قرار نگرفت و دنبال صلح و برادری بود. آقای تبریزی بدون هیچ سندی مطرح میکند که بازرگان به حامد الگار گفته که امام آخوند مرتجع است یا میگویند دکتر یزدی امام را استبداد سیاه دانسته است. هرکسیکه آن روزگار را به یاد داشته باشد میداند که اصلا چنین ادبیاتی در آن موقع غیرممکن بود. مگر بازرگان شیخ علی تهرانی بود که با این لحن حرف بزند؟ دکتر یزدی شیوه حکومتداری آن روز را به این وصف خوانده است. امروز من و شما از یک رئیسجمهوری نقد میکنیم و حتی به محاکمه و استیضاح میکشانیم. اصلا معنای جمهوری این است که حق دارید با حاکمان مقابله کنید، نه مقابله نظامی بلکه استیضاح کنید و از آنها توضیح بخواهید و آنها را به محکمه افکار عمومی بکشید. معنی آزادی و معنای امر به معروف و نهی از منکر همین است. بدون این حقوق، بدون الزام مقامات به پاسخگویی، «جمهوری» بیمعنا میشود. مثلا میگویند بازرگان گفته است شیطان اکبر مارکسیسم است. من خیلی متاسف میشوم که اگر برادر بزرگوار ما جناب تبریزی بهعنوان یک مسلمان موحد و مومن به معنویت و آخرت و خدا معتقد باشند مارکسیسم شیطان اکبر نیست.
قاسم تبریزی: توضیحی که من دادم متوجه نشدید؟ ایشان (معتمدیمهر) مانند معلم درس میدهند. البته معلمی که علم ندارد و فقط مدعی معلمی است و توجه به موضوع و مستندات نمیکنند.
مهدی معتمدیمهر: درمورد اینکه مطرح میکنند چرا با آمریکا برخورد نمیکرد، چه کسی این را گفته است؟ بازرگان از 28 مرداد به بعد و پس از به راه انداختن نهضت مقاومت ملی یکی از محورهای مبارزاتی خود را آمریکا قرار داد. به مقاله بیگانهپرستی او در بازیابی ارزشها توجه کنید. مخالفتهای بازرگان با قرارداد کنسرسیوم در 1331 و انقلاب سفید شاه و ملت در 1341 که منجر به بازداشت و زندان و تبعید او شد، براساس مخالفت او با دخالت بیگانه و ازجمله آمریکا در امور ایران صورت گرفت.
قاسم تبریزی: چه کسی در چه زمانی با چه مخاطبی این حرف را بیان کرده است؟ اینکه میگویید آمریکا زیان بزرگ است من این را میگویم. عجیب است در اوج انقلاب اسلامی آقای بازرگان میگوید با آمریکا مبارزه نکنیم چون در اینجا منافع دارد، این مطلب در کتاب تکاپو که نویسنده آن آقای حسن یوسفیاشکوری است، آمده است.
مهدی معتمدیمهر: همین هم باشد چه اشکالی دارد؟ هرگونه اندیشه الحادی برای کشور ما یک خطر بزرگ است بهویژه در آن زمان که شوروی بود و جنگ سرد ادامه داشت و امکان هرگونه مداخله در امور ایران از سوی شوروی جدی بود. ممکن است جناب تبریزی یا دوستان ایشان این خطر را جدی نمیگرفتند.
قاسم تبریزی: بازرگان میگوید اگر شما میگویید آمریکا شیطان بزرگ است من هم میگویم این شیطان اکبر است. روش شما از آقای بازرگان بدتر شده است.
مهدی معتمدیمهر: چندینبار به این سوال شما پاسخ دادم. دکتر چمران و دکتر یزدی در لبنان و مصر چه میکردند؟ آنجا دعای کمیل نمیخواندند بلکه با منافع آمریکا در منطقه و صهیونیسم مبارزه میکردند و طبق اسناد، تشکیل سماع و فعالیتهای چمران و یزدی در مصر و لبنان با موافقت و حمایت مهندس بازرگان بوده است. [در تکاپوی آزادی، همان منبع، ص 398] این نکته هم که جناب تبریزی ایراد گرفته و میگویند که بازرگان گفته چرا حقایق را به امام نمیگویند؟ فکر میکنم این موضوع در بیانیه «کانالهای ارتباطی امام» در دفتر سوم جلد 11 اسناد نهضت آزادی آمده و دلالت بر محدودیتهایی دارد که برخی اعضای دفتر امام برای مراجعان به رهبر انقلاب پدید میآوردند و مانع از دیدار میشدند.
