مقالات

مشروطه در ستیز یا در خدمت جمهوری؟

به نام خدا

مهدی معتمدی مهر

منبع: شماره 10 دوماهنامه آگاهی‌نو، بهمن و اسفند 1401

  تشدید و تداوم فضای امنیتی پس از 1388 و علایمی که برای حذف یکسره اصلاح‌طلبان از عرصه ساختارهای رسمی مخابره ‌شد، جانی دوباره به گروه‌های برانداز داد و در این میان، سلطنت‌طلبان که دست بالاتری نسبت به دیگر جریانات مشابه داشتند و از ابتکار عمل بیشتری برخوردار بودند، به‌تدریج و از 1390 به بعد، زمینه حضور و تحرکات جدی‌تری در عرصه عمومی پیدا کردند. این روند در راستای برنامه‌ کلان‌تر انتقال «مدیریت مبارزات سیاسی» به خارج از کشور قابل تفسیر بود؛ پروژه‌ای که اگرچه با برآمدن مجدد احمدی‌نژاد در دور دوم ریاست دولتش کلید خورد، اما با انتخابات 1392 و بازگشت نسبی رویکرد اصلاح‌طلبانه به عرصه قدرت، کم‌سو شد و تا سال‌ها به محاق رفت.

 تداومِ فوقِ طاقتِ بحرانِ کارآمدیِ حاکمیت، کارشکنی‌ها و بحران‌سازی‌های متعمدانه در مسیر روندها و برنامه‌های اصلاحی از دوران خاتمی تا پایان دولت نخست حسن روحانی و سرانجام، خروج دولت ترامپ از برجام، سونامی ناامیدی و بی‌اعتمادی و خشم طبقات فرودست و انبوه جوانانی وامانده از همه سو را علیه کلیت نظم موجود [و نه فقط اصلاح‌طلبان] رقم زد. جوانانی که نه جایگاهی در عرصه مشارکت سیاسی برای خود فراهم می‌دیدند و نه افقی روشن برای فردای خویش در حوزه‌های اقتصاد و معیشت، مهیا می‌یافتند به‌ویژه پس از رخدادهای دی ماه 1396 و آبان 1398، تمایل فزاینده و عمومی‌تری به راه‌حل‌ها و تجربه‌های آزموده نشده نشان دادند. بروز یک‌باره و تامل‌بر‌انگیز شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا» صرفنظر از شبهاتی که در منشاء ساخت و ترویج آن وجود داشت، پیامدِ ناگزیر چنین وضعیتی ارزیابی می‌شود.

اعتراضات پساشهریور 1401 با شعار کانونیِ «زن، زندگی، آزادی» نیز حامل این پیام بنیادین بود که جامعه زنانِ رشدیافته ایرانی، دیگر به هیچ‌وجه حاضر نیستند که نادیده گرفته شوند و نشان داد که نفی کرامت انسانی، مداخله حاکمیت در سبک زندگی، نقض حقوق اساسی و سلب حقوق مدنی و سیاسی شهروندان، برای عموم مردم و حتی برای بسیاری از طرفداران دیرینه نظام و به‌ویژه برای نسل جوان که نزدیک به هفتاد درصد از کل جمعیت کشور را شامل می‌شوند، قابل تحمل نیست. این تحولات به وضوح نمایان ساخت که تعمیق روزافزون «بحران زمامداری» و افزایش سرعت و زوایای شکاف دولت ـ ملت تا چه میزان، امری جدی و غیرقابل چشم‌پوشی به شمار می‌رود.

تن ندادن مقامات ارشد به مطالباتِ برحقِ جنبش درون‌زای اجتماعی، تداوم و تشدید فضای امنیتی، سرکوب موسسات جامعه مدنی، به رسمیت نشناختن حق اعتراضات مدنی، ممانعت از اجرای اصل 27 قانون اساسی، انصراف از راه‌حل‌های قانونی مانند رفراندوم یا استیضاح و طرح عدم کفایت دولت که می‌توانست به منظور عبور از بحران همه‌جانبه حاکم بر ایران کاربرد داشته باشد، لجاجت بر تداوم سازوکارهای واگرایانه مانند «نظارت استصوابی» و تمسک به شیوه‌های آمرانه  که صرفاً بر جمع کردن بساط اعتراضات اکتفا دارد و فاقد هرگونه ظرفیت یا اراده‌ در راستای حل مساله است، زمینه‌ساز تضعیف راهبردها و روندهای مدنی دمکراتیک و تقلیل جایگاه و نقش احزاب ملتزم به قانون اساسی به مثابه نهادهای حل منازعه شد و در نهایت و متناسب با این روند تضعیف‌شده در داخل کشور، اسباب رونق گرفتن تاکتیک‌های فرصت‌طلبانه و برنامه‌های توده‌وار در خارج از ایران وزن پیدا کرد و در مراحل بعدی به برگزاری تجمعات خیابانی بی‌سابقه در آمریکا، کانادا، اروپا و حتی استرالیا و راهبری‌های راهبردی افرادی نظیر حامد اسماعیلیون فرصت داد و از سوی دیگر، زمینه ارایه راهکارهای ضدمردمی و کارزارهای اجتماعی و سیاسی خلاف منافع ملی مانند «پرواز ممنوع» و «گسترش تحریم‌ها» و منزوی‌تر ساختن حکومت ایران در عرصه بین‌المللی را فراهم کرد، بر شمار مخاطبان مصاحبه‌های مکرر و البته شعارزده و کم‌محتوای آقای رضا پهلوی افزود و افکار عمومی را به سود مباحثی ناظر بر ضرورت «نومشروطه‌خواهی» و لزوم «بازگشت به مشروطیت» به مثابه تنها راه‌حل رهایی‌بخش، جهت داد.

 اگرچه پروژه انتقال مدیریت مبارزات سیاسی به خارج از کشور، محقق یا تکمیل نشد، اما متاسفانه باید اقرار کرد که در نتیجه ناتوانی رسانه‌های حاکمیتی از انعکاس اخبار واقعی تحولات کشور و متاثر از بسط فعالیت‌های رسانه‌های فارسی‌زبان در ابعادی بی‌سابقه و برخوردار از امکانات وسیع و بودجه‌های نجومی و سرسام‌آور در خارج از کشور، «مرجعیت رسانه‌ای» عملاً به آن سوی مرزها و به تلویزیون‌هایی واگذار شد که فراتر از یک رسانه و در تراز جبهه‌ای فراگیر عمل می‌کنند. تردید نباید کرد که رسانه‌هایی نظیر اینترنشنال قادر به ایجاد محملی موثر برای گردهمایی‌های جماعات ناهم‌سوی اپوزیسیون و افزایش بهره‌وری فعالیت‌‌های تبلیغی و اجراییِ ائتلاف‌های سیاسی نامنسجمی‌اند که با بزرگ‌نمایی ظرفیت سیاسی و پایگاه اجتماعی براندازان، ادعای رسالت «دوران گذار» را شیوع ‌می‌دهند و با وجود تمام اختلافات دیدگاهی و راهبردی که دارند، در مطالبه «نه به جمهوری اسلامی» هم‌داستان‌ شده‌اند.

در یک کلام، «نومشروطه‌خواهیِ 1401» پیامد مستقیم و انکارناپذیر پیروزی بلامنازع «نومحافظه‌کاری در ایران» است که با سر کار آمدن مجلس و دولتی عینیت پیدا کرد که عصاره عملکرد جناحیِ شورای نگهبان و برآیند غیرمشارکتی‌ترین انتخابات پس از انقلاب اسلامی در 1398 و 1400 به حساب می‌آیند. اعتبار کاذب اجتماعی امثال رضا پهلوی، به مدد دولت و مجلسی رونق گرفت که با شعار محوری «یک‌دست‌سازی» بر کرسی قدرت نشستند و از همین رو، ظرفیت مهار رشد توقف‌ناپذیر بحران فراگیر ناکارآمدی در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی زیست‌محیطی و امنیتی را ندارند و متعاقب عدم بروز هرگونه نشانه‌ای که دلالت بر «اراده اصلاح» از سوی حاکمیت داشته باشد، منازعه سیاسی میان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان به دو قطبیِ «جمهوری» و «سلطنت» تقلیل داده شد.

نوشتار حاضر بر آن است تا به آسیب‌شناسی این وضعیت تحمیلی و تبیین وجوه نظری و کارکردی مشروطه‌خواهی در ایرانِ 1401 بپردازد و توضیح دهد که اگرچه ساختار رسمی قدرت، خود را متعهد و ملزم به رعایت حقوق اساسی و تامین حاکمیت ملت نمی‌بیند، پهلوی‌طلب‌ها نیز چندان مقید به مفاهیم اساسی و بنیان‌های نظری و سیاسی جنبش مشروطه نیستند و مشروطه‌خواهی آنان، نه تنها قاتق نان مردم نیست، بلکه ماهیتی ارتجاعی دارد و قاتل جان دمکراسی و حتی معارض با ضرورت‌های امنیت ملی است.

  • ابعاد مشروطه و جمهوری
  1. نه «مشروطه‌خواهی» را می‌توان به قامتی ظاهری از نظام سلطنتی فروکاست و نه «جمهوری‌خواهی» را می‌توان به فهمی فرمالیستی و منصرف از اهداف و محتوای دمکراتیک آن تنزل داد. دوگانه مصنوع و منحرف‌کننده «مشروطه‌خواهی» و «جمهوری‌خواهی» در ساحت کنش سیاسی و ساختار قدرت رسمی، ناشی از تلاشی راهبردی برای جاانداختن قرائتی تنزل‌یافته و فرصت‌طلبانه از دو مفهوم یادشده در افکار عمومی است تا گروهی به نام «مشروطه‌خواهی» و به کام ارتجاع، مجال ابراز وجود پیدا کنند و گروهی دیگر با تمسک به عنوان «جمهوری» در صدد بستن بیش از پیشِ فضای سیاسی برآِیند و در خلال اتحادی نانوشته، طرحی بدعت‌آمیز را در راستای به تعویق انداختن فرآیند دمکراسی، بلاموضوع شدن شیوه‌های اصلاحی و ممانعت از حاکمیت قانون در اندازند.

 به‌رغم تبلیغات غیرصادقانه هسته سخت سلطنت‌طلبان که ریشه در تمایل ارتجاعی آنان به بازگرداندن مناسبات ایران و خاورمیانه به دوران پیش از بهمن 1357 دارد، مشروطیت [Constitution]  معنایی فراتر از نوعی نظام سلطنتی تشریفاتی را دنبال می‌کند و بلکه مترادف با «حاکمیت قانون» و هم‌معنا با «نظام قانون اساسی» است. «مشروطیت» معادل و هم‌سو با «حکومت قانون» و پیش‌نیاز بی‌بدیل «دمکراسی» است و ملازمه‌ای ذاتی و تفکیک‌ناپذیر میان دو مفهوم «مشروطه» و «جمهوری‌» وجود دارد. «مشروطه» پیش‌نیاز بی‌بدیل و تردیدناپذیر «جمهوری و دمکراسی» و از همین روست که بحران‌های ساختاری و همه‌جانبه کنونی که چهار دهه پس از سقوط نظام سلطنتی، همچنان روند رو به تزایدی را نشان می‌دهند، نتیجه عدم تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب مشروطه و پیامد تعلیق فرآیند بسط و تعمیق حاکمیت قانون در کلیه مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران به شمار می‌آِید.

  1. مهم‌ترین تبلور تجربه اروپایی مشروطیت که در انگلستان و در اواخر سده هفدهم میلادی رخ داد نیز نشان می‌دهد که حاکمیت قانون، اصل بنیادین مشروطه قلمداد می‌شده و مرحله استقرار نظام پادشاهیِ محدود به قانون (مشروطه)، امری فرعی بوده است که مقارن با «توسعه اندیشه‌های دمکراتیک و پذیرشِ هر دم افزون‌ترِ اصل حاکمیت مردم به وقوع پیوسته است. مشروطه‌خواهی انگلیسی از همان سالیان 1689 تمایلی آشکار به پارلمانتاریسم نشان داده و بر مبنای روندی اصلاح‌طلبانه تا به امروز پیش رفته است.»1 به عبارت دیگر، آن‌چه مشروطه را در انگلستان به نهادی پایدار و کامیاب ارتقا داده است، پیوند گسسته‌ناشده میان حاکمیت قانون [Constitutionism] حاکمیت ملت [Democracy] و استمرار موضوعیت نهاد انتخابات [parliamentarism] بوده است که زمینه رشد و فراگیری جامعه مدنی و امکان یافتن آن گونه‌ای از اصلاح‌طلبی را رقم زده است که در سالیان اخیر از آن با عنوان «اصلاحات جامعه‌محور» تعبیر می‌شود.
  • دستاوردهای مشروطه در ایران
  1. گلوله‌ میرزا رضای کرمانی، بنیان سلطنت مطلقه را چنان لرزاند که در مدتی کوتاه به پیروزی مشروطه‌خواهان در 1285 خورشیدی منجر شد و نه فقط شخص ناصرالدین‌شاه، بلکه تشخص هر نوع حکومت مطلقه در ایران را چنان به چالش کشید که آثار آن تا امروز ادامه دارد و بخت «تداوم پایدار مطلقه‌گرایی» در ساختار قدرت را برای همیشه منتفی ساخت. اگرچه پس از مشروطه، شاهد بازتولید استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و مقاطعی پس از آن بودیم، اما این استبداد همواره چنان متزلزل بوده که با نسیم کم‌ترین تحولی فروریخته است. دغدغه همین ناپایداری و نگرانی جدی از فقدان ثبات سیاسی دائمی است که ساختارهای استبدادی متکی بر زور و سرنیزه را پیوسته به سوی آرزوی یک‌دست‌سازی قدرت سوق می‌دهد. درست است که «حاکمیت ملت» در ایرانِ پس از مشروطه به ثبات و دوام نرسید، اما توانست مانع از دائمی شدن ساختارهای قدرت استبدادی شود.
  2. با وجود آن که مهم‌ترین خواست انقلاب مشروطه، احداث عدالت‌خانه بود، اما بنیان آن متمرکز و مبتنی بر حاکمیت ملت و حامل گرایش و ارزش‌های مردم‌سالارانه بود. این رویکرد تاریخی و نگرش دمکراتیک به مشروطیت، جهت‌گیری سیاسی نهضت ملی و انقلاب اسلامی را نیز توضیح می‌دهد و بر همین اساس است که اصلاح قانون انتخابات و استقرار شوراهای مدیریت شهری از جمله اهداف و وعده‌های اساسی هر دو مقطع بعدی نیز به شمار می‌رود که البته با موانع جدی مواجه می‌شود و متوقف می‌ماند.

 تداوم نگرش دمکراتیک به حاکمیت قانون، حاکمیت ملی و حاکمیت ملت در هر سه مقطع تاریخی مشروطه، نهضت ملی و انقلاب اسلامی دلالت بر آن دارد که بخش ذاتی هر دو قانون اساسی مشروطه و جمهوری اسلامی ایران در فصول ناظر بر حقوق و حاکمیت ملت تبلور یافته و اصول راجع به ساختار نهادها و ارکان بوروکراتیک قدرت رسمی، وجهی عرَضی داشته و فرع بر آن است. همین مبانی است که بعد از پیروزی انقلاب از سوی برخی انقلابیون جمهوری‌خواه مانند آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و علامه شیخ مهدی حائری یزدی مطرح می‌شود  و همان قانون اساسی مشروطه را با تغییراتی جزیی در ساختار نهادهای قدرت و جایگزینی عناوینی مانند «رییس جمهور» به جای «پادشاه» کافی می‌بیند و یادآور می‌شود که میان «مشروطه» و «جمهوری» تعارض معنایی برقرار نیست. بعدها نیز در خلال بازنگری قانون اساسی در سال 1368 به رغم آن که برخی نهادها مانند «شورای عالی قضایی» یا «نخست‌وزیری» حذف یا فاقد کارکردهای اولیه شدند، اما بقای نظام محفوظ ماند و مشروعیت قانون اساسی پیشین انکار نشد. همین امر نشان می‌دهد که داوری یادشده تا چه حد جاری و قابل اثبات است.

  • موانع مشروطه

در خلال تحولات پس از صدور فرمان مشروطیت، پیوند بنیانی میان سه مفهوم «مشروطه» و «حاکمیت ملت» و «اصلاحات پارلمانتاریستی» پایدار نماند. دلایل این ناکامی را می‌توان به شرح زیر توضیح داد:

  1. رادیکالیسم سیاسی پس از سقوط محمدعلی شاه که مبتنی بر حذف یا نادیده گرفتن نهاد روحانیت و ارزش‌های اسلامی در مناسبات سیاسی بود، نه تنها مانع همکاری اکثریت عددی نهاد دین (روحانیت) در روند پذیرش فراگیر هنجار‌های مشروطه و مفاهیم عصر جدید در ایران می‌شود، بلکه عموم جامعه روحانیت را به تقابل با مشروطه و ترویج شعار «مشروطه مشروعه» دعوت و ترغیب می‌کند.

به رغم حضور و نقش‌آفرینی موثر نواندیشان دینی مانند آخوند خراسانی و میرزای نایینی به مثابه اقلیت روحانیت شیعه در روند تحولات مشروطه، فقدان یک جریان روشنفکری دینی در آن دوران، از جمله دلایل عدم تبیین سازگاری میان آموزه‌های عقلانی و رحمانی قرآن کریم با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی، عدالت، حاکمیت ملی و کرامت بشر و در نتیجه، موجب رشد و حاکمیت مشروطه نامتوازن، مهاجم و ناپایداری است که تاریخ‌پژوه معاصر آقای آجودانی از آن به «مشروطه ایرانی» تعبیر می‌کند. مشروطه ایرانی، در نهایت از پای در می‌آید و خسته از ناامنی، فقر، عقب‌ماندگی و بیسوادی، مغلوب «استبداد رضاخانی» می‌شود که ظرفیت عظیمی جهت تدارک اجتماعی و سیاسی آمرانه دارد و واجد نگرش وارداتی به مدرنیسم و باورمند به الگوی توسعه حکیم‌فرموده علمی و تکنولوژیک کشور است.

نهادهای سنت از جمله روحانیت و بازار، متاثر از تندروی‌ها و قانون‌شکنی‌ها و هنجارشکنی‌هایی که به نام مشروطه تبلیغ می‌شدند، نه تنها خود را سهیم در منافع مشروطه و برخوردار از استقرار حاکمیت ملت نمی‌دیدند، بلکه مشروطیت را تهدیدی بر سر بقای خود ارزیابی کرده و بدین سان در مراحل بعدی، انگیزه همکاری با استبداد را پیدا می‌کنند و از آن‌جا که استبداد، هم‌نشین ارتجاع بوده و همواره همبستگی سیاسی محکمی با استعمار و نیروهای بیگانه نشان داده است، محافظه‌کاریِ مشروطه‌ستیزِ مرتجع نیز از این پس، نه تنها با ارکان استبداد هم‌سویی نشان می‌دهد، بلکه ابایی از تعامل یا چراغ سبز نشان دادن به استیلای خارجی هم ندارد. هم‌سویی برخی سنت‌گرایان مشروعه‌خواه با محمدعلی شاه که به نحوی آشکار با سفارت روسیه ارتباط داشت و بعدها، همکاری بخشی از روحانیت با عاملان کودتای انگلیسی و آمریکایی 28 مرداد و ترجیح پادشاه مستبد و وابسته به «دولت ِ ملی و دمکراتیک» ریشه در همین نگرانی دارد.

  1. فراگیری گفتمان چپ انقلابیِ متاثر از انقلاب‌های سوسیالیستی در روسیه، چین، کوبا و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه، آمریکای لاتین و اروپای شرقی و متعاقب آن، فضای حاکم بر جنگ سرد، در دهه‌های منتهی به سقوط نظام پهلوی، وجهی اخلاقی و شرافت‌آمیز به پارادایم انقلاب داده بود. این گفتمان، افزون بر آن که تحولات ناگهانی و نظام تصمیم‌سازی انقلابی را به مثابه ارزشی فراتر از «حاکمیت قانون» تبلیغ می‌کرد، با روندهای انتخاباتی و پارلمانتاریستی نیز معارضت جدی و بنیادین نشان می‌داد و بدین سان، از 1320 به این سو و با تاسیس حزب توده ایران با آن پایگاه عظیم اجتماعی که شامل هنرمندان، کارگران و بخش قابل توجهی از طبقه متوسط شهری و دانشگاهیان بود، مشی انقلابی‌گری نه تنها در میان مبارزان چپ ایران و بلکه در میان بسیاری از نیروهای مذهبی، رشد کرده و اعتبار اخلاقی و سیاسی بالایی پیدا می‌کند و به مثابه «علم مبارزه» و «شرف سیاست‌ورزی» قلمداد می‌شود و در نهایت، گفتمان چپ انقلابیِ انتخابات‌ستیز و قانون‌گریز، به عنوان مانعی جدی در برابر تحولات اصلاح‌طلبانه مشروطه‌خواه قرار می‌گیرد و با فرعی جلوه دادن مفهوم حاکمیت قانون، نگرشی فرمالیستی به هویت و اندیشه «جمهوری» تحمیل می‌کند و آن را از ادامه تاریخی مشروطه باز می‌دارد‌.

 «مشروطه‌ستیزی» و فراگیر نشدن ارزش‌های دمکراتیک و اصلاح‌طلبانه و عدم تحقق مطالبات اصلی جنبش مشروطه، زمینه تکرار فرآیند طی شده توسط سنت‌گرایان را برای مارکسیست‌های چپ و انقلابی ضدمشروطه نیز فراهم می‌کند. رهبران حزب توده ایران در مقام مهم‌ترین سازمان مارکسیستی فعال در ایران از 1320 تا 1362 ذاتاً محافظه‌کار و سنت‌گرا نبودند، اما با اتخاذ رویکرد مشروطه‌ستیزانه و فهم تنزل‌یافته‌ای که از بنیان‌های نظری توسعه داشتند، در همان محملی نقش ایفا می‌کنند که محافظه‌کاران سنت‌گرا گسترده‌اند. در دولت قوام حضور پیدا می‌کنند، اما رو به روی مصدق می‌ایستند، خلخالی و حزب جمهوری را به بازرگان و نهضت آزادی ترجیح می‌دهند و تغییرات شتابزده و انقلابی را بر فرآیندهای اصلاحی و دمکراتیک و انتخابات آزاد و قانون‌گرایی، رجحان می‌بخشند و البته از همکاری با نیروی خارجی اتحاد جماهیر شوروی هم که حق پدرخواندگی [Big Brother Party] بر آنان دارد، ابایی ندارند.

به رغم برخی انگ‌ها که در راستای جنگ قدرت و برای از صحنه بیرون راندن بازرگان و یارانش از ساختار قدرت مطرح شد و او را متهم به سازش‌گری و مماشات با شاه می‌کردند، اسناد تاریخی گواهی می‌دهند که بازرگان از 1341 به بعد به مشی انقلابی روی می‌آورد2 که اگر چنین نبود، مگر می‌شد که در تراز تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب قرار گیرد؟ مرزبندی بازرگان با گفتمان چپ‌ انقلابی در همین فهم او از مشروطه‌خواهی به مثابه حاکمیت قانون معنا پیدا می‌کند.

بازرگان از جمله معدود روشن‌فکرانی بود که میان «مشروطه» و «جمهوریت» تعارض ذاتی نمی‌دید و در عین حال که انقلابی و جمهوری‌خواه بود، مشروطه‌خواه هم بود و به حاکمیت قانون نیز اعتقاد داشت و  از این طریق، روند مبارزات سیاسی و تحولات انقلابی را در الگوهایی متفاوت از قانون‌گریزی و تصمیم‌سازی‌های شتاب‌زده و خلق‌الساعه و فاقد مبانی کارشناسی دنبال می‌کرد و به همین جهت با سایر انقلابیون متفاوت می‌نمود و حتی در واپسین روزهای سقوط نظام سلطنتی نیز بر راهکار «انتخابات آزاد» و بهره‌گیری از ظرفیت‌های قانون اساسی مشروطه و ضرورت استفاده از نیروهای متخصص و با تجربه برای اداره امور کشور تاکید داشت.

 حذف بازرگان و نهضت آزادی از ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران، فراتر از یک رقابت نابرابر سیاسی و بلکه به منزله حذف یک نگرش متعادل و قرائتی تاریخی از جمهوریت است که «جمهوری» را در ادامه «مشروطه» و «حاکمیت قانون» را اساس «دمکراسی» می‌بیند و از این رو، افزون بر آن که مبتلا به انقطاع تاریخی و تحلیلی نیست، از ظرفیتی عظیم برای اثربخشی به روند دمکراتیزاسیون و ایجاد وضعیت متعادل و تنش‌زدا برخوردار است که نیروهای سیاسی ناهم‌سو را به تحمل و همکاری با هم وا دارد و می‌تواند مانع از طبقاتی شدن ساختار قدرت و توزیع ناعادلانه و تجمیع آن در یک نهاد با حقوق ویژه شود.

  1. یکی دیگر از عواملی که به عدم تحقق مهم‌ترین آرمان مشروطه یعنی حاکمیت قانون مدد می‌رساند، فقدان شهر مدرن و شبکه مدیریت دمکراتیک شهری است. مشروطه با طرح ساختار شهروندی، در صدد رسمیت دادن به «دولت ـ ملت» به مثابه سرآغاز دولت ملی در معنای «حکومت مردم بر مردم» بود. مشروطه می‌خواست «رعیت» را به «شهروند» ارتقا دهد اما نمی‌دانست که «حقوق شهروندی» فرع بر «شهر» است که پدیده‌ای قانون‌مند و نماد جغرافیای انسانی، سیاسی و اقتصادی جامعه مدنی به حساب می‌آید و تنها زمانی واقعیت و قدرت نقش‌آفرینی پیدا می‌کند که برخوردار از مشارکت عرصه عمومی و تحت مدیریت نظام شوراهای مردمی باشد. به رغم تجربه اروپایی مشروطه، شهر مدرن و قانون‌مند در ایران، تقدم زمانی بر جنبش اجتماعی قانون‌گرا ندارد و زاده تحولات پسامشروطه است و از این رو، نمی‌تواند در تراز زیرساخت اجتماعی نظام سیاسی دمکراتیک، موثر و به‌موقع عمل کند. مصدق علاوه بر ملی کردن صنعت نفت، برنامه‌هایی نیز برای اصلاح قانون انتخابات و استقرار شوراهای شهر داشت. عدم توفیق یا فرصت نیافتن مصدق برای بخش دوم این برنامه، مهم‌ترین دلیل پیروزی کودتا و شکست دولت ملی و تیر خلاص به دستاوردهای نهضت مشروطه را توضیح می‌دهد.
  • عوامل رونق نومشروطه‌خواهی

به رغم تصور عمومی پیرامون پیشوند «نو» بر سر عنوان مکاتب سیاسی و اقتصادی که وجهی مثبت و امروزین از آن را به ذهن متبادر می‌سازد، برساخت‌های مفهومیِ از این دست، واجد بار معنایی منفی و در راستای تجدیدنظرطلبی در اصول بنیادین آن مکتب قلمداد می‌شوند. کمااین‌که «نولیبرالیسم» با عدول از اصول آزادی‌خواهی، عدالت‌طلبی و مبانی مترقی لیبرالیسم قرن نوزدهم و اصالت دادن به مفهوم «سرمایه»، به نوعی راستگرایی افراطی سوق یافته و حتی نقض تعهدات حقوق بشری را در مسیر دستیابی به منافع سیاسی و اقتصادی «نظام سرمایه» جایز می‌داند. امروزه، نئولیبرال‌های آمریکایی مهم‌ترین مخالفان برابری حقوقی زنان، تعهدات حقوق کار، حفظ حریم‌های شخصی، پایبندی به مفهوم دولت ـ ملت و احترام به تمامیت سرزمینی و استقلال کشورها هستند که نمونه‌های واقعی آن را می‌توان در الگوهای سیاستمدارانی مانند تاچر، ریگان و ترامپ و در قالب شرکت‌های چندملیتی و روندهای ناظر بر جهانی‌سازی سیاست، اقتصاد و فرهنگ ملاحظه کرد.

  1. «نومشروطه‌خواهی» نیز به رغم تظاهر به مدرنیسم و دمکراسی، محتوایی ارتجاعی دارد، قیامی علیه «اصول بنیادین مشروطه» و نافی حاکمیت ملی، دمکراسی و حاکمیت قانون به حساب می‌آید و حتی به جهت ابتلا به نوعی بینش پدرسالارانه و تربیت سیاسی قیم‌مآبانه و بهره‌گیری از ادبیاتی خشن، متعصبانه، شوونیستی، باستان‌گرایانه و تنزل‌یافته از هویت ایرانی که نافی حرمت نهادن به باورهای اسلامی و معارض با برخی هویت‌های قومی و نژادی مانند عرب‌هاست، با چارچوب‌ها و بایسته‌های ناظر بر امنیت ملی نیز ناهم‌خوان و ناسازگار می‌نماید و ظرفیتی در راستای قوام و دوام همبستگی ملی و تمامیت ارضی ایران نشان نمی‌دهد.
  2. «نومشروطه‌خواهی» به جهت ابتلا به فهمی توده‌وار از دمکراسی و عدم التزام به بنیان‌ها و الزامات جامعه دمکراتیک، ناتوان از ارایه راه‌حل‌های سودمند و کارآمد در مسیر نیل به حاکمیت ملت است. به تصریح هواداران افراطی این جریان که مشابهت ساختاری شگفت‌آوری با مواضع اخیر طالبان در افغانستان دارد، «انتخابات» نوعی بازی است که تا اطلاع ثانوی باید کنار گذاشته شود؛ کتاب خواندن باید متوقف شود و جای خود را به «عمل‌ ناب» دهد. نومشروطه‌خواهان رادیکال با صراحت، وعده خشونتی سکولار می‌دهند که سرهای متولیان دین بر دارها خواهد رفت و خانه‌ها بر سر بانیان وضع موجود باید خراب شوند و حتی ابایی ندارند که فرمان آتش‌افروزی و وحشت‌افکنی صادر کنند و خواستار حمله نظامی بیگانگان و تحریم اقتصادی کشور شوند.
  3. طولانی شدن دوران گذار به توسعه و دمکراسی، تمامیت‌خواهی سیاسی، انحصارگرایی اقتصادی، گسترش تورم، بیکاری، سقوط سرمایه اجتماعی و کارشکنی در برابر روندهای اصلاحی سبب می‌شود که زمینه‌های ترویج راه‌حل‌های کوتاه‌مدت، شعارزدگی و وعده‌های مبهم، مجال و اعتبار پیدا کنند. ظهور رضا شاه در اسفند 1299 و پیروزی احمدی‌نژاد به عنوان نماینده نومحافظه‌کاری حاکمیت در 1384، محصول چنین وضعیتی بود که مردم دعواهای میان جناح‌های گوناگون را موثر در بهبود شرایط روانی و مادی خویش نمی‌دیدند و از این رو در صدد تمسک به «خط سوم» برآمدند. اما تجربه تاریخی گواهی می‌دهد که اولاً «خط سوم» یا به انفعال می‌رسد و یا به فرصت‌طلبی دچار می‌شود و دوم آن که بحران‌های دامنه‌دار و مشکلاتی که در طول سده‌ها شکل گرفته‌اند، نمی‌توانند اراده‌گرایانه، بی‌اعتنا به ظرفیت‌های اجتماعی و ساختارهای رسمی و در کوتاه مدت و با شیوه‌ها و راه‌کارهای آزموده نشده ، سامان یابند.
  • مشروطه‌خواهی؛ ممکن یا مفید؟

منصرف از هرگونه وابستگی ایدئولوژیک، تعصب سیاسی و فهم تنزل‌یافته از دو مفهوم «مشروطه» و «جمهوری» باید پاسخ داد که اولاً آیا رضا پهلوی و جریان منتسب به او، یک تبلیغ رسانه‌ای نامحتمل یا توهمی سیاسی است یا یک گزینه واقعی و بالقوه؟ و دوم آن که آیا «بازگشت به پهلوی» می‌تواند متضمن دمکراسی و توسعه ایران و رشد اقتصادی باشد؟

  • امکان یا امتناع مشروطه‌خواهی

در شرایطی که اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی (محافظه‌کاری) و حتی گزینه‌های راستگرایانه‌تری مانند احمدی‌نژاد‌ی‌ها با سقوط فزاینده سرمایه اجتماعی و کاهش جدی پایگاه رای مواجه شده‌اند، بدیهی است که تکیه بر اعتبار نمایش‌وار دوران پهلوی دوم در جامعه‌ای که حافظه تاریخی برخوردار از سوابق تاریخی ندارد و مبتلا به گسست‌های مکرر تحلیلی بوده و بیش از دو سوم جمعیتش را جوانانی شامل می‌شوند که پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و بسیاری از ایشان بر شنیده‌هایی اعتماد دارند که موید رفاه و رونق اقتصادی و آزادی‌های سبک زندگی و دلار هفت تومانی در آن دوران است، موقعیتی چشم‌گیر را برای نقش‌آفرینی نومشروطه‌خواهانِ پهلوی‌طلب فراهم می‌کند که از هیچ یک از دیگر نیروها و جریانات برانداز ساخته نیست. نیاز عمومی به بهره‌گیری از یک امید تازه ولو واهی، جریان پشتیبان رضا پهلوی را فراتر از یک احتمال پایین و در تراز یک تهدید قابل پیش‌بینی قرار می‌دهد که حتی اگر نتواند به رجعت نظام سلطنتی بیانجامد، می‌تواند سرمایه کاذب اجتماعی خود را در اختیار گزینه‌های محتمل‌تری قرار دهد. اما این «نقشه راه »ایرادات جدی و ساختاری نیز به همراه دارد.

  • موانع پیشِ روی نومشروطه‌خواهان
  1. از آن‌جا که حافظه تاریخی مردم ایران یادآور می‌سازد که هر نظام سیاسی متمرکز بر «فرد» تا چه حد از استعداد و انگیزه سوق یافتن به سوی خودکامگی و انحصارطلبی برخوردار است، زمینه اعتماد نهایی به گزینه‌هایی مانند رضا پهلوی با تردیدها و دشواری‌های اساسی مواجه است و از آن رو که «پادشاه» فاقد جایگاهی منحصر به فرد در سنت حقوق عمومی ایران است و بیش از یک قرن است که در افکار عمومی به مثابه «نماد همبستگی ملی» ارزیابی نمی‌شود و کلیت تجربه انقلاب‌ها و فرآیندهای سرنگونی‌طلبانه نیز کارنامه موفقی در راستای گذار به توسعه و دمکراسی نشان نداده‌اند و قافله بازگشت نظام سلطنتی مشروطه نیز، لاجرم از مسیرهای براندازانه می‌گذرد، به نظر می‌رسد که پروژه «بازگشت سلطنت» از ضرورت عینی، توجیه اجتناب‌ناپذیر یا احتمال بالایی برخوردار نیست که سرنوشت محتوم فردای ایران را رقم بزند.
  2. دولت‌مردان مجرب اروپایی و تحلیل‌گران امنیتی کشورهایی که به رغم اسراییل و عربستان خواهان فروپاشی نهاد دولت در ایران نیستند، به درستی می‌دانند که هیچ نیروی سیاسی برانداز و از جمله حامیان سلطنت در غیاب نظم سیاسی موجود، قادر به تشکیل و استقرار دولت مرکزی مقتدر در سراسر ایران نیست و سرنوشت جمهوری اسلامی ایران با بقای نهاد دولت مرکزی و تمامیت ارضی ایران پیوند یافته و هرگونه اختلالی در مسیر امنیت ملی و هر سنخ بروز خلاء قدرت در ایران می‌تواند امنیت کل منطقه، اسراییل و حتی اروپا را به مخاطره اندازد. این برآورد واقع‌بینانه حکم می‌کند که شرکای سیاسی و دولت‌های بیگانه حامی بازگشت پهلوی‌ها به دنبال سازوکارها و مسیر بدیع‌تری برآیند و در صدد تحمیل گزینه پهلوی در چارچوب بخشی یا سایه‌ای از دولت مستقر باشند که وابستگی ذاتی ایدئولوژیک به نظام جمهوری اسلامی ندارد.

 هسته سخت حامی رضا پهلوی نیز در سالیان اخیر دریافته است که آبی از طرف اپوزیسیون برانداز خارج از کشور گرم نمی‌شود. بنابراین، در باغ سبزی که رضا پهلوی در مصاحبه اخیر به بخشی از بدنه مدیریتی اقتدارگرایان نشان داد، در همین راستا ارزیابی می‌شود. البته نباید در خصوص ظرفیت سیاسی مشروطه‌خواهان مبالغه کرد، اما با قطعیت هم نمی‌توان کار سلطنت در ایران را پایان‌یافته دانست. کما این که برخی تحلیل‌گران علوم سیاسی و اجتماعی به دفعات در سالیان اخیر نسبت به وقوع «بناپارتیسم» هشدار داده‌اند.

  • گفتمان دولت ملی: مشروطه‌ یا جمهوری؟

پرسش اساسی در خصوص تمنای «بازگشت مشروطه» یا «ایستادگی بر جمهوری» این است که این دو الگو در مسیر توسعه کشور و نیل به نهاد دولت ملی چه نقش‌های متمایزی می‌توانند ایفا کنند که دیگری از ارایه آن ناتوان است؟ کدام یک از دو مفهوم مشروطه یا جمهوری می‌تواند در این راستا موثر و مفید قرار گیرد؟ نیل به دولت ملی، متکی بر کدام گفتمان است: جمهوری‌خواهی یا مشروطه‌خواهی؟ پاسخ به این پرسش‌های بنیادین، وابسته به ضرورت و نقشی است که برای دمکراسی در فرآیند تحقق توسعه پایدار و متوازن قائل هستیم؟ چنان‌چه به اثربخشی الگوهای آمرانه توسعه باور داشته و توسعه اقتصادی ِ منهای توسعه سیاسی را مطرح کنیم به یک نتیجه خواهیم رسید و چنان‌چه مهم‌ترین عامل عقب‌ماندگی و توسعه‌نایافتگی را فقدان نهادهای قدرت‌مند جامعه مدنی و ممانعت از حاکمیت الگوی مدیریتی دمکراتیک بدانیم و به عبارت دیگر، عامل اصلی توسعه‌نایافتگی را استبداد قلمداد کنیم، به نتیجه‌ای دیگر رهنمون خواهیم شد.

  1. تجربه‌ الگوهای توسعه آمرانه در دوران ناصرالدین شاه و رضا شاه و محمدرضا و حتی دوره موسوم به سازندگی پس از انقلاب اسلامی، به رغم برخی توفیق‌های ظاهری و دستاوردهای مقطعی، حکایت از نوعی بی‌ثباتی و عدم پایداری و ناتوانی این روند در پاسخ به انباشت بحران‌های ساختاری ایران را عیان ساخته و نشان می‌دهد که فاقد ظرفیت لازم برای گذار به توسعه واقعی و پایدار است. دلیل این امر کاملاً واضح است:

 برنامه‌های توسعه آمرانه قادر نیست از مشارکت جامعه مدنی برخوردار شود و اراده‌ای جهت بهره‌گیری از ظرفیت نهادهای غیررسمی در فرآیند توسعه و پایش و محافظت از منابع تولید و ثروت ندارد و از این رو، افزون بر ابتلا به ناکارآمدی و فروماندن در وضعیت بحرانی، لاجرم در دام فساد و ساختار تبعیض‌ می‌افتد و نهایتاً، متوقف می‌ماند. تجربه برنامه‌های توسعه ایران که سازمان برنامه و بودجه از 1327 تا امروز تدوین و اجرایی کرده است، نشان می‌دهد که در اقتصادهای نفتی، رابطه‌ای انکارناشدنی میان توسعه سیاسی و در نتیجه، رشد و تقویت نهادهای ناظر جامعه مدنی با میزان رشد اقتصادی و پایداری آن وجود دارد. هم در دهه پنجاه و هم در دوران احمدی‌نژاد که درآمد نفتی به شدت افزایش یافت، به همان میزان، ساختار فساد نیز گسترش یافت و در نهایت، مانع تداوم روند رشد اقتصادی شد و موجبات به تعویق افتادن برنامه‌های توسعه و بحران عمومی را فراهم آورد.

  1. تجربه جهان معاصر گواهی می‌دهد که دمکراسی تنها یک مطالبه سیاسی نیست، یک الگوی نظام مدیریتی در عرصه‌های اداری و اقتصادی هم به شمار می‌رود که به توزیع عادلانه ثروت و خدمات، شفافیت مالی، بازسازی چرخه‌های معیوب کلان‌ساختارها، ارتقای بهره‌وری و اعمال شیوه‌های حاکمیت مطلوب مدد می‌رساند و از این رو، در هر دورانی که مشارکت سیاسی افزایش داشته، رشد اقتصادی نیز روند فزاینده‌تری را نشان داده است.

رضا پهلوی و هسته سخت حامیان او فاقد جهت‌گیری دمکراتیک‌‌ و دکترین امنیت ملی‌اند و تنها بر تغییرات روبنایی و بهبود اقتصادی تاکید دارند و از این رو، قادر به نقش‌آفرینی به‌واقع مثبتی در مسیر دستیابی به توسعه پایدار و متوازن نیستند. مهم نیست که پدر تاجدار ایشان چه نوع حاکمیتی داشته است. طبیعی است که ایشان به عنوان جوانی که در آن مقطع تنها 17 سال عمر داشته، سهم و مسئولیتی نسبت به جنایات و خلاف‌های سنگین پدرش ندارد، اما مهم است که چنین فردی که امروز خود را کاندیدای مسئولیت دوران گذار معرفی می‌کند، هنوز هم که چهل و چهار سال از سقوط نظام سلطنتی در ایران می‌گذرد، ضمن احتراز از شفاف‌سازی پیرامون منابع مالی و سیاسی خویش، از ارایه یک آسیب‌شناسی صادقانه و واقع‌بینانه از دوران پهلوی، نه تنها از داوری آشکار درباره فضای سرکوب و خودکامگی آن دوران و عملکرد و جنایات ساواک ابا دارد، بلکه در صدد عادی‌ جلوه دادن فجایع انسانی و خسارات و لطمات اقتصادی و اداری و فساد دربار آن دوران است.

  1. برداشت تنزل‌یافته و متقلبانه از «مشروطیت»، تکیه بر درکی نارسا و نادرست از مفهوم همبستگی ملی و ارایه نگرش شوونیستی و باستان‌گرایانه و نژادی به مقوله هویت ملی که هنوز هم توسط حامیان سلطنت تبلیغ می‌شود، دستاوردی جز مردم‌فریبی و حاصلی مگر توقف فرآیند گذار به دمکراسی و رشد تنازعات قومی ایران ندارد و بر همین اساس، می‌توان نتیجه گرفت که «بازگشت به پهلوی» نمی‌تواند حامل گذار به دمکراسی باشد و فرجامی جز رجعت به استبداد و رشد فزاینده‌تر شکاف‌های ملی و هویتی ایرانیان ندارد و در کوتاه مدت، شاخص‌های اصلی سرمایه اجتماعی را بیش از پیش تنزل می‌دهد.

ایدئولوژی ملی‌گرایانه پهلوی که هنوز هم از منابر و رسانه‌های تبلیغاتی حامی آن ارسال می‌شود، به نگرشی غیرمدنی از هویت ملی و برداشتی برتری‌جویانه از فارس‌گرایی و حتی مردسالاری مبتلاست که همچنان باور دارد که «هنر نزد ایرانیان است و بس» و ایرانیت را در نمادهای هخامنشی و ساسانی خلاصه می‌کند و نقش «اسلام و تشیع» در نیل به همبستگی ملی از طریق نشر آموزه‌های عدالت‌خواهانه و آزادی‌طلبانه را درک نمی‌کند و یا نادیده می‌گیرد و فاقد ظرفیت لازم مدنی در راستای تعادل‌بخشی به ارکان دوگانه ایرانیت و اسلامیت در فرهنگ ایرانی است. از این رو، قادر به جلب مشارکت اقوام، اقلیت‌های دینی به‌ویژه اهل سنت و زنان ایران نخواهد بود و به نظر می‌رسد که در الگوی نومشروطه‌خواهان نیز، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و چه‌بسا تاسف‌بارتر و نابه‌سامان‌تر.

  1. وجه دیگر هر دولت ملی و دمکراسی‌خواه که خواستار نیل به توسعه باشد، در سیاست خارجی و توان‌مندی آن در راستای دستیابی به امنیت ملی پایدار متبلور می‌شود. این هدف همه‌جانبه با پذیرش مبتکرانه اصل موازنه منفی به معنای عدم ورود جانبدارانه در مناقشات بلوک‌های قدرت جهانی رقم می‌خورد و با حفظ این شرط است که «دولت ملی» می‌تواند زمینه رعایت «بی‌طرفی مثبت» به معنای ترویج صلح از طریق بهره‌گیری از ظرفیت دیپلوماسی همه‌جانبه با تمام کشورها و تمام قطب‌های قدرت جهانی را پدیدار سازد. هر اپوزیسیونی مانند پهلوی‌ها که توفیق خویش را بیرون از تحولات درون‌زا و تدریجی سراغ می‌گیرد و متکی به پشتیبانی سیاسی و تبلیغاتی و نظامی بیگانه است، لاجرم در دسته‌بندی بلوک‌های خارجی حمایت‌گر قرار می‌گیرد؛ همان‌گونه که رضا خان وامدار برنامه‌سازان کودتای سوم اسفند 1399 و محمدرضا پهلویِ پسامرداد 1332 در زمره شرکای پیمان‌های نظامی و اقتصادی منطقه‌ای بلوک غرب در دوران جنگ سرد باقی ماند‌.

 واضح است که رضا پهلوی بر اساس تجربه پدر بزرگ خویش دریافته است که در صورت دستیابی به قدرت، نمی‌تواند از قدردانی وقفه‌ناپذیر نسبت به قدرت‌های خارجی حامی خویش صرفنظر کند و همین مساله، مهم‌ترین پاگرد سیاسی است که ساختار سیاست خارجی سلطنت‌طلبان را از دامنه حکومت ملی و حاکمیت ملی منحرف می‌سازد.

  • مشروطه‌خواهی در خدمت دمکراسی یا استبداد؟

 هم کودتای سوم اسفند و هم کودتای ۲۸ مرداد، کودتا علیه مشروطیت بود و هم روندی که نومشروطه‌خواهانِ پهلوی‌طلب ترویج می‌کنند، نفی اصول بنیادین مشروطه است و البته، شکست برنامه‌ها یا پروژه جمهوری‌خواهی (حاکمیت ملت) پس از انقلاب نیز، ریشه در عدم تحقق مهم‌ترین هدف جنبش مشروطیت و نقصان مستمر حاکم بر فرآیند حاکمیت قانون دارد. این روند ناسالم و این ساختار معیوب، تنها در فرآیندی تدریجی و قانونی قابل اصلاح است که توام با مشارکت زنان، مردان، اقوام و اقلیت‌های دینی ایران در چارچوب تحولات درون‌زا و حول ظرفیت‌های قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رقم بخورد. توسعه بدون همبستگی ملی و مشارکت مردم مقدور نیست. مشارکت ملی نیز در مسیر تقویت فرآیند دمکراسی، استقلال و امنیت ملی امکان پیدا می‌کند و هر سه مورد اخیر، متاثر از شیوه‌های اصلاحی و ماهیت درون‌زای تحولات و مناسبات سیاسی جدید رقم می‌خورند. الگوهای گذار مبتنی بر براندازی، متاثر از به هم خوردن ثبات و نظم مستقر سیاسی، ناگزیر به بازتولید خشونت و تکرار ناگزیر روندهای ناظر بر «یک‌سان‌سازی» مبتلا شده و همچنان، مانع از انباشت تجربیات سیاسی و موجب انقطاع تاریخی توده‌های مردم از فرآیند تحقق حقوق اساسی و حاکمیت ملت می‌شوند.

  • سخن آخر

 کتمان نمی‌توان کرد که جریان حامی بازگشت به سلطنت، در سایه بهره‌گیری از سوابق تاریخی مبهم و برخورداری از مرجعیت رسانه‌ای، توانسته است بخشی از افکار عمومی خسته از بحران اقتصادی پایان‌ناپذیر و مردم وامانده از قانون‌شکنی و ناامنی و انسداد را به القائات واهی و وعده‌های نسیه خویش شادمان و امیدوار سازد که قادر به بالا بردن ارزش پول ملی، تامین رفاه، اعطای سبک آزاد زندگی و روابط آزاد با کشورهای غربی است. اگرچه می‌توان با این جریان مخالف بود و در صدد افشای وعده‌های عوام‌فریبانه آنان برآمد و توضیح داد که «نومشروطه‌خواهی» بنا بر کدام دلایل به بنیان‌های فکری و سیاسی نهضت مشروطه وفادار نیست و ماهیتی تجدیدنظرطلبانه و ارتجاعی دارد و نه تنها حامل دستاوردهای دمکراتیک و زمینه‌ساز تقویت نهادهای جامعه مدنی قلمداد نمی‌شود، بلکه در راستای منافع ملی، ظرفیت نیل به امنیت ملی پایدار و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز قرار ندارد. اما نمی‌توان این دسته‌بندی را جدی نگرفت یا به حساب نیاورد. از این رو، مواجهه سلبی با این جریان که از حمایت بیگانه و نفوذ در سارختارها و ارکان رسمی نیز احتمالاً برخوردار است، اقدامی مسئولانه نیست و کار چندانی پیش نمی‌برد.

جریانات وفادار به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اعم از اصلاح‌طلبان یا محافظه‌کاران یا هر اپوزیسیون ملی و جمهوری‌خواه ولو آن که در ساختار حاکمیت قرار نداشته باشد، تنها در صورتی می‌توانند در برابر این تهدید که نه حامل دمکراسی است و نه مسئولیت‌پذیر در برابر خشونت سازمان‌یافته و استقلال و تمامیت ارضی ایران، تاب آورده و نقش موثر ایفا کنند که در مسیر وفاق ملی بر اساس مطالبات اصلی جنبش اجتماعی ایران از مشروطه به این سو قرار گیرند و از تمامیت‌خواهی و تنگ‌نظری و اراده‌گرایی بپرهیزند تا زمینه اصلاحات ساختاری فراهم آید، سازوکارهای پارلمانتاریستی کارایی دوباره پیدا کنند و در یک کلام، پایگاه رایِ جریانات سیاسیِ حامی روش‌های قانونی، مسالمت‌آمیز و اصلاحی، انسجام و ارتقای اساسی پیدا کند.

جمهوری‌خواهان باید تلاش کنند تا افکار عمومی را قانع کنند که «جمهوری‌خواهی» در ادامه «مشروطه‌خواهی» قرار دارد و جامعه را با این حقیقت آشنا سازند که «جمهوریِ منهای مشروطه» یعنی «استبداد» و «مشروطه منهای جمهوری» و منصرف از سازوکارهای انتخاباتی و نهادهای مدنی و سیاسی دمکراتیک نیز، معنا و حقیقتی مگر دیکتارتوری و خودکامگی ندارد. اصلاح‌طلبان باید بپذیرند که اصلاحات سیاسی تنها در صورتی می‌تواند به فرآیندی پایدار و فراگیر بدل شود که از همراهی و پذیرش نهادهای سنت و محافظه‌کاران خردگرا استقبال کنند و محافظه‌کاران و سنت‌گرایان نیز باید قبول کنند که تنها امکان بقای نهادهای سنت در ایران، تن دادن به  دمکراسی، همکاری مسئولانه با اصلاح‌طلبان و تقویت اعتبار اجتماعی سرمایه اجتماعی اصلاحات است.

«گفتمان بازرگان» که در سالیان اخیر از آن به «اصلاحات جامعه‌محور» نیز تعبیر می‌شود و دلالت بر تجربه‌ای دارد که رسالت اثرگذاری بر ارکان قدرت را ملازم با حضور در ساختارهای رسمی نمی‌داند، فراتر از مناسبات صرفاً حزبی و در تراز یک راه‌حل واقع‌بینانه ملی موثر بر عرصه عمومی می‌تواند مبانی نظری و تجربه تاریخی مورد نیاز در این راستا را متناسب با رشد آگاهی‌های عمومی و ظرفیت‌یابیِ روزافزونِ طبقه متوسط و تقویت نهادهای جامعه مدنی تامین کند. «روشن‌فکری دینی با اتخاذ سه رسالت نوسازی اندیشه‌ها و باورهای رایج دینی، نوسازی و تغییر در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و رفع تعارض میان سنت و مدرنیته»3 از این ظرفیت ذاتی برخوردار است که امکان گذار از «وضع موجود» به «نظم مطلوب» را رقم زند و با برقراری سازگاری میان آموزه‌های اصیل قرآنی و مفاهیم دنیای مدرن، افزون بر بومی‌سازی ارزش‌هایی مانند آزادی، عدالت، توسعه و حقوق بشر، مقاومت عمومی نهادهای سنت در برابر دمکراسی و جمهوریت را به چالش کشیده و نرم کند و دو جریان تاریخی «محافظه‌کاری» و «اصلاح‌طلبی» را به یک مصالحه صادقانه و پایدار، متقاعد و رهنمون سازد.

منابع:

  1. قاضی، دکتر ابوالفضل: حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، نشر میزان، چاپ یازدهم، صص 480 و 481
  2. یوسفی اشکوری، حسن: در تکاپوی آزادی، انتشارات قلم، چاپ اول، صص390 تا 427
  3. یزدی، دکتر ابراهیم: روشن‌فکری دینی و چالش‌های جدید، نشر کویر، چاپ دوم، ص72

 

 

رابطه دين و سياست در انديشه بازرگان

در نگاه بازرگان سياست، مبنايی دنيايی و دين، پايه‌اي الهی دارد. بر همين اساس هدف هر يك از آن دو متفاوت می‌شود: يكي آخرت و ديگری اداره اجتماع يعني دنيا. فرض اساسي وی در هر دو مقطع زماني مورد مطالعه، ارتباط بين دين و سياست و معادله يك طرفه بين آنها بنفع دين است …

چکيده:
با توجه به ديد تجربي بازرگان به دين و سياست، اول: دين را امري آن جهاني و الهي و سياست را اين جهاني و بشري و بنابر اين مأخوذ از منبع بشر مي داند. به عبارت ديگر اين دو را دو مبناي متفاوت مي دهد. دوم: معتقد است اين دو بهم مرتبط هستند و سوم: رعايت مرز آنها را ضروري مي داند و تأكيد دارد كه نبايد بهم آغشته و مخلوط شوند و رعايت اصالت هر يك لازم است و چهارم:
به دليل الهي بودن دين و بشري بودن سياست و دشمن بودن سياست براي دين، عقيده دارد كه همواره دين بايد حاكم بر سياست باشد و به آن جهت داده، اصول و احكامش را تعيين نمايد. ديني كه به نوبه خود هدفي خدايي و آن جهاني دارد و به دنيا از باب كشتزار آخرت بودن توجه دارد و به همين دليل هم سعي در آباد كردن آن مي نمايد و نيز اگر بر سياست حاكم شود آن را جهت داده ، هدايت نموده و آن را ” لله ” كه ملازم ” للناس ” است قرار مي دهد و در يك كلام آن را اصلاح مي كند. اين در حالي است كه عكس قضيه يعني حكومت سياست بر دين درست نبوده و به نابودي دين منجر مي گردد. در نتيجه روابط اين دو يك طرفه به نفع دين است كه نفع دين بنا به فرض، نفع بشر در دنيا و آخرت است. حال كه ارتباط اين دو مفهوم روشن شد بايد ديد، از نظر مصداقي، بازرگان چگونه ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را تبيين مي نمايد.
دين و سياست از ديرباز دو مقوله مهم در زندگي بشر بوده و به جهت اهميت آنها در شكل دهي حيات بشر ، همواره ذهن آدمي را به خود مشغول داشته اند . در خصوص رابطه دين و سياست بطور كلي دو نظريه اصلي وجود دارد : نظريه تفكيك و نظريه تداخل .

ديدگاه تفكيك:
هر گونه ارتباط را بين دين و سياست نفي نموده و دخالت هر يك از آنها را در امور ديگري موجب اضمحلال هر دوي آنها مي پندارد .

ديدگاه تداخل:
رابطه دين و سياست را مسلم انگاشته و تلاش مي كند بر مبناي آن اهداف و ساختار حكومت و نقش فرد و جامعه را مشخص نمايد . مفروض بودن وجود ارتباط بين دين و سياست در اين ديدگاه ، اجماع نظر بر كيفيت ارتباط را معني نمي دهد ؛ بلكه بر عكس نحوه و چگونگي رابطه مزبور محل اختلاف بوده و موجب مي گردد حاميان ديدگاه تداخل در گروههاي جداگانه قرار گيرند.
تا سال ۱۳۷۱ ه . ش بطور عمومي ، بازرگان در طيف ديدگاه دوم قرار داده مي شد . اما پس از ايراد سخنراني « خدا و آخرت هدف بعثت انبياء » (۱) در سالگرد جشن مبعث همان سال توسط وي ، روال قبلي خدشه دار شده و در اين باره اختلاف نظر حاصل گرديد.
بعضي از خوانندگان آثار وي ، در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامي ، از گفته هايش در سخنراني مزبور استنباط كردند كه « او گمان مي برد كه دين براي دنياست و همينكه دانست كه چنين نيست بر آن انديشه رقم بطلان زد ». (۲)
بعبارت ديگر وي معتقد شد كه دين رابطه معنوي بين انسان و خداست و براي آباد كردن آخرت آمده و ارتباطي به دنيا ندارد و بدين ترتيب آنچه را در قبل گفته بود ، اشتباه پنداشت .
عده اي كه از حكومت اسلامي رويگردان بوده و در صف مخالفان ريشه اي جمهوري اسلامي ايران قرار داشتند ، استنباط مزبور را كه حاكي از بازگشت بازرگان به طيف ديدگاه تفكيك دين از سياست بود ، مستمسك قرار داده و تلاش كردند اصل حكومت اسلامي را غيرممكن نشان داده و جدايي دين از سياست را با پيشنهاد حكومتي غيرديني ( لائيك ) تحقق بخشند . بعلاوه چرخش فكري بازرگان را دليلي بر بيهودگي تلاش هاي مسلمانان جهت تحقق احكام الهي با تشكيل حكومتي اسلامي در عصر غيبت پنداشته و بكلي چنين اقدامي را مردود دانستند .
دوستان و معاشران بازرگان ، كه علاوه بر آگاهي از آثار وي ، روابطي نزديك با خود او داشتند ، با رد ادعاي فوق ، مدعي ثبات سير فكري بازرگان شده و اظهار داشتند كه هيچ تغييري در ديدگاه اوليه وي راجع به ارتباط دين و سياست روي نداده است . اين گروه همچنين به استناد روابط نزديك خود با وي و آثارش ، بيان داشتند كه : « اظهارنظر اخير وي دال بر پرهيز از قرار دادن هدف كسب قدرت سياسي به عنوان هدف دين است و نه پرهيز از دخالت دين در حوزه سياست ». (۳)
بعلاوه افراد ديگري تلاش نمودند با توجه به آثار بازرگان ، ثبات فكري وي را نشان دهند . (۴) اغلب اين نوشته ها با فرض غيرمغرضانه بودن برداشت چرخش فكري بازرگان ، آن را دليل بر عدم ارتباط شخصي و نزديك معتقدين به برداشت مزبور با وي پنداشته و تلاش كرده اند با بررسي ارتباط دين و سياست
( از نظر مفهومي ) در ديدگاه او ، نادرستي ديدگاه چرخش را نشان دهند .
نگارنده را عقيده بر آن است كه حتي اگر از عامل معاشرت و ارتباط شخصي با بازرگان صرف نظر نموده و در بررسي ديدگاه وي در خصوص ارتباط دين و سياست ، آن را دخالت ندهيم و نخواهيم نانمان را توسط ديگران از تنور بيرون آورده و به زبان ديگران نظرمان را بيان نماييم و فقط بي طرفانه آثار وي را در رابطه با موضوع بررسي نماييم ، در خواهيم يافت كه نظر وي تغييري نكرده است و گرچه وي از منتقدان سياست هاي جمهوري اسلامي بوده ولي با گفتار اخير خود در صف معاندان حكومت اسلامي قرار نگرفته ، بلكه فقط و فقط در دو مقطع زماني ، از اعتقاد اصلي خويش دو بيان متفاوت را بدست داده است .
براي نشان دادن اين ثبات ، ما دو مقطع زماني ۱۳۴۱ و ۱۳۷۱ انديشه بازرگان را با هم مقايسه خواهيم كرد و در هر دو مقطع ، رابطه دين و سياست را هم از لحاظ مفهومي ( يعني رابطه مفهوم دين با مفهوم سياست ) و هم از نظر مصداقي ( يعني ارتباط بين نهاد دين با نهاد سياست ) با توجه به آثار وي ، تبيين خواهيم نمود.
در مقطع زماني سال ۱۳۴۱ ، كتاب ” مرز بين دين و سياست ” – كه همان سال تأليف شده – و كتاب
” بحثي درباره مرجعيت و روحانيت ” ( مقاله انتظارات مردم از مراجع ) را بررسي خواهيم نمود .
در قسمت بعدي ، مقالات ” آخرت و خدا هدف بعثت انبياء ” و ” آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟” را مورد مطالعه قرار خواهيم داد . پايان بخش بحث ما ، بيان نتيجه خواهد بود .

رابطه دين و سياست از ديدگاه بازرگان سال ۱۳۴۱
الف – در بعد مفهومي :
مرحوم بازرگان با تعريفي كه از دين و سياست ارائه مي دهد ، تلاش مي نمايد تصويري از رابطه آن دو – كه در نظرش امري مسلم است – ارائه دهد . اين حتمي بودن وجود ارتباط بدان سبب است كه وي اعتقاد دارد:
« در هر حال ديانت و سياست از عوامل مؤثر دست اول اجتماع و سرنوشت ما بشمار مي روند ، خواه كسي معتقد و طرفدار و عامل به آنها باشد يا نباشد . تماس و تصادمهايي هم دائما ميان اين دو چه در خارج و چه در وجدان و عمل ما وجود دارد » . (۶)
در تعريف سياست نامبرده بيان مي دارد كه :
« غرض ما در اينجا بيشتر مسئله حكومت و اداره اجتماع است ؛ اعم از جهات عمراني و انتظامي و اقتصادي و سياسي و جهات عمومي تر اجتماعي و فكري و تربيتي و غير آن » . (۷)
و درباره دين ، نامبرده قائل به وجوه دو گانه مي باشد كه وجه دوم را موضوع بحث خود مي داند ؛
بدين ترتيب كه :
« دين را به دو مفهوم يا دو وجه مي توانيم بگيريم . يكي از جهت آداب فردي يا تشريفاتي از قبيل نماز ، روزه ، جماعات ، سينه زني ، زيارت رفتن و امثال آن . ديگر از جهت افكار و عقايد و اخلاق و اعمال و تربيت و مخصوصا امور امت يعني مردم و سرنوشت دنيا و آخرت آنها » . (۸)
به عقيده وي از جهت اول يعني وجه احكام فردي يا آداب صوري خيلي از دولت ها و سياست ها رعايت احترام و عدم مزاحمت براي دين و متدينين را داشته و گاهي به ظاهر يا حقيقتا تأييد و تجليل هم كرده اند . ولي در خصوص وجه دوم اينطور نبوده و نيست . (۹)
مفروض اصلي وي در خصوص وجه دوم – كه در حقيقت تعريف دين ، در اينجا ، از ديدگاه اوست – اين است كه « اگر دين سياست را – بفرض – رها نموده و كاري به كارش نداشته باشد ، سياست دين را به هيچ وجه من الوجوه آزاد نخواهد گذاشت .
بلكه برعكس هر قدر دين نسبت به سياست بي اعتنايي نمايد ، سياست در تمامي شئون دين دخالت اساسي خواهد نمود ». (۱۰) به عبارت ديگر « اگر دين سياست را در اختيار و امر خود نگيرد ، سياست دين را مضمحل خواهد كرد يا در سلطه و اقتدار خود خواهد گرفت . جنگ بين اين دو ، جنگ پيشروي و عقب نشيني يا مماشات و مسامحه و معامله نيست ، بلكه جنگ حيات و ممات يا بود و نبود است » . (۱۱)
البته وي مفروض خود را چندان به دنياي قديم متدينين مربوط نمي داند و آن را متوجه دنياي امروزي
مي كند . زيرا معتقد است كه در قديم دستگاه سلطنت و حكومت و يا سياست بجز خراج گيري و سربازگيري ، دخالت ديگري در امور مردم نداشت و علي الاصول حفظ حقوق شهروندان ، منافع ملي و امنيت داخلي و خارجي چندان مطرح نبود و به همين دليل سياست داراي جنبه شخصي يا خانوادگي و طبقاتي بود . (۱۲)
برعكس ، معتقد است ، كه امروزه تمامي دولت ها ( سياست ها ) همه امور و شئون مردم را در دست دارند و دخالت دولت ها و سياست ها در امور روزمره مردم ، بطور مستقيم و غيرمستقيم ، وجود دارد بطوريكه اداره و اعاشه مردم و سرنوشت افراد از روزي كه بدنيا مي آيند تا ساعتي كه در گور خوابانده مي شوند ، بدست دولت و تابع سياست است . سياست هم يا تابع ايدئولوژي و هدفهاي ملي است يا تابع اغراض و نظرهاي شخصي و طبقاتي . (۱۳) و به همين دليل هم متدينين بايد در امور سياسي و سياست دخالت نمايند و به عبارت ديگر دخالت دين در سياست لازم مي آيد .
بدين ترتيب وي ، با سنگ بنا قرار دادن مفروض فوق ، عقيده دارد كه دين بايد در سياست دخالت نمايد. و براي تقويت و تحكيم نظريه خود به شواهدي از قرآن و سنت متوسل مي شود . در مورد قرآن به آيات زير استدلال مي نمايد :
” ولا تطيعوا امرالمسرفين ” دستور اسراف كنندگان و حيف و ميل كنندگان اموال عمومي را اطاعت نكنيد . و اسراف كنندگان عبارتند از : « الذين يفسدون في الارض ولا يصلحون » « كساني كه در زمين فساد مي كنند و اصلاح نمي نمايند ». (۱۴)
برداشت وي از آيه شريفه آن است كه آيه به صراحت و بطور محكم و كلي ، دستور مقاومت منفي و سرپيچي و عدم تمكين از اوامر زمامداراني را صادر مي كند كه موجب فساد و تباهي و خرابي هستند و يا حتي امور اجتماع را اصلاح نمي نمايند ، خواه اينكه بخواهند اصلاحات بعمل آورند و نتوانند و خواه نخواهند . (۱۵)
مورد دوم استناد وي به قرآن عبارت است از : « خداي تعالي در توصيف عمل منافقين فرموده است : « واذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل والله لا يحب الفساد » . « و چون به ولايت و حكومت برسد در زمين به تكاپو و فعاليت مي پردازد و نتيجه عمل او منتهي به فساد در مملكت و ضايع و نابود كردن محصول و نژاد مي شود در صورتيكه خداوند فساد را دوست نمي دارد «. (۱۶)
از اين آيه چنين استنباط مي كند كه چون خداي تعالي مخالف فساد است و مبارزه با نفاق و منافق از وظايف اوليه مؤمنين است ، تكليف ديني جلوگيري از ولايت و حكومت منافقين و كسانيكه باعث خرابي مي شوند خواهد بود . (۱۷)
مورد سوم استناد به آيه شريفه « اطيعوا الله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم » مي باشد كه وي عقيده دارد آيه شريفه حاوي يك دستور انضباطي و اطاعت محكم در برابر حق و صاحب منصبان و رؤساي بر حق است . زيرا آيه شريفه بيان مي دارد كه « خدا و رسول و كساني كه صلاحيت و حق امر كردن داشته باشند ( از خودتان ) را اطاعت كنيد . (۱۸)
مورد چهارم استنادي وي به آيه شريفه « يا ايهاالذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا لعلكم تفلحون »
مي باشد كه از آن لزوم اتحاد ، ارتباط و تشكل مؤمنين را ( براي برقراري ولايت موضوع آيه قبلي ) (۱۹) نتيجه مي گيرد .
و در ادامه از آيه شريفه : والذين استجابوا لربهم واقاموا اصلوة و امرهم شوري بينهم و مما رزقناهم ينفقون » و كساني كه دعوت پروردگارشان را قبول كرده ، نماز بپا مي دارند و كارشان مشورت با يكديگر است و از آنچه آنها را روزي داديم انفاق مي كنند و كساني كه چون ستمي به آنها برسد بياري هم برمي خيزند » (۲۰) » ، لزوم حكومت شورايي تشكيل شده بفرمان آيات قبل و دخالت كليه مؤمنان در سرنوشت سياسي خود از طريق شورا ، را نتيجه مي گيرد .
و ديدگاه خود را با مستند قرار دادن آيه شريفه « كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر » شما بهترين امتي هستيد كه بر مردم خروج كرده ، امر به نيكي ها و نهي از بدي ها مي نمائيد . (۲۱) ، به اين صورت تقويت مي نمايد كه وظيفه مؤمنين در چنين جامعه اي انتقاد از يكديگر و پيش بردن خير و از بين بردن بدي است .
در نهايت با استشهاد به آيه شريفه « واعدوالهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم » براي ( دفع ) آنها آنچه بتوانيد نيرو و سواره نظام فراهم كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بدان وسيله بترسانيد . » و با استنباط اينكه مؤمنان بايد همواره در تدارك قبلي و تعرض به دشمنان كوشا باشند (۲۲) ، تلاش دارد ، اثبات نمايد كه وظيفه دين دخالت در سياست است .
در زمينه مستندات وي از سنت ، دو قسمت قابل مشاهده است : اول اينكه وي به سيره ائمه شيعه (ع) استناد مي نمايد ، بدين ترتيب كه مي گويد : از نظر شيعه ائمه بنا به تصور متداول دو دسته بودند : دسته بركناران از خلافت و حكومت و سياست و دسته واردين در سياست . امام چهارم (ع) تا امام يازدهم (ع) جزء گروه اول و سه امام اول را جزء گروه دوم قرار مي دهد . سپس زندگي حضرت علي (ع) حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع) را مثال مي آورد و آن را آغشته به مبارزات اجتماعي و سياسي مي داند . و در مورد بقيه ائمه (ع) نيز اعتقاد دارد كه آنان نيز در حقيقت از سياست بركنار نبودند و دليل اين امر هم آنست كه آنان همواره تحت تعقيب ، حبس و شكنجه بودند و سرانجام نيز همگي شهيد شدند .
بعلاوه استدلال مي كند كه اگر فرض متداول در مورد ائمه دسته اول درست باشد ، به دليل اينكه شيعيان همگي بالبداهه خود را شيعه حضرت علي (ع) ، حضرت امام حسن و امام حسين (ع) مي دانند و پاي علم آنها اشك مي ريزند ، بايد تقيه را كنار گذاشته و به رويه آنها استناد نمايند و رويه ساير امامان را بكار نگيرند . (۲۳)
بعلاوه ، وي در اين قسمت به انتظار و غيبت استناد نموده و با توجه به هدف قيام حضرت حجت (ع) كه عبارت از « بدست گرفتن حكومت دنيايي ، جانشين نمودن عدل و قسط بجاي ظلم و جور ، رفع فقر و رواج برادري و همكاري ، بطوري كه گرگ و گوسفند همخوابه شوند ، مي باشد » ، تلاش مي كند ثابت نمايد كه مؤمنين بايد در سياست دخالت نمايند . (۲۴)
در نهايت وي منشأ پيدايش تشيع و دشمني هاي تسنن عليه تشيع را چيزي جز سياست و حكومت نمي داند و عقيده دارد كه اختلافات مربوط به احكام فردي به هيچ وجه مايه اختلاف نبوده است بلكه اختلاف منافع و عوامل سياسي عمده ترين عامل بوده است و بالاخره دليل دشمني خلفاي سه گانه و بني اميه و بني عباس را با حضرت علي (ع) و اولاد ايشان ، سياسي مي داند و معتقد است چون ابوبكر و عمر و عثمان علاقمند به حكومت عرب و سيادت خانوادگي و رياست شخصي شدند و بعد از آنها امويه و بني عباس زياده از حد طالب جاه و قدرت و عيش و عشرت بودند و علي و اولاد علي را محق خلافت ولي مزاحم و مخالف خود مي ديدند آنها را با تمام قوي و تدابير دور مي كردند و پيروانشان را به رافضي و كافر و اخلالگر و غيره متهم نموده افكار و عواطف مردم را عليه شيعيان بر مي انگيختند . (۲۵)
دوم اينكه وي به چهار حديث در اين زمينه به عنوان نمونه استناد مي كند كه ذكر مي شود : اولين حديث مورد بحث وي ، نبوي مشهور « من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم » ( كسي كه شبي را صبح كند و در اصلاح امور مسلمين كوشش نكرده باشد ، مسلمان نيست ) ، مي باشد كه از آن اصرار بخدمات اجتماعي و اداره امت و حكومت را نتيجه مي گيرد . و نيز از آن جمله است احاديث زير : (۱) الناس عيالي انفعهم اليهم احببهم الي ) مردم خانواده من هستند مفيدترشان نسبت به آنها ، محبوب ترشان پيش من است و (۲) « كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته » ( همه شما در حكم چوپان و زمامداران امت هستند و همه شما مسئول وضع و حال رعيت خود مي باشيد ) و (۳) و از حضرت علي (ع) نقل مي كند كه فرمودند : « الامامة تنعقد حتي تحضرها عامة الناس » ( پيشوايي و رهبري اجتماع درست نمي شود مگر آنكه ملت در آن حضور داشته باشد ) (۲۳) و از حديث اخير نقش مردم را تا آن حد بالا مي برد كه بدون دخالت آنها در سياست ، حكومت انعقاد نمي يابد . بدين ترتيب حسب روايات و آيات و سيره عملي پيشوايان دين مبين اسلام دخالت در سياست بر همه مؤمنان فرض است . به عبارت ديگر دخالت دين در سياست از مسلمات دين است . و اين همه تأكيد و تلاش ايشان بر اين دخالت نيز از مفروض اوليه شان نتيجه مي گردد.
حال كه فرض را بر اين قرار داديم كه سياست دشمن خوني و خطرناك دين است و از طرف ديگر اين را هم مسلم انگاشتيم كه بين آن دو تماس ها و روابطي وجود دارد ، سؤال اساسي كه اينجا پيش مي آيد اين است كه كيفيت روابط اين دو بايد چگونه باشد تا دين ، كه بنظر بازرگان اصالت دارد ، حفظ شود و امور امت نيز اداره گردد ؟ جوابي كه ايشان ، در پي طرح نظريه خود ، داده است ، متضمن بيان كيفيت روابط آن دو مي باشد .
وي پاسخ خود را با اين عبارت شروع مي كند كه « دين و سياست مرز مشترك وسيع با هم دارند » و تلاش دارد مشخص نمايد كه « اين مرز كجاست و تا چه حدي بايد پيش رفت و عبور از آن چگونه است » (۲۴).
به عبارت ديگر تلاش دارد تا كيفيت اين روابط را تبيين نمايد ، بنظر وي :
« ۱٫ دين نه تنها با سياست بلكه با كليه شئون زندگي و با جهان مرز مشترك دارد ولي مرزي است يكطرفه ، بدين ترتيب كه دين در زندگي و در اخلاق و عواطف و سياست دخالت مي كند و هدف و جهت مي دهد ولي سياست نبايد در دين دخالت كند و راه و رسم دين را تضمين نمايد .
در صورت چنين دخالتي ناخالصي و شرك پيش مي آيد .
مؤمن همه كارهايش براي خدا و در راه خدا و با كمك خدا انجام مي شود ، نه آنكه تمايلات و تصورات يا احتياجاتش براي خدا تكليف معين كنند و عقايدش را تنظيم نمايند.
معناي اسلام در همين خلوص و تسليم است : « ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين ، لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين . » آن سياسي خود برچسب تبليغاتي مذهبي بزنند زيرا در سياست ، اشتباهات و انحرافات و خطاهاي عمدي و غيرعمدي زيادي پيش مي آيد و ممكن است به پاي ديانت نوشته شود يا عقايد را منجمد و متعصب كند . بعلاوه وي معتقد است كه به همين دليل رجال و احزاب سياسي نبايد هيچگاه ديانت را وسيله يا ملعبه برنامه هاي سياسي خود قرار دهند . (۲۵)
آنچه كه از اين قرائت مختصر از نظريه ديني و سياست مهندس بازرگان برمي آيد اين است كه با توجه به ديد تجربي او به دين و سياست ، اول ، دين را امري آن جهاني و الهي و سياست را اين جهاني و بشري و بنابراين مأخوذ از منبع بشر مي داند ؛ به عبارت ديگر اين دو را دو مبناي متفاوت مي دهد . دوم ، معتقد است اين دو بهم مرتبط هستند و سوم ، رعايت مرز آنها را ضروري مي داند و تأكيد دارد كه نبايد بهم آغشته و مخلوط شوند و رعايت اصالت هر يك لازم است و چهارم ، به دليل الهي بودن دين و بشري بودن سياست و دشمن بودن سياست براي دين ، عقيده دارد كه همواره دين بايد حاكم بر سياست باشد و به آن جهت داده ، اصول و احكامش را تعيين نمايد . ديني كه بنوبه خود هدفي خدايي و آن جهاني دارد و به دنيا از باب كشتزار آخرت بودن توجه دارد و به همين دليل هم سعي در آباد كردن آن مي نمايد . و نيز اگر بر سياست حاكم شود آن را جهت داده ، هدايت نموده و آن را ” لله ” كه ملازم ” للناس ” است قرار مي دهد و در يك كلام آن را اصلاح مي كند . اين در حالي است كه عكس قضيه ، يعني حكومت سياست بر دين ، درست نبوده و به نابودي دين منجر مي گردد. در نتيجه روابط اين دو يك طرفه به نفع دين است كه نفع دين ، بنا به فرض ، نفع بشر در دنيا و آخرت است . حال كه ارتباط اين دو مفهوم روشن شد بايد ديد ، از نظر مصداقي ، بازرگان ، چگونه ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را تبيين مي نمايد .
ب – در بعد مصداقي يا نهادي
زماني صحبت از نهاد يا مصداق پيش مي آيد كه انديشه اي بخواهد از دنياي انتزاعات به دنياي انضمامات گام نهد . در اينجاست كه لاجرم بايد ابعاد عيني و عملي مفاهيم ارائه شده را مشخص نمود . درباره بحث دين و سياست هم همينطور است . يك متفكر ممكن است در انتزاع ، روابطي را بين اين دو مفهوم تصور نمايد ، اما مهمتر آن است كه بتواند شكلي عملي از آن را به دست دهد كه متناقض نبوده و كارآمد باشد .
در خصوص بحث حاضر ، گرچه مهندس بازرگان تحت اين عنوان مشخص مطلبي بيان نكرده است اما در لابلاي مطالب و حرفهايي كه بيان داشته ، آثاري از رابطه عيني بين نهاد دين و نهاد سياست به چشم مي خورد . ما در اينجا تلاش خواهيم نمود اين را نشان دهيم . اما در ابتدا بايد ببينيم كه بازرگان از نهاد دين و نهاد سياست چه برداشتي دارد . با توجه به مباحثي كه وي تحت عنوان « روحانيت ما در برابر تمدن و سياست » (۲۶)
مطرح مي كند و در آن سير تاريخي برخورد روحانيت با تمدن و سياست جديد را مطرح مي سازد ، مشخص مي شود كه نهاد دين ! ، همان روحانيت است . زيرا از سيد جمال الدين اسدآبادي ، مرحوم كواكبي ، علامه نائيني ، انقلاب مشروطيت و نقش روحانيت در آن ، عقب نشيني ديانت و روحانيت پس از پيروزي انقلاب مشروطيت و نهضت ملي شدن صنعت نفت و نقش روحانيت در آن ، سخن به ميان مي آورد و دو نوع روحانيت يا نهاد دين تشخيص مي دهد كه عبارتند از : (الف) عده اي كه طرفدار بيطرفي كامل و كناره گيري مطلق از امر حكومت و سياست و دولت اند . خواه به دليل عقيده به تباين دين و سياست و خواه به علت مشكلات و محظورات يا مفاسد و خطرات آن از جهت اصولي و عمومي و يا شايد از جهت شخصي و غريزه راحت طلبي . (۲۷)
(ب) عده ديگر كه برعكس اولي ها ورود در سياست و امور اجتماع را تجويز و تنفيذ نموده و اسلام را ناظر و آمر بر مصالح و شئون اجتماع دانسته اند . (۲۸)
بعلاوه با توجه به مطالب فوق مي توان دريافت كه منظور وي از نهاد سياست ، دولت و حكومت است . با توجه به مفروض اصلي بازرگان ، در عمل بايد ديد كه در نگاه وي اين دو مي توانند چه ارتباطي داشته باشند . با توجه به توضيحات و استنتاجات وي در اينجا نيز بايد ( اگر رابطه مستقيم بين مفهوم و نهاد وجود داشته باشد ) نهاد دين ، يعني روحانيت ، بر نهاد سياست يعني حكومت و دولت ، حاكميت و فرمانروايي داشته باشد ، و آن را جهت دهد .
ولي نهاد سياست حق ندارد كه در نهاد دين دخالت نمايد.
اما تصويري كه وي در نوشته هاي خودش از اين رابطه به دست مي دهد ، با آن چه گفته شد متفاوت است و به ظاهر در نگاه وي مفهوم و نهاد رابطه مستقيمي ندارند.
آنجا كه بازرگان به آيه « يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوالله لعلكم تفلحون » استشهاد نموده و لزوم ارتباط و اتحاد و تجمع براي تشكيل حكومت را ضروري مي داند ، (۲۹) اداره اجتماع را از طريق شور و دموكراسي مي داند و اين را به آيات شوري ، مستند مي نمايد . (۳۰)
واضح است كه ايشان اداره حكومت را به دست مردم مي دهد – كه مطابق فروض ديگر وي ، هم بر آنها دخالت در سياست واجب است و هم من باب مقدمه واجب ، لوازم آن را فرا گرفته اند – و نهاد دين را حاكم بر نهاد سياست قرار نمي دهد بلكه ياور و در عرض آن مي داند.
بعلاوه وي با استناد به حديث « الامامة لا تنعقد حتي تحضرها عامة الناس » نقش اساسي را در حكومت بر مردم داده و به حكومت دموكراسي تصريح شده خود ، ذيل آيه فوق ، تأكيد مي كند و بدين وسيله نهاد دين را در رديف ساير نهادهاي اجتماع قرار مي دهد .
با اين مقدمه چيني ، يعني نقش دادن به مردم براي انعقاد حكومت ، در قسمت تبيين مرز سياست و دين از نظر مفهومي (۳۱) ، به صراحت ، پس از بيان اينكه دين اصول سياست و هدف حكومت را تعيين مي كند وارد جزئيات نمي شود ، مي گويد :
« همينطور انتخاب متصديان و طرز اداره كار ، امري نيست كه ديانت در آن نظر مستقيم داشته باشد و روحانيت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام ديني خود دخالت نمايد » (۳۲).
بدين ترتيب وي بطور تلويحي جهت دادن كلي نهاد دين به نهاد سياست را مي پذيرد ولي حاكميت مطلق آن را بر نهاد سياست نفي مي كند و در نتيجه خواهان نظارت و راهنمايي روحانيت به عنوان هادي نهاد سياست يعني حكومت و نه حاكميت آن بر نهاد مزبور مي شود . بعلاوه از نقشي كه وي به مردم مي دهد ، اين مطلب به دست مي آيد كه نهاد دين اختصاصي نيز نيست و همكار نهاد سياسي و عمومي است . بعدا خواهيم ديد كه در سخنراني مبعث و حتي در جاهاي ديگر بي اعتقادي خود را بر حاكميت روحانيت بر حكومت بيان مي دارد و مضار آن را نيز ارائه مي دهد .
اما با اين وجود انتظار دارد كه نهاد دين واجد خصوصياتي باشد تا بتواند وظايف خود را بخوبي عمل نمايد . خصوصياتي كه وي تحت عنوان « انتظارات مردم از مراجع » مطرح مي نمايد ، مي توان بدين گونه برشمرد : الف ) اينكه روحانيت بايد به ابزار جديد علمي و روش هاي نوين علمي مجهز شود تا بتواند ، معرف و مسئول حال و حاضري باشد كه متناسب و وارث گذشته پرافتخار و مبشر آينده نجات بخش جهان بشريت باشد . (۳۳)
ب ) روحانيت هم بايد مرجع مذهبي و پاسخگوي مسائل مردم باشد و از طرف ديگر پناهگاه آنها در برابر جور و ستم حكام باشد . (۳۴) و ج) روحانيت بايد علي وار باشد ، خلاصه اينكه زاهد شب و شير روز باشد و در كار دنيا و دين و امور نظري و عملي هر دو بصير و رهبر باشد (۳۵) و د) از غرق شدن در فروع فقهي بكاهد و بيشتر به مسائل اجتماعي و عقيدتي بپردازد (۳۶) و ه ) اينكه روحانيت بايد رهبري عملي و اجتماعي داشته باشد . بدين ترتيب كه در كارهاي اجتماعي و عام المنفعه شركت جويد و خود را تافته جدا بافته از مردم نداند . (۳۷)
حال كه با توضيحات فوق مشخص گرديد كه رابطه دين و سياست در انديشه بازرگان سال ۱۳۴۱ ( در بعد مفهومي و نهادي ) چگونه تبيين مي شود ، بايد ديد كه آيا نگرش ايشان در اواخر عمر تغييري كرده است با خير . قسمت بعدي بحث را به نظريات ايشان در اين مورد بخصوص ، در اواخر عمر ، اختصاص مي دهيم .
۲- رابطه دين و سياست از ديدگاه بازرگان سال ۱۳۷۱
الف – از بعد مفهومي :
بازرگان در اين مقطع زماني نيز به شكلي ديگر همان مسئله مرز ميان دين و سياست را كه سي سال پيش بيان نموده ، تحت عنوان « آخرت و خدا ، هدف بعثت انبياء » بازگو مي كند. صرف نظر از اينكه چرا و تحت چه شرايطي وي مسئله را دوباره مطرح مي نمايد ، اما همانطور كه خواهيم گفت ، جوهره حرف وي رعايت مرز بين دين و سياست است . منتها اينجا محور بيان مطالب ، هدف دين است و دست آخر نيز با هشدارهايي كه مي دهد و مضاري كه براي عدم رعايت مرز بين اين دو و اختلاط و ادغام آنها بر مي شمارد ، مؤمنان را از ادغام دين و سياست برحذر داشته و به رعايت مرز بين آنها تأكيد صريح مي نمايد .
سؤال اصلي براي بازرگان ، در اين مقطع ، عبارت از اين است :
« مسأله اين است كه ببينيم مشيت خداوند سبحان و منظور باري تعالي از بعثت پيامبران يا مأموريت و رسالت آنان چه بوده است و انتظار از دين و استفاده مؤمنان از دينداري چه بايد باشد ؟ » (۳۸)
وي با خارج كردن اين سؤال كه : « اديان الهي و از جمله اسلام شامل چه اهداف و اصول يا چه احكام و دستورهايي بوده و در عمل چه آثار و نتايج ببار آورده است تا آنها را به حساب اهداف بعثت بگذاريم و يا آنكه پيامبران و پيشوايان دين و حتي پيروان آنها چه گفته اند و چه كرده اند و چه بدست آورده اند تا آنها را مساوي يا عين دين و منظور از بعثت پيغمبران بگيريم » از حوزه بحث خود (۳۹) ، سؤال اصلي اش را به شكل ديگري مطرح مي سازد :
« روي ديگر سكه يا مسأله اين است كه معلوم شود و مؤمنان و گروندگان در عقايد و افكار و برنامه هاي زندگي دنيايي و آخرتي خود يا در جهان بيني و ايدئولوژي چه نظر و انتظار از دين داشته باشند و چه مسائل و مشكلاتي را بايد به عهده خود بدانند . به بيان ديگر آيا دين فقط عبادت و رضاي خدا و سعادت آن دنياست يا جوابگوي مسائل و نيازهاي زندگي نيز هست و در اين صورت تا چه حد حل كننده و دستور دهنده امور دنيايي فردي و اجتماعي ما بايد باشد » (۴۰)
چنانكه از محدوده موضوع مشخص است ؛ نگاه بازرگان از درون دين به دين است و در نتيجه با همين نگاه سؤال اصلي خود را پاسخ داده و براي تأييد آن از متن دين استمداد مي جويد . وي مي گويد :
« پيامبران كه بنا به تعريف و اعتقاد مؤمنان ، برانگيخته و فرستاده خدا براي انسان ها هستند ، عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مي شود :
۱) انقلاب عظيم و فراگير عليه خود محوري انسان ها براي سوق دادن آنها به سوي آفريدگار جهان .
۲) اعلام دنياي آينده جاودان بي نهايت بزرگتر از دنياي فعلي » (۴۱)
وي چنين عملي را فقط شايسته خداي تعالي و فرستادگان او مي داند و ابلاغ پيام ها و انجام كارهاي اصلاحي و تكميلي دنيا در سطح مردم ، دور از شأن خداي خالق انسان ها و جهان ها دانسته و تنزل دادن مقام پيامبران به حدود ماركس ، پاستور و گاندي ها يا جمشيد و بزرگمهر و حمورابي ، را شايسته نمي داند . (۴۲) بر همين اساس اعتقاد دارد كه نيازي نيست كه فرستادگان خدا راه و رسم زندگي و حل مسائل فردي و اجتماعي را به بشر ياد دهند . زيرا گرفتاري و سختي و تلاش و تدبير براي رفع مشكلات جزئي از برنامه آفرينش آدمي است و وسيله اصلاح و تربيت و تقرب او به خداوند متعال مي باشد و چنين كاري براي خدا و رسولانش لغو است . (۴۳)
در نتيجه هدف اصلي و اساسي پيامبران بيرون آوردن انسان ها از خود و راهنمايي كردن به تسبيح و تعظيم و اطاعت از خداوند است .
در خصوص هدف دوم ، كه عبارت از خبر دادن از عالم ديگر است ، معتقد است كه از آنجا كه هيچ چيز آخرت و قيامت ، آنطور كه توسط پيامبران اعلام شده ، شباهت به دنيا نداد و غيرقابل پيش بيني يا اثبات و انكار است ، انقلابي بزرگتر از اولي است و علم و خبري دورتر از ذهن و قبول آدمي است و به همين جهت اگر انسان ها آن جهان را با اين جهان خلط كنند ، توجه به محسوس انسان را از جهان دورتر باز مي دارد و بنابراين نبايد آنها را با هم مخلوط كرد . (۴۴) در عين حال خاطرنشان مي سازد كه اتخاذ يك هدف اعلي و حركت به سوي عالم بالا ، به معني و منظور فراموشي و حذف اهداف ضروري و فوري سطح پايين تر نيست ، خصوصا اگر آن اهداف و حركات خود وسيله و طريقي براي رساندن انسانها به هدف اصلي و اعلا باشد . پيامبران الهي هيچگاه چنين نگفته و نخواسته اند ، بلكه به هيچ وجه آخرت سازي و خداجويي را در جهت اعراض از دنيا و اصلاح و تحرك و ترقي انسان و زندگي تلقي نكرده اند . (۴۵)
چنانچه مطالب بازرگان را در خصوص لزوم جهت دهي دين به سياست بخاطر آوريم و آن را با فراز فوق مقايسه كنيم خواهيم ديد كه در هر دو جا اصل دين است و هدف آن و ساير چيزها فرع آن ؛ به اين ترتيب كه دنيا و زندگي در آن و ساير امور هم وقتي ارزش دارد كه در جهت آخرت باشد . وي براي اثبات اين مطلب به قرآن مجيد استناد مي كند. به عقيده وي انذار و آگاهي از قيامت و تدارك و تذكر آخرت كه در سراسر بيست و سه سال رسالت مرتبا ادامه داشت ، در حدود يك سوم آيات قرآن را زير پوشش خود قرار داد و آنچه را كه بشر نمي دانست و نمي توانست بداند ، به او ياد داد . (۴۶)
پس از اعلام قيامت ، وي عقيده دارد ، رسالت دوم پيامبران ، معرفي خدا و مسأله توحيد بود . وي در اين رابطه به آياتي از قرآن كه داعيه توحيد و نه رد الحاد دارد (۴۷) ، توسل جسته و عقيده دارد كه « بعثت انبياء كه تعدادشان را تا ۱۲۴۰۰۰ گفته اند ، بيشتر براي برگرداندن امت هاي يك بار مؤمن شده از پرستش خدايان مجسم و متعدد يا رب النوع هاي انسان ساخته ، به پرستش خداوند يكتا بوده است . در قرآن آياتي كه براي اثبات صانع يا رد ملحدان يا منكران است ، به تعداد انگشتان دست نمي رسد . در حالي كه درباره شركت و انحراف به ارباب ها و فرمانرواها و رهبرها يا اهداف الهه ها تعداد آيات و دلالات و انذارها سراسر قرآن را بخود اختصاص داده است . اولين و مهمترين كلام و اعلام پيامبران به امت هاي خود و شايد يگانه گفتار و خواستارشان آزاد شدن از اسارت و عبادت معبودها و پرستيدن خداوند يكتا بوده است » (۴۸).
نتيجه اي كه مي گيرد اين است كه « قسمت اعظم و اصلي قرآن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است . خدا به صورت پذيرش و پرستش او فقط و خودداري از پرستش خداهاي ديگر و آخرت بصورت قبول قيامت و زندگي دو گونه آن دنيا . اين در حالي است كه كمتر از دو درصد قرآن آيات مربوط به احكام فقهي است … و برعكس همه جا مستقيما و بطور غيرمستقيم تصريحا يا تلويحا خدا و آخرت بيان مي گردد » . (۴۹)
بعلاوه ، مستند به آيات قرآن ، متذكر مي گردد كه دستورهاي عملي و اجتماعي يا احكام و حدود تعزيرات كه در قرآن و اديان توحيدي آمده ، محورش همگي خداست : از نماز مثال مي آورد كه فايده دنيايي اش جلوگيري اش از كارهاي زشت و منكرات است ولي در نهايت ذكر خداست ، از زكوة ، انفاق ، تحريم شرب خمر ، قصاص ، نكاح ، طلاق و امثال اينها مثال مي زند و هدف نهايي همگي را تقرب به خدا مي داند و بدين ترتيب هدف اصلي احكام را نيز متوجه خدا و آخرت مي نمايد . (۵۰) پس از بيان آخرت و خدا به عنوان هدف دين و جدا بودن دنيا و حكومت از آن ، به بيان رابطه ارگانيك دين و حكومت مي پردازد و معتقد است كه اين رابطه حالت معادله يك طرفه را دارد و بدين ترتيب كه « اگر هدف جامعه اي خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احكام خدا حركت نمايد [يعني هدايت دين باشد] دنياي اين جامعه نيز بهبود پيدا مي كند و قرين نعمت و سعادت مي شود . اما عكس قضيه صحيح نيست . اگر هدف ومقصود جامعه سلامت و سعادت دنيوي باشد ، آخرت و خدا براي آن جامعه فراهم نخواهد شد ، چرا كه طلب آخرت و رضاي خدا از آنجا كه خداوند بي نياز مطلق بوده و بندگي انسان ها را نه براي خود بلكه در جهت خير و خدمت به خلق مي خواهد و حركت في سبيل الله عملا حركت في سبيل الناس است . اما وقتي مطلوب و هدف انسان آسايش و خوشي خود يا اجتماع شد ، ممكن موفق شود خدمتگزار خوبي براي جامعه باشد ، اما چون در راه خدا حركت نكرده ، قهرا نمي تواند بهره اي در ديناي ديگر داشته باشد » . (۵۱)
واضح است كه بيان فوق ، به عبارت ديگر اين است كه دين بايد سياست را هدايت كند ولي سياست نبايد در دين دخالت نمايد كه قبلا ( در اشاره به مقطع زماني ۱۳۴۱ ) بحث آن گذشت . اينجا نيز ، بازرگان يك قدم پايين تر گذاشته و عيني تر سخن مي گويد : « تمام حرف ما اين است كه اگر به فرض يك حكومت ديني از همه جهت تمام و كمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشكيل شد ، آنچه نبايد اين حكومت و دولت بدان دست بزند و دخالتي بنمايد ، دين و ايمان و اخلاق مردم است . [چرا كه] دولت يعني قدرت و زور ؛ قدرت و زور در برابر تجاوز بيگانگان به كشور و ملت و يا تجاوز مردم به يكديگر ضروي است ، اما در برابر عقيده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا يعني آزادي و تقرب ، بسيار بيجا و نقض غرض است ؛ اما عكس قضيه صحيح است . اگر دولت و حكومت حق ، دين ساز و انسان ساز نيست ، انسان ديندار و خداپرست واقعي دولت حق ساز است . بنا به فرمايش نبوي « كيف تكونون يولي عليكم » يك امت مؤمن و ملت آزاده مستقل و مؤمنان با كرامت ، بوجود آورنده و تشكيل دهنده يك دولت اسلامي صحيح و جامعه ديني هستند » (۵۲).
واضح است كه اينگونه تبيين رابطه دين و سياست كاملا مباين نظريه « سياست يعني ديانت و ديانت يعني سياست » مي باشد . وي از اين نظريه تحت عنوان « نظريه ادغام دين و سياست » نام مي برد ، منشأ آن را خارج از دين و برگرفته از شرايط برخورد تمدن غرب و مشرق زمين در سده اخير مي داند ، نظرات مخالفين را رد مي كند و زيان هاي آن را ، كه به نقض غرض بعثت ، منجر مي گردد، برمي شمارد.
معتقد است كه وقتي كشورهاي اسلامي در برابر تفوق غرب قرار گرفتند واكنش هايشان متفاوت شد : از تمكين و تقليد و تسليم گرفته تا مواجهه مسلحانه و بي اعتنايي و اعراض منكرانه .!! حد معتدل و عاقلانه مقاومت صابرانه ، مشاهده منصفانه و اقتباس سنجيده يا استفاده عاقلانه بود . در برابر راه حل برگزيده ، روش اكثريت علماء يا روحانيت شق افراطي و انفعالي بي اعتنايي و انكار برتري بود . متوليان دين چون احساس مي كردند كه با نفوذ و پذيرش نسبي علوم و افكار و آداب فرنگي ، خلل كلي در دين و آداب مردم و نتيجتا در اعتقاد و احترام و اطاعتشان نسبت به علما بوجود خواهد آمد دير يا زود مقام و موقعيت و مزاياي بلارقيب خودشان را از دست خواهند داد ، هر گونه تمايل و تفاهم نسبت به تمدن و فرهنگ اروپايي را به زيان مسلمانان دانسته و آن را تحريم كردند . در مقابل « طرز تفكر جامع و كافي بودن دين اسلام ( يا تشيع ) براي دنيا و آخرت ما » و اينكه اختيار و اداره همه امور ، بطور مستقيم و غيرمستقيم در دست دين و متوليان دين باشد ، در ميان آن صنف تقويت شد و اين امر صورت عملي و نظري اش ادغام دين و سياست است . (۵۳)
در رد نظرات مخالفين ، بر عدم قبول خلافت توسط حضرت رضا (ع) ، دفاعي دانستن اقدام حضرت امام حسين (ع) در مواجهه با لشكر يزيد و ممانعت آنها از بازگشت به مدينه ، صلح امام حسن (ع) و حكومت علي (ع) استناد نموده ، همگي اينها را دليل تعلق حكومت به مردم و دنيايي بودن خلافت و اصل بودن دين مي داند . (۵۴)
بعلاوه عقيده دارد كه تنها دليل مهم معتقدان به ادغام ( كه عبارت از زمامداري رسول اكرم (ص) حضرت موسي (ع) و بعضي پيامبران ديگر باشد ) عليل است زيرا اين امر استثنايي بوده و عموميت نداشته است . و نيز بيان مي دارد كه نگراني عمده معتقدين به نظريه ادغام ، اين است كه با منحصر شناختن هدف بعثت انبياء به آخرت و خدا ، سايه دين و ايمان هم از سر مبارزات و انقلاب برداشته مي شود و هم سرنوشت ملك و ملت به دست نااهلان و عساكر شيطان مي افتد . وي بيان مي دارد كه اين نگرانيها وارد نيست ، زيرا همان طور كه نبودن درس رياضيات و مكانيك در قرآن ، مانع نياموختن آن نشد ، چنين چيزي نيز در صورت نبود ، موجب از بين رفتن دين و ايمان نمي گردد و علي الاصول جامعه مسلمان و متخلق به اخلاق الله در بعد داخلي نياز به حكومت عقيدتي ندارد .(۵۵)
بازرگان عقيده دارد كه بنا به دلايل زير ، ادغام دين و سياست به نقض غرض منجر مي گردد. به عبارت ديگر زيان ها و عواقب نامطلوب چنين نظريه اي عبارت است از : الف – تبديل توحيد به شرك : شاهد چنين چيزي دنياي امروز اروپاست كه بهبود زندگي دنيا را هدف دين قرار داده است . و در جمهوري اسلامي نيز كه چنين نظريه اي حاكم است ، اصالت و بقاي نظام اصل قرار داده شده و اين حكومت تا تعطيل توحيد هم مي تواند براي بقاي خود پيش برود . (۵۶)
ب – چون مكاتب توحيدي و رسالت انبياء براي جوابگويي به جزئيات زندگي بشر نيامده ، و چنين انتظاراتي مخلوق بشر است ، وقتي مردم مؤمن و مخصوصا جوانان پرشور و اميد مواجه با ناتواني و عجز اديان شوند و ببينند كه متصديان و مدافعان ناچار مي شوند كه به اصلاح و التقاط يا اعتراف و عجز بپردازند ، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبين مي گردند . بطوريكه مردم از دين منصرف و اميد آنها از دين قطع مي گردد. (۵۷)
ج – سوم اينكه عملا قرون وسطاي مسيحي ، خلافت اموي و عباسي و عثماني ، حكومت صفويه و سلسله قاجاريه كه در همگي آنها بنحوي دين و دولت در تصرف رهبران شريعت قرار داشت بترتيب حاصلي جز تاريكي و انگيزيسيون ، ايجاد انحراف و بدعت در دين ، تبديل تشيع علوي به تشيع صفوي ، و حاكميت استبداد و از دست دادن بخش هايي از كشور طي معاهده تركمانچاي و سركوب مشروطه خواهان توسط محمد عليشاه ، نداشت . (۵۸)
د- چنين عقيده اي منجر به ” اكراه ” در دين مي گردد كه مطابق آيه قرآني ” لا اكراه في الدين ” نهي شده است . در نتيجه بعوض تحبيب قلوب و جلب مردم و جذب آنها ، دفع آنها از دين حاصل مي گردد. و اين خود نقض غرضي است آشكار. (۵۹)
عين مطالبي كه در قبل گفته شد ، تحت تأثير نظريه دين و سياست بازرگان و تبييني كه ارائه مي دهد ، وي در مقاله « آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟ » آورده است . در اينجا قصد اصلي وي دفاع از اسلام به عنوان دين است . فرض اصلي او اين است كه اسلام و مسلمانان دو چيز متفاوتند . در حاليكه تمامي خصوصياتي كه در اين مبحث براي دين قائل شد به تلويح و به صراحت در اسلام ساري و جاري مي بيند ، سعي مي كند تمامي خرابي ها و حوادثي كه در اثر انقلاب اسلامي ايجاد شده و بهر دليل تأثير نامطلوبي در دنياي غرب و افكار عمومي آنجا داشته ، متوجه مسلمانان دانسته و اسلام را متوجه آخرت و خدا نمايد . حوادثي نظير گروگان گيري ، تروريسم ادعايي غرب ، اعدام مرتدين يا ملحدين و توهين كنندگان به مقدسات مذهبي ، جنگ ايران و عراق و پديده هايي از اين دست را به عهده مسلمانان ؛ و آشتي جويي ، همزيستي مسالمت آميز ، آزادي عقيده ، انديشه و عمل ، برادري و برابري ، دموكراسي ، رفاه و توسعه را جزء ذات دين اسلام قرار مي دهد . (۶۰)
از آنچه گذشت ، اين نكته بدست مي آيد كه در اين مقطع زماني ، مهندس بازرگان ، گرچه در كلامش مسلمانان را مانند سال ۱۳۴۱ به دخالت در سياست فرا نمي خواند ، اما بر رابطه يك طرفه بين دين و سياست تأكيد دارد . بطوريكه به صراحت معادله بين آن دو را يك طرفه و به نفع دين تبيين مي نمايد و از هر گونه دنيايي شدن دين – كه عبارت از دخالت سياست و دولت ( به معني زور و قدرت ) در آن است – منع مي نمايد . حال بايد ديد كه وي در اين مقطع ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را چگونه تبيين مي نمايد .

ب – از بعد نهادي
آنچه بازرگان در خصوص انتقاد و حتي رد نظريه ادغام دين و سياست بيان مي دارد ، تا حد زيادي نظر وي را نسبت به ارتباط نهاد دين و نهاد سياست نشان مي دهد . گذشته از اينكه منشأ چنين نظريه اي را بشري و نه الهي و ديني مي داند و در آيات قرآني و احاديث ، شاهدي براي آن نمي بيند ، مستند به وقايع عمده سياسي تاريخ تشيع ، نقش اصلي را در حكومت به مردم مي دهد و روحانيت را به عنوان متولي و رهبر نمي پذيرد . از آن جمله است استناد به واقعه عاشورا ، صلح امام حسن ، ولايتعهدي حضرت امام رضا (ع) و حكومت حضرت علي (ع) . به اختصار كلمات ايشان را در خصوص موارد فوق بيان مي داريم :
در خصوص قيام حضرت امام حسين عقيده دارد كه « يك عمل صد درصد دفاعي براي حفظ اسلام و جان و ناموس خود ايشان بود و نشان از اين حقيقت مي داد كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام و اسلام نه از آن يزيد و خلفاست و نه از آن خودشان و نه از آن خدا ، بلكه از آن امت و به انتخاب خودشان است (۶۱) ».
در خصوص صلح حضرت امام حسن (ع) عقيده دارد كه اگر امام حسن (ع) خلافت را ملك شخصي خود و مأموريت الهي يا نبوي مي دانست به خود اجازه نمي داد آن را به ديگري صلح كند . همان طور كه رسول اكرم (ص) هيچگاه رسالت و نبوت الهي را در معرض صلح قرار نمي داد و هيچ يك از امامان ما امامت خود را به مدعي واگذار نمي كردند . از نظر امام حسن (ع) خلافت به معناي حكومت و مباشرت امور امت ، از آن مردم بود . (۶۲)
در رابطه با ولايت عهدي حضرت رضا (ع) عقيده دارد كه صوري و ظاهري و بنا به مصالح بوده و اگر امامت ايشان مانند نبوت جدش ملازمه قطعي با حكومت مي داشت آن را قبلا اجرا مي كرد. آن حضرت براي مأمون الرشيد چنين حق انتصاب و انتخاب را يك كار غاصبانه و فضولي مي دانست و اين نوع خلافت و حكومت در نظرش خلاف حق بود . (۶۳) يعني چون انتخاب از طرف مردم نبود ايشان نپذيرفت .
درباره حكومت حضرت علي (ع) معتقد است كه تنها علي بود ، كه در ميان خلفا ، با رأي امت و ازدحام و اصرار مردم خليفه شد و در بيعت گرفتن كمترين الزام يا منع حقوق بكار نبرد . همين قدر فرصتي پيش آمد تا علي (ع) مجموعه اي از حكومت شورايي مردمي را كه همان حكومت اسلامي يا حكومت الله است ، نشان داد . فرامين زيادي از ايشان موجود است كه مهمتر از همه فرمان مالك اشتر است كه در آن تفكيك كامل دين از سياست بيان شده . يعني حضرت هيچگاه كسي را متولي دين مردم قرار نداده است . (۶۴)
بدين ترتيب مرحوم بازرگان ، مانند مقطع قبلي ، هيچگاه روحانيت را به عنوان رهبر و در رأس حكومت نمي پذيرد و با رد نظريه ادغام ، نهاد دين را در رديف ساير نهادهاي اجتماعي ياور نهاد سياست قرار مي دهد و نه در رأس آن .

نتيجه گيري
از مطالب گفته شده نتيجه مي گردد كه در نگاه بازرگان سياست، مبنايي دنيايي و دين، پايه اي الهي دارد. بر همين اساس هدف هر يك از آن دو متفاوت مي شود : يكي آخرت و ديگري اداره اجتماع يعني دنيا. فرض اساسي وي در هر دو مقطع زماني مورد مطالعه ، ارتباط بين دين و سياست و معادله يك طرفه بين آنها بنفع دين است . در هر دو مقطع زماني در بعد مفهومي ، دين را هادي و رهبر سياست دانسته و حق هر گونه دخالتي را در سياست به دين مي دهد ولي دخالت سياست – ولو از روي حسن نيت – در دين را منع مي نمايد .
اما از نظر نهادي به احتمالا چنين كيفيتي را بين نهاد دين و نهاد سياست نمي پذيرد . نهاد دين را اولا مختص روحانيت نمي داند و دوم ، آن را همكار نهاد سياست قلمداد مي كند . به عبارت ديگر حكومت اسلامي را در چارچوب احكام الهي و مبتني بر مردم – يا حكومت دموكراتيك اسلامي – مي داند و لزوما آن را حكومت روحانيون نمي داند . حال با توجه به اينكه در دو مقطع زماني مورد بحث يك نظريه ابراز شده ، مي توان گفت كه تغييري در نظريه سياست و دين بازرگان حاصل نشده است . به عبارت ديگر از اول به نظريه دين براي دنيا معتقد نبوده كه در اواخر عمر از آن نااميد شده باشد و دنبال نظريه دين براي آخرت و خدا رفته باشد . پس احتمالا كساني كه چنين چيزي را از بازرگان تفسير كرده اند ، حرف خود را از زبان ايشان زده اند وگرنه آن طور كه مشاهده شد ، ايشان چنين چيزي را علي الاصول معتقد نبوده است .
پي نوشت :
۱٫ متن سخنراني درج در كيان شماره ۲۸٫
۲٫ «آنكه بنام بازرگان بود نه به صفت » ، عبدالكريم سروش ، كيان ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۱۸٫۳٫ در اين زمينه رجوع شود به : الف . « نكاتي چند پيرامون آخرت و خدا هدف بعثت انبياء » سيد محمدمهدي جعفري ، كيان ، ش ۳۰ ، ص ۴۰٫
۴٫ ب. « قرآن پژوهي پدر از نگاه فرزند » عبدالعلي بازرگان ، ايران فردا ، سال چهارم ، ش ۲۳ ، ص ۶۱٫
۵٫ در اين زمينه رجوع شود به : الف . « آيا مهندس بازرگان در افكار خود تجديد نظر كرده است ؟» محمد بسته نگار ، ايران فراد ، سال چهارم ، ش ۲۳ ، صص ۶۶-۶۴٫
ب . ” دين و سياست از ديدگاه مهندس بازرگان ” غلامعباس توسلي ، كيان ، سال سوم ، ش ۲۳ ،ص ۲۵٫ ج . ” آراء اجتماعي – سياسي مرحوم بازرگان در يك نگاه كلي ” عليرضا بختياري ، ايران فردا ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۷۵٫
د. ” بررسي اجمالي زندگي مهندس بازرگان در پنج فراز ” محمد توسلي ، ايران فردا ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۲۳٫
۶٫ مرز ميان دين و سياست ، مهدي بازرگان ، ( تهران :
شركت سهامي انتشار ، ۱۳۴۱ ) ، ص ۴٫
۷٫ همان جا.
۸٫ همان ، ص ۸٫
۹٫ همان جا.
۱۰٫ همان ، صص ۷و۶٫
۱۱٫ همان ، صص ۱۳-۱۲٫
۱۲٫ همان ، صص ۱۰-۹٫
۱۳٫ همان ، صص ۱۲-۱۱٫
۱۴٫ همان ، ص ۳۵٫
۱۵٫ همان ، صص ۳۶-۳۵٫
۱۶٫ همان ، ص ۳۶٫
۱۷٫ همان ، صص ۳۷-۳۶٫
۱۸٫ همان ، ص ۳۷٫
۱۹٫ همان ، صص ۳۸-۳۷٫
۲۰٫ همان ، صص ۳۹-۳۸٫
۲۱٫ همان ، ص ۳۹٫
۲۲٫ همان جا.
۲۳٫ همان ، صص ۳۴-۳۳٫
۲۴٫ همان ، ص ۴۵٫
۲۵٫ همان ، صص ۵۲-۵۱٫
۲۶٫ همان ، صص ۱۹-۱۴٫
۲۷٫ همان ، ص ۱۸٫
۲۸٫ همان ، صص ۱۹-۱۸٫
۲۹٫ همان ، ص ۳۸٫
۳۰٫ همان جا.
۳۱٫ همان ، ص ۴۷٫
۳۲٫ همان ، صص ۴۸-۴۷٫
۳۳٫ بحثي درباره مرجعيت و روحانيت ، جمعي از دانشمندان ، ( تهران : شركت سهامي انتشار ، ۱۳۴۱ ) ، ص ۱۰۸
۳۴٫ همان ، صص ۱۱۶-۱۱۳٫
۳۵٫ همان ، ص ۱۱۷٫
۳۶٫ همان ، صص ۱۲۲-۱۱۸٫
۳۷٫ همان ، صص ۱۲۷-۱۲۳٫
۳۸٫ ” آخرت و خدا هدف بعثت انبياء ” ، مهدي بازرگان ، همان ، ص ۴۶٫
۳۹٫ همان جا.
۴۰٫ همانجا.
۴۱٫ همان ، ص ۴۸٫
۴۲٫ همان ، ص ۴۹-۴۸٫
۴۳٫ همان ، ص ۴۹٫
۴۴٫ همانجا.
۴۵٫ همانجا.
۴۶٫ همان ، ص ۵۱٫
۴۷٫ همان جا.
۴۸٫ همان جا.
۴۹٫ همان ،صص ۵۲-۵۱٫
۵۰٫ همان ، صص ۵۵-۵۲٫
۵۱٫ همان ، صص ۵۵٫
۵۲٫ همان ، صص ۵۸-۵۷٫
۵۳٫ همان ، ص ۶۱٫
۵۴٫ همان ، صص ۵۱-۴۹٫
۵۵٫ همان ، ص ۵۶٫
۵۶٫ همان ، ص ۵۸٫
۵۷٫ همان ، صص ۵۹-۵۸٫
۵۸٫ همان ، ص ۵۹٫
۵۹٫ همان ، صص ۶۰-۵۹٫
۶۰٫ آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟ ، مهدي بازرگان ، ( تهران : انتشارات قلم ، ۱۳۷۴ ) ، صص ۲۷-۱۱٫
۶۱٫ « آخرت و خدا هدف بعثت انبياء » ، مهدي بازرگان ، همان ، ص ۵۰٫
۶۲٫ همانجا .
۶۳٫ همانجا.
۶۴٫ همانجا.

نگرش مهندس بازرگان در باره سیاست بر مبنای دین - امیر طیرانی

يكي از ويژگي هاي جريان نوگرايي ديني كه توسط سيدجمال الدين اسدآبادي پايه گذاري شد دخالت در امر اجتماعي به مثابه يك وظيفه ديني بود . از نگاه قائلان به اين انديشه عدم دخالت در سرنوشت مردم وجامعه از سوي يك فرد مسلمان همانند عدم انجام ساير تكاليف و احكام شرعي به شمار مي ­رود.

از جمله چهره­ هاي شاخص و پيشروان اين تفكر در ايران مهندس مهدی بازرگان بود . با اين حال وي بعد از پايان تحصيلات در فرانسه و بازگشت به ايران تا نزديك به دو دهه از ورود به عرصه سياست خودداري كرد . در اين دوران او علاوه بر فعاليت در زمينه دانشگاهي، فعاليت هاي فكري خود را به مبارزه با دو جريان فكري آن روز يعني رواج انديشه هاي ماديگري از يك سو و انديشه بهاييت معطوف ساخت .

بازرگان نه تنها خودتا پايان دهه ۱۳۲۰ ودر دوره حكومت دكتر مصدق در عرصه سياسي حضور نداشت ،بلكه ديگران و به ويژه جوانان را نيز از ورود به اين عرصه برحذر مي ­داشت . او با نگارش كتاب “بازي جوانان با سياست ” تلاش كرد تا آنها را از حضور درعرصه سياسي برحذر دارد.

بازرگان به رغم اين نگرش بعد از کودتای ۲۸ مردا د تغییر عقیده داد و تا پایان عمر از جمله فعالان اصلی عرصه سیاست در ایران شد . ازعلل، عوامل و دلايل اين تغيير رويه نه بازرگان ونه كساني كه به شرح زندگي او پرداخته ­اند به روشني سخن نگفته­اند ،ولي انچه مسلم است، انگيزه اصلي بازرگان از ورود به دنياي سياست عمل به وظايف وتكاليف ديني بود.

ورود بازرگان به عرصه سیاست با فعالیت در نهضت مقاومت ملی آغاز شد . وی درباره انگیزه رهبران وفعالان نهضت مقاومت چنین می گوید : ” تشکیل دهندگان نهضت مقاومت ملی ،با استعانت به یاری خداوند به حکم وظیفه ملی ومذهبی و با آگاهی از مقاصد دشمن … به ­پا خاستند و درصدد برآمدند با ادامه مبارزه مقاومت پرچم پرافتخار نهضت ملی را برافراشته نگهدارند . “

مهندس بازرگان که تا آن­ زمان تلاش داشت تا با تلفیق دین وعلم حقانیت دین را ثابت کند و از افتادن جوانان در دامان مادیگری جلوگیری کند با وقوع کودتا به این نتيجه رسید که به جز ماتریالیسم مانع بزرگ وشاید بزرگتری نیز در مقابل توحید وخداپرستی به نام استبداد وجود دارد.

بازرگان در مدافعات خود دلیل رویکرد به مبارزه سیاسی را چنین عنوان می کند :” ما … در تلاش تحصیل قدرت واردگود خطرناک سیاست نشدیم.هدف شیطانی در بنده وسوسه این کارها را نمی کرد بلکه هدف رحمانی و درد حق وملت بود … ما می دیدم آزادی از بین ­رفته و جای عدالت را ظلم گرفته است وقتی آزادی رفت همه چیز رفته است .”

او استبداد را مانع خداپرستی و بزرگترین مانع در راه ترقی وپیشرفت جوامع می ­دانست . وی در مدافعات خود دردادگاه نظامی ده اثر زیان ­بار استبداد را برشمرد واز جمله به تاثیر استبداد بردستگاه قضائی یک کشور اشاره کرد. در بخشی دیگر ، بازرگان به مساله اصلاحات که در آن دوران از سوی رژیم شاه تبلیغ می ­شد پرداخته وچنین عنوان کرد که در رژیم استبدادی اصلاحات نیز امکان ­پذیر نخواهد بود.:” استبداد گاه ­گاه به میل وابتکار خود ویا به فشار واکراه ویا به قصد فرار وفریب دست به اقداماتی می­ زند که نامش را اصلاحات می­گذارد ولی بسیاری این اصلاحات صوری ودلخوش­‌کن است یا برای تقویت مبانی استبداد وتوسعه منافع استعمار است ودرهرحال خالی از حسن نیت وبیشتر موجب افساد است تا اصلاح”!

وی در پاسخ به این سوال که:”آیا در محیط استبداد خدا پرستیده می‌شود؟” می‌گوید:” آنچه در بندهای قبل از آثار بد و زیان­های استبداد شروع شد در واقع مظاهر ونتایج همین بند آخر یعنی پرستیده نشدن خدا وجاری نبودن حکم خدا است…اگر فساد وفحشاو آلودگی ها ونادرستی ها رواج یافته است اگر امیدی به اصلاح ونجات نیست واگر عشق وعمل رخت بربسته …تماما برای این است که خدا به حقیقت و واقعیت در کشور ما پرستیده نمی‌شود.”

او درباره تاثیر عقاید دینی در رویکرد به سياست می گوید:”محرک بعضی ممکن است ناسیونالیسم ، بعضی دیگر عواطف انسانی یا تعصب­ های نژادی و محرک بعضی ها مثلا سوسیالیسم باشد … ولی برای ما و برای عده زیادی از همفکران و شاید اکثریت مردم ایران محرکی جز مبانی مذهبی اسلامی نمی ­توانست وجود داشته باشد. نمی گویم سایرین مسلمان نبودند یا مخالفت با اسلام داشتند خیر برای آنها اسلام ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی محسوب نمی شد ولی برای ما مبنای فکری و محرک وموجب فعالیت اجتماعی وسیاسی بود .”

در بيانيه تاسيس نهضت آزادي ايران در ارديبهشت ۱۳۴۰ براي نهضت آزادي كه بازرگان تا پايان عمر سمت دبيركلي آن را بر عهده داشت سه ويژگي بيان شده بود ::” مسلمان، ملي و مصدقي”!

با این حال سخنراني مهندس بازرگان در سال ­های پایانی عمر تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامـه بعثـت انبيـاء«. ” بحث و جدل ­های بسياری را به وجود آورد . به گمان برخي گفته­ هاي بازرگان در آن سخنراني تفكيك دين از سياست ونفي دخالت مسلمانان در اموراجتماعي و سياسي بود .چنين عنوان شد كه بازرگان از گذشته وعملكرد خود بازگشته و به اين شكل از ورود به عرصه سياسي و مبارزه سياسي پشيمان شده و اظهار ندامت خود را به ­اين شكل بيان كرده است .

بازرگان در سمينار انجمن اسلامي مهندسين درسال ۱۳۷۲ به اين انتقادات و شبهات پاسخ گفت. او در این باره گفت:” از موارد عدم دقت روي مطالب جزوه، يكي هم تفكيـك دين از سياسـت اسـت . اين­طور تصوركرده­ اند كه من­ گفته­ ام: “اديان به­ مسئله اداره حكومت نظر نداشته ­انـد .« آقاي منتظري در رد اين مسئله اين حديث را آورده­ اند كه: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ » واضافه شده در حديث آمده كه ولايت (يعني حكومت) از همه مهمتـر اسـت، چـون اگـر حكومت خوب بود، بقيه درست مي ­شود.” اين حـديث بـه جـاي خـود محفـوظ، ولـي »بُنَيِ الاسلام» غير از اين است كه خدا از بعثت انبيـاء چـه نظـري داشـته اسـت . هـدف بعثت، همان دو منظور بوده؛ ولي براي تأمين آن دو منظـور، با يـد ولايت و حكومـت در دست مسلمانها باشد.

بازرگان با استناد به مدافعات خود دردادگاه نظامي سال ۱۳۴۲ مي گويد”. بعضي دوستان چنين تعبير كرده اند كه گفته­ ام: «فـرد و اجتمـاع مـؤمنين نبايـد وارد مبارزات سياسي براي سرنگوني استبداد شوند!» كه هرگز چنين نگفتـه ام. منظـور بنـده از تفكيك دين و سياست، همانطوركه … در كتاب «مرز ميـا ن ديـن و سياسـت « آمـده، مـا عقيـده داريـم كـه ديانت بايد حاكم بر سياست باشد، و در يـك­كشـور داراي دموكراسـي، اگـر آزادي واقعا برقرار باشد، در كشوري مثل ايران كه اكثريـت عظـيم مـردم مسـلمانند، طبيعي است كه ديندارها خلاف دين عمل نمـي­ كننـد و خـود را ملـزم مـي ­داننـد كـه قـانوني نگذرد كه مخالف شرع باشد و محرّمات را مجاز بشمرد. گفته بودم اصولا بايد ديانت بر سياست حـاكم باشـد ؛ ادغـام نيسـت، حاكميـت بـا ديانت است. اما عملا هر جا اين دو تا در غيرشرايط دموكراسي كنار هم قرار گرفتنـد، كلاه سر ديانت رفته؛ اموي ­ها، عباسي ها، عثماني ­ها و صـفويه­ همـه همـين وضـع را داشتند… آنچه بنده تفكيك كردم اين است كه نبوت و حكومـت دو منشـأ مختلـف دارند…

متن کامل مناظره قاسم تبریزی و مهدی معتمدی‌مهر در باره عملکرد نهضت آزادی ایران


منبع: ویژه‌نامه روزنامه فرهیختگان مورخ بهمن 1401

فرهیختگان:

این که نسبت اندیشه بازرگان با امام چه بود و اینکه چرا امام نخست‌وزیری بازرگان را پذیرفت اساسی‌ترین سوالاتی است که شاید درمورد مهدی بازرگان در ذهن دغدغه‌‌‌‌‌‌‌مندان مطالعه تاریخ معاصر وجود داشته باشد. برای رسیدن به جواب این سوالات پای مناظره دو تن از افرادی نشسته‌ایم که هر یک به نحوی با بازرگان مرتبط بوده و با نگاهی تاریخی و تحلیلی به شخصیت وی و عملکرد نهضت آزادی می‌نگرند. مهدی معتمدی‌مهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران و قاسم تبریزی نیز پژوهشگر تاریخ معاصر است که به گفته خودش از سال 46 تا 69 از نزدیک با مهندس بازرگان ارتباط داشته است. قاسم تبریزی نظرش درمورد نسبت اندیشه بازرگان و امام را این‌گونه بیان می‌کند: « نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهل‌بیت(ع) بوده است، همچنان‌که آثار علامه سیدمحمد‌حسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است. به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح می‌شود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است.» تبریزی همچنین درمورد چرایی تایید نخست‌وزیر بازرگان توسط امام با وجود این اختلاف اندیشه‌ای می‌گوید: «آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند، جزء مبانی‌ای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود. شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخست‌وزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخست‌وزیری موقت تعیین می‌کنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان به‌طور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد.»

 معتمدی‌مهر در واکنش به این نگاه درمورد تضاد اندیشه بازرگان با امام پاسخ می‌دهد: «آقای تبریزی در نقد مهندس بازرگان می‌گویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح می‌شود، آن هم گونه‌ای از اسلام فقاهتی که آیت‌الله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی با سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت.»

معتمدی‌مهر در پاسخ به این شبهه که نهضت آزادی به‌عنوان حزب یکی از گروه‌هایی است که در سال‌های اوج مبارزه کمتر نامی از آن شنیده می‌شود و تقریبا می‌توان گفت کاملا به حاشیه رفته است، می‌گوید: «نهضت آزادی در بازه زمانی بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را می‌بینید. به همین دلیل، مجموعه‎ کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض می‌بینم.» او البته با اشاره به فضای انسداد سیاسی ایجاد‌شده توسط محمد‌رضا پهلوی می‌گوید: «از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه می‌کرد و برای ارعاب مخالفان، خشونت‌های خود را افشا هم می‌کرد، در همان زمانی که ساواک آزمایش‌های انسانی روی متهمان سیاسی انجام می‌داد، بند انگشتان اینها را می‌شکستند تا ببینند یک انسان چقدر می‌تواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، کدام گروه سیاسی می‌توانست فعالیت مشخص داشته باشد؟ عملکرد گسترده بازرگان در عرصه نهادسازی و اقدامات سیاسی مانند همکاری در تاسیس جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر این ادعا را ثابت می‌کند که بازرگان هرگز منفعل نبود. سایر شخصیت‌های شورای انقلاب در این دوران چه کرده‌اند که بازرگان در مقابل آنان منفعل تلقی شود؟

قاسم تبریزی توضیح می‌دهد: «آقای بازرگان در عرصه سیاست به‌عنوان یک فعال سیاسیِ مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی یک جزوه‌ هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند، که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید اما از زمانی‌که به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را می‌گویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است، و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل می‌کند.»

برخی نیز با اشاره به اینکه بازرگان در دادگاه نظامی گفته است «ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم»، این گزاره را نشان از عدم اعتقاد بازرگان به مبارزه تعبیر کرده‌اند. معتمدی‌مهر این مساله را این‌گونه پاسخ می‌دهد: «وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون می‌آید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی‌ حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدین‌خلق نبود، موتلفه و گروه‌های چپ مارکسیستی و دیگر گروه‌های مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را به‌عنوان هشدار در دادگاه نظامی پیش‌بینی می‌کند و می‌گوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیات‌حاکمه هشدار می‌دهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند.»

اختلاف بین بازرگان و شورای انقلاب نکته مهم دیگری است که در مناظره بین تبریزی و معتمدی‌مهر مورد اشاره قرار می‌گیرد. تبریزی این اختلاف را ناشی از نظم‌گرا نبودن بازرگان توصیف کرده و در این باره می‌گوید: «آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خو‌درای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر می‌شود. امام می‌نویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخست‌وزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب می‌کنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. ایشان چه‌کاره است که مجلسی را که با بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی، کمیته‌های انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحت‌تاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمی‌داد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سه‌جلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نه‌تنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت می‌کرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت می‌کرد، سپاهی که مرزها را نگه می‌داشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ می‌کرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهم‌ترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظم‌گرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟»

معتمدی‌مهر در واکنش به این انتقاد به بازرگان می‌گوید: «در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنی‌اسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما می‌گوییم احمدی‌نژاد مصوبات مجلس را اجرا نمی‌کرد و دقیقا ذکر می‌کنیم که کدام مصوبه بود؟ درباره مترو و... بود. اسم می‌بریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچ‌کاری را به‌تنهایی انجام نداد. آن‌وقت شما می‌فرمایید که خود‌رای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان در‌صدد انحلال‌شان بود. یک مورد کمیته‌ها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد می‌شود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت می‌گیرد این مسائل عوض می‌شود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمی‌شود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آن‌که درمورد کمیته‌ها این‌گونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیته‌ها و نهادهایی که موازی‌سازی کردند، باید سرو‌سامان می‌گرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیته‌ها بود؟»

موارد گفته‌شده تنها گوشه‌ای از مناظره مفصلی است که قاسم تبریزی و مهدی معتمدی‌مهر طی دو جلسه حضور در روزنامه «فرهیختگان» با یکدیگر داشته‌اند. مشروح این مناظره مفصل را که در آن علاوه‌بر موارد ذکر‌شده به چندین مناقشه دیگر ازجمله ارتباطات مشکوک اعضای نهضت آزادی با سفارتخانه‌های خارجی، چرایی همکاری بازرگان با گروه‌های متکثری که به لحاظ ایدئولوژیک با یک‌دیگر اختلاف شدید دارند و نیز نگاه علم‌گرایانه وی به اسلام، پرداخته شده است در ادامه می‌خوانید.

 فرهیختگان: ما می‌خواهیم فرآیند تاریخی نهضت را از آغاز تا به امروز در بازه‌های زمانی مختلف مورد بررسی قرار بدهیم. اولین نکته و سوال در بحث تاسیس نهضت آزادی است. نهضت با یک دغدغه‌های خوبی از جبهه ملی ابتدا جدا شد. یک طیفی از جبهه ملی که خودشان را روشنفکران مذهبی می‌دانستند مساله اسلام‌گرایی برایشان مهم‌تر بود. یک بخش هم مبارزه با حکومت شاه برایشان مهم بود که در مرامنامه نهضت هم هست. اما فکر می‌کنم نهضت آن‌گونه که موردانتظار بوده موثر واقع نمی‌شود. به همین دلیل یک طیفی از جوانان نهضت آزادی مجاهدین‌خلق را تاسیس می‌کنند چون معتقد بودند بعد از فضای مبارزاتی خرداد 42 فضای اصلاح‌طلبانه که نهضت به دنبال آن بود نمی‌تواند کارآمد باشد. به نظر می‌رسد دستگیری مهندس بازرگان و بازداشت ایشان تا سال 56، عملا باعث می‌شود نهضت در آن برهه زمانی نسبت به سایر گروه‌ها همچون مجاهدین و گروه‌های چپگرا در حاشیه قرار بگیرد. حنیف‌نژاد و خیلی‌های دیگر که به اعضای نهضت آزادی وابستگی داشتند اعدام و سرکوب می‌شوند ولی درمقابل اقدامات مبارزاتی از نهضت دیده نمی‌شود و اقدام آنچنانی صورت نمی‌گیرد. آیا این یک تاکتیک تشکیلاتی بوده یا ماحصل اقتضائات آن دوران بوده ‌است؟

قاسم تبریزی: اگر بخواهیم درباره نهضت آزادی صحبت کنیم، باید در دو بخش مجزا و متصل به آن بپردازیم. یکی شخصیت مهندس مهدی بازرگان است، به‌عنوان موسس و دبیرکل نهضت آزادی از سال 40 تا 72. و دوم ساختار تشکیلات نهضت آزادی است. باید تا پیروزی انقلاب و از پیروزی انقلاب به بعد این دو بخش را به‌طور مجزا فراز و نشیبش را بررسی کنیم.

اگر بخواهیم به شخصیت مهندس مهدی بازرگان بپردازیم، ابعاد وسیعی دارد. ایشان در دهه‌های 20 تا 70 حضور پررنگی در فرهنگ و سیاست و روشنفکری و تحولات جامعه داشته است. مهندس بازرگان از نظر شخصیتی، یک آدم متدین، متعبد و منتقد بود، این عمدتا بین همه مطرح بود. دوم، ایشان به‌عنوان روشنفکر مذهبی مطرح بود. درست زمانی‌که جریان مارکسیسم، جریان غربگرایی و مکاتب و ایدئولوژی‌های گونه‌گون در دهه 20 در جامعه ما فعال بود، او به‌عنوان یک مذهبی و روشنفکر به میدان آمد. حرکت ایشان در روشنفکری، یک تاثیر مثبت دارد و یک اثر تخریبی در دراز‌مدت. اثر مثبتش این بود که مهندس بازرگان با منطق علم از دین دفاع کرد این دربرابر ادعاهای مارکسیست‌ها بود که می‌گفتند اسلام علم نیست و دین افیون جامعه است، دوره دین گذشته است، پیامبران طرفدار فئودالیته هستند و همه‌ آن خرافاتی که کمونیست‌ها مطرح می‌کردند. کتاب‌های «راه طی‌شده»، «ذره‎‌ بی‌انتها» و «مطهرات در اسلام» در ابتدا با هدف ارائه استدلال‌ها و منطقی به نیروهای مذهبی و جوان‌های دانشگاهی و تحصیلکرده‌ها منتشر شد و کمونیست‌ها مخاطب اصلی آن نبودند. کمونیست‌ها و مخالفان دین خیلی هم آدم‌های باسوادی نبودند و فقط ادعاهایشان بالا بود مگر سه یا چهار تا از آنها. بیشتر شعارهای سیاسی می‌دادند و آدم‌های فکری نبودند. آیت‌الله مطهری اولین کسی بود که فهمید چه چیزی باعث تخریب آثار مهندس بازرگان شد. آقای بازرگان اولا اسلام را با علم ارزیابی کرد یعنی معیار را علم قرار داد نه اسلام. دوم تکیه بر علوم تجربی کرد، فلسفه و عرفان و مبانی استدلالی را کنار گذاشت. سوم به سیره و سنن اهل‌بیت(ع) بی‌توجه بود. شاید یک بخشی از ریشه‌ این مساله، در آموزه‌های نادرستی بود که ابوالحسن فروغی، برادر محمدعلی فروغی و از فراماسون‌های آن زمان تحت عنوان تفسیر قرآن در مدرسه سلطانی به اینها القا کرد. چون ابوالحسن فروغی اصلا آدم مذهبی‌‌‌‌ای نبود، اتفاقا ضدمذهب بود حتی کتاب اخلاق را هم که تدریس می‌کرد از آثار فلاسفه غربی بوده است. خانوادگی اصلا مشخص است که مشی اینها چه بوده‌ است. خود ایشان هم عضو لژ بیداری بود. مهندس بازرگان می‌گوید اولین تفسیر علمی را از آقای ابوالحسن فروغی شنیدم. دلیل دیگر این تفکرات آقای بازرگان این است که ایشان به کلیساها می‌رفت نه برای زیارت بلکه برای بررسی نحوه تبلیغ مذهبی‌های غربی و در جزوه مذهب در اروپا به همین موضوع پرداخته است. اما نکته انحرافی که بعدا در سازمان مجاهدین‌خلق و حتی در خود بازرگان اثر نادرستی داشت، نگاه وی به علوم تجربی بود. در کتاب راه طی‌شده، ایشان می‌گویند انسان با پای علوم تجربی به همان نقطه می‌رسد که پیامبران با زبان وحی رسیدند. این یک حرف، خیلی انحرافی است. نه اینکه مهندس بازرگان این حرف را به عمد زده باشد، چه‌بسا خودش هم متوجه نبود که چه می‌گوید. شهید مطهری در مقدمه کتاب اصول رئالیسم، آقای بازرگان را دانشمند محترم خطاب می‌کند چون همیشه به ایشان به‌عنوان یک آدم اندیشمند نگاه می‌کرد. شهید مطهری می‌گوید آقای بازرگان نظریه‌ای دارد که نه‌تنها به دین و وحی نمی‌رسد بلکه هرچه جلوتر می‌رود، فاصله‌اش از دین بیشتر می‌شود. این بحث را شهید مطهری، سال 1352 در کتاب اثبات وجود خدا مطرح کرد و بعد از قضیه‌ تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین‌خلق، ایشان در انجمن پزشکان و مهندسین حدودا 20 و چند جلسه با حضور خود آقای بازرگان، به بطلان این نظریه‌ پرداخت. خصوصا وقتی که افراد سازمان مجاهدین‌خلق مانند تراب حق‌شناس و حسین روحانی رفته بودند با امام درباره شناخت سازمان صحبت کردند، وقتی حرف‌شان تمام شد، امام فرمودند که اینها حرف‌های دکتر ارانی است و در آن معاد نیست.

تراب حق‌شناس در پاسخ به امام گفت که ما از کتاب‌های راه طی‌شده و ذره‌ بی‌انتهای آقای بازرگان استفاده کردیم. امام در پاسخ فرمودند من نخوانده‌ام، بیاورید بخوانم. کتاب‌ را آوردند و این را سیدمحمود دعایی به صورت تفصیلی بیان کرده است، بعدها که امام کتاب را خواندند، گفتند که آقای بازرگان نمی‌خواست این حرف را بزند بلکه ایشان فکر کرد که از این راه می‌شود به دین خدمت کرد. یعنی باز خطای نگرش و بینش آقای بازرگان را آنجا مطرح کرد. که بعدها تراب حق‌شناس و حسین روحانی در مصاحبه با روزنامه پیکار (1358)، مطرح کردند که ما همان زمان که نزد آیت‌الله خمینی(ره) رفتیم، اعتقادی به اسلام نداشتیم و آیت‌الله خمینی هم این را فهمید. البته یک اتهام هم به امام‌خمینی(ره) بستند که ایشان از مبارزه مایوس بود. درصورتی‌که امام فرمودند مبارزه مسلحانه فایده‌ای ندارد و خودتان را تلف می‌کنید.

مهدی معتمدی‌مهر: با سلام و سپاس از روزنامه «فرهیختگان» که فرصت این گفت‌وگو را میان دو کنشگر سیاسی از دو طیف متفاوت فراهم کرد. این گفت‌وگو‌ها با هر کاستی یا ایراداتی که همراه باشند، یک حسن عظیم دارد و آن، برجسته شدن اشتراکات در کنار تفاوت‌ها و افتراقات است. الان دیگر اول انقلاب نیست که فضای رقابت برای کسب قدرت بر منطق و آگاهی‌بخشی و صداقت غلبه داشته باشد، بنابراین امیدوارم بتوانیم در فضایی به دور از مجادله و تهمت و افترا و بی‌انصافی این گفت‌وگو را به انجام برسانیم.

من در دو بخش مطالبم را عرض می‌کنم. بخشی درباره سوال شما و بخشی هم درباره فرمایشات آقای تبریزی. در رابطه با تاسیس نهضت آزادی، چند نکته مطرح است؛ درست است که گاهی گفته می‌شود نهضت آزادی به خاطر توجه مهندس بازرگان و دوستان‌شان به مساله دین شکل گرفت، اما این حرف، سخن کاملی نیست و فقط بخشی از موضوع را بیان می‌کند و به همین دلیل ممکن است فهمی نادرست از واقعیت ایجاد کند و مخاطب را به این سو سوق دهد که اعضای جبهه ملی آدم‌های کم‌تدین یا بی‌دین یا دین‌ستیز یا بی‌اعتنا به دین بودند. یقینا این‌طور نیست و نه‌تنها انسان‌های متدینی در بین اعضای جبهه ملی بودند، بلکه هرگز مشاهده نشد که اعضای شناخته‌شده این جبهه تجاهری به فساد و بی‌دینی یا گرایشات دین‌ستیزانه نشان دهند. شواهد و اسناد تنها دلالت دارند که بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر دوستان‌‌‌شان، «اسلام را به مثابه مکتب راهنمای عمل در عرصه زندگی و سیاست و جامعه مطرح و تبلیغ می‌کردند و حال ‌آنکه عموم دیگر اعضای جبهه ملی این تلقی را از دین نداشتند یا دست‌کم چنین اندیشه‌ای را تبلیغ و حمایت نمی‌کردند و به اسلام به‌عنوان یک عنصر اجتماعی و مبارزاتی توجه نداشتند» (حسن یوسفی‌اشکوری: در تکاپوی آزادی، انتشارات قلم، چاپ اول 1376، جلد نخست، صص 254 و 255) مهندس بازرگان از سال‌های حدودا 1320 به‌بعد همراه با آیت‌الله محمود طالقانی و دکتر سحابی، مطالعات عمیق فرهنگی و فعالیت‌های ترویجی اسلام روشنفکرانه داشتند و از این حیث، وجه فرهنگی و دینی بازرگان بر وجه سیاسی‌اش سابقه دارد. البته بازرگان فردی بیگانه با سیاست یا سیاست‌گریز نبود اما اولین کنش سیاسی‌اش بعد از سقوط دکتر مصدق است که پس از دوران جوانی اوست. حتی تاسیس نهضت آزادی در سن 54 یا 55 سالگی مهندس بازرگان رخ می‌دهد. مهندس سحابی تعریف می‌کرد که ما از سال 1327 یا 1328، بارها به پدرم [دکتر سحابی] و مهندس بازرگان می‌گفتیم حزب تاسیس کنند اما آن دو اصلا لزومی به این کار نمی‌دیدند و می‌گفتند ما مدیر و متخصص هستیم و باید کارهای جامعه را انجام بدهیم. رفتار سیاسی مهندس بازرگان تکیه بر سه عنصر داشت؛ یکی خصوصیات و اصالت‌های خانوادگی. آقای بازرگان از خانواده‌ای بود که اتفاقا از دل سنت بیرون آمده بودند و با مبانی دینی آشنایی داشتند ولی رو به تجدد بودند، یعنی پدر مهندس شخصیتی با این ویژگی بودند، در منزل مجالس روضه هم بوده ولی در عین حال با برخی اصلاح‌گران دینی مانند آیت‌الله خرقانی و شریعت سنگلجی نیز گعده‌هایی داشتند که در همان‌جا دوستی پدر مهندس بازرگان با پدر آیت‌الله طالقانی شکل می‌گیرد و بعدها منجر به همکاری و رفاقت فرزندان‌شان می‌شود. عنصر دوم، تجربه‌ای است که بازرگان در دوران تحصیل در اروپا پیدا می‌کند و نه‌تنها با علوم دقیقه بلکه با سنت‌های فکری و تجربه تاریخی اروپا آشنا می‌شود و می‌فهمد که مردم در اروپا به‌هیچ‌وجه مذهب‌ستیز نیستند و اخلاقیات آنجا متکی بر بنیان‌های مذهبی هم هست و بعدها این نکته را در دو کتاب ارزنده «ارمغان فرنگ» و «مذهب در اروپا» بیان می‌کند و عنصر سوم موثر بر تفکر و عمل بازرگان، آشنایی عمیق با آموزه‌های وحیانی قرآن و نیل به این فهم است که باید از منبع اصلی دین براساس عقل متعارف بهره گرفت. بر همین اساس است که بازرگان متوجه می‌شود که دستیابی به دموکراسی در مفهومی فراتر از یک مطالبه سیاسی و در تراز یکی از نمادهای نوسازی اجتماعی، بدون نوسازی و تحول عمیق در سایر بنیان‌های اجتماعی ازجمله «دین» به دست نمی‌آید. یعنی تا ما ایرانیان نتوانیم برداشتی عقلانی و متناسب با عصر جدید و زندگی صنعتی بشر ارائه دهیم و تا نتوانیم قرائت دینی‌مان را در ساحت اجتماعی، آمیخته با تحول و نوسازی کنیم، نمی‌توانیم به دموکراسی برسیم. همان‌گونه که با اکتفا به ساختارهای سنتی دو نهاد «آموزش و بهداشت عمومی و فردی» نمی‌توانیم به جامعه مدرن برسیم. توجه بفرمایید که در اینجا مساله دین فراتر از یک امر معرفتی و الهیاتی مطرح است و ناظر بر یک بنیان اجتماعی و تاریخی است. این نگاه بازرگان و دیگر روشنفکران دینی به‌هیچ‌وجه نافی ارزش‌های سنت نیست بلکه برای ایجاد سازگاری بین مبانی دین با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق‌بشر مطرح می‌شود. این نکته تاریخی که نهضت آزادی، اولین گروه سیاسی در ایران است که در مرامنامه‌اش بحث حقوق‌بشر را مطرح می‌کند، در همین راستا قابل ارزیابی است. آن هم در چه فضایی؟ در فضایی که نه‌تنها سنت‌گرایان با ارزش‌های دموکراتیک و منویات اعلامیه جهانی حقوق‌بشر در ابعاد حقوق زنان، آزادی بیان و... مخالف بودند، بلکه بخش عمده‌ای از روشنفکران سکولار که پایگاه اجتماعی و گفتمانی چپ انقلابی داشتند هم ترویج می‌کردند که «حقوق‌بشر» یک مفهوم لوکس و بورژوایی است که مانع تحقق انقلاب می‌شود. اما بازرگان در چنین فضایی به این نتیجه می‌رسد و با شهامت اعلام می‌کند که بدون این تحول عظیم در بنیان‌ها و فهم دینی، نمی‌توانیم پا به عصر جدید بگذاریم و به دموکراسی هم نمی‌رسیم و درنهایت، بدون دموکراسی و آزادی، شهروند ایرانی و مسلمان نمی‌تواند دین‌دار و موحد باشد. بازرگان با صراحت می‌گوید انسان ِ منهای آزادی، انسان گرفتار طاغوت است و به همین جهت در دادگاه نظامی و در توضیح آن‌که «چرا با استبداد مخالفیم؟» خطاب به شاه و ملت می‌گوید: «در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمی‌شود.» این نکته همان بنیان فکری است که بازرگان از ابتدای حیات سیاسی و اجتماعی تا پایان عمرش حفظ می‌کند. بازرگان معتقد بود دین‌داری و آزادی و کرامت بشر در یک راستا هستند. این تفکر ریشه‌‌دار در بازرگان، که بعدها هم ادامه پیدا می‌کند، براساس یک فهم تاریخی است. در اروپا هم، قبل از اینکه حقوق‌بشر و لیبرالیسم و خیلی از این مفاهیم جدید بیاید، پروتستانیسم آمد، یعنی یک قرائت عقلانی آمد که زمینه ورود دیگر مفاهیم مدرن را فراهم کرد. به همین دلیل، وقتی در اروپا بحث حقوق‌بشر مطرح شد، درست است که یک‌سری فئودال‌ها و خان‌ها و دولت‌ها مخالف بودند، اما توده‌های مردم این مفاهیم (آزادی و لیبرالیسم) را مغایر با باورهای دینی خودشان نمی‌دیدند و از این رو، این ارزش‌ها و هنجارها فراگیر شدند و حال‌آنکه تجربه مشروطه به گونه دیگری رقم خورد و نشان داد که مخالفان مشروطه، فقط مستبدان حکومتی نبودند، بلکه مردم عادی هم مخالف آن بودند و ترویج آزادی و دموکراسی و حقوق زنان را مترداف با بی‌دینی می‌دانستند. به همین جهت بود که ارزش‌هایی که مشروطه مطرح می‌کرد، پذیرش عمومی پیدا نکرد؛ چراکه جامعه ما به آن فهم دینی نرسیده بود. درست است که ما نائینی و آخوند خراسانی را داشتیم، اما ساختار سنتی‌ای که در حوزه‌های علمیه حاکم بود، بالاخره همان ساختار فکری شیخ فضل‌الله نوری و ملاعلی کنی بود که مشروطه را مشروعه می‌خواستند و آزادی را کلمه قبیحه می‌دانستند. حتی بخش دیگری از این ساختار سنتی که شاید مترقی‌تر بود مانند آقای بروجردی، اصلا ورود در سیاست را نادرست می‌دانستند. این نکته اساسی بود که بازرگان به مساله دین از این منظر توجه می‌کرد. و درخصوص دلایل تاسیس نهضت آزادی این نکته را هم باید به‌عنوان یک دلیل اصلی بیان کرد که بازرگان برخلاف تفکر جاری در جبهه ملی به این نتیجه رسیده بود که منشأ بحران، خود شاه است. مهندس بازرگان در این مورد می‌گوید: «اساس اختلاف ما با دوستان جبهه ملی بر سر شاه بود. ما شاه را مسئول نابسامانی‌ها و بدبختی‌ها می‌دانستیم و می‌گفتیم باید لبه تیز حمله و انتقادات متوجه خود شاه باشد و آقایان جبهه ملی می‌گفتند مبارزه با شاه بی‌نتیجه است، مبارزه باید مسالمت‌آمیز و در چهارچوب قوانین مملکت باشد و تنها فشار قدرت‌های غربی شاه را وادار به عقب‌نشینی می‌کند.» (در تکاپوی آزادی، حسن یوسفی‌اشکوری، همان منبع، ص 256). بازرگان اصلاح‌گر بود در مفهوم دینی و قرآنی کلمه، ولی بر خلاف آنچه دوستانی مانند آقای تبریزی تبلیغ می‌کنند، از همان حدود سال‌های 1340 و 1341 کاملا اندیشه انقلابی پیدا می‌کند. منتها نگرش و مشی بازرگان در مفهوم «انقلاب و انقلابی»، با نگرش مجاهدین‌خلق و مشی مسلحانه‌، متفاوت بود. بازرگان در این دوره انقلابی است اما انقلاب را هدف و ارزش اصلی نمی‌داند بلکه وسیله و امکانی برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملت و عدالت و حاکمیت قانون و نظم و پیشرفت مادی و تعالی اخلاقی می‌داند و معتقد است تنها در این صورت است که انقلاب می‌تواند پیروز شود و در غیر‌این‌صورت، فقط جابه‌جایی قدرت صورت می‌گیرد و نه بیش از آن.

 وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون می‌آید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی‌ حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدین‌خلق نبود، موتلفه و گروه‌های چپ مارکسیستی و دیگر گروه‌های مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را به‌عنوان هشدار در دادگاه نظامی پیش‌بینی می‌کند و می‌گوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیات‌حاکمه هشدار می‌دهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید، گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند. به عبارت دیگر بازرگان حفظ مشروطه را مشروط به کنار رفتن شاه می‌داند و این نگرش با وجود مبانی اصلاح‌طلبانه و سازنده‌اش، یک بعد کاملا انقلابی در آن دورانی دارد که همه‌چیز در شخص شاه خلاصه می‌شد و یکدست‌سازی قدرت محقق شده بود. کاملا واضح است که بازرگان از همان سال‌های 1340 و 1341 قانون اساسی منهای شاه و مشروطه منهای پهلوی را مطرح می‌کند. دو اعلامیه مهم در آن سال‌ها وجود دارد؛ یکی در رابطه با انقلاب شاه و مردم بود که قوانین آن در تاریخ 6 بهمن 1341 به رای گذاشته شد، این اعلامیه این انقلاب را تحت عنوان اصلاحات فرمایشی شاه و ملت مطرح می‌کند که اصلا همین موضع‌گیری باعث دستگیری‌ بازرگان می‌شود و دیگری اطلاعیه‌ای که در زندان در حمایت از جنبش 15 خرداد تحت عنوان «دیکتاتور خون می‌ریزد» منتشر کرده و آشکارا شاه را به جنایت متهم می‌کند. یعنی بازرگان از همان نقطه به نفی شاه و مرکزیت شاه رسیده بود اما هوشمندانه به این ضرورت تاریخی توجه داشت که نیروهای سیاسی باید از بحران‌ها و تضادهای داخل حکومت استفاده کنند و به همین دلیل است که بازرگان به‌عنوان یک شخصیت عملگرا از آن تضادی که بین شاه و امینی بود استفاده کرد و این موضع، کاملا انقلابی است. به همین دلیل بازرگان را دچار انفعال یا بی‌تفاوتی نمی‌بینم. و مجموعه اقدامات و تولیدات فکری که بازرگان در سال‌های 1346 تا 1356 انجام می‌دهد در دو کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» به قلم سرهنگ نجاتی و نیز در صفحات 390 تا پایان جلد نخست «در تکاپوی آزادی» به قلم آقای یوسفی‌اشکوری جمع‌آوری شده است.

بازرگان در آن سال‌ها بالای 60 سال داشت می‌گفت من دیگر نمی‌توانم مبارزه چریکی بکنم و اگرچه این سخن درست است که بازرگان هرگز مشی مسلحانه را تایید نکرد، اما از مجاهدین‌خلق حمایت می‌کرد. این جملات تاریخی است، بازرگان می‌گوید: «من همه‌اش منتظرم که این بچه‌ها کارشان بگیرد و روی پای خود بایستند. برای این کار من خانه‌ام را هم می‌فروشم» (در تکاپوی آزادی، ص 399). بازرگان در این سال‌ها می‌آید نهادسازی می‌کند یا نهادهای جامعه مدنی را تقویت می‌کند. همکاری در فعالیت‌های ترویجی مدرسه کمال، هنرستان کارآموز، تاسیس شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم، گسترش ارتباطات با نهادهایی مانند دارالتبلیغ، سخنرانی‌های دینی در مسجد هدایت با عناوینی مانند «مسجد در اجتماع» و «بعثت، ‌انگیزه و ‌انگیزنده» و «بعثت و تکامل» با همین هدف انجام می‌شود. جلسات مشترک فکری به اتفاق زنده‌یادان علامه جعفری و شهید مطهری و بعدها جلسات دیگری در سال 1349 با حضور طاهر احمدزاده، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، دکتر شیبانی، دکتر سحابی و... برای دستیابی به یک مانیفست اسلامی و تبیین جهانی‌بینی و ایدئولوژی اسلامی تشکیل می‌شود. تغذیه فکری گروه‌های مبارز سیاسی مسلمان از دیگر اقدامات موثر و سازنده و اصولی است که نشان می‌دهد بازرگان هرگز در این دوره منفعل نبوده و تسلیم فضای انسداد شدید سیاسی آن دوران نشده است. جمله‌ای معروف از مهندس بازرگان نقل شده است که می‌گوید: «مبارزه باید شامل استبداد، استعمار و استثمار شود. دوم آن که این مبارزه قهرا به فاز مسلحانه می‌کشد و سوم آن که وقتی به آن فاز برسد دیگر رهبر آن ما نمی‌توانیم باشیم. ما در این فاز سیاسی رهبری داریم ولی باید فرزندی متولد شود که آن فاز را رهبری کند و وظیفه ما این است که اولا آن فرزند را به دنیا آوریم و ثانیا آن‌قدر مراقبش باشیم تا به بلوغ برسد و بعد کنار برویم.» (در تکاپوی آزادی، ص 393) همکاری و ارتباط و پشتیبانی فکری و مشاوره در راه‌اندازی حسینیه ارشاد، اقدام موثر دیگری است که بازرگان در این دوره انجام می‌دهد. همه قبول دارند که دکتر شریعتی مهم‌ترین روشنفکری بود که در تحولات انقلاب اسلامی اثرگذار بود، فضای دانشگاه را از هژمونی جریانات مارکسیستی به سمت فضای اسلامی برد اما شما شریعتیِ منهای حسینیه ارشاد را ارزیابی کنید و ببینید چه سطح اثرگذاری اجتماعی پیدا می‌کند؟ یعنی اگر شریعتی فقط یک استاد دانشگاه بود، چه جایگاهی پیدا می‌کرد و زمانی که به حسینیه ارشاد راه پیدا کرد، حامل چه ظرفیت عظیمی شد؟

مهندس میثمی خاطره‌ای را نقل می‌کند و می‌گوید به اتفاق شهید حنیف‌نژاد و چند نفر دیگر از دوستانی که بعدها اعضای اولیه سازمان مجاهدین‌خلق را تشکیل می‌دادند در سفری به قم نزد مرحوم شهید بهشتی رفته و گفتیم که به ما کتاب معرفی کنید. شهید بهشتی در پاسخ گفت ما در حوزه علمیه کتابی نداریم که از این جهت به شما کمک کند، بروید و راه طی‌شده بازرگان را بخوانید، یک دایره‌المعارف است. این نظر بهشتی است به‌عنوان یک مجتهد جامع‌الشرایط دنیادیده. به همین دلیل کارهایی که بازرگان می‌کند، کارهایی زیربنایی ا‌ست. یا مثال دیگر، در همین دوره که می‌فرمایید بازرگان منفعل بوده، در تاسیس و فعالیت‌های «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق‌بشر» اثرگذار و فعال است. درست است که کارتر فضای باز سیاسی را اعلام کرد، ولی عینیت آن فضای باز سیاسی در کجا متبلور و کارساز شد؟ نامه‎‌نگاری‌هایی که در دوران حبس آیت‌الله خامنه‌ای انجام شد و آقای صدر حاج سیدجوادی و مرحوم تابنده پیگیرش بودند در همین بستر جمعیت یادشده صورت می‌گیرد. به همین دلیل، من بازرگان را در سکوت و انفعال نمی‌بینم. حتی در رابطه با مجاهدین‌خلق، این را به‌عنوان نکته آخر عرض می‌کنم؛ چند سال پیش قبل از کرونا در منزل مهندس توسلی خدمت مرحوم سیدهادی خسروشاهی بودیم، در حین صحبت‌ها آقای خسروشاهی گفتند: «آقای مهندس، یادتان می‌آید در همین منزل، ما مانند روضه علی‌اکبر یا روضه امام‌حسین(ع) روضه مجاهدین برگزار می‌کردیم؟»

 ما در این روضه‌ها می‌آمدیم شهدای مجاهدین را در الگوهای دینی بازسازی می‌کردیم و خود مهندس بازرگان هم علاقه‌مند به این مسائل بود، البته نهضت آزادی به‌عنوان حزب در زمان بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را می‌بینید. به همین دلیل، مجموعه‎ کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض می‌بینم.

 از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه می‌کرد و برای ارعاب مخالفان افشا هم می‌کرد، در همان زمانی که ساواک آزمایش‌های انسانی روی متهمان سیاسی انجام می‌داد، بند‌بند انگشتان اینها را می‌شکستند تا ببینند یک انسان چقدر می‌تواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، به اسناد به‌جا‌مانده از شکنجه‌های به‌عمل‌آمده روی حسن آلادپوش و دیگر مبارزان چپ نگاه کنید، در چنین فضایی بازرگان می‌آید یک سازمان‌هایی مانند حسینیه ارشاد یا مدارسی که تم مذهبی داشتند را تاسیس و تقویت می‌کند. به همین دلیل هم، اتفاقی نیست که بازرگان نخست‌وزیر انقلاب می‌شود. یعنی بازرگان نه‌تنها نخست‌وزیر انقلاب می‌شود بلکه تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب است. نفر دومی نبوده که آیت‌الله خمینی بین این دو، بتواند یکی را انتخاب کند. پس اگر بازرگان دچار سکوت و انفعال مبارزاتی بود، نمی‌توانست به‌طور طبیعی در این جایگاه قرار گیرد.

قاسم تبریزی: آقای بازرگان در عرصه سیاست به‌عنوان یک فعال سیاسی مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی جزوه‌ای هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید. اما از زمانی‌که او به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را می‌گویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل می‌کند. در دوره آقای مصدق، ایشان رئیس هیات‌مدیره شرکت نفت می‌شود، بعد مسئول آب تهران می‌شود و منصور روحانی را که از بهایی‌های فعال بود، به‌عنوان معاون خود انتخاب می‌کند[1] که همان زمان عده‌ای اعتراض می‌کنند که این فرد بهایی است، چرا انتخابش کردی؟ بازرگان هم در پاسخ به معترضان گفته بود خوب کار می‌کند، برای همین من کاری به بهایی بودنش ندارم. اینجا می‌بینیم که اصل تبری و تولی در مهندس بازرگان وجود ندارد، این یکی از نقاط‌ضعف بازرگان تا پایان سال 57 است. با هرکسی کار می‌کرد. باقر کاظمی که در دهه 20 وزیر رضاخان بوده است می‌آید در رأس جبهه ملی قرار می‌گیرد. در نهضت مقاومت، شاپور بختیار یک آدم لائیک و ضددین بود، صمیمی‌ترین دوست آقای بازرگان تا پیروزی انقلاب ایشان بود. در خود جبهه ملی سه دسته وجود داشت؛ یک دسته افرادی بودند که دین‌دار نبودند ولی به دین احترام می‌گذاشتند، یعنی معتقد به جدایی دین از سیاست بودند، یک تعداد از روحانیون برجسته بودند، آیت‌الله سیدباقر جلالی‌دماوندی، آیت‌الله سید‌ضیاءالدین سید‌جوادی، آیت‌الله محمد غروی که البته به دلیل حضور آیت‌الله کاشانی از اینها جدا شد و آیت‌الله سیدرضا زنجانی؛ اینها از روحانیون بودند. یک تعداد اصلا لائیک بودند و یک تعداد هم جاسوس آمریکا. بازرگان با همه اینها کار می‌کرد، یک مسلمان یک اصل تبری و تولی دارد. این ضعف‌هاست که باعث شد هم خود بازرگان آسیب ببیند، هم آسیب بزند. مثلا 27 جاسوس آمریکا تحت عنوان هارواردی‌ها، وارد جبهه ملی شدند. اینها از طریق دکتر غلامحسین صدیقی که مسئول گزینش و مرتبط با آمریکایی‌ها بود، به دستور آمریکایی‌ها وارد جبهه ملی می‌شوند. آن زمان طرح آمریکایی‌ها این بود که شاه را بردارند و دکتر علی امینی یا فرد دیگری را جایگزین او کنند. لذا آنها در جبهه ملی می‌آیند در این باره صحبت می‌کنند. در اسناد از آن ۲۷ نفر، تنها نام چهار نفر مشخص است که در رأس اینها داریوش همایون، سیروس غنی، فریدون مهدوی که بعدا عضو جبهه ملی شد و برادرش حسین بودند. اینها را من مطرح می‌کنم تا زوایای پنهان انحراف و انحطاط را بشناسیم و عبرت باشد.

ما نمی‌خواهیم کسی را محکوم یا تایید کنیم، بلکه می‌خواهیم بگوییم یک مسلمان باید تولی و تبری داشته باشد.

نکته دیگر، همین شاپور بختیار طبق اسناد لانه جاسوسی، از آذر 1331 مرتبط با آمریکایی‌ها بود. آیا آقای بازرگان اینها را نمی‌دانست؟[2]

جبهه ملی دوم که تاسیس می‌شود، باز می‌آید در شورای جبهه ملی و با همین افراد که مخالف و معاند با دین هستند یا عده‌ای که دین اصلا برایشان مطرح نیست کار می‌کند. اینکه طرف دین ندارد مهم است. چون اینها قائل به انفکاک قوه دیانت از سیاست بودند. تا سال 40 این همکاری تداوم می‌یابد تا اینکه با هم به اختلاف برمی‌خورند. اختلاف اینها بر سر چه بود؟ آیا فقط به‌خاطر مجلس بزرگداشت و ختم آیت‌الله‌العظمی سیدحسین بروجردی بوده که آنها مخالفت کردند یا دلایل دیگر، این خودش یک بحث مفصل است.

در همین حال، بازرگان نهضت آزادی را تاسیس می‌کند. اولین نقطه انحراف در نهضت آزادی شروع می‌شود. در نهضت آزادی سه جریان متضاد وجود دارد؛ یک جریان مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی است که تفکر علمی آنها غالب بر دین بود. دوم تفکر آیت‌‍الله سیدمحمود طالقانی است که شهید چمران و شهید رجایی و سیدمحمدمهدی جعفری و جلال‌الدین فارسی در این دسته‌اند و بیانیه دیکتاتور خون می‌ریزد را جلال‌الدین فارسی می‌نویسد و موقع وضو از جوراب دکتر سحابی می‌افتد که دستگیرش می‌کنند و ربطی به نهضت آزادی ندارد، چون مهندس بازرگان در زندان بوده. به‌هرحال آن بیانیه ربطی به نهضت ندارد و مواضع نهضت آن نیست.

جریان سوم، لائیک، بی‌دین و ضددین هستند، رحیم عطایی و منصور عطایی جزء این دسته بودند که موسسین نهضت بوده و عضو معمولی هم نیستند. عباس امیرانتظام را می‌توانیم بگوییم در آن موقع در حاشیه بود اما امثال رحیم عطایی را که نمی‌توانیم بگوییم.

رحیم عطایی یک آدم سوسیالیست ملی است، برادرش همین‌طور. حسن نزیه اصلا مذهبی نیست، ضدمذهب است. مصاحبه‌اش در هاروارد را شما خواندید دیگر؟ من اینها را که مطرح می‌کنم هم برمبنای تاریخ است، هم برمبنای اظهارنظرهای خودشان است. خب اینها اصلا مذهبی نیستند.

 این سه جریان در نهضت آزادی وجود دارند،  از اول این تضاد و تناقض بوده است. بعد آقای بازرگان مطرح می‌کند: «ما مسلمانیم، ایرانی هستیم، مصدقی هستیم، در چهارچوب قانون اساسی کار می‌کنیم.» نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی نیست، بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، این در سخنان بازرگان در منزل دکتر سیدصادق فیروزآبادی مطرح می‌شود. نکته بعدی اینکه آقای طالقانی اصلا عضو نهضت آزادی نیست و هیچ‌وقت انکار هم نکرد. ایشان در بازجویی اولیه که انجام داد گفت من عضو نیستم و اعضای نهضت آزادی سوالات‌شان را از من می‌پرسند و من پاسخ می‌دهم. در زمان تاسیس نهضت آزادی دو نامه در منزل دکتر فیروزآبادی قرائت می‌شود، یکی از این نامه‌ها برای آیت‌الله سیدرضا زنجانی ا‌ست و دیگری هم برای آیت‌الله طالقانی است. طالقانی در این نامه می‌گوید: «در محضر اجداد طاهرینم، شرمنده‌ام و کاری نکردم، حالا شمایی که آمدید یک تشکیلاتی درست کردید، مواظب باشید شیاطین و نفوذی‌های دشمن در شما نباشد.» این نگرانی آقای طالقانی از همان موقع در درون نهضت بود. نکته دیگر آنکه، می‌گوید شما درست کردید، نمی‌گوید ما.

در ابتدا جبهه ملی، نهضت آزادی را نمی‌پذیرد، یک نامه‌ای مهندس بازرگان به دکتر مصدق می‌نویسد و مصدق اجازه تاسیس نهضت را می‌دهد و می‌گوید شما آدم‌های خوبی هستید و من شما را می‌شناسم و به شما ارادت دارم. بعد نهضت آزادی فعالیتش را شروع می‌کند. فقط اینجا یک شانسی نهضت آزادی آورد که درست با قیام امام یا همان قیام روحانیت مواجه شد. لذا صبغه مذهبی‌اش از این جهت بالا رفت. شما اگر در اندیشه آقای بازرگان و نهضت نگاه کنید، اصلا تفکر آقای طالقانی را نمی‌بینید و آن را قبول ندارند. مهندس بازرگان در تفسیر و نگاه مبانی اعتقادی اصلا با آیت‌الله طالقانی متضاد است. در نگاه به صهیونیسم، به غرب، به نهضت‌های آزادی‌بخش اسلامی در نهضت هیچ‌کس را نداریم که همراه آیت‌الله طالقانی باشد به غیر از جلال‌الدین فارسی، سیدمحمدمهدی جعفری، مصطفی چمران و دو نفر دیگر که مدافع آقای طالقانی بودند؛ یکی دکتر یزدی و یکی هم مهندس سحابی. این دفاع از آیت‌الله طالقانی به دلیل این بود که مهندس سحابی از سال‌های 27 با فداییان اسلام ارتباط داشت.

مهندس سحابی بعد از انقلاب، یک مهندس سحابی دیگر است. چون تاریخ که می‌گوییم باید هرکس را در آن مقطع تاریخی موردبحث بررسی کنیم. آقای بازرگان اصلا معتقد به مبارزه با شاه نبود. این چه حرفی است که ما می‌خواهیم به دروغ به جامعه‌مان القا کنیم؟ ایشان می‌گفت: «شاه باید سلطنت کند، حکومت نکند. حکومت از آن دولت، قدرت از آن مجلس.» دقیقا همان نظریه دکتر مصدق است، این را تا پیروزی انقلاب هم بازرگان می‌گفت، حتی خدمت امام‌خمینی(ره) هم رفت همین را گفت. البته مخالف کلمه دیکتاتوری و استبداد بود اما مخالف شاه نه. مبنایش هم تا پیروزی انقلاب قانون اساسی بود. بعد که بازرگان دستگیر و به 10 سال حبس محکوم می‌شود وقتی از زندان بیرون می‌آیند، ما دیگر فعالیتی از مهندس بازرگان نمی‌بینیم جز چند تا سخنرانی، مثلا یک سخنرانی درباره بعثت ایدئولوژی کرد که آنجا مساله غایت و امامت را نفی کرد. حالا نادانسته البته.

فرهیختگان: آقای معتمدی‌مهر معتقد بودند در این بازه، مهندس بازرگان سعی کردند نهادسازی کنند. نظر شما در این‌باره چیست؟

قاسم تبریزی:حسینیه ارشاد چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ چرا این موارد را به هم متصل می‌کنیم؟ حاج محمد همایون یک موسسه‌ای درست کرد که در هیات‌مدیره‌اش آقای میناچی، مسئول مالی و اداری و آقای مطهری مسئول ایدئولوژیک است. اصلا نه ربطی به آقای طالقانی دارد، نه ربطی به نهضت آزادی. ببینید من فکر می‌کنم این تحریف تاریخ است، من اگر یک روزی از در حسینیه ارشاد رد شدم، دیگر مالک و موسس آن که نمی‌شوم؟ لذا بحث نهادسازی که مطرح کردید، اصلا این‌گونه که شما گفتید نبوده ‌است.

مهدی معتمدی‌مهر: ابتدا به بحث قبلی آقای تبریزی می‌پردازم. تا جایی که آثار آقای بازرگان را خوانده‌ام، این‌طور نیست که درک ایشان از اسلام یا قرآن صرفا به علم متکی بوده باشد. مهندس بازرگان تحقق اسلام راستین و کارآمدی که بتواند در جامعه معاصر ایران پذیرش و اثرگذاری پیدا کند را مشروط بر آن می‌دانست که بتوان به نوعی سازگاری میان دین با علم و دیگر ارزش‌های جامعه بشری و جهان توسعه‌یافته مانند آزادی و دموکراسی و عدالت دست یافت. بازرگان، معیار فهم دین را علم مطرح نمی‌کند. از روش‌شناسی علمی آن هم در دوره‌ای خاص که مارکسیست‌ها در ایران به نیروی غالب اجتماعی تبدیل شده بودند برای تبیین فهم برخی آیات و نه همه آیات قرآن استفاده می‌کند تا نشان دهد که میان علم و دین ناسازگاری وجود ندارد. برخلاف تبلیغاتی که مارکسیست‌ها قبلا انجام می‌دادند و حالا توسط آقای تبریزی و دوستان‌شان انجام می‌شود، بازرگان در آثاری مانند «مطهرات در اسلام» یا «عشق و پرستش» یا «بی‌نهایت کوچک‌ها» که البته بخش بسیار کوچکی از 500 عنوان تالیفی ایشان را شامل می‌شود، هرگز به دنبال این نیست که بگوید دین و علم یکی هستند یا علم تنها معیار فهم دین است، بلکه می‌خواهد نشان دهد که میان علم و دین، عدم سازگاری وجود ندارد و اگر فردی متدین بود، دلیلی نمی‌شود که او را ضدعلم معرفی کرد. من البته دلیل مخالفت روشنفکران سکولار یا بی‌دین با این سنخ تلاش‌های مهندس بازرگان را به‌خوبی می‌فهمم اما متوجه نمی‌شوم که دوستانی مانند آقای تبریزی دنبال چه هستند؟ اگر می‌خواهند ثابت کنند که میان دین و علم معارضت وجود دارد، دین‌ستیزان قبلا این حرف را زده‌اند و اصلا این ادعا چه سودی برای یک جریان مدعی دین‌داری و اسلام‌گرایی دارد؟

قاسم تبریزی: شما مطالعه فرموده‌اید؟

مهدی معتمدی‌مهر: بله.

قاسم تبریزی: من عرض کردم معیارش علم است، بعد دین را بررسی می‌کند. اگر مطالعه کرده‌اید برداشت خودتان را بفرمایید.

مهدی معتمدی‌مهر: بله من برداشت خودم را عرض می‌کنم. بازرگان با روش تجربی، با روش علمی آن هم در دوره‌ خاصی و در گستره محدودی از آثار خویش، این بحث را مطرح می‌کند که اتفاقا مبنای قرآنی هم دارد. در قرآن شاید ده‌ها و صدها آیه وجود دارد که بشر را، مومنین را، به تدبر در طبیعت دعوت می‌کند. خب این چیست؟ آیا به این معناست که فقط به ستاره نگاه کنید، به ماه نگاه کنید، به دریاها نگاه کنید؟ که چه بشود؟ حکمت این تدبر در طبیعت چیست؟ اینکه در آیات 70 به بعد سوره انعام، ابراهیم نبی با نگاه کردن به ستاره و خورشید و طبیعت به توحید می‌رسد، نشانه چیست و دلالت بر کدام روش‌شناسی دارد؟ طبیعی است که انسان معاصر برای بخشی از فهم دینی خود بتواند از روش علوم تجربی استفاده کند و علم تجربی هم مختص به غرب نیست. مختص به اروپا نیست. کما‌اینکه فلسفه که مبنای تفکر و تدبر امثال آقای مطهری و روحانیونی از این دست است هم فقط ایرانی نیست. ریشه آن از یونان آمده است. اما وقتی به جهان اسلام آمده مبانی اسلامی و اصلا هویت جهانی پیدا کرده است. منطق و اصول فقهی که در حوزه تدریس می‌شود، متکی بر ریاضیات است. اصلا این‌طور نیست که بگوییم فقه فقط از دل روایت بیرون آمده. خیر، عقل و سنت که آن هم مبنای عقلانی دارد، از جمله منابع اصلی فقه است. به‌ویژه خود اصول فقه، مبانی کاملا عقلی دارد. اتفاقا آن نقطه کلیدی در تمام آثار بازرگان، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب این است که معیار اصلی فهم دین و فهم قرآن را، خود قرآن معرفی می‌کند. برخلاف نظر جناب تبریزی که می‌گویند بازرگان نسبت به سیره ائمه بی‌تفاوت بود، این‌طور نیست. حداقل گزاره‌های تاریخی این را نشان نمی‌دهد. بازرگان به برگزاری مراسمی مانند تاسوعا، عاشورا، شب‌های احیاء و نظایر این‌که همین الان هم در نهضت آزادی برگزار می‌شود، مقید و علاقه‌مند بود. بازرگان کتابی دارد با عنوان «عاشورا قیام برای آزادی» که در جلد 22 مجموعه‌آثار آمده و اساس و الگوی اصلاح‌گری‌اش را در قیام سیدالشهدا تبیین می‌کند و درکی که از فریضه امر به معروف و نهی از منکر دارد را هم در همین راستا مطرح می‌‌کند. تردیدی وجود ندارد که بازرگان یک مسلمان شیعه بود. منتها نه شیعه به آن معنا که خود را از دیگر مسلمانان تافته جدا‌بافته بداند و به تفرقه و نفاق دامن بزند و علیه باورهای عمومی اهل تسنن موضع بگیرد یا به مقدسین آنان و برخی صحابه پیامبر اهانت کند. بازرگان به اتحاد جهان اسلام معتقد بود و اتفاقا این منش را از الگوی ائمه به‌عنوان اولیای دین یاد گرفته بود. این مساله در آثار بازرگان موج می‌زند. یعنی شما وقتی آثار بازرگان را می‌خوانید یکی از منابعش نهج‌البلاغه و روایات معتبر است (فقط به‌عنوان نمونه رجوع کنید به صفحات 406، 413، 365، 411، 168، 147، 408، 150، 152 و... در جلد 23 مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول 1398) اما بازرگان می‌گوید فهم تمام روایات، متکی بر قرآن و عقل است. اصلا فهم اسلام متکی بر قرآن است. این موضوع یک نگاه بسیار عمیق است که ریشه در عقل، قرآن و سیره نبوی دارد. از پیامبر اسلام در تفسیر ابوالفتوح رازی نقل است که فرمود: «اذا اتاکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله و حجه عقولکم فان وافقهما فاقبلوه و الا فاضربوا به عرض الجدار» (چون حدیثی از من به شما ‌آید، بر کتاب خدا و حجت عقل عرضه کن، اگر مطابق باشد قبول کن و الا بر دیوار بکوب). بازرگان را به‌هیچ‌وجه یک آدمی که بی‌توجه به سیره اولیا باشد نمی‌دانم. اتفاقا در اصول اخلاقی و رفتار انسانی به این سیره و الگوی اخلاقی عنایت دارد، منتها متن اصلی را قرآن می‌داند و این توجه در آثاری همچون بازگشت به قرآن و سیر تحول مهندس بازرگان بیان شده است. در تک‌تک آثار مهندس بازرگان، شما از راه طی‌شده تا باقی آثار را که می‌خوانید، همه‌جا مبنا قرآن است. البته یک نظری هم متاسفانه در جامعه ما ترویج می‌شود که می‌گوید قرآن به‌تنهایی منحرف‌کننده‌ است، این هم نظری است و البته امیدوارم که آقای تبریزی مروج این نظر نباشند. بازرگان با روحانیت ستیز ندارد. روحانی‌ستیز نیست. یعنی در آثار و عملکرد بازرگان، اصلا اسلام منهای روحانیت مطرح نیست؛ چراکه می‌داند روحانیت یک نهاد اجتماعی است و قابل انکار نیست. بازرگان همواره در کنار روحانیون حرکت کرده است؛ آیت‌الله طالقانی، برادران سیدابوالفضل و سید‌رضا زنجانی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله باهنر، مفتح و... نمونه‌هایی از این قبیلند. تمام این آثاری که شما از آیت‌الله مطهری می‌بینید، عمومش بحث‌هایی است که در مجالس روشنفکری انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان و در همراهی و همکاری‌هایی است که با بازرگان داشته است. شما کمتر کتاب آقای مطهری را پیدا می‌کنید که سخنرانی در یک مسجدی بوده باشد، در حزب موتلفه باشد، تعامل مستمر و آگاهی‌بخش و موثری بین این جریان روحانی و جریان روشنفکری دینی وجود داشته است که می‌توانید اسناد آن را در کتاب «تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت» ببینید که توسط نشر صمدیه منتشر شده است. ممکن است در بعضی از نگاه‌ها یا زوایا میان بازرگان و مطهری اختلاف دیده شود که یک نمونه‌اش را می‌توان در نقدی دید که آقای مطهری در کتاب اصول و فلسفه رئالیسم بر راه طی‌شده نوشته و البته آقای تبریزی درخصوص آن مبالغه می‌کند، کما‌اینکه قبلا هم آقای علی ملاقلی‌پور این موضوع را مطرح کرده و ادعا داشت نخستین کسی است که کشف کرده مطهری بازرگان را التقاطی و منحرف دانسته و حال آن که بحثی که در این کتاب توسط آقای مطهری مطرح می‌شود، واجد یک نگاه علمایی است و در شروع بحث، از بازرگان با عنوان «دانشمند مولف این کتاب» یاد می‌کند و تنها بر این ایراد فیلسوفانه متمرکز است که بازرگان از منظر علت غایی به شناخت خدا و آخرت نپرداخته است. مطهری تا پایان عمر بازرگان را نه‌تنها یک دانشمند، بلکه یک دانشمند اصیل مسلمان می‌داند و بعدها هم در خلال انقلاب اسلامی، شاید مهم‌ترین معرف و پیشنهاددهنده مهندس بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر انقلاب، آقای مطهری بود. یک آدم دیندار متعبد مثل آقای مطهری مگر ممکن است بازرگان را دچار اعوجاج ببیند و بعد هم بیاید در چنین موقعیت خطیری او را به‌عنوان تنها گزینه مطرح در این خصوص به رهبر انقلاب توصیه و سفارش کند؟ مطهری یک مجتهد برجسته بود و بهشتی و باهنر و مفتح هم مجتهدانی دیگر بودند که نه‌تنها چنان نقدی را بر راه طی‌شده مطرح نکرده بودند، بلکه همان‌طور که عرض کردم آقای بهشتی این کتاب را در حد یک دایره‌المعارف می‌داند. البته آقای ملاقلی‌پور در آن مناظره‌ها اعلام کرد که بهشتی خطای استراتژیک داشته است. امیدوارم آقای تبریزی چنین نظری نداشته باشند، چون معنای خوبی ندارد و به منزله زیر سوال بردن شورای انقلاب و رهبری انقلاب است. طالقانی هم یک مجتهد بود، علامه طباطبایی هم مجتهد بود. علامه جعفری هم مجتهد بود و این شخصیت‌های تراز اول‌دینی در نزدیک‌ترین مناسبات و گفت‌وگوهای فکری با بازرگان و دکتر سحابی بودند. در المیزان، استناداتی به برداشت‌های دکتر سحابی شده است. هم نقد دارد و هم برخی موارد را تایید می‌کند و در هیچ‌کجا نقدها به حساب التقاط و انحراف گذاشته نمی‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای در جایگاه رهبری نظام جمهوری اسلامی و به مناسبت درگذشت مهندس بازرگان می‌گوید: «مهندس بازرگان از پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلام، با زبان منطق و شیوه‌های نوین بود و از این رهگذر، بی‌شک در چشم همه علاقه‌مندان به ایمان اسلامی میان طبقه تحصیلکرده در دوران خفقان و دین‌زدایی رژیم پهلوی دارای شأن و ارزش به‌خصوصی است.» چگونه ممکن است بازرگان چنین شأن و جایگاهی از منظر ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلام در چشم رهبری داشته باشد و آن‌وقت، التقاطی به حساب آید؟ البته یادآوری می‌کنم که این تعبیر ناپسند را نخستین بار از بازجوی وزارت اطلاعات در دوران احمدی‌نژاد شنیدم. نکته دیگری را هم لازم است در ارتباط با خاطره‌ای عرض کنم که آقای تبریزی به نقل از آقای دعایی درخصوص دیدار امام با تراب حق‌شناس و حسین روحانی گفتند و مطرح کردند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته است. این برداشت هم مطلقا نادرست و معارض با سخن صریح آقای دعایی است. آقای دعایی در مصاحبه‌ای که در بهمن ۱۳۹۷ با سایت خبری مدارا انجام داده، چنین می‌گوید: «امام علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌مند بودند این اثر (راه طی‌شده) را ببینند. من از کتابخانه مرحوم بروجردی در نجف این کتاب را گرفتم. امام مطالعه کردند و در پاسخ به آنها گفته بودند من آقای بازرگان را می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسم، ایشان انسان معتقد و متعبد و متدینی است او به مبانی معاد و اعتقادات ما ایمان راسخ دارد اما برای اینکه ذهن کسانی را که به هیچ‌چیز اعتقاد ندارند به ایمان خودش نزدیک کند، مسائل را این‌گونه طرح کرده است؛ از اوج انکار و عدم پذیرش تنزل داده و به جایی برساند که شک کنند و زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای باشد برای پذیرش نهایی. این تعبیری بود که برای اولین بار از امام درباره مرحوم بازرگان و اعتقادات راسخ ایشان شنیدم.» این خاطره نشان می‌دهد که آیت‌الله خمینی هم در ارزیابی راه طی‌شده هم‌نظر با شهید مطهری نبوده و بر خلاف گزاره خلاف واقعی که آقای تبریزی مطرح کردند و گفتند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته بود، نه‌تنها این داوری درست نیست، بلکه امام توجه داشته است که مخاطب این کتاب که جامعه جوان آن روز است، زبان دیگری می‌طلبد برای تفهیم معتقدات دینی. امیدوارم این حجم از مطالب و ادعاهای خلاف واقع که جناب تبریزی بیان می‌کنند، فقط ناشی از بی‌دقتی باشد و عمدی در آن نباشد. اما در رابطه با بخش اخیر فرمایش آقای تبریزی عرض کنم تعجب می‌کنم که جناب تبریزی می‌گویند بازرگان تا سال 1330 مخالف کار سیاسی بود. بازرگان، جزء طرفداران دکتر مصدق بوده است. از سال 1322 یا 1323 اگرچه عضو رسمی حزب ایران نبوده اما با این حزب همکاری و مراودات فکری و سیاسی داشته است. درست است که بازرگان تا قبل از 28 مرداد 1332 درصدد تشکیل حزب و جمعیت نبوده است، اما این مساله به منزله مخالفت با کار سیاسی نبوده است.

قاسم تبریزی: من مستند می‌گویم شما مستند نمی‌گویید.

معتمدی‌مهر: مستند می‌گویم، مستندش را هم عرض می‌کنم. مستند این ادعا صفحه 98 کتاب در «تکاپوی آزادی» است که عینا در «شصت سال خدمت و مقاومت» هم ذکر شده است. آنچه بازرگان در کتاب «بازی جوانان با سیاست» می‌گوید، مخالفت با کار سیاسی نیست، بلکه مخالفت با استفاده ابزاری سیاستمداران حزبی از جوانان است و بازرگان در این خصوص هشدار می‌دهد که مبادا جوانان ابزار دست و سرباز سیاستمداران حزبی شوند و از کسب علم و معرفت باز بمانند. بازرگان اتفاقا در این کتاب می‌آید می‌گوید سیاست، امر مقدس و اخلاقی‌ای است اما شمای جوان مواظب باش که دستاویز و دست‌آموز این احزاب نشوی. می‌گوید اگر می‌‌خواهی فرد مفیدی برای جامعه‌ات باشی، شمای دانش‌آموز می‌خواهی در احزاب برای این جامعه چه کنی؟ به جز اینکه سرباز آن حزب شوی. مخاطبش هم طبیعتا حزب توده بوده است. می‌گوید که شما باید علم بیاموزید و توانایی خدمت پیدا کنید، بعد وارد سیاست شوید.

قاسم تبریزی: البته اینکه می‌گویید، حزب توده، در سخنان ایشان صحبتی از حزب توده نشده. آن زمان به غیر از حزب توده، پان‌ایرانیست‌ها و حزب‌های این‌چنینی هم بودند.

مهدی معتمدی‌مهر: بله شاید مخاطب، این احزابی که شما می‌گویید هم بوده باشد. به‌هرحال، اصل حرف این است که مواظب باشید شما را بازی ندهند. اینها را بازرگان خطاب به جوانان می‌گوید. اتفاقا اشاره می‌کند که اگر می‌خواهید در سیاست موثر باشید، اول ظرفیت خدمت را در خودتان به وجود بیاورید. بنابراین مهندس بازرگان از سیاست گریزان نیست. وقتی می‌آید با دولتی مانند دولت دکتر مصدق، ولو در سطوح مدیریتی همکاری می‌کند، این نشان‌دهنده جهت‌گیری سیاسی بازرگان است. بعد ببینید، آدم هیچ‌وقت یک‌‌شبه سیاسی نمی‌شود. وقتی مدت کوتاهی بعد از کودتا، نهضت مقاومت ملی شکل می‌گیرد و بازرگان و طالقانی و دکتر سحابی جزئی از آن هستند، نسبت به قرارداد کنسرسیوم آن اعتراض شجاعانه را انجام می‌دهند. مگر ممکن است یک آدم از شب27 مرداد به قبل، سیاسی نبوده باشد، و از 28 مرداد به بعد سیاسی شود؟ مبانی تفکر سیاسی در وجود مهندس بازرگان بوده‌است، بحث اصلاح دینی را بازرگان همواره در راستای تحقق اصلاحات سیاسی و اجتماعی موثر مطرح کرده است.

قاسم تبریزی: در کدام کتاب؟

مهدی معتمدی‌مهر: در «ارمغان فرنگ» (1313)، «نماز» (1320)، «مذهب در اروپا» (1322)، «ضریب تبادل مادیات و معنویات» (1322)، «کار در اسلام» (1325)، «راه طی‌شده» (1326)، «فحش و تعارف» (1326)، «سرچشمه استقلال» (1327)، «پراگماتیسم در اسلام» (1327)، «آثار عظیم اجتماع» (1329) و بسیاری دیگر از آثار که می‌توانید در مجموعه آثار مهندس بازرگان در سایت بنیاد فرهنگی به نشانی www.bonyadbazargan.com در این سال‌ها پیدا کنید. حتی کتاب ارزشمند «بعثت و ایدئولوژی» که در اوایل دهه 40 خورشیدی نوشته شده است، ادامه همین بحث‌هایی است که از دهه 20 خورشیدی شروع شده است.

قاسم تبریزی: این کتاب که برای سال 46 است.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر، بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 و دوران زندان است.

قاسم تبریزی: سال 43 که زندان بود. این کتاب بیرون از زندان نوشته شده.

مهدی معتمدی‌مهر: بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 است. آقای بسته‌نگار هم داستانش را تعریف می‌کند، می‌گوید ما در زندان داشتیم قدم می‌زدیم، گفتم آقای مهندس الان این چپ‌ها مدام دارند بحث ایدئولوژی را مطرح می‌کنند، شما هم درمورد ایدئولوژی اسلامی مطلبی بنویسید که متعاقب آن، سخنرانی بعثت و ایدئولوژی، در شب عید مبعث سال 43 در داخل زندان ایراد می‌شود، در خود کتاب راه طی‌شده که در سال 1326 نوشته شده است، رویکرد سیاسی دیده می‌شود.

قاسم تبریزی: این کتاب برای سال 1324 است.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر برای 1326 است. مستند شما با مستندی که در آثار بازرگان منتشر شده متفاوت است. جلد دوم مجموعه آثار مهندس بازرگان را مشاهده کنید، تمام تاریخ‌ها ذکر شده است.

یک مطلب هم درباره راه طی‌شده بگویم که آقای تبریزی در این ‌خصوص، نیمی از جمله بازرگان را گفتند. بازرگان می‌گوید انسان با پای تجربه، به همان نقطه‌ای می‌رسد که انبیا ما را به آن می‌رسانند اما پرهزینه‌تر و طولانی‌تر. به همین دلیل است که توصیه می‌کند اگر انسان می‌خواهد حرکت کند، می‌تواند با هزینه کمتر، با نگاه به مبانی و آموزه‌های وحی به این مسیر برسد. این مساله، آن نقطه کلیدی متمایزکننده بین تفکر بازرگان در این کتاب و «راه انبیا راه بشر» نوشته‌شده توسط مجاهدین‌خلق است.

اتفاقا بازرگان، ارزش وحی را مطرح می‌کند، تجربه تاریخی هم این را اثبات می‌کند. امروز به لحاظ نحوه زیست، در کشورهای توسعه‌یافته و دموکراتیکی مانند سوئد و نروژ، ارزش‌های اسلامی مانند عدالت و صداقت و راستگویی و یکرویی و بهداشت و آموزش و حق‌گرایی و انفاق و مشارکت عمومی و حقوق و حاکمیت ملت و نظایر آن بیشتر دیده می‌شود یا عربستان سعودی که خانه کعبه در آن قرار دارد؟ سوئد کشوری مسلمان نیست اما ارزش‌های اسلامی و محکمات اخلاقی در آنجا جاری‌تر است. در یک کشوری که آزادی هست، بیمه هست، عدالت هست. من نمی‌خواهم بگویم سوئد کشور مسلمان است، اما ارزش‌های اسلامی در این کشورها بیشتر از کشوری مثل عربستان دیده می‌شود و البته به خاطر گسست از منابع وحی و خلا ایمان به آخرت، کشوری مانند سوئد هم مبتلا به بحران معنویت است و راه پر‌پیچ و خمی در پیش دارد. پس انسان اگرچه در یافتن مسیر مادی زندگی براساس تجربه خویش پیش می‌رود و نیازهایش را برطرف می‌کند، اما در مواجهه با امر معنوی و جهت‌گیری اخلاقی بی‌نیاز از راه انبیا نیست. این حرف مبنای همان سخنی است که بازرگان در «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» گفته است. بازرگان باور دارد که دین برای رفع حوائج شخصی مانند طبابت و معماری و ریاضیات و حکومتداری و تدبیر معیشت نیامده است، رسالت اصلی بعثت انبیا تدارک اموری است که بشر با پای تجربه خویش نمی‌تواند بپیماید.

به‌هرحال آثار بازرگان نشان می‌دهد که بازرگان حتما با آن برداشتی که آقای تبریزی از مفهوم تولی و تبری مطرح می‌کنند موافق نبوده است. چون این نوع برداشت، با برداشت متعارف با وجدان جهان امروز و عقل متعارف مغایرت دارد. اما بازرگان، اتفاقا به نحوی دقیق، اخلاقی و اجتماعی با اندیشه مشرکانه و الحادی مرزبندی دارد و از این رو، کمتر کسی را می‌توان یافت که مانند بازرگان اهل تولی و تبری باشد. نشانه‌اش هم مجموعه کارهای بسیار وسیعی است که درمقابل اندیشه‌های مارکسیستی تولید کرده است. بازرگان در زمانه‌ای که مارکسیسم، علم مبارزه خوانده می‌شد و هژمونی چپ وجود داشت، کتاب «علمی بودن مارکسیسم؟» را می‌نویسد و ثابت می‌کند که چنین نیست. در این زمینه کم‌کاری و اهمال نمی‌کند، اما قشری و خصومت‌آمیز هم رفتار نمی‌کند. درباره اینکه در جبهه ملی باقر کاظمی وزیر دوران رضاشاه بوده است، صرف‌نظر از اینکه اتهام وارده به ایشان صحیح و اثبات شده است یا خیر؟ خب جبهه ملی که ربطی به بازرگان ندارد. درباره نهضت آزادی هم درخصوص نکاتی که مطرح کردند توضیح می‌دهم. یکی از مبانی نهضت، حرکت مبارزاتی بر پایه اسلام و قرآن بوده است و نه همه آن. تامین منافع ملی و تحقق آزادی و حاکمیت ملت و مبارزه با استعمار و استثمار ابعاد دیگر این حرکت را شامل می‌شود. اینکه شروع سخنرانی مهندس بازرگان در نهضت با «ما مسلمان، ایرانی، مصدقی و تابع قانون اساسی هستیم.» است، در همین راستا معنا دارد. بازرگان تعریفش را از «مسلمان» و «ایرانی» مطرح هم می‌کند و می‌گوید فهمی که از اسلام و مسلمانی دارد در ظواهر دین‌داری و برخی مناسک خلاصه نمی‌شود بلکه وجه توحیدی در ابعاد اجتماعی و فردی دارد. بنابراین باید گفت بازرگان کاملا این نگاه را داشته. اصلا درباره اسلام و ارتباط آن با امر سیاست کتاب دارد؛ «اسلام، مکتب مبارز و مولد». اینها را دارد، محدود به یک کتاب هم نیست. در سیاسی‌ترین آثار بازرگان نیز نگرش دینی غایب نیست، اما بازرگان عملکردی در تراز ملی دارد و ملی بودن این تراز اقتضا دارد که از همکاری تمام ملت اعم از موافقان یا مخالفان خود بهره ببرد. هیچ‌کس نمی‌تواند بیاید در یک جبهه گزینش کند، نمی‌شود بگوییم شما چون مثلا این لباس را می‌پوشید یا برداشت خاصی از دین و خدا دارید باید طرد شوید. جبهه ملی راهبردی کلان دارد. این راهبرد دو امر را شامل می‌شود؛ یکی ملی کردن صنعت نفت و دیگری هم انتخابات آزاد که به دومی نرسیدند. در روند ملی کردن صنعت نفت هم هرکسی بیاید و همراه شود را در چنین رویکردی باید مشارکت داد. همان‌گونه که آیت‌الله خمینی در دوران مبارزه با استبداد سلطنتی همیشه مشوق مشارکت تمام گروه‌ها اعم از اسلامی و مارکسیست و... بودند. تعجب می‌کنم که جناب تبریزی می‌گویند بازرگان و نهضت آزادی رویکرد ضدصهیونیستی یا ضدآمریکایی نداشته‌اند. در عملکرد و مواضع مهندس بازرگان این همه مطلب درباره آمریکا و اسرائیل است. معرفی شهید چمران به امام موسی صدر توسط مهندس بازرگان انجام می‌شود. اینها سند دارد، می‌توانیم در یک جلسه مجزا روی این سندها کار کنیم. مواضع بازرگان در قبال کودتای آمریکایی و انگلیسی 28 مرداد کاملا روشن و به همین دلیل است که مشروعیتی برای شاه قائل نیست. همان‌گونه که قبلا در همین مناظره عرض کردم بازرگان از همان دهه 40 تاکید می‌کند که مبارزه شامل استبداد، استعمار و استثمار است و اگرچه برای مبارزه با استبداد اولویت قائل است اما مبارزه با استیلای خارجی را نه‌تنها نفی نمی‌کند، بلکه بر آن تاکید هم دارد. اگر معنای تولی و تبری این نگاهی است که آقای تبریزی می‌فرمایند، اینکه مثلا ببینیم چرا بازرگان این آدم را آورده و با او در اداره‌اش کار کرده است، پس همکاری‌های بسیار وسیع‌تر و راهبردی‌تر حزب جمهوری اسلامی با حزب توده ایران را چطور توجیه می‌کنید؟ من الان نمی‌خواهم وارد این مناقشه شوم. فقط بگذارید گزاره‌اش را بگویم. آقای هاشمی و دیگران در خاطرات‌شان این مطالب را گفته‌اند. مگر اینکه آنها را متهم به کذب کنیم. هاشمی می‌گوید ما با کیانوری، طبری و عمویی جلسات هفتگی داشتیم. بعد به این می‌پردازند که در این جلسات هفتگی چه می‌گذشته است. خود آقای بهشتی با اینها جلسات متعددی داشته. همین نگاه به شرق و رابطه با شوروی سابق را مدنظر قرار دهید. حزب موتلفه، به‌عنوان یک حزب مسلمان که اندیشه سنتی هم بر آن حاکم است در کنگره‌های حزب کمونیست چین مشارکت می‌کند و عکس می‌گیرد. یا درمورد همکاری‌هایی که جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر با ونزوئلا و سوریه داشته است. مگر دولت سوریه، اسلامی است؟ آن که خیلی لائیک‌تر است تا شخصیتی مثل شاپور بختیار. تاریخ را که نمی‌توانیم از انتها بخوانیم. شاپور بختیار در انتهای مبارزاتش اراده‌گرایی کرد، مقابل مردم ایستاد و مردود شد و سندی هم که ادعا می‌کنید نشان می‌دهد از 1331 به بعد با خارج ارتباط داشته، به فرض صحت در 1358 به دست آمده است. ضمن آن‌که آقای تبریزی در این خصوص هم مبالغه داشت و گفت که بختیار صمیمی‌ترین دوست بازرگان بوده است. این نکته صحیح نیست. نه فقط نهضت آزادی، حتی جبهه ملی هم این آدم را در دی‌ماه 1357 سزاوار ندانست و اخراجش کرد، اما تا آن موقع بختیار در صف مبارزه بود مانند بقیه. سابقه بعدش هم که به خارج از کشور رفت مشخص است. پیش از آن هم اختلافاتی میان بازرگان و جبهه ملی مطرح بوده اما دلیل نمی‌شود که جواب سلام هم را ندهند یا همدیگر را طرد کنند. به دو نمونه اشاره می‌کنم. یک مورد نامه‌ای است که بازرگان در سال 56 تهیه کرده و به دوستان جبهه ملی هم می‌دهد تا همراه با جمع کثیری از مبارزان امضا کنند، اما آنها نمی‌پذیرند و می‌گویند فقط به امضای افراد محدودی برسد و حال‌آنکه بازرگان با امضای گسترده این نامه می‌خواست ضمن شدت دادن و عمومیت بیشتر اعتراضات، مدیریت انقلاب در یک کانون متمرکز نشود و طبیعتا این کار می‌توانست در توزیع عادلانه‌تر قدرت پس از انقلاب موثر باشد و مورد دوم آن که در فروردین یا اردیبهشت 57 که این تظاهرات‌ها هنوز فراگیر نشده است، بازرگان پیشنهاد تشکیل جبهه ملی و اسلامی را می‌دهد، اما بختیار و برخی دیگر از دوستان جبهه ملی قبول نمی‌کنند.

 درمورد شائبه‌ای هم که درخصوص برخی اعضای نهضت آزادی مثل حسن نزیه و رحیم عطایی مطرح کرده و ایشان را افرادی لائیک یا بی‌دین و ضددین معرفی می‌کنند، ضمن آن که این نوع داوری‌ها را منطبق با آموزه‌های اخلاقی و قرآنی نمی‌بینم و نوعی افتراست که چنانچه در محکمه عدل اثبات نشود، موجب فسق و بی‌عدالتی گوینده آن می‌شود، باید اشاره داشت که مرامنامه نهضت به امضای تمام این بزرگواران رسیده است و از این رو در ایمان ایشان نمی‌توان تشکیک کرد، چه برسد به آن که نفی کنیم. اینکه جناب تبریزی ادعا می‌کنند که آیت‌الله طالقانی عضو نهضت نبوده، اعجاب‌آور و یک ادعای بی‌پایه است. توجه ایشان را به دو سند جلب می‌کنم؛ یکی اعلامیه تاسیس نهضت آزادی ایران با امضایی با عنوان دقیق «هیات‌موسس نهضت آزادی ایران» که نام طالقانی هم در کنار بازرگان و سحابی و دیگر موسسان قید شده است و دوم، همان سندی که آقای تبریزی اشاره کردند و البته به نحو گزینشی و سانسورشده به آن پرداختند، یعنی سخنرانی آیت‌الله طالقانی در جلسه تاسیس نهضت در منزل آقای فیروزآبادی. طالقانی در این سند به صراحت می‌گوید که «دعوت همکاری با نهضت آزادی را پذیرفته‌ام» (مجموعه این اسناد در جلد یک اسناد نهضت آزادی با عنوان جریان تاسیس و بیانیه‌ها در این سایت به نشانی www.nehzateazadi.org منتشر شده است).

یکی از ویژگی‌های طالقانی در نهضت که به دفعات از افراد صادقی هم ذکر شده و هیچ‌وقت هم انکار نشده آن است که طالقانی مجتهد بود، عضو نهضت بود اما حق ویژه برای خودش قائل نبود. یکی از استدلالات نهضتی‌ها در توجیه اینکه چرا به حزب جمهوری اسلامی نمی‌پیوندند این بود که ما طالقانی را داشتیم و طالقانی هم هیچ‌وقت رای ویژه نداشت و دوستان حزب جمهوری هم نگفتند که طالقانی عضو نهضت نبوده است. این دسته‌بندی‌ای که جناب تبریزی داشتند و گفتند شهید رجایی و اینها جزء گروه طالقانی بودند و فلان‌افراد جزء گروه بازرگان بودند را قبول ندارم. اگر شما حداقل بعضی اعضای نهضت را به وثاقت می‌شناسید، باید به قول آنها اعتماد کنید. بپرسید، نمی‌گویم اعتماد کنید، حداقل بپرسید، از دیگران بپرسید آیا چنین دسته‌بندی‌ای بوده؟ آیا طالقانی نگاه متفاوتی از بازرگان را تبلیغ می‌کرده؟ اینها در زندان بین پنج تا شش سال باهم بوده‌ندو. این‌ا ‌اند. جلسات مشترک داشته‌اند و آقای طالقانی «پرتوی از قرآن» را می‌نویسد و همچنین «سیر تحول قرآن» را در تعامل با هم می‌نویسند. خود ماها که عضو نهضت شدیم، یکی از مبادی آموزشی‌ای که برایمان معرفی شد و الان برای اعضای جوان‌تر مطرح می‌شود، تفسیر پرتوی از قرآن به قلم آیت‌الله طالقانی است. مرحوم دکتر یزدی در جلسات قرآن سه‌شنبه‌هایش، مبنای تفسیرش پرتوی از قرآن بود. به‌عنوان یک عضو نهضت آزادی که هم در آن کار آموزشی کرده و هم خدمات مدیریتی داشته‌ام، این گزاره را گزاره صحیحی نمی‌دانم که این تقسیم‌بندی سه‌گانه بوده باشد. این شائبه هم که گفتند بازرگان تا قبل از پیروزی انقلاب همچنان معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، حرف نادرستی است که قبلا توضیح دادم و مواضع انقلابی مهندس بازرگان از بهمن 1341 را شرح دادم. مگر ممکن است بازرگان با انقلاب مخالف باشد و تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب شود؟

آن بیانیه‌ای که مطرح می‌کنند و می‌گویند جلال‌الدین فارسی نوشت، حرف قابل قبولی نیست. امروز هم ممکن است شما بیایید بیانیه‌ای بنویسید، متنش را شما بنویسید، اما با امضای چه کسی منتشر می‌شود؟ وقتی امضا، امضای نهضت بوده و به قول همان خاطره‌ای هم که شما تعریف کردید، موقع وضو از جوراب دکتر سحابی درمی‌آید و مسئولان وقت نهضت هم که هیچ‌زمان موضع مخالفی نسبت به آن نشان نداده‌اند چگونه انکار می‌کنید؟ نمی‌شود اعتبار این بیانیه را به آقای جلال‌الدین فارسی بدهیم که بعدها هم از همراهی با نهضت کنار کشید.

اما به این اتهام بازگردیم که بازرگان به قانون اساسی مشروطه اتکا داشت و می‌گفت شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. این همان شعاری بوده که خیلی‌های دیگر هم می‌گفته‌اند. شما بیاید ببینید مرحوم دکتر بهشتی در آن زمان چه می‌گفت؟ امام موسی صدر چه می‌گفت؟ شهید مطهری چه می‌گفت؟ دیگران چه می‌گفتند؟ طرح اجرای قانون اساسی همیشه یک شعار راهبردی و حجتی بوده است که مشروعیت شاه را بر همان اساس نفی می‌کرده است. این‌که بازرگان بنا بر افکار جمهوری‌خواهانه بگوید که شاه صالح نیست و مشروعیت ندارد، یک حرف است و طبیعتا به او می‌گویند که خودت صالح نیستی اما وقتی بنا‌بر همان قانون اساسی مدعی می‌شود که شاه صلاحیت ندارد، دیگر نمی‌توانند قانون اساسی را انکار کنند و این موضع برای این است که هزینه‌ مجموعه کار پایین بیاید و طرف مقابل خلع حجت شود. این بحث را بازرگان در شهریور یا مهر 57 هم که اعلامیه شاه باید برود را صادر کرده است مطرح و حرکت تدریجی گام‌به‌گام بنا‌بر الگوی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی را مطرح می‌کند. بازرگان باور دارد که مدل تغییر حکومت را باید از دل قانون اساسی استخراج کرد. با این هدف که با کمترین هزینه انجام شود. اما این به آن معنا نیست که شاه بماند. آنجا هم حتی فکر می‌کنم در آبان‌ماه با آقای خمینی صحبت می‌کنند. می‌گوید ما بیاییم طبق قانون اساسی انتخابات آزاد برگزار کنیم. مجلس تشکیل شود، بعد این مجلس شاه را خلع کند، پس بنابراین حفظ شاه یا حفظ سلطنت مد‌نظر نبوده است. کما‌اینکه در هر دوره مبارزاتی، یک نیروی سیاسی، چه در حکومت باشد و چه بیرون از آن، نمی‌تواند روی هوا حرکت کند. امروز هم همین است. باید روی زمین حرکت کند. ولی یک نکته‌ای فکر می‌کنم در شروع صحبت‌های جناب تبریزی بود که خیلی مهم بود که ما شخصیت بازرگان را هم در کنار نهضت مورد مطالعه قرار دهیم. البته مثل هر انسانی ما باید از مطلق‌گویی و مطلق‌نگری اجتناب کنیم. نه بازرگان معصوم بوده نه آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله خمینی معصوم بوده‌‌اند و نه امروز آیت‌الله خامنه‌ای معصوم است، همه اینها انسان‌هایی در معرض خطا هستند. به همین دلیل اصلا این پیش‌فرض را کنار بگذاریم که بگوییم بازرگان خطا نکرده، بازرگان سراسر نیکی و خوبی بوده است. به تعبیر قرآن کریم، هر انسانی آمیخته به خوبی‌ها و کاستی‌هاست (فَأَلْهمَها فُجُورَها وَ تَقْواها). این واقعیت درمورد هر بشری و ازجمله مهندس بازرگان صدق می‌کند، اما بازرگان در بین عموم روشنفکران و سیاسیون یک ویژگی منحصر به‌فرد داشته و آن اینکه نه‌تنها یک مولف درجه اول است که 35 جلد کتاب با حدود 500 عنوان مقاله دارد و از حیث میزان تالیفات هیچکسی را در عرصه تولید اندیشه دینی و سیاسی مشابه ایشان نداریم. حتی دوران حبس هم نتوانست مانع تولید فکری بازرگان شود و اثر فوق‌العاده‌ای مثل سیر تحول قرآن که دکتر شریعتی آن را با کشف نیوتن درباره جاذبه مقایسه می‌کند، در همین دوران زندان به رشته تحریر درآمده است. اما بازرگان فقط یک مولف درجه یک نبوده است. فقط یک فعال سیاسی نبوده است. مولفی بوده که در حوزه تالیفش حضور اجتماعی داشته، حزب می‌سازد. کار صنعتی می‌کند. مدیر اجرایی تراز اول است. نهادساز است. از دوران جوانی. کارخانه، مدرسه، شرکت، نهادهای آموزشی، انتشارات و چندین نهاد فرهنگی تاسیس می‌کند. جناب تبریزی می‌گوید که بازرگان در تاسیس حسینیه ارشاد هیچ نقشی نداشته است. از این نکته هم بگذریم که مگر ممکن است موسسه‌ای در آن حد در حیطه روشنفکری دینی بدون مشورت و همراهی بازرگان تاسیس شود؟ چون جناب تبریزی کار تاریخی می‌کنند، پیشنهاد می‌کنم بروند نحوه تاسیس حسینیه ارشاد را مطالعه کنند. مهندس بازرگان حتی در مشورت ساختمانی و معماری این بنا نقش داشته است. در دانشکده معماری مسابقه می‌گذارد که طرح معماری بدهید، جایزه می‌دهیم. ارتباط آقای میناچی با مهندس بازرگان که اصلا قابل انکار نیست. «بازرگان با حسینیه ارشاد و شریعتی ارتباط و همکاری نزدیک داشت. هرچند به دلیل حساسیت رژیم روی بازرگان، وی ناچار در سایه بود و حضوری مستقیم در حسینیه ارشاد نداشت. نامه شریعتی از مشهد به بازرگان در 1347 در ارتباط با حسینیه ارشاد و برنامه‌های آن، از این همکاری و همراهی نزدیک و نقش ارشادی و هدایت‌گرانه بازرگان در کار حسینیه ارشاد حکایت می‌کند.» (در تکاپوی آزادی، ص 420) خوب است آقای تبریزی پاسخ دهند که آمدن دکتر شریعتی به حسینیه ارشاد از چه کانالی بوده است؟ حالا از اینها بگذریم. همان‌گونه که گفتم بازرگان فقط مولف نیست، فقط روشنفکر نیست. فقط یک آدم سیاسی نیست. بازرگان درکنار اینها یک مدیر برجسته هم هست. زمانی که انقلاب می‌شود، یکی از دلایلی که مدیریت کشور را به بازرگان می‌سپارند این است که تجربه کار مدیریتی داشته. این تجربه کار باعث می‌شود که آدم ادعاهای بزرگ نکند، ادعاهای غیرممکن نکند. واقع‌بین باشد. حالا متاسفانه در حکومت و در سطح مدیریت عالی مملکت ادعاهای محال و غیرممکن مطرح می‌شود، اما بازرگان این‌طور نبود. آقای رئیسی وعده می‌دهد که ظرف دو هفته، فقر را ریشه‌کن می‌کنیم. خب این ادعا از کدام اندیشه تجربی بیرون می‌آید؟ اما بازرگان به خاطر صداقت و تجربه مدیریتی می‌داند که اقتصاد و مدیریت کشور دستوری و با تعبیر خودش «به‌زود و به‌زور» نتیجه نمی‌دهد. روند تحولات سازنده زمان‌بر و تدریجی است و چون به اخلاق پایبند است، وعده دروغ نمی‌دهد. همین تجربه مدیریتی بازرگان باعث می‌شود که اتفاقا از او حرف‌ها و ادعاهای نشدنی نشنویم و البته این روحیه به مذاق کسانی خوش نمی‌آید که انقلابی بودن را مترادف با شتاب‌زدگی و وعده‌های زودرس می‌دانستند. بازرگان باور دارد که انقلاب تنها زمانی به نتیجه رسیده و پیروز می‌شود که متضمن نظم و قانون باشد و معتقد است که این کار شدنی است. به همین دلیل، شخصیت چندبعدی بازرگان را در کمتر کسی می‌توان یافت که هم عالم و اهل نظر باشد و هم اهل عمل و صاحب تجربه در عرصه مدیریت اجتماعی جامعه باشد.

فرهیختگان: سال 56 که سیاست‌های حقوق‌بشری کارتر شروع می‌شود، فعالیت‌ گروه‌های سیاسی نیز بیشتر می‌شود و نهضت آزادی هم جمعیت ایرانی دفاع از حقوق‌بشر را تشکیل می‌دهد. بعد از مقاله احمد رشیدی مطلق و توهین به امام‌خمینی(ره)، اعتراضات شروع می‌شود و بعد از سرکوب آن اعتراضات، اعتراضات چهلم به چهلم ایجاد می‌شود. در این فضا گروه‌های سیاسی مختلف هم تفاسیر متفاوت خودشان را دارند، نهضت آزادی با طرفداران امام که تنها گروهی هستند که این باور را دارند که شاه باید برود تفاوت دیدگاه داشته‌ است. نهضت در دیدار پاییز 57 استراتژی گام به گام را مطرح می‌کند و این استراتژی با مخالفت امام روبه‌رو می‌شود. گویا مهندس بازرگان در لندن هم این استراتژی را مطرح می‌کنند که با اعتراض دانشجویان ایرانی مواجه می‌شود. درنهایت تا پایان هم یک بار دیگر که به پاریس مراجعه کرده و درخواست ملاقات می‌دهند، شرط امام این بود که از این به‌بعد هرکس می‌خواهد دیدار کند باید موضعش را نسبت به شاه اعلام کند. همان‌جا هم مهندس بازرگان تا پیروزی انقلاب حداقل بعد از این دیدار نظری را اعلام نمی‌کنند. یک‌سری موارد این را تقویت می‌کند که اساسا مهندس بازرگان و نهضت آزادی در یک سال پایانی برای شاه اپوزیسیون پرخطر هم محسوب نمی‌شدند و اتفاقا شاه و حکومت هم به این نتیجه می‌رسند که قبل از بختیار گویا پیشنهاد نخست‌وزیری به مهندس بازرگان هم داده می‌شود که وی نمی‌پذیرد و می‌گوید دیر شده و از این حرف‌ها. خلاصه که این تفاوت دیدگاه قابل برداشت است. در کتاب ناگهان انقلاب هم به این موضوع اشاره شده است. در آنجا یک جمله مهم درباره نهضت آزادی و تفاوت آن با گروه‌های اسلام‌گرایی که رهبری امام را پذیرفته بودند آمده و از جبهه ملی و نهضت آزادی تحت عنوان اپوزیسیون لیبرال شاه نام می‌برد. می‌گوید اپوزیسیون لیبرال در آن یک‌سال به اصلاحات سیاسی شاه بسنده کردند. ولی آیت‌الله خمینی به این بسنده نکردند و تمرکزش را روی مردم و جریان مبارزاتی که شکل گرفته بود گذاشتند و وارد یک مبارزه آشتی‌ناپذیر با رژیم شدند. آیا این تاکتیک بوده است؟ یا تفاوت دیدگاه جدی بوده است؟ بحث‌های زیادی صورت می‌گیرد که آیا مهندس بازرگان با این شیوه اساسا قائل به رفتن حکومت شاه بوده است یا خیر؟

قاسم تبریزی: برخی مطالبی که برادرمان آقای معتمدی‌مهر مطرح می‌کنند مستند نیست. مقداری احساسی و مقداری توصیفی است. مقداری شیفتگی در مطالب ایشان است. یعنی از مستند صحبت کردن اجتناب می‌کنند. درباره یک بخشی از سخنان‌شان هم عجیب است که به‌عنوان یک مسلمان چنین اتهامات ناروایی می‌زنند. درباره اینکه آقای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی با حزب توده جلسه مشترک داشتند نمی‌دانم چه باید گفت. انسان باید در مواقعی یک مقدار انصاف و تقوا را رعایت کند. در هیچ موردی ما نداریم که آقای کیانوری یا حزب توده با حزب جمهوری یا شخصیت‌های آن تعامل داشته باشند. نه اسناد، نه شواهد و قرائن چنین چیزی نشان نمی‌دهد. نکته قابل توجه آنکه حزب توده نفوذی داشت. در دادستانی ارتش، در سپاه و همچنین در قسمت طرح و برنامه حزب جمهوری اسلامی نفوذی داشت. اما آن‌طور که گفته شد نبوده است. گاهی کیانوری با دفتر آقای هاشمی تماس می‌گرفته و می‌گفته قرار است یک اتفاقی بیفتد. دراین‌باره، آقای سیدجمال ساداتیان رئیس دفتر آقای هاشمی هستند و می‌توانند بگویند. کیانوری می‌گفته رفقای ما گفته‌اند قرار است اتفاقی بیفتد. دو سه‌بار هم به آقای خسروشاهی زنگ زده بود. ایشان در آن مقطع در بخش مطبوعات وزارت ارشاد مشغول بود.

هیچ‌گاه چنین جلسه‌ای که گفته شد نبوده است. خصوصا آنکه حزب توده هم منفور بود. هم به‌لحاظ سیاسی، هم به‌لحاظ ایدئولوژیک و هم به دلیل سوابقش. کیانوری، تجسم حقه و فریب بود. به‌معنای یک ماکیاول. با طبری هم جلسه‌ای نداشتند. فقط آن جلسه رسمی مناظره بود که آقای طبری و آقای مصباح‌یزدی در آن باهم مناظره کردند. جلسه‌ای که به آن اشاره کردند، بحث سیاسی تلویزیونی بود که آقای فرخ نگهدار از سازمان «فداییان اکثریت» و آقای دکتر پیمان و آقای دکتر بهشتی در آن حاضر بودند. غیر از این هیچ جلسه‌ای نبوده است. اتفاقا یکی از خطاهای مهندس بازرگان و روزنامه میزان، همین القائات ناشایست بود که این هم از دو چیز سررشته می‌گیرد؛ یکی حساسیت و ترس آنان از چپ‌ها. آقای بازرگان در یک سخنرانی در زنجان می‌گوید حالا که شما می‌گویید آمریکا شیطان بزرگ است، من هم می‌گویم مارکسیسم شیطان کبیر است. لجبازی‌های اینچنینی و القائاتی تحت این عنوان که توده‌ای‌ها همه‌جا را گرفته‌اند داشتند. چنین چیزی مبنی‌بر اینکه جلسه داشته‌اند واقعیت ندارد. این اتهامات هم به کسانی زده می‌شود که هیچ‌کدام در قید حیات نیستند. ما هیچ سندی درباره آن نداریم. حزب توده از روز اول سوژه اصلی‌ سپاه بود. چهار نهاد بودند که روی حزب توده کار می‌کردند. کمیته‌ انقلاب اسلامی، دادستانی، سپاه پاسداران و نخست‌وزیری هم در دوران آقای بازرگان و هم در دوران آقای مهندس موسوی، که عمدتا سپاه کار می‌کرد و درباره آن گزارش می‌داد. این گزارش به سران داده می‌شد. مجموعه خبرنامه سپاه پاسداران به این موارد می‌پرداخت. این خبرنامه دو بخش داشت؛ یکی تحلیل‌‌ و بررسی رویدادها که برای نیروهای سپاه بود و دیگری، به‌کلی سری که به دست سران قوا می‌رسید.

معتقدم مشکل ما در سیاسیون این بود که از ترس شوروی و مارکسیسم، به دامن غرب و آمریکا پناه می‌بردند. مثل جبهه ملی و نهضت آزادی. بخشی از کمونیست‌ها هم مثل سازمان انقلابی حزب توده و کنفدراسیون در خارج از کشور که به شوروی گرایش داشتند، بعدا که چین انقلابی‌تر از شوروی شد به‌طرف آن رفتند. جریان جبهه ملی، علیه شوروی و به دلیل جنایت و خیانت 200 ساله‌ علیه انگلیس بود اما به آمریکا اعتقاد داشت. من نمی‌دانم این راست است یا دروغ، آقای معتمدی باید جواب دهند که آیا سال 41، با آمدن سفیر جدید آمریکا، نهضت آزادی برای آنها دسته‌گل فرستاده است یا خیر؟ این را آقای سنجابی می‌گوید. من نمی‌دانم. من این را در اسناد ندیدم، فقط حرف ایشان که در خاطرات‌شان است را دیدم. ارتباط اینها با آمریکایی‌‌ها بوده. خود آقای بازرگان، همین دبیرکل فعلی آقای توسلی و آقای سحابی، آذر 1357 دیداری با کسی دارند که می‌گویند مامور سفارت بوده است. البته ما نام دیگری به این مامور سفارت اطلاق می‌کنیم. به این شخص می‌گویند ما اینجا یک جریان اسلامی هستیم، قدرتمندیم. شما این را به آمریکایی‌ها اطلاع دهید. آقای سحابی هم در این جلسه هست.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای موسوی‌اردبیلی هم بوده‌اند.

قاسم تبریزی: نخیر، من دارم از روی سند می‌گویم.

مهدی معتمدی‌مهر: من هم از روی سند می‌گویم. سند دیدار آقایان موسوی اردبیلی و بازرگان با سالیوان را مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نقل از خاطرات سالیوان سفیر آمریکا در ایران منتشر کرده و خبرگزاری ایرنا هم در 4 آذر 1395 آن را بازنشر کرده و در گوگل هم قابل جست‌وجوست.

قاسم تبریزی: خب شما هم از روی سند بگویید، عیبی ندارد، اگر هست بفرمایید.

این قضیه قبل از پیروزی انقلاب است. شورای انقلاب هنوز تشکیل نشده. همین سه نفر هم هستند. جلسه دوم آقای دکتر سحابی نمی‌رود. آقای بازرگان و آقای توسلی می‌روند. آقای بازرگان باز اشاره می‌کند که فعالیت‌های ما گسترده شده است، با مذهبی‌ها، مراجع و علما هم در ارتباطیم، از موقعیت خوبی برخورداریم. اینها را گزارش کنید، از این به بعد، آقای توسلی نماینده ما است. هرچه ایشان مطرح کند حرف ماست. خب اینجا این سوال پیش می‌آید که اگر ملی هستند، چرا با بیگانه ارتباط دارند؟ در هر حکومتی ارتباط با بیگانه غیرقابل‌توجیه است. حالا اینکه مرتضی بازرگان، برادرزاده آقای بازرگان واسطه بوده و پیام می‌برده و می‌آورده را فعلا کنار می‌گذاریم.

مهدی معتمدی‌مهر: ابوالفضل بازرگان.

قاسم تبریزی: نخیر، در سند مرتضی است. اتفاقا دیشب هم دوباره خواندم و یادداشت کردم. نام آقای توسلی هم در بعضی از سندها توکلی آمده است.

 مهدی معتمدی‌مهر: بله، اسم مستعار ایشان بوده است. ایشان خودش را با اسم مستعار معرفی می‌کرد.

قاسم تبریزی: در سند درباره برادرزاده آقای بازرگان این‌طور آمده که یک جوان ساده‌ است، پختگی ندارد، ادعا می‌کند حرف‌های عمویش را می‌زند. از طرف عمویش خبر می‌آورد. حالا از آن سند بگذریم. ارتباط با بیگانه یعنی چه؟ اینکه به دشمنی تکیه کنیم چه معنایی دارد؟ اگر شما ملی هستید، همین آمریکا بود که کودتا و جنایت کرد. همین آمریکا بود که 35 هزار مستشار را بر این مملکت مسلط کرد. در آن مقطع هنوز مستشارانش در کشور هستند، جنایت می‌کنند، غارت می‌کنند، آن‌وقت شما می‌نشینید با اینها صحبت می‌کنید؟ به‌عنوان یک گروه، از آنها پشتیبانی می‌خواهید؟ مسلمان که این کار را نمی‌کند. بحث برائت از مشرکین است. البته من اینجا بحث درباره رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، احمد مدنی و... صحبت نمی‌کنم، آنها در جبهه ملی هستند و حساب‌شان جداست ولی حداقل مهندس بازرگانِ متدین چرا این کار را می‌کند؟ جای تأمل دارد. بعد از انقلاب عباس امیرانتظام سخنگوی دولت است، چه ربطی به سفارت دارد که ارتباط برقرار کند؟ اگر آقای یزدی یا سنجابی ارتباط بگیرند می‌گوییم وزیر امور خارجه است، معاون او هم باشد درست است. گزارش جلسه امام با آقای بازرگان را به سفارت بدهد، اسم این را چه باید گذاشت؟ نفهمی، ساده‌اندیشی، جاسوسی یا خیانت؟ حتی در قضیه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی آقای امیرانتظام مطرح می‌کند، این باید منحل شود. در اسناد لانه جاسوسی درباره مجلس خبرگان آمده است که می‌گوید خطر این زیاد است و قدرت روحانیت را زیاد می‌کند، همان چیزهایی که آقای بازرگان هم در تحلیل‌های خود عنوان می‌کرد. بحث انحلال در دولت مطرح می‌شود و قرار است مجلس خبرگان را منحل کنند. آقای بازرگان با امام ملاقات می‌کند و می‌گوید می‌خواهیم مجلس خبرگان را منحل کنیم، که امام می‌گوید به شما چه ارتباطی دارد؟ شما چه‌کاره هستید که مجلس خبرگان را منحل کنید؟ این صراحت در صحبت‌های امام بود. دیدند امام خیلی محکم گفتند، رفتند. روز بعد آقای امیرانتظام با سفارت تماس می‌گیرد و می‌گوید که خطای آقای بازرگان این بود که با آیت‌الله خمینی مشورت کرد، قرار نبود برود ولی دیدار کرد.

 یعنی ما در درون این را توجیه نکنیم. اینکه این مطالب را بیان می‌کنیم، نه می‌خواهیم آقای بازرگان را محکوم کنیم و نه بکوبیم، بلکه می‌خواهیم عبرت بگیریم که بعدی‌های نهضت آزادی، آن خطا را نکنند. نسل بعدی چه در مساله ایدئولوژی، چه در مواضع سیاسی به طرف این خطاها نرود. مساله دیگری ایشان درمورد دعوت آقای بازرگان از دکتر شریعتی مطرح کردند. آقای مطهری از آقای شریعتی دعوت کرد، به‌خاطر مقاله‌ای که درباره پیامبر نوشته بود. می‌گوید من سه بار این مقاله را خواندم و خوب بود، شما اینجا درس بدهید. اینکه بعدا چه مسائلی پیش آمد و آقای میناچی چه مطالبی عنوان کرد را بعدا در سند صحبت می‌کنیم. این ربطی به آن ندارد. طوری نشود همه خوبی‌ها را اینجا بیان کنیم و از آن طرف بسیاری از مطالب را بیان نکنیم. این دروغ گفتن به تاریخ است. دروغ گفتن به نسل‌های آینده است. دانشجو امروز نباید خطای آقای بازرگان، خطای آقای نزیه، خطای آقای مدنی را تکرار کند. آقای مدنی مرتبط به سفارت بود. استاندار از سوی دولت موقت در خوزستان شد و مستقیم با شاپور بختیار در ارتباط بود. گزارش‌ها را به شاپور بختیار می‌داد و به همین خاطر او را برداشتند. سفیری که آقای بازرگان برای شوروی انتخاب کرد، از سال 53 جاسوس شوروی بود. این را براساس سند عنوان می‌کنم. آقای محمد مکری سفیر شوروی اهل کردستان بود و رشته او کردشناسی در فرانسه بود. در کردستان یک کمونیست را استاندار گذاشته است. خیانت‌هایی که استاندار کردستان در آنجا کرد، همه امکانات را در اختیار حزب دموکرات و کموله و... گذاشت که علیه کشور بودند. در خراسان طاهر احمدزاده را استاندار کرده بود. در این دوره منافقین در آنجا رشد می‌کنند و موقعیت می‌گیرند. یک دلیل این مساله این بود که فرزندان احمدزاده کمونیست بودند، چه دختر و چه پسر او! خود او منهای تفکرات جبهه ملی نگاه به آنها داشت. در آذربایجان رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای را مسئول می‌گذارد که سرهنگ قبلی شاهنشاهی بود و خودش و خانمش با دربار در ارتباط بودند.

آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خود‌رای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر می‌شود. امام می‌نویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخست‌وزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب می‌کنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. ایشان چه‌کاره است مجلسی که بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی و کمیته‌های انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحت‌تاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمی‌داد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سه‌جلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نه‌تنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت می‌کرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت می‌کرد، سپاهی که مرزها را نگه می‌داشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ می‌کرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهم‌ترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظم‌گرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟ درحالی‌که دولت موقت ذیل شورای انقلاب بود. شورای انقلاب حکم مجلس شورای اسلامی را داشت. آقای بازرگان باید به این قوانین عمل می‌کرد ولی عمل نمی‌کرد. این مطالب را براساس اسناد بیان می‌کنم و امیدوارم آقای معتمدی‌مهر هم این مساله را رعایت کند.

یک مساله هم آقای معتمدی‌مهر درباره فلسفه یونانی بیان کرد. از ایشان عجیب است که این حرف را بیان می‌کند. ملاصدرا فلسفه یونانی را در اینجا ترویج کرد؟ ملاهادی سبزواری این‌طور بود؟ حتی ابن‌سینا که فلسفه جدیدی برمبنای قرآن و اسلام مطرح کرده است. من نمی‌دانم این صحبت‌ها برای چیست. سهروردی از آنجا نشأت گرفته است؟

 لیبرالیسم به چه معناست؟ لیبرالیسم یک اندیشه سیاسی است یا ایدئولوژی؟ اومانیسم چیست؟ در جزوه بازرگان وجود دارد، در جواب آیت‌الله صدوقی می‌نویسد که شما طرفدار اسلام فقاهتی هستید و ما طرفدار اسلام اومانیستی هستیم. اسلام اومانیستی به چه معناست؟ وقتی دموکراسی می‌آورید یعنی در اسلام اینها را نداریم؟ آقای مطهری این حرف‌ها را بیان می‌کرد؟ چرا می‌خواهیم آقای مطهری را همسان آقای بازرگان درنظر بگیریم؟ چرا این اشتباه را به ذهن جامعه تزریق کنیم؟ چرا آقای طالقانی را همسان فکری آقای بازرگان بدانیم؟ همسانی فکری با دوستی دو مساله مجزا است. اگر به ما نهار بدهید، دو نفری با هم نهار می‌خوریم ولی این دلیل نمی‌شود هر چیزی من گفتم، ایشان قبول کند و هر چیزی ایشان گفت من قبول کنم. یک رابطه انسانی آدم‌ها دارند ولی مرز ایدئولوژی تفاوت دارد. کجا علامه جعفری مثل آقای بازرگان است یا علامه طباطبایی مثل دکتر سحابی؟ چرا این حرف‌ها را به جامعه می‌زنیم؟ با این حرف، آقای بازرگان را یک فرد دیگری معرفی کردیم و علامه طباطبایی را فرد دیگری! من فکر می‌کنم، باید این را مطرح کرد چون مبانی در تعارض است. مثل مجتهدان ما؛ مبانی قرآن و سیره یکی است و یک اجتهادی در فرع دارند، نه در اصول! مشکل بازرگان در اصول است. کجا در راه طی‌شده سیره ائمه است؟ کجا آقای بازرگان از سیره ائمه استفاده کرده است؟ چرا خدای ناخواسته اشتباه می‌گوییم؟ کجا آقای بازرگان از نهج‌البلاغه مواردی را عنوان می‌کرد؟ در دعا هم ایشان از صحیفه سجادیه آورده است، نه نهج‌البلاغه. آقای بازرگان اصلا در این وادی نیست و مشکل او این است. او قرآن را تفسیر می‌کند، با کدام عقل و معیار این کار را می‌کند؟ مگر غیر از این است که پیامبر فرمود من دو امانت در بین شما می‌گذارم که قرآن و اهل‌بیت من است و این دو از هم جدا نمی‌شوند؟ یعنی شما از هیچ‌یک جدا نشوید. در مساله قرآن، فهم آقای بازرگان و دکتر سحابی یک چیز است و فهم علامه طباطبایی یک چیز دیگر است، باید کدام را پذیرفت؟ باید به عقل اینها تکیه کرد یا علم اینها؟ در تفسیر قرآن منهای چند مفسر دیگر مثل سیداحمدخان هندی که گرایش غرب دارد یا فرقان که انحطاط دارد یا سازمان مجاهدین‌خلق که به انحراف هستند، مبانی تفسیر یکی است. کدام کتاب آقای بازرگان را با تفسیر پرتوی از قرآن می‌توانید مقایسه کنید؟ باید دقت کرد تا به خطا نرویم. من از سال 46 تا 69 با آقای بازرگان از نزدیک در ارتباط بودم. حتی سال‌های 56 هم آن زمان که خانه او در داوودیه بود، آنجا می‌رفتیم و بعد که شرکت صافیاد در خیابان فردوسی آمد، آنجا می‌رفتیم و بعد که خانه خود را اینجا ساخت، بیشتر در پشت سفارت شوروی بودیم. آقای بازرگان را از نظر ارتباطات می‌شناسم. آن زمان آقای بازرگان را به لحاظ اخلاقی، ادب و برخورد واقعا ممتاز می‌دانستم. بازرگان از سال 56 تا 73 متفاوت است. 100 درصد تغییر کرده است که مصادیق را عنوان خواهم کرد و این به معنای بی‌ادبی نیست. اینکه می‌گوییم با آقای بازرگان ارتباط داریم شاید بگویند ایشان هم کذا و کذا! اما قصه از این قرار است؛ روز دوشنبه‌ای قرار بود خدمت آقای بازرگان برویم. من در انتشارات بعثت بودم و کتاب جنبش‌شناسی و علمی بودن مارکسیست را ما چاپ کردیم. او زنگ زد و قرار بود بروم. صبح به بعثت زنگ زد و گفت نیایید. من کسی نبودم که ایشان آن‌قدر برای من احترام قائل شود،  منظورم ادب آقای بازرگان است. گفت به مشهد رفته‌ام و نمی‌توانم بیایم. از مشهد دوباره زنگ زد که به فلانی بگویید بعد‌ازظهر نیاید، من نیستم. این نظم و انضباط او بود. وقتی برگشت گفت منزل آقا سیدعلی رفتیم و آنجا بودیم. منظور او حضرت آقا بود. در انجمن پزشکان و مهندسان هم شهید مطهری سخنرانی می‌کرد. معاد، خدمات متقابل و... بحث می‌شد. علامه جعفری و آیت‌الله موسوی‌اردبیلی بحث اقتصادی می‌کردند. خاطره‌ای عنوان کنم که از این خاطره فقط یک شاهد دارم و آن هم آقای عبدالعلی بازرگان است و در آمریکا زندگی می‌کند. این خاطره برخلاف دیدگاه آقای معتمدی‌مهر است. در جلسه‌ای که سه چهار روز بعد از انفجار، در منزل آقای بازرگان برگزار می‌شد و برخی آقایان بودند. آقای بازرگان سخنرانی کرد که ما نباید تقابل کنیم و باید براساس قانون مطالبات قانونی را داشته باشیم.

فرهیختگان: چه سالی بود؟

سال 57 است. گفت نباید اصلا تقابل کنیم. دکتر علی شریعتمداری گفت گویا آقای بازرگان در یک جامعه متمدن قانون‌گرا زندگی می‌کند، حکومت به چیزی تکیه ندارد. بعد از ایشان، دکتر شیبانی گفت هنوز آقای بازرگان این حرف‌ها را بیان می‌کند؟ زمان این حرف‌ها تمام شده و دشمن خون می‌ریزد. آخرین نفر که صحبت کرد، آقای عبدالعلی بازرگان بود. مهندس بازرگان گفت شما هم می‌خواهید علیه ما صحبت کنید؟ ایشان هم نقد کرد که الان مبارزه رویاروی است. این موارد را باید بیان کرد. انسان‌ها فراز و نشیب دارند. ابتدا گفتم مهندس بازرگان یک فرد متدین، متعهد و... بود ولی این موارد را هم دارد. این صحبت‌ها و ترسیم شخصیت‌ها اگر بخواهیم الگو شود، باید صادقانه و راست باشد. اگر می‌خواهیم تبرئه کنیم، از تبرئه کردن آقای بازرگان چیزی به دست نمی‌آید. فقط نسلی را فریب می‌دهیم و نسل بعدی تحقیق می‎‌کند و آثار و اسناد موجود است و می‌بیند حرف‌ها و کتاب‌هایی که موجود است، خلاف و دروغ است. این بازرگان را با بازرگان سال 55 نمی‌توانم یکی بدانم. در سال 56 مهندس بازرگان، جمعیت را درست کرد که فراماسون، چپ، سلطنت‌طلب، ملی و چند مسلمان در آن بودند. اینکه می‌گویم تبرا و تولی ندارد، این است. اولا حقوق‌بشر را موقعی مطرح کرده که زمان سرنگونی رژیم است. جامعه دنبال سقوط شاه است و دنبال این نیست که فلان آژان، فلانی را زد یا ژاندرم یک نفر را دستگیر کرد. تمام انگشت‌های اشاره به سمت شاه است. حقوق‌بشر را مطرح کردند. اینکه حقوق‌بشر چطور درست شد، مذاکره پشت‌پرده چه بود، بماند. سند این هم موجود است. فریدون آدمیت فراماسون، ضداسلام و ضددین است. ابراهیم یونسی، کمونیست ضددین است. رحمت‌الله مقدم‎‌مراغه‌ای کیست؟ به غیر از آیت‌الله سیدابوالفضل زنجانی، دکتر سحابی، آقای بازرگان و دو نفر دیگر مسلمان هستند. آنها کدام حقوق‌بشر را می‌خواستند؟ کدام مطالبات مردم مسلمان ایران که هم بر استقلال تکیه می‌کرد و هم بر جمهوریت اسلامی ؟ اصلا این با جمهوری اسلامی تعارض داشت. در این دوره بیانیه‌ها را شما می‌توانید نقادی کنید که رهبری انقلاب و رهبران انقلاب چه چیزی می‌گفتند و کمیته حقوق‌بشر چه بود. اتفاقا حقوق‌بشر مانع از حرکت امام بود. برخلاف اینکه برخی صحبت می‌کنند، آیت‌الله خامنه‌ای را به ایرانشهر تبعید کردند و آقای احمد صدر و حاج‌سید جوادی تلاش کردند ایشان را تبرئه کنند. تابنده هم در مازندران از دو دانشجو دفاع کرد. اگر امام‌خمینی(ره) نمی‌بود، انقلاب اسلامی نمی‌داشتیم، شعار سرنگونی شاه را نمی‌دادیم و این مساله از جبهه ملی جلوتر بود.

مهدی معتمدی‌مهر: من با یک فرمایش آقای تبریزی شروع می‌کنم. نه تبرئه بازرگان مشکلی را امروز حل می‌کند و نه محکوم کردن او و نه تبرئه انقلابیون و امام و آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی و نه اینکه عملکرد و نظریات این شخصیت‌ها را یکسره عیب و ایراد مطلق بدانیم مشکلی را حل می‌کند. آنچه کارگشاست حقیقت است و آگاهی و نه تعریف و تمجید، و نه فحش و ناسزا و اتهام. ما باید تاریخ را بازخوانی کنیم و نظرات و اعمال را عیارسنجی کنیم تا آگاهی اجتماعی متبلور شود. این ادعا که ابوالحسن فروغی فراماسون بود و بازرگان تحث آموزش یک فراماسون به تفسیری از قرآن رسید، نیاز به سند و دلیل دارد. هم باید ثابت شود که ابوالحسن فروغی فراماسون بوده و هم باید ثابت شود که بازرگان تمام یا عمده فهم قرآنی خود را بر مطالعه علوم تجربی استوار کرده و هم باید ثابت شود که روش‌شناسی فهم قرآن از طریق علوم تجربی نقشه فراماسون‌ها بوده است. من قصد و وظیفه دفاع از برادران فروغی را ندارم اما تنها سندی که ابوالحسن فروغی را فراماسون معرفی می‌کند، کتاب فراموشخانه اسماعیل رایین است که در صفحه 452 این ادعا را مطرح می‌کند و البته نام ابوالحسن فروغی را در کنار علی‌اکبر دهخدا در عداد اعضای لژ فراماسونری ایران ذکر می‌کند. در این کتاب، سید‌جمال‌الدین اسدآبادی هم فراماسون اعلام می‌شود. چرا آقای تبریزی از دهخدا و سیدجمال به‌عنوان فراماسون نام نمی‌برد؟ چون می‌داند که نه این سند قابل اتکاست و نه به صرف فراماسون بودن در آن دوره می‌توان خدمات و اصالت افراد را زیر سوال برد. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های اسلامی در صد‌ساله اخیر به دفعات از خدمات و روشن‌گری‌های سید‌جمال اسدآبادی تقدیر می‌کند. یعنی مطهری با آن همه دانش فقهی و تسلط به فلسفه و کلام اسلامی نفهمیده است که سیدجمال که بوده و نظرات اسلامی‌اش تحت‌تاثیر ماسون‌ها بوده و حالا دوستان ما آن را فهمیده‌اند؟ هر فردی که کتاب راه طی‌شده را فقط یک بار بخواند می‌بیند که بازرگان هرگز نگفته علم‌الاشیا یگانه کلید فهم قرآن است، بلکه عمدتا فهم قرآن را از طریق بازگشت به قرآن و رجوع به سایر آیات مقدور می‌بیند.

اینکه برخی روحانیون ارشد حزب جمهوری در برخی از جلسات با توده‌ای‌ها حضور داشته‌ا‌ند، هم در خاطرات آقای هاشمی و هم در خاطرات آقای عمویی آمده است که مسئول کمیته روابط‌عمومی حزب توده بود. از خاطرات عمویی صرف‌نظر می‌کنم چون ممکن است در وثاقت او تردید کنید، اما درمورد آقای هاشمی چه می‌گویید؟ در صفحه 114 خاطرات سال 1360 آقای هاشمی تصریح می‌کند که «آقایان کیانوری و عمویی از رهبران حزب توده آمدند و اطلاعاتی آوردند» (اکبر هاشمی‌رفسنجانی، عبور از بحران، خاطرات 23 اردیبهشت 1360، دفتر نشر معارف انقلاب) مشابه این مطلب را در صفحات 216 (عمویی و کیانوری آمدند، خواسته‌هایی داشتند و توصیه‌هایی)، 237 (کیانوری و عمویی آمدند، گزارشی از فعالیت‌های ضدانقلاب یک گروه کمونیستی به نام اتحادیه کمونیست‌ها و دادن اسلحه به انشعابیون کردستان دادند)، 288 و 382 می‌توان مشاهده کرد. در جلد دوم خاطرات آقای ری‌شهری، وزیر اطلاعات پیشین هم آمده است که: «موضوع دیگری که باعث جسارت حزب توده شد، اعتماد کامل عده‌ای از سران کشور به ادعای حزب مبنی‌بر عدم وجود فعالیت پنهان تشکیلاتی بود و حتی هنگامی که ضربه اول بر حزب وارد شده بود، مدت‌ها مسئولان کشور از اعضای حزب دفاع می‌کردند.» (محمدی ری‌شهری، جلد دوم خاطرات، مرکز انقلاب اسلامی، 1399، ص 88) من تعجب می‌کنم اگر آقای تبریزی این اسناد مسلم را ندیده باشند یا انکار کنند. در کنار اینها ادبیات و مواضع حزب جمهوری را هم درنظر بگیرید که به‌شدت متاثر از فرهنگ مارکسیستی است. مرحوم دکتر بهشتی مجموعه‌ای را در روزنامه کیهان آن زمان منتشر می‌کردند تحت عنوان «دیکتاتوری صلحا» که به نحوی واضح الگوگیری از تفکر چپ مارکسیستی داشت. کتاب دیگری هم خواهش می‌کنم مطالعه کنید که مواضع اقتصادی حزب جمهوری است و من شنیدم این اثر به قلم دکتر بهشتی بوده است.

قاسم تبریزی: این کتاب برای آقای جاسبی بوده است.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای جاسبی به آن معنا فرد تئوریکی نیست که بنویسد ولی در هر حال آن را بخوانید. یک پله از حزب توده هم آن طرف‌تر هستند. نه‌تنها درمورد منابع تولید می‌گویند که باید دولتی باشد، حتی درباره ابزار تولید هم می‌گویند باید دولتی باشد.

 به چند فرمایش دیگری که آقای تبریزی مطرح کردند نیز اشاره کنم. درباره آن دسته‌گل نمی‌توانم نفیا یا اثباتا صحبتی کنم ولی به لحاظ منشی فکر می‌کنم چنین چیزی نبوده است ولی باید سند را پیگیری کرد و ببینیم اگر واقعا این دسته‌گل ارسال شده است، به چه مناسبتی بوده؟ کما‌اینکه وقتی آیت‌الله خمینی هم به پاریس می‌روند در تهران تعدادی از بازاریان سفارت فرانسه را گلباران می‌کنند. این کار به معنای ارتباط این افراد داخل ایران با فرانسوی‌ها نبوده است. این کار نوعی تلاش برای ایجاد سمپات بوده است.

قاسم تبریزی: مقایسه این هم شوخی است.

مهدی معتمدی‌مهر: البته این وظیفه شماست که درخصوص این ادعا سند بیاورید وگرنه در حکم القای شبهه است اما چنانچه خبر شما صحیح باشد، مقایسه آن دو شوخی نیست و می‌تواند مشابه باشد یا نباشد. در هر حال ارائه سند در این خصوص برعهده شماست و نه بنده.

قاسم تبریزی: خبر شما درست است، اما مقایسه درست نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: مساله مورد بحث که خبر من نبود. خبری بود که شما فرمودید درخصوص ارسال دسته‌گل به سفارت آمریکا توسط سران نهضت آزادی. اگر درست بوده، چه چیزی بوده است؟ چون شما از خاطره سندی ندارید، نمی‌توان صحبت کرد. ولیکن اینکه بگوییم جبهه ملی یا اعضای ارشد نهضت آزادی به آمریکا پناه می‌بردند، ادعایی خطرناک و البته بی‌پایه است که طرح آن از سوی فرد دین‌داری مانند جنابعالی، محل تأمل و نگرانی است و چنانچه نتوانید ثابت کنید، اعتبار اخلاقی‌تان را ساقط می‌کند. من سوال می‌کنم، نهضتی‌ها یا شخص مهندس بازرگان کجا به آمریکا پناه بردند؟ اگر پناه می‌بردند، باید آمریکا کمک می‌کرد و اجازه نمی‌داد فردی در جایگاه مهندس بازرگان، حدود 6 سال در زندان بماند. کدام مواضع بوده است که حکایت از ادعای شما دارد؟ مهندس بازرگان به لحاظ اصولی تفکر ضدمارکسیستی داشت اما اینکه بگوییم آمریکایی بود یا پناه برده بود، درست نیست.

قاسم تبریزی: نگفتم آمریکایی بود بلکه از ترس مارکسیسم به آمریکا پناه برد.

مهدی معتمدی‌مهر: در آن زمان در ایران گفتمان آمریکایی غالب نبود بلکه گفتمان مارکسیستی غالب بود، نه‌تنها در احزاب مارکسیستی و توده و فداییان و... چنین بود، بلکه در بسیاری از احزاب مسلمان هم فرهنگ چپ و گفتمان مارکسیستی به‌شدت رواج داشت.

قاسم تبریزی: مجاهدین‌خلق مارکسیسم را علم مبارزه می‌دانستند.

مهدی معتمدی‌مهر: خیلی‌های دیگر هم متاثر بودند که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا گروه‌های خط امامی فعال شدند. تفکر افرادی همچون دکتر بهشتی، میرحسین موسوی متاثر بود از دیدگاه‌های چپ، هرچند همه افراد متدینی بودند و در این تشکیک نمی‌کنم ولی تفکر سیاسی این افراد برگرفته از گفتمان انقلابی بود. حتی تا اواسط دهه 60 این دوستان مشهور به جناح چپ بودند. به همین دلیل من شاید درک درستی ندارم که پناه بردن به آمریکا چه معناست؟

قاسم تبریزی: این تحلیل است.

مهدی معتمدی‌مهر: من از برخی فعالان که در کار نویسندگی هستند شنیدم. می‌گفتند ما تا سال 49-48 در دانشگاه که می‌رفتیم همه مارکسیست بودند. یکباره بچه‌مسلمان‌ها رشد کردند. از شهید بهشتی نقل شده است که می‌گفت: «این نهضت بر پایه مثلث خشم شکل گرفته که از ابتدای نام خمینی، شریعتی و مجاهدین تشکیل شده است.»

قاسم تبریزی: این حرف مستند است؟

مهدی معتمدی‌مهر: بله مستند است. سند این روایت، گفت‌وگویی است که آقای سیدمحمد خاتمی با پایگاه نشر آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی در سوم آبان 1396 انجام داده است و همچنین، این موضوع را دکتر علیرضا بهشتی فرزند ایشان در سوم اسفند 1395 در گفت‌وگو با سایت تاریخ ایرانی تایید کرده است. درمورد بحث ارتباط و گفت‌وگو با آمریکا اولا فقط مهندس بازرگان و مهندس توسلی نبوده و آقای موسوی‌اردبیلی هم در جلساتی بوده و در خاطرات سالیوان هم عنوان شده است که سند آن را قبلا در همین مناظره ارائه داده‌ام. حتی برخی دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند، بعدها گفتند که چون آن زمان می‌خواستیم دولت موقت را خراب کنیم، به حضور موسوی‌اردبیلی اشاره نکردیم. عین این مذاکرات در نوفل‌لوشاتو بود که امام حضور داشت. مگر در آنجا مذاکره نبود؟ دکتر یزدی این خبر را منتشر کرده است که با اطلاع آیت‌الله خمینی پنج بار با وارن زیمرمن دیپلمات ارشد سفارت آمریکا در فرانسه دیدار داشته و در دیدار پنجم، حامل پاسخی از سوی رهبر انقلاب برای آمریکایی‌ها و در ازای پیام کارتر بوده است (سایت تاریخ ایرانی، مصاحبه با ابراهیم یزدی، 22 بهمن 1395، کدخبر: 5738). حکومت شاه تا گردن وابسته به آمریکا و انگلیس و اسرائیل بود و این کاملا مشخص بود. آمریکا 50 هزار مستشار نظامی در خاک ایران داشت و کل لجستیک و آموزش ارتش ایران به عهده آمریکایی‌ها بود. عقل سیاسی حکم می‌کند وقتی می‌خواهید با یک دشمنی مبارزه کنید، حامیان آن دشمن را به نحوی قانع کنید که از حمایت او دست بردارند تا هزینه‌های مبارزه کاهش پیدا کنند. در گودلوپ هم همین سنخ مذاکرات نتیجه داد و سبب شد قدرت‌های غربی بپذیرند کار شاه تمام شده است و زمان آن فرا رسیده که در حمایت از شاه قمار نکنند و در فکر اقداماتی مانند کودتا نباشند، آقای صادق قطب‌زاده که از فرانسه به آنجا رفت، حتما با اطلاع رهبر انقلاب این کار را انجام داد. آنجا رفت تا سران کشورهای بزرگ را متقاعد کند که این حکومت را نمی‌توان حفظ کرد. مگر می‌شود بپذیریم که امام خبر نداشت که قطب‌زاده آنجا رفته است؟

قاسم تبریزی: این مطالب اگر سند نباشد اتهام محسوب می‌شود.

مهدی معتمدی‌مهر: گوادلوپ 14 تا 17 دی ماه 57 بود. یعنی در اوج انقلاب. قطب‌زاده چند روز غیبش می‌زند و رهبر انقلاب نمی‌فهمد که او کجا رفته؟ این برخورد، نوعی سطحی‌نگری است.

قاسم تبریزی: این اجلاس گوادلوپ برای چه بود؟ آنها احساس کردند انقلاب پیروز می‌شود و بعد کارتر گفت سازمان سیا به ما دروغ گفت.

مهدی معتمدی‌مهر: نیروهای انقلابی که رفتند برای متقاعد کردن قدرت‌های بزرگ و حامیان شاه بود که به فکر کودتا نباشند تا هزینه انقلاب کم شود و خون‌ریزی کمتر باشد. البته آمریکا هم مشکلی با کشتار مردم ایران نداشت و این را قبلا در اندونزی و شیلی و ویتنام و خیلی جاها نشان داده بود، آنها دلایل دیگری داشتند که هایزر به ایران آمد و به ارتش تفهیم کرد که کودتا نکنید. بنابراین، گفت‌وگوهای رهبران انقلاب ایران با آمریکایی‌ها نه‌تنها قابل سرزنش نیست، بلکه اقدامی فداکارانه، عقلانی و قابل ستایش است که شما حکومتی را از متحدانش جدا کنید، آن هم حکومتی که مقابل مردم خود اسلحه گرفته است. برخی از گزاره‌ها را الان می‌شنویم که شاه خیلی مهربان بود، مردم را نمی‌کشت. چه کسی این را گفته است؟ ورودی بهشت‌زهرا تا مزار آیت‌الله طالقانی مملو از قبور شهدای انقلاب است. طبیعتا این حجم از تلفات انسانی با آن میزانی که در نتیجه حمایت نظامی آمریکا از شاه می‌توانست رخ دهد متفاوت است. اگر آمریکایی‌ها وارد صحنه می‌شدند، ممکن بود یک کشتار طولانی‌مدت و جنایت علیه بشریت اتفاق افتد. این مذاکرات به همین دلیل است که نه‌تنها قابل نقد نیست بلکه به‌عنوان یک کار اخلاقی و عقلانی، قابل‌ستایش است و تمام گزارش‌های این دیدارها به شورای انقلاب داده می‌شد. هیچ‌گاه هیچ‌یک از اعضای شورای انقلاب و حتی آقای هاشمی که تا چند سال پیش در قید حیات بودند نگفتند اینها پنهانی این کار را کردند. آقای توسلی که با نام توکلی بود مترجم بود و نه نماینده مهندس بازرگان، چون مهندس بازرگان زبان فرانسه می‌دانست و نه انگلیسی.

قاسم تبریزی: آقای بازرگان می‌گفت نماینده ماست و هرچه او بگوید.

مهدی معتمدی‌مهر: از مرحله‌ای به بعد آقای امیرانتظام به‌عنوان مترجم می‌رود، منتها با نام خود می‌رود و مثل مهندس توسلی نام مستعار به کار نمی‌برد.

قاسم تبریزی: آقای توسلی هم می‌رود.

مهدی معتمدی‌مهر: مهندس توسلی با نام توکلی تا مقطعی می‌رود و بعد امیرانتظام این وظیفه را به عهده می‌گیرد و البته زنده‌یاد امیرانتظام هم هیچ کار خلافی نمی‌کند و اتهام جاسوسی به او یک افترای واهی و غیراخلاقی بود. مهندس توسلی به دفعات گفته است که من آقای قدوسی (دادستان انقلاب) را دیدم و او پرونده امیرانتظام را نشان داد و گفت هیچ چیزی دال بر جاسوسی اینجا وجود ندارد و ایشان فقط زیادی با اینها خودمانی شده است. بعد آقای قدوسی ترور می‌شود. البته من انتظار ندارم که آقای تبریزی به صرف گفته مهندس توسلی اکتفا کند، اما طبیعتا ایشان نمی‌تواند شهادت صادقانه آقای محمد‌حسین متقی نماینده دادستان در پرونده امیرانتظام را هم نادیده بگیرد. آقای متقی در گفت‌وگو با سایت تاریخ ایرانی در 15 آذر 1397 تصریح می‌کند که قدوسی (دادستان انقلاب) نوشت که امیرانتظام جاسوس نیست.

قاسم تبریزی: اسناد غیر این را نشان می‌دهد.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر. این به نظر من یکسویه‌نگری است. چگونه می‌توانید شهادت صریح دادیار پرونده را به‌عنوان سند رد کنید؟

قاسم تبریزی: اسناد لانه جاسوسی این‌طور نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی به نظر شما اسناد سفارت آمریکا که گزینشی در اختیار افکار عمومی قرار گرفت، معتبرتر از شهادت افراد وثیقی مانند مهندس توسلی و آقای متقی است که نماینده دادستان بوده؟ شما را به آیه 6 سوره حجرات ارجاع می‌دهم که می‌گوید: فاذا جاء فاسق بنباء فتبینوا. در هر حال با این نکته که بیان کردید دیپلماسی انقلاب خیانت بوده موافق نیستم. این کار صد‌در‌صد «درایت» بود و «ضرورت». در شرایطی که انقلاب می‌توانست ده‌ها یا صدها هزار کشته بدهد، جلوی این کشتار گرفته شد.

 نکته دیگری که آقای تبریزی مطرح و برجسته می‌کند، اختلاف دیدگاه بازرگان با آیت‌الله خمینی در دوران مبارزه است. من با این نظر موافق نیستم و فکر می‌کنم که در اصل سقوط شاه و نظام شاهنشاهی اختلاف دیدگاهی در آن زمان نبود و بلکه اختلاف روش بوده است. به دوران پاریس برگردید و گفتمانی که آقای خمینی مطرح می‌کند را ببینید: «مارکسیست‌ها هم در جمهوری اسلامی در بیان عقاید آزاد هستند.» مگر مهندس بازرگان غیر این را می‌گفت؟

قاسم تبریزی: او به حکومت روی آورد. این فرق می‌کند. امام می‌گوید آزادند مگر اینکه خیانت و توطئه کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: درست است. حتما همین‌طور است. اگر پسر امام جعفر صادق هم خیانت کند، او را کنار می‌گذارند. اما امام می‌گوید جمهوری اسلامی مثل همین جمهوری فرانسه است ولی ما مسلمان هستیم.

قاسم تبریزی: نگفت مثل فرانسه است.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای خمینی گفت: «جمهوری اسلامی عین سایر جمهوری‌هاست و احکام اسلام هم احکام مترقی، دموکراسی و پیشرفته، با همه مظاهر تمدن سازگار.» بنابراین گفتمان پاریس، تفاوت استراتژیک و مبنایی با نظرات افرادی مانند بازرگان نداشت و اتفاقا مردم هم بنا‌بر چنین تصویری از جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین 1358 به آن رای دادند. تفاوت دیدگاه اصلی در این مرحله میان مهندس بازرگان با رهبر انقلاب بر سر روش تغییر رژیم بود. بازرگان با توجه به تجربه مدیریتی که داشت می‌گفت برای عبور از این نظام باید تدریجی و از ظرفیت‌های قانون اساسی مشروطه استفاده کرد. بازرگان می‌گفت که ما تجربه حکومت کردن نداریم و تدریجی بودن مراحل انقلاب، فرصت ایجاد می‌کند. تجربه بعد از انقلاب نشان می‌دهد که حق با بازرگان بود. نمی‌خواهم از کلمه خیانت استفاده کنم ولی ندانم‌کاری‌هایی که نیروهای انقلابی بعد از دولت موقت کردند و هزینه‌هایی که تا امروز به این کشور تحمیل کردند، نشان می‌دهد که حق با بازرگان بود. وقتی چپ و راست و حزب‌اللهی آن زمان همگی می‌گویند حق با بازرگان بوده فقط یک گزاره تاریخی را بیان نمی‌کنند بلکه معنای این حرف آن است که هم آن زمان روش درستی را تشخیص ندادیم و هم اینکه هنوز هم همان روشی که بازرگان می‌گفت راه‌حل عبور از بحران‌های کنونی است. درباره بحث انحلال مجلس خبرگان هم بگویم که اولا بازرگان نمی‌خواست و اصلا نمی‌توانست مجلس را منحل کند. او فقط درخواست انحلال داد و هر کسی می‌توانست این درخواست را بدهد، رئیس دولت به طریق اولی می‌تواند درخواست دهد، ولی نمی‌تواند منحل کند. شما به‌عنوان شهروند عادی می‌توانستید درخواست دهید. چه ایرادی دارد این درخواست انحلال؟ علی‌الخصوص که به خاطر نقض پیش‌نویس و عدول از رسالت این مجلس در بررسی پیش‌نویس ارائه شده مطرح شده است.

قاسم تبریزی: پیش‌نویس نبوده است.

مهدی معتمدی‌مهر: پیش‌نویس قانون اساسی بوده است. داستان را بهتر از من می‌دانید. توسط دکتر کاتوزیان و جمعی از حقوقدانان پیش‌نویس قانون اساسی نوشته می‌شود و در این قانون اساسی اسم نظام، جمهوری اسلامی است، چون بعد از 12 فروردین است، اما در این متن از ولایت‌‌فقیه خبری نیست. شورای نگهبان به‌جای 12 نفر 11 نفر است و به‌طور عادی حق ورود در هر قانونی را ندارد، یعنی هر قانونی که می‌آید به‌صورت اتوماتیک نیاز به تصویب شورای نگهبان ندارد. اگر دوسوم نماینده‌ها قانونی را امضا کرده باشند، شورای نگهبان حق ورود ندارد. اگر مجتهدین و رئیس دیوان عالی کشور و یک‌سری مقامات درخواست کنند، شورای نگهبان وارد می‌شود و بررسی می‌کند که آیا این مصوبه خلاف شرع یا قانون اساسی است یا خیر؟ ساختار قوه قضائیه هم تغییر می‌کند، شاید مبنایی‌ترین مساله هم خود ولایت‌فقیه بود که در آن پیش‌نویس نبوده است. آن پیش‌نویس به امضای آیت‌الله خمینی می‌رسد، به تصویب شورای انقلاب می‌رسد و حتی یک گفت‌وگویی بین آقای خمینی و مهندس بازرگان شکل می‌گیرد. امام مطرح می‌کند که همین را برای رفراندوم بگذارید، اما مهندس بازرگان می‌گوید ما باید مجلس موسسان تشکیل دهیم و باقی داستان. فکر کنید در یک مکان و شرکتی هستیم. به‌عنوان چند نفر از اعضای اینجا با همدیگر پیش‌نویسی تهیه می‌کنیم. می‌گوییم این را با جمع دیگری از دوستان نهایی کنید. این نهایی کردن به این معنا نیست که اصول را تغییر دهید یا مبانی را تغییر دهید و آن جمع حق داشته باشند که پیش‌نویس اصلی را کنار بگذارند و متنی را جایگزین کنند. اگر این‌طور بود، دیگر چه نیازی به پیش‌نویس وجود داشت؟ اما متاسفانه در مجلس خبرگان قانون اساسی این اتفاق می‌افتد و مجلس از پیش‌نویس اعلام‌شده عدول می‌کند و به همین دلیل است که مهندس بازرگان و امیرانتظام و برخی اعضای دولت موقت درخواست انحلال می‌دهند و در همان زمان آقای خمینی قبول نمی‌کند، به حق یا ناحق! من به‌عنوان یک نهضتی با عمل ایشان موافق نیستم ولی کاری به این نداریم، به‌هرحال مقامی که باید این را تایید می‌کرد رهبر انقلاب بود و ایشان تایید نمی‌کند و این کار انجام نمی‌شود‌.

نکته دیگری که می‌خواهم عرض کنم درمورد فرمایشاتی است که آقای تبریزی درخصوص افرادی مانند تیمسار مدنی، طاهر احمدزاده، ابراهیم یونسی و برخی افراد دیگر گفتند که مهندس بازرگان در دوران فعالیت اداری با ایشان همکاری داشته است. در ابتدا می‌خواهم یادآوری کنم که قرآن کریم به مومنین امر می‌کند که مردم دسته‌ها، گروه‌ها و اقوام دیگر را با القاب زشت نام نبرند (حجرات، آیه 49). قرآن هشدار می‌دهد که مبادا دشمنی با گروهی، مومن را به بی‌عدالتی، بی‌اخلاقی و بی‌انصافی سوق دهد (مائده، آیه 8). توجه بفرمایید که مخاطب این احکام اخلاقی مومنان هستند و بهره‌گیرندگان این آیات سایر مردم، اعم از مومن و غیرمومن. بنابراین آقای تبریزی را به تقوا توصیه می‌کنم. برای دوست‌مان آقای تبریزی و دوستان ایشان در جریان موسوم به اصولگرا یادآوری می‌کنم که پیامبر اکرم در مدینه با اهل کتاب و مشرکان و مردم غیرمسلمان پیمان مدنی امضا می‌کند و حقوق مشترک آنان را در مدیریت شهر مدینه به رسمیت می‌شناسد. برخی از صحابه پیامبر بعدها گرایشات دنیادوستانه یا قدرت‌طلبانه‌ای بروز دادند اما کسی پیامبر را بعدا سرزنش نکرد که چرا طلحه و زبیر و عبدالرحمن عوف و خالد ابن ولید را به منزل و به جمع صحابه‌ات راه دادی؟ در صلح حدیبیه، پیامبر با کفار و مشرکان پیمان می‌بندد و آنان را نفی نمی‌کند و باز هم یادآوری می‌کنم که آیه 64 سوره آل‌عمران تصریح می‌کند که پیامبر و مومنان با اهل کتاب بر سر مشترکات به توافق و همکاری برسند. مضمون آیات 8 و 9 سوره ممتحنه بسیار واضح می‌گوید تنها از کسانی باید فاصله گرفته شود و با آنان همکاری و پیمان نداشت که مردم را می‌کشند یا از سرزمین‌شان بیرون می‌کنند و درخصوص سایر افراد تصریح می‌کند که با آنان با عدالت و انصاف رفتار شود. تایید بنی‌صدر و احمدی‌نژاد بیشتر قابل سرزنش است یا انتخاب احمد مدنی و مقدم مراغه‌ای؟ محمد مکری و ابراهیم یونسی غیرقابل تاییدتر بودند یا مشایی و رحیمی و کشمیری و کلاهی؟ درخصوص این افراد محترمی که آقای تبریزی با بی‌رحمی ایشان را پلید مارکسیست، خائن، منافق یا با عناویتی اینچنینی متهم می‌سازد، در دوران همکاری ایشان با مهندس بازرگان، کدام‌یک از این اتهامات به اثبات رسیده یا مطرح است؟ کما اینکه درخصوص بسیاری از ایشان بعدها همچنین شائبه‌ای مطرح نبوده است. همه این داستان‌ها در آخر کار است. تیمسار مدنی یا حسن نزیه شخصیت‌های ملی و موجهی بودند ولی چه‌بسا در آن زمان تصمیمات درستی نگرفتند؛ مثل خیلی‌های دیگر که هم تصمیم‌ها و مواضع غلطی گرفتند و هم بر سر کار ماندند. من نمی‌دانم آقای مقدم مراغه‌ای که بیان می‌کنید، واقعا در اسناد لانه جاسوسی، مطلبی درباره ایشان موجود است یا خیر. لطفا این اسناد را ارائه دهید‌.

قاسم تبریزی: در اسناد ساواک است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: کدام سند ساواک؟ شما اتهام می‌زنید، باید با وضوح ثابت کنید. در ضمن آیا تمام اسناد ساواک برای شما حجت است؟ آیا اسنادی که ساواک درمورد آقایان شجونی و فلسفی منتشر کرد هم حجت است؟ آقای طاهر احمدزاده که بیان می‌کنید از منافقین بودند، این حرف خیلی سنگین است. به یاد داشته باشید که گروه رجوی از روز اول منافقین نامیده نمی‌شدند و تا قبل از خرداد 60 همه مسئولان فعلی نظام به آنان مجاهدین می‌گفتند و تا قبل از پیروزی انقلاب باور داشتند که شهدای مجاهدین بهترین فرزندان این مملکت هستند و حتی هنوز هم هیچ مسئولی روا ندانسته که نام دانشگاه صنعتی شریف واقفی را عوض کند. اینها از بعد انقلاب یعنی از سال 58 و 59 به بعد زاویه گرفتند و در خرداد 60 این اسم روی آنها گذاشته شد. من ترجیح می‌دهم از چنین اسامی‌ استفاده نکنم که خلاف آموزه قرآنی است. اسم آنها مجاهدین است. ما آنها را نقد می‌کنیم و با آنها مرزبندی می‌کنیم ولی اسم آنها مجاهدین است. آقای طاهر احمدزاده یکی از پیشگامان روشنفکری دینی در استان خراسان است. آنقدر این مساله آشکار است که نیاز به توضیح ندارد. برخی از فرزندان ایشان جزء مجاهدین بودند.

قاسم تبریزی: چپ و مارکسیست بودند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: به‌هر‌حال کشته و شهید شدند. ساواک اینها را اعدام کرد. بعد از انقلاب آقای طاهر احمدزاده بوده و سال‌ها بعد، ایشان طول عمر داشته و مواضع ایشان مشخص است. نه با مجاهدین بود و نه با کمونیست‌ها. یک روشنفکر دینی متدین و اثرگذار بود که رهبر انقلاب یعنی آقای خامنه‌ای از افرادی بود که نزدیک‌ترین ارتباطات را با ایشان داشت‌.

قاسم تبریزی: تا قبل از انقلاب چنین بود‌.

مهدی معتمدی‌مهر: از شروع انقلاب تا داستان استعفای دولت موقت 8‌ماه‌و‌نیم بیشتر طول نمی‌کشد. داستان مجاهدین بعد از این زمان و از اسفند 1359 شروع می‌شود. حتی در مساله اشغال سفارت، مجاهدین یکی از تاییدکننده‌ترین و همراه‌ترین احزاب بودند. فکر می‌کنم 20 و چند بیانیه دارند، یعنی روزبه‌روز بیانیه می‌دادند و اعلام تاسف می‌کردند که دریغ که برادران مکتبی ما در این عمل از ما جلو افتادند‌.

قاسم تبریزی: می‌خواستند ورود کنند و اینها را راه ندادند.

مهدی معتمدی‌مهر: در آن زمانی که آقای طاهر احمدزاده استاندار بود، هنوز مرزبندی با مجاهدین وجود نداشت و زمانی که مجاهدین دست به اسلحه بردند و غیر‌قانونی و تروریست شدند، نه دولت موقتی بود و نه طاهرآقای احمدزاده استاندار. من از آقای محمدجواد مظفر نقل می‌کنم که در دبیرخانه شورای انقلاب بود و می‌گفت تا مدتی قبل از درگیری‌های 60 و قبل از اسفند 59 که درگیری شدت بگیرد، رجوی که آنجا می‌آمد آقای بهشتی به او می‌گفت مسعودجان.

قاسم تبریزی: این دروغ است. اصلا ادبیات بهشتی اینچنین نیست که مسعودجان مسعودجان استفاده کند. شخصیت‌ها یک ادبیاتی دارند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: من فکر می‌کنم شما براساس خواست خود می‌خواهید وقایع را ببینید و نه براساس اسناد و شواهد و این کار البته خلاف قاعده است.

قاسم تبریزی: خیر. اتفاقا ذات بهشتی اینچنین نیست‌.

مهدی معتمدی‌مهر: یا اینکه می‌گویید بازرگان ضدنهاد و خودرأی بود و مصوبات شورای انقلاب را اجرا نمی‌کرد.

قاسم تبریزی: این در صحبت‌های آقای بهشتی و در کتاب شهید بهشتی موجود است که سخنرانی‌های آقای بازرگان علیه نهادهاست. هر روز نهادی را می‌کوبید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: اولا به دقت بفرمایید کدام کتاب و کدام صفحه؟ یعنی دقیقا همان کاری که بنده انجام می‌دهم. و دوم آنکه بگویید کدام‌یک از این مصوبات را بازرگان اجرا نکرده است؟

قاسم تبریزی: شهید بهشتی در صحبت‌های خود عنوان کرده است. اینکه بودجه را نمی‌داد و ایشان به مصوبات شورای انقلاب عمل نمی‌کرد و آقای هاشمی می‌گفت ما هرچه تصحیح می‌کردیم، آقای بازرگان زیربار نمی‌رفت.

مهدی معتمدی‌مهر: درخواست می‌کنم سند بیاورید. اینکه آقای بهشتی گفت، سند نیست چون آقای بهشتی نه معصوم بود و نه مصون از خطا و جانبداری. آن زمان سر قدرت دعوا داشتند اما یادآوری کنم که در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنی‌اسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما می‌گوییم احمدی‌نژاد مصوبات مجلس را اجرا نمی‌کرد و دقیقا ذکر می‌کنیم که کدام مصوبه بود. درباره مترو و... بود. اسم می‌بریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچ کاری را به تنهایی انجام نداد. آن وقت شما می‌فرمایید که خودرای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان درصدد انحلال‌شان بود، یک مورد کمیته‌ها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد می‌شود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت می‌گیرد این مسائل عوض می‌شود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمی‌شود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آنکه درمورد کمیته‌ها این‌گونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیته‌ها و نهادهایی که موازی‌سازی کردند، باید سروسامان می‌گرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیته‌ها بود؟ بازرگان کتابی 3‌جلدی تحت عنوان انقلاب اسلامی دارد که فکر می‌کنم مجلدات 22 و 23 و 24 مجموعه آثار ایشان است که در آنجا همه این حوادث را بیان کرده است. در کتاب «مسائل و مشکلات سال اول انقلاب از زبان مهندس بازرگان» تمام اینها را بیان کرده است‌.

قاسم تبریزی: نهادها را شورای انقلاب مصوب کرده و آقای بازرگان ذیل شورای انقلاب است.

مهدی معتمدی‌مهر: هم دولت موقت ذیل شورای انقلاب است و هم آن نهادها موظف بودند که در آن شرایط خطیر که هزار تهدید وجود داشت، چوب لای چرخ دولت نکنند. وقتی نهاد موسوم به انقلابی غیرقانونی عمل می‌کند و کمیته فرزندان آیت‌الله طالقانی را می‌دزدد و بحران ملی ایجاد می‌کند، کارهای خلاف دیگری می‌کنند طبیعی است رئیس دولت یعنی بازرگان وظیفه دارد به اینها اعتراض کند. بازرگان در هشتم خرداد 1358 یعنی سه ماه و نیم بعد از پیروزی انقلاب فریاد می‌کشد که تعدد مراکز قدرت کارها را فلج کرده است. علت مخالفت بازرگان با برخی از این نهادها قانون‌شکنی و بحران‌سازی بود. سند این موضوع را می‌توانید در روزنامه اطلاعات در همان تاریخ با تیتر درشت ببینید. بازرگان می‌گوید انقلاب کردیم و پیروز شدیم و مرحله دوم انقلاب این است که باید سازندگی کنیم و کشور را تبدیل به الگو کنیم و این کارشکنی‌ها و بی‌قانونی‌ها و تصمیمات شتابزده و خلق‌الساعه که به نام انقلاب انجام می‌شوند مخرب هستند و هم علیه اعتبار انقلاب رفتار می‌کنند و هم خلاف منافع ملی و مانع توسعه و رشد کشور می‌شوند. بازرگان در همان ابتدای انقلاب بحث نفوذ در این نهادها را هشدار می‌دهد و بعدها می‌بینیم که این هشدار چقدر واقع‌بینانه و ضروری بودند و توده‌ای‌ها و مجاهدین تا رأس ارتش و کمیته و سپاه و اطلاعات و دولت و حزب جمهوری از طریق تظاهر و ریش گذاشتن و اورکت پوشیدن نفوذ کرده بودند. کلاهی و کشمیری و زریبافان و ناخدا افضلی همگی مصادیقی هستند که دغدغه آن روز بازرگان را تایید می‌کنند.

قاسم تبریزی: در دولت موقت نفوذ داریم، این به معنای اینکه نهاد کمیته انقلاب، سپاه و جهاد را نفی کنیم و بودجه را پرداخت نکنیم نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: این فرمایش شما هیچ ارتباطی با موضوع ندارد. عرض کردم که سند بیاورید که بازرگان کدام بودجه را پرداخت نکرد یا کدام قانون را اجرا نکرد، آن وقت درخصوص درستی یا نادرستی عمل صحبت کنیم‌.

قاسم تبریزی: بحث مداخله نیست. مخالف این نهادها بود و می‌گفت باید منحل شود‌.

مهدی معتمدی‌مهر: بازرگان تحت عنوان موازی‌کاری اینها را قلمداد می‌کرد و حوادث بعدی هم ثابت کرد که حق با بازرگان بوده و با وجود شهربانی نیازی به کمیته نبود. همان کاری که جمهوری اسلامی در دهه 70 با مشکلات و هزینه‌های ‌زیادی انجام داد.

قاسم تبریزی: در سخنرانی‌های خود عنوان کرده است.

مهدی معتمدی‌مهر: و اما مسائلی که جناب تبریزی درخصوص جمعیت ایرانی دفاع از حقوق‌بشر گفتند، از جهاتی قابل‌تأمل است. ایشان گفتند که حقوق‌بشر یا حقوق اسلام؟ این سوال بسیار اساسی و راهبردی است. باید به آن پرداخت. یک تفکر بنیادگرایانه آن است که اسلام با حقوق‌بشر سازگار نیست اما تفکر دیگری هم وجود دارد مانند بازرگان که در راه طی شده می‌گوید اسلام هزار و 400 سال پیش این حقوق را مطرح کرد. آیت‌الله سیدابوالفضل زنجانی مجتهد ملی و خوشنام جزوه‌ای دارد در تبیین حقوق‌بشر و در برابر هر ماده از اعلامیه جهانی حقوق‌بشر، آیه یا آیاتی از قرآن را نوشته است که بر همان معنا و همان حق دلالت دارد. بنابراین سوالی که آقای تبریزی مطرح کردند، حکایت از نوعی گرایش ویژه دارد و ربطی به اسلام و فقه و اجتهاد ندارد. آقای تبریزی شبهه‌ای درخصوص نحوه تشکیل جمعیت حقوق‌بشر و مذاکرات پشت‌پرده آن مطرح کرده و همچنین گفتند فعالیت‌های این کمیته مانع از تحقق انقلاب بود و با وجود نهضت امام دیگر به آن نیازی نبود. ایشان باید پاسخ دهد که چرا چه در آن زمان و چه بعدها رهبران انقلاب و ازجمله امام و آقایان بهشتی و خامنه‌ای و دیگران اعتراض نکردند که این جمعیت مانع انقلاب است و چرا آقای خامنه‌ای یا سایر افرادی که در آنجا موردحمایت آن نهاد قرار گرفتند، آن زمان و بعدا اعتراض نکردند، این نهادی بود که در آن فراماسون بوده یا چپ بوده است و نباید دفاع ما را به عهده می‌گرفتند؟

درخصوص مسائلی هم که آقای تبریزی درخصوص دفاع مهندس بازرگان از لیبرالیسم و اومانیسم مطرح می‌کنند باید عرض کنم این ادعاها خلاف واقعند. شما می‌توانید مقاله «چهار ایسم» را در جلد سوم بازیابی ارزش‌ها به قلم بازرگان مطالعه کنید و نقدهای او را بر این مکاتب ببینید. یادآوری می‌کنم که برچسب لیبرال و لیبرالیسم در ابتدا توسط سران حزب توده و به قصد توهین و تفتین بازرگان و یارانش به کار برده شد و بارها توضیح داده شده که چرا بازرگان را نمی‌توان یک لیبرال دانست و خودش هم علیه این ا‌نگ موضع آشکار داشته است‌.

قاسم تبریزی: مواضع آنها در رابطه با انقلاب بود یا در رابطه با دیگر جریان‌ها؟ بحث دولت آقای مهندس مهدی بازرگان است و اینکه چرا امام ایشان را انتخاب کرد؟ آیا گزینه‌ای بهتر از این نبود یا تنها گزینه ایشان بود؟ امام تفکر آقای بازرگان را می‌دانست، آقای بازرگان پاییز 57 در پاریس به دیدار امام رفته بود و درمورد سیاست گام‌به‌گام با امام صحبت کرده بود که امام البته آنجا به ایشان گفت قدم دوم پای شما را می‌شکنم، الان که مردم در صحنه آمده‌اند نمی‌توان مردم را ساکت کرد و شاه هم به عهد خود وفا نمی‌کند. ایشان یک پیامی هم برای امام می‌دهد. دقیق نمی‌دانم قبل از این دیدار یا بعد از دیدار است. آقای یوسفی‌اشکوری در کتاب کنکاش درباره آقای بازرگان آورده است. در آنجا 9-8 موضوع را مطرح می‌کند که به مواردی از آن اشاره می‌کنم، نخست آمریکا در اینجا منافع دارد و نمی‌توانیم در یک مرحله با استبداد و استعمار با هم بجنگیم. دوم اینکه رژیم در اینجا یک موقعیتی دارد و الان فرصت خوبی است، وارد بحث انتخابات شویم و فرصتی است که بالاخره دولت تشکیل دهیم. بازرگان یک موضوع دیگر هم در حضور امام مطرح کرد و با انگشت گفت ما سه مانع بزرگ بر سر راه داریم که یکی شاه است، اینکه شاه برود به چه معنی است؟ شاه کجا برود؟ قدرت دارد و حضور دارد. بعد از رفتن شاه دو مانع دیگر هست؛ یکی ارتش و دیگری آمریکا. به‌عنوان مانع دوم با ارتش می‌خواهیم چه کنیم؟ سوم آمریکا است که نمی‌دانیم با او چه کنیم. امام بیان کرد شاه باید برود و ماندنی نیست و رفتنی است، ارتش هم برای همین ملت است و آمریکا هم گور خود را گم می‌کند. برای امام مساله تمام شده بود، جبهه ملی هم همین بود و برخی سیاسیون هم همین‌گونه با بازرگان هم‌نظر بودند. باور اینکه رژیم رفتنی است وجود نداشت، لذا اینکه می‌گوییم آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند جزء مبانی‌ای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود.

 شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخست‌وزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخست‌وزیری موقت تعیین می‌کنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان به‌طور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد. خطای دیگر ایشان در انتخاب فرد پلید کمونیستی به نام ابراهیم یونسی برای استانداری کردستان بود. یا رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای که سوابق ایشان از دهه 20 و 30 مشخص بود به آذربایجان منصوب شد. آقای بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر قرار بود در ذیل شورای انقلاب عمل کند. متاسفانه ایشان در ذهن خود داشت که خود شخصیت است. این خطاست. یک زمانی شما به من می‌گویید نمایشگاه کتاب بروید و غرفه 11 و 13 و 14 این کتاب‌ها را می‌خرید. من وقتی به آنجا می‌روم من نیستم بلکه نماینده شما هستم. باید آن دستورات شما را انجام دهم. ایشان به تصور اینکه خود یک متفکر و اندیشمند و صاحبنظر است، خودمختار عمل می‌کرد، در‌حالی‌که وقتی شما را برای پستی انتخاب می‌کنند یعنی باید متناسب با خواسته‌هایی که از شما انتظار دارند عمل کنید و مبانی امام هم ناشناخته نبود. اتفاقا علی امینی از خباثت او بگذریم، مصاحبه‌ای کرده بود، درباره بنی‌صدر و سایر مخالفانی که علیه امام صحبت می‌کنند. امینی گفت من نمی‌دانم اینها روشنفکر هستند یا دروغگو! اگر روشنفکر هستند ولایت‌فقیه آقای خمینی را خوانده بودند که می‌گوید ولی‌فقیه به اندازه پیغمبر و امام معصوم اختیار دارد. او نمی‌خواهد جعل قانون کند، اجرای قانون خدا را می‌کند. اگر روشنفکر هستند این را خوانده بودند و بیعت کردند. اگر نخوانده بودند پس معلوم است روشنفکر نیستند. اگر آقای بازرگان و دوستان او این را خوانده بودند و مبانی امام را در پاریس بیان شد که مکرر می‌گفت حکومت ما اسلامی است و مثل دوران حضرت امیر و پیغمبر است و حتی پرسیده بودند شبیه عربستان که امام گفته بود آن‌طور نیست. آقای بازرگان و آقای سنجابی با امام ملاقات کردند، در مصاحبه‌های امام موجود است، خبرنگار می‌گوید شما با رهبران نهضت آزادی و جبهه ملی مذاکره کردید و به توافق رسیدید و امام می‌گوید مذاکره در میان نبود، توافقی هم نبوده است. مطالب خود را مطرح کردیم و اینها قبول کردند. هرکس برخلاف راهی که مردم می‌روند حرکت کند مردم کنار می‌زنند. آقای بازرگان در جایگاه قرار می‌گیرد و سه هفته بعد از انتخاب به‌عنوان نخست‌وزیر می‌خواهد کمیته‌های انقلاب را جمع کند. به او چه مربوط است؟ مگه او تاسیس کرده است؟ مگر موسس انقلاب است؟ می‌خواهم بگویم به عهد خود وفا نکرد. به آن وظیفه‌ای که داشت عمل نکرد. بازرگان می‌گوید باید دادگاه انقلاب تعطیل شود. مصاحبه می‌کند و می‌گوید باید تعطیل شود. دادگاه انقلاب چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ شما نه رهبر انقلاب هستید، نه تئوریسین انقلاب هستید، نه نظریه‌پرداز انقلاب هستید. من می‌خواهم بگویم خطا از اینجا شروع شد و شهید بهشتی در کتاب بهشتی از زبان بهشتی می‌گوید در شورای انقلاب تصویب کردیم، آقای بازرگان عمل نکرد. برای چه عمل نکرده است؟ شما در ذیل شورای انقلاب هستید. نه بالای شورای انقلاب و نه هم‌ردیف! در این مدت متاسفانه عملکرد آقای بازرگان را نه ملی و نه اسلامی می‌دانیم. مدت نخست‌وزیری را من بیان می‌کنم و برای بعد را بعدا بیان می‌کنم. شورای انقلاب به بازرگان می‌گوید امیرانتظام را رد کنید، آدم درستی نیست. بازرگان پاسخ می‌دهد اگر این برود من هم باید بروم. اگر به عقل جمعی معتقد است باید عمل کند و اگر شورای انقلاب را نیز بالای سر خود می‌داند بازهم باید عمل کند. در این دوره ما شاهد عملکرد منفعلانه دولت موقت در برخورد با گروه‌ها و تقابل با مبانی امام هستیم. بازرگان مرتب مطرح می‌کند عده‌ای دور آقای خمینی را می‌گیرند و با او صحبت می‌کنند و مطالبی می‌گویند و ایشان هم آدم ساده‌ای است. یعنی ترسیمی که از رهبر انقلاب ارائه می‌دهد قابل توجه است. نکته بعدی انحلال مجلس خبرگان بود که بیان کردم. افرادی که به‌عنوان وزیر و وزرا انتخاب کرد عمدتا معارض با مبانی انقلاب بودند. آقای سنجابی استعفا می‌کند و زودتر می‌رود. تنها کسی که غیر از تشکیلات ایشان بود رجایی بود. دکتر شکوهی استعفا می‌کند و شورای انقلاب آقای رجایی را به‌عنوان وزیر انتخاب می‌کند. ایشان قبول نمی‌کند و می‌گوید در حد سرپرست باشم. هرچه مطرح می‌شد بازرگان تهدید به استعفا می‌کرد و دیگران هم در واکنش به این استعفاها چون می‌دیدند سال اول انقلاب است و بازرگان اولین نخست‌وزیر مملکت است مسلما در رابطه با ایشان کوتاه می‌آمدند که در رویارویی قرار نگیرند. احمد صدر حاج‌‌سیدجوادی چه کاره است؟ وزیر کشور و در نهضت آزادی است. آقای ناطق‌نوری می‌گوید من به ایشان گفتم یونسی استاندار کردستان آدم پلیدی است و خطرناک است و قبول نکرد و گفت باید همین فرد باشد. شهید حجت‌الاسلام در خاطرات محلاتی بیان می‌کند که گریه کردم و گفتم این خبیث است و کردستان را دچار مشکل می‌کند و آقای صدر حاج‌سیدجوادی گفت همین بهترین گزینه است و ما انتخاب کرده‌ایم. در رابطه با این انتخاب‌ها این‌گونه به ذهن من می‌رسد که آقای بازرگان فاقد شم سیاسی و تشخیص سیاسی است که می‌تواند یک بخشی همین باشد. اینکه طرف صرفا فعالیت سیاسی کرده دلیل نمی‌شود یک آدم عاقل و سیاستمدار و دوراندیش و کارآمد باشد. ممکن است کسی 50 سال هم فعالیت سیاسی کند و بینش سیاسی نداشته باشد. در آقای بازرگان این وجود دارد. همچنین آن تفکر مساله است. او در ذهن خود انقلاب اسلامی را ادامه راه مصدق می‌داند و چند جای دیگر نیز این موضوع را مطرح کرده است. لذا او نمی‌تواند و نمی‌خواهد تشخیص دهد آقای صدر حاج‌سیدجوادی و... با این مبانی انقلاب اسلامی نمی‌تواند حرکت کند. لذا از همان ابتدا مساله مشکل داشت. برخی می‌گویند شاید اینها سیاسی‌کاری کردند که بازرگان را آوردند تا شاپور بختیار را کنار بگذارند، چون شاید تنها کسی که می‌توانست شاپور بختیار را کنار بزند او باشد. ممکن است این هم باشد ولی نمی‌تواند علت باشد چون شاپور بختیار پایگاهی نداشت. مردم در خیابان داد می‌زدند «...بی‌اختیار شاپور بختیار». شاپور بختیار شخصیتی نیست که مردم وی را یک فرد اندیشمند، متفکر و فعال بدانند. مردم وی را جزء جنایتکاران می‌دانند، اما در نقطه مقابل در ذهن و فکر آقای بازرگان در اوج انقلاب برای بختیار جایگاه و شخصیتی متصور بود، چون این دو در نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی تا آخر با هم ارتباط داشتند. ولی برای جامعه و نیروهای مذهبی بختیار شخصیتی نبود، البته منهای تفکر لائیک در نظر بگیریم. نکته بعدی اینکه آقای بازرگان به لحاظ شخصی فردی سلیم، متدین و منظم بود ولی در عرصه سیاسی متاسفانه بد امتحان داد. این را یا آزمایش الهی حساب کنیم یا امتحان بود. نقل می‌کنند که آقای طالقانی می‌گفت آقای بازرگان مناسب نیست و نمی‌تواند با روحانیت کنار بیاید. نمی‌دانم چقدر درست است چون در جایی مکتوب از آقای طالقانی نخوانده و نشنیده‌ایم. شاید همان امتحان الهی باشد و شاید ارتباطاتی که با آمریکا و جریانات دیگر داشتند. آقای دکتر عباس شیبانی که در جبهه ملی و در نهضت آزادی بود را‌بطه خود را قطع کرد و به آقای بازرگان نامه می‌نویسد که در دهه  1330الی1340 چهار بچه‌مسلمان می‌دیدید خوشحال می‌شدید. حال این همه افراد متدین را نمی‌بینید. اما متاسفانه مهندس در پاسخ به این دوست دیرینه با زبان توهین و کلمات تحقیرآمیز صحبت می‌کند و به‌سمت حکومت و قدرت رفته است‌.

آقای رجایی مگر در نهضت آزادی نبود؟ ولی چون او جدا شده و در کنار جریان اسلامی است آقای بازرگان او را مناسب نمی‌داند. البته در مساله نخست‌وزیری هم گفت یک درصد ایشان را قبول می‌کنم و متن تحقیرآمیزی درباره آقای رجایی در زمان ریاست‌جمهوری بنی‌صدر نوشته بود. طرح اینکه این نهضت ملی و اسلامی است به چه معناست؟ دوران ملی گذشت. مثل برخی که الان می‌گویند ایران قبل از اسلام و تمدن ایرانی است. در آن زمان ملتی با یک تفکری بودند و الان هم یک ملتی با این تفکر هستند. دوران نهضت ملی با تمام فراز و نشیب خود تمام شد. امام از ابتدا اعلام کرد انقلاب اسلامی و 15 خرداد نقطه‌عطف است و هیچ ارتباطی با گذشته ندارد. آنها اتفاقا دربرابر امام بودند. جبهه ملی و آقای اللهیار صالح 15 خرداد را شورش اعلام کرد. آیا آقای رحیم عطایی و آقای منصور عطایی و حسن نزیه که همگی از چهره‌های سکولار جبهه ملی‌اند جزء موسسان نهضت آزادی نیستند؟ نهضت آزادی را درست کردید برای چه؟ این آزادی به چه معناست؟ درک از آزادی آقای بازرگان چیست؟ برای همین است که آنها درک اسلامی را ندارند و به ملا‌علی کنی هم توهین می‌کنند که مخالف آزادی بود. به شیخ فضل‌الله نوری توهین می‌کنند که مخالف آزادی بود. مخالف کدام آزادی هستند؟ اگر مسلمان هستیم و اسلام را قبول داریم آزادی در چهارچوب اسلام است. منهای آن آزادی نیست. لاابالی‌گری و اباحی‌گری است. کدام آزادی منظور است؟ بگویید ما مسلمان نیستیم، مردم قبول می‌کنند. در انتها هم آقای بازرگان این را بیان کرده و در مساله آخرت به این اشاره کرده است که پیغمبران کاری به دنیای مردم ندارند و برای آخرت مردم آمدند. این را به صراحت بیان کنید. از ابتدا این را بیان نمی‌کنند. طوری برخورد می‌کنند که یعنی ما انقلاب اسلامی را پیروز کردیم. ما بودیم که انقلاب را به ثمر رساندیم. چرا دروغ می‌گویید؟ شما که در انجمن پزشکی و مهندسین می‌آمدید بین 80-30 نفر بودید. شما وقتی به‌عنوان نماینده امام‌خمینی(ره) به آبادان می‌روید آن جمعیت به‌خاطر چه کسی آمد؟ به‌خاطر آقای بازرگان بود یا به‌خاطر امام خمینی؟ مگر مردم فریاد نزدند بنا به دستور خمینی بازرگان نخست‌وزیر ایران؟ نگفتند بازرگان نخست‌وزیر ایران است بلکه گفتند به دستور خمینی! پس شخصیت به آن وصل است. 50-40 سال به مردم دروغ بگویید، گردوغبار کنار برود چه می‌شود؟ من مصمم هستم مطلبی بنویسم. من مطالب آقای بازرگان را می‌خوانم، به خود آقای بازرگان هم گفتم که شما دو راه دارید؛ یا گذشته خود را مثل احسان طبری مخدوش اعلام کنید یا تصحیح کنید تا زما‌نی که زنده هستید. جزوات و مجموعه را هم دارم. بر چند مورد آن ‌مروری کرده‌ام. از اسلام و دین و سلامت نفس چیزی نمی‌بینیم. ایشان در دوران نخست‌وزیری خود عمدتا در مدت نزدیک به 10 ماه علیه مبانی انقلاب صحبت کرد. مصاحبه ایشان با آلگار را خوانده‌اید؟ تحریف‌شده و چاپ‌شده آن در جلد 23 مجموعه آثار مهندس بازرگان منظورم نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: آنچه در اسناد نهضت بود را مطالعه کرده‌ام.

قاسم تبریزی: حامد آلگار می‌گوید می‌خواهیم درباره آیت‌الله خمینی کتابی بنویسیم و نظر شما را می‌خواهیم. عین کلمات را نقل می‌کنم. آقای بازرگان می‌گوید درباره آقای خمینی چیزی نمی‌دانم و اطلاعی ندارم. اینها با ما خوب نیستند و از ابتدا با ما خوب نبودند. از دکتر یزدی که نزدیک‌تر است بپرسید. خمینی کسی نبود و او آخوند مرتجع همانند بقیه آخوندها بود نه‌تنها ضد آمریکا نبود بلکه ضد شاه هم نبود! این را آذر 58 بیان می‌کند. آیا از ابتدا این اعتقاد را داشت؟ آیا این اظهارات صادقانه بود؟

مهدی معتمدی‌مهر: متن غیرسانسور کجا بوده است و چه کسی سانسور کرده است؟

قاسم تبریزی: متن بدون سانسور را حامد آلگار اواخر سال 58 در نشریه نصر انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا منتشر کرد. همان زمان دست آقای بازرگان رسید. ما در کتاب مواضع نهضت آزادی در برابر امام خمینی چاپ کردیم. سال 59 من چاپ کردم. به‌راستی نمی‌دانم حداقل انتظار می‌رود شما که نسل دوم نهضت آزادی هستید اصل صداقت و سلامت نفس را حفظ کنید حتی اگر در مبانی اندیشه‌ای به آقای بازرگان اعتقاد دارید، از تحریف، دروغ، وارونه گفتن و وارونه نوشتن دوری کنید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: پس شما سانسور کردید و آقای بازرگان سانسور نکرده است.

قاسم تبریزی: عین آن را چاپ کردم. سانسورشده برای آقای بازرگان است.     

مهدی معتمدی‌مهر: آقای بازرگان این را کجا چاپ کرده است؟

قاسم تبریزی: در جلد 22 یا 23 مجموعه آثار خود چاپ کرده است. این چیزی نیست که من تصور می‌کنم بلکه مطالعه می‌کنم. بازرگان می‌گوید خمینی یک آخوند مرتجع مثل همه آخوندهاست. او نه‌تنها ضد آمریکا نبود بلکه ضد‌شاه هم نبود. ولی به‌یکباره تحولی ایجاد شد و حرف‌هایی مطرح شد. درباره همین یک جمله من چطور قضاوت کنم؟

مصاحبه‌ای هم حامد آلگار با امام کرد که ما آن را تحت عنوان کدام اسلام با یک مقدمه چاپ کردیم. در دیداری با آقای بازرگان گفتیم این چه بوده است؟ گفت این صهیونیست بود. اگر صهیونیست بود چرا با او مصاحبه کردید؟ گفت قرار نبود این منتشر شود. گفتم حتی اگر قرار نبود منتشر شود این حرفی که زدید چیست؟ گفت در مملکت ما رسم است از کسی تعریف می‌کنند و می‌گویند اگر تمام آب دریا جوهر شود، درختان همه قلم شود فضایل او را نمی‌توان بیان کرد. من علمی گفتم.

گفتم اول ثابت کنید امام مرتجع است و بعد تحلیل کنید که متحول شده است. گفت اتفاقا تعریف است که یک فرد مرتجع می‌تواند متحول شود. متاسفانه این گفت‌وگو است و مکتوب نیست. از این موارد ما درمورد آقای بازرگان متاسفانه زیاد داریم. این به صراحت است و غیرصریح را بعدا می‌پردازیم. بازرگان در دوران کار خود به انتخاب افراد توجه نمی‌کرد. آقای اصغر غروی ضد وحانیت است و پدر او هم ضدروحانیت است. چرا او را استاندار می‌گذارد؟ بعد از اینکه آقای رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای به مجلس خبرگان می‌آید او را به‌عنوان استاندار می‌گذارد که همان زمان مشکلاتی را برای آذربایجان ایجاد کرد و درگیری‌هایی پدید آورد (البته باید تحقیق شود آقایان نهضت با شیخ غروی ارتباط داشتند یا خیر شاید این اشتباه باشد)‌.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای دکتر غروی استاندار آذربایجان شد؟

قاسم تبریزی: بله. به یاد ندارید؟

مهدی معتمدی‌مهر: من آن زمان نبودم ولی می‌دانم ایشان نبوده و دکتر فرزدی در استانداری بوده است. دکتر غروی همراه مرحوم دکتر چمران در دفتر ایشان بوده است.

قاسم تبریزی: من مستندات را ارائه می‌دهم اما بعد از آقای رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای چه کسی استاندار شد؟

مهدی معتمدی‌مهر: نمی‌دانم اما مطمئنم دکتر سیدعلی‌اصغر غروی فرزند آیت‌الله جواد غروی نبوده. آقای نورالدین وحید غروی بوده که ارتباطی با نهضت نداشته است.

قاسم تبریزی: احتمالا اینچنین نیست. اگر اشتباه هم گفته باشم موردی ندارد. من فکر می‌کنم هم آقای بازرگان و هم نهضت آزادی بین سه موضوع نتوانستند خود را نجات دهند؛ یکی ناسیونالیسم یا همان ملیت، یکی دموکراسی غربی و دیگری اسلام. هر‌کسی الفبای سیاسی را خوانده باشد ملی‌گرایی را همان ناسیونالیسم می‌داند. اگر ملت به تعبیر علامه شهید مطهری قرآنی باشد امت حضرت ابراهیم می‌شود. در قرآن ملت یک تعبیری دارد که البته اینجا منظور آقای بازرگان آن ملتی که در قرآن آمده مسلما نیست، آن ملتی که آقای مصدق و دوستان وی در جبهه ملی اعتقاد داشتند منظور است. این یک تعارض بنیادین با دین دارد. چون ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است. یک ایدئولوژی است که اصل را بر ملیت و نژاد و زبان و امثالهم می‌گذارد. در جنبه‌های اسلامی هم اگر اصل اسلام است غرب را باید با معیارهای اسلامی نقد کنید نه اینکه بگویید هرچه داریم از غرب داریم. مشروطه برای غرب است، تحولات ما برای غرب است، فرهنگ ما برای غرب است. اتفاقا آنچه ما به‌عنوان پدیده‌ای مذموم مطرح می‌کنیم آقای بازرگان به‌عنوان یک دستاورد مطرح می‌کند. در یک جمع‌بندی اولیه می‌توان گفت آقای بازرگان و نهضت آزادی از ابتدا اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی نداشتند. لذا از همین‌جا مشکل با طرح اینکه نقطه حرکت انقلاب اسلامی نهضت ملی شدن نفت بود بروز پیدا کرد. بازرگان معتقد به مشی و روش مصدق بود. او انتقادی از دکتر مصدق ندارد و جز تجلیل و تمجید چیزی نیست. اما در نقطه مقابل واکنش بازرگان نسبت به امام و روحانیت به چه صورت است؟ یک مورد انتقاد از آقای شاپور بختیار ندارد. فقط یک بار گفت این رفیق لر ما باید دست از این کارها بردارد. هیچ انتقادی ندارد ولی نسبت به شخصیت‌های اسلامی این‌طور نبود. پیروزی انقلاب اسلامی با تکیه بر قرآن و نفی روش دکتر مصدق بود. یعنی امام‌خمینی ادامه مصدق نیست. آن را قبول ندارد. عملکرد مصدق یک بحث است و تفکر ناسیونالیستی و دموکراسی‌گرایی غربی بحث دیگری است. اینکه آیا اگر من سال 1328 بودم تفکر مصدق را قبول می‌کردم یا خیر، بحث دیگری است. اما در دهه 40 که یک حرکت اسلامی و نهضت اسلامی با تکیه بر قرآن و سیره شروع شده یعنی آن تفکر مصدقی تمام شده است. موضوع بعدی آقای بازرگان این است که امر بر ایشان مشتبه شد و واقعا فکر کرد رهبر انقلاب او است و او مردم را آورده است. اتفاقا در جزوه‌ای با عنوان چه کسی مقصر است، می‌گوید مردم ما را مقصر دانستند که اینها را به میدان آوردیم. نمی‌دانم این را خود او القا می‌کرد یا اطرافیان القا می‌کردند و او می‌پذیرفت، عین همین حرف را بنی‌صدر بیان می‌کند. کتابی به نام 12 اشتباه بزرگ دارد که 300 صفحه است. می‌گوید اولین اشتباه من این بود که آقای خمینی را در ایران مطرح کردم و دومین اشتباه من این بود که روحانیت را به میدان آوردم. آقای بازرگان هم همین را می‌گوید. در کتاب انقلاب در دو حرکت این موضوع مورد اشاره قرار گرفته است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: اتفاقا عکس این را بیان می‌کند که ما نبودیم که اینها را به میدان آوردیم.

قاسم تبریزی: آن را برای تبرئه خود بیان می‌کند. نوعی طعنه است! می‌گوید مردم به ما ایراد می‌گیرند و آن بدتر از معنای اولی است. من چنین برداشت کردم که مردم به ما ایراد می‌گیرند که شما اینها را روی کار آوردید و شما باعث شدید مردم بیایند. این امر بر او مشتبه شد که جایگاه رهبری دارد، درحالی‌که این انقلاب یک ماهیت اسلامی دارد و یک هدف اسلامی دارد و یک رهبر اسلامی دارد و یک مدافعان خاص اسلامی دارد و رسالت خاصی برای خود قائل است. و این را از قیام 15 خرداد باید آغاز کرد که نقطه‌عطف در تاریخ ایران بود و جریان اسلامی و رهبری اسلامی منهای احزاب، جمعیت‌ها و جریان‌های گوناگون تنها به میدان آمد. اینکه ایشان مطرح می‌کند از ابتدا با آقای خمینی اختلاف داشتیم، ایشان ایران را برای اسلام می‌خواست و ما اسلام را برای ایران!

مهدی معتمدی‌مهر: می‌گوید ما این‌طور فکر می‌کردیم.

قاسم تبریزی: این ما کیست؟

مهدی معتمدی‌مهر: ما یعنی مهندس بازرگان! می‌گفت ما اسلام را برای ایران می‌خواستیم و آقای خمینی برعکس. ما یعنی نهضت و بازرگان! این واضح است.

قاسم تبریزی: برای چه نخست‌وزیر شد؟ شما به من می‌گویید مثلا غرفه 11 نمایشگاه را اداره کنید و کتاب‌ها را می‌فروشید و مسئولیت شما فروش این کتاب‌هاست. من باید آنجا چه کنم؟ هرکاری خواستم انجام دهم یا کار شما را پیش ببرم؟

مهدی معتمدی‌مهر: این فرمایش شما مغالطه است. بازرگان که خودش خودش را نخست‌وزیر نکرد. با حکم رهبر و تصویب شورای انقلاب و با فشار سیاسی نخست‌وزیری را قبول کرد‌.

قاسم تبریزی: از ابتدا آقای بازرگان همان‌طور که اشاره کردیم براساس مصوبات شورای انقلاب نه‌تنها عمل نکرد که اعتنایی هم نکرد.‌ او به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر شد و می‌بایست براساس مصوبات آن عمل می‌کرد که نکرد.‌ مبانی انقلاب و معیارهای انقلاب، اهداف و رسالت انقلاب ربطی به ایشان ندارد. این مربوط به رهبری و موسس انقلاب است. این انقلاب در مکتب و تعالیم اسلام است، آیت‌الله مطهری در نهضت‌های صد سال اخیر این را اشاره می‌کند، این سخنرا‌نی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است.

مهدی معتمدی‌مهر: مصاحبه حامد آلگار با آقای بازرگان را در یک سایت مستند پیدا نکردم و درباره آقای غروی هم که فرمودید من در چند مورد چک کردم بعد از آقای مقدم‌مراغه‌ای، استاندار شدند. در سایت استانداری این بیان شد. موارد اختلافی را سعی می‌کنم بررسی کنم.

مهدی معتمدی‌مهر: به‌عنوان برادر کوچک شما، چون سطح تجربه و مطالعه شما از من و همنسلان من باید بیشتر باشد، انتظاری بالاتر داشتم. عموم مطالبی که بیان می‌کنید در مستند راه طی شده ساخته علی ملاقلی‌پور قبلا آمده بود و با ایشان هم مناظراتی داشتم و فکر می‌کنم یکی از مناظرات را روزنامه «فرهیختگان» منتشر کرد که در دانشگاه صنعتی‌شریف برگزار شد. محور فرمایشات و استدلال شما درمورد بازرگان همان مطالبی است که ایشان بیان می‌کرد. ایشان به صراحت مطرح می‌کرد که اینها کشف شخصی من است و قبل از من کسی به این زوایا نور نتابانده بود. در آن مستند موجود است و کتابی توسط نشر کویر پاسخ به مستند در این مورد منتشر شده است‌.

قاسم تبریزی: آقای مطهری را مطالعه کردید؟ آیت‌الله مطهری مبانی اسلامی و ایدئولوژی اسلامی را با تکیه به قرآن و سیره اهل بیت(ع) بیان می‌کند.

مهدی معتمدی‌مهر: من توضیح دادم. مطهری یک بحث علمایی و فلسفی می‌کند و همان‌جا در شروع مطرح می‌کند که این مطالب پاسخ به دانشمند بزرگ مولف (بازرگان) است. آقای مطهری تعارفی نداشت که بخواهد براساس آن کسی را دانشمند بزرگ اسلامی معرفی کند. منتها مطرح می‌کند زاویه دید مهندس بازرگان فاقد نگاه فلسفی است و می‌گوید بازرگان در شناخت خدا و آخرت به علت فاعلی توجه داشته و از علت غایی غفلت کرده است. فقط همین.

قاسم تبریزی: فلسفی نه، اعتقادی! بحث صرفا فلسفی نیست بلکه تعارض با مبانی قرآن و اسلام دارد.

مهدی معتمدی‌مهر: می‌گوید ایشان متکی بر مبانی فلسفه نیست و از کتاب رئالیسم علامه طباطبایی استفاده نکرده است. در پاورقی آن ذکر می‌کند.

قاسم تبریزی: آن متن آقای مطهری را بیاورید. متاسفانه حضرتعالی بدون تکیه بر منابع و ماخذ، توجیه‌گر بدون سند آقای بازرگان و نهضت آزادی هستید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: همان‌طورکه عرض کردم مهندس بازرگان از روش تجربی برای فهم قرآن استفاده می‌کرد ولی فقط متکی به روش تجربی نبود. متاسفانه آقای تبریزی پس از هر پاسخ و سندی که ارائه می‌شود، مجددا همان نکته و ادعای قبلی را تکرار می‌کند، مانند بحث تولی و تبری یا عضویت طالقانی در نهضت و همین نقد آقای مطهری که چند بار تکرار کرده و بنده قبلا اسناد آن را در همین مناظره اعلام کرده‌ام و برخی موارد را هم به اشتباه ذکر می‌کنند. آقای تبریزی مطرح کردند بازرگان از ابتدا به سیاست گام به گام پایبند بود. این سیاست گام‌به‌گام یا سیاست تدریجی همان قانونمندی است که در قرآن آمده است. قرآن مبنای اندیشه و جهان‌بینی بازرگان است. این مساله چه ایرادی دارد؟ صریح بفرمایید که آیا شما با اینکه مبنای نگرش فردی قرآن باشد، مخالفتی دارید؟ حتی خداوند با تمام قدرتی که دارد می‌گوید جهان را در 6 مرحله آفرید (فی سته ایام. سوره فرقان، آیه 59) تجربه بشری و تاریخ سده‌ها و هزاره‌ها هم گواهی می‌دهند که هر نوع ساختن و آبادانی در دنیا تدریجی است. طبیعی است که بازرگان به این مساله پایبند و معتقد بود و پنهان هم نکرد، یعنی با علم به این اختلاف بود که آقای خمینی به‌عنوان تنها گزینه نخست‌وزیری ایشان را مدنظر قرار داد و درمقابل بازرگان هیچ گزینه‌ای را آقای خمینی و شورای انقلاب مطرح نکردند. اتفاقا مهندس بازرگان چالش جدی با آقای خمینی داشت. برخلاف دکتر سنجابی که بلافاصله با آقای خمینی در پاریس بیعت کرد، بازرگان گفت تا به ایران برنگردم و با دوستان خود مشورت نکنم جواب نمی‌دهم. آقای خمینی یا یکی از اطرافیان‌شان به مهندس بازرگان می‌گویند همین الان باید جواب دهید که مهندس در پاسخی تلخ می‌گوید شمر هم به امام حسین یک شب مهلت داد و شما نمی‌توانید از من بخواهید اینجا پاسخ بدهم، من عضو یک حزب هستم.

آقای خمینی با اطلاع از این موارد بازرگان را انتخاب کرد. فکر می‌کنم عنوان صحیح کتابی که از آقای اشکوری تحت عنوان «کنکاشی درباره بازرگان» مطرح کردید «در تکاپوی آزادی» باشد.

قاسم تبریزی: بله همین کتاب است.

مهدی معتمدی‌مهر: در آنجا مطرح می‌کند بازرگان یک فرد قانونمند است و فردی است که تدریجی و توام با نظم عمل می‌کند حتی در انقلاب معتقد به قانونمندی و حفظ نظم است و اینها ویژگی‌های برجسته بازرگان است که اتفاقا امروز اعتبار بازرگان به همین است، زمانی‌که دیگران تحت‌تاثیر جو بودند بازرگان نبود. همان‌جا می‌گوید علت تشکیل نهضت از سال 40 این بود که بازرگان شاه را مسبب اصلی تمامی مشکلات می‌دانست ولی اینکه شاه چگونه برود مهم بود. بازرگان می‌گفت رفتن یکباره شاه و از بین رفتن این حکومت و ساختار، باعث روی کارآمدن انقلابیونی می‌شود که نیروهای آن قادر به اداره حکومت جدید نیستند. می‌خواهم یک سوالی را مطرح کنم که آقای تبریزی در زمان صحبت خود پاسخ بدهند، به فرض اینکه 43 سال پیش در آبان 57 این سیاست گام به گام و تدریجی عمل کردن در چهارچوب قانون بازرگان برای انقلابیون قابل‌فهم نبود و به‌جز آقای خمینی خیلی‌های دیگر نیز با این ایده مخالف بودند اما امروز 43 سال تجربه داریم، مگر آن الگویی که در انقلاب مورد نظر نیروهای انقلابی بود به موفقیت رسیده است؟ امروز این الگو به چنان بحرانی رسیده که درون خود فساد، تبعیض و دین‌گریزی دارد‌. این انقلاب براساس همان روش‌های شتاب‌زده نه‌تنها در امر سیاست و نه‌تنها در امر اقتصاد، نتوانسته به اهداف خود برسد، حتی در حوزه دینداری و فقه‌آموزی نیز موفق نبوده است. 43 سال از انقلاب می‌گذرد. این زمان یک عمر برای تربیت یک نسل است. ما حتی بعد از این 43 سال فقیهی در تراز فقهای طراز اول که در دوران پهلوی با آن امکانات کم رشد و پرورش فقهی پیدا کردند، نداریم. وارد عرصه روشنفکری حوزه‌های علمیه نمی‌شوم که اعتراض کنید، در همان حوزه سنتی فقیهی در تراز آیت‌الله مرعشی، آیت‌الله جوادی‌آملی، آیت‌الله منتظری و حتی آیت‌الله مصباح‌یزدی از منظر فقاهت نتوانستیم تربیت کنیم، همه اینها درس‌آموخته‌های دوران قبل در حوزه بودند. بنابراین الان تجربه نشان می‌دهد روشی که آقایان مطرح می‌کردند که شتابزده عمل کنیم به بحران خورده است و حتی در حوزه علمیه قم هم موفق نبوده است.

فرمودید مهندس بازرگان به عهد خود وفا نکرده است. چرا وفا نکرده است؟ عهد مهندس بازرگان چه بود؟ عهد مهندس بازرگان انتقال حکومت از یک مرحله به مرحله دیگر بود. نمی‌دانم انقلاب روز یکشنبه یا دوشنبه بود که پیروز شد؟ فکر می‌کنم مدارس ما شاید تا جمعه تعطیل بود ولی شنبه سر کلاس رفتیم. ماموران شهربانی سر کار بودند، بیمارستان‌ها همین‌طور بود و وزارتخانه‌ها کم‌وبیش با تمام مشکلاتی که بود دایر بودند و به کار خود ادامه می‌دادند. حدود دو ماه بعد از ورود آیت‌الله خمینی وزارت کشور رفراندوم[3] تغییر رژیم را برگزار می‌کند که برگزاری آن به‌لحاظ اجرایی نشان‌دهنده کارآمدی سیستم است. آقای تبریزی فرمودند آقای خمینی به بازرگان گفته اعضای دولت از اطرافیانش نباشند، آقای خمینی کجا این مطلب را بیان کردند؟ گفتند بد‌ون وابستگی حزبی شما را به این مقام منصوب می‌کنم.

قاسم تبریزی: این به چه معنی است؟ گویا لازم است در فرهنگ سیاسی، کلمات و واژگان را معنی و تبیین کنیم! بهتر بود آقای معتمدی‌مهر حداقل حکم نخست‌وزیری آقای بازرگان را با دقت مطالعه می‌کردند.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی این دولت، دولت نهضت آزادی نیست و این امر رعایت شد. تنها حدود یک‌سوم اعضای کابینه از نهضتی‌ها بودند و بقیه از جبهه ملی و جاما و انجمن اسلامی مهندسین بودند و اتفاقا آقای رجایی هم بر‌خلاف آنچه آقای تبریزی گفتند در زمان تشکیل دولت تا بهمن 1358 عضو نهضت بود و آقای شیبانی هم عضو نهضت آزادی بود و نه جبهه ملی. خطاهای تاریخی آقای تبریزی فراوانند. برخلاف آنچه آقای تبریزی فرمودند طالقانی نگفت که بازرگان برای این مسئولیت مناسب نیست و دقیقا به بازرگان گفت که این مسئولیت را نپذیر چون آقایان هم‌لباسی (روحانیون) صفا و وفا ندارند. نکته دیگر اینکه خود امام کاملا مخالف بود که روحانیون وارد دولت شوند و این ایراد دیگر متوجه مهندس بازرگان نبود که چرا از روحانیون کسی در کابینه نیست؟ اما اعضای دولت که از برخی آنها به ناحق و با بی‌انصافی یاد کردید، معرفی شده و مورد تایید شخص رهبر انقلاب و آقای خمینی بودند. وقتی این افراد را بازرگان معرفی می‌کرد باید به تایید شورای انقلاب رسیده و حکم آنها به امضای رهبر انقلاب می‌رسید. وزرای دولت موقت با امضای رهبر انقلاب به وزارتخانه‌های خود می‌رفتند، بنابراین پای حکم آنها فقط امضای بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر وجود نداشت که تمام مسئولیت به‌عهده او باشد. اینکه جناب تبریزی با فردی مثل ابراهیم یونسی و... اختلاف دیدگاه داشته باشند طبیعی و قابل احترام است ولی به کار بردن چنین الفاظی همچون فرد پلید کمونیست برخلاف آموزه‌های صریح قران است که مصادیق آن را قبلا در همین مناظره عرض کردم.

قاسم تبریزی: اگر امیرحسین آریان‌پور بود، این حرف را نمی‌زدیم. یونسی یک فرد صرفا مارکسیست نبود، بلکه ضد اسلام و ضد انقلاب بود، عملکرد وی در دوران استانداری‌اش را باید بررسی کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای ابراهیم یونسی سال‌ها بعد تا دهه 90 در قید حیات بودند و در ایران زندگی می‌کردند و هیچ‌کسی مزاحم ایشان نمی‌شد و کتاب‌های او در جمهوری اسلامی منتشر و تجدید چاپ می‌شد و می‌شود. بنابراین نسبت دادن الفاظی چون پلید کمونیست در حق ایشان روا و متکی به سند ثابت شده نیست. این کار قطعا به دور از اخلاق و قانون و قرآن است.

قاسم تبریزی: در عملکرد او غیر از خیانت هیچ چیزی نیست بحث را منحرف نکنید، ایشان در جایگاه استانداری خیانت و جنایت کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: چنین چیزی در هیچ محکمه‌ای اثبات نشده است. این تلقی شخصی شماست.

قاسم تبریزی: عملکرد یونسی در کردستان و همکاری‌اش با حزب دموکرات و کومله نشان‌دهنده‌ خیانت است. شما دو جلد کتاب «حزب دموکرات کردستان» و «کومله» نوشته محمود نادری را به همراه گزارش‌های حوادث و وقایع کردستان به همراه عملکرد استاندار مطالعه کنید.

مهدی معتمدی‌مهر: مطلقا اینچنین نیست. الان شما هم کتابی می‌نویسید مگر این کتاب وحی منزل است؟ آنچه می‌توانید در باب خیانت هر فردی مطرح کنید، حکم رسمی دادگاه صالحه‌ای است که حقوق دفاعی برای متهم برقرار کرده باشد و موازین دادرسی عادلانه در آن رعایت شده باشد. درخصوص مواردی که برای آقای یونسی مطرح می‌فرمایید‌. ابدا چنین روندی طی نشده است.

مطلقا هیچ حکم دادگاه و هیچ محکمه‌ای ایشان را خیانتکار اعلام نکرده است. طبیعی است کسانی که با هم اختلاف دیدگاه داشتند به همدیگر اتهام می‌زنند ولی این در شان یک جلسه فرهنگی و علمی نیست. آقای تبریزی می‌گوید بازرگان می‌خواست کمیته‌های انقلاب و دادگاه انقلاب تعطیل شود. درخصوص کمیته‌ها دلایل را در همین مناظره عرض کردم و گفتم که دلیل این خواست، بحران‌سازی و قانون‌شکنی و چوب لای چرخ دولت گذاشتن و موازی‌کاری بوده است. یک مقام اجرایی وقتی می‌بیند در نهادهای زیرمجموعه او سایر نهادهای حاکمیتی بی‌قانونی و هرج و مرج برقرار می‌کنند، حتما باید نسبت به آن نهاد موضع بگیرد و واکنش نشان دهد. این طبیعی است و اگر نکند غیرطبیعی است. ولی می‌خواهم از باب اطلاع شما یا ثبت در این مناظره بیان کنم، آن دادگاهی که بازرگان درخواست انحلال آن را کرد، دادگاه انقلاب نبود. دادگاه انقلاب در اردیبهشت سال 58 شکل گرفت، اساسنامه دادگاه انقلاب را مطالعه کنید. آن دادگاهی که بازرگان از همان روزهای اول انقلاب دنبال انحلالش بود، محاکم شرع آقای خلخالی بود که درباره رفتارهای غیرقانونی، غیرانسانی و شائبه‌برانگیز آن دادگاه‌ها به اندازه کافی مطلب گفته شده و من نمی‌خواهم اینجا به آن بپردازم و فقط به‌عنوان کد عنوان کردم. بازرگان اتفاقا یکی از اعتبارهایی که دارد همین است، در زمانی که کمتر کسی به حقوق‌بشر توجه داشت بازرگان به رعایت حقوق دادرسی در آن دادگاه‌ها توجه می‌کرد. هم بازرگان و هم دکتر یزدی اینچنین بودند و درنهایت نیز این دو نفر توانستند جلوی خیلی از آن اعدام‌ها را بگیرند. امروز آن اعدام‌هایی که انجام گرفت، چه اعتباری برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده؟ نه‌تنها اعتباری ایجاد نکرده بلکه شائبه نیز ایجاد کرده است که شما چرا فلان شخصی که حاضر بود حرف بزند و اطلاعات در اختیار نظام قرار دهد را اول انقلاب اعدام کردید؟ از چه چیزی نگران بودید که اینها را اعدام کردید؟ اینکه بیان می‌کنید عملکرد بازرگان در دوران نخست‌وزیری نه اسلامی و نه ملی بود کما اینکه امیرانتظام را معاون خود قرار داد و توجهی به هشدار بقیه نکرد که گفتند امیرانتظام را کنار بگذارید. باید پاسخ بدهم، این حق بازرگان بود که هر‌کسی را صلاح می‌داند برای حضور در دولت انتخاب کند. معاون بازرگان را دیگران نباید انتخاب کنند. شاید در آن روز شائبه‌هایی درمورد امیرانتظام وجود داشت. اما هیچ‌‌کسی نمی‌گفت امیرانتظام جاسوس است یا کارش را بلد نیست و این اتهام ناروا را دانشجویان خط امام برای نخستین‌بار پس از سقوط دولت موقت مطرح کردند. تمام کسانی که با امیرانتظام در حزب جمهوری مخالف بودند به‌خاطر ظاهر و شیک لباس پوشیدن و کروات ایشان بود. هیچ‌یک هیچ‌دلیلی در آن زمان پیرامون خیانت امیرانتظام نداشتند. اما بعد از 17 سال مقاومت بی‌نظیر امیرانتظام در زندان که تنها به‌خاطر عشق وطن بر او تحمیل شد، امروز وی یک شخصیت برجسته و معتبر تاریخ ایران است. اینکه شما قبول ندارید طبیعی است چون به پایگاه سیاسی شما برمی‌گردد، نه به عدم اعتبار امیرانتظام! حتی در آن زمان مطرح نبود که امیرانتظام بی‌دین یا لائیک است. در همان مصاحبه‌ای که آقای متقی نماینده دادستان انقلاب با سایت تاریخ ایرانی انجام می‌دهد، تصریح می‌کند روزی که امیرانتظام به ایران بازگشت و بازداشت شد، روزه بود. در صحبت‌هایتان از افرادی مانند صدر حاج سید جوادی، فروهر، سنجابی و... نام بردید. در رابطه با شخصیت هر‌کدام از این افراد به کتاب‌های تاریخی مراجعه کنید این چهره‌هایی که نام بردید قبل از اینکه عضو دولت موقت شوند، به پیشنهاد آیت‌الله خمینی به شورای انقلاب معرفی شدند برای عضویت در این نهاد. وقتی در پاریس نزد آقای خمینی بحث شورای انقلاب و دولت مطرح می‌شود ازجمله اسامی‌ای که ایشان برای پذیرش مسئولیت نام می‌برد آقای مهندس کتیرایی و دکتر سنجابی است، اتفاقا آقای خمینی در اینجا مصلحت‌سنجی می‌کند و به مهندس بازرگان می‌گوید نگذارید بین شما و اعضای جبهه ملی فاصله بیفتد. برای همین مهندس بازرگان مهم‌ترین وزارتخانه خود را به آقای سنجابی تحویل می‌دهد‌.

دو نکته را هم جناب تبریزی گفتند که نیاز به توضیح دارد. اول آنکه گفتند نهضت امام‌خمینی (انقلاب اسلامی 1357) ادامه نهضت ملی دکتر مصدق نیست و ریشه‌اش به 15 خرداد برمی‌گردد. در این خصوص عرض کنم که اگر فقط روحانیون بودند که قیام کرده بودند و اگر تنها مطالبه «حکومت اسلامی» بود، شاید این حرف درست به‌نظر می‌رسید، اما این‌طور نبود و تکثر بیشتری در انقلاب حضور داشت و مطالبات انقلاب هم آزادی و استقلال و عدالت و حاکمیت قانون و جمهوریت و اسلامیت سازگار با ارزش‌های یادشده بودند. بنابراین، این انقلاب نه‌تنها ادامه نهضت ملی مصدق و بلکه در راستا و ادامه انقلاب مشروطه بود و نکته دوم، دیدگاه حیرت‌آوری بود که درخصوص ناسیونالیسم و تقابل میان دولت ـ‌ملت با نظریه امامت‌ـ امت مطرح کردند که نه‌تنها برخلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی، بلکه معارض با مواضع بنیانگذار انقلاب و آیت‌الله خامنه‌ای است.

قاسم تبریزی: نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهل‌بیت(ع) بوده است، همچنانکه آثار علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است، به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح می‌شود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است. اینکه ما مطرح می‌کنیم انقلاب سال 57 یک انقلاب اسلامی است، یعنی این انقلاب دارای اهداف و رسالت و ماهیت و رهبری خاص است، نه یک کلمه کمتر و یک کلمه بیشتر! مساله تبری و تولی و اصل اینکه یک مسلمان در مواضع خود باید دربرابر جریانات معارض با دین محکم باشد یکی از مبانی انقلاب است. لذا اینکه در برخورد با دیگران گاهی یک طور و گاهی طوری دیگر عمل کنیم درست نیست. وقتی آقای بازرگان می‌گوید نهضت آزادی دکانی در برابر جبهه ملی نیست بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، اینجا می‌مانیم چگونه قضاوت کنیم. بعد از انقلاب هم این حالت وجود داشت. در سال 63 که آقای بازرگان جمعیت دفاع از قانون اساسی را تاسیس کردند با همین افراد جبهه ملی بود. آیا اعضای جبهه ملی به مبانی امام برگشتند و از مبانی خود جدا شدند یا بالعکس اعضای جبهه ملی پیرو همان مشی قبلی خود بودند و آقای بازرگان به طرف آنها رفته است؟ حرکت تاریخی‌ای که آقای بازرگان بیان می‌کند انقلاب در دو حرکت است. یک حرکت ما بودیم که به سمت وحدت حرکت کردیم و همه گروه‌ها و جریانات می‌آمدند و یک حرکت روحانیت است که اینها انحصارطلبی می‌کنند. آیا این از صداقت و تقوا است؟ اینکه گفتند اینها تحت‌تاثیر کمونیسم و مارکسیسم قرار گرفته‌اند، آیا از سر تقوا است؟ آقای بازرگان مهر 1361 در مجلس از منافقین دفاع و آنها را تبرئه کردند و این سخنرانی درحقیقت یکی از آخرین تیرهایی بود که خودش به نهضت آزادی و طیف ملی‌گرا زد. اگر آقای بازرگان مدعی وحدت است، این وحدت منافقین، جبهه ملی، حزب ایران و حتی افرادی چون ابراهیم یوسفی و مقدم مراغه‌ای را نیز در بر می‌گیرد.

یکی از خطاهای بزرگ آقای بازرگان و نهضت آزادی انتشار روزنامه میزان بود. اگر واقعا هیچ دلیلی برای نقد و رد نهضت آزادی و تعارض با انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و امام و روحانیت نمی‌داشتیم همین روزنامه میزان (ارگان رسمی نهضت آزادی) کفایت می‌کرد که آدم بدان بپردازد. در روزنامه میزان می‌گوید «ضمنا لازم نیست اختناق از سوی نیت و از ناحیه دشمنان امت سر بزند. با روی دلسوزی مکتب و ملت برای جلوگیری از سستی و نابودی آن از اختناق بهره برده می‌شود.» اولا کجا اختناق بود؟ اول اختناق را مطرح کنید و بعد بگویید. این القای نادرست غیرمسئولانه اختناق به چه معناست؟ این در زمانی است که امام‌خمینی در قید حیات بودند. برای 4 تیر 59 است. کدام اختناق در آن زمان بود؟ این حرف را علیه جمهوری اسلامی بیان می‌کنید و بعد می‌گویید اختناق است؟ در روزنامه هم بیان می‌کنید که در سراسر مملکت منتشر می‌شود. این اختناق برای کیست؟ اینها مطالبی است که علیه کل روحانیت، ائمه جمعه، حوزه‌های علمیه، نهادهای انقلابی، شخصیت‌های انقلاب اسلامی و... می‌نویسد.

در جایی دیگر بازرگان می‌گوید از روسای دو قوه سوال دارم که حرف 11 میلیون نفری که به آقای بنی‌صدر رای دادند و الان هم بیشتر شده است دیگر تاثیر ندارد؟ آقای بازرگان گفته من می‌خواهم چاقوی رئیس‌جمهور را تیز کنم. این به چه معناست؟ بازرگان به دنبال وحدت است؟ به دنبال اصلاح‌طلبی است؟ درحالی‌که بنی‌صدر می‌گوید قانون را قبول ندارم! مجلس را قبول ندارم! و من خودم قانون هستم! البته خود آقای بازرگان هم چه در دولت موقت و چه در زمان نمایندگی مجلس و تا پایان علیه قانون و برخلاف قانون اساسی حرکت می‌کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: تاریخ این مطلب را بیان می‌کنید؟

قاسم تبریزی: 21 شهریور 59 بود. از روسای دو قوه سوال کرد. روسای دو قوه چه کسانی هستند؟

مهدی معتمدی‌مهر: بهشتی و آقای هاشمی هستند.

قاسم تبریزی: روند حرکت آقای بنی‌صدر براساس انقلاب و اسلام بود یا خودخواهی و خودپرستی؟ بنی‌صدر می‌گوید مجلس را قبول ندارم و مجلس باید با من هماهنگ باشد. من قانون اساسی را قبول ندارم. من خودم قانون هستم. سرمقاله میزان می‌گوید حکومت حزب واحد اکثریت است و رزمنده ما حکومت حزب واحد را در ایران به خوبی لمس می‌کند. منظور از حزب واحد چیست؟ سرمقاله میزان در 11 بهمن 59 چند مطلب منتشر می‌کند. یکی اختناق و یکی حزب واحد است. این برای سال 59 است. آقای بنی‌صدر هم طغیان کرده است. مساله ترور آقای بازرگان را روزنامه میزان 22 تیر 64 مطرح کرده است. ننوشته‌اند چه کسی می‌خواهد ترور کند؟ پیوند نهضت آزادی به‌ویژه آقای بازرگان با حرکت بنی‌صدر از 17 شهریور 59 خصوصا از 14 اسفند 1359 عمق ساده‌اندیشی مهندس از یک سوی و عداوت با انقلاب و نظام را از سوی دیگر عیان می‌رساند.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی کذب است؟

قاسم تبریزی: من نمی‌دانم. مقابل این علامت سوال می‌گذارم. واقعا می‌خواستند ترور کنند؟ چه کسانی می‌خواستند ترور کنند؟ برای چه چیزی می‌خواستند ترور کنند؟ میزان 9 خرداد 60 در اوج درگیری‌ها منتشر می‌کند «سخنان مهم رئیس‌جمهور در اجتماع و پایگاه هوایی شیراز» و بعد در صفحات خود به نقل از بنی‌صدر می‌نویسد کسی که آماده است در شنزارهای داغ خوزستان بمیرد از سلول زندان اوین نمی‌ترسد. این نقل‌قول تیتر اول روزنامه میزان است. روزنامه میزان 22 شهریور 59 می‌نویسد آقای رجایی قبلا گفته من فرزند مجلس، برادر رئیس‌جمهور و مقلد امام هستم. حالا من از او می‌پرسم رسم برادری این است که یک هفته بعد بگوید من با رئیس‌جمهور سر یک میز نمی‌نشینم؟ در این یک هفته چه چیزی گذشته بود؟ چرا نمی‌گویند چه چیزی پیش آمد؟ چرا نمی‌گوید رئیس‌جمهور چه کار کرد؟ 12 اردیبهشت سال 60 در سرمقاله میزان آقای بازرگان می‌گوید فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام! هر دو جریان را نصیحت کرده است. آیا هر دو جریان یکسان بودند؟ فرض کنیم 58 ایشان مجاهدین را نمی‌شناخت. مواضع مجاهدین در 12 اردیبهشت 1360 که نامه‌ای به امام نوشته‌اند که می‌خواهیم نزد شما بیاییم و عرض حال کنیم و امام فرمود اسلحه را زمین بگذارید من به دیدن شما می‌آیم. من یک طلبه‌ام ولی چه کنم؟ اسلحه را در پشت خود گرفته‌اید و ما را تهدید می‌کنید.[4] آقای بازرگان این مطلب را نخوانده بود؟ فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام[5] همان توهمی است که احساس می‌کند تمام این افراد متدین فرزند مکتبی او هستند و او پدر است بدون اینکه جایگاه نصیحت و رهنمود را داشته باشد. دکتر یزدی در روزنامه میزان می‌گوید امروز همه طرفداران استبداد سیاه خود را زیر شعار مقدس حزب‌الله[6] مخفی کرده‌اند. این حرف‌ها به چه معنی است؟ استبداد سیاه چیست؟ در کدام نظام حرف می‌زند؟ در نظام شاهنشاهی است یا نظام استالینی است؟ اینکه می‌گویم اینها نه انقلاب اسلامی را رعایت می‌کردند و نه نظام را و به دنبال تضعیف بودند، به همین خاطر است. میزان 5 خرداد 60 در آغاز شورش بنی‌صدر و سازمان مجاهدین مطلبی منتشر کرده و نوشته است کشور در یک بن‌بست سیاسی گرفتار شده است. کدام بن‌بست منظور است؟ مگر این نظام رهبر و قانون و مجلس ندارد؟ اینکه القا کنیم در بن‌بست قرار گرفته درست است؟ چه بن‌بستی بود؟ درحالی‌که در‌حال جنگ هم بودیم. آقای مهندس بازرگان 5 فروردین 60 می‌گوید اگر آمریکا شیطان کبیر است، شیطان اکبر مارکسیسم است. بگویید آمریکا این دخالت‌ها و جنایت‌ها را کرد، به این دلیل جنایتکار است و او را شیطان می‌دانیم و مارکسیسم چون دشمن اسلام و قرآن و دین است او را دشمن اکبر می‌دانیم. اما این حرف دربرابر چیست؟

 15 اردیبهشت 60 بازرگان می‌گوید که وقتی خدمت امام می‌رود مدعی می‌شود امام حقایق را به ایشان نمی‌گویند. درصورتی‌که امام بیان کرده بود من کانال ندارم و با همه در ارتباط هستم. اینکه به امام کسانی حرف‌های خاص می‌زنند چه چیزی از این درمی‌آید؟ این چه القایی است که در جامعه ارائه می‌دهیم؟ در سخنرانی زنجان می‌گوید انقلاب اسلامی یا انقلاب مارکسیستی؟ متاسفانه در انقلاب در دو حرکت القا کرده که اینها به سمت مارکسیسم رفتند. روزنامه میزان 24 اردیبهشت 60 منتشر می‌کند وای به حال آن انقلابی که 8 درصد بر 80 درصد حکومت می‌کنند. واقعا در ایران 8 درصد حاکم بودند؟ 80 درصد هم آقای بازرگان، منافقین، جبهه ملی، بنی‌صدر، نهضت آزادی و دوستان ایشان بودند؟ عجیب این است که روزنامه میزان از 17 شهریور 59 تقابل و تعارض خود را با نظام و انقلاب و امام شدیدتر کرد. من متاسف هستم که حتی نسل دوم نهضت آزادی روحیه تحقیق و صداقت و صراحت ندارند و نوعی قشری‌گری و تحجر دربرابر تاریخ نهضت آزادی و آقای بازرگان دارند که حتی به خود اجازه تفکر و تعقل نمی‌دهند.

احمد سلامتیان روزنامه میزان 10 اردیبهشت 60 می‌گوید آزادی را بکشید، ما را بکشید، دیکتاتوری را مسلط کنید. به چه کسی این حر ف‌ها را می‌زنند؟ مخاطب چه کسی است؟ مخاطب دولت عراق است؟ رژیم شاه است؟ باید از آن شیفتگی درآییم و بگوییم این مطالب را هم بیان کرده، اینها خطا و خیانت بود. روزنامه میزان 3 خرداد 60 می‌نویسد نامه رئیس‌جمهور به دادسرای عمومی در رابطه با هیات بررسی شکنجه است. القا کرده بود در جمهوری اسلامی شکنجه است. امام، شهید محمد منتظری و آقای سیدمحمود دعایی و 3-2 نفر دیگر را فرستاده بودند تا حرف اینها را بررسی کنند. شکنجه را هم منافقین مطرح کرده بودند. آیا میزان مروج آن قضیه است؟ میزان 19 آبان 59 می‌نویسد قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی بنی‌صدر! در نطق قبل از دستور بازرگان می‌گوید حزب جمهوری اسلامی حزب حاکم با اتخاذ شیوه‌های استالینی است. شما می‌گویید آقای بازرگان به روحانیت احترام می‌گذاشت؟! اعضای نهضت آزادی همه به آمریکا و اروپا رفتند و علیه انقلاب صحبت کردند. رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای و آقای امیرانتظام هم جاسوس آنجا بودند. ایشان می‌گوید جاسوس نبوده است؟ به‌نظر شما آیا فردی در آن جایگاه (امیرانتظام) حق دارد مطالب سری را به سفارت بیان کند یا خیر. امام اتفاقا تاکید به جاسوسی ایشان می‌کند. وقتی که اسناد آقای امیرانتظام منتشر شد امام در صحبت خود گفت انحلال مجلس خبرگان معلوم بود از طریق سفارت آمریکا و آقای امیرانتظام صورت گرفت.[7] البته من قبلا اشاره کردم که آقای امیرانتظام با سفارت درمورد مجلس خبرگان چه نظری داشت. این آقای (بازرگان) که از نظر شما تقوا دارد و به روحانیت احترام می‌گذارد می‌گوید تریبون نماز‌های جمعه و اکثر روزنامه‌ها مدافع قدرت قضایی در گرو انحصارطلب‌ها قرار می‌گیرد.[8] اولا این کلمه انحصارطلبی چه بود که با القای شیطانی آن را به شهید آیت‌الله بهشتی منتسب کردند. امام هم بعدا عنوان کردند من بیش از اینکه از شهادت ایشان ناراحت باشم از مظلومیت ایشان ناراحتم. البته با این جمله بیان کرد که خدا انصاف دهد آنهایی که شهید بهشتی را می‌گفتند انحصارطلب است. برای چه این مطلب را عنوان می‌کرد؟ بهشتی چه چیزی می‌خواست؟ جز اینکه می‌گفت به قانون اسلام باید عمل شود و جز اینکه در آن چهارچوب اسلام می‌خواست عمل کند، جز اینکه لایحه قصاص را تهیه کرد که با همکاری آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی‌آملی بود. این توهین به ائمه‌جمعه و روحانیت نیست؟ بازرگان می‌گوید، این ائمه‌جمعه اراده‌ای ندارند و حزب حاکم و انحصارطلب‌ها به اینها دستور می‌دادند چه بگویند. در این آدم کجا تقوا وجود دارد؟ کجا دفاع از روحانیت وجود دارد؟ ممکن است یک مرتبه بگوید آقای حسن در فلان شهر در نمازجمعه این را گفت و این خلاف بود. مثل این است که بگوییم همه دانشجوها فلان هستند. این به چه معناست؟ اینها را توجیه بدتر از اصل نکنیم. یعنی یک امر بین است. یک زمانی یک امری مبهم است و من بد فهمیده‌ام، می‌گویند این را بد فهمیده‌اید. یک مطلبی که روشن است را کسی توجیه نمی‌کند. در آن نطق قبل از دستور 5 خرداد 63 می‌گوید 4 سال نمایندگی در این دوره مجلس زمان حسرت و حساب خسارت است. در مجلس کار کردن حسرت و خسارت است؟ آن هم مجلس اول که جنگ را داریم و مسائل متعدد در کشور داریم. چه خسارتی دیدید؟ به اسلام ضربه خورد یا به تفکرات دیگر؟ در مجلس می‌گوید منتقدان رفتار ناشی از غرض و منفعت نداشتند بلکه احیانا اقتضای جوانی و جاهلی است. اگر یک بار بگوییم فلان نماینده این‌طور است می‌توان درک کرد ولی اینجا همه نمایندگان را می‌گوید. اسم این را چه چیزی می‌توان گذاشت؟ می‌گوید موکلان ما را مسئول اوضاع حاضر می‌دانند درحالی‌که خود جزء اولین قربانیان شده‌ایم. قربانی چه شدند؟ کجا می‌خواستید باشید؟ دولت موقت بودید و تمام شد. الان هم در مجلس شورای اسلامی هستید. قربانی چه چیزی شدید؟ می‌خواستید چه کار دیگری بکنید؟ چه کسی شما را قربانی کرد؟ اگر مطلبی عنوان می‌شود در اطراف آن باید سوالاتی مطرح کرد. چه کسی شما را قربانی کرد؟ در مجلس از منافقین هم دفاع کردید و گفتید اینها آمریکایی نیستند و هم آمریکا را تبرئه کردید و هم منافقین را تبرئه کردید. در مجلس چه چیزی می‌خواستید بگویید؟ از بنی‌صدر هم دفاع کردید. در جلسه رای به عدم‌کفایت بنی‌صدر از مجلس بیرون آمدید شاید از اکثریت بیفتد. می‌توانستید رای مخالف بدهید یا به مجلس نروید ولی اینکه افراد جاهل و جوان هستند به چه معناست؟ جواب این چیست؟ یکی از چهره‌های خبیث در جامعه ما این دو برادر محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی بودند. فراماسون، وابسته به سیاست انگلیس بودند[9] و خیانت هر دو نیز مشخص است. آقای بازرگان در همین جزوه می‌گوید به گفته میرزا‌ ابوالحسن‌خان، استاد مرحوم‌مان، در جای دیگر گفته من تفسیر علمی قران را از آقای ابوالحسن فروغی آموختم. من که در تاریخ خیانت‌های ابوالحسن فروغی را دیده‌ام فکر می‌کنم سخنان بازرگان درمورد فروغی از روی جهل به جریان فرماسونری و جریان وابسته به انگلیس است. این جهل فاجعه است که در آن بازرگان از فرد خائن به‌عنوان استاد مرحوم خود یاد می‌کند. اما دقت می‌کنم این را به تمام نهضتی‌ها تعمیم ندهم و می‌گویم فقط مهندس بازرگان. به هر صورت امیدواریم نسل دوم نهضت آزادی حداقل مسیر کژراهه نسل اول را نرود. نمی‌دانم شاید حتما از آقای مهندس محمد توسلی که دبیرکل نهضت است توقع این بود به خطاهایی در ارتباط نهضت با آمریکایی‌ها و خطاهای دو دبیرکل گذشته بپردازند و نهضت را در مسیر معقول قرار دهند و در ذیل قانون اساسی، اقتدار ملی، وحدت و امنیت ملی حرکت کنند و دفتر سیاسی به نقادی جدی کارنامه نهضت بپردازد.

مهدی معتمدی‌مهر: ایشان در نقد مهندس بازرگان می‌گویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح می‌شود، آن هم گونه‌ای از اسلام فقاهتی که آیت‌الله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی از سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت. کدام مبنای اسلامی غیرروحانیون را ممنوع کرده از پرداختن به قرآن و اندیشه؟ کجای اسلام آمده است که فقط باید به‌عنوان یک فقیه برمبنای فقهی اتکا داشته باشیم؟ انقلاب ما اسلامی بود. اسلامی بودن انقلاب برای همه قید ایجاد می‌کند، چه رهبر انقلاب و چه شهروند عادی و چه نخست‌وزیر! انقلاب اسلامی به این معناست که آیت‌الله خمینی در مقام مرجعیت انقلاب قرار دارد یا رهبر سیاسی انقلاب است؟ اینها حرف‌هایی است که من فکر می‌کنم آقای خمینی هم چنین ادعایی نداشت که مرجع مطلق مردم است، کما اینکه در زمان ایشان هم این‌طور نبود. بنابراین نگرش بازرگان به دین مبنای قرآنی دارد و برداشت‌های خود ایشان است. ممکن است این مبنای قرآنی در یک محفل علمی تایید شود یا رد شود کما اینکه بعد از گذشت 27 سال از وفات ایشان بسیاری از افراد این دیدگاه را تایید می‌کنند حتی توسط روحانیت! اما اینکه می‌گویند دین از سیاست جدا نیست و بازرگان به این اعتقاد نداشت؛ من بعید می‌دانم جناب تبریزی با توجه به سابقه و سن خود در این مورد اطلاع نداشته باشد. بازرگان نمی‌گوید دین از سیاست جداست، حتی در مرام‌نامه نهضت آزادی آمده است که دین از سیاست جدا نیست. لطفا مطالعه کنید. بازرگان به جدایی «نهاد دین» از «نهاد سیاست» معتقد است یعنی می‌گوید نهاد دین که متولی آن روحانیت هستند حق ویژه‌ای برای حکومت کردن ندارند، نه به این معنا که روحانیون نباید حکومت کنند. حکومت روحانیون متکی بر انتخاب مردم و وکالت مردم است. این حرفی است که فقیه عالیقدر و بزرگی مثل آیت‌الله منتظری نیز در همان زمان که قائم‌‌‌مقام رهبری بود زد و کتابی در چندصد صفحه درباره ولایت‌فقیه نوشت. ایشان بحث وکالت را در مقابل نظریه نصب مطرح می‌کند و کسی هم در آن زمان به آیت‌الله منتظری نگفت شما اعتقاد دارید مشروعیت ولایت‌فقیه مبنی‌بر پذیرش از سوی مردم است و نمی‌توانید قائم‌مقام رهبری باشید.

قاسم تبریزی: این نظریه بعد از برکناری ایشان است. در دو جلد اول نیست بلکه در دو جلد آخر است.

مهدی معتمدی‌مهر: در سال 64 که آیت‌الله منتظری کتاب ولایت‌فقیه را تقریر کردند این موضوع در آن بود. این که بگوییم بازرگان معتقد به جدایی دین از سیاست بود حرفی است خلاف واقع. بازرگان جدایی نهاد دین از سیاست را اعتقاد داشت. نظریه جدایی نهاد دین از سیاست حتی در میان روحانیت سنتی نیز مطرح است. بسیاری از افرادی که آن زمان در صف انقلابیون بودند امروز می‌گویند اینکه به ولایت‌فقیه معتقد باشیم یا نباشیم یک نظر است. می‌خواهم بگویم این نظرات سیاسی است و موجب خروج کسی از مبانی اسلام و انقلاب نمی‌شود. مبانی اسلام اینها نیست. مبانی اسلام عدم‌شرک، توحید، آخرت و... است. یعنی درمقابل هیچ قدرتی سر فرود نیاورید. حتی اگر به‌عنوان یک انسان عادی باشید. بیان این سخنان در شرایط امروز شاید هزینه نداشته باشد، اما در آن زمان برای بازرگان هزینه داشت. در پاسخ به شبهه‌ای که آقای تبریزی درمورد ترور بازرگان مطرح می‌کنند باید بگویم، چندین مورد عملیات تروریستی درخصوص اعضای نهضت مانند دکتر یزدی و مهندس توسلی انجام شده و پرونده‌های آن در همان زمان در کلانتری و دادگستری ثبت شده و در اسناد نهضت هم آمده است. اما درخصوص ترور مهندس بازرگان در اسناد نهضت چیزی پیدا نکردم، ولی مسلم است که آقای تبریزی در یک مورد اشتباه آشکار دارد. روزنامه میزان در اردیبهشت 1359 توقیف شده و در سال 64 فعال نبوده که گزارش ترور مهندس بازرگان را منتشر کند.

 درمورد تبری و تولی که مطرح می‌کنند از موازین اصلی انقلاب است به‌نظرم حرف آقای تبریزی در این رابطه کاملا بی‌مبناست. چه کسی این را گفته است؟ این انقلاب با تمام ماهیت اسلامی که دارد دربرگیرنده نیروهایی بود که مسلمان هم نبودند یا اگر مسلمان بودند به گرایش‌های مختلفی از اسلام وابسته بودند. آیا فقط این انقلاب را طبقه روحانیون و در بین روحانیون نیز طرفداران آیت‌الله خمینی انجام دادند؟ این وهن انقلاب و آیت‌الله خمینی است. وقتی در قانون اساسی ما آمده است آیت‌الله خمینی رهبر عامه مردم است، عامه مردم که همه روحانی و همه طرفدار ولایت‌فقیه نبودند کما اینکه ولایت‌فقیه تا زمان بحث قانون اساسی یک بار هم مطرح نشد. در پاریس یکبار هم در میان بیش از 100 مصاحبه‌ای که آقای خمینی دارد کلمه ولایت‌فقیه مطرح نشده است. رأیی که مردم در 12 فروردین 58 به جمهوری اسلامی دادند متکی بر گفتمانی بود که امام در پاریس مطرح کرد. کجا در آن ولایت‌فقیه بود؟ الان نیز می‌گویند تبری و تولی از مبانی انقلاب است. این اصلا کجای انقلاب بود؟ اگر این‌طور بود، مارکسیست‌ها و فدایی‌ها و جبهه ملی و چپ و راستی که در انقلاب شرکت کرده و آن را فراگیر کردند در آن مشارکت می‌کردند؟ تولی و تبری در رابطه با خصومت‌های مومنان و غیرمومنان است نه چیزی که شما از آن برداشت می‌کنید. اگر بخواهیم براساس نگاه شما به مقوله تبری و تولی بنگریم شماها و جریان شماها نیز محکومید زیرا شما نیز با شوروی و حزب توده ارتباط داشتید. یا ارتباط جمهوری اسلامی با لیبی را چطور توجیه می‌کنید؟ لیبی حکومت اسلامی بود؟ قزافی مسلمان بود؟ یک حیوان درنده بود. ارتباط الان نظام با بشار اسد و حزب بعث سوسیالیست سوریه را چطور توجیه می‌کنید اگر براساس تبری و تولی است؟ با ونزوئلا چطور توجیه می‌کنید؟ با کوبا و روسیه و چین چطور توجیه می‌کنید؟ چرا معیار و استاندارد دوگانه برای کوبیدن غیرمنصفانه فردی که تمام وجود او اعتقاد بود را مطرح می‌کنید؟ مخالفان بازرگان با اندیشه او ممکن است مخالف باشند ولی در تایید صداقت او کسی شبهه‌ای ندارد. آقای تبریزی به این جمله به‌صورت منفی اشاره می‌کنند که در نطق سخنرانی تاسیس نهضت، مهندس بازرگان گفته نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی است. این ارزش است. یکی از شرایط و ویژگی‌های جامعه فرعونی که در قرآن آمده، متفرق بودن مردم است. در قرآن مطرح می‌کند که فرعون مردم را متفرق می‌خواست (جعل اهلها شیعا) نهضت آزادی فلسفه وجودی خود را دارد و برای تفرقه‌افکنی و دکان راه انداختن نیامده است. اینکه یک ارزش اخلاقی و سیاسی است. اتفاقا بعدها هم دکتر مصدق نظر بازرگان را از این حیث تایید کرده و می‌گوید معنای جبهه مجمع‌الاحزاب است، نه مجمع افراد! به همین دلیل و برای آنکه جبهه ملی یک جبهه سیاسی باشد باید نهضت آزادی شکل می‌گرفت.

جناب تبریزی لطفا پاسخ دهند که آیا مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است یا مبانی اسلام است؟ اگر مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است اسلامی نمی‌شود، بلکه فردی است. اسلام، گرایش‌های مختلف و برداشت‌های مختلف دارد. گرایشی که بخشی از روحانیت که موافق با آیت‌الله خمینی هستند یک برداشت می‌تواند باشد و نظرات و دیدگاه‌های افرادی که با ایشان موافق نیستند برداشتی دیگر است. آقای تبریزی ایراد می‌گیرد که چرا بازرگان گفته اینها (روحانیون) تحت‌تاثیر کمونیسم هستند؟ اولا این مساله را فقط بازرگان مطرح نمی‌کند، جریان راست سنتی و افرادی مانند آقای خزعلی هم به دفعات این مساله را درخصوص افرادی مانند بهزاد نبوی و سلامتی مطرح می‌کنند و دوم آنکه مرجع ضمیر سخن بازرگان فقط روحانیون نیست. این دغدغه را بازرگان قبل از پیروزی انقلاب هم داشته و در آفات توحید در سال 1356 مطرح می‌کند و بعد از انقلاب هم در آثاری مانند بیگانه‌پرستی و انقلاب و انقلابی و انقلاب اسلامی و انقلاب مارکسیستی در کتاب ارزشمند بازیابی ارزش‌ها مطرح می‌کند و در «انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی» (جلد 23 مجموعه آثار) هم به آن می‌پردازد و دغدغه خود را از نفوذ و رسوب فرهنگ مارکسیستی در مواضع و عمل حاکمان و ماهیت ا‌نحرافات وارده بر جمهوری اسلامی بیان می‌کند. وقتی دکتر بهشتی بحث دیکتاتوری صلحا را مطرح می‌کند از کدام فرهنگ آمده است؟ عبارت دیکتاتوری صلحا شما را به یاد چیزی غیر از دیکتاتوری پولارتاریا می‌اندازد که در ظاهر حکومت فقها مطرح شده است؟

تبریزی: معتقد هستید شهید بهشتی در مواردی در مواضع خود متاثر از اندیشه چپ بوده است؟

مهدی معتمدی‌مهر: جزوه‌ای در حزب جمهوری است که البته الان کتاب است، این کتاب را خود آنها می‌گویند به قلم دکتر بهشتی بوده است. چاپ اول آن توسط حزب جمهوری با عنوان «مواضع ما» در همان سال 1359 یا 1360 منتشر شده و چاپ اخیر آن با عنوان «مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی» توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی در 1388 منتشر شده است که به فرازی از صفحات 449 و 450 این کتاب اشاره می‌کنم: «مالکیت خصوصی کارافزا‌ر (ابزار تولید) زمینه مساعدی است برای استثمار و بهره‌کشی ظالمانه از انسان‌هایی که مجبور باشند نیروی کار خود را در برابر دریافت مزد یا بخشی از دسترنج خود بفروشد. مالکیت اشخاص یا شرکت‌های خصوصی بر کارافزار زمینه مساعدی است برای پیدایش فاصله‌های بزرگ اقتصادی و پیدایش محرومان در کنار مترفین.» در آنجا شهید بهشتی نه‌تنها منابع تولید بلکه ابزار تولید را دولتی می‌داند. از منظر این طیف حزب جمهوری حتی بازرگانیِ خارجی نمی‌تواند توسط بخش خصوصی انجام شود. این مواضع آیا تحت‌تاثیر آموزه‌های چپ و حزب توده نیست؟ از منظر سیاسی هم فرهنگ چپ بسیار در رفتار سیاسی و مواضع حزب جمهوری نفوذ کرده است. تهمت‌زنی، انگ چسباندن و حذف مخالفان در زمره همین اثرپذیری است. من نمی‌خواهم یک‌طرفه به قاضی بروم چون در این برخورد حذفی تنها حزب جمهوری نقش‌آفرین نبوده است و مجاهدین و بنی‌صدر هم مقصر بودند و چنین رویه‌ای داشتند.

آقای تبریزی می‌گویند در مجلس اول بازرگان گفته اختناق همیشه از سوءنیت سر نمی‌زند و از روی حسن‌نیت و علاقه به مردم نیز پدید می‌آید. خب این حرف چه ایرادی دارد؟ این واقعیت یک قانونمندی تاریخی است. بسیاری از دیکتاتورهای تاریخ با سوءنیت نبودند بلکه نظراتی داشتند. رضاشاه برای ضرر به مردم ایران نیامده بود. اما کارهایی کرد که این مجموعه اقدامات او باعث شد تاریخ درباره او قضاوت خوبی نکند. این حرف را بازرگان بعد از انقلاب نمی‌گوید بلکه در دادگاه نظامی شاه در سال 43 هم در رد اصلاحات آمرانه و غیردموکراتیک بیان می‌کند.

برخی مناقشات را جناب تبریزی بیان می‌کنند که حیرت‌آور است، می‌گویند در 21 شهریور 59 بازرگان دفاع از آقای بنی‌صدر می‌کند. در آن تاریخ شخص آیت‌الله خمینی مهم‌ترین مدافع بنی‌صدر بود. آیت‌الله خمینی فقط از 14 اسفند 59 به بعد بود که نسبت به بنی‌صدر تند رفتار کرد. ایشان حتی تا موقع عزل بنی‌صدر و چند روز قبل از اتفاقاتی که منجر به عزل شد، نصیحت می‌کرد. آقای فیض‌الله عرب‌سرخی که در آن زمان در اطلاعات سپاه بودند، در مناظره‌ای که با هم در ایرناپلاس صحبت می‌کردیم، می‌گویند بنی‌صدر و رجوی وقتی در هواپیما رفتند کسی نفهمید ولی وقتی هواپیما پرید ما فهمیدیم و تا هواپیما از خاک ایران رد شود یک‌ساعت، یک‌ساعت‌و‌نیم طول می‌کشید. آقای عرب‌سرخی می‌گوید به امام گفتیم می‌توانیم هواپیما را بنشانیم یا بزنیم، اما امام موافقت نکرد. پرسیدم چرا امام نخواست گفت چون امام به بنی‌صدر علاقه شخصی داشت. هر انسانی ممکن است به انسان دیگر توجه شخصی داشته باشد. امام در آن تاریخ از بنی‌صدر حمایت می‌کرد و حتی مهندس بازرگان را به‌عنوان حَکَم بین اینها در مرحله‌ای می‌فرستد‌. آقای تبریزی به سرمقاله 11 بهمن 59 اشاره می‌کنند که درباره حزب واحد صحبت شد. حزب واحد درست است چون حزب جمهوری معتقد به این ایده بود و آن را تبلیغ می‌کرد که ما به‌عنوان حزب واحد فراگیر می‌آییم. اتفاقا بازرگان حزب واحد فراگیر را برای دموکراسی و آزادی خطرناک می‌داند. چرا حزب جمهوری نباید نقد می‌شد؟ کدام اصول قانونی بازرگان یا هر شهروند دیگری را از نقد حزب جمهوری اسلامی منع کرده است؟

قاسم تبریزی: این با اتهام است.

مهدی متعمدی‌مهر: می‌گوید حزب واحد و آنها خود را حزب واحد فراگیر می‌دانستند. شبهه در ترور بازرگان بیان می‌کنید و این شبهه است و من نمی‌توانم چیزی بگویم. اینها نقل قول و تاریخ شفاهی است. اینکه خیلی سوال بی‌ربطی است که چه کسانی و چرا می‌خواستند ترور کنند. از کسانی که می‌خواستند این کار را کنند سوال کنید. از آنهایی که می‌خواستند آیت‌الله مطهری را ترور کنند بپرسید چرا ترور کردید، آنها هم جواب می‌دهند. هرکسی باشد جوابی می‌دهد. چرا از بازرگان سوال کنیم؟ می‌گویند میزان در 9 خرداد 60 سخنان مهم رئیس‌جمهور را منتشر کرده است. برای اینکه در 9 خرداد 60 ایشان هنوز رئیس‌جمهور بود. امروز هر روزنامه و نشریه‌ای سخنان آقای رئیسی را به‌عنوان رئیس‌جمهور منتشر می‌کند. در زمانی که آقای روحانی رئیس‌جمهور بود مگر به‌عنوان روزنامه وظیفه نداشتید سخنان ایشان را منتشر کنید؟ حتی روزنامه‌های منصوب رهبری اعم از اطلاعات، کیهان و... این کار را انجام می‌دهند چون رئیس‌جمهور رسمی کشور است. می‌گویند بازرگان رجایی را دعوت به برادری کرده است. اینکه فرهنگ اسلامی و مطابق با آموزه‌های قرآنی است که شما دو مسئول عالی‌رتبه کشور که در امتداد همدیگر هستند را به وحدت فرا بخوانید (فاصلحوا بین اخویکم. حجرات آیه 10). آن تفرقه میان نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور باعث شد این همه ظلم و خشونت به جامعه تحمیل شود. رجایی جای فرزند بازرگان و شاگرد مکتب سیاسی بازرگان و عضو رسمی نهضت بود. با هم سال‌ها کار کرده بودند. ایرادی که به نامه موسوم به «فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام» می‌گیرید چه ایراد اصولی دارد؟ جناب تبریزی خود شما بیان می‌کنید از سال 46 با مهندس بازرگان گفت‌وگو می‌کردم و استفاده می‌کردم. شما جای فرزند او بودید و حالا مثل بازرگان فکر نمی‌کردید ولی او نقش پدری دارد. همان‌گونه‌که صرف‌نظر از فرصت‌طلبی، مجاهدین به آیت‌الله طالقانی هم پدر می‌گفتند، ولی طالقانی واقعا جای پدر ملت بود. آقای خمینی و بازرگان هم چنان جایگاهی داشتند و از این رو وظیفه داشتند که صلح و آرامش برقرار سازند و جانب یک‌طرف را به‌طور مطلق نگیرند. اینکه اینها را توصیه کرده دست از اختلاف بردارید و شما برادر هستید و پنجه به‌صورت هم نکشید بد بود؟ اگر این توصیه پذیرفته می‌شد و مجاهدین وارد فاز ترور نمی‌شدند، بد بود؟ این نگرش و رفتار بازرگان ارزشمند و مسئولیت‌پذیرانه است. شغل من تاریخ نیست ولی شما یک محقق تاریخی هستید. ببینید مجاهدین چه پاسخی به مهندس بازرگان دادند؟ تلخ‌ترین پاسخ را به مهندس بازرگان در رابطه با آن نامه دادند. اگر آن نامه‌ای در طرفداری از مجاهدین بود آنها این‌طور پاسخ نمی‌دادند. شما امروز یک نیت خوب و یک حرکت ساده برای ایجاد برادری در جامعه را منکوب می‌کنید. تاریخ ایران از شما این را نمی‌پذیرد. در آن تاریخ هنوز مجاهدین آن برخورد مسلحانه را نکرده بودند. اتفاقا نامه بازرگان اگر مورد توجه قرار می‌گرفت می‌توانست از یک خشونت وسیع که از 30 خرداد 60 شروع شد و مجاهدین وارد فاز ترور شدند و در این سو، اینها را زندانی کردند و مسائل بعدی و اعدام‌ها و تعزیرها ایجاد شد، جلوگیری کند. این روحیه و رفتار بازرگان قابل ستایش است که در اوج خشونت تحت‌تاثیر قرار نگرفت و دنبال صلح و برادری بود. آقای تبریزی بدون هیچ سندی مطرح می‌کند که بازرگان به حامد الگار گفته که امام آخوند مرتجع است یا می‌گویند دکتر یزدی امام را استبداد سیاه دانسته است. هرکسی‌که آن روزگار را به یاد داشته باشد می‌داند که اصلا چنین ادبیاتی در آن موقع غیرممکن بود. مگر بازرگان شیخ علی تهرانی بود که با این لحن حرف بزند؟ دکتر یزدی شیوه حکومت‌داری آن روز را به این وصف خوانده است. امروز من و شما از یک رئیس‌جمهوری نقد می‌کنیم و حتی به محاکمه و استیضاح می‌کشانیم. اصلا معنای جمهوری این است که حق دارید با حاکمان مقابله کنید، نه مقابله نظامی بلکه استیضاح کنید و از آنها توضیح بخواهید و آنها را به محکمه افکار عمومی بکشید. معنی آزادی و معنای امر به معروف و نهی از منکر همین است. بدون این حقوق، بدون الزام مقامات به پاسخگویی، «جمهوری» بی‌معنا می‌شود. مثلا می‌گویند بازرگان گفته است شیطان اکبر مارکسیسم است. من خیلی متاسف می‌شوم که اگر برادر بزرگوار ما جناب تبریزی به‌عنوان یک مسلمان موحد و مومن به معنویت و آخرت و خدا معتقد باشند مارکسیسم شیطان اکبر نیست.

قاسم تبریزی: توضیحی که من دادم متوجه نشدید؟ ایشان (معتمدی‌مهر) مانند معلم درس می‌دهند. البته معلمی که علم ندارد و فقط مدعی معلمی است و توجه به موضوع و مستندات نمی‌کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: درمورد اینکه مطرح می‌کنند چرا با آمریکا برخورد نمی‌کرد، چه کسی این را گفته است؟ بازرگان از 28 مرداد به بعد و پس از به راه انداختن نهضت مقاومت ملی یکی از محورهای مبارزاتی خود را آمریکا قرار داد. به مقاله بیگانه‌پرستی او در بازیابی ارزش‌ها توجه کنید. مخالفت‌های بازرگان با قرارداد کنسرسیوم در 1331 و انقلاب سفید شاه و ملت در 1341 که منجر به بازداشت و زندان و تبعید او شد، براساس مخالفت او با دخالت بیگانه و ازجمله آمریکا در امور ایران صورت گرفت.

قاسم تبریزی: چه کسی در چه زمانی با چه مخاطبی این حرف را بیان کرده است؟ اینکه می‌گویید آمریکا زیان بزرگ است من این را می‌گویم. عجیب است در اوج انقلاب اسلامی آقای بازرگان می‌گوید با آمریکا مبارزه نکنیم چون در اینجا منافع دارد، این مطلب در کتاب تکاپو که نویسنده آن آقای حسن یوسفی‌اشکوری‌ است، آمده است.

مهدی معتمدی‌مهر: همین هم باشد چه اشکالی دارد؟ هر‌گونه اندیشه الحادی برای کشور ما یک خطر بزرگ است به‌ویژه در آن زمان که شوروی بود و جنگ سرد ادامه داشت و امکان هر‌گونه مداخله در امور ایران از سوی شوروی جدی بود. ممکن است جناب تبریزی یا دوستان ایشان این خطر را جدی نمی‌گرفتند.

قاسم تبریزی: بازرگان می‌گوید اگر شما می‌گویید آمریکا شیطان بزرگ است من هم می‌گویم این شیطان اکبر است. روش شما از آقای بازرگان بدتر شده است.

مهدی معتمدی‌مهر: چندین‌بار به این سوال شما پاسخ دادم. دکتر چمران و دکتر یزدی در لبنان و مصر چه می‌کردند؟ آنجا دعای کمیل نمی‌خواندند بلکه با منافع آمریکا در منطقه و صهیونیسم مبارزه می‌کردند و طبق اسناد، تشکیل سماع و فعالیت‌های چمران و یزدی در مصر و لبنان با موافقت و حمایت مهندس بازرگان بوده است. [در تکاپوی آزادی، همان منبع، ص 398] این نکته هم که جناب تبریزی ایراد گرفته و می‌گویند که بازرگان گفته چرا حقایق را به امام نمی‌گویند؟ فکر می‌کنم این موضوع در بیانیه «کانال‌های ارتباطی امام» در دفتر سوم جلد 11 اسناد نهضت آزادی آمده و دلالت بر محدودیت‌هایی دارد که برخی اعضای دفتر امام برای مراجعان به رهبر انقلاب پدید می‌آوردند و مانع از دیدار می‌شدند.

مهدی معتمدی‌مهر: نه‌تنها در آن تاریخ و بعد از آن و نه‌تنها مهندس بازرگان که بسیاری از افراد دیگر برای رفتن پیش آیت‌الله خمینی مشکل داشتند. دفتر آیت‌الله خمینی آنها را راه نمی‌دادند. من این را محدود به بازرگان و نهضتی‌ها نمی‌کنم.

قاسم تبریزی: منظور شما سیداحمد خمینی است؟

مهدی معتمدی‌مهر: من نمی‌دانم، دفتر ایشان منظورم است. حتی دکتر یزدی روایت کرده است که در آخرین دیداری که در سال 64 با آیت‌الله خمینی داشته است، سیداحمد دنبال من آمد و به من گفت به پدرم نگویید من مانع ملاقات شما شدم. حتی درباره دکتر چمران نیز نامه‌های او را که در کتاب چمران به قلم چمران منتشر شده را ببینید دلالت بر همین امر دارد. [ابراهیم یزدی، یادنامه چمران، انتشارات قلم، چاپ سوم 1394، ص 63]

آقای تبریزی ایراد می‌گیرند که چرا تهاجم به مطبوعات در روزنامه میزان محکوم شده است؟ مگر نباید بشود؟ حاکمان جمهوری اسلامی که به‌خاطر مبارزه با استبداد و برقراری آزادی شکل گرفته است، مطبوعات را می‌بندند. شما می‌گویید این مطبوعات خلاف گفته‌اند. در دادگاه علنی این را ثابت کنید. همان مقررات قانونی را در‌نظر بگیرید. هنوز که 41 سال از توقیف روزنامه میزان می‌گذرد دادگاه آن تشکیل نشده است. این مساله قابل اعتراض نیست؟ بنابراین این چه حرفی است که می‌زنیم؟ معلوم است نسبت به تهاجم به مطبوعات باید واکنش نشان داد. می‌گویند در 19 آبان 59 قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی کل قوا در میزان منتشر شده است. در زمانی که بنی‌صدر به‌طور عادی کار می‌کرد و 90 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از او تقدیر می‌کنند، چرا نباید میزان نامه ایشان را منتشر کند؟ آنها یک‌سوم مجلس بودند. چرا نباید این نامه منتشر شود؟ در همان زمان بنی‌صدر نماینده آیت‌الله خمینی در جنگ و فرمانده کل قواست. می‌گویند در نطق قبل از دستور گفته‌اند حزب جمهوری اتخاذ شیوه‌های استالینی دارد. استالین چه کار می‌کرد؟ مخالفان خود را می‌گرفت و حذف می‌کرد و روزنامه‌ها را می‌بست. حزب جمهوری این کار را نکرد؟ جریانات دخیل در انقلاب را حذف نکرد؟

جناب تبریزی اعتراض می‌کنند که چرا بازرگان گفته آیت‌الله خمینی ایران را برای اسلام می‌خواهد و ما اسلام را برای ایران و بحث خدمت به ایران یا خدمت به اسلام را مطرح کرده است. موضع آقای بازرگان آن بوده که آقای خمینی فقط مرجع تقلید نیست و بلکه در جایگاه رهبر سیاسی کشور قرار دارد و باید منافع ملی برای او اولویت داشته باشد. اتفاقا این نگرش پشتوانه قرآنی هم دارد. قرآن هدف خودش، پیامبران را و حتی دین را هدف نهایی و هدف خود نمی‌داند، اگر چیزی تبدیل به هدف شود شرک است. قرآن تاکید می‌کند که برای هدایت مردم (هدی للناس) آمده است. اسلام برای هدایت مردم آمده است. هدایت به معنای نجات و رستگاری و روشن‌سازی و آگاه‌سازی مردم است. چرا باید فکر کنیم مردم باید فدای دین شوند.؟ دین باید برای هدایت و رستگاری و نجات مردم به کار گرفته شود.

درخصوص نقدی که بازرگان بر عملکرد مجلس اول می‌کند، دوستان ایراد می‌گیرند. ایراد بازرگان به رجعت طاغوت استبداد، تنگ‌نظری، ممانعت از ورود مخالفان به انتخابات و نقض حقوق اساسی ملت است و این نطق واجد هیچ توهینی نیست. شاخص ممیزه اهانت و نقد کاملا آشکار است. بازرگان این نطق را در سال 63 بیان می‌کند که بدترین اهانت‌ها به او و دوستانش می‌شد، اما بازرگان جواب شخصی نداده و فقط از منظر حقوق و حاکمیت ملت نقد می‌کند. جناب تبریزی اگر جنابعالی از این در داخل آمدید و به شما حمله می‌کردند چه واکنشی داشتید؟ در مجلس اول به مدت 4 سال دالان مرگ‌خواهی برای بازرگان تشکیل دادند، به او حمله کردند، کتک زدند، با اسلحه به او یا دوستان ایشان حمله کردند. خاطرات ثبت شده است.

قاسم تبریزی: خاطرات ثبت‌شده چه کسی است؟

مهدی معتمدی‌مهر: این حرف در زمانی مطرح شد که آقای هادی غفاری می‌آید به‌سوی آقای صباغیان و آقای هاشمی داد می‌زند که اسلحه خود را کنار بگذارید. درصورتی‌که اینها ملزم بودند برای ورود به مجلس اسلحه را تحویل دهند. صحنه‌های کتک‌خوردن مهندس صباغیان و مهندس معین‌فر و فحش‌هایی که به مهندس بازرگان در صحن مجلس داده می‌شد و مرگ‌خواهی‌هایی که در منابر و مساجد و مدارس به بازرگان می‌شد، نباید نشانه خسران و حسرت و اندوه باشد؟ شما بودید این کار را نمی‌کردید؟ مطرح می‌کنند چرا بازرگان گفته اولین قربانیان این انقلاب ما بودیم؟ من نمی‌دانم اولی یا چندمی بوده است ولی وقتی لباس‌شخصی‌ها به دفتر نهضت حمله می‌کردند، وقتی اعضای آن را می‌دزدیدند و در بهشت زهرا و کهریزک می‌بردند، آدم محترمی همچون دکتر سحابی را اعدام نمایشی می‌کنند، اعضای نهضت چه واکنشی باید نشان می‌دادند؟ فکر می‌کنید القا است؟ اگر یک‌صدم این رفتاری که با بازرگان و یارانش شد با شما و دوستان‌تان انجام شود، فریاد نمی‌کشید؟ قرآن نگفته است صدای خود را بلند نکنید مگر آنکه بر شما ظلم شود؟ (سوره نساء، آیه 148) واقعا نمی‌دانم جناب تبریزی چه فکر می‌کنند چون من نمی‌توانم بپذیرم ایشان بدون دانش این مسائل را مطرح می‌کنند چون حرفه و کار و عمر خود را در این راه گذاشته‌اند ولی این کلماتی که درباره محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی و یونسی و مدنی و امیرانتظام بدون سند معتبر مطرح می‌کنید، هیچ معنایی جز تخریب سرمایه اجتماعی و ترور شخصیت‌های ملی و سرمایه‌های انسانی ایران ندارد. این نگرش و مواضع و ادبیات شما و دوستان‌تان نه‌تنها تنگ‌نظرانه و غیراخلاقی و ضدقرآنی بلکه معارض با توسعه کشور است. خدمات محمدعلی فروغی برای حفظ ایران بعد از سقوط دولت رضاشاه را هیچ ایران‌دوستی نمی‌تواند نادیده بگیرد. کدام تاریخ‌نگار معتبر بوده که محمدعلی فروغی را خائن بداند؟ کدام تاریخ‌نگار معتبر بوده که خدمات ابوالحسن‌خان فروغی را نادیده بگیرد؟ به‌هر‌حال درست یا غلط اینها معلم مهندس بازرگان بودند. اشکال می‌گیرید که بازرگان از ابوالحسن فروغی با عنوان «استاد مرحوم ما» یاد کرده است. کجای این حرف ناروا و بد بوده است؟ امام علی(ع) خیلی بالاتر از بازرگان می‌گوید و می‌فرماید که اگر یک فردی کلمه‌ای به شما بیاموزد شما باید بندگی او را کنید. امام علی نگفته است که آموزگار شما باید مسلمان و فقیه باشد تا از او تقدیر کنید. حرفش شمول عام دارد. اصلا مقام علم در اسلام و نهج‌البلاغه همین است. ارزشی جهان‌شمول و فرا زمان و فرا دینی است. این اخلاق اسلامی است و اگر اینها را از اسلام بگیریم چیزی از آن نمی‌ماند. به همین دلیل این حرف‌ها مردود است.

برادر بزرگوار جناب تبریزی، شما می‌توانید مدام مصادیقی ناروا یا درست مطرح کنید و بنده هم پاسخ دهم. باید ببینیم که چه هدفی را از این گفت‌وگو دنبال می‌کنیم؟ گفت‌وگو که به‌خودی‌خود هدف نیست. آیا هدف شما این است که نهضت آزادی را بزنید؟ خب چه فایده‌ای دارد این کار؟ افکار عمومی و تاریخ ایران از صداقت، شهامت و درایت بازرگان دفاع می‌کند. شما سال‌ها اتهام زده‌اید. الان که دیگر ثابت شده نهضت آزادی علاقه‌ای به ورود به ساختار قدرت ندارد و بلکه درصدد اثرگذاری بر این ساختار از طریق آگاه‌سازی افکار عمومی است. پس خطری از بابت رقابت قدرت وجود ندارد که نگران باشید و در قبال هدفی هم که نهضت دنبال می‌کند، شما جز حبس و زجر افراد و خانواده‌ها کاری نمی‌توانید پیش ببرید. 40 سال این کار را کردید و حکم دادگاه درباره اعضای آن گرفتید و هزار و یک کار کردید. زندان بردید و شکنجه کردید. همین فردی که جلوی شما نشسته کوچک‌ترین فرد نهضت آزادی است که از دادگاه انقلاب و دستگاه امنیتی صدمه دیده است. این کار را کردید. بالاتر از این نمی‌توانید کاری کنید. افکار عمومی هم قضاوت می‌کند. در همان جلسه دانشگاه صنعتی‌شریف که با آقای ملاقلی‌پور مناظره داشتیم و ایشان همین حرف‌هایی را می‌زد که امروز شما می‌گویید، میزبان بسیج دانشگاه بود و کل حضار از بسیجیان بودند که آن فیلم مستند ارائه شد‌. بسیجیان دانشگاه شریف به‌خاطر بی‌منطقی و بی‌انصافی، ملاقلی‌پور را تقبیح کردند. [واقعیت‌های مستند راه طی‌شده، انتشارات کویر، چاپ اول 1400، صص 617 و 618] چون آن فیلم مغالطه‌آمیز و مغرضانه بود، حتی جشنواره سینماحقیقت آن فیلم را در بخش مسابقه راه نداد و آن وقت شما باز هم همان موارد را متاسفانه تکرار می‌کنید. اساس فرمایشات و استدلالات شما هیچ چیز جدیدی از آن فیلمی نیست که نه مستند و بلکه مستندسازی امنیتی بود. خواهش می‌کنم کتاب پاسخ به مستند راه طی‌شده را مطالعه کنید. بازرگان 35 جلد کتاب با 500 عنوان مقاله دارد و به مکتب بازگشت به قرآن باور دارد و نه اومانیسم و لیبرالیسم و نظایر آن. بازرگان حتی تحلیل سیاسی‌اش هم متکی بر فهمی است که از آموزه‌های قرآنی دارد. حق داریم که بگوییم با این فهم از آموزه‌ها موافق نیستیم. ولی اینکه بگوییم چون این فهم با فهم اسلام فقاهتی یا نظرات آیت‌الله خمینی مغایرت دارد خلاف اسلام است، حرف سنجیده‌ای نیست. بیایید به اتفاق به قم، نزد سنتی‌ترین مراجع برویم و ببینیم آنها چه می‌گویند؟

قاسم تبریزی: من نمی‌دانم شاید آقای معتمدی‌مهر باید یک توجیه المسائل در رابطه با نهضت آزادی و آقای بازرگان بنویسند بد نیست ولی خیلی بدتر می‌شود. آقای بازرگان مطرح می‌کند مبانی تحلیل علمی قرآن را از آقای فروغی گرفته‌ام. اسناد لژ بیداری فراماسونری را از خانه محمدعلی فروغی پیدا کردند. خود او فوت کرده بود و پسر او فعالیت لژ را داشت ادامه می‌داد. شاید آقای معتمدی‌مهر شناختی نسبت به فراماسونری و تشکیلات ندارد و در این رابطه من اصل را بر سادگی ایشان می‌گیرم. موضوع بعدی شاید مغلطه یا شیفتگی نسبت به نهضت آزادی باشد، اگر یک انتقاد مستند از آقای بازرگان می‌کنیم تقوا زیرسوال می‌رود اما آقای بازرگان این همه توهین و اتهام به شخصیت برجسته‌ای چون آیت‌الله شهید بهشتی و علما، ائمه جماعات، نیروهای مومن نهادهای انقلابی، خط امام و... دارد و آنها را وابسته به جریان مارکسیست و استالینی می‌داند، بی‌تقوایی نیست؟ آقای بازرگان در حالت عادی از بنی‌صدر دفاع نمی‌کند. در دوره‌ای که آقای بنی‌صدر علیه مجلس و قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی عصیان کرده و پیوند با منافقین بسته آقای بازرگان از او دفاع می‌کند. بازرگان 17 شهریور علیه آیت‌الله شهید بهشتی صحبت کرده و سه روز بعد از آقای بنی‌صدر دفاع می‌کند و اساس نظام را می‌زند. درمورد نخست‌وزیری، آقای معتمدی ادعایی کرد که جای تأمل دارد.

گفتند آقای رجایی و دکتر عباس شیبانی تا سال 58 عضو نهضت بودند. درحالی‌که بعد از تاسیس حزب جمهوری اسلامی آقای شیبانی تا سال 1358 عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. آیا می‌تواند این مدت 8‌ماه‌ونیم هم در حزب جمهوری اسلامی و هم در نهضت آزادی باشد؟

آقای رجایی از سال 49-48 نزدیک به سازمان مجاهدین‌خلق می‌شود و از طرف دیگر با هیات‌های موتلفه کار می‌کند. مدرسه رفاه مربوط به موتلفه است. ایشان مدیر این مدرسه است و با آنها کار می‌کند. بعد از آن هم در زندان عمدتا به‌عنوان مدافع امام با شهید سیداسدالله لاجوردی و شهید حاج‌مهدی عراقی و این مجموعه کار می‌کند. از موقعی که آزاد شدند انجمن اسلامی معلمان را تشکیل دادند.

مهدی معتمدی‌مهر: اگر بوده پس نامه مهندس سحابی چیست؟ در آن تاریخ نامه‌ای از مهندس سحابی وجود دارد که در انتها اسم 6 نفر عنوان شده است. نامه استعفای مهندس سحابی را سرچ کنید که در آن افراد دیگری هم هستند. در سایت نهضت بروید‌ و ببینید که آقایان شیبانی و رجایی هم تا آن تاریخ عضو نهضت آزادی بوده‌‌اند یا خیر؟ واقعیات را که نمی‌توان تغییر داد.

قاسم تبریزی: آقای شیبانی عضو نهضت آزادی نیست و به‌عنوان یک شخصیت اسلامی نامه به آقای بازرگان می‌نویسد که این چه مواضعی است که گرفته‌اید.

مهدی معتمدی‌مهر: نامه استعفا در سال 58 و نامه دکتر شیبانی مربوط به بعد از استعفاست.

قاسم تبریزی: و جوابی که مهندس بازرگان می‌نویسد. آقای بازرگان خود می‌گوید در این اختلاف رئیس‌جمهور با دیگران ما چاقوی رئیس‌جمهور را تیز می‌کنیم. این به چه معناست؟ اینجا چاقوساز بود و زنجان چاقو درست کرده بود.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی ما سعی می‌کنیم رئیس‌جمهور را حفظ کنیم.

قاسم تبریزی: اخلاق اسلامی این است که اگر ما گفتیم فراماسونری خائن است خلاف کردیم؟ خود آقای محمدعلی فروغی در کتاب خاطرات[10] خود می‌گوید من نمی‌دانم خدایی هست یا خیر. ایرج افشار چاپ کرده است. پس این مسلمان مومن است؟ من گفتم خائن بود.

مهدی معتمدی‌مهر: اتفاقا فروغی خادم بوده است.

قاسم تبریزی: خادم کجاست؟ احتمالا تاریخ را نمی‌دانید یا به عمد از وابستگان به استعمار دفاع می‌کنید، حداقل سعی کنید مسائل و موضوعات روشن و بیّن را انکار نکنید، انکار آن آسیب به شخصیت فکری شما می‌زند. مساله اعتقادی خود را صریحا بیان کنید و آن را در هاله‌ای از دوگانه‌گویی پنهان ننمایید.

فرهیختگان: نامه را پیدا کردم، در خاطرات دکتر مهدی جعفری است که تحت عنوان نامه استعفای شهید رجایی از نهضت آزادی آمده است. تاریخ برای آذرماه سال 58 است. اسامی امضاکننده‌ها محمود احمدزاده‌هروی، عبدالعلی اسپهبدی، محمد بسته‌نگار، سیدمحمد‌مهدی جعفری، حسن حبیبی، علی دانش‌منفرد، عزت‌الله سحابی، فریدون سحابی، حسن عرب‌زاده، انسیه مفیدی، امیر نادری، همایون یاقوت‌فام و محمدعلی رجایی است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: این برای آذر 58 بود ولی به مهندس در بهمن‌ماه می‌دهند.

قاسم تبریزی: تا آن زمان ارتباط با نهضت داشت. آیا آقایان رجایی، حسن حبیبی و... با نهضت کار می‌کردند و از سوی دیگر با شهید آیت‌الله بهشتی در خط و مسیر امام خمینی(ره) بودند؟

مهدی معتمدی‌مهر: طبیعتا شهید رجایی تا زمان استعفا عضو رسمی نهضت بوده است. این مساله قابل کتمان نیست.

قاسم تبریزی: موضع‌گیری‌شان دربرابر نهضت بود. آقای رجایی در سال 1359 نقد‌هایی درمورد نهضت داشتند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: این‌طور نیست. مخالف نیست. مگر موضع‌گیری رجایی موافق با مجاهدین بود ولی سال 50 در حمایت از مجاهدین به زندان افتاد.

قاسم تبریزی: آن زمان مرتبط بوده است. قبل از زندان با سیدمهدی جعفری در ارتباط بوده اما پس از آزادی هیچ‌گونه ارتباط تشکیلاتی نداشتند.

مهدی معتمدی‌مهر: همان زمان هم آقای رجایی عضو مجاهدین نبوده، ولی آقای رجایی از یک سو و آقای هاشمی از سوی دیگر و مهندس توسلی و مهندس سحابی نیز در حمایت از مجاهدین در ارتباط با نامه‌ای درباره مجاهدین بازداشت و شکنجه شدند. آقای رجایی تا جایی که می‌دانم اگرچه هم سن و سال حنیف‌نژاد بود، ولی حتی در زمان زنده بودن ایشان، ارتباط ویژه با آنها نداشت. به‌خاطر ارتباط رجایی با مجاهدین یا موتلفه نمی‌توانید منکر رابطه او با بازرگان و عضویتش در نهضت شوید.

قاسم تبریزی: موضوع دیگری که آقای معتمدی‌مهر مطرح کردند این بود که امام به بنی‌صدر علاقه داشت. من این را یک نوع اشتباه می‌دانم چون ایشان بعدا عنوان کرد من به بنی‌صدر رای ندادم. تا ایشان رئیس‌جمهور بود، وی را به‌عنوان رئیس‌جمهور تایید می‌کرد. من فکر می‌کنم اگر صحبت می‌کنیم درست صحبت کنیم و بگوییم امام به‌دلیل جایگاه قانونی‌ای که آقای بنی‌صدر داشت وی را تایید می‌کرد، اما اینکه علاقه داشت فکر می‌کنم قدری بحث نادرست است. اتفاقا حرکت نهضت آزادی و آقای بازرگان درجهت تفرقه بود نه درجهت وحدت. از 17 شهریور اعضای نهضت نزدیک به دفتر آقای بنی‌صدر می‌شوند و حتی در جریان دانشگاه آقای بازرگان به دانشگاه می‌رود و برخی از افراد نهضت نیز به دانشگاه می‌روند و از بنی‌صدر دفاع می‌کنند، یعنی هیچ مورد ندارد که دفاع نکنند و بیشتر مواضع‌شان علیه آقای رجایی است. در قضاوت‌ها زمان را لحاظ کنیم. مشکل عدم‌د‌قت در زمان است که نمی‌دانیم درباره افراد در چه زمانی حرف می‌زنیم.

مهدی معتمدی‌مهر: گاهی اوقات صدای من بلند شد و از این بابت عذرخواهی می‌کنم ولی در‌هرحال نفس این‌گونه جلسات مبا‌رک است. شرکت در چنین نشست‌هایی قبلا امکان نداشت و دوستانی با گرایش فکری و سیاسی آقای تبریزی نیازی به آن نمی‌دیدند و کلا از ما برا‌ئت داشتند، اما فکر می‌کنم گذر زمان نشان داده که چاره‌ای جز گفت‌وگو وجود ندارد. امروز جامعه با چنان بحرانی روبه‌رو شده که «نان» مساله مردم شده است، من فکر می‌کنم اختلاف دیدگاه‌هایی که داریم در‌برابر اشتراکات ناچیزند؛ چرا‌که ایران خانه ماست و اگر این سقف ویران شود بر سر همه ما ویران می‌شود.

قاسم تبریزی: مگر قرار است ویران شود؟ مطرح می‌شود که تجربه شود و خطاها تکرار نشود. البته وحدت معیار می‌خواهد، بدون معیار و اصول انسان‌ها، جریان‌ها، احزاب و... به وحدت نمی‌رسند. ارتباط افراد به‌عنوان شهروند و انسان عادی قابل قبول است، اما وقتی بحث مبانی و اعتقادات شد دیگر وحدت معنی ندارد. به‌نظر می‌رسد گفت‌وگو خوب است حتی اگر به نتیجه مثبت منجر نشود، دیگران را روشن می‌کند چون قاضی دیگران هستند آنها هم براساس مبانی، اعتقادات یا حداقل عدا‌لت قضاوت می‌کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: مگر شما شک دارید که جامعه درگیر بحران‌های عظیم ساختاری است که اگر مورد توجه قرار نگیرند، سقف را بر سرمان خراب می‌کنند؟ باید هراس داشت از اینکه این‌بار دیگر نه با انقلاب و سرنگونی نظام و بلکه با فروپاشی ایران مواجه ‌‌شویم. اگر صدای مطالبات مردم نجیب و ستم‌کشیده دیر شنیده شود و اگر متوجه نباشیم که این مردم خود راه‌حلند و تحقق حقوق و حاکمیت آنان تنها راهی است که موجب همبستگی ملی و مشارکت عمومی خواهد شد، جبران‌ناپذیر می‌شود. بنابراین باید با بررسی گذشته به یک عبرتی برسیم. امروز نهضت آزادیخواهان آن نیست که بیاید در قدرت وارد شود. از این جهت شما نگران نباشید، به‌عنوان بخشی از حاکمیت فقط دغدغه مردم و سقوط روزافزون سرمایه اجتماعی را باید داشته باشید.

قاسم تبریزی: تاریخ را برای عبرت و تجربه بیان می‌کنیم.

مهدی معتمدی‌مهر: حرف آخر من این است که این مملکت را تمام فرزندان آن می‌سازند. هر مملکت و هر خانه‌ای را تمام فرزندان آن حفظ می‌کنند. حتی کشورهایی که اقتصادهای بزرگ دارند مثل آمریکا که بودجه‌شان چندده برابر ماست، بدون کمک مردم خود نمی‌توانند کشور را بسازند و حتی اداره کنند. 50 درصد این مردم زنان هستند و حاکمیت باید بپذیرد که بدون تامین حقوق اساسی و بدون پذیرش همکاری و مشارکت زنان ایران، راهی به سوی توسعه وجود ندارد. اولویت توسعه ایران، ایجاد زمینه مشارکت زنان ایرانی است نه دستیابی به انرژی هسته‌ای.

قاسم تبریزی: از مردم چه تعریفی دارید؟ توده‌ای‌ها می‌گویند مردم و مجاهدین هم می‌گفتند مردم. من حقیقتا از نوع نگرش و مطالب بی‌اساس، متناقض و متضاد آقای معتمدی‌مهر متاسف هستم، این مطالب یا نشان‌دهنده سادگی و سطحی‌نگری ایشان است و یا... . لذا این جلسات نشان داد نمی‌توانیم به توافق برسیم چون ایشان در مبانی مشکل دارند و نمی‌خواهند حقایق و واقعیات را بپذیرند.

مهدی معتمدی‌مهر: جناب تبریزی عزیز یادآوری می‌کنم که این کار که مدام وسط حرف کسی بپرید، آن هم وسط جمع‌بندی مطلب و مانع تمرکز فکری من شوید، خلاف ادب گفت‌وگو و خلاف انصاف است. شما سن و سال و تجربه‌تان بیش از بنده است و انتظار بیشتری می‌رود که رعایت کنید. با چه چیزی می‌خواهید به این نتایج برسید؟ به هرچه می‌خواستید رسیدید. اگر می‌خواهید من حرف نزنم، سکوت می‌کنم و باز هم شما حرف آخر را بزنید، ولی این کار چه فایده‌ای دارد؟ 43 سال این رفتار را کردید و مانع حرف زدن مخالفان و دگراندیشان شدید، حاصلی داشت؟

داشتم عرض می‌کردم که این مردم شامل همه مردم می‌شوند. زن، مرد، روستایی، شهری، اهل تسنن، شیعیان، اقلیت‌های دینی، اقوام و اصناف گوناگون هستند که این مردم را تشکیل می‌دهند. این مردم یعنی خود ایران. فکر می‌کنم این جلسات و مشابه این جلسات فارغ از فضای مجادله و صرف‌نظر از اینکه بخواهیم فقط حقانیت خودمان را اثبات کنیم، جلسات مفیدی هستند. دوستی و مودت و همبستگی ایجاد می‌کنند. حرف‌هایی که تفرقه و نفاق ایجاد کنند، کارساز نیستند. تکرار تجربه چهار دهه گذشته‌اند‌. آزمودن آزموده‌ها.

با کمال احترامی که برای آقای تبریزی قائلم اما ایشان حرف نویی نداشتند. خیلی از این حرف‌ها برای من که تجربه محدودی در بحث بازجویی‌های امنیتی دارم، تکراری بودند و قبلا به گوشم خورده بود. اینکه ثابت کنیم این فرد فراماسون بوده و آن دیگری مسلمان نبوده است، این کار تضعیف سرمایه اجتماعی مملکت است و هیچ معنا و حاصل دیگری ندارد. مخرب است و نه سازنده و تحول‌آفرین. تنها راه رهایی از این بحران پیچیده، ایجاد اراده تغییر، مسئولیت‌پذیری و قبول سهمی است که در این وضعیت داشته‌ایم. فرافکنی کاری پیش نمی‌برد. کسانی که در حاکمیت و ساختار حکومت بودند بیش از بقیه مسئول هستند. من نمی‌گویم دیگران مسئول نیستند ولی حکومتی‌ها بیش از دیگران مسئول وضع موجود هستند. امور تاریخی گذشته و تمام شده است. با نهضت آزادی و با حزب موتلفه و دیگران رفتار شهروندی داشته باشید. مگر ما با تمام اختلاف دیدگاه‌ها همه فرزندان این مملکت نیستیم؟ بیایید با هم درباره بحران‌های این جامعه فکر کنیم. من فکر نمی‌کنم کسی در جامعه معتقد باشد بحران نیست. فکر کنیم و همکاری کنیم. امروز وقت این حرف‌ها نیست، امروز وقت تکرار تجربه‌های گذشته نیست. با تمام اختلافاتی که با نهضت آزادی و بازرگان دارید می‌دانید وقتی با نهضت آزادی برخورد می‌کنید با چه کسانی طرف هستید. این میزان هم مخالفت دارید اما جریانات نوظهور نظیر آقای احمدی‌نژاد یا بسیاری از افراد بی‌ریشه و فرصت‌طلبی که به اسم «جوان حزب‌اللهی» الان بر مسند مجلس و دولت نشسته‌اند، جریاناتی که اسم انحرافی روی آنها می‌گذارید را نمی‌شناسید. نسل‌های بعدی آنها را هم که اصلا نمی‌شناسید. معضل نفوذ و بحران امنیت ملی یعنی همین. تجربه و دانش سیاسی ثابت می‌کند که در ایران، بدون آزادی و حاکمیت ملت، امنیت ملی پایدار به‌دست نمی‌‌آید. استقلال بدون دموکراسی پایدار نمی‌ماند. حاکمیت ملی در ادامه حاکمیت ملت است.

 

[1] مهندس منصور روحانی به روایت اسناد ساواک، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی

[2] داریوش همایون به روایت اسناد ساواک تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

[3] 12 فروردین 1358

[4] صحیفه امام خمینی(ره)

[5] بازرگان در سالهای 1358، 1359 تا 60 مکتبی ها را تمسخر می کرد!

[6] روزنامه میزان

[7] اسناد لانه جاسوسی

[8] روزنامه میزان

[9] اسناد لژ بیداری، 6 جلد، تهران، نشر سوره مهر

[10] خاطرات محمدعلی فروغی، ایرج افشار

مهندس بازرگان را نمی‌توان ناديده گرفت

در سی امین سالگرد انقلاب انتظار می‌رفت که یاد اولین نخست وزیر انقلاب منصوب رهبر انقلاب که هیچکس در صداقت و تاریخ پر مبارزه و ایمانش تردید ندارد، پر شکوه تراز همیشه و از سوی متولیان انقلاب برگزار شود تا نسل فعلی که زمان انقلاب را درک نکرده اند، با سیر تاریخی انقلاب اسلامی آشنا شوند …

مرحوم مهندس مهدی بازرگان بی شک بخش بزرگی از تاریخ ایران، انقلاب و روشنگری اسلامی است. بزرگترین ویژگی شخص بازرگان صداقت، ایمان و استواری واصرار بر باورهایش بود. نادیده گرفتن بازرگان به معنای نادیده گرفتن تاریخ مبارزات اسلامی معاصر و چشم پوشی از تاریخ انقلاب اسلامی است.

امام خمینی به دلیل همین خصوصیات او، وی را فارغ از گرایشهای حزبی اش به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب برگزیدند و به دستور ایشان مردم به خیابان ها ریختند و اعلام کردند که اطاعت از دولت بازرگان واجب شرعی است. شاید نو ظهوران عرصه ی سیاسی کشور که تاریخ مبارزات و انقلاب را نمی شناسند، به خاطر منافع امروز خود به فکر نفی وحذف وی باشند و حتی اجازه ی برگزاری مراسم ختم و فاتحه در سالگرد وفاتش را ندهند.

اما از پیشتازان عرصه ی مبارزات و انقلاب انتظار می رفت که خود هرساله یاد مهندس بازرگان را زنده نگه دارند تا آیندگان هم یاد آنان را پاس بدارند. اگر به خاطر اختلاف نظر هایی که در روش ها به وجود می آید، همه ی تاریخ مورد بی مهری قرار گیرد، دیگرانی هم که با روشهای امروزی اداره ی کشور اختلاف نظر دارند، بر اساس همین سنت، آنان را مورد بی مهری قرار می دهند و در نهایت دفتر چه ی سیاهی از همه ی این دورانها در تاریخ باقی می ماند. در سی امین سالگرد انقلاب انتظار می‌رفت که یاد اولین نخست وزیر انقلاب منصوب رهبر انقلاب که هیچکس در صداقت و تاریخ پر مبارزه و ایمانش تردید ندارد، پر شکوه تراز همیشه و از سوی متولیان انقلاب برگزار شود تا نسل فعلی که زمان انقلاب را درک نکرده اند، با سیر تاریخی انقلاب اسلامی آشنا شوند.

بازرگان، کامیابی سیاسی و پای‌بندی اخلاقی - سعید رضوی فقیه

مرحوم مهندس بازرگان را معمولا و به درستی سیاستمداری اخلاق‌گرا معرفی می‌کنند. برای اثبات این گزاره و سپس ارزیابی کارنامۀ وی در این زمینه باید شاخص و معیاری مشخص داشته باشیم وگرنه گرفتار کلی گویی یا تعریف و تمجیدهای بی خاصیت خواهیم شد.

وقتی از کارنامۀ مهندس بازرگان (یا هر شخص دیگر) در سیاست ورزی اخلاقی سخن می‌گوییم باید اولا از “کامیابی سیاسی” و “پایبندی اخلاقی” وی و ثانیا از جمع میان این دو، تصویری روشن و متمایز عرضه کنیم.

موضوع اصلی تاملات در دو حوزۀ سیاست و اخلاق، چه به عنوان تکلیفات عملی و چه به عنوان توصیفات نظری، کنش آزاد و آگاهانۀ آدمیست. در اخلاق، فرد و فضیلتها و نیکبختی فردی اش مورد بحث و تامل قرار می‌گیرد حال آن‌که در سیاست، جامعه نیک‌بختی جمعی بررسی و واکاوی می‌شود. تاریخ اندیشه ورزی پیرامون موضوعات سیاسی و اخلاقی به قدمت تاریخ تمدن و تفکر است. از روزی که آدمیان نهادهای اجتماعی را تاسیس کرده و فرصت تامل و تفکر را یافته اند، در کنار بسیاری از موضوعات فلسفی وعلمی در بارۀ خیر و عدالت نیز به عنوان راه‌هایی برای رسیدن به سعادت فردی و اجتماعی اندیشیده و گفتگو کرده اند. تاریخ فلسفه پر است از ریزنگری‌ها و ژرف اندیشی‌ها در باب مسائل مرتبط با سیاست و اخلاق. خیر چیست، فضیلت کدام است و سعادت چگونه حاصل میشود؟ آیا خیر و عدالت و دیگر موضوعات اخلاقی و سیاسی واقعیت دارند، اعتبارات محضند یا اصلا ریشه در عواطف بشری دارند؟ به تعقل دریافته می‌شوند یا به شهود یا آنکه هم‌چون بسیاری از آداب و سنن و قراردادهای جمعی از طریق آموزش اکتساب میشوند؟ همۀ اینها و بسیاری بحثهای عمیق و دقیق برای فهم حقایق اخلاقی و سیاسی لازم است، حتی اگر در پایان کار به این نتیجه برسیم که هیچ حقیقتی در این دو حوزه موجود نیست و اگر هم باشد یا شناختنی نیست و یا آنکه فاقد اطلاق و قطعیت است.

اما برای سیاست ورزیدن یا زیستن بر پایۀ اصول اخلاقی ضرورت ندارد نظریات و آرای فیلسوفان اخلاق و سیاست را گردآوری و غربال کرده و به محک عقل و تجربه بسنجیم. اگر چنین باشد هیچگاه فرصتی برای اخلاقی زیستن یا سیاست ورزیدن نخواهیم یافت. اگر اهل عمل صالح یا رفتار درست و اخلاقی باشیم کافیست به فهم عرفی و عقل سلیم تکیه کرده و ذهن خود را برای درک واقعیتهای عینی به کار اندازیم و البته از نقد یافته های خود و دیگران نهراسیم.

اما صرف نظر از بحثها و مجادلات نظری در دو حوزۀ اخلاق و سیاست میتوان چند اصل را به عنوان دریافت‌های عرف عقلا پذیرفت.

نخست آنکه غایت سیاست تامین سعادت عمومی و هدف اخلاق رسیدن به سعادت فردیست. دوم آنکه در سیاست کامیابی مهم است و در اخلاق پایبندی. سوم آنکه همۀ رفتارهای آدمی در روابط خانوادگی، معاملات اقتصادی و مناسبات سیاسی مشمول داوری اخلاقیست و البته این داوری‌ها باید از منطق و معیاری واحد ناشی شود و نه معیارهای متعدد. اگر تقلب و دروغ در خانه زشت است در بازار و مسجد و محکمه هم زشت است. گزارۀ چهارم نیز آن است که داوری اخلاقی همواره در مورد رفتارهای ما در شرایط عینی و انضمامی مصداق دارد از جمله در میدان سیاست. بنابراین اخلاق با سیاست تقابل ندارد بلکه سیاست یکی از بسترها و زمینه های ممکن برای داوری اخلاقیست.

با این اوصاف جمع کردن میان کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی همیشه کاری آسان نیست بلکه شاید بتوان گفت همیشه کاریست بسیار دشوار. رویکردهای بدیل و امکان‌های جایگزین در جمع کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی پرشمار، متنوع و متضاد است: از ماکیاولیسم افسارگسیخته ای که توسل به هر وسیله ای را برای رسیدن به قدرت و منفعت شخصی مجاز می‌شمارد تا کلبی مسلکی افراطی که جامعه‌ای را قربانی تعصب و قشری‌گری می‌کند. اگر به زبان ارسطو سخن بگوییم و اعتدال را شاخصی برای خیر و فضیلت در نظر بگیریم می‌توان گفت هر چه از دو نقطۀ افراط و تفریط بیشتر فاصله بگیریم امکان حصول سعادت نیز بیشتر خواهد شد به نحوی که نه فضایل اخلاقی قربانی کامیابی سیاسی شود و نه سعادت جامعه قربانی تفسیری قشری از اخلاق‌گرایی.

ما می‌توانیم از چند منظر به داوری اخلاقی در بارۀ رفتار یک سیاست پیشه بپردازیم: زندگی شخصی، فعالیتهای شغلی و اجتماعی، روابط خانوادگی و در نهایت مناسبات سیاسی. در هر یک از زمینه های یاد شده، برای کامیابی توانمندیهایی لازم است و برای پایبندی اخلاقی نیز فضیلت‌هایی. هر چه این توانمندی‌ها و فضیلت‌ها بیشتر باشد امکان جمع میان کامیابی و پایبندی نیز بیشتر خواهد بود البته به شرط آنکه شرایط بیرونی هم مهیا شود.

با این مقدمات میتوان به ارزیابی کارنامۀ سیاسی مهندس بازرگان پرداخت و گفت:

رویکرد مهندس بازرگان به سیاست و اساسا به زندگی فردی و اجتماعی به گونه ای رادیکال اخلاقی بود یعنی وی در همۀ ساحتهای زندگی کاملا پایبند و مقید به رعایت اصول اخلاقی بود همچنان که مقید به احکام شرعی بود.
مهندس بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یک کنشگر سیاسیِ معارض کامیاب بود و در جمع میان این کامیابی و پایبندی اخلاقی دچار مشکل جدی نشد. تحمل زندان و تبعید در راه آرمانها خللی در ارادۀ معطوف به خیر او ایجاد نکرد. اما پس از پیروزی انقلاب و تصدی نخست وزیری دولت موقت، مهندس بازرگان به عنوان دولتمرد کامیاب نبود. نه از آنرو که دولت مستعجلش نه ماه پس از انقلاب سقوط کرد بل از آنرو که در پیاده کردن اهداف و آرمانهای مورد نظرش که نیاز جامعۀ ایران بود ناکام ماند. او به اخلاق فردی و سیاسی پای بند ماند اما در نهادینه کردن سیاست اخلاقی مورد نظرش شکست خورد.
یکی از مهمترین عوامل ناکامی سیاسی مهندس بازرگان نامساعد بودن شرایط برای سیاست‌ورزی مورد نظر او بود. اگر دوراندیشی روشنفکری چون مصطفی رحیمی را در نامۀ دی ماه ۵۷ خطاب به آیت الله خمینی در نظر بگیریم، بازرگان بهترین گزینه برای گذار نهضت به نظام و تاسیس نهادهای تازه بود. اما دیگر نیروهای تاثیرگذار سیاسی چنان شرایطی را در کشور رقم زدند که بهترین گزینه برای دولت پس از انقلاب حتی در میان نزدیکترین یاران و شاگردان خود نیز تنها ماند و بارها در اعتراض به خدشه دار شدن اقتدار دولتش استعفا داد. بویژه باید مرگ زودهنگام دو یار پشتیبان یعنی استاد مطهری و آیت الله طالقانی را در تشدید این وضعیت نامساعد موثر دانست.
اما علاوه بر نامساعد بودن شرایط باید این واقعیت را نیز پذیرفت که مهندس بازرگان گرچه فضایل لازم را برای پایبندی اخلاقی داشت اما از همۀ توانمندیهای لازم برای کامیابی سیاسی بهره مند نبود:
الف. مهندس بازرگان در مدیریت نیروی انسانی مرتکب اشتباهاتی شد که تضعیف جدی موقعیت و تاثیرگذاری سیاسی اش را در پی داشت. اختلافات با دکتر سنجابی، صادق قطب زاده و صادق طباطبایی نمونه هایی قابل تامل در این زمینه اند. اما علاوه بر اینها مهندس بازرگان در رهبری همقطاران قدیمی در تشکل نهضت آزادی نیز دچار مشکل بود. استعفای بسیاری از اعضای قدیمی نهضت و بویژه مهندس سحابی شاهد این مدعاست که باید در جای خود به دقت و تفصیل بررسی شود.

ب. مهندس بازرگان اگر چه راهبرد درست و دوراندیشانه ای داشت اما در انتخاب تاکتیکهای مناسب برای این راهبرد همواره درست عمل نکرد. راهبرد سیاست گام به گام و پرهیز از خشونت دقیقا همان بود که جامعۀ ما پس از انقلاب به آن نیاز داشت اما پیشبرد این راهبرد دوراندیشانه مقتضی راهکارهایی بود جز آنچه مهندس بازرگان اتخاذ کرد. شاید لازم بود مهندس بازرگان همزبانی (و نه لزوما همراهی) بیشتری با جوانان انقلابی از خود بروز می‌داد یا آنکه به جای استعفاهای مکرر در اعتراض به مداخلات ناروا برای کاهش آثار اینگونه مداخلات می‌کوشید. مواردی از این دست در دوران دویست و هفتاد و پنج روزۀ نخست وزیری مهندس بازرگان قابل بررسی و تامل است.

سقوط دولت موقت فقط شکست بازرگان نبود بلکه بیش از آن شکست یک راهبرد موثر و مورد نیاز برای ایران پس از انقلاب بود. پیشگیری از این شکست تلاشهای بیشتری لازم داشت. نباید از یاد برد که یک سیاست خردمندانه معطوف به مصلحت و منفعت جمعی یا خیر عمومیست و برای نیل به آن از هیچ تلاشی نباید فروگذار کرد.

بنابرین میتوان گفت مهندس بازرگان در پایبندی اخلاقی جدی و استوار بود اما نتوانست این پایبندی اخلاقی را با کامیابی سیاسی جمع کند. با این همه او همچنان میتواند برای کنشگران سیاسی ایران معاصر هم یک الگو باشد و هم یک تجربه و در هر دو صورت درس آموز.

از تسخیر سفارت آمریکا تا سقوط دولت بازرگان - مصاحبه روزنامه مستقل با محمد حسین بنی اسدی

در تاريخ انقلاب اسلامی دولت موقت مهندس بازرگان به عنوان يك نقطه از استقرار اعتدال شناخته مي‌شود. اعتدالي كه در محاصره تنش‌هاي پس از انقلاب در آخر با تسخير سفارت آمريكا به بن بست استعفا دچار شد. حوادثی که بعدها در ایران پدید آمد بارها ضرورت بازخوانی وقایع ابتدای انقلاب و مشکلات دولت موقت را گوشزد کرد. عملكرد دولت موقت در آن دوره طبق گفته‌ها به‌نظر كُند مي‌رسيد، جوانان انقلابي ايده‌هاي ديگري براي اداره كشور داشتند و انتظار مي‌رفت عملكرد دولت قابل لمس باشد اما شرايط كشور به نحوي بود كه تغييرات ديده نمي‌شد و كارهاي دولت عمدتا در ايجاد زيرساخت‌هاي سياسي پس از انقلاب و بازگشت نظم به شهرها و ادارات بود. در اين ميان جنگ كردستان نيز مشكلي ديگر در مسير دولت موقت شد كه باز هم دولت از سوي انقلابيون متهم به مماشات با گروه‌هاي مسلح و عدم توانايي مديريت بحران شد. هيئت صلح اعزامي دولت به كردستان نتوانست به كلي مشكلات را حل كند.

به مناسبت سالگرد درگذشت مهندس بازرگان با داماد ایشان گفتگو كرديم. دکتر محمدحسین بني اسدي سیاستمدار و فعال سیاسی، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی و وزیر مشاور در امور اجرایی در کابینه دولت موقت بود كه مشروح گفتگوی ایشان را مي‌خوانيم:

از چه زماني و با چه گروهي كار سياسي خود را آغاز كرديد؟

در سال ۱۳۳۹ وارد دانشكده پزشكي دانشگاه تهران شدم در عين حال به دلیل علاقه به رشته فیزیک در دانشکده علوم نيز تحصيل مي‌كردم، در آن زمان سلسله تظاهراتی در دانشگاه بر پا می‌شد. از افراد حاضر در آن دوره دکتر شیبانی و مرحومان داريوش فروهر و پروانه اسكندري بودند. از جمله تظاهرتی که به یاد دارم یکی تظاهراتی بود بر عليه منوچهر اقبال نخست وزیر وقت که خودرو او را به آتش کشیده بودند و همچنین تظاهراتی در اعتراض به كشته شدن لومومبا در سال ۱۳۴۶. بعد برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و از همان ابتدا با مرحوم محمد نخشب، پایه‌گذار نهضت خداپرستان سوسیالیست، آشنا شدم و تا پایان عمر او با او دوستی و همکاری داشتم. او در آمريكا حزب مردم ايران (در خارج از کشور) را تازه تشكيل داده بود و در آن عضویت داشتم. بعد از آنكه در سال ۱۳۴۶ به ايران برگشتم در خدمت سربازي با آقاي عبدالله جاسبي آشنا شدم. دوستي من با آقاي جاسبي ادامه پيدا كرد، آقاي جاسبي با گروهی از همفکران مخالف نظام سلطنتی و استبداد و استعمار و بعضی ارتشی‌ها گروهي ناشناس و بي‌نام تشکیل داده بودند. با آن گروه نیز ارتباط داشتم. افرادي مثل شهيد كلاهدوز و نامجو و دکتر محمود كاشاني و.. عضو اين مجموعه بودند. کمی به عقب بازگردم من در سال‌هایی که در آمريكا درس مي‌خواندم از اعضای جبهه ملي نیز بودم و مدتي نیز مسئوليت تشكيلات جبهه ملي را بر عهده داشتم. پس از پایان تحصیلاتم در مهر ماه ۱۳۴۶ بلافاصله به ایران بازگشتم و به لطف پروردگار با مرحوم مهندس بازرگان حضورا آشنایی و ارتباط خانوادگی پیدا کردم. همانطور كه مي‌دانيد نهضت آزادي از سال ۴۱ تا اوايل انقلاب غيرقانوني بود و برخی از مسئولين نهضت در سال ۴۳ به ده سال زندان محكوم شدند و تا سال ۴۶ هم گرفتار بودند و بعد از آن نيز فعاليت نهضت آزادی از سوی رژیم شاه غيرقانوني اعلام شده بود. از سال ۴۷ دكتر شريعتي از طریق حسینیه ارشاد حضوری بی‌بدیل در جامعه یافت. من نیز مانند خیل عظیم جوانان آن دوران مانند مهندس عبدالعلی بازرگان و مهندس میرحسین موسوی درفعالیت‌های حسینیه ارشاد و دکتر شریعتی حضور و یا همكاري داشتم به طوری که در اردیبهشت سال ۱۳۵۲ همزمان با آنان توسط ساواک بازداشت شدم. بنابراين فعالیت‌ها و همكاری‌هاي من پيش از انقلاب با خداپرستان سوسیالیست، جبهه ملي، گروه بي‌نام و گروه شريعتي در حسينه ارشاد و اعضای نهضت آزادی ایران ادامه داشت.

آیا حضور ميرحسين موسوي در نهضت خداپرستان سوسياليست واقعيت دارد؟

خير، آقاي ميرحسين موسوي در نهضت خداپرستان سوسياليست تا آنجايي كه من مي‌دانم عضویت نداشتند و مرحوم نخشب نيز چنين چيزي را به من نگفتند و از ديگر اعضا نيز نشنيدم كه ايشان عضو بوده باشند.

اين گزاره كه هسته اوليه سازمان مجاهدين خلق منشعب از نهضت آزادي و تحت تاثير آن بودند تا چه حد صحيح است و پيش و پس از انقلاب چه مناسباتي با سازمان مجاهدين داشتيد؟

اين گزاره صحيح است. جوانان نهضت آزادي وقتي استبداد شاه را ديدند و هيچ اميدي براي نجات پيدا نكردند روش مسالمت‌آميز را كنار گذاشتند و بدون اطلاع مهندس بازرگان و اعضا نهضت آزادي دست به اين كار زدند. بنابراين عضو نهضت بودند اما نهضت آن‌ها را تشويق به اين كار نكرد. اما وقتي اين گروه تشكيل مي‌شود مهندس بازرگان آن‌ها را مثل فرزندان خودش مي‌دانست و آنقدر كه من مي‌دانم آن‌ها را مانند بسیاری دیگر از رجال سیاسی موثر در انقلاب حمایت مي‌كرد هر چند به مشي مسلحانه آن ‌ها از نظر راهبردي و ارزشي اعتقاد نداشت و هيچوقت نيز آن‌ها را تشويق به كارهاي خلاف آموزه‌هاي اسلام نكرد.

اعضای مجاهدین را كسي نمي‌شناخت. مثلا آقاي آلادپوش و همسرش عضو سازمان مجاهدين بودند و در شركت سمرقند كار مي‌كردند و آن‌ها را می‌دیدم اما نمي‌دانستم مجاهد هستند و هيچ ارتباط تشكيلاتي قبل و بعد از انقلاب با آن‌ها نداشتم هر چند بعد از انقلاب رهبرانشان را مي‌شناختيم و در جاهاي مختلف حضور داشتند مثلا خاطرم هست در مراسم ختم آيت الله طالقاني در دانشگاه تهران اعضا مجاهدين حضور داشتند مسعود رجوي هم بود، اما آن سال ۵۸ بود و بعد از آن روابط به هم خورد و کمتر كسي آن‌ها را دید.

مهندس بازرگان هيچگاه سعي نكرد رجوي و كادر سازمان را نصيحت كند تا به اين سرنوشت دچار نشوند؟

حتما اينطور بوده است اما من جزئياتش را نمي‌دانم. جلساتي هم مرحوم طالقاني با آن‌ها داشتند و نصيحتشان مي‌كردند و در يكي از جلسات مهندس بازرگان هم حضور داشتند.

در تغيير ايدئولوژي سال٥٤ نهضت چه موضعي داشت و چه توصيه‌هايي در اين زمينه به سازمان كرد؟

وقتي اين اتفاق افتاد در داخل ايران مهندس عبدالعلي بازرگان، مهندس توسلي و چند نفر ديگر از دوستان ۳ يا ۴ اعلاميه صادر کردند و موضع مارکسیستی كه انشعاب كنندگان اتخاذ كرده بودند را رد مي‌كنند و هشدار مي‌دهند که (این گروه) منحرف شده‌اند و اين مسير به ناكجا آباد است. از اين طريق سعي كردند مجاهديني كه بيرون مانده بودند را آگاه كنند كه منحرف نشوند. مهندس بازرگان هم دست به تحقيق و نوشتن دو كتاب در رد مواضع آن‌ها می‌زند. اول كتاب علمي بودن ماركسيسم و دوم نقد آثار اريك فروم كه حاوی نظرات نئومارکسیستی بود. نهضت آزادي كلا و اساسا با آن انحراف مخالف بود و به هيچ وجه آن را تاييد نمي‌كرد و تلاشش اين بود جوانان با ایمانی که عضو مجاهدين بودند را در برابر انحراف حفظ کند.

در روزهای منتهی به پيروزي انقلاب، گفته مي‌شود نهضت آزادي در ارتباط و مذاكره با طرف غربي بود، آیا اين گزاره درست است؟

اين گزاره با اين توضيح درست است كه نه تنها تعداد بسیار محدودی از نهضت آزادي بلكه مرحوم دكتر بهشتي مرحوم آيت الله اردبيلي هم در جريان بودند و اين يك كار جمعي بود كه با توافق جمع با اين هدف انجام شد كه آمریکایی‌ها را قانع کنند كه شاه رفتني است و آمريكا كه با تمام قدرت از شاه حمايت مي‌كرد دستش را از كمك شاه بردارد. و در اين كار هم نهضت و هم دیگر مذاکره کنندگان موفق شدند.

در روز ١٢ بهمن گفته مي‌شود ستاد استقبال از امام و برنامه‌هاي ايشان در آن روز زير نظر نهضت آزادي بود چرا در ادامه مراسم به دست نيروهاي ديگري افتاد؟ و اصولا قرار بود مراسم چگونه برگزار شود؟

مراسم همانطور كه قرار بود برگزار شد البته ما به بهشت زهرا نرفتيم. بعد از آن در مدرسه رفاه و علوي تحولاتی با مداخله روحانیت شکل گرفت و گروه‌هاي ديگر كار را دست گرفتند. در تمام تبليغات و تشريفات ورود امام تا آنجايي كه در جریان بودم و مي‌دانم نهضت نقش فعالي داشت. آقای مهندس توسلي مسئول تبليغات بود ولي بعد از ورود آیت الله خمینی يكي از روحانيون سرشناس و فعالِ آن‌ روز به آقاي توسلي می‌گوید كه شما بايد به ما گزارش دهيد ولی ايشان قبول نمي‌كند. نهضت از اول يك جايگاهي بسیار مهمی داشت ولی این جایگاه از نظر ديگران مطلوب نبود. از همان موقع محدود كردن نهضت و کارشکنی‌ها شكل گرفت كه حاصلش را نيز ديديد كه بعد از ۹ ماه نخست وزيري مهندس بازرگان به كجا انجاميد.

چرا گفته مي‌شود سرعت كار دولت موقت در برابر تحولات كند بود؟ چه فشارهاي بيروني به دولت وارد مي‌شد؟

آقاي مهندس بازرگان اصولا با انقلاب به معني خشونت، كشتار، اعدام‌هاي بي‌حساب، احساسات و بي‌نظمي صددرصد مخالف بودند و اين‌ها را مطابق با اسلام نمي‌داستند و از اول هم گفته بودند كه من مسئوليت اداره كشور را بر عهده مي‌گيرم و كار انقلابي را ديگران انجام دهند. حزب توده و گروه‌هاي چپ مخالف روش او بودند و مي‌خواستند دوره‌ی بسيار پرآشوب و پراحساس ادامه یابد تا كارهاي خودشان را انجام دهند و شايد نمي‌خواستند به زودي آرامش و برنامه و نظم حاکم شود. بنابراين هر روز يك بهانه ايجاد مي‌كردند. وزارت‌خانه‌ها دست وزرا نبود، گروه‌هاي چپ در وزارت‌خانه‌ها تحصن مي‌كردند و گاهي وزرا را گروگان مي‌گرفتند و مطالبات بسيار غيرمنطقي داشتند. مثلا بابك زهرايي در برنامه اخبار تلويزيون گفت وزارت كشاورزي را به ما بسپاريد در ۲۴ ساعت وضع کشاورزی را درست مي‌كنيم. يعني در اين حد شعار مي‌دادند و مردم را منحرف مي‌كردند. دومين مسئله اينكه امروز بعد از ۴۲ سال مردم مي‌گويند دولت کنونی یا برخی ارکان حکومت کارآمد نيست. حالا تصور كنيد آن زمان كه همه چيز از هم گسيخته بود چه وضعيتي داشتيم. بنابراين با نهايت تلاش و فداكاري كه اعضای دولت موقت داشتند به خاطر شرايطي كه وجود داشت به نظر نمي‌آمد پیشرفتی شده باشد، اما همان موقع كارنامه دولت را به ایت الله خمینی نشان دادند و ايشان گفته بودند چرا نمي‌گوييد اين قدر كار كرده‌ايد؟ ولی متاسفانه رادیو و تلویزیون که وسیله ارتباط دولت و مردم است در دست مخالفین دولت بود. امروز هم مي‌شود به شاخص‌ها بازگشت و اوضاع آن دوره کوتاه را با شرایط بعد از آن و امروز مقایسه کنید و خودتان قضاوت کنید. در آن زمان كمبود و تورم و نارضايتي وجود نداشت. نتيجتا اين صحبت‌ها خيلي نابجاست كه در آن ۹ ماه انتظاري بيش از اين داشته باشند. مثلا در وزارت كشاورزي مهندس عليمحمد ايزدي سياست‌هايي را پياده كرد كه بعدا آثار پايداري داشت يا وزارت دارايي كه آقاي اردلان وزير بود اعلام كرد هركسي بدهي مالياتي دارد در صورت پرداخت ۲۰ درصد تخفيف داده مي‌شود و مردم صف می‌بستند تا داوطلبانه بدهي‌هايشان را بپردازند. مردم اعتماد داشتند. اما وقتي مردم ديدند كه اوضاع آنچنان كه انتظار داشتند صادقانه پيش نرفت عكس‌العمل بی‌اعتمادی نشان دادند.

اين روايت كه نهضت آزادي در تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز نقش داشته تا چه حد صحيح است؟

در روز ۱۳ اسفند ۵۷ جلسه‌اي در نخست وزيري با حضور مهندس توسلي، دكتر يزدي و بنده تشكيل شد كه آقاي يزدي پيشنهاد كردند ميليشايي بايد به وجود بيايد تا در دوره بی‌نظمی ناشی از انقلاب به گذار از اين دوره حساس كمك كند. قرار شد آقای مهندس توسلی اساسنامه آن را بنویسند. بنابراين سنگ اوليه اين مسئله را نهضت آزادي گذاشت اما بعدا داستان به اينجايي كه امروز هست رسيد و نهضت ديگر در آن نقشي نداشت.

در جنگ كردستان عده‌اي با حمله به دولت موقت دولت را به مدارا با نيروهاي مسلح كُرد محكوم مي‌كنند داستان چه بود؟

عده‌اي مي‌گفتند براي ايجاد آرامش بايد با خشونت برخورد كرد و آن منطقه بمباران شود اما دولت موقت با اين برخوردها مخالف بود و هيئت صلحي درست شد تا به آنجا براي مذاكره برود از جمله آقايان طالقاني و بهشتي و صباغيان و مهندس سحابی كه به كردستان رفتند. اولین انتخاب شوراها درسال ۱۳۵۸ در آنجا انجام گرفت و شرايط آرام شد. اما عده‌اي كه مي‌خواستند با عمليات نظامي شرايط را كنترل كنند مورد تاييد مهندس بازرگان نبودند. این گروه هنگامي‌كه مذاكره در حال انجام بود جت‌هاي ارتش را در آسمان کردستان به پرواز درآوردند و پیشرفت مذاکرات را با تهدید مواجه کردند. خاطرم هست هر وقت هيئت صلح مي‌خواست به كردستان برود مرحوم دکتر بهشتي به بنده که در آن زمان مسئولیتی به عهده داشتم تلفن مي‌زدند تا ترتیب مسافرت هیات با هواپيما را بدهم.

موضع نهضت نسبت به تسخير سفارت چه بود؟ گويا چند روز بعد از تسخير اطلاعيه‌اي به نفع آن صادر مي‌شود و چرا اين اتفاق دامنگير اميرانتظام شد؟

در آن دوره اعضای اصلي نهضت آزادي مانند مهندس صباغيان، مهندس بازرگان، دكتر يزدي در دولت حضور داشتند و چون در حكم نخست وزيري مهندس بازرگان آمده بود که در دوران دولت موقت بدون وابستگي حزبی به انجام ماموریت خود بپردازند در امور نهضت دخالت نداشتند. كساني كه در نهضت آزادي فعال بودند گروهي زير نظر مرحوم عزت الله سحابي بودند. مرحوم سحابي سال‌ها در زندان عادل آباد شيراز بود و در آنجا در تماس مستقيم با گروه‌هاي چپ بودند و ايده‌هاي چپ داشتند. در اوايل انقلاب هم جوانانی كه از خارج آمده بودند ايده‌های چپ و احساسات انقلابی شدید داشتند. بنابر اين در زمانيكه کادر دولت موقت در نهضت نبود آن گروه تندرو در غياب مهندس بازرگان چنين اعلاميه‌ای را تحت تاثير جو آن زمان صادر مي‌كنند و بعد از آن هم آن گروه ۱۴ نفره از نهضت خارج شدند. اما اعضای سابقه‌دار واصلی نهضت آزادي و مرحوم بازرگان همه صد درصد با اشغال سفارت آمريكا مخالف بودند چون اين كار را برخلاف اخلاق و قواعد بين المللي و موازين اسلامي مي‌دانستند. آن را حركتي در نقض قراردادهاي جهاني محسوب می‌کردند که می‌تواند اعتبار ایران را بر باد دهد. پس از آن مهندس بازرگان تصميم به استعفا گرفتند البته دلايل متعدد ديگري نيز داشت كه بايد جداگانه بحث كرد.

روز ۳ آبان خبري منتشر شد كه دانشجويان خط امام سفارت را گرفته‌اند و چون قبلا نيز چنين اتفاقي افتاده بود خيلي عواقبش را نمي‌دانستيم اما همه شوكه بودند. صبح روز ۱۴ آبان يك اطلاعيه با نام سپاه پاسداران از راديو پخش شد و به شدت به دولت حمله كرد كه چرا اين حركت را تاييد نكرده است. صبح ساعت ۸ خدمت مهندس بازرگان رفتم و گفتم با وجود اين اطلاعيه ادامه كار دولت موقت صحيح نيست. مرحوم بازرگان استعفایشان را كه قبلا نوشته بودند به من دادند تا بخوانم و گفتند نامه استعفا را به قم بفرستيد. نامه خدمت امام رفت و ايشان در آغاز موافقت نكردند. به نظر بنده و با توجه به حضورم در نخست وزیری، مرحومان صادق قطب زاده، سيد احمد خميني و صادق طباطبايي در انتشار خبر استعفا در صبح روز ۱۵ آبان نقش اصلی را ایفا نمودند و با وجود اينكه در ابتدا آيت الله خميني موافقت نكرده بود ايشان را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند و استعفا مورد قبول واقع شد و انقلاب مسير ديگري را طي كرد.

در مورد اميرانتظام؛ اولا يك انسان مرتب و محترم و شيك پوش بود و از این جهت با ظاهر افراد عادی یا کسانی که تحت تاثیر جو حاکم ريش مي‌گذاشتند و كاپشن مي‌پوشيدند و فكر مي‌كردند انقلابي بودن به اين ظواهر است فرق داشت. بنابراين با او از اول بد بودند، دوم اينكه اميرانتظام در نوشتن نامه‌اي به آيت الله منتظري در خصوص انحلال مجلس خبرگان مشاركت داشت. قرار بود ظرف يك ماه پیش نویس قانون اساسی که به وسیله دولت موقت تدوین شده بود تصويب شود. چون مجلس خبرگان پیش‌نویس قانون اساسی دموکراتیک که به تصویب دولت و شورای انقلاب و آیت الله خمینی رسیده بود را کنار گذاشته بود و تغییرات اساسی در آن به‌وجود آورده بود و دوره وکالت نمایندگان آن نیز که یک ماه بود گذشته بود ولی کار را به پایان نرسانده بودند؛ قانونا یا قاعدتا مجلس بايد یا به نحوی تمدید می‌شد یا منحل. آن نامه را چندين نفر ديگر هم امضا كرده بودند و اين اتفاق يكي از عوامل مهمي بود كه با اميرانتظام برخورد شد و اول به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد.

سفارت آمريكا در ۲۵ بهمن نيز اشغال مي‌شود، دولت موقت چه اقداماتی در مقابل آن حركت انجام داد؟

من خاطره زيادي از آن روز ندارم فقط مي‌دانم گروه ماشاالله قصاب بودند كه آيت الله خميني به آقای دكتر يزدي مي‌گويند اين‌ها را از سفارت بيرون بريزيد و آن‌ها را بيرون مي‌ريزند و جالب است بدانيد كه در بار دوم كه سفارت اشغال شد نيز آقاي يزدي كه به قم مي‌روند تا گزارش سفر الجزاير را به آیت الله خميني بدهند ایشان مي‌گويد اين‌ها كه سفارت را گرفته‌اند چه كساني هستند پس از پاسخ دکتر یزدی، بنا به روایت آقای دکتر زیبا کلام از قول مستقیم دکتر یزدی، می‌گویند بروید اين‌ها را بيرون کنید. اما بعدا ورق برگشت.

در دهه ٦٠ عمده گروه‌هاي سياسي مورد برخورد قرار مي‌گيرند از جمله حزب توده ايران، نهضت چه نظر و عملكردي در اين باره داشت؟

در دهه ۶۰ نهضت آزادي هم مورد برخورد قرار گرفت و در چند نوبت اعضا دستگير شدند. اما حزب توده واقعا درست عمل نكرده بود و عوامل نفوذي داشت كه اقرار كردند براي شوروي كار كرده بودند و كيانوري دستگير شد اما عملكرد خودشان درست نبود.

البته بايد اين حق را به آن‌ها داد كه حرف هايشان در زندان ممكن است تحت فشار بوده باشد.

منبع: اميرحسين جعفری، روزنامه مستقل
۳۰ دی ماه ۱۳۹۹

غوغای عام و ستاره خاص

چهارده سالی که از درگذشت او می‌گذرد، هر سالی که گذشت سیمای بازرگان روشنتر و درخشانتر شد… اکنون در جمع‌های دوستانه هرگاه نام او به میان می‌آید. دریغ بر زبان‌ها شعله می‌کشد. چه گوهری را داشتیم و قدرش را ندانستیم و حتی آزارش دادیم و او با چشم‌هایی مهربان صبور و خاموش نگاه کرد …

زمان ناقد بصیری ست! شاید از همین روست که تاریخنگاران باور دارند تا از حادثه‌ای دست کم دو نسل سپری نشود، به دشواری می توان در باره آن درست و دقیق نوشت …
درباره اشخاص شاید اندکی آسانتر باشد. به گمانم می توان اشخاص را به دو گروه تقسیم کرد. مرادمان اشخاصی است که در زندگی اجتماعی و سیاسی نقش داشته اند. پس از گذار سال ها برخی چهره ها از آن چه از آن‌ها نموده می شد، فاصله می گیرند. غبار ها زدوده می شود و خدشه ها محو. چهره آنان روز به روز روشن تر و درخشنده تر و جذاب تر می‌شود.
چهره‌هایی هم هستند و بوده‌اند که گذر زمانه آن‌ها را تاریک و تیره می‌کند. شاید تاریخ از آنانی که به داوری تاریخ اعتقاد ندارند، به شیوه خود انتقام می گیرد.
مهندس بازرگان از زمره گروه نخست است. چهارده سالی که از درگذشت او می گذرد، هر سالی که گذشت سیمای بازرگان روشنتر و درخشانتر شد… اکنون در جمع‌های دوستانه هر گاه نام او به میان می آید. دریغ بر زبان ها شعله می کشد. چه گوهری را داشتیم و قدرش را ندانستیم و حتی آزارش دادیم و او با چشم هایی مهربان صبور و خاموش نگاه کرد.
مهندس بازرگان از زمره آنانی بود که گناهش دیدن افقی بود که دیگران آن افق را نمی دیدند.چنین انسان هایی در روزگار التهاب هر انقلابی تنها می مانند. آن ها از سطح و افق روزگار خود فراترند و باید عذاب بچشند و آزار ببینند.
گه دهری و گه کافر و ملحد باشد / گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را / مردی که ز عصر خود فراتر باشد
شاید هم این افراد به تعبیر امام علی علیه السلام میوه های نارس زمانه خویشند. که نمی توان از چنان میوه ای نا به هنگام بهره برد.
«چیننده میوه در زمان نامناسب، مثل کشاورزی ست که زمین ندارد.»
اما زمان که گذشت آن میوه ها در ذهن جامعه می پرورند و می رسند و حسرتی ماندگار در ذهنیت جامعه بر جای می ماند. مثل حسرت ما وقتی نام مهندس بازرگان را می شنویم و به یاد می آوریم که در غوغای عام او ستاره‌ای خاص بود.

یادی از استاد اخلاق - لطف‌الله میثمی

26 اردیبهشت ۴۰ نهضت آزادی ایران تأسیس شد. در خرداد همان سال در روز عاشورا، مهندس بازرگان در باشگاه نهضت واقع در خیابان فلسطین سخنرانی کرد و گفت: ثقه‌الاسلام را در یکی از میدان‌های شهر تبریز به دار زده بودند ولی مردم دعا می‌کردند «خدایا لعنت بفرست به اولین کسی که به محمد و آل محمد ظلم کرد». ولی به قاتل مظلومی که در دسترس آن‌ها بود و او را می‌دیدند توجهی نمی‌کردند. زنده‌یاد بازرگان با جرئت و شهامتی بی‌سابقه گفت من می‌گویم: «اللهم العن من قتل دکتر سید حسین فاطمی، پروردگارا کسی که دکتر سید حسین فاطمی را کشت از رحمتت محروم کن». جمعیت هم با صلوات هماهنگ و بلند او را لبیک گفتند. او مستقیماً به شاه اشاره کرد که قاتل دکتر فاطمی بود و مصداق ظالم و مظلوم را مشخص نمود. در روند نواندیشی دینی صحبت مهندس یک نوآوری بود. بدین معنا که در آموزش‌های جاری کاری به مصداق نداشتند و فقط گفته می‌شد که ظلم بد است اما ظالم را مشخص نمی‌کردند.

بعدها در ریشه‌یابی این آموزش‌ها به شرح مثنوی علامه جعفری تبریزی برخورد داشتم که می‌گفت منطق صوری که اساس آموزش‌های جاری است، سه ادعا ندارد؛ نخست درباره عمق اشیا، دوم درباره آینده و سوم درباره مصداق. این در حالی است که سراسر قرآن صحبت از ژرف‌نگری، آینده‌نگری و مصداق اندیشی است.

مهندس حسن عبودیت و من در شب یلدای سال ۴۲ در ارتباط با دادگاه سران نهضت آزادی بازداشت شدیم. بعد از مراحل بازجویی و شکنجه که به انفرادی قزل‌قلعه رفتیم مهندس عبودیت آنچه بر سرش آمده بود برایم تعریف کرد. او را به‌شدت شکنجه کرده بودند و آثار آن روی بدنش بود. بعداً مهندس عبودیت را به زندان قصر بردند و با راهنمایی مهندس بازرگان او به دادستان وقت، تیمسار صدوقی، نامه‌ای می‌نویسد و مهندس بازرگان این نامه را در دادگاه نهضت می‌خواند که اشک حضار درمی‌آید. عبودیت را به پزشکی قانونی برده و شکنجه‌ها تأیید می‌شوند.

در سلول که باهم بودیم می‌گفت مهندس بازرگان به من گفت می‌خواهی نذری یادت بدهم که آزاد شوی؟ بعد ادامه داد نذر کن آزاد که شدی مبارزه با ستم‌شاهی را ادامه بدهی و دومرتبه به زندان برگردی. مهندس عبودیت از آرامش بی‌نظیر و حل شدن مهندس در مبارزه مستمر با ستمشاهی و اخلاق نیکوی او بسیار متأثر شده بود و می‌گفت صحبت‌های مهندس آرامش زیادی به من داد.

در سال ۶۴ در تپه‌های سوهانک با مهندس مهدی و مهندس عبدالعلی بازرگان قدم می‌زدیم. از ایشان پرسیدم شما که ولایت فقیه را باور نداشتید چگونه در سال ۵۸ به قانون اساسی رأی دادید؟ ایشان گفت فضای مخالفت با قانون اساسی و قانون‌گرایی به‌حدی شدید بود که بر آن شدیم به نفس قانون‌گرایی که در خطر بود رأی بدهیم. این درس راهبردی ایشان کمک زیادی به من، دوستانم و ملت ایران کرد و اثر چشمگیر آن را در خرداد ۷۶ و ۸۸ دیدیم. روحش شاد.

بازرگان: يك قرن روشنفكرى دينى در ايران، در آزمون قدرت - سارا شریعتی

عنوان بحث من، یک قرن روشنفکری دینی در آزمون قدرت است. نخست نگاهی به یک قرن روشنفکری دینی در زندگی مهندس بازرگان خواهم داشتکه چهره ی شاخص اولین نسل این نحله است و در بخش دوم بحثی در این مورد که چطور پروژه فکری بازرگان به طور خاص و روشنفکری دینی به طور عام در کشورهای اسلامی، در آزمون قدرت و شرایط اورژانس سیاسی، یا به سایه می رود (همچون در نمونه سید جمال) یا ناتمام می ماند (همچون در نمونه ی علی عبدالرازق) یا حتی تغییر مسیر می دهد (در نمونه ی رشید رضا یا سید قطب).

برای اشاره به این آزمون من به تاسی از جابری، از مفهوم محنت استفاده کردم. جابری در کتاب “سقراط هایی از گونه ای دیگر”، از محنت علما در کشورهای اسلامی سخن می گوید و می گوید محنت علما به معنای اذیت و آزاریست که از سوی سلطان به عالمی روا می رود. وی به گونه ای در ادبیات اشاره دارد که به ادبیات محنت معروف است. از نظر وی، تاریخ محنت در تمدن عربی- اسلامی در اکثر موارد آبشخور سیاسی داشته است و به محنت ابن رشد و ابن حنبل اشاره می کند. وی به دو معنای محنت می پردازد: به معنای شرح رنج و گرفتاری های روشنفکران در تمدن اسلامی و دوم، آزمون و امتحان. مقصود من این معنای دوم است. محنت بازرگان به معنای آزمون و امتحان وی.

اگر بپذیریم که پروژه های فکری این روشنفکران در آزمون قدرت یا ناتمام ماندند یا منحرف شدند، در یک دو راهی قرار می گیریم: این میراث روشنفکری را به تاریخ بسپاریم، موزه ای کنیم و به سالی یک بزرگداشت و تکریم شخصیت وی بسنده کنیم. یا آن را زنده بخواهیم، راه های طی نشده را از سر گیریم، آن ها را معرفی کنیم تا وارثانی بیابند و تداوم پیدا کنند. اینکار البته جز با بازخوانی، گفتگو و نقد مداوم میراث ممکن نیست. تنها در این صورت است که می توان از میراث زنده و زنده کننده نام برد. میراثی که نیازمند بزرگداشت نیست، بلکه نیازمند نقد، تجدید و تداوم است.

مهمترین تصویر بازرگان، تصویر یک رجل سیاسی است. از معاونت وزارت فرهنگ و رئیس هئیت خلع ید در دولت دکتر مصدق، تا مبارزه ی سیاسی در نهضت مقاومت ملی، نهضت آزادی و تجربه زندان و تبعید و در نهایت تصویر وی به عنوان اولین نخست وزیر پس از انقلاب. غلبه این تصویر سیاسی باعث شده است تا همواره مراسم بزرگداشت وی از جانب مخالفین سیاسی اش، با ممانعتها و مخالفتهایی رو به رو شود.

اما مهدی بازرگان جدا از نقش سیاسی، یک میراث پر بار فکری نیز دارد. وی یکی از چهره های “اندیشه سیاسی اسلام قرن بیستم” و یکی از “موثرترین نویسندگان ادبیات تجددطلبی” در ایران است. بازرگان همچنین، مولف یک مجموعه آثار بیست و چند جلدی است که شامل اولین آثار از ۱۳۱۵ تا آخرین مباحث وی در ۱۳۷۳ است، حدود شصت سال درهم تنیدگی زندگی و اندیشه. جدا از سهم وی در زمینه ی تفسیر و پژوهش های قرآنی، بسیاری از مفاهیم و مباحث فکری را برای اولین بار بازرگان مطرح کرد. وی اولین نویسنده ی یک رساله در مورد کار است، (کار در اسلام۱۳۲۵)، از اولین کسانی که به اجتماع به عنوان یک حوزه ی مستقل اندیشید (آثار عظیم اجتماع۱۳۲۹)، از اولین هایی که به مباحثی چون خلق و خو و آداب ایرانی پرداخت (سازگاری ایرانی۱۳۴۲)، اولین کسی که مفهوم ایدئولوژی را وارد ادبیات فکری کرد (بعثت و ایدئولوژی۱۳۴۵). از این رو ضرورت دارد، مستقل از نقش سیاسی ایشان، تاملی در میراث فکری بازرگان نیز داشته باشیم. این میراث فکری را می توان در همبستگی میان سه حوزه ی دین (اصلاح فکر دینی)، اخلاق (اخلاق کار و مسئولیت) و جامعه (تاکید بر کار اجتماعی، انجمنی و جمعی) تعریف کرد. سه حوزه ای که در اندیشه ی بازرگان، در ربط با یکدیگر فهم و تعریف میشوند.

من بحث خود را بر آنچه شاید بتوان “پروژه” ی بازرگان جوان در بازگشتش از اروپا نامید متمرکز می کنم و تلاش دارم در این محدوده ی زمانی و مستقل از مطالعات قرانی و جدا از نقش سیاسی ایشان به این پروژه بپردازم. این پروژه را می توان در سه ضلع، دین، اخلاق و جامعه مبتنی کرد. سه مفهومی که در اندیشه بازرگان در نسبت با هم تعریف می شوند و حتی گاه به جای هم بکار می روند.

نخست دین. در اندیشه بازرگان دین مفهومی حاضر و پایدار است. از آغاز تا پایان زندگی. برخی از شارحین وی، به دو دوره در زندگی دینی بازرگان توجه کرده اند. دوره ی اول را پیوستگی دین و سیاست دانسته اند و دوره ی دوم را، نزدیک به دو دهه پس از انقلاب، دین منهای سیاست. از نظر من، زندگی های دینی بازرگان را می توان در سه دوره ی به هم پیوسته پی گیری کرد. به سختی می توان از گسست یا تجدید نظر در اندیشه ی دینی وی نام برد چرا که عناصر موجود در دوره سوم را در دوره اول نیز می توان یافت. در هر دوره، وجهی از دین در اندیشه ی وی برجسته می شود و به نظرم بهتر است از اصطلاح برجسته سازی استفاده کنیم تا گسست.

– دوره ی اول مصادف است با دوره ی مرجعیت علم و تکنولوژی در کشورهای اسلامی. تفوق علوم دقیقه و طبیعی. دوره ای که بازرگان در اروپا درس می خواند و از ورود خود “به مدرسه ی بزرگی به نام اروپا” سخن می گوید و دوره ی پس از آن، در بازگشتش به ایران در دهه بیست و سی. در این دوره تاکید وی بر رویکرد عقلانی، نگاه علمی و روش تجربی است. او به دین به عنوان فرهنگ توجه می کند و از دین همچون یک مکتب تعلیم و تربیتینام می برد. آنچنانکه در برنامه تعلیم و تربیت دینی ۱۳۳۸ از آن بحث می کند. در این دوره، همچون بسیاری از روشنفکران مسلمان که به گفته ی شرابی، نگاهی خوشبینانه به اروپا دارند، طهطاوی در مصر یا سر سید احمد خان در هند، نگاهی خوشبینانه به اروپا دارد و کمتر بر سویه استعماری غرب توجه دارد و به این نتیجه می رسد که اروپاییان نه با ترک دین که با اصلاح آن به پیشرفت رسیدند. نظام سیاسی مبتنی بر دمکراسی و نظام اجتماعی اروپا مبتنی بر کار جمعی بسیار برایش جذاب است و از طرح این موارد در محیط فکری ایران به عنوان “سوغات فرنگ” نام می برد. این دوره ی اولین آثار بازرگان است: مذهب در اروپا، کار در اسلام، اثار عظیم اجتماع. احتیاج روز.

– دوره ی دوم مصادف با دهه ۴۰ تا ۶۰ است. دوره ی تفوق علوم انسانی واهمیت یافتن مساله ی سیاسی. دوره ای که بسیاری از کشورهای آسیا و افریقایی به استقلال رسیدند. دوره ی ظهور ایده ی جهان سوم، مبارزات ملتها برای کسب استقلال، در کوبا، کنگو، کنکو، کوبا، یوگسلاوی، هند، الجزایر… در این دوره بازرگان بر وجه اجتماعی، مبارزاتی و سیاسی دین تاکید دارد. اسلام مکتب مولد و مبارز ۱۳۴۰ و بعثت و ایدئولوژی. ۱۳۴۳ اثار بازرگان در این دوره اند. در این دوره، دین یک مکتب مبارز و مولد است، یک ایدئولوژی.

– دوره ی سوم پس از انقلاب. دوره ی بازگشت سوژه در علوم انسانی. تجربه انقلاب در ایران. بیش از یک دهه از انقلاب می گذرد. تکیه وی در این دوره، بر دین همچون ایمان و اخلاق است. با “دین برای دنیا” و استخدام دین در جهت منافع دنیوی مخالفت می ورزد. بازرگان در سخنرانی “هدف از بعثت انبیا را اخرت و خدا” ۱۳۷۱، ارتباط دنیا و اخرت را از نوع ” معادله ی یک طرفه” میداند و نقش دین در بهبود دنیا را از “محصولات فرعی” و “نتایج دنیایی ضمنی” می شمارد و نه اساس دین و در نقد موقعیت جدید دین، می گوید “تمام حرف ما اینست که اگر به فرض هم یک حکومت دینی تمام و کمال هم تشکیل شود، آنچه این حکومت و دولت نباید به آن دست بزند و در آن دخالتی کند، دین و ایمان و اخلاق مردم است. چرا که حکومت یعنی قدرت و زور و قدرت و زور که در برابر تجاوز بیگانه ضروریست، در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا بیجا و نقض غرض است”.

با نگاهی به این سه دوره می توان چنین جمعبندی کرد: پروژه ی اصلاح دینی بازرگان، پروژه ی خرافه زدایی از دین و عقلانی سازی بود و بر عقل، علم و تجربه علمی تاکید می کرد. اما این پروژه، گرچه رویکرد جدیدی را در مطالعات دینی وارد کرد اما همچنان وامدار سنت و نهاد تاریخی دین باقی ماند و طرح یک تجدید بنا مبتنی بر واگشایی و بازسازی را پی نریخت و گرچه با اندیشیدن به دین و مطالعات قرآنی خارج از نهاد مشروع دین،آغازگر جریان روشنفکری دینی، نهضت عقلانی سازی و بکارگیری علم و تجربه در فهم دین بود و از اندیشه ی دینی انحصار زدایی کرد اما تفکر دینی وی همچنان در زیر “سایبان مقدس” سنت تاریخی دین باقی ماند.

اخلاق. دومین محور اخلاق است که در اندیشه ی بازرگان جوان در صورت”اخلاق کار” برجسته می شود. او اشاره می کند که در ایران سخن وری و سخن دانی اهمیت می یابد در حالیکه کاردانی و کارشناسی چندان ارزشگذاری نمی شوند. در این دوره او راز پیشرفت را در کار، روحیه ی کارپردازی، فعالیت اقتصادی، تولید و صنعت می داند. “سر عقب ماندگی جوامع اسلامی” را در فقدان روحیه کار پردازی می داند. از نظر وی مبارزه با عقب ماندگی با استقلال اقتصادی ممکن می شود و از این رو، مهندسی را انتخاب می کند و می نویسد: ” هدفم در انتخاب رشته ترمودینامیک و مهندسی، ساخت کارخانه های صنعتی و مدارس فنی در بازگشت به ایران بود”. آثاری چون”سرچشمه استقلال”، “کار در اسلام”، “ضریب مادیات و معنویات”، “پراگماتیسم در اسلام” ، “اینده ی صنعت در ایران”، “سر عقب افتادگی مسلمانان”… مربوط به این دوره اند.صورتبندی نسبت کار و دین و پی ریزی مبانی دینی اخلاق کار از رئوس پروژه ی وی در این دوره است.

اما به نظر می رسد این موضوع در ادامه ی آثار بازرگان پرداخت نشد و تداوم نیافتو گرچه امضای مشی و منش بازرگان اخلاق بود، اما وی طرح صورتبندی ای نظری که از اخلاق حرفه ای، اخلاق سیاسی و اخلاق دینی در رساله ی کار ریخته بود را تعمیق نبخشید و ادامه نداد.

جامعه. سومین محور و رکن پروژه ی فکری وی جامعه است. تامل وی در مفهوم اجتماع و تاکید وی بر کار اجتماعی را می بایست با توجهش به تحلیل او از استبداد تاریخی ارزیابی کرد. اگر در بحث اخلاق کار، تاکید وی بر استقلال اقتصادی است، در اینجا تاکیدش بر آزادی است. از نظر وی استبداد تاریخی جامعه را ناتوان ساخته و می بایست به توانمندسازی جامعه پرداخت. وی بر “پرورش دمکراتیک” و توانمند سازی از خلال تعاون، همکاری و مشارکت تکیه می کند. در این دوره وی “آثار عظیم اجتماع” را کشف می کند. به شریعتی توصیه می کند برود جامعه شناسی بخواند. بر کار جمعی، انجمنی، مشارکت و تعاون تاکید دارد و به تعبیر آقای اشکوری، نویسنده ی در تکاپوی آزادی، نهضت عظیم انجمن سازی را راه می اندازد. انجمن های اسلامی، کانون اسلام، جمعیت مکتب تربیتی، اجتماعی و عملی اسلام… از جمله دهها نهادی هستند که مهندس بازرگان بوجود آورد. در این دوره بازرگان، بر کار جمعی و انجمنی تکیه دارد. فرد متمدن را فردی معرفی می کند که منافع خصوصی را در قبال وظایف اجتماعی محو می کند. از شاورهم فی الامر، مشارکت دمکراتیک را استنتاج می کند و بر کسب قدرت از پایین به بالا اشاره دارد. و می گوید “مشکل اصلی کشور ما نه بی پولی ست و نه بیکاری و نه بی سوادی، بلکه غیر اجتماعی بودن است، خودبینی. خودخواهی. خودپرستی!” از نظر وی، مردم می توانند “بدون انقلاب و تصادم و عکس العمل های حاد، قدرت را از داخل و از پائین تصرف کنند”، اگر “استعداد اجتماع و اتحاد” را بیابند. در اجتماع و اتحاد است که استعدادها و امکانها بروز و ظهور می نماید…همکاری های بزرگ، کارهای محال را عملی می سازند”.

این سه رکن پروژه ی بازرگان جوان است. این پروژه اما، علی رغم دستاوردهای مهم و پایدار وی، در آزمون قدرت ادامه نیافت. ناتمام ماند و تصویر سیاسی وی غلبه یافت و امروز، بنا بر پژوهش جمشید میرزایی، در کتب درسی ما، تنها تصویر بازرگان، نخست وزیر پس از انقلاب است.

بازرگان علت العلل ناممکن بودن پروژه ی فکری و اجتماعی خویش را در استبداد تاریخی جستجو می کند. از نظر وی، استبداد شرایط امکان کارفکری و اجتماعی را از بین می برد. استبداد همه ی فرصتها را از جامعه می گیرد. استبداد مانع هر گونه فعالیت جمعی، مشارکت و تعاون است. استبداد مردم را به هم بدبین می کند. درنتیجه مبارزه ی سیاسی سرنوشت محتوم همه ی کنشگران فکری، فرهنگی، هنری و اجتماعی است.

در اینجاست که به نظر می رسد بازرگان دچار یک پارادوکس می شود. پارادوکس میان آنچه ماکس وبر “اخلاق اعتقادی” و “اخلاق مسئولیت” می نامد. از طرفی به کسب قدرت اعتقاد ندارد. از طرف دیگر احساس تکلیف می کند. فکر می کند کسب قدرت از پایین در جامعه ی استبدادی ممکن نیست. یا به پروژه ی اجتماعی خود بی اعتماد می شود یا خیر اما باید به اورژانس سیاسی پاسخ دهد. در نتیجه می رود در موضع قدرت و در حالی که نه کسب فدرت و حکومت را قبول دارد و نه انقلاب را، به شکل پارادوکسیکالی، نخست وزیر یک حکومت انقلابی می شود.

اگر “محنت شریعتی”، انتخاب میان خود و مردم بود و احساس مسئولیت اجتماعی که واردارش می کرد از انزوای فردی دراید و به جای فلسفه و ادبیات و هنر که گرایش وی بود، به سراغ تاریخ و جامعه شناسی و سیاستبرود، محنت بازرگان را می توان در انتخاب میان پروژه ی فکری و اجتماعی خویش (قران پژوهی، اصلاح دینی و نهادسازی) و ضرورت حضور در قدرت سیاسی دانست. اورژانس اجتماعی و “احساس تکلیف”، مجال ادامه پروژه ی فکری و اجتماعی خویش را به بازرگان نداد. اورژانسی که یک قرنهمچنان ادامه دارد.

جمعبندی می کنم. پروژه ی فکری و اجتماعی بازرگان در آزمون قدرت، به سایه رفت و ناتمام ماند و امروز پس از گذشت ۲۵ سال، زمان آن رسیده که میراث فکری و اجتماعی وی را بازخوانی و نقد کنیم. از نظر من، راه بازرگان دست کم در دو حوزه ی فکری و اجتماعی قابلیت و ضرورت بازخوانی و تداوم دارد.

در حوزه ی فکری، سه حوزه ی پژوهش های قرآنی، چهره های دین در زندگیبازرگان و بازسازی دین براساس اخلاق میراث زنده ی بازرگان است وقابلیت و ضرورت بازخوانی و تداوم دارد. مقایسه ی تفسیر و پژوهش های قرآنی ایشان -که زمینه ی ارجح کار شان نیز هست- با این نوع مطالعات در قرن بیستم و در دیگر کشورهای اسلامی می تواند بسیار راه گشا باشد. ( به عنوان نمونه در مقایسه با پژوهش های قرانی سید قطب و فضلور رحمان). از طرف دیگر مطالعه ی سه چهره ی دین همچون فرهنگ، دین همچون ایدئولوژیو دین همچون ایمان و اخلاق، که سه دوره در زندگی های دینی مهندس بازرگان است و با تحولات اجتماعی جامعه ی ما نیز مطابقت دارد، می تواند در صدر برنامه ی اصلاح فکر دینی قرار گیرد. وضوح بخشیدن به تمایزات هر کدام با دین تاریخی و سنتی گامی در جهت پیش برد تفکر اصلاح در قرن بیست و یکم است. و در نهایت، صورتبندی نسبت دین و اخلاق، مفهوم پردازی اخلاق همچون ستون دین و تعریف اخلاق همچون معیار دین، ضرورت امروز جامعه ماست تا این بار، دین را بر محور اخلاق بازسازی کنیم.

اما در حوزه ی اجتماعی و از منظر رویکرد اجتماعی که مورد توجه ما به عنوان جامعه شناس است، امروزی بودن اندیشه ی بازرگان در اندیشه ی اجتماع و کار اجتماعی است. “مقصود از اجتماع تنها مجتمع شدن افراد نیست، بلکه تجمع توام با تشکل، همکاری و هماهنگی است و “۲۵۰۰ سال زندگی غیر دمکراتیک، ما را از کار جمعی، مشارکت و همکاری محروم کرده است”. این میراث زنده و زنده کننده ی بازرگان است. این راه ناتمامی است که می بایست طی کرد.

امروز که ما بیست و پنج سال از بازرگان فاصله گرفته ایم و در یک دوره ی چهارم به سر می بریم، دوره ای که از آن، تحت عنوان دوره ی “ظهور مساله ی جدید اجتماعی” نام می برند، تداوم این پروژه ی ناتمام ضروریست. تا جامعه ی قطعه قطعه شده خود را، نه با ساخت دوقطبی های مرگبار، بلکه با آرمان پردازی و کارپردازی جمعی دوباره جمع کنیم و انسجام ببخشیم تا جامعه خود، قدرتی “برابر قدرت” گردد.

مهندس بازرگان، نوانديشی و ليبراليسم

یکی از مسائلی که درباره مهندس بازرگان مطرح می‌شود مساله نواندیشی دینی است. ایشان بعد از سیدجمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری از پیشکسوتان نواندیشی دینی در ایران است. بعضی بر این گمانند که چون ایشان به اروپا رفت تحت تاثیر جامعه غرب تحول فکری پیدا کرده است. درحالی که مطالعه آثار و افکار مهندس بازرگان نتیجه یی دیگر به دست می‌دهد …

یکی از مسائلی که درباره مهندس بازرگان مطرح می شود مساله نواندیشی دینی است. ایشان بعد از سیدجمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری از پیشکسوتان نواندیشی دینی در ایران است. بعضی بر این گمانند که چون ایشان به اروپا رفت تحت تاثیر جامعه غرب تحول فکری پیدا کرده است. درحالی که مطالعه آثار و افکار مهندس بازرگان نتیجه یی دیگر به دست می‌دهد. این بررسی نشان می دهد او مسحور اندیشه های غربی نشد. شاهد این قضیه این است که کسانی که همزمان با او به غرب اعزام شدند، اغلب عقاید سنتی داشتند اما وقتی در محیط جدید قرار گرفتند، هرکدام به نحوی از اندیشه های غربی متاثر شدند. مثلاًً ایرج اسکندری و دکتر ارانی به سمت مارکسیسم گرایش پیدا کردند. برخی عقاید سنتی شان را از دست دادند و به گرایشات سکولار و لائیک روی آوردند. تعدادی هم سنتی رفتند و با همان هویت برگشتند. مهندس بازرگان قبل از رفتن به اروپا در کلاس های درس تفسیر مرحوم میرزا ابوالحسن فروغی شرکت می کرد. ایشان در یکی از سخنرانی های خودش و نیز در دفاعیاتش در دادگاه نظامی اعلام می کند آنچه در تحول فکری من اثر داشت درس های مرحوم فروغی بود. ایشان تاکید می کند به ویژه آیه ۱۱ سوره کهف افکار مرا دگرگون کرد. آنجا که می فرماید ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی دهد مگر اینکه خودشان بخواهند در سرنوشت شان تغییر دهند. با مراجعه به آثار اندیشمندان نوگرا مشاهده می کنیم اکثر آنان تحت تاثیر این آیه قرار گرفته و از آن الهام گرفته اند. به طوری که دکتر حمید عنایت در کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر در این باره قید می کند که توجه به این آیه ویژگی نواندیشان دینی بوده است. ایشان می نویسد؛ «اکثر نوگرایان در معیارسنجی خود از ارزش ها بر مقام عالی عقل تکیه می کنند و می کوشند توافق کامل اسلام راستین را با یافته های ذهنی که از بلای جهل، پیشداوری و موهوم پرستی آزاد است ارائه کنند. نوگرایان نیز مانند معتزله می اندیشند اسلام از اصل اختیار در برابر اصل جبر حمایت می کند، زیرا برای هر دو گروه آشکار بوده است که مسلمین هرگز از تحمل بیچاره وار بی عدالتی دست برنمی دارند مگر اینکه نخست به قابلیت خود برای تعیین سرنوشت خویش معتقد گردند. یک موضوع مورد علاقه در نوشته های فلسفی نادر نوگرایان تفسیر این آیه قرآن است «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند. (سوره ۱۳ آیه ۱۱) امروز عقیده به اختیار رفض شمرده نمی شود اما در قرن دوم(هشتم مسیحی) به جز خوارج و شیعیان تنها گروه بزرگ مسلمین که به سبب افکار ناراستین خویش تعقیب می شدند طرفداران اختیار بودند. این امر به زودی همان اهمیتی را در تاریخ اسلام یافت که تصور آزادی در فکر سیاسی غرب.» ۱
بنابراین این آیه در تفکر نوگرایان دینی تاثیر زیادی داشته است به طوری که مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی به این آیه اشاره می کند. مرحوم شیخ محمد عبده، مرحوم دکتر اقبال، مرحوم آیت الله نائینی، مرحوم مهندس بازرگان و آیت الله مطهری و دکتر شریعتی همه به این آیه استناد می کنند. کسانی که مخالف این نواندیشان دینی هستند و سعی می کنند نقادانه با آنها برخورد کنند، می گویند این نواندیشان از این آیه الهام گرفته اند درحالی که این آیه چنان مفهومی که آنها مستفاد کرده اند، ندارد. از جمله بهاء الدین خرمشاهی در مقاله یی می گوید این نواندیشان دینی مفهوم این آیه را دوطرفه بیان کرده اند. به این نحو که خداوند سرنوشت هیچ ملتی را از خوب به بد یا از بد به خوب تغییر نمی دهد مگر اینکه خود ملت اراده کند. در صورتی که مفسران گذشته چنین برداشتی نداشته اند. به نظر آنها این آیه می گوید خداوند نعمتی را از بندگانش تغییر نمی دهد و نمی گیرد مگر اینکه خودشان آن نعمت را کفران کنند که در این صورت به عذاب دچار می شوند. اما اینکه تغییر وضع از بد به خوب را مطرح کند چنین نیست. ایشان این مطلب را در نقد نواندیشان دینی مطرح می کند.
مهندس بازرگان قبل از اینکه به اروپا برود و افکارش در آنجا شکل بگیرد، با تامل در مفاد این آیه تحول فکری یافته و تفکر جدیدی پیدا کرده بود. بعدها وقتی به اروپا رفت در این زمینه تعمیق پیدا کرده و آن را به نحو بارزتر و منسجم تری مطرح کرد. به طوری که مهندس بازرگان ریشه دموکراسی در اسلام را در همین آیه می بیند. از جمله در سخنرانی خود در سال ۱۳۲۷ تحت عنوان راه طی شده در مسجد سپهسالار- مسجد مطهری- به این آیه اشاره می کند. ایشان در جواب این سوال که اسلام و پیامبر این اندیشه را از کجا آوردند، می گوید؛ «چطور شد در آن روزگاری که سکان کشورها در دست ناخدایان درباری و معدودی رجال و اعیان بود و زمام امور همه در تیول مشتی شیوخ و اشراف و روحانیون قرار داشت، چیزی که به حساب نمی آمد افراد ملت و امت بود و پیشاپیش تمام حوادث نام سلاطین و بزرگان گفته می شد، قرآن پرده ها را عقب زده و صف مقدم صاحبان زر و زور را شکافته و سرنوشت هر قوم را در قلوب مردم و چگونگی افراد جست وجو می کند و ریشه دموکراسی را پیش از آنکه حکومت ظاهری مردم به دست مردم بیفتد در یک آیه خلاصه کرده و می فرماید ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم خداوند وضع قومی را در جهت خوب یا بد تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر بدهند.» ۲

لیبرالیسم
یکی دیگر از مسائلی که در اوایل انقلاب در مورد مهندس بازرگان مطرح شد و در حد برچسب و تهمت به او کشیده می شد مساله لیبرال بودن ایشان بود درحالی که از نوشته های مهندس چنین چیزی برنمی آید. به طور مثال در یکی از آخرین سخنرانی هایش در این مورد توضیح داده است. مهندس می گوید؛ «لیبرالیسم که از آزادمنشی تا آزادی خواهی تا آزادی پرستی را در معانی و بعد های گوناگون فرامی گیرد در سه حوزه قابل بحث است؛ به آزادی انسان در برابر خود، آزادی انسان در برابر جامعه و دیگران و بالاخره آزادی انسان در برابر خدا.» بعد در هریک از این سه حوزه نظر خود را بیان می کند.

رابطه انسان با خدا
در مورد رابطه انسان با خدا می گوید؛ آن طور که از قرآن و اصول اسلام می فهمیم و در بسیاری از مقالات اینجانب و دیگران توضیح داده شده انسان در برابر خدا کاملاً آزاد و لیبرال است. خدا خواسته است آدمیزاد آزاد باشد. اکراه و اجباری در امر دین چه در زمینه عقیده و عمل و چه در حوزه واجبات و معاصی وارد نگردد، چه از ناحیه او و چه پیامبرانش. تا چه رسد به پدران و پیروان و داعیان و دل سوختگان. قرآن از قول خدا به رسول اکرم می فرماید؛ و ماجعلناک علیهم حفیظا، و ما جعلنا علیهم وکیلا، لست علیهم بوکیل، لست علیه بمصیطر، ان انت بما نذیر، ما علی الرسول الا البلاغ یا به طور تفصیلی تر در سوره احزاب تمام وظایف و رسالت حضرت را برشمرده و می فرماید؛ یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا. به طریق اولی به هیچ شخص، مقام یا موسسه هر چقدر هم در فضیلت، علم، قضا و قدرت و مصلحت بالاتر باشد اجازه نمی دهد کسی را در ایمان و عبادت و عمل به احکام و در تقوا برخلاف رضا و میل و اراده او وادار به اطاعت خدا کند.

خویشتن خویش
اما در رابطه انسان در برابر خودش دو حد متصور است؛ به یکی بی بندوباری و ولنگاری و هوسرانی و پیروی از هواهای انسانی است و حد دیگرش تحکم و تسلط شخص بر نفس خویش است. و حاکمیت اراده و انگیزه توام با تقوا بر نفس خویش و لگام زدن بر هواهای نفسانی است. طبع و تمایل انسان ها به کلیه مکتب ها و مشرب های دنیاپرستانه و زودنگر در جهت اول است. ولی ادیان الهی و قرآن صددرصد در جهت مخالف بوده و اصلاً آمده اند که انسان را متوجه جدی بودن زندگی و جهان کرده و متذکر آثار و عواقب حرکات و عقاید و اعمال شود و از ما بخواهد به رغم تمایل سلب آزادی از خواسته های نفسانی خود کنیم…. به این ترتیب آزادی و لیبرالیسم در رابطه انسان با شخص خود و نفس خود وجود نداشته و انسان مسوول و متعهد و محکوم است.

فرد و اجتماع
مساله بعد موضوع آزادی انسان در رابطه با دیگران یا جامعه است. در یک طرف آزادی شخص است که آیا خدا به او اجازه داده است هر طور می خواهد با مردم عمل کند و در طرف دیگر آزادی جامعه، امت یا دولت است که آیا حق و وظیفه دارد حق و آزادی فرد را فدای جمع کند یا برای خدمت به فرد و هدایت و سعادت او از فرد سلب آزادی کند. جواب اولی صددرصد منفی است و می دانیم که خدا از حق الله می گذرد ولی حق الناس را نمی بخشد. بنا به اصل لاضرر و لا ضرار فی الاسلام از این بابت تکلیف را روشن می کند. می گوید نباید از ناحیه شرع، ضرر و زیانی به او برسد.
بعد آیاتی را نقل می کند و نتیجه می گیرد که آیات آزادی انسان ها را در رابطه با یکدیگر مطرح می کند و تعیین کننده حدود تجاوز جوامع به حریم اشخاص در صورت تعدی آن اشخاص به حقوق و امنیت و آزادی سایرین است.
به نظر بازرگان قرآن در مورد تجاوز ناموسی در صورت اثبات و شهود مسلم تحت شرایط خاص کیفرها و مجازاتی تعیین کرده است. بعد درباره جامعه می گوید؛ «لازمه اداره آن تقسیم وظایف، تنظیم روابط و تامین امنیت و نظم طبیعی است که حدود و مقرراتی وضع کرده است. قرآن در اینجا نیز به حقوق و آزادی افراد پرداخته و قانون و مقررات و قدرتی را که یک دولت اجنبی، امیر یا سلطان زورمند یا طبقه خاص ثروتمند برپا داشته قبول نداشته و حکومت و مدیریت و دولت را واگذار به جمهور جامعه و خود مردم براساس مشورت و توافق اکثریت و امرهم شوری بینهم کرده است.
۱ـ رابطه خدا با انسان براساس لیبرالیسم صددرصد به مصداق لا اکراه فی الدین همراه با مهلت و اندازه در دوران زندگی دنیا
۲ـ رابطه انسان با خود بر اساس عدم لیبرالیسم، توام با مسوولیت، محدودیت، مراقبت و تا سرحد نفی و شکستن آزادی و مالکیت و موجودیت فرد زیر فرمان عقیده و عشق و اراده خود فرد
۳ـ رابطه انسان با انسان براساس محدودیت آزادی و ممنوعیت تجاوز و تعدی به حقوق دیگران از هر دو طرف براساس اصل لاضرر و لا ضرار فی الاسلام همراه با دلبستگی و تکامل اجتماعی و خدمتگزاری انسان
۴ـ رابطه حکومت با انسان براساس دموکراسی یعنی حکومت مردم بر مردم، لیبرالیسم خدمتگزارانه دولت به نفع مردم برای رعایت حقوق و آزادی های مجاز مردم است. همچنین رعایت صادقانه شرایط متقابله و قراردادهای اجتماعی و تمکین به ضوابط و حدود و کیفرهایی که دولت یا دستگاه های قضایی در رابطه با متجاوزان و متخلفان طبق اصول پذیرفته شده اجرا می کند.»
این دیدگاه مهندس بازرگان درباره لبیرالیسم است. لذا به طور انتزاعی نمی توانیم بگوییم مهندس صددرصد با لیبرالیسم مخالف یا موافق است بلکه ایشان لیبرالیسم را درجه بندی کرده و در جایی با آن موافق و در بخشی دیگر با آن مخالف است.
پی نوشت ها
۱٫ حمید عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلام، ترجمه ابوطالب صارمی، امیرکبیر، ۱۳۶۲، ص ۲۴
۲٫ مجموعه آثار مهندس بازرگان، مقاله راه طی شده، ص ۱۳۲

اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی مهندس بازرگان - کمال رضوی

عنوان این نوشته دو جزء دارد: «اسلام اجتماعی» و «اندیشه‌ی بازرگان». پیش از آنکه در نسبت این دو سخنی گفته شود، باید به طور اجمالی اشاره کرد که دلالت هر یک از این چیست؟

🔹 اسلام اجتماعی را ممکن است در مقابل اسلام فردی مطرح کرد. در این صورت اسلام اجتماعی، خوانش و تفسیری از اسلام است که بر عناصر و آموزه‌های اجتماعی اسلام نظیر قسط، تعاون، انفاق و فقرزدایی، جهاد و … تاکید می‌کند؛ در مقابل اسلام فردی که بر رابطه‌ی فردی انسان‌ها با خدا و هستی دلالت دارد. در حالی‌که اسلام فردی ممکن است در یکی از دو چهره‌ی اسلام فقهی عبادی یا اسلام صوفیانه‌ی انزواگرا پدیدار شود، اسلام اجتماعی، در قالب دکترین دینی فعال در عرصه‌ی اجتماعی، خواه در چهره‌ی نوگرایانه و خواه در چهره‌ی اسلام صوفیانه‌ی فعال نظیر عرفان خراسانی ظاهر می‌شود. اسلام اجتماعی در این رویکرد، دربردارنده‌ی اسلام سیاسی نیز هست؛ چرا که مشارکت در تنظیم روابط بین‌فردی و مناسبات کنشگران جمعی، شامل امر اقتصادی و سیاسی نیز می‌شود.

🔹اسلام اجتماعی اما ممکن است از جهتی در مقابل اسلام سیاسی تعریف شود: اسلام برخاسته از امر اجتماعی و فعال در روابط گرم و نامتقارن میان کنشگران فردی و جمعی که کارکرد اساسی آن تقویت همبستگی و حمایت از جامعه است؛ در مقابل اسلام سیاسی که در کار تنظیم، توسعه و تحدید روابط قدرت است و برخاسته از روابط سرد و نامتقارن در میدان سیاست.

🔴 میان گونه‌شناسی فوق انواع تداخل‌ها و همپوشانی‌ها هم محتمل است و تفکیک فوق، از جهتی در معرض خطر ساده‌گویی است.

اما وقتی از اندیشه‌ی بازرگان صحبت می‌کنیم، از یک منظومه‌ی فکری در حال صیرورت و تکامل طی حداقل ۴ دهه سخن گفته‌ایم؛ از دهه‌ی ۱۳۳۰ تا تا دهه‌ی ۱۳۷۰ دوره‌ای است که در آن بازرگان به طرح اندیشه‌های خود پرداخته است. اندیشه‌ی یک متفکر بر بستر تاریخ و زمینه‌ی اجتماعی شکل می‌گیرد و تکامل می‌یابد؛ با اندیشه‌ها، رخدادها و مناسبات دورانی بده و بستان دارد و تحت تاثیر آن‌هاست؛ همچنان‌که بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد. بنابراین وقتی از اندیشه‌ی بازرگان سخن گفته می‌شود بلافاصله باید پرسید کدام بازرگان؟ بازرگان دهه‌ی ۱۳۵۰-۱۳۳۰ یا بازرگان دهه‌ی ۱۳۷۰-۱۳۶۰؟ بازرگان متقدم یا بازرگان متاخر؟ بدون لحاظ کردن این ظرافت‌ها، سخن گفتن از اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان، خطر کردن به تقلیل و ساده‌گویی است.

🔹با وقوف به این مخاطره و با فرض اینکه بخواهیم در یک یادداشت کوتاه به تشریح اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان بپردازیم می‌توان گفت که تعهد به اجتماعی بودن در اندیشه‌ی بازرگان، تعهدی مستمر و پیوسته است. او در دهه‌ی ۱۳۴۰-۱۳۵۰ در مقابل اسلام سنتی فردگرا، با عمل و اندیشه‌ی خود اسلام اجتماعی را بارور می‌کند. بناگذاری نهادهای جمعی در قامت انجمن‌های اسلامی و نهضت آزادی و شرکت سهامی انتشار و … مهمترین پرکتیس بازرگان در تحقق اسلام اجتماعی است. در همان دوران، بازرگان درک و صورت‌بندی خود از اسلام اجتماعی را هم ارائه داده است. او در مقاله‌ای که با عنوان «انتظار مردم از مراجع» در کتاب «بحثی درباره‌ی مرجعیت و روحانیت» منتشر شده چند انتقاد اصلی را متوجه روحانیت و مدارج عالی آن یعنی مراجع تقلید و فقها می‌کند:

🔳 نخست اینکه اسلام حوزوی در احکام «خصوصی و عبادی» باقی مانده است و نسبت به مسائل و تحولات اجتماعی جدید بی‌تفاوت و ناآگاه است.

🔳 دوم اینکه اسلام حوزوی، ویژگی ملجائیت سیاسی خود را از دست داده است و به جای آنکه پشتیبان و مدافع مردم ستمدیده باشد، در معرض اتهام همدستی با حاکمان و سیاستمداران ظالم قرار گرفته است: «آن چیزی را که مردم هیچ انتظار ندارند و بزرگترین لطمه را به حیثیت و اساس دیانت می‌زند، همین است که روحانیت را به جای ملجائیت و پشتیبانی و همصدایی، ساکت یا احیاناً همگام یا جیره‌خوار مظاهر ظلم و فساد ببینند.»

🔳 سوم اینکه اسلام حوزوی، مشارکت و عمل اجتماعی را فروگذاشته است، در کار تاسیس برنامه‌های حمایت اجتماعی و فقرزدایانه نیست: «هرگاه مجتهد متجدد متحرکی دست بالا بزند و جلو بیفتد، مومنین کثیری با اعتماد و میل و رغبت به دنبال آن‌ها می‌آیند و صدها برابر آنچه به دولت‌ها می‌دهند، پول و فکر و عشق در این راه صرف خواهند کرد. آن وقت بیمارستان‌ها، دارالایتام‌ها، دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها، پل‌ها، مهمانخانه‌ها، کارخانه‌ها، قنوات، آبادی‌ها و هزاران موسسات خیریه و فرهنگی و اقتصادی و حتی اداری و حکومتی به وجود می‌آورند … علاوه بر فواید مادی و معنوی مستقیم، در آنجا تربیت عمومی و تمرین همکاری اجتماعی که از اهم ضروریات امروزه‌ی مسلمین و ایران است فراهم می‌شود.»

🔹 در همین چند نقد مختصر بازرگان بر اسلام حوزوی، می‌توان ژرفا و گستره‌ی نگاه بازرگان به ابعاد اجتماعی اسلام و کارکرد انتظاری نهاد رسمی دین یعنی روحانیت را درک کرد. برخلاف تصوری که ممکن است اندیشه‌ی بازرگان متاخر در تاکید بر خدا و آخرت به عنوان تنها یا مهم‌ترین رسالت انبیاء و دین را نفی این تلقی از اجتماعیت اسلام و نقد گذشته‌ی فکری خود قلمداد کند، تاکید بر آموزه‌های اجتماعی و دنیوی ویژگی پایدار اندیشه‌ی او بوده است.

🔹این گزاره‌ی بازرگان که «اسلام دین عمل و نفع است.» تاریخ انقضا ندارد، هرچند عمل و نفع ممکن است متناسب با دوران و رخدادها و زمینه‌ی اجتماعی و تاریخی صورت‌های بیرونی متفاوت پیدا کند. فعال‌گرایی، نهادسازی، مشارکت اجتماعی، تقویت همبستگی‌های جمعی، قیام و مبارزه علیه تمام اشکال ستم و نابرابری، ویِژگی‌هایی از اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان و روشنفکری مذهبی است که با تجربه‌ی حکومت‌های پادشاهی و فقهی دگرگون‌پذیر نیست.

نامه‌ای به مهندس بازرگان - سوسن شریعتی

مهندس بازرگان!
نامه نوشتن به شما لذت بخش است. مرا به یاد نامه هایی می اندازد که به پدربزرگم می نوشتم. یادم نمی آید به پدر نامه ای نوشته باشم(فرصت هم نشد) ولی به پدربزرگ چرا. در آن سالهای غریب غربت. احتیاطی که محضرش در پدرم ایجاد می کرد-همانی که محضر شما نیز برایش موجب می شد- یادم نمی آید مرا که نوه بودم محتاط کرده باشد. پدربزرگ پر شئون تر بود و کمتر در دسترس اما نامه نوشتن به او آسانتر می نمود. فرزند از پدر رودربایستی دارد اما از پدربزرگ خیر.در این نسبت تو همیشه بچه می مانی، نوه ای و در نتیجه خطاپذیر و مطمئن به اغماض.

سالها است رفته اید و پس از رفتنتان چنین پیدا است بر طیف دوستداران شما افزوده می شود. لااقل در میان هم نسلی های من؛ نسلی که اولین تجربه های اجتماعی اش را در مخالفت با شما همچون سیاستمداری میانه رو در دولتی انقلابی آغاز کرد. مثل این است که بسیاری از این هم نسلی ها هرچه پیرتر می شوند بیشتر طرفدار شما می شوند. آیا معنایش این است که نسبتی است میان مشی شما و بلوغ؟ این را از خلال تحلیل های کسانی که از گذشته انقلابی خود فاصله گرفته اند می شود دید یا مثلاً تقابلی که همین ها میان پروژه شریعتی و کردار سیاسی شما می بینند و در این دو راهی،امروزه راه شما را ترجیح می دهند:شریعتی اتوپیست و رادیکال در رقابت با مهندس واقعیت گرا و اعتدال گرا؛شریعتی ایدئولوگ و مهندس آخرت گرا؛ شریعتی چپ گرا و مهندس لیبرال؛یکی دل سپرده به عدالت و دیگری دل در گرو آزادی؛ راه هایی که علی رغم تفاوت ها و تشخصات هریک، روزگاری در امتداد هم فهمیده می شد و امروزه در برابر هم تفسیرش می کنند، مشخصاتی که تابع واقعیت های متغیر و موقعیت های متفاوت بود و هست و نه برخاسته از حقیقت هایی ازلی-ابدی. تفاوت های پدر-پسری که به یک تبار تاریخی تعلق دارند و به دو دوره متفاوت تاریخی، معلوم است. هم خودش گفته است هم شما.اما تفاوت ها را گسست دیدن و تفسیر کردن و در برابر هم نشاندن آدم را مشکوک به این دو راهه هایی می کند که باز می شوند تا به نام بلوغ و رسیدن به اعتدال، انتخاب میان «یا این، یا آن» اجتناب ناپذیر گردد. (حکایت ملانصرالدین است و خرش وفرزندش.)

آیا اعتدال همین است؟ متعادل همین است؟ آیا معنایش این است که ما موجودات معتدلی شده ایم؟چون این را واگذاشته ایم و آن را انتخاب کرده ایم؟ آیا انتخاب میان این یا آن، ما را به اعتدال می رساند؟ موجودات معتدل چه جور موجوداتی هستند؟«آنهایی که با وضع موجود سلوک می کنند»(تعبیری از خودتان:«بیایید با وضع موجود سلوک کرده و از راه واقعی وارد کار شویم.» این سخنان شما است در میان دانشجویان اعزامی به اروپا در سال ۱۳۱۳) حضور بیش از نیم قرن در حیات اجتماعی ما روشن می کند که «سلوک با وضع موجود»،در نظر شما و در مشی و منش شما، پذیرش آن نیست بلکه پیش شرط« ورود به کار از طریق واقعی»است. به قصد تغییر و به طریق واقعی. «طریق واقعی» چیست؟ طریق واقعی طریقی است که در آن«دفع مضر و جلب مفید» محقق شود. لازم باشد با جنگ) «در انقلاب های فکری-ایدئولوژیک-چون منافع و نظامات به هم می خورد قهرا معارضه و منازعه پیش می آید») لازم باشد با کار، لازم باشد با قانون،لازم باشد با صلح(باز تعبیری از خود شما: پیامبر مرد جنگ و کار). مگر شما نبودید که در دادگاه به شاه انذار دادید که ما آخرین نسلی هستیم که با شما با زبان قانون صحبت می کنیم؟ نکند معنای اعتدال غیبت تخیل اجتماعی است و محصور ماندن در دایره ممکنات؟ از سر خستگی باشد یا دلزدگی. شکی نیست که«سلوک با وضع موجود» در نگاه شما پراگماتیزم هم که باشد، نه اپورتنیسم است و نه محافظه کاری.

از همین رو دوست دارم شما را این بار به عنوان یک اصول گرا –اصول گرایی پراگماتیست-به یاد آورم. اصول گرایی پراگماتیست. اصول گرایی که اپورتنیست نیست و پراگماتیستی که اتوپیست نیست. اهل زد و خورد نیست اما مرد زد و بند هم نیست. به تعبیر فرزندتان نوید،«صداقت-مدار»است و نه «سیاست- مدار».صداقت- مداری که به اضطرار و از سر ضرورت وارد حوزه سیاست می شود. قدرت را نصیحت می کند و لازم باشد به دست می گیرد و البته حاضر نیست به هر قیمتی نگهش دارد.در میان این دوگانه ها و ترکیب هایی که در عرصه سیاست ما باز می شود شاید بشود از ممکن بودن این دوگانه هم صحبت کرد. اصولگرایی که بیش از نیم قرن در حیات پر تلاطم سیاسی و فرهنگی ما در یک طریق سلوک کرد و نیز بیش از نیم قرن دغدغه «دفع مضر و جلب مفید» را رها نکرد و سلوک با واقعیت را پی گرفت. به خود وفادار ماند اما مقید به میدان ماند. مگر شما نبودید که در آن سال هایی که در اجماعی فراگیر بر طبل «باید گرددها» کوبیده می شد با لجبازی و طنز و صراحت در ستایش «گام» های محتاط صحبت می کردید؟ یک اصول گرای کامل. مگر شما نبودید که علی رغم همین فضا و تفاوت و با این اعتقاد که نبایداز به دست گرفتن قدرت هراسید و آن را نجس دانست بلکه باید به آن ورود کرد و به آن جهت داد، زمام دولت را به دست گرفتید؟ یک پراگماتیست کامل. هم خود را کاندیدای ریاست جمهوری کردید و هم در مجلس اول، توسط برخی از نمایندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتیدچرا که به افشای خشونت ها پرداختید. فیلمش هم موجود است.اگر قرار باشد بر روی این مشخصه عکسی گذاشت، همان تصویری است که شما را پشت تریبون مجلس در حال اعتراض به خشونت ها نشان می دهد در حالی که نماینده ای از آن سو به سمت شما خیز برداشته و مشت گره کرده بر شما می کوبد.از جایتان تکان نمی خورید و به صحبت ادامه می دهید. یک اصولگرای کامل پراگماتیست. نماینده مجلس و قانونگرا اگرچه افشاگر. پراگماتیستی که باورهایش را مسکوت نمی گذارد. حرکت در چارچوب ممکن را با پذیرش آن، یکی نمی گیرد. در عالم واقع آیا چنین ترکیبی ممکن است؟ موفق است؟ مفید است؟چنین ترکیبی ممکن است اگرچه همیشه موفق و یا مفید نیست. اما یک سنت است و در بسیاری از بزنگاهها می توان فراخواندش.

امروز همه کسانی که تغییر کرده اند از شمای تغییر ناپذیر به نیکی یاد می کنند. معنایش این است که دلمان تنگ شده است برای آدم هایی که علی رغم زمان و زمانه دست از شباهت به خود بر نمی دارند؟ عجیب است. هرچه می کشیم از همین آدم هایی است که مرغشان یک پا دارد و بی توجه به میدان و چرخش روزگار و تغییر گفتمان ها بر یک طبل می کوبند و با این همه دلمان تنگ می شود برای آدم های وفادار. وفادار به خود، به یک مشی، به یک سنت حتی اگر با آن همراه نباشیم .

این اجماع بر سر اصول گرایی شما باشد یا به دلیل پراگماتیست بودنتان، این قدر هست که نوعی نوستالژی نسبت به شما، رئیس دولت موقت انقلابی ای که برای دن کیشوت های ریز و درشت از ملانصرالدین می گفت و همه را دلخور می کرد، سر زده است. شاید حتی بیشتر از نوستالژی. پس از شما خیلی چیزها عوض شده –با صدای بلند یا با گام های خاموش- و همین تغییرات پی در پی است که گذشته را نوستالژیک می کند و فرا می خواند. امروزه قدر ملانصرالدین را شاید بیشتر می دانیم. حکمت ها بود در پس آن طنزها و لطیفه ها… خود را جدی گرفتن و آب های سرد طنز شما که گهگاه بر سر و روهای خشمگین پاشیده می شد. کدام یک درست تر بود؟ هر کاری متعادلش خوب است!

ما آدم های متعادلی شده ایم.متعادل؟ نه. معتدل!

مجله اندیشه پویا

کانال بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی

نام‌ها و نشانه‌ها

می‌خواهم در این مجال با رجوع به خاطرات دور گذشته فعالیت‌های اجتماعی بازرگان را برشمرم، فعالیت‌هایی كه در قالب تاسیس انجمن‌ها، هنرستان‌ها، شركت‌های انتشاراتی و… تجلی می‌یابد. برخی از این خاطرات شاید برای خیلی‌ها تازگی داشته‌ باشد، مثلا‌ آنچه درباره «هنرستان كارآموز» می‌دانم …

هنوز گفتنی‌های بسیاری درباره مهندس مهدی بازرگان مانده‌ ‌است، گرچه درباره او كم نگفته‌اند. نسل جوانی امروز قدم به عرصه اجتماع گذاشته‌ كه ممكن است زنده‌یاد بازرگان را نشناسد، یا اگر هم می‌شناسد، این شناخت محدود به شخصیت سیاستمدار بازرگان باشد، حال آنكه كنش اجتماعی بازرگان و تلا‌ش او برای تقویت جامعه مدنی اهمیتی فراوان دارد. می‌خواهم در این مجال از این وجه شخصیت بازرگان صحبت كنم و با رجوع به خاطرات دور گذشته فعالیت‌های اجتماعی بازرگان را برشمرم، فعالیت‌هایی كه در قالب تاسیس انجمن‌ها، هنرستان‌ها، شركت‌های انتشاراتی و… تجلی می‌یابد. برخی از این خاطرات شاید برای خیلی‌ها تازگی داشته‌ باشد، مثلا‌ آنچه درباره «هنرستان كارآموز» می‌دانم.
داستان از این قرار است: مرحوم بازرگان می‌گفت كه فاصله گسترده‌ای میان مهندسان و كارگران ایرانی از نظر تحصیلی وجود دارد، از این وضعیت ناراحت بود و در عین حال به راه‌حل‌هایی عملی برای كاهش این فاصله فكر می‌كرد. در نتیجه هنرستان كارآموز را تاسیس كرد كه یك وظیفه آن تربیت تكنسین بود؛ اما این هنرستان حتما كاركردهای دیگری هم داشت. سال‌های مبارزه بود و حكومت هم درصدد محدود كردن بیشتر و بیشتر مبارزان بود، حتی در زمینه اشتغال. بازرگان توانست در معیت هنرستان كارآموز برخی از این مبارزان فرهیخته را جمع كند. رئیس این هنرستان آقای مهندس گنابادی (وزیر مسكن دولت شهید رجایی) بود و معاونش هم آقای مرتضی كتیرایی (معاون وزارت آموزش و پرورش دولت شهید رجایی.) آقای سیدمحمد خامنه‌ای زبان عربی تدریس می‌كرد، شهیدرجایی جبر و دكتر باهنر هم فقه. آقای مهندس میرحسین موسوی انشا می‌گفت و من نیز معلم شیمی بودم. گمان نكنم كسان زیادی از این هنرستان باخبر باشند. چند سال پیش وقتی پوسترهای هنرستان كارآموز را دیدم، متوجه شدم كه این هنرستان در جریان انقلا‌ب چه تعداد كثیری شهید داده ‌است. به عبارتی این هنرستان نه تكنسین‌هایی صرف كه تكنسین‌هایی مبارز و مسلمان تحویل جامعه می‌داد.

گذشته از این هنرستان می‌توانم از تاسیس انجمن اسلا‌می دانشجویان بگویم كه مهندس بازرگان، استاد دانشكده فنی دانشگاه تهران در آن نقش پررنگی داشت و همین‌طور است درباره انجمن اسلا‌می مهندسین. او بود كه دانشجویان و مهندسان را تشویق به چنین كاری كرد و خب، بركاتشان را هم در همه این سال‌ها و دهه‌ها دیده‌ایم. یا درباره انجمن‌های اسلا‌می پزشكان و معلمان؛ اگر بازرگان نبود این انجمن‌ها تشكیل نمی‌شد. یادم می‌آید اعضای هیات موسس انجمن اسلا‌می مهندسان آقایان معین‌فر، مصطفی كتیرایی، یوسف طاهری، چمران و عالی‌نسب بودند و اعضای هیات موسس انجمن اسلا‌می پزشكان هم آقایان كاظم یزدی، عباس حائری، عباس شیبانی، ابراهیم یزدی و دكتر مولوی. خیلی سال از آن زمان گذشته‌ است.

مهندس بازرگان چند شركت انتشاراتی هم تاسیس كرد كه نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. یكی از آنها «شركت انتشار» بود كه سال ۱۳۳۸ تاسیس شد و هنوز هم پابرجاست. این شركت كتاب‌های اسلا‌می چاپ می‌كرد، مثل كتاب‌های شهیدمطهری، شریعتی و یدالله سحابی. شركت دیگر هم «قلم»بود كه آن نیز هنوز حیات دارد.

دیگر آنكه در سال ۱۳۵۶ مهندس بازرگان «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر» را بنیان گذاشت. خبرنگاران خارجی كه به ایران می‌آمدند، برای دریافت خبر به آن رجوع می‌كردند و آن وسیله افشاگری جنایت‌های حكومت وقت بود. خیلی‌ها عضو این جمعیت بودند، مثل آقای میناچی، معین‌فر و خودم.

خب، این خلا‌صه‌ای بود از فعالیت‌های اجتماعی زنده‌یاد بازرگان كه اگر به رشته تحریر دربیاید، چندین عنوان كتاب خواهد شد. در حال حاضر بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان در حال تدوین همه آثار مهندس بازرگان است، چه كتبی و چه شفاهی و تاكنون ۱۵ جلد آن را منتشر كرده‌ است. اعضای هیات‌مدیره این بنیاد، سید اکبر بدیع‌زادگان، محمدحسین بنی‌اسدی، محمد توسلی، محمدجواد مظفر، علیرضا رجایی، مرتضی كاظمیان، و من، امیدواریم كه بتوانیم این مجموعه را كامل كنیم.‌

مبانی دینی ارزش های دموکراتیک در اندیشه مهندس بازرگان - محمد توسلی

آثار تدوین شده مهندس بازرگان و سوابق تاریخی نشان می‌دهند که یکی از دغدغه های اصلی ایشان و البته همراهان و یاران در راستای همان مطالبات انقلاب مشروطه، رفع موانع توسعه نیافتگی ایران یعنی فرهنگ استبدادی اعم از سیاسی و دینی و دستیابی به ارزش های دموکراتیک یعنی «آزادی، حاکمیت ملت و حقوق شهروندی» از طریق حاکمیت قانون، توسعه احزاب و نهادهای مدنی، آزادی رسانه‌ها و برگزاری انتخابات آزاد، سالم و عادلانه بوده و در عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در طول چند دهه گذشته پیگیری شده است.

🔻مبانی اندیشه مهندس بازرگان در اولویت اول مستند به آموزه های قرآنی بود. به همین علت کمتر اثری از ایشان ملاحظه می شود که مستند قرآنی نداشته باشد. از جمله این مبانی، در مجموعه سخنرانی‌های ایشان بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۷۳ در جشن‌های عید مبعث انجمن اسلامی مهندسین با عنوان «بعثت و رسالت پیامبر»، برجسته است. در هر سخنرانی با استناد به کلمه یا عبارتی از آیه دوم سوره جمعه[۱]موضوعی را متناسب با نیاز زمان مطرح کردند. از «خدا پرستی و افکار روز» در سال ۳۷ آغاز و تا «آخرت و خدا هدف رسالت انبیاء» در سال ۱۳۷۱ و «بعثت و آزادی» در سال ۷۳ ادامه داشت. [۲]

🔹پیام راهبردی مورد تأکید این مجموعه سخنرانی ها که هدف اصلی بعثت همه پیامبران است؛ رفع موانع قرارگرفتن انسان در جایگاه طبیعی کمال مورد نظر خالق هستی است. آیات و نشانه هایی که در خلقت و هستی وجود دارد در معرض آگاهی انسان قرار می‌گیرد تا با مشاهده واقعیات خلقت و شناخت حقایق وجود، انسان فطرت و ظرفیت های وجودی خود را با این نشانه های هستی پیوند زده و هماهنگ سازد، با بهره‌گیری از این نشانه های ارایه شده انسان وجود خود را از هر نوع پلیدی، ظلم، جهل و شرک پاک می‌سازد و پیامد آن آثار روانی و ایجاد محیط مناسب درونی انسان برای تربیت پذیری و خودآگاهی به هدف اصلی حیات و سرنوشت اوست (خدا و آخرت)، در مرحله بعد البته تعلیم کتاب و ارایه راهنمایی‌های راهبردی برای زندگی انسان در این دنیاست، اگر خداوند حکیم است خود این حکمت و فرزانگی و هوشمندی را در وجود انسان به ودیعه گذارده است تا پس از تزکیه وجودی خود و بهره‌گیری از راهکارهای راهبردی ارایه شده در کتاب ( قرآن) بتواند برای حل مسایل خود در زندگی دنیا شخصا از آن‌ها بهره‌گیری کند و با سامان دادن زندگی دنیا، خود ر ا برای زندگی آخرت آماده سازد.[۳]

🔻بر پایه این مبانی که انسان در جایگاه طبیعی و کرامت مورد نظر خالق هستی قرار می‌گیرد خداوند ضمن ارایه راهبردهای کلی بقیه راه را به فرزانگی و ظرفیت های وجودی خود انسان (عقلانیت و تجربه بشری) واگذار کرده تا خود راه کمال و مدیریت زندگی خود را طی کند. در این جا به نمونه هایی از راهبردهای کلی که در آموزه های قرآنی آمده اشاره می‌کنم.

🔹موضوع «آزادی» و «اختیار» انسان یکی از پایه های اصلی ارزش های دموکراتیک جامعه انسانی است که مورد توجه مهندس بازرگان و یاران ایشان بوده و درآثارشان به تفصیل به آن پرداخته شده است. از جمله مستند آن آیه ۷۲ سوره احزاب است[۴]

🔻«ما [موهبت اختيار و حق انتخاب را به صورتِ] امانت بر آسمانها و زمين و كوهساران عرضه داشتيم،[بنا به عدم استعداد،] جملگى از تحمل آن [عاجز مانده و] سر باز زدند و از آن هراس داشتند و انسان [كه مستعد پذيرش ان بود] بار آن را بر عهده گرفت، ولى [با سوء استفاده از اختيار] به راستى ستم پيشه و جهالت پيشه است؛»

🔹مرحوم طالقانی هم در پرتوی از قرآن «الامانات» را اختیار و آزادی انسان تفسیر کرده که در بین همه مخلوقات خدا فقط انسان ظرفیت پذیرش آن را یافته اما دو عامل «ظلم و جهل» در جامعه مانع دستیابی انسان به این ظرفیت خدایی اوست. قابل توجه است که اصل ۵۶ قانون اساسی هم بر همین قانونمندی تصریح دارد که خدا به انسان اختیار داده که بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکمیت داشته باشد و هیچ کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد.

🔻تاریخ نیز در واقع سرگذشت و داستان طی شده این فرایند رفع ظلم و جهل از زندگی بشریت بوده و انبیاء و مصلحان همواره نقش آگاهی بخشی و تقویت این فرایند را برعهده داشته‌اند. در دوران زندگی پیامبر اسلام نیز با آموزه های راهبردی چون تاکید بر شخص پیامبر که حتی در سخت ترین شرایط که به علت خطای مردم در جنگ احد با شکست مواجه می شوند اما خداوند به پیامبر تاکید می‌کند که همواره با مردم مشورت کن (شاورهم فی الامر) و نگاه راهبردی برای اداره جامعه هم قاعده کلی (و امرهم شورا بینهم) تصریح شده است. در عمل هم الگوهای شاخص تربیت شده این مکتب چون علی (ع) برای پذیرش مسئولیت بدون رای قاطع مردم (حاکمیت ملت) مسئولیت اداره جامعه را قبول نمی‌کند.[۵]

🔹اگر چه این راهبردهای کلی و تجربه عملی پیشوایان دینی برای تحقق آزادی و حاکمیت ملت بر سرنوشت اجتماعی مردم در جامعه وجود دارد، اما مهندس بازرگان در سخنرانی «ناگفته های بعثت»[۶] خود در سال ۱۳۶۴ به ویژه در شرایط تجربه انقلاب اسلامی به تفصیل توضیح داده‌اند که رسالت انبیاء صرفا رشد و تعالی انسان با بهره‌گیری از قانونمندی هایی است که در آفرینش در اختیار انسان قرار داده شده تا خود را برای حیات ابدی (آخرت و خدا) آماده کند و بقیه امور زندگی با استفاده از خطوط کلی ارایه شده و فرزانگی و ظرفیتی که خدا در وجود انسان نهادینه کرده بر عهده خود انسان واگذار شده است. مهندس بازرگان در این اثر تصریح می‌کند که بقیه امور زندگی بشر که ناگفته‌های بعثت است چون موضوعات آشپزی، امور علمی، اقتصادی و اداره جامعه توسط خود مردم تصدی و مدیریت می شود.

🔻بنابراین برخلاف نگاهی که عده‌ای پس از انقلاب مطرح می‌کردند و می‌کنند که همه نیازهای انسان در امور اجتماعی در منابع فقهی مشخص و ارایه شده و همه مکلف به تبعیت و پیروی از آنها هستند، مهندس بازرگان به استناد آیات قرآن یادآور می شود که این امور از جمله اداره جامعه به عهده خود انسان واگذار شده است.

در شرایط ملتهب اوایل دهه شصت و تعطیلی دانشگاه‌ها و مطرح شدن انقلاب فرهنگی، برخی از اساتید حوزه ادعا می‌کردند که همه امور زندگی مردم، ازجمله علوم انسانی و اجتماعی، باید پسوند اسلامی داشته باشد. بار دیگر شایسته است از تلاش های مرحوم دکتر غلامعباس توسلی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران که با گفت وگوهای مستمر و پیگیر خود در این زمینه توانست این فکر را بقبولاند که علوم انسانی و اجتماعی بشری است و دستاورد فرزانگی و ظرفیت های عقلانی خداداده بشری است، تقدیر بعمل آید. به همین علت در آن فضای ملتهب اجتماعی او موفق شد رشته های علوم اجتماعی را در دانشگاه های کشور احیا و توسعه دهد که شاگردان و همکاران ایشان دربرنامه های بزرگداشت ایشان این موارد را مورد تاکید و تقدیر قرار دادند.

🔴 جمع بندی

🔹مبانی دینی ارزش‌های دموکراتیک از طریق تامین «آزادی و حاکمیت ملت» جایگاه اصلی در اندیشه، بینش و عملکرد مهندس بازرگان در طول چند دهه تلاشهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن زنده یاد داشته است. علاوه بر آموزه های قرآنی که در تجربه عملکرد پیامبر اسلام (ص) و تربیت شدگان شاخص این تعالیم چون امام علی (ع) تبلور دارد، عقلانیت و تجربه بشری در علوم انسانی و اجتماعی نقش مهمی در این اندیشه داشته‌اند. بر پایه آموزه های قرآنی هدف از بعثت پیامبر اسلام رشد و کمال و خدا گونه شدن انسان است تا در جایگاه انسانی خود در جامعه زندگی کند و خود را برای نیل به ارزش‌های خدایی (آخرت) آماده کند.[۷] در دوران زندگی با توجه به راهبردهای کلانی که در تعالیم قرآن جهت راهنمایی مردم آمده، بقیه امور زندگی اجتماعی از جمله نحوه اداره جامعه با توجه به مبانی دینی ارزش‌های دموکراتیک، به عهده خود انسان که از فرزانگی و توانمندی برخوردار است و دستاوردهای تجربه بشری در علوم انسانی و اجتماعی، واگذار شده است.

[۱] هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿جمعه/۲﴾ اوست كه در ميان مردمى اموزش نديده، رسولى از خودشان برانگيخت كه اياتش را بر انان مى خواند و[ از پليدى جهل و شرك] پاكشان مى سازد و به انان كتاب و دانشِ توأم با بينش مى اموزد، در حالى كه قبل از ان واقعاً در گمراهى اشكارى بودند.

[۲] این سخنرانی ها در مجموعه آثار(۲) بعثت ۱ و مجموعه آثار (۱۷) بعثت ۲ منتشر شده و درسایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قابل دسترسی است.

[۳] برای تفصیل این بحث می توان به سخنرانی تدوین شده سخنرانی راقم این سطور در اینستاگرام انجمن اسلامی مهندسین در تاریخ ۲۱ آبان ۹۹ مراجعه کرد

[۴] إِنَّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ الجِبالِ فَأَبَینَ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (احزاب/۷۲)

[۵] برای تفصیل و مستندات راهبردهای آزادی در قرآن و نهج البلاغه می توان به دو اثر به همین عنوان ها به قلم مهندس عبدالعلی بازرگان انتشارات قلم، مراجعه کرد.

[۶] این اثر در مجموعه آثار ۲۶ با عنوان «بازیابی ارزش‌ها» تدوین شده و در سایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قابل دسترسی است.

[۷] یا أَیُّهَا الإِنسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقِیهِ (انشقاق/۶) – اى انسان، تو با تلاش بسيار، به سوى صاحب

اختيارت در حركتى و به لقاى او نايل خواهى شد.

بسته نگار و بازرگان - محمدحسین بنی‌اسدی

رابطه شادروان محمد بسته نگار و زنده یاد مهندس مهدی بازرگان را باید در متن جامعه ایران و با توجه به مسائل بنیادی کشور مطالعه کرد. مسائل فرهنگی، دینی و سیاسی جامعه ما بسیار گسترده و ریشه دار بوده و عمر آنها از عمر دولت‌ها و حکومت‌ها فراتر است. اصلاح یا حل کامل این مسائل، امری سهل و ساده که در کوتاه‌ مدت میسر باشد، نیست. یکی از علل و عوامل عمده شکست‌ها یا ناکامی‌های نهضت‌ها، جنبش‌های اجتماعی ما تصور و ارایه راه حل‌های کوتاه‌مدت برای مسائل بلند مدت بوده است، مسائل بنیادینی که نیازمند راه حل‌ها و استراتژی‌های بلند مدت از سوی بسیاری از رهبران و روشنفکران جامعه بوده‌اند.

نگاهی به استمرار و تشدید مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور، در چهل سال پس از انقلاب، بر این امر گواهی می‌دهد. حل کامل و یکباره مسائل عمیق مذکور فاقد شواهد تاریخی بوده، تصور و انتظاری غیر واقعی است. بجای چنین انتظاری، ایجاد فرایندها و جریانهای اصلاح طلبانه مستمر و متکی بر صبر و تلاش مستمر مردم، بویژه انسانها آگاه، در قالب سازمانها و نهادهای اجتماعی و مدنی واقع بینانه و ثمربخش‌تر خواهد بود. در چنین نگرشی، فرایندها و جریانهایی که قطار جامعه را در مسیر پیشرفت به سوی حل مسائل پیش می‌برد؛ اهمیت می‌یابد، و پیشرفت در جهت حل کامل مسائل و نه دست یافتن کامل به حل مسائل، محور تلاش‌ها و مبارزات قرار خواهد گرفت. قرار گرفتن درست قطار جامعه روی ریل و حرکت آن در جهت صحیح، هر چند ممکن است کند و آهسته باشد، نوید بخش کاهش مسائل و نهایتاً حل آنها خواهد بود. البته این امر نیازمند رهبری خالصانه و استمرار صبر و تلاش انسان های آگاه و مومن در طول نسل‌ها است. محمد بسته نگار یکی از چهره‌های خالص و مومن به چنین راهی بود.

نقش رهبران فکری و اخلاقی جامعه در الهام بخشی و آگاه سازی و تربیت نسل‌های بعدی در پیروزی بلندمدت این استراتژی و جنبش‌های اصلاح طلبانه عامل اساسی به شمار می‌رود. تاریخ معاصر حداقل ۷۰ سال اخیر، شاهد چهره‌های درخشانی از این گونه رهبران فکری و اخلاقی جامعه است که نه تنها در مدت حیات خود عوامل بسیار موثری در اصلاحات و تحولات جامعه بوده‌اند، بلکه قادر به تربیت الگوهایی برای ادامه نهضت برای حفظ و کسب دستاوردهای بالاتر و ارزشمندتر بوده‌اند.

شادروانان مهندس بازرگان، طالقانی، مطهری، سحابی و شریعتی نه تنها در تحولات فکری و اعتقادی نسل‌های چهار دهه قبل از انقلاب نقش بزرگی داشتند، بلکه با تربیت الگوهای اخلاقی و ماندگار در بیداری و حفظ ارزش‌های اخلاقی و اسلامی جامعه پس از انقلاب دارای جایگاه بلندی بودند. از جمله تربیت شدگان این پیشگامان، می‌توان مردان بزرگی را که پس از آنان راه اصلاح و آزادی را با صبر و تلاش پیمودند، همچون عزت‌اله سحابی، مصطفی چمران و ابراهیم یزدی و …. نام برد.

شادروان محمد بسته نگار به این گروه از مردان خدا تعلق دارد، که خالصانه راه پیشگامان اولیه و بویژه شادروان مهندس بازرگان را با عشق و ارادات دنبال کرد و در اعتلای آثار او بجد کوشید. محمد بسته نگار نه تنها در زمان حیات مهندس بازرگان دوست و یار با وفای او در سالهای زندان و در آزادی بود، بلکه با تمام وجود او را همچون الگویی برای زیستن و خدمت به خلق پذیرفته و صفات او را در خود نهادینه کرده بود. او با تاسیس نهضت آزادی، از اولین دانشجویانی بود که به آن پیوست و همچنین از اولین اعضایی بود که پس از بازداشت و زندانی پایه گذاران نهضت آزادی در بهمن سال ۱۳۴۱، در خرداد ۱۳۴۲ دستگیر و در زندان به رهبران نهضت آزادی پیوست.

شادروان بسته نگار در مصاحبه‌ای با خانم دکتر زهرا بازرگان در سال ۱۳۹۶ (که شاید یکی از آخرین مصاحبه‌های او بود) در باره ارتباط خود با مهندس بازرگان چنین می‌گوید[۱]:

«آشنایی من با مهندس بازرگان از سال پنجم دبیرستان آغاز شد، زمانی که معلم ادبیات ما در کلاس در باره کتاب «راه طی شده» و شخصیت آقای مهندس بازرگان با ما صحبت کرد. من از دست فروش کتابهای دست دوم این کتاب را به مبلغ دو تومان خریدم و با اینکه هر کتاب را فقط یکبار می‌خواندم، کتاب راه طی شده به حدی برای تازگی داشت که آن را بارها خواندم. مدتی بعد کم کم پایم به مسجد هدایت برای استماع صحبت‌های هدایت کننده آیت اله طالقانی باز شد و پس از آن از مستمعین سخنرانی‌های مهندس بازرگان، در دانشگاه یا در مراسمی شدم که به مناسبت عید فطر یا در عید مبعث در تهران یا کرج برگزار می‌شد. سخنرانیهای بازرگان و خواندن کتابهای او برایم بسیار بدیع و الهام بخش بود.»

او در مصاحبه خود با خانم زهرا بازرگان چنین ادامه می‌دهد:

«یکی از افتخارات بزرگ زندگی من این است که به مدت سه سال و نیم با مهندس بازرگان در زندان قصر و سپس در زندان برازجان هم اطاقی شدم، مهمترین چیزی که من در زندان از مهندس بازرگان آموختم نظم و دیسیپلین در زندگی بود. می‌توانم بگویم که زندگی ما زندانیان سیاسی در زندان تحت تاثیر تفکر مهندس بازرگان و برنامه‌ریزی منظم او برای گذراندن اوقات شکل گرفته بود. ما در زندان با هدایت ایشان از ساعت ۷ صبح روز را آغاز کرده و پس از صرف صبحانه، به دو ساعت مطالعه و سکوت اجباری می‌پرداختیم. در پایان این زمان و پس از پذیرائی مختصر، کلاسهای درس آغاز می‌شد. پس از اذان ظهر و اقامه نماز و صرف ناهار، استراحت کوتاهی داشتیم و پس از آن از ساعت چهار کلاسهای درس دو باره برقرار می‌شد. ورزش عصر و انجام مسابقات والیبال از برنامه‌های ثابت روزانه ما محسوب میشد که همگی در آن شرکت می‌کردیم. پس از نماز مغرب و صرف شام سخنرانیها آغاز می‌شد که در طول هفته مهندس بازرگان و دکتر سحابی (هر کدام یک شب) صحبت می‌کردند و شبهای دیگر هربار یکی از هم بندی ها در مورد مطالبی که مایل بودند به بحث گذاشته شود، صحبت می‌کردند رفتار بازرگان با اعضای بندهای دیگر که معتقد به مکاتب دیگر سیاسی از جمله مارکسیسم بودند بر اساس احترام و سعه صدر و تاکید بر نکات مشترک و نه تفاوتها بود. بهمین جهت آنها نیز غالباً در سخنرانیهای بند ما شرکت می‌کردند. روزهای پنجشنبه و جمعه به مطالعه، ورزش و سایر امور اختصاص داشت. مهندس بازرگان در تقسیم مسئولیتهای هم بندی‌ها غالباً شرکت داشت و خود نیز همواره مسئولیت برخی از کارها را بعهده می‌گرفت.

نظم و دیسیپلین بازرگان در کارهای نوشتاری ایشان هم کاملاً محسوس بوده یعنی ایشان در نوشته‌های خود هم نظم و ترتیب خاصی را رعایت می‌کرد. به طور مثال ایشان مطالب کتاب خود را فصل‌بندی می‌کردند. برای هر فصل سوتبر می‌گذاشتند. برای هر تیتر چند سطر می‌نوشتند. سپس بندهای هر فصل را به تدریج و یک به یک کامل می‌کردند. در طول روز به نوشتن مطالب مختلف می‌پرداخت. به طور مثال ساعت ۱۰ صبح نوشتن کتاب «پدیده‌های جوی» را شروع می‌کرد و پس از یکی دو ساعت موضوع متفاوتی را که در ذهن داشتند بروی کاغذ می‌آورند. در حالی که ما عادت داشتیم تا مطلبی را کاملاً تمام نکنیم به مطلب دیگر نپردازیم.»

مهندس بازرگان در کتاب «خاطرات زندان» در ۲۳ مورد از شادروان محمد بسته نگار نام برده و به شرح زیر به حضور و فعالیت و مدافعات او در زندان می‌پردازد:

اولین بار در خاطرات خود به تاریخ چهارشنبه ۸/۸/۴۲ این گونه ذکر ایشان را بمیان می‌آورد؛ «آقای بسته نگار دانشجوی حقوق هم ۵ ماه است در بازداشت می‌باشد» این به معنای این است که آقای بسته نگار تقریباً همزمان با ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و در ارتباط با آن بازداشت شده باشد. یادداشت یکشنبه ۹/۶/۴۳ ایشان خبر از محکومیت ۳ ساله بسته نگار و دو نفر دیگر (مفیدی و رادنیا) در دادگاه بدوی را می‌دهد. آقای بسته نگار و دو نفر دیگر به رای دادگاه بدوی اعتراض می‌کنند در تاریخ چهارشنبه ۲۵/۱۰/۴۳ آنان را فرا خوانده و از آنان می‌خواهد که برای دادگاه تجدید نظر وکیل انتخاب کنند. آقای بسته نگار و دو نفر دیگر برای بررسی و تعیین وکیل ده روز مهلت می‌گیرند.

در روز سه شنبه ۶/۱۱/۴۳ از طرف دادگاه مجدداً آقای بسته نگار و دو نفر دیگر (آقایان مفیدی و رادنیا) را برای تعیین وکیل فرا می‌خوانند. و ایشان آقایان سرهنگ نجاتی، سرهنگ پگاهی و سرهنگ بزرگمهر را پیشنهاد می‌کنند. رئیس دادگاه با خجالت می‌گوید نمی‌توانیم این آقایان را قبول کنیم و برایتان بهترین وکلای تسخیری را تعیین خواهیم کرد.

چند روز بعد در تاریخ (۲/۱۱/۴۳) آقایان بسته نگار و مفیدی و رادنیا را برای ابلاغ وکلای تسخیری به دادگاه می‌برند. در آنجا این سه نفر در نامه‌ای مستدل اعتراض خود را به دادستان اعلام می‌کنند و از اینکه دادگاه در بسته بوده و حتی یک نفر تماشاچی هم نبوده، و با وجود این دادگاه را علنی اعلام کرده بودند، اعتراض شدید می‌کنند. متن نامه اعتراض در کتاب خاطرات روزانه (مجموعه آثار شماره ۳ – یادداشتهای روزانه) آمده است.

پس از دو جلسه پرونده خوانی، دادگاه تجدید نظر آقای بسته نگار و دو نفر دیگر در تاریخ ۶/۱۱/۴۳ با حضور وکلای تسخیری تشکیل می‌گردد، ولی بجای تماشاچی، تنها خانواده‌ی رادنیا در دادگاه حضور داشته و به بقیه را اجازه نمی‌دهند. وکلای تسخیری دفاع مختصری می‌کنند و آقای رادنیا صلاحیت دادگاه را رد می‌کند.

جلسه بعدی دادگاه که قرار بود در ۱۲/۱۲/۴۳ برای آقایان مذکور تشکیل گردد به علت نارسائی در شنوائی آقای بسته نگار و آوردن دو پزشک خصوصی (دکتر آذر و دکتر قائمیان) به زندان برای معاینه و بررسی وضعیت شنوایی ایشان تشکیل نمی‌گردد.

در هشتمین جلسه‌ای که در تاریخ ۱۸/۱۲/۴۳ برای محاکمه آقای بسته نگار و رادنیا و مفیدی تشکیل می‌گردد، نامه‌ای شجاعانه با امضای سه نفر مذکور تسلیم دادگاه می‌گردد و متن نامه نیز در هنگام اعلام دفاع به وسیله آقای رادنیا خوانده می‌شود. در این نامه به عدم صلاحیت دادگاه، نبود وکیل انتخابی، غیر علنی بودن دادگاه، و عدم استناد دادگاه به اصول قانونی اعتراض شدید می‌شود و سه نفر خود را بلادفاع دانسته و تصمیم خود را به سکوت و عدم دفاع اعلام می‌دارند.

دادگاه تجدید نظر تصمیم به تنبیه شجاعت و جسارت آقایان بسته نگار و مفیدی می‌گیرد و رای دادگاه بدوی را شکسته و محکومیت آنان را از ۳ سال به ترتیب به ۴ سال و ۵ سال افزایش می‌دهد. مهندس بازرگان در یادداشت‌ مورخ ۲۲/۱۲/۴۳ چنین می‌نویسد:

«علت شکستن رای دادگاه بدوی و این اختلاف گذاری، قیافه جدی و بیان صریح و شجاعانه‌ای بوده است که بسته نگار و مخصوصاً مفیدی گرفته بودند…. خواسته‌اند شهامت و جسارت را تنبیه شدید بنمایند…. همان شب با افتخار آقایان مذکور مجلس جشن و تفریحی از طرف رفقا برگزار شد.»

در تاریخ ۲۷/۰۴/۱۳۴۴ یک نامه همدردی و اعتراضیه‌ای با امضای زندانیان نهضتی، از جمله آقایا مهندس بازرگان و بسته‌نگار تسلیم رئیس زندان می‌گردد و نسبت به زندانی کردن جمعی از زندانیان سیاسی مسلمان (از قرار معلوم زندانیان مربوط به ۱۵ خرداد) با زندانیان عادی که مرتکب قتل و دزدی و …. شده‌اند اعتراض شدید و تهدید به اعتصاب غذا می‌کنند و آقایان بسته نگار، جعفری، شیبانی، مفیدی و طاهری طبق قرار قبلی هیات مدیره اعتصاب از ساعت ۱۰ روز ۲۸/۴/۴۴ اعتصاب خود را آغاز می‌کنند. این اعتصاب با مذاکراتی که با مسئولین زندان به عمل می‌آید و با موافقت‌ها و ملاقاتهایی که ضرورت می‌گیرد و با دخالت هیات مدیره اعتصاب پس از مدت کوتاهی پایان می‌یابد.

در تاریخ ۸/۲/۴۶ سه نفر از اعضای نهضت (مهندس عزت اله سحابی، ابوالفضل حکیمی و مهدی جعفری) آزاد می‌شوند و آقایان بسته نگار، بنکدار، عدالت منش، مفیدی، حمسی و مهندس بازرگان بافتخار آنان جشن گرفته ناهار عمومی داخلی می‌دهند.

جریان جالبی که در تاریخ ۱/۶/۴۶ رخ می‌دهد، کشیده‌ای بوده است که برخلاف انتظار، در یک تجمع اعتراضی به مدیریت زندان از طرف آقای بسته‌نگار بر صورت سروان کاکاوند نواخته می‌شود! مهندس بازرگان جریان را به طور خلاصه در خاطرات زندان به شرح زیر بیان می‌نماید:

« دوشنبه ششم شهریور ماه آقای بسته نگار را به دادسرای تهران برای بازپرسی در پرونده سازی که با شکایت آقای ستوان کاکاوند علیه او درست شده بود بردند. بسته نگار جریان ماوقع را (قضیه فحش و جرح آقای حسین شیرزاد بر آقای طاهری که منجر به اعتراض و اصرار ما بر انتقال مشارالیه از این زندان گردید و آقای سروان اخوان علیرغم ما دستور داده بود او را مجدداً بداخل بیاورند و کار به تجمع رفقا در پشت میله شده بود و بسته‌نگار در حال عصبانیت کشیده‌ای به آقای ستوان کاکاوند زده بود و ایشان بر خلاف حقیقت برای خود گواهی جراحت و ضرورت بستری شدن از بهداری شهربانی تحصیل کرده و قصدش این بوده است که واقعه را جنبه جنایی بدهد و چند سال زندان برای بسته نگار درست کند) برای بازپرس شرح می‌دهد و بازپرس با قرار التزام اخلاقی به مبلغ ۲۰۰۰ تومان او را آزاد می‌نماید.»

در تاریخ چهارشنبه ۱۹/۷/۴۶ بافتخار پایان ۴ سال محکومیت آقای بسته نگار یک ناهار داخلی گروه (نهضت آزادی، جبهه ملی و …) به خرج‌ آقای طالقانی، بنکدار، عدالت منش و بازرگان داده می‌شود و شب بعد از شام مجلس تودیع عمومی با سخنرانی مهندس بازرگان و جواب بسته نگار برگزار می‌گردد و یکشنبه صبح ساعت ۱۰ صبح ۲۳/۰۷/۴۶ نیز آقای بسته نگار به سلامتی از زندان آزاد می‌گردند.

چهار روز پس از آزادی، آقای بسته نگار و بقیه آزادشدگان، در روز ۵ شنبه ۲۷/۷/۴۶ برای ملاقات مهندس بازرگان و سایر هم بندی‌های خود به زندان قصر مراجعه و با آنان ملاقات می‌کنند.

یادداشت‌های روزانه (خاطرات زندان) مهندس بازرگان در اینجا به پایان می‌رسد . به نظر می‌رسد که بقیه نهضتی‌ها را هم در آبان ماه و مقارن با چهارم آبان ۱۳۴۶، تاجگذاری شاه، از زندان آزاد می‌گردند.

آقای بسته نگار پس از آزادی از زندان همچنان از اعضای وفادار نسبت به نهضت آزادی ایران باقی ماند. در جریان انقلاب و پس از پیروزی انقلاب ایران نیز عضویت و همکاری او با مهندس بازرگان و نهضت آزادی ادامه داشت. متاسفانه در جو و فضای پرالتهاب و دور از خردورزی و عقلاینت، همراه با زنده یاد عزت‌اله سحابی و برخی دیگر از اعضای نهضت، به دلیل مشی معتدل و ظاهراً غیر انقلابی و غیر دشمن سازی و دشمن ستیزی مهندس بازرگان از نهضت آزادی جدا شدند و مرحوم حسن حبیبی را به جای مهندس بازرگان به عنوان اولین نامزد ریاست جمهوری معرفی کردند. مرحوم مهندس سحابی و مرحوم بسته‌نگار و برخی دیگر از دوستان بعد از مدتی به این اشتباه بزرگ و عواقب بسیار زیانبار آن برای کشور پی‌بردند. آقای بسته‌نگار بارها تاسف خود را از چنین تصمیمات عجولانه و ناشی از جو زدگی و فضای ناسالم و پرالتهاب آن دوره به دوستان اظهار داشته بود.

با وجود این تا آخر عمر نسبت به مرحوم مهندس بازرگان، به عنوان معلم و مرشد خود ارادت و عشق می‌ورزید و در فرصت‌های مناسب و در برنامه‌های مختلف با مهندس بازرگان و نهضت آزادی همکاری داشت.

شادروان بسته نگار در سال‌های پس از انقلاب و سال‌های پس از درگذشت زنده یاد مهندس بازرگان و تا سالهای پایان عمر خود، از طریق مصاحبه، سخنرانی، مقاله و کتاب به تحلیل،تشریح و تبیین آثار و مواضع و مشی آزادیخواهانه و آزادمنشانه بازرگان پرداخت. او در این تلاش نقش اساسی مهندس بازرگان را در تاسیس نهادهای مدنی در ایران، جایگاه او در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، خواستگاه فکری و ایدئولوژیک او و همچنین جایگاه او در روشنفکری و نواندیشی دینی را مورد تحلیل و دفاع قرار داد. همچنین او مواضع بازرگان در بحث ایرانیت و اسلامیت را مورد تحلیل قرار داد و در ستایش اخلاق فردی و اجتماعی و سیاسی او سخن گفت. او مجموعه تلاش‌های خود در این زمینه را در کتابی تحت عنوان: «اندیشه‌های اجتماعی سیاسی مهندس مهدی بازرگان» منتشر ساخت.

شادروان محمدبسته نگار مسئولیت مجله ایران فردا را، که پس از چند سال توقف، حیات مجدد خود را در سال ۱۳۹۳ آغاز کرد، تا آخرین روزهایی که سلامت او اجازه می‌داد، برعهده گرفت، و موفق به انتشار ده شماره مجله با کیفیت و تیراژ خوب گردید. سعی او در نقش مدیر مسئول مجله ارایه صادقانه وقایع و رویدادهای تاریخی معاصر و اصلاحات بنیادی و تدریجی و بسط آزادی و دموکراسی و عدالت بود.

حاصل زندگی او نه تنها آثار اجتماعی و سیاسی ارزنده فراوان است، بلکه با همراهی همسری فداکار و شجاع خانواده و فرزندانی موفق، تلاشگر و مبارز و مقاوم و سربلندند.

خداوند او را رحمت کند و امثال او و رهروان او را فزونی بخشد.

محمدحسین بنی اسدی

منبع نشر آن ماهنامه ایران فردا شماره ۴۳ مورخ آبان ۱۳۹۷ است

بازرگان و مردگی‌های زندگی ما

متن سخنرانی ماجد غروی در مراسم چهاردهمین سالگرد درگذشت مرحوم مهندس بازرگان، بهمن ١٣٨٧

انديشة استقلال نهاد دين از دولت در ايران - سید علی محمودی

بازرگان: نهاد دین باید در برابر دولت از استقلال خود نگاهبانی كند.

مطهری: مجتهدین شیعه، بودجة خود را از دولت دریافت نمی‌كنند و عزل و نصب‌شان به‌دست مقامات دولتی نیست.

اندیشة استقلال نهاد دین از دولت در ایران در ابعاد نظری، دست‌كم پیشینه‌ای در حدود ۶۰ سال دارد. مهدی بازرگان در مرز میان دین و سیاست (۱۳۴۱)* به‌طرح این دیدگاه می‌پردازد كه نهادهای دینی (انجمن‌های اسلامی ) نباید به‌‌فعالیت سیاسی بپردازند و نهادهای سیاسی (احزاب و جمعیت‌ها) نباید نقش مراكز ترویج دینی را ایفا نمایند. افزون بر این، تأكید می‌كند كه بهره‌برداری ابزاری از دین در جهت مقاصد سیاسی و رقابت‌های حزبی، جفا در حق دین و دینداران است. بازرگان در مقالة «انتظارات مردم از مراجع» (۱۳۴۱) و در کتاب آخرت و خدا ، هدف بعثت انبیاء (۱۳۷۶) اندیشه‌های خود را در باب رابطه میان دین و سیاست و همچنین رابطه نهاد دین و دولت، به‌گونه‌ای آشكار و تفصیلی مطرح می‌كند.

در نگاه بازرگان، نهاد دین باید در برابر دولت از استقلال خود نگاهبانی كند، دولت حق دخالت در نهاد دین را ندارد و باید از اعمال زور بر نهاد دین و تهدید یا تطمیع آن خودداری ورزد. بازرگان می‌افزاید كه حتی اگر یك حكومت دینی تمام عیار به‌دست دیندارانِ با اخلاص تأسیس گردد، این حكومت نباید در «دین و ایمان و اخلاق مردم» دخالت كند؛ زیرا نقش دولت عبارت است از تأمین امنیت ملی و نگاهبانی از حقوق و آزادی‌های مردم. بنابراین، از آنجا كه سرشت دولت، به‌دست آوردن قدرت و نگاهداری از آن است و «دولت، یعنی قدرت و زور»، راهیابی به‌امور درونی و معنوی مردم، كار دولت نیست، و وابستگی نهاد دین به‌قدرت دولت، نهاد دین را در چشم مؤمنان،‌ خوار و خفیف خواهد كرد.

در اندیشة بازرگان، نسبت نهاد دین و دولت در یك «معادلة یك طرفه» صورت‌بندی می‌شود. به‌این معنی كه چون نقش دولت انسان‌سازی نیست، دولت قادر به‌پرورش انسان دین‌دارو اخلاق‌مدار نخواهد بود؛ اما دین‌داران و اخلاق‌مداران می‌توانند از رهگذر بر پایی نهاد دین، حكومت دین‌داران تأسیس كنند.

مرتضی مطهری در مقالة «مشكل اساسی در سازمان روحانیت» (۱۳۴۱) با بیانی آشكار از ضرورت استقلال نهاد دین در برابر دولت سخن می‌گوید. او در بحث استقلال نهاد دین، تأكیدهای خاص بر استقلال مالی نهاد دین دارد و بر این باور است كه وابستگی مالی این نهاد به‌دولت، آن‌را از آزادی و استقلال محروم می‌سازد. مطهری می‌نویسد: «مجتهدین شیعه، بودجة خود را از دولت دریافت نمی‌كنند و عزل و نصب‌شان به‌دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت، همواره استقلالشان در برابر دولت‌ها محفوظ است؛ قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به‌شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها و پادشاهان بوده‌اند. همین بودجه مستقل و اتكاء به‌عقیده مردم است كه سبب شده در مواقع زیادی با انحراف دولت‌ها معارضه كنند و آنها را از پای درآورند… ».

در نگاه مطهری، نهاد دین فقط در صورتی‌كه به مردم متكی باشد، می‌تواند با بیدادگری‌ها و خودكامگی‌های دولت‌ها به‌مبارزه برخیزد؛ اما وابستگی این نهاد به‌توده‌های عوام، همانند وابستگی به‌دولت، آفتی بزرگ برای نهاد دین است؛ زیرا وابستگی این نهاد به‌دولت موجب از دست رفتن «خدمت» آن می‌شود و وابستگی به توده آن را از «حریت» (آزادی) بی‌نصیب می‌سازد.

مطهری كه در سال‌های نخستین دهة ۱۳۴۰ اصلاح نهاد دین را در «آزادی» و در گشودن «غل و زنجیرها»یی می‌دانست كه «به دست و پای این موجود زنده و فعال بسته شده»و به این باور بود كه: «راه اصلاح این نیست كه روحانیت ما مانند روحانیت مصر تابع دولت شود»

مطهری تا واپسین سال‌های زندگی خود، بر پایبندی به‌این دیدگاه‌ها باقی ماند و بر آنها پای فشرد. مطهری در گفت‌وگویی كه دو هفته پیش از شهادت خود (در فروردین ماه ۱۳۵۸) انجام داد، در بارة استقلال نهاد دین در برابر دولت و در تبیین اندیشه‌های آیت‌الله خمینی (۱۳۶۸- ۱۲۸۱) در این زمینه، می‌گوید:«روحانیت باید مستقل بماند همچنان‌كه در گذشته مستقل بوده است، و نهضت‌هایی كه روحانیت كرده به‌دلیل مستقل بودنش بوده. اینكه روحانیت شیعه توفیق پیدا كرده كه چندین نهضت و انقلاب را در صد ساله اخیر رهبری بكند، به‌دلیل استقلالش از دستگاه‌های حاكمه وقت بوده».

در اندیشه‌ی مطهری، نهاد دین باید از دولت جدا و مستقل باشد، اعم از اینكه دولت اسلامی بر سر كار باشد یا دولت غیر اسلامی. او می‌گوید:

«حالا هم كه باز حكومت، حكومت اسلامی می‌شود، با اینكه حكومت اسلامی است، ایشان [آیت‌الله خمینی] معتقدند كه روحانیت مستقل و به‌صورت مردمی مانند همیشه باقی بماند و روحانیت آمیخته با دولت نشود. ایشان با اینكه روحانیت به‌طوركلی وابسته به‌دولت شود- آن‌چنان‌كه روحانیت اهل تسنن هست- به‌شدت مخالف‌اند ولو در دوره حكومت اسلامی، و نیز با اینكه روحانیین بیایند جزء دولت بشوند و پست‌های دولتی را رسماً اشغال بكنند، مخالف‌اند».

بر این اساس، مطهری بر نگرشی كه مدعی است اكنون كه دولت دینی در ایران تأسیس شده و دین و قدرت سیاسی به‌هم درآمیخته، پس باید نهاد دین و نهاد دولت یگانه شوند، از اساس خط بطلان می‌كشد، و این، موضوعی اساسی، ظریف و بسیار مهم در اندیشة او است.

مطهری حتی از استقلال نهاد دین در برابر دولت فراتر می‌رود و این دیدگاه را مطرح می‌كند كه روحانیون نباید بر كرسی قدرت تكیه زنند و سمت‌های دولتی را به‌اشغال خود درآورند. او در گفت‌وگوی یاد شده، آشكارا تأكید می‌كند:

«به‌هر حال روحانیت نه به‌طور مجموعه و دستگاه روحانیت باید وابسته به‌دولت بشود و نه افرادی از روحانیین بیایند پست‌های دولتی را به‌جای دیگران اشغال كنند»

آموزة مطهری این است كه دولت باید كار خود را بكند و نهاد دین نیز وظایف خود را انجام بدهد و این دو در مسئولیت‌های یكدیگر مداخله نكنند. او می‌افزاید:

«روحانیت باید همان پست خودش را كه ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حكومت‌ها و دولت‌هاست حفظ بكند؛ در آینده هم همین پست را باید حفظ بكند».

در نگاه مطهری، فقط در نبود افراد صالح برای تصدی سمت‌های دولتی، روحانیون می‌توانند بر پایة ضرورت، «چون كس دیگری نیست»، در سمت‌های حكومتی وارد شوند، در غیر این صورت، یعنی «شرایطی كه روحانی و غیر روحانی هر دو وجود دارد، تا چه رسد كه در شرایط بهتر وجود داشته باشد، اولویت با غیرروحانی است».

بر این اساس، مطهری با جانبداری آشكار از اندیشة استقلال نهاد دین از دولت، نقش اصلی نهاد دین را «ارشاد، هدایت، نظارت و مبارزه با انحرافات حكومت‌ها» می‌داند و روحانیون را از اشغال كرسی‌های قدرت سیاسی منع می‌كند. این دیدگاه به‌روشنی با نفی «امتیاز ویژه» برای روحانیون، حكومت صنفی طبقه روحانیت را از بنیان رد می‌كند و «حكومت اسلامی» را به‌هیچ‌وجه برابر با «حكومت طبقه روحانیون» نمی‌داند.

بر پایة آنچه كه گذشت، درمی‌یابیم كه فلسفة استقلال نهاد دین در برابر دولت، به‌سرشت هر یك از این دو نهاد باز می‌گردد كه یكی جامعة داوطلبانه و آزادانة دینداران و در كار دین‌پژوهی، دین‌شناسی و آموزش و ترویج آموزه‌های دینی است، و دیگری، نهاد اقتدار، امنیت و منافع ملی و نگاهبانی از حقوق و آزادی‌های شهروندان. بنابراین، هر یك از این ساختارها می‌یابد هدف‌ها و غایت‌های خاص خویش را – بدون تجاوز به‌قلمرو یكدیگر- ، دنبال كنند.

توحید اجتماعی - سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان: نقش استبداد و نفی سلطه‌پذیری

در مقاله‌ی «ضرورت تجدید حیات مبحث “توحید اجتماعی-سیاسی” در گفتمان نواندیشی دینی» گفته شد که نحله نواندیشی دینی نیاز به تجدید حیات مبحث “توحید اجتماعی-سیاسی” و بازخوانی آثار نسل اول در این زمینه دارد تا تمام دین را به معنویت شخصی استحاله ننموده و با تاکید بر جنبه‌های رهایی‌بخش دین در سیاست و اجتماع، زمینه‌هایی را برای پیدایش دوباره “موحدین چندساحتی” (نظیر چمران‌ها، حنیف نژادها و هدی صابرها) از میان علاقه‌مندان به این نحله فراهم آورد.
در ادامه مباحث مقاله پیشین، طی سلسله مقالاتی به دیدگاه نسل اول نواندیشان دینی (مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی) درباره‌ی توحید اجتماعی-سیاسی خواهیم پرداخت. در این مقاله به توحید اجتماعی-سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان پرداخته خواهد شد.

1- اگر توحید را به معنای عدم پذیرش معبودی غیر از خداوند و شریک قائل نشدن در ذات، صفات و افعال او بدانیم، می‌توان توحید را به دو بخش ذهنی-فلسفی(فردی/وجودی) و توحید اجتماعی-سیاسی تقسیم نمود. در این صورت می‌توان توحید ذهنی-فلسفی را به معنای عدم پذیرش “خداوندی خود” و توحید اجتماعی-سیاسی را به معنای عدم پذیرش فرعونیت و “خدایی کردن”‌های انسان‌های دیگر در نظر گرفت.
مهندس بازرگان در بحث خدا و آخرت در صفحه ۲۹۳ مجموعه آثار خود در جلد هفدهم “رهایی از خداوندی خود” را یکی از علل بعثت انبیا می‌داند:
»پیغمبران که بنا به تعریف مؤمنین، برانگیختگان و فرستاده خدا برای انسان‌ها هستند و عمل رسالت آن‌ها در دو چیز خلاصه می‌شود: انقلاب عظیم و فراگیر علیه خودمحوری انسان‌ها، برای سوق‌دادن آن‌ها به سوی آفریدگار جهان؛ و دوم اعلام دنیای آینده و جاویدان بی‌نهایت بزرگ‌تر از دنیای فعلی».
او در کتاب آفات توحید به برنامه پیامبران درباره توحید سیاسی-اجتماعی اشاره نموده و می‌گوید:
»اطاعت مردم از فرد و تسلط فرد بر مردم ناچار قدرت می‌آورد و به‌دنبال قدرت، ستمگری و اطاعت خلق، یعنی طاغوت یا حکومت‌های استبدادی سراسر تاریخ که از آفت‌های عمده توحید است … یکی از برنامه‌های پیغمبران مقابله با بندگی طاغوت بوده است. «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ کُلّ‌ِ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطاغوت … (نحل: ۳۶) ».

»وقتی فرمانده سپاه اسلام (مغیره بن شعبه) پیش هرمزان سپهبد ایران رسید و هرمزان دلیل این حرکت را پرسید جواب داد: ما آمده‌ایم مردم را از بندگی مردم آزاد کنیم تا بنده خدا بشوند».

مقاله پیش رو با پیش‌فرض تفکیک توحید ذهنی-فلسفی از توحید سیاسی-اجتماعی، به مبحث توحید اجتماعی-سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان خواهد پرداخت.

2- مهندس بازرگان مخالف هرگونه سلطه‌پذیری در عرصه دین و سیاست بود و استبداد را شرک و از کفر بدتر می دانست و معتقد به الزامی بودن مبارزه با آن بود. دیدگاه‌های بازرگان در نفی سلطه سیاسی متمرکز بر محور استبداد است:
»بزرگترین طاغوت، استبداد است و ما را از پرستش واقعی خداوند باز می‌دارد»
»قرآن و اسلام، حاکمیت مطلقه را برای هیچ موجود و مقامی اعم از حقیقی یا حقوقی که بخواهد سلب آزادی و حق الهی از انسان‌ها بنماید، به حکم «و لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله» نمی‌شناسد؛ چه به‌طور مستقیم برای شخصی که بر کرسی خدایی تکیه زند و چه آن‌که تحت لفافه و بهانه‌های اسلام و دین عمل نماید ».
»وقتی حکومت استبدادی است، خدا عبادت نمی‌شود ولی وظیفه‌ی خودمان است که برای این که خدا را عبادت کنیم و مشرک نباشیم با حکومت استبداد مبارزه کنیم چون استبداد خود شرک است. قبولی اربابی یک فرد، شرک است و ما که نباید مشرک باشیم. پس نباید زیر بار استبداد برویم، همان طور که امام حسین نرفت و حاضر با بیعت با یزید نشد»
به باور مهندس بازرگان در جامعه استبدادی تحت امر حاکم مستبد خدا پرستیده نمی‌شود، او در سال ۱۳۴۲ و هنگام محاکمه در دادگاه نظامی شاه در مخالفت با استبداد سیاسی چنین گفت:
«در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. اساس استبداد بر دعوی مشارکت در صفات و حقوق الوهیت دارد و از این رو طاغوت‌پرستی نوعی شرک‌پرستی به حساب می‌آید. هدف اصلی استبداد، کشتن و از میان بردن احساس مسئولیت و امید است. مردم در محیط استبداد نه تنها اسم و صفات خدا را نمی‌شنوند و نمی‌شناسند، بلکه دست او را نیز در کار‌ها نمی‌بینند و حضور خداوند در اذهان مردم استبدادزده فراموش و نزدیک به انکار می‌شود ».

3- زمینه دوم برای سلطه‌پذیری در نظر مهندس بازرگان، سلطه‌پذیری دینی است. او در پاسخ به سوال از چه کسی تقلید می‌کنی؟ می‌گوید: «من در تمام عمرم سعی کردم مشرک نباشم» مهندس بازرگان تقلید و اطاعت بی‌چون و چرا در امر دین را شرک می‌دانست.
برای ایضاح پاسخ مهندس بازرگان، توجه مخاطبین را به شرح آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحداً لا اله الا الله هم سبحانه عما یشرکون» (توبه: ۳۱) توسط استاد مصطفی ملکیان جلب می‌نمایم:
«قرآن می‌فرماید که یهود و نصاری عالِمان دین خود را می‌پرستیدند، پس می‌شود روحانیت‌پرستی کرد. روحانیت‌پرستی هم یک نوع بت‌پرستی است. هر چیزی را می‌شود پرستید.
و اتفاقاً در ذیل همین آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباٌ من دون الله» صحابی‌ای از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) می‌پرسد که آیا واقعاً علمای یهود و نصاری به مردمشان می‌گفتند ما را بپرستید؟ آن وقت حضرت قَسَم می‌خوردند و می‌گویند «لا والله»‌ به خدا قسم اینگونه نبوده است. علمای آنها به ایشان نمی‌گفتند ما را بپرستید و اگر هم می‌گفتند، آنها قبول نمی‌کردند که عالمان دینشان را بپرستند؛ آن وقت صحابی می‌پرسد پس منظور چیست؟ قرآن دارد می‌گوید که علمای خودشان را می‌پرستیدند!

آن وقت حضرت در جواب می‌گویند، این که قرآن می‌گوید علمای خودشان را به جای خدا یا علاوه بر خدا می‌پرستیدند، معنایش این است که رفتاری با علمایشان می‌کردند که فقط باید با خدا این رفتار را می‌کردند. بعد توضیح می‌دهند و می‌گویند فقط خداست که باید بدون پرس و سوال سخنش را شنید و پذیرفت. اینها با علمای خودشان همین رفتار را می‌کردند، بدون اینکه بپرسند آخر دلیلتان چیست؟ می‌گویند چون عالِم دین این را گفته است، باید آن را پذیرفت. نباید با عالِم دینی همان رفتاری را که با خدا می‌کنید، داشته باشید، چرا که فقط خداست که «لا یُسئلُ عَما یَفعَلُ» فقط خداست که مورد سوال قرار نمی‌گیرد، اگر با امر یا فرد دیگری همین رفتار را داشتی، شما او را پرستیده‌ای.
همه‌‌مان جنگل درون خود را پر از خدایان دروغین کرده‌ایم؛ شخصیت‌پرستی، خداپرستی نیست، بلکه بُت‌پرستی است و متاسفانه این شخصیت‌پرستی در زندگی ما وجود دارد و به عالِمان دینی هم اختصاص ندارد، شما اگر استاد خودتان را هم بپرستید، فرقی نمی‌کند، ما از پرستش منع شده ایم، نه از پرستش خاص، ما از هر پرستشی منع شده‌ام، ما باید فقط یک پرستنده و معبود داشته باشیم، البته اگر متدین هستیم».
مهندس بازرگان پذیرفتن اربابی، سلطه‌پذیری و اطاعت بدون چون‌ و چرا در امر دین (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…) و سیاست ( لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ …) را به حکم قرآن شرک می‌شمرد و وظیفه خود را به عنوان یک مسلمان نفی سلطه‌پذیری سیاسی و دینی و مبارزه با استبداد می‌دانست. در مقاله‌ی بعدی از این سلسله مقالات به دیدگاه‌های دکتر شریعتی درباره توحید اجتماعی-سیاسی خواهیم پرداخت

بازرگان نقطه وصل علم ودين

بازرگان را می‌توان نمونه نسلی دانست که اگر چه ریشه در نهاد‌های سنتی نداشتند و از همان گام نخست پای به دنیای جدید و علم جدید نهاده بودند، اما همواره به دنبال پیوند میان این دو بودند و با روحیه مداراجوی خود بی‌آنکه در پی شعار برآیند دو نهاد را نه در ذهن که در عمل نیز به هم پیوند داده بودند و هر یک را البته در جای خودش به کار می‌گرفتند…

راه طی‌نشده مهندس بازرگان - مهدی غنی

نگاهی به زندگی سیاسی و همکاری اولین نخست‌وزیر انقلاب با روحانیت
منبع: روزنامه اعتماد- ۳۰ دی ماه ۱۳۹۸

گاهی در ارزیابی کارنامه مرحوم مهندس بازرگان با این سوال مواجه می شویم که اساسا چرا آن مرحوم برای فعالیت ها و مبازرات سیاسی اش به همکاری با روحانیت پرداخت؟

در این نوشتار سعی می کنم در حد امکان به این سوال جواب دهم. جوابی که هم ناظر به شرایط زمانه، هم قدرت روحانیت، هم نوع استبداد شاه و هم البته نتایج آن خواهد بود.

به باور نگارنده- و بنا بر توضیحاتی که در ادامه می خوانید- انقلاب زمستان سال ۵۷ امری غیرقابل اجتناب بود و مهندس بازرگان به عنوان یک فعال سیاسی دموکرات در این مسیر از هیچ تلاش مدبرانه ای دریغ نکرد. تدبیری که البته بخشی از آن در گرو ایجاد پیوندی بین نیروهای ملی و نیروهای مذهبی و روحانی بود.

بازرگان و تاکید بر نقش سیاسی- اجتماعی دین در دهه ۲۰
مهندس بازرگان علاوه بر مقالات و سخنرانی هایی که در دهه ۱۳۲۰ به بعد ارایه کرده و در آنها بر نقش سیاسی- اجتماعی دین تاکید ورزیده در سال ۱۳۴۰ مقاله ای خطاب به روحانیون سنتی نگاشت تحت عنوان: <<انتظارات مردم از مراجع>> در سال ۱۳۴۱ در کتاب <<بحثی درباره مرجعیت و روحانیت>> منتشر شد. ایشان در آنجا تلاش کرد، روحانیون سنتی را به مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی ترغیب کند.

چیزی نگذشت(۱۳۴۱) که طیف وسیعی از روحانیون وارد سیاست و مقابله با دولت اسدالله علم شدند. پس از آن تعداد کمتری از آنان با انقلاب سفید شاه پرچم مخالفت برافراشتند. سرکوب این اعتراضات باعث رادیکال تر شدن مبارزات علیه حکومت شد. تداوم این سیر در سال ۵۷ سرنگونی سلطنت و برقراری جمهوری اسلامی را در پی داشت. اما اکنون برخی، معضلات و مشکلات جاری را در همین نقطه ورود روحانیون سنتی به امر حکومت داری و سیاست و راه حل را در جدا شدن حوزه سیاست و حکومت از دیانت می دانند. در این نوشتار نگاهی به این موضوع در رابطه با مهندس بازرگان می کنیم.

زعامت آیت الله بروجردی
تا قبل از کودتای رضاخان مرکزیت روحانیت شیعه، حوزه نجف بود. حوزه علمیه قم توسط آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی بعد از روی کار آمدن رضاخان محوریت یافت. تا آن زمان روحانیون به اشکال مختلف و با گرایش های متفاوت در امر سیاست و حکومت دخالت داشتند. نمونه بارز آن انقلاب مشروطیت بود که بخشی از روحانیت در دفاع از مشروطیت و بخشی در دفاع از استبداد به میدان آمدند. اما زعامت حوزه قم صلاح را در این دید در امر حکومت داری و سیاست دخالتی نداشته باشد. گرچه در همان دوران، موضعگیری روحانیون را در جهت حمایت از رضاخان سردار سپه، یا مخالفت آنها با شعار جمهوری خواهی او، مخالفت با کشف حجاب اجباری و… مشاهده می کنیم. اما قاعده این بود که به امر حکومت مستقیما کاری نداشته باشند. آیات عظام نایینی، اصفهانی، سیدعبدالحسین طباطبایی و سیدحسن طباطبایی نیز موقع بازگشت به عراق شرط ملک فیصل را مبنی بر عدم دخالت در سیاست پذیرفته و کتبا رعایت این امر را تعهد کردند۱٫

جانشینان آیت الله حائری یزدی نیز همین رویه را ادامه دادند. به عنوان مثال آیت الله سیدحسین بروجردی مشی مدارا با حکومت را اعمال می کرد. حتی در ماجرای نهضت ملی کردن نفت و حکومت دکتر مصدق ایشان موضعگیری آشکاری نکرد و در دعوای دربار با دکتر مصدق سعی کرد، موضع بی طرفی را حفظ کند. چنانچه مشکلاتی بین حوزه و حکومت بروز می کرد، آن را با تذکر و هشدار توسط مرتبطین با دربار گوشزد کرده و حل می کردند. اکثریت قریب به اتفاق مردم نیز مذهبی و مقلد ایشان بودند و کاری به سیاست نداشتند.

پس از رحلت آیت الله بروجردی
آن زمان همه افراد مذهبی اعتقاد داشتند بدون تقلید از یک مرجع مذهبی، دینداری مقبول نیست. از همین رو پس از درگذشت آیت الله بروجردی همه اقشار مردم به تکاپو افتادند که مرجعی دیگر انتخاب کنند. دانشجویان دانشگاه نیز با چنین دغدغه ای در قالب انجمن های اسلامی نشست هایی برگزار کردند که درباره ملاک های انتخاب مرجع و شرایط مرجعیت هم اندیشی کنند. از این نشست ها بود که مجموعه مقالاتی تحت عنوان <<بحثی درباره مرجعیت و روحانیت>> بیرون آمد که تعدادی از فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی در آن مشارکت داشتند. مقاله مهندس بازرگان نیز در این مجموعه بود.

حاکمیت استبدادی و انتخابات نمایشی غیر ملی
حکومت به ویژه پس از کودتای ۱۳۳۲ رویه دیکتاتوری را پیش گرفته و به قانون اساسی اعتنایی نداشت. اغلب مردم هم به سیاست اعتنایی نداشتند و نسبت به وضعیت حکومت بی تفاوت بودند. رادیو پیشرفته ترین ابزار اطلاع رسانی در آن زمان بود. اما وقتی زمان پخش اخبار می رسید، عادت این بود که رادیو را خاموش می کردند. پارلمان که باید از نمایندگان ملت تشکیل می شد، تبدیل به ابزاری در دست حکومت یا دولت های بیگانه شده بود و مردم دخالتی در انتخابات نداشتند و اهمیتی هم به آن نمی دادند. این واقعیتی است که خود محمدرضا شاه هم بدان اذعان داشت:<<بعد از رفتن پدرم مدتی مدید کارها در ظاهر به دست یک عده ایرانی ولی در عمل قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام می گرفت و به طوری که در کتاب ماموریت برای وطنم شرح داده ام، صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه می آمد و عصر همان روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری می آمد… متاسفانه من ۲۰ سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلس هایی سروکار داشتم….>>.

او در ادامه می فزاید:<<… در نتیجه همواره انتخابات با انواع تقلب ها و سوءاستفاده ها و تهدیدها و تطمیع هایی همراه بود که نه فقط در جریان انتخابات انجام می گرفت بلکه حتی امر قرائت آرا را نیز شامل می شد… در همه این انتخابات، توده های عظیم کشاورزان و کارگران آلت فعلی بیش نبودند. آرای آنها یا به عبارت بهتر آرایی به نام آنها، دسته دسته به صندوق ها ریخته می شد در حالی که به اصطلاح معروف روح خود آنها از ماهیت آن خبر نداشت ۲>>.

نقش مردم در انتخابات فرمایشی
بنا به اعتراف شاه، از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۰، وضعیت از این قرار بوده که مردم نقشی در انتخابات و تشکیل مجلس شورای ملی نداشته اند. درحالی که اساس مشروطیت این بود که مردم از طریق انتخاب نماینده حداقل در قانونگذاری نقش پیدا کنند.

یک خاطره شخصی از انتخابات قبل از انقلاب
این رویه بعد از سال ۴۰ نیز ادامه داشت. نگارنده که در سال ۱۳۴۲ دانش آموز دبستان بودم خود شاهد ماجرایی بودم که برای درک شرایط آن دوران اینجا به بازگو کردن آن می پردازم؛

همان طور که می دانیم آن زمان تنها دو حزب رسمی دولتی و فرمایشی وجود داشت؛ یکی حزب مردم به رهبری اسدالله علم و دیگری حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور. یکی از خویشان نزدیک من در انتخابات مجلس بیست و یکم از سبزوار کاندیدا شده بود و من و برادرم برای کمک به ستاد انتخاباتی اش رفتیم. در آنجا برگه های رأی را دسته دسته در اختیار ما گذاشتند که نام ایشان را روی آنها بنویسیم. تعدادش را هم حدود ۲۲ هزار تا مشخص کردند. عجیب آنکه بعد از نوشتن این برگه ها حدود دو هزار برگ دیگر به ما دادند که نام رقیب ایشان از حزب مردم را بنویسیم. همین آرا را عده ای صف کشیده و در صندوق ها می ریختند. بعد از انتخابات همین تعداد آرا اعلام شد و ایشان به مجلس راه یافت. جالب تر اینکه حتی خانواده و خویشاوندان ما هم در آن زمان و دوره های بعد در رأی گیری شرکت نکردند. این انفعال و بی تفاوتی مردم، بهترین زمینه برای تثبیت استبداد بود.

حاکمیت نه تنها مجلس شورای ملی را که تنها نهاد انتخابی بود تحت سلطه خویش درآورده بود حتی در تعیین مرجعیت هم دخالت می کرد.

مهندس بازرگان سال ۱۳۴۰ وضعیت را چنین تشریح کرده است:<<در کشوری که دولت ها همه چیز را از ملت گرفته، قدرت، پول، فرهنگ، قضاوت، تعلیمات، تبلیغات، مطبوعات و امور شهری سراسر در قبضه اوست حتی انتخاب نمایندگان که حق طلق و ملک شش دانگ مردم می باشد مورد تصرف و تجاوز علنی هیات های حاکمه است، مردم می خواهند آخرین رمق زندگی و امید اخروی ایشان لااقل مربوط و متعلق به خودشان باشد. در این یک کار یعنی انتخاب مرجع و اداره روحانیت دستگاه های دولتی و دست های خارجی دخالت ننمایند و مال آنها باشد. ۳>>

شاید امروز کسی تردید نداشته باشد که هیچ جنبش آزادی خواهی و عدالت خواهی پیروز نمی شود مگر آنکه مردم را با خود همراه کند. همه نخبگان و پیشروان مبارزه با استبداد، هدف شان جلب حمایت مردم و منزوی کردن مستبد حاکم است. حال در جامعه ای که اکثریت آن خاموش و بی تفاوتند از یک حزب یا جریان نخبه چه کاری برمی آید؟ همه آرمان های بلند و هدف های عالی اگر در باورها و آگاهی مردم رسوخ نکند در محافل محدود روشنفکری مدفون خواهد شد.

سیاست مهندس بازرگان بعد از شهریور ۲۰
در چنین وضعیتی کنشگران سیاسی می کوشند مردم را آگاه کرده و آنها را نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی خویش حساس کنند. مهندس بازرگان بعد از شهریور ۱۳۲۰ که امکان فعالیت اجتماعی و سیاسی تا حدی به وجود آمد، چنین رویکردی را در پیش گرفت. با نوشتن و گفتن تلاش کرد به جامعه آگاهی و خودباوری بدهد. از دیانتی سخن گفت که با اجتماع، سیاست و مردم بیگانه نیست و صرفا به بعضی اعمال فردی و زندگی پس از مرگ بسنده نمی کند. علاوه بر کار فکری، مهندس از همان زمان به تشکل و نهادسازی همت وافر داشت. انجمن اسلامی دانشجویان و کانون مهندسین از آن جمله بود که مهندس بازرگان همواره عضو هیات رییسه آن بود. در این دوران البته او از کار تخصصی خود نیز غافل نماند. از دوره نهضت ملی درمی گذریم که خود حکایت مفصلی دارد.

مهندس بازرگان بعد از کودتای ۲۸ مرداد
اما پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ برای مقابله با استبداد حاکم در نهضت مقاومت ملی فعال شد. اعضای نهضت کوشیدند، مردم را نسبت به ماهیت کودتا آگاه کنند. مهندس همراه تعدادی دیگر از استادان دانشگاه و نخبگان دیگر علیه قرارداد کنسرسیوم اعلامیه دادند. رژیم حاکم آنها را از دانشگاه اخراج کرد. چندی بعد اما نهضت مقاومت قلع و قمع شد.

اولین زندان و تالیف <<عشق و پرستش>>
بازرگان سال ۱۳۳۴ اولین زندان را تجربه کرد. در مدت ۵ ماه زندان ضمن تدوین <<کتاب عشق و پرستش>> و تکمیل کتاب <<راه طی شده>> به تفکر و تامل در وضعیت جاری پرداخت و حاصلش را چنین بیان کرد: <<درد ایران نه با تشکیل یک حزب سیاسی حل می شود و نه حتی با روی کار آمدن یک دولت ملی از طریق اکثریت در مجلس یا تحمیل و تصادفات سیاسی و آسمانی. آنچه لازم تر و واجب تر از همه چیز است بعد از عشق و پرستش، تربیت دموکراسی و امکان مجتمع شدن و همکاری است که ما در اثر ۲۵۰۰ سال زندگی غیردموکراتیک و غیراجتماعی یعنی انفرادی تحت رژیم استبدادی فاقد آن هستیم. نه می توانیم دور هم جمع شویم و نه وقتی دور هم جمع شدیم حاضر به گذشت و سازش و همکاری هستیم. پس باید عجالتا، عملا خود را برای فعالیت های اجتماعی تربیت کنیم۴>>.

مهندس این تحلیل را بعد از آزادی از زندان در سخنرانی برای دانشجویان دانشکده کشاورزی کرج تشریح کرد که با عنوان <<احتیاج روز>> چاپ شد. سال ۱۳۴۰ در راستای همین نیاز به کار جمعی، قالب نوینی با عنوان نهضت آزادی پایه گذاری کرد که پیوند ملیت و مذهب را نمایندگی می کرد. اما این احزاب در سطح روشنفکران و نخبگان و حداکثر برخی دانشجویان دانشگاه شناخته شده بودند و عامه مردم در همان وضعیت بی تفاوتی به سر می بردند.

