مقالات

مشروطه در ستیز یا در خدمت جمهوری؟

به نام خدا

مهدی معتمدی مهر

منبع: شماره 10 دوماهنامه آگاهی‌نو، بهمن و اسفند 1401

  تشدید و تداوم فضای امنیتی پس از 1388 و علایمی که برای حذف یکسره اصلاح‌طلبان از عرصه ساختارهای رسمی مخابره ‌شد، جانی دوباره به گروه‌های برانداز داد و در این میان، سلطنت‌طلبان که دست بالاتری نسبت به دیگر جریانات مشابه داشتند و از ابتکار عمل بیشتری برخوردار بودند، به‌تدریج و از 1390 به بعد، زمینه حضور و تحرکات جدی‌تری در عرصه عمومی پیدا کردند. این روند در راستای برنامه‌ کلان‌تر انتقال «مدیریت مبارزات سیاسی» به خارج از کشور قابل تفسیر بود؛ پروژه‌ای که اگرچه با برآمدن مجدد احمدی‌نژاد در دور دوم ریاست دولتش کلید خورد، اما با انتخابات 1392 و بازگشت نسبی رویکرد اصلاح‌طلبانه به عرصه قدرت، کم‌سو شد و تا سال‌ها به محاق رفت.

 تداومِ فوقِ طاقتِ بحرانِ کارآمدیِ حاکمیت، کارشکنی‌ها و بحران‌سازی‌های متعمدانه در مسیر روندها و برنامه‌های اصلاحی از دوران خاتمی تا پایان دولت نخست حسن روحانی و سرانجام، خروج دولت ترامپ از برجام، سونامی ناامیدی و بی‌اعتمادی و خشم طبقات فرودست و انبوه جوانانی وامانده از همه سو را علیه کلیت نظم موجود [و نه فقط اصلاح‌طلبان] رقم زد. جوانانی که نه جایگاهی در عرصه مشارکت سیاسی برای خود فراهم می‌دیدند و نه افقی روشن برای فردای خویش در حوزه‌های اقتصاد و معیشت، مهیا می‌یافتند به‌ویژه پس از رخدادهای دی ماه 1396 و آبان 1398، تمایل فزاینده و عمومی‌تری به راه‌حل‌ها و تجربه‌های آزموده نشده نشان دادند. بروز یک‌باره و تامل‌بر‌انگیز شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا» صرفنظر از شبهاتی که در منشاء ساخت و ترویج آن وجود داشت، پیامدِ ناگزیر چنین وضعیتی ارزیابی می‌شود.

اعتراضات پساشهریور 1401 با شعار کانونیِ «زن، زندگی، آزادی» نیز حامل این پیام بنیادین بود که جامعه زنانِ رشدیافته ایرانی، دیگر به هیچ‌وجه حاضر نیستند که نادیده گرفته شوند و نشان داد که نفی کرامت انسانی، مداخله حاکمیت در سبک زندگی، نقض حقوق اساسی و سلب حقوق مدنی و سیاسی شهروندان، برای عموم مردم و حتی برای بسیاری از طرفداران دیرینه نظام و به‌ویژه برای نسل جوان که نزدیک به هفتاد درصد از کل جمعیت کشور را شامل می‌شوند، قابل تحمل نیست. این تحولات به وضوح نمایان ساخت که تعمیق روزافزون «بحران زمامداری» و افزایش سرعت و زوایای شکاف دولت ـ ملت تا چه میزان، امری جدی و غیرقابل چشم‌پوشی به شمار می‌رود.

تن ندادن مقامات ارشد به مطالباتِ برحقِ جنبش درون‌زای اجتماعی، تداوم و تشدید فضای امنیتی، سرکوب موسسات جامعه مدنی، به رسمیت نشناختن حق اعتراضات مدنی، ممانعت از اجرای اصل 27 قانون اساسی، انصراف از راه‌حل‌های قانونی مانند رفراندوم یا استیضاح و طرح عدم کفایت دولت که می‌توانست به منظور عبور از بحران همه‌جانبه حاکم بر ایران کاربرد داشته باشد، لجاجت بر تداوم سازوکارهای واگرایانه مانند «نظارت استصوابی» و تمسک به شیوه‌های آمرانه  که صرفاً بر جمع کردن بساط اعتراضات اکتفا دارد و فاقد هرگونه ظرفیت یا اراده‌ در راستای حل مساله است، زمینه‌ساز تضعیف راهبردها و روندهای مدنی دمکراتیک و تقلیل جایگاه و نقش احزاب ملتزم به قانون اساسی به مثابه نهادهای حل منازعه شد و در نهایت و متناسب با این روند تضعیف‌شده در داخل کشور، اسباب رونق گرفتن تاکتیک‌های فرصت‌طلبانه و برنامه‌های توده‌وار در خارج از ایران وزن پیدا کرد و در مراحل بعدی به برگزاری تجمعات خیابانی بی‌سابقه در آمریکا، کانادا، اروپا و حتی استرالیا و راهبری‌های راهبردی افرادی نظیر حامد اسماعیلیون فرصت داد و از سوی دیگر، زمینه ارایه راهکارهای ضدمردمی و کارزارهای اجتماعی و سیاسی خلاف منافع ملی مانند «پرواز ممنوع» و «گسترش تحریم‌ها» و منزوی‌تر ساختن حکومت ایران در عرصه بین‌المللی را فراهم کرد، بر شمار مخاطبان مصاحبه‌های مکرر و البته شعارزده و کم‌محتوای آقای رضا پهلوی افزود و افکار عمومی را به سود مباحثی ناظر بر ضرورت «نومشروطه‌خواهی» و لزوم «بازگشت به مشروطیت» به مثابه تنها راه‌حل رهایی‌بخش، جهت داد.

 اگرچه پروژه انتقال مدیریت مبارزات سیاسی به خارج از کشور، محقق یا تکمیل نشد، اما متاسفانه باید اقرار کرد که در نتیجه ناتوانی رسانه‌های حاکمیتی از انعکاس اخبار واقعی تحولات کشور و متاثر از بسط فعالیت‌های رسانه‌های فارسی‌زبان در ابعادی بی‌سابقه و برخوردار از امکانات وسیع و بودجه‌های نجومی و سرسام‌آور در خارج از کشور، «مرجعیت رسانه‌ای» عملاً به آن سوی مرزها و به تلویزیون‌هایی واگذار شد که فراتر از یک رسانه و در تراز جبهه‌ای فراگیر عمل می‌کنند. تردید نباید کرد که رسانه‌هایی نظیر اینترنشنال قادر به ایجاد محملی موثر برای گردهمایی‌های جماعات ناهم‌سوی اپوزیسیون و افزایش بهره‌وری فعالیت‌‌های تبلیغی و اجراییِ ائتلاف‌های سیاسی نامنسجمی‌اند که با بزرگ‌نمایی ظرفیت سیاسی و پایگاه اجتماعی براندازان، ادعای رسالت «دوران گذار» را شیوع ‌می‌دهند و با وجود تمام اختلافات دیدگاهی و راهبردی که دارند، در مطالبه «نه به جمهوری اسلامی» هم‌داستان‌ شده‌اند.

در یک کلام، «نومشروطه‌خواهیِ 1401» پیامد مستقیم و انکارناپذیر پیروزی بلامنازع «نومحافظه‌کاری در ایران» است که با سر کار آمدن مجلس و دولتی عینیت پیدا کرد که عصاره عملکرد جناحیِ شورای نگهبان و برآیند غیرمشارکتی‌ترین انتخابات پس از انقلاب اسلامی در 1398 و 1400 به حساب می‌آیند. اعتبار کاذب اجتماعی امثال رضا پهلوی، به مدد دولت و مجلسی رونق گرفت که با شعار محوری «یک‌دست‌سازی» بر کرسی قدرت نشستند و از همین رو، ظرفیت مهار رشد توقف‌ناپذیر بحران فراگیر ناکارآمدی در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی زیست‌محیطی و امنیتی را ندارند و متعاقب عدم بروز هرگونه نشانه‌ای که دلالت بر «اراده اصلاح» از سوی حاکمیت داشته باشد، منازعه سیاسی میان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان به دو قطبیِ «جمهوری» و «سلطنت» تقلیل داده شد.

نوشتار حاضر بر آن است تا به آسیب‌شناسی این وضعیت تحمیلی و تبیین وجوه نظری و کارکردی مشروطه‌خواهی در ایرانِ 1401 بپردازد و توضیح دهد که اگرچه ساختار رسمی قدرت، خود را متعهد و ملزم به رعایت حقوق اساسی و تامین حاکمیت ملت نمی‌بیند، پهلوی‌طلب‌ها نیز چندان مقید به مفاهیم اساسی و بنیان‌های نظری و سیاسی جنبش مشروطه نیستند و مشروطه‌خواهی آنان، نه تنها قاتق نان مردم نیست، بلکه ماهیتی ارتجاعی دارد و قاتل جان دمکراسی و حتی معارض با ضرورت‌های امنیت ملی است.

  • ابعاد مشروطه و جمهوری
  1. نه «مشروطه‌خواهی» را می‌توان به قامتی ظاهری از نظام سلطنتی فروکاست و نه «جمهوری‌خواهی» را می‌توان به فهمی فرمالیستی و منصرف از اهداف و محتوای دمکراتیک آن تنزل داد. دوگانه مصنوع و منحرف‌کننده «مشروطه‌خواهی» و «جمهوری‌خواهی» در ساحت کنش سیاسی و ساختار قدرت رسمی، ناشی از تلاشی راهبردی برای جاانداختن قرائتی تنزل‌یافته و فرصت‌طلبانه از دو مفهوم یادشده در افکار عمومی است تا گروهی به نام «مشروطه‌خواهی» و به کام ارتجاع، مجال ابراز وجود پیدا کنند و گروهی دیگر با تمسک به عنوان «جمهوری» در صدد بستن بیش از پیشِ فضای سیاسی برآِیند و در خلال اتحادی نانوشته، طرحی بدعت‌آمیز را در راستای به تعویق انداختن فرآیند دمکراسی، بلاموضوع شدن شیوه‌های اصلاحی و ممانعت از حاکمیت قانون در اندازند.

 به‌رغم تبلیغات غیرصادقانه هسته سخت سلطنت‌طلبان که ریشه در تمایل ارتجاعی آنان به بازگرداندن مناسبات ایران و خاورمیانه به دوران پیش از بهمن 1357 دارد، مشروطیت [Constitution]  معنایی فراتر از نوعی نظام سلطنتی تشریفاتی را دنبال می‌کند و بلکه مترادف با «حاکمیت قانون» و هم‌معنا با «نظام قانون اساسی» است. «مشروطیت» معادل و هم‌سو با «حکومت قانون» و پیش‌نیاز بی‌بدیل «دمکراسی» است و ملازمه‌ای ذاتی و تفکیک‌ناپذیر میان دو مفهوم «مشروطه» و «جمهوری‌» وجود دارد. «مشروطه» پیش‌نیاز بی‌بدیل و تردیدناپذیر «جمهوری و دمکراسی» و از همین روست که بحران‌های ساختاری و همه‌جانبه کنونی که چهار دهه پس از سقوط نظام سلطنتی، همچنان روند رو به تزایدی را نشان می‌دهند، نتیجه عدم تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب مشروطه و پیامد تعلیق فرآیند بسط و تعمیق حاکمیت قانون در کلیه مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران به شمار می‌آِید.

  1. مهم‌ترین تبلور تجربه اروپایی مشروطیت که در انگلستان و در اواخر سده هفدهم میلادی رخ داد نیز نشان می‌دهد که حاکمیت قانون، اصل بنیادین مشروطه قلمداد می‌شده و مرحله استقرار نظام پادشاهیِ محدود به قانون (مشروطه)، امری فرعی بوده است که مقارن با «توسعه اندیشه‌های دمکراتیک و پذیرشِ هر دم افزون‌ترِ اصل حاکمیت مردم به وقوع پیوسته است. مشروطه‌خواهی انگلیسی از همان سالیان 1689 تمایلی آشکار به پارلمانتاریسم نشان داده و بر مبنای روندی اصلاح‌طلبانه تا به امروز پیش رفته است.»1 به عبارت دیگر، آن‌چه مشروطه را در انگلستان به نهادی پایدار و کامیاب ارتقا داده است، پیوند گسسته‌ناشده میان حاکمیت قانون [Constitutionism] حاکمیت ملت [Democracy] و استمرار موضوعیت نهاد انتخابات [parliamentarism] بوده است که زمینه رشد و فراگیری جامعه مدنی و امکان یافتن آن گونه‌ای از اصلاح‌طلبی را رقم زده است که در سالیان اخیر از آن با عنوان «اصلاحات جامعه‌محور» تعبیر می‌شود.
  • دستاوردهای مشروطه در ایران
  1. گلوله‌ میرزا رضای کرمانی، بنیان سلطنت مطلقه را چنان لرزاند که در مدتی کوتاه به پیروزی مشروطه‌خواهان در 1285 خورشیدی منجر شد و نه فقط شخص ناصرالدین‌شاه، بلکه تشخص هر نوع حکومت مطلقه در ایران را چنان به چالش کشید که آثار آن تا امروز ادامه دارد و بخت «تداوم پایدار مطلقه‌گرایی» در ساختار قدرت را برای همیشه منتفی ساخت. اگرچه پس از مشروطه، شاهد بازتولید استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و مقاطعی پس از آن بودیم، اما این استبداد همواره چنان متزلزل بوده که با نسیم کم‌ترین تحولی فروریخته است. دغدغه همین ناپایداری و نگرانی جدی از فقدان ثبات سیاسی دائمی است که ساختارهای استبدادی متکی بر زور و سرنیزه را پیوسته به سوی آرزوی یک‌دست‌سازی قدرت سوق می‌دهد. درست است که «حاکمیت ملت» در ایرانِ پس از مشروطه به ثبات و دوام نرسید، اما توانست مانع از دائمی شدن ساختارهای قدرت استبدادی شود.
  2. با وجود آن که مهم‌ترین خواست انقلاب مشروطه، احداث عدالت‌خانه بود، اما بنیان آن متمرکز و مبتنی بر حاکمیت ملت و حامل گرایش و ارزش‌های مردم‌سالارانه بود. این رویکرد تاریخی و نگرش دمکراتیک به مشروطیت، جهت‌گیری سیاسی نهضت ملی و انقلاب اسلامی را نیز توضیح می‌دهد و بر همین اساس است که اصلاح قانون انتخابات و استقرار شوراهای مدیریت شهری از جمله اهداف و وعده‌های اساسی هر دو مقطع بعدی نیز به شمار می‌رود که البته با موانع جدی مواجه می‌شود و متوقف می‌ماند.

 تداوم نگرش دمکراتیک به حاکمیت قانون، حاکمیت ملی و حاکمیت ملت در هر سه مقطع تاریخی مشروطه، نهضت ملی و انقلاب اسلامی دلالت بر آن دارد که بخش ذاتی هر دو قانون اساسی مشروطه و جمهوری اسلامی ایران در فصول ناظر بر حقوق و حاکمیت ملت تبلور یافته و اصول راجع به ساختار نهادها و ارکان بوروکراتیک قدرت رسمی، وجهی عرَضی داشته و فرع بر آن است. همین مبانی است که بعد از پیروزی انقلاب از سوی برخی انقلابیون جمهوری‌خواه مانند آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و علامه شیخ مهدی حائری یزدی مطرح می‌شود  و همان قانون اساسی مشروطه را با تغییراتی جزیی در ساختار نهادهای قدرت و جایگزینی عناوینی مانند «رییس جمهور» به جای «پادشاه» کافی می‌بیند و یادآور می‌شود که میان «مشروطه» و «جمهوری» تعارض معنایی برقرار نیست. بعدها نیز در خلال بازنگری قانون اساسی در سال 1368 به رغم آن که برخی نهادها مانند «شورای عالی قضایی» یا «نخست‌وزیری» حذف یا فاقد کارکردهای اولیه شدند، اما بقای نظام محفوظ ماند و مشروعیت قانون اساسی پیشین انکار نشد. همین امر نشان می‌دهد که داوری یادشده تا چه حد جاری و قابل اثبات است.

  • موانع مشروطه

در خلال تحولات پس از صدور فرمان مشروطیت، پیوند بنیانی میان سه مفهوم «مشروطه» و «حاکمیت ملت» و «اصلاحات پارلمانتاریستی» پایدار نماند. دلایل این ناکامی را می‌توان به شرح زیر توضیح داد:

  1. رادیکالیسم سیاسی پس از سقوط محمدعلی شاه که مبتنی بر حذف یا نادیده گرفتن نهاد روحانیت و ارزش‌های اسلامی در مناسبات سیاسی بود، نه تنها مانع همکاری اکثریت عددی نهاد دین (روحانیت) در روند پذیرش فراگیر هنجار‌های مشروطه و مفاهیم عصر جدید در ایران می‌شود، بلکه عموم جامعه روحانیت را به تقابل با مشروطه و ترویج شعار «مشروطه مشروعه» دعوت و ترغیب می‌کند.

به رغم حضور و نقش‌آفرینی موثر نواندیشان دینی مانند آخوند خراسانی و میرزای نایینی به مثابه اقلیت روحانیت شیعه در روند تحولات مشروطه، فقدان یک جریان روشنفکری دینی در آن دوران، از جمله دلایل عدم تبیین سازگاری میان آموزه‌های عقلانی و رحمانی قرآن کریم با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی، عدالت، حاکمیت ملی و کرامت بشر و در نتیجه، موجب رشد و حاکمیت مشروطه نامتوازن، مهاجم و ناپایداری است که تاریخ‌پژوه معاصر آقای آجودانی از آن به «مشروطه ایرانی» تعبیر می‌کند. مشروطه ایرانی، در نهایت از پای در می‌آید و خسته از ناامنی، فقر، عقب‌ماندگی و بیسوادی، مغلوب «استبداد رضاخانی» می‌شود که ظرفیت عظیمی جهت تدارک اجتماعی و سیاسی آمرانه دارد و واجد نگرش وارداتی به مدرنیسم و باورمند به الگوی توسعه حکیم‌فرموده علمی و تکنولوژیک کشور است.

نهادهای سنت از جمله روحانیت و بازار، متاثر از تندروی‌ها و قانون‌شکنی‌ها و هنجارشکنی‌هایی که به نام مشروطه تبلیغ می‌شدند، نه تنها خود را سهیم در منافع مشروطه و برخوردار از استقرار حاکمیت ملت نمی‌دیدند، بلکه مشروطیت را تهدیدی بر سر بقای خود ارزیابی کرده و بدین سان در مراحل بعدی، انگیزه همکاری با استبداد را پیدا می‌کنند و از آن‌جا که استبداد، هم‌نشین ارتجاع بوده و همواره همبستگی سیاسی محکمی با استعمار و نیروهای بیگانه نشان داده است، محافظه‌کاریِ مشروطه‌ستیزِ مرتجع نیز از این پس، نه تنها با ارکان استبداد هم‌سویی نشان می‌دهد، بلکه ابایی از تعامل یا چراغ سبز نشان دادن به استیلای خارجی هم ندارد. هم‌سویی برخی سنت‌گرایان مشروعه‌خواه با محمدعلی شاه که به نحوی آشکار با سفارت روسیه ارتباط داشت و بعدها، همکاری بخشی از روحانیت با عاملان کودتای انگلیسی و آمریکایی 28 مرداد و ترجیح پادشاه مستبد و وابسته به «دولت ِ ملی و دمکراتیک» ریشه در همین نگرانی دارد.

  1. فراگیری گفتمان چپ انقلابیِ متاثر از انقلاب‌های سوسیالیستی در روسیه، چین، کوبا و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه، آمریکای لاتین و اروپای شرقی و متعاقب آن، فضای حاکم بر جنگ سرد، در دهه‌های منتهی به سقوط نظام پهلوی، وجهی اخلاقی و شرافت‌آمیز به پارادایم انقلاب داده بود. این گفتمان، افزون بر آن که تحولات ناگهانی و نظام تصمیم‌سازی انقلابی را به مثابه ارزشی فراتر از «حاکمیت قانون» تبلیغ می‌کرد، با روندهای انتخاباتی و پارلمانتاریستی نیز معارضت جدی و بنیادین نشان می‌داد و بدین سان، از 1320 به این سو و با تاسیس حزب توده ایران با آن پایگاه عظیم اجتماعی که شامل هنرمندان، کارگران و بخش قابل توجهی از طبقه متوسط شهری و دانشگاهیان بود، مشی انقلابی‌گری نه تنها در میان مبارزان چپ ایران و بلکه در میان بسیاری از نیروهای مذهبی، رشد کرده و اعتبار اخلاقی و سیاسی بالایی پیدا می‌کند و به مثابه «علم مبارزه» و «شرف سیاست‌ورزی» قلمداد می‌شود و در نهایت، گفتمان چپ انقلابیِ انتخابات‌ستیز و قانون‌گریز، به عنوان مانعی جدی در برابر تحولات اصلاح‌طلبانه مشروطه‌خواه قرار می‌گیرد و با فرعی جلوه دادن مفهوم حاکمیت قانون، نگرشی فرمالیستی به هویت و اندیشه «جمهوری» تحمیل می‌کند و آن را از ادامه تاریخی مشروطه باز می‌دارد‌.

 «مشروطه‌ستیزی» و فراگیر نشدن ارزش‌های دمکراتیک و اصلاح‌طلبانه و عدم تحقق مطالبات اصلی جنبش مشروطه، زمینه تکرار فرآیند طی شده توسط سنت‌گرایان را برای مارکسیست‌های چپ و انقلابی ضدمشروطه نیز فراهم می‌کند. رهبران حزب توده ایران در مقام مهم‌ترین سازمان مارکسیستی فعال در ایران از 1320 تا 1362 ذاتاً محافظه‌کار و سنت‌گرا نبودند، اما با اتخاذ رویکرد مشروطه‌ستیزانه و فهم تنزل‌یافته‌ای که از بنیان‌های نظری توسعه داشتند، در همان محملی نقش ایفا می‌کنند که محافظه‌کاران سنت‌گرا گسترده‌اند. در دولت قوام حضور پیدا می‌کنند، اما رو به روی مصدق می‌ایستند، خلخالی و حزب جمهوری را به بازرگان و نهضت آزادی ترجیح می‌دهند و تغییرات شتابزده و انقلابی را بر فرآیندهای اصلاحی و دمکراتیک و انتخابات آزاد و قانون‌گرایی، رجحان می‌بخشند و البته از همکاری با نیروی خارجی اتحاد جماهیر شوروی هم که حق پدرخواندگی [Big Brother Party] بر آنان دارد، ابایی ندارند.

به رغم برخی انگ‌ها که در راستای جنگ قدرت و برای از صحنه بیرون راندن بازرگان و یارانش از ساختار قدرت مطرح شد و او را متهم به سازش‌گری و مماشات با شاه می‌کردند، اسناد تاریخی گواهی می‌دهند که بازرگان از 1341 به بعد به مشی انقلابی روی می‌آورد2 که اگر چنین نبود، مگر می‌شد که در تراز تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب قرار گیرد؟ مرزبندی بازرگان با گفتمان چپ‌ انقلابی در همین فهم او از مشروطه‌خواهی به مثابه حاکمیت قانون معنا پیدا می‌کند.

بازرگان از جمله معدود روشن‌فکرانی بود که میان «مشروطه» و «جمهوریت» تعارض ذاتی نمی‌دید و در عین حال که انقلابی و جمهوری‌خواه بود، مشروطه‌خواه هم بود و به حاکمیت قانون نیز اعتقاد داشت و  از این طریق، روند مبارزات سیاسی و تحولات انقلابی را در الگوهایی متفاوت از قانون‌گریزی و تصمیم‌سازی‌های شتاب‌زده و خلق‌الساعه و فاقد مبانی کارشناسی دنبال می‌کرد و به همین جهت با سایر انقلابیون متفاوت می‌نمود و حتی در واپسین روزهای سقوط نظام سلطنتی نیز بر راهکار «انتخابات آزاد» و بهره‌گیری از ظرفیت‌های قانون اساسی مشروطه و ضرورت استفاده از نیروهای متخصص و با تجربه برای اداره امور کشور تاکید داشت.

 حذف بازرگان و نهضت آزادی از ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران، فراتر از یک رقابت نابرابر سیاسی و بلکه به منزله حذف یک نگرش متعادل و قرائتی تاریخی از جمهوریت است که «جمهوری» را در ادامه «مشروطه» و «حاکمیت قانون» را اساس «دمکراسی» می‌بیند و از این رو، افزون بر آن که مبتلا به انقطاع تاریخی و تحلیلی نیست، از ظرفیتی عظیم برای اثربخشی به روند دمکراتیزاسیون و ایجاد وضعیت متعادل و تنش‌زدا برخوردار است که نیروهای سیاسی ناهم‌سو را به تحمل و همکاری با هم وا دارد و می‌تواند مانع از طبقاتی شدن ساختار قدرت و توزیع ناعادلانه و تجمیع آن در یک نهاد با حقوق ویژه شود.

  1. یکی دیگر از عواملی که به عدم تحقق مهم‌ترین آرمان مشروطه یعنی حاکمیت قانون مدد می‌رساند، فقدان شهر مدرن و شبکه مدیریت دمکراتیک شهری است. مشروطه با طرح ساختار شهروندی، در صدد رسمیت دادن به «دولت ـ ملت» به مثابه سرآغاز دولت ملی در معنای «حکومت مردم بر مردم» بود. مشروطه می‌خواست «رعیت» را به «شهروند» ارتقا دهد اما نمی‌دانست که «حقوق شهروندی» فرع بر «شهر» است که پدیده‌ای قانون‌مند و نماد جغرافیای انسانی، سیاسی و اقتصادی جامعه مدنی به حساب می‌آید و تنها زمانی واقعیت و قدرت نقش‌آفرینی پیدا می‌کند که برخوردار از مشارکت عرصه عمومی و تحت مدیریت نظام شوراهای مردمی باشد. به رغم تجربه اروپایی مشروطه، شهر مدرن و قانون‌مند در ایران، تقدم زمانی بر جنبش اجتماعی قانون‌گرا ندارد و زاده تحولات پسامشروطه است و از این رو، نمی‌تواند در تراز زیرساخت اجتماعی نظام سیاسی دمکراتیک، موثر و به‌موقع عمل کند. مصدق علاوه بر ملی کردن صنعت نفت، برنامه‌هایی نیز برای اصلاح قانون انتخابات و استقرار شوراهای شهر داشت. عدم توفیق یا فرصت نیافتن مصدق برای بخش دوم این برنامه، مهم‌ترین دلیل پیروزی کودتا و شکست دولت ملی و تیر خلاص به دستاوردهای نهضت مشروطه را توضیح می‌دهد.
  • عوامل رونق نومشروطه‌خواهی

به رغم تصور عمومی پیرامون پیشوند «نو» بر سر عنوان مکاتب سیاسی و اقتصادی که وجهی مثبت و امروزین از آن را به ذهن متبادر می‌سازد، برساخت‌های مفهومیِ از این دست، واجد بار معنایی منفی و در راستای تجدیدنظرطلبی در اصول بنیادین آن مکتب قلمداد می‌شوند. کمااین‌که «نولیبرالیسم» با عدول از اصول آزادی‌خواهی، عدالت‌طلبی و مبانی مترقی لیبرالیسم قرن نوزدهم و اصالت دادن به مفهوم «سرمایه»، به نوعی راستگرایی افراطی سوق یافته و حتی نقض تعهدات حقوق بشری را در مسیر دستیابی به منافع سیاسی و اقتصادی «نظام سرمایه» جایز می‌داند. امروزه، نئولیبرال‌های آمریکایی مهم‌ترین مخالفان برابری حقوقی زنان، تعهدات حقوق کار، حفظ حریم‌های شخصی، پایبندی به مفهوم دولت ـ ملت و احترام به تمامیت سرزمینی و استقلال کشورها هستند که نمونه‌های واقعی آن را می‌توان در الگوهای سیاستمدارانی مانند تاچر، ریگان و ترامپ و در قالب شرکت‌های چندملیتی و روندهای ناظر بر جهانی‌سازی سیاست، اقتصاد و فرهنگ ملاحظه کرد.

  1. «نومشروطه‌خواهی» نیز به رغم تظاهر به مدرنیسم و دمکراسی، محتوایی ارتجاعی دارد، قیامی علیه «اصول بنیادین مشروطه» و نافی حاکمیت ملی، دمکراسی و حاکمیت قانون به حساب می‌آید و حتی به جهت ابتلا به نوعی بینش پدرسالارانه و تربیت سیاسی قیم‌مآبانه و بهره‌گیری از ادبیاتی خشن، متعصبانه، شوونیستی، باستان‌گرایانه و تنزل‌یافته از هویت ایرانی که نافی حرمت نهادن به باورهای اسلامی و معارض با برخی هویت‌های قومی و نژادی مانند عرب‌هاست، با چارچوب‌ها و بایسته‌های ناظر بر امنیت ملی نیز ناهم‌خوان و ناسازگار می‌نماید و ظرفیتی در راستای قوام و دوام همبستگی ملی و تمامیت ارضی ایران نشان نمی‌دهد.
  2. «نومشروطه‌خواهی» به جهت ابتلا به فهمی توده‌وار از دمکراسی و عدم التزام به بنیان‌ها و الزامات جامعه دمکراتیک، ناتوان از ارایه راه‌حل‌های سودمند و کارآمد در مسیر نیل به حاکمیت ملت است. به تصریح هواداران افراطی این جریان که مشابهت ساختاری شگفت‌آوری با مواضع اخیر طالبان در افغانستان دارد، «انتخابات» نوعی بازی است که تا اطلاع ثانوی باید کنار گذاشته شود؛ کتاب خواندن باید متوقف شود و جای خود را به «عمل‌ ناب» دهد. نومشروطه‌خواهان رادیکال با صراحت، وعده خشونتی سکولار می‌دهند که سرهای متولیان دین بر دارها خواهد رفت و خانه‌ها بر سر بانیان وضع موجود باید خراب شوند و حتی ابایی ندارند که فرمان آتش‌افروزی و وحشت‌افکنی صادر کنند و خواستار حمله نظامی بیگانگان و تحریم اقتصادی کشور شوند.
  3. طولانی شدن دوران گذار به توسعه و دمکراسی، تمامیت‌خواهی سیاسی، انحصارگرایی اقتصادی، گسترش تورم، بیکاری، سقوط سرمایه اجتماعی و کارشکنی در برابر روندهای اصلاحی سبب می‌شود که زمینه‌های ترویج راه‌حل‌های کوتاه‌مدت، شعارزدگی و وعده‌های مبهم، مجال و اعتبار پیدا کنند. ظهور رضا شاه در اسفند 1299 و پیروزی احمدی‌نژاد به عنوان نماینده نومحافظه‌کاری حاکمیت در 1384، محصول چنین وضعیتی بود که مردم دعواهای میان جناح‌های گوناگون را موثر در بهبود شرایط روانی و مادی خویش نمی‌دیدند و از این رو در صدد تمسک به «خط سوم» برآمدند. اما تجربه تاریخی گواهی می‌دهد که اولاً «خط سوم» یا به انفعال می‌رسد و یا به فرصت‌طلبی دچار می‌شود و دوم آن که بحران‌های دامنه‌دار و مشکلاتی که در طول سده‌ها شکل گرفته‌اند، نمی‌توانند اراده‌گرایانه، بی‌اعتنا به ظرفیت‌های اجتماعی و ساختارهای رسمی و در کوتاه مدت و با شیوه‌ها و راه‌کارهای آزموده نشده ، سامان یابند.
  • مشروطه‌خواهی؛ ممکن یا مفید؟

منصرف از هرگونه وابستگی ایدئولوژیک، تعصب سیاسی و فهم تنزل‌یافته از دو مفهوم «مشروطه» و «جمهوری» باید پاسخ داد که اولاً آیا رضا پهلوی و جریان منتسب به او، یک تبلیغ رسانه‌ای نامحتمل یا توهمی سیاسی است یا یک گزینه واقعی و بالقوه؟ و دوم آن که آیا «بازگشت به پهلوی» می‌تواند متضمن دمکراسی و توسعه ایران و رشد اقتصادی باشد؟

  • امکان یا امتناع مشروطه‌خواهی

در شرایطی که اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی (محافظه‌کاری) و حتی گزینه‌های راستگرایانه‌تری مانند احمدی‌نژاد‌ی‌ها با سقوط فزاینده سرمایه اجتماعی و کاهش جدی پایگاه رای مواجه شده‌اند، بدیهی است که تکیه بر اعتبار نمایش‌وار دوران پهلوی دوم در جامعه‌ای که حافظه تاریخی برخوردار از سوابق تاریخی ندارد و مبتلا به گسست‌های مکرر تحلیلی بوده و بیش از دو سوم جمعیتش را جوانانی شامل می‌شوند که پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و بسیاری از ایشان بر شنیده‌هایی اعتماد دارند که موید رفاه و رونق اقتصادی و آزادی‌های سبک زندگی و دلار هفت تومانی در آن دوران است، موقعیتی چشم‌گیر را برای نقش‌آفرینی نومشروطه‌خواهانِ پهلوی‌طلب فراهم می‌کند که از هیچ یک از دیگر نیروها و جریانات برانداز ساخته نیست. نیاز عمومی به بهره‌گیری از یک امید تازه ولو واهی، جریان پشتیبان رضا پهلوی را فراتر از یک احتمال پایین و در تراز یک تهدید قابل پیش‌بینی قرار می‌دهد که حتی اگر نتواند به رجعت نظام سلطنتی بیانجامد، می‌تواند سرمایه کاذب اجتماعی خود را در اختیار گزینه‌های محتمل‌تری قرار دهد. اما این «نقشه راه »ایرادات جدی و ساختاری نیز به همراه دارد.

  • موانع پیشِ روی نومشروطه‌خواهان
  1. از آن‌جا که حافظه تاریخی مردم ایران یادآور می‌سازد که هر نظام سیاسی متمرکز بر «فرد» تا چه حد از استعداد و انگیزه سوق یافتن به سوی خودکامگی و انحصارطلبی برخوردار است، زمینه اعتماد نهایی به گزینه‌هایی مانند رضا پهلوی با تردیدها و دشواری‌های اساسی مواجه است و از آن رو که «پادشاه» فاقد جایگاهی منحصر به فرد در سنت حقوق عمومی ایران است و بیش از یک قرن است که در افکار عمومی به مثابه «نماد همبستگی ملی» ارزیابی نمی‌شود و کلیت تجربه انقلاب‌ها و فرآیندهای سرنگونی‌طلبانه نیز کارنامه موفقی در راستای گذار به توسعه و دمکراسی نشان نداده‌اند و قافله بازگشت نظام سلطنتی مشروطه نیز، لاجرم از مسیرهای براندازانه می‌گذرد، به نظر می‌رسد که پروژه «بازگشت سلطنت» از ضرورت عینی، توجیه اجتناب‌ناپذیر یا احتمال بالایی برخوردار نیست که سرنوشت محتوم فردای ایران را رقم بزند.
  2. دولت‌مردان مجرب اروپایی و تحلیل‌گران امنیتی کشورهایی که به رغم اسراییل و عربستان خواهان فروپاشی نهاد دولت در ایران نیستند، به درستی می‌دانند که هیچ نیروی سیاسی برانداز و از جمله حامیان سلطنت در غیاب نظم سیاسی موجود، قادر به تشکیل و استقرار دولت مرکزی مقتدر در سراسر ایران نیست و سرنوشت جمهوری اسلامی ایران با بقای نهاد دولت مرکزی و تمامیت ارضی ایران پیوند یافته و هرگونه اختلالی در مسیر امنیت ملی و هر سنخ بروز خلاء قدرت در ایران می‌تواند امنیت کل منطقه، اسراییل و حتی اروپا را به مخاطره اندازد. این برآورد واقع‌بینانه حکم می‌کند که شرکای سیاسی و دولت‌های بیگانه حامی بازگشت پهلوی‌ها به دنبال سازوکارها و مسیر بدیع‌تری برآیند و در صدد تحمیل گزینه پهلوی در چارچوب بخشی یا سایه‌ای از دولت مستقر باشند که وابستگی ذاتی ایدئولوژیک به نظام جمهوری اسلامی ندارد.

 هسته سخت حامی رضا پهلوی نیز در سالیان اخیر دریافته است که آبی از طرف اپوزیسیون برانداز خارج از کشور گرم نمی‌شود. بنابراین، در باغ سبزی که رضا پهلوی در مصاحبه اخیر به بخشی از بدنه مدیریتی اقتدارگرایان نشان داد، در همین راستا ارزیابی می‌شود. البته نباید در خصوص ظرفیت سیاسی مشروطه‌خواهان مبالغه کرد، اما با قطعیت هم نمی‌توان کار سلطنت در ایران را پایان‌یافته دانست. کما این که برخی تحلیل‌گران علوم سیاسی و اجتماعی به دفعات در سالیان اخیر نسبت به وقوع «بناپارتیسم» هشدار داده‌اند.

  • گفتمان دولت ملی: مشروطه‌ یا جمهوری؟

پرسش اساسی در خصوص تمنای «بازگشت مشروطه» یا «ایستادگی بر جمهوری» این است که این دو الگو در مسیر توسعه کشور و نیل به نهاد دولت ملی چه نقش‌های متمایزی می‌توانند ایفا کنند که دیگری از ارایه آن ناتوان است؟ کدام یک از دو مفهوم مشروطه یا جمهوری می‌تواند در این راستا موثر و مفید قرار گیرد؟ نیل به دولت ملی، متکی بر کدام گفتمان است: جمهوری‌خواهی یا مشروطه‌خواهی؟ پاسخ به این پرسش‌های بنیادین، وابسته به ضرورت و نقشی است که برای دمکراسی در فرآیند تحقق توسعه پایدار و متوازن قائل هستیم؟ چنان‌چه به اثربخشی الگوهای آمرانه توسعه باور داشته و توسعه اقتصادی ِ منهای توسعه سیاسی را مطرح کنیم به یک نتیجه خواهیم رسید و چنان‌چه مهم‌ترین عامل عقب‌ماندگی و توسعه‌نایافتگی را فقدان نهادهای قدرت‌مند جامعه مدنی و ممانعت از حاکمیت الگوی مدیریتی دمکراتیک بدانیم و به عبارت دیگر، عامل اصلی توسعه‌نایافتگی را استبداد قلمداد کنیم، به نتیجه‌ای دیگر رهنمون خواهیم شد.

  1. تجربه‌ الگوهای توسعه آمرانه در دوران ناصرالدین شاه و رضا شاه و محمدرضا و حتی دوره موسوم به سازندگی پس از انقلاب اسلامی، به رغم برخی توفیق‌های ظاهری و دستاوردهای مقطعی، حکایت از نوعی بی‌ثباتی و عدم پایداری و ناتوانی این روند در پاسخ به انباشت بحران‌های ساختاری ایران را عیان ساخته و نشان می‌دهد که فاقد ظرفیت لازم برای گذار به توسعه واقعی و پایدار است. دلیل این امر کاملاً واضح است:

 برنامه‌های توسعه آمرانه قادر نیست از مشارکت جامعه مدنی برخوردار شود و اراده‌ای جهت بهره‌گیری از ظرفیت نهادهای غیررسمی در فرآیند توسعه و پایش و محافظت از منابع تولید و ثروت ندارد و از این رو، افزون بر ابتلا به ناکارآمدی و فروماندن در وضعیت بحرانی، لاجرم در دام فساد و ساختار تبعیض‌ می‌افتد و نهایتاً، متوقف می‌ماند. تجربه برنامه‌های توسعه ایران که سازمان برنامه و بودجه از 1327 تا امروز تدوین و اجرایی کرده است، نشان می‌دهد که در اقتصادهای نفتی، رابطه‌ای انکارناشدنی میان توسعه سیاسی و در نتیجه، رشد و تقویت نهادهای ناظر جامعه مدنی با میزان رشد اقتصادی و پایداری آن وجود دارد. هم در دهه پنجاه و هم در دوران احمدی‌نژاد که درآمد نفتی به شدت افزایش یافت، به همان میزان، ساختار فساد نیز گسترش یافت و در نهایت، مانع تداوم روند رشد اقتصادی شد و موجبات به تعویق افتادن برنامه‌های توسعه و بحران عمومی را فراهم آورد.

  1. تجربه جهان معاصر گواهی می‌دهد که دمکراسی تنها یک مطالبه سیاسی نیست، یک الگوی نظام مدیریتی در عرصه‌های اداری و اقتصادی هم به شمار می‌رود که به توزیع عادلانه ثروت و خدمات، شفافیت مالی، بازسازی چرخه‌های معیوب کلان‌ساختارها، ارتقای بهره‌وری و اعمال شیوه‌های حاکمیت مطلوب مدد می‌رساند و از این رو، در هر دورانی که مشارکت سیاسی افزایش داشته، رشد اقتصادی نیز روند فزاینده‌تری را نشان داده است.

رضا پهلوی و هسته سخت حامیان او فاقد جهت‌گیری دمکراتیک‌‌ و دکترین امنیت ملی‌اند و تنها بر تغییرات روبنایی و بهبود اقتصادی تاکید دارند و از این رو، قادر به نقش‌آفرینی به‌واقع مثبتی در مسیر دستیابی به توسعه پایدار و متوازن نیستند. مهم نیست که پدر تاجدار ایشان چه نوع حاکمیتی داشته است. طبیعی است که ایشان به عنوان جوانی که در آن مقطع تنها 17 سال عمر داشته، سهم و مسئولیتی نسبت به جنایات و خلاف‌های سنگین پدرش ندارد، اما مهم است که چنین فردی که امروز خود را کاندیدای مسئولیت دوران گذار معرفی می‌کند، هنوز هم که چهل و چهار سال از سقوط نظام سلطنتی در ایران می‌گذرد، ضمن احتراز از شفاف‌سازی پیرامون منابع مالی و سیاسی خویش، از ارایه یک آسیب‌شناسی صادقانه و واقع‌بینانه از دوران پهلوی، نه تنها از داوری آشکار درباره فضای سرکوب و خودکامگی آن دوران و عملکرد و جنایات ساواک ابا دارد، بلکه در صدد عادی‌ جلوه دادن فجایع انسانی و خسارات و لطمات اقتصادی و اداری و فساد دربار آن دوران است.

  1. برداشت تنزل‌یافته و متقلبانه از «مشروطیت»، تکیه بر درکی نارسا و نادرست از مفهوم همبستگی ملی و ارایه نگرش شوونیستی و باستان‌گرایانه و نژادی به مقوله هویت ملی که هنوز هم توسط حامیان سلطنت تبلیغ می‌شود، دستاوردی جز مردم‌فریبی و حاصلی مگر توقف فرآیند گذار به دمکراسی و رشد تنازعات قومی ایران ندارد و بر همین اساس، می‌توان نتیجه گرفت که «بازگشت به پهلوی» نمی‌تواند حامل گذار به دمکراسی باشد و فرجامی جز رجعت به استبداد و رشد فزاینده‌تر شکاف‌های ملی و هویتی ایرانیان ندارد و در کوتاه مدت، شاخص‌های اصلی سرمایه اجتماعی را بیش از پیش تنزل می‌دهد.

ایدئولوژی ملی‌گرایانه پهلوی که هنوز هم از منابر و رسانه‌های تبلیغاتی حامی آن ارسال می‌شود، به نگرشی غیرمدنی از هویت ملی و برداشتی برتری‌جویانه از فارس‌گرایی و حتی مردسالاری مبتلاست که همچنان باور دارد که «هنر نزد ایرانیان است و بس» و ایرانیت را در نمادهای هخامنشی و ساسانی خلاصه می‌کند و نقش «اسلام و تشیع» در نیل به همبستگی ملی از طریق نشر آموزه‌های عدالت‌خواهانه و آزادی‌طلبانه را درک نمی‌کند و یا نادیده می‌گیرد و فاقد ظرفیت لازم مدنی در راستای تعادل‌بخشی به ارکان دوگانه ایرانیت و اسلامیت در فرهنگ ایرانی است. از این رو، قادر به جلب مشارکت اقوام، اقلیت‌های دینی به‌ویژه اهل سنت و زنان ایران نخواهد بود و به نظر می‌رسد که در الگوی نومشروطه‌خواهان نیز، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و چه‌بسا تاسف‌بارتر و نابه‌سامان‌تر.

  1. وجه دیگر هر دولت ملی و دمکراسی‌خواه که خواستار نیل به توسعه باشد، در سیاست خارجی و توان‌مندی آن در راستای دستیابی به امنیت ملی پایدار متبلور می‌شود. این هدف همه‌جانبه با پذیرش مبتکرانه اصل موازنه منفی به معنای عدم ورود جانبدارانه در مناقشات بلوک‌های قدرت جهانی رقم می‌خورد و با حفظ این شرط است که «دولت ملی» می‌تواند زمینه رعایت «بی‌طرفی مثبت» به معنای ترویج صلح از طریق بهره‌گیری از ظرفیت دیپلوماسی همه‌جانبه با تمام کشورها و تمام قطب‌های قدرت جهانی را پدیدار سازد. هر اپوزیسیونی مانند پهلوی‌ها که توفیق خویش را بیرون از تحولات درون‌زا و تدریجی سراغ می‌گیرد و متکی به پشتیبانی سیاسی و تبلیغاتی و نظامی بیگانه است، لاجرم در دسته‌بندی بلوک‌های خارجی حمایت‌گر قرار می‌گیرد؛ همان‌گونه که رضا خان وامدار برنامه‌سازان کودتای سوم اسفند 1399 و محمدرضا پهلویِ پسامرداد 1332 در زمره شرکای پیمان‌های نظامی و اقتصادی منطقه‌ای بلوک غرب در دوران جنگ سرد باقی ماند‌.

 واضح است که رضا پهلوی بر اساس تجربه پدر بزرگ خویش دریافته است که در صورت دستیابی به قدرت، نمی‌تواند از قدردانی وقفه‌ناپذیر نسبت به قدرت‌های خارجی حامی خویش صرفنظر کند و همین مساله، مهم‌ترین پاگرد سیاسی است که ساختار سیاست خارجی سلطنت‌طلبان را از دامنه حکومت ملی و حاکمیت ملی منحرف می‌سازد.

  • مشروطه‌خواهی در خدمت دمکراسی یا استبداد؟

 هم کودتای سوم اسفند و هم کودتای ۲۸ مرداد، کودتا علیه مشروطیت بود و هم روندی که نومشروطه‌خواهانِ پهلوی‌طلب ترویج می‌کنند، نفی اصول بنیادین مشروطه است و البته، شکست برنامه‌ها یا پروژه جمهوری‌خواهی (حاکمیت ملت) پس از انقلاب نیز، ریشه در عدم تحقق مهم‌ترین هدف جنبش مشروطیت و نقصان مستمر حاکم بر فرآیند حاکمیت قانون دارد. این روند ناسالم و این ساختار معیوب، تنها در فرآیندی تدریجی و قانونی قابل اصلاح است که توام با مشارکت زنان، مردان، اقوام و اقلیت‌های دینی ایران در چارچوب تحولات درون‌زا و حول ظرفیت‌های قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رقم بخورد. توسعه بدون همبستگی ملی و مشارکت مردم مقدور نیست. مشارکت ملی نیز در مسیر تقویت فرآیند دمکراسی، استقلال و امنیت ملی امکان پیدا می‌کند و هر سه مورد اخیر، متاثر از شیوه‌های اصلاحی و ماهیت درون‌زای تحولات و مناسبات سیاسی جدید رقم می‌خورند. الگوهای گذار مبتنی بر براندازی، متاثر از به هم خوردن ثبات و نظم مستقر سیاسی، ناگزیر به بازتولید خشونت و تکرار ناگزیر روندهای ناظر بر «یک‌سان‌سازی» مبتلا شده و همچنان، مانع از انباشت تجربیات سیاسی و موجب انقطاع تاریخی توده‌های مردم از فرآیند تحقق حقوق اساسی و حاکمیت ملت می‌شوند.

  • سخن آخر

 کتمان نمی‌توان کرد که جریان حامی بازگشت به سلطنت، در سایه بهره‌گیری از سوابق تاریخی مبهم و برخورداری از مرجعیت رسانه‌ای، توانسته است بخشی از افکار عمومی خسته از بحران اقتصادی پایان‌ناپذیر و مردم وامانده از قانون‌شکنی و ناامنی و انسداد را به القائات واهی و وعده‌های نسیه خویش شادمان و امیدوار سازد که قادر به بالا بردن ارزش پول ملی، تامین رفاه، اعطای سبک آزاد زندگی و روابط آزاد با کشورهای غربی است. اگرچه می‌توان با این جریان مخالف بود و در صدد افشای وعده‌های عوام‌فریبانه آنان برآمد و توضیح داد که «نومشروطه‌خواهی» بنا بر کدام دلایل به بنیان‌های فکری و سیاسی نهضت مشروطه وفادار نیست و ماهیتی تجدیدنظرطلبانه و ارتجاعی دارد و نه تنها حامل دستاوردهای دمکراتیک و زمینه‌ساز تقویت نهادهای جامعه مدنی قلمداد نمی‌شود، بلکه در راستای منافع ملی، ظرفیت نیل به امنیت ملی پایدار و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز قرار ندارد. اما نمی‌توان این دسته‌بندی را جدی نگرفت یا به حساب نیاورد. از این رو، مواجهه سلبی با این جریان که از حمایت بیگانه و نفوذ در سارختارها و ارکان رسمی نیز احتمالاً برخوردار است، اقدامی مسئولانه نیست و کار چندانی پیش نمی‌برد.

جریانات وفادار به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اعم از اصلاح‌طلبان یا محافظه‌کاران یا هر اپوزیسیون ملی و جمهوری‌خواه ولو آن که در ساختار حاکمیت قرار نداشته باشد، تنها در صورتی می‌توانند در برابر این تهدید که نه حامل دمکراسی است و نه مسئولیت‌پذیر در برابر خشونت سازمان‌یافته و استقلال و تمامیت ارضی ایران، تاب آورده و نقش موثر ایفا کنند که در مسیر وفاق ملی بر اساس مطالبات اصلی جنبش اجتماعی ایران از مشروطه به این سو قرار گیرند و از تمامیت‌خواهی و تنگ‌نظری و اراده‌گرایی بپرهیزند تا زمینه اصلاحات ساختاری فراهم آید، سازوکارهای پارلمانتاریستی کارایی دوباره پیدا کنند و در یک کلام، پایگاه رایِ جریانات سیاسیِ حامی روش‌های قانونی، مسالمت‌آمیز و اصلاحی، انسجام و ارتقای اساسی پیدا کند.

جمهوری‌خواهان باید تلاش کنند تا افکار عمومی را قانع کنند که «جمهوری‌خواهی» در ادامه «مشروطه‌خواهی» قرار دارد و جامعه را با این حقیقت آشنا سازند که «جمهوریِ منهای مشروطه» یعنی «استبداد» و «مشروطه منهای جمهوری» و منصرف از سازوکارهای انتخاباتی و نهادهای مدنی و سیاسی دمکراتیک نیز، معنا و حقیقتی مگر دیکتارتوری و خودکامگی ندارد. اصلاح‌طلبان باید بپذیرند که اصلاحات سیاسی تنها در صورتی می‌تواند به فرآیندی پایدار و فراگیر بدل شود که از همراهی و پذیرش نهادهای سنت و محافظه‌کاران خردگرا استقبال کنند و محافظه‌کاران و سنت‌گرایان نیز باید قبول کنند که تنها امکان بقای نهادهای سنت در ایران، تن دادن به  دمکراسی، همکاری مسئولانه با اصلاح‌طلبان و تقویت اعتبار اجتماعی سرمایه اجتماعی اصلاحات است.

«گفتمان بازرگان» که در سالیان اخیر از آن به «اصلاحات جامعه‌محور» نیز تعبیر می‌شود و دلالت بر تجربه‌ای دارد که رسالت اثرگذاری بر ارکان قدرت را ملازم با حضور در ساختارهای رسمی نمی‌داند، فراتر از مناسبات صرفاً حزبی و در تراز یک راه‌حل واقع‌بینانه ملی موثر بر عرصه عمومی می‌تواند مبانی نظری و تجربه تاریخی مورد نیاز در این راستا را متناسب با رشد آگاهی‌های عمومی و ظرفیت‌یابیِ روزافزونِ طبقه متوسط و تقویت نهادهای جامعه مدنی تامین کند. «روشن‌فکری دینی با اتخاذ سه رسالت نوسازی اندیشه‌ها و باورهای رایج دینی، نوسازی و تغییر در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و رفع تعارض میان سنت و مدرنیته»3 از این ظرفیت ذاتی برخوردار است که امکان گذار از «وضع موجود» به «نظم مطلوب» را رقم زند و با برقراری سازگاری میان آموزه‌های اصیل قرآنی و مفاهیم دنیای مدرن، افزون بر بومی‌سازی ارزش‌هایی مانند آزادی، عدالت، توسعه و حقوق بشر، مقاومت عمومی نهادهای سنت در برابر دمکراسی و جمهوریت را به چالش کشیده و نرم کند و دو جریان تاریخی «محافظه‌کاری» و «اصلاح‌طلبی» را به یک مصالحه صادقانه و پایدار، متقاعد و رهنمون سازد.

منابع:

  1. قاضی، دکتر ابوالفضل: حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، نشر میزان، چاپ یازدهم، صص 480 و 481
  2. یوسفی اشکوری، حسن: در تکاپوی آزادی، انتشارات قلم، چاپ اول، صص390 تا 427
  3. یزدی، دکتر ابراهیم: روشن‌فکری دینی و چالش‌های جدید، نشر کویر، چاپ دوم، ص72

 

 

اندر نمردن آن عاشق… / دکتر سعید محبی

جلال آل احمد که درگذشت (شهریور ۱۳۴۸) ۱۷ ساله بودم. رفتن او در چشم من و هم نسلان من شکوه موجی بود که ناگهان فرو می نشست. خیلی جوان تر از اینکه مرگ عزیزی چون آل احمد، احساس تنهایی را در او بیدار کند یا بفهمد پیمودن راه بدون «دلیل راه» گام نهادن در ظلمات است. آن روزها جلال، نه به دلیل دانش و تخصص اش که ادعایی هم در این زمینه ها نداشت، بلکه بیشتر به اعتبار صراحت و صداقت و شجاعت و هوشیارتر بودنش «خضر راه» بود. و اصلا معیار بود. اگر جلال زنده مانده بود لابد اول هوشیارتر می شد و خودش را اصلاح می کرد و بعد خیل اصحابش را.

افسوس که زود رفت و آنقدر نماند که آثار فقط «روشنفکر معترض» بودن را ببیند و نقدها را بشنود و بیشتر بیاموزد. و مثل مرادش خلیل ملکی، با تامل و حوصله بیشتری بیندیشد و اظهارنظر کند. باری، آن روزها روشنفکران حرفه ای که اغلب «توده ای تبار» بودند، تازه داشتند پوست می انداختند. یا توبه نامه می نوشتند. بعضی به شاه و بعضی به خلق و به پرولتاریا. علمای علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی و ادبی هم حداکثر پژوهشگر و ویراستار بنگاه نشر و ترجمه دولتی یا بنیادهای فرهنگی و موسسات تحقیقاتی بودند که تحت ریاست عالیه شهبانوی هنرپرور! یا فلان شاهدخت و شاپور و امثال آنها اداره می شد. در این میان چند تنی بودند که جان خود را به شعله ای بدل کرده بودند در چراغدان آگاهی، و در گوشه و کنار آن برهوت سیاهی و تباهی نور می افشاندند و راه را، باری و گاهی، روشن می کردند. در این شعله زار، شعله جلال گرم و گیرا بود.
درست ۱۰ سال بعد در شهریور ۱۳۵۸ آیت الله طالقانی درگذشت. تازه اول راه بودیم و بیش از هر زمان دیگر «دلیل راه» می خواستیم. با رفتن او یکباره موج دلهره برخاست. اما کم کم در امیدهای انقلاب، آرام گرفت. با رفتن آیت الله طالقانی حس ستایش و دریغ در من – و هزاران دیگر از نسل ما- ماند و راه خود را در شعری پیدا کرد به اسم «والنازعات» که به قول منتقدی، ترکیب حماسه و مرثیه بود و همین را بر پیشانی این شعر نوشت و چاپ کرد.
و بعد بهمن ۱۳۷۳ با رفتن مهندس بازرگان احساس ستایش و دریغ همراه نوعی ترس و تعلیق آمده است. ترس از تاریک شدن آسمانی که ستاره هایش یک به یک افتد و از برجی که دیده بان هایش رفته اند. و ترس از گرداب هائل و بیم موج و از شب، شب بی ساحل. و حسّ تعلیق به خاطر شب تیره و بی دستاویز. به کجای این شب تیره …و بخاطر صداقت زلالی که دیگر نیست و نجابت ارجمندی که غروب کرده است. راستی این چه احساسی است؟ میان سالی بدترین سالهای عمر است، سالهای بلاتکلیفی و دلهره . نه شور جوانی هست که حریف اندوه گزاریها شود. نه ایام پیری رسیده که بتوان تلخی روزگار را با شیرین زیستن در خاطرات، تحمل کرد. این ترس و تعلیق بس آزار دهنده است. اما باید بر آن غالب شد. پس آنچه از دست رفته و دیگر نیست، گو نباشد. البته دریغ و درد که نیست. اما امید که هست. «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.»

خبر را درغربت شنیدم. غربت عوالم خودش را دارد. آدم، در غربت حساس تر و شکننده تر می شود. از دلتنگی های معمولی شروع می شود تا غم مهجوری. بیش از هر زمان دیگر، خاطرات هجوم می آورد. ابر خاطرات، سراسر آسمان دل را پر می کند. تا به سرانگشت کدام تداعی و کجا ببارد. عصر رفتم کنار ساحل. تنها جایی که این شهر غریبه را وصل می کند به سرزمین آشنا. به دریا. من و دریا، هر دو از هم انباشته بودیم. من و مه و دریا هر سه به هم پیچیده. همچون کلافی. و نشسته بودیم روی شن های ساحل. و مه، رنج واژگونه دریا بود. برخاستم که برگردم به خانه. کلاف مه هم با من برخاست. در راه که برمی گشتم، کسی می خواند : «… به شکوفه ها به باران – برسان سلام ما را …» رادیو خبر می پراکند: «مهدی بازرگان اولین نخست وزیر دولت انقلابی ایران، امروز در فرودگاه زوریخ درگذشت…» غافلگیر شدم. گوینده منتظر نماند تا شنونده که من باشم، ثقل خبر را هضم کنم. خبر را تا آخر خواند. و تا من به خودم بیایم داشت قیمت سهام بورس لندن و نیویورک و پاریس را می داد. البته خیلی هم لازم نبود که خبر را تمام کمال شنیده باشم. ته مانده پژواک نامنظم کلماتی که در پس سامعه ام قیقاج می رفتند، کافی بود تا بفهمم گوینده رادیو چه حرفهای مربوط و نامربوطی را به هم بافته تا کار اطلاع رسانی اش را به درستی انجام داده باشد: «ناراحتی قلبی، دموکراسی، لیبرال، دکتر مصدق، حقوق بشر، گروگانگیری، آیت الله [امام] خمینی، استعفا، جنگ، گام به گام و … » کلماتی بود که در آن چند لحظه غافلگیر شدن من، ادا شده بود و هنوز پژواک داشت. انواع جملات را می شد با این کلمات ساخت، گرچه همان جمله اول کار را تمام کرده بود. آن کلاف مه گشوده بود «و لاجرم بارانی آرام و پردوام در پی…» آسمان بی دریغ و بخشنده بوده و اندوه، فروتن و مهربان به خانه رگها رخصت می جست. و سکر رنج، آرام آرام رخوت می آورد. به جایی خوانده می شدم. مکاشفه ای در غربت. فضائل بی همتای سکوت در تنهایی (به قول هانری کربن). و این شعر سهراب سپهری: «هر کجا هستم باشم – آسمان مال من است … چه اهمیت دارد گاه اگر می روید قارچهای غربت.» کناری ایستادم. کلاف گوریده مه، باز هم لایه به لایه می گشود. ومن را با خود می برد. تا جوانی و حالا میان سالی. نام جوین تنهایی زیر دندان ناتوانی. نام گذاری ها بند گرانی است بر عقاب خیال. خود را می سپرم به دست حسّ اکنون. «حال». صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق. چه اهمیت دارد که اسم این احساس چیست؟ احساس اشغال شدگی از هجوم خاطرات دور. خیلی دور و مرور سریع آنها تا امروز. طبیعی ترین احساس و عکس العمل در برابر خبر مرگ دوستان و عزیزان همین است. بازگشت سریع به انبان ذهن و مرور آنچه بر تو با او گذشته. به خانه می رسم. آسمان هنوز بخشنده است و می بارد. «انگشتی بر کلاف گوریده مه – و لاجرم بارانی آرام و پردوام، در پی»

من بازرگان را بیش از چند بار ندیدم دوست نزدیک و همرزم مبارزاتی او هم نبوده ام. «نهضتی» هم نیستم. اما به عنوان یکی از آدمهای نسل سالهای ۱۳۵۰ – ۱۳۴۰ که بازرگان بر گردن آنها حق تعلیم دارد، لازم می دانم ادای دین کنم و حق او را بگزارم. او برای بسیاری از هم نسلان من، هم آموزگار بود و هم دلیل راه .درباره زندگی سیاسی بازرگان دیگران نوشته اند و باز هم خواهند نوشت. دستشان در نکند. اما نوشته هایی که از چهره خصوصی و کنش ها و رفتارهای شخصی شخصیت های بزرگ پرده می گیرد و میزان وفاداری صمیمیت آنها را درباره حرف هایی که یک عمر زده اند، نشان می دهد پر جاذبه تر است. به همین جهت است که من نوشته زیبا و عاطفی دختر بازرگان (خانم زهرا بازرگان) را به نام «دلم برای پدر تنگ شده» (ضمیمه «ایران فردا» – اسفند ۱۳۷۳) یا «طرح یک زندگی» که خانم پوران شریعتی رضوی همسر دکتر شریعتی، درباره عوالم شخصی و خصوصی وی نوشته، بیشتر دوست دارم.
باری، حالا به قول گلستان “سی سال و بیشتر” از آن روزها می گذرد. روزی که برای اولین بار بازرگان را شناختم یکی از روزهای ماه رمضان بود که به زمستان افتاده بود. هوا حسابی سرد بود. و من ۱۶ – ۱۵ ساله بودم. موی بر صورت روییده و نروییده. و سالهای آخر دبیرستان را در دارالفنون می گذراندم. همراه با دوست دیرینه سید مهدی طالقانی (فرزند آیت الله طالقانی) که هم کلاس من بود. آن روز غلامرضا امامی مرا به مسجد هدایت برد که بعد از نماز ظهر و عصر جلسات سخنرانی برگزار می شد. زنده یاد استاد محمد تقی شریعتی، شهید باهنر از جمله سخنرانان بودند. و با این غلامرضا امامی رفیق گرمابه و گلستان بودیم. چند سالی از ما بزرگتر بود. و در چشم ما او بود که از همه چیز خبر داشت و با علم رجال وسیعی که داشت، همه را می شناخت و می شناساند. برای ما پنجره ای بود که به دنیاهای بزرگ و دنیای اهل نظر و قلم باز می شد. همه، دنیای ارجمندان و نجابت ها. رضا یک روز در مسجد هدایت گفت: «اون آقا را می بینی نشسته صف جلو عبابه دوش دارد… همان که ریش پروفسوری مختصری دارد… مهندس بازرگان است. تازه از زندان آزاد شده با آقای طالقانی زندان بودند. نهضتی است استاد دانشگاه هم هست. زمان دکتر مصدق جزو جبهه ملی بودند. انگلیسی ها را از پالایشگاه آبادان بیرون کردند … چند تا هم کتاب نوشته …»
نه من می پرسم و نه او توضیح می دهد که نهضتی یعنی چه. اما مصدقی بودن بیش از هر چیز توجهم را جلب می کند. از بین چهره هایی که هر روز در مسجد هدایت می بینم، این یکی ماندگار تر می شود. مهندس بازرگان با جمجمه ای نسبتا بزرگ صورتی استخوانی و با چهره ای جدی و با اعتماد به نفس که احترام مخاطب را بر می انگیزد. و چشمهایی که نگاهی عمیق و نجیب از آن می تراود. صمیمی و فروتن و مبادی آداب. بعدا درمی یابم که هم استاد دانشگاه است و اهل دین و سیاست. و زندان هم رفته. اینها، برای اینکه ذهن جوانی ۱۶-۱۷ ساله را اشغال کند، هیچ کم نداشت! شخصیتی مثال زدنی از آشتی علم و دین که آن روزها موضوع روز بود. مبارز هم هست و زندان رفته. احترام زیادی در ما بر میانگیزد. وکم کم میرود در ردیف الگوها مینشیند. تا سال ۱۳۵۶ و تشکیل کمیته حقوق بشر برای اول بار در ایران. و تا بهمن د۱۳۵۷ و تا امروز. وقتی به سخنان او گوش می دهیم یا کتابهایش را می خوانیم، دریچه های جدیدی یک به یک در چشم انداز ما باز می شود. یاد می گیریم که تعصب کور است. ایمان از شک می گذرد. یاد می گیریم لا اکراه فی الدین چه سخن بلندی است. باید وسیع باشیم. حصارهای کودکی و نوجوانی یک به یک فرو می ریزد. محیط خانه و مدرسه، با پنجره هایی که یکی پس از دیگری به سوی آگاهی و عصیان باز می شود، برای ما کوچک و تنگ می شود. این است حال و روز ما در آن سالها. که تا سالها بعد ادامه یافت تا دهه ۱۳۵۰ و سخنرانیهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد. ان سالها هم کتابهای آل احمد و سارتر و آندره ژید و کامو و نگاه و یاس فلسفی دکتر رحیمی و عزاداران بیل ساعدی و شعرهای نیما و فروغ و اخوان و شاملو را می خوانیم، و هم تفسیر پرتوی از قرآن و تفسیر نوین و اقبال و راه طی شده بازرگان را. هم جنگ شکر در کوبا، سپید دندان، مادر، خوشه های خشم، نان و شراب و نسخه تایپی مغضوبین زمین (قانون) و خاطرات چه گوارا را می خوانیم و هم انتظار، مذهب اعتراض و سایر سخنرانیهای دکتر شریعتی را که یکی پس از دیگری به صورت جزوه چاپ و منتشر می شود. هر کدام از اینها، در چشم ما عطشناکان آگاهی و عصیان زدگان، یک تیپ و یک الگو می سازند. که به قول مخملباف، گاه می شد که در یک روز، همه با هم یقه آدم را می گرفتند و ردیف جلوی ما می نشستند. با اینکه هر کدام از چیزی حرف می زدند – از ادبیات و فلسفه و دین و شعر و مبارزه – اما شگفتا که همه از «یک چیز» می گفتند از انسان و شرف انسانی. از آگاهی و شکوه آگاهی و مسئولیت ناشی از آن. و اینها به راحتی کنار هم می نشینند. مجموعه ای از فکر و احساس انسانی و تعالی جوینده. تراکم ایمان و آرمان بودیم.

و حالا «سی سال و بیشتر» از آن روزها می گذرد. و بازرگان در میان ما نیست (نیست؟). چهره نجیبش همچنان بر ایوان خاطره نشسته. گفته ها و شنیده ها و خاطرات را می کاوم و اینها که ماندگارترند، می نویسم.
وقتی در آبان ۱۳۴۶ از زندان آزاد شد، آل احمد گفته بود برویم دیدنش و غلامرضا امامی مامور شده بود ترتیب کار را بدهد. تلفنی زد و قرار گذاشت. و جلال آمد به منزل بازرگان که خیابان ظفر بود و یک کتاب درباره نهضت «مالکم ایکس» در آمریکا که به زبان فرانسه بود. برای بازرگان آورد. خودش خوانده بود و حاشیه زده بود. به بازرگان گفت وقتی «مارتین لوترکینگ» را کشتند خشونت بین سپاهان شعله کشید. اما حالا با مرگ «مالکم ایکس» رهبر سپاهان مسلمان، عشق و ایمان است که آنها را به هم پیوند می دهد. بعد بازرگان دخترش را صدا کرد و کتاب را به او داد و جلال گفت: «ترجمه اش کنید. چاپش می کنیم.»
بازرگان نیز یک جلد کتاب «خانه مردم» که سفرنامه حج یا خاطرات حج بود به جلال داده بود. و جلال از این اسم گذاری کتاب (خانه مردم) خوشش آمد و صحبت از همبستگی مسلمان ها در ایام حج کرد. خودش سفر حج رفته بود و «خسی در میقات» را درآورده بود. دیدارشان بسیار صمیمی بود. بازرگان شاد و سرحال بود. گویی سالهاست یکدیگر را می شناسند. با فروتنی به آل احمد گفت شما ما را شرمنده کردید که تشریف آوردید. دروغ نمی گفت. و جلال با همان حالت عصبی و مهربانش گفت: « شما زندانش را رفتید، شرمندگی اش مال ماها است، نه شما»
روبرو نشستن این دو چهره که متعلق به دو حوزه روشنفکری با دو نوع عوالم و علایق در آن روزها بودند، برای ما جوانها که داشتیم شکل می گرفتیم و الگو برمی داشتیم، چقدر معنی دار بود. بعدها، آل احمد خیلی پشتش را گرفته بود که بازرگان را بیاورید عضو کانون نویسندگان شود. و بازرگان از سر تواضع نمی پذیرفت و خود را نویسنده نمی دانست.

اهل انصاف بود و هر کاری که می کرد از سر اعتقاد بود. در ایام زندان به مناسبتی از فلاح به نیکی یاید کرده بود. و این فلاح در زمان خلع ید از مسئولین شرکت نفت بود و با بازرگان همکاری کرده بود. و حالا قائم مقام دکتر اقبال مدیرعامل شرکت نفت شده بود. این ذکر خیر و حفظ الغیب به گوش فلاح می رسد. به بازرگان در زندان پیام می دهد که اگر بخواهید می توانم اسباب عفو ملوکانه شما توسط شاه را فراهم کنم. بازرگان جواب داده بود که شما در زمان قضیه خلع ید، آدم پاک و خوبی بودید و ذکر خیر من از شما بر می گردد به همان قضایا. پاکی شما در آن روزگار پنهان کردنی نیست. اما حالا آلوده شدی و دلال مظلمه ای. و من هیچ نیازی به شفاعت شما و عفو ملوکانه شاه ندارم…

در دوران کوتاه (۹ ماهه) نخست وزیری اش، جولان که نداد هیچ مدام با انقلابیگری های بی پایه در افتاد و جان بر سر ان نهاد و افسار نخست وزیزی را رها کرد.. با اینکه به دنبال یک انقلاب روی کار آمده بود، اما هدف هایش از نوعی نبود که توسل به هر وسیله ای را توجیه کند. در اصول و ارزشها مورد اعتقادش استوار بود. منافع کشور را مقدم بر هر چیز می دانست. در نظر او صفت «اسلامی» برای انقلاب و جمهوری بسیار مهم و بسیار جدی بود. در همان اوایل انقلاب، روزی اولیای شرکت نفت با مشاورین حقوقی و فنی رفته بودند نزد او و مساله فسخ قرارداد کنسرسیوم را مطرح کردند و توضیح دادند که با توجه به اینکه هم شرکت نفت و هم اعضای کنسرسیوم نسبت به قرارداد نظراتی دارند و می خواهند در آن تغییراتی بدهند، بنابراین از نظر حقوقی می توان گفت قرارداد در یک وضعیت بلاتکلیف قرار گرفته. موقع خوبی است که شرکت نفت موضع بگیرد و اعلام فسخ کند. و اما اگر قرار است از قرارداد کنسرسیوم خلاص شویم، الان موقعیت خوبی است که اعلام فسخ شود و … بازرگان به عنوان نخست وزیر گفته بود مسائل حقوقی بجای خود محفوظ، اما از نظر من دو مطلب مهم وجود دارد؛ یکی اینکه اگر این اعلام فسخ ما را با اوضاعی شبیه مشکلات بعد از ملی شدن نفت و تحریم نفت ایران مواجه سازد، موافق نیستیم.
دوم اینکه این انقلاب مبتنی بر ارزش های اسلامی است و ما یک کشور مسلمان هستیم و به اصولی پایبندیم که مهم ترینش «وفای به عهد» است. بنابراین اگر قرارداد واقعا وجود ندارد و منفسخ است، اعلام فسخ شود ولی اگر هنوز معتبر است، صحیح نیست که ما نقض عهد کنیم.

کمال جویی غیر از قهرمان پرستی است. نمی خواهیم و نباید از بازرگان یک قهرمان تمام و کمال و بی نقص بسازیم. او هم آدمی بود با قوت ها و ضعف هایش. اما زیبایی ها را باید ستود. بازرگان دو چهره داشت: یک چهره سیاسی و یک چهره فرهنگی. با اینکه اغلب سعی می کنند هر دو را ادغام کنند و چهره یک الگوی کامل از او بسازند، اما چهره فرهنگی بازرگان شاخص تر است. راه و رسم سیاسی بازرگان باید در پرتو همین چهره فرهنگی – دینی او تعریف شود. چهره بازرگان به عنوان یک سیاستمدار برجستگی های زیادی ندارد. بازرگان یک «معترض سیاسی آرمانخواه و تنزه طلب» بود تا سیاستمداری حرفه ای که برای تصرف قدرت طرح و نقشه داشته باشد.
سخنرانی ها و گزارشهای هفتگی اش به مردم که در طول ۹ ماه نخست وزیری از تلویزیون پخش می شد بیشتر پند و اندرز یا گلایه و درخواست بود که از زبان ناصح مشفقی گفته می شد تا بیانات سیاسی نخست وزیر دولت انقلاب که آن همه چوب لای چرخ دولتش بود. و این، نقص کار او، هم بود و هم نبود. نقص کار او بود چون در برابر آن همه «ناممکن ها» که در برابر دولت قرارداشت طرح و برنامه برای «ممکن ها» نداشت و یا اگر داشت کافی یا عملی نبود. نقص او نبود چون بازرگان در چهره فرهنگی اش، یک روشنفکر دینی و یک دیندار روشنفکر بود. یعنی برآیند پیوند سنت و نوآوری بود. سنت می خواهد بماند و نوآوری آن را دگرگون می کند. سنت نگاهبان فرهنگ است و نوآوری پیش برنده آن. نوآوری ها اگر بهنگام و اصیل باشند (نه وارداتی و بیگانه) در بافت فرهنگ ریشه می دوانند و خود جزو سنت (فرهنگ) می شوند. از بین سنت ها نیز فقط آنها که آینده ای دارند می مانند. سنت آینده دار آن است که به نوآوری بهنگام و اصیل راه دهد و با آن ترکیب شود. چهره فرهنگی بازرگان نمونه ای از همین ترکیب سنت و نوآوری بود. از سنت ها ، دین و ملیت و از نوآوری، علم و آزادی در او به هم پیوسته بودند و این پیوند بر بستری از صمیمیت و پاکی که در جان او نهفته بود برآمده بود. او مرد اخلاق بود.
شگفتا! آن روزها چهره سیاسی بازرگان بود که برای ما بیشتر جاذبه داشت. و امروز چهره فرهنگی او است که ماندگار شده و ما را به خود فرا می خواند و چهره سیاسی او، بیشتر به کار عبرت آموزی می آید. واین جابجایی از حقیقت مهمی خبر می دهد.
بازرگان از دین و اخلاق شروع کرد و هیچگاه از آن رونتافت. به واقع در تمام طول فعالیت سیاسی خود چه در زمان تشکیل نهضت مقاومت ملی با آیت الله طالقانی و زنجانی و دیگران و چه در زمان نهضت آزادی از همین موضع و مبدا بود که به مبارزه سیاسی و به امر سیاست پرداخت. بی جهت نبود که از وادی سیاست و ملک نیز به سلامت درگذشت و دوباره برگشت به همان آغازگاه. به دین و اخلاق و به اصل خویش.
اما در این رجعت نیز همچنان برآیند پیوند سنت و نوآوری بود. سخنرانی آخر او تحت عنوان «هدف بعثت انبیا» و نیز مکاتباتش با کیهان هوایی در سال ۱۳۷۳-۱۳۷۲ بهترین گواه آن است.
زندگی سیاسی و سیر و سلوک فرهنگی و فکری او، سراسر یک عبرت است و هل من مذکّر. یکی از روشنفکران روسی در دوران اتحاد جماهیر شوروی گفته بود «ما یک تنه تجربه ای را از سر می گذرانیم که سود و عبرت آن عاید همه بشریت می شود.» آدمهایی مثل بازرگان در تاریخ، یک تنه کارهایی می کنند که ثمره اش مال همه است.
بی گمان، ارجمندانی چون بازرگان طنین پاکی و نجابت را در برهوت تاریخ، زنده و شنیدنی نگاه می دارند و نمی گذارند نومیدی و زشتی ریشه بگیرد و بپراکند. آنها با صادقانه و پاک زیستن، پاکی و صداقت را معنی کردند و با مرگ خود به زندگی معنی می بخشند. چراغ بازرگان در چراغدان دل هزاران از نسل آن روزگار و نسل های بعد برای همیشه روشن و فروزان است. فروزان تر باد.

مردن عاشــق نمی میراندش
در چراغی تازه می گیراندش

ایران امروز، باید بازرگان را بشناسد

گفت و گو با مهندس محمد توسلی، ماه نامه نسیم آزادی، شماره ۱۲، دیماه ۱۳۸۹
در واقع می توان گفت که “ایران امروز” برای پاسخ دادن به نیازهای خود باید بازرگان را بیشتر بشناسد. متاسفانه جامعه ایران خیلی دیر به این نتیجه رسید که بازرگان و گفتمان بارزگان چه دست آوردهایی می‌توانست برای جمهوری اسلامی داشته باشد ….

اینکه امام خمینی در روزهای اول ورود به ایران مهندس بازرگان را مأمور تشکیل دولت موقت و در نتیجه انتقال نظام شاهنشاهی به نظام جمهوری اسلامی می کند، نشان می دهد که او گزینه ای مناسب برای قبول این مسئولیت خطیر در حساس ترین روزهای انقلاب بوده. با این وجود سئوالی که در اذهان عمومی بی پاسخ مانده، این است که با وجود تاکید بنیانگذار انقلاب به توانایی و درایت وی، چرا شرایط طوری رقم خورد که او در طول ۹ ماه چهاربار استعفا کند و در نهایت کناره گیری کند؟ محمد توسلی که با انتخاب مهندس بازرگان به عنوان اولین شهردار تهران در جمهوری اسلامی برگزیده شده بود، دراین گفت و گو به تشریح شرایطی پرداخت که در نهایت فرصت اداره دولت را از بازرگان گرفت.
* عنوان ” موقت” چه ویژگی هایی برای دولت بازرگان در پی داشت؟
دولت موقت در حالی تشکیل شد که اوضاع کاملا بحرانی بود و مهندس بازرگان در شرایطی این مسئولیت خطیر را به عهده گرفت که بقایای نظام شاهنشاهی، ساواک و نیروهای مخالف نظام اسلامی در جامعه حضور و البته فعالیتهایی زیادی داشتند. مجموعه این شرایط نشان می دهد که بازرگان وقتی در مدرسه علوی این مسئولیت تاریخی را پذیرفت, وفاداری خود به مطالبات مردم را ثابت کرد و نشان داد که برای اعتلای ایران و منافع ملی هر کاری را که لازم بداند انجام می دهد.

او به گواه تاریخ با درایت کامل و با ملاک قرار دادن مدیریت علمی و اخلاقی چهره هایی سالم و البته کارشناس برای سمت های وزیر و مسئولین بلندپایه انتخاب کرد تا مساله مهمی چون انتقال قدرت را به سرانجام خوبی برساند تا دولت های بعدی بتوانند با استفاده از زیر ساخت های موجود با کمترین مشکلات ممکن به اداره امور بپردازند. اگر بازرگان این امکان را پیدا می کرد که برنامه هایش را آنطور که می خواست، اجرایی کند بی شک کشور و البته نظام در شرایط فعلی وضعیتی به مراتب بهتر را تجربه می کرد.

* اما ۴ استعفا نشان می دهد که بازرگان به بن بست رسیده بود.
بهتر است گفته شود که چپ روی ها، ندانم کاری ها و قدرت طلبی ها بازرگان را در مقام ریاست دولت به بن بست رساندند.او که شرایط را دشوار و پاره ای ازدشواری ها را غیرقابل حل می دید در ۱۵ اردیبهشت ۵۸ و درست ۳ ماه بعد از قبول نخست وزیری در نامه ای به رهبر فقید انقلاب و شورای انقلاب آورده است که دولت نمی تواند به همه وظایف اصلی اش برسد و به همین دلیل بعد از اداره مملکت در آن روزهای حساس و برگزاری رفراندوم تعیین نظام و همچنین انتخابات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی دیگر نمی تواند شرایط را برای برگزاری انتخاب نمایندگان فراهم آورد. این دلیلی نداشت جز تحرکات ضدانقلاب ها که علاوه بر دامن زدن به درگیری های داخلی در مسیر کارشکنی با کشورهای خارجی هم همکاری می کردند.

* یعنی ضد انقلاب ها تنها موانع حرکت دولت موقت در مسیرتعیین شده بودند؟
نه، مشکل دیگر بازرگان این بود که درفضای انقلابی آن روزها نمی توانست با رفتارهای متعادل دولت موقت کنار بیاید و مخالفان سیاست دولت بر این باور بودند که در رسیدن به همه اهداف باید با روحیه ای انقلابی جلو رفت و یک شبه به همه خواسته ها رسید. این در حالی بود که نخست وزیر تاکید بر واقع بینی داشتند و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند تا فرصت های موجود در آن زمان را با ندانم کاری به تهدید تبدیل کنند.

* می توانید به نمونه ای از آن موارد اشاره کنید؟
به عنوان مثال به خاطر دارم که عده ای شعار می دادند که می توانند در مدت سه ماه مشکل مسکن را برطرف و این دغدغه بزرگ را از مشکلات مردم کم کنند. جالب است بدانید که این نمونه اظهارات غیرمنطقی از جانب افراد یا جریان هایی مطرح می شد که اتفاقا در انقلاب و اذهان عمومی نفوذ داشتند و همین عامل باعث می شد تا انتظارات غیرمنطقی از دولت زیاد شود. طبیعی است که بازرگان با اعتقاد بر اینکه هر اصلاحی باید گام به گام در لایه های جامعه شکل بگیرد، نمی توانست تن به این شعارها بدهد و در نتیجه از سوی بخشی از مردم تحت فشار قرار می گرفت. این نوع رفتارها که نشات گرفته از اراده تشکل های انقلابی بود به همان اندازه ضد انقلاب ها موانعی را در راه دولت موقت ایجاد کرد تا در نهایت نتواند به کارش ادامه دهد. حزب توده هم که دنبال خارج کردن همه نیروهای توانمند و تشکل های انقلاب به نفع خود بود از هیچ کوششی برای تخریب چهره دولت موقت کوتاهی نکرد. البته توده ای ها در کنار مخالفت با دولت موقت اذعان داشتند که لایه روحانیت شکننده است و می توانند این قشررا هم به راحتی از سد راه خود برداشته و به تنهایی اداره کشور را برعهده بگیرند.

* ظاهرا بنی صدر هم به یکی از منتقدین سرسخت دولت موقت تبدیل شده بود.
بله؛ آقای بنی صدرنیز قبل از انتخاب شدن به عنوان اولین رییس جمهوری انتخابی، تیزترین انتقادات را متوجه دولت می کرد. در کل می توانم بگویم آن روزها همه، حتی چهره های موجه انقلاب هم گفتمان قدرت داشتند و تلاش هایی جدی برای کسب قدرت از خود نشان می دادند.

مشکل بزرگ دیگر همان کمیته هایی بود که به هر حال برای رتق و فتق امورضرورتا تشکیل شده بودند. ایراد آنها این بود که همه چیز را بر اساس خواسته های خود می خواستند و حتی در امور وزارتخانه ها و اداره شهرها دخالت کرده و اجازه برنامه ریزی و قانون مداری را از وزرای کابینه می گرفتند.

*دولت برای مقابله با چنین پدیده هایی چه تدبیری اندیشید؟
بازرگان بر این باور بود که باید شورای انقلاب همکاری بیشتری با دولت موقت می کرد. او در نامه ها و سخنرانی های خود و حتی در نامه ای به امام به دفعات این مشکلات را بازگو و راه حل های مدیریتی ارایه کردند. ایشان به طور طبیعی بیشترجانب روحانیت و نهاد های انقلابی را می گرفتند و فضا به گونه ای شد که حتی گفتند که در انتخاب بازرگان اشتباه کرده اند. البته مهندس بازرگان در نامه ای خطاب به ایشان توضیح دادند که ایشان در این مورد اشتباه نکرده اند و در آن شرایط هیچ گزینه دیگری پیش رو نداشتند. شرایط این دوران نشان می دهد که دولت موقت نمی توانست در فضایی که به وجود آورده بودند، کار مفیدی انجام دهند و لذا استعفا را در راستای منافع ملی ارزیابی کردند.
برخی معتقدند بازرگان و دولتش همخوانی لازم را با شرایط روزهای اولیه انقلاب نداشت و در نتیجه انتخاب مناسبی نبود.

برخی این عقیده را دارند و می گویند که مهندس بارزگان با شخصیت متعادل و اصلاح طلبی با گفتمان انقلابی تناسب نداشت و فردی باید به عنوان نخست وزیر انتخاب می شد که از روحیه انقلابی برخوردار بود.
اگر فردی با چنین خصلتی به عنوان مسئول انتقال کشور از نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی برگزیده می شد, انقلاب نمی توانست در مسیری منطقی به حرکت خود ادامه دهد. بارزگان با توان مدیریتی و شخصیت تاریخی توانست همکاری گروه های مختلف را جلب کند.

*اما منقدین، دولت موقت را دولتی برخواسته از نهضت آزادی عنوان می کنند.
اصلا اینطور نیست. با نگاهی به ترکیب وزرا می بینیم که فقط یازده نفر از نهضت آزادی, یازده نفر از جبهه ملی , چهار نفر از انجمن اسلامی مهندسین و بالاخره چهار نفر از روحانیون بود. این نشان می دهد نخست وزیردولت موقت توانست نمایندگان تشکل های مختلف را دور هم جمع کرده و در نهایت، دولتی ملی را تشکیل بدهد.

*چرا ایشان به عنوان یک سیاست مدار، مشکلات را پیش بینی نکرد؟
او با شناخت تاریخی که داشت می دانست چه موانعی بر سر راه دولتش به وجود می آید، البته برخی از مشکلات هم برای او قابل پیش بینی نبود. با نگاهی به یادداشت ها و گفت و گوهای بازرگان می توان به این نتیجه رسید که نخست وزیر با علم بر مشکلات نخست وزیری را قبول کرد. بازرگان قبول مسئولیت کرد چون گزینه دیگری را نمی دید که بتواند کار مهم انتقال را به سرانجام برساند. وی در همان ۱۵بهمن پنجاه و هفت و در مدرسه علوی در سخنان کوتاهی در پاسخ به حکم آیت الله خمینی نظرش را اینگونه آورده است که “چون شما مورد تایید اکثریت قاطع ملت ایران هستید، حکم شما مورد قبول قرار گرفته است.” این نشان می دهد که بازرگان “اصل” را رأی مردم می داند و با وجود اختلاف نظرهایی که داشت حکم نخست وزیری را قبول کرد. او در طول ۹ ماه با تدبیر مساله مهمی چون انتقال را انجام داد و در حالی از رأس دولت کنار رفت که جمهوری اسلامی مستقر شده بود.

* ظاهرا برخی از نزدیکان بازرگان مخالف نخست وزیری او بودند؟
بله، همه آنهایی که با خصوصیات بازرگان آشنایی کاملی داشتند از اول هم می دانستند که تفکرات او در فضای آن زمان منتقد و مخالفان زیادی دارد. حتی آیت الله طالقانی موافق پذیرش این مسئولیت توسط مهندس بازرگان نبود. با این وجود او پذیرفت که در شرایط بحرانی قبول مسئولیت کند تا درآینده در پیشگاه مردم و خدا بتواند پاسخگو باشد. طالقانی آشنا نبودن بارزگان با روحانیت را دلیلی اصلی مخالفت خود عنوان می کرد که البته نتوانست در اراده خدمتگذاری بازرگان تاثیری بگذارد. این در حالی است که این دو از شهریور ۱۳۲۰ در کنار هم فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی متعددی را انجام داده و نهضت آزادی ایران را در سال ۱۳۴۰پایه گذاری کرده بودند.