مهدی معتمدیمهر: نهتنها در آن تاریخ و بعد از آن و نهتنها مهندس بازرگان که بسیاری از افراد دیگر برای رفتن پیش آیتالله خمینی مشکل داشتند. دفتر آیتالله خمینی آنها را راه نمیدادند. من این را محدود به بازرگان و نهضتیها نمیکنم.
قاسم تبریزی: منظور شما سیداحمد خمینی است؟
مهدی معتمدیمهر: من نمیدانم، دفتر ایشان منظورم است. حتی دکتر یزدی روایت کرده است که در آخرین دیداری که در سال 64 با آیتالله خمینی داشته است، سیداحمد دنبال من آمد و به من گفت به پدرم نگویید من مانع ملاقات شما شدم. حتی درباره دکتر چمران نیز نامههای او را که در کتاب چمران به قلم چمران منتشر شده را ببینید دلالت بر همین امر دارد. [ابراهیم یزدی، یادنامه چمران، انتشارات قلم، چاپ سوم 1394، ص 63]
آقای تبریزی ایراد میگیرند که چرا تهاجم به مطبوعات در روزنامه میزان محکوم شده است؟ مگر نباید بشود؟ حاکمان جمهوری اسلامی که بهخاطر مبارزه با استبداد و برقراری آزادی شکل گرفته است، مطبوعات را میبندند. شما میگویید این مطبوعات خلاف گفتهاند. در دادگاه علنی این را ثابت کنید. همان مقررات قانونی را درنظر بگیرید. هنوز که 41 سال از توقیف روزنامه میزان میگذرد دادگاه آن تشکیل نشده است. این مساله قابل اعتراض نیست؟ بنابراین این چه حرفی است که میزنیم؟ معلوم است نسبت به تهاجم به مطبوعات باید واکنش نشان داد. میگویند در 19 آبان 59 قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی کل قوا در میزان منتشر شده است. در زمانی که بنیصدر بهطور عادی کار میکرد و 90 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از او تقدیر میکنند، چرا نباید میزان نامه ایشان را منتشر کند؟ آنها یکسوم مجلس بودند. چرا نباید این نامه منتشر شود؟ در همان زمان بنیصدر نماینده آیتالله خمینی در جنگ و فرمانده کل قواست. میگویند در نطق قبل از دستور گفتهاند حزب جمهوری اتخاذ شیوههای استالینی دارد. استالین چه کار میکرد؟ مخالفان خود را میگرفت و حذف میکرد و روزنامهها را میبست. حزب جمهوری این کار را نکرد؟ جریانات دخیل در انقلاب را حذف نکرد؟
جناب تبریزی اعتراض میکنند که چرا بازرگان گفته آیتالله خمینی ایران را برای اسلام میخواهد و ما اسلام را برای ایران و بحث خدمت به ایران یا خدمت به اسلام را مطرح کرده است. موضع آقای بازرگان آن بوده که آقای خمینی فقط مرجع تقلید نیست و بلکه در جایگاه رهبر سیاسی کشور قرار دارد و باید منافع ملی برای او اولویت داشته باشد. اتفاقا این نگرش پشتوانه قرآنی هم دارد. قرآن هدف خودش، پیامبران را و حتی دین را هدف نهایی و هدف خود نمیداند، اگر چیزی تبدیل به هدف شود شرک است. قرآن تاکید میکند که برای هدایت مردم (هدی للناس) آمده است. اسلام برای هدایت مردم آمده است. هدایت به معنای نجات و رستگاری و روشنسازی و آگاهسازی مردم است. چرا باید فکر کنیم مردم باید فدای دین شوند.؟ دین باید برای هدایت و رستگاری و نجات مردم به کار گرفته شود.