مهندس بازرگان و روحانیت
در کنار همه این فعالیت ها یک نکته چشمگیر در فعالیت مهندس بازرگان به چشم می خورد که او را متمایز می کرد. او گرچه فردی تحصیلکرده خارج کشور و آکادمیک بود اما همواره با روحانیون نواندیش و مسوول همگام و همراه بود، افرادی چون آیت الله سیدمحمودطالقانی، آیت الله زنجانی، استاد مرتضی مطهری، آیت الله فیروزآبادی، استادمحمدتقی شریعتی که خارج از نظام سنتی حوزه فعالیت های تحقیقی و تبلیغی داشتند. همچنین او در همه گفتارها و نوشتارهایش بر قرآن تاکید خاصی داشت. تحقیقات درباره تاریخچه نزول آیات که تحت عنوان <<سیر تحول قرآن>> منتشر شد از جمله کارهای فوق العاده اوست. بر همین اساس می کوشید، دروس و سیستم آموزش حوزه را نیز به عرصه سیاست و فعالیت های اجتماعی وارد کند. تا آن زمان حوزه های علمیه- مگر برخی استثنائات آن- علاوه بر اینکه به مسائل سیاسی توجهی نداشتند به جز پرداختن به احکام فردی و فرعی به مسائل دیگر اهمیت چندانی نمی دادند. از جمله به تفسیر قرآن، تدریس فلسفه و اسلام شناسی و مبانی اعتقادی بهای چندانی داده نمی شد. بازرگان از روحانیون می خواست این وضعیت را تغییر دهند؛

<<حق این است که در برابر هر یک رساله عملیه که از طرف مراجع تقلید و روحانیت نوشته می شود ۱۰ رساله عملیه و فکریه و اصولیه و اجتماعیه و اقتصادیه و سیاسیه طبق احتیاج و درک و قبول مردم و شأن زمان، راجع به اصول و عقاید و افکار و مرام اسلام نیز نوشته شود.۵>>

<<قرآن در متن برنامه حوزه های علمی وارد شده و تعلیم و تفسیر آن رواج پیدا کند….. ضمنا فراموش نشود که پیغمبر فرمود: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. بنابراین تربیت اخلاقی و اشاعه و اجرای صفات عالیه انسانی دست کمی از شکیات و سهویات و از غسل های مستحبی ندارد ۶>>.

بازرگان و مقاله انتظارات مردم از مراجع
مقاله انتظارات مردم از مراجع به خوبی نشان می دهد، هدف بازرگان صرفا سیاسی کردن روحانیت نبود بلکه تاکید بیشتر او بر فعالیت های اجتماعی و عام المنفعه و مردمی و تمرین کار جمعی است:

<<پیشوای مورد انتظار و رهبر واقعی، کسی می تواند باشد که تنها به تعلیم وظایف و بیان احکام اکتفا نکرده، خود عامل به مشاغل و پیشرو و پیشاپیش مومنین صالح عامل باشد. آیا موثرتر از بحث در احکام وقف و نذر و صدقه، وقف کردن و صدقه دادن نیست؟ … هر گاه مجتهد متجدد متحرکی دست بالا بزند و جلو بیفتد، مومنین کثیری با اعتماد و میل و رغبت به دنبال آنها می آیند و صدها برابر آنچه به دولت ها می دهند، پول و کار و فکر و عشق در این راه صرف خواهند کرد. آن وقت بیمارستان ها، دارالایتام ها، دبیرستان ها، دانشگاه ها، پل ها، مهمان خانه ها، کارخانه ها، قنوات، آبادی ها و هزاران موسسه خیریه و فرهنگی و اقتصادی و حتی اداری و حکومتی به وجود می آورند که شامل منافع کثیر دنیا و آخرت می شود. علاوه بر فواید مادی و معنوی مستقیم در آنجا تربیت عمومی و تمرین همکاری اجتماعی که از اهم ضروریات امروز مسلمین و ایران است، فراهم می شود۷>>.

ایده تشکیل حکومت اسلامی

البته مهندس بازرگان در دنباله مطلب فوق تشکیل حکومت اسلامی را هم مطرح می کند:

<<اگر پیشوایان دینی ما چنین نقشه ها و کارهایی را از روزگار پیشین در پیش گرفته بودند از دیرزمانی حکومت اسلامی واقعی که هم ملی و دموکراتیک است و هم خدایی نصیبمان شده بود، بدون توسل به انقلاب و خون ریزی حق به حقدار می رسید و جور و فساد و معصیت از صحنه کشور پاک می شد! باز هم وقت آن نگذشته است>>.

اما تاکید بر <<ملی و دموکراتیک بودن>> و نیز <<بدون توسل به انقلاب و خونریزی>> نشان می دهد، راه رسیدن به چنین حکومتی را از طریق فعالیت های مدنی و تقویت نهادها و تشکل ها و همبستگی ملی و روش مسالمت آمیز می داند. طبیعی است در جامعه ای که اکثریت قریب به اتفاق مردم مقلد روحانیت هستند بدون تغییر در رویه روحانیت نمی توان انتظار تغییری در ساحت اجتماعی را داشت.

خطای دید
اما شاید نکته ای که از دید مهندس بازرگان مغفول ماند این باشد که هر قشری و حتی فردی براساس جهان بینی، روش تفکر و خصایل خود عمل می کند. خواه این عمل در حوزه فردی و خصوصی باشد و خواه در عرصه اجتماعی و عمومی. در قرآن هم اشارتی به این واقعیت دارد: قل کل یعمل علی شاکلته (۸۴ اسراء). بگو هر کس براساس شخصیت خود عمل می کند.

روحانیت سنتی که سال ها در حکومت های مختلف با سیستم سلطنت استبدادی زیسته و کوشیده با حاکمیت مدارا پیشه کند برای عمل خود حتما توجیه شرعی و دینی پیدا کرده و قرائت دینی و نوع نگرش و بینش خود را با عمل خویش هماهنگ کرده است مگر استثنائاتی.

نهایتا اما این نگرش و این نوع زیست در او خلقیات و فرهنگ و سبک زندگی خاصی تولید کرده که شخصیت و منش او را شکل داده است. همچنان که قشر تجار و بازرگانان نیز نگرش و منش خاص خود را داشتند. ورود این اقشار هم در صحنه سیاسی با همان نگرش و فرهنگ و انگیزه های نهادینه شده خودشان خواهد بود. تکیه بازرگان و طالقانی بر آزاد نبودن انتخابات و دیکتاتوری شاه بود. البته ورود روحانیت سنتی در حوزه سیاست طبعا در نگرش و منش آنان نیز اثرگذار بوده و در درازمدت تغییراتی در آنها ایجاد می کرد. کمااینکه چنین اتفاقی رخ داد اما این تغییرات ممکن است الزاما مطلوب دیگران نباشد.

بنابراین می توان گفت، کار بازرگان در دعوت روحانیت به فعالیت های اجتماعی و سیاسی در فضای بی تفاوتی و عدم مشارکت مردم در حاکمیت استبدادی، اجتناب ناپذیر و ضرورتی ملی بود اما تلاش برای تحول در آموزش های حوزوی و اصلاح بینش سنتی نیز نیازی حتمی بود. کاری که شاید دکتر شریعتی بدان همت گماشت؛ همتی که ناتمام ماند.

پی نوشت:
۱- حائری عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱، ص ۱۸۳-۱۸۲
۲- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، کتابخانه سلطنتی پهلوی، ۱۳۴۵، ص ۱۰۶- ۱۰۵
۳- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مجموعه مقالات، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۱، ص ۱۱۵
۴- بازرگان مهدی، دفاعیات، نهضت آزادی خارج کشور، ۱۳۴۳، ص ۱۶۴
۵- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مجموعه مقالات، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۱، ص۱۲۲
۶- همان
۷- همان، ص۱۲۵ و ۱۲۶
۸- همان

فرود و فراز تفکر بازرگان - محمد توسلی

تفصیل و تدوین سخنرانی مهندس محمد توسلی در برنامه همایش «بازرگان و انقلاب اسلامی» که توسط انجمن اندیشه و قلم در مسجد الرحمن در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ برگزار شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

“إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم“، این کلام الهی، از شهریور ۱۳۲۰ محور تفکر مهندس بازرگانی بود که همواره فعالیت های فرهنگی و اجتماعی را در اولویت برنامه های خود قرار می داد و به آن بعنوان سنگ بنا و زیرساخت برنامه های انسان ساز در جامعه می نگریست. علیرغم آنکه دولت مهندس بازرگان در طول تاریخ انقلاب، فراز و فرود داشته است، اما تفکر ایشان را دارای فرود و فراز در عرصه تاریخ معاصر می دانم و برای اثبات این منظور، به نگاه راهبردی مهندس بازرگان در طی چالش های ایجاد شده برای ایشان در طول تاریخ انقلاب اشاره خواهم کرد.

بعنوان مثال، اولین چالشی که بیانگر نگاه راهبردی ایشان در عرصه اجتماعی است، دیداری بود که مهندس بازرگان در ۲۹ مهر ۱۳۵۷ در پاریس با رهبر انقلاب داشتند. در روزهای انقلاب رسم بر آن بود که تمام کسانی که برای دیدار با آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو می رفتند، علاوه بر مذاکره و همفکری با ایشان در مورد مسائل انقلاب، با نگارش نامه ای، به نوعی با ایشان بیعت کرده و رهبری آیت الله خمینی را می پذیرفتند. حتی اشخاصی چون مرحوم دکتر کریم سنجابی و سایر چهره های مطرح آن دوران، این کار را انجام داده و به نگارش آن بیعت نامه تن دادند. مهندس بازرگان نیز از جمله چهره هایی بودند که در پاریس مذاکراتی طولانی با آیت الله خمینی داشتند و ایده های جدیدی را همچون ایده تشکیل شورای انقلاب با نگاه مدیریتی ای که برای ساماندهی مدیریت انقلاب در داخل داشتند، مطرح کردند و آیت الله خمینی نیز از آن برنامه ها استقبال کردند. در انتها قرار بر آن بود که ایشان هم نامه ای اینچنین بنویسد و موارد مطروحه که پذیرش اسقاط نظام و ایجاد حکومتی انقلابی با رهبری آیت الله خمینی بود را در آن بپذیرد، اما ایشان در برابر این درخواست ها و اصرارها ایستادند و از نگارش آن سر باز زدند و گفتند که من باید به ایران رفته و با دوستان حزبی خود در ایران مشورت کرده و بعد از آن چنین نامه ای را بنویسم. با این پاسخِ مهندس بازرگان، تنشی بوجود آمد و حتی دوستان همفکر ایشان که در نوفل لوشاتو حضور داشتند به نوعی از این قاطعیت و پاسخ مهندس بازرگان ابراز نارضایتی کرده و اعتراض کردند که چرا ایشان اینگونه عمل نکرد. مهندس بازرگان به محض بازگشت به ایران در جلسه شورای مرکزی نهضت آزادی این موضوع را مطرح کردند و پس از شور، نهضت آزادی ایران بیانیه ای در تاریخ ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ صادر کرد که محور آن بیانیه این بود که “چون در یکسال اخیر، طی اجتماعات و اعتراضات متعدد، مردم رهبری آیت الله خمینی را پذیرفته اند، بنابرین ما هم رهبری ایشان را می پذیریم”.

با دقت بر روی این بیانیه و عملکرد ایشان می توان دریافت که بحث حاکمیت ملت و رای ملت در نگاه و تفکر مهندس بازرگان، همواره اولویت داشته است و مرحوم مهندس بازرگان از همان ابتدا بر آن تاکید ویژه داشتند. علاوه بر آن، نهضت آزادی ایران بیانیه دیگری نیز بعد از راهپیمایی تاسوعا و عاشورا در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷ صادر کرد و در آن بیانیه نیز، رهبری آیت الله خمینی در انقلاب را تنها به خواست و رای مردم و به استناد شعارها و مطالبات مردم در تظاهرات اعتراضی علیه رژیم شاه که جنبه رفراندوم داشت مورد تاکید قرار گرفته بود.

دومین مثال از نوع تفکر راهبردی مهندس بازرگان را می توان در متن حکم نخست وزیری[۱] و سخنان ایشان پس از پذیرش نخست وزیری[۲] جستجو کرد چرا که این سخنان نشان می دهد مهندس بازرگان حتی از همان ابتدای انقلاب و در ۱۵ بهمن سال ۱۳۵۷ هم بیش از هر چیز بر رای و خواست مردم تاکید و تصریح داشت و اعطای نخست وزیری از سوی آیت الله خمینی و پذیرش آن از سوی مهندس بازرگان بنا به رای، اعتماد و درخواست مردم بوده است.

مثال سوم، بینش راهبردی مهندس بازرگان در رفراندوم جمهوری اسلامی است. مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با شور و شوق و هیجانی که در فضای کشور وجود داشت پای صندوق های رای حضور پیدا کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند. اما کدام جمهوری اسلامی؟ همان جمهوری اسلامی که کم و کیف آن را آیت الله خمینی در پاریس بر بام رسانه های جهانی به تصویر کشیده بود؛ حکومتی دموکراتیک و اسلامی با همان برداشت اسلام رحمانی از معارف دینی، با همان میزان آزادی در غرب و همان جمهوریتی که در فرانسه برپاست و حتی این مثال را شخص آیت الله خمینی در مصاحبه هایش بر آن تاکید کردند. جمهوری اسلامی ای که حتی مارکسیست ها در آن حق اظهار نظر دارند؛ طبعا مردم با چنین برداشتی در پای صندوق های رای حضور پیدا کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند. چالش اینجاست که مهندس بازرگان در جریان این رفراندوم اعلام کردند که به جای جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک اسلامی را به رای مردم بگذاریم و دلایل او برای اعلام این نظر، اول این بود که این مهم پیش از پیروزی جنبش، در اساسنامه شورای انقلاب با همین لفظ گنجانده شده بود و شخص آیت الله خمینی هم آن را تایید کرده بودند. عدول از این اصل، نقض پیمان بود چراکه وقتی دراساسنامه شورای انقلاب آمده بود حکومت بعدی جمهوری دموکراتیک اسلامی خواهد بود، باید آن را به رای مردم می گذاشتیم اما آیت الله خمینی گفتند جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد!

اما اینکه مهندس بازرگان در آن برهه حساس بر جمهوری دموکراتیک اسلامی تاکید داشت نگاه راهبردی و شناخت تاریخی ایشان را نشان می دهد و این نکته را بیان می کند که ایشان به این امر واقف بود که می تواند برداشت های غیر دموکراتیک دیگری از معارف دینی شود و بنابرین ایشان اصرار داشتند واژه ی دموکراتیک در نام نظام نوپا گنجانده شود تا راه بر انحرافات احتمالی گرفته شود.

مثال چهارم از چالش هایی که بیانگر نگاه مهندس بازرگان است بحث قانون اساسی است. قانون اساسی که پیشنویس آن را آقای دکتر حبیبی در پاریس تهیه کرده بودند و پس از آن در معاونت امور انقلاب، مرحوم دکتر یدالله سحابی و جمعی از کارشناسان حقوقی گرد آمده و آن را تدوین کردند. متن این قانون اساسی وقتی در اختیار آقای خمینی قرار گرفت با اصلاحات جزئی تایید شد و ایشان اعلام کردند آنرا به رفراندوم بگذارید.

در آن قانون اساسی، ولایت فقیه وجود نداشت. آقای مهندس بازرگان تصریح کردند که شما به مردم قول داده اید که مجلس موسسانی که نمایندگان ملت در آنجا حضور پیدا کنند تشکیل شود و این قانون اساسی را نمایندگان ملت بررسی و تصویب کنند. وقتی شما مستقیما برای تمام اصول قانون اساسی رفراندوم آری یا نه می گذارید مردم نمی توانند بر تک تک آن اصول قدرت تصمیم گیری داشته باشند و این عمل با تعهدی که مدیریت انقلاب نسبت به مردم داشتند در تضاد بوده و نقض پیمان محسوب می شد. این ایستادگی مهندس بازرگان باعث تشکیل جلسات مختلفی شد و مرحوم آیت الله طالقانی و دیگران در آن جلسات پادرمیانی کرده و گفتند نه رفراندوم و نه تشکیل مجلس موسسان و گزینه بینابینی مطرح شد بعنوان مجلس خبرگان قانون اساسی.

با این ترتیب انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و روند بررسی اصول پیش نویس در آن مجلس به جای ۲ یا ۳ ماه بسیار طولانی تر گشت. نمایندگانی هم که توسط مردم انتخاب شده بودند عمدتا از جریان روحانیتی بودند که نگاه اسلام سنتی داشتند و در این فاصله عملا پیش نویس قانون اساسی را کنار گذاشتند و قانون اساسی جدیدی نگاشتند و اصل ولایت فقیه را به پیشنهاد آقای آیت به آن اضافه کردند. البته مرحوم آیت الله منتظری نیز چون این نظریه را در آن برهه باور داشت در آن مجلس از این اصل حمایت همه جانبه کردند و مرحوم دکتر بهشتی و دیگر نمایندگان به شدت از آن دفاع و نهایتا تصویب کردند.

البته جمعی نیز از مراجع تقلید و علمای دینی و دیگران در آن مجلس بودند که به اصل ولایت فقیه رای منفی دادند و این عملکرد غیر دموکراتیک مجلس خبرگان قانون اساسی باعث شد بعضی از اعضای دولت موقت چون آن را خلاف تعهد اولیه و اهداف انقلاب می دانستند نامه ای اعتراضی به رهبر انقلاب بنویسند و متعاقبا نگارش این نامه، زمینه ساز واکنش ها و برخوردهایی با بعضی از وزرای دولت موقت شد.

مثال پنجم ظرایفی است که در متن حکم پذیرش استعفای مهندس بازرگان توسط آیت الله خمینی وجود دارد[۳]. این ظرایف در حکم ابلاغ نخست وزیری ایشان نیز، که پیشاپیش نقل شد به چشم می خورد. با اندکی تامل و دقت در هر دو سند می توان دریافت که آیت الله خمینی مراتب اعتماد خود را به دیانت، سلامت، اخلاق و سوابق مبارزاتی آقای مهندس بازرگان مورد تاکید قرار می دهد و در زمان پذیرش استعفا نیز عینا بر همین موارد تاکید می کند. بنابرین، این ظرایف از نگاه حتی شخصیتی چون آیت الله خمینی خود می تواند بیانگر شخصیت و تفکر راهبردی مرحوم مهندس بازرگان باشد.

اما چون برای اثبات منظور و برای بیان مثال هایی از تفکر و شخصیت مرحوم مهندس بازرگان به نوع نگاه آیت الله خمینی نسبت به ایشان پرداخته شد جا دارد به سوالی که مطرح می شود نیز گریزی اجمالی داشت. آیت الله خمینی در این احکام با لحنی کاملا مثبت، بر تمام سوابق مهندس بازرگان از لحاظ دیانت، اهلیت علمی و اخلاقی و اجتماعی و سوابق مبارزاتی اذعان می کند اما بعدها ایشان سخنانی مطرح می کنند که با آن لحن و ادبیات اولیه کاملا متفاوت است. سوالی که به آن اشاره شد این است که بعد از دولت موقت، مهندس بازرگان چه کرد که این تغییر در ادبیات آیت الله خمینی نسبت به ایشان مشاهده می گردد؟ ایشان تصریح می کند که “والله قسم من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم!”

مسئله حتی به این موضع گیری آیت الله خمینی ختم نگشت و بعد از فوت ایشان و در سال ۱۳۶۸ نامه ای منتسب به آیت الله خمینی توسط آقای محتشمی پور منتشر شد[۴] که تاریخ آن به سال ۱۳۶۶ باز می گشت و آن نامه مبنا و حکم برخوردها و حملات شدید به شخص مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی ایران شد. هرچند به استناد وصیت شخص آیت الله خمینی، هر مدرکی که بعد از فوت ایشان به نام ایشان منتسب و منتشر می شد باید هم به خط ایشان می بود و هم به امضای ایشان و بررسی های کارشناسی بعدی و شهادت آیت الله موسوی تبریزی مشخص کرد نامه به خط آقای احمد خمینی است و از نظر حقوقی فاقد ارزش است، اما سَلَّمنا و بر فرض صحت نامه و انتساب قطعی آن به شخص آیت الله خمینی، سوالی که مطرح می شود این است که آیا به لحاظ اخلاقی این نامه ارزشی برای ایشان محسوب می شود که بر انتساب آن نامه به آیت الله خمینی اصرار ورزیده شود؟ آیا برای نظام جمهوری اسلامی ارزش محسوب می شود که اولین دولت خود را که دولت موقت انقلابی و دولت امام زمان نام گرفت و مردمی که موجب پیروزی و استقرار انقلاب شدند با راهپیمایی ها و حمایت های گسترده ی خویش از آن استقبال کردند را طرد کرده و شخص مهندس بازرگان و وزرا، دوستان و یاران ایشان را که در مدیریت انقلاب خالصانه خدمت کردند، تمام سوابق و مجاهدت هایشان زیر سوال برده شود و بگویند نباید این ها مسئولیت داشته باشند و به رسمیت شناخته شوند چون تمایل به امریکا دارند و آنان را با القاب و صفات دیگری برنجانند؟ از این رو گمان نمی کنم کسی چنین برداشتی داشته باشد و کسی این بی مهری ها را برای آیت الله خمینی ارزش قلمداد کند.

نگارنده با توجه به اینکه ۶ ماه در سال ۱۳۴۴ در ارتباط با برنامه «سماع» در نجف در خدمت آیت الله خمینی بودم و از نزدیک با خصوصیات شخصیتی و نبوغ راهبردی و سیاسی ایشان آشنا هستم پاسخ این سوال در تغییر و تحول در نگاه راهبردی ایشان مبهم است، البته موضوع به مسائل و تحولات بیت ایشان نیز ارتباط دارد که در فرصت جداگانه ای به آن خواهم پرداخت.

مثال ششم از چالش هایی که در تاریخ انقلاب بیانگر نگاه راهبردی مرحوم مهندس بازرگان به حاکمیت مردم و رشد و بلوغ فرهنگی جامعه است در دیماه ۱۳۶۶ اتفاق افتاد. در آن زمان اختلافاتی بین جناح های مختلف سیاسی در حکومت جمهوری اسلامی پیش آمد که موجب شد آقای خمینی نامه ای در تاریخ ۱۶ دیماه ۱۳۶۶ به رییس جمهور وقت بنویسد. این نامه حامل فتوای مهم و منشوری برای جمهوری اسلامی شد تحت عنوان «ولایت مطلقه فقیه!» این مسئله ای جدید بود که در آن زمان مطرح شد چراکه آنچه در قانون اساسی اولیه و در اصل پنجم و ۱۱۰ در مورد ولایت فقیه مطرح بود اختیاراتی محدود به رهبری می داد و وظایف رهبری در آن بیشتر جنبه ی نظارتی داشت، اما این نامه اوضاع را تغییر داد و بر همین اساس بود که مهندس بازرگان آن را انقلاب چهارم نام نهادند. اولین واکنش نهضت آزادی هشدار کوتاهی است که در تاریخ ۳۰ دیماه ۶۶ ضمن اظهار نظر اصولی و اعلام مواضع دینی و ملی خود وعده کرد که به زودی نظرات تفصیلی خود را منتشر خواهد کرد.

پس از این نقطه عطف تاریخی در اواخر سال ۱۳۶۶، مهندس بازرگان با همراهی جمعی از دوستان خود که از علما و متفکران حوزه های علمیه و دارای درجه اجتهاد بوده و به لحاظ سیاسی نیز جمعی خبره، متدین و سیاست ورز محسوب می شدند کاری پژوهشی با استناد به آیات قرآن، سنت، روایات، اهداف بعثت و سیره معصومین، در چهار بخش[۵] انجام دادند و اصل ولایت مطلقه فقیه را از لحاظ دینی بررسی کرده و با حقوقدانان و مدیران سیاسی، ولایت مطلقه را از لحاظ حقوقی، قانونی و از دیدگاه اهداف انقلاب و جمهوریت نظام و جنبه های سیاسی اجتماعی و عمومی آن بررسی کردند و نشریه ای تهیه کردند و در فروردین ۱۳۶۷ تعداد ۵۰ نسخه از آن را تکثیر کرده و با امضای شخص مهندس بازرگان برای تمامی مقامات جمهوری اسلامی از جمله آیت الله خمینی و تمام مراجع قم ارسال کردند. متن نامه هم اینگونه بود که ما کاری پژوهشی انجام داده ایم و از شما درخواست می کنیم آن را بررسی کنید و اگر جایی از آن اشتباه است، اشتباه ما را به ما متذکر شوید. اما حتی یک جواب هم مهندس بازرگان و دوستان ما نه از مقامات جمهوری اسلامی و نه از مراجع تقلید و عالمانی که در قم بودند دریافت نکردند. البته فقط مرحوم آذری قمی در روزنامه رسالت واکنش خاصی داشتند که می توان در فرصت دیگری به آن اشاره کرد.

مثال هفتم از نگاه راهبردی مرحوم مهندس بازرگان که قابل تامل است، حوادث و رخدادهایی است که در دهه ۱۳۶۰ در دفتر نهضت آزادی ایران اتفاق افتاد و ایضا چالش هایی بود که مهندس بازرگان در مجلس اول با آن روبرو بودند. پس از خرداد ۱۳۶۰ در ورودی مجلس، کریدوری از محافظان نمایندگان اکثریت شکل می گرفت و مهندس بازرگان و دوستان و همفکرانشان برای ورود به مجلس باید با شعار مرگ بر بازرگان و … از آن راهروی انسانی عبور می کردند، در آن شرایط، آن بزرگواران تمام این فشارها را تحمل کردند. شاید اگر هر انسان دیگری جای ایشان بود و در آن شرایط سخت قرار می گرفت، کنار می کشید و می گفت شرایط طوری است که دیگر تکلیفی بر ذمه نداریم و می رفتند و در خانه های خود می نشستند. اما مرحوم مهندس بازرگان و یارانشان از ادامه کارشان در مجلس نه تنها انصراف ندادند بلکه ایستادگی کرده و در مجلس اول در مقاطع مختلف، نطق ها و سخنرانی هایی راهبردی داشتند. در دهه ۶۰ و پس از دوران نمایندگی نیز بر همین منوال به رغم تمام بازداشت ها و هزینه های سنگینی که وارد شد، آن مرحوم ایستادند و به رسالت آگاهی بخشی خود ادامه دادند.

در انتها به یکی از اتفاقاتی که در دهه ۶۰ رخ داد، بعنوان نهمین و آخرین مثال از مشی بازرگان اشاره می کنم. در اردیبهشت ۱۳۶۵ به مناسبت سالگرد تاسیس نهضت آزادی ایران، جمعی از رهبران نهضت به بهشت زهرا رفته بودند. در جلوی ورودی بهشت زهرا، مجموعه را بازداشت می کنند و به کهریزک می برند و با چشمان بسته صحنه اعدام را برای آنان تداعی می کنند. جزئیات این برنامه اعدام نمایشی در نامه ۲۵/۲/۶۸ به رییس جمهور و بیانیه مورخ ۲۸/۲/۶۸ نهضت در همان زمان منتشر شده است.

علیرغم تمام این چالش ها، باید دید که مرحوم مهندس بازرگان چه نگاه راهبردی ای داشته است که این مصیبت ها باعث نشد ایشان خم به ابرو بیاورد و از ادامه راه منصرف شود؟ همان نگاه راهبردی ایشان پیامی بسیار قوی برای نسل جوان امروز، مدیران و فعالان سیاسی و فرهنگی دارد، علی الخصوص با توجه به اعتراضات دیماه و مسائل عمیقی که امروز در جامعه مطرح است و همه از آن احساس نگرانی می کنیم.

همانطور که در ابتدای بحث به آن اشاره شد مهندس بازرگان از دهه ۱۳۲۰ با تکیه بر آیه ۱۱ سوره رعد تلاش های فرهنگی اجتماعی خود را آغاز کرده بود؛ یعنی از دید ایشان و با نگاه قرآنی تا تحولات فرهنگی اجتماعی در جامعه شکل نگیرد تحولات ساختاری و سیاسی امکان پذیر نبود؛ بنابرین مهندس بازرگان تا آخرین روزهای حیاتش فعالیت های فرهنگی و اجتماعی را همواره در اولویت فعالیت های خویش قرار می دادند.

یکی از چالش های این نگاه راهبردیِ مهندس بازرگان و پیشگامانی چون مرحوم دکتر یدالله سحابی و سایر یاران و همفکران او این بود که چگونه زمینه های عملی این تحول ساختاری را در جامعه فراهم کنند که نگارنده آن را ورود این پیشگامان به عرصه تعامل تعالی بخش با روحانیت نام نهاده ام. این تعاملات در دهه های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ همواره جریان داشته است اما یکی از رخدادهایی که موجب بروز آن در عرصه عملی اجتماع شد در سال ۱۳۴۱ اتفاق افتاد. در زمانی که لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی توسط حکومت شاه طرح شده و بحث شرکت زنان در انتخابات، اصلاحات ارضی و سوگند به کتب آسمانی به جای قرآن مطرح می شود، برخی مراجع بخصوص سه مرجع اصلی مخالف این اصلاحات آقایان شریعتمداری، گلپایگانی و خمینی با صدور بیانیه ای با آن به مخالفت بر می خیزند.

تحلیل رهبران نهضت آزادی ایران در شرایط سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ و در دوره نخست وزیری امینی که فضای سیاسی جدیدی در ایران شکل گرفته بود، این بود که شاه بعد از سفر به امریکا و اظهارات و برنامه هایی که برای ایران دنبال می کرد، قصد داشت آخرین ظرفیت بیدارگر جامعه را که مورد وثوق عامه مردم بود، یعنی قدرت آگاهی بخشی روحانیت را در عرصه اجتماع همچون جوامع غربی در انظار مردم مستهلک کند. پیشگامان روشنفکری ایران اصطلاح قرار دادن پوست خربزه زیر پای روحانیت را برای این برنامه و این حساسیت مراجع به اصلاحات بکار بردند. مهندس بازرگان و دوستان او در نهضت آزادی ایران در این راستا دیدارهایی با مراجع و علمای روحانیت در قم داشتند و بیانیه هایی صادر می کنند که در جلد اول کتاب “نهضت امام خمینی” تالیف سال ۱۳۵۴ در نجف توسط آقای سید حمید روحانی آورده شده و در آن کتاب اذعان شده است که در اثر این گفتگوها و بیانیه ها، نگاه آقایان مراجع به جای آن موارد اختلاف، به سمت مشکل اصلی جامعه ی ما یعنی “استبداد” متوجه می شود و از آن به بعد محور تمامی سخنرانی های آقای خمینی علیه شاه، دربار و استبداد می شود.

مهندس بازرگان از همان ابتدا در مکاتبات و دیدارهایش این نگاه راهبردی را مورد توجه قرار می دهند و همواره در طی سال ها بر اصول خود استوار می ماند. بعنوان مثال، اولین بار در سال ۵۷ سفارت امریکا توسط نیروهای مارکسیست اشغال شد و آقای خمینی به آقای دکتر یزدی گفته بود مهاجمان را از سفارت امریکا بیرون بریزید؛ در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ هم همین اتفاق افتاد ولی این بار با فشار و همراهی تمامی نیروهای انقلاب و توسط «دانشجویان پیرو خط امام». آقای خمینی ابتدا آقای دکتر یزدی را در روز یکشنبه فراخواندند و گفتند شما آنها را بیرون بریزید و قائله را ختم کنید اما در کمتر از ۲۴ ساعت با هدایت دکتر بهشتی “که معتقد بود موجی ]توسط طیف وسیع چپ ها به ویژه مارکسیست ها با راهبرد تداوم انقلاب[ در جامعه به وجود آمده که اگر سوار بر این موج نشویم ما را هم خواهد برد”، نگاهی که آیت الله خمینی از شرایط داشتند تغییر کرده و نظر ایشان کاملا متحول شد و این عمل برای ایشان تبدیل شد به انقلاب دوم! پس از آن هم قضایایی پیش آمد که اشغال سفارت به جای دو سه روز تبدیل شد به ۴۴۴ روز گروگان گیری که تحلیل پیامد های آن را در گذشته بررسی و به آن پرداخته ام[۶].

به نظر راقم این سطور، هر شخص دیگری اگر به جای مرحوم مهندس بازرگان بود بعد از فضایی که در پی اشغال سفارت بوجود آمد و جوی که جریان های انقلابی و جریان های چپ در جامعه ایجاد کرده بود، بر موج سوار می شد یا لااقل از رسالت آگاهی بخشی خویش کوتاه آمده و تغییر موضع می داد اما مهندس بازرگان هیچگاه در برابر این شرایط زانو نزد. ایشان حتی بعد از خرداد سال ۱۳۶۰ و در آن فضای خطرناکی که در جامعه ایجاد شد و علیرغم شعارهای “مرگ بر بازرگان” در مجلس و در فضای جامعه، ۲۸ اثر از مجموع ۳۰۰ اثر بجای مانده از خود را نگاشتند. بعبارتی ۲۸ اثر بجای مانده از ایشان اختصاصا مربوط به همان فضای سال ۱۳۶۰ است.

مهندس بازرگان در شرایط بحرانی پس از انقلاب وقتی این انحراف را در آرمان های انقلاب می بیند همان رسالتی که انبیا داشتند را که همان آگاهی بخشی در جامعه است پی می گیرد و با اعتقاد راسخ بر این آیه قرآنی که می گوید “لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط” و مبنای رسالت همه انبیاست عمل می کند تا جامعه آگاه شود و اقامه قسط کند. قابل توجه است که در این آیه گفته نشده است که خدا انبیا را فرستاده تا انبیا وارد عمل شوند و اقامه قسط کنند یا مومنین آمده و اقامه قسط کنند، وظیفه پیامبران و ائمه و مومنانی که باید آنها را اسوه قرار داد تنها آگاهی بخشی و بیدارگری جامعه است تا مردم خود به اقامه قسط در جامعه خود اقدام کنند. مهندس بازرگان در شرایط خاص دهه ۱۳۶۰ مجموعا ۲۸ اثر از خود به یادگار گذاشته است که در کتب مجموعه آثار ایشان جلدهای ۲۴،۲۲و۲۵ آمده است.

برای مثال آثاری چون التقاط، بیگانه پرستی، انقلاب و انقلابی، انقلاب اسلامی و انقلاب مارکسیستی، بعثت و راه های ایمان، ایران و اسلام، تلافی۲۵۰۰ ساله، انقلاب و انتظار، استقلال آزادی حکومت اسلامی، مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه، فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم، پیام به رئیس دادگاه امیر انتظام و… از جمله ی این آثار در آن برهه تاریخی سال ۶۰ است. ایشان با ادامه ی همین روند آثار معناداری را در سال ۱۳۶۲ چون آزادی خواسته ابدی، گمراهان و … از خود به یادگار گذاشتند.

مرحوم مهندس بازرگان در اثر “انقلاب ایران در دو حرکت” نشان می دهند چگونه راهبرد اولیه «همه با هم» انقلاب به «همه با من» تبدیل شد و چه پیامدهایی در پی داشت. در اثر “گمراهان (ضالین)” به سلسله وقایعی که طی چند قرن در اروپا رخ داد و به فرایندی که در آن جوامع مسیحی طی شد تا به تدریج نهاد دین و کلیسا در جایگاه طبیعی خود و در خارج از قدرت قرار گرفتند اشاره می کند؛ سلسله وقایعی که زمینه ساز توسعه انسانی، علمی و فن آوری و پیشرفت در آن جوامع می شود. از این رو مرحوم مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۲ دقیقا بر نقطه ای که زمینه ساز انحرافات بعد از انقلاب بود انگشت گذاشت.

در اثر “چرا آزادی موهبتی الهی است؟ (در مجموعه آثار۲۴)”، مرحوم بازرگان در سال ۱۳۶۳ نگاه و تفکر خود را از دیدگاه اعتقادی تشریح می کند و در “ناگفته های بعثت”، که یکی از آثار کلیدی ایشان است، مهندس بازرگان به آنچه که در بعثت گفته نشده است و اکنون زمینه ساز انحراف انقلاب است اشاره می کند. از دید ایشان آنچه که در زمره وظایف نبوت نیست را می توان حکومت بر مردم دانست، بعبارتی ایشان در این اثر می گوید که در پیام انبیاء حکومت کردن وجود ندارد. این اثر مربوط به سال ۱۳۶۴ است.

اثر راهبردی دیگری که بیانگر تفکر اوست و قبلا به آن اشاره شد نشریه «تفصیل وتحلیل ولایت مطلقه فقیه» است که سراسر آن مستند به آیات قران است.

اثر دیگری از سلسله تفکرات راهبردی او سخنرانی کلیدی ایشان در انجمن اسلامی مهندسین در سال ۱۳۷۱ است و در مجموعه آثار شماره ۱۷ منتشر شده است. در این اثر که تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء”منتشر شده است، ایشان رسالت انبیاء را آشنایی بشر با ارزش های الهی و آخرت قلمداد می کنند و بیان می کند همانطور که اقتصاد و باقی مشکلات بشری را با موهبت عقل می توان حل کرد – چرا که خداوند عقل و دانش را برای همین منظور به بشر عطا کرده است – از این رو اداره جامعه نیز از جنس همان مشکلات است و مردم باید با عقلانیت جمعی خود در اجتماع آن را مدیریت کنند.

در نهایت آخرین مثال از آثار منعکس کننده تفکر بازرگان، اثر “بعثت و آزادی” است که آخرین سخنرانی ایشان در تقریبا یک هفته قبل از سفر نهایی منجر به رحلت ایشان در انجمن اسلامی مهندسین محسوب می شود.

مرحوم مهندس بازرگان همواره در طول عمر با برکت خود کوشش کرد دیدگاه راهبردی خود را به تدریج در آثارش منعکس کرده و این آگاهی را تعلیم دهد و به جامعه منتقل کند. از این رو تکلیف الهی بیدارگری خود را هیچگاه ترک نگفت و امروز به نظر می رسد این آثار می تواند برای نسل امروز جامعه و مدیران جامعه ما پیامی مهم داشته باشد و آن پیامِ مشخص این است: “حکومت ما پس از انقلاب هزینه های هنگفتی برای نهادهای مختلف حوزه های علمیه کرده است. آیا در این چهار دهه، به اهدافی که در جریان انقلاب دنبال می کردیم یعنی ارتقای اخلاق، ارزش های دینی، عدالت، پر شدن شکاف بین ملت و دولت و حاکمیت رسیده ایم و یا حتی به آن نزدیک شده ایم؟ آیا به مجموعه آرمان هایی که ملت ما از انقلاب مشرطه دنبال کرده است و در زمره ی اهداف و آرمانهای انقلاب ۱۳۵۷ نیز مطرح بود نزدیک شده ایم؟ آیا شاخصه های اخلاق و ارزش های دینی و عدالت و آزادی و نزدیکی حکومت و مردم در طی این چهار دهه با این سبک حکومت ارتقاء یافته یا پایین آمده است؟

راقم این سطور گمان نمی کند کسی با آگاهی بتواند ادعا کند طی این مدت روند مثبتی داشته ایم. از این رو باید پیامدهای ورود و دخالت دین در حکومت را بررسی و ارزیابی کرده و ببینیم اگر این عملکرد و خروجی حاصل از آن صحیح بوده و روندی است که بر رضای خدا و اراده و خواست کنونی ملت ایران استوار است این روند را ادامه دهیم. اما اگر تمامی شاخص های ارزیابی و ارزش های معنوی نشان می دهد که در عموم این زمینه ها افت کرده ایم- همانطور که تمامی ارزیابی های جهانی نشان دهنده این سقوط است و مردم و نسل جوان ما با پوست و گوشت و استخوان خود این واقعیت را لمس کرده اند که در همه این شاخص ها عقبگرد داشته و پاسخ عکس گرفته ایم – باید در رویه خود تجدید نظر کنیم.

این حرف، تنها گفته مرحوم مهندس بازرگان نیست، بلکه کلام خدا، سنت پیامبر و ائمه معصوم و نظر مراجع بزرگ ماست. مراجعی چون شیخ مرتضی انصاری صاحب اثر مکاسب که در حوزه تدریس می شود. آخوند خراسانی، میرزای نائینی و … همه کسانی بودند که باور ندارند فقیه باید در جایگاه حاکمیت در جامعه قرار بگیرد. در سطح جامعه هم اگر نظرخواهی و همه پرسی سراسری شود این واقعیت تلخ نمود پیدا می کند که نظر مردم نسبت به روحانیت تغییر کرده و اعتماد به روحانیت در جامعه کنونی ما به شدت افت داشته است.

از این رو، دیدگاه مرحوم مهندس بازرگان، قرآن و عالمان دینی، برای دین خدا و حفظ حرمت آن در جامعه، همواره این بوده است که روحانیت باید همان رسالت انبیا را در پیش گیرند و آن رسالت، تنها آگاهی بخشی است. روحانیت باید در جایگاه نهاد مدنی و در عرصه عمومی باشند با این هدف که مردم خود مدیریت جامعه را بر عهده گیرند و عدالت و قسط و داد را اقامه کنند، “لیقوم الناس بالقسط”. این یک آیه محکم قرآنی است؛ وقتی یک آیه محکم قرآنی زیر پا گذاشته می شود، پیامدهای آن نیز همین فساد نهادینه در عرصه های مختلف جامعه و حکومت است، همین شرایط فقر و آسیب های اجتماعی است که امروز در عرصه حکومت و جامعه شاهد آن هستیم. اگر در جامعه ای خدا منظور نباشد، شرک در آن جامعه جولان می دهد و اگر شرک در جامعه ای باشد، زمینه های انحراف در آن جامعه مهیّاست.

این نگاه راهبردی مهندس بازرگان به چالش هایی بوده است که همواره علیرغم بی مهری ها برای آن ایستادگی کرد و بسیار محترمانه و عالمانه کوشش کرد وظیفه آگاهی بخشی خود را جامه عمل بپوشاند. اگر در مسیر خویش صادق بوده و عملکردش صحیح بوده، اجر او با خداست و اگر عملکرد او اشتباه بوده است باز هم خود او باید پاسخگوی عملکردش نزد خدا باشد.

از این رو برخلاف دولت او که فراز و فرود و درخششی کوتاه مدت در پهنه تاریخ داشت، بینش و گفتمان او پایدار و فرود کوتاه مدت و فرازی مانا داشته است. بنابر این، گفتمان او در طول این ۷ دهه از آغاز فعالیت هایش، اکنون نیز می تواند پاسخگوی مسائل جامعه ی امروز ما باشد.

[۱] آقای خمینی در آن حکم تصریح می کند: «بنا به پیشنهاد شورای انقلاب و بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم جبابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص مأمور تشکیل دولت موقت می نمایم….موفقیت شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می نمایم».

[۲] مهندس بازرگان پس از پذیرش نخست وزیری اینگونه گفت که: «خدای بزرگ را شکر می‌کنم که چنین اعتبار و حُسن شهرتی را، که به هیچ وجه اهلیت و لیاقت آن را نداشته ام، بر من ارزانی داشته و همین موهبت الهی باعث شد که آیت الله ابراز اعتماد و ارجاع چنین مأموریتی را به بنده عنایت بفرمایند. و همچنین تشکر از ملت ایران می‌کنم که آیت الله مکرر تصریح فرموده که «به نام ملت، هم صدای با ملت و برای ملت» گامها و صداهای خود را برداشته و بلند کرده اید…»

[۳] آیت الله خمینی در متن پذیرش استعفای مرحوم مهندس بازرگان آورده است: «چون جناب آقای مهندس بازرگان با ذکر دلائلی برای معذور بودن از ادامه خدمت، از تاریخ ۱۴/۸/۵۸ از مقام نخست وزیری استعفا دادند، ضمن قدردانی از زحمات و خدمات طاقت فرسای ایشان در دوره انتقال، و با اعتماد به دیانت و امانت و حسن نیت مشارالیه، استعفا را قبول نمودم…».

[۴] قسمتی از نامه مورخ ۳۰ بهمن ۱۳۶۶ منتسب به آیت الله خمینی که در سال ۱۳۶۸ منتشر شد: «… پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت می دهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است … نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند و ضرر آنها با اعتیار آن که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد…. بیشتر و بالاتر است. … نهضت آزادی و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نیستند … نتیجه آنکه نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بی اطلاع از مفاصد شوم آنان هستند می گردند باید با آنها برخورد قاطعانه شود و نباید رسمیت داشته باشند …»

[۵] بخش اول- تارخچه و تحلیل انقلابِ چهارم؛ بخش دوم- بررسی عقیدتی از دیدگاه قرآن و سنت و عترت؛ بخش سوم- بررسی حقوقی و قانونی از دید انقلاب و نظام؛ بخش چهارم- جنبه های سیاسی و اجتماعی و جمع بندی نهایی

[۶] پیامد های اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری؛ هفته نامه صدا – ۱۶ آبان ۱۳۹۴

تاملی در نامه بازرگان به شاه

به باور نگارنده با توجه به شخصیت فکری و خلقی بازرگان، انشای متن نامه و نوشته آقای اشکوری و قرائن ‏دیگر، می‌توان استنباط کرد که بازرگان به خوبی آگاه بود که شاه محال است در آن شرایط و آن نوع دادگاه‌ها ‏خود را به حکومت ایران بسپارد، اما احتمال میداد که شاه با تشریح وضع دادگاه‌های انقلابی آن زمان و احیانا ‏مسائل دیگری در دفاع از خود به نامه واکنش نشان دهد…

متن کامل مناظره‌ی علی ملاقلی‌پور و محمد قوچانی در نقد و بررسی مستند «راه طی شده»

سازندگی؛ این مناظره در قالب برنامه «به اضافه مستند» با اجرای «علی صدری‌نیا» پخش شد. از آنجایی که مدت زمان این برنامه محدود بود و امکان پخش کامل آن وجود نداشت متن کامل این مناظره با هماهنگی برنامه به اضافه مستند در سازندگی منتشر می‌شود

  • امیدوارم که از تماشای مستند «راه طی شده» لذت برده باشید، در این بخش با حضور دو مهمان عزیز قصد داریم وارد میز گفت‌وگوی به اضافة مستند شویم، در خدمت جناب آقای محمد قوچانی روزنامه‌نگار و فعال سیاسی هستیم. آقای قوچانی خیلی به «به اضافة مستند» خوش آمدید. همچنین در خدمت آقای علی ملاقلی‌پور کارگردان مستند «راه طی شده» هستیم، آقای ملاقلی‌پور شما هم خیلی خوش آمدید. در ابتدا این سئوال را از آقای ملاقلی‌پور می‌پرسم که پس از ساخت فیلمی به نام «قندون جهیزیه» که آن زمان خیلی هم با استقبال مواجه شد، چه اتفاقی افتاد که کار بعدی‌تان در راه و مسیر تغییر جدید داشت و یک مستند سیاسی را با این سبک برای ساخت انتخاب کردید؟



ملاقلی‌پور: خب سیاست دغدغة من بوده و فیلم‌های کوتاه داستانی‌ام را راجع به سازمان مجاهدین و عملیات‌های تروریستی ساخته بودم، یعنی این دغدغه از قبلاً به لحاظ فیلم کوتاه وجود داشت، اما چیزی که معروف بود فیلم «قندون جهیزیه» بود که فیلم داستانی است که طنزی اجتماعی، گزنده و تلخ بود. اتفاقات زیادی افتاد، اما من صلاح نمی‌دانستم هر فیلمی کار کنم. مسئلة موجود این است که دغدغة مطالعات سیاسی خودم به‌خصوص تاریخی و جریان‌شناسی فکری را به شدت پیگیری می‌کردم، هرچند که مستندهای دیگری را هم ساخته‌ام، چون مستندهایی که یک مقدار به سمت سیاست نزدیک می‌شود و جنجالی می‌شود را خودتان تجربه داشته‌اید که آدم با آنها سرشناس می‌شود، در صورتی که من حداقل ۵ مستند جدی دیگر ساخته‌ام، اما دیده‌ام که خیلی‌ها حتی در نقدهایی که به مستند «راه طی شده» کردند این است که به من گفته‌اند شما برو همان فیلم داستانی‌ات را بساز، اصلاً انگار نه انگار که من قبلاً تعدادی کارهای مستند کرده‌ام و دغدغه‌ام بوده و باز هم این کار را انجام داده‌ام.

ملاقلی‌پور: در این‌جادر این فیلم تجربه‌ای رخ می‌دهد که اولین بار است با آن مواجه می‌شدم و جایی آن را ندیده بودم. به دلایلی چیزی به ذهنم رسید، البته ما ظرف را به خاطر محتوایش انتخاب می‌کنیم یعنی این نوع ظرف را به خاطر محتوایی که کار می‌کردیم، انتخاب کردم. یعنی همین‌طور به سراغ آینه نرفته‌ام، واقعیت این است که وقتی حوزة فیلم‌های سیاسی را با دوستان بررسی کردیم، دیدیم اگر راجع به هر شخصی هر انتقادی کنیم، غلط یا درست فرقی نمی‌کند به‌هر‌حال عده‌ای از دید خودشان آن مستند را نمی‌پسندند و اولین انتقاد کلیشه و رایجی که راجع به همة مستندهای سیاسی گفته می‌شود و تا ۱۰ سال دیگر هم می‌شود این نقد را براساس تاریخ انتقادهای انجام شده، راجع به فیلم‌های ساخته‌نشده هم عنوان کرد، می‌توان گفت آنهایی که قبول ندارند می‌گویند فیلم تقطیع شده است. به همین دلیل ما فکر کردیم که چه کار می‌شود کرد که این نقد را کمتر کرد و بعداً بتوانیم راجع به این حرف داشته باشیم. بنابراین پیش از اینکه پلان گرفته بودیم، دقیقاً نمی‌دانستیم که کسی چه می‌خواهد بگوید و ما قرار است چه چیزی پاسخ بدهیم، به همین علت ما از آینه استفاده کردیم که نگویند کسی که پشت دوربین است بعداً صدایش را روی تصویر اضافه کرد تا بتوانیم بگوییم ما همان‌جا بودیم و اساساً زاویة نگاه ما به این ماجرا، زاویة نگاه نسل جوانان دهة ۶۰ است. من به عنوان نمایندة ۳ نفری هستم که در تیم تحقیق فعالیت می‌کردیم؛ آقای محمدامین نوروزی تهیه‌کنندة کار که جزو محققان کار بودند و همچنین آقای حامد تقی‌زاده. پس ما تعمداً این کار را کردیم، این مستند تفاوتی دارد که از آن به عنوان حُسن نام نمی‌برم، بلکه تفاوت است تفاوتی که این مستند با مستندهای دیگر دارد این است که خیلی از مستندهای سیاسی از جناح‌های مخالف جناحی که نقدش می‌کنند، افرادی را می‌آورند و آراء را در تضاد و تضارب همدیگر استفاده می‌کنند و از بین آنها فیلم‌شان را می‌سازنند که یک مدل است و نمی‌گویم غلط یا بد است، اما ما برای کلیشه‌شِکَنی از زاویة دید خودمان ورود کردیم، البته آن نقد هم پذیرفته است که شما می‌گویید این نگاه را می‌کشد، بله برای اینکه پرسپکتیوها زیاد می‌شود و چشم ناخودآگاه ابعاد جدیدی را می‌بیند و غیرمنتظره هم هست، البته من فکر می‌کنم فیلم هرچه جلوتر می‌رود چشم عادت می‌کند.

  • آقای قوچانی شما مستند را دیدید، نظرتان دربارة مستند چه بود؟



قوچانی: اولاً که من از آقای ملاقلی‌پور تشکر می‌کنم که سبب شد بحث مهندس بازرگان وارد صداوسیمای جمهوری اسلامی بشود، یعنی کمترین فایدة فیلم ایشان این بود که الان ما در چهلمین سال پیروزی انقلاب نشسته‌ایم و دربارة یکی از کسانی که در این انقلاب هم نقش سیاسی داشت و هم نقش فکری داشت و اولین رئیس دولت انقلاب هم بود و متأسفانه در سال‌های اخیر با یک عدم توجه به این موضوع بیشتر مواجه بودیم، از این جهت من استقبال می‌کنم و از ایشان تشکر می‌کنم. من قاعدتاً خیلی آدمِ سینمایی و هنری‌ای نیستم و بیشتر در این‌جا به عنوان تماشاچی می‌توانم صحبت کنم، اتفاقاً چون شما راجع به فرم صحبت کردید، اولین چیزی که در ذهنم بود این بود که بگویم این فیلم، فیلمِ کارگردان (درباره کارگردان) است یا فیلم مهندس بازرگان (درباره مهندس بازرگان)؟ یعنی حضور پررنگِ جناب آقای ملاقلی‌پور در خود فیلم… حال به بخش آینه‌ها اشاره کردید، در بخش دیگری واقعاً باید با عرض معذرت بگویم که به حجم آزاردهنده‌ای می‌رسد. من کمتر فیلمی را دیده‌ام که کارگردان اینقدر در آن حضور داشته باشد. حال مسئله کسانی است که به ایشان ‌گفتند، می‌رفتید فیلم داستانی‌تان را می‌ساختید، البته من «قندون جهیزیه»‌ را ديده‌ام و تا اواسط فيلم خوشم آمد و از وسط فيلم ديدم كه فيلم جاي ديگري مي‌رود، اما نمي‌دانم آن داستان را براي تخفيف كار گفتند يا براي تقويت كار؟ من اتفاقاً فكر مي‌كنم فيلم شما مقدار زيادي داستاني است، به اين معنا كه شما در آن حضور داريد و در حقيقت مي‌خواهيد مواجهة خودتان را با بازرگان توضيح بدهيد، بعضي جاها حالت كميك پيدا مي‌كند، مانند كتابي كه مي‌خواهيد آن را حل كنيد و درگيري‌هايي كه خودتان داريد يا غذايي كه مي‌خواهيد بخوريد.

  • شايد مقداري بازي‌هاي فانتزي را به نمايش مي‌كشد كه توي كار وجود داشته است.



قوچاني: بله فانتزي است، اما فيلمي كه در نهايت به نظرم خيلي تراژيك تمام مي‌شود، به اين معنا كه مي‌فهميم ظاهراً براساس قرائت ايشان كه كسي كه اينقدر آدم مؤثري بوده است به يك فاجعه و تراژدي‌اي ختم مي‌شود. بنده شخصاً معتقدم كه سازمان مجاهدين خلق يكي از تراژيك‌ترين سرنوشت‌ها را براي جوانان اين كشور ــ چه آنهايي كه هوادارش بودند و چه آنهايي كه مخالفش بودند ــ را رقم زد و عملكرد اين سازمان جزو فجايع تاريخ معاصر ماست. اين تراژدي به برخي دلايل در جاهايي به كمدي نزديك مي‌شود. اين بحثي است كه علي‌القاعده هنرمندان و شايد خود ايشان توضيحي در رابطه با آن داشته باشم. آقاي ملاقلي‌پور اگر بخواهم به لحاظ هنري عرض كنم، بايد بگويم كه من اين بخش را نپسنديدم. به‌هرحال يكي از مسائلي كه در سال‌هاي اخير با آن مواجه هستيم و من با ديدن يكي، دوبار اين برنامه متوجه شدم كه حضرتعالي هم در آن نقش داشتيد؛ الحمدلله مستندسازي انقلاب اسلامي به بركت BBC و VOA كه مستندهاي ضدانقلابي مي‌سازند در حال رشد است، يعني فيلم‌هاي خوبي در حال ساخت است، از اين جهت من ورود شما را به اين عرصه خيرمقدم مي‌گويم، خيلي كار خوبي است كه راجع به اين مفاهيم و مضامين فيلم ساخته شود و راجع به آن بحث شود، اما مرزهايي ميان يك مقالة مصور و يك مستند وجود دارد. الان خيلي از كارهايي كه ساخته مي‌شود يك نَرِيشن است كه يك گفت‌وگوهايي انجام مي‌شود، شما هم متأسفانه فيلم‌تان خيلي پُر گفت‌وگو است، متأسفانه به اين معنا كه فقط تبديل به چيزهايي مي‌‌شود كه نخ تسبيح واحدي بين آنها به جز دغدغه‌هاي شما وجود ندارد. يك صورت‌بندي وجود دارد به نام دغدغه‌هاي آقاي ملاقلي‌پور كه خيلي به عنوان يك جوان، يك دهة شصتي خيلي محترم است كه سئوال دارد، البته من در اين‌جا سئوالش را در ذهن دارم و عرض خواهم كرد. سپس كنار اين به سراغ يكسري افراد مي‌روند كه گفت‌وگوهايي بشود، اما بايد يك نخ تسبيح وجود داشته باشد كه اينها را بهم متصل كند، وقتي فيلم تمام شد من پاسخي به دغدغه‌هاي شما در آن پيدا نكردم و فكر مي‌كنم كه خود شما هم به اين يا پاسخ نرسيديد يا نتوانید برسید آن چيزي كه به لحاظ محتوايي مشهود است به نظرم جايي كه فيلم نقطة اساسي آن است پرسش ايشان اين است كه چطور مي‌شود مهندس بازرگان هم براي فرزندان عزيز مجاهدش (در نامة و متن معروف) دل مي‌سوزاند و هم براي فرزندان مكتبي‌اش. اين از مقالة معروف مهندس بازرگان است كه مگر مي‌شود آدم هم كساني را كه قاتل هستند يا همان‌هايي كه شهيد شدند را يكسان بداند؟ اين دغدغة اصلي آقاي ملاقلي‌پور است، اما به نظرم براي اين دغدغة اصلي نتوانستيد پاسخ مناسبي پيدا كنيد. هيچ‌يك از افرادي هم كه با شما مصاحبه كردند و البته از هر دو طيف هم بودند به نظرم نتوانستند يك بسته‌بندي خوب را عرضه كنند و اگر بخواهم به عنوان نقد محتوايي عرض كنم، اين است كه بازرگان خوب خوانده نشده است. يعني به نظر من پژوهشگر يا خود آقاي ملاقلي‌پور كه زحمت كشيدند و اين كار را ساختند حتي بخشي از مقالة معروف مهندس بازرگان را مميزي و سانسور كرده‌اند و اين بزرگ‌ترين ضعف فيلم است. اين مقاله پيرو سئوال شما دو مخاطب دارد؛ مخاطبش فرزندان عزيز مجاهد و مكتبي هستند و من حاضرم راجع به هر دوي آنها صحبت كنم كه آيا مهندس بازرگان فقط با يك طيف صحبت كرده و وكيل مدافع يك طيف بوده يا هر دو جريان. خلاصة صحبت من اين است كه مي‌گويم پژوهشي كه بايد دربارة مهندس بازرگان انجام شود، بايد مبتني بر اين باشد كه بازرگان را به عنوان يك كليت يكپارچه ببينند. به تعبيري «بازرگان همة‌ بازرگان است» اگر يك تكه از بازرگان را برجسته كنيد و روي آن كار كنيد در واقع كميك مي‌شود، چون اساساً كاريكاتور همين است و شما از مهندس بازرگان كاريكاتور ساختيد، يعني يك وجه از مهندس بازرگان كه به نظرم فقط بحث كتاب «راه طي شده» است و اين را به اسمِ اين‌كه «راه انبيا راه بشر» كه كتاب مجاهدين خلق اوليه است، شباهت نامي و محتوايي البته دارد را برجسته كرده‌ايد و براساس اين مسير فيلم‌تان را پيش برديد؛ بازرگان قبل از آن و بازرگان بعد از آن. من هم البته معتقد نيستم كه مي‌توان از اين وجه بازرگان فرار كرد، من يك بازرگان جامع را مدنظر دارم. يعني برادر من «فيل در تاريكي» نبينيد. شما بايد چيزي كه وجود دارد را كامل ببينيد. فرضية من اين است كه (اگر شما اين تعبير را داريد) بازرگان نه‌تنها پدر فكري مجاهدين خلق بوده است بلكه پدر فكري كل جريانِ روشنفكري ديني و اسلام سياسي در زمان ماست و نكتة آخر اين‌كه من مي‌توانم اين موضوع را در اين جلسه طرح و ثابت كنم كه تشكيل مجاهدين اينطور نبوده كه پدرشان فقط بازرگان باشد، در حقيقت مجاهدين براساس اعراض و عبور از بازرگان شكل گرفت.(در واقع نوعی پدرکشی در این داستان رخ می‌دهد) يعني شما خواستيد در فيلم ثابت كنيد كه پايه‌گذاري اين جريان با مهندس بازرگان بوده است، اما به نظرم مي‌توان اين را ثابت كرد كه عبور از بازرگان منجر به شكل‌گيري مجاهدين خلق شده است.

  • آقاي قوچاني در ابتدا چندين نقد را بيان كردند، هر كدام كه به نظر خودتان مي‌رسد از هر جايي كه خواستيد ورود كنيد.



ملاقلي‌پور: صحبت‌هاي آقاي قوچاني صحبت‌هاي كليشه و رايجي است كه بارها و بارها و سال‌ها و سال‌ها سعي دارد گفتمان‌سازي بشود، حال خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته (یعنی یک وقت هست که این تئوری ایشان است و یک وقت هست که باور ایشان است، من نمی‌توانم نیت‌خوانی کنم. یا دیگران، در حوزة کلی که راجع به ایشان صحبت می‌شود.) دربارة مهندس بازرگان فقط نگاه ایشان نیست و نگاه نزدیکانش، کُتبی که چاپ می‌شود، مخالفین و افراد و نشریاتی که خودشان را به ایشان نزدیک احساس می‌کنند، هست. برآیند همة اینها درواقع یک چیزی را جلو می‌برد. اما وقتی که اتفاقاً کُتب مختلف را مطالعه کنید بخش مغفوله‌ای را می‌یابید که متوجه سازمان مجاهدین خلق و جریان نهضت آزادی می‌شوید. به ظاهر این است که نهضت آزادی و مهندس بازرگان جریانی هستند که نگاهی پارلمانی و مبارزات قانونی داشتند، اما وقتی که ورود می‌کنید و مصاحبه می‌کنید و از تک‌تک این افراد می‌پرسید و حتی کتاب‌های فردی را می‌خوانید. وقتی کتاب‌های افرادی که از دل همین نهضت آزادی در سال‌های مختلف انشعاب کردند را می‌خوانید، می‌بینید که در حال حاضر مسائل حزبی برایشان مهم نیست و آزادانه‌تر صحبت می‌کنند. کسانی که درون سازمان مجاهدین بودند، کسانی که بین دو سازمان بودند و رابط بودند. وقتی از این افراد سئوال می‌کنیم، می‌بینیم که بله یک واقعیتی هست که تاکنون خیلی گفته نشده است، آن هم این‌که از دل نهضت آزادی با مشی لیبرالی جریانی به اسم سازمان مجاهدین خلق با مشی تروریستی و مارکسیستی به وجود می‌آید. خب پاسخ به این سئوال خیلی مهم است، «راه طی شده» آمده این کار را انجام بدهد، اگر چراغ خود را روشن می‌کند و پرتو را روی این نقطه می‌اندازد، چون نقطه‌ای است که تاکنون در رابطه با آن صحبت نشده است و وقتی هم گفته می‌شود به قطع یقین، چون خلاف حرف رایج است و حتماً مسئله اینجاست که همه مي‌گويند چرا چراغ را به اين‌جا انداختيد؟ خب اين مشخص است، چون اين بخش از تاريخ مغفول مانده است و جاهاي ديگر تقريباً روشن است و اين بخش بايد مطرح شود. نقطه‌اي كه آقاي قوچاني به عنوان نقطة عطف فيلم فرمودند نظر ايشان است كه نقطة عطف است، من در مناظره‌هاي فراواني كه انجام داده‌ام و با مخاطبان مختلفي صحبت كردم، نديدم كه ديگران اين نظر را داشته باشند. مسئله اين است كه در سال سال ۴۲، ۴۳ كه مهندس بازرگان به زندان مي‌افتند، ايشان به نقطة يأس و نااميدي مي‌رسد و آنجا جوانان نهضت آزادي يعني محمد حنيف‌نژاد و سعيد محسن را به مبارزة مسلحانه ترغيب مي‌كند. اين مسئله‌اي است كه آقاي قوچاني معتقدند از طيف‌هاي مختلف، اما ما اين موضوع را از ياران مهندس بازرگان مصاحبه گرفته‌ايم كه يكي از آنها آقاي توسلي هستند كه در فيلم مي‌گويند تولد سازمان مجاهدين خلق به هيچ وجه انشعاب از نهضت آزادي نيست، چون انشعاب وقتي است كه اينها جدا بشوند، البته بعداً در روزنامه‌هاي ايشان برعكس اين حرف را گفتند، حال ديدند شايد به ضررشان شده است يا شايد صحبت كردند و متوجه شدند نبايد اين حرف را جلوي دوربين مي‌گفتند، اما مسئلة موجود اين است كه آقاي مهندس توسلي نمي‌تواند اين ماجرا را انكار كند، زيرا به دليل اينكه رابط نهضت آزادي و سازمان مجاهدين خلق بوده به زندان افتاده است و تنها كسي كه نمي‌تواند اين موضوع انكار كند خود آقاي توسلي و در كتب مختلفي كه مهندس بازرگان هم چاپ كرده‌اند و نوشته‌اند در كتب مختلف هست، مانند كتاب ۶۰ سال خدمت و مقاومت، در آنجا مهندس بازرگان مي‌گويد كه جناب آقاي عزت‌الله سحابی و محمد توسلی کمک‌های ما را به بچه‌های سازمان می‌دادند. یعنی در کتابی که مهندس بازرگان بالای سر آن بوده و در جریانش هست، گفته می‌‌شود و فکت‌های بسیار زیادی وجود دارد. مسئله این است که ماجرا حتی فراتر از این است، یعنی ما بعد از مواجهه‌های بعد از فیلم متوجه شدیم، مهندس بازرگان در آن تاریخ، در داخل زندان هر کسی که جوان بوده و احساس می‌کرده ممکن است به مبارزة مسلحانه برود را تشویق می‌کرده، حتی من بعد از فیلم مبارزی مانند احمدِ احمد که کتابی هم دارد و معروف است را دیدم، ایشان می‌گفت مهندس بازرگان در زندان به ما گفت که ما آخرین گروه هستیم، وقتی بیرون رفتید مبارزة مسلحانه را ادامه بدهید، آقای محمد گرگانی که تا دوره‌ای جزو افراد ملی ـ مذهبی بودند و الان استاد دانشگاه هستند هم در کتاب‌شان قید می‌کنند که مهندس بازرگان به این مشی باور داشت و جوان‌تر‌ها را ترغیب می‌کرد، همچنین کتاب آقای عزت‌الله سحابی. فکت‌هایی که در این موضوع وجود دارد حجم بسیاری دارد و تعدادی از آن‌ها مانند گفته‌های محمد بسته‌نگار در فیلم موجود است. به قطع یقین وقتی من می‌خواهم راجع به بخش تاریکی از تاریخ فیلم بسازم، به سراغ آدم‌هایی می‌روم که شاهد تاریخی هستند، اتفاقاً من به همین دلیل سراغ موافقان رفتم. یعنی در زندان سال ۴۲، ۴۳ که مهندس بازرگان هست و بعد هم که به زندان برازجان منتقل می‌شود من باید به سراغ افرادی مانند آقای محمد بسته‌نگار بروم که با ایشان در یک سلول بودند و به سراغ آقای محمدمهدی جعفری بروم که با ایشان بودند. من نمی‌توانم سراغ کسانی بروم که با ایشان نبودند، نظرات آنها هر چه باشد اصالت ندارد، کما اینکه آقای بسته‌نگار که جزو یاران ایشان بوده است می‌گوید من از دهان آقای مهندس بازرگان شنیدم که تنها راه مبارزة مسلحانه است و به آن سمت بروید. فکت‌های بسیاری وجود دارد و من فقط یک قسمت از آن را می‌گویم. مسائل بسیاری وجود دارد و آقای قوچانی از کاریکاتور نام می‌برند در صورتی که ما بخش زیادی از این ماجراها را نگفتیم. یک مسئله وجود دارد که آن را برای علاقه‌مندان فکت می‌آورم، سازمانی به نام سماع (سازمان مخصوص اتحاد و عمل) وجود دارد که سازمان مستقیم و مسلحانة نهضت آزادی است که آقای ابراهیم یزدی و آقای محمد توسلی که این مشی را انکار می‌کنند و می‌گویند که نهضت آزادی با سازمان مجاهدین ارتباط نداشت، البته بعداً این کار را کرد، چون در فیلم چیز دیگری گفت. ایشان جزو اعضای همین سازمان بودند که در خارج از کشور مشی چریکی می‌دیدند. آقای رضا رئیس‌طوسی که این تعلیمات را می‌دیدند. حتی آقای ابراهیم یزدی کتابی دارند، امروزه آقای ابراهیم یزدی اینطور معرفی می‌شود که ایشان یک اصلاح‌طلبِ اصلاح‌گر است و آدمی آرام بوده است که خط مشی پارلمانی داشته است. ایشان کتابی به نام شورش‌گری و ضدشورش‌گری ترجمه می‌کنند و اساس تجمع‌های سازمان مجاهدین خلق در خرداد ۶۰، باز شدن‌ها، درگیر‌شدن‌ها، ضربت‌زدن‌ها و خانه تیمی‌هایشان تماماً ترجمة همین کتاب است، حال نمی‌گویم آقای یزدی گفته‌اند این کتاب را برای خرداد ۶۰ بخوانید. حتی در نامه‌ای که آقای قوچانی به آن اشاره کردند، مهندس بازرگان به سازمان مجاهدین می‌گوید که شما از دل تعلیمات و تجربیاتِ نهضت آزادی به وجود آمدید و ایشان از بخش دوم نامه صحبت می‌کنند، من بخش دوم نامه را هم می‌خوانم، اگر راجع به این بخش صحبت کنیم اوضاع بدتر می‌شود یعنی اگر لازم بود و صحبت‌ها به آن سمت رفت می‌توانیم راجع به این بخش هم صحبت کنیم.

  • آقاي قوچاني، در جواب نقدهاي شما آقاي ملاقلي‌پور نكات و فكت‌هايي را اشاره كردند و اين ادعا را مطرح كردند كه نكاتي كه شما مي‌فرماييد براساس فكت نيست بلكه براساس آن چيزي‌ است مي‌خواهيد گفتمان‌سازي كنيد، يعني علاقه‌منديد اين خط را گفتمان‌سازي كنيد، پاسخ شما چيست؟



قوچاني: شما جمع‌بندي خوبي از صحبت ايشان كرديد. البته الان براي من چيزي جديد مشخص شد كه ايشان فيلمي در مورد مهندس بازرگان نساختند، بلكه فيلمي در مورد نهضت آزادي ساختند. من تا قبل از اين فكر مي‌كردم راجع به بازرگان و نسبت او با مجاهدين صحبت مي‌كنيم، بخشي از فرمايشات حضرتعالي در رابطه با مهندس توسلي يا آقاي دكتر ابراهيم يزدي كه مرحوم شدند، قاعدتاً به آن دوستان برمي‌گردد و مي‌توانيم اگر وقت برنامة شما اجازه بدهد راجع به آنها هم صحبت كنيم، اما من راجع به بازرگان صحبت مي‌كنم و بازرگانِ مستقل از تشكيلات سياسي، به اين معنا كه البته بازرگان پدر و بنيان‌گذار نهضت آزادي است، اما نه همة نهضت آزادي، آقاي ملاقلي‌پور از نهضت آزادي تارشتة ديگري دارد كه قرار نيست همة آنها را در شخصيت بازرگان خلاصه كنيم، به‌خصوص در دوراني كه بازرگان در زندان بوده يا موارد ديگر. پس اگر اجازه بفرماييد در جلسات ديگري شما با ايشان، ديگران و خصوصاً مهندس توسلي كه نسبت به اين مستند خيلي نقد داشتند صحبت كنيد و من تنها راجع به مهندس بازرگان صحبت مي‌كنم. نكتة دوم اين است كه من مي‌خواهم از شما يك مبناي فلسفي و نظري بپرسم؛ آقاي ملاقلي‌پور فرض بر اين بفرماييد كه ما با پديده‌اي به نام داعش مواجه هستيم، از پديدة داعش بدتر پديدة سَلف آن به اسم خوارج است كه مدعي اسلام ناب و خالصي بودند كه بعد از دوران پيامبر حتي در زمان امام معصوم شكل گرفتند و ما به هيچ‌وجه خوارج را منطبق بر اسلام نمي‌دانيم، همين‌طور كه داعش را نمي‌دانيم. آيا مي‌شود گفت، نعوذبالله اينها در بنيان‌گذاري اسلام مقصر بودند كه چنين اتفاقاتي رخ داده است؟ اگر بخواهيم اينطور صحبت كنيم، در هر موردي ما دچار اين بحران خواهيم شد. يعني اينكه در همين سال‌هاي اخير پديده‌اي به نام انحراف به وجود آمده است، جريان اصولگرايي كه شما از آن نام مي‌بريد به قول خودِ شما از آن يك جريان انحرافي به وجود آمده است. جايگاه جريان انحرافي در بحث‌هاي جامعه‌شناسي تاريخي كجاست؟ به‌طور مثال آقاي دكتر ابراهيم يزدي كتابي را در زماني ترجمه كردند. ــ البته اين موضع شما براي من خيلي جالب است و بسيار خوشحالم كه اين بحث از صداوسيما مطرح مي‌شود ــ در نقد مبارزة مسلحانه به گونه‌اي صحبت مي‌كنيد كه انگار از اول اين ذنب لايغفر بوده و گناه نابخشوده‌اي بوده است كه آن ايام جو عمومي كه در جامعه وجود داشته، به جز مرحوم مهندس بازرگان و به نظر من امام هيچ كس ديگري در نقد مبارزة مسلحانه صحبت نمي‌كرده است.

  • اگر از مهندس بازرگان فكتي داريد بفرماييد.



قوچاني: بله، مفصل خدمت شما عرض خواهم كرد. من تمام اين فكت‌ها را آورده‌ام و مفصل در مورد اين موضوع صحبت مي‌كنيم. بنابراين اينطور نيست و بفرماييد اگر مبارزه مسلحانه از نظر شما مطرود است آيا حاضريد دربارة مؤتلفة اسلامي و فدائيان اسلام هم همين فيلم را بسازيد؟

ملاقلي‌پور: در فيلم راجع به مؤتلفه و فدائيان چند بار صحبت مي‌كنيم.

قوچاني: خير، دربارة ترور منصور و اتفاقاتي كه رخ داده است فيلم بسازيد.

ملاقلي‌پور: خب در حال ساخت هستيم.

قوچاني: خيلي خوشحال مي‌شويم كه انشاءالله اين فيلم‌ها از صداوسيما پخش شود، بنابراين ما اين‌جا در نقد مبارزة مسلحانه با شما هم‌نظر هستيم و اتفاقاً مهندس بازرگان در نقد مبارزة مسلحانه فضل تقدم دارند كه عرض مي‌كنم. نكتة بعدي كه در باب روش شماست؛ شما هيچ‌وقت نمي‌توانيد اجتهاد مقابل نسل نمي‌توانيد بكنيد، به دليل اين‌كه بازرگان را معادلِ با نهضت آزادي، همة اجزا و عناصر آن در نظر گرفتيد به سراغ يكسري افراد رفتيد كه اكثر اين افراد را هم در حقيقت «راويان مسلح» نام مي‌گذارم. يعني كساني كه به مجاهدين خلق سمپاتي داشتند و البته جزو مبارزان ملي ـ مذهبي و انقلابي خيلي خوبي بودند. مانند آقايان محمدمهدي جعفري، احمدِ احمد و ديگران كه البته گرايشات مختلفي داشتند و بحث‌هاي ديگري بايد در موردشان كرد. اما شما نرفتيد راجع به خود متن كار كنيد، اگر راجع به خودِ متن مهندس بازرگان كار مي‌كرديد به نظر من به نتايج ديگري مي‌رسيديد. اين روايت‌ها و قضاوت‌ها كه البته من اين‌جا معتقد هستم كه بايد حق دفاع به همة آن دوستان داده شود؛ مانند كساني كه مي‌گويند زماني كه مهندس بازرگان در ديدار بود دستش را به شكل تفنگ درآورد و گفت اين كار را بكنيد، ما نمي‌دانيم كه مبناي اين قضاوت‌ها براساس متن خودِ مهندس بازرگان كجاست؟!

ملاقلي‌پور: چرا راجع به كسي كه با مهندس بازرگان در سلول بوده است تشكيك داريد؟ يعني دروغ مي‌گويند؟

قوچاني: من توضيح مي‌دهم. بله.

ملاقلي‌پور: دروغ می‌گویند؟

قوچانی: خیر، بعضی از اینها غلو و اغراق است، در رابطه با بعضی از اینها روایت‌های دیگری وجود دارد، به اضافة این‌که معیار من مهندس بازرگان است و متن مهندس بازرگان و رفتار و عملکرد مهندس بازرگان در مقاطع مختلف. آن چیزی که وجود دارد و شاید شما را به اشتباه انداخته است شباهت‌های بین مهندس بازرگان و مجاهدین خلق است. من نمی‌خواهم از بازرگان یک قدیس بسازم و فکر کنم که نقطة آغاز تاریخ و نقطة آغاز تمام تحولات مهندس بازرگان است، حتماً نقدهایی هم وجود دارد. از این جهت به این شباهت‌ها اشاره می‌کنم، این شباهت‌ها هر فرد و هر منتقدِ منصفی را ممکن است به اشتباه بیندازد. اولین نکته این است که مهندس بازرگان منتقد فلسفه بوده است. یعنی مهندس بازرگان فلسفة اسلامی و فلسفه را خیلی قبول نداشته است و تحت‌تأثیر فضای روشنفکریِ چپ و تفکیکی که در آن زمان وجود داشته است جزو کسانی بوده که فلسفة اسلامی را ازجمله در همین کتاب «راه طی شده» مکرراً نقد می‌کند. این طرز تفکر به مجاهدین خلق هم انتقال پیدا می‌کند، اما نه فقط از مهندس بازرگان. نکتة دوم تمرکزی است که مهندس بازرگان روی قرآن دارند، یعنی یک نهضت بازگشت به قرآن در قرن معاصرِ ما به وجود آمد که در تفکر قبل از مهندس بازرگان هم بود، در مهندس بازرگان هم تا پایان عمر ماند و به سازمان مجاهدین اولیه انتقال پیدا کرد. نکتة سوم تمرکز بر مفهوم توحید است و اینکه در مقابل فلسفة یونانی که به آن اعتقاد داشتند، می‌گفتند که اینها همه مبانی و مباحثی هستند که در تضاد با شرکت می‌آیند؛ توحید و شرک را به عنوان یک دوگانه مطرح می‌کردند. این موضوع هم به مجاهدین خلق انتقال پیدا کرد. نکتة چهارم بحث علم‌گرایی بود؛ مهندس بازرگان نگاهی علم‌گرایانه و ساینتیستی داشت که این هم به سازمان انتقال پیدا کرد و نکتة پنجم در مورد نقد روحانیت و الزاماً اینکه روحانی سخنگوی اسلام باشد. یعنی می‌خواهم عرض کنم که اگر می‌خواستم فیلم شما را از موضع نقد مهندس بازرگان ساخته شود، می‌شد به این نکات توجه دقیق‌تری کرد. اما همة اینها در مهندس بازرگانی‌ست که در سال ۱۳۲۶ کتاب «راه طی شده» را می‌نویسد. کتابِ «راه طی شده»ی ایشان در قبل از تدوین و تأسیسِ هر گونه تفکر اسلام سیاسی قرار دارد. مهندس بازرگانی که عمرش به اندازة عمر سراسر روشنفکری دینی ماست ــ ایشان متولد ۱۲۸۶، یک سال بعد از انقلاب مشروطه هستند و تا سال ۱۳۷۳ هم حیات داشتند ــ یعنی مراحل مختلف روشنفکری دینی ما را دیده‌اند؛ از دوران مصدق، مبارزات مسلحانه، حکومت اسلامی تا دوران آسیب‌شناسی حکومت اسلامی را دیده‌اند. وقتی می‌گویم کاریکاتوری به این علت است، شما نمی‌توانید بخشی از این را برجسته کنید و بقیه ابعاد مهندس بازرگان را نبینید. اگر بحث فلسفه است، در کتاب «راه طی شده» اگر دقت کنید، مهندس بازرگان در پانوشت‌ها قید کرده‌اند که این کتاب را به نگاه آقای مطهری رسانده‌ام و ایشان نقدهایی گفتند و من این نقدها را اعمال خواهم کرد و کرده‌ام. در بحث مربوط به توحید شما به هیچ‌وجه کتاب «آفات و توحید» مهندس بازرگان را ندیده‌اید. چون شما روی سند و مدرک دقت می‌کنید…

ملاقلي‌پور: شما گفتید چند سند وجود دارد که مهندس بازرگان با مبارزة مسلحانه مخالفت داشته‌اند، اگر ممکن است این موضوعات را از سندها و کتاب ایشان قید کنید.

قوچانی: بله، من از روي كتاب ايشان مي‌گويم. ايشان بحثي را در كتاب «آفات توحید» دارند. به جز «راه طي شده» ــ كه شما مدام به آن استناد مي‌كنيد و مربوط به سال ۱۳۲۶ است و هنوز چيزي به نام جريان مبارزة مسلحانه وجود ندارد ــ كتاب‌هاي ديگري هم نوشته‌اند. دو كتاب ايشان به‌طور مشخص در نقد مجاهدين خلق است، يعني روايت‌هاي متعددي وجود دارد. من تمام جملات ايشان را در اينجا دارم؛ مهم‌ترين جمله كه استناد مي‌كنند اين است كه ايشان در دادگاه سلطنتي گفته‌اند كه ما آخرين نسلي هستيم كه با زبان قانون صحبت مي‌كنيم.

ملاقلي‌پور: جمله‌اش ادامه دارد، اگر مي‌شود كامل بگوييد.

قوچاني: بله، می‌گوید «ما آخرين نسلي هستيم كه با زبان قانون صحبت مي‌كنيم، بعد از ما كساني خواهند آمد كه با زبان ديگري با شما سخن خواهند گفت.» اين جمله از طرف سازمان مجاهدين خلق و بنيان‌گذاران اوليه‌اش به عنوان نقطه‌ضعف مهندس بازرگان شناخته مي‌شود نه به عنوان نقطة قوت. اين جمله در كتابي است كه به نام «بيانية اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان» منتشر شده و در اين بيانيه اولين كسي كه سازمان نقد كرده است مهندس بازرگان است.

ملاقلي‌پور: بيانية كدام سال؟ چون هر سال يك كسي بنيان‌گذار بوده است.

قوچاني: شما دوره‌اي به نام دورة حنيف‌نژاد داريد.

ملاقلي‌پور: مي‌خواهم همين را بگويم، چون بحث ما حنيف‌نژاد است.

قوچاني: من دقيقاً خدمت شما توضيح مي‌دهم. اولين دوران سازمان بنيان‌گذاري حنيف‌نژاد است. در تأسيس سازمان نامه‌اي ۹ نفره صورت مي‌گيرد كه در رأس آن حنيف‌نژاد است كه خطاب به سران نهضت آزادي نوشته شده و انتقاد مي‌كنند كه رفتارهاي رفرميستي شما جواب نمي‌دهد، شما فقط پارلمانتاريستي برخورد مي‌كنيد و اين راه به بن‌بست مي‌رسد كه اصلاً در داستان شما به اين نامة ۹ نفره اشاره نمي‌شود، پيرو آن ديداري صورت مي‌گيرد در آن ديدار مهندس بازرگان بوده‌اند. اين روايت‌ها را هم آقاي لطف‌الله ميثمي نقل كرده‌اند و هم آقاي بهمن بازرگاني.

ملاقلي‌پور: خب اينها كه از نظر شما غلط است، شما به من گفتيد روايت‌هاي ديگري غير از خودِ بازرگان، در اينجا تضاد و تناقضي در حرف‌هاي شما هست. مي‌گوييد حرف‌هاي اين افراد سند نيست و دروغ است و از خودِ اين افراد سند مي‌آوريد يا بالاخره بايد اينها را قبول كنيد يا نبايد قبول كنيد. يا شما مي‌توانيد از كلام مهندس بازرگان سند بياوريد يا اگر از نزديكان ايشان مي‌آوريد پس سندهايي كه ايشان جلوي دوربين مصاحبه كرده‌اند مي‌تواند اشتباه باشد.

قوچاني: من از مهندس بازرگان هم نقل قول مي‌آورم. من نمی‌گویم كه نبايد از افراد نقل قول آورد، اتفاقاً اين يك روش تاريخي است كه بايد به كُدها توجه كرد، اما بايد كُدها را كنار هم بررسي كرد، قرار نيست كه فقط يك كُد را مدنظر قرار دهيم. فكر مي‌كنم روش تفسير همين است كه هر جا كه تناقض داشت، مي‌توانيد به متن استناد كنيد، اما متن‌ها را به صورت تطبيقي و در جهت هدف غايي‌اش بررسي مي‌كنيد. اجازه بدهيد همين ديدار را كه دو، سه منبع هم دارد ــ يعني هم آقاي بهمن بازرگاني در كتاب اخيرشان و هم آقاي لطف‌الله ميثمي از آن نقل كرده‌اند ــ بررسي كنيم. اينها هم دو جريان مخالف هستند، من به اين دليل استناد مي‌كنم. چون آقاي لطف‌الله ميثمي در تمام تلاش‌هاي شما مشهود است، شما ناخواسته در دامي افتاده‌ايد كه آقاي ميثمي براي شما تنيده است، شما منتقد آقاي ميثمي هستيد. چون آقاي ميثمي طرفدار مبارزة مسلحانه است و مي‌خواهد بين حنيف‌نژاد و بازرگان پيوند ايجاد كند، كُدها را هم به همين سمت هدايت كرده است. من اصلاً نسبت دروغ به ايشان يا فرد ديگري نمي‌دهم، اما اين نكته‌اي است كه هم ايشان روايت كرده‌اند و هم آقاي بهمن بازرگان كه ماركسيست شد و جزو منتقدين آقاي ميثمي و جريان‌شان شدند. در اين ملاقات «مهندس از ديدار رفقا اظهار شادماني مي‌كند، ولي وقتي رفقا محمد حنيف‌نژاد و… مسئلة تشكيل سازمان را مطرح مي‌كنند با عكس‌العمل سرد و تقريباً نامساعد او روبه‌رو مي‌شوند و بالاخره وقتي رفقا مسئلة استثمار را به عنوان اصلي‌ترين ويژگي موجود در خط مشي سياسي و تفكر انقلابي ما مطرح مي‌سازند مهندس شديداً مخالفت كرده مي‌گويد شما داريد منحرف مي‌شويد، يعني گرايش‌هاي ماركسيستي پيدا مي‌كنيد، در پايان جلسه وقتي يكي از رفقا با حالت گريه مي‌گويد شما براي ما و كارِ ما حتي به اندازة پشيزي هم ارزش قائل نيستيد… مهندس با خونسردي جواب مي‌دهد اينطور باشد» اين ديدار تلخي است كه بين آنها برقرار مي‌شود و بر خلاف اين است كه شما مي‌فرماييد مهندس بازرگان بعد از زندان دچار يأس و ناراحتي شد، اين دورة حنيف‌نژاد است. در دورة تقي شهرام بيانية اعلام مواضع ايدئولوژيك راجع به همان جمله مي‌گويند: «وقتي كه سران نهضت آزادي در دادگاه نظامي شاه خائن به اتهام اقدام عليه امنيت كشور و مخالفت با رژيم سلطنتي محاكمه مي‌شوند، مهندس بازرگان ضد ردِ اين اتهام و دفاع از خود هيأت قضات و رژيم را هشدار مي‌دهد كه اين آخرين باري است كه شما در اين دادگاه با كساني روبه‌رو مي‌شويد كه قانون اساسي را قبول ندارند، به بيان ديگر ايشان…» اين‌جا را دقت بفرماييد: «…به خوبي مي‌دانست كه ديگر كسي پيدا نخواهد شد كه چنين شيوه‌هاي عقب‌مانده و مهجوري را براي مبارزه در مقابل رژيم پهلوي در نظر بگيرد و از اين نظر به خود حق مي‌دهد كه سرِ هيأت قضات و رژيم شاه خائن منت بگذارد كه فقط اين ما بوديم كه در چنين شيوه‌اي بي‌آزار و قانوني و مسالمت‌آميزي در مبارزه با شما دست داديم، واي بر شما كه اگر قدر ما را ندانيد به زودي سر و كار شما با كمونيست‌هاي خدا ناشناسي خواهد افتاد كه سلطنت را…» يعني روايت مجاهدين خلق اين بود كه بازرگان ما را مي‌فروشد، نه اينكه بازرگان ما را تأييد كرده است. حال اين مباحث تاريخي است و در مقاطع مختلف و بعد از انقلاب مباحث فكري مفصلي داريم.

  • آقاي قوچاني نكات خود را عنوان كردند و فكت‌هايي كه گفتند را شنيديم. اگر بخواهم جمع‌بندي كنم از ابتدا اين بحث را داشتند كه بايد بازرگان را مستقل از نهضت آزادي ديد و فيلم شما فيلمِ نهضت آزادي است.



ملاقلي‌پور: ولي دلايلي كه آوردند مجبور شدند به سراغ اعضاي سازمان مجاهدين يا نهضت آزادي بروند.

  • درست است، این بحث را هم مطرح کردند که اگر بخواهیم با منطق شما جلو برویم، باید شکل‌گیری داعش و خوارج را هم ناشی از اسلام بدانیم.



ملاقلي‌پور: به نظر شما از ابتدا شروع کنم یا از آخر پاسخ بدهم.

  • هر طور که صلاح می‌دانید.



ملاقلي‌پور: من از اول برمی‌گردم و امیدوارم بیننده‌ها مسائلی که ایشان مطرح کردند را به خاطر داشته باشند. بحثی وجود داشت که گفتید کتابی ایشان نوشته است و یکسری تعبیر دیگری کردند، این نقدی است که درواقع برای اولین نفر آقای محمدنوید بازرگان فرزند ایشان که در فیلم من مصاحبه کرده بود مطرح کرد، البته به گفتة خودشان در همان نقد فیلم را ندیده بودند و براساس صداهایی که به دستشان رسیده بود این قضاوت را کردند و براساس همین نقد…

قوچانی: البته به دلیل اینکه ایران نبودند.

ملاقلي‌پور: بله اگر یک مقدار صبر می‌کردند VOD آن می‌آمد و می‌توانستند آن طرف دنیا ببینند.

قوچانی: خب فیلم شما هم فقط صداست و در تصویر فقط خودتان هستید.

ملاقلي‌پور: بله، اما ای کاش صداها را کامل گوش می‌دادند. نوشتند براساس صداهای تکه‌تکه‌ای که به دست من رسید. مشخص است که اینگونه نقد کردن به کجا می‌رسد، یعنی فیلمِ ندیده و صداهای تکه‌تکه شنیده شده و صبور نبودن مشخص است که چه نقدهایی را به دنبال دارد. به هر حال این نقد از آنجا می‌آید و ایشان اولین بار آنجا مطرح کردند كه خب پدر ما يك كتاب نوشته است و چه ارتباطي دارد؟ ببينيد كه از درون آن داعشي مانند سازمان مجاهدين درآمده است، منظور آقاي محمدنويد بازرگان يعني اينكه حنيف‌نژاد داعش بوده است و چنين قياسي مي‌كند. ما معتقديم كه به هر حال جنايت‌هاي سازمان مجاهدين خلق دست‌كمي از داعش نداشته است و درواقع همان است، اما يك تفاوتي در اينجا وجود دارد؛ داعش تقريباً چيزي حدود ۱۴۰۰ سال با پيغمبر فاصله دارد، يعني كسي كه واسط بوده است و كتاب خداوندي به او نازل شده و ايشان براي مردم تبيين كرده‌اند. اينجا محمد حنيف‌نژاد و سعيد مهندس بنيان‌گذاران اولية سازمان مجاهدين خلق نويسندة كتاب را رودررو مي‌بينند و در فيلم دكتر محمدنويد بازرگان مي‌گويد كه در سال ۴۷ پدر من با اينها مخفيانه ديدار داشته‌اند.

قوچاني: و نقدشان مي‌كرده.

ملاقلي‌پور: صبر كنيد، خير. اگر فيلم را ديده باشيد اين را مي‌گويد…

قوچاني: من فيلم را ديده‌ام و اتفاقاً دو بار هم ديده‌ام.

ملاقلي‌پور: بله، تماشاچيان هم فيلم را ديده‌اند و يادآوري مي‌شود. مي‌گويند: «پدر من با اينها ديدار داشت و مطالعاتي كه اينها روي «راه طي شده» داشتند را به شدت تحسين كرد». يعني مباحث راه انبيا ـ راه بشر و مباحث التقاط فكري كه بشر مي‌تواند هم‌پاي راه انبيا با علم خودش برود را تأييد مي‌كند. انتقادي كه آنجا آقاي محمدنويد بازرگان مي‌گويد اين است كه تفاوت اينجا بود كه پدر من به جوانان نهضت آزادي گفتند شما فقط علم را از طريق ترموديناميكي كه من مي‌رفتم جلو نرفته‌ايد و از طريق علم ديالكتيك جلو رفته‌ايد. يعني چون چند سالي اينها زودتر آزاد شده بودند و بيرون آمده بودند و اين مسير را چه كسي به آنها داده بود؟ مهندس بازرگان. حال ايشان يك چيزي مي‌گويند كه من آن را قبول دارم، مي‌گويند كه مي‌شود گفت اينها خيلي كتاب خوانده بودند چرا شما روي كتاب «راه طي شده» تأكيد مي‌كنيد كه اين سئوال درستي است. مسئله اينجاست كه بپرسيم كدام كتاب اساس فكر سازمان مجاهدين خلق مي‌شود و تبديل به پايه‌ها و التقاط فكري مي‌شود. اين اساس كتاب «راه طي شده است» به چه دليل؟ در فيلم هم گفته مي‌شود كساني كه هم در سازمان مجاهدين خلق، نهضت آزادی، در سلول با مهندس بازرگان بودند و هم محمد حنیف‌نژاد را بعد از این جریانات دیده بودند؛ آقای محمدمهدی جعفری یکی از اینهاست. ایشان می‌گوید سعید محسن این کتاب را بدون اغراق صد بار خوانده بود. آقای بدیع‌زادگان و برادر آقای اصغر بدیع‌زادگان یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق که الان مسئول بنیادفرهنگی بازرگان هستند، می‌گوید که محمد حنیف‌نژاد ۱۹ بار این کتاب را خواندند. آقای محمدمهدی جعفری در کتاب «سهم پیمانِ عشق» می‌گوید سعید محسن این کتاب را حفظ بوده است.

قوچانی: خب می‌تواند حفظ باشد، اما آن را نفهمیده باشد، این چه استدلالی است؟

ملاقلی‌پور: صبر کنید، استدلال دارد.

قوچانی: شما مدام جواب دیگران را می‌دهید، این پاسخ را بدهید که دکتر بهشتی گفته‌اند این کتاب راه طی شده مانند یک دایره‌المعارف است و کار ارزشمندی است که روحانیت نتوانسته است انجام بدهد. یعنی شما باید منتقد دکتر بهشتی هم باشید.

ملاقلی‌پور: پاسخ سئوال اول‌تان را بدهم و بعد به سئوال دوم برسیم. گفتید از کجا؟ دکتر محمدنوید بازرگان می‌گوید پدرِ من مطالعاتی که اینها راجع به «راه طی شده» داشتند را تأیید کرد، در فیلم هست.

قوچانی: اصلاً من با اصل ایدة شما مخالفم، چون کتابِ «راه طی شده» مهم‌ترین کتاب مجاهدین خلق نیست، مجاهدین خلق ۴ کتاب ایدئولوژیک دارند که از کتاب «شناخت» شروع می‌شود.

ملاقلی‌پور: من سكوت كردم.

  • شما بايد صبور باشيد.



قوچاني: وقت كم است و من مي‌خواهم بحث جريان داشته باشد.

ملاقلی‌پور: وقت كم است و شما سئوالاتي را مطرح كرديد و من پاسخ مي‌دهم، حتي صبوري نمي‌كنيد. سئوالي كه پرسيديد را من بايد پاسخ بدهم. تفاوت اينجاست، آن‌جا داعش خودش تلقي مي‌كند و اينجا داعش توسط نويسندة كتاب تأييد مي‌شود.

قوچاني: تأييد نشده است.

ملاقلی‌پور: برويد به آقاي محمدنويد بازرگان بگوييد. از روزنامه‌هايي كه شما آورديد مهم‌تر در فيلم ما موجود است.

ملاقلی‌پور: اين موضوع در فيلم ما هست، من كه جاي آقاي محمدنويد بازرگان دوبله نكرده‌ام. شما تنها در يك صورت مي‌توانيد انكار كنيد كه بگوييد فيلم را دوبله كرده‌ام.

قوچاني: ما فرزند استدلال و دليل هستيم نه روايت، كه اگر نويد بازرگان اين را گفته است، پس من بايد بپذيرم شما تو چه كاره‌اي كه پسرش اين را مي‌گويد!

ملاقلی‌پور: چطور شما از آقاي لطف‌الله ميثمي روايت مي‌آوريد من بايد بپذيرم، اما من از فرزند آقاي بازرگان روايت بياورم شما قبول نمي‌كنيد. اجازه بدهيد من صحبت بكنم. بله اين سئوال‌ها براي آقاي قوچاني عجيب است و من حق مي‌دهم. اين سئوال براي خيلي‌ها پيش مي‌آيد و اصلاً ما به همين دليل رفتيم. من بايد مبحثي را مطرح كنم كه خيلي از اين پاسخ‌ها در آن داده مي‌شود. اصلاً اين‌كه چگونه مي‌شود كه ليبراليزم پايه‌گذار و بستر و رحم تروريزم مي‌شود؟ نه فقط ماركسيسم، تروريزم مي‌شود؟ من در رابطه بحثي صحبت مي‌كردم كه وقت‌مان قطع شد؛ تروريزم در ايران و مهم‌ترين گروه‌هاي تروريستي در ايران از دل جريان‌هاي ليبرال و ملي‌گرا به وجود مي‌آيد، مانند چريك‌هاي فدايي خلق كه تئوريسين آن بيژن جزني است و مسعود احمدزاده جزو ليدرهاي آن است. اينها جوانان جبهة ملي هستند و در كُتب همين جريان بيرون مي‌ايند.

قوچاني: خب فدائيان اسلام و مؤتلفه از كجا بيرون مي‌آيند؟

ملاقلی‌پور: صبر كنيد من آنها را جواب مي‌دهم.

قوچاني: خب جواب بدهيد.

ملاقلی‌پور: قرار شد به نوبت صحبت كنيم، من به نوبت نوشته‌ام و پاسخ مي‌دهم. مثلاً در كتاب آقاي بني‌صدر یکی از کسانی که در جبهة ملی بوده است، من از افرادی مثال می‌زنم که مخالف جمهوری اسلامی هستند نه از طرفداران جمهوری اسلامی؛ آنجا می‌گویند فکر می‌کنم جبهة ملی تعمداً سعی می‌کرد به جوان‌ها بگوید بعد از ۱۵ خرداد به بن‌بست رسیدید و باید شما راه جدیدی پیدا کنید و راهی هم نیست جز مبارزة مسلحانه و مهندس بازرگان و جریان اولیة نهضت آزادی هم همچنین. در دادگاه می‌گویند که ما آخرین گروهی هستیم که با مبارزة پارلمانی، کلام و منطق با شما صحبت می‌کنیم، بعد از این جوانانی می‌آیند که اینگونه صحبت نمی‌کنند. اتفاقاً من در فیلم این شائبه را جواب می‌دهم و می‌گویم آیا این یک ذهنیت است یا خیر. از طرفي مهندس بازرگان می‌گویند بعد از این… در‌صورتی‌که همان‌طور كه مي‌گويند قبل از این گروه‌هايي مانند فدائيان اسلام آمدند و ساليان قبل مشي مسلحانه را برگزيده بودند. اين‌جا چگونه است و چرا مهندس بازرگان مي‌گويد بعد از اين؟ از ايشان مي‌پرسم آيا به اين دليل نيست كه مهندس بازرگان با جوانان نهضت آزادي صحبت كرده بودند؟ مي‌گويند بله و از اعضاي نهضت آزادي فكت‌هايي مي‌آورند كه مهندس بازرگان خودشان در زندان به آقاي حنيف‌نژاد گفتند كه حنيف ديگر نياييد، اگر خواستيد بياييد اينطور بياييد. درواقع اينطور مي‌توان گفت كه اگر بخواهيم ترجمة تحت‌اللفظي ابليس را بياوريم، مي‌شود نااميد شده از درگاه خدا. ببينيد در اوج نااميدي و احساس انسداد جبهة ملي…

قوچاني: يعني از نظر شما مهندس بازرگان ابليس است؟

ملاقلی‌پور: خير، حرف در مي‌آوريد، بگذاريد جمله منعقد بشود.

قوچاني: شما فرموديد.

ملاقلی‌پور: از دل نااميدي جبهة ملي و نهضت آزادي و انتقال نااميدي به دل جوانانش خطرناك‌ترين تروريست‌هاي تاريخ ايران به وجود مي‌آيد و اين‌جا مي‌خواهم به شما بگويم در مقابل اين، چون اينها فكر مي‌كردند بعد از ۱۵ خرداد كه سركوب شد و امام تبعيد شد هيچ راه ديگري نيست، درصورتي‌كه اتفاقاً رهبر ۱۵ خرداد يعني امام خميني، به همان مسير ايمان داشت. چه مسيري؟ پيروزي خون بر شمشير، مشت‌هاي گره كرده و ادامة همين مسير امام باور داشتند و نگاه مي‌كنيد همان مسير جواب داد و به نتيجه رسيد، اتفاقاً از اميدواري امام به نتيجه رسيد. يك جا هم در فيلم هست كه من فكت مي‌آورم كه در كتاب آقاي عزت‌الله سحابي هست كه مي‌گويد وقتي قبل از انقلاب گروگانگيري انجام شد و سازمان مجاهدين براي نجات ياران خودشان يك هواپيما را گروگان مي‌گيرند و به عراق مي‌برند، آنجا مهندس بازرگان نگران بچه‌هاي سازمان بود و آن‌جا به مهندس سحابي مي‌گويد اميدوارم مسئلة بچه‌ها حل بشود و اگر اين مسئله حل نشود و كار بچه‌ها نگيرد خيلي حيف مي‌شود، تنها كاري كه ما الان مي‌توانيم بكنيم اين است كه رحمي بشويم براي تولد اين فرزند و الان اين فرزند به دنيا آمده است. ببينيد ليبراليسم اينطور است و اگر بخواهم خيلي ساده بگويم كه كلمات قلمبه سلمبه نشود و مردم بفهمند، پاشنه آشيل ليبراليزم يكسري باغبان هستند كه فقط مي‌گويند آزادي، البته آزادي‌هاي غرب‌گرايانه آن هم نه آزادي و رهايي درواقع وادادگي است، فقط مي‌خواهند به باغ آب بدهند و مي‌گويند آب و نور كفايت مي‌كند، در اين‌جا يك سئوال مطرح مي‌شود كه فقط آب و نور علف هرز هم در باغ رشد مي‌دهد و جان باغ را مي‌گيرد. پاشنه آشيل ليبراليزم اين است كه فصل حَرَص ندارد، سئوالي كه من در زمان جنگ مي‌پرسم اين است كه از بين جوانان نهضت يا حتي هواداران آيا كسي بود كه به جبهه رفته باشد و جانباز يا شهيد شده باشد؟ مي‌گويند ما كسي را نمي‌شناسيم.

قوچاني: آقاي سيدامير خُرَّم.

ملاقلی‌پور: در اين مورد چون ايشان را مي‌شناسم بگويم كه بسيار جالب است؛ آقاي سيدامير خُرَّم عضو نهضت آزادي نبودند. اگر در ويكي‌پدياي ايشان بزنيد هست.

قوچاني: خسته نباشيد واقعا.

ملاقلی‌پور: صبر كنيد.

قوچاني: شما اطلاعات‌تان را از ويكي‌پديا مي‌گيريد؟!

ملاقلی‌پور: مي‌گويم صبر كنيد، از ايشان هم مي‌توانيد بپرسيد. همين الان هم كه صحبت مي‌كنيم مي‌گويم ايشان جزو نهضت نيستند و بيرون آمدند.

قوچاني: الان كه جنگ نيست، آن زمان كه جنگ بود ايشان جانباز جنگ هم هستند.

ملاقلی‌پور: همان را چون گفتيد مي‌گويم.

قوچاني: اين بحث واقعاً انحرافي است.

ملاقلی‌پور: خير گفتيد بايد پاسخ بدهم.

قوچاني: خب الان شما گفتيد و من پاسخ دادم.

ملاقلی‌پور: آقاي سيد امير خُِرَّم به جبهه مي‌رود، آن‌جا جانباز مي‌شود و برمي‌گردد، بعد با نظريات نهضت آشنا مي‌شود، بعد از اين‌كه آشنا شد به جبهه مي‌رود، اين خلط مبحثي است كه وجود.

قوچاني: من اصلاً نمي‌خواهم در مورد نهضت آزادي صحبت كنم.

ملاقلی‌پور: ببينيد پس باز يك نفر هم ندارند.

  • آقاي قوچاني در رابطه با مسئلة تأييد منافقين توسط مهندس بازرگان را عنوان كنيد، قرار بود از مهندس بازرگان هم برايمان فكت بخوانيد.



قوچاني: مي‌خواهم عرض كنم ايشان به گونه‌اي صحبت مي‌كنند و آنقدر موضوعات سطح بالا مطرح مي‌كنند كه در سواد اين جلسه نمي‌گنجد! ليبراليسم، تروريسم و… را مي‌توانيم در جلسه‌اي ديگر صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: شما بگوييد كه چرا چيريك‌فدايي‌ها از دل جبهة ملي دوم و نهضت و سازمان مجاهدين خلق…

قوچاني: شما نفرموديد كه فدائيان اسلام از دل كدام جريان درآمدند، اين را در صحبت‌هايتان نفرموديد. الان موضوع ما هم اين نيست، خواهشاً اجازه بدهيد جاي ديگر مفصل در اين رابطه صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: موضوع «راه طي شده» است و فدائيان اسلام نيست.

قوچاني: برادر من اگر اينطور است، پس شما بگوييد كه فدائيان اسلام از دل كدام جريان درآمدند، شما مطلق مي‌گوييد كه از دل ليبراليسم، تروريسم در مي‌آيد بگوييد كه فدائيان اسلام و مؤتلفة اسلامي از دل كدام ليبراليسم درآمدند؟!

ملاقلی‌پور: مؤتلفه كه اولاً مشي‌شان مسلحانه نيست، يك عمليات مسلحانه دارند كه در آن رابطه بعداً مي‌روند كه از امام اجازه بگيرند و اجازه نمي‌دهد، در خاطراتشان هم هست.

قوچاني: يعني الان شما نقد مؤتلفه مي‌كنيد؟

ملاقلی‌پور: خير، صحبت مي‌كنم. مسئله‌اي هم كه هست ما در فيلم راجع به حلال و حرام بودن مشي مسلحانه صحبت نمي‌كنيم، بحث راجع به اثربخشي است. ما مي‌گوييم كه حركت امام خميني، حركتي بود كه اثربخش بود.

قوچاني: از اين جهت شما به ماركسيسم لطف مي‌كنيد كه تروريسم را از دامنش پاك مي‌كنيد! بماند.

ملاقلی‌پور: پاك نمي‌كنيم، ما مي‌گوييم تروريسم فقط در ماركسيسم خلاصه نمي‌شود، اگر اينطور است، الان تمام گروه‌ها…

قوچاني: بله فقط در ماركسيسم خلاصه نمي‌شود، در تفكرات ديگر هم هست. به‌هر‌حال اگر بخواهيم در باب ليبراليسم صحبت كنيم بايد در جلسة ديگري صحبت كنيم، من حاضر هستم، همين الان هم حاضرم. (اگر وقت باشد)

  • اجازة بدهيد چند دقيقه‌اي آقاي قوچاني نكات را عنوان كنند.



قوچاني: نكتة دوم اين كه وقتي در مورد مهندس بازرگان صحبت مي‌كنند واقعاً همة اسناد را ببينند، من به شما نمي‌گويم سند نبينيد، بلكه همة سندها را ببينيد. شما دربارة همان جلسه اينطور نبوده كه مدام تأكيد مي‌كنيد مهندس بازرگان مأيوس بوده، ابليس مأيوس مي‌شود.

ملاقلی‌پور: من نگفتم مهندس بازرگان ابليس است، در دهان من حرف مي‌گذاريد. ترجمة يأس را عنوان كردم. هر كسي كه مأيوس بشود ابليس در او اثر می‌کند…

قوچاني: مهندس بازرگان هرگز مأيوس نشد، در همان جلسه‌اي كه با حنيف‌نژاد و ديگران داشت كه در رابطه با آن هم روايت‌هاي مختلف وجود دارد، استدلالي كه مهندس بازرگان به روايت آقاي بهمن بازرگاني مي‌كند اين است: «مهندس بازرگان استاد دانشگاه بود، كارخانه هم ساخته بود و معتقد بود از طريق فعاليت‌هاي اقتصادي و صنعت و… بايد جامعه را اصلاح كرد، اما حنيف‌نژاد معتقد بود اين جامعه اصلاح‌پذير نيست. اينها كه مي‌گويم تقريباً عين جملات حنيف است: “جامعه مريض است، جراحي مي‌خواهد، با قرص و دارو اين مريض خوب‌شدني نيست، جراحي جامعه نياز به علم مبارزه دارد، ماركسيسم همان علم مبارزه است”. ببينيد حنيف‌نژاد از اساس در خلاف انديشة بازرگان حركت مي‌كرده است، بازرگان بر مبناي همين، وقتي از زندان آزاد شد فعاليت فرهنگي و سخنراني مي‌كرد، عين آن كاري كه شهيد مطهري و امام انجام مي‌دادند. حال من بخش جدلي را هم جواب خواهم داد، اتفاقاً مهندس بازرگان آن كسي بود كه حَرَص كرد و دو كتاب نوشت؛ «علمي بودن ماركسيسم و آفات توحيد» من يك پاراگراف «آفات توحيد» را براي شما مي‌خواهم: روايتي مي‌كنند از ديداري كه در اصفهان با خانوادة يك نفر داشت، «يكي از آنها آغاز سخن كرد، گفت براي ما صحبت از اثبات خدا و پيغمبر نكنيد، ما اينها را قبول داريم ولي مي‌گوييم مكتبي كه شاگرد اولش علي و علي چنان كسي باشد كه با علم به قاتل بودن ابن‌ملجم به اعتبار اين‌كه قصاص قبل از جنايت جايز نيست از كشتن او خوددداري كند، چنين مكتبي به درد مبارزه نمي‌خورد، ما به دنبال مكتب استالين و مائو مي‌رويم كه بنا به مصلحت مبارزه و بدون رعايت ضوابط و اصولي دستبرد به بانك‌ها مي‌زنند و مخالفين را مي‌كشند» حال بازرگان نقد مي‌كند: «طبيعي است كه وقتي مبارزه و جنگ و خصومت علي‌الاطلاق و عليه استعمار و استثمار و احياناً استبداد هدف قرار گرفت، هر كسي زير پرچم مكتبي خواهد رفت كه در اين كار تخصص و تجربة بيشتري خواهد داشت، به صورت سيستماتيك و در مقايسه با قياس جهاني روي آن كار مي‌كند و برنامه‌اش جنگ طبقاتي و انقلابي باشد. من از شما خواهش مي‌كنم دانه به دانة رسالة آفات توحيد را مطالعه كنيد. زيرا مفصلاً در باب اينكه ما نبايد استالين و مائو… مشخصات علمي و كتاب علمي بودن ماركسيسم در ادعاي همين و نقد كتاب پانصد صفحه‌اي است كه در اوائل با نام مستعار (مهدی سحاب) منتشر مي‌شود، در نقد ايدة مجاهدين خلق كه ماركسيسم علم است و علم مبارزه است صحبت مي‌كند. من از شما خواهش مي‌كنم كتاب مهندس بازرگان «راه طي شده» را ملاحظه كنيد و ايرادهاي كتاب از منظر همان مسائلي كه در رابطه با فلسفله اسلامي بررسي كنيد كه وجود دارد، كجاي اين كتاب مبارزة مسلحانه در مي‌آيد؟

ملاقلی‌پور: التقاط در مي‌آيد نه مبارزة مسلحانه.

قوچاني: شما از مبارزة مسلحانه صحبت كرديد، اگر مي‌خواهيد راجع به التقاط مفصل صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: در رابطه با مبارزة مسلحانه بازرگان دستش را بالا برد و به حنيف‌نژاد گفت این دفعه با اسلحه بیایید نسخة آن را در زندان داد.

قوچاني: آقا شايد شوخي كرده باشد.

ملاقلی‌پور: اينقدر؟!

قوچاني: شما بايد متن و رفتار را ببينيد. وقتي در كتاب «آفات توحید» سخن از نقد مارکسیسم می‌زند.

ملاقلی‌پور: يعني همة ياران بازرگان دروغ مي‌گويند؟ اين همه سند؟!

قوچاني: مهندس بازرگان كتاب «آفات توحيد» را در نقد مجاهدين خلق نوشته است. علمي بودن ماركسيسم را در نقد مجاهدين نوشته است. اين جزوه‌اي است كه آقاي تقي شهرام به اسم جزوة سبز منتشر كرده است، اين جزوة سبز در اينترنت هست، مي‌توانيد آن را دانلود كنيد. فصل‌هاي متعددي از اين جزوه در نقد مهندس بازرگان است، می‌گوید مهندس بازرگان یک بورژوای عقب‌مانده‌ای است که به هیچ وجه با ما همراهی نکرد و به ما توهین کرد، در آن دیدارهایی که با آن داشتیم با ما برخورد بد داشت. این داستان‌های قبل از انقلاب است و خیلی روشن است. اما حال از شما یک سئوال جدلی می‌کنم، آیا امام خمینی روی مجاهدین خلق حساسیت داشتند یا خیر؟

ملاقلی‌پور: بله.

قوچانی: شهید مطهری حساسیت داشتند یا خیر؟

ملاقلی‌پور: از یک تاریخ به بعد، بله.

قوچانی: آیا شهید مطهری مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر به امام معرفی نکرد؟

ملاقلی‌پور: بله.

قوچانی: خب چرا امام با علم به این ماجرا… بازرگان را نخست‌وزیر انقلاب کرد؟ آیا امام این چیزها را ندیده بود؟ نشنیده بود و نمی‌دانست؟ سال ۱۳۷۳ مهندس بازرگان مرحوم شد، در فوت مهندس بازرگان آیت‌الله خامنه‌ای پیامی برای دکتر یدالله سحابی فرستادند، من بخشی از این پیام را می‌خوانم: «ایشان یکی از مبارزین دیرین با رژیم ستم‌شاهی و نیز ازجمله پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلامی با زبان و منطق و شیوة نوین بود و از این رهگذر بی‌شک در چشم همة علاقه‌مندان به گسترش و رواج ایمان اسلامی در میان طبقات تحصیل‌کرده در دوران خفا بود.» رهبری واژة «ناب» را به کار برده‌اند، واژة «ناب» با این متفاوت است که بگویید کارهای اسلامی کرد، اگر کارنامة یک فرد را در کلیت ببینید، می‌توانید به منظور من برسید.

ملاقلی‌پور: من متوجه منظور شما شدم. راجع به فکت‌های اولیه‌تان باید بگویم که مسئلة تقی شهرام را می‌گویید، اتفاقاً شما از دیگران نقل آوردید. چون نقل مهندس بازرگان براي شما از همه مهم‌تر است…

قوچاني: از كتاب تقي شهرام نقل كردم.

ملاقلی‌پور: بله، اما مي‌گوييد حرف مهندس بازرگان اهمّ همة اين حرف‌هاست، يعني اگر حرف مهندس بازرگان را مي‌آورم همة اينها را وتو مي‌كند.

قوچاني: خير اشتباه نكنيد، باز يك تكه از مهندس بازرگان مي‌آوريد.

ملاقلی‌پور: مهندس بازرگان در همان قسمت دوم فرزندان مكتبي كه عرض مي‌كنيد در قسمت اول مي‌گويد: «شما از دل تجربيات و كُتُب نهضت آزادي به وجود آمديد و راه خود را ادامه داديد، بدون آن‌كه اخراج شده باشيد يا از مملكت فرار كرده باشيد. اگر بعداً انحرافاتي در دل شما به وجود آمد…» يعني جريان تقي شهرام، اتفاقاً مهندس بازرگان پاسخ آن را مي‌دهد، يعني مهندس بازرگان بين مسعود رجوي با تقي شهرام تمايز قائل مي‌شود، در نامة ارديبهشت ۶۰ به مسعود رجوي مي‌گويد فرزند عزيزم، در آن‌جا مي‌گويد: «اگر بعدها انحرافاتي در دل شما به وجود آمد، اين باعث بهم خوردن رابطة پدر و فرزندي نمي‌شود.»

قوچاني: شما جملات را تحريف مي‌كنيد. من جمله را مي‌خوانم: «هر دوي شما مجاهد و مكتبي، اگر مرا پدر خود ندانيد و پشت كنيد، من شما را فرزندان خود مي‌دانم، گوشتان را مي‌كِشم و رويتان را مي‌بوسم.»

ملاقلی‌پور: آن آخر نامه است.

قوچاني: چرا آخر؟ مي‌گويد گوشتان را مي‌كشم.

ملاقلی‌پور: ببينيد، آقاي قوچاني قرار نيست آدم با شلوغ‌كاري به نتيجه برسد.

قوچاني: چرا شلوغ‌كاري، شما تحريف مي‌كنيد.

ملاقلی‌پور: شما حرف‌تان را زديد و بايد صبور باشيد. من عين جمله را مي‌گويم.

قوچاني: شما جلوي روي من كه عين مقاله در دستانم است، تحريف مي‌كنيم.

ملاقلی‌پور: شما در دست راست‌تان روزنامه هست، آن را به من بدهيد كه از روي آن بخوانم.

قوچاني: اين روزنامة مجاهد است متن را كامل چاپ كرده است.

ملاقلی‌پور: به من بدهيد از روي آن بخوانم.

قوچاني: بفرماييد بخوانيد، به طور كامل بخوانيد.

ملاقلی‌پور: همين است كه گفتم: «اگر بعداً به لحاظ ايدئولوژي و تاكتيك، فاصله‌ها و اختلاف‌هايي پيش آمد و از خود شما كساني جدا و مخالف شدند، اينها مانع و منكر رابطة پدر ـ فرزندي نمي‌تواند باشد.» جالب ادامة نامه است: «مكتبي‌ها نيز با همة تندي، تلخي و بدخلقي‌اي كه داريد از ما هستيد.» جالب است آن‌جا راجع به مجاهدين خلق مي‌گويد شما فرزندان نهضت هستيد، اين‌جا حتي در شروع نامه آنقدر بغض و كينه هست…

قوچاني: به هر دوي شما فرزند مي‌گويد.

ملاقلی‌پور: من جمله را مي‌خوانم.

قوچاني: جمله را نمي‌خوانيد.

ملاقلی‌پور: مي‌گويد: «مكتبي‌ها شما با همة تندي، تلخي و بدخلقي»

قوچاني: يك پاراگراف بالاتر را بخوانيد.

ملاقلی‌پور: حتي در قضاوت صفت ايشان نمي‌تواند داور خوبي باشد.

قوچاني: يك پاراگراف بالاتر را بخوانيد.

ملاقلی‌پور: بالاتر را خواندم.

قوچاني: من می‌خوانم: «به هر دوي شما فرزند مي‌گويم.»

ملاقلی‌پور: اين‌جا جالب است، مي‌گويد: «اولاً افكار و اعتقادات اسلامي و اجتماعي و سياسي همه‌تان مستقيماً يا به واسطة تفسيرها، تعليمات، كتاب‌ها، سخنراني‌ها و امثالهم طالقاني، شريعتي پدر و پسر

قوچاني: شما چون اولين بار است كه اين را مي‌خوانيد نمي‌توانيد پيدا كنيد، بگذاريد من به شما كمك كنم.

ملاقلی‌پور: اجازه بدهيد مي‌خوانم: « دكتر سحابي و من درست شده است كه همگي رسماً و فكراً نهضتي بوديم.» كه يكي از دروغ‌هاست. شهيد مطهري هيچ‌وقت جزو نهضت آزادي نبوده، جزو كساني بوده كه در جلسات انجمن پزشكان سخنراني مي‌كرده و خيلي از سخنراني‌هايش انتقاد است، مانند انتقادهايي كه به كتاب «راه طي شده»ي ايشان نوشتند. در همين نامه جعل وجود دارد. آقاي لطف‌الله ميثمي مي‌گويد: «بازرگان در زندان راديكال شده و آثاري مانند ايدئولوژي و بعثت، اسلام مكتب مبارز و مولد را نوشته است.» من خواهش دارم اسلام مكتب مبارز و مولد را بخوانيد، من در فيلم‌ام از اين نوشته فكت مي‌آورم. «كه من و تراب حق‌شناس در اوج خوشحالي به چاپخانه مي‌رفتيم و به حروفچيني و انتشار آنها كم كرديم، سپس بازرگان كتاب جنگ شكر در كوبا…» نوشتة ژان پل‌سارت را ترجمه مي‌كند كه راجع به انقلاب مسلحانة كوبا هست.

قوچاني: پس کتاب «نهضت آزادي هند» را نمي‌بينيد كه ايشان نوشتند. (که درباره عدم خشونت و روش گاندی است)

ملاقلی‌پور: من از جملة آقاي لطف‌الله ميثمي مي‌خوانم، اين جملة من نيست.

قوچاني: مي‌دانم تحت‌تأثير آقاي ميثمي هستيد.

ملاقلی‌پور: اگر اينطور بود، آقاي ميثمي مصاحبه مي‌كردند. چيزي كه غيرمستقيم گفتند اين بود كه اين فيلم هر چه بشود به ضرر ما مي‌شود، يعني اتفاقاً در جناح شما هستند و براي همين نيامدند مصاحبه كنند. «و گفتيم اين كتاب بسيار راديكال است و مهندس بازرگان پاسخ داد كه: “نهضت همين است”. كتاب نهضت آزادي را از تأسيس تا انشعاب»، كتاب آقاي عباس طايفه كه در انتشارات آقاي ميثمي چاپ شده است. من يك فكت ديگر براي شما مي‌آورم؛ مرحوم بسته‌نگار مي‌گويد: «مهندس بازرگان به يكسري از كتاب‌ها مانند اقتصاد به زبان ساده ــ كه در فيلم آمده است ــ و همچنين شناخت، اشكالاتي وارد مي‌دانست. اما تا آن‌جايي كه ما يادمان هست، هيچ‌وقت اين اختلاف‌نظرها باعث نشد كه حمايتش را از آن‌ها قطع كند، حتي به نقل از مهندس سحابي با اين‌كه بر روي جزوات آنها ايرادات و اختلافات جدي داشت…» ما انكار نمي‌كنيم كه اختلافات وجود نداشته كه آقاي قوچاني فقط روي آن اختلافات دست مي‌گذارند.

قوچاني: پس اختلافات وجود دارد.

ملاقلی‌پور: در ادامه مي‌گويد: «اما معتقد بود كه در اين شرايط بحث و اختلاف‌نظر چندان مهم نيست.» از كتاب «نيم قرن خاطره» ترجمة مهندس سحابي ص ۳۷۰: «حتي نگران لو رفتن بچه‌ها بود، مهندس سحابي نگراني‌ها را اينگونه وصف مي‌كرد كه يك شب مهندس بازرگان گفت نگرانم كه نتوانند به مبارزه ادامه دهند، خدا نكند كارشان بگيرد، اگر كارشان بگيرد من خانه‌ام را مي‌فروشم و پولش را به بچه‌ها مي‌دهم.» اگر ايشان پشيزي به مبارزة آنها ارزش قائل نبود، چرا اين درخت را با پول‌هايي كه مي‌داد آبياري مي‌كرد؟ آقاي محمدمهدی جعفری می‌گوید که اعضای اولیه نهضت آزادی کمک‌های مادی و معنوی بازرگان را نیز این‌گونه‌ نقد می‌کنند، در آغاز، تحلیلِ سازمان از مهندس بازرگان این بود که ایشان برای کار چریکی و قیام مسلحانه آمادگی ندارند…» یعنی موضوعی که گفتند سعید محسن شاکی می‌شود را آقای جعفری اینجا تکمیل می‌کند. «و اصولاً با آن موافق نیست. از این رو ما با ایشان در این باره صحبت نمی‌کردیم.»

قوچانی: اصولاً موافق نیست را باید این‌جا دید.

ملاقلی‌پور: «مهندس بازرگان هم گفته بود همان‌طور که خودتان گفتید از من کار چریکی‌ بر نمی‌آید، اما در هر زمینه‌ای که کمک بخواهید هیچ دریغ نمی‌کنم و به شما کمک خواهم کرد، سال‌ها بعد پس از پیروزی انقلاب اسلامی از خودِ مهندس بازرگان و دیگران شنیدم که ایشان به مجاهدین در مقاطع گوناگون کمک می‌کردند، خصوصاً کمک‌های مالی بسیار، اما به هیچ‌وجه تظاهری به این‌کار نمی‌کردند.

قوچانی: شما دو، سه کُد آوردید، اولاً من از شما ممنون هستم، چون کُدهایی که می‌گویید ثابت کنندة حرف من است. فقط چون به نظر می‌آید شما اولین‌بار است که این نوشته را می‌خوانید، من جملات را تحلیل می‌کنم.

ملاقلی‌پور: این در فیلم ما آمده است، من چطور اولین بار است که خوانده‌ام؟!

قوچانی: به هر حال مشخص است که شما به آن مسلط نیستید. بازرگان می‌نویسد: «به هر دوی شما سازمان مجاهدین خلق و به گروه‌ها و نهادهایی که عنوان مکتبی اختیار کرده‌اید فرزند می‌گویم.» این فرزندی که شما دنبال آن هستید.

ملاقلی‌پور: بچه‌هایی که در خط مقدم جبهه بودند امام را پدر خودشان می‌دانستند یا مهندس بازرگان را؟ این خلط مبحث مهندس بازرگان است.

قوچانی: اجازه بدهید، اینکه آنان بازرگان را پدر خود نمی‌دانند (که می‌دانستند) یک حرف است و اینکه بازرگان خود را پدر آنان می‌داند حرف دیگری است، پس حرف شما به استناد متن غلط است: «و هر دو را برادر همدیگر می‌دانم، برادرانی که با هم قهر هستید و سخت در نزاع و باعث مسائل بحرانی حاد برای مملکت و انقلاب.» شما می‌گویید که این نامه را خطاب به رجوی نوشته است، یعنی در حقیقت منظور از مجاهدین رجوی است.

ملاقلی‌پور: تاریخ متعلق به اردیبهشت۱۳۶۰ است، خب به رجوی نوشته شده است.

قوچانی: بنابراین این‌جا این نکته را داشته باشید، می‌گوید: «منحرف هستید، اما نه منافق‌اید و نه مرتجع.» یعنی دو جریان مکتبی و مجاهد. «مجاهدین خلق التقاطی هستند، معتقدات اسلامی و انقلابی خود را اصرار دارند بر مبنای اصول مارکسیسم بنا کنند و درخت ایدئولوژی آنها ریشة مارکسیستی دارند.» رسماً توضیح می‌دهد که رجوی مجبور شد در پاسخ آقای بازرگان بگوید که نه ما از بازار هم حمایت می‌کنیم. همین نشریه را اگر بخوانید این نکته را می‌بینید. «درخت ایدئولوژی شما هم میوه‌های مارکسیستی دارد.» این را خطاب به مکتبی‌ها می‌گوید. «اهل قهر و انتقام و انهدام هستید که به هیچ وجه با روح اسلام دمساز نیست و عناد خاصی با سود و مدیریت خصوصی داشته، اگر دستتان برسد هرچه سرمایه و مالکیت و معامله است را از بین برده، کشور را یکسره ملی یعنی دولتی می‌کنید.» خیلی روشن آنها را نقد می‌کند. بعد شما نه کُد آقای بهشتی را به من جواب دادید و نه کُد رهبری را و نه راجع به آن دو کتابی که گفتم چه مارکسیست علمی و… صحبت کردید. می‌خواهم عرض کنم این روش برای ارائة قرائت از یک آدم چه در یک فیلم ۹۰دقیقه‌ای که فقط یک بخش آن را برجسته کنید، مجاهدین ۴ کتاب اصلی دارند، کدهای مختلف دارند. من با کد آوردن هم مخالف نیستم، این کدآوردن‌ها از جنس پرونده‌سازی‌هاست چون هرچه دلتان می‌خواهد را برجسته می‌کنید. شما باید بازرگان و کلیت بازرگان را در مقاطع مختلف ببینید، نه معیار نهضت است و نه آنهایی که ضد نهضت هستند، نه معیار مصلحت مجاهدین و خود مجاهدین است. اینکه می‌گویم فیلم شما کاریکاتوری است چون بازرگان را تکه و پاره می‌خوانید… من نمی‌گویم شما دروغ آوردید یا آن افراد دروغ گفتند، مهندس میثمی هم دروغ نگفته است، وقتی یک بخش‌هایی را برجسته می‌کند، آن بزرگ می‌شود. در نکتة آخر باید بگویم شما در فیلم در موضعی ایستاده‌اید که جای شما نیست. شما مبارزة مسلحانه‌ای را نقد می‌کنید که من می‌توانم آن را نقد کنم، علت این است که من متهم به لیبرالیسم هستم، اما حضرتعالی چون مدافع انقلاب هستید و از موضع انقلاب صحبت می‌کنید متوجه باشید که چه چیزی را انکار می‌کنید، یعنی با آن کار تمام افراد و نیروهای مصلح از آیت‌الله‌ها، مجتهدین و افراد دیگر، من می‌گویم به غیر از امام و مهندس بازرگان و تا حدود زیادی شهید مطهری که از مقطعی کاملاً انحراف را در این‌ها تشخیص دادند. به غیر از این‌ها همه خوشبختانه یا متأسفانه (این قضاوت شماست) از رفتاری که جریان مجاهدین انجام می‌دادند حداقل تا زمانی که این‌ها مارکسیست نشده بودند، حمایت می‌کردند. شما بدانید که چه چیزی را سئوال می‌کنید. امیدوارم فیلم بعدی شما دربارة‌ جریان‌های دیگر مبارزة مسلحانه خصوصاً فدائیان و مؤتلفه باشد.

ملاقلی‌پور: راجع به نامة رهبری، اتفاقاً شما که مطبوعاتی حتماً خبرها را دنبال می‌کنید. همین چند روز پیش دفتر حفظ و نشر آثار امام خمینی، نامة امام خمینی دربارة ‌نهضت آزادی که ما در فیلم هم آورده‌ایم که امام می‌گوید: «خطر نهضت آزادی به واسطة این‌که آشنایی با اصول، فقه و اصول اسلامی ندارد و باعث انحراف جوانان می‌شود، از سازمان منافقین (این فرزندان عزیز مهندس بازرگان) بیشتر است.»

قوچانی: خب چه ارتباطی به بحث ما و نامه مقام رهبری دارد؟

ملاقلی‌پور: صبر کنید. این نامه را رهبری آیت‌الله خامنه‌ای تأیید می‌کند. یعنی ایشان تأیید می‌کنند که امام گفته‌اند خطر این‌ها به دلیل اینکه بستر انحراف می‌شوند بیشتر هست.

قوچانی: ما در مورد بازرگان صحبت می‌کنیم نه نهضت، دربارة آیت‌الله خامنه‌ای صحبت می‌کنیم نه امام.

ملاقلی‌پور: صحبت من در مورد مهندس بازرگان است.

قوچانی: یعنی شما می‌گویید که آن ناسخ صحبت رهبری است؟

ملاقلی‌پور: خیر ناسخ نیست، نامة امام راجع به مهندس بازرگان است، می‌گویند از فرزندان عزیز مهندس بازرگان. نامة رهبری در هنگام فوت هست. چنین نامه‌ای را…

قوچانی: من به خودم اجازه نمی‌دهم بگویم رهبری در بیان این مطلب تحفظ کرده‌اند.

ملاقلی‌پور: در فوت آیت‌الله منتظری هم ایشان به احترام شاه، محسنات ایشان را برشمرد. منکر اشتباهات و انحرافات ایشان نیست.

قوچانی: آقا کلمة «ناب» وجود دارد، من باقی موضوع را کاری ندارم، رهبری فقط نگفته است آدم خوبی است. گفته است اندیشه ناب اسلامی داشته است اما شما می‌گویید التقاطی است، این خلاف حرف رهبری است.

ملاقلی‌پور: راجع به شهید بهشتی که فرمودید ایشان صحه گذاشته‌اند، این صحه فقط در کتاب آقای لطف‌الله میثمی هست.

قوچانی: که منبع اصلی شماست.

ملاقلی‌پور: یعنی سند متبادر نیست.

قوچانی: شما سند روشن را انکار می‌کنید، الان پیام رهبری را تفسیر می‌کنید و شما انکار می‌کنید. من با شما چه کنم؟

ملاقلی‌پور: کاری نکنید، اگر اخبار را پیگیری کنید به سندی می‌رسید که چند روز پیش رهبر تأیید کردند، از حفظ و اصل ماجراست.

قوچانی: من ندیده‌ام رهبری در مورد آن نامه امام حرفی بزنند، اما این را می‌دانم که الان در پایگاه اطلاع‌رسانی رهبری پیام رهبری به مناسبت فوت مهندس بازرگان وجود دارد.

ملاقلی‌پور: یک سند تاریخی از آقای توسلی می‌خوانم، چون ایشان به یک نفر تأکید می‌کنند و من به افراد بیشتری اشاره می‌کنم.

قوچانی: تنها نفری که من بر آن تأکید می‌کنم مهندس بازرگان است.

ملاقلی‌پور: مهندس توسلی می‌گویند: «ما به خارج از ایران رفتیم و آنجا مجاهدین خلق می‌خواستند ما را ببینند و ما دیدار نکردیم، فقط نامه‌ای دادند که مهندس بازرگان پس از بازگشت ما پاسخ نامه را داند.» پاسخ نامه خیلی جالب است. یعنی بعد از جنگ‌ها و زمانی که همه‌چیز اعم از بمب‌گذاری‌ها، ترور‌ها و… مشخص شده است. این پاسخ نامه است: «در مسافرت کوتاه اروپا همراه با آقای محمد توسلی که به دعوت بیست و سومین کنگرة‌ خاورشناسان آلمان صورت گرفته بود آرزو داشتیم از طرف دوستان نهضت و خودمان سلام یا دیداری با همة برادران و خواهران خارج از کشور بنماییم. با برادران و خواهرانی که عشق ایران در سر و دل دارند و از دوری و گرفتاری‌های خود و مملکت‌شان رنج فراوان می‌برند. چه آنها که بعد از سال‌ها مبارزه ــ یعنی سازمان منافقین ــ و امید رانده شده‌های بعد از انقلاب و درگیر شدگان با محرومیت و مشقت بوده ــ ببینید که برای چه کسانی دلسوزی می‌کند ــ نه در غربت دل شاد دارم و روز و روی در وطن و چه کسی که معیشت و تحصیل‌شان به سهولت یا به سختی فراهم هست. ولی سرشکسته و سرگشته در میان بیگانگان هستم که علیه ایران و اسلام تحریک گشته‌اند.» یعنی این بندگان خدا تحریک شده‌اند. «دعوت ایرانیان به بازگشت به ایران به جای توطن در خارج و پناهندگی و کمک‌خواهی از بیگانگان علی‌رغم نابسامانی‌ها و هر نوع گرفتاری می‌باشد. کشور ما در حال حاضر…» به نظر من این بحث قابل چشم‌پوشی نیست، چون نامة مهندس بازرگان تمام صحبت‌های ایشان را وتو می‌کند. «…کشور ما در حال حاضر هم احتیاج به خدمت‌گذاران و کاردانان دارد، هم درد و فریادی که از درون‌ها برآمده، با شهامت و صراحت و جمعیت به گوش مسئولین فرود آید کارساز‌تر است.»

قوچانی: آقای ملاقلی‌پور! یک دروغ بزرگ می‌گویید.

ملاقلی‌پور: سئوال من این است که از سازمان تروریستی منافقین چه کاردانی‌ای جز ترور در می‌آید؟!

قوچانی: اگر این قسمت از مناظره پخش نشود، نمی‌خواهم که کل مصاحبه‌ام پخش شود. چون این نامه خطاب به مجاهدین نیست و این نامه خطاب به ایرانیان خارج از کشور است.

ملاقلی‌پور: آقای توسلی می‌گویند در این سفر سازمان مجاهدین خلق با سماجت همه پیش ما می‌آمدند.

قوچانی: باشد، من خودم این نامه را اولین بار در مجله مهرنامه چاپ کردم.

ملاقلی‌پور: بیشترین مراجعات را سازمان داشته است، نامه را به سازمان داده است.

قوچانی: این نامه خطاب به مجاهدین نیست.

ملاقلی‌پور: پاسخ نامة کیست؟

قوچانی: نامه‌ای است خطاب به ایرانیان خارج از کشور و مهندس بازرگان یک جملة بی‌نظیر دارد که از شما تشکر می‌کنم که این را گفتید تا من آن جمله را به یاد بیاورم. بله رجوی به مهندس بازرگان پیغام داد که شما به ما بپیوندید و ما این‌جا در خدمت شما هستیم. مهندس بازرگان گفتند: «من هنوز همسرم را دوست دارم!» همان زمانی بود که مسعود رجوی همسر مهدی ابریشمچی را به عقد خود درآورده بود. طنز مهندس بازرگان خیلی تلخ است و کوبنده‌ترین نقد به رجوی است و من یک سئوال آخر از شما دارم.

ملاقلی‌پور: در رابطه با ایرانیان خارج از کشور این سئوال را دارم که بعد از سال‌ها مبارزه و رانده شده…

قوچانی: هزار نفر دیگر ایرانیان خارج از کشور در آن‌جا وجود دارند.

ملاقلی‌پور: اما نوشته شده بعد از سال‌ها مبارزه و رانده شده…

قوچانی: تاریخ را تحریف نکنید.

ملاقلی‌پور: نامة ایشان است. همه ایرانیان خارج از کشور رانده شده‌اند؟ چه کسانی رانده شده‌اند؟ به نظر من دقت کنید.

قوچانی: خب شما اول درست بخوانید. اتفاقاً من پدر بودن بازرگان را قبول دارم. نمی‌دانم شما پدر هستید یا خیر. ممکن است در خانواده‌ی هر پدری همان‌طور که مهندس بازرگان می‌گوید فرزند منحرف هم باشد. لحن مهندس بازرگان، لحنِ یک پدر با بچة از دست رفته‌اش است. چه کسی که به قول ایشان مکتبی و حزب‌اللهی باشد که در انجمن اسلامی بوده است و چه مجاهد خلق، شما تا زمانی که لحن پدر را متوجه نشوید نمی‌توانید بازرگان را بشناسید. والسلام.

ملاقلی‌پور: اتفاقا باید بگویم که چطور می‌شود که مهندس بازرگان و نهضت آزادی به محمد حنیف‌‌نژاد و اعضای اولیة سازمان مجاهدین خلق می‌گوید شهید، اما برای شهید بهشتی و شهید مطهری لفظ مرحوم استفاده می‌کند.

قوچانی: ‌در رابطة مهندس بازرگان و مطهری خیلی بی‌انصاف هستید. بازرگان در رثای مطهری خطابه‌ای به نام «مطهری شهید شد اما زنده است» دارد که در جلد ۲۳ مجموعه آثار چاپ شده است.

  • سعی ما بر این بود که بحث شکل بگیرد، خیلی ممنون از شما بابت حضورتان. ما دوست داشتیم فرصت بیشتری داشته باشیم. فکر می‌کنم که بحث بسیار خوب بود و برای بینندگان هم دو تفاوت نگاه و استدلال‌های طرفین مشخص شد.



ملاقلی‌پور: من امیدوارم که مطالعات بیشتری انجام دهند.

قوچانی: من هم امیدوارم که حداقل شما «آفات توحید» و «علمی بودن مارکسیسم» را بخوانید.

http://sazandeginews.com/News/5637

000

چرا باید از بازرگان حرف زد؟ دکتر مقصود فراستخواه

ساختارهای حکمرانی در دهه‌های سی، چهل و پنجاه نقایص و عیوبی همچون استبداد و نابرابری داشت. در این فضا، جامعه ایران نمی‌توانست ثبات و پایداری داشته باشد و اگر دوراندیشی امثال بازرگان نبود، این سرزمین به احتمال زیاد با نوعی بنیادگرایی مذهبی بسیار خشن و شکاف‌ها و تعارض‌های سیاسی بسیار دامن‌گستر، مواجهه می‌شد.
ایران آنلاین / گروه اندیشه:

این گفتار را با این پرسش آغاز می‌کنم که «چرا باید از بازرگان حرف زد؟» واقعیت این است که جامعه ایران با نحوه کنش کنشگران قابل توضیح است؛ اینکه بازیگران ملی آن، با چه قواعدی بازی می‌کنند؟ این امر، هم دلایل نظری و هم شواهد تاریخی بسیار دارد.

از موضوعات و مباحث برجسته در جامعه‌شناسی، بحث «عاملیت» و «ساختار» است؛ به این معنا که برخی بر این باورند «ساختارها و نهادها» در یک جامعه تعیین‌کننده‌اند و برخی دیگر «عاملیت اجتماعی» و نحوه عمل کنشگران را در این فضا مهم تلقی می‌کنند. نهایتا این مناقشه با کسانی مثل گیدنز و بوردیو خاتمه یافت و آنان در این زمینه به یک رهیافت تلفیقی رسیدند؛ به این معنا که هم «ساختارها» و هم «عاملان» با هم تعیین‌کننده‌اند.

اما در تقریر دیگری از بحث عاملیت و ساختار برخی از دوره رشد هر جامعه صحبت می‌کنند، که در مسیر آن، گاه «عاملیت» و گاه «ساختار» وزن بیشتری پیدا می‌کند. اینکه بین «ساختار» و «عاملیت» کدامیک وزن بیشتری پیدا می‌کند، دیگر موضوعی تئوریک نیست و بیشتر تجربی است و مربوط به دوره‌هایی است که یک جامعه طی می‌کند. جوامع با هم فرق می‌کنند حتی یک جامعه در دوره‌های مختلف، اولویت‌ها و وظیفه‌های مختلفی پیدا می‌کند.

جوامعی که نهادها و ساختارهایش بر اثر انباشتی تجمعی از نتایج کنش کنشگران به درجاتی از توسعه رسیده، واجد ساختارهای تثبیت شده‌تر است و قطعا تفاوت دارد با جوامعی که ساختارهای نهادینه شده ندارد. در جوامع توسعه‌یافته، «هوشمندی»، «عقل» و «اخلاق» به درون سیستم‌ها رسوخ کرده و سیستم‌ها به نوعی هوشمندانه عمل می‌کنند. به تعبیری، در این جوامع، نه صرفا کنشگران بلکه سیستم‌ها هم عاقل هستند و نوعی خردورزی در سیستم‌ها نهادینه شده است.

برای مثال، در جوامعی که رسانه‌ها و مطبوعات آن مستقل عمل می‌کنند، افکار عمومی شکل می‌گیرد و نهادینه می‌شود. در نتیجه، مسائل جامعه به طور مداوم منعکس شده و جامعه به وجهی هوشمندانه در جریان اتفاقات قرار می‌گیرد.وقتی جامعه به این سطح رسید، به طور اتوماتیک از یک ضریب هوشمندی برخوردار می‌شود و کمتر به «نخبگانش» چشم می‌دوزد؛ چرا که خودِ سیستم هوشمند است.

دکتر مقصود فراستخواه (جامعه شناس) پاسخ می گوید چرا باید از بازرگان حرف زد؟
در چنین جوامعی سطحی از مصونیت حاکم است؛ به این معنا که مثلا سرنوشت فرانسه با سارکوزی یا سرنوشت آمریکا با ترامپ به خطر نمی‌افتد. در چنین جامعه‌ای حساسیت در درون خود سیستم‌ها و نهادهای مدنی حاکم است. در اینجا ساختار مهم است ساختاری که نتیجه کنش کنشگران در یک جامعه است. در یک دوره‌ای، «کنش» مهم بود اما امروزه این «ساختار» است که در جامعه اهمیت یافته است.

در جامعه ایرانِ ۱۳۰۰ «عاملیت انسانی» متغیر مستقلِ تعیین‌کننده بود و البته همچنان هست؛ چرا که جامعه ایران هنوز به آن ساختارهای تثیبت شده و توسعه یافته نرسیده و هنوز برای جامعه ایرانی، «کنشگر» و «عاملان اجتماعی» اهمیت دارند؛ عباس‌میرزا، قائم‌مقام، امیرکبیر، امین‌الدوله، علی‌اکبر سیاسی، مصدق و… اینها نخبگان تحول‌خواه ایران بودند. اینها بودند که می‌فهمیدند ایران برای اینکه ادامه پیدا کند، باید تغییر کند. اینها برای مسأله ایران تعیین‌کننده بودند و این جنبه نظری به ما می‌گوید که در کار و بار کنشگران خود همچون بازرگان تأمل کنیم چراکه نحوه عاملیت بازرگان و کنش سیاسی او می‌توانست برای جامعه ایران بسیار تعیین‌کننده باشد.

بازرگان، ذخیره سرشاری از عقل و اخلاق سیاسی بود و برای جامعه ایران ارزش استراتژیک داشت و جزء کمیاب‌های ایران است. به همین دلیل هم ارزش استراتژیک دارد.

از جمله رویارویی‌های بازرگان با مسائل جامعه ایران، فهمیدن و بعد کوشیدن برای پیوند زدن «حیات دینی» با «تجربه معاصریت» ما است. این امر «واقع‌گرایی انتقادی» بازرگان را نشان می‌دهد. جامعه معاصر ایران «روایتی آزادی‌خواهانه و عقلانی از انقلاب‌اسلامی» را از بازرگان شنید و «درکی رحمانی از دین» را از او دریافت کرد.

واقعیت این است که ساختارهای حکمرانی در دهه‌های سی، چهل و پنجاه نقایص و عیوبی همچون استبداد و نابرابری داشت. در این فضا، جامعه ایران نمی‌توانست ثبات و پایداری داشته باشد و اگر دوراندیشی امثال بازرگان نبود، این سرزمین به احتمال زیاد با یک نوع بنیادگرایی مذهبی بسیار خشن و شکاف‌ها و تعارض‌های سیاسی بسیار دامن‌گستر، مواجهه می‌شد. بازرگان، تیپ اخلاقی تازه‌ای را برای جامعه ایرانی ارائه کرد و یکی از کسانی بود که این تیپ اخلاقی را در عمل و نظر به کار گرفت.

از این رو، معتقدم، کنشگران در جامعه ایران اهمیت دارند چون «نظریه کنش» نظریه‌ای برای امید اجتماعی است. ما به جای تغییرات ساختاری، ریشه مشکلات‌مان را در «فاعلان» جست‌وجو می‌کنیم.

*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر فراستخواه، جامعه‌شناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی؛ است که ۱۶ بهمن ماه، در همایش «بازرگان و انقلاب‌اسلامی» ارائه شد. این همایش به همت انجمن اندیشه و قلم در محل مسجد الرحمن برگزار گردید.

http://www.ion.ir/News/324558.html

غروب بت‌ها

بازرگان یكی از شخصیت‌های برجسته در تاریخ معاصر ایران و از ستون‌های جریان نواندیشی دینی به شمار می‌آید. وی با نگاهی دیگر و طرح موضوعی تازه جریان نواندیشی دینی در ایران را به چالشی جدی فراخواند، و در شامگاه زندگی خویش، همچون بامدادی بر آسمان اندیشه در ایران طلوع كرد.

نگاهى به تاملات و فعاليت‌های سياسی اولين نخست‌وزير جمهوری اسلامی ايران - محمد توسلی

محمد توسلى

منبع: روزنامه اعتماد، شنبه ٢٧ دى ١٣٩٧

امروز در چهل سالگی انقلاب و در بیست و چهارمین سالگرد درگذشت زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان جا دارد مبانی اندیشه و گفتمان بازرگان و چالش های پیش روی جامعه امروز که مورد توجه نخبگان و فعالان سیاسی جامعه مدنی كشور نیزقرار دارد مورد بحث و گفت وگو قرار گیرد. برای این منظور در این یادداشت ابتدا نگاهی اجمالی به بحران های کنونی و بررسی ریشه های آن ها خواهیم داشت و سپس به مبانی اندیشه و گفتمان مهندس بازرگان و راهکارهای مورد نظر ایشان به اختصار می پردازیم.

چشم اندازی که از انقلاب اسلامی سال ۵۷ در ذهن مردم ایجاد شد و همه انتظار تحقق آن را داشته اند بر کسی پوشیده نیست. جامعه ای که در آن آزادی و عدالت و معنویت و کرامت و ارزش های انسانی و نفی هرگونه تبعیض و خشونت، انتظار بود حاکم باشد. این ارزش ها نه در کلام مسئولان بلکه در بسیاری از اصول قانون اساسی نیز تبلور یافت. اما آیا کارنامه عملکرد چهار دهه گذشته چنین دستاوردی را در راستای آن چشم انداز نشان می دهد؟ بیعدالتی، تبعیض، فقر، فساد ساختاری، عدم شفافیت و عدم کارآمدی و در یک کلام فروپاشی اخلاقی و اجتماعی امروز جامعه، که در گزارش های مسئولان و رسانه ها به تواتر آمده است، این واقعیت ها را نشان می دهند.

اگر ارزیابی عملکرد چهار دهه گذشته با شاخص های مختلف داخلی و جهانی چشم انداز مثبت و قابل قبولی را نشان نمی دهند عقلانیت حکم می کند که در رویکرد ها و روش های گذشته به موقع تجدید نظری داشته باشیم و با سعه صدر پذیرای نظرات و دیدگاه های مصلحانه و مشفقانه دیگران باشیم.

 

مهندس بازرگان یکی از شخصیت هایی است که در شرایط قبل و بعد از انقلاب همواره به رسالت آگاهی بخشی خود عمل کرده و مشفقانه نگاه خود را در زمینه های مختلف مطرح کرده و امروز به عنوان یک رویکرد برای خروج از بحران های جاری کشور می تواند مورد بررسی و عمل مسئولان قرار گیرد. اسناد این گفتمان در ۳۱ جلد مجموعه آثار ایشان که تاکنون منتشر شده است و سایر منابع مرتبط با اندیشه ایشان در دسترس همگان قرار دارد.

در اینجا به اختصار صرفا به محور هایی از این گفتمان که می تواند در این خصوص مورد بررسی قرار گیرد اشاره می شود:

۱- بخشی از این گفتمان که بر آموزه های قرآنی و در عین حال تجربه بشری تاکید دارد به نوع حکومت مطلوب بشری پرداخته است.

مهندس بازرگان باتاکید بر آیه ۲۵ سوره حدید که تصریح می کند”لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط” رسالت همه انبیاء را آگاهی بخشی دانسته است. بنابراین همه کسانی که پیرو راه انبیاء هستند بایستی در عرصه عمومی و جامعه مدنی به رسالت آگاهی بخشی خود عمل کنند و شهروندان بصورت دموکراتیک ارزش ها را در جامعه اقامه کنند. بسیاری از مراجع بزرگ شیعه چون آخوند خراسانی نیز همواره بر این راهبرد محکم آموزه قرآنی تاکید داشته اند.

مهندس بازرگان در آثار دیگری که در مجموعه آثار “بازیابی ارزش ها” آمده است از جمله “ناگفته های بعثت” که در سال ۶۴ ارائه شده همین نگاه را به استناد آموزه های قرآنی برجسته می کند و می گوید:

” آنچه که در زمره وظایف نبوت نیست حکومت بر مردم است”.در اثر دیگری با عنوان “گمراهان ” که در سال ۶۲ منتشر شده سرگذشت و سرنوشت کلیسا و روحانیت مسحیت در تاریخ قرون وسطی را توضیح می دهند که می تواند برای جامعهامروز ما بسیار آموزنده و عبرت آمیز باشد.

 

 

اثر دیگری از سلسله تفکرات راهبردی مهندس بازرگان سخنرانی کلیدی ایشان در انجمن اسلامی مهندسین در سال ۱۳۷۱ است که در مجموعه آثار شماره ۱۷ منتشر شده است. در این اثر که تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء”منتشر شده است، ایشان رسالت انبیاء را آشنایی بشر با ارزش های الهی و آخرت قلمداد می کند و بیان می کند همانطور که اقتصاد و باقی مشکلات بشری را با موهبت عقل می توان حل کرد – چرا که خداوند عقل و دانش را برای همین منظور به بشر عطا کرده است – از این رو اداره جامعه نیز از جنس همان مشکلات است و مردم باید با بهره گیری از عقلانیت جمعی، اجتماع خود را مدیریت کنند.

۲- محور دیگر گفتمان مهندس بازرگان، پیگیری مطالبات تاریخی ملت ایران به ویژه از انقلاب مشروطه و نهضت ملی ایران و انقلاب اسلامی ۵۷ است. مهندس بازرگان در طول بیش از ۶ دهه عمر پر بركت خود همواره بر مشکل راهبردی جامعه ما یعنی فرهنگ استبدادی تاکید داشته و این اندیشه را در عرصه نظری در بسیاری از آثار خویش و در عرصه اجتماعی با تأسیس نهادهای مدنی با جدیت پیگیری كرده است. به‌عنوان نمونه در عرصه نظری به مدافعات دادگاه نظامی سال ۱۳۴۳ با عنوان، چرا با استبداد مخالفیم، و در عرصه عملی تاسیس و توسعه نهاد های مدنی مختلف در طول چند دهه گذشته، می تواند مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.

در این راستا مبانی اندیشه سیاسی مهندس بازرگان، به‌طور مشخص درخصوص آزادی، حاكمیت ملی (دموكراسی) و حقوق و كرامت انسان (حقوق بشر) و پیش از آن نفی استبداد، خودكامگی و اقتدارگرایی است تا جامعه بتواند فضیلت عدالت را در جامعه خود محقق کند.

درباره مفهوم آزادی از انقلاب مشروطیت تاكنون مخالفان این اندیشه تعریض‌ها و نقدهای فراوانی داشته‌اند. برای پاسخ به مخالفان بازرگان می‌گوید :

« اصلاً معنی و منظور از آزادی در ذهن واضعین و مدافعین اولیه، كه به خاطر آن فداكاریها و قربانیهای فراوان داده و جنگ و جدال كرده‌اند و در آیین ما كه طرفدار آن هستیم، آزای برای هوی و هوس یا طغیان و تعدی نبود. منظور از آزاد شدن از اسارت هوسبازان و طاغیان و متعدیان است. بیرون آوردن مردم از عبودیت و حاكمیت سلاطین به حاكمیت قانون، حال اگر عیبی و ایرادی در آنجاها باشد به قوانین موضوعه است نه به آزادی»

و سپس مبانی ایجابی آن را چنین معرفی می‌كنند : « آن آزادی كه نهضت آزادی ایران به نام آن و به‌خاطر آن تأسیس شده تقلید از مغرب‌زمین نبود بلكه تبعیت از اسلام و قرآن بود … در اعلامیه یا افتتاحیه تأسیس نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ گفته بودیم :

« اقتضای اطاعت از خدا مبارزه با بندگی غیر اوست و شرط سپاس ایزدی تحصیل آزادی برای بكار بستن آن از طریق حق و عدالت و خدمت است. ما باید منزلت و مسئولیت خود را در جهان خلقت بشناسیم تا به رستگاری و پیروزی نائل شویم.»

و سپس زنده یاد مهندس بازرگان مطالبات مردم و خود را در این زمینه اینچنین توصیف می‌كند :

« ما آزادی بیان، اجازه اجتماع و دخالت معقول قانونی در امور كشور را به عنوان حقی الهی و مقدمه‌ای برای انجام وظیفه دینی، از دولتها مطالبه می‌نمائیم و برای پاك كردن و پاك بودن جامعه است كه اصرار داریم آزادی باشد تا هر صاحب‌نظر و هر شاكی و ناراضی و ضعیف، یا مدافعین آنها، بتوانند بدون دغدغه خاطر، حرف خود را بگویند و حق خود را بخواهند.»

مهندس بازرگان و یاران او در طول چنددهه گذشته بخش عمده‌ای از تلاش و تكاپوی خویش را متوجه استبداد ـ به هرصورت و به هر نام ـ نموده‌اند. زیرا آزادیخواهی و استبدادزدائی را دو روی یك سكه می‌دانند.

در غیاب آزادی چیزی جز استبداد، دیكتاتوری یا اختناق و اسارت و هلاكت نخواهد بود. براین پایه مهندس بازرگان می‌گفت : « گرفتن آزادی از انسان بزرگترین خیانت به سرنوشت او و اهانت به مقام و حیثیت انسان بوده و آدمیزاد را به حیوانیت و بردگی سوق می‌دهد»

اگرچه مهندس بازرگان و یاران او به استبداد و مظاهر آن توجه بیشتر داشته و مبارزه با آنرا در سطح بالا و مقدم به مبارزه با استعمار یا استیلای خارجی می‌دانند اما همواره استبداد و استیلا را دو دشمن آزادی و حاكمیت ملی می‌داند زیرا با تأمین آزادی و حاكمیت ملی (دموكراسی) است كه شكست آن دو حاصل می‌شود.

حافظ و ضامن آزادی چیزی جز خود مردم یا حاكمیت ملی ازطریق انتخابات آزاد و مراقبت مستمر مردم یا انجام فریضه قرآنی امربه معروف و نهی‌ازمنكر نمی‌تواند باشد و درغیراینصورت همانگونه كه مولای متقیان در نهج‌البلاغه فرموده‌اند اشرار بر جامعه مسلط خواهند شد و دعاها مستجاب و خواسته ها برآورده نمی‌شود.

براساس این اندیشه، آزادی و دموكراسی فرایندی است كه مردم باید در طی آن بتدریج با تقویت نهادهای مدنی از جمله احزاب آن را بیاموزند و رفتار فردی و اجتماعی خود را اصلاح كنند. به‌نظر می‌رسد گفتمان غالب در جامعه امروز ما به‌رغم وجود طیف دیدگاههای اجتماعی همین اندیشه سیاسی مهندس بازرگان یعنی آزادیخواهی، و استقرار حاكمیت ملی است تا تحقق عدالت و تأمین استقلال كشور امكان‌پذیر گردد.

۳- مهندس بازرگان راهکار و تنها راه نجات و معقول و منطقی برای حل مشکلات کشور و عبور از بحران ها را همواره بازگشت به خویشتن و قیامی خدایی و همگانی و تامین حقوق اساسی ملت در چارچوب قانون یعنی ” اصلاحات” می دانستند. در بیانیه ای در سال ۶۴ تصریح می کنند: که قانون اساسی از جمله اصول ششم و ۵۶ قانون اساسی رأی و حاکمیت ملت را تضمین کرده است اما “نظارت استصوابی” عملا این حق قانونی را از ملت سلب کرده است. در غیاب حاکمیت ملت دستیابی به مطالبات مردم هرگز امکان پذیر نبوده است.

۴- امروز نیز برای عبور از بحران های فراگیر جامعه راهکاری جز ” وفاق ملی” و تاکید بر وجوه اشتراک ” منافع و امنیت ملی ” و بازگشت به ملت و تامین آزادی های قانونی، حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی نیست.

خاتمی بیشترین قرابت فکری را با بازرگان دارد

گفت و گوی هفته نامه صدا با مهدی معتمدی مهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران

۱- مهم‌ترين خصوصيات گفتمان مرحوم بازرگان را چه مي‌دانيد؟

گفتمان بازرگان را نمی‌توان محدود به تولیدات فکری ِ یک فرد دانست. این گفتمان، برآیند تلاش‌های فکری و تجربه‌های تاریخی نسلی از دمکراسی‌خواهان و روشنفکران دینی است که بازگشت به قرآن و باور به آزادی و کرامت انسان را به عنوان عامل اصلی غلبه بر عقب‌ماندگی و زیرساخت تحول اساسی در جهان اسلام مطرح می‌کند. در همین راستا، مهم‌ترین ویژگی‌های گفتمان بازرگان، پیش‌گامی در فهم و ارایه نیازهای روز بوده و ناظر بر یک راه حل اساسی است برای عبور از بحران ریشه‌دار تاریخی ایران: یعنی ” استبداد. بازرگان ذهنی‌گرا نیست و نگاهی جامعه‌شناختی و کارکردگرایانه به پدیده‌ها دارد و از مسایلی حرف می‌زند که مشکل مردم است: مانند آزادی و دمکراسی و حقوق بشر. در حوزه دینی هم به همین نحو است. بازرگان به مباحث صرفا کلامی و فقهی و عرفانی چندان علاقه نشان نمی‌دهد و در هر مساله‌ای که در حوزه روشنفکری دینی ورود می‌کند، متمرکز بر حل مساله‌ای اساسی برای بشر مسلمان ِ امروز است. به عبارت دیگر، مهم‌ترین خصلت گفتمان بازرگان این است که نخبه‌گرا نیست و از ظرفیت ارتباط با حوزه عمومی برخوردار است. زبان ِ روشنفکری ِ بازرگان چه در سیاست و چه در دین به گونه‌ای تنظیم شده که برای عموم مردم قابل فهم است، صرفنظر از آن که در برهه‌ای مورد پذیرش عام قرار بگیرد یا نه. این گفتمان شفاف و صادقانه مطرح می‌شود و علاقه‌ای به تعلیق‌های ادبی و پیچیده‌گویی ندارد.

ویژگی دیگر این گفتمان، انسان‌محوری است. تا جایی که من با آثار مهندس بازرگان آشنایی دارم، خدا برای او هدف است و نه انسان. اما موضوع هستی و موضوع رسالت انبیای الهی را سعادت انسان می‌داند. هم از این روست که به آگاهی‌بخشی و توجه به کرامت بشر همواره در نظر داشته است.

ویژگی اساسی دیگر اندیشه ایشان چه در حوزه دینی و چه در حوزه سیاسی، تمرکز بر آموزه‌ها و آیات قرآن است. این وجه، عامل اساسی تمایز گفتمان بازرگان با سایر روشنفکران دینی است که رویکردهای فلسفی، کلامی و جامعه‌شناختی را بر فهم قرآن و دین به مثابه روش‌شناسی برگزیده‌اند. بازرگان هم اگرچه از یافته‌های علمی و فلسفی و جامعه‌شناسی در فهم آیات بهره می‌گرفت، اما روش او فهم قرآن از طریق قرآن بود.

زبان ِ دینی ِ بازرگان، ویژگی مهم دیگری است که می‌تواند مورد اشاره قرار گیرد . نرمی ِ گفتار، احتراز از مطلق‌گویی و مطلق‌بینی و عدم تمایل به تحمیل از جمله عناصر مهم ادبیات بازرگان است.

۲- چقدر بينش و جهان بيني مهندس بازرگان در دولت موقت ظهور و بروز پيدا كرد؟

به نظر می‌رسد که جهان‌بینی و باورهای دینی و اخلاقی ایشان به طور نسبی و در حد مقدورات زمان، هم در جریان پذیرش این مسوولیت ناخواسته و هم در فرآیند عملکرد دولت موقت به منصه ظهور رسید. مهندس بازرگان و یاران ایشان، فقط بنا بر ضرورت‌های آن دوران و به رغم مخالفت آیت الله طالقانی و شناخت قبلی که از روحیه روحانیت داشت، حاضر به پذیرش مسوولیت دولت موقت در چنان شرایطی شدند. عدم پذیرش حکم نخست‌وزیری می‌توانست بحران مدیریت انقلاب را به آستانه جنگ داخلی و خدشه به تمامیت ارضی برساند. بسیاری از روحانیون شورای انقلاب و از جمله مرحوم بهشتی می‌دانستند که پذیرش مسوولیت‌های اجرایی تا چه حد می‌تواند به موقعیت فردی ایشان ضربه بزند و از این رو تا ماه‌ها بعد، آگاهانه از قبول هر نوع مسوولیت اجرایی سر باز زده و به گسترش فعالیت حزبی پرداختند اما اولویت بازرگان منافع ملی و ایران بود. در خصوص ماهیت عملکرد مهندس بازرگان در دوران دولت موقت هم اعتقادات و باورهایش کاملا اثرگذار به نظر می‌رسند. بازرگان در دورانی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر را به عنوان اساسی‌ترین مطالبه و راهبرد دولت خود مطرح کرد که در جامعه انقلابی ایران، توجهی به این ارزش‌ها نمی‌شد و آزادی را لوکس می‌دانستند و عدالت اجتماعی و مبارزه با امپریالیسم، نه تنها از سوی گروه‌های چپ مارکسیستی ماننده حزب توده ایران، بلکه از سوی قاطبه نیروهای مسلمان و روحانیان حاضر در کادر رهبری انقلاب به عنوان مساله اصلی مطرح می‌شد. جزوه‌ای در آن روزها توسط حزب جمهوری اسلامی منتشر شد که شامل مواضع اقتصادی حزب بود. این مواضع تفاوت چندانی با مواضع حزب توده و دولتی‌سازی اقتصاد و مصادره اموال سرمایه‌های بخش خصوصی نداشت. در مباحث سیاسی هم سران حزب جمهوری اسلامی از دیدگاه دیکتاتوری صلحاء که شباهت‌های بنیادین با دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ دفاع می‌کردند. بازرگان و بخشی از یارانش، در چنین شرایطی، بر اساس اعتقادات سیاسی و دینی خود، استقامت کردند و همچنان آزادی و دمکراسی را به عنوان اصلی‌ترین نیاز و مساله جامعه ایران مطرح می‌کردند و هزینه سنگین این پایداری را هم پرداختند. حتی برخی از نزدیک‌ترین شاگردان و صمیمی‌ترین شاگردان بازرگان هم بر نتافتند و از دور او متفرق شدند. مهندس عزت الله سحابی، شهید رجایی و دکتر عباس شیبانی از این جمله بودند که جدایی ایشان هزینه‌های سنگینی بر بازرگان و نهضت آزادی تحمیل کرد. صداقت و تعهدپذیری بازرگان از باورهای عمیق و جدی او ناشی می‌شد. همه شنیده‌ایم که بازرگان در زمان رفراندوم جمهوری اسلامی بر عنوان “جمهوری دمکراتیک اسلامی” تاکید داشت و همین امر به تقابل کلامی او با رهبری انقلاب انجامید که ” جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش ” را مطرح کرد. اما این، همه ماجرا نیست. عبارت جمهوری دمکراتیک اسلامی در اساسنامه شورای انقلاب قید شده بود. این اساسنامه به خط و انشای مرحوم دکتر بهشتی بود. در واقع، بازرگان بر مصوبه شورای انقلاب تاکید داشت و به چالشی با رهبری انقلاب دچار شد اما خود اعضای شورای انقلاب، زمانی که دیدند عرصه تنگ است، حتی ابراز نکردند که این تعبیر را خودشان برای نظام جدید مصوب کرده‌اند. در قضیه اشغال سفارت امریکا هم همین روحیه در موضع‌گیری مهندس بازرگان موثر بود. بازرگان کسی نبود که بخواهد پشت مردم بایستد و موج‌سواری کند. بنابراین هر وقت کاری را اشتباه تشخیص می‌داد، ابا نمی‌کرد که حق‌مدارانه ورود کرده و مهیای هزینه‌ها شود. مخالفت بازرگان با اعدام‌های اول انقلاب و ایستادگی در برابر موج اول خشونت و تلاش برای مهار و به حداقل رساندن اعدام‌ها و یا مخالفت آشکار او با اضافه شدن اصل ولایت فقیه به پیش‌نویس قانون اساسی در روزگاری که این رفتاری سیاسی، هزینه‌های سنگین داشت به پایبندی ایشان به همین باورها بر می‌گشت. بنابراین در دوران دولت موقت، بازرگان با حداکثر ظرفیت و متناسب با ساختار اعتقادات و باورهای اخلاقی و دینی‌اش رفتار کرد. اما این که این پایبندی به اصول چه بر سر او و دولتش آورد، مساله‌ای دیگر است.

۳- چقدر اين بينش و گفتمان قابل بازتوليد شدن است؟

گفتمان بازرگان امروزه بیش از هر زمانی مطرح است و لحظه به لحظه بازتولید می‌شود. این که مخالفان دیروز بازرگان از توده‌ای گرفته تا خط امامی و حتی برخی محافظه‌کاران، در هر مناسبتی مطرح می‌کنند که حق با بازرگان بود، فقط ناظر بر یک گزاره تاریخی در گذشته نیست. معنای این عبارت این نیست که ” حق با بازرگان بود”. بلکه این است که ” هنوز هم حق با بازرگان است.” در واقع، همانطور که عرض کردم، گفتمان بازرگان امروزه به عنوان یک راه حل جدی در ایران مطرح است. گفتمان بازرگان، گفتمان اصلاحات است. نمی‌توان بدون گفتمان بازرگان اصلاح‌طلب بود. مبارزه قانونی، علنی و مسالمت‌آمیز، اولویت توسعه سیاسی ( آزادی و دمکراسی ) بر دیگر گونه‌های توسعه ( اقتصادی )، ضرورت تحزب، حرکت گام به گام و تدریجی، تعامل با جهان، دفاع راهبردی از گسترش بخش خصوصی، حاکمیت قانون و حتی آن‌چه که امروزه تحت عنوان ” اعتدال ” نام می‌گیرد، همه و همه نه از خرداد ۷۶ به بعد، بلکه از فردای پیروزی انقلاب و توسط مهندس بازرگان و یارانش مطرح شده بود. بازرگان از همان زمان از اعتدال و حاکمیت قانون دفاع می‌کرد و می‌گفت که انقلابی‌گری پس از پیروزی انقلاب قابل قبول نیست و به همین دلیل بود که میانه‌روی ( اعتدال ) برچسب سازشکاری و لیبرال بودن او شد.

۴- چرا ايشان علي رغم فرصتي كه در دولت موقت يافت، نتوانست از تفكر سياسي و منطق سياسي خود پاسداري كند؟

من با شما موافق نیستم. بازرگان تنها از حفظ قدرت و تحمیل حضور خویش در صحنه قدرت به هر بهایی پاسداری نکرد، وگرنه تا آخرین لحظه عمر از تفکر سیاسی و منطق دینی و اخلاقی‌اش پاسداری کرد و به همین دلیل توانست گفتمانی منسجم و مستمر را پایه‌گذاری کند. این تصمیم بازرگان هم دلایلی داشت که به باورها و جهت‌گیری سیاسی او بر می‌گشت. بازرگان معتقد بود که رسالت یک کنش‌گر یا حزب سیاسی، اثرگذاری بر حوزه عمومی است و نه فقط بر قدرت. بنابراین، زمانی که حاکمیت به آرمان‌های دمکراتیک مردم پشت می‌کند، ماندگاری در قدرت از میزان و کیفیت ارتباط با مردم می‌کاهد. تجربه زنده‌یاد آیت الله منتظری هم درست بودن این نگاه راهبردی را تایید می‌کند. احترام و اعتبار اجتماعی ایشان هم بعد از سال ۶۸ و پس از کناره‌گیری از قدرت، در میان مردم چندین برابر شد.

۵- به نظر شما استعفا از دولت موقت چقدر كنش سياسي درستي بود؟ آيا راه حل ديگري براي پيش‌برد اهداف و گفتمان مدنظر بازرگان وجود نداشت؟

زمانی که یک امر ناگزیر می‌شود، دیگر صحبت از درست و غلط چندان واقع‌بینانه نیست. با این همه من فکر می‌کنم که مهندس بازرگان اصولی و واقع‌بینانه عمل کرد. با وجود نهادهای موازی دولت موقت و فقدان روحیه صدق و صفا در انقلابیون تازه به قدرت رسیده، اولا تداوم حضور بازرگان می‌توانست به شدت گرفتن بحران‌ها بیانجامد و نهایتا طرف مقابل را به گزینه‌های حذفی و شدیدتر علیه او ترغیب کند، چنانچه در خصوص بنی صدر انجام شد و دوم آن که موازنه نیروها به سود بازرگان نبود. ورود به فاز تقابلی با این نیروها در راستای مشی اصلاح‌گری و تدریجی مورد نظر بازرگان قرار نداشت‌. روحانیون حزب جمهوری حاضر بودند با حزب توده همکاری کنند و توده‌ای‌ها هم حاضر بودند از خلخالی و روحانیتی که تا آن موقع گفته بودند، پایگاه اجتماعی‌اش بازار است، حمایت کنند اما هیچ‌کدام حاضر نبودند با بازرگان کنار بیایند. دلایلش هم روشن است. بنابراین طبیعی بود که مهندس بازرگان از دولت موقت کناره‌گیری کند. البته یک ملاحظه دیگر بازرگان هم این بود که توسط آیت الله خمینی منصوب شده بود و نه با رای مردم. بنابراین بازرگان نخست وزیر انقلاب یا به عبارتی، نخست وزیر امام بود و بنابراین از دولت موقت استعفا داد تا زمینه عملی برگزاری انتخابات ریاست جمهوری فراهم آید و بتواند با پشتوانه رای مردم به صحنه بیاید که متاسفانه چالش‌های داخل نهضت آزادی در آن روزگار مانع تحقق این فرصت تاریخی شد.

۶- فكر مي‌كنيد مهم‌ترين چيزي كه منجر به كناره‌گيري مهندس بازرگان از دولت موقت شد، چه بود؟

رقابت‌های ناشی از جاه‌طلبی‌ها و بی‌وفایی‌های همراهان قدیم و تلاش برای تبدیل این روحیه به وفاق و همدلی. در اسناد فراوانی این مساله ذکر شده است که بازرگان با این نیت که نهاد قدرت منسجم و متحد شود از دولت کنار رفت تا مدیریت دوگانه شورای انقلاب و دولت موقت یکی شوند.

۷- مهم‌ترين چهره‌ سياسي حال حاضر كه فكر مي‌كنيد با مهندس بازرگان قرابت فكري دارد كيست؟

صرفنظر از چهره‌هایی که در داخل نهضت مطرح بوده و هستند مانند زنده‌یاد دکتر یزدی و مهندس توسلی، به نظر من آقای خاتمی در میان چهره‌های سیاسی موجود، بیشترین قرابت فکری را با مهندس بازرگان دارد. خاتمی سرمایه اجتماعی ایران و دارای بینش تاریخی و اخلاق سیاسی است. خاتمی یک استراتژیست است که به خوبی دریافته که راه‌حل‌های ” به زود و به زور ” کارساز نیستند. خاتمی تاکید دارد تا آزادی و دمکراسی جاری و نهادینه نشود، دستیابی پایدار به دیگر ارزش‌ها مانند عدالت و استقلال میسر نخواهد بود. خاتمی در ادامه سنت فکری بازرگان باور دارد که حاکمیت ملت زمانی محقق می‌شود که نه تنها دمکراسی‌خواهان، بلکه مخالفان دمکراسی هم متقاعد شده و بپذیرند که بدیلی برای دمکراسی وجود ندارد و بنابراین، اقناعی حرکت می‌کند و از همین روست که اسلامی که خاتمی معرفی می‌کند، اسلامی است که با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی و توسعه و پیشرفت سازگار بوده و هم‌خوانی دارد. بعضی به دنبال آن هستند که میان دیدگاه راهبردی بازرگان و خاتمی، تفاوت‌هایی را برجسته کنند اما من با توجه به دیدگاه‌های مشترک آنان فکر می‌کنم که باید از خاتمی و همه کسانی که با صداقت این گفتمان را تایید می کنند، حمایت کرد.

۸- چرا هيچ وقت افراد نزديك به بازرگان و تفكر او فرصت حضور در سياست را پيدا نكردند؟

چون اعتقاد نداشتند که این کار برای مردم و آرمان‌های انقلاب و نظام مفید است. نتیجه همکاری مرحوم دکتر حبیبی چه شد؟ ایشان سال‌ها وزیر و معاون اول رییس جمهور بود اما در راستای اهدافی که مورد نظر بازرگان بود، یعنی تحقق حقوق و حاکمیت ملت چه کرد؟ دکتر شیبانی در تمام این سال‌ها چه کار ماندگاری انجام داد؟ ایشان عملا در پایه‌گزاری جمعیت آبادگران و روی کار آوردن احمدی‌نژاد مشارکت فعال داشت.

چه کسی بیش از دکتر یزدی از اعتماد شخصی رهبر فقید انقلاب برخوردار بود؟ بدیهی است که اگر امثال دکتر یزدی و مهندس صباغیان و دکتر احمد صدر حاج سید جوادی و مهندس توسلی که از روزگار مهاجرت آیت الله خمینی از ترکیه به نجف با ایشان آشنایی داشتند و نخستین رابط سیاسی آیت الله با محیط سیاسی بیرون بودند، می‌خواستند در قدرت بمانند و با هیات حاکمه همکاری کنند، هیچ مانعی نداشتند. یاران بازرگان، پس از تحولات خرداد ۱۳۶۰ آگاهانه از فروغلتیدن به دو وادی خودداری کردند: نخست، حضور در عرصه قدرت سیاسی و بنابراین مطرح کردند که جنگ ما جنگ حجت است و نه جنگ قدرت و از این طریق، راهکارهای اصلاح‌طلبی جامعه‌محور و اثرگذاری بر افکار عمومی جامعه را پیگیری کردند و دوم آن که به دام مبارزات براندازانه نیافتادند و اعلام کردند که تنها مبارزات در چارچوب قانون اساسی و اصلاحی می‌تواند به تقویت فرآیند دمکراسی منجر شود.

۹- آزادي‌خواهي چه جايگاهي در تفكر مهندس بازرگان داشت؟

من یادداشتی قبلا منتشر کرده‌ام با عنوان ” آزادی، کلام اول و کلام آخر ِ بازرگان “. آزادی گرانیگاه اندیشه بازرگان است: هم در حوزه سیاست و هم در حوزه روشنفکری دینی. بازرگان معتقد است که مساله اصلی ایران و عامل تعیین‌کننده عقب‌ماندگی این سرزمین، نه استثمار است و نه استعمار و بلکه استبداد است و از این رو هیچ بدیلی برای عنصر آزادی در عرصه سیاست نمی‌شناسد و می‌گوید که بدون آزادی شاید بتوان به عدالت اجتماعی یا استقلال دست یافت اما عدالت و استقلال ِ منهای آزادی، پایدار نمی‌ماند. بازرگان باور دارد که آزادی نخستین حقی است که هر انسانی باید از آن برخوردار شود، بنابراین به مجرد این که آزادی نقض شود، خود به خود عدالتی هم در کار نخواهد بود. با این همه قبول ندارم که آزادی‌خواهی بازرگان از جنس لیبرالیسم است. در این مورد چندین یادداشت منتشر کرده‌ام.

در عرصه دین‌داری هم مهندس بازرگان در تحلیل‌های متعدد و متنوع بیان می‌کند که آزادی بشر اساس توحید است و انسانی که به آزادی بشر معتقد نیست و خود را برخوردار از حق آزادی نمی‌داند، نمی‌تواند انسانی یکتاپرست باشد و حتی بالاتر از آن را هم می‌گوید که نمی‌توان مبتلا به استبداد بود و خداپرست بود. این تفکر در ادامه سنت فکری نایینی و آخوند خراسانی شکل گرفته است که استبداد را شرک می‌دانستند. بازرگان به دفعات و مناسبت‌های فراوان در تفسیر آیت الکرسی، طاغوت را سنتی در برابر قانون‌مندی‌های الهی بر می‌شمارد و از استبداد به عنوان طاغوت نام می‌برد و از همین روست که در مدافعات دادگاه نظامی و در پاسخ به این سوال که چرا با استبداد مخالفیم، می‌گوید: « در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. »

۱۰- اختلاف اساسي مهندس بازرگان با آيت الله خميني را در چه مي دانيد؟

اساس این اختلاف همان است که مهندس بازرگان می‌گفت: من اسلام را برای ایران می‌خواهم و آیت الله خمینی، ایران را برای اسلام. هر دو مسلمان بودند و هر دو به خدا باور داشتند و هر دو هدف خلقت را حرکت به سوی خدا می‌دانستند اما بازرگان انسان را موضوع خلقت می‌دانست و آن‌گونه که در “راه طی شده” می‌گوید، دین و بعثت انبیاء را طریق وصول به سعادت و فلاح مادی و معنوی بشر می‌داند. اما آیت الله خمینی برای دین ( اسلام ) موضوعیت قایل بود. به همین جهت بود که رهبری انقلاب، حفظ نظام را از اوجب واجبات بر می‌شمرد و بازرگان حفظ حقوق و کرامت مردم و رعایت حقوق شهروندی را اولی و هدف حکومت می‌دانست و معتقد بود که حاکمیت ” الله ” تنها با حاکمیت ملت بروز می‌یابد و چنانچه حکومتی مردمی نباشد، دینی هم نیست. در واقع، مبنای اختلاف دیدگاه مهندس بازرگان و آیت الله خمینی به همان مبانی اختلاف نظری میان آخوند خراسانی و نحله فکری شیخ فضل الله نوری بر می‌گردد. البته در ذیل این عامل اساسی، اختلافات جدی دیگری هم مطرح می‌شد. آیت الله خمینی نماد انقلابی‌گری و بازرگان الگوی حاکمیت قانون بود.

۱۱- چرا مرحوم بازرگان هيچ وقت نتوانست با روحانيون ارتباط موثري داشته‌باشد؟

با این داوری موافق نیستم. آقای روحبخش کتابی دارد با عنوان تعامل نهضت آزادی ایران با روحانیت که نشر صمدیه به همت مهندس لطف الله میثمی منتشر کرده است. آقای مهندس توسلی هم یادداشتی تحلیلی دارد با عنوان تعامل تعالی‌بخش نهضت آزادی ایران و روحانیت. مصادیق فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد، مجموعه نهضت ملی ایران و به ویژه شخص مهندس بازرگان، ارتباط گسترده‌ای با روحانیون متعهد و حتی روحانیون سنتی غیردرباری داشته‌اند. آیات طالقانی، سید رضا و سید ابوالفضل زنجانی، دکتر بهشتی، دکتر مفتح، مطهری و بسیاری دیگر از روحانیون و حتی مراجعی مانند آیات عظام مرعشی، خوانساری، شریعتمداری از جمله روحانیون خوش‌نامی بودند که با نهضت آزادی ایران در طول سالیان مرتبط بوده‌اند. شخص آیت الله خمینی هم تا پیش از پیروزی انقلاب، بیشترین ارتباط را با روشنفکران دینی و نهضت آزادی خارج از کشور داشتند. این ارتباط همواره موثر بوده است. آقای حمید روحانی ( زیارتی ) در جلد اول کتاب نهضت امام خمینی مطرح می‌کند که دیدگاه‌ها آیت الله خمینی در ارتباط با لوایح انجمن‌های ایالتی و ولایتی متاثر از اعلامیه سران نهضت آزادی ایران بوده است. مهندس بازرگان و دکتر یزدی به عنوان سیاستمداران واقع‌گرا می‌دانستند که روحانیت یک نهاد اجتماعی است و از ویژگی بسیج‌گری فراگیر برخوردار است. بنابراین، در فرآیند انقلاب به این ظرفیت توجه داشتند و با ارتباط موثری که با روحانیت گرفتند، آنان را به پذیرش نقشی تاریخی رهنمون کردند. مهندس بازرگان و یارانش هرگز با روحانیت مخالف نبودند و آنان را نفی نمی‌کردند، ایشان ضمن احترامی که برای جایگاه روحانیت قایل بودند، برای روحانیت، حقوق ویژه‌ای را به رسمیت نمی‌شناختند و بنابراین با روحانیت یا فقه مخالف نبودند، با حکومت روحانیت یا با حکومت فقهی مخالف بودند نه با نهاد و کارکردهای اجتماعی و فرهنگی روحانیت.

۱۲- اشكالات مدل سياست‌ورزي مرحوم بازرگان را چه مي‌دانيد؟

من ممکن است بر بعضی اقدامات ایراد بگیرم و نقد داشته باشم که در سوالات بعدی به طور مشخص خواهم گفت اما بر مدل سیاست‌ورزی مهندس بازرگان نه تنها اشکالی نمی‌بینم، بلکه آن را الگو و یک راه حل جدی می‌دانم.

۱۳- آيا نهضت آزادي با استعفاي مرحوم بازرگان یا با فوت ایشان به پايان راه خود رسيد؟

البته نهضت آزادی ایران و مهندس بازرگان با استعفا از دولت موقت، به تدریج از عرصه قدرت رسمی کنار رفتند و اگرچه چند سالی هم در مقام نمایندگی مجلس ادامه کار دادند اما به هر حال در بافت قدرت دیگر نقش مهمی نداشتند، اما این به منزله آن نیست که نهضت به پایان راه برسد. در واقع، در این دوران تاریخی که پس از استعفا آغاز می‌شود، بازرگان و نهضت آزادی ایران وارد عرصه مهم دیگری از حیات سیاسی و فرهنگی شدند. مجموعه آثار بازرگان جلدهای ۲۳ تا ۲۶ که مشتمل بر انقلاب اسلامی و بازیابی ارزش‌ها هستند و همچنین اسناد نهضت آزادی ایران از سال ۵۹ به بعد، در بر گیرنده تدوین مشی خاصی است که امروزه می‌توانیم از آن به گفتمان اصلاحی بازرگان تعبیر کنیم. در دهه شصت و سالیان نخست انقلاب، فقط بازرگان و نهضت آزادی بود که از آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و مبارزات گام به گام ِ در چارچوب قانون اساسی دفاع می‌کرد اما از نیمه دوم دهه هفتاد، بسیاری افراد و احزاب که در آن زمان با بازرگان مخالف بودند، حق را به بازرگان دادند و همان گفتمان را مطرح کردند. جنبش دوم خرداد بر بستر گفتمان بازرگان شکل گرفت و فراگیر شد. عموم شعارها و مطالبات مطرح شده در ایام انتخابات ۷۶ برگرفته از منش سیاسی و سنت فکری بازرگان بود. بنابراین نمی‌توان این گونه ارزیابی کرد که نهضت آزادی با استعفای دولت موقت به پایان خط رسید و بلکه اتقافا از آن زمان، اندیشه نهضت، تکثیر و فراگیر شد. بی‌سبب نیست که هر وقت خواسته‌اند جریان اصلاح‌طلب را سرکوب کنند، کیهان تیتر می‌زند که اصلاح‌طلبان از نهضت آزادی خط می‌گیرند.

تردیدی نیست که مهندس بازرگان یک شخصیت بزرگ تاریخی و الگوی بی‌بدیل اخلاق سیاسی در ایران است اما هم ایشان طوری در نهضت آزادی رفتار کرد که نهضت شخصیت‌محور بار نیاید. دلیل این ادعا این است که در انتخابات ریاست جمهوری اول، در درون نهضت آزادی به کاندیداتوری بازرگان رای داده نشد که خطایی تاریخی و راهبردی بود اما به هر حال نشان می‌دهد که نهضت شخصیت محور نبود. بازرگان هم نگفت که من صرفنظر از رای شورای مرکزی احساس تکلیف می‌کنم و در انتخابات کاندیدا می‌شوم. در پذیرش حکم نخست وزیری هم به رغم دیگران، بازرگان در پاریس به آقای خمینی می‌گوید که باید با دوستانم در نهضت مشورت کنم و بعدا جواب می‌دهم. این رویه نشان می‌دهد که اصول حزبی در نهضت بیش از شخصیت‌ها جایگاه داشته است. نهضت آزادی ایران به معنای واقعی یک تشکیلات حزبی سیاسی است. حضور یا عدم حضور جسمانی افراد در آن نقش تعیین‌کننده ندارد که سبب شود به پایان راه برسد.

۱۴- ريشه اختلاف بازرگان در دولت موقت با حزب جمهوري اسلامي به چه حوزه فكري، سياسي باز مي گشت؟

به نظر من این اختلافات، چندان ریشه اساسی در حوزه فکری نداشت. شخصیت‌هایی مانند آقایان بهشتی و هاشمی افراد ناشناخته‌ای نبودند و قبل از انقلاب مواضع مشخصی داشتند که چندان محل اختلاف نبود، اختلافات بعد از انقلاب ریشه در میل به قدرت داشت. رهبری اعلای آیت الله خمینی نه از باب آن که مصداق آموزه فقهی بود، مورد علاقه برخی از سران حزب جمهوری قرار گرفت، بلکه از این جهت که راه را برای سلطه تمام و کمال روحانیت بر ارکان قدرت باز می‌کرد، مورد توجه قرار گرفته بود.

۱۵- چگونه شد که مهندس بازرگان تغيير رويه داد و به جدايي دين از سياست اعتقاد پيدا كرد؟ ایشان تحت تاثیر چه تفکر یا کدام شخصیت‌ها به این جمع‌بندی رسید؟

مهندس بازرگان هرگز به جدایی دین از سیاست اعتقاد پیدا نکرد. احتمالا توجه شما به کتاب ” آخرت و خدا هدف بعثت انبباء ” است که این بحث را مطرح می‌فرمایید. این کتاب حاوی هیچ مطلب تازه‌ای نبود، فقط آن‌چه باعث شد بر سر زبان‌ها بیافتد و برداشت‌های ناصوابی از آن شود، تیتر آن بود. همین مطالب را مهندس بازرگان در ” ناگفته‌های بعثت ” هم بیان کرده بود که در فروردین ۶۴ یعنی حدود ۸ سال قبل از آخرت و خدا ایراد شده است. در حال حاضر گزیده‌هایی از ناگفته‌های بعثت بر روی کانال تلگرامی بنیاد بازرگان هر روزه منتشر می‌شود و این ادعا قابل بررسی است. برخی می‌گویند که آخرت و خدا هدف بعثت انبیا آخرین نظر و کتاب مهندس بوده است و حال آن که این واقعیت ندارد. سال بعد یعنی پاییز ۷۳ و چندین ماه پیش از فوت، ایشان سخنرانی دیگری داشتند با عنوان ” بعثت و آزادی “. بنابراین بعثت انبیاء در منظومه فکری مهندس بازرگان نمی‌تواند با آزادی که مهم‌ترین نیاز سیاسی جوامع اسلامی است، بی‌ارتباط باشد. حتی در کتاب بعثت و ایدئولوژی هم که در سال ۴۳ و در اوج فضای انقلابی و اسلام سیاسی نوشته شده است، مهندس بازرگان مطرح می‌کند که درست است که ایدئولوژی ما اسلام است و اسلام حاوی ارزش‌های زندگی بشر به شمار می‌رود، اما این حقیقت به منزله آن نیست که اسلام بخواهد روش حکومتداری و اقتصاد و مبادله تجاری را به ما دیکته کند، بشر این‌ها را با تجربه خود به دست می‌آورد.

در آخرت و خدا هم آقای مهندس بازرگان تصریح می‌کند که بعثت انبیاء برای دستیابی به حقایقی است که بشر با پای عقل و تجربه خود نمی‌تواند به آن برسد: یعنی آخرت و خدا. در جوابیه‌ای هم که به نقدها تهیه شده و در همان مجلد موجود است، ایشان مطرح می‌کند که میان دین به عنوان روش و بعثت به عنوان فرآیند ابلاغ باید فرق گذاشت. بعثت انبیاء برای تعالی اخلاقی بشر حاوی ابلاغ ارزش‌های مانند آزادی و عدالت و نفی تبعیض است که اساس مفاهیم سیاسی‌اند. تجربه انقلاب اسلامی برای کل روشنفکران، اعم از دینی یا سکولار تمایز میان دین و نهاد دین، سیاست و نهاد سیاست را روشن کرد. در واقع، آن‌چه مهندس بازرگان مطرح می‌کند جدایی نهاد دین ( کلیسا – روحانیت ) از نهاد سیاست ( حکومت – دولت ) است.

در پاسخ به سوال دوم عرض کنم که مهندس بازرگان البته مطالعات وسیعی داشته‌ و با افراد و اندیشمندان زیادی در ارتباط بوده‌اند، اما تحت تاثیر قرار نداشته‌اند. به نظر من ایشان بیش از همه تحت تاثیر نگاه عمیق و راهبردی‌شان به قرآن و تجربه‌های تاریخی پس از مشروطه تا زمان وفات قرار داشته‌اند و به همین دلیل است که ایشان زیگزاگ نداشته و شخصیت و فکر منسجمی را ارایه می‌دهد.

۱۶- مهم‌ترين ضعف بازرگان و مهم‌ترين نقطه قوت ايشان را چه مي‌دانيد؟

مهمترین نقطه قوت بازرگان را در این می‌دانم که به آن‌چه باور داشت، عمل می‌کرد و مصداق ” لم تقولون ما لا تفعلون ” نبود. این ویژگی مبتنی بر اخلاق‌گرایی است و مهم‌ترین موضوع را در عدم توجه به گسترش کمی و کیفی نهضت آزادی ایران می‌دانم. البته این امر دلایلی داشته است. آیت الله خمینی در حکم نخست‌وزیری ایشان جملاتی نوشته بود که مهندس بازرگان و نهضتی‌هایی که به دولت می‌روند از کار حزبی کنار می‌گیرند و آن قدر مشغله وجود دارد که وقت کار حزبی عملا وجود ندارد اما به هر حال، عدم گسترش فعالیت حزبی تبعات بسیار سنگینی داشت.

از لطف و توجه نشریه صدا سپاسگزارم.

بازرگان ساده دل بود اما …

آنچه امروز برای همه ما مهم و عبرت‌آموز است شجاعت اخلاقی و ملت‌خواهی و وطن‌دوستی يك انسان بزرگ است كه وقتی احساس می‌كند كشور و مردم در خطرند و او می‌تواند با ايثار و گرو گذاشتن شخصيت و اعتبار و چه بسا امنيت خود قدمی بردارد، درنگ نمی‌كند و گام پيش می‌گذارد …

«بازرگان»ی که نه «مجاهد» بود نه «فراماسون» - محمدرضا جوادی‌یگانه

محمدرضا جوادی‌یگانه، دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

mostanad bazargan 212x300این متن قصد دارد با نگاهی به مستند «راه طی شده» و تطبیق آن با وقایع دهه شصت، ضمن نشان دادن برخی کاستی‌ها و مغایرت‌های تاریخی مستند، اولا نشان دهد که برخلاف آنچه مستند بر آن اصرار دارد، مرحوم مهندس بازرگان، علیرغم فقدان مرزبندی روشن با مجاهدین خلق، در منش و در عملکرد با آن‌ها همراه نبوده و لذا نمی‌توان عملکرد مجاهدین را به پای بازرگان نوشت و ثانیا دو مدعای مهم مستند، یعنی نه ملی نه مذهبی بودن بازرگان و شائبه پیام‌آوری وی، دو نکته منفی و غیرمنصفانه مستند است.

الف) مستند راه طی شده، توسط تهیه‌کننده آن چنین توصیف شده است: «روایتی پیرامون زندگی سیاسی شخصیتی پیچیده، همچون مهندس مهدی بازرگان است که به بررسی افکار و آرا او در قبل و بعد از انقلاب اسلامی می‌پردازد. در این مستند گفت‌وگو با نزدیکان و اعضای اسبق نهضت آزادی و شخصیت‌های مطرح آن زمان به نمایش در آمده است.»

توجه به تاریخ معاصر ایران، و بویژه ابعاد کمتر شناخته شده آن موضوع مهمی است که در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته و از این رو باید همت جریان‌های انقلابی را ستود، که تهیه کتاب و ساخت فیلم و مستند را وجهه همت خود قرار داده‌اند و بویژه فیلم‌هایی چون ماجرای نیمروز و سیانور را تولید کرده‌اند که از یک دهه قبل و بعد از انقلاب، بیشتر و بهتر سخن می‌گوید.

این دو دهه، به خوبی بررسی نشده و فقدان همین بررسی‌ها و روایت‌های دقیق از آن است که باعث شده شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور مرجعیت بگیرند.

اما مستند راه طی شده، به هدف خود که بررسی «زندگی سیاسی پیچیده» مرحوم مهندس بازرگان است نرسیده و حداکثر در «بررسی افکار و آرای او قبل از انقلاب اسلامی» (و حتی نه بعد از انقلاب) مانده است، و حواشی‌ای را برجسته کرده که باعث شده اصل زندگی سیاسی بازرگان دیده نشود.

هدف واقعی مستند که عنوان آن نیز مرتبط با آن است، اثبات تاثیر بازرگان بر مجاهدین خلق است، که اگر همین موضوع به عنوان هدف فیلم صراحتا ذکر می‌شد، فیلم با مخاطب ارتباط بیشتری برقرار می‌کرد.

ب) همین ابتدا باید بگویم که نگارنده خود را بیشتر متعلق به انقلاب اسلامی می‌داند که البته مهندس بازرگان نیز بویژه در بخش‌های انتهایی آن انقلاب نقش مؤثر داشته است، ولی تنها یک بازیگر نسبتا کلیدی بوده و نه رهبر جریان.

همچنین مجاهدین خلق را خطرناک‌ترین و خائن‌ترین جریان سیاسی موجود در ایران می‌داند که برادرکشی آغاز کرد و تا در ایران بود دست به ترور و کشتار ناجوانمردانه جوانان و مردم این سرزمین زد.

آنکه با دشمن این مرزوبوم متحد شد و از سلاح او برای حمله به ایران استفاده کرد و مردم بی‌گناه وطنش را کشت، هرگز در دل مردم ایران جایی ندارد. خیانت به وطن نه پاک شدنی است نه فراموش‌شدنی، و مهم‌تر اینکه در تاریخ ایران، خائن به وطن کم داریم و مجاهدین یکی از آن‌هاست.

ج) اما بخش مهمی از مستند درباره کتاب راه طی شده، غلط بودن درک نویسنده آن از اسلام و تاثیر کتاب بر مجاهدین خلق و نیز اقدامات مجاهدین (متاثر از کتاب) است.

مساله نقص شناخت بازرگان از اسلام و نیز محتوای کتاب راه طی شده، موضوعی است خارج از تخصص اینجانب. البته این اندازه متوجه می‌شوم که اگر بنا به نقد درکی خارج از چارچوب دین است، اگر تعبیر وضو به نظافت صبحگاهی بازرگان خارج است، وضو «به معنای» دست و رو شستن از دنیا، که ملاقلی‌پور در نقد آن می‌گوید نیز نمی‌تواند چندان داخل درک سنتی از دین و احکام باشد.

فیلم اصرار دارد که مجاهدین را نوعی «انشعاب متصل» از نهضت آزادی بداند، و اقدام مجاهدین را «اصلاحات مسلحانه» می‌خواند، و تلاش دارد نهضت آزادی و مجاهدین را یکی کند و مجاهدین را شاخه نظامی نهضت آزادی تعریف می‌کند.

دلیل این انشعاب و آن رفتارهای غلط مجاهدین را هم تأثیرپذیری آن‌ها از راه طی شده می‌داند. در اثرپذیری مجاهدین که شکی نیست، اما در انتساب مجاهدین به بازرگان و نقد بازرگان با خیانت‌های مجاهدین، جای بحث است، که به آن بیشتر می‌پردازیم.

د) نکته مهمی که فیلم از آن غفلت کرده، این است که بازرگان و مجاهدین، علیرغم شباهت‌های بسیار و تاثیر اولی بر دومی، در هر حال، با هم متفاوت هستند.

بازرگان و نهضت آزادی، با جبهه ملی و مصدق هم تفاوت دارند. اما فیلم این دو تفاوت را نادیده می‌گیرد و اصرار دارد که نهضت آزادی «انشعاب متصل» جبهه ملی است، حال آنکه نهضت آزادی، ابتدا مسلمان است و بعد مصدقی، و به دلیل همین اصرار بر مسلمانی است که از جبهه ملی جدا شده است. همچنین نهضت آزادی قانونگراست و به همین دلیل هم هست که هیچ‌گاه مانند مجاهدین خلق نشد.

نهضت آزادی و بازرگان در میانه جبهه ملی و مجاهدین خلق قرار دارد و به همین دلیل، امام خمینی در سخنرانی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ وقتی که جبهه ملی، علیه لایحه قصاص اعلام راهپیمایی کرده بود، بر لزوم اعلام موضع نهضت آزادی از جبهه ملی تاکید دارد؛ کاری که البته نهضت آزادی نکرد، و بعدتر نیز همین موضع را علیه مجاهدین نگرفت.

امام در آن سخنرانی، مرز میان نهضت آزادی و این دو را مشخص می‌داند و بر اساس همین مرزبندی است که می‌خواهد آن‌ها اعلام موضع کنند، و نظر ملایم بازرگان در این باره، تامین‌کننده نظر امام نبود.

در هر حال، این سخنان امام را بخوانید، سخنانی که در فیلم اثری از آن‌ها نیست: چرا حسابتان را جدا نمی‌کنید؟ … «جبهۀ ملی» تکلیفش معلوم است؛ آن‏ ‎‏صریحاً به ضد اسلام قیام کرده؛ اما شمایی که مسلمان هستید و هیچ‌گاه نمی‌خواهید به‏‎ ‎‏ضد اسلام قیام کنید چرا این قدر هواهای نفسانیه زیاد شده است که نمی‌فهمید دارید چه‏‎ ‎‏می‌کنید؟ چرا این قدر شیطان در نفس ماها سلطنت پیدا کرده است که چشم‌های ما را کور‏‎ ‎‏کرده است و قلب‌های ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا‏‎ ‎‏«نهضت آزادی» هم قبول دارد آن حرفی را که «جبهۀ ملی» می‌گوید؟ آن‌ها هم قبول‏‎ ‎‏دارند که این حکم، حکم قصاص، که در قرآن کریم و ضروری بین همۀ مسلمین است،‏‎ ‎‏«غیرانسانی» است؟ آیا این نمازشب‌خوان‌ها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول‏‎ ‎‏ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشسته‌اید. مگر نهی از منکر فقط باید من را نهی‏‎ ‎‏کنید؟ (صحیفه امام، جلد ۱۴، ص ۴۴۹)

فیلم، اما، این مرزبندی را ندارد، و می‌خواهد بازرگان را نه با اقداماتش و نظراتش محکوم کند، بلکه می‌خواهد او را با مجاهدین خلق تخطئه کند، و آنچه مجاهدین انجام داده‌اند را به پای بازرگان بنویسد.

ه) فیلم روابط پس از انقلاب بازرگان و مجاهدین را کامل و به تمامه بیان نمی‌کند و تنها آن بخش‌ها که به نفع اوست ذکر می‌کند.

یک بار دقیق‌تر ببینیم: سرمقاله «فرزندان عزیز» مهندس بازرگان در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ روزنامه میزان، با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم» بود و نه فقط «فرزندان مجاهدم».

بازرگان در فضای ملتهب آن روزهای پیش از شروع جنگ داخلی توسط مجاهدین، و برای کاستن از تنش، هر دو را خطاب قرار می‌دهد: «به هردوی شما، سازمان مجاهدین خلق و به گروه‌ها و نهادهایی که عنوان مکتبی اختیار کرده‌اید فرزند می‌گویم و هر دو را برادر همدیگر می‌دانم؛ برادرانی که با هم قهر هستید و سخت در نزاع و باعث مسائل بحرانی حاد برای مملکت و انقلاب.»

مجاهدین را «فرزندان نهضت آزادی» می‌داند که «راه خود را پیش گرفتید، بدون آن که از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید» و نیروهای مکتبی و حزب‌اللهی را «با همه تندی و تلخی و بدخلقی که دارید از ما هستید … افکار و اعتقادات اسلامی، اجتماعی، سیاسی همه‌تان، مستقیماً یا با واسطه از تفسیرها، تعلیمات، کتاب‌ها و سخنرانی‌های امثال طالقانی، شریعتی‌ها (پدر و پسر)، مطهری، دکتر سحابی و من درست شده است که همگی رسما یا فکراً نهضتی بودیم. عقد ارادت و اخوتتان با روحانیت و با امام امت را ما بستیم.»

در همین فضاست که امام خمینی هم ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، ۹ روز پس از سرمقاله بازرگان، خیرخواهانه به مجاهدین نصیحت می‌کند که: «برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه‌ها را تحویل بدهید و اذعان کنید به اینکه ما خلاف کرده‌ایم… من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید.» (صحیفه امام، جلد ۱۴، ص ۳۴۳)

امام و همه خیرخواهان داخل کشور همه تلاششان را کردند تا آتش جنگ داخلی افروخته نشود، و به همین دلیل هم امام با مجاهدین مدارا می‌کرد و تلاش می‌کرد بنی‌صدر رئیس‌جمهور بماند، حتی پس از عزل از فرماندهی کل قوا.

امام آنقدر مدارا می‌کند که در جلسه‌ای در خرداد ۱۳۶۰ (به گفته دکتر جاسبی)، بی‌مقدمه شروع می‌کند به اعتراض به سران حزب جمهوری اسلامی که «شما از خدا نمی‌ترسید؟ چرا آنقدر اختلاف ایجاد می‌کنید و به همدیگر می‌ترسید؟ چرا به فکر مردم نیستید؟ یک آن آقای هاشمی ناراحت شدند و شروع کردن به تند صحبت کردن به امام که ما خجالت بکشیم؟ آنقدر این بنی‌صدر علیه ما حرف می‌زند و آبروی ما را می‌برد شما حرفی نمی‌زنید؟! و بعد آقای هاشمی ساکت شدند و زدند زیر گریه! امام جلسه را ترک کردند» و فردای آن روز امام بنی‌صدر را فرماندهی کل قوا عزل کرد. در همین فضاست که بازرگان هم آن نامه را می‌نویسد که از تنش کم کند. لذا شناخت روح آن زمان برای درک رفتار بازرگان لازم است، که در فیلم این روح نشان داده نشده است.

بدیهی است که همه مدارا تا زمانی است که مجاهدین دست به اسلحه نبرده بودند و برادرکشی را آغاز نکرده بودند، یعنی تا ۳۰ خرداد ۶۰، و پس از آن فضا عوض می‌شود و بعد از آن، این انتقاد به حق به بازرگان وارد است که مرزبندی روشن با مجاهدین نکرد و علیه آن‌ها رسما و علنا موضعی نگرفت.

جالب است که در طرف مقابل هم، مسعود رجوی در شهریور ۱۳۶۴ توسط سعید شاهسوندی، بازرگان را که برای درمان به آلمان سفر کرده بود، تحت فشار می‌گذارد که یا «از من تعریف کند یا بدگویی کند، یا از جمهوری اسلامی تعریف کند و یا از آن بدگویی کند»، و در نامه‌ای به بازرگان، «از موضع نصیحت و خیرخواهی»! از او می‌خواهد که «بیایید و در این سن و سال … سیاست تبعید و مهاجرت در پیش بگیرید، همه وسایل را هم بدون کمترین چشم‌داشت سیاسی برایتان تضمین می‌کنم…. حفظ حرمت و تامین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهان علی‌الدوام بر عهده ما خواهد بود. آقای بازرگان یادتان هست که ۲۰ سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند»، و نقد می‌کند بازرگان را که امام «از قبل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از او نیستید»، قدرت گرفته است.

ظاهرا جواب بازرگان به این نامه، که موجب عصبانیت رجوی هم شد این بود که «سلام مرا به رجوی و ابریشم‌چی برسانید و بگویید من همسرم را دوست دارم» ولی پاسخ روشن او آن بود که پس از بازگشت به ایران، نامه‌ای خطاب به ایرانیان مقیم اروپا (و البته رجوی) نوشت و درخواست کرد که ضمن «دوستی و خودیاری»، «ترک ستیزه و دشمنی» و «ترمیم اختلافات» برای خدمت به وطن، به ایران مراجعت کنند (کاری که بازرگان در طول زندگی‌اش انجام داد)‪.

بازرگان مردی در میانه ایستاده بود، میانه مجاهدین و امام، میانه جبهه ملی و حزب‌اللهی‌ها، آگاهانه هم در میانه ایستاده بود، نه از سر سازگاری یا سازشکاری، آنگونه که در مقاله سازگاری ایرانی توصیف کرده بود، بلکه نظرش بر این بود. مردی که در میانه ایستاده است و مراعات هر دو طرف را می‌کند، رضایت هیچ طرف را ندارد، و «باید بکشد عذاب تنهایی را.»

و) البته عدم موضع‌گیری بازرگان علیه مجاهدین خلق قابل نقد است. اما باید توجه داشت که مشی بازرگان پیش و پس از انقلاب، هرگز با مشی مجاهدین یکی نبوده است، هر چند فیلم می‌خواهد با بیان چندباره سخنان رجوی این را به ما بقبولاند. بازرگان و اعضای جبهه ملی (و بویژه جوانانشان) هر چند به جبهه نرفتند (و موضع فیلم در این باره ستودنی است و بر یک بخش قابل نقد ملی‌گرایان انگشت می‌گذارد، البته باید پاسخ آن‌ها را هم شنید و برخی محدودیت‌ها برای حضور چهره‌های ملی در جنگ، پس از خرداد ۱۳۶۰ را بررسی کرد)، ولی در کنار مجاهدین هم نبودند، و لذا نمی‌شود آن‌ها را با این چوب راند. بازرگان به هر دلیل، علیه مجاهدین موضع نگرفت، درست؛ ولی مجاهد خلق هم نبود و اسلحه هم به دست نگرفت. فرق است بین اثر گذاشتن بر یک گروه و عضو یک گروه بودن.

بهتر بود در فیلم خود بازرگان نقد می‌شد تا آنچه «حول و حوش» بازرگان است، و یک جریان ریشه‌دار سیاسی، که پس از انقلاب، با شرط «بدون وابستگی حزبی» حکومت را به دست گرفت، آنقدر موضوع و موضع قابل بررسی دارد که فیلم می‌توانست ساعت‌ها درباره آن بحث کند.

ز) فیلم برای رسیدن به هدفش، تاریخ را دستکاری می‌کند و میان مجاهدین اولیه، مجاهدین پس از چرخش ایدئولوژیک، مجاهدین طلبکار پس از انقلاب، مجاهدین پس از جنگ مسلحانه و کشتار مردم و مسئولان از ۳۰ خرداد ۶۰، و مجاهدین پس از پیوستن به صدام تمایز نمی‌گذارد و همه را یک کاسه می‌کند.

فیلم گاه تاریخ را جلو می‌برد و نامه «فرزندان عزیز» بازرگان را که زمانی نوشته شده که مجاهدین هنوز اعلام جنگ مسلحانه نکرده بودند و در آن خیرخواهی بازرگان به چشم می‌خورد را به ترورهای ناجوانمردانه مجاهدین در ماه‌ها و سال‌های بعد نسبت می‌دهد، و گاه تاریخ را به عقب می‌برد و پیشنهاد پایان جنگ پس از فتح خرمشهر نهضت آزادی را با سخنان حماسی شهیدان رجایی و چمران و بهروز مرادی پاسخ می‌دهد که همگی قبل از فتح خرمشهر شهید شده بودند.

ای کاش بجای فیلم‌های احساسی که تنها به ذائقه نسل جوان تاریخ‌نخوانده خوش می‌آید، تهیه‌کننده، نظر محمد درودیان و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه را دنبال می‌کرد که در فاصله فتح خرمشهر (۳ خرداد ۶۱) تا عملیات رمضان (۲۲ تیر ۱۳۶۱)، کسی سخن از عدم ورود به خاک عراق (که امام هم مدافع آن بود) نگفته بود و پیشنهاد پایان جنگ، ماه‌ها بعد داده شد. بعد از شکست عملیات رمضان که دیگر فرماندهان نظامی هم با قاطعیت قبل سخن نمی‌گفتند، تحلیل سیاسیون بداعت و اصالت خاصی نداشت، و پیشنهاد نهضت آزادی در آن بازه پنجاه روزه ارائه نشده بود.

ح) اما نمی‌توان «زندگی سیاسی» بازرگان پس از انقلاب (با توصیف تهیه‌کننده) را روایت کرد، و رفتارهای سیاسی او را نقد کرد، اما از مشی سیاسی او از خرداد ۱۳۶۰ تا مرگش سخن نگفت. از مماشات او با مجاهدین گفت و از عدم مماشات جمهوری اسلامی با او هیچ نگفت. صحنه تعرض به بازرگان و اسلحه کشیدن بر روی صباغیان پشت تریبون مجلس، رفتار فردی موسوی تبریزی و هادی غفاری نبود که اکنون بتوان به راحتی نقدش کرد و با یک فیلم، هم بازرگان را زد و هم اصلاح‌طلبان را. آن صحنه که بعدا هم بارها تکرار شده و اکنون هم در مجلس رایج است، بخش بسیار قابل نقد رفتار سیاسیون پس از انقلاب است، سیاسیون حاکم که تحمل شنیدن هیچ حرف مخالفی را نداشتند، حتی شنیدن سخن نماینده‌ای که طبق قانون اساسی، «حق دارد در همه مسائل داخلی و خارجی کشور اظهارنظر نماید» و «در مقام ایفای وظایف نمایندگی در اظهارنظر و رأی خود کاملاً آزادند و نمی‌توان آن‌ها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده‌اند یا آرایی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده‌اند تعقیب یا توقیف کرد.»

بازرگان از تریبون مجلس پایین کشیده شد و نه مراعات سنش را کردند و نه سابقه‌اش را، و وجدانی آشفته نشد و هاشمی رفسنجانی کماکان لبخند معروفش را داشت، و نظرش را که یا اعلام موضع کنید یا ساکت شوید و در جایگاه رئیس مجلس مدافع حق نمایندگان اقلیت نشد. و فیلم هیچ در این باره نمی‌گوید. و این عدم تحمل صدای بازرگان فقط در مجلس نبود، در اماکن و شهرهای دیگر هم بود. فیلم درباره استعفای بازرگان هم چیزی نمی‌گوید، لابد چون نمی‌تواند از عمل انقلابی دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا تعریف کند! خط سیاسی‌شان به سازندگان فیلم نمی‌خورد، و هیچ تعریفی نباید از آن‌ها کرد، حتی برای زدن بازرگان!

ای‌ کاش فیلم اندکی جانب انصاف را گرفته بود و از تحمل بازرگان هم می‌گفت و از منش سیاسی او پس از قدرت. و ای ‌کاش همان‌گونه که سخنان مرحوم مهدوی کنی درباره مخالفت با مشی مسلحانه قبل از انقلاب، سخاوتمندانه در فیلم ارائه شده، کسی هم از انقلابیون و مسئولین در آن سال‌ها از لزوم حق بیان مخالفین سخن گفته بود و دفاع کرده بود، و اکنون می‌شد آن را پخش کرد.

ط) فیلم از بازرگان نمی‌گوید و بازرگان را با بازرگان نقد نمی‌کند، بلکه به شیوه رایج روزنامه […] بازرگان را با حواشی و با اتصالات غیرمرتبط نقد می‌کند.

یکی از این اتصالات غیرمرتبط، نقد بازرگان با فروغی‌ها است. فیلم کمتر حرف محصلی درباره ابوالحسن فروغی دارد که ظاهرا تاثیر زیادی بر بازرگان داشته است و بیشتر بر جنبه‌های ظاهری و سیاسی این تاثیر انگشت گذاشته است و بدتر، یکی دانستن ابوالحسن فروغی و محمدعلی فروغی است و از «فروغی‌ها» برای نقد بازرگان استفاده کردن.

روی جلد مجله‌ای که ملاقلیپور از آن می‌خواند، شماره هشتم سیاست‌نامه درباره محمدعلی فروغی است و در فیلم گفته می‌شود که محمدعلی فروغی پس از بازگشت از اروپا، حکمت در اروپا را نوشت همان‌گونه که بازرگان مذهب در اروپا را نوشت (کلمه سیر در ابتدای کتاب سیر حکمت گفته نمی‌شود تا قافیه جور درآید)، و نتیجه می‌گیرد این یعنی همه چیز را در اروپا دیدن (نقدی که به محمدعلی فروغی هم وارد نیست چه رسد به بازرگان).

یا در فیلم گفته می‌شود ابوالحسن فروغی یکی از اعضای فراماسونی است و مرکز فراماسونی در فرانسه، و بازرگان هم به فرانسه فرستاده شده است. و این مقدمات، یعنی تلویحا بازرگان فراماسون است.

ی) فیلم برای نقد مجاهدین خلق، مبارزه مسلحانه را نقد می‌کند. مشخص است که انقلاب امام بر پایه مبارزه مسلحانه نیست، ولی اینگونه نقد، نقد مجاهدین صرف نیست، نقد همه گروه‌های مسلح قبل از انقلاب (از جمله فداییان اسلام، موتلفه و مجاهدین انقلاب) است.

انکار کلیت مبارزه مسلحانه و پرسش از اینکه «آیا اسلحه آگاهی می‌آورد؟ آیا اسلحه در تغییر نفس انسان‌ها مؤثر است؟ آیا از پشت زدن در دیدگاه اسلامی پذیرفته است؟»، و «تفکیک دفاع رودررو یا بزن دررویی» موضوعات مهمی است که احتمالا تهیه‌کننده پیامدهای ورود به آن را توجه نکرده است. یکی از مصاحبه‌شوندگان هم از این سؤالات تعجب می‌کند که در مقابله با یک ارتش دویست هزار نفری نمی‌توان مستقیم مقابله کرد.

درباره نظر امام خمینی نیز بر خلاف آنچه در فیلم گفته می‌شود، امام روش مبارزه مسلحانه را دنبال نکرد و با آگاه کردن مردم، و مخالفت همگانی مردم، رژیم شاه را سقوط کرد، اما مبارزه مسلحانه را انکار هم نکرد. امام در ۱۴ بهمن ۵۷ در پاسخ خبرنگاران گفت: «من باید نصیحت کنم که دولت غاصب کاری نکند که ما مجبور شویم مردم را به جهاد دعوت کنیم. اگر موقع جهاد شد می‌توانیم اسلحه تهیه کنیم.»

و جالب این است که بازرگان از سویی متهم می‌شود که به شاه گفته «ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون با شما سخن می‌گوییم» و از سوی دیگر، مبارزات مسلحانه مجاهدین خلق به پای او نوشته می‌شد. بالاخره بازرگان سازشکار بود یا مجاهد؟

ک) پرسش‌ها (و البته پاسخ‌ها) در فیلم، بدوی و ساده است. میان روشنفکری دینی و روشنفکری مذهبی تمایز گذاشته نمی‌شود (یا روشنفکری دینی اسمش هم نمی‌آید مبادا احدی از بینندگان گمراه شود!) و سؤالات ساده‌ای پرسیده می‌شود:

آیا با علوم طبیعی می‌شود وحی و قیامت را تحلیل کرد؟ کسی که درس دین نخوانده چرا درباره دین حرف می‌زند؟ اینکه تسخیر (هند) را طبیعی بدانیم، نشانه چه تفکری است؟ (و البته توجه به معنای لغوی کلمه استعمار هم نکنیم)؟ اثبات ولایت‌فقیه با آیه اولی‌الامر، و اینکه چرا بازرگان هم مجاهدین اولیه را شهید می‌داند هم رزمندگان را؟

در فیلم اندیشه بازرگان در گفت‌وگو با کسانی نقد می‌شود که به اندیشمندی شهره نیستند. پاسخگویان نوعا همراهان سیاسی یا از خانواده و همدلان بازرگان هستند، نه کسانی که در اندیشه بازرگان تعمق کرده‌اند و ریشه‌های اجتماعی و نظری آن را بررسی کرده‌اند، یا از سرشناسان روشنفکری دینی هستند.

ل) ای ‌کاش کارگردان این همه در فیلم نبود، تماشای نماز و خواب و دعای قبل از غذا و هرس کردن، و هندزفری در گوش، در حال چک کردن موبایل (لابد برای پیدا کردن سؤالات مناسب برای پرسیدن از طرف مقابل) خیلی دلپذیر نیست و حواس مخاطب را پرت می‌کند، و البته سؤالات ساده‌اش. حتی در آنجا که دیگری در حال پاسخ است، باز هم در آئینه ملاقلی‌پور را می‌بینیم. و ای ‌کاش فیلم بر تصاویر بدوی و ساده مانند اتصالات موتورخانه تاکید نمی‌کرد، برای شیرفهم کردن مخاطبان، اگر منظور کارگردان تاکید بر کارخانه صافیاد نباشد!

و ای کاش کارگردان در فیلم، علاوه بر تصویر خود، سخنان خود را هم حذف می‌کرد، و فیلم را با تعاطی نظرات متفاوت جلو می‌برد، و اشکالات بجای خود کارگردان، توسط دیگران مطرح می‌شد و ای ‌کاش کارگردان بجای اینکه سؤالات خود را مخفیانه و در غیاب افراد طرح کند، در حضور خود آن‌ها مطرح می‌کرد، و پاسخ می‌گرفت (یا نمی‌گرفت، مانند عدم حضور اعضای جوان نهضت آزادی در جبهه)، و نتیجه‌گیری به مخاطب واگذار می‌شد.

م) در انتها، به گمان من آنچه در فیلم «راه طی شده» مهم است، آن است که فیلم در نقد بازرگان انصاف را رعایت نمی‌کند. اول اینکه او را نه ملی می‌داند و نه مذهبی: «نه کاملا ملی بود نه کاملا مذهبی، چون هم سیاست را از دریچه اروپا می‌دید و هم اسلام را از دریچه مسیحیت.»

آن که «سیاست را از دریچه اروپا می‌داند»، مسئول خلع ید انگلیسی‌ها از نفت ایران می‌شود و پشت میز رئیس انگلیسی شرکت نفت می‌نشیند و به گفته خود بازرگان که در فیلم هم آمده، با کارشناسان ایرانی، نفت را اداره می‌کند. از انصاف به دور است به چنین فردی، برچسب بزنیم که همه چیز را در اروپا می‌داند. بازرگان استفاده از تمدن غرب را مناسب می‌داند، اما آیا این مساوی است با اینکه «همه چیز را از دریچه اروپا می‌بیند؟»

دوم و البته بی‌انصافی بزرگ فیلم، در نسبت دادن ادعای پیامبری (یا پیام‌آوری، فرقی نمی‌کند) به بازرگان است. ملاقلی‌پور در فیلم می‌پرسد که «شائبه‌ای برای خودم ایجاد شده، چون کتاب راه طی شده را در چهل سالگی نوشتند، مهندس بازرگان آیا این احساس را کرده که در چهل سالگی آیا ممکنه مثل پیامبر که کتابی را بیاره و پیام‌آور باشه؟»، و فیلم این شائبه و ادعای «دیدن اسلام از دریچه مسیحیت» را درباره کسی ایجاد می‌کند که روزانه قرآن خواندنش ترک نشد و به گفته امام نمازشب‌خوان بود.

اخلاق از سیاست مهم‌تر است، و در این فیلم انصاف مراعات نمی‌شود. نقد کنید، آنچه باید نقد کنید، نقد کنید، و نه آنچه به او ربطی ندارد. نگاه کنید به نامه امام به آقای محتشمی در نقد نهضت آزادی که هر چه می‌گوید نقد نهضت آزادی است و نه حواشی کم‌ارتباط. فراماسونی نسبتی با بازرگان ندارد، و مجاهدین اگر متاثر از بازرگان و حتی فرزندانش باشند، باز هم رفتار و منش بازرگان از آن‌ها فاصله داشت. لا ترز وارزه ورز اخری.

نقل کامل مقالۀ بالا در «عصر ایران» به منزلۀ آن نیست که عینا موضع عصر ایران در قبال فیلم آقای علی ملاقلی‌پور است. شخصیت قابل احترام و کارنامه فرهنگی نویسنده اما ایجاب می‌کند این نقد را در زمرۀ دقیق‌ترین و منصفانه‌ترین نقدها بدانیم. دربارۀ بند آخر و نامۀ مورد اشاره نیز همفکران مهندس بازرگان انتساب آن به رهبر فقید انقلاب را نمی‌پذیرند.

منبع: عصر ایران

اندر نمردن آن عاشق… / دکتر سعید محبی

جلال آل احمد که درگذشت (شهریور ۱۳۴۸) ۱۷ ساله بودم. رفتن او در چشم من و هم نسلان من شکوه موجی بود که ناگهان فرو می نشست. خیلی جوان تر از اینکه مرگ عزیزی چون آل احمد، احساس تنهایی را در او بیدار کند یا بفهمد پیمودن راه بدون «دلیل راه» گام نهادن در ظلمات است. آن روزها جلال، نه به دلیل دانش و تخصص اش که ادعایی هم در این زمینه ها نداشت، بلکه بیشتر به اعتبار صراحت و صداقت و شجاعت و هوشیارتر بودنش «خضر راه» بود. و اصلا معیار بود. اگر جلال زنده مانده بود لابد اول هوشیارتر می شد و خودش را اصلاح می کرد و بعد خیل اصحابش را.

افسوس که زود رفت و آنقدر نماند که آثار فقط «روشنفکر معترض» بودن را ببیند و نقدها را بشنود و بیشتر بیاموزد. و مثل مرادش خلیل ملکی، با تامل و حوصله بیشتری بیندیشد و اظهارنظر کند. باری، آن روزها روشنفکران حرفه ای که اغلب «توده ای تبار» بودند، تازه داشتند پوست می انداختند. یا توبه نامه می نوشتند. بعضی به شاه و بعضی به خلق و به پرولتاریا. علمای علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی و ادبی هم حداکثر پژوهشگر و ویراستار بنگاه نشر و ترجمه دولتی یا بنیادهای فرهنگی و موسسات تحقیقاتی بودند که تحت ریاست عالیه شهبانوی هنرپرور! یا فلان شاهدخت و شاپور و امثال آنها اداره می شد. در این میان چند تنی بودند که جان خود را به شعله ای بدل کرده بودند در چراغدان آگاهی، و در گوشه و کنار آن برهوت سیاهی و تباهی نور می افشاندند و راه را، باری و گاهی، روشن می کردند. در این شعله زار، شعله جلال گرم و گیرا بود.
درست ۱۰ سال بعد در شهریور ۱۳۵۸ آیت الله طالقانی درگذشت. تازه اول راه بودیم و بیش از هر زمان دیگر «دلیل راه» می خواستیم. با رفتن او یکباره موج دلهره برخاست. اما کم کم در امیدهای انقلاب، آرام گرفت. با رفتن آیت الله طالقانی حس ستایش و دریغ در من – و هزاران دیگر از نسل ما- ماند و راه خود را در شعری پیدا کرد به اسم «والنازعات» که به قول منتقدی، ترکیب حماسه و مرثیه بود و همین را بر پیشانی این شعر نوشت و چاپ کرد.
و بعد بهمن ۱۳۷۳ با رفتن مهندس بازرگان احساس ستایش و دریغ همراه نوعی ترس و تعلیق آمده است. ترس از تاریک شدن آسمانی که ستاره هایش یک به یک افتد و از برجی که دیده بان هایش رفته اند. و ترس از گرداب هائل و بیم موج و از شب، شب بی ساحل. و حسّ تعلیق به خاطر شب تیره و بی دستاویز. به کجای این شب تیره …و بخاطر صداقت زلالی که دیگر نیست و نجابت ارجمندی که غروب کرده است. راستی این چه احساسی است؟ میان سالی بدترین سالهای عمر است، سالهای بلاتکلیفی و دلهره . نه شور جوانی هست که حریف اندوه گزاریها شود. نه ایام پیری رسیده که بتوان تلخی روزگار را با شیرین زیستن در خاطرات، تحمل کرد. این ترس و تعلیق بس آزار دهنده است. اما باید بر آن غالب شد. پس آنچه از دست رفته و دیگر نیست، گو نباشد. البته دریغ و درد که نیست. اما امید که هست. «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.»

خبر را درغربت شنیدم. غربت عوالم خودش را دارد. آدم، در غربت حساس تر و شکننده تر می شود. از دلتنگی های معمولی شروع می شود تا غم مهجوری. بیش از هر زمان دیگر، خاطرات هجوم می آورد. ابر خاطرات، سراسر آسمان دل را پر می کند. تا به سرانگشت کدام تداعی و کجا ببارد. عصر رفتم کنار ساحل. تنها جایی که این شهر غریبه را وصل می کند به سرزمین آشنا. به دریا. من و دریا، هر دو از هم انباشته بودیم. من و مه و دریا هر سه به هم پیچیده. همچون کلافی. و نشسته بودیم روی شن های ساحل. و مه، رنج واژگونه دریا بود. برخاستم که برگردم به خانه. کلاف مه هم با من برخاست. در راه که برمی گشتم، کسی می خواند : «… به شکوفه ها به باران – برسان سلام ما را …» رادیو خبر می پراکند: «مهدی بازرگان اولین نخست وزیر دولت انقلابی ایران، امروز در فرودگاه زوریخ درگذشت…» غافلگیر شدم. گوینده منتظر نماند تا شنونده که من باشم، ثقل خبر را هضم کنم. خبر را تا آخر خواند. و تا من به خودم بیایم داشت قیمت سهام بورس لندن و نیویورک و پاریس را می داد. البته خیلی هم لازم نبود که خبر را تمام کمال شنیده باشم. ته مانده پژواک نامنظم کلماتی که در پس سامعه ام قیقاج می رفتند، کافی بود تا بفهمم گوینده رادیو چه حرفهای مربوط و نامربوطی را به هم بافته تا کار اطلاع رسانی اش را به درستی انجام داده باشد: «ناراحتی قلبی، دموکراسی، لیبرال، دکتر مصدق، حقوق بشر، گروگانگیری، آیت الله [امام] خمینی، استعفا، جنگ، گام به گام و … » کلماتی بود که در آن چند لحظه غافلگیر شدن من، ادا شده بود و هنوز پژواک داشت. انواع جملات را می شد با این کلمات ساخت، گرچه همان جمله اول کار را تمام کرده بود. آن کلاف مه گشوده بود «و لاجرم بارانی آرام و پردوام در پی…» آسمان بی دریغ و بخشنده بوده و اندوه، فروتن و مهربان به خانه رگها رخصت می جست. و سکر رنج، آرام آرام رخوت می آورد. به جایی خوانده می شدم. مکاشفه ای در غربت. فضائل بی همتای سکوت در تنهایی (به قول هانری کربن). و این شعر سهراب سپهری: «هر کجا هستم باشم – آسمان مال من است … چه اهمیت دارد گاه اگر می روید قارچهای غربت.» کناری ایستادم. کلاف گوریده مه، باز هم لایه به لایه می گشود. ومن را با خود می برد. تا جوانی و حالا میان سالی. نام جوین تنهایی زیر دندان ناتوانی. نام گذاری ها بند گرانی است بر عقاب خیال. خود را می سپرم به دست حسّ اکنون. «حال». صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق. چه اهمیت دارد که اسم این احساس چیست؟ احساس اشغال شدگی از هجوم خاطرات دور. خیلی دور و مرور سریع آنها تا امروز. طبیعی ترین احساس و عکس العمل در برابر خبر مرگ دوستان و عزیزان همین است. بازگشت سریع به انبان ذهن و مرور آنچه بر تو با او گذشته. به خانه می رسم. آسمان هنوز بخشنده است و می بارد. «انگشتی بر کلاف گوریده مه – و لاجرم بارانی آرام و پردوام، در پی»

من بازرگان را بیش از چند بار ندیدم دوست نزدیک و همرزم مبارزاتی او هم نبوده ام. «نهضتی» هم نیستم. اما به عنوان یکی از آدمهای نسل سالهای ۱۳۵۰ – ۱۳۴۰ که بازرگان بر گردن آنها حق تعلیم دارد، لازم می دانم ادای دین کنم و حق او را بگزارم. او برای بسیاری از هم نسلان من، هم آموزگار بود و هم دلیل راه .درباره زندگی سیاسی بازرگان دیگران نوشته اند و باز هم خواهند نوشت. دستشان در نکند. اما نوشته هایی که از چهره خصوصی و کنش ها و رفتارهای شخصی شخصیت های بزرگ پرده می گیرد و میزان وفاداری صمیمیت آنها را درباره حرف هایی که یک عمر زده اند، نشان می دهد پر جاذبه تر است. به همین جهت است که من نوشته زیبا و عاطفی دختر بازرگان (خانم زهرا بازرگان) را به نام «دلم برای پدر تنگ شده» (ضمیمه «ایران فردا» – اسفند ۱۳۷۳) یا «طرح یک زندگی» که خانم پوران شریعتی رضوی همسر دکتر شریعتی، درباره عوالم شخصی و خصوصی وی نوشته، بیشتر دوست دارم.
باری، حالا به قول گلستان “سی سال و بیشتر” از آن روزها می گذرد. روزی که برای اولین بار بازرگان را شناختم یکی از روزهای ماه رمضان بود که به زمستان افتاده بود. هوا حسابی سرد بود. و من ۱۶ – ۱۵ ساله بودم. موی بر صورت روییده و نروییده. و سالهای آخر دبیرستان را در دارالفنون می گذراندم. همراه با دوست دیرینه سید مهدی طالقانی (فرزند آیت الله طالقانی) که هم کلاس من بود. آن روز غلامرضا امامی مرا به مسجد هدایت برد که بعد از نماز ظهر و عصر جلسات سخنرانی برگزار می شد. زنده یاد استاد محمد تقی شریعتی، شهید باهنر از جمله سخنرانان بودند. و با این غلامرضا امامی رفیق گرمابه و گلستان بودیم. چند سالی از ما بزرگتر بود. و در چشم ما او بود که از همه چیز خبر داشت و با علم رجال وسیعی که داشت، همه را می شناخت و می شناساند. برای ما پنجره ای بود که به دنیاهای بزرگ و دنیای اهل نظر و قلم باز می شد. همه، دنیای ارجمندان و نجابت ها. رضا یک روز در مسجد هدایت گفت: «اون آقا را می بینی نشسته صف جلو عبابه دوش دارد… همان که ریش پروفسوری مختصری دارد… مهندس بازرگان است. تازه از زندان آزاد شده با آقای طالقانی زندان بودند. نهضتی است استاد دانشگاه هم هست. زمان دکتر مصدق جزو جبهه ملی بودند. انگلیسی ها را از پالایشگاه آبادان بیرون کردند … چند تا هم کتاب نوشته …»
نه من می پرسم و نه او توضیح می دهد که نهضتی یعنی چه. اما مصدقی بودن بیش از هر چیز توجهم را جلب می کند. از بین چهره هایی که هر روز در مسجد هدایت می بینم، این یکی ماندگار تر می شود. مهندس بازرگان با جمجمه ای نسبتا بزرگ صورتی استخوانی و با چهره ای جدی و با اعتماد به نفس که احترام مخاطب را بر می انگیزد. و چشمهایی که نگاهی عمیق و نجیب از آن می تراود. صمیمی و فروتن و مبادی آداب. بعدا درمی یابم که هم استاد دانشگاه است و اهل دین و سیاست. و زندان هم رفته. اینها، برای اینکه ذهن جوانی ۱۶-۱۷ ساله را اشغال کند، هیچ کم نداشت! شخصیتی مثال زدنی از آشتی علم و دین که آن روزها موضوع روز بود. مبارز هم هست و زندان رفته. احترام زیادی در ما بر میانگیزد. وکم کم میرود در ردیف الگوها مینشیند. تا سال ۱۳۵۶ و تشکیل کمیته حقوق بشر برای اول بار در ایران. و تا بهمن د۱۳۵۷ و تا امروز. وقتی به سخنان او گوش می دهیم یا کتابهایش را می خوانیم، دریچه های جدیدی یک به یک در چشم انداز ما باز می شود. یاد می گیریم که تعصب کور است. ایمان از شک می گذرد. یاد می گیریم لا اکراه فی الدین چه سخن بلندی است. باید وسیع باشیم. حصارهای کودکی و نوجوانی یک به یک فرو می ریزد. محیط خانه و مدرسه، با پنجره هایی که یکی پس از دیگری به سوی آگاهی و عصیان باز می شود، برای ما کوچک و تنگ می شود. این است حال و روز ما در آن سالها. که تا سالها بعد ادامه یافت تا دهه ۱۳۵۰ و سخنرانیهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد. ان سالها هم کتابهای آل احمد و سارتر و آندره ژید و کامو و نگاه و یاس فلسفی دکتر رحیمی و عزاداران بیل ساعدی و شعرهای نیما و فروغ و اخوان و شاملو را می خوانیم، و هم تفسیر پرتوی از قرآن و تفسیر نوین و اقبال و راه طی شده بازرگان را. هم جنگ شکر در کوبا، سپید دندان، مادر، خوشه های خشم، نان و شراب و نسخه تایپی مغضوبین زمین (قانون) و خاطرات چه گوارا را می خوانیم و هم انتظار، مذهب اعتراض و سایر سخنرانیهای دکتر شریعتی را که یکی پس از دیگری به صورت جزوه چاپ و منتشر می شود. هر کدام از اینها، در چشم ما عطشناکان آگاهی و عصیان زدگان، یک تیپ و یک الگو می سازند. که به قول مخملباف، گاه می شد که در یک روز، همه با هم یقه آدم را می گرفتند و ردیف جلوی ما می نشستند. با اینکه هر کدام از چیزی حرف می زدند – از ادبیات و فلسفه و دین و شعر و مبارزه – اما شگفتا که همه از «یک چیز» می گفتند از انسان و شرف انسانی. از آگاهی و شکوه آگاهی و مسئولیت ناشی از آن. و اینها به راحتی کنار هم می نشینند. مجموعه ای از فکر و احساس انسانی و تعالی جوینده. تراکم ایمان و آرمان بودیم.

و حالا «سی سال و بیشتر» از آن روزها می گذرد. و بازرگان در میان ما نیست (نیست؟). چهره نجیبش همچنان بر ایوان خاطره نشسته. گفته ها و شنیده ها و خاطرات را می کاوم و اینها که ماندگارترند، می نویسم.
وقتی در آبان ۱۳۴۶ از زندان آزاد شد، آل احمد گفته بود برویم دیدنش و غلامرضا امامی مامور شده بود ترتیب کار را بدهد. تلفنی زد و قرار گذاشت. و جلال آمد به منزل بازرگان که خیابان ظفر بود و یک کتاب درباره نهضت «مالکم ایکس» در آمریکا که به زبان فرانسه بود. برای بازرگان آورد. خودش خوانده بود و حاشیه زده بود. به بازرگان گفت وقتی «مارتین لوترکینگ» را کشتند خشونت بین سپاهان شعله کشید. اما حالا با مرگ «مالکم ایکس» رهبر سپاهان مسلمان، عشق و ایمان است که آنها را به هم پیوند می دهد. بعد بازرگان دخترش را صدا کرد و کتاب را به او داد و جلال گفت: «ترجمه اش کنید. چاپش می کنیم.»
بازرگان نیز یک جلد کتاب «خانه مردم» که سفرنامه حج یا خاطرات حج بود به جلال داده بود. و جلال از این اسم گذاری کتاب (خانه مردم) خوشش آمد و صحبت از همبستگی مسلمان ها در ایام حج کرد. خودش سفر حج رفته بود و «خسی در میقات» را درآورده بود. دیدارشان بسیار صمیمی بود. بازرگان شاد و سرحال بود. گویی سالهاست یکدیگر را می شناسند. با فروتنی به آل احمد گفت شما ما را شرمنده کردید که تشریف آوردید. دروغ نمی گفت. و جلال با همان حالت عصبی و مهربانش گفت: « شما زندانش را رفتید، شرمندگی اش مال ماها است، نه شما»
روبرو نشستن این دو چهره که متعلق به دو حوزه روشنفکری با دو نوع عوالم و علایق در آن روزها بودند، برای ما جوانها که داشتیم شکل می گرفتیم و الگو برمی داشتیم، چقدر معنی دار بود. بعدها، آل احمد خیلی پشتش را گرفته بود که بازرگان را بیاورید عضو کانون نویسندگان شود. و بازرگان از سر تواضع نمی پذیرفت و خود را نویسنده نمی دانست.

اهل انصاف بود و هر کاری که می کرد از سر اعتقاد بود. در ایام زندان به مناسبتی از فلاح به نیکی یاید کرده بود. و این فلاح در زمان خلع ید از مسئولین شرکت نفت بود و با بازرگان همکاری کرده بود. و حالا قائم مقام دکتر اقبال مدیرعامل شرکت نفت شده بود. این ذکر خیر و حفظ الغیب به گوش فلاح می رسد. به بازرگان در زندان پیام می دهد که اگر بخواهید می توانم اسباب عفو ملوکانه شما توسط شاه را فراهم کنم. بازرگان جواب داده بود که شما در زمان قضیه خلع ید، آدم پاک و خوبی بودید و ذکر خیر من از شما بر می گردد به همان قضایا. پاکی شما در آن روزگار پنهان کردنی نیست. اما حالا آلوده شدی و دلال مظلمه ای. و من هیچ نیازی به شفاعت شما و عفو ملوکانه شاه ندارم…

در دوران کوتاه (۹ ماهه) نخست وزیری اش، جولان که نداد هیچ مدام با انقلابیگری های بی پایه در افتاد و جان بر سر ان نهاد و افسار نخست وزیزی را رها کرد.. با اینکه به دنبال یک انقلاب روی کار آمده بود، اما هدف هایش از نوعی نبود که توسل به هر وسیله ای را توجیه کند. در اصول و ارزشها مورد اعتقادش استوار بود. منافع کشور را مقدم بر هر چیز می دانست. در نظر او صفت «اسلامی» برای انقلاب و جمهوری بسیار مهم و بسیار جدی بود. در همان اوایل انقلاب، روزی اولیای شرکت نفت با مشاورین حقوقی و فنی رفته بودند نزد او و مساله فسخ قرارداد کنسرسیوم را مطرح کردند و توضیح دادند که با توجه به اینکه هم شرکت نفت و هم اعضای کنسرسیوم نسبت به قرارداد نظراتی دارند و می خواهند در آن تغییراتی بدهند، بنابراین از نظر حقوقی می توان گفت قرارداد در یک وضعیت بلاتکلیف قرار گرفته. موقع خوبی است که شرکت نفت موضع بگیرد و اعلام فسخ کند. و اما اگر قرار است از قرارداد کنسرسیوم خلاص شویم، الان موقعیت خوبی است که اعلام فسخ شود و … بازرگان به عنوان نخست وزیر گفته بود مسائل حقوقی بجای خود محفوظ، اما از نظر من دو مطلب مهم وجود دارد؛ یکی اینکه اگر این اعلام فسخ ما را با اوضاعی شبیه مشکلات بعد از ملی شدن نفت و تحریم نفت ایران مواجه سازد، موافق نیستیم.
دوم اینکه این انقلاب مبتنی بر ارزش های اسلامی است و ما یک کشور مسلمان هستیم و به اصولی پایبندیم که مهم ترینش «وفای به عهد» است. بنابراین اگر قرارداد واقعا وجود ندارد و منفسخ است، اعلام فسخ شود ولی اگر هنوز معتبر است، صحیح نیست که ما نقض عهد کنیم.

کمال جویی غیر از قهرمان پرستی است. نمی خواهیم و نباید از بازرگان یک قهرمان تمام و کمال و بی نقص بسازیم. او هم آدمی بود با قوت ها و ضعف هایش. اما زیبایی ها را باید ستود. بازرگان دو چهره داشت: یک چهره سیاسی و یک چهره فرهنگی. با اینکه اغلب سعی می کنند هر دو را ادغام کنند و چهره یک الگوی کامل از او بسازند، اما چهره فرهنگی بازرگان شاخص تر است. راه و رسم سیاسی بازرگان باید در پرتو همین چهره فرهنگی – دینی او تعریف شود. چهره بازرگان به عنوان یک سیاستمدار برجستگی های زیادی ندارد. بازرگان یک «معترض سیاسی آرمانخواه و تنزه طلب» بود تا سیاستمداری حرفه ای که برای تصرف قدرت طرح و نقشه داشته باشد.
سخنرانی ها و گزارشهای هفتگی اش به مردم که در طول ۹ ماه نخست وزیری از تلویزیون پخش می شد بیشتر پند و اندرز یا گلایه و درخواست بود که از زبان ناصح مشفقی گفته می شد تا بیانات سیاسی نخست وزیر دولت انقلاب که آن همه چوب لای چرخ دولتش بود. و این، نقص کار او، هم بود و هم نبود. نقص کار او بود چون در برابر آن همه «ناممکن ها» که در برابر دولت قرارداشت طرح و برنامه برای «ممکن ها» نداشت و یا اگر داشت کافی یا عملی نبود. نقص او نبود چون بازرگان در چهره فرهنگی اش، یک روشنفکر دینی و یک دیندار روشنفکر بود. یعنی برآیند پیوند سنت و نوآوری بود. سنت می خواهد بماند و نوآوری آن را دگرگون می کند. سنت نگاهبان فرهنگ است و نوآوری پیش برنده آن. نوآوری ها اگر بهنگام و اصیل باشند (نه وارداتی و بیگانه) در بافت فرهنگ ریشه می دوانند و خود جزو سنت (فرهنگ) می شوند. از بین سنت ها نیز فقط آنها که آینده ای دارند می مانند. سنت آینده دار آن است که به نوآوری بهنگام و اصیل راه دهد و با آن ترکیب شود. چهره فرهنگی بازرگان نمونه ای از همین ترکیب سنت و نوآوری بود. از سنت ها ، دین و ملیت و از نوآوری، علم و آزادی در او به هم پیوسته بودند و این پیوند بر بستری از صمیمیت و پاکی که در جان او نهفته بود برآمده بود. او مرد اخلاق بود.
شگفتا! آن روزها چهره سیاسی بازرگان بود که برای ما بیشتر جاذبه داشت. و امروز چهره فرهنگی او است که ماندگار شده و ما را به خود فرا می خواند و چهره سیاسی او، بیشتر به کار عبرت آموزی می آید. واین جابجایی از حقیقت مهمی خبر می دهد.
بازرگان از دین و اخلاق شروع کرد و هیچگاه از آن رونتافت. به واقع در تمام طول فعالیت سیاسی خود چه در زمان تشکیل نهضت مقاومت ملی با آیت الله طالقانی و زنجانی و دیگران و چه در زمان نهضت آزادی از همین موضع و مبدا بود که به مبارزه سیاسی و به امر سیاست پرداخت. بی جهت نبود که از وادی سیاست و ملک نیز به سلامت درگذشت و دوباره برگشت به همان آغازگاه. به دین و اخلاق و به اصل خویش.
اما در این رجعت نیز همچنان برآیند پیوند سنت و نوآوری بود. سخنرانی آخر او تحت عنوان «هدف بعثت انبیا» و نیز مکاتباتش با کیهان هوایی در سال ۱۳۷۳-۱۳۷۲ بهترین گواه آن است.
زندگی سیاسی و سیر و سلوک فرهنگی و فکری او، سراسر یک عبرت است و هل من مذکّر. یکی از روشنفکران روسی در دوران اتحاد جماهیر شوروی گفته بود «ما یک تنه تجربه ای را از سر می گذرانیم که سود و عبرت آن عاید همه بشریت می شود.» آدمهایی مثل بازرگان در تاریخ، یک تنه کارهایی می کنند که ثمره اش مال همه است.
بی گمان، ارجمندانی چون بازرگان طنین پاکی و نجابت را در برهوت تاریخ، زنده و شنیدنی نگاه می دارند و نمی گذارند نومیدی و زشتی ریشه بگیرد و بپراکند. آنها با صادقانه و پاک زیستن، پاکی و صداقت را معنی کردند و با مرگ خود به زندگی معنی می بخشند. چراغ بازرگان در چراغدان دل هزاران از نسل آن روزگار و نسل های بعد برای همیشه روشن و فروزان است. فروزان تر باد.

مردن عاشــق نمی میراندش
در چراغی تازه می گیراندش

طالقانی در بستر تحولات زمانه -گفت و گو با محمد توسلی

مهندس توسلی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۱۷ در یک خانواده مذهبی از طبقه متوسط در محله سنگلج تهران متولد شد؛ محله ای که نام شریعت سنگلجی قرآن پژوهی که در باره افکارش مناقشه زیاد است را به یاد می آورد. محمد توسلی هم در نوجوانی در میان همین تنش های فکری رشد و نمو یافت. در سال ۱۳۳۶ وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد. سال هایی که پس لرزه های کودتای ۱۳۳۲ را همراه داشت. او همزمان با فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان با جریان های سیاسی آن زمان آشنا و مرتبط شد. با تشکیل نهضت آزادی در ۱۳۴۰ به عضویت این جمع در آمد. مهر ماه سال ۱۳۴۱ اگر برای ادامه تحصیل در رشته حمل و نقل و ترافیک به آلمان و سپس آمریکا نرفته بود، حتما در دستگیری فله ای اعضای نهضت در بهمن همان سال به زندان می رفت. اما پنج سال بعد که بعد از دوران تحصیل به ایران برگشت ممنوع الخروج شد.اما دغده های مردمی و مذهبی او را آرام نمی گذاشت و از این پس به خاطر کمک هایی که به بنیان گذاران مجاهدین کرده بود در سال ۱۳۵۰ بازداشت و یک سال محکومیت گرفت. مهندس توسلی پس از انقلاب اولین شهردار تهران شد. ایشان اکنون دبیر کل نهضت آزادی ایران هستند.

*ویژگی برجسته ای که از آقای طالقانی ذکر شده است و تقریباٌ همه بر آن اذعان دارند این است که ایشان در طول حیاتشان و خصوصاٌ در برهه انقلاب و بعد از انقلاب با گروه ها و طیف های مختلف در ارتباط بودند، مراوده داشتند و تقریباٌ رفتارشان با همه جریانات مسالمت آمیز، دوستانه و صمیمانه بود. به نظر شما این خصلت که در وجود مرحوم طالقانی آنقدر قوی و پر رنگ بود، از کجا نشأت گرفته است؟ به عبارتی این ویژگی جزئی از خصوصیات فردی فرد ایشان بود یا برداشتی بود که از آموزه های اسلامی و قرآنی داشتند یا یک استراتژی و برنامه سیاسی بود که ایشان برای آینده کشور داشتند و یا دلایلی دیگر عامل چنین منشی در ایشان شده بود؟

شخصیت آیت الله سید محمود طالقانی در یک برهه زمانی خاصی شکل گرفته است. طالقانی فرزند مرحوم سید ابوالحسن طالقانی روحانی سرشناس و با نگاه خاص حوزوی است. ایشان با پدر مهندس بازرگان، مرحوم عباسقلی بازرگان، ارتباط نزدیکی داشتند. در سال ۱۳۰۳ یعنی بعد از کودتای ۱۲۹۹ رضاخان، در منزل آقای عباسقلی بازرگان جلساتی با عنوان «البلاغ» دایر می شود که مسائل اجتماعی را در آن مطرح کنند و به خصوص به سوالات و ابهاماتی که در زمینه مسائل دینی روز وجود دارد، پاسخ بدهند. بنابراین پدران بازرگان و طالقانی بعد از کودتای ۱۲۹۹ ارتباط فرهنگی اجتماعی با یکدیگر داشتند. پدر ایشان زندگیشان با عموم روحانیون متفاوت بوده و به عنوان مثال از درآمد حوزوی ارتزاق نمی کردند. شاغل بودند و از حرفه تعمیرات ساعت درآمد داشتند. پایه زندگی و نگاه اجتماعی ایشان متفاوت بوده و طالقانی در چنین خانواده ای متولد می شود. تولد طالقانی ۱۲۸۹ است، چهار سال بعد از انقلاب مشروطه. بازرگان متولد ۱۲۸۶ است. دکتر سحابی هم دو سال از مهندس بازرگان بزرگ تر بودند. بنابراین این افراد در چنین فضایی به دنیا آمده اند. آقای رسول جعفریان راجع به پیشینه این بزرگوار می گویند که خواهر ابوالحسن طالقانی مادر علی اکبر حکمی زاده ست. آقای حکمی زاده کسی است که در حوزه تحصیل کرده و در اوایل دهه ۲۰ کتاب «اسرار هزار ساله» را نوشته است و ۱۳ سوال کلیدی در مورد ابهامات اسلام سنتی و خرافات پیرامون آن مطرح می‌کند. آقای خمینی که در سال ۲۲ کتاب «کشف الاسرار» را می نویسند در پاسخ به سوالات حکمی زاده است.

همزمان این افراد در سال های بعد از شهریور ۲۰ جلساتی با شریعت سنگلجی داشتند. ٌ من در کتاب خاطراتم شرح داده ام، در سن نوجوانی در منزل پدرم و جمعی از اقوام، جلسات شریعت سنگلجی برگزار می شد و با افکار و اندیشه های او که در آن مجالس مطرح می کرد بعد ها آشنا شدم و جزئیات آن فضا را به خاطر دارم. بنابراین ما طالقانی را در یک فضای اجتماعی پس از مشروطه، شرایط خانواده، ارتباط با عباسقلی بازرگان و شریعت سنگلجی و ارتباط با افرادی که در حوزه سوالات و ابهامات جدی تاریخی و مذهبی داشتند، چون حکمی زاده نویسنده اثر «اسرار هزارساله»، می بینیم. با این پیشینه، طالقانی بعد از این که دوره حوزه قم را می گذراند، به نجف می رود، بعد اصفهان و نهایتاٌ از آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیانگذار حوزه علمیه قم درجه اجتهاد را می گیرد و در سال ۱۳۱۶ به تهران می رود. ازدواج او هم با خانم بتول علایی در همین سال انجام می شود.

آن زمان کشور در فضای اختناق و بسته رضاخان بود و مسئله برخورد آقای طالقانی در بحث حجاب که به دفعات نقل شده است، روحیه طالقانی را نشان می دهد که در مقابل ظلم همیشه ایستاده است. حتی در دورانی که پر هزینه است. بعد از این داستان او زندانی می شود و حکم می گیرد، اما به هر علت پس از مدت کوتاهی از زندان آزاد می شود. رسول جعفریان علت کوتاه شدن حکم را احترام رضاشاه نسبت به پدر ایشان عنوان می کند.

در سال ۱۳۰۳ وقتی منزل عباسقلی بازرگان میزبان جلسات است، طالقانی ۱۴ ساله و بازرگان ۱۷ ساله هستند. در واقع از همان جا این دو نوجوان به نام های محمود و مهدی به عنوان دو دوست با هم ارتباط داشتند و زمینه های مشترک شکل گیری شخصیت شان و ارتباطات خانوادگی و اجتماعی آن ها آغاز می شود. البته بازرگان در دوران رضاشاه بورس می گیرد و به فرانسه می رود و هفت سال آن جا ضمن تحصیل با جوهر تمدن غرب آشنا می شود و طالقانی هم در حوزه قم و نجف همین فرایند و آشنایی با مسائل حوزه را طی می‌کند، تا مجددا در شهریور ۱۳۲۰ در کنار هم قرار می گیرند.

در شهریور ۱۳۲۰ طالقانی در خیابان ولیعصرفعلی ، خیابان امیریه در آموزشگاهی که متعلق به آقای محمدعلی مهیاری بود، اتاقی داشت و نهاد «کانون اسلام» را تشکیل داده بود و مجله دانش آموز را منتشر می‌کرد. مخاطبش هم نسل نوجوان بود. من در خاطراتم آورده ام که در همین دوران از ایشان دعوت کردیم تا در کوچه ای که ساکن بودیم، درباره ۱۵ شعبان سخنرانی کنند. آن جا فلسفه انتظار و امید به آینده را توصیف کردند. تن صدایشان هنوز در گوش من طنین دارد. طالقانی در اولین سرمقاله مجله دانش آموز با استناد به حدیث معروف «اِذا التبست علیکم الفتن، کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن» (هنگامی که فتنه ها همچون پاره های شب تاریک شما را در خود پیچید بر شماست که به قرآن تمسک جویید) بحث بازگشت به قرآن را مطرح می‌کند.

فضای شکل گیری شخصیت و گفتمانی طالقانی و بازرگان که در آثارشان هم مشخص است، دو محور اصلی را شامل می شود: بحث فرهنگ استبدادی به عنوان مشکل تاریخی ما و بحث پیرایه‌ها و خرافات مذهبی. از نگاه آنان این دو عامل در واقع مانع اصلی توسعه ملی و عامل اصلی عقب ماندگی ما است. آن ها با واقع بینی که داشتند، به جای این که مانند حکمی زاده یک دفعه همه چیز را زیر و رو کنند و کار به اصطلاح افراطی و تند انجام دهند که از طرف مقابل هم با واکنش شدید مواجه می شد، دنبال چپ روی نرفتند و راه را تشخیص دادند. این آیه قرآن را سرلوحه برنامه هایشان قرار دادند که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»، و معتقد بودند تا تحول فرهنگی و اجتماعی در جامعه به وجود نیاید، امکان هیچ نوع تحولی نیست. بنابراین به انجام فعالیت های فرهنگی و اجتماعی رو می آورند تا موانع توسعه ملی برطرف شود.

در آن زمان فضا به حدی بسته است که کسروی در سال ۲۴ ترور می شود. حکمی زاده هم که با کسروی هماهنگ بود در معرض ترور قرار داشت و اجبارا تهران را ترک می کند و به کرج می رود. او نهایتاٌ با فراموش کردن تمام گذشته اش با دانشگاهی در آمریکا ارتباط برقرار می کند و تخصص مرغداری می گیرد. تا آخر عمر هم به حرفه مرغداری مشغول بود.

توجه به این واقعیات کلید شناخت رفتار اجتماعی طالقانی است. هم شرایط خانوادگی او و هم شرایط اجتماعی و سیاسی و همچنین گفتمانی که از شهریور ۲۰ هماهنگ با بازرگان آغاز می شود.

 

*آقای مهندس در توصیفی که شما بیان داشتید بستر اجتماعی شکل گیری شخصیت طالقانی و بازرگان را مشابه توصیف کردید که منجر به بروز دغدغه های اجتماعی و مذهبی برای آنها شد. اما نکته ای که تاکید سوال قبل است، اتفاقاٌ یکی از وجوه تفاوت بین این دو نفر است. استعاره معروف آیت الله بازرگان و مهندس طالقانی را که زندانیان چپ برای توصیف تفاوت رفتار اجتماعی بازرگان و طالقانی داشته اند را در نظر بگیرید، گویا آقای طالقانی در مواجهه با گرایش های مختلف فکری و اعتقادی روی باز تری داشته اند، اما آقای بازرگان خصوصا در مواجهه با چپ ها خیلی جدی، محکم و به نوعی غیر دوستانه برخورد می کردند. این تفاوت از کجا ریشه می گیرد؟

بیشتر تفاوت در نوع منش و خصلت های شخصی آن ها است نه بینش آنان. بازرگان انسانی است که کاراکتر جدی دارد، خیلی با پرنسیب و منظم. ما که با ایشان کار کردیم، می دیدیم ۲۴ ساعت روز و ایام هفته شان همه برنامه ریزی شده است. یعنی می دانستند از اول هفته تا آخر هفته وقتشان را چگونه باید بگذرانند. این ویژگی شخصیتی ایشان بود. طالقانی این ویژگی را نداشت. از طرفی دیگر او در خانواده‌ای روحانی رشد یافته بود، که بازرگان این ویژگی را نداشت. در فرهنگ شیعی ما، مستقل از این که مردم چگونه می اندیشند، روحانیت همواره ملجأ مردم بوده است. یکی از مشکلاتی که ما بعد از انقلاب داریم این است که روحانیت شیعه ما پس از آن که در جایگاه قدرت قرار گرفت، بسیاری از آن ها دیگر جایگاه ملجا و پناهگاه را نزد عامه مردم از دست داده اند.

به هر حال اصطلاحی که در مورد آیت الله بازرگان و مهندس طالقانی گفتید را زندانیان حزب توده در زندان شماره چهار قصر نسبت به آنان مطرح کردند. یکی از دلایلش این است که در زندان برنامه بازرگان منظم بود، اما طالقانی فرصت داشت و با آن ها کاملاٌ خصوصی صحبت می کرد و گپ می زد، در نتیجه به نظر می آمد او حساسیت کمتری نسبت به آن ها دارد. شما اگر زندگی طالقانی را مرور کنید، فراوان از این رفتارها مشاهده می کنید. در آن مقطعی که فداییان اسلام هیچ جایی را نداشتند و در معرض خطر بودند، او خانه اش را در اختیار آنها گذاشت و ملجأ آن ها بود.

این تفاوت هم به لحاظ کاراکتر و شخصیت شان است، هم به لحاظ کارکردشان. طالقانی به عنوان روحانی کارکردی داشت و بازرگان به عنوان استاد دانشگاه کارکرد دیگری. برداشت شخصی من به عنوان کسی که از نزدیک با مرحوم طالقانی محشور بودم و تا آخرین روزهای حیات با ایشان دیدار داشتم و در خیلی از امور از ایشان مشورت می گرفتم، طالقانی فطرت انسان ها را پاک و خدایی می دانست و باور داشت اگر کسی مارکسیست شد و نگاه دیگری پیدا کرد، آن فقط ظاهر امر است. بنابراین چون باطن انسان ها را خدا یکسان خلق کرده است، با همه ارتباط انسانی داشت و روی آن ها تاثیر می گذاشت.

به واسطه همین نگاه خیلی ها جذب طالقانی شدند و لااقل روابط انسانی و عاطفی با طالقانی برقرار کردند که در جهت انعکاس افکار و اندیشه های طالقانی در جامعه بسیار موثر بوده است. به خصوص در دوران کوتاه زندگی بعد از انقلاب ایشان این مسئله کاملا مشهود است. به عنوان مثال صحبتی که راجع به حجاب اجباری می کنند و به دل مردم می نشیند.

 

*هفت سالی که بازرگان و طالقانی از هم جدا بودند، را چقدر در تفاوت منش این دو موثر می دانید؟ در این دوره مهندس بازرگان رشته مهندسی می خواند و آیت الله طالقانی در حوزه علمیه به نوعی علوم انسانی می خواند. از جنبه دیگر مهندس بازرگان در این سال ها به اروپا می روند که جامعه ای باز داشته است و طالقانی به حوزه می روند که یک جامعه بسته است. این عوامل را در این که مهندس بازرگان خیلی سیاه و سفید و خط کشی شده به جامعه نگاه کند، اما آقای طالقانی خاکستری تر و طیفی جامعه را ببیند چقدر مؤثر می‌دانید؟

طبیعی است که رفتار اجتماعی و منش مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی که در دو محیط تحصیلی متفاوت قرار داشتند و شرایط تربیت خانوادگی آنها، متفاوت باشد. اما وقتی در کنار هم قرارگرفتند و در کار جمعی با هم تعامل داشتند به لحاظ بینشی هماهنگ عمل کردند اما منش و رفتار آنها متفاوت بوده باشد. به لحاظ منشی طالقانی خیلی باز و آزاد عمل می کند اما بازرگان منظم و سیستماتیک عمل می کند و همه چیز سر جای خودش قرار دارد.

 

*اشاره کردید روحانیت ملجأ مردم است و مردم برای شکایات و دغدغه های اجتماعی به آن ها رجوع می کنند. اما ما در طالقانی تفاوت با عموم روحانیت زیاد می بینیم. بسیاری از روحانیون با افرادی که نوع دیگری می اندیشند، برخورد های سلبی و بعضا خشن داشته اند، اما همانطور که گفتید طالقانی با همگان نشست و بر خاست داشته است. از طرف دیگر ما ویژگی ای در آقای طالقانی می بینیم که ایشان را در میان هم کسوتان شان جزو نوادر ساخته است و آن روی آوردن به کار حزبی و گروهی است. شما ریشه و عامل این تفاوت را در چه عواملی می بینید؟

این ویژگی خاص کاملا در شخصیت طالقانی برجسته است. به خصوص بعد از شهریور ۲۰ که طالقانی در کنار بازرگان و سحابی قرار دارد؛ آنها طی تعامل فرهنگی و اجتماعی که با یکدیگر دارند و مسائل اصلی جامعه را مورد توجه قرار می دهند به این جمع بندی می رسند که برای زدودن خرافات باید راهبرد بازگشت به قرآن را مورد توجه قرار داد و تا آخر عمر این محور تلاش های فرهنگی شان بود. در زمینه اجتماعی هم به جمع بندی می رسند مشکل اصلی جامعه ما فرهنگ استبدادی است و خروجی فرهنگ استبدادی تک روی، خودخواهی، خود برتر بینی و نداشتن روحیه کار جمعی است.، بنابراین برای زدودن فرهنگ استبدادی، تشکیل و تقویت نهادهای مدنی و مشارکت در این نهادها نیاز است.

این یکی از نگاه های راهبردی طالقانی در کنار بازرگان و سحابی بوده است و از همان سال ۳۶ که خود من به عنوان دانشجو شاهد بودم، طالقانی ارتباط نزدیک با انجمن اسلامی دانشجویان داشت. شب های جمعه که ما به مسجد هدایت می رفتیم و در برنامه های انجمن، خصوصا به مناسبت ها چون جشن عید فطر، همیشه طالقانی در برنامه ها حضور پررنگ داشت و نماز جماعت به امامت آقای طالقانی برگزار می شد. عکس های آن دوران ( ۳۶ تا ۴۱) را که بارها منتشر شده است، کار من است.

در دوران نهضت ملی ایران هم فقط بازرگان نبود که فعالیت می‌کرد، طالقانی هم ارتباط نزدیکی با دکتر مصدق داشت. بعد از کودتای ۲۸ مرداد هم مشترکا بنا به ضرورت اجتماعی در کنار آیت الله سید رضا زنجانی و دیگران وارد نهضت مقاومت ملی می شوند. پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹، باز آن ها به عنوان اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم ورود می کنند که در کنگره سال ۴۱ جایگاه برجسته ای دارند.

در سال ۴۰ هم زمانی که نهضت آزادی ایران تشکیل می شود، طالقانی جزو بنیانگذاران است. البته در سوابق تاریخی آمده است که برای این کار استخاره می کنند. من نمی دانم انگیزه طالقانی از این استخاره چه بود، شاید نگران واکنش حوزه بودند، چون حوزه با تحزب ارتباط خوبی نداشت. او به لحاظ اجتماعی اهمیت تحزب را می داند، اما به لحاظ واکنش حوزوی و توده جامعه می خواهد تفأل کند و مطمئن شودکه ورودش به نهضت -که احتمالا به عنوان اولین روحانی هستند که در تشکلی حزبی حضور پیدا می کنند- واکنش منفی نداشته باشد. در ساختار حزب هم به عنوان یک روحانی هیچ حق ویژه ای برای خودش قائل نبود. شما مقایسه کنید با حزب جمهوری اسلامی که در آستانه انقلاب تشکیل می شود. در آنجا جمع روحانی ۵ نفره ای جایگاه شورای خاصی را در ساختار حزب پیدا می کنند تا مصوبات شورای مرکزی را تصویب کنند. اما در شورای مرکزی نهضت آزادی، طالقانی یک رای داشت، بازرگان یک رای داشت، یک جوان هم که آن جا عضو بود یک رای داشت. طالقانی با این کار عملاٌ درس دموکراسی را به نسل ما آموزش داد. اگر هم حق ویژه ای برای طالقانی وجود داشت، در حوزه فکر و اندیشه و آگاهی بخشی است، که او آن وظیفه را مانند همه پیامبران انجام می داد.

 

*برای سایر اعضای نهضت آزادی از جمله خود شما به عنوان یک عضو جوان که با این حزب جدید رفت و آمد داشتید، فعالیت حزبی یک روحانی و حق رای برابر او، عجیب نبود؟

موضوع همکاری جمعی طالقانی دفعتا” اتفاق نیفتاده بود و ما از سال ۳۶ که با طالقانی و بازرگان ارتباط داشتیم همیشه آن ها را با جمع می دیدیم و لذا باعث شده بود، این اتفاق از نظر ما عادی تلقی بشود.

 

*در همان بازه کوتاه شش ماهه بعد از انقلاب، اندیشه هایی که آقای طالقانی از نظر اقتصادی و اجتماعی طرح کردند نزدیک به گفتمان چپ بود، در حالی که بازرگان از طرف گروه های چپ، به لیبرال بودن متهم می شد. شما به عنوان کسی که به هر دو نفر نزدیک بودید و مخصوصاٌ در ارتباطات حزبی و کاری با این افراد قرار داشتید، آیا تفاوت اندیشگی، چه از لحاظ اقتصادی و چه از جنبه اجتماعی میان این دو نفر می دیدید که واقعاٌ بشود آن ها را نمایندگان دو طیف لیبرال و سوسیال در نهضت آزادی معرفی کرد؟

به لحاظ تاریخی سوال کلیدی را طرح کردید. به نظر من ایجاد این سوالات بیشتر ریشه در دیدگاه کسانی دارد که می خواستند به نوعی نگاه اجتماعی خودشان را توجیه کنند. کسانی که نگاه به اصطلاح سوسیال دموکراتیک داشتند و کوشش کردند طالقانی را نماد تفکر خودشان معرفی کنند. و کسانی که نگاه لیبرال دموکراسی داشتند، تلاششان این است که بازرگان را این چنین توصیف کنند. اما واقعیت امر این است که من طبق آشنایی دیرینی که با این دو بزرگوار داشتم، تفاوت این چنین در دیدگاه های این دو بزرگوار نمی بینم.

دلایل من هم این است که نه بازرگان و نه طالقانی، در هیچ یک از نوشته های خودشان نه واژه سوسیالیسم را به کار بردند نه واژه لیبرالیسم. اگر طالقانی نگاه سوسیال دموکراتیک داشت، در طول این آثاری که از دهه ۱۳۲۰ تا ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ از خود به جا گذاشته است، لااقل یک بار به این واژه را در آثار خود اشاره می کرد. بازرگان هم اگرچه درباره لیبرالیسم مطلب دارد، اما آن را رد می کند. دلیل دیگر هم این است که وقتی نهضت آزادی تشکیل می شود در تدوین مرامنامه آن، هر دو بزرگوار حضور داشتند و قاعدتاٌ باید این موضع گیری در مرامنامه حزب قید می شد. اما نه سوسیال دموکراسی آمده است و نه لیبرال دموکراسی؛ بلکه اصولی آمده که هر دو در آثارشان همان اصول را مورد تاکید قرار داده اند.

آن چه که مبنای اندیشه این دو بزرگوار را شکل می دهد، آموزه های قرآنی و تجربه بشری است. آثار طالقانی را ببینید، مرحوم بسته نگار مجموع آثاری از طالقانی راجع به آزادی جمع آوری و منتشر کرده اند، طالقانی در پرتوی از قرآن درباره آزادی بحث مفصلی دارد که به استناد آیات قرآن است. شاید طالقانی اولین کسی است که در تفسیر آیه «إِنَّا عَرضْنَا الاَمانَةَ عَلی السَّمَـاواتِ والأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَها واشْفَقْنَ مِنْهَا وحَملهَا الإِنْسَـانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» می گوید امانات یعنی اختیاری که خدا به انسان داده است. این انسان است که بین مجموعه خلقت و آفرینش از اختیار یعنی همان آزادی برخوردار است. این نگاه راهبردی طالقانی است، یعنی او انسان را انسان مختار و آزاد می داند. او به استناد «لا اکراه فی الدین» به شدت می ایستد و می گوید دین قابل اکراه و اجبار نیست. انسان ها باید به اختیار خودشان راه را انتخاب کنند. بازرگان هم همین نگاه را در آثارش دارد. به همین دلیل حزبی که تشکیل می دهند را نهضت آزادی ایران نام گذاری می کنند.

از سوی دیگر توجه داشته باشیم که حزب در ایران یک نهاد نابهنگام است. حزب در واقع شبیه سازی است از احزاب در کشور های غربی، منتها حزب در کشورهای غربی زمانی شکل گرفت که جامعه توسعه سیاسی پیدا کرده بود، انتخابات آزاد بود، پارلمان تشکیل شده بوده و در پارلمان نگاه های متفاوت وجود داشت. صاحبان نگاه های متفاوت در این شرایط به صورت احزاب در جامعه سازاماندهی و معرفی شدند. طالقانی، بازرگان و سحابی در تاسیس نهضت آزادی ایران می دانستند که هنوز ما با تشکیل حزب به معنای مدرن خیلی فاصله داریم. به همین دلیل به جای لفظ حزب، از اسم نهضت استفاده کردند که درحقیقت نقش جنبش اجتماعی برای آزادی را داشته باشد و تمام تلاششان در این راستا بود.

یکی دیگر از آموزه های قرآنی بحث عدالت اجتماعی است، که آن هم در آثار طالقانی و بازرگان مطرح است. حالا چرا بازرگان و طالقانی از واژه سوسیالیسم استفاده نکردند، برای این که آن ها بینش عمیق اجتماعی داشتند و می‌دانستند وقتی بگویید سوسیالیسم، به لحاظ اجتماعی، به مارکسیسم پیوند می‌خورد. فرهنگ مارکسیسم هم در جامعه ما زمینه عمیق و گسترده ای دارد. بنابراین هیچ وقت آب در این آسیاب نریختند و ضمن این که باور به عدالت اجتماعی داشتند، آگاهانه از این واژه استفاده نکردند.

آن پیشگامان پیشنیاز رسیدن به عدالت اجتماعی را اصلاح ساختار حاکمیت اقتدارگرای جامعه می دانستند تا انسان و شهروندان در جایگاه طبیعی خودشان قرار بگیرند و آزاد باشند. به اعتقاد آن ها جامعه متعلق به شهروندان است و خودشان باید مدیرانش را انتخاب بکنند. در چنین جامعه ای که نگاه های متفاوتی وجود دارد می‌تواند مطرح شود و در فرایند دموکراتیک تصمیم گیری شود

نقدی که به برخی از دوستان بسیار خوبم دارم، از همین جنبه است. می‌گویم شما اگر نگاه سوسیال دموکراتیک یا لیبرال دموکراتیک دارید، محترم است. اما آیا امروز وقت مطرح کردن آن است؟ چه تأثیری دارد؟ آیا مشکل امروز ما مطرح کردن این دو نگاه است؟ یا نه، اول باید ساختار اصلاح شود و در مرحله بعد در یک جامعه دموکراتیک هر جمعی می تواند و باید نگاه و برداشت خودش را مطرح کند.

گویا با طرح چنین مسائلی ما عملا می خواهیم شخصیت هایی که چند دهه در کنار هم و الگوی همکاری جمعی بودند و تعامل و هم فکری داشتند را حالا با مطرح کردن این واژه ها آن ها را از هم جدا کنیم. آیا این نگاه در شرایط کنونی که نیاز به همدلی و همکاری جمعی بیشتری وجود دارد، علاوه بر تحریف تاریخی، به مصلحت است؟

 

*این سوال را می شود اینگونه هم صورت بندی کرد که علی رغم گرایش طالقانی به سمت اندیشه های اقتصادی اجتماعی ، بازرگان بیشتر به اقتصاد خصوصی و بخش خصوصی تاکید داشتند، چطور این دو نفر آنقدر با هم رفیق و همساز بودند؟

من واقعا این اختلاف نگاه را در این حد نمی بینم، یا حداقل در آثارشان اینطور نیست. در آثارشان شما اولویت را آزادی، حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی می بینید.

ببینید امروز ما دچارمقداری چپ روی و یا زود هنگام مطرح کردن مفاهیم هستیم. این سوال که آیا راهکار تحقق عدالت اجتماعی تمرکز در دولت است یا بخش خصوصی و یا ترکیبی از آن هاست، بحث کارشناسی است. نیاز به طالقانی و بازرگان ندارد. یک بحث علمی، کارشناسی و بر اساس تجربه بشری است. مهم این است که ابتدا جامعه باید آزاد باشد و انسان‌ها با عقل جمعی و کارشناسی خودشان بهترین راهکار را در هر مقطع و برای پاسخ به نیاز های اجتماعی و اقتصادی هر عصر انتخاب کنند.

به نظرم این نکته مهمی است که این یک بحث خارج از زمان است. شاید علت این که کسانی این مسائل را مطرح می کنند چون ذهنشان متاثر از یک ایدئولوژی خاصی است، دنبال این هستند که این ایدئولوژی خودشان را سوار بر طالقانی یا بازرگان کنند. در حالی که طالقانی و بازرگان به استناد آثارشان و سوابق تاریخی چنین نگاهی نداشتند.

*شما در خاطرتان به یاد دارید که این آقایان طالقانی و بازرگان در جمع و نشستی بر سر موضوعی اختلاف نظر داشته باشند و به بحث و گفت و گو در رابطه با آن بپردازند؟

قطعا آن ها در مواردی اختلاف نظر داشته اند و در جمع خودشان مطرح و تبادل نظر می کردند. اما من هرگز شاهد چنین صحنه ای نبودم. بگذارید یک مثال تاریخی بزنم. سال ۵۷ که مرحوم مهندس سحابی از زندان آزاد شد، همانطور که خود مهندس در خاطراتشان گفته اند، در نتیجه هفت سال زندان در کنار چریک های فداییان خلق و مجاهدین خلق، نگاهشان با نگاه طالقانی و بازرگان بطور مشخص با بازرگان متفاوت بود.. جمع دوستان در روستای سینک منزل یکی از اقوام خانواده بازرگان، دو جلسه طولانی داشتیم. در آن جلسات که قبل از پیروزی انقلاب برگزار شده بود، طالقانی در کنار بازرگان کوشش می‌کردند مهندس سحابی را هماهنگ کنند، اما موفق نشدند.

نمی‌گوییم طالقانی و بازرگان هیچ اختلاف نظری نداشتند. اما آنها این تربیت اجتماعی را داشتند که با تعامل و تبادل نظر طی چند دهه در کنار هم همکاری جمعی داشته باشند و نگاه راهبردی اجتماعی مشترکشان را در هر مقطع عرضه کنند و برای تربیت چند نسل الگو باشند. آیا امروز ما باید الگوی موفق کار جمعی آنان را در جامعه مطرح کنیم که بیش از هر مقطعی جامعه امروز ما به آن نیاز دارد یا بذر تفرقه و اختلاف نظر ها را دامن بزنیم؟ چطور ممکن است دو شخصیت با این همه اختلاف نظر بتوانند در طول چند دهه با هم همکاری کنند و در آثار مکتوب شان یا حتی گفتگوهای حضوری شان نباید اثری بگذارد؟

بعد از انقلاب، فرهنگ چپ در جامعه ما حاکم شد. در روزهای اوج انقلاب و قبل از پیروزی انقلاب، در جمع شورای مرکزی نهضت آزادی بررسی شد و گفتیم در این شرایط طالقانی باید فرا حزبی عمل کند. معتقد بودیم آقای طالقانی هم جایگاهی مشابه آقای خمینی در داخل کشور دارند. خانه ایشان به عنوان یک مرکز اجتماعی مورد اسقبال مردم قرار داشت. چه کسانی در کنار طالقانی قرار گرفتند و دفتر ایشان را اداره می کردند؟ افرادی مانند مرحوم احمد علی بابایی، آقای دکتر محمد مهدی جعفری، اکبر بدیع زادگان که شاهد هستند و می توانند جزئیات برنامه ها و دیدگاه های ایشان را در این دوران گزارش کنند.

 

*یکی از انتقاداتی که خانواده مرحوم طالقانی طرح می کنند به فاصله گرفتن دوستان نهضت آزادی از طالقانی بعد از پیروزی انقلاب است. استناداتشان هم به همین شورایی که برای مدیریت امور خانه ایشان تشکیل شد، بر می گردد که از اعضای مستقیم نهضت آزادی کسی در آن حضور نداشت. گویا نزدیک ترین فرد به جریان نهضت، فقط آقای بدیع زادگان بوده اند. آیا این نقد را قبول دارید؟

علت این مسأله خیلی روشن است. برای این که تمام کادرهای اصلی نهضت آن زمان در مدیریت انقلاب درگیر بودند. اسناد را نگاه کنید، در سال های ۵۵-۵۶-۵۷ مدیریت انقلاب در اختیار دوستان ما است. همه درگیر بودند و وقت آزادی که بخواهند در کنار طالقانی باشند، نداشتند. آقای دکتر جعفری و بدیع زادگان و سایر دوستانی که وقت داشتند، همکاری نزدیک داشتند. هرچنداین طور نبود که ما با طالقانی ارتباط نداشته باشیم.

خود من زمانی که در شهرداری تهران مسئولیت قبول کردم، ارتباط نزدیکی با مرحوم طالقانی داشتم که کاملاٌ در اسناد تاریخی مشخص است. در خاطرات من هم آمده است. طالقانی مشاور ما در مقاطع حساس بودند. اینجور نیست که ما طالقانی را رها کرده باشیم. تا آخرین روز حیات ایشان در کنار او بودیم و از مشورت ایشان استفاده می کردیم یا اگر کمکی می خواستند، در خدمتشان بودیم.

*مسئله دیگری که امروز برخی در تحلیل وقایع ابتدای انقلاب طرح می کنند، مخالفت آقای بازرگان با ایده مدیریت شورایی مرحوم طالقانی است. به گفته آن ها در این زمینه میان این دو نفر اختلاف نظر و چالش وجود داشته است. شما در این زمینه مواردی در ذهن دارید؟

اولین بار است می شنوم که بازرگان با مفهوم شورا مخالف بوده است! از هشتم اسفند ۵۷ که مسئولیت مدیریت شهر تهران را پذیرفتم، با توجه به آرمان های انقلاب و شناختی که در دوران تحصیل در اروپا و آمریکا از مدیریت شهری داشتم و همچنین براساس آموزه های قرآنی که از طالقانی دریافت کرده بودیم، این احساس مسئولیت راهبردی را داشتیم که ساختار مدیریت شهری باید از وضعیت مدیریت اقتدارگرایی به مدیریت شورایی متحول شود. در شهرداری دو گروه کارشناسی تشکیل دادیم ، یکی برای اصلاح تقسیمات شهری که ۱۲ منطقه موجود را تبدیل به ۲۰ منطقه با تاکید بر محلات کردند. گروه دوم هم برای تهیه قانون شوراها بود که مردم بتوانند در سطح محلات نمایندگان خودشان را انتخاب کنند و نمایندگان آن ها به ترتیب در نواحی، در مناطق و در نهایت در شورای شهر یا پارلمان شهری تشکیل شود. تدوین قانون مدیریت واحد شهری توسط این گروه کارشناسی تکمیل شد و به وزارت کشور و دولت موقت ارسال شد. در دولت، مهندس بازرگان، متن قانون را در آن شرایط پر التهاب کشور، با دقت مطالعه کردند و در نسخه پیش نویس آن یادداشت های ایشان در اسناد تاریخی حفظ شده است. سرانجام این قانون در مهر سال ۵۸ در شورای انقلاب هم تصویب شد. هرچند هنوز پس از چهار دهه، آقایان آمادگی پذیرش چنین اصلاح ساختار ضروری در مدیریت شهری را ندارند؛ اما نکته مهم این است که بازرگان با علاقه این قانون را که بر مبنای اصل شوراها تدوین شده بود، بررسی و تصویب آن را پیگیری کرد. در این موضوع با طالقانی هم تبادل نظر داشتیم و مشورت می گرفتیم. خود طالقانی هم در اولین انتخابات شوراهایی که در کردستان و قزوین انجام شد، حضور داشت و حمایت کرد.