* این شرایط می تواند دلیلی بر اشتباه بازرگان در قبول مسئولیت عنوان شود؟
هرگز، بازرگان با شناختی که از تاریخ ایران داشت و همچنین سهمی که در اصلاح زیر ساختها ی فرهنگی و اجتماعی کشور داشت، نمی توانست در آن مقطع از قبول مسئولیت شانه خالی کند. البته نباید از کنار این مساله هم به سادگی گذشت که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی کمتر کسی بود که به اندازه او صلاحیت و شجاعت پذیرش نخست وزیری را در خود ببیند.

*اما گزینه های متعددی بودند که می توانستند دولت موقت را تشکیل بدهند.
ببینید! انقلاب نتیجه تعامل دو نیروی روشنفکران دینی و روحانیت بود. روشنفکران از دهه های قبل تر و روحانیون از سال ۴۲ وارد مسیر مبارزه علیه استبداد شدند که اتفاقا هر دو در بین مردم هم نقش آفرینی می کردند. وقتی این دو جریان کنار هم قرار گرفتند توانستند استبداد را ریشه کن کرده و از دخالت بیگانگان در امور داخلی جلوگیری کنند. ویژگی شاخص بازرگان این بود که مورد وثوق هر دو طرف بود و در آن زمان کمتر کسی از فاکتور مورد حمایت همزمان روشنفکران و روحانیت بهره مند بود.

*دولت موقت و بازرگان چه کوتاهی داشت که در به سرانجام نرسیدن برنامه هایش تاثیرگذار بود؟
به نظر من مهندس بازرگان باید ارتباط بیشتری با مردم می گرفت. شک ندارم اگر جوانان به طور مستقیم به حرف های او گوش می دادند با توجه به شعور و قدرت تشخیصی که داشتند, می توانستند در نهایت انتظارات عمومی از دولت موقت را به انتظاراتی منطقی و تقویت فرایند اصلاحات تبدیل کنند.
*ضرورت تحلیل بازرگان برای نسل امروز در چه چیزی نهفته است؟
نسل جدید همانطور که با وجود فاصله زمانی زیاد، مصدق را مورد توجه قرار می دهد، باید درمورد اندیشه و رفتار بازرگان هم مطالعاتی داشته باشد تا از این طریق برای اجرایی شدن برنامه های ملی بتواند با الهام از آنها، راه را برای دستیابی به مطالبات خود هموارتر کند. در واقع می توان گفت که “ایران امروز” برای پاسخ دادن به نیازهای خود باید بازرگان را بیشتربشناسد. متاسفانه جامعه ایران خیلی دیر به این نتیجه رسید که بازرگان و گفتمان بارزگان چه دست آوردهایی می توانست برای جمهوری اسلامی داشته باشد.

متن کامل مناظره قاسم تبریزی و مهدی معتمدی‌مهر در باره عملکرد نهضت آزادی ایران


منبع: ویژه‌نامه روزنامه فرهیختگان مورخ بهمن 1401

فرهیختگان:

این که نسبت اندیشه بازرگان با امام چه بود و اینکه چرا امام نخست‌وزیری بازرگان را پذیرفت اساسی‌ترین سوالاتی است که شاید درمورد مهدی بازرگان در ذهن دغدغه‌‌‌‌‌‌‌مندان مطالعه تاریخ معاصر وجود داشته باشد. برای رسیدن به جواب این سوالات پای مناظره دو تن از افرادی نشسته‌ایم که هر یک به نحوی با بازرگان مرتبط بوده و با نگاهی تاریخی و تحلیلی به شخصیت وی و عملکرد نهضت آزادی می‌نگرند. مهدی معتمدی‌مهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران و قاسم تبریزی نیز پژوهشگر تاریخ معاصر است که به گفته خودش از سال 46 تا 69 از نزدیک با مهندس بازرگان ارتباط داشته است. قاسم تبریزی نظرش درمورد نسبت اندیشه بازرگان و امام را این‌گونه بیان می‌کند: « نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهل‌بیت(ع) بوده است، همچنان‌که آثار علامه سیدمحمد‌حسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است. به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح می‌شود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است.» تبریزی همچنین درمورد چرایی تایید نخست‌وزیر بازرگان توسط امام با وجود این اختلاف اندیشه‌ای می‌گوید: «آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند، جزء مبانی‌ای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود. شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخست‌وزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخست‌وزیری موقت تعیین می‌کنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان به‌طور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد.»

 معتمدی‌مهر در واکنش به این نگاه درمورد تضاد اندیشه بازرگان با امام پاسخ می‌دهد: «آقای تبریزی در نقد مهندس بازرگان می‌گویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح می‌شود، آن هم گونه‌ای از اسلام فقاهتی که آیت‌الله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی با سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت.»

معتمدی‌مهر در پاسخ به این شبهه که نهضت آزادی به‌عنوان حزب یکی از گروه‌هایی است که در سال‌های اوج مبارزه کمتر نامی از آن شنیده می‌شود و تقریبا می‌توان گفت کاملا به حاشیه رفته است، می‌گوید: «نهضت آزادی در بازه زمانی بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را می‌بینید. به همین دلیل، مجموعه‎ کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض می‌بینم.» او البته با اشاره به فضای انسداد سیاسی ایجاد‌شده توسط محمد‌رضا پهلوی می‌گوید: «از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه می‌کرد و برای ارعاب مخالفان، خشونت‌های خود را افشا هم می‌کرد، در همان زمانی که ساواک آزمایش‌های انسانی روی متهمان سیاسی انجام می‌داد، بند انگشتان اینها را می‌شکستند تا ببینند یک انسان چقدر می‌تواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، کدام گروه سیاسی می‌توانست فعالیت مشخص داشته باشد؟ عملکرد گسترده بازرگان در عرصه نهادسازی و اقدامات سیاسی مانند همکاری در تاسیس جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر این ادعا را ثابت می‌کند که بازرگان هرگز منفعل نبود. سایر شخصیت‌های شورای انقلاب در این دوران چه کرده‌اند که بازرگان در مقابل آنان منفعل تلقی شود؟

قاسم تبریزی توضیح می‌دهد: «آقای بازرگان در عرصه سیاست به‌عنوان یک فعال سیاسیِ مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی یک جزوه‌ هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند، که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید اما از زمانی‌که به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را می‌گویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است، و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل می‌کند.»

برخی نیز با اشاره به اینکه بازرگان در دادگاه نظامی گفته است «ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم»، این گزاره را نشان از عدم اعتقاد بازرگان به مبارزه تعبیر کرده‌اند. معتمدی‌مهر این مساله را این‌گونه پاسخ می‌دهد: «وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون می‌آید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی‌ حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدین‌خلق نبود، موتلفه و گروه‌های چپ مارکسیستی و دیگر گروه‌های مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را به‌عنوان هشدار در دادگاه نظامی پیش‌بینی می‌کند و می‌گوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیات‌حاکمه هشدار می‌دهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند.»

اختلاف بین بازرگان و شورای انقلاب نکته مهم دیگری است که در مناظره بین تبریزی و معتمدی‌مهر مورد اشاره قرار می‌گیرد. تبریزی این اختلاف را ناشی از نظم‌گرا نبودن بازرگان توصیف کرده و در این باره می‌گوید: «آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خو‌درای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر می‌شود. امام می‌نویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخست‌وزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب می‌کنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. ایشان چه‌کاره است که مجلسی را که با بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی، کمیته‌های انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحت‌تاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمی‌داد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سه‌جلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نه‌تنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت می‌کرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت می‌کرد، سپاهی که مرزها را نگه می‌داشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ می‌کرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهم‌ترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظم‌گرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟»

معتمدی‌مهر در واکنش به این انتقاد به بازرگان می‌گوید: «در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنی‌اسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما می‌گوییم احمدی‌نژاد مصوبات مجلس را اجرا نمی‌کرد و دقیقا ذکر می‌کنیم که کدام مصوبه بود؟ درباره مترو و... بود. اسم می‌بریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچ‌کاری را به‌تنهایی انجام نداد. آن‌وقت شما می‌فرمایید که خود‌رای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان در‌صدد انحلال‌شان بود. یک مورد کمیته‌ها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد می‌شود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت می‌گیرد این مسائل عوض می‌شود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمی‌شود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آن‌که درمورد کمیته‌ها این‌گونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیته‌ها و نهادهایی که موازی‌سازی کردند، باید سرو‌سامان می‌گرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیته‌ها بود؟»

موارد گفته‌شده تنها گوشه‌ای از مناظره مفصلی است که قاسم تبریزی و مهدی معتمدی‌مهر طی دو جلسه حضور در روزنامه «فرهیختگان» با یکدیگر داشته‌اند. مشروح این مناظره مفصل را که در آن علاوه‌بر موارد ذکر‌شده به چندین مناقشه دیگر ازجمله ارتباطات مشکوک اعضای نهضت آزادی با سفارتخانه‌های خارجی، چرایی همکاری بازرگان با گروه‌های متکثری که به لحاظ ایدئولوژیک با یک‌دیگر اختلاف شدید دارند و نیز نگاه علم‌گرایانه وی به اسلام، پرداخته شده است در ادامه می‌خوانید.

 فرهیختگان: ما می‌خواهیم فرآیند تاریخی نهضت را از آغاز تا به امروز در بازه‌های زمانی مختلف مورد بررسی قرار بدهیم. اولین نکته و سوال در بحث تاسیس نهضت آزادی است. نهضت با یک دغدغه‌های خوبی از جبهه ملی ابتدا جدا شد. یک طیفی از جبهه ملی که خودشان را روشنفکران مذهبی می‌دانستند مساله اسلام‌گرایی برایشان مهم‌تر بود. یک بخش هم مبارزه با حکومت شاه برایشان مهم بود که در مرامنامه نهضت هم هست. اما فکر می‌کنم نهضت آن‌گونه که موردانتظار بوده موثر واقع نمی‌شود. به همین دلیل یک طیفی از جوانان نهضت آزادی مجاهدین‌خلق را تاسیس می‌کنند چون معتقد بودند بعد از فضای مبارزاتی خرداد 42 فضای اصلاح‌طلبانه که نهضت به دنبال آن بود نمی‌تواند کارآمد باشد. به نظر می‌رسد دستگیری مهندس بازرگان و بازداشت ایشان تا سال 56، عملا باعث می‌شود نهضت در آن برهه زمانی نسبت به سایر گروه‌ها همچون مجاهدین و گروه‌های چپگرا در حاشیه قرار بگیرد. حنیف‌نژاد و خیلی‌های دیگر که به اعضای نهضت آزادی وابستگی داشتند اعدام و سرکوب می‌شوند ولی درمقابل اقدامات مبارزاتی از نهضت دیده نمی‌شود و اقدام آنچنانی صورت نمی‌گیرد. آیا این یک تاکتیک تشکیلاتی بوده یا ماحصل اقتضائات آن دوران بوده ‌است؟

قاسم تبریزی: اگر بخواهیم درباره نهضت آزادی صحبت کنیم، باید در دو بخش مجزا و متصل به آن بپردازیم. یکی شخصیت مهندس مهدی بازرگان است، به‌عنوان موسس و دبیرکل نهضت آزادی از سال 40 تا 72. و دوم ساختار تشکیلات نهضت آزادی است. باید تا پیروزی انقلاب و از پیروزی انقلاب به بعد این دو بخش را به‌طور مجزا فراز و نشیبش را بررسی کنیم.

اگر بخواهیم به شخصیت مهندس مهدی بازرگان بپردازیم، ابعاد وسیعی دارد. ایشان در دهه‌های 20 تا 70 حضور پررنگی در فرهنگ و سیاست و روشنفکری و تحولات جامعه داشته است. مهندس بازرگان از نظر شخصیتی، یک آدم متدین، متعبد و منتقد بود، این عمدتا بین همه مطرح بود. دوم، ایشان به‌عنوان روشنفکر مذهبی مطرح بود. درست زمانی‌که جریان مارکسیسم، جریان غربگرایی و مکاتب و ایدئولوژی‌های گونه‌گون در دهه 20 در جامعه ما فعال بود، او به‌عنوان یک مذهبی و روشنفکر به میدان آمد. حرکت ایشان در روشنفکری، یک تاثیر مثبت دارد و یک اثر تخریبی در دراز‌مدت. اثر مثبتش این بود که مهندس بازرگان با منطق علم از دین دفاع کرد این دربرابر ادعاهای مارکسیست‌ها بود که می‌گفتند اسلام علم نیست و دین افیون جامعه است، دوره دین گذشته است، پیامبران طرفدار فئودالیته هستند و همه‌ آن خرافاتی که کمونیست‌ها مطرح می‌کردند. کتاب‌های «راه طی‌شده»، «ذره‎‌ بی‌انتها» و «مطهرات در اسلام» در ابتدا با هدف ارائه استدلال‌ها و منطقی به نیروهای مذهبی و جوان‌های دانشگاهی و تحصیلکرده‌ها منتشر شد و کمونیست‌ها مخاطب اصلی آن نبودند. کمونیست‌ها و مخالفان دین خیلی هم آدم‌های باسوادی نبودند و فقط ادعاهایشان بالا بود مگر سه یا چهار تا از آنها. بیشتر شعارهای سیاسی می‌دادند و آدم‌های فکری نبودند. آیت‌الله مطهری اولین کسی بود که فهمید چه چیزی باعث تخریب آثار مهندس بازرگان شد. آقای بازرگان اولا اسلام را با علم ارزیابی کرد یعنی معیار را علم قرار داد نه اسلام. دوم تکیه بر علوم تجربی کرد، فلسفه و عرفان و مبانی استدلالی را کنار گذاشت. سوم به سیره و سنن اهل‌بیت(ع) بی‌توجه بود. شاید یک بخشی از ریشه‌ این مساله، در آموزه‌های نادرستی بود که ابوالحسن فروغی، برادر محمدعلی فروغی و از فراماسون‌های آن زمان تحت عنوان تفسیر قرآن در مدرسه سلطانی به اینها القا کرد. چون ابوالحسن فروغی اصلا آدم مذهبی‌‌‌‌ای نبود، اتفاقا ضدمذهب بود حتی کتاب اخلاق را هم که تدریس می‌کرد از آثار فلاسفه غربی بوده است. خانوادگی اصلا مشخص است که مشی اینها چه بوده‌ است. خود ایشان هم عضو لژ بیداری بود. مهندس بازرگان می‌گوید اولین تفسیر علمی را از آقای ابوالحسن فروغی شنیدم. دلیل دیگر این تفکرات آقای بازرگان این است که ایشان به کلیساها می‌رفت نه برای زیارت بلکه برای بررسی نحوه تبلیغ مذهبی‌های غربی و در جزوه مذهب در اروپا به همین موضوع پرداخته است. اما نکته انحرافی که بعدا در سازمان مجاهدین‌خلق و حتی در خود بازرگان اثر نادرستی داشت، نگاه وی به علوم تجربی بود. در کتاب راه طی‌شده، ایشان می‌گویند انسان با پای علوم تجربی به همان نقطه می‌رسد که پیامبران با زبان وحی رسیدند. این یک حرف، خیلی انحرافی است. نه اینکه مهندس بازرگان این حرف را به عمد زده باشد، چه‌بسا خودش هم متوجه نبود که چه می‌گوید. شهید مطهری در مقدمه کتاب اصول رئالیسم، آقای بازرگان را دانشمند محترم خطاب می‌کند چون همیشه به ایشان به‌عنوان یک آدم اندیشمند نگاه می‌کرد. شهید مطهری می‌گوید آقای بازرگان نظریه‌ای دارد که نه‌تنها به دین و وحی نمی‌رسد بلکه هرچه جلوتر می‌رود، فاصله‌اش از دین بیشتر می‌شود. این بحث را شهید مطهری، سال 1352 در کتاب اثبات وجود خدا مطرح کرد و بعد از قضیه‌ تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین‌خلق، ایشان در انجمن پزشکان و مهندسین حدودا 20 و چند جلسه با حضور خود آقای بازرگان، به بطلان این نظریه‌ پرداخت. خصوصا وقتی که افراد سازمان مجاهدین‌خلق مانند تراب حق‌شناس و حسین روحانی رفته بودند با امام درباره شناخت سازمان صحبت کردند، وقتی حرف‌شان تمام شد، امام فرمودند که اینها حرف‌های دکتر ارانی است و در آن معاد نیست.

تراب حق‌شناس در پاسخ به امام گفت که ما از کتاب‌های راه طی‌شده و ذره‌ بی‌انتهای آقای بازرگان استفاده کردیم. امام در پاسخ فرمودند من نخوانده‌ام، بیاورید بخوانم. کتاب‌ را آوردند و این را سیدمحمود دعایی به صورت تفصیلی بیان کرده است، بعدها که امام کتاب را خواندند، گفتند که آقای بازرگان نمی‌خواست این حرف را بزند بلکه ایشان فکر کرد که از این راه می‌شود به دین خدمت کرد. یعنی باز خطای نگرش و بینش آقای بازرگان را آنجا مطرح کرد. که بعدها تراب حق‌شناس و حسین روحانی در مصاحبه با روزنامه پیکار (1358)، مطرح کردند که ما همان زمان که نزد آیت‌الله خمینی(ره) رفتیم، اعتقادی به اسلام نداشتیم و آیت‌الله خمینی هم این را فهمید. البته یک اتهام هم به امام‌خمینی(ره) بستند که ایشان از مبارزه مایوس بود. درصورتی‌که امام فرمودند مبارزه مسلحانه فایده‌ای ندارد و خودتان را تلف می‌کنید.

مهدی معتمدی‌مهر: با سلام و سپاس از روزنامه «فرهیختگان» که فرصت این گفت‌وگو را میان دو کنشگر سیاسی از دو طیف متفاوت فراهم کرد. این گفت‌وگو‌ها با هر کاستی یا ایراداتی که همراه باشند، یک حسن عظیم دارد و آن، برجسته شدن اشتراکات در کنار تفاوت‌ها و افتراقات است. الان دیگر اول انقلاب نیست که فضای رقابت برای کسب قدرت بر منطق و آگاهی‌بخشی و صداقت غلبه داشته باشد، بنابراین امیدوارم بتوانیم در فضایی به دور از مجادله و تهمت و افترا و بی‌انصافی این گفت‌وگو را به انجام برسانیم.

من در دو بخش مطالبم را عرض می‌کنم. بخشی درباره سوال شما و بخشی هم درباره فرمایشات آقای تبریزی. در رابطه با تاسیس نهضت آزادی، چند نکته مطرح است؛ درست است که گاهی گفته می‌شود نهضت آزادی به خاطر توجه مهندس بازرگان و دوستان‌شان به مساله دین شکل گرفت، اما این حرف، سخن کاملی نیست و فقط بخشی از موضوع را بیان می‌کند و به همین دلیل ممکن است فهمی نادرست از واقعیت ایجاد کند و مخاطب را به این سو سوق دهد که اعضای جبهه ملی آدم‌های کم‌تدین یا بی‌دین یا دین‌ستیز یا بی‌اعتنا به دین بودند. یقینا این‌طور نیست و نه‌تنها انسان‌های متدینی در بین اعضای جبهه ملی بودند، بلکه هرگز مشاهده نشد که اعضای شناخته‌شده این جبهه تجاهری به فساد و بی‌دینی یا گرایشات دین‌ستیزانه نشان دهند. شواهد و اسناد تنها دلالت دارند که بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر دوستان‌‌‌شان، «اسلام را به مثابه مکتب راهنمای عمل در عرصه زندگی و سیاست و جامعه مطرح و تبلیغ می‌کردند و حال ‌آنکه عموم دیگر اعضای جبهه ملی این تلقی را از دین نداشتند یا دست‌کم چنین اندیشه‌ای را تبلیغ و حمایت نمی‌کردند و به اسلام به‌عنوان یک عنصر اجتماعی و مبارزاتی توجه نداشتند» (حسن یوسفی‌اشکوری: در تکاپوی آزادی، انتشارات قلم، چاپ اول 1376، جلد نخست، صص 254 و 255) مهندس بازرگان از سال‌های حدودا 1320 به‌بعد همراه با آیت‌الله محمود طالقانی و دکتر سحابی، مطالعات عمیق فرهنگی و فعالیت‌های ترویجی اسلام روشنفکرانه داشتند و از این حیث، وجه فرهنگی و دینی بازرگان بر وجه سیاسی‌اش سابقه دارد. البته بازرگان فردی بیگانه با سیاست یا سیاست‌گریز نبود اما اولین کنش سیاسی‌اش بعد از سقوط دکتر مصدق است که پس از دوران جوانی اوست. حتی تاسیس نهضت آزادی در سن 54 یا 55 سالگی مهندس بازرگان رخ می‌دهد. مهندس سحابی تعریف می‌کرد که ما از سال 1327 یا 1328، بارها به پدرم [دکتر سحابی] و مهندس بازرگان می‌گفتیم حزب تاسیس کنند اما آن دو اصلا لزومی به این کار نمی‌دیدند و می‌گفتند ما مدیر و متخصص هستیم و باید کارهای جامعه را انجام بدهیم. رفتار سیاسی مهندس بازرگان تکیه بر سه عنصر داشت؛ یکی خصوصیات و اصالت‌های خانوادگی. آقای بازرگان از خانواده‌ای بود که اتفاقا از دل سنت بیرون آمده بودند و با مبانی دینی آشنایی داشتند ولی رو به تجدد بودند، یعنی پدر مهندس شخصیتی با این ویژگی بودند، در منزل مجالس روضه هم بوده ولی در عین حال با برخی اصلاح‌گران دینی مانند آیت‌الله خرقانی و شریعت سنگلجی نیز گعده‌هایی داشتند که در همان‌جا دوستی پدر مهندس بازرگان با پدر آیت‌الله طالقانی شکل می‌گیرد و بعدها منجر به همکاری و رفاقت فرزندان‌شان می‌شود. عنصر دوم، تجربه‌ای است که بازرگان در دوران تحصیل در اروپا پیدا می‌کند و نه‌تنها با علوم دقیقه بلکه با سنت‌های فکری و تجربه تاریخی اروپا آشنا می‌شود و می‌فهمد که مردم در اروپا به‌هیچ‌وجه مذهب‌ستیز نیستند و اخلاقیات آنجا متکی بر بنیان‌های مذهبی هم هست و بعدها این نکته را در دو کتاب ارزنده «ارمغان فرنگ» و «مذهب در اروپا» بیان می‌کند و عنصر سوم موثر بر تفکر و عمل بازرگان، آشنایی عمیق با آموزه‌های وحیانی قرآن و نیل به این فهم است که باید از منبع اصلی دین براساس عقل متعارف بهره گرفت. بر همین اساس است که بازرگان متوجه می‌شود که دستیابی به دموکراسی در مفهومی فراتر از یک مطالبه سیاسی و در تراز یکی از نمادهای نوسازی اجتماعی، بدون نوسازی و تحول عمیق در سایر بنیان‌های اجتماعی ازجمله «دین» به دست نمی‌آید. یعنی تا ما ایرانیان نتوانیم برداشتی عقلانی و متناسب با عصر جدید و زندگی صنعتی بشر ارائه دهیم و تا نتوانیم قرائت دینی‌مان را در ساحت اجتماعی، آمیخته با تحول و نوسازی کنیم، نمی‌توانیم به دموکراسی برسیم. همان‌گونه که با اکتفا به ساختارهای سنتی دو نهاد «آموزش و بهداشت عمومی و فردی» نمی‌توانیم به جامعه مدرن برسیم. توجه بفرمایید که در اینجا مساله دین فراتر از یک امر معرفتی و الهیاتی مطرح است و ناظر بر یک بنیان اجتماعی و تاریخی است. این نگاه بازرگان و دیگر روشنفکران دینی به‌هیچ‌وجه نافی ارزش‌های سنت نیست بلکه برای ایجاد سازگاری بین مبانی دین با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق‌بشر مطرح می‌شود. این نکته تاریخی که نهضت آزادی، اولین گروه سیاسی در ایران است که در مرامنامه‌اش بحث حقوق‌بشر را مطرح می‌کند، در همین راستا قابل ارزیابی است. آن هم در چه فضایی؟ در فضایی که نه‌تنها سنت‌گرایان با ارزش‌های دموکراتیک و منویات اعلامیه جهانی حقوق‌بشر در ابعاد حقوق زنان، آزادی بیان و... مخالف بودند، بلکه بخش عمده‌ای از روشنفکران سکولار که پایگاه اجتماعی و گفتمانی چپ انقلابی داشتند هم ترویج می‌کردند که «حقوق‌بشر» یک مفهوم لوکس و بورژوایی است که مانع تحقق انقلاب می‌شود. اما بازرگان در چنین فضایی به این نتیجه می‌رسد و با شهامت اعلام می‌کند که بدون این تحول عظیم در بنیان‌ها و فهم دینی، نمی‌توانیم پا به عصر جدید بگذاریم و به دموکراسی هم نمی‌رسیم و درنهایت، بدون دموکراسی و آزادی، شهروند ایرانی و مسلمان نمی‌تواند دین‌دار و موحد باشد. بازرگان با صراحت می‌گوید انسان ِ منهای آزادی، انسان گرفتار طاغوت است و به همین جهت در دادگاه نظامی و در توضیح آن‌که «چرا با استبداد مخالفیم؟» خطاب به شاه و ملت می‌گوید: «در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمی‌شود.» این نکته همان بنیان فکری است که بازرگان از ابتدای حیات سیاسی و اجتماعی تا پایان عمرش حفظ می‌کند. بازرگان معتقد بود دین‌داری و آزادی و کرامت بشر در یک راستا هستند. این تفکر ریشه‌‌دار در بازرگان، که بعدها هم ادامه پیدا می‌کند، براساس یک فهم تاریخی است. در اروپا هم، قبل از اینکه حقوق‌بشر و لیبرالیسم و خیلی از این مفاهیم جدید بیاید، پروتستانیسم آمد، یعنی یک قرائت عقلانی آمد که زمینه ورود دیگر مفاهیم مدرن را فراهم کرد. به همین دلیل، وقتی در اروپا بحث حقوق‌بشر مطرح شد، درست است که یک‌سری فئودال‌ها و خان‌ها و دولت‌ها مخالف بودند، اما توده‌های مردم این مفاهیم (آزادی و لیبرالیسم) را مغایر با باورهای دینی خودشان نمی‌دیدند و از این رو، این ارزش‌ها و هنجارها فراگیر شدند و حال‌آنکه تجربه مشروطه به گونه دیگری رقم خورد و نشان داد که مخالفان مشروطه، فقط مستبدان حکومتی نبودند، بلکه مردم عادی هم مخالف آن بودند و ترویج آزادی و دموکراسی و حقوق زنان را مترداف با بی‌دینی می‌دانستند. به همین جهت بود که ارزش‌هایی که مشروطه مطرح می‌کرد، پذیرش عمومی پیدا نکرد؛ چراکه جامعه ما به آن فهم دینی نرسیده بود. درست است که ما نائینی و آخوند خراسانی را داشتیم، اما ساختار سنتی‌ای که در حوزه‌های علمیه حاکم بود، بالاخره همان ساختار فکری شیخ فضل‌الله نوری و ملاعلی کنی بود که مشروطه را مشروعه می‌خواستند و آزادی را کلمه قبیحه می‌دانستند. حتی بخش دیگری از این ساختار سنتی که شاید مترقی‌تر بود مانند آقای بروجردی، اصلا ورود در سیاست را نادرست می‌دانستند. این نکته اساسی بود که بازرگان به مساله دین از این منظر توجه می‌کرد. و درخصوص دلایل تاسیس نهضت آزادی این نکته را هم باید به‌عنوان یک دلیل اصلی بیان کرد که بازرگان برخلاف تفکر جاری در جبهه ملی به این نتیجه رسیده بود که منشأ بحران، خود شاه است. مهندس بازرگان در این مورد می‌گوید: «اساس اختلاف ما با دوستان جبهه ملی بر سر شاه بود. ما شاه را مسئول نابسامانی‌ها و بدبختی‌ها می‌دانستیم و می‌گفتیم باید لبه تیز حمله و انتقادات متوجه خود شاه باشد و آقایان جبهه ملی می‌گفتند مبارزه با شاه بی‌نتیجه است، مبارزه باید مسالمت‌آمیز و در چهارچوب قوانین مملکت باشد و تنها فشار قدرت‌های غربی شاه را وادار به عقب‌نشینی می‌کند.» (در تکاپوی آزادی، حسن یوسفی‌اشکوری، همان منبع، ص 256). بازرگان اصلاح‌گر بود در مفهوم دینی و قرآنی کلمه، ولی بر خلاف آنچه دوستانی مانند آقای تبریزی تبلیغ می‌کنند، از همان حدود سال‌های 1340 و 1341 کاملا اندیشه انقلابی پیدا می‌کند. منتها نگرش و مشی بازرگان در مفهوم «انقلاب و انقلابی»، با نگرش مجاهدین‌خلق و مشی مسلحانه‌، متفاوت بود. بازرگان در این دوره انقلابی است اما انقلاب را هدف و ارزش اصلی نمی‌داند بلکه وسیله و امکانی برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملت و عدالت و حاکمیت قانون و نظم و پیشرفت مادی و تعالی اخلاقی می‌داند و معتقد است تنها در این صورت است که انقلاب می‌تواند پیروز شود و در غیر‌این‌صورت، فقط جابه‌جایی قدرت صورت می‌گیرد و نه بیش از آن.

 وقتی بازرگان در سال 1346 از زندان بیرون می‌آید، فضای جامعه به کلی فرق کرده است، از یک سو انسداد کامل و از سوی دیگر، فضای گفتمان انقلابی‌ حاکم است. آن هم از چه نوعی؟ نه از نوع فرهنگی، بلکه از نوع مسلحانه. این نوع رفتار فقط مختص مجاهدین‌خلق نبود، موتلفه و گروه‌های چپ مارکسیستی و دیگر گروه‌های مسلمانی که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دور هم آمدند هم به این مشی رسیده بودند. بازرگان این خطر را به‌عنوان هشدار در دادگاه نظامی پیش‌بینی می‌کند و می‌گوید ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون صحبت می‌کنیم. به عبارت دیگر بازرگان به هیات‌حاکمه هشدار می‌دهد که اگر به اپوزیسیونی که وفادار به قانون است میدان ندهید، گرفتار مخالفانی خواهید شد که اساس حکومت شما را قبول ندارند. به عبارت دیگر بازرگان حفظ مشروطه را مشروط به کنار رفتن شاه می‌داند و این نگرش با وجود مبانی اصلاح‌طلبانه و سازنده‌اش، یک بعد کاملا انقلابی در آن دورانی دارد که همه‌چیز در شخص شاه خلاصه می‌شد و یکدست‌سازی قدرت محقق شده بود. کاملا واضح است که بازرگان از همان سال‌های 1340 و 1341 قانون اساسی منهای شاه و مشروطه منهای پهلوی را مطرح می‌کند. دو اعلامیه مهم در آن سال‌ها وجود دارد؛ یکی در رابطه با انقلاب شاه و مردم بود که قوانین آن در تاریخ 6 بهمن 1341 به رای گذاشته شد، این اعلامیه این انقلاب را تحت عنوان اصلاحات فرمایشی شاه و ملت مطرح می‌کند که اصلا همین موضع‌گیری باعث دستگیری‌ بازرگان می‌شود و دیگری اطلاعیه‌ای که در زندان در حمایت از جنبش 15 خرداد تحت عنوان «دیکتاتور خون می‌ریزد» منتشر کرده و آشکارا شاه را به جنایت متهم می‌کند. یعنی بازرگان از همان نقطه به نفی شاه و مرکزیت شاه رسیده بود اما هوشمندانه به این ضرورت تاریخی توجه داشت که نیروهای سیاسی باید از بحران‌ها و تضادهای داخل حکومت استفاده کنند و به همین دلیل است که بازرگان به‌عنوان یک شخصیت عملگرا از آن تضادی که بین شاه و امینی بود استفاده کرد و این موضع، کاملا انقلابی است. به همین دلیل بازرگان را دچار انفعال یا بی‌تفاوتی نمی‌بینم. و مجموعه اقدامات و تولیدات فکری که بازرگان در سال‌های 1346 تا 1356 انجام می‌دهد در دو کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» به قلم سرهنگ نجاتی و نیز در صفحات 390 تا پایان جلد نخست «در تکاپوی آزادی» به قلم آقای یوسفی‌اشکوری جمع‌آوری شده است.

بازرگان در آن سال‌ها بالای 60 سال داشت می‌گفت من دیگر نمی‌توانم مبارزه چریکی بکنم و اگرچه این سخن درست است که بازرگان هرگز مشی مسلحانه را تایید نکرد، اما از مجاهدین‌خلق حمایت می‌کرد. این جملات تاریخی است، بازرگان می‌گوید: «من همه‌اش منتظرم که این بچه‌ها کارشان بگیرد و روی پای خود بایستند. برای این کار من خانه‌ام را هم می‌فروشم» (در تکاپوی آزادی، ص 399). بازرگان در این سال‌ها می‌آید نهادسازی می‌کند یا نهادهای جامعه مدنی را تقویت می‌کند. همکاری در فعالیت‌های ترویجی مدرسه کمال، هنرستان کارآموز، تاسیس شرکت سهامی انتشار، انتشارات قلم، گسترش ارتباطات با نهادهایی مانند دارالتبلیغ، سخنرانی‌های دینی در مسجد هدایت با عناوینی مانند «مسجد در اجتماع» و «بعثت، ‌انگیزه و ‌انگیزنده» و «بعثت و تکامل» با همین هدف انجام می‌شود. جلسات مشترک فکری به اتفاق زنده‌یادان علامه جعفری و شهید مطهری و بعدها جلسات دیگری در سال 1349 با حضور طاهر احمدزاده، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، دکتر شیبانی، دکتر سحابی و... برای دستیابی به یک مانیفست اسلامی و تبیین جهانی‌بینی و ایدئولوژی اسلامی تشکیل می‌شود. تغذیه فکری گروه‌های مبارز سیاسی مسلمان از دیگر اقدامات موثر و سازنده و اصولی است که نشان می‌دهد بازرگان هرگز در این دوره منفعل نبوده و تسلیم فضای انسداد شدید سیاسی آن دوران نشده است. جمله‌ای معروف از مهندس بازرگان نقل شده است که می‌گوید: «مبارزه باید شامل استبداد، استعمار و استثمار شود. دوم آن که این مبارزه قهرا به فاز مسلحانه می‌کشد و سوم آن که وقتی به آن فاز برسد دیگر رهبر آن ما نمی‌توانیم باشیم. ما در این فاز سیاسی رهبری داریم ولی باید فرزندی متولد شود که آن فاز را رهبری کند و وظیفه ما این است که اولا آن فرزند را به دنیا آوریم و ثانیا آن‌قدر مراقبش باشیم تا به بلوغ برسد و بعد کنار برویم.» (در تکاپوی آزادی، ص 393) همکاری و ارتباط و پشتیبانی فکری و مشاوره در راه‌اندازی حسینیه ارشاد، اقدام موثر دیگری است که بازرگان در این دوره انجام می‌دهد. همه قبول دارند که دکتر شریعتی مهم‌ترین روشنفکری بود که در تحولات انقلاب اسلامی اثرگذار بود، فضای دانشگاه را از هژمونی جریانات مارکسیستی به سمت فضای اسلامی برد اما شما شریعتیِ منهای حسینیه ارشاد را ارزیابی کنید و ببینید چه سطح اثرگذاری اجتماعی پیدا می‌کند؟ یعنی اگر شریعتی فقط یک استاد دانشگاه بود، چه جایگاهی پیدا می‌کرد و زمانی که به حسینیه ارشاد راه پیدا کرد، حامل چه ظرفیت عظیمی شد؟

مهندس میثمی خاطره‌ای را نقل می‌کند و می‌گوید به اتفاق شهید حنیف‌نژاد و چند نفر دیگر از دوستانی که بعدها اعضای اولیه سازمان مجاهدین‌خلق را تشکیل می‌دادند در سفری به قم نزد مرحوم شهید بهشتی رفته و گفتیم که به ما کتاب معرفی کنید. شهید بهشتی در پاسخ گفت ما در حوزه علمیه کتابی نداریم که از این جهت به شما کمک کند، بروید و راه طی‌شده بازرگان را بخوانید، یک دایره‌المعارف است. این نظر بهشتی است به‌عنوان یک مجتهد جامع‌الشرایط دنیادیده. به همین دلیل کارهایی که بازرگان می‌کند، کارهایی زیربنایی ا‌ست. یا مثال دیگر، در همین دوره که می‌فرمایید بازرگان منفعل بوده، در تاسیس و فعالیت‌های «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق‌بشر» اثرگذار و فعال است. درست است که کارتر فضای باز سیاسی را اعلام کرد، ولی عینیت آن فضای باز سیاسی در کجا متبلور و کارساز شد؟ نامه‎‌نگاری‌هایی که در دوران حبس آیت‌الله خامنه‌ای انجام شد و آقای صدر حاج سیدجوادی و مرحوم تابنده پیگیرش بودند در همین بستر جمعیت یادشده صورت می‌گیرد. به همین دلیل، من بازرگان را در سکوت و انفعال نمی‌بینم. حتی در رابطه با مجاهدین‌خلق، این را به‌عنوان نکته آخر عرض می‌کنم؛ چند سال پیش قبل از کرونا در منزل مهندس توسلی خدمت مرحوم سیدهادی خسروشاهی بودیم، در حین صحبت‌ها آقای خسروشاهی گفتند: «آقای مهندس، یادتان می‌آید در همین منزل، ما مانند روضه علی‌اکبر یا روضه امام‌حسین(ع) روضه مجاهدین برگزار می‌کردیم؟»

 ما در این روضه‌ها می‌آمدیم شهدای مجاهدین را در الگوهای دینی بازسازی می‌کردیم و خود مهندس بازرگان هم علاقه‌مند به این مسائل بود، البته نهضت آزادی به‌عنوان حزب در زمان بین 42 تا 56 متوقف بود و حضور تشکیلاتی نداشت ولی شما در مراودات بازرگان این حمایت و همدردی با مجاهدین را می‌بینید. به همین دلیل، مجموعه‎ کارهایی را که مهندس بازرگان در یک دوره انسداد مطلق سیاسی انجام داده، کاملا با این ادعا و گزاره که بازرگان را منفعل نشان دهد، ناسازگار و معارض می‌بینم.

 از یاد نبریم که انسداد سیاسی زمان شاه چه سطحی داشت. در آن فضایی که ساواک در کل جامعه مسلط بود و جنایت و شکنجه می‌کرد و برای ارعاب مخالفان افشا هم می‌کرد، در همان زمانی که ساواک آزمایش‌های انسانی روی متهمان سیاسی انجام می‌داد، بند‌بند انگشتان اینها را می‌شکستند تا ببینند یک انسان چقدر می‌تواند زیر شکنجه طاقت بیاورد، به اسناد به‌جا‌مانده از شکنجه‌های به‌عمل‌آمده روی حسن آلادپوش و دیگر مبارزان چپ نگاه کنید، در چنین فضایی بازرگان می‌آید یک سازمان‌هایی مانند حسینیه ارشاد یا مدارسی که تم مذهبی داشتند را تاسیس و تقویت می‌کند. به همین دلیل هم، اتفاقی نیست که بازرگان نخست‌وزیر انقلاب می‌شود. یعنی بازرگان نه‌تنها نخست‌وزیر انقلاب می‌شود بلکه تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب است. نفر دومی نبوده که آیت‌الله خمینی بین این دو، بتواند یکی را انتخاب کند. پس اگر بازرگان دچار سکوت و انفعال مبارزاتی بود، نمی‌توانست به‌طور طبیعی در این جایگاه قرار گیرد.

قاسم تبریزی: آقای بازرگان در عرصه سیاست به‌عنوان یک فعال سیاسی مطرح است اما قبل از آن مخالف ورود در سیاست بود، حتی جزوه‌ای هم تحت عنوان «جوانان و سیاست» دارند که محتوای آن این است که در سیاست دخالت نکنید و وارد نشوید. اما از زمانی‌که او به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره موقت شرکت ملی نفت انتخاب شد، دیگر به سیاست وارد شد. من این دوره یعنی تا سال 57 را می‌گویم بازرگان فراز و نشیب و تناقض و تعارض زیاد دارد. این تعارض یک بخش در شخصیت وی است و یک بخش در فکر او. یعنی مهندس بازرگان دارای یک ایدئولوژی و تفکر منسجم نیست و بستگی به دوران دارد که او چگونه عمل می‌کند. در دوره آقای مصدق، ایشان رئیس هیات‌مدیره شرکت نفت می‌شود، بعد مسئول آب تهران می‌شود و منصور روحانی را که از بهایی‌های فعال بود، به‌عنوان معاون خود انتخاب می‌کند[1] که همان زمان عده‌ای اعتراض می‌کنند که این فرد بهایی است، چرا انتخابش کردی؟ بازرگان هم در پاسخ به معترضان گفته بود خوب کار می‌کند، برای همین من کاری به بهایی بودنش ندارم. اینجا می‌بینیم که اصل تبری و تولی در مهندس بازرگان وجود ندارد، این یکی از نقاط‌ضعف بازرگان تا پایان سال 57 است. با هرکسی کار می‌کرد. باقر کاظمی که در دهه 20 وزیر رضاخان بوده است می‌آید در رأس جبهه ملی قرار می‌گیرد. در نهضت مقاومت، شاپور بختیار یک آدم لائیک و ضددین بود، صمیمی‌ترین دوست آقای بازرگان تا پیروزی انقلاب ایشان بود. در خود جبهه ملی سه دسته وجود داشت؛ یک دسته افرادی بودند که دین‌دار نبودند ولی به دین احترام می‌گذاشتند، یعنی معتقد به جدایی دین از سیاست بودند، یک تعداد از روحانیون برجسته بودند، آیت‌الله سیدباقر جلالی‌دماوندی، آیت‌الله سید‌ضیاءالدین سید‌جوادی، آیت‌الله محمد غروی که البته به دلیل حضور آیت‌الله کاشانی از اینها جدا شد و آیت‌الله سیدرضا زنجانی؛ اینها از روحانیون بودند. یک تعداد اصلا لائیک بودند و یک تعداد هم جاسوس آمریکا. بازرگان با همه اینها کار می‌کرد، یک مسلمان یک اصل تبری و تولی دارد. این ضعف‌هاست که باعث شد هم خود بازرگان آسیب ببیند، هم آسیب بزند. مثلا 27 جاسوس آمریکا تحت عنوان هارواردی‌ها، وارد جبهه ملی شدند. اینها از طریق دکتر غلامحسین صدیقی که مسئول گزینش و مرتبط با آمریکایی‌ها بود، به دستور آمریکایی‌ها وارد جبهه ملی می‌شوند. آن زمان طرح آمریکایی‌ها این بود که شاه را بردارند و دکتر علی امینی یا فرد دیگری را جایگزین او کنند. لذا آنها در جبهه ملی می‌آیند در این باره صحبت می‌کنند. در اسناد از آن ۲۷ نفر، تنها نام چهار نفر مشخص است که در رأس اینها داریوش همایون، سیروس غنی، فریدون مهدوی که بعدا عضو جبهه ملی شد و برادرش حسین بودند. اینها را من مطرح می‌کنم تا زوایای پنهان انحراف و انحطاط را بشناسیم و عبرت باشد.

ما نمی‌خواهیم کسی را محکوم یا تایید کنیم، بلکه می‌خواهیم بگوییم یک مسلمان باید تولی و تبری داشته باشد.

نکته دیگر، همین شاپور بختیار طبق اسناد لانه جاسوسی، از آذر 1331 مرتبط با آمریکایی‌ها بود. آیا آقای بازرگان اینها را نمی‌دانست؟[2]

جبهه ملی دوم که تاسیس می‌شود، باز می‌آید در شورای جبهه ملی و با همین افراد که مخالف و معاند با دین هستند یا عده‌ای که دین اصلا برایشان مطرح نیست کار می‌کند. اینکه طرف دین ندارد مهم است. چون اینها قائل به انفکاک قوه دیانت از سیاست بودند. تا سال 40 این همکاری تداوم می‌یابد تا اینکه با هم به اختلاف برمی‌خورند. اختلاف اینها بر سر چه بود؟ آیا فقط به‌خاطر مجلس بزرگداشت و ختم آیت‌الله‌العظمی سیدحسین بروجردی بوده که آنها مخالفت کردند یا دلایل دیگر، این خودش یک بحث مفصل است.

در همین حال، بازرگان نهضت آزادی را تاسیس می‌کند. اولین نقطه انحراف در نهضت آزادی شروع می‌شود. در نهضت آزادی سه جریان متضاد وجود دارد؛ یک جریان مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی است که تفکر علمی آنها غالب بر دین بود. دوم تفکر آیت‌‍الله سیدمحمود طالقانی است که شهید چمران و شهید رجایی و سیدمحمدمهدی جعفری و جلال‌الدین فارسی در این دسته‌اند و بیانیه دیکتاتور خون می‌ریزد را جلال‌الدین فارسی می‌نویسد و موقع وضو از جوراب دکتر سحابی می‌افتد که دستگیرش می‌کنند و ربطی به نهضت آزادی ندارد، چون مهندس بازرگان در زندان بوده. به‌هرحال آن بیانیه ربطی به نهضت ندارد و مواضع نهضت آن نیست.

جریان سوم، لائیک، بی‌دین و ضددین هستند، رحیم عطایی و منصور عطایی جزء این دسته بودند که موسسین نهضت بوده و عضو معمولی هم نیستند. عباس امیرانتظام را می‌توانیم بگوییم در آن موقع در حاشیه بود اما امثال رحیم عطایی را که نمی‌توانیم بگوییم.

رحیم عطایی یک آدم سوسیالیست ملی است، برادرش همین‌طور. حسن نزیه اصلا مذهبی نیست، ضدمذهب است. مصاحبه‌اش در هاروارد را شما خواندید دیگر؟ من اینها را که مطرح می‌کنم هم برمبنای تاریخ است، هم برمبنای اظهارنظرهای خودشان است. خب اینها اصلا مذهبی نیستند.

 این سه جریان در نهضت آزادی وجود دارند،  از اول این تضاد و تناقض بوده است. بعد آقای بازرگان مطرح می‌کند: «ما مسلمانیم، ایرانی هستیم، مصدقی هستیم، در چهارچوب قانون اساسی کار می‌کنیم.» نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی نیست، بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، این در سخنان بازرگان در منزل دکتر سیدصادق فیروزآبادی مطرح می‌شود. نکته بعدی اینکه آقای طالقانی اصلا عضو نهضت آزادی نیست و هیچ‌وقت انکار هم نکرد. ایشان در بازجویی اولیه که انجام داد گفت من عضو نیستم و اعضای نهضت آزادی سوالات‌شان را از من می‌پرسند و من پاسخ می‌دهم. در زمان تاسیس نهضت آزادی دو نامه در منزل دکتر فیروزآبادی قرائت می‌شود، یکی از این نامه‌ها برای آیت‌الله سیدرضا زنجانی ا‌ست و دیگری هم برای آیت‌الله طالقانی است. طالقانی در این نامه می‌گوید: «در محضر اجداد طاهرینم، شرمنده‌ام و کاری نکردم، حالا شمایی که آمدید یک تشکیلاتی درست کردید، مواظب باشید شیاطین و نفوذی‌های دشمن در شما نباشد.» این نگرانی آقای طالقانی از همان موقع در درون نهضت بود. نکته دیگر آنکه، می‌گوید شما درست کردید، نمی‌گوید ما.

در ابتدا جبهه ملی، نهضت آزادی را نمی‌پذیرد، یک نامه‌ای مهندس بازرگان به دکتر مصدق می‌نویسد و مصدق اجازه تاسیس نهضت را می‌دهد و می‌گوید شما آدم‌های خوبی هستید و من شما را می‌شناسم و به شما ارادت دارم. بعد نهضت آزادی فعالیتش را شروع می‌کند. فقط اینجا یک شانسی نهضت آزادی آورد که درست با قیام امام یا همان قیام روحانیت مواجه شد. لذا صبغه مذهبی‌اش از این جهت بالا رفت. شما اگر در اندیشه آقای بازرگان و نهضت نگاه کنید، اصلا تفکر آقای طالقانی را نمی‌بینید و آن را قبول ندارند. مهندس بازرگان در تفسیر و نگاه مبانی اعتقادی اصلا با آیت‌الله طالقانی متضاد است. در نگاه به صهیونیسم، به غرب، به نهضت‌های آزادی‌بخش اسلامی در نهضت هیچ‌کس را نداریم که همراه آیت‌الله طالقانی باشد به غیر از جلال‌الدین فارسی، سیدمحمدمهدی جعفری، مصطفی چمران و دو نفر دیگر که مدافع آقای طالقانی بودند؛ یکی دکتر یزدی و یکی هم مهندس سحابی. این دفاع از آیت‌الله طالقانی به دلیل این بود که مهندس سحابی از سال‌های 27 با فداییان اسلام ارتباط داشت.

مهندس سحابی بعد از انقلاب، یک مهندس سحابی دیگر است. چون تاریخ که می‌گوییم باید هرکس را در آن مقطع تاریخی موردبحث بررسی کنیم. آقای بازرگان اصلا معتقد به مبارزه با شاه نبود. این چه حرفی است که ما می‌خواهیم به دروغ به جامعه‌مان القا کنیم؟ ایشان می‌گفت: «شاه باید سلطنت کند، حکومت نکند. حکومت از آن دولت، قدرت از آن مجلس.» دقیقا همان نظریه دکتر مصدق است، این را تا پیروزی انقلاب هم بازرگان می‌گفت، حتی خدمت امام‌خمینی(ره) هم رفت همین را گفت. البته مخالف کلمه دیکتاتوری و استبداد بود اما مخالف شاه نه. مبنایش هم تا پیروزی انقلاب قانون اساسی بود. بعد که بازرگان دستگیر و به 10 سال حبس محکوم می‌شود وقتی از زندان بیرون می‌آیند، ما دیگر فعالیتی از مهندس بازرگان نمی‌بینیم جز چند تا سخنرانی، مثلا یک سخنرانی درباره بعثت ایدئولوژی کرد که آنجا مساله غایت و امامت را نفی کرد. حالا نادانسته البته.

فرهیختگان: آقای معتمدی‌مهر معتقد بودند در این بازه، مهندس بازرگان سعی کردند نهادسازی کنند. نظر شما در این‌باره چیست؟

قاسم تبریزی:حسینیه ارشاد چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ چرا این موارد را به هم متصل می‌کنیم؟ حاج محمد همایون یک موسسه‌ای درست کرد که در هیات‌مدیره‌اش آقای میناچی، مسئول مالی و اداری و آقای مطهری مسئول ایدئولوژیک است. اصلا نه ربطی به آقای طالقانی دارد، نه ربطی به نهضت آزادی. ببینید من فکر می‌کنم این تحریف تاریخ است، من اگر یک روزی از در حسینیه ارشاد رد شدم، دیگر مالک و موسس آن که نمی‌شوم؟ لذا بحث نهادسازی که مطرح کردید، اصلا این‌گونه که شما گفتید نبوده ‌است.

مهدی معتمدی‌مهر: ابتدا به بحث قبلی آقای تبریزی می‌پردازم. تا جایی که آثار آقای بازرگان را خوانده‌ام، این‌طور نیست که درک ایشان از اسلام یا قرآن صرفا به علم متکی بوده باشد. مهندس بازرگان تحقق اسلام راستین و کارآمدی که بتواند در جامعه معاصر ایران پذیرش و اثرگذاری پیدا کند را مشروط بر آن می‌دانست که بتوان به نوعی سازگاری میان دین با علم و دیگر ارزش‌های جامعه بشری و جهان توسعه‌یافته مانند آزادی و دموکراسی و عدالت دست یافت. بازرگان، معیار فهم دین را علم مطرح نمی‌کند. از روش‌شناسی علمی آن هم در دوره‌ای خاص که مارکسیست‌ها در ایران به نیروی غالب اجتماعی تبدیل شده بودند برای تبیین فهم برخی آیات و نه همه آیات قرآن استفاده می‌کند تا نشان دهد که میان علم و دین ناسازگاری وجود ندارد. برخلاف تبلیغاتی که مارکسیست‌ها قبلا انجام می‌دادند و حالا توسط آقای تبریزی و دوستان‌شان انجام می‌شود، بازرگان در آثاری مانند «مطهرات در اسلام» یا «عشق و پرستش» یا «بی‌نهایت کوچک‌ها» که البته بخش بسیار کوچکی از 500 عنوان تالیفی ایشان را شامل می‌شود، هرگز به دنبال این نیست که بگوید دین و علم یکی هستند یا علم تنها معیار فهم دین است، بلکه می‌خواهد نشان دهد که میان علم و دین، عدم سازگاری وجود ندارد و اگر فردی متدین بود، دلیلی نمی‌شود که او را ضدعلم معرفی کرد. من البته دلیل مخالفت روشنفکران سکولار یا بی‌دین با این سنخ تلاش‌های مهندس بازرگان را به‌خوبی می‌فهمم اما متوجه نمی‌شوم که دوستانی مانند آقای تبریزی دنبال چه هستند؟ اگر می‌خواهند ثابت کنند که میان دین و علم معارضت وجود دارد، دین‌ستیزان قبلا این حرف را زده‌اند و اصلا این ادعا چه سودی برای یک جریان مدعی دین‌داری و اسلام‌گرایی دارد؟

قاسم تبریزی: شما مطالعه فرموده‌اید؟

مهدی معتمدی‌مهر: بله.

قاسم تبریزی: من عرض کردم معیارش علم است، بعد دین را بررسی می‌کند. اگر مطالعه کرده‌اید برداشت خودتان را بفرمایید.

مهدی معتمدی‌مهر: بله من برداشت خودم را عرض می‌کنم. بازرگان با روش تجربی، با روش علمی آن هم در دوره‌ خاصی و در گستره محدودی از آثار خویش، این بحث را مطرح می‌کند که اتفاقا مبنای قرآنی هم دارد. در قرآن شاید ده‌ها و صدها آیه وجود دارد که بشر را، مومنین را، به تدبر در طبیعت دعوت می‌کند. خب این چیست؟ آیا به این معناست که فقط به ستاره نگاه کنید، به ماه نگاه کنید، به دریاها نگاه کنید؟ که چه بشود؟ حکمت این تدبر در طبیعت چیست؟ اینکه در آیات 70 به بعد سوره انعام، ابراهیم نبی با نگاه کردن به ستاره و خورشید و طبیعت به توحید می‌رسد، نشانه چیست و دلالت بر کدام روش‌شناسی دارد؟ طبیعی است که انسان معاصر برای بخشی از فهم دینی خود بتواند از روش علوم تجربی استفاده کند و علم تجربی هم مختص به غرب نیست. مختص به اروپا نیست. کما‌اینکه فلسفه که مبنای تفکر و تدبر امثال آقای مطهری و روحانیونی از این دست است هم فقط ایرانی نیست. ریشه آن از یونان آمده است. اما وقتی به جهان اسلام آمده مبانی اسلامی و اصلا هویت جهانی پیدا کرده است. منطق و اصول فقهی که در حوزه تدریس می‌شود، متکی بر ریاضیات است. اصلا این‌طور نیست که بگوییم فقه فقط از دل روایت بیرون آمده. خیر، عقل و سنت که آن هم مبنای عقلانی دارد، از جمله منابع اصلی فقه است. به‌ویژه خود اصول فقه، مبانی کاملا عقلی دارد. اتفاقا آن نقطه کلیدی در تمام آثار بازرگان، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب این است که معیار اصلی فهم دین و فهم قرآن را، خود قرآن معرفی می‌کند. برخلاف نظر جناب تبریزی که می‌گویند بازرگان نسبت به سیره ائمه بی‌تفاوت بود، این‌طور نیست. حداقل گزاره‌های تاریخی این را نشان نمی‌دهد. بازرگان به برگزاری مراسمی مانند تاسوعا، عاشورا، شب‌های احیاء و نظایر این‌که همین الان هم در نهضت آزادی برگزار می‌شود، مقید و علاقه‌مند بود. بازرگان کتابی دارد با عنوان «عاشورا قیام برای آزادی» که در جلد 22 مجموعه‌آثار آمده و اساس و الگوی اصلاح‌گری‌اش را در قیام سیدالشهدا تبیین می‌کند و درکی که از فریضه امر به معروف و نهی از منکر دارد را هم در همین راستا مطرح می‌‌کند. تردیدی وجود ندارد که بازرگان یک مسلمان شیعه بود. منتها نه شیعه به آن معنا که خود را از دیگر مسلمانان تافته جدا‌بافته بداند و به تفرقه و نفاق دامن بزند و علیه باورهای عمومی اهل تسنن موضع بگیرد یا به مقدسین آنان و برخی صحابه پیامبر اهانت کند. بازرگان به اتحاد جهان اسلام معتقد بود و اتفاقا این منش را از الگوی ائمه به‌عنوان اولیای دین یاد گرفته بود. این مساله در آثار بازرگان موج می‌زند. یعنی شما وقتی آثار بازرگان را می‌خوانید یکی از منابعش نهج‌البلاغه و روایات معتبر است (فقط به‌عنوان نمونه رجوع کنید به صفحات 406، 413، 365، 411، 168، 147، 408، 150، 152 و... در جلد 23 مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول 1398) اما بازرگان می‌گوید فهم تمام روایات، متکی بر قرآن و عقل است. اصلا فهم اسلام متکی بر قرآن است. این موضوع یک نگاه بسیار عمیق است که ریشه در عقل، قرآن و سیره نبوی دارد. از پیامبر اسلام در تفسیر ابوالفتوح رازی نقل است که فرمود: «اذا اتاکم عنی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله و حجه عقولکم فان وافقهما فاقبلوه و الا فاضربوا به عرض الجدار» (چون حدیثی از من به شما ‌آید، بر کتاب خدا و حجت عقل عرضه کن، اگر مطابق باشد قبول کن و الا بر دیوار بکوب). بازرگان را به‌هیچ‌وجه یک آدمی که بی‌توجه به سیره اولیا باشد نمی‌دانم. اتفاقا در اصول اخلاقی و رفتار انسانی به این سیره و الگوی اخلاقی عنایت دارد، منتها متن اصلی را قرآن می‌داند و این توجه در آثاری همچون بازگشت به قرآن و سیر تحول مهندس بازرگان بیان شده است. در تک‌تک آثار مهندس بازرگان، شما از راه طی‌شده تا باقی آثار را که می‌خوانید، همه‌جا مبنا قرآن است. البته یک نظری هم متاسفانه در جامعه ما ترویج می‌شود که می‌گوید قرآن به‌تنهایی منحرف‌کننده‌ است، این هم نظری است و البته امیدوارم که آقای تبریزی مروج این نظر نباشند. بازرگان با روحانیت ستیز ندارد. روحانی‌ستیز نیست. یعنی در آثار و عملکرد بازرگان، اصلا اسلام منهای روحانیت مطرح نیست؛ چراکه می‌داند روحانیت یک نهاد اجتماعی است و قابل انکار نیست. بازرگان همواره در کنار روحانیون حرکت کرده است؛ آیت‌الله طالقانی، برادران سیدابوالفضل و سید‌رضا زنجانی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله باهنر، مفتح و... نمونه‌هایی از این قبیلند. تمام این آثاری که شما از آیت‌الله مطهری می‌بینید، عمومش بحث‌هایی است که در مجالس روشنفکری انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان و در همراهی و همکاری‌هایی است که با بازرگان داشته است. شما کمتر کتاب آقای مطهری را پیدا می‌کنید که سخنرانی در یک مسجدی بوده باشد، در حزب موتلفه باشد، تعامل مستمر و آگاهی‌بخش و موثری بین این جریان روحانی و جریان روشنفکری دینی وجود داشته است که می‌توانید اسناد آن را در کتاب «تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت» ببینید که توسط نشر صمدیه منتشر شده است. ممکن است در بعضی از نگاه‌ها یا زوایا میان بازرگان و مطهری اختلاف دیده شود که یک نمونه‌اش را می‌توان در نقدی دید که آقای مطهری در کتاب اصول و فلسفه رئالیسم بر راه طی‌شده نوشته و البته آقای تبریزی درخصوص آن مبالغه می‌کند، کما‌اینکه قبلا هم آقای علی ملاقلی‌پور این موضوع را مطرح کرده و ادعا داشت نخستین کسی است که کشف کرده مطهری بازرگان را التقاطی و منحرف دانسته و حال آن که بحثی که در این کتاب توسط آقای مطهری مطرح می‌شود، واجد یک نگاه علمایی است و در شروع بحث، از بازرگان با عنوان «دانشمند مولف این کتاب» یاد می‌کند و تنها بر این ایراد فیلسوفانه متمرکز است که بازرگان از منظر علت غایی به شناخت خدا و آخرت نپرداخته است. مطهری تا پایان عمر بازرگان را نه‌تنها یک دانشمند، بلکه یک دانشمند اصیل مسلمان می‌داند و بعدها هم در خلال انقلاب اسلامی، شاید مهم‌ترین معرف و پیشنهاددهنده مهندس بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر انقلاب، آقای مطهری بود. یک آدم دیندار متعبد مثل آقای مطهری مگر ممکن است بازرگان را دچار اعوجاج ببیند و بعد هم بیاید در چنین موقعیت خطیری او را به‌عنوان تنها گزینه مطرح در این خصوص به رهبر انقلاب توصیه و سفارش کند؟ مطهری یک مجتهد برجسته بود و بهشتی و باهنر و مفتح هم مجتهدانی دیگر بودند که نه‌تنها چنان نقدی را بر راه طی‌شده مطرح نکرده بودند، بلکه همان‌طور که عرض کردم آقای بهشتی این کتاب را در حد یک دایره‌المعارف می‌داند. البته آقای ملاقلی‌پور در آن مناظره‌ها اعلام کرد که بهشتی خطای استراتژیک داشته است. امیدوارم آقای تبریزی چنین نظری نداشته باشند، چون معنای خوبی ندارد و به منزله زیر سوال بردن شورای انقلاب و رهبری انقلاب است. طالقانی هم یک مجتهد بود، علامه طباطبایی هم مجتهد بود. علامه جعفری هم مجتهد بود و این شخصیت‌های تراز اول‌دینی در نزدیک‌ترین مناسبات و گفت‌وگوهای فکری با بازرگان و دکتر سحابی بودند. در المیزان، استناداتی به برداشت‌های دکتر سحابی شده است. هم نقد دارد و هم برخی موارد را تایید می‌کند و در هیچ‌کجا نقدها به حساب التقاط و انحراف گذاشته نمی‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای در جایگاه رهبری نظام جمهوری اسلامی و به مناسبت درگذشت مهندس بازرگان می‌گوید: «مهندس بازرگان از پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلام، با زبان منطق و شیوه‌های نوین بود و از این رهگذر، بی‌شک در چشم همه علاقه‌مندان به ایمان اسلامی میان طبقه تحصیلکرده در دوران خفقان و دین‌زدایی رژیم پهلوی دارای شأن و ارزش به‌خصوصی است.» چگونه ممکن است بازرگان چنین شأن و جایگاهی از منظر ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلام در چشم رهبری داشته باشد و آن‌وقت، التقاطی به حساب آید؟ البته یادآوری می‌کنم که این تعبیر ناپسند را نخستین بار از بازجوی وزارت اطلاعات در دوران احمدی‌نژاد شنیدم. نکته دیگری را هم لازم است در ارتباط با خاطره‌ای عرض کنم که آقای تبریزی به نقل از آقای دعایی درخصوص دیدار امام با تراب حق‌شناس و حسین روحانی گفتند و مطرح کردند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته است. این برداشت هم مطلقا نادرست و معارض با سخن صریح آقای دعایی است. آقای دعایی در مصاحبه‌ای که در بهمن ۱۳۹۷ با سایت خبری مدارا انجام داده، چنین می‌گوید: «امام علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌مند بودند این اثر (راه طی‌شده) را ببینند. من از کتابخانه مرحوم بروجردی در نجف این کتاب را گرفتم. امام مطالعه کردند و در پاسخ به آنها گفته بودند من آقای بازرگان را می‌‌‌‌‌‌‌‌شناسم، ایشان انسان معتقد و متعبد و متدینی است او به مبانی معاد و اعتقادات ما ایمان راسخ دارد اما برای اینکه ذهن کسانی را که به هیچ‌چیز اعتقاد ندارند به ایمان خودش نزدیک کند، مسائل را این‌گونه طرح کرده است؛ از اوج انکار و عدم پذیرش تنزل داده و به جایی برساند که شک کنند و زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای باشد برای پذیرش نهایی. این تعبیری بود که برای اولین بار از امام درباره مرحوم بازرگان و اعتقادات راسخ ایشان شنیدم.» این خاطره نشان می‌دهد که آیت‌الله خمینی هم در ارزیابی راه طی‌شده هم‌نظر با شهید مطهری نبوده و بر خلاف گزاره خلاف واقعی که آقای تبریزی مطرح کردند و گفتند که امام خطای نگرش و بینش بازرگان را پذیرفته بود، نه‌تنها این داوری درست نیست، بلکه امام توجه داشته است که مخاطب این کتاب که جامعه جوان آن روز است، زبان دیگری می‌طلبد برای تفهیم معتقدات دینی. امیدوارم این حجم از مطالب و ادعاهای خلاف واقع که جناب تبریزی بیان می‌کنند، فقط ناشی از بی‌دقتی باشد و عمدی در آن نباشد. اما در رابطه با بخش اخیر فرمایش آقای تبریزی عرض کنم تعجب می‌کنم که جناب تبریزی می‌گویند بازرگان تا سال 1330 مخالف کار سیاسی بود. بازرگان، جزء طرفداران دکتر مصدق بوده است. از سال 1322 یا 1323 اگرچه عضو رسمی حزب ایران نبوده اما با این حزب همکاری و مراودات فکری و سیاسی داشته است. درست است که بازرگان تا قبل از 28 مرداد 1332 درصدد تشکیل حزب و جمعیت نبوده است، اما این مساله به منزله مخالفت با کار سیاسی نبوده است.

قاسم تبریزی: من مستند می‌گویم شما مستند نمی‌گویید.

معتمدی‌مهر: مستند می‌گویم، مستندش را هم عرض می‌کنم. مستند این ادعا صفحه 98 کتاب در «تکاپوی آزادی» است که عینا در «شصت سال خدمت و مقاومت» هم ذکر شده است. آنچه بازرگان در کتاب «بازی جوانان با سیاست» می‌گوید، مخالفت با کار سیاسی نیست، بلکه مخالفت با استفاده ابزاری سیاستمداران حزبی از جوانان است و بازرگان در این خصوص هشدار می‌دهد که مبادا جوانان ابزار دست و سرباز سیاستمداران حزبی شوند و از کسب علم و معرفت باز بمانند. بازرگان اتفاقا در این کتاب می‌آید می‌گوید سیاست، امر مقدس و اخلاقی‌ای است اما شمای جوان مواظب باش که دستاویز و دست‌آموز این احزاب نشوی. می‌گوید اگر می‌‌خواهی فرد مفیدی برای جامعه‌ات باشی، شمای دانش‌آموز می‌خواهی در احزاب برای این جامعه چه کنی؟ به جز اینکه سرباز آن حزب شوی. مخاطبش هم طبیعتا حزب توده بوده است. می‌گوید که شما باید علم بیاموزید و توانایی خدمت پیدا کنید، بعد وارد سیاست شوید.

قاسم تبریزی: البته اینکه می‌گویید، حزب توده، در سخنان ایشان صحبتی از حزب توده نشده. آن زمان به غیر از حزب توده، پان‌ایرانیست‌ها و حزب‌های این‌چنینی هم بودند.

مهدی معتمدی‌مهر: بله شاید مخاطب، این احزابی که شما می‌گویید هم بوده باشد. به‌هرحال، اصل حرف این است که مواظب باشید شما را بازی ندهند. اینها را بازرگان خطاب به جوانان می‌گوید. اتفاقا اشاره می‌کند که اگر می‌خواهید در سیاست موثر باشید، اول ظرفیت خدمت را در خودتان به وجود بیاورید. بنابراین مهندس بازرگان از سیاست گریزان نیست. وقتی می‌آید با دولتی مانند دولت دکتر مصدق، ولو در سطوح مدیریتی همکاری می‌کند، این نشان‌دهنده جهت‌گیری سیاسی بازرگان است. بعد ببینید، آدم هیچ‌وقت یک‌‌شبه سیاسی نمی‌شود. وقتی مدت کوتاهی بعد از کودتا، نهضت مقاومت ملی شکل می‌گیرد و بازرگان و طالقانی و دکتر سحابی جزئی از آن هستند، نسبت به قرارداد کنسرسیوم آن اعتراض شجاعانه را انجام می‌دهند. مگر ممکن است یک آدم از شب27 مرداد به قبل، سیاسی نبوده باشد، و از 28 مرداد به بعد سیاسی شود؟ مبانی تفکر سیاسی در وجود مهندس بازرگان بوده‌است، بحث اصلاح دینی را بازرگان همواره در راستای تحقق اصلاحات سیاسی و اجتماعی موثر مطرح کرده است.

قاسم تبریزی: در کدام کتاب؟

مهدی معتمدی‌مهر: در «ارمغان فرنگ» (1313)، «نماز» (1320)، «مذهب در اروپا» (1322)، «ضریب تبادل مادیات و معنویات» (1322)، «کار در اسلام» (1325)، «راه طی‌شده» (1326)، «فحش و تعارف» (1326)، «سرچشمه استقلال» (1327)، «پراگماتیسم در اسلام» (1327)، «آثار عظیم اجتماع» (1329) و بسیاری دیگر از آثار که می‌توانید در مجموعه آثار مهندس بازرگان در سایت بنیاد فرهنگی به نشانی www.bonyadbazargan.com در این سال‌ها پیدا کنید. حتی کتاب ارزشمند «بعثت و ایدئولوژی» که در اوایل دهه 40 خورشیدی نوشته شده است، ادامه همین بحث‌هایی است که از دهه 20 خورشیدی شروع شده است.

قاسم تبریزی: این کتاب که برای سال 46 است.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر، بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 و دوران زندان است.

قاسم تبریزی: سال 43 که زندان بود. این کتاب بیرون از زندان نوشته شده.

مهدی معتمدی‌مهر: بعثت و ایدئولوژی برای سال 43 است. آقای بسته‌نگار هم داستانش را تعریف می‌کند، می‌گوید ما در زندان داشتیم قدم می‌زدیم، گفتم آقای مهندس الان این چپ‌ها مدام دارند بحث ایدئولوژی را مطرح می‌کنند، شما هم درمورد ایدئولوژی اسلامی مطلبی بنویسید که متعاقب آن، سخنرانی بعثت و ایدئولوژی، در شب عید مبعث سال 43 در داخل زندان ایراد می‌شود، در خود کتاب راه طی‌شده که در سال 1326 نوشته شده است، رویکرد سیاسی دیده می‌شود.

قاسم تبریزی: این کتاب برای سال 1324 است.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر برای 1326 است. مستند شما با مستندی که در آثار بازرگان منتشر شده متفاوت است. جلد دوم مجموعه آثار مهندس بازرگان را مشاهده کنید، تمام تاریخ‌ها ذکر شده است.

یک مطلب هم درباره راه طی‌شده بگویم که آقای تبریزی در این ‌خصوص، نیمی از جمله بازرگان را گفتند. بازرگان می‌گوید انسان با پای تجربه، به همان نقطه‌ای می‌رسد که انبیا ما را به آن می‌رسانند اما پرهزینه‌تر و طولانی‌تر. به همین دلیل است که توصیه می‌کند اگر انسان می‌خواهد حرکت کند، می‌تواند با هزینه کمتر، با نگاه به مبانی و آموزه‌های وحی به این مسیر برسد. این مساله، آن نقطه کلیدی متمایزکننده بین تفکر بازرگان در این کتاب و «راه انبیا راه بشر» نوشته‌شده توسط مجاهدین‌خلق است.

اتفاقا بازرگان، ارزش وحی را مطرح می‌کند، تجربه تاریخی هم این را اثبات می‌کند. امروز به لحاظ نحوه زیست، در کشورهای توسعه‌یافته و دموکراتیکی مانند سوئد و نروژ، ارزش‌های اسلامی مانند عدالت و صداقت و راستگویی و یکرویی و بهداشت و آموزش و حق‌گرایی و انفاق و مشارکت عمومی و حقوق و حاکمیت ملت و نظایر آن بیشتر دیده می‌شود یا عربستان سعودی که خانه کعبه در آن قرار دارد؟ سوئد کشوری مسلمان نیست اما ارزش‌های اسلامی و محکمات اخلاقی در آنجا جاری‌تر است. در یک کشوری که آزادی هست، بیمه هست، عدالت هست. من نمی‌خواهم بگویم سوئد کشور مسلمان است، اما ارزش‌های اسلامی در این کشورها بیشتر از کشوری مثل عربستان دیده می‌شود و البته به خاطر گسست از منابع وحی و خلا ایمان به آخرت، کشوری مانند سوئد هم مبتلا به بحران معنویت است و راه پر‌پیچ و خمی در پیش دارد. پس انسان اگرچه در یافتن مسیر مادی زندگی براساس تجربه خویش پیش می‌رود و نیازهایش را برطرف می‌کند، اما در مواجهه با امر معنوی و جهت‌گیری اخلاقی بی‌نیاز از راه انبیا نیست. این حرف مبنای همان سخنی است که بازرگان در «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» گفته است. بازرگان باور دارد که دین برای رفع حوائج شخصی مانند طبابت و معماری و ریاضیات و حکومتداری و تدبیر معیشت نیامده است، رسالت اصلی بعثت انبیا تدارک اموری است که بشر با پای تجربه خویش نمی‌تواند بپیماید.

به‌هرحال آثار بازرگان نشان می‌دهد که بازرگان حتما با آن برداشتی که آقای تبریزی از مفهوم تولی و تبری مطرح می‌کنند موافق نبوده است. چون این نوع برداشت، با برداشت متعارف با وجدان جهان امروز و عقل متعارف مغایرت دارد. اما بازرگان، اتفاقا به نحوی دقیق، اخلاقی و اجتماعی با اندیشه مشرکانه و الحادی مرزبندی دارد و از این رو، کمتر کسی را می‌توان یافت که مانند بازرگان اهل تولی و تبری باشد. نشانه‌اش هم مجموعه کارهای بسیار وسیعی است که درمقابل اندیشه‌های مارکسیستی تولید کرده است. بازرگان در زمانه‌ای که مارکسیسم، علم مبارزه خوانده می‌شد و هژمونی چپ وجود داشت، کتاب «علمی بودن مارکسیسم؟» را می‌نویسد و ثابت می‌کند که چنین نیست. در این زمینه کم‌کاری و اهمال نمی‌کند، اما قشری و خصومت‌آمیز هم رفتار نمی‌کند. درباره اینکه در جبهه ملی باقر کاظمی وزیر دوران رضاشاه بوده است، صرف‌نظر از اینکه اتهام وارده به ایشان صحیح و اثبات شده است یا خیر؟ خب جبهه ملی که ربطی به بازرگان ندارد. درباره نهضت آزادی هم درخصوص نکاتی که مطرح کردند توضیح می‌دهم. یکی از مبانی نهضت، حرکت مبارزاتی بر پایه اسلام و قرآن بوده است و نه همه آن. تامین منافع ملی و تحقق آزادی و حاکمیت ملت و مبارزه با استعمار و استثمار ابعاد دیگر این حرکت را شامل می‌شود. اینکه شروع سخنرانی مهندس بازرگان در نهضت با «ما مسلمان، ایرانی، مصدقی و تابع قانون اساسی هستیم.» است، در همین راستا معنا دارد. بازرگان تعریفش را از «مسلمان» و «ایرانی» مطرح هم می‌کند و می‌گوید فهمی که از اسلام و مسلمانی دارد در ظواهر دین‌داری و برخی مناسک خلاصه نمی‌شود بلکه وجه توحیدی در ابعاد اجتماعی و فردی دارد. بنابراین باید گفت بازرگان کاملا این نگاه را داشته. اصلا درباره اسلام و ارتباط آن با امر سیاست کتاب دارد؛ «اسلام، مکتب مبارز و مولد». اینها را دارد، محدود به یک کتاب هم نیست. در سیاسی‌ترین آثار بازرگان نیز نگرش دینی غایب نیست، اما بازرگان عملکردی در تراز ملی دارد و ملی بودن این تراز اقتضا دارد که از همکاری تمام ملت اعم از موافقان یا مخالفان خود بهره ببرد. هیچ‌کس نمی‌تواند بیاید در یک جبهه گزینش کند، نمی‌شود بگوییم شما چون مثلا این لباس را می‌پوشید یا برداشت خاصی از دین و خدا دارید باید طرد شوید. جبهه ملی راهبردی کلان دارد. این راهبرد دو امر را شامل می‌شود؛ یکی ملی کردن صنعت نفت و دیگری هم انتخابات آزاد که به دومی نرسیدند. در روند ملی کردن صنعت نفت هم هرکسی بیاید و همراه شود را در چنین رویکردی باید مشارکت داد. همان‌گونه که آیت‌الله خمینی در دوران مبارزه با استبداد سلطنتی همیشه مشوق مشارکت تمام گروه‌ها اعم از اسلامی و مارکسیست و... بودند. تعجب می‌کنم که جناب تبریزی می‌گویند بازرگان و نهضت آزادی رویکرد ضدصهیونیستی یا ضدآمریکایی نداشته‌اند. در عملکرد و مواضع مهندس بازرگان این همه مطلب درباره آمریکا و اسرائیل است. معرفی شهید چمران به امام موسی صدر توسط مهندس بازرگان انجام می‌شود. اینها سند دارد، می‌توانیم در یک جلسه مجزا روی این سندها کار کنیم. مواضع بازرگان در قبال کودتای آمریکایی و انگلیسی 28 مرداد کاملا روشن و به همین دلیل است که مشروعیتی برای شاه قائل نیست. همان‌گونه که قبلا در همین مناظره عرض کردم بازرگان از همان دهه 40 تاکید می‌کند که مبارزه شامل استبداد، استعمار و استثمار است و اگرچه برای مبارزه با استبداد اولویت قائل است اما مبارزه با استیلای خارجی را نه‌تنها نفی نمی‌کند، بلکه بر آن تاکید هم دارد. اگر معنای تولی و تبری این نگاهی است که آقای تبریزی می‌فرمایند، اینکه مثلا ببینیم چرا بازرگان این آدم را آورده و با او در اداره‌اش کار کرده است، پس همکاری‌های بسیار وسیع‌تر و راهبردی‌تر حزب جمهوری اسلامی با حزب توده ایران را چطور توجیه می‌کنید؟ من الان نمی‌خواهم وارد این مناقشه شوم. فقط بگذارید گزاره‌اش را بگویم. آقای هاشمی و دیگران در خاطرات‌شان این مطالب را گفته‌اند. مگر اینکه آنها را متهم به کذب کنیم. هاشمی می‌گوید ما با کیانوری، طبری و عمویی جلسات هفتگی داشتیم. بعد به این می‌پردازند که در این جلسات هفتگی چه می‌گذشته است. خود آقای بهشتی با اینها جلسات متعددی داشته. همین نگاه به شرق و رابطه با شوروی سابق را مدنظر قرار دهید. حزب موتلفه، به‌عنوان یک حزب مسلمان که اندیشه سنتی هم بر آن حاکم است در کنگره‌های حزب کمونیست چین مشارکت می‌کند و عکس می‌گیرد. یا درمورد همکاری‌هایی که جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر با ونزوئلا و سوریه داشته است. مگر دولت سوریه، اسلامی است؟ آن که خیلی لائیک‌تر است تا شخصیتی مثل شاپور بختیار. تاریخ را که نمی‌توانیم از انتها بخوانیم. شاپور بختیار در انتهای مبارزاتش اراده‌گرایی کرد، مقابل مردم ایستاد و مردود شد و سندی هم که ادعا می‌کنید نشان می‌دهد از 1331 به بعد با خارج ارتباط داشته، به فرض صحت در 1358 به دست آمده است. ضمن آن‌که آقای تبریزی در این خصوص هم مبالغه داشت و گفت که بختیار صمیمی‌ترین دوست بازرگان بوده است. این نکته صحیح نیست. نه فقط نهضت آزادی، حتی جبهه ملی هم این آدم را در دی‌ماه 1357 سزاوار ندانست و اخراجش کرد، اما تا آن موقع بختیار در صف مبارزه بود مانند بقیه. سابقه بعدش هم که به خارج از کشور رفت مشخص است. پیش از آن هم اختلافاتی میان بازرگان و جبهه ملی مطرح بوده اما دلیل نمی‌شود که جواب سلام هم را ندهند یا همدیگر را طرد کنند. به دو نمونه اشاره می‌کنم. یک مورد نامه‌ای است که بازرگان در سال 56 تهیه کرده و به دوستان جبهه ملی هم می‌دهد تا همراه با جمع کثیری از مبارزان امضا کنند، اما آنها نمی‌پذیرند و می‌گویند فقط به امضای افراد محدودی برسد و حال‌آنکه بازرگان با امضای گسترده این نامه می‌خواست ضمن شدت دادن و عمومیت بیشتر اعتراضات، مدیریت انقلاب در یک کانون متمرکز نشود و طبیعتا این کار می‌توانست در توزیع عادلانه‌تر قدرت پس از انقلاب موثر باشد و مورد دوم آن که در فروردین یا اردیبهشت 57 که این تظاهرات‌ها هنوز فراگیر نشده است، بازرگان پیشنهاد تشکیل جبهه ملی و اسلامی را می‌دهد، اما بختیار و برخی دیگر از دوستان جبهه ملی قبول نمی‌کنند.

 درمورد شائبه‌ای هم که درخصوص برخی اعضای نهضت آزادی مثل حسن نزیه و رحیم عطایی مطرح کرده و ایشان را افرادی لائیک یا بی‌دین و ضددین معرفی می‌کنند، ضمن آن که این نوع داوری‌ها را منطبق با آموزه‌های اخلاقی و قرآنی نمی‌بینم و نوعی افتراست که چنانچه در محکمه عدل اثبات نشود، موجب فسق و بی‌عدالتی گوینده آن می‌شود، باید اشاره داشت که مرامنامه نهضت به امضای تمام این بزرگواران رسیده است و از این رو در ایمان ایشان نمی‌توان تشکیک کرد، چه برسد به آن که نفی کنیم. اینکه جناب تبریزی ادعا می‌کنند که آیت‌الله طالقانی عضو نهضت نبوده، اعجاب‌آور و یک ادعای بی‌پایه است. توجه ایشان را به دو سند جلب می‌کنم؛ یکی اعلامیه تاسیس نهضت آزادی ایران با امضایی با عنوان دقیق «هیات‌موسس نهضت آزادی ایران» که نام طالقانی هم در کنار بازرگان و سحابی و دیگر موسسان قید شده است و دوم، همان سندی که آقای تبریزی اشاره کردند و البته به نحو گزینشی و سانسورشده به آن پرداختند، یعنی سخنرانی آیت‌الله طالقانی در جلسه تاسیس نهضت در منزل آقای فیروزآبادی. طالقانی در این سند به صراحت می‌گوید که «دعوت همکاری با نهضت آزادی را پذیرفته‌ام» (مجموعه این اسناد در جلد یک اسناد نهضت آزادی با عنوان جریان تاسیس و بیانیه‌ها در این سایت به نشانی www.nehzateazadi.org منتشر شده است).

یکی از ویژگی‌های طالقانی در نهضت که به دفعات از افراد صادقی هم ذکر شده و هیچ‌وقت هم انکار نشده آن است که طالقانی مجتهد بود، عضو نهضت بود اما حق ویژه برای خودش قائل نبود. یکی از استدلالات نهضتی‌ها در توجیه اینکه چرا به حزب جمهوری اسلامی نمی‌پیوندند این بود که ما طالقانی را داشتیم و طالقانی هم هیچ‌وقت رای ویژه نداشت و دوستان حزب جمهوری هم نگفتند که طالقانی عضو نهضت نبوده است. این دسته‌بندی‌ای که جناب تبریزی داشتند و گفتند شهید رجایی و اینها جزء گروه طالقانی بودند و فلان‌افراد جزء گروه بازرگان بودند را قبول ندارم. اگر شما حداقل بعضی اعضای نهضت را به وثاقت می‌شناسید، باید به قول آنها اعتماد کنید. بپرسید، نمی‌گویم اعتماد کنید، حداقل بپرسید، از دیگران بپرسید آیا چنین دسته‌بندی‌ای بوده؟ آیا طالقانی نگاه متفاوتی از بازرگان را تبلیغ می‌کرده؟ اینها در زندان بین پنج تا شش سال باهم بوده‌ندو. این‌ا ‌اند. جلسات مشترک داشته‌اند و آقای طالقانی «پرتوی از قرآن» را می‌نویسد و همچنین «سیر تحول قرآن» را در تعامل با هم می‌نویسند. خود ماها که عضو نهضت شدیم، یکی از مبادی آموزشی‌ای که برایمان معرفی شد و الان برای اعضای جوان‌تر مطرح می‌شود، تفسیر پرتوی از قرآن به قلم آیت‌الله طالقانی است. مرحوم دکتر یزدی در جلسات قرآن سه‌شنبه‌هایش، مبنای تفسیرش پرتوی از قرآن بود. به‌عنوان یک عضو نهضت آزادی که هم در آن کار آموزشی کرده و هم خدمات مدیریتی داشته‌ام، این گزاره را گزاره صحیحی نمی‌دانم که این تقسیم‌بندی سه‌گانه بوده باشد. این شائبه هم که گفتند بازرگان تا قبل از پیروزی انقلاب همچنان معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، حرف نادرستی است که قبلا توضیح دادم و مواضع انقلابی مهندس بازرگان از بهمن 1341 را شرح دادم. مگر ممکن است بازرگان با انقلاب مخالف باشد و تنها گزینه نخست‌وزیری انقلاب شود؟

آن بیانیه‌ای که مطرح می‌کنند و می‌گویند جلال‌الدین فارسی نوشت، حرف قابل قبولی نیست. امروز هم ممکن است شما بیایید بیانیه‌ای بنویسید، متنش را شما بنویسید، اما با امضای چه کسی منتشر می‌شود؟ وقتی امضا، امضای نهضت بوده و به قول همان خاطره‌ای هم که شما تعریف کردید، موقع وضو از جوراب دکتر سحابی درمی‌آید و مسئولان وقت نهضت هم که هیچ‌زمان موضع مخالفی نسبت به آن نشان نداده‌اند چگونه انکار می‌کنید؟ نمی‌شود اعتبار این بیانیه را به آقای جلال‌الدین فارسی بدهیم که بعدها هم از همراهی با نهضت کنار کشید.