درخصوص نقدی که بازرگان بر عملکرد مجلس اول میکند، دوستان ایراد میگیرند. ایراد بازرگان به رجعت طاغوت استبداد، تنگنظری، ممانعت از ورود مخالفان به انتخابات و نقض حقوق اساسی ملت است و این نطق واجد هیچ توهینی نیست. شاخص ممیزه اهانت و نقد کاملا آشکار است. بازرگان این نطق را در سال 63 بیان میکند که بدترین اهانتها به او و دوستانش میشد، اما بازرگان جواب شخصی نداده و فقط از منظر حقوق و حاکمیت ملت نقد میکند. جناب تبریزی اگر جنابعالی از این در داخل آمدید و به شما حمله میکردند چه واکنشی داشتید؟ در مجلس اول به مدت 4 سال دالان مرگخواهی برای بازرگان تشکیل دادند، به او حمله کردند، کتک زدند، با اسلحه به او یا دوستان ایشان حمله کردند. خاطرات ثبت شده است.
قاسم تبریزی: خاطرات ثبتشده چه کسی است؟
مهدی معتمدیمهر: این حرف در زمانی مطرح شد که آقای هادی غفاری میآید بهسوی آقای صباغیان و آقای هاشمی داد میزند که اسلحه خود را کنار بگذارید. درصورتیکه اینها ملزم بودند برای ورود به مجلس اسلحه را تحویل دهند. صحنههای کتکخوردن مهندس صباغیان و مهندس معینفر و فحشهایی که به مهندس بازرگان در صحن مجلس داده میشد و مرگخواهیهایی که در منابر و مساجد و مدارس به بازرگان میشد، نباید نشانه خسران و حسرت و اندوه باشد؟ شما بودید این کار را نمیکردید؟ مطرح میکنند چرا بازرگان گفته اولین قربانیان این انقلاب ما بودیم؟ من نمیدانم اولی یا چندمی بوده است ولی وقتی لباسشخصیها به دفتر نهضت حمله میکردند، وقتی اعضای آن را میدزدیدند و در بهشت زهرا و کهریزک میبردند، آدم محترمی همچون دکتر سحابی را اعدام نمایشی میکنند، اعضای نهضت چه واکنشی باید نشان میدادند؟ فکر میکنید القا است؟ اگر یکصدم این رفتاری که با بازرگان و یارانش شد با شما و دوستانتان انجام شود، فریاد نمیکشید؟ قرآن نگفته است صدای خود را بلند نکنید مگر آنکه بر شما ظلم شود؟ (سوره نساء، آیه 148) واقعا نمیدانم جناب تبریزی چه فکر میکنند چون من نمیتوانم بپذیرم ایشان بدون دانش این مسائل را مطرح میکنند چون حرفه و کار و عمر خود را در این راه گذاشتهاند ولی این کلماتی که درباره محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی و یونسی و مدنی و امیرانتظام بدون سند معتبر مطرح میکنید، هیچ معنایی جز تخریب سرمایه اجتماعی و ترور شخصیتهای ملی و سرمایههای انسانی ایران ندارد. این نگرش و مواضع و ادبیات شما و دوستانتان نهتنها تنگنظرانه و غیراخلاقی و ضدقرآنی بلکه معارض با توسعه کشور است. خدمات محمدعلی فروغی برای حفظ ایران بعد از سقوط دولت رضاشاه را هیچ ایراندوستی نمیتواند نادیده بگیرد. کدام تاریخنگار معتبر بوده که محمدعلی فروغی را خائن بداند؟ کدام تاریخنگار معتبر بوده که خدمات ابوالحسنخان فروغی را نادیده بگیرد؟ بههرحال درست یا غلط اینها معلم مهندس بازرگان بودند. اشکال میگیرید که بازرگان از ابوالحسن فروغی با عنوان «استاد مرحوم ما» یاد کرده است. کجای این حرف ناروا و بد بوده است؟ امام علی(ع) خیلی بالاتر از بازرگان میگوید و میفرماید که اگر یک فردی کلمهای به شما بیاموزد شما باید بندگی او را کنید. امام علی نگفته است که آموزگار شما باید مسلمان و فقیه باشد تا از او تقدیر کنید. حرفش شمول عام دارد. اصلا مقام علم در اسلام و نهجالبلاغه همین است. ارزشی جهانشمول و فرا زمان و فرا دینی است. این اخلاق اسلامی است و اگر اینها را از اسلام بگیریم چیزی از آن نمیماند. به همین دلیل این حرفها مردود است.