 

*بنابراین سیستم مدیریت شورایی امور را خواسته آقای بازرگان هم می دانید؟

این مسئله آنقدر برایشان اهمیت داشت، که با جدیت و در اسرع وقت انجامش دادند. اسناد تاریخی آن هم موجود است. من یک نسخه از اسناد مربوط به آن تلاشهای دو سال اول انقلاب را در اختیار شورای شهر اول تهران که در زمان آقای خاتمی تشکیل شد، گذاشتم و الان در کتابخانه آنجا موجود است. البته هنوز نسخه ای از آن در اختیار من است که در کتاب خاطرات به علت محدودیت فضا، تنها یکی دو صفحه اش را به عنوان نمونه آورده ام. دستخط بازرگان و دستور ایشان روی این قانون آمده است.

همه کسانی که نمی خواستند این دو بزرگوار در کنار هم باشند و پیوستگی تاریخی تلاش های آن ها حفظ شود با عناوین مختلف این نوع مسائل را مطرح کردند. به نظر بنده جفای تاریخی است که درباره افرادی که چند دهه کنار هم بودند، یکباره مدعی شویم در چند ماه کوتاه بعد از انقلاب از هم جدا شدند. انگار آن ها افرادی بودند که قبل از انقلاب نمی فهمیدند و تازه بعد از انقلاب فهمیدند که با همدیگر زاویه داشته اند! یک مقدار باید تأمل کنیم در این زمینه و ریشه های تاریخی این گونه دیدگاه ها را هم پیدا کنیم.

 

*هدف ما همین است که به این مسائل به صورت دقیق رسیدگی شود. اگر شما موافق باشید برویم سراغ بحث کناره گیری آقای طالقانی از نهضت آزادی ایران در جریان پیروزی انقلاب که شما اشاره کردید ظاهراٌ با نظر شورای مرکزی نهضت آزادی بوده است…

بله، توافق بود که ایشان فرا حزبی عمل کنند.

 

*این تصمیم در داخل حزب مخالف نداشت؟ با جدایی طالقانی وزنه مهمی از حزب خارج شد که منجر به تضعیف تشکیلات می گردید و از آن مهمتر، نفس اولویت دادن به فراحزبی عمل کردن، به نوعی تضعیف فرهنگ تحزب می تواند باشد.

در آن برهه تاریخی اصلاٌ مصالح تشکیلاتی نهضت آزادی مطرح نبود. فقط بحث مصالح انقلاب و منافع ملی مطرح بود. این خیلی مهم است که ما در دولت موقت بر اساس حکمی که آقای خمینی داده بودند، همه پذیرفتیم یا بهتر بگویم مهندس بازرگان پذیرفت و ما هم تبعیت کردیم که مستقل از پیوندهای حزبی به وظایفمان در دولت عمل کنیم. ما واقعاٌ و اخلاقاٌ رعایت کردیم و در تمام ۲۲ ماهی که من در مدیریت شهرداری بودم، هیچ کار حزبی انجام نشد. قبل از انقلاب هم همینطور بود. در سال های ۵۵ تا ۵۷ هم ما به دنبال توسعه تشکیلاتی نبودیم. برای ما انقلاب مطرح بود. برای ما مصالح و منافع ملی مطرح بود، به همین مناسبت همین افراد مسئولیت های اصلی را در انقلاب پذیرفتند.

به عنوان مثال «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» عمدتا از دوستان ما که حقوقدانان هستند تشکیل شد و مهندس بازرگان مسئولش بودند. اما ارتباط تشکیلاتی با نهضت نداشت. یک نهاد ضروری اجتماعی بود که مهندس بازرگان قبول مسئولیت می کند. ستاد برگزاری نماز عید فطر سال ۵۶ و سال ۵۷ در تپه قیطریه هم بیشتر متشکل از دوستان ما است. برای راه اندازی صنعت نفت بازرگان انتخاب می شود. تنظیم اعتصابات را دکتر سحابی انجام می دهد. برای راهپیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا هم مجددا دوستان ما و گروه های ملی در ستاد جمع هستند. در ۵۲ روز حکومت نظامی که مطبوعات تعطیل است باز هم دوستان ما هستند که اخبار جنبش اسلامی را منتشر می کنند که امروز تنها اسناد تاریخی آن دوره است. تمام کسانی که بعد از انقلاب، اسناد را تنظیم می کردند،استنادشان به همان نشریه است. بنابراین همه دوستان نهضت درگیر این مسائل بودند. دیپلماسی انقلاب هم بود که از اردیبهشت ۵۷ آغاز می شود و وقت و انرژی بسیاری از ما می گرفت. جلساتش در منزل دکتر فریدون سحابی برگزار می شد و دکتر سحابی، مهندس بازرگان و بنده بودیم که بعد ها این کار را آقای مهندس امیرانتظام ادامه دادند. علت این جا به جایی هم این بود که من با توجه به مسئولیت های جدید، دیگر فرصت پیگیری مذاکرات را نداشتم و مهندس بازرگان چون ایشان تازه به ایران آمده بودند و فرصت داشتند، با توج به تجربه قبلی ایشان برای ادامه کار جذب‌شان کردند.

واقعیت ها را وقتی نگاه می کنید می بینید با این نوع مسائل که بعضا اظهار می شود، کاملاٌ متفاوت است. بسیار خوب است که با این چنین کارهای توضیحی، سوابق تاریخی را بتوانیم برای آینده شفاف کنیم.

*در جلسه شورای مرکزی که درباره خروج آقای طالقانی از نهضت آزادی صحبت می شود، خود آقای طالقانی هم حضور داشتند؟

حافظه من الان خیلی شفاف نیست. ولی تمام قرائن ذهنی من این است که ما در درون شورا برداشتمان این بود که جایگاه طالقانی در میان مردم در حد آقای خمینی است و دیگر نمی تواند در جلسه شورا بنشیند. همینطور هم بود، قبل از این که شورای انقلاب تشکیل شود، جایگاه آیت الله طالقانی در داخل کشور کاملا قوی تر از آقای خمینی بود. به همین مناسبت وقتی ایشان ستادی را در خانه شان تشکیل دادند، عملا نقش مدیریت انقلاب را در داخل بر عهده داشت. این موضوع به نوفل لوشاتو منتقل شد و ایشان که در ابتدا به عنوان عضو شورای انقلاب نبودند، فورا هم عضو هم رئیس شورا شدند. این سوابق تاریخی نشان می دهد که جایگاه طالقانی چگونه بود که آقای خمینی مجاب می شود برای این که در داخل انسجام ایجاد شود، ایشان را به عنوان عضو و رئیس شورای انقلاب انتخاب کنند.

 

*چرا آقای طالقانی از ابتدا عضو شورا نبودند؟

برای این که ایشان موقع انتخاب اعضای شورای انقلاب در زندان بودند و نام ایشان آن موقع مطرح نبود. پس از آزادی از زندان که به همراه آقای منتظری آزاد شدند، در آن شرایط خاص و جایگاهی که دفتر ایشان در مدیریت انقلاب داشت برای عضویت در شورای انقلاب مطرح شدند.

 

*معمولا در منابع دیده می شود که پیشنهاد کناره گیری طالقانی از نهضت را شخص بازرگان طرح می کند، اما شما از مصوبه شورای مرکزی نهضت صحبت می کنید. از سوی دیگر گویا دکتر یزدی نسبت به کناره گیری آقای طالقانی از فعالیت حزبی نگاه انتقاد آمیزی داشتند. شما از محتوا و علل نقد دکتر یزدی اطلاع ندارید؟

مهندس بازرگان معمولا بدون مشورت با یاران خود چنین تصمیماتی را نمی گرفت. طبیعی است که نتیجه را شخص بازرگان با طالقانی مطرح کرده باشند. من اطلاع و حافظه ام همین روایت است است که مطرح کردم. در خصوص نقد آقای دکتر یزدی مطلبی در خاطرم نیست. اما بعد از دستگیری فرزندان ایشان که آقای طالقانی به شمال رفتند، ظاهرا آقای یزدی در این خصوص انتقاداتی بیان کرده باشند.

 

*گفته می شود آقای طالقانی در جواب مشورت مرحوم بازرگان برای نخست وزیری، مخالفت می کنند و می گویند شما نمی توانی با روحانیون کار کنی. اما مهندس به خاطر وظیفه ای که خودش احساس می کرد، مسئولیت را پذیرفت و بعد ها به نظر می آید صحت نظر آقای طالقانی ثابت شد. شما در این مورد چه تحلیلی دارید؟

ببینید این موضوع دو بخش دارد. یکی این که نگاه طالقانی با شناختی که از هم لباسان خود داشت، کاملاٌ درست بود. ایشان می دانستند روحانیت وفا ندارد و بازرگان نمی تواند با آن ها کار کند. این بخش نگاه واقع بینانه طالقانی را نشان می دهد.

اما بازرگان چرا پذیرفت؟ بازرگان یک نگاه راهبردی و شناخت دقیق از شرایط داشت. از این جهت ایشان از طالقانی عمیق تر نگاه می کرد. اگر بازرگان این مسئولیت را قبول نمی کرد و فرد دیگری انتخاب می شد، مثل مرحوم رجایی یا حتی دکتر یزدی، که به عنوان افراد انقلابی شناخته شده بودند، شما می توانید تصور کنید در مقابل طیف گسترده چپ ها با آن امکاناتی که داشتند، چطور برخورد می کردند؟ از حزب توده گرفته تا مجاهدین خلق که تمام پادگان ها را خالی کرده بودند و چریک های فداییان خلق، جنبش و سایر گروه های کوچک و بزرگ چپ گرا.

 

*آن ها با دولت بازرگان هم همان مقابله را کردند.

بله شرایط آن زمان فرق داشت. بازرگان توانست دولتی را تشکیل بدهد که دوره انتقال را با موفقیت انجام دهد. نهاد های اجتماعی و روشنفکران جامعه احترام خاصی برای بازرگان، به خاطر شخصیت و پیشینه خدمات فرهنگی، اجتماعی، علمی، سیاسی او قائل بودند. از طرف دیگر او مورد احترام روحانیت هم بود. بنابراین این دو ویژگی باعث شد که بازرگان و همکارانی که در دولت موقت انتخاب کرد توانستند آن مسئولیت اصلی دوران انتقال را با آرامش انجام دهند. به نظر من اگر مهندس بازرگان این مسئولیت را نمی پذیرفت، سرنوشت انقلاب ما بدتر از افغانستان می شد. زیرا حزب جمهوری اسلامی تازه تشکیل شده بود، روحانیت هم کسی را نداشت، گروه های چپ هم اشخاص دیگر را بر نمی تابیدند و برخورد های خشن و مسلحانه برای دستیابی به قدرت انجام می شد.

بازرگان چنین شناختی از وضعیت کشور داشت. خودش هم گفته بود؛ شبی که در حضور شورای انقلاب و آقای خمینی با پیشنهاد نخست وزیری مواجهه می شود می‌گوید: شمر هم به امام حسین یک شب فرصت داد! که همه خندیدند و پیشنهاد بازرگان را برای تامل بیشتر پذیرفتند، چون بلافاصله می خواستند حکم نخست وزیری را صادر کنند. مهندس بازرگان می گوید، من آن شب تامل کردم که بپذیرم یا نپذیرم. به همین دلایل می پذیرد. به لحاظ وجدانی و تاریخی، نه بازرگان و نه نهضت هیچگاه نمی توانست بابت شانه خالی کردن از قبول مسئولیت پاسخگو باشد. ولی نظر طالقانی هم به لحاظ شناختی که از روحانیت داشت درست بوده و پیامدهایش را هم در مراحل بعدی دیدیم.

 

*اشاره کردید که از آقای طالقانی به عنوان مشاور در شهرداری تهران کمک می گرفتید. آیا ارتباط مرحوم طالقانی با ارکان دولت موقت سیستماتیک بود؟ یعنی جلسات و مراودات منظمی وجود داشت؟

ما در آن دوران با ایشان در موارد لازم جلسه داشتیم. اما دولت موقت الزام نداشت که ارتباط سیستماتیک با طالقانی داشته باشد.

 

*پس ایشان حتی به عنوان مشاور هم جایگاه رسمی در ساختار دولت نداشتند؟

ببینید دولت یک امر تخصصی و مدیریتی است. طالقانی در جایگاه اجتماعی و عرصه عمومی است. ما هم در شهرداری هیچ ارتباط سیستماتیک با ایشان نداشتیم که منظم باشد. در آن دوران اگر مسائلی طرح می شد که نیاز به مشورت یا کمکی از ایشان بود، ما مراجعه کننده بودیم و ایشان با آغوش باز پاسخگو بودند.

در مقاطعی هم کمک های بسیار کلیدی به برنامه های ما داشتند از جمله برای اجرای طرح ترافیک در هسته مرکزی شهر. یکی از طرح هایی که در شهر تهران اجرا کردیم، بحث مشکل ترافیک و محیط زیست بود که بر مبنای آن به حمل و نقل عمومی اولویت داده می شد و برای خودرو سواری هم محدودیت هایی را در نظر می گرفت.

در اسفند ۵۷ ما این طرح کارشناسی را شروع کردیم. قبل از انقلاب نگاه دیگری مطرح بود. هویدا گفته بود؛ به امید این که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد، و این جمله معروف شده بود. در واقع نگاه مدیریت شهری «خودرو محور» بود. حالا ما می خواستیم نگاه خودرو محور را تبدیل به نگاه «انسان محور» کنیم. شش ماه مطالعات کارشناسی انجام شد که حالا داستانش مفصل است و با دولت موقت ارتباط داشتیم. هماهنگ کردیم من به عنوان شهردار چند مصاحبه با رسانه ها برای آماده کردن فضای جامعه داشتم. همکاران ما می گفتند این طرح غیر ممکن است، برای این که به لحاظ کارشناسی نمی توان ۵۰ خیابان مرکزی شهر را یک شبه خطوط ویژه گذاشت و این تغییرات را ایجاد کنید. من بر این باور بودم که با توجه به وضعیت انقلاب و شرایطی که مردم دارند و آن همدلی و تحولی که در خلق و خوی مردم به وجود آمده، ما می توانیم این کار را انجام دهیم.

برای اطمینان خدمت آقای طالقانی رفتیم و برایشان توضیح دادیم چنین طرحی داریم که چنین زمینه هایی دارد و این که چه مشکلات و چه پیامد هایی هم دارد. مفصل صحبت کردم. بعد از آن طالقانی در نماز جمعه آن چنان راجع به این طرح صحبت کرد و تاثیر گذاشت که کارشناسان سازمان ترافیک تعجب کردند یک روحانی چگونه می تواند یک بحث کارشناسی را اینطور با زبان ساده، به مردم منتقل کند.

در مقاطعی که ارتباط با مردم را نیاز داشتیم طالقانی بهتر می توانست با زبان مردم صحبت کند. از این ویژگی ایشان در چند مورد کلیدی استفاده کردیم.

*لطفا چند مورد از کمک هایی که مرحوم طالقانی به شما در شهرداری تهران کردند را بفرمایید.

شورایی در شهرداری تهران بلافاصله بعد از انقلاب برای نام گذاری خیابان ها تشکیل شد. ما تلاش کردیم انمایندگان همه گروه های فرهنگی و اجتماعی در آن شورا حضور داشته باشند. مردم هم از ما انتظار داشتند که ما اسامی طاغوتی را حذف کنیم. این شورا ضوابطی را برای نام گذاری خیابان ها و میادین مشخص کرده بود از جمله اینکه به نام اشخاصی که در قید حیات هستند، نام گذاری صورت نگیرد.

مرحوم آیت الله لاهوتی که با ما از قبل انقلاب ارتباط نزدیک داشت و در تهیه پیش نویس اساسنامه سپاه پاسداران هم نماینده آقای خمینی بود و از ۲۲ بهمن تا ۸ اسفند ۵۷ با هم در محل باغشاه کارهای اولیه تدوین اساسنامه سپاه را انجام می دادیم یک روز با حالتی برافروخته به دفتر کارم آمد و گفت؛ چه نشستی که آشی برایت پخته اند که یک وجب روغن رویش هست! گفتم داستان چیست؟ گفت در بیت امام در قم مطرح شده که در همه شهرها بهترین خیابان ها را به نام آقای خمینی گذاشتند و در تهران هیچ کاری نکردند! یک کاری بکن… لاهوتی شوکی به ما وارد کرد.

پس از بررسی موضوع خدمت آقای طالقانی رفتیم و گفتیم یک چنین مسئله ای پیش آمده. ما مصوبه شورای نامگذاری را منطقی دیدیم و تصویب کردیم. ایشان پس از تاملی گفتند شما برای آقای خمینی استثنا قائل بشوید. و اینگونه مسئله حل شد. آقای طالقانی نگاه خاصی به ایشان داشت. مسئله بعد این بود که کدام خیابان را به نام آقای خمینی بگذاریم؟ بر اساس نگاه قبلی آقای خمینی که به مرکز شهر و مردم داشتند میدان سپه و خیابان سپه که در قلب شهر تهران قرار دارند با توافق شورای نامگذاری انتخاب شد. از طریق تلفن سیاسی به احمد آقا گفتم که ما چنین پیشنهادی داریم، شما مطرح کنید و نظر خاندان امام را بگیرید؟ روز بعد اعلام موافقت کردند.

مورد دیگر مربوط است به نام گذاری خیابان کوروش کبیر. در تاسوعای سال ۵۷ راهپیمایی را آقای طالقانی از محل خیابان تنکابن در تقاطع خیابان کوروش آغاز کرده بود. مردم اسم این خیابان را به یاد همان واقعه گذاشتند خیابان آیت الله طالقانی و روی دیوار نام جدید را نوشته بودند. ما روی نام هایی که مردم انتخاب کرده بودند حساس بودیم. باز رفتیم خدمت آقای طالقانی و گفتیم شما در قید حیات هستید و طبق مصوبه شورا نمی توانیم از نام شما برای این محل استفاده کنیم.. گفت به جایش چه می خواهید بگذارید؟ گفتیم نظر شورا این است که چون حسینیه ارشاد در آن خیابان واقع شده ، به نام دکتر شریعتی نامگذاری شود. گفت حتماٌ این کار را بکنید، کار خوبی است. این شد که نام دکتر شریعتی برای آن خیابان انتخاب شد.

خاطره دیگری که از همکاری ایشان با شهرداری دارم مربوط است به آخرین نماز جمعه ایشان که در بهشت زهرا برگزار شد، در ۱۶ شهریور سال ۵۸٫ مدیریت نماز جمعه با ما بود. همکاران ما فضا را در بهشت زهرا آماده کردند. یکی از قوی ترین سخنرانی های طالقانی آن جا است که بحث شوراها و حاکمیت مردم در آن مطرح شد.

ما یک غسالخانه جدیدی هم در بهشت زهرا ساخته بودیم و می خواستیم توسط ایشان افتتاح شود. از آقای طالقانی خواهش کردیم بعد از نماز، ایشان بیایند و این غسالخانه را افتتاح کنند. به اتفاق آقای خسرو منصوریان که معاونت اجتماعی شهرداری بودند و خدا رحمت کند آقای پورجاتی که مدیر عامل بهشت زهرا بودند به غسالخانه رفتیم. آقای طالقانی در حین بازدید از غسالخانه در یکی از این محل های شستشو که بزرگ بود، ایستاد و خیره نگاه کرد و بعد رو کرد به غسال و گفت؛ من را اینجا خوب بشور! خیلی عجیب بود. ما تعجب کردیم که طالقانی چه می گوید؟ دو روز بعد در ۱۹ شهریور در داستانی که باید جداگانه صحبت کنیم، آقای طالقانی به رحمت خدا رفتند و در همان غسالخانه و همان غسال ایشان را تغسیل کردند.

در مجموع ارتباط طالقانی با من و بقیه وزرا نزدیک بود و هر موقع نیاز می شد، ارتباط داشتیم. البته این به آن معنی نیست که دولت موقت به ایشان پست و مقامی بدهد. نه ایشان چنین انتظاری داشتند و نه به لحاظ مدیریتی این کار شایسته بود. ایشان نقش ارتباط با جامعه و آگاهی بخشی جامعه را داشتند و به خوبی هم این رسالت را انجام می دادند.

 

*در جلسات و دیدارهایی که با آقای طالقانی داشتید، از نقدهایی که به دولت مطرح می کردند، چه مسائلی در ذهنتان هست؟

موردی را به یاد ندارم. البته نقدهایی در جامعه مطرح بود. اما نقد ها را عمدتا کسانی که به دنبال قدرت بودند، مطرح می کردند. البته مواردی هم بود که ایشان به عنوان توصیه مطرح می کردند.

چند وقت پیش دیداری داشتیم با آقای سرتیپ کوهرنگی که زندانبان زندان قصر در دوران اسارت اعضای نهضت آزادی در سالهای اوایل دهه ۴۰ بودند. در این دیدار ایشان یاد خاطره ای کردند که آقای طالقانی یک بار به صورت احساسی خطاب به دولت موقت گفته بودند؛ دنبال چه می‌گردید، یک پاسبان را بگذارید برای ریاست شهربانی دیگر! آقای کوهرنگی می گفت من بعد از این اظهارات رفتم خدمت آقای طالقانی. به ایشان گفتم که مدیریت یک شهربانی را که نمی شود با یک پاسبان سپرد و مسائل را برایشان توضیح دادم و ایشان هم بدون مقاومتی پذیرفتند و گفتند منظورم این است که کارها را به دست مردم بسپارید.

گاهی آقای طالقانی هم اظهار نظرهایی می‌کردند که به لحاظ مدیریتی واقع بینانه نبود. ایشان در واقع می خواستند یک نوع مردمداری داشته باشد و به نوعی از کمک های مردمی حمایت کنند. اما نه ایشان این انتظار را داشتند، نه دولت موقت موظف بود که ارتباط مدیریتی با ایشان داشته باشد. ایشان در عرصه عمومی جامعه فعال بودند و کارشان هم همیشه در عرصه عمومی بود.

 

*برسیم به مقطعی که ایشان فوت می کنند. شما این خبر را در چه موقعیتی شنیدید؟ یادتان می آید بعد از شنیدن خبر چه حالتی داشتید؟

بله، برای ما شوکی بود. خیلی سنگین بود.

*همان شب درگذشت خبر را شنیدید؟

بله. شب بود. وقتی من مطلع شدم. منقلب شده بودم و برایم دور از انتظار بود.

*در زمان درگذشت ایشان همچنان شهردار تهران بودید؟

بله، با توجه به ارتباط نزدیکی که با ایشان و خانواده داشتیم، اولین مسئله ای که طرح شد چگونگی فوت ایشان بود. در خصوص فوت ایشان همان موقع سوالات و ابهاماتی مطرح می شد، اما هیچ کس پیگیری نکرد. آقای طالقانی آن شب ( ساعت ۲۱ روز ۱۸ شهریور) در منزل پدر عروسشان آقای ولی‌الله چه‌پور بودند که فوت کردند.

گزارش ها نشان می دهد که طالقانی بعد از مراسم ۱۶ شهریور در بهشت زهرا روز ۱۷ شهریور به شمال می روند و روز ۱۸ شهریور در بازگشت، ابتدا بعد از ظهر در جلسه مجلس خبرگان قانون اساسی شرکت می‌کنند و ساعت ۲۱ با قرار قبلی که با سفیر شوروی و چند تن دیگر داشتند به منزل آقای چه پور می روند و با سفیر شوروی و آقای دکتر مکری سفیر ایران در مسکو و آقایان گل زاده غفوری و شانه چی دیدار داشتند. این ملاقات تا ساعت ۲۳ ادامه داشته است. آقای طالقانی هنگام ملاقات حالشان خوب بوده و مسئله ای نداشتند. بعد از صرف شام حالشان به هم می خورد. در این هنگام برق و تلفن خانه قطع بوده و آقای چه‌پور اجبارا خارج از منزل تلفنی موضوع را به آقای محمد رضا طالقانی دامادشان اطلاع می دهند و برای امداد پزشکی تلاش می کنند اما حدود ساعت یک بامداد روز ۱۹ شهریور به علت ایست قلبی دار فانی را وداع می‌گویند. بر اساس گزارش ها آقای چه پور محافظ و راننده آقای طالقانی را هم آن شب مرخص کرده بودند

در خصوص علت اصلی درگذشت طالقانی گمان‌هایی همان موقع مطرح شد. آقای چه‌‌پور در کتاب خاطرات خودشان که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده با شرح ماوقع درگذشت ایشان را کاملا طبیعی گزارش کرده اند. برخی بر اساس گزارش خاطرات منتشر شده از سوی یک جاسوس شوروی، درگذشت طالقانی را به سفیر شوروی منتسب دانسته اند. در گذشت طالقانی متعاقب دیدار با سفیر شوروی، خاطره در گذشت جمال عبدالناصر در سال ۱۳۴۹ بعد از دیدار با سفیر شوروی را نیز در ذهن تداعی می‌کند. با توجه به مستند نبودن این گزارش ها نمی توان در این خصوص قضاوت خاصی داشت. اما فقدان آیت الله طالقانی در آن مقطع حساس به لحاظ سیاسی از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.

نکته جالب توجه دیگر درباره درگذشت مرحوم طالقانی این بود که هیچ اطلاع رسانه‌ای برای تشییع جنازه ایشان انجام نشد و مراسم تشییع بلافاصله بعد از وفات ایشان انجام شد، اما گسترده ترین تشییع جنازه تا آن زمان بود که خودجوش صورت گرفت و نمایانگر پایگاه اجتماعی طالقانی در جامعه بود. فیلم ها و عکس های آن موقع کاملاٌ نشان می دهد که طالقانی دارای چه پایگاه اجتماعی بود.

بعد از آنکه مراسم تغسیل ایشان در همان غسالخانه و توسط همان غسال به خوبی انجام شد، ما که در آنجا مدیریت و نظارت داشتیم، درگیر این بحث شدیم که ایشان را کجا دفن کنیم؟ پیشنهاد ما این بود که ایشان شخصیتی است که هم ارتباط با جنبش اجتماعی قبل از انقلاب دارند و هم جنبش اجتماعی بعد از انقلاب باید جایی دفن شوند که این پیوند تاریخی را داشته باشد. بنابراین پیشنهاد دادم بین قطعه ۱۷ که شهدای قبل از انقلاب میدان شهدا دفن هستند و قطعات شهدای بعد از انقلاب، که بصورت میدان است، دفن شوند.

با توجه به اینکه محل دفن در وسط میدان است، پیشنهاد شد برای قبر ایشان یک سایه بانی با طراحی ساده ساخته شود. خدا رحمت کند آقای احمد علی بابایی را، که از افراد بسیار نزدیک به خانواده طالقانی بودند، با من تماس گرفت و گفت این کار مصلحت نیست. من با خانواده هم صحبت کردم و خانواده هم موافق نیست. چون اگر ما این کار را انجام دهیم، بدعت می شود و بنابراین برای هر یک از بزرگان باید انجام شود. با توجه به منطقی بودن این پیش بینی ما هم پذیرفتیم. سادگی مقبره ایشان، اتفاقا به لحاظ تاریخی با توجه به شخصیت و منش ایشان کاملا انتخاب درستی بود.

 

*به عنوان یکی از مدیران ارشد کشور در آن زمان که مسئولیت شهرداری تهران بر عهده تان بود، زمانی که فهمیدید آقای طالقانی از دنیا رفته اند، برای آینده چه پیش بینی ای می کردید؟

آن روز این واقعه شوکی بود برای ما و دوستان ما، زیرا کسی را از دست داده بودیم که معلم و مشاور ما بود و نقش مهمی می توانست در رویدادهای جامعه بعد از انقلاب داشته باشد. امروز که با نگاه تحلیلی به گذشته نگاه می‌کنیم، کمبود طالقانی و حتی فقدان استاد مطهری و دکتر بهشتی هزینه های سنگینی به جامعه ما تحمیل کرد. با حضور این بزرگواران خیلی از انحرافات نمی توانست به این صورت شکل بگیرد. حالا این که طالقانی را آیا تعمداُ حذف کردند یا نه -چون چنین نقشی را برای او پیش بینی می کردند- بحث دیگریست.

منبع: چشم انداز ایران – ویژه نامه آیت الله سید محمود طالقانی – آبان ۱۳۹۸ (امین معصومی)

نامه محمد نوید بازرگان در مورد مستند راه طی شده

خسته نباشید آقای ملاقلی پور!

با سلام . یكی از دوستان نسخه ضبط شده ای از صدا و بخشی از تصاویر فیلم “راه طی شده” را برایم فرستاد.باید بگویم شنیدن و دیدن این نسخه مرا اندوهناك و متاسف كرد. مایلم اولین گفتگویی را كه پس از اصرار شما بر مصاحبه با هم داشتیم بیادتان بیاورم .

گفتید كه قصد ساخت مستندی منصفانه در باره مهندس بازرگان دارید و گفتید چون یك پژوهشگر صرف، ورود كرده اید و از تمایل خود به انتقاد نیز سخن گفتید . همانجا به شما عرض كردم شرط یك پژوهش علمی یا تاریخی، بی طرفی است ،همینكه پژوهشگری به قصد انتقاد یا برعكس به نیت مداحی به كاری وارد شد اولین شرط تحقیق را كه فقدان پیش داوری است نقض كرده است. همكاری ما با شما از قبول این اصل آغاز شد. دیگر آنكه عرض كردم شما وارد كاری خطیر شده اید ، اگر به سفارش قدرت و با كلیشه های مرسوم فیلم بسازید مهندس بازرگان را كوچك نمیكنید بلكه با آبروی هنری و فرهنگی خود قمار كرده اید.بنظرم این سخن را به آقای نوروزی هم كه عقل منفصل این مجموعه بودند متذكر شدم.

اكنون آنچه به تماشای آن نشستم روایتی است در اكثر بخشها یكسویه وگاهی مغرضانه. فیلم به انعكاس تحصیلات، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مهندس بازرگان نظیر تاسیس شركت انتشار، ریاست هیئت خلع ید، تشكیل جبهه ملی و نهضت آزادی ونیز خدمات او در زمینه لوله كشی آب تهران و سپس قبول نخست وزیری و نمایندگی مجلس بی تفاوت نیست و آنها را گاه به شتاب و گاهی بدقت به تصویر میكشد اما آنچه عجیب می نماید شخص راوی است كه از همان ابتدا میدان را در اختیار گرفته و هر سخنی را از مصاحبه شونده به خواهش دل خود تعبیر و تفسیر میكند ، گاهی روانشناس و گاهی معلم اخلاق میشود و در اثنای تصاویر، حكمت و فلسفه می ورزد وچون طلبه ای نو آموز درس دینداری میدهد و نهایتا لحافی چهل تكه بر هم میدوزد تا حوزه هنری و دست اندركاران و سرمایه گزاران مادی و معنوی فیلم را دلگرم و خرسند كند. نهایتا هم پیداست كزین میان چه بر خواهد خواست:بازرگان، شیفته و خود باخته غرب معرفی میشود و تسخیر و استثمار ملل دیگر توسط اروپاییان را عادی تلقی میكند! بی آنكه به دانش حوزوی مسلط باشد جسارت می ورزد و پای در كفش مفسران و دین پژوهان میبرد .خدماتش نیز در جنب انحراف فكری او كه – منافقین مولود آن اند رنگ میبازد. از صفحات كتابش شعله ها میخیزد واز آموزه هایش فتنه ها می ریزد. در جایی راوی به تلویح – میگوید نگارش كتاب راه طی شده در سن چهل سالگی بر ادعای رهبری جامعه و یا نوعی خود پیامبر بینی او صحه میگذارد! و این است خوان ش بی غر ض آقای ملاقلی پور از كتاب زندگی مهندس بازرگان! بقول مولانا چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل بسوی دیده شد
در این فیلم نكته تازه ای نیست . كارگردان همان اتهامات قدیمی وبیات را بار دیگر بر سفره می چیند ، اما اینبار نكته ای تازه بدان می افزاید : آموزگا ر بازرگان در دارالفنون یعنی سید ابوالحسن خان فروغی فراماسون بوده است! او شیفتگی به غرب را در بازرگان تقویت میكند و هموست كه با گرایش به علم تجربی بذر انحرافی را در ضمیر شاگردش میكارد تا روزی منافقین از خوشه های آن سر بر كنند! من حقیقتا با خود فكر میكنم چطور میشود آدمی كه صدق و اخلاص در پژوهش دارد زندگی ابوالحسن خان فروغی این معلم بی ادعا را كه ادب درس و ادب نفس را توامان داشته مرور كند و از آنهمه خدمات فرهنگی، از مترجمی ، روزنامه نگاری ،معلمی دارالفنون ، تاسیس دانشسرا برای تربیت معلم و تبیین روش های نوین تربیتی گرفته تا نمایندگی ایران درسازمان ملل و نیز نگارش آثاری در علم هیئت ، زمین شناسی ،فلسفه،قرآن، روانشناسی و حتی نمایشنامه نویسی صرفنظركند و بر جبی ن هویت او بی هیچ مدرك معتبری انگ فراماسونری بزند.نمیدانم از نظر شما این چگونه با عدل و تقوا منطبق است؟ا ینگونه از شكر ، شوكران بیرون كشیدن البته صنعتی است كه نحله فكری شما دیری است در آن به استادی رسیده اند .در اثنای فیلم متوجه میشویم كه شما كتاب راه طی شده را درست نفهمیده اید .هیچ معلوم نمیشود كه از كدام جمله آن كتاب بر می آید كه ا شراف خالق با اشراف خلق و یا بینش انبیا با بینش بشری برابر است؟ و از كتابی كه سعی دارد بگوید:” گام های بشر، افتان و خیزان نهایتا به راه انبیاء الهی صحه میگذارد” چگونه اندیشه مبارزه مسلحانه در میاید؟)*( شما از یك خاطره مغشوش یكی از مصاحبه شوندگان و برش هایی كه به مجموعه ای از گفتار ها زده اید مكررا پنداری خطا را لباس تصویر میپوشانید و بر همه اینها چنانكه در صحبتهای – اخیرتان در اكران خصوصی شنیدم مباهات میكنید كه اینهمه اقرار را از زبان نزدیكان مهندس بازرگان بیرون كشیده ایم ! خوب – برادر عزیز این چه افتخاری است كه كارگردان ابتدا سناریویی در ذهن طراحی كند و بعد مصاحبه هایی را به نیت این هدف پس و پیش كرده ، خود به ساحل مقصود سكانداری كند ؟ مثل شما مثل آن آشپزی است كه از بهترین مصالح ، خوان و خوراكی ناساز ترتیب میدهد و دست آخر زهری نیز بدان میافزاید سپس گناه را بگردن مواد غذایی می اندازد.

فیلم شما البته بزودی به حوزه محبوب خود كه نیت اصلی تهیه كننده و سرمایه گذار است وارد میشود وگفتمان منافقین و شرح ستیز و آویز با آنان را از خلال میتینگها وسخنرانیهای رجوی مكرر زنده میسازد. روشن است كه همه مساعی دست اندركاران نهایتا برای به كرسی نشاندن این فكرقدیمی بوده كه منافقین فرزندان فكری مهندس بازرگان اند . مستند شما با خیال این توفیق كه از بازرگان و نهضت آزادی او چیزی برجای نگذاشته به پایان میرسد. مغلطه هایی آنچنان روشن كه بنظر نمیرسد نیازی باشد به یك یك آن پاسخ گفت. اما این فیلم نهایتا یك سوال را در ذهن مخاطب شما باقی میگذارد: پرسشی كه مایلم در پایان سخنم كمی بسط دهم: جناب كارگردان ، آقایان مشاوران محتوایی فیلم ! مستند تاثیر پذیر شما را دیدیم! خدا را شكر میكنیم كه همفكران و پدران فكری شما خیلی زود جلو ضرر را گرفتند و بازرگان و همفكرانش را از صحنه سیاست كنار نهادند . بحمدلله از آنزمان تا به امروز كار bیكپارچه و بلا رقیب بدست حوزویان ، فقیهان و پیروان مخلص آنان بوده است ،شكرخدا را كه توصیه های بازرگان برای توقف جنگ پس از فتح خرمشهر گوش شنوایی نیافت همچنان كه اعتراض او براعدامهای بعضا بی محاكمه و بی هیئت منصفه در پگاه انقلاب مسموع نیفتاد ، همچنانكه اعتراض او بر گروگانگیری نیز به سمع قبول ننشست و همچنان كه مخالفت او بر بسیاری مسایل اجتماعی سیاسی محلی از اعراب نیافت. اما اكنون به لطف خدا سی و هشت سال از آن روزگاران فتنه خیزمیگذرد و ما اینجا ایستاده ایم ! با كارنامه ای گویا در اقتصاد ومعیشت ، آزادیهای اجتماعی ، اخلاق ، اعتماد عمومی، اقبال به دین ،امید به زندگی و محبوبیت بین المللی…كه شاید موضوعی مهم و پرمعنا برای ساخت مستندی واقعی و بیطرف باشد. آیا توان ساخت چنین فیلمی را دارید ؟ گمان نمیكنم. بدون قصد توهین عرض میكنم كه مستند راه طی شده در سطح فكری و به اندازه ای كه تصاویر آنرا دیده ام بلحاظ هنری – – بسیار تنك مایه است و لازم است كه جنابعالی بیشتر ،آثار مستن د مطرح و مشهور را مرور كنیدو توصیه میكنم تا مدتها فعلا چیزی نسازید. به باور من این فیلم به مدد تبلیغات صدا و سیما و رسانه های نظام و سازمان تبلیغات اسلامی یك دوچندی انجمن آرایی میكند ، و توسط دیگر همفكران شما و دشمنان روشنفكری دینی ارج میبیند و بر صدر مینشیند اما این فروغی گریز پا است و چون ذغال سنگ افروخته ای بزودی خاموش میشود . آنچه میماند باز هم حقیقت است)( . این سخن را از استاد فقید، صنعتی زاده كرمانی در روزگارجوانی و در ایامی كه در منابر و صدا و سیما ، ناسزا به شادروان دكتر محمد مصدق سكه ای رایج شده بود ، بخاطر دارم . پیرمرد در برابربارش تهمت هابه لبخند میگفت:” پسر جان! نگران چیزی مباش گر كائنات مغلطه در كار حق كنند حق هست و حق به مغلطه باطل نمیشود”.

با احترام
محمد نوید بازرگان
((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
. .
)(گیرم كه طبق فرض خطای شما مجاهدین اولیه از آموزه های كتاب راه طی شده مكتبی مسلحانه برای خود اختیار كردند ، در – مثل مناقشه نیست اما مگرقرآن كریم ، خود دستمایه سلفی ها و طالبان و داعش نشده است؟ مگر آنها برای توجیه خودبه كتاب – خدا استناد نمیكنند و یا مبانی خود را بدآن نسبت نمیدهند؟ وقتی كتاب خدا دستخوش چنین كج فهمی هایی است ، تكلیف كتاب بشری روشن است. بعلاوه من هنوز متوجه نشدم كه از چه وقت مبارزه مسلحانه در مقابل رژیم پهلوی در نظام فكری دوستان شما خطا تلقی میشود.؟ آیا این در باره فداییان اسلام ، موتلفه و گروههایی چون صف ، منصورون ،موحدین و .. دیگران نیز صادق است؟ )*( به تعبیر قرآن كریم : ما عندكم ینفد و ما عنداله باق و لتجزین الذین صبروا و اجرهم باحسن ما كانوا یعملون) نحل ۹۶ )

پيام راهبردی بازرگان برای امروز ما- محمد توسلی

شصت سال قبل زنده یاد مهندس مهدي بازرگان سخنراني “احتياج روز” را در جشن عيد فطر انجمن اسلامي دانشجويان در دانشكده كشاورزي كرج ايراد كردند[۱]. پيام اصلي اين سخنراني پاسخ به مبرم‌ترين مشكل فعاليتهاي اجتماعي و سياسي در جامعه امروز ما هم، هنوز هست. به ویژه در شرایط کنونی که کشور با بحران های سنگینی روبروست و لازمه خروج از این بحران ها گفت و گو و وفاق ملی است. برای این منظور ضروری است همه کسانی که دل در گرو منافع و امنیت ملی و التزام به قانون اساسی دارند باید بتوانند حول مطالبات ملی با هم همکاری جمعی و جبهه ای داشته باشند تا بتوانند به تدریج راه خروج از بحران های جاری را هموار سازند.

مهندس بازرگان ریشه این مشکل فرهنگی جامعه ما را این چنین توضیح می‌دهد :

” آنچه لازم‌تر و واجب‌تر از همه چیز است تربیت دموكراسی و امكان مجتمع شدن و همكاری است كه ما در اثر ۲۵۰۰ سال زندگی غیردموكراتیك و غیراجتماعی یعنی انفرادی تحت رژیم استبدادی فاقد آن هستیم. نه می‌توانیم دور هم جمع شویم و نه وقتی دور هم جمع شدیم حاضر به گذشت و سازش و همكاری هستیم. پس باید عجالتاً عملاً خود را برای فعالیت اجتماعی تربیت كنیم. این افكار و استدلالها را بعداً در یك سخنرانی جشن عید فطر انجمن اسلامی دانشجویان در دانشكده كشاورزی كرج مطرح كردم و چاپ شده است “احتیاج روز”. ۱

این برداشت و جمع‌بندی مهندس بازرگان در پی تجربیات تلاشهای فرهنگی‌ ـ اجتماعی دهه ۲۰ و همكاریهای دوره نهضت ملی ایران و به ویژه تجربیات همكاری‌های جمعی احزاب، گروههای سیاسی ـ اجتماعی و شخصیتهای ملی و اسلامی در دوره نهضت مقاومت ملی، در دهه ۳۰ بدست آمده است.

مهندس بازرگان در این اثر با تحلیل شكست‌ها و ناكامیهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان بر نقطه ضعف غیر اجتماعی بودن مردم تأكید می‌كند و آنرا بعنوان یك “خصلت عمومی ” مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و با استناد به آیات قرآن و معارف دینی و تجربه تاریخی كشورهای توسعه یافته راهكارهائی برای مقابله با این مشكل حاد و اساسی جامعه ما ارائه می دهد.

مهندس بازرگان در این اثر می‌گوید “مرض بزرگ و موجب اساسی بدبختی‌ها و عقب‌افتادگیهای ما همان علت یا عللی است كه در خاصیت انفرادی و خصلت خودبینی، خودخواهی و خودپرستی ما منعكس و متمركز گردیده است” و پیامدهای این خصلت مزمن دیرین را در مشكلات اجتماعی نشان می‌دهد و می‌گوید ” هر جا كه افكار و منافع ملی و خیر و خدمت واقعی است، تفرقه و مخالفت ساز كرده‌ایم … اگر دشمن خارجی و ایادی داخلی او نیز جرأت یا فرصت خرابكاری را نكنند، خود ما به دست همدیگر بزودی آنرا متلاشی خواهیم كرد.

چه باید كرد !

مهندس بازرگان ضمن تشریح علل و موجبات خصوصیات تكروی و اعراض از كارهای دسته جمعی ایرانیان بر ضرورت ایجاد بسترهای لازم برای اصلاح خصلتهای خودبینی، خودخواهی و خودپرستی و كسب تربیت اجتماعی و كار جمعی است

مهندس بازرگان در پاسخ به این سئوال مهم آنروز كه امروز نیز عموماً مطرح می‌شود كه چرا مطالبات تاریخی یكصد ساله ملت ما تاكنون محقق نشده و حال آنكه سایر ملل چون ژاپن كه یكصد سال قبل همزمان اصلاحات خود را با ما آغاز كرده‌اند، به اهداف خود نائل شده‌اند می‌گوید : ” در این مملكت بسیار بودند و هستند كسانی كه برای نجات ملت و ترقی مملكت درد می‌كشند و چاره‌ می‌جویند . غالب آنها منشاء بدبختی‌ها و مركز فساد را در اقلیتهایی به نام هیئت حاكمه می‌شناسند و تنها راه اصلاح را تعویض مقامات و تصرف قدرت سراغ می‌دهند. شاید یكی از علل و عوامل خرابی و یكی از شرایط لازم برای اصلاح، همین ها باشد ؛ ولی اینها به هیچ وجه شرایط كافی نیست تا اكثریت مردم شخصاً سالم و صالح نباشند و مجتمعاً نتوانند همكاری نمایند، فساد عقیده و عمل افراد و اختلافات و مخالفتهای اجتماع باعث خواهد شد كه نه تنها اصلاح و احیای كشور صورت نگیرد بلكه اگر اتفاقاً هم قدرت به دست صالحین و به اختیار ملت افتاد، بزودی موجبات تلاشی و تباه از داخله مردم و رهبران بجوشد و دستگاه، چون كودتای ۲۸ مرداد، واژگون گردد.

مهندس بازرگان در جمع‌بندی می‌گوید ” احتیاج روز و وظیفه ما در راه سعادت دنیا و آخرت، اقدام جدی عملی در اصلاح و در اجتماع نفوس است … هر قدر در برابر مشكلات عظیم روزگار، دست تنهائی مأیوس كننده و وحشت‌آور است، اجتماع و اتحاد، قوت قلب و امید می‌دهد و پس از آنكه جمع شدیم، هر قدر بحث و حرف، اختلاف و تفرقه ایجاد می كند، كار و عمل ، صمیمیت و احترام می‌آورد، هر قدر مجادله و مجامله سردی و ضعف می‌آورد اقدامات مثبت مفید، دلگرمی و قوت می‌زاید،… هرچه می توانیم بیشتر دور هم جمع شویم ، از كارهای ساده و كوچك شروع نمائیم و به بزرگتر و مهمتر برسیم. “

بعد از دهه ۳۰ و اقداماتی كه برای تأسیس و تقویت اولین نهادهای مدنی مدرن در ایران صورت گرفت، تحولات زیادی در دهه های بعدی در جامعه ما رخ داده است، در پی تلاشهای پیگیر و مستمر مهندس بازرگان ، همفكران او و سایر روشنفكران متعهد ایران در چند دهه گذشته، انقلاب اسلامی ۵۷، دوم خرداد سال ۷۶ و ۸ سال تلاش اصلاح طلبان ایران، انتخابات سال ۹۲ ، ۹۴ و ۹۶ امروز بایستی به این سئوال پاسخ داده شود كه مطالبات تاریخی ملت ایران تا چه حد تحقق یافته است؟

در ایران آزادی، دموكراسی و حقوق بشر دغدغه اصلی و محور اصلی مبارزات یكصد ساله اخیر مردم ایران برای تضمین دستیابی به این مطالبات بوده است. زیرا پیش نیاز و تحقق برنامه‌های توسعه همه جانبه و پایدار جامعه را مشاركت آگاهانه و داوطلبانه مردم در عرصه‌های مختلف اداره كشور دانسته‌اند و برای تنظیم مشاركت مفید و مؤثر مردم در سرنوشت و اداره امور جامعه ، باتوجه به زمینه های فرهنگی جامعه ایران و تجربیات بشری، ساز و كار دموكراسی (مردمسالاری) و تأمین آزادی و كرامت انسان را راهكار آن مورد تأكید قرار داده‌اند. ولی از آنجا كه به پیش‌نیازهای دموكراسی توجه كافی مبذول نشده است این تلاشها با موفقیت مورد انتظار همراه نبوده است.

ویژگیهای فرهنگ سیاسی ایران مثل كیش شخصیت ، توطئه نگری ، خود بزرگ بینی ، خودخواهی ، شتاب در عمل (فرهنگ زور و زود) ، ضعف و ناتوانی در همكاری، عدم استمرار كار گروهی، عدم مسئولیت پذیری در مقابل اعمال خود، انتقادناپذیری، عدم توجه به واقعیات و غیرعملی اندیشیدن ـ و سایر عناصر و عواملی كه مانع ظهور و رشد دموكراسی است ـ گریبانگیر تمام نیروهای فكری جامعه ایران بوده است. روابط پدرسالارانه ، و قیمومیتی در جامعه ایران محدود به حاكمیت ها نبود، بلكه این خصیصه در هر گوشه جامعه ایران یافت می‌شود ، چه در سازمانهای سیاسی و چه در نهادهای فرهنگی و انجمنهای داوطلبانه و چه در روابط اجتماعی و فردی.

فرهنگ خودکامگی و قبیلگی و عدم توجه به فرهنگ ملی و دینی، عدم رعایت توازن ظریف بین گذشته و آینده یا سنت و مدرنیته ، عدم ایجاد آگاهی‌های لازم برای برنامه‌های پیشنهادی، تحمیل برنامه‌های نوگرایانه بدون دخالت مردم در انتخاب و برنامه‌ریزی آنها ازجمله دلایل عدم موفقیت جنبش دموكراسی خواهی در ایران بوده است.

نوسازی فرهنگ سیاسی ایران و تقویت نهادهای مدنی ـ علاوه بر آگاهی از موانعی كه بر شمرده شد‌‌ ـ‌ نیاز به زمان داشته و باید یك مسیر تدریجی و تحولی را طی كنند. تحولات اجتماعی سریع سطحی‌، بی ریشه و ناپایدار و آماده بازگشت به عقب خواهد بود.

باتوجه به جوان بودن جامعه ما و نقش جوانان و زنان در برنامه های توسعه كشور، توسعه سازمانهای داوطلبانه جوانان و زنان كه در سالهای اخیر از رشد قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده است، بایستی در كانون توجه برنامه ریزان اینگونه انجمنهای داوطلبانه و مشاركتی قرار گیرد و بسترهای لازم برای رشد و توسعه كمی و كیفی اینگونه نهادهای مدنی فراهم شود.

جمع‌بندی :

پیام ” احتیاج روز ” مهندس بازرگان در شصت سال قبل امروز نیز با ابعاد وسیع و پیچیده‌تری “احتیاج امروز” جامعه ماست. از یك سوی با تمرین كار جمعی و یادگیری آزادی و دموكراسی می‌توان این مشكل رفتاری و فرهنگی را كه مانع موفقیت كاركرد نهادهای مدنی است و اختصاص به جناح خاصی ندارد ـ برطرف نمود، تا بسترهای لازم شكل گیری و توسعه نهادهای مدنی كه پیشنیاز برنامه‌های توسعه می‌باشد، فراهم گردد.

سازمانهای داوطلبانه مشاركتی و احزاب سیاسی از نهادهای مدنی مهم و مؤثر در توسعه هستند، كه هم هدف توسعه و هم ابزار توسعه می‌باشند. سازمانهای داوطلبانه مشاركتی محل مناسبی برای تمرین مشاركت و یادگیری تحمل نظرات دیگران در عمل جمعی هستند.

تحول اینگونه انجمنها را نمی‌توان یك شبه انتظار داشت . این سازمانهای اجتماعی دارای مراحل مختلف توسعه هستند. لازم است برنامه ریزان توسعه بر این نكته توجه كنند و با مطالعه خصوصیات ساختاری و فرهنگی جامعه ایران و الگوهای مشاركتی نهادینه شده موجود، باتوجه به میزان ظرفیت پذیری آنان، در جهت توسعه و گسترش آنان اقدام كنند.

باتوجه به تحولات پیچیده جاری كشور‌ “احتیاج روز”و مسئولیت روشنفكران متعهد امروز جامعه ـ در دهه نود ـ بسیار پیچیده تر و گسترده تر از شرایط دهه سی كشور است كه شادروان مهندس بازرگان آنرا عنوان كرد .

«احتیاج روز» در مجموعه آثار ۸ مهندس مهدی بازرگان چاپ شده است.

منبع: روزنامه ایران – ۳۰ دی ۹۶

(۱) سال ۱۳۳۶

اصول اصلاح طلبی مهندس بازرگان - هادی عظیمی

مهندس مهدی بازرگان همواره به عنوان یک اصلاح طلب برشمرده می شود که حتی در دوران انقلاب اسلامی هم رویکردی اصلاح طلبانه به انقلاب داشت و از انقلاب به عنوان یک فرصت برای تحول اصلاح طلبانه در جامعه بهره می گرفت. بازخوانی بازرگان به عنوان شخصیتی که همواره مورد نقد و تمجید قرار می گیرد و مخالفان و موافقان فراوانی در سپهر سیاسی و اجتماعی جامعه ایران دارد به مثابه بازخوانی بازشناسی یک رویکرد مهم اصلاح طلبانه است. ورود مهدی بازرگان به عنوان یک مهندس تحصیلکرده به متن تحولات سیاسی و اجتماعی از منظر یک دیندار مدرن و در جهت دفاع عالمانه از دین بود اما به تدریح دغدغه های سیاسی و اجتماعی بازرگان بر وی غلبه کرد و بازرگان را به میانه سپهرسیاست ایران آورد و وی را بدل به شخصیتی وجیه المله در عرصه ی ملی، یک پیشگام مبارزه در بین مخالفین و یک معلم هوشمند در میان روشنفکران مسلمان ساخت. اودر سال های پس از انقلاب اسلامی ضمن انتقاد مسالمت آمیز و دلسوزانه از نظام نوعی اصلاح طلبی مبتنی بر ارزش های اسلامی، اخلاقی و ملی را تبلیغ وتبیین می کرد . زندگی و اندیشه بازرگان نشان میدهد که او اصلاح طلبی بود که پنج اصل را همواره در تفکرو عمل پیگیری می نمود:

۱- اصلاح فکر دینی
بازرگان اندیشمندی دیندار بود که دین به عنوان جهان بینی وی، مهم ترین تاثیر را در منش، روش و کنش وی برجای گذاشته بود و حتی ورودی به عرصه فعالیت اجتماعی در ابتدای دهه ی ۲۰ هم با طرح نظرهای مبدعانه وی پیرامون دین و نگاه جدیدش پیرامون دین و علم آغاز می شود.

بازرگان در طول سالهای ۲۰ تا ۷۳ کتابها، مقالات و سخنرانیهای فراوانی را پیرامون دین و مذهب به جامعه ارائه کرد که از میان آنها سه اثر را می توان به عنوان قله های اندیشه‌ی دینی اش دانست: اول کتاب راه طی شده .دوم کتاب بعثت و ایدئولوژی ایدئولوژیک و سوم کتاب «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» . بازرگان در هرسه کتاب فوق از علوم تجربی برای نیل به توحید و آزادی بهره می گیرد با مبنا قرادادن قانون طبیعی به معنی قوانین اخلاقی و فیزیکی ضمن نفی استبداد، اسلام و دموکراسی را همنوا نشان دهد. بازرگان در بعثت و ایدئولوژی حق انسان را برای طغیان و شورش در برابر حاکمان در قالب امر به معروف و نهی از منکر به رسمیت می شناسد. تفسیر اعتقادی و اجتماعی وی از توحید به نفی اطاعت غیرخدا و رهایی انسان از هر نوع سلطه می رسد و علاوه بر اینکه از طریق بازخوانی مفهوم صلح و امنیت در قرآن و سنت برای دستیابی به یک تقسیر صلح خواهانه از اسلام حرکت می کند. او آزادی و دموکراسی را ترجمان اجتماعی توحیدی می داند. وی در مقاله ای در پایان عمر خود با نام «آیا اسلام یک خطر جهانی است؟» ارائه می کند که در آن در برابر نظریه برخورد تمدن های هانتیگتون دین را مخالف خشونت، خدعه و توسل به راههای غیرقانونی وغیرانسانی، حتی با دشمنان می بیند و تروریسم را جدا از جهاد یا جنگ مقدس با دشمنان می انگارد. هدف مهندس بازرگان درطول همه سال های فعالیت خود برای اصلاح فکر دینی، تصحیح روابط دینی انسان و خدا و مقابله با خرافات و نگرش علمی به انسان برای فهم دقیق جایگاه انسان برای تحول در عرصه جامعه است ومی کوشد راه دین رااز استبداد تاریخی ایران جدا کند و دین را بعنوان یک ساختار سازنده شخصیت انسان از عنصری خرافی و استبداد پذیر به فرآیندی فعال و کنشمند و دارای دیدگاه های نو و دموکراتیک تبدیل نماید.

۲- دموکراسی و حکومت قانون
در سیر عمل تجربه بازگان به تدریج از آشتی ((کیش و دانش)) به ارتباط(( دین و سیاست)) رسید و همواره در دوره های متفاوت فکری خود کوشید تا صورتبندی جدیدی از این ارتباط را ارائه دهد و تا حد زیادی می توان بازرگان را انسانی دو هدفی دید، اصلاح دین و نیل به دموکراسی که همواره در نگاه بازرگان، دو روی یک سکه و دو جنبه از یک تفکرند. آرمانهای آزادخواهانه بازرگان منفک از اعتقادات دینی اش نبود و تاکید بی مانند او بر آیه ی «لااکراه فی الدین» و حدیث «الملک یبقی مع الفکر و لا یبقی مع الظلم» راهسازی مناسب برای نوسازی اندیشه ی آزادیخواهانه ی دینی بود و بازخوانی تاریخ اسلام نیز از سوی وی در جهت بیان مستندات فراوان تبیین آزادی در اسلام است. بازرگان در مدافعاتی که دردادگاه رژیم پهلوی در سال ۱۳۴۲ ارائه میدهد: ابتدا به بررسی دلایل که مدافعین حکومتهای استبدادی اقامه می کنند، می پردازدو نقاط ضعف و فاجعه آمیز بودن آن دلایل را روشن می سازد و سپس زیان‌های استبداد را در ده بند بر می شمرد و مواردی مانند ظلم خصوصی و عدم تامین فردی، سلب تامین قضایی عمومی و به کار نیفتادن سرمایه ها و عدم همکاری، بی ثباتی و عدم استمرار مسئله شخصیت، فقدان اخلاق و تقوا در حکومت استبدادی را از جمله آثار استبداد بر می شمرد.

بازرگان معتقد بود انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب به واقع ملی و جوشیده و در برگیرنده ی کلیه طبقات و صفوف جامعه ایران است و درخود دینامیسم و پویایی داردو برای همین همواره در سال های پس از انقلاب ضمن حفظ رویکرد انتقادی خود به حوادث از جوهر و اساس انقلاب دفاع می کند. بازرگان در سالهای پس از انقلاب از گفتمانی دفاع می کند که باید آن را گفتمان اسلام سیاسی دموکراتیک لیبرال نامید که همچنان از اسلام به عنوان یک دین سیاسی اما با حفظ جنبه ی آخرتی آن دفاع می کند و همانطور که خود او در تاریخ ۱۰/۱۰/۷۳ چند هفته قبل مرگش مطرح می کند: «بنده عرض نکردم خدا با دین و دنیا کاری ندارند و من دین و دنیا را تفکیک نکرده ام، دنیا مزرعه آخرت است.» (آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص ۲۳۳) ولی برای دفاع از دموکراسی و حکومت قانون از برابری همه افراد در یک نظام قانونی دفاع می کند و جامعه ای را به تصویر می کشد که همه بتوانند آزادانه به انتقاد از حکئومت بپردازند و دارای حقوق برابر باشند، دین به عنوان مقوم اخلاقی اجتماعی و متنش داوطالبانه ارادی جامعه ای دینی و اخلاقی را پدید می آورد و خواسته ها و تحولات به سمت این می رود که در قالب نظام حزبی و پارلمانی و سندیکایی تبلور پیداکند.

۳- اقتصاد آزاد، اخلاقی و قانونمند مبتنی بر کار انسانها
مرحوم بازرگان اقتصاد و دنیا را در کادر حیات جاودان می داند ولی در این عرصه به کار اهمیت بسیاری داده است. بازرگان دو کتاب «علمی بودن مارکسیسم و بررسی نظریه فروم» را در برابر مارکسیسم به رشته تحریر درآورد ولی خود وی هیچگاه به صورت مستقل به صورتبندی تفکرهای اقتصادی خود نپرداخت. هرچند که در عرصه عمل مشهور به لیبرال بود ولی در زمانه تصدی نخست وزیری بزرگترین موج ملی شدن بانکها و صنایع را مدیریت کرد ولی نگرش اقتصادی بازرگان را میتوان تحت شعاع اندیشه وی پیرامون اهمیت کار دانست. وی در کتاب «کار در اسلام» کار را زیربنای محتوا و جهت حرکت تکامل بشر می داند و می گوید کار عامل تعیین کننده رستگاری در عوالم عاری و معنوی است و با توجه به فرهنگ عامیانه مردم ایران تلاش خود را صرف جلب توجه افکار عمومی به اهمیت مسئله کار و اخلاق حرفه ای می نماید. وی هدف از هستی انسان را را کار بیان می‌کند وسه موضوع را در این باره ذکر می‌کند: مسئله خلقت انسان، مسئله هدایت مومنین، وعده ی بهشت و جهنم در روز قیامت که در هر سه ی اینها کار وجود دارد. و در قرآن کار را با «عمل صالح» برابر می کند و آیاتی از قرآن را ذکر می کند که بهشت را به مومنین وعده می دهند و سه شرط را برای موفقیت آورده اند، ایمان، عمل صالح و تقوا. به نوعی میان کار و فعالیت و عمل یک معنای مشترک می گیرد و با رجوع به قرآن می کوشد الگویی های نظری یک نگرش اقتصادی را بسازد ضمن تاکید بر کار و مالکیت وی درسال های پس از انقلاب به دفعات بر اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی را از طریق قوانین شفاف تاکید می کند و نشان می دهد کار، مالکیت و قانومندی سه پایه اندیشه اقتصادی وی می باشد. بازرگان نظریه مستقلی در مورد اقتصاد ارائه نمی دهد ولی اقتصاد وی مبتنی بر کار و اخلاق به صورت توامان است .

۴- جامعه مدنی قوی و فربه
بازرگان به صورت عملی به تقویت جامعه مدنی از طریق تشکیل انجمن ها و موسسات مختلف می پرداخت و با روحیه کار اجتماعی و سازماندهی در راه ساخت تشکل های اجتماعی، فرهنگی دینی پیشقدم بود. تشکیل کانون مهندسان ایران در سال ۱۳۲۱، تشکیل جمعیتی به نام «متاع» به عنوان مکتب تربیتی اجتماعی و علمی، همکاری در تشکیل انجمن اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی پزشکان و شرکت سهامی انتشا، انجمن اسلامی بانوان، انجمن اسلامی معلمان ایران وموسسه اسلامی نارمک از نمونه های فعالیت های وی در عرصه جامعه مدنی است. مشارکت فعالانه در تشکیل نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی دوم ایران، نهضت آزادی ایران وجمعیت ایرانی دفاع از حقوق بشر از دیگر نمونه های دیگر این تلاش است.

۵- نقد اجتماعی
مهندس بازرگان نیز در تمام حیات اجتماعی خود به نقد مسائل اجتماعی توجه ویژه داشته است ونگرش انتقادی به مردم ایران همواره در آثار او به چشم می خورد و بیش از ۵۰ سال طرح و تکرار می شود که آنرا سازگاری ایرانی می نامد و در کتاب کم حجم سازگاری ایرانی نیز که فصل الحاقی کتاب روح ملتها است به تبیین آن می پردازد. بازرگان می خواهد دلایل این ویژگی روحی و فرهنگی مردم و ملت ایران طی تاریخ ۲۵۰۰ ساله کشف کند که دلیل آنرا سازگاری آن با عوامل محیطی می داند. زیرا جلگه ی ایران از یک طرف خصوصیات طبیعی برای کشاورزی داشته و از طرف دیگر در نقطه ای از جهان قرار گرفته است که چهار راه تاریخ تمدن و در مسیر تحارت و تهاجم دیگران بوده است. بازرگان درصدد بوده است که پایه های اساسی ساختمان ملی و طریقه یا طرق ارتزاق ملی را کشف کندو در این راه به نقش اساسی کشاورزی حتی در شهرهای ایران می پردازد و آثار آن را چنین می بیند: شلختگی، وارهانی، نوسانهای زندگی، زمینگیری تک زیستی و نتایج این آثار را سازگاری، روح مذهبی، تفرقه اجتماعی و مسئله امنیت و تباین شهر و ده در ایجاد حکومت ملی برمی شمر.د

وی در پایان قصد خود را از بیان حقایق واقعی و عوامل اساسی را که سازنده ی ایرانی امروزی است بیان می کند و تاکید دارد که بدیهی است که هیچ علاج وعمل تا منشاء در تشخیص داده نشود نمی تواند مفید واقع گردد. او تاکید دارد که انسانها را باید به عنوان بی نهایت کوچک به اهمیت خودشان آگاه شوند تا اهمیت نقش فرد را در امور اجتماعی را بدانند. بازرگان در نقد خود می خواهد انسانی ایرانی را به ابتدا نسبت به خصلت های منفی خود آگاه کند و بعد از آن راهکاری برای حل این بحران به وی یاد دهد. برای او پرهیز از بی نظمی و شلختگی، خروش مثبت ملت برای دستیابی به وضعیت مطلوب تر و هماهنگی جمعی الزامی است.

اگر بازرگان می خواست ساختمانی براساس مدل فکری اصلاح طلبانه خود بسازد این ساختمان چگونه بنایی می شد؟ طبیعی است که شالوده و اساس این بنا یک فکر دینی – ملی در خدمت جامعه ی ایران بود که براساس اصول مدرن مردم سالارانه اداره می شد. انسانهای این ساختمان (فعال)، کوشا، خلاق، مدیر، مدبر و معتقد به روش های تدریجی بودند. جامعه نیز براساس انسانهای آن جامعه فعال و پویا، متشکل، دموکرات، آزاد و تاحدی لیبرال مسلک و مولد می شد، دین نیز به عنوان مقوّم اخلاق اجتماعی، مبلغ خردگرایی و توسعه می شد. زندگی امری عقلانی و براساس اصولی روز امّا نه برخلاف اصول دین بود. همانطور که او عنوان یکی از کتابهایش قرار داده بود «بسازیم تا برایمان نسازند» اصلاح طلبی بازرگان در خدمت آن است که انسان ایرانی را از منظر دینی، قانونی، اقتصادی و اجتماعی برای دردست داشتن سرنوشت خود تجهیز نماید.

سخنرانی مهندس بازرگان در عید فطر اردیبهشت ماه ۱۳۶۸

با عرض تبریک به دوستان و علاقه‌مندان زنده‌یاد مهندس بازرگان به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر سخنرانی مورخ ۱۷اردیبهشت ۱۳۶۸ زنده‌یاد مهندس بازرگان به شرح زیر تقدیم علاقه‌مندان می‌شود:

در این عید فطر به چیزی جز خدا و آخرت فکر نکنیم *

اعوذ بالله من الشيطان رجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ. إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاريات(۵۱) / ۵۵ تا ۵۷)

آيه‌ي قرآن است، و بيان مستقيماً از طرف خداست: من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه بندگي و پرستش من را بكنند، ولي اين بندگي و پرستش نه براي اين است كه من محتاج به خدمت آن‌ها و استثمارشان و دريافت روزي و مال و منال از آن‌ها هستم. اين‌طوري كه هميشه در دستگاه‌هاي حكومتي و سلطنتي معمول است. اگر سلاطين و بزرگان و الگوها، خواهان بندگي و اطاعت و عبوديت اشخاص هستند براي اين است كه در مرحله‌ي نهايي مي‌خواهند چپاول بكنند، متمكن و متمتع و متملك باشند. اين‌جا خداوند چنين احتمالي را كه از ناحيه‌ي بشر هست، رد مي‌كند.
«مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» (ذاریات(۵۱) / ۵۷)
نه رزق و روزي از آنها مي‌خواهم ، و «وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» و نه مي‌خواهم كه
آنها من را اطعام بكنند و احتياجاتم را برآورده بكنند؛ برعكس:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاریات(۵۱) /۷۶)
خداوند، خود اوست كه به ديگران رزق و روزي مي‌دهد، و «ذو» هم خودش دارد و اين «ذو»اش با متانت و حكمت است. يعني عكس مسئله است، بندگان اگر عبادت و اطاعت من را بكنند، آنها هستند كه از روزي و اطعام و امداد من و قدرتي كه من دارم بهره‌مند خواهند شد.
اگر در هر اجتماع يا عيد و عزايي كه ما داشتيم، و در زندگي پيش مي‌آيد، و هر كلام و كارمان در جهت دنيا و زندگي بود، اعم از دنياي فردي‌مان يا اجتماعي‌. جا دارد در اين اجتماعمان و در اين عيدي كه گرفتيم به چيزي جز خدا و آخرت فكر نكنيم، و همين‌طوركه در ذكرهاي قنوط و در تكبيرها و در نماز ديديد و ديديم، يعني به‌خصوص در اين عيد و در اين روز، اگر دور هم جمع شديم، مي‌خواهيم به ياد كسي باشيم، اولاً و معمولاً به ياد خودمان هستيم و از خودمان تعريف مي‌كنيم و يا از ديگران تكذيب و بدگويي مي‌كنيم، و در عوض اينكه در صدد تعيين احتياجات شخصي و اجتماعي زندگي باشيم، و جز از خدا و از صفات و خصوصيات و نام او ياد نكنيم، و قصدمان معرفت و پرستش خدا باشد، و از خدا بخواهيم و مسئلت بكنيم؛ اما آن چيزي را مسئلت بكنيم كه او براي ما مي‌خواهد، همان‌طوركه در آخر اذكار قنوت اين بود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ»
خدايا آنچه را من از تو درخواست مي‌كنم، و دعا مي‌كنم، بهترين چيزهايي باشد كه بندگانِ صالح تو از تو خواستند.
«وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُون‏»
آن بندگان مخلص تو كه جز تو هيچ كس را نمي‌پرستيدند و نمي‌‌خواستند و درخواستي نداشتند آن چيزي كه آنها پناه به تو بردند، آن شروعي كه بردند، من هم آن را مي‌خواهم، يعني از اول تا آخر خدا، خواستن خدا، شناخت خدا و عبادت خدا. شايد بديهي‌ترين مجرّب‌تر باشد، و مسلم‌ترين چيزي كه در عقل هر كس مي‌آيد وجود خداست، في‌البداهه آن چيزي كه هيچ درباره‌اش نمي‌شود شك و ترديد كرد. من بنده‌اي‌كه دارم حرف مي‌زنم و نفس مي‌كشم، مي‌دانم كه خودم خالق خودم نيستم، خودم اداره‌كننده‌ي خودم نيستم، خودم‌گرداننده‌ي زندگيم نيستم، پدر و مادرم هم‌ كه من را به‌وجود آورده‌اند آنها هم اصلاً نمي‌دانستند كه چه كار مي‌كنند و كوچك‌ترين دخالت و معرفتي نسبت به طرز تشكيل نطفه و جنين و بعد بزرگ شدن من نداشتند، هر چه هست و نيست، حتي خورشيد و ابر و باران و اينها هم، نه شعورش را دارند و نه تصميم و اختيارش را.
بديهي‌ترين مطلب وجود خداست، و ساده‌ترين شناختي‌كه انسان مي‌تواند اطمينان داشته باشد و مسلم است معرفتِ خداست، و همچنين بديهي‌ترين كار اين است كه يك چنين موجودي كه من را به‌وجود آورده و اين همه نعمت و رحمت را به من داده، و بعد هم هر آزار و عذابي، و هر سختي پيش بيايد بالاخره از ناحيه‌ی او هست. پس باز هم بديهي‌ترين امر اين است كه من پرستش و بندگي و اطاعت و عبادت او را بكنم، كه هم از خير و رحمتش برخوردار باشم هم از عذاب و آزار و نعمتش برخوردار باشم، ولي مع‌ذالك چنين چيز مسلم و بديهي دور دست‌ترين و مشكل‌ترين و لغزش‌آورترين مسئله است.
وجود خدا مسلم است، اما آن خدايي كه خودش، خودش را به ما معرفي كرده، با هيچ حساب ما و با هيچ تصورات ما و با هيچ تشبيهات ما و با هيچ قياس ما جور نمي‌آيد، ما آن چیزی را قبول داريم كه ببينيم يا بشنويم يا آن را لمس كنيم و صدایش را بشنويم؛ آن چيزي كه بتوانيم بگوئيم كه مثلاً اين آقا الان اين‌جا نشسته يا مثلاً آن خانم الان دارد به سفر كاشان مي‌رود. تمام آن خصوصيات و صفاتي كه شناخت ما را نسبت به اشخاص يا اشياء معين مي‌كند، اگر اينها را درباره‌ي خدا بگوئيم غلط است، و به همين دليل با وجودِ آمدنِ انبياء، و با وجود معرفتي كه به‌وجود آوردند، و با وجودي كه خدا را شناساندند، از همان زمان خودشان، انسان عوضي رفته است.
موسي سي روز قومش را ترك مي‌كند‌كه به كوه طور برود، ده روز دير مي‌شود، وقتي برمي‌گردد مي‌بيند اين‌هايي كه قبلاً مسلمان بودند، يعني مؤمن به خدا بودند، ‌و زير دست او تربيت شده بودند، گوساله‌پرست شده‌اند.
عيسوي‌ها همين‌طور، با آن همه معجزات و بينات و تعليمات، عيسي را خدا نمي‌دانند ولي پسر خدا مي‌دانند. همچنين، تمام اديان توحيدي از زمان خود پيغمبر و مخصوصاً بعد از رحلتش، و همچنين در زمان جانشينان و امامان، هميشه راه كج و عوضي را گرفتند، و ديگران خودشان را به جاي خدا جا زدند.
در همه‌ي اديان، حتي در اسلام و مخصوصاً در شيعه، كه ما امروز خودمان حاضر و ناظر هستيم، مي‌بينيم كه چه‌گونه خدا قلب مي‌شود، چه‌گونه صفات و خصوصياتي كه در خدا هست، بنده به خودم مي‌دهم، يا ديگران به اشخاص ديگري مي‌دهند. چه در عبادت و چه از خدا بخواهيم همه‌ي اينهايي كه بديهي است ولي عوضي رفتيم، و همان‌طوركه در سوره‌ي حمد(۱) ما روزي ده بار از خدا مي‌خوانيم، و از همان اول در زبانمان گذاشتند، اعتراف داريم كه وقتي ما به حال خودمان واگذاشته شويم رو به زوال می‌رویم. در اصطلاح فيزيك يا ترموديناميك هم مي گويند كه هر سيستمي وقتي به حال خودش واگذاشته شود و از خارج انرژي يا ارشاد و امداد نشود، اين هميشه به طرف فرسودگي و زوال و مرگ مي‌رود. سوره‌ي حمد(۱) هم كاملاً اين را مي‌رساند:
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اولاً حمد فقط براي خداست، پس از كسي ديگر نبايد تشكر كرد، هر گونه تشكري و همين‌طور سپاس و ستايشي كه سلاطين و قلدران و زورمندان هميشه مي‌خواستند از آنها تشکر كنند، اين فقط براي «رَبِّ الْعَالَمِينَ» است، آن هم ارباب است، ارباب همه جا است، او تنها ارباب است، ارباب ديگري در كار نيست؛ سيدي، لُردي، رهبري، شاهي، وليي، فلان و اينها وجود ندارد، «انما ولي الله»:
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
(بقره(۲) / ۲۵۷)
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ» ولي كساني كه ايمان آوردند، خداست که «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ» خدا آنها را از تاريكي به روشنايي درمي‌آورد، «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ» آنهايي كه اين كار را نكنند، ولي دارند اما ولي‌شان طاغوت است. دو حالت هم بيشتر نيست، يا خدا ولي است، يا طاغوت؛ اين آيت‌الكرسي است، و كار طاغوت هم «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» بشر را، تابعين و پیروان خودش را از روشنايي و آگاهي و معرفت به تاريكي سوق مي‌دهد.
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اين هم فقط رب ما مسلمان‌ها نيست، رب همه است، رب اردك‌ها هم هست، رب بوقلمون هم هست، رب اسب هم هست، رب آسمان هم هست، رب همه است «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» و اين رب و ارباب بر خلاف همه‌ي ارباب‌هايي كه بشر براي خودش انتخاب كرده يا به او تفهيم شده است:
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.» (حمد(۱) / ۳)
او رحمان و رحيم است، و اگر ظاهراً او در اين دنيا مالكيت و حكومت ندارد، اما:
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» (حمد(۱) / ۴)
در آن دنيا، «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» است، مالك او است، غير از او ديگر مالكي نيست، اختيار با اوست. با اين مقدمات :
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.» (حمد(۱) / ۵)
بنابراين ما فقط فقط و فقط تو را بندگي مي‌كنيم، و از تو هم استمداد مي‌جوئيم، البته چه درخواست مي‌كنيم:
«اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ.» (حمد(۱) / ۶)
ما را به راه راست هدایت کن، چون همه‌ي عوامل و همه‌ي افكار و همه‌ي اينها و هواي نفس، تشخيص عقل و شعور ما، انتخاب ما، ما را به‌راه راست هدايت نمي‌كند، تو ما را به راه راست هدايت بكن.
اما همين جا هم باز اولِ اشتباه و اختلال و گمراهي است. خيلي‌ها را خدا به راه راست دعوت و هدايت كرد، اما يا گناه و عصيان و تبعيت از غضب و هوس و شهوات خودشان كردند، و «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند و هنوز هم هست؛ اگر نبود كه نمي‌گفتند هر روز اين سوره را بخوانيد، يعني همه مشمول اين هستيم، فقط يهودي‌ها نيستند كه «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند، و يك عده هم يا راست بودند، آن طرف هم چب، «ضَّالِّينَ» گمراهان. بنابراين وقتي هم كه مي‌خواهيم عبادت و پرستش بكنيم حواسمان بايد جمع باشد. اگر به عقل و فكر خودمان و به تشخيص خودمان عبادت كرديم عوضي مي‌رويم، عبادت طاغوت را خواهيم كرد، بندگي آن را مي‌كنيم، مثلاً به قِزِل عياق تملق مي‌گوئيم، يا
«نه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیرِ پای تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند»
بله، ما اربابمان را به عرش مي‌بريم و مي‌گوئيم هر چيزي كه اين مي‌گويد درست است، اگر گفت الان شب است، شب است، اگر گفت الان روز است، روز است، اگر گفت بخور، مي‌خورم، اگر گفت تُف كن، تف مي‌كنم، بنابراين بايد ببينم او خودش چه‌طوري‌گفته، راهش هم خيلي روشن است، خود خدا از طريق پيغمبرها، خودش را به ما معرفي كرده، هر معرفي كه از غير طريق پيغمبرها بوده عوضي است، او خدا نيست، او گاو آپيس است، آن ابوالهول است، فرض كنيد او فرعون است، وَ قِصْ عَلَي‌ذَلِك. و اگر به پيغمبر هم مي‌گفت، فراموش مي‌شده، كتاب آورده، شما باید به كتاب قرآن نگاه كنيد.
در يك سخنراني بنده عرض كرده بودم، كه اگر اسم كتاب فردوسي را شاهنامه گذاشتند،‌ قرآن را بايد خدانامه بگذاريم، براي اينكه از اول تا آخرش- اگر نگوئيم صد درصد، ولي نودوپنج درصد در آن انگيزنده و انگيزه، و انگيزندهايي نشان داده شده است، در حدود نودونه درصد آيات قرآن در جهت خداست، معرفي خداست، توصيه خداست، پاك كردن خداست، تكبير خداست، و سوق دادن انسان به طرف خداست، آنجا هم گفته شده كه عبادت چيست :
«وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.» (یس(۳۶) / ۶۱)
صراط مستقيم اين است كه بندگي من را بكنيد. اين بندگي چه‌گونه است؟ آنجا گفته شد. بعد هم چون بشر در حال گمراهي و اشتباه است، به حال خودش گذاشته نشده، اين است كه آنجا هم مي‌گويد:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب(۳۳) / ۲۱)
شما در وجود رسول خدا الگو داريد، ببينيد او چه كار مي‌كند، با آنكه در قرآن گفته، حديث هم گفته، ببيند خود او چه كار مي‌كند. امروز هم كه اين درس را گرفتيم و دور هم جمع شديم، به مناسبت‌ روز حج، حج اكبر، به مناسبت آن مراسم كه آن هم تذكار و احياي كارهايي است كه حضرت ابراهيم كرده، و ابراهيم را چگونه معرفی می‌کند؟
«كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۱)
اگر به تو پيغمبر مي‌گوئيم اينكه تو و ماها هم كه پيرو او هستيم، تبعيت و پيروي از ملت و از ديانت و آئين ابراهيم مي‌كنيم براي اين است كه:
«ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۲)
«وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً.» (۳)
وخدا ابراهيم را خليل و دوست گرفت. هم خدا ابراهيم را به‌عنوان رفيق و دوست جون‌جوني خودش انتخاب كرد و هم ابراهيم خدا را دوست و حنيف و عاشق خدا بود، دنباله‌روي خدا بود. آن‌وقت اين مراسم حج هم كه مي‌گويند، براي اين است كه ببينيم ابراهيم كجا پا گذاشت، ما هم آن‌جا پا بگذاريم. ابراهيمي كه در آخر همين سوره‌ي «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى.»(۴) مي‌گويد «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى.»(۵) در صُحف او بوده، و آنجاست كه دستور مي‌دهد، و ابراهيمي بود كه ضمن اينكه پرستنده‌ي خدا، عاشق خدا . اطاعت‌ كننده‌ از خدا بود، خواهان خدا و رونده‌ در راه خدا بود؛ خودش را فراموش كرده بود، انحصارگر نبود، كسي بود كه دوستدار سايرين بود، خدمت‌گزار خلق بود. عبادت خدا در منطق ابراهيم و در مكتب و ملت ابراهيم دشمني با خلق نبود، و اول دوستي با پدرش بود، ابراهیم كسي است كه دوستي و اطاعت و بندگي و خدمت به پدر، آن هم چه پدري، پدر بت‌پرست، با وجود بت‌پرست و مشرك‌بودن، به پدرش نصيحت و دلالت مي‌كند، و خير او را مي‌خواهد، و با آنكه او بيرونش مي‌كند، مي‌گويد كه من براي تو دعا مي‌كنم، و نسبت به قوم هم همين‌طور، و بعد ذريه‌پرست، ذريه‌دوست، و وطن‌پرست بود:
«رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ» (۶)
پروردگارا من ذريه‌ي خودم را در يك زمينه لم يزرعي آوردم، بی‌آب و علف و گرم و سوزان، چون جاي ديگر نمي‌شد، تا اينجا بتوانم اقامه‌ي نماز بكنم، نماز را برپا دارم، آن وقت از خدا چه مي‌خواهد:
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ» (۷)
خدایا، برای این‌ها ثمراتی روزي بكن. يعني دلش به حال ذريه‌ مي‌سوزد، تا اين اندازه مي‌سوزد كه وقتي خدا به فكر ذريه‌ است، او به فكر اقوام و ديگران است، و به فكر قوم و امت است، به فكر ناس است، كه مي‌گويد خدايا هر كس، ذريه‌ی من، فقط كسان من و فرزندانم نيستند، هر كس پيروي من را بكند از من است، يعني او هم زير سايه‌ي حمايت و لطف و رحمت تو باشد. اما اگر پيروي نكرد، نمي‌گويد خدايا من پدرش را درمي‌آورم، خدايا او را به‌آتش جهنم بيانداز، خدايا او را از زمين برانداز، من از او بدم مي‌آيد. نه، مي‌گويد خودت مي‌داني، تو غفور و رحيم هستي. ببينيد، چه‌قدر انسان‌دوست است در عين این‌كه خداپرست است. در ذيل خداپرستي، انسان دوستي آن هم تمام انسان‌ها، حتي پدرش، كه بت‌پرست و مشرك است، ‌و حتي ذريه و كسان ديگري كه ممكن است پيرو او نباشند و معصيت او را بكنند:
«وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (۸)
وقتي او اين امتحانات را به خدا مي‌دهد و حاضر مي‌شود فرزندي را كه دوست دارد و تربيتش كرده، به خاطر خدا قربانی کند. يعني فرزند و پدر بودن برايش خدا نيست، همان‌طوركه در سوره‌ي لقمان(۳۱) آنجا كه مي‌گويد ما به انسان توصيه كرديم به اينكه به پدر و مادر احسان داشته باشد، اُف به آنها نگويد، و به پدر و مادر اخم نكند، ‌همه جا بايد پيروي كنيد، ولي اگر گفتند:
«وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (۹)
فقط آنجاست‌که می‌گوید اطاعت مکن، آن وقت همين‌ ذريه‌اي‌كه اين‌قدر علاقه به آن دارد و خدا را هم مي‌خواهد داشته باشد، اين علاقه را بايد تا كجا داشته باشد؟ تا آنجايي كه با معرفت و عبادت خدا منافات نداشته باشد. وقتي در خواب يك همچنين چيزي مي‌بيند، به ذهنش خطور مي‌كند، خودش خودش را دارد امتحان مي‌كند، مي‌بيند من چنين آدمي هستم كه دارم پسرم را كه اين‌قدر دوستش دارم، دارم اسماعيل را براي خدا قرباني مي‌كنم، در ذهنش اين بود، آيا اين‌طور است؟ آيا این کار را بكنم يا نكنم؟ با خودِ آن پسر مشورت مي‌كند، آن پسر مي‌گويد بكن، اگر امر شده بكن، كه بعد هم دو تايي حاضر مي‌شوند، آن وقت خداوند مي‌گويد خيلي خوب، قرباني را قبول كردم، حالا يك همچنين موجودي که:
«آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» (۱۰)
رشدش را ما قبلاً به او داده بوديم، يعني نمونه‌ي اعلاء و اول و كامل انسان، انساني كه خدا او را دوست دارد، خدا او را دوست و رفيق و عزيز خودش انتخاب كرده، آن وقت خدا مي‌گويد:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.» (۱۱)
امتحاناتش را هم داده، من تو را امام قرار مي‌دهم. ابراهیم بلافاصله به‌فكر اولاد است، به فكر قوم و قبيله است، «قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي» گفت چشم، من امام، من پيشوا، من جلو بيافتم و ديگران هم ببينند كه من چه راهي مي‌روم آنها هم خودشان بيايند، نه اينكه من مجبورشان كنم، امامت غير از عبادت خداست.
تازه خدا هم كسي را به عبادتش مجبور نمي‌كند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» (۱۲)
يعني از ذريه‌‌ی تو هم امام هست، آنها هم پيشوا هستند، تو چنان موجود و چنان ساختمان و فطرتي داري كه اولاد نسل تو هم مي‌توانند امام باشند، ولي آنهايي كه ظالم بودند، راه ناحق گرفتند- چه به خودشان ظلم كردند چه به ديگران- گمراه بودند، شامل آن‌ها نخواهد شد. اين عهد و پيماني است كه من با تو بستم، در برابر اين حالات و خطرات و امتحانات. گفتم كه تو اصلاً يك آدمي هستي، ساخته شدي، تو امامي، تو شايستگي و لياقت امامت را داري.
همان‌طور كه فرض كنيد يك كسي شاعر است، از همان بچگي، يك كسي اصلاً استعداد و صفت نقاشي را دارد، حالا ابراهيم هم با اين خصوصيات و صفات و رشد و امتحانات و تمرين‌ها و تعليماتي كه دريافت كرده، اصلاً ممتاز به صفات امامت است، براي بشر ارزش دارد كه ببيند ابراهیم چه كار كرد كه آنها هم همان کار را بکنند، چرا كه خدا مي‌گويد:
«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ» (۱۳)
حالا آياتش را به خاطر ندارم كه در او و كساني كه از او پيروي كردند، براي آن‌ها هم اسوه است، كه آخرش فرض كنيد وقتي پدر و قوم ابراهیم به هيچ طوري حاضر به پیروی از او نيستند، مي‌گويد خيلي خوب؛ ما ديگر با شما كاري نداريم، تا به حال دعا هم‌كرديم، خواستيم، ‌نصحيت هم‌كرديم، ولي حالا ما از شما مبرا هستيم، حساب ما از حساب شما جداست، ولي نه اينكه بخواهم تو را بكشم؛ پدر، قوم، فلان نمي‌دانم، ما حسابمان را جدا كرديم، ما جدا و مبرا هستيم؛ آن‌هايي را می‌گوید که او را در آتش مي‌اندازند. ببينيد، نمي‌گويد كه من شما را مي‌خواهم در آتش بياندازم، به خدا هم نمي‌گويد خدايا آنها را در آتش بيانداز، ولي خدا هم همه چيز را مي‌بيند، آتش را بر ابراهیم گلستان مي‌كند، بنابراين جا دارد همين‌طوركه در اذكار مختلف ديديم.
بنده هم در خطبه‌ي بعد از نماز عرض زيادي ندارم، فكر كردم بهترين كلامي که مي‌توانم بگويم، اين است كه از آن پيشوا، از آن امامِ ذريه‌ي ابراهيم- البته ذريه‌ي صالحش- علاوه بر تبعيت از قرآن و سنت رسول، از آن تبعيت بكنيم، ببينم او چه‌طوري بندگي مي‌كرد، او در چنين روزي، در روز احزان، چه خطبه‌ای خوانده و چه‌گونه عبادت كرده است. كسي كه متخصص و ممحض‌ در عبادت بين پيشوايان ما است. ائمه‌ي ما هر كدام در يك جهت متخصص و ممحض بودند و راهنما و پيشوايي‌شان را نشان دادند، علي را كه ديگر خدا مي‌داند:
«اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلیٌ بَابُها» (۱۴)
اگر در تمام دنيا بگرديم، در تمام تواريخ، مذاهب و مكاتب، اين عملي كه سيدالشهداء كرد، هيچ كس نكرد. اگر بنا باشد انسان امام داشته باشد، حالا امام غزالي، امام حنيفه، امام موسي صدر، امام فلان، مي‌بينيد كه اين‌ها يك پايشان مي‌لنگد. چرا حسین‌بن علی باید امام باشد؟ حسين‌بن علي‌ كه اصلا و ابدا قصد جنگيدن و قصد تسلط و قصد تعدي و تجاوز نداشت؟ به حسين‌بن علي كه مخالف با سلطنت بوده، گفتند بيا بيعت كن، گفت نه، من بيعت نمي‌كنم، تمام شد و رفت. هيچ عمل ديگري نكرد، عليه يزيد قيام نكرد، نگفت من بايد ريشه‌ي فساد و فتنه را از بين ببرم، نگفت كه من مي‌خواهم سلطنت و حكومت كنم، نگفت من مي‌خواهم اسلام دين جدم را زنده کنم؛ نه، همانجا در مدينه نشست و گفت من بيعت نمي‌كنم. این مردم كوفه بودند که از او تقاضا و استدعا كردند كه بيا، ما وضعمان خراب است، بيا ما را اداره كن، ما نمي‌خواهيم زير بار ظلم برويم، ما مي‌خواهيم حق و عدالت بر ما حاكم باشد. خب، حسین‌بن علی مسلم را فرستاد، ببيند کوفیان راست مي‌گويند يا دروغ؟ او هم رفت و گزارش داد. نامه‌ها آمد، رفراندوم كرد و به آراء عمومي مراجعه كرد، وقتي ديد آراء عمومي، ملت و مردم مي‌خواهند كه او به کوفه برود و آن‌جا را اداره بكند، تصمیم گرفت. يعني معتقد به حاكميت و ملت بود، مخالف استبداد، و موافق با حاكميت ملت.
اين‌ها نشانه‌های پيشوايي است، اين‌ها براي ما الگو است. ملت كوفه مي‌خواهد كه او بيايد، نامه هم نوشته، كتبي هم هست، پيك هم فرستادند، می‌گوید چشم من مي‌آيم. تا به‌آنجا مي‌رسد حر و قشون جلوی او مي‌آيند. خب، اول هم آن انسانيت و كرامت و فضيلت از امام سر می‌زند، می‌گوید به‌آن‌ها آب بدهید. این‌ها به‌امام مي‌گويد آمدي كه چه كار كني؟ امام می‌گوید من به پاي خودم نيامدم، شما مردم كوفه من را خواستيد، از من خواستيد بيايم كه كشورتان و ملت و قومتان را اداره كنم. حر گفت نه، من كه نخواستم، گفت اين هم نامه‌ها. حر می‌گوید درهرحال، اين‌ها همه برگشتند، امام مي‌گويد خيلي خوب، اگر اين‌ها برگشتند من هم برمي‌گردم.
ببينيد، با كسي دعوا ندارد، نمي‌گويد الا و بلا، بايد سلطنت و حكومت با من باشد. حكومت و سلطنت از آن ملت و مردم است، مردم حالا ترسيده‌اند و وحشت كرده‌اند يا پشيمان شده‌اند، مي‌گويند نه؛ ما هم نه؛ من برمي‌گردم، این خيلي فرق داردها. همان‌طوركه، دست‌پروده‌هاي معاصرشان و بعدي‌شان، و همان‌هايي‌كه ارباب و روحان و رهبان خدا بودند، راه عوضي رفتند،كساني هم‌كه حسين‌حسين مي‌گويند، و خودشان را نوكر سيدالشهداء مي‌دانند و به همه مي‌گويند كه راه، راه حسين است، خلاف آن کردند. کار امام، ضديت با استبداد، قبول آزادي و حاكميت مردم بود، دعوا هم نمي‌كند.
عمل امام تا شهادت، چه بود؟ دفاع از خود بود. آنها مي‌گفتند نمي‌گذاريم كه نه به اين‌طرف بروي و نه به آن طرف بروي، هيچ راهی نداري جز بيعت. امام می‌گوید من اين كار را نمي‌كنم، «هِيْهَاتْ مِنّ الذِّلَة»(۱۵) . اصلاً حمله كردند که شبانه خود و زن و بچه‌اش را بكشند، گفت به ما مهلت بدهيد، امشب عبادت خدا را بكنم، فردا در خدمت شما، فردا هم رفت رجز خواند، صحبت كرد که دست برداريد، وقتي دست برنداشتند، جنگ كرد. امام در تنگناي مطلق بود، نه مي‌توانست با كسي صحبت بكند و نه كار دیگري بكند، بنابراين او پيشواي ما است. آيا در چنين شرايطي بايد رفت و پايشان را بوسيد و گفت چشم؟ مصلحت اين است كه من تمكين كنم! يا انكار بايد كرد؟ يا بايد مأيوس شد؟ نه. در منبر هم حرف‌هاي سيد الساجدين، زين‌العابدين را مي‌زنند، كاري نداريم. خب، من هم امروز از صحيفه‌ی السجاديه دعایی را می‌خوانم، همه‌اش را نمي‌خوانم، يك مختصرش را، و ترجمه مي‌كنم:
«وَ كَانَ مِنْ دُعَائُهُ عَلَيْهِ السَّلاَم فِي يَوْمِ الضُّحَی وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ»
دعاي حضرت سجاد در روز قربان و روز جمعه.
«اللَّهُمَّ هَذَا يَوْمٌ مُبَارَكٌ مَيْمُونٌ»
خدايا امروز، روز مباركي است، ان‌شاءالله به همه‌ي ما مبارك باشد.
«وَ الْمُسْلِمُونَ فِيهِ مُجْتَمِعُونَ فِي أَقْطَارِ أَرْضِكَ»
مسلمان‌ها در اقطار و نقاط پراكنده‌ي زمين تو، ‌اجتماع كرده‌اند.
«يَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ»
حضور هم سائل آنهايي كه مسئله و درخواست دارند، كما اينكه ما هم با همين قصد آمده‌ايم، «وَ الطَّالِبُ»، آن‌هايي كه طالب تو هستند، «وَ الرَّاغِبُ»، آن‌هايي كه رغبت و ميل و خواست درونيشان به سوي تو است، «وَ الرَّاهِبُ»، آن‌هايي كه راهب هستند، و از چيزهاي ديگر بريده‌اند و تو را انتخاب كرده‌اند.
«وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِي حَوَائِجِهِمْ»
تو هم مي‌بيني، ناظر بر حاجات و بر خواست‌هاي آنها هستي.
«فَأَسْأَلُكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُكَ عَلَيْكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»
بنابراين من از تو به جود و كرم تو و آساني و سبكي كه چه‌گونه مي‌توانيم آنچه را كه از تو درخواست مي‌شود انجام بدهيم، از تو سئوال مي‌كنم و حاجت مي‌طلبم. اول چيزي كه امام سجاد مي‌خواهد «أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» اين‌كه خدايا بر محمد و آل او صلوات و درود بفرست.
در همين ذكرها كه ملاحظه مي‌فرمائيد، ترجيحاً و تقريباً در تمام دعاهاي صحيفه سجاديه، تقريباً صلوات بر رسول و آل رسول است، اين جنبه‌ی خودخواهي ندارد، اولاً خود خدا اين كار را كرده، و در قرآن هم مي‌گويد، خود او و ملائكه‌ي او صلوات و درود بر نبی می‌فرستند:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» (احزاب(۳۳) / ۵۶)
شما هم درود بفرستید، و در همان سوره نسبت به مؤمنين هم خدا مي‌گويد كه به آنها هم خدا و فرشتگان درود مي‌فرستند. ببينيد، درود فرستادن براي پيغمبر و آل‌پيغمبر به دلايل مختلف معلوم است كه بيشتر اهل بيت و كساني هستند كه واقعاً همان‌طوركه خدا به پيغمبر مي‌گويد كه اهل من فقط شامل صالحين هستند، آن‌هايي كه اين شايستگي را داشتند. منظور اولاً تشكري است كه انسان در برابر آن خدمت عظيمي كه پيغمبران و پيغمبر خودمان و پيروان او و آل او كردند، از خدا مي‌خواهيم كه به‌آنها نعمت بدهد، و چون آن چيزي‌كه آنها مي‌خواهند، خواسته‌ي اصلي پيغمبر و آل پيغمبر، و دودمان او، بزرگ‌ترين چيزي كه درخواست كردند، نجات ما و نعمت و سلامت و سعادت ما است، بنابراين اين صلوات فرستادن اولاً علاوه بر اينكه يك احقاق حقي است، و بيان درستي به نفع خودمان است و بزرگ‌ترين نعمتي است كه ما ممكن است براي خودمان بخواهيم، وقتي براي آنها درود مي‌خواهيم اين شامل ما هم مي‌شود، كه از جمله خواسته باشند مثلاً شفاعتي هم بكنند:
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ لَكَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ
الْكَرِيمُ، الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ، ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
قبل از اينكه سئوال شود، توصيف و تذكر صفات خداست كه همان معرفت است، و معرفت خدا و نام خدا را آوردن، و به مصداق «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» وقتي انسان خدا را ياد مي‌كند، اين به دل‌هاي ما آرامش مي‌دهد، خودش باعث تكامل و ترقي و اصلاح ما است.
«أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ» اي كسي كه رب و ارباب ما هستي، «رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ»، و اينكه مُلك و حكومت و سلطنت خاص تو است، «وَ لَكَ الْحَمْدَ»، و حمد خواست تو است، «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ»، الهي، يعني معبودي و معشوقي و خواسته‌ايي جز تو نيست، تويي كه هم حليمي و هم كريمي، «الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ»، هم حناني، هم مناني، كه منت به ما مي‌گذاري، «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» تويي كه جلال و اكرام خاص تو است، «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آسمان‌ها و زمين را تو به‌وجود آوردي، حالا از تو چه مي‌خواهم؟
«مَهْمَا قَسَمْتَ بَيْنَ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ: مِنْ خَيْرٍ أَوْ عَافِيَةٍ، أَوْ بَرَكَةٍ، أَوْ هُدًى، أَوْ عَمَلٍ بِطَاعَتِكَ، أَوْ خَيْرٍ تَمُنُّ بِهِ عَلَيْهِمْ، تَهْدِيهِمْ بِهِ إِلَيْكَ»
آنچه شبيه به همين ذكر قنوت درخواست‌هايي كه در اين نماز بیان مي‌شود، درخواست‌هاي در‌بسته‌ي است، تخصيص داده نمي‌شود، همان‌طوركه آنجا مي‌گوئيم:
«خَيرَ مَا سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ» (۱۶)
اين‌جا هم در واقع مي‌گويد كه تمام آن‌چه را مؤمن و مسلمان و خداپرست- خيلي سطح ديدش و خواستش و شأنش بالاست، نبايد به كوچك راضي باشد، وقتي صاحب‌خانه اين‌قدر كرم دارد، نبايد گدا به كم قانع شود، خدايي كه مي‌گويد در برابر تقوا و مغفرت و بخشش اشخاص، ما باغ‌ها و جناتي را براي شما آماده كرديم، كه «عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ»(۱۷) باشد، ما هم بايد از خدا خيلي بخواهيم، بدانيم خدا خيلي چيزها مي‌دهد، به درگاه او برويم.
اين‌جا هم گفته مي‌شود، آنچه را يا هر زمان كه بين عبّاد مؤمن خودت خيري قسمت كردي، عافيتي قسمت كردي، بركتي قسمت كردي، هدايتي ارزاني داشتي، يا آنها را مفتخر به عملي و طاعت خودت كردي و به آنها چيزی دادي، اولاً به آنها از خیر بده، به من هم از همان‌ها بده.
«أَوْ تَرْفَعُ لَهُمْ عِنْدَكَ دَرَجَةً، أَوْ تُعْطِيهِمْ بِهِ خَيْراً مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّي وَ نَصِيبِي مِنْهُ.»
اگر در دستگاه خودت براي آنها درجه‌اي يا تعظيمي ايجاد كردي من آن را از تو مي‌خواهم.
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»
ببينيد، باز همان‌ها است، تكرار است، ولي تكرار چيست؟ تكرار صفات خداست، ذكر خداست، هر چه ما این‌ها را تكرار بكنيم، و خودمان را مشعور بكنيم و از چيز ديگر منصرف بكنيم، اين بازيافتي ما است، اين دريافت و بُرد ما است، چرا؟ چون مُلك و حكومت براي توست، حمد براي توست، الهي جز تو نيست.
«أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ»،
«وَ أَنْ تُشْرِكَنَا فِي صَالِحِ مَنْ دَعَاكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ مِنْ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ»
اين‌كه خدايا ما را با آن شايسته‌ها شريك بكني، صالح‌ها و كساني كه در چنين روزي، از بندگان مؤمن تو از تو درخواستي دارند، ما با آنها شريك شويم، ما هم در زمره‌ي آنها قرار بگيريم.
«يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ»
اين‌كه ما را ببخشي و همچنين آنها را هم خدايا ببخشي. شايد بزرگ‌ترين احتياج و نيازي‌كه ما داريم، وهر مؤمن و هر بنده‌اي دارد، همان‌طوركه در آن قنوت مي‌گوئيم:
«اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمةِ وَ أهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»
ما بايد بدانيم، اغلب نمي‌دانيم، تقريباً تماماً نمي‌دانيم كه سراپاي وجود ما، سراپاي زندگي ما، چون هميشه صرف نظر از اينكه گناه و معصيت و ظلم مي‌كنيم،‌ اينكه به جاي خود؛ آن موقعي هم‌كه ظلم نمي‌كنيم، همين‌قدر‌كه به ياد خدا نيستيم، همان‌قدر كه اگر مثلاً آب گوارايي خورديم يا صاحب فرزندي يا صاحب شغل و كاري شديم، يا از غرقِ كشتي و مثلاً از جنگ و گرفتاري نجات پيدا كرديم، همين كه اين را از ناحيه‌ي خدا نمي‌دانيم و شكر نمي‌كنيم.
به‌دليل آيات فراوان قرآن آن‌جايي‌كه مؤمين ناجور را توصيف مي‌كند، می‌گوید وقتي در دريا هستند، و با طوفان مصادف مي‌شوند، دست به‌دعا مي‌گذارند و مي‌گويند خدايا خدايا ما را نجات بده، ولي همين كه به ساحل خشكي می‌رسند و نجات مي‌يابند، اصلاً فراموش مي‌كنند، و شرك مي‌ورزند. این‌که در قرآن آمده معني‌اش اين نيست كه يك بتي را از جيبشان درمي‌آورند، نه؛ همين كه در زندگي يادشان مي‌رود كه اگر اين زن خوب را دارم، اين از خداست، اگر مي‌توانم نفس بكشم از خداست، اگر شوهر خوب دارم از خداست، اگر مالي رسيده، اگر صاحب علمي هستم، اگر صاحب هر چيزي هستم، اگر امنيت و سلامت دارم، تمام اين‌ها از خداست. همين كه اين را به زبان نمي‌آورند و به ذهن نمي‌آورند اين شرك است، اين‌ها گناه است، ما سراپا شرک هستيم.
علي‌كه ديگر شاگرد اول اين مكتب بوده، علي‌كه جز خدا هيچ چيز نمي‌خواسته، علي‌كه به‌نان خشك قناعت مي‌كرده، علي‌كه در عين حكومت به‌سراغ يتيم و بيچاره و بيوه‌زن مي‌رفته، علي كه آن‌طور خودش را فداي پيغمبر مي‌كند و مي‌گويد من عبدي هستم از عبدهاي رسول خدا؛ اين آدم در نمازش و در دعايش، مثل مارگزيده به خودش مي‌پيچد و اشك مي‌ريزد، يعني آن درك و احساس را دارد، مثل ابراهيم صاحب رشدي است كه مي‌داند بشر و انسان چه‌قدر در برابر آن مقام فاصله دارد، چه‌قدر ما دور هستيم، چه‌قدر خلاف آن هستيم. بنابراين نه از روي مخالفت و عصياني كه كرده، ولي روي ضعف و كوچكي، و روي حق و نداري، از آن مقام و عظمت وحشت و خشيت دارد. اين است كه به ما ياد داده‌اند، كه بايد در برابر اين خیر دائماً به خدا برگرديم، دائماً از او طلب بخشش بكنيم. خدا اين امانت را به ما داده، ما را خليفه‌ي خودش کرده.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.» (۱۸)
ما هم خیلی ضلوم هستيم و خيلي ناحق مي‌كنيم و هم خيلي جاهليم. اين امانت را كه ما مي‌توانستيم‌كار خدا را بكنيم، و عمل خدا را انجام دهيم، انجام نداديم، اين ظلم است به خودمان، جهل است. این‌که دائماً بايد از خدا مغفرت بخواهيم: «أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»، او مغفرت قبول مي‌كند،‌ و انسان را به‌ترمز و راه درست مي‌اندازد، اين است كه اينجا هم ببينيد درخواست اين است: «وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ» هم ما را و هم آنها را با آنكه صالح هم هستند، بيامرز. «إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.» اجازه بدهيد كه ديگر بقيه‌اش را نخوانم، ولي توصيه مي‌كنم كه خودتان بخوانيد، وقت زياد گرفته شد:
«اللهم صلي علي محمد و آل‌ محمد»،
«اللهم اغفر لنا و للمؤمنين و لمن اجب له حق علينا و اللهم استجب دعانا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مسلمين»
خدايا ما را از اين گرفتاري‌ها و از اين بيچارگي‌ها و از اين نگراني‌ها و از اين ناامني‌ها كه همه‌اش هم تقصير خودمان بوده، نجات بده. خدایا تو محمود هستي، و حمد تو را مي‌كنيم، ما مقصر هستيم، ما دسته‌جمعي و افرادمان مقصيريم:
«ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» (۱۹)
این دعايي است كه در چند جاي قرآن آمده و مربوط به‌كساني‌ است كه به دفاع از خودشان مي‌پرداختند و در جنگ بودند اين دعاي آنهاست. خدايا ما را بيامرز، «ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا» اين اسراف و زياده‌روي‌هايي كه درباره‌ي خودمان كرديم «وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» قدم‌هاي ما را خدايا ثابت بگردان «وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» با اين مقدمات ما را بر قوم كافر یاری فرما. كافر هم آنهايي نيستند كه غير مسلمان هستند و «اشهد انا» نمي‌گويند، خود ما هم كافريم، خود هر كسي كافر است. خدايا ما را در برابر قوم كافر ياري بفرما.

  • سخنراني در جشن عيد فطر انجمن اسلامي مهندسين، مورخ ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۸، فشم، باغ آقاي مهندس حيدري که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. عنوان این اثر از سخنران فقید نیست و برگرفته از متن سخنرانی است (ب.ف.ب).



(۱) آل‌عمران(۳) / ۶۷ : … ابراهیم حنیف بود (حنیف یعنی مایل و طالب حق)، مسلم بود (تسلیم شده به خدا) و مشرک نبود (غیر از خدا عشق و بندگی به دیگری نمی‌ورزید). (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۲۵۷)
(۲) نحل(۱۶) / ۱۲۳ : سپس به تو وحی کردیم از دین و شریعت ابراهیم پیروی بنمایی که مایل به حق بود و از مشرکین نبود. (به نقل از م.آ.۲۵، بازیابی ارزش‌ها ۱، ص ۳۶۷)
(۳) نساء(۴) / ۱۲۵ : … و خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید. (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۴) اعلي(۸۷) / ۱ : تسبیح کن نام پروردگار اعلای خود را. (به‌نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۱۰۷)
(۵) اعلي(۸۷) / ۱۹ : در صحیفه‌های ابراهیم و موسی. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۳۳)
(۶) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : پروردگارا، ذریه‌ی خود را به ناچار در بیابان لم‌یزرع در جوار خانه‌ی محفوظ محترمت سکونت دادم تا نماز به پا دارند… (به‌نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به‌قرآن۲، ص۶۷)
(۷) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : … (از تو می‌خواهم) دل‌های مردم را به سوی آن‌ها متمایل گردانی و از ثمرات برخوردارشان سازی… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۷)
(۸) ابراهيم(۱۴) / ۳۶ : … و هر کس نافرمانی‌ام را بنماید، تو خودت بخشایش‌گر و صاحب مرحمت هستی. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۲۰۵)
(۹) لقمان(۳۱) / ۱۵ : و[لى] اگر اصرار كنند كه ناآگاهانه افرادى را [در توان و تدبير] با من شريك تلقى كنى [و به جاى من از آنان پروا داشته باشى]، اطاعتشان مكن… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۱۰) انبياء(۲۱) / ۵۱ : و قبلاً به ابراهیم کمالی که سزاوارش بود عطا کردیم… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۱۱) بقره(۲) / ۱۲۴ : و زمانی که ابراهیم را پروردگار او به کلمات و آزمایش‌هایی بیاموزد و ابراهیم از عهده برآمد، خداوند گفت: من تو را به پیشوایی مردم قرار خواهم داد و ابراهیم گفت اولاد من چه خواهد شد؟ جواب داد پیمان من شامل ظالمین آن‌ها نخواهد شد. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۱۷۵)
(۱۲) بقره(۲) / ۲۵۶ : قبل دین حق، دیگر احتیاج به اکراه و تحمیل ندارد… (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۶۲)
(۱۳) ممتحنه(۶۰) / ۴ : به تحقیق برای شما در (شخصیت و رفتار) ابراهیم و کسانی که با او بودند الگوی پسندیده‌ی نیکویی هست… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۸)
(۱۴) حدیث نبوی : من شهر علم هستم و علی دروازه‌ی آن.
(۱۵) از امام حسین(ع) : هیهات که ما تن به ذلت بدهیم.
(۱۶) از قنوت نماز عید فطر : بهتر چیزی را که بندگان شایسته‌ات از تو درخواست می‌کنند.
(۱۷) حدید(۵۷) / ۲۱ : … (بهشتی که) پهنای آن چون زمین و آسمان است… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۴۱۰)
(۱۸) احزاب(۳۳) / ۷۲ : همانا که ما «امانت» را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، زیرا بار نرفتند و بر آن‌ها گران آمد درحالی‌‌که انسان حمل کرد، حقاً که انسان بسیار بی‌‌اطلاع و ستم کننده بر خود بود. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین،‌ص ۴۷۰)
(۱۹) آل‌عمران(۳) / ۱۴۷ : … پروردگارا گناهان ما و زیاده‌روی‌ها در کارشان را بیامرز و قدم‌های ما را ثابت نموده در نبرد با قوم کافرها نصرتمان بفرما. (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲ ، ص ۵۵۲)

بازرگان؛ لیبرال دموکرات یا سوسیال دموکرات؟ / مهدی معتمدی‌مهر

تاریخ ایرانی: اگر بخواهیم جوهرهٔ زندگی موثر و طولانی زنده‌یاد مهندس بازرگان را در یک کلام خلاصه کنیم، آزادی چکیدهٔ بیش از شش دهه فعالیت و تلاش پیگیر اوست، در عرصه‌های گوناگون دین‌داری، اندیشه‌ورزی و کنش سیاسی. البته باید مراقب بود که آزادی‌خواهی و آزادی‌بینی بازرگان به لیبرالیسم ترجمه و فروکاسته نشود.

اگرچه دیری است بسیاری از مخالفان دیروز بازرگان پذیرفته و بعضاً نیز اقرار کرده‌اند که روزگاری هم از این پیش‌تر، از سر اثرپذیری از فضای ملتهب انقلاب، یا از روی قدرت‌طلبی و بی‌انصافی و در مقام دشنه و دشنام و در معنایی قلب یافته به سازشکار و غیرانقلابی و آمریکایی و… مردی را که سالیان دراز در راه مبارزه با استبداد و استعمار کوشیده و رنج زندان و تبعید برده بود، لیبرال خوانده بودند؛ امروز نیز هستند کسانی که می‌خواهند با لیبرال نامیدن بازرگان، جهت‌گیری‌های سیاسی و احیاناً برخی برخورداری‌ها را در سایهٔ اعتبار تاریخی و اخلاقی بازرگان بپوشانند و یا تباری برای خویش حاصل آورند.

چندین سال پیش، یکی از نشریات پرتیراژ و البته معتبر ایران در یادداشتی به قلم سردبیر، بازرگان را «لیبرال تنها» خواند – حدیثی که نیم آخرش واقعیت بی‌پاسخ انقلاب ۵۷ است – سرتیتر دلایل نویسنده در تلقی لیبرالی از بازرگان بدین قرار است: «۱- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) خواست حکومت قانون است. ۲- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) پذیرش تقدم آزادی بر عدالت است. ۳- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) خصم کمونیسم است. ۴-لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) نسبتی با پوپولیسم ندارد. ۵- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) همسایهٔ محافظه‌کاری است. ۶- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی)‌‌ همان اصلاح‌طلبی است.»(۱) نویسنده در جای جای مکتوب، خویش را ملزم دیده است که «لیبرالیسم» را همراه با ترجمه بیاورد و گویی ایشان نیز احتمالاً ‌می‌دانسته که میان لیبرالیسم و آزادی‌خواهی تفاوت‌هاست.

البته اگر صور گوناگون دموکراسی و از جمله سوسیال دموکراسی را بتوان لیبرالیسم نامید، هیچ ایرادی بر این داوری نخواهد بود، اما اگر چنین نباشد که می‌اندیشم لیبرالیسم و انواع دموکراسی، مقولاتی مستقل‌اند، آن‌گاه می‌توان مدعی شد که در هر نوع نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی و به ویژه دمکراسی‌های اجتماعی که مصادیق عینی آن را می‌توان در فرانسه و سوئد یافت، تقدم آزادی بر عدالت، کنش اصلاح‌طلبانه (رفرمیسم)، حاکمیت قانون و رفتار سیاسی غیرپوپولیستی دیده می‌شوند. در خصوص اصالت و اعتبار سایر ویژگی‌های یاد شده نیز، اصولاً می‌توان به شدت نسبی‌گرا بود. محمدرضا پهلوی خصم کمونیسم بود، ژنرال فرانکو، هیتلر، موسولینی و… نیز همین‌طور؛ اما هیچ کدام لیبرال نبودند. اتفاقاً از این منظر، بازرگان به تعبیر شاعر مردم‌گرای ایران – زنده‌یاد احمد شاملو – خصم کمونیسم نه که «انکاری» بود. محافظه‌کار خواندن بازرگان نیز با حوزه عمل و اندیشهٔ او هم در سیاست و هم در دین‌ورزی با هیچ معیاری جور در نمی‌آید که بازرگان خواهان تغییرات بنیادین و ساختاری در هر دو حوزه بود.

در زبان انگلیسی دو واژه «Liberty» و «Freedom» برای آزادی به کار می‌روند. از این رو لیبرال، صفت فاعلی آزادی است و ترجمهٔ آن به ناگزیر می‌شود: «آزادی‌خواه». اما از سوی دیگر، واقعیتی به نام فلسفه سیاسی لیبرالیسم و سنت احزاب لیبرالی عینیت دارند که قاعدتاً ملاک ارزیابی قرار می‌گیرند، وگرنه مشترکی لفظی را به کار برده‌ایم، بی‌آنکه متکی و متعهد به فهمی دقیق باشیم.

حکومت مقید به قانون، تکثر نهادهای جامعهٔ مدنی، اولویت آزادی بر عدالت اجتماعی، تساهل، به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی، رعایت حقوق اقلیت‌ها و دگراندیشان و… امروز دیگر در انحصار لیبرالیسم قرار ندارد و لااقل سوسیال دموکرات‌ها به مراتب بیشتر به این اصول پایبندی نشان داده‌اند.

لیبرالیسم قرن بیستم به نحوی بنیادین از پیشینه و اهداف خود در قرن نوزدهم فاصله گرفته و امروز تقریباً عموم احزاب اروپایی و آمریکایی به نئولیبرالیسم و راهبردهای نظام سلطه، اقتصاد و فرهنگ جهانی شده و نادیده شمردن حقوق فرد در برابر سودسالاری و منافع شرکت‌های فراملیتی سوق یافته و علاقه‌مندی نشان می‌دهند. عملکرد آمریکا و اروپا در ویتنام، مصر، شیلی، افغانستان، ایران، عراق، لیبی و… در این خصوص مثال‌زدنی است.

موضوع اصلی این مقاله لیبرالیسم نیست، اما از آنجا که بی‌تعهدی به مفاهیم، سنتی از سنن جوامع استبدادزده است و سال‌ها میان آزادی‌خواهی و لیبرالیسم خلط و مغالطه شده است، چاره‌ای نیست، جز آنکه در ابتدا ثابت کنیم بازرگان آزادی‌خواه بود، بی‌آنکه نیازی باشد لیبرال نامیدش. «لیبرالیسم بر پایه حقوق و آزادی‌های مدنی و سیاسی در سه حوزه مذهب، سیاست و اقتصاد قرار دارد.»(۲) از آنجا که آزادی مذهب، یکی از شئون آزادی‌های فردی است، نگاه مهندس بازرگان به مذهب، ذیل آزادی‌های فردی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

۱– بازرگان و آزادی‌های فردی
در نظام لیبرالی، حد حقوق و آزادی‌های فردی، قانون و ضرری است که به غیر می‌رسد. از این رو هیچ قبح و منع ذاتی متصور نیست و هر عملی از جمله هرزه‌نگاری، آزادی جنسی، استعمال مواد مخدر، الکل و… تا جایی که به امنیت و آسایش دیگران لطمه و زیان نرساند و قانون آن را منع نکرده باشد، مجاز شمرده می‌شود. «اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه مصوب ۱۷۸۹ میلادی، اصل آزادی در جامعهٔ مدنی را بدین‌گونه تعریف می‌کند که فرد بتواند هر کاری را دلش می‌خواهد، مادامی که زیانی به دیگران نمی‌رساند انجام دهد.»(۳)

«اساس لیبرالیسم بر توجه به فرد انسان قرار دارد و بر خلاف جمع‌گرایان که معتقدند آزادی‌های فرد محدود است به آنچه دولت – به عنوان نمایندهٔ اجتماع – برای آنان قائل است، فردگرایان می‌گویند که دولت‌ها با حداقل‌سازی دامنهٔ نفوذ خود باید حداکثر آزادی‌های فردی را فراهم آورند. از نظر این طیف، اجتماع به خودی خود حامل ارزش و اصالت نیست و صرفاً امکانی برای فراهم آوردن امکانات زندگی و تامین سعادت است.»(۴)

بازرگان در مقام یک کنشگر سیاسی مسلمان، عمری برای کرامت بشر و حقوق مردم تلاش کرده‌ است و می‌گوید: «اساس روح دموکراسی، قدر شناختن و ارزش دادن به فرد انسان است. انبیاء اولین کسانی بودند که حتی به پست‌ترین و زیردست‌ترین و فراموش‌شده‌ترین طبقات مردم عنایت و محبت کردند و برای آنان حق و حریم قائل شدند. رسول خدا(ص) می‌گوید: لطف خدا شامل حال کسی است که قدر خود بشناسد، آن کس که ارزش خود را نشناخت، تباه شد.»(۵)

بازرگان آن قدر برای کرامت انسانی اهمیت قائل است که می‌گوید: «اصلی‌ترین کار پیامبران، نزدیک کردن انسان به خداست و آن‌ها بیش از هر کسی ارزش و مقام برای انسان‌ها قائل بوده‌اند»(۶) و آن قدر استعداد و توانمندی بشر را عظیم می‌بیند که می‌گوید: «خداوند از میان عامه و توده مردم و از خود آن‌ها نه از خارج و با دخالت خارج، فرستاده‌ای را برمی‌انگیزاند.»(۷) بازرگان در ترویج این باور می‌کوشد که: «آیه بعثت می‌گوید «بعث فی الامیین رسولاً منهم» در میان مردم، جامعه، انسان‌ها، بی‌سواد‌ها، مستضعفین و طبقات پایین. نمی‌گوید: «بعث فی العلماء، بعث فی الاشراف، بعث فی الاولیاء». چه نکته‌ای نهفته است در این کرامت انسانی. او خدایی است که چنین کرامت و احترامی برای بشر قائل است.»(۸)

و باز هم بازرگان می‌گوید که «پیغمبران اولین اعلام‌کنندگان حق آزادی طبیعی و فطری بشر بوده، پایه کلیه مذاهب حقه و اساس هر هدایت و مسئولیت بر اختیار می‌باشد. حکمت خدا از روز ازل (با وجود کوته‌بینی و ایرادگیری ملائکه) بر آزادی بشر قرار گرفته است. اختیار و آزادی موهبت الهی است. لیکن جهل و غرور بشر صد‌ها سال جلوی آن را با سدهای بیدادگری و خرافات بسته است.»(۹)

با این همه نباید از یاد برد که در جهان‌بینی و هستی‌شناسی بازرگان، هیچ چیز جز خدا اصالت نهایی ندارد. نه انسان، نه علم، نه مذهب و نه حتی آزادی. بازرگان خودخواهی (فردگرایی بی‌حد و اندازه) را اساس تمام مشکلات بشر می‌داند و معتقد است: «در ایدئولوژی اسلامی ملازمه کامل مابین اقتصاد (و هر مسالهٔ دیگر مربوط به فرد و اجتماع) با ایمان و اخلاق وجود دارد.»(۱۰) و به صراحت می‌گوید: «کسانی که موافق با معنای اسلامی آزادی بوده‌اند، هیچ کدام قصدشان این نبوده که هر کس هر کاری دلش خواست انجام دهد و در نظر آن‌ها مسلماً آزادی به معنای فساد، بداخلاقی و بی‌تفاوتی نیست.»(۱۱)

همان‌گونه که در مبحث «بازرگان و آزادی اقتصادی» خواهیم دید، بازرگان شمول قاعده «لاضرر» را بر نتایج فردی عمل نیز ساری می‌داند. از این رو ضمن وارد ساختن تردید جدی بر این گزاره کلی که «ابعاد لطمه و زیان هر عمل یا تصمیم فردی صرفاً منحصر و محدود به شخص مرتکب می‌شود»، اساساً به نظر می‌رسد که بازرگان با محور قرار دادن ارزش‌های ایمانی و اخلاقی، به آزادی‌های فردی حداکثری اعتقادی نداشته است و مرزهای آزادی را نه فقط قانون که دین، اخلاق و باورهای رایج و عام هر جامعه می‌شناسد.

آنان که بازرگان را لیبرال می‌نامند، لااقل اگر در آثار مکتوب و حوزه اندیشه و تعلقات عقیدتی و همچنین عملکرد بازرگان در عرصه اجتماع تامل می‌کردند، شاید می‌پذیرفتند که در خصوص بازرگان در آن معنا که لیبرالیسم فرهنگی و اجتماعی دلالت دارد، هرگز نمی‌توان داوری شتاب‌زده کرد. بازرگان البته معتقد بود که به زور نمی‌توان مردم را دین‌دار کرد و دین اجباری به کار نمی‌آید و دین‌داری راستین در فرآیند حق انتخاب و آزادی و تربیت‌پذیری مسئولانه میسر می‌شود، اما الگوی اجتماعی او، جامعه بی‌دین و لائیک و عاری از مظاهر دینی نبود و این را نه مفید و نه ممکن می‌دانست.

بازرگان خواهان حکومت دینی نبود اما معتقد بود که دموکراسی، نظم و حکومت بر مردمی که اکثریتشان مسلمان‌اند، بدون در نظر گرفتن و رعایت ملاحظات و باورهای دینی ایشان تحقق نمی‌پذیرد و از این رو به جد به حکومت دین‌داران علاقمند بود. در دوران کوتاه حکومتش، حجاب اجباری نبود، اما نحوهٔ پوشش در ادارات دولتی و اماکن عمومی کاملاً به نحوی متفاوت از یک تفکر و نظام مبتنی بر آزادی‌های فردی حداکثری مدیریت می‌شد. بازرگان مداخلهٔ حکومت در ایمان مردم و جعل ضمانت اجراهای رسمی را برای رعایت احوال و اعتقادات شخصی و حوزه خصوصی نادرست می‌دانست، اما هرگز به دنبال خصوصی کردن حوزه دین نبود. بازرگان به تعهد اجتماعی انسان دین‌دار باور داشت و مومنانه می‌گفت: «ان الحیات عقیده و الجهاد».

۲– بازرگان و آزادی‌های اقتصادی
«حتی نویسندگان متمایل به فلسفهٔ سیاسی لیبرالیسم که منطقاً و ذاتاً لیبرالیسم را همبسته با نظام بازار آزاد و اقتصاد سرمایه‌داری نمی‌دانند، به همبستگی تاریخی و واقعی این دو کاملاً اذعان دارند»(۱۲) و باز هم اگرچه امروز برخی طرفداران لیبرالیسم درصدد آنند که بباورانند: «لیبرالیسم از نقطه نظر حفظ و تامین آزادی‌های فردی به مسالهٔ عدالت اجتماعی و مداخلهٔ حکومت در اقتصاد نیز توجه داشته است و می‌گویند که اصولاً برخورداری همهٔ شهروندان از حقوق و آزادی‌های فردی، نیازمند توزیع عادلانه منابع و تامین فرصت‌های برابر است و آرمان دولت حداقل، بیشتر مورد نظر آنارشیست‌ها و لیبرتاریانیست‌هاست و نه لیبرال‌ها»(۱۳) اما عملکرد، مواضع و سنت دولت‌ها و احزاب لیبرال جهان در طول بیش از یک قرن، هرگونه تردیدی را منتفی می‌سازد که مالکیت خصوصی بی‌حد و قید و اولویت منافع مالی در اقتصاد سرمایه‌داری، اصلی‌ترین ویژگی لیبرالیسم در قرن بیستم بوده است و اصولاً لیبرالیسم در بعد اقتصادی مترادف است با نظام بازار آزاد و سرمایه‌داری. دولت کمترین نقش را در تعادل بازار به عهده می‌گیرد و مدیریت اصلی بر اساس قواعد عرضه و تقاضا انجام می‌پذیرد. در نظام لیبرالی، مالکیت خصوصی هیچ محدودیتی ندارد، نه در موضوع، نه در مبانی و نه در میزان و فرد آزاد است که به هر میزان که می‌خواهد، فارغ از هر ملاحظه‌ای و صرفاً بر اساس معیار سودآوری بر هر نوع کالایی اعمال مالکیت کند.

البته در ایران، خواست و موضوع اصلی مبارزات سیاسی و اجتماعی از مشروطه به این سو بر مدار حاکمیت قانون و محدودسازی قدرت حاکمان به قانون بوده و در سالیان اخیر نیز مسالهٔ حقوق بشر و حقوق و حاکمیت ملت، اهمیتی ویژه یافته است. از این رو، مهم‌ترین و چالش‌برانگیز‌ترین مسالهٔ پیش روی تمام احزاب با هر گرایشی و حتی سندیکا‌ها و انجمن‌های صنفی، حق حیات و به رسمیت شناخته شدن حقوق اولیه شهروندی بوده است. بنابراین نه تنها بازرگان، بلکه حتی احزاب چپ و سوسیالیست و حتی جنبش‌های زنان، کارگران و صنوف نیز، کمتر فرصت یافته و با مناسبتی روبرو بوده‌اند که به طرح و تبیین دیدگاه و مطالبات دقیق و صرف اقتصادی بپردازند. با این همه در آثار مهندس بازرگان و همچنین عملکرد سیاسی او اعم از دولت موقت و در قامت دبیرکل و بنیانگذار نهضت آزادی ایران مباحثی چند و رویکردی شفاف پیرامون مسائل اقتصادی دیده می‌شود، اگرچه این موارد کمتر بازگو شده‌اند.

بازرگان معتقد بود که مابین اقتصاد و هر مسالهٔ دیگر مربوط به فرد و اجتماع با ایمان و اخلاق ملازمهٔ کامل وجود دارد، چنین شخصی قاعدتاً نمی‌تواند هدف اصلی اقتصاد را فارغ از ارتباط آن با منافع روانی و معنوی انسان و صرفاً محدود به سودآوری بداند؛ شاخصی که با اساس نظام سرمایه‌داری در تعارض است.

قانون اراضی شهری و بسیاری از قوانین و اقدامات دولت موقت با مالکیت خصوصی بی‌حد و حصر ناسازگار می‌نمود. بازرگان البته از نهاد بخش خصوصی دفاع می‌کرد، چرا که دولت نفتی را ذاتاً نافی روند دموکراتیزاسیون می‌دید، از این رو بخش خصوصی مولد را رقیبی اثرگذار و محدودسازندهٔ فعال مایشایی دولت و در راستای تضعیف ساختار استبداد ارزیابی می‌کرد، اما نیک می‌دانست که اقتصاد متکی به درآمد نفت، مداخلهٔ دولت‌ها را ضروری می‌کند.

توجه بازرگان بیش از مالکیت، معطوف به شیوهٔ مدیریت اقتصادی بود. با این همه به مالکیت خصوصی بی‌حد و قید انتقادات جدی می‌کرد. بازرگان همواره از استقلال اقتصادی و نظام تولید ملی و صنایع کوچک محلی و بایسته‌های حقوق کار و تامین اجتماعی فراگیر، دستمزد عادلانه، شرایط ایمنی و بهداشت کار، نهادهای مدنی و صنفی و سندیکا‌ها دفاع می‌کرد. نظام آموزش و بهداشت همگانی و رایگان، از ابتدایی تا تحصیلات تکمیلی، بیمه، تعاونی و… که در قانون اساسی اول نیز درج شد و اثرات و ثمرات آن تاکنون جاری است، همه و همه از تلاش‌های به یادگار ماندهٔ این اصلاحگر اجتماعی و خط فکری اوست. بازرگان البته سوسیالیست و چپ‌گرا نبود اما الگوی مطلوب او دولت رفاه بود و نه لیبرال دموکراسی جاری در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا. چگونه و بر اساس کدام معیار متقن می‌توان بازرگان را در زمرهٔ طرفداران نظام اقتصادی لیبرالی که مبتنی است بر جهانی‌سازی اقتصاد و حذف و بلع صنایع محلی و ملی توسط ابرصنایع فراملیتی قرار داد؟

بازرگان هرگز نه از مالکیت خصوصی بی‌حد و قید دفاع کرد و نه خواهان طرح‌های خصوصی‌سازی و حراج اموال دولتی و متعلق به عموم بود. بازرگان می‌گوید: «از اصل لاضرر و لاضرار فی الاسلام بر می‌آید که اسلام اجازه نمی‌دهد مالکیت و بهره‌مندی از مایملک، سبب زیان دیگران شود. در این صورت، امام یا حکومت اسلامی می‌تواند با جبران حقوق وارده، خلع ید از مالک نماید. هر ملک و صنعت و تجارت و فعالیتی که به نحوی از انحاء سبب زیان مادی و معنوی جامعه یا تجاوز به حقوق غیر، اعم از کارگر و همسایه و بیگانه شود، شرعاً ممنوع و قابل جلوگیری و تبدیل است. ملی کردن یا وقف عام ساختن یک صنعت و تجارت نیز وقتی جامعه ناگزیر باشد و اهل اصلاح و صلاحیت تشخیص دهند که صورت خصوصی آن به زیان جامعه می‌باشد و راه اصلاحی وجود ندارد، مجاز و بلکه واجب شناخته می‌شود.»(۱۴)

بازرگان می‌گوید: «عدالت اجتماعی در اسلام سابقه دارد و جزئی از ایدئولوژی اسلامی است.»(۱۵) و به صراحت برای مالکیت خصوصی قائل به حدود می‌شود و تاکید می‌کند: «در بیان زیان‌هایی که مال و تمتعات مادی برای فرد و اجتماع به بار می‌آورد نیز چیزی در اسلام فروگذار نشده است. از ایراد‌ها و احترازهایی که توصیه می‌شود، یک سلسله محدودیت‌ها و مراقبت‌ها نتیجه می‌گردد که به منزلهٔ کنترل‌های اخلاقی و اقتصادی است و حدودی برای مال‌داری ترسیم می‌نماید.»(۱۶)

بازرگان یادآوری می‌کند: «در بسیاری از سوره‌های اولیهٔ قرآن که ابتدای مبارزه با مشرکین معاند و اشراف قریش است، خیلی بیشتر از سوره‌های بعدی، مال‌اندوزی و مال‌دوستی و بخل‌ورزی مورد ملامت شدید قرار می‌گیرد و از جهتی [مال‌اندوزی] عامل پلیدی و کفر شناخته شده است. از نظر قرآن، برخورداری زیاد از نعمت و فراوانی ثروت، سبب سرکشی صاحب مال و قدرت و باعث ظلم در دنیا می‌گردد. مصلحت در این است که روزی اندازه و حساب برسد. مال‌داران و مرفه‌ها همیشه مقابل انبیاء و مخالف حق بوده‌اند. – کلا ان الانسان لیطغی، ان راه استغنی – (علق، آیه ۶ و ۷)»(۱۷)

«بازرگان مالکیت مطلق را صرفاً از آن خداوند می‌داند و در خصوص زمین و منابع تولید، با تایید نظر زنده‌یاد آیت‌الله طالقانی، مالکیت بر زمین را به شرط احیاء و کار بر آن درست می‌داند.»(۱۸) بازرگان اصالت را به کار می‌دهد و نه سرمایه و از این رو با ربا مخالف است که: «بهره‌برداری از سرمایه است، بدون آنکه زحمت و کاری از طرف صاحب سرمایه شود.»(۱۹)

سال‌ها بعد از حیات بازرگان و حوالی ۱۳۸۶ یاران بازرگان در نهضت آزادی ایران، در نقد برنامه اقتصادی دولت نهم موسوم به طرح تحول اقتصادی، ضمن تصریح بر مدیریت نادرست یارانه‌ها و تاکید بر اصلاح نظام مالیاتی، ماهیت عادلانهٔ سوبسید‌ها به مثابه یکی از دستاوردهای مبارزات بشری برای نیل به عدالت اجتماعی را یادآور شده و شدیداً نسبت به مخاطرات اقتصادی حذف یارانه‌ها و تحمیل و گسترش فقر بر طبقات محروم هشدار دادند.

۳– بازرگان و آزادی سیاسی
«منظور از آزادی سیاسی، حق مشارکت مردم در ادارهٔ حکومت خویش است. اصل مفهوم آزادی سیاسی با مسالهٔ محدودیت دولت پیوند می‌خورد. این مفهوم دستاورد قرن نوزدهم است. آزادی سیاسی به معنی آن است که زور در مملکت حکمفرما نباشد. حکومت مقید به قانون باشد، از این رو حاکمیت قانون و مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی خود از طریق شرکت در انتخابات، احزاب، رسانه‌ها و نهادهای مدنی آزاد و مستقل، از جمله پیش‌نیاز‌ها و شاخص‌های آزادی‌های سیاسی به حساب می‌آید.»(۲۰)

بی‌گمان بازرگان در عرصهٔ سیاست، آزادی‌خواهی کم‌نظیر بود که قول و فعلش یکی بود. با این همه بعید است که بتوان او را در این عرصه هم لیبرال نامید؛ چرا که بازرگان نه تنها دولت را شر مطلق نمی‌دید – او جز ذات خدا به هیچ مطلقی باور نداشت، چه خیر و چه شر – بلکه به عنوان سیاستمداری باتجربه و واقع‌گرا می‌دانست در مملکتی که ۸۰ درصد بودجهٔ آن بر اساس درآمد نفت تنظیم می‌شود که منشاء و مالکیتی دولتی دارد، اصولاً نمی‌توان به نقش مدیریت دولت بی‌تفاوت یا کم توقع بود و از دولت، انتظار مداخله و حضور حداقلی داشت. بازرگان می‌دانست که ساختار اقتصاد نفتی مداخله دولت‌ها را ناگزیر می‌سازد و هیچ اصلاح اجتماعی بدون نقش‌آفرینی و مسئولیت‌پذیری دولت به دست نمی‌آید.

به نظر می‌رسد که عنایت ویژهٔ بازرگان به آزادی‌های سیاسی، بیش از آنکه به تلقی لیبرالی او بازگردد، به نگاه دینی ایشان و باور به ضرورت آزادی مربوط می‌شود.‌‌ همان که بازرگان در دادگاه نظامی فریاد کرد: «در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. اساس استبداد بر دعوی مشارکت در صفات و حقوق الوهیت دارد و از این رو طاغوت‌پرستی نوعی شرک‌پرستی به حساب می‌آید. هدف اصلی استبداد، کشتن و از میان بردن احساس مسئولیت و امید است. مردم در محیط استبداد نه تنها اسم و صفات خدا را نمی‌شنوند و نمی‌شناسند، بلکه دست او را نیز در کار‌ها نمی‌بینند و حضور خداوند در اذهان مردم استبدادزده فراموش و نزدیک به انکار می‌شود.»(۲۱)

بازرگان معتقد است که راه بشر و راه انبیاء در ‌‌نهایت به یک نقطه می‌رسد که همانا آزادی بشر است. در هر دو طریق، آزادی تنها امکان و محمل حرکت به سوی سرمنزل است: «در منطق ادیان، اطاعت پیامبران و عبادت خدا ناشی از اختیار و آزادی بوده است که از روز اول به بشر داده شده است. پیغمبران از آزادی شروع کرده و ما را به عبادت و سعادت می‌رسانند، ولی بشر در جستجوی سعادت دنیا به چیزی شبیه به عبادت رسیده، بالاخره به آزادی منتهی گشت.»(۲۲) بازرگان اساس بعثت و باور راستین به دین و خدا را آزادی می‌داند.

«از نظر مهندس بازرگان، عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه می‌شود:

۱. انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسان‌ها برای سوق دادن آن‌ها به سوی آفریدگار جهان
۲. اعلام دنیای آیندهٔ جاویدان بی‌‌‌نهایت بزرگتر از دنیای فعلی».(۲۳)

و از همین منظر معتقد است که: «انسان در سه بعد هم در برابر خدا، هم در برابر خود و هم در برابر مردم برخوردار از آزادی در ایمان، آزادی در عبادت و آزادی در برابر حکومت‌هاست. اساس این آزادی، برنامهٔ چهار ماده‌ای پیامبر است که در آیهٔ بعثت تجلی یافته است: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم، یتلو علیهم آیاتهم و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه (جمعه، آیه ۲) پیامبر در اجرای این برنامه از هیچ ابزار و امکان اجبارآمیز بهره نمی‌گیرد.»(۲۴)

بازرگان می‌گوید: «بعثت به معنای برانگیختن است. یعنی من [خدا] تو [انسان] را به زور وادار نمی‌کنم که کار بندگی را انجام دهی. در خودت برمی‌انگیزم تا عشق به این کار [پرستش] در خود انسان برانگیخته شود و انسان آزادانه و به میل خودش آن را انجام دهد. خدا عبادت و ایمانی را می‌خواهد که آگاهانه و آزادانه باشد.»(۲۵) و البته توضیح می‌دهد که: «وقتی می‌گوییم هدف بعثت انبیاء آخرت و خداست، به هیچ وجه به معنای آن نیست که پیامبران و ادیان الهی دستور ریاضت و ترک دنیا داده‌اند و وظایف فردی و خانوادگی و اجتماعی را غیرلازم و خلاف دین شناخته و نخواسته‌اند که انسان‌ها برای ادارهٔ صحیح زندگی و دنیا به تلاش و تدبر بپردازند یا در راه عدالت و ترقی و استقلال و آزادی مبارزه نمایند. کلمه طیبه «لااله الاالله» تند‌ترین و فراگیر‌ترین شعار سیاسی است که به جنگ تمام پادشاهان و فرمانروایان و دیکتاتورهای تاریخ و نظام‌های سیاسی و ایدئولوژی‌های دنیا رفته‌ایم.»(۲۶)

بازرگان بر اساس رهیافت خدامحورش توضیح می‌دهد که: «اهدافی مانند عدالت (نابودی ظلم)، اصلاح (نابودی فساد)، نوع‌دوستی (نابودی فقر)، علم (نابودی جهل) و اخلاق (نابودی توحش) خود به خود و در سایهٔ برنامهٔ آخرت و خدا تامین می‌گردد. آنچه از بابت امور دنیایی انسان‌ها به دست می‌آید، محصول فرعی برنامهٔ یاد شده است.»(۲۷)

به تعبیری می‌توان ادعا کرد که بازرگان انقلابی بود: هم در عرصهٔ دین‌ورزی و هم در سیاست و اجتماع. انقلابی بود از آن جهت که خواهان تغییرات بنیادین هم در درون و باورهای بشر بود و هم در عینیت زیست فردی و اجتماعی انسان، تغییر را لازم و حتی اجتناب‌ناپذیر برمی‌شمرد. اما نگاه آمرانه به هیچ پدیده انسانی و از جمله به تغییرات یاد شده نداشت و می‌گفت: پیامبران نیز به صرف اعلام پیامبری و حمایت الهی هرگز انتظار نداشتند که مردم بی‌چون و چرا ایمان بیاورند و تصدیقشان کنند و هر که جز این رفتار کرد را گردن بزنند؛ بلکه انبیای الهی دلیل و بینه می‌آوردند، احتجاج و مجادله احسن می‌کردند و در ‌‌نهایت هم مردم را آزاد می‌گذاشتند تا خودشان ماندن در وضعیت کفر یا پذیرش ایمان را انتخاب کنند. از نظر بازرگان، «لااکره فی الدین» اصل بنیادین توحید و ایمان به خداست و نه شعاری برای به دست آوردن دل توده‌ها. بازرگان نیز به تاسی از این شیوه، در همه عمر نشر آگاهی و یادآوری ضرورت تغییر را به نحو تدریجی و جمعی ترویج می‌کرد.

بازرگان اساس حرکت انبیا را مبتنی بر آزادی و آگاهی مردم می‌دانست و می‌گفت: «اسلام این حقیقت و توجه به مساوات و حریت را از همان‌جا آورد که انجیل و تورات آوردند. افراد پیشرفته‌ای از بشر پس از ده‌ها هزار سال تمدن به این نکته برخوردند که آزادی خوب چیزی است و اگر افراد ملت را آزاد بگذارند به سود آن‌ها و اجتماع خواهد بود (مطلبی که هنوز هم زمامداران ما، بلکه اکثریت مردم از صمیم قلب به آن ایمان ندارند) ولی شما چه تورات را باز کنید، چه اوستا و چه قرآن را می‌بینید مساله اختیار و آزادی در اولین فصل تکوین بشریت و دمیده شدن روح الوهیت مطرح بوده، خداوند با مجاز کردن و میدان دادن به شیطان و مهلت دادن به انسان، موقتاً از خود سلب اعمال قدرت و اختیار کرده تا اجل مسمی او را آزاد و مختار گذاشته است و همین آزادی و اختیار را که با برانگیختن پیغمبران و هدایت مردم باید تکمیل شود، وسیلهٔ بازگشت و اصلاح و ارتقای انسان‌ها برای نیل به بهشت دانسته است.»(۲۸)

«آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» از یک سو متاثر از تجربه انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی به نظر می‌رسد، وقتی که بازرگان می‌گوید: «در جمهوری اسلامی خودمان دیدیم که شعار دین و دنیا به صورت ادغام دین و سیاست و سیاست تابع روحانیت، کار را به جایی رساند که گفتند: حکومت و بقای نظام از اولویت و اصالت برخوردار است و اگر مصالح دولت اقتضا کند، می‌توان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود و تا تعطیل توحید پیش رفتند. وقتی فرض بر این باشد که تمشیت امور دنیا و ادارهٔ امت‌ها جزء برنامهٔ بعث است، قهراً رهبری و حکومت باید به دست کار‌شناسان شریعت قرار گیرد. اصل «امرهم شوری بینهم» حالت فرعی پیدا می‌کند و‌‌ همان‌طور که فقهای مخالف مشروطیت استدلال می‌کردند، دستور «وشاورهم‌ ای الامر» برای تفنن و تشویق مردم بوده است»(۲۹) و از سوی دیگر، این نظریه، نتیجهٔ بینش رشدیافتهٔ دینی و حرکت مستمر بازرگان به سوی خدا در طول سالیان بوده است. گویی که این اواخر، در هر پدیده‌ای، نشان و اثری از خدا می‌دیده و پیش از آنکه جسمش را ترک کند، به قرب حق راه جسته و آزادی را تجلی حضور خدا و یگانه طریقت امن ایمان می‌دیده است، این مرد خداجوی آخرت‌اندیش. بازرگان با غلبه بر فرعون نفس، فرصت کلیم اللهی موسای درون را مهیا کرده بود.

۴– بازرگان و سوسیال دموکراسی

اطلاق هر نوع فلسفه سیاسی بر منش و روش بازرگان بسیار دشوار است، اما شاید غیرممکن نباشد، چرا که بازرگان به این رسیده بود که بشر هم می‌تواند و هم باید راه‌حل برون‌رفت و فائق آمدن بر مشکلاتش را خودش بیاید و می‌گفت: «گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن را دارد، چه تناسب و ضرورت می‌تواند داشته باشد که از سوی خداوند و توسط فرستادگان او به بشر برسد. ابلاغ پیام‌ها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شان خدای خالق انسان‌ها و جهان‌هاست و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس‌ها، پاستور‌ها، گاندی‌ها و همورابی است. انسان، مختار و صاحب استعدادهای سرشار بوده، همان‌گونه که تجربه و تاریخ نشان داده است، از عهدهٔ تدارک و تامین خوراک و پوشاک و خانه و نه تنها احتیاجات اولیهٔ حیاتی، بلکه تزیین و تفنن و تحرک و تجمع و ترقی نیز برآمده است. مخصوصاً از طریق تعلیم و تربیت و تکامل، سر از اسرار جانداران و بی‌جان‌های آفرینش و نقش خویش در آورده، رسا‌ترین و نیرومند‌ترین اسباب برای سواری در زمین و هوا و مسیر در آسمان‌ها می‌سازد. ولقد کرمنا بنی آدم و حملناه فی البحر و البر – اسراء، آیه ۱۷-»(۳۰)

بازرگان به خلیفه اللهی و جانشینی انسان بر زمین و اصل همکاری او با خداوند باور دارد و از این رو به تقسیم کار میان آن دو، پایبند و وفادار و مومن است. اگر که قرار باشد همهٔ کار‌ها را خدا انجام دهد، از انسان جز موجودی تن‌پرور و متوقع و بی‌فایده و مسئولیت‌گریز چیزی به جا نمی‌ماند.

«نیازی ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را یاد دهند. خصوصاً که گرفتاری‌ها و سختی‌ها و تلاش و تدبیر برای رفع مشکلات، جزئی از برنامهٔ آفرینش آدمی است و وسیله اصلاح و تربیت و تقرب او به خداوند متعال است.»(۳۱)

همان‌گونه که دین‌داران باور دارند که علوم دقیقه مانند ریاضیات، پزشکی، فیزیک، شیمی، زمین‌شناسی و… بر اثر تلاش و پیگیری بشر به دست آمده‌اند و لااقل در روزگار نو، عموم دین‌داران، انتظاری از خدا و دین و رسول برای دستیابی به این علوم ندارند، در علوم انسانی نیز طرح چنین انتظاری نا‌به‌جا به نظر می‌رسد و می‌توان و باید به ماهیت بشری آن‌ها معترف و قانع بود. بنابراین نه تنها ایرادی ندارد، بلکه منطقی، قابل انتظار و در راستای اندیشه، گفتار و عمل بازرگان قرار دارد که او نیز در تمشیت و تدبیر امور اجتماع از دستاوردهای اندیشه و علم و آگاهی بشر بهره گیرد و در چارچوب اندیشه‌ها و فلسفه‌های سیاسی روز، سیاست‌ورزی کند. کمااینکه در‌‌ همان بحبوحه انقلاب نیز بازرگان از زمره معدود افرادی بود که انقلابی‌زده برای هر چیز مربوط و نامربوط پسوند «اسلامی» به کار نبرد. بازرگان نه به اقتصاد اسلامی، نه بانکداری اسلامی، نه قضاوت اسلامی، نه مجلس شورای اسلامی و … چندان خوش‌بین نبود و روی خوش نشان نمی‌داد و از جمهوری دموکراتیک می‌گفت که الگویی شناخته شده و تجربه شده برای بشر است؛ اگرچه در دین‌داری و تعلقات روحی و فکری او به اسلام هیچ کس تردید نداشت. پس قاعدتاً در گزینش الگوهای مدیریت سیاسی و اجتماعی نیز باید به همین دستاورد‌ها و محدودیت‌های بشری اتکا می‌کرد. شاید به کارگیری عنوان سوسیال دموکرات، جامع تمام احوال سیاسی و فکری بازرگان نباشد، اما بازرگان به مراتب به سوسیال دموکراسی نزدیکتر بود تا لیبرالیسم.

الگوی مملکت‌داری او دولت رفاهی بود، آزادی و دموکراسی توام با تامین اجتماعی و رفع نیازهای اساسی مردم. به زعم نویسنده، اختلافات میان بازرگان و مهندس سحابی نیز که در ‌‌نهایت به جدایی زنده‌یاد مهندس سحابی از نهضت آزادی ایران انجامید، به رغم آنچه برخی دوستان اصرار دارند بگویند، بازرگان لیبرال دموکرات بود و سحابی سوسیال دموکرات، به هیچ وجه با واقعیت سازگار نیست. اساساً دعوای آن دو بزرگوار در سالیان نخست انقلاب، – اگر به کارگیری تعبیر دعوا صحیح باشد – نزاع میان سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی بود، نزاع میان اقتصاد دولت‌محور و اقتصاد جامعه‌محور بود. منتها نه تنها سحابی که جمیع چپ‌های ایران، اعم از مذهبی و غیرمذهبی در دههٔ ۶۰، به ترویج سوسیال دموکراسی علاقه‌ای نداشتند و آن را مصداق محافظه‌کاری و مانعی بر سر راه عدالت اجتماعی راستین می‌فهمیدند.‌‌ همان‌گونه که حقوق بشر در آن روزگار، جز در میان بازرگان و برخی یارانش خریداری نداشت و به حقوق بورژوایی تعبیر می‌شد.

در استعفانامه مهندس سحابی و دوستان ایشان از نهضت آزادی، دو نکته کلیدی عنوان شده است: نخست آنکه مبارزه با امپریالیسم برای بازرگان اولویت ندارد و هنوز هم آزادی مهم‌ترین اولویت اوست و دوم آنکه بازرگان به میزان کافی مطیع رهبری انقلاب نیست. در واقع اختلاف سیاسی بود، نه تعلق خاطر معرفتی و هم از این رو بود که بازرگان را لیبرال و لیبرالیسم را در تضاد با اصول و اهداف انقلاب می‌دیدند.

آزادی کلام اول و کلام آخر بازرگان بود، اما آزادی برای او هدف نبود که موضوعیت یافتن و تقدیس هر چیز جز خدا را شرک می‌دانست. بازرگان، آزادی را طریق بی‌مانند و بی‌جایگزین و امن و قابل اعتماد گذار به سوی خدا و سعادت مادی و معنوی بشر می‌دید و چه مومنانه و استوار می‌گوید: «تا شیطان نباشد، اختیار نیست. تا اختیار نباشد، ابتلا نیست. تا ابتلا نباشد، کوشش و تربیت و تکامل نیست. تا تکامل نباشد، کسب استعداد و صلاحیت حاصل نمی‌شود و تا صلاحیت فراهم نشود، نیل به سعادت و بهشت میسر نخواهد بود. این مراحل و منازل ارزش آن را دارد که به بشر آزادی و اختیار داده شده باشد.»(۳۲)

سلام خدا بر او، روانش آمرزیده، نام و یادش زنده و راهش پر رهرو باد.

پی‌نوشت‌ها:
۱. مهرنامه: شماره ۱۸، دی ۱۳۹۰، برگرفته از صفحات ۱۲ تا ۱۵
۲. موحد، محمدعلی: در هوای حق و عدالت، از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، نشر کارنامه، چاپ سوم، بهار ۱۳۸۴، ص ۲۲۳
۳. منبع پیشین: ص۲۳۵
۴. منبع پیشین: برگرفته از صفحات ۲۲۶ و ۲۲۷
۵. بازرگان، مهدی: انسان و خدا، مجموعه آثار، انتشارات قلم، جلد دوم، صفحات ۹۲ و ۹۳
۶. بازرگان، مهدی: خودجوشی، مجموعه آثار، جلد دوم، ص۱۲۹
۷. منبع پیشین: ص۱۳۰
۸. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی، مجموعه آثار، جلد هفدهم، ص۵۰۳
۹. بازرگان، مهدی: راه طی شده، مجموعه آثار، جلد یک، ص ۱۳۴
۱۰. بازرگان، مهدی: بعثت و ایدئولوژی، مجموعه آثار، جلد دوم، ص ۳۵۹
۱۱. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی،‌‌ همان منبع، ص۵۰۲
۱۲. بشیریه، دکتر حسین: آموزش دانش سیاسی، نشر نگاه معاصر، چاپ نهم ۱۳۸۷، ص۲۴۵
۱۳. منبع پیشین: ص۲۴۷
۱۴. بازرگان، مهدی: بعثت و ایدئولوژی،‌‌ همان منبع، ص۳۷۱
۱۵. منبع پیشین: ص۳۲۴
۱۶. منبع پیشین: ص۳۶۲
۱۷. منبع پیشین: ص۳۶۳
۱۸. منبع پیشین: ص۳۶۵
۱۹. منبع پیشین: ص۳۷۱
۲۰. موحد، محمدعلی:‌‌ همان منبع، صفحات ۲۳۰ و ۲۳۱
۲۱. بازرگان، مهدی: مدافعات در دادگاه نظامی، مجموعه آثار، جلد ششم، برگرفته از صفحات ۳۵۶ تا ۳۶۱
۲۲. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، ص۱۳۴
۲۳. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، مجموعه آثار، جلد هفدهم، ص۲۹۳
۲۴. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی،‌‌ همان منبع، جلد هفدهم، صفحات ۱۹ و ۵۰۳
۲۵. منبع پیشین: ص۵۰۳
۲۶. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا……،‌‌ همان منبع، ص۳۱۵
۲۷. منبع پیشین: ص۳۱۸
۲۸. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، صفحات ۱۳۲ و ۱۳۳
۲۹. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا……،‌‌ همان منبع، ص۳۴۰
۳۰. منبع پیشین: صفحات ۲۹۳ و ۲۹۴
۳۱. منبع پیشین: ص۲۹۴
۳۲. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، ص۱۳۴

تداوم اندیشه طالقانی - سخنرانی مهندس توسلی در حسینه ارشاد مورخ ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

یاد و نام آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و همفكران همراه او، مهندس بازرگان و دكتر یدالله سحابی، را در بیست‌وهفتمین سالگرد درگذشت طالقانی گرامی می‌داریم. در شرایط كنونی جامعه، ما بیش از پیش نیاز به یادآوری منش و ابعاد مختلف شخصیت طالقانی و اندیشه او داریم تا بتوانیم برای ادامه راه او آگاهانه‌تر و مصمم‌تر به تبیین و تكمیل آنها همت گماریم و به وظایف ملی و دینی خود در این زمانه بهتر عمل كنیم.

۱- آشنایی با طالقانی
من از دوران نوجوانی تا آخرین روزهای عمر پر بار طالقانی همواره از آموزشها، مشورتها و همكاری‌های آن زنده‌یاد بهره گرفته‌ام و صدای دلنشین او در اعماق وجودم طنین دارد.

در دوران دبستان (در حدود سال ۱۳۲۶)، كه با جمعی از نوجوانان هم‌محله خیابان مولوی (شاهپور) از آیت‌الله طالقانی برای سخنرانی به مناسبت ۱۵ شعبان دعوت كردیم، او با اشتیاق دعوت ما را پذیرفت و درباره « فلسفه غیبت و انتظار » ـ دمیدن روح امید و حركت و آمادگی و نه سكون و بی‌عملی ـ با ما سخن گفت.در دوران تحصیل در دانشگاه تهران (۴۰-۱۳۳۵)، در كلاسهای آموزش قرآن او در مسجد هدایت و سخنرانی‌های او در انجمن اسلامی دانشجویان با زبان و مفاهیم قرآنی و معارف اسلامی آشنا شدم. در سال ۱۳۴۰، با عضویت در جمعیت نهضت آزادی ایران و فعالیت در شاخه دانشجویی آن، افتخار همكاری حزبی با او را یافتم. وی در سال ۱۳۴۶، با حضور مهندس بازرگان و دكتر یدالله سحابی، خطبه عقد ازدواجم را خواند، پس‌از پیروزی انقلاب، مشاور ما در مدیریت شهر تهران بود و درموارد بسیاری از راهنمایی‌ها و مشورت او برای حل مسائل پیچیده مدیریت شهری بهره گرفتیم و سرانجام، در مراسم آخرین نماز جمعه ـكه به مناسبت نخستین سالگرد حماسه ۱۷ شهریور ۵۷ در بهشت‌زهرا برگزار شد ـ میزبان او و نمازگزاران بودیم. در پایان برنامه نماز، از او خواستیم كه ساختمان جدید غسالخانه بهشت‌زهرا را افتتاح كند. در جریان این بازدید، او با نگاه نافذ و لحن صمیمی‌اش به یكی از غسالها گفت : « مرا خوب بشوری!». دو روز بعد، غسال مورد خطاب در همان جا او را شست و در محلی كه بین قطعه شهدای ۱۷ شهریور و قطعه شهدای پس‌از انقلاب پیشنهاد كردیم، با موافقت خانواده و دوستانش به خاك سپرده شد.

به‌نظر من، خداوند طالقانی را زودهنگام از این جهان فانی به سوی خویش فراخواند و این نهایت رحمت الهی در حق او بود تا در معرض ابتلای بیشتر قرار نگیرد. نامش همواره پرآوازه وراهش پررهرو باد.

آنچه می‌خواهم در مراسم گرامیداشت بیست‌وهفتمین سالگرد درگذشت طالقانی در حسینیه ارشاد ارائه كنم ادای دینی است در شرایط كنونی جامعه، با یادآوری پاره‌ای از ویژگی‌های شخصیت، منش و اندیشه‌های طالقانی كه امروز بیش از گذشته مورد نیاز جامعه ما، به‌ویژه همفكران و پویندگان راه اوست، كه در چند محور بطور خلاصه به آنها اشاره می‌كنم.

۲- شخصیت و منش طالقانی
سیدمحمود طالقانی فرزند سید ابوالحسن طالقانی، روحانی آزاداندیش و همراه شهید مدرس كه با شغل آزاد (كشاورزی و ساعت‌سازی) امرار معاش می‌كرد، بود. وی در سال ۱۲۸۹ در دوره انقلاب مشروطیت متولد شد. طالقانی به‌رغم گذراندن دوره تحصیلات حوزوی در قم، به قولشادروان مهندس بازرگان، با آنكه آخوند بود یعنی علم و مسئولیت روحانیت را داشت، اخلاق و رفتارش با دیگر آخوندها یكسان نبود. او، برخلاف سنت معمول حوزویان، نه در حوزه ماند تا مراتب ارتقا تا سطح مرجعیت را طی كند ـ كه البته استعداد و ظرفیت آن را داشت ـ و نه درپی پیشنماز شدن، منبر داشتن و مدرسه‌داری سنتی بود. او در تلاش برای پیگیری رسالت پیامبران و صالحان،یعنی آگاهی‌بخشی به مردم بود. او در شرایط سالهای پیش از شهریور ۱۳۲۰، هنگامی كه از حوزه به تهران آمد، مخاطبان موردنظرش، یعنی نوجوانان و جوانان كشور را ـ كه به‌لحاظ فكری و هویتی سرگردان بودند ـ جستجو می‌كرد.

خوشبختانه در سالهای اخیر، به‌رغم محدودیت‌های موجود در حوزه‌ها، طلبه‌های جوان،فرهیخته و توانا در كارهای پژوهشی و آگاه‌بخشی تربیت شده‌اند و نقش مهم و مؤثری در زدودن خرافات و پاسخگویی به پرسشهای پرشمار جوانان دارند.

طالقانی از صداقت، صراحت لهجه،‌ شجاعت و استقلال‌نظر ویژه‌ای برخوردار بود، با مردم ارتباط عاطفی، صمیمی و جذب كننده و با ستمگران و كارگزاران طاغوت برخورد بسیار جدی و تندی داشت. او با پاسبانی كه به زور حجاب زنی را در سال ۱۳۱۸ برمی‌داشت برخورد كرد كه منجربه زندانی شدن او (طالقانی) شد. رفتارهای او در دادگاه نظامی محاكمه‌كننده سران و فعالان نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۲ و در زندان، با عوامل ساواك، داستانهای مفصلی است كه در منابع تاریخی خوانده یا شنیده‌ایم.

طالقانی اهل گفتگو، مدارا و تساهل، به‌ویژه با مخالفان فكری، بود. او با مخالفان فكری به‌نحوی برخورد می‌كرد كه آنان احساس امنیت می‌كردند و در شرایطی كه می‌توانست ایجاد اطمینان كند سخنانشان را می‌شنید و آنان را راهنمایی می‌كرد. این منش و ویژگی طالقانی در شرایط كنونی جامعه ما، كه وفاق ملی نیاز راهبردی است، شدیداً مورد نیاز و توجه همه احزاب، گروهها و فعالان سیاسی ـ اجتماعی است كه در بخش‌های بعدی به آن خواهم پرداخت.

۳- اندیشه فرهنگی
در سده اخیر، همه مصلحان و احیاگران دینی، بازگشت به قرآن، سرچشمه زلال وحی، را سرلوحه برنامه‌هایشان قرار داده‌اند. سیدجمال‌الدین اسدآبادی، عبده، كواكبی، اقبال لاهوری، استاد محمدتقی شریعتی، طالقانی و بازرگان تلاش فرهنگی خود را ـ كه پیشنیاز هرگونه تحول اجتماعی است ـ معطوف به آشنا كردن مردم با زبان و فرهنگ قرآن ـ كه كتاب هدایت و راهنمای عمل انسان است ـ كرده‌اند. طالقانی در طول چهل سال تلاش‌ اجتماعی ـ سیاسی همواره براین مهم پای فشرده است.

طالقانی، در سرمقاله نخستین شماره مجله دانش‌آموز ـ كه در سال ۱۳۲۱، ازسوی كانون اسلام منتشر شد ـ با استناد به حدیثی از پیامبراكرم (ص)، دلایل ضرورت بازگشت و توجه به قرآن را به تفصیل توضیح داده است، مقاله با این مقدمه آغاز می‌شود: « اذا التبست علیكم الفتن كقطع اللیل المظلم فعلیكم بالقرآن … » « در هنگامی‌كه ابرهای تیره فضای جامعه را دربرمی‌گیرد،بطوری‌كه تشخیص حق و باطل مشكل شود، به قرآن روی آورید ».

پس‌از شهریور ۱۳۲۰، با شكسته شدن جو سركوب و اختناق رضاشاهی و پدید آمدن فضای باز سیاسی، عرصه فرهنگی جامعه، به‌ویژه در دانشگاه و درمیان جوانان تحصیل‌كرده، در اختیار افكار وارداتی، به‌ویژه ماركسیسم و غرب‌گرایی، قرار گرفت. در چنان شرایطی، طالقانی قرآن را از طاقچه‌های منازل و گورستانها به صحنه زندگی مردم ‌آورد و با زدودن زمینه‌های خرافات و پیرایه‌های دینی، قرآن را با فطرت جوانان پیوند زد و آیات و قانونمندی‌های قرآنی را كه راهنمای عمل در زندگی و تلاش‌های اجتماعی همه عاشقان آزادی، عدالت و كرامت انسانی است، به آنان آموخت..

بیان تلاش‌ها و خدمات فرهنگی ۴۰ ساله طالقانی نیاز به فرصت زیادی دارد. كلاسهای قرآن طالقانی در مسجد هدایت، در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و ۴۰، نسلی را با اندیشه و انگیزه خدمت‌رسانی به جامعه تربیت كرد. ۵ جلد كتاب ارزشمند « پرتوی از قرآن » تفسیر كم‌نظیر قرآن است كه در فرایند فعالیت اجتماعی ـ و بیشتر آن در دوران اسارت طالقانی ـ تدوین شده است كه جادارد پویندگان اندیشه طالقانی این را ه طی شده را ادامه دهند.

پرسشی كه امروز باید به آن پاسخ داده شود این است كه آیا زمانه « بازگشت به قرآن » سپری شده است و دیگر نیازی به پیگیری این اندیشه طالقانی وجود ندارد؟. به‌نظر این بنده در شرایط فرهنگی ـ اجتماعی پس‌از پیروزی انقلاب و تحولاتی كه در جمهوری اسلامی ایران پدید آمده است، ضرورت بازگشت به قرآن و تداوم اندیشه طالقانی به‌مراتب بیش از نیاز به آن در شرایط شهریور ۱۳۲۰ و دهه‌های پس‌از آن وجود دارد. درآن شرایط، خرافات و پیرایه‌های دینی در حاشیهمسائل بنیادی جامعه قرار داشت و افكار الحادی و دیدگاههای برخی از تحصیل‌كردگان در كشورهای غربی با بدنه جامعه ایران ارتباط چندانی نداشت و تأثیرات آنان محدود بود. اما امروز متأسفانه برخی‌از افكار و اندیشه‌های خرافی مذهبی از رسانه ملی بطور وسیع پخش می‌شود. گسترش سامانه‌های ارتباطی مدرن بدنه جامعه، به‌ویژه نسل جوان ما، را بطور طبیعی تحت‌تأثیر رسانه‌های خارجی قرار می‌دهد كه نیازی به ذكر مصادیق آنها در اینجا نیست، زیرا همگان روزمره با نوع تبلیغات این رسانه‌ها آشنا هستند. دراینجا تنها به یكی از برنامه‌های رادیو قرآن (معارف) ـكه چند هفته پیش پخش شد و تصریح كرد كه قرآن بعنوان امام پانزدهم پس‌از چهارده معصوم قرار دارد ـ و سخنان اخیر رئیس مجلس خبرگان رهبری، در این باره كه مقام رهبری در جمهوری اسلامی منصوب خدا است ـ اشاره می‌كنم.

آشنایی با قرآن، سرچشمه زلال وحی، و نهج‌البلاغه و سایر معارف اصیل دینی ملاكهایی در اختیار جامعه، به‌ویژه نسل جوان و تحصیل‌كرده، قرار می‌دهد تا تحت‌تأثیر تبلیغات سوء و خرافی قرار نگیرند و افكار و دیدگاههای رسانه‌های رسمی و عملكرد حاكمان جمهوری اسلامی را معادل و منطبق بر آموزه‌های قرآن و اسلام اصیل تلقی نكنند و بدین ترتیب، از دین‌گریزی و دین‌ستیزی جوانان جلوگیری ‌شود.

خداشناسی، انسان‌شناسی، جایگاه پیامبران و مؤمنان در فرهنگ قرآنی و منابع اصیل اسلامی جهان‌بینی، شناخت، مبانی و شاخص‌هایی در اختیار انسان قرار می‌دهد كه بطور طبیعی مغایرت پیرایه‌ها و خرافه‌های رایج در رسانه‌ها و پاره‌ای از منابر را با فرهنگ اصیل اسلامی مشخص می‌كند و لااقل از اثرگذاری این گونه افكار انحرافی در سست كردن پایه‌های ایمانی انسان می‌كاهد.

خوشبختانه، در سالهای اخیر، طلبه‌هایی نواندیش و فرهیخته در حوزه‌های علمیه تربیت شده‌اند كه با علوم و معارف جدید علمی آشنا هستند و حركت آگاهی‌بخش و بازگشت به قرآن طالقانی را ادامه می‌دهند، كه البته این تلاشها با هزینه‌هایی همراه بوده است. این فرهیختگان و روشنفكران دینی در سالهای اخیر با مطالعات پژوهشی نو نقش مؤثری در تداوم اندیشه فرهنگی طالقانی و بازرگان ایفا كرده‌اند. آثار مكتوب، سخنرانی‌ها و كلاس‌های درس این متفكران ارزشمند و استقبال جوانان از این تلاشها كاملاً مشهود است و جای تقدیر دارد. اما میزان این تلاشها نسبت به نیاز كنونی جامعه فاصله زیادی دارد. امیداست كه با همت و تلاش بیشتر این تلاشگران فرهنگی، به این امر مهم جامعه اهتمام لازم مبذول شود.

۴- اندیشه سیاسی
محور اصلی اندیشه سیاسی طالقانی ـ كه در تمام عمر برآن پای فشرد ـ مقابله جدی با استبداد، خودكامگی و فرهنگ استبدادی و بارور كردن درخت پرثمر آزادی و آزادگی است. او این اندیشه را از متن قرآن، تجربه تاریخی كشور و مطالعه احوال اقوام و ملل دیگر بدست آورد. او، در پرتوی از قرآن، طاغوت را كه نماد هر مستبدی است به معنای لغوی و وسیع برای هر خودخواه و سركش بر اندیشه، آزادی و حق خلق آورده است.

طالقانی برای آموزش دریافت‌های قرآنی خود تنها به سخنرانی، تدریس و چاپ كردن آنها بسنده نمی‌كرد، بلكه خود نیز به آنها عمل می‌نمود. او در برابر فشارها، زندانها و محرومیتها پایدار و استوار بود و در هر مرحله از این تحولات اجتماعی دریچه‌های تازه‌ای به روی او گشوده می‌شد.این روند در سیر تحول آثار پرتوی از قرآن مشهود است. همان‌گونه كه گفته شد، بخش قابل ملاحظه‌ای از پرتوی از قرآن در زندان ارائه و تدوین شده است.

پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، طالقانی اگرچه در نهضت مقاومت ملی همكاری تشكیلاتی نكرد و تنها با امضای برخی از بیانیه‌های نهضت مقاومت با آن ارتباط و همكاری داشت، برای توسعه و معرفی اندیشه سیاسی خود، در سال ۱۳۳۴ با اضافه كردن مقدمه جامع و زیرنویس‌‌های توضیحی به كتاب ارزشمند ” تنبیه‌الامه و تنزیه المله” علامه سیدمحمدحسین نایینی ـ نواندیش انقلاب مشروطیت ـ به انتشار آن همت گماشت و ابعاد استبداد سیاسی و استبداد دینی و پیچیدگی نوع دینی آن و سازوكارهای مدنی حاكمیت ملت و دموكراسی را نشان داد.

طالقانی، در زیرنویس صفحه پایانی كتاب یادشده، دستاورد انقلاب مشروطیت در زمینه توسعه فرهنگ و رفتار مدنی را به شرح زیر مورد تأكید قرار داده است :

« پیامبران عظام كه كاخهای استبداد را ویران كردند … تنها ازطریق موعظه و نصحیت نبود،مردمی را تربیت كردند و قدرت بدستشان دادند تا با قدرت شمشیرِ عدالت و خداپرستی، قدرت استبداد و شاه‌پرستی را برانداختند. آن مقاومت و انقلاب و خون‌ریزی امروز به قانون و آراء عمومی (رفتار مدنی) تبدیل شده، این حقی است كه می‌تواند مستبدین را محدود سازد … امروز اوراق انتخاب بجای شمشیر و تیروكمان انقلاب (خشونت‌ورزی) دیروز است.»

واكنش رفتاری طالقانی در مجلس خبرگان قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ و رأی منفی او،همراه با هفت تن دیگر از نمایندگان آن مجلس، به اصل پنجم قانون اساسی مربوط به ولایت فقیه در راستای اندیشه سیاسی و تحلیل تاریخی او از روند تحولات پس از پیروزی انقلاب اسلامی است كه درآن برهه آثارش بر همگان مشهود نبود.

همچنین، طالقانی با تدوین كتاب « اسلام و مالكیت » چارچوب نظریش را برای تبیین اندیشه عدالت‌خواهی ارائه كرد. طالقانی و همفكرانش اگر به آزادی و مبارزات ضداستبدادی در طول چند دهه گذشته اولویت داده‌، سرزنش دگراندیشان را كه می‌گفتند آزادی كالای لوكس امپریالیستی است به‌جان خریدند، ازاینرو بود كه آزادی را پیش‌نیاز تحقق عدالت و استقلال كشور می‌پنداشتند. تحولات جهانی و داخلی كشور پس از پیروزی انقلاب، صحت این دیدگاه طالقانی و همفكرانش دست‌كم در سطح آگاهان و جنبش اصلاحات مورد تأیید قرار گرفته است. تجربه عملكرد یكساله دولت نهم ـ كه با پشت كردن به آرمان آزادی و ركن جمهوریت نظام، بر آرمان عدالت‌خواهی تأكید دارد ـ و پیامدهای آن در افزایش شكاف طبقاتی این واقعیت را بیش از پیش آشكار كرده است.

باتوجه به روند تحولات در سالهای پس از انقلاب، به‌ویژه در سالهای اخیر، ضرورت تداوم اندیشه سیاسی طالقانی ـ كه امروز بصورت گفتمان غالب آزادی، دموكراسی و حقوق بشر مورد تأكید عموم احزاب، گروهها و فعالان سیاسی قرار دارد ـ با درنظر گرفتن شرایط داخلی، منطقه‌ای و جهانی بیش از پیش مورد نیاز است.

۵- اندیشه اجتماعی ـ تقویت نهادهای مدنی
یكی از محورهای اندیشه و عملكرد طالقانی در طول ۴۰ سال تلاش‌ نستوه او توجه به نقش نهادهای مدنی، ازجمله شوراها و احزاب سیاسی، در رفع موانع توسعه كشور و تحقق آرمانها و مطالبات تاریخی ملت ایران بوده است.

طالقانی از همان شهریور ۱۳۲۰ ـ كه همكاری فرهنگی خود را با مهندس بازرگان و دكتر سحابی آغاز كرد ـ و توسعه همكاری‌های جمعی او در دهه‌های بعد به این مهم، باتوجه به آموزه‌های قرآنی و تجربه بشری، عنایت ویژه داشت.

ارائه آموزش‌های قرآنی به دانشجویان، ارتباط تنگاتنگ با اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجویان از دهه بیست و توسعه آن در دهه سی با انجمن‌های اسلامی مهندسین، پزشكان، معلمان، ارتباط با نهضت مقاومت ملی، پذیرش عضویت شورای مركزی جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹، مشاركت در تأسیس جمعیت نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰، حمایت از پایه‌گذاران سازمان مجاهدین خلق اولیه و تلاش برای جلوگیری از انحرافات درونی سازمان در سالهای قبل و پس از انقلاب این اندیشه طالقانی را كه بدون رفع موانع همكاری جمعی و تقویت نهادهای مدنی هرگز دستیابی به آرمانهای ملی و دینی امكان‌پذیر نیست بخوبی نشان می‌دهد.

طالقانی با پذیرش عضویت نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰، همان‌گونه كه مهندس بازرگان هم گفته است، یك عمل انقلابی و كاملاً بی‌سابقه در تاریخ روحانیت ایران انجام داد. طالقانی در شورای مركزی نهضت آزادی حق ویژه‌ای مطالبه نكرد، بلكه برای خود فقط یك رأی ساده، مانند سایر اعضای شورای مركزی، قائل بود. طالقانی، بازرگان و سحابی با چنین رفتار دموكراتیك عملاً اخلاق دموكراسی و كار جمعی را به شاگردانشان آموزش دادند و این فرهنگ را در درون انجمن‌های اسلامی، نهضت آزادی ایران و دیگر نهادهای مدنی نهادینه كردند. این فرایند مصداق همان سخن بازرگان است كه می‌گفت: « آزادی (و دموكراسی) دادنی یا گرفتنی نیستبلكه یادگرفتنی است».

شایان یادآوری است كه در آن زمان و تا سالهای اخیر بسیاری از شخصیت‌های موجه و فعال سیاسی كشور با افتخار اظهار می‌كردند كه جزو هیچ گروه، دسته یا حزبی نیستند. خوشبختانه تحلیل رخدادهای دهه‌های اخیر و كارهای تحلیلی و توضیحی پس از خرداد ۷۶، در دوران اصلاحات، این واقعیت را برای همگان آشكار كرده است كه بدون حضور تشكیلاتی در نهادهای مدنی و تقویت تحزب و فعالیت حزبی انتظار دستیابی به جامعه دموكراتیك ـ كه پیش‌نیاز اجرای برنامه‌های توسعه كشور است ـ واهی و بیهوده است. اگرچه این واقعیت در سطح نظری در جامعه امروزی ما به آگاهی عمومی رسیده است، هنوز تا پذیرش عملی آن ازسوی فعالان سیاسی و حزبی شدن فعالیت های سیاسی فاصله زیادی وجود دارد.

امروز، این اندیشه و رفتار تحزب‌پذیری طالقانی ـ كه در حدود نیم قرن پیش به این نیاز مبرم جامعه ما پاسخ مثبت داده است ـ ، می‌تواند اسوه و الگوی آموزنده‌ای برای همه كسانی باشد كه می‌خواهند اندیشه طالقانی تداوم یابد و بستر لازم برای رفع موانع توسعه در كشور ایجاد شود. همان‌گونه كه گفته شد، گفتمان غالب در جامعه كنونی ما ـ كه مطالبه تاریخی ملت ایران می‌باشد ـآزادی، دموكراسی و حقوق بشر است. برای دستیابی به آرمانهای یادشده راهی جز گفتگو، تقویت همكاری‌های جمعی و تشكیل نهادهای متناسب نیست، یعنی تداوم اندیشه و رفتاری كه طالقانی از پیشگامان آن بود.

مدارا و تساهل با دگراندیشان ـ كه از خصوصیات بارز طالقانی بود و قبلاً به آن اشاره شد ـاز ضرورتها و پیشنیازهای توسعه همكاری‌های جمعی و تقویت راهبرد وفاق ملی است. مگر بدون پذیرش دیگران و احترام به دیدگاههای مختلف می‌توان در چارچوب وجوه اشتراك همكاری جمعیرا پایه‌گذاری كرد؟ ما عموماً عادت داریم كه قبل از توجه و تمركز بر وجوه اشتراك به موارد اختلاف‌نظر با طرف مقابل فكر كنیم. بدیهی است كه با این نگرش گفتگو، همفكری، همدلی وهمكاری جمعی در جامعه شكل نمی‌گیرد و بدگمانی و بی‌اعتمادی توسعه می‌یابد. خصوصیت مدارا و رواداری (Tolerance) طالقانی ـ كه با حفظ مواضع و اعتقاداتش، با مهربانی با صاحبان اندیشه‌های متفاوت گفتگو و در موارد لازم از آنان حمایت می‌كرد ـ نیاز استراتژیك امروز و فردای جامعه ما است.

رفتار و سخنان طالقانی با شهید نواب صفوی، ماركسیست‌ها، اعضای سازمان مجاهدین و با رهبرفقید انقلاب هریك حامل آموزه‌های ارزشمندی است كه جادارد نسل امروز، به ویژه علاقه‌مندان به راه طالقانی، آنها را ادامه دهند.

۶- تشكیل شوراها
تأكید بر شوراها و ضرورت به‌حساب آوردن مردم در اداره كشور و دادن رأی منفی به اصل ولایت‌فقیه در قانون اساسی، پیام اصلی طالقانی در عمر كوتاهش پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. دغدغه و نگرانی طالقانی، با شناخت عمیقی كه از تحولات پس از انقلاب داشت، در سخنانش در خطبه‌های نمازجمعه ۱۷ شهریور ۵۸ در بهشت‌زهرا كاملاً گویاست، كه برای یادآوری قسمتی از آن را نقل می‌كنم :

“من از همگان می خواهم كه به امر شوراها اهمیت بدهند و بدانند كه سرنوشتشان دست خودشان است و دولت هم باید در این كار فقط نظارت داشته باشد.مسلمانها هركس صدای مرا در داخل و خارج كشور می‌شنود، راه اصلاح و حركت و تكامل انقلابی یك كشور منجر به همین است.”

در آستانه برگزاری انتخابات سومین دوره شوراها، جا دارد كه مردم عزیز كشور، باتوجه به تجربیات انتخابات دو دوره گذشته، به‌ویژه پیامدهای عدم مشاركت در انتخابات شوراهای شهرهای بزرگ مانند كلانشهر تهران و فراهم كردن زمینه برای جمعی ناشناخته كه با استفاده از امكانات و تسهیلات شهرداری تهران ـ كه آمارها و اطلاعات آن منتشر شده است ـ و نیز با پشتیبانی همه‌جانبه نهادهایی كه از اعتبارات عمومی استفاده می‌كنند توانستند اكثریت مطلق مجلس هفتم و سپس دولت نهم را در اختیار گیرند، با مشاركت گسترده در این دوره، افراد مورد اعتمادشان را برای اداره شهرها انتخاب كنند و برای تقویت این نهاد مدنی ـ كه مشاركت گسترده مردم را در اداره روستاها و شهرها فراهم می‌كند ـ تلاش كنند.

دلائل مخالفت طالقانی و دیگر آگاهان با اصل ولایت فقیه در قانون اساسی امروزه برای همگان آشكار شده است. آقای مصباح یزدی، با تحریف تاریخ تشیع، اعلام كرده است كه هیچ یك از مراجع شیعه رأی مردم را مبنای مشروعیت رهبری نظام اسلامی (حاكم اسلامی، ولی‌فقیه)ندانسته‌ و معتقد است كه مقام رهبری منصوب خداوند است، درحالی‌كه ملامحمدكاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاجی میرزاحسین تهرانی از مراجع بزرگ نجف در صدر مشروطیت در تقریراتشان و با تأیید رساله تنبیه‌الامه و تنزیه المله علامه نایینی مشروعیت حكومت مشروطه ازطریق رأی مردم را برپایه مبانی اسلامی اعلام كردند و در صد سال اخیر بسیاری از مراجع و علمای دینی، از جمله طالقانی، براین اندیشه پای فشرده‌اند.

دو قرائتی كه امروز از قرآن و سنت و قانون اساسی درباره جایگاه مردم در اداره جامعه وجود دارد، باید با روش علمی مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد. یك دیدگاه رهبری را منصوب خداـ و بنابراین، با اختیارات مطلق ـ و مردم را تابع و بی‌اختیار می‌داند. به بیان دیگر، این دیدگاه دموكراسی و حاكمیت ملت را ناسازگار با ادیان الهی، به ویژه اسلام، می‌داند. دیدگاه دوم،همان‌گونه كه در اصل ۵۶ قانون اساسی تصریح شده است، مردم را منشأ اختیار، قدرت و مشروعیت حاكمان معرفی می‌كند و برپایه اصل ۱۱۰ قانون اساسی مقام رهبری را با اختیارات محدود و به‌لحاظ حقوقی در عرض سایر شهروندان و پاسخگو در برابر اختیارات تفویض شده می‌داند.

در دیدگاه دوم، مقام رهبری و سایر مسئولان، كه منتخب مردم هستند، باید با سازوكار اصل شوراها و رأی اكثریت و با مشاركت مردم جامعه را اداره ‌كنند. پیامبر گرامی اسلام نیز ـ درجایی‌كهمربوط به اداره جامعه بود ـ از رأی اكثریت مردم حتی اگر برخلاف تشخیص او بود ـ پیروی می‌كرد و خود تصمیم اكثریت را بعنوان آموزه الهی به اجرا می‌گذاشت. آیات قرآن و روایت تاریخی جنگ احد آشكارا این روش مدیریت را كه امروز نیز جنبه علمی دارد، نشان می‌دهد. طالقانی نیز در مدت ۴۰ سال تلاش فرهنگی، سیاسی و اجتماعیش همواره براین اندیشه و دیدگاه تأكید و پافشاری داشته است.

روحش شاد و راهش پررهرو باد

قرآن، کلام الهی یا سخن پیامبر؟

مهندس عبدالعلی بازرگان

اعتقاد به «کلام الله مجید» بودن قرآن و انتساب الفاظ آن به وحی، باور همیشگی مسلمانان در طول ۱۴ قرن گذشته بوده است. در دو سه دهه اخیر است که برخی متفکرین مسلمان سنی و شیعه در کشورهای اروپايی و ایران نظریات متفاوتی ابراز کرده و نقش پیامبر را در شکل‌گیری الفاظ و مفاهیم قرآنی عمده کرده‌اند. علی‌الاصول طرح چنین نظریاتی، هرچند مخالف اجماع اُمت، نباید موجب برآشفتن و طرد و تکفیر باشد، بلکه آزاد فکری بنیادین اسلام ایجاب می‌کند از فکر مخالف در تبادل آراء و تضارب افکار استقبال گردد. نقش پیامبران به تعبیر امام علی (در خطبه اول نهج البلاغه)، شخم زدن زمین ذهن و برآوردن دفینه‌های عقلانیت بوده است (…و یُثِیروا لَهُم دَفائِنَ العُقُولِ). به گفته مولوی؛ کشت جان را کش جواهر مضمر است، آب رحمت پر ز آب کوثر است.

سخنان جناب دکتر سروش در برنامه ۳.۵۹ دقیقه‌ای بی بی سی فارسی، در راستای همان نظریات جدید و بیانی دیگر از سخنان سابق ایشان است که چون در رسانه‌ای با مستمعین میلیونی پخش شده، مخاطبین میلیونی هم یافته و این قلم، همچون دیگران، به خود حق می‌دهد به چند نکته از تعارضاتی که چنین سخنانی با متن قرآن پیدا می‌کند در بندهای زیراشاره نماید:

۱- ثنویت درمنبع وحی!

اگر قرآن محصول و معلول شخصیت پیامبر و او نیز پرورده تاریخ و جغرافیای خویش و مؤلف آن کتاب کریم بوده باشد، در این صورت قرآن دو منبع پیدا می‌کند؛ الهامات غیبی و «نفس» تأثیر پذیرفته پیامبر از منابع متعدد زمان و مکان خود، یعنی دوران جاهلیت! و آنچه به زبان پیامبر و اهل بیت و اجماع عالمان امت «کلام الله» شمرده شده، در واقع ترکیبی تلقی خواهد شد مشمول تغییر و ابطال، همچون آثار و الهامات بشری از منشآت عارفان و عالمان اخلاق، حال آن‌که به نصّ قرآن:

«بی‌تردید این کتابی است برتر (باطل نشدنی) که هیچ باطلی از پیش و پس (حال و آینده و گذشته) بدان راه ندارد، تنزیل یافته‌ای است از سوی (خداوند) حکیم و ستوده شده مطلق.»(۱)

تشکیک دراصل «کلام الله» بودن قرآن، از تصوّر ارتباط آن با «نفسِ» تأثیر گرفته پیامبرازمحیط خود ناشی می‌شود، حال آن‌که قرآن به کرّات پیامبر را «اُمّی»، یعنی درس نخوانده و بی‌خبر از آنچه «کسب علم و تجربه» نامیده می‌شود می‌شمارد و مخصوصاً اصرار دارد و تأکید می‌کند که او پیش از نبوّت ابداً در این وادی‌ها نبوده است. در قرآن آمده است:

«تو پیش از این نه هرگز کتابی خوانده و نه خطی نوشته بودی، که اگر چنین بود، «ابطال‌گران» حتما تردید می‌کردند. بلکه قرآن آیات روشنگری است در سینه کسانی که دانش داده شده‌اند»(۲)

دوران تولد، طفولیت، کودکی و جوانی آن یتیم قریش برای معاصرانش همچون کف دست صاف بود و می‌توانستند به راحتی این یادآوری قرآنی را بپذیرند که:

«بدین‌گونه ما قرآن را به فرمان خویش بر تو وحی کردیم و پیش از آن نه می‌دانستی «کتاب» چیست و نه «ایمان» کدامست!؟ بلکه ما آن (قرآن) را نوری قرار دادیم تا بندگان شایسته‌ای را که بخواهیم بدان هدایت کنیم…»(۳)

۲- تفکیک قرآن میان نفس پیامبر و منبع وحی

منکرانی که به «تلقی» مستقیم حقایقی از خدا باور نداشتند، از پیابر می‌خواستند قرآن دیگری برای آنها بیاورد یا تغیيرش دهد، به او وحی می‌شود به آنها بگوید:

«من از سوی نفس خویش (تلْقَاءِ نَفْسِي) نمی‌توانم آن را تبدیل کنم، من فقط از آنچه به من وحی می‌شود تبعیت می‌کنم…. من پیش از این عمری را میان شما به سر بردم (سابقه چنین سخنانی نداشتم) چرا عقلتان را به کار نمی‌برید؟»(۴)

صریحتر از این نمی‌شود تلقی و دریافت کلام الهی را از نفس پیامبر تفکیک کرد؛ تلقی همان دریافت و فهم مطلب است همان گونه که آدم به تلقی کلماتی از پروردگارش رسید،(۵) عیسی کلمه القاء شده خداوند برمریم بود،(۶) قرآن تاکید می‌کند:

«بی تردید تو قرآن را از جانب خداوند حکیم علیم تلقی و دریافت می‌کنی»(۷)

تبعیت انحصاری پیامبر از وحی حداقل در سه آیه دیگر آمده است.(۸). اهمیت این سخن آنچنان است که برای، به اصطلاح چهار میخه کردن آن، خداوند به هرآنچه دیده می‌شود و دیده نمی‌شود سوگند خورده که

«این قرآن گفتارفرستاده‌ای (جبرئیل) کریم است، نه گفتاریک شاعر و کاهن، ولی اندکی باور می‌کنند و پند می‌پذیرند که این نازل شده‌ای از سوی ربّ عالمیان است، اگر او (محمد) سخنانی به دروغ بر ما بسته بود، قطعاً او را به چنگ قدرت می‌گرفتیم و شاهرگش را می‌بریدیم!»(۹)

۳- ترکیب وحی با نفس پیامبر و معضل رسالت

نتیجه فوری تئوری ‌روایت یا رؤیای پیامبر از عالم غیب، نفی ناگزیر و ناخواسته رکن «رسالت» است که مشتقات این کلمه ۵۱۳ بار در قرآن تکرار شده است. در این تئوری‌، محور اصلی پیامبری است که همچون بقیه ابناء بشر سخنانش «مقبول و نامقبول، نیک و بد و پستی و بلندی داشته است»! حال آنکه قرآن به وضوح در ده‌ها آیه پیامبر را واسطه ابلاغ وحی برای «مردم» و بشیر و نذیر برای «آنها» شمرده است.

اگر قرار بر هدایت مردم باشد، نامعقول و خلاف حکمت می‌نماید که خدا بندگان را به ترکیبی دعوت کند که آمیخته با تأثیرات تاریخ و جغرافیا، آن هم دوران جاهلیت است. با این تئوری چاره‌ای نمی‌ماند جز آن که گفته شود رسالت نقشی نفسانی و خودجوش بوده که پیامبربرای خویش فرض کرده و بقیه پیامبرانِ پیشین نیز بر این قاعده بوده‌اند! اگر گفته شود روح و روان پیامبر صد در صد خدایی شده بود، در این صورت جایی برای «خودِ» او نمی‌ماند و تأثیر پذیری‌اش از منابعی دیگر و مقبول و نامقبول بودن کلامش موردی نمی‌یابد.

مسلمانان در ماه رمضان سوره‌های قدر و (۸ آیه ابتدای) دخان را می‌خوانند که به روشنی نزول قرآن را به مدد ملائکه و روح در امتداد جریان تاریخی رسالت و رحمت ربوبی و جزئی از ربوبیّت جهانشول آفریدگار شمرده است، ربوبیّتی که همه آسمان‌ها و زمین و فضای میان آن‌ها را در بر گرفته است.

۴- آئین محمدی

اگر « تمام دیانت محصول و معلول شخصیت پیامبر باشد»، بدیهی است به این نتیجه خواهیم رسید که «دیانت اسلام آيین محمدی» است، با «همه پستی بلندی‌هایش در بلاغت و کلام».

هرچند نقش پیامبر و پاکی و پیراسته‌گی نفس او درپذیرش وحی بدیهی است و بیشترین مخاطب و هدف تربیتی نازل کننده وحی نیز در نخستین سال‌های رسالت همو بوده است، با این حال قرآن در حداقل ممکن نام پیامبر را آورده و به ذکر‌ نقش او (رسوله و نبیه) اکتفا کرده است و این از نظر آماری به راستی شگفت‌آور است که با ۱۳۶ بار تکرار نام موسى، ۶۹ بار ابراهیم، ۴۳ بار نوح، ۳۶ بار عیسی و مسیح، فقط ۴ بار نام پاک محمد در قرآن تکرار شده و گویی خداوند به عمد خواسته است در آيین تسلیم توحیدی شخصیت محوری حاکم نگردد.

ما پیروان عیسی مسیح را مسیحی و پیروان موسی را کلیمی (منتسب به موسی کلیم الله) می‌نامیم، آنها نیز تا قرن‌ها مسلمانان را محمدی می‌نامیدند، اما قرآن مسیحیان را به دلیل نصرت حوارین از عیسی مسیح «نصاری»،(۱۰) و کلیمیان را به دلیل بازگشت از گوساله پرستی به خدای یکتا «یهودی»،(۱۱) و پیروان پیامبر اسلام را به دلیل پیروی از آيینِ سِلم و تسلیم ابراهیم «مسلمان» نامیده است (حج۷۸).

۵- پیامبر شخصیتی فعّال یا منفعل؟

پیامبراسلام به گواهی تاریخ، از فعال‌ترین شخصیت‌ها، و به گواهی برخی اندیشمندان غربی، تأثیرگزارترین شخصیت تاریخ بوده است، با این‌حال در ارتباط با وحی مطابق نصّ قرآن، صد در صد حالت انفعالی داشته و جز ابلاغ آنچه بر او وحی شده، ذرّه‌ای از تشخیص و تمایلات خود را در آن کتاب دخالت نداده است.

البته دور از ذهن نیست که بعضاً عارفان و عالمان هم در مواردی الهاماتی دریافت کرده باشند، اما آنها وظیفه‌ و رسالتی الهی برای خود در انتقال دریافتشان به مردم نمی‌دیدند، حال آنکه موضوع «ابلاغِ» آیات وحی شده به مردم، از کلیدی‌ترین مباحث قرآنی است که در ۲۴ آیه قرآن صریحاً از آن سخن گفته شده است. اگر خداوند پیامی به رسول خود داده تا به مردم ابلاغ کند، چگونه می‌توان این پیام را مقبول و نامقبول و آمیخته با تأثیرات نیک و بد پیامبر از محیط خود دانست؟ کدام پیک پادشاهان در طول تاریخ فرمان را به ذوق و سلیقه و تأثیرات شخصیتی خود رسانده است که پیک خدا چنین باشد؟

آیات زیر صریحاً حالت انفعالی پیامبر را در تلاوت وحی نشان می‌دهد:

«زبانت را به آن (تلاوت وحی) حرکت مده تا در (ابلاغ به مردم) شتاب کرده باشی، مسلماً گردآوردنش (در ذهن تو) و خواندنش با ماست، پس هرگاه ما خواندیم تو از خواندنش تبعیت کن، بیان بعدی‌اش نیز برماست.»(۱۲)

«…و در خواندن قرآن پیش از آنکه وحی آن تمام شود شتاب مکن، و بگو پروردگارا مرا علم بیفزای.»(۱۳)

«…پس مسلماً خداوند رصدی (نیروی مراقبی) از مقابل پیامبران (مسیر دریافت وحی) و از پشت آنها (در انتقال پیامشان به مردم) می‌گمارد تا بداند (مطمئن شود) رسولانش پیام او را ابلاغ کرده‌اند، او بدآنچه نزد آنان است (عقل و نفس آنها) احاطه دارد و بر عدد همه چیز آگاه است.(۱۴)

«جز این نیست که ما (تلاوت) آن را به زبان تو میسرکردیم تا مردم آگاه شوند.(۱۵)

تفاوت سطح مطالب قرآن

چنین انتظار می‌رود که اگر قرآن از عالم غیب سرچشمه گرفته باشد، لاجرم باید از مسائل ماوراء‌الطبیعه برای ما خبر بیاورد و اُفت کلام از پرده غیب به صحنه اختلافات زناشویی و راه‌حل‌های آن دلیل بشری و نازل بودن کلام گرفته می‌شود، حال آنکه قـرآن تنها کتاب فلسفه و کلام و علم و ادب و عرفان نیست، کتاب راهنمای زندگی و هدایت همه جانبه بشر نیز هست؛ هم توده‌های مردم را راهبر است (هدی للناس)، هم حاوی درجات پیشرفته‌تری از هدایت است (وبینات من‌الهدی) و هم تشخیص درست و شخصیت قرآنی یافتن را تعلیم می‌دهد (والفرقان).

قرآن با همان مسائل مورد انتظار، از پشت پرده غیب، با خبر قیامت آغاز شده و تا دو سال اول ۴۹/۶٪ آیات به غریبه‌ترین موضوع برای معاصرین نزول اختصاص یافته است. پس از آن نیز تاریخ تجربه طولانی بشر از آدم و نوح و انبیاء سلف، یعنی سرگذشت انبیاء و اُمت‌ها، را ازپشت پرده غیب برای ما به نمایش گذاشته است، در سال‌های میانی بعثت اصول توحید و اخلاقیات را در الویت و تمرکز آموزش قرار داده و سرانجام در یکی دو سال آخر بعثت به جنبه‌های روبنایی مورد نیاز جامعه شکل گرفته اسلامی، یعنی احکام که فقط ۴٪ قرآن را تشکیل می‌دهد پرداخته است.

در خود قرآن آمده است این کتاب از دو بخش محکمات (سرراست و ساده) و «متشابهات» ( به زبان تشبیه و مجاز) تقسیم شده است. سخن گفتن از عالم غیب، چه قیامت چه مسائل علمی و امور پیچیده، برای مردمانی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند و زبان بدوی و کلامشان کِشش و ظرفیت حمل و انتقال چنان معانی عمیق را نداشت، آیا جز به زبان تشبیه و تمثیل و مجاز ممکن بوده است؟

اموری را که حتی به پیامبر مکرّم۱۳بار گفته شده تو چگونه توانی فهمید؟: وما ادریک ما یوم الدین/ مایوم الفصل/ ما لیله القدر/ ماالقارعه/ ماالحاقه/ ماالطارق/ ماعلیون/ ماالعقبه/ ماالحطمه/ ماسجین/ ماعلیون… چگونه می‌توان انتظار داشت به زبان غیر مجازبرای مردم بیان کرد؟

علاوه بر آن، هرچند قرآن کتاب علمی نیست و برای آموزش علوم نازل نشده است، اما وجود صدها آیه در زمینه‌های مختلف که امروز در پرتو پیشرفت علم و کشفیات جدید بهتر شناخته شده و ده‌ها کتاب که بعضاً توسط غیر مسلمانان غربی نوشته شده است، نشان می‌دهد گوینده چنین سخنانی نمی‌تواند جز پروردگار عالم هستی باشد و پیامبری اُمّی نمی‌تواند آگاه بر چنین اموری بوده باشد.

در خاتمه، چگونه گفته می‌شود این امور با تئوری رؤیای رسولانه قرآن بهتر تفسیر می‌شود، حال آن که با نادیده گرفتن آیاتی صریح در اصالت و الهی بودن کلام وحی، بزرگترین سرمایه مسلمانان مورد شک و تردید قرار می‌گیرد؟ امانت و صداقت پیامبر زبانزد معاصرانش بوده است، چگونه ممکن است مؤمن به اخلاق عظیم پیامبر (قلم ۴) بود و مقام او را در عالی‌ترین منزلت قرار داد، با این‌حال سخن صریح او در انتساب آنچه ابلاغ کرده به آفریدگاررا مورد عنایت قرار نداد؟

عبدالعلی بازرگان

۲۱ جون ۲۰۱۸ برابر با ۱ تير ۱۳۹۷

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- فصلت ۴۲- …وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌلَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.
۲- عنکبوت ۴۸- وَمَا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمم.
۳- شوری ۵۲- كَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.
۴- یونس ۱۵- وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ، قُلْ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلا أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ.
۵- بقره ۳۷
۶- نساء ۱۷۱
۷- نمل۶- وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم.
۸- انعام ۵۶ و اعراف۲۰۳.
۹- حاقه ۳۸ تا ۴۶- فَلا فلأُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ، وَمَا لا تُبْصِرُونَ، إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ، وَلا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ.
۱۰- آل‌عمران۱۵۲
۱۱- اعرف۱۵۶
۱۲- قیامه ۱۶تا ۱۹- لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ
۱۳- طه ۱۱۴- …وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا
۱۴- جن ۲۷ و ۲۸- …فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا.
۱۵- مریم ۱۹ و دخان ۵۸- …فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

محمد توسلی- مشی سياسی نخست‌وزير دولت‌ موقت /شرق، حسین جلالی

حسین جلالی: ٢٩ دی سال ۱۳۷۳ مهندس مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت و دبیركل نهضت آزادی درگذشت. بازرگان در اعمال و کنش خود همیشه به آینده توجه داشت. این توجه دو آبشخور داشت؛ اول اینکه او دنیا دیده‌تر و واقع‌بین‌تر از آنی بود که پیامد بسیاری از اعمال لحظه‌ای را درنظر نگیرد و دوم، او به‌گونه‌ای عمل می‌کرد که در آینده هم عملش قابل دفاع باشد. همین منش، بازرگان را در تاریخ معاصر ما به یکی از چهره‌های مهم و البته «الگو» تبدیل کرده است. به‌همین‌دلیل به سراغ یار و همراه همیشگی او محمد توسلی رفتیم تا خط‌مشی بازرگان را در خلال رویدادهای بعد از دولت موقت تا دی ۷۳ بررسی کنیم. او در دوران جنگ چگونه از ارزش‌های موردنظر خود دفاع کرد؟ در قبال وقایع سیاسی این دوره چه واکنشی داشت؟ محمد توسلی جوانه‌زدن تخم «اصلاح‌طلبی» را حاصل کوشش بازرگان می‌داند.

‌ چندی بعد از استعفای مهندس بازرگان، همه‌پرسی قانون اساسی برگزار شد و بعدتر هم اولین انتخابات ریاست‌جمهوری. مهندس بازرگان و نهضت آزادی در قبال این دو انتخابات چه موضعی گرفتند و چطور با آن‌ روبه‌رو شدند؟ درباره انتخابات ریاست‌جمهوری می‌دانیم که مهندس بازرگان تمایل داشتند نامزد انتخابات شوند اما در نهضت آزادی رأی نیاورد، ماجرا از چه قرار بود؟
شاید بهتر است ابتدا به این نکته اشاره شود که چرا دولت موقت استعفا داد. به‌خاطر تداخلی که نهادهای دیگر در کار دولت داشتند، قبل از آبان ۵۸ دو یا سه بار دیگر هم درخواست استعفا داده شده بود. آن‌قدر این تداخل و پیامد‌های سوءمدیریتی آن گسترده بود که در شورای انقلاب تصمیم گرفتند که دولت موقت و شورای انقلاب ادغام شوند و به‌طور مشترک مدیریت کشور را تصدی کنند تا این‌گونه‌ تداخل‌ها حذف شود. همان موقع در سالگرد جشن پیروزی انقلاب الجزایر، مهندس بازرگان به‌همراه دکتر یزدی و دکتر چمران، به آن کشور سفر کرده بودند. در حاشیه آن سفر با برژینسکی درباره مطالبات دولت ایران از آمریکا مذاکراتی داشتند. هم‌زمان شاه برای معالجه به آمریکا رفته بود و این نگرانی در ایران مطرح بود که توطئه‌ای در سفر شاه به آمریکا نهفته و بیماری او بهانه باشد. در ۱۳ آبان هم دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند. استعفای دولت موقت که مطرح شد، ابتدا رهبر فقید انقلاب نپذیرفتند. اما بعد از اینکه متن استعفا از صداوسیما خوانده شد، استعفای مهندس بازرگان را پذیرفتند. این‌نکته خیلی مهم است که چرا به‌رغم فضای ملتهبی که به‌وجود آمده بود که حتی وزرا می‌گفتند ما دیگر امکان ورود به وزارتخانه‌هایمان را نداریم، [امام] نمی‌خواستند استعفا را بپذیرند. فضای چپ و ضددولت موقت فراگیر شده بود. به‌طور خلاصه‌ می‌توان گفت دلیل این بود که حزب جمهوری اسلامی که به‌دنبال قدرت بود، هنوز آمادگی تصدی دولت را نداشت. به‌همین علت شورای انقلاب با مدیریت آقای بنی‌صدر دولت را اداره می‌کرد.
در چنین شرایطی مهندس بازرگان یک سخنرانی دارند که خداحافظی ایشان از دولت موقت محسوب می‌شود. نکاتی آنجا وجود دارد که به‌نظر من خیلی آموزنده است. نکات آن سخنرانی، فضای خداحافظی مهندس بازرگان و پیامی که در آن سخنرانی وجود دارد، خیلی مفید است. در چنین فضایی هر آدمی که کمی خودخواهی می‌داشت، باید سیاست را می‌بوسید و می‌گذاشت کنار. اما ایشان این کار را نکرد، چرا‌که دنبال مسائل شخصی و گروهی نبود؛ ایشان به‌دنبال منافع ملی و آینده کشور بود. چه کرد؟ باز هم همکاری‌های خود را در شورای انقلاب ادامه داد. خیلی مهم است که باوجود تمام مسائلی که پیش آمده بود، عضو شورای انقلاب ماندند. حتی آیت‌الله خمینی ایشان را در پی اختلافاتی که در دوران بنی‌صدر پیش آمد، به‌عنوان یکی از اعضای شورای حکمیت انتخاب کردند.
برای توضیح انتخابات ریاست‌جمهوری باید یک توضیح مقدماتی‌ بدهم تا ریشه مسائل خود را نشان دهد. در سال ۵۶ نهضت تجدید سازمان کرد، آقای مهندس سحابی هم از زندان آزاد شد. بعد از پیروزی انقلاب هم جمعی از دوستان ما از خارج به کشور بازگشتند. آقای خمینی بعد از تشکیل دولت موقت گفتند که مهندس بازرگان باید مستقل از نهضت آزادی قبول مسئولیت کند؛ نهضتی‌ها هم اخلاقا به این حرف عمل کردند. مثلا بنده که شهردار تهران بودم، در آن مدت در هیچ کار تشکیلاتی‌ نهضت مشارکت نکردم و تمام تمرکزم بر خدمات مدیریت شهری بود. مهندس بازرگان و بقیه دوستانی هم که در دولت بودند، همین ‌طور عمل‌کردند.به این معنا نهضت مظلوم واقع شد؛ چون تمام رهبران و جمعی از کادر آن که مسئولیت داشتند، کار سیاسی و تشکیلاتی نمی‌کردند. آقای مهندس سحابی و جمعی که مسئولیت نداشتند، نهضت را اداره می‌کردند. نگاه مهندس سحابی با توجه به اینکه چندین سال در زندان بودند، با نگاه مهندس بازرگان و دیگران در زمینه‌های اقتصادی تفاوت‌هایی داشت. بعد از دولت موقت آقای مهندس سحابی ترجیح دادند دیگر با نهضت همکاری نکنند. بنابراین با جمعی از دوستانشان در همان آذر ۵۸ استعفای کتبی خودشان را به مهندس بازرگان دادند. این مسئله خصوصی بود. وقتی که بحث انتخابات ریاست‌جمهوری مطرح شد، نگاه مهندس بازرگان این‌طور بود که استعفا ندهید، اما آقای مهندس سحابی خودشان نامزد ریاست‌جمهوری شوند. آقای مهندس سحابی آمادگی نداشتند- به‌خاطر اینکه زندان بودند و احتمالا به‌لحاظ شرایط خانوادگی آمادگی نداشتند- و گفتند آقای دکتر حبیبی نامزد شوند. دلیلش این بود که جمعی که با مهندس سحابی بودند نگاه رادیکال و چپ داشتند و فکر می‌کردند که دکتر حبیبی می‌توانست نگاه اقتصادی و اجتماعی موردنظر آنها را دنبال کند. وقتی این گزینه در شورای نهضت مطرح شد و تقریبا با اکثریت ضعیفی آقای حبیبی رأی آوردند، مهندس بازرگان بسیار ناراحت شدند. درخصوص آن رویداد، قبلا یادداشتی نوشته‌ام و توضیح دادم چرا مهندس بازرگان آن شب را تلخ‌ترین شب زندگی خود دانستند.

‌ یعنی اگر مهندس بازرگان با جدایی طیف چپ نهضت‌آزادی موافقت می‌کردند، در شورای مرکزی نهضت آزادی رأی می‌آوردند و در اولین انتخابات ریاست‌جمهوری نامزد می‌شدند؟
بله، اما مهندس بازرگان اصلا علاقه‌مند نبودند آنها از نهضت بروند. ما همیشه به‌دنبال جذب بودیم. مهم این است که مهندس سحابی از چنان شخصیت منصف و با سلامت نفسی برخوردار بودند که در سال‌های بعد به‌دفعات گفتند که در مواردی که من با بازرگان اختلاف‌نظر داشتم، حق با بازرگان بود. اگر متن و دلایل استعفای ۱۴ نفری را که از نهضت جدا شدند – که در خاطرات دکتر محمدمهدی جعفری چاپ شده است- ببینید، متوجه می‌شوید که مهندس بازرگان حق داشت بگوید: آن رخداد «تلخ‌ترین شب زندگی من بود».

آقای دکتر حبیبی با توجه به فضایی که با اشغال سفارت پیش آمده بود، در جریان انتخابات، عضویتش را در نهضت تکذیب کرد. این خیلی برای ما سنگین بود. ایشان در اروپا با نهضت همکاری نزدیک داشتند و به‌عنوان عضو نهضت کاندیدا شده بودند. به‌خاطر چالش‌های سیاسی‌ای که در دوران تبلیغات ریاست‌جمهوری به‌وجود آمده بود، حتی عضویت خودشان را هم در نهضت تکذیب کردند. این اتفاقات تجربه تلخی برای نهضت بود.
بعد از انتخابات ریاست‌‌جمهوری، انتخابات مجلس مطرح بود. نهضت، ستادی به نام «هم‌نام» تشکیل داد. در لیستی که نهضت برای انتخابات منتشر کرد، به‌جای اینکه فقط اعضای خودش را معرفی کند، افراد توانمند دیگری را هم معرفی کرد؛ مثل آقای هاشمی‌رفسنجانی و دیگران. این خیلی مهم است، چراکه نهضت نگاهی جمع‌گرا به منافع ملی داشتند و هیچ‌وقت به‌دنبال منافع شخصی و گروهی نبودند که فقط از اعضای خودشان در لیست قرار دهند.

‌‌ در خود نهضت ‌آزادی اختلافی برای معرفی افراد خارج از حزب وجود نداشت؟
مخالفتی به خاطر ندارم. وقتی به افراد لیست «هم‌نام» نگاه می‌کنید، می‌بینید همه شایسته هستند. کوشش شده بود که بهترین کسانی که می‌توانند مردم تهران را نمایندگی کنند در لیست قرار گیرند. باوجود نگرانی‌ای که ما داشتیم- بعد از تبلیغات و افشاگری‌هایی که شده بود – آقای مهندس بازرگان با یک میلیون‌و ۴۴۷ هزار رأی، نفر سوم شدند. غیر از ایشان دکتر سحابی، دکتر یزدی، احمد صدرحاج‌جوادی، مهندس صباغیان، مهندس معین‌فر و مهندس سحابی همه در دور اول رأی آوردند.

و بعد ماجراهای خرداد سال ٦٠ پیش آمد… .
قبل از اینکه وارد مسائل خرداد ۶۰ و پیامد‌های آن بشوم، این‌ نکته را باید بگویم که اولین کنگره نهضت بعد از انقلاب – که سومین کنگره نهضت بعد از تجدید سازمان بود – در تیرماه ۵۹ برگزار شد. مصوبات این کنگره خیلی مهم است. در آن کنگره شورای مرکزی و دفتر سیاسی نهضت انتخاب شدند. فضای سیاسی سال ۵۹ خیلی ملتهب بود؛ باوجوداین در مصوبات و خط‌مشی‌های کنگره تصریح شده که راهبرد ما «مبارزه قانونی، علنی، مسالمت‌آمیز و پرهیز از خشونت است». این خیلی مهم است که نطفه اولیه جنبش اطلاح‌طلبی از تیرماه سال ۵۹ کاشته شد. عملکرد نهضت بعد از بسته‌شدن فضای سیاسی در پی وقایع خرداد ۶۰ هم در چارچوب همین گفتمان بود. در تحلیل رویدادهای بعد از انقلاب، حادثه خرداد ۶۰ یکی از مقاطع بسیار مهم است. بعد از انقلاب همه گروه‌ها به دنبال قدرت بودند؛ چه جریان چپ مارکسیست، چه جریان چپ اسلامی و چه روحانیت. بعد از وقایع خرداد ٦٠ مابقی رویدادهای مجلس اول را که دنبال کنید، می‌بینید مهندس بازرگان، دکتر سحابی، احمد حاج‌سیدجوادی و دیگران برای ورود به مجلس از کریدوری از منتقدانی که شعارهایی چون «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر لیبرال» سر می‌دادند، عبور می‌کردند.
اگر اینها افرادی بودند که نگاه شخصی داشتند، باید با اعتراض مجلس را ترک می‌کردند. اما نه‌تنها ترک نکردند بلکه تمام این فشارها را تحمل کردند. چرا؟ برای اینکه مسئولیت نمایندگی مردم تهران را برعهده داشتند. رسانه‌ها خیلی از اتفاقات مجلس اول، از جمله سخنرانی مهندس صباغیان و اتفاقاتی را که در پی آن افتاد مطرح می‌کنند اما به‌نظر من این یک وجه احساسی مسئله است. مهندس بازرگان در چنین فضایی، چند سخنرانی انجام دادند و از گفتمان آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی و از ضرورت برگزاری انتخابات آزاد و سالم دفاع کردند. این خیلی مهم است. در آن شرایط مهندس بازرگان از فضای نطق پیش از دستور استفاده و به وظایف تاریخی خودشان عمل می‌کردند. آن نقش چه بود؟ آگاهی‌بخشی و تلاش برای اینکه نگذارند نگاهی که اصلا به حقوق شهروندی و آزادی و مجلس باور ندارد، حاکم شود.
مجلس اول که تمام شد، بازهم کنار ننشستند. از سال ۶۲ تا ۶۷، در انتخابات مجلس دوم و سوم همواره ما در دفتر نهضت – در خیابان مطهری- سمینار تشکیل می‌دادیم؛ سمینار تأمین آزادی و سلامت انتخابات. قانون اساسی را توضیح می‌دادیم که انتخابات ‌آزاد یعنی چه، سلامت انتخابات یعنی چه و در چه شرایطی باید انتخابات برگزار شود.

‌ بعد از مجلس اول دیگر نامزد انتخابات‌ نشدید تا انتخابات چهارم ریاست‌جمهوری در سال ۶۴… .
شرایط مناسب نبود. ما شرایط را حتی برای نامزدی هم مناسب نمی‌دیده‌ایم. در اسناد نهضت این نکات هست. در تمام انتخابات‌ بیانیه و خط‌مشی خودمان را توضیح داده‌ایم. حتی به سمینارهایی که تشکیل می‌دادیم، حمله می‌کردند، خراب می‌کردند و داستان‌های این‌چنینی زیاد بود.

‌ انتخابات‌ها را تحریم می‌کردید؟
هیچ‌گاه واژه «تحریم» را به‌کار نبردیم و تنها می‌گفتیم که ما در چنین انتخاباتی شرکت نمی‌کنیم. آنچه در این دوران (یعنی از خرداد ۶۰ تا سال ۶۷) مهم بود و محور برنامه‌های نهضت را تشکیل می‌داد، پاسداری از آرمان‌های اولیه انقلاب، مطالبه اجرای اصول قانون اساسی و آگاهی‌بخشی بود. خروجی مجموعه تلاش‌های آگاهی‌بخش مهندس بازرگان و یارانشان در نهضت آزادی، رشد جنبش اجتماعی و آگاهی جامعه بود؛ به‌طوری که در دوم خرداد مردم بین دو گزینه مطرح، «نه» بزرگی به نماینده محافظه‌کار دادند. در انتخابات ۷۶ بحث رأی اعتراضی مطرح شد و طبیعی بود که وقتی آقای خاتمی بحث توسعه سیاسی را به میان آوردند، رأی اعتراضی ما به سبد رأی آقای خاتمی ریخته شد.

‌ اما نهضت آزادی در سال ۷۶ مشخصا از آقای خاتمی حمایت نکرد و رأی سفید داد.
قبل از این انتخابات گروهی به اسم «تلاشگران» به‌وجود آمده بود، جمعی از اعضای نهضت و شخصیت‌های ملی بودند که در بیانیه‌ای با توجه به رد صلاحیت نامزدهای خودشان – آقایان مهندس معین‌فر، مهندس سحابی و دکتر یزدی – اعلام رأی اعتراضی کردند اما وقتی در جریان تبلیغات انتخابات مواضع توسعه سیاسی آقای خاتمی مشخص شد، عملا رأی اعتراضی به نام آقای خاتمی نوشته شد. گفتمان مهندس بازرگان و عملکرد نهضت آزادی همواره جامعه‌محور بوده، نه قدرت‌محور. این فرایند آگاهی‌بخشی‌ و توسعه جنبش اجتماعی در دهه ٦٠ موجب شد که جامعه با آگاهی و هوشمندی با «نه بزرگ» خود به نامزد محافظه‌کاران ۲۰ میلیون رأی به آقای خاتمی بدهد. جنبش اصلاحات یکدفعه خلق نشده، بلکه در فرایندی به تدریج توسعه پیدا کرده است. این جنبش اجتماعی در دوره‌های بعد هم توسعه پیدا کرد. اما برگردیم به انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۶۴.

‌ آقای توسلی! سال ۶۲ نهضت‌ آزادی بیانیه‌ای درخصوص دستگیری و دادگاهی‌شدن اعضای حزب توده دارد. این بیانیه خیلی تند است و در تضاد با مواضع آزادی‌خواهانه‌ نهضت آزادی. ماجرا چه بود؟ چرا از دستگیری و اعترافات تلویزیونی اعضای حزب توده استقبال کردید و از الفاظی مانند «حزب خائن توده» استفاده کردید؟ مرحوم بازرگان چقدر در تأیید متن بیانیه نقش داشتند؟
متن این بیانیه که در تاریخ ٢٠ اردیبهشت ٦٢ صادر شده است، خواندنی است و انعکاس واقعیت‌ها و عملکرد نفاق‌آمیز حزب توده و خیانت به آرمان‌های انقلاب و منافع ملی بود. ببینید در زندان سال ۴۳ به بعد که سران و رهبران نهضت بازداشت شدند و بعد به برازجان فرستاده شدند، با حزب توده هم‌بند بودند. خاطرات عمویی و دیگران را بخوانید؛ روابط انسانی‌ که مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دیگر اعضای نهضت با اینها داشتند را ببینید. اما وقتی مسائل کلان اجتماعی و منافع ملی مطرح می‌شود، بحث چیز دیگری است. مهندس بازرگان که بعد از شهریور ۲۰ کار اجتماعی خودشان را شروع کردند، به‌لحاظ اعتقادی بزرگ‌ترین چالش خود را مارکسیسم و حزب توده می‌دانستند. آنها فضای جامعه را اشغال کرده بودند. به‌رغم این مسئله، مهندس بازرگان به‌عنوان رئیس دانشکده فنی و استاد دانشگاه و یک کنشگر فرهنگی و اجتماعی و در بعد سیاسی، همواره با همه مناسبات دموکراتیک داشتند و کوشش می‌کردند که آنها فکرشان را مطرح کنند. اما حزب توده از قبل از انقلاب، از دی و بهمن ۵۷ تمام سازمان خود را به داخل ایران آورد و همان‌طور که آقای کیانوری توضیح می‌دهند، واژه «مرگ بر لیبرال» را آنها مهندسی و طراحی کردند. آنها شعار «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر لیبرال» را در مدارس، نهادها و حتی نماز جمعه با عوامل نفوذی خودشان دیکته کردند.
آنها این تحلیل را داشتند که تکنوکرات‌ها و مدیران انقلاب را حذف کنند و براین باور بودند که روحانیت هم پوسته‌ای بیش نیست که با یک ضربه از بین می‌رود. اما اینها با مسائل فرهنگی ایران آشنا نبودند که روحانیت ریشه در جامعه ما دارد و این‌طور نیست که با حذف تکنوکرات‌ها و تضعیف مدیریت انقلاب و ناکارآمدکردن آن، خودشان بتوانند به قدرت برسند. بعد از اینکه اسناد جاسوسی حزب توده را آقای عسکراولادی از پاکستان گرفتند، البته پاکستان رابط بود و اسناد را انگلستان به آنها داده بود، اعضای حزب توده دستگیر شدند. حزب توده نقش دوگانه‌ و منافقانه‌ای در انقلاب بازی کردند. آنها در دوران انقلاب دو جبهه تعریف می‌کردند، جبهه‌ انقلاب و جبهه ضدانقلاب. خودشان و حزب جمهوری‌ اسلامی را جبهه انقلاب و خط امامی مطرح می‌کردند و نهضت و مجاهدین و بقیه را به‌عنوان جبهه ضدانقلاب مطرح می‌کردند. به‌لحاظ فکری آنها همیشه محترم بودند، اما ضرباتی که حزب توده به انقلاب و منافع ملی زد، به‌هیچ‌وجه قابل جبران نیست. مهندس بازرگان بعد از تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ۵۴ کتابی دارند به عنوان «علمی‌بودن مارکسیسم». بعد از تغییر مواضع مجاهدین حملات تندی به بازرگان شد. حملات ‌‌آن‌قدر تند بود که آن مواضع برای اعضای قدیمی مجاهدین خلق هم قابل‌خواندن نیست. ولی مهندس بازرگان در آن کتاب به صورت نظری مسئله را باز کرد که چرا ما با مارکسیسم مخالفیم. پس آنجایی که بحث نظری بود ایشان کتاب می‌نوشتند و بحث می‌کردند اما اینجا که ضربات سنگینی به منافع ملی زدند، طبیعی بود که این‌طور واکنش نشان دهند.

‌ می‌رسیم به سال ۶۴ و نامزدشدن آقای بازرگان.

بعد از حمله صدام به خاک ایران، همه توافق داشتند که باید از کشور دفاع کرد و همه هم باید حضور داشته باشند و این وظیفه ملی و دینی است. اما بعد از آزادی خرمشهر تمام تحلیل‌ها نشان می‌داد که ادامه جنگ در راستای منافع ملی ما نیست. از خرداد ۶۱ و پیروزی در خرمشهر تمام اظهارنظرهای نهضت خصوصی و خطاب به شورای عالی دفاع بود. از سال ۶۴ جنگ به بحران رسید و از آن سال به بعد تمام بیانیه‌های ما سرگشاده ‌شد. ٥٣ نشریه راجع به جنگ داریم؛ از ۶۴ تا ۶۷ که آخرین آنها «هشدار» است که به قلم مهندس بازرگان نوشته شده است. توصیه می‌کنم مستقل از محتوا به‌لحاظ نگارش آن مطلب خوانده شود. مهندس بازرگان نامه هشدار را با ذره‌ذره وجود خود نوشته‌اند و البته هزینه سنگینی هم برای آن پرداخته شد. امروز که اسناد و مدارک جنگ منتشر شده است، می‌بینیم از همان سال ۶۴ بحث‌ها درخصوص اینکه دیگر خزانه خالی شده است و امکانات جنگی لازم وجود ندارد، مطرح ‌شده است.
در این فضا، سال ۶۴ مهندس بازرگان و دوستان ما احساس تکلیف کردند که باید در عرصه سیاسی حضور داشته باشند. مهندس بازرگان با تبادل نظری که جمعی از نیروهای ملی با ایشان انجام دادند، تصمیم گرفتند که در انتخابات ریاست‌جمهوری ثبت‌نامه کنند تا شاید بتوانند جلوی خیلی از هزینه‌های سنگینی را که برای تداوم جنگ بر کشور تحمیل می‌شود، بگیرند. آقای مهندس بازرگان ثبت‌نام کردند. تصور اینکه ایشان رد صلاحت شود، وجود نداشت.

سفر شما و مهندس بازرگان به آلمان بعد از این اتفاق است؟
بله بعد از این اتفاق بود، عرض می‌کنم. اما آن انتخابات خروجی‌های خوبی داشت، انتخابات جمعی را دور هم جمع کرد و «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» تشکیل شد.

‌ محوریت این جمعیت با مرحوم بازرگان بود؟
طبیعی بود، نهضت و مهندس بازرگان محوریت داشتند. آقای بازرگان، دکتر یزدی و دکتر سحابی، از نیروهای ملی آقای اردلان- وزیر دارایی دولت موقت- و بخشی از نیروهای ملی نزدیک به نهضت مانند مهندس معین‌فر عضو این جمعیت بودند. این جمعیت با بیانیه‌هایی که در سال‌های ٦٤ تا ٦٩ می‌داد، نقش مؤثری در آگاهی‌بخشی جامعه داشت. آخرین بیانیه آن چه بود؟

‌ نامه سرگشاده ٩٠ امضایی.
آن نامه چه بود؟ زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی‌رفسنجانی نوشته شد. نامه را اگر بخوانید خیلی مؤدبانه و حقوقی از آقای هاشمی خواسته شده بود که اصول فصل سوم قانون اساسی یعنی حقوق اساسی ملت را اجرا کنند و در حوزه اقتصادی هم تذکر داده بود که این استقراض‌هایی که می‌کنید به لحاظ اقتصادی توجیه‌کردنی نیست و نیاز به بازنگری دارد. بعد از این نامه ۲۴ نفر از امضاکنندگان بازداشت شدند! بعد از مدتی هم ۹ نفر از آنها، به زندان محکوم شدند. آقای هاشمی در مصاحبه با مجله لوموند گفتند ما کسی را به‌خاطر امضای نامه نگرفتیم و اینها پرونده جاسوسی داشتند. آقای محمد یزدی هم در خطبه نماز جمعه همین حرف را زدند. در‌صورتی‌که در پرونده ما تنها امضای آن نامه بود. خدمات جمعیت داستان مفصلی است. شما امضاهای پای‌ آن نامه را ببینید، همه شخصیت‌های دینی و ملی مطرح آن را امضا کرده بودند.

ببینید در مواردی مثل پرونده آقای امیرانتظام، ردصلاحیت مهندس بازرگان یا همین دستگیری‌هایی که بعد از نامه ۹۰ امضایی رخ داد، آیا هیچ موقع مهندس بازرگان با مسئولان و چهره‌های حکومتی دیدار و صحبت کردند؟
هم آقای دکتر یزدی هم آقای مهندس بازرگان و هم آقای دکتر سحابی دیدار و گفت‌وگو داشتند. مثلا برای مسئله گروگان‌گیری آقای دکتر سحابی در دیدار با آیت‌الله خمینی به گریه می‌افتند که چرا اینها را نگه داشته‌اید؟!

‌‌ پس ملاقات حضوری هم داشتند؟
بله، مخصوصا یک دوره‌ای آقای دکتر یزدی ملاقات‌هایی داشتند. البته به‌تدریج محدودیت هم ایجاد شده بود. ولی باتوجه به محدودیت‌هایی که وجود داشت، آقای بازرگان دو جور نامه می‌نوشتند؛ یک نامه‌های خصوصی به آیت‌الله خمینی بود که منتشر نمی‌کردند و یک نوع نامه که تعمدا منتشر می‌کردند؛ مثل «هشدار». درباره «هشدار» باید بگویم که سال ۶۷ آنقدر هزینه‌های جنگ بالا رفته بود که همه باید از این روند مطلع می‌شدند.
به سفر آلمان اشاره کردید. کنگره جهانی «شرق‌شناسان» برای یک همایش در شهر «ورتسبورگ» آلمان از آقای بازرگان دعوت کرده بودند. در دفتر سیاسی این سؤال مطرح شد که مهندس بازرگان به این سفر بروند یا نروند. مهندس بازرگان در اثر «سیر تحول قرآن» نظرات جدیدی را مطرح کرده بودند که علمی‌بودن نظم لفظی و موضوعی آن را نشان می‌دهد و علاقه‌مند بودند که این بحث‌ها در سطح جهانی هم مطرح شود. در دفتر سیاسی بحث بود که چه کسی مهندس بازرگان را همراهی کند، که گفتند کسی برود که با زبان آلمانی آشنا باشد. پس قرعه به نام من افتاد. جزئیات این سفر را قبلا در خاطراتی گفته‌ام و در اختیار هست.

‌ بله درست است اما به‌نظرم می‌تواند کمی بیشتر هم باز شود. شما واقعا مشکلی برای خروج از کشور نداشتید؟ در خارج از کشور با چه افراد و مسائلی روبه‌رو شدید؟
هیچ مسئله‌ای برای خروج پیش نیامد. آن موقع بحث ممنوع‌الخروجی مطرح نبود. میزبان ما پرفسور فلاطوری بود، اصلا خود ایشان ما را به همایش دعوت کرد. فلاطوری از مجتهدانی بودند که به آلمان رفتند، دکترای فلسفه گرفتند و در سال ۵۴ مرکز فرهنگی‌ کلن آلمان را تأسیس کردند. جمعی از دوستان ازجمله خود من هم عضو هیئت امنای آن مرکز فرهنگی بودم.
درباره این سفر دو بحث مطرح است؛ یکی خود کنگره و استقبالی است که از اولین نخست‌وزیر دولت انقلاب شد و بحث دوم هم حواشی سفر است. حاشیه اصلی این بود که مسعود رجوی و منافقین به‌دنبال اجرای پروژه‌ای بودند. اولین کاری که کردند در همان جلسه‌ای که مهندس بازرگان سخنرانی داشتند، بلافاصله یک تیمی از خبرنگاران بین‌المللی آمدند که با ایشان مصاحبه کنند. بعد متوجه شدیم که هدف از مصاحبه این بود که در پایان مصاحبه که فیلم می‌گرفتند، نامه رجوی را رسما به مهندس بازرگان بدهند؛ البته ما بعدا متوجه شدیم. مهندس بازرگان همان‌جا به آنها گفت که این یک سفر علمی است و من با هیچ کس مصاحبه نمی‌کنم. اما آنها دست‌بردار نشدند. در روزهای بعد صحنه‌ای تدارک دیده بودند، می‌دانستیم مسائل خطیر است و برای اینکه با آن صحنه‌سازی‌ها برخورد نکنیم، با یک تمهیدی از «ورتسبورگ» خارج و راهی کلن شدیم. دفتر آقای فلاطوری آنجا بود. این‌قدر سازمان‌یافته عمل می‌کردند که همه‌جا بودند. از طریق آدم‌هایی که در کلن داشتند، خواستند نامه را تحویل دهند که مهندس بازرگان گفتند که من با کسی دیداری نمی‌کنم. خانم دکتر زهرا بازرگان، دختر مهندس بازرگان در آمستردام مستقر بودند. ما به آنجا رفتیم و به ایستگاه راه‌آهن که وارد شدیم، دونفر با لباس خیلی شیک نامه‌ای را به آقای بازرگان دادند. ما نمی‌دانستیم چه بود اما بعد که بازکردیم، دیدیم نامه رجوی است

.
‌‌ آقای امینی که درخواست دیدار داشتند، آقای علی امینی بودند؟
بله. خیلی‌ها درخواست دیدار داشتند ولی آقای مهندس بازرگان هیچ‌کدام را نپذیرفتند. آقای بازرگان فرصت‌طلب نبود، همان چیزی را که می‌گفت عمل می‌کرد. همان‌طور که بعد از انقلاب هم که آیت‌الله خمینی گفته بود مجلس مؤسسان تشکیل می‌دهیم و در اساس‌نامه شورای انقلاب هم پیش‌بینی شده بود، اما عده‌ای گفتند نه نیازی نیست و همین‌ پیش‌نویس قانون اساسی دولت موقت را تصویب كنیم و به رفراندوم بگذاریم. اما مهندس بازرگان بر اجرای تعهدات تأکید داشت.
‌ این‌ نکته را می‌خواستم بپرسم اما گذشتیم و گذاشتم برای آخر، یکی از صاحب‌نظران بعد از درگذشت آیت‌الله هاشمی صحبتی درخصوص ایشان داشتند و در آن گفتند که هاشمی به بازرگان پیشنهاد داده بود که پیش‌نویس قانون اساسی را مستقیما به رفراندوم بگذارد، این خاطره را تأیید می‌کنید؟
بله.

‌ چرا این ‌کار را نکردند؟
یکی اینکه نقض پیمان بود. دوم اینکه آنها می‌خواستند این دوره فعلا بگذرد. ولی نقض پیمان مهم است، وقتی یک‌ بار نقض پیمان کنید دیگر مانعی پیش‌رو نمی‌بینید.
اما برگردیم به بحث سفر، مهندس بازرگان به نامه مسعود رجوی پاسخ مستقیم ندادند. اما یک پیام به ایرانیان خارج از کشور دادند که خیلی مهم است؛ [با این مضمون] که این سفر علمی بوده و کسانی که سؤال دارند ما در ایران پاسخ‌گوی آنها هستیم اما «مبارزه در ایران است و در خارج از کشور جای مبارزه نیست». رجوی در نامه خود پیشنهاد کرده بود که مهندس بازرگان با تمام خانواده و دوستان خود به خارج بیایند و ما مادام‌العمر تمام هزینه‌های زندگی‌شان را تأمین می‌کنیم. با خواست خدا و شناختی که از رجوی در زندان دهه ۵۰ داشتم، آن سفر یک سفر تاریخی شد. البته ما با دوستان خودمان در ایران هم ارتباط داشتیم. تصمیمات و بیانیه با هماهنگی دفتر سیاسی نوشته شد.

پس در دهه ۶۰ دغدغه مهندس بازرگان و نهضت بیشتر بر مسئله جنگ متمرکز بود… .
باید به حوادث دیگری هم اشاره کنم. سال ۶۷ بعد از نشریه «هشدار» مسائل مهم دیگری هم اتفاق افتاد. بعد از نامه هشدار در خرداد ۶۷ دفتر نهضت را بستند و سه نفر از مدیران نهضت دستگیر شدند. می‌خواستند همه را بازداشت کنند که آیت‌الله خمینی گفتند سه نفر را کاری نداشته باشید: مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی. قرعه افتاد به سه نفر بعد: آقای مهندس صباغیان، آقای خسرو منصوریان و من.مجموعه رویدادهایی بین بسته‌شدن دفتر نهضت در خرداد، تا ۲۲ بهمن ۶۷ که ما از زندان آزاد شدیم، رخ داد که واجد اهمیت است. در آن شرایط باز هم مهندس بازرگان و نهضت آزادی با کمی تأخیر طی بیانیه‌ای به رویداد‌های دیگر سال ۶۷ واکنش نشان دادند که در اسناد نهضت هم هست.بگذارید این خاطره را هم نقل کنم؛ مواضع نهضت مورد انتقاد بود و می‌گفتند شما به‌نفع صدام کار می‌کنید و روحیه رزمندگان را تضعیف می‌کنید. چنین بحث‌هایی آن موقع مطرح بود. ما که زندان بودیم، آقای محمدجواد مظفر که مدیرکل مطبوعاتی وزارت ارشاد بودند، بعد از پذیرش قطع‌نامه سه مصاحبه با مسئولان شورای‌عالی دفاع انجام دادند. یکی با آقای موسوی‌اردبیلی، یکی با آقای هاشمی و با یکی دیگر از مسئولان، سه نفری که نقش اصلی را در شورای‌عالی دفاع برعهده داشتند. او سؤال می‌پرسد که اگر امروز در سال ۶۱ بودید، جنگ را ادامه می‌دادید یا نمی‌دادید؟ آقای هاشمی خیلی شفاف گفتند «هرگز ادامه نمی‌دادیم». آقای موسوی‌اردبیلی گفتند «ادامه نمی‌دادیم». آن موقع این مصاحبه‌ها در روزنامه اطلاعات و کیهان با تیتر درشت چاپ می‌شد و ما هم که زندان اوین بودیم این روزنامه‌ها را برایمان می‌آوردند. من به افسرنگهبان و مسئول آنجا می‌گفتم «ما چرا زندان هستیم؛ ما هم که همین حرف‌ها را می‌زدیم»! جالب اینكه آقای مظفر هم به زندان افتادند. ببینید وقتی شما نگاه راهبردی و تحلیلی دارید، در آینده نیز موضع و گفتمان شما قابل‌دفاع است.

‌ دوباره بپرسم که آقای بازرگان در این مدت در هیچ‌کدام از سختی‌ها و مشکلاتی که پیش آمد، مستقیما با مسئولان دیدار داشتند؟
این سؤال خوبی است. تمام ارتباط ما در دهه ۶۰ تا ۷۳ مکتوب است. نامه‌های متعددی به آقای موسوی‌اردبیلی که رئیس ‌قوه قضائیه بودند نوشتیم. به دفعات به آقای هاشمی نامه نوشتیم. این نوع ارتباط بود، درخصوص بازداشت‌ها به‌خصوص بازداشت سال ۶۹ که به‌دفعات نامه نوشتند.

‌ مسئله آخر هم اینکه در سال‌های بعد از درگذشت مرحوم بازرگان چپ‌های خط امامی که تخاصم شدیدی با نهضت داشتند، آرام آرام پوست انداختند و به گفتمان اصلاح‌طلبی نزدیک شدند. بعد از انتخابات مجلس چهارم که فرایند حذف چپ‌ها آغاز شده بود و چند نفر از آنها هم به زندان افتادند، آیا آقای بازرگان نظر یا تحلیلی درخصوص این جناح یا آینده آن داشتند؟ آیا هیچ‌وقت چهره سرشناسی از چپ‌های خط امام سراغ مرحوم بازرگان آمد؟
این را یادم هست که آقای عبدی که از زندان آزاد شدند، من به ملاقاتشان رفتم. خیلی هم تعجب کرده بودند. روابط انسانی آقای بازرگان خیلی قوی بود. خیلی مسائل انسانی را رعایت می‌کردند. از این طرف هم در طول سال‌ها بعد از دولت موقت به دفعات افرادی با ایشان دیدار داشتند و از ایشان طلب حلالیت کردند.آن‌چیزی که در حافظه‌ام مانده، بحث نویسندگان مجله کیان است. آنها نویسندگان کیهان بودند و از خط امامی‌های تند. اما بعدها در یکی از شماره‌های کیان یک یادداشت تاریخی نوشتند. آن مطلب نوعی عذرخواهی است و دقیقا در زمانی نوشته شد که خط‌مشی آنها در حال تغییر بود. جریان سنتی هم نقد خیلی تندی به آنها کرد که این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ اینها روشنفکرانی بودند که به گفتمان بازرگان بازگشته بودند.

تاجران قدرت علیه بازرگان - علیرضا کفایی

کسی زبان برگشود و جز یاوه از آن فراخ بر نیامد، اگر بر می‌بست آن در غار را به از این بود که بوی بد به دیگران آزار رساند و بدتر آنکه صدا هم در داد و آبرویی برای خود برجای نگذاشت؛ ازآن‌رو که زیرکان دانند از کجا امر پذیرفته و به انکار بزرگان آمده.

از او که می‌گوید بازرگان را نمی‌شناسند، انتظاری نیست و این هجو هم از آنکه از تاجری در کسوت فرماندار در انقلاب و نظامی که اولین نخست‌وزیرش بازرگان بود، صادر شده؛ لایق پاسخ و صرف وقت نیست.

از آن دولت نگون‌بخت و رییسش هم انتظاری نمی‌رود که نه تدبیری داشته و دارد و هر آنچه امید بود را هم سوزاند. امنیتی کارکشته‌ای که با نام حصریان و با هزینه اصلاح‌طلبان برآمد و اصلاحات را هزینه کرد و با آن دیگران ساخت و نصیحت نشنید و عاقبتش خواهید شنید.

دکتر سروش پس از وفات مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد سخنانی ایراد کرد با عنوان “آن که به نام بازرگان بود، نه به صفت” و این، یکی از رساترین بیان‌هایی بود که درباره مهندس بازرگان شد.

بازرگان هیچگاه دین‌فروشی نکرد و دین را وسیله ارتزاق و جاه و جلال قرار نداد. با دین بازرگانی نکرد. ولی بسیار بودند که دین را ابزار کردند و به تجارت پرداختند. یکی از آن خیل از ابوسفیان تا امروز هم، این فرمانبردار! است که مثلا خود را فرماندار می‌داند.

از آن گفته؛ گردی بر دامن پاک بازرگان نمی‌نشیند؛ بلکه بر مذلت خود افزوده و بازرگانی همچنان از دین و نظام و انقلاب ادامه دارد…

زمانی که مهندس بازرگان بیمار بود و در آخرین سفری که برای معالجه به خارج رفت، تفألی به دیوان حافظ زده و این ابیات آمده بود:
“دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن/ در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن”

و مهندس بازرگان دولت را در پیوستن به خداوند و دین واقعی می‌دید؛ نه در بازرگانی کردن از دین و نام خدا. مهندس بازرگان خود را از آلوده شدن به سیاست دورویی و تجارت‌پیشگی از دین بر کنار داشت و با نیک نامی از این جهان گذر کرد، دین را به دنیا نفروخت، آزادگی و شخصیت انسانی و آرمان‌های بلند مجاهدت را فدای چند روزه دنیا و سیاست و قدرت نکرد.

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب، آلوده

آن فرمانبردار! حق دارد بازرگان را نشناسد؛ زیرا از بازرگان و دین بازرگان گفتن هزینه دارد و با بازرگانی از دین بسیار تفاوت دارد. دم و دستگاه شاهنشاهی خوب بازرگان را می‌شناخت که ساواک در دوران مبارزه می‌نوشت یک دم از افرادی چون بازرگان و شریعتی و مطهری و …. آسایش نداریم.

و چه پاسخ زیرکانه و هشیارانه‌ای مهندس بازرگان به شاه داد که “ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما برخورد می‌کنیم”.

از آنها بهتر و دقیق‌تر امام‌خمینی؛ مهندس بازرگان را می شناخت که می‌دانست “به نام بازرگان است نه به صفت” و او را به نخست‌وزیری برگزید.

مهندس بازرگان ماندگار است تا همیشه. آقای روحانی مورد سوال نیست که به او امیدی نیست؛ اما کلیت نظام و حاکمیت باید با این تاجران و بازرگانان دین که تاریخ به این روشنی را تحریف می‌کنند، برخورد جدی کند.

مساله فقط مهندس بازرگان نیست؛ بلکه گروهی می‌خواهند اصل انقلاب و کلیت نظام را تحریف کنند. چنانکه مهندس موسوی که او هم نخست‌وزیر دوران امام بود را اجازه رفع حصر نمی‌دهند…

و چون پاسخ خوش و دستمریزاد می‌شنوند، بر بازرگانی خود بر دین ادامه می‌دهند و برایشان مهم نیست چه بر سر انقلاب می‌آید.

تاجری می‌کنند و هرجا هم لازم بود با هوچی‌گری و خشونت خود را در محفل خودی! می‌اندازند تا چپاول بیشتر کنند و این خطری است که نظام را تهدید می‌کند.

چرا ما ایرانی‌ها گوشمان سنگین است؟

با مطالعه موردی مهندس بازرگان در « آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء »

به قلم ِ مهدی معتمدی مهر

پیش‌درآمد:

« سخت است حرفت را نفهمند. سخت‌تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند. حالا می‌فهمم که خدا چه زجری می‌کشد، وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده‌اند که هیچ؛ اشتباهی هم فهمیده‌اند.»

دکتر علی شریعتی

 

بر همین سیاق می‌توان فهمید که بازرگان چه رنجی کشید در طول تمام سالیان فعالیت فرهنگی و سیاسی‌اش؛ چه آن موقع که در کوران انقلاب از حرکت «سنگر به سنگر» گفت و و هشدار داد که انقلابیون از تجربه کافی برای اداره مملکت برخوردار نیستند و دردمندانه گفت: کاری نکنید که سقوط «نظام» به سقوط «نظم» بیانجامد و حتی دوستان نزدیک انقلابی‌اش برنتافتند و گفتند که بازرگان راست‌روی می‌کند و محافظه‌کار شده و چه در دوران پس از پیروزی ِ انقلاب که از قانون‌مداری و راه‌کارهای اصلاح‌طلبانه و حرکت تدریجی، به عنوان تنها شیوه موثر برای سازندگی و به ثمر رساندن دستاورهای انقلاب دفاع کرد و توضیح داد که انقلابی‌گری ِ بعد از انقلاب، یعنی قانون‌شکنی و عمل ضد انقلابی و به سازشکاری و ضدانقلابی‌گری و لیبرالیسم متهم‌اش کردند و چه، زمانی که گفت: « آخرت و خدا » هدف بعثت انبیاست و او را تجدیدنظرطلب خواندند و از مرگ اندیشه‌اش گفتند و به او برچسب زدند که قصد فروکاستن دین به حوزه شخصی را دارد.

در همایشی که ۱۶ بهمن امسال ( ۱۳۹۶ خورشیدی ) به همت و ابتکار انجمن مردم نهادِ « اندیشه و قلم » با موضوع « بازرگان و انقلاب اسلامی » برگزار شد، طی سخنانی که چند روز بعد، در قالب نوشتاری به قلم اینجانب با عنوان « بازرگان چه گفت؟ ما چه شنیدیم؟ » و در جراید هم منتشر شد، با تمرکز بر
( آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ) و نظریات پسین ( بعثت و آزادی ) و پیشین آن ( بعثت و ایدئولوژی و ناگفته‌های بعثت ) مطرح کردم که بازرگان در «آخرت و خدا» اگرچه بر افق‌های تازه‌تر فکری ایستاده بود و از چشم‌اندازی نوین خبر می‌داد اما حرف جدیدی نزد و همان‌ها را گفت که سال‌ها گفته بود. بازرگان در آخرت و خدا به صراحت گفت که «نهاد دین» باید از عرصه رسمی و حاکمیت، مستقل شناخته شود و اتفاقا «دین» باید به عرصه عمومی وارد و جاری شود. «عرصه عمومی» یعنی «حوزه مردم» و با «عرصه رسمی»، یعنی قلمرو حاکمیت، کاملا متفاوت است. بازرگان به صراحت، تاکید می‌کند که تفکیک دین از سیاست، یعنی ادغام نکردن « نهاد دین » و « نهاد سیاست » و نه بی‌تفاوتی ِدین‌داران به سرنوشت سیاسی‎شان؛ و هرگز ادعا نکرد که مبارزه علیه ظلم و استبداد در دین نیست و هرگز مدعی نشد که دنیا خودش درست می‌شود و جامعه اسلامی وارد مسایل دنیایی مثل حکومت و اقتصاد نمی‌شود. در نوشتار یاد شده بنا بر مرجوعاتی به کتاب‌ها و دیدگاه‌های زنده‌یاد مهندس بازرگان توضیح دادم که اگر بازرگان در سال ۷۱ به این نتیجه رسیده باشد که اسلام کاری به سیاست ندارد، پس دیگر هیچ ضرورتی نداشت که در سال ۷۳ و در آستانه لقای محبوب، از نسبت میان « بعثت و آزادی » بشر بگوید.

اما نکته اساسی‌تر این است که چرا آن‌چه را که بازرگان گفت، ما درست نشنیدیم؟ دلایلِ سنت درست نشنیدن‌هایِ متوالیِ ما ایرانیان چیست؟ چرا همواره دغدغه‌های بازرگان و کلام ِ دیگر بزرگان حوزه اندیشه و فرهنگ و سیاست، در طول تاریخ ما یا شنیده نشده و یا طور دیگری شنیده شده؟ نه فقط از سوی حاکمیت و مخالفان، بلکه از سوی دوستان نزدیک و فرهیختگان حوزه علوم انسانی که سال‌ها با اندیشه و تلاش‌های بازرگان آشنا و بلکه همراه بودند هم این سخنان به گونه‌ای دیگر فهم شد. چرا؟

این نوشتار، پاسخ به این پرسش بنیادین و عارضه اساسی است و اگرچه بر اساس مطالعه موردی کتاب مذکور، تنظیم شده اما ناگفته پیداست که فقط ناظر بر یک فرد خاص ( بازرگان ) نیست.

مهندس بازرگان در دادگاه نظامی شاه جمله‌ای ادا کرد که در عین سادگی و ایجاز، بسیار عمیق و اساسی بود: « در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمی‌شود.» این عبارت بسیار ساده، مفهومی عمیق و اثرگذار بر تمام جوانب زندگی ما ایرانیان را در خود حمل می‌کند. به عبارت دیگر، تا در جامعه آزادی حاکم نباشد، خداباوران و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان هم، نباید به ایمان و نیت خود اکتفا کنند و خیالشان، حتی از خودشان راحت باشد. از همین روست که در فرهنگ واقع‌بینانه قرآن، تصریح می‌شود که فروغلتیدن به گمراهی، حتی پس از دستیابی به مراتب ایمان و یقین، همواره انسان مومن ِمتعهد ِ مجاهد را تهدید می‌کند و در ادعیه قرآنی می‌خوانیم که: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا.

جامعه بسته، فضایی غیرتوحیدی و طاغوتی دارد که دیگرانی به جای خدا نشسته‌اند و سرنوشت رزق و زندگی و فکر و ایمان مردم را به دست گرفته‌اند. همان‌طور که جامعه الهی ( آزاد ) قانون‌مندی‌هایی دارد، جامعه بسته ( طاغوتی ) هم قانون‌مندی‌هایی دارد که مانند آلودگی هوا در سلول‌های قلب و اندیشه هر شهروندی اعم از مومن یا غیرمومن جریان دارد و هیچ کسی نیست که به نسبتی، در معرض آن قرار نگیرد و از تبعات زندگی در جامعه طاغوتی و محیط استبدادزده، مصونیت کامل داشته باشد.

آیات ۶ و ۷ سوره بقره در این زمینه، تعابیر مهیبی را تصویر می‌کنند:

برای انکارورزان فرقی نمی‌کند که هشدارشان بدهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند. خدا بر قلب‌ها و گوش‌های آنان مهر ] غفلت [ نهاده و بر دیده‌های آنان، پرده‌ای است و عذابی بزرگ ]در انتظار [ دارند.

مقدرات زندگی در جامعه استبدادی سبب می‌شود که نه تنها حاکمیت‌ها به اعتراض‌ها و مطالبات مردم گوش نمی‌دهند و درک واقع‌بینانه‌ای از نیازهای آنان ندارند و مخاطرات و مهالک قابل پیش‌بینی و قابل پیشگیری را نمی‌توانند از سر راه خود بردارند، بلکه مردم هم بنا به قاعده ماکیاولیستی ِ « الناس علی دین ملوکهم »، صدای هم را نشنیده و به جای تاسی به توصیه « واجعلوا بیوتکم قبله » و به جای آن که قلوبشان را به روی هم بگشایند، به بدبینی و افتراق و تشتت دچار شده و پذیرای اراده‌ای فرعونی گشته و گروه گروه و پراکنده می‌شوند.

ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا

فرعون در آن سرزمین برتری خواه بود و مردم را به گروه‌هایی تقسیم کرد.

علت دیگری که صدا و سخن بازرگان، وارونه شنیده شد، می‌تواند نیاز عام به وارونه شنیدن باشد. از یاد نبریم که این سخن‌رانی در سال ۷۱، یعنی در فضای مابین دهه شصت و پیش از جنبش اصلاحی دوم خرداد مطرح شد. یعنی در شرایطی که هنوز هیچ چشم‌انداز روشنی نسبت به برآمدن و توفیق یک جنبش اصلاحی دمکراتیک دیده نمی‌شد و از سوی دیگر، وجدان جامعه به شدت به خاطر وقایع ناشی از تجربه‌های دهه نخست انقلاب، آزرده و به اصلاح امور ناامید و وازده بود. بنابراین گرایش و نیاز روانی به نفی مبانی انقلابی که به تحقق وعده‌های خود نایل نشده بود، در جامعه به شدت وجود داشت.

بازرگان از جمله کسانی بود و هنوز هم هست که از اعتباری اخلاقی و مرجعیتی اجتماعی برخوردار است و به رغم تجربه جمهوری اسلامی و بحران‌های، هنوز هم گفتمان و اندیشه بازرگان مورد احترام بوده و به عنوان یک راه حل ارزیابی می‌شود. این که امروزه بسیاری از مخالفان دیروز ِ بازرگان به مناسبت‌های فراوان می‌گویند که حق با بازرگان بود، فقط ناظر بر گزاره‌ای تاریخی در مورد وقایع گذشته نیست و بلکه بدین معناست که هنوز هم حق با بازرگان است و باید از منش و تفکر بازرگان برای گشودن گره‌های کور و ابر بحران‌های پیش ِ رو مدد گرفت. از سوی دیگر، بازرگان از جمله پیشگامان و مدیران این انقلاب هم بود.

دین‌ناباوران و دین‌باورانی که هنوز هم به سرنوشت ایران و باورها و تعلقات دینی خود علاقمندند، اما تجربه ادغام دین و سیاست در جمهوری اسلامی، آنان را وا می‌دارد تا بخواهند و بگویند که دین فقط برای روابط شخصی و اعتقادات فردی مفید است و به محض آن که مباحث دینی در حوزه عمومی مطرح شوند یا بخواهیم که از پیوند مفاهیم اساسی عصر جدید مانند آزادی و عدالت و توسعه با ارزش‌های دینی و معارف قرآنی سخن بگوییم، دچار تنگ‌نظری و استبداد دینی خواهیم شد، زمانی که ادعا می‌شود بازرگان در باورهای دینی و انتظارات خود از دین تجدیدنظر کرد یا از انقلاب پشیمان شد یا گزاره‌هایی از این دست، گریزگاهی می‌یابند که می‌تواند تسکین‌شان دهد تا بگویند زمانی که فردی مانند بازرگان چنان اشتباهی را مرتکب شد، ما که بودیم که خطا نکنیم؟ درست مانند فرزندی که دچار ورشکستگی مالی شده و وقتی که به یاد می‌آورد، پدر عزیزش هم خطاهای اقتصادی داشته، آرام می‌گیرد و شکست مالی‌اش را بهتر می‌پذیرد.

ادعای پشیمانی ِ بازرگان از مبارزات سیاسی، افزون بر ایجاد اعتباری وابسته به کاریزمای بازرگان، می‌تواند توجیهی در راستای انفعال سیاسی قرار گرفته و مبارز ِ دیروز که اینک خسته و وانهاده و آرمان‌گریز شده است، فرصتی می‌یابد تا به خود بباوراند که حالا که بازرگان می‌گوید که من اشتباه کردم و دین کاری به سیاست ندارد، ما هم حق داریم که منکر آرمان‌های سابق بوده و حق داریم که عصبانی و کلافه باشیم و بخواهیم که به گونه‌ای غیرمعمول از آن‌چه تا کنون گفته شده است و به شیوه‌ای که متضمن راه حل جدیدی باشد و تدریجی نباشد و زود نتیجه دهد، بر مشکلات فایق آییم.

این که بپنداریم بازرگان هم عمری اشتباه کرده بود و آخر سر به اشتباهاتش پی برد، به عنوان مسکنی عمل کرده و موجب شادی و غلبه ما بر یاس می‌شود. اما این مسکن، موقتی است. زمانی که التهاب‌ها فرونشنید و دیدگاه بازرگان به دور از جوزدگی مورد بررسی قرار گیرد، مشخص می‌شود که این برداشت، واقع‌بینانه نبوده است و از سوی دیگر دین، صرفنظر از وجه اعتقادی‌اش، مهم‌ترین مولفه اجتماعی جامعه ما و یکی از ارکان فرهنگ ایرانی به شمار می‌رود. تجربه تاریخی نشان می‌دهد و روشنفکران دینی هم همین را گفته و می‌گویند که تا بنیان‌های اجتماعی یک جامعه دچار تحول و نوسازی نشود، ساختار سیاسی آن سرزمین نمی‌تواند فرآیند نوسازی را پذیرا شده و گذار به دمکراسی را به سلامت طی کند. اگر که اروپا زیست دمکراتیک و هنجارهای جهان مدرن را پذیرفت، به جهت آن بود که پروتستانیزم قبل از این مفاهیم ظهور کرد و سبب شد تا افکار عمومی مردم، «آزادی» و «سرمایه‌داری» و «انقلاب صنعتی» و «آموزش و پرورش مدرن» و «حقوق زنان» را خلاف باورهای مسلم دینی خویش ارزیابی نکردند و حیات عصر جدید با مقاومت درونی و ایمانی روبرو نشد. بومی‌سازی مفاهیم جهان ِ نو، ضرورتی نیست که بتوان نادیده‌اش گرفت.

عامل دیگری که سبب می‌شود در جامعه ما حرف‌ها درست شنیده نشوند، درست گوش نکردن است. «درست گوش کردن» و «درست نگاه کردن»، هم نیاز به یک تربیت اخلاقی دارد و هم نیاز به فضایی مبتنی بر همدلی و وفاق و مهر. نه نهادهای آموزشی رسمی و غیر رسمی ما از ظرفیت و اراده‌ای برای ارایه چنین تربیتی برخوردارند و نه فضای مخاصمه اجازه می‌دهد که در جامعه ایران، افراد بتوانند به حرف هم خوب گوش دهند. چرا که متاسفانه، در ایران ِ امروز، گاهی دغدغه اصلی در گفتگوها کشف حقیقت نیست؛ بلکه پیروزی بر مخاطبی هدف است که در بسیاری موارد، مخاطبی خیالی است و اگر هم واقعا چنین مخاطبی وجود دارد، احساس دوستانه‌ای به او نداریم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، او را به چشم رقیب و مزاحم در منافع می‌بینیم.

«قدرناشناسی» نسبت به نخبگان و سرمایه‌های اجتماعی و نیز، تمایل به «ناکجاآبادگرایی» و کمال‌جویی ِ ایده‌آلیستی، عامل دیگری است که سبب شده ما ایرانیان، همواره به آن‌چه که داریم، قانع نبوده و چشم‌انتظار ِ ناجی‌ای از غیب باشیم. گویی که قرار است از عالمی دیگر، قهرمانی بیاید و پاسخ سوالات و نیازهای ما را با خود داشته باشد و همان‌طور که قدر منابع و ثروت‌های طبیعی خود را نمی‌دانیم و اسرافکاری و حیف و میل، به عادت اجتماعی ما بدل شده، نمی‌توانیم ظرفیت‌های سرمایه‌های انسانی خود را هم قدرشناسانه مورد ارزیابی قرار دهیم. این عادت مذموم و مسموم، سنت قرون ماست و کار امروز و دیروز نیست. مگر در گذشته، قدر فردوسی و حافظ و بوعلی شناخته شد که امروز، ارزش مصدق و بازرگان و خاتمی پاس داشته شود؟ ما به راحتی اندیشه‌ها و تجربیات و سرمایه‌های خود را نادیده گرفته و تخریب می‌کنیم.

عدم تعهد به متن، عامل مهم دیگری است که موجب می‌شود تا حاشیه‌ها غالب شده و متن، نادیده گرفته شود. نگاهی اجمالی به انتقاداتی که بر کتاب « آخرت و خدا » شد و یا اظهارنظرهایی که هنوز هم نسبت به این متن ارایه می‌شوند، نشان می‌دهد که عموم این نقدها معطوف به گزاره‌های کتاب نیستند. منتقد، برداشت‌های کلی خود را بیان می‌کند، بی آن که خود را نیازمند و متعهد بداند که داوری‌اش را مستند به گفتار و نوشتار مورد نقد قرار دهد. عدم پرسش‌گری و فقدان احساس پاسخ‌گویی، عارضه‌ای نیست که صرفا محدود به مدیران جامعه ما باشد، هر شهروندی و حتی نخبگان و فرهیختگان حوزه فرهنگ و اندیشه هم به نسبتی به این وضعیت دچارند. اگر منتقدی، خود را در معرض پرسش دیگران ببیند، دیگر نمی‌تواند بدون محابا و بدون رعایت اصول، هر پیش‌داوری ِ غیرمستند و غیر مستدل را، غیرمسوولانه و حتی گاهی فرافکنانه به دیگری نسبت دهد و هیچ نیازی احساس نکند که در نقد آراء و اندیشه‌های دیگران، لااقل این ملاحظه باید وجود داشته باشد که نقد، معطوف و مرجوع به سخنان نقد شونده باشد و نه حاوی کلی‌گویی‌های نقدکننده.

در همایش یاد شده بعضی سخنرانان مطرح کردند که: « بازرگان دنبال نقشه راه بود و در آخر عمر فهمید که دین نقشه راهی ندارد ….. » برخی هم گفتند که « راه طی شده » به رادیکالیسم مجاهدین انجامید، اما متاسفانه هیچ کدام از این نقدها نخواستند و نیازی ندیدند تا مدعای فرضیه خود را متکی بر دیدگاه‌های صریح و بدون تکلف بازرگان کنند و به استناداتی از آثار ایشان، کلام خود را مجهز کنند.

بازرگان، دین را نه به عنوان «نقشه راه» که اتفاقا به عنوان «چراغ راه» مطرح می‌کرد تا بنا بر ظرفیت کلام الهی و بینش بلند مدت ِ معادمحور، بتواند بر نقیصه کوتاه‌بینی ذهن بشر فایق آید. بازرگان به صراحت در سال ۱۳۴۳ و در اوج دوران مبارزه در « بعثت و ایدئولوژی» بیان می‌کند: « منظور ما از قانون، اصول کلی سازنده ایدئولوژی و قوانین اساسی است که مسیر و مسوولیت‌های عمومی را تعیین می‌کند و در آیه بعثت آمده است. نه قوانین فرعی و تفصیلی اداری و اجرایی که معمولا در مجالس مقننه به تصویب رسیده است. مانند قانون بیمه‌های اجتماعی و قانون انتخابات. در ایدئولوژی اسلامی، ملازمه کامل ما بین اقتصاد و هر مساله دیگر مربوط به فرد و اجتماع با ایمان و اخلاق وجود دارد. اما اسلام تاکید بر سیستم خاصی برای اقتصاد ندارد و نمی‌توان مدعی شد که الگوی موکد اسلام، سوسیالیسم یا کاپیتالیسم است.»

آیا کلامی واضح‌تر از این می‌توان یافت که نشان دهد بازرگان از همان اول اعتقادی به نقشه راه ِحکومت دینی نداشت و بلکه، معتقد بود که بشر با پای خرد و تجربه خویش باید به نیازهای مادی خود پاسخ دهد و از انجام این کار هم بر می‌آید.

بی‌تردید، این یادداشت کوتاه و وسع محدود نویسنده، نمی‌تواند در بر گیرنده تمام دلایل و جهات عارضه عام سنت «درست نشنیدن‌های» ما ایرانیان باشد. امید است تا با تمرین دمکراسی و تجربه گفتگو بتوانیم بر این نقیصه اجتماعی فائق آمده و به توفیق بهره‌گیری از اندیشه و قدردانی از خدمات سرمایه‌های اجتماعی کشورمان نایل شویم.

نگاهي به روزگار مهندس بازرگان در قامت نماينده مجلس - ايستاده در تندباد/ شرق، مهسا جزینی

به بازرگان و یارانش در قامت نماینده مجلس كمتر پرداخته شده است. به گفته‌ها و دیدگاه‌های بازرگان در این دوره كمتر توجه شده، به‌ویژه روند انتقاد به جریان ملی- ‌مذهبی، در آن دوران شدت گرفته ‌بود، حتی بیش از زمانی كه در دولت موقت بودند. خوشبختانه مشروح گزارشات مجلس ملی و شورای اسلامی از ابتدا، به‌طورکامل در سایت کتابخانه مجلس وجود دارد و دسترسی به همه نطق‌ها حتی حواشی و واکنش‌های دیگر نمایندگان مجلس اول امکان‌پذیر است. مذاکرات مجلس آیینه تمام‌نمای روزگار خود است. شاید با مرور آنها بعد از گذشت نزدیك به ٤٠ سال بهتر بتوان آن دوران را قضاوت كرد. اینکه مخالفان بازرگان چه می‌گفتند و حرف بازرگان چه بود؟ در آن فضای انقلابی، بازرگان همچنان بر مشی مدارا پیش می‌رفت و دیگران را هم به مدارا فرامی‌خواند، اما در آن هیاهو اصلا کسی حرف‌های بازرگان را شنید؟

دفاع از مسلمانی
دوره اول مجلس شورای ملی كه بعدها نامش مجلس شورای اسلامی شد، بسیار پرتنش بود، حتی بین نمایندگان همسو نیز بحث، اختلاف و دعوا بالاست. بازرگان و یارانش در نهضت آزادی از سوی انقلابیون جوان به ملی‌گرایی و ضدیت با اسلام متهم‌ بودند، یکی از موارد بحث‌برانگیز، مناقشه بر سر تغییر نام مجلس ‌بود. شورای ملی یا اسلامی؟ بازرگان و یارانش هم متهم به ملی‌گرایی و ضدیت با اسلام بودند و مناقشه بر سر یك نام كافی بود تا این زخم سرباز كند.
آخرین روز تیرماه سال ٥٩ یدالله سحابی در مقام پاسخ به منتقدان برمی‌آید و پشت تریبون مجلس می‌گوید: «مگر مهندس بازرگان و یا من مسلمان نیستیم؟» در همین حین است که صدای همهمه از میان نمایندگان بلند می‌شود. سحابی ادامه می‌دهد: «اسلامیت است که ما را به ملیت و به علاقه وطن واداشته است». باز صدای همهمه بلند می‌شود. سحابی گویا موفق به ادامه سخنانش نمی‌شود که ادامه می‌دهد: «چون آقایان روی مسئله ملیت خیلی تکیه دارند، همان‌طور‌که جناب‌عالی هم فرمودید، این مسئله راجع به ملیت را می‌گذارم برای بحث بیشتری که ان‌شاءالله راجع به همین موضوع مطالب دیگری را عرض خواهم کرد».
بازرگان نماینده، در مجلس هم باید پاسخ‌گوی عملکردش به‌عنوان نخست‌وزیر پیشین می‌بود. نمایندگان به هر بهانه‌ای گریزی به آن دوران می‌زدند و برگی رو می‌کردند؛ برای مثال یازدهم شهریور‌ طاهری با کنایه خطاب به بازرگان در مجلس می‌گوید: «بعضی از افراد کابینه گذشته تمایلات ملی‌گرایی و تمایلات چپ و راست داشتند» که مهندس بازرگان سؤال می‌کند: «چه کسی تمایل به چپ داشته است؟ تمام وزرا با تصویب شورای انقلاب و تأیید امام بوده است».

ماجرای مدنی
در همان تابستان سال ٥٩ هنگام بحث درباره اعتبارنامه‌های نمایندگان، اعتبار‌نامه دریادار مدنی که در زمان دولت موقت استاندار خوزستان با سابقه عضویت در جبهه ‌ملی بوده به‌شدت مورد اعتراض نمایندگان قرار می‌گیرد. حسن آیت که به‌عنوان مخالف سخن می‌گوید، نام مدنی را با القاب کامل بر زبان می‌آورد: «تیمسار ژنرال دریادار دکتر احمد مدنی»؛[که با خنده نمایندگان همراه می‌شود]. آیت لازم می‌‌بیند توضیح بدهد:«حیفم می‌آید که این کلمه را بگویم، به‌هرحال، وزیر دفاع و در آن واحد فرمانده نیروی دریایی در دولت موقت و سپس استاندار خوزستان و باز فرمانده نیروی دریایی در دولت موقت و عضو شورای جبهه ملی ‌بوده‌اند». همین باعث می‌شود که باز پای بازرگان به میان کشیده ‌شود و رشیدیان مخالف بعدی درخصوص اعتبارنامه مدنی بگوید: «ما در همان موقع‌ که در مجلس خبرگان بودیم به‌اتفاق آقای کیاوش (نماینده دیگر) و دو نفر از نمایندگان خوزستان و بوشهر وقت گرفتیم و خواستیم این مدارک (مدنی) را به دولت موقت عرضه کنیم که متأسفانه آقای بازرگان یک‌ساعت‌ونیم ما را پشت در متوقف ساخت و بعد هم که تحویل گرفتند با عصبانیت البته به ایشان تلفن زده بود که ما از طریق اف‌اف شنیدیم که به ایشان گفتند که نمایندگان خوزستان در ارتباط با مدنی می‌آیند ایشان تلفنی صحبت کردند و بعد تلفن را که گذاشتند زمین، با عصبانیت به ما گفتند صد رحمت به چریک فدایی صد رحمت به کارتر صد رحمت به فلان، امان از دست انقلاب، گفتم بگو امان از دست امام و تمامش کن، این را من گفتم. گفتم چی شده؟ گفت آقا شما دیدید به سر دوستان ما چه آوردید».
رئیس مجلس به رشیدیان متذکر می‌شود که آقای بازرگان حق دارد جواب بدهد که باز رشیدیان ادامه می‌دهد: «ایشان اجازه ندادند مدارک آقای مدنی را که در حال جنایت در خوزستان بودند و ٥٠٠ میلیون تومان بودجه خوزستان را و حتی واقعا جنایت‌هایی داشتند مرتکب می‌شدند ارائه بدهیم».
بازرگان می‌گوید: «من فقط این چیزهایی را که ایشان گفتند تکذیب می‌کنم»، تکذیب بازرگان با خنده نمایندگان همراه می‌شود. مهندس بازرگان در مقام دفاع می‌گوید: «من تا آن اندازه‌ای که یادم می‌آید یک جلسه‌ای که جناب آقای کیاوش هم مثل اینکه درخواست کرده بودند، ایشان بودند و آن آقای موسوی‌جزایری یا آن آقایی که بعدا فرماندار شدند از من خواستند که وقت ملاقات بدهم یک وقتی هم معین کردم، آقایان هم مطالبی فرمودند گفتم خیلی خب اینها را به من بدهید و بعد هم آقای مدنی را می‌خواهیم حضوراً ببینیم اینها چیست؟ والا نه دعوا کردم که صد رحمت به فدایی یا نمی‌دانم فلانی… این حرف‌ها خیلی واقعا عجیب است که ایشان می‌گویند». همان لحظه رشیدیان می‌گوید: «کیاوش نبوده؟ کیاوش جواب می‌دهد: من شهادت می‌دهم که بوده».
بازرگان باز ادامه می‌دهد: «یعنی این‌طور من گفته بودم که صد رحمت به فدایی… البته آقای مدنی هم علیه این آقایان توطئه‌هایی که می‌کنند مشکلاتی که فراهم می‌کنند.
او هم قبل از اینکه با آن مواجه بشود یا آقایان بیایند. اینها چیزهایی بود که گفته بود. گفتم می‌گذاریم رسیدگی بشود. حتی یادم می‌آید که مثل اینکه قرار شد آقای مهندس چمران بنشیند و این مطالب را بگوید؛ درهرحال آن وضع چنان نبوده».
دفاع بازرگان که تمام می‌شود، «باباصفری» در حمایت از رشیدیان می‌گوید: «آقای مدنی از چه موقع مشهور شد و مدنی شد و آیا این درست مثل جریانی که برای پینوشه در شیلی به وجود آوردند نبود؟ ما زمانی که در خوزستان بودیم، انفجاراتی را که اتفاق افتاد، می‌دیدیم که در روزنامه‌ها بدون اینکه کوچک‌ترین ربطی با قضیه داشته باشد، عکس آقای مدنی را پای عکس مربوط به انفجار چاپ می‌کردند و می‌نوشتند مدنی امید آینده ایران. در همان موقعی که دعوتی از جناب آقای مهندس بازرگان شده بود که تشریف بیاورند آنجا، درحالی‌که توده مستضعف خوزستان در فقر و تهیدستی و فلاکت وبا می‌سوخت، ایشان در آن میدان ورزشی که تشریف آوردند، گفتند که «بلی من هم می‌گویم درود بر مدنی، درود بر مدنی، درود بر مدنی». من اینجا می‌خواهم سؤال کنم ببینم چه نکته مثبتی در حکومت ایشان در خوزستان دیده بودند که چنین چیزی را ابراز کردند». حملات به بازرگان به شكلی است كه گویا در حال بررسی اعتبار‌نامه او هستند نه مدنی؛ نکته‌ای که رئیس مجلس هم روی آن انگشت می‌گذارد: «باز شما هم از مطلب خارج شدید، آخر این چه ارتباطی با مسئله آقای مدنی داشت؟ شما که در اینجا پرونده آقای مهندس بازرگان را رسیدگی نمی‌کنید؟».

واكنش بازرگان به رویدادهای سال ٦٠
سال ٦٠ با همه مختصاتش آغاز شده‌ است؛ اوج ترورها و برخوردها. بازرگان هم از این اعتراضات مصون نیست. انتخابات هیئت‌رئیسه انجام شده و هاشمی‌رفسنجانی رئیس مجلس است. بازرگان یک‌ روز مهرماهی را برای پاسخ‌دادن به همه شبهات انتخاب می‌کند و می‌گوید با صبر و سربلندی، تهمت‌ها و تهدیدها را که پاداش انقلابی خدمت و صراحت یا اغوای مغرضان است، تحمل می‌کند: «… اگر انگیزه‌ام در ٣٠، ٤٠ سال مبارزه گذشته مال و مقام و ریا بوده، این عرایض را هم به همان حساب بپذیرید و با استماع و سکوت کوتاهی که خواهید داشت، بر من منت بگذارید. با کمال تأتر و با توسل به درگاه ذوالجلال باید اقرار کنیم که آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله‌ور گشته است. خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده. کمتر کسی است که درصدد خاموش‌کردن آن برآید و بعضی می‌کوشند آتش را افروخته‌تر ساخته و بر خرمن طرف مقابل بیندازند. همه بلعیده می‌شوند. درحالی‌که هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضد اسلام و عامل امپریالیسم می‌خواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبی‌های غیرتمندمان از آمریکا وارد شده‌‌اند و نه جوانان جانباز در خانواده‌های آمریکایی زاییده و بزرگ گشته‌‌اند که بتوان مزدورشان خواند. پس چرا این‌سان ریختن خون یکدیگر را مباح و بلکه واجب می‌شمارند…».
شنونده‌ای برای این سخنان نیست. یکی از نمایندگان فریاد می‌زند: «چرت نگو» توکلی: «نشستن در این جلسه خلاف شرع است، بیایید بیرون». یکی از نمایندگان: «راست می‌گویند. تمام کن». در این هنگام عده‌ای از نمایندگان جلسه را ترک می‌کنند. اسدی‌نیا: «مرگ بر بازرگان که شعار مردم است، مرگ بر بازرگان، مرگ بر بازرگان. این شعار ملت است». نمایندگان همهمه می‌کنند. رئیس مجلس می‌گوید آقای اسدی‌نیا شلوغ نکنید. یکی از نمایندگان: «ایشان از مرگ انورسادات ناراحت است. برو گمشو». صادق خلخالی: «آقای بازرگان باید محاکمه بشود. این آقا جزء ملت ایران نیست، آمریکایی است». اعتراض نمایندگان به بازرگان ادامه پیدا می‌کند. در این هنگام صادق خلخالی به تریبون نزدیک می‌شود و درحالی‌که میکروفن را از جلوی بازرگان می‌کشد، می‌گوید: «آقای هاشمی چرا می‌گذارید ایشان صحبت کند. این بلندگو مال مردم است، نه کسی که در مقابل ملت ایران ایستادگی کند. بیا برو کنار».
عابدین‌‌زاده خطاب به بازرگان می‌گوید: «مردنی، قالتاق، آمریکایی». محمد مجتهدشبستری هم خطاب به هاشمی می‌گوید: «جلسه را تعطیل کنید». توکلی این‌گونه اعتراضش را ادامه می‌دهد: «زبیر هم خیلی به اسلام خدمت کرده بود، اما جلوی امام برحق ایستاده و به ‌سزایش رسید». هاشمی احتمالا با همان لحن همیشگی و درحالی‌که سعی دارد در میانه بایستد، خطاب به بازرگان می‌گوید: «آقای مهندس نمی‌شود صحبت کرد. مجلس موافقت ندارد». بازرگان: «خب، بقیه‌اش برای بعد» و رئیس باز می‌گوید: «الان جای این حرف‌ها نیست». بازرگان آخرین تلاش‌هایش را می‌کند شاید نمایندگان مجاب شوند به نطقش گوش دهند: «تا آخرش گوش بدهند که من چه می‌خواهم بگویم» و هاشمی انگار باز دارد به نوعی میان‌داری می‌کند تا غائله ختم به خیر شود: «الان جای این حرف‌ها نیست، زمانش یک‌طوری است که…». خلخالی خطاب به هاشمی می‌گوید: «اگر شما اجازه بدهید ملت اجازه نمی‌دهد. ملت همان است که جلوی مجلس ریخته بودند و از اینها انتقام می‌خواستند. ملت اجازه نمی‌دهد که اینها از این تریبون استفاده کنند». همین‌جاست که زنگ رئیس جلسه به صدا درمی‌آید. توکلی: «قرآن می‌گوید در قصاص حیات است، آقای بازرگان می‌گوید نه. قرآن می‌گوید باید منافق را کشت، آقای بازرگان می‌گویند نه». صادق خلخالی: «آقای بازرگان می‌گویند این بچه‌ها آمریکایی نیستند و از خارج نیامده‌‌اند. اینها همان بچه‌های ساواکی‌ها هستند که تو بر ما مسلط کردی». باز هم همهمه نمایندگان و زنگ رئیس. نماینده دیگری از آن سو: «تو تمام احکام دادگاه‌های انقلاب را باطل شمردی». توکلی: «مگر مردم نمی‌گفتند مرگ بر بازرگان؟ چرا نشسته‌اید. ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات… یلعنهم الله و یلعنهم الاعن» و باز زنگ رئیس جلسه. نماینده دیگری: «آقای بازرگان مرگ بر تو، ننگ بر تو، نفرین بر تو». آخرین زنگ رئیس جلسه به‌عنوان تنفس و مجلس تعطیل می‌شود. مهرماه سال ٦١ گویا نهضت آزادی بیانیه‌ای می‌دهد که با واکنش نمایندگان در مجلس روبه‌رو می‌شود. موحدی ساوجی در مجلس می‌گوید: «اگر گاهی نمایندگان یا سایر نیروهای حزب‌الله و نهادهای انقلابی یا انجمن‌های اسلامی از دولت و وزرا یا سایر مجریان و مسئولان انتقاد می‌کنند و تذکر می‌دهند و گله دارند، به‌هیچ‌وجه قصد تخریب و تضعیف در کارشان نیست، بلکه هدفشان انتقاد سازنده و ارشاد و دلسوزی نسبت به نظام جمهوری اسلامی و علاقه به اصلاح امور و توانمندی دولت است. ضدانقلاب و گروه‌های ورشکسته‌ای مثل توده‌ای‌ها و آن چند نفری که به اسم نهضت آزادی دور یکدیگر جمع شده‌اند، باد به پرچمشان نخورد و تصور نکنند که مردم از دولت ناراضی‌اند و در قوای مملکت و میان مسئولان اختلاف افتاده است و لابد دومرتبه سراغ دولت موقت را می‌گیرند یا به آقای بازرگان یا امیر انتظام یا قطب‌زاده یا یزدی یا بنی‌صدر و رجوی به چشم منجی می‌نگرند و از آنها درخواست خواهند کرد که ما دیگر از اسلام و انقلاب و خط امام و آقای رفسنجانی و دیگر یاران او خسته شده‌ایم.».

در دفاع از انتخابات آزاد
کشمکش‌ها کماکان ادامه دارد. دوسال بعد، بیستم مردادماه بازرگان دوباره پشت تریبون می‌رود و این‌بار در نقد نبود آزادی بیان سخن می‌گوید: «… بنابراین از پشت این تریبون اعلام می‌نمایم که انتخابات خالی از آزادی و نظارت ملی و مجلس حاصل از آن فاقد کمترین اثر برای اهداف فوق و عادی از اعتبار و ارزش از نظر شرعی و قانونی و حقوقی بوده، هر اکثریتی که آورده شود و هر ادعائی که از استقبال و تأیید مردم بنمایند مردود و باطل است… همه افراد ملت در اظهار عقیده و انتقاد و اعتراض و در انتخاب نمایندگان خود آزاد باشند».
بازرگان ادامه می‌دهد: «… اگر انتخابات آزاد بلافاصله اعلام و شرایط آن تأمین نکرد نه فرصت لازم برای آگاهی و اطمینان مردم و آشنائی با نامزدها و نظریات فراهم خواهد شد و نه افراد و گروه‌ها از عهده تدارکات لازم بر خواهند آمد…». نمایندگان باز همهمه می‌کنند و رئیس مجلس هشدار می‌دهد که وقتتان تمام است. بازرگان اما ادامه می‌دهد: «… بازشدن سوپاپ‌های اطمینان و تبدیل محیط مسدود فعلی به محیط باز و برداری داروی شفابخش بسیاری از ناراحتی‌ها و نارضائی‌ها و بی‌تابی‌های دائم- التزاید عمومی خواهد شد». رشیدیان وسط نطق می‌پرد و می‌گوید: «خبیثی، واقعا خبیثی مرگ بر پدر منافقین». رئیس: آقای مهندس وقتتان تمام است. یکی از نمایندگان: «مرگ بر بازرگان». رئیس مجلس: «اجازه بدهید».
مهندس بازرگان یک‌دقیقه وقت اضافه می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «… هنوز بنده می‌توانم با احتمال قوی اطمینان بدهم که بسیاری از نمایندگان محترم فعلی با انتخابات آزاد عام مجددا به مجلس راه خواهند یافت و ملت پشتیبان و همکارشان خواهد بود. در خاتمه عرایضم حضرت مسئولین و متولیان را در دولت و مجلس و نهادها خطاب کرده می‌گویم شما مختارید آزادی واقعی انتخابات را به شرحی که عرض شده بپذیرید و این امانت شرعی و مردمی یعنی حق مالکیت ملی را که در اختیارتان قرار دارد و به حکم «ان‌الله یامرکم ان تودوا و الامانات الی اهلها» به ملت ایران برگردانده فرمان و پند الهی را اطاعت کنید یا آزادی را خلاف مصلحت دانسته تحمل و تأمین ننمایید. در صورت اول رضای خدا و رستگاری خودتان و پیروزی انقلاب و ملت را خواهید خرید و در صورت دوم خشم و خصومت مردم را زیاد کرده و همگی خسرالدنیا والاخره خواهیم شد. والسلام علی الذین یستمعون القول و یتعبون احسنه». با تمام‌شدن سخنرانی بازرگان، عده‌ای از نمایندگان شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا را آغاز کرده‌اند. مجید انصاری با بیان اینکه «شنیدن مزخرفات او اشکال شرعی دارد» خطاب به بازرگان می‌گوید: «اگر جرئت داری در نماز جمعه شرکت کن». در این هنگام موحدی‌ساوجی، فروغی نماینده دیگر را تشویق به شعاردادن می‌کند: «آقای فروغی بگو مرگ بر آمریکا!» و چهار سال مجلس نخست در چنین فضایی به پایان می‌رسد.