اما به این اتهام بازگردیم که بازرگان به قانون اساسی مشروطه اتکا داشت و می‌گفت شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. این همان شعاری بوده که خیلی‌های دیگر هم می‌گفته‌اند. شما بیاید ببینید مرحوم دکتر بهشتی در آن زمان چه می‌گفت؟ امام موسی صدر چه می‌گفت؟ شهید مطهری چه می‌گفت؟ دیگران چه می‌گفتند؟ طرح اجرای قانون اساسی همیشه یک شعار راهبردی و حجتی بوده است که مشروعیت شاه را بر همان اساس نفی می‌کرده است. این‌که بازرگان بنا بر افکار جمهوری‌خواهانه بگوید که شاه صالح نیست و مشروعیت ندارد، یک حرف است و طبیعتا به او می‌گویند که خودت صالح نیستی اما وقتی بنا‌بر همان قانون اساسی مدعی می‌شود که شاه صلاحیت ندارد، دیگر نمی‌توانند قانون اساسی را انکار کنند و این موضع برای این است که هزینه‌ مجموعه کار پایین بیاید و طرف مقابل خلع حجت شود. این بحث را بازرگان در شهریور یا مهر 57 هم که اعلامیه شاه باید برود را صادر کرده است مطرح و حرکت تدریجی گام‌به‌گام بنا‌بر الگوی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی را مطرح می‌کند. بازرگان باور دارد که مدل تغییر حکومت را باید از دل قانون اساسی استخراج کرد. با این هدف که با کمترین هزینه انجام شود. اما این به آن معنا نیست که شاه بماند. آنجا هم حتی فکر می‌کنم در آبان‌ماه با آقای خمینی صحبت می‌کنند. می‌گوید ما بیاییم طبق قانون اساسی انتخابات آزاد برگزار کنیم. مجلس تشکیل شود، بعد این مجلس شاه را خلع کند، پس بنابراین حفظ شاه یا حفظ سلطنت مد‌نظر نبوده است. کما‌اینکه در هر دوره مبارزاتی، یک نیروی سیاسی، چه در حکومت باشد و چه بیرون از آن، نمی‌تواند روی هوا حرکت کند. امروز هم همین است. باید روی زمین حرکت کند. ولی یک نکته‌ای فکر می‌کنم در شروع صحبت‌های جناب تبریزی بود که خیلی مهم بود که ما شخصیت بازرگان را هم در کنار نهضت مورد مطالعه قرار دهیم. البته مثل هر انسانی ما باید از مطلق‌گویی و مطلق‌نگری اجتناب کنیم. نه بازرگان معصوم بوده نه آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله خمینی معصوم بوده‌‌اند و نه امروز آیت‌الله خامنه‌ای معصوم است، همه اینها انسان‌هایی در معرض خطا هستند. به همین دلیل اصلا این پیش‌فرض را کنار بگذاریم که بگوییم بازرگان خطا نکرده، بازرگان سراسر نیکی و خوبی بوده است. به تعبیر قرآن کریم، هر انسانی آمیخته به خوبی‌ها و کاستی‌هاست (فَأَلْهمَها فُجُورَها وَ تَقْواها). این واقعیت درمورد هر بشری و ازجمله مهندس بازرگان صدق می‌کند، اما بازرگان در بین عموم روشنفکران و سیاسیون یک ویژگی منحصر به‌فرد داشته و آن اینکه نه‌تنها یک مولف درجه اول است که 35 جلد کتاب با حدود 500 عنوان مقاله دارد و از حیث میزان تالیفات هیچکسی را در عرصه تولید اندیشه دینی و سیاسی مشابه ایشان نداریم. حتی دوران حبس هم نتوانست مانع تولید فکری بازرگان شود و اثر فوق‌العاده‌ای مثل سیر تحول قرآن که دکتر شریعتی آن را با کشف نیوتن درباره جاذبه مقایسه می‌کند، در همین دوران زندان به رشته تحریر درآمده است. اما بازرگان فقط یک مولف درجه یک نبوده است. فقط یک فعال سیاسی نبوده است. مولفی بوده که در حوزه تالیفش حضور اجتماعی داشته، حزب می‌سازد. کار صنعتی می‌کند. مدیر اجرایی تراز اول است. نهادساز است. از دوران جوانی. کارخانه، مدرسه، شرکت، نهادهای آموزشی، انتشارات و چندین نهاد فرهنگی تاسیس می‌کند. جناب تبریزی می‌گوید که بازرگان در تاسیس حسینیه ارشاد هیچ نقشی نداشته است. از این نکته هم بگذریم که مگر ممکن است موسسه‌ای در آن حد در حیطه روشنفکری دینی بدون مشورت و همراهی بازرگان تاسیس شود؟ چون جناب تبریزی کار تاریخی می‌کنند، پیشنهاد می‌کنم بروند نحوه تاسیس حسینیه ارشاد را مطالعه کنند. مهندس بازرگان حتی در مشورت ساختمانی و معماری این بنا نقش داشته است. در دانشکده معماری مسابقه می‌گذارد که طرح معماری بدهید، جایزه می‌دهیم. ارتباط آقای میناچی با مهندس بازرگان که اصلا قابل انکار نیست. «بازرگان با حسینیه ارشاد و شریعتی ارتباط و همکاری نزدیک داشت. هرچند به دلیل حساسیت رژیم روی بازرگان، وی ناچار در سایه بود و حضوری مستقیم در حسینیه ارشاد نداشت. نامه شریعتی از مشهد به بازرگان در 1347 در ارتباط با حسینیه ارشاد و برنامه‌های آن، از این همکاری و همراهی نزدیک و نقش ارشادی و هدایت‌گرانه بازرگان در کار حسینیه ارشاد حکایت می‌کند.» (در تکاپوی آزادی، ص 420) خوب است آقای تبریزی پاسخ دهند که آمدن دکتر شریعتی به حسینیه ارشاد از چه کانالی بوده است؟ حالا از اینها بگذریم. همان‌گونه که گفتم بازرگان فقط مولف نیست، فقط روشنفکر نیست. فقط یک آدم سیاسی نیست. بازرگان درکنار اینها یک مدیر برجسته هم هست. زمانی که انقلاب می‌شود، یکی از دلایلی که مدیریت کشور را به بازرگان می‌سپارند این است که تجربه کار مدیریتی داشته. این تجربه کار باعث می‌شود که آدم ادعاهای بزرگ نکند، ادعاهای غیرممکن نکند. واقع‌بین باشد. حالا متاسفانه در حکومت و در سطح مدیریت عالی مملکت ادعاهای محال و غیرممکن مطرح می‌شود، اما بازرگان این‌طور نبود. آقای رئیسی وعده می‌دهد که ظرف دو هفته، فقر را ریشه‌کن می‌کنیم. خب این ادعا از کدام اندیشه تجربی بیرون می‌آید؟ اما بازرگان به خاطر صداقت و تجربه مدیریتی می‌داند که اقتصاد و مدیریت کشور دستوری و با تعبیر خودش «به‌زود و به‌زور» نتیجه نمی‌دهد. روند تحولات سازنده زمان‌بر و تدریجی است و چون به اخلاق پایبند است، وعده دروغ نمی‌دهد. همین تجربه مدیریتی بازرگان باعث می‌شود که اتفاقا از او حرف‌ها و ادعاهای نشدنی نشنویم و البته این روحیه به مذاق کسانی خوش نمی‌آید که انقلابی بودن را مترادف با شتاب‌زدگی و وعده‌های زودرس می‌دانستند. بازرگان باور دارد که انقلاب تنها زمانی به نتیجه رسیده و پیروز می‌شود که متضمن نظم و قانون باشد و معتقد است که این کار شدنی است. به همین دلیل، شخصیت چندبعدی بازرگان را در کمتر کسی می‌توان یافت که هم عالم و اهل نظر باشد و هم اهل عمل و صاحب تجربه در عرصه مدیریت اجتماعی جامعه باشد.

فرهیختگان: سال 56 که سیاست‌های حقوق‌بشری کارتر شروع می‌شود، فعالیت‌ گروه‌های سیاسی نیز بیشتر می‌شود و نهضت آزادی هم جمعیت ایرانی دفاع از حقوق‌بشر را تشکیل می‌دهد. بعد از مقاله احمد رشیدی مطلق و توهین به امام‌خمینی(ره)، اعتراضات شروع می‌شود و بعد از سرکوب آن اعتراضات، اعتراضات چهلم به چهلم ایجاد می‌شود. در این فضا گروه‌های سیاسی مختلف هم تفاسیر متفاوت خودشان را دارند، نهضت آزادی با طرفداران امام که تنها گروهی هستند که این باور را دارند که شاه باید برود تفاوت دیدگاه داشته‌ است. نهضت در دیدار پاییز 57 استراتژی گام به گام را مطرح می‌کند و این استراتژی با مخالفت امام روبه‌رو می‌شود. گویا مهندس بازرگان در لندن هم این استراتژی را مطرح می‌کنند که با اعتراض دانشجویان ایرانی مواجه می‌شود. درنهایت تا پایان هم یک بار دیگر که به پاریس مراجعه کرده و درخواست ملاقات می‌دهند، شرط امام این بود که از این به‌بعد هرکس می‌خواهد دیدار کند باید موضعش را نسبت به شاه اعلام کند. همان‌جا هم مهندس بازرگان تا پیروزی انقلاب حداقل بعد از این دیدار نظری را اعلام نمی‌کنند. یک‌سری موارد این را تقویت می‌کند که اساسا مهندس بازرگان و نهضت آزادی در یک سال پایانی برای شاه اپوزیسیون پرخطر هم محسوب نمی‌شدند و اتفاقا شاه و حکومت هم به این نتیجه می‌رسند که قبل از بختیار گویا پیشنهاد نخست‌وزیری به مهندس بازرگان هم داده می‌شود که وی نمی‌پذیرد و می‌گوید دیر شده و از این حرف‌ها. خلاصه که این تفاوت دیدگاه قابل برداشت است. در کتاب ناگهان انقلاب هم به این موضوع اشاره شده است. در آنجا یک جمله مهم درباره نهضت آزادی و تفاوت آن با گروه‌های اسلام‌گرایی که رهبری امام را پذیرفته بودند آمده و از جبهه ملی و نهضت آزادی تحت عنوان اپوزیسیون لیبرال شاه نام می‌برد. می‌گوید اپوزیسیون لیبرال در آن یک‌سال به اصلاحات سیاسی شاه بسنده کردند. ولی آیت‌الله خمینی به این بسنده نکردند و تمرکزش را روی مردم و جریان مبارزاتی که شکل گرفته بود گذاشتند و وارد یک مبارزه آشتی‌ناپذیر با رژیم شدند. آیا این تاکتیک بوده است؟ یا تفاوت دیدگاه جدی بوده است؟ بحث‌های زیادی صورت می‌گیرد که آیا مهندس بازرگان با این شیوه اساسا قائل به رفتن حکومت شاه بوده است یا خیر؟

قاسم تبریزی: برخی مطالبی که برادرمان آقای معتمدی‌مهر مطرح می‌کنند مستند نیست. مقداری احساسی و مقداری توصیفی است. مقداری شیفتگی در مطالب ایشان است. یعنی از مستند صحبت کردن اجتناب می‌کنند. درباره یک بخشی از سخنان‌شان هم عجیب است که به‌عنوان یک مسلمان چنین اتهامات ناروایی می‌زنند. درباره اینکه آقای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی با حزب توده جلسه مشترک داشتند نمی‌دانم چه باید گفت. انسان باید در مواقعی یک مقدار انصاف و تقوا را رعایت کند. در هیچ موردی ما نداریم که آقای کیانوری یا حزب توده با حزب جمهوری یا شخصیت‌های آن تعامل داشته باشند. نه اسناد، نه شواهد و قرائن چنین چیزی نشان نمی‌دهد. نکته قابل توجه آنکه حزب توده نفوذی داشت. در دادستانی ارتش، در سپاه و همچنین در قسمت طرح و برنامه حزب جمهوری اسلامی نفوذی داشت. اما آن‌طور که گفته شد نبوده است. گاهی کیانوری با دفتر آقای هاشمی تماس می‌گرفته و می‌گفته قرار است یک اتفاقی بیفتد. دراین‌باره، آقای سیدجمال ساداتیان رئیس دفتر آقای هاشمی هستند و می‌توانند بگویند. کیانوری می‌گفته رفقای ما گفته‌اند قرار است اتفاقی بیفتد. دو سه‌بار هم به آقای خسروشاهی زنگ زده بود. ایشان در آن مقطع در بخش مطبوعات وزارت ارشاد مشغول بود.

هیچ‌گاه چنین جلسه‌ای که گفته شد نبوده است. خصوصا آنکه حزب توده هم منفور بود. هم به‌لحاظ سیاسی، هم به‌لحاظ ایدئولوژیک و هم به دلیل سوابقش. کیانوری، تجسم حقه و فریب بود. به‌معنای یک ماکیاول. با طبری هم جلسه‌ای نداشتند. فقط آن جلسه رسمی مناظره بود که آقای طبری و آقای مصباح‌یزدی در آن باهم مناظره کردند. جلسه‌ای که به آن اشاره کردند، بحث سیاسی تلویزیونی بود که آقای فرخ نگهدار از سازمان «فداییان اکثریت» و آقای دکتر پیمان و آقای دکتر بهشتی در آن حاضر بودند. غیر از این هیچ جلسه‌ای نبوده است. اتفاقا یکی از خطاهای مهندس بازرگان و روزنامه میزان، همین القائات ناشایست بود که این هم از دو چیز سررشته می‌گیرد؛ یکی حساسیت و ترس آنان از چپ‌ها. آقای بازرگان در یک سخنرانی در زنجان می‌گوید حالا که شما می‌گویید آمریکا شیطان بزرگ است، من هم می‌گویم مارکسیسم شیطان کبیر است. لجبازی‌های اینچنینی و القائاتی تحت این عنوان که توده‌ای‌ها همه‌جا را گرفته‌اند داشتند. چنین چیزی مبنی‌بر اینکه جلسه داشته‌اند واقعیت ندارد. این اتهامات هم به کسانی زده می‌شود که هیچ‌کدام در قید حیات نیستند. ما هیچ سندی درباره آن نداریم. حزب توده از روز اول سوژه اصلی‌ سپاه بود. چهار نهاد بودند که روی حزب توده کار می‌کردند. کمیته‌ انقلاب اسلامی، دادستانی، سپاه پاسداران و نخست‌وزیری هم در دوران آقای بازرگان و هم در دوران آقای مهندس موسوی، که عمدتا سپاه کار می‌کرد و درباره آن گزارش می‌داد. این گزارش به سران داده می‌شد. مجموعه خبرنامه سپاه پاسداران به این موارد می‌پرداخت. این خبرنامه دو بخش داشت؛ یکی تحلیل‌‌ و بررسی رویدادها که برای نیروهای سپاه بود و دیگری، به‌کلی سری که به دست سران قوا می‌رسید.

معتقدم مشکل ما در سیاسیون این بود که از ترس شوروی و مارکسیسم، به دامن غرب و آمریکا پناه می‌بردند. مثل جبهه ملی و نهضت آزادی. بخشی از کمونیست‌ها هم مثل سازمان انقلابی حزب توده و کنفدراسیون در خارج از کشور که به شوروی گرایش داشتند، بعدا که چین انقلابی‌تر از شوروی شد به‌طرف آن رفتند. جریان جبهه ملی، علیه شوروی و به دلیل جنایت و خیانت 200 ساله‌ علیه انگلیس بود اما به آمریکا اعتقاد داشت. من نمی‌دانم این راست است یا دروغ، آقای معتمدی باید جواب دهند که آیا سال 41، با آمدن سفیر جدید آمریکا، نهضت آزادی برای آنها دسته‌گل فرستاده است یا خیر؟ این را آقای سنجابی می‌گوید. من نمی‌دانم. من این را در اسناد ندیدم، فقط حرف ایشان که در خاطرات‌شان است را دیدم. ارتباط اینها با آمریکایی‌‌ها بوده. خود آقای بازرگان، همین دبیرکل فعلی آقای توسلی و آقای سحابی، آذر 1357 دیداری با کسی دارند که می‌گویند مامور سفارت بوده است. البته ما نام دیگری به این مامور سفارت اطلاق می‌کنیم. به این شخص می‌گویند ما اینجا یک جریان اسلامی هستیم، قدرتمندیم. شما این را به آمریکایی‌ها اطلاع دهید. آقای سحابی هم در این جلسه هست.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای موسوی‌اردبیلی هم بوده‌اند.

قاسم تبریزی: نخیر، من دارم از روی سند می‌گویم.

مهدی معتمدی‌مهر: من هم از روی سند می‌گویم. سند دیدار آقایان موسوی اردبیلی و بازرگان با سالیوان را مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نقل از خاطرات سالیوان سفیر آمریکا در ایران منتشر کرده و خبرگزاری ایرنا هم در 4 آذر 1395 آن را بازنشر کرده و در گوگل هم قابل جست‌وجوست.

قاسم تبریزی: خب شما هم از روی سند بگویید، عیبی ندارد، اگر هست بفرمایید.

این قضیه قبل از پیروزی انقلاب است. شورای انقلاب هنوز تشکیل نشده. همین سه نفر هم هستند. جلسه دوم آقای دکتر سحابی نمی‌رود. آقای بازرگان و آقای توسلی می‌روند. آقای بازرگان باز اشاره می‌کند که فعالیت‌های ما گسترده شده است، با مذهبی‌ها، مراجع و علما هم در ارتباطیم، از موقعیت خوبی برخورداریم. اینها را گزارش کنید، از این به بعد، آقای توسلی نماینده ما است. هرچه ایشان مطرح کند حرف ماست. خب اینجا این سوال پیش می‌آید که اگر ملی هستند، چرا با بیگانه ارتباط دارند؟ در هر حکومتی ارتباط با بیگانه غیرقابل‌توجیه است. حالا اینکه مرتضی بازرگان، برادرزاده آقای بازرگان واسطه بوده و پیام می‌برده و می‌آورده را فعلا کنار می‌گذاریم.

مهدی معتمدی‌مهر: ابوالفضل بازرگان.

قاسم تبریزی: نخیر، در سند مرتضی است. اتفاقا دیشب هم دوباره خواندم و یادداشت کردم. نام آقای توسلی هم در بعضی از سندها توکلی آمده است.

 مهدی معتمدی‌مهر: بله، اسم مستعار ایشان بوده است. ایشان خودش را با اسم مستعار معرفی می‌کرد.

قاسم تبریزی: در سند درباره برادرزاده آقای بازرگان این‌طور آمده که یک جوان ساده‌ است، پختگی ندارد، ادعا می‌کند حرف‌های عمویش را می‌زند. از طرف عمویش خبر می‌آورد. حالا از آن سند بگذریم. ارتباط با بیگانه یعنی چه؟ اینکه به دشمنی تکیه کنیم چه معنایی دارد؟ اگر شما ملی هستید، همین آمریکا بود که کودتا و جنایت کرد. همین آمریکا بود که 35 هزار مستشار را بر این مملکت مسلط کرد. در آن مقطع هنوز مستشارانش در کشور هستند، جنایت می‌کنند، غارت می‌کنند، آن‌وقت شما می‌نشینید با اینها صحبت می‌کنید؟ به‌عنوان یک گروه، از آنها پشتیبانی می‌خواهید؟ مسلمان که این کار را نمی‌کند. بحث برائت از مشرکین است. البته من اینجا بحث درباره رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، احمد مدنی و... صحبت نمی‌کنم، آنها در جبهه ملی هستند و حساب‌شان جداست ولی حداقل مهندس بازرگانِ متدین چرا این کار را می‌کند؟ جای تأمل دارد. بعد از انقلاب عباس امیرانتظام سخنگوی دولت است، چه ربطی به سفارت دارد که ارتباط برقرار کند؟ اگر آقای یزدی یا سنجابی ارتباط بگیرند می‌گوییم وزیر امور خارجه است، معاون او هم باشد درست است. گزارش جلسه امام با آقای بازرگان را به سفارت بدهد، اسم این را چه باید گذاشت؟ نفهمی، ساده‌اندیشی، جاسوسی یا خیانت؟ حتی در قضیه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی آقای امیرانتظام مطرح می‌کند، این باید منحل شود. در اسناد لانه جاسوسی درباره مجلس خبرگان آمده است که می‌گوید خطر این زیاد است و قدرت روحانیت را زیاد می‌کند، همان چیزهایی که آقای بازرگان هم در تحلیل‌های خود عنوان می‌کرد. بحث انحلال در دولت مطرح می‌شود و قرار است مجلس خبرگان را منحل کنند. آقای بازرگان با امام ملاقات می‌کند و می‌گوید می‌خواهیم مجلس خبرگان را منحل کنیم، که امام می‌گوید به شما چه ارتباطی دارد؟ شما چه‌کاره هستید که مجلس خبرگان را منحل کنید؟ این صراحت در صحبت‌های امام بود. دیدند امام خیلی محکم گفتند، رفتند. روز بعد آقای امیرانتظام با سفارت تماس می‌گیرد و می‌گوید که خطای آقای بازرگان این بود که با آیت‌الله خمینی مشورت کرد، قرار نبود برود ولی دیدار کرد.

 یعنی ما در درون این را توجیه نکنیم. اینکه این مطالب را بیان می‌کنیم، نه می‌خواهیم آقای بازرگان را محکوم کنیم و نه بکوبیم، بلکه می‌خواهیم عبرت بگیریم که بعدی‌های نهضت آزادی، آن خطا را نکنند. نسل بعدی چه در مساله ایدئولوژی، چه در مواضع سیاسی به طرف این خطاها نرود. مساله دیگری ایشان درمورد دعوت آقای بازرگان از دکتر شریعتی مطرح کردند. آقای مطهری از آقای شریعتی دعوت کرد، به‌خاطر مقاله‌ای که درباره پیامبر نوشته بود. می‌گوید من سه بار این مقاله را خواندم و خوب بود، شما اینجا درس بدهید. اینکه بعدا چه مسائلی پیش آمد و آقای میناچی چه مطالبی عنوان کرد را بعدا در سند صحبت می‌کنیم. این ربطی به آن ندارد. طوری نشود همه خوبی‌ها را اینجا بیان کنیم و از آن طرف بسیاری از مطالب را بیان نکنیم. این دروغ گفتن به تاریخ است. دروغ گفتن به نسل‌های آینده است. دانشجو امروز نباید خطای آقای بازرگان، خطای آقای نزیه، خطای آقای مدنی را تکرار کند. آقای مدنی مرتبط به سفارت بود. استاندار از سوی دولت موقت در خوزستان شد و مستقیم با شاپور بختیار در ارتباط بود. گزارش‌ها را به شاپور بختیار می‌داد و به همین خاطر او را برداشتند. سفیری که آقای بازرگان برای شوروی انتخاب کرد، از سال 53 جاسوس شوروی بود. این را براساس سند عنوان می‌کنم. آقای محمد مکری سفیر شوروی اهل کردستان بود و رشته او کردشناسی در فرانسه بود. در کردستان یک کمونیست را استاندار گذاشته است. خیانت‌هایی که استاندار کردستان در آنجا کرد، همه امکانات را در اختیار حزب دموکرات و کموله و... گذاشت که علیه کشور بودند. در خراسان طاهر احمدزاده را استاندار کرده بود. در این دوره منافقین در آنجا رشد می‌کنند و موقعیت می‌گیرند. یک دلیل این مساله این بود که فرزندان احمدزاده کمونیست بودند، چه دختر و چه پسر او! خود او منهای تفکرات جبهه ملی نگاه به آنها داشت. در آذربایجان رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای را مسئول می‌گذارد که سرهنگ قبلی شاهنشاهی بود و خودش و خانمش با دربار در ارتباط بودند.

آقای بازرگان ضدنهادها بود، چون قدری خود‌رای بود. ایشان به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر می‌شود. امام می‌نویسد که بنا به پیشنهاد شورای انقلاب اینجانب شما را به نخست‌وزیری موقت جمهوری اسلامی منصوب می‌کنم و تکلیف او قانون اساسی، انتخابات، مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. ایشان چه‌کاره است مجلسی که بیش از 70 مجتهد مسلم در آن حضور دارند را منحل کند؟ این جزء وظایف اوست؟ از روز اول دشمنی خود را با سپاه، جهاد سازندگی و کمیته‌های انقلاب اسلامی شروع کرد که باید برچیده شود. دادگاه انقلاب تحت‌تاثیر تبلیغات غرب بود. در شورای انقلاب آقای بهشتی مسئول جهاد سازندگی بود و آقای بازرگان بودجه جهاد سازندگی را نمی‌داد. این در صحبت آقای بهشتی است، کتابی به نام «بهشتی از زبان بهشتی» که سه‌جلد دارد و این مطالب آنجا عنوان شده است. آقای بهشتی سال 59 این موارد را مطرح کرده، در آن زمان نه‌تنها آقای بازرگان زنده بود، بلکه 15 سال بعد از آن هم زنده بود و حتی بازرگان علنی صحبت می‌کرد که مخالف این نهادهاست. هر روز علیه سپاه صحبت می‌کرد، سپاهی که مرزها را نگه می‌داشت، کمیته امنیت شهرها را حفظ می‌کرد. استدلالش هم این بود که این بودجه را در همین ادارات تزریق کنیم و همین ادارات حرکت کنند. مهم‌ترین نکته این بود، بیش از هزار قانون که در شورای انقلاب تصویب شده بود، اگر بازرگان آدم نظم‌گرایی بود، چرا هیچ یک را عمل نکرد؟ درحالی‌که دولت موقت ذیل شورای انقلاب بود. شورای انقلاب حکم مجلس شورای اسلامی را داشت. آقای بازرگان باید به این قوانین عمل می‌کرد ولی عمل نمی‌کرد. این مطالب را براساس اسناد بیان می‌کنم و امیدوارم آقای معتمدی‌مهر هم این مساله را رعایت کند.

یک مساله هم آقای معتمدی‌مهر درباره فلسفه یونانی بیان کرد. از ایشان عجیب است که این حرف را بیان می‌کند. ملاصدرا فلسفه یونانی را در اینجا ترویج کرد؟ ملاهادی سبزواری این‌طور بود؟ حتی ابن‌سینا که فلسفه جدیدی برمبنای قرآن و اسلام مطرح کرده است. من نمی‌دانم این صحبت‌ها برای چیست. سهروردی از آنجا نشأت گرفته است؟

 لیبرالیسم به چه معناست؟ لیبرالیسم یک اندیشه سیاسی است یا ایدئولوژی؟ اومانیسم چیست؟ در جزوه بازرگان وجود دارد، در جواب آیت‌الله صدوقی می‌نویسد که شما طرفدار اسلام فقاهتی هستید و ما طرفدار اسلام اومانیستی هستیم. اسلام اومانیستی به چه معناست؟ وقتی دموکراسی می‌آورید یعنی در اسلام اینها را نداریم؟ آقای مطهری این حرف‌ها را بیان می‌کرد؟ چرا می‌خواهیم آقای مطهری را همسان آقای بازرگان درنظر بگیریم؟ چرا این اشتباه را به ذهن جامعه تزریق کنیم؟ چرا آقای طالقانی را همسان فکری آقای بازرگان بدانیم؟ همسانی فکری با دوستی دو مساله مجزا است. اگر به ما نهار بدهید، دو نفری با هم نهار می‌خوریم ولی این دلیل نمی‌شود هر چیزی من گفتم، ایشان قبول کند و هر چیزی ایشان گفت من قبول کنم. یک رابطه انسانی آدم‌ها دارند ولی مرز ایدئولوژی تفاوت دارد. کجا علامه جعفری مثل آقای بازرگان است یا علامه طباطبایی مثل دکتر سحابی؟ چرا این حرف‌ها را به جامعه می‌زنیم؟ با این حرف، آقای بازرگان را یک فرد دیگری معرفی کردیم و علامه طباطبایی را فرد دیگری! من فکر می‌کنم، باید این را مطرح کرد چون مبانی در تعارض است. مثل مجتهدان ما؛ مبانی قرآن و سیره یکی است و یک اجتهادی در فرع دارند، نه در اصول! مشکل بازرگان در اصول است. کجا در راه طی‌شده سیره ائمه است؟ کجا آقای بازرگان از سیره ائمه استفاده کرده است؟ چرا خدای ناخواسته اشتباه می‌گوییم؟ کجا آقای بازرگان از نهج‌البلاغه مواردی را عنوان می‌کرد؟ در دعا هم ایشان از صحیفه سجادیه آورده است، نه نهج‌البلاغه. آقای بازرگان اصلا در این وادی نیست و مشکل او این است. او قرآن را تفسیر می‌کند، با کدام عقل و معیار این کار را می‌کند؟ مگر غیر از این است که پیامبر فرمود من دو امانت در بین شما می‌گذارم که قرآن و اهل‌بیت من است و این دو از هم جدا نمی‌شوند؟ یعنی شما از هیچ‌یک جدا نشوید. در مساله قرآن، فهم آقای بازرگان و دکتر سحابی یک چیز است و فهم علامه طباطبایی یک چیز دیگر است، باید کدام را پذیرفت؟ باید به عقل اینها تکیه کرد یا علم اینها؟ در تفسیر قرآن منهای چند مفسر دیگر مثل سیداحمدخان هندی که گرایش غرب دارد یا فرقان که انحطاط دارد یا سازمان مجاهدین‌خلق که به انحراف هستند، مبانی تفسیر یکی است. کدام کتاب آقای بازرگان را با تفسیر پرتوی از قرآن می‌توانید مقایسه کنید؟ باید دقت کرد تا به خطا نرویم. من از سال 46 تا 69 با آقای بازرگان از نزدیک در ارتباط بودم. حتی سال‌های 56 هم آن زمان که خانه او در داوودیه بود، آنجا می‌رفتیم و بعد که شرکت صافیاد در خیابان فردوسی آمد، آنجا می‌رفتیم و بعد که خانه خود را اینجا ساخت، بیشتر در پشت سفارت شوروی بودیم. آقای بازرگان را از نظر ارتباطات می‌شناسم. آن زمان آقای بازرگان را به لحاظ اخلاقی، ادب و برخورد واقعا ممتاز می‌دانستم. بازرگان از سال 56 تا 73 متفاوت است. 100 درصد تغییر کرده است که مصادیق را عنوان خواهم کرد و این به معنای بی‌ادبی نیست. اینکه می‌گوییم با آقای بازرگان ارتباط داریم شاید بگویند ایشان هم کذا و کذا! اما قصه از این قرار است؛ روز دوشنبه‌ای قرار بود خدمت آقای بازرگان برویم. من در انتشارات بعثت بودم و کتاب جنبش‌شناسی و علمی بودن مارکسیست را ما چاپ کردیم. او زنگ زد و قرار بود بروم. صبح به بعثت زنگ زد و گفت نیایید. من کسی نبودم که ایشان آن‌قدر برای من احترام قائل شود،  منظورم ادب آقای بازرگان است. گفت به مشهد رفته‌ام و نمی‌توانم بیایم. از مشهد دوباره زنگ زد که به فلانی بگویید بعد‌ازظهر نیاید، من نیستم. این نظم و انضباط او بود. وقتی برگشت گفت منزل آقا سیدعلی رفتیم و آنجا بودیم. منظور او حضرت آقا بود. در انجمن پزشکان و مهندسان هم شهید مطهری سخنرانی می‌کرد. معاد، خدمات متقابل و... بحث می‌شد. علامه جعفری و آیت‌الله موسوی‌اردبیلی بحث اقتصادی می‌کردند. خاطره‌ای عنوان کنم که از این خاطره فقط یک شاهد دارم و آن هم آقای عبدالعلی بازرگان است و در آمریکا زندگی می‌کند. این خاطره برخلاف دیدگاه آقای معتمدی‌مهر است. در جلسه‌ای که سه چهار روز بعد از انفجار، در منزل آقای بازرگان برگزار می‌شد و برخی آقایان بودند. آقای بازرگان سخنرانی کرد که ما نباید تقابل کنیم و باید براساس قانون مطالبات قانونی را داشته باشیم.

فرهیختگان: چه سالی بود؟

سال 57 است. گفت نباید اصلا تقابل کنیم. دکتر علی شریعتمداری گفت گویا آقای بازرگان در یک جامعه متمدن قانون‌گرا زندگی می‌کند، حکومت به چیزی تکیه ندارد. بعد از ایشان، دکتر شیبانی گفت هنوز آقای بازرگان این حرف‌ها را بیان می‌کند؟ زمان این حرف‌ها تمام شده و دشمن خون می‌ریزد. آخرین نفر که صحبت کرد، آقای عبدالعلی بازرگان بود. مهندس بازرگان گفت شما هم می‌خواهید علیه ما صحبت کنید؟ ایشان هم نقد کرد که الان مبارزه رویاروی است. این موارد را باید بیان کرد. انسان‌ها فراز و نشیب دارند. ابتدا گفتم مهندس بازرگان یک فرد متدین، متعهد و... بود ولی این موارد را هم دارد. این صحبت‌ها و ترسیم شخصیت‌ها اگر بخواهیم الگو شود، باید صادقانه و راست باشد. اگر می‌خواهیم تبرئه کنیم، از تبرئه کردن آقای بازرگان چیزی به دست نمی‌آید. فقط نسلی را فریب می‌دهیم و نسل بعدی تحقیق می‎‌کند و آثار و اسناد موجود است و می‌بیند حرف‌ها و کتاب‌هایی که موجود است، خلاف و دروغ است. این بازرگان را با بازرگان سال 55 نمی‌توانم یکی بدانم. در سال 56 مهندس بازرگان، جمعیت را درست کرد که فراماسون، چپ، سلطنت‌طلب، ملی و چند مسلمان در آن بودند. اینکه می‌گویم تبرا و تولی ندارد، این است. اولا حقوق‌بشر را موقعی مطرح کرده که زمان سرنگونی رژیم است. جامعه دنبال سقوط شاه است و دنبال این نیست که فلان آژان، فلانی را زد یا ژاندرم یک نفر را دستگیر کرد. تمام انگشت‌های اشاره به سمت شاه است. حقوق‌بشر را مطرح کردند. اینکه حقوق‌بشر چطور درست شد، مذاکره پشت‌پرده چه بود، بماند. سند این هم موجود است. فریدون آدمیت فراماسون، ضداسلام و ضددین است. ابراهیم یونسی، کمونیست ضددین است. رحمت‌الله مقدم‎‌مراغه‌ای کیست؟ به غیر از آیت‌الله سیدابوالفضل زنجانی، دکتر سحابی، آقای بازرگان و دو نفر دیگر مسلمان هستند. آنها کدام حقوق‌بشر را می‌خواستند؟ کدام مطالبات مردم مسلمان ایران که هم بر استقلال تکیه می‌کرد و هم بر جمهوریت اسلامی ؟ اصلا این با جمهوری اسلامی تعارض داشت. در این دوره بیانیه‌ها را شما می‌توانید نقادی کنید که رهبری انقلاب و رهبران انقلاب چه چیزی می‌گفتند و کمیته حقوق‌بشر چه بود. اتفاقا حقوق‌بشر مانع از حرکت امام بود. برخلاف اینکه برخی صحبت می‌کنند، آیت‌الله خامنه‌ای را به ایرانشهر تبعید کردند و آقای احمد صدر و حاج‌سید جوادی تلاش کردند ایشان را تبرئه کنند. تابنده هم در مازندران از دو دانشجو دفاع کرد. اگر امام‌خمینی(ره) نمی‌بود، انقلاب اسلامی نمی‌داشتیم، شعار سرنگونی شاه را نمی‌دادیم و این مساله از جبهه ملی جلوتر بود.

مهدی معتمدی‌مهر: من با یک فرمایش آقای تبریزی شروع می‌کنم. نه تبرئه بازرگان مشکلی را امروز حل می‌کند و نه محکوم کردن او و نه تبرئه انقلابیون و امام و آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی و نه اینکه عملکرد و نظریات این شخصیت‌ها را یکسره عیب و ایراد مطلق بدانیم مشکلی را حل می‌کند. آنچه کارگشاست حقیقت است و آگاهی و نه تعریف و تمجید، و نه فحش و ناسزا و اتهام. ما باید تاریخ را بازخوانی کنیم و نظرات و اعمال را عیارسنجی کنیم تا آگاهی اجتماعی متبلور شود. این ادعا که ابوالحسن فروغی فراماسون بود و بازرگان تحث آموزش یک فراماسون به تفسیری از قرآن رسید، نیاز به سند و دلیل دارد. هم باید ثابت شود که ابوالحسن فروغی فراماسون بوده و هم باید ثابت شود که بازرگان تمام یا عمده فهم قرآنی خود را بر مطالعه علوم تجربی استوار کرده و هم باید ثابت شود که روش‌شناسی فهم قرآن از طریق علوم تجربی نقشه فراماسون‌ها بوده است. من قصد و وظیفه دفاع از برادران فروغی را ندارم اما تنها سندی که ابوالحسن فروغی را فراماسون معرفی می‌کند، کتاب فراموشخانه اسماعیل رایین است که در صفحه 452 این ادعا را مطرح می‌کند و البته نام ابوالحسن فروغی را در کنار علی‌اکبر دهخدا در عداد اعضای لژ فراماسونری ایران ذکر می‌کند. در این کتاب، سید‌جمال‌الدین اسدآبادی هم فراماسون اعلام می‌شود. چرا آقای تبریزی از دهخدا و سیدجمال به‌عنوان فراماسون نام نمی‌برد؟ چون می‌داند که نه این سند قابل اتکاست و نه به صرف فراماسون بودن در آن دوره می‌توان خدمات و اصالت افراد را زیر سوال برد. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های اسلامی در صد‌ساله اخیر به دفعات از خدمات و روشن‌گری‌های سید‌جمال اسدآبادی تقدیر می‌کند. یعنی مطهری با آن همه دانش فقهی و تسلط به فلسفه و کلام اسلامی نفهمیده است که سیدجمال که بوده و نظرات اسلامی‌اش تحت‌تاثیر ماسون‌ها بوده و حالا دوستان ما آن را فهمیده‌اند؟ هر فردی که کتاب راه طی‌شده را فقط یک بار بخواند می‌بیند که بازرگان هرگز نگفته علم‌الاشیا یگانه کلید فهم قرآن است، بلکه عمدتا فهم قرآن را از طریق بازگشت به قرآن و رجوع به سایر آیات مقدور می‌بیند.

اینکه برخی روحانیون ارشد حزب جمهوری در برخی از جلسات با توده‌ای‌ها حضور داشته‌ا‌ند، هم در خاطرات آقای هاشمی و هم در خاطرات آقای عمویی آمده است که مسئول کمیته روابط‌عمومی حزب توده بود. از خاطرات عمویی صرف‌نظر می‌کنم چون ممکن است در وثاقت او تردید کنید، اما درمورد آقای هاشمی چه می‌گویید؟ در صفحه 114 خاطرات سال 1360 آقای هاشمی تصریح می‌کند که «آقایان کیانوری و عمویی از رهبران حزب توده آمدند و اطلاعاتی آوردند» (اکبر هاشمی‌رفسنجانی، عبور از بحران، خاطرات 23 اردیبهشت 1360، دفتر نشر معارف انقلاب) مشابه این مطلب را در صفحات 216 (عمویی و کیانوری آمدند، خواسته‌هایی داشتند و توصیه‌هایی)، 237 (کیانوری و عمویی آمدند، گزارشی از فعالیت‌های ضدانقلاب یک گروه کمونیستی به نام اتحادیه کمونیست‌ها و دادن اسلحه به انشعابیون کردستان دادند)، 288 و 382 می‌توان مشاهده کرد. در جلد دوم خاطرات آقای ری‌شهری، وزیر اطلاعات پیشین هم آمده است که: «موضوع دیگری که باعث جسارت حزب توده شد، اعتماد کامل عده‌ای از سران کشور به ادعای حزب مبنی‌بر عدم وجود فعالیت پنهان تشکیلاتی بود و حتی هنگامی که ضربه اول بر حزب وارد شده بود، مدت‌ها مسئولان کشور از اعضای حزب دفاع می‌کردند.» (محمدی ری‌شهری، جلد دوم خاطرات، مرکز انقلاب اسلامی، 1399، ص 88) من تعجب می‌کنم اگر آقای تبریزی این اسناد مسلم را ندیده باشند یا انکار کنند. در کنار اینها ادبیات و مواضع حزب جمهوری را هم درنظر بگیرید که به‌شدت متاثر از فرهنگ مارکسیستی است. مرحوم دکتر بهشتی مجموعه‌ای را در روزنامه کیهان آن زمان منتشر می‌کردند تحت عنوان «دیکتاتوری صلحا» که به نحوی واضح الگوگیری از تفکر چپ مارکسیستی داشت. کتاب دیگری هم خواهش می‌کنم مطالعه کنید که مواضع اقتصادی حزب جمهوری است و من شنیدم این اثر به قلم دکتر بهشتی بوده است.

قاسم تبریزی: این کتاب برای آقای جاسبی بوده است.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای جاسبی به آن معنا فرد تئوریکی نیست که بنویسد ولی در هر حال آن را بخوانید. یک پله از حزب توده هم آن طرف‌تر هستند. نه‌تنها درمورد منابع تولید می‌گویند که باید دولتی باشد، حتی درباره ابزار تولید هم می‌گویند باید دولتی باشد.

 به چند فرمایش دیگری که آقای تبریزی مطرح کردند نیز اشاره کنم. درباره آن دسته‌گل نمی‌توانم نفیا یا اثباتا صحبتی کنم ولی به لحاظ منشی فکر می‌کنم چنین چیزی نبوده است ولی باید سند را پیگیری کرد و ببینیم اگر واقعا این دسته‌گل ارسال شده است، به چه مناسبتی بوده؟ کما‌اینکه وقتی آیت‌الله خمینی هم به پاریس می‌روند در تهران تعدادی از بازاریان سفارت فرانسه را گلباران می‌کنند. این کار به معنای ارتباط این افراد داخل ایران با فرانسوی‌ها نبوده است. این کار نوعی تلاش برای ایجاد سمپات بوده است.

قاسم تبریزی: مقایسه این هم شوخی است.

مهدی معتمدی‌مهر: البته این وظیفه شماست که درخصوص این ادعا سند بیاورید وگرنه در حکم القای شبهه است اما چنانچه خبر شما صحیح باشد، مقایسه آن دو شوخی نیست و می‌تواند مشابه باشد یا نباشد. در هر حال ارائه سند در این خصوص برعهده شماست و نه بنده.

قاسم تبریزی: خبر شما درست است، اما مقایسه درست نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: مساله مورد بحث که خبر من نبود. خبری بود که شما فرمودید درخصوص ارسال دسته‌گل به سفارت آمریکا توسط سران نهضت آزادی. اگر درست بوده، چه چیزی بوده است؟ چون شما از خاطره سندی ندارید، نمی‌توان صحبت کرد. ولیکن اینکه بگوییم جبهه ملی یا اعضای ارشد نهضت آزادی به آمریکا پناه می‌بردند، ادعایی خطرناک و البته بی‌پایه است که طرح آن از سوی فرد دین‌داری مانند جنابعالی، محل تأمل و نگرانی است و چنانچه نتوانید ثابت کنید، اعتبار اخلاقی‌تان را ساقط می‌کند. من سوال می‌کنم، نهضتی‌ها یا شخص مهندس بازرگان کجا به آمریکا پناه بردند؟ اگر پناه می‌بردند، باید آمریکا کمک می‌کرد و اجازه نمی‌داد فردی در جایگاه مهندس بازرگان، حدود 6 سال در زندان بماند. کدام مواضع بوده است که حکایت از ادعای شما دارد؟ مهندس بازرگان به لحاظ اصولی تفکر ضدمارکسیستی داشت اما اینکه بگوییم آمریکایی بود یا پناه برده بود، درست نیست.

قاسم تبریزی: نگفتم آمریکایی بود بلکه از ترس مارکسیسم به آمریکا پناه برد.

مهدی معتمدی‌مهر: در آن زمان در ایران گفتمان آمریکایی غالب نبود بلکه گفتمان مارکسیستی غالب بود، نه‌تنها در احزاب مارکسیستی و توده و فداییان و... چنین بود، بلکه در بسیاری از احزاب مسلمان هم فرهنگ چپ و گفتمان مارکسیستی به‌شدت رواج داشت.

قاسم تبریزی: مجاهدین‌خلق مارکسیسم را علم مبارزه می‌دانستند.

مهدی معتمدی‌مهر: خیلی‌های دیگر هم متاثر بودند که بعدها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا گروه‌های خط امامی فعال شدند. تفکر افرادی همچون دکتر بهشتی، میرحسین موسوی متاثر بود از دیدگاه‌های چپ، هرچند همه افراد متدینی بودند و در این تشکیک نمی‌کنم ولی تفکر سیاسی این افراد برگرفته از گفتمان انقلابی بود. حتی تا اواسط دهه 60 این دوستان مشهور به جناح چپ بودند. به همین دلیل من شاید درک درستی ندارم که پناه بردن به آمریکا چه معناست؟

قاسم تبریزی: این تحلیل است.

مهدی معتمدی‌مهر: من از برخی فعالان که در کار نویسندگی هستند شنیدم. می‌گفتند ما تا سال 49-48 در دانشگاه که می‌رفتیم همه مارکسیست بودند. یکباره بچه‌مسلمان‌ها رشد کردند. از شهید بهشتی نقل شده است که می‌گفت: «این نهضت بر پایه مثلث خشم شکل گرفته که از ابتدای نام خمینی، شریعتی و مجاهدین تشکیل شده است.»

قاسم تبریزی: این حرف مستند است؟

مهدی معتمدی‌مهر: بله مستند است. سند این روایت، گفت‌وگویی است که آقای سیدمحمد خاتمی با پایگاه نشر آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی در سوم آبان 1396 انجام داده است و همچنین، این موضوع را دکتر علیرضا بهشتی فرزند ایشان در سوم اسفند 1395 در گفت‌وگو با سایت تاریخ ایرانی تایید کرده است. درمورد بحث ارتباط و گفت‌وگو با آمریکا اولا فقط مهندس بازرگان و مهندس توسلی نبوده و آقای موسوی‌اردبیلی هم در جلساتی بوده و در خاطرات سالیوان هم عنوان شده است که سند آن را قبلا در همین مناظره ارائه داده‌ام. حتی برخی دانشجویانی که سفارت آمریکا را اشغال کردند، بعدها گفتند که چون آن زمان می‌خواستیم دولت موقت را خراب کنیم، به حضور موسوی‌اردبیلی اشاره نکردیم. عین این مذاکرات در نوفل‌لوشاتو بود که امام حضور داشت. مگر در آنجا مذاکره نبود؟ دکتر یزدی این خبر را منتشر کرده است که با اطلاع آیت‌الله خمینی پنج بار با وارن زیمرمن دیپلمات ارشد سفارت آمریکا در فرانسه دیدار داشته و در دیدار پنجم، حامل پاسخی از سوی رهبر انقلاب برای آمریکایی‌ها و در ازای پیام کارتر بوده است (سایت تاریخ ایرانی، مصاحبه با ابراهیم یزدی، 22 بهمن 1395، کدخبر: 5738). حکومت شاه تا گردن وابسته به آمریکا و انگلیس و اسرائیل بود و این کاملا مشخص بود. آمریکا 50 هزار مستشار نظامی در خاک ایران داشت و کل لجستیک و آموزش ارتش ایران به عهده آمریکایی‌ها بود. عقل سیاسی حکم می‌کند وقتی می‌خواهید با یک دشمنی مبارزه کنید، حامیان آن دشمن را به نحوی قانع کنید که از حمایت او دست بردارند تا هزینه‌های مبارزه کاهش پیدا کنند. در گودلوپ هم همین سنخ مذاکرات نتیجه داد و سبب شد قدرت‌های غربی بپذیرند کار شاه تمام شده است و زمان آن فرا رسیده که در حمایت از شاه قمار نکنند و در فکر اقداماتی مانند کودتا نباشند، آقای صادق قطب‌زاده که از فرانسه به آنجا رفت، حتما با اطلاع رهبر انقلاب این کار را انجام داد. آنجا رفت تا سران کشورهای بزرگ را متقاعد کند که این حکومت را نمی‌توان حفظ کرد. مگر می‌شود بپذیریم که امام خبر نداشت که قطب‌زاده آنجا رفته است؟

قاسم تبریزی: این مطالب اگر سند نباشد اتهام محسوب می‌شود.

مهدی معتمدی‌مهر: گوادلوپ 14 تا 17 دی ماه 57 بود. یعنی در اوج انقلاب. قطب‌زاده چند روز غیبش می‌زند و رهبر انقلاب نمی‌فهمد که او کجا رفته؟ این برخورد، نوعی سطحی‌نگری است.

قاسم تبریزی: این اجلاس گوادلوپ برای چه بود؟ آنها احساس کردند انقلاب پیروز می‌شود و بعد کارتر گفت سازمان سیا به ما دروغ گفت.

مهدی معتمدی‌مهر: نیروهای انقلابی که رفتند برای متقاعد کردن قدرت‌های بزرگ و حامیان شاه بود که به فکر کودتا نباشند تا هزینه انقلاب کم شود و خون‌ریزی کمتر باشد. البته آمریکا هم مشکلی با کشتار مردم ایران نداشت و این را قبلا در اندونزی و شیلی و ویتنام و خیلی جاها نشان داده بود، آنها دلایل دیگری داشتند که هایزر به ایران آمد و به ارتش تفهیم کرد که کودتا نکنید. بنابراین، گفت‌وگوهای رهبران انقلاب ایران با آمریکایی‌ها نه‌تنها قابل سرزنش نیست، بلکه اقدامی فداکارانه، عقلانی و قابل ستایش است که شما حکومتی را از متحدانش جدا کنید، آن هم حکومتی که مقابل مردم خود اسلحه گرفته است. برخی از گزاره‌ها را الان می‌شنویم که شاه خیلی مهربان بود، مردم را نمی‌کشت. چه کسی این را گفته است؟ ورودی بهشت‌زهرا تا مزار آیت‌الله طالقانی مملو از قبور شهدای انقلاب است. طبیعتا این حجم از تلفات انسانی با آن میزانی که در نتیجه حمایت نظامی آمریکا از شاه می‌توانست رخ دهد متفاوت است. اگر آمریکایی‌ها وارد صحنه می‌شدند، ممکن بود یک کشتار طولانی‌مدت و جنایت علیه بشریت اتفاق افتد. این مذاکرات به همین دلیل است که نه‌تنها قابل نقد نیست بلکه به‌عنوان یک کار اخلاقی و عقلانی، قابل‌ستایش است و تمام گزارش‌های این دیدارها به شورای انقلاب داده می‌شد. هیچ‌گاه هیچ‌یک از اعضای شورای انقلاب و حتی آقای هاشمی که تا چند سال پیش در قید حیات بودند نگفتند اینها پنهانی این کار را کردند. آقای توسلی که با نام توکلی بود مترجم بود و نه نماینده مهندس بازرگان، چون مهندس بازرگان زبان فرانسه می‌دانست و نه انگلیسی.

قاسم تبریزی: آقای بازرگان می‌گفت نماینده ماست و هرچه او بگوید.

مهدی معتمدی‌مهر: از مرحله‌ای به بعد آقای امیرانتظام به‌عنوان مترجم می‌رود، منتها با نام خود می‌رود و مثل مهندس توسلی نام مستعار به کار نمی‌برد.

قاسم تبریزی: آقای توسلی هم می‌رود.

مهدی معتمدی‌مهر: مهندس توسلی با نام توکلی تا مقطعی می‌رود و بعد امیرانتظام این وظیفه را به عهده می‌گیرد و البته زنده‌یاد امیرانتظام هم هیچ کار خلافی نمی‌کند و اتهام جاسوسی به او یک افترای واهی و غیراخلاقی بود. مهندس توسلی به دفعات گفته است که من آقای قدوسی (دادستان انقلاب) را دیدم و او پرونده امیرانتظام را نشان داد و گفت هیچ چیزی دال بر جاسوسی اینجا وجود ندارد و ایشان فقط زیادی با اینها خودمانی شده است. بعد آقای قدوسی ترور می‌شود. البته من انتظار ندارم که آقای تبریزی به صرف گفته مهندس توسلی اکتفا کند، اما طبیعتا ایشان نمی‌تواند شهادت صادقانه آقای محمد‌حسین متقی نماینده دادستان در پرونده امیرانتظام را هم نادیده بگیرد. آقای متقی در گفت‌وگو با سایت تاریخ ایرانی در 15 آذر 1397 تصریح می‌کند که قدوسی (دادستان انقلاب) نوشت که امیرانتظام جاسوس نیست.

قاسم تبریزی: اسناد غیر این را نشان می‌دهد.

مهدی معتمدی‌مهر: خیر. این به نظر من یکسویه‌نگری است. چگونه می‌توانید شهادت صریح دادیار پرونده را به‌عنوان سند رد کنید؟

قاسم تبریزی: اسناد لانه جاسوسی این‌طور نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی به نظر شما اسناد سفارت آمریکا که گزینشی در اختیار افکار عمومی قرار گرفت، معتبرتر از شهادت افراد وثیقی مانند مهندس توسلی و آقای متقی است که نماینده دادستان بوده؟ شما را به آیه 6 سوره حجرات ارجاع می‌دهم که می‌گوید: فاذا جاء فاسق بنباء فتبینوا. در هر حال با این نکته که بیان کردید دیپلماسی انقلاب خیانت بوده موافق نیستم. این کار صد‌در‌صد «درایت» بود و «ضرورت». در شرایطی که انقلاب می‌توانست ده‌ها یا صدها هزار کشته بدهد، جلوی این کشتار گرفته شد.

 نکته دیگری که آقای تبریزی مطرح و برجسته می‌کند، اختلاف دیدگاه بازرگان با آیت‌الله خمینی در دوران مبارزه است. من با این نظر موافق نیستم و فکر می‌کنم که در اصل سقوط شاه و نظام شاهنشاهی اختلاف دیدگاهی در آن زمان نبود و بلکه اختلاف روش بوده است. به دوران پاریس برگردید و گفتمانی که آقای خمینی مطرح می‌کند را ببینید: «مارکسیست‌ها هم در جمهوری اسلامی در بیان عقاید آزاد هستند.» مگر مهندس بازرگان غیر این را می‌گفت؟

قاسم تبریزی: او به حکومت روی آورد. این فرق می‌کند. امام می‌گوید آزادند مگر اینکه خیانت و توطئه کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: درست است. حتما همین‌طور است. اگر پسر امام جعفر صادق هم خیانت کند، او را کنار می‌گذارند. اما امام می‌گوید جمهوری اسلامی مثل همین جمهوری فرانسه است ولی ما مسلمان هستیم.

قاسم تبریزی: نگفت مثل فرانسه است.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای خمینی گفت: «جمهوری اسلامی عین سایر جمهوری‌هاست و احکام اسلام هم احکام مترقی، دموکراسی و پیشرفته، با همه مظاهر تمدن سازگار.» بنابراین گفتمان پاریس، تفاوت استراتژیک و مبنایی با نظرات افرادی مانند بازرگان نداشت و اتفاقا مردم هم بنا‌بر چنین تصویری از جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین 1358 به آن رای دادند. تفاوت دیدگاه اصلی در این مرحله میان مهندس بازرگان با رهبر انقلاب بر سر روش تغییر رژیم بود. بازرگان با توجه به تجربه مدیریتی که داشت می‌گفت برای عبور از این نظام باید تدریجی و از ظرفیت‌های قانون اساسی مشروطه استفاده کرد. بازرگان می‌گفت که ما تجربه حکومت کردن نداریم و تدریجی بودن مراحل انقلاب، فرصت ایجاد می‌کند. تجربه بعد از انقلاب نشان می‌دهد که حق با بازرگان بود. نمی‌خواهم از کلمه خیانت استفاده کنم ولی ندانم‌کاری‌هایی که نیروهای انقلابی بعد از دولت موقت کردند و هزینه‌هایی که تا امروز به این کشور تحمیل کردند، نشان می‌دهد که حق با بازرگان بود. وقتی چپ و راست و حزب‌اللهی آن زمان همگی می‌گویند حق با بازرگان بوده فقط یک گزاره تاریخی را بیان نمی‌کنند بلکه معنای این حرف آن است که هم آن زمان روش درستی را تشخیص ندادیم و هم اینکه هنوز هم همان روشی که بازرگان می‌گفت راه‌حل عبور از بحران‌های کنونی است. درباره بحث انحلال مجلس خبرگان هم بگویم که اولا بازرگان نمی‌خواست و اصلا نمی‌توانست مجلس را منحل کند. او فقط درخواست انحلال داد و هر کسی می‌توانست این درخواست را بدهد، رئیس دولت به طریق اولی می‌تواند درخواست دهد، ولی نمی‌تواند منحل کند. شما به‌عنوان شهروند عادی می‌توانستید درخواست دهید. چه ایرادی دارد این درخواست انحلال؟ علی‌الخصوص که به خاطر نقض پیش‌نویس و عدول از رسالت این مجلس در بررسی پیش‌نویس ارائه شده مطرح شده است.

قاسم تبریزی: پیش‌نویس نبوده است.

مهدی معتمدی‌مهر: پیش‌نویس قانون اساسی بوده است. داستان را بهتر از من می‌دانید. توسط دکتر کاتوزیان و جمعی از حقوقدانان پیش‌نویس قانون اساسی نوشته می‌شود و در این قانون اساسی اسم نظام، جمهوری اسلامی است، چون بعد از 12 فروردین است، اما در این متن از ولایت‌‌فقیه خبری نیست. شورای نگهبان به‌جای 12 نفر 11 نفر است و به‌طور عادی حق ورود در هر قانونی را ندارد، یعنی هر قانونی که می‌آید به‌صورت اتوماتیک نیاز به تصویب شورای نگهبان ندارد. اگر دوسوم نماینده‌ها قانونی را امضا کرده باشند، شورای نگهبان حق ورود ندارد. اگر مجتهدین و رئیس دیوان عالی کشور و یک‌سری مقامات درخواست کنند، شورای نگهبان وارد می‌شود و بررسی می‌کند که آیا این مصوبه خلاف شرع یا قانون اساسی است یا خیر؟ ساختار قوه قضائیه هم تغییر می‌کند، شاید مبنایی‌ترین مساله هم خود ولایت‌فقیه بود که در آن پیش‌نویس نبوده است. آن پیش‌نویس به امضای آیت‌الله خمینی می‌رسد، به تصویب شورای انقلاب می‌رسد و حتی یک گفت‌وگویی بین آقای خمینی و مهندس بازرگان شکل می‌گیرد. امام مطرح می‌کند که همین را برای رفراندوم بگذارید، اما مهندس بازرگان می‌گوید ما باید مجلس موسسان تشکیل دهیم و باقی داستان. فکر کنید در یک مکان و شرکتی هستیم. به‌عنوان چند نفر از اعضای اینجا با همدیگر پیش‌نویسی تهیه می‌کنیم. می‌گوییم این را با جمع دیگری از دوستان نهایی کنید. این نهایی کردن به این معنا نیست که اصول را تغییر دهید یا مبانی را تغییر دهید و آن جمع حق داشته باشند که پیش‌نویس اصلی را کنار بگذارند و متنی را جایگزین کنند. اگر این‌طور بود، دیگر چه نیازی به پیش‌نویس وجود داشت؟ اما متاسفانه در مجلس خبرگان قانون اساسی این اتفاق می‌افتد و مجلس از پیش‌نویس اعلام‌شده عدول می‌کند و به همین دلیل است که مهندس بازرگان و امیرانتظام و برخی اعضای دولت موقت درخواست انحلال می‌دهند و در همان زمان آقای خمینی قبول نمی‌کند، به حق یا ناحق! من به‌عنوان یک نهضتی با عمل ایشان موافق نیستم ولی کاری به این نداریم، به‌هرحال مقامی که باید این را تایید می‌کرد رهبر انقلاب بود و ایشان تایید نمی‌کند و این کار انجام نمی‌شود‌.

نکته دیگری که می‌خواهم عرض کنم درمورد فرمایشاتی است که آقای تبریزی درخصوص افرادی مانند تیمسار مدنی، طاهر احمدزاده، ابراهیم یونسی و برخی افراد دیگر گفتند که مهندس بازرگان در دوران فعالیت اداری با ایشان همکاری داشته است. در ابتدا می‌خواهم یادآوری کنم که قرآن کریم به مومنین امر می‌کند که مردم دسته‌ها، گروه‌ها و اقوام دیگر را با القاب زشت نام نبرند (حجرات، آیه 49). قرآن هشدار می‌دهد که مبادا دشمنی با گروهی، مومن را به بی‌عدالتی، بی‌اخلاقی و بی‌انصافی سوق دهد (مائده، آیه 8). توجه بفرمایید که مخاطب این احکام اخلاقی مومنان هستند و بهره‌گیرندگان این آیات سایر مردم، اعم از مومن و غیرمومن. بنابراین آقای تبریزی را به تقوا توصیه می‌کنم. برای دوست‌مان آقای تبریزی و دوستان ایشان در جریان موسوم به اصولگرا یادآوری می‌کنم که پیامبر اکرم در مدینه با اهل کتاب و مشرکان و مردم غیرمسلمان پیمان مدنی امضا می‌کند و حقوق مشترک آنان را در مدیریت شهر مدینه به رسمیت می‌شناسد. برخی از صحابه پیامبر بعدها گرایشات دنیادوستانه یا قدرت‌طلبانه‌ای بروز دادند اما کسی پیامبر را بعدا سرزنش نکرد که چرا طلحه و زبیر و عبدالرحمن عوف و خالد ابن ولید را به منزل و به جمع صحابه‌ات راه دادی؟ در صلح حدیبیه، پیامبر با کفار و مشرکان پیمان می‌بندد و آنان را نفی نمی‌کند و باز هم یادآوری می‌کنم که آیه 64 سوره آل‌عمران تصریح می‌کند که پیامبر و مومنان با اهل کتاب بر سر مشترکات به توافق و همکاری برسند. مضمون آیات 8 و 9 سوره ممتحنه بسیار واضح می‌گوید تنها از کسانی باید فاصله گرفته شود و با آنان همکاری و پیمان نداشت که مردم را می‌کشند یا از سرزمین‌شان بیرون می‌کنند و درخصوص سایر افراد تصریح می‌کند که با آنان با عدالت و انصاف رفتار شود. تایید بنی‌صدر و احمدی‌نژاد بیشتر قابل سرزنش است یا انتخاب احمد مدنی و مقدم مراغه‌ای؟ محمد مکری و ابراهیم یونسی غیرقابل تاییدتر بودند یا مشایی و رحیمی و کشمیری و کلاهی؟ درخصوص این افراد محترمی که آقای تبریزی با بی‌رحمی ایشان را پلید مارکسیست، خائن، منافق یا با عناویتی اینچنینی متهم می‌سازد، در دوران همکاری ایشان با مهندس بازرگان، کدام‌یک از این اتهامات به اثبات رسیده یا مطرح است؟ کما اینکه درخصوص بسیاری از ایشان بعدها همچنین شائبه‌ای مطرح نبوده است. همه این داستان‌ها در آخر کار است. تیمسار مدنی یا حسن نزیه شخصیت‌های ملی و موجهی بودند ولی چه‌بسا در آن زمان تصمیمات درستی نگرفتند؛ مثل خیلی‌های دیگر که هم تصمیم‌ها و مواضع غلطی گرفتند و هم بر سر کار ماندند. من نمی‌دانم آقای مقدم مراغه‌ای که بیان می‌کنید، واقعا در اسناد لانه جاسوسی، مطلبی درباره ایشان موجود است یا خیر. لطفا این اسناد را ارائه دهید‌.

قاسم تبریزی: در اسناد ساواک است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: کدام سند ساواک؟ شما اتهام می‌زنید، باید با وضوح ثابت کنید. در ضمن آیا تمام اسناد ساواک برای شما حجت است؟ آیا اسنادی که ساواک درمورد آقایان شجونی و فلسفی منتشر کرد هم حجت است؟ آقای طاهر احمدزاده که بیان می‌کنید از منافقین بودند، این حرف خیلی سنگین است. به یاد داشته باشید که گروه رجوی از روز اول منافقین نامیده نمی‌شدند و تا قبل از خرداد 60 همه مسئولان فعلی نظام به آنان مجاهدین می‌گفتند و تا قبل از پیروزی انقلاب باور داشتند که شهدای مجاهدین بهترین فرزندان این مملکت هستند و حتی هنوز هم هیچ مسئولی روا ندانسته که نام دانشگاه صنعتی شریف واقفی را عوض کند. اینها از بعد انقلاب یعنی از سال 58 و 59 به بعد زاویه گرفتند و در خرداد 60 این اسم روی آنها گذاشته شد. من ترجیح می‌دهم از چنین اسامی‌ استفاده نکنم که خلاف آموزه قرآنی است. اسم آنها مجاهدین است. ما آنها را نقد می‌کنیم و با آنها مرزبندی می‌کنیم ولی اسم آنها مجاهدین است. آقای طاهر احمدزاده یکی از پیشگامان روشنفکری دینی در استان خراسان است. آنقدر این مساله آشکار است که نیاز به توضیح ندارد. برخی از فرزندان ایشان جزء مجاهدین بودند.

قاسم تبریزی: چپ و مارکسیست بودند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: به‌هر‌حال کشته و شهید شدند. ساواک اینها را اعدام کرد. بعد از انقلاب آقای طاهر احمدزاده بوده و سال‌ها بعد، ایشان طول عمر داشته و مواضع ایشان مشخص است. نه با مجاهدین بود و نه با کمونیست‌ها. یک روشنفکر دینی متدین و اثرگذار بود که رهبر انقلاب یعنی آقای خامنه‌ای از افرادی بود که نزدیک‌ترین ارتباطات را با ایشان داشت‌.

قاسم تبریزی: تا قبل از انقلاب چنین بود‌.

مهدی معتمدی‌مهر: از شروع انقلاب تا داستان استعفای دولت موقت 8‌ماه‌و‌نیم بیشتر طول نمی‌کشد. داستان مجاهدین بعد از این زمان و از اسفند 1359 شروع می‌شود. حتی در مساله اشغال سفارت، مجاهدین یکی از تاییدکننده‌ترین و همراه‌ترین احزاب بودند. فکر می‌کنم 20 و چند بیانیه دارند، یعنی روزبه‌روز بیانیه می‌دادند و اعلام تاسف می‌کردند که دریغ که برادران مکتبی ما در این عمل از ما جلو افتادند‌.

قاسم تبریزی: می‌خواستند ورود کنند و اینها را راه ندادند.

مهدی معتمدی‌مهر: در آن زمانی که آقای طاهر احمدزاده استاندار بود، هنوز مرزبندی با مجاهدین وجود نداشت و زمانی که مجاهدین دست به اسلحه بردند و غیر‌قانونی و تروریست شدند، نه دولت موقتی بود و نه طاهرآقای احمدزاده استاندار. من از آقای محمدجواد مظفر نقل می‌کنم که در دبیرخانه شورای انقلاب بود و می‌گفت تا مدتی قبل از درگیری‌های 60 و قبل از اسفند 59 که درگیری شدت بگیرد، رجوی که آنجا می‌آمد آقای بهشتی به او می‌گفت مسعودجان.

قاسم تبریزی: این دروغ است. اصلا ادبیات بهشتی اینچنین نیست که مسعودجان مسعودجان استفاده کند. شخصیت‌ها یک ادبیاتی دارند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: من فکر می‌کنم شما براساس خواست خود می‌خواهید وقایع را ببینید و نه براساس اسناد و شواهد و این کار البته خلاف قاعده است.

قاسم تبریزی: خیر. اتفاقا ذات بهشتی اینچنین نیست‌.

مهدی معتمدی‌مهر: یا اینکه می‌گویید بازرگان ضدنهاد و خودرأی بود و مصوبات شورای انقلاب را اجرا نمی‌کرد.

قاسم تبریزی: این در صحبت‌های آقای بهشتی و در کتاب شهید بهشتی موجود است که سخنرانی‌های آقای بازرگان علیه نهادهاست. هر روز نهادی را می‌کوبید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: اولا به دقت بفرمایید کدام کتاب و کدام صفحه؟ یعنی دقیقا همان کاری که بنده انجام می‌دهم. و دوم آنکه بگویید کدام‌یک از این مصوبات را بازرگان اجرا نکرده است؟

قاسم تبریزی: شهید بهشتی در صحبت‌های خود عنوان کرده است. اینکه بودجه را نمی‌داد و ایشان به مصوبات شورای انقلاب عمل نمی‌کرد و آقای هاشمی می‌گفت ما هرچه تصحیح می‌کردیم، آقای بازرگان زیربار نمی‌رفت.

مهدی معتمدی‌مهر: درخواست می‌کنم سند بیاورید. اینکه آقای بهشتی گفت، سند نیست چون آقای بهشتی نه معصوم بود و نه مصون از خطا و جانبداری. آن زمان سر قدرت دعوا داشتند اما یادآوری کنم که در دوران دولت موقت، آقای بهشتی نقشی در سرپرستی جهاد سازندگی نداشت و آن زمان دکتر بنی‌اسدی این مسئولیت را برعهده داشت و زمانی که بهشتی در جهاد سازندگی ورود کرد، دیگر دولت موقتی در کار نبود که بازرگان بخواهد بودجه آن را نپردازد. صدها قانون در دوران شورای انقلاب تصویب شده. جنابعالی باید با دقت بفرمایید که چند مورد از این قوانین را بازرگان اجرا نکرده است؟ وگرنه این حرف مصداق افتراست و حکم اخلاقی مفتری هم معلوم است. مثلا ما می‌گوییم احمدی‌نژاد مصوبات مجلس را اجرا نمی‌کرد و دقیقا ذکر می‌کنیم که کدام مصوبه بود. درباره مترو و... بود. اسم می‌بریم. امیدوارم شما هم این کار را انجام دهید. حتی دشمنان بازرگان هم معترفند که بازرگان اهل کار جمعی بود و در تمام عمرش هیچ کاری را به تنهایی انجام نداد. آن وقت شما می‌فرمایید که خودرای بود. در رابطه با نهادهایی که گفتید بازرگان درصدد انحلال‌شان بود، یک مورد کمیته‌ها بودند. هرگز دولت موقت پیشنهاد انحلال سپاه را نداد. پیشنهاد تاسیس سپاه توسط دکتر یزدی داده شد و نام سپاه پاسداران توسط مهندس توسلی پیشنهاد می‌شود. اینها اعضای اولیه سپاه بودند. بعد از یکی دو هفته که شورای انقلاب سپاه را از دولت می‌گیرد این مسائل عوض می‌شود اما هرگز بحثی درمورد انحلال سپاه نمی‌شود. چون هم غیرممکن بود و هم اینکه ضرورت وجودی داشت و حال آنکه درمورد کمیته‌ها این‌گونه نبود. اینها مسائل آشکار و مستندی است. کمیته‌ها و نهادهایی که موازی‌سازی کردند، باید سروسامان می‌گرفتند. با وجود شهربانی و ژاندارمری چه نیازی به کمیته‌ها بود؟ بازرگان کتابی 3‌جلدی تحت عنوان انقلاب اسلامی دارد که فکر می‌کنم مجلدات 22 و 23 و 24 مجموعه آثار ایشان است که در آنجا همه این حوادث را بیان کرده است. در کتاب «مسائل و مشکلات سال اول انقلاب از زبان مهندس بازرگان» تمام اینها را بیان کرده است‌.

قاسم تبریزی: نهادها را شورای انقلاب مصوب کرده و آقای بازرگان ذیل شورای انقلاب است.

مهدی معتمدی‌مهر: هم دولت موقت ذیل شورای انقلاب است و هم آن نهادها موظف بودند که در آن شرایط خطیر که هزار تهدید وجود داشت، چوب لای چرخ دولت نکنند. وقتی نهاد موسوم به انقلابی غیرقانونی عمل می‌کند و کمیته فرزندان آیت‌الله طالقانی را می‌دزدد و بحران ملی ایجاد می‌کند، کارهای خلاف دیگری می‌کنند طبیعی است رئیس دولت یعنی بازرگان وظیفه دارد به اینها اعتراض کند. بازرگان در هشتم خرداد 1358 یعنی سه ماه و نیم بعد از پیروزی انقلاب فریاد می‌کشد که تعدد مراکز قدرت کارها را فلج کرده است. علت مخالفت بازرگان با برخی از این نهادها قانون‌شکنی و بحران‌سازی بود. سند این موضوع را می‌توانید در روزنامه اطلاعات در همان تاریخ با تیتر درشت ببینید. بازرگان می‌گوید انقلاب کردیم و پیروز شدیم و مرحله دوم انقلاب این است که باید سازندگی کنیم و کشور را تبدیل به الگو کنیم و این کارشکنی‌ها و بی‌قانونی‌ها و تصمیمات شتابزده و خلق‌الساعه که به نام انقلاب انجام می‌شوند مخرب هستند و هم علیه اعتبار انقلاب رفتار می‌کنند و هم خلاف منافع ملی و مانع توسعه و رشد کشور می‌شوند. بازرگان در همان ابتدای انقلاب بحث نفوذ در این نهادها را هشدار می‌دهد و بعدها می‌بینیم که این هشدار چقدر واقع‌بینانه و ضروری بودند و توده‌ای‌ها و مجاهدین تا رأس ارتش و کمیته و سپاه و اطلاعات و دولت و حزب جمهوری از طریق تظاهر و ریش گذاشتن و اورکت پوشیدن نفوذ کرده بودند. کلاهی و کشمیری و زریبافان و ناخدا افضلی همگی مصادیقی هستند که دغدغه آن روز بازرگان را تایید می‌کنند.

قاسم تبریزی: در دولت موقت نفوذ داریم، این به معنای اینکه نهاد کمیته انقلاب، سپاه و جهاد را نفی کنیم و بودجه را پرداخت نکنیم نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: این فرمایش شما هیچ ارتباطی با موضوع ندارد. عرض کردم که سند بیاورید که بازرگان کدام بودجه را پرداخت نکرد یا کدام قانون را اجرا نکرد، آن وقت درخصوص درستی یا نادرستی عمل صحبت کنیم‌.

قاسم تبریزی: بحث مداخله نیست. مخالف این نهادها بود و می‌گفت باید منحل شود‌.

مهدی معتمدی‌مهر: بازرگان تحت عنوان موازی‌کاری اینها را قلمداد می‌کرد و حوادث بعدی هم ثابت کرد که حق با بازرگان بوده و با وجود شهربانی نیازی به کمیته نبود. همان کاری که جمهوری اسلامی در دهه 70 با مشکلات و هزینه‌های ‌زیادی انجام داد.

قاسم تبریزی: در سخنرانی‌های خود عنوان کرده است.

مهدی معتمدی‌مهر: و اما مسائلی که جناب تبریزی درخصوص جمعیت ایرانی دفاع از حقوق‌بشر گفتند، از جهاتی قابل‌تأمل است. ایشان گفتند که حقوق‌بشر یا حقوق اسلام؟ این سوال بسیار اساسی و راهبردی است. باید به آن پرداخت. یک تفکر بنیادگرایانه آن است که اسلام با حقوق‌بشر سازگار نیست اما تفکر دیگری هم وجود دارد مانند بازرگان که در راه طی شده می‌گوید اسلام هزار و 400 سال پیش این حقوق را مطرح کرد. آیت‌الله سیدابوالفضل زنجانی مجتهد ملی و خوشنام جزوه‌ای دارد در تبیین حقوق‌بشر و در برابر هر ماده از اعلامیه جهانی حقوق‌بشر، آیه یا آیاتی از قرآن را نوشته است که بر همان معنا و همان حق دلالت دارد. بنابراین سوالی که آقای تبریزی مطرح کردند، حکایت از نوعی گرایش ویژه دارد و ربطی به اسلام و فقه و اجتهاد ندارد. آقای تبریزی شبهه‌ای درخصوص نحوه تشکیل جمعیت حقوق‌بشر و مذاکرات پشت‌پرده آن مطرح کرده و همچنین گفتند فعالیت‌های این کمیته مانع از تحقق انقلاب بود و با وجود نهضت امام دیگر به آن نیازی نبود. ایشان باید پاسخ دهد که چرا چه در آن زمان و چه بعدها رهبران انقلاب و ازجمله امام و آقایان بهشتی و خامنه‌ای و دیگران اعتراض نکردند که این جمعیت مانع انقلاب است و چرا آقای خامنه‌ای یا سایر افرادی که در آنجا موردحمایت آن نهاد قرار گرفتند، آن زمان و بعدا اعتراض نکردند، این نهادی بود که در آن فراماسون بوده یا چپ بوده است و نباید دفاع ما را به عهده می‌گرفتند؟

درخصوص مسائلی هم که آقای تبریزی درخصوص دفاع مهندس بازرگان از لیبرالیسم و اومانیسم مطرح می‌کنند باید عرض کنم این ادعاها خلاف واقعند. شما می‌توانید مقاله «چهار ایسم» را در جلد سوم بازیابی ارزش‌ها به قلم بازرگان مطالعه کنید و نقدهای او را بر این مکاتب ببینید. یادآوری می‌کنم که برچسب لیبرال و لیبرالیسم در ابتدا توسط سران حزب توده و به قصد توهین و تفتین بازرگان و یارانش به کار برده شد و بارها توضیح داده شده که چرا بازرگان را نمی‌توان یک لیبرال دانست و خودش هم علیه این ا‌نگ موضع آشکار داشته است‌.

قاسم تبریزی: مواضع آنها در رابطه با انقلاب بود یا در رابطه با دیگر جریان‌ها؟ بحث دولت آقای مهندس مهدی بازرگان است و اینکه چرا امام ایشان را انتخاب کرد؟ آیا گزینه‌ای بهتر از این نبود یا تنها گزینه ایشان بود؟ امام تفکر آقای بازرگان را می‌دانست، آقای بازرگان پاییز 57 در پاریس به دیدار امام رفته بود و درمورد سیاست گام‌به‌گام با امام صحبت کرده بود که امام البته آنجا به ایشان گفت قدم دوم پای شما را می‌شکنم، الان که مردم در صحنه آمده‌اند نمی‌توان مردم را ساکت کرد و شاه هم به عهد خود وفا نمی‌کند. ایشان یک پیامی هم برای امام می‌دهد. دقیق نمی‌دانم قبل از این دیدار یا بعد از دیدار است. آقای یوسفی‌اشکوری در کتاب کنکاش درباره آقای بازرگان آورده است. در آنجا 9-8 موضوع را مطرح می‌کند که به مواردی از آن اشاره می‌کنم، نخست آمریکا در اینجا منافع دارد و نمی‌توانیم در یک مرحله با استبداد و استعمار با هم بجنگیم. دوم اینکه رژیم در اینجا یک موقعیتی دارد و الان فرصت خوبی است، وارد بحث انتخابات شویم و فرصتی است که بالاخره دولت تشکیل دهیم. بازرگان یک موضوع دیگر هم در حضور امام مطرح کرد و با انگشت گفت ما سه مانع بزرگ بر سر راه داریم که یکی شاه است، اینکه شاه برود به چه معنی است؟ شاه کجا برود؟ قدرت دارد و حضور دارد. بعد از رفتن شاه دو مانع دیگر هست؛ یکی ارتش و دیگری آمریکا. به‌عنوان مانع دوم با ارتش می‌خواهیم چه کنیم؟ سوم آمریکا است که نمی‌دانیم با او چه کنیم. امام بیان کرد شاه باید برود و ماندنی نیست و رفتنی است، ارتش هم برای همین ملت است و آمریکا هم گور خود را گم می‌کند. برای امام مساله تمام شده بود، جبهه ملی هم همین بود و برخی سیاسیون هم همین‌گونه با بازرگان هم‌نظر بودند. باور اینکه رژیم رفتنی است وجود نداشت، لذا اینکه می‌گوییم آقای بازرگان تا آخر معتقد بود شاه باشد و سلطنت کند و حکومت نکند جزء مبانی‌ای بود که او از دوره مصدق به ارث برده بود. نگاه همان نگاه بود. حتی با تحولات انقلاب اسلامی معیار اسلامی آقای بازرگان جلو نیامد یعنی وی صرفا آدم متدین، اهل نماز و عبادت و پاکدست بود اما به لحاظ سیاسی تفکر او متفاوت بود.

 شورای انقلاب آقای بازرگان را برای پست نخست‌وزیری معرفی کرد و من معتقدم آقای بازرگان به عهد خود وفا نکرد. امام به عهد خود وفا کرد ولی آقای بازرگان وفا نکرد. امام فرمود من بنا به پیشنهاد شورای انقلاب شما را به نخست‌وزیری موقت تعیین می‌کنم. سه ماموریت بازرگان در حکمش برگزاری انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری بود. همچنین قرار شد که اعضای دولت از اطرافیان بازرگان نباشد. که متاسفانه ایشان به‌طور مطلق اعضای دولت خود را از جبهه ملی، حزب ملت ایران، جاما و نهضت آزادی انتخاب کرد. خطای دیگر ایشان در انتخاب فرد پلید کمونیستی به نام ابراهیم یونسی برای استانداری کردستان بود. یا رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای که سوابق ایشان از دهه 20 و 30 مشخص بود به آذربایجان منصوب شد. آقای بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر قرار بود در ذیل شورای انقلاب عمل کند. متاسفانه ایشان در ذهن خود داشت که خود شخصیت است. این خطاست. یک زمانی شما به من می‌گویید نمایشگاه کتاب بروید و غرفه 11 و 13 و 14 این کتاب‌ها را می‌خرید. من وقتی به آنجا می‌روم من نیستم بلکه نماینده شما هستم. باید آن دستورات شما را انجام دهم. ایشان به تصور اینکه خود یک متفکر و اندیشمند و صاحبنظر است، خودمختار عمل می‌کرد، در‌حالی‌که وقتی شما را برای پستی انتخاب می‌کنند یعنی باید متناسب با خواسته‌هایی که از شما انتظار دارند عمل کنید و مبانی امام هم ناشناخته نبود. اتفاقا علی امینی از خباثت او بگذریم، مصاحبه‌ای کرده بود، درباره بنی‌صدر و سایر مخالفانی که علیه امام صحبت می‌کنند. امینی گفت من نمی‌دانم اینها روشنفکر هستند یا دروغگو! اگر روشنفکر هستند ولایت‌فقیه آقای خمینی را خوانده بودند که می‌گوید ولی‌فقیه به اندازه پیغمبر و امام معصوم اختیار دارد. او نمی‌خواهد جعل قانون کند، اجرای قانون خدا را می‌کند. اگر روشنفکر هستند این را خوانده بودند و بیعت کردند. اگر نخوانده بودند پس معلوم است روشنفکر نیستند. اگر آقای بازرگان و دوستان او این را خوانده بودند و مبانی امام را در پاریس بیان شد که مکرر می‌گفت حکومت ما اسلامی است و مثل دوران حضرت امیر و پیغمبر است و حتی پرسیده بودند شبیه عربستان که امام گفته بود آن‌طور نیست. آقای بازرگان و آقای سنجابی با امام ملاقات کردند، در مصاحبه‌های امام موجود است، خبرنگار می‌گوید شما با رهبران نهضت آزادی و جبهه ملی مذاکره کردید و به توافق رسیدید و امام می‌گوید مذاکره در میان نبود، توافقی هم نبوده است. مطالب خود را مطرح کردیم و اینها قبول کردند. هرکس برخلاف راهی که مردم می‌روند حرکت کند مردم کنار می‌زنند. آقای بازرگان در جایگاه قرار می‌گیرد و سه هفته بعد از انتخاب به‌عنوان نخست‌وزیر می‌خواهد کمیته‌های انقلاب را جمع کند. به او چه مربوط است؟ مگه او تاسیس کرده است؟ مگر موسس انقلاب است؟ می‌خواهم بگویم به عهد خود وفا نکرد. به آن وظیفه‌ای که داشت عمل نکرد. بازرگان می‌گوید باید دادگاه انقلاب تعطیل شود. مصاحبه می‌کند و می‌گوید باید تعطیل شود. دادگاه انقلاب چه ربطی به آقای بازرگان دارد؟ شما نه رهبر انقلاب هستید، نه تئوریسین انقلاب هستید، نه نظریه‌پرداز انقلاب هستید. من می‌خواهم بگویم خطا از اینجا شروع شد و شهید بهشتی در کتاب بهشتی از زبان بهشتی می‌گوید در شورای انقلاب تصویب کردیم، آقای بازرگان عمل نکرد. برای چه عمل نکرده است؟ شما در ذیل شورای انقلاب هستید. نه بالای شورای انقلاب و نه هم‌ردیف! در این مدت متاسفانه عملکرد آقای بازرگان را نه ملی و نه اسلامی می‌دانیم. مدت نخست‌وزیری را من بیان می‌کنم و برای بعد را بعدا بیان می‌کنم. شورای انقلاب به بازرگان می‌گوید امیرانتظام را رد کنید، آدم درستی نیست. بازرگان پاسخ می‌دهد اگر این برود من هم باید بروم. اگر به عقل جمعی معتقد است باید عمل کند و اگر شورای انقلاب را نیز بالای سر خود می‌داند بازهم باید عمل کند. در این دوره ما شاهد عملکرد منفعلانه دولت موقت در برخورد با گروه‌ها و تقابل با مبانی امام هستیم. بازرگان مرتب مطرح می‌کند عده‌ای دور آقای خمینی را می‌گیرند و با او صحبت می‌کنند و مطالبی می‌گویند و ایشان هم آدم ساده‌ای است. یعنی ترسیمی که از رهبر انقلاب ارائه می‌دهد قابل توجه است. نکته بعدی انحلال مجلس خبرگان بود که بیان کردم. افرادی که به‌عنوان وزیر و وزرا انتخاب کرد عمدتا معارض با مبانی انقلاب بودند. آقای سنجابی استعفا می‌کند و زودتر می‌رود. تنها کسی که غیر از تشکیلات ایشان بود رجایی بود. دکتر شکوهی استعفا می‌کند و شورای انقلاب آقای رجایی را به‌عنوان وزیر انتخاب می‌کند. ایشان قبول نمی‌کند و می‌گوید در حد سرپرست باشم. هرچه مطرح می‌شد بازرگان تهدید به استعفا می‌کرد و دیگران هم در واکنش به این استعفاها چون می‌دیدند سال اول انقلاب است و بازرگان اولین نخست‌وزیر مملکت است مسلما در رابطه با ایشان کوتاه می‌آمدند که در رویارویی قرار نگیرند. احمد صدر حاج‌‌سیدجوادی چه کاره است؟ وزیر کشور و در نهضت آزادی است. آقای ناطق‌نوری می‌گوید من به ایشان گفتم یونسی استاندار کردستان آدم پلیدی است و خطرناک است و قبول نکرد و گفت باید همین فرد باشد. شهید حجت‌الاسلام در خاطرات محلاتی بیان می‌کند که گریه کردم و گفتم این خبیث است و کردستان را دچار مشکل می‌کند و آقای صدر حاج‌سیدجوادی گفت همین بهترین گزینه است و ما انتخاب کرده‌ایم. در رابطه با این انتخاب‌ها این‌گونه به ذهن من می‌رسد که آقای بازرگان فاقد شم سیاسی و تشخیص سیاسی است که می‌تواند یک بخشی همین باشد. اینکه طرف صرفا فعالیت سیاسی کرده دلیل نمی‌شود یک آدم عاقل و سیاستمدار و دوراندیش و کارآمد باشد. ممکن است کسی 50 سال هم فعالیت سیاسی کند و بینش سیاسی نداشته باشد. در آقای بازرگان این وجود دارد. همچنین آن تفکر مساله است. او در ذهن خود انقلاب اسلامی را ادامه راه مصدق می‌داند و چند جای دیگر نیز این موضوع را مطرح کرده است. لذا او نمی‌تواند و نمی‌خواهد تشخیص دهد آقای صدر حاج‌سیدجوادی و... با این مبانی انقلاب اسلامی نمی‌تواند حرکت کند. لذا از همان ابتدا مساله مشکل داشت. برخی می‌گویند شاید اینها سیاسی‌کاری کردند که بازرگان را آوردند تا شاپور بختیار را کنار بگذارند، چون شاید تنها کسی که می‌توانست شاپور بختیار را کنار بزند او باشد. ممکن است این هم باشد ولی نمی‌تواند علت باشد چون شاپور بختیار پایگاهی نداشت. مردم در خیابان داد می‌زدند «...بی‌اختیار شاپور بختیار». شاپور بختیار شخصیتی نیست که مردم وی را یک فرد اندیشمند، متفکر و فعال بدانند. مردم وی را جزء جنایتکاران می‌دانند، اما در نقطه مقابل در ذهن و فکر آقای بازرگان در اوج انقلاب برای بختیار جایگاه و شخصیتی متصور بود، چون این دو در نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی تا آخر با هم ارتباط داشتند. ولی برای جامعه و نیروهای مذهبی بختیار شخصیتی نبود، البته منهای تفکر لائیک در نظر بگیریم. نکته بعدی اینکه آقای بازرگان به لحاظ شخصی فردی سلیم، متدین و منظم بود ولی در عرصه سیاسی متاسفانه بد امتحان داد. این را یا آزمایش الهی حساب کنیم یا امتحان بود. نقل می‌کنند که آقای طالقانی می‌گفت آقای بازرگان مناسب نیست و نمی‌تواند با روحانیت کنار بیاید. نمی‌دانم چقدر درست است چون در جایی مکتوب از آقای طالقانی نخوانده و نشنیده‌ایم. شاید همان امتحان الهی باشد و شاید ارتباطاتی که با آمریکا و جریانات دیگر داشتند. آقای دکتر عباس شیبانی که در جبهه ملی و در نهضت آزادی بود را‌بطه خود را قطع کرد و به آقای بازرگان نامه می‌نویسد که در دهه  1330الی1340 چهار بچه‌مسلمان می‌دیدید خوشحال می‌شدید. حال این همه افراد متدین را نمی‌بینید. اما متاسفانه مهندس در پاسخ به این دوست دیرینه با زبان توهین و کلمات تحقیرآمیز صحبت می‌کند و به‌سمت حکومت و قدرت رفته است‌.