برادر بزرگوار جناب تبریزی، شما میتوانید مدام مصادیقی ناروا یا درست مطرح کنید و بنده هم پاسخ دهم. باید ببینیم که چه هدفی را از این گفتوگو دنبال میکنیم؟ گفتوگو که بهخودیخود هدف نیست. آیا هدف شما این است که نهضت آزادی را بزنید؟ خب چه فایدهای دارد این کار؟ افکار عمومی و تاریخ ایران از صداقت، شهامت و درایت بازرگان دفاع میکند. شما سالها اتهام زدهاید. الان که دیگر ثابت شده نهضت آزادی علاقهای به ورود به ساختار قدرت ندارد و بلکه درصدد اثرگذاری بر این ساختار از طریق آگاهسازی افکار عمومی است. پس خطری از بابت رقابت قدرت وجود ندارد که نگران باشید و در قبال هدفی هم که نهضت دنبال میکند، شما جز حبس و زجر افراد و خانوادهها کاری نمیتوانید پیش ببرید. 40 سال این کار را کردید و حکم دادگاه درباره اعضای آن گرفتید و هزار و یک کار کردید. زندان بردید و شکنجه کردید. همین فردی که جلوی شما نشسته کوچکترین فرد نهضت آزادی است که از دادگاه انقلاب و دستگاه امنیتی صدمه دیده است. این کار را کردید. بالاتر از این نمیتوانید کاری کنید. افکار عمومی هم قضاوت میکند. در همان جلسه دانشگاه صنعتیشریف که با آقای ملاقلیپور مناظره داشتیم و ایشان همین حرفهایی را میزد که امروز شما میگویید، میزبان بسیج دانشگاه بود و کل حضار از بسیجیان بودند که آن فیلم مستند ارائه شد. بسیجیان دانشگاه شریف بهخاطر بیمنطقی و بیانصافی، ملاقلیپور را تقبیح کردند. [واقعیتهای مستند راه طیشده، انتشارات کویر، چاپ اول 1400، صص 617 و 618] چون آن فیلم مغالطهآمیز و مغرضانه بود، حتی جشنواره سینماحقیقت آن فیلم را در بخش مسابقه راه نداد و آن وقت شما باز هم همان موارد را متاسفانه تکرار میکنید. اساس فرمایشات و استدلالات شما هیچ چیز جدیدی از آن فیلمی نیست که نه مستند و بلکه مستندسازی امنیتی بود. خواهش میکنم کتاب پاسخ به مستند راه طیشده را مطالعه کنید. بازرگان 35 جلد کتاب با 500 عنوان مقاله دارد و به مکتب بازگشت به قرآن باور دارد و نه اومانیسم و لیبرالیسم و نظایر آن. بازرگان حتی تحلیل سیاسیاش هم متکی بر فهمی است که از آموزههای قرآنی دارد. حق داریم که بگوییم با این فهم از آموزهها موافق نیستیم. ولی اینکه بگوییم چون این فهم با فهم اسلام فقاهتی یا نظرات آیتالله خمینی مغایرت دارد خلاف اسلام است، حرف سنجیدهای نیست. بیایید به اتفاق به قم، نزد سنتیترین مراجع برویم و ببینیم آنها چه میگویند؟
قاسم تبریزی: من نمیدانم شاید آقای معتمدیمهر باید یک توجیه المسائل در رابطه با نهضت آزادی و آقای بازرگان بنویسند بد نیست ولی خیلی بدتر میشود. آقای بازرگان مطرح میکند مبانی تحلیل علمی قرآن را از آقای فروغی گرفتهام. اسناد لژ بیداری فراماسونری را از خانه محمدعلی فروغی پیدا کردند. خود او فوت کرده بود و پسر او فعالیت لژ را داشت ادامه میداد. شاید آقای معتمدیمهر شناختی نسبت به فراماسونری و تشکیلات ندارد و در این رابطه من اصل را بر سادگی ایشان میگیرم. موضوع بعدی شاید مغلطه یا شیفتگی نسبت به نهضت آزادی باشد، اگر یک انتقاد مستند از آقای بازرگان میکنیم تقوا زیرسوال میرود اما آقای بازرگان این همه توهین و اتهام به شخصیت برجستهای چون آیتالله شهید بهشتی و علما، ائمه جماعات، نیروهای مومن نهادهای انقلابی، خط امام و... دارد و آنها را وابسته به جریان مارکسیست و استالینی میداند، بیتقوایی نیست؟ آقای بازرگان در حالت عادی از بنیصدر دفاع نمیکند. در دورهای که آقای بنیصدر علیه مجلس و قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی عصیان کرده و پیوند با منافقین بسته آقای بازرگان از او دفاع میکند. بازرگان 17 شهریور علیه آیتالله شهید بهشتی صحبت کرده و سه روز بعد از آقای بنیصدر دفاع میکند و اساس نظام را میزند. درمورد نخستوزیری، آقای معتمدی ادعایی کرد که جای تأمل دارد.