اين نام‌ها پنهان ‌شدنی نيستند - محمدصادق جوادی حصار

ما ميتوانيم به گذشته تاريخی خودمان (چه دور و چه نزديک) به عنوان بخشی از ميراث اين سرزمين نگاه كنيم؛ ميراثی كه به‌زعم عده‌ای خوب است و به‌زعم برخی بی خاصيت و به باور عده‌ای هم، بد. اما تاريخ در مجموع چراغ راه آينده است. آن كسانی كه در پی پوشاندن يا محو بخشی از تاريخ اين سرزمين هستند، بيش از آنكه از جلوه‌های گذشته تاريخی ابراز بيزاری كنند يا بی خاصيت‌شان بدانند، تابلو برداشته‌اند و ابراز ميكنند كه ما نسبت به گذشتگان كوچكيم، ما نسبت به بزرگان خرديم و اگر اين نام‌ها بر زبان‌ها جاری باشند ديگر ما به حساب نمی آييم.

در حقيقت نميتوانند بزرگی ديگران را پنهان كنند بلكه دارند كوچكی خود را فرياد ميزنند. امام علی(ع) در نهج‌البلاغه فرمايشی در باب ايمان دارد. مدعيان ايمان اگر اين خطبه را بخوانند متوجه عرض من ميشوند. از ايشان كه در مورد ايمان سوال ميكنند، ميفرمايند كه ايمان چهار پايه دارد: صبر و يقين و عدل و جهاد. هر كدام از اينها را برميشمرند و آنها را به چهار شعبه تقسيم ميكنند و بعد ميفرمايند كه يكی از اين اركان اين است كه در تاريخ گذشتگان چنان غور كنيد كه گويا يكی از آنها هستيد، آن‌وقت ميتوانيد عادل باشيد. آن كسانی كه بخش‌هايی از تاريخ اين كشور را پنهان ميكنند با عدالت سر عداوت و دعوا دارند، نميخواهند مردم در ترازوی عقل به عدل برسند و از سنگ دانش و تعقل به عدالت برسند، غافل از اينكه دارند به چشمه خورشيد خاک ميپاشند.

اگر در تاريخ ايران كسی توانسته نام خواجه نظام‌الملک ، نام عطار نيشابوری، نام ابوريحان و فردوسی و سعدی و حافظ را از يادها پنهان كند، اگر كسی حتی توانسته است نام احمد شاملو را پنهان كند، ميتواند نام بزرگانی چون شجريان و بازرگان را هم از صفحه ياد انسان‌هاط اين سرزمين پاک كند.

اينها رنج خود ميبرند و زحمت ملت ميدارند. به نظر من از مقدمات زمامداری و از مقوّمات مديريت هوشمندانه و خردمندانه اين است كه از همه ظرفيت‌های كشور استفاده كنيد. بازرگان براي اين كشور يك ظرفيت است، البته اگر ميخواهيد مديريت كنيد. آقای شجريان يک ظرفيت برای اين كشور است، او از مرز اينكه يک خيابان به نامش باشد گذشته و بر لوح دل‌های اهل هنر و فرهنگ اين مملكت حك شده است. بنابراين وقتی تلاش ميكنی او را از ذهن اين مردم حذف كنی داری حقارت خود را به نمايش ميگذاری، چون بزرگی او كه پنهان‌شدنی نيست.

گروهی كه وصف كردم، شرح صدر لازم برای مديريت را ندارند. احساس ميكنند اگر كسی در جايی با آنها مخالفت كرد، بايد نام و ياد و آثارش را از صحنه خاطرات اجتماعی حذف كنند. اين نوع مديريت، مديريت حذفی است نه جذبی. اينها يک قشر قدرتمند (به لحاظ اقتصادی و سياسی) هستند و يک مجموعه تاثيرگذار در مناسبت سياسی هستند و دولت در سايه‌ای در جمهوری اسلامی هستند. بنای آنها بر اين است كه به همه ثابت كنند كه اگر ما نخواهيم، نميشود. هر جا مردم يا نمايندگان واقعی مردم اراده‌ای نشان داده‌اند، آنها سعی كرده‌اند بگويند كه: ما در مقابل اين اراده می ايستيم و توانايی از كار انداختن اين اراده را داريم.

بنابراين متاسفانه بايد عرض كنم كه آنها نمايندگان بخش خشک انديشی هستند كه حكومت را در حوزه تعاملات انسانی از بالا به پايين ميبينند و ميگويند مردم رعيت ما هستند و ما خير و صلاح آنها را بهتر ميدانيم، ماييم كه ميگوييم كی نماينده باشد، ماييم كه ميگوييم چه اتفاقی خوب است و چه اتفاقی بد. ما بايد بگوييم خط‌مشی سياسی چه بايد باشد و خط مشی فرهنگی چه.

در واقع اين گروه خودشان را عقل منفصل اجتماعی ميدانند و جالب است كه بدانيد اينها ممكن است در مركزيت اندک باشند اما سايه‌شان از خودشان بلندتر است كه سعدی گفت: «اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبی/ برآورند غلامان او درخت از بيخ»، اينها عده‌ای هستند كه اگر هسته مركزی به آنها بگويد برويد و كلاه بياوريد، برای خوش‌‌آمدشان، سر می آورند. برای همين است كه فكر ميكنم اگر با اصلی های اين هسته صحبت كنيد بعيد است كه خيلی دغدغه اين داشته باشند كه خيابانی هم مثلا به اسم مصدق باشد يا نباشد. اين پايينی ها هستند كه برای نمايش خوش‌خدمتی حاضرند چنين اتفاقاتی را رقم بزنند و جلوی چنين نام‌گذاريهايی را هم بگيرند.

دو روز تاریخی: ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

«تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء» (آل‌عمران(۳) / ۱۴۰)
(… ما چنین ایام را در میان مردم و ملت‌ها معمول و متداول ساختیم تا ایمان آورندگان راستین پیش خدا شناخته شوند و از [میان] خودتان نمونه‌ها و الگوهایی برگزیند…)

اگر روزي شير پاك خورده‌ی حلال‌زاده‌اي كتاب «سرگذشت آزادي در ايران» را بنويسد از دو روز تاريخي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ كه به فاصله‌ی يك سال و يك ماه، اولي پيروزيِ درخشان و دومي ننگ و مصيبت فراوان، نصيب ملت ايران کرد، به‌عنوانِ سرنوشت‌سازترين ايام آزادي و دموكراسي، و از پرپيچ و خم‌ترين حركات اجتماعي براي حاكميت قانون و استقلال كشورمان ياد خواهد كرد…؛ اگر بنده با بضاعت مزجات خواسته باشم حرفي درباره‌ی آن‌ها بزنم و حقي را ادا كنم، ناچار بايد آن دو روز را به‌دنبال جنبش ملي شدن نفت و در چارچوب وقايع دوازده ساله شهريور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بررسي کرده ، و به‌ اختصار هم كه شده باشد
اشاراتی بنمايم.
شما كار خوبي كرديد كه اين دو روز را در يك شماره‌ی مجله‌ی آدينه و در كنار يكديگر مطرح مي‌نمائيد. ميان اين دو ارتباط تنگانگي وجود داشته است. نه اولي آن گونه كه گفته مي‌شود نمايشگر پيروزي ملت ما و خالي از نطفه‌هاي ضعف و زبوني بوده است و نه دومي را بايد نقطه‌ی پايان جنبش ملي و پيروزي كامل جبهه‌ی متحد استبداد و استيلاي خارجي تلقي كرد.
دوازده ساله‌ی شهريور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، در مقايسه با ۲۵۰۰ سال تمدن ايران (يا به قول بعضي‌ها ۶۰۰۰ سال) و تاريخ بسيار طولاني‌تر تمدن بشري، لحظه‌اي بيش نبود اما وفور و شدت رويدادها و سرعت جابه‌جا شدن جريان‌ها در اين دوازده سالي كه چند‌بار تا لب پرتگاه رفتيم و نيفتاديم، چنان است‌كه اين سال‌ها را همچون يكي از بحراني‌ترين، شگفت‌انگيزترين و آموزنده‌ترين ايام تاريخ ميهن عزيزمان رقم مي‌زند.
همزمان با عظيم‌ترين جنگ جهاني و اشغال نظامي ايران به‌وسيله‌ی سه ابرقدرت خارجي، ملت دست و پا بسته‌ی ما شاهد يك سلسله روي‌دادهاي استثنايي بود :
رضاشاه پرقدرت و نخوت، با ارتش پُر كَرّوفرّش، وحشت زده و بيچاره پا به فرار گذاشت(۱) پسرش كه با چند زدوبند به تخت سلطنت نشست و مي‌رفت تا براي خود شوكت و شهرتي دست و پا كند، در مراسم سالگرد تأسيس دانشگاه [تهران] از چند قدمي هدف گلوله قرار گرفت اما قِسِر در رفت، و صحنه‌ی آخريِ فرار و برگشت او بندبازي ديگري در اين دوران بود. پنج مجلس از نمايندگان دست‌پرورده‌ی رضاشاهی و زنده مانده‌های پيش از او تشكيل شد، هفده دولت با عمرهاي يك ماه تا ۲۳ ماه و نخست‌وزيرهاي بدنام (و چند تنِ خوشنام يادگار مشروطيت) و مهره‌هاي خود را آزمایش کرده، از مجلس رأي تمايل و از شاه فرمان گرفته، كابينه تشكيل دادند، كاري از پيش نبردند، مسند به ديگري سپردند و باز آمدند.
در اين دوران پرتلاطم، يك وزير دربار، يك نخست وزير، يك وزير فرهنگ و يك وكيل دادگستريِ ضد تشیع، به‌دست افراد یک گروه مبارزِ متعصب به قتل رسیدند. دست آخر نیز بزرگ‌ترين امپراتوري استعماري دنيا، ناقوس مرگ خود را از ايران شنيد و به اقرار خودشان دچار سقوط و سرنگوني گرديد.
ايران پرچم‌دار قيام نهضت‌هاي شرق براي رهايي و استقلال شد و از همه مهم‌تر به ملت آزادي داده شد. آزاديِ تحميليِ حاصل از رقابت‌هاي سه ابرقدرتِ اشغالگرِ خارجي، و ناخواسته و دست و پا نكرده‌ی ملت بود يا به قول مادرهاي قديمي «نه چك زده نه چونه، عروس آمده به خونه!». بيش از يك سال طول كشيد تا ملت (به جز توده‌اي‌ها كه به خاطر آنها و تحت فرمان و حمايتِ روس‌ها، به آن‌ها آزادي داده شده بود) اين آزادي را باور كرد و زبان و قلم درآورد و به فكر تشكيل حزب و دولت افتاد. اين آزادی زودگذر بود. همچون آفتابي كه از لابه لاي پاره ابرهاي رونده، چند لحظه‌اي زمين را روشن و هوا را گرم مي‌كند. اما، همين آزاديِ زودگذرِ نیم‌بند، بارور و شيرين و پرثمر شد !
سناریوی دوازده سال
ملت ما مي‌بايستي در دو سال اول از نان و قاتق سفره‌اش و از محصول و معادنش براي شوروي خواربار و مواد خام تهيه كند، راه‌آهن و جاده‌هاي شمال و جنوب و شرق و غربش در اختيار كاروان‌هاي انتقال دهنده‌ی نفرات و مهمات و نيازمندي‌هاي جنگيِ متفقين، فرسوده وكوفته شود. شبكه‌هاي مخابراتي و ادرات دولتي و اقتصاد بانكي‌ِ ما در خدمت متفقين بسيج گردد، و ايران پلِ پيروزيِ متفقين عليه آلمان و متحدانش شود.
متفقين همين‌كه اندكي آسوده‌خاطر شدند، بي‌سروسامانيِ مملكت را غنيمت شمرده، دندان طمع براي گرفتن اميتاز نفت ما تيز كردند. از همه سفت و سخت‌تر شوروي بود‌ كه در شمال ايران جا خوش‌كرده و دولت‌هاي دموكراتيك محلي تشكيل داد و براي تضمين تصاحبِ نفت و تسلط آينده‌ی كمونيسم در كشورمان، حاضر نمي‌شد قشونش را به رغم تعهد سه‌جانبه‌اي كه براي حفظِ استقلال و تماميت ارضي و تخليه‌ی نظامي ايران بعد از شكست آلمان به عمل آمده بود از ایران خارج كند.
این فاجعه ، بزرگ‌ترين مسئله و مصيبت براي دولت‌ها و ملت ايران گرديد . دو
متحد غربيِ شوروي كه به‌هیچ‌وجه حاضر نبودند نفت شمال و خود ايران به لقمه‌ی چرب و نرمي براي‌كمونيسم تبديل شود، موقتاً ‌از نقشه‌ی نفت‌خواهي خودشان دست كشيدند. با كلاهي كه قوام‌السلطنه سَرِ استالين مي‌گذارد (و داستان مفصلي دارد) و با تهديد جدي و فشاري‌كه آمريكا در شوراي امنيت اعمال مي‌نمايد (كه آن هم داستانی مفصل و شنيدني دارد) روس‌ها با لب و لوچه‌ی آويزان، فرمان تخليه‌ی آذربايجان از قشون خودشان را، و فرار فوريِ سران دموكرات تبريز و كردستان را صادر مي‌كنند. از يك سو ملّي‌یون آذربايجان به‌تعقيب و تلافي دموكرات‌هاي تجزيه‌طلب مي‌پردازند و از سوي ديگر ارتشِ يالانچي‌پهلوانِ شاهنشاهي (كه قبلاً سربازانِ سرخ در قزوين جلوي آنها را گرفته و نگذاشته بودند قدم جلوتر بگذارند) با تانك و طبل و خواندنِ سرودِ پيروزي، وارد آذربايجان مي‌شوند (و بعداً ۱۹ آذر را هر سال به عنوان روز نجات آذربايجان جشن مي‌گيرند!).
*
همزمان با اين جريان‌هاي ايران بر باد ده، همراه با وزشِ نسيمِ آزادي، و همزبان با آزادي‌خواهان ملي، قهرمان زنده ماند‌ی آزادي‌خواهي و استقلال، يعني دكتر محمد مصدق، پا به ميدان مي‌گذارد تا با درايت و صداقت و دورانديشي كه دارد قدم به ‌قدم، جلوي نادرستي‌ها و كج‌روي‌ها را بگيرد و راه‌گشاي مصالح و پيروزي‌ها شود. ملت نيز رهبر آزمايش شده‌تر و شايسته‌تر از او را نه مي‌شناسد و نه در چنته دارد.
نخستين ورود به‌صحنه‌ی دكتر مصدق، اعتراض به‌دولت ساعد در مجلس چهارده بود كه مصلحت ملي و سیاستِ موازنه‌ی منفي را فراموش كرد و روي خوش به پيشنهاد انگليس‌ها و آمريكايي‌ها نشان مي‌دهد و دست رد به‌درخواست نفت روس‌ها مي‌گذارد. با چنين بی‌احتياطي، ساعد ناچار شد به دو ابرقدرت غربي بگويد كه دولت ايران تا روشن‌شدنِ اوضاع اقتصاديِ دنيا و استقرار صلح عمومي، از دادن امتياز به خارجيان خودداري خواهد كرد. مصدق با بيان اين كه اگر نخست‌وزير، مادام كه قشون آمريكا از مملكت خارج نشده است، پيشنهاد شركت‌‌هاي آمريكايي را مورد توجه قرار نمي‌داد، دولت‌ شوروي چنان تقاضايي از ما نمي‌كرد به‌نمايندگان مجلس اعلام مي‌كند كه:
«من با دادن هرگونه امتياز اقتصادي و سياسي مخالفم، چون تكفيك مسائل سياسي از استقلال مشكل است … و دليلي وجود ندارد كه ما به شركتي كه تابع يك دولت خارجي است و يا به يك دولتِ خارجی امتياز بدهيم.»
طبيعي بود كه حزب توده، هم ساعد را بكوبد و هم جنگ عليه مصدق را آغاز كند. دولت ساعد سقوط كرد، مصدق رأي تمايل رندانه‌ی مجلس را- چون حاضر نشسدند اجازه دهند كه نخست وزير در صورت استعفا به مجلس برگردد- نپذيرفت. سهام‌السلطان بيات نخست‌وزير شد، در حالي كه كافتارزاده رئيس هيئت نمايندگي شوروي همچنان در انتظار تصميم دولت براي اعطاي امتياز بود.
چنين بحران‌هاي وانفسا و تبِ تندي كه به‌ اقتضاي شرايط حاكم و احتياج به وجيه‌الملّة شدن در ميان نمايندگان مجلس و مطبوعات پديد آمده بود، مصدق كارت برنده‌ی خود را زمين زده و ماده واحدی كذايي مبني بر منع امتياز دادن و حتي مذاكرده با خارجيان براي نفت را با قيد دو فوريت تقديم مجلس كرد و از نمايندگان خواست قبل از آنكه متفرق شوند آن را بررسي و تصويب كنند كه:
«اگر امروز اين كار نشد ديگر جلسه‌‌اي منعقد نخواهد شد تا اين طرح را تصويب كند. نفت چيزي نيست كه دولت‌هاي بزرگ از آن صرف‌نظر كنند.»
ماده‌ی واحده كه اميد بيگانگان را بر باد مي‌داد و راه مبارزه مردم را آشكار و هموار مي‌ساخت، في‌المجلس تصويب شد !
با اين پيروزي مصدق مغرور نگرديد و از جريان‌هاي سياسي غافل نشد. وقتي دولت حكيمي پيشنهاد كميسيون ۳ جانبه‌ی مسكو را (مبني بر اين كه تصميم‌گيري و مشكل نظامي سياسي ايران براي خروج نيروهاي شوروي به يك هيئت پنج نفره متشكل از نمايندگان آمريكا و انگليس و شوروي و دو نماينده از ايران واگذار شود) در مجلس مطرح كرد. مصدق و گروهي از نمایندگان مجلس شديداً به اين جريان اعتراض كرده، خواهان استعفاي دولت حکیمی شدند و در پايان به نخست‌وزير توصيه كردتذ كه شكايت ايران درباره‌ی خودداري شوروي‌ها از تخليه‌ی خاك ايران را به سازمان ملل ارجاع‌كند. حكيمي اين توصيه را (كه بعداً كليد مشكل‌گشاي كار در هماهنگي با اقدامات قوام شد) پذيرفت و دستور آن را به حسين علاه نماينده‌ی ايران در سازمان ملل متحد صادر كرد.
شوروي نه تنها از تخليه‌ی قشون خود از شمال ايران خودداري مي‌كرد، بلكه براي محکم‌كاري ، يك دولت خودمختارِ اسماً دموكراتيك به ریاست پيش‌وري در
آذربایجان تشکیل داده بود.
قوام‌السلطنه كه براي دومين بار رئيس دولت شده بود طرح بي‌طرفيِ سياسيِ خود از طريق كنار آمدن با حزب توده و دولتِ خودمختار پيشه‌وري و سفر به مسكو و مذاكرات اميدوار‌كننده با استالين را پياده مي‌كرد و پس از آن همت به‌تأسيس حزب دموكرات ايران و تدارك انتخابات مجلس پانزدهم گماشت. اقدامات قوام‌السلطنه براي جلب‌نظر شوروي كه در ابتدا باعث تعجب و ترس مجدد و حتي وزارت خارجه‌ی آمریکا را نگران کرده بود، از شاه‌کارهای سیاسی او در آن دوران محسوب می‌شود. سياست قوام در آغاز چندان مورد مخالفت يا مزاحمت دکتر مصدق قرار نگرفت. جز آنكه هشدار داد در مذاكرات مسكو منع واگذاري امتياز نفت به خارجيان را فراموش نكند. مصدق تأسيس حزب دولتي دموكرات ايران براي در دست گرفتن مجلس آينده را خلاف قانون و دموكراسي مي‌دانست و براي آزادي انتخابات مجلس مبارزه مي‌كرد. در پايان سفر قوام به مسكو، استالين موافقت مي‌نمايد كه سادچیکف به ايران آمده ترتيب توافقي با قوام السلطنه براي نفت و دولت‌های مستقل آذربایجان و کردستان بدهد.
*
وكلاي مجلس پانزدهم برگزيده‌هاي دربار و ارتش و حزب دموكرات قوام بودند اما تحت تأثير حركت مليِ عمومي، طبق طرح پيش‌ساخته‌اي بنا به پيشنهاد رضازاده شفق، موافقتنامه «قوام- سادچيكف» درباره‌ی تشكيل شركت مختلط ايران و روس براي نفت شمال را رد كردند.
دولت شوروي سرشكسته در سازمان ملل و هراسان از اولتيماتوم آمريكا و سرخورده از وعده‌هاي فريب‌كارانه‌ی دولت قوام، فرمان تخليه‌ی آذربايجان و كردستان را صادر مي‌كند.
لايحه مصوب مجلس، ماده‌ی ديگري هم داشت‌كه دولت‌ها را مكلف مي‌ساخت براي استيفاي حقوق ايران در قرارداد نفت جنوب، اقدام‌كنند. در زمان نخست‌وزيري هژير و بنا به دعوت مجلس از دولت قوام‌السلطنه، آقاي گِس به نمايندگي از طرف شركت نفت انگليس و ايران براي مذاكره و اطلاع از نظريات ايران به تهران آمد و در كابينه‌ی ساعد كه براي سومين بار نخست‌وزير شده و گلشائیان وزير دارايي‌كابينه بود، يك قرارداد الحاقي بر قرارداد ۱۹۳۳، معروف به قرارداد «گِس- گلشائيان» منعقد و براي تصويب به مجلس ارائه گرديد. دولت انگلستان حاضر شده بود در برابر قانوني‌شدنِ تمديد ۳۳ ساله قرارداد ۱۹۳۳، يك سلسله امتيازات مالي جزئي به ايران بدهد:
حق الامتياز ۶ شیلينگ در تُن، به جاي … شيلينگ،
افزايش حداقل پرداخت سالانه بابت سهم ۲۰ درصد ايران از ۰۰۰۷۵۰ ليره به ۴ ميليون ليره و؛
تخفيف ۲۵ درصد مصارف نفتي ايران به جاي ۱۰درصد سابق.
اقليت مجلس شوراي ملي مركب از اسكندري،‌ حائري‌زاده، دكتر بقايي، رحيميان، مكي و عبدالقدير آزاد كه رنگ ملی پیدا کرده و طرفدار مصدق بودند، دولت ساعد را شديداً مورد انتقاد قرار دادند. شاه كه در آن روزگار خواستار تجديدنظر در قانون اساسي شده و می‌خواست به او حق انحلال مجلسین داده شود، در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ مورد سوء قصد قرار گرفت و نتيجتاً دولت با اعلام حكومت نظامي، غيرقانوني كردنِ حزب توده و ايجاد محيط اختناق در كشور، موجبات تشكيل مجلس مؤسسان را فراهم ساخت. اما هنوز هم آن‌قدر آزادي در مجلس و مملكت وجود داشت كه در فروردين ۱۳۲۸ سه نفر از نمايندگان (آقايان حائري‌زاده، دكتر بقايي، و حسين مكي) دولت را به‌دليل توطئه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان براي تغيير قانون اساسي و مداخلات غيرقانونيِ مقامات نظامي (سرلشكر رزم‌آراء رئيس ستاد و نخست‌وزير آينده) استيضاح كنند، بدون آنكه نتيجه‌ی مثبتي- غير از توجه مردم و بيداري و بسيج آنها از اين استيضاح- عايد گردد. در عوض وقتي دولت، ۱۰ روز به آخرِ عمرِ مجلس مانده، قرارداد الحاقي را به مجلس آورد، نمايندگان اقليت كه قبلاً عضو حزب دموكرات و برگزيدگان انتخابات شورا بودند ولي از نظريات دكتر مصدق پيروي مي‌كردند، يك ترفند پارلماني به‌كار برده با ايراد سخنراني‌هاي طولاني عليه قراردادِ پينشهاديِ دولت، اوقات مجلس را به‌سخنراني‌هاي خود اختصاص مي‌دادند از جمله آقاي مكي با قرائت بيانيه مستند و مفصلي كه مهندس حسيبي روز به روز تحويل او مي‌داد و با ابلاغ پيام دكتر مصدق به نمايندگان بر لزوم رد قرارداد، مسايل بسياري را مطرح كرد. اين نمايندگان موفق شدند نقشه‌ی مشترك انگليس و شاه (يا جبهه‌ی استبداد و استيلاي خارجي) را نقش بر آب كرده و نگذارند قرارداد « گِس- گلشائيان » قبل از
انتخابات دوره شانزدهم به تصويب مجلس برسد.
دولت انگلستان رو در روي ايران
از اين به بعد جنگ ميان انگلستان و شاه از يك سو، و ملت ايران به رهبري دكتر مصدق از سوي ديگر وارد مرحله‌ی جدي مي‌گردد و بدون آنكه دشمنِ شمشير از رو بسته، قصد بركناري مصدق را داشته باشد، مبارزه از حالت پارلماني خارج می‌شود.
دولت انگلستان و شاه، يعني جبهه‌ی استعمار يا استيلاي خارجي و استبداد داخلي به خوبي دريافته بودند كه وضعيت ضعيف آنها و موانعي كه در راه خواسته‌هايشان به‌وجود آمده است ناشي از وجود آزادي در مملكت و حضور ملت در صحنه است. آزادي را روس‌هاي براي حزب توده خواسته بودند و انگلستان و آمريكا ناچار آن را پذيرفته بودند. آنها به دوستي فكر مي‌كردند، درست هم فكر مي‌كردند كه با پر و بال پيدا كردن ناسيوناليست‌ها و به وسط آمدنِ مذهبي‌ها، خود ایرانیان جلوي توسعه و تسلط كمونيسم و شوروي را خواهند گرفت. اينك كه شوروي جا خالي كرده و حزب توده پشتوانه‌ی نظامي خود را از دست داده و احزاب ملي به ميدان آمده‌اند، از ديدگاه منافع آمريكا و انگلستان ديگر نيازي به آزادي وجود ندارد. هيچ بعيد نيست كه انديشه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان و اختيار گرفتن شاه براي انحلال مجلس، كه پايگاه آزادي و دموكراسي‌است تخم لقي باشد‌كه انگليس‌ها در دهان شاه شكسته‌اند و همان‌ها بودند كه راه انتخابات غيرآزاد و دخالت دربار و دولت را پيش پاي شاه گذاشتند تا قرارداد «گِس- گلشائيان» و نظاير آن تصويب شود. آزادي ملت‌كه سبب تضعيف و تهديد استبداد و استيلاي خارجي است، اين دو را به يكديگر نزديك و با هم متحد بنمايد. ملت و ملّي‌یون نيز به يكديگر نزديك شده، احساس مي‌كردند كه بدون يك رهبري آگاه و دموكراتيك كاري از پيش نخواهند برد. گردش روزگار (يا مشيت پروردگار)، مصدقِ كهنه‌كار را براي ايفاي چنين نقشي و تأسيس جبهه ملي نگاه داشته بود.
انتخابات مجلس شانزدهم- بعد از استعفاي ساعد و نخست‌وزيرشدنِ منصورالملك- به روال گذشته برگشته و فرمايشي از كار درآمد. در آن حال كاري كه مصدق مي‌بايستي بكند و كرد، ايستادگي در برابر عدم آزادي انتخابات و تشويق مردم به دفاع از حقوق قانوني خودشان بود.
در شهريور، ۱۸نفر از نمايندگان اقليت مجلس پانزدهم و چندتن از روزنامه‌نگاران
و شخصيت‌هاي خوشنام در منزل دكتر مصدق جمع مي‌شوند و مصدق عليه مداخلات آشكار دولتِ ساعد و زيان‌هاي حتمي افزايش اختيارات شاه سخن گفته، و مردم را به خنثي كردن اختيارات دولت دعوت مي‌كند. يك كميسيون هفت نفري انتخاب مي‌شود و به مردم خطاب مي‌كند كه
«… ما تصميم گرفته‌ايم روز جمعه ۲۲ مهرماه در جلويِ سر در سنگيِ اعليحضرت حاضر شويم. اي مردم ما را در آنجا تنها و بي‌كس نگذاريد…»
مردم از اين حركت استقبال مي‌نمايند و خواستار الغاي انتخابات و تعيين دولت بي‌نظر می‌شوند و شاه به اين خواست ترتيب اثر نمي‌دهد اما از اين حركت نتايج غير مستقيمي چون آزمايش و افشاكردنِ شاه و تشكيل رسمي «جبهه ملي»(۲) به دست مي‌آيد. ترور عبدالحسين هژير وزير دربار با گلوله‌ی يكي از اعضاي فدائيان اسلام در مجلس روضه‌خوانيِ دربار منجر به محاكمه و اعدام ضارب و دستگيري گروهي از رهبران جبهه‌ملي و آيت‌الله كاشاني می‌شود. هژير در آخرين دم به اشرف سفارش كرده بود كه مواظب مصدق باشد.
انجمنِ مركزيِ نظارت بر انتخابات تهران، به دنبال اعتراض‌هاي جبهه ملي و گزارش‌هاي دريافتي، به‌ابطال انتخابات تهران و حومه‌ رأي مي‌دهد. مصدق وكانديداهاي جبهه ملي در تهران حائز اكثريت مي‌شوند، مصدق به روزنامه نگاران مي‌‌گويد:
«برنامه‌هاي ما در مجلس مخالفت با قرارداد«گِس-‌گلشائيان»، و حراست از آزادي‌هاي فردي و اجتماعي است.»
شاه مجلس را در ۲۹ بهمن ۱۳۲۸ پس از مراجعت (و دستور گرفتن از آمريكا) در غياب نمايندگان تهران كه هنوز انتخاب نشده بودند افتتاح كرد و از مجلسيان مي‌خواهد كه به شاه اختيار دهند تا هر قانوني را كه مصلحت نداند امضاء نكند. علي منصور جانشين ساعد شد و چون مي‌خواست كه له و عليه قرارداد نفت عملي انجام ندهد، كنار رفت و سپهبد رزم‌آرا رئيس ستاد ارتش و كانديد آمريكا، بدون اخذ رأي تمايل از مجلس، فرمان نخست‌وزيري گرفت، و با کوسِ لِمَنْ الْمُلْکِی و با ادعاي اصلاحات اساسي و حل مسئله‌ی نفت به سود ايران و سه ابرقدرت خارجي، كمر به قتل آزادي و حاكميت ملي را مي‌بندد.
واكنش جبهه‌ملي در برابر چنين رخداد كه پيش‌درآمدِ مرگِ آزادي و حاكميت ملي است، معلوم بود. مصدق در اولين حضور در مجلس عليه مجلس مؤسسان موضعي قاطع گرفته و مصوبات آن را غيرقانوني اعلام مي‌كند. و عليه دخالت‌هاي دربار و دولت در انتخابات، عليه نخست‌وزيري رزم‌آرا كه آن را «شبه كودتا» مي‌ناميد، شديداً اعتراض كرده مي‌گويد:
«… جبهه ملي به منظور ايفاي سوگندي كه نمايندگان ما به کتاب مقدس آسماني ياد كرده‌اند و از نظر حفظ حقي كه به افراد ملت تعلق مي‌گيرد به جهانيان اعلام مي‌دارد كه به‌هيچ‌وجه زيربار تحميل حكومتي كه با تشبث به اجانب و با اسباب‌چينيِ بيگانگان و به رغم تمايلات عمومي روي كار آمده است، نخواهد رفت و افتخار خواهد داشت كه در راه حراست شعائر ملي و ديني و نگه‌داري مشروطيت و دموكراسي، افراد خود را فدا كند… حكومت زور و قلدري ممكن است يك شب و يا چند سال به‌مردم ناني بدهند ولي تا همه‌ی مردم نتوانند در امور اجتماعي دخالت كنند هيچ وقت صاحب نان نمي‌شوند… تنها دولتي مي‌تواند اقتدار پيدا كند كه به افكار عمومي و قانوني تكيه نمايد…»
چنين موضع‌گيري‌هاي حق‌طلبانه و قاطعانه كه موجب تحرك همه‌ی قشرهاي ملت مي‌گرديد، بر مشكلات رزم‌آرا در احراز قدرت فائقه و خدمت به ارباب‌هاي بيگانه مي‌افزود. او به حزب توده ‌‌روي خوش و ميدان داد تا در افكار عمومي ترديد و تزلزل انداخته و در ميان طبقات مردم تفرقه ايجاد كند. خوشبختانه هنوز بقاياي آزادي در مطبوعات و در برگزاري اجتماعات و در خودِ مجلس از بين نرفته بود. مصدق و اقليت ملي مي‌توانستند با افشاگري بيشتر و استيضاح دولت، مردم را آگاه كنند. مباحث كميسيون نفت و استيضاح دولت و مبارزه با رزم‌آراء و شركت نفت موضوع داغ روز بود و فضاي مطبوعات و محافل و جلسات مجلس را به خود اختصاص مي‌داد. بزرگ‌ترين زياني كه براي قراردادِ الحاقي عنوان مي‌شد قانوني كردن قرارداد ۱۹۳۳ و افزودن سي سال به مدت امتياز- يعني اسارات ايران- بود.
در اين بحث و جدل‌ها بود كه مصدق تز « ملي كردن صنعت نفت در سراسر كشور»
را عنوان نمود و به شرح زير به مجلس پيشنهاد كرد.
«به‌نام ملت ايران و به‌منظور كمك به تأمين صلح جهاني، امضا كنندگان زير پيشنهاد مي‌نماييم كه صنعت نفت در مناطق كشور، بدون استثناء ملي اعلام شود. يعني عمليات اكتشاف، استخراج و بهره‌برداري در دست ملت ايران قرار گيرد.»
اللهيار صالح- حائري‌زاده- دكتر شايان- دكتر محمد مصدق- حسين مكي.
كميسيون نفت، به رغم مخالفت‌هاي اوليه اكثريت و تحت تأثير فشار ملت، به اتفاق آراء قرارداد الحاقي «ساعد- گِس- گلشائيان» را رد كرد و آن را براي استيفای حقوق ايران كافي ندانست.
هيجان عمومي فوق‌العاده بود! (۳) خشم دولت با توقيف روزنامه‌ها و زمزمه‌ی انحلال مجلس به‌اوج خود رسيد. حزب توده شعار انحرافي لغو قرارداد ۱۹۳۳ را بدون آن‌که پشتوانه‌ی حقوقي بين‌المللي داشته باشد و ايران بازنده مي‌شد، پيش كشيد؛ ضمناً اقداماتي را كه به‌نام استيفاي حقوق ملت صورت مي‌گرفت ساخته و پرداخته شركت نفت قلمداد نموده رهبران جبهه ملي را مورد حمله و ناسزا قرار داده، به اين ترتيب پيش‌آهنگ تضعيف افكار عمومي و تفرقه در ميان جبهه ملي مي‌شد.
جنبش مردم براي ملي‌كردنِ نفت در اثر تصويب پيشنهاد كمیسيون نفت و رد قرارداد الحاقي از طرف مجلس، اوج مجدد گرفت. چهارنفر از مراجع تقليد قم فتوا به ضرورت ملي شدن نفت دادند. (۴) با وجود آزاديِ زودگذري كه به ملت ايران داده شده بود، از آن بهره‌برداري ‌کامل گردید و پیروزی بر جبهه‌ی نیرومند «استبداد- استيلا» کامل شد. روزنامه‌هاي جبهه‌ملي توقيف شدند و دكتر فاطمي و چند تن از روزنامه‌نگاران به زندان افتادند . افرادي هم كه در شهرستان‌ها شعار « نفت بايد ملي
شود» به سينه زده بودند دستگير مي‌شدند.
رزم‌آرا گفته بود كه ما لياقت اداره‌ی كارخانه سيمان را نداريم، چه‌طور مي‌توانيم نفت را ملي‌كنيم! دست به‌مانورهاي پارلماني زد و براي جلوگيري از طرح و تصويب پيشنهاد ملي‌شدن‌نفت در صدد استرداد لايحه قرارداد الحاقي برآمد. نمايندگان ملي گفتار نخست‌وزير را توهين بزرگ به ملت ايران و مهندسين ايراني تلقي كردند. (۵)
غلامحسين فروهر وزير دارايي كه از قرارداد الحاقي و تهيه‌كنندگان آن دفاع مي‌كرد، و ملي‌كردن نفت را عملي خلاف اخلاق و تعهد و زیانبار اعلام مي‌نمود، با خشم و اعتراض اكثريت نمايندگان روبه‌رو شده، مجبورگرديد بنا به‌ماده‌ی واحده‌اي كه به تصويب مجلس رسيد، استعفا دهد. دو هفته بعد مجلس مقرر داشت كه كميسيون نفت در ظرف دو ماه گزارشي مبتني بر تعيين وظيفه‌ی دولت تقديم كند.
رزم‌آرا در مذاكرات محرمانه با شركت نفت و الهام گرفتن طرفين از امضاي يك قرارداد «۵۰- ۵۰» مابين عربستان سعودي و شركت آمريكایي آرامكو به فكر تنظيم قرارداد جديدي افتاد. در اين زمينه «شپر» سفيركبير انگلستان طي نامه‌ی مفصلي كه براي نخست‌وزير فرستاد، با تأكيد بر اين كه هيچ‌گونه طرحي را كه متضمن ملي شدن نفت باشد نمي‌پذيرد، آمادگي شركت نفت را برای فرمول تنصيف عوايد نفت اعلام نمود. او در نامه‌ی خود از رزم‌آراء گلايه كرده بود كه چرا ملت ايران را در جريان قضايا نگذارده است و پيشنهاد‌ انگلستان، داير به‌قرضه‌دادن براي رفع مشكلات مالي دولت ايران و پرداخت ده ميليون ليره سپرده به بانك ملي به عنوان پشتوانه براي نشر اسكناس را به آگاهي ايرانيان نرسانده، اجازه داده است كه افكار عمومي نسبت به شركت نفت و دولت بريتانيا بدبين شوند. نامبرده با اطلاع از فوران احساسات مردم و پشتيباني از طرح ملي‌شدنِ نفت تصور مي‌كرد كه اگر دولت كمك‌هاي آنان را پنهان نمي‌كرد كار به بن‌بست نمي‌رسید.
مصدق كه پافشاري و پي‌گيري‌اش روز به روز زيادتر مي‌شد، بار ديگر طرح ملي شدن نفت را بزرگ‌ترين اقدام براي آزادي و ترقي ملت ايران دانسته، درحالي‌كه هيچ‌گونه زيان و مانعي در سر راه ملي‌كردن نفت نمي‌ديد، به نمايندگان گفت:
«قلب همگي ما كه همواره آكنده از مهر ايران بوده است امروز بيش از هر زمان به هم نزديك شده و خواهيم توانست در يك محيط صميميت و محبت به اتفاق آرا به آرزوهاي ملت ايران كه با فتاويِ علماي اعلام نيز فريضه‌ی ديني ما شده است ، لبيكِ اجابت گفته ، ملي شدن نفت در سراسر كشور را تصويب نمائيد…»
روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در موقعي كه كميسيون نفت به پيام دكتر مصدق گوش مي‌داد، دست قضا سپهبد رزم‌آرا را در مسجدشاه(۶) به ضرب چند گلوله به قتل رساند، ضارب خليل طهماسبي از اعضای فدائيان اسلام معرفي شد. حسين علاء به جانشيني رزم‌آرا منصوب گرديد. كميسيون نفت به اتفاق آراء، اصل ملي‌شدنِ‌نفت را تصويب نمود.(۷) و در تاريخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملي شدن نفت ايران به تصويب مجلس شورا (و پس از آن سنا) رسيد. لاَحَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمِ !
تاريخ ايران وحدتي چنين فراگیر و پيروزي تا اين حد بزرگ را كه محصول مستقيم وجود آزادي بود و ابتكار و كارداني و فداكاري‌هاي مصدق و جبهه ملي و پشتيباني آگاهانه و آزادانه‌ی اكثريت قريب به اتفاق ملت آن را به ثمر رساند، در صفحات خود ثبت نكرده است .(۸)

به سوي
۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

با تصويب قانون ملي‌شدنِ نفت در مجالس و نخست‌وزيرشدنِ دكتر مصدق (كه نتيجه‌ی قهریِ آن بود و داستان شنيدني دارد) جهتِ رويدادها و جريانِ سياست‌ها، در ايران و خارج تغيير كرد. قطار سرنوشت كشور و ملتمان در خطي افتاد كه پس از عبور از دشت و دره‌هاي سرسبز، ايستگاه اول آن پيروزي درخشان ۳۰تير۱۳۳۱ شده، قطار، سنگستان‌ها و تنگستان‌ها را با نيرومندي و چالاكي در نورديد و در ايستگاه دوم كه شكست بدفرجام ۲۸مرداد۱۳۳۲ بود متوقف گرديد ! كه با یادآوریِ تماشاي سريع مناظر بیرون قطار، وقتي به ايستگاه دوم برسيم خواهيم ديد كه آيا كودتاي زاهدي و شاه، و اتحاد «استبداد و استيلا»، ايستگاه نهايي قطار ايران و توقف آزادي و حاكميت ملي ما بود يا قطار، گردنه‌ها و آبادي‌هاي ديگر در پيش داشته و دارد.
طبيعي بودكه انگلستان از پا ننشيند و براي براندزاي مصدق تدبير و تلاش فراوانی بكند. نه فقط براي پشتيباني از شركت نفت انگليس و ايران كه سهام عمده‌اش در دست دولت بود بلكه براي دفاع از صيانت امپراتوري انگلستان و منافع عاليه اقتصادي و نظامي آن. تا به‌حال اگرچه هدف مبارزه‌ی ملي ما شركت نفت و امتيازخواهي‌هاي سه ابرقدرت اشغالگر بود ولي بيگانگان حالت انفعالي داشته و عمليات دفاعي انجام مي‌دادند. حمله و ابتكار عمل در دست ملّي‌یون و مصدق بود. مطبوعات و مجلس شورا، با خيابان‌ها و مدارس و بازار و دانشگاه، صحنه‌هاي نبرد مصدق و جبهه ملي عليه دربار و دولت‌ها و جيره‌خواران خارجي بود. از اين پس دربار و دولت و مجلس و مخالفين، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حالت ايادي و عامل اجرايي انگلستان را پيدا مي‌كنند و انگلستان، آمريكا را چنان به دنباله‌رویِ سياست خود مي‌كشاند كه پس از قطع روابط دیپلماتیک و اخراجشان از ايران،‌ فرماندهي كل عمليات عليه ملّی‌یون را آمریکا به‌عهده می‌گیرد ضمن آن‌که كودتا را سازمان‌هاي جاسوسي MI (اينتليجنت سرويس) و CIA آمریکا مديريت مي‌كنند نه وزارت خارجه‌هاي دو دولت كه در اين عمليات در رده دوم قرار دارند.
ما كه تا حدودي در آن زمان حاضر و ناظر صحنه‌ها بوديم و از جريان‌ها کمابیش آگاهي مي‌يافتيم، قضايا را به‌گونه‌ی ديگري درك مي‌كرديم. با كتاب‌هايي كه بعدها از طرف مسئولين دستِ اولِ خارجي و متخصصين پژوهشگر آنها منتشر شد، اسرار پشت پرده‌ی مهمي را فاش‌كردند كه گواه آشكار بر خباثت و بي‌پروايي سياست‌هاي آنان است و هم خيانت‌پيشگي و بي‌شخصيتيِ برخي ايرانيان را بازگو مي‌نمايد: توطئه‌ها، مخالف‌خواني‌ها، خنجر از پشت‌زدن‌ها، دسته راه‌انداختن‌ها، ملاقات‌ها و جلب مواقت‌ها، واردِ صحنه‌‌شدنِ اشرف براي راضي‌كردن شاه و بالاخره اطلاع دادن كودتا به شاه كه تا چند روز قبل، از آن خبر نداشت و همه‌ی اين كارها به‌دست كنسرسيوم سازمان‌هاي جاسوسي انگليس و آمريكا طراحي و برنامه‌ريزي شده بود. (۹)
*
در مقابل مصدق است كه روز به روز تنهاتر مي‌شد. اگر تا پيش از آن چهره‌ی يك ناطق آزادي‌خواهِ وطن‌پرست و پهلوان صحنه‌هاي مبارز‌ی پارلماني را از خود نشان مي‌داد، از اين پس چهره‌ی سياستمدار مدبري را مي‌بينيم كه با متانت و درايت و خون‌سردي با توكل به خدا و خلق، قدم به قدم مبارزه را رهبري و دشمن را مات مي‌نمايد. اما چه كند كه با دولت و ملتي طرف است كه به قول ناپلئون در همه نبردها شكست مي‌خورد، جز آخري. مسلماً اگر شكاف و شيطنت در یارانِ نخستين و پايه‌گذاران جبهه ملي پيش نمي‌آمد و سردي و سستي در صفوف ملت انداخته نمي‌شد ملت ايران در جنگ آخر نيز فاتح مي‌بود.
در دو سال و نيم حكومت مصدق یا جنگ آزادي و نفت، سال۱۳۳۰ را بايد دوران
اجراي قانون‌ملي‌شدن‌نفت، خلع‌يد از شركت‌نفت و پيروزي ايران در دادگاه‌های بين‌المللي حساب كرد و ماه‌هاي طلاييِ نهضت ناميد. ماه‌هاي طلايي در داخل و تحريكات سياسي در خارج. سال ۱۳۳۱ آغاز حملات پارلماني و خياباني و خزان آزادي به شمار مي‌رود و ماه‌هاي دفاعي درخشان است. پنج‌ماه سال۱۳۳۲ فوران نفاق و كارشكني داخلي است و به ثمر رسيدن برنامه‌هاي خارجي.
استراتژي انگلستان در فاز دوم جنگ و پس از تصويب قانوني‌ملي‌شدن‌نفت شاملِ مراحل ذیل بود :
۱) مرحله يا راه حل سياسي- حقوقی
با شناسايي ظاهريِ اصليِ ملي‌شدن (بنا به توصيه آمريكا) مشروط به فروش نفت توسط شركت نفت انگليس و ايران، بر اساس تنصيف ۵۰- ۵۰ عواید.
در اين مرحله هيأت استوكس به ايران اعزام مي‌شود. مأموريت هيأت را مصدق رد مي‌كند. انگلستان به ديوان دادگستري سازمان ملل شكايت مي‌نمايد و خواستار ميانجيگري آمريكا مي‌شود.
۲) مرحله یا راه‌حل خوشنت‌آمیز
محاصره‌ی اقتصادی و تهدید نظامی، همراه با جلوگیری از خرید نفت ایران و خودداری کمپانی‌ها از صدور مواد اولیه و کالاهای ضروری ایران برای به زانو درآوردن مصدق.
۳) اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني
اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني در جهت نامزدي و نخست‌وزير كردنِ يكي از هواداران انگليس و عزل مصدق، با بهره‌گيری از عوامل دولتي و پارلماني مانند سيدضياءالدين طباطبايي، نم كرده‌ی ديرينه‌ی انگليسي‌ها يا احمد قوام (بنا به پيشنهاد استوكس و جمال امامي و پس از آنها چرچيل و ایدن و در صورت عدم توفیق حمله‌ی نظامي به آبادان (كه چون مورد استقبال ترومن رئيس‌جمهور آمريكا قرار نگرفت انگلستان موقتاً طرح براندازي مصدق را متوقف ساخت).
در اين مرحله و مقارن با خلع‌يد از شرکت و خروج كارشناسان انگليسي از ايران، انگليسی‌ها رزم‌ناو موریشس (Mouritius) را به سواحل ايران اعزام داشتند و چهار فروند ناوشكن و نيروهاي زميني و دريايي به‌خليج‌فارس اعزام نمودند‌كه با خون‌سردي
و نترسي ايرانيان و عدم حمايت آمريكا مواجه شد.
۴) تشديد تفرقه در ايران و تشبث به اسلحه
در مراحل قبلي، انگليسي‌ها براي اجراي برنامه‌هاي خود در ايران از طريق برادران رشيدي و دو فرد ايراني به‌‌‌نام‌هاي رمز نرن(Nerren) و سيلّي (Cilly) عمل مي‌كردند كه از سال ۱۹۴۸ برنامه‌هاي تبليغاتي ضد شوروي و ضد حزب‌توده را تحت عنوان عمليات بدامن (Bedamn) عهده‌دار بودند و همان‌ها مأمور كار جديد شدند و با همكاري شعبه سيا در ايران (كه آن هم ابتدا براي جاسوسي و مبارزه با شوروي تأسيس شده بود) ارتباط با دربار و مقامات دولتي، پارلماني، جبهه‌اي، ارتشي، بازاري و روحاني را به طور سيستماتيك تعقيب نمودند. از دادن رشوه و دستور دريغ نمي‌كردند و با نمامزده‌هاي نخست‌وزيري تماس دائم داشتند.
مصدق كمابيش از اين برنامه‌ها اطلاع داشت و درصدد جلوگيري و بازداشت و افشاگري برمي‌آمد. خواسته و دانسته يا به تصادف و جريان طبيعي، واقعه‌ی ۳۰ تير ۱۳۳۱ را به وجود ‌آورد.
پيش از آن‌كه قوام السلطنه رسماً وارد گود شود، مصدق كارت برنده‌اي به زمين مي‌زند. او خواستار پست وزارت جنگ مي‌شود تا دست شاه را از مداخلات از طریق ارتش‌كودتا‌كند. شاه حاضر به‌قبول اين پيشنهاد نمي‌شود و مصدق در ۲۶تيرماه ۱۳۳۰ از مقام خود استعفا مي‌كند و شاه بلافاصله احمد قوام را به نخست‌وزيري منصوب مي‌نمايد.
انگليسي‌ها و شاه و قوام از اين واقعيت غافل بودند كه هنوز ملت استوار است و به مصدق وفادار بوده، منافقين جبهه ملي نيز جرأت و جسارت مخالفت و جدا شدن از مصدق را پيدا نكرده‌اند حتي براي حفظ وجهه و‌ كسب آبرو، عليه قوام برمي‌خيزند.
جلوتر از آنها حزب توده به قصد بُل‌گرفتن از موقعيت و براي رسيدن به رهبري مبارزه و قدرت، با صفوف سازمان‌يافته‌، چشم‌گيرترين تظاهرات را عليه قوام راه مي‌اندازد . (۱۰) مردم تهران (يكي از آنها خود من و در شهرستان‌های عمده)، مبهوت و متأسف از واقعه و بي‌سازماني و بي‌اسلحه از صبح روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ به خيابان‌ها مي‌ريزند، تا حمايت خودشان را علي‌رغم غرش تانك‌ها و رگبار مسلسل‌ها، با فرياد يا مرگ يا مصدق عليه قوام‌السلطنه ابراز دارند. هدف نخستين، ميدان بهارستان است و جنگ و گريز به كوچه‌هاي اطراف شاه‌آباد (خيابان جمهوری اسلامی فعلي) و به طرف پارك ضِلِّ‌السلطان وكوچه ناظم‌الاطباء می‌رسد. آغاز تيراندازي ساعت۷ صبح در مقابل بازار- كه هميشه تكيه گاه حركات ملي بوده است- صورت گرفت و با ۷۰ كشته و ۷۵۰ مجرح ادامه يافت. مردم از پاي ننشستند و با ادامه‌ی حضور و اعتراضات شديدِ آنها، شاه پيشنهاد مداخله پليس براي سركوبي جمعيت را رد مي‌كند. قوام خود را بي‌كس و بيچاره ديده استعفا مي‌دهد… و مصدق پيروزمندانه به‌مقام خود برمي‌گردد!
ارتش تحريك شده براي نافرماني، خود را مي‌بازد. انگليسي‌هاي مغلوب گشته و هواداران به وحشت افتاده، راه چاره مي‌جويند و ميدلتون كاردار سفارت گزارش مي‌دهد كه «دربار به نحو نگران كننده‌اي تضعيف شده است.» (۱۱)
*
اين، يك روي سكه بود؛ روي درخشان آن‌كه از‌گذشته‌ی نهضت نيرو مي‌گرفت. هنوز عوامل ضعف و زبوني و نطفه‌هاي شكست عرض اندام نكرده و فقط نگراني در دل‌ها و ديده‌ها وارد شده بود. روي ديگر سكه تمرين و تجربه‌آموزيِ انگلستان و به ميدان كشيده‌شدنِ آمريكا براي سازمان‌دهيِ بهترِ آينده بود. و همچنين جرأت و جسارت‌يافتنِ بيشتر مخالفين مصدق و منافقين جبهه‌ملي، براي جراي مأموريت‌هاي ديكته‌شده از طرف سازمان‌هاي جاسوسي بيگانه. (۱۲) به اين ترتيب، همان مراحل چهارگانه‌ی استراتژي انگلستان- به‌ويژه آخرين آن- ادامه يافت، ولي با شدت و سرعت زيادتر.
مصدق با آگاهي از توطئه‌ها و تحريكات و مأيوس شدن از جبهه‌ملي و پايگاه مجلس، ناچار مي‌شود تقاضاي‌ اختيارات فوق‌العاده نمايد. جناح منافقين ، (۱۳) با اميداوري‌هاي شيطاني و وعده‌های دريافتي، نارضايي خود را به زاهدي اعلام داشته ميدان را براي مخالفت با مصدق و اخلال در جامعه مناسب مي‌بينند. افسران ارتش به‌رهبري سرلشگر زاهدي، عضو مجلس سنا و وزير‌كشور اسبق كابينه مصدق به‌صف رشيديان‌ها مي‌پيوندند و با زد و بند با سفارتخانه‌هاي آمريكا و انگليس به‌توافق مي‌رسند. مصدق كه در جريان برنامه كودتاي زاهدي است، حكم دستگيري او و دو نفر از افسران هم‌دستِ رده‌بالا را صادر مي‌نمايد، سه روز بعد با انگلستان قطع رابطه مي‌كند. زاهدي با استفاده از مصونيت پارلماني و حمايت كاشاني از قيد دستگيري رهایي مي‌يابد و انگلستان پي‌‌گيري استراتژي خود را بر عهده‌ی آمريكا مي‌گذارد و اين شانس نصيب آنها شده است كه هندرسن سفیرکبیرِ آمريكا برخلاف سلفش گِريدي، با سياست دولت ايران و شخص مصدق ميانه‌ی خوبي ندارد، و ايزنهاور كه به جاي ترومن رئيس‌جمهور آمريكا مي‌شود نيز روحيه‌ی نظامي‌گري و ضدشرقي داشته به راحتي به همكاري با انگلستان تن مي‌دهد.
دولت انگلستان، وود هاوس فرمانده‌ی سازمان MI را براي كسب حمايت آمريكايي‌ها و تجديدنظر در طرح سرنگوني مصدق به واشنگتن اعزام مي‌دارد و سرانجام آمريكا رهبريِ طرح براندازي مصدق را بر‌عهده‌گرفته و روي‌دادهاي دردناك، يكي پس از ديگري به‌وقوع مي‌پيوندد: حمله به ستون ارتش در خوزستان، شايعه‌ی خروج شاه از مملكت و مداخله‌ی بهبهاني و كاشاني و تظاهرات اسماً مردمي براي جلوگيري از آن، تشنج و استيضاح در مجلس، ربودن و قتل فجيع افشارطوس رئيس شهرباني مصدق در غارِ تلو با همدستي زاهدي، بقايي و پسر كاشاني و بالاخره تحصن زاهدي در مجلس زير چتر حمايت كاشاني.
منافقين جبهه‌ملي هر كدام براي مخالفت خد با مصدق دلايلي ارايه مي‌كردند و ايرادهايي به دولت مصدق مي‌گرفتند كه ممكن است بعضاً يا تماماً قابل طرح و توجيه و قابل قبول باشد. مثلاً:
نشر اسكناس بدون مجوز كميسيون مجلس،
انتصاب افشار طوس به‌رياست شهرباني‌ كه قبلاً كاشاني را بازداشت‌كرده بود،
خواستن اختيارات فوق‌العاده كه برخلاف آزادي و دموكراسي تلقي شده است و يا،
مبادرت به هر رفراندوم و دخالت در آن…
ولي چيزي كه به هيچ صورت نمي‌تواند قابل دفاع و پذيرفتني باشد تضعيف دولت مليِ در حال مبارزه با دشمنان است و آلتِ دست‌شدن و همكاري‌كردن با كودتاچيان و شاه و انگليسي‌ها، عليه آزادي و استقلال ايران به قصد بازگرداندن اوضاع به شرايط گذشته و به حاكميت اسارت‌بارِ خودشان بود. مگر آنكه بگوييم نيت و خواسته‌ی آقايان از ابتدا كسب شهرت و موقعيت يا انجام مأموريت بوده است. اگر حسن نيتي در كار بود مي‌توانستند از راه‌هاي قانوني و پارلماني وارد شوند و از پشتيباني دولت خودداري نمايند. نه آنكه ۱۸۰ درجه به‌عقب برگشته، خلاف‌ گفته‌ها و وعده‌ها و برنامه‌هاي مبارزاتي گذشته‌ی خودشان عمل كنند.
تشنجات در مجلس باعث اختلال و‌‌كارشكني مي‌شود. مع‌‌ذلك اكثريت در دست موافقين بود، به‌طوري‌كه در انتخابات رياست مجلس دكتر معظمي با كسب ۵۹ رأي بر كاشاني پيروز شد.
در ماه‌هاي خرداد و تير ۱۳۳۲ موقعيت مصدق بيش از پيش متزلزل شده بود و همه روزه درگيري‌هاي خياباني ميان حزب توده و مخالفين و هواداران مصدق رخ مي‌داد. وضع آشفته‌ی مجلس و فلج شدن آن در اثر تحصن بقايي و حائري‌زاده و استعفاي دسته‌جمعيِ عده‌اي از هواداران، مزيد بر علت شده، دكتر مصدق را ناگزير مي‌كند كه با توسل به رفراندوم، انتخابات مجلس را تجديد نمايد. رفراندوم حربه‌ی جديدي به دست مخالفين داده، آن را غيرقانوني اعلام مي‌نمايند و دولت را متهم به دخالت در آراء مي‌كنند.
هندرسن در ۹ خرداد ۱۳۳۲ با شاه ملاقات مي‌كند تا موافقت او را با كودتا و نخست‌وزير زاهدي جلب كند. شاه مي‌گويد:
«زاهدي مرد روشنفكر برجسته‌اي نيست ولي اگر از حمايت گسترده‌اي برخوردار باشد و از طرق پارلماني به قدرت برسد و در عين حال كمك‌هاي اقتصادي بزرگي از ايالات متحده يا بريتانيا دريافت كند مقبول خواهد افتاد.»
در اوايل مرداد يك سرهنگ ارتش آمريكا به اتفاق مأموري از سازمان MI براي ملاقات با اشرف به فرانسه رفته از او مي‌خواهند به ايران بيايد و رضايت برادرش را نسبت به طرح کودتای زاهدي جلب كند. وقتي اشرف به ايران مي‌رسد مصدق مانع ملاقات او مي‌شود. يك هفته بعد ژنرال شوارتسكف مستشار نظامي و فرمانده‌ی سابق ژاندارمري را مأمور اين كار مي‌كند و چون او توفيق پيدا نمي‌يابد كرميت روزولت به ديدار شاه مي‌رود و شاه پس از دريافت تأييد رسمي و تضمين دولت‌هاي آمريكا و انگليس تن به امضاي فرمان عزل مصدق و فرمان نخست‌وزيري سرلشگر زاهدي مي‌دهد.
نوبت بازي و جابه‌جاكردن مهره‌ی شطرنج‌كه به مصدق مي‌رسد و با اطلاعاتي‌كه
ظاهراً از طريق حزب‌توده از جريانات پشت پرده داشته است، سرهنگ نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي را كه حامل فرمان بوده است بازداشت مي‌كند و بدن آنكه ديگران را در جريان بگذارد دستور بازداشتِ نمايندگان مخالف، افسران مظنون به همكاري و وزيردربار را صادر و بر جست‌وجو و دستگيريِ زاهدی تأكيد مي‌نمايد. در نتيجه نيروهاي زرهي مأمور اشغال تهران‌ شكست مي‌خورند و شاه از ترس‌گرفتاري و بدون مشورت يا اطلاع سفارتخانه‌ها با عجله به بغداد و از آنجا به رم فرار مي‌كند. سيا براي امکان فرار احتماليِ زاهدی، روزولت وابسته‌ی نظامي سفارت آمريكا را آماده نگه مي‌دارد.
اين حادثه و پيروزي مصدق در بحراني‌ترین شرايط زمامداريش، مهم‌ترين بحران دولت مصدق بود كه اگر روزولت دست به عمل جديد نمي‌زد آخرين پيروزي محسوب نمي‌شد. مصدق موضوع فرمان عزل خود را مخفي نگه مي‌دارد ولي كرميت روزولت‌ كه كودتا را رهبري مي‌كرد با هدف اختلاف‌افكني و ايجاد افسردگي و سستي در روحيه‌ی ملت، و بازداشتن دولتيان و افسران ارتش از همكاري با مصدق، متن فرمان را تكثير و در داخل و خارج پخش مي‌كند. هيأت مستشاري نظامي آمريكا نيروهاي طرفدار زاهدي را مسلح مي‌كنند و از پادگان‌هاي خارج از تهران پشتيباني مي‌طلبند. سرهنگ تيمور بختيار، فرمانده‌ی تيپ كرمانشاه در رأس يك ستون زرهي به‌سوي تهران حركت مي‌كند. با توزيع ۵۰ هزار دلار دستجات آماده شده‌اي از اراذل و اوباش جنوب تهران به‌سوی مركز شهر حركت مي‌كنند تا آشوب به‌پاكنند. گروهي مجسمه‌هاي شاه و پدرش را پايين مي‌كشند و اين گونه حركات تا فرداي آن روز- ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- ادامه مي‌يابد. هندرسن سفير آمريكا از مصدق مي‌خواهد كه براي پراكنده كردن تظاهر كنندگان از قواي پليس استفاده كند و اين در حالي است كه اخلال‌گران ساختمان‌هاي دولتي و روزنامه‌هاي طرفدار دولت را اشغال مي‌نمايند. ايستگاه فرستنده‌ی راديو تهران را يكي از واحدهاي طرفدار زاهدي به تصرف در مي‌آورد و نيروهاي زير فرمان سرتيپ گيلانشاه، زاهدي را از خانه‌ی امن بيرون آورده و پس از تصرف پادگان‌هاي تهران حمله به خانه‌ی مصدق را آغاز مي‌كنند. نبرد مصدق و وزراي وفادار او مدت ۹ ساعت طول مي‌كشد. خانه‌ی مصدق خراب مي‌شود و اين حمله ۳۰۰ كشته به جا مي‌گذارد. تنها كاري كه مصدق و ياران او مي‌توانند انجام دهند فرار از بام همسايه‌ها است . دكتر مصدق فرداي آن روز خود را
به سرلشگر زاهدي تسليم مي‌كند.
*
شايد در تاريخ ايران چنين صحنه‌اي بي‌نظير باشد كه زمامدار مملكت و وزرايش پس از شكست تا آخرين نفس نسبت به يكديگر وفادار می‌مانند؛ نه كشور را ترك مي‌كنند و نه به بيگانه پناه مي‌برند، و اين يكي از مفاخر جبهه ملي و نهضت مصدق و ملت است.
زنداني‌كردن و محاكمه‌ی دكترمصدق و تبعيد او به احمدآباد و همچنين سرگذشت وزيران و جريان اختفا و دستگيري‌شان، از جمله دكتر سيدحسين فاطمي، داستان جالبي دارد كه جداگانه بايد شرح داده شود.
*
سئوالي كه مطرح است اين است كه آيا واقعه‌ی شوم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در مجموع و نهايت، شكست مصدق و نهضت ملي شدن نفت بود يا شكست انگلستان ؟ و آيا پرونده‌‌ی ۱۲ سال سراسر ماجراي شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ با سرشكستگي ملت و بي‌حاصلي بسته شد؟
به نظر من و به رغم پيروزي كودتاي «زاهدي- شاه» (و در حقيقت انگلستان- آمريكا) و روي كار آمدن مجدد محمدرضاشاه و ۲۵ سال ثبات و سلطه ! پس از آن باز هم بيشتر به سود ايران تمام شد. علاوه بر اين‌كه ضربه‌ی ايران بر انگلستان بنا به اعتراف خودشان، پایان امپراتوری انگلستان را رقم زد و سرمشقي براي قیام‌ها و نهضت‌هاي ملت‌هاي تحت استعمارِ آسیا و آفریقا شد. از نظر بهره‌مندي از نفت و امتيازاتي كه در مالكيت و مديريت و منافع نصيب ايران گرديد و حتي در قرارداد بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نيز منظور شد، نشان داد كه ديگر نمي‌توان وضع گذشته را احياكرد، و در نتيجه‌ی مبارزه‌ی ۱۲ساله‌ی ملت و نهضت ملي‌كردن نفت، وضع ايران به مراتب بهتر از گذشته شد و سهم ما تا ۷۵ درصد بالا رفت. از نظر ملي و بين‌المللي حيثيت ايران تعالي يافت. اما مهم‌تر از همه آن‌كه ملت ايران از اين ره‌گذر درس و تجربه‌ی بزرگي آموخت و در مبارزه و استيفاي حقوق خود دوران جديدي را آغاز كرد. ملت، نام مصدق و راه مصدق را زنده نگاه داشت و نهضت مقاومت ملي ايران را به‌وجود آورد؛ جبهه‌ملي را با سازمان‌دهي بهتري احيا نمود. و در برابر تسلط و تجاوزهاي ديكتاتوري و ساواك، مقاومت و مبارزه‌ی گروه‌های ملی و اسلامی اَشكال حادتري به خود گرفت، و سرانجام ملت ايرن به درك اين معني رسيد كه استبداد دشمن ديرينه و اصلي ايران و ايراني است و تا آزادي و دموكراسي در مملكت مستقر نگردد نه دست استكبار و استيلاي بيگانگان كوتاه خواهد شد و نه هيچ قانون و برنامه‌اي براي عدالت و آبادي و انقلاب تحقق خواهد يافت. وحدتي كه از سال‌هاي ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در ميان روشنفكران و كليه‌ی طبقات ملت (از توده‌اي تا روحاني) عليه شاه و استبداد به وجود آمد و موجب پيروزي انقلاب اسلامي ايران شد، محصول روي‌دادهاي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مي‌باشد.
تاريخ ملت‌ها چیزی جز تكرار نوسان‌ها يا مدارهاي پيروزي و شكست نيست كه در هر مدار برحسب این‌که چه ظرفيت و مقاومت و آرماني داشته باشند، به جلو يا به عقب خواهند رفت. چنين ايام يا روي‌دادها، همه‌جا و همه‌وقت پيش آمده، ملت‌ها آزمايش، و زبده‌ها گزينش مي‌شوند. خواسته و برنامه‌ی ما بايد بهره‌گيري از بد و خوب حوادث باشد، توکل و پايداري را زنده نگاه داريم و اميدوار به‌ خدا و خودمان بوده، فعال و پاك باشيم.
مهدي بازرگان
تهران مرداد ۱۳۷۳
(امضاء)

  •  این اثر مقاله‌ای است‌ که با استفاده از کپی نسخه‌ی حروف‌چینی شده که اصلاحات، پی‌نوشت‌ها و اضافات دست‌نوشته‌ی مؤلف فقید را در بردارد، و در مرداد ۱۳۷۳ امضاء و برای مجله‌ی آدینه ارسال شده است، بازنویسی و تقدیم می‌گردد. مجله‌ی مذکور با حذف بخش‌هایی از این اثر آن را در شماره ۹۴، ۹۵ مورخ شهریور ۱۳۷۳ با عنوان «استقلال و عدالت تنها در آزادی ممکن است» چاپ و منتشر کرده است (ب.ف.ب).


(۱). شصت هفتاد ساله‌هاي قديمي يادشان نرفته و عكس رضاشاه را ديده‌اند كه صبح زود پياده به خانه‌ی فروغي رفته، با عصايش در مي‌زند و از او مي‌خواهد كه به سفیر انگلیس بگويد مقصودشان چيست؟ سخن پراكني‌هاي راديو لندن و افشاگري‌هاي آنها عليه شاه كه همه را به‌تعجب انداخته بود و پشت سرش روزنامه‌ی اطلاعات و وكلاي چاپلوسِ مدافعِ آزادي شده، و فحش و ناسزا نثار شاه و دربار مي‌كردند همه بهتر به ياد دارند. از همه تكان‌دهنده‌تر، رفتنِ شاهِ وحشت‌زده از روس‌ها به اصفهان كه پناه بردن به انگليس‌ها و سوار شدن به كشتي انگليسي در حالي كه كيف جواهراتِ زبده‌ی سلطنتي را در دست دارد و تبعيد شدن به جزيره‌ی سياه‌پوستان و سيه‌روزي است؛ به مصداق:
«فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ.» (حشر(۵۹) / ۲)
(… پس ای اهل‌ بصیرت، عبرت بگیرید.)
(۲). «جبهه ملی» ترکیبی بود از شخصیت‌ها و از رهبران احزاب و دستجات سیاسی و مذهبی و چند تن از مدیران جراید. بیشتر از احزاب ملّی‌ چون حزب ایران به رهبری الله‌یار صالح و مهندس حسیبی، سازمان نظارت بر آزادی انتخابات به رهبری دکتر بقایی و (؟) که بعداً جدا شدند، حزب ملت ایران بر بنیاد پان‌ایرانیسم به رهبری پزشک‌پور که بعداً به طرف شاه رفت، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر، حزب مردم ایران به رهبری محمد نخشب، جمعیت فدائیان اسلام از نواب صفوی، مجتمع مسلمانان مجاهد از شمس قنات‌آبادی وابسته به کاشان و همچنین عده‌ای از بازاریان و دانشگاهیان و فرهنگیان.
(۳). اين هيجان‌ها و طرفداراي‌ها از آن جهت ارزنده و باور كردني است كه در زمان اقتدار يك حكومت مخالف صورت مي‌گرفت و توأم با خطر و مشكلات بوده است. همان‌طور که نظیرش را در مبارزات ملي عليه شاه و در استقبال از رهبر فقید انقلاب ديديم. و اِلا ترتيب دادن تظاهرات انبوه توسط نیروهای حاکم و بسيج نمودن ميليوني افراد زیردست کاری است که پادشاهان مستبد و دیکتاتورهای فاشیست، به راحتی و با موفقیت انجام می‌دهند.
(۴). آيت‌الله محمدتقي خوانساري و آيات‌الله صدر، حجت و فیض. براي اين کار پدرم مرحوم حاجي عباسقلي بازرگان به قم رفت. چهار نفر مراجع موجه، فتوا را امضا كردند ولي آيت‌الله العظمي بروجردي بنا به دلايل و عوالمی خودداري نموده، موضع ناموافق اتخاذ نمود.
(۵). و خوشبختانه ديديم كه دو سال بعد عمل خلع‌ید با جانشینی مهندسین و متخصصین اجرا، و حفاظت و بهره‌برداری از تأسیسات عظیم شرکت، و تأمین احتیاجات نفتی مملکت، به دست خودمان با موفقیت و سهولت سرانجام گرفت.
(۶). مسجد شاهِ تهران، پس از انقلاب به مسجد امام خمینی تغییر نام یافت (ب.ف.ب).
(۷). مسلماً در كنار شور و شوق طبیعي مردم و تمايل عمومي دولت و نمايندگان، عامل ترس و نگراني در جمعي از نمايندگان و روزنامه‌نگاران بي‌نقش نبوده است.
(۸). تفسير رادیو لندن چنين بود :
«امروز پارلمان ايران پيشنهاد ملّی‌كردنِ صنعت نفت را در كشور تصويب کرد. اين پيشنهاد از طرف عده‌ی معدودي از مرتجعین و ثروتمندان، و همچنین يك عده ملاهاي متعصب كه در رأس آن‌ها سيدابوالقاسم كاشاني قرار گرفته، پشتيباني مي‌شود… چند نفر منفی‌باف که عده‌ای از جوانان ساده‌لوج از آن‌ها پیروی می‌کردند فریاد می‌زدند «نفت ایران برای ایرانی» ولی هیچ کس نگفت چه‌طور ممکن است که ایران نفت خود را اداره کند. فقط کسانی از قبیل رزم‌آرا که می‌دانستند اداره‌کردنِ نفت به دست ایرانی عملی نیست با پیشنهاد ملی کردن مخالفت می‌کردند…»
*
جالب است که مسئله‌ی ناتوانیِ ایران در اداره‌کردنِ صنعت نفت (و خرابی و فقر و ورشکستگیِ بعد از آن) تکیه کلام و تهدیدی بوده است که مرتباً به زبان دولتیان خودمان و شرکت نفتی‌ها و انگلستان می‌آمده است. زمانی که در سال ۱۳۳۰ برای اجرای حکم خلع‌ید به خوزستان رفتیم، نخستین صحبت مستر دریک و دعوت دوستانه‌ای که از ما برای بازدید از تأسیسات آبادان نمود بر همین محور و ←
→ اعلام خطر دور می‌زد. دل‌سوزی می‌کرد که اگر آن‌ها بروند، نه تنها دولت ایران قدرت مالی لازم برای پرداخت حقوق کارکنان را نداشته و گرسنه خواهند ماند بلکه مردم آبادان و مناطق استان از بی‌آبی، بی‌یخی، بی‌برقی و بی‌نانی هلاک خواهند شد! … جواب من این بود که خیالتان راحت باشد. دکتر مصدق کلیه‌ی درآمد گمرک خرمشهر (روزی یک کرور تومان) را برای تأمین این مخارج دربست در اختیار هیأت مدیره‌ی موقت گزارده است.
(۹). در میان نشریات و اسناد فوق سه کتاب ذیل جالب توجه می‌باشد:
۱) از وود هاوس، رئیس سابق اینتلیجنت سرویس : Chiristofer Wood house
۲) از کرومیت روزولت، پسر پرزیدنت روزولت معروف آمریکا (Keromit Rosevelt) که مقام درجه بالا در سیا داشت و فرمانده عملیات ایران شد (تألیف در سال ۱۹۷۹).
۳) از مارک جی گازیوروفسکی) (Mark.J. Gasiorowsky) استاد دانشگاه لویزیانا (تألیف ۱۹۸۷)، ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی، تحت عنوان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تهران، ۱۳۶۸ که مورد استفاده‌ی سرشار قسمت اخیر این مقاله قرار گرفته است.
. Angleterre perd toutes les gourres …
(۱۰). خود اين مسئله سبب ناراحتي و احساس ضعف براي ملّی‌يون مي‌شود. براي به‌وحشت‌انداختن آمريكایی‌ها مبنا و علما، از روی‌كارآمدنِ توده‌اي‌ها نيز نشانه و بهانه‌ی خوبي مي‌شود.
(۱۱). میدلتون اضافه می‌کند که چه بسا از این پس نتوان «روند سیر کمونیستم را متوقف ساخت»، و به‌طورکلی واقعه‌ی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ (۲۱ ژوئیه ۱۹۵۲) را «نقطه‌ی عطفی در تاریخ ایران» توصیف و اضافه می‌نماید که :
«در گذشته، طبقه‌ی کوچک حاکمه، نخست‌وزیر را تعیین می‌کرد؛ شاه خود در مقام یک سرداور بود؛ اما اکنون خواست توده‌ی مردم عامل تعیین کننده است.»
(۱۲). این نکته نیز در کتاب مستند گازیوروفسکی آمده است که به گفته‌ی رابین زهنر (Robine Zaehncre) استاد دانشگاه آکسفورد و عامل MI6 انگلستان، اختلافات و تنش‌های کاشانی و مصدق، ساخته و پرداخته‌ی برادران رشیدیان بوده است.
(۱۳). متشکل از حائری‌زاده، بقایی، مکی و کاشانی.

‍ مردی که صدایش شنیده نشد – سهند ایرانمهر

امروز، سالگرد درگذشت #مهدی_بازرگان است. ‏پژوهشگر قرآن، نخستین دانشیار دانشگاه تهران، رئیس دانشکده فنی، موسس حزب نهضت آزادی ایران، نخست وزیر دولت موقت بعد از انقلاب، نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی (در دوره‌های بعد رد صلاحیت شد).

او مردی است که صدایش شنیده نشد چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب.
یکی از مهم‌ترین نکاتی که در مورد دادگاه تجدیدنظر وی – که طی ۸۰ جلسه از میانه اسفند ۱۳۴۲ تا تیرماه ۱۳۴۳ برگزار شد- وجود دارد، دفاعیات اوست. جایی که بازرگان به عنوان یکی از رهبران نهضت ملی ایران از موضعی اصلاح‌طلبانه به نصیحت حاکمان آن روز می‌پردازد، مهندس بازرگان در این جلسه می‌گوید:

« آقای رییس دادگاه! به مقامات بالا‌تر (شاه) اطلاع دهید که ما آخرین گروهی هستیم که با قبول و احترام به این قانون اساسی فعلی فعالیت‌های سیاسی را در چارچوب‌های قانونی دنبال کردیم. بعد از ما دیگر کسی این قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعالیت نخواهد کرد».

نشانه‌های تحقق این پیش‌بینی به فاصله چند ماه در پاییز ۴۳ زمانی که گروه بخارایی حسنعلی منصور را ترور کردند برای اولین بار جلوه کرد. در فروردین ۱۳۴۴ هم گروهی به محوریت نیکخواه و با همکاری شمس‌آبادی به شاه سوء قصد کردند. تابستان ۴۶ هم گروه مسلحانه حزب ملل اسلامی به محوریت کاظم بجنوردی و محمدجواد حجتی سربرآورد و به دنبال آن گروه چپ‌های سیاهکل، فداییان خلق، مجاهدین و گروه‌های دیگر، نشان دادند که پیش‌بینی مهندس بازرگان در ان دادگاه مبتنی بر واقعیات بوده است.

در یکی از اسنادی که مرکز اسناد انقلاب همیشه با هدف تخریب بازرگان به آن اشاره کرده، آمده است:

«‏‎مهدی بازرگان در ۹ خرداد ۱۳۵۷، در ملاقات با ‎ جان استمپل (افسر اطلاعاتی سفارت ‎امریکا) گفت: اگر شاه حاضر باشد که تمام مواد ‎قانون اساسی را به اجرا درآورد، ما آماده‌ایم تا ‎سلطنت را بپذیریم».

اگر این سخن راست باشد، معلوم است که وی تا آخرین لحظات و در جامعه و فرهنگی که معمولا حاکمان و ملت، هر دو در هیجان و اندیشه کوتاه مدت به سر می‌برند، خوشبینانه٬ التزام دو طرف به قانون را دنبال می‌کرده است.

با وقوع انقلاب تفاوت نگاه وی با انقلابیون آشکارتر شد و‌دولتش اولین جریانی که متهم به جاماندن از قطار انقلاب:

«مقصود از انقلابی عمل کردن، زدن و ریختن و کشتن و پاشیدن و پا روی همه اصول و… باشد البته دولت و شخص بنده انقلابی نیستیم»

تصرف سفارت آمریکا و افزایش تنش در روابط خارجی، برای دولت لیبرالی که در دل فضای انقلابی افتاده بود، چالش برانگیز بود و استدلال‌هایش نیز راه به جایی نبرد:

«‏اصالت دادن به‌دشمنی و تضاد، يا مرگ‌خواهی برای غيرِخود، طرز تفكر اسلامی و ايرانی نبوده، بلكه از مبانی ديالكتيكی و معيارهای ماركسيستی به‌شمار مي‌رود».

فرجام او و‌دولتش در نهایت با استعفاء گره خورد و‌دغدغه‌اش تا پایان کار٬ رابطه دین با آزادی و تبین چراهای بعد از انقلاب:

«‏ ممانعت از آزادي حتماً ناشي از ضعف بنيادي يا خلل در نيت و برنامه است».

(دین و آزادی؛ بازیابی ارزش‌ها، مجموعه آثار جلد ۲۵)

بعد از استعفاء هم فعالیت‌های خود را در محدوده‌ای کمتر، ادامه داد. در اوج جنگ نامه‌ای به رهبر انقلاب داد در نقد راهبرد :« جنگ جنگ تا پیروزی»، سخنش این‌بار هم، جدی گرفته نشد.

خبر درگذشتش اول بهمن ۷۳ بود، مرز بین دی و بهمن، تداعی‌گر مرز بین قبل و بعد انقلاب. امروز برخی، او را مردی آینده‌نگر، اخلاق‌مدار و جلوه راستینی از تلفیق ایمان و سیاست می‌دانند و برخی نماد لیبرالیسم فرتوت بر قامت انقلابی جوان که با پیش‌فرضی غلط پا به میدان گذاشت و در نهایت خود بدان معترف بود:
« دعا کردیم باران بیاید، سیل آمد».

در حوزه اندیشه هم برخی پوزیتویست اسلامی(!) و برخی نواندیش مسلمانِ مودب به علم و ریاضیاتش خوانده‌اند، فارغ از اینکه جانب کدام را بگیریم یک چیز را در مورد او می توان با ضرس قاطع گفت:
بازرگان، در اسلام و سیاستش، بازرگان نبود و شاید همین باعث شد که هیچگاه صدایش شنیده نشود!

جفا به بازرگان - دکتر علی مطهری

در خبرها آمده بود که هیئت تطبیق فرمانداری تهران با پیشنهاد نام‌گذاری یکی از خیابانهای تهران به نام «مهندس بازرگان» از طرف شورای شهر تهران، مخالفت کرده و ایشان را در ردیف شخصیت‌های انقلاب نپذیرفته است. البته مایه تأسف شد، بیشتر از آن جهت که چرا برخی مراجع تصمیم‌گیری در کشور درباره موضوعات مربوط به خود کم‌اطلاع یا دچار جمود فکری هستند. مرحوم مهندس مهدی بازرگان از دهه سی در مبارزات ملی و اسلامی شرکت و از همان سالها به همراه شهید آیت‌الله مطهری و مرحوم آیت‌الله طالقانی نقش اساسی در نزدیک کردن قشر تحصیل‌کرده و دانشگاهی به روحانیت و سوق دادن آنها به سوی نهضت امام خمینی(ره) داشته است. اگر نهضت اسلامی ما در پانزده خرداد ۴۲ به پیروزی نرسید ولی در ۲۲ بهمن ۵۷ به سرعت به پیروزی رسید، یکی از عوامل آن این بود که قشر تحصیل‌کرده و دانشگاهی در قیام پانزده خرداد غایب بود و طی این پانزده سال مصلحانی و در رأس آنها استاد مطهری و مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی این قشر را به سوی اسلام و روحانیت و نهضت امام(ره) سوق دادند.

مهندس بازرگان منتخب شورای انقلاب خصوصاً استاد مطهری برای نخست‌وزیری دولت موقت بود که این انتخاب مورد تأیید امام خمینی(ره) نیز قرار گرفت. این در حالی است که شهید مطهری انتقاداتی به برخی نظریات بازرگان در مسائل کلامی داشت ولی معتقد بود که بازرگان فردی متشرع و اهل نماز شب است و این عقاید او ناشی از انس با علوم تجربی و ناآشنایی با فلسفه است، همچنان که امام خمینی او را فردی متشرع می‌دانست. اختلاف نظر در برخی موضوعات باعث نشد که از به کارگیری او خودداری کنند. این رویه باید راهنما و الگوی ما باشد.
این که فردی در موضوعی، نظری غیر از نظر رسمی نظام داشته باشد دلیل بر انقلابی نبودن او و پیاده کردن وی از قطار انقلاب نیست. با این روش، در نهایت چند نفر بیشتر در دایره انقلاب باقی نمی‌مانند. مثلاً مهندس بازرگان با تسخیر سفارت آمریکا مخالف بود، عقیده‌ای که امروز بسیاری از انقلابیون حتی برخی تسخیرکنندگان دارند. یا او با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر مخالف بود، باز عقیده‌ای که امروز بسیاری از افراد دوستدار انقلاب ابراز می‌کنند. اینها دلیل نمی‌شود که ما افراد را غیرانقلابی بدانیم و با نام‌گذاری یک خیابان به نام مهندس بازرگان با آن سابقه درخشان در نهضت اسلامی مخالفت کنیم.
عجیب است که این اتفاق در دولت متصف به «اعتدال» رخ می‌دهد. چگونه معتدلانی در هیئت تطبیق فرمانداری تهران هستند که این طور تصمیم می‌گیرند؟! وزیر کشور چه انتصاباتی انجام داده که کار به اینجا کشیده است؟ همین طور رئیس جمهور باید توجهی به انتصاباتش کند که کار را به اینجا رسانده‌اند که زیرمجموعه او می‌گوید مهندس بازرگان در ردیف شخصیت‌های انقلاب نیست و نمی‌تواند خیابانی به نام او باشد!
امیدوارم هیئت تطبیق فرمانداری تهران در تصمیم خود تجدیدنظر کند.

شهید بهشتی و شورای انقلاب

بسم الله الرحمن الرحيم

سئوال: نحوه‌ی ارتباط آیت‌الله بهشتی با قضیه‌ی اعتصاب کارکنان صنعت نفت که جناب‌عالی درباره‌ی حل آن از طرف امام مأموریت داشتید چه‌گونه بود؟

مهندس بازرگان: والا تا آن‌جایی که بنده یادم می‌آید و اطلاع دارم، ایشان در این زمینه کاری نکردند، یعنی از ناحیه‌ی ایشان من چیزی ندیدم، اگر هم کاری در این زمینه می‌کردند، در ورای کار آن هیئت بوده. کسی که در آنجا به موازات ما وارد شد و عمل کرد و بدون اطلاع ما بود ولی بعد ما متوجه شدیم، مرحوم طالقانی بود.
طالقانی هم روی مراجعاتی که به ایشان می‌شد، خود ایشان هم در آن قضیه وارد شده بود، و حتی سرهنگ رحیمی را هم به این کار مأمور کرد. سرهنگ رحیمی از طرف ایشان به پالایشگاه تهران هم رفت، حالا یادم نیست، به آبادان و آنجاها هم می‌خواست برود یا نه. نه ایشان از اقدام ما خبر داشت، نه ما از اقدام ایشان. چون طالقانی از زندان بیرون آمده بود، و بنده هم به دلیل اینکه مسئله‌ی شورای انقلاب هنوز از طرف آقای خمینی مستور نگه داشته شده بود، نمی‌بایست به کسی گفته بشود. یعنی اگر هم بنا بود موضوع گفته بشود، بایستی خود ایشان بگویند، یا مرحوم مطهری؛ این شد که من هم، در آن زمان‌ها به آقای طالقانی هیچی نمی‌گفتم و ایشان هم خبر نداشت، ولی بعد که ما مأموریت پیدا کردیم، و رسمیتش در روزنامه‌ها اعلام شد، آن‌وقت خواستیم [با آقای طالقانی] همکاری برقرار کنیم.
اما از مرحوم دکتر بهشتی چیزی یادم نمی‌آید، نه به آنجا که رفتیم مثلاً ایشان همراه بیایند یا کسی را مأمور بکنند، یا نظری بدهند، و یا افرادی از ایشان دستور گرفته باشند، نه، هیچ کدام نبود. در صورتی که آن مأموریت ما معارض با حزب توده بود. آن‌ها حتی بیش از این‌ که ما راه بیفتیم، پیش از آن راه افتاده بودند. البته این‌ها تشکیلاتی هم در مشهد و هم در آن‌جا داشتند و اصرار داشتند که بعد از این‌که مأمور شدیم ته و توی کار ما را در بیاورند. می‌آمدند و مصاحبه می‌کردند. آن‌ها در تمام آن مدت معارض و مزاحم ما بودند. آن وقت اصلاً این فکر که عده‌ای مأمور بشوند و بروند آن‌جا که این کار را بکنند، آن‌طور که من اطلاع دارم بحثی بود که بیشتر با مرحوم مطهری در میان گذاشته شده بود، و آن فرمانی هم که به ما دادند، آن فرمان هم درواقع بعد از آن مکالمه‌ی تلفنی که با من و در منزل من صورت گرفت، با آن‌جا و با دکتر یزدی بود و بعد با آقای خمینی. مثل این‌ که ایشان خودشان پای تلفن نبودند. در آنجا هم مرحوم مطهری بیشتر نظر مساعد و دخالت داشت، در این باره چیزی از مرحوم دکتر بهشتی یادم نمی‌آید.
سئوال: نحوه‌ی عملکرد ایشان در شورای انقلاب چه‌گونه بود؟
مهندس بازرگان: اصلاً می‌دانید شورای انقلاب چه‌طوری تشکیل شد؟ می‌دانید یا نه؟ آن اندازه‌ای که به بنده ارتباط پیدا می‌کند نمی‌خواهم بگویم که همه چیز از مجرای من ‌گذشت، اشخاص دیگری هم حتماً در این زمینه فکری داشتند و کار می‌کردند و بی‌تأثیر نبودند، ولی چون جریان تاریخی‌اش را که نگاه می‌کنیم، فکر می‌کنم، آن مسیری که از اول دوستان و بنده باعث شدیم، درواقع آن محور اصلی شد.
آقای خمینی اول در نجف و بعد در پاریس بودند و کم و بیش ارتباط‌هایی هم برقرار بود. در تهران هم عده‌ای بودند، هم از حوزه‌ها و هم کلاهی که گوش به زنگ بودند ایشان چه می‌گویند و می‌خواهند چه کار بکنند؛ و آن‌چه می‌گفتند فوری از طریق تلفن ضبط می‌کردند و اعلامیه و یا پیام می‌شد و به اقصی نقاط کشور هم پخش می‌شد. ما هم به‌عنوان نهضت آزادی، گاهی وقت‌ها گیرنده‌ی آنها بودیم، یعنی ارتباطش مربوط به ما می‌شد، و بعد هم چون به موازات آنها کار می‌کردیم ما هم در این قضیه ذی‌نفع بودیم. یعنی ارتباطاتی که ایشان با ایران داشتند، یک مقدار از طریق تلفن، و همچنین از طریق مسافرینی بود که از تهران می‌رفتند.
مسافرین، هم از علما بودند و هم از تجار و هم مثلاً از روشنفکرها یا حزبی‌ها بودند. از طرف ما مثلاً آقای مهندس توسلی مدتی آنجا بود و دکتر یزدی هم که در آمریکا بود، و آقای خمینی اصلاً به ایشان اجازه‌ی دریافت سهم امام داده بود. وکالت داده بود که ایشان حق دارد وجوهات شرعی را بگیرد و خرج کند. یعنی یک پا نمایندگی اگر نگوئیم فکری، نمایندگی مالی به ایشان داده بودند. آن وقت افرادی که می‌رفتند، خب ماها هم به سهم خودمان گاهی وقت‌ها پیغامی و چیزی که لازم می‌دیدیم، برای ایشان می‌فرستادیم.
الان یادم نیست، من در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» یا در «شورای انقلاب و دولت موقت» آورده‌ام، در یک نامه‌ی نسبتاً مفصلی برای ایشان و به وسیله‌ی یک تاجری که الان اسمش هم یادم نیست، فرستادم که در رابطه با قانون اساسی و طرز مبارزه و انتخابات و این حرف‌ها بود، و نکته‌ای را از آقای زنجانی- درواقع ناقلِ پیامِ ایشان بودم- که ما نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم یا فراموش کنیم، برای این‌که تنها مدرک و سندی که برای ما اعتبار بین‌المللی دارد قانون اساسی است، قانون اساسی اولین چیزی است که دنیا آن را قبول دارد، و دنیا هم مُصِّر است که این قانون اجرا بشود، روابطشان با ایران و مهم‌تر از آن اینکه اگر ما قانون اساسی را کنار بگذاریم، و برای آن اعتبار و اساس قائل نباشیم، اصلاً حق ایراد به شاه را نداریم. ما وقتی می‌توانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر یا خائن بدانیم که قانون اساسی را جلو بکشیم، وگرنه اگر ما خودمان بگوئیم که قانون اساسی مزخرف یا بی‌اعتبار است، او هم می‌گوید که بله من هم چون می‌دانم مزخرف است من خودم دارم این کارها را می‌کنم، بنابراین از نظر قانونی و حقوقی نمی‌توانیم ایرادی به شاه داشته باشیم، اما اگر با قانون اساسی جلو برویم چون هنوز هم آن مدرک است، سند مملکت است، و بعد هم یک چیزی است که علمای بزرگ روی آن صحه گذاشته‌اند، یعنی از نظر شرعی و اسلامی هم معتبر است، یعنی اگر آن را عنوان بکنیم، آن وقت می‌توانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که تو چرا دخالت در این کارها کردی، چرا ساواک درست‌کردی، چرا انتخابات مجلس این‌طوری است،
و فلان و فلان. از جمله این مسئله بود که در آن نامه نوشته بودم.
در تهران هم جلساتی تشکیل می‌شد که فکر می‌کنم مرحوم شیخ‌فضل‌الله محلاتی بود، شاید مرحوم دکتر بهشتی هم بودند، دکتر شیبانی هم بود، دکتر سحابی هم از ماها، نه به‌طور رسمی، به‌طور غیررسمی بود، آنجا پیشنهاد شد چون خیلی وقت‌ها یک مطالبی به عنوان نظر آقای خمینی، یا پیام آقای خمینی می‌آید، که آدم نمی‌داند راست یا دروغ است- چون ساواک می‌توانست هزار جور انگولک بکند- یعنی اصالتش برای ما محرز نیست، بعد هم یک حرف‌هایی در محیط تهران و ایران برای ایشان دارد، و ایشان خبر ندارد که اینجا چه خبر است، یک اطلاعاتی باید به ایشان برسد، یا لازم بشود یک مشورتی با ایشان کرد.
آن جمع، خیلی غیررسمی بود، این پیشنهاد را بنده کردم که از آقای خمینی بخواهید، یک هیئتی را که انتخاب صد درصد خودشان و مورد اعتماد خودشان هم باشد، آن را در تهران معرفی و معین بکنند که همه‌ی آنها یا یکی از آنها به ما بگوید، که هر وقتی اعلامیه و یا یک پیغامی به دستمان برسد، بدانیم و از او بپرسیم که این از آقای خمینی است، و آنها بگویند بله، و بعد هم اگر ما نظری داریم به آنها بگوئیم که آنها به امام برسانند و آنها هم بتوانند مجموع اطلاعاتی را که در ایران جمع می‌شود، جریان‌ها را، و اینکه شاه چه می‌خواهد بکند، ساواک چه می‌کند و چه می‌گوید؟ نظر خارجی‌ها چیست؟ آنها هم آن اطلاعات و اخبار را از آن طریق برسانند. یعنی ارتباط متدیک و منظم باشد، خب این مورد پسند بود، مخصوصاً مرحوم دکتر بهشتی که اصولاً یک آدم منظمی بود، یکی از دلایل به اصطلاح علاقه و ارتباط فی‌مابین- که معمولاً متقابل هم بود- همان منظم بودن ایشان بود، یعنی کار سیستمیک؛ کارشان و فکرشان متدیک بود. خب طبیعی بود که ایشان [امام خمینی] هم باید بپسندند، چون ما حرف نابابی نمی‌زدیم. نمی‌گفتیم که بیایید بنده را آن‌جا بگذارید و یا فلانی را و یا اینکه از طریق فلان آقا دستورات بیاید.
به این ترتیب هم البته عمل نشد تا اینکه بنده رفتم پاریس. آقای دکتر یزدی آمده بود نجف و با هم رفتیم پاریس و آن موقعی بود که خیلی‌ها آنجا می‌رفتند، که با ایشان بیعت بکنند یا بعضی‌ها ممکن بود مأموریت از طرف دولت یا ساواک داشتند تا چیزی به دست آورند و مثلاً کسب اطلاع کنند. در جمع نهضتی‌ها- که هنوز آن موقع رسمیت و تشکیلاتی نداشت ولی همدیگر را می‌شناختیم- این مأموریت به بنده داده شد که به آن‌جا بروم، برای اینکه هم آن تز و هم آن ایده را به اصطلاح درستش بکنم، و هم مخصوصاً اینکه ببینیم ایشان چه فکر می‌کند؟ نظرش چیست؟ برنامه‌اش چیست؟ ایشان می‌خواهد مبارزه را چگونه اداره کند؟ و ما تا چه اندازه می‌توانیم با ایشان در مبارزه همکاری بکنیم نکنیم. بیشتر کسب اطلاع از نظر ایشان و سیستم کار ایشان بود که می‌خواهند چه کار بکنند؟
آنجا که رفتم، آقای میناچی هم بود، منتهی با هم نبودیم، یعنی با هم بودیم ولی در انجام مأموریت با هم نبودیم. ضمناً چون می‌خواستم به آنجا بروم، پیش مرحوم شریعتمداری هم رفتیم، و گفتیم ما می‌خواهیم به آن‌جا برویم، شما چه نظری دارید؟
البته قصد ما که از ده سال پیش با همکاری مرحوم طالقانی و دکتر سحابی، تعقیب می‌کردیم، التیام بین روحانیون بود و این‌که روحانیون از هم جدا نباشند و کار با همکاری و مشورت همه‌شان پیش برود. حتی یک دفعه که بعد از آن دیگر مرحوم طالقانی قهر کرد و حاضر نشد با آن آقایان صحبت کند، دکتر سحابی بود و طالقانی و بنده که با هم پیش آقای شریعتمداری رفته بودیم و هم پیش آقای گلپایگانی. ما گفتیم که قابل قبول نیست که بین آقایان اختلاف باشد- آن موقع آقای خمینی در تبعید بود، و اصلاً در ایران نبود- می‌دانیم شماها با هم هیچ وقت اختلاف زیادی نداشته‌اید ولی حالا این بر علیه آن کار می‌کند و آن بر علیه این کار می‌کند، صحیح نیست. حالا که شما می‌خواهید که ما از نظرتان تبعیت بکنیم، و مخصوصاً می‌خواهید که آن جنبه‌ی دینی مبارزه تقویت شود، ما از شما می‌خواهیم که شماها با هم همکاری داشته باشید، یعنی جدا نباشید، اعلامیه‌ای که می‌دهید با هم بدهید. یک اعلامیه آقای گلپایگانی، یک اعلامیه آقای شریعتمداری، یکی هم آن‌جا آقای خمینی، یکی هم آن آقای روحانی؛ این اصلاً بی معنی است، آبروی شما می‌رود و اصلاً آبروی دین را می‌برد.
آخرش به این فرمول رسیدیم که آقایان گفتند ما اختلافی نداریم. گفتیم خیلی خوب شما بیائید و ماهی یک بار، آن هم به نوبت، یک دفعه خانه‌ی شما (آقای شریعتمداری)، یک دفعه‌ی خانه‌ی آقای مرعشی، یک دفعه هم خانه‌ی آقای گلپایگانی، ماهی یک بار، دور هم بنشینید، هیچ کاری هم نکنید، چای بخورید و قلیان بکشید، که این بیرون دربیاید که بین آقایان اختلاف و دعوایی نیست. وقتی طلبه‌های شما، مریدهای شما، می‌آیند و یک چیزهایی می‌گویند و ما گیج می‌شویم که آخر این نظر آقای گلپایگانی است، نظر آقای خمینی است، نظر آقای فلانی است، بگوییم نه آقا، بین این‌ها اختلافی نیست. البته قبلاً هم گفتیم که بعد از این، اعلامیه‌هایتان با هم باشد.
ایشان می‌گفت بله حرفی ندارم ولی گاهی وقت‌ها، شاید محذوراتی باشد، شاید مثلاً آقای گلپایگانی حاضر نباشد، شاید مصلحتش این باشد که در فلان موضوع نظر ندهد، گفتیم خب، پس این کار را بکنید. مرحوم آقای طالقانی گفت اگر این شد من با شما هستم، اگر نشد آن وقت من دیگر نیستم، و ایشان هم این کار را کرد. ولی آقای دکتر سحابی و بنده باز اعلامیه می‌دادیم، پیش هر سه تایشان هم می‌رفتیم.
ارتباط من با آقای خمینی از طریق آقای هاشمی رفسنجانی بود. آقای دکتر بهشتی را آن موقع خیلی به عنوان نماینده‌ی ایشان تلقی نمی‌کردیم یا خودشان این‌طور عرضه نمی‌کردند، ایشان یک حالت استقلال داشتند، در‌حالی که بعضی دیگر مثلاً مثل آقای ربانی املشی صریحاً می‌گفتند که ما با آقای خمینی هستیم و با ایشان کار می‌کنیم. آن موقع هم که بنده‌ یک اعلامیه‌ای، یعنی یک نامه‌ای به علما و مراجع تقلید نوشتم که چرا طالقانی را به زندان انداختید، ما با ایشان هم مشورت داشتیم، شاید آقای املشی هم بود، یکی دو تا از آقایان دیگر هم بودند که من می‌گفتم چنین کاری چه‌طور است؟ این‌ها گفتند که فایده‌ای ندارد ولی شما این کار را بکنید، شاید این آقایان را سر غیرت آوردید. وضعیت آقای املشی برای ما معلوم بود، ولی مرحوم دکتر بهشتی برای ما به آن شکل نمایشی نداشت.
اصلاً یکی دو جلسه فقط همین دکتر یزدی بود، ایشان [امام خمینی] و بنده؛ کس دیگری در آن جلسه نبود. مرحوم اشراقی هم اول بود ولی بعد چای ‌می‌داد و تعارفی می‌کرد و بعد می‌رفت. من مسائل عدیده‌ای را با ایشان در میان گذاشتم، از جمله این حرف: حالا که شما پیش ما در ایران نیستید بیائید یک عده‌ای را تعیین کنید. کسی هم آن موقع فکر نمی‌کرد که ایشان در پاریس می‌ماند یا نمی‌ماند، و این هم هنوز قطعی نبود که دولت فرانسه بگذارد که ایشان آنجا بمانند. گفتیم شما یک هیئتی را تعیین کنید، هیئتی که صرفاً نماینده‌ی شما باشند، نمی‌گوئیم از ما هم کسی باشد، ولی کارها به‌صورت مشورتی و به صورت دسته‌جمعی و منظم صورت بگیرد، ایشان [امام خمینی] این مسئله را خیلی تأیید نکرد، که من یک عده‌ای داشته باشم که آن‌ها نماینده‌ی من پیش شما و پیش مردم باشند، و شما هم به آن‌ها مراجعه کنید. چون به پاریس رفتن هم کار آسانی نبود و تلفن‌ها هم کنترل می‌شد یعنی به آن اعتمادی نداشتیم. آن وقت ایشان یک مطلب جدید عنوان کرد و گفت من آنچه از شما می‌خواهم، چون من به ایران خواهم آمد، و آن‌موقع نمی‌خواهم، خودم حکومت داشته باشم، مردم وکیل انتخاب کنند، مجلس باشد، مجلس و دولت؛ ولی چون مردم ممکن است که از من بپرسند، یا من بخواهم توصیه بکنم که مردم چه کسانی را انتخاب بکنید، و چه کسانی وکیل باشند، چون خودم کسی را نمی‌شناسم، و دور هستم، از شما می‌خواهم یک عده‌ای را معرفی بکنید، که این‌ها علاوه بر اینکه آدم‌های مطمئنی باشند، ضد فلان باشند، مبارز هم باشند و مسلمان، عامل به فرایض؛ یعنی از جنبه‌ی دینی هم این‌ها طوری باشند که من به آنها اعتماد بکنم، شما این‌ها را به من معرفی کنید. آن وقت ضمناً نمی‌خواهم بگویند که همه‌شان از نهضت هستند، همه‌شان از خود شما نباشند، دکتر یزدی که در جریان بوده، الان هم باشد، صدرحاج‌سیدجوادی باشد. ایشان به من گفت دکتر سحابی باشد، ولی همه‌شان از آن‌جا نباشند. من گفتم بله، اتفاقاً ما هم همین فکر را می‌کردیم، و اگر اجازه بدهید با دکتر یزدی دو تایی می‌نشینیم و یک صورتی تهیه می‌کنیم، مثلاً بیست‌ نفر، از همه جا در آن می‌تواند باشد و شما از آن بیست، سی تایی که ما می‌گوئیم، انتخاب کنید. ولی یک خواهش دارم این است. آن نکته‌ای را که من می‌گفتم این بود که به عده‌ای مأموریت بدهید، این عده که تهران خواهند بود، یعنی همه‌شان در تهران هستند که ایشان تقریباً با تکان دادن سر این را قبول کرد. ما رفتیم و لیستی نوشتیم، بدون اینکه ایشان گفته باشد. در آن لیست- هما‌ن‌طورکه کمیته‌ی مرکزی نهضت مقاومت ملی را درست کرده بودیم- هم از علما بودند، هم از بازاری‌ها بودند، هم از افسرها بودند، هم از استادان دانشگاه، هم از حزبی‌ها؛ هر چه بود از افکار مختلف بود و به ایشان هم گفتم آن عده‌ای که ما انتخاب می‌کنیم و به شما خواهیم داد، مسلم بدانید اینها کسانی هستند که با دستگاه رابطه نداشته‌اند، در حال مبارزه هم بودند، جزء مبارزین هم بودند. و الان در وضع حاضر ایران، کسانی که با دستگاه نبودند، مسلمان هم باشند، مبارز هم بوده باشند، اینها اگر نگوئیم همه، قسمت عمده‌شان مصدقی هستند. چون خارج از طرفداران مصدق، هر کسی بوده آمده. اینها مثلاً ارتباطی با مصدق نداشتند، یعنی ضد مصدق هم نبودند، این را به ایشان گفتم. آن لیستی که دادیم تقریباً ایشان وقتی که انتخاب کردند، می‌خواهم بگویم صدی هفتادش کسانی بودند که در آن لیست بودند. از علما، مطهری و بهشتی بودند، طالقانی را نگذاشتم، چون آن موقع ایشان در زندان بود. گفتیم که آقای طالقانی وضعش این‌طور است و در زندان است و معلوم نیست که کِی بیرون بیاید. با هنر و شاید رئیس‌جمهور، خامنه‌ای هم در لیست ما بود.
ما از افسران دو تا را نوشته بودیم، دو تایی که در حال مبارزه و مطرود دستگاه بودند، تیمسار [قره‌نی] و تیمسار مسعودی. مسعودی درجه اول بود، آن وقت [در آان لیست] از نهضت هم بود، از حزب ایران هم دکتر سنجابی بود، آقای [دکتر] بهشتی و این‌ها. مهندس حسیبی را هم شاید نوشته بودیم، یادم نیست.
آن وقت‌ها با آقای دکتر یزدی رابطه داشتیم و بعدها رابطه‌ی تلفنی هم برقرار شد. اولاً قبل از رفتن به پاریس- حالا یادم نیست که منزل خودم بود، منزل دکتر سحابی و یا منزل دیگری بود، درست یادم نیست؛ با ایشان هم یک مجلس مشورت کردیم، و ایشان گفت در برخوردی که با آقای خمینی پیدا خواهید کرد من از حالا بگویم که یک حالت یأس و به اصطلاح تعجب برایت فراهم نشود، ایشان آدم سردی است، خون‌سرد است و مخصوصاً اولین برخوردش با اشخاص خیلی سرد است، نه اینکه بد است، یک حالتی است که طرف خیال می‌کند که خیلی بی‌اعتنا و بی‌ادب و اصلاً بی‌علاقه است. ایشان گفت مراقب باش، گوشی دستت باشد، انتظار نداشته باش که ایشان به اصطلاح بلند شود و به به بگوید و باریک‌الله و اینکه چه کنیم؟ نه، خیلی خون‌سرد است، و همین‌طور هم بود. بعد هم ایشان گفت با همه همین‌طور است، و زیاد طرز برخورد گرم و استقبال و در آغوش گرفتن طرف را ندارد، ولی اگر این را دیدی خیال نکن که ایشان بی‌علاقه و بی‌اعتنا است. اتفاقاً شاید دو سه سال قبل همراه دکتر سحابی یک برخورد در قم با ایشان داشتیم، که گفتم بله، با ما همین‌طور بود. بنابراین مرحوم ابوی‌تان [شهید دکتر بهشتی] در این جریان بود، با ایشان هم مشورت کردم و گفتم که می‌خواهم این را به ایشان بگویم. به پاریس که رسیدیم ایشان هم آن‌جا آمدند، بعد از ما دکتر سنجابی هم به آن‌جا آمد، که من اطلاع نداشتم که دکتر سنجابی هم هست.
چون سئوال این بود که [دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند. این مقدمه را اینجا گفتم، که اولاً از ابتدا مطلع بودند، و شاید هم مشوق من بودند در آن پیشنهادی که من می‌خواستم بکنم و ارتباطمان با آقای خمینی. حتی در مسئله‌ی انتخابات هم گفته بودند ما به آقای خمینی می‌خواهیم بگوئیم که انتخابات خیلی خوب است، به نفع ماست، ایشان موافق نبود. آن وقت من همان جوابی را که به آقای خمینی دادم، به ایشان هم دادم چون عقیده‌ی ما این بود که برای مبارزه، اگر بخواهیم از طریق خودش برویم، راه در افتادن، خون‌ریزی و اینها نیست، از این راه است. گره‌ای را که با دست می‌شود باز کرد، نباید با دندان باز کرد. همان کاری که مصدق کرد، و از راه قانون اساسی رفت. هنوز هم که هنوز است باید گفت [ملی کردن صنعت نفت]، بزرگ‌ترین عمل ضد استعماری و انقلابی، اگر نگوئیم بزرگ‌ترین، یکی از بزرگ‌ترین اعمالی بود که انجام شد؛ نظیر و همتراز کار ناصر در مصر.
[در جریان خلع‌ید از انگلیسی‌ها]، من جای دِرِک نشستم، و درک هم پا شد رفت و انگلیسی‌ها هم [آبادان را] تخلیه کردند، بدون این‌که یک قطره خون از دماغ کسی بریزد. ما [نفت را] ملی کردیم، از نظر حقوقی و از نظر عملی و فنی، حالا بعد لنگش را زدند، آن مطلب جداگانه‌ای است.
خب، مصدق دیده بود که از راه قانون اگر با انگلیس‌ها طرف بشود- چون خودِ آن‌ها صنایعشان را ملی کردند- این بُرد دارد، بُرد بین‌المللی دارد، و مسئله‌ی ملی کردن نفت یک مسئله‌ی داخلی ایران نیست مسئله‌ی بین‌المللی است، باید از یک طریقی وارد شد که بُرد بین‌المللی داشته باشد، بُرد جهانی داشته باشد و بهترین کار هم که خود مصدق می‌گفت- که دکتر فاطمی پیشنهاد دهنده‌ی این تز بود- از راه ملی شدن بود، آن وقت ما هم که با آن‌ها روبه‌رو شدیم، یک‌سره از راه قانون بود، هیچ خشونتی، فحشی، دعوایی در کار نبود.
با مرحوم دکتر بهشتی هم همین پیشنهاد بود که با قانون اساسی انتخابات بشود. ما قبلاً برای آقای خمینی همین را نوشتیم، حالا هم که دارم می‌روم همین را می‌خواهیم بگویم. ما قانون اساسی را مادامی که یک قانون دیگری نیامده نقض نکنیم. البته بگوئیم- آقای خمینی هم همین را در پاریس گفته بودند، شاید در نجف بود- آن قسمت‌هایی که بعداً رضاشاه و محمدرضاشاه آمدند دست بردند، ما قبول نداریم. اما آن قانون اساسی اول برای ما مشروعیت و قانونیت دارد، که به ایشان هم گفتم که بله انتخابات به نفع ماست، و این‌ها هم روی این آزادی که اجباراً دادند و مجبور هستند و بعد هم باید [آزادی] بدهند، انتخابات آزادی خواهد بود- عین این بیان را برای آقای خمینی کرده بودم- در انتخابات آزاد بهترین فرصت است که آدم همه‌ی حرف‌هایش را بزند، چون طرف گفته که من آزادی می‌دهم و راه هم می‌دهد که مخالفین هم بیایند حرف بزنند. این آزادی را می‌دهند و ما می‌توانیم همه‌ی حرف‌هایمان را بزنیم ولو این‌که در مجلس آینده ما ده نفر [طرفدار] داشته باشیم. که گفتند من می‌دانم که بیش از ده نفر در آن مجلس خواهیم داشت. دکتر مصدق ده تا داشت، و توانستند اصلاً جریان مملکت را عوض بکنند. من به ایشان ‌گفتم شما خیلی بیش از مصدق آدم خواهید داشت، شاید بیش از سی نفر داشته باشید، اینها می‌توانند مملکت را زیر رو بکنند، اینها می‌توانند در همان مجلس کاری بکنند، که رفراندوم بشود و و آن مواد تصویب شود و قضایا پیش برود.
مرحوم دکتر بهشتی می‌گفتند ایشان تأیید نکرد، ولی رد هم نکرد، یعنی طرفین متقاعد نشده بودیم، نه ایشان متقاعد شد به اینکه اگر انتخابات انجام بشود به نفع ماست، نه بنده. آقای خمینی گفته بودند که این هیجان و حالت شوری که الان وجود دارد، از بین می‌رود. اگر ما [به شاه] نگوئیم که اصلاً تو را قبول نداریم و تو باید بروی، و قانون اساسی باید عوض بشود، این را اگر نگوئیم مردم می‌روند. من گفتم برعکس، تجربه‌ای که ما داریم، در بحبوحه‌ی انتخابات است که شور و هیجان پیدا می‌شود، مردم می‌آیند و این کاندید، علیه آن کاندید حرف می‌زند و اصلاً آنجاست که غلیان حاصل می‌شود. ایشان گفتند که تضمین می‌کنید؟ گفتم بله، من تضمین می‌کنم، آقای خمینی دیگر حرفی نزد.
در آن‌جا هم دکتر سنجابی خیلی اصرار داشت که تماس بگیرد. ما آن‌جا اتاق گرفته بودیم، و بعد از ما سایرین هم از همان اتاق‌ها استفاده می‌کردند. آن‌جا بار و مشروب‌فروشی و این‌جور چیزها هم داشت، گاهی وقت‌ها موزیک هم داشت، ولی تنها جایی که در نوفل‌لوشاتو می‌شد آدم اقامت بکند آن‌جا بود. ایشان [آیت‌الله دکتر بهشتی] هم مکرر آنجا می‌آمدند و هم دکتر سنجابی. دکتر سنجابی که به وسیله‌ی آقای مهدیان اصرار داشتند که ملاقات بشود. اصرار فوق‌العاده که شما با دکتر سنجابی ملاقات داشته باشید و بعد هم با دکتر سنجابی دو تایی پیش آقای خمینی بروید و اصرار که ایشان بدانند با هم همکاری خواهید داشت و دیگر بقیه‌اش معلوم بود که شما هم همکاری‌تان را با آقای خمینی ثابت بکنید.یعنی شما از نمایندگان باشید، جمع شما دو تا، به اصطلاح گرداننده و عامل کار باشید. خب، بنده که با دکتر یزدی با هم بودیم و دکتر یزدی هم آمده بود آنجا و منزلی داشت و با هم بودیم، ما زیربار این مطلب هیچ نرفتیم. بعد ما به آقای دکتر سنجابی گفتیم که اصلاً بنده نیامده‌ام این‌جا که مثلاً ما چیزی با آقای خمینی امضاء بکنیم، بیعتی بکنیم، قولی بگیریم، قراری بگذاریم، نه به‌هیچ‌وجه؛ مأموریت ما این است که اطلاع از برنامه و نظر ایشان پیدا بکنیم، و بعد هم آن نظریاتی که خودمان داریم به ایشان بگوئیم، ولی به‌هیچ‌وجه برای آن منظور نیامده‌ایم که قراری بگذاریم، و هیچ کمیته‌ای و به اصطلاح اعلامیه‌ای هم نمی‌خواهیم بدهیم. کما اینکه خبرنگارانی که ما را دوره کرده بودند و به اصرار هی می‌خواستند بنده چیزی بگویم، به هیچ کدام خبری ندادم.
مرحوم دکتر بهشتی، یک مقدار هم مثلاً ایشان می‌خواست واسط باشد، یعنی دکتر سنجابی می‌خواست که دکتر بهشتی هم واسط باشد. ایشان هم در آن اتاق می‌آمدند یا ملاقات داشتیم ولی بیشتر می‌خواست که در جریان باشد، مراقبتی داشته باشد، نظر و توصیه‌ای ایشان بکند، چون سئوال این است که ایشان [آیت‌الله دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند؟ می‌خواهم بگویم که در پیشنهاد آن عده به ایشان [امام خمینی]، تا آنجا ایشان نقش راهنما به بنده را داشت و چه بسا ایشان [آقای بهشتی] هم با آقای خمینی تماسی داشت و به ایشان هم نظریاتی می‌داد ولی نه ایشان به بنده گفت که من این مطلب را به آقای خمینی توصیه کرده‌ام، نه بنده؛ چون می‌خواستیم قضایا مخفی و مسکوت باشد.
بنده هم به هیچ کس حتی به آقای میناچی که با هم رفته بودیم و همراه بودیم- هم از طرف جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر با هم کار داشتیم، چون هر دو آنجا بودیم، و از طرف آنها می‌خواستیم به عفو بین‌الملل برویم که مرکزش در لندن است؛ و بعد هم با مقامات همین مرکز دفاع از حقوق بشر که در پاریس هستند برای تحکیم وضع کنونی در ایران، تماس بگیریم- حتی به ایشان هم نگفته بودم. فقط دکتر یزدی می‌دانست و بنده، البته به‌طورکلی چون به مرحوم بهشتی در تهران گفته بودم که چنین پیشنهادی به ایشان [امام خمینی] می‌دهم و هم این‌که یک چنین هیئتی را ایشان معرفی کنند، تا این اندازه؛ ولی دیگر نمی‌گفتم که من چه کسانی را گذاشتم، ولی خب بعده‌ها معلوم شد که آقای خمینی ایشان را در جریان گذاشته، و ایشان را مطلع کرده بوده است . بعد من به تهران برگشتم و تماس هم از آن بابت با
آقای خمینی و همچنین با ایشان قطع شد، یعنی دیگر کاری نداشتم.
آن لیست را به ایشان داده بودم و گفتم خودتان مطالعه بکنید و با هر کس دلتان می‌خواهد مشورت کنید که شاید با دکتر یزدی مشورت کردند. آمدیم تهران و بعد دیدیم که ایشان آن تز را قبول کرده‌اند و حالا می‌خواهند یک عده‌ای را معرفی کنند. به نظرم جلساتی هم تشکیل دادیم، ولی یادم نیست. البته مرحوم دکتر بهشتی بود، مطهری بود، و آقای صدر حاج‌سیدجوادی هم بود و هنوز عنوان جلسات این نبود که شورای انقلاب است و به دنبال آن از طریق دکتر یزدی مکالمات تلفنی هم می‌شد. بالاخره ایشان لیستی را در نظر گرفتند و مرحوم مطهری را مأمور کردند که این افراد را ایشان دانه دانه بخواهد و اول از آنها یک سئوالاتی بکند که تو حاضری در مبارزه شرکت کنی و مثلاً ترکیب آن را قبول داری یا نه؟ و همکاری می‌کنی؟ آن وقت بعد که بله گفت، یا شرایطش را معین کرد، آن وقت بگویند که همکاران شما چه کسانی هستند. آن موقع ظاهراً ما خیال می‌کردیم که این مأموریت را به ‌آقای دکتر بهشتی می‌دهند یا مثلاً ممکن است به دیگری بدهند، البته در این مدت، آقای طالقانی هم آزاد شده بود، مهندس سحابی هم آزاد شده بود، شیبانی هم آزاد شده بود، که جزء آن لیست بودند.
از آن موقع که دیگر شورای انقلاب تشکیل شد، – جلسات در خانه‌هایمان تشکیل می‌شد- می‌شود گفت ایشان [دکتر بهشتی] دیگر یک نقش مثبت و فعال پیدا کرد، اگر بگویم قبلاً یک حالت مشاور و مراقب و ناظر بود، از این به بعد فعالیت ایشان در تنظیم اساسنامه و آئین‌نامه بود. البته آقای مهدوی‌کنی هم بود، لیستی که آقای خمینی به عهده‌ی ما گذاشته بود، آن علمایی را که ما پیشنهاد کرده بودیم، هیچ کدام از آنها را حذف نکرد، ولی از این طرف کم کرد، به‌طوری که اکثریت را داده بود به معممین؛ یعنی در واقع پنجاه درصد از این طرف، و پنجاه درصد از آن طرف. درحالی‌که در لیستی که من داده بودم تقریباً من یک تعادلی برقرار کرده بودم، از این طرف کم شده بود. فکر می‌کنم دکتر سامی هم در لیست بنده بود، یعنی من سعی کرده بودم سران این گروه‌های مختلف را که به‌هرحال در مبارزه بودند آنها را بگذارم، از همه جا هم گذاشته بودم.
دیگر مشغول کار شدیم و ایشان [دکتر بهشتی] نمی‌گویم رئیس شده بود، شاید هم رئیس انتخاب کرده بودیم یا نکرده بودیم، اما با علاقه و در واقع به‌طور مثبت با فعالیت در این کار بود تا این‌که رفته رفته در آن مدت پیش‌آمدهای مهمی شد. مسافرت ایشان [امام خمینی] به تهران و آمدن به ایران. خب، ایشان [دکتر بهشتی] خیلی وحشت زده بود، مطهری هم وحشت زده بود، من‌باب این‌که این‌جا چه بلایی سرشان بیاورند. ایشان آماده به نظر نمی‌آمد و هم آقای موسوی اردبیلی. ایشان [دکتر بهشتی] با ما خیلی تفاهم داشت، درواقع با هم کار می‌کردیم. همچنین در روابط با بختیار و دولتی‌ها و این طرف و آن طرف. خب، من بیشتر طرف مراجعه‌ بودم، چه از خارج و چه خود این آقایان می‌خواستند که بنده باشم. البته تمام این‌ها با مشورت و همکاری پیش می‌رفت، که بختیار برود آن‌جا [پاریس]. درباره‌ی نحوه‌ی حکومت چه کار کنیم و چه کار نکنیم. درواقع ایشان [دکتر بهشتی] یک رُل اکتیو داشت، هم رل اکتیو و هم رل همفکر و همگام؛ چون ما خیلی با هم می‌گذراندیم، از جمله امثال خلخالی‌ و اینها بودند.
این‌که اسم این نظامِ جمهوری چه باشد؟ جمهوری اسلامی باشد؟ جمهوری دموکراتیک باشد؟ در تنظیم اساسنامه که ما در آن‌جا تنظیم می‌کردیم، از طریق دکتر یزدی به ایشان [امام خمینی] می‌رساندیم و به وسیله‌ی مطهری، ایشان هم مثلاً اصلاح می‌کردند و دکتر یزدی می‌گفت مثلاً با این موافقت شده.
خب، جزء اهداف این شورا- که آن موقع شاید ایشان رئیس شورای انقلاب نبود، شاید هم رئیس شورای انقلاب بود یادم نیست- از اهداف ایشان ایجاد جمهوریِ دموکراتیک اسلامی بود، و روی این کلمه‌ی دموکراتیک مرحوم ابوی‌تان [دکتر بهشتی] اصرار داشت، و در آن‌جا که صحبت می‌شد، مثلاً شاید مهدوی‌کنی خیلی عقیده نداشت ولی ایشان مدافع این تز بود. البته بنده هم بودم، که بعد امثال خلخالی و اینها پر شدند که فلانی گفته، از اختلافاتی که با ایشان داشته یا مخالفت‌هایی که با آقای خمینی داشتیم این بود که آقای خمینی می‌خواست جمهوری اسلامی باشد و او می‌خواسته جمهوری دموکراتیک باشد. به‌هیچ‌وجه من‌الوجوه این‌طور نبود. در آن قسمت‌های آزادی و شورایی، ابوی‌تان [شهید بهشتی] جزو مدافعینش بود، البته بنده هم جزء مدافعینش بودم، شاید مثلاً فرض کنید موسوی اردبیلی چیزی نمی‌گفت، مخالفت نمی‌کرد ولی ایشان مدافع بود و موافق بود، تا آن‌که این جریانات تمام شد و شورای انقلاب [ایجاد] شد. در واقع، شورای آن موقع تدارک بود، بعد شد شورای مدیر انقلاب اجرایی.
مرحوم دکتر بهشتی روی همان طرز فکر و ساختش یک آدم مدیر بود- در جواب سئوال بعدی خواهم گفت- و بیشتر از آقایان دیگر زبان ما را بهتر می‌فهمید که کار باید نظم داشته باشد، به ترتیب جلو برود، معلوم بشود که چه کسی رئیس است، چه کسی مسئول است، تصمیمات باید رأی داشته باشد و مشورت باشد، آنجایی که باید به تصویب برسد، به تصویب برسد و آنجایی که نباید فلان باشد. یکی ایشان بود که بین ما تفاهم خیلی بهتری بود یکی مرحوم مطهری، البته مرحوم مطهری بیشتر. برای اینکه همان‌طورکه آن دفعه گفتم ما با مرحوم مطهری از سال ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ همکاری داشتیم، نه همکاری برای گرفتن قدرت و حکومت؛ بلکه همکاری برای دفاع از اسلام و تربیت اشخاص و تفکر. آن دو تا خیلی بیشتر با ما تفاهم داشتند.
به ظاهر این‌طور بود که مرحوم بهشتی اصلاً می‌خواهد آنجا را در قبضه و در اختیار خودش داشته باشد، یعنی یک احساس مسئولیت بیش از هم‌کاری؛ چون بعد هم ایشان رئیس شورای انقلاب شد و آن را داشت و البته باز هم آن کاراکتر فکری‌شان را داشت. همه‌ی مطالب و مسائل را ایشان در دلشان داشت و آن‌ها را ظاهر نمی‌کرد، حرف نمی‌زد، درست در این‌جا برعکس بنده، که با دست باز با اشخاص بودم. آن‌جایی که نباید بگویم و نباید بشنوند، سریع می‌گویم، که آقا این را به شما من نمی‌گویم، چون به من گفته نمی‌توانم به شما بگویم. یا اگر این موضوع را پیشنهاد می‌کنم درواقع شرایطش این است. ایشان این‌طور نبود، خیلی سیاسی و مدبرانه، یعنی مدیریتش به این نحو بود و درواقع بعد از شهادت مطهری ایشان نقش درجه‌ی یک را در شورای انقلاب داشت، و این نقش درجه‌ی یک را هم روی ما کلاهی‌ها اعمال می‌کرد و هم روی معممین؛ منتها هر کدام به نفع خودشان، با آنها به زبان خودشان، و با ما هم به زبان و سبک خودمان.
خب، می‌دانید وقتی که بنی‌صدر هم جزء شورای انقلاب شد و به اصطلاح یک نوع اشراف به مسائل داشت ما هم به سهم خودمان می‌پذیرفتیم، حرفی نداشتیم چون ما داعیه‌ای نداشتیم و چیزی نمی‌خواستیم، نه آقای صدر حاج‌سیدجوادی، نه دکتر یزدی، نه دکتر سحابی، و نه بعدها مهندس سحابی؛ آنچه که ما می‌خواستیم این بود که واقعا یک نظام در داخل خود شورای انقلاب باشد، یک نظام دموکراتیک، نظامی که حقوق همه و سهم و وظایف هر کسی معلوم و مشخص باشد. اگر رئیسی داریم، این رئیس به اصطلاح مجری انتظامات باشد، اجرای نظم باشد، نه رئیسی که رأی و فکر خودش را بر ما حاکم کند، چون این طرز تفکر در علما و آخوندها خیلی هست، خودشان هر چه دلشان می‌خواست و فکر می‌کردند حتی حاضر به اجازه‌ی صحبت هم نبودند. خب، از این بابت ما خیلی علاقه داشتیم که ایشان این کاره باشد کما این‌که در زمان مرحوم دکتر مصدق هم در آن هیئت مختلط- هیئت مختلطی که شش تا از سنا و شش تا از مجلس شورا بود- خیلی ما خوشحال بودیم که آنها الهیار صالح را به‌عنوان رئیس انتخاب کردند، چون ایشان یک آدم خیلی منظمی بود، حرفش را هم رُک می‌زد و در قضاوت هم قضاوت‌های خوبی می‌کرد، درحالی‌که اگر مثلاً دیگران مسئول می‌شدند از اول جلسه تا آخر جلسه خودشان را مطرح می‌کردند، به این ترتیب پیش آمد و بعد آن آقایانی که اشاره می‌کنم، اشاره و مقدمه می‌شود به سئوالات بعدی‌تان.
آقای دکتر بهشتی در شورای انقلاب و مخصوصاً بعد از تعیین دولت موقت، قیافه‌اش- قیافه که می‌گویم به معنای فرنگی است، چهره‌اش نه به معنای چهره‌ی ظاهری، چهر‌ه‌ای که معرف نیات و افکار او بود- در نظر بنده فرق کرد با آن دکتر بهشتی که قبلا ما با هم همکاری داشتیم، چون یکی از سئوالات این است، اخلاق ایشان. مقدمه‌اش را این‌طور بگویم که به نظر من دو تا دکتر بهشتی در مخیله‌ی من هست، یکی دکتر بهشتیِ به قول فرانسوی‌ها قبل از طوفان نوح و یکی بعد از طوفان نوح! دکتر بهشتیِ قبل از قبول ولایت فقیه و دکتر بهشتی بعد از قبول ولایت فقیه. این‌ها دو چیز هست، که آنها هم بعد از سئوالات است. شورای انقلاب یک مؤسسه مهمی بود و دوران زیادی هم داشته، شاید بعضی از مطالب که من حالا به نظرم نیاید باز بخواهید سئوال بکنید.

  • این اثر بخشی از مصاحبه آقای دکتر سیدعلی‌رضا حسینی بهشتی با زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان در اوایل سال ۱۳۶۷ در محل فعلی موزه سرای شهید آیت‌آلله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی است و موضوع آن دورانی را در برمی‌گیرد که زنده‌یاد مهندس بازرگان مأمور تنظیم اعتصابات کارکنان صنعت عظیم نفت در سال ۱۳۵۷ و نیز سرآغاز تشکیل شورای انقلاب اسلامی ایران می‌باشد که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. تمام نوار سخنرانی در اختیار نیست (ب.ف.ب).

این نام را به خاطر بسپارید :” مهدی بازرگان” – مجتبی نجفی

اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی اینکه در میانه آتش و خونِ انقلاب از انتخابات آزاد و آزادی بیان گفتن.

✅یعنی در دالان شعارهای مرگ ودشنام و ناسزاهای نمایندگان مخالف خود را به صحن مجلس رساندن و از آزادی دفاع کردن، در دورانی که خشونت و انتقام جایی برای مدارا و تساهل نگذاشته بود.

✅ یعنی به صراحت اعلام انحرف یک انقلاب را بدون هراس از هزینه های سنگین اعلام کردن ” اگر قرار بود من هویدا باشم آیت الله شاه، چه نیازی به انقلاب بود ؟”

✅ بدون هیچ هراسی اعلام اینکه اسلام انحصار هیچ طبقه ای و هیچ صنفی را نمی پذیرد. (رد ولایت فقیه(

✅ اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی اینکه با مشی و عقیده بسیاری از اعدامیان مرزبندی داشته باشی اما از حقوق انسانیشان دفاع کنی:” از دست بی‌قانونی‌ها، ‌بی‌عدالتی‌ها و بی‌رحمی‌ها ، خدایا به تو پناه می‌بریم ».

✅ یعنی اینکه آنجا که نقض منافع ملی در میان باشد به صراحت از پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر دفاع کردن.

✅ از موضع اصولگرایانه با اشغال سفارت آمریکا مخالفت کردن برای پاسداری از دیپلماسی مبتنی بر موازنه منفی، یعنی “نه شرقی نه غربی” واقعی و نه بر مبنای آمریکا ستیزی.

✅ اصلاح طلبی بازرگان یعنی هر جا فرصتی بود بنیان گذار نهادی شوی، چراغی بر افروزی و جمعیتی شکل دهی.

✅ اصلح طلبی بازرگان تنها مخاطبش قدرت نیست مردم هم هستند. جایی که از تحقق اسلام واقعی درغرب انتقاد می کند و نظم گریزی ایرانی را به باد انتقاد می گیرد.

✅ اصلاح طلبی بازرگان نهادگراست. به فکر برافروختن چراغهایی برای روشنایی پایدار است. تنها به نوشتن و انتقاد کردن مشغول نمی شود رویکرد ایجابی هم دارد . او به فکر ساختن خانه های مستحکم ِکار جمعی در عرصه عمومی هم بود.

✅اصلاح طلبی بازرگان عاری از هر گونه رانت و آقازادگی است. با حقوق شخصی اش هزینه سفر خود به مشهد را در مقام نخست وزیر می پردازد بدون اینکه تصویر شیک کراواتی اش را با کاپشن مندرس عوض کند. نان تخصصش را خورد بدون اینکه دست در جیب مردم کند.

✅ اصلاح طلبی بازرگان استقلال را در کنار آزادی می خواهد. به همان اندازه که نسبت به آزادی بیان و قلم به عنوان چهره ای مشروطه خواه حساسیت دارد به استقلال کشورش هم تعهدّ دارد.

✅ ملی گرایی بازرگان، “مصدقی” است. عاری از هر گونه نژادپرستی و مبتنی بر ارزش های انسانی.به استقلال و هویت ایرانی پای میفشارد با احترام به هویّت ها و ملیّت های دیگر.

✅ بازرگان برای من یک مشروطه خواه تمام عیّار است. حتی در آستانه انقلاب و بعد از انقلاب هم بر مرام مشروطه خوهی اش ایستاد. مثل مصدق به همان میزان که به دخالت خارجی و تحقیر استعمار حسّاس بود نقض آزادی بیان و قلم را در مقام خیانت به کشورش می دانست.

✅ اصلاح طلبی بازرگان از منظر سیاسی شکست خورد. او در دوران “آتش و خون” زمانی که رقبا حرص قدرت و اقتدارگراریی داشتند مجبور به استعفا شد. اما از منظر راهبردی پیروز شد. چرا که پرچمِ حکومت قانون، انتخابات آزاد، رعایت حقوق انسان ها ، سیاست خارجی مبتنی بر عقلانیت سالیان بعد از مرگش در جامعه ایرانی برافراشته شد.

✅ بازرگان از میانه روی اعاده حیثیت کرد. میانه روی نه به معنای فرصت طلبی مرموزانه و عافیت طلبی متکی به رانت. میانه روی یعنی استقامت ورزیدن بر اصول، پایفشاری بر آزادی بدون خشونت، مستمّر و پیوسته با زبان صریح مطالبه گری و رعایت اصل گفتگو.

✅ املای بازرگان بی غلط نیست: نشناحتن زبان دوران شاید. گاهی زبان تند بیش از حد با طیفی از مخالفان. شاید ماندن و ادامه دادن به جای استعفا برای ممانعت از یکدست شدن قدرت. انسان بی خطا “می نشود یافت”. اما فانوس اصلاح طلبی اش روشن است. چه آنجا که در دوران حوادث خونین انقلاب اعلام کرد”: نهضت آزادی نخستین گروهی خواهد بود که با رجعت استبداد دینی مخالفت خواهد کرد”، چه در آخرین روزهای زندگی اش مخاطبش را به عبرت گرفتن از سرگذشتش و ایستادن بر اصول دعوت کرد.
✅ هر گاه خواستید اصلاح طلب بمانید اما مطالبه گر،مسالمت جو باشید اما مقاوم، به قدرت بی تفاوت نباشید اما جامعه محور، ملی گرا باشید عاری از هر گونه تنفر نژادی و پان پرستی، توسعه گرا باشید اما دموکرات ، استقلال را بخواهید همراه با آزادی از هر گونه سلطه داخلی و خارجی، این نام را به خاطر بسپارید :” مهدی بازرگان”

نقدی در باره‌ی مصاحبه‌ی ايران اينترنشنال با ابراهيم گلستان - نويد بازرگان

هيچ پيرايه بهتر از شرم نيست
قابوسنامه
آتش در گلستان!

🔸️خبرنگار ايران اينترنشنال، از آقای ابراهيم گلستان- در آنسوی خط – در باره‌ی درگذشتِ مرغ نادره تكرار ايران، “استاد شجريان” می‌پرسد و دلايل اقبال مردم به او را جويا می‌شود. آنچه از سخنان مغشوش و پرگُسست او می‌توان دريافت اين هاست: “نه ديده بودم و نه می‌شناختمش، اما آوازش مطبوع بود و به دلم می‌نشست. اقبال مردم نيز ملاكی معتبر نيست، جُستنِ جای خوب نيز در جامعه ايران، كار ِدشواری نيست. مردم در فقر فكری‌اند، جامعه هيچگاه قاضی خوبی نبوده است….

🔸️باقی، سخناني از همين دست است . تلاش و تكاپوی مُجری، بر استخراجِ سخنانی ملاطفت بار تر از كامِ گلستان، ناكام می‌ماند. همچنان كه تكريم و تجليلِ آقای عباسِ ميلانی (مهمان ديگر) از گلستان و ناسزا به آل احمد هم – كه خوشايند اوست – افاقه نمی‌كند و گلستان، سُرخ و سرسخت، پا در يک كفش كرده و حاضر نيست شجريان را از حدّ و قواره‌ی يك آوازه خوانِ خوش صدا اندكی ارتقا دهد.

🔸️روز بعد – با آنكه نتيجه‌ی بحثِ گذشته به روشنی نشان داده كه گلستان با عدم اطلاعی كه از موسيقی و نقش شجريان دارد، انتخاب مناسبی برای موضوع درگذشت شجريان نيست – خبرنگارِ محترم خود را به اقامتگاهِ گلستان می‌رساند و ضمن ادامه گفت‌وگوی شب پيش اصرار دارد از او كه بدليل كهولت ديگر رشته‌ی تسبيح ِ عباراتش گسسته، بپرسد ارزيابی اش از وضع فعلی چيست؟ چه خواهد شد و ملت ايران بايد اكنون چه كند؟ از مردی كه در طول اين ساليان در قصر ويكتوريايی‌اش جز به شكارِ قرقاول، تماشای فيلم، مطالعه و نگارشِ دلخواهش نپرداخته، نه استادِ سياست است و نه درس خوانده‌ی تاريخ و فلسفه، نه لب به اعتراضی گشوده و نه در طول اين سال‌ها قلم بر اعدامی و زندانی و شكنجه‌ای و فقری و تبعيضی گريانده، اصرار دارد كه نسخه‌ای مشگل گشا بگيرد هديه‌ی اصحاب را!

🔸️نويسنده مشهورِ ما در عوض، بی‌هنگام و بی‌موضوع ،بجای تحليلِ اجتماعی، مهندس بازرگان – اين خصم قديم را – هدف می‌گيرد و يكی ديگر از آن خاطره های صنعت نفت را از بُقچه‌ی تخيّل بيرون می‌كشد. می‌گويد بازرگان ( كه درنگاه او نماينده‌ی خرافه های دينی است) به او گفته است كه آب كُر يعنی سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در…و اين آب آنچنان سنگين است كه ميكروب ها را در زير خود لِهْ می‌كند ! می‌گويد ببينيد او اين اندازه بی‌سواد بود. عليرغم اينكه استاد دانشكده فنی بود و من به او گفتم كه ذهنی كوچكتر از همان می‌كروب ها را دارد. (نقل به مضمون).

🔸️واضح است كه گلستان سندی برای اين افترا نشان نمی‌دهد و خبرنگار هم هيچ نمی‌پرسد كه اين ملاقات در كجا و كی انجام گرفته و آيا كسی ديگر نيز شاهد اين گفت‌وگو بوده است؟ خاطره‌ای است كه طبق معمول از انبان او به مصلحت بيرون می‌آيد. كسی نمی‌پرسد كه آيا قابل تصّور است كسی پس از هشت سال تحصيل، با مدرک مهندسی ماشين‌های حرارتی از اِكول سانترال پاريس بيرون بيايد و مهندس ها در دانشكده‌ی فنی تربيت كند و هفت اختراعِ ثبت شده در فيزيک سيّالات و دستگاههای حرارت و برودت داشته باشد آنگاه چنين چيزی بگويد؟ و گلستان كه در آن زمانه حداقل پانزده سال از او جوان تر است چنين پاسخی دهد؟. من حتی شک دارم كه هيچگاه ملاقاتی ميان آن دو رخ داده باشد. بايد بگويم كه در طول حيات پدرم حتی يكبار هم نام گلستان را از او نشنيدم! بنظرم حكايت ايشان حكايت آن نويسنده‌ی مشهور است كه گفته بود من در جوانی كه حافظه‌ای سرشار داشتم، هم ماجراهای واقعی را بخاطر می‌آوردم و هم آنها كه هرگز اتفاق نيفتاده بودند. اكنون درپيرانه سر ، تنها دوميرا بياد ميآورم!

🔸️(۱) ناسزاهای آقای گلستان البته حكايت جديدی نيست، چندی پيش خاطره‌ای ديگر از دوران نفت و اقامت در آبادان بدست داده بود و بازرگان را با هيئتی چون دون كارلئونه در فيلم پدرخوانده تصوير كرده بود در حاليكه باديگاردها و مريدان، اطرافش را گرفته‌اند و فردی در حال اصلاح سر و صورت اوست و او همزمان اوامری را صادر می‌كند… اين تصوير پردازی هم البته سينمايی – تخيلی است و از فرط وضوح در تضادی كه با سلوک پدرم دارد نيازمند هيچ توضيحی نيست.

🔸️در باره‌ی آقای گلستان البته كسی نبايد انتظار انصاف و احترام داشته باشد. از كسی كه همان آل احمد در باره‌اش گفته است “مركز عالم خلقت است” و “من هيچكس را اينقدر اشرف مخلوقات نديدم” (۲ )، از كسی كه مرحوم دكتر خانلري را ابله ( ۳)، احسان طبری را ابله ترين ( ۴) و احسان يارشاطر را ابلهِ پرتِ چاخان (۵ ) “، هنرمندي چون سياوش كسرايی را بی‌سواد (۶ ) ،شاعرانی چون شاملو و نادرپور را نا آشنا با شعر می‌داند ( ۷ ) و كسی كه درباره فردوسی نيز نمی‌داند كه ” حكمت و حكيمی اش كجا بود؟”(۸ ) و دخترش نيز او را آش درهم جوشی از شرافت و خباثت می‌‌داند ( ۹) ، نبايد انتظار داشت كه آتش در همه آفاق نزند .

🔸️اما من مدت ها فكر می‌كردم كه چرا بازرگان؟ و چرا معمولا با جملاتی كه بويی از حساب خورده های شخصی دارد به او حمله می‌برد؟ در حاليكه بازرگان نه رقيب هنری او بود و نه ادعايی در ادبيات داشت و نه هرگز نقدی و يا نظری به فروغ فرخزاد داشته است تا اين كه نهايتا يادداشت مرحوم نادر نادرپور در مجله‌ی روزگار نو ، نكته ای را فرا ياد آورد. نادر پور مينويسد :

” او ( گلستان ) در فاصله‌ی سوم شهريور ۱۳۲۰ و بيست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ از شمار توده –نفتی‌های سرشناس بوده و در همان حال به عنوان دوبله كننده‌ی فيلم های تبليغاتی شركت سهامی ايران و انگليس ( و سپس كنسرسيوم ) دستمزد های كلان می‌گرفته ( است) ….اندكی پيش از انقلاب تمام وسايل فرسوده‌ی كارگاه سينمايی اش را به سازمان راديو تلويزيون وقت در ازای مبلغی گزاف فروخته به ساحل تايمز مهاجرت كرده … (۱۰)

🔸️در واقع او پيش از ملی شدن صنعت نفت همزمان نقشی دوگانه بازی می‌كرده است. از سويی عضو حزب توده است و بورژوازی كُمپرادور را لعن و نفرين می‌كند و در همان حال منتفع از قراردادهايی با شركت نفت ايران و انگليس است .

🔸️قابل حدس است كه درجريان ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ و ورود هيئتِ خلع يد به رياست بازرگان به آبادان ، اين سبوها بشكسته و آن پيمانه ها ريخته است و تا چهار سال يعنی تا پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آن گونه قراردادها با انگليسيان ، پاک به محاق تعطيل رفته است. چيزی كه از حافظه‌ی دراز مدت استاد رخت بر نمی‌بندد.

🔸️شايد بهتر است اين نكته را نيز افزون كنم كه هرچند خدمت گلستان را به ادبيات داستانی ، به هنر عكاسی و سينمای مستند ، نبايد با اخلاقِ كژمدار ِ او در يك كاسه ريخت و هر يك داوری جداگانه ای دارد ، اما چيزي كه عجيب است تلاشی است از سوی برخی اشخاص و رسانه ها ، تا او را همچنان و حتی تا ۹۸ سالگی ، آنهم در حوزه هايی كه اطلاعی از آن ندارد، به گفت‌وگو بكشند. چيزی كه برای خودِ او از همه زيان بخش تر است. حكايت امروز نويسنده‌ی ما حكايتِ تفنگ سَرپُری زنگار گرفته بر ديوار است كه هر چند سالهاست به كار نيامده اما باروت اش هنوز بكار است و به كوچكترين اشاره‌ی دستی، از ضامن رها می‌شود و كسی را زخمی می‌كند. می‌توان حدس زد كه برای عده ای اين كار تفنّن و تفريح محسوب شود. آن ها كه می‌گويند خوب ، بله او همين است ! و همين صراحتِ بيان برای خود فضيلتی است . و منظورشان در حقيقت اين است : مادام كه دشنامی از سوی او به “ما” حواله نشده است ، اين صراحت ستودنی است. صراحت از ديد آنان يعنی ناسزا به ديگران. به اين ترتيب و متاسفانه او بخشی از ضمير نا خود آگاهِ ما ايرانيان است.. آن بخشِ ديكتاتور مسلك ، كه براي رای و شخصيت كسی حرمتی نمی‌شناسد و هر نكته خلاف باورش را بی هيچ شرمی با ناسزا پاسخ می‌گويد . چيزی كه به وفور امروزه در جامعه و نيز در فضای مجازی می‌بينيم.

🔸️ديگران در نگاه او يا متملّق و همداستان اند و يا وطن فروش ، خائن و بيسواد . آن بخشِ خود شيفته ای كه در هر حوزه‌ی مرتبط با فرهنگ ايران ، خود را مُطّلع جلوه ميدهد اما اطلاعی دقيق از تاريخ ايران ندارد . آن بخش كه عافيت طلبانه در هيچ سنگلاخی خطر نمی كند ولی مدّعی خلق و خالق است . آن بخش كه از دين هم چيز چندانی نمی‌داند ولی بشدت دين ستيز است. و اين همه كم و بيش در شاهزاده‌ی قصه‌ی ما جمع است . او نمادِ خشم ماست .آن بخشِ زود خشمِ دير آشتي ، كه بخشي از – و خوشبختانه تنها بخشي از- هويت ماست.

********************
۱)- اين مضمون از مارک تواين در كتاب زندگی من نقل شده است . البته در مثل مناقشه نيست و منظورم ابدا مقايسه اين دو نويسنده از نظر سطح ادبي نيست..
۲)- جلال آل احمد ، يك چاه و دوچاله، نشر رواق چاپ اول ، ۱۳۴۲ ص۲۷
۳)- نقل قول از كتاب حديث نفس ، حسن كامشاد ، نشر ني، چاپ چهارم ۱۳۹۲ جلد دوم ص ۱۸۲ و۱۸۱
۴)-همان ، همانجا
۵)- همانجا
۶)- نقل قول از خانم بی بی كسرايی ، دختر شادروان سياوش كسرايی در مكالمه شخصی. اين مطلب با اجازه ايشان در اينجا نقل شد.
۷)-همان ۱۸۶
۸)- همان ، ابتدای بخش ” بختك هيولاها”.
۹- ليلي گلستان فصل نامه نگاه نو آبان ۱۳۸۴ صفحات ۱۷۰-۱۸۸
۱۰)- از كتاب حديث نفس كامشاد جلد دوم صفحه‌ی ۱۸۶ به نقل از مجله‌ی روزگار نوش

خدمتی که استاد شریعتی‌ها به نسل جوان و مسلمان ایران کردند

به نام خدا

«وَ اِذا التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفُتَنُ كَقِطَعِ اللَّیلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالقُرْآن»
(هر زمان فتنه‌های تاریکی همچون شب سیاه شما را فرا گرفت به قرآن روی آورید (رسول اكرم). )

اگر به چهل، پنجاه سال پیش برگشته، وضع دانش‌آموزان و دانشجویان آن زمان و درس خوانده‌های ایران را در نظر بیاوریم كه در دین و دنیای خود سرگردان شده، ایمان و زندگی آنها از چند طرف به سستی و نابودی گراییده بود و پناهگاه و پاسخ‌گویی برای ایرادها و تزلزل‌ها نمی‌یافتند، خدمتی را كه شریعتی یا طالقانی و همگامان قبل و بعد آنان، به جامعه‌ی خفته و خسته ایرانی و مخصوصاً به روشنفكران دیندار و مبارز كردند، روشن می‌شود.
*
آدمیزاد، فطرتاً و بنا به نظریه عمومی سیستم‌ها (General Systems Theory)، هدف‌جوی آرمان‌طلب است؛ یا به تعبیر دینی و فلسفی، پرستنده است. مذهب به معنای اعم بنیادی آن كه جویایی و شیفتگی در برابر ارزش‌ها، قداست‌ها و متعالی‌ها یا بالاترین برترهاست، به گفته‌ی تانگی دوكنتن (Tanneguy de Quenetain) و روانشناسان اجتماعی، بعد چهارم وجود انسان می‌باشد.
آدمیزاد اگر هداف اعلی و خدای یكتا را همچون ابراهیم خلیل، برای عشق ورزیدن، عبادت كردن و به سویش دویدن نشناخت و نیافت، این خصوصیت و خصلت را دارد كه برای خود از موجودات طبیعی، مشغولیات زندگی، خواسته‌های عاطفی یا فكری و اجتماعی، معبود و هدف یا ایدئولوژی بسازد. آرمان‌طلبی انسان تا سر حد آرمان‌سازی است؛ زیرا كه «اختیار» دارد و «احتیاج» دارد.

استاد محمدتقی شریعتی و دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد

انسان «خداساز» است. خدایانی از جماد و حیوان و از ستارگان و فرشتگان و از سایر مظاهر طبیعت بی‌جان گرفته تا پدران، پادشاهان، پیغمبران و پیشوایان، پیران طریقت و رهبران دین و سیاست. از روزگاران پیش از تاریخ گرفته تا عصر علم و تمدن جدید و دوران معاصرِ تكنولوژی و ایدئولوژی، بینهایت بت و رب‌النوع یا شفیع و شبیه و شریك، برای جانشینی خدای لاشریك از كارخانه خداسازی بشر بیرون آمده است. همه سخن و جدال انبیاء و متولیان و بزرگان با آنها بر سر پرستش خدای یكتا و اعراض از بت‌ها در چهره‌های «لاَتُعَدُّ وَ لاَتُحْصَی» بوده است.
شرقی‌ها بیش از غربی‌ها صاحب رشدند و خداپرست و خداساز؛ و همچنین نیازمند و پایبند به‌دین و مذهب. در نزد ایرانی‌ها بیش از سایر آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها، مذهب، خواه حق و خواه باطل آن، علل حركت و حیات و یك نوع ضرورت می‌باشد. انقلاب اسلامی ایران و مخصوصاً تدوام و تحول‌های بعدی آن خوب نشان داد كه قدرت مذهب و معتقدات مردم و امكانات آن تا كجاست!
هموطنان ما كه بیش از هزار سال بود به آیین اسلام و سپس تشیع در آمده، عقیده و علاقه شدید به مقدسات مذهب داشتند، و تعادل طولانی راكدی میان فرهنگ و مذهب با حكومت در زندگی فردی و اجتماعی ما به وجود آمده بود، در سه قرن پیش با برخورد به تمدن و تسلط اروپاییان و دریافت تفوق و برتری آنان از جهات عدیده، تكان سختی خوردند. نه تنها نظام سیاسی و حكومتی، بلكه نظام ارزش‌ها و آمال ملی و عقاید مذهبی‌مان دچار تزلزل شدید گردید. اگر از ایرانی و به طور كلی از آدم معتقد متعهد، دین و ایمانش را بگیرید، همه چیزش را گرفته و او را عریان و حیران، رهای بیابان و حشتناك پر از دیو و دد كرده‌اید.
اروپایی‌های مهاجم كه سیاستمدار مأمور یا تاجر و متخصص بودند، بیشتر طمع به خاك و مال ما داشتند و سر و كارشان با استقلال و قدرت ما و اندیشه‌های استثمار و استعمار بود. ولی آنچه غالب مردم و علاقه‌مندان صاحب نظر را در ایران (و در سایر كشورهای مسلمان) رنج می‌داد و به وحشت انداخته بود، بیش از استقلال و اقتصاد، مسئله‌ی ملیت و مذهب بود، و همچنین از دست دادن حیثیت فرهنگی و ملی و آنچه اخلاق و عقاید دینی را شكل داده، دنیا و آخرتمان را اداره می‌كرد. در قیام‌های آن ایام، مانند قیام تنباكو و حركات ضدخارجی، جنبه‌های دین و آداب ملی یا فرهنگ، به جنبه‌های سیاسی و اقتصادی می‌چربید.
همراه با افراد مأمور و كالاهای دلپسند نوظهور، سیلی از آداب و علوم و افكار جدید فرنگی، وارد بلاد مشرق زمین گردیده، علایق و معتقدات متكی به سنت‌ها و به منطق و افكار كهنه را، برای كسانی‌كه مختصر آشنایی با علوم و طرز تفكرهای تازه پیدا كرده بودند، شدیداً مورد تهدید قرار داد، تا آنجا كه تمدن و تجدد و تحصیلات، با دینداری و مسلمانی تعارض آشكار پیدا كرده بود. به نظر می‌آمد كه راهی جز تبعیت از فرمانروایی و تقلید از اروپایی‌ها وجود ندارد. طبقه‌ی به اصطلاح امروزيِ روشنفكر، به لاقیدی و بی‌دینی و فحشا كشانده شده، دنیاپرستی به صورت سطحی و زشتُ زودنگر آن، یا ملی و پاكیزه ولی بی‌پایه، جای‌گزین خداپرستی و دیانت می‌گردید، و ایده‌آل بسیاری از رجال و بزرگان شده بود.
آن طبقه از ملت كه انتظار می‌رفت به دفاع از دین و حیثیت ما، در برابر تهاجم فرهنگی و فكری غرب بپردازند؛ یعنی علمای دین و روحانیت، نتوانستند یا نخواستند از عهده این مهم برآیند. با غروری كه به خود و به اسلامِ محدود مختص خود، یعنی اسلام فقاهتی داشتند، و با پافشاری كه در حفظ آداب و تشریفات سنتی و مبانی و معیارهای فكری چندین قرنی می‌كردند، و با هر گونه پاكسازی و نواندیشی یا بازگشت به اسلام اصیل و زدودن خرافات و انحراف‌ها و اشتباهات مخالفت داشتند؛ علاوه بر آن، باطناً و علی الاصول نسبت به تمدن و تجدد در چهره‌های گوناگون آن و نسبت به دانش و بینش‌های نوین، عناد خاص و انكار علی‌الاطلاق می‌ورزیدند و پذیرش آنها را معارض مقام و منافع موروثی صنفی می‌دیدند. مواضعی اتخاذ نمودند كه در مجموع به زیان دین و موجب رم‌دادنِ متدینینِ متجدد و مترقی گردید. هر زمانی كه در برابر مراجعه و پرسش تحصیل‌كرده‌ها قرار می‌گرفتند، چون مجهز به منطق نوین نبودند، و حتی اعتقاد به نظریات و اكتشافات علوم فرنگی نداشتند، و در قالب‌های كهنه‌ی فلسفه‌ی یونانی و ذهنیات كلامی، به صورت لفاظی‌های بی‌پایه استدلال می‌كردند، دفاع و اظهاراتشان نمی‌توانست قانع كننده باشد.
از طرف دیگر با سست شدن ایمان‌ها و بروز انواع ایرادها، ادیان انحرافی با ظاهر مترقی، مانند بهاییت یا افكار انتقادی امثال كسروی، میدان مساعد در محافل پایتخت و حتی در شهرستان‌ها و پاره‌ای از دهات پیدا كرده بود.
از نظر اجتماعی و سیاسی نیز با خالی بودن زمینه‌های فكری و بی‌تجربگی ایرانیان در فعالیت‌های حزبی و مرامی، توسعه و تبلیغات ماركسیستی، خطر جديِ دیگری برای ایرانیت و ملیت به شمار می‌رفت؛ در حالی كه از این جهات نیز كُمِیتِ علما و فقهای ما لنگ بود.
در چنین شرایط بحرانيِ تاریك كه طبقات جوان و باسواد ایران احساس بی‌هدفی و بی‌تكلیفی وحشتناك‌ كرده، به راه‌های یأس و الحاد و فساد می‌رفتند، یا به دام مكاتب ضد اسلام ضد ایران می‌افتادند، سایر طبقات نیز قهراً دنباله‌روی آنها می‌شدند. پیدا شدن مردان دیندارِ دانشمند و روشنفكرانِ دردمندی همچون استاد محمد تقی شریعتی كه آشنا به زبانِ روز و متوجه به مسائل اساسی اجتماع بوده و به درد مردم برسند، موهبت بزرگ الهی محسوب می‌شد.
*
اینك كه چنین فرصت و اشارت به دست آمده است، جا دارد به بركت وجود استاد، صحبت از او را با یاد و به همراه سایر روشنگران دیندارِ دردمند و همگامان پیش‌قدم یا پیروان او كه بالاجتماع شریك در این خدمت اسلامی و اجتماعی عظیم بوده‌اند، بنماییم.
تا آنجا كه اطلاعات ناقص و حافظه‌ی نارسِ این‌جانب اجازه می‌دهد، می‌توانم از بزرگان زیر نام ببرم كه همگی رو به قرآن داشته، بهترین راه دفاع از اسلام و ایران در برابر جلوه‌ها و فتنه‌های زمان را، همان‌طوركه در حدیث نبوی صدر مقاله آمده است، در «بازگشت به قرآن» و ارائه‌ی حقایق اصیل اسلام جستجو كرده‌اند؛ یعنی آقایان: حاجی میرزا حسن رشدیه، میرزا ابوالحسن‌خان فروغی، سید اسدالله خرقانی، شریعت سنگلجی، حاجی سید محمود طالقانی، محمدتقی شریعتی، حاجی سید غلامرضا سعیدی، ابوتراب هدایی و شیخ مرتضی مطهری…. هر یك از این اساتید به گونه‌ای به داد مردم معاصر خود رسیدند.
یكی با تأسیس و سرپرستی مدرسه به سبك جدید و با تدریس و تألیف تحت شعار «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی ‌كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةِ» یا «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بِالصِّینِ» در روزگاری كه حتی خواندن زبان فرانسه و داشتن یك كتاب خارجی گناه محسوب می‌شد؛ دیگری كه از خاندان ادب و سیاست ذكاءالملك‌ها بود، با تدریس فلسفه و تفسیر اثباتی قرآن، بر مبنای تفكر علمی و استناد به اكتشافات و نظریات نوین، و گذاردن آنها در برنامه‌ی دارالمعلمین مركزی؛ سومی با تشكیل جمعیت در مسجد و تركیب قرآن و منبر، در مسائل اعتقادی و اجتماعی مردم؛ چهارمی با ایجاد كلاس‌های دینی منظمِ آزاد به سبك جدید در مسجد و در ساختمان مدرنی به نام مكتب قرآن، همراه با مبارزه استدلالی علیه افكار افراطی تشیع و دكانداری؛ پنجمی كه همگی خوب می‌شناسیم و شاگردش بودیم، ارتباط و ارشاد خود را به جای آنكه از قم و در عوام بازارِ رقابت قرار دهد، به شمال تهران در میان خواص دینداران و نسل جوان انتقال داد، و به جای ذكر مصیبت و مسئله و اخذ عنوان و صدقه، بحث مسائل اصوليِ ایمانی و اجتماعی را پیش گرفت و به طرح و تفسیر قرآن به سبك گویا و روشن، در هر مجلس ومنبر پرداخت. و قرآن را به عنوان راه‌گشاترین درمان در صحنه‌ی دین و دانش و در جامعه آورد؛ ضمن آنكه نسبت به افكار و نظریات عصر تمدن و علم، تجاهل و تكبر نورزیده، به دیده انصاف و تحقیق و استفاده به آنها می‌نگریست.
از طالقانی كه به شریعتی برگردیم، همان سوابق و تعلیمات عربی و فقهی را می‌یابیم كه در حوزه‌های دینی و نزد اساتید فن آموخته، مطالعات قرآنی و تاریخی را بر آن مزید كرده‌اند. همان توجه به مسائل روز و خواسته‌های اصولی توده‌های درس‌خوانده و گرداننده‌ی جامعه كه درگیر با اشكالات ایمانی و اجتماعی هستند، و همان رهایی از بندها و دید‌های روحانیت سنتی و تمایل به زندگی با مردم، همراه با تبادل افكار و معلومات با دانشگاهیان و درس‌خوانده‌ها، و بالاخره این امتیاز برجسته كه هر دوی آنها خدا و اجتماع یا مذهب و ملت را مخالف و بیگانه و جدای از هم نگرفته بودند و علی‌رغم ملامت و خطرات مربوطه، شریك و همگام با ملّی‌یون در مبارزات ضد استبدادی و ضد استیلای خارجی، یا آزادی و استقلال، می‌گردند و از همكاری تشكیلاتی و حزبی با روشنفكران ملی و متدین، امتناع نمی‌ورزند.
استاد شریعتی- كه خدایش غریق رحمت و مغفرت خود سازد- كه با استخدام در فرهنگ مشهد و دبیری ادبیات و علوم دینی، در كسوت و جمع فرهنگیان و كارمندان در آمده و درد و دوای جامعه و روشنفكران و شیوه‌های كار را شناخته بوده است، اقدام به تأسیس «كانون نشر حقایق اسلامی» و تربیت سازمانی اعضاء می‌نماید. انتخاب شهر مشهد از جهت قداست مذهبی دیرینه، و دارایی و امكانات اوقافی عظیم آستانه كه در كنترل و تیول دربار پهلوی و روحانیتِ قشری وابسته قرار گرفته، و سد راه هرگونه پركاری و حركات تكاملی بود، به این اقدام انقلابی شریعتی اهمیت و ارزش خاصی می‌بخشد.
از آثار برجسته خدمات استاد شریعتی و طرز تفكر و تعلیمات او سهم برجسته‌ای است كه در قیاس با سایر شهرهای ایران، كانونی‌ها و مبارزین پیر و جوان مشهد یا خراسان، در جریانات نهضت مقاومت ملی، جبهه‌ی ملی، نهضت آزادی و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به عهده داشته، و صمیمانه و آگاهانه همكاری داشته‌اند. و به‌همین دلیل بوده است كه شخص شریعتی و فرزند و فرزندان و یاران او، همواره مورد بی‌مهری، محرومیت، آزار و ممانعت‌های ساواك و آستانه و استانداری آن زمان و نسخه‌ی بدل‌های این زمانشان بوده‌اند. به عقیده‌ی متولیان دولتی و دینی مشهد، نغمه‌های آزادی و خدمت‌گزاری به دین و دنیای ملت، خارج از قلمرو حكومت و ولایت، نفاق و خیانت محسوب شده، و ضرورت ممانعت و مزاحمت را پیدا می‌كند.
استاد كه از پیشروان انقلاب و تأیید كنندگان امام در ورود به ایران بود، به‌تدریج كه خلاف اعتقاد و انتظارهایی در برنامه‌ها و در گفتارها و كردارهای حاكم می‌بیند، و چند بار در خانه‌ی فرزند یا در خانه‌ی شخصی مورد حمله و اهانت قرار می‌گیرد، حالت اعراض و انزوا می‌گزیند. شاگردان و دوستان استاد لبخند تلخ بر تكرار تاریخ زده، می‌گویند: همان‌طوری‌كه ساواك شاه، بعد از زندان‌های پسر و پدر، تبعیدها و ممانعت‌ها و مزاحمت‌ها و جنجالِ‌ تكفیری كه علیه دكتر [علی شریعتی]، از ناحیه مقاماتی از روحانیت به راه انداخته بود، قبل از شهادت یا فوت او، مبادرت به درج بی‌اجازه‌ی مقاله‌اش در كیهان می‌نمایند و بعد از فوت، اصرار می‌ورزند كه جنازه را با سلام و صلوات به تهران آورده، در سایه‌ی عطوفت ولی‌نعمت بزرگ! دفن نمایند، برای پدر مظلوم و محروم شده از حسینیه و كانون و از منبر و مطبوعات، اشك‌ها ریخته شده، تأسف و تسلیت‌ها و احترامات ابراز می‌گردد و اصرار می‌ورزند كه او را به خود بچسبانند. جالب‌تر از همه آنكه در حضور اعضای خانواده و هزاران عزادارِ تشییع‌كننده كه جنازه استاد عزیز را از مسجد شهدا تا صحن حضرت رضا (ع) به دوش كشیده، قصد داشتند پس از طواف در حرم مطهر با آمبولانس به بهشت رضا برده، همچون زمان حیات كه می‌خواست در میان مردم باشد به خاك بسپارند، شاهد جنازه‌ربایی می‌گردند! و با حسرت و حیرت تمام از بلندگوهای آستانه می‌شوند كه بنا به درخواست خانواده! و دستور… جنازه استاد فقید در یكی از غرفه‌های صحن «آزادی» دفن خواهد شد.
از بازماندگان آن جمع جلیل كه خداوند سلامتی و توفیق و عافیت نصیبشان فرماید، یكی آقای حاج سید غلامرضا سعیدی است و دیگری آقای ابوتراب هدایی، هر دو بزرگوار مانند شریعتی در دامن دین و نزد اساتید عربیت و فقه و حكمت پرورش یافته، راه و رابطه‌ای هم با زبان فارسی و ایرانیت و با دانش و فرهنگ داشتند، و شغل شریف دبیری و نویسندگی را پیشه گرفته‌اند.
آقای سعیدی كه غیر از عربی و فارسی، زبان انگلیسی را نیز می‌دانسته و با نشریات و افكار مصری و هندی آشنایی داشته‌اند، خدمات بزرگ خود را از طریق ترجمه كتاب‌های پیروان و احیا كنندگان اسلام، مانند اقبال و سید جمال افغان و عبده و غیره یا مستشرقین منصف و مدافع اسلام، انجام می‌دهند و حشر و نشر با جوانان و روشنفكران و مبازین مسلمان داشته‌اند.
آقای هدایی دبیر سابق دبیرستان‌های اراك كه پس از بازنشستگی مجاور مشهد مقدس شده‌اند و جلسات و اجتماعات مشروط و محدودی را در خانه خود برگزار می‌نمایند، مانند طالقانی و شریعتی، سال‌ها به جذب و ارشاد جوانان آن شهر بر محور قرآن و گفتار و كردار پیغمبر (ص) و امامان (ع) پرداخته‌اند.
از استاد مطهری عزیز و ارجمند صحبت جداگانه نمی‌كنیم چون می‌شناسید و مكرر توصیف و تجلیل از ایشان شده و از سخنرانی‌ها و كتاب‌ها و نظریاتش استفاده‌های شایان برده‌ایم.
*
از جمله عوامل عمده محبوبیت این جمع در میان مردم، و موفقیتشان در نجات و حركت نسل‌های جوان، علاوه بر اخلاص در عقیده و عمل، مراتب انصاف و انعطاف پذیری آنها و تواضعشان می‌باشد. انصاف و انعطاف‌پذیری و تواضع، اولاً در برابر اكتشافات و خدمات و یا علوم و افكار غربیان و ارزیابی مزایای قابل قبول تمدن و تجدد، ثانیاً برتر ندانستن و جدا نگرفتن خودشان از سایر ایرانیان، با قبول همكاری و همفكری با درس خواندگان و دنیا دیدگان.
از بركات این همكاری، تألیف كتاب‌های متعدد از دو طرف، با تیراژهای صد هزاری دكتر شریعتی، تأسیس و توسعه شركت انتشار، ایراد سخنرانی‌های عمومی فراوان، بنای حسینیه‌ی ارشاد و استقبال و استفاده عظیم قشرهای دانشجو و درس خوانده‌ی ایران و خارج كشور، اداری‌ها و بازاری‌ها، اعم از مرد و زن، انجام تحقیقات و مطالعات، جوشش افكار و شهادت و ایثارها…
همكاری واقعی حوزه و دانشگاه را اینها بودند كه پایه‌گزاری كردند ولی پس از انقلاب، دچار اعوجاج و انحصارگردید. منظور اولیه از یك طرف جریان‌یافتنِ ایمان و معارف اسلام از حوزه‌های دینی و گنجینه‌های قدیم به دانشگاه و دانشمندان بود و از طرف دیگر دمیده شدن روح تازه و دید بازتر در طلاب و روحانیت ایران، در اثر توجه به دنیای خارج از خودشان و به افكار و اندیشه‌های در حال توسعه و بی‌پایان زمان.
پس از پیروزی انقلاب، به نظر می‌آید برنامه حاضر و نیت حاكم بیشتر به سوی تضعیف نهال‌های علم و تمدن و بازگشت به تعلیم و تفكرهای حوزه‌ای، برای تقویت مواضع از دست رفته باشد.
خوشبختانه تعلیمات و تحصیلات آن اصلاح‌گران و آموزگاران دین و دانش پس از فوتشان نیز به فضل خدا از بین نرفته است و نخواهد رفت؛ و همچون شجره‌ی طیبه‌ی ریشه‌دار قرآن، گسترش داشته و هر زمان بالاتر می‌رود و بارورتر می‌شود. بیداری و جنبشی كه علی‌رغم خفتگی و كهنگی دین علیه جهل و استبداد به وجود آمده بود، ارتجاع به گذشته و انحراف اسلام اصیل ابراهیمی به شركِ تازه در سیمای انقلابی را نیز نخواهد پذیرفت.
خداوندی كه نجات دهنده مؤمنین از تاریكی‌های جهل، و هدایت‌كننده‌ی آنها به روشنایی‌های علم و ایمان است، همه‌ی رفتگان و بازماندگان و دست‌پروردگان آن جمع جلیل را، در سایه‌ی رحمت و هدایت خود حفظ نموده، نامشان را بلند و درس و آثارشان را پایدار و بارور سازد؛ به حق محمد و آل محمد.

  • این مقاله به نقل از نشریه پیك نهضت، شماره ۱۰۸، مورخ اردیبهشت ۱۳۶۶، ویژه‌نامه استاد شریعتی، به علاقه‌مندان تقدیم می‌شود.

مروری کوتاه بر زندگی سیاسی مرحوم بازرگان ؛ آمر به معروف ، ناهی از منکر

او چهره‌ای شاخص برای «نه» گفتن به عوام‌گرایی بود و به­ گفته دکتر علوی‌تبار «ایستادن در مقابل عوام‌زدگی و عوام‌گرایی، جسارت و شجاعتی بیش از ایستادن در مقابل حکومت لازم دارد و بازرگان این شجاعت را داشت» …

زهره آقایانی

۱۶ سال از مرگ مردي میگذرد که به پرهیزگاري، پارسایی و شبزندهداري معروف بود و از چهره هاي برجسته و خستگی ناپذیر
مبارزات سیاسی ملت ایران در قرن بیستم به شمار میرفت. مهدي بازرگان نخست وزیر دولت موقت در ديماه ۱۳۷۳، درحالی چشم از جهان فرو بست که پایه هاي نهضت نواندیشی دینی در ایران را بنا نهاده و خود نیز، بنیانگذار یکی از تشکل هاي نواندیش دینی در جامعه شد. او چهرهاي شاخص براي «نه» گفتن به عوامگرایی بود و به گفته دکتر علوي تبار «ایستادن در مقابل عوامزدگیو عوامگرایی، جسارت و شجاعتی بیش از ایستادن در مقابل حکومت لازم دارد و بازرگان این شجاعت را داشت». مبارزه با عوامگرایی دغدغه همیشگی بازرگان بود و معتقد بود «غالب مردم، صرفه و صلاحشان را در تظاهر به ندانستن و نفهمیدن میبینند تاعذري براي بندگی کردن بتراشند».

بازرگان قبل از انقلاب
بازرگان که بهدلیل ویژگیها وگرایشهاي اخلاقی، رفتهرفته براي نسل امروز چهرهاي پرجذبه میشود، در سال ۱۲۸۶ در تهران
متولد شد. او در خانوادهاي دیندار، روشنفکر و سرشناس رشد یافت. پدر او، حاج عباسقلی بازرگان (تبریزي) از تجار مذهبی تبریز
بود که پس از چندي عازم تهران و بهعنوان یکی از تاجران سرشناس بازار تهران مطرح میشود. بازرگان تحصیلات ابتدایی را در
مدرسه سلطانیه تهران و دوره متوسطه را در دارالمعلمین مرکزي به پایان رساند و در سال ۱۳۰۶ بهعنوان نخستین گروه دانش-
آموزان ممتاز کشور، براي تحصیل به فرانسه اعزام شد. بازرگان بهعنوان نخستین ایرانیاي که به تحصیلات عالی دانشگاه فرانسه
وارد شد، مورد تشویق وزیر فرهنگ وقت قرارگرفت. در سال ۱۳۳۰، توسط دکتر مصدق به ریاست هیأت مدیره و مدیریت عامل
شرکت ملی نفت ایران انتخاب شد که در خلع ید از انگلیسی ها نقش بهسزایی ایفا کرد. پس از آن با همت متخصصان ایرانی، موفقبه راهاندازي و اداره صنایع عظیم نفت شد و در سال ۱۳۳۱ با قبول مسئولیت احداث شبکه لوله کشی آب تهران، آنرا به ثمر رساند.
پس از کودتاي ۲۸ مرداد، بهدلیل اعتراض مکتوب علیه انتخابات غیرقانونی مجلس شوراي ملی و به علت برخی کارشکنی ها از سويعوامل استبداد، در بهمن ماه از خدمات دولتی و استادي دانشگاه برکنار شده و تا شانزدهم بهمن ۱۳۵۷ که پست نخست وزیريدولت موقت انقلاب را بهعهده گرفت، در بخش خصوصی و در زمینه تولیدات صنعتی فعالیت کرد.
فعالیتهاي دینی این پژوهشگر قرآنی، وجه بارزتري از فعالیتهاي سیاسی وي داشت. تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در دورهتدریس وي در دانشکده فنی دانشگاه تهران و مشارکت در تأسیس انجمن اسلامی معلمان و انجمن اسلامی مهندسان و پزشکان، ازویژگی هاي پیوند او با دانشجویان بود. وي اولین نمازخانه را در دانشکده فنی دانشگاه تهران ایجاد کرد.
عشق بازرگان به مذهب، او را از فعالیتهاي علمی و فنی باز نداشت، بهطوريکه پس از شهریور ۱۳۲۰ خود یکی از بانیان تأسیس
«کانون مهندسین» میشود.
بازرگان در همان روزهاي نخست پس از کودتا، از نظر سیاسی فعال شده و در تشکیل نهضت مقاومت ملی، مشارکت کرد. در سالبعد، پس از کشف چاپخانه مخفی این نهضت، به مدت ۸ ماه توسط لشگر ۲ زرهی ارتش، زندانی شده و در همین زندان، کتاب«عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان» او به رشته تحریر درآمد.
بازرگان در سال ۱۳۴۰ بههمراه محمود طالقانی و یداالله سحابی، نهضت آزادي ایران را پایهگذاري کرد. در سوم بهمن ۱۳۴۱ نهضتآزادي اقدام به انتشار اعلامیهاي در اعتراض به انقلاب سفید کرد که با واکنش تند حکومت، همراه و باعث دستگیري سران نهضت و عده دیگري از فعالان آن شد. محاکمه بازرگان و سران و فعالان نهضت آزادي در سالهاي ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ به اتهام اقدام برضدامنیت کشور، ضدیت با سلطنت مشروطه و اهانتهاي گستاخانه به مقام شامخ سلطنت در دادگاه نظامی برگزارشد. این دادگاه، پساز ۳۱ جلسه، رأي به محکومیت متهمان داد و اکثر افراد به حبسهاي طولانیمدت محکوم شدند. بازرگان نیز به ۱۰ سال زندانمحکوم شد. وي پس از دوره کوتاهی در زندان قصر، در اوایل آبان ۱۳۴۴ بهعلت اعتصاب همراه با ۱۷ تن از یاران به دژ (زندان)برازجان در استان بوشهر، تبعید و در سال ۱۳۴۶، پس از پنج سال زندان و تبعید، آزاد شد.
بازرگان در طول اسارت به مناسبتهاي مختلف، سخنرانی کرده و به تحقیق و تألیف میپردازد که از این رهگذر، ۲ مقدمه بر کتاب،
تلخیص یک کتاب، ارائه ۷ مقاله و ۱۱ جلد کتاب علمی و تحقیقی شامل تبلیغ پیغمبر، سازگاري ایرانی، نهضت آزادي هند، بعثت وایدئولوژي، آموزش قرآن (۱) و (۲) و (۳)، باد و باران در قرآن، پدیدههاي جوي و سیر تحول قرآن (۱) و (۲) تألیف میشود.

بازرگان پس از انقلاب
او در سال ۱۳۵۶ در تشکیل «جمعیت ایرانی دفاع از آزادي و حقوق بشر» نقش مؤثري ایفا کرده و در ائتلاف نیروها و سمتدهی
به مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوي، سهمی بهسزا به خود اختصاص میدهد. در ۱۶ بهمن ۱۳۵۷، قبل از پیروزي انقلاب بهعنوان
نخستوزیر برگزیده شده، اعتصابهاي صنعت نفت را سامان بخشیده و دولت موقت انقلاب را تشکیل میدهد. این، تنها دورهاي
بود که ایران در ۶ روز دو نخستوزیر را بهخود دید؛ مهدي بازرگان و شاپور بختیار.
با پیروزي انقلاب از سوي بنیانگذار جمهوري اسلامی، حکم نخستوزیري دولت موقت به نام او صادر میشود. او کابینه خود را که
متشکل از ۲۱ وزیر از جمله فروهر، یداالله سحابی، کریم سنجابی، یزدي، سامی، مدنی، چمران و معینفر و… بودند تعیین میکند وبه مدت ۹ ماه (۲۷۵ روز) سمت نخستوزیري موقت را برعهده میگیرد. او هرچه در توان داشت در برقراري نظم و اجراي قانون و
ایجاد آرامش، به کار میبندد، اما سرانجام پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ وي و دولت او بهطور
کامل استعفا را برگزیده و از فعالیت در دولت کناره میگیرد. این درحالیست که بازرگان در جریان اشغال سفارت و ماجراي
گروگانگیري و در پی آن، بالاگرفتن تنش میان تهران و واشنگتن و بیم حمله به ایران با ارسال نامهاي به شاه مخلوع، از او می-
خواهد تا با مراجعت به ایران و حضور در دادگاه ضمن دفاع از خود، گره کور این ماجرا را با تسلیمکردن خود به ایران بگشاید.
تلاشی که بیپاسخ میماند و پایان نخستوزیري این سیاستمدار را رقم میزند، اما این استعفا آغازي دیگر براي بازرگان بود. او
آرام نمینشیند؛ در اولین انتخابات مجلس، با آراي بالایی به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد و در فراکسیون اقلیت مجلس،
همراه با سایر نمایندگان همفکر، به نقد روند جاري میپردازد و آفات و انحرافات آن روزِ جامعه را، آنطور که تصور میکرد به
تصویر میکشد. بازرگان در خارج از مجلس نیز از طریق «نهضت آزادي ایران» به فعالیت سیاسی پرداخته و پس از انقلاب در
پایه گذاري «جمعیت دفاع از آزادي و حاکمیت ملت ایران»، مشارکت فعال از خود نشان میدهد و با درج مقاله در روزنامه «میزان»
و سخنرانی در محافل اجتماعی و ارسال نامههاي سرگشاده، همواره در ایفاي وظیفه امر بهمعروف و نهیازمنکر و دفاع از مرزهايآزادي، مدارا و ارزشهاي اخلاقی، سختکوش و خستگی ناپذیر مینماید.
او در دومین دوره انتخابات ریاستجمهوري بهعنوان کاندیدا ثبت نام میکند، اما رد صلاحیت میشود. همچنین در نتیجه
فشارهاي مختلف، فعالیتهاي نهضت آزادي نیز تا حد زیادي محدود میشود. نهضت آزادي در دوران جنگ ایران و عراق، مخالفت
خود را با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر اعلام کرد که این امر بر فشارها میافزاید.
بازرگان سرانجام در ۸۶ سالگی وقتی در ۳۰ ديماه ۱۳۷۳ ایران را به قصد معالجه ترك میگفت، پس از انتقال به سوئیس، در شهر
زوریخ، این جهان را بدرود میگوید و به پایان بیش از ۵۰ سال زندگی سیاسی خود میرسد. پیکر او به تهران منتقل و از مقابل
حسینیه ارشاد، تشییع و در قم آرام میگیرد. از او میراثی عظیم با بیش از ۳۵۰ کتاب، مقاله و سخنرانی و شاگردان بسیار بهجاي
میماند.
بازرگان تا واپسین روزهاي حیات، نگران احراز استقلال، حیثیت و عزت نفس مردم بود تا به گفته خود، همین مردم «هر روز صبح
بر در ارباب بیمروت دنیا ننشینند و از خواجهگی بدر آیند و از این طریق، حکومت و دولتشان هم خود به خود درست گردد».
شاید این جمله علويتبار، توصیف نزدیکی از دغدغههاي این سیاستمدار باشد: «بازرگان مردم را بر دوش خود سوار کرده تا به آنها این امکان را بدهد که چیزهایی را ببینند که شاید خود او هم نمی دیده است»

نکته‌های ناریخی پیرامون نخست‌وزیر انقلاب - جعفر شیرعلی نیا

پایان دراماتیک اولین نخست‌وزیر انقلاب در آبان ۵۸

مهندس بازرگان: «شورای انقلاب اصرار داشت فوراً از من بله بگیرد… من نخواستم فوراً قبول کنم… فشار می‌آوردند که همان شب کار تمام شده حکم را بنویسند و اعلام کنند، من ناراحت شده گفتم شمر هم به امام حسین یک شب مهلت داد.»

هنوز انقلاب پيروز نشده بود و پذيرش نخست‌وزیری چندان كم‌خطر نبود. بازرگان نگران نبود اما می‌گفت می‌خواسته محکم‌کاری کند و نشان دهد که نخست‌وزیری را از روی علاقه به مقام نپذیرفته است.
بازرگان با داشتن منصب در زمان مصدق، ۲۷ سال پيش از پيروزي انقلاب، در داخل و خارج وجهه‌ي يك نخست‌وزير واقعي را داشت و به اندازه کافی جدي گرفته می‌شد و می‌توانست سقوط آخرين دولت شاه را سرعت دهد. به روايت بازرگان طالقاني مخالف بود و توصيه كرد نپذيرد و گفته بود آقايان وفا و صفا نخواهند داشت. ۱۵بهمن او نخست‌وزیر شد و ٧ روز بعد انقلاب به پيروزي رسيد.
۹ماه نخست‌وزیر بود و ۴۱ سال پیش در همین روزها در آبان۵۸ پایان کار اولین دولت انقلاب رقم خورد و مهندس بازرگان پس از ۹ماه کنار رفت.
پس از پیروزی انقلاب، كشور در آشفته‌ترين وضعيت خود قرار داشت. خودسري‌ها و آشفتگی‌ها همه را كلافه كرده بود. اشتباه در شرايط فشارهاي زياد، طبيعي است و همه تحت فشار بودند از شوراي انقلاب گرفته تا امام خميني و بازرگان و دولتش. دولت به دليل مسووليت اجرايي بيش از همه تحت فشار بود و انتقاد از آن‌ها، هم آزاد بود و هم رواج زيادي داشت.
حتي در شوراي انقلاب مهندس سحابي نيز از دولت انتقاد مي‌كرد. ۱۷تیر۵۸ چند ماه پیش از پایان دولت موقت که اعضای شورا در تلاش بودند با فرستادن اعضای شورا به کمک دولت قدری از مشکلات کم کنند، بنی‌صدر با تاکید می‌گفت: «مصلحت مملکت در ادامه حکومت مهندس بازرگان نیست.»
آبان ۵۸ مهندس بازرگان پس از ديدار با برژینسکی(مشاور كارتر) در الجزیره تحت فشار شدیدی قرار گرفت. فردای تصرف سفارت آمریکا استعفا داد که امام هم پذیرفت. چند ماه بعد با وجود تمام تبلیغ‌هایی که علیه او و دولتش شده بود با رای بالا به‌عنوان نماینده مردم تهران به مجلس راه یافت. این آخرین باری بود که بازرگان توانست در انتخابات شركت كند. او در انتخابات ریاست‌جمهوری سال۶۴ از سوي شوراي نگهبان رد صلاحیت شد.

بازرگان نیز مانند بسیاری دیگر از مسوولان خطاهایی داشت. خطای او و دولت موقت در تصمیم برای فروش اف‌۱۴‌ها می‌توانست برای کشور خیلی گران تمام شود. مهندس در برابر مخالفت شورای انقلاب با فروش اف‌۱۴‌ها می‌گفت از اول آمدن امام؛ «صحبت بود قراردادها لغو شود و سلاح‌های غیرلازم رد داده شود. این خواسته همه بود.» بازرگان ادامه داد: «اف۱۴ اصلا به درد ایران نمی‌خورد مصرف ندارد. هر ساعت پرواز یک میلیون و دویست‌هزار تومان خرج دارد.»
در آن شرایط معلوم نبود دیگران بتوانند کاری بیشتر از کار دولت موقت انجام دهند و کمتر از آن‌ها اشتباه کنند و پذیرش مسوولیت توسط مهندس به‌نوعی فداکارانه هم بود.
پس از آن‌که مهندس استعفا داد دولت موقت بعدی زیر نظر شورای انقلاب بدون نخست‌وزیر تشکیل شد.
برخی سخنانی که پیرامون انتخاب نخست‌وزیر جديد در جلسات شورای انقلاب مطرح شد جالب است. در جلسه ۱۶آبان۵۸ قطب‌زاده گفت بنی‌صدر، حبیبی یا بهشتی نخست‌وزیر شوند. بعد گفت آقاي خامنه‌ای هم خوب است. آقاي خامنه‌اي گفت پذيرش نخست‌وزيري را سفاهت مي‌دانم. قطب‌زاده گفت هرکس کار کند می‌سوزد. آقاي خامنه‌ای گفت روحانی‌ها درست نیست چون آبروی نهاد باارزشی از بین می‌رود.
در جلسه‌ای دیگر آقای منتظری گفت پنج شش نفر داریم در شورای انقلاب وجیه‌المله هستند کاری نکنید این ۵ شش نفر در ظرف دو ماه به‌طور کلی حیثیت و پرستیژشان از بین برود. او گفت شورای انقلاب پشت پرده باشد، وزرا معین شوند و یک چوب بتراشید بگویید این نخست‌وزیر.
با توجه به این شرایط حذف مهندس بازرگان از میدان سیاسی و حتی نشنیدن حرف‌هایش درباره جنگ جای تامل دارد.
نکته آخر این‌که مهندس در دوران نخست‌وزیری‌اش از کار بنیادی سخن می‌گفت، اما برخی از اعضای شوراي انقلاب معتقد بودند مردم و شرایط کشور صبر برای کارهای بنیادی ندارند و اگر کارهای ضربتی انجام نگیرد زمان از دست می‌رود و معلوم نیست بتوان نارضایتی‌ها را جبران کرد. البته آنها کارهای دولت بازرگان را هم بنیادی نمی‌دانستند. مشخص نیست که تلاش مهندس برای کار بنیادی در آن مقطع می‌توانست به نتیجه برسد یا نه اما به نظر می‌رسد تا امروز نیز هنوز كاملا به نتیجه نرسیده‌ایم که کشور به کار بنیادی نیاز دارد و هنوز در بسياري از مديريت‌ها شرط بقا، انجام کارهای مقطعی و زودبازده است.

شخصیت و اندیشه دکتر شریعتی

بسم الله الرحمن الرحیم

«ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِی‌الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ.»

آقای جعفر سعیدی طلبه‌ی روشنفكر حوزه علمیه قم و دانشجوی پر شوری كه قبلاً كتاب «دكتر شریعتی از دیدگاه شخصیت‌ها» را، با استقبال خوانندگان، منتشر ساخته بودند، از بنده خواسته‌اند با بضاعت مختصرم كه در مسابقه با كميِ فرصتم می‌باشد، مقدمه‌ای برای دفتر دوم آن كتاب، تحت عنوان «شخصیت و اندیشه دكتر علی شریعتی» تحریر و تقدیم نمایم.
خود این مطلب كه بعد از گذشت نه سال از فوت دكتر شریعتی، جوان‌هایی كه او را ندیده و پای صحبت و درسش ننشسته‌اند، از تكرار و تردید نمی‌ترسند و دست به نوشتن شخصیت‌نامه و اندیشه‌نامه برای دكتر می‌زنند، مسئله‌ای است امیدواركننده و آموزنده و نشانه‌ای از رشد و دقت كه افرادی چون بنده را وادار به اجابت دعوتشان می‌نماید.

گمان ندارم هیچ یك از هموطنان ما در چنان مدت كوتاه كه قسمتی از آخرین سال‌های حیات و بعد از مماتش را می‌گیرد، به اندازه دكتر شریعتی، با نامش و با اندیشه و آثارش، در زبان‌ها و قلم‌های دوست و دشمن آمده و نوشته‌هایش میلیون‌ها خواننده و خریدار پیدا كرده باشد. باز هم خود این مطلب، صرف نظر از درستی و نادرستی، یا مقصد و محتوای گفته‌ها و نوشته‌ها، از نظر شناختِ نیاز نسل معاصر ایران و تحول افكار جهان، درخور تجلیل و تحلیل می‌باشد. بنابراین باید سپاس‌گزار مؤلف این كتاب و مؤلفین كتاب‌های گذشته و آینده باشیم كه یأس و ترس از اختناق و استبداد را كنار گذارده، به‌جای سكوت و انتظار یا هم‌آهنگی با جوسازی و شعار، به تحقیق و تعلیل رومی‌آورند و از راه طرح و كشف حقایق، به هموطنانِ انقلاب‌كرده و انقلاب‌زده‌ی خود، خدمت می‌كنند.

با شرمندگی باید عرض كنم كه متن كتاب و مقالات گلچین شده‌ی آن را به تمامی و با دقتی كه در شأن نویسندگان آنها و شریعتی است، نخوانده‌ام تا مقدمه‌ام نقد و معرفی باشد، ولی امیدوارم نویسندگان محترم كتاب و قلم به‌دست‌گیرندگان آینده، از خود بخواهند و توفیق نصیبشان شود كه بررسی و نظرنگاریشان تنها پیرامون كتاب‌ها و شخصیت دكتر شریعتی گردش نكند. هم به علل و عوامل یا شرایطی برسند كه شریعتی را شریعتی كرد و این كلام و كتابت را در زبان و قلم او گذاشت، هم در زمینه‌ی اثر و نقشی كه شریعتی در انقلاب اسلامی ایران ایفا نمود، مطالعه‌ی مستند و انتقاد منصفانه نمایند و هم پاسخ به این سئوال دهند كه چرا و چگونه دكتر شریعتی با چنین وسعت و شدت در جامعه‌ی ایران در دو قطبِ ارادت و خشونت قرار گرفت؟ خصوصاً ریشه‌یابی پدیده دوم را بنمایند؛ باشد كه به‌خواست خدا كاشفی از گذشته شود و آیینه‌ای برای آینده بسازند.

  • این جانب در نوشته‌ها و گفته‌های قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، از جمله در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت »، صحبت از وجود و نقش دست اول دو رهبر برای انقلاب اسلامی ایران كرده‌ام. یكی رهبر مثبت یا شخص آقای خمینيِ آیت‌الله العظمی است كه تقریباً قاطبه‌ی ملت ایران به صورت آزاد و خودجوش ایشان را برگزیده و امیدها به رهبرشان بسته بودند. دومی هم رهبر منفی انقلاب؛ یعنی «اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی» در اصطلاح آن روزی بود كه با كردار و آزارش، همه‌ی طبقات را برای رفتنش علیه خودش هم‌دل و هم‌زبان نموده بود و حقاً به انقلاب اسلامی هدف و یكپارچگی و سرعت پیروزی داد. حال باید تصور گذشته را تصحیح كرده، با اذعان به رهبری قاطع هیجان‌انگیز و حركت آقای خمینی، رهبريِ مؤثر و مهیجِ دكتر شریعتی را هم به عنوان سومی آنها اضافه كنم؛ یك رهبری فرهنگی ریشه‌دار در چهره‌های گوناگون فكری، عقیدتی، عاطفی، عملی و تداركاتی.


در پیام زمان نخست‌وزیری دولت‌ موقت كه به مناسبت دومین سالگرد فوت دكتر شریعتی مجلسی منعقد شده بود، بنده از جمله گفته بودم:
«… در چنین روزی از میانمان و از دنیا رخت بر بست، گویی كه باز هم و بلكه بیش از گذشته او را هر شب و هر روز- یا لااقل هر هفته- و گاه در راه‌پیمایی‌ها، در محافل و درگفت‌وگوهای دوران انقلاب و جنبش می‌بینیم و حاضر و ناظر و گوینده‌اش می‌دانیم. افكار شریعتی با آن قلم سحرانگیز و لحن‌ گیرا و تأثیر او مخصوصاً در نسل جوان داخل و خارج كشور، در شركت‌كنندگان و در شهید‌شدگان، زنده و عامل بود و هست و الحق نقش بزرگی در انقلاب اسلامی ایران داشته است.»
انقلاب ما و نظام جمهوری اسلامی، روی سه پایه مشخص و مسلم، با سه شعار و سه ركن مهم بنا شده است. سه پایه یا سه ركنی كه دكتر شریعتی در افكار و روحیات نسل جوان بذرپاشی و آب‌یاری‌كرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب با هنرمندی تمام مورد بهره برداری قرار گرفت.
آن سه ركن عبارت است از شهادت، امامت و انتقام. حمایت از مستضعفین و اصطلاح استضعفاف نیز كه از اهداف سیاسی و شعارهای تبلیغاتی تداوم انقلاب می‌باشد، نیز یادگار اوست. و در برابر استضعاف، استكبار را داریم و ستیزه‌گری با صاحبان زر و زور و تزویر. در میان صنف یا سه طبقه اخیر، دكتر شریعتی با صاحبان زرِ وطنی مصاف چندان نداشته، منطق سوسیالیسم و افكار مترقيِ اروپایيِ ضدسرمایه‌داری آن را در زبان و قلم دكتر بیشتر انداخته جالبیت می‌داده است ولی با صاحبان زور كه در رأس آنان شاه و دربار و ساواك قرار داشت و با اهل تزویر یا همسایگان بلعم باعورا، دست و پنجه‌های زیاد نرم كرد.
در هر حال، اشتیاق و استقبال از شهادت كه در گفتارها و نوشتار‌های دكتر به جالب‌ترین گونه روح و رنگ یافته و به جوانان هدیه شده بود، اگر وجود نداشت، حماسه‌های سرنوشت‌ساز و تاریخيِ میدان ژاله، خیابان سرچشمه تهران و نظایر آن در قزوین، سنندج، مشهد، تبریز و جاهای دیگر ایران به‌وجود نیامده، كمر استبداد شكسته نمی‌شد و سپس جنگ عراق با چنین تعداد داوطلبانِ عاشق و كفن‌پوش، آغاز و دوام نمی‌یافت. اگر دكتر شریعتی در كتاب «امام و امت» تكیه و تأكید روی نیاز امت به امام و رهبرِ مرشد و مطاع همگان نمی‌كرد، رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاكم چنین قداست و قدرت نمی‌یافت. همچنین اگر ستیزه‌گری او با سازش‌كاری، با سرمایه‌داری و با مظاهر استثمار و استعمار جاری و ساری در دل و دیده‌های امت ایران نشده بود، تداوم انقلاب پا نمی‌گرفت یا به سوی دیگر متمایل می‌شد.
برنامه‌های بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه‌ی استعمار و امپریالیسم و درافتادن با خارج و خارجی‌ها، بیش از پرداختن به داخل و خودی‌ها، اگر نگوییم صد در صد نشأت گرفته از دكتر شریعتی است ولی حامل یادگارهایی از اوست. ضمناً معرف هماهنگی نسبی آرمان‌ها و روحیات امام خمینی با دكتر شریعتی و نسل جوان ایران است. افسوس كه عمرش كوتاه بود و مهلت و میدان نیافت تا در پرورش و آبیاری بذرهای سر از خاك درآمده و در تزكیه و طرد علف‌های هرزه عمل نموده، جلوی افراط و تفریط‌ها یا انحراف‌ها را، كه گاهی به ۱۸۰ درجه رسیده است، بگیرد.
البته نمی‌گوییم آنچه در آستانه‌ی انقلاب و از ابتدا تا حالا شده و تحقق یافته است عیناً همان می‌باشد كه شریعتی می‌گفته و می‌خواسته است. آنچه مسلم به نظر می‌آید این است كه اولاً اگر تا این اندازه دل‌ها و دیده‌های نسل جوان ما، اعم از متدین و نیمه‌متدین، قبل از انقلاب، و بعد از انقلاب محو در قلم و بیان شریعتی می‌شده است، یكی از دلائل آن تجانس و توافقی است كه آمال و افكار او، كه خود آنها تأثیریافته از مكان و زمان و از مقتضیات محیط زندگی و پرورش او بوده است، انطباق با نسل جوان و نیازهای مردم ایران داشته، صمیمانه به‌هم جوش می‌خورده و یكدیگر را می‌پذیرفته‌اند. و اگر دكتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری آیت‌الله خمینی عمیقانه سهیم بوده است، باید گفت هر دوی آنها و بلكه هر سه آنها؛ یعنی شریعتی، خمینی و نسل اخیر ایرانی، به‌گونه‌ای متصل و متمم یكدیگر بوده، و مثلث مرتبطی را تشكیل می‌داده‌اند.
‌ *
اخیراً كتابی از آقای داریوش شایگان تحت عنون «یك انقلاب مذهبی چگونه است؟» در پاریس منتشر شده است كه در آن دكتر علی شریعتی را به عنوان ایدئولوگ نمونه‌ی دوران معاصر و جواب‌گوی نیاز عمومی جوانان امروز، خصوصاً ملت‌های شرقی استعمار زده و غرب زده معرفی می‌نماید . غرض از تألیف كتاب، بررسی انقلاب اسلامی ایران با دید وسیع علمی- فلسفی- اجتماعی- تاریخی است. انقالب اسلامی ایران، نه به‌صورت یك بدعت مذهبی یا سیاسی و پدیده‌ی استثنایی كه مخصوص ملت و محیط ایران بوده باشد، بلكه یك نیاز و نهضت عمومی بشریت معاصر كه هم دل‌زده از ایدئولوژی‌های ظاهراً علمی- سیاسی- اقتصادی ولی خشك و بی‌خاصیت مغرب‌زمین شده است و هم وجداناً احساس وابستگی و احتیاج به احیای ارزش‌ها و ایده‌آل‌های عاطفی- اعتقادی قدیم می‌نماید. البته ایده‌آل‌ها و اعتقاداتی كه نامعقول و غیر قابل توجیه در منطق علوم و افكار امروزی نباشد.
به‌نظر مؤلف، با تفصیل و توضیحاتی كه در یكی از فصول كتاب می‌دهد، دكتر شریعتی موفق شد در تركیب ماركسیسم اسلامی و مخصوصاً شیعی، یك جهان‌بینی منسجم جاذبی تدوین نموده، تحویل نسل جوانِ سرخورده و تشنه‌ی رستاخیز و احراز حیثیت بدهد .
دكتر شریعتی، آن‌طوركه در مختصر ارتباط و اطلاعات كه خودم از ایشان داشتم و دورا دور می‌شناختم، پس از طی تحصیلات متوسطه و عالی و در پانزده سالی كه «واردكار» شد، مثل انقلاب ایران، دو حركت داشت. حركت اولش كه مقارن سال‌های مبارزات ملی، مذهبی و ماركسیستی در ایران بود و از تحصیلات دانشگاهيِ جامعه‌شناسی او در فرانسه كه در بحبوحه‌ی نهضت آزادی‌بخش الجزایر و آشنایی او با بزرگانی چون ژان‌پل سارتر و لویی ماسینیون شكل می‌گرفت، حركتی بود برای مبارزه علیه استبداد و استعمار، با استفاده و اتكاء به اسلام. اما حركت دوم او به‌صورت مبارزه و انقلابی درآمد كه بیشتر به قصد اصلاح فرهنگ و آئین‌ ما و دفاع از اسلام در برابر سردمداران زر و زور و تزویر؛ مخصوصاً سومی آن. خود به‌خود چنین درگیری‌ای پیش آمد و گویی كه آن را ضروری‌تر می‌دانست.
با عبارت كوتاه‌تر، حركت اول یعنی روآوردن به اسلام برای مبارزه با استبداد و استعمار بود (همان‌طوركه بعضی از مبارزین روشنفكر ما و الجزایری‌ها این كار را كرده بودند) و حركت دوم او روآوردن به مبارزه و تحقیق برای تصفیه اسلام بود. اولی بازگشت به خویشتن خویش، در جلوه‌ی اعتقادی و اجتماعی آن؛ یعنی اسلام و ایران بود و دومی تصفیه و تعالی مسلمانان ایران از ركود و خرافات، خرافاتی كه در اثر نادانی یا نادرستی، در جلوه‌ی دنیا و دین، با اتحاد سردمداران زر و زور و تزویر، در اسلام و در مسلمانی ایرانیان به‌وجود آمد و تشیع علوی را تبدیل به تشیع صفوی كرده و مجلسی‌ها را به‌جای ابوذرها نشانده بود.
جنگ در سه جبهه
به این ترتیب، دكتر شریعتی در سه جبهه وارد جنگ شد. در سخنرانی‌ها و در كتاب‌ها، به هر سه دسته می‌تاخت و تصفیه ملت و دولت و دیانت را در سه جهت می‌خواست. چنین وسعتِ دید و قدرتِ ید، برای او نقطه‌ی قوت و نشانه‌ی مزیت بود ولی نقطه ضعف و مایه هلاكت نیز شد. حریف اول و جبهه‌ی زر یا سرمایه‌داران كه در زمان و مكان ما بیشتر حالت وزن شعر و مد روز را داشت، اگر كنار بگذاریم، بسیار طبیعی بود كه دو حریف دیگر یعنی ساواكِ استبداد و سرورانِ ارتجاع با او سخت درگیر شوند. حربه اولی كه زندان بود و اخراج از خدمت، با حربه سنتی دومی؛ یعنی تكفیر و تهمت، همكاری نمود.
دلیل و انگیزه اولی تا حدودی روشن بود. می‌دانیم كه بعد از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هدف اصلی دربار و دستگاه، حزب توده با تشكیلاتِ سیاسی و نظامیش بود كه می‌بایستی شناسایی و نابود شوند. اتهام عمده مصدق و ملّی‌یون نیز این بود كه زمینه‌ساز برای كمونیست‌ها شده‌اند. پس از سركوبی‌ سازمان نظامی و متلاشی كردن ظاهری حزب توده، ساواك به سراغ همكاران مصدق و نهضت مقاومت ملّی آمده و آنها را زیر فشار گرفت؛ البته نه به شدت توده‌ای‌ها. پس از آن حاضر به مختصر آزادی و انتخابات قانونی برای ملّی‌یون و جبهه‌ملی نیز نگردیده، در آستانه‌ی رفراندوم بهمن ۱۳۴۰ و انقلاب به اصطلاح شاه و مردم، سران و اعضای جبهه‌ملی را به زندان انداختند. اما حبس و آزار و محاكمه بیشتر متوجه جناح نهضت‌آزاديِ جبهه‌ملی گردید؛ زیرا كه لبه‌ی تیز حمله‌شان متوجه شاه و استبداد بود. ساواك و سیاست‌های استیلاگر حامی شاه متوجه شده بودند كه خطر این دسته از مخالفین یعنی ملّی‌یون مسلمان و روشنفكران مذهبی كه پایه اعتقادی و پایگاه مردمی دینی در جامعه دارند، به‌مراتب بیشتر از چپی‌های كمونیست و احزاب سیاسی غیردینی است. ثابتی موسوم به «مقام امنیتی» در یك مجلس ضیافت عمومی گفته بود كه دشمن اصلی آنها چه كسانی و چه كتاب‌هایی است. حتی در زندان به خود دكتر شریعتی طعنه زده بود كه ما با چپی‌ها و كمونیست‌ها به راحتی كنار می‌‌آییم. آنها مردم منطقی و با انصافی بوده و وقتی برایشان نشان می‌دهیم كه اعلیحضرت مبتكر برنامه‌های مترقی بوده، عدالت اجتماعی و اصلاحات ارضی را كه خواسته آنهاست انجام داده‌اند، متقاعد و موافق می‌شوند. اما شما مذهبی‌های روشنفكر، آدم‌های سرسخت و گوشت‌های ناپز هستید و دست از لجاجت برنمی‌دارید…
ساواك در صدد بود به طرق مختلف دكتر شریعتی را از حیثیت و نفوذی كه در طبقات جوان و درس‌خوانده پیدا كرده بود، بیندازد و نقاط ضعف در او به‌دست آورده و در زبان‌ها و قلم‌ها، بدنامش سازد. علاوه بر تبلیغات و توطئه‌هایی كه مستقیماً روی او انجام می‌داد و همیاری و همراهی كه ماركسیست‌ها و انحصارگران روشنفكرِ حامی رنجبران با ساواك داشتند، استفاده از روحانیون و تحریك مقدسین علیه دكتر بود. این تیر خیلی كاری از آب در آمد، چون زمینه داشت و این برگ حساس می‌توانست به سهولت و شدت آقایان علما را برانگیزاند.
دكتر شریعتی و روحانیت
روحانیت در همه ادیان و ادوار به دو دلیل با امثال دكتر شریعتی‌ ناسازگاری دارند و احیاناً خصومت می‌ورزند: یكی اینكه تجدد و نوآوری را منافی با اصالت و استحكام دین دانسته، می‌ترسند در مبانی و معتقدات مردم كه تا حدود زیادی بر تشریفات و تحجر و بر سنت‌ها و افكار كهن تكیه دارد، تنزل حاصل شود و دلیل مهمترشان این است كه اصلاً نمی‌خواهند هیچ فردی كه خارج از صنف و كِسوت مقدس است، وارد قلمروی واسطی بین خدا و خلق شده، و عهده‌دار مقامات مكتسب آنها گردد.
استدلال می‌كنند كه: تعلیم و تبلیغ دین، تخصص و صلاحیت لازم دارد. شخص باید سال‌ها در حجره دودچراغ خورده و در حوزه درس‌ خوانده باشد، لسان اهل‌بیت را یاد گرفته و لباس دین را پوشیده باشد، به رموز و اسرار شغل و به رسوم و شئون صنف آگاهی و عادت پیدا كرده باشد. خلاصه، نامحرم و خارج از خانواده نباشد و دكانی در برابر دكان مألوف باز نشود. اگر نویسنده‌ای در مقوله‌های دینی كتاب بنویسد، ولو آنكه خدا و دین را ثابت كرده و حقانیت و عظمت اسلام را با بیانِ مورد قبول مردم و جوانان بشناساند ولی در جرگه و با قلم و منطق آقایان نباشد، نباید تصور كرد كه خوشحال خواهند شد و او را تأیید خواهند كرد بلكه بالعكس ایرادگیری‌ها و تكفیرهایی نیز عنوان می‌گردد.
مسلماً مصیبت بود كه یك كلاهيِ دیپلم‌گرفته از مدارس جدید و فكليِ فرنگ‌رفته كه دكتر در جامعه‌شناسی شده است، دم از قرآن و اسلام بزند؛ كتاب «فاطمه فاطمه است» بنویسد؛ در دانشگاه مشهد درس اسلام‌شناسی بدهد و بخواهد جوانان مملكت را با زبان علمی و اجتماعی و سیاسی روز، به طرف خدا و اسلام و تشیع سوق دهد؛ آن هم نه به شیعه‌صفوی و مجلسی، بلكه شیعه‌علوی و انقلابی، چه رسد به اینكه به مراجع تقلید ایراد گرفته و بگوید چرا كار تحقیقی نمی‌كنند…
اما طبیعی بود كه چنین باشد. این نكته از بدیهیات جامعه‌شناسی است كه نه هیچ كاسب از همكار خوشش می‌آید و نه هیچ صاحب دانش و هنرمند یا تاجر به راحتی تحمل كشفیات تازه یا فن و كالاهای نوظهور را می‌نماید. روان‌شناسی بشر همیشه در برابر نوآوری مقاومت نشان داده است. عكس‌العمل در برابر شریعتی نمی‌توانست تند نباشد.
واقعیت و تجربه این است كه اگر كسی منكر خدا و قیامت شود، یا كتاب در رد قرآن و امامان بنویسد، مواجه با عكس العمل شدید از ناحیه‌ی فقهای دین نمی‌شود. با نثاركردن لعنت و چند دشنام و دعا از كنار مطلب می‌گذرند. می‌گویند وجود خدا و روز جزا، معجزه‌ی انبیاء، از بدیهیات عقلی و نقلی بوده، مؤمنین حرف اینها را باور نمی‌كنند و ما در كتاب‌هایمان، جواب این شبهه‌ها و اباطیل را داده و اثبات صانع و نبوت و امامت را كرده‌ایم. به‌علاوه، ایرادهایی را كه به اعتبار علوم جدید و افكار غربی و مادی می‌گیرند، چون اصل آنها را قبول نداریم و قصد و سیاستشان استعماری است، قابل بحث نمی‌دانیم. با برچسب غرب‌زدگی و امپریالیستی كارش را می‌سازیم. ضمناً چون قدرت و قلم برای ردكردن آن نوع ایراد و اشكالات ندارند، ترجیح می‌دهند به بی‌اعتنایی و سكوت برگزار شود. اما همین‌كه نامحرمی پا به حریم قدس می‌گذارد و مصالح و مقامات موروثی تهدید می‌شود، چون خدا و مردم حمایت نمی‌كنند، خودشان باید بالاجتماع به دفاع پردازند. از دیدگاه بشری و جامعه‌شناسی و در سنت دین‌داران بعد از پیامبران، همیشه اشخاص و عناوین مقدم بر اصول و افكار قرار می‌گرفته‌اند و عملاً دفاع از آنها، مهم‌تر از اینها تلقی می‌شده است. بت‌پرستی كه سكه رایج مدعیان انبیاء قدیم و چهره اولیه شرك و شیطنت بود، جای خود را بعد از انبیاء به شخص‌پرستی‌ها و صنف‌سازی‌ها داده است. بی‌جهت نیست كه مولی علی(ع) می‌فرماید: اول حق را بشناسید و سپس رجال را با آن بسنجید، نه آنكه مقامات و مواضع معیار حق و باطل باشند.
دكتر شریعتی وقتی حرف از «اسلامی منهای روحانیت» می‌زند، مرتكبِ ذَنْبِ لاَيَغْفَرِی می‌شود كه همه روحانیت را علیه خود برمی‌انگیزاند و چون به اعتقاد و بنا به مصالح آقایان «اسلام مساوی است با روحانیت»، یكی از افاضل معروف و از معاودین عراق حكم «اَعْدی عَدُوِّ اسلام» را در باره او صادر می‌نماید . سرِّ مخالفت شدید و دشمنی با دكتر شریعتی در اینجاست.
حملات و تهمت‌ها به راه افتاد. نزد بزرگان حوزه و صاحب‌نظران می‌رفتند تا فتوای ارتداد بگیرند و ساواك آنها را پخش می‌كرد. حسینیه ارشاد را مركز وهابی‌گری و مسجدی اعلام كردند كه در آنجا دست‌بسته نماز خوانده می‌شود و «اشهد ان امیرالمؤمنین» در اذان نمی‌گویند. كتاب‌ها و گفته‌های شریعتی را زیر ذره‌بین گذاشته، هر لغزشی كه دیدند- و كیست كه لغزش و اشتباه و اشكال در كارش نباشد- از كاه كوه ساختند و چون خطای عمده‌ای دستگیرشان نمی‌شد، بی‌پروا به قلب و تحریف پرداخته‌، مطالبی را كه دكتر اصلاً نگفته و ننوشته بود، با ذكر صفحه و سطر به او نسبت می‌دادند!
نهضتی علیه شریعتی راه انداختند؛ نهضتی كه اگر در آقایانِ بی‌خبرِ حوزه و در بعضی از مقدسین سرخورده ایجاد مخالفت و خصومت می‌كرد، روی جوانان مبارز، پسر و دخترهای درس‌خوانده و روشنفكران مسلمان داخل و خارج ایران تأثیر معكوس داشته، بر ارادات و اقبالشان- و بر تعصب و غلوشان- می‌افزود.
روشن است كه با چنین تمهیدات و هماهنگی‌ها، خلع شریعتی از استادی و دبیری در مشهد و تبعید و زندان او در تهران- حتی گروگان‌گیری پدر بزرگوارش- برای ساواك آسان باشد. به‌دور از مردم و در به‌در از وطن گردید و معلوم نشد كه چه شد…
البته دكتر شریعتی با گفتن اینكه روحانیت ما امضای خود را پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دكترها و مهندس‌ها بوده‌اند كه آن اسناد خیانت را امضا نموده‌اند، در نظر آقایان اعاده حیثیت برای خود نمود. اما این اظهار برای توبه و تطهیر كامل، كافی نبود. مضافاً به اینكه نه دكترها و مهندس‌ها و نه علما و فقها، كاره‌ای نبودند كه قراردادهای سیاسی و اسارت ایران را امضا كرده باشند.
جرم دیگری كه بعداً به دكتر گرفتند نهضتی بودنش بود، درحالی‌كه عده‌ای در طرف مقابل، به قصد تبرئه او یا تخفیف نهضت‌آزادی‌ایران، سعی در انكار سابقه و ارتباط او با نهضت دارند.

  • آنچه گذشت واقعیتی بود بشری و جریان‌هایی اجتماعی. واقعیت دیگر و ناموس خلقت نیز این بود كه اگر جسم و جان شریعتی فانی شد، فكر و نامش باقی بماند. نه تنها باقی ماند، بلكه گسترش و اوج گرفت. نوارها، كتاب‌ها و اندیشه‌هایش كه از نیازهای تازه جامعه خودمان و جهان تغذیه شده بود، تحول ملت ایران و مبارزه انقلاب را تغذیه نمود. مخصوصاً تداوم انقلاب را، علی‌رغم عناد و اختناقی كه در باره‌اش به عمل می‌آمد، پایه و پیكر داد. حتی شعار منفی او؛ یعنی «اسلام منهای روحانیت»، با وحشت و وحدتی كه به‌وجود آورد، از عوامل پیروزی و وسائل قدرت برای اردوی انقلاب گردید.


یادش بخیر و جایش خرم و والا در جوار رحمت خدا باشد!
حال كه از حیاتش و از قلم و زبانش دور افتاده‌ایم، آنچه باید در غیبت و در آثارش پی‌جویی كنیم وز نده نگاه‌داریم، بارورساختن درخت وجودِ برومندش می‌باشد. عبرت و معرفت از گذشته‌ها و از شده‌ها بگیریم و با تحقیق و تعقیب و تكمیل افكارش، آینده را بسازیم و حال را چاره كنیم.

تهران- تیرماه ۱۳۶۵
مهدی بازرگان

این اثر مقدمه‌ای است بر كتاب «شخصیت و اندیشه دكتر علی شریعتی» كه در تیرماه ۱۳۶۵ نوشته شده و چاپ اول آن توسط انتشارات چاپخش در سال ۱۳۶۶ منتشر گردیده است. ما این اثر را از چاپ سوم كتاب كه در سال ۱۳۷۱ منتشر شده است، تقدیم حضورتان كرده‌ایم (ب.ف.ب).

بازرگان در تکاپوی کمال

فرشته بازرگان
بازرگان قبل از قدرت و در بند و زندان و در حین قدرت و پس از آن، یکسان زیست و یک گونه عمل کرد. ایشان، اصول و ارزش‌های الهی را در منش خود چندان نهادینه کرده‌بود که بازتاب آن در اعمال و رفتارش خود به خود متجلی می‌گردید …

شیخ کو ینظـر به نورالله شــــد از نهایـت تا نخسـت آگاه شد
چشم آخربین ببست از بهر حق چشم آخربین گشاد اندر سبق

روان­شناسان، جامعه­ شناسان و متخصصین علم رفتار درباره ویژگی­های شخصیت سالم و انسان بالغ، سخنان بسیار گفته و مقالات و کتب زیادی در دهه­های اخیر به رشته تحریر درآورده­اند. توصیف انسان رشیدی که بتواند در ابعاد مختلف زندگی پربار، سازنده، مفید و مولد بوده و برای جامعه نیز الگویی آموزنده و ماندگار و الهام­بخش به­جای گذارد.

یکی از این محققین و متخصصین بنام فردریک هادسن (Fredrick Hudson) می­گوید انسان رشدیافته و بالغ کسی است که:

۱- بتواند مستمراً به هدف و معنای زندگی خود بیندیشد و در آن جهت گام بردارد.

۲- بتواند احساسات خود را به­درستی و با صداقت بیان کند.

۳- به قدرت و توانایی خود واقف باشد و استعدادهای خود را بشناسد و بپروراند.

۴- پیوسته درصدد حل مسأله و راهیابی برای مشکلات موجود باشد و این­کار را تنها به­عهده دیگران وانگذارد.

۵- توانایی همکاری با دیگران و فعالیت­های گروهی و جمعی داشته باشد (ایجاد سینرژی کند).

۶- آینده­نگر باشد و همواره افق­های دورتر و بالاتر را مد نظر داشته باشد.

۷- قادر به هماهنگی و مطابقت خود با دیگران بدون دست­کشیدن از مواضع برحقّ خود باشد.

۸- از اشتباه­کردن نترسد و برای دیگران نیز این حق را قائل باشد.

۹- همیشه به­دنبال یادگیری و کشف منابع و اطلاعات جدیدی باشد و آمادگی پذیرش تغییرات و تحولات را در جهت رشد و پیشرفت داشته باشد.

۱۰- تحمل نقد شدن و توانایی نقدکردن منصفانه را داشته باشد.

۱۱- اهل تشکر و تقدیر از دیگران باشد.

و اما انسان کامل و شخصیت سالم از نظر «آلبورت»، روان­شناس معاصر نیز دارای چنین خصوصیاتی است:

۱- قادر به شکوفایی استعدادهای درونی خود از طریق گسترش فعالیت­های مردمی و داشتن ارتباط مفید و مؤثر با دیگران باشد.

۲- انسانی صمیمی و دلسوز که توانایی ایثار و محبت بی­قید و شرط را داشته باشد.

۳- در کنترل عواطف و احساسات و سایر ابعاد زندگی، معتدل و میانه­رو باشد.

۴- درک واقع­بینانه­ای از محیط و جهان پیرامون خود داشته باشد.

۵- احساس وظیفه و مسئولیت در عمل به وظایف انسانی خود بنماید.

۶- از طریق خودشناسی و خودسازی به وجود متعالی خود عینیت بخشد.

۷- هدف­دار و هدف­جو باشد.

«ویکتور فرانکل» روان­پزشک و روان­درمان معاصر و ابداع­گر روش معنادرمانی، درباره شخصیت انسان کامل چنین می­گوید:

انسان کامل، کسی است که دارای اراده­ای برتر و توانمند باشد و او انسانی است که همواره در جست­وجوی معنایی برای زندگی است تا به هستی خود در این جهان منظوری ببخشد. چنین انسانی، مجذوب چیزی فراسوی خود می­باشد و به دنبال یافتن راه و معنای هستی است. او این مسیر را نه صرفاً با اندیشیدن و سخن­گفتن که با اقدام و حرکت و اعمال آگاهانه طی می­کند.

دکتر فرانکل معتقد است که «معنویت، آزادی و مسئولیت» سه عامل اصلی تشکیل­دهنده جوهر وجود انسان است.

و اما ویژگی­های انسان کامل و شخصیت سالم از نظر قرآن و درکلام وحی در وجود پیامبران مختلف، مصداق یافته و به کرّات در آیات مختلف توصیف گردیده­است. نماد و الگوی چنین انسانی را خداوند در وجود ابراهیم (ع) متجلی و معرفی کرده است. و مراحل مختلف زندگی و اوصاف و اعمال وی را همچون تصویر بی­عیب و نقصی فراروی بشریت قرار داده و تقلید و تبعیت از وی را به رسول خود و همه مؤمنین و موحّدین توصیه و تکلیف کرده­است. (۱)

نام ابراهیم ۶۹ بار و در ۲۵ سوره قرآن ذکر گردیده. در این ۲۵ سوره، مطابق با مضمون و محتوای اصلی آن، روایتی از ابراهیم و پرتویی از انوار شخصیت وی به­عنوان الگو و نماد آن ویژگی مذکور است که ذیلاً به پاره­ای از این صفات و مشخصات اشاره می­کنم:

۱- ابراهیم حنیف (حق­گرا) و هدف­جو بود و پیوسته به­دنبال یافتن حقیقت جهان هستی. (۲)

۲- ابراهیم در خلال جان خود، دوستی خداوند را جایگزین دوست­داشتن خود کرده بود و خدا نیز او را به لقب «خلیل­الله» ملقب فرمود. (۳)

۳- ابراهیم، انسانی دل­سوز و دل­رحم و بسیار بردبار بود. (۴)

۴- ابراهیم، پیامبری بردبار و صبور و دل­رحم و بسیار بازگشت­کننده به سوی ارزش­های الهی بود. (۵)

۵- ابراهیم، پیشوا و رهبری فرمان­بردار خدا و حق­گرا بود و از مشرکین نبود. (۶)

۶- ابراهیم، پیامبری راست­گفتار و راست­کردار بود. (۷)

۷- توانمند و صاحب بصیرت بود. (۸)

۸- حق بندگی خدا را به تمامی ادا کرد. (۹)

۹- ابراهیم، پیامبری تسلیم مطلق خدا و شخصیتی فرازمانی و فرامکانی بود و برای همه نسل­های پس از خود، دلسوزی و برای هدایت و سعادت و سلامت بشریت دعا می­کرد. (۱۰)

۱۰- دل و همه وجودش را تسلیم خدا کرده­بود. (۱۱)

در طول تاریخ سرزمین ما ایران، مردان بسیاری را با برخی از این ویژگی­های انسانی و الهی به خود دیده و در دامانش پرورانده­است. بزرگ­مردان آزاده­ای که از فرصت کوتاه عمر خود، نهایت بهره را گرفته و با افروختن شمع وجودشان، انواری از دانش و آگاهی و تلاش در راه آزادی را در جامعه و محیط خود تابانده­اند. چنین انسان­هایی چه در زمان حیات و چه در ممات از طریق افکار و آثاری که به وجود آورده­ و از خود به جای گذارده­اند، همواره پاسدار ارزش­های انسانی و الهی در جوامع بشری بوده و مشعل هدایت و آزادگی را پرفروغ نگاه داشته­اند.

جان فدای نفس نادره­مردانی باد که کم و بیش نگشتند به هر بیش و کمی

شاید بتوان به­حق مهندس بازرگان را یکی از پایه­گذاران مکتب خداپرستی خالصانه، بشردوستی و آزادی­خواهی و از مشتاقان و مبارزان در راه احقاق حقوق انسان­ها و ایجاد جامعه آزاد و توحیدی و پایه­گذار جامعه مدنی در ایران نامید.

بازرگان بیش از دو سوم عمر ۸۶ ساله و پربرکت خود را در راه مبارزه برای استقرار آزادی و ایجاد جامعه­ای قانون­مدار و انسانی و مبتنی بر ارزش­های الهی و رحمانی سپری کرد.

صاحب این قلم به­عنوان فرزندی که ایام زیادی را در کنار ایشان گذرانده و از نزدیک شاهد اعمال و رفتار و عکس­العمل­های پدر در فراز و فرودهای زندگی پرحادثه و پرتلاش­شان بوده­ام، به خود اجازه می­دهم که اختصاراً به چند نکته از ویژگی­های شخصیتی ایشان اشاره کنم. مقایسه این صفات را با خصوصیات انسان بالغ و شخصیت سالم از نظر روان­شناسان و مصداق بنده صالح خدا را که در قرآن به تصویر کشیده شده است، برعهده خوانندگان این متن می­گذارم.

۱- یکی از برجسته­ترین ویژگی­های بازرگان، شاید صداقت همیشگی وی بود. او هرگز دروغ نگفت؛ چه در خطر و چه در دوران عافیت. نه به دوستان و نه به دشمنانش. بازرگان نه تنها صداقت در کلام داشت، که صادق در عمل بود. یعنی به آنچه که اعتقاد و باور داشت و به زبان می­آورد، قبل از همه خود عمل می­کرد. از پیچیدگی و اغراق در کلام بری و بسیار صریح­الهجه بود. دعایی که ایشان در اولین روز نخست­وزیری در دانشگاه تهران و در برابر ملت ایران به زبان آورد، چنین بود:

۸۰/۱۷: بگو «پروردگارا مرا در ورود به هر مأموریتی الهی و خروج از آن راستی و درستی عطا بفرما، چنان­که انجام کار موجب رضای خالق یکتا باشد و برای من در انجام امور از محضر خودت قدرتی حمایت­گر عطا فرما.» و خداوند نیز دعایش را بی­جواب نگذارد و چنین شد. بازرگان به­دلیل احساس وظیفه ملی و شرعی خود چنین مأموریت و مسئولیت خطیری را به­عهده گرفت و ۹ ماه در سخت­ترین شرایط با نهایت تلاش و خلوص و صداقت خدمت کرد و هنگامی که همه راه­ها را به رویش بستند، با سبک­باری و سرافرازی، مقام را رها کرد و به دست دیگرانش سپرد.

۲- بازرگان، هدف­جو و حق­گرا بود. وی در برابر هر کلام حقی، تسلیم می­شد. در مباحثات و مناقشات در اثبات نظریات و عقایدش اصرار و عناد نمی­ورزید. اغلب در برابر آرای جمع از رأی خود منصرف می­شد. در برابر ضعیفان، بسیار متواضع و مهربان و فروتن و در برابر زورگویان و قلدران قدرت­مدار، بی­باک و جسور بود. حرف حق را می­زد و شهادت به­حق می­داد، ولو به زیان خود و برخلاف مصالح و موقعیت خویشتن. نمونه­های آن بسیار است و توضیحات دراین­باره کلام را به درازا می­کشد.

۳- همواره در حال یادگیری و خواندن و کسب اطلاعات جدید علمی، فرهنگی و اجتماعی بود.

۴- بازرگان انسانی متعادل و در همه امور، اهل میانه­روی و اعتدال بود. ما فرزندان همیشه شاهد تقسیم­بندی و تخصیص اوقات روزانه ایشان به ابعاد و نیازهای مختلف انسانی بوده­ایم. وقتی برای فعالیت­های سیاسی و اجتماعی، زمانی برای کار و تلاش اقتصادی، اوقاتی برای ورزش و گردش و استراحت و صله­رحم و البته لحظات و اوقات روحانی در خلوت خود و خدا و عبادت و دعا.

۵- یکی دیگر از ویژگی­های بازرگان، یکپارچگی شخصیت و انسجام مابین پندار و گفتار و کردار بود. در اکثر ما انسان­ها، فاصله میان خود واقعی و خود ایده­آل، زیاد و عمیق و اغلب پرنکردنی است، علی­الخصوص کسانی که وارد دنیای سیاست و رقابت می­شوند که تفاوت و یا گاهی تضاد رفتار به هنگام ضعف و ذلت با ایام سروری و قدرت از زمین تا آسمان است.

زر قــلب و زر نیــکو در عیــــار بی­محک هرگز ندانی زاعتبار

هر که را در جان خدا بنهد محک هـر یقین را باز داند او ز شک

به جرأت می­توانم بگویم که مهندس بازرگان در این راه توفیقات بسیاری کسب کرده­­بود. بازرگان قبل از قدرت و در بند و زندان و در حین قدرت و پس از آن، یکسان زیست و یک گونه عمل کرد. ایشان، اصول و ارزش­های الهی را در منش خود چندان نهادینه کرده­بود که بازتاب آن در اعمال و رفتارش خود به خود متجلی می­گردید.

یک­بار در جواب مادرم که از ایشان پرسیده بودند؛ آیا این همه استقبال و اظهار محبت مردم در تو ایجاد شادی و غرور نمی­کند؟ گفته بودند: «حقیقتاً که نه از کف­زدن­ها و استقبال جمعیت به وجد و هیجان می­آیم و نه از مرگ­خواهی و دشنام دشمنان چندان متألم و منقلب می­شوم. همه این­ها، موقت و گذراست. ای کاش که نزد خدا و در درگاه او مقبول و محبوب باشم.»

می­توان گفت که پیام بازرگان، ایمان و خداپرستی خالصانه و بی­واسطه، عمل صالح، تقوی، آزادی و تسامح و آخرت­نگری بود. روحش شاد و یادش گرامی و راهش مستدام باد.

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستنـد رفتند و شب خفته ندانســـت که کیستند

فریادشــــــان تمـوج شـــط حیات بـود چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پرگشوده توفان که روز مرگ دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

۱- آیه ۶ و ۱۶۱ سوره انعام: (ای پیامبر) بگو پروردگار من به­واقع مرا به راه راست هدایت نموده، به دین و آئینی ماندگار و برپا دارنده، دین ابراهیم حق­پرست، هم او که هیچ­گاه از شریک آورندگان به خدا نبود.
۲- سوره آل­عمران، آیه ۹۵: (ای پیامبر) بگو فرمایش خداوند صدق محض است، پس از آئین ابراهیم که پیامبری حق­پرست و مبرّا از شرک بود، پیروی کنید.
۳- سوره نسا، آیه ۱۲۵: و کیست نکودین­تر از آن­که دل خود را به خداوند سپرده، نیکوکردار و پیرو دین ابراهیم حق­گراست؟ هم او که خداوند ذوالجلال او را به افتخار دوستی خود نائل کرد.
۴- سوره توبه، آیه ۱۱۴: … همانا ابراهیم بنده­ای به­واقع بردبار و بسیار دلسوز بود.
۵- سوره هود، آیه ۷۵: ابراهیم به­واقع بنده­ای بسیار بردبار، دلسوز و آمرزش­طلب و بازگشت­کننده به سوی خدا بود.
۶- سوره نحل، آیه ۱۲۰: ابراهیم پیشوایی فرمان­بردار خدا و حق­گرا بود و در جرگه شرک­ورزان نبود.
۷- سوره مریم، آیه ۴۱: در این کتاب از ابراهیم یاد کن که پیامبری راست­گفتار و راست­کردار بود.
۸- سوره ص، آیه ۴۵: بندگان پرتوان و بصیر ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را به یاد آر.
۹- سوره نجم، آیه ۳۷: و ابراهیم که حق (بندگی ما) را به تمامی ادا کرد.
۱۰- سوره بقره، آیه ۱۲۹، دعای ابراهیم: پروردگارا، در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز که آیات تو را بر آنها می­خواند و به آنها کتاب و فرزانگی می­آموزد و (از پلیدی جهل و شرک) پاک­شان می­سازد و تو فرادست و فرزانه­ای. «دعای ابراهیم برای امت محمد (ص)»
۱۱- سوره صافات، آیه ۸۴: آن­گاه دلی پاک و سلیم (به پیشگاه) پروردگارش عرضه کرد.

راوی انقلاب: اهمیت خاطرات دکتر ابراهیم یزدی - محمد توسلی

زنده یاد دکترابراهیم یزدی (۱۳۹۶ – ۱۳۱۰) یکی از تاثیر گزارترین شخصیت ها در رویدادهای تاریخ انقلاب اسلامی ایران است. با توجه به اهمیت تاریخی انقلاب ۵۷ در تحولات دو قرن اخیر ایران خاطرات آن مرحوم

می تواند برای همه پژوهشگران تاریخی منبع با ارزشی باشد. دراین یادداشت کوشش می‌کنم برداشت خود از ابعاد مختلف این خاطرات و پاسخ به برخی از سوالات مطرح در این باره را، ارایه کنم.

اولین نکته ای که مایلم مورد تاکید قرار دهم توانمندی خاص مرحوم دکتر یزدی در تهیه و تدوین این خاطرات است. او بیش از استفاده از حافظه تاریخی خود که بسیار دقیق بوده و مستند به یادداشت های روزانه شخصی است، از اسناد و مدارک تاریخی همواره بهره گرفته است که در توضیحات بعدی به آن ها اشاره خواهم داشت. دکتر یزدی با نظم و دقت خاصی که در طول حیات خود داشته علاوه بر یادداشت های روزانه اسناد و مدارک را در تمام مراحل زندگی سیاسی خود بطورمنظم جمع آوری و بایگانی می‌کرده و به استناد آن ها می‌تواند شخصا خاطرات خود را تدوین کند. در این کار از یاران و علاقه مندان برای خدمات ماشین نویسی و ویرایش استفاده کرده و در سالهای پایانی عمر با عشق و دغدغه فراوان تلاش کرده مجموعه را حتی الامکان تکمیل و دراختیار قرار دهند.

دکتر یزدی در مقدمه جلد اول خاطرات برای بیان انگیزه خود از تدوین آن می‌نویسد: «ایران دوران پر تلاطمی را می‌گذراند. دورانی که با بیداری ایرانیان و حرکت در راستای براندازی استبداد داخلی و استیلای خارجی و تحقق حاکمیت ملت با شورش تنباکو آغاز شد، انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را پشت سر گذاشته است و به رغم فراز و نشیب‌، هنوز به سر انجام نهایی خود نرسیده است. برای ادامه این جریان تاریخی تا مرحله پیروزی نهایی، انتقال تجربه های گذشته و انتشار خاطرات کنشگران و فعالان عرصه‌ی سیاسی، اجتماعی و دینی بخشی از انتقال تجربه ها و دستاوردها به نسل جدید ادامه دهنده این رسالت ملی محسوب می شود.»

در بخش بعدی همین مقدمه آمده است: «آنچه در این خاطرات در بیان رویدادها آمده است، لزوما ارایه تصویر کامل و بیان تمام ابعاد آن رویدادها نیست. بلکه آن بعدی است که این نویسنده در آن رویدادها حضور و مشارکت داشته یا ناظر بوده است. ارایه تصویر کامل در رویدادها و فهم و تحلیل جامع آن‌ها وظیفه مورخ است که با بررسی تمام خاطرات آن را انجام دهد.»

در همین راستا مرحوم دکتر یزدی در مقدمه جلدهای بعدی خاطرات خود این درخواست را متواضعانه تکرار کرده اند: «…از همه کسانی که این خاطرات را می‌خوانند، انتظار و درخواستم این است که اگر به مطالبی برخوردند که به نظرشان نادرست یا ناقص آمده است، بر این بنده منت گزارند و یادآوری کنند…»

ترتیب خاطرات

مجموعه خاطرات زنده یاد دکتر یزدی در ده جلد به ترتیب زیر تنظیم شده است:

جلد اول با عنوان «از تولد تا هجرت» در سال ۱۳۹۴ با حضور خودشان توسط انتشارات کویر نهایی و چاپ شده است. در این جلد دکتر یزدی به ریشه و اصالت خانوادگی خود و شرح برنامه های تحصیلی و فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود در دوران دبیرستان، دانشگاه و فعالیت خود در دوران نهضت مقاومت ملی و خدمات حرفه ای خود تا سال ۱۳۳۹ پرداخته است. اهمیت این بخش از خاطرات نشان دادن فرایند شکل‌گیری شخصیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دکتر یزدی در فعالیت های اجتماعی آن دوران، به ویژه در برنامه های انجمن اسلامی دانشجویان و آشنایی با آموزه های قرآنی و آشنایی با گفتمان و اندیشه و منش پیشگامان روشنفکری دینی چون بازرگان و طالقانی است. با این سرمایه اصلی است که دکتر یزدی در طول شش دهه در شرایط دشوار خارج از کشور و بعد از انقلاب در ایران با «صبوری و شکوری» همه مشکلات و هزینه‌های تحمیل شده را می پذیرد و به وظیفه ایمانی و ملی خود عمل می‌کند.

جلد دوم خاطرات با عنوان «هیجده سال در غربت» مربوط به مجموعه تلاش های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دکتر یزدی بین سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۷ در خارج از کشور است. در این دوره دکتر یزدی علاوه بر فعالیت های علمی برجسته، نقش موثری در ایجاد و توسعه نهادهای مدنی و توانمند سازی دانشجویان در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، از جمله انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، جبهه ملی دوم، نهضت آزادی ایران و تربیت نیروهایی است که بعد از انقلاب نقش موثری داشته و دارند. دکتر یزدی از طریق همکاری در نهاد های مدنی از جمله انجمن‌های اسلامی موفق به اصلاح و تقویت پیوندهای دینی بین دانشجویان مسلمان کشور های مختلف اسلامی، شخصیت هایی چون «راشد الغنوشی» در تونس، «انور ابراهیم» در مالزی و دیگرانی در ترکیه و کشور های عربی داشت که در تحولات اجتماعی آن کشورها و مناسبات فیمابین تاثیر گذار بوده‌اند. ارتباط با مراجع و روحانیت در لبنان و عراق و تداوم سیاست تعامل تعالی بخش با روحانیت که پیشگامان نهضت از دهه ۴۰ آغاز کرده بودند، از جمله خدمات دکتر یزدی در این دوره است که تفصیل آن در این جلد آمده است.

اما مجموعه هفت دفتر پیوست جلد دوم که خود دکتر یزدی آن را «دفتر دوم» نامیده شامل حدود سه هزار نامه که طی این ۱۸ سال با بیش از سیصد نفر از دوستان و فعالان اجتماعی و سیاسی در ایران و خارج از کشور مبادله شده است، از اقدامات کم نظیر و شاید بی نظیر دکتر یزدی است. این نامه ها فضای سیاسی و ذهنی رهبران و فعالان سیاسی آن سال ها را نشان می دهد. این اسناد به مناسبت روز سوم مهر سالروز تولد ایشان منتشر شده است. جمع آوری و حفظ این حجم از نامه در شرایط ملتهب زندگی ایشان در خارج از کشور و آتش سوزی عمدی مرکز نگهداری این اسناد در هیوستون تگزاس و شرایط امنیتی داخل کشور که همواره در منزل ایشان وجود داشته و به دفعات اسناد منزلشان را برده‌اند و جزئیات آن در این خاطرات آمده، نمودار نظم و ظرفیت بالای ایشان برای نگهداری و حفاظت از این اسناد تاریخی است.

جلد سوم خاطرات اختصاص به «۱۱۸ روز در نوفل لوشاتو» دارد. پیامد تعامل و ارتباط ایشان با آقای خمینی در دوران فعالیت های ۱۸ ساله است که زمینه سفر آقای خمینی به فرانسه و استقرار در نوفل لوشاتو فراهم می‌شود. این سفر آقای خمینی انقلاب اسلامی را از یک پدیده محلی و ملی به صورت کانون توجهات جهانی تبدیل می‌کند و مطالبات تاریخی ملت ایران از زبان و قلم ایشان بر بام رسانه های جهانی مطرح می شود و جنبش اجتماعی ایران را آن چنان تقویت می‌کند که می تواند زمینه پیروزی انقلاب ۵۷ و دفع نماد استبداد سیاسی «گام اول» را امکان پذیر سازد. مجوز انتشار این جلد از خاطرات دو تا سه سال بطول انجامید و نهایتا با حذف بخش هایی مطابق نظر «موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید. این اثر حاوی اسناد دست اول این دوره مهم از تاریخ انقلاب اسلامی ایران است.

در این اثر دکتر یزدی بطور مستند رویدادها، دیدارها وگفت وگوهای دیپلماتیک آقای خمینی با نمایندگان کشورهای اروپایی و آمریکا و نمایندگان گروه های مختلف و شخصیت های ایرانی و جهانی را گزارش می کند و همچنین به فرایند برنامه‌ریزی راهبردی برای مدیریت انقلاب پرداخته و موضوع سخنرانی ها و بیانیه های آقای خمینی در پاسخ با رویدادهای جنبش اجتماعی ایران را پوشش می دهد.

چشم اندازی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو برای آینده جمهوری اسلامی ایران ارایه می‌کنند موجب می شود که مردم با اعتماد به ایشان در ۱۲ فروردین سال ۵۸ به جمهوری السلامی رأی «آری» بدهند.

جلد چهارم خاطرات به مسایل بعد از بازگشت به ایران، چگونگی تشکیل شورای انقلاب و دولت موقت مهندس بازرگان و رویدادها و چالش‌های این دوره که منجر به چند بار استعفای دولت موقت و نهایتا استعفای بعد از اشغال سفارت آمریکا گردید، اختصاص دارد. البته خاطرات مربوط با دوران مسئولیت ایشان در وزارت امور خارجه در جلد پنجم جداگانه به تفصیل آمده است. در این خاطرات دکتر یزدی به اولین مسئولیت خود در«معاونت نخست وزیر در امور انقلاب» دولت موقت و تلاش های بعمل آمده برای جلوگیری از اعدام های بی رویه و شکل‌گیری قانون دادگاه انقلاب و همچنین تاسیس نهاد «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» و چالش های پیش روی آن و نهایتا انتقال آن بعد از دو ماه به شورای انقلاب پرداخته‌ است. از جمله رویدادهای مهم بعد از انقلاب حضور گسترده مردم در مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در احمد آباد در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ و سخنرانی آیت الله طالقانی است. در این خاطرات همچنین دکتر یزدی تحلیل خود را در خصوص چالش های کلاسیک بعد از هر انقلاب شامل: پیش بینی حمله نظامی به ایران، ایجاد بی ثباتی و نقش عوامل نفوذی پرداخته و به برخی مصادیق آن اشاره کرده است که مرور آن‌ها امروز هم بسیار آموزنده است.

در مقدمه این خاطرات دکتر یزدی اضافه می کند: «جایگاه مهندس بازرگان و خدمات او در ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه ما به عنوان شخصیتی خدمتگزار، ویژه و پایدار است و در هر فرصتی در سطح آگاه ظاهر می شود»

این جلد از خاطرات برای انتشار چون جلد سوم ابتدا مدت طولانی در «موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» بررسی گردید و نهایتا با اضافه کردن مقدمه و پاورقی های متعدد توسط موسسه و سپس بررسی و حذف بخش هایی از متن توسط وزارت ارشاد نهایتا مجوز انتشار آن صادر شده و به زودی نسخه چاپی آن توسط انتشارات کویر منتشر می شود.

با موافقت جناب اقای محمد جواد مظفر مدیریت محترم انتشارات کویر ناشر این آثار، فایل پی دی اف متن اصلی این چهار جلد خاطرات توسط بنیاد فرهنگی مهندی مهدی بازرگان در فضای مجازی منتشر شده و جا دارد از همکاری صمیمانه مدیریت محترم انتشار کویر سپاسگزاری شود. جلد چهارم با ویرایش و تکمیل متن چاپ شده و به زودی منتشر خواهد شد.

جلد پنجم، مربوط به خاطرات دوران وزارت امور خارجه دولت موقت، از دوم اردیبهشت تا ۱۷ آبان ۱۳۵۷، بخش مهم و کارشناسی خاطرات دکتر یزدی را تشکیل می‌دهد و شامل اسناد مهم وزارت امورخارجه در این دوره می باشد. به خاطر حجم زیاد متن، پیوست های این جلد در سه دفتر تنظیم شده است.

جلد ششم، مربوط به خاطرات دوره آذر ۵۸ تا آبان ۵۹ مدیریت موسسه کیهان و رسیدگی به شکایات مردمی از جمله در سیستان و بلوچستان و حل بحران‌ ها با حکم آقای خمینی،

جلد هفتم، مربوط به نمایندگی در دوره اول مجلس شورای اسلامی از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳ و رویدادهای مهم آن دوره از جمله روند برگزاری انتخابات و میزان مشارکت مردم، سرنوشت گروگانگیری، و روابط با آمریکا در دولت موقت، روزنامه میزان، انقلاب فرهنگی و…

جلد هشتم، مربوط به خاطرات خود نهضت آزادی ایران است. اما متن تنظیم شده ای از آن در اختیار نیست. ظاهرا مرحوم دکتر یزدی با توجه به در اختیار بودن کلیه اسناد نهضت آزادی فرصتی و یا اولویتی برای تنظیم متن برایشان فراهم نشده است،

جلد نهم، با عنوان «در بوته آزمایش – تهدیدات و حملات» مربوط به جنگ سیاسی و روانی، تهمت و افترا و دروغ پردازی و حملات فیزیکی به ایشان و منزلشان است که با تحلیل شرایط و مستندات ارائه شده است،

جلد دهم، با عنوان «در دادگاه انقلاب و زندان اوین» شامل احضارها، بازداشت ها، محکومیت ها، تهدیدات، حملات فیزیکی و ترور می باشد که نمودار بخشی از ابتلای سنگین برای او و خانواده اش بوده است.

همچنین، مجموعه مقالات، سخنرانی‌ها و مصاحبه های مرحوم دکتر یزدی بین سالهای ۱۳۹۳ – ۱۳۳۲ در ۱۵ جلد تنظیم شده که متعاقبا منتشر خواهد شد.

بر اساس آموزه های قرآنی ( بقره – ۱۳۴) زنده یاد دکتر ابراهیم یزدی با اعمال خود محشور است و ما هم باید پاسخگوی اعمال خودمان باشیم. این خاطرات که بخشی از واقعیت‌ زمینه ها و پیامدهای فرایند تاریخی انقلاب اسلامی ۵۷ را روایت می‌کند می‌تواند برای پژوهشگران تاریخ و همچنین برای جامعه امروز ما به ویژه نسل جوان که با چالش های جدی روبروست آموزنده باشد تا بتوانند با شناخت و تحلیل واقع بینانه، راهکار رفع موانع توسعه یافتگی جامعه ایرانی را بعد از طی گام اول در بهمن ۵۷، ادامه دهند و فرایند گذار از مرحله دوم آن را تقویت کنند. زنده یاد دکتر ابرهیم یزدی به دفعات در نوشته ها و همچنین در آخرین مصاحبه‌ای که با آقای بهمن کلباسی خبرنگار ویژه بی بی سی در ازمیر ترکیه داشت و سپس دار فانی را وداع گفت، به‌رغم همه سختی‌هایی که در دوران زندگی سیاسی خود متحمل شده و با «صبوری و شکوری» ادامه داده است، با امید به آینده این جمله را تکرار کرده است: ما راه طولانی طی کرده‌ایم و راه طولانی‌تری پیش رو داریم.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

منبع: مجله آگاهی نو- شماره یکم، پاییز ۱۳۹۹

[i] این یادداشت در پنجم مهر ۹۹ نوشته شده اما بعد از آن جلد چهارم خاطرات توسط انتشارات کویر منتشر شده است.

مربی، مهربان، متکثر

عزت‌الله سحابی، شاگرد و دست‌پرورده قدیمی مهندس مهدی بازرگان
بازرگان ضمن استادی یا معلمی، مربی هم بود. حرفش این بود که آیا ما به عنوان استاد دانشگاه موظفیم فقط تعدادی تئوری یا تکنیک‌ها را به دانشجویان بیاموزیم یا وظیفه داریم که آن‌ها را به فکرکردن و خودی‌ساختن مطالب درسی ولو اندک اندک نیز عادت بدهیم …

۱۶ سال است که او از میان ما رفته است. هرسال یک­بار و گاه بیش از یک­بار، از بنده خواسته­ اند، یا خود داوطلبانه درباره بازرگان نوشته یا گفته­ام. سایر دوستان و علاقه­مندان آن مرحوم هم، مثل من مطالب بسیار درباره وی گفته و نوشته ­اند، اما بنده به دو جهت مایل به تکرار مکررات به سبک روضه ­خوان­ها نمی­باشم: اول این­که تکرار و تکرار و تکرار، نوعی توهین یا بازی­دادن اذهان مخاطبین تلقی می­شود و دوم این­که باید قدری از تکرار مکررات عبور کرد و به نوآوری و حرف تازه­زدن روی نمود، که گفته­اند: سخن نو آر که نو را حلاوتی­ست دگر. لذا سعی می­کنم در این مقال، از زاویه­ای دیگر، غیر از زاویه سیاسی به معرفی یا توصیف از بازرگان بپردازم؛ از زاویه معلم یا استاد دانشگاهی بودن.
۱- بازرگان ضمن استادی یا معلمی، مربی هم بود و این معنا را در مقاله­ای با عنوان «ما مربی هستیم یا معلم» در یکی از نشریات دانشکده فنی نوشت. حرفش این بود که آیا ما به عنوان استاد دانشگاه موظفیم در کلاس درس، فقط تعدادی تئوری یا تکنیک­ها را به دانشجویان بیاموزیم یا وظیفه داریم که آن­ها را به فکرکردن و خودی­ساختن مطالب درسی ولو اندک اندک نیز عادت بدهیم.

به این جهت در کلاس دانشگاه، در اول جلسه عناوین مطالبی را که در آن جلسه باید درس می­داد، با خط خوش روی تخته سیاه می­نوشت و از اول شروع می­کرد به سؤال از دانشجوها. همیشه نام دانشجویان را در اول سال یاد می­گرفت و حفظ می­کرد و محل نشستن آن­ها را هم به خاطر می­سپرد. در جریان درس، رو می­کرد به یکی از آن­ها با اسم و می­گفت حالا نظرت در مورد این موضوع درسی که مطرح کردم چیست؟ با این روش، ذره ذره درسی را که می­خواست بدهد، از خود بچه­ها می­کشید. لذا همه دانشجویان در جلسه یک ساعت­ ونیم کلاس مجبور بودند شش دانگ حواس­شان جمع باشد، زیرا هر لحظه ممکن بود استاد به یکی رو کند و مطلب را از او بپرسد و هم مجبور بود همه مطالب مطرح­ شده در جلسه، چه از سوی استاد و چه دانشجویان هم­کلاس، را تعقیب کند و در خاطر داشته باشد مبادا حین سؤال استاد، که غیرمنتظره بود، گاف دادم و موجب خنده هم­کلاسان شود. به این ترتیب، چرت­ زدن یا به کار دیگر مشغول شدن یا با دانشجویان دیگر حرف زدن، در کلاس بازرگان وجود نداشت و پس از ختم کلاس، دانشجویان چون متمرکز در حال فکر و آموختن بودند، خستگی مغزی داشتند و در زنگ تفریح به بوفه یا کارهای تفریحی می­ پرداختند تا برای کلاس بعدی آمادگی داشته باشند.

کلاس درس بازرگان، کلاسی شاد و پرجنب و جوش مغزی بود. و در نهایت، برای یک یا دو سال درس با بازرگان، خودشان اهل فکر و ابداع می­ شدند. برجسته ­ترین فارغ­التحصیلان دانشکده فنی، با بازرگان خیلی روابط نزدیک و خودمانی داشتند، زیرا به­ واقع نه فقط از او درس یاد گرفته بودند، بلکه تفکر و ابداع و سازندگی را هم می­آموختند.

۲- اما غیر از مسأله آموزش یا مربی­گری، شخص بازرگان، استادی بود بسیار فعال و پرکار که درس خود را هم در محل به­کار می­برد، مثلاً تأسیسات ساختمان (شوفاژ و تهویه مطبوع) را که درس می­داد، در خارج از کلاس یا دانشکده نیز، در پروژه­ ها و طرح­های کوچک و بزرگی که دانشکده فنی از مؤسسات دولتی دیگر می­گرفت، طراحی اصلی، محاسبات و حتی اجرا و نظارت بر آن را خودش انجام می­داد. برای نمونه، در سال­هایی که من در دانشکده فنی بودم (سال­های ۲۷ تا ۳۱) پروژه تهویه مطبوع بیمارستان راه­ آهن اجرا شد که مدیریت و هدایت و محاسبات را خودش به­ عهده داشت و ساخت دستگاه­ها، مثل فن­ ها (بادبزن­ها)، دیگ­های بخار یا هواسازها را به مهندس رجبی، که استاد ماشین­ سازی و اجزای ماشین­ها بود، ارجاع می­کرد که در کارگاه دانشکده می­ساخت. ما در دانشکده­ های فنی، استاد دیگری را این­چنین نمی­شناختیم.

۳- بازرگان فردی بسیار پرکار، منظم و اثرگذار بود؛ او همیشه در خارج از ساعات دانشکده فنی، مستمرا، به نوشتن مقالات و کتاب­های گوناگون مشغول بود، به­طوری­که در آن مدت که آزادی داشت، یعنی از شهریور ۲۰ تا سال ۷۳ که دنیا را وداع گفت، در مدت ۵۲ سال، سالیانه حدود ۳۰۰ صفحه مطلب نو و ابتکاری که مخصوص خودش بود، به جامعه ارائه داد. حتی با بیماری بسیار خطرناکی که داشت، در هواپیمایی که او را برای جراحی روی رگ آئورت قلبش می­برد، باز مشغول نوشتن بود. وقتی هواپیما در سوئیس توقف کرد و بازرگان از آن پیاده شد، به ناگاه جان به جان ­آفرین تسلیم نمود. او به­ رغم این­همه کار فکری و مغزی بی­ نظیر، ورزش و پیاده­ روی­ های روزهای تعطیلش ترک نمی­شد. به­ راستی، در سرزمین­های توسعه­ نیافته­ ای چون ایران ما که بیماری عمومی مردمان، کم­ کاری و تنبلی مغزی و بدنی­ است، این مرد یگانه بود.

۴- بازرگان در عین پرکاری بی­نظیر، اهل تنوع و وسعت مشرب بود و در زمینه­ های گوناگون و متکثری به قلم­زنی و ابداع و نوآوری می­پرداخت، مثلاً در کتاب «مطهرات در اسلام»، کاربرد علوم بیوشیمی و ترمودینامیک را در تعبیر و تبیین احکام مطهراتی اسلام آورده بود. «راه طی شده» در زمینه عقاید اساسی و بنیادی چون توحید و معاد از منظر جمعی، کتاب «عشق و پرستش» یا جزوه «اختیار» که بحث فلسفی روان­شناختی است، جزوه «خرد جوششی» که یک اثر ابداعی در ارائه اصلی­ترین انگیزه توسعه در میان ملت­ها و اکتشاف اصل بازگشت به خویش بود، همه حاصل کارهای فکری اوست. کتاب «هند آزادی گرفت» تاریخ مبارزات استقلال­ طلبانه شبه قاره هند را به نحوی مستند و تاریخی و درس­آموز برای ایران نوشت. «بازگشت به قرآن» یک تحقیق ارزشی در قرآن است. «بازیابی ارزش­ ها»، دو جلد کتاب «ترمودینامیک صنعتی» و یا کتاب «پدیده­ های جوی» و… آن­قدر تنوع آثار دارد که من گمان ندارم حتی در دنیای توسعه­یافته هم، چنین نویسنده متفکر و نوآوری مشاهده شده باشد.

۵- در کنار همه این مزایا و فضایل، بازرگان اخلاقاً اهل محبت و صمیمیت بود. در مورد خانواده، من شاهد بودم که حداقل هر ماه یک­بار به سفر اصفهان می­ رفت که فقط دخترش، زهرا خانم را ببیند. یا در زمانی که مرحوم انتظام، مدیرعامل شرکت سافیاد بود و دچار بیماری قلبی شدید هم شده­ بود، بازرگان روزها به منزل او می­رفت و او را مواظبت طبی می­نمود و با اتومبیل خودش به شرکت می ­آورد؛ کاری که حتی نزدیک­ترین دوستان هم برای هم نمی­ کنند. در مهمانی­ه ایی که می­داد، حتی پیشخدمت شرکت را هم دعوت می­کرد و با دوستان و شرکای خویش، که اساتید نامدار دانشگاه بودند، بر سر یک میز یا سفره می­ نشاند. این­ها اخلاقیات بازرگان بود که باز در کمتر مردمان دیگر مشاهده می­کنیم. به­ همین علل بود که نزد همگان، از خانواده تا همکاران و دوستان شغلی یا سیاسی و… بسیار محبوب بود.

من اطمینان دارم که چنین فرد بی­ مثالی، در نزد پروردگارش نیز محبوب و مقبول بوده و هست.

رازگشایی از قرآن به کمک دانش‌های جدید - علی اشرفی فتحی

گرامی داشت نوزدهمین سال روز درگذشت دکتر یدالله سحابی

سال ۱۳۴۶ دکتر یدالله سحابی به‌تازگی از زندان و تبعید چهار ساله رها شده بود. او که از پیشگامان دانش زمین‌شناسی در ایران بود، دغدغه سازگاری دین و دانش روز را داشت. در نخستین ماه‌های آزادی کتاب اثرگذار «خلقت انسان» را منتشر کرد و نقل محافل دینی و فکری شد. وی در مقدمه «خلقت انسان» نوشت:

«منظور ما در این کتاب، مطالعه در آیات قرآن از نظر خلقت انسان و موجودات زنده با استفاده از نتایج علمی تکاملی روز می‌باشد و همان‌طور که در مقدمه نشریه قرآن و تکامل متذکر شده‌ایم، اگر در بررسی و تفسیر آیات الهی اطلاعات و نتایج مسلمه علمی را نیز به عنوان مفتاح [:کلید] به کار ببریم، حقایق تازه‌ای از منبع پر فیض قرآن برای ما جلوه می‌کند که هم بینش ما را به گوشه‌ای از دستگاه بی‌انتهای کائنات زیادتر می‌کند و هم خضوع و ایمان ما را نسبت به آفریدگار دانا و توانای آن بیشتر و محکم‌تر می‌سازد» (ص۷ از چاپ سوم کتاب).

نیمه اول این کتاب ۲۱۴ صفحه‌ای به ارائه شواهد علمی در دفاع از نظریه تکامل می‌پردازد و نیمه دوم آن نیز نگاه قرآن به خلقت انسان را بررسی کرده است. به باور دکتر سحابی نه تنها باور مرسوم ما درباره خلقت انسان متأثر از کتب غیر اسلامی است و ریشه در قرآن ندارد، بلکه «قرآن درباره سلسله موجودات ذی‌حیات، تصریحات متعددی دارد که علم امروز پس از تلاش‌ها و تجربه‌ها به همان نتیجه رسیده است»(ص۱۰).

تلاش سحابی برای تفکیک اسرائیلیات از قرآن (ص۱۰۲) در کنار این‌که نسبت دادن نظریات غیر علمی از جمله جدا بودن کامل تبار انسان از سایر مخلوقات را «خلاف شأن قرآن» می‌دانست، نشان از باور عمیق او به دقت یافته‌های دانش روز داشت. او حتی تولد عیسی مسیح(ع) از مریم(س) را با علم روز تبیین می‌کرد و آن را حاصل نرمادگی یا بکرزایی برخی موجودات (Hermaphroditism) دانست (ص۱۵۹). این نگاه و رویکرد او بی‌شباهت به شیوه همفکر و هم‌بندش مرحوم آیت‌الله طالقانی نبود که در این کتابش از آرای او نیز یاد کرده است (ص۱۳۷).

اما نگاه او به اعتبار و اهمیت قرآن فراتر بود و می‌گفت: «قرآن تنها کتاب آسمانی دست‌نخورده‌ای است که در دست بشر باقی مانده و مندرجاتش جز بر علم و حقیقت و مصلحت مبتنی نیست»(ص۱۰۲).

او با «رازگشایی از قرآن به کمک دانش روز» به این نتیجه رسیده بود که «ناموس کلی آفرینش؛ آمادگی و تکامل تدریجی» است (ص۱۵۶) و حضرت آدم نیز نه اولین انسان، بلکه نخستین انسان اندیشمند و «مبدأ بصیرت بشری است و برگزیدگی او بزرگ‌ترین واقعه در آفرینش کائنات و تاریخ تکامل سلسله موجودات است»(ص۱۷۲).

انتشار این کتاب؛ همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد جنجالی در محافل دینی برانگیخت و اگر همزمان با گسترش استبداد سیاسی و شروع مبارزات مسلحانه نمی‌شد، ابعاد این جنجال بسیار گسترش می‌یافت و ثمربخش‌تر می‌شد. اگرچه مرحوم آیت‌الله علی مشکینی کتابچه‌ای در تأیید کتاب سحابی نگاشت، ولی علامه طباطبایی که رفاقت نزدیکی با دکتر سحابی داشت، در اواخر جلد ۱۶ المیزان گفتاری با عنوان «کلام فی کینونة الانسان الاولی» یعنی «سخنی درباره آفرینش نخستین انسان» آورد و به نقد سحابی و دفاع از نظریه سنتی پرداخت. سحابی نیز در چاپ سوم کتابش در سال ۱۳۴۶ صفحات پایانی کتاب را به پاسخ‌های خود به نقد علامه اختصاص داد.

کتاب مهم سحابی به دلیل بی‌توجهی به بخش وسیعی از میراث اسلامی (یعنی روایات پیامبر و اهل بیت) ذیل آثار قرآن‌گرایان تعریف می‌شود و رد پای تاثیرپذیری از نگاه شریعت سنگلجی در آن مشهود است؛ هم‌او که سحابی و بازرگان در جوانی به شرکت در جلسات قرآنی او علاقه داشتند. اما نمی‌توان منکر جایگاه مهم این کتاب در تقویت جریان نواندیشی دینی شد که آرمان سازگاری میان دین و علوم مدرن را پیگیری می‌کردند. همچنین در زمانه تحقیر دین از سوی مارکسیست‌ها تألیف کتابی در دفاع عقلانی از دین با زبان و روش مطلوب علم مدرن، امتیاز بزرگی برای جوانان مذهبی نیم قرن پیش محسوب می‌شد.

در دنیای امروز که تکامل یا فرگشت، سیطره خود را بر علوم مختلف گسترش داده و مقتدرانه به حیات خود ادامه می‌دهد، فرگشت الهی (Theistic evolution) نیز به عنوان راه‌حل آشتی دین و این نظریه مطرح شده و هوادارانی دارد. این همان راهی است که نیم قرن پیش سحابی در ایران آغاز کرد تا مانع از کم‌سو شدن چراغ اسلام در عصر علم شود. با این حال؛ جای خالی یک پژوهش جدید حس می‌شود که هم دستاوردهای تازه علمی را در نظر بگیرد و هم میراث اسلامی را به صورت جدی‌تر و کامل‌تری به کمک دانش‌های زبانی مورد استناد قرار دهد. این پژوهش می‌تواند راه دشواری را که سحابی و دوستانش آغاز کردند با قوت و دقت به پیش ببرد.

هم‌انديشی در مورد روحيات و خلق و خوی ايرانيان

این جلسات ـ كه تاكنون ۱۴ جلسه‌ی آن برگزار شده است ـ به دبیری و مدیریت آقای دكتر مقصود فراستخواه، و با حضور جمعی از صاحب‌نظران، پژوهشگران و كنشگران اجتماعی (از جمله آقایان: دكتر غلامعباس توسلی، دكتر ناصر تكمیل‌همایون، محمد تركمان، دكتر علی‌رضا رجایی، علی قاسمی، حسن یوسفی اشكوری، دكتر ابراهیم یزدی، و…) تشكیل می‌شود.
در مردادماه، این جلسه در ساعت ۳۰/۱۸ روز شنبه ۱۹/۵/۱۳۸۷ برگزار خواهد شد.

بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان از سال گذشته (١٣٨٦) جلسات هم‌اندیشی را به صورت ماهانه و با عنوان و مضمون «روحیات و خلق‌وخوی ایرانیان»، در سالن كتابخانه‌ی حسینه‌ی ارشاد برگزار كرده است …

ایران امروز، باید بازرگان را بشناسد

گفت و گو با مهندس محمد توسلی، ماه نامه نسیم آزادی، شماره ۱۲، دیماه ۱۳۸۹
در واقع می توان گفت که “ایران امروز” برای پاسخ دادن به نیازهای خود باید بازرگان را بیشتر بشناسد. متاسفانه جامعه ایران خیلی دیر به این نتیجه رسید که بازرگان و گفتمان بارزگان چه دست آوردهایی می‌توانست برای جمهوری اسلامی داشته باشد ….

اینکه امام خمینی در روزهای اول ورود به ایران مهندس بازرگان را مأمور تشکیل دولت موقت و در نتیجه انتقال نظام شاهنشاهی به نظام جمهوری اسلامی می کند، نشان می دهد که او گزینه ای مناسب برای قبول این مسئولیت خطیر در حساس ترین روزهای انقلاب بوده. با این وجود سئوالی که در اذهان عمومی بی پاسخ مانده، این است که با وجود تاکید بنیانگذار انقلاب به توانایی و درایت وی، چرا شرایط طوری رقم خورد که او در طول ۹ ماه چهاربار استعفا کند و در نهایت کناره گیری کند؟ محمد توسلی که با انتخاب مهندس بازرگان به عنوان اولین شهردار تهران در جمهوری اسلامی برگزیده شده بود، دراین گفت و گو به تشریح شرایطی پرداخت که در نهایت فرصت اداره دولت را از بازرگان گرفت.
* عنوان ” موقت” چه ویژگی هایی برای دولت بازرگان در پی داشت؟
دولت موقت در حالی تشکیل شد که اوضاع کاملا بحرانی بود و مهندس بازرگان در شرایطی این مسئولیت خطیر را به عهده گرفت که بقایای نظام شاهنشاهی، ساواک و نیروهای مخالف نظام اسلامی در جامعه حضور و البته فعالیتهایی زیادی داشتند. مجموعه این شرایط نشان می دهد که بازرگان وقتی در مدرسه علوی این مسئولیت تاریخی را پذیرفت, وفاداری خود به مطالبات مردم را ثابت کرد و نشان داد که برای اعتلای ایران و منافع ملی هر کاری را که لازم بداند انجام می دهد.

او به گواه تاریخ با درایت کامل و با ملاک قرار دادن مدیریت علمی و اخلاقی چهره هایی سالم و البته کارشناس برای سمت های وزیر و مسئولین بلندپایه انتخاب کرد تا مساله مهمی چون انتقال قدرت را به سرانجام خوبی برساند تا دولت های بعدی بتوانند با استفاده از زیر ساخت های موجود با کمترین مشکلات ممکن به اداره امور بپردازند. اگر بازرگان این امکان را پیدا می کرد که برنامه هایش را آنطور که می خواست، اجرایی کند بی شک کشور و البته نظام در شرایط فعلی وضعیتی به مراتب بهتر را تجربه می کرد.

* اما ۴ استعفا نشان می دهد که بازرگان به بن بست رسیده بود.
بهتر است گفته شود که چپ روی ها، ندانم کاری ها و قدرت طلبی ها بازرگان را در مقام ریاست دولت به بن بست رساندند.او که شرایط را دشوار و پاره ای ازدشواری ها را غیرقابل حل می دید در ۱۵ اردیبهشت ۵۸ و درست ۳ ماه بعد از قبول نخست وزیری در نامه ای به رهبر فقید انقلاب و شورای انقلاب آورده است که دولت نمی تواند به همه وظایف اصلی اش برسد و به همین دلیل بعد از اداره مملکت در آن روزهای حساس و برگزاری رفراندوم تعیین نظام و همچنین انتخابات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی دیگر نمی تواند شرایط را برای برگزاری انتخاب نمایندگان فراهم آورد. این دلیلی نداشت جز تحرکات ضدانقلاب ها که علاوه بر دامن زدن به درگیری های داخلی در مسیر کارشکنی با کشورهای خارجی هم همکاری می کردند.

* یعنی ضد انقلاب ها تنها موانع حرکت دولت موقت در مسیرتعیین شده بودند؟
نه، مشکل دیگر بازرگان این بود که درفضای انقلابی آن روزها نمی توانست با رفتارهای متعادل دولت موقت کنار بیاید و مخالفان سیاست دولت بر این باور بودند که در رسیدن به همه اهداف باید با روحیه ای انقلابی جلو رفت و یک شبه به همه خواسته ها رسید. این در حالی بود که نخست وزیر تاکید بر واقع بینی داشتند و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند تا فرصت های موجود در آن زمان را با ندانم کاری به تهدید تبدیل کنند.

* می توانید به نمونه ای از آن موارد اشاره کنید؟
به عنوان مثال به خاطر دارم که عده ای شعار می دادند که می توانند در مدت سه ماه مشکل مسکن را برطرف و این دغدغه بزرگ را از مشکلات مردم کم کنند. جالب است بدانید که این نمونه اظهارات غیرمنطقی از جانب افراد یا جریان هایی مطرح می شد که اتفاقا در انقلاب و اذهان عمومی نفوذ داشتند و همین عامل باعث می شد تا انتظارات غیرمنطقی از دولت زیاد شود. طبیعی است که بازرگان با اعتقاد بر اینکه هر اصلاحی باید گام به گام در لایه های جامعه شکل بگیرد، نمی توانست تن به این شعارها بدهد و در نتیجه از سوی بخشی از مردم تحت فشار قرار می گرفت. این نوع رفتارها که نشات گرفته از اراده تشکل های انقلابی بود به همان اندازه ضد انقلاب ها موانعی را در راه دولت موقت ایجاد کرد تا در نهایت نتواند به کارش ادامه دهد. حزب توده هم که دنبال خارج کردن همه نیروهای توانمند و تشکل های انقلاب به نفع خود بود از هیچ کوششی برای تخریب چهره دولت موقت کوتاهی نکرد. البته توده ای ها در کنار مخالفت با دولت موقت اذعان داشتند که لایه روحانیت شکننده است و می توانند این قشررا هم به راحتی از سد راه خود برداشته و به تنهایی اداره کشور را برعهده بگیرند.

* ظاهرا بنی صدر هم به یکی از منتقدین سرسخت دولت موقت تبدیل شده بود.
بله؛ آقای بنی صدرنیز قبل از انتخاب شدن به عنوان اولین رییس جمهوری انتخابی، تیزترین انتقادات را متوجه دولت می کرد. در کل می توانم بگویم آن روزها همه، حتی چهره های موجه انقلاب هم گفتمان قدرت داشتند و تلاش هایی جدی برای کسب قدرت از خود نشان می دادند.

مشکل بزرگ دیگر همان کمیته هایی بود که به هر حال برای رتق و فتق امورضرورتا تشکیل شده بودند. ایراد آنها این بود که همه چیز را بر اساس خواسته های خود می خواستند و حتی در امور وزارتخانه ها و اداره شهرها دخالت کرده و اجازه برنامه ریزی و قانون مداری را از وزرای کابینه می گرفتند.

*دولت برای مقابله با چنین پدیده هایی چه تدبیری اندیشید؟
بازرگان بر این باور بود که باید شورای انقلاب همکاری بیشتری با دولت موقت می کرد. او در نامه ها و سخنرانی های خود و حتی در نامه ای به امام به دفعات این مشکلات را بازگو و راه حل های مدیریتی ارایه کردند. ایشان به طور طبیعی بیشترجانب روحانیت و نهاد های انقلابی را می گرفتند و فضا به گونه ای شد که حتی گفتند که در انتخاب بازرگان اشتباه کرده اند. البته مهندس بازرگان در نامه ای خطاب به ایشان توضیح دادند که ایشان در این مورد اشتباه نکرده اند و در آن شرایط هیچ گزینه دیگری پیش رو نداشتند. شرایط این دوران نشان می دهد که دولت موقت نمی توانست در فضایی که به وجود آورده بودند، کار مفیدی انجام دهند و لذا استعفا را در راستای منافع ملی ارزیابی کردند.
برخی معتقدند بازرگان و دولتش همخوانی لازم را با شرایط روزهای اولیه انقلاب نداشت و در نتیجه انتخاب مناسبی نبود.

برخی این عقیده را دارند و می گویند که مهندس بارزگان با شخصیت متعادل و اصلاح طلبی با گفتمان انقلابی تناسب نداشت و فردی باید به عنوان نخست وزیر انتخاب می شد که از روحیه انقلابی برخوردار بود.
اگر فردی با چنین خصلتی به عنوان مسئول انتقال کشور از نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی برگزیده می شد, انقلاب نمی توانست در مسیری منطقی به حرکت خود ادامه دهد. بارزگان با توان مدیریتی و شخصیت تاریخی توانست همکاری گروه های مختلف را جلب کند.

*اما منقدین، دولت موقت را دولتی برخواسته از نهضت آزادی عنوان می کنند.
اصلا اینطور نیست. با نگاهی به ترکیب وزرا می بینیم که فقط یازده نفر از نهضت آزادی, یازده نفر از جبهه ملی , چهار نفر از انجمن اسلامی مهندسین و بالاخره چهار نفر از روحانیون بود. این نشان می دهد نخست وزیردولت موقت توانست نمایندگان تشکل های مختلف را دور هم جمع کرده و در نهایت، دولتی ملی را تشکیل بدهد.

*چرا ایشان به عنوان یک سیاست مدار، مشکلات را پیش بینی نکرد؟
او با شناخت تاریخی که داشت می دانست چه موانعی بر سر راه دولتش به وجود می آید، البته برخی از مشکلات هم برای او قابل پیش بینی نبود. با نگاهی به یادداشت ها و گفت و گوهای بازرگان می توان به این نتیجه رسید که نخست وزیر با علم بر مشکلات نخست وزیری را قبول کرد. بازرگان قبول مسئولیت کرد چون گزینه دیگری را نمی دید که بتواند کار مهم انتقال را به سرانجام برساند. وی در همان ۱۵بهمن پنجاه و هفت و در مدرسه علوی در سخنان کوتاهی در پاسخ به حکم آیت الله خمینی نظرش را اینگونه آورده است که “چون شما مورد تایید اکثریت قاطع ملت ایران هستید، حکم شما مورد قبول قرار گرفته است.” این نشان می دهد که بازرگان “اصل” را رأی مردم می داند و با وجود اختلاف نظرهایی که داشت حکم نخست وزیری را قبول کرد. او در طول ۹ ماه با تدبیر مساله مهمی چون انتقال را انجام داد و در حالی از رأس دولت کنار رفت که جمهوری اسلامی مستقر شده بود.

* ظاهرا برخی از نزدیکان بازرگان مخالف نخست وزیری او بودند؟
بله، همه آنهایی که با خصوصیات بازرگان آشنایی کاملی داشتند از اول هم می دانستند که تفکرات او در فضای آن زمان منتقد و مخالفان زیادی دارد. حتی آیت الله طالقانی موافق پذیرش این مسئولیت توسط مهندس بازرگان نبود. با این وجود او پذیرفت که در شرایط بحرانی قبول مسئولیت کند تا درآینده در پیشگاه مردم و خدا بتواند پاسخگو باشد. طالقانی آشنا نبودن بارزگان با روحانیت را دلیلی اصلی مخالفت خود عنوان می کرد که البته نتوانست در اراده خدمتگذاری بازرگان تاثیری بگذارد. این در حالی است که این دو از شهریور ۱۳۲۰ در کنار هم فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی متعددی را انجام داده و نهضت آزادی ایران را در سال ۱۳۴۰پایه گذاری کرده بودند.

* این شرایط می تواند دلیلی بر اشتباه بازرگان در قبول مسئولیت عنوان شود؟
هرگز، بازرگان با شناختی که از تاریخ ایران داشت و همچنین سهمی که در اصلاح زیر ساختها ی فرهنگی و اجتماعی کشور داشت، نمی توانست در آن مقطع از قبول مسئولیت شانه خالی کند. البته نباید از کنار این مساله هم به سادگی گذشت که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی کمتر کسی بود که به اندازه او صلاحیت و شجاعت پذیرش نخست وزیری را در خود ببیند.

*اما گزینه های متعددی بودند که می توانستند دولت موقت را تشکیل بدهند.
ببینید! انقلاب نتیجه تعامل دو نیروی روشنفکران دینی و روحانیت بود. روشنفکران از دهه های قبل تر و روحانیون از سال ۴۲ وارد مسیر مبارزه علیه استبداد شدند که اتفاقا هر دو در بین مردم هم نقش آفرینی می کردند. وقتی این دو جریان کنار هم قرار گرفتند توانستند استبداد را ریشه کن کرده و از دخالت بیگانگان در امور داخلی جلوگیری کنند. ویژگی شاخص بازرگان این بود که مورد وثوق هر دو طرف بود و در آن زمان کمتر کسی از فاکتور مورد حمایت همزمان روشنفکران و روحانیت بهره مند بود.

*دولت موقت و بازرگان چه کوتاهی داشت که در به سرانجام نرسیدن برنامه هایش تاثیرگذار بود؟
به نظر من مهندس بازرگان باید ارتباط بیشتری با مردم می گرفت. شک ندارم اگر جوانان به طور مستقیم به حرف های او گوش می دادند با توجه به شعور و قدرت تشخیصی که داشتند, می توانستند در نهایت انتظارات عمومی از دولت موقت را به انتظاراتی منطقی و تقویت فرایند اصلاحات تبدیل کنند.
*ضرورت تحلیل بازرگان برای نسل امروز در چه چیزی نهفته است؟
نسل جدید همانطور که با وجود فاصله زمانی زیاد، مصدق را مورد توجه قرار می دهد، باید درمورد اندیشه و رفتار بازرگان هم مطالعاتی داشته باشد تا از این طریق برای اجرایی شدن برنامه های ملی بتواند با الهام از آنها، راه را برای دستیابی به مطالبات خود هموارتر کند. در واقع می توان گفت که “ایران امروز” برای پاسخ دادن به نیازهای خود باید بازرگان را بیشتربشناسد. متاسفانه جامعه ایران خیلی دیر به این نتیجه رسید که بازرگان و گفتمان بارزگان چه دست آوردهایی می توانست برای جمهوری اسلامی داشته باشد.

آن دست های لرزانِ نیرومند! - نوید بازرگان

اردیبهشت سال هزارو سیصد و هشتاد است .نشسته ام در هال کوچکی، میان اتاق پذیرایی و آشپزخانه ، منتظر که دکتر سحابی را ببینم. آسمان بهاری و گرفته آرام آرام دارد از گوشه ای پوستین سرد و نمناکش را – بقول اخوان – کنار می زند و گریبان روشن و نیلی خود را رفته رفته آشکار می کند . درِ اتاقِ پذیرایی باز است . خلوت و تمیز . گویی قرار بوده با کمترین وسایل ، منزلی را تجهیز کنند . دُرّه خانم از اتاق می رسند و خبر می دهند که دکتر می خواهند همینجا در اتاق صحبت کنیم. حالا من اینجا ام . در اتاقی با پنجره ای بزرگ رو به باغ سفارت روسیه و شعاعی از نور روز که اُریب به داخل می ریزد. دکتر لب تخت نشسته اند لباس پوشیده و مرتب . با پیراهنی سپید و تمیز و به عادت همیشه با یقه هایی بسته ، و شلواری خاکستری که تا بالاترین حد ، به مدد کمر بند ی چرمی لباس را تنگ در خود گرفته است. احساس میکنم بیش از گذشته تکیده شده اند . سرشان را به راست خم میکنند به طوریکه در زاویه ی خاصی از پشت آن عینکِ ته استکا نی مرا بهتر ببینند. سپس دهان به آرامی به خنده باز می شود و مر ا در آغوش می گیرند

– معطل شدی بابا جان ؟ اسباب زحمتت شد..
– این چه حرفیه آقای دکتر ! با کمال میل آمدم .
– نامه را دیدی بابا جان ؟
– بله آقای دکتر من ایرادی ندیدم یکی دوجا اصلاحات سجاوندی داشت که انجام دادم

نامه را می گیرند و با همان دقت همیشگی دوباره مرور می کنند . موهای کوتاه ، بدقت اصلاح شده و هنوز پر پشت در زیر نور آفتاب سپید تر از همیشه می درخشد . انگشتان کشیده و ظریفش روی کاغذ نامه خطوط را دنبال می کنند.

او را از بالا نگاه می کنم و لحظه ای گویی از گردونه ی زمان خارج می شوم. سلوک او هر لحظه پدرم را تداعی میکند . از کودکی همیشه این دو را با هم دیده ام. در سفر و حضر ، در تاسیس و شراکت و در ضیافت و زندان !. پدرم اکنون هفت سال است که این دوست قدیمی را ترک گفته است. آنها ، اولین بار ، شاید حدود هفتاد سال پیش یکدیگر را در عرشه ی یک کشتی که از فرانسه به ایران می آمده دیده اند. دکتر سحابی دو جوان دانشجو را می بیند که در عرشه ی کشتی در گوشه ای به نماز مشغول اند . در روزگار دین گریزی ، این صحنه ، مِهری دراو بر می انگیزد. جلو می رود و گفتگو می کند . رشته ی رفاقتی بی گسست میان آن سه تن – مهندس بازرگان ، دکتر محمد قریب و دکتر سحابی – در اینجا از عرشه ی کشتی تا منتهای عرصه ی زندگی شکل می گیرد . ..