آقای رجایی مگر در نهضت آزادی نبود؟ ولی چون او جدا شده و در کنار جریان اسلامی است آقای بازرگان او را مناسب نمی‌داند. البته در مساله نخست‌وزیری هم گفت یک درصد ایشان را قبول می‌کنم و متن تحقیرآمیزی درباره آقای رجایی در زمان ریاست‌جمهوری بنی‌صدر نوشته بود. طرح اینکه این نهضت ملی و اسلامی است به چه معناست؟ دوران ملی گذشت. مثل برخی که الان می‌گویند ایران قبل از اسلام و تمدن ایرانی است. در آن زمان ملتی با یک تفکری بودند و الان هم یک ملتی با این تفکر هستند. دوران نهضت ملی با تمام فراز و نشیب خود تمام شد. امام از ابتدا اعلام کرد انقلاب اسلامی و 15 خرداد نقطه‌عطف است و هیچ ارتباطی با گذشته ندارد. آنها اتفاقا دربرابر امام بودند. جبهه ملی و آقای اللهیار صالح 15 خرداد را شورش اعلام کرد. آیا آقای رحیم عطایی و آقای منصور عطایی و حسن نزیه که همگی از چهره‌های سکولار جبهه ملی‌اند جزء موسسان نهضت آزادی نیستند؟ نهضت آزادی را درست کردید برای چه؟ این آزادی به چه معناست؟ درک از آزادی آقای بازرگان چیست؟ برای همین است که آنها درک اسلامی را ندارند و به ملا‌علی کنی هم توهین می‌کنند که مخالف آزادی بود. به شیخ فضل‌الله نوری توهین می‌کنند که مخالف آزادی بود. مخالف کدام آزادی هستند؟ اگر مسلمان هستیم و اسلام را قبول داریم آزادی در چهارچوب اسلام است. منهای آن آزادی نیست. لاابالی‌گری و اباحی‌گری است. کدام آزادی منظور است؟ بگویید ما مسلمان نیستیم، مردم قبول می‌کنند. در انتها هم آقای بازرگان این را بیان کرده و در مساله آخرت به این اشاره کرده است که پیغمبران کاری به دنیای مردم ندارند و برای آخرت مردم آمدند. این را به صراحت بیان کنید. از ابتدا این را بیان نمی‌کنند. طوری برخورد می‌کنند که یعنی ما انقلاب اسلامی را پیروز کردیم. ما بودیم که انقلاب را به ثمر رساندیم. چرا دروغ می‌گویید؟ شما که در انجمن پزشکی و مهندسین می‌آمدید بین 80-30 نفر بودید. شما وقتی به‌عنوان نماینده امام‌خمینی(ره) به آبادان می‌روید آن جمعیت به‌خاطر چه کسی آمد؟ به‌خاطر آقای بازرگان بود یا به‌خاطر امام خمینی؟ مگر مردم فریاد نزدند بنا به دستور خمینی بازرگان نخست‌وزیر ایران؟ نگفتند بازرگان نخست‌وزیر ایران است بلکه گفتند به دستور خمینی! پس شخصیت به آن وصل است. 50-40 سال به مردم دروغ بگویید، گردوغبار کنار برود چه می‌شود؟ من مصمم هستم مطلبی بنویسم. من مطالب آقای بازرگان را می‌خوانم، به خود آقای بازرگان هم گفتم که شما دو راه دارید؛ یا گذشته خود را مثل احسان طبری مخدوش اعلام کنید یا تصحیح کنید تا زما‌نی که زنده هستید. جزوات و مجموعه را هم دارم. بر چند مورد آن ‌مروری کرده‌ام. از اسلام و دین و سلامت نفس چیزی نمی‌بینیم. ایشان در دوران نخست‌وزیری خود عمدتا در مدت نزدیک به 10 ماه علیه مبانی انقلاب صحبت کرد. مصاحبه ایشان با آلگار را خوانده‌اید؟ تحریف‌شده و چاپ‌شده آن در جلد 23 مجموعه آثار مهندس بازرگان منظورم نیست.

مهدی معتمدی‌مهر: آنچه در اسناد نهضت بود را مطالعه کرده‌ام.

قاسم تبریزی: حامد آلگار می‌گوید می‌خواهیم درباره آیت‌الله خمینی کتابی بنویسیم و نظر شما را می‌خواهیم. عین کلمات را نقل می‌کنم. آقای بازرگان می‌گوید درباره آقای خمینی چیزی نمی‌دانم و اطلاعی ندارم. اینها با ما خوب نیستند و از ابتدا با ما خوب نبودند. از دکتر یزدی که نزدیک‌تر است بپرسید. خمینی کسی نبود و او آخوند مرتجع همانند بقیه آخوندها بود نه‌تنها ضد آمریکا نبود بلکه ضد شاه هم نبود! این را آذر 58 بیان می‌کند. آیا از ابتدا این اعتقاد را داشت؟ آیا این اظهارات صادقانه بود؟

مهدی معتمدی‌مهر: متن غیرسانسور کجا بوده است و چه کسی سانسور کرده است؟

قاسم تبریزی: متن بدون سانسور را حامد آلگار اواخر سال 58 در نشریه نصر انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا منتشر کرد. همان زمان دست آقای بازرگان رسید. ما در کتاب مواضع نهضت آزادی در برابر امام خمینی چاپ کردیم. سال 59 من چاپ کردم. به‌راستی نمی‌دانم حداقل انتظار می‌رود شما که نسل دوم نهضت آزادی هستید اصل صداقت و سلامت نفس را حفظ کنید حتی اگر در مبانی اندیشه‌ای به آقای بازرگان اعتقاد دارید، از تحریف، دروغ، وارونه گفتن و وارونه نوشتن دوری کنید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: پس شما سانسور کردید و آقای بازرگان سانسور نکرده است.

قاسم تبریزی: عین آن را چاپ کردم. سانسورشده برای آقای بازرگان است.     

مهدی معتمدی‌مهر: آقای بازرگان این را کجا چاپ کرده است؟

قاسم تبریزی: در جلد 22 یا 23 مجموعه آثار خود چاپ کرده است. این چیزی نیست که من تصور می‌کنم بلکه مطالعه می‌کنم. بازرگان می‌گوید خمینی یک آخوند مرتجع مثل همه آخوندهاست. او نه‌تنها ضد آمریکا نبود بلکه ضد‌شاه هم نبود. ولی به‌یکباره تحولی ایجاد شد و حرف‌هایی مطرح شد. درباره همین یک جمله من چطور قضاوت کنم؟

مصاحبه‌ای هم حامد آلگار با امام کرد که ما آن را تحت عنوان کدام اسلام با یک مقدمه چاپ کردیم. در دیداری با آقای بازرگان گفتیم این چه بوده است؟ گفت این صهیونیست بود. اگر صهیونیست بود چرا با او مصاحبه کردید؟ گفت قرار نبود این منتشر شود. گفتم حتی اگر قرار نبود منتشر شود این حرفی که زدید چیست؟ گفت در مملکت ما رسم است از کسی تعریف می‌کنند و می‌گویند اگر تمام آب دریا جوهر شود، درختان همه قلم شود فضایل او را نمی‌توان بیان کرد. من علمی گفتم.

گفتم اول ثابت کنید امام مرتجع است و بعد تحلیل کنید که متحول شده است. گفت اتفاقا تعریف است که یک فرد مرتجع می‌تواند متحول شود. متاسفانه این گفت‌وگو است و مکتوب نیست. از این موارد ما درمورد آقای بازرگان متاسفانه زیاد داریم. این به صراحت است و غیرصریح را بعدا می‌پردازیم. بازرگان در دوران کار خود به انتخاب افراد توجه نمی‌کرد. آقای اصغر غروی ضد وحانیت است و پدر او هم ضدروحانیت است. چرا او را استاندار می‌گذارد؟ بعد از اینکه آقای رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای به مجلس خبرگان می‌آید او را به‌عنوان استاندار می‌گذارد که همان زمان مشکلاتی را برای آذربایجان ایجاد کرد و درگیری‌هایی پدید آورد (البته باید تحقیق شود آقایان نهضت با شیخ غروی ارتباط داشتند یا خیر شاید این اشتباه باشد)‌.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای دکتر غروی استاندار آذربایجان شد؟

قاسم تبریزی: بله. به یاد ندارید؟

مهدی معتمدی‌مهر: من آن زمان نبودم ولی می‌دانم ایشان نبوده و دکتر فرزدی در استانداری بوده است. دکتر غروی همراه مرحوم دکتر چمران در دفتر ایشان بوده است.

قاسم تبریزی: من مستندات را ارائه می‌دهم اما بعد از آقای رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای چه کسی استاندار شد؟

مهدی معتمدی‌مهر: نمی‌دانم اما مطمئنم دکتر سیدعلی‌اصغر غروی فرزند آیت‌الله جواد غروی نبوده. آقای نورالدین وحید غروی بوده که ارتباطی با نهضت نداشته است.

قاسم تبریزی: احتمالا اینچنین نیست. اگر اشتباه هم گفته باشم موردی ندارد. من فکر می‌کنم هم آقای بازرگان و هم نهضت آزادی بین سه موضوع نتوانستند خود را نجات دهند؛ یکی ناسیونالیسم یا همان ملیت، یکی دموکراسی غربی و دیگری اسلام. هر‌کسی الفبای سیاسی را خوانده باشد ملی‌گرایی را همان ناسیونالیسم می‌داند. اگر ملت به تعبیر علامه شهید مطهری قرآنی باشد امت حضرت ابراهیم می‌شود. در قرآن ملت یک تعبیری دارد که البته اینجا منظور آقای بازرگان آن ملتی که در قرآن آمده مسلما نیست، آن ملتی که آقای مصدق و دوستان وی در جبهه ملی اعتقاد داشتند منظور است. این یک تعارض بنیادین با دین دارد. چون ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است. یک ایدئولوژی است که اصل را بر ملیت و نژاد و زبان و امثالهم می‌گذارد. در جنبه‌های اسلامی هم اگر اصل اسلام است غرب را باید با معیارهای اسلامی نقد کنید نه اینکه بگویید هرچه داریم از غرب داریم. مشروطه برای غرب است، تحولات ما برای غرب است، فرهنگ ما برای غرب است. اتفاقا آنچه ما به‌عنوان پدیده‌ای مذموم مطرح می‌کنیم آقای بازرگان به‌عنوان یک دستاورد مطرح می‌کند. در یک جمع‌بندی اولیه می‌توان گفت آقای بازرگان و نهضت آزادی از ابتدا اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی نداشتند. لذا از همین‌جا مشکل با طرح اینکه نقطه حرکت انقلاب اسلامی نهضت ملی شدن نفت بود بروز پیدا کرد. بازرگان معتقد به مشی و روش مصدق بود. او انتقادی از دکتر مصدق ندارد و جز تجلیل و تمجید چیزی نیست. اما در نقطه مقابل واکنش بازرگان نسبت به امام و روحانیت به چه صورت است؟ یک مورد انتقاد از آقای شاپور بختیار ندارد. فقط یک بار گفت این رفیق لر ما باید دست از این کارها بردارد. هیچ انتقادی ندارد ولی نسبت به شخصیت‌های اسلامی این‌طور نبود. پیروزی انقلاب اسلامی با تکیه بر قرآن و نفی روش دکتر مصدق بود. یعنی امام‌خمینی ادامه مصدق نیست. آن را قبول ندارد. عملکرد مصدق یک بحث است و تفکر ناسیونالیستی و دموکراسی‌گرایی غربی بحث دیگری است. اینکه آیا اگر من سال 1328 بودم تفکر مصدق را قبول می‌کردم یا خیر، بحث دیگری است. اما در دهه 40 که یک حرکت اسلامی و نهضت اسلامی با تکیه بر قرآن و سیره شروع شده یعنی آن تفکر مصدقی تمام شده است. موضوع بعدی آقای بازرگان این است که امر بر ایشان مشتبه شد و واقعا فکر کرد رهبر انقلاب او است و او مردم را آورده است. اتفاقا در جزوه‌ای با عنوان چه کسی مقصر است، می‌گوید مردم ما را مقصر دانستند که اینها را به میدان آوردیم. نمی‌دانم این را خود او القا می‌کرد یا اطرافیان القا می‌کردند و او می‌پذیرفت، عین همین حرف را بنی‌صدر بیان می‌کند. کتابی به نام 12 اشتباه بزرگ دارد که 300 صفحه است. می‌گوید اولین اشتباه من این بود که آقای خمینی را در ایران مطرح کردم و دومین اشتباه من این بود که روحانیت را به میدان آوردم. آقای بازرگان هم همین را می‌گوید. در کتاب انقلاب در دو حرکت این موضوع مورد اشاره قرار گرفته است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: اتفاقا عکس این را بیان می‌کند که ما نبودیم که اینها را به میدان آوردیم.

قاسم تبریزی: آن را برای تبرئه خود بیان می‌کند. نوعی طعنه است! می‌گوید مردم به ما ایراد می‌گیرند و آن بدتر از معنای اولی است. من چنین برداشت کردم که مردم به ما ایراد می‌گیرند که شما اینها را روی کار آوردید و شما باعث شدید مردم بیایند. این امر بر او مشتبه شد که جایگاه رهبری دارد، درحالی‌که این انقلاب یک ماهیت اسلامی دارد و یک هدف اسلامی دارد و یک رهبر اسلامی دارد و یک مدافعان خاص اسلامی دارد و رسالت خاصی برای خود قائل است. و این را از قیام 15 خرداد باید آغاز کرد که نقطه‌عطف در تاریخ ایران بود و جریان اسلامی و رهبری اسلامی منهای احزاب، جمعیت‌ها و جریان‌های گوناگون تنها به میدان آمد. اینکه ایشان مطرح می‌کند از ابتدا با آقای خمینی اختلاف داشتیم، ایشان ایران را برای اسلام می‌خواست و ما اسلام را برای ایران!

مهدی معتمدی‌مهر: می‌گوید ما این‌طور فکر می‌کردیم.

قاسم تبریزی: این ما کیست؟

مهدی معتمدی‌مهر: ما یعنی مهندس بازرگان! می‌گفت ما اسلام را برای ایران می‌خواستیم و آقای خمینی برعکس. ما یعنی نهضت و بازرگان! این واضح است.

قاسم تبریزی: برای چه نخست‌وزیر شد؟ شما به من می‌گویید مثلا غرفه 11 نمایشگاه را اداره کنید و کتاب‌ها را می‌فروشید و مسئولیت شما فروش این کتاب‌هاست. من باید آنجا چه کنم؟ هرکاری خواستم انجام دهم یا کار شما را پیش ببرم؟

مهدی معتمدی‌مهر: این فرمایش شما مغالطه است. بازرگان که خودش خودش را نخست‌وزیر نکرد. با حکم رهبر و تصویب شورای انقلاب و با فشار سیاسی نخست‌وزیری را قبول کرد‌.

قاسم تبریزی: از ابتدا آقای بازرگان همان‌طور که اشاره کردیم براساس مصوبات شورای انقلاب نه‌تنها عمل نکرد که اعتنایی هم نکرد.‌ او به پیشنهاد شورای انقلاب نخست‌وزیر شد و می‌بایست براساس مصوبات آن عمل می‌کرد که نکرد.‌ مبانی انقلاب و معیارهای انقلاب، اهداف و رسالت انقلاب ربطی به ایشان ندارد. این مربوط به رهبری و موسس انقلاب است. این انقلاب در مکتب و تعالیم اسلام است، آیت‌الله مطهری در نهضت‌های صد سال اخیر این را اشاره می‌کند، این سخنرا‌نی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است.

مهدی معتمدی‌مهر: مصاحبه حامد آلگار با آقای بازرگان را در یک سایت مستند پیدا نکردم و درباره آقای غروی هم که فرمودید من در چند مورد چک کردم بعد از آقای مقدم‌مراغه‌ای، استاندار شدند. در سایت استانداری این بیان شد. موارد اختلافی را سعی می‌کنم بررسی کنم.

مهدی معتمدی‌مهر: به‌عنوان برادر کوچک شما، چون سطح تجربه و مطالعه شما از من و همنسلان من باید بیشتر باشد، انتظاری بالاتر داشتم. عموم مطالبی که بیان می‌کنید در مستند راه طی شده ساخته علی ملاقلی‌پور قبلا آمده بود و با ایشان هم مناظراتی داشتم و فکر می‌کنم یکی از مناظرات را روزنامه «فرهیختگان» منتشر کرد که در دانشگاه صنعتی‌شریف برگزار شد. محور فرمایشات و استدلال شما درمورد بازرگان همان مطالبی است که ایشان بیان می‌کرد. ایشان به صراحت مطرح می‌کرد که اینها کشف شخصی من است و قبل از من کسی به این زوایا نور نتابانده بود. در آن مستند موجود است و کتابی توسط نشر کویر پاسخ به مستند در این مورد منتشر شده است‌.

قاسم تبریزی: آقای مطهری را مطالعه کردید؟ آیت‌الله مطهری مبانی اسلامی و ایدئولوژی اسلامی را با تکیه به قرآن و سیره اهل بیت(ع) بیان می‌کند.

مهدی معتمدی‌مهر: من توضیح دادم. مطهری یک بحث علمایی و فلسفی می‌کند و همان‌جا در شروع مطرح می‌کند که این مطالب پاسخ به دانشمند بزرگ مولف (بازرگان) است. آقای مطهری تعارفی نداشت که بخواهد براساس آن کسی را دانشمند بزرگ اسلامی معرفی کند. منتها مطرح می‌کند زاویه دید مهندس بازرگان فاقد نگاه فلسفی است و می‌گوید بازرگان در شناخت خدا و آخرت به علت فاعلی توجه داشته و از علت غایی غفلت کرده است. فقط همین.

قاسم تبریزی: فلسفی نه، اعتقادی! بحث صرفا فلسفی نیست بلکه تعارض با مبانی قرآن و اسلام دارد.

مهدی معتمدی‌مهر: می‌گوید ایشان متکی بر مبانی فلسفه نیست و از کتاب رئالیسم علامه طباطبایی استفاده نکرده است. در پاورقی آن ذکر می‌کند.

قاسم تبریزی: آن متن آقای مطهری را بیاورید. متاسفانه حضرتعالی بدون تکیه بر منابع و ماخذ، توجیه‌گر بدون سند آقای بازرگان و نهضت آزادی هستید‌.

مهدی معتمدی‌مهر: همان‌طورکه عرض کردم مهندس بازرگان از روش تجربی برای فهم قرآن استفاده می‌کرد ولی فقط متکی به روش تجربی نبود. متاسفانه آقای تبریزی پس از هر پاسخ و سندی که ارائه می‌شود، مجددا همان نکته و ادعای قبلی را تکرار می‌کند، مانند بحث تولی و تبری یا عضویت طالقانی در نهضت و همین نقد آقای مطهری که چند بار تکرار کرده و بنده قبلا اسناد آن را در همین مناظره اعلام کرده‌ام و برخی موارد را هم به اشتباه ذکر می‌کنند. آقای تبریزی مطرح کردند بازرگان از ابتدا به سیاست گام به گام پایبند بود. این سیاست گام‌به‌گام یا سیاست تدریجی همان قانونمندی است که در قرآن آمده است. قرآن مبنای اندیشه و جهان‌بینی بازرگان است. این مساله چه ایرادی دارد؟ صریح بفرمایید که آیا شما با اینکه مبنای نگرش فردی قرآن باشد، مخالفتی دارید؟ حتی خداوند با تمام قدرتی که دارد می‌گوید جهان را در 6 مرحله آفرید (فی سته ایام. سوره فرقان، آیه 59) تجربه بشری و تاریخ سده‌ها و هزاره‌ها هم گواهی می‌دهند که هر نوع ساختن و آبادانی در دنیا تدریجی است. طبیعی است که بازرگان به این مساله پایبند و معتقد بود و پنهان هم نکرد، یعنی با علم به این اختلاف بود که آقای خمینی به‌عنوان تنها گزینه نخست‌وزیری ایشان را مدنظر قرار داد و درمقابل بازرگان هیچ گزینه‌ای را آقای خمینی و شورای انقلاب مطرح نکردند. اتفاقا مهندس بازرگان چالش جدی با آقای خمینی داشت. برخلاف دکتر سنجابی که بلافاصله با آقای خمینی در پاریس بیعت کرد، بازرگان گفت تا به ایران برنگردم و با دوستان خود مشورت نکنم جواب نمی‌دهم. آقای خمینی یا یکی از اطرافیان‌شان به مهندس بازرگان می‌گویند همین الان باید جواب دهید که مهندس در پاسخی تلخ می‌گوید شمر هم به امام حسین یک شب مهلت داد و شما نمی‌توانید از من بخواهید اینجا پاسخ بدهم، من عضو یک حزب هستم.

آقای خمینی با اطلاع از این موارد بازرگان را انتخاب کرد. فکر می‌کنم عنوان صحیح کتابی که از آقای اشکوری تحت عنوان «کنکاشی درباره بازرگان» مطرح کردید «در تکاپوی آزادی» باشد.

قاسم تبریزی: بله همین کتاب است.

مهدی معتمدی‌مهر: در آنجا مطرح می‌کند بازرگان یک فرد قانونمند است و فردی است که تدریجی و توام با نظم عمل می‌کند حتی در انقلاب معتقد به قانونمندی و حفظ نظم است و اینها ویژگی‌های برجسته بازرگان است که اتفاقا امروز اعتبار بازرگان به همین است، زمانی‌که دیگران تحت‌تاثیر جو بودند بازرگان نبود. همان‌جا می‌گوید علت تشکیل نهضت از سال 40 این بود که بازرگان شاه را مسبب اصلی تمامی مشکلات می‌دانست ولی اینکه شاه چگونه برود مهم بود. بازرگان می‌گفت رفتن یکباره شاه و از بین رفتن این حکومت و ساختار، باعث روی کارآمدن انقلابیونی می‌شود که نیروهای آن قادر به اداره حکومت جدید نیستند. می‌خواهم یک سوالی را مطرح کنم که آقای تبریزی در زمان صحبت خود پاسخ بدهند، به فرض اینکه 43 سال پیش در آبان 57 این سیاست گام به گام و تدریجی عمل کردن در چهارچوب قانون بازرگان برای انقلابیون قابل‌فهم نبود و به‌جز آقای خمینی خیلی‌های دیگر نیز با این ایده مخالف بودند اما امروز 43 سال تجربه داریم، مگر آن الگویی که در انقلاب مورد نظر نیروهای انقلابی بود به موفقیت رسیده است؟ امروز این الگو به چنان بحرانی رسیده که درون خود فساد، تبعیض و دین‌گریزی دارد‌. این انقلاب براساس همان روش‌های شتاب‌زده نه‌تنها در امر سیاست و نه‌تنها در امر اقتصاد، نتوانسته به اهداف خود برسد، حتی در حوزه دینداری و فقه‌آموزی نیز موفق نبوده است. 43 سال از انقلاب می‌گذرد. این زمان یک عمر برای تربیت یک نسل است. ما حتی بعد از این 43 سال فقیهی در تراز فقهای طراز اول که در دوران پهلوی با آن امکانات کم رشد و پرورش فقهی پیدا کردند، نداریم. وارد عرصه روشنفکری حوزه‌های علمیه نمی‌شوم که اعتراض کنید، در همان حوزه سنتی فقیهی در تراز آیت‌الله مرعشی، آیت‌الله جوادی‌آملی، آیت‌الله منتظری و حتی آیت‌الله مصباح‌یزدی از منظر فقاهت نتوانستیم تربیت کنیم، همه اینها درس‌آموخته‌های دوران قبل در حوزه بودند. بنابراین الان تجربه نشان می‌دهد روشی که آقایان مطرح می‌کردند که شتابزده عمل کنیم به بحران خورده است و حتی در حوزه علمیه قم هم موفق نبوده است.

فرمودید مهندس بازرگان به عهد خود وفا نکرده است. چرا وفا نکرده است؟ عهد مهندس بازرگان چه بود؟ عهد مهندس بازرگان انتقال حکومت از یک مرحله به مرحله دیگر بود. نمی‌دانم انقلاب روز یکشنبه یا دوشنبه بود که پیروز شد؟ فکر می‌کنم مدارس ما شاید تا جمعه تعطیل بود ولی شنبه سر کلاس رفتیم. ماموران شهربانی سر کار بودند، بیمارستان‌ها همین‌طور بود و وزارتخانه‌ها کم‌وبیش با تمام مشکلاتی که بود دایر بودند و به کار خود ادامه می‌دادند. حدود دو ماه بعد از ورود آیت‌الله خمینی وزارت کشور رفراندوم[3] تغییر رژیم را برگزار می‌کند که برگزاری آن به‌لحاظ اجرایی نشان‌دهنده کارآمدی سیستم است. آقای تبریزی فرمودند آقای خمینی به بازرگان گفته اعضای دولت از اطرافیانش نباشند، آقای خمینی کجا این مطلب را بیان کردند؟ گفتند بد‌ون وابستگی حزبی شما را به این مقام منصوب می‌کنم.

قاسم تبریزی: این به چه معنی است؟ گویا لازم است در فرهنگ سیاسی، کلمات و واژگان را معنی و تبیین کنیم! بهتر بود آقای معتمدی‌مهر حداقل حکم نخست‌وزیری آقای بازرگان را با دقت مطالعه می‌کردند.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی این دولت، دولت نهضت آزادی نیست و این امر رعایت شد. تنها حدود یک‌سوم اعضای کابینه از نهضتی‌ها بودند و بقیه از جبهه ملی و جاما و انجمن اسلامی مهندسین بودند و اتفاقا آقای رجایی هم بر‌خلاف آنچه آقای تبریزی گفتند در زمان تشکیل دولت تا بهمن 1358 عضو نهضت بود و آقای شیبانی هم عضو نهضت آزادی بود و نه جبهه ملی. خطاهای تاریخی آقای تبریزی فراوانند. برخلاف آنچه آقای تبریزی فرمودند طالقانی نگفت که بازرگان برای این مسئولیت مناسب نیست و دقیقا به بازرگان گفت که این مسئولیت را نپذیر چون آقایان هم‌لباسی (روحانیون) صفا و وفا ندارند. نکته دیگر اینکه خود امام کاملا مخالف بود که روحانیون وارد دولت شوند و این ایراد دیگر متوجه مهندس بازرگان نبود که چرا از روحانیون کسی در کابینه نیست؟ اما اعضای دولت که از برخی آنها به ناحق و با بی‌انصافی یاد کردید، معرفی شده و مورد تایید شخص رهبر انقلاب و آقای خمینی بودند. وقتی این افراد را بازرگان معرفی می‌کرد باید به تایید شورای انقلاب رسیده و حکم آنها به امضای رهبر انقلاب می‌رسید. وزرای دولت موقت با امضای رهبر انقلاب به وزارتخانه‌های خود می‌رفتند، بنابراین پای حکم آنها فقط امضای بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر وجود نداشت که تمام مسئولیت به‌عهده او باشد. اینکه جناب تبریزی با فردی مثل ابراهیم یونسی و... اختلاف دیدگاه داشته باشند طبیعی و قابل احترام است ولی به کار بردن چنین الفاظی همچون فرد پلید کمونیست برخلاف آموزه‌های صریح قران است که مصادیق آن را قبلا در همین مناظره عرض کردم.

قاسم تبریزی: اگر امیرحسین آریان‌پور بود، این حرف را نمی‌زدیم. یونسی یک فرد صرفا مارکسیست نبود، بلکه ضد اسلام و ضد انقلاب بود، عملکرد وی در دوران استانداری‌اش را باید بررسی کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: آقای ابراهیم یونسی سال‌ها بعد تا دهه 90 در قید حیات بودند و در ایران زندگی می‌کردند و هیچ‌کسی مزاحم ایشان نمی‌شد و کتاب‌های او در جمهوری اسلامی منتشر و تجدید چاپ می‌شد و می‌شود. بنابراین نسبت دادن الفاظی چون پلید کمونیست در حق ایشان روا و متکی به سند ثابت شده نیست. این کار قطعا به دور از اخلاق و قانون و قرآن است.

قاسم تبریزی: در عملکرد او غیر از خیانت هیچ چیزی نیست بحث را منحرف نکنید، ایشان در جایگاه استانداری خیانت و جنایت کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: چنین چیزی در هیچ محکمه‌ای اثبات نشده است. این تلقی شخصی شماست.

قاسم تبریزی: عملکرد یونسی در کردستان و همکاری‌اش با حزب دموکرات و کومله نشان‌دهنده‌ خیانت است. شما دو جلد کتاب «حزب دموکرات کردستان» و «کومله» نوشته محمود نادری را به همراه گزارش‌های حوادث و وقایع کردستان به همراه عملکرد استاندار مطالعه کنید.

مهدی معتمدی‌مهر: مطلقا اینچنین نیست. الان شما هم کتابی می‌نویسید مگر این کتاب وحی منزل است؟ آنچه می‌توانید در باب خیانت هر فردی مطرح کنید، حکم رسمی دادگاه صالحه‌ای است که حقوق دفاعی برای متهم برقرار کرده باشد و موازین دادرسی عادلانه در آن رعایت شده باشد. درخصوص مواردی که برای آقای یونسی مطرح می‌فرمایید‌. ابدا چنین روندی طی نشده است.

مطلقا هیچ حکم دادگاه و هیچ محکمه‌ای ایشان را خیانتکار اعلام نکرده است. طبیعی است کسانی که با هم اختلاف دیدگاه داشتند به همدیگر اتهام می‌زنند ولی این در شان یک جلسه فرهنگی و علمی نیست. آقای تبریزی می‌گوید بازرگان می‌خواست کمیته‌های انقلاب و دادگاه انقلاب تعطیل شود. درخصوص کمیته‌ها دلایل را در همین مناظره عرض کردم و گفتم که دلیل این خواست، بحران‌سازی و قانون‌شکنی و چوب لای چرخ دولت گذاشتن و موازی‌کاری بوده است. یک مقام اجرایی وقتی می‌بیند در نهادهای زیرمجموعه او سایر نهادهای حاکمیتی بی‌قانونی و هرج و مرج برقرار می‌کنند، حتما باید نسبت به آن نهاد موضع بگیرد و واکنش نشان دهد. این طبیعی است و اگر نکند غیرطبیعی است. ولی می‌خواهم از باب اطلاع شما یا ثبت در این مناظره بیان کنم، آن دادگاهی که بازرگان درخواست انحلال آن را کرد، دادگاه انقلاب نبود. دادگاه انقلاب در اردیبهشت سال 58 شکل گرفت، اساسنامه دادگاه انقلاب را مطالعه کنید. آن دادگاهی که بازرگان از همان روزهای اول انقلاب دنبال انحلالش بود، محاکم شرع آقای خلخالی بود که درباره رفتارهای غیرقانونی، غیرانسانی و شائبه‌برانگیز آن دادگاه‌ها به اندازه کافی مطلب گفته شده و من نمی‌خواهم اینجا به آن بپردازم و فقط به‌عنوان کد عنوان کردم. بازرگان اتفاقا یکی از اعتبارهایی که دارد همین است، در زمانی که کمتر کسی به حقوق‌بشر توجه داشت بازرگان به رعایت حقوق دادرسی در آن دادگاه‌ها توجه می‌کرد. هم بازرگان و هم دکتر یزدی اینچنین بودند و درنهایت نیز این دو نفر توانستند جلوی خیلی از آن اعدام‌ها را بگیرند. امروز آن اعدام‌هایی که انجام گرفت، چه اعتباری برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده؟ نه‌تنها اعتباری ایجاد نکرده بلکه شائبه نیز ایجاد کرده است که شما چرا فلان شخصی که حاضر بود حرف بزند و اطلاعات در اختیار نظام قرار دهد را اول انقلاب اعدام کردید؟ از چه چیزی نگران بودید که اینها را اعدام کردید؟ اینکه بیان می‌کنید عملکرد بازرگان در دوران نخست‌وزیری نه اسلامی و نه ملی بود کما اینکه امیرانتظام را معاون خود قرار داد و توجهی به هشدار بقیه نکرد که گفتند امیرانتظام را کنار بگذارید. باید پاسخ بدهم، این حق بازرگان بود که هر‌کسی را صلاح می‌داند برای حضور در دولت انتخاب کند. معاون بازرگان را دیگران نباید انتخاب کنند. شاید در آن روز شائبه‌هایی درمورد امیرانتظام وجود داشت. اما هیچ‌‌کسی نمی‌گفت امیرانتظام جاسوس است یا کارش را بلد نیست و این اتهام ناروا را دانشجویان خط امام برای نخستین‌بار پس از سقوط دولت موقت مطرح کردند. تمام کسانی که با امیرانتظام در حزب جمهوری مخالف بودند به‌خاطر ظاهر و شیک لباس پوشیدن و کروات ایشان بود. هیچ‌یک هیچ‌دلیلی در آن زمان پیرامون خیانت امیرانتظام نداشتند. اما بعد از 17 سال مقاومت بی‌نظیر امیرانتظام در زندان که تنها به‌خاطر عشق وطن بر او تحمیل شد، امروز وی یک شخصیت برجسته و معتبر تاریخ ایران است. اینکه شما قبول ندارید طبیعی است چون به پایگاه سیاسی شما برمی‌گردد، نه به عدم اعتبار امیرانتظام! حتی در آن زمان مطرح نبود که امیرانتظام بی‌دین یا لائیک است. در همان مصاحبه‌ای که آقای متقی نماینده دادستان انقلاب با سایت تاریخ ایرانی انجام می‌دهد، تصریح می‌کند روزی که امیرانتظام به ایران بازگشت و بازداشت شد، روزه بود. در صحبت‌هایتان از افرادی مانند صدر حاج سید جوادی، فروهر، سنجابی و... نام بردید. در رابطه با شخصیت هر‌کدام از این افراد به کتاب‌های تاریخی مراجعه کنید این چهره‌هایی که نام بردید قبل از اینکه عضو دولت موقت شوند، به پیشنهاد آیت‌الله خمینی به شورای انقلاب معرفی شدند برای عضویت در این نهاد. وقتی در پاریس نزد آقای خمینی بحث شورای انقلاب و دولت مطرح می‌شود ازجمله اسامی‌ای که ایشان برای پذیرش مسئولیت نام می‌برد آقای مهندس کتیرایی و دکتر سنجابی است، اتفاقا آقای خمینی در اینجا مصلحت‌سنجی می‌کند و به مهندس بازرگان می‌گوید نگذارید بین شما و اعضای جبهه ملی فاصله بیفتد. برای همین مهندس بازرگان مهم‌ترین وزارتخانه خود را به آقای سنجابی تحویل می‌دهد‌.

دو نکته را هم جناب تبریزی گفتند که نیاز به توضیح دارد. اول آنکه گفتند نهضت امام‌خمینی (انقلاب اسلامی 1357) ادامه نهضت ملی دکتر مصدق نیست و ریشه‌اش به 15 خرداد برمی‌گردد. در این خصوص عرض کنم که اگر فقط روحانیون بودند که قیام کرده بودند و اگر تنها مطالبه «حکومت اسلامی» بود، شاید این حرف درست به‌نظر می‌رسید، اما این‌طور نبود و تکثر بیشتری در انقلاب حضور داشت و مطالبات انقلاب هم آزادی و استقلال و عدالت و حاکمیت قانون و جمهوریت و اسلامیت سازگار با ارزش‌های یادشده بودند. بنابراین، این انقلاب نه‌تنها ادامه نهضت ملی مصدق و بلکه در راستا و ادامه انقلاب مشروطه بود و نکته دوم، دیدگاه حیرت‌آوری بود که درخصوص ناسیونالیسم و تقابل میان دولت ـ‌ملت با نظریه امامت‌ـ امت مطرح کردند که نه‌تنها برخلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی، بلکه معارض با مواضع بنیانگذار انقلاب و آیت‌الله خامنه‌ای است.

قاسم تبریزی: نگرش امام(ره) براساس قرآن و سیره اهل‌بیت(ع) بوده است، همچنانکه آثار علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، علامه شهید مرتضی مطهری نیز بر همین اساس بوده است، به همین دلیل اندیشه امام مبنای ما در رابطه با مطالبی است که در نقد و بررسی آقای بازرگان و نهضت مطرح می‌شود. برداشت من این است که اندیشه آقای بازرگان در مواضع سیاسی و اجتماعی در تعارض بنیادین با اندیشه اسلامی و در کلیت با اندیشه امام است. اینکه ما مطرح می‌کنیم انقلاب سال 57 یک انقلاب اسلامی است، یعنی این انقلاب دارای اهداف و رسالت و ماهیت و رهبری خاص است، نه یک کلمه کمتر و یک کلمه بیشتر! مساله تبری و تولی و اصل اینکه یک مسلمان در مواضع خود باید دربرابر جریانات معارض با دین محکم باشد یکی از مبانی انقلاب است. لذا اینکه در برخورد با دیگران گاهی یک طور و گاهی طوری دیگر عمل کنیم درست نیست. وقتی آقای بازرگان می‌گوید نهضت آزادی دکانی در برابر جبهه ملی نیست بلکه یکی از ارکان جبهه ملی است، اینجا می‌مانیم چگونه قضاوت کنیم. بعد از انقلاب هم این حالت وجود داشت. در سال 63 که آقای بازرگان جمعیت دفاع از قانون اساسی را تاسیس کردند با همین افراد جبهه ملی بود. آیا اعضای جبهه ملی به مبانی امام برگشتند و از مبانی خود جدا شدند یا بالعکس اعضای جبهه ملی پیرو همان مشی قبلی خود بودند و آقای بازرگان به طرف آنها رفته است؟ حرکت تاریخی‌ای که آقای بازرگان بیان می‌کند انقلاب در دو حرکت است. یک حرکت ما بودیم که به سمت وحدت حرکت کردیم و همه گروه‌ها و جریانات می‌آمدند و یک حرکت روحانیت است که اینها انحصارطلبی می‌کنند. آیا این از صداقت و تقوا است؟ اینکه گفتند اینها تحت‌تاثیر کمونیسم و مارکسیسم قرار گرفته‌اند، آیا از سر تقوا است؟ آقای بازرگان مهر 1361 در مجلس از منافقین دفاع و آنها را تبرئه کردند و این سخنرانی درحقیقت یکی از آخرین تیرهایی بود که خودش به نهضت آزادی و طیف ملی‌گرا زد. اگر آقای بازرگان مدعی وحدت است، این وحدت منافقین، جبهه ملی، حزب ایران و حتی افرادی چون ابراهیم یوسفی و مقدم مراغه‌ای را نیز در بر می‌گیرد.

یکی از خطاهای بزرگ آقای بازرگان و نهضت آزادی انتشار روزنامه میزان بود. اگر واقعا هیچ دلیلی برای نقد و رد نهضت آزادی و تعارض با انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و امام و روحانیت نمی‌داشتیم همین روزنامه میزان (ارگان رسمی نهضت آزادی) کفایت می‌کرد که آدم بدان بپردازد. در روزنامه میزان می‌گوید «ضمنا لازم نیست اختناق از سوی نیت و از ناحیه دشمنان امت سر بزند. با روی دلسوزی مکتب و ملت برای جلوگیری از سستی و نابودی آن از اختناق بهره برده می‌شود.» اولا کجا اختناق بود؟ اول اختناق را مطرح کنید و بعد بگویید. این القای نادرست غیرمسئولانه اختناق به چه معناست؟ این در زمانی است که امام‌خمینی در قید حیات بودند. برای 4 تیر 59 است. کدام اختناق در آن زمان بود؟ این حرف را علیه جمهوری اسلامی بیان می‌کنید و بعد می‌گویید اختناق است؟ در روزنامه هم بیان می‌کنید که در سراسر مملکت منتشر می‌شود. این اختناق برای کیست؟ اینها مطالبی است که علیه کل روحانیت، ائمه جمعه، حوزه‌های علمیه، نهادهای انقلابی، شخصیت‌های انقلاب اسلامی و... می‌نویسد.

در جایی دیگر بازرگان می‌گوید از روسای دو قوه سوال دارم که حرف 11 میلیون نفری که به آقای بنی‌صدر رای دادند و الان هم بیشتر شده است دیگر تاثیر ندارد؟ آقای بازرگان گفته من می‌خواهم چاقوی رئیس‌جمهور را تیز کنم. این به چه معناست؟ بازرگان به دنبال وحدت است؟ به دنبال اصلاح‌طلبی است؟ درحالی‌که بنی‌صدر می‌گوید قانون را قبول ندارم! مجلس را قبول ندارم! و من خودم قانون هستم! البته خود آقای بازرگان هم چه در دولت موقت و چه در زمان نمایندگی مجلس و تا پایان علیه قانون و برخلاف قانون اساسی حرکت می‌کرد.

مهدی معتمدی‌مهر: تاریخ این مطلب را بیان می‌کنید؟

قاسم تبریزی: 21 شهریور 59 بود. از روسای دو قوه سوال کرد. روسای دو قوه چه کسانی هستند؟

مهدی معتمدی‌مهر: بهشتی و آقای هاشمی هستند.

قاسم تبریزی: روند حرکت آقای بنی‌صدر براساس انقلاب و اسلام بود یا خودخواهی و خودپرستی؟ بنی‌صدر می‌گوید مجلس را قبول ندارم و مجلس باید با من هماهنگ باشد. من قانون اساسی را قبول ندارم. من خودم قانون هستم. سرمقاله میزان می‌گوید حکومت حزب واحد اکثریت است و رزمنده ما حکومت حزب واحد را در ایران به خوبی لمس می‌کند. منظور از حزب واحد چیست؟ سرمقاله میزان در 11 بهمن 59 چند مطلب منتشر می‌کند. یکی اختناق و یکی حزب واحد است. این برای سال 59 است. آقای بنی‌صدر هم طغیان کرده است. مساله ترور آقای بازرگان را روزنامه میزان 22 تیر 64 مطرح کرده است. ننوشته‌اند چه کسی می‌خواهد ترور کند؟ پیوند نهضت آزادی به‌ویژه آقای بازرگان با حرکت بنی‌صدر از 17 شهریور 59 خصوصا از 14 اسفند 1359 عمق ساده‌اندیشی مهندس از یک سوی و عداوت با انقلاب و نظام را از سوی دیگر عیان می‌رساند.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی کذب است؟

قاسم تبریزی: من نمی‌دانم. مقابل این علامت سوال می‌گذارم. واقعا می‌خواستند ترور کنند؟ چه کسانی می‌خواستند ترور کنند؟ برای چه چیزی می‌خواستند ترور کنند؟ میزان 9 خرداد 60 در اوج درگیری‌ها منتشر می‌کند «سخنان مهم رئیس‌جمهور در اجتماع و پایگاه هوایی شیراز» و بعد در صفحات خود به نقل از بنی‌صدر می‌نویسد کسی که آماده است در شنزارهای داغ خوزستان بمیرد از سلول زندان اوین نمی‌ترسد. این نقل‌قول تیتر اول روزنامه میزان است. روزنامه میزان 22 شهریور 59 می‌نویسد آقای رجایی قبلا گفته من فرزند مجلس، برادر رئیس‌جمهور و مقلد امام هستم. حالا من از او می‌پرسم رسم برادری این است که یک هفته بعد بگوید من با رئیس‌جمهور سر یک میز نمی‌نشینم؟ در این یک هفته چه چیزی گذشته بود؟ چرا نمی‌گویند چه چیزی پیش آمد؟ چرا نمی‌گوید رئیس‌جمهور چه کار کرد؟ 12 اردیبهشت سال 60 در سرمقاله میزان آقای بازرگان می‌گوید فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام! هر دو جریان را نصیحت کرده است. آیا هر دو جریان یکسان بودند؟ فرض کنیم 58 ایشان مجاهدین را نمی‌شناخت. مواضع مجاهدین در 12 اردیبهشت 1360 که نامه‌ای به امام نوشته‌اند که می‌خواهیم نزد شما بیاییم و عرض حال کنیم و امام فرمود اسلحه را زمین بگذارید من به دیدن شما می‌آیم. من یک طلبه‌ام ولی چه کنم؟ اسلحه را در پشت خود گرفته‌اید و ما را تهدید می‌کنید.[4] آقای بازرگان این مطلب را نخوانده بود؟ فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام[5] همان توهمی است که احساس می‌کند تمام این افراد متدین فرزند مکتبی او هستند و او پدر است بدون اینکه جایگاه نصیحت و رهنمود را داشته باشد. دکتر یزدی در روزنامه میزان می‌گوید امروز همه طرفداران استبداد سیاه خود را زیر شعار مقدس حزب‌الله[6] مخفی کرده‌اند. این حرف‌ها به چه معنی است؟ استبداد سیاه چیست؟ در کدام نظام حرف می‌زند؟ در نظام شاهنشاهی است یا نظام استالینی است؟ اینکه می‌گویم اینها نه انقلاب اسلامی را رعایت می‌کردند و نه نظام را و به دنبال تضعیف بودند، به همین خاطر است. میزان 5 خرداد 60 در آغاز شورش بنی‌صدر و سازمان مجاهدین مطلبی منتشر کرده و نوشته است کشور در یک بن‌بست سیاسی گرفتار شده است. کدام بن‌بست منظور است؟ مگر این نظام رهبر و قانون و مجلس ندارد؟ اینکه القا کنیم در بن‌بست قرار گرفته درست است؟ چه بن‌بستی بود؟ درحالی‌که در‌حال جنگ هم بودیم. آقای مهندس بازرگان 5 فروردین 60 می‌گوید اگر آمریکا شیطان کبیر است، شیطان اکبر مارکسیسم است. بگویید آمریکا این دخالت‌ها و جنایت‌ها را کرد، به این دلیل جنایتکار است و او را شیطان می‌دانیم و مارکسیسم چون دشمن اسلام و قرآن و دین است او را دشمن اکبر می‌دانیم. اما این حرف دربرابر چیست؟

 15 اردیبهشت 60 بازرگان می‌گوید که وقتی خدمت امام می‌رود مدعی می‌شود امام حقایق را به ایشان نمی‌گویند. درصورتی‌که امام بیان کرده بود من کانال ندارم و با همه در ارتباط هستم. اینکه به امام کسانی حرف‌های خاص می‌زنند چه چیزی از این درمی‌آید؟ این چه القایی است که در جامعه ارائه می‌دهیم؟ در سخنرانی زنجان می‌گوید انقلاب اسلامی یا انقلاب مارکسیستی؟ متاسفانه در انقلاب در دو حرکت القا کرده که اینها به سمت مارکسیسم رفتند. روزنامه میزان 24 اردیبهشت 60 منتشر می‌کند وای به حال آن انقلابی که 8 درصد بر 80 درصد حکومت می‌کنند. واقعا در ایران 8 درصد حاکم بودند؟ 80 درصد هم آقای بازرگان، منافقین، جبهه ملی، بنی‌صدر، نهضت آزادی و دوستان ایشان بودند؟ عجیب این است که روزنامه میزان از 17 شهریور 59 تقابل و تعارض خود را با نظام و انقلاب و امام شدیدتر کرد. من متاسف هستم که حتی نسل دوم نهضت آزادی روحیه تحقیق و صداقت و صراحت ندارند و نوعی قشری‌گری و تحجر دربرابر تاریخ نهضت آزادی و آقای بازرگان دارند که حتی به خود اجازه تفکر و تعقل نمی‌دهند.

احمد سلامتیان روزنامه میزان 10 اردیبهشت 60 می‌گوید آزادی را بکشید، ما را بکشید، دیکتاتوری را مسلط کنید. به چه کسی این حر ف‌ها را می‌زنند؟ مخاطب چه کسی است؟ مخاطب دولت عراق است؟ رژیم شاه است؟ باید از آن شیفتگی درآییم و بگوییم این مطالب را هم بیان کرده، اینها خطا و خیانت بود. روزنامه میزان 3 خرداد 60 می‌نویسد نامه رئیس‌جمهور به دادسرای عمومی در رابطه با هیات بررسی شکنجه است. القا کرده بود در جمهوری اسلامی شکنجه است. امام، شهید محمد منتظری و آقای سیدمحمود دعایی و 3-2 نفر دیگر را فرستاده بودند تا حرف اینها را بررسی کنند. شکنجه را هم منافقین مطرح کرده بودند. آیا میزان مروج آن قضیه است؟ میزان 19 آبان 59 می‌نویسد قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی بنی‌صدر! در نطق قبل از دستور بازرگان می‌گوید حزب جمهوری اسلامی حزب حاکم با اتخاذ شیوه‌های استالینی است. شما می‌گویید آقای بازرگان به روحانیت احترام می‌گذاشت؟! اعضای نهضت آزادی همه به آمریکا و اروپا رفتند و علیه انقلاب صحبت کردند. رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌ای و آقای امیرانتظام هم جاسوس آنجا بودند. ایشان می‌گوید جاسوس نبوده است؟ به‌نظر شما آیا فردی در آن جایگاه (امیرانتظام) حق دارد مطالب سری را به سفارت بیان کند یا خیر. امام اتفاقا تاکید به جاسوسی ایشان می‌کند. وقتی که اسناد آقای امیرانتظام منتشر شد امام در صحبت خود گفت انحلال مجلس خبرگان معلوم بود از طریق سفارت آمریکا و آقای امیرانتظام صورت گرفت.[7] البته من قبلا اشاره کردم که آقای امیرانتظام با سفارت درمورد مجلس خبرگان چه نظری داشت. این آقای (بازرگان) که از نظر شما تقوا دارد و به روحانیت احترام می‌گذارد می‌گوید تریبون نماز‌های جمعه و اکثر روزنامه‌ها مدافع قدرت قضایی در گرو انحصارطلب‌ها قرار می‌گیرد.[8] اولا این کلمه انحصارطلبی چه بود که با القای شیطانی آن را به شهید آیت‌الله بهشتی منتسب کردند. امام هم بعدا عنوان کردند من بیش از اینکه از شهادت ایشان ناراحت باشم از مظلومیت ایشان ناراحتم. البته با این جمله بیان کرد که خدا انصاف دهد آنهایی که شهید بهشتی را می‌گفتند انحصارطلب است. برای چه این مطلب را عنوان می‌کرد؟ بهشتی چه چیزی می‌خواست؟ جز اینکه می‌گفت به قانون اسلام باید عمل شود و جز اینکه در آن چهارچوب اسلام می‌خواست عمل کند، جز اینکه لایحه قصاص را تهیه کرد که با همکاری آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی‌آملی بود. این توهین به ائمه‌جمعه و روحانیت نیست؟ بازرگان می‌گوید، این ائمه‌جمعه اراده‌ای ندارند و حزب حاکم و انحصارطلب‌ها به اینها دستور می‌دادند چه بگویند. در این آدم کجا تقوا وجود دارد؟ کجا دفاع از روحانیت وجود دارد؟ ممکن است یک مرتبه بگوید آقای حسن در فلان شهر در نمازجمعه این را گفت و این خلاف بود. مثل این است که بگوییم همه دانشجوها فلان هستند. این به چه معناست؟ اینها را توجیه بدتر از اصل نکنیم. یعنی یک امر بین است. یک زمانی یک امری مبهم است و من بد فهمیده‌ام، می‌گویند این را بد فهمیده‌اید. یک مطلبی که روشن است را کسی توجیه نمی‌کند. در آن نطق قبل از دستور 5 خرداد 63 می‌گوید 4 سال نمایندگی در این دوره مجلس زمان حسرت و حساب خسارت است. در مجلس کار کردن حسرت و خسارت است؟ آن هم مجلس اول که جنگ را داریم و مسائل متعدد در کشور داریم. چه خسارتی دیدید؟ به اسلام ضربه خورد یا به تفکرات دیگر؟ در مجلس می‌گوید منتقدان رفتار ناشی از غرض و منفعت نداشتند بلکه احیانا اقتضای جوانی و جاهلی است. اگر یک بار بگوییم فلان نماینده این‌طور است می‌توان درک کرد ولی اینجا همه نمایندگان را می‌گوید. اسم این را چه چیزی می‌توان گذاشت؟ می‌گوید موکلان ما را مسئول اوضاع حاضر می‌دانند درحالی‌که خود جزء اولین قربانیان شده‌ایم. قربانی چه شدند؟ کجا می‌خواستید باشید؟ دولت موقت بودید و تمام شد. الان هم در مجلس شورای اسلامی هستید. قربانی چه چیزی شدید؟ می‌خواستید چه کار دیگری بکنید؟ چه کسی شما را قربانی کرد؟ اگر مطلبی عنوان می‌شود در اطراف آن باید سوالاتی مطرح کرد. چه کسی شما را قربانی کرد؟ در مجلس از منافقین هم دفاع کردید و گفتید اینها آمریکایی نیستند و هم آمریکا را تبرئه کردید و هم منافقین را تبرئه کردید. در مجلس چه چیزی می‌خواستید بگویید؟ از بنی‌صدر هم دفاع کردید. در جلسه رای به عدم‌کفایت بنی‌صدر از مجلس بیرون آمدید شاید از اکثریت بیفتد. می‌توانستید رای مخالف بدهید یا به مجلس نروید ولی اینکه افراد جاهل و جوان هستند به چه معناست؟ جواب این چیست؟ یکی از چهره‌های خبیث در جامعه ما این دو برادر محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی بودند. فراماسون، وابسته به سیاست انگلیس بودند[9] و خیانت هر دو نیز مشخص است. آقای بازرگان در همین جزوه می‌گوید به گفته میرزا‌ ابوالحسن‌خان، استاد مرحوم‌مان، در جای دیگر گفته من تفسیر علمی قران را از آقای ابوالحسن فروغی آموختم. من که در تاریخ خیانت‌های ابوالحسن فروغی را دیده‌ام فکر می‌کنم سخنان بازرگان درمورد فروغی از روی جهل به جریان فرماسونری و جریان وابسته به انگلیس است. این جهل فاجعه است که در آن بازرگان از فرد خائن به‌عنوان استاد مرحوم خود یاد می‌کند. اما دقت می‌کنم این را به تمام نهضتی‌ها تعمیم ندهم و می‌گویم فقط مهندس بازرگان. به هر صورت امیدواریم نسل دوم نهضت آزادی حداقل مسیر کژراهه نسل اول را نرود. نمی‌دانم شاید حتما از آقای مهندس محمد توسلی که دبیرکل نهضت است توقع این بود به خطاهایی در ارتباط نهضت با آمریکایی‌ها و خطاهای دو دبیرکل گذشته بپردازند و نهضت را در مسیر معقول قرار دهند و در ذیل قانون اساسی، اقتدار ملی، وحدت و امنیت ملی حرکت کنند و دفتر سیاسی به نقادی جدی کارنامه نهضت بپردازد.

مهدی معتمدی‌مهر: ایشان در نقد مهندس بازرگان می‌گویند مبنای من مبنای اندیشه امام است. مگر اندیشه امام اصول دین است که مبنای رد کردن یک نظریه باشد؟ مبنای اندیشه امام یکی از مصادیقی است که تحت عنوان اسلام فقاهتی مطرح می‌شود، آن هم گونه‌ای از اسلام فقاهتی که آیت‌الله خمینی با دیگر فقها در بسیاری از مسائل و رویکردها همراه نبود و به همین دلیل از اصطلاح «اجتهاد پویا» استفاده کرد که حتی از سایر فقهای سنتی مرزبندی خود را حفظ کند. برداشت ایشان هم یک برداشت بود، برداشت آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله خویی و... هم یک برداشتی بود، بازرگان هم یک برداشتی داشت. کدام مبنای اسلامی غیرروحانیون را ممنوع کرده از پرداختن به قرآن و اندیشه؟ کجای اسلام آمده است که فقط باید به‌عنوان یک فقیه برمبنای فقهی اتکا داشته باشیم؟ انقلاب ما اسلامی بود. اسلامی بودن انقلاب برای همه قید ایجاد می‌کند، چه رهبر انقلاب و چه شهروند عادی و چه نخست‌وزیر! انقلاب اسلامی به این معناست که آیت‌الله خمینی در مقام مرجعیت انقلاب قرار دارد یا رهبر سیاسی انقلاب است؟ اینها حرف‌هایی است که من فکر می‌کنم آقای خمینی هم چنین ادعایی نداشت که مرجع مطلق مردم است، کما اینکه در زمان ایشان هم این‌طور نبود. بنابراین نگرش بازرگان به دین مبنای قرآنی دارد و برداشت‌های خود ایشان است. ممکن است این مبنای قرآنی در یک محفل علمی تایید شود یا رد شود کما اینکه بعد از گذشت 27 سال از وفات ایشان بسیاری از افراد این دیدگاه را تایید می‌کنند حتی توسط روحانیت! اما اینکه می‌گویند دین از سیاست جدا نیست و بازرگان به این اعتقاد نداشت؛ من بعید می‌دانم جناب تبریزی با توجه به سابقه و سن خود در این مورد اطلاع نداشته باشد. بازرگان نمی‌گوید دین از سیاست جداست، حتی در مرام‌نامه نهضت آزادی آمده است که دین از سیاست جدا نیست. لطفا مطالعه کنید. بازرگان به جدایی «نهاد دین» از «نهاد سیاست» معتقد است یعنی می‌گوید نهاد دین که متولی آن روحانیت هستند حق ویژه‌ای برای حکومت کردن ندارند، نه به این معنا که روحانیون نباید حکومت کنند. حکومت روحانیون متکی بر انتخاب مردم و وکالت مردم است. این حرفی است که فقیه عالیقدر و بزرگی مثل آیت‌الله منتظری نیز در همان زمان که قائم‌‌‌مقام رهبری بود زد و کتابی در چندصد صفحه درباره ولایت‌فقیه نوشت. ایشان بحث وکالت را در مقابل نظریه نصب مطرح می‌کند و کسی هم در آن زمان به آیت‌الله منتظری نگفت شما اعتقاد دارید مشروعیت ولایت‌فقیه مبنی‌بر پذیرش از سوی مردم است و نمی‌توانید قائم‌مقام رهبری باشید.

قاسم تبریزی: این نظریه بعد از برکناری ایشان است. در دو جلد اول نیست بلکه در دو جلد آخر است.

مهدی معتمدی‌مهر: در سال 64 که آیت‌الله منتظری کتاب ولایت‌فقیه را تقریر کردند این موضوع در آن بود. این که بگوییم بازرگان معتقد به جدایی دین از سیاست بود حرفی است خلاف واقع. بازرگان جدایی نهاد دین از سیاست را اعتقاد داشت. نظریه جدایی نهاد دین از سیاست حتی در میان روحانیت سنتی نیز مطرح است. بسیاری از افرادی که آن زمان در صف انقلابیون بودند امروز می‌گویند اینکه به ولایت‌فقیه معتقد باشیم یا نباشیم یک نظر است. می‌خواهم بگویم این نظرات سیاسی است و موجب خروج کسی از مبانی اسلام و انقلاب نمی‌شود. مبانی اسلام اینها نیست. مبانی اسلام عدم‌شرک، توحید، آخرت و... است. یعنی درمقابل هیچ قدرتی سر فرود نیاورید. حتی اگر به‌عنوان یک انسان عادی باشید. بیان این سخنان در شرایط امروز شاید هزینه نداشته باشد، اما در آن زمان برای بازرگان هزینه داشت. در پاسخ به شبهه‌ای که آقای تبریزی درمورد ترور بازرگان مطرح می‌کنند باید بگویم، چندین مورد عملیات تروریستی درخصوص اعضای نهضت مانند دکتر یزدی و مهندس توسلی انجام شده و پرونده‌های آن در همان زمان در کلانتری و دادگستری ثبت شده و در اسناد نهضت هم آمده است. اما درخصوص ترور مهندس بازرگان در اسناد نهضت چیزی پیدا نکردم، ولی مسلم است که آقای تبریزی در یک مورد اشتباه آشکار دارد. روزنامه میزان در اردیبهشت 1359 توقیف شده و در سال 64 فعال نبوده که گزارش ترور مهندس بازرگان را منتشر کند.

 درمورد تبری و تولی که مطرح می‌کنند از موازین اصلی انقلاب است به‌نظرم حرف آقای تبریزی در این رابطه کاملا بی‌مبناست. چه کسی این را گفته است؟ این انقلاب با تمام ماهیت اسلامی که دارد دربرگیرنده نیروهایی بود که مسلمان هم نبودند یا اگر مسلمان بودند به گرایش‌های مختلفی از اسلام وابسته بودند. آیا فقط این انقلاب را طبقه روحانیون و در بین روحانیون نیز طرفداران آیت‌الله خمینی انجام دادند؟ این وهن انقلاب و آیت‌الله خمینی است. وقتی در قانون اساسی ما آمده است آیت‌الله خمینی رهبر عامه مردم است، عامه مردم که همه روحانی و همه طرفدار ولایت‌فقیه نبودند کما اینکه ولایت‌فقیه تا زمان بحث قانون اساسی یک بار هم مطرح نشد. در پاریس یکبار هم در میان بیش از 100 مصاحبه‌ای که آقای خمینی دارد کلمه ولایت‌فقیه مطرح نشده است. رأیی که مردم در 12 فروردین 58 به جمهوری اسلامی دادند متکی بر گفتمانی بود که امام در پاریس مطرح کرد. کجا در آن ولایت‌فقیه بود؟ الان نیز می‌گویند تبری و تولی از مبانی انقلاب است. این اصلا کجای انقلاب بود؟ اگر این‌طور بود، مارکسیست‌ها و فدایی‌ها و جبهه ملی و چپ و راستی که در انقلاب شرکت کرده و آن را فراگیر کردند در آن مشارکت می‌کردند؟ تولی و تبری در رابطه با خصومت‌های مومنان و غیرمومنان است نه چیزی که شما از آن برداشت می‌کنید. اگر بخواهیم براساس نگاه شما به مقوله تبری و تولی بنگریم شماها و جریان شماها نیز محکومید زیرا شما نیز با شوروی و حزب توده ارتباط داشتید. یا ارتباط جمهوری اسلامی با لیبی را چطور توجیه می‌کنید؟ لیبی حکومت اسلامی بود؟ قزافی مسلمان بود؟ یک حیوان درنده بود. ارتباط الان نظام با بشار اسد و حزب بعث سوسیالیست سوریه را چطور توجیه می‌کنید اگر براساس تبری و تولی است؟ با ونزوئلا چطور توجیه می‌کنید؟ با کوبا و روسیه و چین چطور توجیه می‌کنید؟ چرا معیار و استاندارد دوگانه برای کوبیدن غیرمنصفانه فردی که تمام وجود او اعتقاد بود را مطرح می‌کنید؟ مخالفان بازرگان با اندیشه او ممکن است مخالف باشند ولی در تایید صداقت او کسی شبهه‌ای ندارد. آقای تبریزی به این جمله به‌صورت منفی اشاره می‌کنند که در نطق سخنرانی تاسیس نهضت، مهندس بازرگان گفته نهضت آزادی دکانی دربرابر جبهه ملی است. این ارزش است. یکی از شرایط و ویژگی‌های جامعه فرعونی که در قرآن آمده، متفرق بودن مردم است. در قرآن مطرح می‌کند که فرعون مردم را متفرق می‌خواست (جعل اهلها شیعا) نهضت آزادی فلسفه وجودی خود را دارد و برای تفرقه‌افکنی و دکان راه انداختن نیامده است. اینکه یک ارزش اخلاقی و سیاسی است. اتفاقا بعدها هم دکتر مصدق نظر بازرگان را از این حیث تایید کرده و می‌گوید معنای جبهه مجمع‌الاحزاب است، نه مجمع افراد! به همین دلیل و برای آنکه جبهه ملی یک جبهه سیاسی باشد باید نهضت آزادی شکل می‌گرفت.

جناب تبریزی لطفا پاسخ دهند که آیا مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است یا مبانی اسلام است؟ اگر مبانی انقلاب اسلامی مبانی امام است اسلامی نمی‌شود، بلکه فردی است. اسلام، گرایش‌های مختلف و برداشت‌های مختلف دارد. گرایشی که بخشی از روحانیت که موافق با آیت‌الله خمینی هستند یک برداشت می‌تواند باشد و نظرات و دیدگاه‌های افرادی که با ایشان موافق نیستند برداشتی دیگر است. آقای تبریزی ایراد می‌گیرد که چرا بازرگان گفته اینها (روحانیون) تحت‌تاثیر کمونیسم هستند؟ اولا این مساله را فقط بازرگان مطرح نمی‌کند، جریان راست سنتی و افرادی مانند آقای خزعلی هم به دفعات این مساله را درخصوص افرادی مانند بهزاد نبوی و سلامتی مطرح می‌کنند و دوم آنکه مرجع ضمیر سخن بازرگان فقط روحانیون نیست. این دغدغه را بازرگان قبل از پیروزی انقلاب هم داشته و در آفات توحید در سال 1356 مطرح می‌کند و بعد از انقلاب هم در آثاری مانند بیگانه‌پرستی و انقلاب و انقلابی و انقلاب اسلامی و انقلاب مارکسیستی در کتاب ارزشمند بازیابی ارزش‌ها مطرح می‌کند و در «انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی» (جلد 23 مجموعه آثار) هم به آن می‌پردازد و دغدغه خود را از نفوذ و رسوب فرهنگ مارکسیستی در مواضع و عمل حاکمان و ماهیت ا‌نحرافات وارده بر جمهوری اسلامی بیان می‌کند. وقتی دکتر بهشتی بحث دیکتاتوری صلحا را مطرح می‌کند از کدام فرهنگ آمده است؟ عبارت دیکتاتوری صلحا شما را به یاد چیزی غیر از دیکتاتوری پولارتاریا می‌اندازد که در ظاهر حکومت فقها مطرح شده است؟

تبریزی: معتقد هستید شهید بهشتی در مواردی در مواضع خود متاثر از اندیشه چپ بوده است؟

مهدی معتمدی‌مهر: جزوه‌ای در حزب جمهوری است که البته الان کتاب است، این کتاب را خود آنها می‌گویند به قلم دکتر بهشتی بوده است. چاپ اول آن توسط حزب جمهوری با عنوان «مواضع ما» در همان سال 1359 یا 1360 منتشر شده و چاپ اخیر آن با عنوان «مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی» توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی در 1388 منتشر شده است که به فرازی از صفحات 449 و 450 این کتاب اشاره می‌کنم: «مالکیت خصوصی کارافزا‌ر (ابزار تولید) زمینه مساعدی است برای استثمار و بهره‌کشی ظالمانه از انسان‌هایی که مجبور باشند نیروی کار خود را در برابر دریافت مزد یا بخشی از دسترنج خود بفروشد. مالکیت اشخاص یا شرکت‌های خصوصی بر کارافزار زمینه مساعدی است برای پیدایش فاصله‌های بزرگ اقتصادی و پیدایش محرومان در کنار مترفین.» در آنجا شهید بهشتی نه‌تنها منابع تولید بلکه ابزار تولید را دولتی می‌داند. از منظر این طیف حزب جمهوری حتی بازرگانیِ خارجی نمی‌تواند توسط بخش خصوصی انجام شود. این مواضع آیا تحت‌تاثیر آموزه‌های چپ و حزب توده نیست؟ از منظر سیاسی هم فرهنگ چپ بسیار در رفتار سیاسی و مواضع حزب جمهوری نفوذ کرده است. تهمت‌زنی، انگ چسباندن و حذف مخالفان در زمره همین اثرپذیری است. من نمی‌خواهم یک‌طرفه به قاضی بروم چون در این برخورد حذفی تنها حزب جمهوری نقش‌آفرین نبوده است و مجاهدین و بنی‌صدر هم مقصر بودند و چنین رویه‌ای داشتند.

آقای تبریزی می‌گویند در مجلس اول بازرگان گفته اختناق همیشه از سوءنیت سر نمی‌زند و از روی حسن‌نیت و علاقه به مردم نیز پدید می‌آید. خب این حرف چه ایرادی دارد؟ این واقعیت یک قانونمندی تاریخی است. بسیاری از دیکتاتورهای تاریخ با سوءنیت نبودند بلکه نظراتی داشتند. رضاشاه برای ضرر به مردم ایران نیامده بود. اما کارهایی کرد که این مجموعه اقدامات او باعث شد تاریخ درباره او قضاوت خوبی نکند. این حرف را بازرگان بعد از انقلاب نمی‌گوید بلکه در دادگاه نظامی شاه در سال 43 هم در رد اصلاحات آمرانه و غیردموکراتیک بیان می‌کند.

برخی مناقشات را جناب تبریزی بیان می‌کنند که حیرت‌آور است، می‌گویند در 21 شهریور 59 بازرگان دفاع از آقای بنی‌صدر می‌کند. در آن تاریخ شخص آیت‌الله خمینی مهم‌ترین مدافع بنی‌صدر بود. آیت‌الله خمینی فقط از 14 اسفند 59 به بعد بود که نسبت به بنی‌صدر تند رفتار کرد. ایشان حتی تا موقع عزل بنی‌صدر و چند روز قبل از اتفاقاتی که منجر به عزل شد، نصیحت می‌کرد. آقای فیض‌الله عرب‌سرخی که در آن زمان در اطلاعات سپاه بودند، در مناظره‌ای که با هم در ایرناپلاس صحبت می‌کردیم، می‌گویند بنی‌صدر و رجوی وقتی در هواپیما رفتند کسی نفهمید ولی وقتی هواپیما پرید ما فهمیدیم و تا هواپیما از خاک ایران رد شود یک‌ساعت، یک‌ساعت‌و‌نیم طول می‌کشید. آقای عرب‌سرخی می‌گوید به امام گفتیم می‌توانیم هواپیما را بنشانیم یا بزنیم، اما امام موافقت نکرد. پرسیدم چرا امام نخواست گفت چون امام به بنی‌صدر علاقه شخصی داشت. هر انسانی ممکن است به انسان دیگر توجه شخصی داشته باشد. امام در آن تاریخ از بنی‌صدر حمایت می‌کرد و حتی مهندس بازرگان را به‌عنوان حَکَم بین اینها در مرحله‌ای می‌فرستد‌. آقای تبریزی به سرمقاله 11 بهمن 59 اشاره می‌کنند که درباره حزب واحد صحبت شد. حزب واحد درست است چون حزب جمهوری معتقد به این ایده بود و آن را تبلیغ می‌کرد که ما به‌عنوان حزب واحد فراگیر می‌آییم. اتفاقا بازرگان حزب واحد فراگیر را برای دموکراسی و آزادی خطرناک می‌داند. چرا حزب جمهوری نباید نقد می‌شد؟ کدام اصول قانونی بازرگان یا هر شهروند دیگری را از نقد حزب جمهوری اسلامی منع کرده است؟

قاسم تبریزی: این با اتهام است.

مهدی متعمدی‌مهر: می‌گوید حزب واحد و آنها خود را حزب واحد فراگیر می‌دانستند. شبهه در ترور بازرگان بیان می‌کنید و این شبهه است و من نمی‌توانم چیزی بگویم. اینها نقل قول و تاریخ شفاهی است. اینکه خیلی سوال بی‌ربطی است که چه کسانی و چرا می‌خواستند ترور کنند. از کسانی که می‌خواستند این کار را کنند سوال کنید. از آنهایی که می‌خواستند آیت‌الله مطهری را ترور کنند بپرسید چرا ترور کردید، آنها هم جواب می‌دهند. هرکسی باشد جوابی می‌دهد. چرا از بازرگان سوال کنیم؟ می‌گویند میزان در 9 خرداد 60 سخنان مهم رئیس‌جمهور را منتشر کرده است. برای اینکه در 9 خرداد 60 ایشان هنوز رئیس‌جمهور بود. امروز هر روزنامه و نشریه‌ای سخنان آقای رئیسی را به‌عنوان رئیس‌جمهور منتشر می‌کند. در زمانی که آقای روحانی رئیس‌جمهور بود مگر به‌عنوان روزنامه وظیفه نداشتید سخنان ایشان را منتشر کنید؟ حتی روزنامه‌های منصوب رهبری اعم از اطلاعات، کیهان و... این کار را انجام می‌دهند چون رئیس‌جمهور رسمی کشور است. می‌گویند بازرگان رجایی را دعوت به برادری کرده است. اینکه فرهنگ اسلامی و مطابق با آموزه‌های قرآنی است که شما دو مسئول عالی‌رتبه کشور که در امتداد همدیگر هستند را به وحدت فرا بخوانید (فاصلحوا بین اخویکم. حجرات آیه 10). آن تفرقه میان نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور باعث شد این همه ظلم و خشونت به جامعه تحمیل شود. رجایی جای فرزند بازرگان و شاگرد مکتب سیاسی بازرگان و عضو رسمی نهضت بود. با هم سال‌ها کار کرده بودند. ایرادی که به نامه موسوم به «فرزندان مجاهد و مکتبی‌ام» می‌گیرید چه ایراد اصولی دارد؟ جناب تبریزی خود شما بیان می‌کنید از سال 46 با مهندس بازرگان گفت‌وگو می‌کردم و استفاده می‌کردم. شما جای فرزند او بودید و حالا مثل بازرگان فکر نمی‌کردید ولی او نقش پدری دارد. همان‌گونه‌که صرف‌نظر از فرصت‌طلبی، مجاهدین به آیت‌الله طالقانی هم پدر می‌گفتند، ولی طالقانی واقعا جای پدر ملت بود. آقای خمینی و بازرگان هم چنان جایگاهی داشتند و از این رو وظیفه داشتند که صلح و آرامش برقرار سازند و جانب یک‌طرف را به‌طور مطلق نگیرند. اینکه اینها را توصیه کرده دست از اختلاف بردارید و شما برادر هستید و پنجه به‌صورت هم نکشید بد بود؟ اگر این توصیه پذیرفته می‌شد و مجاهدین وارد فاز ترور نمی‌شدند، بد بود؟ این نگرش و رفتار بازرگان ارزشمند و مسئولیت‌پذیرانه است. شغل من تاریخ نیست ولی شما یک محقق تاریخی هستید. ببینید مجاهدین چه پاسخی به مهندس بازرگان دادند؟ تلخ‌ترین پاسخ را به مهندس بازرگان در رابطه با آن نامه دادند. اگر آن نامه‌ای در طرفداری از مجاهدین بود آنها این‌طور پاسخ نمی‌دادند. شما امروز یک نیت خوب و یک حرکت ساده برای ایجاد برادری در جامعه را منکوب می‌کنید. تاریخ ایران از شما این را نمی‌پذیرد. در آن تاریخ هنوز مجاهدین آن برخورد مسلحانه را نکرده بودند. اتفاقا نامه بازرگان اگر مورد توجه قرار می‌گرفت می‌توانست از یک خشونت وسیع که از 30 خرداد 60 شروع شد و مجاهدین وارد فاز ترور شدند و در این سو، اینها را زندانی کردند و مسائل بعدی و اعدام‌ها و تعزیرها ایجاد شد، جلوگیری کند. این روحیه و رفتار بازرگان قابل ستایش است که در اوج خشونت تحت‌تاثیر قرار نگرفت و دنبال صلح و برادری بود. آقای تبریزی بدون هیچ سندی مطرح می‌کند که بازرگان به حامد الگار گفته که امام آخوند مرتجع است یا می‌گویند دکتر یزدی امام را استبداد سیاه دانسته است. هرکسی‌که آن روزگار را به یاد داشته باشد می‌داند که اصلا چنین ادبیاتی در آن موقع غیرممکن بود. مگر بازرگان شیخ علی تهرانی بود که با این لحن حرف بزند؟ دکتر یزدی شیوه حکومت‌داری آن روز را به این وصف خوانده است. امروز من و شما از یک رئیس‌جمهوری نقد می‌کنیم و حتی به محاکمه و استیضاح می‌کشانیم. اصلا معنای جمهوری این است که حق دارید با حاکمان مقابله کنید، نه مقابله نظامی بلکه استیضاح کنید و از آنها توضیح بخواهید و آنها را به محکمه افکار عمومی بکشید. معنی آزادی و معنای امر به معروف و نهی از منکر همین است. بدون این حقوق، بدون الزام مقامات به پاسخگویی، «جمهوری» بی‌معنا می‌شود. مثلا می‌گویند بازرگان گفته است شیطان اکبر مارکسیسم است. من خیلی متاسف می‌شوم که اگر برادر بزرگوار ما جناب تبریزی به‌عنوان یک مسلمان موحد و مومن به معنویت و آخرت و خدا معتقد باشند مارکسیسم شیطان اکبر نیست.

قاسم تبریزی: توضیحی که من دادم متوجه نشدید؟ ایشان (معتمدی‌مهر) مانند معلم درس می‌دهند. البته معلمی که علم ندارد و فقط مدعی معلمی است و توجه به موضوع و مستندات نمی‌کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: درمورد اینکه مطرح می‌کنند چرا با آمریکا برخورد نمی‌کرد، چه کسی این را گفته است؟ بازرگان از 28 مرداد به بعد و پس از به راه انداختن نهضت مقاومت ملی یکی از محورهای مبارزاتی خود را آمریکا قرار داد. به مقاله بیگانه‌پرستی او در بازیابی ارزش‌ها توجه کنید. مخالفت‌های بازرگان با قرارداد کنسرسیوم در 1331 و انقلاب سفید شاه و ملت در 1341 که منجر به بازداشت و زندان و تبعید او شد، براساس مخالفت او با دخالت بیگانه و ازجمله آمریکا در امور ایران صورت گرفت.

قاسم تبریزی: چه کسی در چه زمانی با چه مخاطبی این حرف را بیان کرده است؟ اینکه می‌گویید آمریکا زیان بزرگ است من این را می‌گویم. عجیب است در اوج انقلاب اسلامی آقای بازرگان می‌گوید با آمریکا مبارزه نکنیم چون در اینجا منافع دارد، این مطلب در کتاب تکاپو که نویسنده آن آقای حسن یوسفی‌اشکوری‌ است، آمده است.

مهدی معتمدی‌مهر: همین هم باشد چه اشکالی دارد؟ هر‌گونه اندیشه الحادی برای کشور ما یک خطر بزرگ است به‌ویژه در آن زمان که شوروی بود و جنگ سرد ادامه داشت و امکان هر‌گونه مداخله در امور ایران از سوی شوروی جدی بود. ممکن است جناب تبریزی یا دوستان ایشان این خطر را جدی نمی‌گرفتند.

قاسم تبریزی: بازرگان می‌گوید اگر شما می‌گویید آمریکا شیطان بزرگ است من هم می‌گویم این شیطان اکبر است. روش شما از آقای بازرگان بدتر شده است.

مهدی معتمدی‌مهر: چندین‌بار به این سوال شما پاسخ دادم. دکتر چمران و دکتر یزدی در لبنان و مصر چه می‌کردند؟ آنجا دعای کمیل نمی‌خواندند بلکه با منافع آمریکا در منطقه و صهیونیسم مبارزه می‌کردند و طبق اسناد، تشکیل سماع و فعالیت‌های چمران و یزدی در مصر و لبنان با موافقت و حمایت مهندس بازرگان بوده است. [در تکاپوی آزادی، همان منبع، ص 398] این نکته هم که جناب تبریزی ایراد گرفته و می‌گویند که بازرگان گفته چرا حقایق را به امام نمی‌گویند؟ فکر می‌کنم این موضوع در بیانیه «کانال‌های ارتباطی امام» در دفتر سوم جلد 11 اسناد نهضت آزادی آمده و دلالت بر محدودیت‌هایی دارد که برخی اعضای دفتر امام برای مراجعان به رهبر انقلاب پدید می‌آوردند و مانع از دیدار می‌شدند.

مهدی معتمدی‌مهر: نه‌تنها در آن تاریخ و بعد از آن و نه‌تنها مهندس بازرگان که بسیاری از افراد دیگر برای رفتن پیش آیت‌الله خمینی مشکل داشتند. دفتر آیت‌الله خمینی آنها را راه نمی‌دادند. من این را محدود به بازرگان و نهضتی‌ها نمی‌کنم.

قاسم تبریزی: منظور شما سیداحمد خمینی است؟

مهدی معتمدی‌مهر: من نمی‌دانم، دفتر ایشان منظورم است. حتی دکتر یزدی روایت کرده است که در آخرین دیداری که در سال 64 با آیت‌الله خمینی داشته است، سیداحمد دنبال من آمد و به من گفت به پدرم نگویید من مانع ملاقات شما شدم. حتی درباره دکتر چمران نیز نامه‌های او را که در کتاب چمران به قلم چمران منتشر شده را ببینید دلالت بر همین امر دارد. [ابراهیم یزدی، یادنامه چمران، انتشارات قلم، چاپ سوم 1394، ص 63]

آقای تبریزی ایراد می‌گیرند که چرا تهاجم به مطبوعات در روزنامه میزان محکوم شده است؟ مگر نباید بشود؟ حاکمان جمهوری اسلامی که به‌خاطر مبارزه با استبداد و برقراری آزادی شکل گرفته است، مطبوعات را می‌بندند. شما می‌گویید این مطبوعات خلاف گفته‌اند. در دادگاه علنی این را ثابت کنید. همان مقررات قانونی را در‌نظر بگیرید. هنوز که 41 سال از توقیف روزنامه میزان می‌گذرد دادگاه آن تشکیل نشده است. این مساله قابل اعتراض نیست؟ بنابراین این چه حرفی است که می‌زنیم؟ معلوم است نسبت به تهاجم به مطبوعات باید واکنش نشان داد. می‌گویند در 19 آبان 59 قدردانی 90 تن از نمایندگان از فرماندهی کل قوا در میزان منتشر شده است. در زمانی که بنی‌صدر به‌طور عادی کار می‌کرد و 90 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از او تقدیر می‌کنند، چرا نباید میزان نامه ایشان را منتشر کند؟ آنها یک‌سوم مجلس بودند. چرا نباید این نامه منتشر شود؟ در همان زمان بنی‌صدر نماینده آیت‌الله خمینی در جنگ و فرمانده کل قواست. می‌گویند در نطق قبل از دستور گفته‌اند حزب جمهوری اتخاذ شیوه‌های استالینی دارد. استالین چه کار می‌کرد؟ مخالفان خود را می‌گرفت و حذف می‌کرد و روزنامه‌ها را می‌بست. حزب جمهوری این کار را نکرد؟ جریانات دخیل در انقلاب را حذف نکرد؟

جناب تبریزی اعتراض می‌کنند که چرا بازرگان گفته آیت‌الله خمینی ایران را برای اسلام می‌خواهد و ما اسلام را برای ایران و بحث خدمت به ایران یا خدمت به اسلام را مطرح کرده است. موضع آقای بازرگان آن بوده که آقای خمینی فقط مرجع تقلید نیست و بلکه در جایگاه رهبر سیاسی کشور قرار دارد و باید منافع ملی برای او اولویت داشته باشد. اتفاقا این نگرش پشتوانه قرآنی هم دارد. قرآن هدف خودش، پیامبران را و حتی دین را هدف نهایی و هدف خود نمی‌داند، اگر چیزی تبدیل به هدف شود شرک است. قرآن تاکید می‌کند که برای هدایت مردم (هدی للناس) آمده است. اسلام برای هدایت مردم آمده است. هدایت به معنای نجات و رستگاری و روشن‌سازی و آگاه‌سازی مردم است. چرا باید فکر کنیم مردم باید فدای دین شوند.؟ دین باید برای هدایت و رستگاری و نجات مردم به کار گرفته شود.

درخصوص نقدی که بازرگان بر عملکرد مجلس اول می‌کند، دوستان ایراد می‌گیرند. ایراد بازرگان به رجعت طاغوت استبداد، تنگ‌نظری، ممانعت از ورود مخالفان به انتخابات و نقض حقوق اساسی ملت است و این نطق واجد هیچ توهینی نیست. شاخص ممیزه اهانت و نقد کاملا آشکار است. بازرگان این نطق را در سال 63 بیان می‌کند که بدترین اهانت‌ها به او و دوستانش می‌شد، اما بازرگان جواب شخصی نداده و فقط از منظر حقوق و حاکمیت ملت نقد می‌کند. جناب تبریزی اگر جنابعالی از این در داخل آمدید و به شما حمله می‌کردند چه واکنشی داشتید؟ در مجلس اول به مدت 4 سال دالان مرگ‌خواهی برای بازرگان تشکیل دادند، به او حمله کردند، کتک زدند، با اسلحه به او یا دوستان ایشان حمله کردند. خاطرات ثبت شده است.

قاسم تبریزی: خاطرات ثبت‌شده چه کسی است؟

مهدی معتمدی‌مهر: این حرف در زمانی مطرح شد که آقای هادی غفاری می‌آید به‌سوی آقای صباغیان و آقای هاشمی داد می‌زند که اسلحه خود را کنار بگذارید. درصورتی‌که اینها ملزم بودند برای ورود به مجلس اسلحه را تحویل دهند. صحنه‌های کتک‌خوردن مهندس صباغیان و مهندس معین‌فر و فحش‌هایی که به مهندس بازرگان در صحن مجلس داده می‌شد و مرگ‌خواهی‌هایی که در منابر و مساجد و مدارس به بازرگان می‌شد، نباید نشانه خسران و حسرت و اندوه باشد؟ شما بودید این کار را نمی‌کردید؟ مطرح می‌کنند چرا بازرگان گفته اولین قربانیان این انقلاب ما بودیم؟ من نمی‌دانم اولی یا چندمی بوده است ولی وقتی لباس‌شخصی‌ها به دفتر نهضت حمله می‌کردند، وقتی اعضای آن را می‌دزدیدند و در بهشت زهرا و کهریزک می‌بردند، آدم محترمی همچون دکتر سحابی را اعدام نمایشی می‌کنند، اعضای نهضت چه واکنشی باید نشان می‌دادند؟ فکر می‌کنید القا است؟ اگر یک‌صدم این رفتاری که با بازرگان و یارانش شد با شما و دوستان‌تان انجام شود، فریاد نمی‌کشید؟ قرآن نگفته است صدای خود را بلند نکنید مگر آنکه بر شما ظلم شود؟ (سوره نساء، آیه 148) واقعا نمی‌دانم جناب تبریزی چه فکر می‌کنند چون من نمی‌توانم بپذیرم ایشان بدون دانش این مسائل را مطرح می‌کنند چون حرفه و کار و عمر خود را در این راه گذاشته‌اند ولی این کلماتی که درباره محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی و یونسی و مدنی و امیرانتظام بدون سند معتبر مطرح می‌کنید، هیچ معنایی جز تخریب سرمایه اجتماعی و ترور شخصیت‌های ملی و سرمایه‌های انسانی ایران ندارد. این نگرش و مواضع و ادبیات شما و دوستان‌تان نه‌تنها تنگ‌نظرانه و غیراخلاقی و ضدقرآنی بلکه معارض با توسعه کشور است. خدمات محمدعلی فروغی برای حفظ ایران بعد از سقوط دولت رضاشاه را هیچ ایران‌دوستی نمی‌تواند نادیده بگیرد. کدام تاریخ‌نگار معتبر بوده که محمدعلی فروغی را خائن بداند؟ کدام تاریخ‌نگار معتبر بوده که خدمات ابوالحسن‌خان فروغی را نادیده بگیرد؟ به‌هر‌حال درست یا غلط اینها معلم مهندس بازرگان بودند. اشکال می‌گیرید که بازرگان از ابوالحسن فروغی با عنوان «استاد مرحوم ما» یاد کرده است. کجای این حرف ناروا و بد بوده است؟ امام علی(ع) خیلی بالاتر از بازرگان می‌گوید و می‌فرماید که اگر یک فردی کلمه‌ای به شما بیاموزد شما باید بندگی او را کنید. امام علی نگفته است که آموزگار شما باید مسلمان و فقیه باشد تا از او تقدیر کنید. حرفش شمول عام دارد. اصلا مقام علم در اسلام و نهج‌البلاغه همین است. ارزشی جهان‌شمول و فرا زمان و فرا دینی است. این اخلاق اسلامی است و اگر اینها را از اسلام بگیریم چیزی از آن نمی‌ماند. به همین دلیل این حرف‌ها مردود است.