گفتند آقای رجایی و دکتر عباس شیبانی تا سال 58 عضو نهضت بودند. درحالیکه بعد از تاسیس حزب جمهوری اسلامی آقای شیبانی تا سال 1358 عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. آیا میتواند این مدت 8ماهونیم هم در حزب جمهوری اسلامی و هم در نهضت آزادی باشد؟
آقای رجایی از سال 49-48 نزدیک به سازمان مجاهدینخلق میشود و از طرف دیگر با هیاتهای موتلفه کار میکند. مدرسه رفاه مربوط به موتلفه است. ایشان مدیر این مدرسه است و با آنها کار میکند. بعد از آن هم در زندان عمدتا بهعنوان مدافع امام با شهید سیداسدالله لاجوردی و شهید حاجمهدی عراقی و این مجموعه کار میکند. از موقعی که آزاد شدند انجمن اسلامی معلمان را تشکیل دادند.
مهدی معتمدیمهر: اگر بوده پس نامه مهندس سحابی چیست؟ در آن تاریخ نامهای از مهندس سحابی وجود دارد که در انتها اسم 6 نفر عنوان شده است. نامه استعفای مهندس سحابی را سرچ کنید که در آن افراد دیگری هم هستند. در سایت نهضت بروید و ببینید که آقایان شیبانی و رجایی هم تا آن تاریخ عضو نهضت آزادی بودهاند یا خیر؟ واقعیات را که نمیتوان تغییر داد.
قاسم تبریزی: آقای شیبانی عضو نهضت آزادی نیست و بهعنوان یک شخصیت اسلامی نامه به آقای بازرگان مینویسد که این چه مواضعی است که گرفتهاید.
مهدی معتمدیمهر: نامه استعفا در سال 58 و نامه دکتر شیبانی مربوط به بعد از استعفاست.
قاسم تبریزی: و جوابی که مهندس بازرگان مینویسد. آقای بازرگان خود میگوید در این اختلاف رئیسجمهور با دیگران ما چاقوی رئیسجمهور را تیز میکنیم. این به چه معناست؟ اینجا چاقوساز بود و زنجان چاقو درست کرده بود.
مهدی معتمدیمهر: یعنی ما سعی میکنیم رئیسجمهور را حفظ کنیم.
قاسم تبریزی: اخلاق اسلامی این است که اگر ما گفتیم فراماسونری خائن است خلاف کردیم؟ خود آقای محمدعلی فروغی در کتاب خاطرات[10] خود میگوید من نمیدانم خدایی هست یا خیر. ایرج افشار چاپ کرده است. پس این مسلمان مومن است؟ من گفتم خائن بود.
مهدی معتمدیمهر: اتفاقا فروغی خادم بوده است.
قاسم تبریزی: خادم کجاست؟ احتمالا تاریخ را نمیدانید یا به عمد از وابستگان به استعمار دفاع میکنید، حداقل سعی کنید مسائل و موضوعات روشن و بیّن را انکار نکنید، انکار آن آسیب به شخصیت فکری شما میزند. مساله اعتقادی خود را صریحا بیان کنید و آن را در هالهای از دوگانهگویی پنهان ننمایید.