صدای دکتر که سطرهایی از نامه را به نیت اطمینان از استحکام متن ِ آن ، بلند می خوانند مرا از گذشته به حال می آورد:

” تشکیل دادگاه دربسته ، بدون حضور هیئت منصفه در حالی که برخی متهمین از زندان تحت الحفظ ماموران امنیتی به دادگاه آمده ، امکان مشاوره و بررسی دقیق پرونده با وکیل خود را نیافته اند ، نه تنها خلاف قانون و موجب تضییق حق متهمین است بلکه اعتبار و آبروی قوه ی قضائیه را مخدوش کرده ،آراء صادره را نزد افکار عمومی و وجدان های بیدار از درجه اعتبار ساقط خواهد ساخت.

متاسفانه اینجانب در بستر بیماری بوده ضعف کهولت اجازه نداد تا همدوش سایر همفکران ام در این دادگاه حضور یافته محاکمه حزبی را که چهل سال پیش به نیت خیر و اصلاح و تقویت نظامی مبتنی بر عدل و انصاف تاسیس کردیم ، با تاسف شاهد باشم…”

سکوت می کند و سر را به تاسف تکان می دهد. نگران یاران زندانی است . نامه ای به قوه ی قضاییه و نامه ای به رهبر به امید تجدید نظر و رعایت انصاف نوشته است. اندک زمانی از تحصن او در مجلس برای اعتراض به وضعیت فرزندش مهندس عزت الله سحابی در سلول انفرادی نمی گذرد و اکنون رهایی یارانش را دست به قلم شده است.

به دست هایش می نگرم که لرزان و مرتعش نامه را نزدیک دیدگان نگاهداشته است. این همان دست ها ست که کتاب “خلقت انسان” و “قرآن و تکامل” را نوشته است ، همان که اساسنامه ی مدارس کمال و کوثر را امضا کرده ، همان دستها که پیش نویس قانون اساسی را و ده ها اطلاعیه و نامه ی سرگشاده را در مخالفت با ادامه ی جنگ ایران و عراق ، در اعتراض به برنامه هویت صدا و سیما و قتل های زنجیره ای و زندانی شدن فعالان سیاسی و حوادث کوی دانشگاه نوشته است همان دست ها که مصدق را غسل داده و بر پیکر او و بازرگان تکبیرِ نماز گفته است .

قامت خمیده اش اکنون مرا به یاد حضور سرافرازش در نهضت مقاومت ملی یا در دادگاه سران نهضت آزادی می اندازد. در ملاقات زندان قصر از پشت دو ردیف میله ها و تبعید گاه برازجان . یاد حضورش در دادگاه امیر انتظام می افتم …

دکتر می پرسند :
– خودت نامه ها را میرسانی ؟
– حتما ، چشم .

با دست هایی لرزان نامه را امضا میکند و به من می سپارد.

او را دوباره می بوسم. و چشم های همیشه نگران او را وداع میگویم. هیچ روشن نیست که مرد تا کجا این رنج را خواهد کشید. و ردای این زندگی طوفانی را در کدام گردنه از دوش خواهد افکند و کی انگشتهای نرمِ فراغت ،کفش های نبرد را از پاهای خسته ی او بیرون خواهد کرد. می فهمم که مرد در بازپسین چکاد زندگی است. مسیری پر فراز و نشیب که به وصف حیرت انگیزی با پارسایی و پرهیز و با شرافت و دلیری طی شده است.

بیرون ، هیاهوی ماشین هاست و غُرّش آسمان که دوباره ابرو در هم کشیده است و روشن نیست تاکی به ستیز با خورشید ادامه خواهد داد.

نوید بازرگان

بهار ۱۴۰۰

تحولات نهادی در ايران بعد از انقلاب اسلامی ٥٧ و تاثير آن بر خلقيات و روحيات مردمان‌

شانزدهمین جلسه‌ی هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، در تاریخ شنبه ۲۷ مهرماه ۱۳۸۷ برگزار خواهد شد. در جلسه‌ی آتی تحولات نهادی در ایران بعد از انقلاب اسلامی، و تأثیر آن بر خلقیات و روحیات ایرانیان مورد بررسی و بحث و گفت‌وگو قرار خواهد گرفت.

بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان
چكیده‌ی بحث جلسه‌ی ۱۶ هم‌اندیشی
تحولات نهادی درایران بعد از انقلاب اسلامی ۵۷ و تأثیر آن بر خلقیات و روحیات مردمان

پس از طرح بحث اولیه، هریک از اعضای شرکت‌کننده در هم‌اندیشی، شواهدی مشخص و معین از تحولات نهادی در بعد از انقلاب را ذکر، و آثار آن را بر خُلقیات مردم شرح می‌دهند. لازم به تأکید است که هدف اصلی در این هم اندیشی، بگومگوی دراز در خود تحولات نیست، انتظار اصلی این است که کمّ وکیف تأثیر این تحولات بر روحیات و خلقیات اجتماعی مورد مداقّه وبررسی بیشتر جمعی قرار بگیرد. الگوی بحث در شکل زیر یادآوری می‌شود:

آیا بازرگان در آراء و عقاید خود تجدید نظر کرد!؟

بررسی آرای ، صاحبنظران درباره مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ح- شيرزاد، بررسی آرای صاحبنظران درباره مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، ح- شيرزاد برخي چنين اظهار می‌کنند که گويا مهندس بازرگان در اواخر عمر در آراء و عقاید خود درباره جایگاه و رابطه دین و دنیا و دین، سیاست تجدیدنظر کرده و نظرات او متحول یا استحاله شده، دین را صرفاً مربوط به آخرت انسان و رابطه با خدا دانسته است….

روز ۳۰ دی ماه شانزدهمين سالگرد درگذشت شادروان مهندس مهدی بازرگان است. یکی از نظراتی که در مراسم سالگرد در سال های گذشته مورد بحث قرار گرفته بود، مربوط به سخنرانی و مقاله آن مرحوم تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء” بوده است. برخي از سخنرانان چنين اظهار داشتند که گويا مهندس بازرگان در اواخر عمر در آراء و عقاید خود درباره جایگاه و رابطه دین و دنیا و دین، سیاست تجدیدنظر کرده و نظرات او متحول یا استحاله شده ، دین را صرفاً مربوط به آخرت انسان و رابطه با خدا دانسته و برای آن هیچگونه نقش و وظیفه دنیايی و به ویژه در ارتباط با سیاست و حکومت، قائل نشده است.

با توجه به جایگاه و نقش مهندس بازرگان در روشنفکری و نواندیشی دینی، لازم است این نظر که در سال های گذشته بطور مکرر اظهار شده، مورد بررسی قرار بگیرد و صحت و سقم آن روشن شود. روشن شدن این موضوع، بر گفتمان دینی معاصر به ویژه در خصوص تعریف نقش، وظیفه و عملکرد اجتماعی دین و دین داران نسبت به سیاست و حکومت تأثیرگذار است.
سابقه امر
مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۴ درباره ناگفته های آیه بعثت در جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین اظهار داشت که بسیاری از موضوعات مانند حکومت و اقتصاد، جزو آموزه های صریح و مستقیم پیامبران نیست و ادامه بحث را موکول به سال های بعد كرد. در سال ۱۳۷۱، پس از تجربه چهارده ساله عملکرد جمهوری اسلامی ایران، مجدداً آیات مربوط به “بعثت انبیاء” را مورد بررسی قرار داده و نظرات خود را در مورد اهداف بعثت از جمله در ارتباط با دنیا، سیاست و حکومت، در جشن مبعث “انجمن اسلامی مهندسین” تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامه بعثت انبیاء ” بيان كرد. سخنرانی مذکور، سوالات و بحث هایی را مطرح ساخت که متعاقب آن چند جلسه با حضور برخی صاحبنظران و اعضای انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و شرکت کنندگان به طور کتبی یا شفاهی نظرات خود را مطرح ساختند. در جلسه نهایی، مهندس بازرگان ضمن تشکر از اظهار نظرات شرکت کنندگان، درباره بعضی از سوالات یا اعتراضات و سوءتفاهم ها توضیحاتى دادند. مقاله مذکور پس از پاره ای اصلاحات به وسیله خود ایشان، همراه با اظهار نظرات کتبی یا مقالات منتقدین تحت عنوان “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” با همکاری انجمن اسلامی مهندسین منتشر شد. پس از درگذشت مهندس بازرگان، سخنان متفکر ارجمند جناب دکتر سروش در مراسم بزرگداشت آن مرحوم در حسینیه ارشاد در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۷۳ درباره مقاله مذکور مبنی بر تجدید نظر و تحول فکری مهندس بازرگان، مجدداً موضوع را در کانون توجه علاقه مندان قرار داد.

اظهارنظرکنندگان را می توان به سه گروه تقسیم کرد:

– همفکران و یاران قدیمی بازرگان که بیانات ایشان را مخالف آراء قبلی دانسته اعتراض و انتقاد داشتند.

– علاقه مندان نواندیش و روشنفکر که سخنان ایشان را نوعی تجدید در آرای گذشته دانستند و از آن استقبال کردند.

– گروهی از همفکران و علاقه مندان که آن را هماهنگ با آرای قبلی ایشان دانسته یا نظرات تکمیلی داشتند.

هدف این مقاله بررسی اجمالی صحت و سقم “تجدید نظر مهندس بازرگان در آراء و عقاید گذشته” او می باشد.

– روش بررسی

مسئله مورد بررسی در این مقاله طرح نظریات برخی از صاحبنظران یا منتقدین درباره تجدیدنظر، تغییر نگرش یا استحاله فکری و اعتقادی مهندس بازرگان است بر اساس آنچه در مقاله “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” آمده است. به عبارت دیگر می خواهیم ببینیم آیا نظرات بازرگان راجع به رسالت انبیاء، به ویژه در خصوص امور زندگی انسان در این دنیا و مسائل مختلف از جمله رابطه دین و حکومت، دستخوش تغییرات و تحولات اساسی گردیده یا خير و اگر تغییر اساسی رخ نداده، تجدید نظرها در چه حدی و در چه مواردی بوده است.

در این نوشته، ابتدا خلاصه ای موجز از نتایج سخنرانی (مقاله) مذکور را آورده، سپس در قسمت دوم به مرور و بررسی پاره ای از اظهارنظرات اندیشمندان، به ویژه مقاله دکتر سروش تحت عنوان “آن که به نام بازرگان بود نه به صفت” در خصوص تغییر و تحول در تفکر گذشته شادروان بازرگان، پرداخته مى‌شود. در قسمت سوم با مراجعه به نمونه‌ای از سخنرانی ها و مقالات قبل از انقلاب، مربوط به سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰، مانند “مرز بین دین و سیاست”، “علل عقب افتادگی ملل مسلمان”، “انتظار مردم از مراجع” و “مزایا و مضار دین”، سعی می کنیم نظرات مهندس بازرگان راجع به هدف از بعثت انبیاء، جایگاه و نقش دین در دنیا، ارتباط دین و سیاست و حکومت در سال های قبل از انقلاب را استخراج كنيم. در مرحله چهارم نيز با مقایسه نظرات قبل از انقلاب ایشان و آنچه در مقاله “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” درباره موضوعات کلیدی فوق آمده می توان دریافت که آیا تغییرات اساسی یا تجدید نظری در تفکر بازرگان رخ داده است یا خیر.

– خلاصه ای از مقاله: آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء

آنچه بازرگان در این سخنرانی بر آن تأکید دارد، این است که هدف اصلی از بعثت انبیاء، ایمان و آشنايی و تقرب انسان به خداوند و ایمان و آمادگی برای قیامت و آخرت است. هدف محوری، آباد کردن و بهبود وضع دنیا و تشکیل حکومت و آموزش علوم یا امور اجرائی نبوده است و دنبال کردن اهداف اصلی بعثت انبیاء یعنی آخرت و خدا، به بهبود و آبادی دنیا و کسب و پیشرفت علم و دانش بشر نیز خواهد انجامید. همچنین دستورات و احکامی که درباره زندگی دنیا داده شده، برای نشان دادن راه درست شناخت و تقرب به سوی خداوند و آماده شدن برای آخرت است. در واقع، هدف بعثت انبیاء و وظیفه و ماموریت اصلی مسلمین، تشکیل حکومت نیست اما مبارزه با استبداد، فساد و ظلم حکومت، بخش عمده ای از زندگی و آموزه های پیامبران را تشکیل می دهد. بازرگان در این مقاله به ویژه بر این امر تأکید می‌كند که استبداد دینی از بدترین نوع استبداد و کاملاً مغایر با آموزه های قرآنی است. ذیلاً به مهم ترین فرازهای مقاله مذکور اشاره می کنیم:

بازرگان سوال اصلی خود را این گونه مطرح می سازد: “آیا ادیان الهی برای تأمین و تعالی امور دنیایی انسان ها بوده‌اند یا نظر به دنیا و آخرت هردو داشته اند و جوابگوی همه مسائل دنیا هستند یا آنکه انبیاء صرفاً به خاطر “خدا و آخرت” ما فرستاد شده‌اند و در این صورت ادیان الهی چه نظر یا اثری روی دنیای ما داشته اند.” (بازرگان ۱۳۷۷، ص ۱۷)

و اینگونه پاسخ می دهد:

“پیغمبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنین برانگیخته و فرستاده خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالتشان در دوچیز خلاصه می شود:
– انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان ها

– اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتراز دنیای فعلی” (پیشین ، ص۳۷)

سپس اضافه می كند:

“… شایسته خدای خالق و فرستادگان و پیام آوران او، حقاً و منطقاً می بایستی در همین مقیاس ها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسان ها ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز و قاصر است… وگرنه گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می تواند داشته باشد؟” (پیشین، ص۳۸)

بازرگان اضافه می کند که:

“از این رو نیازی نبوده است که خداوند و فرستادگان او، راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را به او یاد بدهند، خصوصاً که سختی و تلاش و تدبیر برای رفع مسائل و مشکلات، جزئی از برنامه آدمی برای رشد و کمال و تقرب او به خداوند است. (پیشین، ص ۳۸)

وى برای جلوگیری از برداشت اشتباه مخاطبین خود، اصرار می ورزد که هدف از بعثت، که آخرت و خدا است، به هیچ وجه به معنای فراموش کردن اهداف دنیایی، که خود مقدمه و طریق رسیدن به هدف های اصلی هستند، نیست و توجه و تحقق بخشیدن به آنها هم ضرورت دارد:

” از هم اکنون لازم است خاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف بالا و حرکت به سوی خیلی بالا، به معنی و به منظور فراموشی و حذف اهداف ضروری و فوری سطوح پایین تر نیست، و خصوصاً اگر آن اهداف و حرکات، خود وسیله و طریقه ای برای رساندن ما به هدف اصلی اعلا باشد. پیغمبران… به هیچ وجه آخرت سازی و خداجوئی را در جهت اعراض از ابعاد اصلاح و تحرک و ترقی انسان و زندگی تلقی نکرده اند” (پیشین، ص ۴۱)

در ادامه، بازرگان به موضوع حکومت که از مسائل بسیار مهم زندگی اجتماعی دنیای انسانهاست می پردازد و در جهت اثبات این امر که تشکیل حکومت (دینی) از اهداف بعثت نبوده است، با بررسی زندگی و رسالت پیامبران نشان می دهد که هیچکدام از سوی خداوند دستور تشکیل حکومت دریافت نکرده اند و قلیلی هم که حکومت تشکیل دادند، بنا به ضرورت و خواست و رضایت مردم و برای عدالت و حقیقت و مبارزه با شرک بوده است و نه کسب قدرت. همچنین زندگی ائمه بهترین شاهدی است که آنان با آنکه مورد پذیرش و اقبال مسلمین بودند، به دنبال حکومت و قدرت نرفتند:

“…. علی بن موسی الرضا(ع) – امام هشتم- علی‌رغم اصرار مأمون، زیر بار خلافت نمی رود و ولایتعهدی را بنا به مصالحی، فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هرگونه دخالت و مسئولیت قبول می نماید… اولین حرف امام حسین و اقدامی که رأساً و شخصاً انجام داد، امتناع از بیعت با ولیعهدی یزیدِ نامزد شده از طرف پدرش معاویه بود. یعنی تغییر و تأسیس حکومت استبدادی…. خروج و حرکت سیدالشهداء از مدینه و مکه به کربلا و به قصد کوفه بنا به اصرار و دعوت شفاهی و کتبی انبوه سران و مردم کوفه برای نجات آنها از ظلم و فساد اموی و عهده دار شدن زمامداری و اداره امور آنان بود. دعوتی بود صد در صد مردمی و دموکراتیک…. امام حسن مجتبی، بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان خلیفه و جانشین پدرش – علی مرتضی(ع)- گردید ( ولی به علت شرایط حاکم) حضرت به اصرار و تمایل مردم ناچار به صلح با معاویه تن داد، ولی صلحی که در آن از معاویه تعهد گرفته شده بود به آزار مخالفین نپردازد و مخصوصاً برای خود ولیعهد تعیین نکرده، انتخاب خلیفه را به عهده وجوه امت بگذارد. مسلم است اگر امام حسن(ع) خلافت را …. مأموریت الهی یا نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد آن را به دیگری صلح کند، همانطور که رسول اکرم نبوت و رسالت الهی را در معرض صلح و معامله یا مدافعه قرار نمی داد و هیچیک از امامان ما امامت خود را به مدعی واگذار نمی کردند. از نظر امام حسن، خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور امت و از آنِ مردم بود. اما علی بن ابیطالب امیرالمومنین (علیه السلام) … تنها علی ( از چهار خلیفه راشدی) بود که با رأی امت و ازدحام و اصرار مردم خلیفه شد… علی با استنکاف و عدم تمایل خودش خلیفه مسلمین و امیر مؤمنین گردید. خوشبختانه به عنوان سند تاریخی خطبه ها و نامه های فراوان از او به یادگار مانده است که جامع ترین آنها عهدنامه مالک اشتر، والی اعزامی به کشور مصر می باشد؛ فرمانی است مفصل و جامعه شناسانه، با دستورالعمل ها و درس های فراوان در آئین ملک داری و مردمداری و خدمتگزاری و با تفکیک کامل دین از سیاست…” (پیشین، ص ۴۶-۴۲)

به این ترتیب مهندس بازرگان موضوع ادغام دین و حکومت را خارج از اهداف بعثت می داند و در مورد دیدگاه های مختلف چنین می گوید:

“اصطلاح ادغام دین و سیاست تعبیرها و تعریف های مختلف می تواند داشته باشد. آنچه موردنظر است، حکومت و نظامی می باشد که در آن کلاَ یا جزئاً حکومت و دیانت را به یک منظور و معنی دانسته، معتقد باشند که تمام اصول و قوانین و مقررات مورد نیاز جامعه و حکومت در دین آمده و بر طبق آنها باید عمل شود. علاوه بر آن، حکومت موظف به تعلیم و تبلیغ و تحمیل دین می باشد و باید مراقب و مجری آن در میان مردم و صادرکننده آن به بلاد کفر باشد. ضمناً روحانیت است که باید مسئول و مأمور حکومت باشد.” (پیشین ص۸۲)

بازرگان برای احتراز از سوءتفاهم جدائی دین از سیاست (حکومت) و یا آخرت و دنیا که به معنای بی ارتباطی آنها باهم و یا قطع رابطه بین آنها نیست، چنین توضیح می دهد:

“لازم است توضیح داده شود که وقتی می گوییم آخرت و دنیا، یا دین و حکومت دو مقوله جدا از هم هستند، پیوستگی عملی یا ارتباط ارگانیک بین آنها را انکار نمی نمائیم؛ جز آنکه این ارتباط حالت یک معادله یک طرفه را دارد. اگر هدف جامعه ای خدا و آخرت باشد و افراد آن در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت نمایند، دنیای آنان نیز بهبود پیدا می کند و قرین نعمت و سعادت می شوند اما عکس قضیه صحیح نیست… خواستن و رسیدن به دنیا، هیچگاه مساوی با خواستن خدا و رسیدن به آخرت سعادتمندانه نیست… ولی تحصیل آخرت و (تقرب به ) خدا، چون راه آن از زندگی دنیا و با کسب شرایط و آمادگی های لازم عبور می کند، می تواند در تعدیل زندگی انسان و تطبیق آن با رحمت و مشیت خداوند مؤثر واقع شود…”(پیشین، ص۷۸)

– مروری بر انتقادات و نظرات در مورد مقاله

پس از انتشار مقاله در سال ۱۳۷۲، هشت جلسه با حضور شادروان مهندس بازرگان و حدود ۲۵ نفر از صاحبنظران برای طرح دیدگاه ها و سوالات و انتقادات آنان تشکیل گردید. علاوه بر اظهارنظرهای شفاهی، تعدادی از اظهارنظرهای کتبی، به صورت مقاله یا طرح سوالات و ایرادات یا تائید مقاله بود. اظهار نظرهای کتبی از ناحیه مرحوم آیت الله سید محمد جواد موسوی غروی (مقاله)، آقای حسن یوسفی اشکوری(ایرادات و انتقادات)، آقای مصطفی کتیرائی (سوالات)، دکتر عبدالکریم سروش(تائید کامل)، آقای محمد بسته نگار (تائید)، آقای سعید غفارزاده(انتقادات)، آقای دکتر ضیاءالدین رفیعیان (نقد)به عمل آمده بود. آقای دکتر سروش علاوه بر تائیدیه مختصر خود، سخنرانی پرباری نیز در مراسم ختم شادروان مهندس بازرگان در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۷۳ در حسینیه ارشاد داشتند که بخش عمده آن در ارتباط با مقاله مورد بحث بود. در این جا ابتدا خلاصه ای از اهم نظرات در جلسات بررسی مقاله موردنظر مطرح و سپس خلاصه ای از پاسخ های شادروان مهندس بازرگان در آخرین جلسه سمینار ارائه می شود. در پایان این بخش نیز خلاصه ای از نظرات آقای دکتر سروش در مقاله ” آنکه به نام بازرگان بود نه به صفت” به دلیل جامعیت و اهمیت آن مطرح و مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما دراینجا تنها نظراتی که صریحاً یا تلویحاً دعوی تغییر اساسی یا تجدیدنظر در آراء و تفکر مهندس بازرگان را دارد، مورد بررسی قرار می دهیم. ایرادات و انتقادات عمدتاً شامل موارد زیر است:
– محدود کردن اهداف اسلام به آخرت و خدا درست نیست. اهداف اسلام و قرآن اساساً “هدایت” آدمی، قسط و عدالت و اخلاق و سعادت دنیا و آخرت انسان را در برمی گیرد (انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق)
– جدا کردن آخرت و دنیا به نحوی که در مقاله آمده است، صحیح نیست و اسلام، آخرت و دنیا را نه تنها مرتبط می داند بلکه آخرت را حاصل یا معلول کار و عملکرد دنیا می داند (الدنیا مزرعه الاخره) . دنیا و آخرت دو مرحله از یک مسیرند و از هم جدا ناپذیرند. زندگی دنیوی، مادرِ زندگی اخروی است و در سرزمین این دنیا، نهال های جهان آخرت غرس و آبیاری می شود. دین بدون تهیه برنامه ای برای دنیا که در آن عدالت و فضیلت برقرار شود، نمی تواند آخرت را برای انسان تأمین کند.
– اینکه خداوند مسائل و موضوعات غیر از آخرت و خدا را به عهده خود انسان و تعقل و مسئولیت او گذاشته است صحیح نیست و در بسیاری موارد اصول و ارزش های اساسی که ثابت اند و مبنای اخلاقی تصمیم گیری را تشکیل می دهند، مشخص كرده است. مثلاً در مورد قضاوت بین مردم تأکید بر عدالت (و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل … نساء ۵۸) یا در مورد حکومت تأکید بر مشورت کرده است ( و امرهم شوری بینهم) اینکه دین به برنامه دنیائی انسان ها کاری ندارد صحیح نیست. طبق همان آیه بعثت (آیه اول سوره جمعه)، حکمت به عنوان برنامه چهارم انبیاء – پس از تلاوت آیات، تزکیه و تعلیم کتاب- دربرگیرنده احکام است.
– به همین دلیل قرآن در مواردی نیز علاوه بر تأکید بر ارزش ها، بر جزئیات عملی هم تأکید كرده و به صورت احکام آنها را مشخص می سازد؛ مانند احکام مربوط به روزه، حج و سایر عبادات. سعی و آمادگی برای آخرت و شناخت خداوند از طریق انجام همین احکام در دنیا است که آثار دنیوی هم دارد. بدون اجرای احکام، آخرت مطلوبی وجود نخواهد داشت. اجرای احکام، همان عمل صالح است و عمل صالح، آخرت را می سازد و باعث تقرب می شود. این اعمال برای اصلاح جامعه مسلمین و شناخت بهتر خداوند نیز می باشد.
– در قرآن کریم، خداوند عنایت به اداره امور مردم و تشکیل حکومت عدل داشته و به همین جهت مؤمنین را موظف و مسئول قیام و برقراری عدل و قسط می کند. بنا بر اين نه تنها نمی توان دین و سیاست و مسائل اجتماعی و اقتصادی روزمره مردم را از دین و خداپرستی جدا کرد، بلکه به جنگ تمامی ستمگران و دیکتاتورها و بی عدالتی ها رفتن، عین دیانت و لازمه دین داری است.

این دسته از منتقدین یا معترضین اظهارات مهندس بازرگان در مقاله مذکور را نوعی تغییر و تجدیدنظر در آرای گذشته آن مرحوم دانسته و آن را صریحاً یا تلویحاً مورد نقد یا اعتراض قرار می دهند.

دسته دیگری از شرکت کنندگان در جلسات بررسی مقاله موردنظر (آقایان بسته نگار و مهندس کتیرائی) بطور صریح یا تلویحی، نظرات وى در مقاله مذکور را تأیید کرده و آن را تغییری اساسی یا تجدیدنظر در آرای قبلی تلقی نمی کنند؛ هرچند سوالاتی نیز مطرح می سازند.

دسته سومی نیز وجود دارد که نظرات آقای دکتر سروش بیانگر نوع تلقی آنان از مقاله مورد نظر است.

این طرز تفکر معتقد به تغییر و تحول اساسی و تجدیدنظر در آرای مهندس بازرگان، بر اساس آنچه در مقاله موردنظر آمده، بوده و تحول و تغییر را تائید كرده و مبارک می دانند.

– خلاصه ای از پاسخ بازرگان به معترضین

شادروان مهندس بازرگان خود در هشتمین جلسه سمینار بررسی مقاله مورد بحث به اعتراضات و انتقادات پاسخ می دهد که ذیلاً با استفاده از صفحات ۲۳۸-۲۲۱ کتاب آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء ۱۳۷۷ ،حاوی پاسخ های ایشان به انتقادات، به طور خلاصه به اظهارات ایشان که دلالت بر عدم تغییر اساسی یا تجدیدنظر در آرا و اعتقادات ایشان دارد اشاره می کند:

۵-۱ ) آنچه در سخنرانی و مقاله مورد بحث آورده ام عدول از نظرات و مواضع قبلی نیست و کماکان معتقدم که مسلمانان باید در مورد اصلاح و بهبود حکومت و اجتماع تلاش کنند و خودشان آنها را درست کنند. حکومت اسلامی که مبتنی بر عدالت و آزادی باشد و به وسیله مسلمانان تشکیل گردد. به مبارزه با استبداد و شرک برای ایجاد یک حکومت اسلامی با مشخصات مذکور اعتقاد دارم.

۵-۲ ) آنچه اعتقاد ندارم این است که اگر موضوع حکومت هم عرض آخرت و خدا جزء اهداف بعثت باشد، حاصل آن به سادگی و عملاً پس از حکومت پیغمبر و ائمه به حکومت فقها و حکومت قدرت و استبداد می انجامد که خود مشاهده و تجربه کرده ایم. حاصل چنین برداشتی از حکومت به راحتی موجب استفاده ابزاری از دین برای قدرت و آنچه در ایران اتفاق افتاده است و باعث دوری مردم از دین شده است خواهیم بود.

۵-۳ ) اصولاً نباید انتظار داشته باشیم که پاسخ همه چیز را از دین بخواهیم. غیر از مطالب مربوط به خدا و آخرت که بالاترین آرمان و سرنوشت نهائی بشر را مشخص می کنند، جواب چیزهایی که در قرآن نیست را نباید از دین خواست. چنین انتظاری که جواب همه سوالات از دین خواسته شود، یا موجب سرخوردگی می شود یا باعث تصور ناقص بودن دین الهی. ( زیرا واقعیت این است که خیلی چیزها در دین نیست)

۵-۴ ) دین و دنیا را تفکیک نکرده ام. به ” الدنیا مزرعه الاخره” اعتقاد دارم، و اینکه بدون عبور از دنیا و کسب آمادگی ها و شایستگی های لازم، آخرت مطلوب حاصل نمی گردد. هدف اساسی محصول مزرعه است که آخرت می باشد. بدیهی است برای محصول خوب، مزرعه هم باید بطور شایسته ای نگهداری و اداره شود. و بنابراین موضوع اداره و مدیریت دنیا یا حکومت هم مهم است و ولایت و حکومت باید در دست مسلمان ها باشد.

۵-۵ ) منظورم از تفکیک دین و سیاست (حکومت) این است که دیانت و اصول و ارزش های آن باید بر سیاست و حکومت حاکم باشد. دین نباید ابزار قدرت و حکومت باشد و حکومت دینی به معنای حاکمیت روحانیت نیست، بلکه حکومتی است که در آن عدالت و آزادی تأمین گردد. اصولاً دین (نبوت) و حکومت، هم عرض (و هم سطح ) نیستند. در امر نبوت خداوند کوچکترین اجازه به پیامبر نمی دهد که اطاعت از اوامر دیگران بکند، ولی وقتی پای حکومت می رسد به پیامبر می گوید:” … وشاورهم فی الامر” جدائی حکومت از نبوت از داستان قرآنی طالوت و جالوت و حضرت سلیمان، مربوط به قوم بنی اسرائیل کاملاً روشن است. بررسی آیات قرانی نشان می دهد که موضوعات مربوط به خدا و آخرت حدود ٪۹۰ آیات را تشکیل می دهند و این موضوع را در سال های قبل از انقلاب در مقاله انگیزه و انگیزنده مطرح کردم و از این رو تجدیدنظر در نگرش و اعتقاد قبلی خود را به سختی رد می کنم.

به این ترتیب مهندس بازرگان شخصاً به این تردید که برای برخی از همفکران و یاران قدیم و مخاطبین پیدا شده بود پاسخ داد و بر این موضوع تأکید ورزيد که تجربه انقلاب اسلامی ایران تصور و تعریف ما از حکومت دینی یا اسلامی را کامل تر می کند. به این معنا که حکومت دینی مساوی حکومت روحانیت نیست. حکومت دینی حکومتی است که ارزش های اخلاقی مبتنی بر عدالت و محبت و صداقت و آزادی را برای مردم تأمین می کند و در آن احکامی مانند امر به معروف و نهی از منکر و نقد و انتقاد از دولت و حکومت آزاد باشد و امور با مشورت و مشارکت و دخالت مردم انجام گیرد و به هیچ وجه استبداد و استعلا از هر نوع حاکم نباشد.

آقای دکتر سروش و برخی از همفکران و علاقه مندان به اندیشه های ایشان نیز مقاله ” آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ” را تحول، استحاله و تجدیدنظری از طرف بازرگان در آراء و عقاید قبلی ایشان دانسته و از آن استقبال کردند. (۱)

ذیلاً به بررسی آراء و نظرات آقای دکتر سروش در مقاله ” آنکه بنام بازرگان بود نه به صفت” در خصوص تغییر و تحول فکری مهندس بازرگان در باب انتظار از دین و رابطه دین و دنیا و رابطه دین و سیاست و حکومت می پردازیم.

– نظرات آقای دکتر سروش

دکتر سروش در سخنرانی مهم خود در مجلس ترحیم شادروان مهندس بازرگان در تاریخ ۶/۱۱/۷۳ ، پس از تجلیل و اظهار ارادت و بزرگداشت نام و خاطره و زندگی پر تلاش و مبارزه بازرگان، او را از استوانه های مبارزه در سرزمین ما شمرده، بحث خود را حول دو محور سامان می دهد: ” یکی درکی که بازرگان از مغرب زمین و دنیای جدید داشت و ديگر انتظاری که از دین می بُرد.” (سروش ۱۳۷۶، ص ۱۲۱)

دکتر سروش در ادامه بحث خود ضمن مروری بر آثار مهندس بازرگان و تقسیم زندگی فکری او به سه مرحله آغازین، پختگی و دوران پایان عمر، ویژگی های دو مرحله را با اشاراتی به آثار آن دوره بررسی و مطرح می سازد. بررسی این مرحله بندى و همه نظراتی که در مقاله آمده است خارج از هدف این مقاله است. آنچه مورد نظر است، بررسی این مسئله است که آیا بازرگان در آراء و اعتقادات خود تجدیدنظر کرده و در مرحله سوم زندگی فکری دچار تحول اساسی یا استحاله فکری شده است یا نه. دکتر سروش در سخنرانی خود که بعداً به صورت مقاله منتشر گردید بر این باور بوده است که چنین تحول یا تجدیدنظری رخ داده است به این معنا که بازرگان در ابتدا ” به جد معتقد بود که دین (هم) برای تأمین دنیائی آباد و پیشرفته آمده” (پیشین، ص ۱۲۰) ولی در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که این گمان یا اعتقاد درست نیست و”همین که دانست چنین نیست بر آن اندیشه (هم) رقم بطلان زد” ذیلاً آن بخش از بیانات ایشان در سخنرانی مذکور که مربوط به تحول فکری بازرگان درباره رابطه دین و دنیا و همچنین رابطه دین و سیاست (حکومت) است را بررسی می کنیم:

۶-۱) رابطه دین و دنیا: از نظر بازرگان نظم، آزادیخواهی، علم، تکنیک، وجدان کار و اخلاق اجتماعی مهمترین شئون مطلوب فرنگیان بود و انتظاری را هم که از دین داشت این بود که بتواند همه اینها را برای ما فراهم آورد و به جد معتقد بود که دین برای تأمین دنیائی آباد و پیشرفته و با نظم و آگاه آمده و دینداران میتوانند از دین درس دنیاداری بیاموزند.”(پیشین، ص۱۲۱)

بررسی اغلب آثار بازرگان نشان می دهد که درد او عقب افتادگی همه جانبه (اقتصادی، صنعتی، اخلاقی و سیاسی….) ملل مسلمان بوده و در تلاش و تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بوده که با انحراف دین از رسالت و راه خود، سیر سقوط و انحطاط آنها آغاز شده تا به دوران معاصر رسیده است. ملل مسلمان از جمله ایران با درک اشتباه خود از دین در عقب افتادگی در جا زده‌اند. او معتقد بود با اصلاح دین ( یا نگرش خود به دین) میتوان عامل عقب افتادگی را برطرف کرد.

چنین اعتقادی با باور به اینکه دین برای آبادکردن دنیا آمده است تفاوت دارد.

انحراف دین از رسالت اصلی خود، کلیه شئون زندگی اجتماعی و فردی را مختل می کند، همانطور که فساد هر عضو یا جزئی از یک سیستم بر روی سایر اعضاء و اجزاء و عملکرد آثار مخرب خواهد داشت. در بررسی آثار بازرگان به جمله یا سخنی برخورد نمی کنید که صریحاً یا تلویحاً دلالت بر اعتقاد او مبنی برنقش انحصاری دین برای آبادی دنیا داشته باشد. اما در سرتاسر آثار او صریحاً یا تلویحاً این اعتقاد مشاهده می شود که دین برای ساختن و آباد کردن آخرت از طریق ایمان و عمل صالح (خدمت به خلق خدا) در این دنیا است. بازرگان به کرات حدیث نبوی ” الدنیا مزرعه الاخره” را مورد استفاده قرار داده، بر پیوستگی دنیا و آخرت تأکید می کند. برداشت محصول خوب (آخرت خوب) مستلزم مزرعه ای سالم (دنیائی سالم) است. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست اظهار می دارد:

“بر خلاف تصور خیلی از متجددمآبها، هدف دین تنها خیر و سعادت دنیوی نیست، اخروی صِرف هم نیست و اصولاً در قرآن، سعادت و تأمین دنیا و آخرت از هم جدا نیستند، با یکدیگر توأم اند: “ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار” ، بلکه هدف و حیات اصلی آخرت است. “ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون” یا به فرموده پیغمبر : الدنیا مزرعه الاخره “….” (بازرگان۱۳۷۸، ص ۳۸۱- ۳۸۰).

بازرگان در مقاله “سِر عقب افتادگی ملل مسلمان” می گوید که اگر بخواهیم تعلیمات اسلام را خلاصه کنیم باید بگوئیم:

“هدف خدا، مرکب زندگی، و طریق اسلام” (بازرگان۱۳۷۸، ص ۲۵۳)

مخالفت، اعتراض و مسئله بازرگان این بود که چرا دین از زندگی دنیا جدا شده است و در نتیجه نه آخرت و نه دنیای مطلوب تأمین گردیده است

“مسلمانان صدر اسلام در تکاپوی حیات فردی و اجتماعی زحمت می کشیدند و خدا را نصب العین می داشتند. دین و دنیا توأم بود و به موازات هم پیش می رفت. راندمان عمل از لحاظ دنیا بسیار پربار بود و به لحاظ آخرت ابتلاى به مشكلات و جهاد و تلاش در راه حق، آنها را تربیت و تزکیه نموده، پیوسته در طریق رشد و تقرب به خدا پیش می برد.” (بازرگان ۱۳۷۸، ص ۲۵۴-۲۵۳)

ولی در دوران بنی امیه و بنی عباس، اموال و غنائمی که مسلمانها از فتوحات جمع آوری کرده بودند باعث فساد و انحراف آنان شد به طوری که:

“(مردم) شاید برای درک بهشت ساعی تر از روزهای اول شده و بیش از پیش به تسبیح خدا و تعقیبات نماز می‌پرداختند. اما این دفعه این عبادت، آن عبادت نبود. این عبادت صرفاً برای آخرت و جدای از زندگی بود. برای آخرتی که ارتباط با دنیا و مافیها و با عمل و فعالیت نداشت. آن زمان شمشیر می زدند و لاحول ولا قوه بالله می گفتند، این زمان چرت می زدند و تسبیح می گرداندند.” (پیشین،ص ۲۵۴)

در واقع دین به عنوان یک کلیت واحد که بر زندگی فردی و اجتماعی احاطه دارد و حاصل آن باید در رفتار و اعمال آدمی نمود داشته و موثر باشد، تجربه شد. محتوا و شکل دین از هم جدا شدند. شکل حفظ شد و محتوا فراموش گردید. ظاهر آداب و عبادات حفظ، ولی توجه به معانی و فایده و نقش آن ها در تقرب به خدا و کمال انسان از دست رفت. عبادات که “وسیله” برای تقرب بودند، خود “هدف” شدند. این وسائل خودشان ارزشمند شده و ارزش ذاتی پیدا کردند. ارزش وسیله ای یا ابزاری آنها فراموش شد. روح از دین گرفته شد. تنها شکل و مناسک عبادات هم هیچ اثر تربیتی و اخلاقی و تکاملی که هدف ادیان ابراهیمی است، نداشتند. انحراف اساسی جدا شدن و غیبت محتوای دین از زندگی مردم بود. توجه می فرمائید که هدف بازرگان اصلاح دین برای دست یافتن به آخرت مطلوب از طریق عملکرد درست (عمل صالح) در این دنیا بود، نه دین صرفاً برای دنیا.

به همین دلایل بازرگان در پایان مقاله “مزایا و مضار دین” اظهار می دارد:

“بیائید موحد و خداپرست باشیم… طالب آخرت باشیم و به دنیا دل نبندیم (یعنی دنیا را هدف قرار ندهیم) ولی فاقد دنیا هم نباشیم.” (پیشین، ص ۳۰۲-۳۰۱)

۶-۲) رابطه دین و سیاست (حکومت): و اما در مورد رابطه دین و سیاست و دین و حکومت. بازرگان از قبل از انقلاب، در عین اینکه دین را امری فراگیر می دانست، ممزوج شدن دین و سیاست (حکومت) را اشتباه می دانست و بر اشراف ارزش های اخلاقی دین بر حکومت تأکید داشت و در این اعتقاد پس از انقلاب و تا پایان عمر استوار و راسخ بود. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست چنین اظهار می دارد:

“دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شئون زندگی و با جهان مرز مشترک دارد، ولی مرزی است یک طرفه. دین در زندگی و اخلاق و عواطف دخالت می کند و هدف و جهت می دهد، اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند. در اینصورت ناخالصی و شرک پیش می‌آید…” (پیشین، ص۳۷۹)

اینکه سیاست هم عرض دین قرار بگیرد و یا دین ابزاری برای حکومت و قدرت گردد را اشتباه و فاجعه می دانست:

” دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها. خدا و چیزهای دیگر را پهلوی هم قرار دادن یک نوع تثلیث است و شرک. ما چنین خالقی که فرع و فدای چیزهای دیگر باشد، نخواستیم.” (پیشین،ص ۳۷۹)

رابطه دین و سیاست (حکومت ) را بصورت زیر بیان می کند:

“دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین می کند، ولی وارد جزئیات نمی شود… انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امری نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام دینی خود دخالت نماید.” (پیشین، ص ۳۸۰)

درارتباط با مضار دخالت دین درامور اجرائی و ممزوج ساختن دین و حکومت، سال‌ها قبل از انقلاب و درهمان مقاله مینویسد:

“یک ضرر ( ممزوج کردن دین و سیاست و حکومت) این است که در سیاست اشتباهات و انحراف ها و خطاهای عمدی و غیرعمدی زیاد پیش می آید و ممکن است به پای دین نوشته شود، یا عقاید را منجمد و متعصب کند، به علاوه در آنجا نیز تفرقه حاصل می شود.” (پیشین، ص ۳۸۲)

به طور خلاصه بازرگان با هرگونه استفاده ابزاری از دین به وسیله چه حکومت‌ها، چه احزاب و چه روحانیت مخالفت اصولی داشت و این امر را سی و دو سال قبل از پایان حیات، در ابتدای مقاله مرز بین دین و سیاست به طور روشن بیان نموده است.

و اما آخرین نوشته ايشان در این مورد پاسخی است که در سال ۱۳۷۳ به کیهان هوائی در خصوص رابطه دین و سیاست و حکومت داده است: (۲)

“آنچه باید اضافه کنم این است که ایدئولوژی می تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولی دین و ایدئولوژی دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدی الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم،قطعاً نظر و اثر در شئون دنیائی و انسانی دارند، ولی از یک افق دیگر و برای منظوری غیر از جوابگوئی و حل مسائل و مشکلات دنیائی انسان ها آمده اند که تفحص و تلاش در آنها به عهده خودمان گذاشته شده است…. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت) برای ما اساسنامه و آئین نامه ها با قوانین شسته و رفته کامل درباره ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشند یا بدهند.

ولی بالعکس، ما می توانیم و اگر خداپرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژی، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت ها و خواسته ها طوری حرکت و عمل و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً بر طبق کتاب و سنت، به سوی خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد، ثانیاً مباينت و مخالفت با رهنمودهای دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، می توانیم اسم آن را ایدئولوژی اسلامی، حکومت اسلامی، یا اقتصاد اسلامی و غیر آنها بگذاریم… “(بازرگان۱۳۷۷، ص ۱۶۱)

بازرگان در پاسخ به دوستانی که گفته بودند او در آراء و عقایدش تجدیدنظر کرده است، صریحاً اظهار داشت:

“یکی از دوستان گفته اند که نویسنده مقاله تجدیدنظر در گفتارش کرده. هرگز چنین نیست. همان طور که در جزوه گفته شده، در سال ۶۴ این مساله تحت عنوان ناگفته های بعثت مطرح شده بود که حکومت و اقتصاد و این قبیل مسائل جزء گفته های انبیاء نیست. ولی خیلی قبل از آن در زمان شاه، زمانی که ساواک هنوز حاضر بود و انجمن اسلامی مهندسین وجود داشت و جشن مبعث هم برگزار می شد، آقای مهندس صباغیان جور بنده را کشیدند و صحبت بنده تحت عنوان “انگیزه و انگیزنده” را مطرح کردند…. که با بررسی آماری روی سوره ها مشخص می شود که بیش از ۹۰ درصد آیات قرآن، مستقیم یا غیرمستقیم، فوراً یا بعد از چند آیه، به طرف خدا می رود، و انگیزه پیامبر در گفتن آنها فقط خدا بوده.البته در آن بحث، آخرت را هم به حساب خدا گذاشته بودم. بهرحال این نظر و عقیده تازه ای نبوده است. (پیشین،ص۲۳۳)

– خلاصه و جمع بندی

۷-۱ ) هدف اکثریت قریب به اتفاق آثار مهندس بازرگان تعریف و حل مسائل جامعه ایران و جوامع مسلمان و اصلاح و تحول و توسعه و تکامل آنها بوده است و خود ايشان نیز در این مسیر تحول و تکامل داشته است.

۷-۲ ) مهندس بازرگان که خود سال های طولانی از زندگی اش را صرف مبارزه فرهنگی و سیاسی بر مبنای اصول و ارزش های اخلاقی و اسلامی کرده و خود اولین نخست وزیر و رئیس دولت موقت انقلاب اسلامی ایران بود، علاوه بر اینکه نسبت به آرمان ها و ارزش های اسلامی اعتقاد داشت و عشق می ورزید، در آرزوی یک حکومت اسلامی مبنی بر آزادی و عدالت بود، ولی تجربه عملکرد چهارده ساله جمهوری اسلامی ایران تا سال ۱۳۷۲ و مشاهده سقوط ارزش های اخلاقی، گسترش و رواج فساد، دروغ، ریا، تبعیض، تفرق و قدرت طلبی و جداکردن اعضای جامعه به خودی و غیرخودی، خود را با مسأله بزرگ و پیچیده و ناخواسته‌اى مواجه دید.

۷-۳ ) بازرگان در سالهای مذکور، پیوسته در فکر یافتن پاسخ یا جوابی برای این مسئله بود و طی شانزده سال پس از انقلاب سعی کرد با صدها مقاله، سخنرانی و مصاحبه، پاسخی درست برای آن بیابد. سخنرانی و مقاله “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء” یکی از تلاش های او در این راستا بود.

۷-۴ ) بازرگان در این مقاله نه تنها در آرا و عقاید خود تجدید نظر نکرد، بلکه به آراء و تفکرات سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بازگشت و در این بازگشت یافته های مقالات قبل از انقلاب را در ناخودآگاه خود مرور کرد. مقالاتی مانند: مرز بین دين و سیاست، سرّ عقب افتادگی ملل مسلمان، انگیزه و انگیزنده، مزایا و مضار دین، انتظار از روحانیت شیعه و دهها مقاله دیگر. در این بازگشت و مرور مجدد است که در می یابد همان مراحل و عواملی که طی تاریخ موجب عقب افتادگی ملل مسلمان گشته بود، بار دیگر در ایران تکرار شده است.

۷-۵ ) بازرگان حدود سی سال قبل از انقلاب، در سال ۱۳۲۹ در نوشته “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” طی یک فرایند تاریخی در ۵ مرحله به تفصیل تبیین کرد و نشان داد که چگونه پیروزی های اولیه مسلمانها از طريق جهان گشائی ها و غنائم و ثروت های کلان و قدرت بی حساب باعث غفلت، غرور، خوش گذرانی و فاسد شدن آنان گردید. با پيدايش طبقه روحانیت و گسترش فقه وفقاهت و سخت گیری های فقها، تصوف و درویشی و درون گرائی و انصراف از دنیا گسترش یافت و نهایتاً با رویاروئی غرب و شرق و پیدایش دو گروه متدین و متجدد و تضاد بین آنها همگی به نابسامانی ملل مسلمان انجامید.

او درباره سومین مرحله از فرایند انحطاط ملل مسلمان، منحصر شدن کار دنیا به دین و کار دین به فقه را یکی از عوامل مهم رکود و انحراف جوامع مسلمین دانسته، چنین توضیح می دهد:

“فقه و فقاهت وقتی یگانه هدف عالی ملت و رهبران قوم گردد، به جای توجه به عمق و معنی و مقصد تعلیمات دین، به تظاهر خارجی و حرکات و شکلها پرداخته مى شود، عشق و عقیده و معرفت و فهم و تربیت و اخلاق و خدمت و فعالیت و جهاد که قسمت اعظم آیات قرآنی را تشکیل می دهد در بوته اجمال می افتد و در عوض روی تعداد بسیار معدود آیات که راجع به احکام فقهی است، همه مدارس و مکاتب و منابر برپا می شود…. چنین سرطانی كار را به هلاکت می کشاند.”

شکل و ظواهر را اصل قراردادن و کم توجهی و غفلت از محتوا، به رشد تظاهر و نفاق وافول اخلاق در جامعه و زندگی مردم منتهی می گردد. این وضعیت هنگامی که قدرت سیاسی نیز به طور کامل در دست روحانیت و فقها باشد و در غيبت آزادی های اساسی و تعطیل شدن امر به معروف و نهی از منکر، تشدید و به استبداد دینی منتهی می گردد.

۷-۶ ) بازرگان در مقالات مختلف خود به ویژه در “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” و “مرز بین دین و سیاست” عواقب و خطرات حاکم شدن فقه و فقاهت و ممزوج شدن دین و حکومت را بر اساس مطالعات تاریخی و به طور نظری پیش بینی کرده بود. لیکن برای او مسأله دارای جوانب و زوایای مبهم و تاریکی بود. از اینکه روی مسئله رابطه دین و حکومت و سیاست کار مطالعاتی لازم صورت نگرفته و فقها که موارد بسیار جزئی و فرعی را بارها موشکافی کرده اند ولی در این مورد سکوت کرده اند شکایت کرده چنین می نویسد:

“ولی (فقها) دفاع و جهاد را به اختصار گذرانده اند. امر به معروف و نهی از منکر را از دو قرن پیش به این طرف (بقول آقای مطهری) از رساله‌هاى عملیه خارج ساخته اند و بالاخره به مسأله حکومت و سیاست یا اداره امت را که شامل و حاکم بر تمام مصالح دنیوی و اخروی است و گرداننده سایر امور می باشد، اصلاً وارد نشده‌اند.” (بازرگان ۱۳۷۷، ص ۳۸۲)

به این جهت در همان مقاله تأکید می نماید که لازم است نهضتى خیلی وسیعتر و عمیقتر ایجاد شود و روی این مسائل کار شود و از آیات قرآن و سنت و احادیث پیغمبر و امامان هزاران مسائل و تکالیف و مشکلات اجتماعی را استخراج و استنباط کنیم و جواب موضوعات و احتیاجات روز را بدهیم و به اين منظور پیشنهاد تشکیل یک “انجمن اسلامی مطالعات اجتماعی” را مى‌دهد.

در مقاله انتظارات مردم از مراجع تقليد، بازرگان ضمن انتقاد از روحانیت، کوشش می کند آن را اصلاح کرده، و تشویق به ورود نظری و عملی به مسائل اجتماعی واقعی نماید. بازرگان با تأکید بر بازبودن باب اجتهاد در شیعه، از اینکه چرا از این باب استفاده برای نوآوری و پیشرفت صورت نگرفته است شکایت می کند:

“در کتب فقه ما، باب مخصوصی با عنایت به طرز اداره امت و مباشرت در امور و اموال عمومی و کفالت و احتیاجات شهری یا مملکتی باز نشد.” (بازرگان ۱۳۷۸، ص ۳۹۲)

مهندس بازرگان علی رغم اینکه در مقاله “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” یکی از عوامل عقب افتادگی را پیدایش و شکل گیری روحانیت می داند، در مقاله انتظارات مردم از روحانیت، مراجع تقلید را مسئول راهنمائى امت دانسته و حل مسائل نظری و عملی و اجتماعی را از ايشان انتظار دارد:

“در هر حال آن مجتهد عالیقدر و مرجع تقلیدی مورد انتظار و آرزوی ماست که، ولو به مقیاس کوچکتر مانند علی(ع)، هم عالم مطلع باشد. هم مرد میدان مبارزه، هم گوينده رشيد، هم مردم شناس مردم دار مردم بر، هم فعال نان آور، هم مدیر ومدبر …. و هم پاکدامن پاکباخته خدا! کسی که در کار دین و دنیا و امور نظری و عملی هردو بصیر و رهبر باشد.” (پیشین،ص ۳۹۸)

ارادات توأم با انتقاد بازرگان نسبت به روحانیت، نشان می دهد که ايشان، حداقل در سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ از روحانیت و فقها انتظار ایفای نقش مؤثر در ایجاد حکومت اسلامی از طریق تنظیم احکام و فتاوی لازم برای اداره جامعه داشته است.

۷-۷ ) مهمترین تحولی که تجربه جمهوری اسلامی در رأی و نظر او ایجاد کرد و آن را در مقاله مورد نظر (آخرت، خدا، هدف بعثت انبیاء) و آخرین نوشته های خود منعکس ساخت، تغییر توجه از جنبه های فقهی و احکام و تأکید بر ارزش های اخلاقی در امر حکومت و مدیریت جامعه بود. برای بازرگان حکومت اسلامی، حکومتی است که در آن عدالت، آزادی، صداقت و امانت و سایر ارزش های اخلاقی رعایت گردد و فرمایش گرانقدر پیامبر:”انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق” سرلوحه برنامه آن قرارگیرد.

همان طور که قبلاً گفته شد، بازرگان در آخرین نوشته خود، كه در کیهان هوائی اندکی قبل از رحلت به سرای باقی درج گرديد، این مطلب را بیان كرد:

“از هیچ جای گفتارها، نوشتارها وپندارها و کردارهای این بنده حقیر بر نمی آید که با تشکیل حکومت اسلامی مخالف بوده یا مخالفت ورزیده باشم. بلی، با آن حکومت اسلامی مخالفم که خواسته باشد به نام اسلام و به خیال اسلام، در داخل و یا خارج تحمیل اسلام نماید و خود را موظف و مسئول دین و ایمان مردم و اجرای احکام در ایران و دنیا بداند. والا حکومت و حاکمانی که در اداره امور ملت و کشور خود، در اجرای قوانین و حقوق و حدود و در قضاوت و عدالت، خدا و دین او را منظور نظرو عمل داشته باشند، مورد آرزو و علاقه و اعتقاد و اعلام همیشگی ام بوده است.”(بازرگان ۱۳۷۷، ص ۲۲۰- ۲۱۹) (۳)

اصلاح طلب تمام عیار- علی میر موسوی

مهندس مهدی بازرگان (۱۲۸۶-۱۳۷۳) از روشنفکران دینی برجسته و موثر چهاردهمین قرن هجری بود که اندیشه و عمل را به هم آمیخت و به تعبیر ماکس وبر رسالت دانشمند و سیاستمدار را ترکیب کرد. چهره­ای پرکار و خستگی ناپذیر با کارنامه ای درخشان که در هر دو عرصه از خویش برجای نهاد. کارنامه ای که بیش از ۸۰ اثر شامل کتاب، مقاله و جزوه در موضوع های گوناگون اجتماعی، مذهبی، سیاسی و علمی تنها بخشی از آن است. مشخصه اصلی و مشترک این آثار پردازش به مسائل و دشواری های فراروی جامعه ایران و کوشش برای ارائه راهی برای برون رفت از آن ها بود. اندیشمندی از نسل تجدد خواهان مذهبی که اصلاح اندیشه دینی و پیرایش آن از خرافات و ارائه تفسیری سازگار با تجدد و دموکراتیک از اسلام را هدف قرار داد و با مقاومت در برابر استبداد و اقتدار گرایی و مبارزه با آن، در راه برقراری دمکراسی کوشید. در این راه هرگز از انگ و اتهام نهراسید و زندان و محرومیت از قدرت و دیگر امتیازات اجتماعی را به جان خرید.

بازرگان در فضای مشروطیت، در خانواده­ای مذهبی چشم به جهان گشود؛ در زمانه ای که بذر حاکمیت قانون به ثمر نشسته، نهال تجدد ایرانی رو به رویش گذارده و رابطه آن با سنت و مذهب موضوع داغ بحث و مشاجره محافل فکری بود. تحصیل در نظام آموزشی جدید و پرورش نزد ابوالحسن خان فروغی وتشکیل محفل نواندیشانه در منزل پدر، گرایش به تجدد خواهی دینی را در وی پدید آورد. این گرایش با سفر به اروپا در وی تقویت شد و او را با «علل و عوامل ترقی و تفوق آن­ها و عقب ماندگی های خودمان» آشنا کرد. «ارمغان فرنگ» برای او تقلید صوری از ظاهر اروپای متمدن نبود و« از افکار سطحی و تقلیدگری» وحشت داشت و این ادعا که «ایرانی باید از سرتا پا فرنگی شود» را پنداری «مبهم و فکری خطرناک» می دانست. او چاره را در بهره بردن از دستاوردهای مثبت تمدن جدید با حفظ اصول ایرانیت می دید و معتقد بود یکی از این اصول که «ارکان ملیت یا لااقل وسیله علاقه مندی جامعه است، «سنت» و یا به قول خودمان حفظ آداب و آثار اجدادی است.» بنابراین در میانه دو جریان محافظه کار مذهبی و تجدد گرایی غیرمذهبی، او نواندیشی دینی را برگزید و احیاگری دینی را پیشه کرد.

نواندیشی دینی بازرگان با چند ویژگی برجسته مشخص می شد: نخست قرآن گرایی، که به تعبیر خودش ریشه در درس تفسیر قرآن ابولحسن خان فروغی در دوران دبیرستان داشت. قرآن گرایی نزد او به معنای اولویت بخشیدن به قرآن در فهم دین بود و با نگاهی انتقادی به برداشت رسمی و رایج از دین همراه بود. دومین ویژگی آن بهره بردن از یافته های علمی جدید در تفسیر تعالیم و آموزه های دینی و توجیه و پشتیبانی از آن بود. سومین ویژگی پرهیز از التقاط آموزه ها و مفاهیم دینی با مفاهیم مارکسیستی بود که نیروهای چپ در ترویج آن می کوشیدند. در نهایت این که هرچند او از ایدئولوژی اسلامی سخن می گفت، ولی با ایدئولوژیک شدن اندیشه دینی به معنای بسته و غیر قابل نقد بودن آن نیز مخالف بود.

باری بازرگان پس از بازگشت از فرانسه به اولویت فرهنگ نسبت به سیاست باور داشت، از این رو به فعالیت سیاسی نپرداخت و همراه با تدریس در دانشگاه، اصلاح فکر دینی را پروژه خویش قرار داد. او سنتی نوین در تفسیر مذهب در ایران بنیان نهاد، که بر بنیاد آموزش های مرسوم حوزوی استوار نبود و از روحانیت استقلال داشت؛ سنتی که از سوی شریعتی و دیگران تداوم یافت. در این راه او می کوشید با تاکید بر یافته های علمی و به تفسیر و توجیه آموزه های دینی بپردازد. پیوستن به «کانون اسلام» زمینه آشنایی و دوستی با هم فکرانی همچون آیت لله سید محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی را برای وی فراهم ساخت. همچنین در انجمن اسلامی دانشجویان حضور یافت؛ انجمنی تشکیل شده از سوی دانشجویان پزشکی به سخنرانی های طالقانی می رفتند. در این دوره(۱۳۲۰-۱۳۳۲) نخستین آثار تجدد خواهانه مذهبی اش را با تاکید بر «مسئله کار و وجدان حرفه ای» در مرز بندی با محافظه کاری دینی و تجدد خواهان غیر مذهبی و مارکسیست ها نگاشت.

شرایط و اوضاع سیاسی این دوره اندک اندک بازرگان را به سیاست کشاند. البته ورود رسمی او به عرصه سياست، پس از کودتای ۲۸ مرداد ودر جریان تشکیل نهضت مقاومت ملی رخ داد؛ نهضتی که در پی احیای مشروطیت بود. پيش از اين تجربه عضويت در هيئت خلع يد و مديريت شركت نفت كه با استعفاء به پايان رسيد، زمينه را براي اين ورود فراهم كرده بود. در این مرحله مسئله استبداد و رفتار مستبدانه دولت با مردم توجه بازرگان را بیشتر به خود جلب کرد. دبیری شورای مرکزی نهضت مقاومت ملی، دو بار بازداشت و زندان وی در سال های ۱۳۳۴ و ۱۳۳۶ را در پی داشت. این فعالیت در نهایت به تاسیس نهضت آزادی ایران با همکاری و همفکری یاردیرینه اش دکتر یدالله سحابی انجامید. ایدئولوژی نهضت آزادی، که ترکیبی از نیروهای طبقه متوسط جدید و سنتی را دربر می گرفت، بر دو اصل تقدم هویت اسلامی بر ایرانی و مشروطه خواهی یا حکومت مبتنی بر قانون استوار بود.

بازداشت و زندان اعضای برجسته نهضت درسال ۱۳۴۲، نقطه عطفی در فعالیت فکری و سیاسی بازرگان بود. دفاعیات وی در دادگاه که پس از آن با عنوان مدافعات به چاپ رسید را می توان برجسته ترین اثر سیاسی او در این مرحله دانست. او نخست استبداد را به حکومتی که بر حسب تشخیص و تصمیم یک فرد بدون رضایت حکومت شوندگان اداره شود، تعریف و سپس در سه محور به بیان پیامدها و نقد آن می پردازد: ۱٫ استبداد بی ثباتی اجتماعی و عدم استمرارتاریخی را در پی دارد۲٫ استبداد عامل فساد اخلاقی و تضعیف ایمان فردی است ۳٫ استبداد علت اصلی عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی است. بازرگان به ده سال زندان محکوم شد، ولی پس از سه سال آزاد شد. پس از آزادی از زندان مرحله دیگری از فعالیت او آغاز شد؛ مرحله ای که در اندیشه او در چارچوب گفتمان اسلام سیاسی تعریف می شود.

اسلام سیاسی بر باور به جامعيت دين و پیوند دین و سیاست استوار بود. بازرگان نيز در سخنراني خود در سال۴۱ با عنوان «مرز دين و سياست»، ايده «جامعيت اسلام و عنايت خاصي كه از نظر عقيده اي و عملي از ابتداي ظهور اسلام به مسايل زندگي و امور اجتماعي شده است » را طرح كرد. او با استناد به قرآن و روايات بر پيوند دین و سیاست استدلال كرد و نتيجه گرفت كه «دین و سیاست مرز مشترک وسیع با هم دارند». از ديدگاه آسيب شناسانه نيز ادعا داشت «اگر دين، سياست را در اختيار خود نگيرد، سياست دين را مضمحل خواهد كرد يا در سلطه و اختيار خود خواهد گرفت». با وجود اين معتقد بود «دين اصول سياست و هدف حكومت را تعيين مي كند، ولي وارد جزئيات نمي شود». بنابر اين او با نفي « افراط و تفريط»‌ كوشيد تا موضعي ميانه در باره رابطه دین و سیاست اتخاذ كند. این برداشت چرخشی به سوی اسلام سیاسی بود که زمینه ساز ائتلاف وی با روحانیت در جریان انقلاب شد.

بازرگان در کتاب «بعثت و ایدئولوژی» گرایشی میانه یا لیبرال در اسلام سیاسی را صورت بندی کرد، که قانون طبیعی، آزادی، دموکراسی و نافرمانی اجتماعی اصول بنیادین آن را تشکیل می داد. او که در «راه طی شده» همسویی هدف پیامبران و جهان طبیعت را بر پایه نظریه تکامل طرح کرده بود، اینک با قانون طبیعی به نفی استبداد و حکومت مطلقه می اندیشید. همچنین بر پایه اصل آزادی، که با استناد به آیاتی از قرآن آن را توجیه می کرد، به دفاع از دموکراسی پرداخت. در این راستا تفسیری دموکراتیک از تاریخ اسلام و حکومت پیامبر(ص) و علی(ع) نیز ارائه کرد. برداشت وی از دموکراسی در چارچوب سنت مشروطه خواهان مذهبی بود که قانون الهی و شریعت را بر قانون بشری مقدم می دانستند. از نظر او دولت «ولایت و سرپرستی و تولیت در اداره امور» است که «مردم به صورت امانت» در اختیار حاکم نهاده اند. بر این اساس او در هنگامی که بر سر تفسیر قانون الهی اختلاف باشد، رای اکثریت را راه حل می داند. افزون بر این بر پایه اصل به معروف و نهی از منکر از حق مقاومت مردم در برابر حکومت دفاع می کند. با وجود این هنگامی که در بحث اقتصاد اسلامی از اختیارات حکومت اسلامی سخن به میان می آید، قلمرو اقتدار رهبر منتخب را به گونه ای تعریف می کند که قوای سه گانه به شکلی درون آن قرار می گیرند.

اندیشه بازرگان با اسلام انقلابی مرزهای روشنی داشت و با بسیاری از رفتارها و اقدامات جنبش انقلابی مخالف بود. با وجود این پس پیروزی انقلاب او تنها گزینه ای بود که همه نیروها بر سر نخست وزیری وی اجماع داشتند. نیروهای انقلابی دلایل خود را داشتند، ولی مهندس بازرگان با وجود مخالفت افرادی همچون طالقانی، به دلایلی متفاوت این پیشنهاد را پذیرفت. پذیرش این سمت، با وجود آگاهی از اوضاع و نیروهای سیاسی و انتظارات نیروهای انقلابی و احتمال شکست، بیشتر به دلیل مسئولیتی بود که وی برای تاثیر گذاری در روند امور پس از پیروزی انقلاب بر دوش خویش احساس می کرد. او با نگاهی وظیفه گرایانه لازم می دانست که برای کاهش ویرانی های بر آمده از تحول انقلابی و پیشبرد آرمان های آزادی خواهانه و دموکراتیک این مسئولیت را بپذیرد.

در دوران کوتاه نخست وزیری، او مشی میانه روانه را در پیش گرفت و به اصلاح ساختار دولت و قانون مند و محدود سازی آن می اندیشید. او نگران تندروی و انتقام جویی بود و بر تساهل و مدارا با مخالفان تاکید می کرد. با وجود این موج انتظارات انقلابی و نیروهایی که از چند جبهه به مخالفت وی برخاسته بودند، فرصت هر کاری را از دولت موقت گرفتند و حتی آن را وادار به کارهایی کردند که با ایده ها و آرمان های وی تناقض داشت. تصرف بانک های خصوصی و شرکت های بزرگ بیمه و بسیاری از واحدهای کوچک و بزرگ صنعتی از سوی دولت و محدود کردن مطبوعات نمونه ای از این نوع اقدام ها بود. در نهایت اقدام نیروهای انقلابی به تسخیر سفارت آمریکا، که به بهانه دیدار بازرگان با برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا صورت گرفت، کاسه صبر وی را لبریز کرد. این دیدار در هنگام سفر وی به الجزایر به مناسبت جشن استقلال این کشور انجام شده بود. او که دیگر تاب تحمل این اقدام را نداشت، استعفای خود را به رهبر انقلاب تقدیم کرد و عطای دولت را به لقایش بخشید.

با استعفای بازرگان به گفته برینتون عصر حاکمیت میانه روها به پایان رسید و راه تصرف دیگر نهادهای قدرت از سوی تندروهای انقلابی باز و دوره ترور و وحشت آغاز شد. او اما همچنان به حفظ جریان مخالفِ میانه رو در کوران حوادث می اندیشید، از این رو به مقاومت غیر خشن و مسالمت آمیز پایبند ماند و به گفتگو با دیگر جریان ها و انتقاد از هسته سخت قدرت پرداخت. در این مرحله نگرانی اصلی بازرگان بازگشت به وضع پیش از انقلاب و احیای استبداد در شکل دینی آن بود و در این راستا وضع موجود را مورد انتقاد قرار داد. اینک او نتایج پیوند دین و دولت و ائتلاف با روحانیت را به روشنی دریافته بود و به ایستادگی دربرابر آن احساس مسئولیت می کرد.

در «انقلاب ایران در دو حرکت» با استعاره دو مفهوم «تمرکز» و «گریز از مرکز»، به تحلیل انقلاب پرداخت. از نظر وی در جریان انقلاب با شعار « همه با هم» حرکت در جهت وحدت و تمرکز بود، ولی پس از پیروزی گریز از مرکز غلبه یافت و با شعار« همه با من» جدایی وحذف نیروها آغاز شد. او با بررسی سیر تحولات پس از پیروزی انقلاب و چگونگی برتری روحانیت به عنوان حاکمان اصلی، ماهیت نظام سیاسی حاکم را مورد پرسش قرار داد. با مقایسه آن با دیگر نظام های سیاسی دموکراتیک و غیر دموکراتیک، بازرگان به این جمع بندی رسید که زیبنده ترین نام برای این نظام که با ترکیبی عناصری موجود در دیگر نظام ها شکل گرفته همان «ولایت فقیه» است؛ « فقه به معنای روحانیت ممتاز مجری اسلام فقاهتی و ولایت به مفهومی که امام خود سرپرستی و قیمومت صغار و مهجورها تشبیه کرده اند.»

این دیدگاه بازرگان را به فاصله گرفتن از اسلام سیاسی و تحلیل نقادانه رابطه دین و دولت سوق داد. او درسخنرانی معروف « آخرت ، خدا هدف بعثت انبياء»، که به مقاله تبدیل شد، با توجه به رسالت اصلي دين، به بازنگري در رابطه دين و سياست پرداخت. در اين جا همچون گذشته مي پذيرد « شرايع الهي و به خصوص اسلام در مجموعه تعليمات و احكام خود صراحتا يا تلويحا وارد همه قضاياي زندگي اين مردم شده است. از خوردن و خوابيدن و پوشيدن و از ازدواج و خانواده تشكيل دادن گرفته تا بهداشت واقتصاد و اخلاق و جنگ و حكومت». اما پردازش به اين امور هدف و كاركرد اصلي دين نيست، زيرا « آموختن چيزهايي كه بشر داراي امكان كافي يا استعداد لازم براي دريافت آن هست» ضرورت و تناسبي با آن ندارد. رسالت اصلي دين «در دو چيز خلاصه مي شود»: نخست «انقلاب عظيم و فراگير عليه خود محوري انسان ها براي سوق دادن آن ها به سوي آفريدگار جهان و دوم، اعلام سراي ابدي و جهان «جاودان بي نهايت بزرگتر از دنياي فعلي».

بازرگانِ پير، در برداشت اخير، از بازرگانِ جوان چندان فاصله نمی­گیرد، بلكه با تفكيك اهداف اصلي و فرعي دين، توحيد و آخرت را در ترازي بالاتر قرار مي دهد. از دیدگاه وی تاسيس حكومت ماموريتي اصيل براي پيامبران و ائمه نبوده است و کتاب آسمانی برای این فرستاده نشده است که «درس حکومت و اقتصاد و مدیریت یا اصلاح امور زندگانی دنیا و اجتماع را بدهد». این البته به معنای بی توجهی دین به دنیا نیست و دستورهای فراوان دین، که «با زندگی روز مره افراد و اجتماعات و مصالح امور دنیایی بشری سر و کار دارد»، را نفی نمی-کند. دستورهای عملی و اجتماعی که در قرآن و نصوص دینی آمده و حوزه های گوناگون زندگی دنیوی را دربر می­گیرند، با وجود نتایج و پیامد های بسیار خوبی که در بردارند، با هدف اصلاح امور دنیوی بیان نشده اند، بلکه از این نظر که « وسیله ساز آخرت و تقرب ما به خدا» هستند مورد توجه قرار گرفته اند. بازرگان از این مقدمات به جدایی دین و دولت می رسد و حکومت و سیاست را از امورعرفی قلمداد می کند که «به عهده خودمان است.»

زندگی و اندیشه سیاسی مهندس بازرگان وجهی از کارنامه روشنفکری دینی در ایران را به نمایش می گذارد و نقاط قوت و ضعف آن را به خوبی نشان می دهد. در آیینه بازرگان از یک سو می­توان نمونه ای از یک اصلاح طلب تمام عیار را دید که با دریافتی نواندیشانه از دین، صادقانه در برابر استبداد ایستاد و هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد. از سوی دیگر می­توان تحول و چرخشی تدریجی را دید که در سایه تجربه موقعیت ها و شرایط گوناگون در دیدگاه و راهبرد وی رخ داد. میراث فکری و عملی بازرگان همچنان می تواند الهام بخش نیروهایی باشد که دگرگونی در ایران از راه مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه دنبال می کنند. در قرن چهاردهم او الگویی اخلاق مدار و حقیقت جو از خویش برجای نهاد، که در راه دشوار مقاومت غیر خشونت آمیز همواره درخشان خواهد ماند

مردم، پژواك رفتار حكومت‌ها هستند

تاثیرات تحولات نهادی اقتصادی دوره پهلوی بر روحیات ایرانیان، عزت‌الله سحابی، اعتماد ملی، ٣ شهریور ١٣٨٧
رهبران و قدرتمندان جامعه هر طور باشند، مردم هم عملا‌ مثل آنها می‌شوند؛ یعنی در طول زمان نوعی هماهنگی بین حكومت‌كنندگان و حكومت‌شوندگان برقرار می‌شود. این روند و موضوعی است كه متاسفانه اصلا‌ح هم نمی‌شود؛ یعنی دوره‌های آزادی ما – چه در مشروطیت و نهضت ملی و چه در دوره انقلا‌ب یا اصلا‌حات – دوره‌های بسیار كوتاه‌مدتی بوده است …

رهبران و قدرتمندان جامعه هر طور باشند، مردم هم عملا‌ مثل آنها می‌شوند؛ یعنی در طول زمان نوعی هماهنگی بین حكومت‌كنندگان و حكومت‌شوندگان برقرار می‌شود. این روند و موضوعی است كه متاسفانه اصلا‌ح هم نمی‌شود؛ یعنی دوره‌های آزادی ما – چه در مشروطیت و نهضت ملی و چه در دوره انقلا‌ب یا اصلا‌حات – دوره‌های بسیار كوتاه‌مدتی بوده است. این دوره‌ها نسبت به تاریخ ما، عمر یك <بهار> را هم ندارد و متاسفانه بقیه عمر اجتماعی و زندگی مشترك ملی ما با استبداد پیوند خورده است. در آن دوره‌های كوتاه بهار آزادی، به دلیل اخلا‌قیات سنتی مسلط، نمی‌توانیم آن دوره‌ها را خوب دریابیم. یكی از موارد همین است كه وقتی حكومتی خوب بر سر كار می‌آید، مردم به اخلا‌قیات سنتی خود ادامه می‌دهند، یا در روابط سیاسی و اجتماعی‌شان با یكدیگر شفاف و یكدل حول اهداف مشترك، همدل و همگام نیستند؛ هدف‌های شخصی را تحت‌الشعاع هدف‌های مشترك قرار نمی‌دهند.
در حالی كه متاسفانه این وضع را در كشورهای دیگر (مثلا‌ هند) شاهد نیستیم. یا مثلا‌ در فرانسه كه یكی از معروف‌ترین كشورهای آگاه و آزاد و روشنفكری است، هركس مرام و مكتب سیاسی خاص خود را دارد و معمولا‌ مردم با هم كنار نمی‌آیند. به‌طور مثال، قبل از جنگ جهانی دوم، احزاب كمونیست و سوسیالیست، دشمن هم بودند، یا سوسیالیست‌ها و كمونیست‌ها با لیبرال‌ها و راست‌ها دشمن بودند. اما پس از حمله آلمان و اشغال فرانسه، شاهد اتفاقی قابل توجه بودیم: نهضت مقاومت فرانسه شكل گرفت كه در آن، كمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها، دموكرات‌ها و حتی كشیش‌ها با یكدیگر همراه و همدل شدند. اینها در نهایت صمیمیت برای ۵ سال با هم كار كردند، آن هم تحت رهبری كمونیست‌ها، چرا كه آنها در سازماندهی كارهای مخفی استادتر بودند و دیگران هم این را پذیرفته بودند. دوران بسیار سختی را نیز پشت سر گذاشتند، اعدام‌ها و شكنجه‌ها، ولی وحدت خود را حفظ كردند و منافع ملی فرانسه اختلا‌فات مسلكی و مرامی و حزبی و گروهی آنان را تحت‌الشعاع قرار داد. البته پس از جنگ مجددا اختلا‌ف‌ها و درگیری‌های جناحی ایجاد شد تا دوگل بر سر كار آمد.
آنچه در ادامه می‌خوانید متن تنقیح شده و ویرایش یافته سخنان مهندس عزت‌الله سحابی است كه خردادماه گذشته در جلسه هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان در مورد روحیات و خلق و خوی ایرانیان بیان شده است. مهندس سحابی در این سخنرانی می‌كوشد تاثیر تحولا‌ت نهادی اقتصادی دوره پهلوی دوم را بر روحیات و خلقیات ایرانیان، بررسی و تبیین كند.
*
ریچارد كاتم در كتاب ناسیونالیسم در ایران، در مورد اصلا‌حات ارضی شاه، به صراحت می‌نویسد، اصلا‌حات ارضی مصدق از اصلا‌حات ارضی شاه خیلی مترقی‌تر بود، چرا كه در عین اینكه نظام مالكیت روستاها و اراضی كشاورزی را به هم نزد، اما روابط مالك و رعیت را تغییر بنیادی داد. اگرچه این اصلا‌حات عمرش دراز نبود و نشد كه نظام مستقری ایجاد شود و آثار اجتماعی، اقتصادی و اخلا‌قی خود را بروز دهد، ولیكن با تحلیل عوامل آن اصلا‌حات، می‌توان آینده احتمالی‌اش را – اگر ادامه می‌یافت – پیش‌بینی كرد. ‌
اصلا‌حات ارضی مصدق را با شاخص‌ها و مشهوراتی می‌شناسیم؛ اول حذف عوارض مالكانه و دوم كسر ۲۰ درصد از بهره مالك از سهم مالك و اختصاص نیمی از آن به خود روستاییان و نیمی دیگر برای عمران و آبادی روستا و در راستای این عمران نیز اداره و آبادی روستا بر عهده یك شورای سه نفره (نماینده مالك، نماینده روستاییان و نماینده دولت) قرار می‌گرفت. در طول تاریخ ایران، هیچگاه روستایی چنین شخصیتی را در روستا نداشته است. مالك اصلا‌ روستایی را به حساب نمی‌آورد، چه رسد به اینكه اختیار آبادانی روستا را به او بدهند. ‌
مضاف بر اینكه كسی كه در روستا به‌طور مشخص از عمران و آبادی بهره می‌برد، باز خود روستایی است. همین كسب شخصیت برای روستایی در سطح نماینده مالك و نماینده دولت – نماینده دولتی كه در لباس ژاندارم و مامور وصول مالیات در طول تاریخ چون دژخیمی برای روستاییان بود – قطعا می‌توانست آثار روحی، روانی و اصلا‌حی بر روستاییان بگذارد. حضور روستایی در شورا از این جهت كه خودش مستقیما از آبادی روستا برخوردار می‌شد، خیلی مهم بود. اگر این روند ادامه می‌یافت، منجر به تحولا‌ت قابل ملا‌حظه و آثار بسیار مثبتی می‌شد. این پروژه از همان سال ۳۱ كه شروع شد، با مقاومت‌ها و مخالفت‌هایی روبه‌رو شد كه البته دولت در برابر آنها، از روستاییان پشتیبانی می‌كرد. اگر روستایی به محل سكونت خودش، علا‌قه‌مند می‌شد – به خاطر همان رفاه مختصری كه به تدریج ایجاد می‌شد – در روستا می‌ماند و به تولید می‌پرداخت و می‌شد امیدوار بود كه وضع روستاها بهتر شود و روستاییان، مهاجرت نكنند. این پروژه مصدق از اصلا‌حات ارضی شاه، مفیدتر بود، اما تداوم نیافت. نتیجه اصلا‌حات ارضی شاه، هم افزایش مهاجرت روستاییان و نیز به‌هم ریختگی نظام كشاورزی و تولید بود. البته در نظام جدید كشت و صنعت‌ها و شركت‌های زراعی – به مثابه جانشینی – تاسیس شدند. فعالیت كشت و صنعت‌ها، منطق و توجیهی داشت؛ تولید كشاورزی براساس سرمایه‌داری و سرمایه كلا‌ن. ولی این منطق در ایران آن زمان، بد اجرا شد. به قول مهندس روحانی، طراح كشت و صنعت‌ها، استفاده از قطب‌های آب و خاك و تولید بنگاه‌های كشاورزی بزرگ ۱۵۵-۱۰ هزار هكتاری به بالا‌) به خوبی انجام نشد. نكته قابل‌توجه اینكه در بسیاری از كشورهای پیشرفته اروپایی هم كه در كشاورزی توفیقات بسیار داشته‌اند (مثل دانمارك و آلمان) چنین نظامی حاكم نبوده است. این نظام، بیشتر در آمریكا حاكم بوده و هست. در ایران، ضعف بزرگتر این بود كه این كار به معنای نابود كردن بافت سنتی اراضی كشاورزی – بر اساس روستا – بود و خرده مالكی موجود را – كه شامل برخی از روستاییان ساكن دهات می‌شد – از بین می‌برد. حتی برخی از كارشناسان بانك جهانی نیز نسبت به نابود كردن وضع زندگی و معیشت و اراضی روستاییان، در قالب چنین طرحی، منتقد و معترض بودند. ‌
سیاست‌های اقتصادی پهلوی دوم بیشتر مخرب بود، دلیلش هم این است همیشه یك حزب، گروه و دسته‌ای جلو می‌افتادند و طرحی را مطرح می‌كردند و اطراف آن تبلیغات انجام می‌دادند و با توجه به ارتباطاتی كه – آن فرد یا گروه – با قدرت (یعنی شاه) داشت، طرح جلو می‌رفت و به تصویب و اجرا می‌رسید. این‌طور نبود كه طرح‌ها در معرض نقد كارشناسان مختلف و صاحب‌نظران قرار گیرد. ‌
در زمینه صنعت، البته رشد و ترقی صنعتی در دوره پهلوی دوم – و به ویژه از سال‌های ۴۲ به بعد، كه تثبیت سیاسی در جامعه پیدا شد – آغاز شد. اولین صنایع خصوصی كه در دوره پس از ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران شروع به كار كرد، صنایع روغن نباتی، قند و نساجی بود. در نساجی، سابقه‌ای وجود داشت و می‌شود گفت صنعت نساجی در ایران كمابیش فعال بوده و بر تكنولوژی آن هم تسلط وجود داشته است، اما كارخانه‌هایی كه ما داشتیم، قدیمی بود. در صنعت روغن نباتی كارخانه‌های جدید، كاملا‌ به روز بودند و اقدامی جدید بود؛ در صنعت قند هم كارخانه‌ها مدرن و به روز شدند و بخش خصوصی در این زمینه گسترش یافت. لذا ترقی و رشدی محسوس در این صنایع پیدا شد، اما ملا‌حظاتی در مورد همین رشد صنعتی وجود دارد. مثلا‌ ابتهاج كه در برنامه‌۷ ساله دوم، رئیس سازمان برنامه شد، اعلا‌م كرد كه برنامه ما در این دوره، خودكفا كردن ایران از نظر سیمان، قند، پارچه و تامین تمام نیازهای داخلی در این سه حوزه است. این رشد از نظر كمی قابل قبول بود، اما از نظر كیفی رشد سالمی وجود نداشت. ما – در همان مقطع – كارخانه‌های بزرگ نساجی خصوصی داشتیم. در آن زمان، بنیانگذاران صنعت نساجی ابتدا طرحی را تهیه می‌كردند و زمینی را می‌خریدند. طرح را برای تایید به سازمان برنامه ارائه می‌كردند و سازمان برنامه هم آنها را به بانك اعتبارات صنعتی معرفی می‌كرد. (آن زمان هنوز بانك توسعه صنعتی تاسیس نشده بود.) متقاضیان پروفرمای خود را ارائه می‌‌كردند و بانك براساس آن وامی را كه می‌خواست به این شركت بدهد، برعهده فروشنده صادر می‌كرد. این پروفرماها معمولا‌ بالا‌تر از حد نرمال بود. پیشنهاددهندگان از محل مابه‌التفاوت و مازاد رقم مطرح شده – كه كارخانه سازنده به آنها برمی‌گرداند – هزینه‌های داخلی (مانند ساختمان، نصب، تاسیسات و…) را تامین می‌كردند. تازه پس از تاسیس كارخانه و در آغاز كار، به سرمایه در گردش نیاز داشتند لذا برای اخذ سرمایه بیشتر، مراجعه می‌كردند. بنابراین كارخانه از همان ابتدای فعالیت با بدهی سنگینی شروع به كار می‌كرد، بدون آنكه آورده قابل ملا‌حظه‌ای از طرف شركا به حساب سرمایه ریخته شده باشد.
این اخلا‌ق هم در بخش خصوصی ایران از قدیم وجود داشته است كه هیچ وقت كاركرد واقعی شركت را عرضه و اعلا‌م نمی‌كردند. اواخر دوره پهلوی، بنده در زندان بودم. هوشنگ انصاری، وزیر دارایی وقت، از بخش خصوصی گله می‌كرد كه مالیاتش را نمی‌دهد. می‌گفت، ما شركتی داریم كه ۱۵ سال است تاسیس شده، هر سال هم زیان نشان می‌دهد، اما سرمایه‌اش از سال تاسیس تا به حال، ۴۰۰ برابر شده است! خلا‌صه، وابستگی صنایع جدید – به ویژه نساجی – به بانك‌ها و بدهكاری عظیم آنها به بانك‌ها و از طرف دیگر، عدم شفافیت در سودآوری‌شان، موجب شد سال‌های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ به سال‌های بحران این صنایع مبدل شود. به‌طوری كه وقتی امینی نخست‌وزیر شد، بحران صنایع بود و اكثر صنایع – به دلیل بدهی – در حال ورشكستگی یا مصادره بودند؛ در حالی كه صاحبان صنایع سود را برده بودند، اما آن صنعت و آن شركت در حال ورشكستگی بود. ‌
بانك‌ها برخی از این كارخانه‌ها را در نهایت ضبط می‌كردند تا طلب‌هایشان را به گونه‌ای وصول كنند. منظور اینكه صنایع سالمی را در ایران شاهد نبودیم كه به مفهوم رشد سرمایه‌داری یا قانون سرمایه‌داری رشد یافته باشد، كه مثلا‌ از سودی كه كارخانه می‌برد، انباشت سرمایه صورت گیرد و این انباشت، وسیله توسعه بعدی شود و همین سیكل ادامه یابد. به بیانی دیگر، اصل اقتصاد مدرن را در صنایع ایران شاهد نبودیم و این وضع – كه اجمالا‌ ذكر شد – به اخلا‌ق تبدیل شد؛ اخلا‌ق كلا‌ه گذاشتن سر دولت و عدم شفافیت. بنده خاطرم هست در سال ۱۳۴۱ آقای مهدی سمیعی كه آن موقع رئیس بانك مركزی بود در انجمن كاركنان بانك‌ها سخنرانی كرد و گفت، باید اذعان كنیم كه قسمت خصوصی ما (منظورش بخش خصوصی بود) اعتقادش این است كه هرچه بیشتر از دولت بگیر و هر چه كمتر به دولت بده. این، برداشت یك مقام رسمی و برجسته اقتصادی و مالی كشور بود. اما از سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ كه به نوعی ثبات سیاسی – در اثر سركوب – ایجاد شد، امنیت سرمایه‌گذاری، مقداری حاصل شد. دولت هم كمك می‌كرد و صنایع جدید (از جمله خودروسازی كه مهم‌ترین آن هم بود) تاسیس شدند. ایران‌ناسیونال و جنرال‌موتورز ایران در همین راستا خیلی سریع شكل گرفتند، دولت هم به آنها كمك می‌‌كرد و بانك‌ها هم وام‌های خوبی می‌دادند اما پس از چند سال معلوم شد این صنایع مشكل عمده‌ای دارند؛ اینكه درصد ارزش‌افزوده در تولیدات آنها خیلی پایین است. مثلا‌ تولید كارخانه ایران‌ناسیونال (پیكان) حدود ۳۵ درصد ارزش‌افزوده داشت، یعنی بهای فروش یك پیكان مركب بود از دو بخش؛ بخشی كه محصول ارزش‌افزوده ۳۵ درصدی و محصول ساخت داخل بود، ولی بقیه‌اش كالا‌های وارداتی بود كه در كارخانه مونتاژ می‌شد. <نیروی محركه>، <پانل> و بقیه هم چنین وضعی داشتند. بخش دوم، بخش غالب و ۶۵ درصدی بهای تمام‌شده یك پیكان بود، در حالی كه از معافیت‌های گمركی و معافیت‌های دیگر مالیاتی برخوردار بود، كاملا‌ جنبه تجاری داشت و تولیدی محسوب نمی‌شد. البته در اواخر دوره پهلوی وضع برخی صنایع متفاوت شد مثلا‌ ایران‌ناسیونال در سال ۵۶ یك بخش تولید موتور هم تاسیس كرد كه البته برای ۲۵ درصد تولیداتش موتور تولید می‌كرد. می‌شد امیدوار بود كه اگر این روند ادامه می‌یافت، به طرف خوداتكایی و خودكفایی برود. با ماهیتی كه بعدها خانواده خیامی نشان دادند این امید وجود داشت كه رشد و توسعه عمیقی ایجاد كنند كه البته انقلا‌ب شد و همه جریان‌های اقتصادی یا اقتصادی – سیاسی رژیم به‌هم ریخت. به هر حال وابستگی در صنایع خودرو بیشتر از دیگر صنایع به نظر می‌رسید. ‌
در آن موقع، بین سرمایه‌گذاران بخش خصوصی ما این جمله معروف بود: صنایع كارگربر، بركت ندارد، چون صنایع كارگربر مواجه بود با ادعاهای سازمان‌های كارگری و حقوق كارگر و حق بیمه‌ای كه باید كارفرما می‌داد و اضافه حقوق مرتب سالیانه اضافه بر این بهره‌وری نیروی كار در ایران خیلی كم و پایین بود. در همان هنگام آمارها نشان می‌داد در میان تمام كشورهای در حال توسعه، بهره‌وری نیروی كار در ایران از همه پایین‌تر است. طبیعتا با چنین وضعی بخشی از تولید كه محصول نیروی كار است (در واقع، ارزش‌افزوده محسوب می‌شود) كاهش می‌یابد و سود عمده در بخش تجاری است، یعنی همان كالا‌هایی كه از خارج وارد می‌شود. كسانی كه به این وضع و شیوه صنایع بدبین و معتقد بودند (مثل خود بنده) می‌گفتند كه این‌گونه توسعه صنعتی بیش از آنكه به نفع ما (یعنی كشورهای پیرامونی) باشد به نفع كشورهای <مركز> و كارخانه‌های اصلی در خارج است. مثلا‌ قبل از تولید پیكان در داخل كشور، هیلمن، سلف پیكان بود. هیلمن حداكثر سالی ۱۰ هزار دستگاه در ایران فروش داشت، در حالی كه فروش پیكان در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ به ۱۲۰ هزار دستگاه رسید و این در حالی بود كه ۶۵ درصد محصول نهایی، وارداتی بود. به عبارتی، تولید پیكان موجب رونق كارخانه‌ها و تاسیسات تالبوت در انگلستان شده بود و نه موجب رونق صنعت در ایران. از نظر ساخت نیز این وضع در مورد سایر كارخانه‌های خودروسازی (مانند جنرال‌موتورز و تولیداتی چون شورلت ایران، بیوك ایران، لندرور و…) یا صنایع برقی و الكترونیك (مانند تلویزیون‌های گروندیك كه مرحوم حاجی برخوردار تولید می‌كرد) صدق می‌كرد. ‌
كمی ارزش‌افزوده و تاثیر كم نیروی كار، منجر به رشد اخلا‌ق تجارتی در صنعت ایران گردید و صنعت و سرمایه‌گذاری مرادف تجارت شد؛ یعنی صاحبان باید تاجران موفق و خوبی می‌بودند. مثلا‌ كفش ملی، متعلق به مرحوم مصطفی ایروانی از جمله صنایعی بود كه خیلی خوب رشد كرد و در آستانه انقلا‌ب حدود ۱۲ هزار كارگر داشت. درجه وابستگی كفش ملی خیلی كم بود و اگر محصول جدیدی هم عرضه می‌كرد، تكنولوژی و فرمول ساخت آن را می‌خرید و به جایی رسید كه حتی ماشین‌آلا‌ت مورد نیازش را هم خودش می‌ساخت. مثلا‌ در تاسیسات اسماعیل‌آباد، حدود ۹۸ شركت داشت كه برخی از آنها خودشان شركت‌های سازنده بودند و ماشین‌آلا‌ت این كارخانه را می‌ساختند. كارخانه خوب و موفقی بود، ولی روحیه تجارتی ایروانی بود كه توفیقات او را سبب شد نه روحیه صنعتگری او، مثل كروپ در آلمان. ولی متاسفانه در سال‌های اخیر به علت سیاست‌های دولت، كشورهایی مانند چین، ویتنام و… آنقدر در صنعت كفش جلو افتاده‌اند كه كفش ملی دیگر تولید قابل‌توجهی ندارد و به فروشنده كفش‌های خارجی تبدیل شده است. به نظر من، كفش ملی به لحاظ كیفیت و درجه ساخت از دیگر صنایع جلوتر بود. ‌
اما در سایر رشته‌های اقتصادی نیز متاسفانه اصل <عدم‌شفافیت> در اقتصاد ایران حاكم بوده است، یعنی كمتر نهادی را در بخش خصوصی شاهدیم كه مایل و راضی به ارائه كاركرد خود به صورت واقعی باشد. این مشكل حتی در بسیاری از متدینان هم وجود دارد. این عدم‌شفافیت به بخشی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شده است. خیلی از متدینان را می‌شناختیم و می‌شناسیم كه مالیات دولت را درست و به تمام پرداخت نمی‌كنند و سودآوری‌شان را صحیح عرضه نمی‌نمایند ولی از آن طرف، در كارهای خیر و عام‌المنفعه زیادی مشاركت می‌كنند. البته از این جهت، از خیلی از تازه به دوران رسیده‌ها بهترند ولی بالا‌خره نظام اقتصادی كشور را با عدم‌شفافیت خود تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. این مساله عدم‌شفافیت در زمینه سیاست و فرهنگ هم به جزئی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شده است. ما كمتر شخصی را سراغ داریم كه نظر خود در مورد یك مساله سیاسی را به صورت صاف و پوست كنده و به‌طور شفاف بیان كند؛ همه چیز را می‌پیچانند. ‌
اما اینكه این اخلا‌ق چگونه به وجود آمده است، به نظر من باید آن را در عدم‌امنیت تاریخی مردم ایران جست‌وجو كرد. از زمان هخامنشیان به این سو، همواره چنین وضعی را شاهد بوده‌ایم. این عدم امنیت مستمر و مزمن و طولا‌نی‌مدت باعث پنهان‌كاری بخشی از مایملك و دارایی‌ها می‌شده است. این روایت كه می‌گوید: <استر ذهبك و ذهابك و مذهبك> هم در همین راستا قابل‌تامل است؛ <بپوشان و مخفی بدار دارایی و ارتباطات و عقیده‌ات را.> این توصیه در بخش خصوصی ایران، از تاجر گرفته تا مغازه‌دار و تا سیاسیون، به نوعی مورد توجه بوده و دقیقا مورد عمل واقع شده است. در حالی كه این‌گونه توصیه‌ها به علت شرایط ویژه شیعه – چه در دوره بنی‌امیه و چه در دوره بنی‌عباس – مطرح شده است. شیعه به مثابه یك سازمان مخفی این‌گونه روایت‌ها را لحاظ كرده است، اما در قرون بعد از اسلا‌م، این به بخشی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شد. متاسفانه این وضع (عدم‌شفافیت) بعد از انقلا‌ب تشدید شد، چرا كه اضافه بر عدم‌امنیت تمامی كسانی كه وارد بخش خصوصی می‌شوند – اعم از مهندسان مشاور و پیمانكاران و مهندسان ناظر و مجری و صنعتگران و تجار و… – فاصله و اختلا‌ف‌نظر آنان با حكومت نیز موجب تشدید عدم شفافیت و پنهان‌كاری مضاعف می‌شود. من فكر می‌كنم در كمتر كشوری شاهد چنین وضع و اخلا‌قیاتی باشیم و البته موجد این اخلا‌قیات خاص، نهادهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستند. من به شدت مخالفم كه اخلا‌ق را یك امر ژنتیكی و ذاتی ایرانیان بدانیم؛ این جامعه و روابط اجتماعی موجود است كه اخلا‌قیات یك نوزاد را به تدریج شكل می‌دهد. حضرت رسول هم می‌فرمایند: <كل مولود یولد علی الفطره ثم ابواه…> این پدر و مادر (جامعه) است كه اخلا‌قیات و رفتارهای طفل را ایجاد می‌كند و شكل می‌دهد. بچه، لوح پاكی است كه در اختیار نظام اجتماعی و نهادها و ساختارهای جامعه قرار می‌گیرد و آنها هستند كه اخلا‌قیات خود را به طفل القا می‌كند. ‌
یكی دیگر از نكات مهم و قابل اشاره در بررسی تحولا‌ت نهادی اقتصادی در دوره پهلوی دوم، بالا‌ رفتن درآمد نفت است. این وضع اگرچه برای حكومت منافع فراوانی داشت اما بالا‌خره سهمی از آن هم – هرچند ناچیز – نصیب جامعه می‌شد. این چنین بود كه قدرت خرید مردم بالا‌ رفت. از همان زمان، زندگی مصرفی در ایران شتاب بیشتری گرفت. من با توجه به سن و سالم – كه ۳ نسل را لمس كرده‌ام – شاهد بوده‌ام و شهادت می‌دهم كه قبل از ملی شدن نفت و حتی در دوره مصدق هم، ایرانیان كه درآمد مفت و مجانی نفت را نداشتند، بسیار پركارتر و بیشتر اهل كوشش‌بودند. زحمت كشیدن و تامین معاش در جامعه، امری معمول و رایج بود و خبری از مفت‌خوری و رانت‌خواری نبود. فقط قشری بودند به نام دلا‌ل‌ها كه معروف بود با زبان‌بازی، تامین معاش می‌كنند؛ وگرنه، بقیه كار می‌كردند و زحمت می‌كشیدند و معاش خود را با كوشش و رنج و فعالیت تامین می‌كردند. اگرچه به علت عدم ثبات سیاسی و فقدان امنیت، همین فعالیت‌ها نیز هیچ وقت مستمر و پیوسته و توأم با آینده‌نگری انجام نمی‌شد. ‌
نكته دیگر آنكه برخی می‌گویند ایرانی‌ها دزد هستند. اما آیا این صفت در ژنتیك و ذات ایرانیان است یا نظام اجتماعی و نهادها و ساختارها آن را به افراد تحمیل می‌كنند؟ از آنجا كه بنده معتقد به تاثیر نهادها در خلقیات هستم، عرض می‌كنم كه وقتی مردم می‌بینند سران كشور و حكومت‌ها، به فكر خود و در كوشش برای ظلم و چپاول هستند، عملا‌ به ورطه‌ نادرستی می‌غلتند. از زمان قاجاریه، شاه قبل از اینكه حاكمی را به ولا‌یتی بفرستد، از او باجی می‌گرفت؛ این تعهد باج برای والی، مفروض بود. طبیعتا والی، رقم باج داده شده را – كه كلا‌ن بود – از مردم تامین می‌كرد. و در عمل، كاركنان و كارگزاران و ماموران حكومت، چنین نقشی را مستقیم و غیرمستقیم، عهده‌دار می‌شدند. در كتاب‌ها و پژوهش‌های فراوان (از جمله در كتاب آقای فخرایی در مورد جنبش گیلا‌ن) می‌بینیم كه چگونه ماموران وصول مالیات در روستاها، مردم را غارت و باج‌گیری می‌كردند. یعنی از شاه به والی، و از او به ‌ماموران و كار به‌دستان حكومت، این دزدی القا می‌شد. طبیعی است‌كه مردم پرداخت‌كننده و مؤدیان مالیات هم از این وضع متاثر می‌شدند؛ هرچند مردم به علت باورهای دینی و سنتی، خیلی چیزها را در میان خود رعایت می‌كردند. این وضع با گسترش مدرنیسم در كشور كاهش یافت و از رعایت‌های شرعی و مراقبت‌های سنتی و مذهبی كاسته شد. با این وضع و روند است كه متاسفانه هیچ وقت جامعه را از فساد بین مردم خالی نمی‌بینیم. ‌
قبل از انقلا‌ب مساله استبداد و اختناق و سركوب را بیشتر روشنفكران و فعالا‌ن سیاسی لمس می‌كردند و عموم جامعه، بیشتر ریخت و پاش حكومت و بی‌عدالتی‌های اقتصادی و زورگویی كاركنان حكومت را می‌دیدند و لمس می‌كردند. فرهنگ دزدی با افزایش قیمت نفت و در دوره پهلوی دوم، به نوعی تشدید شد اگرچه رشد اقتصادی ۱۸ درصدی را نیز شاهد بودیم. این رشد البته با فساد و ریخت و پاش همراه بود. و این‌طور بود كه روابط مردم با حكومت، همدلا‌نه نبود. فساد و ارتشای موجود در نهادهای حكومتی و ادارات دولتی هم به این وضع دامن می‌زد. ‌
اگر مردم احساس كنند مملكت مال خود آنهاست یا دولت‌شان از خودشان است، رفتار آنها تغییر می‌كند؛ شما احتمالا‌ یكی دو ماه اول پیروزی انقلا‌ب را به یاد دارید؛ سرمستی مردم از پیروزی انقلا‌ب موجب می‌شد كه بسیاری از اختلا‌فات و دعواها میان خود مردم، رفع و رجوع شود و به كلا‌نتری‌ها و مراجع قضایی مراجعه نكنند؛ یا اگر تصادفی رخ می‌داد، دو طرف با هم كنار می‌آمدند و صورت هم را می‌بوسیدند و می‌رفتند. احساس اینكه مملكت حالا‌ مال خودمان است، اخلا‌قیات سنتی مردم را تغییر ‌داده بود. ‌
بسیاری از اخلا‌قیات زشت هست كه در ایرانیان وجود دارد. من ملت‌پرست نیستم و نمی‌خواهم مردم ایران را از هرگونه اخلا‌ق مذموم مبرا بدانم و تبرئه كنم. مسوولیت فردی به جای خود محفوظ است، اما وقتی این اخلا‌قیات را می‌شكافیم و بررسی می‌كنیم و ته و توی تاریخی آن را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم، می‌بینیم كه از آن <بالا‌ها( >حكومت) ناشی شده است. اینكه گفته شده: <الناس علی دین ملوكهم> واقعیت است.
زندگی مصرفی و پرهیز از كار و كوشش در دوره پهلوی دوم شدت یافت. افزایش واردات حتی صدای مطبوعات رسمی را هم درآورده بود؛ همین احمد احرار – كه الا‌ن جزو ضد انقلا‌ب‌های مقیم خارج است – آن موقع در روزنامه اطلا‌عات مقالا‌ت انتقادی اجتماعی می‌نوشت. هم او از <انگور حبه‌ای یك تومان استرالیایی> انتقاد می‌كرد. من مدتی در جامعه نبودم (زندان بودم.) پس از آزادی، با توجه به اینكه تیپ خانواده‌های ما و دوستان‌مان روشنفكری و مبارز بودند، تحول محسوسی را مشاهده می‌كردم؛ ساده‌زیستی و پرهیز از ریخت و پاش در میهمانی‌ها مشخص بود حتی سیگار كشیدن هم مذموم شمرده می‌شد. این پرهیز از مصرف و تجمل، در نخبگان – به ویژه مذهبی‌ها – آشكار و بارز بود، اما در بقیه جامعه (طبقه متوسط شهری) این‌طور نبود و مصرف‌گرایی فراوان و محسوس بود. همین وضع و میراث، پس از انقلا‌ب نیز متاسفانه ادامه یافت و سر باز كرد. عهدشكنی‌های حكومت و افزایش فاصله و اختلا‌ف مردم با حاكمان، این وضع (مصرف‌گرایی و ریخت و پاش) را تشدید كرد. زندگی مصرفی امروز مردم ما واقعا وحشتناك است و با بسیاری از نقاط جهان قابل مقایسه نیست. درآمد سرانه ایرانیان در آمار رسمی حدود ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ دلا‌ر است، اما درآمد سرانه حقیقی با توجه به اقتصاد زیرزمینی حدود ۷۰۰۰ تا ۸۰۰۰ دلا‌ر است. درآمد سرانه در آمریكا نیز حدود ۴۰ هزار دلا‌ر اعلا‌م شده است. اما مصرف خانواده‌های شهری ما مثل آمریكایی‌ها است. زمانی، معروف بود كه هر خانواده آمریكایی صاحب ۲ یا ۳ ماشین است. خب، بسیاری از طبقات مرفه و متمكن جامعه ما الا‌ن چنین وضعی دارند و بقیه – به ویژه طبقه متوسط شهری – هم دوست دارند كه صاحب این امكانات شوند، اما زورشان و توان مالی‌شان اجازه نمی‌دهد. یعنی با وجود آنكه درآمد سرانه ما حدود یك‌پنجم آمریكا است، مصرف ما با آنها تفاوت معنی‌داری ندارد. مصرف ایرانی‌ها در اغلب حوزه‌ها باور نكردنی است؛ مثلا‌ مصرف انرژی در ایران، ۶ برابر میانگین مصرف انرژی در جهان است یا مصرف نوشابه كه چند برابر (حدود ۶ برابر) متوسط مصرف نوشابه در جهان است. مهاجران ایرانی در اروپا، چه آنها كه برای تحصیل می‌رفتند و می‌روند و چه آنها كه برای كار و تجارت، به یك اتاق یا خانه یك اتاقه در اروپا، دلخوش و قانع بودند، اما همان ایرانی در اینجا به یك منزل بزرگ هم قانع نیست. یا بحث تهویه مطبوع؛ تهویه مطبوع در آلمان و فرانسه و انگلیس وجود ندارد و حتی زندگی در تابستان اروپا بسیار سخت است. در فصل سرما هم، دستگاه‌های گرمازا و شوفاژ را با محدودیت و صرفه‌جویی بسیار مورد استفاده قرار می‌دهند. هیچ وقت فرانسوی‌ها – با وجود آنكه درآمد سرانه‌ای چند برابر ما دارند – در امر تهویه مطبوع مثل ما عمل نمی‌كنند. شما مجموعه‌های ساختمانی را كه در ایران ساخته می‌شود، مشاهده كنید. ‌
زندگی مصرفی همراه است با نوعی بی‌مسوولیتی و ولنگاری؛ بی‌مسوولیتی نسبت به مصالح ملی و استقلا‌ل اقتصادی؛ و فاقد مال‌اندیشی و تفكر و انباشت سرمایه و پس‌انداز است. مصرف‌گرایی كه از دهه ۴۰ – با بلا‌ی نفت – آغاز شد و اوج گرفت، همچنان دامنگیر مردم ما است. درآمد نفت می‌توانست موجب سعادت ما شود، ‌اما فعلا‌ مایه بدبختی است. اگر سیاست‌هایی كه مصدق داشت – مبنی بر اینكه درآمدهای نفتی را وارد اقتصاد كشور نكند – محقق می‌شد، وضع ما تفاوت می‌كرد. معاندین مصدق می‌گفتند چون او شكست خورده و نتوانسته مساله را حل كند، دارد صورت‌مساله را پاك می‌كند و عقب می‌نشیند و <اقتصاد بدون نفت> را مطرح می‌كند در حالی كه سیاست اقتصادی او واجد فلسفه بود؛ اینكه چون درآمد نفت، درآمدی مفت و مجانی است و از طریق كار حاصل نشده، برای دولت هم رانت است چون رانت یعنی ثروت بادآورده و درآمدی كه از تولید و كار به دست نیامده است. این درآمد بادآورده وقتی وارد اقتصادی شود كه با كار و تولید و كوشش همراه است، طبعا اغتشاش ایجاد می‌كند و این اغتشاش منجر به فساد می‌شود. در سال ۲۰۰۰ پژوهشی میدانی توسط صندوق بین‌المللی پول و بانك جهانی انجام شد؛ پس از ۳ سال تحقیق در تمام كشورهای جهان، به این نتیجه رسیدند كه كشورهایی كه اقتصادشان به منابع طبیعی متكی است، از دیگر كشورها فاسدترند و در میان این كشورها آنهایی كه بهره‌برداری از منابع طبیعی‌شان محتاج سرمایه‌گذاری زیاد است، بیشتر فاسدند و متاسفانه این هر دو ویژگی در مورد ما صدق می‌كند؛ ما هم رانتی (نفتی) هستیم و هم بهره‌برداری از نفت و گاز، نیازمند سرمایه‌گذاری سنگینی است. خلا‌صه آن موقع كه مصدق از اقتصاد بدون نفت سخن گفت، اگر پروژه او پیگیری و عملی و نهایی می‌شد، قطعا جامعه سالم‌تر می‌ماند و اخلا‌قی‌تر و مولدتر می‌شد. ورود درآمد نفتی مانند ترمزی فعالیت دیگر بخش‌های اقتصادی را متوقف ‌می‌كند. ‌
ضمن اینكه وقتی درآمد سرسام‌آور نفت در اختیار دولت‌ها قرار می‌گیرد، جایگزین درآمدهای مالیاتی می‌شود. دولت‌ها باید كوشش كنند برای تامین هزینه‌هایشان از جامعه مالیات بگیرند. گرفتن مالیات خودش زمینه می‌خواهد. مردم باید از برنامه‌ها و اقدامات دولت راضی باشند تا مالیات خود را به درستی و تمامی پرداخت كنند. اما نفت و درآمد رانتی، دولت‌ها را از مردم بی‌نیاز می‌كند و اینچنین است كه نفت خدمتگزار استبداد می‌شود. ‌
مصدق چنین طرحی داشت. برخی <اقتصاد بدون نفت> او را هو كردند و بعضی هم قدر مصدق و دیدگاه‌های سیاسی و اقتصادی‌اش را ندانستند. حالا‌ نروژ كشور پیشرفته و صنعتی اروپا كه صادركننده نفت است، همان كار را انجام می‌دهد؛ درآمد نفتش را فقط سرمایه‌گذاری خارجی می‌كند و در داخل كشور مصرف نمی‌كند. خلا‌صه آنكه نظریه مصدق صرف‌نظر از فلسفه و آثار و پیامدهای سیاسی و اقتصادی‌اش، فلسفه اخلا‌قی هم داشت؛ اگر نفت وارد اقتصاد ما نمی‌شد و به عنوان سرمایه مصرف نمی‌شد و حكومت مصدق هم ادامه می‌یافت، مردم ما هم مولدتر، كاری‌تر و زحمتكش‌تر می‌شدند و ایرانی، دیگر به نام فساد اخلا‌ق، در دنیا معروف نمی‌شد.

تحول پدر مشهود بود

گفت‌وگوی سروش دباغ و رضا خجسته رحيمی با نويد بازرگان، مهرنامه، ۲۶ دی ۱۳۸۹
اگر مهندس بازرگان عمری طولانی تر می داشت يا اين فکر زودتر در سازمان انديشه او جوانه می زد، به نظر من انتظارات او از دين به حوزه های ديگر مثل علم و دين هم تسری پيدا می کرد و به انتظار دينی حداقلی تری در ساير حوزه های معرفتی هم می رسيد …

“با نويد بازرگان در خصوص ديدگاه‌های پدر در آخرين سخنرانی و برخی حرف و حديث‌ها بر سر آن به گفت‌وگو نشستيم و بحث‌مان به مشی سياسی پدر و تلقی ليبراليستی از فکر او نيز رسيد. در ادامه متن گفت‌وگوی ما با نويد بازرگان فرزند مهدی بازرگان در مجله مهرنامه را می‌خوانيد”
اشاره: «پدر عزيزم بگذار بگويم که بارها حسرت آنرا خوردم که ای کاش در آن لحظات که درخت تناور عمرت بر زمين می افتاد، در کنارت بودم و در آن آخرين فرودگاه، پيکر ترا در آغوش می گرفتم. کاش آخرين نفسهای پربرکت ات را شاهد بودم و کاش جمله ای را که هيچگاه به ادای آن قادر نشدم در آن زمان قبل از آنکه پلک هايت برای هميشه بسته شود، به يک نفس می گفتم: پدر کاش می دانستی که تا چه اندازه ترا دوست داشتم». اين جملات از آن نويد است در مقاله ای که چند ماه پس از هجرت پدر نوشت. تراژدی مرگ پدر بسيار سخت است اما گويی اين تراژدی برای نويد بسی سخت تر بوده است، فرزندی که چادر حرمت هميشه ميان او و پدرش فاصله می انداخته تا آنجا که او حتی از بوسيدن دست پدر آنگاهی که بدن سردش در کنار حياط حسينيه ارشاد و در زير چادری آرميده بود نيز ابا و پرهيز داشته است. با نويد بازرگان در خصوص ديدگاههای پدر (مهدی بازرگان) در آخرين سخنرانی و برخی حرف و حديث ها بر سر آن به گفت و گو نشستيم و بحث مان به مشی سياسی پدر و تلقی ليبراليستی از فکر او نيز رسيد. در ادامه متن گفت و گوی ما با نويد بازرگان فرزند مهدی بازرگان در مجله مهرنامه را می خوانيد.

*****

يکی از محوری ترين موضوعات در بررسی کارنامه فکری مهندس بازرگان انتظار ايشان از دين است و تطوری که احيانا آرای ايشان در اين خصوص داشته است. آثاری همچون «مطهرات در اسلام»، «باد و باران در قرآن» و « بعثت و ايدئولوژی» به نظر می رسد که با يک انتظار از دين تقرير و تحرير شده اند. اگر بخواهيم با ادبيات روشنفکری دينی متاخر پس از انقلاب به آن آثار بازرگان نگاه کنيم، می توانيم انتظار حداکثری ايشان از دين در آن آثار و در دهه های سی و چهل را سراغ بگيريم. در آن دوره وقتی ايشان به بحث رابطه ديانت وسياست در «بعثت و ايدئولوژی» می پردازند به صراحت می گويند که در پی استخراج احکام دينی به کار يک دولت دينی هستند. نگاه ايشان به رابطه علم و دين در بحث «مطهرات در اسلام» هم حاکی از همين انتظار حداکثری از دين است. اما به نظر می رسد که ايشان در اواخر عمر و مشخصا در سخنرانی «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا» دست کم در خصوص رابطه ديانت و سياست، و حکمرانی دينی آن انتظارات سابق را از دين ندارند. اين سخنرانی با مناقشات زيادی نيز همراه شد و بسياری از دوستان و همفکران آقای بازرگان البته آن زمان گفتند که تحول و تطوری محوری در نگاه آقای بازرگان رخ نداده است حال آنکه برخی همچون آقای سروش از تحول فکر مهندس سخن می گفتند. شايد نتوان دقيقا گفت که انتظار ايشان از دين بالکل تغيير يافت و اگر چنين بود فرصت بسط اين نظر را نداشتند تا بگويند تصورشان در اين دوره از رابطه علم و دين يا دين و اخلاق چيست. آيا شما قائل به اين تحول در انتظار ايشان از دين هستيد يا اينکه معتقديد تجربه زيست شان در سالهای پس از انقلاب صرفا تصور ايشان از رابطه دين و سياست را تغيير داد و نه بيشتر؟
در مجموعه آثار ۱۶ مهندس بازرگان نوشته هايی از او به چاپ رسيده شامل دستنوشته هايی که بعدها پيدا شد و حاصل تاملات و تفکرات بيست سالگی او است زمانی که احتمالاتازه به پاريس رفته ودارد با تفکر غربی از نزديک مواجه ميگردد. گرچه يک جوان بيست ساله است که فلسفه هم نخوانده اما در قسمت نخست اين نوشته ها سوالات فلسفی يا کلامی بسياری را طرح کرده است.مثل بلند بلند فکر کردن است.از قبيل اينکه مواد وانرژی ها موجود بالغير اند يا نه وبحثهايی در مورد اشکال در حدوث عالم اشکال در امکان اجسام و تعبير جبر و اختيارو…جالب است که ايشان در جستجوی پاسخی به اين سوالات خيلی زود قبل از آنکه کاملا در اينها غوطه بخورد و در پيچد به آيات قران تمسک می جويد و بر اساس کتاب قرآن شروع می کند به پاسخگويی وتلاش ميکند جهان بينی اش را بر اساس کتابی که با آن به نوعی مانوس است شکل دهد. بنابراين گويی ايشان خيلی زود به يک يقين رسيدند و اين موهبتی است که تا پايان عمر با ايشان همراه می ماند؛ يقينی است که بازش نمی نهد. در واقع می شود گفت که تمام تفکرات و نوشته های او در ساليان بعد حول همين يقين شکل می گيرد.توجهی است در روزگاری که فصل يقين گويی سپری شده است واين برای من نکته قابل توجهی است. به اين ترتيب مهندس از اين زمان از يکسو دلباخته دين است و از سوی ديگر، متعهد به عقل وميدانيد که تمام زندگی اش عملا تلاش برای همساز کردن اين دو با يکديگربوده است. بعد از تحصيلات آکادميک در فرانسه و بازگشت به ايران نيز در جهت آشتی دادن دين با دستاوردهای دنيای مدرن کوشش ميکند. و البته اين تلاش کاملا جنبه تدافعی و دفاعی هم دارد. معشوق و محبوبی به نام دين مورد حمله است و او در پی حراست و حفاظت از آن .اما آدمی است که مرتبا ميخواند و فکر ميکند.عمده دغدغه او نيز که تااين اواخرهمچنان ادامه داشت در مورد نسبتی است که دين و دنيا با هم دارند. اما درمورد پرسش شما که اتفاقا مربوط به همان تامل هميشگی اوست بنظر من شروع روندی را که بعدها منتهی به نظريه خدا و آخرت می شود بايد در کتاب «مرز ميان ديانت و سياست» ايشان جست که برآمده از يک سخنرانی در سال ۱۳۴۱ در دومين کنگره انجمن های اسلامی در مسجد نارمک است. به نظر من، دنبال کردن اين سير فکری در سال های بعد نشانگر تغييراتی است که در افق انتظار ايشان از دين رخ داده است. ايشان در آن سخنرانی عنوان «مرز ميان دين و امور اجتماعی» را انتخاب کرده بودند چون استفاده از لفظ «سياست» می توانست سوء برداشت ايجاد کند. در انجا از اينکه مردم به واقعيت ها و عمل بی توجهند انتقاد می کنند و می گويند قبلا دستگاه حکومت کاری به کار مردم نداشت و فقط حيطه قدرت خودش را حفاظت می کرد و مردم معيشت شان را خودشان راه می انداختند اما امروزه وضعيت سياست به طريقی است که در تمام شئون زندگی می خواهد دخالت کند و به همين دليل دين هم جزو حوزه هايی است که سياست می خواهد در آن رخنه کند و بر آن تسلط بيابد و اين نه يک جنگ عادی بلکه نزاعی بر سرحيات و ممات است. ايشان در آنجا استدلال می کنند که يا بايد دين بر سياست تفوق پيدا کند و تکليف سياست را روشن کند يا مضمحل و مستحيل در سياست خواهد شد. سياستی که روز به روز جلوتر می آيد و مثل يک اختاپوس همه چيز را در بازوان و اختيار خود خواهد گرفت. درنظر داشته باشيد که نام اين سخنرانی مثلا «تطبيق دين و سياست» نيست. بنابراين ايشان از همان زمان متوجه است که اگر قرار باشد دينداران و روحانيت را برای حضوردر عرصه اجتماعی وسياسی دعوت کند همواره مرزهايی را هم بايد برای آن درنظر داشت و مشخص کرد. نوشته او نشان ميدهد که او از انطباق سياست و ديانت از همان اوان بيمناک است و می گويد که دين اصول سياست و هدف حکومت را مشخص می کند ولی وارد جزئيات نمی شود و انتخاب مديران امری نيست که دين بخواهد در آن دخالت کند. ايشان بنابراين در آن زمان فهميده است-چنانچه بعد ها نيز در جای ديگر اذعان دارد- که روحانيت پتانسيل بسيار مناسبی است برای وارد شدن به حوزه سياست و تغيير دادن شرايط موجود؛ او اشاراتی به مساعی سيد جمال و مفاد طبايع الاستبداد کواکبی ونيز کتاب مرحوم نايينی ميکند و نشان می دهد از اينکه روحانيون در گذر اتفاقات بعد از مشروطيت ، عملا پای خود را از سياست بيرون کشيده و ديگر هيچ روحانی ای به رغم گذشته در مجلس باقی نمانده رضايت ندارد. تعريف می کردند که يکبارخدمت آيت الله بروجردی رسيده و ديده بودند که چه بحث داغی درباره يک مساله کوچک فقهی در باب نجاست در جريان است حال آنکه در همان زمان استفتائی که يک دانشجوی پزشکی درباره مسائل روز از ايشان کرده بود عملا بی جواب مانده ومحرر آقا ذيل سوال آن دانشجو نوشته بود در اين موضوعات نبايد وارد شد و فضولی نبايد کرد. خلاصه ايشان در آن سخنرانی به صراحت می گويند با اين دولت که می خواهد تمام امور زندگی ما را در دست بگيرد بايد جنگيد و درافتاد واين همان هدف اصلی سخنرانی است.در آنجا ميگويد ديانت بايد در سياست حضور فعال داشته باشد.و برای اين منظور از تجربه زندگی حضرت امير و ديگر ائمه و ديانت و سياست توامان ايشان ياد می کنند و ادله خود را از زندگی آنان استوار ميکند و می گويد آنها اگر مورد تهديد قرار گرفتند از آن روی بود که دعوی حکومت داشتند. بعد اضافه ميکند “هدف دين تنها خير و سعادت دنيوی نيست، اخروی صرف هم نيست، اصولا در قران سعادت و تامين دين و دنيا از هم جدا نيستند.”. اين سخنان نشان می دهد که يکی از اهداف دين از نظر ايشان خير و سعادت دنيوی است .جالب است که مسئله آخرت به عنوان هدف اصلی نيز در اينجا آمده است. درنظر داشته باشيد که در تمام آثار بازرگان از جوانترين نوشته ها تا تاملات بخش پايانی عمر، آخرت هدفی اصلی برای يک انسان ديندار است.اين بنظر من در تناسب با دور نگری اوست.بقول مولانا :عاقلان خود نوحه ها پيشين کنند/جاهلان آخر به سر بر ميزنند. آخرت و خدا يک درگيری دائمی ذهنی برای مهندس است. البته تاکيد و توجه ايشان به اين مساله بعدها متحول می شود.و بنابراين ديدگاههای مطرح شده در اين سخنرانی نمی تواند همسان با آخرين سخنرانی ايشان باشد. پس از اين دوره سخنرانی بعدی ايشان با همين موضوع در سال ۵۹ ايراد می شود. روحانيتی که در آن زمان به حضور سياسی دعوت شده بودند اکنون حضوری تام در عرصه سياسی دارند ونه تنها از دروازه ها و مرز ميان دين و سياست عبور کرده اند بلکه تمام فضا را نيز به خود اختصاص داده اند. و بنظر ميرسد مهندس ميخواهد دوباره آنها را متوجه مرز کند منتها در جهت عکس سال ۴۱.عنوان اين سخنرانی ِ دوباره «مرز ميان دين و سياست» است که قرار بوده در محوطه کاخ سعدآباد ايراد شود اما ظاهرا از آن ممانعت به عمل می آيد. متن اين سخنرانی موجود است و ايشان در آنجا می گويند که اکنون ديگر تفکيک ديانت و سياست مطرح نيست اما مرز و چگونگی ارتباط و تداخل اين دو مطرح است. با اين حال باز هم مفاد اين سخنرانی متفاوت از آخرين سخنرانی ايشان است. در انجا ايشان می گويند که «مسيحيت در زمان خودش مفهوم نشد و حتی مسيح را جدای از دنيا و حکومت کردند و آن داستان آنچه به قيصر تعلق دارد به او واگذار را برای او درآوردند». حال آنکه ايشان در سخنرانی خدا و آخرت همين نکته را به عنوان دليلی برای تفکيک ميان دين و سياست مطرح می کنند. سخنرانی سال ۵۹، پاسخ صريحی به مرحوم بهشتی است. دستنوشته مهندس نشان ميدهد که مرحوم بهشتی صراحتا گفته بودند : «مبارزه و فعاليت سياسی بايد صرفا اسلامی و تحت مديريت روحانی باشد» و «خطر انحراف انقلاب اسلامی ما به يک جنبش ملی گرايانه خيلی بالاست»؛ بازرگان با نقل اين سخنان مرحوم بهشتی به صورت تدافعی می گويند که «سابقا تجاوز دولت و سياست در ديانت بود حالا تجاوز ديانت و متوليان آن در سياست و حکومت است»(مجموعه آثار۱۷). تمام اين سخنرانی در تقابل با انحصارگرايی است و مهندس تاکيد می کند که اسلام شکل و فرم حکومت را مشخص نکرده است. به اين ترتيب زمينه های سخنرانی آخرت و خدا از اينجا شروع ميکند به جوانه زدن .

و اين نيز برآمده از تجربه زيست در ساختاری دينی بود.
بله همينطور است تفکر دائمی در دل تجربيات تاريخی. اما سخنرانی بعدی ايشان که در اين ارتباط قابل اشاره است در سال ۱۳۶۵ با عنوان «تفکيک دين از سياست» ايراد شده است. در اينجا سخنان مهندس صريح ترو جدی تر می شود و می گويد که حکومت بايد از آن انسان باشد و انسان خودش حاکم برخويشتن و واضع قوانين و مقررات است. البته در اينجا هم می گويد که دين از سياست جدا نيست و حاکميت بايد با دين باشد اما از دو تفکيک صحبت می کند. اول بر تفکيک حاکميت ديانت از حاکميت يک طبقه خاص تاکيد می کند و سپس از تفکيک وظايف عرفی حکومت از هدف دينی حکومت. دو تاکيد هم در اين سخنرانی دارد : يکی اين است که مقصد، زندگی و آخرت و خداست و ديگری هم ضرورت انتخاب توسط مردم و مبتنی بر نيازهای مردم است. اين بحث در نهايت به سخنرانی مهندس در سال ۱۳۷۱ و ۸۵ سالگی ايشان می رسد. تمام نوآوری مهندس بازرگان در اين سخنرانی نهايی که نشان دهنده تحولی است که البته ريشه هايش در گذشته است و عملا از سال ۶۵ آغاز شده بود، در همان واژه «تنها» بود که بعدا متاسفانه به دليل اعتراضات برخی دوستان حذف شد: «آخرت و خدا، تنها هدف بعثت انبيا». پشت اين واژه ی تنها حداقل شش سال تجربه و تحول فکر نهفته بود. در اين سخنرانی مهندس می گويد که نبوت و حکومت دو مشغله جداگانه بوده و خداوند وظيفه حکومت را برعهده رسولان خود قرار نمی داده است.اينبار برخلاف سال ۴۱ از زندگی و سلوک منفک انبيا از حکومت برای مدعای خود اقامه دليل ميکند. بنابراين در پاسخ به سوال ابتدايی شما بايد بگويم که آشکار است در ايشان تحول صورت گرفته است. اينکه يک فرد پس از سی سال تجربه و زيست تنگاتنگ در کشاکش سياست و اجتماع همچنان يک جور فکر کند چه ارزشی دارد؟ در اينجا مهندس ميگويد کتاب خدا درباره امور دنيوی ساکت نيست اما اموری را مورد سفارش قرار ميدهد که رعايت آنها موجب رستگاری اخروی است يعنی هدف اصلی آخرت است. بنده ميگويم اگر قرار باشد بر اساس تقسيم بندی آيزايا برلين حکم کنيم از دو سنخ خارپشت و روباه که يکی در محور انديشه متمرکز و ديگری دارای انديشه های پراکنده است مسلما مهندس بازرگان متعلق به جرگه خارپشت هاست. خدا و آخرت و دغدغه دينی يک محور هميشگی در آثار و فکر او بود و بخش عمده ای از آثارش –والبته نه همه آثار- در ايضاح همين نکته .اما به هرحال در اين فکر نيز او تحولی قابل توجه پيدا کرد.تحولی که از تبعات و نتايج آن نميتوان غافل شد.

آيا به نظر شما درک متقدم و اوليه ايشان از رابطه علم و دين می توانست با رهيافت های ايشان در اين سخنرانی آخر، همچنان ادامه پيدا کند؟ پدر اوهارا که از آبای کليساست کم و بيش پروژه ای مشابه با آقای بازرگان در خصوص علم و دين داشت و معتقد بود زبان علم و زبان دين ناظر به يک واقعيت اند و هم علم بايد دين را تاييد کند و هم دين علم را. اما ويتگنشتاين در کتاب درسگفتارهايی در باب باور دينی، زيبايی شناسی و اخلاق اين نگاه را نقد می کند و می گويد که اين دو، ناظر به دو سنخ شبکه مفهوم و دو بازی زبانی است که مبانی متفاوتی دارند؛ يکی در جهان راززدايی شده و ديگری درجهان رازآلود قرار دارد و بنابراين نمی توان آنها را در يک خانواده قرار داد. نگاه مهندس بازرگان درباره نسبت متقابل و متناظر علم و دين، چه پيوندی می تواند با اين ديدگاههای نهايی ايشان داشته باشد؟
اگر مهندس بازرگان عمری طولانی تر می داشت يا اين فکر زودتر در سازمان انديشه او جوانه می زد، به نظر من انتظارات او از دين به حوزه های ديگر مثل علم و دين هم تسری پيدا می کرد و به انتظار دينی حداقلی تری در ساير حوزه های معرفتی هم می رسيد. من خود به اين تفکيک کاملا باور دارم. اين تحول به صورت تدريجی در مهندس رخ داد و به صورت تدريجی می توانست ادامه هم پيدا کند.

وقتی سخنرانی «بعثت و ايدئولوژی» آقای بازرگان را مرور می کنيم می بينيم که ايشان به عنوان يک اصل اوليه مخالف استبداد هستند. اما تفسير خاصی برای حکومت دينی مطرح می کنند و مثلا می گويند که چون دينداران تقوی و پرهيزگاری دارند حکومت دينی حکومتی سالم تر از يک حکومت غيردينی خواهد بود و استبداد نمی تواند به آن رخنه کند. اما ايشان به عنوان کسی که دعوی دين و آزادی را توامان دارند به مرور و انباشت تجربه در می يابند که ابزارهای پيشنهای شان برای تحصيل اين دو مقصود احتياج به تحول دارد تا بدانجا که در سخنرانی آخرت و خدا به يک تحول مشهود در مقايسه با سخنرانی بعثت و ايدئولوژی می رسند.
درست است. در بعثت و ايدئولوژی تلاشهايی صورت داده اند تا ضمن معرفی سير تحول تاريخی ايدئولوژی ها و اشاراتی به تفرق و سردر گمی آنها با استفاده از قرآن و سنتهای اسلامی به زمينه های نوعی ايدئولوژی اسلامی اشاره کنند.نوشته مفصلی است که برای آن زحمت بسيار کشيده اند و در پايانش هم مينويسند بهيچ وجه ادعا ندارم قطعی و خالی از خطا باشد.اگر درآخرين نوشته ايشان خطاب به کيهان فرهنگی در سال ۷۳ بنگريد به عدول از فکر”ايدئولوژيک کردن دين” اشاره واضحی دارند.بله درين حوزه تغييرو تحول اعتقادی صورت گرفته است.

اگر بخواهيم يک صورتبندی از کارنامه فکری بازرگان مبتنی بر اصول محوری و نه حاشيه ای فکر او در هر دوره فکری اش ارائه کنيم آيا نمی توان گفت که به هرحال مهندس در دوره ای بر رابطه سياست و ديانت تاکيد داشته و وقتی در تجربه و عمل آثار فکر خود را مشاهده می کند دوره گذار را پشت سر می گذارد تا اينکه نهايتا در دوره سوم به نقطه ای در تقابل با دوره اول می رسد؟
اين دوران گذار دوران مطالعه و تدقيق نظر مهندس بر اساس يک تجربه زيستی بود. در تمام اين سال ها مهندس مشغول مطالعه و بحث بود تا در نهايت فکر ايشان به صورت کمال يافته خود در سخنرانی آخرت و خدا تبلور يافت.

اشاره کرديد که مهندس پس از يک دوران گذار آخرين سخنرانی خود را ايراد کرد و گفتيد که واژه «تنها» مفهومی محوری در آن آخرين سخنرانی داشت که متاسفانه حذف شد. اگر اين نتيجه گيری محصول ساليانی فکر و تجربه بود چرا ايشان حاضر به حذف اين واژه از عنوان سخنرانی خود شدند؟ چه شرايطی ايشان را در معذوريت قرار داد تا برخلاف ميل خود عمل کنند؟
مهندس اعتقادی خاص به جمع دوستانش داشت.عقل جمعی را اصولا کار گشا تر ميديد برای همين، نظرش را در معرض داوری ديگران گذاشت تا اين نظر که معلوم بود وقتی به صراحت عرضه شود حساسيتهای بسيار حتی در ميان دوستان ايجاد خواهد کرد با انديشه های ديگر چکش بخورد و فرم نهايی را بگيرد. اين سخنرانی بدين ترتيب در انجمن اسلامی مهندسين در معرض نقد دوستان و همفکران ايشان قرار گرفت. ايشان از آيت الله منتظری آيت الله غروی و دکتر سروش وآقای اشکه وری و برخی انديشمندان ديگر خواست تا نظر بدهند .بدقت آرائ آنها را نيز تحت مطالعه گرفت.اين مجموعه با زير نويسهايی که مهندس بر هر نوشته دارد در مجموعه آثار ۱۷ که نتيجه زحمت آقای بديع زادگان است آمده. برخی مخالفت ها باعث شد که ايشان اصلاحاتی در سخنانشان اعمال کنند اما چارچوب اصلی فکر ايشان تغييری پيدا نکرد. اصرار ديگران اين بود که واژه «تنها» از عنوان سخنرانی حذف شود اما متن نهايی سخنان ايشان نشان می دهد که حذف آن واژه از عنوان، تنها يک تغيير صوری و شکلی بوده و محتوای سخن تغييری پيدا نکرده است.

بر اساس خاطراتتان توضيح دهيد که آيا جبهه گيری برخی دوستان و همفکران موجب ناراحتی ايشان نمی شد؟
نه، يادم هست که از نقدها استقبال هم می کردند. تحمل ايشان در برابر انتقاد واقعا خيلی بالا بود و تعصب فکری نداشت.

ديدگاه های مهندس بازرگان در اين سخنرانی آخر جنبه های فردگرايانه بيشتری به نسبت پيش پيدا کرد. از همينجا می خواهيم به نسبت انديشه ايشان و ليبراليسم بپردازيم. پس از انقلاب بسياری منتقدان مهندس ايشان را ليبرال می ناميدند. از دکتر پيمان که می گفت ليبراليسم قبای امپرياليسم است تا حزب توده که ايشان را بورژوا ليبرال می خواند و تا شاگردان شريعتی و همچنين دانشجويان خط امام. فارغ از آن نزاع ها مرحوم بازرگان را به چه مفهوم می توان ليبرال دانست و به چه مفهوم نمی توان؟ اگرليبراليسم سياسی و اقتصادی و معرفتی را از هم جدا کنيم ايشان تابع کداميک از اينها بودند؟ مهندس در ابتدای انقلاب تاکيد بسياری بر کوچک کردن حجم دولت و کاهش بوروکراسی در سخنرانی هايش داشت، با اين حال بسياری صنايع و بانک ها در آن زمان ملی شدند که به اعتقاد برخی منتقدان در تقابل کامل با ليبراليسم اقتصادی فهم می شود. به لحاظ سياسی نيز علاوه بر مداراگر بودن، تاکيد بر حقوق يکسان و جدايی دين از حکومت (نه تفکيک دين از سياست) هم از مولفه های ليبراليسم است که بايد ديد مهندس چقدر به آن اعتقاد داشتند؟ همچنين ايشان در سخنرانی بعثت و ايدئولوژِی از يوتيليتاريانيسم و راسيوناليسم و آزادی مطلق و برخی فاکتورهای ديگر به عنوان مولفه هايی در ايدئولوژی های جديد سخن می گويند که بايد دور ريخته شوند. اين مواضع چه نسبتی با ليبراليسم سياسی و معرفتی دارد؟ بنابراين ايشان به چه معنی ليبرال بودند و منتقدان ايشان در ابتدای انقلاب با کدام وجه ليبراليستی ايشان مخالفت می کردند؟
تا جايی که ميدانم در ملی کردن بانک ها يا برخی صنايع شورای انقلاب پيشگام بود و دولت موقت برای تعديل ملی کردن افراطی قوانينی را در چند بند تنظيم کرده بود که مثلا شامل صنايع و سازمانهايی ميشد که بدهی آنها به سيستم بانکی بيش از ارزش آنها بود.اما بهر حال وبه لحاظ معرفتی من مهندس بازرگان را هم¬داستان با ليبراليسم نمی دانم. فراموش نکنيم که او در هر حال ابتدا در جستجوی يک ساختار دينی است و در انتها نيز ساختاری بر بنياد عقل انسانی ميجويد که همچنان به آرمانهای دينی دلبسته است.در آثارش نيز صراحتا ليبراليسم را رد کرده و گفته است که اين افکار چون مبتنی بر اومانيسم هستند و کمال انسان را در خود اتکايی و تحقق نفس تعريف می کنند و نقطه عزيمت و مقصد را خود انسان می دانند با اديان الهی در تضادند. بنابراين به لحاظ نظری و معرفتی ايشان ليبرال نبوده اند. به لحاظ سياسی و اقتصادی اما مهندس در بنياد انديشه اعتقاد به رواداری و تکثر معقول اعتقادات و نيز مسائلی چون تقويت بخش خصوصی و اقتصاد آزاد داشت.اما در مورد واژه ليبرال که به او منسوب ميکردند اين از نظر مخالفان يک ناسزا تلقی ميشد شما می دانيد که واژه ليبراليسم در تاريخ بارهای مفهومی متفاوتی داشته است. ليبراليسم يک معنای تحقير کننده دارد و يک معنای تحسين کننده. ليبرال در معنای تحسين آميز را از ريشه ليبراليتی می دانند که بزرگواری و بزرگ منشی را در خود دارد اما ليبراليسم به معنای منفی را هم ريشه ليبرتين می دانند که به معنی بی بند و باری و خارج از چارچوب اخلاق بودن است. در نمايشنامه اتللوی شکسپير دزدمونا خطاب به اياگو که شخصيت منفی اين تراژدی است او را قبيح ترين وليبرال ترين مشاورمی خواند.يعنی آنرابه عنوان ناسزا به کار می برد. درجايی خواندم که در ابتدای قرن نوزدهم در اسپانيا و تحت تاثير نظام فرانسه، روشنفکران اسپانيايی از ليبراليسم به معنای مثبت استفاده می کردند اما سلطنت طلبان همزمان آنرا به عنوان ناسزا بکار ميبردند.. عجيب است که در ايران مخالفين بازرگان چه روحانی و چه غير روحانی در اطلاق اين صفت به او تحت تاثير نيروهای چپ همداستان شده بودند.يکی ازين دوستان دکتر پيمان بود که در خط مقدم حمله به دولت نوپای بازرگان و شخص او بود و واژه ليبرال را با غيظ خاصی بکار ميبرد.مرحوم مهندس ازنقد های تند و گزنده و افراطی ايشان بسيار دل آزرده بود.اما اين اواخر مهندس تعصی به بيهقی کرده بود.مثل اينکه ميگفت “چون دوستی زشت کند چه چاره از باز گفتن؟”…

اگر ايشان چنين گرايشی داشتند و نگاهی باز در زمينه اقتصادی و سياسی داشتند چرا در سخنرانی بعثت و ايدئولوژی چنان نقدهای تندی به مثلا راسيوناليسم و يوتيليتاريانيسم و آزادی مطلق وارد می کنند؟ آيا اين نشان نمی دهد که اين منظومه فکری درست چفت و جور نشده و دچار خلاهايی است؟ رد و نفی راسيوناليسم و يوتيليتاريانيسم نهايتا به تضعيف ليبراليسم و تقويت جبهه مقابل آن می انجامد و در يک منظومه فکری دقيق بايد به اين مسائل هم توجه داشت.
تا جايی که من می دانم نقد ايشان بر ليبراليسم عمدتا معرفتی است.در مورد اصالت مطلقه عقل وعلم ويا سودگرايی نيز چنين است. همچنان که به فاشيسم و سوسياليسم وبقول شما جبهه مقابل ليبراليسم نيز منتقد است .اما گاهی در برخی از آنان نکات قابل تامل هم ميبيند و ميگويد ميتوان تکيه گاههايی ايدئولوژيک در ميان آنان جست او بلحاظ سياسی به مشی ليبرالی نزديک است. اما خورشيد منظومه فکری او قرآن است نه ليبراليسم. تا جای ممکن نيز تلاش کرده تا عقل و آزادی را نيز حرمت نهد و فونداسيون آن را نيز از منابع دينی استوار کندتا ارکان فکرش جفت و جور شود. همين دفاع او از عقل و آزادی و توصيه به اعتدال از جمله نکاتی بود که او را در بحبوحه انقلاب در مقابل جريان رود قرار ميداد.

کسی که مجبور بود خلاف جريان آب شنا کند چرا پست نخست وزيری را قبول بايد می کرد؟ آيا اين يک اشتباه ايشان بود؟
نه، مهندس جز اين نمی توانست انجام دهد. کشور به لحاظ سياسی و اقتصادی دچار تلاطم جدی شده بود وحالا از او دعوت به کار شده بود. او فکر کرد در چنين شرايطی می تواند کمکی کند و راه درست را هم کاستن از آن شتابزدگی انقلابی می دانست. او می خواست آن شتابزدگی را به گفتمان “تدريج” نزديک کند و فهم آن را جا بياندازد.اما تغيير اين ديسکورس کار محالی بود. ابتدا هم گفت که سرعت وقدرتم محدود و مشخص است. می گفت که انتظاری بيشتر از اين از من نداشته باشيد. البته اين را بگويم که مهندس انتظار همراهی ازجانب رهبران داشت و اگر چنين حمايتی وجود می داشت به سرانجامی کاملا متفاوت می رسيديم. ورود مهندس در دولت موقت يک ابتلای فوق العاده سخت برای او بود. از هيچ سمتی جز حلقه نزديک ياران وفادارش استعانت نميشد.حتی کسانی که هيچ انتظار نداشت مثل مرحوم قطب زاده نيز با تمام امکانات راديو و تلويزيون در مقابل او ايستاده بودند.کميته ها و کانون های متعدد قدرت هيچ حاضر به واگذاری اختيار نبودند.آنروزها وقتی از نخست وزيری به خانه باز ميگشت برای من فراموش نشدنی است.حجم يک کشور بحران زده را بر دوش داشت.به هر حال با همه وجود ميخواست دراستقرار نظم و اعتدال بکوشد.

آيا اين خواست ممکن بود؟
با ديد امروز ما نه، اما با ديد آن زمان، ممکن بود. اگر ايشان احساس می کرد که به هيچ وجه موفق نخواهد شد اين مسئوليت را نمی پذيرفت اما اگر هم نمی پذيرفت امروز شما می گفتيد که او بايد در چنان شرايطی مسئوليت را می پذيرفت اما با بی مسئوليتی شانه خالی کرد.

می دانيم که به هرحال شريعتی سهمی اساسی در تفوق گفتمان انقلابی در ايران داشت. برخی منتقدان آن زمان بازرگان، امروز می گويند که تقابل ما با بازرگان را بايد در تقابل ميان شريعتی و بازرگان تحليل کرد. البته با توجه به سخنان جسته و گريخته مهندس بازرگان می توان استنباط کرد که ايشان مشی سياسی شريعتی را قبول نداشت. شريعتی به دنبال انقلابی دينی بود اما بازرگان نگاه متفاوتی داشت. اگر بخواهيم چهره های تاثير گذار روشنفکری دينی را مقايسه کنيم به نظر می رسد که بازرگان و سروش تقارب فکری بيشتری دارند تا بازرگان و شريعتی. آنها اگرچه مبدا حرکت شان متفاوت بوده اما نهايتا به يک محصول رسيدند. آنچنانکه آقای سروش در همان سخنرانی پس از فوت مهندس نيز درباره سخنرانی آخرت و خدا گفتند که من با فرآورده موافقم اگرچه با فرآيند موافق نيستم. در باب نسبت ميان ديانت و سياست به نظر می رسد که آقای بازرگان با فرآيندی متفاوت يعنی از مسيری درون دينی، به همان فرآورده ای دست پيدا کردند که روشنفکران دينی متاخر مثل آقای شبستری و سروش به آن رسيدند.
درست است و تقرير شما را در نزديکی فکر دکتر سروش و او-در برخی موارد- قبول دارم.اين اواخر بياد ميآورم که پس از خواندن يکی از مقالات سروش با تحسين عجيبی از درک و دريافت او و نيز گزينش دقيق کلماتش سخن ميگفت. مهندس بازرگان اما سازگاری زيادی با نگاه دينی شريعتی نداشت و اين را صراحتا هم می گفت.با برخی خط کشی های قاطع شريعتی که البته برای بسياری از ما خيلی هم جذاب بود مخالفت داشت.يادم است در مورد اين جمله معروف شريعتی “آنان که رفتند کاری حسينی کردند .آنان که ماندند بايد کاری زينبی کنند وگرنه يزيدی اند ” ميگفت هيچ همچو چيزی نيست !ساده انگاری ميديد که کل مردم را آدم سه دسته کند…با اينحال، اگرچه با برخی ايده های شريعتی همراه نبود اما نبوغ شورو خلاقيتی را که در سخن او موج ميزد می ستود. از اين نکات اگر بگذريم بايد بگويم اينکه برخی دعواهای سياسی اول انقلاب را تصويری از دعوای بازرگان و شريعتی بخوانند يکجور آدرس غلط دادن است. کسانی که جلودار تسخير سفارت شدند نه تنها به پيروی از شريعتی چنين نکردند که پيروان و شيعيان مطهری هم نبودند. مگر چقدر مطالعه داشتند و چقدر سن داشتند؟ من شک ندارم که اگر مطهری زنده بود اين بزرگواران با او هم تعارض پيدا می کردند. اينها نه نمايندگان فکری شريعتی بودند و نه نمايندگان فکری مطهری. داستان سفارت کاملا يک ماجرای سياسی است. ربطی به تئوری ها ندارد. اين زرنگی سياسی است که عده ای مخالفت سياسی و تاريخی خودشان با بازرگان را در ذيل جنگ نظری بازرگان و شريعتی توجيه کنند. اگرچه می توان گفت در فکر سياسی آنها شريعتی متاسفانه سهيم بوده است . بد نيست خاطره ای را در همينجا به نقل از آقای دکتر بنی اسدی که در آنروز مشاور نخست وزير بودندبرايتان بگويم.روز ۱۴ آبان سال ۵۹ يعنی يک روز پس از اشغال سفارت به مرحوم پدر خبر ميدهند که لينگن جانشين سفير امريکا به وزارت امور خارجه پناه برده است و دانشجويان عزيز مايلند ايشان را نيز در آنجا دستگير کنند. مرحوم مهندس با نگرانی دکتر بنی اسدی را به نمايندگی از خود نزد مرحوم بهشتی در مجلس خبرگان ميفرستند تا با کمک ايشان مسئله بيش ازين بحرانی نشود. آقای بهشتی که در حال اداره جلسه بودند پس از مدتی می آيند و می گويند چرا نگرانيد؟ ايشان شرح ما وقع ميکند و از نگرانی مهندس از گسيختن شيرازه ها می گويد.مرحوم بهشتی با خونسردی گفته بودند که «نگرانی نداشته باشيد.و همانجا با تلفن شماره سفارت را ميگيرند و سراغ آقای خوئينی ها را از کسی که آنسوی خط است ميگيرند.جمله ای که آقای دکتر بنی اسدی از مرحوم بهشتی خطاب به آقای خوئينی ها شنيدند دقيقا اين جمله است: «آقا قرار ما اين بود که کاری نکنيم که از کنترل ما خارج شود». شما خود حديث مفصل را ازين مجمل بخوانيد. امر به برخی دوستان مشتبه شده و ميپندارند فعال ما يشا بوده اند.

گفتيد که دانشجويان مخالف بازرگان نماينده فکر شريعتی نبودند. اما به هرحال بسياری از کنشگران سياسی مخالف آقای بازرگان را که می توان پيرو شريعتی خواند. اگر چه شريعتی زنده نبود اما از معدل پيروان او می توان راه او را تشخيص داد. واقعيت اين است که معدل پيروان شريعتی، مخالف بازرگان بودند و در راهپيمايی عليه بازرگان حضور داشتند.
شکی نيست. فضای فکری حاکم در آن دوره وامدار انديشه های شريعتی بود و مهندس هم تلاش می کرد تا اين گفتمان را به گفتمان خودش که مبتنی بر مدارا و تأنی بود نزديک کند. تفاوت آشکار با گفتمان انقلابی در تانی او نهفته بود.جالب است که در آنروز تا چه حد با اين اصطلاح که در فرهنگ و ادب ما اينقدر زمينه دارد بيگانه شده بوديم.عليرغم اينکه مهندس به سعدی بيشتر متمايل بود تا مولانا و اصولا آشنايی زيادی با تفکر مولانا نداشت اما با اين حرف مولانا کاملا هم افق بود:که تانی هست از رحمان يقين/هست تعجيلت زشيطان لعين/ اين تانی از پی تعليم تست/ که طلب آهسته بايد بی سکست /جويکی کوچک که دايم ميرود/ نه نجس گردد نه گنده ميشود /

اما چگونه می توان به عنوان يک جريان سياسی هم نام و عکس شريعتی و هم نام و عکس بازرگان را برای خود انتخاب کرد. اين را می گويم چون برخی منتقدان ديروز بازرگان امروز می پرسند که به هرحال شريعتی و بازرگان دو مشی سياسی کاملا متفاوت داشته اند و استفاده از نام هر دو آنها گويای آن است که يا اين تفاوت را درک نکرده ايم يا درک دقيقی از سياست عملی نداريم.
البته در حيطه روشنفکری دينی طيف وجود دارد.

اگر منظور طيف روشنفکران دينی باشد می توان چهره های ديگری را هم به آنها اضافه کرد و البته در اينصورت معلوم نيست نام و عنوان و عکس محمد مصدق چه جايگاهی در آن تابلو دارد. اما اگر مراد از قرار دادن نام مصدق تاکيد بر يک مشی سياسی باشد معلوم نيست چگونه می توان مشی سياسی شريعتی و بازرگان را جمع کرد.
آنها دارای نسبتی فکری هستند وبرخی از آنها دلبستگی به دين و تلاش های نومعتزلی در دين داشته اند اما البته با دکتر مصدق در مجاهدت برای وطن و قطع وابستگی شيرازه اشتراک دارند.قطعا ميان آنها نسبت سياسی و فکری بطور کامل برقرار نيست. من منکر تفاوت های ساختاری آنها نيستم و بايد بگويم که مرزهای مشترک آنها همانطور که می دانيم در برخی موارد کم بوده است.

با خروج از دولت موقت، احتمالا مهندس بازرگان ارزيابی دقيق تری از شرايط پيدا می کند اما چرا همچنان تمايل دارد بعدا کانديدای رياست جمهوری شود و همچنان در صحنه می خواهد حاضر باشد؟
مهندس بازرگان عملا هيچگاه از حضور اجتماعی کنار نرفت.اجازه دهيد از اين فرصت استفاده کنم وبه نکته ای که در بحث با آقای عبدی در شماره قبل مهرنامه پيش آمد اشاره کنم. ببينيد مهندس عضو حزب بود و نگاهش اين بود که هميشه فعاليت قانونی اش را ادامه دهد.او هيچگاه از عمل-يعنی عمل موثر- فاصله نگرفت تا به تعبير آقای عبدی حد اثر يک انديشمند سياسی باشد. بنظر من ما می توانيم در يک تقسيم بندی کلی سه گونه روشنفکر را از هم متمايز کنيم. روشنفکر نخست کسی است که صرفا به ايده هايی می رسد و آنها را طرح می کند. روشنفکر نوع دوم اگر به ايده ای می رسد علاوه بر طرح، سعی می کند آنها را در خودش و زندگی خصوصی اش نهادينه کند و به کار ببندد. اما روشنفکر نوع سوم کسی است که تلاش می کند چيزی را که عميقا باور دارد در جامعه هم پياده کند و به اين منظور آستينش را هم بالا می زندو وارد عمل ميشودحالا چه موفق بشود يا بدليل جو نا مساعد موفق نشود. تفاوت روشنفکری گاندی و جان راسکين يا هنری ديويد تورو در اعتقاد به عدم خشونت را نگاه کنيد. گاندی نه تنها آن اعتقاد يعنی “آهيمسا”را در زندگی خصوصی اش به کار می بندد بلکه با تلاش خارق العاده ای در اجتماع هم می خواهد پياده کند. مهندس بازرگان هم از اين دسته روشنفکران است و از اين حيث کاملا عملگرا است . البته بخت يا تقدير يا هر چه اسمش را بگذاريد با او يار نيست ولی از پا نمينشيند .وهمين استقامت او در نهايت در جهت تغيير باور های جامعه در حد متعارف موثر می افتد. بنابراين پس از کنار رفتن از دولت موقت به دنبال راه های ديگری برای به کار بستن ايده هايش در اجتماع می رود. اگر او عملگرا نبود بايد قهر می کرد و کناره می گرفت. موفقيت او در عمل را نيزمی توان از تعداد نهادها و انجمن ها و شرکت هايی که تاسيس کرده فهميد: شرکت سهامی انتشار، شرکت ايرفو، شرکت سافاير، شرکت صافياد، نهضت آزادی، انجمن های اسلامی مهندسين، انجمنهای اسلامی معلمين، انجمن های اسلامی بانوان، انجمن های اسلامی دانشجويان. چه کسی می تواند ادعا کند که بيش از اين برای تحقق فهم کار جمعی در ايران کار عملی انجام داده است؟ تا روزهای آخر عمر دو يا سه روز به کارخانه می رفت و لباس کار می پوشيد و پای دستگاه می ايستاد. تيپ او اصلا عملگرا بود. در دولت موقت تلاش کرد تا ايده های خودش را پياده کند ولی نه ماه بيشتر مجال نداشت. در اين ۹ ماه اما وارد کار اجرايی شد و کار اجرايی هم يعنی عملگرا بودن. اما اگر عملگرا بودن به معنی بی پرنسيپ بودن باشد ايشان چنين چيزی نمی توانست و نمی خواست باشد.

به نظر شما با نگاهی تاريخی به کارنامه نخست وزيری بازرگان، ايشان فراتر از استراتژی در تاکتيک ها چقدر قابل نقد بودند؟ آيا می شد با تاکتيک های متفاوت تری کامياب تر بود؟ مثلا برخی می گويند که ايشان در دولت موقت که دولتی انقلابی بود بايد ائتلافی تر عمل می کردند و جوانان را نيز مشارکت می دادند.
البته جای نقد هرکسی همواره وجود دارد. بايد وارد مصاديق شد و به طور مشخص آنها را ارزيابی کرد. ايشان قطعا اشتباهاتی داشته اما برآيند عملکرد او به گونه ای بوده که امروز در نگاه ايرانيان وطن دوست در جايگاه بسيار مطلوبی ايستاده است. دولت موقت از طيفی تشکيل شده بود که گروه های مختلف ملی مذهبی را شامل می شد اما بالاخره مجبور هم بود از افراد متخصص استفاده کند و اين دست ايشان را در انتخاب می بست. اگر کسی کاری از دستش بر می آمد دولت موقت دست رد به سينه اش نمی زند. اما اصل برای ايشان تخصص بود. ضمنا درنظر داشته باشيد که اين دولت يک دولت موقت بود و قرار بود متمرکز باشد وشرايطی را فراهم کند که بعد دولت مستقر سر کار بيايد. وقت بسيار محدود بود و کارها زياد. هر کس در اين موقعيت از کسانی استفاده ميکند که نسبت به کفايتش اطمينان کافی داشته باشد.وقت شطرنج بازی کردن نبود و مهندس نمی توانست هم کار کند و هم به اين مسائل بپردازد.

البته سياست هم عرصه عمل در چارچوب مقدورات و مشکلات است.
بله، مقدور همين بود که شما بايد کسی را در راس يک وزارتخانه بگذاريد که تجربه اداره يک تشکيلات و موسسه را پيشتر داشته است.ايراداتی که ميگيرفتند و انها را دليل سقوط دولت معرفی ميکردند گاهی عجيب است می گويند چرا بازرگان با برژينسکی ديدار کرد اما اگر اين ملاقات هم صورت نمی گرفت واقعا دولت موقت می توانست با آن حجم حملات و شدت آشوبها به کار خود ادامه دهد؟ مطمئن باشيد آنهايی که مخالف بازرگان بودند بهانه های ديگری می جستند برای خارج کردن قطار دولت از ريل. ماجرای ديگری را باز هم به نقل از دکتر بنی اسدی نقل کنم. صبح روز ۱۴ آبان آقای مهندس ابوالفضل بازرگان برادر زاده مهندس استعفای بازرگان را به بيت امام ميبرد، گويا امام فردای آنروز آقايان بهشتی وهاشمی رفسنجانی و باهنررا می خواهند و به ايشان می گويند که برويد با مهندس بازرگان صحبت کنيد و ايشان را منصرف کنيد. آنها اما سوار ماشين که می شوند در راه راديو را که روشن می کنند می بينند که متن استعفا دارد خوانده می شود. بنابراين کارها و اوضاع پيچيده تر از آن بود که بتوان مديريت اش کرد.

پس می توان گفت که ايشان نسبت به توان مخالفان و آينده کار خود دچار اشتباه محاسباتی بودند؟
در ارزيابی امکان موفقيت شايد ايشان دچار اشتباه محاسباتی بودند. گويی که در لحظه نخست هم البته گمان نداشت صد در صد موفق می شود اما ميزان مخالفت ها را هم تا آن حد پيش بينی نمی کرد. فکر نمی کرد و نمی دانست که اين دريا چه موج خون فشان دارد.

در پايان می خواهيم با توجه به رابطه نزديک شما با مهندس سوالی درباره اخلاق ايشان و مبناهای آن بپرسيم. مشهور است که آقای بازرگان انسان اخلاقی و متساهلی بود. آيا ايشان چون بسيار مذهبی بود اخلاقی می زيست. يا اينکه شأن مستقلی برای اخلاق قائل بودند؟ آيا ايشان درک مستقل از دينی از اخلاق داشتند يا نه؟
مهندس بازرگان خصلتا اخلاقی بود، شايد دليل تربيتی و شايد ژنتيکی داشت. اما به باور من اگر او مسيحی هم می بود يک مسيحی پايبند به اخلاق بود و اگر يهودی هم بود يک يهودی پايبند به اخلاق بود. مطابق نوشته های او، در غرب نيز توجه او بيشتر بر امور اخلاقی آنها معطوف ميشود.اينکه امانت درستی و دوستی آنها چگونه است و چگونه در يک امر عمومی مثل ريشه کن کردن سل متحد ميشوند و خود جوش اعانه جمع ميکنند.ويا چطور اعتقاد به آزادی در آنجا نهادينه شده است. او مينويسد بزودی متوجه اين مطلب شدم که اروپای متمدن و پيشرفته اروپای کراوات سينما و البسه نيست .اروپا معنويت ايدهآل و مذهب دارد.اما نگاه دينی ايشان نيز اين اخلاقی بودن را تقويت می کرد.

و شايد همين وجه شخصيت ايشان بود که باعث شد بعد از فوت، بسياری از منتقدان ديروزين ايشان، مراجعه و ابراز تاسف از گذشته کنند.
بله، قبل از فوت حاج احمد خمينی که در بيمارستان از پدر التماس دعا داشتند و پس از فوت آقای خلخالی. و بسياری ديگر. در مورد آقای خلخالی به رغم آنکه حلاليت ميخواستند حتی در مراسم، برخی گريه ايشان را نيز ديده بودند اما چندی بعد من مصاحبه تندی از ايشان عليه بازرگان شنيدم. فهميدم که بسيار پيرشده اند و مواضع شان را چندان نبايد جدی گرفت.

نقد تمركز قدرت و انحصارات حكومتى و دولتى در بيدادگاه استبداد مطلقه وابسته - محمد ترکمان

زنده ياد مهندس بازرگان در خطابه تاريخى خود در بيدادگاه استعمار و استبداد ساخته در تاريخ اسفند ١٣٤٢( ٥٧ سال پيش ) ، ذيل عنوان : ” از كودتاى پهلوى تا پايان جنگ جهانى دوم ” ، ضمن برشمردن آثار مخرب و ويرانگر نظامهاى استبدادى مطلقه در از ميان بردن شخصيت و خلاقيت و ابتكار و عزت نفس و آزادگى و … انسانها و تضعيف و نابودى عرصه عمومى و نهادهاى مدنى ، در فرازى از خطابه خود به تنقيد از انحصارات حكومتى و دولتى با هدف تضعيف بخش خصوصى مستقل و غير خصولتى پرداخت و چنين گفت:
” اقدام ديگرى كه استبداد بعد از مشروطيت در جهت تضعيف بانيان ابتداى مشروطيت و مدعيان اجتماعى ديگر انجام داد و تير دو نشانى كه زد در زمان وزارت دارائى داور به اوج خود رسيد :
ايجاد انحصارها و تشكيل شركتهاى دولتى از قبيل انحصار دخانيات ، اداره كل غله ، انحصار قند و شكر ، انحصار ترياك ، شركت قماش ، شركت چاى، شركت كتيرا، شركت ساختمان، شركت پشم و پنبه، حتى شركت رمه، شركت بار، اداره كل معادن، شركت فرش و امثال آنها.
نشان اولى: با اين تير، انحصار و تأسيس شركتهاى سهامى آزاد ولى دولتى ، مورد نظر دستگاه بود . [ هدف :] تهيه درآمد براى دولت و مخصوصا كنترل اصلاحات اقتصادى .
اما نشان دوم و هدف اصلى : ضعيف كردن و از بين بردن يكى از طبقات صاحب مشاغل آزاد بود، يعنى پيشه وران و كسبه ، يعنى يكى از بانيان انقلاب و پايه هاى مشروطيت و ملت . دستگاه استبداد يا استعمار ميدانست كه بازار تهران با مختصر استقلالى كه دارد هميشه يكى از سنگرهاى آزادى و قيام عليه تعدي هاى دولتيان و خارجيان بوده است . در بازار ، نيمه تشكلى وجود داشت …با انحصارها و شركتهاى بزرگ دولتى كه البته برخوردار از حمايت هاى مختلف و خارج از قيود رقابت آزاد و محدود به صرفه جوئى در خرج بودند، كارهاى مولد درآمد ، يكى بعد از ديگرى از دست مردم گرفته مى شد و كسب و كاسب به اختيار و استخدام دولت در مى آمد [ و ] بازار اقتصاد ايران از استقلال و اقتدار مى افتاد [باين ترتيب ] هم استبداد راضى مى شد و هم استعمار.

” اتاتيزه كردن ” يا به دست دولت دادن رشته هاى اقتصادى و اجتماعى يك كشور، در محدوده نظام استبداد متكى به استعمار، اصولآ به معناى حفظ دائمى امتيازات صاحب امتيازان از گزند حركت هاى اجتماعى است …
اتاتيسم بدون دموكراسى و بدون همكارى اجتماعى ، چطور مى تواند اجرا گرددو به جائى برسد ؟ جز آنكه يك نوع استبداد وسعت يافته ، به رنگ تجدد درآمده ، به منظور غارت بيشتر ملت و زورمندى قوى تر دولت استبداد باشد .”
بنقل از ” مدافعات ” ، مجموعه آثار مهندس مهدى بازرگان ، ج ٦ ، شركت سهامى انتشار، ١٣٨٥، صص٣٨٤ تا ٣٨٦.
دارنده چنين طرز فكرى كه يك عمر طولانى به دنبال ايجاد و تأسيس و تقويت نهادهاى مدنى و توزيع قدرت و شخصيت دادن به فرد فرد جامعه كه ميوه آن خلاقيت و ابتكار و اجتهاد و عزت نفس و دانائى و توانائى و مسئوليت سپارى به مردم بوده و مخالف هر شكل از حكومت و دولت بزرگ و مداخله گر در تمامى عرصه هاى زيست جامعه بوده است ، با جرياناتي كه تحت هر اسم و عنوان از مردم نه اظهار نظر و راى و مشاركت و مشورت ، بلكه تنها تقليد مى طلبند و در پى دستورى ساختن اقتصاد، شيوه زندگى شهروندان ، روابط اجتماعى ، روابط خارجى و حتى فهم از دين و اعتقادات شهروندان مى باشند ، نمى تواند موافق باشد .

تاثير تحولات نهادی دوره پهلوی دوم بر روحيات و خلقيات ايرانيان

متن تنقیح شده سخنان دكتر ابراهیم یزدی، در جلسه‌ی هم‌اندیشی بیناد فرهنگی بازرگان، مورخ ١٩/٥/١٣٨٧
دوره ١٢ ساله حكومت پهلوی دوم، دوره‌ای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. دوره‌ای كه بی‌تردید بالاترین، بیشترین و عمیق‌ترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ١٣٥٧ انجامید

۱- در تیرماه ۱۳۲۰ ارتش آلمان به خاك شوروی حمله كرد،‌ و جنگ جهانی دوم آغاز شد. دولت ایران با توجه به روابطی كه در سال‌های آخر حكومت پهلوی اول با آلمان هیتلری پیدا كرده بود، بیطرفی خودرا در جنگ اعلام نمود. در حالی ‌كه دولت شوروی سابق از موضع ایران تشكر كرد، متفقین از دولت ایران اخراج كلیه‌ی آلمانی‌های مقیم ایران را درخواست كردند.
با وجود این در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ نیروهای شوروی و انگلیس، بدون اطلاع قبلی ، از شمال و غرب و جنوب وارد كشورمان شدند.
رضاشاه كه هنوز وخامت و جدی بودن اوضاع را درك نكرده بود، با فراخوان هیئت‌وزیران دستور مقاومت در برابر تهاجم ارتش خارجی را صادر كرد. هم‌چنین دولت ایران با ارسال تلگرافی به روزولت،‌رییس جمهور وقت آمریكا، به این تهاجم و تجاوز اعتراض كرد.
اما این تمهیدات كاری از پیش نبرد؛ به‌جز چند مقاومت پراكنده در جنوب توسط نیروی دریایی و یا در غرب (كرمانشاه) اتفاق دیگری رخ نداد. پس از استعفای منصور، محمدعلی فروغی، به‌نخست‌وزیری منصوب شد. فروغی چندین سال بود كه به علت اختلاف با رضاشاه خانه نشین بود. شاه با نخست‌وزیری وی موافق نبود اما به علت فشارهای خارجی او را پذیرفت. فروغی و وزیر جنگ او عملاً ارتش را منحل ساختند.
چند روز بعد، رضاشاه رسماً از سلطنت كناره‌گیری و تهران را به مقصد كرمان ترك كرد.
با ابتكار فروغی، محمدرضا پهلوی جانشین پدر شد، و مجلس سیزدهم كه انتخاباتش، ماه‌ها قبل از این رویدادها، به‌صورت معمول آن زمان، با دخالت مستقیم دولت انجام‌گرفته بود، افتتاح شد و دوره جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد كه ۳۷ سال،‌ از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ادامه یافت.
حكومت ۳۷ ساله پهلوی دوم را می‌توان به دو دوره كاملاً مشخص و متمایز تقسیم كرد.
دوره اول : از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲
دوره دوم : از مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷
شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دوره ۱۲سال اول با دوره ۲۵ سال دوم تفاوت‌های اساسی دارد. برای بررسی وضعیت این دوره و تاثیرات آن در روحیات و خلقیات ما ایرانیان، توجه به‌مقدمه‌ای كوتاه ضروری است.

۲- عصر بیداری ایرانیان با شورش تنباكو آغاز شد و با انقلاب مشروطه به پیروزی‌های نسبی و مقدماتی دست یافت. اما با شروع جنگ‌جهانی اول و تجاوز نیروهای خارجی به كشورمان فرآیند تغییراتی كه آغاز شده بود، دچار اختلال و ركود شد.
انقلاب بلشویك‌ها در روسیه و سقوط دولت تزار به دولت انگلیس فرصت داد تا در غیاب رقیب قدرتمند خود، با یك كودتای نظامی سلطه‌ی استعمار نامرئی را بر ایران تحمیل كند.
استبداد داخلی و سلطه استعمار نامرئی طی دو دهه (از۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰) پیامدهای كوتاه و درازمدت نامطلوبی را بر جامعه ایرانی و روند تغییرات مطلوب بر جای گذاشت. استعمار اروپایی در كشورهای جهان‌سوم آن زمان از اندونزی گرفته تا آفریقا، همه‌جا به‌طور فیزیكی و علنی حضور پیدا كرد. استعمار مرئی، ضمن پیامدهای نامطلوب، تاثیرات مثبتی هم بر فرآیند رشد اجتماعی و سیاسی مردم استعمارزده داشته است. حضور فیزیكی نیروهای خارجی، برای توده‌های مردم كاملاً ملموس بوده است. روشنفكران نیازی نداشتند برای اثبات وابستگی و دست‌نشاندگی حكومت به بیگانه تلاش زیادی را صرف نمایند. شاید به همین علت، جنبش‌های ضداستعماری در این كشورها همزمان با ورود استعمار آغاز شدند و رشد سریعی داشتند.
درك و فهم حضور استعمار خارجی توسط قشرهای مختلف مردم استعمارزده، كمك موثری در حفظ هویت ملی و انسجام اخلاقی بوده است.
با كودتای ۱۲۹۹ در واقع استعمار انگلیس به‌طور نامرئی بر كشورمان تسلط پیدا كرد. ایران تنها كشوری است كه به‌طور مرئی تحت سلطه‌ی استعمار نبوده است؛ و ارتش‌های استعماری سرزمین ما را اشغال نكردند. ایران شاید تنها كشوری است كه تحت سلطه‌ی استعمارنامرئی بوده است، و استعمار نامرئی اثرات سوء بسیار عمیقی در روحیات و خلقیات ما بر جای گذاشته است. اینكه چرا حضور و سلطه استعمار در ایران نامرئی بود و نه مرئی، خود قابل بحث و بررسی است؛ در این خصوص، دو نظریه را می‌توان مطرح ساخت: یك نظر این است كه دولت انگلیس پی برده بود كه هزینه‌ی استعمار نامرئی، برای كشور استعماری، به‌مراتب كمتر و ارزان‌تر، و به‌گونه‌ای دایمی‌تر از حضور فیزیكی و مرئی است؛ اما نظر دوم این است كه استعمار تلاش كرد تا در ایران حضور فیزیكی پیدا كند، در مناطق جنوبی نیرو پیاده كرد، ‌روس‌ها به آذربایجان و خراسان وارد شدند، اما با مقاومت‌های جدی مردمی روبرو شدند و نتوانستند بمانند. واكنش طبیعی مردمی در برابر حضور مستقیم و فیزیكی استعمار را باید به‌مثابه‌ی عنصری بسیار مهم در فرهنگ ملی ما ایرانیان تحلیل كرد. ما ایرانیان، نسبت به سلطه‌ی بیگانه به‌شدت حساس هستیم. عنصر ضداجنبی در فرهنگ ما بسیار قوی است. علت آن شاید این باشد كه كشورمان در معرض تهاجم دایمی اقوام و ملت‌های همسایه از شرق و غرب، شمال و جنوب بوده است. این عنصر ضداجنبی- كه حاصل تجربه‌ی برخورد با تهاجمات خارجی است- ‌با این آموزه‌ی قرآنی كه یهود و نصارا و غیرمسلمان نباید بر سرنوشت مسلمانان سیطره داشته باشند،‌ درهم آمیخته و برعمق آن افزوده است.
به‌هرحال فرهنگ استبدادی- كه محصول قرن‌ها استبداد سلطنتی در كشورمان است- زمینه‌های مساعدی را برای موفقیت و استمرار استعمار نامرئی فراهم ساخت، و استعمار نامرئی در دوره پهلوی اول برای حفظ قدرت و تثبیت و تداوم پایگاه‌های خود، ‌به‌گونه‌ای سیستماتیك به تخریب مبانی اخلاقی مردم جامعه پرداخت.
بنابراین در دوره ۲۰ ساله پهلوی اول، از یك طرف تغییرات و تحولات چشم‌گیری در مناسبات قدرت سیاسی در قالب سركوب ایل‌ها و عشایر و تقویت دولت مركزی، ایجاد ساختارهای اقتصادی و فرهنگی (مدارس جدید و دانشگاه‌) صورت گرفت، اما از طرف‌دیگر در برنامه‌ی دولت- ملت‌سازی پهلوی اول، ‌ملت جایی و نقشی نداشت. به‌طوری‌كه شكاف میان دولت و ملت عمیق‌تر از هر زمان و مناسبات سیاسی بسته‌تر از همیشه شد. تغییرات اجباری در الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، اگرچه موجب پیدایش قشر جدیدی با ویژگی‌های خاص شد، اما به تغییرات بنیادی مفید و موثر در عبور از سنت به مدرنیته نیانجامید.
بنابراین پهلوی اول، در شرایطی ایران را ترك كرد كه بخش قابل ملاحظه‌ای از ساختارها درهم‌شكسته شده بودند، اما هنوز ساختارهای جدید برمبانی اصلی شناخته شده مدرنیته شكل نگرفته بودند. توسعه‌ی مدارس جدید و تأسیس دانشگاه تهران، و تغییرات اعمال شده در قلمرو فرهنگ موجب ایجاد شكاف‌های نسلی شده بود. نسل جوان و رشد یافته در فضای سیاسی- فرهنگی دوران ۲۰ ساله ویژگی‌هایی پیدا كرده بود كه نه غربی بود و نه شرقی. نسل جدید و پرورش یافته‌ی این دوران به زبانی سخن می‌گفت كه نسل گذشته (پدران‌شان) آن را نمی‌فهمیدند. آنچه برای این نسل مهم بود برای پدران‌شان بی‌دینی و الحاد بود، و آنچه برای پدران مقدس بود، برای اینان فناتیك، قدیمی و غیرقابل قبول بود.
پهلوی دوم در چنین شرایطی حكومت خودرا آغاز كرد. جنگ جهانی دوم هنوز ادامه داشت؛ نیروهای متفقین ایران را اشغال كرده بودند. در دوره پهلوی اول، سیاست‌های سركوب سیاسی و اجتماعی از یك طرف، و تمایلات رضاشاه به آلمان هیتلری در سال‌های آخر حكومت‌اش، در مناسبات سیاسی بعد از شهریور ۱۳۲۰، در دوره ۱۲ ساله تاثیر گذار بوده است.
متفقین به‌مناسبت جنگ، وارد ایران شده بودند و از ایران به‌عنوان یك پل ارتباطی مطمئن برای ارسال تجهیزات نظامی و مواد غذایی به جبهه شوروی استفاده ‌كردند. آنان برای حفظ آرامش پشت جبهه و كاهش واكنش‌های تند مردم نسبت به حكومت پهلوی، فضای سیاسی و اجتماعی جامعه را باز كردند. احزاب سیاسی، اعم از چپ و راست، ملی، اسلامی و كمونیست تأسیس شدند و شروع به فعالیت كردند. در این فضا بود كه مطبوعات آزاد، آزادی اجتماعات سیاسی، فعالیت اتحادیه‌های كارگری، سازمان‌های دانشجویی،‌ بازار و اصناف تحمل شد. علاوه براین به سبب تمایلات مثبتی كه مردم ایران در سال‌های آخر حكومت پهلوی اول به آلمان پیدا كرده بودند، فعالیت‌های ضدفاشیسم- به‌خصوص توسط حزب توده- شدت یافت. در فضای آزاد سیاسی به‌وجود آمده، میدان برای تضارب آراء و عقاید آماده شد. رویدادهای این دوره تاثیرات بسیار مثبتی بر رفتارهای ما داشته است.
استبداد علی‌الاطلاق بر نفی ارزش انسان تكیه دارد. حاصل استمرار حكومت استبدادی، شكل‌گیری عقده حقارت، یا خود كم‌بینی در میان مردم است. استبداد، آزادی و كرامت انسان را نفی می‌كند؛‌ در استمرار استبداد مردم نیز كم‌كم باورشان می‌شود كه كسی نیستند و ارزشی ندارند.
در آغاز این دوره ۱۲ ساله، این عقده‌ی خودكم‌بینی در تفكرات سیاسی، تحت عنوان «موازنه مثبت» منعكس است. هم حزب توده و هم احزاب راست طرفدار انگلیس از سیاست موازنه مثبت حمایت می‌كردند. بدون تردید مقاصد سیاسی هر دو طرف در طرح سیاست موازنه مثبت نقش داشته است. اما استدلالی كه هواداران این نظریه به‌كار می‌برده‌اند، حایز اهمیت است. توجیه آنان این بوده كه ملت ایران نمی‌تواند نفت جنوب را ملی و اداره كند. در مخالفت با تز «موازنه منفی» دكتر مصدق نه تنها بر عقده‌ی خودكم‌بینی تكیه می‌شد، بلكه در مبارزه با سیطره انگلیس نیز استدلال مشابهی مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ و گفته و تبلیغ می‌شد كه مبارزه ملت ایران با یك قدرت خارجی نظیر انگلیس، بدون حمایت یك دولت و قدرت دیگر میسر نیست، و چون جنبش ملی به رهبری دكتر مصدق، در مبارزه علیه انگلیس به قدرت روسیه متكی نیست پس حتماً به آمریكا وابسته است.
مجدداً تكرار می‌كنم در این استدلال، صرف‌نظر از مقاصد سیاسی، از زمینه‌های روانی موجود در جامعه‌ی استبدادزده سوءاستفاده و بهره‌برداری سیاسی می‌شده است. فضای سیاسی باز و آزاد در دوره ۱۲ ساله، انتخابات نسبتاً آزادی كه موجب انتخاب یك اقلیت فعال، در مجلس چهاردهم و سپس شانزدهم شد، و جنبش ملی- كه نهایتاً به ملی‌شدن صنعت نفت و خلع‌ید از شركت نفت انگلیس از منابع و تاسیسات نفتی ایران منتهی گردید- این عقده‌ی حقارت را ترمیم كرد؛ خودباوری و احساس غرورملی از پیامدهای آن تحولات است.
اگرچه رسوبات فرهنگ استبدادی، به‌صورت عدم‌تحمل آراء و عقاید مخالف موجب شدكه در مواردی از ابزارهای خشونت در برخورد با دگراندیشان استفاده شود (نظیر ترور كسروی، یا درگیری‌های خیابانی) اما تضارب آراء و عقاید و گسترش آگاهی‌های سیاسی از پیامدهای آن دوره است. اعمال تحریم‌ها علیه ایران به‌دنبال ملی شدن نفت و خلع‌ید، موجب طرح سیاست اقتصاد بدون نفت توسط دكتر مصدق شد. این سیاست با همكاری مردم با موفقیت روبرو شد. برای اولین و آخرین‌بار تجارت خارجی ایران به‌نفع صادرات تغییر پیدا كرد. شكاف میان ملت و دولت به پایین‌ترین سطح خود رسید. اگرچه دوره ۲۸ ماهه حكومت دكتر مصدق بسیار كوتاه بود، اما تجربه‌ی گرانبهایی بود كه بر خلقیات و روحیات ما ایرانیان اثرات بسیار مثبتی برجای گذاشت. امید به آینده، غرور و افتخار و احساس تعلق اجتماعی از آن جمله است. در نظام‌های استبدادی، تعلق اجتماعی یا وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است، اما در یك حكومت ملی، احساس تعلق ملی زنده و فعال می‌شود.
به‌طور خلاصه می‌توان گفت كه دوره ۱۲ ساله، دوره‌ای استثنایی در تاریخ تحولات كشور محسوب می‌شود. دوره‌ای كه از شورش تنباكو و انقلاب مشروطه تا پایان حكومت پهلوی اول،‌ و سپس از ۱۳۳۲ به بعد، و تاثیراتی كه بر رفتارهای ایرانیان داشته است، بی‌سابقه بوده است. شاید فضای سیاسی آزاد دوسال اول بعد از پیروزی انقلاب را بتوان با آن دوره مقایسه نمود- وضعی كه متاسفانه ادامه پیدا نكرد.
دردوره ۱۲ ساله، برخی از احزاب سیاسی در فضای باز سیاسی به‌وجود آمده، ‌شیوه‌ها و الگوهای رفتاری بسیار نادرست (مانند انگ‌زدن و فحاشی سیاسی) را پایه‌گذاری كردند كه با كمال تاسف هم‌چنان فضای سیاسی ایران را آلوده و از خود، متأثر كرده است.
اما دوره دوم حكومت پهلوی دوم كه از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به طول می‌انجامد (یعنی ۲۵ سال) را می‌توان از منظر عملكرد حكومت و تاثیرات آن بر رفتارهای جمعی جامعه به دو دوره زمانی مشخص تقسیم كرد: بخش اول از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ و بخش دوم از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷٫
با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برگشت محمدرضا شاه به حكومت، علاوه بر تاثیرات سیاسی،‌ غرور ملی مردم لطمه خورد. فرآیند توسعه سیاسی و مدنی در آغاز راه و در مرحله جنینی متوقف و خفه شد. همكاری‌های گروهی و حزبی، تضارب آراء و عقاید متوقف شد. یاس و ناامیدی و بی‌تفاوتی، احساس بی‌هویتی و كاهش تعلق اجتماعی فراگیر شد. با وجود این، كودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ تنها در تحقق اهداف كوتاه‌مدت خود،‌ یعنی سقوط دولت ملی، استقرار مجدد استیلای خارجی بر منابع نفتی، ‌تحمیل یك دولت غیرملی و ضدملی موفق بود. اما برخلاف كودتای ۱۲۹۹ در تحقق اهداف بلندمدت (یعنی ازبین‌بردن دستاوردهای سیاسی- اجتماعی دوران ۱۲ ساله اول، و به‌خصوص جنبش ملی) ناكام بود. كودتای ۱۲۹۹ در از بین بردن دستاوردهای انقلاب مشروطه موفق بود؛ به‌طوری‌كه برای نسل بعد از شهریور ۱۳۲۰ انقلاب مشروطه یك تاریخ بود، ‌حوادث مربوط به گذشته، نه چیزی كه آن را لمس كند و سنگینی بار تجارب آنرا بر دوش خود حس نماید.
اما كودتای ۲۸ مرداد نتوانست دستاوردهای جنبش ملی را از بین ببرد. در كمتر از دو هفته، بعد از كودتا نهضت مقاومت ملی ایران اعلام موجودیت كرد و در طی سال‌های ۳۲ تا ۳۶ به‌طور مستمر در برابر دولت كودتا ایستاد. هزاران نفر به زندان رفتند، صدها نفر از گروه‌های مختلف به چوبه‌های اعدام بسته شدند. مبارزه ادامه پیدا كرد، وسعت و گستردگی دوران ۱۲ ساله اول را پیدا نكرد، اما درهرحال مبارزه و مقاومت همچنان ادامه یافت. دولت‌كودتا نتوانست مقاومت را نابود سازد. دولت‌كودتا در جلب حمایت و رضایت قشرهای مختلف تا آنجا ناموفق بود كه ناظران بین‌المللی از ایران به‌عنوان «ویتنام دوم» بالقوه نام می‌بردند.

در اوایل دهه ۱۳۴۰ به عنوان یك پیش‌نیاز جلوگیری از «ویتنامیزه شدن ایران»، پروژه تحولات سیاسی و اقتصادی در قالب انقلاب سفید شاه مطرح شد.
باز شدن فضای سیاسی- هر چند به‌طور محدود- موجب شكل‌گیری جبهه ملی دوم شد. احزاب ملی با وجود تحمل ضربات سنگین بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تجدید حیات كردند، و در همین راستا نهضت آزادی ایران به‌وجود آمد.
در مخالفت با انقلاب سفید شاه، ‌روحانیت ایران به معادلات سیاسی وارد شد. تقابل شاه با روحانیت، موجب شد كه روحانیت به جنبش ضد استبدادی بپیوندد.
با بازداشت سران و فعالان جبهه‌ملی، نهضت آزادی ایران، فعالان دانشجویی، احزاب سیاسی و سركوب روحانیت، مبارزات سیاسی وارد فاز جدیدی شد. گرایشات اسلامی در میان مبارزان ضد استبداد توسعه پیدا كرد، بعدها شریعتی و حسینیه ارشاد، و سپس سازمان مجاهدین خلق اولیه، این گرایشات را تشدید كردند.
بروز روحیه مبارزه‌جویی، ایثار، شهادت‌طلبی، تنزه‌طلبی، ساده‌زیستن، مسئولیت‌پذیری، همكاری‌های جمعی، احساس تعلق اجتماعی، اعتماد به‌نفس، و غلبه بر عقده‌ی حقارت و جو غالب، در میان قشرهایی از جامعه- به‌خصوص جوانان- رشد بی‌سابقه‌ای پیدا كرد.
این تغییرات و توجیهات، از علل تعیین‌كننده‌ی حضور میلیون‌ها زن و مرد ایرانی در راهپیمایی‌های سال‌های ۵۶ و ۵۷ محسوب می‌شود.
حضور زنان در مبارزات سیاسی از سال ۴۰ تا ۵۷ به‌خصوص شركت میلیون‌ها زن ایرانی در تظاهرات خیابانی سال آخر قبل از پیروزی انقلاب، زنان ایران را از جایگاه سنتی ‌بودن و نشستن در خانه‌ها، به صحنه اجتماعی بیرون آورد، و آنان را به‌شدت سیاسی كرد.
سیاسی‌شدن زنان ایرانی، پیامدها و تاثیرات بی‌سابقه‌ای را بر رشد و آگاهی مردمی بر جای گذاشت. افزون بر این، ازدیاد درآمد نفت، گسترش دانشگاه‌ها، افزایش تعداد دانشجویان در ایران و خارج از كشور، تاثیر تحصیل و حضور هزاران دانشجوی ایرانی در اروپا و آمریكا، نقش آنان در فعالیت‌ها، چه در كنفدراسیون دانشجویان ایرانی و چه در انجمن‌های اسلامی دانشجویان،‌ بی‌تردید تاثیرات بسیار مهمی بر خلقیات و رفتارها داشته است. برخی از پیامدهای این تاثیرات را می‌توان در مقاومت و ایثار و اسحاس تعلق جمعی مردم در جنگ عراق علیه ایران، بعد از پیروزی، نه فقط در رزمندگان جبهه جنگ، بلكه در حمایت‌های مردمی پشت جبهه مشاهده كرد.
در مقام جمع‌بندی بحث باید گفت: دوره ۱۲ ساله حكومت پهلوی دوم، دوره‌ای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. دوره‌ای كه بی‌تردید بالاترین، بیشترین و عمیق‌ترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ انجامید.
شاید به همین علت باشدكه جنبش ملی، دكتر مصدق،‌ملی شدن صنعت نفت برای نسل جوان و جدید امروز ایران، تنها یك حادثه‌ی تاریخی- كه در ۵۰ سال پیش اتفاق افتاده باشد- نیست. نسل جدید تعلق‌خاطر خودرا نسبت به آن با تمام نیرو حس می‌كند. به‌طوری‌كه با وجود سیاست‌های ویژه در ۲۵ سال بعد از كودتای ۲۸ مرداد و ۳۰ سال بعد از انقلاب اسلامی، امروز دكتر مصدق، هم‌چنان برای نسل جدید یك رهبر و یك الگو، در راستای آرمان مردم‌سالاری محسوب می‌شود. ‌

طالقانی به بازرگان توصیه کرد دولت را قبول نکند

غلامعباس توسلی در گفتگو با مرتضی شهلایی
بازرگان با ایمان و توکلی که داشت برایش فرقی نمی­کرد در چه شرایطی و وضعیتی‌ست؛ در زندان است یا از دانشگاه اخراج می­شود یا… با توکلی که داشت وظیفه امر به معروف نهی از منکر را تعقیب می‌کرد …

شانزدهمین سالگرد مرحوم بازرگان بهانه­ای شد برای یادبود رئیس دولت موقت که اندیشه و عملکردش، موافقان و مخالفان متعدد و متنوعی دارد. برخی اندیشه­اش را سکولار می­خوانند، عده­ای انگ لیبرال به نهضتش می­زنند و پاره­ای هم می­پندارند دموکرات است.
غلام­عباس توسلی رئيس اسبق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و عضو هيأت علمی دانشگاه تهران که در پایان نزدیک به نیم قرن تحقیق، تالیف و تدریس، ناچار به بازنشستگی شده، از دریچه­ای تازه به بازرگان می­نگرد.

– شما سالیان متمادی با مرحوم بازرگان همراه بودید. به نظرتان وی چه ویژگی­ای نسبت به هم­نسلان خود داشت؟

مهندس بازرگان دارای ویژگی­های متعدد و متنوعی بود. به هر وجهی از وجوه شخصیت مرحوم بازرگان که نگاه کنیم در حقیقت متوجه می­شویم وی در زمان خود در حد اعلای درخشندگی و استعداد بوده است. از لحاظ خانوادگی وارد نمی­شوم چون به اندازه کافی گفته شده و ضرورتی ندارد. وی از نظر تحصیلات در ایران و فرانسه، بالاترین سطوح را پشت سر گذاشت و از نظر رویکرد مذهبی باید گفت در یک خانواده کاملا علاقه­مند به مذهب و روشن­بین بزرگ شد.

بازرگان در دوره­ای که در خارج از کشور بود، به مسائل مذهبی توجه خاصی داشت، به­طوری که می­بینیم در آنجا سایر دانشجویان را جمع و برای آنان سخنرانی­های گوناگونی با موضوع مسائل دینی، سیاسی و علمی می­کرد.

از برجستگی­های اخلاقی مهندس بازرگان که باید مورد توجه قرار بگیرد می­توان به انضباط، هوش، دقت، خلوص، خداشناسی، مردم­دوستی، دانش­دوستی، شجاعت و بسیاری از دیگر خصایص اشاره کرد که کمتر اتفاق می­افتد در کسی یک­جا جمع آید، ولی در مورد وی شاهد آن بودیم. مرحوم مطهری در مورد ایشان می­گفت: دیانت مهندس بازرگان او را به سیاست کشاند نه برعکس.

من شاهد بودم وقتی موضوعی پیش می­آمد، وی بلافاصله و بدون درنگ موضع می­گرفت و نظر می­داد و نمی­گذاشت موضوع بیات شود. در همان زمان جنگ، خیلی­ها می­گفتند نباید چیزی گفت، ولی مرحوم بازرگان می­گفت بالاخره کشورهای اسلامی باید یک­جور با هم کنار بیایند و از کشتار یکدیگر خودداری کنند.

تصمیمات وی همواره دموکراتیک بود و اگر اکثریت به چیزی قائل نبود او هم می­پذیرفت و تسلیم می­شد و طوری نبود که به خاطر این که دبیرکل است، مسائل را به تنهایی پیش ببرد، بلکه با مشاوره، گفت­وگو، استدلال و وفاق­جمعی، تصمیم می­گرفت.

نکته دیگر که قابل طرح است، آن که مهندس بازرگان با ایمان و توکلی که داشت برایش فرقی نمی­کرد در چه شرایطی و وضعیتی­ست؛ در زندان است یا از دانشگاه اخراج می­شود یا… با توکلی که داشت وظیفه امر به معروف نهی از منکر را تعقیب می­کرد. برای او، کار مفید انجام­دادن با اهمیت بود و برای این مهم، همیشه روحیه خود را بالا نگه می­داشت.

– نسبت میان جریان روشنفکری و مرحوم بازرگان چیست؟

مرحوم بازرگان جریان روشنفکری را در دوره ما هدایت کرد و آنچه امروز تحت­عنوان روشنفکری دینی مطرح می­شود، پرچمدار اولیه و شاخص آن، مرحوم بازرگان بود که هم جنبه روشنفکری داشت و هم به­معنی واقعی، به مبانی دینی با اعتقاد کامل می پرداخت.

وی سردمدار حرکتی شد که در جامعه ما بسیار مفید و لازم بود؛ مهندس بازرگان در زمانی­که تمام دانشجویان جذب گروه­های مارکسیستی می­شدند، با سخنرانی­ها و جلساتی که برپا می­کرد، روشنگری­های بسیاری کرد، به­نحوی­که باید اذعان داشت حتی جریان دکتر ­شریعتی تحت تأثیر وی بود. به­طورکلی، جنبش روشنفکری ما از لحاظ نوشتارهای مذهبی و انطباق شرایط دینی با تغییر و تحولات جهانی، همیشه با یک مسأله مهم مواجه می­شد؛ این­که آیا ما در سنت بمانیم یا به­کلی سکولار شویم. بازرگان همیشه راه وسط را برمی­گزید که با هر دو اشتراک داشت. این موضوع از بینش­های مرحوم بازرگان در کنار دانش وی است.

قبل از انقلاب همیشه این سؤال مطرح بود که اگر دستگاه شاه به­هم بخورد و رژیم ساقط شود، کسی هست که جامعه را اداره کند؟ این سؤال خیلی مهم بود و تقریبا از دور و نزدیک به­طور مستقیم و غیرمستقیم همه به مرحوم بازرگان اشاره می­کردند. آن زمان در فرصت مطالعاتی در کالیفرنیا بودم که مرحوم بهشتی و شبستری و چند نفر دیگر به آنجا آمده بودند، با هرکدام که صحبت می­کردم، می­گفت کسی که لیاقت و شایستگی این کار را داشته باشد و بتواند کشور را اداره کند، مهندس بازرگان است و این موضوعی بود که از قبل مطرح بود.

باید بدانیم مسائل انقلاب، مسائل پیچیده و پیش­بینی نشده­ای­ست. یک سرِ انقلاب، این است که ما یک کاری بکنیم که دستگاه سقوط کند و برود. طرف دیگر این است که برای آن­که ساختار موجود را بشکنیم و ساختار دیگری جانشین آن کنیم، افراد یک مقدار افراطی عمل می­کنند. اصولا انقلاب، مثل دیگی­ست که می­جوشد تا آتش زیر آن خاموش شود، در حقیقت سر نخ آن هم دست هیچ­کس نیست و معلوم نیست به کدام سو می­رود.

رهبری انقلاب ایران در دست رهبری شایسته و مورد قبول همگان بود و تا حدودی مسائل کنترل می­شد، اما مسائل طوری پیش رفت که یک نفر، دو نفر و یک گروه یا دو گروه مؤثر نبودند. انقلاب، انقلابی اسلامی بود و مرحوم بازرگان علاوه بر آن­که روی اسلامیت نظام تأکید می­کرد، دنبال جنبه دموکراتیک انقلاب هم بود.

-چرا؟ این تأکید از کجا نشات می­گرفت؟

او معتقد بود ما از نسل مشروطیت هستیم و هنوز از آزادی و دموکراسی برخوردار نیستیم و وظیفه داریم که از دموکراسی و آزادی­ها دفاع کنیم. در آن شرایط سخت که سایرین این­گونه برخوردها را تند می­پنداشتند، مرحوم بازرگان گفته دیگران برایش مهم نبود و کاری به تعریف و تمجید یا طرد و توهین آن­ها نداشت و تنها به وظیفه شرعی و میهنی خود می­اندیشید. تجزیه و تحلیل بازرگان در ردّ دیکتاتوری و استبداد در ایران، کاری عمیق و استثنائی از نظر جامعه­شناسی است. تاکنون کسی اثرات استبداد و خودرأیی را بر جامعه و مردم ایران، به این ظرافت بررسی نکرده است.

وی به­هیچ­وجه دنبال یک جامعه سنتی به­نام مذهب نبود. یکی از کارهای ابتکاری و استعدادی مهندس بازرگان این بود که وقتی همه می­گفتند جمهوری اسلامی، او به صراحت و با شهامت می­گفت جمهوری دموکراتیک اسلامی. خیلی­ها می­گفتند او نمی فهمد، اما او تیزبینانه و خوب می­فهمید. ایشان بارها خاطرنشان ساخت از اول فقط نگوییم جمهوری اسلامی، زیرا این صفت در حقیقت کم­کم سبب می­شود آن وجه جمهوریت، کم­رنگ و قاعدتا فراموش شود. وی همه را توجه می­داد به این­که مردم انقلاب کرده­اند و باید ما جواب مردم را بدهیم. از دغدغه های مرحوم بازرگان این بود که می­خواست مردم واقعا به حساب بیایند و با آنها مشورت شود و مشارکت مردم، کلامی نباشد. به همین دلیل می­گفت جمهوری دموکراتیک اسلامی و تنها کسی بود که آن را مطرح کرد.

-ایشان با صفت اسلامی برای جمهوری موافق بود یا مخالف؟

بازرگان با کلمه اسلامی کاملا موافق بود، ولی می­خواست در کنار آن کلمه­ای باشد که در آینده فراموش نکنند که این انقلاب برای آزادی هم بوده و فقط برای اسلام یا اسلام منهای آزادی نبوده است. او اعتقاد داشت اسلام همه آزادی­ها را می پذیرد، کما این­که خود امام هم گفتند همه آزادند، حتی مارکسیست­ها و کمو­نیست­ها، مگر آنکه خیانت کنند. بنابراین موضوع آزادی، در آن زمان بسیار جدی و مهم تلقی می شد و همه بیشتر این وجه انقلاب را می­خواستند و کسی خواهان آن نبود انقلابی بشود که دیکتاتوری برود و دیکتاتوری دیگری بیاید. قانون اساسی که در دولت موقت نوشته شد، تمام نهادهای دموکراتیک همچون مجلس را پیش­بینی کرده و همه آزادی­ها را متصور شده بود که بعدا مسأله ولایت فقیه در دوره مجلس خبرگان اول به آن افزوده شد. اکنون که به آن زمان می­نگریم، می­بینیم تعادل و ساختار جامعه بهم ریخته و شاهد دو نوع آدم هستیم؛ یک عده تندرو که به قول مرحوم مطهری، اهل شور و شعارند و می­خواهند همه بناها را خراب کنند و در مقابل یک گروه که عمری از آنها گذشته و مسائل دنیا را می­دانند و انقلاب­های گوناگون را دیده بودند و پیش­بینی می­کردند که هر انقلابی، مقدار زیادی خراب­کاری به همراه خواهد داشت تا بعد از آن سازندگی به­وجود بیاید. این عده اخیر می­خواستند کاری بکنند که حالا که رژیم شاه سقوط­کرده، مردم به جان هم نیفتند. باید اذعان کرد که اگر آن تندروی­ها مهار نمی­شد، هیچ­وقت جامعه سروسامان نمی­یافت.

-این تندروی­ها چه بود؟

برخی می­گفتند باید دو روزه کشاورزی را اصلاح و درست کنیم. خوب اگر کسی کمی تعقل می­کرد و اهل شعور بود نه شعار، می­دانست کشاورزی ایران را دو روزه نمی­توان آباد کرد. بعد از انقلاب، اصلاحات مهم است، حال چه اصلاحات سیاسی، چه فرهنگی و چه اقتصادی. بهبود اوضاع و احوال به این راحتی نیست که مانند گل، یک­شبه بشکفد و طلوع کند، بلکه مانند نهالی­ست که دائم باید مورد رسیدگی و مراقبت قرار بگیرد تا کم­کم مؤسسات علمی و اقتصادی و غیره بهبود یابند. ما به تدریج دچار تضاد شدیم، از یک­طرف شعار مرگ بر آمریکا سر می­دهیم و از سوی دیگر، سرِ هر چهارراه سیگار وینستون آمریکایی می­فروشیم! این­ها همه تناقض است.

یک مسأله، مسأله روحانیت بود که امام در پاریس فرمود شاه که رفت، من در قم می­نشینم و در کار دولت دخالت نمی­کنم. او شخصا هم روحانیت را از ورود به سیاست منع می­کرد، به­طوری­که در دوره اول، بهشتی را از کاندیدا شدن و ورود به سیاست، منع کرد، اما این باعث نشد که سایر روحانیون نیز چنین فکر کنند.

یک عده افراد سیاسی تاریخی مانند حزب توده، چریک­های مجاهد و فدایی خلق و غیره هم بودند که در جستجوی قدرت، هر یک شعار تندی سر می­دادند که از نظر بازرگان و دولت موقت، منطقی نبود. هرچند که دولت بازرگان سنتزی از همه گروه­ها بود، اما ایده­آل نبود. مرحوم بازرگان، نظرش این بود که مشکلات به آسانی و سریع برطرف نخواهدشد و به همین جهت، معتقد بود یک عفو عمومی داده­شود تا همه از نگرانی دربیایند، زیرا مثلا یک معاون ارشد نهادی هرلحظه می­ترسید به او حمله شود یا تحت تعقیب باشد و… ماندلا هم در آفریقای جنوبی گفت: «فراموش نمی­کنیم، ولی می­توانیم ببخشیم.» خارجی­هایی هم که آنجا بودند و خودشان آفریقای جنوبی را استعمار کرده بودند، با این شرایط ماندند و سرما­یه­شان را خارج نکردند. به­هرحال، بازرگان درخواست عفو عمومی کرد، ولی عده­ای می­گفتند نه و تشنه انتقام بودند. شرایط طوری نبود که همه بپذیرند.

-دولت مرحوم بازرگان را تا چه اندازه موفق می­دانید؟

دولت موقت در شرایطی پذیرای مسئولیت شد که هریک از احزاب و گروه­های مختلف سیاسی با تاریخچه و دیدگاهی که داشتند، ادعایی می­کردند و هریک نسبت به سرمایه­گذاری­هایی که کرده بود، انتظاراتی داشت. این مسأله از دوره مشروطیت به بعد همواره مطرح بود. در این میان، عده­ای از روحانیون هم معتقد بودند کل انقلاب به آن­ها تعلق دارد و در کنار آن­ها، بازاریان نیز دیدگاه­های خاص خود را داشتند.

مرحوم بازرگان دولتی با تأیید امام تشکیل داده بود. عده­ای مثل مرحوم خلخالی کاری را که خودشان دوست داشتند، انجام می­دادند. مهندس بازرگان، اصطلاحی در مورد دولت موقت به­کار می برد که «ما چاقوی بدون تیغه هستیم و فقط حکم دسته چاقو داریم و تیغه آن، دست کسان دیگری است» وی با این جمله، مسأله را برای همگان روشن کرد. در آن شرایط همه در هر کاری دخالت می­کردند، به­عنوان نمونه، دانشجو هرچه فکر می­کرد، همان کار را انجام می­داد و جالب آن که به دولتی که خود انقلاب به­وجود آورده بود، کسی پایبند نبود، درحالی که مرحوم بازرگان همیشه دنبال سازگاری و اعتدال و حل مسائل بود، اما برخی دوست داشتند فضا رادیکال شود.

در همان دوران، دانشجویان سفارت آمریکا را اشغال کردند و در آن شعار سر می­دادند، درحالی­که وقتی جامعه دولت دارد نباید وسط آن آمد و کار غیردولتی کرد، آن هم عملی که تمام دولت­ها آن را رد می­کنند و به رسمیت نمی­شناسند. در هر صورت، این کارها صورت می­گرفت و در چنین شرایطی نمی­شد فعالیت را ادامه داد. وقتی یک دولت می­آید، اولین کارش این است که تمام دولت­ها او را به رسمیت بشناسند. انقلاب ما را همه، اعم از چپ و راست و روسیه پذیرفتند و فقط، آمریکا مشکل داشت که آن­هم خودشان پس از گروگان­گیری قطع ارتباط کردند و به­شدت علیه ایران شروع به تبلیغات کردند و حتی به طبس حمله کردند.

-او رسما با تندروی­ها مخالفت می­کرد؟ به نظر می­رسد اعتراضات هواداران دولت موقت بیش از دولت­مردان بود.

وی با بسیاری از تندروی­ها موافق نبود، ولی این­که موافق نباشد، کافی نبود، زیرا عده­ای برای خودشان جایگاهی قائل بودند.

-چه کسانی؟

کسانی دانشجویان خط امام را هدایت می­کردند و اساسا هرکسی که سابقه مبارزاتی داشت، برای خود شأن و جایگاهی قائل می­شد و در امور راسا اقدام می­کرد. همه این عوامل سبب شده بود که انقلاب در انقلاب شود. مهندس بازرگان در آن شرایط نمی­توانست تمام گروه­ها و افراد را قانع کند و همه را زیر چتر خود بگیرد. به همین علت فضا پر شده بود از گدازه آتشفشانی که هر لحظه آتشی به سمت­و­سویی پرتاب می­کرد و هر آن ممکن بود آتش، دامن کسی را بگیرد.

-تدبیر بازرگان چه بود؟

نوشتن و تصویب قانون اساسی، تشکیل مجلس شورا طبق قانون اساسی، انجام مقدمات قانونی شکل­گیری جمهوری اسلامی و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری تماما در دولت موقت بازرگان انجام شد. بعد از آن همه فکر می­کردند بازرگان دیگر توانایی این را ندارد که کار را ادامه بدهد. بنابراین، افراد دیگری مانند بنی­صدر آمدند و کاندیدا و برنده شدند. مرحوم بازرگان در این مقطع، حتی دوستانش را منع کرد که برای ریاست جمهوری بیایند. به هر طریق ثبات خیلی دیر حاکم شد، علت آن هم این بود که از یک­سو جنگ تحمیل شده بود و از سوی دیگر، تغییر و تحولات غیرقابل پیش­بینی رخ می­داد.

رویدادهایی همچون ترور مطهری، بهشتی و ۷۲ تن از بهترین افراد حزب جمهوری، رجایی، باهنر و بسیاری دیگر، نشان داد هیچ­کس مصون نیست و به­راحتی نمی­شود کار کرد. این رویدادها، مسائل کوچک و ساده­ای نبود، البته هیچ­وقت انقلاب­ها روی حساب و کتاب­های از پیش­تعیین­شده جلو نمی­روند و ممکن است هرآن، حادثه­ای مانند کودتای نوژه رخ دهد که تبعات منفی بر سیاست و اقتصاد داشته باشند. مرحوم بازرگان از ابتدا می­گفت من بولدوزر نیستم، آقایان بولدوزری عمل می­کنند و بولدوزر همه­چیز را از جا می­کند و می­آورد جلو و کار را پیش می­برد، ولی من ماشینی هستم که باید با فرمان و دنده و غیره در جاده حرکت کنم. به­هرحال، خدا را شکر که مرحوم بازرگان برخلاف شعارهایی که علیه او می­دادند، در امور مملکت کوتاهی نکرد و به وظایفش عمل کرد و در همین مدت کوتاه در حد توانش، مسائل را پیش برد.

بازرگان با مسائل تندی مانند ملی­کردن بانک­ها مبارزه کرد و در برابر افرادی که می­خواستند همه­چیز را سوسیالیستی کنند تمام قد ایستاد. مثلا دکتر سامی می­گفت پزشکی باید ملی شود یا رضا اصفهانی، که در دوره شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی می­کرد و سپس با شعارهایی که داد معاون وزارت کشاورزی شد، می­گفت می­خواهیم در ورامین، زمین­ها و اراضی را ملی کنیم! درحالی­که دولت وجود داشت.

در همان زمان، برخی روحانیون مانند آیت­الله شبستری درباره زمین­های تهران حرف­هایی زدند یا سایرین که وقتی به دیدن امام رفتند، امام به آن­ها فرمود بروید درستان را بخوانید و دست از این کارها بردارید که این اعمال، غلط است. آن­ها نیز مجبور شدند خجلت­زده کارهای­شان را اصلاح کنند. به هر روی اگر ملی­شدنی مطرح است، باید مصوب شود و طبق اصول و ضوابط انجام شود نه آن که شتابزده عمل شود.

مسائل بعد از انقلاب اگر به­درستی هدایت نشود، خرابی بسیاری به بار می آورد و اساسا مسائل بعد انقلاب، مهم­تر از خود انقلاب است. مرحوم بازرگان کسی بود که این مسائل را می­فهمید، ولی راه­حلی برای آن نداشت که هم پاسخ مردم را بدهد و هم اصلاحات را انجام بدهد.

-پس چرا دولت را پذیرفت؟

در متن تنفیذ حکم ایشان آمده بود که وی دولت موقت را تشکیل می­دهد که قاعدتا آن هم انتخابات را برگزار و ریاست جمهوری را مستقر می­کند. از وی نخواسته بودند بیاید کار انقلابی هم بکند، هرچند بسیاری از نهادهای انقلابی در زمان وی تشکیل شد، مانند بنیاد مستضعفان، جهاد سازندگی و سپاه پاسداران و… ولی خیلی­ها انتظار داشتند دولت او کارهای انقلابی انجام دهد.

مهندس بازرگان در حد ظرفیت و امکانات خود در به­ هم­ریختگی جامعه بسیار خوب عمل کرد، ولی وی برای دولت انقلابی که فقط شعار بدهد، سخنرانی بکند و تنها ادعا داشته باشد، مناسب نبود. خود او می­گفت من با این شرایط نمی­توانم کار کنم و بلافاصله هم استعفا داد. یعنی بعد از شش هفت­ماه که دید اوضاع خودمختاری­ست، خیلی خالصانه و بی­غرضانه گفت نمی­توانم این چنین کارهایی را انجام بدهم. درست در همین زمان امیر انتظام را به جرم جاسوسی آن هم به خاطر گفت­وگو از سوی دولت زندانی کردند که همه سرنوشتش را می­دانیم. آنها در نامه به امیر انتظام نوشته بودند Dear Amir Entezam که در عرف نامه­نگاری چیزی کاملا بدیهی و مرسوم است؛ آن­گاه عده­ای آن را اشتباه تفسیر کردند و مشکلاتی را آفریدند.

-مگر دولت مورد تأیید امام نبود؟

بازرگان هم فکر می­کرد دانشجویان خط امام یا هر دانشجوی دیگری می­داند که دولت، دولت امام است و امام، دولت را قبول دارد، ولی آنان عقیده داشتند که باید تندروی کنند و به جای آن­که بیایند با دولت امام، مسائل را مطرح و راه­حل مسالمت­آمیز را انتخاب کنند، از طریق مناقشه مسائل را جلو بردند.

دولت بازرگان، دولت آسانی نبود؛ در میان تنش، هیاهو، کشمکش و سروصدا باید حرکت می­کرد که البته این هم مختص ما نیست و در تمام انقلاب­ها مانند روسیه و فرانسه هم شاهد حوادث بسیار بودیم. خوشبختانه کارهای وحشتناکی که در فرانسه و روسیه، به آن شدت شد، این­جا به­خاطر همین کلمه اسلام رخ نداد. در روسیه بیش از ۵۰ میلیون انسان کشته شد تا انقلاب شعله­هایش فروکش کرد.

در همان موقع، مرحوم طالقانی به بازرگان توصیه کرد که دولت را قبول نکند، ولی چون تکلیف بود، پذیرفت. وی از آن­جا که با رویّه پیش می­رفت و با کار بی­رویه و تندروی مخالف بود، یک­بار استعفا داد که امام قبول نکرد و برای بار دوم ابتدا استعفایش را به رادیو داد و بعد نزد امام به قم رفت. در همان زمان خیلی از روحانیون می­آمدند و می­گفتند این دولت، موقت است و پنج شش ماه بیشتر دوام نمی­آورد. همه منتظر بودند این دوره زودتر به پایان برسد. البته در خیلی از جاها، دولت­های موقت بعدا کارشان را ادامه می­دهند، ولی درآن دوره، یک عده منتظر بودند تا سریع بیایند، اگر کرسی یا سمتی هست در اختیار بگیرند. در همین موقع، بسیاری از کشمکش­های گروه­های اجتماعی آغاز شد.

بازرگان پس از استعفا نیز بلافاصله در انتخابات دور اول مجلس شرکت کرد و به همراه چند تن از اعضای نهضت آزادی به مجلس راه یافت. بازرگان چهار سال در مجلس بود، اما آن­جا هم با مشکلات متعددی مواجه شد، به­طوری­که علیه او در مدارس شعارهای تندی می­دادند. حتی یک­بار آقای هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه گفت: «ایشان مستحق این شعارها و ناسزاها نیستند.»

-علت این رویدادها را چه ارزیابی می­کنید؟

وی در حیطه دموکراسی­خواهی ملت مسلمان ایران حرکت می­کرد و آن را یک ضرورت می­دانست. معتقد بود این مردم۲۵۰۰ سال زیر استبداد پادشاهان بودند و باید مکانیزمی به­وجود آید تا در حقیقت از طریق جمهوریت و انتخابات آزادِ مردمی و قانونی بر سرنوشت خویش حاکم شوند. مرحوم بازرگان در مجلس اول هم بارها به زبان آورد که یک اقلیت منتقد در مجلس و در هر سطحی از جامعه باید باشد تا دولت به دیکتاتوری و خودرأیی دچار نشود، اما به تدریج متوجه شد در این مجلس، امکان این­که بتواند به صورت خیرخواهانه مسائل را طرح کند، وجود ندارد. حتی علیه او شعار می­دادند که آمریکایی و سازشکار است گرچه بعد آمدند عذر­خواهی کردند. به­هرحال، این نقش هم ایفا نشد و فقط یک حزب منتقد اسلامی باقی ماند که همان نهضت آزادی، پیرترین حزب ایران است که آن هم چند سالی­ست دیگر اجازه فعالیت ندارد.

مرحوم بازرگان معتقد بود اگر اقلیت منتقد در یک جامعه نباشد، آن جامعه به فساد و دیکتاتوری کشیده می­شود. وی همواره خاطرنشان می­کرد که بحث ما، بحث قدرت نیست، بحث حجت است. اما گوش شنوایی نبود و مسائل را از بیخ رد می­کردند، حتی در مجلس اول گاهی این تضارب دیدگاه­ها به فحاشی و زد و خورد می­انجامید.

وی بعد از مجلس، در انجمن اسلامی مهندسین هفته­ای یک­بار سخنرانی می­کرد و چندین کتاب، که همان سخنرانی­های انجمن بود، با نام «بازیابی ارزش» نوشت. به شهرستان­ها سفر می­کرد که در شهرهایی مانند مشهد و تبریز مورد حمله قرار گرفت. سپس به کارهای خفیفی در حد صدور اعلامیه آن هم در تیراژ محدود پرداخت.

-چرا جریان مهندس بازرگان، سکولار تلقی می­شود؟

وی در خصوص مسائل مذهبی در کتاب مهم «مرز بین دین و سیاست» که کمتر مطالعه می­شود، مرزی میان دین و سیاست قائل می­شود که یک فرد دین­دار تا کجا می­تواند در سیاست دخالت کند و وارد شود. وی معتقد بود که امام هم بر این باور بوده که در عین نظارت بر کار سیاست­مداران، روحانیون نباید وارد سیاست شوند. اما طرح حرف­های مرحوم مدرس و روشی که امام در پیش گرفت بیانگر آن بود که امام نمی تواند کنار بنشیند و دخالت نکند. مرحوم بازرگان در آخر عمر، سخنرانی معروفی در انجمن اسلامی با نام «خدا و آخرت هدف بعثت انبیا» داشت که ابتدا می­خواست با نام «تنها هدف بعثت انبیا» آن را مطرح کند و با اسرار دوستان «تنها هدف» را برداشت. آن­جا گفت خدا نخواسته دین تا این اندازه وارد سیاست شود و لازم است دین مرزهای خود را با سیاست حفظ کند. وی معتقد بود دین نیامده که تمام مسائل و امور دنیا را تنظیم کند. اگر قرار باشد دین­داران بدون قید و شرط در سیاست وارد شوند به همان اندازه که فوایدی دارد، آسیب و زیان­هایی هم دارد. تاریخ اسلام هم همین موضوع را تأیید می­کند که به غیر از دوران علی(ع)، امام دیگری سرِکار نیامد. بازرگان به این اندیشه رسیده بود که سیاست را باید گذاشت برای اهل سیاست.

گفته‌ها و ناگفته‌های بعثت؛ جمع‌بندی مجموعه سخنرانی‌های مهندس مهدی بازرگان در مورد بعثت

مقدمه:
یکی از موضوعاتی که در جلسات سخنرانی انجمن اسلامی مهندسین در مراسم جشن عید مبعث پیامبراکرم(ص) توسط زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان ارایه شده، «بعثت و رسالت پیامبر» بود. با توجه به اهمیت آن در شرایط کنونی به بازخوانی آن مجموعه در این سخنرانی پرداخته شده است.

مهندس بازرگان از سال ۱۳۳۷ تا سال ۱۳۷۳ به مناسبت جشن عید مبعث پیامبر اسلام(ص) بیش از ۲۰ سخنرانی دارند که در دو جلد مجموعه آثار ۲ (بعثت ۱) و مجموعه آثار ۱۷ (بعثت ۲) و برخی در مجموعه آثار بازیابی ارزش‌ها منتشر شده است[۱]. در هر سخنرانی، مهندس بازرگان با استناد به یک کلمه و یا عبارتی از آیه دوم سوره جمعه موضوعی را متناسب با شرایط و نیاز زمان مطرح کردند.

البته این مجموعه سخنرانی‌های بعثت جزیی از بیش از ۳۰۰ اثر مهندس بازرگان است که تاکنون در ۳۴ جلد مجموعه آثار ایشان توسط بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان تدوین شده و ۲۴ جلد آن تاکنون چاپ و منتشر شده و این مجموعه همراه با مجموعه آثارهای ۲۵ تا ۳۴ که هنوز مجوز چاپ دریافت نکرده‌اند در سایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قابل دسترسی است.

جمع‌بندی موضوع بحث «گفته‌ها و ناگفته‌های بعثت» که در سخنرانی‌های بعثت از «خداپرستی و افکار روز» تا «آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» و «بعثت و آزادی» آمده و در این یادداشت مورد توجه است، در سه محور زیر متمرکز می‌باشد:

۱- اگرچه در هر سخنرانی بعثت موضوعی متناسب با شرایط و نیاز روز مطرح شده، از جمله «بعثت و ایدئولوژی» که بعدا توضیح داده شده، اما محتوای آنها کاملاً با سخنرانی «آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» منسجم و هماهنگ است و همواره بر «خدا و آخرت و عمل صالح» تأکید دارد.
۲- پیام راهبردی مورد تأکید این مجموعه که هدف اصلی بعثت همه پیامبران است رفع موانع قرارگرفتن انسان در جایگاه طبیعی کمال مورد نظر خالق هستی و راهکاری راهبردی برای خروج از بحران‌های کنونی جامعه امروز ما و جامعه توسعه یافته بشری است. این پیام، آن روز حتی برای بسیاری از روشنفکران جامعه ما هم قابل فهم نبود.
۳- از جمله ناگفته‌های بعثت موضوعات آشپزی، علمی، اقتصادی و اداره جامعه است که به عهده خود مردم واگذار شده است. یعنی جایگاه نهاد دین و روحانیت در عرصه عمومی است و اداره جامعه در اختیار مردم.

آیات بعثت
مهندس بازرگان با استناد به آیه دوم سوره جمعه برنامه چهار ماده­ای بعثت پیامبر اسلام (ص) را در مجموعه سخنرانی‌های بعثت خود به شرح زیر توضیح داده‌اند:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ[۲]
ماده اول: یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ که آیاتش را بر آنها خواند، (تلاوت آیات)
ماده دوم: یُزَکِّیهِمْ و از (پلیدی و جهل و شرک) پاکشان می‌کند، ( تزکیه )
ماده سوم : یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ به آنها کتاب می­آموزد، ( تعلیم کتاب)
ماده چهارم: وَالْحِکْمَةَ فرزانگی می­آموزد. (حکمت)

در آیات دیگر قرآن همین چهار محور به عنوان رسالت انبیاء مشخص شده است. از جمله آیه ۱۲۹ سوره بقره از زبان حضرت ابراهیم هم همین درخواست صورت گرفته با این تفاوت که مرحله «یزکیهم» بعد از «یعلم الکتاب و الحکمه» آمده است.

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ [۳]

قبل از مرور مجموعه سخنرانی‌های بعثت برای بررسی محورهای مورد اشاره، در اینجا به اختصار توضیحات اجمالی در باره مفاهیم مورد نظر در برنامه چهار ماده‌ای آیات بعثت ارایه می شود.

«هو» الذی بعث؛ با توجه با آیه اول سوره جمعه که تاکید بر: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ المَلِکِ القُدُّوسِ العَزِیزِ الحَکِیمِ»؛ توانمندی گسترده خالق هستی دارد و صفات پادشاهی، قداست، عزت و حکمت فراگیرخداوند را عنوان می‌کند، او و فقط او در چنین جایگاهی است که پیامبری از میان خود آنان «منهم» برمی‌انگیزد. و تاکید دارد که ارجاع رسالت و ایفای وظائف نبوت صرفا از ناحیه خدا بوده، هیچ فرد و صنف و نهادی حق ادعای انجام یا ادامه آن را ندارد.

«بعث» فی‌الامیین رسولا منهم، موضوع خودجوشی و برانگیختی انسان است که سازوکار آن در سخنرانی خودجوشی سال ۱۳۴۰ توضیح داده شده است،

«یتلوا علیهم آیاته»، بعد از مقدمه آیه که پدیده چگونگی بعثت پیامبران توضیح داده می‌شود، ماده اول رسالت پیامبران این چنین توضیح داده می شود: آیات و نشانه هایی که در خلقت و هستی وجود دارد در معرض آگاهی انسان قرار می‌گیرد تا با مشاهده واقعیات خلقت و شناخت حقایق وجود، انسان فطرت و ظرفیت های وجودی خود را با این نشانه های هستی پیوند زده و هماهنگ سازد،

«یزکیهم”، ماده دوم، با بهره‌گیری از نشانه های ارایه شده انسان وجود خود را از هر نوع پلیدی، ظلم، جهل و شرک پاک سازد و پیامد آن آثار روانی و ایجاد محیط مناسب درونی انسان برای تربیت پذیری و خودآگاهی به هدف اصلی حیات و سرنوشت اوست (خدا و آخرت)،

«یعلمهم الکتاب»، ماده سوم، در مرحله بعد تعلیم راهنمایی‌های راهبردی برای زندگی انسان است،

«والحکمه»، ماده چهارم، اگر خداوند حکیم است خود این حکمت و فرزانگی و هوشمندی را در وجود انسان به ودیعه گذارده است تا پس از تزکیه وجودی خود و بهره‌گیری از راهکارهای راهبردی ارایه شده در کتاب بتواند برای حل مسایل خود در زندگی دنیا شخصا از آنها بهره‌گیری کند.


محدوده رسالت پیامبر (ص)
در آیات بعثت چهار ماده اصلی موضوع برنامه و رسالت پیامبران تبیین شده است. برای اینکه مردم انتظارات بیشتری از پیامبران نداشته باشند و بر ظرفیت و فرزانگی که خداوند در وجود انسانها به ودیعه گذشته است متمرکز باشند خداوند در آیات متعدد دیگری محدودیت رسالت پیامبر را مورد تاکید قرار می دهد.

از جمله در آیات ۴۵ و ۴۶ سوره احزاب تاکید می کند که:

«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا.وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا.» [۴]

همچنین در آیات متعددی جنبه‌های سلبی رسالت پیامبر را مورد تاکید قرار داده است تا انتظارات مردم را از پیامبر و محدوده رسالت او مشخص کند و مردم جایگاه خودشان را در دوران زندگی به درستی تشخیص بدهند و به وظایف ایمانی خودشان عمل کنند.

در آیات زیادی در قرآن محدوده وظایف و اختیارات پیامبر را مشخص و تصریح می‌کند که وظیفه او صرفا ابلاغ و یادآوری رسالت است و هرگز مسئولیت اجبار و اکراهی در پذیرش رسالت نباید مطرح باشد تا انسان خود با اختیار راه هدایت یا گمراهی را انتخاب کند؛

إِنَّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً [۵]
«وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ.»[۶]

انسجام مجموعه سخنرانی‌های بعثت

برای بررسی انسجام محتوایی مجموعه سخنرانی‌های بعثت از سال۱۳۳۷ تا ۱۳۷۱ که سخنرانی «آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» ارایه شده مروری اجمالی بر تعدادی از این سخنرانی‌ها به ویژه سخنرانی‌هایی که بیشتر مورد انتقاد بوده چون « بعثت و ایدئولوژی» خواهیم داشت.

ابتدا مجموعه سخنرانی‌های بعث ۱ با عناوین مندرج در جدول زیر را مرور می‌کنیم:

مقالات مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان جلد ۲

بعثت ۱
۱- خداپرستی و افکار روز
سال ۱۳۳۷
در مسجد هدایت

۲- مسلمان اجتماعی و جهانی
سال ۱۳۳۸
انجمن اسلامی مهندسین در مسجد هدایت و دانشجویان، در کوی امیرآباد

۳- انسان و خدا
سال ۱۳۳۹
انجمن اسلامی مهندسین، در مسجد حاج حسن تهران

۴- خودجوشی
سال۱۳۴۰
انجمن اسلامی مهندسین، در مسجد حاج حسن تهران

۵- مساله وحی
سال ۱۳۴۱
انجمن اسلامی مهندسین، در مسجد هدایت

۶- تبلیغ پیامبر
سال ۱۳۴۲
در زندان قصر تهران

۷- بعثت و ایدئولو‍ژی
سال ۱۳۴۳
در زندان قصر تهران

۸- خدا در اجتماع
سال ۱۳۴۴
در زندان برازجان

۹- بعثت و تکامل
سال ۱۳۴۶
انجمن اسلامی مهندسین، در مسجد دبیرستان کمال

۱۰- انگیزه و انگیزنده
سال ۱۳۴۸


بطوری که ملاحظه می شود این سخنرانی‌ها که به مناسبت جشن عید مبعث انجمن اسلامی مهندسین در محل های مختلف از جمله: مسجد هدایت، مسجد حاج حسن تهران، دبیرستان کمال، کوی امیرآباد که دراختیار بودند و همچنین در سالهای ۴۲ تا۴۴ در زندان های قصر و برازجان در دوران محکومیت سران و فعالان نهضت آزادی ایران در رژیم استبدادی پهلوی انجام شده است.

خدا پرستی و افکار روز
اولین سخنرانی است که مهندس بازرگان در سال ۱۳۳۷ یعنی یک سال بعد از تاسیس انجمن اسلامی مهندسین در جشن عید مبعث انجمن در مسجد هدایت ارایه می‌کند. این سخنرانی در شرایطی ارایه می شود که هنوز افکار مارکسیسم و الحاد از یک سو و از سوی دیگر غرب زدگی جامعه روشنفکری به ویژه دانشجویان را متاثر کرده است. در این سخنرانی مهندس بازرگان تاکید می‌کند: «مردم تصور می‌کنند که غربی ها که توسعه پیدا کرده‌اند، علم و تمدن بشر به مرحله‌ای رسیده که حس می‌کنند مالک همه جا شده است. اما در واقع فاقد همه چیز است، خلاء اخلاقی، عاطفی، خلاء روحی، بنابراین در تلاش و پرواز است.» و در ادامه و جمع‌بندی می‌گویند: «خدا پرستی نه تنها کهنه و خارج از بحث نشده، بلکه روز به روز زنده‌تر و ضروری‌تر خواهد بود.»

انسان و خدا
این سخنرانی در سال۱۳۳۹ در جشن عید مبعث انجمن اسلامی مهندسین در شرایطی که فضای سیاسی جامعه تا حدودی باز شده در مسجد حاج حسن (خیابان حافظ- میدان شاهپور) ارایه شده و توجه مخاطب را به خدا و آخرت جلب می‌کند و می‌گوید: «انسان به رغم پیشرفت هایی که کرده، نمی داند بکجا می رود؟» در مکتب انبیاء به این نیاز انسانی پاسخ داده شده و در آموزه‌های قرآنی انسان را این‌چنین مخاطب قرار می‌دهد: « یا أَیُّهَا الإِنسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقِیهِ» [۷] و در جمع بندی تاکید می شود: « برای اداره اجتماع و تربیت شخصیت انسان، علاوه بر آبادی دنیا باید آخرت خودت را هم آباد کنی».

خود جوشی
مهندس بازرگان در فضای سیاسی سال۱۳۴۰ با استناد به کلمه «منهم» در مقدمه آیه بعثت مورد بحث موضوع خودجوشی و ظرفیتی که خداوند در وجود انسان به ودیعه گذارده که می‌تواند با فرزانگی و بهره گیری از عقلانیت راه کمال خود را طی کند. در این سخنرانی با استناد به آیات قرآن از جمله: « هُوَ مَعَکُم أَینَ ما کُنتُم (حدید/۴) رسالت انبیاء نزدیک کردن انسان به خدا و بالا بردن او بوده است» و سپس اضافه می کند: « مَن عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلعَبِیدِ»[۸] تاکید بر خدا، آخرت و عمل صالح فرایندی است که در خود جوشی هم مورد تاکید قرار گرفته است.

تبلیغ پیامبر
این سخنرانی در شرایط سال ۱۳۴۲ پس از بازداشت بهمن سال ۱۳۴۱در زندان قصر، به مناسبت جشن عید مبعث ارایه شده است. پیام اصلی آن تقویت روحیه کار جمعی و هماهنگ با جنبش اجتماعی است: «در اجتماع و اتحاد است که استعدادها و امکانها بروز و ظهور می‌نماید و افراد تربیت و تشویق می‌شوند، دوست دلگرم و دشمن فراری می‌شود و نیروی دفاعی و تعرضی جمع متشکل، موانع را منهدم می‌کند و همکاری‌های بزرگ و کارهای محال را عملی می سازد… إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت أَقدامَکُم»[۹]

بعثت و ایدئولوژی
این سخنرانی که در شرایط سیاسی سال ۴۳ در زندان قصر پس از رخداد ۱۵ خرداد سال ۴۲ که جامعه با انسداد سیاسی روبرو شده، ارایه شده است. باتوجه به گفتمان و تجربه جهانی آن روز تنها راهکار برای خروج از شرایط انسداد مبارزه انقلابی و مسلحانه بود. شکل‌گیری چنین نهادی با توجه به تجربه انقلاب‌های مارکسیستی داشتن ایدئولوژی ضروری بود. لذا در آن شرایط این تقاضا مطرح شده بود چرا مبارزان مسلمان ایدئولوژی ندارند. در پاسخ به چنین تقاضایی مهندس بازرگان در این سخنرانی می‌گوید: «اگر ایدئولوژی مورد توجه است، چرا از منابع فرهنگی خودمان ایدئولوژی در پاسخ به نیاز امروزجامعه ارائه نشود؟»

مهندس بازرگان ضمن مرور همه ایدئولوژی های مطرح و نقد آن‌ها می‌گوید:«ایدئولوژی انسان باید از مبانی خداپرستی الهام بگیرد و از دریچه و با دیدگاه الهی به دنیا نگاه کند و مردم را اداره کند، نه آن که اختیار حکومت را به دست متولیان مذهبی، بهر کیفیت و درک و رفتاری که دارند بسپاریم و طاعت کورکورانه را باب کنیم.»

در ادامه نگاه راهبردی آموزه های قرآنی را چنین جمع بندی می‌کند: «بر اساس آیات قرآنی و به منطوق صریح پیام علی(ع) صاحب حکومت و برگزیده زمامدار خود مردم است و حکومت اسلامی یک حکومت دموکراسی و حکومت عامه است.»

جمله پایانی این سخنرانی، که در سایر موارد دیده نمی شود، نظر مهندس بازرگان را در خصوص شرایط خاص آن زمان و ارایه این سخنرانی نشان می‌دهد: «آنچه در این مجموعه با معلومات ناقص نگارنده آمده، صرفا برداشت از قرآن و سنت اسلام است و بهیچ وجه ادعا ندارد که قطعی و خالی از خطا نباشد. بر عهده پویندگان مختلف است آن را بررسی کنند.»

خدا در اجتماع
این سخنرانی در سال۱۳۴۴ در زندان برازجان در شرایطی که جمعی از سران حزب توده هم‌بند بودند ارایه شده و در آن آمده است: « بشر متمدن امروزی از دین و خدا شناسی احساس بی‌نیازی می‌کند، جوامع سنتی هم کمتر به خدا شناسی توجه دارد.» و در ادامه این جمع بندی را دارند:« مسلک‌های مادی هدفشان رفع فقر و گرسنگی است و بهمان‌ها متوقف می شوند. در صورتی که اسلام مبارزه‌اش با فقر ایدئولوژی و (راهکار) جلوگیری از فقر است.»

بعثت و تکامل
این سخنرانی در سال۱۳۴۶ پس از آزادی از زندان به مناسبت جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین در محل دبیرستان کمال ارایه شده است. مهندس بازرگان ضمن اشاره به چهار ماده بعثت پیامبر (ص) به این سوال پاسخ می دهد چرا یک سوم آیات قرآن به مسئله آخرت تاکید دارد؟ و چکیده پیام بعثت را ایمان به «خدا» و ایمان به «آخرت» و «عمل صالح» می داند.

انگیزه و انگیزنده
این سخنرانی در جشن انجمن اسلامی مهندسین در سال ۱۳۴۸ ارایه شده و در آن ضمن تاکید بر این که آیات احکام دین فقط چهار و نیم در صد آیات است، سراسر قرآن بر ایمان به خدا، ایمان به آخرت و عمل صالح تاکید شده و از جمله به این آیه استناد می‌کند: « قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُم إِلهٌ واحِدٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[۱۰]

بین سال ۴۸ و ۵۹ با توجه به شرایط خاص این دوره که فضای سیاسی کاملا بسته می شود و ساواک هم با احضار مهندس بازرگان فعالیت انجمن اسلامی مهندسین را بعد از سال۱۳۵۳ متوقف می‌کند عملا فرصتی برای برگزاری جشن مبعث به جز سال ۵۲ نبوده است. به همین مناسبت ادامه سخنرانی‌ها بعد از انقلاب از سال ۵۹ که در مجموعه آثار جلد ۱۷ (بعثت ۲) چاپ شده در جدول زیر ارایه شده است که محورهای تعدادی از آن‌ها را مرور می کنیم.


مقالات مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان جلد ۱۷

بعثت ۲

۱- بعثت و دولت
۲۱/۰۳/۱۳۵۹
حسینیه ارشاد

۲- بعثت و حکمت
۲۱/۰۳/۱۳۶۲
انجمن اسلامی مهندسین

۳- بعثت و ابراهیم
۰۸/۰۱/۱۳۶۶
انجمن اسلامی مهندسین

۴- بعثت و مردم
۲۶/۱۲/۱۳۶۶
انجمن اسلامی مهندسین

۵- پادشاهی خدا
۱۵/۱۲/۱۳۶۷
انجمن اسلامی مهندسین

۶- بعثت و فضل خدا
۲۴/۱۱/۱۳۶۹
انجمن اسلامی مهندسین

۷- آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء
۰۱/۱۱/۱۳۷۱
انجمن اسلامی مهندسین

۸- بعثت و نبوت
۲۰/۱۰/۱۳۷۲
انجمن اسلامی مهندسین

۹- بعثت و آزادی
۱۰/۱۰/۱۳۷۳
انجمن اسلامی مهندسین


همان‌طور که در جدول بالا ملاحظه می‌شود سخنرانی‌ها عموما در محل دفتر انجمن اسلامی مهندسین ارایه شده و موضوعات متاثر از تحولات بعد از انقلاب و تبیین موضوع بعثت پیامبر(ص) است.

بعثت و دولت
این سخنرانی در فضای پس از انقلاب در سال ۱۳۵۹ در حسینیه ارشاد متناسب با مسایل مطرح روز ارایه شده است. در این سخنرانی مهندس بازرگان در پاسخ به شعارهایی که مطرح بوده می‌گوید: «در آیات بعثت صحبت از برقراری عدالت و دفاع از مستضعفین نمی‌شود…بعثت یعنی برانگیختگی و بیداری و خودجوشی در جامعه است تا خود اقدام کند». در بخش دیگری تاکید میکند: « نظام خدامرکزی که متمرکز برخدا و ارزشهای انسانی است را با نظام‌های استبدادی، کمونیستی و نظامهای لیبرال –دموکراسی مقایسه می‌کند»

بعثت و ابراهیم
این سخنرانی که اوایل سال ۱۳۶۶ ارایه شده با توجه به انحراف هایی که در فضای جامعه مطرح است مهندس بازرگان به: «سیر تحول شرک و رسالت انبیاء» پرداخته و با استناد به آیات قرآن از جمله این دعای حضرت ابراهیم (ع): «إِنِّی وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأَرضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِکِینَ » (انعام/۷۹)؛ من حق‌گرایانه وجود خود را متوجه کسى که اسمانها و زمین را آفریده است کرده ام؛ و در جرگه شرک ورزان نیستم.

در جمع بندی می‌گوید: «در تعلیمات حضرت ابراهیم (ع) و قرآن ابدا صحبت از حکومت و مدیریت دنیا نیست.»

پادشاهی خدا
این سخنرانی در اسفند سال۱۳۶۷ در شرایطی که برای فعالیت نهضت محدودیت بیشتری به وجود آمده و جمعی بازداشت بودند ارایه شده است. مهندس بازرگان در این سخنرانی بحث مفصل و طولانی در باره واژه «ملک» در قرآن که ۹۰ بار آمده، پادشاهی را فقط در جایگاه و منزلت «خدا» معتبر می بیند. در قسمت های دیگر این بحث می گوید:

«آنچه از عهده انسان‌ها برنمی‌آید و هیچ‌گاه برنیامده، و فقط خداست که می‌داند و می تواند به ما تعلیم دهد، دو چیز است یکی شناخت خدا و دیگری رستاخیز و زندگی آخرت»،

«تمام آیات احکام و دستورها به صیغه جمع بوده و حالت دسته جمعی دارد، مخاطب آنها جامعه است و خود مومنین، نه شخص پیغمبر و نه هیچ پادشاهی یا رئیس و رهبر که به حق یا نا حق عهده دار اداره امت شده باشد، به‌طور وضوح، جامعه و مردم‌اند که مستقیما مسئول و مجری شناخته شده‌اند»،

«سه آیه آیت الکرسی کاملا شفاف است که اگر طاغوت باشد، انسان در جایگاه طبیعی بندگی خدا و راه رشد و کمال نائل نمی شود.»

بعثت و فضل خدا
این سخنرانی در بهمن سال ۱۳۶۹ ارایه شده و پیام اصلی آن «فضل خدا» است: «…از ناحیه خدا این سرریز و فزونی هدایت و سوق دادن انسان به سوی خدا و آخرت است….خدا و آخرت را خود خدا افاضه و الهام می‌کند…». و در جمع‌بندی تاکید می‌شود: «دنیا پرستی و دنیا طلبی ما را به سعادت و خواسته هایمان نخواهد رساند».

آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء
این سخنرانی در بهمن سال ۱۳۷۱ در انجمن اسلامی مهندسین ارایه شده و برخلاف برخی برداشت ها[۱۱] موضوع آن جمع‌بندی و به‌روز رسانی محورهای اصلی سخنرانی‌های قبلی بوده که به طور خلاصه به تعدادی از آنها اشاره شد.

اثرآخرت و خدا هدف بعثت انبیاء با توضیح بیشتری در ۸ محور به شرح زیر ارایه می شود:


۱- سیر تحول فکری بعد از شهریور ۲۰
در مقدمه اثر، ابتدا به شرایط اجتماعی در واکنش به ایدئولوژی های مطرح چون مارکسیسم برای حل مشکل عقب ماندگی جامعه ایرانی، دو عامل استبداد سیاسی و خرافات و پیرایه های مذهبی را به عنوان علل عقب ماندگی واقعی جامعه ایران مطرح و برای رفع آنها برنامه‌ریزی می شود. راهکار تصفیه دین از خرافات مذهبی تاریخی می‌تواند بهترین دستورهای بهداشتی، اخلاقی، اجتماعی و حکومتی باشد و آزادی و عدالت را در میان مسلمانان رواج دهد. حضور روحانیت مبارز در عرصه عمومی بعد از خرداد ۱۳۴۲ و مبارزه با استبداد سیاسی همراه با جنبش اجتماعی، حاصل آن پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و حذف نماد استبداد سیاسی شد.

اما، بعد از انقلاب ۵۷ و حضور روحانیت در قدرت مهندس بازرگان در اثر «گمراهان» در سال ۱۳۶۲ به تجربه حضور روحانیت کلیسا در قرون وسطی می پردازد و می‌گوید: « اروپای دوران جدید، از تجربه ادغام دین و سیاست قرون وسطی، هم اصل حاکمیت خدا و ارباب‌ها بر مردم را زیر پا گذاشت، هم ایمان به خدا و دین را از صحنه اجتماع برکنار کرد و کنج وجدان ها انداخت، و هم از ارباب های دنیا و دین با مظاهر زنده شرک که جای خدا نشسته بودند، خلع ید کرد.»

سپس این سوال را مطرح می‌کند: «هدف خدا از بعثت انبیاء چیست؟» و تفکر «دین برای جامعه» یا «دین برای دنیای بهتر» آیا پاسخگوی همه مسایل و مشکلات دنیاست؟ در پاسخ اولیه به این تذکر قرآنی اشاره می کند: بَل تُؤثِرُونَ الحَیاةَ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبقى[۱۲]

۲- رسالت پیامبران در برابر انسان‌ها
با استناد به آیات قرآن هدف اصلی رسالت پیامبران در دو محور زیر معرفی می شود:

  • انقلاب عظیم فراگیر علیه خود محوری‌های انسان‌ها برای سوق دادن آن‌ها به سوی آفریدگار جهان‌ها (خدا)
  • اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگ تر از دنیای فعلی (آخرت)



البته در متن اثر به دفعات این توضیح اضافه شده است که: اتخاذ یک هدف اعلا و حرکت به سوی خیلی بالا، به معنی و به منظور فراموشی و حذف اهداف ضروری و فوری سطوح پائین‌تر نیست، خصوصا اگر آن اهداف و حرکات خود وسیله و طریقه‌ای برای رساندن ما به هدف اصلی و اعلا باشد. به عبارت دیگر «آخرت سازی و خدا جویی در جهت اعراض از دنیا و اصلاح و تحرک و ترقی انسان و زندگی تلقی نمی شود.»

آیات قرآن از جمله ۹ آیه سوره شمس سرنوشت انسان را، با هفت بار سوگند به مهم‌ترین پدیده‌های خلقت و آفرینش در نهایت به نفس آدمى که آن را سامانش بخشید سوگند یاد می‌کند که: انسان را با اختیار در معرض بزهکارى و تقوا قرار می‌دهد؛ هر کس در پاکى نفس به کوشد، رستگار می‌شود و هرکه نفس را [ به گناه ] آلود کند، بازنده خواهد بود: فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها، قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها[۱۳]

دو خط موازی وحی به پیامبران، یکی آگاه سازی و تعلیم دادن به پیامبر است و تقویت کردن او… دیگر انذار و هشدار به مردم و آگاهی بخشی، ابتدا در باره قیامت و آخرت که باید همراه با آگاهی و اعتقاد همراه باشد و سپس از سال دوم بعثت معرفی خدا و مسئله توحید است.

تاکید آیات قرآن: ماموریت و منظور از رسالت پیامبر: انذار و بشارت در زمینه آخرت و راهی است بسوی خالق یکتا:«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا.وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا.» [۱۴]


۳- جایگاه احکام و دستورهای فردی و اجتماعی در قرآن و اسلام
احکام و دستوراتی چون: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُکارى حَتَّى تَعلَمُوا ما تَقُولُونَ [۱۵]
تاکید اصلی تامین شرایطی است که انسان در هنگام نماز باخودآکاهی با خدا ارتباط برقرار کند. هدف یاد و ارتباط با خداست.

همچنین در آیه: إِنَّ الصَّلاةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ[۱۶]: منظور این است که ارتباط با خدا از اعمال زشت جلوگیری می‌کند و در «الَّذِی یُؤتِی مالَهُ یَتَزَکَّى»[۱۷]: به هیچ‌وجه نمی‌گوید انفاق کنید تا در میان‌تان عدالت اجتماعی و طبقه توحیدی برقرار گردد، یا اقتصادتان و جامعه شکوفا گردد، بلکه خواهان انفاقی است که «فی سبیل الله» و «ابتغاء مرضات الله» باشد، صرفا از دیدگاه اخلاقی و تاثیرات نفسانی آن روی انسان است.

لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ[۱۸]: منظور این نیست که مردم را برای مبارزه با ظلم استبداد و استکبار یا بسط عدالت و دیانت در دنیا، بسیج نمایند، بلکه خود مردم باید در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند. کتاب و میزان راهنمای آنان در این کار بوده و در اثر جهالت یا ضلالت کارها و راه‌هایی را در پیش نگیرند که سبب دوری آنان از خدا و محرومیت از رضوان و سعادت گردد.

بطور کلی خداوند «برنامه جلوگیری از ظالم و ظلم و دفاع از امنیت و آبادی یا از دین و دیانت را خدا به عهده خود مردم گذارده است. ولَولاَ دَفعُ اللّهِ النَّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضلٍ عَلَى العَالَمِینَ [۱۹]

۴- نظر قرآن نسبت به دنیا و رابطه با خدا
قرآن و رسالت پیامبران نسبت به امور دنیای ما، نه بیگانه است و نه بی نظر و بی اثر. پیامبر و امامان مانند هر انسان و بندگان مومن علاوه بر وظائف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند…در کنار وظائف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهده دارکاری برای زندگی شخصی یا عمومی شده‌اند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته اند و به عنوان «انسان مسلمان» و خدا پرست به خدمت و تربیت همنوعان پرداخته اند. اما جز دین به حساب نمی آید. إِن هُوَ إِلاَّ وَحیٌ یُوحى[۲۰]..

دین دستور چگونه زیستن را به ما می دهد، نه به معنی چگونه خوردن و خوابیدن یا کسب و کار و جنگ کردن، بلکه آزاد زیستن و بندگی نکردن دیگران برای «خدایی شدن» و رسیدن به زندگی ایدآل جاویدان «آخرت»: الدنیا مزرعه الآخره (حدیث نبوی)، یا أَیُّهَا الإِنسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقِیهِ [۲۱]

معادله یکطرفه و افراد جامعه در جهت خدا حرکت کنند: اگر هدف جامعه آخرت و خدا باشد، دنیای آنها بهبود می‌یابد و قرین نعمت و سعادت می شوند، اما عکس آن درست نیست اگر هدف و مقصود سلامت و سعادت دنیا باشد آخرت و رضای خدا برایشان فراهم نخواهد شد. زیرا: مَن کانَ یُرِیدُ حَرثَ الآخِرَةِ نَزِد لَهُ فِی حَرثِهِ وَ مَن کانَ یُرِیدُ حَرثَ الدُّنیا نُؤتِهِ مِنها وَ ما لَهُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیبٍ [۲۲]

۵- مسئله حکومت و اداره امت با ادغام دین و سیاست
مسئله حکومت چون آشپزی، باغداری، امور اقتصادی و مدیریت و سیاست به خود انسان واگذار شده تا با استفاده از عقل و تجربه و با رعایت راهبردهای ارائه شده در آموزه های پیامبر انجام دهیم.

۶- هدف دین آخرت و خدا
اگر فقط بهبود زندگی فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پای آخرت و خدا هدف و منظور دین قرار نگرفت؛ اخلاص در دین و عبودیت خدا در محاق رفته…توحید به شرک تبدیل می شود و دیانت و دینداری از اصالت و خاصیت می‌افتد. این همان تجربه تلخ جامعه های متجدد و متمدن اروپا و آمریکاست.

در جمهوری اسلامی ایران که شعار «دین و دنیا بصورت ادغام دین و سیاست» و «سیاست تابع روحانیت» باشد، نهایتا گغتند: «حکومت و بقای نظام و بقای قدرت و حاکمیت» از اولویت برخوردار است، و می‌توان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود تا «تعطیل توحید» و اصل «امرهم شورا بینهم» تفنن و تشویق مومنین تلقی شد و هرگونه که رهبری تصمیم گرفت.

قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُم إِلهٌ واحِدٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً [۲۳]

۷- چرا مردم و جوانان از دین عبور می‌کنند؟
وقتی جامعه به وبژه جوانان پر شور و امید، مواجهه با ناتوانی و عجز دین در پاسخگویی به نیازهای آنان می شود و منصوبان اجبار به اصلاح، التقاط یا اعتراف به عجز بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بد بین می شوند.

سوابق تاریخی حاکمیت کلیسا در قدرت و حکومت‌های اموی، عباسی و عثمانی نمونه‌های زتده این فرایند هستند.

۸- دین برای دنیا یا ترک دنیا به خاطر دین
دو حالت افراط و تفریط در دین است. یک نگاه متفکرینی است که تعلیمات ادیان را برای بهبود زندگی دنیا تلقی کرده‌اند و روی دیگر تصاویر زاهدان و رهبان‌ها که تارک دنیاهای مرتاضی مسلک را نشان می‌دهد.

قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِینَ أَعمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسَبُونَ أَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً.[۲۴]…

نا گفته‌های بعثت
این سخنرانی در جشن مبعث سال ۱۳۶۴ انجمن اسلامی مهندسین ارایه شده و در مجموعه آثار(۲۶) با عنوان «بازیابی ارزش‌ها» تدوین شده است. در مجموعه سخنرانی‌های مندرج در«بعثت ۱» و «بعثت ۲» همان‌طور که ملاحظه شد «گفته‌های بعثت» آمده است. احتمالا به همین دلیل مهندس بازرگان «ناگفته‌های بعثت» را که جنبه سلبی دارد در مجموعه بازیابی ارزشها که در همین راستاست، آورده‌اند.

مهندس بازرگان در مقدمه بحث در شرایط خاص سال ۱۳۶۴ که تداوم جنگ تحمیلی بعد از پیروزی خرمشهر جامعه را با چالش های مدیریتی روبرو ساخته بود، می‌گوید: «جا دارد خود را مدیون انقلاب اسلامی ایران بدانیم که جمهوری اسلامی داعیه الهام گرفتن و پیاده کردن اسلام را دارد و با تحولات و عملیاتی که انجام می‌گردد، یک سلسله ابهام و اعجاب در زمینه آیین، پیامبر و امامان به‌وجود آورده و مسایل و ابهاماتی فراهم ساخته که موضوع بحث این برنامه است».

برای توضیح در باره علل چالش‌های پیش روی مدیریت جمهوری اسلامی ضمن ارایه توضیح مجدد در باره آیات بعثت در جمع بندی به این آیه استناد می‌کند: وَ ما أَرسَلناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً[۲۵] که ای پیامبر ما تو را فقط برای بشارت و انذار همه مردم فرستاده‌ایم.

برای تبیین ناگفته‌های بعثت به کلام امام علی(ع) در این خصوص که در خطبه ۹۵ نهج البلاغه آمده :« کلامه بیان و صمته لسان» یعنی گفتار پیامبر بیان بود و خاموشی‌اش زبان. زبان و پیام ناگفته‌های بعثت پیامبر(ص) موضوع مهمی است که مورد بحث این سخنرانی است.

نمونه مستند و تاریخی این ناگفته‌ها نامه حضرت علی(ع) به مالک اشتر والی مصر که «عهدنامه حکومتی» است که می‌گوید:

«هَذَا ما اَمَرَ بِهِ عَبْدُاللهِ عَلِیٌّ اَمیرُالْمُؤمِنینَ مالِکَ بْنَ‏الْحارِثِ اْلاَشْتَرِ فِی عَهْدِهِ اِلَیْه حینَ ولَّاهُ مِصْرَ جِبایَةَ خَراجِها وَ جِهادَ عَدُّوِها وَ اسْتِصْلاحَ اَهْلِها وَ عِمارَةَ بِلادِها.»

در این عهدنامه فقط چهار ماموریت مشخص برای اداره مصر ذکر شده: جمع آوری مالیات، تامین امنیت جامعه، بهبود زندگی مردم و آبادانی شهرها و ناگفته‌های این عهدنامه اجرای احکام دین و فرائض و ابلاغ و اشاعه اسلام است که جزو وظایف والی حاکم و به طور کلی ولایت و حکومت نیست؟ آنچه از مالک اشتر می‏خواهد این است که برآورنده‌ی نیاز و خدمت‌گزار خلق باشد و آنچه نمی‏خواهد اینکه خدمت‌گزار خدا یا دین و مسئول الزام مردم به ایمان و اجرای اسلام شود. اما توصیه حضرت علی (ع) در این نامه به خود مالک اشتر این است: «خودت را به عبادت و انجام فرایض وادار که به خلق خدمت بکنی تا مشیت و رحمت خدا را به خلق برسانی»

نمونه‏هایی از ناگفته‏های بعثت
۱- خارج از تعلیم کتاب و حکمت، از تعلیم رشته‏های دیگر علوم و فنون و به طور کلی از دانا و دانشمندکردن امّی‌یون و مؤمنین حرفی زده نشده است.
۲- راجع به اقتصاد و مالکیت و توزیع ثروت نیز چیزی نمی‏بینیم. گفته نشده است که رسول باید مسائل مالی و مشکلات اقتصادی امت را سروسامان دهد و یک جامعه توحیدی بی‏طبقه و بی‏اختلاف بسازد.
۳- تأسیس یک جامعه انسانی منظم مرفه و تعلیم اصول صحیح زندگی اجتماعی، در برنامه بعثت و وظایف و اهداف پیغمبر نیامده و از مسئله حکومت یا سیاست و تفکیک و عدم تفکیک آن با دیانت ذکری نرفته‏است.
۴- توصیه و تشریعی در باره بهداشت و سلامتی و تعلیم طبابت نمی‏بینیم.
۵- نه از جنگ‌جوپروری و جنگ‏آوری و کفرستیزی خبری هست و نه از نعمت مجهول دوم یعنی تأمین امنیت.
۶- لحن و روش اجرای برنامه تعیین نگردیده و تصریح نشده است‌که مسالمت‏آمیز و مثبت و مولد باشد یا با تندی و تخریب و تلخی و به صورت تحمیل و الزام و اعدام انجام‏ گردد.
۷- نه نفی زندگیِ دنیایی و علایق مادی و جسمانی را در برنامه آورده و خواسته که تمتع و مصرف را در میان گروندگان از بین ببرد و نه آنها را به حیات روحانی و ذوقی و آداب مرتاضی و عرفانی بکشاند.
۸- از تسلط و نجات و عظمت عرب‌ها یا مسلمان‌ها و سرنگونی و ذلت عجم‏ها یا اهل‌کتاب و کافرها چیزی نمی‏بینیم.
۹- صدور اسلام به همه ملل و نحل و نابودکردن هر چه مشرک و مستکبر و ستمگر در جهان است، به چشم نمی‏خورد.
۱۰- گفته نشده است که باید نسبت به انسان بدبین بوده، او را از غرور و قدرت بیندازد یا الزام و آزار نماید؟

جمع بندی
پیام اصلی بعثت پیامبر اسلام و همه پیامبران الهی نشان دادن راه مستقیم رستگاری و قرار گرفتن انسان در جایگاه طبیعی «خدایی شدن» و آماده شدن برای زندگی جاودان و ابدی در«آخرت» است. البته خداوند در فطرت انسان‌ها نیز چنان ظرفیتی را به ودیعه گذارده است تا خود بتواند البته با سعی و خطای بیشتری چنین فرایندی را طی کند. تاریخ چند هزار ساله بشریت در واقع مراحل طی شده چنین فرایندی است که به تدریج موانع پیش روی «مختار و آزاد بودن انسان» ِرا از قید همه مظاهر «ظلم و جهل» بر طرف و پاک سازد.

نگاهی اجمالی به تاریخ قرون وسطی در اروپا نشان می‌دهد که طی چه فرایند طولانی نهایتا نهاد کلیسا و روحانیت مسیحیت، در جایگاه طبیعی خود در عرصه عمومی قرار می‌گیرد و گام های اولیه توسعه انسانی، تامین آزادی، کرامت انسان، حاکمیت قانون و عدالت برداشته می‌شود و پیامد آن توسعه و پیشرفت در عرصه‌های مختلف بوده است. بررسی تحولات این کشورهای توسعه یافته به خوبی نشان می‌دهد که هدف قرار دادن زندگی دنیا و فراموش کردن هدف اصلی خلقت انسان که «خدایی شدن» اوست چه چالش‌هایی در سطح جهانی به وجود آورده و راه را برای طی مراحل بعدی آماده کرده است.

همچنین نگاهی اجمالی به تحولات دویست سال اخیر در کشورهای منطقه به ویژه کشور خودمان نیز نشان می دهد که ما هنوز در مراحل مقدماتی این فرایند قرار داریم. تلاش‌های ملت ما از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷ موفق شده است که گام اول ریشه عقب ماندگی یعنی نماد استبداد سیاسی را از سر راه بردارد. اما بطور طبیعی در چهار دهه گذشته درگیر زودن خرافات هزار ساله مذهبی و استبداد دینی هست تا گام بعدی طی شود.

نگاه راهبردی مهندس بازرگان در آثارشان به ویژه «گفته ها و ناگفته های بعثت» آگاهی بخشی و تقویت این فرایند در جامعه ایران بوده است. مجموعه آثار چهار دهه گذشته ایشان بر یک محور آگاهی بخشی برای نشان دادن ریشه انحراف نظری بعد از انقلاب و نشان دادن پیام راهبردی بعثت پیامبر (ص) برای جامعه بشری و نهایتا در اثر «آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» متمرکز است. با این امید که طبق آموزه های قرآنی و تجربه بشری و آثار عملکرد چهار دهه گذشته، نهاد دین و روحانیت در جایگاه طبیعی خود در عرصه عمومی قرار گیرد و گام دوم با «تامین آزادی و حاکمیت ملت» زمینه لازم برای فراهم شدن توسعه جامعه ایران فراهم شود.

[۱] «جهات منفی در بعثت پیامبران» مندرج در م.آ. (۱۱) با عنوان «مباحث اعتقادی و اجتماعی» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین در ۱۲/۱۱/۱۳۵۲ سخنرانی شده است. «بعثت و راه‌های ایمان» مندرج در م.آ. (۲۵) با عنوان «بازیابی ارزش‌ها (۱)» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین در ۱۱/۰۳/۱۳۶۰ سخنرانی شده است. “گمراهی آشکار» مندرج در م.آ. (۲۶)، با عنوان «بازیابی ارزش‌ها (۲)» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین در ۹/۰۲/۱۳۶۳ سخنرانی شده است. «ناگفته های بعثت» مندرج در م.آ. (۲۶)، با عنوان «بازیابی ارزش‌ها (۲)» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین در ۲۹/۰۱/ ۱۳۶۴ ارائه شده است. «بعثت و معجزات» مندرج در م.آ. (۲۷) با عنوان «پدیده پیامبری» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین در ۱۸/۰۱/۱۳۶۵ بیان شده است. «بعثت و آفات رسالت» که در جشن انجمن اسلامی مهندسین مورخ ۰۴/۱۲/۱۳۶۸ ارائه شده، و در مجموعه آثار ۲۸ با عنوان «گمراهان» تدوین شده است.

[۲] ا﴿جمعه/۲﴾ وست که در میان مردمى اموزش ندیده، رسولى از خودشان برانگیخت که ایاتش را بر انان مى خواند و[ از پلیدى جهل و شرک ]پاکشان مى سازد و به انان کتاب و دانشِ توأم با بینش مى اموزد، در حالى که قبل از ان واقعاً در گمراهى اشکارى بودند؛

[۳] ﴿بقره/ ۱۲۹﴾ صاحب اختیارا، در میان انان رسولى از خودشان برانگیز که ایات تو را بر انان مى خواند و به انان کتاب و دانشِ توأم با بینش مى اموزد و [ از پلیدى، جهل و شرک ]پاکشان مى سازد، که فرا دست و فرزانه تویى، تو.

[۴] احزاب/ ۴۵ و ۴۶ : اى پیامبر، تو را نمونه و بشارت‌دهنده و هشداردهنده فرستادیم و نیز دعوت کننده به سوی خدا بر طبق روشی که او معین کرده است و چراغی روشن.

۵ راه را به او ارائه دادیم، خواه سپاسگزار[ و پذیراى ان ]باشد، خواه ناسپاس.

[۶] انعام(۶) / ۱۰۷ : … و تو را نگاهبان آنان تعیین نکرده‌ایم؛ و کارگزار آنان نیستى.

۷ اى انسان، تو با تلاش بسیار، به سوى پروردگارت در حرکتى و به لقاى او نایل خواهى شد.

۸ هر که به شایستگى عمل کند، به سود خود و هر که بدى کند، به ضرر خویش کرده است)؛ و[اگر سنت افرینش جز این بود،] ظلمى فاحش در مورد بندگان [ بود که] دور از شأن صاحب اختیار توست.

۹ اگر[ایین و بندگان] خداى را یارى کنید، خدا هم شما را یارى خواهد کرد و گامهاى شما را استوار مى دارد.

[۱۰]. بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم [با این تفاوت] که به من وحى مى شود: معبود شما معبودى است یگانه؛ و هر که امیدِ لقاىِ صاحب اختیار خویش دارد، باید به اعمال شایسته دست زند و در بندگىِ صاحب اختیارش احدى را کنار او قرار ندهد.

[۱۱] پیام سخنرانی دکتر عبد الکریم سروش در مجلس یادبود مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد -۱۳۷۳

۱۲ ولى شما زندگى دنیا را ترجیح مى دهید، در حالى که اخرت بهتر و پاینده تر است

۱۳ و بزهکارى و تقوایش را به او الهام کرد، که هر کس در پاکى نفس کوشید، رستگار شد.

۱۴ اى پیامبر، تو را نمونه و بشارت دهنده و هشداردهنده فرستادیم، و نیز دعوت کننده به سوى خدا، بر طبق روشى که او معین کرده است و چراغى روشن.

۱۵ اى ایمان اوردگان، در حال مستى به نماز نایستید، تا زمانى که بدانید چه مى گویید.

۱۶ – انچه از کتاب [ اسمانى ]به تو وحى شده است، تلاوت کن و نماز برپا دار؛ که نماز از بى شرمى و رفتار ناپسند بازمى دارد؛

۱۷ همان که مالش را به منظور پیراسته شدن خویش مى بخشد؛

۱۸ رسولان خویش را با نشانه هاى روشن فرستادیم و همراهشان کتاب و میزانِ [ تشخیص حق از باطل] نازل کردیم تا مردم به عدالت برخیزند؛

۱۹» و اگر خدا پاره اى از مردم را به وسیله پاره اى دیگر دفع نمى کرد، زمین را تباهى فرا مى گرفت، اما خدا نسبت به جهانیان افزون بخشى دارد.

۲۰ قران جز وحى [ الهى] نیست که [ به او] القاء مى شود؛

۲۱ اى انسان، تو با تلاش بسیار، به سوى صاحب اختیارت در حرکتى و به لقاى او نایل خواهى شد

۲۲ هر که کشت اخرت را بخواهد، کشته اش را برکت مى بخشیم؛ و هر که [تنها] کشت دنیا را بخواهد، در اختیارش قرار مى دهیم، ولى در اخرت بهره‌اى نخواهد داشت

۲۳ بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم [ با این تفاوت]که به من وحى مى شود: معبود شما معبودى است یگانه؛ و هر که امیدِ لقاىِ صاحب اختیار خویش دارد، باید به اعمال شایسته دست زند و در بندگىِ صاحب اختیارش احدى را کنار او قرار ندهد.

۲۴ تو را فقط به عنوان بشارت دهنده و هشداردهنده براى تمامى مردم فرستاده‌ایم

خطاي اصلی در سياست فرهنگی رژيم گذشته

متن تنقیح شده و تكمیل گردیده‌ی نقطه‌نظرات آقای مهندس عباس عبدی در جلسه هم‌اندیشی ٩ شهریور ٨٧
شاه باید ابتدا سنگر فرهنگ را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید …

مطالب و نقدهای نوشته شده درباره‌ی رژیم گذشته، بیشتر از منظر سیاسی و اقتصادی بوده و از زاویه‌ی سیاست‌های فرهنگی با نوشته‌های كمتری مواجه هستیم. آنچه هم به‌صورت شفاهی مطرح می‌شود، كمتر در قالب‌های تحلیلی نظام‌مند ارایه شده است.(۱) از این‌رو پركردن خلاء پژوهشی در این زمینه اولویت دارد. به‌ویژه اینكه نوعی تشابه شكلی در سیاست‌های فرهنگی آن زمان و حال حاضر وجود دارد كه مآلاً به سرنوشت مشتركی ختم خواهد شد. تشابه مذكور در درك از قدرت دولت برای تزریق ارزش‌های فرهنگی در جامعه بدون توجه به مطلوبیت‌های این ارزش‌ها از نظر مردم است. به این معنا كه گویی دولت‌ها كشاورزانی هستند كه هر بذر فرهنگی را می‌توانند در هر زمینی با هر نوع آب و هوایی كشت كنند.
پهلوی دوم در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ كم‌قدرت‌تر از آن بود كه فرهنگ را به‌عنوان یك اولویت مهم در برنامه‌های خود قرار دهد؛ از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ نیز مرحله‌ی تثبیت سیاسی و عمق بخشیدن به‌قدرت سیاسی بود و به‌حل معضلات سیاسی و حذف جناح ملی و سپس مذهبی گذشت. پس از این مرحله است كه شاه از بابت سیاست آسوده‌خاطر می‌شود و برنامه‌ی اصلاحات ارضی و رشد مستمر اقتصادی كشور در ادامه این سال‌ها، او را متوجه این نكته كرد كه بدون پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ، دستاوردهای سیاسی و اقتصادی او چندان پایدار نبوده و عمق نخواهد داشت. از این‌رو بعد از سال ۱۳۴۲ و به‌طور مشخص از سال ۱۳۴۷ به‌گونه‌ای جدی به مقوله فرهنگ پرداخت.
در اولین گام نهادهای متولی فرهنگ به‌لحاظ تشكیلات تنوع و ارتقا یافتند.
از ابتدای سال ۱۳۴۳ وزارت اطلاعات با هدف رسیدگی به و انجام تبلیغات دولت، فیلم و سینما، مطبوعات و شكل دادن به افكار عمومی تأسیس شد. سال بعد از آن وزارت فرهنگ سابق تجزیه شد و از دل آن بجز سازمان اوقاف كه مستقل گردید، وزارتخانه‌های آموزش و پرورش و سپس علوم و آموزش عالی و نیز وزارت فرهنگ و هنر ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ قانون مربوط به رادیو و تلویزیون نوشته شد. سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران در سال ۱۳۴۴ و نیز بنیاد فرهنگ ایران زیر نظر فرح در سال ۱۳۴۴ ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ شورای عالی فرهنگ تعریف و تشكیل شد و سپس در زمستان سال ۱۳۴۷ گام‌های اولیه برای تدوین برنامه فرهنگی برداشته شد و درنهایت متن سیاست فرهنگی شاه در سال ۱۳۴۸ تصویب و ابلاغ شد.
دومین گام، ارتقای سطح تصمیم‌گیری در عرصه فرهنگ از ادارات كل و دولت و وزرا و حتی نخست‌وزیر به دربار و شخص شاه است. اگرچه بالارفتن سطح تشكیلات تصمیم‌گیری درباره‌ی فرهنگ تا حد وزارت به‌خودی خود این نتیجه را حاصل می‌كرد، اما شاه با تأسیس بنیادها و نهادها و شوراهای زیر نظر شخص خود یا با انتصاب افرادریال خود، سیاست‌های فرهنگی را از وزارتخانه و حتی نخست‌وزیری جدا و به دربار متصل نمود.
شورای عالی فرهنگ كه عمده اعضایش انتصابی شاه هستند (۱۳۴۷)، بنیاد شاهنشاهی فرهنگستان (۱۳۴۹)، سازمان جشن و هنر زیر نظر فرح (۱۳۴۹) سازمان ملی فولكلور (۱۳۴۵) انجمن ملی روابط فرهنگی به ریاست فرح (۱۳۴۵)، بنیاد فرهنگ ایران به ریاست فرح (۱۳۴۳) معرف این تحول در سطح تصمیم‌گیری برای برنامه‌های فرهنگی است.
اتفاق دیگری كه رخ داد، گسترش تقاضا برای كالای فرهنگی بود. این امر از خلال رشد جمعیت و به‌طور مشخص جمعیت جوان شهری، افزایش افراد تحصیلكرده و رشد باسوادی و توسعه ارتباطات با جهان خارج رخ داده بود.
در كنار این تغییرات، تحول مهم دیگری هم در عرصه‌ی ارتباطات رخ داد كه با آمدن تلویزیون و توسعه‌ی وسایل ارتباطی و سهولت حمل و نقل، زمینه برای عرضه و تقاضای بیشتر و راحت‌تر كالای فرهنگی مهیا شد. اما برنامه‌های فرهنگی از خلال انحصار رسانه‌ای و توسعه‌نیافتگی سیاسی وضعیتی ناكاركردی و غیرمعقول پیدا كرد كه به ویژگی اصلی سیاست‌های فرهنگی رژیم گذشته تبدیل شد و این ویژگی نیازمند توضیح است.
به‌لحاظ اجتماعی میان چهار جزء فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع رابطه‌ای متقابل و متناظر وجود دارد. وقتی كه توسعه اقتصادی رخ می‌دهد و شاخص‌هایی از قبیل تحصیلات عمومی، شهرنشینی و… بیشتر می‌شود، طبعاً جامعه نیازمند ویژگی‌های متناظر این وضعیت در ساختار سیاسی و فرهنگی است. در این شرایط مطالبات و ارزش‌های سیاسی و فرهنگی با عنصر مشاركت‌جویی همراه می‌شوند، و به‌دنبال آن گرایش‌های دموكراتیك تقویت می‌شود. در این شرایط، فرهنگ را نمی‌توان از سوی قدرت حاكم به‌زور به‌جامعه تزریق نمود، بلكه قدرت حاكم باید متأثر و منبعث از فرهنگ عمومی جامعه‌ای باشد كه با مشاركت آحاد مردم شكل گرفته است. ركن ركین چنین فرهنگی، آزادی در تولید و مصرف كالای فرهنگی است.
در این ساختار معنای فعالیت فرهنگی تولید، عرضه و یادگیری آزادانه شیوه‌های انطباق با محیط است و چنین فرهنگی را نیاز نیست كه با ضرب و زور به خورد مردم داد، زیرا از آنجا كه مردم به آن نیازمند هستند، خودشان تولید و عرضه و مصرف كرده و یاد خواهند گرفت. دولت تنها كاری را كه می‌تواند انجام دهد، تهیه زیرساخت‌های لازم برای تولید و خلاقیت فرهنگی است و هرگونه دخالتی در محتوای آن و بدتر از دخالت، هرگونه اجبار و الزامی به مصرف نوعی با معنای خاصی از كالای فرهنگی ممكن است با واكنش منفی جامعه مواجه شود.
از آنجا كه شاه تصور می‌كرد كه با شكستن مقاومت‌های سیاسی، می‌تواند مقامت فرهنگی در برابر خود را نیز با شكست مواجه كند، از اواسط دهه چهل برنامه‌های فرهنگی خود را براساس این توهم پایه‌ریزی كرد. ویژگی مهم این برنامه‌ها، انحصار رسانه‌ای و بودجه‌ای دولت بود. تسلط كامل بر منابع رانتی و درآمدی كشور، و نیز رسانه‌های عمومی چون رادیو و تلویزیون و مطبوعات دست دولت را در عرضه‌یانحصاری عناصر و كالای فرهنگی كاملاً باز گذاشت. و به‌طور مشخص پروژه‌ی مدرنیزاسیون از بالا را در بخش فرهنگ كلید زد.
نكته‌ی دیگری كه در برنامه‌های فرهنگی شاه مشهود است این كه به‌لحاظ تعیین و تدوین سیاست‌های فرهنگی، در مواردی متن‌ها و برنامه‌های فرهنگی نسبتاً قابل دركی تهیه می‌شد، زیرا این متون بعضاً از سوی اهل فكر و نظر تهیه گردیده بود، اما مشكل اصلی اینجا بود كه ماهیت این برنامه‌ها برمبنای مشاركت عمومی مردم و اهل فكر و نیز آزادی رسانه‌ها اجرا نمی‌شد، لذا در مرحله‌ی عمل، نخبگان اجتماعی خود را از این برنامه‌ها كنار می‌كشیدند و یك علت مهم دیگر این كنار كشیدن، استبدادی بودن نظام شاه بود كه نخبگان را از همكاری با آن منصرف می‌نمود. در نتیجه سیاست‌های فرهنگی در هنگام اجرا، به‌نوعی فرهنگ سطحی و غربی و حتی ضددینی تبدیل می‌شد كه واكنش جامعه را برمی‌انگیخت. به‌معنای دیگر، فرهنگ و توسعه فرهنگی رژیم گذشته در ذیل اراده‌یسیاست تعریف می‌شد و فاقد استقلال شده بود. تبعیت برنامه‌های فرهنگی از سیاست استبدادی، طبعاً نمی‌تواند كاركرد مثبتی از خود به نمایش بگذارد. نتایج بررسی دستاوردها و سیاست‌های مختلف فرهنگی در همایش شیراز (۱۳۵۶) به بحث و نقد گذاشته شد، و یافته‌های پژوهش‌های مرتبط با آن همایش و نیز اظهارنظر بخشی از نخبگان نزدیك به حكومت در آن همایش، كمابیش موید این ضعف سیاست‌های فرهنگی است كه با زبان بی‌زبانی در فضای بسته آن زمان بیان شده است.
ارزش‌های فرهنگی شاه در بنیان خود به‌گونه‌ای بود كه گویی وی نماینده‌ی خدا و مظهر عقل و درایت و فهم است و دستورات و منویات وی باید با آب طلا نوشته شود و سرلوحه‌ی امور و راهنمای عمل همه‌ی دستگاه‌ها قرار گیرد، و از آنجا كه وی به‌ویژه در پانزده سال آخر حكومت خود، گرایش فرهنگی ضددینی شدیدی نشان می‌داد، و درصدد غربی‌كردن جامعه بود، می‌توان نتیجه گرفت كه عناصر فرهنگی غیرمرتبط با بطن جامعه و از خلال اراده‌ای مافوق و با انحصار رسانه‌ای طی ۱۵ سال به جامعه تزریق شد؛ این عناصر هم با زمینه‌ی اجتماعی همراه نبود و هم این كه با مطالبات دموكراتیك همخوانی نداشت؛ به‌علاوه از مشاركت نخبگان هم بی‌بهره بود، و نتیجه‌اش جز واكنش منفی نسبت به این سیاست‌ها و ظهور گرایش شدید مذهبی و ضد آن سیاست‌ها چیز دیگری نبود، خطری كه امروز هم در سیاست‌های فرهنگی حاكم را تهدید می‌كند.
آنچه كه عناصر فرهنگ مدرن است از دید سیاست‌های فرهنگی شاه پنهان ماند. راست‌گویی، داشتن حق انتخاب، فعال بودن، پرسشگر بودن، شفافیت، متكی به نفس بودن، قانون‌گرایی، پرهیز از دورویی و ریا و تملق و چاپلوسی و… ویژگی‌های اصلی انسان مدرن است و نه لزوماً استفاده از لباس و ظواهر و كالاهای غربی، و اینها ویژگی‌هایی بود كه طبعاً در ساختار سیاسی متكی به نفت شاه و ایفای نقش خدایگان از سوی او معنا و مفهومی نداشت. نتیجه آن شد كه جامعه ایران در زمان شاه عملاً به دو گروه تجزیه شد. گروهی طرفدار مظاهر مدرن و موافق رژیم و گروه دیگر مخالف آن، و هر كدام نیز عناصر فرهنگی خود را تولید و عرضه و مصرف می‌كردند، و در نهایت به‌دلیل ضعف‌های ساختاری و اساسی رژیم، این گروه مقابل بودند كه پیروز میدان شدند. حتی اگر عناصر مثبتی هم در سیاست‌های فرهنگی آن رژیم وجود می‌داشت به‌دلیل وابستگی فرهنگ در آن رژیم به سیاست و واكنش طبعی مخالفان، آن عناصر مثبت هم طرد می‌شد و مجال بروز نمی‌یافت. در حالی كه پس از انقلاب میل و رغبتی درون‌زا به آن عناصر را شاهد هستیم.
شاه آخرین سنگری را كه مورد حمله قرار داد، فرهنگ بود. و اتفاقاً فكر می‌كرد كه فتح آن ساده‌تر از سنگر سیاست است، زیرا تمام قدرت‌های ممكن را برای حمله به این سنگر در اختیار داشت؛ اما مشكلی كه برایش پیش آمد این بود كه او باید ابتدا این سنگر را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱٫ آقای دكتر محمدعلی اكبری پژوهشی را تحت عنوان «حوزه فرهنگ در عصر پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴)» انجام داده‌اند كه با عنوان دولت و فرهنگ در ایران ۱۳۵۷-۱۳۰۴ از سوی انتشارات روزنامه ایران چاپ شد و از معدود مطالعات در این زمینه است.

کامیابی‌ها و ناکامی‌های بازرگان : نه همرنگ جماعت شد، نه قهر کرد

علیرضا رجایی در گفتگو با سیدحمید متقی
دوست و دشمن در ابتدای انقلاب نسبت به بازرگان بی‌مهری روا داشته‌اند و در آن سال‌ها، نقد بازرگان به اجماع عمومی بدل شده‌ بود، اماپس از سه دهه، روشن شده که در بسیاری از موارد حق با مرحوم بازرگان بوده­است …

آیا اندیشه مرحوم بازرگان برای نسل امروز حرفی برای گفتن دارد؟ آیا تجربه سیاسی و فکری بازرگان به شکست انجامیده­است؟ تفاوت­ها و نزدیکی­های اندیشه بازرگان و سایر انقلابیون در سال ۵۷ درچه بوده­است؟ این پرسش­ها درکنار چند موضوع دیگر، حول محور اندیشه مرحوم بازرگان را با علیرضا رجایی به بحث گذاشته­ایم. این اندیشمند سیاسی نزدیک به آرای بازرگان، بر این باور است که تجربه بازرگان، تجربه­ای مبارک برای حرکت­های دینی و سیاسی در ایران به­شمار می­رود. وی عقیده دارد بازرگان و اندیشه­های وی شکست نخورده­اند، به­همین دلیل بازخوانی آن را به نسل جدید توصیه می­کند. رجایی در این گفت­وگو معتقد است که دوست و دشمن در ابتدای انقلاب نسبت به بازرگان بی­مهری روا داشته­اند و در آن سال­ها، نقد بازرگان به اجماع عمومی بدل شده­بود، اماپس از سه دهه، روشن شده که در بسیاری از موارد حق با مرحوم بازرگان بوده­است.
-در آستانه سالگرد مرحوم بازرگان قرارداریم. برای آغاز بحث می­خواستم بپرسم، اصولا شناخت بازرگان و بازخوانی اندیشه­های وی برای نسل امروز لازم است؟

بله. به نظر من بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان، برای نسل امروز امری لازم است. آن­هم به یک دلیل عمده، آن­که ما در نظامی به سرمی بریم که برخود نظام دینی نام نهاده است و عمده قوانین مصوب و همچنین اقدامات حاکمیت، تحت­عنوان دین به انجام می­رسد. اتفاقا درحال حاضر، بسیاری از این قوانین و اقدامات توسط جامعه و بسیاری از جوانان با چالش­های جدی مواجه شده­است. یکی از پرسش­های کلیدی نسل امروز این­ست که تا چه میزان اقدامات و تصمیمات مسئولین در کشور ما جنبه دینی دارد؟ این مسأله را نیز باید مدنظر داشت که سیاست­مداران کشور، تصمیمات اصلی خود را متکی بر متون و اسناد دینی معرفی می­کنند. مرحوم بازرگان نیز در ابتدای انقلاب از همین منظر با سیاست­های جاری چالش و نسبت به آن زاویه پیدا کرد. به مرور زمان، این زاویه عمیق­تر شد. صرف­نظر از چارچوب اندیشه افراد، این پرسش همواره مطرح است که تا چه اندازه روند حرکت نظام سیاسی کشور مبتنی بر منابع و آموزه­های دینی است؟ در حال حاضر دو دیدگاه متفاوت بیش از دیگر دیدگاه­ها درباره کارنامه نظام، قابل بحث است؛ نخست گروهی که معتقد است اقدامات نظام کاملا منطبق بر آموزه­های دین راستین است و راست­گرایانه­ترین اقدامات جمهوری­اسلامی و حمایت­هایی که در این زمینه صورت می­گیرد، مُرّ دین است. در مقابل، دیدگاهی نیز این اقدامات را اصولا دینی نمی­پندارد یا آن­را مطابق با روایتی مُتصلّب و واپس­گرایانه از دین می­انگارد.

بازرگان به­عنوان سنت­گرایی که در منظومه اندیشه مشروطه قرار داشت، براین باور بود که دین باید در عرصه اجتماع و سیاست دخالت داشته باشد و معیار وی در این زمینه، روحانیون مشروطه­خواه انقلاب مشروطه بودند. بنا­براین افرادی­که در ایران و یا سایر نقاط جهان به تعاملات اندیشه سیاسی در ایران علاقه­مند، و خواهان مطالعه آن هستند، باید به بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان به­عنوان روایتی از دین که خواستار دخالت آن در عرصه سیاست بود، همت بگمارند. اصولا کسی که درگیر مسائل ایران است نمی­تواند از مطالعه اندیشه بازرگان صرف­نظر کند.