برادر بزرگوار جناب تبریزی، شما می‌توانید مدام مصادیقی ناروا یا درست مطرح کنید و بنده هم پاسخ دهم. باید ببینیم که چه هدفی را از این گفت‌وگو دنبال می‌کنیم؟ گفت‌وگو که به‌خودی‌خود هدف نیست. آیا هدف شما این است که نهضت آزادی را بزنید؟ خب چه فایده‌ای دارد این کار؟ افکار عمومی و تاریخ ایران از صداقت، شهامت و درایت بازرگان دفاع می‌کند. شما سال‌ها اتهام زده‌اید. الان که دیگر ثابت شده نهضت آزادی علاقه‌ای به ورود به ساختار قدرت ندارد و بلکه درصدد اثرگذاری بر این ساختار از طریق آگاه‌سازی افکار عمومی است. پس خطری از بابت رقابت قدرت وجود ندارد که نگران باشید و در قبال هدفی هم که نهضت دنبال می‌کند، شما جز حبس و زجر افراد و خانواده‌ها کاری نمی‌توانید پیش ببرید. 40 سال این کار را کردید و حکم دادگاه درباره اعضای آن گرفتید و هزار و یک کار کردید. زندان بردید و شکنجه کردید. همین فردی که جلوی شما نشسته کوچک‌ترین فرد نهضت آزادی است که از دادگاه انقلاب و دستگاه امنیتی صدمه دیده است. این کار را کردید. بالاتر از این نمی‌توانید کاری کنید. افکار عمومی هم قضاوت می‌کند. در همان جلسه دانشگاه صنعتی‌شریف که با آقای ملاقلی‌پور مناظره داشتیم و ایشان همین حرف‌هایی را می‌زد که امروز شما می‌گویید، میزبان بسیج دانشگاه بود و کل حضار از بسیجیان بودند که آن فیلم مستند ارائه شد‌. بسیجیان دانشگاه شریف به‌خاطر بی‌منطقی و بی‌انصافی، ملاقلی‌پور را تقبیح کردند. [واقعیت‌های مستند راه طی‌شده، انتشارات کویر، چاپ اول 1400، صص 617 و 618] چون آن فیلم مغالطه‌آمیز و مغرضانه بود، حتی جشنواره سینماحقیقت آن فیلم را در بخش مسابقه راه نداد و آن وقت شما باز هم همان موارد را متاسفانه تکرار می‌کنید. اساس فرمایشات و استدلالات شما هیچ چیز جدیدی از آن فیلمی نیست که نه مستند و بلکه مستندسازی امنیتی بود. خواهش می‌کنم کتاب پاسخ به مستند راه طی‌شده را مطالعه کنید. بازرگان 35 جلد کتاب با 500 عنوان مقاله دارد و به مکتب بازگشت به قرآن باور دارد و نه اومانیسم و لیبرالیسم و نظایر آن. بازرگان حتی تحلیل سیاسی‌اش هم متکی بر فهمی است که از آموزه‌های قرآنی دارد. حق داریم که بگوییم با این فهم از آموزه‌ها موافق نیستیم. ولی اینکه بگوییم چون این فهم با فهم اسلام فقاهتی یا نظرات آیت‌الله خمینی مغایرت دارد خلاف اسلام است، حرف سنجیده‌ای نیست. بیایید به اتفاق به قم، نزد سنتی‌ترین مراجع برویم و ببینیم آنها چه می‌گویند؟

قاسم تبریزی: من نمی‌دانم شاید آقای معتمدی‌مهر باید یک توجیه المسائل در رابطه با نهضت آزادی و آقای بازرگان بنویسند بد نیست ولی خیلی بدتر می‌شود. آقای بازرگان مطرح می‌کند مبانی تحلیل علمی قرآن را از آقای فروغی گرفته‌ام. اسناد لژ بیداری فراماسونری را از خانه محمدعلی فروغی پیدا کردند. خود او فوت کرده بود و پسر او فعالیت لژ را داشت ادامه می‌داد. شاید آقای معتمدی‌مهر شناختی نسبت به فراماسونری و تشکیلات ندارد و در این رابطه من اصل را بر سادگی ایشان می‌گیرم. موضوع بعدی شاید مغلطه یا شیفتگی نسبت به نهضت آزادی باشد، اگر یک انتقاد مستند از آقای بازرگان می‌کنیم تقوا زیرسوال می‌رود اما آقای بازرگان این همه توهین و اتهام به شخصیت برجسته‌ای چون آیت‌الله شهید بهشتی و علما، ائمه جماعات، نیروهای مومن نهادهای انقلابی، خط امام و... دارد و آنها را وابسته به جریان مارکسیست و استالینی می‌داند، بی‌تقوایی نیست؟ آقای بازرگان در حالت عادی از بنی‌صدر دفاع نمی‌کند. در دوره‌ای که آقای بنی‌صدر علیه مجلس و قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی عصیان کرده و پیوند با منافقین بسته آقای بازرگان از او دفاع می‌کند. بازرگان 17 شهریور علیه آیت‌الله شهید بهشتی صحبت کرده و سه روز بعد از آقای بنی‌صدر دفاع می‌کند و اساس نظام را می‌زند. درمورد نخست‌وزیری، آقای معتمدی ادعایی کرد که جای تأمل دارد.

گفتند آقای رجایی و دکتر عباس شیبانی تا سال 58 عضو نهضت بودند. درحالی‌که بعد از تاسیس حزب جمهوری اسلامی آقای شیبانی تا سال 1358 عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. آیا می‌تواند این مدت 8‌ماه‌ونیم هم در حزب جمهوری اسلامی و هم در نهضت آزادی باشد؟

آقای رجایی از سال 49-48 نزدیک به سازمان مجاهدین‌خلق می‌شود و از طرف دیگر با هیات‌های موتلفه کار می‌کند. مدرسه رفاه مربوط به موتلفه است. ایشان مدیر این مدرسه است و با آنها کار می‌کند. بعد از آن هم در زندان عمدتا به‌عنوان مدافع امام با شهید سیداسدالله لاجوردی و شهید حاج‌مهدی عراقی و این مجموعه کار می‌کند. از موقعی که آزاد شدند انجمن اسلامی معلمان را تشکیل دادند.

مهدی معتمدی‌مهر: اگر بوده پس نامه مهندس سحابی چیست؟ در آن تاریخ نامه‌ای از مهندس سحابی وجود دارد که در انتها اسم 6 نفر عنوان شده است. نامه استعفای مهندس سحابی را سرچ کنید که در آن افراد دیگری هم هستند. در سایت نهضت بروید‌ و ببینید که آقایان شیبانی و رجایی هم تا آن تاریخ عضو نهضت آزادی بوده‌‌اند یا خیر؟ واقعیات را که نمی‌توان تغییر داد.

قاسم تبریزی: آقای شیبانی عضو نهضت آزادی نیست و به‌عنوان یک شخصیت اسلامی نامه به آقای بازرگان می‌نویسد که این چه مواضعی است که گرفته‌اید.

مهدی معتمدی‌مهر: نامه استعفا در سال 58 و نامه دکتر شیبانی مربوط به بعد از استعفاست.

قاسم تبریزی: و جوابی که مهندس بازرگان می‌نویسد. آقای بازرگان خود می‌گوید در این اختلاف رئیس‌جمهور با دیگران ما چاقوی رئیس‌جمهور را تیز می‌کنیم. این به چه معناست؟ اینجا چاقوساز بود و زنجان چاقو درست کرده بود.

مهدی معتمدی‌مهر: یعنی ما سعی می‌کنیم رئیس‌جمهور را حفظ کنیم.

قاسم تبریزی: اخلاق اسلامی این است که اگر ما گفتیم فراماسونری خائن است خلاف کردیم؟ خود آقای محمدعلی فروغی در کتاب خاطرات[10] خود می‌گوید من نمی‌دانم خدایی هست یا خیر. ایرج افشار چاپ کرده است. پس این مسلمان مومن است؟ من گفتم خائن بود.

مهدی معتمدی‌مهر: اتفاقا فروغی خادم بوده است.

قاسم تبریزی: خادم کجاست؟ احتمالا تاریخ را نمی‌دانید یا به عمد از وابستگان به استعمار دفاع می‌کنید، حداقل سعی کنید مسائل و موضوعات روشن و بیّن را انکار نکنید، انکار آن آسیب به شخصیت فکری شما می‌زند. مساله اعتقادی خود را صریحا بیان کنید و آن را در هاله‌ای از دوگانه‌گویی پنهان ننمایید.

فرهیختگان: نامه را پیدا کردم، در خاطرات دکتر مهدی جعفری است که تحت عنوان نامه استعفای شهید رجایی از نهضت آزادی آمده است. تاریخ برای آذرماه سال 58 است. اسامی امضاکننده‌ها محمود احمدزاده‌هروی، عبدالعلی اسپهبدی، محمد بسته‌نگار، سیدمحمد‌مهدی جعفری، حسن حبیبی، علی دانش‌منفرد، عزت‌الله سحابی، فریدون سحابی، حسن عرب‌زاده، انسیه مفیدی، امیر نادری، همایون یاقوت‌فام و محمدعلی رجایی است‌.

مهدی معتمدی‌مهر: این برای آذر 58 بود ولی به مهندس در بهمن‌ماه می‌دهند.

قاسم تبریزی: تا آن زمان ارتباط با نهضت داشت. آیا آقایان رجایی، حسن حبیبی و... با نهضت کار می‌کردند و از سوی دیگر با شهید آیت‌الله بهشتی در خط و مسیر امام خمینی(ره) بودند؟

مهدی معتمدی‌مهر: طبیعتا شهید رجایی تا زمان استعفا عضو رسمی نهضت بوده است. این مساله قابل کتمان نیست.

قاسم تبریزی: موضع‌گیری‌شان دربرابر نهضت بود. آقای رجایی در سال 1359 نقد‌هایی درمورد نهضت داشتند‌.

مهدی معتمدی‌مهر: این‌طور نیست. مخالف نیست. مگر موضع‌گیری رجایی موافق با مجاهدین بود ولی سال 50 در حمایت از مجاهدین به زندان افتاد.

قاسم تبریزی: آن زمان مرتبط بوده است. قبل از زندان با سیدمهدی جعفری در ارتباط بوده اما پس از آزادی هیچ‌گونه ارتباط تشکیلاتی نداشتند.

مهدی معتمدی‌مهر: همان زمان هم آقای رجایی عضو مجاهدین نبوده، ولی آقای رجایی از یک سو و آقای هاشمی از سوی دیگر و مهندس توسلی و مهندس سحابی نیز در حمایت از مجاهدین در ارتباط با نامه‌ای درباره مجاهدین بازداشت و شکنجه شدند. آقای رجایی تا جایی که می‌دانم اگرچه هم سن و سال حنیف‌نژاد بود، ولی حتی در زمان زنده بودن ایشان، ارتباط ویژه با آنها نداشت. به‌خاطر ارتباط رجایی با مجاهدین یا موتلفه نمی‌توانید منکر رابطه او با بازرگان و عضویتش در نهضت شوید.

قاسم تبریزی: موضوع دیگری که آقای معتمدی‌مهر مطرح کردند این بود که امام به بنی‌صدر علاقه داشت. من این را یک نوع اشتباه می‌دانم چون ایشان بعدا عنوان کرد من به بنی‌صدر رای ندادم. تا ایشان رئیس‌جمهور بود، وی را به‌عنوان رئیس‌جمهور تایید می‌کرد. من فکر می‌کنم اگر صحبت می‌کنیم درست صحبت کنیم و بگوییم امام به‌دلیل جایگاه قانونی‌ای که آقای بنی‌صدر داشت وی را تایید می‌کرد، اما اینکه علاقه داشت فکر می‌کنم قدری بحث نادرست است. اتفاقا حرکت نهضت آزادی و آقای بازرگان درجهت تفرقه بود نه درجهت وحدت. از 17 شهریور اعضای نهضت نزدیک به دفتر آقای بنی‌صدر می‌شوند و حتی در جریان دانشگاه آقای بازرگان به دانشگاه می‌رود و برخی از افراد نهضت نیز به دانشگاه می‌روند و از بنی‌صدر دفاع می‌کنند، یعنی هیچ مورد ندارد که دفاع نکنند و بیشتر مواضع‌شان علیه آقای رجایی است. در قضاوت‌ها زمان را لحاظ کنیم. مشکل عدم‌د‌قت در زمان است که نمی‌دانیم درباره افراد در چه زمانی حرف می‌زنیم.

مهدی معتمدی‌مهر: گاهی اوقات صدای من بلند شد و از این بابت عذرخواهی می‌کنم ولی در‌هرحال نفس این‌گونه جلسات مبا‌رک است. شرکت در چنین نشست‌هایی قبلا امکان نداشت و دوستانی با گرایش فکری و سیاسی آقای تبریزی نیازی به آن نمی‌دیدند و کلا از ما برا‌ئت داشتند، اما فکر می‌کنم گذر زمان نشان داده که چاره‌ای جز گفت‌وگو وجود ندارد. امروز جامعه با چنان بحرانی روبه‌رو شده که «نان» مساله مردم شده است، من فکر می‌کنم اختلاف دیدگاه‌هایی که داریم در‌برابر اشتراکات ناچیزند؛ چرا‌که ایران خانه ماست و اگر این سقف ویران شود بر سر همه ما ویران می‌شود.

قاسم تبریزی: مگر قرار است ویران شود؟ مطرح می‌شود که تجربه شود و خطاها تکرار نشود. البته وحدت معیار می‌خواهد، بدون معیار و اصول انسان‌ها، جریان‌ها، احزاب و... به وحدت نمی‌رسند. ارتباط افراد به‌عنوان شهروند و انسان عادی قابل قبول است، اما وقتی بحث مبانی و اعتقادات شد دیگر وحدت معنی ندارد. به‌نظر می‌رسد گفت‌وگو خوب است حتی اگر به نتیجه مثبت منجر نشود، دیگران را روشن می‌کند چون قاضی دیگران هستند آنها هم براساس مبانی، اعتقادات یا حداقل عدا‌لت قضاوت می‌کنند.

مهدی معتمدی‌مهر: مگر شما شک دارید که جامعه درگیر بحران‌های عظیم ساختاری است که اگر مورد توجه قرار نگیرند، سقف را بر سرمان خراب می‌کنند؟ باید هراس داشت از اینکه این‌بار دیگر نه با انقلاب و سرنگونی نظام و بلکه با فروپاشی ایران مواجه ‌‌شویم. اگر صدای مطالبات مردم نجیب و ستم‌کشیده دیر شنیده شود و اگر متوجه نباشیم که این مردم خود راه‌حلند و تحقق حقوق و حاکمیت آنان تنها راهی است که موجب همبستگی ملی و مشارکت عمومی خواهد شد، جبران‌ناپذیر می‌شود. بنابراین باید با بررسی گذشته به یک عبرتی برسیم. امروز نهضت آزادیخواهان آن نیست که بیاید در قدرت وارد شود. از این جهت شما نگران نباشید، به‌عنوان بخشی از حاکمیت فقط دغدغه مردم و سقوط روزافزون سرمایه اجتماعی را باید داشته باشید.

قاسم تبریزی: تاریخ را برای عبرت و تجربه بیان می‌کنیم.

مهدی معتمدی‌مهر: حرف آخر من این است که این مملکت را تمام فرزندان آن می‌سازند. هر مملکت و هر خانه‌ای را تمام فرزندان آن حفظ می‌کنند. حتی کشورهایی که اقتصادهای بزرگ دارند مثل آمریکا که بودجه‌شان چندده برابر ماست، بدون کمک مردم خود نمی‌توانند کشور را بسازند و حتی اداره کنند. 50 درصد این مردم زنان هستند و حاکمیت باید بپذیرد که بدون تامین حقوق اساسی و بدون پذیرش همکاری و مشارکت زنان ایران، راهی به سوی توسعه وجود ندارد. اولویت توسعه ایران، ایجاد زمینه مشارکت زنان ایرانی است نه دستیابی به انرژی هسته‌ای.

قاسم تبریزی: از مردم چه تعریفی دارید؟ توده‌ای‌ها می‌گویند مردم و مجاهدین هم می‌گفتند مردم. من حقیقتا از نوع نگرش و مطالب بی‌اساس، متناقض و متضاد آقای معتمدی‌مهر متاسف هستم، این مطالب یا نشان‌دهنده سادگی و سطحی‌نگری ایشان است و یا... . لذا این جلسات نشان داد نمی‌توانیم به توافق برسیم چون ایشان در مبانی مشکل دارند و نمی‌خواهند حقایق و واقعیات را بپذیرند.

مهدی معتمدی‌مهر: جناب تبریزی عزیز یادآوری می‌کنم که این کار که مدام وسط حرف کسی بپرید، آن هم وسط جمع‌بندی مطلب و مانع تمرکز فکری من شوید، خلاف ادب گفت‌وگو و خلاف انصاف است. شما سن و سال و تجربه‌تان بیش از بنده است و انتظار بیشتری می‌رود که رعایت کنید. با چه چیزی می‌خواهید به این نتایج برسید؟ به هرچه می‌خواستید رسیدید. اگر می‌خواهید من حرف نزنم، سکوت می‌کنم و باز هم شما حرف آخر را بزنید، ولی این کار چه فایده‌ای دارد؟ 43 سال این رفتار را کردید و مانع حرف زدن مخالفان و دگراندیشان شدید، حاصلی داشت؟

داشتم عرض می‌کردم که این مردم شامل همه مردم می‌شوند. زن، مرد، روستایی، شهری، اهل تسنن، شیعیان، اقلیت‌های دینی، اقوام و اصناف گوناگون هستند که این مردم را تشکیل می‌دهند. این مردم یعنی خود ایران. فکر می‌کنم این جلسات و مشابه این جلسات فارغ از فضای مجادله و صرف‌نظر از اینکه بخواهیم فقط حقانیت خودمان را اثبات کنیم، جلسات مفیدی هستند. دوستی و مودت و همبستگی ایجاد می‌کنند. حرف‌هایی که تفرقه و نفاق ایجاد کنند، کارساز نیستند. تکرار تجربه چهار دهه گذشته‌اند‌. آزمودن آزموده‌ها.

با کمال احترامی که برای آقای تبریزی قائلم اما ایشان حرف نویی نداشتند. خیلی از این حرف‌ها برای من که تجربه محدودی در بحث بازجویی‌های امنیتی دارم، تکراری بودند و قبلا به گوشم خورده بود. اینکه ثابت کنیم این فرد فراماسون بوده و آن دیگری مسلمان نبوده است، این کار تضعیف سرمایه اجتماعی مملکت است و هیچ معنا و حاصل دیگری ندارد. مخرب است و نه سازنده و تحول‌آفرین. تنها راه رهایی از این بحران پیچیده، ایجاد اراده تغییر، مسئولیت‌پذیری و قبول سهمی است که در این وضعیت داشته‌ایم. فرافکنی کاری پیش نمی‌برد. کسانی که در حاکمیت و ساختار حکومت بودند بیش از بقیه مسئول هستند. من نمی‌گویم دیگران مسئول نیستند ولی حکومتی‌ها بیش از دیگران مسئول وضع موجود هستند. امور تاریخی گذشته و تمام شده است. با نهضت آزادی و با حزب موتلفه و دیگران رفتار شهروندی داشته باشید. مگر ما با تمام اختلاف دیدگاه‌ها همه فرزندان این مملکت نیستیم؟ بیایید با هم درباره بحران‌های این جامعه فکر کنیم. من فکر نمی‌کنم کسی در جامعه معتقد باشد بحران نیست. فکر کنیم و همکاری کنیم. امروز وقت این حرف‌ها نیست، امروز وقت تکرار تجربه‌های گذشته نیست. با تمام اختلافاتی که با نهضت آزادی و بازرگان دارید می‌دانید وقتی با نهضت آزادی برخورد می‌کنید با چه کسانی طرف هستید. این میزان هم مخالفت دارید اما جریانات نوظهور نظیر آقای احمدی‌نژاد یا بسیاری از افراد بی‌ریشه و فرصت‌طلبی که به اسم «جوان حزب‌اللهی» الان بر مسند مجلس و دولت نشسته‌اند، جریاناتی که اسم انحرافی روی آنها می‌گذارید را نمی‌شناسید. نسل‌های بعدی آنها را هم که اصلا نمی‌شناسید. معضل نفوذ و بحران امنیت ملی یعنی همین. تجربه و دانش سیاسی ثابت می‌کند که در ایران، بدون آزادی و حاکمیت ملت، امنیت ملی پایدار به‌دست نمی‌‌آید. استقلال بدون دموکراسی پایدار نمی‌ماند. حاکمیت ملی در ادامه حاکمیت ملت است.

 

[1] مهندس منصور روحانی به روایت اسناد ساواک، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی

[2] داریوش همایون به روایت اسناد ساواک تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی

[3] 12 فروردین 1358

[4] صحیفه امام خمینی(ره)

[5] بازرگان در سالهای 1358، 1359 تا 60 مکتبی ها را تمسخر می کرد!

[6] روزنامه میزان

[7] اسناد لانه جاسوسی

[8] روزنامه میزان

[9] اسناد لژ بیداری، 6 جلد، تهران، نشر سوره مهر

[10] خاطرات محمدعلی فروغی، ایرج افشار

پيام راهبردی بازرگان برای امروز ما- محمد توسلی

شصت سال قبل زنده یاد مهندس مهدي بازرگان سخنراني “احتياج روز” را در جشن عيد فطر انجمن اسلامي دانشجويان در دانشكده كشاورزي كرج ايراد كردند[۱]. پيام اصلي اين سخنراني پاسخ به مبرم‌ترين مشكل فعاليتهاي اجتماعي و سياسي در جامعه امروز ما هم، هنوز هست. به ویژه در شرایط کنونی که کشور با بحران های سنگینی روبروست و لازمه خروج از این بحران ها گفت و گو و وفاق ملی است. برای این منظور ضروری است همه کسانی که دل در گرو منافع و امنیت ملی و التزام به قانون اساسی دارند باید بتوانند حول مطالبات ملی با هم همکاری جمعی و جبهه ای داشته باشند تا بتوانند به تدریج راه خروج از بحران های جاری را هموار سازند.

مهندس بازرگان ریشه این مشکل فرهنگی جامعه ما را این چنین توضیح می‌دهد :

” آنچه لازم‌تر و واجب‌تر از همه چیز است تربیت دموكراسی و امكان مجتمع شدن و همكاری است كه ما در اثر ۲۵۰۰ سال زندگی غیردموكراتیك و غیراجتماعی یعنی انفرادی تحت رژیم استبدادی فاقد آن هستیم. نه می‌توانیم دور هم جمع شویم و نه وقتی دور هم جمع شدیم حاضر به گذشت و سازش و همكاری هستیم. پس باید عجالتاً عملاً خود را برای فعالیت اجتماعی تربیت كنیم. این افكار و استدلالها را بعداً در یك سخنرانی جشن عید فطر انجمن اسلامی دانشجویان در دانشكده كشاورزی كرج مطرح كردم و چاپ شده است “احتیاج روز”. ۱

این برداشت و جمع‌بندی مهندس بازرگان در پی تجربیات تلاشهای فرهنگی‌ ـ اجتماعی دهه ۲۰ و همكاریهای دوره نهضت ملی ایران و به ویژه تجربیات همكاری‌های جمعی احزاب، گروههای سیاسی ـ اجتماعی و شخصیتهای ملی و اسلامی در دوره نهضت مقاومت ملی، در دهه ۳۰ بدست آمده است.

مهندس بازرگان در این اثر با تحلیل شكست‌ها و ناكامیهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان بر نقطه ضعف غیر اجتماعی بودن مردم تأكید می‌كند و آنرا بعنوان یك “خصلت عمومی ” مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و با استناد به آیات قرآن و معارف دینی و تجربه تاریخی كشورهای توسعه یافته راهكارهائی برای مقابله با این مشكل حاد و اساسی جامعه ما ارائه می دهد.

مهندس بازرگان در این اثر می‌گوید “مرض بزرگ و موجب اساسی بدبختی‌ها و عقب‌افتادگیهای ما همان علت یا عللی است كه در خاصیت انفرادی و خصلت خودبینی، خودخواهی و خودپرستی ما منعكس و متمركز گردیده است” و پیامدهای این خصلت مزمن دیرین را در مشكلات اجتماعی نشان می‌دهد و می‌گوید ” هر جا كه افكار و منافع ملی و خیر و خدمت واقعی است، تفرقه و مخالفت ساز كرده‌ایم … اگر دشمن خارجی و ایادی داخلی او نیز جرأت یا فرصت خرابكاری را نكنند، خود ما به دست همدیگر بزودی آنرا متلاشی خواهیم كرد.

چه باید كرد !

مهندس بازرگان ضمن تشریح علل و موجبات خصوصیات تكروی و اعراض از كارهای دسته جمعی ایرانیان بر ضرورت ایجاد بسترهای لازم برای اصلاح خصلتهای خودبینی، خودخواهی و خودپرستی و كسب تربیت اجتماعی و كار جمعی است

مهندس بازرگان در پاسخ به این سئوال مهم آنروز كه امروز نیز عموماً مطرح می‌شود كه چرا مطالبات تاریخی یكصد ساله ملت ما تاكنون محقق نشده و حال آنكه سایر ملل چون ژاپن كه یكصد سال قبل همزمان اصلاحات خود را با ما آغاز كرده‌اند، به اهداف خود نائل شده‌اند می‌گوید : ” در این مملكت بسیار بودند و هستند كسانی كه برای نجات ملت و ترقی مملكت درد می‌كشند و چاره‌ می‌جویند . غالب آنها منشاء بدبختی‌ها و مركز فساد را در اقلیتهایی به نام هیئت حاكمه می‌شناسند و تنها راه اصلاح را تعویض مقامات و تصرف قدرت سراغ می‌دهند. شاید یكی از علل و عوامل خرابی و یكی از شرایط لازم برای اصلاح، همین ها باشد ؛ ولی اینها به هیچ وجه شرایط كافی نیست تا اكثریت مردم شخصاً سالم و صالح نباشند و مجتمعاً نتوانند همكاری نمایند، فساد عقیده و عمل افراد و اختلافات و مخالفتهای اجتماع باعث خواهد شد كه نه تنها اصلاح و احیای كشور صورت نگیرد بلكه اگر اتفاقاً هم قدرت به دست صالحین و به اختیار ملت افتاد، بزودی موجبات تلاشی و تباه از داخله مردم و رهبران بجوشد و دستگاه، چون كودتای ۲۸ مرداد، واژگون گردد.

مهندس بازرگان در جمع‌بندی می‌گوید ” احتیاج روز و وظیفه ما در راه سعادت دنیا و آخرت، اقدام جدی عملی در اصلاح و در اجتماع نفوس است … هر قدر در برابر مشكلات عظیم روزگار، دست تنهائی مأیوس كننده و وحشت‌آور است، اجتماع و اتحاد، قوت قلب و امید می‌دهد و پس از آنكه جمع شدیم، هر قدر بحث و حرف، اختلاف و تفرقه ایجاد می كند، كار و عمل ، صمیمیت و احترام می‌آورد، هر قدر مجادله و مجامله سردی و ضعف می‌آورد اقدامات مثبت مفید، دلگرمی و قوت می‌زاید،… هرچه می توانیم بیشتر دور هم جمع شویم ، از كارهای ساده و كوچك شروع نمائیم و به بزرگتر و مهمتر برسیم. “

بعد از دهه ۳۰ و اقداماتی كه برای تأسیس و تقویت اولین نهادهای مدنی مدرن در ایران صورت گرفت، تحولات زیادی در دهه های بعدی در جامعه ما رخ داده است، در پی تلاشهای پیگیر و مستمر مهندس بازرگان ، همفكران او و سایر روشنفكران متعهد ایران در چند دهه گذشته، انقلاب اسلامی ۵۷، دوم خرداد سال ۷۶ و ۸ سال تلاش اصلاح طلبان ایران، انتخابات سال ۹۲ ، ۹۴ و ۹۶ امروز بایستی به این سئوال پاسخ داده شود كه مطالبات تاریخی ملت ایران تا چه حد تحقق یافته است؟

در ایران آزادی، دموكراسی و حقوق بشر دغدغه اصلی و محور اصلی مبارزات یكصد ساله اخیر مردم ایران برای تضمین دستیابی به این مطالبات بوده است. زیرا پیش نیاز و تحقق برنامه‌های توسعه همه جانبه و پایدار جامعه را مشاركت آگاهانه و داوطلبانه مردم در عرصه‌های مختلف اداره كشور دانسته‌اند و برای تنظیم مشاركت مفید و مؤثر مردم در سرنوشت و اداره امور جامعه ، باتوجه به زمینه های فرهنگی جامعه ایران و تجربیات بشری، ساز و كار دموكراسی (مردمسالاری) و تأمین آزادی و كرامت انسان را راهكار آن مورد تأكید قرار داده‌اند. ولی از آنجا كه به پیش‌نیازهای دموكراسی توجه كافی مبذول نشده است این تلاشها با موفقیت مورد انتظار همراه نبوده است.

ویژگیهای فرهنگ سیاسی ایران مثل كیش شخصیت ، توطئه نگری ، خود بزرگ بینی ، خودخواهی ، شتاب در عمل (فرهنگ زور و زود) ، ضعف و ناتوانی در همكاری، عدم استمرار كار گروهی، عدم مسئولیت پذیری در مقابل اعمال خود، انتقادناپذیری، عدم توجه به واقعیات و غیرعملی اندیشیدن ـ و سایر عناصر و عواملی كه مانع ظهور و رشد دموكراسی است ـ گریبانگیر تمام نیروهای فكری جامعه ایران بوده است. روابط پدرسالارانه ، و قیمومیتی در جامعه ایران محدود به حاكمیت ها نبود، بلكه این خصیصه در هر گوشه جامعه ایران یافت می‌شود ، چه در سازمانهای سیاسی و چه در نهادهای فرهنگی و انجمنهای داوطلبانه و چه در روابط اجتماعی و فردی.

فرهنگ خودکامگی و قبیلگی و عدم توجه به فرهنگ ملی و دینی، عدم رعایت توازن ظریف بین گذشته و آینده یا سنت و مدرنیته ، عدم ایجاد آگاهی‌های لازم برای برنامه‌های پیشنهادی، تحمیل برنامه‌های نوگرایانه بدون دخالت مردم در انتخاب و برنامه‌ریزی آنها ازجمله دلایل عدم موفقیت جنبش دموكراسی خواهی در ایران بوده است.

نوسازی فرهنگ سیاسی ایران و تقویت نهادهای مدنی ـ علاوه بر آگاهی از موانعی كه بر شمرده شد‌‌ ـ‌ نیاز به زمان داشته و باید یك مسیر تدریجی و تحولی را طی كنند. تحولات اجتماعی سریع سطحی‌، بی ریشه و ناپایدار و آماده بازگشت به عقب خواهد بود.

باتوجه به جوان بودن جامعه ما و نقش جوانان و زنان در برنامه های توسعه كشور، توسعه سازمانهای داوطلبانه جوانان و زنان كه در سالهای اخیر از رشد قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده است، بایستی در كانون توجه برنامه ریزان اینگونه انجمنهای داوطلبانه و مشاركتی قرار گیرد و بسترهای لازم برای رشد و توسعه كمی و كیفی اینگونه نهادهای مدنی فراهم شود.

جمع‌بندی :

پیام ” احتیاج روز ” مهندس بازرگان در شصت سال قبل امروز نیز با ابعاد وسیع و پیچیده‌تری “احتیاج امروز” جامعه ماست. از یك سوی با تمرین كار جمعی و یادگیری آزادی و دموكراسی می‌توان این مشكل رفتاری و فرهنگی را كه مانع موفقیت كاركرد نهادهای مدنی است و اختصاص به جناح خاصی ندارد ـ برطرف نمود، تا بسترهای لازم شكل گیری و توسعه نهادهای مدنی كه پیشنیاز برنامه‌های توسعه می‌باشد، فراهم گردد.

سازمانهای داوطلبانه مشاركتی و احزاب سیاسی از نهادهای مدنی مهم و مؤثر در توسعه هستند، كه هم هدف توسعه و هم ابزار توسعه می‌باشند. سازمانهای داوطلبانه مشاركتی محل مناسبی برای تمرین مشاركت و یادگیری تحمل نظرات دیگران در عمل جمعی هستند.

تحول اینگونه انجمنها را نمی‌توان یك شبه انتظار داشت . این سازمانهای اجتماعی دارای مراحل مختلف توسعه هستند. لازم است برنامه ریزان توسعه بر این نكته توجه كنند و با مطالعه خصوصیات ساختاری و فرهنگی جامعه ایران و الگوهای مشاركتی نهادینه شده موجود، باتوجه به میزان ظرفیت پذیری آنان، در جهت توسعه و گسترش آنان اقدام كنند.

باتوجه به تحولات پیچیده جاری كشور‌ “احتیاج روز”و مسئولیت روشنفكران متعهد امروز جامعه ـ در دهه نود ـ بسیار پیچیده تر و گسترده تر از شرایط دهه سی كشور است كه شادروان مهندس بازرگان آنرا عنوان كرد .

«احتیاج روز» در مجموعه آثار ۸ مهندس مهدی بازرگان چاپ شده است.

منبع: روزنامه ایران – ۳۰ دی ۹۶

(۱) سال ۱۳۳۶

آیا بازرگان در آراء و عقاید خود تجدید نظر کرد!؟

بررسی آرای ، صاحبنظران درباره مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ح- شيرزاد، بررسی آرای صاحبنظران درباره مقاله آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، ح- شيرزاد برخي چنين اظهار می‌کنند که گويا مهندس بازرگان در اواخر عمر در آراء و عقاید خود درباره جایگاه و رابطه دین و دنیا و دین، سیاست تجدیدنظر کرده و نظرات او متحول یا استحاله شده، دین را صرفاً مربوط به آخرت انسان و رابطه با خدا دانسته است….

روز ۳۰ دی ماه شانزدهمين سالگرد درگذشت شادروان مهندس مهدی بازرگان است. یکی از نظراتی که در مراسم سالگرد در سال های گذشته مورد بحث قرار گرفته بود، مربوط به سخنرانی و مقاله آن مرحوم تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء” بوده است. برخي از سخنرانان چنين اظهار داشتند که گويا مهندس بازرگان در اواخر عمر در آراء و عقاید خود درباره جایگاه و رابطه دین و دنیا و دین، سیاست تجدیدنظر کرده و نظرات او متحول یا استحاله شده ، دین را صرفاً مربوط به آخرت انسان و رابطه با خدا دانسته و برای آن هیچگونه نقش و وظیفه دنیايی و به ویژه در ارتباط با سیاست و حکومت، قائل نشده است.

با توجه به جایگاه و نقش مهندس بازرگان در روشنفکری و نواندیشی دینی، لازم است این نظر که در سال های گذشته بطور مکرر اظهار شده، مورد بررسی قرار بگیرد و صحت و سقم آن روشن شود. روشن شدن این موضوع، بر گفتمان دینی معاصر به ویژه در خصوص تعریف نقش، وظیفه و عملکرد اجتماعی دین و دین داران نسبت به سیاست و حکومت تأثیرگذار است.
سابقه امر
مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۴ درباره ناگفته های آیه بعثت در جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین اظهار داشت که بسیاری از موضوعات مانند حکومت و اقتصاد، جزو آموزه های صریح و مستقیم پیامبران نیست و ادامه بحث را موکول به سال های بعد كرد. در سال ۱۳۷۱، پس از تجربه چهارده ساله عملکرد جمهوری اسلامی ایران، مجدداً آیات مربوط به “بعثت انبیاء” را مورد بررسی قرار داده و نظرات خود را در مورد اهداف بعثت از جمله در ارتباط با دنیا، سیاست و حکومت، در جشن مبعث “انجمن اسلامی مهندسین” تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامه بعثت انبیاء ” بيان كرد. سخنرانی مذکور، سوالات و بحث هایی را مطرح ساخت که متعاقب آن چند جلسه با حضور برخی صاحبنظران و اعضای انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و شرکت کنندگان به طور کتبی یا شفاهی نظرات خود را مطرح ساختند. در جلسه نهایی، مهندس بازرگان ضمن تشکر از اظهار نظرات شرکت کنندگان، درباره بعضی از سوالات یا اعتراضات و سوءتفاهم ها توضیحاتى دادند. مقاله مذکور پس از پاره ای اصلاحات به وسیله خود ایشان، همراه با اظهار نظرات کتبی یا مقالات منتقدین تحت عنوان “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” با همکاری انجمن اسلامی مهندسین منتشر شد. پس از درگذشت مهندس بازرگان، سخنان متفکر ارجمند جناب دکتر سروش در مراسم بزرگداشت آن مرحوم در حسینیه ارشاد در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۷۳ درباره مقاله مذکور مبنی بر تجدید نظر و تحول فکری مهندس بازرگان، مجدداً موضوع را در کانون توجه علاقه مندان قرار داد.

اظهارنظرکنندگان را می توان به سه گروه تقسیم کرد:

– همفکران و یاران قدیمی بازرگان که بیانات ایشان را مخالف آراء قبلی دانسته اعتراض و انتقاد داشتند.

– علاقه مندان نواندیش و روشنفکر که سخنان ایشان را نوعی تجدید در آرای گذشته دانستند و از آن استقبال کردند.

– گروهی از همفکران و علاقه مندان که آن را هماهنگ با آرای قبلی ایشان دانسته یا نظرات تکمیلی داشتند.

هدف این مقاله بررسی اجمالی صحت و سقم “تجدید نظر مهندس بازرگان در آراء و عقاید گذشته” او می باشد.

– روش بررسی

مسئله مورد بررسی در این مقاله طرح نظریات برخی از صاحبنظران یا منتقدین درباره تجدیدنظر، تغییر نگرش یا استحاله فکری و اعتقادی مهندس بازرگان است بر اساس آنچه در مقاله “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” آمده است. به عبارت دیگر می خواهیم ببینیم آیا نظرات بازرگان راجع به رسالت انبیاء، به ویژه در خصوص امور زندگی انسان در این دنیا و مسائل مختلف از جمله رابطه دین و حکومت، دستخوش تغییرات و تحولات اساسی گردیده یا خير و اگر تغییر اساسی رخ نداده، تجدید نظرها در چه حدی و در چه مواردی بوده است.

در این نوشته، ابتدا خلاصه ای موجز از نتایج سخنرانی (مقاله) مذکور را آورده، سپس در قسمت دوم به مرور و بررسی پاره ای از اظهارنظرات اندیشمندان، به ویژه مقاله دکتر سروش تحت عنوان “آن که به نام بازرگان بود نه به صفت” در خصوص تغییر و تحول در تفکر گذشته شادروان بازرگان، پرداخته مى‌شود. در قسمت سوم با مراجعه به نمونه‌ای از سخنرانی ها و مقالات قبل از انقلاب، مربوط به سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰، مانند “مرز بین دین و سیاست”، “علل عقب افتادگی ملل مسلمان”، “انتظار مردم از مراجع” و “مزایا و مضار دین”، سعی می کنیم نظرات مهندس بازرگان راجع به هدف از بعثت انبیاء، جایگاه و نقش دین در دنیا، ارتباط دین و سیاست و حکومت در سال های قبل از انقلاب را استخراج كنيم. در مرحله چهارم نيز با مقایسه نظرات قبل از انقلاب ایشان و آنچه در مقاله “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” درباره موضوعات کلیدی فوق آمده می توان دریافت که آیا تغییرات اساسی یا تجدید نظری در تفکر بازرگان رخ داده است یا خیر.

– خلاصه ای از مقاله: آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء

آنچه بازرگان در این سخنرانی بر آن تأکید دارد، این است که هدف اصلی از بعثت انبیاء، ایمان و آشنايی و تقرب انسان به خداوند و ایمان و آمادگی برای قیامت و آخرت است. هدف محوری، آباد کردن و بهبود وضع دنیا و تشکیل حکومت و آموزش علوم یا امور اجرائی نبوده است و دنبال کردن اهداف اصلی بعثت انبیاء یعنی آخرت و خدا، به بهبود و آبادی دنیا و کسب و پیشرفت علم و دانش بشر نیز خواهد انجامید. همچنین دستورات و احکامی که درباره زندگی دنیا داده شده، برای نشان دادن راه درست شناخت و تقرب به سوی خداوند و آماده شدن برای آخرت است. در واقع، هدف بعثت انبیاء و وظیفه و ماموریت اصلی مسلمین، تشکیل حکومت نیست اما مبارزه با استبداد، فساد و ظلم حکومت، بخش عمده ای از زندگی و آموزه های پیامبران را تشکیل می دهد. بازرگان در این مقاله به ویژه بر این امر تأکید می‌كند که استبداد دینی از بدترین نوع استبداد و کاملاً مغایر با آموزه های قرآنی است. ذیلاً به مهم ترین فرازهای مقاله مذکور اشاره می کنیم:

بازرگان سوال اصلی خود را این گونه مطرح می سازد: “آیا ادیان الهی برای تأمین و تعالی امور دنیایی انسان ها بوده‌اند یا نظر به دنیا و آخرت هردو داشته اند و جوابگوی همه مسائل دنیا هستند یا آنکه انبیاء صرفاً به خاطر “خدا و آخرت” ما فرستاد شده‌اند و در این صورت ادیان الهی چه نظر یا اثری روی دنیای ما داشته اند.” (بازرگان ۱۳۷۷، ص ۱۷)

و اینگونه پاسخ می دهد:

“پیغمبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنین برانگیخته و فرستاده خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالتشان در دوچیز خلاصه می شود:
– انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان ها

– اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتراز دنیای فعلی” (پیشین ، ص۳۷)

سپس اضافه می كند:

“… شایسته خدای خالق و فرستادگان و پیام آوران او، حقاً و منطقاً می بایستی در همین مقیاس ها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسان ها ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز و قاصر است… وگرنه گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می تواند داشته باشد؟” (پیشین، ص۳۸)

بازرگان اضافه می کند که:

“از این رو نیازی نبوده است که خداوند و فرستادگان او، راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را به او یاد بدهند، خصوصاً که سختی و تلاش و تدبیر برای رفع مسائل و مشکلات، جزئی از برنامه آدمی برای رشد و کمال و تقرب او به خداوند است. (پیشین، ص ۳۸)

وى برای جلوگیری از برداشت اشتباه مخاطبین خود، اصرار می ورزد که هدف از بعثت، که آخرت و خدا است، به هیچ وجه به معنای فراموش کردن اهداف دنیایی، که خود مقدمه و طریق رسیدن به هدف های اصلی هستند، نیست و توجه و تحقق بخشیدن به آنها هم ضرورت دارد:

” از هم اکنون لازم است خاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف بالا و حرکت به سوی خیلی بالا، به معنی و به منظور فراموشی و حذف اهداف ضروری و فوری سطوح پایین تر نیست، و خصوصاً اگر آن اهداف و حرکات، خود وسیله و طریقه ای برای رساندن ما به هدف اصلی اعلا باشد. پیغمبران… به هیچ وجه آخرت سازی و خداجوئی را در جهت اعراض از ابعاد اصلاح و تحرک و ترقی انسان و زندگی تلقی نکرده اند” (پیشین، ص ۴۱)

در ادامه، بازرگان به موضوع حکومت که از مسائل بسیار مهم زندگی اجتماعی دنیای انسانهاست می پردازد و در جهت اثبات این امر که تشکیل حکومت (دینی) از اهداف بعثت نبوده است، با بررسی زندگی و رسالت پیامبران نشان می دهد که هیچکدام از سوی خداوند دستور تشکیل حکومت دریافت نکرده اند و قلیلی هم که حکومت تشکیل دادند، بنا به ضرورت و خواست و رضایت مردم و برای عدالت و حقیقت و مبارزه با شرک بوده است و نه کسب قدرت. همچنین زندگی ائمه بهترین شاهدی است که آنان با آنکه مورد پذیرش و اقبال مسلمین بودند، به دنبال حکومت و قدرت نرفتند:

“…. علی بن موسی الرضا(ع) – امام هشتم- علی‌رغم اصرار مأمون، زیر بار خلافت نمی رود و ولایتعهدی را بنا به مصالحی، فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هرگونه دخالت و مسئولیت قبول می نماید… اولین حرف امام حسین و اقدامی که رأساً و شخصاً انجام داد، امتناع از بیعت با ولیعهدی یزیدِ نامزد شده از طرف پدرش معاویه بود. یعنی تغییر و تأسیس حکومت استبدادی…. خروج و حرکت سیدالشهداء از مدینه و مکه به کربلا و به قصد کوفه بنا به اصرار و دعوت شفاهی و کتبی انبوه سران و مردم کوفه برای نجات آنها از ظلم و فساد اموی و عهده دار شدن زمامداری و اداره امور آنان بود. دعوتی بود صد در صد مردمی و دموکراتیک…. امام حسن مجتبی، بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان خلیفه و جانشین پدرش – علی مرتضی(ع)- گردید ( ولی به علت شرایط حاکم) حضرت به اصرار و تمایل مردم ناچار به صلح با معاویه تن داد، ولی صلحی که در آن از معاویه تعهد گرفته شده بود به آزار مخالفین نپردازد و مخصوصاً برای خود ولیعهد تعیین نکرده، انتخاب خلیفه را به عهده وجوه امت بگذارد. مسلم است اگر امام حسن(ع) خلافت را …. مأموریت الهی یا نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد آن را به دیگری صلح کند، همانطور که رسول اکرم نبوت و رسالت الهی را در معرض صلح و معامله یا مدافعه قرار نمی داد و هیچیک از امامان ما امامت خود را به مدعی واگذار نمی کردند. از نظر امام حسن، خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور امت و از آنِ مردم بود. اما علی بن ابیطالب امیرالمومنین (علیه السلام) … تنها علی ( از چهار خلیفه راشدی) بود که با رأی امت و ازدحام و اصرار مردم خلیفه شد… علی با استنکاف و عدم تمایل خودش خلیفه مسلمین و امیر مؤمنین گردید. خوشبختانه به عنوان سند تاریخی خطبه ها و نامه های فراوان از او به یادگار مانده است که جامع ترین آنها عهدنامه مالک اشتر، والی اعزامی به کشور مصر می باشد؛ فرمانی است مفصل و جامعه شناسانه، با دستورالعمل ها و درس های فراوان در آئین ملک داری و مردمداری و خدمتگزاری و با تفکیک کامل دین از سیاست…” (پیشین، ص ۴۶-۴۲)

به این ترتیب مهندس بازرگان موضوع ادغام دین و حکومت را خارج از اهداف بعثت می داند و در مورد دیدگاه های مختلف چنین می گوید:

“اصطلاح ادغام دین و سیاست تعبیرها و تعریف های مختلف می تواند داشته باشد. آنچه موردنظر است، حکومت و نظامی می باشد که در آن کلاَ یا جزئاً حکومت و دیانت را به یک منظور و معنی دانسته، معتقد باشند که تمام اصول و قوانین و مقررات مورد نیاز جامعه و حکومت در دین آمده و بر طبق آنها باید عمل شود. علاوه بر آن، حکومت موظف به تعلیم و تبلیغ و تحمیل دین می باشد و باید مراقب و مجری آن در میان مردم و صادرکننده آن به بلاد کفر باشد. ضمناً روحانیت است که باید مسئول و مأمور حکومت باشد.” (پیشین ص۸۲)

بازرگان برای احتراز از سوءتفاهم جدائی دین از سیاست (حکومت) و یا آخرت و دنیا که به معنای بی ارتباطی آنها باهم و یا قطع رابطه بین آنها نیست، چنین توضیح می دهد:

“لازم است توضیح داده شود که وقتی می گوییم آخرت و دنیا، یا دین و حکومت دو مقوله جدا از هم هستند، پیوستگی عملی یا ارتباط ارگانیک بین آنها را انکار نمی نمائیم؛ جز آنکه این ارتباط حالت یک معادله یک طرفه را دارد. اگر هدف جامعه ای خدا و آخرت باشد و افراد آن در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت نمایند، دنیای آنان نیز بهبود پیدا می کند و قرین نعمت و سعادت می شوند اما عکس قضیه صحیح نیست… خواستن و رسیدن به دنیا، هیچگاه مساوی با خواستن خدا و رسیدن به آخرت سعادتمندانه نیست… ولی تحصیل آخرت و (تقرب به ) خدا، چون راه آن از زندگی دنیا و با کسب شرایط و آمادگی های لازم عبور می کند، می تواند در تعدیل زندگی انسان و تطبیق آن با رحمت و مشیت خداوند مؤثر واقع شود…”(پیشین، ص۷۸)

– مروری بر انتقادات و نظرات در مورد مقاله

پس از انتشار مقاله در سال ۱۳۷۲، هشت جلسه با حضور شادروان مهندس بازرگان و حدود ۲۵ نفر از صاحبنظران برای طرح دیدگاه ها و سوالات و انتقادات آنان تشکیل گردید. علاوه بر اظهارنظرهای شفاهی، تعدادی از اظهارنظرهای کتبی، به صورت مقاله یا طرح سوالات و ایرادات یا تائید مقاله بود. اظهار نظرهای کتبی از ناحیه مرحوم آیت الله سید محمد جواد موسوی غروی (مقاله)، آقای حسن یوسفی اشکوری(ایرادات و انتقادات)، آقای مصطفی کتیرائی (سوالات)، دکتر عبدالکریم سروش(تائید کامل)، آقای محمد بسته نگار (تائید)، آقای سعید غفارزاده(انتقادات)، آقای دکتر ضیاءالدین رفیعیان (نقد)به عمل آمده بود. آقای دکتر سروش علاوه بر تائیدیه مختصر خود، سخنرانی پرباری نیز در مراسم ختم شادروان مهندس بازرگان در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۷۳ در حسینیه ارشاد داشتند که بخش عمده آن در ارتباط با مقاله مورد بحث بود. در این جا ابتدا خلاصه ای از اهم نظرات در جلسات بررسی مقاله موردنظر مطرح و سپس خلاصه ای از پاسخ های شادروان مهندس بازرگان در آخرین جلسه سمینار ارائه می شود. در پایان این بخش نیز خلاصه ای از نظرات آقای دکتر سروش در مقاله ” آنکه به نام بازرگان بود نه به صفت” به دلیل جامعیت و اهمیت آن مطرح و مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما دراینجا تنها نظراتی که صریحاً یا تلویحاً دعوی تغییر اساسی یا تجدیدنظر در آراء و تفکر مهندس بازرگان را دارد، مورد بررسی قرار می دهیم. ایرادات و انتقادات عمدتاً شامل موارد زیر است:
– محدود کردن اهداف اسلام به آخرت و خدا درست نیست. اهداف اسلام و قرآن اساساً “هدایت” آدمی، قسط و عدالت و اخلاق و سعادت دنیا و آخرت انسان را در برمی گیرد (انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق)
– جدا کردن آخرت و دنیا به نحوی که در مقاله آمده است، صحیح نیست و اسلام، آخرت و دنیا را نه تنها مرتبط می داند بلکه آخرت را حاصل یا معلول کار و عملکرد دنیا می داند (الدنیا مزرعه الاخره) . دنیا و آخرت دو مرحله از یک مسیرند و از هم جدا ناپذیرند. زندگی دنیوی، مادرِ زندگی اخروی است و در سرزمین این دنیا، نهال های جهان آخرت غرس و آبیاری می شود. دین بدون تهیه برنامه ای برای دنیا که در آن عدالت و فضیلت برقرار شود، نمی تواند آخرت را برای انسان تأمین کند.
– اینکه خداوند مسائل و موضوعات غیر از آخرت و خدا را به عهده خود انسان و تعقل و مسئولیت او گذاشته است صحیح نیست و در بسیاری موارد اصول و ارزش های اساسی که ثابت اند و مبنای اخلاقی تصمیم گیری را تشکیل می دهند، مشخص كرده است. مثلاً در مورد قضاوت بین مردم تأکید بر عدالت (و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل … نساء ۵۸) یا در مورد حکومت تأکید بر مشورت کرده است ( و امرهم شوری بینهم) اینکه دین به برنامه دنیائی انسان ها کاری ندارد صحیح نیست. طبق همان آیه بعثت (آیه اول سوره جمعه)، حکمت به عنوان برنامه چهارم انبیاء – پس از تلاوت آیات، تزکیه و تعلیم کتاب- دربرگیرنده احکام است.
– به همین دلیل قرآن در مواردی نیز علاوه بر تأکید بر ارزش ها، بر جزئیات عملی هم تأکید كرده و به صورت احکام آنها را مشخص می سازد؛ مانند احکام مربوط به روزه، حج و سایر عبادات. سعی و آمادگی برای آخرت و شناخت خداوند از طریق انجام همین احکام در دنیا است که آثار دنیوی هم دارد. بدون اجرای احکام، آخرت مطلوبی وجود نخواهد داشت. اجرای احکام، همان عمل صالح است و عمل صالح، آخرت را می سازد و باعث تقرب می شود. این اعمال برای اصلاح جامعه مسلمین و شناخت بهتر خداوند نیز می باشد.
– در قرآن کریم، خداوند عنایت به اداره امور مردم و تشکیل حکومت عدل داشته و به همین جهت مؤمنین را موظف و مسئول قیام و برقراری عدل و قسط می کند. بنا بر اين نه تنها نمی توان دین و سیاست و مسائل اجتماعی و اقتصادی روزمره مردم را از دین و خداپرستی جدا کرد، بلکه به جنگ تمامی ستمگران و دیکتاتورها و بی عدالتی ها رفتن، عین دیانت و لازمه دین داری است.

این دسته از منتقدین یا معترضین اظهارات مهندس بازرگان در مقاله مذکور را نوعی تغییر و تجدیدنظر در آرای گذشته آن مرحوم دانسته و آن را صریحاً یا تلویحاً مورد نقد یا اعتراض قرار می دهند.

دسته دیگری از شرکت کنندگان در جلسات بررسی مقاله موردنظر (آقایان بسته نگار و مهندس کتیرائی) بطور صریح یا تلویحی، نظرات وى در مقاله مذکور را تأیید کرده و آن را تغییری اساسی یا تجدیدنظر در آرای قبلی تلقی نمی کنند؛ هرچند سوالاتی نیز مطرح می سازند.

دسته سومی نیز وجود دارد که نظرات آقای دکتر سروش بیانگر نوع تلقی آنان از مقاله مورد نظر است.

این طرز تفکر معتقد به تغییر و تحول اساسی و تجدیدنظر در آرای مهندس بازرگان، بر اساس آنچه در مقاله موردنظر آمده، بوده و تحول و تغییر را تائید كرده و مبارک می دانند.

– خلاصه ای از پاسخ بازرگان به معترضین

شادروان مهندس بازرگان خود در هشتمین جلسه سمینار بررسی مقاله مورد بحث به اعتراضات و انتقادات پاسخ می دهد که ذیلاً با استفاده از صفحات ۲۳۸-۲۲۱ کتاب آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء ۱۳۷۷ ،حاوی پاسخ های ایشان به انتقادات، به طور خلاصه به اظهارات ایشان که دلالت بر عدم تغییر اساسی یا تجدیدنظر در آرا و اعتقادات ایشان دارد اشاره می کند:

۵-۱ ) آنچه در سخنرانی و مقاله مورد بحث آورده ام عدول از نظرات و مواضع قبلی نیست و کماکان معتقدم که مسلمانان باید در مورد اصلاح و بهبود حکومت و اجتماع تلاش کنند و خودشان آنها را درست کنند. حکومت اسلامی که مبتنی بر عدالت و آزادی باشد و به وسیله مسلمانان تشکیل گردد. به مبارزه با استبداد و شرک برای ایجاد یک حکومت اسلامی با مشخصات مذکور اعتقاد دارم.

۵-۲ ) آنچه اعتقاد ندارم این است که اگر موضوع حکومت هم عرض آخرت و خدا جزء اهداف بعثت باشد، حاصل آن به سادگی و عملاً پس از حکومت پیغمبر و ائمه به حکومت فقها و حکومت قدرت و استبداد می انجامد که خود مشاهده و تجربه کرده ایم. حاصل چنین برداشتی از حکومت به راحتی موجب استفاده ابزاری از دین برای قدرت و آنچه در ایران اتفاق افتاده است و باعث دوری مردم از دین شده است خواهیم بود.

۵-۳ ) اصولاً نباید انتظار داشته باشیم که پاسخ همه چیز را از دین بخواهیم. غیر از مطالب مربوط به خدا و آخرت که بالاترین آرمان و سرنوشت نهائی بشر را مشخص می کنند، جواب چیزهایی که در قرآن نیست را نباید از دین خواست. چنین انتظاری که جواب همه سوالات از دین خواسته شود، یا موجب سرخوردگی می شود یا باعث تصور ناقص بودن دین الهی. ( زیرا واقعیت این است که خیلی چیزها در دین نیست)

۵-۴ ) دین و دنیا را تفکیک نکرده ام. به ” الدنیا مزرعه الاخره” اعتقاد دارم، و اینکه بدون عبور از دنیا و کسب آمادگی ها و شایستگی های لازم، آخرت مطلوب حاصل نمی گردد. هدف اساسی محصول مزرعه است که آخرت می باشد. بدیهی است برای محصول خوب، مزرعه هم باید بطور شایسته ای نگهداری و اداره شود. و بنابراین موضوع اداره و مدیریت دنیا یا حکومت هم مهم است و ولایت و حکومت باید در دست مسلمان ها باشد.

۵-۵ ) منظورم از تفکیک دین و سیاست (حکومت) این است که دیانت و اصول و ارزش های آن باید بر سیاست و حکومت حاکم باشد. دین نباید ابزار قدرت و حکومت باشد و حکومت دینی به معنای حاکمیت روحانیت نیست، بلکه حکومتی است که در آن عدالت و آزادی تأمین گردد. اصولاً دین (نبوت) و حکومت، هم عرض (و هم سطح ) نیستند. در امر نبوت خداوند کوچکترین اجازه به پیامبر نمی دهد که اطاعت از اوامر دیگران بکند، ولی وقتی پای حکومت می رسد به پیامبر می گوید:” … وشاورهم فی الامر” جدائی حکومت از نبوت از داستان قرآنی طالوت و جالوت و حضرت سلیمان، مربوط به قوم بنی اسرائیل کاملاً روشن است. بررسی آیات قرانی نشان می دهد که موضوعات مربوط به خدا و آخرت حدود ٪۹۰ آیات را تشکیل می دهند و این موضوع را در سال های قبل از انقلاب در مقاله انگیزه و انگیزنده مطرح کردم و از این رو تجدیدنظر در نگرش و اعتقاد قبلی خود را به سختی رد می کنم.

به این ترتیب مهندس بازرگان شخصاً به این تردید که برای برخی از همفکران و یاران قدیم و مخاطبین پیدا شده بود پاسخ داد و بر این موضوع تأکید ورزيد که تجربه انقلاب اسلامی ایران تصور و تعریف ما از حکومت دینی یا اسلامی را کامل تر می کند. به این معنا که حکومت دینی مساوی حکومت روحانیت نیست. حکومت دینی حکومتی است که ارزش های اخلاقی مبتنی بر عدالت و محبت و صداقت و آزادی را برای مردم تأمین می کند و در آن احکامی مانند امر به معروف و نهی از منکر و نقد و انتقاد از دولت و حکومت آزاد باشد و امور با مشورت و مشارکت و دخالت مردم انجام گیرد و به هیچ وجه استبداد و استعلا از هر نوع حاکم نباشد.

آقای دکتر سروش و برخی از همفکران و علاقه مندان به اندیشه های ایشان نیز مقاله ” آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ” را تحول، استحاله و تجدیدنظری از طرف بازرگان در آراء و عقاید قبلی ایشان دانسته و از آن استقبال کردند. (۱)

ذیلاً به بررسی آراء و نظرات آقای دکتر سروش در مقاله ” آنکه بنام بازرگان بود نه به صفت” در خصوص تغییر و تحول فکری مهندس بازرگان در باب انتظار از دین و رابطه دین و دنیا و رابطه دین و سیاست و حکومت می پردازیم.

– نظرات آقای دکتر سروش

دکتر سروش در سخنرانی مهم خود در مجلس ترحیم شادروان مهندس بازرگان در تاریخ ۶/۱۱/۷۳ ، پس از تجلیل و اظهار ارادت و بزرگداشت نام و خاطره و زندگی پر تلاش و مبارزه بازرگان، او را از استوانه های مبارزه در سرزمین ما شمرده، بحث خود را حول دو محور سامان می دهد: ” یکی درکی که بازرگان از مغرب زمین و دنیای جدید داشت و ديگر انتظاری که از دین می بُرد.” (سروش ۱۳۷۶، ص ۱۲۱)

دکتر سروش در ادامه بحث خود ضمن مروری بر آثار مهندس بازرگان و تقسیم زندگی فکری او به سه مرحله آغازین، پختگی و دوران پایان عمر، ویژگی های دو مرحله را با اشاراتی به آثار آن دوره بررسی و مطرح می سازد. بررسی این مرحله بندى و همه نظراتی که در مقاله آمده است خارج از هدف این مقاله است. آنچه مورد نظر است، بررسی این مسئله است که آیا بازرگان در آراء و اعتقادات خود تجدیدنظر کرده و در مرحله سوم زندگی فکری دچار تحول اساسی یا استحاله فکری شده است یا نه. دکتر سروش در سخنرانی خود که بعداً به صورت مقاله منتشر گردید بر این باور بوده است که چنین تحول یا تجدیدنظری رخ داده است به این معنا که بازرگان در ابتدا ” به جد معتقد بود که دین (هم) برای تأمین دنیائی آباد و پیشرفته آمده” (پیشین، ص ۱۲۰) ولی در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که این گمان یا اعتقاد درست نیست و”همین که دانست چنین نیست بر آن اندیشه (هم) رقم بطلان زد” ذیلاً آن بخش از بیانات ایشان در سخنرانی مذکور که مربوط به تحول فکری بازرگان درباره رابطه دین و دنیا و همچنین رابطه دین و سیاست (حکومت) است را بررسی می کنیم:

۶-۱) رابطه دین و دنیا: از نظر بازرگان نظم، آزادیخواهی، علم، تکنیک، وجدان کار و اخلاق اجتماعی مهمترین شئون مطلوب فرنگیان بود و انتظاری را هم که از دین داشت این بود که بتواند همه اینها را برای ما فراهم آورد و به جد معتقد بود که دین برای تأمین دنیائی آباد و پیشرفته و با نظم و آگاه آمده و دینداران میتوانند از دین درس دنیاداری بیاموزند.”(پیشین، ص۱۲۱)

بررسی اغلب آثار بازرگان نشان می دهد که درد او عقب افتادگی همه جانبه (اقتصادی، صنعتی، اخلاقی و سیاسی….) ملل مسلمان بوده و در تلاش و تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بوده که با انحراف دین از رسالت و راه خود، سیر سقوط و انحطاط آنها آغاز شده تا به دوران معاصر رسیده است. ملل مسلمان از جمله ایران با درک اشتباه خود از دین در عقب افتادگی در جا زده‌اند. او معتقد بود با اصلاح دین ( یا نگرش خود به دین) میتوان عامل عقب افتادگی را برطرف کرد.

چنین اعتقادی با باور به اینکه دین برای آبادکردن دنیا آمده است تفاوت دارد.

انحراف دین از رسالت اصلی خود، کلیه شئون زندگی اجتماعی و فردی را مختل می کند، همانطور که فساد هر عضو یا جزئی از یک سیستم بر روی سایر اعضاء و اجزاء و عملکرد آثار مخرب خواهد داشت. در بررسی آثار بازرگان به جمله یا سخنی برخورد نمی کنید که صریحاً یا تلویحاً دلالت بر اعتقاد او مبنی برنقش انحصاری دین برای آبادی دنیا داشته باشد. اما در سرتاسر آثار او صریحاً یا تلویحاً این اعتقاد مشاهده می شود که دین برای ساختن و آباد کردن آخرت از طریق ایمان و عمل صالح (خدمت به خلق خدا) در این دنیا است. بازرگان به کرات حدیث نبوی ” الدنیا مزرعه الاخره” را مورد استفاده قرار داده، بر پیوستگی دنیا و آخرت تأکید می کند. برداشت محصول خوب (آخرت خوب) مستلزم مزرعه ای سالم (دنیائی سالم) است. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست اظهار می دارد:

“بر خلاف تصور خیلی از متجددمآبها، هدف دین تنها خیر و سعادت دنیوی نیست، اخروی صِرف هم نیست و اصولاً در قرآن، سعادت و تأمین دنیا و آخرت از هم جدا نیستند، با یکدیگر توأم اند: “ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار” ، بلکه هدف و حیات اصلی آخرت است. “ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون” یا به فرموده پیغمبر : الدنیا مزرعه الاخره “….” (بازرگان۱۳۷۸، ص ۳۸۱- ۳۸۰).

بازرگان در مقاله “سِر عقب افتادگی ملل مسلمان” می گوید که اگر بخواهیم تعلیمات اسلام را خلاصه کنیم باید بگوئیم:

“هدف خدا، مرکب زندگی، و طریق اسلام” (بازرگان۱۳۷۸، ص ۲۵۳)

مخالفت، اعتراض و مسئله بازرگان این بود که چرا دین از زندگی دنیا جدا شده است و در نتیجه نه آخرت و نه دنیای مطلوب تأمین گردیده است

“مسلمانان صدر اسلام در تکاپوی حیات فردی و اجتماعی زحمت می کشیدند و خدا را نصب العین می داشتند. دین و دنیا توأم بود و به موازات هم پیش می رفت. راندمان عمل از لحاظ دنیا بسیار پربار بود و به لحاظ آخرت ابتلاى به مشكلات و جهاد و تلاش در راه حق، آنها را تربیت و تزکیه نموده، پیوسته در طریق رشد و تقرب به خدا پیش می برد.” (بازرگان ۱۳۷۸، ص ۲۵۴-۲۵۳)

ولی در دوران بنی امیه و بنی عباس، اموال و غنائمی که مسلمانها از فتوحات جمع آوری کرده بودند باعث فساد و انحراف آنان شد به طوری که:

“(مردم) شاید برای درک بهشت ساعی تر از روزهای اول شده و بیش از پیش به تسبیح خدا و تعقیبات نماز می‌پرداختند. اما این دفعه این عبادت، آن عبادت نبود. این عبادت صرفاً برای آخرت و جدای از زندگی بود. برای آخرتی که ارتباط با دنیا و مافیها و با عمل و فعالیت نداشت. آن زمان شمشیر می زدند و لاحول ولا قوه بالله می گفتند، این زمان چرت می زدند و تسبیح می گرداندند.” (پیشین،ص ۲۵۴)

در واقع دین به عنوان یک کلیت واحد که بر زندگی فردی و اجتماعی احاطه دارد و حاصل آن باید در رفتار و اعمال آدمی نمود داشته و موثر باشد، تجربه شد. محتوا و شکل دین از هم جدا شدند. شکل حفظ شد و محتوا فراموش گردید. ظاهر آداب و عبادات حفظ، ولی توجه به معانی و فایده و نقش آن ها در تقرب به خدا و کمال انسان از دست رفت. عبادات که “وسیله” برای تقرب بودند، خود “هدف” شدند. این وسائل خودشان ارزشمند شده و ارزش ذاتی پیدا کردند. ارزش وسیله ای یا ابزاری آنها فراموش شد. روح از دین گرفته شد. تنها شکل و مناسک عبادات هم هیچ اثر تربیتی و اخلاقی و تکاملی که هدف ادیان ابراهیمی است، نداشتند. انحراف اساسی جدا شدن و غیبت محتوای دین از زندگی مردم بود. توجه می فرمائید که هدف بازرگان اصلاح دین برای دست یافتن به آخرت مطلوب از طریق عملکرد درست (عمل صالح) در این دنیا بود، نه دین صرفاً برای دنیا.

به همین دلایل بازرگان در پایان مقاله “مزایا و مضار دین” اظهار می دارد:

“بیائید موحد و خداپرست باشیم… طالب آخرت باشیم و به دنیا دل نبندیم (یعنی دنیا را هدف قرار ندهیم) ولی فاقد دنیا هم نباشیم.” (پیشین، ص ۳۰۲-۳۰۱)

۶-۲) رابطه دین و سیاست (حکومت): و اما در مورد رابطه دین و سیاست و دین و حکومت. بازرگان از قبل از انقلاب، در عین اینکه دین را امری فراگیر می دانست، ممزوج شدن دین و سیاست (حکومت) را اشتباه می دانست و بر اشراف ارزش های اخلاقی دین بر حکومت تأکید داشت و در این اعتقاد پس از انقلاب و تا پایان عمر استوار و راسخ بود. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست چنین اظهار می دارد:

“دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شئون زندگی و با جهان مرز مشترک دارد، ولی مرزی است یک طرفه. دین در زندگی و اخلاق و عواطف دخالت می کند و هدف و جهت می دهد، اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند. در اینصورت ناخالصی و شرک پیش می‌آید…” (پیشین، ص۳۷۹)

اینکه سیاست هم عرض دین قرار بگیرد و یا دین ابزاری برای حکومت و قدرت گردد را اشتباه و فاجعه می دانست:

” دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها. خدا و چیزهای دیگر را پهلوی هم قرار دادن یک نوع تثلیث است و شرک. ما چنین خالقی که فرع و فدای چیزهای دیگر باشد، نخواستیم.” (پیشین،ص ۳۷۹)

رابطه دین و سیاست (حکومت ) را بصورت زیر بیان می کند:

“دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین می کند، ولی وارد جزئیات نمی شود… انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امری نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام دینی خود دخالت نماید.” (پیشین، ص ۳۸۰)

درارتباط با مضار دخالت دین درامور اجرائی و ممزوج ساختن دین و حکومت، سال‌ها قبل از انقلاب و درهمان مقاله مینویسد:

“یک ضرر ( ممزوج کردن دین و سیاست و حکومت) این است که در سیاست اشتباهات و انحراف ها و خطاهای عمدی و غیرعمدی زیاد پیش می آید و ممکن است به پای دین نوشته شود، یا عقاید را منجمد و متعصب کند، به علاوه در آنجا نیز تفرقه حاصل می شود.” (پیشین، ص ۳۸۲)

به طور خلاصه بازرگان با هرگونه استفاده ابزاری از دین به وسیله چه حکومت‌ها، چه احزاب و چه روحانیت مخالفت اصولی داشت و این امر را سی و دو سال قبل از پایان حیات، در ابتدای مقاله مرز بین دین و سیاست به طور روشن بیان نموده است.

و اما آخرین نوشته ايشان در این مورد پاسخی است که در سال ۱۳۷۳ به کیهان هوائی در خصوص رابطه دین و سیاست و حکومت داده است: (۲)

“آنچه باید اضافه کنم این است که ایدئولوژی می تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولی دین و ایدئولوژی دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدی الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم،قطعاً نظر و اثر در شئون دنیائی و انسانی دارند، ولی از یک افق دیگر و برای منظوری غیر از جوابگوئی و حل مسائل و مشکلات دنیائی انسان ها آمده اند که تفحص و تلاش در آنها به عهده خودمان گذاشته شده است…. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت) برای ما اساسنامه و آئین نامه ها با قوانین شسته و رفته کامل درباره ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشند یا بدهند.

ولی بالعکس، ما می توانیم و اگر خداپرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژی، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت ها و خواسته ها طوری حرکت و عمل و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً بر طبق کتاب و سنت، به سوی خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد، ثانیاً مباينت و مخالفت با رهنمودهای دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، می توانیم اسم آن را ایدئولوژی اسلامی، حکومت اسلامی، یا اقتصاد اسلامی و غیر آنها بگذاریم… “(بازرگان۱۳۷۷، ص ۱۶۱)

بازرگان در پاسخ به دوستانی که گفته بودند او در آراء و عقایدش تجدیدنظر کرده است، صریحاً اظهار داشت:

“یکی از دوستان گفته اند که نویسنده مقاله تجدیدنظر در گفتارش کرده. هرگز چنین نیست. همان طور که در جزوه گفته شده، در سال ۶۴ این مساله تحت عنوان ناگفته های بعثت مطرح شده بود که حکومت و اقتصاد و این قبیل مسائل جزء گفته های انبیاء نیست. ولی خیلی قبل از آن در زمان شاه، زمانی که ساواک هنوز حاضر بود و انجمن اسلامی مهندسین وجود داشت و جشن مبعث هم برگزار می شد، آقای مهندس صباغیان جور بنده را کشیدند و صحبت بنده تحت عنوان “انگیزه و انگیزنده” را مطرح کردند…. که با بررسی آماری روی سوره ها مشخص می شود که بیش از ۹۰ درصد آیات قرآن، مستقیم یا غیرمستقیم، فوراً یا بعد از چند آیه، به طرف خدا می رود، و انگیزه پیامبر در گفتن آنها فقط خدا بوده.البته در آن بحث، آخرت را هم به حساب خدا گذاشته بودم. بهرحال این نظر و عقیده تازه ای نبوده است. (پیشین،ص۲۳۳)

– خلاصه و جمع بندی

۷-۱ ) هدف اکثریت قریب به اتفاق آثار مهندس بازرگان تعریف و حل مسائل جامعه ایران و جوامع مسلمان و اصلاح و تحول و توسعه و تکامل آنها بوده است و خود ايشان نیز در این مسیر تحول و تکامل داشته است.

۷-۲ ) مهندس بازرگان که خود سال های طولانی از زندگی اش را صرف مبارزه فرهنگی و سیاسی بر مبنای اصول و ارزش های اخلاقی و اسلامی کرده و خود اولین نخست وزیر و رئیس دولت موقت انقلاب اسلامی ایران بود، علاوه بر اینکه نسبت به آرمان ها و ارزش های اسلامی اعتقاد داشت و عشق می ورزید، در آرزوی یک حکومت اسلامی مبنی بر آزادی و عدالت بود، ولی تجربه عملکرد چهارده ساله جمهوری اسلامی ایران تا سال ۱۳۷۲ و مشاهده سقوط ارزش های اخلاقی، گسترش و رواج فساد، دروغ، ریا، تبعیض، تفرق و قدرت طلبی و جداکردن اعضای جامعه به خودی و غیرخودی، خود را با مسأله بزرگ و پیچیده و ناخواسته‌اى مواجه دید.

۷-۳ ) بازرگان در سالهای مذکور، پیوسته در فکر یافتن پاسخ یا جوابی برای این مسئله بود و طی شانزده سال پس از انقلاب سعی کرد با صدها مقاله، سخنرانی و مصاحبه، پاسخی درست برای آن بیابد. سخنرانی و مقاله “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء” یکی از تلاش های او در این راستا بود.

۷-۴ ) بازرگان در این مقاله نه تنها در آرا و عقاید خود تجدید نظر نکرد، بلکه به آراء و تفکرات سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بازگشت و در این بازگشت یافته های مقالات قبل از انقلاب را در ناخودآگاه خود مرور کرد. مقالاتی مانند: مرز بین دين و سیاست، سرّ عقب افتادگی ملل مسلمان، انگیزه و انگیزنده، مزایا و مضار دین، انتظار از روحانیت شیعه و دهها مقاله دیگر. در این بازگشت و مرور مجدد است که در می یابد همان مراحل و عواملی که طی تاریخ موجب عقب افتادگی ملل مسلمان گشته بود، بار دیگر در ایران تکرار شده است.

۷-۵ ) بازرگان حدود سی سال قبل از انقلاب، در سال ۱۳۲۹ در نوشته “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” طی یک فرایند تاریخی در ۵ مرحله به تفصیل تبیین کرد و نشان داد که چگونه پیروزی های اولیه مسلمانها از طريق جهان گشائی ها و غنائم و ثروت های کلان و قدرت بی حساب باعث غفلت، غرور، خوش گذرانی و فاسد شدن آنان گردید. با پيدايش طبقه روحانیت و گسترش فقه وفقاهت و سخت گیری های فقها، تصوف و درویشی و درون گرائی و انصراف از دنیا گسترش یافت و نهایتاً با رویاروئی غرب و شرق و پیدایش دو گروه متدین و متجدد و تضاد بین آنها همگی به نابسامانی ملل مسلمان انجامید.

او درباره سومین مرحله از فرایند انحطاط ملل مسلمان، منحصر شدن کار دنیا به دین و کار دین به فقه را یکی از عوامل مهم رکود و انحراف جوامع مسلمین دانسته، چنین توضیح می دهد:

“فقه و فقاهت وقتی یگانه هدف عالی ملت و رهبران قوم گردد، به جای توجه به عمق و معنی و مقصد تعلیمات دین، به تظاهر خارجی و حرکات و شکلها پرداخته مى شود، عشق و عقیده و معرفت و فهم و تربیت و اخلاق و خدمت و فعالیت و جهاد که قسمت اعظم آیات قرآنی را تشکیل می دهد در بوته اجمال می افتد و در عوض روی تعداد بسیار معدود آیات که راجع به احکام فقهی است، همه مدارس و مکاتب و منابر برپا می شود…. چنین سرطانی كار را به هلاکت می کشاند.”

شکل و ظواهر را اصل قراردادن و کم توجهی و غفلت از محتوا، به رشد تظاهر و نفاق وافول اخلاق در جامعه و زندگی مردم منتهی می گردد. این وضعیت هنگامی که قدرت سیاسی نیز به طور کامل در دست روحانیت و فقها باشد و در غيبت آزادی های اساسی و تعطیل شدن امر به معروف و نهی از منکر، تشدید و به استبداد دینی منتهی می گردد.

۷-۶ ) بازرگان در مقالات مختلف خود به ویژه در “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” و “مرز بین دین و سیاست” عواقب و خطرات حاکم شدن فقه و فقاهت و ممزوج شدن دین و حکومت را بر اساس مطالعات تاریخی و به طور نظری پیش بینی کرده بود. لیکن برای او مسأله دارای جوانب و زوایای مبهم و تاریکی بود. از اینکه روی مسئله رابطه دین و حکومت و سیاست کار مطالعاتی لازم صورت نگرفته و فقها که موارد بسیار جزئی و فرعی را بارها موشکافی کرده اند ولی در این مورد سکوت کرده اند شکایت کرده چنین می نویسد:

“ولی (فقها) دفاع و جهاد را به اختصار گذرانده اند. امر به معروف و نهی از منکر را از دو قرن پیش به این طرف (بقول آقای مطهری) از رساله‌هاى عملیه خارج ساخته اند و بالاخره به مسأله حکومت و سیاست یا اداره امت را که شامل و حاکم بر تمام مصالح دنیوی و اخروی است و گرداننده سایر امور می باشد، اصلاً وارد نشده‌اند.” (بازرگان ۱۳۷۷، ص ۳۸۲)

به این جهت در همان مقاله تأکید می نماید که لازم است نهضتى خیلی وسیعتر و عمیقتر ایجاد شود و روی این مسائل کار شود و از آیات قرآن و سنت و احادیث پیغمبر و امامان هزاران مسائل و تکالیف و مشکلات اجتماعی را استخراج و استنباط کنیم و جواب موضوعات و احتیاجات روز را بدهیم و به اين منظور پیشنهاد تشکیل یک “انجمن اسلامی مطالعات اجتماعی” را مى‌دهد.

در مقاله انتظارات مردم از مراجع تقليد، بازرگان ضمن انتقاد از روحانیت، کوشش می کند آن را اصلاح کرده، و تشویق به ورود نظری و عملی به مسائل اجتماعی واقعی نماید. بازرگان با تأکید بر بازبودن باب اجتهاد در شیعه، از اینکه چرا از این باب استفاده برای نوآوری و پیشرفت صورت نگرفته است شکایت می کند:

“در کتب فقه ما، باب مخصوصی با عنایت به طرز اداره امت و مباشرت در امور و اموال عمومی و کفالت و احتیاجات شهری یا مملکتی باز نشد.” (بازرگان ۱۳۷۸، ص ۳۹۲)

مهندس بازرگان علی رغم اینکه در مقاله “سر عقب افتادگی ملل مسلمان” یکی از عوامل عقب افتادگی را پیدایش و شکل گیری روحانیت می داند، در مقاله انتظارات مردم از روحانیت، مراجع تقلید را مسئول راهنمائى امت دانسته و حل مسائل نظری و عملی و اجتماعی را از ايشان انتظار دارد:

“در هر حال آن مجتهد عالیقدر و مرجع تقلیدی مورد انتظار و آرزوی ماست که، ولو به مقیاس کوچکتر مانند علی(ع)، هم عالم مطلع باشد. هم مرد میدان مبارزه، هم گوينده رشيد، هم مردم شناس مردم دار مردم بر، هم فعال نان آور، هم مدیر ومدبر …. و هم پاکدامن پاکباخته خدا! کسی که در کار دین و دنیا و امور نظری و عملی هردو بصیر و رهبر باشد.” (پیشین،ص ۳۹۸)

ارادات توأم با انتقاد بازرگان نسبت به روحانیت، نشان می دهد که ايشان، حداقل در سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ از روحانیت و فقها انتظار ایفای نقش مؤثر در ایجاد حکومت اسلامی از طریق تنظیم احکام و فتاوی لازم برای اداره جامعه داشته است.

۷-۷ ) مهمترین تحولی که تجربه جمهوری اسلامی در رأی و نظر او ایجاد کرد و آن را در مقاله مورد نظر (آخرت، خدا، هدف بعثت انبیاء) و آخرین نوشته های خود منعکس ساخت، تغییر توجه از جنبه های فقهی و احکام و تأکید بر ارزش های اخلاقی در امر حکومت و مدیریت جامعه بود. برای بازرگان حکومت اسلامی، حکومتی است که در آن عدالت، آزادی، صداقت و امانت و سایر ارزش های اخلاقی رعایت گردد و فرمایش گرانقدر پیامبر:”انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق” سرلوحه برنامه آن قرارگیرد.

همان طور که قبلاً گفته شد، بازرگان در آخرین نوشته خود، كه در کیهان هوائی اندکی قبل از رحلت به سرای باقی درج گرديد، این مطلب را بیان كرد:

“از هیچ جای گفتارها، نوشتارها وپندارها و کردارهای این بنده حقیر بر نمی آید که با تشکیل حکومت اسلامی مخالف بوده یا مخالفت ورزیده باشم. بلی، با آن حکومت اسلامی مخالفم که خواسته باشد به نام اسلام و به خیال اسلام، در داخل و یا خارج تحمیل اسلام نماید و خود را موظف و مسئول دین و ایمان مردم و اجرای احکام در ایران و دنیا بداند. والا حکومت و حاکمانی که در اداره امور ملت و کشور خود، در اجرای قوانین و حقوق و حدود و در قضاوت و عدالت، خدا و دین او را منظور نظرو عمل داشته باشند، مورد آرزو و علاقه و اعتقاد و اعلام همیشگی ام بوده است.”(بازرگان ۱۳۷۷، ص ۲۲۰- ۲۱۹) (۳)

از تسخیر سفارت آمریکا تا سقوط دولت بازرگان - مصاحبه روزنامه مستقل با محمد حسین بنی اسدی

در تاريخ انقلاب اسلامی دولت موقت مهندس بازرگان به عنوان يك نقطه از استقرار اعتدال شناخته مي‌شود. اعتدالي كه در محاصره تنش‌هاي پس از انقلاب در آخر با تسخير سفارت آمريكا به بن بست استعفا دچار شد. حوادثی که بعدها در ایران پدید آمد بارها ضرورت بازخوانی وقایع ابتدای انقلاب و مشکلات دولت موقت را گوشزد کرد. عملكرد دولت موقت در آن دوره طبق گفته‌ها به‌نظر كُند مي‌رسيد، جوانان انقلابي ايده‌هاي ديگري براي اداره كشور داشتند و انتظار مي‌رفت عملكرد دولت قابل لمس باشد اما شرايط كشور به نحوي بود كه تغييرات ديده نمي‌شد و كارهاي دولت عمدتا در ايجاد زيرساخت‌هاي سياسي پس از انقلاب و بازگشت نظم به شهرها و ادارات بود. در اين ميان جنگ كردستان نيز مشكلي ديگر در مسير دولت موقت شد كه باز هم دولت از سوي انقلابيون متهم به مماشات با گروه‌هاي مسلح و عدم توانايي مديريت بحران شد. هيئت صلح اعزامي دولت به كردستان نتوانست به كلي مشكلات را حل كند.

به مناسبت سالگرد درگذشت مهندس بازرگان با داماد ایشان گفتگو كرديم. دکتر محمدحسین بني اسدي سیاستمدار و فعال سیاسی، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی و وزیر مشاور در امور اجرایی در کابینه دولت موقت بود كه مشروح گفتگوی ایشان را مي‌خوانيم:

از چه زماني و با چه گروهي كار سياسي خود را آغاز كرديد؟

در سال ۱۳۳۹ وارد دانشكده پزشكي دانشگاه تهران شدم در عين حال به دلیل علاقه به رشته فیزیک در دانشکده علوم نيز تحصيل مي‌كردم، در آن زمان سلسله تظاهراتی در دانشگاه بر پا می‌شد. از افراد حاضر در آن دوره دکتر شیبانی و مرحومان داريوش فروهر و پروانه اسكندري بودند. از جمله تظاهرتی که به یاد دارم یکی تظاهراتی بود بر عليه منوچهر اقبال نخست وزیر وقت که خودرو او را به آتش کشیده بودند و همچنین تظاهراتی در اعتراض به كشته شدن لومومبا در سال ۱۳۴۶. بعد برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و از همان ابتدا با مرحوم محمد نخشب، پایه‌گذار نهضت خداپرستان سوسیالیست، آشنا شدم و تا پایان عمر او با او دوستی و همکاری داشتم. او در آمريكا حزب مردم ايران (در خارج از کشور) را تازه تشكيل داده بود و در آن عضویت داشتم. بعد از آنكه در سال ۱۳۴۶ به ايران برگشتم در خدمت سربازي با آقاي عبدالله جاسبي آشنا شدم. دوستي من با آقاي جاسبي ادامه پيدا كرد، آقاي جاسبي با گروهی از همفکران مخالف نظام سلطنتی و استبداد و استعمار و بعضی ارتشی‌ها گروهي ناشناس و بي‌نام تشکیل داده بودند. با آن گروه نیز ارتباط داشتم. افرادي مثل شهيد كلاهدوز و نامجو و دکتر محمود كاشاني و.. عضو اين مجموعه بودند. کمی به عقب بازگردم من در سال‌هایی که در آمريكا درس مي‌خواندم از اعضای جبهه ملي نیز بودم و مدتي نیز مسئوليت تشكيلات جبهه ملي را بر عهده داشتم. پس از پایان تحصیلاتم در مهر ماه ۱۳۴۶ بلافاصله به ایران بازگشتم و به لطف پروردگار با مرحوم مهندس بازرگان حضورا آشنایی و ارتباط خانوادگی پیدا کردم. همانطور كه مي‌دانيد نهضت آزادي از سال ۴۱ تا اوايل انقلاب غيرقانوني بود و برخی از مسئولين نهضت در سال ۴۳ به ده سال زندان محكوم شدند و تا سال ۴۶ هم گرفتار بودند و بعد از آن نيز فعاليت نهضت آزادی از سوی رژیم شاه غيرقانوني اعلام شده بود. از سال ۴۷ دكتر شريعتي از طریق حسینیه ارشاد حضوری بی‌بدیل در جامعه یافت. من نیز مانند خیل عظیم جوانان آن دوران مانند مهندس عبدالعلی بازرگان و مهندس میرحسین موسوی درفعالیت‌های حسینیه ارشاد و دکتر شریعتی حضور و یا همكاري داشتم به طوری که در اردیبهشت سال ۱۳۵۲ همزمان با آنان توسط ساواک بازداشت شدم. بنابراين فعالیت‌ها و همكاری‌هاي من پيش از انقلاب با خداپرستان سوسیالیست، جبهه ملي، گروه بي‌نام و گروه شريعتي در حسينه ارشاد و اعضای نهضت آزادی ایران ادامه داشت.

آیا حضور ميرحسين موسوي در نهضت خداپرستان سوسياليست واقعيت دارد؟

خير، آقاي ميرحسين موسوي در نهضت خداپرستان سوسياليست تا آنجايي كه من مي‌دانم عضویت نداشتند و مرحوم نخشب نيز چنين چيزي را به من نگفتند و از ديگر اعضا نيز نشنيدم كه ايشان عضو بوده باشند.

اين گزاره كه هسته اوليه سازمان مجاهدين خلق منشعب از نهضت آزادي و تحت تاثير آن بودند تا چه حد صحيح است و پيش و پس از انقلاب چه مناسباتي با سازمان مجاهدين داشتيد؟

اين گزاره صحيح است. جوانان نهضت آزادي وقتي استبداد شاه را ديدند و هيچ اميدي براي نجات پيدا نكردند روش مسالمت‌آميز را كنار گذاشتند و بدون اطلاع مهندس بازرگان و اعضا نهضت آزادي دست به اين كار زدند. بنابراين عضو نهضت بودند اما نهضت آن‌ها را تشويق به اين كار نكرد. اما وقتي اين گروه تشكيل مي‌شود مهندس بازرگان آن‌ها را مثل فرزندان خودش مي‌دانست و آنقدر كه من مي‌دانم آن‌ها را مانند بسیاری دیگر از رجال سیاسی موثر در انقلاب حمایت مي‌كرد هر چند به مشي مسلحانه آن ‌ها از نظر راهبردي و ارزشي اعتقاد نداشت و هيچوقت نيز آن‌ها را تشويق به كارهاي خلاف آموزه‌هاي اسلام نكرد.