فرهیختگان: نامه را پیدا کردم، در خاطرات دکتر مهدی جعفری است که تحت عنوان نامه استعفای شهید رجایی از نهضت آزادی آمده است. تاریخ برای آذرماه سال 58 است. اسامی امضاکنندهها محمود احمدزادههروی، عبدالعلی اسپهبدی، محمد بستهنگار، سیدمحمدمهدی جعفری، حسن حبیبی، علی دانشمنفرد، عزتالله سحابی، فریدون سحابی، حسن عربزاده، انسیه مفیدی، امیر نادری، همایون یاقوتفام و محمدعلی رجایی است.
مهدی معتمدیمهر: این برای آذر 58 بود ولی به مهندس در بهمنماه میدهند.
قاسم تبریزی: تا آن زمان ارتباط با نهضت داشت. آیا آقایان رجایی، حسن حبیبی و... با نهضت کار میکردند و از سوی دیگر با شهید آیتالله بهشتی در خط و مسیر امام خمینی(ره) بودند؟
مهدی معتمدیمهر: طبیعتا شهید رجایی تا زمان استعفا عضو رسمی نهضت بوده است. این مساله قابل کتمان نیست.
قاسم تبریزی: موضعگیریشان دربرابر نهضت بود. آقای رجایی در سال 1359 نقدهایی درمورد نهضت داشتند.
مهدی معتمدیمهر: اینطور نیست. مخالف نیست. مگر موضعگیری رجایی موافق با مجاهدین بود ولی سال 50 در حمایت از مجاهدین به زندان افتاد.
قاسم تبریزی: آن زمان مرتبط بوده است. قبل از زندان با سیدمهدی جعفری در ارتباط بوده اما پس از آزادی هیچگونه ارتباط تشکیلاتی نداشتند.
مهدی معتمدیمهر: همان زمان هم آقای رجایی عضو مجاهدین نبوده، ولی آقای رجایی از یک سو و آقای هاشمی از سوی دیگر و مهندس توسلی و مهندس سحابی نیز در حمایت از مجاهدین در ارتباط با نامهای درباره مجاهدین بازداشت و شکنجه شدند. آقای رجایی تا جایی که میدانم اگرچه هم سن و سال حنیفنژاد بود، ولی حتی در زمان زنده بودن ایشان، ارتباط ویژه با آنها نداشت. بهخاطر ارتباط رجایی با مجاهدین یا موتلفه نمیتوانید منکر رابطه او با بازرگان و عضویتش در نهضت شوید.
قاسم تبریزی: موضوع دیگری که آقای معتمدیمهر مطرح کردند این بود که امام به بنیصدر علاقه داشت. من این را یک نوع اشتباه میدانم چون ایشان بعدا عنوان کرد من به بنیصدر رای ندادم. تا ایشان رئیسجمهور بود، وی را بهعنوان رئیسجمهور تایید میکرد. من فکر میکنم اگر صحبت میکنیم درست صحبت کنیم و بگوییم امام بهدلیل جایگاه قانونیای که آقای بنیصدر داشت وی را تایید میکرد، اما اینکه علاقه داشت فکر میکنم قدری بحث نادرست است. اتفاقا حرکت نهضت آزادی و آقای بازرگان درجهت تفرقه بود نه درجهت وحدت. از 17 شهریور اعضای نهضت نزدیک به دفتر آقای بنیصدر میشوند و حتی در جریان دانشگاه آقای بازرگان به دانشگاه میرود و برخی از افراد نهضت نیز به دانشگاه میروند و از بنیصدر دفاع میکنند، یعنی هیچ مورد ندارد که دفاع نکنند و بیشتر مواضعشان علیه آقای رجایی است. در قضاوتها زمان را لحاظ کنیم. مشکل عدمدقت در زمان است که نمیدانیم درباره افراد در چه زمانی حرف میزنیم.