-مطالعه بازرگان برای شارحان اندیشه­های مختلف مذهبی در ایران و یا تاریخ­نویسان داخلی شاید ضروری باشد، اما پرسش من این است بازخوانی اندیشه­ای که در عمل شکست خورده، برای نسل امروز چه فایده­ای دارد؟ فردی که در ابتدای فعالیت سیاسی از مدافعان سرسخت دخالت اسلام در حوزه عمومی بود و از حکومت دینی و نه لزوما حکومت روحانیون حمایت می­کرد، در سال­های آخر عمر با چرخشی ۱۸۰ درجه­ای بر لزوم محدودیت دخالت دین در بسیاری از امور تأکید کرد. فکر نمی­کنید اندیشه بازرگان از نظر تجربی شکست خورده و یا او به سبب عدم حضور در قدرت به­صورت احساسی و واکنشی به این نقش تقلیل­گرایانه از دین تن داده است؟

پرسش شما دارای چند بخش است که باید به هرکدام به­صورت جداگانه پاسخ داد. در ابتدا باید تأکید کنم که انگیزه­ها در خوانِش یک اندیشه، بحثی حاشیه­ای به­شمار می­رود. به قول دکتر سروش در بررسی اندیشه­ها «انگیزه­ها» را باید از «انگیخته­ها» جداکرد. بنابراین در تحلیل و بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان، به­ویژه این­که ایشان در قید حیات هم نیستند، کمتر می­توان درباره انگیزه­ها سخن راند، هرچند بنا بر شناختی که از ایشان داشتم، بعید به نظر می­آید که مرحوم بازرگان در بیان و تبیین اندیشه­های دینی و سیاسی خود، تحت تأثیر مسائل شخصی و احساسی قرار گرفته باشد.

در مورد این بحث که احتمالا مرحوم بازرگان در انتهای عمر نظر خود را درباره حکومت دینی عوض کرده باشند، اگرچه بر این امر اتفاق نظر وجود ندارد، اما بر ایشان انتقادی را وارد نمی­کند. ما اندیشمندان بزرگی در دنیا سراغ داریم که در دوره­های مختلف، روایت­های متفاوتی از اندیشه­های خود ارائه داده­اند، مانند ویتگن­اشتاین یک و دو یا هایدگر یک، دو و حتی سه. بنابراین، مهم نیست که یک اندیشمند در دوره­های مختلف زندگی خود رویکرد و یا نظرات خود را تغییر داده باشد. حتی پیروان بسیاری از اندیشمندان به اندیشه­های متقدم یک اندیشمند توجه می­کنند. مثلا بسیاری ویتگن­اشتاین یک را بر ویتگن­اشتاین دو ترجیح می­دهند، بنابراین مطابق بحثی که «مرگ نویسنده» را مطرح می­کند، اندیشه صرف­نظر از گوینده مورد توجه قرار می­گیرد و حتی شاید برخی از تغییراتی که صاحب اندیشه، در اندیشه خود انجام می­دهد، لزوما مورد توجه پیروان آن اندیشه قرار نگیرد. این هم یک بخش دیگر از پاسخ سؤال شما.

این نکته را هم باید مدنظر قرار داد که مرحوم بازرگان زیاد از حکومت دینی سخن نمی­راند. ایشان همان­طور که شما هم اشاره کردید بیشتر به­دنبال پررنگ­شدن نقش دین در جامعه به­ویژه امورسیاسی بود. مرحوم بازرگان علاقه داشت رخوت حاکم بر اندیشه دینی در دوره خود را از بین ­ببرد و دین را در عرصه عمومی به­صورت فعال وارد­کند، اما درباره آن بخش از پرسش شما که یک تفکر شکست می­خورد و یا اینکه اصولا بسیاری در حال حاضر، اندیشه­ حضور دین در ساحت سیاست و اجتماع را شکست خورده تلقی می­کنند، باید تأکید کنم که شکست در این زمینه واجد دو معنی است؛ در یک معنی، شکست یک اندیشه در حکم پایان تاریخ مصرف آن اندیشه به­شمار می­رود، در این صورت، با امحای این اندیشه در عرصه عمومی، شما آن را در آکادمی­ها و مجامع علمی و برای شناخت سیر تطور اندیشه­های مختلف مطالعه می­کنید. در مقابل، نوع دیگری شکست برای اندیشه متصور است که در آن شکست به معنی ناکارآمدی آن اندیشه است. در این مدل، ناکارآمدی لزوما به امحای آن اندیشه از جامعه منجر نمی­شود. شاید بسیاری از اندیشه­ها از نظر بسیاری از افراد جامعه، ناکارآمد تلقی شوند، اما هنوز در جامعه بروز و نمود داشته باشند و در بسیاری از حوزه­های اجتماع و سیاست به نقش­آفرینی عمیق بپردازند. اگر ما برای اندیشه مرحوم بازرگان نوعی شکست قائل باشیم، این ناکامی از نوع دوم شکست به­شمار می­رود. در حال حاضر در بسیاری از جوامع اسلامی، بحث حضور فعال دین در عرصه اجتماع یکی از مباحث پرطرفدار به­شمار می­رود. بسیاری نیز در این زمینه اندیشه­هایی نزدیک به اندیشه­های مرحوم بازرگان را مورد توجه قرار داده­اند. اصولا باید تأکید کنم افرادی که به­صورت مسئولانه در فعالیت­های فکری و سیاسی دوره­ معاصر حضور دارند، نمی­توانند بدون بازخوانی ریشه­های اندیشه­های فعلی به فعالیت مؤثر بپردازند.

-هرچند که شاید این مسأله به بحث اصلی ما مرتبط نباشد، اما فکر نمی­کنید دلیل این­که اندیشه­های آقای بازرگان و دیگر هم­نظران ایشان به گفته شما در برخی از جوامع اسلامی طرفداران پرشوری دارد، ناشی از عدم شناخت آنان از تجربه­ای است که این اندیشه در عرصه عمل درداخل مرزهای ما داشته است؟

تجربه­ ایران که پشت دیوارهای چین به وقوع نپیوسته­ است. امروزه به مدد تکنولوژی، کوچک­ترین مسائل کشورها در اقصی­نقاط عالم مورد توجه قرار می­گیرد. کافی­ست درباره انقلاب ایران در اینترنت جستجو کنید؛ بی­نهایت مطلب که عمدتا در نقد جمهوری­اسلامی نوشته شده به چشم می­خورد. نمی­توانیم بگوییم تجربه جمهوری­اسلامی، تجربه­ای در انزوا بوده و سایر جوامع اسلامی از این نقدها بی­اطلاع هستند.

فارغ از برداشت ما از موفقیت تجربه انقلاب اسلامی، باید تأکید کرد که این انقلاب، نقطه­عطفی در روند بیداری اسلامی بوده است. روندی که پیش از این کم وبیش توسط اخوان­المسلمین مصر پیگیری­ می­شد. اندیشه­های مرحوم «سیدقطب» که امروزه روایتی از آن، آبشخور فکری جریان­های القاعده شده­است، پیش از انقلاب توسط روشنفکران مذهبی ایرانی مورد توجه قرار گرفت و هیچ­کدام از آنها برداشتی ارتجاعی را، همانند آن­چه که امروز القاعده از این اندیشه دارد، از متون و کتب وی روایت نکرده­اند.

تجربه امروز ترکیه نیز تجربه­ای دیگر از حضور دین در عرصه اجتماع است. مردم این کشور پس از گذر از چند تجربه نوسازی، زمام دولت را به حزب اسلام­گرای عدالت و توسعه سپردند. جالب این­که مشکلات دولت­های لائیک این کشور به سرانگشت دولت اسلام­گرا مرتفع شده­است. تجربه حزب عدالت و توسعه نمونه موفقی از کارآمدی اندیشه­هایی­ست که معتقد به حضور دین در عرصه اجتماع و سیاست هستند.

-پس شما بر این باورید که هنوز اندیشه بازرگان دست­کم در تبیین نوعی حکومت اسلامی دارای حرف­هایی برای نسل جدید است؟

پیش از این هم تأکید کردم بیش از این­که ایشان از حکومت اسلامی دفاع کنند، مدافع حضور و دخالت دین در عرصه اجتماع بودند. با این تحلیل و با توجه به استقرار نظام دینی در ایران، اندیشه­های بازرگان حرف­های زیادی را برای انتقال به نسل­ امروز دارد.

-یکی دیگر از وجوه شخصیتی آقای بازرگان که به نظر باید بر آن تمرکز بیشتری داشته باشیم، نوع نگاه آن مرحوم به دین و دنیای جدید است. ایشان از خانواده­ای مذهبی و سنتی عازم فرنگ و با مظاهر تمدن جدید از نزدیک آشنا می­شود. سپس در بازگشت به کشور تلاش می­کند دنیای نو و دین را با هم پیوند بزند. مهمترین بخش تلاش وی نیز همت ایشان برای ارائه تفسیری علم­گرایانه از دین و متون مقدس اسلامی است، درحالی­که به نظر می­رسد در زمان فعلی این مسأله اصولا دغدغه فکری کسی نیست، به­عبارت دیگر، اصولا کار ویژه دین، هدایت انسان­هاست و قرار نیست که به تفسیر و تأیید پدیده­های­ علمی پیردازد. علم نیز قرار نیست به تأیید مباحث دینی بپردازد. فکر نمی­کنید این رویکرد مرحوم بازرگان نیز کهنه شده باشد و تنها برای کتب بررسی سیر اندیشه­های متفکران مسلمان، مفید باشد؟

من فکر می­کنم این روش که مفاهیم دینی برای اثبات یقینی باید با علم تجربی نیز مورد تأیید قرار بگیرند، روش مرحوم بازرگان نبوده­است. مرحوم بازررگان در دوره­­ای تحصیل کردند که گرایش­های پوزیتیویستی تاحد زیادی بر مجامع علمی حاکم بود و اتفاقا براساس همان گرایش­ها، احکام دینی ما مورد نقد قرار می­گرفت. ایشان هم به­صورت واکنشی می­خواستند در برابر این حملات بایستند. اتفاقا تا حدود زیادی نیز در برابر روشی که می­خواست این­گونه القا کند که با هر کشف علمی، دین باید قدمی به نفع علم عقب­نشینی کند، موفق عمل کرد. ایشان با آوردن چندین مورد نقض، منطقا جهان­شمولی و صحت این فرضیه را نفی کردند. می­دانید که در تاریخ­شناسی علمی، یک مورد نقض برای ابطال فرضیه­ای کافی است، اما این مسأله که برای ایجاد ایمان دینی در فرد، لزوما باید قواعد علمی و تجربی مؤید احکام دینی باشد را من انصافا در اندیشه مرحوم بازرگان ندیدم. در تفاسیر پس از انقلاب ایشان از قرآن نیز، دیگر اصولا شاهد تطبیق علوم تجربی و آیات نیز نیستیم و ارجاعات به علوم تجربی عملا در این تفاسیر وجود ندارد. من در اینجا نمی­خواهم صورت­بندی خود از اندیشه­های آقای بازرگان را به­عنوان تفسیر قطعی از اندیشه ایشان بیان کنم، اما به­نظر می­رسد که آن شیوه ایشان در تطبیق متون دینی بر تجربیات علمی، تمهیدی موقتی برای مبارزه با روند دین­زدایی با ابزار علمی در زمان جوانی مرحوم بازرگان بوده است.

شاید بتوان گفت در «سیر نزول آیات» تلاش داشته­اند که با ابزار علمی، نه خود احکام، بلکه سیر نزول آنها را تفسیر و تحلیل کنند. این­ روش نیز با تأییدها و نقدهای زیادی همراه شده است، به­طور نمونه، دوسال پیش برنامه­ای درباره اندیشه مرحوم بازرگان ترتیب داده شده بود؛ در آن برنامه، آقای محسن آرمین که متخصص تفسیر قرآن است به این کتاب مرحوم بازرگان نقدهای جدی وارد و تأکید کرد برخی از نتیجه­گیری­های مرحوم بازرگان در این بحث قابل مناقشه است. با این حال، نوع اهتمام ایشان مورد تأیید و تقدیر همه قرار گرفته، به­ویژه این­که ایشان زمانی تلاش کرد که متن مقدس را با علوم جدید فهم کند که در زندان بود و از هیچ­یک از آرشیوهای موجود نمی­توانست بهره ببرد. تلاش ایشان، یک فتح باب بود. می­توان آن را پذیرفت و تجربه ایشان را استمرار داد یا آن­که یکسره آن را رد کرد، اما به­هرصورت، باید اعتراف کرد که این اقدام بازرگان، گامی بزرگ و قابل احترام بوده­است. از مهمترین پیامدهای این حرکت مرحوم بازرگان، افزایش چشمگیر توجه متدینین به قرآن بود، هم­چنین این امکان فراهم شد که سایر دین­پژوهان بتوانند جدا از ابزارهای سنتی رایج از ابزارهای تازه برای فهم متون دینی بهره ببرند.

-آیا می­توان مرحوم بازرگان را روشنفکر دینی با همه پارامترهای آن نامید؟

روشنفکری دینی مفهوم متأخرتری است. بیش از روشنفکر دینی، ایشان را باید در سلک نوگرایان دینی طبقه­بندی کرد. نوگرایی دینی که روشنفکری­ دینی نیز در ذیل آن تعریف می­شود، به نوعی فهم از دین اطلاق می­شود که در ابزارها و مِتد تفسیر متون دینی تا حدودی با ابزارها و متد موجود کلاسیک، که به صورت سنتی در حوزه استفاده می­شد، متفاوت بود. نوگرایان دینی به رکود موجود در حوزه­های علوم دینی انتقاد داشتند. حتی مرحوم طباطبایی و مطهری نیز که در طبقه­بندی سنتی قرار می­گرفتند در این مورد با نوگرایان دینی همداستان بودند. روشنفکری دینی که پس از انقلاب بیشتر بر آن تأکید شد نیز درحال حاضر طیف گسترده­ای را به خود اختصاص داده­است. از روشنفکران دانشگاهی گرفته تا بسیاری از متخصصین امور دینی که خاستگاه حوزوی دارند.

-از این بحث می­خواستم به این­جا برسم که به­نظر می­رسد که آقای بازرگان در مورد اندیشه­های یکی از روشنفکران مذهبی پیش از انقلاب یعنی مرحوم شریعتی بسیار حساس بودند، حتی در نامه مشترکی که با مرحوم مطهری پس از انقلاب منتشر کردند، اندیشه­های وی را به­شدت موردحمله قرار دادند، هرچند که مرحوم بازرگان، نامه را پس گرفتند، اما به­نظر می­آید این اقدام بیشتر نوعی اقدام مصلحت اندیشانه بود تا مخالفت با مفادّ نامه. شما چه عاملی را سبب این همه حساسیت مرحوم بازرگان به اندیشه­های مرحوم شریعتی می­دانید؟ اصولا ایشان از چه موضعی به نقد مرحوم شریعتی می­پرداخت؟

این بحث مفصل است، اما به­صورت اجمالی باید بگویم در اواخر دهه ­چهل و پنجاه، با اوج­گیری تفکرات انقلابی در ایران همه امور به­صورتی از این موج، تأثیر­ می­پذیرفت. اگر در دهه­های قبل، اسلام و آموزه­های آن با معیار علوم تجربی محک می­خورد، در این دوره تلاش می­شد که متون اسلامی با مفاهیمی انقلابی مورد ارزیابی قرار­گیرد. متأسفانه در این دوره ­فضایی به وجود آمد که گویی هر نظرگاه دینی باید از منظر انقلاب به اثبات برسد.

-این گرایش­های انقلابی هم عمدتا چپ­گرایانه بود؟

هرچند که هر نظریه انقلابی، لزوما چپ­گرایانه نیست و در انقلاب ایران نیز بسیاری از گروه­ها از موضع راست­گرایانه به سمت انقلاب حرکت کردند، باید اعتراف کرد که گفتمان انقلاب در آن دوره تا حدود بسیار زیادی متأثر از تفکرات چپ­گرایانه آن زمان بود. اتفاقا این فضا در اظهارات مرحوم شریعتی در متعادل­ترین حالت بود. آن زمان برداشت­های افراطی انقلابی از دین توسط برخی چهره­ها از جمله آقای گودرزی، که بعدها گروه فرقان را تشکیل داد، که حتی آخرت و بهشت و جهنم را نیز با ابزار انقلاب و ضدانقلاب تعریف می­کردند. برای مرحوم بازرگان، تنها مُرّ دین مهم بود، در نتیجه باور نداشت برای اثبات دین به تفکری غیر از دین نیاز داشته باشیم. اگر هم در جایی از اندیشه­های متفاوت استفاده می­شد، برای تثبیت و بسط بهتر مفاهیم دینی بود. ایشان نسبت به فضای آن روز احساس خطر می­کردند. مرحوم مطهری نیز در این زمینه با شدت و حساسیت بیشتری نگران بودند. این نگرانی با تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ تشدید شد. باید توجه کنید این امر به آن معنی بود که بسیاری از جوانان مذهبی که اتفاقا خاستگاه خانوادگی آنان نیز به اقشار متدین جامعه برمی­گشت، تغییر مشی داده و مارکسیست شده­بودند. این رویداد به­شدت متدینین جامعه را متأثر و هراسان کرد. این رویداد بازرگان را نیز نگران کرد و در مرتبه بیشتر، مرحوم مطهری را نیز به واهمه انداخت. این دو با این نگرانی و واهمه و با توجه به این­که ادبیات مرحوم شریعتی نیز به­صورتی متأثر از اندیشه­های مارکسیستی بود، ابتدای انقلاب نامه­ای را علیه برخی از اندیشه­های ایشان تهیه و امضا کردند.

-اصولا نامه را به­صورت شخصی که امضا نمی­کنند. احتمالا قرار بوده که نامه منتشر شود. متن نامه نیز با کلیت اندیشه­های آقای بازرگان تعارضی نداشت. فکر نمی­کنید که بازپس­گیری امضای این نامه، عملی سیاسی و تا حدود زیادی مصلحت­اندیشانه بوده­است؟

بله، بازپس­گیری امضای آن نامه، عملی مصلحت­اندیشانه بوده، اما در درجه بالاتر باید گفت تهیه و تدوین آن نامه نیز اقدامی شتاب­زده و غیرمتناسب با فضای آن روز جامعه و هم­چنین اندیشه­های مرحوم شریعتی بوده­است. با این همه، فکر می­کنم که مسئولیت اصلی این ماجرا برعهده مرحوم مطهری باشد؛ چون ایشان نسبت به تفکر شریعتی به­شدت حساس شده بودند و این حساسیت را به دیگران نیز منتقل می­کردند. مرحوم بازرگان هم به­دلیل دوستی که با مرحوم مطهری داشتند، قاعدتا فکر می­کردند که نگرانی­های هردوی آن­ها از یک جنس است که احتمالا بعدها دریافتند که در نوع و شدت نگرانی نسبت به اندیشه­های شریعتی در کنار آقای مطهری قرار نمی­گیرند. اصولا باید گفت در نقش مرحوم شریعتی در نفوذ اندیشه­های مارکسیستی در مفاهیم دینی تا حدود زیادی اغراق شده بود. شما چهره شاخصی را سراغ ندارید که با اندیشه­های شریعتی به ­سرنوشت سال ۵۴ مجاهدین خلق دچار شده باشد. به نظر من، امضای آن نامه توسط بازرگان، شتاب­زده بود و پس­گرفتن امضا نیز اقدامی به­جا و درست بوده است.

-از دیگر وجوه شخصیتی مرحوم بازرگان، وجه سیاسی ایشان است. بازرگان نخستین دولتمرد نظام پس از انقلاب به­شمار می­رود. با وجود تجربیات زیاد سیاسی وی، شاهد نوسانات عجیبی در نوع رفتار سیاسی آن مرحوم هستیم. از سویی در اوج دیکتاتوری پهلوی در اوایل دهه چهل با صدور بیانیه ­اعلام می­کند شاه باید برود و از سوی دیگر در واپسین روزهای سلطنت و در اوج راهپیمایی­های مردم، از لزوم سلطنت شاه و حکومت مردم سخن می­­گوید.

درحوزه سیاست، اگر فرد یا جریانی در مقاطع خاص مواضع متفاوتی را اتخاذ کنند که نشان­دهنده تناقض در رفتار آن­ها نیست. الان کاملا آشکار شده که یکی از درخشان­ترین سخنان جناب آقای بازرگان همین جمله معروف «شاه سلطنت کند و حکومت نکند» بود که در آن زمان شنیده نشد و نمی­توانست هم شنیده شود. بازرگان می­خواست با تغییر مسیر انقلاب به اصلاحات، هم اهداف ملت محقق شود و هم هزینه محتوم هر انقلابی به ملت وارد نشود. در همان انقلاب، بحث مراجعه به آرای ملت برای تغییر رژیم که رسانه­های رسمی بسیار به­آن می­بالند نیز در نتیجه تلاش بازرگان و سایر روشنفکران­دینی بوده­است. بازرگان تلاش داشته آن شور ویران­گر انقلابی را در مجرای نهادهای باقی­مانده از رژیم گذشته جریان دهد و آن شور را در جهت برنامه نوسازی، مورد استفاده قرار دهد که کاملا قابل دفاع و ستایش است. حال با گذشت زمان، بسیاری از منتقدین بازرگان که آن زمان به­دلیل این اظهارات، وی را مورد حمله قرار می­دادند نیز به صحت نظرات ایشان پی برده­اند و در برابر آن بی­مهری­ها و تندی­ها، تقاضای بخشش می­کنند. متأسفانه برخی اظهارات صادقانه ایشان، که اتفاقا در حال حاضر صحت بسیاری از آنها آشکار شده­است، حربه­ای برای حمله به ایشان و همراهان­شان می­شد، به­طور نمونه، آن­جایی­که مرحوم بازرگان تأکید کرد که از من سرعت بیشتر می­خواهند، اما من مانند یک فولکس واگن حرکت می­کنم، برخی از آقایان این امر را به حربه­ای برای غیرانقلابی نشان­دادن مرحوم بازرگان بدل کردند. اگر به عملکرد افرادی که خود را انقلابی­تر از بازرگان می­نامیدند توجه کنیم، در کارنامه اکثرشان چیزی جز افزایش خشونت و تخریب و ویرانی در آن فضا ملتهب نمی­یابیم. در آن برهه، متأسفانه در نقد بازرگان اجماع به­وجود آمده بود و دوست و دشمن به نقد وی می­پرداختند. با این­حال و در آن فضا، مرحوم بازرگان نه همرنگ جماعت شد و نه مانند بسیاری از متفکرین و سیاسیون ایرانی، قهر کرد و به کُنج عُزلت خزید. ایشان مرد و مردانه در میدان ماندند و به انتقاد از اقداماتی که به نظرشان اشتباه می­آمد، همت گماشتند و این­قدر بر مواضع خود پای فشردند که بعدها بسیاری به حقانیت نظرات ایشان پی بردند. در اینجا باید این نکته را نیز متذکر شوم که من معتقدم این دوره فعالیت سیاسی مرحوم بازرگان، درخشان­ترین دوره فعالیت ایشان درحدود پنجاه سال فعالیتش به­شمار می­رود.

-فکر نمی­کنید رفتار آقای بازرگان به­ویژه صداقت ایشان و اعتماد فوق­العاده به دیگر انقلابیون تاحدودی وی را برای فعالیت­های سیاسی نامناسب جلوه می­داد؟ مثلا آن نامه محرمانه معروف ایشان به پهلوی دوم و همسرش که چندسال پیش فاش شد، مبنی بر این­که برای پایان یافتن بحران گروگان­گیری، شما و فرح دیبا خود را تسلیم انقلابیون کنید، من به شما تعهد می­دهم که دادگاه، حکم اعدام صادر نکند، نشان از ساده­اندیشی ایشان و عدم شناخت دیگر بازیگران عرصه سیاست در ایران نداشت؟

من فکر می­کنم که مرحوم بازرگان صادق بود تا ساده. منش وی نیز بر پایه تدیّن وی بود. مطمئنا آقای بازرگان برای آن نامه تعهداتی از مسئولین گرفته بود. حال اگر آن­هایی که تضمین داده بودند، نقض عهد می­کردند، خرده بر بازرگان نبود. اما نگاه کنید اگر آن اتفاق می­افتاد، چقدر از تلاطمات انقلاب کاهش می­یافت، زاویه ما با مجامع بین­المللی چقدر کاهش می­یافت، بخش تکنوکرات بازمانده از رژیم سابق چقدر محیط را امن می­یافتند و به جای فرار، به وظایف خود در بازسازی و نوسازی ایران، همت می­گماشتند. در صورت وقوع پیشنهاد آقای بازرگان به احتمال زیاد دیگر کشور­های بزرگ به صدام چراغ سبز نشان­ نمی­دادند و ایران وارد یک دهه جنگ نمی­شد.

-قبول ندارید که این اقدام بازرگان، نشان­دهنده اعتماد عجیب و غریب به همرزمان دوره انقلاب خود بوده است؟ اصل همین امر نیز نشان می­دهد که ایشان توانایی یک رجل سیاسی را نداشتند.

بازرگان باید اعتماد می­کرد. اگر این اقدام را انجام نمی­داد، وی هم اضافه می­شد به خیل سیاسیون با لایه­بندی­های شخصیتی پیچیده و رنگارنگ. بازرگان به سبب همین منش خود، بازرگان شد. به­خاطر همین رفتار نیز برخی سیاسیون به وی ساده­اندیش می­گفتند و معتقد بودند که ایشان تناسبی با تاریخ پرشور صدر انقلاب نداشت و واقعا هم با آن فضای احساسی و هیجانی، هیچ­گونه سنخیتی نداشت. با این­حال وی باید در آن زمان قرار می­گرفت تا ما دریابیم که چه اشتباهاتی در آن مقطع زمانی انجام داده­ایم. قرآن به پیامبر می­فرماید ما تو را به­عنوان تبشیر دهنده، انذارکننده و شاهد در جامعه در نظر گرفتیم. در آزمایشات شیمی، یک ماده را به­عنوان شاهد در نظر می­گیرند و در ادامه آزمایش­های دیگر را با مقایسه با نمونه شاهد ارزیابی می­کنند. در عرصه سیاست، حضور بازرگان به­عنوان شاهد، مبیّن آن بود که در فضای پرشور و هیجان سیاسی نیز می­توان صادق و روراست بود و از ابزار فریب استفاده نکرد. بازرگان همان­طور که گفتید، بسیار صادق بود، همان­طور که درباره پیامبر اسلام نیز می­گفتند که تو مانند گوش هستی که هرچه مردم به تو گفتند، باور می­کنی، به قول مرحوم شریعتی، مؤمن، گول­خور بزرگ است. این اعتبار فرد صادق است که در برابر بی­صداقتی دیگران فریب می­خورد، اما این فریب خوردن از سر جهل نیست، بلکه از بزرگواری و برای اثبات این امر است که در مقوله سیاست هم می­توان بدون لایه­بندی صادقانه رفتار کرد.

-فکر نمی­کنید که حتی در بحث استعفا نیز آقای بازرگان خلاف سیاست رفتار کردند. اگر وی استعفا نمی­داد شاید روند خشونت­های بعدی چنین عریان نمی­شد؟

نه. شاید این نگاهی که می­خواهم به آن اشاره کنم جبرگرایانه باشد، اما معتقدم این روندی که در انقلاب رخ داد، باید به انجام می-رسید و کسی نمی­توانست این مسیر را تغییر دهد. هگل معتقد است تقدیر تاریخی هر حرکت، همان چیزی­ست که از نظر اخلاقی در انتهای حرکت بر آن مستولی می­شود. استعفا و یا عدم استعفای بازرگان، تغییری در مسیر انقلاب ایجاد نمی­کرد، مثلا هنگامی که بازرگان بر مسند قدرت بود، داستان اعدام هویدا رخ داد، درحالی­که بازرگان و دولت وی، تمام تلاش خود را برای جلوگیری از اعدام وی به انجام رساندند، با اراده یک قاضی، وی اعدام شد و بازرگان هیچ اقدامی نتوانست انجام دهد. اصولا کسی با بازرگان همکاری نمی­کرد.

– با این حال قبول دارید که بودن وی بهتر از نبودنش بود؟

بودن بازرگان برای این بود که ما بدانیم که در آن فضا نیز می­توانستیم خطاکار نباشیم. همه در آن زمان، خطاکار بودیم، چه من نوجوانی که در آن دوره، روحیه انقلابی را مترادف با تخریب همه بنیان­های باقی­مانده از رژیم قبل می­دانستم، چه افرادی که در رأس قدرت قرار داشتند.

-یکی از وجوه سیاست­مداران، چه از نوع اسلامی و چه غیر از آن، کیاست است. روایت هم داریم که المؤمن کَیِّس، هرچند که برخی هر اقدام غیرصادقانه­ای را ذیل این واژه مشروعیت می بخشند. با این حال، قبول دارید که بسیاری از اقدامات سیاسی مرحوم بازرگان خالی از این عامل بوده است؟

دو موردی که شما در این بحث اشاره کردید، عین کیاست بود. چه آن­جا که گفتند شاه سلطنت کند و نه حکومت و چه آن نامه به شاه که از وی خواسته شده بود به شرط عدم مجازات اعدام به کشور بازگردد. اگر این اتقاق می­افتاد، می­دانید چه تحولی در تاریخ ایران حاصل می­شد؟

-اما درخواست هنوز زیر علامت سؤال و یک اگر بزرگ قرار دارد.

بله، به­همین دلیل است که شخصیت­های بزرگ در نهایت تراژیک می­شوند. یعنی عظمت آنها در شکست­های آنان به تصویر کشیده می­شود تا معیاری برای ارزیابی روش حق­طلبانه بدل شود. از نگاه ماکیاولیزم قدرت، حضرت علی در دوره خلافت شکست خورده­است، اما آیا در عرصه واقع چنین است؟ درحالی­که حضرت علی با سرنوشتی تراژیک در تاریخ قرار گرفته است و دشمنان وی درگوشه­ای از تاریخ مدفون شده­اند.

-بسیاری از اندشمندان برای خود آرمان­شهرهایی را تبیین کرده­اند. آرمان­شهر مرحوم بازرگان برای زیست مؤمنانه دارای چه پارامترهایی­ست؟

اتفاقا بازرگان تصویر آرمانی از جامعه مطلوب خود ارائه نمی­دهد. در این زمینه، وی بسیار واقع­بین است. وی به دنبال زیست مؤمنانه بود، به­همین دلیل تلاش داشت تعارضات اندیشه­های سنتی دینی را با دنیای نو و مدرن تا حد امکان کاهش دهد. در دفاعیاتش، که برخی به آن نقدهایی دارند، تلاش دارد تا ثابت کند که بسیاری از رسوم جوامع مدرن وام­گرفته از اندیشه ما بوده است. مثلا ورزش صبح­گاهی را با نماز و خواندن روزنامه در ابتدای صبح را با خواندن قرآن در ابتدای ساعات روز مقایسه می­کرد. متأسفانه چون در آن زمان، هیچ­گونه همدلی با ایشان اتفاق نمی­­افتاد، بسیاری از اظهارات ایشان تقلیل­گرایانه برداشت شد. به­طور خلاصه باید تأکید کنم بازرگان به آرمان­شهر اعتقاد نداشت. تنها دغدغه وی، چگونگی زیست مؤمنانه در عصر جدید بود. وی می­خواست در این دوران، دین در عرصه­های مختلف جامعه نفوذ کند و شهروندان بتوانند دینی بیندیشند و دینی زیست کنند.

اصلاحات ایران در دو حرکت - محمدجواد روح

به یاد مهدی بازرگان که راه طی‌شده‌اش را پایانی نیست

“تا قبل از پیروزی انقلاب و از دیرزمانی که می‌توانیم دامنه‌اش را به کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بکشانیم، بیشتر تحریکات و تمایل‌ها و تعهدها، خصوصا در سال‌های آخر، در جهت هم‌آهنگی، هم‌کاری و ائتلاف، یا تمرکز رهبری و وحدت‌کلمه سیر کرده است. ولی پس از آن، و بلافاصله پس از آن، از زمان تشکیل و خدمات دولت موقت، عموما شاهد تفرق و تشتت و بلکه تخالف و تخاصم و طرد شده‌ایم. جامعه انقلابی ما از ائتلاف و اتحاد و از وحدت‌کلمه به‌تدریج دور شده. هرکس و هر گروه به سیّ خود رفته، تنها خود را محق و موظف دانسته و خواسته است سایر افکار و افراد و گروه‌ها را حذف یا ادغام در خود نماید. شعارها که در ابتدا “همه با هم” بود، تبدیل به “همه با من” شد”.

این جملات، یکی از بندهای کلیدی کتاب ماندگار “انقلاب ایران در دو حرکت” است. یکی از اولین متن‌های انتقادی درباره انقلاب ایران که توسط یکی از شاخص‌ترین چهره‌های انقلاب و نخستین نخست‌وزیر نظام جدید، مهندس مهدی بازرگان، به نگارش درآمد. بازرگان در این کتاب، دو گام انقلاب ایران را چنین تبیین و توصیف می‌کند: گامی همگرایانه با گفتمان غالب دموکراسی‌خواه و آزادی‌خواه با رویکرد برهم زدن نظم موجود و در رویای تاسیس نظم و نظامی نو. و گامی واگرایانه با گفتمان غالب اقتدارگرا و ایدئولوژیک با رویکرد حذف و پالایش نیروها و تثبیت خود در قدرت.

۱- اما آیا بازرگان درست می‌گفت؟ اگر نیک بنگریم؛ هم در گام نخست و هم در گام دوم، همه نیروها حضور داشتند. در گام نخست هم گفتمان غالب در جهت حذف دیگری بود؛ حذف آن که بالا نشسته و به هر عنوان، منشاء و مبداء همه بدی‌ها بود. یکی او را مظهر استبداد می‌خواند، دیگری نماینده امپریالیسم، سومی نماینده سرمایه‌داری کمپرادور و چهارمی، او را طاغوت و عامل فساد و فحشا و اجرا نشدن احکام اسلام معرفی می‌کرد.

همگرایی این نیروهای متعارض در کنار مجموعه تحولات و بسترهای داخلی و خارجی و نهایتا، مبارزه منسجم و شعار و رهبری مشترک به حذف و سقوط آن دیگری انجامید؛ همان چیزی که بازرگان در این جملات از آن با عبارت “وحدت‌کلمه” یاد می‌کند.

طبیعی بود که پس از گام نخست، این وحدت‌کلمه از هم بگسلد؛ چراکه هدف مشترک و سخن مشترک و عمل مشترک که در جهت حذف آن دیگری بود، دیگر محقق شده بود. چنین بود که در گام دوم، گفتمان حذف باقی ماند؛ اما هرکس و هر گروه، سوژه حذف خود را و “دیگریِ” خود را متفاوت و متمایز و متضاد با دیگران قرار داد. از این منظر، متن انتقادی بازرگان خود محل انتقاد است.

او گفتمانی متفاوت میان دو گام انقلاب تصویر و تصور می‌کند؛ درحالیکه گفتمان اصلی و اصیل هر دو گام، یکی بود: “حذف، قهر و عدم مصالحه با دیگری”. تنها سوژه‌های حذف در گام دوم تغییر کرد و اتفاقا، بازرگان و دولت او (و در تعریفی عام‌تر: “لیبرال‌ها”)، سوژه‌ای بود که در مورد حذف آن بیشترین توافق و همگرایی میان طیف گسترده و متنوع نیروها وجود داشت.

از چریک‌‌های فدایی و مجاهد تا چپ‌های توده‌ای‌ و کانون نویسندگان و سوسیالیست‌های خداپرست تا سران حزب جمهوری‌اسلامی و دانشجویان خط امامی‌ و روشنفکران پیروی راه شریعتی‌ و روحانیت سنتی طرفدار اسلام فقاهتی.

نهایت گام دوم هم به آنجا رسید که در چرخه گسترده حذف دیگری که هر نیرویی در حد توان خود در آن می‌کوشید؛ آن نیرویی مسلط شد که دارای رهبری با کاریزمای بیشتر، تشکیلاتی با بدنه گسترده‌تر و ابزار اقتدارگرایی توانمندتر بود.

۲- از این منظر، آن تصویر و تصوری که بازرگان (و بسیاری دیگر از روشنفکران دموکراسی‌خواه و آزادی‌خواه) از تفاوت و تمایز گام اول و دوم انقلاب طرح می‌کنند؛ متناسب با واقعیت نیست. بیشتر به آه و حسرتی می‌ماند که نیرویی ملی برای فرصتی ازدست‌رفته سر می‌دهد و چشم‌های نگران خود را به آینده ایران و انقلاب آن می‌دوزد.

بااین‌حال، استراتژی و مشی بازرگان و یاران‌اش پس از تثبیت قدرت برآمده از تنازع قوای گام دوم انقلاب، چنان بود که پروسه‌ای جدیدتر و جدی‌تر را رقم زد. پروسه‌ای که راه طی‌شده بازرگان، نهضت آزادی ایران و مجموعه جریان‌های همسو با آن بوده است. به سبک بازرگان، می‌توان این پروسه را با این واژگان صورتبندی کرد: “اصلاحات ایران در دو حرکت”.

در تبیین این پروسه می‌توان از همان روزهای پرتلاطم مجلس اول آغاز کرد. روزهایی که اقلیت لیبرال در برابر اکثریت تندرو پارلمان، از ضرورت اصلاح روندها و ساختارها می‌گفت، از اهمیت تعامل با جهان، از حفظ آزادی‌های سیاسی و مدنی مخصوصا در مورد مطبوعات و احزاب و انتخابات و تجمعات، از امکان تعامل و گفت‌وگو و تحمل میان فرزندان مجاهد و مکتبی. از اولویت صلح و پذیرش آتش‌بس بر ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر. از استقلال دانشگاه و دستگاه قضا و نهاد وکالت. و از بسیاری موضوعات ریز و درشت که مردان مدعی “عبور از بحران” و جوانان رادیکال حاضر در سفارت و دانشگاه و کمیته و حوزه‌ و خیابان آنها را نمی‌شنیدند.

گوش‌ها می‌بستند و دهان می‌گشودند و در پاسخ نصیحت‌های پیرمرد و اندک یاران‌اش، فریاد “مرگ بر فتنه‌گر” و “مرگ بر منافق” و “مرگ بر بازرگان” سر می‌دادند. همان‌هایی که دو سال پیش‌تر به خیابان‌ها ریخته بودند و در گام اول انقلاب برای حذف آخرین دولت بازمانده از دیگری، شعار “مهندس بازرگان، نخست‌وزیر ایران” سر داده بودند؛ اینک مرگ او را می‌خواستند.

بی‌دلیل هم نبود. باد به پرچمی دیگر وزیده بود؛ مصلحت و منفعت و منزلت خویش در نفی و حذف بازرگان می‌دیدند. بازرگان اما دریافته بود، راه ایستادن مقابل این ستیزه‌جویان، ستیزه‌گری نیست. کمااینکه شاید با خود می‌اندیشید در گام اول هم، می‌شد و بهتر بود که اگر می‌توانست، ستیزه نجوید. اما نتوانسته بود. توفانی آمده بود که بسیار چهره‌های اصلاح‌طلب‌تر از او را با خود همراه کرده بود. همه باید یک‌رنگ می‌شدند. وقتی پیران مسالمت‌جوی جبهه‌ملی، شعار دادند که “باید برود”؛ وضع او روشن بود که از یک دهه قبل‌تر در دادگاه‌اش گفته بود: “ما آخرین کسانی هستیم که با زبان قانون سخن می‌گوییم”.

۳- پس از گام دوم انقلاب اما، بازرگان دریافته بود نباید دیگر به آن راهی رفت که در رژیم گذشته رفته بود. گرچه منتقد گام دوم بود؛ اما شاید دریافته بود طبیعت هر انقلابی را دو گام است. اگر گام اول را برداشت و به نتیجه رسید؛ گام دوم را هم خواهد برداشت.

چنین بود که در سفر به آلمان، دعوت مسعود رجوی را برای ماندن و به “شورای ملی مقاومت” او پیوستن را نپذیرفته بود. فارغ از توهماتی که رجوی برای پیروزی و بازگرداندن “رییس‌جمهور در تبعید” به کشور داشت و پیری چون بازرگان، آن را می‌شناخت؛ مساله‌ای مهم‌تر و بنیادی‌تر وجود داشت: استراتژی رجوی، استراتژی بازرگان نبود. رجوی انقلابی دیگر می‌خواست؛ چون انقلاب اول را منحرف می‌خواند. بازرگان اما انقلابی دیگر نمی‌خواست؛ چون عمری سیاست‌ورزی و اصلاح‌طلبی را در انقلاب باخت. این‌قدر با خود و جامعه‌اش و اندک طرفداران‌اش صادق بود که دیگربار طلب بارانی نکند که از پی آن، سیل برآید.

چنین بود که “حرکت اصلاحات” را جایگزین “حرکت انقلاب” کرد: هم در نظر و هم در عمل. “انقلابی در نظر و اصلاح‌طلب در عمل” نبود. بازرگان برخلاف رجوی، مساله را نه در انحراف انقلاب و “مصادره انقلاب خلق ایران” که فراتر از آن، در “مسلط شدن انقلاب بر اصلاحات” می‌دانست.

ازاین‌رو بود که رهبر واقعی انقلاب را محمدرضا پهلوی معرفی می‌کرد؛ چراکه همه راه‌ها را بر اصلاحات بسته بود. تجربه انقلاب برای بازرگان (و البته برای ایران) چنان گرانسنگ بود که او از همان ابتدای دهه شصت، اصلاحات را هم در مقام استراتژی و هم تاکتیک برگزید و پیشه کرد.

این‌بار او، حتی در بسته‌ترین شرایط هم انقلاب را توجیه نکرد و بر اصلاحات ترجیح نداد. هم او و هم جانشین شایسته‌اش در نهضت آزادی ایران، دکتر ابراهیم یزدی (که بسیار انقلابی‌تر و رادیکال‌تر از او بود)، دریافته بودند بسته بودن فضای سیاسی گرچه می‌تواند بسترساز انقلاب باشد؛ اما در تحلیل نهایی، توجیه‌گر آن نیست.

گوشه‌ای نشستن و نقد نوشتن و در جمعی محدود سخنرانی کردن و حتی فعالیت سیاسی را در حد جلسه قرآن محدود کردن، با استراتژی اصلاح‌طلبانه بازرگان در روزهای سخت و تنهایی و انزوا سازگارتر بود تا درفش کاویانی برداشتن و هوس انقلاب دیگر در سرهای مردمان انداختن.

این اصلاح‌طلبی منزوی، البته در دهه شصت ناشی از واقعیات مناسبات قدرت و فضای انقلابی متاثر از جامعه و کاریزما بود. نه‌تنها حکومت با ردصلاحیت در انتخابات ریاست‌جمهوری، راه بر بازرگان، به‌عنوان نامزد اصلاح‌طلبان، می‌بست؛ بلکه جامعه نیز به او مشی و استراتژی و شعارهای او اقبالی نداشت. بعید نیست حتی اگر حکومت امکان نامزدی‌اش می‌داد؛ بازهم به ریاست‌جمهوری نمی‌رسید.

اما او و یاران‌اش پذیرفته بودند در سختی‌ها هم اصلاح‌طلب بمانند؛ حتی اگر دشنام و کنایه رادیکال‌های خواهان براندازی را از پاریس و اشرف و لندن بشنوند.

۴- چنین بود که حرکت اول اصلاحات در ایران پس از انقلاب به رهبری بازرگان شکل گرفت. یک‌دهه‌ونیم باید می‌گذشت تا آوای اصلاح‌طلبی او از حاشیه به متن آید. مباحث و مبنای و مطالبات اصلاح‌طلبانه از جلسات محدود قرآن به خیابان و حوزه دانشگاه رسید و از نشریه‌ها و بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های کوچک کف‌دستی نهضت آزادی ایران به تیترها و مقالات روزنامه‌های پرتیراژ پس از دوم‌خرداد.

جنبش دوم‌خرداد با محوریت سیدمحمد خاتمی، حرکت دومی شد در تداوم حرکت اول اصلاح‌طلبان به محوریت بازرگان. بسیاری از جوانان خط‌امامی یک‌دهه قبل که او را سوژه حملات و عتاب و خطاب‌های خود قرار داده بودند؛ سال۷۶ در آینه جنبش برآمده در دوم‌خرداد، همان می‌دیدند که پیر درگذشته در ۳۰دی ۱۳۷۳، یک‌دهه‌ونیم قبل در خشت خام انقلاب ایران دیده بود. فرق اصلاح‌طلبان جوان با بازرگان اما این بود که در عصر انقلاب، انقلابی مانده بودند و در عصر اصلاحات، اصلاح‌طلب.

بازرگان اما در دهه اوج انقلابی‌گری هم، اصلاح‌طلب ماند. روزگاری که اصلاح‌طلب بودن، عقلانیت، شعارهای ماورایی ندادن، از همکاری با جهان سخن گفتن، دعوت به صلح و آرامش کردن، در نقد ستیز سخن گفتن و مطالبه آزادی سر دادن، منصب و منزلت و مشروعیت در پی نداشت؛ او اصلاح‌طلب ماند. فرق حرکت اول اصلاح‌طلبان با حرکت دوم در اینجا بود.

۵- حال اما روزگار دیگری است. حدود ربع قرن پس از اصلاحات دوم‌خرداد ۷۶، بار دیگر عصر انزوای اصلاح‌طلبان فرارسیده است. دیگر خود را اصلاح‌طلب خواندن، نان و نوایی ندارد. نه حکومت روزنی می‌گشاید و نه جامعه اقبالی نشان می‌دهد. همه را هم، بیش‌وکم، به یک چوب می‌راند.

امروز هم اگر سیدمحمد خاتمی یا برادرش، محمدرضا، یا اصلاح‌طلبان شاخصی در این سطح بخواهند وارد میدان شوند؛ بعید است امکان نامزدی بیابند و حتی در صورت تایید، شکاف میان جامعه و اصلاحات چنان زیاد است که احتمال بالایی است که رای نیاورند.

گویی، اصلاحات بار دیگر به انزوای دهه شصت بازگشته است. گرچه ابزارها و امکانات و رسانه‌های امروز بسیار گسترده‌تر از آن زمان است و تقریبا هرکسی می‌تواند بگوید و بنویسد و منتشر کند. اما بااین‌حال، ماندن در مسیر اصلاحات از سال ۷۶ و حتی ۹۶، دشوارتر است.

بسیاری از اصلاح‌طلبان که طرفدار شرکت در انتخابات هستند، این هشدار را می‌دهند که اگر در میدان نمانیم؛ به حاشیه می‌رویم و با وضعیتی همچون بازرگان و نهضت آزادی ایران مواجه می‌شویم. دبیرکل کنونی و اعضای موثر نهضت آزادی هم، تقریبا همین نظر را پیروی می‌کنند که سخن درستی هم هست. گرچه، این نکته را نباید مغفول داشت که چه بازرگان و چه یزدی هم، هرگاه فرصت و ظرفیتی دیدند، از ورود به انتخابات پاپس نکشیدند.

اما واقعیت جامعه ایران و مناسبات سیاسی موجود، فراتر از بحث انتخابات است. واقعیت آن است که “اصلاحات در مقام استراتژی”، امروز در ضعیف‌ترین موقعیت خود پس از دوم‌خرداد قرار دارد. تجربه‌های پیاپی و تلخ‌کامی‌های مکرر و وعده‌های بزرگ و دستاوردهای اندک، سرمایه اجتماعی اصلاحات و حتی مبانی آن را در جامعه ایران تضعیف کرده است. در مقابل، سفره “انقلابی‌گری” در ایران و “انقلاب‌طلبی” در خارج از ایران گشوده است.

بااین‌حال، راه طی‌شده بازرگان را باید ادامه داد. از او باید آموخت که در بسته‌ترین شرایط سیاسی و منزوی‌ترین موقعیت اجتماعی، بازهم اصلاح‌طلب ماند. زمانی در اوج سال‌های تلخ پس از ۸۸ در “مهرنامه” نوشتم: “اصلاح‌طلبی پری‌رویی است که تاب مستوری ندارد. چو در بندی، سر از روزن برآرد”.

امروز باید نوشت حتی اگر همه روزن‌ها را بستند، باز باید اصلاح‌طلب ماند. در گوشه‌ای نشست، نقد نوشت، سخن گفت، هشدار داد و حتی به جلسه قرآنی اکتفا کرد. اما نباید راه را گم کرد. نباید خود را گم کرد. نباید سراب را به جای آب دید و بیراهه را شاهراه. باید راه طی‌شده را همچنان پیمود. چون، این راه بی‌پایان است؛ راه مهدی بازرگان است…

سخنرانی دكتر حبیب‌الله پیمان در شانزدهمین جسله هم‌اندیشی خلق و خوی ایرانیان

ایران در مراحل مختلف تاریخ پیوسته با شرایط بالقوه بحران‌زا و ناامن‌كننده‌ی محیط زیست طبیعی و جغرافیایی ـ اجتماعی روبرو بوده است. اگر واكنش‌های جمعی مردم را در مواجهه با آن حوادث ناامن‌كننده بررسی كنیم شاید بتوان به ‌نوعی مدل‌های تكرار شونده در كنش‌های جمعی مردم دست پیدا كرد …

شهامت در عرصه برون و ساخت درون

شهامت بازرگان تنها در مقابله با عوامل مختلف بیرونی، خلاصه نمی­شد. او توانایی بازنگری افکار، اعتقادات و اندیشه‌های خود و زیر سؤال بردن آن‌ها را داشت و ترسی نداشت که آن را به زبان آورد و مسیرش را اصلاح کند …

اَلَّذینَ یُبَلِغونَ رِسالاتِ­اللهِ وَ یَخشَونَهُ و لایَخشَونَ احداً الاّالله وَ کَفی بِاللهِ حَسیباً(۱) زندگی در سایه پدر، معمولاً با لحظات شیرین، مملو از عطوفت و زیبایی همراه بود که عمدتاً به­خاطر شخصیت آرام و پذیرنده او و ارزش و اهمیت توأم با احساس مسئولیت او برای رشد و بهزیستی هریک از اعضای خانواده­اش بود. درعین­حال، در همان دوران، دردسرهای پیش­بینی­نشده و طوفان­های سهمگین هم کم نبودند که هریک می­توانست آرامش و بنیاد خانواده­ای را درهم بریزد. واکنش و برخورد شهامت­آمیز او با ناملایمات هرگز نمی­گذاشت که سکان کشتی در طوفان حوادث از دست وی به­درآید و آرامش دورنی و رفتار سنجیده­اش، که ناشی از صبر و توکل به خداوند بود، همواره درس و تجربه­ای آموزنده برای همه ما بود. در واقع یکی از ویژگی­های بارز شخصیت بازرگان، شهامت و ایستادگی او در مقابل قدرت­ها، جریان­ها و حوادثی بود که در طول زندگی با آن دست­و­پنجه نرم کرد و غالباً با تکیه بر اصول اخلاقی و اعتقادی خود از آن معرکه سربلند بیرون می­آمد.
در مورد خاطرات تلخ دوران کودکی، بیش از هرچیز یورش­های گاه و بیگاه به خانه برای دستگیری او را به یاد می­آورم که با به­هم­ریختن و جمع­وجورکردن کتاب­ها، مقاله­ها و غالباً با پایین کشیدن عکس مصدق از دیوار اتاق همراه بود. این حمله­ها اغلب به­خاطر نوشتن نامه­ای انتقادآمیز به عملکرد دولت وقت، تأسیس یک انجمن مدنی یا سخنرانی­هایی بود که به تحلیل و زیرسؤال قراردادن نظام استبدادی می­پرداخت.

به هنگام ورود مأمورین به خانه برای دستگیری وی، چمدان کوچک او برای زندان با حوله و مسواک، کلام­الله مجید، مقداری کتاب خوانده نشده و دفترچه­ای برای تحریر مطلبی جدید آماده بود. ما بچه­ها نمی­دانستیم چرا او را که برای ما همواره مهربان­ترین بود، می­برند. در جستجوی پاسخی برای این سؤال، نگاه وحشت­زده خود را به او می­دوختیم. وقتی چهره او را آرام، لبخند او را اطمینان­بخش و کلام او را آرامش­دهنده می­یافتیم، متوجه می­شدیم که مسأله چندان مهم نیست، می­رود و برمی­گردد. مدتی بعد برمی­گشت. خانه دوباره مملو از استاد و دانشجو، آشنا و غریبه می­شد و گل­های مریم و گلایل حیاط کوچک خانه را رنگین و معطر می­کرد. کتاب­های جدید به­زودی در کتاب­خانه و تصویر مصدق دوباره روی دیوار اتاق پذیرایی جای می­گرفت. در واقع، زندان­ها، تهدیدها، تحبیب­ها و جملات دلسوزانه­ای از این دست که اگر دست از انتقاد و مبارزه برداری، بالاترین مقام این مملکت را در اختیار خواهی داشت، خللی در راهی که می­پیمود وارد نمی­کرد. حتی به نظر می­رسید در پیگیری اهداف خود در احقاق حقوق مردم، مصمم­تر شده است.

طولانی­ترین زمان بازداشت او از سال ۱۳۴۳ متعاقب محکومیت در دادگاه نظامی آغاز شد که او و یارانش را به جرم اخلال در امنیت کشور به ۱۰ سال زندان محکوم کردند. مطالعه دفاعیات بازرگان در دادگاه نشان می­دهد که بیانات او در محکوم­کردن سیاست­های رژیم تا چه حد روشن­گر، کلامش کوبنده و پیش­بینی­اش از آینده مقرون به حقیقت بود. زمانی که اعلام کرد: «ما آخرین گروهی هستیم که با تأکید بر قانون اساسی و مشروطیت مبارزه می­کنیم».

سال­ها بعد در پایان مدت محکومیت خود، به­رغم محرومیت از تدریس و تحقیق در دانشگاه، همچنان بدون ترس و واهمه، با قلم و دم خود به راهی که برای تحقق آزادی می­پیمود، ادامه داد.

***

با آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، بار سنگین مسئولیت اداره یک کشور پرآشوب و درهم­ریخته بر دوش وی قرار گرفت. برخی از دوستان و هم­فکران، پیش از قبول پیشنهاد نخست­وزیری وی، با آشنایی­ای که به روح آزاده، شخصیت معتدل و قانون­مدار او داشتند، تلاش کردند ایشان را از پذیرفتن چنین مسئولیتی بازدارند، اما او چگونه می­توانست پس از سال­ها مبارزه برای استقلال و آزادی کشور و تلاش برای پایه­گذاری بنیاد دموکراسی از طریق تبلیغ و عمل به آن، از این مسئولیت عظیم شانه خالی کند؟ او مردی نبود که میدان مبارزه را ترک کند.

بازرگان به مدت ۹ ماه مصمم، منطقی و آرام، بدون جهت­گیری حزبی با تکیه بر دولتی ائتلافی، تلاش کرد وظیفه­ای را که به­عهده گرفته بود، یعنی ساماندهی وضع متلاطم موجود و انتقال تدریجی قدرت اجرایی به دولتی مستقر را انجام دهد. او در مقابل فشارهای اجتماعی گروه­های تندرو، که در آن زمان با سردادن شعارهای انتقام­جویانه شدیدترین برخوردها را با او داشتند و مانع تحقق اهداف دولت موقت می­گشتند، ایستادگی کرد. هم­رنگ جماعت و تسلیم فرهنگ خشونت و انتقام­جویی نشد، زیرا معتقد به اعتدال و نظم در مقابل افراط و بازگشت به روحیه عفو و رحمت و اتحاد ملی بود.

زمانی که بازرگان ادامه کار در شرایط موجود را با اصول اخلاقی خود و مصالح ملی سازگار ندید، شجاعانه استعفا داد. استعفا، در شرایطی­که لبه تیز حملات، علیه او و هم­فکرانش برنده­تر و اتهامات، شدیدتر شده­بود، تصمیم ساده­ای نبود. درعین­حال، او سنگر تلاش در جهت تحقق آرمان­های خود را هرگز رها نکرد. این­بار با پذیرش نمایندگی مردم، به مجلس شورای اسلامی راه یافت و کوشش کرد با تکیه بر قانون اساسی به هرج­و­مرج و بی­قانونی مقابله کند.

حضور در مجلسی با اکثریت مخالف و مقاوم در برابر ایده­ها و افکار وی، با برخوردهایی توأم با توهین و تنگ­نظری، صبر و تحمل بسیار می­طلبید. پدر تا آخرین روز پایان این مأموریت، با شهامت در همه جلسات حضور یافت و با تحمل جوّ سنگین آن، برای احقاق حقوق ملتی که او را به­عنوان نماینده خود انتخاب کرده بودند، تلاش کرد.

***

مساعی مخالفان برای خروج بازرگان از صحنه سیاست با پایان گرفتن نمایندگی مجلس به انجام نرسید، هم­چنان که تلاش وی برای استقرار قانون تداوم یافت.

از برنامه­های سازمان­یافته دیگر آن دوران، یورش به محل اقامت چندروزه وی در چالوس با شکستن در، پنجره، حمله فیزیکی به اهالی خانه و ربودن او بود (بهار ۱۳۶۷). مهاجمین پس از انتقال وی به خانه­ای خارج از شهر، علت ربودن وی را نوشتن نامه­ای در زمینه اعتراض به ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر اعلام کرده و خواستار توضیحات وی بودند. پدر با آرامش و با تکیه بر دانش و آگاهی خود از سیاست داخلی و بین­المللی، ساعت­ها با حوصله تمام، عواقب ادامه جنگ را برای دو کشور ایران و عراق و منطقه تشریح کرده و به سؤالات آنان پاسخ داده بود. نیمه­های شب، پدر را به محل اقامت خود بازگرداندند و غائله ظاهراً ختم شد، اما روز بعد اولین اقدام بازرگان، مراجعه به دادسرا و شکایت از مهاجمین برای آگاه ساختن دستگاه قضایی کشور از این واقعه و تقاضای رسیدگی بود.

***

از جمله طوفان­های دیگری که بازرگان در زندگی پشت سر گذاشت، تبعات ارسال نامه­ای در سال ۱۳۶۹ با ۹۰ امضا به رئیس­جمهور وقت و هشدار درباره مسائل و مشکلات کشور بود. با این­که این بار او برخلاف بسیاری از یارانش بازداشت و زندانی نشد، اما جداکردن او از هم­فکرانش ضربه سختی برای وی بود. بازرگان از این دوران به­عنوان تلخ­ترین اوقات زندگی خود یاد کرده و می­گفت: «به مانند درختی می­مانم که شاخ و برگ آن را فرو ریخته­اند».

***

شهامت بازرگان تنها در مقابله با عوامل مختلف بیرونی، خلاصه نمی­شد. او توانایی بازنگری افکار، اعتقادات و اندیشه­های خود و زیر سؤال بردن آن­ها را داشت. بازرگان در تحلیل افکار و عقاید خود، هر زمان احساس می­کرد راهی که می­پیموده، به بن­بست منتهی می­شود، ترسی نداشت که آن را به زبان آورد و مسیرش را اصلاح کند. از بیان حقیقت حتی اگر برای خودش دردسر می­آفرید، نمی­ترسید.

در نهایت، تلاش­ها و مبارزات پدر برای آزادی هرگز بی­پاسخ نماند. آسودگی وجدان در پیروی از حق، توسعه بسیاری از دیدگاه­ها و افکار آزادی­خواهانه او و جذب محبت بی­شائبه مردم کشورش در همه این سال­های سخت و پرمسئولیت و نیز تداوم فزاینده این اقبال هم­چنان سال­ها پس از رحلت او، پشتوانه حقانیت اهدافی­ست که به آن اعتقاد داشت و برای تحقق آن تلاش می­کرد.

۱- سوره احزاب، آیه ۳۸: آنان که تبلیغ رسالت خدا می­کنند و از خدا می­ترسند و از هیچکس جز خدا نمی­ترسند و خدا برای حساب کار خلق به تنهایی کفایت می­کند.

بازرگان، ايستاده در برابر باد - میلاد انصاری

اگر طی یك قرن اخیر در تاریخ سیاسی ایران قطع نظر از انقلاب مشروطه بخواهیم حول محور سكه گم شده بازار سیاست ایران یعنی ” دموكراسی” و اهمیت آن كنكاش كنیم ، بدون شك یكی از برهه های مهم و تأثیر گذار آن ، دوره ی چند ماهه دولت موقت با نقش آفرینی مهندس بازرگان خواهد بود .

بازرگان در سال ١٢٨٦ در تهران چشم به جهان گشود. پدرش حاج عباسقلی بازرگان (تبریزی) از تجار و روشنفكران زمان خود بود، وی تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان در این شهر گذراند. در سال ١٣٠٦ جزء اولین گروه محصلین ممتاز کشور، برای تحصیل به فرانسه اعزام شد و در بین دانشجویان اعزامی اولین کسی بود که وارد تحصیلات عالی دانشگاهی شد و مورد تشویق وزیر وقت فرهنگ قرارگرفت.

پس از ٧ سال تحصیل در فرانسه به كشور بازگشت و رهسپار خدمت سربازی شد.

بازرگان در سال ١٣١٥ به عنوان اولین دانشیار دانشکده فنی تهران مشغول به تدریس شد و دو دوره‌ی متوالی ریاست این دانشكده را بر عهده گرفت.

او در سال ١٣٣٠ توسط دکتر مصدق به ریاست هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران انتخاب شد و با حمایت مردم ید استعماری انگلیسی ها را از به تاراج بردن طلای سیاه ایران کوتاه کرد و با همت متخصصین وطنی موفق به راه اندازی و اداره صنایع عظیم نفت شد.

ایشان از اولین شخصیت های سیاسی بود که به کودتای ننگین ٢٨ مرداد علیه دكتر مصدق واکنش نشان داد و به دلیل اعتراض مکتوب علیه انتخابات غیرقانونی مجلس شورای ملی از خدمات دولتی و حتی تدریس در دانشگاه محروم شد .

فلذا تا بهمن ٥٧ که به سمت نخست‌وزیری جمهوری اسلامی ایران رسید ، تنها در بخش خصوصی فعالیت داشت.

بازرگان در تشکیل جبهه‌ی ملی و مبارزات سیاسی فعالیتی موثر داشت و در بهار ١٣٤٠ همراه با آیت‌الـله طالقانی و دکتر سحابی «نهضت آزادی ایران» را پایه‌گذاری نمودند. فعالیت‌های دینی بازرگان تا حدی بر فعالیت های سیاسی او مقدم تر بود با این وجود او در تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان ، انجمن اسلامی معلمان ، تاسیس انجمن اسلامی مهندسین و

پژشكان مشاركت داشت .

◾️٣٠ دی سالروز مرگ مهندس مهدی بازرگان است،

به همین دلیل در این یاداشت سعی شده است به كنش و واكنش های مهندس بازرگان و دولت موقت پرداخته شود.

پروژه‌ مدرنیزاسیون یا ایدئولوژیزاسیون دین که اغلب فکر می‌کنند با دکتر علی شریعتی شروع شده بیشتر کار مهندس بازرگان بود، وی کتابی دارد به نام «بعثت و ایدئولوژی» و منظور از ایدئولوژی پروژه‌ پیرایش‌گری و نوسازی دین بود که به باور او دین باید از حالت سستی و خرافی بیرون بیاید ،و تا توانست در این راه تلاش كرد.

اما نقطه ضعف مرحوم بازرگان و امثال ایشان در پیوند و اتصال بحث های تئوریك دینی با گرایش های آزادی خواهانه بود.

بیان دقیقی از دین وجود دارد كه هم دین می تواند در معركه آراء روسپید و سربلند بیرون بیاید ،و هم عقل كاملاً می تواند در تحقیق آزادنه ارزش های جاودانه و زیست دینی را تصدیق كند ، و آنها را به عنوان مبنایی خرد پسند و اخلاقی برای یك زندگی شریف بپذیرد . (١)

با وجود اینكه گرایشات مذهبی بازرگان كاملاً عیان بود اما توسط گروه سیاسی موجود در عرصه آن روزها با اهدافی مغرضانه به صفت لیبرال نیز موصوف شد.اگرچه در این باره اختلاف نظرهای گوناگونی وجود دارد اما باید توجه داشت که بعد از انقلاب اسلامی در فرهنگ چپ متاثر از حزب توده و … از لیبرال به عنوان یک برچسب و توهین استفاده می‌شد.

اگرچه بازرگان هیچ گاه نگفته است ‌که لیبرال است و یا لیبرالیسم ایده‌آل و ایدئولوژی او است، اما درجایی که به این موضوع متهم شد، گفت: “مگر لیبرال یا لیبرالیسم چیز بدی است؟” (٢)

چرا باید از اصل دادن به آزادی و اولویت آن به هر آرمان دیگری و دفاع از عقل گرایی، علم گرایی، ترقی خواهی، حق مالكیت، نظام پارلمانی ، مشاركت سیاسی و … كه همگی جزء آرمان های لیبرالیسم است، شرمسار باشم؟

آرمان های را كه دولت موقت برای آن تلاش می نمودند هدفی جزء تحقق و تعمیق دموكراسی برای توسعه و پیشرفت كشور نبود.

اما گروه هایی همانند جنبش مسلمانان مبارز كه با مرام لیبرالیستی دولت موقت اختلاف ایدئولوژی داشتند با استراتژی “نشریه اُمت” و با مهندسی حبیب اله پیمان در این نشریه تیتر می زدند” لیبرالیسم جاده صاف كن امپریالیسم “

چیزی كه بعد ها از آن ابراز پشیمانی نمودند ولی مصداق ” نوش دارو بعد از مرگ سهراب “بود.

آن روزها به خاطر گرایش به مفاهیمی چون حقوق بشر ، آزادی و…لیبرال نامیده می شد.به خصوص که كنش های او و دولت موقت تایید کننده این مدعا بود. اما نه لیبرالی كه در غرب است، ما در ایران اصلاً چنین گرایش و جنبش مستقل و شناخته شده‌ای نداریم . اگرچه نیروهای دموكرات و آزادی خواه بعضاً با گرایش های لیبرالی داشته‌ایم.

در مورد مهندس بازرگان هم همین که صفت مذهبی آورده می شود مانع از آن شده ،که دیگران وی را یک لیبرال به معنای غیر مذهبی بخوانند.

زیرا می توان گفت كه لیبرالیسم غربی در مجموع نسبت به مذهب زاویه دارد، با وجود اینكه در آنجا گرایش دینی لیبرالی در حوزه اعتقاد خصوصی وجود دارد اما به تدریج به لحاظ دینی بیشتر نوعی “لاادری گرایی” بر آن مسلط شده است كه حقیقت مطلق نیست و نسبی است، این نسبی گرایی با دین هم خوانی ندارد.(٣)

در زمانی که هنوز حقوق بشر مفهومی شناخته شده در ایران نبود و همگان از حقوق مستضعفین حرف می‌زدند ، بازرگان به حجیت اعلامیه جهانی حقوق بشر اشاره می کرد و از جمله بنیانگذاران جمعیت ایرانی مدافعان حقوق بشر بود.

كماكان روشن است كه وقتی انسان یك سری از مكاتب یا مبحث مهمی همچون حقوق بشر را در حوزه تعهدات سیاسی و دینی خود جای دهد ، نمی تواند براحتی مواردی چون زندان سیاسی ، اعدام و…. را بپذیرد.

▪️دولت موقت تمام كوشش خود را بكار گرفت كه حتی یك نَفَر ولو ساواكی شكنجه گر هم اعدام نشود. خدا می داند كه ما چه كشیدیم تا توانستیم چند نَفَر از مجرمین را اعدام كنیم. (٤)

بازرگان از لیبرالیسم سیاسی، “اصلاح‌طلبی” را به خوبی آموخت. در نظریه «آزادی‌خواه» و در عمل «ضدخشونت و قانون گرا» بود ، چیزی كه در جریان محاكمه اش در دادگاه به صراحت بیان كرد : (” ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت می کنیم. “) ، با وجود آنكه پیدایش گروه‌های مسلحانه را در جریان انقلاب پیش‌بینی می‌كرد هرگز به دام مبارزه مسلحانه نیفتاد.

مهندس بازرگان منتقد سر سخت رادیكالیسم و مدافع حركت های گام به گام بود. او در عرصه‌ی دینی فردی” معتقد و پایبند” ، در حوزه اقتصاد مدافع “بخش خصوصی” و در عرصه‌ی سیاسی با وجود مخالفت با وضع موجود، “وفادار به قانون” بود.

بازرگان “مشروطه‌خواه و رفرمیستی” بود، كه همیشه و همواره حركت تدریجی و گام به گام را بر رادیكالیسم و انقلابی‌گری ترجیح می‌داد.

بازرگان مدافع وخواهان جامعه” پلورال گرا و پلورال نهاد “بود و آن را یكی از أركان اساسی جامعه مردم نهاد و مردم سالار می‌دانست.

ایشان همواره اهل سیاست بود و در مذاکره و محاسبه بر سر راه‌های رسیدن به “آزادی” هر جا كه لازم می شد ، تاکتیک های خود را تغییر و معامله می‌کرد. اما بر سر ارزش‌ها و اصول خود تن به چنین كاری نمی داد.

بازرگان در بدترین موقعیت ممکن رئیس دولت موقت اسلامی شد. وی معتقد بود كه بعد از پیروزی انقلاب نوبت سازندگی است، و وضعیت را باید گام به گام و آرام سامان داد، از آنجایی كه فضای ملتهب آن روزها خواستار تغییرات سریع و آنی بود ، تصمیمات اصلاحطلبانه بازرگان را سدی در مقابل خروش انقلابی خود میدیدند .سرانجام سیل خروشان این گروه افراطی پس از ٢٥٧ روز و با تسخیر سفارت آمریكا به دست دانشجویان پیرو خط امام ، دولت موقت را در روز ١٤ آبانماه ٥٨ وادار به استعفا كرد.

بعد از این مهم یك ناكامی دیگر بر سلسه ناكامی های لیبرالیسم كه از دوره مشروطه شروع شده بود، اضافه شد. در آن زمان ظهور رضاخان ، ” استبداد سیاسی” ،اقتصاد تك قطبی مبتنی بر نفت” و “رؤیا پردازی روشنفكران “و در بعد از انقلاب ضعف تجربی تاریخی و خامی تاریخی ما باعث شد كه ” لیبرالیسم ” برای همیشه به انزوا برود.

و همان بر سر بازرگان آمد که بر سر همه‌ی رهبران غیرانقلابی در شرایط انقلابی می آید.

چرخ روزگار در برهه ای متعارض مهندس بازرگان را به صدارت رساند و در جایی بیان كرد من ۲۰ سال پیش كتابی راجع به سازگاری ایرانی نوشتم ، تنها چیزی كه در آن مدت چند ماهه ندیدم “سازگاری” بود.

ریشه این ناسازگاری ایرانی را شاید بتوان در درون جوامع كوتاه مدت و كلنگی آن جستجو كرد.

زیرا جامعه ایران بر خلاف جامعه اروپا یك جامعه كوتاه مدت است و لیكن در جوامع كوتاه مدت حتی تغییرات مهم و بنیادین اغلب عمری كوتاه داشته اند.این بی تردید نتیجه فقدان یك چهارچوب استوار و خدشه ناپذیر قانونی است.(٥)

او بعد از استعفا به عرصه‌ی عمومی بازگشت و تصمیم گرفت نامزد اولین دوره‌ی ریاست جمهوری ایران شود اما با مخالفت نهضت آزادی و دیگر نیروهای ملی و مذهبی روبرو شد و رقابت را به حسن حبیبی (عضو وقت نهضت آزادی) واگذارکرد و کنار رفت. حتی جناح چپ نهضت آزادی به رهبری عزت‌اله سحابی در دوران تصدی دولت موقت بازرگان علیه او اعلامیه می‌داد: «رفتار نرم با ضدانقلاب و آزادی دادن به آنها یعنی تقدیم انقلاب به ضد انقلاب.(٦)

بیست سال بعد از کناره‌گیری مهندس بازرگان از نخست وزیری در دوم خرداد ماه “جنبش اصلاحات “به وجود آمد که در آن اكثر برنامه‌‌های دولت بازرگان باز تولید شد یا به نوعی آرمان و شعارهای دولت اصلاحات مبتنی بر آرمان ها و شعار های دولت بازرگان بود و بعضاً برخی دوران اصلاحات را دوران بسط و ترویج آموزه های لیبرالی می دانند .

اما در دوره ی اصلاحات ارتباط آقای خاتمی با لیبرالیسم دور و با واسطه بود .

زیرا می خواست با رجوع به قران و سیره بگوید آزادی ، جامعه مدنی ، توسعه خوب هستند ، بدون اینكه از اینها سنجش مناسبی داشته باشد.(٧)

این تفاوت اساسی باعث شد که کارشناسان عرصه‌ی سیاست را متوجه این مهم نماید ،که مهندس بازرگان در جریان اصلاح طلبی ۲۰ سال از دیگران پیشی داشت.

بازرگان آزادیخواه و اصلاح‌طلب زندگی کرد و آزادیخواه و اصلاح‌طلب از دنیا رفت. اگر چه دلسوز ایران و اسلام بود اما قرآن به او آموخته بود: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم.» و هرگز در هراس و یاس نبود ، و حرص رستگاری خلق را نداشت

بازرگان معتقد به حکومت قانون، اصلاح‌طلبی، سیاست ورزی، میانه‌روی و زندگی مدنی بود .

و در یک کلام در باور ایشان آزادیخواهی در جامعه ای باور می‌شود که “طبقه‌ی متوسط،‌ جامعه مدنی و بخش خصوصی مستقل و مقتدر داشته‌باشد” و تا این شرایط محقق نشود کاشتن نخل بر بحر است.

مهندس بازرگان سرانجام در ۳۰ دی ماه ۱۳۷۳ وقتی ایران را به قصد معالجه ترک گفته‌بود در نیمه‌ی راه چشم از جهان فرو بست .

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

١.گفتگوی آرش نراقی با مهرنامه ، ش ١٨، ص ٩٥
٢. روزنامه اطلاعات (١٣٥٨) ، گفتگو با بازرگان ، ٥ دی
٣. گفتگوی احسان شریعتی با مهرنامه، ش ١٨، ص٩١
٤. خاطرات صادق خلخالی ص ٤٠٣
٥. كتاب ایران جامعه كوتاه مدت، محمدعلی همایون كاتوزیان، ص ٩
٦. بیانیه نهضت آزادی در ٢٨ مرداد ٥٨
٧. گفتگو حاتم قادری با مهرنامه ، ش ١٨ ، ص ٧٩
منبع:ماهنامه صدا، شماره ۵۳

سخنرانی دكتر قانعی‌راد در جلسه ١٧ هم‌اندیشی روحیات و خلق و خوی‌ایرانیان

بازرگان از لحاظ تئوریک مفهوم «سیستم اجتماعی معاش» را برای تبیین و توضیح روحیات و خلقیات ایرانی مطرح می‌کند. به نظر او: «سیستم معاش و طریقه ارتزاق مهمترین سازنده‌ی خصال و روح شخص و یا ملت» است. مفهوم سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و ارتزاق «شکل و شرایط محیط اجتماعی» را نیز شامل می‌شود.»

مقدمه

به نظر من این تلاش و بحثی كه مرحوم مهندس بازرگان در زمینه‌ی «روحیات و خلقیات ایرانیان» مطرح كردند و الان هم توسط شما پیگیری می‌شود، به‌طور بالقوه یكی از معدود «برنامه‌های پژوهشی»(۱) است كه می‌تواند از بیرون از قلمرو جامعه‌شناسی آكادمیك به‌عنوان یک رویکرد بر سمت‌وسوی جامعه‌شناسی ایران تاثیر بگذارد. من فكر می‌كنم كه جامعه‌شناسی ما باید در این زمینه كار كند و شناخت جامعه‌ی ایران و شناخت روحیات و خلقیات ایرانیان، پروژه‌ی مستمری است كه می‌تواند ادامه داشته باشد. اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی نیز در چند دهه اخیر مباحث مهمی را طرح کرده‌اند که باید پیگیری شود. مثلاً بیش از ۳۰ سال پیش احمد اشرف كتابی نوشته و مقداری در مورد كاربرد خام نظریه‌ی نوسازی در خصوص ایران، اما و اگری را مطرح كرده است؛ سال‌هاست كه آقای كاتوزیان در آثار گوناگون خود، دیدگاه‌هایی را مطرح كرده كه مقداری با نظریات كلاسیك جامعه‌شناسی- چپ یا راست، نظریات ماركسیستی و یا نظریات نوسازی- متفاوت است؛ اساتید زیادی در این عرصه، تحقیق و كار كرده‌اند. فكر می‌كنم اگر كار آنان به كاری كه در حوزه‌ی عمومی صورت می‌گیرد پیوند بخورد، بسیار مفید است. برخی از اساتید ما- كه بعضی‌هایشان در اینجا حضور دارند- ضمن این ‌که از دل دانشگاه برخاسته‌اند، دغدغه‌هایی هم در مورد حوزه‌ی عمومی و جامعه دارند. افزایش تعامل بین دانشگاه و حوزه عمومی می‌تواند خدمتی برای رشد اندیشه جامعه‌شناسی در كشور باشد. من هم خواستم كه به سهم خودم در این حركتی كه دوستان آغاز كرده‌ و پی‌ گرفته‌اند مشاركت هر چند مختصری داشته باشم.

اندیشه‌های بازرگان در سازگاری ایرانی

بحث خلقیات ایرانیان را به‌صورت روشن برای اولین بار سید محمد علی جمالزاده در کتابی به همین نام مطرح می‌کند. این کتاب جمع‌آوری نظریات و نوشته‌های تعدادی از مستشرقین و سیاحان غربی است و هرچند در دوران خود بحث‌های دامنه داری را ایجاد کرد ولی در مجموع اهمیت تحلیلی و جامعه‌شناختی زیادی ندارد. شاید اولین کار منتظم‌تر در این زمینه کار مهندس بازرگان باشد. او بحث را از سطح توصیفی به سطح تحلیلی ارتقاء می‌دهد و این سئوال را می‌پرسد که «چرا و چگونه چنین که هستیم شده‌ایم و چه رابطه‌ای مابین سرگذشت قبلی و روحیات فعلی ما برقرار است؟» به نظر من، مقاله‌ی كوچك «روحیه‌ی ایرانی» یا «سازگاری ایرانی»كه بازرگان در قبل از انقلاب نوشت و در ضمیمه‌ی کتاب «روح ملت‌ها» اثر آندره زیگفرید همان ایام منتشر شد، مقاله‌ای دارای ویژگی‌های یک کار جامعه‌شناختی خوب است. پروژه‌ی روحیات و خلقیات ایرانی برای بازرگان، مطالعه‌ی اصلاح‌گرانه بود. یعنی مهندس بازرگان با هدف اصلاح اجتماعی، و نه کنجکاوی‌های نظری و علمی صرف، این بحث را مطرح كرد. كارش هم به این معنا جامعه‌شناختی است كه می‌خواهد با استفاده از تحلیل جامعه شناختی، دگرگونی و اصلاح را در جامعه پی‌گیری كند. او می‌خواهد بداند که «تحول و تغییرات حال و آینده‌مان در چه مسیری می‌رود و چگونه ممکن است در جهت مطلوب سیر داده شود.» او می‌گوید هدف‌ ما انجام دادن اصلاحات است منتهی برای انجام این اصلاحات ما به مبنای نظری و پایه‌ی شناختی نیاز داریم؛ این پایه‌ی نظری و شناختی برای این است كه ببینیم مردم ما چگونه هستند. این طور نیست كه ما بخواهیم برنامه‌ای برای جامعه‌ی خودمان ارایه بدهیم، بدون اینكه بدانیم مردم ما چه جوری هستند. باید ابتدا این مردم را بشناسیم. کار بازرگان در این جا کاری آینده‌اندیشانه است. در بخش نتیجه‌گیری انتهایی این مقاله با عنوان «حالا و آینده» می‌گوید، این حرف‌ها را من برای ساخت آینده زدم، نه برای اینكه در گذشته بمانیم. او در بخش پایانی مقاله با عنوان «حالا و آینده» می‌نویسد: «اكنون كه تصویر و تأثیر گذشته تا حدودی با خطوط روشن ترسیم گردید و پایه‌های اصلاحات از این جهت تعیین شد ارزش دارد كه برای نقشه‌ریزی آینده، فكر و بحث و عمل كنیم.» یعنی ابتدا تصویری از گذشته ارایه می‌دهد، بعد می‌گوید حالا می‌خواهیم پایه‌های اصلاحات را بریزیم و حالا باید به‌سوی آینده حركت كنیم. به‌خاطر این است كه به نظر من طرح بررسی روحیات ایرانیان یک برنامه‌ی پژوهش عمل‌گرایانه یا «پژوهش عملی»(۲) است که می‌خواهد برنامه‌های مشخصی را برای اصلاح اجتماعی ارایه ‌دهد.

برای مطالعه‌ی این اثر می‌توان چند سئوال را مطرح کرد؛ یکی این ‌که آیا این مقاله یک بنیان نظری مشخص دارد و یا بحثی صرفاً ذوقی و غیرتخصصی است؟ بازرگان در این مقاله برای توصیف روحیات ایرانی یک چارچوب نظری خاص را مطرح می‌‌كند و همین‌طور به‌صورت خطابی بحث خود را انجام نمی‌دهد. چارچوب نظری‌ ایشان، به نظر من، چارچوب نظری قابل قبولی برای شناخت و تبیین روحیات ایرانی‌ها است. مهندس بازرگان در چارچوب نظری‌اش نقش زیادی برای عوامل ساختاری در شكل‌گیری روحیات ایرانی قایل شده است. یعنی این طور نیست كه یك سری آدم‌ها كنار هم نشسته و تصمیم گرفته باشند كه این طوری عمل كنند و می‌شود با موعظه و نصیحت گفت كه طور دیگری عمل كنند. بازرگان خیلی به عوامل ساختاری اهمیت می‌دهد، در عین حالی كه به عاملیت هم توجه می‌كند. این همان دوگانه‌ای است كه در جامعه‌شناسی به‌عنوان «ساختار(۳) و عاملیت(۴) » مورد بحث قرار می‌گیرد و برای مثال گیدنز برای این هر دو عامل نقش و تأثیر ویژه‌ای قایل ‌است. اما پس از شناسایی عوامل ساختاری تعیین‌کننده روحیات ایرانیان به برنامه و کنش و کارگزاری و عاملیت توجه می‌کند: «اگر عظمت طبیعت بی نهایت است ما نیز بی نهایت کوچک ساده‌ای نیستیم. خلقت ما چنان است که ذره‌ای بی‌انتها باشیم و دارای امکانات لایتناهی و قدرت تسخیر و تسلط بر طبیعت.» به نظر بازرگان، هرچند بر رفتارها و روحیات ما عوامل ساختاری و یا به تعبیر او عوامل طبیعی حاکم است ولی «تاریخ بشریت و تلاش و تکامل او چیزی جز در افتادن و غالب شدن بر طبیعت در خلاصی از سدهای اسارت آن و به‌وجود آوردن شرایط مطلوب نیست.»

بازرگان از لحاظ تئوریک مفهوم «سیستم اجتماعی معاش» را برای تبیین و توضیح روحیات و خلقیات ایرانی مطرح می‌کند. به نظر او: «سیستم معاش و طریقه ارتزاق مهمترین سازنده‌ی خصال و روح شخص و یا ملت» است. مفهوم سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و ارتزاق «شکل و شرایط محیط اجتماعی» را نیز شامل می‌شود.» او سیستم اجتماعی معاش را به‌عنوان یك متغیر واسط و تأثیرگذار در نظر می‌گیرد؛ می‌گوید: آن را به‌عنوان واسطه و حاصلی معرفی می‌كنم، یعنی مجموعه‌ی متغیرهایی كه بر همدیگر تأثیر می‌گذارند و نهایتاً چیزی را به نام سیستم اجتماعی معاش شكل می‌دهند. این سیستم اجتماعی معاش در واقع همان ساختارهای حاكم بر روحیات و خلقیات ایرانی است.

معمولاً ماركسیست‌ها بر سیستم معاش تأكید می‌كنند، و این یكی از بداعت‌های كار مهندس بازرگان است كه باید در مورد آن بیشتر كار كرد. او یك عامل شبه اقتصادی را مقداری گسترش می‌دهد؛ نمی‌گوید سیستم معاش، می‌گوید سیستم اجتماعی معاش. سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و طریقه‌ی ارتزاق یا اشتغال، شكل و شرایط محیط اجتماعی را نیز شامل می‌شود. به‌گفته‌ی او: «با مبنا قرار دادن سیستم معاش ما معتقد و منحصر از یك عامل جامعه‌شناسی نمی‌شویم بلکه طریقه‌ی ارتزاق را به نوبه‌ی خود تحت‌تأثیر سایر عوامل جغرافیایی، انسانی و اجتماعی دانسته و آن را به‌عنوان واسط و حاصلی معرفی می‌نماییم.» این واژه‌ی «حاصلی» یعنی اینكه محصول و برآیند همه‌ی آنهاست.

این سیستم اجتماعی معاش حاصل عوامل جغرافیایی، انسانی، اجتماعی، سیستم ارتزاق، اشتغال و همه‌ی اینها با همدیگر است. «سیستم اجتماعی معاش» یك واژه‌سازی و مفهوم‌سازی از سوی بازرگان است كه البته مفهوم‌سازی موفقی هم محسوب می‌شود. و البته این كار یك كار جامعه‌شناختی است. ببینید نوع مفهوم‌سازی‌اش، نوع نگاه‌اش و حتی كاربرد واژه‌هایش واقعاً نشان می‌دهد كه یك نگاه جامعه‌شناسانه بر این قضیه حاكم است.

یك نكته هم برای من جالب است و آن این‌كه این مقاله با برخی از ملاحظات دكتر شریعتی به چاپ رسیده است. یعنی شریعتی در واقع این مقاله را ملاحظه كرده و مواردی را یادآوری نموده و تذكر داده است. مهندس بازرگان هم در پانویس صفحه‌ی آخر مقاله‌اش تأكید می‌كند كه در تدوین مقاله از نظریات اصلاحی و تكمیلی دكتر علی شریعتی هم استفاده کرده است. نگاه شریعتی بی‌تأثیر هم نبوده است. در چند جای این مقاله نگاه خاص شریعتی را به‌روشنی می‌توان مشاهده كرد. شریعتی در جایی از «روحیه‌ی سر راهی بودن ایرانیان» سخن می‌گوید که ناشی از موقعیت جغرافیایی ایران به‌عنوان چهارراه حوادث بین شرق و غرب است که با تحلیل بازرگان از سازگاری ایرانی بر اثر در مسیر تجارت و تهاجم دیگران بودن خیلی شباهت دارد. از جمله این‌كه دكتر شریعتی در جای دیگری می‌گوید: «شما بگویید برای چه کسی كار می‌كنید، یا چه کاری می‌کنید، تا من بگویم چگونه فكر می‌كنید.» این نظر را مهندس بازرگان نیز در اثر خود، مطرح كرده و توضیح می‌دهد که برای مثال چگونه کار یک فرد ورزشکار حرفه‌ای یا دلال و تبلیغات‌چی بر ذهن و رفتار و خلقیات آنان تأثیر می‌گذارد.

از نظر مهندس بازرگان، سیستم اجتماعی معاش كشاورزی آن چیزی است كه روحیات و خلقیات ایرانی را شكل داده است. این‌كه دیدگاه ایشان درست است یا درست نیست، قابل بحث و بررسی است. بازرگان با استناد به آمار رسمی کشور- در زمان نگارش مقاله- ۷۵ درصد جمعیت ایران را دهقان و زراعت‌پیشه می‌داند و به‌طور طبیعی این نسبت در دوره‌های پیشین بیشتر بوده است. به نظر او، این سیستم معاش در ایران از «نقشه‌ی شهرها تا ساختمان دماغی» مردم را تحت تاثیر خود قرار داده است. به قول او، با توجه به زندگی قشر وسیعی از مردم در دهات و روستاها و این که شالوده‌ی شهرهای ما نیز روی کشاورزی بنا شده است، می‌توان گفت ساختمان دماغی و فکری یا روحیه‌ی مردم ایران از کشاورزی آب می‌خورد.

بازرگان ویژگی‌های اخلاقی و فکری ایرانیان چون قضا و قدری بودن، تحمل و بردباری منفعل، شلختگی، دیمی كار كردن، عدم برنامه‌ریزی، تسلیم، وازدگی و وارفتگی و یا وارهایی، و زمین‌گیری و امثال اینها را ناشی از سیستم معاش كشاورزی و وابستگی به زمین و ریزش اتفاقی باران می‌داند. می‌دانید افراد دیگر در این مورد دیدگاه‌های متفاوت و مختلفی دارند؛ جالب است كه در جلسه‌ی قبل، آقای دكتر پیمان تمام خوبی‌های اخلاق ایرانی را به سابقه‌ی كشاورز بودن‌شان و عیوب اخلاقی را به سیستم سیاسی شهری نسبت دادند؛ و یا دكتر سریع‌القلم ویژگی‌های منفی فرهنگ سیاسی و اخلاقیات ایرانی را با فرهنگ عشیرتی و روحیه‌ی قبیلگی توضیح می‌دهد. به‌هرحال این تنوع دیدگاه‌ها را باید ببینیم.

بالاخره این ویژگی‌ها به چیزی می‌انجامد که بازرگان آن را «سازگاری ایرانی» می‌نامد. تعبیری كه در این مقاله به‌كار می‌برد این است كه سِرّ بقای ایران در نشیب و فراز تاریخ این کشور «پفیوزی» ما ایرانی‌هاست! به این دلیل كه در مقابل هر حركتی، در مقابل هر حمله‌ای، در مقابل هر تهاجم جدیدی، ما سازگاری به خرج دادیم. مغول آمد، اسم همه‌ی بچه‌ها را گذاشتیم چنگیز و تیمور؛ اسكندر قبل‌اش آمد همه شدند اسكندر؛ و در برهه‌های مختلف هر كسی از راه رسید ما اسم و صفت و ویژگی‌های او را بر خود گذاشتیم: «ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌های بیگانه و با فرهنگ‌های بیگانه نیستیم. تقلید و سازگاری را ترجیح می‌دهیم.» روحیه سازگاری باعث شده که ایرانیان «ضمن خم شدن در برابر دشمن، آن را رام و راضی می‌ساخته، فرهنگ و فساد‌های خود را بر او تزریق می‌کرده و بالاخره هضم و جذبش می‌نموده است.» بازرگان این استعداد اخیر را به نقل از پروفسور برگ «انجذاب دشمن» می‌نامد و به نقل از منتسکیو حتی آن را از «نشانه‌های تحرک روح یک ملت» می‌داند. برخورد بازرگان با این استعداد و قدرتِ انجذاب فرهنگی یا سازگاری ایرانی برخوردی ابهام‌آمیز و دوگانه است. این روحیه چیز شگفتی است که او در خوب یا بد بودن آن می‌ماند: «نمی‌خواهم بگویم بد است یا خوب است؛ واقعیتی و خصوصیتی است؛ ‌اصالتی است ضد اصالت؛ امتیازی است در برابر ابتکار؛ بقایی است که فرقی با فنا ندارد… چیز عجیبی است!» اینكه یك فرهنگ، توانایی این را داشته باشد كه چیزهایی را در خودش جذب كند و مردم هم یك حالت سازگاری داشته باشند و خیلی چیزها را بپذیرند. خلاصه این سازگاری ایرانی، مقوله‌ی جالب توجهی است.

نكته‌ی جالب دیگر اینكه بازرگان خود ساختارها و نیز امکان دگرگونی در آن‌ها را به‌عنوان یك نقطه امید برای تغییر و اصلاح اجتماعی مطرح می‌كند. یعنی ساختار مهم است برای این‌كه ببینیم برای تغییر در آینده چه‌كار می‌شود كرد. مهندس بازرگان نشانه‌هایی را از تغییر ساختارها سراغ می‌گیرد و بعد كنش‌گرهای اجتماعی را دعوت می‌كند كه در راستای دگرگونی این ساختارها، عمل كنند؛ یك نقطه‌ی امید را مطرح می‌كند. او در پاسخ به این سئوال که «آیا بارقه امیدی نیست؟» می‌گوید دگرگون شدن شرایط ارتزاق و لوازم زندگی از جمله ورود صنعت و تجارت و مشاغل فکری و فنی، امیدواری‌هایی را برای اصلاح به ما می‌دهد. همان عامل حیاتی ارتزاق که ما را آنچنان کرده می‌تواند با تغییر خود، ما را برای زندگی در شرایط کار و رقابت و اتکاء به نفس و برنامه ریزی و …آماده سازد. نكته‌ی قابل توجه دیگر این‌كه از ظرفیت معایب برای تبدیل شدن به عامل جهش سخن می‌گوید. این هم چیز عجیبی است! این روحیه‌ی ایرانی، عیب دارد ولی ممكن است از آن حتی به‌مثابه‌ی عامل جهش استفاده كرد: «با هوش سرشار و «قدرت اکتساب و انطباقی» که داریم توجه صحیح به مسائل و مواریث و معایب ملی و اتخاذ تصمیم به چاره‌جویی و اقدامات اصلاحی… عامل جهش قوی و سازنده بزرگ خواهد بود.» از قضا شریعتی هم روحیه‌ی سر راه بودگی را هم عامل انحطاط و هم عامل ترقی ملی می‌داند. به‌نظر من نیز این عامل «سازگاری ایرانی» اگر روزی خیلی عیب بود امروز اگر مقداری تربیت شود و به‌ویژه به‌سوی مناسبات گروه‌های اجتماعی و سیاسی ما معطوف شود حتی برای خروج از تنگناهای کنونی ضروری و سودمند است؛ چون لازمه‌ی رسیدن به توافق در سطح ملی مقداری سازگاری است، و توافق نیاز به سازگاری دارد.

نقد تئوری توطئه جدید

نکته دیگر این که بازرگان رابطه‌ی یک‌طرفه بین سیاست و فرهنگ را قبول ندارد، به این معنا که نمی‌توانیم علل انحطاط فرهنگی و روحیات و خلقیات منفی مردم را صرفاً در عوامل مربوط به دستگاه سیاسی جستجو کنیم. ما فقط نمی‌خواهیم با این قضیه فرهنگ مردم را تبیین بكنیم؛ ما می‌خواهیم رفتار دستگاه سیاسی را هم توضیح بدهیم. روحیات و خلقیات ایرانی به‌معنای ویژگی‌های هنجاری و رفتاری حاكم بر هر دو قلمروی فرهنگ و سیاست است. یک دسته از تحلیل‌های بسیار رایج و مقبول این است كه می‌گوید سیاست باعث شده فرهنگ ایرانی این‌طوری شود! این‌گونه تحلیل‌ها در چارچوب نظریه‌ی مهندس بازرگان قرار نمی‌گیرد. برخی افراد كلیه‌ی مشكلات جامعه‌ی ایران را به استبداد نسبت می‌دهند و می‌گویند علت آن‌كه جامعه استبدادی است، این است كه دولت استبدادی رفتار می‌كند، و به‌همین علت، فرهنگ مردم نیز استبدادی شده است.

رایج‌ترین شیوه‌ی بررسی رابطه‌ی روحیات و خلقیات ایرانی در بین نویسندگان ایرانی در الگوی زیر نمایان می‌شود:

حكومت (متغیر مستقل) ← روحیات و خلقیات (متغیر وابسته)

این الگو بر مبنای تمایز بین سیاست و اخلاق شكل گرفته است. گویا سیاست، اخلاق نیست و اخلاق، سیاست نیست. و بدین ترتیب دو مفهوم اخلاق سیاسی(۵) و سیاست اخلاق(۶) نادیده گرفته می‌شود. در این برداشت،‌ سیاست متمركز است و نه منتشر و پراكنده. این رویكرد خود بر مبنای «روحیات و خلقیات ایرانی» در گستره‌ی تاریخی آن شكل گرفته است كه در آن افراد از ویژگی‌های زیر برخوردار هستند:

– از خودبیگانگی
– احساس بی‌قدرتی
– نفی عاملیت فردی و گروهی و تأكید بر ساختارها
– دوگانه‌بینی و ثنویت
– میل به تبرئه‌ی خویش
– خشونت تحلیلی و مفهومی

از سوی دیگر این الگو تئوری توطئه استعماری را در گونه‌ی جدید تئوری توطئه استبدادی بازسازی می‌كند. از مفهوم‌پردازی می‌گریزد، توضیحات غیرنظام‌مند ارایه می‌دهد. با نوعی تبیین دوری هرچند فاصله‌دار همراه است. فاقد جنبه‌ی راهبردی است زیرا امكان حل مسأله را به دست نمی‌دهد و بنابراین گاه به دام امتناع می‌افتد. دشنام‌های ناشی از نارضایتی را در قالب اصطلاحات مفهومی بازسازی می‌كند. قضایای كلی درباب دولت و ملت ارایه می‌دهد. دولت و ملت را به‌مثابه‌ی كلیت‌های منسجم وغیرمتمایز توضیح می‌دهد و بدین ترتیب واقعیت‌های سیال و متكثر و متمایز را به ذات‌های كلی- اولاً ذات و دوماً كلی- تبدیل می‌كند. این رویكردها مانع گشودن جعبه سیاه روحیات و خلقیات ایرانی می‌شود و از همان نقاط ضعف «شرق‌شناسی» برخوردار است.

این رویكرد آرامش‌بخش است، مقداری خیال آدم را راحت می‌كند و تبرئه‌كننده هم هست؛ چون همه‌ی تقصیرها را به گردن دیگران می‌اندازد؛ جنبه‌ی ایدئولوژیك‌اش هم قوی است؛ تحلیل‌هایش هم خیلی قالبی از آب در می‌آید. برخی از این تحلیل‌ها چیزی جز فحش نیست، فقط یك خرده قشنگ‌تر گفته شده است؛ فحش‌هایی آرامش‌بخش و لذت‌بخش است. آدم بنشیند و به سیستمی كه مخالف‌اش است، به سیستمی كه دارد محدودیت ایجاد می‌كند، یك سری چیزهایی را نسبت بدهد و بگوید ریشه‌ی همه‌‌ی مشكلات، ‌دولت استبدادی است. اینها را باید بررسی كنیم. مواردی كه آقای دكتر فراستخواه بیان كردند واقعاً نمونه‌‌های خوبی است. برخی از آنها، فحش‌های علمی بود. همان چیزی كه از قول آن استاد جامعه‌شناسی‌شان گفتند، جز یك سری فحش چیزی دیگری نبود، گداپروری، گدا دوست، فقیر، بنده‌ساز، چاكرساز، ترسو، تو ترسو بودی كه ما ترسو شدیم، و… اینها خیلی جالب است؛ متأسفانه دیالوگ استادان دانشگاه ما هم ضعیف است؛ این حرف‌ها بنیان ندارد، بیشتر به‌خاطر این است كه خودمان را مقداری ارضاء كنیم. تحلیل‌هایی تبرئه‌كننده هستند؛ تو محكومی، من بی‌گناه هستم. این تیپ تحلیل‌ها، امكان بازاندیشی هم نمی‌دهد؛ یعنی شما نمی‌توانید تفكرتان را با این تحلیل‌ها جلو ببرید؛ راهبرد هم به شما نمی‌دهد، یك مقدار ویران می‌كند.

یك ویژگی این تحلیل‌ها این است كه به ذات نظر دارد. در حالی كه به‌نظر من مشكل در بحث ارتباط میان فرهنگ و سیاست است. وقتی شما می‌گویید ذات‌ها اشكال دارند، خوب ذات‌ها را باید نابود كنیم؛ ولی وقتی بگویید رابطه‌ها اشكال دارند، طبیعتاً باید رابطه‌ها را اصلاح كرد. دیدگاهی كه ما در انقلاب داشتیم این بود كه فكر می‌كردیم اگر شاه کنار برود و پایش را از ایران بیرون بگذارد، همه چیز درست می‌شود. اصلاً گمان این نبود كه یك سری رابطه‌هایی وجود دارد و باید این رابطه‌ها را اصلاح كرد، و این، كار می‌برد. شما می‌گویید استبداد به بداخلاقی می‌انجامد؛ مگر استبداد خودش بداخلاقی نیست؟ مگر استبداد چیزی جز بد اخلاقی است؟ اما نگاه و رویكرد مهندس بازرگان، شلختگی و دیمی کارکردن و استبداد به رای را در حكومت هم می‌بیند، در مردم هم می‌بیند؛ نه اینكه حكومت دیمی كار می‌كرد و مردم هم دیمی شدند. این كه سیاست و قدرت خیلی مؤثر هستند را من نمی‌خواهم زیر سئوال ببرم. ولی یك نگاه یك سویه به قضیه كردن و عامل قدرت و سیاست را مقصر همه چیز دانستن، درست به‌نظر نمی‌رسد. مخصوصاً كه ما حاشیه‌نشین هم هستیم و معمولاً گروه‌های حاشیه‌نشین یك چنین تحلیل‌هایی می‌كنند، یعنی مقصر را در بیرون از خودشان جست‌وجو می‌کنند. و این، همان جنبه‌ی آرامش‌بخش قضیه است.

البته كسانی از جمالزاده تا زیباكلام آمدند و گفتند تا كی باید استعمار را مقصر بدانیم. تا كی بگوییم استعمار به‌عنوان عامل خارجی، مقصر اصلی است؛ ما خودمان هم مقصریم. و بعد تئوری توطئه را نقد كردند و كنار گذاشتند. اما پس از آن یك تئوری توطئه جدید پیدا شد كه به‌جای استعمار، استبداد را مطرح می‌كرد؛ یعنی همه چیز را به استبداد نسبت دادند؛ خب قرائن زیادی هم برای تحلیل‌های خود داشتند ولی چه فرقی می‌كند كه شما همه چیز را به استعمار نسبت دهید یا به استبداد. به‌هرحال تئوری توطئه جدیدی شكل گرفته كه از دیدگاه تحلیل جامعه‌شناختی یك سری اشكالات دارد.

این به معنای آن نیست كه ما نمی‌توانیم تحلیل سیاسی بكنیم. البته كه باید رفتار دولت را جابه‌جا مورد نقد قرار داد و از رفتار دولت، ایراد گرفت و پیامدهای اقدامات نادرست‌اش را نشان داد. بگوییم آقا اگر مدرك دكترا جعل می‌شود مردم بی‌اعتماد می‌شوند؛ می‌شود یك چنین كاری كرد. ولی باید دید كه هدف از این‌گونه تحلیل‌ها چیست و ما با چه هدفی این كار را انجام می‌دهیم. آیا كارمان مبارزه سیاسی كوتاه مدت است، یا كارمان اندیشه‌سازی بلند مدت‌تر است؟ اینها هر كدام‌شان می‌توانند ابزارها و بنیان‌های نظری خاصی را اقتضا کنند و به‌شیوه‌ی معینی عمل نمایند. نه این‌كه استعمار و استبداد بی‌گناه هستند؛ نه! من می‌خواهم یك دید بلندمدت جامعه‌شناختی‌تر را مطرح كنم.

آقای مظفر در جلسه‌ی قبل فرمودند كه خیلی از این مسئولان كه دوست‌های خود ما هستند؛ چه چیزی باعث ‌شد كه آنها این طور ‌شوند؟ چه عللی موجب می‌شود كه یك چنین اتفاقاتی در حكومت رخ می‌دهد؛ اینها با ما بودند، به ما نزدیك بودند.این سئوالی است که ما باید پاسخ دهیم. بازرگان به‌قول خودش این طرز تعلیل رایج در بین «روشنفکران مبارز» را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ این‌ها «برای توجیه بی‌حرکتی‌ها یا شکست‌ها عیب را در نداشتن رهبری یا بد عمل کردن رهبرها می‌دانند»؛ به نظر بازرگان، این‌گونه تجزیه و تحلیل‌ها ممکن است بتوانند در مرحله‌ی اول رابطه‌ی علت و معلولی جواب‌گوی مسئله باشند ولی ما را به عامل واقعی و راه‌حل نهایی نمی‌رسانند. به تعبیر بازرگان، رهبران خوب مگر از آسمان می‌افتند و از خود مردم و محیط نمی‌جوشند؟ او این‌گونه تحلیل‌ها را نوعی «محمل برای مصیبت و اسارت تراشیدن» می‌داند.

تغییر تیپ کلاسیک روحیات و خلقیات ایرانی

سئوال دیگری كه می‌توان مطرح كرد این است كه این تیپ كلاسیك روحیات و خلقیات ایرانی كه در آثار جمال‌زاده و بازرگان و دیگران مطرح می‌شود و تأكید می‌گردد كه ایرانیان این هستند و این‌گونه و آن‌طور هستند، آیا این تیپ كلاسیك در شرایط كنونی هنوز وجود دارد یا دچار تغییر شده است؟ بالاخره ۵۰ سال از بعضی از این حرف‌ها گذشته و انقلابی هم رخ داده است. مهم نیست كه نیت كنش‌گران انقلاب چه بوده است؛ همیشه انقلاب‌ها یك سری پیامدهایی دارند و خیلی چیزها را تغییر می‌دهند و دگرگون می‌كنند. آیا ویژگی‌هایی تیپ كلاسیك ایرانی دچار تغییر شده‌اند یا خیر؟ و سئوال بعدی این كه در صورت تغییرچه عوامل ساختاری به این دگرگونی انجامیده است؟ از این بحث كه عبور كنیم می‌خواهیم ببینیم بحران جامعه‌ی ایرانی در شرایط كنونی چیست؟ من همین‌جا فرضیه‌ام را عرض كنم كه به نظر من تیپ كلاسیك دچار تغییر شده است، یعنی ما با تیپ جدید دیگری مواجه هستیم. آن تیپ كلاسیك نمی‌تواند رفتار امروز مردم را در جامعه‌ی ما تبیین كند. این‌كه با تیپ جدیدی روبه‌رو هستیم به این معنا نیست كه این تیپ، یك تیپ ایده‌آل است و ما دیگر آن مشكل اخلاقی پیشین را نداریم؛ چرا! بقایای فرهنگی و تاریخی بسیاری از مشکلات اخلاقی و رفتاری ما هنوز وجود دارند و حتی برخی از نارسایی‌های اخلاقی جدید نیز به آن افزوده شده است. ما مشكلات اخلاقی متعددی داریم، جامعه‌ی ایرانی با یک بحران فرهنگی و اخلاقی مواجه است. اما نوع این بحران متفاوت است، و به همین ترتیب، پیامدهایی كه در سطح خلقیات و روحیات ایرانی دارد، متفاوت است. بحث بعدی هم این است كه حالا چه سناریوهایی را می‌شود برای آینده‌ی فرهنگ و سیاست ایران پیش‌بینی كرد.

تیپ كلاسیك، یا اطاعت مطلق می‌كند یا شورش، حالت میانه‌ ندارد. یا اطاعت می‌كند یا شورش، و به همین دلیل است كه كشور یا دچار هرج و مرج می‌شود یا استبداد. اینها بحث‌هایی است كه در مباحث مربوط به تیپ كلاسیك آمده است . بر اساس توضیح کاتوزیان، رفتار سیاسی مردم در فضای تضاد تاریخی بین دولت و ملت، به این صورت شكل پیدا می‌كند. از دیگر ویژگی‌های تیپ کلاسیک- به قول بازرگان- دوگانگی روح ایرانی در جمع بین دیانت و معصیت است. یا «باور داشتن» و «عمل نكردن»؛ شما به‌چیزی باور دارید ولی به آن عمل نمی‌كنید. من نمی‌خواهم بگویم اینها همه‌اش از بین رفته است؛ هنوز هم ایرانی‌ها یك رندی‌هایی دارند كه به‌گونه‌ای بین باور داشتن و عمل نكردن و بین دیانت و معصیت را جمع می‌كنند. ما هنوز بقایایی از تیپ كلاسیك را داریم: دورویی و تظاهر، تملق، و تفاوت بین رفتار صبح و شب (صبح: زنده باد مصدق، و عصر: مرگ بر مصدق). یك چنین رفتارهایی را- كه بیشتر به تیپ كلاسیك ایرانی نسبت می‌دهند- ما هنوز می‌بینیم؛ اما به نظر من، رفتار اغلب ایرانی‌ها، امروز دیگر این تیپی نیست، تغییر پیدا كرده و یك نوع رفتار جدید آمده است. البته این‌طور نیست كه تمام آن خلقیات پیشین از بین رفته باشد و دورویی و دوگانگی و… ریشه كن شده باشد، نه، ولی پارادایم غالب مسئله‌ساز در جامعه‌ی ما دیگر این تیپی نیست ؛ و دیگر نمی‌توان در درون پارادایم سابق «خلقیات و روحیات ایرانی» مشکلات اخلاقی کنونی را توضیح داد و تحلیل‌هایی كه بر مبنای سوء رفتارهای تاریخی ما می‌خواهد وضعیت پساانقلابی را تبیین کند در بسیاری از موارد دچار کاستی‌هایی می‌شود و غلط از آب درمی‌آید. برای مثال، پارادایم‌ باور داشتن به اضافه‌ی عمل نكردن؛ این در ذهن ما این‌طوری است كه وقتی می‌خواهیم رفتار مسئولین و صاحبان قدرت را تحلیل كنیم- اگر با آنان موافق هم نباشیم – می‌گوییم، این‌كه می‌گویند، من مسلمان هستم، دروغ می‌گویند! دارند تظاهر می‌كنند. این سخنان در یك چنین پارادایمی قرار دارد. ما نمی‌توانیم بپذیریم كسی دین و ایمان داشته باشد ولی مثل ما فكر نكند. من دیده‌ام كه برخی قسم می‌خورند و می‌گویند ولله این‌ها دین و ایمان ندارند و تظاهر می‌کنند! من می‌گویم شما فرض كنید كه دین و ایمان دارند اما دین و ایمان‌شان یك طور دیگر است. حالا این فرد قابل نقد است، نقدش بكن! ولی چنین پارادایمی باعث می‌شود كه به‌جای ارزیابی و نقد مسائل به ویران‌سازی هویت دیگری بپردازیم. کسانی که در راس قدرت هستند هم مخالفین خود را بی‌دین و ایمان می‌دانند و کار به‌جایی کشیده که در ایمان و صداقت مراجع دینی خودشان هم تردید می‌کنند. آنان نمی‌توانند تصور کنند که ممکن است کسانی از آنان خالص‌تر و صادق‌تر باشند و در عین حال از نظر سیاسی متفاوت با آنان و به اصطلاح دگراندیش باشند.

رشد جامعه طبقاتی و تکثر سیستم اجتماعی معاش

روحیات و خلقیات ایرانیان تا انقلاب مشروطه به‌صورت روشن‌تر،‌ و تا انقلاب اسلامی با ابهام بیشتر در فضای تعارض بین دولت و ملت تعیین می‌شد. تضاد دولت و ملت به‌عنوان نظریه‌ی تاریخ و سیاست در ایران به‌خوبی به‌وسیله‌ی همایون كاتوزیان صورت‌بندی شده است. بر نظریه‌ی كاتوزیان می‌توان نظریه‌ی تضاد بین نخبگان فرهنگی و نخبگان سیاسی در دوران میانه‌ی ایران را افزود كه به بهترین وجه در تضاد اخلاق درویشان و سیرت پادشاهان قابل مطالعه است. در گستره‌ی تاریخی ایران،‌ ملت به‌صورت یك ابژه‌ی منفعل وجود داشت كه به‌صورت واكنشی و انفعالی در مقابل استبداد دولتی مقاومت می‌كرد ولی از وحدت خود، آگاهی نداشت. در فرایند انقلاب اسلامی (سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷) ملت به‌عنوان یك هستار فعال بروز پیدا كرد كه در عین حال و بنا به دلایل تاریخی از كلیت برخوردار بود. این كلیت چیزی نبود كه در فرایندهای آگاهی ملی و توسط ملت برساخته شود بلكه بنا به علل تاریخی بر ملت تحمیل شده بود. با توجه به اینكه كلیت مردم از فعالیت آنان به‌عنوان یك سوژه برنخاسته بود با رخدادهای دوران پساانقلابی كم كم این كلیت درهم شكسته شد. منابع مختلف کلاسیک، مردم ایران را به‌عنوان «ملت منفعلی» توصیف می‌کنند كه تحت سیطره‌ی دولت هستند. بعد اگر دولت ضعیف شود، هرج و مرج به‌پا می‌شود، و چون هرج و مرج به‌پا می‌شود همین‌ها تلاش می‌كنند دیكتاتوری جدیدی سر كار بیاورند. منفعل هستند، ولی یك جاهایی هم شلوغ می‌كنند. این موجودیت منفعل در برابر دولت یک کلیت بدون تمایز را تشکیل می‌دهد؛ تمایزهای افراد از حیث سیاسی و اقتصادی اصالت ندارند چون به‌وسیله‌ی دولت از طریق دادن عناوین و القاب و سمت و تیول و حق انتفاع از آب و زمین جعل شده‌اند و هر لحظه با خواست قدرت قابل سلب هستند. جامعه کلاسیک ایرانی یک جامعه نه بی‌طبقه ولی غیرطبقاتی(۷) است.این وضعیت با انقلاب مشروطیت و با سلب اختیارات شاه در بخشیدن تیول و القاب تغییر کرد ولی بقایای آن حتی در دوران پهلوی از طریق غصب زمین و دهات توسط رضاشاه و یا عدم امنیت سرمایه توسط مداخلات خانواده محمدرضاشاه ادامه داشت. در دوره‌ی پهلوی دوم تنها سرمایه‌ای که مشارکت نزدیکان شاه را داشت از امنیت برخوردار بود.آخرین بقایای این نگرش هنوز نیز جان‌سنگی می‌کنند. برای مثال، برخورداری از عناوین دانشگاهی مثل ادامه تحصیل در سطح تکمیلی و یا عضویت در هیأت‌های علمی هنوز عطیه است و نه حق مبتنی بر صلاحیت علمی، و بنابراین به دلایل سیاسی می‌توان دانشجویان را ستاره‌دار کرد و یا جلوی استخدام اساتید را گرفت و آنان را کنار گذاشت. از سوی دیگر، نزدیکان به کانون‌های قدرت به‌راحتی می‌توانند عنوان‌ دار شوند و از مزایای مدارک دانشگاهی برخوردار گردد.

با وجود تداوم روحیات ایرانی و نگرش‌های باستانی قدرت در رابطه با مردم، الگوی فرهنگ و سیاست کلاسیک ایرانی دچار بحران شده است و نشانه‌های زیادی از سربرآوردن الگویی جدید حکایت می‌کند. در ۱۳۵۷ ملت به‌مثابه‌ی یک سوژه كلی انقلاب كرد و بعد از مدتی به‌علل مختلف این ملت به‌مثابه‌ی هستاری كلی دچار فروپاشی شد. حذف‌های پسا انقلابی و حاكمیت نگرش‌های خاص، از جمله‌ی این علل بود. ولی یك چیز دیگر هم بود كه من آن را تكوین «جامعه طبقاتی»(۸) می‌نامم. جامعه‌ی ما دارای اقتصاد كشاورزی و سیستم اجتماعی و سیاسی خاصی بود که در آن تعارض مردم در برابر حكومت و از سوی دیگر سازگاری مردم با حکومت ویژگی آن را تشکیل می‌داد. مردم در برابر دولت و شاه با همه‌ی تمایزات اعتباری خود یك طبقه و یک کلیت واحد بودند. بعد از انقلاب «سیستم اجتماعی معاش» متكثر شد و منافع اقتصادی و اجتماعی و همراه آن علایق فرهنگی از همدیگر تمایز یافتند. من معتقدم كه حرکت جامعه‌ی ما به طرف جامعه طبقاتی که با قیام مشروطه آغاز، و در دوره پهلوی کند شده بود به دلایل خواسته و ناخواسته پس از انقلاب تسریع شده است. در این راه سیستم اجتماعی معاش متکثر شده و چیزی به‌نام مالكیت در كشور نهادینه گردیده است. ممكن است شما بگویید زمان شاه هم نهاد مالكیت وجود داشت؛ ولی من دلایلی دارم كه نهاد مالكیت محكم‌ترین شكل خودش را- البته در مقایسه با دوره‌های قبلی، و نه به‌طور مطلق- در دوره‌ی پس از انقلاب پیدا كرده است-، و از دهه‌ی دوم به بعد- به‌ویژه در دوره‌ی سازندگی- شكل‌گیری این جامعه طبقاتی سرعت پیدا کرد.

در دوران پس از انقلاب تا حد زیادی شکل‌گیری سرمایه وابسته به رانت‌هایی بود كه از ارتباط با قدرت به‌دست می‌‌آمد و در معنای متعارف آن آلوده با فساد نیز بود و هست. ولی- در هر حال- ما امروزه جامعه‌ای داریم كه در آن یك طبقه‌ی مالك شكل گرفته است. طبقه‌ی مالك در زمان شاه به این صورت وجود نداشت. من مثالی ملموس را عرض می‌كنم: اهمیت یافتن سرمایه و مالكیت خصوصی تاحدی است كه دولت نهم شكست‌های برنامه‌های اقتصادی، تورم و افزایش قیمت مسكن را به مافیاهای اقتصادی- كه كانون‌های ثروت و قدرت را در اختیار دارند- نسبت می‌دهد. دولت در سه سال اخیر با وجود در اختیار داشتن درآمد بالای نفت،‌ نتوانسته است از آثار تحركات نقدینگی بخش خصوصی، خود را در امان نگه دارد. دولت نهم از روزی كه سر كار آمده از چیزی تحت عنوان مافیای اقتصادی می‌نالد. آقای احمدی‌نژاد معتقد است كه این مافیا همه‌ی برنامه‌های من را خراب می‌كند. در واقع آن چه كه دولت نهم را عذاب داده، مافیای اقتصادی نیست، یك طبقه‌ی برنامه‌دار است كه در جهت حفظ موقعیت و حاكمیت خودش در جامعه، عمل می‌كند؛ كار می‌كند، نقدینگی جابه‌جا می‌كند، و كارهایی با الگوی رفتار عقلانی اقتصادی انجام می‌دهد. هدف آن هم توطئه سیاسی نیست بلکه حفظ منافع خود است.

امروز بانك‌های خصوصی در كشور گسترش پیدا كرده‌اند. شما مطمئن باشید كه اگر نهاد مالكیت ضعیف بود دولت نهم در این‌ها دست می‌برد. فقط در یك مورد می‌خواستند مدیرعامل بانك پارسیان را جابه‌جا كنند كه با مقاومت مجمع عمومی روبه‌رو شدند. سرمایه‌ی تكوین پیدا كرده و رشد یافته در سال‌های اخیر و به‌ویژه در ۲۰ سال اخیر، برای خودش هویت خاصی پیدا كرده است. برج‌های تهران را در نظر بگیرید؛ هر كدام از این برج‌ها چقدر پول دنبالش است؟ همه‌ی اینها دولتی نیست، بخش زیادی از آن‌ها در مالکیت مردم است؛ شما فكر می‌كنید كه امروز اینها اجازه می‌دهند كه به‌نام عدالت، مالكیت را از آنها سلب كنند؟ از قضا همین‌ها در برابر اقدامات نسنجیده‌ی اقتصادی دولت ایستاده‌اند. در شرایط كنونی، اتاق بازرگانی حتی تحت مدیریت دینداران سنتی و محافظه‌كاران مذهبی در برابر برنامه‌های دولت مستقلانه برخورد می‌كند. وزرا را دعوت كردند و با آنها وارد بحث شدند. حتی بخشی از روحانیتی كه طرف منابع مالی رفت- به هر دلیل، خوب یا بد- و صاحب معدن و مزرعه و كارخانه و… شد، امروزه آن هم یك خرده می‌ایستد. روحانیت سنتی و به‌ویژه بخشی از آن كه به هر دلیل با فعالیت‌های اقتصادی پیوند خورده است، رفتار احتیاط آمیزی در برابر دولت پیشه كرده است. یعنی یك سیستم اقتصادی معاش و یك قشر سرمایه‌دار در این كشور شكل گرفته كه اندكی می‌ایستند. یكی از مشكلات این كشور، نداشتن یك طبقه‌ی مالی مرفه بوده است كه بتواند در برابر فشار حكومت ایستادگی كند و از استقلالی برخوردار باشد، و بتواند حرف‌اش را در مقابل دولت مطرح كند. اما امروز این مشكل تا حدی کاهش یافته است.

چیزی كه از این سرمایه دفاع می‌كند، در بعد رسمی‌اش، جریان سازندگی كشور است؛ و چیزی هم كه با آن مبارزه می‌كند، در بعد رسمی‌اش، جریانی است كه به آن فرهنگ جنگی و فرهنگ بسیجی می‌گویند. شعار این جریان، عدالت است و دولت نهم به نحوی تبلور آن شده و از زبان آن سخن می‌گوید.

می‌دانید یكی از اتفاقاتی كه بعد از جنگ رخ داد این بود كه در سطح نهادی، دو جریان نهادینه شدند؛ جریانی كه از دل جنگ درآمد و بخشی از سپاهی‌ها و بسیجی‌ها را در خود گرفت و برای خودشان یك جریان اجتماعی مؤثر درست كردند. خیلی از افراد از جنگ درآمدند؛ یك نمونه‌ی آن «سعیدین» است: سعید عسگر و سعید حجاریان. اینها در فرآیندی با هم بودند، با هم كار می‌كردند؛ بعد از جنگ یك سری انشعاب‌هایی ایجاد شد و شاخه‌هایی از همدیگر متمایز و نهادینه شدند؛ جریان سازندگی و جریان بسیجی از جمله‌ی این تعارضات نهادینه است. بخشی زیادی از تضادها و اختلاف‌ها و مسایل جامعه‌ی ما هم ناشی از تعارض این دو جریان است. من جریان بسیجی كشور را نماینده‌ی رسمی(و البته نه رسمی!) قشر پایین می‌دانم. اینها آدم‌هایی هستند كه به نحوی قشر پایین را نمایندگی می‌كنند. ممكن است اینها مورد سوءاستفاده قرار بگیرند؛ ممكن است در اینها آدمی هم پیدا شود كه فلان وضعیت مالی را داشته باشد؛ اینكه سپاه و بسیج آلوده‌ی رانت اقتصادی شده‌اند را نیز همه می‌دانیم؛ ولی در سطح جامعه‌، آدم‌هایی هستند، كه به این جریان نزدیك هستند، این جریان را قبول دارند، عدالت می‌خواهند. عدالت هم برایشان معنای شایسته‌سالاری و آن چیزی كه عدالت صوری(۹) به آن گفته می‌شود نیست؛ منظورشان عدالت مادی(۱۰) است؛ یعنی «همین الان بده بیاید!» فكر بلندمدت هم نیستند. قشر پایین جامعه‌اند كه از نظر فرهنگی هم چشم‌اندازهای كوتاه مدت برای‌شان مهم‌تر است. «كل پول نفت را بده بخوریم تا مشكلات ما حل شود!» با یك چنین نگاهی به مشكلات نگاه می‌كنند. این رویكرد كاملاً قابل نقد است ولی اگر بگوییم این قشر كه عدالت می‌خواهد دروغ می‌گوید، تحلیل و ارزیابی درستی نداشته‌ایم.

این‌كه جریان مزبور به برداشت مذهبی خاص و اندیشه‌ی هزاره گرایی و انتظار ظهور تکیه می‌کند تا امام زمان برایش عدالت بیاورد، چیزی نیست كه بگوییم دارد دروغ می‌گوید یا تظاهر می‌کند و ممکن است شعار صبح و عصرش خیلی عوض شود. آقای گنجی مسئله‌ی امام زمان را منتفی اعلام می‌كند. در حالی كه بحث این‌ها فقط یک بحث استدلالی نیست كه شما دارید با او بحث نظری می‌كنید و می‌خواهید سند نشان بدهید و استدلال کنید. مشكل او عدالت است؛ شما با یك زبان دیگر دارید با او سخن می‌گویید. ضمن این‌كه در ته برخوردت هم نوعی خشونت و طرد اجتماعی نهفته است؛ حذف این قشر به‌خاطر اینكه به‌هرحال با آنها مشكل دارید. چون مشكل داریم باید حذف‌شان بكنیم؛ یك «ذات»ی است، و این ذات باید ویران شود. یك «رابطه»‌ای نیست كه بازسازی و اصلاح شود. چیزی باید كنار گذاشته شود.

فروپاشی كلیت ملت در برابر دولت، برخلاف گستره تاریخی ایران، در سطح رسمی خود را در شكل‌گیری دو فرهنگ بسیجی و سازندگی نشان می‌دهد كه به‌معنای پیدایش آگاهی‌های طبقاتی متفاوت است كه از روحیات و خلقیات متفاوتی برخوردارند و به شیوه‌های فعال یا منفعل، آگاهانه یا ناآگاهانه،‌ در پی تداوم، تحكیم و گسترش هویت‌های اجتماعی- طبقاتی خود هستند. اگر گستره‌ی تاریخی ایران را با فقدان طبقات اجتماعی در برابر دولت بتوان مشخص ساخت، در دوران پس از انقلاب و به‌ویژه پس از جنگ با شكل‌گیری طبقات متفاوت در برابر دولت مواجه هستیم. هرچند انقلاب با حضور همه‌ی طبقات و اقشار اجتماعی صورت گرفت، ولی محرومین شهری و روستایی در آن حضور مشخصی داشتند و با آغاز جنگ،‌ طبقات محروم حضور بیشتری در جبهه‌ها یافتند.

در سال‌های پس از انقلاب، روح انقلابی از سوی برخی از اقشار شهری‌تر و تحصیلكرده‌تر در جهادسازندگی تبلور یافت در حالی كه اقشار پایین‌تر آن را در جهاد واقعی یا روحیه‌ی بسیجی و گفتمان جنگی بروز می‌دادند. گفتمان انقلابی به تدریج بخشی را در حاشیه قرار داد و مابقی را در دو گفتمان بسیجی و سازندگی سامان داد. این دو گفتمان كه از آبشخور مشتركی برخوردار بودند، بنا به همان دلایل، قادر به تفاهم و گفت‌وگو با همدیگر نبودند. با پایان دوره‌ی جنگ، دو گفتمان جنگ (بسیجی) و گفتمان سازندگی به‌صورت روشنی تبلور پیدا كردند. در برخی از موارد بین این دو گفتمان تبادلاتی صورت گرفت كه برای مثال از ورود سپاه پس از جنگ به عرصه‌های سازندگی می‌توان نام برد. دولت سازندگی نیز از سمت‌وسودهی به روحیه‌ی بسیجی برای توسعه‌ی اقتصادی و صنعتی دفاع می‌كرد. اما این پیوندها موفقیت‌آمیز نبود و در مقابل آن مقاومت صورت می‌گرفت. دلایل این عدم موفقیت را،‌ ازجمله در اتخاذ راهبردهای نامؤثر، و شكل‌گیری فرهنگ‌های جنگاوران و سازندگان با بنبادهای طبقاتی كمابیش متفاوت می‌توان جستجو كرد. گفتمان بسیجی در دوران جنگ بیشتر با حضور افرادی از طبقات پایین‌تر جامعه شكل پیدا كرد و در همین دوره با نوعی فرهنگ خاص مذهبی كه بر احساسات و عواطف و نیز فعالیت‌های مداحان و مرثیه‌خوانان تكیه داشت خو گرفت. به این دلیل گفتمان جنگی از ابتدا با نوعی «مذهب پاپ» در پیوند بود كه اغلب با فرهنگ سنتی مذهبی به دلیل اتكا به نقش رسمی روحانیت فاصله داشت. گفتمان سازندگی برعكس می‌كوشید با الگوی رسمی‌تر روحانیت، هرچند با تصویری مدرن شده‌تر، سازگاری پیدا كند. در دوران سازندگی، گفتمان بسیجی به جبران برخی از حاشیه‌نشینی‌ها و عدم مشاركت در ثروت و قدرت، از میدان‌های جنگ به درون محافل و هیأت‌های مذهبی پناه برد. این محافل، خاطره‌ی نوستالژیك صمیمیت دوران جنگ را برای آنان زنده نگه می‌داشت و در عین حال انرژی آنان را برای یك دوره‌ی دورتر ذخیره می‌كرد. این انرژی در دولت اصلاحات به صورت مقاومت در برابر اصلاحات بروز كرد و در دولت نهم فرهنگ بسیجی كانون تكیه بر نمادهای مذهبی را تغییر داد و برای مثال در برابر حس شهادت‌طلبی دوران جنگ بیشتر بر ظهور تأكید كرد.

گفتمان سازندگی بر ابزار دولت و نهادهای بوروكراتیك تأكید داشت و با وجود این برای تعدیل گفتمان جنگی، شرایطی را برای گسترش محدود حوزه عمومی، شكل‌گیری مطبوعات جدید، ‌محافل فرهنگی و احزاب سیاسی، فراهم می‌ساخت و از اهمیت انتخابات و عدم دخالت نیروهای نظامی در امور مدنی حمایت می‌كرد. در شرایط تعارض دو فرهنگ، یك گفتمان ضد فرهنگ كه به‌طور همزمان با گفتمان جنگی و سازندگی در تعارض بود در بین بخشی از جامعه به‌عنوان یك هویت مقاومت شكل گرفت. از سوی دیگر گروه‌ها، گرایش‌ها و نیروهای حاشیه‌نشین سیاسی و فرهنگی به‌تدریج با استفاده از امكانات محدود خود در حوزه عمومی به برساختن هویت برنامه‌دار پرداختند و یك فرهنگ مدنی نیز به عنوان فرهنگ چهارم در عرصه اجتماعی ایران بیش از پیش رشد پیدا كرد. در حالی كه ضد فرهنگ به‌دلیل سرگردانی بین دو ارزش، دچار بی‌هنجاری شده بود، در بخش‌هایی دیگر از جامعه و به ویژه در بین حاشیه‌نشینان سیاسی و فرهنگی و نیز برخی از نیروی بریده از دو فرهنگ رسمی، مجموعه‌ای از هنجارهای جدید شكل پیدا كرد. جنبش‌های مدنی در دهه‌ی ۷۰ و از جمله جنبش جوانان، دانشجویان و زنان به عنوان كنشگران اجتماعی جدید در عرصه‌ی جامعه‌ی ایران سربرآوردند. جنبش ضدفرهنگ و جنبش مدنی هردو از تقابل‌های گفتمان جنگی و سازندگی فاصله گرفتند، این تقابل در اولی به‌صورت رفتارهای غیرسیاسی و عدم تأكید بر فعالیت اقتصادی و در دومی به صورت دگرگونی در معیارهای سیاسی و اقتصادی آشكار شد. در برابر كنشگران سنتی بسیجی و سازندگی در دهه‌ی ۶۰ كنشگران اجتماعی دهه‌ی ۷۰ به‌صورت جنبش‌های اجتماعی جدید سر برآوردند كه برخی از آنان نیز جای خود را به سوژه‌های فردی دادند كه اساساً سیاست زندگی را برگزیدند و به عنوان كنشگران غیرسیاسی به جای تلاش برای تأثیرگذاری بر عرصه‌ی سیاست به تولید هویت، سبك زندگی و مصرف فرهنگی خود پرداختند.

گفتمان اصلاحات تاحدی حاصل درهم بافتگی گفتمان سازندگی با جریان ضدفرهنگ و جنبش‌های فرهنگ مدنی دهه‌ی ۷۰ بود. گفتمان اصلاحات از حیث طبقاتی بیش از همه بر اقشار متوسط فرهنگی چون روشنفكران،‌ تحصیل‌كردگان دانشگاهی، تولیدكنندگان كالاها و آثار فرهنگی، كاركنان سطوح میانه دستگاه‌های عمومی و خصوصی تكیه داشت و بنابراین عادت‌واره‌های طبقه جدید فرهنگی را تولید و بازتولید می‌كرد. گسترش فعالیت‌های سازندگی دوره‌ی ۱۳۷۶-۱۳۶۸ و شكل‌گیری نسبی حوزه‌ی عمومی تاحد زیادی به برآمدن این طبقه‌ی جدید یاری رسانید. طبقه متوسط فرهنگی با رشد نسبی خود به تفاوت‌های خود با دو گفتمان جنگی و سازندگی آگاهی یافت و آن را در آثار فرهنگی خود بازتاب داد. كنشگران اجتماعی جدید و سوژه‌های فردی همگی در این بستر ظاهر شدند و رشد كردند. اینان در مواجهه با دو فرهنگ، و برخلاف بی‌هنجاری ضدفرهنگ، بر هنجارهای متفاوت رفتارهای فرهنگی و سیاسی دست گذاشتند. این جریان چهارم یا به‌عنوان یك هویت برنامه‌دار، مدافع فرهنگ مدنی بود و یا در برخی از جلوه‌های خود از رشد فردیت جدید حكایت می‌كرد.

من نمی‌خواهم تمام پیچیدگی جامعه‌ی امروز را به این سه جریان تقلیل دهم، ولی به نظر من، این سه جریان نشان‌دهنده‌ی سه سیستم اجتماعی معاش هستند. این چیزی است كه من اسمش را گذاشته‌ام تكثر سیستم اجتماعی معاش. با این تكثر سیستم اجتماعی معاش، علاوه بر دو جریان توسعه‌گرا و عدالت‌گرا، یك قشر متوسط فرهنگی نیز شكل پیدا كرده كه حامل جریان اصلاحات شده است. آموزش عالی گسترش پیدا كرده، اقتصاد فرهنگ در جامعه شكل یافته، صنعت فرهنگی پیدا شده، نشر و سینما با وجود همه‌ی محدودیت‌هایی كه متوجه‌اش بوده گسترش یافته است؛ قشری ایجاد شده كه امروز می‌تواند بیرون از بخش دولتی فعالیت كند. قشر فرهنگی در زمان شاه هم وجود داشت ولی بیشتر در درون بخش دولتی بود. امروز با اینكه اقتصاد و فرهنگ ما تا حد زیادی هنوز دولتی است، با این‌كه حتی دین‌ و اخلاق‌مان هم به طرف دولت‌بودگی كشیده می‌شود ولی قلمروهای خارج از دولت و غیر دولتی هم برای کار و فعالیت و ارتباط پیدا شده است. بخش‌های خصوصی و غیر دولتی هم پیدا شده‌اند كه دارند كار می‌كنند؛ ناشر است؛ با وجود همه‌ی محدودیت‌ها، یك صنعت نشر و یك صنعت سینما راه افتاده كه در آن‌ها پول و اندیشه گردش می‌كند.

بحران‌های نگرشی و اخلاقی جدید و سناریوهای آینده

تكثر سیستم اجتماعی معاش یك نوع تنوع اجتماعی فرهنگی در جامعه ایجاد كرده است. البته ناهمزمانی بین این گروه‌ها و ناهمزبانی بین این اندیشه‌ها، در قلمروی سیاست بحران ایجاد كرده است. ما از حیث اخلاقی و رفتارها هنوز در وضعیت بحرانی هستیم ولی ویژگی‌های این بحران با تیپ کلاسیک تفاوت دارد. به‌جای شلختگی، تظاهر، فقدان کار دسته‌جمعی، و نبود حس ایثار و فداکاری و خلقیات شبیه این‌ها، با وجود همه‌ی نشانه‌های موجود، باید مشکلاتی چون نارواداری، توهم حقانیت اجتماعی و سیاسی یگانه، ناهمزبانی گروه‌ها با همدیگر و پیش‌داوری‌های فرهنگی را مورد توجه قرار داد و این ویژگی‌های جامعه‌ای است که برای اولین بار نشانه‌های تکثر و تنوع طبقاتی و فرهنگی در آن پیدا می‌شود و به‌ویژه مردمی فاقد تجربه سیاسی، ناگهان به عالم سیاست هجوم می‌آورند و از سر کم تجربگی می‌خواهند همه‌ی این قلمرو را در یک حرکت تسخیر کنند. این چیزی است که می‌توان آن را بحران دموكراسی نامید. مهم‌ترین ویژگی‌‌های شرایط سال‌های اخیر را می‌توان در ابعاد زیر تلخیص كرد:

– شكل‌گیری جامعه‌ی طبقاتی
– تبدیل تضاد دولت و ملت به تضادهای فرهنگی با زمینه‌های طبقاتی
– بازتاب تضادهای فرهنگی وطبقاتی در سطح سیاسی
– گسترش پرفراز و نشیب حوزه عمومی و تكوین جامعه مدنی
– تكثر گفتمان‌های فرهنگی و اجتماعی در كنار گفتمان‌های رسمی
– تعارض‌های سه گفتمان بسیجی، سازندگی و اصلاحات در سطح رسمی
– توزیع نسبی نیروهای اجتماعی پیرامون این سه قطب‌بندی با تفاسیر خاص خود
– تداوم ناهمزبانی فرهنگی و ناهمزمانی تاریخی بین گروه‌های اجتماعی – فرهنگی
– سناریوی تداول سه گفتمان به جای تعامل و تبادل
– بحران دموكراسی

بحران امروز ما، بحران دموکراسی و شکل‌گیری جامعه طبقاتی است. غرب در ابتدای قرن بیستم و در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با بحران دموکراسی مواجه شد. از دل بحران دموكراسی ممكن است كه فاشیسم در بیاید، و بحران را ادامه دهد. فاشیسم حاكم شدن یكی از این جریان‌های متنوع و سركوبی سایر جریان‌ها است؛ چیزی كه در آلمان و ایتالیای سال‌های ۳۰-۱۹۲۰ می‌بینیم. یك امكان دیگر هم وجود دارد؛ این‌كه ملت به مثابه‌ی یك سوژه‌ی متكثر ایجاد شود. این وضع- و اتفاق- در مقابل ملت به مثابه‌ی سوژه‌ی كلی است. در انقلاب، ملت به‌عنوان یک کل به حرکت درآمد و در سال‌های پس از آن هر جا كسی احساس تمایز می‌کرد باید به‌نام یك كلیت(۱۱) كنار ‌گذاشته می‌شد. مسئله اصلی ما در شرایط کنونی چندپارگی است و هرپاره تنها از نگاه خود بر دیگران نگریستن. بعد از آن حذف‌ها، حالا امكان دارد كه ملت به مثابه‌ی سوژه‌ی متكثر شكل پیدا كند. این امر به هدایت عقلای قوم و به یك عقلانیت ارتباطی نیاز دارد كه تكثر را در ذات خود بپذیرد نه همچون یك عارضه كه همچون یك امكان برای غنای فرهنگی. این عقلانیت با به‌رسمیت شناختن زبان‌ها و زمان‌های پاره‌های دیگر شكل پیدا می‌كند كه در كل بتوانند چون یك سوژه‌ی متكثر در عین حال به یك خود واحد نیز بیاندیشند. یعنی اگرگروه‌های اجتماعی و نگره‌های فرهنگی ما كه کمابیش در سطح رسمی و در سطح دگراندیشی در حال و هوای سه جریان فرهنگ عدالت‌جو و آرمان‌گرا، فرهنگ توسعه و سازندگی، و فرهنگ آزادی و جامعه‌ی مدنی می‌اندیشند، بتوانند به نحوی به مفهومی به نام ملت به عنوان سوژه‌ی متكثر احساس تعلق پیدا كنند احتمال دارد كه این بحران هدایت شود.این امر از یک سو مستلزم زمان و تمرین دموکراسی و از سوی دیگر نیازمند بازگشت به روحیه و خلقیات ایرانی اما در شکلی دیگر است! ما نیازمند سازگاری ایرانی هستیم؛ به قول بازرگان «با قدرت اکتساب و انطباقی که داریم» اگر به مسائل ناشی از بحران زمانه‌ی خود توجه کنیم می‌توانیم سیئات خود را به حسنات تبدیل کنیم. این سازگاری ایرانی می‌تواند همزیستی بین جریان‌های فکری گوناگون را در یک کلیت متکثر ممکن سازد؛ این سازگاری تازه این بار ناشی از الزامات سیستم اجتماعی متکثر معاش و ضرورت‌های اقتصادی و اجتماعی جدید است. ضرورت این سازگاری جدید قبل از این که به‌عنوان یک ساختار نهایی فضای زندگی و خلقیات ما را شکل دهد باید توسط روشنفکران و سیاستمداران پیشگام برساخته شود و با عاملیت و کنشگری آنان در جامعه گسترش یاید.

۱٫ Research program
۲٫ Action Research
۳٫ Structure
۴٫ Agency
۵٫ Ethics of politics
۶٫ Politics of ethics
۷٫ Classless society
۸٫ Class society
۹٫ Formal Justice
۱۰٫ Material Justice
۱۱٫ totality

یادی از یک مرد

می‌توان با بازرگان مخالفت‌هایی داشت، می­توان برخی از سیاست‌هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می‌توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، اما نمی‌توان با نگاه انصاف، یک‌چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق‌العاده و بی‌مانند، اما بی‌تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام عیار …

یک. پسرِ درس­خوان و دل­بسته تحصیل حاج عباسقلی تبریزی، تاجر خوش­نام و نیکوکار بازار تهران، تازه تحصیلات دوره دبیرستان خود را سپری کرده بود که خبردار شد به دستور شاه، دانش­آموزان ممتاز را برای ادامه تحصیل به فرنگ خواهند فرستاد. پدر، مرد نیک­سیرت و روشن­ضمیری بود و برخلاف جو غالب و حاکم، رفتن به فرنگ واقامت برای تحصیل در آن­جا را را معادل برگشتن از دین نمی­دانست، ولذا جلب رضایت او زحمت چندانی نبرد.
اندکی پس از جلب رضایت پدر بود که در هیأت کاروان اعزامی، شال و کلاه ­کرده، بارسفر بست و برای خداحافظی نزد شاه شرف­یاب! شد. رضاشاه در کاخ سلطنتی و در جمع محصلین آماده به اعزام درحالی­که توسط تیمورتاش و اعتمادالدوله، وزیر معارف وقت همراهی می­شد، با همان لحن محکم و صدای زنگ­دارش گفته بود: «یقینا تعجب می­کنید ما شما را به کشوری می­فرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد. آزادی و جمهوری است، ولی وطن­پرست هستند. شما وطن­پرستی و علوم و فنون را از آن­ها بیاموزید و به ایران سوغات بیاورید.»

یقینا آن­روز، شاه میان­سال که تازه سه سال از سلطنتش می­گذشت، در مخیّله­اش هم نمی­گنجید که جوان بیست­ویک ساله آرام، خجول و سربه­زیری که در این جمع حاضر بود، روزی یکی از جدی­ترین و بزرگ­ترین معارضان و مزاحمان تاج و تخت و سلطنت پسرش خواهد شد.

بازرگان این توصیه را از شاه تندخو و مستبد نوظهور شنید؛ چه آن­که آموخته­بود سخن نیک را از هر گوینده­ای باید پذیرفت. بازرگان در همین اثنا، قولی نیز به پدر داد و آن این­که اگر موفق نشود در این سفر تحصیلی، چیزی به­دست آورد، لا­اقل سرمایه قبلی و اخلاق خود را از دست ندهد. و بدین­شکل در شرایطی که مملکت در تب تجدد و اصلاحات می­سوخت، عازم فرانسه شد تا با تحصیلات عالیه و تخصص بازگردد، تا کارخانه بسازد، تشکیلات نو و جدید به ادارات و زندگی ایرانیان بدهد و زمینه­سازی برای درمان دردها و رفع بیچارگی­ها و عقب­افتادگی­ها باشد.

بازرگان رفت، هفت سال مقیم فرانسه شد و به گواهی تاریخ، هم پند پدر را به­کار بست و هم سخن درستی که شاه بر زبان رانده­بود، را از نظر دور نداشت. در بِلاد تجدد و پر زرق و برق غرب، پای­بندی خود به فرائض را حفظ کرد و در روزهای فراغت از تحصیل، کتاب­های فرانسوی درباره اسلام از کسانی چون امیل درمنگهام را می­خواند و یا در جلسات شرق­شناسی لوئی ماسینیون حاضر می­شد. از سوی دیگر با اخذ دو مدرک مهندسی در رشته­های ماشین­های حرارتی و نساجی به ایران بازگشت، درحالی­که رسم وطن­دوستی و وطن­پرستی را هم به نیکویی آموخته­بود.

دو. بازرگانِ از فرنگ برگشته بیش از هرچیز به نوسازی و اصلاحات علمی و تخصصی در کشور دل­بسته و راغب بود، لذا پس از گذراندن نظام وظیفه به استخدام دانشگاه تهران درآمد و کسوت معلمی پیشه کرد. در جریان نهضت ملی، درحالی­که دومین دوره سه ساله ریاست خود بر دانشکده فنی را می­گذراند، به دعوت دکتر سنجابی، وزیر فرهنگ دولت مصدق، معاونت وزارت را پذیرفت، تا این­که در جریان خلع ید انگلیسی­ها، مصدق که دوست و آشنای قدیمی پدرش بود، صدایش کرده­بود و به وی، مآموریت مهمی محول کرد: ریاست هیأت مدیره موقت شرکت ملی نفت و مأموریت خلع ید از شرکت انگلیسی؛ مأموریتی­که به­قول خودش «خیلی برای سرش گشاد بود و فوق تصور امکاناتش»؛ مأموریت خطیری که مصدق قبل از وی به محمودخان حسابی سپرده­بود و جواب عذرخواهی شنیده­بود.

بازرگان، بی­جنجال وآرام، مأموریت خود را پی گرفت و چنان از هیاهو دوری جست که در ماجرای استقبال مردم آبادان از هیأت اعزامی برای خلع ید، در میان جمعیت مردم گم شد. دیگران سخنرانی­های غرّا و پُرخروش می­کردند و او در اندیشه انجام وظیفه­ای که عهده­دار شده­بود. حسین مکی که پرشورترین سخنرانی­ها را در آن روز انجام داده­بود، در خاطرات خود به­یاد می­آورد که پس از پایان میتینگ و مراسم متوجه شده­اند که بازرگان، رئیس هیأت مدیره موقت در جایگاه اعضای هیأت نیست. جستجو کردند و دریافتند که در میان جمعیت گم شده و کسی او را نشناخته­است، گو این­که تقدیر او چنین بود تا مأموریت­های سخت و ناممکنی را با قید موقت­بودن عهده­دار شود و بی­توجه به این­همه، تنها به کار خود بپردازد.

بازرگان ده ماه رئیس هیأت مدیره ماند و با همت و سخت­کوشی مثال­زدنی، احتیاج به کارشناسان خارجی را به ثلث زمان قبل از ملی شدن نفت کاهش داد. در این زمان بود که دکتر مصدق مأموریت بر زمین­مانده دیگری را به وی محول کرد. مشکل لوله­کشی آب تهران و بحث فاضلاب شهری، آن­هم در شرایطی­که دولت تنگ­دست و بی­پول بود، به وی محول شد. مصدق، سرپرستی سازمان آب تهران را به وی سپرد و گفت که: «پول مول نداریم، باید خودت درست کنی، ولو شده از اسم و اعتبار حاج­آقا عباسقلی در بازار استفاده کن. یک قرضه شهری راه بینداز و لوله­کشی را تمام کن» و بازرگان چنین کرد.

سه. بازرگان دل خوشی از سیاست نداشت. تجربه ایرانی آن­را نوعی بازی برای جوانان می­دانست و می­پنداشت یک معلم در دانشگاه وظیفه دارد فقط برای رشد و اعتلای علمی کشور و جامعه­اش بکوشد. ظهور و سقوط شخصیت مورد احترام و علاقه­اش، دکتر محمد مصدق، در صحنه سیاسی ایران، گویی پرده از پیش دیده­گانش فرو برداشت.

روز کودتا، حوالی ساعت دو بعدازظهر به خانه رسید که دید همسایه­شان که افسری مصدقی بود و سری پر شر و شور داشت، طپانچه بسته و دل­ناگران می­گوید: آقا، نمی­دانم چه خبر است. گویی شهر را به هم ریخته­اند. بازرگان به­همراه یار شفیق خود، دکتر سحابی راهی خیابان کاخ شده­بود که در بین راه، متوجه اوضاع غیرطبیعی و به­هم­ریخته شهر شده­بود. الوات و قداره­کشانی چون شعبان بی­مخ و رمضان یخی و محمود مسگر و ناصر جگرکی و اصغر سوسکی را دید که با فواحش و بدکاره­های شهر نو به سرکردگی ملکه اعتضادی معروف و پروین آژدان­قزی دست­به­دست هم داده­اند و شهر را تصرف کرده­اند. به خیابان کاخ که رسیدند، صدای توپ شنیده­شد و خانه شماره ۱۰۹ در دود و غبار گم بود. حجم انبوهی از غارت­گران روانه میدان شده­بودند که سفره رنگینی پهن دیده­بودند و بر یکدیگر سبقت می­جستند. آن یکی نزد بازرگان و سحابی آمد و رادیوی قدیمی را که از خانه نخست­وزیر غارت کرده­بود برای فروش عرضه می­داشت. در صحنه دیگر، معتاد ولگردی بود که جوالی از ذغال بردوش داشت و به بخت بد خود لعنت می­فرستاد که چرا دیر رسیده و لقمه دندان­گیرتری نصیبش نشده­است. گویی سهم آن نگون­بخت از قیام ملی! ۲۸ مرداد، همان ته­مانده ذغالی بود که در مطبخ خانه مصدق بر جای مانده­بود.

۲۸ مرداد، پایان جدایی و انعزال بازرگان از سیاست بود. پسر حاج عباسقلی تبریزی اینک به­چشم خود می­دید که «مسئولان و متصدیان امور به­جای عمل به وظایف خود، به­خلاف آن عمل می­کنند و دزد و خائن هستند» ناگزیر نتیجه گرفته­بود که «در این مملکت، همه­کس مجبور است همه­کاره بشود و استاد دانشگاه هم باید به داد و فریاد سیاسی بپردازد.» چنین بود که بازرگان پس از کودتا، پیش­قراول نهضت مقاومت ملی بود و دو سال بعد از کودتا برای اولین­بار به­زندان افتاد، رخدادی که بازرگان با آن واقع­بینی مخصوص خود، آن­را جزء انفکاک­ناپذیر سیاست­ورزی در جامعه ایرانی دانست و این­چنین بود که تا پایان عمر، آن­چه را که ساک زندان می­نامیدند، آماده در گوشه­ای از خانه نگه­ داشته­بود.

اولین نوبت زندان بازرگان پنج ماه بیشتر طول نکشید. در زندان بود که کتاب عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان که تکمیل­شده کتاب راه طی­شده بود را نگارش­کرد. بازرگان پس از زندان، گویی دیگر آن استاد آرام و سربه­زیر دانشکده فنی نبود. سیاست­مدار تمام عیاری بود که داعیه اصلا­ح­گری اجتماعی و سیاسی داشت. این­چنین بود که در سال ۱۳۳۹ در تجدید حیات جبهه ملی شرکت جست و چون به مشکلاتی برخورد، به­همراه سید محمود طالقانی و یدالله سحابی «نهضت آزادی ایران» را در اردیبهشت ۱۳۴۰ پایه­گذاری کرد. مواضع صریح و تند و تیزی که بازرگان و همراهانش در جریان «انقلاب سفید» اتخاذ کردند، حجت را برای رژیم در برخورد قاطع و کوبنده با آنان تمام کرد. دوم بهمن ۱۳۴۱ و تنها چهار روز مانده به همه­پرسی انقلاب سفید در اطلاعیه نهضت آزادی آمده­بود: «…. اگر رفراندوم با مراجعه به آرای عمومی، کار مجاز صحیحی است، پس چرا همین دستگاه در محاکمه به­قول خودش قانونی ذی­صلاحیت، جناب آقای دکتر مصدق را به­جرم رفراندوم محکوم و محبوس کرد و دکتر اقبال جان­نثار، ملیون را به اتهام رفراندومی­بودن از حق نماینده­شدن ممنوع کرد؟ و اگر کار بد و خلاف قانون است پس چطور شاه مملکت، رفراندوم­چی می­شود؟ سبحان­الله… این چه یک بام و دو هوایی است؟»

بازرگان فردای آن­روز دستگیر شد و این­بار جرمش چنان سنگین و مدارک آن­چنان هویدا بود که ماندگار زندان شود، خصوص آن­که چند ماه بعد و پس از نهضت پانزده خرداد، بیانیه دیگری به قلم بازرگان و یارانش انتشار یافت که در آن، راهی برای آشتی و بازگشت نمانده­بود. خاصه آن­جا که آمده­بود: «هموطنان! آتش و خون همه­جا را فرا گرفته و شاه در معرض فنا و نابودی است. رژیم پوسیده و او دیگر نمی­تواند در برابر شما قوام و دوام یابد. او رفتنی است… سرنگون باد رژیم منفور شاه، مرگ بر اسرائیل ارباب پلید شاه، درود بر روان شهدای خونین کفن ملت ایران، سلام بر مصدق عزیز، رهبر عزیز نهضت ملی ایران.»

بازرگان طی بیش از سی جلسه دادگاه، محاکمه و به­همراه یاران دیرینه­اش، آیت­الله طالقانی و دکتر سحابی به ده سال زندان و تبعید به برازجان محکوم شد.

چهار.دوران زندان برای بازرگان، هماره پُربار و پُربرکت بود. دوران تبعید در برازجان، ایامی بود که فرصت یافت مطالعه جدی که پیرامون قرآن در پیش گرفته­بود را به انجام رساند. کتاب «سیری در تحول قرآن» که دکتر شریعتی بعدها آن­را شاهکاری معجزه­نما پیرامون قرآن دانست، محصول این دوران بود.

شریعتی را البته پیش از این هم سر و سرّی با بازرگان بود، چه آن­که اعزام او به فرنگ و تحصیل جامعه­شناسی، پیشنهاد بازرگان به شریعتیِ پدر بود. محمد تقی شریعتی چون تمایل پسر پر استعدادش به ادامه تحصیل را یافته­بود، نظر بازرگان را جویا شده­ و او، خواندن جامعه­شناسی در فرانسه را مصلحت دانسته­بود، چه­آن­که باورداشت جامعه­شناسان، اغلب یا ضد دین­اند و یا یهودی. و جامعه­شناسی زمینه­ای است که در آن می­شود به­نفع اسلام و پاسخ­گویی به ایرادات استفاده کرد.

بازرگان در طول مدت شش سال زندان و تبعید که سپری کرد، کتاب­های «دعا»، «بعثت و ایدئولوژی»، «باد و باران در قرآن»، «ذره بی­انتها» و «سیری در تحول قرآن» را به رشته تحریر درآورد و کوشید تا بر سیاق سلیقه و باور خود، خرافه­زدائی از دین و متون مقدس را ترویج کند. در آثار بازرگان در این دوره، نکاتی چون نفی زاهد نمایی و تصوف­منشی، تشویق به تمتع­گرفتن از دنیا و بهره­جستن از مواهب طبیعت، آشنایی با علوم روز و اندیشه­های نوین، تأکید بر علوم تجربی و بیان اندیشه­های دینی در قالب این علوم، انتقاد از روحانیت گوشه­گیری که با بهانه حفظ ایمان از اجتماع و سیاست می­گریزند به­صورت پررنگی به ­چشم می­خورد.

بازرگان درآثار این­دوره خود، جسورانه پاره­ای از آداب و رسوم زندگی غرب را با احکام و مناسک دینی تطبیق می­دهد و بسیاری از برنامه­های دائمی زندگی آنان، که البته زمینه­ساز پیشرفت­ها و توفیقات دنیوی آنان شده­است را در خط انبیا و در مدار دین برمی­شمرد، از جمله آن­که حمام­رفتن صبحگاه و گاه قبل از آفتاب آنان را به­منزله وضو و غسل می­داند، خواندن سرمقاله روزنامه صبح را به­منزله نماز و خواندن مقاله­های دیگر را در حکم تعقیبات آن، روزنامه نیمه­روز خواندن و شنیدن اخبار ظهر آنان را صلوه­الوسطی و کتاب خواندن آنان را در حکم تعقیبات نماز ظهر می­داند، خوابیدن منظم­شان را که همان هشت ساعت خواب شرعی مؤمنان که عبادت هم هست می­شمارد و ورزش و تئاتر و موزه رفتن منظم­شان را هم در حکم امور مستحبه می­داند.

این­ها را بازرگانی می­گوید که به­حکم دوست و دشمن تا پایان عمر خود، مواظبت ویژه و وسواس­گونه­ای بر فرائض و احکام دینی داشت و بر انجام نوافل و مستحبات هم استوار و پایبند بود، بازرگانی که به شهادت یکی از همکارانش، زمانی که در سال ۱۳۳۵ به­همراه اساتید دانشکده فنی برای بازدید از شرکت جنرال­الکتریک آمریکا رفته­بودند، ظهر هنگام از دید همراهان گم شده­بود و چون او را جویا شده­بودند در گوشه­ای از آزمایشگاه یافته بودند که تکه کارتنی زیر خود انداخته تا نماز اول وقتش را از دست ندهد، او که در تشرّع و رعایت احکام دینی، سخت­گیری مثال­زدنی داشت و با این­همه از تحجر و مقدس­مآبی تبرّی می­جست. هم­چنان که فُکلی مسلکی و خودباختگی و تقلید کورکورانه را نفی می­کرد و معتقد بود مسلمانان گوهر گران­بهای دین را که نمونه اعلای دموکراسی، حکومت ملی، رعایت حق و آزادی و تساوی­طلبی میان زن و مرد و نژادها و مذاهب هست را نادیده گرفتند و برای خرمهره­ای، دست تکدّی و تمنا به ملل اروپایی دراز کردند.

بازرگان در عین احترامی که برای پیشرفت و توسعه دنیوی جوامع غربی قائل بود و آن را نتیجه توجه واقعی آنان به ذات و جوهره دین می­دانست، بر این نکته ظریف نیز واقف بود که با توجه به مختصات فرهنگی و تاریخی مردم ایران، نمی­توان ترقی، عدالت، آزادی و پیشرفت را به­طور مکانیکی از مردم مغرب­زمین اخذ کرد، بلکه باید به­کمک اندیشه­های مترقی دینی که اتفاقا در بین مردم مقبول و نافذ هستند به این مهم دست یازید.

این­همه کافی بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عده­ای که سر سازگاری با بازرگان را به­هردلیل و توجیهی، نداشتند او را فرنگی­مسلک و غرب­زده و لیبرال بدانند و بر وی بتازند.

پنج. تجربه دولت­مردی بازرگان تجربه موفقی نبود یا بهتر آن­است که بگوییم منطبق با زمان خود نبود. در اوج و کوران انقلاب که کسی را پروا و حوصله تأمل و اندیشیدن نبود و همه عمل­گرایی محض را طلب می­کردند، رفتار با طمأنینه و تأنی مهندس بازرگان، مردود و نامطلوب انگاشته­ می­شد. روز اول که امام­خمینی، بازرگان را به تشکیل دولت فراخواند، هنوز نظام سلطنتی برقرار بود و نخست­وزیر منصوب شاه، رسما مسئول اداره کشور بود. بزرگ­ترین موافق مسئولیت بازرگان، آیت­الله مطهری و جدی­ترین مخالف این مسأله، آیت­الله طالقانی بود. مطهری بر این باور بود که تنها کسی که توان حکومت­کردن و دولت­مردی را داراست اوست، زیرا بنا بود روحانیت از پرداختن مستقیم به امور اجرایی احتراز ورزد و در بین غیرروحانیون، معتعقدتر و عامل­تر از بازرگان، کسی را نمی­شناخت و طالقانی هم با اشراف بر روحیات و خلقیات هم­لباسان خود، سازگاری و هماهنگی میان بازرگان با آنان را محتمل نمی­دانست.

بازرگان پس از استخاره قرآن، شرایطش را بازگو کرد که: می­دانید که معتقد به دموکراسی و اهل همکاری و مشورت… هستم و خیلی مقید به نظم و رعایت بوده و از تندی و تعجیل احتراز می­کنم و علاقه­مند به مطالعه و عمل تدریجی می­باشم. در گذشته این­طور بوده­ام و برای آینده هم رویّه­ام را عوض نخواهم کرد. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید، پیشنهاد فرمایید.

شرایط بازرگان به­ظاهر پذیرفته شد و امام طی حکم مورخه ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ «برحسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت ملت… و به­موجب اعتماد به ایمان راسخ به مکتب اسلام و اطلاع از سوابق مبارزات اسلامی و ملی» وی را مأمور تشکیل دولت موقت کرد. بازرگان در اولین سخنرانی خود بعد از این انتصاب گفت: «اکنون در انقلاب، آرزوی دیرینه­ام را که ۴۰ سال تلاش می­کردم تا میان این­دو برادر اصیل و قدیم، یعنی دین و دانش پیوند بزنم، محقق یافتم و بزرگ­ترین مژده پیروزی و نجات ایران را در آن روز محقق دیدم.»

عمر آرزوهای بلند بازرگان، طولی نداشت؛ چه درحالی­که یک هفته پس از قبول مسئولیت بازرگان، انقلاب پیروز شد و رژیم پوسیده شاهنشاهی فروپاشید، دولت موقت نیز نه ماه بعد سقوط کرد، درحالی­که رئیس آن که فقط به شرایط روز اول خود وفادار مانده­بود متهم به سازشکاری و لیبرال­بودن و انقلابی­نبودن شده­بود. بازرگان در اوج حملاتی که در آن ایام به وی می­شد، در دفاع از خود گفته­بود: «اگر مقصود از انقلابی­بودن، زدن و کشتن و پا روی همه اصول گذاشتن است، دولتی که من دعوت کردم، اهل این انقلاب نیست، ولی اگر قرار باشد نظم و سیستم و کار اساسی باشد و انقلاب واقعی مثبت، خیلی هم انقلابی هستیم. طرح­های انقلابی داریم. اصلا در این مدت ۲۰۰ قانون تهیه کرده­ایم… در مورد ما، استعفا و سقوط مطرح نیست. ما دودستی نچسبیدیم که می­خواهیم سرِکار بیاییم. انقلابی و قاطع زیاد است. صدا کنید آن­ها بیایند، آن­روز عروسی دوم بنده خواهد بود.»

دیری نگذشت که بازرگان، عروسی دوم خود را جشن گرفت، گرچه این بازرگان، دیگر آن تاجرزاده آرام و بی­دغدغه نبود. چنین بود که در مجلس شورای اسلامی، به­عنوان وکیل مردم تهران حضور یافت، هرچند در یکی از جلسات در هنگام نطق، یک نماینده انقلابی! به­وی حمله­ور شد و سیلی محکمی بر وی نواخت، و هرچند آن­هنگام که در انتخابات ریاست­جمهوری کاندیدا شد، ولی صلاحیت وی مردود دانسته­شد.

بازرگان پس از انقلاب، هرگز بی­تفاوت و بی­مسئولیت نماند. به­مثابه اپوزیسیونی شریف، هرکجا به­زعم خود ناراستی دید، دادِ سخن درداد و از عواقب و نتایج آن نهراسید، تا آن­جا که در نهمین دهه از عمر خود نیز در سال ۶۹، چنان موضع سرسختانه­ای اتخاذ کرد که به اشاره رئیس­جمهور وقت، همه یارانش را به­ زندان افکندند. ایامی­که به­روایت خانواده­اش، تلخ­ترین روزهای زندگی خود دانسته­بود که به­مثابه شاخه­ای شده­بود که همه برگ و برهایش را چیده­اند.

شش. بازرگان عیّار نبود، اما رسم عیاری هم می­دانست. تأثیر تربیت دینی و اصیل خانوادگی وی که با مشاهدات اثرپذیرش از روحیات انسانی و وجدان کاری و اخلاقی فرنگی­ها توأمان شده­بود، از وی انسانی متواضع و مهربان و اخلاقی و با گذشت ساخته بود. این­چنین بود که رفتار ظریف وی در ماجرای بازگشایی مدرسه­ای در بوئین­زهرا برای کسی چون لطف­الله میثمی پس از سال­ها به­یاد می­ماند که در هنگام عبور اتوبوس آن­ها از کنار نهر آبی در یک روستا، بازرگان از ماشین پیاده می­شود تا با دستان خود، جوی آب آسیب­دیده را مرمت کند تا آب هرز نرود و روستائیان آسیب نبینند. وقتی که نخست­وزیر دولت موقت بود و بختیار برایش خط و نشان می­کشید، در جوابش فقط گفته­بود امیدوارم دکتر شاپور لُر به بختیار حُر تبدیل شود. در اوج شور انقلاب، بارها هشدار داده­بود که مباد انقلاب بهانه­ای برای انتقام شود. با بگیر و ببندهای بی­حساب و کتاب، مخالف بود و آن­ها را مغایر اهداف متعالی نهضت می­دانست. آن آشنای بی­وفا و نامهربانی که بدی­ها در حق وی کرده­بود، وقتی در ایام تنگدستی از او که خانه­نشین بود مساعدت جسته­بود، در اوج ضیق و دشواری روزگار به­هر نحو اجابتش کرده­بود.

بازرگان در آن ایامی­که عهده­دار دولت بود و زیر تیغ انتقاد دوست و دشمنی دشمن، در مصاحبه­ای گفته­بود: «از من نه عدالت علی را بخواهید و نه قاطعیت خمینی را. وزرای من، نه مریم­بافته­اند و نه عیسی­سرشته، اما من قول حسن­نیّت و قصد خدمت توأم با صداقت را به­شما می­دهم.» و چنین بود که بازرگان تا زنده بود به مردم خود دروغ نگفت و صداقت خود را با هیچ کالایی معاوضه نکرد، چه آن­روز که نخست­وزیر محبوب مردم بود و چه آن­روز که می­شنید در شعارهای نمازجمعه و صبحگاه برخی مدارس در کنار نام­هایی چون صدام و منافقین و امریکا و انگلیس، مرگ بر بازرگان هم می­گویند.

و شاید همین کالای صداقت او بود که روزی که از دنیا رفت، دیده شدند کسانی که روزگاری در تریبون­هایی چون مجلس، او را وطن­فروش و سازش­کار و عنصر اجنبی خوانده­بودند، در تشییع جنازه­اش حاضر شدند، اشک ریختند و حلالیت طلبیدند.

هفت. در فرهنگ واژگانی هر زبانی، برخی واژه­ها یافت می­شود که معنایی فراتر از یک واژه یا کلمه­ دارد. برای معادل­سازی این واژگان، باید توضیحات فراوانی داد تا مفهوم، تداعی و تعبیر گردد. در فرهنگ فارسی، واژه «مرد» و «جوانمردی» چنین وضعیتی دارد. مردی و نامردی در ادبیات فارسی گویای وضعیت دو قطب خیر و شر است؛ مرد کسی است که دروغ نمی­گوید، خیانت نمی­کند، خیرخواه دیگران است، از حق خود به­نفع دیگران می­گذرد، به وعده خود وفا می­کند، دست­گیر ضعفاست، فرصت­طلب نیست، به اقتضای زمانه، رنگ خرقه نمی­گرداند، به افتاده پای نمی­کوبد، و…. و نامرد، خلاف همه این­هاست.

می­توان با بازرگان مخالفت­هایی داشت، می­توان برخی از سیاست­هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می­توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، می­توان برخی پدیدارهای سیاسی وی را منطبق با زمانه و شرایط ندانست و…

اما نمی­توان با نگاه انصاف، یک­چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق­العاده و بی­مانند، اما بی­تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام­عیار.

و چنین است که یادنامه بازرگان، «یادی از یک مرد» است…

مهدی بازرگان و صنعت؛ رویداد مبهم مصادره ها در دولت موقت - قاسم خرمی

شاید اگر زمان نخست وزیری و مسئولیت پذیری او مصادف با فضای هیجانی و طوفانی « الغاء کن» و « افشاکن» و « اعدام کن» ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب نمی شد، عملکرد او در قبال صنعت و بخش خصوصی ایران، طوری دیگری رقم می خورد.

امروز، بیست و ششمین سالروز درگذشت مهندس مهدی بازرگان، پژوهشگر، سیاستمدار و از مشهورترين فعالان سیاسی تاریخ معاصر ایران است.

او آخرین فرزند «عباس‌قلی آقا تجارتی تبریزی» و از نخستین دانشجویان ممتازی است که با بورسیه تحصیلی حکومت پهلوی اول برای تحصیل در رشته ترمودینامیک و نساجی به فرانسه رفت و در نهایت تبدیل به منتقد و مخالف و سپس اولین نخست وزیرِ حکومتِ انقلابي و جایگزین پهلوی دوم شد.

مهدی بازرگان در جوانی هیچ علاقه ای به سیاست نداشت اما برآمدن مصدق و جنبش ملی شدن نفت، او را به عالم سیاست کشاند و دیگر هیچ وقت نتوانست از آن رهایی پیدا کند. او در دو مرحله از بحرانی ترین شرایط تاریخ معاصر ایران، یعنی دعوای حقوقی خلع ید انگلستان از نفت ایران در دهه ۳۰ و نیز اوایل پیروزی انقلاب ۵۷، درگیر هاي مناصب و مسئولیت اجرایی و سیاسی شد و بعد از آن، تا آخر عمر، سایر ویژگی های شخصی و فکری او، خاصه نوع نگاهش به دین، علم، صنعت و اقتصاد، زیر سایه سياست و بعضا اتهامات سیاسی پنهان ماند.

بازرگان از نظر فکری، ادامه نسل نوگرایان وطن خواه و خوشبین به فرهنگ و دستاوردهای فنی و صنعتی تمدن غرب بود که دغدغه توسعه و تعالي ملي داشت. به همين منظور،کوشید تا ابتدا «همخوانی میان دین و تجدد» و سپس «همسان سازی میان علم و دین» برقرار نماید. از اینرو، با دانش فنی و ترمودینامیکی خود، حتی تعابیر و تفاسیر متفاوت از مفاهیم مذهبی ارائه کرد که سخت مورد علاقه برخی گروههای اسلامی و انقلابی در رژیم پیشین قرار گرفت. او که از پدری پولدار زاده شده بود، پدر پولدار برخی از گروههای چریکی قبل از انقلاب هم بود.

از بازرگان اثر و یا بهتر است بگوییم، مفهومی به یادگار مانده است، تحت عنوان «راه طی شده» که واکاوی آن ممکن است، خیلی از تصورات ما در باره او را دچار تردید کند؛ هر چند در اواخر عمر اين نظريه را تعديل كرد و به گمانم از كل عقايد ديني او فقط «توحيد» و « معاد» دست نخورده باقي ماند. بازرگان اعتقاد داشت که «راه علم» همان «راه انبیاء» الهی است که قبلا بوسیله آنها طی شده است و همه اکتشافات و اختراعاتی که امروزه توسط بشر انجام می شود، در حقیقت پیدا کردن همان معرفت گم شده است ؛ ما راه انبیاء را نرفتیم اما انسان غربی، راه بشر را رفته است.

اگر این برداشت ما از حرف بازرگان درست باشد، چنین تفکری در نقطه مقابل «اومانیسم»، «پوزوتیویسم» و «لیبرالیسم» قرار می گیرد که تمدن صنعتی را نتیجه بکار گیری حس، عقل و تجربه بشر و پس زدن داوری ها و الهامات غیبی و دینی می داند. در حقیقت از نظر معرفتی، بازرگان اصلا لیبرال به حساب نمی آمد و تمام برچسب ها و یا فحش هایی که تحت عنوان «لیبرال» نثار او شد، از اساس هدفگیری درستی نبود هر چند در رفتار سیاسی اش، انسانی به غایت دموکرات و البته ضد استبداد بود.

بازرگان همچنین « سکیولار» و يا مخالف جدایی دین از سیاست هم نبود. حتی با ورود روحانیون به سیاست هم مخالفتی نداشت و روحانیون سیاست ورز را به دو دسته خوب و بد تقسیم می کرد که معیارش، میزان قرابت آنها با اخلاق و مدارا و حقوق بشر بود. اما در مجموع موافقتی با حکومت روحانیون به عنوان یک صنف و طبقه نداشت. ذهنیتی نخبه گرا داشت و علاقمند بود که شارحان و مبلغان و پيروان دین، بیشتر افراد تحصیل کرده، شیک پوش، آراسته، اتوکشیده و کراواتی اما با اخلاق، پرهیزگار و متدین باشند.

از علائق مهندس بازرگان به صنعت و تکنولوژی، علاوه بر سالها اشتغال او در صنعت نفت و استادی و ریاست دانشکده فنی دانشگاه تهران، می توان به نگارش آثار متعدد در این حوزه اشاره کرد. در سال ۱۳۲۳ حتی کتابی در باره مهندس خلیل ارجمند پایه گذار صنایع «ارج» نوشت و در مراسم سوگواری آن کارآفرین ایرانی گفت :« خلیل ارجمند ۳۰ سال عمر کرد اما به انداز ۳۰۰ سال کار کرد و به این مملکت خدمت کرد».

اما ازطنز روزگار بزرگترین ضربه به صاحبان صنایع و بخش خصوصی صنعت ایران و حتی مصادره همان کارخانه درج نیز در زمان نخست وزیری بازرگان در دولت موفقت انجام شد. به موجب «قانون حفاظت از صنایع» که در تیرماه ۱۳۵۸ و در دولت موقت تدوین و تصویب شد اموال اغلب سرمایه داران بزرگ در شمول مصادره ها قرار گرفت. بازرگان بعدها در دفاع از این قانون اذعان کرد که برای ما چاره ای جز مصادره این اموال بی صاحب باقی نمانده بود

برخلاف گفته هاي مهندس بازرگان، همه آن کارخانه هایی که مصادره شده اما بی صاحب نبودند. حداقل گزارشی موجود است که محمد تقی برخوردار صاحب «پارس الکتریک» و اکبر لاجوردی صاحب « گروه صنعتی بهشهر» به همراه تعدادی از صاحبان صنایع در همان سالهای مسئولیت، به حضور او رفته و خواهان کمک و استمداد شدند.

بازرگان به شوخی و یا جدی به آنها گفت: « شما کارخانه داران علاوه بر کاگران، حتی مهندسان ایرانی را هم استثمار کردید»! برخوردار در پاسخ او می گوید: « اگر اعتقاد شما این است، پس لااقل ۱۰ درصد اموال ما را برای گذران زندگی به ما برگردانید و در عوض صدضربه شلاق بزنید»! بازرگان می پرسد: « چرا شلاق؟» برخوردار پاسخ می دهد : «چون برای ما درس عبرتی شود که دیگر در این مملکت کارخانه نسازیم» این تلخ ترین مکالمه تاریخی است که پیرامون صنعت ایرانی انجام پذیرفته است.

با همه اینها، مهدی بازرگان را باید همانند نام كتابش، نماینده «سازگاری روح ایرانی» به حساب آورد. از معدود ایرانی هایی بود که ظرفیتش فراتر از مقامش بود؛ هر چند گاه مقام و یا ساختار و فضای سیاسی، شخصیت هایی در اندازه بازرگان را هم دگرگون می کند

شاید اگر زمان نخست وزیری و مسئولیت پذیری او مصادف با فضای هیجانی و طوفانی « الغاء کن» و « افشاکن» و « اعدام کن» ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب نمی شد، جوانان پر حرارت به جاي «ديوارها» از «درها» وارد مي شدند، عملکرد او در قبال صنعت و بخش خصوصی و منافع ملي ایران، طوری دیگری رقم می خورد. شايد هم او صدسال سالي زودتر متولد شده بود.

روحش شاد

 

کتابشناسی آثار بازرگان

قلاب ایران در دو حرکت، ۱۳۶۲
آتیه شرکت ملی نفت ایران، ۱۳۳۰
آتیه صنعت در ایران، ۱۳۲۸
آثار عظیم اجتماع، ۱۳۲۹
آموزش تعالیم دینی، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب اول، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب دوم، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب سوم، ۱۳۴۳
آموزش قرآن، راهنمای کتاب اول، ۱۳۴۳
آموزش قرآن، راهنمای کتاب دوم، ۱۳۴۳
آیین خوشبختی (مقدمه کتاب)، ۱۳۳۵
احتیاج روز، ۱۳۳۶
اختیار، ۱۳۲۸
ارمغان فرنگ، ۱۳۱۳
از خداپرستی تا خودپرستی، ۱۳۳۱
اسلام جوان، ۱۳۴۱
اسلام مکتب مبارز و مولد، ۱۳۴۰
انتظارات مردم از مراجع، ۱۳۴۱
انسان و خدا، ۱۳۳۹
انگیزه و انگیزنده، ۱۳۴۸
اول به فکر ایران! دوم به فکر ایران!! سوم هم به فکر ایران!!!، ۱۳۳۰
باد و باران در قرآن، ۱۳۴۳، زندان قصر، شهریور ۱۳۴۴
بازی جوانان با سیاست، ۱۳۲۱
بررسی نظریه اریک فروم، ۱۳۵۵
برنامه تربیت و تعلیم دینی، ۱۳۳۸
بسازیم یا برایمان بسازند، ۱۳۳۵
بعثت و ایدئولوژی، ۱۳۴۳
بعثت و تکامل، ۱۳۴۶
بهره‌برداری از پالایشگاه نفت در آبادان، ۱۳۳۰
بی‌نهایت کوچک‌ها، ۱۳۲۸
پراگماتیسم در اسلام، ۱۳۲۸
تأثیر ملی شدن نفت در وضع صنعتی ایران، ۱۳۳۱
تبلیغ پیغمبر، ۱۳۴۲
ترمودینامیک در زندگی، ۱۳۳۴
توحید، طبیعت، تکامل، ۱۳۵۶
جنگ دیروز و فردا، ۱۳۳۴
چرا با استبداد مخالفیم، ۱۳۴۲
چشم هم‌چشمی، ۱۳۴۴
چگونه باشیم، ۱۳۲۹
چند کلمه دیگر در زمینه تغییر خط، ۱۳۳۸
چیزی که به فکر آن نیستیم، ۱۳۲۷
خاطرات زندان، (۱۳۴۶ ۱۳۴۲)
خاطرات سفر حج، ۱۳۳۹
خاطراتی از دوران جوانی، (۱۳۲۲ ۱۳۱۹)
خانه مردم، ۱۳۳۸
خدا در اجتماع، ۱۳۴۴
خداپرستی و افکار روز، ۱۳۳۷
خودجوشی، ۱۳۴۰
در وصف صنعت، ۱۳۱۱
درس دین‌داری، ۱۳۴۰
دعا، ۱۳۴۲
دل و دماغ، ۱۳۲۶
دومین ناهار اهواز، ۱۳۳۰
دین و تمدن، ۱۳۵۰
ذره بی‌انتها، ۱۳۴۴
راه طی شده، ۱۳۲۶
رضایت از خانه، ۱۳۲۶
روح ملت‌ها (مقدمه کتاب)، ۱۳۴۳
زمستان تهران و دود بخاری‌ها، ۱۳۲۳
زندان هارون‌الرشید یا آتشکده ساسانی، ۱۳۲۳
سازگاری ایرانی، ۱۳۴۳
سازمان مسافربری شهر تهران، ۱۳۲۳
سرچشمه استقلال، ۱۳۲۷
سِرِّعقب افتادگی ملل مسلمان، ۱۳۳۰
ضریب تبادل مادیات و معنویات، ۱۳۲۲
طرح یک پیشنهاد برای حل عبور و مرور خیابان‌های تهران، ۱۳۳۸
عشق و پرستش، ۱۳۳۶
علمی بودن مارکسیسم، ۱۳۵۴
علی و اسلام، ۱۳۳۹
غرض از تأسیس نهضت آزادی ایران، ۱۳۴۰
قیمتی‌تر از نفت، ۱۳۳۰
کار در اسلام، ۱۳۲۵
گزارش فنی از بنای ساختمان بانک ملی اصفهان، ۱۳۲۳
گفتگویی با خانواده از زندان(۱۳۴۳ ۱۳۴۲)
ما معلمیم یا مربی، ۱۳۲۸
مدافعات در دادگاه بدوی نظامی، ۱۳۴۲
مذهب در اروپا، ۱۳۲۱
مرز میان دین و سیاست، ۱۳۴۱
مرگ زنگنه یا انتحار ملی، ۱۳۳۰
مسئله وحی، ۱۳۴۱
مسلمان اجتماعی و جهانی، ۱۳۳۸
مطهرات در اسلام، ۱۳۲۲
مهندس خارجی، ۱۳۳۴
مهندس خلیل ارجمند، مرد ایمان و…، ۱۳۲۳
نقشه شهرها و طرز تشکیل دماغ‌ها در ایران، ۱۳۲۹
نماز، ۱۳۲۰
نیک نیازی، ۱۳۴۶
یادداشتی از سفر حج، ۱۳۳۹

كاربرد نظريه بازی برای بررسی خلقيات ايرانيان

دكتر محمد رضا جوادی یگانه، مساله اساسی در شناخت رفتار نوعی ایرانیان، پیدا كردن قواعد بازی یا ساختار بازده است؛ یا پیدا كردن یك مجموعه منسجم كه بتواند رفتار ایرانی را در صورت غالب آن توضیح دهد و پیش‌بینی كند، یعنی هم رفتارهای اكثر ایرانیان را توضیح دهد و هم در طول زمان این رفتارها را تبیین كند …

۱- تعریف و انواع نظریه بازی
نظریه‌ بازی(game theory) نظریه‌ای‌ برگرفته‌ از رهیافت‌ انتخاب‌ عقلانی‌ است‌. یك‌ تعریف‌ نسبتاً جامع‌ از نظریه‌ بازی‌ چنین‌ است‌: «در نظریه‌ بازی‌ كلاسیك، مجموعه‌ای‌ كنشگر، اعم‌ از فردی‌ وجمعی ، تحت‌ مجموعه‌ای‌ از قواعد معلوم، هریك‌ با مجموعه‌ای‌ از گزینه‌های‌كنشی‌ معین‌ و نتایج‌ مشخص‌ (یامحتمل‌)، جهت‌ به‌حداكثر رساندن‌ سود (نفع‌) فردی‌ خود به‌ تعامل‌ (بازی‌) با یكدیگر می‌پردازند. مفهوم‌ عقلانیت‌ دراین‌ بازی، محدود به‌ «عقلانیت‌ ابزاری‌ فردگرایانه‌» است‌ و آن‌ چیزی‌ نیست‌ جز «حداكثر كردن‌ سود» از سوی‌كنشگردر بازی‌.(چلبی‌، ۱۳۸۱‌: ۳۸)

مدل‌های‌ بازی‌ در این‌موقعیت‌ها، شامل‌ موارد زیر هستند:
ـ یك‌ گروه‌ از تصمیم‌گیرندگان‌ كه‌ بازیگر (player) نامیده‌ می‌شوند؛
ـ یك‌ تعداد از استراتژی‌های‌ِ (strategy) در دسترس‌ برای‌ هر بازیگر؛
ـ یك‌گروه‌ از نتایج(outcome) كه‌ هركدام‌ حاصل‌ انتخاب‌ یك‌ استراتژی‌ خاص‌ توسط‌ هر بازیگر هستند؛ و
ـ یك‌ گروه‌ از بازده‌ها (payoff) كه‌ برای‌ هر بازیگر از طریق‌ هر یك‌ از نتایج‌ انتخاب‌شده‌ بدست‌ می‌آید. (راپوپورت‌، ۱۹۷۴)

در یك‌ بازی‌ دونفره‌ (و البته‌ چندنفره‌)، مهمترین‌ استراتژی‌ های‌ در دسترس‌ یك‌ بازیگر عبارتند از:
ـ همكاری‌ (cooperation) كه‌ فرد باید به‌ دنبال‌ افزایش‌ سود دو نفره‌ (یا جمعی‌) باشد و از آن‌ طریق‌ به‌ دنبال‌ كسب‌سود خویش‌ باشد؛ و
ـ عدم‌همكاری‌ (defection) كه‌ در آن‌ فرد به‌ دنبال‌ بیشینه‌ كردن‌ سود فردی‌ خویش‌ است‌ و اثرات‌ ناشی‌ از این ‌رفتار غیرهمیارانه‌ (defective) برایش‌ چندان‌ مهم‌ نیست‌.
چنانچه‌ در یك‌ بازی‌، دو نفر با هم‌ روبرو باشند، می‌توان‌ ترجیحات‌ رفتاری‌ بازیگر الف‌ را به‌ صورت‌ مندرج‌ درجدول‌ ۱ رسم‌ كرد.

در این‌ جدول‌، چهار ترجیح‌ رفتاری‌ را می‌توان‌ برای‌ بازیگر الف‌ در برابر بازیگر ب‌، متصور شد:
۱٫ وسوسه‌ (Tempetation): در این‌ حالت‌، فرد عدم‌همكاری‌ دارد، ولی‌ دیگری‌ همكاری‌ می‌كند. از دیدگاه‌ نفع‌فردی‌ و عقلانیت‌ اقتصادی‌، این‌ گزینه‌، بهترین‌ گزینه‌ برای‌ فرد است‌، زیرا همكاری‌ نمی‌كند و از مزایای‌ همكاری‌استفاده‌ می‌كند و این‌ همان‌ طفیلی‌گری‌(free-riding) است‌. چون‌ وسوسه‌ و اغوا برای‌ این‌ رفتار همواره‌ وجود دارد،این‌ ترجیح‌ را T یا DC (عدم‌ همكاری‌ ـ همكاری‌) می‌نامند.
۲٫ پاداش‌ (Reward): در این‌ حالت‌، هر دو بازیگر (خود و دیگری‌)، همكاری‌ می‌كنند و لذا از پاداش‌ همكاری‌بهره‌مند می‌شوند. نام‌ این‌ گزینه‌ را نیز R یا CC (همكاری‌ ـ همكاری‌) گذاشته‌اند.
۳٫ مجازات‌ (Punishment): در این‌ حالت‌، هیچ‌ یك‌ از دو بازیگر همكاری‌ نمی‌كنند و لذا هر دو از مزایای‌ همكاری‌ محروم‌ می‌شوند و به‌ نوعی‌ مجازات‌ می‌شوند. نام‌ این‌‌گونه‌ P یا DD (عدم‌‌همكاری‌- عدم‌همكاری‌) است‌.
۴٫ حماقت‌ (Sucker): در این‌ حالت‌ فرد همكاری‌ می‌كند، ولی‌ طرف‌ دیگر همكاری‌ نمی‌كند و از همكاری‌ بازیگر الف‌ سوء‌استفاده‌ می‌كند. در این‌ حالت‌ بازیگر الف‌ متهم‌ به‌ حماقت‌ و مورد سوءاستفاده‌ واقع‌ شدن‌، می‌شود، لذا نام‌ این‌گزینه‌، S یا CD (همكاری‌ ـ عدم‌ همكاری‌) است‌.
از دید ماركوزی(۲۰۰۱) و ون‌لانگ‌ و ون‌وگت‌ و دو كرامر (۲۰۰۰)، نظریه‌ بازی‌ بر چهار صورت‌ غالب‌ رفتار تأكید دارد: رفتار ایثارگرانه‌ (altruistic)، رفتار مبتنی ‌بر همكاری (coopearative)، رفتار فردگرایانه ‌(individualistic)، و رفتار مبتنی‌ بر رقابت‌ (competitive).
ایثارگری‌ به‌ معنی‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ دیگران‌ است‌؛ همكاری‌ به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌مشترك‌ است‌؛ فردگرایی‌ به‌دنبال‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ فردی‌ بدون‌ توجه‌ به‌ دیگران‌ است؛ و بالاخره‌ رفتار رقابتی‌ به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ تفاوت‌ منافع‌ بین‌ خود و دیگران‌ است‌.
علاوه‌ بر نظر ماركوزی‌ و ون‌لانگ‌ و دیگران‌، می‌توان‌ صورت‌ پنجمی‌ را هم‌ برای‌ رفتار تصور كرد و آن‌ طفیلی‌گری‌است‌، به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ فردی‌ از طریق‌ نفع‌ بردن‌ از همكاری‌ دیگران‌. البته‌ فردگرایی‌ این‌تفاوت‌ را با طفیلی‌گری‌ دارد كه‌ در طفیلی‌گری‌، اصل‌ بر چشمداشت‌ به‌ همكاری‌ دیگران‌ و سوء‌استفاده‌ از آن‌ است‌؛ درحالی‌كه‌ در فردگرایی‌، فرد بدون‌ توجه‌ به‌ رفتار دیگران‌ و همكاری‌ كردن‌ یا نكردن‌ آنها، به‌ دنبال‌ افزایش‌ منافع‌ فردی‌خویش‌ است‌. یعنی‌ در فردگرایی‌، فرد چشم‌ طمع‌ به‌ همكاری‌ كردن‌ دیگران‌ و بهره‌ جستن‌ از آن‌ را ندارد، در حالیكه‌ درطفیلی‌گری‌، سود فردی‌ از طریق‌ نفع‌ جستن‌ از همكاری‌ دیگران‌ به‌ دست‌ می‌آید.

انواع بازی‌ها
بازی‌ها انواع‌ گوناگونی‌ دارد: بازی‌ سرجمع‌صفر و غیرِ سرجمع‌صفر، بازی‌ با استراتژی‌ غالب‌ و بدون‌ استراتژی‌ غالب‌ و با استراتژی‌ مخلوط‌، بازی‌ با نقطه‌ تعادل‌ و بدون‌ نقطه‌ تعادل‌، كه‌ هر كدام‌ می‌تواند بخشی‌ از رفتار فاعلان‌ مختار را تبیین‌ كند. در بازی‌های‌ غیر سرجمع‌صفر، بازی‌هایی‌ كه‌ بیش‌ از یك‌ بار تكرار می‌شوند و بازی‌هایی‌ كه‌ بازیگران‌ همدیگر را می‌شناسند، احتمال‌ همكاری‌ و رفتارهای‌ جمع‌گرایانه‌ بیشتر است‌.
انواع‌ مختلفی‌ از بازی‌ها ساخته‌ شده‌ است‌. برخی‌ از انواع‌ عمده‌ بازی‌ها عبارتند از:
ـ بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌ (perisoner`s dilemma game)
ـ بازی‌ بزدلانه‌ یا جوجه‌ مرغی‌(chicken game)
– بازی‌ تضمینی‌ (assurance game)، یا بازی‌ اعتماد(trust game)، علیرغم‌ برخی‌ تفاوت‌ها، در اصول‌ مشابه‌ هم ‌هستند.
ـ بازی‌ همنوایی‌ یا هماهنگی‌ (coordination game)
– بازی‌های‌ دوراهی‌ اجتماعی‌(social dilemma game) شامل‌ بازی‌كالاهای‌ همگانی‌(public good game) و بازی‌ منابع‌ مشترك‌ (common resource game)
ـ بازی‌ اولتیماتوم‌(ultimatum game)
ـ بازی‌ دیكتاتور (dictator game)

بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌
در سال‌ ۱۹۵۰، مریل‌ فلاد(Merrill Flood) و ملوین‌ درشر(Melvin Dresher) در شركت‌RAND درسانتامونیكا در كالیفرنیا، بازی‌ای‌ را طراحی‌‌كردند كه‌ فقط‌ شامل‌ دو نفر بود. ریاضیدانی‌ به‌‌‌نام‌ آلبرت‌ توكر (AlbertTucker) كه‌ هم‌دانشگاهی‌ آن‌ دو بود، یك‌ قصه‌ (یا سناریو) برای‌ این‌ بازی‌ ساخت‌ كه‌ معروف‌ به‌ «دوراهی‌ زندانی‌» شد. (كولاك‌، ۱۹۹۸) یكی‌ از روایت‌های‌ این‌ سناریو به‌ نقل‌ از دیكسیت‌ و اسكیت‌ (۱۹۹۹: ۸۵) چنین‌ است‌:
یك‌ زن‌ و شوهر به‌ اتهام‌ مشاركت‌ در قتل‌ یك‌ زن‌ جوان‌ دستگیر شده‌ و در حال‌ بازجویی‌ هستند. بازرس‌ و دستیار وی‌، از آنها در سلول‌های‌ جداگانه‌ و در یك‌ زمان‌ بازجویی‌ می‌كنند. شواهد موجود برای‌ اثبات‌ دست‌ داشتن‌ آنها در قتل‌ كم‌ است‌؛ هرچند به‌جرم‌ آدم‌ربایی‌ می‌ توان‌ آنها را به‌ مدت‌ ۳ سال‌ روانه‌ زندان‌ كرد، حتی‌ اگر هیچ‌ یك‌ از آنها به‌ قتل‌ اعتراف‌ نكنند. به‌علاوه‌ به‌ زن‌ و شوهر- هر كدام‌ به‌تنهایی- گفته‌ شده‌ كه‌ بازرس‌ می‌داند چه‌ اتفاق‌ افتاده‌ و می‌داند چه‌كسی‌ به‌‌زور توسط‌ دیگری ‌مجبور به‌شركت‌ در قتل‌ شده‌ است‌. و البته‌ مشخص‌ است‌ كه‌ شخصی‌كه‌ در سلول‌ انفرادی‌ اعتراف‌ می‌كند، مدت‌ زمان‌‌كمتری‌ را در زندان‌ می‌گذارند، به‌‌شرط‌ اینكه‌ ماجرا در دادگاه‌ پذیرفته‌ شود. همچنین‌ به‌‌آن‌ دو گفته‌ شده‌كه‌ اگر هر دو اعتراف‌كنند، هر دو به‌‌زندان‌ محكوم‌ می‌شوند، ولی‌ مدت‌زندانی‌ شدن‌ آنها كم‌ خواهد شد؛ البته‌ نه‌ به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ یكی‌ اعتراف‌ كند و دیگری‌ اقرار نكند.
می‌توان‌ رفتار دو بازیگر الف‌ و ب‌ (زن‌ و شوهر) را به‌ دو حالت‌ همكاری‌ و عدم‌همكاری‌ طبقه‌بندی‌ كرد. در این ‌بازی، همكاری‌ با یكدیگر، یعنی‌ عدم‌ همكاری‌ با پلیس‌ و اعتراف‌ نكردن‌ و انكارِ دست‌ داشتن‌ در قتل‌ است‌. عدم‌همكاری‌ با یكدیگر نیز به‌ معنی‌ همكاری‌ با پلیس‌ و اعتراف‌ به‌ دست‌ داشتن‌ در قتل‌ است‌. جدول‌ ۲ ساخت ‌ترجیحات‌ این‌ زن‌ و شوهر را نشان‌ می‌دهد.

منفی‌ بودن‌ اعداد به‌ این‌ دلیل‌ است‌ كه‌ بازده‌ هر بازیگر در این‌ بازی‌، نهایتاً زیان‌ است‌ و دو بازیگر در هر صورت‌، به‌ زندان‌ خواهند رفت‌ ، ولی‌ زمان‌ این‌ زندان‌ می‌تواند كم‌ شود و این‌ به‌ معنای‌ زیاد بودن‌ میزان‌ بازده‌ (یا كم‌ شدن‌ میزان‌زیان‌) است‌. این‌ ترجیحات‌ با سناریوی‌ شرح‌ داده‌ شده‌ در بالا چنین‌ است‌:
– اگر هر دو اعتراف‌ كنند (P یا DD)، هر دو، با عنایت‌ به‌ اعتراف‌ آنها، به‌ ده‌ سال‌ حبس‌ به‌ جرم‌ قتل‌ محكوم ‌می‌شوند.
– اگر هیچ‌ یك‌ اعتراف‌ نكنند (R یا CC)، هر دو به‌دلیل‌ فقدان‌ دلایل‌ محكمه‌پسند، به‌ سه‌ سال‌ حبس‌ محكوم‌می‌شوند.
– اگر یكی‌ اعتراف‌ كند و دیگری‌ اعتراف‌ نكند، فرد اعتراف‌كننده (T یا DC)، به‌خاطر همكاری‌ با پلیس‌ به‌ یك‌سال‌ حبس‌، و فردی‌ كه‌ اعتراف‌ نكرده‌ (S یا CD)، به‌ جرم‌ قتل‌ و عدم‌ همكاری‌ با پلیس‌ به‌ ۲۵ سال‌ حبس‌ محكوم‌خواهد شد.

از آنجا كه‌ این دو با هم‌ ارتباط‌ ندارند، هر یك‌ تنها می‌تواند برای‌ خود تصمیم‌ بگیرد و احتمال‌ تبانی‌ میان‌ آن‌ دو ممكن‌ نیست‌، و لذا نمی‌توان‌ از همكاری‌ نفر دوم‌ مطمئن‌ شد. ظاهر دوراهی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ بهترین‌ استراتژی‌ برای‌هر دو فرد، R یاCC است‌ كه‌ در آن‌ هر دو تنها به‌ سه‌ سال‌ حبس‌ محكوم‌ می‌شوند.
در گزینه‌ اول‌ یا عدم‌همكاری ‌ D)، برای‌ بازیگر الف‌، حداكثر زیان‌ ۱۰- سال‌ است‌ و در گزینه‌ دوم‌ یا همكاری ‌(C)، حداكثر زیان‌ او ۲۵- سال‌ است‌ (صرف‌نظر از آنكه‌ بازیگر دوم‌ چه‌ تصمیمی‌ بگیرد). چنانچه‌ با قاعده‌ «به‌ حداقل‌رساندن‌ زیان‌ها» یا مینیماكس‌(minimax) عمل‌ كنیم‌، ۱۰- كمتر از ۲۵- است‌ و لذا بازیگر الف‌ بدون‌ توجه‌ به‌ انتخاب‌ بازیگر ب‌، تصمیم‌ به‌ اعتراف‌ می‌گیرد. برای‌ نفر دوم‌ نیز نظام‌ تصمیم‌گیری‌ چنین‌ است‌ و لذا استراتژی‌ مسلط‌ در این‌بازی‌ DD خواهد شد، كه‌ البته‌ زیان‌ آن‌ برای‌ هر دو نفر بیشتر از CC است‌. فساد بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌ نیز در همین‌ امراست‌. یعنی‌ هر دو بازیگر در نهایت‌ چیزی‌ (عدم همکاری یک جانبه) را انتخاب‌ خواهند كرد كه‌ به‌ زیان‌ هر دو نفر است‌ و از چیزی‌ (همكاری‌دوجانبه‌) پرهیز می‌كنند كه‌ به‌ نفع‌ هر دو است‌. احتمالا، هیچ‌ یك‌ نیز در ابتدا تصور نمی‌كردند كه‌ چنین‌ كنند، یاتصور نمی‌كردند كه‌ رفتارهای‌ آنها به‌ چنین‌ نتیجه‌ای‌ منجر خواهد شود. نتیجه‌ این‌ بازی‌ این‌ است‌ كه‌ وقتی‌ هر بازیگر، ترجیح‌ اول‌ خود را «عدم‌ همكاری‌ خود و همكاری‌ دیگری‌» انتخاب‌ می‌كند، در نهایت‌، عدم‌ همكاری‌، استراتژی‌غالب‌ است‌. لذا طبق‌ این‌ نوع‌ بازی‌، عمل‌ جمعی‌ عملاً محقق‌ نمی‌شود و «سواری‌ مجانی‌» یا «طفیلی‌گری‌» رخ‌ می‌دهد.در بازی‌ «دوراهی‌ زندانی‌» ترجیحات‌ هر بازیگر چنین‌ است‌: (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵) T>R>P>S و نیز (T+S)<2R .
بسیاری‌ از رفتارهای‌ انسانی‌ را می‌توان‌ در قالب‌ دوراهی‌ زندانی‌ ریخت‌: مسابقات‌ تسلیحاتی‌، فروپاشی‌ كارهای‌ دسته‌جمعی‌، عدم‌ توافق‌ بر سر تثبیت‌ قیمت‌ها و… (لیتل‌، ۱۳۷۳)
بازی‌ بزدلانه‌
نام‌ این‌ بازی‌، بعد از بازی‌ «شهامت‌» (dare) در فیلم‌ «سركشی‌ بدون‌ دلیل‌» (Rebel Without Cause) در سال ‌۱۹۵۵ نهاده‌ شد. در آن‌ فیلم‌ و بازی‌ ملهم‌ از آن‌، دو طرف‌ (یا دو بازیگر) در دو خودرو می‌نشینند و با سرعت‌ به‌ سمت‌هم‌ (یا به‌ سمت‌ یك‌ صخره‌ یا پرتگاه‌) حركت‌ می‌كنند و هر كدام‌ زودتر كنار بكشد، بازی‌ را باخته‌ است‌. اگر هر دو عدم‌همكاری‌ داشته‌ باشند، هر دو خواهند مرد، اما اگر یكی‌ همكاری‌ كند، او بزدل‌ نامیده‌ خواهد شد. این‌ بازی‌ دو نقطه‌تعادل‌ دارد: همكاری‌ یك‌طرفه‌ و عدم‌همكاری‌ یك‌طرفه‌. اگر اطمینان‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ طرف‌ دیگر كنار نمی‌كشد(یعنی‌ عدم‌همكاری‌ دارد)، برای‌ ما بهتر است‌ كه‌ كنار بكشیم‌ و زندگی‌ خود را حفظ‌ كنیم‌ (همكاری‌ كنیم‌). اگر ما اعتقادداشته‌ باشیم‌ كه‌ طرف‌ دیگر دیوانه‌، بی‌عقل‌ و طالب‌ خودكشی‌ است‌، همكاری‌ خواهیم‌ كرد. برنده‌ بازی‌ كسی‌ است‌ كه‌در ابتدای‌ بازی‌، نهایت‌ بی‌عقلی‌ خود را با كندن‌ فرمان‌ یا از كار انداختن‌ ترمز ماشین‌ نشان‌ دهد. مثال دیگر وقتی است که دو نفر در زیر یک گلوله بزرگ برفی مدفون شده باشند چنانچه یکی از دو نفر قصد همکاری برای رهایی از زیر آوار برف را نداشته باشد، برای دیگری بهتر است که خود به تنهایی چنین کاری را انجام دهد، هر چند که دیگری از نتیجه کار وی و راهی که او باز خواهد کرد، استفاده خواهد کرد و نجات خواهد یافت. در اینجا عدم همکاری دو طرف، به مرگ هر دو خواهد انجامید.
در بازی‌ بزدلانه‌ (كه‌ به‌ آن‌ بازی‌ جوجه‌ مرغی‌ نیز گفته‌ می‌شود)، ترجیحات‌ چنین‌ است‌: T>R>P ولی‌S>P . (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵). یعنی‌ وقتی‌ بازیگر مقابل‌، عدم‌همكاری‌ را انتخاب‌ می‌كند، ترجیح‌ با همكاری‌ است‌ نه‌ با عدم‌همكاری‌. در این‌ بازی‌، عدم‌همكاری‌ دوجانبه‌، بدتر از همكاری‌ یك‌طرفه‌ است‌.

بازی‌ تضمینی‌
در این‌ بازی‌، افراد تمایل‌ به‌ همكاری‌ دارند، مشروط‌ به‌ اینكه‌ تضمین‌ داشته‌ باشند كه‌ دیگری‌ هم‌ همكاری‌ می‌كند. یك‌ اشتباه‌ عمومی‌ درباره‌ این‌ بازی‌ این‌ است‌ كه‌ بازی‌ تضمینی‌، دوراهی‌ ندارد و همیشه‌ به‌ همكاری‌ دوطرفه‌ منجرنخواهد شد. در واقع‌ همیشه‌، CC استراتژی‌ مسلط‌ نیست‌ و اگر فرد اعتماد به‌ همكاری‌ طرف‌ دیگر نداشته‌ باشد، او هم‌همكاری‌ نمی‌كند. یعنی‌ این‌ بازی‌ دو نقطه‌ تعادل‌ دارد: همكاری‌ دوطرفه‌ (تعادل‌ بهینه‌) و عدم‌همكاری‌ دوطرفه‌ (تعادل‌ناقص‌(dedicient)).
در بازی‌ تضمینی‌، ترجیحات‌ چنین‌ است‌: R>P>S ولی‌ R>T (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵)، یعنی‌ هر بازیگر تمایل‌ داردكه‌ استراتژی‌ همكاری‌ را انتخاب‌ نماید، اگر بازیگر مقابل‌ نیز استراتژی‌ همكاری‌ را انتخاب‌ كند. بازی‌ اعتماد (trust game) نیز با مختصر تفاوتی‌، همان‌ بازی‌ تضمینی‌ است‌.
كولاك‌ (۱۹۹۸) معتقد است‌ كه‌ هر چند بازی‌ تضمینی‌ كمتر از دوراهی‌ زندانی‌ مورد توجه‌ واقع‌ شده‌ است، ولی‌می‌تواند توجیه‌ صحیح‌تری‌ از زندگی‌ اجتماعی‌ و دوراهی‌های‌ واقعی‌ به‌ دست‌ دهد.

بازی‌ همنوایی‌
در بازی‌ همنوایی‌ یا هماهنگی‌، هر دو طرف‌ یك‌ استراتژی‌ را انتخاب‌ می‌كنند، همكاری‌ یا عدم‌همكاری‌. یعنی‌ اگربازیگر الف‌ همكاری‌ را انتخاب‌ كرد، بازیگر ب‌ نیز آن‌ را انتخاب‌ می‌كند و اگر بازیگر الف‌ عدم‌همكاری‌ را بعنوان‌استراتژی‌ خود پذیرفت‌، بازیگر ب‌ نیز چنین‌ خواهد كرد. نظام‌ ترجیحات‌ در این‌ بازی‌ چنین‌ است‌: P>S و R>T ونیز R=P (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵). در بازی همزمان و در غیاب‌ ارتباطات‌ میان‌ بازیگران‌، انتخاب‌ استراتژی‌ مناسب‌ در این‌ بازی‌ دشوار است‌.
تفاوت بازی تضمینی و بازی همنوایی در این است که در بازی همنوایی، برای هر بازیگر، همکاری و عدم‌همکاری علی‌السویه است و هر گزینه را دیگری انتخاب کرد، فرد نیز آن را انتخاب می کند. اما در بازی تضمینی، تمایل فرد به همکاری است، ولی برای همکاری باید این تضمین یا اعتماد را داشته باشد که دیگران نیز همکاری خواهند کرد.
علاوه‌ بر بازی‌های‌ ذكر شده‌ در بالا، كه‌ بر اساس‌ تقسیم‌بندی‌ چهارگانه‌ (T,S,P,R) و تفاوت‌ ترجیحات‌ این‌ چهار رفتار، صور متنوعی‌ به‌‌خود می‌گیرند، بازی‌های‌ دیگری‌ (مانند بازی‌ اولتیماتوم‌، بازی‌ دیكتاتور، و بازی‌های‌ دوراهی‌اجتماعی‌) هم‌ هستند كه‌ به‌‌صورت‌ صریح‌ به‌ این‌ حالت‌ها باز نمی‌گردد، بلكه‌ بر اساس‌ نوع‌ دیگری‌ از روابط‌ میان ‌بازیگران‌ طراحی‌ می‌شود. البته‌ می‌توان‌ روابط‌ و ترجیحات‌ بازیگران‌ را در این‌ بازی‌ها، به‌ حالت‌های‌ كلاسیك‌ نظریه‌بازی‌ بازگرداند، اما چون‌این‌ بازی‌ها بر اساس‌ منطق‌ متفاوتی‌ طراحی‌ شده‌اند، این‌ تطبیق‌ به‌ كار نخواهد آمد.

بازی اولتیماتوم‌
در نوع‌ صوری‌ِ (formal) بازی‌ اولتیماتوم‌، كه‌ به‌ صورت‌ آزمایشی‌ انجام‌ می‌شود، دو بازیكن‌ وجود دارد. بازیكن‌اول‌ (پیشنهاددهنده‌ یا (proposer)) مقداری‌ پول‌ از طرف‌ آزمایشگر در اختیار دارد و می‌تواند به‌ صورتی‌ كه‌ خودمی‌خواهد، سهم‌ خود و نفر دوم‌ (پاسخ‌دهنده‌ یا (responser)) را تعیین‌ كند و به‌ نفر دوم‌ پیشنهاد كند: همه‌ پول‌ برای‌ نفراول‌، بیشتر پول‌، مقدار كمی‌ از پول‌ یا هیچ‌ مقدار از پول‌ برای‌ نفر اول‌. پاسخ‌دهنده‌ نیز یا پیشنهاد نفر اول‌ را می‌پذیرد و در این‌ صورت‌ پول‌ با ترتیب‌ پیشنهادی‌ بین‌ دو نفر تقسیم‌ می‌شود، ویا نمی‌پذیرد و در این‌ صورت‌ هیچ‌ یك‌ از طرفین‌ از پول‌ سهمی‌ نمی‌برند.
روشن‌ است‌ كه‌ انسان‌ اقتصادی‌ در این‌ بازی‌ چه‌ خواهد كرد. رویكرد كلاسیك‌ و اقتصادی‌ِ نظریه‌ بازی‌، بدون‌ ابهام‌پیش‌بینی‌ می‌كند كه‌ پیشنهاددهنده‌ باید كمترین‌ میزان‌ ممكن‌(بالاتر از صفر، كه‌ بالاخره‌ بیشتر از هیچ‌ باشد) را به‌ نفردوم‌ پیشنهاد كند و نفر دوم‌ نیز این‌ میزان‌ حداقلی‌ را بپذیرد تا بالاخره‌ نفعی‌ برده‌ باشد. (هنریش‌ و اسمیت‌، ۱۹۹۹) اما از نتایج‌ مطالعات‌ آزمایشگاهی‌ روشن‌ شده‌ است‌ كه‌ مردم‌ در دنیای‌ واقعی‌، بازی‌ اولتیماتوم‌ را چنین‌ انجام‌ نمی‌دهند.
در دنیای‌ واقعی‌، وقتی‌ مردم‌ بازی‌ اولتیماتوم‌ بازی‌ می‌كنند، پیشنهاددهنده‌ اغلب‌ به‌ نفر دوم‌ میزان‌ قابل‌ توجهی‌ -اغلب‌ نصف- پیشنهاد می‌دهد و جالب‌ است‌ كه‌ اگر پیشنهاددهنده‌ چنین‌ نكند، پاسخ‌دهنده‌ غالباً بوسیله‌ رد كردن ‌پیشنهاد، به‌او پاسخ‌ می‌دهد. به‌ نظر جولز و سانستین‌ و تالر (۱۹۹۸) پاسخ‌دهندگان ‌تمایل‌ دارند كه‌ رفتارهای‌ نامطلوب‌ و غیرمنصفانه‌ پیشنهاددهندگان‌ را مجازات‌ كنند، حتی‌ اگر برایشان‌ هزینه‌ داشته‌باشد. این‌، نوعی‌ از نفع‌ فردی‌ محدودشده‌ (bounded self-interest) است‌. یعنی‌ گاهی‌ از نفع‌ فردی‌ چشم‌پوشی‌می‌شود تا سایر انگیزه‌‌ها از جمله‌ حس‌ انتقام‌ از رفتار غیرمنصفانه‌، فرصت‌ بروز پیدا كند.
مطابق استدلال آنها، در دنیای‌ واقعی‌، اگر پیشنهاددهنده‌‌ كمتر از ۲۰ درصد از كل‌ مقدار در دسترس‌ را به‌ پاسخ‌دهنده پیشنهاد كند، او پیشنهاد را رد می‌كند. میزان‌ متوسط‌ پیشنهادِ قابل‌ قبول‌ از سوی‌ پاسخ‌دهنده‌، ۲۰ تا ۳۰ درصد است‌.رفتار قابل‌ پیش‌بینی‌ پیشنهاددهندگان‌ نیز‌، چنین‌ است‌ كه‌ میزان‌ قابل‌ توجهی‌ از مجموع‌ پول‌ را تقسیم‌ می‌كند، یعنی‌حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد را.
رفتار در بازی اولتیماتوم، با شهرت‌ و اعتبار (reputation) توجیه‌ نمی‌شود. این‌ رفتار، در بازی‌ یك‌باره‌ (one-shot) و به‌صورت‌ ناشناس‌ است‌. بنابراین‌ در دنیای‌ واقعی‌، هنجار انصاف‌ بیشتر حاكم‌ است‌. (استوت‌، ۲۰۰۱) نتیجه‌گیری‌ آنها این‌ است‌ كه‌ مردم‌ با توجه‌ به‌ انصاف‌ رفتار می‌كنند، حتی‌ اگر مخالف‌ با منافع‌ اقتصادی‌ آنها باشد. به‌طور مثال‌ آنها در رستوران‌های‌ بیرون‌ شهر هم‌ كه‌ فقط‌ یك‌ بار گذارشان‌ به‌ آنجا می‌افتد، باز هم‌ با انصاف‌ رفتار می‌كنند.
انتقام‌ (revenge) شیرین‌ و جذاب‌ است‌، اما در بازی‌ اولتیماتوم‌ بدون‌ هزینه‌ نیست‌. وقتی‌ در یك‌ بازی ‌اولتیماتوم‌، پاسخ‌دهنده‌، پیشنهادهای غیرمنصفانه‌ را رد می‌كند، او تمام‌ فرصت‌ها را (كه‌ به‌عنوان‌ بازده‌های‌ خارجی ‌اندازه‌گیری‌ می‌شود) برای‌ بهتر كردن‌ وضعیت‌ خود از حالت‌ قبلی‌ (صفر)، از دست‌ می‌دهد.
به‌ نظر استوت‌ (۲۰۰۱)، پاسخ‌دهندگانی‌ كه‌ پیشنهادهایی را رد می کنند كه‌ تصور می‌كنند «خیلی‌ كم‌» است‌، به‌‌عنوان ‌قربانی‌ یك‌ رقابت‌ شخصی‌، نمی‌خواهند به‌ طرف‌ دیگر كمك‌ كنند، بلكه‌ می‌خواهند به‌ او آسیب‌ برساند یا از او انتقام ‌بگیرند.

بازی‌ دیكتاتور
در بازی‌ دیكتاتور، بازی‌، به‌ صورت‌ بازی‌ اولتیماتوم‌ است‌، با این‌ تفاوت‌ كه‌ نفر دوم‌ حق‌ و فرصت‌ پذیرفتن ‌پیشنهاد نفر اول‌ را ندارد و پول‌ به‌صورت‌ آمرانه‌، مطابق‌ نظر نفر اول‌ تقسیم‌ می‌شود و به همین دلیل است‌ كه‌ نفر اول‌ دیكتاتور (dictator) نامیده‌ می‌شود. به‌ نفر دوم‌ هر اندازه‌ كه‌ نفر اول‌ میخواهد، تعلق‌ می‌ گیرد، نه‌ بیشتر و نه‌ كمتر.(استوت‌، ۲۰۰۱)
بیشتر افرادی‌ كه‌ به‌‌عنوان‌ دیكتاتور در بازی‌ دیكتاتور بازی‌ می‌كنند، به‌ نفر دوم‌، حداقل‌ سهمی‌ از پول‌ را اختصاص‌ می‌دهند. به‌‌عبارت‌ دیگر، بیشتر دیكتاتورها، حداقل‌ اندكی‌، تمایلات‌ دیگرخواهانه‌ را از خود نشان ‌می‌دهند. هر چند میزانی‌ از پول‌ كه‌ دیكتاتورها به‌ طرف‌ دوم‌ اختصاص‌ می‌دهند، ممكن‌ است‌ به‌ اندازه‌ای‌ نباشد كه‌ دربازی‌ اولتیماتوم‌ به‌‌طرف‌ دوم‌ پیشنهاد میشود. این‌ امر نشان‌ می‌دهد كه‌ در بازی‌ اولتیماتوم‌، پیشنهاددهندگان‌ علاوه‌ برتمایل‌ به‌ دیگرخواهی‌، تمایلی‌ از نوع‌ دوم‌ دارند، یعنی‌ ترس‌ از اینكه‌ نفر دوم‌، واكنش‌ عدم‌ تمایل‌ خود را با رد پیشنهاد طرف‌ اول‌ نشان‌ دهد. یعنی‌ پیشنهاد‌دهندگان‌ در بازی‌ اولتیماتوم‌ از انتقام‌ پاسخ‌‌دهندگان‌ می‌ترسند.

۲- نمونه‌ای از كاربرد نظریه بازی در تحلیل رفتارهای مردم ایران (تعامل رانندگان و مأمورین جایگاه‌ها در پمپ بنزین‌ها در تهران)
با آنچه از نظریه بازی و انواع بازی‌ها ذکر شد، می‌توان تعامل میان رانندگان و مامورین پمپ بنزین را در قالب بازی‌های گوناگون بررسی کرد. (این تحلیل بر اساس رفتارها، پیش از سهمیه‌بندی بنزین ارائه شده است.)
می‌توان از یك منظر خاص به‌مساله سرریز سوخت در پمپ بنزین‌ها و اتلاف بنزین نگاه کرد و آن نوع تعامل میان رانندگان و مامورین توزیع بنزین در جایگاه‌ها است که بهای بنزین را محاسبه کرده و از رانندگان خودروها می‌گیرند. رانندگان بر اثر کثرت بنزین زدن، زمان تقریبی پر شدن باک را احساس می‌کنند و می‌توانند به گونه‌ای بنزین بزنند که مقدار کمی بنزین سرریز شود یا اصلا بنزین بیرون نریزد؛ یعنی رفتاری که به هر حال عقلانی است. ولی مقدار سرریز بنزین از طرف بسیاری از رانندگان خودروها بیش از این حد است و آنها با احساس یا مشاهده پر شدن باک خودروی خود، بنزین زدن را متوقف نمی‌کنند؛ و این مساله‌ای است که در نگاه اول چندان عقلانی (rational) نمی‌نمایاند. در این جهت می‌توان فرایند بنزین زدن و پرداخت پول را بررسی کرد. در این مسیر چند رفتار متصور است.

الف) رفتار پایاپای: در حالت اول، اگر رانندگان، بنزین‌ را کمتر از حد سرریز و به اندازه‌ای که بهای سرراست دارد، بزنند، مساله ای رخ نخواهد داد. یعنی راننده با محاسبه‌ای نسبتاً عقلانی و با اندکی صرف‌نظر کردن از منافع فردی کوتاه مدت، به مقداری بنزین می‌زند که هم به یک عدد سرراست (رند) ختم شود و هم بنزینی اسراف نشود. در این حالت نه راننده زیانی می کند و نه مامور جایگاه.
اما واقعیت این است که باک بنزین همیشه روی یک عدد سرراست پر نمی‌شود و حساب احتمالات نیز احتمال وقوع آن را کم می‌داند و احتمال پر شدن باک روی قیمت کل منتهی به ۱۰۰ یا ۵۰ تومان ، تنها ۰۲/۰ است. در سایر موارد دوحالت متفاوت قابل تصور است: وقتی بهای بنزین به عددی با فاصله اندک تا یک عدد سرراست ( فرضا تا ۱۰۰۵ تومان یا از ۹۹۵ تومان ) ختم شود ؛ و وقتی که مقدار فاصله تا یک عدد سرراست بیش از این ( و عمدتاً قیمت کل منتهی به ۱۰ تا ۴۰ و ۶۰ تا ۹۰ تومان ) است. در این دو حالت ، دو نوع کنش متقابل متفاوت ، رویت می شود: رفتار منصفانه و رفتار غیرمنصفانه.

ب) رفتار منصفانه: معمولاً وقتی که بهای بنزین، کمی تا یک عدد سرراست فاصله داشته باشد، این مبلغ اندک از سوی هر دو طرف- مامور جایگاه و راننده خودرو- نایده گرفته می‌شود. اگر راننده مقدار کمی (زیر ۱/۰ لیتر) بیشتر بزند- که معمولا خطای طبیعی انگاشته می‌شود- بهای بنزین به نفع راننده گرد می‌شود و اگر کمتر بزند، به نفع مامور جایگاه. چون هر بار یکی از این دو رفتار با احتمال وقوع مساوی رخ می‌دهد، طرفین با هم مدارا می‌کنند و از استراتژی تلافی (TFT) استفاده می‌کنند؛ استراتژی‌ای که در آن هر فرد با یک استراتژی همکاری شروع می‌کند و رفتارهای بعدی وی تکرار رفتار قبلی طرف مقابل است. البته با یک محاسبه کوچک می‌توان دریافت که اگر چه مبلغ باقیمانده برای راننده تقریبا ناچیز و قابل صرف‌نظر کردن است (و برای یک راننده معمولی زیر ۵۰ تومان در ماه است)، ولی برای مامور جایگاه این مبلغ قابل اعتنا و زیاد است (با در نظر گرفتن ۲ دقیقه زمان برای بنزین زدن هر خودرو و در یک نوبت کاری ۸ ساعته، این مقدار حدود ۳۰ هزار تومان است؛ در حالی‌که در زمان‌های شلوغی صف خودروها در پمپ بنزین، هر مامور در یک دقیقه، با بیش از یک راننده خودرو طرف می‌شود و بی انصافی است که راننده‌ای توقع داشته باشد که مامور جایگاه از مقدار اضافی بهای بنزین وی بگذرد وخود چنین نکند. البته در اینجا نیز چون هر دو طرف همکاری می‌کنند و از این مبلغ اندک صرف‌ن‌ظر می‌کنند، رفتار غالب همکاری کردن است. این نوع از همکاری و اعتماد متقابل در میان برخی دیگر از مشاغل که به نوعی با فروش کالاهای خرد و نسبتا کم بها و البته روزمره و دائم، امرار معاش می‌کنند– مانند خواروبار فروشی، میوه فروشی و نانوایی– نیز به چشم می‌خورد.

ج) رفتار غیرمنصفانه: حالت سوم ، وضعیتی است که مقدار تفاوت بهای بنزین با عدد سرراست ، بیش از ۵ و ۱۰ تومان باشد. به گمان ما ، بیشتر سرریز بنزین در این حالت رخ می دهد. ناچیز نبودن نسبی مبلغ باقیمانده (در مجموع یک نوبت کاری مامور جایگاه، اگر نه برای یک راننده و برای یک بار بنزین زدن) اقتضا می‌کند که این مبلغ از سوی مامور جایگاه به راننده بازگردانده شود. اما رفتار برخی- اگر جانب احتیاط را رعایت کرده و نگوییم بسیاری- از مأمورین جایگاه‌ها چنین نیست و آنها معمولاً این مقدار باقی مانده را به‌ رانندگان برنمی‌گردانند. این مطلب در برخی پمپ‌ها که فاقد نشانگر بهای کل هستند بیشتر است و بیشتر خواهد شد وقتی که بهای هر لیتر بنزین مبلغی غیرسرراست (۶۵ یا ۹۰ تومان) باشد که محاسبه بهای تمام شده را برای رانندگان دشوارتر می‌کند.
برای تعریف دقیق تر، باید شرحی از تعامل میان راننده خودرو و مامور جایگاه را در این وضعیت بیان کنیم. مامور جایگاه نقش خود را در هنگام پول گرفتن، مسلط و حق به جانب تعریف می کند. راننده باید پول را به مامور پرداخت کند، فارغ از اینکه مامور در باره مابقی پول چه خواهد کرد. مامور نیز خود، بهای تمام شده را محاسبه کرده و آن را اعلام می‌کند و پول را از راننده تحویل گرفته و مابقی پول را اکثرا به‌صورت سرراست- و البته با گرد کردن به نفع خود- به‌راننده برمی گرداند. در این حالت این راننده است که باید نشان دهد که مامور غلط می گوید و تنها زمان اندکی- چند ثانیه- را برای محاسبه بهای تمام شده بنزین دارد. مامورین جایگاه موظف هستند که مانده مبلغ را به رانندگان برگردانند ولی از آن سرباز می زنند و راننده باید مطالبه آن را کند و این دقیقا عکس وضعیت طبیعی آن است. راننده برای مطالبه باقیمانده پول باید نوعی فشار هنجاری را تحمل کند که حکایت از رفتاری گدامنشانه و خست‌آمیز دارد که از ۵ تومان و ۱۰ تومان هم نمی گذرد و حتی ممکن است احساس کند که مورد تمسخر مامور جایگاه نیز واقع می شود و البته این فشار با حضور دیگر رانندگان بیشتر خواهد شد و لذا راننده باید قید باقی پول را بزند. البته اگر هم راننده این فشار هنجاری را تحمل کند و مطالبه باقی پول را نماید، معمولاً جواب مامورین نداشتن پول خرد است که باز هم توپ را در زمین راننده می‌اندازد و او است که باید به دنبال پول خرد بدود. بنابراین نتیجه این محاسبات و تعریف موقعیت‌ها از سوی دو طرف، این می‌شود که راننده بهای اعلام شده از سوی مامور را در اکثر موارد می‌پذیرد هر چند از آن راضی نباشد، و مطالبه‌ی مابقی پول خود را نمی‌کند.

چنانچه بخواهیم به زبان نظریه بازی، رفتار این دو را تحلیل کنیم، می‌توانیم ابتدا استراتژی‌های ممکن در رفتار این دو را نشان دهیم:
۱- همکاری راننده – همکاری مامور : در این حالت، که از آن به رفتار منصفانه در بالا یاد شد، هم راننده و هم مامور، از مبلغ باقی مانده چشم پوشی می‌کنند. در این حالت، وجود اعتماد و همکاری میان راننده و مامور می‌تواند به سهولت فرایند بنزین زدن بینجامد و لذا در بدبینانه ترین ملاحظات نیز، بازده این رفتار ازسوی هر دو به یک مقدار، بدون زیان و سود (۰) فرض می شود.
۲- همکاری مامور – عدم همکاری راننده: در این حالت، مامور همکاری می‌کند ولی رانندگان اگر کمتر از یک عدد سرراست بنزین زدند، باقی پول خود را می گیرند. فرضا اگر پول بنزین ۹۸۰ تومان شد ، مامور باید ۲۰ تومان بقیه ۱۰۰۰ تومانی راننده را پس دهد، ولی اگر پول بنزین ۱۰۲۰ تومان شد و راننده یک اسکناس ۱۰۰۰ تومانی داد، مامور باید از مابقی پول صرف‌نظر کند. چنانچه پیش از این نیز ذکر شد، زیان مامور در این حالت، به دلیل تکرار آن در یک نوبت کاری و به‌دلیل ارتباط تنگاتنگ با درآمد مامور، بسیار زیاد است و بنابراین بازده مامور ۱۰۰- فرض می‌شود. اما راننده چون در طول هفته، یک یا دو بار بنزین می زند، سود چندانی نمی‌برد و بازده وی ۵+ فرض می‌شود.
۳- عدم همکاری مامور- همکاری راننده : در این حالت، راننده باید از مابقی پول خود صرف نظر کند ولی مامور مبلغ اضافه بر یک عدد سرراست (فرضاً ۲۰ تومان اضافی در ۱۰۲۰ تومان) را از راننده مطالبه می‌کند. در این حالت، سود مامور زیاد است (به‌ویژه که این بازده در هر نوبت کاری در برابر رانندگان زیادی به کار گرفته می‌شود) و ۳۰+ فرض می شود (در برابر ۱۰۰- استراتژی ۲، که در آن زیان به معنای از دست دادن قسمت اعظم درآمد بود و در اینجا، سود، به معنای کسب درآمد اضافی است). زیان راننده نیز با احتساب ناراحتی روانی توصیف شده در این متن ، ۱۵- فرض می شود.
۴- عدم همکاری مامور- عدم همکاری راننده : در این حالت نه راننده از مابقی پول می‌گذرد و نه مامور. در این حالت، بازده برای هر دو نفر ۱۰- فرض می‌شود، چون مقداری زمان برای رد و بدل پول خرد (به نسبت استراتژی ۱) از دست می‌دهند.

در جدول ۳، ساختار بازده راننده و مامور آمده است.

با استفاده از روش به حداقل رسانیدن زیان‌ها (مینیماکس)، حداکثر مقدار زیان در استراتژیD برای راننده ۱۰- و برای مامور نیز ۱۰- است و در استراتژیC برای راننده ۱۵- و برای مامور ۱۰۰- است و لذا طبیعی است که هر دو استراتژیD ، انتخاب اول‌شان باشد و در نهایت، DD استراتژی مسلط شود و رفتار این دو در قالب دوراهی زندانی قابل تحلیل باشد. این وضعیت برای وقتی است که هر دو فرد در جایگاه و موقعیت برابر باشند.
اما وقتی رابطه میان دو فرد برابر نباشد، آنگاه نوع روابط دگرگون می‌شود و ترجیحات افراد دارای وزن‌های مختلفی (وابسته به جایگاه آنها) می شود و بر اساس این وزن‌ها، آنگاه استراتژی مسلط آنها متفاوت خواهد شد. در این موقعیت نیز، با توصیف ذکر شده از تعامل میان راننده و مامور، می‌توان حدس زد که راننده خود را درگیر یک بازی بزدلانه می‌بیند و مامور جایگاه، خود را درگیر در یک بازی دوراهی زندانی می‌بیند؛ یعنی راننده خود را در جایگاه زیردست می‌یابد و مامور جایگاه در حالت مسلط. چنانکه گفته شد، راننده لزوما باید برای استفاده از بنزین، به یکی از جایگاه‌های توزیع بنزین مراجعه کند و البته در تمام این جایگاه‌ها، یک شیوه توزیع بنزین رایج است. در آنجا راننده در صفی از خودروها قرار می‌گیرد و وقتی نوبت او می شود و بنزین می‌زند، نوبت کمی برای گفت‌وگو و جر و بحث با مامور در اختیار دارد، چون رانندگان دیگر که منتظر نوبت خود هستند، با اندک تعللی از سوی راننده مورد بحث، با بوق و اعتراض فراوان و با کلافگی تمام، جلوی معطلی چند ده ثانیه‌ای را می گیرند. در هنگام محاسبه و پول گرفتن نیز، راننده باید پول بدهد و هیچ تضمینی را نمی‌تواند از قبل از مامور بگیرد که مابقی پول او را پس بدهد و یا اینکه بپرسد پول خرد دارد یا نه. بنابراین راننده چاره‌ای جز همکاری ندارد و بهترین استراتژی برای او همکاری است، چه مامور همکاری کند و چه نکند و لذا در گیر بازی بزدلانه است؛ نداشتن قدرت انتخاب است که او را مجبور به همکاری و پذیرش می‌کند و الا او نیز عدم همکاری را انتخاب می‌کرد. مامور نیز خود را در حال بازی دوراهی زندانی می‌بیند، که در آن استراتژی مسلط، عدم همکاری است؛ لذا با علم به این جایگاه مسلط و موقعیت برتر، مامور در جستجوی نفع بیشتر، عدم همکاری و پس ندادن بقیه پول راننده را دنبال می‌کند. با این توصیفات، نتیجه نهایی رفتارDC (عدم‌همکاری مامور- همکاری راننده) برای موقعیت‌هایی است که در آن قیمت تمام شده بنزین، با عدد سرراست فاصله زیادی دارد و البته مامور نیز به حقوق حقه خویش قانع نیست.
اگر راننده، قبلاً نیز تجربه زیان دیدن در هنگام بنزین زدن را داشته باشد، آنگاه این وضعیت، حالتی را در راننده ایجاد می‌کند که احساس می‌کند که به ناحق از او و وضعیت فرودست وی در پمپ بنزین سوءاستفاده می‌شود و مبلغی- هر چند ناچیز- از او بیشتر گرفته می شود؛ مبلغی که مستقیما به جیب مامورین جایگاه‌ها- و شاید سایرین – می‌رود و یکی از طرفین سود مطلق می‌برد و دیگری زیان مطلق .
در این نوع از رفتارهای متقابل که از نوع بازی های سرجمع صفر(zero-sum game) است، اگر طرف زیان دیده، توان انتقام گیری را داشته باشد از آن پرهیز نمی‌کند و یا سعی می‌کند در تکرار بازی رفتاری را انجام دهد که هر چند به‌سود وی نیست، ولی از سود بردن طرف دیگر نیز جلوگیری خواهد کرد، چنانچه در بازی اولتیماتوم مشاهده شد. (استوت، ۲۰۰۱) در اینجا نیز راننده خودرو به عنوان قربانی یک رفتار تکرار شونده نامتناهی (infinite reputation game) سعی در کاستن از سود اضافی طرف مقابل یعنی مامور جایگاه را به هر قیمت دارد و البته در اکثر موارد نمی‌تواند باقی پول خود را از مامور بگیرد. لذا وقتی که باک بنزین خودرویش در آستانه پرشدن قرار دارد و هنوز تا مبلغ سرراست منتهی به ۵۰ یا ۱۰۰ تومان فاصله دارد با تکان دادن خودرو و تامل و بنزین زدن آهسته و مقطع سعی می‌کند که مقدار بنزین را به بهای سرراست برساند یا تا حد امکان به آن نزدیک کند. این رفتار برای وی چند سود در بر دارد. اولا مقداری هر چند اندک، بیشتر بنزین می زند و از یک زیان تقریبا قطعی می‌کاهد و ثانیا جلوی سود غیرمنصفانه طرف مقابل را می‌گیرد، و ثالثا- اگر متوجه باشد- به طرف دیگر زیان جسمی وارد می‌کند، زیرا آلاینده های موجود در بنزین که به هوا برخاسته، مطمئناً بر سلامت جسمی کسانی که به صورت متوالی در جایگاه حضور دارند- و ازجمله مامور جایگاه- آسیب جدی وارد می‌کند. و البته آنچه در این میان هدر می‌رود ثروت ملی است که یک طرف به خاطر سود بیشتر و دیگری به خاطر انتقام گیری- و هر دو ناخواسته- به آن بی‌توجه هستند.
این نوع از انتقام‌گیری در مواقعی که فرد احساس می‌کند قربانی یک رفتار غیرمنصفانه شده است، در موقعیت‌های مشابه دیگر نیز مشاهده شده است که به‌ برخی از آنها اشاره شد. اما در حالات دیگری که مصرف‌کننده یا شهروند با ارائه‌کننده‌ی خدمات دولتی (که پول آن خدمت را مصرف‌کننده در جای دیگری پرداخت‌کرده است) در یک ساختار کنش متقابل قرار می‌گیرند، اگر مامور در حالت برتری نباشد، معمولاً جهت رابطه معکوس خواهد شد. فرضاً وقتی مامور پست نامه‌ای را برای ما می‌آورد، او به در خانه ما آمده و نامه را به ما تحویل داده و آنگاه طلب انعام می‌کند. (هر چند که فرستنده‌ی نامه، هزینه‌ی ارسال و از جمله حقوق مامور پست را در ابتدا تمام و کمال پرداخت‌کرده است.) لغت‌ انعام نیز درخواست پاداش را می‌رساند، یعنی چون فردی در حالت خوبی قرار گرفته است، می‌توان از او طلب پولی به‌عنوان پاداش یا انعام یا خوش خدمتی کرد. و البته این شهروند است‌که باید تصمیم بگیرد که چقدر انعام بدهد. لذا رابطه معکوس است، و در اینجا نیز اگر شهروند همکاری(C) نکند (یعنی از پرداخت انعام به نامه‌رسان خودداری کند)، نامه‌رسان می‌تواند انتقام بگیرد: نامه فرد گم شود، در خانه همسایه یا چند خانه و کوچه آن طرف تر بیفتد، درجوی آب روبروی خانه بیفتد، مچاله شود، مدت‌ها نزد نامه‌رسان بماند و … اما برای این کار اولا مامور پست باید ارتباط زیادی با شهروند داشته باشد یعنی او زیاد نامه داشته باشد و ثانیا مامور پست باید ریسک شکایت و پیگیری شهروند را نیز در نظر بگیرد و لذا این انتقام‌گیری باید ظریف و خفیف باشد . معمولا شهروند نیز همکاری می‌کند و مبلغی را به‌عنوان انعام به مامور پست پرداخت می‌کند، هرچندکه می‌تواند ناراضی باشد و از صمیم قلب پاداش ندهد، ولی او را تنها در محظور- نه اجبار- قرار داده‌اند تا انعام بدهد. از او درخواست انعام دارند، نه مانند مامور جایگاه پمپ بنزین مبلغی را- تقریبا به زور- از پولی که او پرداخت کرده بردارند. همین وضعیت در رابطه شهروندان با ماموران شهرداری برای جمع‌آوری زباله و دریافت ماهانه آنها نیز صادق است. در اینجا نیز ابتدا خدمتی ارائه می‌شود ( که پول آن به‌صورت مالیات، عوارض و یا یارانه و کمک دولت به شهرداری پرداخت شده) و بعد طلب انعام می‌شود. عقل حکم می‌کند که باید از انتقام گیری آنها پرهیز کرد و ماهانه آنها را، هر چند یک در میان، پرداخت کرد.

۳- كاربرد نظریه بازی در بررسی خلقیات ایرانیان
مساله اساسی در شناخت رفتار نوعی ایرانیان، پیدا كردن قواعد بازی یا ساختار بازده است؛ یا پیدا كردن یك مجموعه منسجم كه بتواند رفتار ایرانی را در صورت غالب آن توضیح دهد و پیش‌بینی كند، یعنی هم رفتارهای اكثر ایرانیان را توضیح دهد و هم در طول زمان این رفتارها را تبیین كند.
آندره زیگفرید در كتاب روح ملت‌ها (۱۳۵۴)، تلاش دارد تا تمام خصایص یك قوم را نشان دهد. او واقع‌بینی لاتینی، هوشمندی و ابتكار فرانسوی، سرسختی انگلیسی، حس انضباط آلمانی، صوفی‌منشی روسی، و بالندگی آمریكایی را بیان می‌كند. برای نمونه، او برای انگلیسی‌ها، سرسختی را بیان می‌كند. اما در مجموع، مشخصه‌ی انگلیسی را جنتلمن می‌داند. همچنین جان بول (John Bull) (جون گاو نر، برای بیان خونسردی و محافظه‌كاری انگلیسی‌ها یا جنبه ژرمنی انگلیسی‌ها). او تلاش دارد تا خصایص پراكنده انگلیسی را بر اساس نظرات هیپولیت تن (Taine) به سه دسته وراثت، محیط زمان را نسبت دهد و ثانیاً آنها را به همدیگر پیوند دهد و ربط منطقی میان آنها بیان كند. برخی از این عوامل و ویژگی‌ها عبارتند از:‌
– ویژگی جزیره‌ای انگلیس، و البته نزدیكی آن به قاره اروپا. باعث انزوای انگلستان شده است.
– جوانی نژاد انگلستان. در نتیجه نزدیكی بیشتر به طبیعت، و یك خودكاری و جوانی و حساسیت كودكانه.
– دشواری برخاستن از خواب صبح، به‌دلیل آب و هوای اقیانوسی. این ملت به درستی با اقیلم خود سازگار نشده است. كسانی كه قدرت زیاد ندارند گرفتار تخدیر می‌شوند و در مقابل، نیرومندان قوم، مقاومت چند برابر دارند. لذا ورزش در انگلستان ضرورت دارد، نه یك تفنن.
– انگلستان در تاریخ خود، هم منزوی بوده و هم واسطه میان تجارت میان دنیای قدیم و جدید بوده است و این تناقض مشخصه شخصیت انگلیسی است.
– عقل و شعور بریتانیایی‌ها. از اینكه خود را احمق بنامند، ابایی ندارند، و البته قصد تواضع ندارند. عقل منطقی و دكارتی را تحقیر می‌كنند. طبیعت به قواعد كلی عقل منطقی تن در نمی‌دهد و لذا بسیاری از راه‌حل‌ها موقتی و ناپایدار است و این ناپایداری را به عنوان یك واقعیت می پذیرد.
– بی‌اعتمادی به هوش‌‌های درخشان. این هوش‌ها را تحسین می‌كند، ولی با اضطرابی همراه است. خود را از قید منطق رها كرده و با راحتی و ناآگاهی در میان تناقضات زندگی كند.
– قواعد استدلال را نمی‌پذیرند. هنگام بحث در سطح و تراز دیگری قرار دارند، و هیچ حجت و برهانی آنها را از جای خود منحرف نمی‌كند. سرسختی از این ناشی می‌شود.
– در اخلاق:‌ برای او دین یك مساله شخصی است. وی خود را مسئول اعمال خود می‌داند. همچنین در برابر تكلیفی كه انجام می دهد، توقع تشویق ندارد.
– این وجدانی بودن وظیفه در فرد، فرمانبرداری و اطاعت را هم در او آسان می‌كند. یعنی مراعات انضباط در آزادی. این متاثر از فكر پروتستانی است.
– جزیره‌ای بودن، میل به استقلال درونی و بیرونی بودن را در انگلیسی ایجاد می‌كند. خود را بر كسی تحمیل نمی‌كند، انتظار هم دارد كه كسی به‌ كار او كار نداشته باشد. از این تحقیر دیگران هم بر می‌آید. از این، بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی وصف ناشدنی نسبت به آنچه انگلیسی نیست، پیدا می‌شود.
– كاملا به فردیت پایبند نیست و استقلال روح نقادی را ندارد. از روی میل و اراده از رهبران اطاعت می‌كند. این منبع وطن‌پرستی و فداكاری در برابر مصالح عمومی است. و نیز نیرومندی نظام پارلمانی. حس مسئولیت در او پررنگ است.
– بیش از سایر اقوام به طبیعت نزدیك است. در صلح با طبیعت به سر می‌برد. در جوانی دائم به سر می‌برد و نوعی سادگی نزدیك به ساده لوحی در او وجود دارد. به طبیعت و حیوانات توجه بیشتری نشان می‌دهد.
– اینها، نجابت و سادگی و اعتماد است كه بنیان زندگی انگلیسی را تشكیل می‌دهد.
– اعتماد در زندگی اجتماعی انگلستان، نقش اساسی دارد.
– جنتلمن(Gentleman) كسی است كه بتواند خود را آنگونه كه شایسته است در میان مردم نگه دارد. كسی است كه می داند آبرو و شرف خود را چگونه نگه دارد و نتیجه آن اینست كه مردم به او اعتماد می كنند. «گمان نمی‌كنم انگلستان به هیچ مفهومی شریف‌تر و ملی‌تر از مفهوم جنتلمن دست یافته باشد». (ص ۱۰۳))
– تناقض‌های آزادی و قدرت را حل كرده است. حكومت قدرت متعالی ندارد، بلكه تعبیر‌كننده مصالح عمومی و نمایندگی اجتماع است.
– البته بی‌قاعدگی هم وجود دارد، ولی تنها در سیاست خارجی و برای حفظ منافع ملی انجام می‌شود. سیاستمدار انگلیسی در كار سیاسی خود می‌كوشد كه پاس قوانین اخلاق را نگه دارد، ولی هرگاه حقا از عهده این كار بر نیاید و نجات ملت مستلزم آن باشد، یك «وكالت ضمنی» وی را مجاز می‌سازد كه پا بر سر این قوانین بگذارد.

این نمونه‌ای از تلاشی است از بیان منسجم ویژگی‌های رفتاری انگلیسی‌ها. این مجموعه هم خونسردی آنها را بیان كی كند، هم فردیت و استقلال را و هم اطاعت و نظم پذیری را و هم زیرپا گذاشتن اخلاق را. یعنی شرایط تخلف از قانون را بیان می‌كند.
همچنین زیگفرید علت واقع‌بینی لاتین‌ها را چنین می‌داند: اقلیم مدیترانه‌ای، ساختمان جغرافیایی مدیترانه، قدمت مقدس گذشته بسیار طولانی، و تاثیر محسوس امپراتوری روم. (ص ۳۰)
او همچنین روان‌شناسی روسی را تابع سه عامل جغرافیایی زیر می‌داند: عظمت سرزمین، یكنواختی سرزمین، و نداشتن وسایل دفاعی طبیعی در مقابل هجوم‌های خارجی‌ كه در عین حال با نفوذناپذیر بودن آن دست به‌ دست یكدیگر داده است. (ص ۱۴۱)
معمولا در هر ملت، یك صفت مركزی وجود دارد كه سایر صفت‌ها حول آن شكل می‌گیرند مثل جنتلمن یا عمو سام. بنابر‌این باید یك هسته مركزی برای خلقیات ایرانیان را شناخت. درباره‌ی شخصیت ایرانی، مهندس بازرگان این خصیصه جمع‌كننده را «سازگاری» می داند. در ادامه مختصری از این نظریه آورده می‌شود، و با تحلیل آن، و پذیرش برتری آن بر بسیاری از نظریه‌های موجود، تلاش می‌شود تا ذكر نقد نقاط ضعف این نظریه، نظریه‌ای جایگزین برای رفتارهای ایرانیان بیان شود.

نظریه سازگاری ایرانی بازرگان و نقاط مثبت و منفی آن
مهندس بازرگان در کتاب کوچک سازگاری ایرانی (۱۳۵۷) که به عنوان فصل الحاقی کتاب روح ملت‌ها نوشته، معتقد است «شناسایی کیفیات و روحیات و امکانات یک ملت بدون مراجعه به پایه‌های جغرافیایی و ریشه‌های تاریخی و بدون مطالعه و کشف تاثیرهای مادی و معنوی که عوامل محلی و جریان‌های تاریخی در تکوین و تحول آن قوم داشته‌اند میسر نیست و تا چنین تاثیرها و تشخیص‌ها روشن نگردد، هرگونه قضاوت درباره‌ی خصوصیات ملی و نژادی و هر گونه طرح و اجرای برنامه های اصلاحی یا انقلابی فاقد اعتبار و ارزش خواهد بود.» (۲۲) بر این اساس، وی وضع معاش ۷۵ درصد مردم ایران را کشاورزی می‌داند و علاوه بر روستاها، شهرها را هم نماینده کشاورزی می‌داند که باغ دارند و هنوز از زندگی زراعتی نبریده‌اند.
وی آثار مستقیم یا درجه اول زراعت پیشگی را بردباری، شلختگی، وارهایی، نوسان های زندگی، زمینگیری و تک‌زیستی می‌داند. و بر اساس تركیب این عوامل، نظریه خود را درباره‌ی ‌مهمترین خلق ایرانیان، یعنی «سازگاری» بیان می‌كند.
«از ترکیب بردباری، نوسان های زندگی و زمین‌گیری، این خصلت کلی و عمیق در ایرانی پیدا شده که به‌عنوان یک سیستم دفاعی، خود را با شرایط گوناگون زمان و مکان منطبق نماید و به‌هر سختی و مشقت و احیانا به‌هر ننگ و نکبت تن در دهد… با دوست و دشمن کنار آید، آقایی کند و نوکری…» (ص ۳۹) تاثیرهای بی‌نظمی (شلختگی)، وارهایی و تک زیستی نیز در ایجاد روح سازگاری ایرانی بی تاثیر نیستند. بی‌نظمی سد راه بزرگی را از سر راه آدم سازشکار برمی‌دارد. بیکارگی و اتکایی بودن زمینه را برای سلب مسئولیت، فرار از چاره‌جویی و مبارزه فراهم می‌کند. چهارراه تاریخ تمدن بودن و در مسیر تجارت دیگران بودن (که البته معلول وضع جغرافیایی فلات ایران است) نیز به خصلت سازگاری ایرانی کمک کرده است. ببینید در شهرهای زواری و توریستی، پی‌جویی سلیقه و خواسته‌های مسافرین و مشتری های رنگارنگ و… نان را به نرخ روز و مذاق مشتری خوردن، شخص را به بی‌شخصیتی و به سازگاری با هر شخص و موقعیت می‌کشاند.
بازرگان «سر بقای ایران» و علت ۲۵۰۰ سال استقلال ایران را به شوخی «پفیوزی ایرانیان» می داند (البته ظاهرا این لغت شوخی است و معنای آن را جدی می‌داند). (ص ۴۰) «وقتی ملتی بنا شد به‌طور جدی با دشمن روبرو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می‌آیند در زبان عربی کاسه گرم‌تر از آش شده صرف و نحو بنویسد… یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده به هر کس و ناکس خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت‌های یک دنده و اصولی‌ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز می‌ایستند و به جنگ‌اش می‌روند… وقتی شکست خوردند حریف چون زمینه سازگاری نمی‌بیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو می‌شود، از پا درشان می آورد و نابودشان می‌کند.» (ص ۴۱)
به نظر بازرگان، ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌های بیگانه و با فرهنگ‌های بیگانه نیستیم. تقلید و ناسازگاری را ترجیح می‌دهیم. بنابراین قالب روحی مستقل نداریم. «این خود سیاستی است که رنگ دیگران را بگیریم یا آنها را به رنگ خود درآوریم، یا عملا به رنگی که ترکیب از هر دو باشد در آییم.» سازگاری ایرانی بوده است که ضمن خم شدن در برابر دشمن، دشمن را رام و راضی می‌ساخته، فرهنگ و فسادهای خود را بر او تزریق می‌کرده و بالاخره هضم و جذب‌اش می‌نموده است» (ص ۴۳)

بر نظریه بازرگان می توان نقدهایی وارد كرد: برخی تحلیل‌های بازرگان در پارادیم دهه ۵۰ بوده و چندان با داده های تاریخی نمی‌خواند. مثلا در رابطه شهر و ده، ده‌ها تحت حمایت شهرها بوده است و ما بارها مقاومت شهرها را در برابر مهاجمین دیده‌ایم. همچنین بسیار بر تاثیر معاش و عوامل جغرافیایی تاكید كرده است (باز هم تحت تاثیر شرایط آن دوره)، تا جایی كه به نوعی جبرگرایی جغرافیایی نزدیك شده است. به‌علاوه هر چند مهندس بازرگان قصد دارد سیستم اجتماعی معاش را تحلیل كند، اما بیشتر، شیوه کسب و کار را مبنای تحلیل خود می‌داند.
اما مهمترین نقد به نظریه سازگاری ایرانی، آن است كه این نظریه، بیشتر تك بعدی است و فقط یك بعد (منفی) از رفتار ایرانیان را می بیند (و البته آن را خوب می بیند)، اما ایرانیان دو بعد دارند، یكی جنبه‌ی سازگاری است و دیگری بعد جنبش و تحرك و قیام و انقلاب. خود او می‌گوید: «اگر نگوییم یگانه محرک، می‌توانیم بگوییم عمده‌ترین محرک ایرانی‌ها، آنجا که به پای خود جنبیده‌اند و به میل و ابتکار شخصی مثل اشک، ثروت و مال ریخته‌اند، یا کار مثبتی در ورای معاش و منافع انجام داده‌اند، به عشق خدا و آخرت و به سائق دینی بوده است». (ص ۴۵) یعنی در هر حال، جنبش و تحركی را برای ایرانیان قائل بوده، اما در نظریه بازرگان این بعد كمتر دیده شده است. در یك سده اخیر، نهضت مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی، سه جنبشی است كه در ایران رخ داده و رفتار ایرانیان در آن، با نظریه سازگاری ایرانی نمی‌خواند.
لذا علیرغم برتری‌های نظریه بازرگان، باید به‌دنبال نظریه‌ای بود كه بتواند دو بعد مثبت و منفی شخصیت ایرانی را تحلیل كند. به گمان ما، نظریه دو بعدی در دسترس، نظریه ویلیام بی من است.

پیشنهاد یك نظریه جایگزین برای تحلیل خلقیات ایرانیان
زبان، منزلت و قدرت در ایران (۱۳۸۱) عنوان کتابی است از ویلیام بی من، مردم شناس و زبان‌شناس آمریکایی که در سال های دهه هفتاد میلادی، بر اساس یک تحقیق میدانی در روستایی به نام گواکی در اطراف شیراز (و شهر شیراز) نگاشته است. در این کتاب نویسنده برخی ویژگی‌های بنیادی فرهنگ ایرانیان را که در تمشیت تعاملات روزمره به ویژه در عرصه تبادلات زبانی کارکرد موثری دارند، مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. به نظر بی من، درک پویایی مراودات میان فردی، نقش کلیدی در شناخت نهادهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان دارد. از رهگذر پیچیدگی‌ها و ظرایف تعاملات رودررو است که بر سر قدرت چانه‌زنی، ائتلاف حاصل می‌شود، مسئولیت بر دوش افراد گذاشته می شود و درباره گزینه‌های راهبردی تصمیم‌گیری می شود.
الگوهای بنیادی جامعه ایرانی به مفهوم ساختاری چندان پیچیده نیستند اما امکانات فراوانی برای کنش‌های زبانی فراهم می‌آورند. بی من الگوی بنیادی روابط اجتماعی ایرانیان را به دو قطب در سه عرصه تقسیم بندی می‌کند (بی من، ۱۳۸۱: ۱۱۴، ۱۵۵):

قطب الف قطب ب
اخلاق اجتماعی حاکمیت شبکه حاکمیت گروه
اخلاق فردی کم رویی (بیان محدود) پررویی (بیان آزاد)
عرصه کنش ظاهر/ بیرون باطن/ اندرون

دو حوزه از تقابل فرهنگی نمادین در زندگی ایرانیان نقش اساسی ایفا می کند. حوزه اول تقابل میان درون و بیرون است و حوزه دوم تقابل میان سلسله مراتب و برابری. (بی من، ۱۳۸۱: ۳۴) ظاهر، عرصه تباهی و جاذبه‌های دنیوی است، با این همه حائلی است برای دنیای ظریف و حساس باطن. بنابراین شخص ممکن است برای ظاهر ارزشی قائل نشود، اما در عین حال باید بداند چگونه در ظاهر رفتار کند. این هشدار که ظاهر را حفظ کن! (مراقب وجهه‌ی بیرونی‌ات باش!) فراوان گوشزد می شود و بسیار هم مورد توجه قرار می‌گیرد، زیرا فرد با کنترل جنبه های بیرونی رفتارش می تواند خود را از خطر دور نگهدارد و باطن‌اش را حفظ کند.
همچنین افتراق یافتگی سلسله مراتب به نظر می‌رسد تقریبا یک خصیصه جهانی زندگی بشری است، اما در برخی جوامع همچون هندوستان یا ژاپن، سلسله مراتب اهمیت نمادین ویژه‌ای دارد. تعهدات مربوط به منزلت اجتماعی در کمتر جامعه‌ای به اندازه‌ی ایران جدی گرفته می‌شود. افرادی که در جایگاه برتر قرار می‌گیرند باید به حق به آن جایگاه ارتقا پیدا کنند و با انجام تعهدات خود نسبت به زیردستان حمایت و احترام آنها را جلب نمایند تا بتوانند همچنان جایگاه خود را حفظ کنند. زیردستان نیز متقابلا با انجام وظیفه پیوند خود را با افراد خاصی که مقام بالا دارند حفظ می کنند. در تقابل با روابط سلسله مراتبی در جامعه ایران، پیوندهای حاصل از رابطه برابری و صمیمیت قرار دارد. حفظ این نوع پیوندها و روابط متضمن ایفای چنان تعهدات متقابل و سفت و سختی است که اغلب برآوردن آنها ناممکن به نظر می‌رسد.
او روابط برابری (دوره و پارتی بازی) و روابط نابرابری (سلسله مراتب و تعارف)، فقدان اعتماد، دیوانگی، بی‌ادبی و برخی جنبه‌های دیگر را در روابط اجتماعی ایرانیان بررسی می‌کند. دو مورد زیر نمونه‌ای از این تحلیل‌ها است.
بی‌اعتمادی و ناامنی در زندگی ایرانیان: غربی‌ها به‌این دلیل ناامنی و بی‌اعتمادی را ویژگی بارز روابط اجتماعی ایرانیان می دانند، که از درک این نکته عاجزند که یکی از شکل های ممکن که یک نظام زندگی اجتماعی می‌تواند به خود بگیرد، شکلی است که در آن کنش‌های افراد بر مبنای یک رشته ارزش‌هایی که ممکن است به نحو چشمگیری متضاد باشند، مورد تعبیر و تفسیر قرار بگیرند. از این رو نزد محققانی که در فرهنگ و نظام آموزشی خود آموخته‌اند که یک بعدی و نامبهم بیندیشند، نوسان میان مجموعه‌های متضادی از ارزش‌ها و تجلی آن نوسانات در رفتار واقعی به آسانی می‌تواند وجود عدم اعتماد در روابط انسانی را القا کند؛ در حالی که برای یک ایرانی چنین نوساناتی پیامدهای قابل پیش‌بینی شرایط متغیراند و بنابراین چندان نامطمئن یا غیرمنتظره نیستند.
پنهان‌کار زرنگ: یکی از خصائل ایرانیان که ذکر آن بسیار رفته و آثار ادبی و حکایات فراوان موید آن است «زیرکی» یا «زرنگی» است. در حقیقت زرنگی قابلیتی است که همه طالبش هستند، اما همان‌طور که بسیاری گفته‌اند زرنگی به معنی آب زیرکاه یا حیله گر بودن ایرانیان نیست. اگر زرنگی را یک اصل ارتباطی بدانیم، آنگاه می‌شود گفت زرنگی تدبیری است که کنش‌گر زبردست به‌کار می‌بندد تا مانع تعبیر مستقیم کنش‌هایش شود؛ یا این‌که به‌طور سنجیده دیگران را به‌سوی تعبیرهای نادرست هدایت کند، در حالی که خود در تعبیر کنش‌های دیگران موفق است. چون با این تعریف زرنگی نوعی مهارت محسوب می‌شود، لذا به‌عنوان یک عنصر ارتباطی بالقوه و قابل ‌ینی در هر موقعیت تعامل میان فردی حضور دارد. شخص زرنگ می‌کوشد بر ادراک دیگران از عناصر و عوامل دست اندرکار در یک موقعیت ارتباطی تاثیر بگذارد و آن‌ها را به سوی دستیابی به تعبیر خاصی از عناصر رمزگان ارتباط هدایت کند. از این‌رو ممکن است برای مثال بکوشد خود را به شخص دیگری نزدیک کند تا احتمال برآورده شدن خواسته‌هایش را افزایش دهد یا بدین طریق از بروز برخی بدرفتاری‌های زبانی یا غیر زبانی نسبت به خود پیش‌گیری کند.
بی من بر اساس این پیچیدگی‌ها معتقد است ایرانیان در کاربرد جادوی ارتباطی خود به غایت استادند. با آگاهی از چند و چون استفاده از منابع و امکانات زبانی خود، به همراه دانشی که از جامعه و پویش آن دارند، می‌توانند وارد گفت‌و‌گو و چانه‌زنی شوند؛ و وضعیتی ناپایدار و نامطمئن را با ظرافت و مهارت به‌وضعیتی عکس آن تبدیل‌کنند. هرچند همه‌ی انسان‌ها کمابیش قادر به‌انجام چنین‌کارهایی با استفاده از زبان خود هستند، اما شاید این مهارت خاص ایرانیان باشد که قادرند این جادوگری را با ذوق و احساسی متعالی انجام دهند و بدین‌سان امر خطیر ارتباط را به‌حوزه‌ای برتر از فرارسانی محض و ملال‌آور ارتقاء دهند یعنی به‌ قلمرو هنر.(بی من، ۱۳۸۱: ۴۶)
این نگاه دو بعدی، توسط برخی از سفرنامه نویسان در ایران نیز دیده شده بود. گاسپار دروویل در سفرنامه خود می‌گوید: «ایرانیان در مهمان‌نوازی بی‌نظیر و در یاوه‌گویی استاد و در روابط با دیگران خدعه‌گرند… ایرانی‏ها تجمل و خودنمایی را دوست می‏دارند و در تمام كارهایی كه می‏كنند، نشانه‏ای از بزرگ منشی به چشم می‏خورد. تنبلی آنها توصیف‌ناپذیر است. اما اگر ضرورت ایجاب كند، بسیار فرز و چابك‌اند. با اینكه شجاعت‌شان تا سرحد بی‏باكی می‏رسد اما مقابل مخاطرات فاقد تعقل و پشتكارند. … در برابر پادشاه خود را مطیع و منقاد نشان می‌دهند ولی در باطن دلداده‌ی خودرایی و استقلال‌اند. دشمن سوگند خورده‌ی یكدیگرند ولی در برخوردهای روزانه بسیار مودب و صمیمی جلوه می‌كنند….» (دروویل، ۱۳۴۸: ۴۲)
همچنین یاكوب ادوارد پولاك می‌گوید: «قانون طبیعی آسودن و جنبیدن در مورد ایرانیان صدق می‌کند. اگر ایرانی را به حال خود بگذارید بیشتر به آسودن رغبت دارد، اما اگر اوضاع و احوال او را به جنبیدن برانگیزد دیگر قادر به انجام کارهای خارق العاده است.» (پولاك، ۱۳۶۱: ۱۱۸) «در مورد ایرانی رابطه‌ی خاصی بین استراحت و فعالیت وجود دارد. پس از آنكه به اقتضای اوضاع و احوال، سالیان دراز خود را خانه نشین كرد و در آن مدت طولانی برای اینكه سو‌ء‌ظنی ایجاد نشود، به زحمت جرات یك بار بیرون آمدن از خانه را به خود داد و ۱۴ ساعت در روز خوابید و بقیه را در حرم‌سرا به سر آورد؛ در اثر تغییر اوضاع ناگهان از تفریط و افراط می‌گراید، دیگر فقط پنج یا شش ساعت می‌خوابد، در كار آسودگی نمی شناسد و سخت‌ترین شرایط را متحمل
می‌شود.» (پولاك، ۱۳۶۱: ۱۳۷)

در انتها باید گفت نگاه بی من، كه تلاش دارد سازگاری ایرانیان را در مجموعه‌ای كاركردی بگنجاند و جنبه‌های مثبت آن را هم در نظر بگیرد، بخش‌هایی از خلقیات ایرانیان را تحلیل می‌كند كه نظریه سازگاری ایرانی قادر به تحلیل آن نیست. البته تحلیل بی من، نهایت تلاش نیست و می‌توان با سنتز از این نظریات، به نظریه‌ای جامع در باب خلقیات ایرانیان استنتاج كرد و آن را بر اساس نظریه بازی به محك تجربه گذاشت.

منابع
بازرگان، مهدی (۱۳۵۷). سازگاری ایرانی. تهران: یاد.
پولاك، یاكوب ادوارد (۱۳۶۱). سفرنامه پولاك: ایران و ایرانیان. ترجمه کیکاووس جهانداری. تهران: خوارزمی.
جوادی یگانه، محمدرضا (۱۳۸۳) «کاربرد نظریه بازی در تحلیل رفتار روزمره: با تحلیل جامعه‌شناختی اتلاف بنزین». رفاه‌ اجتماعی (۱۵)‌، زمستان ۱۳۸۳، ۹۸-۵۷٫
چلبی، مسعود (۱۳۸۱) .فضای کنش: ابزاری تنظیمی در نظریه سازی. مجله جامعه شناسی ایران ۴، ۱: ۴۶- ۵
دروویل، گاسپر (۱۳۴۸). سفرنامه دروویل. ترجمه جواد محبی. تهران: گوتنبرگ.
زیگفرید، آندره (۱۳۵۴). روح ملتها. ترجمه احمد آرام. تهران: پیام آزادی.
لیتل‌، دانیل‌ (۱۳۷۳). تبیین‌ در علوم‌ اجتماعی‌: درآمدی‌ بر فلسفه‌ علم‌الاجتماع‌ . ترجمه‌ عبدالكریم‌ سروش‌. تهران‌: صراط‌.
Bonacich, P. F. (1995) .Four kinds of social dilemmas within exchange networks. Current Research in Social Psychology . 1(1).
Dixit, A. & S. Skeath (1999) .Games Of Strategy. New York: W.W.Norton & company.
Henrich, J. & N. Smith (1999) . Culture matters in bargaining and cooperation: cross-cultural evidence from Peru, Chile and the U.S eres.bus.umich.edu/docs/fanum.html
Jolls, C. & Sunstein, C. R. & Thaler, R. (1998) .A Behavioral Approach To Law And Eonomics. Stanford Law Review 50:1471- 1550.
Kollock، P. (1998) .Social dilemmas: The anatomy of cooperation .Annual Review of Sociology 24. pp182-214.
Markoczy، L. (2001). Cooperative Choice: Cooperative and non-cooperative motives and their consequences .http://www.goldmark.org/livia/
Rapoport, A. (ed.) (1974) .Game Theory As A Theory Of Conflict Resolution. Boston: D. Reidel.
Stout, L. A. (2001) .Other-Regarding Preferences and Social Norms. Gerrgetown Law and Economics Research Paper. No. 265902.
Van Lang، P. & M. Van Vugt & D. De Cremer (2000) . Choosing Between Personal Comfort and the Environment. . In: Van Vugt، M. & M. Snyder & T. R. Tyler & A. Biel (eds.) .Cooperation in Modern Society: Promoting The Welfare of Communities، States and Organizations. London: Routedge. pp. 45- 63….

پی‌نوشت:

  • . متن تنقیح شده‌ی سخنان دكتر جوادی یگانه، استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، كه به‌وسیله‌ی سخنران محترم، مكتوب و نهایی شده است.

نقد از کدام منظر

پاسخي به نقد عباس عبدي بر عليرضا علو‌ي‌تبار در باب مشی سیاسی مهندس بازرگان
مهرنامه، شماره ۵، مهرماه ۸۹، سروش دباغ
مرحوم بازرگان هم درك روشن و منقحي از سياست‌ورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياست‌ورزي هيچ‌گاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد …

چندي پيش مقاله نيكوي “تكرار يا تداوم؟” نوشته آقاي عليرضا علوي‌تبار را در ماهنامه مهرنامه خواندم. همچنين مقاله “مقايسه از كدام منظر” نوشته آقاي عباس عبدي را كه در مقام نقد مقاله علوي‌تبار به رشته تحرير درآمده و در شماره چهارم مهرنامه به چاپ رسيده، از نظر گذراندم. سطور پيش رو را به نيت نقد مدعيات آقاي عبدي و خصوصاً شيوه استدلال‌ورزي‌ ايشان مي‌نويسم؛ روشي كه موجه به نظر نمي‌رسد.
۲٫ آقاي علو‌ي‌تبار در مقاله خود كوشيده تا تفاوت و تشابه مواضع خود و هم‌فكرانش را با مرحوم مهندس بازرگان در مواردي نظير انقلابي‌گري، دين‌شناسي، برابري اجتماعي، ابر قدرت‌ها… از حيث نظري به بحث گذاشته، الگو‌هاي رفتاري نخست وزير فقيد را ارزيابي كند. روشن است كه بحث صبغة نظري دارد و واكاوي مجموعه معتَقَدات و تفكيك مدعيات موجه و معرفت‌بخش از مدعيات غيرموجه و غيرمعرفت‌بخش غايت قصواي آن است. بدين طريق مي‌توان گزاره‌هاي غيرموجه را كنار نهاد و با تصحيح خطاها و عبرت‌آموزي از آنچه در گذشته رخ داده و بكاربستن ابزارهاي نظري كارا و رهگشا، به سر وقت مسائل سياسي رفت و به تحليل آنها همت گمارد. علي‌الظاهر، آقاي عبدي بر اين باور است كه اين شيوه از مقايسه راه بجايي نمي‌برد؛ چراكه آقاي علوي‌تبار آن موقع ۱۸ ساله بوده و مرحوم بازرگان ۷۰ ساله؛ جوان ۱۸ ساله‌ايكه تجربه و پختگي چنداني ندارد و بيشتر تحت تأثير ديگران است؛ حال آنكه مرحوم بازرگان سرد و گرم روزگار را چشيده و صاحب رأي بوده است. پس بجاي مقايسه ايده‌هاي جواناني چون علو‌ي‌تبار با مرحوم بازرگان، بايد نمايندگان اين طرز فكر را كه مرحوم شريعتي و مرحوم مطهري باشند، با مرحوم بازرگان قياس كرد؛ در غير اينصورت قياس مع‌الفارق است و غير رهگشا:
“… مقايسه ديدگاه‌هاي جوانان آن دوران هم با ديدگاه‌هاي مرحوم بازرگان صحيح نيست،‌ چراكه ديدگاه‌هاي جوانان آن زمان بيش از آنكه اصيل و متكي بر درك خودشان باشد، تابع ديگران بود… و لذا اگر قرار است مقايسه‌اي شود بايد ديدگاه اين افراد با يكديگر مقايسه شود… دانشجويان پرشور آن دوره چه هم ارزي با مهندس بازرگان داشتند كه با يكديگر مقايسه شوند؟ چنين مقايسه‌اي ممكن است باعث سوء برداشت شود و حقانيتي را براي يك طرف ايجاد كند كه واقعيت نداشته است. به نظر من اساس مقايسه دچار ابهام است، فارغ از اينكه براساس آموزه‌هاي امروزي كدام ديدگاه‌ها درست يا غلط بوده باشد… و لذا اگر قرار است مقايسه‌اي واقعي شود بايد نفرات اصلي اين ميدان مقايسه شوند و نه تابعين و پيروان آنها”.
آقاي عبدي در تحليل خويش ميان دو مقوله “تبيين” و “توجيه” خلط كرده است. تمام شروطي كه ايشان بر شمرده، نظير كم سن و سال بودن آقاي علو‌ي‌تبار و هم‌فكرانش و مسن بودن بازرگان، تأثير شگرف مرحوم شريعتي در شكل‌گيري مواضع جوانان آن زمان و اموري از اين دست به ما كمك مي‌كند تا فضاي آن دوران را بهتر درك كنيم و مؤلفه‌ها و كنشگران دخيل در آنرا بهتر تحليل كنيم. اما وقتي سخن از صحت و سقم و درست و نادرست و ارزيابي به ميان مي‌آيد، آنچه مهم است بررسي ادله‌ايست كه طرفين له مواضع و مدعيات خويش اقامه كرده‌اند؛‌ همين و بس. صورت مسئله روشن است. “آيا قرائت انقلابي از اسلام موجه بوده يا نه؟”، “آيا اشغال سفارت آمريكا در سال ۱۳۵۸ موجه بوده يا نه؟” و… اين مسائل را هم مي‌توانستيم بيست سال پيش بررسي كنيم، هم امروز و هم بيست سال بعد. هم جوان هجده ساله مي‌تواند در اين باب اتخاذ موضع كند، هم روشنفكر پنجاه ساله، هم سياست‌مدار شصت‌ساله و هم مورخ هفتادساله. پيشينه فرهنگي ـ معيشتي ـ معرفتي افراد صرفاً حدود و ثغور بحث را روشن مي‌كنند، آنچه قوام‌بخش صحت و سقم مواضع ايشان است، ادله‌اي است كه له مدعيات اقامه مي‌كنند. اگر ادله مُثِبت مدعيات باشد، موضع ايشان موجه خواهد بود و در غير اينصورت غير موجه. هر چند جهت نگارش تاريخ انديشه خوبست مواضع و آراء مرحوم بازرگان با ايده‌هاي مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان قياس شود، اما علي‌الاصول ممكن است جوان بيست‌ساله‌اي برخلاف تصور آقاي عبدي،‌ به ميزان مكفي مطالعه كرده باشد و ادله‌ايكه له مدعيات سياسي و تاريخي خود اقامه مي‌كند، در قياس با ادله يك سياست‌مدار و يا مورخ پنجاه‌ ساله موجه‌تر باشد. بايد ادله را بررسي كرد و لاغير. پس، برخلاف نظر جناب عبدي،‌ چنين مقايسه‌اي دچار ابهام نيست و با بررسي ادله، به قدر طاقت بشري،‌ مي‌توانيم مدعيات صحيح را از سقيم تفكيك كنيم و آنها را در تحليل مسائل آتي بكاربنديم. آقاي عبدي گفته‌اند:‌ “فارغ‌ از اينكه براساس آموزه‌هاي امروزي كدام ديدگاه‌ها درست يا غلط بوده باشد”. مگر مي‌توان با غير از بكاربستن آموزه‌هاي امروزي در پي احراز حقيقت بود؟ ممكن است روزگاري برسد كه در آن آموزه‌هاي امروزي ناموجه انگاشته شود؛ در آنصورت ملاك و محك‌هاي امروزي را كنار نهاده، از ابزار و ادوات معرفتي ديگري بهره مي‌بريم. اما ماداميكه آنها را موجه مي‌انگاريم، چرا براي احراز معرفت و زدودن گزاره‌‌هاي باطل از آنها مدد نگيريم. عقلانيت اقتضا مي‌كند كه تا حد ممكن نظام معرفتي را غربال كنيم و آنرا از گزاره‌هاي غيرموجه و رهزن بپيراييم، در عين حال بر تعداد گزاره‌هاي موجه و معرفت‌بخش آن بيفزايم. آيا عقلاني است كه براي انجام اين مهم از آموزه‌هاي امروزي استفاده نكنيم و يا از آموزه‌هاي غير امروزي بهره بگيريم؟
همانگونه كه ويليام جميز گفت،‌ در بررسي هر مدعا و توسعاً هر‌ نظام معرفتي‌اي، بايد علل و عوامل و انگيزه‌هايي را كه باعث پيدايي فلان ايده و بهمان مدعا نزد كسي يا گروهي شده از صدق و كذب و حجيت معرفتي آن جدا كرد. پرداختن به مقوله‌ اول ما را از پرداختن به دومي بي‌نياز نمي‌كند. ملاك داوريِ معرفتي دومي است و نه اولي. در بحث كنوني، نهايتاً، يا مواضع و كنش‌هاي مرحوم مهندس بازرگان موجه بوده يا موجه نبوده است. يا تلقي انقلابي از كار و بار سياسي باطل بوده و يا نبوده است. درس گرفتن از گذشته متضمن پاسخ گفتن صريح و صادقانه و برشمردن ادله خويش در اين مصاف است، در غير اين‌صورت بحث از حد تبيين فراتر نمي‌رود. اينكه گفته شود مثلاً پس از پيروزي انقلاب، انقلابي بودن نُرم زمانه بوده و چه گوارا در آمريكايي لاتين برخاسته بود، جوانان در ايران تحت تأثير عمرو و زيد بودند،… صرفاً ابعاد مسئله را روشن مي‌كند. همين و بس. پرسش مهم معرفت‌بخش و عبرت‌آموز در اين ميان اين است كه آيا آن مواجهه موجه بود يا نه؟ نگوييم اين مسائل بايد در ظرف زماني خود ديده شود؛ پاسخي كه به كرات در مناسبت‌هاي گوناگون گفته مي‌شود، چراكه اين كندوكاوهاي معرفتي با مفروض گرفتن آن ظرف زماني است و چيزي فراتر از آن مي‌جويد و در پي بدست آوردن درستي و نادرستي و بطلان و موجه بودن آن مدعيات و كنش‌هاست. وانگهي، به تعبير منطقيون، “اثبات شيي نفي ماعدا نمي‌كند”. مقايسه ميان جوانان هم نسل علو‌ي‌تبار و مرحوم بازرگان مانع از مقايسه ميان مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان نمي‌شود. مقايسه در چند سطح انجام مي‌شود و همه درس آموزند و تأ‌مل‌برانگيز. ايده‌هاي نظري مهندس بازرگان با ايده‌ها و افكار جوانان انقلابي آن دوران قياس مي‌شود، كنش سياسي و الگوهاي رفتاري مرحوم مهندس بازرگان با رفتار و كنش سياسي هم‌نسلان آقاي علو‌ي‌تبار قياس مي‌‌شود و ايده‌هاي مهندس بازرگان با نظرات و افكار مرحوم شريعتي و مرحوم مطهری. هر يك از اين قياس‌ها و داوري‌ها درجاي خود معرفت‌بخش‌اند و عبرت‌آموز. بحث از يكي ما را از پرداختن به ديگري بي‌نياز نمي‌كند و جاي آنرا نمي‌گيرد .
۳٫ آقاي عبدي در ادامه نقد خويش، بين دو مقام انديشمندي و سياستمداري مرحوم بازرگان تفكيك كرده‌اند. بنابر رأي ايشان، بازرگان صرفاً در عرصه دين‌پژوهي دستاوردهايي داشته است. بررسي كارنامه سياسي او دركسوت يك سياست‌مدار مقوله‌اي به كلي ديگر است؛ سياست‌مداري كه چندان توفيق عملي نداشته و نتوانسته “جامعه را يك گام به سوي اهداف خويش” پيش ببرد. از نظر عبدي اينكه مرحوم بازرگان طرفدار اصلاحات بود يا انقلابي‌گري، در قياس با اينكه او چقدر توانست ايده‌ها و آرمان‌هاي خويش را محقق سازد، مسئله‌اي عرضي و تبعي و فرعي است:
“اينكه او [مرحوم بازرگان] طرفدار اصلاحات بود، يا انقلابي‌گري در مقايسه با اينكه چقدر توانسته آن ايده و ارزش و آرمان خود را پيش ببرد و محقق كند، مسأله فرعي است… اگر امروز انديشمندي باشد كه به هر دليل از طرف ديگران با اقبال مواجه نشود، مشكل خاصي پيش نمي‌آيد، انديشه در جريان تاريخ جاي خود را باز مي‌كند… اما سياستمدار بايد در زمان خودش گامي براي تحقق اهدافش برداشته باشد… در ارزيابي سياست‌مدار از قاعده هزينه و فايده، داده و ستانده استفاده مي‌كنيم… ملاصدراي اندشيمند مي‌تواند در غار زندگي كند و كتاب بنويسد، اما اميركبير سياست‌مدار است و عملكردش را بايد در ترازوي نقد قرار داد”.
مرحوم بازرگان هم دين‌شناس و روشنفكر بود و هم سياست‌مدار. در ارزيابي ‌كارنامه‌ او، البته نبايد اين دو شأن را به يكديگر برآميخت و احكام يكي را به ديگري تسري داد. بپرسيم در ارزيابي كارنامه سياسي يك سياست‌مدار، آيا بحث درباره ايده‌هاي سياسي و درك او از سياست و حكومت و نظام سياسي مشروع محلي‌از اعراب ندارد؟ آيا واقعاً مسئله‌اي فرعي و ثانوي است؟ به نظرم پاسخ منفي است و آقاي عبدي در اينجا به خطا رفته‌اند. اگر كسي دركي دموكراتيك از حكومت و سياست داشته باشد به يك نحو رفتار مي‌كند، كسي كه اساساً دركي غير دموكراتيك از مشروعيت سياسي داشته باشد به نحو ديگري رفتار مي‌كند. درست است كه تحقق‌ ايده‌ها در خلأ صورت نمي‌گيرد و بايد زمينه‌هاي فرهنگي ـ معيشتي ـ اقليمي ـ روانشناختي آنها نيز مهيا باشند، اما لازمه اين سخن بي‌عنايتي و كم توجهي به ايده‌ها نيست. ايده‌ها و آراء نيز در اين ميان نقش خود را ايفا مي‌كنند. اگر چندين قِران ميمون رخ دهد، ايده‌هاي خرد نواز و انسانيِ يك سياست‌مدار مي‌تواند محقق شود، در غير اينصورت نه. درست است كه سياست‌مدار بختيار كسي است كه بتواند ايده‌هاي سياسي خويش را محقق كند، اما صرف محقق ساختن ايده‌ها در ترازوي سياست‌ورزي اخلاقي و انساني وزن چنداني ندارد. آيا هيتلر و استالين كه در پيگيري و تحقق ايده‌هايشان توفيق داشتند، دست‌كم در مدت زماني محدود و مشخص، سياستمداران قابل احترامي هستند؟ ايشان در پيشبرد اهداف سياسي خويش وكسب و نگاهداري قدرت به هر قيمتي توفيق داشتند، اما سياستمداراني بي‌اخلاق و بي‌عنايت به پرنسيب‌‌‌هاي انساني بودند و كارنامه اخلاق غير قابل قبولي داشتند. ممكن است صرف حفظ قدرت ملاك خوبي براي تشخيص سياستمدار موفق باشد؛ اما دايره سياست‌ورزي اخلاقي بسي ضيق‌تر از سياست‌ورزي‌اي است كه پرواي اخلاق را ندارد. اولي سخت‌تر بدست مي‌آيد و البته ماندگار و ستودني است، حال آنكه دومي دولت مستعجلي دارد و پس از افول از آن به تلخي ياد مي‌شود. آنچه انسانيت اقتضا مي‌كند سياست‌ورزي اخلاقي پيشه كردن است؛ سياست‌ورزي‌ايكه حقوق بشر و اصول اخلاقي نقض‌ناپذيري چون كرامت انساني را پاس مي‌‌دارد، نه دلخوش كردن به توفيق عاجل در صحنه سياست. حساب سياست‌ورزي معطوف به صرف حفظ قدرت و محاسبه سود و زيان از حساب سياست‌ورزي اخلاقي‌ جداست. كثيري از سياست‌مداران در معناي نخست سياست‌مداران موفقي هستند؛ اما اين توفيق في‌نفسه در ترازوي اخلاق وزن چنداني ندارد؛ چراكه بايد مقيد به قيود اخلاقي باشد. سياست‌ورزي اخلاقي از سياست ورزی متعارف فراتر مي‌‌رود و با عنايت به اينكه انجام يا ترك برخي از كنش‌هاي سياسي ممكن است عدم توفيق سياسي سياست‌مدار را بهراه داشته باشد، همچنان دلمشغول عدم نقض پرنسيب‌هاي اخلاقي در حوزه سياست است.
بازرگان آشكارا دموكرات بود؛‌ از اين حيث ذهن روشني داشت و برخلاف بسياري از جوانان انقلابي آن روزگار درك روشني از سياست و حكومت و روابط بين‌الملل داشت. برخي از جوانان انقلابي آن روزگار، در دوران اصلاحات به صحت و دورانديشي مرحوم بازرگان پي بردند و تصريح كردند كه آن هنگام اشتباه مي‌كردند. اين صراحت و شجاعت در مقام نظر است كه هم ممد فرد در پيگيري ايده‌هاي سياسي خويش است و هم نام نيكي از او به ماندگار مي‌گذارد. مگر اميركبير و دكتر مصدق، به مثابه نمادهايي از انسان‌هاي پاك سياسي معاصر، در تحقق تمامي اهداف خويش موفق بودند؟ مگر كارنامه ايشان بالمره عاري از اشتباه بود؟ نه. اما چون جهت‌گيري‌هاي كلان و ايده‌هاي علي‌الاصول موجه و وطن دوستانة اخلاقي‌اي داشتند،‌ امروزه به نيكي از ايشان ياد مي‌شود؛ هر چند در پيگيري اهداف خويش چندان بختيار نبودند.
مرحوم مهندس بازرگان، هم تلقي روشن و موجهي از سياست و حكومت‌ورزي داشت و هم به قدر طاقت بشري در محقق سازي آنها كوشيد؛ اما موانع مفقود نبودند و بادهاي ناموافق بسي بودند و در نهايت تلاش‌هاي او منتج به نتيجه نشد. اما ارزيابي كارنامه يك سياست‌مدار، برخلاف نظر آقاي عبدي، صرفاً از قاعده هزينه و فايده و دادن و ستاندن و کاميابی های عاجل تبعيت نمي‌كند؛ هرچند مرحوم بازرگان فايده‌گرا بود و مقوله منفعت ملي كه‌ هم‌عنان با بيشينه شدن فايده و كمينه شدن درد و رنج اكثريت شهروندان است، در نظام سياسي او جاي مهمي را به خود اختصاص مي‌داد؛ (۱) ا ما در عين حال به درستي به فايده‌گرايي عنان گسيخته باور نداشت؛ فايده‌گرايي‌ايكه صرفاً حساب سود و زيان و فايده و هزينه‌ را مي‌كند و به اصول اخلاقي و حقوق بنيادين انسان‌ها بي‌عنايت است. بازرگان در وادي سياست به قرائتي از فايده‌گرايي باور داشت كه ناقض اصول بنيادين اخلاقي و حقوق بشري نبود. براي جاودانه شدن در وادي سياست، نه تنها بايد دلمشغول هزينه و فايده و محاسبه بود،‌ بلكه تبعيت از اصول و پرنسيب‌هاي اخلاقيِ‌ انساني نيز شرط است. اگر كارآمدي عملي معيار تشخيص سياستمداران موفق باشد، مرحوم بازرگان توفيق عملي چنداني در وادي سياست نداشت؛ اما ايشان هم درك روشن و منقحي از سياست‌ورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياست‌ورزي هيچ‌گاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد. با معيار آقاي عبدي، بازرگان سياستمدار موفقی نبود چون سياست‌هاي او چندان كار آمد نبود و محقق نشد؛ اما آنچه ايشان بدان عنايت ندارد اين است كه صرف محاسبه سود و زيان و حفظ قدرت به هر قيمتي چندان مهم نيست كه سياست‌ورزي اخلاقي پيشه كردن و شئون انساني را پاس داشتن و از پرنسيب‌هاي اخلاقي عدول نكردن. و مگر براي برجاي نهادن نام نيكي از خود در كسوت يك سياست‌مدار به چيزي بيش از اين حاجت است:
دو چيز حاصل عمر است نام نيك و ثواب
وز اين دو در گذري كل من عليها فان
۱ـ براي بسط بيشتر اين مطلب نگاه كنيد به: سروش دباغ،‌ “نسبت ميان اخلاق و سياست”، درباب روشنفكري ديني و اخلاق، تهران، صراط، ۱۳۸۹، صفحات ۲۰۷ ـ ۱۹۵٫

شب تاریک استبداد و صبح روشن دموکراسی - سید علی محمودی

تجدیدعهد با آراء مهدی بازرگان در بیست و ششمین سالگرد در گذشت او

نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت.