اعضای مجاهدین را كسي نمي‌شناخت. مثلا آقاي آلادپوش و همسرش عضو سازمان مجاهدين بودند و در شركت سمرقند كار مي‌كردند و آن‌ها را می‌دیدم اما نمي‌دانستم مجاهد هستند و هيچ ارتباط تشكيلاتي قبل و بعد از انقلاب با آن‌ها نداشتم هر چند بعد از انقلاب رهبرانشان را مي‌شناختيم و در جاهاي مختلف حضور داشتند مثلا خاطرم هست در مراسم ختم آيت الله طالقاني در دانشگاه تهران اعضا مجاهدين حضور داشتند مسعود رجوي هم بود، اما آن سال ۵۸ بود و بعد از آن روابط به هم خورد و کمتر كسي آن‌ها را دید.

مهندس بازرگان هيچگاه سعي نكرد رجوي و كادر سازمان را نصيحت كند تا به اين سرنوشت دچار نشوند؟

حتما اينطور بوده است اما من جزئياتش را نمي‌دانم. جلساتي هم مرحوم طالقاني با آن‌ها داشتند و نصيحتشان مي‌كردند و در يكي از جلسات مهندس بازرگان هم حضور داشتند.

در تغيير ايدئولوژي سال٥٤ نهضت چه موضعي داشت و چه توصيه‌هايي در اين زمينه به سازمان كرد؟

وقتي اين اتفاق افتاد در داخل ايران مهندس عبدالعلي بازرگان، مهندس توسلي و چند نفر ديگر از دوستان ۳ يا ۴ اعلاميه صادر کردند و موضع مارکسیستی كه انشعاب كنندگان اتخاذ كرده بودند را رد مي‌كنند و هشدار مي‌دهند که (این گروه) منحرف شده‌اند و اين مسير به ناكجا آباد است. از اين طريق سعي كردند مجاهديني كه بيرون مانده بودند را آگاه كنند كه منحرف نشوند. مهندس بازرگان هم دست به تحقيق و نوشتن دو كتاب در رد مواضع آن‌ها می‌زند. اول كتاب علمي بودن ماركسيسم و دوم نقد آثار اريك فروم كه حاوی نظرات نئومارکسیستی بود. نهضت آزادي كلا و اساسا با آن انحراف مخالف بود و به هيچ وجه آن را تاييد نمي‌كرد و تلاشش اين بود جوانان با ایمانی که عضو مجاهدين بودند را در برابر انحراف حفظ کند.

در روزهای منتهی به پيروزي انقلاب، گفته مي‌شود نهضت آزادي در ارتباط و مذاكره با طرف غربي بود، آیا اين گزاره درست است؟

اين گزاره با اين توضيح درست است كه نه تنها تعداد بسیار محدودی از نهضت آزادي بلكه مرحوم دكتر بهشتي مرحوم آيت الله اردبيلي هم در جريان بودند و اين يك كار جمعي بود كه با توافق جمع با اين هدف انجام شد كه آمریکایی‌ها را قانع کنند كه شاه رفتني است و آمريكا كه با تمام قدرت از شاه حمايت مي‌كرد دستش را از كمك شاه بردارد. و در اين كار هم نهضت و هم دیگر مذاکره کنندگان موفق شدند.

در روز ١٢ بهمن گفته مي‌شود ستاد استقبال از امام و برنامه‌هاي ايشان در آن روز زير نظر نهضت آزادي بود چرا در ادامه مراسم به دست نيروهاي ديگري افتاد؟ و اصولا قرار بود مراسم چگونه برگزار شود؟

مراسم همانطور كه قرار بود برگزار شد البته ما به بهشت زهرا نرفتيم. بعد از آن در مدرسه رفاه و علوي تحولاتی با مداخله روحانیت شکل گرفت و گروه‌هاي ديگر كار را دست گرفتند. در تمام تبليغات و تشريفات ورود امام تا آنجايي كه در جریان بودم و مي‌دانم نهضت نقش فعالي داشت. آقای مهندس توسلي مسئول تبليغات بود ولي بعد از ورود آیت الله خمینی يكي از روحانيون سرشناس و فعالِ آن‌ روز به آقاي توسلي می‌گوید كه شما بايد به ما گزارش دهيد ولی ايشان قبول نمي‌كند. نهضت از اول يك جايگاهي بسیار مهمی داشت ولی این جایگاه از نظر ديگران مطلوب نبود. از همان موقع محدود كردن نهضت و کارشکنی‌ها شكل گرفت كه حاصلش را نيز ديديد كه بعد از ۹ ماه نخست وزيري مهندس بازرگان به كجا انجاميد.

چرا گفته مي‌شود سرعت كار دولت موقت در برابر تحولات كند بود؟ چه فشارهاي بيروني به دولت وارد مي‌شد؟

آقاي مهندس بازرگان اصولا با انقلاب به معني خشونت، كشتار، اعدام‌هاي بي‌حساب، احساسات و بي‌نظمي صددرصد مخالف بودند و اين‌ها را مطابق با اسلام نمي‌داستند و از اول هم گفته بودند كه من مسئوليت اداره كشور را بر عهده مي‌گيرم و كار انقلابي را ديگران انجام دهند. حزب توده و گروه‌هاي چپ مخالف روش او بودند و مي‌خواستند دوره‌ی بسيار پرآشوب و پراحساس ادامه یابد تا كارهاي خودشان را انجام دهند و شايد نمي‌خواستند به زودي آرامش و برنامه و نظم حاکم شود. بنابراين هر روز يك بهانه ايجاد مي‌كردند. وزارت‌خانه‌ها دست وزرا نبود، گروه‌هاي چپ در وزارت‌خانه‌ها تحصن مي‌كردند و گاهي وزرا را گروگان مي‌گرفتند و مطالبات بسيار غيرمنطقي داشتند. مثلا بابك زهرايي در برنامه اخبار تلويزيون گفت وزارت كشاورزي را به ما بسپاريد در ۲۴ ساعت وضع کشاورزی را درست مي‌كنيم. يعني در اين حد شعار مي‌دادند و مردم را منحرف مي‌كردند. دومين مسئله اينكه امروز بعد از ۴۲ سال مردم مي‌گويند دولت کنونی یا برخی ارکان حکومت کارآمد نيست. حالا تصور كنيد آن زمان كه همه چيز از هم گسيخته بود چه وضعيتي داشتيم. بنابراين با نهايت تلاش و فداكاري كه اعضای دولت موقت داشتند به خاطر شرايطي كه وجود داشت به نظر نمي‌آمد پیشرفتی شده باشد، اما همان موقع كارنامه دولت را به ایت الله خمینی نشان دادند و ايشان گفته بودند چرا نمي‌گوييد اين قدر كار كرده‌ايد؟ ولی متاسفانه رادیو و تلویزیون که وسیله ارتباط دولت و مردم است در دست مخالفین دولت بود. امروز هم مي‌شود به شاخص‌ها بازگشت و اوضاع آن دوره کوتاه را با شرایط بعد از آن و امروز مقایسه کنید و خودتان قضاوت کنید. در آن زمان كمبود و تورم و نارضايتي وجود نداشت. نتيجتا اين صحبت‌ها خيلي نابجاست كه در آن ۹ ماه انتظاري بيش از اين داشته باشند. مثلا در وزارت كشاورزي مهندس عليمحمد ايزدي سياست‌هايي را پياده كرد كه بعدا آثار پايداري داشت يا وزارت دارايي كه آقاي اردلان وزير بود اعلام كرد هركسي بدهي مالياتي دارد در صورت پرداخت ۲۰ درصد تخفيف داده مي‌شود و مردم صف می‌بستند تا داوطلبانه بدهي‌هايشان را بپردازند. مردم اعتماد داشتند. اما وقتي مردم ديدند كه اوضاع آنچنان كه انتظار داشتند صادقانه پيش نرفت عكس‌العمل بی‌اعتمادی نشان دادند.

اين روايت كه نهضت آزادي در تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز نقش داشته تا چه حد صحيح است؟

در روز ۱۳ اسفند ۵۷ جلسه‌اي در نخست وزيري با حضور مهندس توسلي، دكتر يزدي و بنده تشكيل شد كه آقاي يزدي پيشنهاد كردند ميليشايي بايد به وجود بيايد تا در دوره بی‌نظمی ناشی از انقلاب به گذار از اين دوره حساس كمك كند. قرار شد آقای مهندس توسلی اساسنامه آن را بنویسند. بنابراين سنگ اوليه اين مسئله را نهضت آزادي گذاشت اما بعدا داستان به اينجايي كه امروز هست رسيد و نهضت ديگر در آن نقشي نداشت.

در جنگ كردستان عده‌اي با حمله به دولت موقت دولت را به مدارا با نيروهاي مسلح كُرد محكوم مي‌كنند داستان چه بود؟

عده‌اي مي‌گفتند براي ايجاد آرامش بايد با خشونت برخورد كرد و آن منطقه بمباران شود اما دولت موقت با اين برخوردها مخالف بود و هيئت صلحي درست شد تا به آنجا براي مذاكره برود از جمله آقايان طالقاني و بهشتي و صباغيان و مهندس سحابی كه به كردستان رفتند. اولین انتخاب شوراها درسال ۱۳۵۸ در آنجا انجام گرفت و شرايط آرام شد. اما عده‌اي كه مي‌خواستند با عمليات نظامي شرايط را كنترل كنند مورد تاييد مهندس بازرگان نبودند. این گروه هنگامي‌كه مذاكره در حال انجام بود جت‌هاي ارتش را در آسمان کردستان به پرواز درآوردند و پیشرفت مذاکرات را با تهدید مواجه کردند. خاطرم هست هر وقت هيئت صلح مي‌خواست به كردستان برود مرحوم دکتر بهشتي به بنده که در آن زمان مسئولیتی به عهده داشتم تلفن مي‌زدند تا ترتیب مسافرت هیات با هواپيما را بدهم.

موضع نهضت نسبت به تسخير سفارت چه بود؟ گويا چند روز بعد از تسخير اطلاعيه‌اي به نفع آن صادر مي‌شود و چرا اين اتفاق دامنگير اميرانتظام شد؟

در آن دوره اعضای اصلي نهضت آزادي مانند مهندس صباغيان، مهندس بازرگان، دكتر يزدي در دولت حضور داشتند و چون در حكم نخست وزيري مهندس بازرگان آمده بود که در دوران دولت موقت بدون وابستگي حزبی به انجام ماموریت خود بپردازند در امور نهضت دخالت نداشتند. كساني كه در نهضت آزادي فعال بودند گروهي زير نظر مرحوم عزت الله سحابي بودند. مرحوم سحابي سال‌ها در زندان عادل آباد شيراز بود و در آنجا در تماس مستقيم با گروه‌هاي چپ بودند و ايده‌هاي چپ داشتند. در اوايل انقلاب هم جوانانی كه از خارج آمده بودند ايده‌های چپ و احساسات انقلابی شدید داشتند. بنابر اين در زمانيكه کادر دولت موقت در نهضت نبود آن گروه تندرو در غياب مهندس بازرگان چنين اعلاميه‌ای را تحت تاثير جو آن زمان صادر مي‌كنند و بعد از آن هم آن گروه ۱۴ نفره از نهضت خارج شدند. اما اعضای سابقه‌دار واصلی نهضت آزادي و مرحوم بازرگان همه صد درصد با اشغال سفارت آمريكا مخالف بودند چون اين كار را برخلاف اخلاق و قواعد بين المللي و موازين اسلامي مي‌دانستند. آن را حركتي در نقض قراردادهاي جهاني محسوب می‌کردند که می‌تواند اعتبار ایران را بر باد دهد. پس از آن مهندس بازرگان تصميم به استعفا گرفتند البته دلايل متعدد ديگري نيز داشت كه بايد جداگانه بحث كرد.

روز ۳ آبان خبري منتشر شد كه دانشجويان خط امام سفارت را گرفته‌اند و چون قبلا نيز چنين اتفاقي افتاده بود خيلي عواقبش را نمي‌دانستيم اما همه شوكه بودند. صبح روز ۱۴ آبان يك اطلاعيه با نام سپاه پاسداران از راديو پخش شد و به شدت به دولت حمله كرد كه چرا اين حركت را تاييد نكرده است. صبح ساعت ۸ خدمت مهندس بازرگان رفتم و گفتم با وجود اين اطلاعيه ادامه كار دولت موقت صحيح نيست. مرحوم بازرگان استعفایشان را كه قبلا نوشته بودند به من دادند تا بخوانم و گفتند نامه استعفا را به قم بفرستيد. نامه خدمت امام رفت و ايشان در آغاز موافقت نكردند. به نظر بنده و با توجه به حضورم در نخست وزیری، مرحومان صادق قطب زاده، سيد احمد خميني و صادق طباطبايي در انتشار خبر استعفا در صبح روز ۱۵ آبان نقش اصلی را ایفا نمودند و با وجود اينكه در ابتدا آيت الله خميني موافقت نكرده بود ايشان را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند و استعفا مورد قبول واقع شد و انقلاب مسير ديگري را طي كرد.

در مورد اميرانتظام؛ اولا يك انسان مرتب و محترم و شيك پوش بود و از این جهت با ظاهر افراد عادی یا کسانی که تحت تاثیر جو حاکم ريش مي‌گذاشتند و كاپشن مي‌پوشيدند و فكر مي‌كردند انقلابي بودن به اين ظواهر است فرق داشت. بنابراين با او از اول بد بودند، دوم اينكه اميرانتظام در نوشتن نامه‌اي به آيت الله منتظري در خصوص انحلال مجلس خبرگان مشاركت داشت. قرار بود ظرف يك ماه پیش نویس قانون اساسی که به وسیله دولت موقت تدوین شده بود تصويب شود. چون مجلس خبرگان پیش‌نویس قانون اساسی دموکراتیک که به تصویب دولت و شورای انقلاب و آیت الله خمینی رسیده بود را کنار گذاشته بود و تغییرات اساسی در آن به‌وجود آورده بود و دوره وکالت نمایندگان آن نیز که یک ماه بود گذشته بود ولی کار را به پایان نرسانده بودند؛ قانونا یا قاعدتا مجلس بايد یا به نحوی تمدید می‌شد یا منحل. آن نامه را چندين نفر ديگر هم امضا كرده بودند و اين اتفاق يكي از عوامل مهمي بود كه با اميرانتظام برخورد شد و اول به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم شد.

سفارت آمريكا در ۲۵ بهمن نيز اشغال مي‌شود، دولت موقت چه اقداماتی در مقابل آن حركت انجام داد؟

من خاطره زيادي از آن روز ندارم فقط مي‌دانم گروه ماشاالله قصاب بودند كه آيت الله خميني به آقای دكتر يزدي مي‌گويند اين‌ها را از سفارت بيرون بريزيد و آن‌ها را بيرون مي‌ريزند و جالب است بدانيد كه در بار دوم كه سفارت اشغال شد نيز آقاي يزدي كه به قم مي‌روند تا گزارش سفر الجزاير را به آیت الله خميني بدهند ایشان مي‌گويد اين‌ها كه سفارت را گرفته‌اند چه كساني هستند پس از پاسخ دکتر یزدی، بنا به روایت آقای دکتر زیبا کلام از قول مستقیم دکتر یزدی، می‌گویند بروید اين‌ها را بيرون کنید. اما بعدا ورق برگشت.

در دهه ٦٠ عمده گروه‌هاي سياسي مورد برخورد قرار مي‌گيرند از جمله حزب توده ايران، نهضت چه نظر و عملكردي در اين باره داشت؟

در دهه ۶۰ نهضت آزادي هم مورد برخورد قرار گرفت و در چند نوبت اعضا دستگير شدند. اما حزب توده واقعا درست عمل نكرده بود و عوامل نفوذي داشت كه اقرار كردند براي شوروي كار كرده بودند و كيانوري دستگير شد اما عملكرد خودشان درست نبود.

البته بايد اين حق را به آن‌ها داد كه حرف هايشان در زندان ممكن است تحت فشار بوده باشد.

منبع: اميرحسين جعفری، روزنامه مستقل
۳۰ دی ماه ۱۳۹۹

بازرگان؛ لیبرال دموکرات یا سوسیال دموکرات؟ / مهدی معتمدی‌مهر

تاریخ ایرانی: اگر بخواهیم جوهرهٔ زندگی موثر و طولانی زنده‌یاد مهندس بازرگان را در یک کلام خلاصه کنیم، آزادی چکیدهٔ بیش از شش دهه فعالیت و تلاش پیگیر اوست، در عرصه‌های گوناگون دین‌داری، اندیشه‌ورزی و کنش سیاسی. البته باید مراقب بود که آزادی‌خواهی و آزادی‌بینی بازرگان به لیبرالیسم ترجمه و فروکاسته نشود.

اگرچه دیری است بسیاری از مخالفان دیروز بازرگان پذیرفته و بعضاً نیز اقرار کرده‌اند که روزگاری هم از این پیش‌تر، از سر اثرپذیری از فضای ملتهب انقلاب، یا از روی قدرت‌طلبی و بی‌انصافی و در مقام دشنه و دشنام و در معنایی قلب یافته به سازشکار و غیرانقلابی و آمریکایی و… مردی را که سالیان دراز در راه مبارزه با استبداد و استعمار کوشیده و رنج زندان و تبعید برده بود، لیبرال خوانده بودند؛ امروز نیز هستند کسانی که می‌خواهند با لیبرال نامیدن بازرگان، جهت‌گیری‌های سیاسی و احیاناً برخی برخورداری‌ها را در سایهٔ اعتبار تاریخی و اخلاقی بازرگان بپوشانند و یا تباری برای خویش حاصل آورند.

چندین سال پیش، یکی از نشریات پرتیراژ و البته معتبر ایران در یادداشتی به قلم سردبیر، بازرگان را «لیبرال تنها» خواند – حدیثی که نیم آخرش واقعیت بی‌پاسخ انقلاب ۵۷ است – سرتیتر دلایل نویسنده در تلقی لیبرالی از بازرگان بدین قرار است: «۱- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) خواست حکومت قانون است. ۲- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) پذیرش تقدم آزادی بر عدالت است. ۳- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) خصم کمونیسم است. ۴-لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) نسبتی با پوپولیسم ندارد. ۵- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی) همسایهٔ محافظه‌کاری است. ۶- لیبرالیسم (آزادی‌خواهی)‌‌ همان اصلاح‌طلبی است.»(۱) نویسنده در جای جای مکتوب، خویش را ملزم دیده است که «لیبرالیسم» را همراه با ترجمه بیاورد و گویی ایشان نیز احتمالاً ‌می‌دانسته که میان لیبرالیسم و آزادی‌خواهی تفاوت‌هاست.

البته اگر صور گوناگون دموکراسی و از جمله سوسیال دموکراسی را بتوان لیبرالیسم نامید، هیچ ایرادی بر این داوری نخواهد بود، اما اگر چنین نباشد که می‌اندیشم لیبرالیسم و انواع دموکراسی، مقولاتی مستقل‌اند، آن‌گاه می‌توان مدعی شد که در هر نوع نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی و به ویژه دمکراسی‌های اجتماعی که مصادیق عینی آن را می‌توان در فرانسه و سوئد یافت، تقدم آزادی بر عدالت، کنش اصلاح‌طلبانه (رفرمیسم)، حاکمیت قانون و رفتار سیاسی غیرپوپولیستی دیده می‌شوند. در خصوص اصالت و اعتبار سایر ویژگی‌های یاد شده نیز، اصولاً می‌توان به شدت نسبی‌گرا بود. محمدرضا پهلوی خصم کمونیسم بود، ژنرال فرانکو، هیتلر، موسولینی و… نیز همین‌طور؛ اما هیچ کدام لیبرال نبودند. اتفاقاً از این منظر، بازرگان به تعبیر شاعر مردم‌گرای ایران – زنده‌یاد احمد شاملو – خصم کمونیسم نه که «انکاری» بود. محافظه‌کار خواندن بازرگان نیز با حوزه عمل و اندیشهٔ او هم در سیاست و هم در دین‌ورزی با هیچ معیاری جور در نمی‌آید که بازرگان خواهان تغییرات بنیادین و ساختاری در هر دو حوزه بود.

در زبان انگلیسی دو واژه «Liberty» و «Freedom» برای آزادی به کار می‌روند. از این رو لیبرال، صفت فاعلی آزادی است و ترجمهٔ آن به ناگزیر می‌شود: «آزادی‌خواه». اما از سوی دیگر، واقعیتی به نام فلسفه سیاسی لیبرالیسم و سنت احزاب لیبرالی عینیت دارند که قاعدتاً ملاک ارزیابی قرار می‌گیرند، وگرنه مشترکی لفظی را به کار برده‌ایم، بی‌آنکه متکی و متعهد به فهمی دقیق باشیم.

حکومت مقید به قانون، تکثر نهادهای جامعهٔ مدنی، اولویت آزادی بر عدالت اجتماعی، تساهل، به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی، رعایت حقوق اقلیت‌ها و دگراندیشان و… امروز دیگر در انحصار لیبرالیسم قرار ندارد و لااقل سوسیال دموکرات‌ها به مراتب بیشتر به این اصول پایبندی نشان داده‌اند.

لیبرالیسم قرن بیستم به نحوی بنیادین از پیشینه و اهداف خود در قرن نوزدهم فاصله گرفته و امروز تقریباً عموم احزاب اروپایی و آمریکایی به نئولیبرالیسم و راهبردهای نظام سلطه، اقتصاد و فرهنگ جهانی شده و نادیده شمردن حقوق فرد در برابر سودسالاری و منافع شرکت‌های فراملیتی سوق یافته و علاقه‌مندی نشان می‌دهند. عملکرد آمریکا و اروپا در ویتنام، مصر، شیلی، افغانستان، ایران، عراق، لیبی و… در این خصوص مثال‌زدنی است.

موضوع اصلی این مقاله لیبرالیسم نیست، اما از آنجا که بی‌تعهدی به مفاهیم، سنتی از سنن جوامع استبدادزده است و سال‌ها میان آزادی‌خواهی و لیبرالیسم خلط و مغالطه شده است، چاره‌ای نیست، جز آنکه در ابتدا ثابت کنیم بازرگان آزادی‌خواه بود، بی‌آنکه نیازی باشد لیبرال نامیدش. «لیبرالیسم بر پایه حقوق و آزادی‌های مدنی و سیاسی در سه حوزه مذهب، سیاست و اقتصاد قرار دارد.»(۲) از آنجا که آزادی مذهب، یکی از شئون آزادی‌های فردی است، نگاه مهندس بازرگان به مذهب، ذیل آزادی‌های فردی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

۱– بازرگان و آزادی‌های فردی
در نظام لیبرالی، حد حقوق و آزادی‌های فردی، قانون و ضرری است که به غیر می‌رسد. از این رو هیچ قبح و منع ذاتی متصور نیست و هر عملی از جمله هرزه‌نگاری، آزادی جنسی، استعمال مواد مخدر، الکل و… تا جایی که به امنیت و آسایش دیگران لطمه و زیان نرساند و قانون آن را منع نکرده باشد، مجاز شمرده می‌شود. «اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه مصوب ۱۷۸۹ میلادی، اصل آزادی در جامعهٔ مدنی را بدین‌گونه تعریف می‌کند که فرد بتواند هر کاری را دلش می‌خواهد، مادامی که زیانی به دیگران نمی‌رساند انجام دهد.»(۳)

«اساس لیبرالیسم بر توجه به فرد انسان قرار دارد و بر خلاف جمع‌گرایان که معتقدند آزادی‌های فرد محدود است به آنچه دولت – به عنوان نمایندهٔ اجتماع – برای آنان قائل است، فردگرایان می‌گویند که دولت‌ها با حداقل‌سازی دامنهٔ نفوذ خود باید حداکثر آزادی‌های فردی را فراهم آورند. از نظر این طیف، اجتماع به خودی خود حامل ارزش و اصالت نیست و صرفاً امکانی برای فراهم آوردن امکانات زندگی و تامین سعادت است.»(۴)

بازرگان در مقام یک کنشگر سیاسی مسلمان، عمری برای کرامت بشر و حقوق مردم تلاش کرده‌ است و می‌گوید: «اساس روح دموکراسی، قدر شناختن و ارزش دادن به فرد انسان است. انبیاء اولین کسانی بودند که حتی به پست‌ترین و زیردست‌ترین و فراموش‌شده‌ترین طبقات مردم عنایت و محبت کردند و برای آنان حق و حریم قائل شدند. رسول خدا(ص) می‌گوید: لطف خدا شامل حال کسی است که قدر خود بشناسد، آن کس که ارزش خود را نشناخت، تباه شد.»(۵)

بازرگان آن قدر برای کرامت انسانی اهمیت قائل است که می‌گوید: «اصلی‌ترین کار پیامبران، نزدیک کردن انسان به خداست و آن‌ها بیش از هر کسی ارزش و مقام برای انسان‌ها قائل بوده‌اند»(۶) و آن قدر استعداد و توانمندی بشر را عظیم می‌بیند که می‌گوید: «خداوند از میان عامه و توده مردم و از خود آن‌ها نه از خارج و با دخالت خارج، فرستاده‌ای را برمی‌انگیزاند.»(۷) بازرگان در ترویج این باور می‌کوشد که: «آیه بعثت می‌گوید «بعث فی الامیین رسولاً منهم» در میان مردم، جامعه، انسان‌ها، بی‌سواد‌ها، مستضعفین و طبقات پایین. نمی‌گوید: «بعث فی العلماء، بعث فی الاشراف، بعث فی الاولیاء». چه نکته‌ای نهفته است در این کرامت انسانی. او خدایی است که چنین کرامت و احترامی برای بشر قائل است.»(۸)

و باز هم بازرگان می‌گوید که «پیغمبران اولین اعلام‌کنندگان حق آزادی طبیعی و فطری بشر بوده، پایه کلیه مذاهب حقه و اساس هر هدایت و مسئولیت بر اختیار می‌باشد. حکمت خدا از روز ازل (با وجود کوته‌بینی و ایرادگیری ملائکه) بر آزادی بشر قرار گرفته است. اختیار و آزادی موهبت الهی است. لیکن جهل و غرور بشر صد‌ها سال جلوی آن را با سدهای بیدادگری و خرافات بسته است.»(۹)

با این همه نباید از یاد برد که در جهان‌بینی و هستی‌شناسی بازرگان، هیچ چیز جز خدا اصالت نهایی ندارد. نه انسان، نه علم، نه مذهب و نه حتی آزادی. بازرگان خودخواهی (فردگرایی بی‌حد و اندازه) را اساس تمام مشکلات بشر می‌داند و معتقد است: «در ایدئولوژی اسلامی ملازمه کامل مابین اقتصاد (و هر مسالهٔ دیگر مربوط به فرد و اجتماع) با ایمان و اخلاق وجود دارد.»(۱۰) و به صراحت می‌گوید: «کسانی که موافق با معنای اسلامی آزادی بوده‌اند، هیچ کدام قصدشان این نبوده که هر کس هر کاری دلش خواست انجام دهد و در نظر آن‌ها مسلماً آزادی به معنای فساد، بداخلاقی و بی‌تفاوتی نیست.»(۱۱)

همان‌گونه که در مبحث «بازرگان و آزادی اقتصادی» خواهیم دید، بازرگان شمول قاعده «لاضرر» را بر نتایج فردی عمل نیز ساری می‌داند. از این رو ضمن وارد ساختن تردید جدی بر این گزاره کلی که «ابعاد لطمه و زیان هر عمل یا تصمیم فردی صرفاً منحصر و محدود به شخص مرتکب می‌شود»، اساساً به نظر می‌رسد که بازرگان با محور قرار دادن ارزش‌های ایمانی و اخلاقی، به آزادی‌های فردی حداکثری اعتقادی نداشته است و مرزهای آزادی را نه فقط قانون که دین، اخلاق و باورهای رایج و عام هر جامعه می‌شناسد.

آنان که بازرگان را لیبرال می‌نامند، لااقل اگر در آثار مکتوب و حوزه اندیشه و تعلقات عقیدتی و همچنین عملکرد بازرگان در عرصه اجتماع تامل می‌کردند، شاید می‌پذیرفتند که در خصوص بازرگان در آن معنا که لیبرالیسم فرهنگی و اجتماعی دلالت دارد، هرگز نمی‌توان داوری شتاب‌زده کرد. بازرگان البته معتقد بود که به زور نمی‌توان مردم را دین‌دار کرد و دین اجباری به کار نمی‌آید و دین‌داری راستین در فرآیند حق انتخاب و آزادی و تربیت‌پذیری مسئولانه میسر می‌شود، اما الگوی اجتماعی او، جامعه بی‌دین و لائیک و عاری از مظاهر دینی نبود و این را نه مفید و نه ممکن می‌دانست.

بازرگان خواهان حکومت دینی نبود اما معتقد بود که دموکراسی، نظم و حکومت بر مردمی که اکثریتشان مسلمان‌اند، بدون در نظر گرفتن و رعایت ملاحظات و باورهای دینی ایشان تحقق نمی‌پذیرد و از این رو به جد به حکومت دین‌داران علاقمند بود. در دوران کوتاه حکومتش، حجاب اجباری نبود، اما نحوهٔ پوشش در ادارات دولتی و اماکن عمومی کاملاً به نحوی متفاوت از یک تفکر و نظام مبتنی بر آزادی‌های فردی حداکثری مدیریت می‌شد. بازرگان مداخلهٔ حکومت در ایمان مردم و جعل ضمانت اجراهای رسمی را برای رعایت احوال و اعتقادات شخصی و حوزه خصوصی نادرست می‌دانست، اما هرگز به دنبال خصوصی کردن حوزه دین نبود. بازرگان به تعهد اجتماعی انسان دین‌دار باور داشت و مومنانه می‌گفت: «ان الحیات عقیده و الجهاد».

۲– بازرگان و آزادی‌های اقتصادی
«حتی نویسندگان متمایل به فلسفهٔ سیاسی لیبرالیسم که منطقاً و ذاتاً لیبرالیسم را همبسته با نظام بازار آزاد و اقتصاد سرمایه‌داری نمی‌دانند، به همبستگی تاریخی و واقعی این دو کاملاً اذعان دارند»(۱۲) و باز هم اگرچه امروز برخی طرفداران لیبرالیسم درصدد آنند که بباورانند: «لیبرالیسم از نقطه نظر حفظ و تامین آزادی‌های فردی به مسالهٔ عدالت اجتماعی و مداخلهٔ حکومت در اقتصاد نیز توجه داشته است و می‌گویند که اصولاً برخورداری همهٔ شهروندان از حقوق و آزادی‌های فردی، نیازمند توزیع عادلانه منابع و تامین فرصت‌های برابر است و آرمان دولت حداقل، بیشتر مورد نظر آنارشیست‌ها و لیبرتاریانیست‌هاست و نه لیبرال‌ها»(۱۳) اما عملکرد، مواضع و سنت دولت‌ها و احزاب لیبرال جهان در طول بیش از یک قرن، هرگونه تردیدی را منتفی می‌سازد که مالکیت خصوصی بی‌حد و قید و اولویت منافع مالی در اقتصاد سرمایه‌داری، اصلی‌ترین ویژگی لیبرالیسم در قرن بیستم بوده است و اصولاً لیبرالیسم در بعد اقتصادی مترادف است با نظام بازار آزاد و سرمایه‌داری. دولت کمترین نقش را در تعادل بازار به عهده می‌گیرد و مدیریت اصلی بر اساس قواعد عرضه و تقاضا انجام می‌پذیرد. در نظام لیبرالی، مالکیت خصوصی هیچ محدودیتی ندارد، نه در موضوع، نه در مبانی و نه در میزان و فرد آزاد است که به هر میزان که می‌خواهد، فارغ از هر ملاحظه‌ای و صرفاً بر اساس معیار سودآوری بر هر نوع کالایی اعمال مالکیت کند.

البته در ایران، خواست و موضوع اصلی مبارزات سیاسی و اجتماعی از مشروطه به این سو بر مدار حاکمیت قانون و محدودسازی قدرت حاکمان به قانون بوده و در سالیان اخیر نیز مسالهٔ حقوق بشر و حقوق و حاکمیت ملت، اهمیتی ویژه یافته است. از این رو، مهم‌ترین و چالش‌برانگیز‌ترین مسالهٔ پیش روی تمام احزاب با هر گرایشی و حتی سندیکا‌ها و انجمن‌های صنفی، حق حیات و به رسمیت شناخته شدن حقوق اولیه شهروندی بوده است. بنابراین نه تنها بازرگان، بلکه حتی احزاب چپ و سوسیالیست و حتی جنبش‌های زنان، کارگران و صنوف نیز، کمتر فرصت یافته و با مناسبتی روبرو بوده‌اند که به طرح و تبیین دیدگاه و مطالبات دقیق و صرف اقتصادی بپردازند. با این همه در آثار مهندس بازرگان و همچنین عملکرد سیاسی او اعم از دولت موقت و در قامت دبیرکل و بنیانگذار نهضت آزادی ایران مباحثی چند و رویکردی شفاف پیرامون مسائل اقتصادی دیده می‌شود، اگرچه این موارد کمتر بازگو شده‌اند.

بازرگان معتقد بود که مابین اقتصاد و هر مسالهٔ دیگر مربوط به فرد و اجتماع با ایمان و اخلاق ملازمهٔ کامل وجود دارد، چنین شخصی قاعدتاً نمی‌تواند هدف اصلی اقتصاد را فارغ از ارتباط آن با منافع روانی و معنوی انسان و صرفاً محدود به سودآوری بداند؛ شاخصی که با اساس نظام سرمایه‌داری در تعارض است.

قانون اراضی شهری و بسیاری از قوانین و اقدامات دولت موقت با مالکیت خصوصی بی‌حد و حصر ناسازگار می‌نمود. بازرگان البته از نهاد بخش خصوصی دفاع می‌کرد، چرا که دولت نفتی را ذاتاً نافی روند دموکراتیزاسیون می‌دید، از این رو بخش خصوصی مولد را رقیبی اثرگذار و محدودسازندهٔ فعال مایشایی دولت و در راستای تضعیف ساختار استبداد ارزیابی می‌کرد، اما نیک می‌دانست که اقتصاد متکی به درآمد نفت، مداخلهٔ دولت‌ها را ضروری می‌کند.

توجه بازرگان بیش از مالکیت، معطوف به شیوهٔ مدیریت اقتصادی بود. با این همه به مالکیت خصوصی بی‌حد و قید انتقادات جدی می‌کرد. بازرگان همواره از استقلال اقتصادی و نظام تولید ملی و صنایع کوچک محلی و بایسته‌های حقوق کار و تامین اجتماعی فراگیر، دستمزد عادلانه، شرایط ایمنی و بهداشت کار، نهادهای مدنی و صنفی و سندیکا‌ها دفاع می‌کرد. نظام آموزش و بهداشت همگانی و رایگان، از ابتدایی تا تحصیلات تکمیلی، بیمه، تعاونی و… که در قانون اساسی اول نیز درج شد و اثرات و ثمرات آن تاکنون جاری است، همه و همه از تلاش‌های به یادگار ماندهٔ این اصلاحگر اجتماعی و خط فکری اوست. بازرگان البته سوسیالیست و چپ‌گرا نبود اما الگوی مطلوب او دولت رفاه بود و نه لیبرال دموکراسی جاری در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا. چگونه و بر اساس کدام معیار متقن می‌توان بازرگان را در زمرهٔ طرفداران نظام اقتصادی لیبرالی که مبتنی است بر جهانی‌سازی اقتصاد و حذف و بلع صنایع محلی و ملی توسط ابرصنایع فراملیتی قرار داد؟

بازرگان هرگز نه از مالکیت خصوصی بی‌حد و قید دفاع کرد و نه خواهان طرح‌های خصوصی‌سازی و حراج اموال دولتی و متعلق به عموم بود. بازرگان می‌گوید: «از اصل لاضرر و لاضرار فی الاسلام بر می‌آید که اسلام اجازه نمی‌دهد مالکیت و بهره‌مندی از مایملک، سبب زیان دیگران شود. در این صورت، امام یا حکومت اسلامی می‌تواند با جبران حقوق وارده، خلع ید از مالک نماید. هر ملک و صنعت و تجارت و فعالیتی که به نحوی از انحاء سبب زیان مادی و معنوی جامعه یا تجاوز به حقوق غیر، اعم از کارگر و همسایه و بیگانه شود، شرعاً ممنوع و قابل جلوگیری و تبدیل است. ملی کردن یا وقف عام ساختن یک صنعت و تجارت نیز وقتی جامعه ناگزیر باشد و اهل اصلاح و صلاحیت تشخیص دهند که صورت خصوصی آن به زیان جامعه می‌باشد و راه اصلاحی وجود ندارد، مجاز و بلکه واجب شناخته می‌شود.»(۱۴)

بازرگان می‌گوید: «عدالت اجتماعی در اسلام سابقه دارد و جزئی از ایدئولوژی اسلامی است.»(۱۵) و به صراحت برای مالکیت خصوصی قائل به حدود می‌شود و تاکید می‌کند: «در بیان زیان‌هایی که مال و تمتعات مادی برای فرد و اجتماع به بار می‌آورد نیز چیزی در اسلام فروگذار نشده است. از ایراد‌ها و احترازهایی که توصیه می‌شود، یک سلسله محدودیت‌ها و مراقبت‌ها نتیجه می‌گردد که به منزلهٔ کنترل‌های اخلاقی و اقتصادی است و حدودی برای مال‌داری ترسیم می‌نماید.»(۱۶)

بازرگان یادآوری می‌کند: «در بسیاری از سوره‌های اولیهٔ قرآن که ابتدای مبارزه با مشرکین معاند و اشراف قریش است، خیلی بیشتر از سوره‌های بعدی، مال‌اندوزی و مال‌دوستی و بخل‌ورزی مورد ملامت شدید قرار می‌گیرد و از جهتی [مال‌اندوزی] عامل پلیدی و کفر شناخته شده است. از نظر قرآن، برخورداری زیاد از نعمت و فراوانی ثروت، سبب سرکشی صاحب مال و قدرت و باعث ظلم در دنیا می‌گردد. مصلحت در این است که روزی اندازه و حساب برسد. مال‌داران و مرفه‌ها همیشه مقابل انبیاء و مخالف حق بوده‌اند. – کلا ان الانسان لیطغی، ان راه استغنی – (علق، آیه ۶ و ۷)»(۱۷)

«بازرگان مالکیت مطلق را صرفاً از آن خداوند می‌داند و در خصوص زمین و منابع تولید، با تایید نظر زنده‌یاد آیت‌الله طالقانی، مالکیت بر زمین را به شرط احیاء و کار بر آن درست می‌داند.»(۱۸) بازرگان اصالت را به کار می‌دهد و نه سرمایه و از این رو با ربا مخالف است که: «بهره‌برداری از سرمایه است، بدون آنکه زحمت و کاری از طرف صاحب سرمایه شود.»(۱۹)

سال‌ها بعد از حیات بازرگان و حوالی ۱۳۸۶ یاران بازرگان در نهضت آزادی ایران، در نقد برنامه اقتصادی دولت نهم موسوم به طرح تحول اقتصادی، ضمن تصریح بر مدیریت نادرست یارانه‌ها و تاکید بر اصلاح نظام مالیاتی، ماهیت عادلانهٔ سوبسید‌ها به مثابه یکی از دستاوردهای مبارزات بشری برای نیل به عدالت اجتماعی را یادآور شده و شدیداً نسبت به مخاطرات اقتصادی حذف یارانه‌ها و تحمیل و گسترش فقر بر طبقات محروم هشدار دادند.

۳– بازرگان و آزادی سیاسی
«منظور از آزادی سیاسی، حق مشارکت مردم در ادارهٔ حکومت خویش است. اصل مفهوم آزادی سیاسی با مسالهٔ محدودیت دولت پیوند می‌خورد. این مفهوم دستاورد قرن نوزدهم است. آزادی سیاسی به معنی آن است که زور در مملکت حکمفرما نباشد. حکومت مقید به قانون باشد، از این رو حاکمیت قانون و مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی خود از طریق شرکت در انتخابات، احزاب، رسانه‌ها و نهادهای مدنی آزاد و مستقل، از جمله پیش‌نیاز‌ها و شاخص‌های آزادی‌های سیاسی به حساب می‌آید.»(۲۰)

بی‌گمان بازرگان در عرصهٔ سیاست، آزادی‌خواهی کم‌نظیر بود که قول و فعلش یکی بود. با این همه بعید است که بتوان او را در این عرصه هم لیبرال نامید؛ چرا که بازرگان نه تنها دولت را شر مطلق نمی‌دید – او جز ذات خدا به هیچ مطلقی باور نداشت، چه خیر و چه شر – بلکه به عنوان سیاستمداری باتجربه و واقع‌گرا می‌دانست در مملکتی که ۸۰ درصد بودجهٔ آن بر اساس درآمد نفت تنظیم می‌شود که منشاء و مالکیتی دولتی دارد، اصولاً نمی‌توان به نقش مدیریت دولت بی‌تفاوت یا کم توقع بود و از دولت، انتظار مداخله و حضور حداقلی داشت. بازرگان می‌دانست که ساختار اقتصاد نفتی مداخله دولت‌ها را ناگزیر می‌سازد و هیچ اصلاح اجتماعی بدون نقش‌آفرینی و مسئولیت‌پذیری دولت به دست نمی‌آید.

به نظر می‌رسد که عنایت ویژهٔ بازرگان به آزادی‌های سیاسی، بیش از آنکه به تلقی لیبرالی او بازگردد، به نگاه دینی ایشان و باور به ضرورت آزادی مربوط می‌شود.‌‌ همان که بازرگان در دادگاه نظامی فریاد کرد: «در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. اساس استبداد بر دعوی مشارکت در صفات و حقوق الوهیت دارد و از این رو طاغوت‌پرستی نوعی شرک‌پرستی به حساب می‌آید. هدف اصلی استبداد، کشتن و از میان بردن احساس مسئولیت و امید است. مردم در محیط استبداد نه تنها اسم و صفات خدا را نمی‌شنوند و نمی‌شناسند، بلکه دست او را نیز در کار‌ها نمی‌بینند و حضور خداوند در اذهان مردم استبدادزده فراموش و نزدیک به انکار می‌شود.»(۲۱)

بازرگان معتقد است که راه بشر و راه انبیاء در ‌‌نهایت به یک نقطه می‌رسد که همانا آزادی بشر است. در هر دو طریق، آزادی تنها امکان و محمل حرکت به سوی سرمنزل است: «در منطق ادیان، اطاعت پیامبران و عبادت خدا ناشی از اختیار و آزادی بوده است که از روز اول به بشر داده شده است. پیغمبران از آزادی شروع کرده و ما را به عبادت و سعادت می‌رسانند، ولی بشر در جستجوی سعادت دنیا به چیزی شبیه به عبادت رسیده، بالاخره به آزادی منتهی گشت.»(۲۲) بازرگان اساس بعثت و باور راستین به دین و خدا را آزادی می‌داند.

«از نظر مهندس بازرگان، عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه می‌شود:

۱. انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسان‌ها برای سوق دادن آن‌ها به سوی آفریدگار جهان
۲. اعلام دنیای آیندهٔ جاویدان بی‌‌‌نهایت بزرگتر از دنیای فعلی».(۲۳)

و از همین منظر معتقد است که: «انسان در سه بعد هم در برابر خدا، هم در برابر خود و هم در برابر مردم برخوردار از آزادی در ایمان، آزادی در عبادت و آزادی در برابر حکومت‌هاست. اساس این آزادی، برنامهٔ چهار ماده‌ای پیامبر است که در آیهٔ بعثت تجلی یافته است: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم، یتلو علیهم آیاتهم و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه (جمعه، آیه ۲) پیامبر در اجرای این برنامه از هیچ ابزار و امکان اجبارآمیز بهره نمی‌گیرد.»(۲۴)

بازرگان می‌گوید: «بعثت به معنای برانگیختن است. یعنی من [خدا] تو [انسان] را به زور وادار نمی‌کنم که کار بندگی را انجام دهی. در خودت برمی‌انگیزم تا عشق به این کار [پرستش] در خود انسان برانگیخته شود و انسان آزادانه و به میل خودش آن را انجام دهد. خدا عبادت و ایمانی را می‌خواهد که آگاهانه و آزادانه باشد.»(۲۵) و البته توضیح می‌دهد که: «وقتی می‌گوییم هدف بعثت انبیاء آخرت و خداست، به هیچ وجه به معنای آن نیست که پیامبران و ادیان الهی دستور ریاضت و ترک دنیا داده‌اند و وظایف فردی و خانوادگی و اجتماعی را غیرلازم و خلاف دین شناخته و نخواسته‌اند که انسان‌ها برای ادارهٔ صحیح زندگی و دنیا به تلاش و تدبر بپردازند یا در راه عدالت و ترقی و استقلال و آزادی مبارزه نمایند. کلمه طیبه «لااله الاالله» تند‌ترین و فراگیر‌ترین شعار سیاسی است که به جنگ تمام پادشاهان و فرمانروایان و دیکتاتورهای تاریخ و نظام‌های سیاسی و ایدئولوژی‌های دنیا رفته‌ایم.»(۲۶)

بازرگان بر اساس رهیافت خدامحورش توضیح می‌دهد که: «اهدافی مانند عدالت (نابودی ظلم)، اصلاح (نابودی فساد)، نوع‌دوستی (نابودی فقر)، علم (نابودی جهل) و اخلاق (نابودی توحش) خود به خود و در سایهٔ برنامهٔ آخرت و خدا تامین می‌گردد. آنچه از بابت امور دنیایی انسان‌ها به دست می‌آید، محصول فرعی برنامهٔ یاد شده است.»(۲۷)

به تعبیری می‌توان ادعا کرد که بازرگان انقلابی بود: هم در عرصهٔ دین‌ورزی و هم در سیاست و اجتماع. انقلابی بود از آن جهت که خواهان تغییرات بنیادین هم در درون و باورهای بشر بود و هم در عینیت زیست فردی و اجتماعی انسان، تغییر را لازم و حتی اجتناب‌ناپذیر برمی‌شمرد. اما نگاه آمرانه به هیچ پدیده انسانی و از جمله به تغییرات یاد شده نداشت و می‌گفت: پیامبران نیز به صرف اعلام پیامبری و حمایت الهی هرگز انتظار نداشتند که مردم بی‌چون و چرا ایمان بیاورند و تصدیقشان کنند و هر که جز این رفتار کرد را گردن بزنند؛ بلکه انبیای الهی دلیل و بینه می‌آوردند، احتجاج و مجادله احسن می‌کردند و در ‌‌نهایت هم مردم را آزاد می‌گذاشتند تا خودشان ماندن در وضعیت کفر یا پذیرش ایمان را انتخاب کنند. از نظر بازرگان، «لااکره فی الدین» اصل بنیادین توحید و ایمان به خداست و نه شعاری برای به دست آوردن دل توده‌ها. بازرگان نیز به تاسی از این شیوه، در همه عمر نشر آگاهی و یادآوری ضرورت تغییر را به نحو تدریجی و جمعی ترویج می‌کرد.

بازرگان اساس حرکت انبیا را مبتنی بر آزادی و آگاهی مردم می‌دانست و می‌گفت: «اسلام این حقیقت و توجه به مساوات و حریت را از همان‌جا آورد که انجیل و تورات آوردند. افراد پیشرفته‌ای از بشر پس از ده‌ها هزار سال تمدن به این نکته برخوردند که آزادی خوب چیزی است و اگر افراد ملت را آزاد بگذارند به سود آن‌ها و اجتماع خواهد بود (مطلبی که هنوز هم زمامداران ما، بلکه اکثریت مردم از صمیم قلب به آن ایمان ندارند) ولی شما چه تورات را باز کنید، چه اوستا و چه قرآن را می‌بینید مساله اختیار و آزادی در اولین فصل تکوین بشریت و دمیده شدن روح الوهیت مطرح بوده، خداوند با مجاز کردن و میدان دادن به شیطان و مهلت دادن به انسان، موقتاً از خود سلب اعمال قدرت و اختیار کرده تا اجل مسمی او را آزاد و مختار گذاشته است و همین آزادی و اختیار را که با برانگیختن پیغمبران و هدایت مردم باید تکمیل شود، وسیلهٔ بازگشت و اصلاح و ارتقای انسان‌ها برای نیل به بهشت دانسته است.»(۲۸)

«آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء» از یک سو متاثر از تجربه انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی به نظر می‌رسد، وقتی که بازرگان می‌گوید: «در جمهوری اسلامی خودمان دیدیم که شعار دین و دنیا به صورت ادغام دین و سیاست و سیاست تابع روحانیت، کار را به جایی رساند که گفتند: حکومت و بقای نظام از اولویت و اصالت برخوردار است و اگر مصالح دولت اقتضا کند، می‌توان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود و تا تعطیل توحید پیش رفتند. وقتی فرض بر این باشد که تمشیت امور دنیا و ادارهٔ امت‌ها جزء برنامهٔ بعث است، قهراً رهبری و حکومت باید به دست کار‌شناسان شریعت قرار گیرد. اصل «امرهم شوری بینهم» حالت فرعی پیدا می‌کند و‌‌ همان‌طور که فقهای مخالف مشروطیت استدلال می‌کردند، دستور «وشاورهم‌ ای الامر» برای تفنن و تشویق مردم بوده است»(۲۹) و از سوی دیگر، این نظریه، نتیجهٔ بینش رشدیافتهٔ دینی و حرکت مستمر بازرگان به سوی خدا در طول سالیان بوده است. گویی که این اواخر، در هر پدیده‌ای، نشان و اثری از خدا می‌دیده و پیش از آنکه جسمش را ترک کند، به قرب حق راه جسته و آزادی را تجلی حضور خدا و یگانه طریقت امن ایمان می‌دیده است، این مرد خداجوی آخرت‌اندیش. بازرگان با غلبه بر فرعون نفس، فرصت کلیم اللهی موسای درون را مهیا کرده بود.

۴– بازرگان و سوسیال دموکراسی

اطلاق هر نوع فلسفه سیاسی بر منش و روش بازرگان بسیار دشوار است، اما شاید غیرممکن نباشد، چرا که بازرگان به این رسیده بود که بشر هم می‌تواند و هم باید راه‌حل برون‌رفت و فائق آمدن بر مشکلاتش را خودش بیاید و می‌گفت: «گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن را دارد، چه تناسب و ضرورت می‌تواند داشته باشد که از سوی خداوند و توسط فرستادگان او به بشر برسد. ابلاغ پیام‌ها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شان خدای خالق انسان‌ها و جهان‌هاست و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس‌ها، پاستور‌ها، گاندی‌ها و همورابی است. انسان، مختار و صاحب استعدادهای سرشار بوده، همان‌گونه که تجربه و تاریخ نشان داده است، از عهدهٔ تدارک و تامین خوراک و پوشاک و خانه و نه تنها احتیاجات اولیهٔ حیاتی، بلکه تزیین و تفنن و تحرک و تجمع و ترقی نیز برآمده است. مخصوصاً از طریق تعلیم و تربیت و تکامل، سر از اسرار جانداران و بی‌جان‌های آفرینش و نقش خویش در آورده، رسا‌ترین و نیرومند‌ترین اسباب برای سواری در زمین و هوا و مسیر در آسمان‌ها می‌سازد. ولقد کرمنا بنی آدم و حملناه فی البحر و البر – اسراء، آیه ۱۷-»(۳۰)

بازرگان به خلیفه اللهی و جانشینی انسان بر زمین و اصل همکاری او با خداوند باور دارد و از این رو به تقسیم کار میان آن دو، پایبند و وفادار و مومن است. اگر که قرار باشد همهٔ کار‌ها را خدا انجام دهد، از انسان جز موجودی تن‌پرور و متوقع و بی‌فایده و مسئولیت‌گریز چیزی به جا نمی‌ماند.

«نیازی ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را یاد دهند. خصوصاً که گرفتاری‌ها و سختی‌ها و تلاش و تدبیر برای رفع مشکلات، جزئی از برنامهٔ آفرینش آدمی است و وسیله اصلاح و تربیت و تقرب او به خداوند متعال است.»(۳۱)

همان‌گونه که دین‌داران باور دارند که علوم دقیقه مانند ریاضیات، پزشکی، فیزیک، شیمی، زمین‌شناسی و… بر اثر تلاش و پیگیری بشر به دست آمده‌اند و لااقل در روزگار نو، عموم دین‌داران، انتظاری از خدا و دین و رسول برای دستیابی به این علوم ندارند، در علوم انسانی نیز طرح چنین انتظاری نا‌به‌جا به نظر می‌رسد و می‌توان و باید به ماهیت بشری آن‌ها معترف و قانع بود. بنابراین نه تنها ایرادی ندارد، بلکه منطقی، قابل انتظار و در راستای اندیشه، گفتار و عمل بازرگان قرار دارد که او نیز در تمشیت و تدبیر امور اجتماع از دستاوردهای اندیشه و علم و آگاهی بشر بهره گیرد و در چارچوب اندیشه‌ها و فلسفه‌های سیاسی روز، سیاست‌ورزی کند. کمااینکه در‌‌ همان بحبوحه انقلاب نیز بازرگان از زمره معدود افرادی بود که انقلابی‌زده برای هر چیز مربوط و نامربوط پسوند «اسلامی» به کار نبرد. بازرگان نه به اقتصاد اسلامی، نه بانکداری اسلامی، نه قضاوت اسلامی، نه مجلس شورای اسلامی و … چندان خوش‌بین نبود و روی خوش نشان نمی‌داد و از جمهوری دموکراتیک می‌گفت که الگویی شناخته شده و تجربه شده برای بشر است؛ اگرچه در دین‌داری و تعلقات روحی و فکری او به اسلام هیچ کس تردید نداشت. پس قاعدتاً در گزینش الگوهای مدیریت سیاسی و اجتماعی نیز باید به همین دستاورد‌ها و محدودیت‌های بشری اتکا می‌کرد. شاید به کارگیری عنوان سوسیال دموکرات، جامع تمام احوال سیاسی و فکری بازرگان نباشد، اما بازرگان به مراتب به سوسیال دموکراسی نزدیکتر بود تا لیبرالیسم.

الگوی مملکت‌داری او دولت رفاهی بود، آزادی و دموکراسی توام با تامین اجتماعی و رفع نیازهای اساسی مردم. به زعم نویسنده، اختلافات میان بازرگان و مهندس سحابی نیز که در ‌‌نهایت به جدایی زنده‌یاد مهندس سحابی از نهضت آزادی ایران انجامید، به رغم آنچه برخی دوستان اصرار دارند بگویند، بازرگان لیبرال دموکرات بود و سحابی سوسیال دموکرات، به هیچ وجه با واقعیت سازگار نیست. اساساً دعوای آن دو بزرگوار در سالیان نخست انقلاب، – اگر به کارگیری تعبیر دعوا صحیح باشد – نزاع میان سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی بود، نزاع میان اقتصاد دولت‌محور و اقتصاد جامعه‌محور بود. منتها نه تنها سحابی که جمیع چپ‌های ایران، اعم از مذهبی و غیرمذهبی در دههٔ ۶۰، به ترویج سوسیال دموکراسی علاقه‌ای نداشتند و آن را مصداق محافظه‌کاری و مانعی بر سر راه عدالت اجتماعی راستین می‌فهمیدند.‌‌ همان‌گونه که حقوق بشر در آن روزگار، جز در میان بازرگان و برخی یارانش خریداری نداشت و به حقوق بورژوایی تعبیر می‌شد.

در استعفانامه مهندس سحابی و دوستان ایشان از نهضت آزادی، دو نکته کلیدی عنوان شده است: نخست آنکه مبارزه با امپریالیسم برای بازرگان اولویت ندارد و هنوز هم آزادی مهم‌ترین اولویت اوست و دوم آنکه بازرگان به میزان کافی مطیع رهبری انقلاب نیست. در واقع اختلاف سیاسی بود، نه تعلق خاطر معرفتی و هم از این رو بود که بازرگان را لیبرال و لیبرالیسم را در تضاد با اصول و اهداف انقلاب می‌دیدند.

آزادی کلام اول و کلام آخر بازرگان بود، اما آزادی برای او هدف نبود که موضوعیت یافتن و تقدیس هر چیز جز خدا را شرک می‌دانست. بازرگان، آزادی را طریق بی‌مانند و بی‌جایگزین و امن و قابل اعتماد گذار به سوی خدا و سعادت مادی و معنوی بشر می‌دید و چه مومنانه و استوار می‌گوید: «تا شیطان نباشد، اختیار نیست. تا اختیار نباشد، ابتلا نیست. تا ابتلا نباشد، کوشش و تربیت و تکامل نیست. تا تکامل نباشد، کسب استعداد و صلاحیت حاصل نمی‌شود و تا صلاحیت فراهم نشود، نیل به سعادت و بهشت میسر نخواهد بود. این مراحل و منازل ارزش آن را دارد که به بشر آزادی و اختیار داده شده باشد.»(۳۲)

سلام خدا بر او، روانش آمرزیده، نام و یادش زنده و راهش پر رهرو باد.

پی‌نوشت‌ها:
۱. مهرنامه: شماره ۱۸، دی ۱۳۹۰، برگرفته از صفحات ۱۲ تا ۱۵
۲. موحد، محمدعلی: در هوای حق و عدالت، از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، نشر کارنامه، چاپ سوم، بهار ۱۳۸۴، ص ۲۲۳
۳. منبع پیشین: ص۲۳۵
۴. منبع پیشین: برگرفته از صفحات ۲۲۶ و ۲۲۷
۵. بازرگان، مهدی: انسان و خدا، مجموعه آثار، انتشارات قلم، جلد دوم، صفحات ۹۲ و ۹۳
۶. بازرگان، مهدی: خودجوشی، مجموعه آثار، جلد دوم، ص۱۲۹
۷. منبع پیشین: ص۱۳۰
۸. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی، مجموعه آثار، جلد هفدهم، ص۵۰۳
۹. بازرگان، مهدی: راه طی شده، مجموعه آثار، جلد یک، ص ۱۳۴
۱۰. بازرگان، مهدی: بعثت و ایدئولوژی، مجموعه آثار، جلد دوم، ص ۳۵۹
۱۱. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی،‌‌ همان منبع، ص۵۰۲
۱۲. بشیریه، دکتر حسین: آموزش دانش سیاسی، نشر نگاه معاصر، چاپ نهم ۱۳۸۷، ص۲۴۵
۱۳. منبع پیشین: ص۲۴۷
۱۴. بازرگان، مهدی: بعثت و ایدئولوژی،‌‌ همان منبع، ص۳۷۱
۱۵. منبع پیشین: ص۳۲۴
۱۶. منبع پیشین: ص۳۶۲
۱۷. منبع پیشین: ص۳۶۳
۱۸. منبع پیشین: ص۳۶۵
۱۹. منبع پیشین: ص۳۷۱
۲۰. موحد، محمدعلی:‌‌ همان منبع، صفحات ۲۳۰ و ۲۳۱
۲۱. بازرگان، مهدی: مدافعات در دادگاه نظامی، مجموعه آثار، جلد ششم، برگرفته از صفحات ۳۵۶ تا ۳۶۱
۲۲. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، ص۱۳۴
۲۳. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، مجموعه آثار، جلد هفدهم، ص۲۹۳
۲۴. بازرگان، مهدی: بعثت و آزادی،‌‌ همان منبع، جلد هفدهم، صفحات ۱۹ و ۵۰۳
۲۵. منبع پیشین: ص۵۰۳
۲۶. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا……،‌‌ همان منبع، ص۳۱۵
۲۷. منبع پیشین: ص۳۱۸
۲۸. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، صفحات ۱۳۲ و ۱۳۳
۲۹. بازرگان، مهدی: آخرت و خدا……،‌‌ همان منبع، ص۳۴۰
۳۰. منبع پیشین: صفحات ۲۹۳ و ۲۹۴
۳۱. منبع پیشین: ص۲۹۴
۳۲. بازرگان، مهدی: راه طی شده،‌‌ همان منبع، ص۱۳۴

تحول پدر مشهود بود

گفت‌وگوی سروش دباغ و رضا خجسته رحيمی با نويد بازرگان، مهرنامه، ۲۶ دی ۱۳۸۹
اگر مهندس بازرگان عمری طولانی تر می داشت يا اين فکر زودتر در سازمان انديشه او جوانه می زد، به نظر من انتظارات او از دين به حوزه های ديگر مثل علم و دين هم تسری پيدا می کرد و به انتظار دينی حداقلی تری در ساير حوزه های معرفتی هم می رسيد …

“با نويد بازرگان در خصوص ديدگاه‌های پدر در آخرين سخنرانی و برخی حرف و حديث‌ها بر سر آن به گفت‌وگو نشستيم و بحث‌مان به مشی سياسی پدر و تلقی ليبراليستی از فکر او نيز رسيد. در ادامه متن گفت‌وگوی ما با نويد بازرگان فرزند مهدی بازرگان در مجله مهرنامه را می‌خوانيد”
اشاره: «پدر عزيزم بگذار بگويم که بارها حسرت آنرا خوردم که ای کاش در آن لحظات که درخت تناور عمرت بر زمين می افتاد، در کنارت بودم و در آن آخرين فرودگاه، پيکر ترا در آغوش می گرفتم. کاش آخرين نفسهای پربرکت ات را شاهد بودم و کاش جمله ای را که هيچگاه به ادای آن قادر نشدم در آن زمان قبل از آنکه پلک هايت برای هميشه بسته شود، به يک نفس می گفتم: پدر کاش می دانستی که تا چه اندازه ترا دوست داشتم». اين جملات از آن نويد است در مقاله ای که چند ماه پس از هجرت پدر نوشت. تراژدی مرگ پدر بسيار سخت است اما گويی اين تراژدی برای نويد بسی سخت تر بوده است، فرزندی که چادر حرمت هميشه ميان او و پدرش فاصله می انداخته تا آنجا که او حتی از بوسيدن دست پدر آنگاهی که بدن سردش در کنار حياط حسينيه ارشاد و در زير چادری آرميده بود نيز ابا و پرهيز داشته است. با نويد بازرگان در خصوص ديدگاههای پدر (مهدی بازرگان) در آخرين سخنرانی و برخی حرف و حديث ها بر سر آن به گفت و گو نشستيم و بحث مان به مشی سياسی پدر و تلقی ليبراليستی از فکر او نيز رسيد. در ادامه متن گفت و گوی ما با نويد بازرگان فرزند مهدی بازرگان در مجله مهرنامه را می خوانيد.

*****

يکی از محوری ترين موضوعات در بررسی کارنامه فکری مهندس بازرگان انتظار ايشان از دين است و تطوری که احيانا آرای ايشان در اين خصوص داشته است. آثاری همچون «مطهرات در اسلام»، «باد و باران در قرآن» و « بعثت و ايدئولوژی» به نظر می رسد که با يک انتظار از دين تقرير و تحرير شده اند. اگر بخواهيم با ادبيات روشنفکری دينی متاخر پس از انقلاب به آن آثار بازرگان نگاه کنيم، می توانيم انتظار حداکثری ايشان از دين در آن آثار و در دهه های سی و چهل را سراغ بگيريم. در آن دوره وقتی ايشان به بحث رابطه ديانت وسياست در «بعثت و ايدئولوژی» می پردازند به صراحت می گويند که در پی استخراج احکام دينی به کار يک دولت دينی هستند. نگاه ايشان به رابطه علم و دين در بحث «مطهرات در اسلام» هم حاکی از همين انتظار حداکثری از دين است. اما به نظر می رسد که ايشان در اواخر عمر و مشخصا در سخنرانی «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا» دست کم در خصوص رابطه ديانت و سياست، و حکمرانی دينی آن انتظارات سابق را از دين ندارند. اين سخنرانی با مناقشات زيادی نيز همراه شد و بسياری از دوستان و همفکران آقای بازرگان البته آن زمان گفتند که تحول و تطوری محوری در نگاه آقای بازرگان رخ نداده است حال آنکه برخی همچون آقای سروش از تحول فکر مهندس سخن می گفتند. شايد نتوان دقيقا گفت که انتظار ايشان از دين بالکل تغيير يافت و اگر چنين بود فرصت بسط اين نظر را نداشتند تا بگويند تصورشان در اين دوره از رابطه علم و دين يا دين و اخلاق چيست. آيا شما قائل به اين تحول در انتظار ايشان از دين هستيد يا اينکه معتقديد تجربه زيست شان در سالهای پس از انقلاب صرفا تصور ايشان از رابطه دين و سياست را تغيير داد و نه بيشتر؟
در مجموعه آثار ۱۶ مهندس بازرگان نوشته هايی از او به چاپ رسيده شامل دستنوشته هايی که بعدها پيدا شد و حاصل تاملات و تفکرات بيست سالگی او است زمانی که احتمالاتازه به پاريس رفته ودارد با تفکر غربی از نزديک مواجه ميگردد. گرچه يک جوان بيست ساله است که فلسفه هم نخوانده اما در قسمت نخست اين نوشته ها سوالات فلسفی يا کلامی بسياری را طرح کرده است.مثل بلند بلند فکر کردن است.از قبيل اينکه مواد وانرژی ها موجود بالغير اند يا نه وبحثهايی در مورد اشکال در حدوث عالم اشکال در امکان اجسام و تعبير جبر و اختيارو…جالب است که ايشان در جستجوی پاسخی به اين سوالات خيلی زود قبل از آنکه کاملا در اينها غوطه بخورد و در پيچد به آيات قران تمسک می جويد و بر اساس کتاب قرآن شروع می کند به پاسخگويی وتلاش ميکند جهان بينی اش را بر اساس کتابی که با آن به نوعی مانوس است شکل دهد. بنابراين گويی ايشان خيلی زود به يک يقين رسيدند و اين موهبتی است که تا پايان عمر با ايشان همراه می ماند؛ يقينی است که بازش نمی نهد. در واقع می شود گفت که تمام تفکرات و نوشته های او در ساليان بعد حول همين يقين شکل می گيرد.توجهی است در روزگاری که فصل يقين گويی سپری شده است واين برای من نکته قابل توجهی است. به اين ترتيب مهندس از اين زمان از يکسو دلباخته دين است و از سوی ديگر، متعهد به عقل وميدانيد که تمام زندگی اش عملا تلاش برای همساز کردن اين دو با يکديگربوده است. بعد از تحصيلات آکادميک در فرانسه و بازگشت به ايران نيز در جهت آشتی دادن دين با دستاوردهای دنيای مدرن کوشش ميکند. و البته اين تلاش کاملا جنبه تدافعی و دفاعی هم دارد. معشوق و محبوبی به نام دين مورد حمله است و او در پی حراست و حفاظت از آن .اما آدمی است که مرتبا ميخواند و فکر ميکند.عمده دغدغه او نيز که تااين اواخرهمچنان ادامه داشت در مورد نسبتی است که دين و دنيا با هم دارند. اما درمورد پرسش شما که اتفاقا مربوط به همان تامل هميشگی اوست بنظر من شروع روندی را که بعدها منتهی به نظريه خدا و آخرت می شود بايد در کتاب «مرز ميان ديانت و سياست» ايشان جست که برآمده از يک سخنرانی در سال ۱۳۴۱ در دومين کنگره انجمن های اسلامی در مسجد نارمک است. به نظر من، دنبال کردن اين سير فکری در سال های بعد نشانگر تغييراتی است که در افق انتظار ايشان از دين رخ داده است. ايشان در آن سخنرانی عنوان «مرز ميان دين و امور اجتماعی» را انتخاب کرده بودند چون استفاده از لفظ «سياست» می توانست سوء برداشت ايجاد کند. در انجا از اينکه مردم به واقعيت ها و عمل بی توجهند انتقاد می کنند و می گويند قبلا دستگاه حکومت کاری به کار مردم نداشت و فقط حيطه قدرت خودش را حفاظت می کرد و مردم معيشت شان را خودشان راه می انداختند اما امروزه وضعيت سياست به طريقی است که در تمام شئون زندگی می خواهد دخالت کند و به همين دليل دين هم جزو حوزه هايی است که سياست می خواهد در آن رخنه کند و بر آن تسلط بيابد و اين نه يک جنگ عادی بلکه نزاعی بر سرحيات و ممات است. ايشان در آنجا استدلال می کنند که يا بايد دين بر سياست تفوق پيدا کند و تکليف سياست را روشن کند يا مضمحل و مستحيل در سياست خواهد شد. سياستی که روز به روز جلوتر می آيد و مثل يک اختاپوس همه چيز را در بازوان و اختيار خود خواهد گرفت. درنظر داشته باشيد که نام اين سخنرانی مثلا «تطبيق دين و سياست» نيست. بنابراين ايشان از همان زمان متوجه است که اگر قرار باشد دينداران و روحانيت را برای حضوردر عرصه اجتماعی وسياسی دعوت کند همواره مرزهايی را هم بايد برای آن درنظر داشت و مشخص کرد. نوشته او نشان ميدهد که او از انطباق سياست و ديانت از همان اوان بيمناک است و می گويد که دين اصول سياست و هدف حکومت را مشخص می کند ولی وارد جزئيات نمی شود و انتخاب مديران امری نيست که دين بخواهد در آن دخالت کند. ايشان بنابراين در آن زمان فهميده است-چنانچه بعد ها نيز در جای ديگر اذعان دارد- که روحانيت پتانسيل بسيار مناسبی است برای وارد شدن به حوزه سياست و تغيير دادن شرايط موجود؛ او اشاراتی به مساعی سيد جمال و مفاد طبايع الاستبداد کواکبی ونيز کتاب مرحوم نايينی ميکند و نشان می دهد از اينکه روحانيون در گذر اتفاقات بعد از مشروطيت ، عملا پای خود را از سياست بيرون کشيده و ديگر هيچ روحانی ای به رغم گذشته در مجلس باقی نمانده رضايت ندارد. تعريف می کردند که يکبارخدمت آيت الله بروجردی رسيده و ديده بودند که چه بحث داغی درباره يک مساله کوچک فقهی در باب نجاست در جريان است حال آنکه در همان زمان استفتائی که يک دانشجوی پزشکی درباره مسائل روز از ايشان کرده بود عملا بی جواب مانده ومحرر آقا ذيل سوال آن دانشجو نوشته بود در اين موضوعات نبايد وارد شد و فضولی نبايد کرد. خلاصه ايشان در آن سخنرانی به صراحت می گويند با اين دولت که می خواهد تمام امور زندگی ما را در دست بگيرد بايد جنگيد و درافتاد واين همان هدف اصلی سخنرانی است.در آنجا ميگويد ديانت بايد در سياست حضور فعال داشته باشد.و برای اين منظور از تجربه زندگی حضرت امير و ديگر ائمه و ديانت و سياست توامان ايشان ياد می کنند و ادله خود را از زندگی آنان استوار ميکند و می گويد آنها اگر مورد تهديد قرار گرفتند از آن روی بود که دعوی حکومت داشتند. بعد اضافه ميکند “هدف دين تنها خير و سعادت دنيوی نيست، اخروی صرف هم نيست، اصولا در قران سعادت و تامين دين و دنيا از هم جدا نيستند.”. اين سخنان نشان می دهد که يکی از اهداف دين از نظر ايشان خير و سعادت دنيوی است .جالب است که مسئله آخرت به عنوان هدف اصلی نيز در اينجا آمده است. درنظر داشته باشيد که در تمام آثار بازرگان از جوانترين نوشته ها تا تاملات بخش پايانی عمر، آخرت هدفی اصلی برای يک انسان ديندار است.اين بنظر من در تناسب با دور نگری اوست.بقول مولانا :عاقلان خود نوحه ها پيشين کنند/جاهلان آخر به سر بر ميزنند. آخرت و خدا يک درگيری دائمی ذهنی برای مهندس است. البته تاکيد و توجه ايشان به اين مساله بعدها متحول می شود.و بنابراين ديدگاههای مطرح شده در اين سخنرانی نمی تواند همسان با آخرين سخنرانی ايشان باشد. پس از اين دوره سخنرانی بعدی ايشان با همين موضوع در سال ۵۹ ايراد می شود. روحانيتی که در آن زمان به حضور سياسی دعوت شده بودند اکنون حضوری تام در عرصه سياسی دارند ونه تنها از دروازه ها و مرز ميان دين و سياست عبور کرده اند بلکه تمام فضا را نيز به خود اختصاص داده اند. و بنظر ميرسد مهندس ميخواهد دوباره آنها را متوجه مرز کند منتها در جهت عکس سال ۴۱.عنوان اين سخنرانی ِ دوباره «مرز ميان دين و سياست» است که قرار بوده در محوطه کاخ سعدآباد ايراد شود اما ظاهرا از آن ممانعت به عمل می آيد. متن اين سخنرانی موجود است و ايشان در آنجا می گويند که اکنون ديگر تفکيک ديانت و سياست مطرح نيست اما مرز و چگونگی ارتباط و تداخل اين دو مطرح است. با اين حال باز هم مفاد اين سخنرانی متفاوت از آخرين سخنرانی ايشان است. در انجا ايشان می گويند که «مسيحيت در زمان خودش مفهوم نشد و حتی مسيح را جدای از دنيا و حکومت کردند و آن داستان آنچه به قيصر تعلق دارد به او واگذار را برای او درآوردند». حال آنکه ايشان در سخنرانی خدا و آخرت همين نکته را به عنوان دليلی برای تفکيک ميان دين و سياست مطرح می کنند. سخنرانی سال ۵۹، پاسخ صريحی به مرحوم بهشتی است. دستنوشته مهندس نشان ميدهد که مرحوم بهشتی صراحتا گفته بودند : «مبارزه و فعاليت سياسی بايد صرفا اسلامی و تحت مديريت روحانی باشد» و «خطر انحراف انقلاب اسلامی ما به يک جنبش ملی گرايانه خيلی بالاست»؛ بازرگان با نقل اين سخنان مرحوم بهشتی به صورت تدافعی می گويند که «سابقا تجاوز دولت و سياست در ديانت بود حالا تجاوز ديانت و متوليان آن در سياست و حکومت است»(مجموعه آثار۱۷). تمام اين سخنرانی در تقابل با انحصارگرايی است و مهندس تاکيد می کند که اسلام شکل و فرم حکومت را مشخص نکرده است. به اين ترتيب زمينه های سخنرانی آخرت و خدا از اينجا شروع ميکند به جوانه زدن .

و اين نيز برآمده از تجربه زيست در ساختاری دينی بود.
بله همينطور است تفکر دائمی در دل تجربيات تاريخی. اما سخنرانی بعدی ايشان که در اين ارتباط قابل اشاره است در سال ۱۳۶۵ با عنوان «تفکيک دين از سياست» ايراد شده است. در اينجا سخنان مهندس صريح ترو جدی تر می شود و می گويد که حکومت بايد از آن انسان باشد و انسان خودش حاکم برخويشتن و واضع قوانين و مقررات است. البته در اينجا هم می گويد که دين از سياست جدا نيست و حاکميت بايد با دين باشد اما از دو تفکيک صحبت می کند. اول بر تفکيک حاکميت ديانت از حاکميت يک طبقه خاص تاکيد می کند و سپس از تفکيک وظايف عرفی حکومت از هدف دينی حکومت. دو تاکيد هم در اين سخنرانی دارد : يکی اين است که مقصد، زندگی و آخرت و خداست و ديگری هم ضرورت انتخاب توسط مردم و مبتنی بر نيازهای مردم است. اين بحث در نهايت به سخنرانی مهندس در سال ۱۳۷۱ و ۸۵ سالگی ايشان می رسد. تمام نوآوری مهندس بازرگان در اين سخنرانی نهايی که نشان دهنده تحولی است که البته ريشه هايش در گذشته است و عملا از سال ۶۵ آغاز شده بود، در همان واژه «تنها» بود که بعدا متاسفانه به دليل اعتراضات برخی دوستان حذف شد: «آخرت و خدا، تنها هدف بعثت انبيا». پشت اين واژه ی تنها حداقل شش سال تجربه و تحول فکر نهفته بود. در اين سخنرانی مهندس می گويد که نبوت و حکومت دو مشغله جداگانه بوده و خداوند وظيفه حکومت را برعهده رسولان خود قرار نمی داده است.اينبار برخلاف سال ۴۱ از زندگی و سلوک منفک انبيا از حکومت برای مدعای خود اقامه دليل ميکند. بنابراين در پاسخ به سوال ابتدايی شما بايد بگويم که آشکار است در ايشان تحول صورت گرفته است. اينکه يک فرد پس از سی سال تجربه و زيست تنگاتنگ در کشاکش سياست و اجتماع همچنان يک جور فکر کند چه ارزشی دارد؟ در اينجا مهندس ميگويد کتاب خدا درباره امور دنيوی ساکت نيست اما اموری را مورد سفارش قرار ميدهد که رعايت آنها موجب رستگاری اخروی است يعنی هدف اصلی آخرت است. بنده ميگويم اگر قرار باشد بر اساس تقسيم بندی آيزايا برلين حکم کنيم از دو سنخ خارپشت و روباه که يکی در محور انديشه متمرکز و ديگری دارای انديشه های پراکنده است مسلما مهندس بازرگان متعلق به جرگه خارپشت هاست. خدا و آخرت و دغدغه دينی يک محور هميشگی در آثار و فکر او بود و بخش عمده ای از آثارش –والبته نه همه آثار- در ايضاح همين نکته .اما به هرحال در اين فکر نيز او تحولی قابل توجه پيدا کرد.تحولی که از تبعات و نتايج آن نميتوان غافل شد.

آيا به نظر شما درک متقدم و اوليه ايشان از رابطه علم و دين می توانست با رهيافت های ايشان در اين سخنرانی آخر، همچنان ادامه پيدا کند؟ پدر اوهارا که از آبای کليساست کم و بيش پروژه ای مشابه با آقای بازرگان در خصوص علم و دين داشت و معتقد بود زبان علم و زبان دين ناظر به يک واقعيت اند و هم علم بايد دين را تاييد کند و هم دين علم را. اما ويتگنشتاين در کتاب درسگفتارهايی در باب باور دينی، زيبايی شناسی و اخلاق اين نگاه را نقد می کند و می گويد که اين دو، ناظر به دو سنخ شبکه مفهوم و دو بازی زبانی است که مبانی متفاوتی دارند؛ يکی در جهان راززدايی شده و ديگری درجهان رازآلود قرار دارد و بنابراين نمی توان آنها را در يک خانواده قرار داد. نگاه مهندس بازرگان درباره نسبت متقابل و متناظر علم و دين، چه پيوندی می تواند با اين ديدگاههای نهايی ايشان داشته باشد؟
اگر مهندس بازرگان عمری طولانی تر می داشت يا اين فکر زودتر در سازمان انديشه او جوانه می زد، به نظر من انتظارات او از دين به حوزه های ديگر مثل علم و دين هم تسری پيدا می کرد و به انتظار دينی حداقلی تری در ساير حوزه های معرفتی هم می رسيد. من خود به اين تفکيک کاملا باور دارم. اين تحول به صورت تدريجی در مهندس رخ داد و به صورت تدريجی می توانست ادامه هم پيدا کند.

وقتی سخنرانی «بعثت و ايدئولوژی» آقای بازرگان را مرور می کنيم می بينيم که ايشان به عنوان يک اصل اوليه مخالف استبداد هستند. اما تفسير خاصی برای حکومت دينی مطرح می کنند و مثلا می گويند که چون دينداران تقوی و پرهيزگاری دارند حکومت دينی حکومتی سالم تر از يک حکومت غيردينی خواهد بود و استبداد نمی تواند به آن رخنه کند. اما ايشان به عنوان کسی که دعوی دين و آزادی را توامان دارند به مرور و انباشت تجربه در می يابند که ابزارهای پيشنهای شان برای تحصيل اين دو مقصود احتياج به تحول دارد تا بدانجا که در سخنرانی آخرت و خدا به يک تحول مشهود در مقايسه با سخنرانی بعثت و ايدئولوژی می رسند.
درست است. در بعثت و ايدئولوژی تلاشهايی صورت داده اند تا ضمن معرفی سير تحول تاريخی ايدئولوژی ها و اشاراتی به تفرق و سردر گمی آنها با استفاده از قرآن و سنتهای اسلامی به زمينه های نوعی ايدئولوژی اسلامی اشاره کنند.نوشته مفصلی است که برای آن زحمت بسيار کشيده اند و در پايانش هم مينويسند بهيچ وجه ادعا ندارم قطعی و خالی از خطا باشد.اگر درآخرين نوشته ايشان خطاب به کيهان فرهنگی در سال ۷۳ بنگريد به عدول از فکر”ايدئولوژيک کردن دين” اشاره واضحی دارند.بله درين حوزه تغييرو تحول اعتقادی صورت گرفته است.

اگر بخواهيم يک صورتبندی از کارنامه فکری بازرگان مبتنی بر اصول محوری و نه حاشيه ای فکر او در هر دوره فکری اش ارائه کنيم آيا نمی توان گفت که به هرحال مهندس در دوره ای بر رابطه سياست و ديانت تاکيد داشته و وقتی در تجربه و عمل آثار فکر خود را مشاهده می کند دوره گذار را پشت سر می گذارد تا اينکه نهايتا در دوره سوم به نقطه ای در تقابل با دوره اول می رسد؟
اين دوران گذار دوران مطالعه و تدقيق نظر مهندس بر اساس يک تجربه زيستی بود. در تمام اين سال ها مهندس مشغول مطالعه و بحث بود تا در نهايت فکر ايشان به صورت کمال يافته خود در سخنرانی آخرت و خدا تبلور يافت.

اشاره کرديد که مهندس پس از يک دوران گذار آخرين سخنرانی خود را ايراد کرد و گفتيد که واژه «تنها» مفهومی محوری در آن آخرين سخنرانی داشت که متاسفانه حذف شد. اگر اين نتيجه گيری محصول ساليانی فکر و تجربه بود چرا ايشان حاضر به حذف اين واژه از عنوان سخنرانی خود شدند؟ چه شرايطی ايشان را در معذوريت قرار داد تا برخلاف ميل خود عمل کنند؟
مهندس اعتقادی خاص به جمع دوستانش داشت.عقل جمعی را اصولا کار گشا تر ميديد برای همين، نظرش را در معرض داوری ديگران گذاشت تا اين نظر که معلوم بود وقتی به صراحت عرضه شود حساسيتهای بسيار حتی در ميان دوستان ايجاد خواهد کرد با انديشه های ديگر چکش بخورد و فرم نهايی را بگيرد. اين سخنرانی بدين ترتيب در انجمن اسلامی مهندسين در معرض نقد دوستان و همفکران ايشان قرار گرفت. ايشان از آيت الله منتظری آيت الله غروی و دکتر سروش وآقای اشکه وری و برخی انديشمندان ديگر خواست تا نظر بدهند .بدقت آرائ آنها را نيز تحت مطالعه گرفت.اين مجموعه با زير نويسهايی که مهندس بر هر نوشته دارد در مجموعه آثار ۱۷ که نتيجه زحمت آقای بديع زادگان است آمده. برخی مخالفت ها باعث شد که ايشان اصلاحاتی در سخنانشان اعمال کنند اما چارچوب اصلی فکر ايشان تغييری پيدا نکرد. اصرار ديگران اين بود که واژه «تنها» از عنوان سخنرانی حذف شود اما متن نهايی سخنان ايشان نشان می دهد که حذف آن واژه از عنوان، تنها يک تغيير صوری و شکلی بوده و محتوای سخن تغييری پيدا نکرده است.

بر اساس خاطراتتان توضيح دهيد که آيا جبهه گيری برخی دوستان و همفکران موجب ناراحتی ايشان نمی شد؟
نه، يادم هست که از نقدها استقبال هم می کردند. تحمل ايشان در برابر انتقاد واقعا خيلی بالا بود و تعصب فکری نداشت.

ديدگاه های مهندس بازرگان در اين سخنرانی آخر جنبه های فردگرايانه بيشتری به نسبت پيش پيدا کرد. از همينجا می خواهيم به نسبت انديشه ايشان و ليبراليسم بپردازيم. پس از انقلاب بسياری منتقدان مهندس ايشان را ليبرال می ناميدند. از دکتر پيمان که می گفت ليبراليسم قبای امپرياليسم است تا حزب توده که ايشان را بورژوا ليبرال می خواند و تا شاگردان شريعتی و همچنين دانشجويان خط امام. فارغ از آن نزاع ها مرحوم بازرگان را به چه مفهوم می توان ليبرال دانست و به چه مفهوم نمی توان؟ اگرليبراليسم سياسی و اقتصادی و معرفتی را از هم جدا کنيم ايشان تابع کداميک از اينها بودند؟ مهندس در ابتدای انقلاب تاکيد بسياری بر کوچک کردن حجم دولت و کاهش بوروکراسی در سخنرانی هايش داشت، با اين حال بسياری صنايع و بانک ها در آن زمان ملی شدند که به اعتقاد برخی منتقدان در تقابل کامل با ليبراليسم اقتصادی فهم می شود. به لحاظ سياسی نيز علاوه بر مداراگر بودن، تاکيد بر حقوق يکسان و جدايی دين از حکومت (نه تفکيک دين از سياست) هم از مولفه های ليبراليسم است که بايد ديد مهندس چقدر به آن اعتقاد داشتند؟ همچنين ايشان در سخنرانی بعثت و ايدئولوژِی از يوتيليتاريانيسم و راسيوناليسم و آزادی مطلق و برخی فاکتورهای ديگر به عنوان مولفه هايی در ايدئولوژی های جديد سخن می گويند که بايد دور ريخته شوند. اين مواضع چه نسبتی با ليبراليسم سياسی و معرفتی دارد؟ بنابراين ايشان به چه معنی ليبرال بودند و منتقدان ايشان در ابتدای انقلاب با کدام وجه ليبراليستی ايشان مخالفت می کردند؟
تا جايی که ميدانم در ملی کردن بانک ها يا برخی صنايع شورای انقلاب پيشگام بود و دولت موقت برای تعديل ملی کردن افراطی قوانينی را در چند بند تنظيم کرده بود که مثلا شامل صنايع و سازمانهايی ميشد که بدهی آنها به سيستم بانکی بيش از ارزش آنها بود.اما بهر حال وبه لحاظ معرفتی من مهندس بازرگان را هم¬داستان با ليبراليسم نمی دانم. فراموش نکنيم که او در هر حال ابتدا در جستجوی يک ساختار دينی است و در انتها نيز ساختاری بر بنياد عقل انسانی ميجويد که همچنان به آرمانهای دينی دلبسته است.در آثارش نيز صراحتا ليبراليسم را رد کرده و گفته است که اين افکار چون مبتنی بر اومانيسم هستند و کمال انسان را در خود اتکايی و تحقق نفس تعريف می کنند و نقطه عزيمت و مقصد را خود انسان می دانند با اديان الهی در تضادند. بنابراين به لحاظ نظری و معرفتی ايشان ليبرال نبوده اند. به لحاظ سياسی و اقتصادی اما مهندس در بنياد انديشه اعتقاد به رواداری و تکثر معقول اعتقادات و نيز مسائلی چون تقويت بخش خصوصی و اقتصاد آزاد داشت.اما در مورد واژه ليبرال که به او منسوب ميکردند اين از نظر مخالفان يک ناسزا تلقی ميشد شما می دانيد که واژه ليبراليسم در تاريخ بارهای مفهومی متفاوتی داشته است. ليبراليسم يک معنای تحقير کننده دارد و يک معنای تحسين کننده. ليبرال در معنای تحسين آميز را از ريشه ليبراليتی می دانند که بزرگواری و بزرگ منشی را در خود دارد اما ليبراليسم به معنای منفی را هم ريشه ليبرتين می دانند که به معنی بی بند و باری و خارج از چارچوب اخلاق بودن است. در نمايشنامه اتللوی شکسپير دزدمونا خطاب به اياگو که شخصيت منفی اين تراژدی است او را قبيح ترين وليبرال ترين مشاورمی خواند.يعنی آنرابه عنوان ناسزا به کار می برد. درجايی خواندم که در ابتدای قرن نوزدهم در اسپانيا و تحت تاثير نظام فرانسه، روشنفکران اسپانيايی از ليبراليسم به معنای مثبت استفاده می کردند اما سلطنت طلبان همزمان آنرا به عنوان ناسزا بکار ميبردند.. عجيب است که در ايران مخالفين بازرگان چه روحانی و چه غير روحانی در اطلاق اين صفت به او تحت تاثير نيروهای چپ همداستان شده بودند.يکی ازين دوستان دکتر پيمان بود که در خط مقدم حمله به دولت نوپای بازرگان و شخص او بود و واژه ليبرال را با غيظ خاصی بکار ميبرد.مرحوم مهندس ازنقد های تند و گزنده و افراطی ايشان بسيار دل آزرده بود.اما اين اواخر مهندس تعصی به بيهقی کرده بود.مثل اينکه ميگفت “چون دوستی زشت کند چه چاره از باز گفتن؟”…

اگر ايشان چنين گرايشی داشتند و نگاهی باز در زمينه اقتصادی و سياسی داشتند چرا در سخنرانی بعثت و ايدئولوژی چنان نقدهای تندی به مثلا راسيوناليسم و يوتيليتاريانيسم و آزادی مطلق وارد می کنند؟ آيا اين نشان نمی دهد که اين منظومه فکری درست چفت و جور نشده و دچار خلاهايی است؟ رد و نفی راسيوناليسم و يوتيليتاريانيسم نهايتا به تضعيف ليبراليسم و تقويت جبهه مقابل آن می انجامد و در يک منظومه فکری دقيق بايد به اين مسائل هم توجه داشت.
تا جايی که من می دانم نقد ايشان بر ليبراليسم عمدتا معرفتی است.در مورد اصالت مطلقه عقل وعلم ويا سودگرايی نيز چنين است. همچنان که به فاشيسم و سوسياليسم وبقول شما جبهه مقابل ليبراليسم نيز منتقد است .اما گاهی در برخی از آنان نکات قابل تامل هم ميبيند و ميگويد ميتوان تکيه گاههايی ايدئولوژيک در ميان آنان جست او بلحاظ سياسی به مشی ليبرالی نزديک است. اما خورشيد منظومه فکری او قرآن است نه ليبراليسم. تا جای ممکن نيز تلاش کرده تا عقل و آزادی را نيز حرمت نهد و فونداسيون آن را نيز از منابع دينی استوار کندتا ارکان فکرش جفت و جور شود. همين دفاع او از عقل و آزادی و توصيه به اعتدال از جمله نکاتی بود که او را در بحبوحه انقلاب در مقابل جريان رود قرار ميداد.