مهدی معتمدیمهر: گاهی اوقات صدای من بلند شد و از این بابت عذرخواهی میکنم ولی درهرحال نفس اینگونه جلسات مبارک است. شرکت در چنین نشستهایی قبلا امکان نداشت و دوستانی با گرایش فکری و سیاسی آقای تبریزی نیازی به آن نمیدیدند و کلا از ما برائت داشتند، اما فکر میکنم گذر زمان نشان داده که چارهای جز گفتوگو وجود ندارد. امروز جامعه با چنان بحرانی روبهرو شده که «نان» مساله مردم شده است، من فکر میکنم اختلاف دیدگاههایی که داریم دربرابر اشتراکات ناچیزند؛ چراکه ایران خانه ماست و اگر این سقف ویران شود بر سر همه ما ویران میشود.
قاسم تبریزی: مگر قرار است ویران شود؟ مطرح میشود که تجربه شود و خطاها تکرار نشود. البته وحدت معیار میخواهد، بدون معیار و اصول انسانها، جریانها، احزاب و... به وحدت نمیرسند. ارتباط افراد بهعنوان شهروند و انسان عادی قابل قبول است، اما وقتی بحث مبانی و اعتقادات شد دیگر وحدت معنی ندارد. بهنظر میرسد گفتوگو خوب است حتی اگر به نتیجه مثبت منجر نشود، دیگران را روشن میکند چون قاضی دیگران هستند آنها هم براساس مبانی، اعتقادات یا حداقل عدالت قضاوت میکنند.
مهدی معتمدیمهر: مگر شما شک دارید که جامعه درگیر بحرانهای عظیم ساختاری است که اگر مورد توجه قرار نگیرند، سقف را بر سرمان خراب میکنند؟ باید هراس داشت از اینکه اینبار دیگر نه با انقلاب و سرنگونی نظام و بلکه با فروپاشی ایران مواجه شویم. اگر صدای مطالبات مردم نجیب و ستمکشیده دیر شنیده شود و اگر متوجه نباشیم که این مردم خود راهحلند و تحقق حقوق و حاکمیت آنان تنها راهی است که موجب همبستگی ملی و مشارکت عمومی خواهد شد، جبرانناپذیر میشود. بنابراین باید با بررسی گذشته به یک عبرتی برسیم. امروز نهضت آزادیخواهان آن نیست که بیاید در قدرت وارد شود. از این جهت شما نگران نباشید، بهعنوان بخشی از حاکمیت فقط دغدغه مردم و سقوط روزافزون سرمایه اجتماعی را باید داشته باشید.
قاسم تبریزی: تاریخ را برای عبرت و تجربه بیان میکنیم.
مهدی معتمدیمهر: حرف آخر من این است که این مملکت را تمام فرزندان آن میسازند. هر مملکت و هر خانهای را تمام فرزندان آن حفظ میکنند. حتی کشورهایی که اقتصادهای بزرگ دارند مثل آمریکا که بودجهشان چندده برابر ماست، بدون کمک مردم خود نمیتوانند کشور را بسازند و حتی اداره کنند. 50 درصد این مردم زنان هستند و حاکمیت باید بپذیرد که بدون تامین حقوق اساسی و بدون پذیرش همکاری و مشارکت زنان ایران، راهی به سوی توسعه وجود ندارد. اولویت توسعه ایران، ایجاد زمینه مشارکت زنان ایرانی است نه دستیابی به انرژی هستهای.
قاسم تبریزی: از مردم چه تعریفی دارید؟ تودهایها میگویند مردم و مجاهدین هم میگفتند مردم. من حقیقتا از نوع نگرش و مطالب بیاساس، متناقض و متضاد آقای معتمدیمهر متاسف هستم، این مطالب یا نشاندهنده سادگی و سطحینگری ایشان است و یا... . لذا این جلسات نشان داد نمیتوانیم به توافق برسیم چون ایشان در مبانی مشکل دارند و نمیخواهند حقایق و واقعیات را بپذیرند.