پرسش بنیادین این است که در اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی بازرگان، دموکراسی چه جایگاه و چه ویژگی‌هایی دارد؟ به‌نظر بازرگان، «حکومت دموکراسی، یعنی حکومت مردم بر مردم، بهترین شکل حکومت و شاید تنها صورت قابل قبول آن است. این طرز حکومت است که بهتر می‌تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقی ملت باشد.» بازرگان بحث دموکراسی را با توصیف و تحلیل استبداد و خودکامگی آغاز می‌کند. او پیکره و ساختار حکومت استبدادی را یکپارچه و دارای روابط اندام‌وار می‌بیند که صدر و ذیل آن با یکدیگر مرتبط‌ ‌اند. به باور او، «استبداد در مقام سلطنت، در تمام مراحل، استبداد می‌آورد.­­ یعنی این فرض یا تصورنیز قابل قبول نیست که بتوان به پادشاهِ با رافت ولیاقتی اجازه داد خودِ او فاعل مایشاء خودکامه باشد و امیدوار بود که در مراتب پایین‌تر از خود و در امور و شئون دولت و ملت، اصول مشاوره و آزادی به معنای دموکراسی را برقرار سازد.» بازرگان می‌اندیشید که استبداد در تصمیم گیری خلاصه نمی‌شود، بلکه امور اجرایی را نیز در قوه مجریه دربر می‌گیرد:« وقتی پادشاهی اجازه نداد مشاورین و نمایندگان، از طرف ملت در تصمیم‌ها و اعمال او وارد شوند و انتقاد و ایراد بنمایند، در امور اجرایی هم یقینا نمی‌تواند اجازه انتقاد و ایراد به مامورین منصوب خود بدهد؛ زیرا که امور جزئی بالاخره منتهی به کلی‌ها و بالایی‌ها می‌شود، و تمام امور و شئون اداری، وابسته یکدیگراند.»

حکومت استبدادی، قانون گریز و قانون ستیز است، و کار حاکمان خودکامه به ظاهرسازی و ریاکاری می‌کشد. بازرگان می‌پرسد:« چطور ممکن است شاه مستبد یا دیکتاتور مقتدر، راضی شود که مامورین خاص منتخب او، مورد بازخواست دیگران واقع شوند و نظریات و اعمال آنها از آنچه بر طبق دستور و تصمیم خود او بوده است منحرف گردد؟ مگر آنکه برای دلخوشی و استفاده‌های تبلیغاتی، اجازه اظهار نظر و انتقادهای محدودی داده شود؛ ولی آنها که کار دست‌شان است، اعتنایی به این نظریات و انتقادها ننمایند و ترتیب اثری به آنها داده نشود یا مجمع‌های مشورتی پرعنوانِ تشریفات‌دار، صرفا برای ظاهر سازی و تایید طلبی و فریبندگی باشد. بنابراین وقتی مقام سلطنت و مملکت داری، استبدادی و دیکتاتوری شد، این حالت به همه قسمت‌ها سرایت خواهد کرد و یک دستگاه استبدادی نمی‌تواند در تمام مراحل و مراتبِ خود و در روابط کلیه مامورین و شاغلین و مسئولین با مردم، غیر از رویه استبدادی و فاعل مایشائی داشته باشد.»

بازرگان در بحث دموکراسی، بیش و پیش از همه، به آزادی به مثابه حق بنیادین بشر تاکید می‌گذارد. به نظر او، «بزرگ‌ترین خطری که امروز ملت‌های عقب مانده دنیا را احاطه کرده است، همین عدم آزادی و عدم شخصیت است. روزی که مردم بدانند مصدر عمل و اثری نیستند و جلوی آزادی و نظر آنها سد شده است، دیوانه هستند اگر دنبال زحمت و کمال بروند! نان درآوردن و روزگار به خوشی گذراندن، هدف می‌شود.»

بازرگان به‌درستی این اندیشه را مطرح می‌کند که بدون آزادی، ادعای دموکراسی­خواهی و تاسیس حکومت مردم بر مردم، سودای خامی بیش نیست. او می‌نویسد: «فکر حکومت مردم بر مردم از اینجا ناشی می شود که مردم را آزاد از بندگی و اسارت و اطاعت از دیگری دانسته و لایق اداره کردن خود می شناسد.» بازرگان پس از تبیین آزادی، به بنیان دوم دموکراسی می‌پردازد که برابری است. دموکراسی برپا می‌شود تا تبعیض‌های گونه‌گون در میان مردم از میان برود و یا کاهش یابد. در نگاه بازرگان، «]دموکراسی[ همان مکتب و مسلک و سیاستی ]است[ که ما بین طبقات مردم کشور تساوی قائل است. اگر به‌لحاظ بهره‌مندی و فعلیت نباشد، لااقل به‌لحاظ حق بهره‌مندی و بالقوه (پتانسیل) می‌خواهد که تمام افراد هم سطح و یکنواخت باشند و مزایا و مواهب در اختیار کس قرار گرفته و عوام و خواص همراه و هم‌شان یکدیگر شوند. دموکراسی است که نه تنها دعوی مساوات می‌نماید، بلکه عدالت اجتماعی را می‌خواهد و حقوق افراد را مساوی و واجب الرعایه می‌شناسد.»

در فقره بالا، بازرگان به دقت برابریِ مورد نظر خود را از مفهوم برابری در سپهر اندیشه‌های مارکسیستی تفکیک می‌کند. بنیان برابری در دموکراسی، نیل به عدالت اجتماعی بر مدار رعایت حقوق افراد است. حق برابری، شهروندان را از امکان بالقوۀ هم‌سطحی در جامعه برخوردار می‌سازد تا بتوانند «مزایا و مواهب» را در اختیار بگیرند. برابریِ دموکراتیک به معنی تساوی ریاضی در همه موارد نیست، بلکه در پی آن است که توده مردم و نخبگان و یا به تعبیر بازرگان، عوام و خواص، «همراه و هم‌شان یکدیگر شوند.» دموکراسی، امکانات و زمینه‌های لازم را برای شهروندان آماده می‌کند تا برابری در جامعه پدید آید و تبعیض از میان مردم دور شود.

بازرگان به‌عنوان جانبدار اصلیِ دموکراسی بر مدار حقوق بشر در ایران، دموکراسی مورد نظر خود را از دموکراسی‌های «خَلقی» جدا می‌کند. در اندیشه بازرگان، «آن مسلک‌هایی که با ظاهر فریبندۀ دموکراسی خلق، تحت انضباط شدید حزبی و به بهانه ضرورت اطاعت کورکورانه اجتماعی، از افراد سلب آزادی و شخصیت می‌نمایند و همچنین آن دولت‌هایی که به‌طور رسمی یا عملی، حکومت فردی یا دیکتاتوری را اجرا می‌نمایند، بزرگ‌ترین خیانت و جنایت را در حق افراد ملت خود مرتکب می‌شوند؛ خیانت و جنایتی که برخلاف خواسته طبیعت (و صاحب طبیعت ]خداوند[) و مانع نجات و سعادت بشریت است.» پیداست که «دموکراسی خلق» با کرامت انسان، آزادی و همچنین طبیعت انسان، سازگاری ندارد و ردایی است که حکومت مطلق فردی به دوش می‌افکند تا مردم را با ظاهر چشم نواز اما فریبنده آن، به اسارت و خودکامگی بکشاند. دموکراسی مورد پذیرش بازرگان، با دموکراسی خلقی در تناقض و تقابل قرار دارد.

بنیان سوم دموکراسیِ مختار بازرگان، «تعادل مابین فرد و اجتماع» است. در دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، ازسویی فرد، هویت اجتماعی و تاریخی خویش را حفظ می‌کند و به فضای انتزاعی فردیتِ افراطی پرتاب نمی‌شود؛ از سوی دیگر، فردیت و تشخص فردی خود را نگاه می‌دارد تا شاهد انحلال «خود» (self)در جامعه نباشد. بازرگان بحث خود را با دفاع از فردیت انسان آغاز می‌کند و در این‌باره می‌نویسد: «البته در حکومت‌های دموکراسی واقعی، این اندازه مقام فرد پست نیست و یک نوع تعادل مابین فرد و اجتماع وجود داشته، اجتماع برای فرد در حکم آینه بزرگی است که ضمن هزاران تصویر و حرکت، نقشی از خود نیز در آن می‌بیند. با اجتماع مانوس است و همین که برای خود در آنچه حق و نظر و اثر می‌شناسد، هم جامعه را دوست دارد و احترام می‌گذارد و هم خود را محترم و مسول می‌شناسد.» بازرگان بدین سان می‌کوشد میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی تلائم و تعادل برقرار سازد. او در «دموکراسیِ واقعیِ» مورد قبول خود، هم فردیت انسان را مورد تاکید قرار می‌دهد (که برگرفته از لیبرال دموکراسی است)، و هم بر جامعه پذیری انسان مُهر تایید می‌گذارد (که سوسیال دموکراسی، جانبدار آن است).

ایجاد تعادل میان فرد و اجتماع – که بازرگان با هوشمندی و دقت به آن می‌پردازد-، یادآور گفت‌وگوها و بحث‌های عمیق و جدی میان لیبرال‌ها و جماعت‌گرایان در واپسین دهه‌های سده بیستم میلادی است که در فرجام کار، به تعدیل لیبرال دموکراسی انجامید و جان راولز(۲۰۰۲-۱۹۲۱)، بزرگ‌ترین فیلسوف سیاسی این سدۀ پرکشاکش را به بازنگریِ دیدگاه‌های خود در نظریه‌ای درباره عدالت وادار ساخت. راولز پس از بیست سال از انتشار نظریه‌ای درباره عدالت، بازاندیشی‌های خود را – که به فاصله گرفتن از لیبرالیسم افراطی انجامید – در رسالۀ لیبرالیسم سیاسی بازتاب داد.

بازرگان، دستیابی به حکومت دموکراسی را کاری دشوار و طاقت سوز و فرایندی تدریجی و گام به گام می‌داند. او به درستی از پیچیدگی و سختی کار آگاهی دارد. ایمانوئل کانت(۱۸۰۴-۱۷۲۴) در سده هجدهم نوشته بود که در میان نظام‌های حکومتی گوناگون، تحقق و نهادینه کردن دموکراسی از همه دشوارتراست. بازرگان در این‌باره می‌نویسد: « مراتب کمال و ادراکات عالی به آسانی و فوری حاصل نشده است. مثلا چقدر بشر توسری‌ها خورده، ظلم‌ها چشیده، عصیان‌ها و انقلاب‌ها کرده و قربانی‌ها داده تا به مفهوم و به ارزش آزادی یا حقوق انسانی رسیده است؟ چه تربیت‌ها و چه تصفیه‌ها در طی قرون متمادی و نسل‌های متوالی باید پیش آمده باشد که یک پاستور و یا یک نوبل و سایر دوست‌داران واقعی بشریت درست شده باشد؟ فقط اشخاص بی اطلاع و بی تجربه هستند که تصور می‌کنند دموکراسی یا سوسیالیسم کالاهای وارداتی بوده، می‌توان مانند لباس تازه به تن کرد و برای درک و دفاع و تمتع از آنها، احتیاج به زحمت و تربیت و رشد طولانیِ قبلی نیست.» دیدگاه بازرگان آن است که تحقق دمکراسی و دانش و تربیت مردم، ارتباطی مستقیم با یکدیگر دارند. آنان که به فرهنگ، نظم و حکومت دموکراسی دست یافته‌اند، به سادگی به ساحل نجات نرسیده‌اند تا ما نیز به سادگی، آنان را «سبکباران ساحل‌ها» بخوانیم. آنان با انگیزه، سخت کوشی، بردباری و آگاهی، «شب تاریک و بیم موج و گردابِ» هایلِ استبداد و خودکامگی را از سر گذرانده‌اند و در کورۀ گدازان حوادث و خطرها آبدیده شده‌اند. به باور من، بازرگان حق دارد کسانی را که به دموکراسی به مثابه کالای وارداتی می‌نگرند که می‌توان آن را به سادگی از فرنگ یا ینگه دنیا وارد کرد، «بی اطلاع و بی تجربه» بنامد. نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت که فقط می‌توان راه آن را با امید، تلاش و فداکاری گشود.

دانستیم که در ارزیابی بازرگان، دموکراسی به مثابه «بهترین شکل حکومت» دارای سه بنیانِ آزادی، برابری و تعادل میان فرد و اجتماع است. آزادی به مثابه محور دموکراسی بازرگان، همراه با فردگرایی در عین جماعت گرایی، یاآورد فلسفه سیاسی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی است. در نگاه بازرگان، دموکراسی فرایندی دراز مدت و گام به گام است، پدیده‌ای درون‌زا است نه وارداتی، و با تلاش‌های بسیار، فداکاری‌ها و صبر و بردباری، فراچنگ می‌آید.

اعتماد و بی‌اعتمادی در ايران با تاملی در پيمايش‌ ارزش‌ها و نگرش ايرانيان

دكتر هادی خانیكی، من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد …

بسم الله الرحمن الرحیم. حضور من در این جلسه بیشتر توفیقی برای من است برای اینكه استادان و دوستان عزیز را ملاقات و با آنان گفت‌وگو كنم؛ امیدوارم حرفی برای گفتن داشته باشم… اجازه بدهید وضعیت خودم را با تمثیلی كه جناب آقای تكمیل همایون در انجمن جامعه‌شناسی بیان كردند، شروع كنم. ایشان گفتند در این اواخر از مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پرسیدم، استاد حال‌تان چطور است. گفتند كه خیلی بد. گفتم چرا. گفتند، نه علم گذاشت بفهمیم سیاست چیست و نه سیاست گذاشت كه بفهمیم علم چیست…
كسانی كه مجبورند این دو عرصه را با هم قاطی كنند احتمالاً نه سیاست‌شان سیاست می‌شود و نه حرف علمی‌شان هم علمی. ولی از یك نظر دیگر، شاید بد نباشد كه بشود بحثی را طرح كرد كه اصحاب سیاست و اصحاب علم و اندیشه به آن بپردازند. به‌خاطر اینكه كسانی كه در این حلقه‌ی وسط، بین سیاست و اندیشه و علم می‌چرخند مسائلی را لمس و حس می‌كنند، و باید آن مسائل را مطرح نمایند تا استادان و صاحب‌نظران به آن بپردازند. من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد. از آنجایی كه موضوع خلق‌وخوی ایرانیان و آسیب‌ها و آسیب‌پذیری‌هایی كه با آن مواجه هستیم، دارای ابعاد فراوان است، من فقط یك موضوع‌ آن را انتخاب كرده‌ام و به آن می‌پردازم؛ بحث بی‌اعتمادی ما ایرانیان نسبت به دیگری؛ آن دیگری ممكن است یك غیرخود سیاسی باشد یا ممكن است غیرخود اجتماعی باشد. اعتماد در ایران در چه وضعیتی است؟ آیا روالی كه بی‌اعتمادی در جامعه‌ی ما طی كرده رو به بهبود است یا رو به عدم بهبود؟ از منظر جامعه‌شناختی موضوع «اعتماد» ذیل موضوع بزرگ‌تری با عنوان «سرمایه اجتماعی» مورد بحث قرار می‌گیرد. باید ببینیم بر سرمایه اجتماعی ما چیزی افزوده شده یا نه. در دو سه سال اخیر بحث سرمایه اجتماعی در تحقیقات میدانی ارزیابی شده است كسانی (مثل آقای دكتر زمانی، دكتر موسوی و…) در سال‌های اخیر در سطح ملی به‌این مسئله پرداخته‌اند. باید بررسی كرد كه آیا سرمایه اجتماعی در ایران رو به زوال است یا رو به گستردگی و عمق بیشتر. من فعلاً از این موضوع می‌گذرم، چون خودش بحث مستقلی است؛ فقط به آن بخش از سرمایه اجتماعی كه بر مقوله‌ی اعتماد تأكید دارد، می‌پردازم.
ما وقتی به دیگری اعتماد پیدا می‌كنیم كه بتوانیم بفهمیم رفتار او در برابر ما- یا در برابر عده‌ای دیگر- چگونه خواهد بود. طبیعی است كه در جوامع كوچك، اعتماد از طریق آشنایی نزدیك به‌وجود می‌آید، اما در جوامع بزرگ‌تر از یك اعتماد غیر شخصی باید صحبت كنیم كه به شكل غیرمستقیم ضرورت پیدا می‌كند. به‌عبارت دیگر، در كنار اعتماد شخصی، اعتماد اجتماعی هم به‌وجود می‌آید، و ذیل اعتماد اجتماعی، اعتماد سیاسی شكل می‌گیرد. این نوع دوم اعتماد را اعتماد تعمیم یافته هم می‌گویند كه برای جامعه‌ها سودمندتر است، چرا كه در جامعه‌های جدید، اعتماد نمی‌تواند براساس آشنایی‌های چهره‌ به چهره و فردی شكل بگیرد. به این ترتیب است كه بحث سرمایه اجتماعی- و به تبع آن، موضوع اعتماد- معمولاً در جامعه‌ی مدنی متأثر از گسترش دموكراسی است كه باعث رشد شهروندی- با جهت‌گیری‌های معطوف به اجتماع و قانون مداری و كاهش فاصله‌ها و افزایش گفت‌وگو- می‌شود.
هم وجه اجتماعی و هم وجه سیاسی اعتماد را در ایران نیز به شاخص‌ها یا متغیرهای كمی تبدیل كرده‌اند؛ من سعی می‌كنم در این فرصت به بعضی‌ از نتایج آن اشاره كنم. در برابر اعتماد متقابل میان مردم و حكومت، بی‌اعتمادی است. بی‌اعتمادی كه حكومت به مردم دارد، یا جامعه به حكومت دارد، سازمان و فرد و شهروندان به یكدیگر دارند. این وضع- متأسفانه در شئون مختلف اجتماعی و سیاسی ما وجود دارد. به نظر من ما حتی باید از وجه اخلاقی صحبت كنیم كه خواست جامعه‌ی مدرن است. جامعه‌ی جدید جامعه‌ای است كه در آن تقسیم كار انجام شده، و اعتماد زاییده‌ی اخلاقیات در جامعه است. اگر جامعه، جامعه‌ی اخلاقی باشد محیط اجتماعی هم مملو از اعتماد می‌شود، چون قواعد اخلاقی تضادها و تنش‌ها را تخفیف می‌دهد و امكان همكاری و مودّت را در تعیین وظایف افراد، آموزش، نظم و همه‌ی آن چیزهایی كه به تقسیم كار منجر می‌شود به‌وجود می‌آورد. به‌عبارت دیگر، اگر در جامعه‌ی انسجام بالا باشد اعتماد هم بالاست. بعضی از جامعه‌شناسان، اعتماد را معادل ایمان هم می‌گیرند و همه‌ی اینها را وارد بحث مبادله می‌كنند. بالاخره جامعه‌ی مدرن، جامعه‌ی مبادله است، جامعه‌ای است كه در آن بده و بستان وجود دارد. آن رابطه‌ی اجتماعی كه مبتنی بر مبادله است نیازمند به اعتماد است.
بعضی‌ها در ارزیابی اعتماد در جامعه‌ی ما می‌گویند، ما در حوزه‌ی اقتصاد به سمت مبادله رفته‌ایم ولی در سیاست به مبادله رو نیاورده‌ایم و در نتیجه یك ناهمخوانی وجود دارد. در یك عرصه (سیاست)، مذاكره امر خیلی بدی ارزیابی می‌شود ولی در عرصه‌ای دیگر (اقتصاد) مبادله امر خیلی خوبی توصیف می‌گردد؛ اینها با همدیگر نمی‌خورند.
اندیشمندانی چون ماكس وبر، مقوله‌ی اعتماد را در جوامع پیشامدرن و مدرن با همدیگر متفاوت می‌دانند. اعتماد در جوامع پیشامدرن براساس سنت‌ها و رسوم كهن و ویژگی‌های فرهمندانه است در حالی كه اعتماد در جوامع مدرن براساس قانون و مقررات عقلانی شكل می‌گیرد. در نتیجه كنش اعتماد ممكن است عاطفی یا عقلانی باشد. من می‌خواهم از نوع دیگری از اعتماد سخن بگویم كه حالا به‌خصوص در جامعه‌ای مثل ما باید آن را از زاویه‌ی بی‌اعتمادی- كه گرفتارش هستیم- مطرح كرد. كسانی مثل هابرماس در حوزه‌ی جامعه‌شناسی به‌ سیاست بی‌اعتمادی می‌پردازند و آن را ذیل بحث كسری و بحران مشروعیت مطرح می‌كنند. به نظر آنها، وقتی ‌اعتماد در جامعه‌ی مدرن شكل می‌گیرد كه حوزه‌ی عمومی و گستره‌ی همگانی، عرصه‌ای شود كه اندیشه‌ی آزاد در آن شكل بگیرد. اگر حقوق مدنی،‌ هنجارهای قانونی، آزادی‌های فردی و عرصه‌ی عمومی محدود شوند، دموكراسی، شكل صوری پیدا می‌كند و نوعی كسری مشروعیت و بی‌اعتمادی، شكل می‌گیرد. یا وقتی كه وابستگی مردم و جامعه به دولت پردامنه شود و نهاد جامعه به دولت وابسته شود در اینجاست كه بی‌اعتمادی شكل می‌گیرد. هر چه حوزه‌ی عمومی گسترده‌تر شود اعتماد بیشتر می‌شود و هر چه این عرصه محدودتر شود، اعتماد هم كمتر می‌شود. در جوامع مدرن، اعتماد در آن حد وجود دارد كه حتی به اعضای احزاب مخالف هم اعتماد وجود دارد؛ ولی وقتی كه پیشرفت و عقلانیت حاكم نیست، اعتماد هم پایین می‌آید؛ یعنی اعتماد، سطح رضایت از زندگی، مدارا، نهادهای دموكراتیك و امثال اینها مفاهیم مرتبط به‌هم هستند.
در حوزه‌ی تخصص من- كه بیشتر مقوله‌ی رسانه‌هاست- نیز این مسئله مطرح است؛ رسانه‌ها می‌توانند موجب كاهش اعتماد نسبت به نخبگان سیاسی بشوند، به خصوص در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ما كه در حال توصعه است. من سه فضا را با همدیگر متفاوت می‌دانم؛ فضای رسانه‌ای نسبت به جامعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی سیاسی نسبت به فرهنگ عمومی جامعه. یعنی ما در سه فضای متفاوت سیر می‌كنیم و گاه تصور می‌نماییم كه این سه فضا، یكی است، در حالی كه این‌گونه نیست. مثلاً در نظر بگیرید كه فضای امروز انتخابات در فضای رسانه‌ای با فضای امروز انتخابات در فضای سیاسی یا فضای امروز انتخابات در جامعه، سه فضای متفاوت هستند.
در بحث مم‌ها- كه آقای دكتر فراستخواه به آن پرداختند- فقط می‌خواستم نتیجه‌گیری كنم كه اعتماد در جامعه‌ی پیشامدرن مقوله‌ای متفاوت است. اما این مسئله (اعتماد) در ایران چگونه است؟
در ایران چندكار پژوهشی در این خصوص انجام شده است‌كه بحث‌های نظری ما را نیز قابل ارزیابی می‌كند. یكی از آنها كاری است كه در سال ۱۳۵۳ در قالب یك طرح ملی توسط مرحوم دكتر اسدی و آقای دكتر محسنی انجام گرفت؛ این طرح كوشید با متغیرهایی وضعیت نگرش ایرانیان را تعریف كند و بسنجد. آن كار، سنگ بنایی شد برای كار كمی و میدانی بعدی كه در دولت آقای خاتمی انجام گرفت. طبق ماده‌ی ۱۶۲ قانون برنامه سوم توسعه، وزارت ارشاد ملزم شده بود همان‌گونه كه با شاخص‌هایی، وضعیت اقتصادی كشور ارزیابی می‌شود، ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان هم سنجیده شود. وزارت ارشاد مكلف شد معیارها و متغیرهایی را تعریف كند و هر دو سال، تغییرات نگرش‌ها را در ایران ارزیابی نماید و نشان دهد. حاصل این قانون، دو موج از این تحقیق بود كه در سطح كشور (۲۸ استان آن زمان) انجام گرفت. مفاهیمی مثل باورهای دینی، باورهای سیاسی، ترجیحات سیاسی، ارزش‌های اجتماعی، هنجاری اجتماعی، احساس آسایش و احترام، احساس عدالت و امنیت، دوستی و همبستگی اجتماعی، گرایش‌های رسانه‌ای و… در جامعه مورد مطالعه قرار گرفتند. عنوان این طرح، «پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» بود كه دو موج‌اش انجام منتشر شد و نتیجه‌ی موج سوم با تغییر دولت، منتشر نشد. این مفاهیم كلی با متغیرهای زمینه‌ای مثل سن، جنسیت، تحصیلات، وضع فعالیت، تأهل، قومیت و مذهب و… سنجیده شد. پژوهش مزبور، منبعی قابل رجوع برای شناخت و تحلیل‌ نگرش‌ها و سنجش‌های سرمایه اجتماعی است. من بعضی از نتایج آن تحقیق را خدمت‌تان عرض می‌كنم و نتیجه‌گیری می‌نمایم.
این پیمایش نشان می‌دهد تصوری كه جامعه‌ی ما از خودش دارد با یافته‌هایی كه من به‌آنها اشاره می‌كنم نزدیك است. از نظر پاسخ‌گویان در سطح ملی، كمیاب‌ترین ارزش اخلاقی مثبت در جامعه‌ی ما انصاف است با ۳/۳۸ درصد؛ رایج‌ترین ارزش اخلاقی منفی نیز، تقلب و كلاه‌برداری است با ۶/۶۴ درصد. یعنی تصور جامعه‌ی ما از خودش اصلاً تصور اخلاقی نیست؛ جامعه‌ای است كه در آن انصاف كم، و تقلب و كلاهبرداری بالاست. میانگین كلی سلامت جامعه ۴۱ می‌شود، یعنی كمتر از حد متوسط.
پاسخ‌گویان، جامعه را اصلاً جامعه‌ی عادلانه‌ای نمی‌دانند؛ میانگین احساس عدالت، در بین پاسخ‌گویان ۲/۳۹ درصد است. بیشترین احساس بی‌عدالتی، در خصوص برابری مردم و مسئولان است، و بعد از آن در مورد بی‌عدالتی اقتصادی. میانگین احساس امنیت در جامعه- در این حوزه- ۳۹ است كه كمتر از حد متوسط محسوب می‌شود. آنچه كه هشدار دهنده‌تر به‌نظر می‌رسد این است كه با افزایش تحصیلات و كاهش سن، احساس امنیت كمتر می‌شود، یعنی تحصیل‌كردگان و جوانان، از احساس امنیت اجتماعی كمتری نسبت به میان‌سال‌ها و كسانی كه تحصیلات كمتری دارند، برخوردارند. میانگین احساس امید اجتماعی ۵/۳۲ است كه نشان‌دهنده‌ی بالا بودن میزان بدبینی نسبت به آینده است. كمترین میزان احساس امید اجتماعی در میان دانشجویان و دانش‌آموزان است با ۷/۳۰ درصد. در برابر آن، احساس امید فردی بالاتر از امید اجتماعی است؛ یعنی ۳۹ درصد نسبت به آینده‌ی فردی خودشان امیدوار هستند و ۳۳ درصد ناامید. به عبارت دیگر، شهروند ایرانی معتقد است كه خودش باید آینده‌ی خودش را بسازد نه دیگری؛ دیگری اعم از خانواده، حكومت، نهادهای اجتماعی مدنی و نظایر آن‌ها. به‌عبارت دیگر، این ارقام بالا بودن سطح فردیت را در فرهنگ ما نشان می‌دهد.
بیشترین تغییر نهادها در مقایسه‌ی این دو تحقیق، در ۳۰ سال (بین ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) در جهت دموكراتیك شدن جامعه‌ی ایرانی و به‌عبارت دیگر در جهت اعتماد پیدا كردن نسبت به كسی غیر از خود، در خانواده رخ داده است. یعنی در خانواده ایرانی در فاصله‌ی تقریباً سه دهه (از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) حدود ۳۲ درصد از سهم مردان در تصمیم‌گیری در خانواده كاسته شده است. در تحقیق سال ۵۳ حدود ۷۲ درصد تصمیم‌گیری خانواده را متكی به مردان می‌‌دانند، اما در تحقیق سال ۸۳ سهم مردان از تصمیم‌گیری در خانواده كاهش پیدا كرده و به ۴۰ درصد رسیده، و سهم زنان و فرزندان- در این حوزه- بیشتر شده است. به‌عبارت دیگر، نهاد خانواده مهم‌ترین نهاد اجتماعی ما محسوب می‌شود كه در حال تغییر است، و به‌سمت نوعی مشاركت‌جویی، سمت‌و‌سو یافته و می‌یابد. ولی آن چیزی كه نگرانی كسانی مثل مرحوم مهندس بازرگان را در مورد فردگرایی ایرانی، تشدید می‌كند این است كه ظاهراً فرد پس از سه دهه، تنها اندكی بزرگ‌تر شده و به خانواده رسیده است؛ بعد از خانواده بیشترین اعتماد به اقوام است و بعد از آن، نسبت به دوستان و بعد به حكومت. یعنی هرچه فرد به نهادها نزدیك‌تر است اعتماد بیشتری وجود دارد. نگاهی به نتایج تحقیق نشان می‌دهد كه مشاركت اجتماعی- كه پایه‌هایش مبتنی بر اعتماد است- هنوز جایگاه لازم را در رفتارهای فردی ما ایرانیان پیدا نكرده است؛ یعنی از باشگاه‌های ورزشی گرفته تا انجمن‌های صنفی و احزاب سیاسی، هنوز میزان مشاركت مردم در سازمان‌های اجتماعی، بسیار كم است. به‌عبارت دیگر، آن نقدی كه معمولاً در حوزه‌ی سیاست مطرح می‌شود كه جامعه‌ی ما تمایلی به مشاركت ندارد در حوزه‌ی اقتصاد نیز مشاهده می‌شود؛ افراد تمایلی به‌كارهای مشاركت‌جویانه‌ی اقتصادی ندارند. یعنی حزب سیاسی و شركت اقتصادی از این نظر (مشاركت) حتی با باشگاه ورزشی، تفاوت معناداری ندارند. مقایسه‌ی داده‌های دو مقطع زمانی ۵۳ و ۸۳ نشان می‌دهد كه میزان مشاركت اجتماعی در هر دو سال پایین است، البته چون نهادها و سازمان‌های اجتماعی در این دو مقطع (۵۳ و ۸۳) تغییر كرده‌اند همه‌ی اینها را نمی‌شود كاملاً با همدیگر مقایسه كرد؛ مثلاً نهادهای پیشآهنگی در آن زمان وجود داشته اما بعد تغییراتی یافته است و اینها را نمی‌شود به‌طور كامل با یكدیگر مقایسه كرد. ولی در آنجاهایی كه وضع مشابه است (مثلاً مشاركت در انجمن اولیا و مربیان یا خانه و مدرسه قدیم) میزان مشاركت در هر دو مقطع زمانی (۵۳ و ۸۳) پایین است. در سال ۵۳ حدود ۷ درصد است و در سال ۸۳ حدود ۱۲ درصد عضو این نهاد هستند.
در شاخصی دیگر، مردان و جوانان بیشتر از زنان و افراد میانسال و مسن در باشگاه ورزشی عضویت دارند. این همان بحث است كه در جامعه‌ی مدرن مطرح می‌شود؛ به دلیل اهمیتی كه ورزش پیدا كرده، می‌بینیم كه در این حوزه، میزان مشاركت افزایش یافته است. ضمن این‌كه میزان عضویت در باشگاه‌های ورزشی با افزایش تحصیلات افزایش پیدا می‌كند. این دیگر تجربه‌ی دوستانی مثل مهندس توسلی است كه بگویند چطور برخلاف نسل ما كه وقتی میزان گرایش به سیاست بیشتر می‌شد یا سطح تحصیلات بالاتر می‌رفت، گرایش به ورزش كمتر می‌گردید، اكنون وضع معكوس شده است.
در مورد اتحادیه‌های صنفی، انجمن اولیا و مربیان، و انجمن‌های صنفی نیز مشاركت مردان هنوز بیشتر از زنان است. وقتی گرایش به سمت كنش‌های اجتماعی ارزیابی می‌شود، مشاركت جوانان در آن كمتر مشاهده می‌گردد؛ جوانان رغبت كمتری به مشاركت در شوراهای محلی دارند و افزایش تحصیلات هم باعث می‌شود كه گرایش به مشاركت در این بخش‌ها كاهش پیدا كند.
مجموعاً اگر خواسته باشم خیلی خلاصه جمع‌بندی كنم، می‌توانم بگویم كه آن ساختارها و نهادهای گشوده و بازی كه می‌توانست -و می‌تواند- زمینه‌ی اعتماد را افزایش بدهد و افراد در آنها با نوعی تربیت شهروندی آشنا شوند و بتوانند دیگری را براساس مدارا بپذیرند، یا نسبت به‌دیگری اعتماد داشته باشند، چندان مهیا و موجود نیست. غریبه در تفكر سنتی یعنی كسی كه خطری می‌آفریند، اما در شكل جدید، غریبه یعنی كسی كه خطری ندارد. یعنی در درجه اول باید بپذیریم كه با او می‌شود صحبت كرد و ارتباط برقرار نمود. این شكل جدید از اعتماد به غریبه و دیگری، هنوز در جامعه‌ی ما شكل نگرفته است.
یافته‌ها ما را نسبت به یك بحران اعتماد اجتماعی در ایران هوشیار می‌سازد. این بحران، سطح خاصی ندارد، فقط مخصوص جامعه یا حكومت نمی‌شود؛ در میان گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی وجود دارد. مثلاً‌ حدود دو سوم پاسخگویان در همین تحقیق عنوان كرده‌اند كه به‌مردم اعتماد ندارند درحالی‌كه این عدد، این در سال ۵۳ حدود ۴۵ درصد بوده است. كاهش اعتماد اجتماعی را در طول سه دهه به‌صورت تشدید یافته‌ای می‌شود دید. بی‌اعتمادی در میان زنان نسبت به‌مردان بیشتر است، در حالی كه سهم مشاركت اجتماعی زنان افزایش پیدا كرده، و این خود نشان‌دهنده‌ی بحران است. بی‌اعتمادی در نسل جوان بیشتر از گروه‌های سنی دیگر است كه این نیز نشان‌دهنده‌ی شاخص‌های بحران است. بی‌اعتمادی با بالا رفتن میزان تحصیلات بیشتر می‌شود، كه این هم نشانه‌هایی از بدبینی و یأس در گروه‌های تحصیل‌كرده است؛ وضعی كه به‌صورت فرار مغزها- یا به تعبیر قشنگ‌تر، مهاجرت مغزها- قابل مشاهده است. متأسفانه در بررسی عوامل ترقی در جامعه‌- كه با شاخص‌هایی مثل تحصیلات، موقعیت خانوادگی، ثروت و پشتكار فردی، سنجیده شده- می‌بینیم كه نقش تحصیلات در موفقیت‌های اجتماعی پایین آمده و نقش پشتكار فردی یا تلاش فرد در آن بالا رفته است.
خلاصه كنم؛ بنده خواستم به‌اجمال بگویم كه توجه كوچكی به‌طرح پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌ها از این منظر- با وجود نارسایی‌هایی كه می‌تواند در تغییر و تعویض متغیرها در آن وجود داشته باشد- نشان می‌دهد كه شاخص‌های كمی یا یافته‌های میدانی نیز تأیید می‌كند كه واحد تغییر در جامعه‌ی ما هنوز فرد است و نه نهاد و جامعه. خیلی متشكرم.

قیاس مع الفارق

يادداشت مهندس محمد توسلي در روزنامه شرق
معلوم نيست امام جمعه موقت تهران با چه مبنايي، سخنان آقاي مشايي را كه از مباني و انسجامي برخوردار نيست با ديدگاه‌هاي مهندس بازرگان، كه در طول ۶۰ سال خدمات آن مرحوم ارائه شده، مقايسه و شبيه سازي كرده‌اند …

خطيب اين هفته(۱۵/۵/۸۹) نماز جمعه تهران آقاي سيد احمد خاتمي در نقد سخنان اخیر آقاي رحیم مشايي رئيس دفتر رئيس جمهور كه آنرا « شرك آلود» خواند بدون ذكر نام، اين سخنان را با ديدگاه‌هاي مرحوم مهندس بازرگان در سال‌هاي اول انقلاب شبيه سازي كرد و گفت:
« در ابتداي انقلاب يكي از سیاسيون گفته بود فرق ما با امام اين است كه امام ايران را براي اسلام مي‌خواهد و ما اسلام را براي ايران مي‌خواهيم كه اين همان ملي‌گرايي شرك آلود است و امام آن را خلاف اسلام و قرآن دانست».
براي رفع ابهام از اين شبيه سازي ضرورتا در غیاب شادروان مهندس مهدی بازرگان ، به عنوان شاگرد و همراه آن مرحوم درطول چند دهه، توضيحاتي را اگر چه به طور اجمال و اختصار یادآور می شوم.
۱- در مقاله «ايران و اسلام» تفاوت نگاه مهندس بازرگان با رهبر فقيد انقلاب درباره اسلام و ايران ارائه شده است كه در جلد دوم «بازیابی ارزشها» و مجموعه آثار آن مرحوم نیز منتشر شده است.
در اين مقاله به استناد آيات قرآن، كه اسلام را دين فطری و هدف آن را هدايت و هموار كردن راه رشد و كمال انسان معرفي مي‌كند طبيعي است كه در کشور ما اسلام براي ايران و ايرانيان تلقي شود. به لحاظ تاريخي نيز اسلام چنين نقشي را در گذشته در عرصه‌هاي فرهنگي و اجتماعي ایران ايفا كرده است.
۲- شهيد استاد مطهري در كتاب ارزشمند خود با عنوان «خدمات متقابل اسلام و ايران» كه در سال‌هاي دهه سي در انجمن اسلامي مهندسين ارائه و سپس تدوين و منتشر شد به خوبي نقش اسلام و ايرانيان را در اين خدمات متقابل تشريح كرده‌اند. نقش اسلام در شكوفايي استعدادها و كمال ايرانيان و نقش ايرانيان را در فهم و گسترش فرهنگ اسلامي در اين اثر به خوبي تصوير شده است. در اين اثر به طور تاريخي و مستند نقش اسلام براي ايران و ایرانیان تبيين شده است.
۳- مهندس بازرگان در ارديبهشت سال ۱۳۴۰ طي سخنراني افتتاحیه تأسیس نهضت آزادی ایران در اجتماع دوستان و همفكرانش گفت : كه ما «مسلمان ، ايراني و مصدقی» هستيم. در آن سخنراني مفهوم مسلماني ، ايراني ومصدقی بودن به طور مشخص تعريف شده است. اين مفاهيم ديدگاه‌هاي اجتماعي وسياسي مهندس بازرگان و همفكران او را در دهه‌هاي چهل و پنجاه يعني سالهاي قبل از انقلاب براي همگان روشن ساخته بود و براي دفاع از اين ديدگاه‌ها در دادگاه نظامي سال ۱۳۴۲ محاكمه و به زندان طولاني محكوم شدند. بر پايه همان نگاه اسلامي و ايراني مدافعات خود را با عنوان « چرا با استبداد مخالفیم؟» ارائه دادند كه به دفعات منتشر شده است. رهبر فقيد انقلاب و اعضاي شوراي انقلاب با آگاهي كامل از مواضع اعتقادي و ديدگاه‌هاي اسلامي و ايراني او به عنوان عضو شوراي انقلاب و سپس نخست وزير دولت موقت انتخاب شدند. اين مفاهيم در حكم انتصاب مهندس بازرگان به سمت نخست وزيري دولت موقت انقلاب که در آن از اعتماد خودشان به «ایمان راسخ آن مرحوم به اسلام» واطلاعشان از سوابق «مبارزات اسلامی و ملی » ایشان ذکر کرده بودند، كاملاً برجسته است.
اگر رهبر فقيد انقلاب در سال‌هاي بعد تعريضي به دولت موقت داشتند از اين بابت بود كه چرا دولت موقت هماهنگ با جوانان، انقلابي عمل نمي‌كرد! اما هرگز به ديدگاه‌هاي اعتقادي مهندس بازرگان نسبت « شرك» و «خلاف اسلام» ندادند.
معلوم نيست امام جمعه موقت تهران با چه مبنايي ، سخنان آقاي مشايي را كه از مباني و انسجامي برخوردار نيست با ديدگاه‌هاي مهندس بازرگان، كه در طول ۶۰ سال خدمات آن مرحوم ارائه شده و از انسجام و مبانی روشنی برخوردار است، مقايسه و شبيه سازي كرده‌اند. البته نيازي به توضيح نيست كه ديدگاه‌هاي اعتقادي، مواضع و عملكرد آقاي مشايي و همكاران ايشان در دولت دهم در موارد عديده‌اي با دولت موقت و شخص مهندس بازرگان تضاد آشكاري دارند و لذا نمی توان محمل و یا توجیهی براي اين شبيه‌سازي و مقایسه تصور کرد، اما می توان آن را مصداق «قیاس مع الفارق» دانست.

چه نیازی است به روشنفکری مذهبی؟ وظیفه عمل و ضرورت اندیشه ورزی! - سوسن شریعتی

بار دیگر پرسش این است: چه نیازی است به روشنفکری مذهبی ؟ بعضی پرسش ها -در اینجا که ماییم و طی دهه ها- مزمن می شوند و ماندگار. مثل همین ترکیب «روشنفکر مذهبی»: یا برای اینکه کارکرد روشنفکری مدام دستخوش تغییر و تفسیر است (پیامبری است، هدایت است، آگاهی بخشی است و یا تاریخش به انقضاء رسیده) و یا از آنجا که جایگاه و موقعیت مذهب موضوع نزاع است(برای آخرت است یا برای دنیا؟ تکیه گاه اجتماعی است و یا چشم انداز آینده و…)و البته بحث های فراوان بر سر شدنی بودن جمعی که نقیضین است. شریعتی این موقعیت سیال و فرار را در ۴۵ سال پیش در رساله کوتاه «چگونه ماندن» به «عمر کوتاه تکوینی» این نحله مربوط می داند:«اسلام نوزاد»:

«قضیه‌ای که باید اول مطرح کرد این است که موقع و موضع تاریخی این اسلام نوزاد چیست؟ موقع تاریخی این اسلام عبارت است از این جمله: «مرحله‌ی تکوین ایدئولوژیک». ما الان در مرحله‌ی تکوین ایدئولوژیک هستیم. مارکسیسم صد سال است که این مرحله را گذرانده است. از موقعی که مانیفست چاپ شده است تاکنون بیش از صدسال می‌گذرد، در صورتی که ما هنوز داریم زمینه‌سازی می‌کنیم…. در مقام کشف فکر اسلامی بر اساس همان اسلامی که وحی شده است، بر اساس همان اسلامی که در آن علی ساخته شده است، باید عناصرش را، عناصر این مذهب را، این علی را، این محمد را از درون این فرهنگ عظیم مسلمانی بیرون بکشیم و دومرتبه تجدید بنا کنیم…» …«احتیاج به کاری است نه از نوع بزک‌کاری و کاغذ دیواری چسباندن و رنگ‌آمیزی کردن، بلکه کاری از بنیاد، درست مثل یک کار تازه، منتها تجدید بنای یک بنایی که حتی شاید دو تا آجرش هم درست روی هم گذاشته نشده است.» (م.آ.۲-)

«ما اکنون هنوز در مرحله کشف و تحقیق و تجزیه و تحلیل هستیم برای تصفیه فرهنگ اسلامی و تصحیح بینش مذهبی موجودمان .. این کار علمی و تا حدی تخصصی است. یعنی برای دست یافتن به «اسلام امی» باید از مرحله «اسلام علمی» بگذریم. وانگهی مکتب مذهبی ما هنوز در مرحله ای است که برای خودمان ـ یعنی یک گروه روشنفکر مسئول اسلامی ـ کاملا تدوین شده و شناخته شده نیست ….می بینیم دومرحله است [اول یک گروه و بعد جامعه] و ما هنوز در مرحله اولیم..»(م.آ. ۳۳-ص ۱۰۲۴)

شریعتی البته این مراحل را دستخوش تفکیک زمانی نمی داند :«اینها همه با هم باید آغاز شود.» روشنفکری مذهبی یعنی چندین همزمانی:

  • هم آغازی پروژه نخبه گرای فرهنگی و مردمی (علمی و امی)
  • هم آغازی بازگشت به سرچشمه ها و نقد و تصفیه آن.
  • هم آغازی فراخوان علوم و دستاوردهای جدید به مثابه دیگری و فاصله گذاری با آنها.
  • هم آغازی رفرم اجتماعی و به بلوغ رساندن تفکری «نوزاد».

یکی از معانی فلسفیدن شاید همین باشد : شناسایی خطرها و نقصان ها در میدان فرهنگی و اجتماعی و جستجوی کادرهای جدید مفهومی و عملی ( تجربیات دیگر، محاسبات جدید، تجدیدنظر در مفاهیم) اما این خطرها و نقصان ها به بیرون از خود محدود نمی شود.

به تعبیر شریعتی روشنفکری دینی اگر چه متکی است بر یک میراث تاریخی سنتی و نیز بهره می برد از علوم جدید انسانی اما «نوزاد» است و دلنگران شکل تغدیه او؛ می خواهد دچار آلودگی تغدیه ای نشود و سر نسپرد به اتوریته های نظری مستقر. روشنفکری دینی مجبور است برای طرح اندازی و گشایش افق های جدید فکری با همین حفظ تعادل میان دوگانه ها ، به ضد خود نیز بیندیشد. همین پراتیک است که به او سیالیت داده و در معرض تحول می نشاند. روشنفکری دینی عابر مرزها است؛ در رفت و آمد میان سنت های مستقر، ناظر به جغرافیاهای گوناگون حرف و فراهم آوردنده فرصت هایی برای کشف جهانشمولیت های ممکن دیگر. ..

بر این اساس «روشنفکری مذهبی » اگرچه عمر کوتاهی دارد، اگرچه در مرحله کشف و تحقیق است و تصفیه فرهنگ و تصحیح ، اما همزمان می خواهد با تکیه بر دین «رسالت روشنفکری » و نقش اجتماعی خود را نیز بازی کند و آن عبور دادن جامعه است از قرون وسطای فرهنگی به زمانه ای دیگر؛ زمانه ای که تقلید و تکرار نباشد.

این هم زمانیِ وظیفه عمل از یک سو و ضرورت اندیشه ورزی از سوی دیگر است که روشنفکری دینی را همواره در معرض نقد و ضعف و بحران قرار می دهد و در عین حال ضروری و ماندگار می کند. گاه مفید است در صحنه عمل و گفته می شود به کار دوران عبور و گذار می آید و گاه در میدان های نظری ورود می کند(جامعه شناسی، فلسفه، الهیات، …)و در مقام عالم و پژوهشگر و متخصص ظاهر می شود و متهم می گردد به رها کردن میدان.

از همینجا می شود به ضرورت و کارکردهای «روشنفکری مذهبی» با همه اوج و فرودهایش نظر کرد؛ چه وقتی ادعای آن دارد که می تواند آلترناتیوی باشد در میانه دوگانه های مستقر سنت و مدرنیته محقق چه زمانی که متواضعانه تر می پذیرد که نقش میانجی و پل را بازی کند برای گذر از این وضعیت به شاید فردایی بهتر. روشنفکر دینی ، مفید است و پر ادعا. خوبی اش در همین است: «نوزادی که وعده بلوغ می دهد.»

مقایسه خلق و خوي مردم در دوران قبل و بعد از انقلاب

متن ویرایش شده‌ی سخنان مهندس توسلی در جلسه ٢٢ هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی بازرگان، ٢٤ اسفند ١٣٨٧
قدرت‌طلبی برخی احزاب و گروه‌های سیاسی و روحانیت- كه داعیه‌ی حكومت را داشتند- متأسفانه موجب شد كه زمینه‌های تفرقه در جامعه‌ی ما فراهم شود. شاید بعد از اختلاف‌هایی كه نخبگان جامعه‌ی ما ایجاد كردند و نتوانستند از فضای به‌وجود آمده (فضای آزادی) برای گفت‌وگو و مفاهمه و پیشرفت كشور بهره گیرند، زمینه‌های تفرقه و انحراف شكل گرفت …

سم‌الله الرحمن الرحیم. همان‌طوركه قبلاً‌ اعلام شده است صحبت بنده در مورد مقایسه رفتار و خلق وخوی مردم در دوران قبل و پس از انقلاب با تأكید بر تجربه‌ی مدیریت شهر تهران در دو سال اول انقلاب است. من فكر می‌كنم با بحثی كه آقای دكتر فراستخواه در دو جلسه اخیر در ارتباط با نظریه‌ی مم‌ها داشتند و توضیحاتی كه اخیراً دادند، گزارش من از مشاهدات و تجربه‌های مدیریتی شهر تهران و نیز تحلیل رفتار اجتماعی مردمان در این دوره، در واقع یك نوع ارزیابی نظریه‌ی مم‌ها در خصوص رفتار مردم است كه ما در آن دوران شاهد آن بودیم.

این گزارش را با استفاده از برداشت و نظریه‌ی مرحوم مهندس بازرگان در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت» آغاز می‌كنم. همه‌ی شما این كتاب را خوانده‌اید و با این نظریه‌ آشنا هستید؛ این‌كه چگونه آن فرهنگ همكاری، هم‌سویی، هم‌دلی و هم‌گامی ‌كه به‌تدریج تا پیروزی انقلاب به‌وجود آمد و «همه با هم» بودیم و چگونه پس از پیروزی با تغییر برخی از رفتارها و گفتمان، این وضع و رفتار تبدیل به «همه با من» شد، و این تحول چه پیامدهایی در رفتار شهروندان در جامعه‌ی ایران پدیدآورد.

می‌دانیم كه انقلاب سال ۵۷ پدیده‌ای نبود كه دفعتاً به‌وجود بیاید؛ این تحولات ریشه در تاریخ ما داشت. من نمی‌خواهم از انقلاب مشروطه شروع كنم؛ قطعاً انقلاب ۵۷ ریشه در آن دوران و تحول داشت؛ اما لااقل تجربه‌ی سال‌های ۳۰ تا ۳۲ و حوادثی كه در كشور ما اتفاق افتاد و گفتمانی كه در فضای سیاسی- اجتماعی ایران حاكم شد یك تحول درونی در ارزش‌های جامعه ما پدید آورد؛ نگاه جدیدی در این دوره به‌وجود آمد. اندیشه‌ای مطرح شد كه مصدق مصداق و تبلور آن بود، و مردم پاسخ نیازهای خودشان را در گفتمان او می‌دیدند. بحث آزادی، كرامت انسان، حق مردم برای حاکمیت بر سرنوشت خویش و استقلال سیاسی و اقتصادی به صورت یك گفتمان عملی- بدون اینكه در مورد آن نظریه‌پردازی زیادی انجام شود- در برنامه‌ها مشهود و برجسته شد. مردم احساس كردند كه هویت ملی و دینی دارند. با شرایط پیرامونی و مجموعه‌ای از علل و عوامل، متأسفانه این گفتمان نتوانست تداوم پیدا كند و كودتای ۲۸ مرداد مانع نهادینه شدن و گسترش آن شد. اما آثار آن تحول اجتماعی و انباشت‌های فرهنگی و آموزه‌هایی كه در جامعه ما به‌وجود آمده بود، دست مایه‌ی ملت ما شد. تجربه‌ی نهضت مقاومت ملی و نیز تجربیات سال‌های ۳۹ تا ۴۲ و خود قیام خرداد ۴۲ انباشت تجربه‌های دیگری برای ملت‌ ما بود و به‌‌طور خلاصه تحلیل و گفتمان جدید به‌وجود آمد. نسل جوان و متعهد ما به‌دنبال راهكار جدیدی بود. در همین راستا بود كه حركت‌های مسلحانه در جامعه شکل گرفت. من نمی‌خواهم راجع به درستی یا نادرستی آن تلاش‌ها صحبت كنم، اما نفس این گفتمان، تحول فرهنگی به‌وجود آورد. در بسیاری از خانواده‌ها، جوان‌ها از خانواده‌های خودشان بریدند و این گفتمان جدید آنان را متاثر كرد. همین جا تأكید كنم كسانی كه وارد این عرصه شدند بهترین فرزندانِ بهترین خانواده‌های جامعه ما بودند، اعم از سازمان مجاهدین خلق یا چریك‌های فدایی خلق یا حتی حزب ملل اسلامی. رهبر حزب ملل اسلامی، آقای بجنودی بود؛ یك جوان ۱۹- ۲۰ ساله كه از عراق آمد و مبارزه مسلحانه علیه رژیم را آغاز كرد. امروز ایشان مدیریت یك نهاد فرهنگی را برعهده دارد. آنها آدم‌های عادی نبودند كه وارد این عرصه شدند.

تحولات سیاسی در سال‌های ۴۴ تا ۵۴ خود موجب تحولات كیفی و فرهنگی در جامعه‌ی ما شد. با وجود اینكه این حركت‌ها در ظاهر سركوب اما انباشتی فرهنگی در جامعه‌ی ما ایجاد كرد كه خود از جمله زمینه‌های تحقق و پیروزی انقلاب سال ۵۷ شد. من در اینجا بایستی به نقش فرهنگ‌سازی دكتر شریعتی بین سال‌های ۴۷ تا ۵۲ نیز اشاره كنم. در همین حسینیه ارشاد، كلاس‌هایی شكل گرفت كه بیش از ۵ هزار دانشجو در آن ثبت ‌نام می‌كردند و آموزش می‌گرفتند. مجموعه‌ی این رویدادها و شرایط كه در ۲۵ سال (حد فاصل كودتا تا انقلاب) در جامعه‌ی ما رخ می‌داد زمینه‌ساز یك تحول فرهنگی بود. اگر ما بخواهیم رفتار امروز مردم را دنبال و تحلیل بكنیم نمی‌توانیم این پیشینیه‌ی تاریخی و سرمایه‌ی اجتماعی را- كه در جامعه‌ی ما به‌وجود آمد- نادیده بگیریم.

هم‌چنین تحولی‌كه در روحانیت به‌وجود آمد قابل‌توجه است. در سال ۴۱ اولین بیانیه‌ای‌كه مراجع قم می‌دهند مخالفت با شركت زنان در انتخابات و بحث اصلاحات ارضی است. اما آن گفتمان به یك گفتمان ضداستبدادی تبدیل می‌شود و ادامه پیدا می‌كند، و روحانیت نقش مؤثری در تحولات اجتماعی ما به‌عهده می‌گیرد.

مقدمه‌ی بحث را جمع‌بندی كنم؛ اگر در سال‌های قبل از انقلاب روحیه‌ی همفكری، همگامی، همدلی و حالت ایثار و فداكاری در ملت ما به‌وجود آمد، این دقیقاً به خاطر پیشینه‌ای است كه لااقل از جنبش مشروطه و به‌خصوص از دهه‌ی ۳۰ در ایران وجود داشت. در چه مقاطع تاریخی زمینه‌های این انسجام و وفاق و همكاری‌های اجتماعی شكل می‌گیرد؟ موقعی كه انسان‌ها ببینند به نیازهای واقعی آنها پاسخ داده می‌شود. خداوند انسان‌ها را آزاد خلق كرده است و آنها اختیار دارند نیازمند كرامت هستند و حقوق بشر برای آنها مطرح است. آنها می‌خواهند بر سرنوشت خودشان تأثیرگذار باشند، نمی‌خواهند وابسته باشند. هر گفتمانی كه بتواند به این نیاز طبیعی انسان‌ها پاسخ دهد خود به خود زمینه‌ی این همگامی و همكاری و وفاق را فراهم می‌كند. اگر بعد از ۴۲ سال از درگذشت دكتر مصدق، نسل جوان ما- كه به لحاظ تاریخی ارتباطی با ایشان نداشته است- همان گفتمان را گرامی می‌دارد، به‌خاطر این‌ است كه می‌بیند آن گفتمان و آن راه، پاسخگوی نیازی است كه امروز او هم احساس می‌كند. مردم در اجتماعات و تظاهرات سال ۵۷ چه شعارهایی می‌دادند؟ آیا شعارهای مردم، چیزی جز مطالبات آنها بود؟ چه عكس‌هایی در راه‌پیمایی‌ها بیشتر حمل می‌شد؟ عكس كسانی كه همین ارزش‌ها را به آنها یاد داده بودند و منادی آنها بودند.

همه به یاد داریم كه رهبر فقید انقلاب چگونه هویت جمهوری اسلامی ایران را در پاریس معرفی می‌كردند؛ تبیینی كه به نوعی هویت ملی و هویت اسلامی انقلاب را فراگیر و جهانی كرد. آیا جز این بود كه آقای خمینی هم بر همین گفتمان و نیازهای واقعی مردم تأكید كردند و براساس همین پیمان و گفتمان بود كه مردم ایشان را به رهبری انقلاب انتخاب كردند و در ۱۲ فروردین سال ۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند؟ این فقط مربوط به نخبگان و روشنفكران نبود، بلكه كل جامعه ما براساس این پیمان و گفتمان و مطالبات، رهبری ایشان را مورد تأیید قرار دادند. حتی احزابی كه این گفتمان را قبول نداشتند (مثل حزب توده) آنها هم در شرایط انقلاب همین گفتمان را پذیرفتند. یادمان هست كه آقای به آذین (اعتمادزاده) كه در واقع نماد حزب توده در داخل كشور بود، همان گفتمان را مطرح می‌كرد و پیشنهاد جبهه‌ی ضداستبداد را عنوان کرد؛ همان پیشنهاد و نظری كه آقای خمینی و برخی از مراجع داشتند و حركت ضداستبدادی را شروع كردند. حتی آنها هم همین گفتمان را پذیرفتند؛ چرا كه گفتمان فراگیر جامعه‌ی ما بود. در همین جا باید به نقش «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» در آن شرایط و تأثیری كه در تسهیل روند انقلاب و كاهش هزینه‌های آن داشت اشاره كنم؛ آنها هم همین گفتمان را مطرح كردند و تأثیرگذار بودند.

پس از این مقدمه‌ی بسیار اجمالی و فشرده، حالا مشاهدات خود را از نوع رفتاری كه مردم در دوران انقلاب داشتند، به طور خلاصه بیان می‌كنم.

همه‌ی ما به یاد داریم كه اولین واكنش را به این گفتمان، طبقات متوسط جامعه ما داشتند. نخبگان و قشرهای مرفه جامعه كه آگاهی بیشتری داشتند این گفتمان را زودتر پذیرا شدند؛ توده‌های محروم جامعه آخرین اقشاری بودند كه به انقلاب پیوستند، آنها بیشتر به دنبال بهره‌برداری از گفتمان انقلاب بودند. رخدادهایی مثل مراسم چهلم‌های زنجیره‌ای (چهلم قم، تبریز، یزد) همسویی مردم را در نقاط مختلف كشور- نسبت به هر حادثه‌ای كه در كشور اتفاق می‌افتاد- نشان می‌داد و موجب گسترش انقلاب می‌شد. ما در آن موقع سازمانی یك‌پارچه و گسترده نداشتیم. یكی از ویژگی‌های انقلاب این بود كه هسته‌های مبارز در این دوران كاملاً متكثر و در كل جامعه پراكنده بود و به همین علت هم قابل سركوب نبود؛ اما خود مردم با همان گفتمانی که در عرصه یاوجدان عمومی وجود داشت انسجام و هماهنگی خویش را با رهبری انقلاب به تدریج افزایش می‌دادند.

در اینجا باید از حادثه ۱۷ شهریور و سركوبی كه در میدان شهدا (ژاله) انجام شد یاد كنم؛ من خود در آنجا حضور داشتم و در اطراف میدان شهدا شاهد بودم كه وقتی زخمی‌‌ها را از محل حادثه دور می‌كردند درِ همه‌ی منازل- بدون استثناء- باز بود. به افرادی كه فرار می‌كردند كمك می‌نمودند و زخمی‌ها را مأوا می‌دادند. هر چه را داشتند (پنبه، ملافه و وسایل درمان) در اختیار زخمی‌ها می‌گذاشتند. یك نوع همدلی و وحدت یك‌پارچه‌ در آن منطقه (خیابان‌ ایران و کوچه عباس‌آباد و میدان شهدا) شكل گرفته بود. از این پدیده نمی‌شود همین طور ساده گذشت. راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا از دیگر جلوه‌های مشاركت گسترده و همدلی مردم بود كه با پیگیری و ابتكار جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر برگزار شد. هرچند ستاد برگزاری راهپیمایی وجود داشت كه این راهپیمایی‌ها را تدارك می‌دید و هماهنگ می‌كرد، اما خود مردم به‌طور طبیعی و خودجوش، هماهنگی و سازمان یافتگی چنین راهپیمایی‌هایی را به عهده داشتند. این وضع در مورد ستاد استقبال از امام نیز وجود داشت. این ستاد توانست به صورت خیلی طبیعی بسیاری از افراد را در سازمان ستاد استقبال، سامان دهد. بسیاری از افرادی كه آن موقع در لایه‌های مثلاً دوم سوم و چهارم مشاركت داشتند، فكر می‌كردند جزء كمیته مركزی استقبال از امام هستند؛ یعنی تا این حد، مدیریت مشاركتی اعمال شد و همه خودشان را به نوعی در این رویداد شریك می‌دانستند.

نمونه‌ی دیگر، رفتار طبیعی مردم در روز رفتن شاه (۲۶ دی ماه) است؛ در این روز، بدون اینكه از قبل اعلام شود و بدون اینكه سازمان‌دهی صورت‌گیرد، مردم چگونه رفتاركردند و چگونه در سراسركشور واكنش‌ هماهنگ نشان دادند؟ از این پدیده نمی‌شود گذشت، و باید آن را به‌عنوان یك پدیده اجتماعی مورد بررسی قرار داد.

اما چون وقت محدود است در اینجا می‌خواهم تجربه‌ی مستقیم خود را در دوران مدیریت دو سال اول انقلاب بیان كنم. همه یادتان هست كه شهرداری در آن سال‌ها یك سازمان خوشنام نبود؛ خود همكاران ما در شهرداری تهران می‌گفتند، وقتی ما برای خواستگاری می‌رفتیم عموماً با واکنش منفی خانواده‌ها روبرو می‌شدیم! یعنی آنها تا این حد به لحاظ اجتماعی خوشنام نبودند. با تصور و احساسی كه از انقلاب داریم طبیعی به‌نظر می‌رسد كه مثل این دوران- كه مدیران اتوبوسی عوض می‌شوند- باید تعداد زیادی مدیر را یك‌باره وارد شهرداری می‌كردیم. درحالی‌كه در طول دو سال فكر می‌كنم كه حدود ۱۰ یا ۱۱ نفر از افراد خارج از كاركنان شهرداری تهران در حوزه‌ی معاونان و برخی مدیران وارد شهرداری شدند. ما كوشش كردیم با سازوكاری از خود كاركنان شهرداری استفاده‌كنیم. استعدادهای موجود در آنجا را شناسایی كردیم و به‌همان‌ها مسئولیت دادیم و از اعتمادی كه در روند انقلاب به‌وجود آمده بود، سود جستیم. این تجربه‌ی بسیار موفقی بود. با وجود برخی كارشكنی‌ها و تلاش بعضی افرادكه مخالف حضور بنده در شهرداری تهران بودند و از بیرون سمپاشی می‌كردند، چون هیچ امكانی جز گفت‌وگو نداشتیم، با برگزاری جلسات گفت‌ وگو، كوشش كردیم بر این سمپاشی‌ها فائق آییم. با گفت‌‌وگو توانستیم مجموعه‌ی استعدادها را جذب كنیم و به‌ كاربگیریم و فضا را تلطیف كنیم.

در برنامه‌ی اولین افطار شهرداری تهران كه در سالن ۱۲ هزار نفری استادیوم برگزار شد یكی از رخدادهای خیلی زیبای شهر تهران شكل گرفت. در این برنامه نمایندگان همه‌ی اقشار شهر تهران شركت داشتند؛ هم هیأت دولت در آنجا حضور داشتند، هم نمایندگان انجمن‌های محلی بیست‌گانه‌ی شهر تهران، هم نمایندگان كارگران و… و خلاصه نمایندگان تمام اقشار جامعه در آن مراسم حضور داشتند. مرحوم طالقانی نیز در آن برنامه سخنرانی كردند؛ تمجیدی كه ایشان از تلاش‌ها و خدمات كاركنان شهرداری كردند، موجب تحول قابل توجهی در روحیه‌ی آنها شد. این فضا در بسیاری از كاركنان شهرداری تأثیرگذار شده بود؛ آنها می‌گفتند كه نگاه مردم شهر تهران نسبت به كاركنان شهرداری متحول شده و تغییر كرده است.

شاخص دیگری كه به لحاظ رفتار مردم می‌توانم در اینجا گزارش كنم، بحث نیروهای داوطلب گسترده‌ای بود كه در جامعه آماده‌ی همكاری بودند و به مدیران اعتماد داشتند. بخشی از آنان، دانشجویان خارج از كشور بودند كه درس و زندگی‌شان را رها كرده بودند و به ‌ایران آمده بودند، و ما از این نیروها در بخش‌های مختلف – به‌صورت داوطلبانه- استفاده می‌كردیم.

مطلب قابل اشاره‌ی دیگر، بحث قانون شوراها و زمینه‌سازی برای تشكیل شورای شهر بود؛ ما خودمان را موقت می‌دانستیم؛ فكر می‌كردیم كه باید مردم شورای شهر را انتخاب كنند، و شورای شهر، شهردار تهران را انتخاب نماید. ما نیروهای داوطلبی را كه در شهر تهران وجود داشتند در محلات (۳۷۵ محله‌ در تهران شناسایی شده بود) سازماندهی كردیم، و انجمن‌های محلی به‌صورت داوطلبانه كار می‌‌كردند؛ اینها نقش بسیار مؤثری در كمك به مدیریت شهر تهران داشتند؛ همان برنامه ای كه پس از قریب ۲۵ سال با عنوان شورایاری بر اساس ضرورت در سال‌های اخیر تشکیل شده است.

یكی از كارهایی كه به‌صورت داوطلبانه صورت گرفت، تشكیل شورای گودنشین‌های جنوب شهر تهران بود كه جمعی از همین نیروهای داوطلب در آنجا مستقر شدند، و ما اولین انتخابات شوراهای گودنشینان جنوب شهر تهران را زیرنظر وزارت كشور انجام دادیم. گودنشین‌های جنوب تهران در واقع پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی هستند؛ اما تجربه نشان داد كه حتی در پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی نیز می‌توان بزرگ‌ترین كارهای اجتماعی را انجام داد. یعنی ما با كمك خود آنها و با حداقل هزینه توانستیم گودنشین‌ها را از گودها خارج كنیم و در نقاط دیگر اسكان دهیم. آن گود‌ها امروز به بوستان‌هایی در جنوب تهران تبدیل شده است. من باید از آقای مهندس سعید حجازی كه مدتی در جنوب تهران مدیر سازمان بهسازی جنوب تهران بودند و خدمات گسترده‌ای انجام دادند، یاد و تقدیر كنم.

اولین تجربه‌ای كه ما با رفتار تحسین برانگیز مردم روبرو شدیم در همان اسفند سال ۵۷ در آخرین جمعه‌ی سال رخ داد: طرح پاكسازی شهر تهران. ما از سنت قدیميِ ایرانيِ خانه‌تكانی آخر سال استفاده كردیم؛ همه یادتان است كه تهران به شهری جنگ‌زده تبدیل شده بود. در و دیوارهای شهر پر از شعار بود و معابر شهر نیز نیاز به‌پاك‌سازی داشت. شهرداری با نیروی انسانی محدودش قادر به‌ انجام این كار نبود. وقتی ما فكر پاك‌سازی را مطرح كردیم با یكی دو تا مصاحبه واكنش وسیع و گسترده‌ای در شهر تهران به‌وجود آمد. در آن روز، همه‌ی مردم جلوی خانه‌، كوچه‌ و خیابان‌شان را به‌صورت گسترده‌ای پاك‌سازی كردند؛ حتی مدیران انقلاب از جمله مرحوم آیت‌الله طالقانی هم جارو دست گرفتند و در پاك‌سازی مشاركت كردند. وقتی اعتماد عمومی وجود دارد و آحاد جامعه‌ای، حكومت و مدیران را از خودشان می‌دانند، با تمام وجود همراه می‌شوند و چنین صحنه‌‌هایی را می‌آفرینند كه باورش لااقل در شرایط كنونی شاید خیلی مشكل است.

من مثال دیگری را از رفتار مردم در آن مقطع، بیان می‌كنم. یكی از طرح‌های ما، حل مشكل ترافیك تهران بود. از جمله طرح‌های كوتاه‌مدت، بحث حل مشكلات هسته‌ی مركزی شهر تهران و به‌ویژه مسأله‌ی ترافیك بود. برای اینكه این مشكلات حل شود از همان اسفند ۵۷ گروه كارشناسی كار كردند و در شهریور سال ۵۷ اولین مرحله‌ی این طرح اجرا شد. ما می‌خواستیم ۵۰ خیابان مركزی شهر را یك طرفه كنیم و خطوط ویژه ایجاد نماییم. پیامد ایجاد خطوط ویژه این است كه در سمتی از خیابان كه خطوط ویژه واقع شده، دیگر نباید پارك صورت گیرد، و این، مزاحم كسب و كار و كاربری‌های تجاری است كه در آن سمت قرار دارد. كارشناسان ما در سازمان حمل و نقل ترافیك می‌گفتند امكان ندارد بتوانیم این طرح را اجرا كنیم. آنها مثال می‌زدند و می‌گفتند قبل از انقلاب دو خیابان تخت طاووس و عباس‌آباد (مطهری و بهشتی) را می‌خواستند فقط یك طرفه كنند؛ دو ماه كار اطلاع‌رسانی و آموزشی انجام دادند تا این پروژه محقق شود. لذا تأكید می‌ كردند كه امكان ندارد این كار انجام شود. ولی من به آنها اطمینان دادم كه شرایط انقلاب و اعتمادی كه مردم به مدیران انقلاب دارند سرمایه‌ای است كه ما با این سرمایه می‌توانیم طرح‌هایی را كه به‌لحاظ كارشناسی در شرایط عادی امكان‌پذیر نیست اجرا كنیم. خطوط ویژه در سه شبانه روز، عملیاتی و اجرا گردید و طرح با موفقیت و استقبال مردم آغاز شد. حتی یك مورد تخلف و اعتراض مردم گزارش نشد.

آن حد از اعتماد و انسجام و پیوستگی مردم با مدیران شهر، قابل تكرار نیست. در شرایط كنونی به‌نظر نمی‌رسد كه بتوان چنین طرح‌هایی را بدون واكنش مردم-‌كه درواقع با منافع‌شان در چالش است- محقق‌كرد. تأكید می‌كنم كه آن حد از ایثار و فداكاری و هماهنگی با مدیران شهر و دولت تكرار ناشدنی به‌نظر می‌رسد و مثال‌زدنی است.

اجازه دهید نمونه‌ای دیگر را ذكر كنم. وقتی ما از همان اسفند ۵۷ مشغول به‌ كار شدیم، ده‌ها طرح (طرح‌های نسبتاً كارشناسی شده) را افراد مختلف برای ما فرستادند؛ من اینها را جم‌كردم و همه در اختیار كمیته فنی سازمان حمل و نقل و ترافیك تهران قرار گرفت. محتوای ‌این طرح‌ها مهم نیست؛ مهم مشاركت مردم در طرحی بود كه مورد توجه همه قرار گرفته بود.

همه‌ی شما خاطرتان است كه رفتار ترافیكی مردم در دوران پس از پیروزی انقلاب چگونه بود. در شرایطی كه نیروهای انتظامی و راهنمایی و رانندگی تضعیف شده بودند، خود مردم مسئولیت‌ها را در خیابان‌های تهران و تقاطع‌های شهر تصدی می‌كردند و اگر گره‌ی به‌وجود می‌آمد خودشان راهنمایی می‌كردند. مردم یك‌پارچه خودشان را متولی مدیریت شهر می‌دانستند و كاملاً با مسئولان هماهنگی داشتند. رفتار مردم را موقعی كه تصادف می‌كردند به یاد بیاورید؛ چگونه به همدیگر لبخند می‌زدند و چگونه گذشت می‌كردند و عبور می‌‌كردند. امروز رفتار مردم در هنگام تصادف چگونه است؟ البته متأسفانه آن رفتارها در فرهنگ و اخلاقیات مردم نهادینه و مستقر نشد، چون اگر نهادینه شده بود به این سادگی متحول نمی‌شد…

اعتماد مردم به اهداف و مدیران انقلاب، یك سرمایه اجتماعی بود، و این سرمایه اجتماعی می‌توانست در ابعاد مختلف تأثیرگذار باشد. متأسفانه آن وضع و آن مشاركت یك‌پارچه و ۹۸ درصدی در ۱۲ فروردین سال ۵۸ كه اولین نظرخواهی رسمی از مردم بود به‌تدریج رو به افول رفت و نقاط افتراق از گفتمان غالب، بیشتر شد. همان‌طوركه آقای مهندس بازرگان در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت» آورده‌اند- و در آنجا كار میدانی انجام گرفته و به‌صورت مستند بحث شده است- نخبگان جامعه اولین گروه‌هایی بودند كه خشت كج تفرقه را در جامعه گذاشتند. كسانی كه شعار تداوم انقلاب را می‌دادند؛ در حقیقت با طرح بحث تداوم انقلاب تأكید می‌كردند- به‌صورت غیرمستقیم- كه در آن هدف مشترك (سقوط شاه)، «همه با هم» بودیم؛ این مهم، حاصل شده و حالا هر كسی دنبال هدف شخصی و گروه خودش برود و آن را در جامعه پیاده كند. مخالفت با دولت موقت- كه به دولت امام زمان منتسب شده بود و دولت انقلاب بود- اولین گامی محسوب می‌شود كه در همین راستا (انشقاق و اختلاف) برداشته شد و زمینه‌های تفرقه را در جامعه‌ ما فراهم كرد. البته توده‌ی مردم از نخبگان تبعیت نكردند، چرا كه با وجود تمام بدگویی‌ها و سمپاشی‌هایی كه مثلاً با اشغال سفارت آمریكا انجام شد در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی، مرحوم مهندس بازرگان حدود ۷۰ درصد آراء مردم شهر تهران را كسب كردند؛ این رأی بالا نشان می‌داد كه زمینه و تعلق خاطر اجتماعی به گفتمان ایشان- با وجود سمپاشی‌ها- كاهش پیدا نكرده است.

من چون فرصت نیست بحث‌ام را مختصر می‌كنم. به‌قرائت این آیه قرآن اكتفا می‌نمایم‌كه می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ». این «حبل‌الله» در واقع «حبل‌الناس» است؛ همین محورهای انقلاب و مطالبات تاریخی و خواست مردم بود كه انقلاب حول اینها شكل گرفت. متأسفانه اینها به‌تدریج نقض شد؛ قدرت‌طلبی برخی احزاب و گروه‌های سیاسی و روحانیت- كه داعیه‌ی حكومت را داشتند- متأسفانه موجب شد كه زمینه‌های تفرقه در جامعه‌ی ما فراهم شود. شاید بعد از اختلاف‌هایی كه نخبگان جامعه‌ی ما ایجاد كردند و نتوانستند از فضای به‌وجود آمده (فضای آزادی) برای گفت‌وگو و مفاهمه و پیشرفت كشور بهره گیرند، زمینه‌های تفرقه و انحراف شكل گرفت. شاید پس از اشغال سفارت آمریكا، اولین خشت كج را تغییر قانون اساسی گذاشت. آن پیش‌نویس قانون اساسی را كه نوشته شده و قرار بود به رفراندوم گذاشته شود و رهبر فقید انقلاب نیز آن را امضاء كرده بودند، تغییر كرد. برخی از مراجع اشكالات كوچكی راجع به آن داشتند كه آن‌ها هم برطرف شد. ولی وقتی مجلس خبرگان قانون اساسی تشكیل شد، آن قانون را كنار گذاشتند و قانون جدیدی را تدوین كردند و اصول جدیدی را به قانون اساسی اضافه نمودند كه با آن گفتمانی كه رهبر فقید انقلاب در پاریس مطرح كرده بودند، هماهنگ نبود. از اینجا به‌تدریج زمینه‌های نقض پیمان در جمهوری اسلامی شكل گرفت. طبیعی است این نقض پیمان‌ها به‌تدریج آثار سوء خودش را بر جامعه و مردم و نیز بر كاهش اعتماد مردم بر جای ‌گذاشت.

اعدام‌های بی‌رویه و خلاف قانونی كه بعد از انقلاب انجام شد یكی دیگر از زمینه‌هایی بود كه خشونت و بی‌قانونی را در جامعه‌ ایجاد كرد و رواج داد؛ و این‌ها جملگی تفرقه را در جامعه افزایش داد. نكته‌ی قابل اشاره‌ی دیگر بسته شدن فضای سیاسی كشور پس از خرداد ۶۰ است. به‌نظر بنده، كسانی كه آن استراتژی را انتخاب كردند شدیدترین ضربه‌ها را به آرمان‌های مردم و انقلاب زدند و فضای سیاسی جامعه را به‌سوی انسداد سوق دادند. اگر آن اتفاق رخ نداده بود، جریاناتی كه دنبال قدرت بودند هیچ‌گاه قادر نبودند چنین فضای بسته‌ای را در دهه‌ی ۶۰ در جامعه‌ی ما حاكم كنند، و همان روند تكامل در جامعه‌ می‌توانست ادامه پیدا كند.

این روند و وضعیت ادامه داشت تا اینكه در دوم خرداد سال ۷۶ یك نقطه بازگشتی فراهم شد. مردم به این امید كه به ارزش‌های دوران انقلاب برگردند و اعتماد به مردم بازسازی شود، فعال شدند؛ شور و هیجانی شبیه اول انقلاب به‌وجود آمد و نقطه‌ی درخشانی بعد از انقلاب ایجاد شد. ولی این رخداد نیز به دو دلیل نتوانست تداوم پیدا كند؛ یكی كارشكنی محافظه‌كاران كه به اصطلاح هر ۹ روز یك بحران آفریدند و نگذاشتند مدیران و مسئولان این دوران به گفتمان خودش و تعهداتی كه كرده بودند، عمل كنند. و نكته‌ی بعد، عملكرد ضعیف اصلاح‌طلبان در این دوران است.

البته من باید این را نیز بگویم كه با وجود نقض‌هایی كه در این دوران وجود داشت، كارهای بزرگی هم انجام شد؛ تحولات اجتماعی بزرگی شكل گرفت كه فكر می‌كنم مقایسه‌ی آن با عملكرد چهارساله اخیر بهتر ارزش‌های آن دوره و دستاوردهایش را قابل ارزیابی كند. در هر حال حضور مجدد محافظه‌كاران در قوه مجریه و مقننه اعتماد عمومی را در جامعه‌ی ما كاهش داده و شرایطی را فراهم كرده است كه مردم تشنه‌ی تغییر و تحول و بازگشت به گفتمان اول انقلاب هستند. من فقط به این نكته اشاره كنم كه این اتفاقی نیست كه همه‌ی احزاب و گروه‌های سیاسی كه در دوه‌ی قبل (انتخابات ریاست جمهوری نهم) به‌نوعی انتخابات را تحریم می‌كردند و شركت نمی‌كردند، گفتمان‌شان را عوض كرده‌اند و به مشاركت در انتخابات متمایل شده‌اند. این تغییر رفتار خود یكی از مم‌هایی است كه قابل توجه و ارزیابی است. در واقع فضای جدیدی از رفتار سیاسی توسط شهروندان و گروه‌های سیاسی در حال شكل‌گیری است كه این را هم بایستی مورد بررسی قرار دهیم.

خلاصه كنم؛ وضع نابسامان كنونی (به جهت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) و رواج ناهنجاری‌ها،آسیب‌های اجتماعی و خلقیات نادرست را می‌توان پیامد سیاست «همه با من» و انحراف از گفتمان اول انقلاب یا مطالبات تاریخی مردم دانست. باید بررسی كنیم كه چگونه می‌توان برنامه‌ریزی و عمل کرد تا اعتماد مردم را-که سرمایه اجتماعی گرانقدری بود- دو باره به آنها برگرداند و زمینه‌های تغییر رفتار مردم را فراهم كرد. من از اطاله‌ی سخن عذر می‌خواهم؛ ان‌شاءالله اگر ابهام و سئوالی باشد در وقت باقی مانده در خدمتتان هستم. متشكرم.

تکرار یا تداوم: آیا زمان برای گفتگوی جدی نسل ما با مهدی بازرگان مساعد نشده است؟

علیرضا علوی‌تبار، مهرنامه، شماره دوم، اردیبهشت ١٣٨٩
براي برخي از ما بازنگريِ گذشته محصولي جز «انتقام از گذشته» نداشته است. برخي ديگر به «آرماني‌سازي گذشته» پرداخته‌ايم و در گذشته بهشتي را جسته‌ايم كه اينك از آن دوريم. تلاش من اين بوده است كه در بازنگري گذشته ابزاري بيابم براي «فهميدن اكنون» و احياناً «طراحي آينده» …

در سال‌هاي اخير كم‌وبيش همه ما به بازنگري گذشته پرداخته‌ايم. اما هر كدام از اين بازنگري به نتيجه خاصي رسيده و از آن ميوه‌اي خاص چيده‌ايم. براي برخي از ما بازنگريِ گذشته محصولي جز «انتقام از گذشته» نداشته است. برخي ديگر به «آرماني‌سازي گذشته» پرداخته‌ايم و در گذشته بهشتي را جسته‌ايم كه اينك از آن دوريم. تلاش من اين بوده است كه در بازنگري گذشته ابزاري بيابم براي «فهميدن اكنون» و احياناً «طراحي آينده».
اينكه چقدر موفق بوده‌ام برايم روشن نيست، اما در حد امكان تلاش كرده‌ام. تأمل در مورد زنده‌ياد بازرگان را نيز با همين نيت دنبال مي‌كنم. مي‌خواهم با روشن كردن نسبت خويش با زنده‌ياد بازرگان كمك بگيرم براي فهم بهتر آنچه كه اينك هستم و اينكه احتمالاً در آينده چه مي‌خواهم و چه مي‌توانم، انجام دهم. به اختصار سعي مي‌كنم تا وجوه تمايز كساني را كه در موقعيت شبيه به من قرار داشتند از لحاظ انديشه با زنده‌ياد بازرگان مرور كنم و تأثير تحولات سال‌هاي اخير را در اين وجوه تمايز برشمارم. روشن است آنچه مي‌آيد بازنگري امروز من به گذشته است و به همين دليل با كمك مفاهيم امروز صورت مي‌گيرد. وقتي به سال‌هاي نخست پس از انقلاب باز مي‌گردم در چند زمينه خود را متفاوت از زنده‌ياد مهندس بازرگان مي‌يابم. ضمن برشماري اين موارد به نگاه كنوني خودم هم اشاره مي‌كنم.
۱٫ دين‌شناسي
در مورد دين‌داري و دين‌باوري مهندس بازرگان هيچ‌گاه ترديد نداشته‌ام. اما در آن سال‌ها روش دين‌شناسي او را نمي‌پذيرفتم تصور من اين بود كه بازرگان «علوم تجربي» را مهم‌ترين و معتبرترين دست‌آورد مدرنيت مي‌داند و نوانديشي ديني از ديدگاه او يعني بازخواني مفاهيم و باورهاي ديني به گونه‌اي كه سازگار و همسو با علوم تجربي باشند علم‌شناسي بازرگان را متأثر از اثبات‌گرايي (پوزيتيويسم) مي‌دانستم جايگاه محوري كه براي علوم تجربي قائل بود و يقين و اعتباري را كه در آن سراغ داشت نمي‌پذيرفتم. متأثر از زنده‌ياد مطهري جهان‌بيني ديني را نوعي جهان‌بيني فلسفي مي‌دانستم و به‌ويژه براي هستي‌شناسي صدرايي در فهم مفاهيم ديني جايگاه ويژه‌اي قائل بودم. دين‌شناسي بازرگان به نظرم «علم‌زده» مي‌آمد تلاش او براي انطباق مفاهيم و احكام ديني با دست‌آوردهاي علوم تجربي را غيرمفيد و در مواردي خطرناك تلقي مي‌كردم. گمانم اين بود كه او علم غيريقيني و موفت را اصل مي‌گيرد و فهم باورهاي ديني را با چيزي سيال و دائماً در حال تغيير گره مي‌زند در كنار اين انتقادمحوري نكته ديگري نيز دين‌شناسي امثال من را از دين‌شناسي او متمايز مي‌كرد. اين تمايز به جايگاه فقه در دينداري باز مي‌گشت. مي‌دانستم كه زنده‌ياد بازرگان فردي بسيار مقيد و پاي‌بند به احكام شرعي است اما تصور مي‌كردم دين‌شناسي او براي فقه جايگاه محوري در دينداري قائل نيست و معيار دينداري را در عناصر ديگري چون باورها و اخلاق جست‌وجو مي‌كند مانند بخشي از نيروهاي فعال در آن سال‌ها خود را نزديك به تعبير «اسلام فقاهتي» مي‌ديدم. روشن است كه پيامد چنين نگاهي اهميتِ محوريِ فقها در فهم و تفسير اسلام است.
امروز كه به آن دوران مي‌نگرم درمي‌يابم كه هنوز هم با تفسير اسلام بر مبناي «ديد علمي» مخالفم. نگاهم به علم تجربي از اثبات‌گرايي فاصله بيشتري پيدا كرده است. تمايز دين و بينش ديني را از ديد علمي و روش‌هاي تجربي پذيرفته‌ام. اما به تأثير قاطع تحولات علمي در دين‌شناسي نيز باور دارم. مي‌دانم كه علم با تغيير نگاه ما به‌جهان و همين‌طور پيشنهاد مداوم الگو و روش در فهم جهان، فهم ما را از دين دگرگون مي‌سازد اما نه دين جاي علم را مي‌گيرد و نه علم جاي دين را. اما در سال‌هاي اخير الگوي دين‌شناسي بر‌مبناي «تجربه‌ديني» برايم جدي شده است. الگويي كه در دوران معاصر نخست توسط علامه اقبال لاهوري براي فهم اسلام به‌كار گرفته‌شده و با پرسش‌ها و بحث‌هاي دكتر سروش دوباره احيا شد و موضوع گفت‌وگو قرار گرفت. از خودم مي‌پرسم آيا فهم دين بر مبناي «تجربه ديني» خود نوعي تأثيرپذيري از روش علوم تجربي و اعتبار تجربه به‌عنوان منبع دانش نيست؟ اگر چنين است آيا نبايد تلاش زنده‌ياد بازرگان را نيز در اين مسير درك و تحليل كرد؟
اما در زمينه «فقه» و جايگاه آن در دينداري به نظر مي‌رسد كه به زنده‌ياد بازرگان نزديك‌تر شده‌ام. امروز تصور من اين است كه مهم‌ترين شاخص دينداري در جامعه «اخلاق» است. فقه كه هدف تنظيم ظاهر رفتار مؤمنان را دنبال مي‌كند در درجه‌اي پايين‌تر از «اخلاق» كه به دنبال تنظيم باطن رفتار مؤمنان است قرار مي‌گيرد. فهم فقه‌محور از دين را نوعي تقليل‌گرايي و از دست دادن بخش مهمي از آموزه‌هاي ديني مي‌دانم.

انقلابي‌گري
سال‌هاي نخست پس از انقلاب نسل ما هم در «هدف» انقلابي بود و هم در «روش». ما در هدف انقلابي بوديم چون به دنبال «تغيير بنيادي» همه روابط، نهادها و ساختارهاي جامعه بوديم. گمان مي‌كرديم ساختن «عالم» و «آدمي» نو كاملاً ممكن و در دسترس است و مي‌توان تاريخ را به‌گونه‌اي ديگر از نو نوشت.
در روش هم انقلابي بوديم. حركت توسط توده مردم، استفاده از قهر انقلابي آنجا كه لازم بود، تكيه بر رهبري فرهمند، تلاش براي تغييرات انفجاري و ناگهاني و جست‌وجويِ ريشه مشكلات در عرصه سياست از مشخصات روش انقلابي است. تصور ما اين بود كه زنده‌ياد بازرگان نه در هدف انقلابي بود و نه در روش، مواضع او به‌سوي دگرگوني تمام مناسبات اجتماعي جهت‌گيري نداشت. حداقل در تصور آن روز ما او به دنبال اصلاح بود و نه انقلاب.
امروز ما ديگر در روش انقلابي نيستيم. نفي خشونت، پرهيز از تقليل‌گرايي سياسي، جست‌وجو براي حركت بر مبناي نهادهاي مدني، مرحله به‌مرحله و جزء‌جزء حركت‌كردن و استقبال از رهبري جمعي برمبناي خرد جمعي را پذيرفته‌ايم. اما راستش را بخواهيد هنوز از نظر هدف به‌انقلاب دلبسته‌ايم. واقع‌بين شده‌ام اما واقع‌گرا نه! مي‌دانم كه بسياري از ويژگي‌هاي جامعه بشري را نمي‌توان تغيير داد. اما نظم كنوني غالب در جوامع بشري را نيز غيرقابل تغيير نمي‌دانم. به نظرم مشكلاتي چون فقر، جرم و بيماري و رنج را نمي‌توان در قالب نظم كنونيِ جوامع بشري به حدي قابل تحمل كاهش داد. با تغييرات جزيي نيز نمي‌توان مشكلات را حل كرد. اصلاحات را مي‌توان و بايد آزمود اما نظام‌هاي كنوني جوامع جايي در مقابل اصلاح بيشتر خواهند ايستاد و آنگاه دگرگوني بنيادي ضرورت خواهد يافت. از اين نظر گمان مي‌كنم تا حدودي به‌ زنده‌ياد بازرگان نزديك و تاحدودي از او متمايز مانده‌ايم.
برابري اجتماعي
در آن سال‌ها ما سخت دلبسته «برابري» بوديم، متأثر از گفتمان غالب زمانه «برابري حقوقي» را كم‌اهميت دانسته «برابري حقيقي» را مي‌جستيم، گمان مي‌كرديم برابري حقيقي بيشتر هم «ممكن» است و هم «مطلوب». زنده‌ياد بازرگان اگر چه از برابري حقوق آحاد ملت دفاع مي‌كرد اما دلبستگي به برابري حقيقي (آن‌طوركه ما مي‌فهميديم) نداشت. در نوشته‌ها و سخنانش از شور برابري‌خواهي چيزي ديده نمي‌شد، گاه تعابير تند و تحقيركننده‌اي در مورد طرفداران برابري داشت. سازوكارهاي پيشنهاد شده براي افزايش برابري را رد مي‌كرد و آنها را بازتوليدكننده «اشكال ديگر نابرابري» يا مغاير با ارزش‌هاي ديگري چون «آزادي» و «كارآيي» مي‌دانست، ايجاد برابري به‌گمان مسئوليت حكومت بود. حكومت بايد روابط و ساختارها را در جهت كاهش نابرابري تغيير مي‌داد. اين خواسته به معناي گسترش دايره قدرت و اختيار حكومت بود، به‌علاوه ايفاي نقش‌ها (كاركردهاي) بيشتري را برعهده حكومت مي‌گذاشت. هر دوي اينها از ديدگاه زنده‌ياد بازرگان منفي بود. به گمانم تفاوت بر سر برابري اجتماعي با مهندس بازرگان را هنوز حفظ كرده‌ام! با توجه به تجربه اين سال‌ها دريافته‌ايم كه بايد ميان «آرمان برابري» با «سازوكارهاي تحقق برابري» فرق گذاشت. مي‌توان برابري را به‌عنوان يك آرمان حفظ كرد اما با پيشرفت تجربه و دانش سازوكارهاي دستيابي به آن را دائماً دگرگون ساخت. «برابري حقوقي» اگرچه لازم است اما كافي نيست. علاوه بر «برابري در فرصت دست‌يابي به منابع» كه نتيجه برابري حقوقي است، مي‌توان و بايد از برابري بيشتر در زمينه «برخورداري از منابع» (نه فقط فرصت دست‌يابي به آن بلكه نتيجه و حاصل تلاش براي دست‌يابي به آن) و برابري بيشتر در زمينه «فرصت‌هاي رفاهي» (فرصت‌هاي برآوردن نيازها و تأمين رضايت و لذت ناشي از بكارگيري منابع) دفاع كرد. امروز هم باور دارم كه انسان‌ها علاوه بر «حقوق مدني» و «حقوق سياسي» از حقوق «اقتصادي- اجتماعي» نيز برخوردارند. تأمين اين حقوق با «حكومت حداقل» ممكن نيست. اختيارات حكومت را بايد محدود كرد اما نقش‌هاي آن را نبايد به «حداقل» كاهش داد. در تصور امروزي ما پيوندي ناگسستني ميان «عدالت اجتماعي» و گونه‌هايي از «برابري» وجود دارد.
ايران و ابرقدرت‌هاي صنعتي
يكي از تفاوت‌هاي مهم ما با بازرگان در مورد تصورمان از نوع رابطه‌اي بود كه ميان ايران و قدرت‌هاي صنعتي غرب (به‌ويژه آمريكا و انگلستان) وجود داشت. فهم ما از رابطه ايران و ابرقدرت‌هاي غربي متأثر از مفاهيم و چارچوبي بود كه «نظريه متعارف وابستگي» ارائه مي‌كرد. منظورم از نظريه متعارف وابستگي همان چارچوبي است كه در كارهاي اوليه آندره گوندر فرانك ارائه شده بود و توسط برخي از اساتيد ايراني (چون فرهت قائم‌مقامي) ترويج مي‌شد. تصوير ما از دنيا تصوير ساده و روشني بود. كشورهايي در «مركز» قرار داشتند و كشورهاي ديگري در «پيرامون». از كشورهاي مركز «كالا و خدمات». «سرمايه» و «بحران‌هاي اجتماعي» به‌كشورهاي پيرامون صادر مي‌شد و در مقابل آن «مازاد اقتصادي» و «مغزهاي» نخبه دريافت مي‌شد. حاصل اين رابطه تضعيف و توسعه‌نيافتگي پيرامون در مقابل رونش و رشد مركز بود حكومت در كشورهاي پيرامون نماينده مركز بود و جز تسهيل و تداوم رابطه وابستگي نقشي ايفا نمي‌كرد. حكومت كشورهاي پيراموني نماينده هيچ يك از اقشار و طبقات جامعه نبود و به همراهي قشري از صاحبان سرمايه كشورهاي مركز را نمايندگي مي‌كرد. قطع رابطه با كشورهاي مركز به معناي دستيابي به امكان توسعه متكي بر خود بود. اساساً تداوم رابطه‌ا ي كه در آن يكي برنده و ديگري بازنده است چه توجيهي مي‌توانست داشته باشد؟ در آن تصوير ساده تصميم‌گيري مستقل توسط حكومت‌تحت‌سلطه معنا نداشت.
همه چيز از كشور مركز ديكته مي‌شد و به اجرا در مي‌آمد. استقلال به معناي قطع رابطه سلطه بود. شكل نويني از استعمار وجود داشت كه مقابله با آن وظيفه هر انقلابي محسوب مي‌شد. راه توسعه نيز از مسير قطع‌رابطه‌وابستگي مي‌گذشت. ما (كشور پيرامون) همه چيز داشتيم! كافي بود وابستگي قطع شود تا توسعه و صنعتي‌شدن با سرعتي غيرقابل باور تحقق يابد! بازگان با نگاه ما موافق نبود. او اگرچه «استيلاء» ابرقدرت‌ها را بر ايران دوره شاهنشاهي پهلوي مي‌پذيرفت اما وابستگي را براي توضيح همه رفتارهاي حكومت شاه كافي نمي‌دانست. او به‌علاوه بر عنصر «استبداد فردي» به‌عنوان متغير توضيح‌دهنده رفتارهاي حكومت تأكيد مي‌كرد. به‌علاوه باور داشت كه ما به «سرمايه»، «تكنولوژي» و «بازار» كشورهاي صنعتي نياز داريم و قطع رابطه با آنها به معناي از دست‌دادن اين امكانات نيز هست. از نظر او مي‌شد رابطه با ابرقدرت‌هاي صنعتي را بر مبناي احترام متقابل و بازي‌اي كه دو طرف آن برنده باشند تعريف مجدد كرد. اختلاف‌هاي آن سال‌ها بر سر روابط خارجي كشور مبناهاي نظري هم داشت و صرفاً دعوا بر سر منافع نبود.
«نظريه متعارف وابستگي» امروز اعتبار چنداني ندارد. اين نظريه هم از جانب طرفداران «نظريه جديد وابستگي» مورد نقد قرار گرفته و هم از جانب طرفداران «نظريه جديدنوسازي». برخي از مهم‌ترين مروجين آن (مانند آندره گوندر فرانك) از آن دست‌شسته و چارچوب ديگري را پذيرفته‌اند. مي‌توان گفت از اين لحاظ يك گام نظري به نفع بازرگان برداشته شده است!
در تفسير رفتارهاي حكومت‌شاه نيز امروز متغير استبدادفردي بيشتر مقبول است تا وابستگي مطلق به خارجي. اگر چه هنوز هم تحت‌الحمايه‌بودن حكومت‌شاه مورد تأييد بسياري است اما تصور امروزي رابطه ميان ارباب و رعيت نهاده‌شده گذشته نيست و پيچيده‌تر تحليل مي‌كنيم. تجربه سال‌هاي گذشته نيز نشان داده كه حتي استقلال و قطع وابستگي نيز در صورت نبودن تدبير و نظام بهينه تدبير راهي به توسعه نمي‌گشايد و مي‌توان مستقل اما توسعه‌نيافته بود. در مجموع گمان مي‌كنم اين چالش به نفع زنده‌‌ياد بازرگان خاتمه يافته است!
ملت و امت
تصور آن روز ما از ايران يك «ملت» بود مجموعه‌اي از مردم كه باورهاي مشترك و الگوهاي رفتاري مشتركي را پذيرفته‌اند و در پيرامون يك رهبري فكري- سياسي، مجتمعي‌انساني بنا كرده‌اند. آنچه مردم ايران را به‌هم پيوند مي‌داد «راه» مشتركي بود كه پذيرفته بودند. شاخص‌ برتري در اين ملت نيز ميزان دلبستگي به اين راه و ميزان فداكاري بود كه در راهِ پيمودن آن از خود نشان مي‌دادند همه نهادها و روش‌ها بايستي رنگ و بوي نامي را مي‌گرفت كه امت در حال پيمودن آن بود. عناوين «ملي» و «ملت» يادآور تلاشي بود كه براي تكه‌تكه‌كردن امت صورت گرفته بود و به همين دليل بايد از آن اجتناب مي‌شد. در امت افراد براساس وظيفه‌شان تعريف مي‌شوند و نه برمبناي حقوقشان. بنابراين هر كس كه وظيفه سنگين‌تر برعهده مي‌گيرد. از جايگاه برتري نيز برخوردار خواهد بود.
اما بازرگان ايران و ايرانيان را به صورت يك «ملت» و يك «حكومت مبتني بر ملت» مي‌ديد وجه مشترك ايرانيان در اين نگاه برخورداري از حق برابر نسبت به سرزمين ايران بود. افرادي كه در مالكيت بر ايران شريك بودند از حقوق برابر نيز برخوردار بودند. حكومت مبتني بر ملت واقعيت جهان تلقي مي‌شد. امت مبتني بر هم‌عقيدگي آرزوي دور بود كه تحقق خارجي نداشت. جهان اسلام مجموعه‌اي از حكومت‌هاي مبتني بر ملت بود كه هر كدام در گام نخست به منافع و مصالح خويش مي‌انديشيدند و در گام بعد ملاحظات ديگر را در نظر مي‌آوردند. عنوان «ملي» در تصور بازرگان بيش از آنكه بر «ناسيوناليسم» دلالت كند بر فراگيري و تحت پوشش قراردادن همه ايرانيان دلالت مي‌كرد. بازرگان هيچ‌گاه دلبسته «ناسيوناليسم رومانتيك» نبود. او به پيروي از زنده‌ياد دكتر مصدق «ميهن‌دوستي مردم‌سالار» را باور داشت و آن را در مغايرت با دين و آموزه‌هاي ديني نمي‌دانست. وجود ملت‌هاي مختلف واقعيتي بود كه از نظر او نمي‌شد و نمي‌بايد انكار مي‌شد. پسوند ملي براي او يادآور دوراني بود كه ايرانيان توانسته بودند با مشاركت در يك اقدام جمعي بخشي از حقوق خويش را احيا كنند گمان مي‌كنم در اين زمينه نيز ما به تلقي بازرگان نزديك‌تر شده‌ايم. ايران ملتي است واحد با اقوام متعدد همه افراد اين ملت مستقل از دين، مذهب، ايدئولوژي، جنس، قوميت و موقعيت اقتصادي و اجتماعي خويش داراي حقوقي برابر نسبت به كشورند ايران ملك مشاع همه ايرانيان است.
پيامد اين باور تنها به عرصه عمل سياسي خلاصه نمي‌شود. «ملت» و «امت» دو موضوع مختلف‌اند و هر كدام مي‌توانند موضوع اجتهاد قرار گيرند. احكام ملت در فقه سياسي به دليل تمايز موضوعي بايد از احكام امت متمايز باشد هر موضوعي حكم خود را دارد.
تحليل از تاريخ معاصر ايران
از موارد ديگر اختلاف ما و بازرگان تحليل از تاريخ معاصر ايران بود. مشروطيت از نگاه ما جنبشي بود كه به اهداف خود نرسيده و شكست خورده بود و هيچگاه به انقلاب منجر نشده بود. چهره شيخ فضل‌الله نوري در مشروطه براي ما برجسته‌تر از ديگران جلوه مي‌كرد به‌گونه‌اي كه چهره آخوند خراساني و نائيني را نيز كم‌فروغ مي‌ديديم. روشنفكرانِ كوشنده در مشروطه را اغلب با بدبيني و هر كدام را مبلغ راه و جهتي با هزار اما و اگر مي‌ديديم. در مورد ملي‌شدن نفت و نهضت‌ملي نيز وضع همين‌گونه بود پرسش‌هاي بسياري براي ما مطرح بود كه تأمل در آنها نقش بسياري از افراد را در نهضت ملي كم جلوه مي‌كرد يا به زير سئوال مي‌برد. در مورد عملكرد احزاب و گروه‌ها در سال‌هاي پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نيز اغلب نگرشي منفي داشتيم. در همه موارد با زنده‌ياد بازرگان به اختلاف در تحليل مي‌رسيديم. نوعي خوش‌بيني و مطلق‌گرايي در مورد عملكرد روحانيان در عرصه سياسي ايران معاصر داشتيم كه باعث طرد مطلق همه رقباي آنها مي‌شد قاعدتاً او با چنين مطلق‌گرايي موافق و همراه نبود.
سخن به درازا كشيد! نمي‌دانم تصويري كه از زنده‌ياد بازرگان ارائه كردم چقدر مورد قبول ياران و نزديكانش باشد. اما به‌هرحال تصوري است كه من داشته‌ام. تصوري كه مبنايي بود براي تعيين نسبت و رابطه. هيچگاه گفت‌وگويي جدي در مورد تمايزهاي فكري نسلي كه ما نند من مي‌انديشيدند با بازرگان صورت نگرفت. اغلب طعنه بود و تصميم به جدايي. آيا زمان براي گفت‌وگوهاي جدي مساعد شده است؟ مي‌توان بر ارزيابي «ديدگاه‌ها»، ارزيابي «الگوهاي رفتاري» را نيز افزود. شيوه برخورد و عمل بازرگان را نيز مي‌توان مورد توجه مجدد قرار داده راستش را بخواهيد گمان نمي‌كنم كه امروز ما «تكرار» مهندس مهدي بازرگان باشيم، ما را بايد «تداوم» او دانست. تداوم هم تشابه با گذشته است هم تمايز با آن.

جان روشن بازرگان! - مصطفی محب‌کیا

درباره‌ی مهندس مهدی بازرگان سخن فراوان گفته‌شده‌است و همین خود نشانی است از وجود مبارزی راستین که قفس زمان را شکسته و به فراتر از زمان و زمانه ی خویش پا نهاده است. تاریخ معاصر ما سرشار از نیروها و مبارزانی است که اثر خود را بر تحولات سیاسی و اجتماعی برجای گذاشته اند، اما اشخاصی چون بازرگان واجد چه صلاحیت هایی بوده‌اند که همچنان می‌توان از آنها سخن گفت و به مداقه در روش و منش مبارزاتیشان پرداخت؟

موسی در قران تمثیلی از یک نیروی مبارز است. نیرویی که از یک‌سو با طغیان و جباریت فرعون و از سویی دیگربا خرافه اصحاب تزویر مبارزه می کند. در روش و منش مبارزاتی او اسلوبی استوار و برجسته وجود دارد که به او شایستگی و صلاحیت رهبری در یک مبارزه پیچیده می‌بخشد.

او در میدان مبارزه در مواجهه با تفرعن سلطان و تزویر شعبده بازان دوران، دو اعجاز مهم خود را عیان می کند. یک اعجاز ید بیضای او بود و دیگری عصایی بود که به مار تبدیل می شود. (فَـآلقی عَصاهُ فاٍذا هِیَ ثُعبانٌ مُّبینٌ * وَ نَزعَ یَده فإذاهی بَیضاءُ لِلنَّـظِرین (اعراف ۱۰۷و۱۰۸)

موسی عصای خود را بیفکند، به ناگاه ماری عظیم پدیدار گردید * و دست از جیب خود برآورد که ناگاه بینندگاه را آفتابی تابان بود.)

اگر به زبان استعاری و نمادین قرآن نیز توجه کنیم، این دو اعجاز تمثیلی است از روش و اسلوب مبارزه ای هوشمندانه و در عین حال پاکبازانه. مار، در اساطیر سامی نمادی است از زیرکی و کیاست و هوشیاری تا جایی که بسیاری از اعراب با اقتباس از این اسطوره به روی شمشیرهای خود نقشی از مار را حک می کردند(۱) تا به نوعی نشانی باشد از تیزبینی و احاطه بر تمامی وجوه و ابعاد و ناهمواریهای میدان مبارزه. اشاره‌ای از اینکه باید در صحنه ی نبرد هوشیار و حساس بود.

ید بیضا و دست روشن نیز نمادی است از صداقت و شفافیت و پاکبازی در عرصه عمل مبارزاتی. به عبارتی نمی‌توان با ناراستی و در فقدان خلوص و صداقت و تنها با تیزبینی و هوشمندی به مبارزه با کژی ها و نمادهای سلطه و خرافه برخاست.اگر مبارزه و مقاومت راستین رهایی‌بخش را دلادل اخلاق تعریف کنیم و آن را نه به مثابه دادوستد مکارانه بلکه به مثابه نوعی ضرورت برای زیستی اخلاقی در نظر بگیریم، نمی توان ید بیضا و راستی و صداقت در کنشگری را به دیده انکار نگریست.

در تاریخ معاصر ما نیز اشخاص و نیروهای فراوانی بوده‌اند که زندگی خود را صرف و وقف مبارزه کرده‌اند اما وقتی به زندگی مبارزاتی مهندس بازرگان نظر می‌کنیم او در زمره کسانی قرار می‌گیرد که در مبارزه و سیاست دستی روشن و جانی هوشیار داشت. بازرگان فردی مذهبی، مبارزی سیاسی و تکنیسینی فنی بود. اما هیچ یک از اینها نمی‌توانست او را تا فراتر از زمانه‌ی خود امتداد بخشد، چه آنکه بسیاری از هم نسلان او چنین بودند و تنها مرد زمانه‌ی خود ماندند. او در هر یک از زمینه های فعالیتش، در یک شان و جایگاه ثابت متوقف نماند بلکه شئون مختلفی را برگزید و فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرد.

مذهبی بودن وی از یک خانواده سنتی و شریعتمدار آغاز می‌شود و تا پایه گذاری سنتی از نواندیشی دینی درتاریخ معاصر پیش می‌رود. وقتی وارد سیاست می‌شود، ابتدا فن سالاری بوروکرات است، مدتی بعد به مصلحی در چارچوب قانون مشروطه بدل می‌گردد، چندی بعد یک انقلابی برانداز می‌شود که حتی از جنبش چریکی نیز حمایت می‌کند و درنهایت سالهایی را نیز با مشی اصلاح طلبانه مجاهدت می‌کند، اما هیچ یک از این ساحات هم نمی‌تواند رمز ماندگاری او باشد. رمز ماندگاری او که برای نسل امروز نیز کاربستی انضمامی دارد همین روشنی دست و هوشیاری جان او در مبارزه بود. او در رفتار و گفتار صراحت لهجه داشت؛ چه در برابر موافقان و مخالفانش در بیرون و چه با وجدان خویش در درون .در تشخیص معادلات سیاسی و اجتماعی ذکاوت داشت اما ذکاوت و هوشیاری اش هیچگاه آغشته به پیچیدگی‌های مکارانه‌ی رایج در عرصه ی سیاست نشد.

همواره به گونه‌ای عمل می‌کرد که دوستان و دشمنانش می‌دانستند با چه شخصیتی و با کدام مواضع ضریح و روشنی روبه رو هستند؛بدون هرگونه پیچیده‌بازی و مخفی‌کاری مزوّرانه و البته که تا به آخر عمر نیز هزینه ی سنگین این صراحت و روشنی را پرداخت کرد. انسجام درونی و بیرونی او در پایبندی به حقیقت باعث می‌شد هرگاه به هر جمع بندی برای نوعی از کنش ورزی می‌رسید آن را بیان کند. چه آن زمان که دست به مبارزه قانونی با رژیم شاه زد، چه آن زمان که بنیان گذاران مجاهدین را تایید کرد و چه آن زمان که به نقد ولایت فقیه پرداخت و در برابر قدرت نوظهور مسلط ایستاد.

اما اگر سیاست را به مثابه زندگی تعریف کنیم، هرآنچه برای زیستی درخور شان انسان ضرورت دارد، در سیاست نیز ضروری خواهدبود. از ید بیضا تا عصای موسی و از وارستگی و اخلاق‌مداری تا هوشیاری و تیزفهمی بازرگان ضرورتی است که امروز در عرصه کنشگری سیاسی به وضوح فقدانش مشاهده می‌شود.

رونمایى پانزدهمین جلد مجموعه آثار مهندس مهدى بازرگان؛‌ چه باید کرد کتاب ” کوبا ، هندوستان ، ایران “

انجمن اسلامی مهندسین، پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، نواندیش دینی ایرانی، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی و نیز با سخنرانی و نقد و بررسی دکتر علیرضا رجایی، دکتر غلامعباس توسلی و دکتر هاشم آقاجری، رونمایی شد.

پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، نواندیش دینی ایرانی، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی و نیز با سخنرانی و نقد و بررسی دکتر علیرضا رجایی، دکتر غلامعباس توسلی و دکتر هاشم آقاجری، رونمایی شد.

قد و بررسی این اثر به‌عنوان «درسنامه‌های تجربی» مهندس بازرگان، چهره‌ی نام‌آشنا در عرصه فرهنگ و سیاست ایران قرن بیستم، در شرایطی که ایران شاهد برآمدن دوباره‌ی نسل امروز است و نتایج انقلاب سال ۱۳۵۷ و عملکرد فاتحان انقلاب، اینک پیش روی نسل جدید قرار دارد، معنادار می‌شود. چنان که یکی از سخنرانان مراسم بر آن تاکید کرد: «پدیده شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی در ایران همواره با نوعی توازی با دوره‌های تغییر نسلی همراه بوده است؛ یعنی زمانی که نسلی دگرگون می‌شود، ما باید چشم‌انتظار دگرگونی باشیم.»
کوبا، هندوستان و ایران، سه کشوری هستند که در مجموعه آثار ۱۵ مهندس بازرگان در سه اثر مستقل از هم به آنان پرداخته شده و تحلیلی تاریخی از تحولات این سه کشور ارائه شده است. گفتنی است، مجموعه‌ی مزبور توسط شرکت سهامی انتشار منتشر و روانه‌ی بازار کتاب شده است،
دو مقاله‌ی ابتدایی این اثر، «انقلاب کوبا» و «نهضت آزادی هندوستان» در خلال دو سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ و در جریان محاکمات سران نهضت آزادی ایران و دوران اقامت در زندان قصر و اثر سوم که «تحلیلی تاریخی برای مبارزه ملی» است با عنوان «ملت ایران چه باید بکند»، از سال ۱۳۵۶ تا خرداد ۱۳۵۷ نوشته شده است.
آن‌گونه که مهندس هاشم صباغیان، همفکر و همرزم بازرگان، در همین جلسه به اختصار توضیح داد، بازرگان نکات برجسته و کلیدی تحول در دو کشور کوبا و هند را در نتیجه‌ی مطالعات شخصی و جمعی با زندانیان سیاسی در زندان قصر در ابتدای دهه‌ی ۴۰ دریافت. وی این مطالعات و اندوخته‌ها را به‌کار می‌بندد تا «خطوط اصلی برنامه یا استراتژی مبارزه ملی» و «‌وظیفه اختصاصی و رسالت ایرانیان» را در ۲۴ بند بیان کند. اما از آنجا که این اثر در شرایط حاکم بر آن سال‌ها نگارش یافته است، لزوم استخراج نکات برجسته‌ و مضامین و محورهای اصلی آن برای بررسی جدید و مطالعه‌ای کاربردی و مفید ضروری به نظر می‌رسد.
بر این اساس، «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» تصمیم گرفت تا روز پنجشنبه سی‌ام مهرماه ۱۳۸۸ با برپایی مراسم رونمایی از پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان در دفتر انجمن اسلامی مهندسین، آن را از سه دیدگاه تاریخ، علوم سیاسی و علوم اجتماعی مورد واکاوی قرار دهد تا نسل معاصر از بخشی دیگر از دیدگاه‌ها و افکار این مسلمان نواندیش مطلع شود.

علیرضا رجایی: بازرگان نیروی چپ واقعی بود
دکتر علیرضا رجایی، صاحب‌نظر و دانش آموخته‌ی ارشد علوم سیاسی اولین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود. وی سخنان خود را بر بررسی نگاه مهندس بازرگان به مفهوم «انقلاب» متمرکز کرد. رجایی با ذکر این جمله که بسیاری از رویکردها به افراد، ناشی از پیش‌فرض‌هایی است که طی سال ها شکل گرفته، بر این نکته تأکید کرد که بازنگری در افکار مرحوم بازرگان باعث می‌شود تا حداقل بسیاری از پیش‌فرض‌هایمان در محک اندیشه‌های مکتوب او قرار گیرد و ببینیم این پیش‌فرض‌ها به چه میزان صحیح بوده است.
رجایی سه موضوع انقلاب اسلامی، لزوم بازخوانی دوران کنونی و دیدگاه بازرگان نسبت به پدیده‌ی انقلاب را برای رسیدن به یک دریافت کلی ضروری دانست؛ به عقیده‌ی او، در نتیجه‌ی بررسی و واکاوی ناکامی‌‌هایی که انقلاب با آن مواجه شده است، به دوگانه‌ی انقلاب و اصلاح می‌رسیم. این پرسش در اینجا مطرح است که آیا رویکرد به انقلاب ناصحیح بوده است؟ رجایی معتقد است: «از دیدگاه بازرگان در این کتاب و در متن حوادثی که به انقلاب منتهی می‌گردد، این نکته استنباط می‌شود که گاه (چونان انقلاب اسلامی ایران) پدیده‌ای مثل انقلاب اجتناب‌ناپذیر است.»
این پژوهشگر علوم سیاسی با تقسیم‌بندی دوران زندگی مهندس بازرگان به چهار دوره اساسی، اظهار داشت که اثر رونمایی شده، حاصل دورانی از زندگی مهندس بازرگان محسوب می‌شود که سیاسی بوده است. رجایی، بازرگان را کسی توصیف کرد که مانند بسیاری از اندیشمندان و فعالان سیاسی رویکردی مساعد به انقلاب داشته است. «این نظر مساعد به این نکته ختم نمی‌شود، چرا که در گزارش سوم از این کتاب با طرح چه باید کرد، به وضوح از ستیز قهرآمیز با رژیم سلطنتی، در جریان انقلاب جانبداری شده است.»
تعلق خاطر به روشنفکری دینی از سوی مهندس بازرگان نکته دیگری بود که رجایی به آن اشاره کرد. به نظر وی، مفهوم «ملی- مذهبی» یا « مذهبی- ملی» برای نخستین بار در این کتاب به‌کار برده می‌شود و این‌چنین است مفهوم «روشنفکری دینی».
انتقاد از بازرگان مبنی بر اینکه او انقلابی نبوده و یا اینکه بازرگان تناسبی با مقطع انقلاب نداشته است، موضوعی بود که رجایی برای پاسخ به آن، ابتدا سؤالی را طرح کرد: «با توجه به روش‌های مرسوم سیاسی، بازرگان را باید چپ ارزیابی کرد یا راست؟» رجایی با این اعتقاد که عمده جریان‌هایی که در ایران با عنوان چپ شناخته می‌شوند، نه تنها نتواسته‌اند گشایشگر باشند که فاقد دستاورد تاریخی نیز بوده‌اند، از مهندس بازرگان به‌عنوان نیروی چپ واقعی یاد کرد که «هم گشایشگر بود و هم دارای دستاورد».
رجایی که به گفته خودش می‌کوشید در بررسی اثر، «بی‌طرف» باشد، از موضوع‌هایی در این کتاب سخن گفت که مسایل امروز ایران است: «مفاهیم دینی و معنوی برای پیشبرد مفاهیم اجتماعی ضروری است. برخلاف کشورهای غربی، تجربه‌ی هند و ایران، این موضوع را نشان می‌دهد؛ یعنی مرحوم بازرگان در این اثر همان بحثی را مطرح نموده که دکترشریعتی با عنوان «مذهب علیه مذهب» مطرح کرده است.»
به نظر رجایی:«مهندس بازرگان که بر اساس متن مکتوب در مجموعه آثار ۱۵ به جنبش چریکی نگاه منفی ندارد، هواداری‌اش را از انقلاب در چارچوب پروژه خشونت‌ستیزی بیان می‌کند، چراکه او انقلابی را که خودجوش نباشد، انقلاب نمی‌داند.»
وی همچنین گفت که بحث‌های معنوی و جایگاه اسلام و روحانیت در تحولات اجتماعی در ایران، مسایلی است که بازرگان در خصوص انقلاب اسلامی به آنها توجه نشان داده است، روحانیتی که در مقطعی از تاریخ فرصتی ایجاد کرد تا در مقابل استبداد و استیلا مقاومت شکل بگیرد و پس از انقلاب در اداره‌ی جامعه، تجربه ناموفقی داشت. اما با وجود این، رجایی معتقد است که بازرگان در همان سال‌ها باز هم روحانیت را نفی هم نمی‌کند. این پژوهشگر سیاسی در عین حال معتقد است که بازرگان در متن خود، خواننده را به این موضوع توجه می‌دهد که بدون رهبر مذهبی و یا روشنفکر در کشورهای شرقی و اسلامی، امکان یک نهضت اجتماعی وجود ندارد؛ در نتیجه با بی‌توجهی به این موضوع، پروژه اجتماعی ناکام می‌ماند.
رجایی تعریف بازرگان از اسلام را تعریفی «ترقی‌خواهانه» توصیف کرد، و او را با وجود دو‌گانه‌ی اصلاح و انقلاب، روشنفکر اصلاح‌طلبی دانست که با وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ مخالف نبوده است اما در عین حال نگاه‌اش به پدیده‌ی انقلاب، یک نگاه خشونت‌ستیز بوده است. نگاهی که در کنار استبدادستیزی، استیلاستیزی و تحجرستیزی بازرگان شاخص است.

غلامعباس توسلی: راهکارهای بازرگان هنوز زنده است
دکتر غلامعباس توسلی، استاد ارشد جامعه‌شناسی دومین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود. توسلی سخنان خود را بر واکاوی موضوعات مطرح شده در اثر، از دیدگاه علوم اجتماعی معطوف کرد. به‌عقیده‌ی او، نکات جامعه شناختی این اثر کمتر از جنبه‌های تاریخی آن نیست.
این استاد دانشگاه با «شاهکار» توصیف کردن مجموعه آثار ۱۵، مطالب مطرح شده در هر یک از سه مقاله اثر را « هدفمند» ارزیابی نمود که راهکارهای ارائه شده در آن پس از ۴۰ سال هنوز زنده است. توسلی همچنین چاپ عکس‌های مرتبط با مضامین و محورهای اصلی بحث در کتاب را از نکات ارزشمند و قابل تمجید دانست که اثر منتشر شده را همچنان نو و تازه، پیش چشم مخاطب و خواننده‌ی محقق و علاقمند قرار می‌دهد.
«عبرت‌آموزی» و « الهام گرفتن از قرآن» دو موضوعی است که توسلی از آنها به عنوان دو نکته‌ی کلیدی در اثر یاد می‌کند. او اظهار داشت که مهندس بازرگان از میان تمام اهداف و ایده هایی که بر نهضت هند تأثیر گذاشته، بر یک موضوع و آن‌هم اینکه مردم هند به خودشان برمی‌گردند، تأکید می کند. وی افزود، مهندس بازرگان برای ایران نیز همین راه حل «بازگشت به خویش» را می‌پذیرد و تمام راه‌های تقلیدی را رد می‌کند، و اینکه تا مردم به خودشان برنگردند، به جایی نمی‌رسند. به عقیده‌ی توسلی، بازرگان همچنین معتقد بود که برای حل مسایل باید صبوری کرد.
غلامعباس توسلی در پایان با پرداختن به بحث امتناع از تقلید از دیدگاه مهندس بازرگان، بر اتخاذ روشی مناسب از سوی مسلمان‌ها برای رسیدن به اهداف عالی تأکید کرد.

هاشم آقاجری: بازرگان به تاثیر کنشگران در تحولات اجتماعی معتقد بود
دکتر هاشم آقاجری، استاد تاریخ دانشگاه آخرین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود که از دیدگاه تاریخی به بررسی کتاب پرداخت. او این کتاب را اثری در مورد انقلاب‌ها دانست و سپس با توجه به ملاحظاتی که در باب نظریه و روش در جامعه شناسی انقلاب‌ها مطرح است، در تبیین بهتر این اثر سخن گفت.
آقاجری در ابتدای سخنان خود در باب این کتاب به عنوان محورهای ورودی و مدخل بحث به سه محور قابل بحث: نظریه، روش و اخلاق اشاره کرد؛ اینکه در مورد انقلاب‌ها، تئوری‌ها و نظریه‌های مختلف وجود دارد و دیگر آنکه برای شناسایی و آنالیز انقلاب‌ها، روش‌های مختلفی وجود دارد، و بالاخره این نکته که بحث ارتباط اخلاق با نظریه و روش مطرح است.
او برای ورود به بحث، به دو دسته نظریه که میان نظریه‌پردازان تحلیلی انقلاب و جامعه‌شناسان تاریخی انقلاب مطرح است، اشاره کرد؛ نظریه‌هایی که در مقابل هم قرار می‌گیرند، دسته‌ای که رویکردشان، رویکرد ساختاری است و دسته‌ی مقابل که رویکردشان، عامل‌گرا است.
آقاجری با تأیید این موضوع که امروز در میان جامعه‌شناسان این گرایش بیشتر شده است که دو عامل کنشگری و ساختار را به تنهایی برای تحلیل انقلاب‌ها مورد توجه قرار ندهند، از وجود نوعی تعامل و دیالکتیک «ساختار- کنش» سخن گفت.
این استاد تاریخ، پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان را ذیل عنوان عاملیت طبقه‌بندی کرد و گفت، هرچند مهندس بازرگان به عوامل غیرارادی هم اشاره می‌کند اما اساس تحلیل‌اش بر عاملیت انسانی و بر اراده است. چرا که هر نظریه‌پرداز تحلیل‌اش بر اساس تماشاگر بودن و یا بازیگر بودن متفاوت است.
نوع نگاه به تاریخ باب دیگری بود که آقاجری آن را گشود؛ اینکه یک تاریخ ذیل اخلاق قرار می‌گیرد و یک تاریخ به‌مثابه‌ی علم است. به‌عقیده‌ی آقاجری، دیدگاه مهندس بازرگان بین این دو نظریه قرار می‌گیرد؛ یعنی از یک طرف می کوشد، تاریخ تبیینی ارائه کند و از طرف دیگر به‌دنبال عبرت‌گیری است.
این بحث که هر حوزه‌ای، اخلاق خاص خود را داراست و اولین ویژگی‌ اخلاق علمی، انصاف علمی و بی‌طرفی علمی است، به‌خصوص زمانی که انصاف با ایدئولوژی و مذهب درمی‌آمیزد، سخنان آقاجری را به باب دیگری کشاند، و آن اینکه بازرگان در این کتاب به اخلاق علمی پای‌بند است و انصاف علمی را در داوری رعایت می‌کند. او برای تأیید سخنان‌اش به مواضع بازرگان درمورد اختلاف‌نظر محمدعلی جناح با مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو، و مواضع آنها اشاره می‌کند: «مهندس بازرگان آنچنان انصاف علمی دارد که مسلمان بودن محمدعلی جناح باعث نمی‌شود تا او از اخلاق علمی خارج شود؛ بنابراین آنجا که لازم است جناح را نقد می‌کند. همین‌طور در زمینه‌های دیگر علمی با وجود مخالفت شدیدش با غربزدگی اما هرجا نکته مثبتی را در غرب (از جمله در دستگاه قضایی‌اش) می‌بیند، بر روی آن انگشت تایید می‌گذارد.»
آقاجری در ادامه برای تبیین وجه ضداستبدادی و ضداستیلایی اثر، نکته‌ای را متذکر شد: «با مقایسه‌ی دو اثری که یکی مربوط به انقلاب کوبا و دیگری مربوط به هند است، کاملاً احساس کردم که مهندس بازرگان نسبت به انقلاب کوبا تمایل و گرایشی ندارد یعنی خیلی به درون انقلاب کوبا نفوذ و با آن همدلی نمی‌کند. یک نگاه بیرونی و در نهایت مخالف با استبداد دارد؛ ولی در برابر انقلاب هند و یا نهضت آزادی هند، بازرگان آنچنان همدلی می کند که به نظر می‌آید او در حرکت‌اش به شدت تحت تأثر هند بوده است؛ البته وقتی به انقلاب ایران می‌رسد، ویژگی‌های ایرانی در آن محسوس می‌شود.»
آقاجری دلیل خود را در مورد این ادعا که بازرگان کاملاً تحت تأثیر هند نبوده است، چنین بیان می‌کند: «مهندس بازرگان در سال ۱۳۵۷ در خصوص انقلاب اسلامی ایران می‌نویسد که شرایط با سال ۱۳۴۲ فرق کرده است. در اینجا بازرگان گاندی صفت، اصل مبارزه مسلحانه را امضا می‌کند و فقط بر سر زمان آن بحث دارد و این با آن تصویری که ما از گاندی می‌شناسیم، فاصله دارد. گاندی در هیچ شرایطی حاضر به برخورد خشونت آمیز و مسلحانه نبوده است و یکی از اختلافات او با جریان رادیکال همین مسأله بوده است.»
آقاجری عناصر پایداری را که بازرگان در انقلاب هند دیده و در تحلیل انقلاب ایران بر آن تکیه کرده است این‌گونه بیان برمی‌شمارد:
– تکیه بر عامل انسانی و نفی عوامل جبری.
– بازرگان در انقلاب هند، دو رهبر می‌بیند. از یک طرف گاندی، وجه مثبت رهبری هند، و از طرف دیگر استیلا، وجه منفی رهبری هند. همان‌گونه که او در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» به وجود دو رهبر، یعنی محمدرضا شاه (رهبر منفی) و آیت الله خمینی (رهبر مثبت) اشاره می‌کند.
– تأکید بسیار زیاد بر روی شخصیت و فرهنگ خودی و ملی و همچنین نفی خودباختگی.
– سرنگونی استبداد از بالا بدون آمادگی پایین مطلوب نیست. این موضوع همان چیزی است که در مشی عملی مهندس بازرگان نیز مشاهده می‌کنیم. تأسیس سازمان‌های اجتماعی و توجه به تربیت اجتماعی مانند تأسیس انجمن های خیریه تا مردم به کار جمعی عادت پیدا کنند، برای مهندس بازرگان جاذبه دارد.
– تأکید مهندس بازرگان بر اصولی که در انقلاب هند است و این اصول بعدها در سیره عملی او دیده می‌شود. «اصل عدم خشونت»، « مبارزه منفی یا همان نافرمانی مدنی»، « اصل عدم همکاری با بریتانیا» و « اصل نذرهای رهبانی»، از جمله اصول هندی است که مهندس بازرگان به آنها توجه دارد.
– رابطه‌ی مذهب با ملیت که در انقلاب هند بر آن بسیار تأکید شده است. یعنی ناسیونالیسم در هند با مذهب شروع شده است.
اما بحث دیگری که هاشم آقاجری در سخنان خود ارائه کرد، بررسی کتاب به لحاظ روشی بود. «از آنجا که مهندس بازرگان تحصیلات فنی داشت، در تمام آثارش این نگاه را مشاهده می‌کنیم. بنابراین او می‌خواهد برای انقلاب نیز منحنی و یک منطق ریاضی پیدا کند.» با این پیش‌فرض، آقاجری توجه حاضران را به این نکته جلب کرد که بازرگان اساس حرکت مردم را بر خودجوشی می‌د‌اند همان‌گونه که اساس انقلاب هند، بر خودجوشی ملت هند بود.
یکی از نکاتی که هاشم آقاجری در بررسی این کتاب توجه نشان داد، بحث « نبایدها» بود که بازرگان پس از مطالعه دو انقلاب هند و کوبا برای انقلاب ایران نوشته است؛ یکی از این نبایدها این است که نباید منتظر پیروزی سریع و ساده انقلاب بود.
ارائه تحلیل انسانی از انقلاب توسط بازرگان در کنار دو روش تحلیل مبتنی بر «تئوری توطئه» و « تئوری دترمینستی مارکسیستی» در بحث انقلاب، موضوع دیگری بود که این استاد دانشگاه در خصوص مجموعه آثار ۱۵ مهندس بازرگان به آن پرداخت.
وجود دو جبهه « استبداد- استیلا» و « ملیت- مذهب» در انقلاب هند و ایران، با وجود تفاوت‌ها و تشابهات، نکته دیگر بحث آقاجری بود. اما این پژوهشگر تاریخ از خالی بودن یک بحث تطبیقی در این خصوص در اثر مهندس بازرگان سخن گفت.
به نظر آقاجری، طرح تفاوت روح ایرانی با روح هندی با توجه به اینکه هندی‌ها «عرفانی» مسلک هستند و ایرانی‌ها «نیمه‌عرفانی»، بازرگان را در این اثر به این نتیجه می‌رساند که ایران یک وضعیت بینابین هم در روح و هم در روش دارد. بنابراین به اعتقاد آقاجری، بازرگان هم بر اصل صلح‌طلبی توجه دارد و هم آنجا که لازم شود از مبارزه مسلحانه استقبال می‌کند.
تأکید بازرگان بر ضرورت وجود رهبری جمعی به دلیل احتمال این خطر که استبداد از رهبری فردی زاییده می‌شود، تحلیلی عینی است که بازرگان در اثر سوم کتاب ارائه کرده است. همچنین بازرگان که به نقش بورژوازی در انقلاب هند توجه دارد، در مورد ایران معتقد است که بحث طبقه، بحث واقعی نیست چرا که در ایران اساس کار بر بازار و کاسب‌کاری است. به این ترتیب بازرگان از این مسأله به عنوان طبقه آزاد یاد می کند. موضوعی که مورد نقد هاشم آقاجری قرار گرفت.
تأکید بازرگان در این کتاب بر تقدم ملی کردن دولت بر ملی کردن نفت، او را به این نتیجه می‌رساند که «بروکراسی» و « نفت» دو ابزار استبداد در ایران هستند. اما آقاجری از « نیروی نظامی» به عنوان یک ابزار دیگر از ابزارهای استبداد سخن گفت که بازرگان به آن اشاره نکرده است. رسانه و ایدئولوژی موضوع‌های دیگری بود که به نظر آقاجری در این اثر مغفول واقع شده‌اند: «بازرگان به نقش هژمونیک ایدئولوژی سلطه، کم توجه می‌کند در حالی که استبداد در ایران سه پایه داشته و دارد، یکی بروکراسی که شامل ارتش هم می شود، دیگری نفت و سوم هم رسانه. چرا که رسانه کانال پخش و انتقال ایدئولوژی است.» آقاجری احتمال داد که دلیل بی‌توجهی بازرگان به این مسأله، شاید فرسودگی رژیم حاکم در این سال‌ها بوده باشد.
بازرگان که در این اثر در بحث اصل بودن استبداد یا امپریالیسم، استبداد را اصل و استیلا را فرع معرفی می‌کند، در « چه باید کرد»، بر تکیه به هویت مذهبی و ملی خود تأکید دارد. بنابراین او اساس کار را بر آزادی روح مردم می گذارد. اینچنین، آقاجری نتیجه گرفت که غیر از این مبانی و اصول، مهندس بازرگان در برنامه و تاکتیک‌ها نکاتی را می‌گوید که هنوز مطرح است: « ما باید استراتژی مبارزه ملی را عکس استبداد انتخاب کنیم. استبداد شخصیت مردم را از بین می‌برد، ما باید به آنها شخصیت بدهیم. اساس کار استبداد بر تفرقه است، ما باید شعارمان بر وحدت باشد، بنابراین باید بین استبداد و استیلا فاصله بیاندازیم.»
البته مهندس مهدی بازرگان بر اساس متن مکتوب تنها به طرح این مسایل اکتفا نمی‌کند و در ادامه به عنوان وظیفه، نکاتی را یادآور می‌‌شود:
– جناح اکثریت فعال در مبارزه باید بگوید که در چارچوب قانون اساسی مبارزه می‌کند.
– مبارزان باید در کار دولت کارشکنی کنند. کارمندها نباید بگذارند چرخ های دولت بچرخد.
– مطرود کردن کسانی که با استبداد همکاری می‌کنند.
– توجه به اصل مخفی‌کاری.
– توجه به نیروی ایرانیان خارج از کشور که می توانند کادرسازی کنند. همچنین کسانی که در خارج از کشور هستند در کنار تحصیل، افشاگری کنند. و …
قابل اشاره است که در جلسه‌ی رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان (کوبا، هندوستان، ایران)، شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی چون دکتر ابراهیم یزدی، مهندس محمد توسلی، دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، مهندس ابوالفضل بازرگان، محمدجواد مظفر، دکتر نوید بازرگان، احسان هوشمند و … حضور داشتند.
کتاب کوبا، هند و ایران، پانزدهمین مجموعه آثاری است که به همت بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان و توسط شرکت سهامی انتشار، چاپ و منتشر شده است.

در تکاپوی آزادی

اندیشه اجتماعی مهدی بازرگان در گفت‌وگو با محمد توسلی
مهم این است که بستری فراهم شود تا شخصیت حقیقی جامعه و بخصوص نخبگان که بر روند حرکت کلی جامعه تاثیرگذار هستند، تغییر کند. در جامعه‌ای که ٢٥٠٠ سال تاریخ استبدادی دارد، تا خودخواهی‌ها، منیت‌ها و کیش شخصیتی که آحاد جامعه خصوصا نخبگان دارند، متحول نشود انتظار تحولات اجتماعی دور از واقع‌بینی است …

ه عقیده محمد توسلی متون بر جای مانده از مهندس بازرگان هنوز هم می‌تواند نسخه‌ای شفابخش برای دردهای امروز و سرمایه‌ای اجتماعی برای نسل جوان باشد. او که مبنای اصلی اندیشه بازرگان را مبتنی بر آزادی‌خواهی می‌داند، با تاکید بر اعتقاد بازرگان به ارجحیت تغییر شخصیت حقیقی جامعه بر تغییر ساختار حقوقی می‌گوید: از نظر ایشان مهم این است که بستری فراهم شود تا شخصیت حقیقی جامعه و بخصوص نخبگان که بر روند حرکت کلی جامعه تاثیرگذار هستند، تغییر کند. در جامعه‌ای که ۲۵۰۰ سال تاریخ استبدادی دارد، تا خودخواهی‌ها، منیت‌ها و کیش شخصیتی که آحاد جامعه خصوصا نخبگان دارند، متحول نشود انتظار تحولات اجتماعی دور از واقع‌بینی است.

اولین پرسشی که درباره مرحوم بازرگان به عنوان یک سیاستمدار وجود دارد این است که هدف مهندس از ورود به عرصه سیاست چه بود؟ نگاهش به سیاست و مقوله قدرت از چه زاویه‌ای بود؟ او قدرت را هدف می‌دید یا ابزار؟

بررسی ۶۰ سال خدمات علمی، اجتماعی، دینی و سیاسی ایشان نشان می دهد که مهندس بازرگان به عنوان یک سرمایه اجتماعی از ویژگی‌های خاصی برخوردار بود که بازگویی ابعاد مختلف شخصیت ایشان می‌تواند به عنوان سرمایه‌ای اجتماعی برای نسل جوان ما الگوی آموزنده‌ای باشد.
یکی از ویژگی‌های مهندس صداقت و صراحت در بیان اندیشه‌هایش بود. در دورانی که همه تئوری‌پردازان و روشنفکران بر این عقیده تاکید داشتند که احزاب باید بر پایه قدرت شکل بگیرند و در یک فرآیند دموکراتیک پس از دستیابی به قدرت بتوانند افکار و اندیشه‌های خودشان را در جامعه پیاده کنند، مهندس بازرگان یک جمله کلیدی دارند که می‌گوید «جنگ ما جنگ حجت است، نه قدرت.» به این گفتمان مهندس بازرگان تعریض‌های زیادی در گذشته شده و شاید هنوز هم بشود اما مهندس بازرگان معتقد بود در علوم سیاسی جدید که تعریفی از کارکرد احزاب مطرح می‌شود یک کپی‌برداری است از آنچه در کشورهای غربی شکل گرفته است. در کشورهای غربی که در طول قرن‌ها برای آزادی و دموکراسی تلاش کردند وقتی که جامعه دموکراتیک شده طبیعی است که کارکرد احزاب در این شرایط کسب قدرت باشد. اما در جوامعی مثل ایران که یک فرهنگ استبدادی کهن وجود دارد، اگر احزاب و گروه‌هایی بخواهند قدرت را هدف قرار دهند چون هنوز زیرساخت‌های دموکراتیک فراهم نشده است، چنین سازوکاری موجب تقابل و تخاصم میان احزاب و گروه‌های سیاسی می‌شود و این در راستای منافع ملی نیست.

دیدگاه مرحوم بازرگان برای تامین منافع ملی در این عرصه چیست؟ او چه رسالتی برای نهادهای سیاسی مثل احزاب قائل بود؟

تلاش مهندس بازرگان این بود که اول زیرساخت‌ها به وجود بیاید، احزاب و نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد شکل بگیرد و در چنین فرآیندی که در شخصیت حقیقی افراد جامعه بوجود می‌آید بتوانند تعامل دموکراتیک داشته باشند احزاب هم می‌توانند مثل غرب قدرت را هدف قرار دهند و برای به دست آوردن آن به رقابت بپردازند.
تجربه تاریخی در یک قرن گذشته هم در جریان انقلاب مشروطه، هم نهضت ملی و هم انقلاب اسلامی یکی از چالش‌های اصلی در راه تحولات اجتماعی همین نگرش روشنفکران بوده است و هزینه سنگین آن را جامعه پرداخت کرده است. به این دلیل که روشنفکران ما نتوانستند در تنظیم مسئولیت‌های خودشان موفق باشند و بتوانند روی حداقل‌های مطالبات کاری جمعی صورت دهند. این باعث شد که آن‌ها به جای آن‌که صرف یافتن و حل موانع اصلی توسعه شود، صرف برخوردهای داخلی خودشان شود. اگر بخواهم به طور مشخص به موارد تاریخی اشاره کنم می‌توان به تقابل‌های دوره نهضت ملی ایران که ضربه‌های بسیاری به حرکت زد اشاره کرد که در جریان آن نخبگان نتوانستند در کنار هم محورهای مشترک مطالبات را در مقابل استبداد به پیش ببرند و با وقوع کودتای ۲۸ مرداد عملا” روند حرکت کشور و فرآیند توسعه مختل شد.
در آستانه انقلاب هم مجددا” همین اشتباه و تجربه تلخ تکرار شد که همه جریان‌های سیاسی به هر قیمت به دنبال به دست آوردن قدرت بودند. شاید برای نسل امروز باور کردنی نباشد که بعد از آن‌که دولت موقت مهندس بازرگان مسئولیت را قبول کرد بدون استثناء همه گروه‌ها حملات خود را متوجه دولت موقت و شخص مهندس بازرگان کردند، در حالی که اگر کمی واقع‌بینی به خرج می‌دادند، می‌توانستند با سعه صدر با دولت همکاری کنند، تا نهادهای نظام شکل بگیرد و در یک فرآیند دموکراتیک در چارچوب رای مردم قدرت را به دست بگیرند. اما متاسفانه برخی گروه‌ها و اشخاص در آن زمان اصالتا” خودشان را صاحب و مالک کشور می‌دانستند و حاضر به مذاکره با هیچکس نبودند. مهندس بازرگان دنبال حجت بود، به دنبال این بود که نهادهای مدنی شکل بگیرند، یک ساختار دموکراتیک در کشور به وجود بیاید و سازوکار گردش قدرت در کشور شکل بگیرد.
در طول ۱۵، ۱۶ سالی که از زمان پیروزی انقلاب در قید حیات بودند همواره بر این راهبرد تاکید داشتند که ما با حاکمان جمهوری اسلامی جنگ قدرت نداریم که بگوییم شما بروید ما به جای شما بیاییم، حرف ما این است که در چارچوب قانون اساسی عمل شود. زمینه‌های تحقق مطالباتی که مردم در انقلاب مطرح کردند مثل آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را فراهم شود. بسترهای لازم را فراهم کنند تا مسیر توسعه طی شود.

در آثار مهندس بازرگان آن‌چه بسیار بر آن تاکید شده است، آموزه‌های قرآنی است. این آموزه‌ها چه تاثیری بر شکل‌گیری نگرش سیاسی ایشان داشت؟

اندیشه‌های مهندس بازرگان برگرفته از آموزه‌های قرآنی، واقعیت‌های فرهنگی جامعه و تجربه بشری است. بازرگان از بعد از شهریور ۲۰ که با مرحوم طالقانی و دکتر سحابی همکاری‌های فرهنگی و اجتماعی را آغاز کردند آنچه سرلوحه کارشان بود و اندیشه‌هایشان بر پایه آن شکل گرفته، این آیه قرآن است که «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» خداوند وضعیت هیچ ملتی را متحول نمی‌کند مگر این‌که آحاد آن جامعه عناصر تشکیل دهنده شخصیت، منش و نگرش‌هایشان را تغییر دهند. مهندس بازرگان و همفکران ایشان همواره بر این نکته تاکید داشتند که تا شخصیت حقیقی جامعه تغییر نکند تغییر شخصیت حقوقی جامعه کارساز نیست. از نظر ایشان مهم این است که بستری فراهم شود تا شخصیت حقیقی جامعه و بخصوص نخبگان که بر روند حرکت کلی جامعه تاثیرگذار هستند، تغییر کند. این تجربه تاریخی ماست؛ جامعه‌ای که ۲۵۰۰ سال تاریخ استبدادی دارد، خودخواهی‌ها، منیت‌ها و کیش شخصیتی که نخبگان در چنین جامعه‌ای دارند و بر اساس آن همه خودشان را محور عالم می‌دانند، تا این‌ها متحول نشود انتظار تحولات اجتماعی دور از واقع‌بینی است.

در عرصه عمل ایشان چه تلاشی را برای این تغییر منش‌ها و به گفته شما تغییر تدریجی شخصیت حقیقی جامعه به انجام رساندند. این تفکر در کدام رفتار سیاسی مهندس بازرگان نمود پیدا می‌کند؟

طبیعی است که در همین راستا مثلا پس از پیروزی انقلاب اسلامی مهندس و همفکرانش همواره در انتخابات‌های مختلف حضور پیدا کرده‌اند نه برای کسب مقام بلکه همین شرکت کردن در انتخابات و مشارکت در فرآیند آن باعث می‌شود مردم به مشارکت در فرآیند انتخابات و آشنایی با ساختار آن تشویق شوند. این‌ها در راستای همان جنگ حجت است که ما با وجود کاستی‌هایی که می‌دانیم وجود دارد در اصل انتخابات مشارکت می‌کنیم و به مردم آگاهی می‌دهیم که از طریق این آگاه‌سازی زمینه و مطالبه یک انتخابات آزاد و دموکراتیک را شکل بدهد. در همین دوران بسیاری از شخصیت‌ها و گروه‌های سیاسی بودند که این روش‌ها را مفید نمی‌دانستند و انتخابات را تحریم می‌کردند اما مهندس بازرگان و همفکرانش در نهضت همواره د ر انتخابات حضور یافتند. در هیمن انتخابات اخیر هم دیدید که نهضت بر اساس همین تفکر از اصل شرکت در انتخابات حمایت کرد و از مردم خواست که به تشخیص خود به یکی از دو کاندیدای اصلاح‌طلب رای دهد. به نظر من حضور گسترده مردم و این‌که آنان به میزانی از رشد و آگاهی رسیده بودند که می‌دانستند بر اساس تجربیات انباشته گذشته عدم شرکت در انتخابات سودی برایشان ندارد یکی از نتایج جنگ حجت در برابر جنگ قدرت است.

آنچنان که گفتید نگاه مهندس بازرگان به سیاست، منبعث از آموز‌ه‌های دینی بود. دین تاکید ویژه‌ای بر اخلاق دارد و آن را برای مومن فضبلت می‌داند. از آن سو تجربه تاریخی نشان داده است که سیاست پدیده‌ای نیست که چندان با اخلاق هم‌داستان شود. ولی ما می‌بینیم که بسیاری سیاست‌ورزی مهندس بازرگان را در حوزه اخلاق سیاسی تعریف می‌کنند. ایشان چگونه اخلاق و سیاست دو مفهوم دور از یکدیگر را به هم پیوند می‌زند.

اخلاق‌گرایی یکی از ویژگی‌های بارز شخصیت مهندس بازرگان است. بسیاری از کسانی که درباره ایشان سخن گفته‌اند او را یک سیاستمدار اخلاق‌مدار توصیف کرده‌اند. شخصیتی است که در عالم سیاست هم هیچ‌گاه ارزش‌های انسانی خود را فراموش نمی‌کند. این انسجام شخصیتی مهندس یکی از ویژگی‌های خاصی است که در در توصیفاتی که از او وجود دارد نیز منعکس است. او چه در کلاس درس، چه در کار صنعتی، چه در نهادهای مدنی مثل انجمن اسلامی مهندسین، چه در عرصه نهادهای سیاسی مثل نهضت آزادی همواره ارزش‌های اعتقادی و انسانی خود را در حرکات و رفتارهایش لحاظ کرده است. صداقت مهندس بازرگان در گفتار و عمل خود نوعی اخلاق‌گرایی محسوب می‌شود. او هیچگاه به خاطر سیاست و منافع مقطعی و زودگذر خلاف نگفته و حتی در شرایط بحرانی که شاید جو جامعه با او همراه نبود، بر ارزش‌های اعتقادی‌اش تاکید کرده است. ما این ویژگی را در پیشوایان دینی‌مان مثل مولای متقیان حضرت علی (ع) هم سراغ داریم که هیچ‌گاه حقیقت را فدای مصلحت نکردند و طبیعی است که پویندگان راه آنان نیز این مسائل را مدنظر قرار بدهند.

شکل‌گیری این نگرش که ریشه و پاسخ همه مسائل را از دین استخراج کنیم، شاید زمانی در مهندس بازرگان بیشتر تقویت شد که ایشان وارد حوزه تفسیر قرآن شدند. مهندس بازرگان دانش‌آموخته رشته مهندسی بودند، فکر می‌کنید چه شد که به سراغ مقوله‌ای مثل تفسیر قرآن رفتند و آنقدر با جدیت در این مسیر گام برداشتند. این مسئله را از آن جهت می‌پرسم که این تفسیر قرآن در شکل‌گیری تفکر دینی و سیاسی ایشان که تا پایان عمر بر مبنای آن به فعالیت پرداختند، تاثیر شگرفی داشت.

مهندس بازرگان از یک خانواده شناخته شده مذهبی بود و طبیعی بود که با فرهنگ دینی پیوند داشته باشد. با این وجود مطمئنا” بسیاری از کسانی بودند و هستند که این پیوندها را داشته‌اند اما الزاما” زندگی آن‌ها مثل زندگی مهندس بازرگان نیست. این‌که چرا مهندس بازرگان پای در این راه گذاشت را خودش در دادگاه نظامی عشرت‌آباد بیان کرده است. خودشان اینطور توضیح می‌دهند که «۷ سالی که در فرانسه برای تحصیل رفته بودند با بررسی دلایل پیشرفت کشورهای اروپایی به این نتیجه می‌رسند که اروپایی‌ها نه‌تنها از دین جدا نشده‌اند بلکه پایه‌های پیشرفت بر اندیشه‌های دینی‌شان استوار شده است. این مسئله‌ای است که مهندس بازرگان در کتاب «مذهب در اروپا» در پاسخ به روشنفکرانی که فکر می‌کردند راه پیشرفت از مسیر پشت کردن به فرهنگ ملی و دینی مردم می‌گذرد، مطرح کردند.
مهندس بازرگان و دکتر سحابی که در فرانسه تحصیل کرده بودند و مرحوم آیت‌الله طالقانی که تحصیلکرده حوزه بودند و با نگاه نو به تحولات اجتماعی نگاه می‌کردند هر سه وقتی به تجربه سیدجمال‌الدین اسدآبادی نگاه می‌کنند که چهار دهه پیش از آن‌ها نقش موثری در تحولات اجتماعی داشت به این نتیجه می‌رسند که سیدجمال تمام توانش را در راه گفت‌وگو با حاکمان مصروف کرد و در سال آخر غبطه خورد که چرا عمرم را مصروف زمامداران کشور اسلامی کردم. این پیشگامان بر اساس این تجربه و تحلیل خودشان بود که تمام ظرفیت فکری خودشان را صرف مطالعه موانع توسعه کشور کردند و یکی از موانع را دور شدن جامعه ما از آموزه‌های واقعی اسلام ارزیابی کردند. خرافات و پیرایه‌هایی که در طول تاریخ در اطراف اعتقادات مردم شکل گرفته بود را دیدند و کوشش کردند نسل جوان دهه‌های ۲۰، ۳۰ و ۴۰ را در یک فرآیند فشرده فرهنگی با قرآن و آموزه‌های درست اسلامی آشنا کنندو به این وسیله پیرایه‌های که در طول تاریخ بر افکار و ذهنیت مردم ما سیطره پیدا کرده و مانع رشد علمی و توسعه جامعه شده بود را بزدایند. این پیشگامان ۲۰ سال ار فشرده فرهنگی و اجتماعی را به پیش بردند تا جامعه را با فرهنگ ملی ایران که با اسلام درآمیخته است آشنا کنند و آن‌ها را از خودبیگانگی برهانند تا مردم بخصوص نسل جوان و روشنفکر جامعه با بازیابی ارزش‌های ملی راه رشد و کمال جامعه را هموار کنند. به همین دلیل است که شما کمتر اثری از مهندس بازرگان می‌بینید که آموزه‌ای قرآنی در آن به کار نگرفته باشد. به علاوه مهندس بازرگان کار با ارزش دیگری هم در این زمینه انجام داد، پژوهشی تاریخی است که در زندان برازجان انجام داد و آن مجموعه «سیر تحول قرآن» بود که جلد ۱۲ و ۱۳ اثار ایشان را تشکیل می‌دهد. وقتی دکتر شریعتی در سال ۴۶ چکیده‌ای از این پژوهش را در جریان جلسه‌ای در مشهد از زبان مهندس بازرگان شنید، آن نامه تاریخی را می‌نویسد که:«من در شگفتم که چگونه است مهندس بازرگان کشفی بزرگ انجام داده است. کشفی بزرگتر از کشف پاستور و گالیله اما به تواضع و به سادگی از کنارش می‌گذرد.»

یکی از مسائلی که درباره مهندس بازرگان همواره مطرح بوده و در سال‌های اولیه انقلاب به صورت یک دشنام درباره ایشان بیان می‌شد، لیبرال بودن وی بود. نگاه ویژه مهندس بازرگان به آزادی و لیبرالیسم در آن زمان باعث شده بود موجی اینچنینی علیه ایشان به راه بیفتد. در حالی که امروز بسیاری تفکر آن روز مهندس بازرگان را تحسین می‌کنند. به نظر شما بازرگان برای نسل امروز چه دستاوردی دارد؟

در این زمینه من خاطره‌ای عرض می‌کنم که ما در سال ۱۳۷۸ همراه آقای دکتر یزدی به دعوت موسسه‌ای به آلمان سفر کردیم و در جریان این سفر یکی از فعالان سابق حزب توده که از نخبگان سیاسی است، در فرانکفورت به دیدار ما آمد و ضمن بحث و گفت‌وگو با شجاعت و صراحت گفت «امروز که من با شما صحبت می‌کنم از مواضع ۶۰ ساله گذشته خودم نمی‌توانم دفاع کنم چون مواضع فکری‌ام از نظر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کاملا” متحول شده است. اما به شما تبریک می‌گویم که می‌توانید از ۶۰ سال سابقه جریان فکری خودتان با سربلندی دفاع کنید.»
مهندس بازرگان در ۸۷ سال عمر با برکت خود که ۶۰سال از آن به صورت فعال در عرصه‌های مختلف علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مدیریتی صرف شده است. نحوه شکل‌گیری زندگی او، سلوک او در عرصه‌های مختلف، بینش و منش او می‌تواند برای نسل امروز ما که نگاه به آینده دارد الگوی آموزنده‌ای باشد. پرسشی که پیش می آید این است که ایا سوالاتی که نسل‌های دهه‌های گذشته داشتند امروز هم برای نسل کنونی مطرح است یا خیر؟ کسانی که با افکار و اندیشه‌های مهندس بازرگان آشنا هستند و جزو فعالان سیاسی هستند به این سوال پاسخ دادند و معتقدند که بسیاری از سوالاتی که نسل امروز با آن مواجه هستند. پاسخش در بسیاری از آثار مهندس بازرگان وجود دارد. بنابراین مراجعه به این مجموعه آثار می‌تواند برای نسل امروز و فردای جامعه ما هم مورد استفاده قرار گیرد.
ایشان در سال ۳۶ که ما تازه وارد دانشگاه شده بودیم در سالن دانشکده کشاورزی کرج مطالبی را با عنوان «احتیاج روز» مطرح کردند که اگر کسی همین امروز هم آن را بخواند پاسخ بسیاری از پرسش‌هایش را در قالب آن می‌یابد. عصاره احتیاج روز این است که مشکل ما این است که به خاطر فرهنگ استبدادی جامعه ایران با کار جمعی آشنا نیستیم و باید فضای را فراهم کنیم که روحیه کارهای جمعی به وجود بیاید. ایشان خودشان نیز در مقاطع مختلف زندگی‌شان با تشکیل نهادهای گوناگونی از جمله «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر» و «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت قانون» این ایده را در عرصه عمل به اجرا گذاشتند. به نظر من ما اگر بخواهیم چکیده اندیشه‌های مهندس بازرگان در جریان تلاش‌های ۶۰ ساله‌اش را مطرح کنیم همانطور که در عنوان کتابی که آقای اشکوری درباره زندگی ایشان نوشته‌اند مطرح شده است، می‌توانیم کل زندگی ایشان را «در تکاپوی آزادی» ببینیم. در طول ۶۰ سال تلاش‌های مهندس بازرگان در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایشان همواره بر این گفتمان متمکز بودند و زمینه‌های عینی تحقق این گفتمان امروزه به عنوان گفتمان فراگیر جوامع بشری مطرح است و این همان اندیشه‌ای است که ثمره آن اکنون به ما و نسل‌های امروز و فردا رسیده است.

سکولاریسم در اندیشه بازرگان - امیر خرم

نکته اول: مرحوم مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۴ درباره ناگفته های آیه بعثت در جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین اظهار داشت که بسیاری از موضوعات مانند حکومت و اقتصاد، جزو آموزه های صریح و مستقیم پیامبران نیست و ادامه بحث را موکول به سال های بعد كرد. در سال ۱۳۷۱، پس از تجربه چهارده ساله عملکرد جمهوری اسلامی ایران، مجدداً آیات مربوط به “بعثت انبیاء” را مورد بررسی قرار داده و نظرات خود را در مورد اهداف بعثت از جمله در ارتباط با دنیا، سیاست و حکومت، در جشن مبعث “انجمن اسلامی مهندسین” تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامه بعثت انبیاء ” بيان كرد. سخنرانی مذکور، سوالات و بحث هایی را مطرح ساخت که متعاقب آن چند جلسه با حضور برخی صاحبنظران و اعضای انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و شرکت کنندگان به طور کتبی یا شفاهی نظرات خود را مطرح ساختند. در جلسه نهایی، مهندس بازرگان ضمن تشکر از اظهار نظرات شرکت کنندگان، درباره بعضی از سوالات یا اعتراضات و سوءتفاهم ها توضیحاتى دادند. مقاله مذکور پس از پاره ای اصلاحات به وسیله خود ایشان، همراه با اظهار نظرات کتبی یا مقالات منتقدین، تحت عنوان “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” با همکاری انجمن اسلامی مهندسین منتشر شد.

آنچه بازرگان در این سخنرانی بر آن تأکید دارد، این است که هدف اصلی از بعثت انبیاء، ایمان و آشنايی و تقرب انسان به خداوند و ایمان و آمادگی برای قیامت و آخرت است. هدف محوری، آباد کردن و بهبود وضع دنیا و تشکیل حکومت و آموزش علوم یا امور اجرائی نبوده است و دنبال کردن اهداف اصلی بعثت انبیاء یعنی آخرت و خدا، به بهبود و آبادی دنیا و کسب و پیشرفت علم و دانش بشر نیز خواهد انجامید. همچنین دستورات و احکامی که درباره زندگی دنیا داده شده، برای نشان دادن راه درست شناخت و تقرب به سوی خداوند و آماده شدن برای آخرت است. در واقع، هدف بعثت انبیاء و وظیفه و ماموریت اصلی مسلمین، تشکیل حکومت نیست، اما مبارزه با استبداد، فساد و ظلم حکومت، بخش عمده ای از زندگی و آموزه های پیامبران را تشکیل می دهد. بازرگان در این مقاله به ویژه بر این امر تأکید می‌كند که استبداد دینی از بدترین انواع استبداد بوده و کاملاً مغایر با آموزه های قرآنی است. ذیلاً به مهم ترین فرازهای مقاله مذکور اشاره می کنم:

بازرگان سوال اصلی خود را این گونه مطرح می سازد: “آیا ادیان الهی برای تأمین و تعالی امور دنیایی انسان ها بوده‌اند یا نظر به دنیا و آخرت هردو داشته اند و جوابگوی همه مسائل دنیا هستند و یا آنکه انبیاء صرفاً به خاطر “خدا و آخرت” ما فرستاد شده‌اند و در این صورت ادیان الهی چه نظر یا اثری روی دنیای ما داشته اند.”

و اینگونه پاسخ می دهد:

“پیغمبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنین برانگیخته و فرستاده خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه می شود:

– انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها و برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان ها
– اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتراز دنیای فعلی”

در مورد رابطه دین و حکومت نیز که مهمترین بخش از نظریه او محسوب می گردد، بازرگان از قبل از انقلاب، در عین اینکه دین را امری فراگیر می دانست، ممزوج شدن دین و حکومت را اشتباه می دانست و بر اشراف ارزش های اخلاقی دین بر حکومت تأکید داشت و در این اعتقاد پس از انقلاب و تا پایان عمر استوار و راسخ بود. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست چنین اظهار می دارد:

“دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شئون زندگی و با جهان مرز مشترک دارد. ولی مرزی است یک طرفه. دین در زندگی و اخلاق و عواطف دخالت می کند و هدف و جهت می دهد، اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند. در اینصورت ناخالصی و شرک پیش می‌آید…”.

او اینکه سیاست هم عرض دین قرار بگیرد و یا دین ابزاری برای حکومت و قدرت گردد را اشتباه و فاجعه می دانست:

“دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها. خدا و چیزهای دیگر را پهلوی هم قرار دادن یک نوع تثلیث است و شرک. ما چنین خالقی که فرع و فدای چیزهای دیگر باشد، نخواستیم.”

او رابطه دین و حکومت را بصورت زیر بیان می کند:
“دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین می کند، ولی وارد جزئیات نمی شود… انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امری نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام دینی خود دخالت نماید.”

درارتباط با مضار دخالت دین درامور اجرائی و ممزوج ساختن دین و حکومت، سال‌ها قبل از انقلاب و درهمان مقاله مینویسد:

“یک ضرر (ممزوج کردن دین و حکومت) این است که در سیاست اشتباهات و انحراف ها و خطاهای عمدی و غیرعمدی زیاد پیش می آید و ممکن است به پای دین نوشته شود، یا عقاید را منجمد و متعصب کند. به علاوه در آنجا نیز تفرقه حاصل می شود.”

🔻به طور خلاصه بازرگان با هرگونه استفاده ابزاری از دین به وسیله چه حکومت‌ها، چه احزاب و چه روحانیت مخالفت اصولی داشت و این امر را سی و دو سال قبل از پایان حیات، در ابتدای مقاله مرز بین دین و سیاست به طور روشن بیان نموده است.

🔻و اما آخرین نوشته ايشان در این مورد، پاسخی است که در سال ۱۳۷۳ به کیهان هوائی در خصوص رابطه دین و سیاست و حکومت داده است:

“آنچه باید اضافه کنم این است که ایدئولوژی می تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولی دین و ایدئولوژی دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدی الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم، قطعاً نظر و اثر در شئون دنیایی و انسانی دارند، ولی از یک افق دیگر و برای منظوری غیر از جوابگوئی و حل مسائل و مشکلات دنیائی انسان ها آمده اند که تفحص و تلاش در آنها به عهده خودمان گذاشته شده است…. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت) برای ما اساسنامه و آئین نامه ها با قوانین شسته و رفته کامل درباره ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشند یا بدهند.

ولی بالعکس، ما می توانیم و اگر خداپرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژی، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت ها و خواسته ها طوری حرکت و عمل و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً بر طبق کتاب و سنت، به سوی خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد، ثانیاً مباينت و مخالفت با رهنمودهای دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، می توانیم اسم آن را ایدئولوژی اسلامی، حکومت اسلامی، یا اقتصاد اسلامی و غیر آنها بگذاریم”

بازرگان در این مقاله نه تنها در آراء و عقاید خود تجدید نظر نکرد، بلکه به آراء و تفکرات سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بازگشت و در این بازگشت، یافته های مقالات قبل از انقلاب را در ناخودآگاه خود مرور کرد. مقالاتی مانند: مرز بین دين و سیاست، سِرّ عقب افتادگی ملل مسلمان، انگیزه و انگیزنده، مزایا و مضار دین، انتظار از روحانیت شیعه و دهها مقاله دیگر. در این بازگشت و مرور مجدد است که در می یابد همان مراحل و عواملی که طی تاریخ موجب عقب افتادگی ملل مسلمان گشته بود، بار دیگر در ایران تکرار شده است.

بازرگان حدود سی سال قبل از انقلاب، در سال ۱۳۲۹ در نوشته “علل عقب افتادگی ملل مسلمان” طی یک فرایند تاریخی در ۵ مرحله به تفصیل تبیین کرد و نشان داد که چگونه پیروزی های اولیه مسلمانها از طريق جهان گشائی ها و غنائم و ثروت های کلان و قدرت بی حساب باعث غفلت، غرور، خوش گذرانی و فاسد شدن آنان گردید. با پيدايش طبقه روحانیت و گسترش فقه و فقاهت و سخت گیری های فقها، تصوف و درویشی و درون گرائی و انصراف از دنیا گسترش یافت و نهایتاً با رویارویی غرب و شرق و پیدایش دو گروه متدین و متجدد و تضاد بین آنها همگی به نابسامانی ملل مسلمان انجامید.

او درباره سومین مرحله از فرایند انحطاط ملل مسلمان، منحصر شدن کار دنیا به دین و کار دین به فقه را یکی از عوامل مهم رکود و انحراف جوامع مسلمین دانسته، چنین توضیح می دهد:

“فقه و فقاهت وقتی یگانه هدف عالی ملت و رهبران قوم گردد، به جای توجه به عمق و معنی و مقصد تعلیمات دین، به تظاهر خارجی و حرکات و شکلها پرداخته مى شود، عشق و عقیده و معرفت و فهم و تربیت و اخلاق و خدمت و فعالیت و جهاد که قسمت اعظم آیات قرآنی را تشکیل می دهد در بوته اجمال می افتد و در عوض روی تعداد بسیار معدود آیات که راجع به احکام فقهی است، همه مدارس و مکاتب و منابر برپا می شود…. چنین سرطانی كار را به هلاکت می کشاند”.

بازرگان در آخرین نوشته خود، كه در کیهان هوائی اندکی قبل از رحلت به سرای باقی درج گرديد، این مطلب را بیان كرد:

“از هیچ جای گفتارها، نوشتارها وپندارها و کردارهای این بنده حقیر بر نمی آید که با تشکیل حکومت اسلامی مخالف بوده یا مخالفت ورزیده باشم. بلی، با آن حکومت اسلامی مخالفم که خواسته باشد به نام اسلام و به خیال اسلام، در داخل و یا خارج تحمیل اسلام نماید و خود را موظف و مسئول دین و ایمان مردم و اجرای احکام در ایران و دنیا بداند. واِلا حکومت و حاکمانی که در اداره امور ملت و کشور خود، در اجرای قوانین و حقوق و حدود و در قضاوت و عدالت، خدا و دین او را منظور نظرو عمل داشته باشند، مورد آرزو و علاقه و اعتقاد و اعلام همیشگی ام بوده است”.

می توان گمان داشت که بازرگان در این موضوع تحت تاثیر نظرات علی عبدالرزاق (۱۹۶۹ – ۱۸۸۸)، اسلام پژوه، نظریه پرداز و حقوقدان برجسته مصری و صاحب کتاب “الاسلام و اصول الحکم” بوده است.

عبدالرازق در کتاب خود، با الهام‌گیری از تعالیم محمد عبده که در کتاب” الاسلام والنصرانیة بین العلم و المدنیة” نوشته شد و همچنین با استفاده از متون قرآن و تراث اسلامی درصدد اثبات این نکته بود که اسلام هیچگاه بر شکل خاصی از حکومت تأکید نکرده و پدیده‌ای به نام خلافت اسلامی هیچ ربطی به ماهیت دین اسلام ندارد. نظام خلافت، نظامی بیگانه با اسلام است و در اصول و مبانی مورد اعتماد دین اسلام، مبنایی برای آن نمی‌توان یافت. علاوه بر این‌که شیوه حکومتداری که به نام خلافت در طول سده‌ها روی کار بوده، شیوه‌ای استبدادی بوده و کسی که با ارزش‌های معاصر خو گرفته باشد آن را نمی‌پذیرد. به ادعای علی عبدالرزاق در کتاب الاسلام و اصول الحکم، محمد، پیامبر اسلام تنها “رسول” خدا و پیام‌رسان خدا به آدمیان بود و در این راه نه دولتی تأسیس کرد و نه ریاست حکومتی را برعهده گرفت و نه بنیاد جامعه‌ای را نهاد. برای همین، محمد، درباره نوع و شیوه حکومت اسلام چیزی نگفته است. بنابراین، مسلمانان باید حکومت کارا و باکفایت را از روی تجربه‌های تاریخی و بر مبنای موازین عقلی و مصالح جمعی برپا کنند.

نکته دوم: واژه سکولاریسم (secularism) برگرفته از واژه لاتینی secularis، مشتق از seculum به معنای «گیتی» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیکِ مسیحیِ آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیّت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان‌اندازه از خداوند و الوهیّت دور است و سکولاریسم با لِحاظ تبار لغوی خود، همان مخالفت با تعلیم شرعیّات و مطالب دینی، عرف‌گرایی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. مثلاً secular laws به معنای قوانین عرفی و secular mysticism به معنای عرفان ناسوتی است. در زبان انگلیسی لغت secular (دنیوی و عرفی) در مقابل واژه sacred (مقدّس و دینی) قراردارد.

این واژه در سیر تاریخ، معانی گوناگونی به خود گرفته است: اولین بار در معاهده وستفالی (۱۶۴۸) به مفهوم خروج سرزمین‌هایی از تملّک کلیسا به کار رفت. پس از آن به مرور، معانی دیگری همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب دین و در نهایت طرد دین از ساحت حیات اجتماعی انسان را به خود گرفت.

شاید بتوان به عنوان یک تعریف نسبتاً جامع در معنای نهایی و مصطلح آن بگوییم: سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت‌های مختلف حیات اجتماعی انسان از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیّت، اخلاق و. . . است. سکولاریسم در این معنای مشخّص عمدتاً یکی از ویژگی‌های تمدن و فرهنگ دوره‌ جدید است و یکی از مؤلّفه‌های مدرنیته غربی محسوب می‌شود.

در زبان فارسی، واژه‌هایی چون «دنیا گرایی»، «دنیا زدگی»، «دنیوی گرایی»، «جدا انگاری دین از دنیا»، «لادینی»، «دین گریزی» «عرفی گرایی» را برای این مفهوم گسترده به کار می‌برند. در زبان عربی واژه «عِلمانیّه» به معنای علم گرایی که در خود فحوایی مقابلِ دینی دارد و در بردارنده عقلانیّتِ ابزاری است و نیز «عَلَمانیّه»، مشتق از عالَم (دنیا) را برای این واژه به کار می‌برند.

دو عامل مهم در پیدایش سکولاریسم نقش بسزایی داشته‌اند که عبارتند از:

عوامل معرفت شناختی

الف) نارسایی مفاهیم کلامی و فلسفی مسیحیت و تعارض آن با دستاوردهای علمی و عقلی جدید، توهم ناکارآمدی دین در عرصه های مختلف را به ذهن، متبادر می‌نمود.

ب) برخی آموزه‌های غلط عهد جدید و اناجیل اربعه: در کتاب مقدس، عباراتی وجود دارد که دستاویزی برای طرفداران به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماع شده است؛ مثلا در این کتب، آمده است عیسی (علیه السلام) از پذیرش حاکمیت خودداری می‌کند و یا اینکه رسالت عیسی (علیه السلام) و قیصر را جدای از هم دانسته و از قول عیسی (علیه السلام) می گوید: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.

ج) فقدان قوانین حکومتی و سیاسی در مسیحیت: در تفکر مسیحی، نظامی جامع که در تمام عرصه‌های زندگی بشر، کارآمد باشد وجود نداشت. ازاین رو عده‌ای رسالت دین را تنها منحصر در حوزه‌های خصوصی و فردی محدود دانستند و برای حل مشکلات اجتماعی خود به منابعی غیر از دین روی آوردند.

د) تفکر اومانیستی در غرب: نتیجه تفکر اومانیستی، قرار گرفتن انسان در جایگاه خداوند است که پیامد مهم آن این است که انسان بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماوراء طبیعت می تواند مشکلات خود را حل کند. انسان با عقل و دانش خود بی‌نیاز از دین است. از سویی در اومانیسم بر حقوق انسانی و نه حقوق و تکالیف دینی تاکید می‌شود که خود، از ارکان سکولاریسم است.

ه) عقلانیت ابزاری عصر جدید: منظور از این عقلانیت، استنتاج و استدلال فلسفی نیست بلکه اصطلاحی در جامعه شناسی است که هر آنچه انسان را به اهداف جامعه نزدیک کند شامل می‌شود. مقاصدی مصلحت جویانه که نسبت به دین و ارزش‌های آن بی‌تفاوتند، مثلاً بسیاری از سیاست مداران تجاوز به کشورهای دیگر را چنین توجیه می کنند که به مصلحت کشور بوده و بدین ترتیب مبتنی بر نوعی عقلانیت ابزاری است.

عوامل جامعه شناختی

الف) جزمیت افراطی و بی‌دلیل کلیسا که منجر به عدم انعطاف در برابر علوم شد

ب) رفتار خشن کلیسا با مخالفان، دادگاه‌های تفتیش عقاید و سوزاندن بدعت گذاران

ج) فساد مالی و اخلاقی سران کلیسا، تجمل پرستی رهبران دینی که همواره بر زهد و ساده زیستی تاکید داشتند

د) نهضت رفرمیسم(reformism) یا اصلاح دینی که منادی اندیشه خصوصی سازی دین بود و قلمرو دین را به رابطه فردی با خدا تقلیل داد

ه) ناتوانی کلیسا در پاسخ به شبهات کلامی و فلسفی همچون تثلیث و نجات

و) رشد علم و صنعت: در شرایطی که عوامل اجتماعی مذکور اعتماد به نهاد دین را سلب می‌نمود، دستاوردهای علم تجربی و تحولاتی که علم در حوزه‌های مختلف زندگی ایجاد کرده بود زمینه را برای جایگزینی علم و عقلانیت ابزاری به جای دین، در حل امور سیاسی – اجتماعی فزونی بخشید.

ز) برخی نیز با این توهم که سیاست ذاتاً آلوده به تزویر و فساد است و دخالت دین در سیاست موجب آلودگی دین می شود، برای جلوگیری از آلودگی دین به مفاسد سیاسی، مانع دخالت دین در سیاست شدند.

اصول سکولاریسم

۱- توجه به علم و عقلانیت: اهتمام بر علم پس از رنسانس سبب شد همه‌ امور، تنها از زاویه علم تحلیل شود. عقلانیت رنسانس، دین و اعتقاد دینی را به طور مطلق مخالف عقلانیت دانسته و باطل اعلام کرد.

۲- جدایی نهاد دین از حکومت: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به حکومت. به اعتقاد سکولاریسم، رسالت دین، رستگاری روح بشر و تامین سعادت اخروی اوست. بنابراین دین نباید مبنای فعالیت‌های اجتماعی واقع شود. از این رو همواره از حکومت غیر دینی دفاع می‌کند.

۳- حاکمیت مردم به جای حاکمیت الهی: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به قوانین اجتماعی. پس از چند قرن حکومت آباء کلیسا و مشاهده تضاد و تعارض در این شکل از حکومت، سکولارها بر بی‌نیازی انسان از حکومت الهی حکم کردند.

ناسازگاری دین با جامعه مدنی، قداست زدایی از فعالیت دولت و حاکمان، توجه به آزادی‌های اجتماعی و حقوق اصیل افراد، مبتنی کردن نظام حقوقی جامعه بر حقوق طبیعی و نه حقوق دینی از سایر اصول سکولاریسم است.

۴- شخصی سازی دین و محدود کردن امر دینی به حوزه شخصی افراد. خارج ساختن دین از حوزه حکومتی منجر به آن شد که دین تبدیل به امری فردی و محدود به رابطه میان دینداران با خداوند شود.

گاهی سکولاریسم به دو دسته سکولاریسم سیاسی و سکولاریسم فلسفی تقسیم بندی می شود. سکولاریسم فلسفی مخالف هرگونه اعتقاد به امر قدسی است در مقابل سکولاریسم سیاسی که مخالفتی با اعتقاد به امر قدسی در حوزه شخصی نداشته و صرفاً مخالف حضور دین به عنوان امری قدسی در عرصه حکومت است. آنچه در این مقاله مدنظر است، سکولاریسم سیاسی است.

نکته سوم: آثار مرحوم بازرگان از قبل از انقلاب تا آخرین اثر وی، “خدا و آخرت، هدف بعثت انبیاء” انطباق فراوانی با اصول سکولاریسم دارد. طرح جدایی حکومت از دین، بکار گرفتن عقلانیت در امور دنیوی بجای پناه بردن به دین برای اجرای این امور، عرفی سازی قوانین مدنی بجای قدسی سازی آنها و بکار گرفتن دین برای معرفت بخشی و اخلاقی ساختن دینداران، از جمله نکاتی هستند که در آثار مختلف بازرگان بخصوص آخرین اثر او حضور دارند و نشان دهنده آن هستند که بازرگان بی آنکه نامی از سکولاریسم در نوشته ها و سخنان خود بیاورد، همواره بر نگاه سکولار از دین تاکید ورزیده است. تجربه نظام جمهوری اسلامی نیز قطعاً در ساخته شدن این نگاه بی تاثیر نبوده است. بازرگان در سالهای بعد از انقلاب، شاهد حکومتی بود که هم مشروعیت خود را از دین اخذ می کرد و هم مشروعیت قوانین اجتماعی و مدنی خود را. همین امر نیز موجب تقدس بخشیدن به این دو گردیده و موجب شده بود که نقد حکومت یا نقد قوانین مصوب، به معنای نقد دین به عنوان امری مقدس تلقی گردد و مستوجب مجازات. بازرگان همچون بسیاری از مبدعان اندیشه سکولاریسم در جهان غرب، نه از سر بی توجهی به دین که از سر دلسوزی و دغدغه دین داشتن، بدنبال جداسازی حوزه دین و حوزه حکومت بودند تا دین که امری لاهوتی است بخاطر حکومت که امری ناسوتی است، آلوده نگردد.

منابع:

– ناگفته های بعثت، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۲۶، ۱۳۶۴
– آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، مهندس مهندس بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۷، ۱۳۷۱
– مرز میان دین و سیاست، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۸، ۱۳۴۱
– علل عقب افتادگی مسلمین، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۶، ۱۳۳۸
– در آمدی بر معنای سکولاریسم، نوشته دکتر حسن شمسینی غیاثوند، فصلنامه مطالعات سیاسی، شماره یک، پاییز ۱۳۸۷
– بررسی جامعه شناختی نسبت میان دموکراسی و سکولاریسم، فردین قریشی و مهدی رفیعی، فصلنامه سیاست شماره ۴ ، زمستان ۱۳۸۸

رونمایى شانزدهمین جلد مجموعه آثار مهندس مهدى بازرگان؛‌ مقالات اعتقادی و اجتماعی

انجمن اسلامی مهندسین، شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان که شامل مقالات اعتقادی و اجتماعی این نواندیش مذهبی است و به تازگی روانه بازار نشر شده، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی، معرفی و توسط حمیدرضا جلایی‌پور، سروش دباغ و هدی صابر، مورد نقد و بررسی قرار گرفت …

این اثر از ۳۴ مکتوب تشکیل شده که بخش عمده آن برای نخستین بار به همت «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» و توسط شرکت سهامی انتشار در ۴۸۹ صفحه چاپ و منتشر می‌شود.
یکی از ویژگی‌های آثار درج شده در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان این است که محدوده زمانی سال‌های ۱۳۰۶ تا ۱۳۷۳ هجری شمسی را دربر می‌گیرد؛ یعنی آثار این مجموعه ۷ دهه اندیشه‌ورزی بازرگان را پوشش می‌دهد و منعکس می‌کند. آن‌گونه که هدی صابر این اثر را متعلق به دوران جوان‌سالی، میان‌سالی و کهن‌سالی مهندس بازرگان توصیف کرد.
اما اهمیت معرفی و نقد این اثر تنها به‌دلیل انتشار آن نبود، بلکه از آن جهت اهمیت مضاعف یافت که برخی چون هدی صابر معتقدند، دوران کنونی، دوران «بی‌متنی» است. از همین رو حمیدرضا جلایی‌پور به جوانان محقق و مدرس علوم انسانی توصیه کرد که اگر می‌خواهند رشد کنند، مسأله محوری، و منظومه فکری و فرآورده‌های نظری مهندس مهدی بازرگان منبع خوبی برای الگو‌گیری است. وی استخراج نکات برجسته‌ و مضامین و محورهای اصلی دیدگاه‌های اعتقادی و اجتماعی مهندس بازرگان را برای مطالعه‌ای کاربردی، مفید و ضروری ارزیابی کرد.
امری که با تصمیم «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» در بیست و هشتم آبان ماه ۱۳۸۸ محقق شد. به این ترتیب جلسه معرفی و نقد «مجموعه مقالات اعتقادی و اجتماعی» مهندس مهدی بازرگان در دفتر انجمن اسلامی مهندسین و با حضور برخی از یاران و همفکران و شاگردان مهندس بازرگان همچون مهندس عزت‌الله سحابی، دکتر ابراهیم یزدی، مهندس محمد توسلی، مهندس هاشم صباغیان، دکتر غلامعباس توسلی، دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، و سیداکبر بدیع‌زادگان و نیز برخی شخصیت‌های فرهنگی چون یوسف طاهری، محمدجواد مظفر و محمدرضا زهدی برگزار شد. در ابتدای جلسه، دکتر بنی‌اسدی، رئیس هیأت مدیره بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، توضیحی مختصر از فعالیت‌‌های فرهنگی بنیاد، روند تدوین و انتشار مجموعه آثار مهندس بازرگان، و نیز مضمون و سامان مجموعه آثار ۱۶ ارائه داد. آنگاه دکتر حمیدرضا جلایی‌پور، به‌عنوان سخنران نخست، بحث خود را آغازید.

بازرگان کامیاب‌‌تر از جامعه‌شناسان رسمی
دکتر حمیدرضا جلایی‌پور، مدرس و پژوهشگر جامعه‌شناسی بحث خود را با عنوان و مضمون «بازرگان، جامعه‌شناس کامیاب در ایران» تبیین نمود. این دانش‌آموخته‌ی ارشد جامعه‌شناسی، مهندس بازرگان را بر اساس آثار مکتوب‌اش، در شناخت مسایل ایران، موفق‌تر از افرادی که عنوان رسمی جامعه‌شناس دارند، ارزیابی کرد، و تصریح نمود که آراء جامعه‌شناختی بازرگان گاه با نظریه‌های منتسکیو و ابن‌خلدون تنه می‌زند. وی اظهار داشت: «گوش قشر درس‌خوانده و مسلمان ایران درباره‌ی بازرگان با عناوینی چون: استاد برجسته ترمودینامیك دانشكده فنی، احیاگر دینی، روشنفكر درجه اول دینی، اصلا‏ح‏طلب پیشكسوت سیاسی ـ مذهبی، رهبر نهضت آزادی ایران به‌عنوان اولین تشكل سیاسی ـ مذهبی كه مشی پایدار قانونی، مسالمت‏آمیز و اصلاح‏گرایانه داشته، و اولین نخست وزیر ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آشنا است. من اما در این مجال می‏خواهم از این ادعا دفاع كنم كه بازرگان یك نظریه‏پرداز اجتماعی راهگشا درباره‌ی جامعه ایران نیز بود. او یك اندیشمند اجتماعی ایرانی و مسلمان بود كه در آسیب‏شناسی زندگی اجتماعی ایرانیان نظراتی روشن داشت كه همچنان تأثیرگذار است.» وی درعین‌حال تاکید کرد که «گرچه بازرگان دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی نبود و در نظرورزی‌های اجتماعی‌اش درباره‌ی جامعه ایران از روش‌ها، نظریه‌ها، اصطلاحات و ذخیره ادبیات تخصصی و متعارف جامعه‌شناختی مستقیماً استفاده نمی‌کرد اما موضوع و محتوای پاره‌ای از مطالعات و جستارهای اجتماعی‌اش جامعه‌شناختی بود، و او را باید یک اندیشمند اجتماعی کامروا محسوب کرد.»
جلایی‌پور در ادامه اظهار داشت: «جهت‏گیری جامعه‏شناسی بازرگان نه مقلدانه از غرب و نه كینه‏توزانه با سنت و دین مردم بود. او با نگاهی محققانه‏ای كه به دانش غرب و میراث و معضلات جامعه ایران داشت، دستاوردهای تحقیقی خود را به زبانی روشن و غیرمتكلفانه و فخرفروشانه به مخاطبانش ارائه می‏داد. من اعتقاد دارم توجه به نحوه نظریه‏پردازی‏های او می‏تواند راهنمای نسل جوان با استعداد ما باشد كه اینك آگاهانه وارد حوزه‏های دانشگاهی علوم انسانی شده‏اند. همچنین كسانی كه این روزها در ایران نگران ورود علوم انسانی مقلدانه به ایران هستند می‏توانند به‌جای پرخاش علیه این علوم از بازرگان و مشی تحقیقی‏اش الهام بگیرند و بدین سان علوم انسانی محققانه را در ایران تقویت كنند.»
این استاد دانشگاه سپس به تبیین سه دسته از نظریه‌های موجود در جامعه‌شناسی پرداخت؛ نخست: «نظریه‏های تجربی و متداول در جامعه‏شناسی». به‌عقیده‌ی جلایی‌پور: « كارهای بازرگان از زاویه‌ی نظریات تعلیلی و سنخی تجربی جالب توجه است.» در همین راستا، وی به کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» اشاره و استناد کرد.
جلایی‌پور به دسته‌ی دوم نظریات، «نظریه‏های كلان جامعه‏شناسی» اشاره نمود و دیدگاه‌های بازرگان را ذیل آن، مورد تامل قرار داد. وی گفت که مهندس بازرگان در نظریه «سازگاری ایرانی» کاملاً مانند یک جامعه‌شناس ظاهر شده و به عوامل ساختاری توجه می‌کند: «بازرگان در نظریه سازگاری ایرانی، روحیات ایرانیان را بر مبنای شرایط زیستی و معیشتی مطرح می‌نماید.» وی افزود: «ارزش توضیحی كار بازرگان در این اثر وقتی روشن می‏شود كه اولاً نظریه او را با نظریه‏های كلان دیگر در زمان او درباره‌ی جامعه ایران تحت عناوین «جامعه نیمه‌فئودالی ـ نیمه‌سرمایه‏داری»، «جامعه نیمه‌استعماری»، «راه رشد غیرسرمایه‏داری»، و «جامعه‏ شبه‌مدرنیستی» مقایسه كنیم. و ثانیاً توجه داشته باشیم که در فضای فكری‌ای كه او درباره‌ی جامعه ایران نظریه‏پردازی می‏كرد (دهه ۴۰ و ۵۰) عرصه عمومی ایران از لحاظ ایدئولوژیكی تحت تاثیر ناسیونالیسم باستان‏گرا و عظمت‌طلب پهلوی بود كه در آن فضا گذشته ملی و فرهنگی ایران را تقدیس می‏شد، درحالی‌كه نظریه بازرگان درباره‌ی جامعه ایران كاملا” انتقادی، آسیب‏شناسانه و غیرتبلیغاتی بود.»
جلایی‌پور نوع سوم نظریات را «مکتب‌ها و مدارس نظری جامعه‌شناختی» دانست و گفت:« از منظر نظرورزی مكتبی بازرگان در هیچ‌یک از مباحث اجتماعی‏اش مواضع مكتبی جامعه‌شناختی خود را اعلام نمی‏كند. به‌عنوان نمونه او ادعا نمی‏كند كه طرفدار مكتب فونكسیونالیسم یا تضاد یا كنش متقابل در جامعه‏شناسی است. همیشه دغدغه‌ی اصلی او پاسخ به سئوالات اجتماعی است كه برایش مطرح بود و سعی داشت با یك مشی استدلالی و تجربی به آن‌ها پاسخ بدهد. اما ویژگی جالب توجه شعارهای اجتماعی بازرگان این است كه بی‏ضابطه و بی‌قطب‏نما دست به تحقیقات اجتماعی در ایران نمی‏زند بلكه در اكثر فرآورده‏های تحقیقی‏اش گویی از منظومه مفهومی و معیارهای خاصی یا به تعبیری از مكتب خاصی كه مخصوص خود او است پیروی می‏کرده است.»
وی افزود: «فرضیه من این است كه در كارهای او می‏توان یك مكتب ایرانی ـ اسلامی ـ علمی اجتماعی را تشخیص داد.»
او در ادامه در خصوص ویژگی های این منظومه فکری سخن گفت:
۱٫ او یك پوزیتویست تعدیل شده و در عین حال تفهم‏گرا بود. بازرگان به پوزیتویسم و تجربه‏گرایی مشهور شده اما تجربه‏گرایی او در تحلیل اجتماعی از نوع فیزیكی خام‌اندیشانه نیست. او معمولا قبل از هر تعلیل و تفسیری درباره‌ی امور اجتماعی به پدیده مورد بررسی‏اش نزدیك می‏شود. در این مرحله او گویی یك تحلیل‏گرا، معناگرا، ارزش‏گرا، و كیفی‏گرا (ماكس وبری) است و معمولا به این شیوه ابتدا پدیده مورد بررسی‏اش را توصیف می‏كند. سپس با التزام به معیارهای تجربی دست به تعلیل پدیده مورد نظرش می‏زند یا برای توضیح پدیده‌ی مورد بررسی‌اش از «سنخ» استفاده می‌کند و برای تایید آن‌ها از رخدادهای قابل مشاهده تجربی استفاده می‏كند.
۲٫ او در هنگام تحلیل سعی می‏كند مخاطب خود را به لحاظ استدلالی توجیه و قانع كند. جالب اینكه او در توجیهاتش هم فردگرا و هم جمع‏گراست.
۳٫ بطور كلی در مكتب او، مشكل جامعه ایران دین اسلام نیست بلكه ریشه‌ی مشكلات در استبداد سیاسی كه به‌نام ملیت یا دین یا حفظ وحدت كشور صورت می‏گیرد، است. او در تحلیل مسائل جامعه ایران به دین (امور ایمانی، ارزش‌ها، اعتقادات و مراسم دینی) توجهی عمیق دارد و در عین ایمان عمیق به دین اسلام و تشیع و ابراز بی‏رودربایستی آن، در بررسی‏های اجتماعی‏اش، فقهی سخن نمی‏گوید و سعی می‏كند باز با شیوه استدلالی و تجربی مخاطب خود را قانع كند.
۴٫ در مكتب او علاقه عمیقی به شكل خاصی از توسعه و ترقی ایران وجود دارد و در اغلب تحلیل‏هایش رد پای چنین علاقه‏ای هست. بدین معنا كه او به توسعه و آبادانی جامعه در پناه یك حكومت قانونی، مردم‏سالار و یك جامعه مدنی غیروابسته و شهروندانی آگاه، فعال و با نشاط قائل است. او در فرآیند این توسعه به خرافه‌زدایی از دین اعتقاد دارد ولی در عین حال معتقد است که ارزش‌ها و آموزش‌های دینی می‌تواند فرایند توسعه‌ی درون‌زایِ ایران را تقویت کند.
۵٫ در مكتب بازرگان تحقیقات با زبان ساده و به دور از تكلف‏های علمی و فخرفروشی‏های آكادمیك ارائه می‏شود.
۶٫با این‌كه بازرگان همیشه نگاهی آسیب‏شناسانه به جامعه ایران دارد اما در مجموع در كارهای او یك بینش تكاملی حداقلی و رو به جلو را می‏توان تشخیص داد. او حتی این بینش را با صراحت كامل به حوزه فهم دینی هم تعمیم می‏دهد.
وی همچنین در مقام جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از بحث خود، موارد زیر را مورد اشاره قرار داد:
۱٫ بازرگان را نباید در عناوین شناخته‌شده‏اش (مثل استاد ترمودینامیك، مصلح دینی، مصلح سیاسی، اسلام‏شناس روزآمد، روشنفكر دینی و …) خلاصه کرد. او یك اندیشمند اجتماعی و جامعه‏شناس ایران (كه نظرات راهگشا داشته) نیز بوده است.
۲٫ بازرگان ادعای جامعه‏شناس بودن نداشت، اما نظرورزی‌های جامعه‌شناسانه او در هر سه سطح نظریه‌های اجتماعی و جامعه‌شناختی قابل توجه است.
۳٫ فرآورده‏های تحقیقاتی بازرگان در زمینه مسائل جامعه ایران اولا با یکدیگر متعارض نیستند و از انسجام خوبی برخوردارند. ثانیا او برای قبولاندن مباحث‌اش به مخاطبان خود به استدلال و بیان روشن تكیه می‏كرد و به فخرفروشی علمی و تحقیقاتی متوسل نمی‌شد و در پشت شخصیت‏های بزرگ علمی یا عناوین دانشگاهی یا نمایش بی‏دلیل جداول آماری سنگر نمی‏گرفت. خصوصا وقتی در برابر صاحبان قدرت سیاسی قرار می‏گرفت در مقایسه با وقتی كه در برابر مخاطبان دانشجویانش قرار داشت، متفاوت سخن نمی‏گفت.
۴٫ او به‌عنوان یك شخصیتِ خواهان تغییر در جامعه ایران، از میان گونه‏های مختلف تغییر اجتماعی به الگوهای تغییر اصلاحی، تدریجی و دموكراتیك اعتقاد داشت و اسیر الگوهای ایده‏الیستی غیرعملی نشد. او به‌خاطر تحلیل‏های واقع‏بینانه‏ای كه از جامعه ایران داشت حتی وقتی كه دیگر رویكردهای تغییر در عرصه عمومی در اوج رونق قرار داشتند (مثل رویكرد تغییر انقلاب اجتماعی چپ‏ها، یا رویكرد تغییر اصلاحات آمرانه پهلوی‏ها، یا رویكرد تغییر اسلامِ مردم‏انگیزان) از رویكرد تغییر اصلاحی دموكراتیك خود دست برنمی‏داشت و «جوگیر» نمی‏شد.
۵٫ كسانی كه نگران ورود علوم انسانی تقلیدی به ایران هستند شایسته است كه توجه داشته باشند راه مواجهه منطقی و سازنده با افكار وارداتی حمله از موضع قدرت سیاسی به علوم انسانی نیست بلكه زمینه‏سازی برای رشد محققان مستقل و متعهد همچون بازرگان است. این كه در غرب علوم انسانی رشد كرده است به‌خاطر این است كه آزادی در تحقیقات نهادینه شده است. ثانیا برای درمان خطاها در هر رشته علمی نمی‏توان از بیرون به آن حمله كرد، باید با تامین آزادی نقد و بررسی (در نظریه‏ها و مدرسه‏های رشته‏های تحصیلی) در خود آكادمی‏ها و دانشكده‏ها با مشكل روبرو شد. كسانی كه نه تخصصی در یكی از رشته‏های علوم انسانی دارند، نه مفاخر و شخصیت‌های تاریخی و فرهنگی ایران (همچون ابوعلی سینا، غزالی، ابوریحان بیرونی و ملاصدرا …) را می‌شناسند، و نه همچون بازرگان تحقیقات قابل توجهی در كارنامه خود دارند، قادر نیستند با زبان شعار و تهدید علوم انسانی را در ایران اصلاح كنند.

نکته هایی که گره گشا نیستند
با پایان سخنان دکتر جلایی‌پور، تریبون در اختیار دکتر سروش دباغ، دانش‌آموخته و مدرس فلسفه اخلاق قرار گرفت تا او نیز دیدگاه های خود را در خصوص شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان بیان کند.
سروش دباغ در ابتدای سخنان خود با بیان این نکته که سخنان او، بیشتر صبغه‌ی انتقادی دارد، مطالب‌اش را در دو بخش ارائه کرد: «نکاتی کلی در خصوص اثر و مطالبی که جسته و گریخته در کتاب اشاراتی شده است که دارای ابهام‌هایی است و ضرورت دارد رفع ابهام شود و دوم نقد کلی به مجموعه و رویکرد مباحث در کتاب.»
اما او قبل از آنکه انتقادات خود را در خصوص این اثر مطرح کند بر نکته‌ای تأکید کرد: «مرحوم بازرگان، شخصیتی یکتا و کم‌نظیر در حوزه سیاست و معرفت ایران است که نیازی به تذکار و تمجید ندارد.»
سروش دباغ با این تأکید که او در سلک ارادتمندان مهندس بازرگان است، به نقد برخی از تعابیر فلسفی و دیدگاه های مهندس بازرگان در مورد انسان و هنر در این اثر پرداخت. او با اشاره به دو مقاله‌ای که در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان از نسبت انسان ها و اخلاق در آنها سخن رفته است و در نتیجه درکی که مهندس بازرگان از رذایل اخلاقی داشته است، سخن خود را آغاز کرد: «مرحوم مهندس بازرگان در سیاست، فایده گرا بود و به نتایج عطف نظر داشت. به این معنا که نسبت به اموری که بیشترین آثار و نتایج را برای بیشترین افراد داشته باشد، توجه داشت که این امر را در جریان جنگ ایران و عراق و اشغال سفارت آمریکا مشاهده می‌کنیم.»
دباغ با اشاره به مجموعه آثاری که از مهندس بازرگان در سپهر سیاست صادر شده است و بحث «اخلاق فضیلت‌گرا»، گفت که راهکاری از دل این توصیه‌ها درنیامده است. او در ادامه گفت: «اخلاق حداکثری متناسب با انسان حداکثری است و انسان حداکثری جهان را پرنکرده است.» البته او تأکید کرد که سخنان‌اش معطوف به تخفیف فضیلت نیست.
نکته دومی که دباغ در سخنان خود عرضه داشت این بود که گفت، برخی از تعابیری که مرحوم بازرگان در مقاله اندیشه‌ها به‌کار برده‌اند، طنین فلسفی دارند که غیررقیق است و تفکیک‌ها و نکته‌هایی که اشاره کرده‌اند، گره‌گشا نیستند. چرا که تعیین مصداق کار فیلسوف نیست، و فیلسوف کار تجربی نمی‌کند.
نکته سومی که دباغ اشاره کرد، درک پوزتیویستی از علم بود. به نظر او اشکال جدی در این بحث وجود دارد. تفاوت بین گفتمان علمی با گفتمان دینی نکته مورد اشاره دباغ بود. او در بخش دیگر سخنان‌اش، بحثی را که در باب اخلاقیات است نیز مبهم دانست که مراد از آن مشخص نیست. به اعتقاد این استاد دانشگاه، انسان‌شناسی لیبرالیستی که مهندس بازرگان به‌کار برده است، نگاهی کاملاً خوش‌بینانه به انسان دارد. استناد او مقاله «روضه‌خوانی» در مجموعه آثار ۱۶ بود.
نکته‌ی دیگری که دباغ به آن اشاره کرد، موضوع روحیه‌ی خودخواهی در جامعه‌ی ایران است که به اعتقاد او، بازرگان در یک‌جا دچار خلط مبحث شده است. اشاره به اثر « چپ‌زدگی» در صفحه ۱۳۵ کتاب باعث شد تا او خواستار خانه‌تکانی معرفتی از این حیث شود.
مواجهه با هنر از دیگر موضوع های مورد اشاره در این سخنان انتقادی بود. دباغ با بیان اینکه مرحوم مهندس بازرگان به هنر چه به شکل سنتی و چه به شکل مدرن عنایت نداشته است، گفت: «مرحوم مهندس بازرگان در مقام تخفیف هنر در جهان جدید برآمده‌اند. کسی که دموکرات است، تصور می‌کند که شاید روا نباشد کل‌اش را به کناری نهد و به دیده عنایت به آن نگاه نکند. چرا که حجم کثیری از سنت عرفانی ما با هنر هم عنان بوده است و زیبایی در شعر و ادبیات تجلی پیدا می‌کند.»
بنابراین سروش دباغ نگاه کلی خود را از این اثر چنین بیان کرد: «این مجموعه آثار از آن حیث که آشنایی با علوم جدید است، یک نقصان جدی در کار مهندس بازرگان دیده می شود. در یک نگاه کلان مرحوم مهندس بازرگان با وجود آنکه انس زیادی با قرآن داشته و در نوشته‌ها و مقاله‌های کتاب هم به عیان دیده می‌شود، به نظر می آید آنجا که در مورد فمینیسم، ایندیویدالیسم و دیگر مکاتب فکری سخن می‌گویند چنانچه باید از عمق و آشنایی کافی برخوردار نیستند. فمینیسم را صرفاً در بعد سیاسی آن و یا اجتماعی آن خلاصه می‌کنند و نکاتی را ذکر می‌نمایند که مورد نظر فمینیست ها نبوده است. و نقدهایی را مطرح می‌کنند که فمینیست ها ادعای آن را نداشته‌اند.»
نکته دیگری از کتاب که مورد توجه این پژوهشگر قرار گرفت، بحث رابطه‌ی میان علم و دین بود. او گفت که تصور می‌کند به‌لحاظ متدولوژیک، منظومه‌های دینی که در دل دنیای رازآلود متحقق شده و دنیای جدید، محتمل بر علم جدید در دل دنیای راززدایی شده، متفاوت است. بنابراین بیش از سراغ گرفتن از رابطه‌ی علم و دین و اتخاذ موضع در این باب باید مبادی و مبانی وجودشناختی و انسان‌شناختی آن روشن شود و از ربط، نیت، تشابه و تفاوت‌های آنها ذکری به‌میان بیاید، در غیر این صورت هرگونه حکمی که در این باب صادر شود، قدرت اقناعی و توجیه چندانی ندارد.»
نکته‌ی دیگری که به اعتقاد دباغ در کتاب به چشم می‌خورد، این موضع مرحوم مهندس بازرگان است که بسیاری از آموزه های مکاتب جدید در دل دین اسلام به ودیعت نهاده شده است یا دست کم می‌توان گفت که در برهه‌ای مهندس بازرگان این‌گونه می‌اندیشیده است. بنابراین او این موضوع را هم از نکاتی دانست که به تأمل جدی نیاز دارد و امروزه نمی‌توان به راحتی از این آموزه دفاع کرد.
البته او کتاب را واجد «بصیرت»‌هایی هم دانست: «آن هنگام که آداب و خلق و خوی ایرانیان را برمی‌شمارد و درباره‌ی روحیات آنها از جمله روحیه‌ی عدم‌همکاری آنها نکاتی را متذکر می شود و هم استفاده از آموزه‌های دینی و به‌عنوان مثال، سخن گفتن از رابطه میان انسان و خدا و دعا کردن از نکات تأمل‌برانگیز کتاب است؛ اما جایی که وارد بحث‌های نظری می‌شوند و از مفاهیم مکاتب مدرن بهره می‌گیرند و در مورد آنها سخن می‌گویند، به نظر می‌آید جای کار بیشتری دارد و احیاناً بی‌دقتی‌هایی چند در آن مشاهده می‌شود و عمق نه چندان کافی برای تقریر مواضع قائلان بدان مکتب به چشم می‌خورد.»
سخنان انتقادی سروش دباغ به اعتقاد دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، رئس هیات مدیره بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان و مجری جلسه، یکی از تندترین انتقادهای نظری به دیدگاه‌های مهندس بازرگان بوده است. بنی‌اسدی تصریح کرد که سن صاحب‌اثر (مهندس بازرگان) به هنگام نگارش مقاله و شرایط زمانی نگارش مطلب و یا بیان سخنرانی، باید مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گیرد. با وجود بیان این ملاحظات، بنی‌اسدی از نقد آثار مهندس بازرگان استقبال کرد و این اتفاق را موجب تعمیق و ارتقاء دیدگاه‌های مهندس بازرگان و بازاندیشی در آراء وی دانست.

درنگی بر یک اثر
هدی صابر، پژوهشگر دینی آخرین سخنران جلسه معرفی و نقد شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان بود. عنوان سخنان او، «درنگی بر یک اثر» بود. صابر پیش از طرح نظرات خود در خصوص کتاب لازم دید تا برای درک بهتر مجموعه مقالات و سخنرانی‌های مهندس بازرگان، از ویژگی‌های صاحب اثر سخن بگویدو وی بازرگان را «سرکش، کاونده، اهل غور، متن‌گرا و مأنوس با کتاب» توصیف کرد.
«گرایش به متن» و «مستند‌سازی‌های علمی» از ویژگی‌های دیگری بود که صابر از آنها سخن گفت. استفاده از شعر ایرانی، حدیث، ادعیه و قرآن نمونه های مورد اشاره او بودند.
صابر در ادامه صاحب اثر را در دو زنجیره و سلسله «تبریز» و «تعمیق» رهگیری کرد: خط تبریز (خط دستبرد) با کهنمویی، شعار، بازرگان و حنیف‌نژاد؛ و خط تعمیق ( میل به شیب) با طالقانی، حنیف‌نژاد و بازرگان قابل بررسی است. او سپس دهه چهل را فصل مشترک خط تعمیق عنوان کرد که در مسجد هدایت، انجمن اسلامی، شرکت انتشار و دانشگاه قابل رهگیری است.
آثار مندرج در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان از زاویه‌ی رویکرد نگاه نیز توسط صابر مورد واکاوی قرار گرفت؛ انگیزه، ایده، دستبرد، جستجو، استخراج، طبقه‌بندی، تبیین- تفسیر و تعمیق، موضوع‌های مورد اشاره او بودند.
صابر آنگاه ۳۴ اثر مندرج در مجموعه آثار ۱۶ مهندس بازرگان را «عیار» داد. مباحث «رمضان»، «خدمات و خیرات»، « همکاری خدا و انسان»، «دنیای ما» و «عاشورا» در این مجموعه مورد توجه صابر قرار گرفتند. اما او مقاله‌ی «همکاری خدا و انسان» را اثری پژوهشی‌تر، باساختارتر، صاحب قوام موجود و با اثر‌گزاری بالا دانست.
صابر سپس محک عیار آثار مندرج در کتاب را چنین برشمرد: «متن»، «تفکر آفرین» که با ذهن سر و کار دارد، « ایده‌زا» و « تلنگرزن» که هم ذهن را مشغول می‌کند و هم دل را، و «جان‌دار» که بطن متن را در سیبل برده و همه‌ی وجود را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
صابر در ادامه سخن خود را بر اثر « همکاری خدا و انسان» متمرکز کرد، متنی جان‌دار که حاوی تلنگر، تفکر، ایده، تنه، جهت و واجد تغییر است.
این پژوهشگر دینی و تاریخی، عصاره‌ی مکتوب جان‌دار را به دو بخش تقسیم کرد: «دعوت ( اولیه)، اجابت و همکاری خودجوشانه و محترمانه خدا و انسان که منجر به رشد می شود» و « تلنگر و تصحیح تلقی».
«دعوت» موضوع دیگر در این اثر بود که توجه سخنران را به خود جلب کرده بود. او دعوت را واجد راهکار همکاری سریع، بی‌واسطه، و آسانی معامله- همکاری دانست. گام اولی که توسط صابر برشمرده شد، سرمایه‌گذاری انسان (ایمان، توسل- توکل و تقوا) بود، و گام دوم، اجابت ( اجابت- کارگشایی، اعتنا- پاسخ‌گویی) توصیف شد. راهی که مبتنی بر پیمان، یاد، افشره آخر آل عمران، باور نامحدودی او و اندیشه‌ورزی است.
به‌عقیده‌ی صابر، این اثر مهم (همکاری خدا و انسان) از چشم همفکران و همگامان بازرگان، مغفول مانده و چنان که شایسته‌ی آن است، مورد تامل و بازنشر قرار نگرفته است.
«ربط کیفی» و «تقاضا و عرضه» دو موضوعی بود که ذیل عنوان «ترجمان امروزین جوهره» در سخنان صابر مورد بررسی قرار گرفت. او سپس به موضوع «ما و صاحب اثر» پرداخت؛ گذرهای ضروری از تقدیس به توفیق، کمال به غربال، مقاله به عصاره و کمیت به کیفیت، نکته‌های مورد اشاره‌ی وی بودند. بر این اساس توصیه‌‌ای خطاب به بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان توسط سخنران بیان شد: «بنیاد بر کمیت متمرکز نشود؛ بخشی از دست‌نوشته‌های مهندس بازرگان حاصل قلم‌زنی‌های دوران خلوت و نجوا است، و برخی آثار دوران آشفتگی است.»
خودانگیختگی، انرژی، تشخیص- تمرکز، نظم، هندسه، متن و دستاورد، محورهای موضوع «ما و صاحب اثر به‌طور خاص‌تر» به عنوان بخش دیگر سخنان صابر بود که او به بررسی هر یک پرداخت.
به این ترتیب سخنران بخش پایانی بحث خود را به موضوع «گونه صاحبان اثر» در دو بخش کارگران عرصه و مردان متن اختصاص داد؛ به‌عقیده‌ی او:
– « کارگر»ان عرصه: کار منجر به تشکیل سرمایه، تجمیع سرمایه و گردش سرمایه
– مردان متن: خود، هستی و کتاب
صابر که خود یکی از دانش‌آموختگان جریان نواندیشی مذهبی است، سخنان خود را در نشست معرفی و نقد شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان چنین پایان داد: «دوران جدیدی شروع شده که دوران تحول است.»

خاطره ای شیرین که مولود فروتنی بازرگان

دكتر اكبر اعلمي به بهانه سیزدهمین سالگرد درگذشت مهندس بازرگان
همیشه به شادروان مهندس مهدی بازرگان ارادت داشته ام و شیفته روشن بینی، تواضع، خوشروئی، صداقت و صراحت لهجه اش بوده ام. به همین سبب قبل از انقلاب اغلب تالیفاتش را می خواندم. متاسفانه پس از حوادث تلخ سال های اول انقلاب بدلیل جو شدیدی که علیه بازرگان و نهضت آزادی پدید آمد، حتی کسی جرئت نمی کرد نام بازرگان را هم بر زبان بیاورد!

س از انقلاب هم علیرغم همه جوسازی هائی که علیه ایشان صورت می گرفت، و با وجود اینکه بنده نیز مانند اغلب انقلابیون در سر شر و شور انقلابی داشتم، لیکن دانشجویان موسسه علوم بانکی و اعضای انجمن اسلامی این موسسه شهادت می دهند که همیشه مدافع این مرد بوده ام و هرگز تحت تاثیر زیاده خواهی ها و جوسازی های غیراخلاقی که علیه این مرد بزرگ صورت می گرفت قرار نگرفتم و بازرگان را با همین خصوصیاتش و اینکه هرلحظه رنگ عوض نکردن و گفتن و عمل کردن به آنچه را که درست می دانست، دوستش می داشتم. …
همیشه به شادروان مهندس مهدی بازرگان ارادت داشته ام و شیفته روشن بینی، تواضع ،خوشروئی، صداقت و صراحت لهجه اش بوده ام.
به همین سبب قبل از انقلاب اغلب کتاب ها و تالیفاتش را می خواندم که از این میان می توان به آثاری چون ” بی‌نهایت کوچک‌ها”، “مرز میان دین و سیاست”، “از خداپرستی تا خودپرستی”، “اسلام مکتب مبارز و مولد”، “کار در اسلام”، ” پراگماتیسم در اسلام”، “ترمودینامیک در زندگی”،”سازگاری ایرانی” ، “باد و باران در قرآن”، “راه طی شده”، “بررسی نظریه اریک فروم” و “علمی‌بودن مارکسیسم” اشاره کرد.
پس از انقلاب هم علیرغم همه جوسازی هائی که علیه ایشان صورت می گرفت، و با وجود اینکه بنده نیز مانند اغلب انقلابیون در سر شر و شور انقلابی داشتم، لیکن دانشجویان موسسه علوم بانکی و اعضای انجمن اسلامی این موسسه شهادت می دهند که همیشه مدافع این مرد بوده ام و هرگز تحت تاثیر زیاده خواهی ها و جوسازی های غیراخلاقی که علیه این مرد بزرگ صورت می گرفت قرار نگرفتم و بازرگان را با همین خصوصیاتش و اینکه هرلحظه رنگ عوض نکردن و گفتن و عمل کردن به آنچه را که درست می دانست، دوستش می داشتم.
متاسفانه پس از حوادث تلخ و ناگوار سال های اول انقلاب(۶۰-۶۲) بدلیل جو شدیدی که علیه بازرگان و نهضت آزادی پدید آمد، فضا چنان ملتهب و خشن بود که دیگر حتی کسی جرئت نمی کرد نام بازرگان را هم بر زبان بیاورد!
تصور می کنم که بین سال های ۶۲ – ۶۳ بود که باتفاق یکی از دوستان هم دانشگاهی ام آقای بهزاد ابوالعلائی و یا جعفر آهنگران برای اولین بار تصمیم گرفتیم که در یکی از جلسات سخنرانی(تفسیر قران) مرحوم مهندس بازرگان شرکت نمائیم.
اگر اشتباه نکنم این مراسم در ساختمانی واقع در یکی از خیابان های نزدیک به دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبائی(خیابان شهید بهشتی و یا شهید مطهری) برگزار می شد.
پس از پرس و جو به سالن کوچکی هدایت شدیم که در آن حدود ۴۰-۵۰ صندلی چیده بودند و اغلب آقایانی هم که درآنجا حضور داشتند کراواتی و با لباس های شیک و اتو کرده و چند خانم هم با مانتو و روسری و البته دو سه نفری نیز با چادر مشگی بر روی صندلی ها نشسته بودند. مهندس بازرگان هم در پشت میز کوچکی در حال سخنرانی بود.
آنروزها که کشورمان درگیر جنگ با عراق بود، معمولا من هم شلوار سبز سپاه را برتن داشتم و شکل و شمایلمان هم از دور داد می زد که سپاهی و یا بسیجی هستیم.
وقتی که ما وارد این سالن شدیم احساس کردیم که وصله ناجوری هستیم و از بعضی از نگاهها هم می شد حدس زد که حاضران نیز نسبت به ما همین برداشت را دارند!
مرحوم بازرگان ضمن خوشآمدگوئی ما را با اصرار در صندلی های خالی ردیف اول نشاند که در دو طرف آن آقایان مهندس معین فر و هاشم صباغیان نشسته بودند.
تا آنجا که بیاد می آورم موضوع آن جلسه به “نفاق و منافقین در قران” اختصاص داشت. زنده یاد بازرگان در قسمتی از سخنانش همه سوره هائی که درآن از نفاق و منافقین یاد شده است را برشمرد و غفلتا سوره بقره را از قلم انداخت.
بنده طی یادداشتی به ایشان یادآوری کردم که در سوره بقره هم آیات “و من الناس من یقول آمنا بالله و …تا آیه …” به منافقین اختصاص دارد.
از آنجا که از یادآوری خطای یک روحانی باو، خاطره خوشی نداشتم(اینجا را بخوانید)، برآشفته شدن شخصیتی مانند بازرگان به عنوان کسی که مدتها نخست وزیر و معلم قران بوده و چندین جلد کتاب هم در باره قران به رشته تحریر در آورده است، دور از انتظار نبود و هرآن انتظار داشتم که ایشان نیز مرا بخاطر نوشتن آن یادداشت مورد شماتت قرار دهد!
اما آن زنده یاد پس از دریافت یادداشتم لحظه ای درنگ کرده و پس از مطالعه آن با کمال تواضع و خوشروئی از من دعوت کرد تا اشتباه ایشان را در پشت تریبون یادآوری نمایم!
بنده هرچه امتناع کردم ایشان اصرار کردند که حتما باید در پشت تریبون نوشته خود را توضیح دهم. بالاخره در اثر اصرار ایشان به پشت تریبون رفته و با اشاره باینکه اظهارات من در حضور استاد قران، درحکم زیره به کرمان بردن است متذکر شدم که آیات…تا …سوره بقره نیز به نفاق و منافقین اختصاص دارد و جناب بازرگان فراموش کرده اند که به این آیات هم اشاره نمایند.
اظهارات کوتاه من با تشکر بازرگان و کف زدن حاضران مورد استقبال قرار گرفت، اما من از اینکه یادداشتم ناخواسته باعث ایجاد وقفه در سخنان آن استاد عزیز شده بود، با ناراحتی بجای خود بازگشتم. با این وصف فروتنی و رفتار متواضعانه بازرگان باعث شد که این خاطره نیز به عنوان خاطره ای شیرین به دفتر خاطراتم افزوده شود.
ز راه خاکساری کسب عزت کرده ام صائب که چون خورشید، هم بالای سر، هم زیر پا باشم
روحش شاد و قرین رحمت باد.

بازرگان: مقاوم و موسس - محمد حیدرزاده

در بازخوانی بازرگان اینکه او یک اصلاح طلب بود یا یک انقلابی- اگر اساسا بتوان چنین تقسیم بندی‌ای را پذیرفت- به نظر نمی‌رسد گرهی از گره‌های فروبسته ما بگشاید. در تعبیری از اکتن بازخوانی تاریخ و شخصیت‌های تاریخی باید بتواند «ما را از خودکامگی محیط و فشار هوایی که تنفس می کنیم، رها سازد.» بنابراین در این دوگانه‌سازی‌های مرسوم فوق‌الذکر، هیچ سویه‌ای از رهایی دیده نمی‌شود. اینکه بازرگان یک انقلابی بود یا یک اصلاح طلب و یا هر دو هیچ افقی در برابر ما باز نخواهد کرد.

بنابراین مسئله این نیست که رجل تاریخی با چه مشی‌ای دوران خود را به سر برده است که هرچه باشد خاص دوره اوست، بلکه مسئله این است که پیشران کاراکتر تاریخی را چه چیزی شکل می‌دهد؟ شاید ما به قِسمی پدیدارشناسیِ کاراکترهای تاریخیِ پیشبرنده نیازمند باشیم. در این معنا که آن رانه‌ی قدرتمند را در درون آن‌ها مکشوف سازیم. در واقع پرسش اساسی این خواهدبود که چرا او یک رجل تاریخی می‌شود؟ چرا او می‌تواند امری را فرا پیش نهد و در نهایت خود او پیش ببرد؟ چرا او بازرگان می‌شود؟ چرا او میرزا حسن رشدیه می‌شود؟

میرزا حسن رشدیه موسس مدارس نوین در ایران است. او پس از تحصیل در مدرسه‌ای فرانسوی در بیروت و بازدید از مدارس جدید در عثمانی، به فکر مدرسه سازی های نوین می‎افتد. او که به دعوت ناصرالدین شاه به تهران می‌رود تا مدرسه‌سازی‌اش را آغاز کند، با موانعی جدی از جمله در دربار و روحانیت مواجه می‌شود. بارها مدرسه‌هایش ویران می‌شود. از تهران به تبریز می‌رود و آنجا هم مدرسه سازی او تاب آورده نمی‌شود. از تبریز به مشهد می‌رود و باز هم به تهران برمی‌گردد و هربار همان اتفاقات تکرار می‌شود تا در نهایت با مرگ ناصرالدین شاه و سماجت و پیگری خود او، مدرسه‌هایش پذیرفته می‌شود. در واقع مدارس رشدیه مکتب‌خانه‌ها را بتدریج به سوی منسوخ شدن می‌بَرد. و برخی مشروطه را حاصل شاگردان مدارس او می‌دانند. چه اتفاقی می‌افتاد اگر رشدیه با اولین ویرانی مدارسش دست از کار می‌کشید؟ چگونه این کار شاق پس زدن مکتب‌خانه‌های بی‌حاصل توانست به پیش رود؟ اینجا تنها یک پاسخ در خور را برای آن می‌توانیم فراپیش نهیم. او مقاوم است. مقاومت می‌کند. مقاومت، آفرینش است. او بواسطه‌ی مقاومتش، تاسیس می‌کند. کاراکتری مقاوم و موسس. این نکته‌ای حیاتی است که باید در نظر باشد که او نه شاهزاده بود، نه درباری و نه هیچ‌گاه در مقام صدارت و وزارت نشست. او یکی از عوام است که تنها مبارزه می‌کند و در این مبارزه خود مقاومت به خرج می‌دهد. همین‎که مقاومت به‌کار گرفته شود، تاسیس‌گری و آفرینندگی نیز در پی می‌آید. بنابراین آنچه او تاسیس میکند، یک انقلاب است (در برابر سیستم آموزش کهن) و یک انقلاب (مشروطه) را برمی‌سازد. انقلابی برپا شده بر اصلاح‌طلبانه‌ترین شیوه‌ها!

مهندس بازرگان نیز کاراکتری مقاوم و موسس است. پراکسیس او در مقابله با استبداد، تاسیس‌گری و آفرینندگی است. او برای تداوم مقاومتش با استبداد به آری‌گویی‌ای قدرتمند رو می‌آورد. آری‌گویی به معنای آنکه هستی در ایجابیت خود وجود دارد، و هر چیزی به میزانی که وجود دارد قدرتمند است، هستی همان قدرت است. دریافتی از هستی که امکان قدرتمند شدن را از کسی دریغ نمی‌کند، مشروط بر آنکه الزامات آن شناخته و رعایت شود. بنابراین برای بازرگان دولت هیچ‌گاه نه آغاز بوده است نه پایان.

همانطور که با دولت مصدق در هیئت خلع ید همکاری می‌کند، اما از سِمت گرفتن در دولت برآمده از کودتا صرفنظر می‌کند و در عین حال آنجا که می‌تواند از قدرت دولت برآمده از کودتا برای کمک‌رساندن به مردم بهره ببرد، دریغ نمی‌کند! همچون لوله‌کشی شهر تهران که بواسطه او انجام می‌شود. او اساسا کاراکتری تاسیس‌گر دارد. هستی‌شناسی بازرگان، ایجابی و پیش‌برنده است. تاسیس انجمن‌های اسلامی، نهضت آزادی، شر‌کت‌های فنی- عمرانی (یاد، سافیاد و …) همه نشان از آن دارد که قدرت برای او صرفا حضور در دولت نبوده است، بلکه قدرت برای او امری تاسیسی است و از همین معبر است که مسئولیت دولت را به راحتی نمی‌پذیرد و در عین حال به راحتی واگذار می‌کند. او در برابر تمامی اشکال استبداد مقاومت می‌کند. این مقاومت از خلال قدرتی برسازنده پیش می‌رود. قدرتی که خود را در انجمن‌ها و تشکل‌هایی مردمی خواهد یافت. بازرگان نیز همچون رشدیه به سهم خود انقلابی برپا می‌کند، انقلابی استوار شده بر نهادهایی که پیش از آن تاسیس کرده است.

آنچه اینجا پر اهمیت است این نیست که کاراکترهای تاریخی پیش‌برنده چون بازرگان و رشدیه در هیئت چریک‌هایی انقلابی ظاهر شوند، بلکه این است که آنان با مقاومت آفرینشگر خود منجر به دگرگونی وضعیت می‌شوند.

اینکه رخدادهای تاریخی در ادامه چگونه محقق شوند؛ از خلال اصلاحات یا انقلاب یا جنبش‌های اجتماعی، معطوف به خواست مطلق و اراده‌گرایانه کاراکتر‌های تاریخی نخواهد بود، اما آنچه آن‌ها با مقاومت خود تاسیس می‌کنند، در پیش‌بردن آن رخداد تاریخی در هر فرمی که باشد، نافذ خواهد بود.

بنابراین بازرگان نه یک اصلاح‌طلب به معنای امروزین آن است و نه یک انقلابی در معنای کلاسیک آن؛ او تمامی اشکال استبداد را در می‌نوردد و در برابر آن‌ها نه به انزوا کشیده می‌شود و نه به نفی‌ای ویرانگر می‌پردازد. او با فهمی واقعی از وضعیت، آرمان خود را فراپیش می‌نهد و به پیش می‌راند با قدرتی تاسیسی که از هستی می‌گیرد و در هستی برپا می‌کند. او ‎می‌داند که قدرت تیره استبداد، با حذف مستبد منحل نمی‌شود بلکه باید قدرتی مردمی را برافروزد.

با اندیشه های بازرگان، تنها حکومت مردم به مردم قابل قبول است!

شبکه جنبش راه سبز (جرس) ، ۰۵ بهمن ۱۳۸۸ سعید زندگانی، او می گفت “گام به گام” باید جلو رفت. او شصت سال در عرصه سیاست دیکتاتور زده ایران دویده بود. دوره های متعدد و آدمهای بسیار مانند رضا شاه، دکترمصدق، محمد رضا شاه و آیت اله خمینی را دیده بود و می دانست که برای رسیدن به قله، مثل یک کوهنورد با تجربه باید گام به گام پیش رفت تا خسته نشد و توان ایستادن در آن اوج را در خود ذخیره داشت …

۳۰ دیماه آمد و رفت و پانزده سال از مرگ مردی گذشت که ایرانیها چه موافق اندیشه های سیاسی و اجتماعی او باشند و چه نباشند، به خاطر مبارزات ۶۰ ساله اش برای استقرار دموکراسی یا به تعبیر خودش “حکومت مردم به مردم” و پایمردی و اخلاصش در این راه، احترام ویژه ای برایش قائلند. بویژه این روزها که معلوم شده است مهندس مهدی بازرگان آن مرد آرام و ریز نقش و پرتجربه، چقدر بهتر و وسیعتر از بسیاری دیگرجهان پیرامون را می سنجیید و آینده را می دید.
او می گفت “گام به گام” باید جلو رفت . او شصت سال در عرصه سیاست دیکتاتور زده ایران دویده بود. دوره های متعدد و آدمهای بسیار مانند رضا شاه، دکترمصدق، محمد رضا شاه و آیت اله خمینی را دیده بود و می دانست که برای رسیدن به قله، مثل یک کوهنورد با تجربه باید گام به گام پیش رفت تا خسته نشد و توان ایستادن در آن اوج را در خود ذخیره داشت.
زندگی ۷۷ ساله مهندس مهدی بازرگان با سه موضوع عجین شده است: اول دانش اندوزی و فعالیتهای علمی. دوم سیاست و فعالیتهای اجتماعی و سوم فعالیتهای دینی و پژوهشهای اسلامی. و جالب اینکه در اکثر این موارد اوآغازگر بوده است! در میان محصلین ممتاز اعزامی به خارج از کشور در سال ۱۳۰۶ اولین ایرانی بود که پذیرش از دانشگاه فرانسه گرفت. هفت سال درس خواند و وقتی برگشت، او درسال ۱۳۱۵ به استخدام وزارت علوم در آمد و اولین چهره دانشگاهی بود که به مقام دانشیاری در دانشگاه تهران رسید. در اینجا نیز او تا ریاست دانشکده فنی دانشگاه تهران پیش رفت و پس از کودتای ۲۸ مرداد بود که بعلت اعتراض به انتخابات غیر قانونی برای همیشه و با حکم کودتاگران از کارهای علمی و دانشگاهی برکنار شد.
در زمینه های سیاسی و اجتماعی کار های او شناخته شده ترند. از ریاست هیئت خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ریاست اولین هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران در دوران نخست وزیری شادروان دکتر محمد مصدق بگیرید تا اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران. در این فاصله او رئیس شرکت فاضلاب تهران شد و اولین شبکه لوله کشی آب تهران را راه اندازی کرد، نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی ایران را با چهره هائی چون دکتر یداله سحابی، آیت اله محمود طالقانی و آیت اله رضا زنجانی پایه ریزی کرد و در راه اندازی جبهه ملی دوم فعال بود و در مجموع یازده سال از عمر خود را نیز در زندانهای شاه گذراند.
در زمینه پژوهشهای دینی و اسلامی آثار بسیاری به رشته تحریر در آورده که برای آگاهی از آنها می توانید به سایت “بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان” مراجعه کنید. اما اگر دقت کنیم می بینیم که مهندس بازرگان سه زمینه مذکور و همه فعالیتهای علمی، سیاسی، اجتماعی و دینی خود را در هم می آمیزد تا به چیزی برسد بنام “حکومت مردم بر مردم” یا دموکراسی و از آن برای “اصلاح و ترقی و سعادت ملت” بهره بگیرد.
در نامه معروفش “حکومت از پائین” در تیر ماه ۱۳۳۵ می نویسد:”دموکراسی یعنی حکومت مردم به مردم. این نوع حکومت، بهترین شکل و شاید تنها صورت قابل قبول آن است و بهتر می تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و ترقی و سعادت ملت باشد… در منطق ادیان و اسلام نیز، ملک و حکم از آن خدا گفته شده و سلطه بر خلق خدا مردود بوده است.”
نامه ای که از آن یاد کردیم، پنجاه و سه سال پیش نوشته شده، هنگامی که او و دوستانش پس از تشکیل نهضت آزادی ایران، برای تشکیل جبهه ملی دوم کوشش می کردند. از اینرو شاید محتوای این نامه را بتوان راهکاری از سوی مهندس بازرگان برای حکومت و کشورداری دانست: “… از هر جهت که نگاه می کنیم، چاره ای و راهی برای اصلاح حکومت و سیاست جز استقرار دموکراسی و تامین آزادی نمی بینیم و خواسته های مردم را در سایه چنین حکومتی باید جستجو کرد.”
مهندس بازرگان در ارائه این راهکار نیز به حکومت دموکراتیک و مردمسالار با نگاهی انسانی و مهرآمیز می نگریست، سالها پس از او بود که چهره هائی چون محمد خاتمی و میرحسین موسوی از “آزادی مخالف” سخن گفتند، همچون او که می گفت: ” دموکراسی یعنی اینکه مردم حقیقتا به یکدیگر علاقه و احترام داشته و برای سایرین از صمیم قلب حق نظر و آزادی و مخصوصا ارزش قائل باشند.”
پاکی و آلوده نبودن مهندس مهدی بازرگان به مادیات زندگی شهره خاص و عام بود. با وجود اینکه در مقامهای دولتی و دانشگاهی و در مشاغل آزاد اقتصادی امکانات زیادی برایش وجود داشت تا بتواند مرفه زندگی کند، اما همچنان ساده اما پاکیزه و زیبا زیست و هیچ لکه ای از این بابت بر دامانش ننشست. داستان کت و شلوار و کراوات تازه او را در نوروز ۱۳۵۸ همه می دانند که در اولین بهاری که فکر می کردیم برایمان آزادی به ارمغان می آورد، در مقابل دوربین تلویزیون گفت که به میمنت تقارن نوروز و بهار آزادی او هم پس از سالها رخت نو به بر کرده است.
معروف است که دکتر مصدق این ویژگی را در مهندس بازرگان بسیار دوست داشت و بارها از آن سخن گفته بود. شادروان دکتر حمید نطقی پدر علم روابط عمومی در ایران که مدت زیادی هم رئیس روابط عمومی شرکت ملی نفت ایران بود، تعریف می کرد که پس از به ثمر رسیدن نهضت ملی کردن نفت ایران و نخست وزیری دکتر مصدق، مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی برای وزارت فرهنگ مهندس بازرگان را پیشنهاد می کند. دکتر مصدق نمی پذیرد و می گوید که “او را به شرکت ملی نفت و هیئت خلع ید بفرستید، نمی گذارد یک ریال بالا-پائین بشود و آنقدر پاک است که هیچ کس نمی تواند او را بخرد.”

از سال ٣۶ به دنبال جامعه مدنی بود

اندیشه سیاسی مهدی بازرگان در گفت‌وگو با محمد بسته‌نگار
‏در زمانی که جوانان مذهبی در بازگشت از سفر اروپا به متفرکانی متاثر از غرب تبدیل می‌شدند، مهدی بازرگان در بازگشت از فرانسه نواندیشی دینی را از به ارمغان آورد. در زمانی که هیچکس حرفی از دموکراسی نمی‌زد مبانی حقوق بشر و آزادی را از اسلام استخراج کرده بود می‌گوید: آنچه در سال ۷۶ با عنوان جامعه مدنی در جامعه مطرح شد از سال ۳۶ مدنظر مهندس بازرگان قرار داشت …

ر زمانی که جوانان مذهبی در بازگشت از سفر اروپا به متفرکانی متاثر از غرب تبدیل می‌شدند، مهدی بازرگان در بازگشت از فرانسه نواندیشی دینی را از به ارمغان آورد. محمد بسته‌نگار با اشاره به این‌که مهندس بازرگان در زمانی که هیچکس حرفی از دموکراسی نمی‌زد مبانی حقوق بشر و آزادی را از اسلام استخراج کرده بود می‌گوید: آنچه در سال ۷۶ با عنوان جامعه مدنی در جامعه مطرح شد از سال ۳۶ مدنظر مهندس بازرگان قرار داشت.
هرچند مهندس بازرگان به واسطه قبول پست نخست‌وزیری در اوایل انقلاب به عنوان یک سیاستمدار شناخته می‌شوند اما وجه دینی ایشان نیز با توجه به آثاری که در زمینه تفسیر قرآن و روشنفکری دینی از او به یادگار مانده، حائز اهمیت است. دریافت و قرائت مهندس بازرگان از دین چه بود و این دیدگاه چگونه در زندگی وی جاری شد؟

آنچه که ما به عنوان یک روشنفکر دینی بخواهیم از افکار مهندس بازرگان ارائه کنیم، همان چیزی است که ایشان در زمان تاسیس نهضت آزادی و در دادگاه نظامی به آن اشاره کردند:«ما مسلمان، ایرانی و مصدقی هستیم.»
مسلمانیم یعنی به نقش دین در اجتماع اعتقاد داریم و بر این باوریم که مسائلی مثل دموکراسی، مثل حقوق بشرو آزادی پیش از آن‌که در غرب مطرح شود، ما در مبانی دینی خود به آن‌ها برخورد می‌کنیم. ایرانی هستیم نه به این مفهوم که «هنر نزد ایرانیان است و بس» بلکه به این معنا که ما به آزادی، استقلال و همچنین تعامل با جهان اهمیت می‌دهیم. و مصدقی هستیم نه به این معنی که ما بخواهیم از او بت بسازیم بلکه چون او را سمبل استقلال، آزادی کشور و به عنوان کسی که برای اولین بار توانست حاکمیت مردم را مستقر کند، می‌شناسیم.

این در عرصه اندیشه بود، در عرصه عمل چطور؟ این بنیان‌های نظری چگونه به عرصه عمل راه یافتند؟

در عملکرد مهندس بازرگان وقتی در دوره نخست‌وزیری حاکم شد می‌توان این رویکرد را دید، گذشته از آن در جای جای زندگی اجتماعی‌اش تبلور این سه تفکر دیده می‌شد. چه در زندگی اجتماعی، چه در دانشگاه، چه در انجمن‌های اسلامی، چه در نهضت آزادی، تبلور این سه تفکر بود.
ایشان اولا” معتقد به کار اجتماعی بود. ما تقریبا قدیمی‌ترین نوشته که از ایشان داریم تحت عنوان «احتیاج روز» است. ایشان می‌گفت ما فکر نکنیم که اگر حکومت را از بالا گرفتیم دموکراسی در جامعه برقرار می‌شود. تنها اتفاقی که می‌افتد این است که همان اختلافی که در میان گروه‌ها هست در سطح بالا هم جاری می‌شود. ما باید تمرین اجتماعی بودن را از خودمان و از پایین شروع کنیم. مسائلی که از سال ۷۶ با عنوان جامعه مدنی مطرح شد، می‌بینیم که در سال ۳۶ مورد توجه مرحوم بازرگان بوده و ایشان بدون این‌که وارد مباحث فلسفی و کلامی و اصطلاحات مشکل شود، به زبان ساده جامعه مدنی را توصیف می‌کند. می‌گوید ما حتی غذا خوردنمان هم باید به صورت اجتماعی باشد. ما باید تمرین اجتماعی بودن را از کار دسته‌جمعی شروع کنیم. در تفریح و پیک‌نیک، در هر کاری که می‌توانیم اجتماعی شدن و کار دسته‌جمعی را فرابگیریم. اگر بتوانیم اجتماعی شدن را در سطح پایین یاد بگیریم در سطح بالای جامعه هم می‌توانیم دموکراسی را پیاده کنیم.

یک مسئله‌ای که درباره مهندس بازرگان مطرح است، بحث اعتقاد ایشان به قانون طبیعت است. برخی حتی تمامی ایدئولوژی مهندس بازرگان را برگرفته از همین اعتقاد ارزیابی می‌کنند.

در این مسئله می‌توان بر اساس پژوهش «سیر تکامل قرآن» صحبت کرد. ما بعد از این‌که در سال ۴۴ به برازجان تبعید شدیم، ایشان در زندان تفسیر قرآن را آغاز کردند و نتیجه این تفسیر به سیر تحول قرآن رسید. ایشان بر اساس آمار و ارقام به این نتیجه رسید که قرآن به هیچ‌وجه نمی‌تواند دستاورد بشر باشد، بلکه از همان جایی ناشی شده است، که طبیعت از آن نشأت می‌گیرد. همان کسی که کوه و دشت و دریا را خلق کرده است، همان هم خالق قرآن است. ایشان برای این‌که این موضوع را اثبات کند، آمد و سه مورد تاریخی را که در سیر نزول قرآن قطعی بود در منحنی خودش آورد و بیان کرد. ایشان مثلا در این‌جا بحثی راجع به باد و باران مطرح می‌کند.
استنباطی که ایشان از قرآن می‌کرد این بود که می‌گفت در قرآن آمده است که ما ابرها را به صورت آبستن در آسمان فرستادیم. این‌که ابرها به صورت زوج هستند و وقتی لقاح می‌کنند موجب باران می‌شود مسئله‌ای بود که ایشان می‌گفتند وقتی قرآن در آن زمان می‌آید و آن را مطرح می‌کند نشانه غیربشری بودن قرآن است. ایشان همچنین روش مشاهده را از قرآن استخراج کرد. زمانی بود که وقتی می‌خواستند بگویند مثلا اسب چند دندان دارد، بحث فلسفی می‌کردند. هیچکس نمی‌رفت نگاه کند و ببیند که اسب چند دندان دارد. اما مهندس بازرگان در این‌جا مطرح می‌کند که قرآن می‌گوید به آسمان‌ها و زمین نگاه کنید که چگونه شکل گرفته‌اند.

این اعتقاد به قوانین طبیعت یا همان قوانینی که منشأ الهی دارند کجا به دموکراسی می‌رسند؟ اعتقاد مرحوم بازرگان در زمینه قوانین چه بود؟

ایشان به اصل دموکراسی از سال‌های بعد از شهریور ۲۰ معتقد بود، اما مبانی دموکراسی را به جای این‌که از متفکرین غربی اخذ کند از قرآن و اندیشه‌های مذهبی اخذ می‌کرد. مهمترین آیه‌ای که مبنای این بحث قرار می‌گرفت آیه‌ای هست که خداوند در آن می‌فرماید «إن الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّر ما بأنفسهم» می‌گفت پیش از آن‌که غرب به دموکراسی برسد، قرآن گفته است که سرنوشت هیچ ملتی تغییر نمی‌کند مگر آن‌که اون ملت خودش بخواهد سرنوشتش را تغییر دهد. این آیه گذشته از مهندس بازرگان تاثیر بسیار زیادی بر روشنفکران مسلمان داشت. در کتاب حمید عنایت (سیر اندیشه سیاسی در اسلام) ایشان می‌گوید که در بین روشنفکران دینی این آیه آنچنان تاثیری گذاشته است که وجه تمایز افرادی مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده با دیگران در چگونگی تفسیر این آیه است. متفکرین مسلمان سنت‌گرا می‌گفتند که خداوند سرنوشت هیچ قومی را از خوب به بد تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که خودشان بخواهند، اما تغییر سرنوشت از بد به خوب تنها در اراده خداوند است، در حالی که روشنفکران مسلمان بر این باور بودند که تغییر سرنوشت انسان چه از بد به خوب و چه از خوب به بد در اراده و خواست انسان است.
علامه طباطبایی از افرادی بود که قائل به نظریه اول بود و می‌گفت: «اگر انسان کفران نعمت کند، سرنوشت خود را از خوب به بد تغییر می‌دهد.» اما تغییر بد به خوب را در حوزه اختیارات انسان نمی‌دانست. این آیه تاثیر مستقیمی روی اندیشه‌های افرادی مثل علامه نائینی، مرحوم طالقانی، مهندس بازرگان و دیگر نواندیشان دینی داشت.

برخی نگاه مهندسی مهندس بازرگان به دین را نمی‌پذیرند و معتقدند دین را نباید از چنین زاویه‌ای نگریست. به نظر شما با توجه به خروجی اندیشه‌های مهندس بازرگان، این انتقادات تا چه حد وارد است؟

برخی به عنوان انتقاد می‌گویند که مهندس بازرگان علم زده بود اما من شخصا” این نظر را درست نمی‌دانم. در آن زمانی که مهندس بازرگان به اروپا سفر کرد گروه‌های مختلفی در دوره‌های تحصیلی شرکت کردند و در همان دوره به اروپا رفتند. اکثر افرادی که با مذهب سنتی به این سفرها رفتند وقتی که برگشتند یا ضدمذهب بودند، یا لاییک شده بودند یا سکولار، یا اگر مذهبی بودند این مذهب را محدود به حوزه خصوصی می‌دانستند. نمونه این تغییر نگرش را می‌توانیم در تقی ارانی و برخی از سران حزب توده مثل ایرج اسکندری ببینیم. ما می‌بینیم که وقتی تقی ارانی به خارج می‌رود و بازمی‌گردد کتاب‌های درسی مغز و اعصاب را که خوانده بود دلیلی می‌گرفت برای این‌که بگوید خدا و پیغمبری وجود ندارد. حتی برخی روشنفکران وقتی آمدند قلمرو دین و علم را جدا دانستند. یعنی همه تحت تاثیر علم غرب قرار گرفتند ولی در اینجا مهندس بازرگان را متهم میکنند که نسبت به مسائل دینی از دیدگاهی علم‌زده نگاه کرده است. در زندگی مهندس بازرگان می‌بینیم که ایشان در جوانی قبل از اینکه به اروپا برود، پای تفسیر مفسرین بزرگی همچون میرزا ابوالحسن خان فروغی می‌نشست. خود مهندس بازرگان در دادگاه تجدیدنظر می‌گوید من برای اولین بار وقتی تفسیر آیه «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» را از میرزا ابوالحسن خان فروغی شنیدم، تحت تاثیر قرار گرفتم و دیدگاهم نسبت به مذهب عوض شد. بازرگان با این دیدگاه به اروپا می‌رود و در برخوردش با مسائل علمی افکار مهندس بازرگان نسبت به مسایل دینی شکوفا می‌شود، چون با این تفکر رفته بود. ریشه تفکرات مهندس بازرگان برگرفته از تعالیم مفسرینی بود که ایشان به آن‌ها مراجعه می‌کرد و پای تفسیرشان می‌نشست.

کتاب بعثت و ایدئولوژی در میان آثار مهندس بازرگان کتاب مهمی است. گویا شکل‌گیری اندیشه‌های مطرح در این کتاب از دوران زندان آغاز شد. کمی درباره این کتاب و نحوه تدوین آن توضیح دهید.

مهندس بازرگان هر بار آیه‌ای از قرآن را مبنای بحث قرار می‌داد و درباره آن سخنرانی می‌کرد. پاییز سال ۴۴ بود که همراه مهندس بازرگان در زندان قصر بودیم. با هم قدم می‌زدیم که مهندس گفت فلانی این‌بار در مورد چه موضوعی صحبت کنم که من بدون درنگ گفتم: ایدئولوژی. چند روزی گذشت و ما و دیگر دوستان نهضت به زندان برازجان تبعید شدیم. نزدیکی مبعث بود که مهندس گفت می‌خواهم بحثی با عنوان «مبعث و ایدئولوژی» مطرح کنم. ایشان سخنرانی یک ساعته‌ای در این زمینه داشت که بسیار بیشتر از سخنرانی‌های قبلی مورد توجه و بحث قرار گرفت. آن زمان دور هم جمع می‌شدیم و بحث می‌کردیم تا نظر اسلام را درباره حکومت بدانیم. با توجه به این‌که در تبعید بودیم در تماس با خانواده‌ها از آنان خواستیم برخی کتاب‌هایی را که در این حوزه منتشر شده بود را تهیه کنند و به سختی این کتاب‌ها فراهم شدند. نهج‌البلاغه و کتاب‌هایی درباره زندگی حضرت علی (ع) هم در اختیارمان بود. به هر حال آنچه از این بحث‌ها درآمد کتاب «بعثت و ایدئولوژی» بود که برخلاف کتاب‌های دیگر مهندس بازرگان که ناشی از افکار شخصی ایشان بود، این کتاب زاییده تفکر جمعی دوستان زندانی در آنجا بود.

چه مسائلی در این کتاب مطرح بود که باعث شد در میان آثار مهندس بازرگان مورد توجه قرار گیرد؟

در این کتاب سه محور تازه و بدیع وجود دارد: اول اینکه مهندس بازرگان در این‌جا برای اولین بار از حقوق زنان و حق انتخاب کردن و شدن‌شان دفاع می‌کند. جز مرحوم راشد کمتر روشنفکری بود که در آن زمان به این مسئله پرداخته باشد.
دوم این بود که در برداشتی که ما از حکومت در اسلام داریم این است که همه اقشار و طبقات اجتماعی می‌توانند در سیاست دخالت کنند اما هیچ قشر و طبقه‌ای حق ویژه‌ای ندارد، بلکه همگان از حقوق یکسان برخوردارند.
سوم هم این بود که بعد از این‌که نقد آراء کلیسا را می‌خواند به دموکراسی و حق حاکمیت ملی در اسلام می‌رسد و این‌که این مسائل پیش از غرب در اندیشه‌های اسللامی وجود داشته است.
در آن زمانی که مهندس بازرگان بحث دموکراسی را مطرح می‌کند هنوز مسئله‌ای پذیرفته شده نبود. حتی تا چندسال بعد از آن هم هیچ بحثی در این زمینه وجود ندارد. مذهبی‌ها که سمبل حکومتشان در آن زمان حکومت جمال عبدالناصر بود، چپ‌ها هم الگویی مثل فیدل کاسترو و امثال این‌ها داشتند. مثل حالا هم نبود که متفکران غربی اینقدر به دموکراسی پرداخته باشند و ترجمه‌هایشان در اینجا به وفور یافت شود. تنها نظریات سیاسی جرج ساباین بود که کمابیش مطرح بود. اما در همین زمان بود که مهندس بازرگان از نهج‌البلاغه و سیر زندگی علی (ع) به دموکراسی رسید.

در جستجوی کیمیای اجتماع - فیروزه صابر

انسان به لحاظ انسانیت و خلاقیت چیزی جز اکتساب های حاصله از سعی و عمل که مبنا و منشأ آن ایمان و آلوده نبودن به توجه صرف خود و تفریط و بی نظمی نیست. عبارتی است از نمادی که اندیشه و عمل را بر هم منطبق ساخت.

مهدی بازرگان متاثر از ادیان الهی و روش پیامبران که با مغز متفکر و دست متحرک بشر ، او را به میدان وسیع بی نهایت برای ارضای خواسته های جسمانی و فکری و روحی اش رهبری می کند، هجرت به غرب را به قصد تحصیل برگزید. (۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳). به تعبیر خود خورجین های خالی را با چهار سوغات پر کرد و با خود به ارمغان آورد: مختصری معلومات مهندسی ، اعتقاد فزون یافته به اسلام ، درک واقعیت سهیم بودن همگان در ساختن و صاحب تمدن و سروری ممالک اروپا و نه بواسطه یک فرد و مقام و بالاخره کشف این راز که ضامن بقاء و پیروزی ملت های اروپایی در شکل و نظام اجتماعی و نه انفرادی و شخصی است. به ایران که بازگشت ، حس خود را از زیست اجتماعی با روح امانت داری و درستی و دوستی در آن دیار در حسرت باقی نگذاشت و با ایده های نو در سه عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یار طلبید و با رویکرد تشکل گرایی ، ذهن منظم ، درک عمیق از نیازهای پیرامونی و به قصد اثر جمعی، نهاد هایی پایدار ساخت.

او با علم به اینکه اغلب ایرانی ها و حتی غالب تحصیل کرده ها برای حل مسائل ،همیشه در جستجوی نابغه هایی هستند و این طرز فکر را از همان بقایای روح استبداد و نیل در سایه بزرگان نشستن می دانست ، به «بی نهایت کوچک ها » می اندیشید . از نزدیک شاهد بود که در پرتو دموکراسی ، با اعطای آزادی و تامین مساوات، در توجه به فرد و جمع افراد اجماع دارند. به همین دلیل بود که با مفهوم تخصصی خود حکومت را انتگرالی می دانست که از طریق مراجعه به آراء عمومی صورت می گیرد و اختیار را بر سبیل مشتق بدست اکثریت می سپارد. او به جد معتقد بود که باید خصلت انزواطلبی و انفرادی بودن را کنار گذاشته و تنها به خود نیندیشیم. بلکه سرمایه ها و علاقه ها و فعالیت های خود را اجتماعی نموده در هر حوزه و صنفی که هستیم ،برای پیشبرد هدف های معاشی ، عمرانی ، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، ورزشی و حتی تفریح و گردش ، دست ها و سرمایه ها و فکرها و فعل ها را دور هم بگذاریم و حتی ناراحتی هایش را هم بپذیریم و تشکیل انجمن ها و اتحادیه ها و شرکت ها و جمعیت ها دهیم و خود را با اصول و لوازم زندگی اشتراکی آشنا کنیم. با همین تفکر، با همه داشته ها و نداشته های خود ایده های خویش را با یاران هر حوزه و عرصه ای که ورود پیدا می کرد به مشارکت می گذاشت و ارزش خلق شده را در نهادی نو بارور می کرد.

بازرگان آنچنان به قدرت و آثار عظیم اجتماع واقف بود که قابلیت معاوضه خودپسندی با نوع دوستی را مهم ترین اثر آن می دانست. او شرط لازم و متعارف برای تشکیل اجتماع را که دو عامل جمعیت وارتباط است را کافی نمی داند و ملاط دیگری هم به آن می افزاید و آن طرز سلوک و اخلاقیات است که در آداب اجتماعی اصل می داند.

او در شصت و سه سال پیش در سخنرانی خود تحت عنوان احتیاج روز عنوان کرد: ناتوانی عمده و بی علاجی مشکل دردهای ما، از غیر اجتماعی بودن ماست . نگرانی در کلام و قلم اش از سست و لغزان بودن روحیه تعاون و تفاهم و همکاری و گریزان از کار جدی و جمعی به ویژه در سطح ملی بس هویدا بود. بر این اساس با «کیمیای اجتماع» کشف شده خود در اروپا، پس از بازگشت به ایران در اندیشه تبلیغ و تحکیم این کیمیا و تحکیم فکر اجتماعی در میان ایرانیان بود.

در سال ۱۳۱۵با هفت نفر از دوستان از فرنگ برگشته اولین شرکت مهندسی مشاور را با عنوان «شرکت اتحاد مهندسین ایران» (اما) تاسیس کرد که در حرفه های ساختمان ، ماشین، تاسیسات ، صنایع شیمیایی، طراحی، مشاور و مجری طرح ها فعالیت می کرد.بازرگان «تشنه اصلاحات و خدمت »،از اوایل دهه بیست ، دریچه فعالیت های اجتماعی را در حیات خود گشود . ابتدا به فعالیت های فکری و علمی در حوزه دین و تحقیقات اسلامی روی آورد. در این مسیر با کانون اسلام آشنا و با ارائه سخنرانی ها و نگارش مقالات و تهیه جزوات آموزشی همراه شد. در ادامه با انجمن اسلامی دانشجویان که در دانشکده پزشکی تولد یافت همکاری کرد.

«کانون مهندسین ایران» که یکی از آرزوها و در برنامه «ارمغان اروپا » وی و بسیاری از هم دوره ای های او بود، در سال ۱۳۲۱تاسیس شد. در سال دوم ، با طرح موفق آمیز اعتصاب ای تحت عنوان ‌«سپردن کار به دست کاردان »، تکانی در ارکان مملکت و تحولی در ادارات ایجاد کرد. این کانون در ابتدای پیدایش خود مبدا یک حرکت اداری و صنفی و نیز یک حرکت اجتماعی و سیاسی نسل تحصیل کرده بود. اما پس از چندی این دو جوانه از تنه اصلی جدا شدند ، عده ای از موسسین و اعضا «حزب ایران» را تاسیس کردند و دو سال بعد عده دیگری «سندیکای مهندسین» را راه اندازی کردند. و از آن پس کانون فقط فعالیت های علمی و فنی را تعقیب کرد.

مهندس بازرگان پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲با پیوستن به «نهضت مقاومت ملی »که با هدف اعلام غیر ملی بودن کودتا ، اثبات وفاداری ملت به مصدق ، ادامه مبارزه با شاه و امریکا و تشکل ملیون و مسلمانان شکل گرفته بود، به عالم سیاست وارد شد و به عنوان یکی از اعضای کادر مرکزی نقش مهم و فعالی در سازماندهی تشکیلات و تلاش های سیاسی و اتنخاباتی دوره هجدهم مجلس شورا و سنا ایفا کرد. در پی اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفت در سال ۱۳۳۳ و صدور انتشار اطلاعیه ای در این باره ، دوازده استاد از جمله بازرگان از دانشگاه اخراج شدند . هر چند با اعتراضات و عدم همکاری های دانشگاهیان ، دانشگاه رو به تعطیلی رفت و مجبور به بازگشت آنان شدند، اما در این فاصله مهندس بازرگان به همراه ده نفر دیگر از استادان اخراجی ، مبادرت به تاسیس «شرکت یاد» کردند که اختصار یازده استاد دانشگاه است .

در اولین تجربه زندان در سال ۱۳۳۴ با مشورت و تبادل نظرهای درون زندان با مهندس سحابی به این نتیجه رسید که برای فعالیت های حزبی و تشکیلاتی نیاز به تمرین و همکاری های جدی و در سطح گسترده و ملی است. محصول این همفکری ها را بر اساس «احتیاج روز» و ضرورت ورود به مرحله دموکراسی ، تبدیل به «جمعیت متاع» ( مکتب تربیتی اجتماعی عملی) کرد و با تاسیس آن ضمن تدوین اصول ده گانه مبانی نظری و اعتقادی، موسسات و نهادهای متعددی در بستر آن شکل گرفت . اقدامات مهم جمعیت متاع عبارتند از: انجمن اسلامی مهندسین(۱۳۳۶)، انجمن اسلامی پزشکان (۱۳۳۷)، موسسه اسلامی نارمک(۱۳۳۷)، شرکت سهامی انتشار (۱۳۳۸)،انجمن اسلامی بانوان (۱۳۳۸)،انجمن اسلامی معلمان(۱۳۳۸)

درپیچ مهم تاریخی ایران و بهار ۱۳۴۰نهضت آزادی ایران توسط مهدی بازرگان ، سید محمود طالقانی ، یدالله سحابی، عزت الله سحابی و چند نفر دیگر از همفکران شان با شعارهای مسلمان ، ایرانی ، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم، تولد یافت.

این تلاش ها علاوه بر آنکه در نوع خود نوآور و ارزش آفرین بود، همه در فواصل حبس های مکرر و محدودیت های استبداد و اختناق بود. در کنار این همه تاسیس نو به نو ، با همکاری و همراهی های مستمر، یار و حامی نهادهای نوپا و همسو با تفکر خویش بود. بانی اندیشه های نو و نهادهای پر اثر با ساختار منظم ذهنی وعملی و باورهای ایمانی خود ،جریانی را بر پا کرد که هر چند هنوز برای شناخت عمیق آرمان هایش، فاصله ها داریم ، اما باور به مردم را می توان از اندیشه و عمل توامان و صادقانه اش نشانه گرفت تا بر اساس « احتیاج امروز» ظرفیت سازمان یافتگی را برای عدالت و آزادی در خود کشف کنیم و اعجاز اجتماع را در تقویت جامعه مدنی و زدودن آلودگی های استبدادزدگی و اقتدارگرایی دریابیم .

مقاله مهندس بازرگان درمورد روضه‌خوانی و کامنت‌های قابل تأمل خوانندگان

سایت «آینده نیوز» در تاریخ ۲۶ آذرماه ۱۳۸۹ و همزمان با تاسوعا و عاشورا، مطلبی از زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان را با عنوان «روضه‌خوانی» منتشر ساخت. این مکتوب، پیش از این در مجموعه آثار شماره ۱۶، توسط بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان منتشر شده بود …

بنیاد بازرگان، برای اطلاع علاقمندان از اصل مقاله و نیز مطالعه‌ی واکنش مخاطبان این پایگاه اطلاع‌رسانی نسبت به مطلب مورد اشاره، ضمن بازنشر مکتوب مزبور، «کامنت»های خواندنی گذاشته شده برای این مطلب را نیز در ادامه می‌آورد.

لینک مطلب در سایت آینده: http://www.ayandenews.com/news/22005

مقاله جالب مهندس بازرگان در دفاع از روضه خوانی

همزمان با برگزاری مراسم مختلف عزاداری،برخی شبكه های مجازی با طرح ابهاماتی، شركت در عزاداری برای مظلومانی كه ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده اند را زیر سوال برده یا حتی به تمسخر عزاداران می پردازند،..البته كم محتوا شدن بسیاری از آیین های عزاداری و غلبه ظواهر و شور بر معرفت در كنار اقدامات خلاف اهداف روشنگرانه و ظلم ستیزانه اباعبدالله(ع) توسط برخی مدعیان عزاداری، در تقویت این شبهه ها در ذهن جوانان امروز موثر بوده اما…

در حالی كه همزمان با برگزاری مراسم مختلف عزاداری سیدالشهدا (ع) و شهدای كربلا، برخی شبكه های مجازی با طرح ابهاماتی، شركت در عزاداری برای مظلومانی كه ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده اند را زیر سوال برده و یا حتی به تمسخر عزاداران می پردازند، بازخوانی مقاله ای از مهندس بازرگان در واكنش به همین گونه ابهامات كه البته به بیش از ۶۰ سال پیش باز می گردد، خالی از لطف نیست.

به گزارش خبرنگار “آینده” البته كم محتوا شدن بسیاری از آیین های عزاداری و غلبه ظواهر و شور بر معرفت در كنار اقدامات خلاف اهداف روشنگرانه و ظلم ستیزانه اباعبدالله(ع) توسط برخی مدعیان عزاداری، در تقویت این شبهه ها در اذهان جوانان امروز موثر بوده است.

سایت كتابخانه تاریخ اسلام و ایران با اشاره به مجله “ایمان” به مدیریت مرحوم محمود شهابی منتشر می‌شده می نویسد: این نشریه طی دو سال، یعنی سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ ش منتشر شده و حاوی مقالات بسیار سودمندی در حوزه دین و ایمان است. این مقاله با نگاه كاملا نو كه محصول یك دوره تحول در اندیشه دینی ـ شیعی پس از مشروطه است، به نگارش درآمده است.

شماری از نخستین نویسندگان مذهبی دوره جدید تاریخ ایران پس از شهریور بیست در این نشریه قلم زده‌اند. از جمله آن مقالات یكی هم مقاله مهندس بازرگان است كه در باره روضه خوانی نوشته است. این مقاله برای شناخت دیدگاه های ایشان آن هم در آن دوره اهمیت دارد. مقاله یاد شده در شماره دهم سال اول (دی ماه ۱۳۲۳) نشریه ایمان منتشر شده است.

روضه خوانی

مهدی بازرگان

در اینجا قصد نداریم تاریخ واقعة كربلا را از سر بگیریم یا از چگونگی و حكمت این شهادت بحثی به میان آوریم. از نتایج اجتماعی و دینی آن نیز چیزی نمی‌گوئیم. می‌خواهیم این عمل روضه خوانی و عادت تعزیه‌داری را كه میان شیعیان معمول است و با وجود ضعف عقائد و قوت مخالف هنوز علمش بر پا و آوازش رسا است مطالعه كنیم ببینیم آیا طبقة جوان و متمدن مآب كشور كه بنظر تعجب و گاهی تمسخر به آن نگاه كرده این بساط سیاه پوش را ننگی برای جامعه می‌دانند، حق دارند یا راه خطا می پیمایند. پس اجازه دهید قبلاً قدری مقدمه بچینیم:

مردم را وقتی درست نگاه كنید خواهید دید اكثر آنها حتی بداندیشان زشت‌كردار در پس چهره خبیث و طبع حریص دارای حس نیك‌خواهی و سرشت كمال‌پرستی پاكی می باشند. مادامی كه با منافع شخصی درگیرند و به تأمین لوازم زندگانی مشغول آن طبیعت پوشیده است: بد می گویند، كینه می ورزند، حقوق اشخاص را فدای آمال خویش می كنند، و بالاخره چون حیوان درنده فاقد هرگونه احساسات لطیف انسانی می نمایند ولی وقتی تصادفاً منافع شخصی كنار می رود و اتفاق می افتد درباره محیط و كسان دور از خود ابراز حب و بغض كنند، آنجائی كه پای مال و مقام، اسم و علاقه در میان نیست اگر قضاوتی به زبان رانند یا احساسی در قلب نمایند ملاحظه می كنید قضاوتشان ساده و صاف می شود، حاضر به تفكر و تأمل شده در تشخیص خوب و بد كمتر تردید یا خطا می نمایند. باطناً نیز از عمل ناپسند انزجار داشته طبعاً طرفداری از حق می نمایند.

خصوصاً موقعی كه موضوع راجع به گذشته یا طرفین دعوی بازیگران یك افسانه باشد، می بینید اغلب اوقات و بلكه همیشه با شوق و حرارت خاصی طرفدار بیگناه و دشمن ظالم می شوند. این نكته را در سینماها چه درباره خود (كه البته آدم خوبی هستید) و چه درباره سایر تماشاچیان دیده‌اید. در قصه‌ها نیز به آن برخورد كرده‌اید.

پس در هر كس یك طینت پاك وجود دارد كه اصولاً حق جو و حق‌خواه است. روی این زمینه می بیند در كلیه داستانها و رمانها و فیلمها همه‌جا وصف پهلوانان و مدح نیكان است. هیچوقت آخر داستان به كامیابی مرد لئیم یا سعادتمندی زن كریه ختم نمی شود. همیشه تاج پیروزی را به سر صاحب حسن یا صاحب كمال می نهند و آخر حق را به كرسی می نشانند.

ملل حق‌شناس از تاریخ مدد گرفته، برای بزرگان دانش و پیشوایان فداكار مجسمه‌ها برپا می كنند. جشن صد ساله و هزارساله می گیرند و در كتب و مقالات نام آنها را دائماً بخاطر جوانان می آورند. این مجسمه‌ها و پانتئون‌ها و قصرهای تاریخی و موزه‌های اروپا مگر از این لحاظ چه فرقی با معابد قدیم یا امامزادگان و بقاع متبرك ما دارند؟ در هر دو جا نسل امروز به زیارت بزرگان نسل دیروز رفته یك مشت احساسات پاك و عقاید و افكار جاویدانی را كه در تمام اعصار استوار است می بیند احترام می كند، تقدیس می نماید و می پرستد.

همانطور كه برای تقویت عضلات بدن خود را وادار به حركت و ورزش می نمائیم و فكر ما برای تدبیر امور زندگانی محتاج به تعلیم گرفتن یعنی مشاهده و تجربه است، روح انسانی نیز ناگزیر به تحریكات اخلاقی و آشنائی با ارواح بزرگ است تا فداكاریها را بیند، بسنجد و بیاموزد و چون منظور اصلی كیفیت و نفس عمل است نه عامل آن در هر حال سرگذشت بزرگان خواه به صورت افسانه‌های شعری و میتولوژی باشد و خواه به صورت تاریخ جوانمردی به منزلة تمرین درسی دقیق است برای تعلیم بزرگواری.

مگر اساس روضه‌خوانیهای ما غیر از این است؟ به فرض كه بر قضایای كربلا شاخ و برگ‌‌های زیادی بسته باشند یا اصلا چنین واقعه‌ای در عالم رخ نداده یك تراژدی بیش نباشد، بالاخره چیست؟ تجسم یك مشت احساسات و فضائلی است كه به نظر هموطنان ما پسندیده می آید. سرتاسر تظاهرات حقانیت، شجاعت، شهامت، عزت نفس و بردباری است.

اطاعت و یاوری را كه به عالی ترین درجه امكان جمع شده است نمایش می دهد. اصحابی را وصف می كند كه نمونه انضباط بوده، اخلاص را به جان بازی رسانده با و جود یقین كامل به كشته شدن و ناكامی دنیا دست از پیشوای خود برنداشته در میدان شهادت بر هم سبقت می جویند. برای انهدام این قوم قلیل كه عظمت اراده و بلندی آرمان نیروی فوق‌العاده به آنها بخشیده است حریف هزارها مرد جنگی گسیل داشته.

خانواده‌ای را نشان می دهد كه خود مؤسس سلسله بوده، ملت عرب را از حال بردگی و درندگی به فرمانروایی دنیا سوق داده‌اند و حالا به عوض چشیدن میوه ریاست و بهره‌برداری فتوحات دست از عقیده مطلق حق برنداشته با تمام عفت و بزرگی كه برای ایشان فرض می شود خود را تسلیم زنجیر اسارت و تفویض شمشیر اهانت می نمایند. در نهایت سختی دست از شكیبائی و عزت نفس بر نمی دارند.

همانطوری كه برای شخص نامبرده رنج گنج میسر نمی شود، برای اقوام و ملل نیز هیچوقت ناداده شهید بقاء و عظمت حاصل نمی گردد. تمام افكار بزرگ دنیا با جوهر خون در صفحات قلوب بشر نگذشته شده، سقراط‌حكیم اگر به دست خود زهر حكومت را نمی نوشید تعلیماتش شهرة آفاق نمی شد. نشان صلیب كه علامت مشخصه مسیحیت شده، برای آن است كه انتشار مذهب عیسی «ع» را بسته به مصلوبیت او بود؛ گالیله ایتالیایی چون دم از گردش زمین زده حاضر به اقرار جهل نگردید خونش را ریختند. مگر انقلاب كبیر فرانسه و اعلامیه آزادی بشر كم شهید فدائی داد؟

بطور كلی بنای هر ایده بزرگ با استخوان‌های چند قربانی استوار گردیده است، زیرا طبیعت پدر مالدار بخیلی است كه نفایس دانش و حقایق حكمت خزینه خود را آسان و رایگان به اولاد خویش نمی دهد. بالای گنج بیكران نشسته خوش دارد كودكانش بسمت او بدوند. دست دراز كنند. شادی و شیرین‌زبانی ها كنند. بالاخره محروم برگردند. رنج و محنت برند تا گوشة از روزنه ذخائر را بنمایاند. دست از مال و جان برداشته دل و دین در راهش ببازند تا در كنار پذیرد. و تا جان شیرین در كف ننهند بكف دیگر گوهری نستانند.
این شهادت عالی ترین درجه مردانگی است و گرانبهاترین تحفه زندگان حق است كه نام شهید را با تجلیل بریم و روح ما به پرواز در آید. آیا باید خرده گرفت بر كسی كه استراحت نفس را كنار گذارده به استقبال مجلسی می رود كه در آنجا صحبت صفات عالی وصف افكار پاك شهیدان به میان باشد و خود را خدمتگذار سالكان راه حقیقت بخواند.

به فرض كه چنین اشخاص با چنین كیفیات سابقه تاریخی نداشته باشد آیا نظایر چنین احساسات هم در دنیا وجود نداشته؟ بفرض محبت رفتگان آن هم رفتگانی بقول شما مجعول یا بیگانه ناروا باشد و سرگذشت آنها آمیخته با هزاران پیرایه، آیا عشق به كمال و شنیدن كمالات قابل ملامت است؟

چه ضرر دارد سالی چند روز در برنامه اشتغالات فكری انسان مختصر انصراف حاصل شده از تعاقب مطامع مادی به سوی مدارج خالص‌تری موقتاً انحراف نماید. قدم در علمی غیر از علم خود پرستی و محیطی بالاتر از خواب و خوارك گذارد. اگر اهل شهامت است نمونه‌‌های بالاتر از خود ببیند. اگر گرفتار محنت است بداند كه تألمات شدیدتر هم قابل تحمل است. اگر در دستگاه حكومت عامل ستمكاری است شاید پند گیرد و شرم كند.

خوب حالا كسی كه در چنین مجلسی نشست و در مقابل آثار بزرگ روح انسانی حیران گردیده، چند لحظه خویشتن را فراموش كرد و آتش عشقش در اثر دمیدن هوای دوست (همان دوست باطنی طبیعی كه در نهاد تمام افراد بشر است و قبلا اشاره نمودیم) شعله‌ور گشت قلبش بطپیدن درآمد و چشمش نیمی در اثر حسرت نیمی در اثر شوق اشك باریدن گرفت، انسان جاهل موهوم پرستی است؟
و چون نیك به ایام عمر و اطوار جهان نگریسته گذشته و حال را پر از ناملایمات و غرق در جهل و فساد دید و یقین كرد كه تنها راه علاج دردهای شخصی و جامعه پیدایش، همان افكار حكومت، همان خصال است؛ فكرش بخطا رفته؟

البته وقتی حس كند چنین علم‌داران عدل و مظاهر علم را (حقیقی یا خیالی) لشكریان دیو سیرت یكی بعد از دیگری با قساوت تمام پاره پاره می ‌نمایند، دلش به درد می آید و جانش می سوزد خصوصاً اگر بیاد نظایر ستم و ناحقی كه به چشم دیده و به تن چشیده است بیفتد بنابراین اگر بشر باشد می گرید و می ‌نالد.

روح بازرگان در گوش ما چه میخواند؟

روح مهدی بازرگان ۱۵ سال پس از مرگ او ، همچنان با ما سخن می گوید و به تامل می خواندمان، آنچنان که نمی توان از کنار سالمرگ او گذشت بی آنکه در منش و روش او تدبر نکرد و به احترامش کلاه از سر برنداشت. بازرگان يک سياستمدار اصلاح‌طلب بود و از بد ماجرا نخست‌وزير يک نظام انقلابی. پس از انقلاب، عصر جمهوری فرا رسيده بود و گويی که جمهوريت را با دموکراسی ارتباطی وثيق نبود و اگر بود، باز هم گويی که اين دموکراسی نه حکومت قانون که حکومت جمهور بود و منطق آن نه حفظ حقوق اقليت که حاکميت اکثريت بود. اينچنين بود که مهدی بازرگان در قامت نخست‌وزيری دولت، اگرچه همراه جماعت اما بيگانه با جمع به نظر می‌آمد. منطق حوادث، منطقی بيگانه نبود. اگر در شوروی، بلشويک‌ها راه بر تروتسکی بستند و در الجزاير، بومدين بر صندلی احمد بن‌بلا نشست و در مصر نيز ژنرال نجيب، مغلوب يک چريک انقلابی، جمال عبدالناصر شد، در ايران نيز اين مهدی بازرگان بود که با استعفای خود، راه بالادستی جوانان انقلابی را هموار کرد. اما چرا؟

۱- بازرگان دموکراسی‌‌خواه بود و پوپوليست نبود. او اگرچه خود را پيرو مصدق می‌ناميد اما سياست او متفاوت از سياست آن رهبر ملی و مردمی بود. سياست برای او هدف نبود و وسيله بود. بدين‌ترتيب با پوپوليسم بيگانه بود و مردمسالاری را از مردم‌سواری متفاوت می‌دانست و از ابزار گريه و خنده بهره نمی‌برد و خود را هزينه سياست نمی‌کرد. آنگاهی نيز که از سوی محمد مصدق راهی جنوب شد تا در ملی کردن صنعت نفت، ناظر و مجری باشد، در آبادان در ميان شادی و سرور جمعيت، نه‌تنها سوار موج نشد که در ميان موج جمعيت گم شد. چه بسيار سياستمدارانی که آن روز سخنرانی پرشور کردند و چه تنها بود مهدی بازرگان که رهبر آن جماعت بود و اما وقتی سياستمداران سوار بر اتوبوس از جمعيت فاصله گرفتند و دقايقی گذشت، تازه فهميدند که مهدی بازرگان را جا گذاشته‌اند. او در ميان مردم، ناآشنا و غريب بود و اين ماجرا تکرار شد؛ آنگاهی که در مقام نخست‌وزير ايران انقلابی با اوريانا فالاچی به گفت‌وگو نشست نيز بدو گفت که رهبر انقلاب با مردم سخن می‌گويد و مردم نيز سخنان او را می‌فهمند و با اين حال سخن بازرگان به مذاق جماعت مردم انقلابی خوش نمی‌آيد. گلايه و شکوه‌ای نداشت؛ چه آنکه راه خويش را انتخاب کرده بود و در اين راه، به عکس آن مثل معروف، رسوايی را بر همرنگی با جماعت ترجيح می‌داد. مهدی بازرگان، پوپوليست نبود و عقيده خود را به عقيده توده‌های انقلابی نفروخت تا نخست‌وزيری خود را بيگانه کند.
۲- بازرگان ملی‌گرا بود و با اين حال ناسيوناليستی افراطی نبود. «طرح غربزدگی» جلال آل‌احمد را کابوسی می‌ناميد که از آن رهايی بايد. می‌گفت که غربيان «اگر چيزهايی را برده‌اند، چيزهای بهتری را هم آورده‌اند.» (مجله آدينه، شماره ۷۵، ص۲۲) و به صراحت اعلام می‌کرد که «اگر تخطئه و متهم به غربزدگی يا استعمارگرايی نشويم بايد بگوييم که استقلال‌طلبی، احساس مليت، تعصب ملی، آزاديخواهی، برابری‌طلبی، مترقی بودن و انقلابی شدن را تماما از آنها گرفته‌ايم». (ايران فردا، شماره ۲۳) نظريه «استعمار و استقلال» را نظريه‌ای به نسبت افراطی می‌دانست و در جوانی آنگاهی که به فرنگ رفت نيز بسيار بيشتر از روشنفکران عصر خود درس‌آموزی کرد و «سوغات فرنگ» محصول اين درس‌آموزی صادقانه او بود. از استقلال سخن گفت و تقليد را نکوهيد اما هشدار داد که «مبالغه نبايد کرد، نمی‌توان منکر شد که تقليد در بسياری موارد و در همه جای دنيا معمول است و گاهی به‌ناچار مجاز می‌شود». (سرچشمه استقلال، ص۱۶) به جای «استعمار» از «استيلا» سخن گفت و استيلا را نيز واقعيتی در عرصه سياست جهانی دانست. بر همين مبنا بود که پس از انقلاب ايران نيز اگرچه حامی استقلال بود اما مفتون نظريه‌ «استعمار» نشد و هزينه اين اعتقاد نيز لشکر منتقدان و مخالفانی بود که عليه او به‌پاخاستند. واقع‌بينی او را وادادگی ناميدند و او را وابسته به امپرپاليسم خواندند و ليبراليسمش را جاده‌صاف‌کن امپرياليسم تفسير کردند؛ حال آنکه بازرگان می‌گفت: «مقصود استقلال، اين است که نه خود را تابع طراز فکر و سياست نفوذ اروپای غربی و آمريکا بدانيم و نه معتقد و دنباله‌رو مکتب مارکس و سياست کشورهای سوسياليستی و اروپای شرقی بدانيم.» (کيهان ۲۸/۱/۵۸)
۳- آزاديخواهی بود که هيچ‌گاه مسحور انديشه چپ نشد. جوانان انقلابی مجاهد در زندان او را بورژوا می‌ناميدند و کتاب‌های او را به سخره می‌گرفتند؛ همچنان که وقتی در ابتدای راه پيش او آمدند تا برای آنها ايدئولوژی بسازد و مبانی مبارزه بنويسد، خود را بيگانه با آنها خواند و حوالت داد که سوی ديگری روند. نه در سال‌های مبارزه انقلابی، مسحور چپ شد و نه در دوران حاکميت نظام انقلابی. خود را يک اصلاح‌طلب می‌دانست و سياست «گام به گام» را مبنای کار خود قرار داد. منتقدان او بسيار بودند و در انتقاد می‌گفتند: «اگر جامعه از مسير رفرم به آن شرايط [پيروزی] رسيده بود، اقدام دولت موقت، قابل قبول بود. اما مردم انقلاب کرده بودند و دولت موقت بايد قاطع عمل می‌کرد و برای برطرف کردن تعارض‌های موجود، مشارکت نيروهای انقلابی، برطرف ساختن خواسته‌های دهقانان و ايجاد مدلی برای مقابله با توطئه‌های امپرياليسم اقدام می‌کرد.» (حبيب‌الله پيمان، هفته‌نامه توانا، ۲۸/۴/۷۷) بازرگان اما در اوج راديکاليسم انقلابی، آرزو می‌کرد که «دکتر شاپور بختيار لر»، «دکتر بختيار حر» شود؛ حال آنکه بسياری در گوشه و کنار اثری از او را می‌جوييدند تا مرهون جبر انقلابی‌اش کنند. نخست‌وزيری دولت موقت را که به نام او نوشتند، جانب دانشگاه تهران را گرفت و در يک سخنرانی چنين فاصله خويش با چپ‌روی را اعلام عمومی کرد: «بنده ماشين‌سواری نازک‌نارنجی هستم که بايد روی جاده‌های آسفالت و راه هموار حرکت کنم و شما بايد اين راه را برايم هموار کنيد. انتظار عمل کردن مثل رهبر و مرجع عاليقدری که بنده را مامور و مفتخر به اين خدمت کرده‌اند و با عزم راسخ و ايمان و قدرت، بولدوزروار حرکت می‌کند و صخره‌ها و ريشه‌ها و سنگ‌ها را سر جايش خرد کرده و پيش رفته و می‌رود، را از بنده نداشته باشيد.» (مسائل و مشکلات اولين سال انقلاب، ص۷۴) او تبديل سريع ايرانستان به گلستان را وعده نمی‌داد و پيمودن ره صدساله در يک شب را ممکن نمی‌ديد و مفتون ايده‌هايی مارکسيستی که انقلاب را پيروزی محتوم تاريخی می‌دانستند، نشد.
۴- از نردبان سياست بالا رفت اما لباس صداقت از تن درنياورد. او صادق بود چه آنگاهی که در حکومت بود و چه آنگاهی که خارج از حکومت و همين صداقت، پاشنه آشيل او شد؛ چه آنکه اسرار هويدا می‌کرد و در سياست، پشت پرده و پيش پرده را از هم جدا نمی‌دانست؛ و نه فقط در سياست که با خود نيز صادق بود. همچنانکه به صراحت در پايان عمر، راه مفارقت از انديشه غالب خويش را گرفت و پس از ساليان متمادی نگاه ايدئولوژيک به دين، حصاری را شکست و لباس ايدئولوژی از تن دين بيرون آورد و هدف بعثت انبيا را نه مبارزه که «تنها آخرت و خدا» دانست. در آخرين مکتوب خود بود که نوشت: «از خود نپرسيده‌ايد که چگونه ممکن است کسی که در سال‌های قبل از ۴۰ در زمانی که داعيان حکومت اسلامی امروزه، سروکار با ايدئولوژی و مبارزات سياسی نداشت، در زندان شاه کتاب بعثت و ايدئولوژی را نوشته و نشان داده است که در برابر همه فلسفه‌‌های اجتماعی و مکاتب سياسی و غربی می‌توان از اسلام و از برنامه بعثت پيغمبران، ايدئولوژی جامع و مستقل برای اجتماع و حکومت خودمان استخراج کرد و کسی که به عنوان وظيفه دينی، بيش از نصف عمر خود را در مبارزه عليه استبداد و استيلای خارجی گذرانده و برای حاکميت قانون و ملت فعاليت کرده است، حالا طرفدار تز جدايی دين از ايدئولوژی و منع دين از نزديک شدن به حوزه دستورات اجرايی شده باشد؟» (کيهان هوايی)
۵- او يک ليبرال بود و چه طعنه‌ها که به واسطه صداقت ليبرالی‌اش نشنيد و چه طنز غريبی بود که خود می‌گفت: «ما ليبرال بوديم، آزاديخواه و آزادمنش بوديم و در نتيجه اين آزادی خواستن و آزادی دادن، کسانی که قاعدتا و حقا بايد دوست باشند، عمل مخالف انجام دادند و اين مساله را بايد به عنوان يکی از جرم‌های دولت موقت و خودم بپذيرم و جزو گناهانی که برای ما می‌شمارند، يکی ليبرال بودن ماست اما حالا بايد بگويم که اگر ما ليبرال نبوديم، آنها که مقاله می‌نويسند و نشريه می‌دهند، امروز بودند يا نه؟ اقلا اين حق‌شناسی را ندارند که بگويند، خدا پدر بازرگان را بيامرزد. شما آدم بدی بوديد، ليبرال بوديد ولی در نتيجه ليبرال بودن شما، ما به همه چيز رسيديم.» (کيهان ۹/۱۰/۵۸)
****
روح بازرگان با ما سخن می گوید و روش و منش او را به ما یادآور می شود. و مگر نه آن است که همین صداقت و فروتنی اين سياستمدار صريح‌اللهجه بود که چپ‌های انقلابی را در گذر از جوانی به ميانسالی، شرمندگی و شرمساری حاصل نمود.