کسی که مجبور بود خلاف جريان آب شنا کند چرا پست نخست وزيری را قبول بايد می کرد؟ آيا اين يک اشتباه ايشان بود؟
نه، مهندس جز اين نمی توانست انجام دهد. کشور به لحاظ سياسی و اقتصادی دچار تلاطم جدی شده بود وحالا از او دعوت به کار شده بود. او فکر کرد در چنين شرايطی می تواند کمکی کند و راه درست را هم کاستن از آن شتابزدگی انقلابی می دانست. او می خواست آن شتابزدگی را به گفتمان “تدريج” نزديک کند و فهم آن را جا بياندازد.اما تغيير اين ديسکورس کار محالی بود. ابتدا هم گفت که سرعت وقدرتم محدود و مشخص است. می گفت که انتظاری بيشتر از اين از من نداشته باشيد. البته اين را بگويم که مهندس انتظار همراهی ازجانب رهبران داشت و اگر چنين حمايتی وجود می داشت به سرانجامی کاملا متفاوت می رسيديم. ورود مهندس در دولت موقت يک ابتلای فوق العاده سخت برای او بود. از هيچ سمتی جز حلقه نزديک ياران وفادارش استعانت نميشد.حتی کسانی که هيچ انتظار نداشت مثل مرحوم قطب زاده نيز با تمام امکانات راديو و تلويزيون در مقابل او ايستاده بودند.کميته ها و کانون های متعدد قدرت هيچ حاضر به واگذاری اختيار نبودند.آنروزها وقتی از نخست وزيری به خانه باز ميگشت برای من فراموش نشدنی است.حجم يک کشور بحران زده را بر دوش داشت.به هر حال با همه وجود ميخواست دراستقرار نظم و اعتدال بکوشد.

آيا اين خواست ممکن بود؟
با ديد امروز ما نه، اما با ديد آن زمان، ممکن بود. اگر ايشان احساس می کرد که به هيچ وجه موفق نخواهد شد اين مسئوليت را نمی پذيرفت اما اگر هم نمی پذيرفت امروز شما می گفتيد که او بايد در چنان شرايطی مسئوليت را می پذيرفت اما با بی مسئوليتی شانه خالی کرد.

می دانيم که به هرحال شريعتی سهمی اساسی در تفوق گفتمان انقلابی در ايران داشت. برخی منتقدان آن زمان بازرگان، امروز می گويند که تقابل ما با بازرگان را بايد در تقابل ميان شريعتی و بازرگان تحليل کرد. البته با توجه به سخنان جسته و گريخته مهندس بازرگان می توان استنباط کرد که ايشان مشی سياسی شريعتی را قبول نداشت. شريعتی به دنبال انقلابی دينی بود اما بازرگان نگاه متفاوتی داشت. اگر بخواهيم چهره های تاثير گذار روشنفکری دينی را مقايسه کنيم به نظر می رسد که بازرگان و سروش تقارب فکری بيشتری دارند تا بازرگان و شريعتی. آنها اگرچه مبدا حرکت شان متفاوت بوده اما نهايتا به يک محصول رسيدند. آنچنانکه آقای سروش در همان سخنرانی پس از فوت مهندس نيز درباره سخنرانی آخرت و خدا گفتند که من با فرآورده موافقم اگرچه با فرآيند موافق نيستم. در باب نسبت ميان ديانت و سياست به نظر می رسد که آقای بازرگان با فرآيندی متفاوت يعنی از مسيری درون دينی، به همان فرآورده ای دست پيدا کردند که روشنفکران دينی متاخر مثل آقای شبستری و سروش به آن رسيدند.
درست است و تقرير شما را در نزديکی فکر دکتر سروش و او-در برخی موارد- قبول دارم.اين اواخر بياد ميآورم که پس از خواندن يکی از مقالات سروش با تحسين عجيبی از درک و دريافت او و نيز گزينش دقيق کلماتش سخن ميگفت. مهندس بازرگان اما سازگاری زيادی با نگاه دينی شريعتی نداشت و اين را صراحتا هم می گفت.با برخی خط کشی های قاطع شريعتی که البته برای بسياری از ما خيلی هم جذاب بود مخالفت داشت.يادم است در مورد اين جمله معروف شريعتی “آنان که رفتند کاری حسينی کردند .آنان که ماندند بايد کاری زينبی کنند وگرنه يزيدی اند ” ميگفت هيچ همچو چيزی نيست !ساده انگاری ميديد که کل مردم را آدم سه دسته کند…با اينحال، اگرچه با برخی ايده های شريعتی همراه نبود اما نبوغ شورو خلاقيتی را که در سخن او موج ميزد می ستود. از اين نکات اگر بگذريم بايد بگويم اينکه برخی دعواهای سياسی اول انقلاب را تصويری از دعوای بازرگان و شريعتی بخوانند يکجور آدرس غلط دادن است. کسانی که جلودار تسخير سفارت شدند نه تنها به پيروی از شريعتی چنين نکردند که پيروان و شيعيان مطهری هم نبودند. مگر چقدر مطالعه داشتند و چقدر سن داشتند؟ من شک ندارم که اگر مطهری زنده بود اين بزرگواران با او هم تعارض پيدا می کردند. اينها نه نمايندگان فکری شريعتی بودند و نه نمايندگان فکری مطهری. داستان سفارت کاملا يک ماجرای سياسی است. ربطی به تئوری ها ندارد. اين زرنگی سياسی است که عده ای مخالفت سياسی و تاريخی خودشان با بازرگان را در ذيل جنگ نظری بازرگان و شريعتی توجيه کنند. اگرچه می توان گفت در فکر سياسی آنها شريعتی متاسفانه سهيم بوده است . بد نيست خاطره ای را در همينجا به نقل از آقای دکتر بنی اسدی که در آنروز مشاور نخست وزير بودندبرايتان بگويم.روز ۱۴ آبان سال ۵۹ يعنی يک روز پس از اشغال سفارت به مرحوم پدر خبر ميدهند که لينگن جانشين سفير امريکا به وزارت امور خارجه پناه برده است و دانشجويان عزيز مايلند ايشان را نيز در آنجا دستگير کنند. مرحوم مهندس با نگرانی دکتر بنی اسدی را به نمايندگی از خود نزد مرحوم بهشتی در مجلس خبرگان ميفرستند تا با کمک ايشان مسئله بيش ازين بحرانی نشود. آقای بهشتی که در حال اداره جلسه بودند پس از مدتی می آيند و می گويند چرا نگرانيد؟ ايشان شرح ما وقع ميکند و از نگرانی مهندس از گسيختن شيرازه ها می گويد.مرحوم بهشتی با خونسردی گفته بودند که «نگرانی نداشته باشيد.و همانجا با تلفن شماره سفارت را ميگيرند و سراغ آقای خوئينی ها را از کسی که آنسوی خط است ميگيرند.جمله ای که آقای دکتر بنی اسدی از مرحوم بهشتی خطاب به آقای خوئينی ها شنيدند دقيقا اين جمله است: «آقا قرار ما اين بود که کاری نکنيم که از کنترل ما خارج شود». شما خود حديث مفصل را ازين مجمل بخوانيد. امر به برخی دوستان مشتبه شده و ميپندارند فعال ما يشا بوده اند.

گفتيد که دانشجويان مخالف بازرگان نماينده فکر شريعتی نبودند. اما به هرحال بسياری از کنشگران سياسی مخالف آقای بازرگان را که می توان پيرو شريعتی خواند. اگر چه شريعتی زنده نبود اما از معدل پيروان او می توان راه او را تشخيص داد. واقعيت اين است که معدل پيروان شريعتی، مخالف بازرگان بودند و در راهپيمايی عليه بازرگان حضور داشتند.
شکی نيست. فضای فکری حاکم در آن دوره وامدار انديشه های شريعتی بود و مهندس هم تلاش می کرد تا اين گفتمان را به گفتمان خودش که مبتنی بر مدارا و تأنی بود نزديک کند. تفاوت آشکار با گفتمان انقلابی در تانی او نهفته بود.جالب است که در آنروز تا چه حد با اين اصطلاح که در فرهنگ و ادب ما اينقدر زمينه دارد بيگانه شده بوديم.عليرغم اينکه مهندس به سعدی بيشتر متمايل بود تا مولانا و اصولا آشنايی زيادی با تفکر مولانا نداشت اما با اين حرف مولانا کاملا هم افق بود:که تانی هست از رحمان يقين/هست تعجيلت زشيطان لعين/ اين تانی از پی تعليم تست/ که طلب آهسته بايد بی سکست /جويکی کوچک که دايم ميرود/ نه نجس گردد نه گنده ميشود /

اما چگونه می توان به عنوان يک جريان سياسی هم نام و عکس شريعتی و هم نام و عکس بازرگان را برای خود انتخاب کرد. اين را می گويم چون برخی منتقدان ديروز بازرگان امروز می پرسند که به هرحال شريعتی و بازرگان دو مشی سياسی کاملا متفاوت داشته اند و استفاده از نام هر دو آنها گويای آن است که يا اين تفاوت را درک نکرده ايم يا درک دقيقی از سياست عملی نداريم.
البته در حيطه روشنفکری دينی طيف وجود دارد.

اگر منظور طيف روشنفکران دينی باشد می توان چهره های ديگری را هم به آنها اضافه کرد و البته در اينصورت معلوم نيست نام و عنوان و عکس محمد مصدق چه جايگاهی در آن تابلو دارد. اما اگر مراد از قرار دادن نام مصدق تاکيد بر يک مشی سياسی باشد معلوم نيست چگونه می توان مشی سياسی شريعتی و بازرگان را جمع کرد.
آنها دارای نسبتی فکری هستند وبرخی از آنها دلبستگی به دين و تلاش های نومعتزلی در دين داشته اند اما البته با دکتر مصدق در مجاهدت برای وطن و قطع وابستگی شيرازه اشتراک دارند.قطعا ميان آنها نسبت سياسی و فکری بطور کامل برقرار نيست. من منکر تفاوت های ساختاری آنها نيستم و بايد بگويم که مرزهای مشترک آنها همانطور که می دانيم در برخی موارد کم بوده است.

با خروج از دولت موقت، احتمالا مهندس بازرگان ارزيابی دقيق تری از شرايط پيدا می کند اما چرا همچنان تمايل دارد بعدا کانديدای رياست جمهوری شود و همچنان در صحنه می خواهد حاضر باشد؟
مهندس بازرگان عملا هيچگاه از حضور اجتماعی کنار نرفت.اجازه دهيد از اين فرصت استفاده کنم وبه نکته ای که در بحث با آقای عبدی در شماره قبل مهرنامه پيش آمد اشاره کنم. ببينيد مهندس عضو حزب بود و نگاهش اين بود که هميشه فعاليت قانونی اش را ادامه دهد.او هيچگاه از عمل-يعنی عمل موثر- فاصله نگرفت تا به تعبير آقای عبدی حد اثر يک انديشمند سياسی باشد. بنظر من ما می توانيم در يک تقسيم بندی کلی سه گونه روشنفکر را از هم متمايز کنيم. روشنفکر نخست کسی است که صرفا به ايده هايی می رسد و آنها را طرح می کند. روشنفکر نوع دوم اگر به ايده ای می رسد علاوه بر طرح، سعی می کند آنها را در خودش و زندگی خصوصی اش نهادينه کند و به کار ببندد. اما روشنفکر نوع سوم کسی است که تلاش می کند چيزی را که عميقا باور دارد در جامعه هم پياده کند و به اين منظور آستينش را هم بالا می زندو وارد عمل ميشودحالا چه موفق بشود يا بدليل جو نا مساعد موفق نشود. تفاوت روشنفکری گاندی و جان راسکين يا هنری ديويد تورو در اعتقاد به عدم خشونت را نگاه کنيد. گاندی نه تنها آن اعتقاد يعنی “آهيمسا”را در زندگی خصوصی اش به کار می بندد بلکه با تلاش خارق العاده ای در اجتماع هم می خواهد پياده کند. مهندس بازرگان هم از اين دسته روشنفکران است و از اين حيث کاملا عملگرا است . البته بخت يا تقدير يا هر چه اسمش را بگذاريد با او يار نيست ولی از پا نمينشيند .وهمين استقامت او در نهايت در جهت تغيير باور های جامعه در حد متعارف موثر می افتد. بنابراين پس از کنار رفتن از دولت موقت به دنبال راه های ديگری برای به کار بستن ايده هايش در اجتماع می رود. اگر او عملگرا نبود بايد قهر می کرد و کناره می گرفت. موفقيت او در عمل را نيزمی توان از تعداد نهادها و انجمن ها و شرکت هايی که تاسيس کرده فهميد: شرکت سهامی انتشار، شرکت ايرفو، شرکت سافاير، شرکت صافياد، نهضت آزادی، انجمن های اسلامی مهندسين، انجمنهای اسلامی معلمين، انجمن های اسلامی بانوان، انجمن های اسلامی دانشجويان. چه کسی می تواند ادعا کند که بيش از اين برای تحقق فهم کار جمعی در ايران کار عملی انجام داده است؟ تا روزهای آخر عمر دو يا سه روز به کارخانه می رفت و لباس کار می پوشيد و پای دستگاه می ايستاد. تيپ او اصلا عملگرا بود. در دولت موقت تلاش کرد تا ايده های خودش را پياده کند ولی نه ماه بيشتر مجال نداشت. در اين ۹ ماه اما وارد کار اجرايی شد و کار اجرايی هم يعنی عملگرا بودن. اما اگر عملگرا بودن به معنی بی پرنسيپ بودن باشد ايشان چنين چيزی نمی توانست و نمی خواست باشد.

به نظر شما با نگاهی تاريخی به کارنامه نخست وزيری بازرگان، ايشان فراتر از استراتژی در تاکتيک ها چقدر قابل نقد بودند؟ آيا می شد با تاکتيک های متفاوت تری کامياب تر بود؟ مثلا برخی می گويند که ايشان در دولت موقت که دولتی انقلابی بود بايد ائتلافی تر عمل می کردند و جوانان را نيز مشارکت می دادند.
البته جای نقد هرکسی همواره وجود دارد. بايد وارد مصاديق شد و به طور مشخص آنها را ارزيابی کرد. ايشان قطعا اشتباهاتی داشته اما برآيند عملکرد او به گونه ای بوده که امروز در نگاه ايرانيان وطن دوست در جايگاه بسيار مطلوبی ايستاده است. دولت موقت از طيفی تشکيل شده بود که گروه های مختلف ملی مذهبی را شامل می شد اما بالاخره مجبور هم بود از افراد متخصص استفاده کند و اين دست ايشان را در انتخاب می بست. اگر کسی کاری از دستش بر می آمد دولت موقت دست رد به سينه اش نمی زند. اما اصل برای ايشان تخصص بود. ضمنا درنظر داشته باشيد که اين دولت يک دولت موقت بود و قرار بود متمرکز باشد وشرايطی را فراهم کند که بعد دولت مستقر سر کار بيايد. وقت بسيار محدود بود و کارها زياد. هر کس در اين موقعيت از کسانی استفاده ميکند که نسبت به کفايتش اطمينان کافی داشته باشد.وقت شطرنج بازی کردن نبود و مهندس نمی توانست هم کار کند و هم به اين مسائل بپردازد.

البته سياست هم عرصه عمل در چارچوب مقدورات و مشکلات است.
بله، مقدور همين بود که شما بايد کسی را در راس يک وزارتخانه بگذاريد که تجربه اداره يک تشکيلات و موسسه را پيشتر داشته است.ايراداتی که ميگيرفتند و انها را دليل سقوط دولت معرفی ميکردند گاهی عجيب است می گويند چرا بازرگان با برژينسکی ديدار کرد اما اگر اين ملاقات هم صورت نمی گرفت واقعا دولت موقت می توانست با آن حجم حملات و شدت آشوبها به کار خود ادامه دهد؟ مطمئن باشيد آنهايی که مخالف بازرگان بودند بهانه های ديگری می جستند برای خارج کردن قطار دولت از ريل. ماجرای ديگری را باز هم به نقل از دکتر بنی اسدی نقل کنم. صبح روز ۱۴ آبان آقای مهندس ابوالفضل بازرگان برادر زاده مهندس استعفای بازرگان را به بيت امام ميبرد، گويا امام فردای آنروز آقايان بهشتی وهاشمی رفسنجانی و باهنررا می خواهند و به ايشان می گويند که برويد با مهندس بازرگان صحبت کنيد و ايشان را منصرف کنيد. آنها اما سوار ماشين که می شوند در راه راديو را که روشن می کنند می بينند که متن استعفا دارد خوانده می شود. بنابراين کارها و اوضاع پيچيده تر از آن بود که بتوان مديريت اش کرد.

پس می توان گفت که ايشان نسبت به توان مخالفان و آينده کار خود دچار اشتباه محاسباتی بودند؟
در ارزيابی امکان موفقيت شايد ايشان دچار اشتباه محاسباتی بودند. گويی که در لحظه نخست هم البته گمان نداشت صد در صد موفق می شود اما ميزان مخالفت ها را هم تا آن حد پيش بينی نمی کرد. فکر نمی کرد و نمی دانست که اين دريا چه موج خون فشان دارد.

در پايان می خواهيم با توجه به رابطه نزديک شما با مهندس سوالی درباره اخلاق ايشان و مبناهای آن بپرسيم. مشهور است که آقای بازرگان انسان اخلاقی و متساهلی بود. آيا ايشان چون بسيار مذهبی بود اخلاقی می زيست. يا اينکه شأن مستقلی برای اخلاق قائل بودند؟ آيا ايشان درک مستقل از دينی از اخلاق داشتند يا نه؟
مهندس بازرگان خصلتا اخلاقی بود، شايد دليل تربيتی و شايد ژنتيکی داشت. اما به باور من اگر او مسيحی هم می بود يک مسيحی پايبند به اخلاق بود و اگر يهودی هم بود يک يهودی پايبند به اخلاق بود. مطابق نوشته های او، در غرب نيز توجه او بيشتر بر امور اخلاقی آنها معطوف ميشود.اينکه امانت درستی و دوستی آنها چگونه است و چگونه در يک امر عمومی مثل ريشه کن کردن سل متحد ميشوند و خود جوش اعانه جمع ميکنند.ويا چطور اعتقاد به آزادی در آنجا نهادينه شده است. او مينويسد بزودی متوجه اين مطلب شدم که اروپای متمدن و پيشرفته اروپای کراوات سينما و البسه نيست .اروپا معنويت ايدهآل و مذهب دارد.اما نگاه دينی ايشان نيز اين اخلاقی بودن را تقويت می کرد.

و شايد همين وجه شخصيت ايشان بود که باعث شد بعد از فوت، بسياری از منتقدان ديروزين ايشان، مراجعه و ابراز تاسف از گذشته کنند.
بله، قبل از فوت حاج احمد خمينی که در بيمارستان از پدر التماس دعا داشتند و پس از فوت آقای خلخالی. و بسياری ديگر. در مورد آقای خلخالی به رغم آنکه حلاليت ميخواستند حتی در مراسم، برخی گريه ايشان را نيز ديده بودند اما چندی بعد من مصاحبه تندی از ايشان عليه بازرگان شنيدم. فهميدم که بسيار پيرشده اند و مواضع شان را چندان نبايد جدی گرفت.

بازرگان: يك قرن روشنفكرى دينى در ايران، در آزمون قدرت - سارا شریعتی

عنوان بحث من، یک قرن روشنفکری دینی در آزمون قدرت است. نخست نگاهی به یک قرن روشنفکری دینی در زندگی مهندس بازرگان خواهم داشتکه چهره ی شاخص اولین نسل این نحله است و در بخش دوم بحثی در این مورد که چطور پروژه فکری بازرگان به طور خاص و روشنفکری دینی به طور عام در کشورهای اسلامی، در آزمون قدرت و شرایط اورژانس سیاسی، یا به سایه می رود (همچون در نمونه سید جمال) یا ناتمام می ماند (همچون در نمونه ی علی عبدالرازق) یا حتی تغییر مسیر می دهد (در نمونه ی رشید رضا یا سید قطب).

برای اشاره به این آزمون من به تاسی از جابری، از مفهوم محنت استفاده کردم. جابری در کتاب “سقراط هایی از گونه ای دیگر”، از محنت علما در کشورهای اسلامی سخن می گوید و می گوید محنت علما به معنای اذیت و آزاریست که از سوی سلطان به عالمی روا می رود. وی به گونه ای در ادبیات اشاره دارد که به ادبیات محنت معروف است. از نظر وی، تاریخ محنت در تمدن عربی- اسلامی در اکثر موارد آبشخور سیاسی داشته است و به محنت ابن رشد و ابن حنبل اشاره می کند. وی به دو معنای محنت می پردازد: به معنای شرح رنج و گرفتاری های روشنفکران در تمدن اسلامی و دوم، آزمون و امتحان. مقصود من این معنای دوم است. محنت بازرگان به معنای آزمون و امتحان وی.

اگر بپذیریم که پروژه های فکری این روشنفکران در آزمون قدرت یا ناتمام ماندند یا منحرف شدند، در یک دو راهی قرار می گیریم: این میراث روشنفکری را به تاریخ بسپاریم، موزه ای کنیم و به سالی یک بزرگداشت و تکریم شخصیت وی بسنده کنیم. یا آن را زنده بخواهیم، راه های طی نشده را از سر گیریم، آن ها را معرفی کنیم تا وارثانی بیابند و تداوم پیدا کنند. اینکار البته جز با بازخوانی، گفتگو و نقد مداوم میراث ممکن نیست. تنها در این صورت است که می توان از میراث زنده و زنده کننده نام برد. میراثی که نیازمند بزرگداشت نیست، بلکه نیازمند نقد، تجدید و تداوم است.

مهمترین تصویر بازرگان، تصویر یک رجل سیاسی است. از معاونت وزارت فرهنگ و رئیس هئیت خلع ید در دولت دکتر مصدق، تا مبارزه ی سیاسی در نهضت مقاومت ملی، نهضت آزادی و تجربه زندان و تبعید و در نهایت تصویر وی به عنوان اولین نخست وزیر پس از انقلاب. غلبه این تصویر سیاسی باعث شده است تا همواره مراسم بزرگداشت وی از جانب مخالفین سیاسی اش، با ممانعتها و مخالفتهایی رو به رو شود.

اما مهدی بازرگان جدا از نقش سیاسی، یک میراث پر بار فکری نیز دارد. وی یکی از چهره های “اندیشه سیاسی اسلام قرن بیستم” و یکی از “موثرترین نویسندگان ادبیات تجددطلبی” در ایران است. بازرگان همچنین، مولف یک مجموعه آثار بیست و چند جلدی است که شامل اولین آثار از ۱۳۱۵ تا آخرین مباحث وی در ۱۳۷۳ است، حدود شصت سال درهم تنیدگی زندگی و اندیشه. جدا از سهم وی در زمینه ی تفسیر و پژوهش های قرآنی، بسیاری از مفاهیم و مباحث فکری را برای اولین بار بازرگان مطرح کرد. وی اولین نویسنده ی یک رساله در مورد کار است، (کار در اسلام۱۳۲۵)، از اولین کسانی که به اجتماع به عنوان یک حوزه ی مستقل اندیشید (آثار عظیم اجتماع۱۳۲۹)، از اولین هایی که به مباحثی چون خلق و خو و آداب ایرانی پرداخت (سازگاری ایرانی۱۳۴۲)، اولین کسی که مفهوم ایدئولوژی را وارد ادبیات فکری کرد (بعثت و ایدئولوژی۱۳۴۵). از این رو ضرورت دارد، مستقل از نقش سیاسی ایشان، تاملی در میراث فکری بازرگان نیز داشته باشیم. این میراث فکری را می توان در همبستگی میان سه حوزه ی دین (اصلاح فکر دینی)، اخلاق (اخلاق کار و مسئولیت) و جامعه (تاکید بر کار اجتماعی، انجمنی و جمعی) تعریف کرد. سه حوزه ای که در اندیشه ی بازرگان، در ربط با یکدیگر فهم و تعریف میشوند.

من بحث خود را بر آنچه شاید بتوان “پروژه” ی بازرگان جوان در بازگشتش از اروپا نامید متمرکز می کنم و تلاش دارم در این محدوده ی زمانی و مستقل از مطالعات قرانی و جدا از نقش سیاسی ایشان به این پروژه بپردازم. این پروژه را می توان در سه ضلع، دین، اخلاق و جامعه مبتنی کرد. سه مفهومی که در اندیشه بازرگان در نسبت با هم تعریف می شوند و حتی گاه به جای هم بکار می روند.

نخست دین. در اندیشه بازرگان دین مفهومی حاضر و پایدار است. از آغاز تا پایان زندگی. برخی از شارحین وی، به دو دوره در زندگی دینی بازرگان توجه کرده اند. دوره ی اول را پیوستگی دین و سیاست دانسته اند و دوره ی دوم را، نزدیک به دو دهه پس از انقلاب، دین منهای سیاست. از نظر من، زندگی های دینی بازرگان را می توان در سه دوره ی به هم پیوسته پی گیری کرد. به سختی می توان از گسست یا تجدید نظر در اندیشه ی دینی وی نام برد چرا که عناصر موجود در دوره سوم را در دوره اول نیز می توان یافت. در هر دوره، وجهی از دین در اندیشه ی وی برجسته می شود و به نظرم بهتر است از اصطلاح برجسته سازی استفاده کنیم تا گسست.

– دوره ی اول مصادف است با دوره ی مرجعیت علم و تکنولوژی در کشورهای اسلامی. تفوق علوم دقیقه و طبیعی. دوره ای که بازرگان در اروپا درس می خواند و از ورود خود “به مدرسه ی بزرگی به نام اروپا” سخن می گوید و دوره ی پس از آن، در بازگشتش به ایران در دهه بیست و سی. در این دوره تاکید وی بر رویکرد عقلانی، نگاه علمی و روش تجربی است. او به دین به عنوان فرهنگ توجه می کند و از دین همچون یک مکتب تعلیم و تربیتینام می برد. آنچنانکه در برنامه تعلیم و تربیت دینی ۱۳۳۸ از آن بحث می کند. در این دوره، همچون بسیاری از روشنفکران مسلمان که به گفته ی شرابی، نگاهی خوشبینانه به اروپا دارند، طهطاوی در مصر یا سر سید احمد خان در هند، نگاهی خوشبینانه به اروپا دارد و کمتر بر سویه استعماری غرب توجه دارد و به این نتیجه می رسد که اروپاییان نه با ترک دین که با اصلاح آن به پیشرفت رسیدند. نظام سیاسی مبتنی بر دمکراسی و نظام اجتماعی اروپا مبتنی بر کار جمعی بسیار برایش جذاب است و از طرح این موارد در محیط فکری ایران به عنوان “سوغات فرنگ” نام می برد. این دوره ی اولین آثار بازرگان است: مذهب در اروپا، کار در اسلام، اثار عظیم اجتماع. احتیاج روز.

– دوره ی دوم مصادف با دهه ۴۰ تا ۶۰ است. دوره ی تفوق علوم انسانی واهمیت یافتن مساله ی سیاسی. دوره ای که بسیاری از کشورهای آسیا و افریقایی به استقلال رسیدند. دوره ی ظهور ایده ی جهان سوم، مبارزات ملتها برای کسب استقلال، در کوبا، کنگو، کنکو، کوبا، یوگسلاوی، هند، الجزایر… در این دوره بازرگان بر وجه اجتماعی، مبارزاتی و سیاسی دین تاکید دارد. اسلام مکتب مولد و مبارز ۱۳۴۰ و بعثت و ایدئولوژی. ۱۳۴۳ اثار بازرگان در این دوره اند. در این دوره، دین یک مکتب مبارز و مولد است، یک ایدئولوژی.

– دوره ی سوم پس از انقلاب. دوره ی بازگشت سوژه در علوم انسانی. تجربه انقلاب در ایران. بیش از یک دهه از انقلاب می گذرد. تکیه وی در این دوره، بر دین همچون ایمان و اخلاق است. با “دین برای دنیا” و استخدام دین در جهت منافع دنیوی مخالفت می ورزد. بازرگان در سخنرانی “هدف از بعثت انبیا را اخرت و خدا” ۱۳۷۱، ارتباط دنیا و اخرت را از نوع ” معادله ی یک طرفه” میداند و نقش دین در بهبود دنیا را از “محصولات فرعی” و “نتایج دنیایی ضمنی” می شمارد و نه اساس دین و در نقد موقعیت جدید دین، می گوید “تمام حرف ما اینست که اگر به فرض هم یک حکومت دینی تمام و کمال هم تشکیل شود، آنچه این حکومت و دولت نباید به آن دست بزند و در آن دخالتی کند، دین و ایمان و اخلاق مردم است. چرا که حکومت یعنی قدرت و زور و قدرت و زور که در برابر تجاوز بیگانه ضروریست، در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا بیجا و نقض غرض است”.

با نگاهی به این سه دوره می توان چنین جمعبندی کرد: پروژه ی اصلاح دینی بازرگان، پروژه ی خرافه زدایی از دین و عقلانی سازی بود و بر عقل، علم و تجربه علمی تاکید می کرد. اما این پروژه، گرچه رویکرد جدیدی را در مطالعات دینی وارد کرد اما همچنان وامدار سنت و نهاد تاریخی دین باقی ماند و طرح یک تجدید بنا مبتنی بر واگشایی و بازسازی را پی نریخت و گرچه با اندیشیدن به دین و مطالعات قرآنی خارج از نهاد مشروع دین،آغازگر جریان روشنفکری دینی، نهضت عقلانی سازی و بکارگیری علم و تجربه در فهم دین بود و از اندیشه ی دینی انحصار زدایی کرد اما تفکر دینی وی همچنان در زیر “سایبان مقدس” سنت تاریخی دین باقی ماند.

اخلاق. دومین محور اخلاق است که در اندیشه ی بازرگان جوان در صورت”اخلاق کار” برجسته می شود. او اشاره می کند که در ایران سخن وری و سخن دانی اهمیت می یابد در حالیکه کاردانی و کارشناسی چندان ارزشگذاری نمی شوند. در این دوره او راز پیشرفت را در کار، روحیه ی کارپردازی، فعالیت اقتصادی، تولید و صنعت می داند. “سر عقب ماندگی جوامع اسلامی” را در فقدان روحیه کار پردازی می داند. از نظر وی مبارزه با عقب ماندگی با استقلال اقتصادی ممکن می شود و از این رو، مهندسی را انتخاب می کند و می نویسد: ” هدفم در انتخاب رشته ترمودینامیک و مهندسی، ساخت کارخانه های صنعتی و مدارس فنی در بازگشت به ایران بود”. آثاری چون”سرچشمه استقلال”، “کار در اسلام”، “ضریب مادیات و معنویات”، “پراگماتیسم در اسلام” ، “اینده ی صنعت در ایران”، “سر عقب افتادگی مسلمانان”… مربوط به این دوره اند.صورتبندی نسبت کار و دین و پی ریزی مبانی دینی اخلاق کار از رئوس پروژه ی وی در این دوره است.

اما به نظر می رسد این موضوع در ادامه ی آثار بازرگان پرداخت نشد و تداوم نیافتو گرچه امضای مشی و منش بازرگان اخلاق بود، اما وی طرح صورتبندی ای نظری که از اخلاق حرفه ای، اخلاق سیاسی و اخلاق دینی در رساله ی کار ریخته بود را تعمیق نبخشید و ادامه نداد.

جامعه. سومین محور و رکن پروژه ی فکری وی جامعه است. تامل وی در مفهوم اجتماع و تاکید وی بر کار اجتماعی را می بایست با توجهش به تحلیل او از استبداد تاریخی ارزیابی کرد. اگر در بحث اخلاق کار، تاکید وی بر استقلال اقتصادی است، در اینجا تاکیدش بر آزادی است. از نظر وی استبداد تاریخی جامعه را ناتوان ساخته و می بایست به توانمندسازی جامعه پرداخت. وی بر “پرورش دمکراتیک” و توانمند سازی از خلال تعاون، همکاری و مشارکت تکیه می کند. در این دوره وی “آثار عظیم اجتماع” را کشف می کند. به شریعتی توصیه می کند برود جامعه شناسی بخواند. بر کار جمعی، انجمنی، مشارکت و تعاون تاکید دارد و به تعبیر آقای اشکوری، نویسنده ی در تکاپوی آزادی، نهضت عظیم انجمن سازی را راه می اندازد. انجمن های اسلامی، کانون اسلام، جمعیت مکتب تربیتی، اجتماعی و عملی اسلام… از جمله دهها نهادی هستند که مهندس بازرگان بوجود آورد. در این دوره بازرگان، بر کار جمعی و انجمنی تکیه دارد. فرد متمدن را فردی معرفی می کند که منافع خصوصی را در قبال وظایف اجتماعی محو می کند. از شاورهم فی الامر، مشارکت دمکراتیک را استنتاج می کند و بر کسب قدرت از پایین به بالا اشاره دارد. و می گوید “مشکل اصلی کشور ما نه بی پولی ست و نه بیکاری و نه بی سوادی، بلکه غیر اجتماعی بودن است، خودبینی. خودخواهی. خودپرستی!” از نظر وی، مردم می توانند “بدون انقلاب و تصادم و عکس العمل های حاد، قدرت را از داخل و از پائین تصرف کنند”، اگر “استعداد اجتماع و اتحاد” را بیابند. در اجتماع و اتحاد است که استعدادها و امکانها بروز و ظهور می نماید…همکاری های بزرگ، کارهای محال را عملی می سازند”.

این سه رکن پروژه ی بازرگان جوان است. این پروژه اما، علی رغم دستاوردهای مهم و پایدار وی، در آزمون قدرت ادامه نیافت. ناتمام ماند و تصویر سیاسی وی غلبه یافت و امروز، بنا بر پژوهش جمشید میرزایی، در کتب درسی ما، تنها تصویر بازرگان، نخست وزیر پس از انقلاب است.

بازرگان علت العلل ناممکن بودن پروژه ی فکری و اجتماعی خویش را در استبداد تاریخی جستجو می کند. از نظر وی، استبداد شرایط امکان کارفکری و اجتماعی را از بین می برد. استبداد همه ی فرصتها را از جامعه می گیرد. استبداد مانع هر گونه فعالیت جمعی، مشارکت و تعاون است. استبداد مردم را به هم بدبین می کند. درنتیجه مبارزه ی سیاسی سرنوشت محتوم همه ی کنشگران فکری، فرهنگی، هنری و اجتماعی است.

در اینجاست که به نظر می رسد بازرگان دچار یک پارادوکس می شود. پارادوکس میان آنچه ماکس وبر “اخلاق اعتقادی” و “اخلاق مسئولیت” می نامد. از طرفی به کسب قدرت اعتقاد ندارد. از طرف دیگر احساس تکلیف می کند. فکر می کند کسب قدرت از پایین در جامعه ی استبدادی ممکن نیست. یا به پروژه ی اجتماعی خود بی اعتماد می شود یا خیر اما باید به اورژانس سیاسی پاسخ دهد. در نتیجه می رود در موضع قدرت و در حالی که نه کسب فدرت و حکومت را قبول دارد و نه انقلاب را، به شکل پارادوکسیکالی، نخست وزیر یک حکومت انقلابی می شود.

اگر “محنت شریعتی”، انتخاب میان خود و مردم بود و احساس مسئولیت اجتماعی که واردارش می کرد از انزوای فردی دراید و به جای فلسفه و ادبیات و هنر که گرایش وی بود، به سراغ تاریخ و جامعه شناسی و سیاستبرود، محنت بازرگان را می توان در انتخاب میان پروژه ی فکری و اجتماعی خویش (قران پژوهی، اصلاح دینی و نهادسازی) و ضرورت حضور در قدرت سیاسی دانست. اورژانس اجتماعی و “احساس تکلیف”، مجال ادامه پروژه ی فکری و اجتماعی خویش را به بازرگان نداد. اورژانسی که یک قرنهمچنان ادامه دارد.

جمعبندی می کنم. پروژه ی فکری و اجتماعی بازرگان در آزمون قدرت، به سایه رفت و ناتمام ماند و امروز پس از گذشت ۲۵ سال، زمان آن رسیده که میراث فکری و اجتماعی وی را بازخوانی و نقد کنیم. از نظر من، راه بازرگان دست کم در دو حوزه ی فکری و اجتماعی قابلیت و ضرورت بازخوانی و تداوم دارد.

در حوزه ی فکری، سه حوزه ی پژوهش های قرآنی، چهره های دین در زندگیبازرگان و بازسازی دین براساس اخلاق میراث زنده ی بازرگان است وقابلیت و ضرورت بازخوانی و تداوم دارد. مقایسه ی تفسیر و پژوهش های قرآنی ایشان -که زمینه ی ارجح کار شان نیز هست- با این نوع مطالعات در قرن بیستم و در دیگر کشورهای اسلامی می تواند بسیار راه گشا باشد. ( به عنوان نمونه در مقایسه با پژوهش های قرانی سید قطب و فضلور رحمان). از طرف دیگر مطالعه ی سه چهره ی دین همچون فرهنگ، دین همچون ایدئولوژیو دین همچون ایمان و اخلاق، که سه دوره در زندگی های دینی مهندس بازرگان است و با تحولات اجتماعی جامعه ی ما نیز مطابقت دارد، می تواند در صدر برنامه ی اصلاح فکر دینی قرار گیرد. وضوح بخشیدن به تمایزات هر کدام با دین تاریخی و سنتی گامی در جهت پیش برد تفکر اصلاح در قرن بیست و یکم است. و در نهایت، صورتبندی نسبت دین و اخلاق، مفهوم پردازی اخلاق همچون ستون دین و تعریف اخلاق همچون معیار دین، ضرورت امروز جامعه ماست تا این بار، دین را بر محور اخلاق بازسازی کنیم.

اما در حوزه ی اجتماعی و از منظر رویکرد اجتماعی که مورد توجه ما به عنوان جامعه شناس است، امروزی بودن اندیشه ی بازرگان در اندیشه ی اجتماع و کار اجتماعی است. “مقصود از اجتماع تنها مجتمع شدن افراد نیست، بلکه تجمع توام با تشکل، همکاری و هماهنگی است و “۲۵۰۰ سال زندگی غیر دمکراتیک، ما را از کار جمعی، مشارکت و همکاری محروم کرده است”. این میراث زنده و زنده کننده ی بازرگان است. این راه ناتمامی است که می بایست طی کرد.

امروز که ما بیست و پنج سال از بازرگان فاصله گرفته ایم و در یک دوره ی چهارم به سر می بریم، دوره ای که از آن، تحت عنوان دوره ی “ظهور مساله ی جدید اجتماعی” نام می برند، تداوم این پروژه ی ناتمام ضروریست. تا جامعه ی قطعه قطعه شده خود را، نه با ساخت دوقطبی های مرگبار، بلکه با آرمان پردازی و کارپردازی جمعی دوباره جمع کنیم و انسجام ببخشیم تا جامعه خود، قدرتی “برابر قدرت” گردد.

محمد توسلی- مشی سياسی نخست‌وزير دولت‌ موقت /شرق، حسین جلالی

حسین جلالی: ٢٩ دی سال ۱۳۷۳ مهندس مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت و دبیركل نهضت آزادی درگذشت. بازرگان در اعمال و کنش خود همیشه به آینده توجه داشت. این توجه دو آبشخور داشت؛ اول اینکه او دنیا دیده‌تر و واقع‌بین‌تر از آنی بود که پیامد بسیاری از اعمال لحظه‌ای را درنظر نگیرد و دوم، او به‌گونه‌ای عمل می‌کرد که در آینده هم عملش قابل دفاع باشد. همین منش، بازرگان را در تاریخ معاصر ما به یکی از چهره‌های مهم و البته «الگو» تبدیل کرده است. به‌همین‌دلیل به سراغ یار و همراه همیشگی او محمد توسلی رفتیم تا خط‌مشی بازرگان را در خلال رویدادهای بعد از دولت موقت تا دی ۷۳ بررسی کنیم. او در دوران جنگ چگونه از ارزش‌های موردنظر خود دفاع کرد؟ در قبال وقایع سیاسی این دوره چه واکنشی داشت؟ محمد توسلی جوانه‌زدن تخم «اصلاح‌طلبی» را حاصل کوشش بازرگان می‌داند.

‌ چندی بعد از استعفای مهندس بازرگان، همه‌پرسی قانون اساسی برگزار شد و بعدتر هم اولین انتخابات ریاست‌جمهوری. مهندس بازرگان و نهضت آزادی در قبال این دو انتخابات چه موضعی گرفتند و چطور با آن‌ روبه‌رو شدند؟ درباره انتخابات ریاست‌جمهوری می‌دانیم که مهندس بازرگان تمایل داشتند نامزد انتخابات شوند اما در نهضت آزادی رأی نیاورد، ماجرا از چه قرار بود؟
شاید بهتر است ابتدا به این نکته اشاره شود که چرا دولت موقت استعفا داد. به‌خاطر تداخلی که نهادهای دیگر در کار دولت داشتند، قبل از آبان ۵۸ دو یا سه بار دیگر هم درخواست استعفا داده شده بود. آن‌قدر این تداخل و پیامد‌های سوءمدیریتی آن گسترده بود که در شورای انقلاب تصمیم گرفتند که دولت موقت و شورای انقلاب ادغام شوند و به‌طور مشترک مدیریت کشور را تصدی کنند تا این‌گونه‌ تداخل‌ها حذف شود. همان موقع در سالگرد جشن پیروزی انقلاب الجزایر، مهندس بازرگان به‌همراه دکتر یزدی و دکتر چمران، به آن کشور سفر کرده بودند. در حاشیه آن سفر با برژینسکی درباره مطالبات دولت ایران از آمریکا مذاکراتی داشتند. هم‌زمان شاه برای معالجه به آمریکا رفته بود و این نگرانی در ایران مطرح بود که توطئه‌ای در سفر شاه به آمریکا نهفته و بیماری او بهانه باشد. در ۱۳ آبان هم دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند. استعفای دولت موقت که مطرح شد، ابتدا رهبر فقید انقلاب نپذیرفتند. اما بعد از اینکه متن استعفا از صداوسیما خوانده شد، استعفای مهندس بازرگان را پذیرفتند. این‌نکته خیلی مهم است که چرا به‌رغم فضای ملتهبی که به‌وجود آمده بود که حتی وزرا می‌گفتند ما دیگر امکان ورود به وزارتخانه‌هایمان را نداریم، [امام] نمی‌خواستند استعفا را بپذیرند. فضای چپ و ضددولت موقت فراگیر شده بود. به‌طور خلاصه‌ می‌توان گفت دلیل این بود که حزب جمهوری اسلامی که به‌دنبال قدرت بود، هنوز آمادگی تصدی دولت را نداشت. به‌همین علت شورای انقلاب با مدیریت آقای بنی‌صدر دولت را اداره می‌کرد.
در چنین شرایطی مهندس بازرگان یک سخنرانی دارند که خداحافظی ایشان از دولت موقت محسوب می‌شود. نکاتی آنجا وجود دارد که به‌نظر من خیلی آموزنده است. نکات آن سخنرانی، فضای خداحافظی مهندس بازرگان و پیامی که در آن سخنرانی وجود دارد، خیلی مفید است. در چنین فضایی هر آدمی که کمی خودخواهی می‌داشت، باید سیاست را می‌بوسید و می‌گذاشت کنار. اما ایشان این کار را نکرد، چرا‌که دنبال مسائل شخصی و گروهی نبود؛ ایشان به‌دنبال منافع ملی و آینده کشور بود. چه کرد؟ باز هم همکاری‌های خود را در شورای انقلاب ادامه داد. خیلی مهم است که باوجود تمام مسائلی که پیش آمده بود، عضو شورای انقلاب ماندند. حتی آیت‌الله خمینی ایشان را در پی اختلافاتی که در دوران بنی‌صدر پیش آمد، به‌عنوان یکی از اعضای شورای حکمیت انتخاب کردند.
برای توضیح انتخابات ریاست‌جمهوری باید یک توضیح مقدماتی‌ بدهم تا ریشه مسائل خود را نشان دهد. در سال ۵۶ نهضت تجدید سازمان کرد، آقای مهندس سحابی هم از زندان آزاد شد. بعد از پیروزی انقلاب هم جمعی از دوستان ما از خارج به کشور بازگشتند. آقای خمینی بعد از تشکیل دولت موقت گفتند که مهندس بازرگان باید مستقل از نهضت آزادی قبول مسئولیت کند؛ نهضتی‌ها هم اخلاقا به این حرف عمل کردند. مثلا بنده که شهردار تهران بودم، در آن مدت در هیچ کار تشکیلاتی‌ نهضت مشارکت نکردم و تمام تمرکزم بر خدمات مدیریت شهری بود. مهندس بازرگان و بقیه دوستانی هم که در دولت بودند، همین ‌طور عمل‌کردند.به این معنا نهضت مظلوم واقع شد؛ چون تمام رهبران و جمعی از کادر آن که مسئولیت داشتند، کار سیاسی و تشکیلاتی نمی‌کردند. آقای مهندس سحابی و جمعی که مسئولیت نداشتند، نهضت را اداره می‌کردند. نگاه مهندس سحابی با توجه به اینکه چندین سال در زندان بودند، با نگاه مهندس بازرگان و دیگران در زمینه‌های اقتصادی تفاوت‌هایی داشت. بعد از دولت موقت آقای مهندس سحابی ترجیح دادند دیگر با نهضت همکاری نکنند. بنابراین با جمعی از دوستانشان در همان آذر ۵۸ استعفای کتبی خودشان را به مهندس بازرگان دادند. این مسئله خصوصی بود. وقتی که بحث انتخابات ریاست‌جمهوری مطرح شد، نگاه مهندس بازرگان این‌طور بود که استعفا ندهید، اما آقای مهندس سحابی خودشان نامزد ریاست‌جمهوری شوند. آقای مهندس سحابی آمادگی نداشتند- به‌خاطر اینکه زندان بودند و احتمالا به‌لحاظ شرایط خانوادگی آمادگی نداشتند- و گفتند آقای دکتر حبیبی نامزد شوند. دلیلش این بود که جمعی که با مهندس سحابی بودند نگاه رادیکال و چپ داشتند و فکر می‌کردند که دکتر حبیبی می‌توانست نگاه اقتصادی و اجتماعی موردنظر آنها را دنبال کند. وقتی این گزینه در شورای نهضت مطرح شد و تقریبا با اکثریت ضعیفی آقای حبیبی رأی آوردند، مهندس بازرگان بسیار ناراحت شدند. درخصوص آن رویداد، قبلا یادداشتی نوشته‌ام و توضیح دادم چرا مهندس بازرگان آن شب را تلخ‌ترین شب زندگی خود دانستند.

‌ یعنی اگر مهندس بازرگان با جدایی طیف چپ نهضت‌آزادی موافقت می‌کردند، در شورای مرکزی نهضت آزادی رأی می‌آوردند و در اولین انتخابات ریاست‌جمهوری نامزد می‌شدند؟
بله، اما مهندس بازرگان اصلا علاقه‌مند نبودند آنها از نهضت بروند. ما همیشه به‌دنبال جذب بودیم. مهم این است که مهندس سحابی از چنان شخصیت منصف و با سلامت نفسی برخوردار بودند که در سال‌های بعد به‌دفعات گفتند که در مواردی که من با بازرگان اختلاف‌نظر داشتم، حق با بازرگان بود. اگر متن و دلایل استعفای ۱۴ نفری را که از نهضت جدا شدند – که در خاطرات دکتر محمدمهدی جعفری چاپ شده است- ببینید، متوجه می‌شوید که مهندس بازرگان حق داشت بگوید: آن رخداد «تلخ‌ترین شب زندگی من بود».

آقای دکتر حبیبی با توجه به فضایی که با اشغال سفارت پیش آمده بود، در جریان انتخابات، عضویتش را در نهضت تکذیب کرد. این خیلی برای ما سنگین بود. ایشان در اروپا با نهضت همکاری نزدیک داشتند و به‌عنوان عضو نهضت کاندیدا شده بودند. به‌خاطر چالش‌های سیاسی‌ای که در دوران تبلیغات ریاست‌جمهوری به‌وجود آمده بود، حتی عضویت خودشان را هم در نهضت تکذیب کردند. این اتفاقات تجربه تلخی برای نهضت بود.
بعد از انتخابات ریاست‌‌جمهوری، انتخابات مجلس مطرح بود. نهضت، ستادی به نام «هم‌نام» تشکیل داد. در لیستی که نهضت برای انتخابات منتشر کرد، به‌جای اینکه فقط اعضای خودش را معرفی کند، افراد توانمند دیگری را هم معرفی کرد؛ مثل آقای هاشمی‌رفسنجانی و دیگران. این خیلی مهم است، چراکه نهضت نگاهی جمع‌گرا به منافع ملی داشتند و هیچ‌وقت به‌دنبال منافع شخصی و گروهی نبودند که فقط از اعضای خودشان در لیست قرار دهند.

‌‌ در خود نهضت ‌آزادی اختلافی برای معرفی افراد خارج از حزب وجود نداشت؟
مخالفتی به خاطر ندارم. وقتی به افراد لیست «هم‌نام» نگاه می‌کنید، می‌بینید همه شایسته هستند. کوشش شده بود که بهترین کسانی که می‌توانند مردم تهران را نمایندگی کنند در لیست قرار گیرند. باوجود نگرانی‌ای که ما داشتیم- بعد از تبلیغات و افشاگری‌هایی که شده بود – آقای مهندس بازرگان با یک میلیون‌و ۴۴۷ هزار رأی، نفر سوم شدند. غیر از ایشان دکتر سحابی، دکتر یزدی، احمد صدرحاج‌جوادی، مهندس صباغیان، مهندس معین‌فر و مهندس سحابی همه در دور اول رأی آوردند.

و بعد ماجراهای خرداد سال ٦٠ پیش آمد… .
قبل از اینکه وارد مسائل خرداد ۶۰ و پیامد‌های آن بشوم، این‌ نکته را باید بگویم که اولین کنگره نهضت بعد از انقلاب – که سومین کنگره نهضت بعد از تجدید سازمان بود – در تیرماه ۵۹ برگزار شد. مصوبات این کنگره خیلی مهم است. در آن کنگره شورای مرکزی و دفتر سیاسی نهضت انتخاب شدند. فضای سیاسی سال ۵۹ خیلی ملتهب بود؛ باوجوداین در مصوبات و خط‌مشی‌های کنگره تصریح شده که راهبرد ما «مبارزه قانونی، علنی، مسالمت‌آمیز و پرهیز از خشونت است». این خیلی مهم است که نطفه اولیه جنبش اطلاح‌طلبی از تیرماه سال ۵۹ کاشته شد. عملکرد نهضت بعد از بسته‌شدن فضای سیاسی در پی وقایع خرداد ۶۰ هم در چارچوب همین گفتمان بود. در تحلیل رویدادهای بعد از انقلاب، حادثه خرداد ۶۰ یکی از مقاطع بسیار مهم است. بعد از انقلاب همه گروه‌ها به دنبال قدرت بودند؛ چه جریان چپ مارکسیست، چه جریان چپ اسلامی و چه روحانیت. بعد از وقایع خرداد ٦٠ مابقی رویدادهای مجلس اول را که دنبال کنید، می‌بینید مهندس بازرگان، دکتر سحابی، احمد حاج‌سیدجوادی و دیگران برای ورود به مجلس از کریدوری از منتقدانی که شعارهایی چون «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر لیبرال» سر می‌دادند، عبور می‌کردند.
اگر اینها افرادی بودند که نگاه شخصی داشتند، باید با اعتراض مجلس را ترک می‌کردند. اما نه‌تنها ترک نکردند بلکه تمام این فشارها را تحمل کردند. چرا؟ برای اینکه مسئولیت نمایندگی مردم تهران را برعهده داشتند. رسانه‌ها خیلی از اتفاقات مجلس اول، از جمله سخنرانی مهندس صباغیان و اتفاقاتی را که در پی آن افتاد مطرح می‌کنند اما به‌نظر من این یک وجه احساسی مسئله است. مهندس بازرگان در چنین فضایی، چند سخنرانی انجام دادند و از گفتمان آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی و از ضرورت برگزاری انتخابات آزاد و سالم دفاع کردند. این خیلی مهم است. در آن شرایط مهندس بازرگان از فضای نطق پیش از دستور استفاده و به وظایف تاریخی خودشان عمل می‌کردند. آن نقش چه بود؟ آگاهی‌بخشی و تلاش برای اینکه نگذارند نگاهی که اصلا به حقوق شهروندی و آزادی و مجلس باور ندارد، حاکم شود.
مجلس اول که تمام شد، بازهم کنار ننشستند. از سال ۶۲ تا ۶۷، در انتخابات مجلس دوم و سوم همواره ما در دفتر نهضت – در خیابان مطهری- سمینار تشکیل می‌دادیم؛ سمینار تأمین آزادی و سلامت انتخابات. قانون اساسی را توضیح می‌دادیم که انتخابات ‌آزاد یعنی چه، سلامت انتخابات یعنی چه و در چه شرایطی باید انتخابات برگزار شود.

‌ بعد از مجلس اول دیگر نامزد انتخابات‌ نشدید تا انتخابات چهارم ریاست‌جمهوری در سال ۶۴… .
شرایط مناسب نبود. ما شرایط را حتی برای نامزدی هم مناسب نمی‌دیده‌ایم. در اسناد نهضت این نکات هست. در تمام انتخابات‌ بیانیه و خط‌مشی خودمان را توضیح داده‌ایم. حتی به سمینارهایی که تشکیل می‌دادیم، حمله می‌کردند، خراب می‌کردند و داستان‌های این‌چنینی زیاد بود.

‌ انتخابات‌ها را تحریم می‌کردید؟
هیچ‌گاه واژه «تحریم» را به‌کار نبردیم و تنها می‌گفتیم که ما در چنین انتخاباتی شرکت نمی‌کنیم. آنچه در این دوران (یعنی از خرداد ۶۰ تا سال ۶۷) مهم بود و محور برنامه‌های نهضت را تشکیل می‌داد، پاسداری از آرمان‌های اولیه انقلاب، مطالبه اجرای اصول قانون اساسی و آگاهی‌بخشی بود. خروجی مجموعه تلاش‌های آگاهی‌بخش مهندس بازرگان و یارانشان در نهضت آزادی، رشد جنبش اجتماعی و آگاهی جامعه بود؛ به‌طوری که در دوم خرداد مردم بین دو گزینه مطرح، «نه» بزرگی به نماینده محافظه‌کار دادند. در انتخابات ۷۶ بحث رأی اعتراضی مطرح شد و طبیعی بود که وقتی آقای خاتمی بحث توسعه سیاسی را به میان آوردند، رأی اعتراضی ما به سبد رأی آقای خاتمی ریخته شد.

‌ اما نهضت آزادی در سال ۷۶ مشخصا از آقای خاتمی حمایت نکرد و رأی سفید داد.
قبل از این انتخابات گروهی به اسم «تلاشگران» به‌وجود آمده بود، جمعی از اعضای نهضت و شخصیت‌های ملی بودند که در بیانیه‌ای با توجه به رد صلاحیت نامزدهای خودشان – آقایان مهندس معین‌فر، مهندس سحابی و دکتر یزدی – اعلام رأی اعتراضی کردند اما وقتی در جریان تبلیغات انتخابات مواضع توسعه سیاسی آقای خاتمی مشخص شد، عملا رأی اعتراضی به نام آقای خاتمی نوشته شد. گفتمان مهندس بازرگان و عملکرد نهضت آزادی همواره جامعه‌محور بوده، نه قدرت‌محور. این فرایند آگاهی‌بخشی‌ و توسعه جنبش اجتماعی در دهه ٦٠ موجب شد که جامعه با آگاهی و هوشمندی با «نه بزرگ» خود به نامزد محافظه‌کاران ۲۰ میلیون رأی به آقای خاتمی بدهد. جنبش اصلاحات یکدفعه خلق نشده، بلکه در فرایندی به تدریج توسعه پیدا کرده است. این جنبش اجتماعی در دوره‌های بعد هم توسعه پیدا کرد. اما برگردیم به انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۶۴.

‌ آقای توسلی! سال ۶۲ نهضت‌ آزادی بیانیه‌ای درخصوص دستگیری و دادگاهی‌شدن اعضای حزب توده دارد. این بیانیه خیلی تند است و در تضاد با مواضع آزادی‌خواهانه‌ نهضت آزادی. ماجرا چه بود؟ چرا از دستگیری و اعترافات تلویزیونی اعضای حزب توده استقبال کردید و از الفاظی مانند «حزب خائن توده» استفاده کردید؟ مرحوم بازرگان چقدر در تأیید متن بیانیه نقش داشتند؟
متن این بیانیه که در تاریخ ٢٠ اردیبهشت ٦٢ صادر شده است، خواندنی است و انعکاس واقعیت‌ها و عملکرد نفاق‌آمیز حزب توده و خیانت به آرمان‌های انقلاب و منافع ملی بود. ببینید در زندان سال ۴۳ به بعد که سران و رهبران نهضت بازداشت شدند و بعد به برازجان فرستاده شدند، با حزب توده هم‌بند بودند. خاطرات عمویی و دیگران را بخوانید؛ روابط انسانی‌ که مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دیگر اعضای نهضت با اینها داشتند را ببینید. اما وقتی مسائل کلان اجتماعی و منافع ملی مطرح می‌شود، بحث چیز دیگری است. مهندس بازرگان که بعد از شهریور ۲۰ کار اجتماعی خودشان را شروع کردند، به‌لحاظ اعتقادی بزرگ‌ترین چالش خود را مارکسیسم و حزب توده می‌دانستند. آنها فضای جامعه را اشغال کرده بودند. به‌رغم این مسئله، مهندس بازرگان به‌عنوان رئیس دانشکده فنی و استاد دانشگاه و یک کنشگر فرهنگی و اجتماعی و در بعد سیاسی، همواره با همه مناسبات دموکراتیک داشتند و کوشش می‌کردند که آنها فکرشان را مطرح کنند. اما حزب توده از قبل از انقلاب، از دی و بهمن ۵۷ تمام سازمان خود را به داخل ایران آورد و همان‌طور که آقای کیانوری توضیح می‌دهند، واژه «مرگ بر لیبرال» را آنها مهندسی و طراحی کردند. آنها شعار «مرگ بر بازرگان» و «مرگ بر لیبرال» را در مدارس، نهادها و حتی نماز جمعه با عوامل نفوذی خودشان دیکته کردند.
آنها این تحلیل را داشتند که تکنوکرات‌ها و مدیران انقلاب را حذف کنند و براین باور بودند که روحانیت هم پوسته‌ای بیش نیست که با یک ضربه از بین می‌رود. اما اینها با مسائل فرهنگی ایران آشنا نبودند که روحانیت ریشه در جامعه ما دارد و این‌طور نیست که با حذف تکنوکرات‌ها و تضعیف مدیریت انقلاب و ناکارآمدکردن آن، خودشان بتوانند به قدرت برسند. بعد از اینکه اسناد جاسوسی حزب توده را آقای عسکراولادی از پاکستان گرفتند، البته پاکستان رابط بود و اسناد را انگلستان به آنها داده بود، اعضای حزب توده دستگیر شدند. حزب توده نقش دوگانه‌ و منافقانه‌ای در انقلاب بازی کردند. آنها در دوران انقلاب دو جبهه تعریف می‌کردند، جبهه‌ انقلاب و جبهه ضدانقلاب. خودشان و حزب جمهوری‌ اسلامی را جبهه انقلاب و خط امامی مطرح می‌کردند و نهضت و مجاهدین و بقیه را به‌عنوان جبهه ضدانقلاب مطرح می‌کردند. به‌لحاظ فکری آنها همیشه محترم بودند، اما ضرباتی که حزب توده به انقلاب و منافع ملی زد، به‌هیچ‌وجه قابل جبران نیست. مهندس بازرگان بعد از تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ۵۴ کتابی دارند به عنوان «علمی‌بودن مارکسیسم». بعد از تغییر مواضع مجاهدین حملات تندی به بازرگان شد. حملات ‌‌آن‌قدر تند بود که آن مواضع برای اعضای قدیمی مجاهدین خلق هم قابل‌خواندن نیست. ولی مهندس بازرگان در آن کتاب به صورت نظری مسئله را باز کرد که چرا ما با مارکسیسم مخالفیم. پس آنجایی که بحث نظری بود ایشان کتاب می‌نوشتند و بحث می‌کردند اما اینجا که ضربات سنگینی به منافع ملی زدند، طبیعی بود که این‌طور واکنش نشان دهند.

‌ می‌رسیم به سال ۶۴ و نامزدشدن آقای بازرگان.

بعد از حمله صدام به خاک ایران، همه توافق داشتند که باید از کشور دفاع کرد و همه هم باید حضور داشته باشند و این وظیفه ملی و دینی است. اما بعد از آزادی خرمشهر تمام تحلیل‌ها نشان می‌داد که ادامه جنگ در راستای منافع ملی ما نیست. از خرداد ۶۱ و پیروزی در خرمشهر تمام اظهارنظرهای نهضت خصوصی و خطاب به شورای عالی دفاع بود. از سال ۶۴ جنگ به بحران رسید و از آن سال به بعد تمام بیانیه‌های ما سرگشاده ‌شد. ٥٣ نشریه راجع به جنگ داریم؛ از ۶۴ تا ۶۷ که آخرین آنها «هشدار» است که به قلم مهندس بازرگان نوشته شده است. توصیه می‌کنم مستقل از محتوا به‌لحاظ نگارش آن مطلب خوانده شود. مهندس بازرگان نامه هشدار را با ذره‌ذره وجود خود نوشته‌اند و البته هزینه سنگینی هم برای آن پرداخته شد. امروز که اسناد و مدارک جنگ منتشر شده است، می‌بینیم از همان سال ۶۴ بحث‌ها درخصوص اینکه دیگر خزانه خالی شده است و امکانات جنگی لازم وجود ندارد، مطرح ‌شده است.
در این فضا، سال ۶۴ مهندس بازرگان و دوستان ما احساس تکلیف کردند که باید در عرصه سیاسی حضور داشته باشند. مهندس بازرگان با تبادل نظری که جمعی از نیروهای ملی با ایشان انجام دادند، تصمیم گرفتند که در انتخابات ریاست‌جمهوری ثبت‌نامه کنند تا شاید بتوانند جلوی خیلی از هزینه‌های سنگینی را که برای تداوم جنگ بر کشور تحمیل می‌شود، بگیرند. آقای مهندس بازرگان ثبت‌نام کردند. تصور اینکه ایشان رد صلاحت شود، وجود نداشت.

سفر شما و مهندس بازرگان به آلمان بعد از این اتفاق است؟
بله بعد از این اتفاق بود، عرض می‌کنم. اما آن انتخابات خروجی‌های خوبی داشت، انتخابات جمعی را دور هم جمع کرد و «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» تشکیل شد.

‌ محوریت این جمعیت با مرحوم بازرگان بود؟
طبیعی بود، نهضت و مهندس بازرگان محوریت داشتند. آقای بازرگان، دکتر یزدی و دکتر سحابی، از نیروهای ملی آقای اردلان- وزیر دارایی دولت موقت- و بخشی از نیروهای ملی نزدیک به نهضت مانند مهندس معین‌فر عضو این جمعیت بودند. این جمعیت با بیانیه‌هایی که در سال‌های ٦٤ تا ٦٩ می‌داد، نقش مؤثری در آگاهی‌بخشی جامعه داشت. آخرین بیانیه آن چه بود؟

‌ نامه سرگشاده ٩٠ امضایی.
آن نامه چه بود؟ زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی‌رفسنجانی نوشته شد. نامه را اگر بخوانید خیلی مؤدبانه و حقوقی از آقای هاشمی خواسته شده بود که اصول فصل سوم قانون اساسی یعنی حقوق اساسی ملت را اجرا کنند و در حوزه اقتصادی هم تذکر داده بود که این استقراض‌هایی که می‌کنید به لحاظ اقتصادی توجیه‌کردنی نیست و نیاز به بازنگری دارد. بعد از این نامه ۲۴ نفر از امضاکنندگان بازداشت شدند! بعد از مدتی هم ۹ نفر از آنها، به زندان محکوم شدند. آقای هاشمی در مصاحبه با مجله لوموند گفتند ما کسی را به‌خاطر امضای نامه نگرفتیم و اینها پرونده جاسوسی داشتند. آقای محمد یزدی هم در خطبه نماز جمعه همین حرف را زدند. در‌صورتی‌که در پرونده ما تنها امضای آن نامه بود. خدمات جمعیت داستان مفصلی است. شما امضاهای پای‌ آن نامه را ببینید، همه شخصیت‌های دینی و ملی مطرح آن را امضا کرده بودند.

ببینید در مواردی مثل پرونده آقای امیرانتظام، ردصلاحیت مهندس بازرگان یا همین دستگیری‌هایی که بعد از نامه ۹۰ امضایی رخ داد، آیا هیچ موقع مهندس بازرگان با مسئولان و چهره‌های حکومتی دیدار و صحبت کردند؟
هم آقای دکتر یزدی هم آقای مهندس بازرگان و هم آقای دکتر سحابی دیدار و گفت‌وگو داشتند. مثلا برای مسئله گروگان‌گیری آقای دکتر سحابی در دیدار با آیت‌الله خمینی به گریه می‌افتند که چرا اینها را نگه داشته‌اید؟!

‌‌ پس ملاقات حضوری هم داشتند؟
بله، مخصوصا یک دوره‌ای آقای دکتر یزدی ملاقات‌هایی داشتند. البته به‌تدریج محدودیت هم ایجاد شده بود. ولی باتوجه به محدودیت‌هایی که وجود داشت، آقای بازرگان دو جور نامه می‌نوشتند؛ یک نامه‌های خصوصی به آیت‌الله خمینی بود که منتشر نمی‌کردند و یک نوع نامه که تعمدا منتشر می‌کردند؛ مثل «هشدار». درباره «هشدار» باید بگویم که سال ۶۷ آنقدر هزینه‌های جنگ بالا رفته بود که همه باید از این روند مطلع می‌شدند.
به سفر آلمان اشاره کردید. کنگره جهانی «شرق‌شناسان» برای یک همایش در شهر «ورتسبورگ» آلمان از آقای بازرگان دعوت کرده بودند. در دفتر سیاسی این سؤال مطرح شد که مهندس بازرگان به این سفر بروند یا نروند. مهندس بازرگان در اثر «سیر تحول قرآن» نظرات جدیدی را مطرح کرده بودند که علمی‌بودن نظم لفظی و موضوعی آن را نشان می‌دهد و علاقه‌مند بودند که این بحث‌ها در سطح جهانی هم مطرح شود. در دفتر سیاسی بحث بود که چه کسی مهندس بازرگان را همراهی کند، که گفتند کسی برود که با زبان آلمانی آشنا باشد. پس قرعه به نام من افتاد. جزئیات این سفر را قبلا در خاطراتی گفته‌ام و در اختیار هست.

‌ بله درست است اما به‌نظرم می‌تواند کمی بیشتر هم باز شود. شما واقعا مشکلی برای خروج از کشور نداشتید؟ در خارج از کشور با چه افراد و مسائلی روبه‌رو شدید؟
هیچ مسئله‌ای برای خروج پیش نیامد. آن موقع بحث ممنوع‌الخروجی مطرح نبود. میزبان ما پرفسور فلاطوری بود، اصلا خود ایشان ما را به همایش دعوت کرد. فلاطوری از مجتهدانی بودند که به آلمان رفتند، دکترای فلسفه گرفتند و در سال ۵۴ مرکز فرهنگی‌ کلن آلمان را تأسیس کردند. جمعی از دوستان ازجمله خود من هم عضو هیئت امنای آن مرکز فرهنگی بودم.
درباره این سفر دو بحث مطرح است؛ یکی خود کنگره و استقبالی است که از اولین نخست‌وزیر دولت انقلاب شد و بحث دوم هم حواشی سفر است. حاشیه اصلی این بود که مسعود رجوی و منافقین به‌دنبال اجرای پروژه‌ای بودند. اولین کاری که کردند در همان جلسه‌ای که مهندس بازرگان سخنرانی داشتند، بلافاصله یک تیمی از خبرنگاران بین‌المللی آمدند که با ایشان مصاحبه کنند. بعد متوجه شدیم که هدف از مصاحبه این بود که در پایان مصاحبه که فیلم می‌گرفتند، نامه رجوی را رسما به مهندس بازرگان بدهند؛ البته ما بعدا متوجه شدیم. مهندس بازرگان همان‌جا به آنها گفت که این یک سفر علمی است و من با هیچ کس مصاحبه نمی‌کنم. اما آنها دست‌بردار نشدند. در روزهای بعد صحنه‌ای تدارک دیده بودند، می‌دانستیم مسائل خطیر است و برای اینکه با آن صحنه‌سازی‌ها برخورد نکنیم، با یک تمهیدی از «ورتسبورگ» خارج و راهی کلن شدیم. دفتر آقای فلاطوری آنجا بود. این‌قدر سازمان‌یافته عمل می‌کردند که همه‌جا بودند. از طریق آدم‌هایی که در کلن داشتند، خواستند نامه را تحویل دهند که مهندس بازرگان گفتند که من با کسی دیداری نمی‌کنم. خانم دکتر زهرا بازرگان، دختر مهندس بازرگان در آمستردام مستقر بودند. ما به آنجا رفتیم و به ایستگاه راه‌آهن که وارد شدیم، دونفر با لباس خیلی شیک نامه‌ای را به آقای بازرگان دادند. ما نمی‌دانستیم چه بود اما بعد که بازکردیم، دیدیم نامه رجوی است

.
‌‌ آقای امینی که درخواست دیدار داشتند، آقای علی امینی بودند؟
بله. خیلی‌ها درخواست دیدار داشتند ولی آقای مهندس بازرگان هیچ‌کدام را نپذیرفتند. آقای بازرگان فرصت‌طلب نبود، همان چیزی را که می‌گفت عمل می‌کرد. همان‌طور که بعد از انقلاب هم که آیت‌الله خمینی گفته بود مجلس مؤسسان تشکیل می‌دهیم و در اساس‌نامه شورای انقلاب هم پیش‌بینی شده بود، اما عده‌ای گفتند نه نیازی نیست و همین‌ پیش‌نویس قانون اساسی دولت موقت را تصویب كنیم و به رفراندوم بگذاریم. اما مهندس بازرگان بر اجرای تعهدات تأکید داشت.
‌ این‌ نکته را می‌خواستم بپرسم اما گذشتیم و گذاشتم برای آخر، یکی از صاحب‌نظران بعد از درگذشت آیت‌الله هاشمی صحبتی درخصوص ایشان داشتند و در آن گفتند که هاشمی به بازرگان پیشنهاد داده بود که پیش‌نویس قانون اساسی را مستقیما به رفراندوم بگذارد، این خاطره را تأیید می‌کنید؟
بله.

‌ چرا این ‌کار را نکردند؟
یکی اینکه نقض پیمان بود. دوم اینکه آنها می‌خواستند این دوره فعلا بگذرد. ولی نقض پیمان مهم است، وقتی یک‌ بار نقض پیمان کنید دیگر مانعی پیش‌رو نمی‌بینید.
اما برگردیم به بحث سفر، مهندس بازرگان به نامه مسعود رجوی پاسخ مستقیم ندادند. اما یک پیام به ایرانیان خارج از کشور دادند که خیلی مهم است؛ [با این مضمون] که این سفر علمی بوده و کسانی که سؤال دارند ما در ایران پاسخ‌گوی آنها هستیم اما «مبارزه در ایران است و در خارج از کشور جای مبارزه نیست». رجوی در نامه خود پیشنهاد کرده بود که مهندس بازرگان با تمام خانواده و دوستان خود به خارج بیایند و ما مادام‌العمر تمام هزینه‌های زندگی‌شان را تأمین می‌کنیم. با خواست خدا و شناختی که از رجوی در زندان دهه ۵۰ داشتم، آن سفر یک سفر تاریخی شد. البته ما با دوستان خودمان در ایران هم ارتباط داشتیم. تصمیمات و بیانیه با هماهنگی دفتر سیاسی نوشته شد.

پس در دهه ۶۰ دغدغه مهندس بازرگان و نهضت بیشتر بر مسئله جنگ متمرکز بود… .
باید به حوادث دیگری هم اشاره کنم. سال ۶۷ بعد از نشریه «هشدار» مسائل مهم دیگری هم اتفاق افتاد. بعد از نامه هشدار در خرداد ۶۷ دفتر نهضت را بستند و سه نفر از مدیران نهضت دستگیر شدند. می‌خواستند همه را بازداشت کنند که آیت‌الله خمینی گفتند سه نفر را کاری نداشته باشید: مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی. قرعه افتاد به سه نفر بعد: آقای مهندس صباغیان، آقای خسرو منصوریان و من.مجموعه رویدادهایی بین بسته‌شدن دفتر نهضت در خرداد، تا ۲۲ بهمن ۶۷ که ما از زندان آزاد شدیم، رخ داد که واجد اهمیت است. در آن شرایط باز هم مهندس بازرگان و نهضت آزادی با کمی تأخیر طی بیانیه‌ای به رویداد‌های دیگر سال ۶۷ واکنش نشان دادند که در اسناد نهضت هم هست.بگذارید این خاطره را هم نقل کنم؛ مواضع نهضت مورد انتقاد بود و می‌گفتند شما به‌نفع صدام کار می‌کنید و روحیه رزمندگان را تضعیف می‌کنید. چنین بحث‌هایی آن موقع مطرح بود. ما که زندان بودیم، آقای محمدجواد مظفر که مدیرکل مطبوعاتی وزارت ارشاد بودند، بعد از پذیرش قطع‌نامه سه مصاحبه با مسئولان شورای‌عالی دفاع انجام دادند. یکی با آقای موسوی‌اردبیلی، یکی با آقای هاشمی و با یکی دیگر از مسئولان، سه نفری که نقش اصلی را در شورای‌عالی دفاع برعهده داشتند. او سؤال می‌پرسد که اگر امروز در سال ۶۱ بودید، جنگ را ادامه می‌دادید یا نمی‌دادید؟ آقای هاشمی خیلی شفاف گفتند «هرگز ادامه نمی‌دادیم». آقای موسوی‌اردبیلی گفتند «ادامه نمی‌دادیم». آن موقع این مصاحبه‌ها در روزنامه اطلاعات و کیهان با تیتر درشت چاپ می‌شد و ما هم که زندان اوین بودیم این روزنامه‌ها را برایمان می‌آوردند. من به افسرنگهبان و مسئول آنجا می‌گفتم «ما چرا زندان هستیم؛ ما هم که همین حرف‌ها را می‌زدیم»! جالب اینكه آقای مظفر هم به زندان افتادند. ببینید وقتی شما نگاه راهبردی و تحلیلی دارید، در آینده نیز موضع و گفتمان شما قابل‌دفاع است.

‌ دوباره بپرسم که آقای بازرگان در این مدت در هیچ‌کدام از سختی‌ها و مشکلاتی که پیش آمد، مستقیما با مسئولان دیدار داشتند؟
این سؤال خوبی است. تمام ارتباط ما در دهه ۶۰ تا ۷۳ مکتوب است. نامه‌های متعددی به آقای موسوی‌اردبیلی که رئیس ‌قوه قضائیه بودند نوشتیم. به دفعات به آقای هاشمی نامه نوشتیم. این نوع ارتباط بود، درخصوص بازداشت‌ها به‌خصوص بازداشت سال ۶۹ که به‌دفعات نامه نوشتند.

‌ مسئله آخر هم اینکه در سال‌های بعد از درگذشت مرحوم بازرگان چپ‌های خط امامی که تخاصم شدیدی با نهضت داشتند، آرام آرام پوست انداختند و به گفتمان اصلاح‌طلبی نزدیک شدند. بعد از انتخابات مجلس چهارم که فرایند حذف چپ‌ها آغاز شده بود و چند نفر از آنها هم به زندان افتادند، آیا آقای بازرگان نظر یا تحلیلی درخصوص این جناح یا آینده آن داشتند؟ آیا هیچ‌وقت چهره سرشناسی از چپ‌های خط امام سراغ مرحوم بازرگان آمد؟
این را یادم هست که آقای عبدی که از زندان آزاد شدند، من به ملاقاتشان رفتم. خیلی هم تعجب کرده بودند. روابط انسانی آقای بازرگان خیلی قوی بود. خیلی مسائل انسانی را رعایت می‌کردند. از این طرف هم در طول سال‌ها بعد از دولت موقت به دفعات افرادی با ایشان دیدار داشتند و از ایشان طلب حلالیت کردند.آن‌چیزی که در حافظه‌ام مانده، بحث نویسندگان مجله کیان است. آنها نویسندگان کیهان بودند و از خط امامی‌های تند. اما بعدها در یکی از شماره‌های کیان یک یادداشت تاریخی نوشتند. آن مطلب نوعی عذرخواهی است و دقیقا در زمانی نوشته شد که خط‌مشی آنها در حال تغییر بود. جریان سنتی هم نقد خیلی تندی به آنها کرد که این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ اینها روشنفکرانی بودند که به گفتمان بازرگان بازگشته بودند.

طالقانی به بازرگان توصیه کرد دولت را قبول نکند

غلامعباس توسلی در گفتگو با مرتضی شهلایی
بازرگان با ایمان و توکلی که داشت برایش فرقی نمی­کرد در چه شرایطی و وضعیتی‌ست؛ در زندان است یا از دانشگاه اخراج می­شود یا… با توکلی که داشت وظیفه امر به معروف نهی از منکر را تعقیب می‌کرد …

شانزدهمین سالگرد مرحوم بازرگان بهانه­ای شد برای یادبود رئیس دولت موقت که اندیشه و عملکردش، موافقان و مخالفان متعدد و متنوعی دارد. برخی اندیشه­اش را سکولار می­خوانند، عده­ای انگ لیبرال به نهضتش می­زنند و پاره­ای هم می­پندارند دموکرات است.
غلام­عباس توسلی رئيس اسبق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و عضو هيأت علمی دانشگاه تهران که در پایان نزدیک به نیم قرن تحقیق، تالیف و تدریس، ناچار به بازنشستگی شده، از دریچه­ای تازه به بازرگان می­نگرد.

– شما سالیان متمادی با مرحوم بازرگان همراه بودید. به نظرتان وی چه ویژگی­ای نسبت به هم­نسلان خود داشت؟

مهندس بازرگان دارای ویژگی­های متعدد و متنوعی بود. به هر وجهی از وجوه شخصیت مرحوم بازرگان که نگاه کنیم در حقیقت متوجه می­شویم وی در زمان خود در حد اعلای درخشندگی و استعداد بوده است. از لحاظ خانوادگی وارد نمی­شوم چون به اندازه کافی گفته شده و ضرورتی ندارد. وی از نظر تحصیلات در ایران و فرانسه، بالاترین سطوح را پشت سر گذاشت و از نظر رویکرد مذهبی باید گفت در یک خانواده کاملا علاقه­مند به مذهب و روشن­بین بزرگ شد.

بازرگان در دوره­ای که در خارج از کشور بود، به مسائل مذهبی توجه خاصی داشت، به­طوری که می­بینیم در آنجا سایر دانشجویان را جمع و برای آنان سخنرانی­های گوناگونی با موضوع مسائل دینی، سیاسی و علمی می­کرد.

از برجستگی­های اخلاقی مهندس بازرگان که باید مورد توجه قرار بگیرد می­توان به انضباط، هوش، دقت، خلوص، خداشناسی، مردم­دوستی، دانش­دوستی، شجاعت و بسیاری از دیگر خصایص اشاره کرد که کمتر اتفاق می­افتد در کسی یک­جا جمع آید، ولی در مورد وی شاهد آن بودیم. مرحوم مطهری در مورد ایشان می­گفت: دیانت مهندس بازرگان او را به سیاست کشاند نه برعکس.

من شاهد بودم وقتی موضوعی پیش می­آمد، وی بلافاصله و بدون درنگ موضع می­گرفت و نظر می­داد و نمی­گذاشت موضوع بیات شود. در همان زمان جنگ، خیلی­ها می­گفتند نباید چیزی گفت، ولی مرحوم بازرگان می­گفت بالاخره کشورهای اسلامی باید یک­جور با هم کنار بیایند و از کشتار یکدیگر خودداری کنند.

تصمیمات وی همواره دموکراتیک بود و اگر اکثریت به چیزی قائل نبود او هم می­پذیرفت و تسلیم می­شد و طوری نبود که به خاطر این که دبیرکل است، مسائل را به تنهایی پیش ببرد، بلکه با مشاوره، گفت­وگو، استدلال و وفاق­جمعی، تصمیم می­گرفت.

نکته دیگر که قابل طرح است، آن که مهندس بازرگان با ایمان و توکلی که داشت برایش فرقی نمی­کرد در چه شرایطی و وضعیتی­ست؛ در زندان است یا از دانشگاه اخراج می­شود یا… با توکلی که داشت وظیفه امر به معروف نهی از منکر را تعقیب می­کرد. برای او، کار مفید انجام­دادن با اهمیت بود و برای این مهم، همیشه روحیه خود را بالا نگه می­داشت.

– نسبت میان جریان روشنفکری و مرحوم بازرگان چیست؟

مرحوم بازرگان جریان روشنفکری را در دوره ما هدایت کرد و آنچه امروز تحت­عنوان روشنفکری دینی مطرح می­شود، پرچمدار اولیه و شاخص آن، مرحوم بازرگان بود که هم جنبه روشنفکری داشت و هم به­معنی واقعی، به مبانی دینی با اعتقاد کامل می پرداخت.

وی سردمدار حرکتی شد که در جامعه ما بسیار مفید و لازم بود؛ مهندس بازرگان در زمانی­که تمام دانشجویان جذب گروه­های مارکسیستی می­شدند، با سخنرانی­ها و جلساتی که برپا می­کرد، روشنگری­های بسیاری کرد، به­نحوی­که باید اذعان داشت حتی جریان دکتر ­شریعتی تحت تأثیر وی بود. به­طورکلی، جنبش روشنفکری ما از لحاظ نوشتارهای مذهبی و انطباق شرایط دینی با تغییر و تحولات جهانی، همیشه با یک مسأله مهم مواجه می­شد؛ این­که آیا ما در سنت بمانیم یا به­کلی سکولار شویم. بازرگان همیشه راه وسط را برمی­گزید که با هر دو اشتراک داشت. این موضوع از بینش­های مرحوم بازرگان در کنار دانش وی است.

قبل از انقلاب همیشه این سؤال مطرح بود که اگر دستگاه شاه به­هم بخورد و رژیم ساقط شود، کسی هست که جامعه را اداره کند؟ این سؤال خیلی مهم بود و تقریبا از دور و نزدیک به­طور مستقیم و غیرمستقیم همه به مرحوم بازرگان اشاره می­کردند. آن زمان در فرصت مطالعاتی در کالیفرنیا بودم که مرحوم بهشتی و شبستری و چند نفر دیگر به آنجا آمده بودند، با هرکدام که صحبت می­کردم، می­گفت کسی که لیاقت و شایستگی این کار را داشته باشد و بتواند کشور را اداره کند، مهندس بازرگان است و این موضوعی بود که از قبل مطرح بود.

باید بدانیم مسائل انقلاب، مسائل پیچیده و پیش­بینی نشده­ای­ست. یک سرِ انقلاب، این است که ما یک کاری بکنیم که دستگاه سقوط کند و برود. طرف دیگر این است که برای آن­که ساختار موجود را بشکنیم و ساختار دیگری جانشین آن کنیم، افراد یک مقدار افراطی عمل می­کنند. اصولا انقلاب، مثل دیگی­ست که می­جوشد تا آتش زیر آن خاموش شود، در حقیقت سر نخ آن هم دست هیچ­کس نیست و معلوم نیست به کدام سو می­رود.

رهبری انقلاب ایران در دست رهبری شایسته و مورد قبول همگان بود و تا حدودی مسائل کنترل می­شد، اما مسائل طوری پیش رفت که یک نفر، دو نفر و یک گروه یا دو گروه مؤثر نبودند. انقلاب، انقلابی اسلامی بود و مرحوم بازرگان علاوه بر آن­که روی اسلامیت نظام تأکید می­کرد، دنبال جنبه دموکراتیک انقلاب هم بود.

-چرا؟ این تأکید از کجا نشات می­گرفت؟

او معتقد بود ما از نسل مشروطیت هستیم و هنوز از آزادی و دموکراسی برخوردار نیستیم و وظیفه داریم که از دموکراسی و آزادی­ها دفاع کنیم. در آن شرایط سخت که سایرین این­گونه برخوردها را تند می­پنداشتند، مرحوم بازرگان گفته دیگران برایش مهم نبود و کاری به تعریف و تمجید یا طرد و توهین آن­ها نداشت و تنها به وظیفه شرعی و میهنی خود می­اندیشید. تجزیه و تحلیل بازرگان در ردّ دیکتاتوری و استبداد در ایران، کاری عمیق و استثنائی از نظر جامعه­شناسی است. تاکنون کسی اثرات استبداد و خودرأیی را بر جامعه و مردم ایران، به این ظرافت بررسی نکرده است.

وی به­هیچ­وجه دنبال یک جامعه سنتی به­نام مذهب نبود. یکی از کارهای ابتکاری و استعدادی مهندس بازرگان این بود که وقتی همه می­گفتند جمهوری اسلامی، او به صراحت و با شهامت می­گفت جمهوری دموکراتیک اسلامی. خیلی­ها می­گفتند او نمی فهمد، اما او تیزبینانه و خوب می­فهمید. ایشان بارها خاطرنشان ساخت از اول فقط نگوییم جمهوری اسلامی، زیرا این صفت در حقیقت کم­کم سبب می­شود آن وجه جمهوریت، کم­رنگ و قاعدتا فراموش شود. وی همه را توجه می­داد به این­که مردم انقلاب کرده­اند و باید ما جواب مردم را بدهیم. از دغدغه های مرحوم بازرگان این بود که می­خواست مردم واقعا به حساب بیایند و با آنها مشورت شود و مشارکت مردم، کلامی نباشد. به همین دلیل می­گفت جمهوری دموکراتیک اسلامی و تنها کسی بود که آن را مطرح کرد.