مهدی معتمدیمهر: جناب تبریزی عزیز یادآوری میکنم که این کار که مدام وسط حرف کسی بپرید، آن هم وسط جمعبندی مطلب و مانع تمرکز فکری من شوید، خلاف ادب گفتوگو و خلاف انصاف است. شما سن و سال و تجربهتان بیش از بنده است و انتظار بیشتری میرود که رعایت کنید. با چه چیزی میخواهید به این نتایج برسید؟ به هرچه میخواستید رسیدید. اگر میخواهید من حرف نزنم، سکوت میکنم و باز هم شما حرف آخر را بزنید، ولی این کار چه فایدهای دارد؟ 43 سال این رفتار را کردید و مانع حرف زدن مخالفان و دگراندیشان شدید، حاصلی داشت؟
داشتم عرض میکردم که این مردم شامل همه مردم میشوند. زن، مرد، روستایی، شهری، اهل تسنن، شیعیان، اقلیتهای دینی، اقوام و اصناف گوناگون هستند که این مردم را تشکیل میدهند. این مردم یعنی خود ایران. فکر میکنم این جلسات و مشابه این جلسات فارغ از فضای مجادله و صرفنظر از اینکه بخواهیم فقط حقانیت خودمان را اثبات کنیم، جلسات مفیدی هستند. دوستی و مودت و همبستگی ایجاد میکنند. حرفهایی که تفرقه و نفاق ایجاد کنند، کارساز نیستند. تکرار تجربه چهار دهه گذشتهاند. آزمودن آزمودهها.
با کمال احترامی که برای آقای تبریزی قائلم اما ایشان حرف نویی نداشتند. خیلی از این حرفها برای من که تجربه محدودی در بحث بازجوییهای امنیتی دارم، تکراری بودند و قبلا به گوشم خورده بود. اینکه ثابت کنیم این فرد فراماسون بوده و آن دیگری مسلمان نبوده است، این کار تضعیف سرمایه اجتماعی مملکت است و هیچ معنا و حاصل دیگری ندارد. مخرب است و نه سازنده و تحولآفرین. تنها راه رهایی از این بحران پیچیده، ایجاد اراده تغییر، مسئولیتپذیری و قبول سهمی است که در این وضعیت داشتهایم. فرافکنی کاری پیش نمیبرد. کسانی که در حاکمیت و ساختار حکومت بودند بیش از بقیه مسئول هستند. من نمیگویم دیگران مسئول نیستند ولی حکومتیها بیش از دیگران مسئول وضع موجود هستند. امور تاریخی گذشته و تمام شده است. با نهضت آزادی و با حزب موتلفه و دیگران رفتار شهروندی داشته باشید. مگر ما با تمام اختلاف دیدگاهها همه فرزندان این مملکت نیستیم؟ بیایید با هم درباره بحرانهای این جامعه فکر کنیم. من فکر نمیکنم کسی در جامعه معتقد باشد بحران نیست. فکر کنیم و همکاری کنیم. امروز وقت این حرفها نیست، امروز وقت تکرار تجربههای گذشته نیست. با تمام اختلافاتی که با نهضت آزادی و بازرگان دارید میدانید وقتی با نهضت آزادی برخورد میکنید با چه کسانی طرف هستید. این میزان هم مخالفت دارید اما جریانات نوظهور نظیر آقای احمدینژاد یا بسیاری از افراد بیریشه و فرصتطلبی که به اسم «جوان حزباللهی» الان بر مسند مجلس و دولت نشستهاند، جریاناتی که اسم انحرافی روی آنها میگذارید را نمیشناسید. نسلهای بعدی آنها را هم که اصلا نمیشناسید. معضل نفوذ و بحران امنیت ملی یعنی همین. تجربه و دانش سیاسی ثابت میکند که در ایران، بدون آزادی و حاکمیت ملت، امنیت ملی پایدار بهدست نمیآید. استقلال بدون دموکراسی پایدار نمیماند. حاکمیت ملی در ادامه حاکمیت ملت است.
[1] مهندس منصور روحانی به روایت اسناد ساواک، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی
[2] داریوش همایون به روایت اسناد ساواک تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی
[3] 12 فروردین 1358
[4] صحیفه امام خمینی(ره)
[5] بازرگان در سالهای 1358، 1359 تا 60 مکتبی ها را تمسخر می کرد!
[6] روزنامه میزان
[7] اسناد لانه جاسوسی
[8] روزنامه میزان
[9] اسناد لژ بیداری، 6 جلد، تهران، نشر سوره مهر
[10] خاطرات محمدعلی فروغی، ایرج افشار