-ایشان با صفت اسلامی برای جمهوری موافق بود یا مخالف؟

بازرگان با کلمه اسلامی کاملا موافق بود، ولی می­خواست در کنار آن کلمه­ای باشد که در آینده فراموش نکنند که این انقلاب برای آزادی هم بوده و فقط برای اسلام یا اسلام منهای آزادی نبوده است. او اعتقاد داشت اسلام همه آزادی­ها را می پذیرد، کما این­که خود امام هم گفتند همه آزادند، حتی مارکسیست­ها و کمو­نیست­ها، مگر آنکه خیانت کنند. بنابراین موضوع آزادی، در آن زمان بسیار جدی و مهم تلقی می شد و همه بیشتر این وجه انقلاب را می­خواستند و کسی خواهان آن نبود انقلابی بشود که دیکتاتوری برود و دیکتاتوری دیگری بیاید. قانون اساسی که در دولت موقت نوشته شد، تمام نهادهای دموکراتیک همچون مجلس را پیش­بینی کرده و همه آزادی­ها را متصور شده بود که بعدا مسأله ولایت فقیه در دوره مجلس خبرگان اول به آن افزوده شد. اکنون که به آن زمان می­نگریم، می­بینیم تعادل و ساختار جامعه بهم ریخته و شاهد دو نوع آدم هستیم؛ یک عده تندرو که به قول مرحوم مطهری، اهل شور و شعارند و می­خواهند همه بناها را خراب کنند و در مقابل یک گروه که عمری از آنها گذشته و مسائل دنیا را می­دانند و انقلاب­های گوناگون را دیده بودند و پیش­بینی می­کردند که هر انقلابی، مقدار زیادی خراب­کاری به همراه خواهد داشت تا بعد از آن سازندگی به­وجود بیاید. این عده اخیر می­خواستند کاری بکنند که حالا که رژیم شاه سقوط­کرده، مردم به جان هم نیفتند. باید اذعان کرد که اگر آن تندروی­ها مهار نمی­شد، هیچ­وقت جامعه سروسامان نمی­یافت.

-این تندروی­ها چه بود؟

برخی می­گفتند باید دو روزه کشاورزی را اصلاح و درست کنیم. خوب اگر کسی کمی تعقل می­کرد و اهل شعور بود نه شعار، می­دانست کشاورزی ایران را دو روزه نمی­توان آباد کرد. بعد از انقلاب، اصلاحات مهم است، حال چه اصلاحات سیاسی، چه فرهنگی و چه اقتصادی. بهبود اوضاع و احوال به این راحتی نیست که مانند گل، یک­شبه بشکفد و طلوع کند، بلکه مانند نهالی­ست که دائم باید مورد رسیدگی و مراقبت قرار بگیرد تا کم­کم مؤسسات علمی و اقتصادی و غیره بهبود یابند. ما به تدریج دچار تضاد شدیم، از یک­طرف شعار مرگ بر آمریکا سر می­دهیم و از سوی دیگر، سرِ هر چهارراه سیگار وینستون آمریکایی می­فروشیم! این­ها همه تناقض است.

یک مسأله، مسأله روحانیت بود که امام در پاریس فرمود شاه که رفت، من در قم می­نشینم و در کار دولت دخالت نمی­کنم. او شخصا هم روحانیت را از ورود به سیاست منع می­کرد، به­طوری­که در دوره اول، بهشتی را از کاندیدا شدن و ورود به سیاست، منع کرد، اما این باعث نشد که سایر روحانیون نیز چنین فکر کنند.

یک عده افراد سیاسی تاریخی مانند حزب توده، چریک­های مجاهد و فدایی خلق و غیره هم بودند که در جستجوی قدرت، هر یک شعار تندی سر می­دادند که از نظر بازرگان و دولت موقت، منطقی نبود. هرچند که دولت بازرگان سنتزی از همه گروه­ها بود، اما ایده­آل نبود. مرحوم بازرگان، نظرش این بود که مشکلات به آسانی و سریع برطرف نخواهدشد و به همین جهت، معتقد بود یک عفو عمومی داده­شود تا همه از نگرانی دربیایند، زیرا مثلا یک معاون ارشد نهادی هرلحظه می­ترسید به او حمله شود یا تحت تعقیب باشد و… ماندلا هم در آفریقای جنوبی گفت: «فراموش نمی­کنیم، ولی می­توانیم ببخشیم.» خارجی­هایی هم که آنجا بودند و خودشان آفریقای جنوبی را استعمار کرده بودند، با این شرایط ماندند و سرما­یه­شان را خارج نکردند. به­هرحال، بازرگان درخواست عفو عمومی کرد، ولی عده­ای می­گفتند نه و تشنه انتقام بودند. شرایط طوری نبود که همه بپذیرند.

-دولت مرحوم بازرگان را تا چه اندازه موفق می­دانید؟

دولت موقت در شرایطی پذیرای مسئولیت شد که هریک از احزاب و گروه­های مختلف سیاسی با تاریخچه و دیدگاهی که داشتند، ادعایی می­کردند و هریک نسبت به سرمایه­گذاری­هایی که کرده بود، انتظاراتی داشت. این مسأله از دوره مشروطیت به بعد همواره مطرح بود. در این میان، عده­ای از روحانیون هم معتقد بودند کل انقلاب به آن­ها تعلق دارد و در کنار آن­ها، بازاریان نیز دیدگاه­های خاص خود را داشتند.

مرحوم بازرگان دولتی با تأیید امام تشکیل داده بود. عده­ای مثل مرحوم خلخالی کاری را که خودشان دوست داشتند، انجام می­دادند. مهندس بازرگان، اصطلاحی در مورد دولت موقت به­کار می برد که «ما چاقوی بدون تیغه هستیم و فقط حکم دسته چاقو داریم و تیغه آن، دست کسان دیگری است» وی با این جمله، مسأله را برای همگان روشن کرد. در آن شرایط همه در هر کاری دخالت می­کردند، به­عنوان نمونه، دانشجو هرچه فکر می­کرد، همان کار را انجام می­داد و جالب آن که به دولتی که خود انقلاب به­وجود آورده بود، کسی پایبند نبود، درحالی که مرحوم بازرگان همیشه دنبال سازگاری و اعتدال و حل مسائل بود، اما برخی دوست داشتند فضا رادیکال شود.

در همان دوران، دانشجویان سفارت آمریکا را اشغال کردند و در آن شعار سر می­دادند، درحالی­که وقتی جامعه دولت دارد نباید وسط آن آمد و کار غیردولتی کرد، آن هم عملی که تمام دولت­ها آن را رد می­کنند و به رسمیت نمی­شناسند. در هر صورت، این کارها صورت می­گرفت و در چنین شرایطی نمی­شد فعالیت را ادامه داد. وقتی یک دولت می­آید، اولین کارش این است که تمام دولت­ها او را به رسمیت بشناسند. انقلاب ما را همه، اعم از چپ و راست و روسیه پذیرفتند و فقط، آمریکا مشکل داشت که آن­هم خودشان پس از گروگان­گیری قطع ارتباط کردند و به­شدت علیه ایران شروع به تبلیغات کردند و حتی به طبس حمله کردند.

-او رسما با تندروی­ها مخالفت می­کرد؟ به نظر می­رسد اعتراضات هواداران دولت موقت بیش از دولت­مردان بود.

وی با بسیاری از تندروی­ها موافق نبود، ولی این­که موافق نباشد، کافی نبود، زیرا عده­ای برای خودشان جایگاهی قائل بودند.

-چه کسانی؟

کسانی دانشجویان خط امام را هدایت می­کردند و اساسا هرکسی که سابقه مبارزاتی داشت، برای خود شأن و جایگاهی قائل می­شد و در امور راسا اقدام می­کرد. همه این عوامل سبب شده بود که انقلاب در انقلاب شود. مهندس بازرگان در آن شرایط نمی­توانست تمام گروه­ها و افراد را قانع کند و همه را زیر چتر خود بگیرد. به همین علت فضا پر شده بود از گدازه آتشفشانی که هر لحظه آتشی به سمت­و­سویی پرتاب می­کرد و هر آن ممکن بود آتش، دامن کسی را بگیرد.

-تدبیر بازرگان چه بود؟

نوشتن و تصویب قانون اساسی، تشکیل مجلس شورا طبق قانون اساسی، انجام مقدمات قانونی شکل­گیری جمهوری اسلامی و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری تماما در دولت موقت بازرگان انجام شد. بعد از آن همه فکر می­کردند بازرگان دیگر توانایی این را ندارد که کار را ادامه بدهد. بنابراین، افراد دیگری مانند بنی­صدر آمدند و کاندیدا و برنده شدند. مرحوم بازرگان در این مقطع، حتی دوستانش را منع کرد که برای ریاست جمهوری بیایند. به هر طریق ثبات خیلی دیر حاکم شد، علت آن هم این بود که از یک­سو جنگ تحمیل شده بود و از سوی دیگر، تغییر و تحولات غیرقابل پیش­بینی رخ می­داد.

رویدادهایی همچون ترور مطهری، بهشتی و ۷۲ تن از بهترین افراد حزب جمهوری، رجایی، باهنر و بسیاری دیگر، نشان داد هیچ­کس مصون نیست و به­راحتی نمی­شود کار کرد. این رویدادها، مسائل کوچک و ساده­ای نبود، البته هیچ­وقت انقلاب­ها روی حساب و کتاب­های از پیش­تعیین­شده جلو نمی­روند و ممکن است هرآن، حادثه­ای مانند کودتای نوژه رخ دهد که تبعات منفی بر سیاست و اقتصاد داشته باشند. مرحوم بازرگان از ابتدا می­گفت من بولدوزر نیستم، آقایان بولدوزری عمل می­کنند و بولدوزر همه­چیز را از جا می­کند و می­آورد جلو و کار را پیش می­برد، ولی من ماشینی هستم که باید با فرمان و دنده و غیره در جاده حرکت کنم. به­هرحال، خدا را شکر که مرحوم بازرگان برخلاف شعارهایی که علیه او می­دادند، در امور مملکت کوتاهی نکرد و به وظایفش عمل کرد و در همین مدت کوتاه در حد توانش، مسائل را پیش برد.

بازرگان با مسائل تندی مانند ملی­کردن بانک­ها مبارزه کرد و در برابر افرادی که می­خواستند همه­چیز را سوسیالیستی کنند تمام قد ایستاد. مثلا دکتر سامی می­گفت پزشکی باید ملی شود یا رضا اصفهانی، که در دوره شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی می­کرد و سپس با شعارهایی که داد معاون وزارت کشاورزی شد، می­گفت می­خواهیم در ورامین، زمین­ها و اراضی را ملی کنیم! درحالی­که دولت وجود داشت.

در همان زمان، برخی روحانیون مانند آیت­الله شبستری درباره زمین­های تهران حرف­هایی زدند یا سایرین که وقتی به دیدن امام رفتند، امام به آن­ها فرمود بروید درستان را بخوانید و دست از این کارها بردارید که این اعمال، غلط است. آن­ها نیز مجبور شدند خجلت­زده کارهای­شان را اصلاح کنند. به هر روی اگر ملی­شدنی مطرح است، باید مصوب شود و طبق اصول و ضوابط انجام شود نه آن که شتابزده عمل شود.

مسائل بعد از انقلاب اگر به­درستی هدایت نشود، خرابی بسیاری به بار می آورد و اساسا مسائل بعد انقلاب، مهم­تر از خود انقلاب است. مرحوم بازرگان کسی بود که این مسائل را می­فهمید، ولی راه­حلی برای آن نداشت که هم پاسخ مردم را بدهد و هم اصلاحات را انجام بدهد.

-پس چرا دولت را پذیرفت؟

در متن تنفیذ حکم ایشان آمده بود که وی دولت موقت را تشکیل می­دهد که قاعدتا آن هم انتخابات را برگزار و ریاست جمهوری را مستقر می­کند. از وی نخواسته بودند بیاید کار انقلابی هم بکند، هرچند بسیاری از نهادهای انقلابی در زمان وی تشکیل شد، مانند بنیاد مستضعفان، جهاد سازندگی و سپاه پاسداران و… ولی خیلی­ها انتظار داشتند دولت او کارهای انقلابی انجام دهد.

مهندس بازرگان در حد ظرفیت و امکانات خود در به­ هم­ریختگی جامعه بسیار خوب عمل کرد، ولی وی برای دولت انقلابی که فقط شعار بدهد، سخنرانی بکند و تنها ادعا داشته باشد، مناسب نبود. خود او می­گفت من با این شرایط نمی­توانم کار کنم و بلافاصله هم استعفا داد. یعنی بعد از شش هفت­ماه که دید اوضاع خودمختاری­ست، خیلی خالصانه و بی­غرضانه گفت نمی­توانم این چنین کارهایی را انجام بدهم. درست در همین زمان امیر انتظام را به جرم جاسوسی آن هم به خاطر گفت­وگو از سوی دولت زندانی کردند که همه سرنوشتش را می­دانیم. آنها در نامه به امیر انتظام نوشته بودند Dear Amir Entezam که در عرف نامه­نگاری چیزی کاملا بدیهی و مرسوم است؛ آن­گاه عده­ای آن را اشتباه تفسیر کردند و مشکلاتی را آفریدند.

-مگر دولت مورد تأیید امام نبود؟

بازرگان هم فکر می­کرد دانشجویان خط امام یا هر دانشجوی دیگری می­داند که دولت، دولت امام است و امام، دولت را قبول دارد، ولی آنان عقیده داشتند که باید تندروی کنند و به جای آن­که بیایند با دولت امام، مسائل را مطرح و راه­حل مسالمت­آمیز را انتخاب کنند، از طریق مناقشه مسائل را جلو بردند.

دولت بازرگان، دولت آسانی نبود؛ در میان تنش، هیاهو، کشمکش و سروصدا باید حرکت می­کرد که البته این هم مختص ما نیست و در تمام انقلاب­ها مانند روسیه و فرانسه هم شاهد حوادث بسیار بودیم. خوشبختانه کارهای وحشتناکی که در فرانسه و روسیه، به آن شدت شد، این­جا به­خاطر همین کلمه اسلام رخ نداد. در روسیه بیش از ۵۰ میلیون انسان کشته شد تا انقلاب شعله­هایش فروکش کرد.

در همان موقع، مرحوم طالقانی به بازرگان توصیه کرد که دولت را قبول نکند، ولی چون تکلیف بود، پذیرفت. وی از آن­جا که با رویّه پیش می­رفت و با کار بی­رویه و تندروی مخالف بود، یک­بار استعفا داد که امام قبول نکرد و برای بار دوم ابتدا استعفایش را به رادیو داد و بعد نزد امام به قم رفت. در همان زمان خیلی از روحانیون می­آمدند و می­گفتند این دولت، موقت است و پنج شش ماه بیشتر دوام نمی­آورد. همه منتظر بودند این دوره زودتر به پایان برسد. البته در خیلی از جاها، دولت­های موقت بعدا کارشان را ادامه می­دهند، ولی درآن دوره، یک عده منتظر بودند تا سریع بیایند، اگر کرسی یا سمتی هست در اختیار بگیرند. در همین موقع، بسیاری از کشمکش­های گروه­های اجتماعی آغاز شد.

بازرگان پس از استعفا نیز بلافاصله در انتخابات دور اول مجلس شرکت کرد و به همراه چند تن از اعضای نهضت آزادی به مجلس راه یافت. بازرگان چهار سال در مجلس بود، اما آن­جا هم با مشکلات متعددی مواجه شد، به­طوری­که علیه او در مدارس شعارهای تندی می­دادند. حتی یک­بار آقای هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه گفت: «ایشان مستحق این شعارها و ناسزاها نیستند.»

-علت این رویدادها را چه ارزیابی می­کنید؟

وی در حیطه دموکراسی­خواهی ملت مسلمان ایران حرکت می­کرد و آن را یک ضرورت می­دانست. معتقد بود این مردم۲۵۰۰ سال زیر استبداد پادشاهان بودند و باید مکانیزمی به­وجود آید تا در حقیقت از طریق جمهوریت و انتخابات آزادِ مردمی و قانونی بر سرنوشت خویش حاکم شوند. مرحوم بازرگان در مجلس اول هم بارها به زبان آورد که یک اقلیت منتقد در مجلس و در هر سطحی از جامعه باید باشد تا دولت به دیکتاتوری و خودرأیی دچار نشود، اما به تدریج متوجه شد در این مجلس، امکان این­که بتواند به صورت خیرخواهانه مسائل را طرح کند، وجود ندارد. حتی علیه او شعار می­دادند که آمریکایی و سازشکار است گرچه بعد آمدند عذر­خواهی کردند. به­هرحال، این نقش هم ایفا نشد و فقط یک حزب منتقد اسلامی باقی ماند که همان نهضت آزادی، پیرترین حزب ایران است که آن هم چند سالی­ست دیگر اجازه فعالیت ندارد.

مرحوم بازرگان معتقد بود اگر اقلیت منتقد در یک جامعه نباشد، آن جامعه به فساد و دیکتاتوری کشیده می­شود. وی همواره خاطرنشان می­کرد که بحث ما، بحث قدرت نیست، بحث حجت است. اما گوش شنوایی نبود و مسائل را از بیخ رد می­کردند، حتی در مجلس اول گاهی این تضارب دیدگاه­ها به فحاشی و زد و خورد می­انجامید.

وی بعد از مجلس، در انجمن اسلامی مهندسین هفته­ای یک­بار سخنرانی می­کرد و چندین کتاب، که همان سخنرانی­های انجمن بود، با نام «بازیابی ارزش» نوشت. به شهرستان­ها سفر می­کرد که در شهرهایی مانند مشهد و تبریز مورد حمله قرار گرفت. سپس به کارهای خفیفی در حد صدور اعلامیه آن هم در تیراژ محدود پرداخت.

-چرا جریان مهندس بازرگان، سکولار تلقی می­شود؟

وی در خصوص مسائل مذهبی در کتاب مهم «مرز بین دین و سیاست» که کمتر مطالعه می­شود، مرزی میان دین و سیاست قائل می­شود که یک فرد دین­دار تا کجا می­تواند در سیاست دخالت کند و وارد شود. وی معتقد بود که امام هم بر این باور بوده که در عین نظارت بر کار سیاست­مداران، روحانیون نباید وارد سیاست شوند. اما طرح حرف­های مرحوم مدرس و روشی که امام در پیش گرفت بیانگر آن بود که امام نمی تواند کنار بنشیند و دخالت نکند. مرحوم بازرگان در آخر عمر، سخنرانی معروفی در انجمن اسلامی با نام «خدا و آخرت هدف بعثت انبیا» داشت که ابتدا می­خواست با نام «تنها هدف بعثت انبیا» آن را مطرح کند و با اسرار دوستان «تنها هدف» را برداشت. آن­جا گفت خدا نخواسته دین تا این اندازه وارد سیاست شود و لازم است دین مرزهای خود را با سیاست حفظ کند. وی معتقد بود دین نیامده که تمام مسائل و امور دنیا را تنظیم کند. اگر قرار باشد دین­داران بدون قید و شرط در سیاست وارد شوند به همان اندازه که فوایدی دارد، آسیب و زیان­هایی هم دارد. تاریخ اسلام هم همین موضوع را تأیید می­کند که به غیر از دوران علی(ع)، امام دیگری سرِکار نیامد. بازرگان به این اندیشه رسیده بود که سیاست را باید گذاشت برای اهل سیاست.

نامه‌ای به مهندس بازرگان - سوسن شریعتی

مهندس بازرگان!
نامه نوشتن به شما لذت بخش است. مرا به یاد نامه هایی می اندازد که به پدربزرگم می نوشتم. یادم نمی آید به پدر نامه ای نوشته باشم(فرصت هم نشد) ولی به پدربزرگ چرا. در آن سالهای غریب غربت. احتیاطی که محضرش در پدرم ایجاد می کرد-همانی که محضر شما نیز برایش موجب می شد- یادم نمی آید مرا که نوه بودم محتاط کرده باشد. پدربزرگ پر شئون تر بود و کمتر در دسترس اما نامه نوشتن به او آسانتر می نمود. فرزند از پدر رودربایستی دارد اما از پدربزرگ خیر.در این نسبت تو همیشه بچه می مانی، نوه ای و در نتیجه خطاپذیر و مطمئن به اغماض.

سالها است رفته اید و پس از رفتنتان چنین پیدا است بر طیف دوستداران شما افزوده می شود. لااقل در میان هم نسلی های من؛ نسلی که اولین تجربه های اجتماعی اش را در مخالفت با شما همچون سیاستمداری میانه رو در دولتی انقلابی آغاز کرد. مثل این است که بسیاری از این هم نسلی ها هرچه پیرتر می شوند بیشتر طرفدار شما می شوند. آیا معنایش این است که نسبتی است میان مشی شما و بلوغ؟ این را از خلال تحلیل های کسانی که از گذشته انقلابی خود فاصله گرفته اند می شود دید یا مثلاً تقابلی که همین ها میان پروژه شریعتی و کردار سیاسی شما می بینند و در این دو راهی،امروزه راه شما را ترجیح می دهند:شریعتی اتوپیست و رادیکال در رقابت با مهندس واقعیت گرا و اعتدال گرا؛شریعتی ایدئولوگ و مهندس آخرت گرا؛ شریعتی چپ گرا و مهندس لیبرال؛یکی دل سپرده به عدالت و دیگری دل در گرو آزادی؛ راه هایی که علی رغم تفاوت ها و تشخصات هریک، روزگاری در امتداد هم فهمیده می شد و امروزه در برابر هم تفسیرش می کنند، مشخصاتی که تابع واقعیت های متغیر و موقعیت های متفاوت بود و هست و نه برخاسته از حقیقت هایی ازلی-ابدی. تفاوت های پدر-پسری که به یک تبار تاریخی تعلق دارند و به دو دوره متفاوت تاریخی، معلوم است. هم خودش گفته است هم شما.اما تفاوت ها را گسست دیدن و تفسیر کردن و در برابر هم نشاندن آدم را مشکوک به این دو راهه هایی می کند که باز می شوند تا به نام بلوغ و رسیدن به اعتدال، انتخاب میان «یا این، یا آن» اجتناب ناپذیر گردد. (حکایت ملانصرالدین است و خرش وفرزندش.)

آیا اعتدال همین است؟ متعادل همین است؟ آیا معنایش این است که ما موجودات معتدلی شده ایم؟چون این را واگذاشته ایم و آن را انتخاب کرده ایم؟ آیا انتخاب میان این یا آن، ما را به اعتدال می رساند؟ موجودات معتدل چه جور موجوداتی هستند؟«آنهایی که با وضع موجود سلوک می کنند»(تعبیری از خودتان:«بیایید با وضع موجود سلوک کرده و از راه واقعی وارد کار شویم.» این سخنان شما است در میان دانشجویان اعزامی به اروپا در سال ۱۳۱۳) حضور بیش از نیم قرن در حیات اجتماعی ما روشن می کند که «سلوک با وضع موجود»،در نظر شما و در مشی و منش شما، پذیرش آن نیست بلکه پیش شرط« ورود به کار از طریق واقعی»است. به قصد تغییر و به طریق واقعی. «طریق واقعی» چیست؟ طریق واقعی طریقی است که در آن«دفع مضر و جلب مفید» محقق شود. لازم باشد با جنگ) «در انقلاب های فکری-ایدئولوژیک-چون منافع و نظامات به هم می خورد قهرا معارضه و منازعه پیش می آید») لازم باشد با کار، لازم باشد با قانون،لازم باشد با صلح(باز تعبیری از خود شما: پیامبر مرد جنگ و کار). مگر شما نبودید که در دادگاه به شاه انذار دادید که ما آخرین نسلی هستیم که با شما با زبان قانون صحبت می کنیم؟ نکند معنای اعتدال غیبت تخیل اجتماعی است و محصور ماندن در دایره ممکنات؟ از سر خستگی باشد یا دلزدگی. شکی نیست که«سلوک با وضع موجود» در نگاه شما پراگماتیزم هم که باشد، نه اپورتنیسم است و نه محافظه کاری.

از همین رو دوست دارم شما را این بار به عنوان یک اصول گرا –اصول گرایی پراگماتیست-به یاد آورم. اصول گرایی پراگماتیست. اصول گرایی که اپورتنیست نیست و پراگماتیستی که اتوپیست نیست. اهل زد و خورد نیست اما مرد زد و بند هم نیست. به تعبیر فرزندتان نوید،«صداقت-مدار»است و نه «سیاست- مدار».صداقت- مداری که به اضطرار و از سر ضرورت وارد حوزه سیاست می شود. قدرت را نصیحت می کند و لازم باشد به دست می گیرد و البته حاضر نیست به هر قیمتی نگهش دارد.در میان این دوگانه ها و ترکیب هایی که در عرصه سیاست ما باز می شود شاید بشود از ممکن بودن این دوگانه هم صحبت کرد. اصولگرایی که بیش از نیم قرن در حیات پر تلاطم سیاسی و فرهنگی ما در یک طریق سلوک کرد و نیز بیش از نیم قرن دغدغه «دفع مضر و جلب مفید» را رها نکرد و سلوک با واقعیت را پی گرفت. به خود وفادار ماند اما مقید به میدان ماند. مگر شما نبودید که در آن سال هایی که در اجماعی فراگیر بر طبل «باید گرددها» کوبیده می شد با لجبازی و طنز و صراحت در ستایش «گام» های محتاط صحبت می کردید؟ یک اصول گرای کامل. مگر شما نبودید که علی رغم همین فضا و تفاوت و با این اعتقاد که نبایداز به دست گرفتن قدرت هراسید و آن را نجس دانست بلکه باید به آن ورود کرد و به آن جهت داد، زمام دولت را به دست گرفتید؟ یک پراگماتیست کامل. هم خود را کاندیدای ریاست جمهوری کردید و هم در مجلس اول، توسط برخی از نمایندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتیدچرا که به افشای خشونت ها پرداختید. فیلمش هم موجود است.اگر قرار باشد بر روی این مشخصه عکسی گذاشت، همان تصویری است که شما را پشت تریبون مجلس در حال اعتراض به خشونت ها نشان می دهد در حالی که نماینده ای از آن سو به سمت شما خیز برداشته و مشت گره کرده بر شما می کوبد.از جایتان تکان نمی خورید و به صحبت ادامه می دهید. یک اصولگرای کامل پراگماتیست. نماینده مجلس و قانونگرا اگرچه افشاگر. پراگماتیستی که باورهایش را مسکوت نمی گذارد. حرکت در چارچوب ممکن را با پذیرش آن، یکی نمی گیرد. در عالم واقع آیا چنین ترکیبی ممکن است؟ موفق است؟ مفید است؟چنین ترکیبی ممکن است اگرچه همیشه موفق و یا مفید نیست. اما یک سنت است و در بسیاری از بزنگاهها می توان فراخواندش.

امروز همه کسانی که تغییر کرده اند از شمای تغییر ناپذیر به نیکی یاد می کنند. معنایش این است که دلمان تنگ شده است برای آدم هایی که علی رغم زمان و زمانه دست از شباهت به خود بر نمی دارند؟ عجیب است. هرچه می کشیم از همین آدم هایی است که مرغشان یک پا دارد و بی توجه به میدان و چرخش روزگار و تغییر گفتمان ها بر یک طبل می کوبند و با این همه دلمان تنگ می شود برای آدم های وفادار. وفادار به خود، به یک مشی، به یک سنت حتی اگر با آن همراه نباشیم .

این اجماع بر سر اصول گرایی شما باشد یا به دلیل پراگماتیست بودنتان، این قدر هست که نوعی نوستالژی نسبت به شما، رئیس دولت موقت انقلابی ای که برای دن کیشوت های ریز و درشت از ملانصرالدین می گفت و همه را دلخور می کرد، سر زده است. شاید حتی بیشتر از نوستالژی. پس از شما خیلی چیزها عوض شده –با صدای بلند یا با گام های خاموش- و همین تغییرات پی در پی است که گذشته را نوستالژیک می کند و فرا می خواند. امروزه قدر ملانصرالدین را شاید بیشتر می دانیم. حکمت ها بود در پس آن طنزها و لطیفه ها… خود را جدی گرفتن و آب های سرد طنز شما که گهگاه بر سر و روهای خشمگین پاشیده می شد. کدام یک درست تر بود؟ هر کاری متعادلش خوب است!

ما آدم های متعادلی شده ایم.متعادل؟ نه. معتدل!

مجله اندیشه پویا

کانال بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی

نگاهي به روزگار مهندس بازرگان در قامت نماينده مجلس - ايستاده در تندباد/ شرق، مهسا جزینی

به بازرگان و یارانش در قامت نماینده مجلس كمتر پرداخته شده است. به گفته‌ها و دیدگاه‌های بازرگان در این دوره كمتر توجه شده، به‌ویژه روند انتقاد به جریان ملی- ‌مذهبی، در آن دوران شدت گرفته ‌بود، حتی بیش از زمانی كه در دولت موقت بودند. خوشبختانه مشروح گزارشات مجلس ملی و شورای اسلامی از ابتدا، به‌طورکامل در سایت کتابخانه مجلس وجود دارد و دسترسی به همه نطق‌ها حتی حواشی و واکنش‌های دیگر نمایندگان مجلس اول امکان‌پذیر است. مذاکرات مجلس آیینه تمام‌نمای روزگار خود است. شاید با مرور آنها بعد از گذشت نزدیك به ٤٠ سال بهتر بتوان آن دوران را قضاوت كرد. اینکه مخالفان بازرگان چه می‌گفتند و حرف بازرگان چه بود؟ در آن فضای انقلابی، بازرگان همچنان بر مشی مدارا پیش می‌رفت و دیگران را هم به مدارا فرامی‌خواند، اما در آن هیاهو اصلا کسی حرف‌های بازرگان را شنید؟

دفاع از مسلمانی
دوره اول مجلس شورای ملی كه بعدها نامش مجلس شورای اسلامی شد، بسیار پرتنش بود، حتی بین نمایندگان همسو نیز بحث، اختلاف و دعوا بالاست. بازرگان و یارانش در نهضت آزادی از سوی انقلابیون جوان به ملی‌گرایی و ضدیت با اسلام متهم‌ بودند، یکی از موارد بحث‌برانگیز، مناقشه بر سر تغییر نام مجلس ‌بود. شورای ملی یا اسلامی؟ بازرگان و یارانش هم متهم به ملی‌گرایی و ضدیت با اسلام بودند و مناقشه بر سر یك نام كافی بود تا این زخم سرباز كند.
آخرین روز تیرماه سال ٥٩ یدالله سحابی در مقام پاسخ به منتقدان برمی‌آید و پشت تریبون مجلس می‌گوید: «مگر مهندس بازرگان و یا من مسلمان نیستیم؟» در همین حین است که صدای همهمه از میان نمایندگان بلند می‌شود. سحابی ادامه می‌دهد: «اسلامیت است که ما را به ملیت و به علاقه وطن واداشته است». باز صدای همهمه بلند می‌شود. سحابی گویا موفق به ادامه سخنانش نمی‌شود که ادامه می‌دهد: «چون آقایان روی مسئله ملیت خیلی تکیه دارند، همان‌طور‌که جناب‌عالی هم فرمودید، این مسئله راجع به ملیت را می‌گذارم برای بحث بیشتری که ان‌شاءالله راجع به همین موضوع مطالب دیگری را عرض خواهم کرد».
بازرگان نماینده، در مجلس هم باید پاسخ‌گوی عملکردش به‌عنوان نخست‌وزیر پیشین می‌بود. نمایندگان به هر بهانه‌ای گریزی به آن دوران می‌زدند و برگی رو می‌کردند؛ برای مثال یازدهم شهریور‌ طاهری با کنایه خطاب به بازرگان در مجلس می‌گوید: «بعضی از افراد کابینه گذشته تمایلات ملی‌گرایی و تمایلات چپ و راست داشتند» که مهندس بازرگان سؤال می‌کند: «چه کسی تمایل به چپ داشته است؟ تمام وزرا با تصویب شورای انقلاب و تأیید امام بوده است».

ماجرای مدنی
در همان تابستان سال ٥٩ هنگام بحث درباره اعتبارنامه‌های نمایندگان، اعتبار‌نامه دریادار مدنی که در زمان دولت موقت استاندار خوزستان با سابقه عضویت در جبهه ‌ملی بوده به‌شدت مورد اعتراض نمایندگان قرار می‌گیرد. حسن آیت که به‌عنوان مخالف سخن می‌گوید، نام مدنی را با القاب کامل بر زبان می‌آورد: «تیمسار ژنرال دریادار دکتر احمد مدنی»؛[که با خنده نمایندگان همراه می‌شود]. آیت لازم می‌‌بیند توضیح بدهد:«حیفم می‌آید که این کلمه را بگویم، به‌هرحال، وزیر دفاع و در آن واحد فرمانده نیروی دریایی در دولت موقت و سپس استاندار خوزستان و باز فرمانده نیروی دریایی در دولت موقت و عضو شورای جبهه ملی ‌بوده‌اند». همین باعث می‌شود که باز پای بازرگان به میان کشیده ‌شود و رشیدیان مخالف بعدی درخصوص اعتبارنامه مدنی بگوید: «ما در همان موقع‌ که در مجلس خبرگان بودیم به‌اتفاق آقای کیاوش (نماینده دیگر) و دو نفر از نمایندگان خوزستان و بوشهر وقت گرفتیم و خواستیم این مدارک (مدنی) را به دولت موقت عرضه کنیم که متأسفانه آقای بازرگان یک‌ساعت‌ونیم ما را پشت در متوقف ساخت و بعد هم که تحویل گرفتند با عصبانیت البته به ایشان تلفن زده بود که ما از طریق اف‌اف شنیدیم که به ایشان گفتند که نمایندگان خوزستان در ارتباط با مدنی می‌آیند ایشان تلفنی صحبت کردند و بعد تلفن را که گذاشتند زمین، با عصبانیت به ما گفتند صد رحمت به چریک فدایی صد رحمت به کارتر صد رحمت به فلان، امان از دست انقلاب، گفتم بگو امان از دست امام و تمامش کن، این را من گفتم. گفتم چی شده؟ گفت آقا شما دیدید به سر دوستان ما چه آوردید».
رئیس مجلس به رشیدیان متذکر می‌شود که آقای بازرگان حق دارد جواب بدهد که باز رشیدیان ادامه می‌دهد: «ایشان اجازه ندادند مدارک آقای مدنی را که در حال جنایت در خوزستان بودند و ٥٠٠ میلیون تومان بودجه خوزستان را و حتی واقعا جنایت‌هایی داشتند مرتکب می‌شدند ارائه بدهیم».
بازرگان می‌گوید: «من فقط این چیزهایی را که ایشان گفتند تکذیب می‌کنم»، تکذیب بازرگان با خنده نمایندگان همراه می‌شود. مهندس بازرگان در مقام دفاع می‌گوید: «من تا آن اندازه‌ای که یادم می‌آید یک جلسه‌ای که جناب آقای کیاوش هم مثل اینکه درخواست کرده بودند، ایشان بودند و آن آقای موسوی‌جزایری یا آن آقایی که بعدا فرماندار شدند از من خواستند که وقت ملاقات بدهم یک وقتی هم معین کردم، آقایان هم مطالبی فرمودند گفتم خیلی خب اینها را به من بدهید و بعد هم آقای مدنی را می‌خواهیم حضوراً ببینیم اینها چیست؟ والا نه دعوا کردم که صد رحمت به فدایی یا نمی‌دانم فلانی… این حرف‌ها خیلی واقعا عجیب است که ایشان می‌گویند». همان لحظه رشیدیان می‌گوید: «کیاوش نبوده؟ کیاوش جواب می‌دهد: من شهادت می‌دهم که بوده».
بازرگان باز ادامه می‌دهد: «یعنی این‌طور من گفته بودم که صد رحمت به فدایی… البته آقای مدنی هم علیه این آقایان توطئه‌هایی که می‌کنند مشکلاتی که فراهم می‌کنند.
او هم قبل از اینکه با آن مواجه بشود یا آقایان بیایند. اینها چیزهایی بود که گفته بود. گفتم می‌گذاریم رسیدگی بشود. حتی یادم می‌آید که مثل اینکه قرار شد آقای مهندس چمران بنشیند و این مطالب را بگوید؛ درهرحال آن وضع چنان نبوده».
دفاع بازرگان که تمام می‌شود، «باباصفری» در حمایت از رشیدیان می‌گوید: «آقای مدنی از چه موقع مشهور شد و مدنی شد و آیا این درست مثل جریانی که برای پینوشه در شیلی به وجود آوردند نبود؟ ما زمانی که در خوزستان بودیم، انفجاراتی را که اتفاق افتاد، می‌دیدیم که در روزنامه‌ها بدون اینکه کوچک‌ترین ربطی با قضیه داشته باشد، عکس آقای مدنی را پای عکس مربوط به انفجار چاپ می‌کردند و می‌نوشتند مدنی امید آینده ایران. در همان موقعی که دعوتی از جناب آقای مهندس بازرگان شده بود که تشریف بیاورند آنجا، درحالی‌که توده مستضعف خوزستان در فقر و تهیدستی و فلاکت وبا می‌سوخت، ایشان در آن میدان ورزشی که تشریف آوردند، گفتند که «بلی من هم می‌گویم درود بر مدنی، درود بر مدنی، درود بر مدنی». من اینجا می‌خواهم سؤال کنم ببینم چه نکته مثبتی در حکومت ایشان در خوزستان دیده بودند که چنین چیزی را ابراز کردند». حملات به بازرگان به شكلی است كه گویا در حال بررسی اعتبار‌نامه او هستند نه مدنی؛ نکته‌ای که رئیس مجلس هم روی آن انگشت می‌گذارد: «باز شما هم از مطلب خارج شدید، آخر این چه ارتباطی با مسئله آقای مدنی داشت؟ شما که در اینجا پرونده آقای مهندس بازرگان را رسیدگی نمی‌کنید؟».

واكنش بازرگان به رویدادهای سال ٦٠
سال ٦٠ با همه مختصاتش آغاز شده‌ است؛ اوج ترورها و برخوردها. بازرگان هم از این اعتراضات مصون نیست. انتخابات هیئت‌رئیسه انجام شده و هاشمی‌رفسنجانی رئیس مجلس است. بازرگان یک‌ روز مهرماهی را برای پاسخ‌دادن به همه شبهات انتخاب می‌کند و می‌گوید با صبر و سربلندی، تهمت‌ها و تهدیدها را که پاداش انقلابی خدمت و صراحت یا اغوای مغرضان است، تحمل می‌کند: «… اگر انگیزه‌ام در ٣٠، ٤٠ سال مبارزه گذشته مال و مقام و ریا بوده، این عرایض را هم به همان حساب بپذیرید و با استماع و سکوت کوتاهی که خواهید داشت، بر من منت بگذارید. با کمال تأتر و با توسل به درگاه ذوالجلال باید اقرار کنیم که آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله‌ور گشته است. خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده. کمتر کسی است که درصدد خاموش‌کردن آن برآید و بعضی می‌کوشند آتش را افروخته‌تر ساخته و بر خرمن طرف مقابل بیندازند. همه بلعیده می‌شوند. درحالی‌که هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضد اسلام و عامل امپریالیسم می‌خواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبی‌های غیرتمندمان از آمریکا وارد شده‌‌اند و نه جوانان جانباز در خانواده‌های آمریکایی زاییده و بزرگ گشته‌‌اند که بتوان مزدورشان خواند. پس چرا این‌سان ریختن خون یکدیگر را مباح و بلکه واجب می‌شمارند…».
شنونده‌ای برای این سخنان نیست. یکی از نمایندگان فریاد می‌زند: «چرت نگو» توکلی: «نشستن در این جلسه خلاف شرع است، بیایید بیرون». یکی از نمایندگان: «راست می‌گویند. تمام کن». در این هنگام عده‌ای از نمایندگان جلسه را ترک می‌کنند. اسدی‌نیا: «مرگ بر بازرگان که شعار مردم است، مرگ بر بازرگان، مرگ بر بازرگان. این شعار ملت است». نمایندگان همهمه می‌کنند. رئیس مجلس می‌گوید آقای اسدی‌نیا شلوغ نکنید. یکی از نمایندگان: «ایشان از مرگ انورسادات ناراحت است. برو گمشو». صادق خلخالی: «آقای بازرگان باید محاکمه بشود. این آقا جزء ملت ایران نیست، آمریکایی است». اعتراض نمایندگان به بازرگان ادامه پیدا می‌کند. در این هنگام صادق خلخالی به تریبون نزدیک می‌شود و درحالی‌که میکروفن را از جلوی بازرگان می‌کشد، می‌گوید: «آقای هاشمی چرا می‌گذارید ایشان صحبت کند. این بلندگو مال مردم است، نه کسی که در مقابل ملت ایران ایستادگی کند. بیا برو کنار».
عابدین‌‌زاده خطاب به بازرگان می‌گوید: «مردنی، قالتاق، آمریکایی». محمد مجتهدشبستری هم خطاب به هاشمی می‌گوید: «جلسه را تعطیل کنید». توکلی این‌گونه اعتراضش را ادامه می‌دهد: «زبیر هم خیلی به اسلام خدمت کرده بود، اما جلوی امام برحق ایستاده و به ‌سزایش رسید». هاشمی احتمالا با همان لحن همیشگی و درحالی‌که سعی دارد در میانه بایستد، خطاب به بازرگان می‌گوید: «آقای مهندس نمی‌شود صحبت کرد. مجلس موافقت ندارد». بازرگان: «خب، بقیه‌اش برای بعد» و رئیس باز می‌گوید: «الان جای این حرف‌ها نیست». بازرگان آخرین تلاش‌هایش را می‌کند شاید نمایندگان مجاب شوند به نطقش گوش دهند: «تا آخرش گوش بدهند که من چه می‌خواهم بگویم» و هاشمی انگار باز دارد به نوعی میان‌داری می‌کند تا غائله ختم به خیر شود: «الان جای این حرف‌ها نیست، زمانش یک‌طوری است که…». خلخالی خطاب به هاشمی می‌گوید: «اگر شما اجازه بدهید ملت اجازه نمی‌دهد. ملت همان است که جلوی مجلس ریخته بودند و از اینها انتقام می‌خواستند. ملت اجازه نمی‌دهد که اینها از این تریبون استفاده کنند». همین‌جاست که زنگ رئیس جلسه به صدا درمی‌آید. توکلی: «قرآن می‌گوید در قصاص حیات است، آقای بازرگان می‌گوید نه. قرآن می‌گوید باید منافق را کشت، آقای بازرگان می‌گویند نه». صادق خلخالی: «آقای بازرگان می‌گویند این بچه‌ها آمریکایی نیستند و از خارج نیامده‌‌اند. اینها همان بچه‌های ساواکی‌ها هستند که تو بر ما مسلط کردی». باز هم همهمه نمایندگان و زنگ رئیس. نماینده دیگری از آن سو: «تو تمام احکام دادگاه‌های انقلاب را باطل شمردی». توکلی: «مگر مردم نمی‌گفتند مرگ بر بازرگان؟ چرا نشسته‌اید. ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات… یلعنهم الله و یلعنهم الاعن» و باز زنگ رئیس جلسه. نماینده دیگری: «آقای بازرگان مرگ بر تو، ننگ بر تو، نفرین بر تو». آخرین زنگ رئیس جلسه به‌عنوان تنفس و مجلس تعطیل می‌شود. مهرماه سال ٦١ گویا نهضت آزادی بیانیه‌ای می‌دهد که با واکنش نمایندگان در مجلس روبه‌رو می‌شود. موحدی ساوجی در مجلس می‌گوید: «اگر گاهی نمایندگان یا سایر نیروهای حزب‌الله و نهادهای انقلابی یا انجمن‌های اسلامی از دولت و وزرا یا سایر مجریان و مسئولان انتقاد می‌کنند و تذکر می‌دهند و گله دارند، به‌هیچ‌وجه قصد تخریب و تضعیف در کارشان نیست، بلکه هدفشان انتقاد سازنده و ارشاد و دلسوزی نسبت به نظام جمهوری اسلامی و علاقه به اصلاح امور و توانمندی دولت است. ضدانقلاب و گروه‌های ورشکسته‌ای مثل توده‌ای‌ها و آن چند نفری که به اسم نهضت آزادی دور یکدیگر جمع شده‌اند، باد به پرچمشان نخورد و تصور نکنند که مردم از دولت ناراضی‌اند و در قوای مملکت و میان مسئولان اختلاف افتاده است و لابد دومرتبه سراغ دولت موقت را می‌گیرند یا به آقای بازرگان یا امیر انتظام یا قطب‌زاده یا یزدی یا بنی‌صدر و رجوی به چشم منجی می‌نگرند و از آنها درخواست خواهند کرد که ما دیگر از اسلام و انقلاب و خط امام و آقای رفسنجانی و دیگر یاران او خسته شده‌ایم.».

در دفاع از انتخابات آزاد
کشمکش‌ها کماکان ادامه دارد. دوسال بعد، بیستم مردادماه بازرگان دوباره پشت تریبون می‌رود و این‌بار در نقد نبود آزادی بیان سخن می‌گوید: «… بنابراین از پشت این تریبون اعلام می‌نمایم که انتخابات خالی از آزادی و نظارت ملی و مجلس حاصل از آن فاقد کمترین اثر برای اهداف فوق و عادی از اعتبار و ارزش از نظر شرعی و قانونی و حقوقی بوده، هر اکثریتی که آورده شود و هر ادعائی که از استقبال و تأیید مردم بنمایند مردود و باطل است… همه افراد ملت در اظهار عقیده و انتقاد و اعتراض و در انتخاب نمایندگان خود آزاد باشند».
بازرگان ادامه می‌دهد: «… اگر انتخابات آزاد بلافاصله اعلام و شرایط آن تأمین نکرد نه فرصت لازم برای آگاهی و اطمینان مردم و آشنائی با نامزدها و نظریات فراهم خواهد شد و نه افراد و گروه‌ها از عهده تدارکات لازم بر خواهند آمد…». نمایندگان باز همهمه می‌کنند و رئیس مجلس هشدار می‌دهد که وقتتان تمام است. بازرگان اما ادامه می‌دهد: «… بازشدن سوپاپ‌های اطمینان و تبدیل محیط مسدود فعلی به محیط باز و برداری داروی شفابخش بسیاری از ناراحتی‌ها و نارضائی‌ها و بی‌تابی‌های دائم- التزاید عمومی خواهد شد». رشیدیان وسط نطق می‌پرد و می‌گوید: «خبیثی، واقعا خبیثی مرگ بر پدر منافقین». رئیس: آقای مهندس وقتتان تمام است. یکی از نمایندگان: «مرگ بر بازرگان». رئیس مجلس: «اجازه بدهید».
مهندس بازرگان یک‌دقیقه وقت اضافه می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «… هنوز بنده می‌توانم با احتمال قوی اطمینان بدهم که بسیاری از نمایندگان محترم فعلی با انتخابات آزاد عام مجددا به مجلس راه خواهند یافت و ملت پشتیبان و همکارشان خواهد بود. در خاتمه عرایضم حضرت مسئولین و متولیان را در دولت و مجلس و نهادها خطاب کرده می‌گویم شما مختارید آزادی واقعی انتخابات را به شرحی که عرض شده بپذیرید و این امانت شرعی و مردمی یعنی حق مالکیت ملی را که در اختیارتان قرار دارد و به حکم «ان‌الله یامرکم ان تودوا و الامانات الی اهلها» به ملت ایران برگردانده فرمان و پند الهی را اطاعت کنید یا آزادی را خلاف مصلحت دانسته تحمل و تأمین ننمایید. در صورت اول رضای خدا و رستگاری خودتان و پیروزی انقلاب و ملت را خواهید خرید و در صورت دوم خشم و خصومت مردم را زیاد کرده و همگی خسرالدنیا والاخره خواهیم شد. والسلام علی الذین یستمعون القول و یتعبون احسنه». با تمام‌شدن سخنرانی بازرگان، عده‌ای از نمایندگان شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا را آغاز کرده‌اند. مجید انصاری با بیان اینکه «شنیدن مزخرفات او اشکال شرعی دارد» خطاب به بازرگان می‌گوید: «اگر جرئت داری در نماز جمعه شرکت کن». در این هنگام موحدی‌ساوجی، فروغی نماینده دیگر را تشویق به شعاردادن می‌کند: «آقای فروغی بگو مرگ بر آمریکا!» و چهار سال مجلس نخست در چنین فضایی به پایان می‌رسد.

کامیابی‌ها و ناکامی‌های بازرگان : نه همرنگ جماعت شد، نه قهر کرد

علیرضا رجایی در گفتگو با سیدحمید متقی
دوست و دشمن در ابتدای انقلاب نسبت به بازرگان بی‌مهری روا داشته‌اند و در آن سال‌ها، نقد بازرگان به اجماع عمومی بدل شده‌ بود، اماپس از سه دهه، روشن شده که در بسیاری از موارد حق با مرحوم بازرگان بوده­است …

آیا اندیشه مرحوم بازرگان برای نسل امروز حرفی برای گفتن دارد؟ آیا تجربه سیاسی و فکری بازرگان به شکست انجامیده­است؟ تفاوت­ها و نزدیکی­های اندیشه بازرگان و سایر انقلابیون در سال ۵۷ درچه بوده­است؟ این پرسش­ها درکنار چند موضوع دیگر، حول محور اندیشه مرحوم بازرگان را با علیرضا رجایی به بحث گذاشته­ایم. این اندیشمند سیاسی نزدیک به آرای بازرگان، بر این باور است که تجربه بازرگان، تجربه­ای مبارک برای حرکت­های دینی و سیاسی در ایران به­شمار می­رود. وی عقیده دارد بازرگان و اندیشه­های وی شکست نخورده­اند، به­همین دلیل بازخوانی آن را به نسل جدید توصیه می­کند. رجایی در این گفت­وگو معتقد است که دوست و دشمن در ابتدای انقلاب نسبت به بازرگان بی­مهری روا داشته­اند و در آن سال­ها، نقد بازرگان به اجماع عمومی بدل شده­بود، اماپس از سه دهه، روشن شده که در بسیاری از موارد حق با مرحوم بازرگان بوده­است.
-در آستانه سالگرد مرحوم بازرگان قرارداریم. برای آغاز بحث می­خواستم بپرسم، اصولا شناخت بازرگان و بازخوانی اندیشه­های وی برای نسل امروز لازم است؟

بله. به نظر من بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان، برای نسل امروز امری لازم است. آن­هم به یک دلیل عمده، آن­که ما در نظامی به سرمی بریم که برخود نظام دینی نام نهاده است و عمده قوانین مصوب و همچنین اقدامات حاکمیت، تحت­عنوان دین به انجام می­رسد. اتفاقا درحال حاضر، بسیاری از این قوانین و اقدامات توسط جامعه و بسیاری از جوانان با چالش­های جدی مواجه شده­است. یکی از پرسش­های کلیدی نسل امروز این­ست که تا چه میزان اقدامات و تصمیمات مسئولین در کشور ما جنبه دینی دارد؟ این مسأله را نیز باید مدنظر داشت که سیاست­مداران کشور، تصمیمات اصلی خود را متکی بر متون و اسناد دینی معرفی می­کنند. مرحوم بازرگان نیز در ابتدای انقلاب از همین منظر با سیاست­های جاری چالش و نسبت به آن زاویه پیدا کرد. به مرور زمان، این زاویه عمیق­تر شد. صرف­نظر از چارچوب اندیشه افراد، این پرسش همواره مطرح است که تا چه اندازه روند حرکت نظام سیاسی کشور مبتنی بر منابع و آموزه­های دینی است؟ در حال حاضر دو دیدگاه متفاوت بیش از دیگر دیدگاه­ها درباره کارنامه نظام، قابل بحث است؛ نخست گروهی که معتقد است اقدامات نظام کاملا منطبق بر آموزه­های دین راستین است و راست­گرایانه­ترین اقدامات جمهوری­اسلامی و حمایت­هایی که در این زمینه صورت می­گیرد، مُرّ دین است. در مقابل، دیدگاهی نیز این اقدامات را اصولا دینی نمی­پندارد یا آن­را مطابق با روایتی مُتصلّب و واپس­گرایانه از دین می­انگارد.

بازرگان به­عنوان سنت­گرایی که در منظومه اندیشه مشروطه قرار داشت، براین باور بود که دین باید در عرصه اجتماع و سیاست دخالت داشته باشد و معیار وی در این زمینه، روحانیون مشروطه­خواه انقلاب مشروطه بودند. بنا­براین افرادی­که در ایران و یا سایر نقاط جهان به تعاملات اندیشه سیاسی در ایران علاقه­مند، و خواهان مطالعه آن هستند، باید به بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان به­عنوان روایتی از دین که خواستار دخالت آن در عرصه سیاست بود، همت بگمارند. اصولا کسی که درگیر مسائل ایران است نمی­تواند از مطالعه اندیشه بازرگان صرف­نظر کند.

-مطالعه بازرگان برای شارحان اندیشه­های مختلف مذهبی در ایران و یا تاریخ­نویسان داخلی شاید ضروری باشد، اما پرسش من این است بازخوانی اندیشه­ای که در عمل شکست خورده، برای نسل امروز چه فایده­ای دارد؟ فردی که در ابتدای فعالیت سیاسی از مدافعان سرسخت دخالت اسلام در حوزه عمومی بود و از حکومت دینی و نه لزوما حکومت روحانیون حمایت می­کرد، در سال­های آخر عمر با چرخشی ۱۸۰ درجه­ای بر لزوم محدودیت دخالت دین در بسیاری از امور تأکید کرد. فکر نمی­کنید اندیشه بازرگان از نظر تجربی شکست خورده و یا او به سبب عدم حضور در قدرت به­صورت احساسی و واکنشی به این نقش تقلیل­گرایانه از دین تن داده است؟

پرسش شما دارای چند بخش است که باید به هرکدام به­صورت جداگانه پاسخ داد. در ابتدا باید تأکید کنم که انگیزه­ها در خوانِش یک اندیشه، بحثی حاشیه­ای به­شمار می­رود. به قول دکتر سروش در بررسی اندیشه­ها «انگیزه­ها» را باید از «انگیخته­ها» جداکرد. بنابراین در تحلیل و بازخوانی اندیشه مرحوم بازرگان، به­ویژه این­که ایشان در قید حیات هم نیستند، کمتر می­توان درباره انگیزه­ها سخن راند، هرچند بنا بر شناختی که از ایشان داشتم، بعید به نظر می­آید که مرحوم بازرگان در بیان و تبیین اندیشه­های دینی و سیاسی خود، تحت تأثیر مسائل شخصی و احساسی قرار گرفته باشد.

در مورد این بحث که احتمالا مرحوم بازرگان در انتهای عمر نظر خود را درباره حکومت دینی عوض کرده باشند، اگرچه بر این امر اتفاق نظر وجود ندارد، اما بر ایشان انتقادی را وارد نمی­کند. ما اندیشمندان بزرگی در دنیا سراغ داریم که در دوره­های مختلف، روایت­های متفاوتی از اندیشه­های خود ارائه داده­اند، مانند ویتگن­اشتاین یک و دو یا هایدگر یک، دو و حتی سه. بنابراین، مهم نیست که یک اندیشمند در دوره­های مختلف زندگی خود رویکرد و یا نظرات خود را تغییر داده باشد. حتی پیروان بسیاری از اندیشمندان به اندیشه­های متقدم یک اندیشمند توجه می­کنند. مثلا بسیاری ویتگن­اشتاین یک را بر ویتگن­اشتاین دو ترجیح می­دهند، بنابراین مطابق بحثی که «مرگ نویسنده» را مطرح می­کند، اندیشه صرف­نظر از گوینده مورد توجه قرار می­گیرد و حتی شاید برخی از تغییراتی که صاحب اندیشه، در اندیشه خود انجام می­دهد، لزوما مورد توجه پیروان آن اندیشه قرار نگیرد. این هم یک بخش دیگر از پاسخ سؤال شما.

این نکته را هم باید مدنظر قرار داد که مرحوم بازرگان زیاد از حکومت دینی سخن نمی­راند. ایشان همان­طور که شما هم اشاره کردید بیشتر به­دنبال پررنگ­شدن نقش دین در جامعه به­ویژه امورسیاسی بود. مرحوم بازرگان علاقه داشت رخوت حاکم بر اندیشه دینی در دوره خود را از بین ­ببرد و دین را در عرصه عمومی به­صورت فعال وارد­کند، اما درباره آن بخش از پرسش شما که یک تفکر شکست می­خورد و یا اینکه اصولا بسیاری در حال حاضر، اندیشه­ حضور دین در ساحت سیاست و اجتماع را شکست خورده تلقی می­کنند، باید تأکید کنم که شکست در این زمینه واجد دو معنی است؛ در یک معنی، شکست یک اندیشه در حکم پایان تاریخ مصرف آن اندیشه به­شمار می­رود، در این صورت، با امحای این اندیشه در عرصه عمومی، شما آن را در آکادمی­ها و مجامع علمی و برای شناخت سیر تطور اندیشه­های مختلف مطالعه می­کنید. در مقابل، نوع دیگری شکست برای اندیشه متصور است که در آن شکست به معنی ناکارآمدی آن اندیشه است. در این مدل، ناکارآمدی لزوما به امحای آن اندیشه از جامعه منجر نمی­شود. شاید بسیاری از اندیشه­ها از نظر بسیاری از افراد جامعه، ناکارآمد تلقی شوند، اما هنوز در جامعه بروز و نمود داشته باشند و در بسیاری از حوزه­های اجتماع و سیاست به نقش­آفرینی عمیق بپردازند. اگر ما برای اندیشه مرحوم بازرگان نوعی شکست قائل باشیم، این ناکامی از نوع دوم شکست به­شمار می­رود. در حال حاضر در بسیاری از جوامع اسلامی، بحث حضور فعال دین در عرصه اجتماع یکی از مباحث پرطرفدار به­شمار می­رود. بسیاری نیز در این زمینه اندیشه­هایی نزدیک به اندیشه­های مرحوم بازرگان را مورد توجه قرار داده­اند. اصولا باید تأکید کنم افرادی که به­صورت مسئولانه در فعالیت­های فکری و سیاسی دوره­ معاصر حضور دارند، نمی­توانند بدون بازخوانی ریشه­های اندیشه­های فعلی به فعالیت مؤثر بپردازند.

-هرچند که شاید این مسأله به بحث اصلی ما مرتبط نباشد، اما فکر نمی­کنید دلیل این­که اندیشه­های آقای بازرگان و دیگر هم­نظران ایشان به گفته شما در برخی از جوامع اسلامی طرفداران پرشوری دارد، ناشی از عدم شناخت آنان از تجربه­ای است که این اندیشه در عرصه عمل درداخل مرزهای ما داشته است؟

تجربه­ ایران که پشت دیوارهای چین به وقوع نپیوسته­ است. امروزه به مدد تکنولوژی، کوچک­ترین مسائل کشورها در اقصی­نقاط عالم مورد توجه قرار می­گیرد. کافی­ست درباره انقلاب ایران در اینترنت جستجو کنید؛ بی­نهایت مطلب که عمدتا در نقد جمهوری­اسلامی نوشته شده به چشم می­خورد. نمی­توانیم بگوییم تجربه جمهوری­اسلامی، تجربه­ای در انزوا بوده و سایر جوامع اسلامی از این نقدها بی­اطلاع هستند.

فارغ از برداشت ما از موفقیت تجربه انقلاب اسلامی، باید تأکید کرد که این انقلاب، نقطه­عطفی در روند بیداری اسلامی بوده است. روندی که پیش از این کم وبیش توسط اخوان­المسلمین مصر پیگیری­ می­شد. اندیشه­های مرحوم «سیدقطب» که امروزه روایتی از آن، آبشخور فکری جریان­های القاعده شده­است، پیش از انقلاب توسط روشنفکران مذهبی ایرانی مورد توجه قرار گرفت و هیچ­کدام از آنها برداشتی ارتجاعی را، همانند آن­چه که امروز القاعده از این اندیشه دارد، از متون و کتب وی روایت نکرده­اند.

تجربه امروز ترکیه نیز تجربه­ای دیگر از حضور دین در عرصه اجتماع است. مردم این کشور پس از گذر از چند تجربه نوسازی، زمام دولت را به حزب اسلام­گرای عدالت و توسعه سپردند. جالب این­که مشکلات دولت­های لائیک این کشور به سرانگشت دولت اسلام­گرا مرتفع شده­است. تجربه حزب عدالت و توسعه نمونه موفقی از کارآمدی اندیشه­هایی­ست که معتقد به حضور دین در عرصه اجتماع و سیاست هستند.

-پس شما بر این باورید که هنوز اندیشه بازرگان دست­کم در تبیین نوعی حکومت اسلامی دارای حرف­هایی برای نسل جدید است؟

پیش از این هم تأکید کردم بیش از این­که ایشان از حکومت اسلامی دفاع کنند، مدافع حضور و دخالت دین در عرصه اجتماع بودند. با این تحلیل و با توجه به استقرار نظام دینی در ایران، اندیشه­های بازرگان حرف­های زیادی را برای انتقال به نسل­ امروز دارد.

-یکی دیگر از وجوه شخصیتی آقای بازرگان که به نظر باید بر آن تمرکز بیشتری داشته باشیم، نوع نگاه آن مرحوم به دین و دنیای جدید است. ایشان از خانواده­ای مذهبی و سنتی عازم فرنگ و با مظاهر تمدن جدید از نزدیک آشنا می­شود. سپس در بازگشت به کشور تلاش می­کند دنیای نو و دین را با هم پیوند بزند. مهمترین بخش تلاش وی نیز همت ایشان برای ارائه تفسیری علم­گرایانه از دین و متون مقدس اسلامی است، درحالی­که به نظر می­رسد در زمان فعلی این مسأله اصولا دغدغه فکری کسی نیست، به­عبارت دیگر، اصولا کار ویژه دین، هدایت انسان­هاست و قرار نیست که به تفسیر و تأیید پدیده­های­ علمی پیردازد. علم نیز قرار نیست به تأیید مباحث دینی بپردازد. فکر نمی­کنید این رویکرد مرحوم بازرگان نیز کهنه شده باشد و تنها برای کتب بررسی سیر اندیشه­های متفکران مسلمان، مفید باشد؟

من فکر می­کنم این روش که مفاهیم دینی برای اثبات یقینی باید با علم تجربی نیز مورد تأیید قرار بگیرند، روش مرحوم بازرگان نبوده­است. مرحوم بازررگان در دوره­­ای تحصیل کردند که گرایش­های پوزیتیویستی تاحد زیادی بر مجامع علمی حاکم بود و اتفاقا براساس همان گرایش­ها، احکام دینی ما مورد نقد قرار می­گرفت. ایشان هم به­صورت واکنشی می­خواستند در برابر این حملات بایستند. اتفاقا تا حدود زیادی نیز در برابر روشی که می­خواست این­گونه القا کند که با هر کشف علمی، دین باید قدمی به نفع علم عقب­نشینی کند، موفق عمل کرد. ایشان با آوردن چندین مورد نقض، منطقا جهان­شمولی و صحت این فرضیه را نفی کردند. می­دانید که در تاریخ­شناسی علمی، یک مورد نقض برای ابطال فرضیه­ای کافی است، اما این مسأله که برای ایجاد ایمان دینی در فرد، لزوما باید قواعد علمی و تجربی مؤید احکام دینی باشد را من انصافا در اندیشه مرحوم بازرگان ندیدم. در تفاسیر پس از انقلاب ایشان از قرآن نیز، دیگر اصولا شاهد تطبیق علوم تجربی و آیات نیز نیستیم و ارجاعات به علوم تجربی عملا در این تفاسیر وجود ندارد. من در اینجا نمی­خواهم صورت­بندی خود از اندیشه­های آقای بازرگان را به­عنوان تفسیر قطعی از اندیشه ایشان بیان کنم، اما به­نظر می­رسد که آن شیوه ایشان در تطبیق متون دینی بر تجربیات علمی، تمهیدی موقتی برای مبارزه با روند دین­زدایی با ابزار علمی در زمان جوانی مرحوم بازرگان بوده است.

شاید بتوان گفت در «سیر نزول آیات» تلاش داشته­اند که با ابزار علمی، نه خود احکام، بلکه سیر نزول آنها را تفسیر و تحلیل کنند. این­ روش نیز با تأییدها و نقدهای زیادی همراه شده است، به­طور نمونه، دوسال پیش برنامه­ای درباره اندیشه مرحوم بازرگان ترتیب داده شده بود؛ در آن برنامه، آقای محسن آرمین که متخصص تفسیر قرآن است به این کتاب مرحوم بازرگان نقدهای جدی وارد و تأکید کرد برخی از نتیجه­گیری­های مرحوم بازرگان در این بحث قابل مناقشه است. با این حال، نوع اهتمام ایشان مورد تأیید و تقدیر همه قرار گرفته، به­ویژه این­که ایشان زمانی تلاش کرد که متن مقدس را با علوم جدید فهم کند که در زندان بود و از هیچ­یک از آرشیوهای موجود نمی­توانست بهره ببرد. تلاش ایشان، یک فتح باب بود. می­توان آن را پذیرفت و تجربه ایشان را استمرار داد یا آن­که یکسره آن را رد کرد، اما به­هرصورت، باید اعتراف کرد که این اقدام بازرگان، گامی بزرگ و قابل احترام بوده­است. از مهمترین پیامدهای این حرکت مرحوم بازرگان، افزایش چشمگیر توجه متدینین به قرآن بود، هم­چنین این امکان فراهم شد که سایر دین­پژوهان بتوانند جدا از ابزارهای سنتی رایج از ابزارهای تازه برای فهم متون دینی بهره ببرند.

-آیا می­توان مرحوم بازرگان را روشنفکر دینی با همه پارامترهای آن نامید؟

روشنفکری دینی مفهوم متأخرتری است. بیش از روشنفکر دینی، ایشان را باید در سلک نوگرایان دینی طبقه­بندی کرد. نوگرایی دینی که روشنفکری­ دینی نیز در ذیل آن تعریف می­شود، به نوعی فهم از دین اطلاق می­شود که در ابزارها و مِتد تفسیر متون دینی تا حدودی با ابزارها و متد موجود کلاسیک، که به صورت سنتی در حوزه استفاده می­شد، متفاوت بود. نوگرایان دینی به رکود موجود در حوزه­های علوم دینی انتقاد داشتند. حتی مرحوم طباطبایی و مطهری نیز که در طبقه­بندی سنتی قرار می­گرفتند در این مورد با نوگرایان دینی همداستان بودند. روشنفکری دینی که پس از انقلاب بیشتر بر آن تأکید شد نیز درحال حاضر طیف گسترده­ای را به خود اختصاص داده­است. از روشنفکران دانشگاهی گرفته تا بسیاری از متخصصین امور دینی که خاستگاه حوزوی دارند.

-از این بحث می­خواستم به این­جا برسم که به­نظر می­رسد که آقای بازرگان در مورد اندیشه­های یکی از روشنفکران مذهبی پیش از انقلاب یعنی مرحوم شریعتی بسیار حساس بودند، حتی در نامه مشترکی که با مرحوم مطهری پس از انقلاب منتشر کردند، اندیشه­های وی را به­شدت موردحمله قرار دادند، هرچند که مرحوم بازرگان، نامه را پس گرفتند، اما به­نظر می­آید این اقدام بیشتر نوعی اقدام مصلحت اندیشانه بود تا مخالفت با مفادّ نامه. شما چه عاملی را سبب این همه حساسیت مرحوم بازرگان به اندیشه­های مرحوم شریعتی می­دانید؟ اصولا ایشان از چه موضعی به نقد مرحوم شریعتی می­پرداخت؟

این بحث مفصل است، اما به­صورت اجمالی باید بگویم در اواخر دهه ­چهل و پنجاه، با اوج­گیری تفکرات انقلابی در ایران همه امور به­صورتی از این موج، تأثیر­ می­پذیرفت. اگر در دهه­های قبل، اسلام و آموزه­های آن با معیار علوم تجربی محک می­خورد، در این دوره تلاش می­شد که متون اسلامی با مفاهیمی انقلابی مورد ارزیابی قرار­گیرد. متأسفانه در این دوره ­فضایی به وجود آمد که گویی هر نظرگاه دینی باید از منظر انقلاب به اثبات برسد.

-این گرایش­های انقلابی هم عمدتا چپ­گرایانه بود؟

هرچند که هر نظریه انقلابی، لزوما چپ­گرایانه نیست و در انقلاب ایران نیز بسیاری از گروه­ها از موضع راست­گرایانه به سمت انقلاب حرکت کردند، باید اعتراف کرد که گفتمان انقلاب در آن دوره تا حدود بسیار زیادی متأثر از تفکرات چپ­گرایانه آن زمان بود. اتفاقا این فضا در اظهارات مرحوم شریعتی در متعادل­ترین حالت بود. آن زمان برداشت­های افراطی انقلابی از دین توسط برخی چهره­ها از جمله آقای گودرزی، که بعدها گروه فرقان را تشکیل داد، که حتی آخرت و بهشت و جهنم را نیز با ابزار انقلاب و ضدانقلاب تعریف می­کردند. برای مرحوم بازرگان، تنها مُرّ دین مهم بود، در نتیجه باور نداشت برای اثبات دین به تفکری غیر از دین نیاز داشته باشیم. اگر هم در جایی از اندیشه­های متفاوت استفاده می­شد، برای تثبیت و بسط بهتر مفاهیم دینی بود. ایشان نسبت به فضای آن روز احساس خطر می­کردند. مرحوم مطهری نیز در این زمینه با شدت و حساسیت بیشتری نگران بودند. این نگرانی با تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ تشدید شد. باید توجه کنید این امر به آن معنی بود که بسیاری از جوانان مذهبی که اتفاقا خاستگاه خانوادگی آنان نیز به اقشار متدین جامعه برمی­گشت، تغییر مشی داده و مارکسیست شده­بودند. این رویداد به­شدت متدینین جامعه را متأثر و هراسان کرد. این رویداد بازرگان را نیز نگران کرد و در مرتبه بیشتر، مرحوم مطهری را نیز به واهمه انداخت. این دو با این نگرانی و واهمه و با توجه به این­که ادبیات مرحوم شریعتی نیز به­صورتی متأثر از اندیشه­های مارکسیستی بود، ابتدای انقلاب نامه­ای را علیه برخی از اندیشه­های ایشان تهیه و امضا کردند.

-اصولا نامه را به­صورت شخصی که امضا نمی­کنند. احتمالا قرار بوده که نامه منتشر شود. متن نامه نیز با کلیت اندیشه­های آقای بازرگان تعارضی نداشت. فکر نمی­کنید که بازپس­گیری امضای این نامه، عملی سیاسی و تا حدود زیادی مصلحت­اندیشانه بوده­است؟

بله، بازپس­گیری امضای آن نامه، عملی مصلحت­اندیشانه بوده، اما در درجه بالاتر باید گفت تهیه و تدوین آن نامه نیز اقدامی شتاب­زده و غیرمتناسب با فضای آن روز جامعه و هم­چنین اندیشه­های مرحوم شریعتی بوده­است. با این همه، فکر می­کنم که مسئولیت اصلی این ماجرا برعهده مرحوم مطهری باشد؛ چون ایشان نسبت به تفکر شریعتی به­شدت حساس شده بودند و این حساسیت را به دیگران نیز منتقل می­کردند. مرحوم بازرگان هم به­دلیل دوستی که با مرحوم مطهری داشتند، قاعدتا فکر می­کردند که نگرانی­های هردوی آن­ها از یک جنس است که احتمالا بعدها دریافتند که در نوع و شدت نگرانی نسبت به اندیشه­های شریعتی در کنار آقای مطهری قرار نمی­گیرند. اصولا باید گفت در نقش مرحوم شریعتی در نفوذ اندیشه­های مارکسیستی در مفاهیم دینی تا حدود زیادی اغراق شده بود. شما چهره شاخصی را سراغ ندارید که با اندیشه­های شریعتی به ­سرنوشت سال ۵۴ مجاهدین خلق دچار شده باشد. به نظر من، امضای آن نامه توسط بازرگان، شتاب­زده بود و پس­گرفتن امضا نیز اقدامی به­جا و درست بوده است.

-از دیگر وجوه شخصیتی مرحوم بازرگان، وجه سیاسی ایشان است. بازرگان نخستین دولتمرد نظام پس از انقلاب به­شمار می­رود. با وجود تجربیات زیاد سیاسی وی، شاهد نوسانات عجیبی در نوع رفتار سیاسی آن مرحوم هستیم. از سویی در اوج دیکتاتوری پهلوی در اوایل دهه چهل با صدور بیانیه ­اعلام می­کند شاه باید برود و از سوی دیگر در واپسین روزهای سلطنت و در اوج راهپیمایی­های مردم، از لزوم سلطنت شاه و حکومت مردم سخن می­­گوید.

درحوزه سیاست، اگر فرد یا جریانی در مقاطع خاص مواضع متفاوتی را اتخاذ کنند که نشان­دهنده تناقض در رفتار آن­ها نیست. الان کاملا آشکار شده که یکی از درخشان­ترین سخنان جناب آقای بازرگان همین جمله معروف «شاه سلطنت کند و حکومت نکند» بود که در آن زمان شنیده نشد و نمی­توانست هم شنیده شود. بازرگان می­خواست با تغییر مسیر انقلاب به اصلاحات، هم اهداف ملت محقق شود و هم هزینه محتوم هر انقلابی به ملت وارد نشود. در همان انقلاب، بحث مراجعه به آرای ملت برای تغییر رژیم که رسانه­های رسمی بسیار به­آن می­بالند نیز در نتیجه تلاش بازرگان و سایر روشنفکران­دینی بوده­است. بازرگان تلاش داشته آن شور ویران­گر انقلابی را در مجرای نهادهای باقی­مانده از رژیم گذشته جریان دهد و آن شور را در جهت برنامه نوسازی، مورد استفاده قرار دهد که کاملا قابل دفاع و ستایش است. حال با گذشت زمان، بسیاری از منتقدین بازرگان که آن زمان به­دلیل این اظهارات، وی را مورد حمله قرار می­دادند نیز به صحت نظرات ایشان پی برده­اند و در برابر آن بی­مهری­ها و تندی­ها، تقاضای بخشش می­کنند. متأسفانه برخی اظهارات صادقانه ایشان، که اتفاقا در حال حاضر صحت بسیاری از آنها آشکار شده­است، حربه­ای برای حمله به ایشان و همراهان­شان می­شد، به­طور نمونه، آن­جایی­که مرحوم بازرگان تأکید کرد که از من سرعت بیشتر می­خواهند، اما من مانند یک فولکس واگن حرکت می­کنم، برخی از آقایان این امر را به حربه­ای برای غیرانقلابی نشان­دادن مرحوم بازرگان بدل کردند. اگر به عملکرد افرادی که خود را انقلابی­تر از بازرگان می­نامیدند توجه کنیم، در کارنامه اکثرشان چیزی جز افزایش خشونت و تخریب و ویرانی در آن فضا ملتهب نمی­یابیم. در آن برهه، متأسفانه در نقد بازرگان اجماع به­وجود آمده بود و دوست و دشمن به نقد وی می­پرداختند. با این­حال و در آن فضا، مرحوم بازرگان نه همرنگ جماعت شد و نه مانند بسیاری از متفکرین و سیاسیون ایرانی، قهر کرد و به کُنج عُزلت خزید. ایشان مرد و مردانه در میدان ماندند و به انتقاد از اقداماتی که به نظرشان اشتباه می­آمد، همت گماشتند و این­قدر بر مواضع خود پای فشردند که بعدها بسیاری به حقانیت نظرات ایشان پی بردند. در اینجا باید این نکته را نیز متذکر شوم که من معتقدم این دوره فعالیت سیاسی مرحوم بازرگان، درخشان­ترین دوره فعالیت ایشان درحدود پنجاه سال فعالیتش به­شمار می­رود.

-فکر نمی­کنید رفتار آقای بازرگان به­ویژه صداقت ایشان و اعتماد فوق­العاده به دیگر انقلابیون تاحدودی وی را برای فعالیت­های سیاسی نامناسب جلوه می­داد؟ مثلا آن نامه محرمانه معروف ایشان به پهلوی دوم و همسرش که چندسال پیش فاش شد، مبنی بر این­که برای پایان یافتن بحران گروگان­گیری، شما و فرح دیبا خود را تسلیم انقلابیون کنید، من به شما تعهد می­دهم که دادگاه، حکم اعدام صادر نکند، نشان از ساده­اندیشی ایشان و عدم شناخت دیگر بازیگران عرصه سیاست در ایران نداشت؟

من فکر می­کنم که مرحوم بازرگان صادق بود تا ساده. منش وی نیز بر پایه تدیّن وی بود. مطمئنا آقای بازرگان برای آن نامه تعهداتی از مسئولین گرفته بود. حال اگر آن­هایی که تضمین داده بودند، نقض عهد می­کردند، خرده بر بازرگان نبود. اما نگاه کنید اگر آن اتفاق می­افتاد، چقدر از تلاطمات انقلاب کاهش می­یافت، زاویه ما با مجامع بین­المللی چقدر کاهش می­یافت، بخش تکنوکرات بازمانده از رژیم سابق چقدر محیط را امن می­یافتند و به جای فرار، به وظایف خود در بازسازی و نوسازی ایران، همت می­گماشتند. در صورت وقوع پیشنهاد آقای بازرگان به احتمال زیاد دیگر کشور­های بزرگ به صدام چراغ سبز نشان­ نمی­دادند و ایران وارد یک دهه جنگ نمی­شد.

-قبول ندارید که این اقدام بازرگان، نشان­دهنده اعتماد عجیب و غریب به همرزمان دوره انقلاب خود بوده است؟ اصل همین امر نیز نشان می­دهد که ایشان توانایی یک رجل سیاسی را نداشتند.

بازرگان باید اعتماد می­کرد. اگر این اقدام را انجام نمی­داد، وی هم اضافه می­شد به خیل سیاسیون با لایه­بندی­های شخصیتی پیچیده و رنگارنگ. بازرگان به سبب همین منش خود، بازرگان شد. به­خاطر همین رفتار نیز برخی سیاسیون به وی ساده­اندیش می­گفتند و معتقد بودند که ایشان تناسبی با تاریخ پرشور صدر انقلاب نداشت و واقعا هم با آن فضای احساسی و هیجانی، هیچ­گونه سنخیتی نداشت. با این­حال وی باید در آن زمان قرار می­گرفت تا ما دریابیم که چه اشتباهاتی در آن مقطع زمانی انجام داده­ایم. قرآن به پیامبر می­فرماید ما تو را به­عنوان تبشیر دهنده، انذارکننده و شاهد در جامعه در نظر گرفتیم. در آزمایشات شیمی، یک ماده را به­عنوان شاهد در نظر می­گیرند و در ادامه آزمایش­های دیگر را با مقایسه با نمونه شاهد ارزیابی می­کنند. در عرصه سیاست، حضور بازرگان به­عنوان شاهد، مبیّن آن بود که در فضای پرشور و هیجان سیاسی نیز می­توان صادق و روراست بود و از ابزار فریب استفاده نکرد. بازرگان همان­طور که گفتید، بسیار صادق بود، همان­طور که درباره پیامبر اسلام نیز می­گفتند که تو مانند گوش هستی که هرچه مردم به تو گفتند، باور می­کنی، به قول مرحوم شریعتی، مؤمن، گول­خور بزرگ است. این اعتبار فرد صادق است که در برابر بی­صداقتی دیگران فریب می­خورد، اما این فریب خوردن از سر جهل نیست، بلکه از بزرگواری و برای اثبات این امر است که در مقوله سیاست هم می­توان بدون لایه­بندی صادقانه رفتار کرد.

-فکر نمی­کنید که حتی در بحث استعفا نیز آقای بازرگان خلاف سیاست رفتار کردند. اگر وی استعفا نمی­داد شاید روند خشونت­های بعدی چنین عریان نمی­شد؟

نه. شاید این نگاهی که می­خواهم به آن اشاره کنم جبرگرایانه باشد، اما معتقدم این روندی که در انقلاب رخ داد، باید به انجام می-رسید و کسی نمی­توانست این مسیر را تغییر دهد. هگل معتقد است تقدیر تاریخی هر حرکت، همان چیزی­ست که از نظر اخلاقی در انتهای حرکت بر آن مستولی می­شود. استعفا و یا عدم استعفای بازرگان، تغییری در مسیر انقلاب ایجاد نمی­کرد، مثلا هنگامی که بازرگان بر مسند قدرت بود، داستان اعدام هویدا رخ داد، درحالی­که بازرگان و دولت وی، تمام تلاش خود را برای جلوگیری از اعدام وی به انجام رساندند، با اراده یک قاضی، وی اعدام شد و بازرگان هیچ اقدامی نتوانست انجام دهد. اصولا کسی با بازرگان همکاری نمی­کرد.

– با این حال قبول دارید که بودن وی بهتر از نبودنش بود؟

بودن بازرگان برای این بود که ما بدانیم که در آن فضا نیز می­توانستیم خطاکار نباشیم. همه در آن زمان، خطاکار بودیم، چه من نوجوانی که در آن دوره، روحیه انقلابی را مترادف با تخریب همه بنیان­های باقی­مانده از رژیم قبل می­دانستم، چه افرادی که در رأس قدرت قرار داشتند.

-یکی از وجوه سیاست­مداران، چه از نوع اسلامی و چه غیر از آن، کیاست است. روایت هم داریم که المؤمن کَیِّس، هرچند که برخی هر اقدام غیرصادقانه­ای را ذیل این واژه مشروعیت می بخشند. با این حال، قبول دارید که بسیاری از اقدامات سیاسی مرحوم بازرگان خالی از این عامل بوده است؟

دو موردی که شما در این بحث اشاره کردید، عین کیاست بود. چه آن­جا که گفتند شاه سلطنت کند و نه حکومت و چه آن نامه به شاه که از وی خواسته شده بود به شرط عدم مجازات اعدام به کشور بازگردد. اگر این اتقاق می­افتاد، می­دانید چه تحولی در تاریخ ایران حاصل می­شد؟

-اما درخواست هنوز زیر علامت سؤال و یک اگر بزرگ قرار دارد.

بله، به­همین دلیل است که شخصیت­های بزرگ در نهایت تراژیک می­شوند. یعنی عظمت آنها در شکست­های آنان به تصویر کشیده می­شود تا معیاری برای ارزیابی روش حق­طلبانه بدل شود. از نگاه ماکیاولیزم قدرت، حضرت علی در دوره خلافت شکست خورده­است، اما آیا در عرصه واقع چنین است؟ درحالی­که حضرت علی با سرنوشتی تراژیک در تاریخ قرار گرفته است و دشمنان وی درگوشه­ای از تاریخ مدفون شده­اند.

-بسیاری از اندشمندان برای خود آرمان­شهرهایی را تبیین کرده­اند. آرمان­شهر مرحوم بازرگان برای زیست مؤمنانه دارای چه پارامترهایی­ست؟

اتفاقا بازرگان تصویر آرمانی از جامعه مطلوب خود ارائه نمی­دهد. در این زمینه، وی بسیار واقع­بین است. وی به دنبال زیست مؤمنانه بود، به­همین دلیل تلاش داشت تعارضات اندیشه­های سنتی دینی را با دنیای نو و مدرن تا حد امکان کاهش دهد. در دفاعیاتش، که برخی به آن نقدهایی دارند، تلاش دارد تا ثابت کند که بسیاری از رسوم جوامع مدرن وام­گرفته از اندیشه ما بوده است. مثلا ورزش صبح­گاهی را با نماز و خواندن روزنامه در ابتدای صبح را با خواندن قرآن در ابتدای ساعات روز مقایسه می­کرد. متأسفانه چون در آن زمان، هیچ­گونه همدلی با ایشان اتفاق نمی­­افتاد، بسیاری از اظهارات ایشان تقلیل­گرایانه برداشت شد. به­طور خلاصه باید تأکید کنم بازرگان به آرمان­شهر اعتقاد نداشت. تنها دغدغه وی، چگونگی زیست مؤمنانه در عصر جدید بود. وی می­خواست در این دوران، دین در عرصه­های مختلف جامعه نفوذ کند و شهروندان بتوانند دینی بیندیشند و دینی زیست کنند.

بسته نگار و بازرگان - محمدحسین بنی‌اسدی

رابطه شادروان محمد بسته نگار و زنده یاد مهندس مهدی بازرگان را باید در متن جامعه ایران و با توجه به مسائل بنیادی کشور مطالعه کرد. مسائل فرهنگی، دینی و سیاسی جامعه ما بسیار گسترده و ریشه دار بوده و عمر آنها از عمر دولت‌ها و حکومت‌ها فراتر است. اصلاح یا حل کامل این مسائل، امری سهل و ساده که در کوتاه‌ مدت میسر باشد، نیست. یکی از علل و عوامل عمده شکست‌ها یا ناکامی‌های نهضت‌ها، جنبش‌های اجتماعی ما تصور و ارایه راه حل‌های کوتاه‌مدت برای مسائل بلند مدت بوده است، مسائل بنیادینی که نیازمند راه حل‌ها و استراتژی‌های بلند مدت از سوی بسیاری از رهبران و روشنفکران جامعه بوده‌اند.

نگاهی به استمرار و تشدید مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور، در چهل سال پس از انقلاب، بر این امر گواهی می‌دهد. حل کامل و یکباره مسائل عمیق مذکور فاقد شواهد تاریخی بوده، تصور و انتظاری غیر واقعی است. بجای چنین انتظاری، ایجاد فرایندها و جریانهای اصلاح طلبانه مستمر و متکی بر صبر و تلاش مستمر مردم، بویژه انسانها آگاه، در قالب سازمانها و نهادهای اجتماعی و مدنی واقع بینانه و ثمربخش‌تر خواهد بود. در چنین نگرشی، فرایندها و جریانهایی که قطار جامعه را در مسیر پیشرفت به سوی حل مسائل پیش می‌برد؛ اهمیت می‌یابد، و پیشرفت در جهت حل کامل مسائل و نه دست یافتن کامل به حل مسائل، محور تلاش‌ها و مبارزات قرار خواهد گرفت. قرار گرفتن درست قطار جامعه روی ریل و حرکت آن در جهت صحیح، هر چند ممکن است کند و آهسته باشد، نوید بخش کاهش مسائل و نهایتاً حل آنها خواهد بود. البته این امر نیازمند رهبری خالصانه و استمرار صبر و تلاش انسان های آگاه و مومن در طول نسل‌ها است. محمد بسته نگار یکی از چهره‌های خالص و مومن به چنین راهی بود.

نقش رهبران فکری و اخلاقی جامعه در الهام بخشی و آگاه سازی و تربیت نسل‌های بعدی در پیروزی بلندمدت این استراتژی و جنبش‌های اصلاح طلبانه عامل اساسی به شمار می‌رود. تاریخ معاصر حداقل ۷۰ سال اخیر، شاهد چهره‌های درخشانی از این گونه رهبران فکری و اخلاقی جامعه است که نه تنها در مدت حیات خود عوامل بسیار موثری در اصلاحات و تحولات جامعه بوده‌اند، بلکه قادر به تربیت الگوهایی برای ادامه نهضت برای حفظ و کسب دستاوردهای بالاتر و ارزشمندتر بوده‌اند.

شادروانان مهندس بازرگان، طالقانی، مطهری، سحابی و شریعتی نه تنها در تحولات فکری و اعتقادی نسل‌های چهار دهه قبل از انقلاب نقش بزرگی داشتند، بلکه با تربیت الگوهای اخلاقی و ماندگار در بیداری و حفظ ارزش‌های اخلاقی و اسلامی جامعه پس از انقلاب دارای جایگاه بلندی بودند. از جمله تربیت شدگان این پیشگامان، می‌توان مردان بزرگی را که پس از آنان راه اصلاح و آزادی را با صبر و تلاش پیمودند، همچون عزت‌اله سحابی، مصطفی چمران و ابراهیم یزدی و …. نام برد.

شادروان محمد بسته نگار به این گروه از مردان خدا تعلق دارد، که خالصانه راه پیشگامان اولیه و بویژه شادروان مهندس بازرگان را با عشق و ارادات دنبال کرد و در اعتلای آثار او بجد کوشید. محمد بسته نگار نه تنها در زمان حیات مهندس بازرگان دوست و یار با وفای او در سالهای زندان و در آزادی بود، بلکه با تمام وجود او را همچون الگویی برای زیستن و خدمت به خلق پذیرفته و صفات او را در خود نهادینه کرده بود. او با تاسیس نهضت آزادی، از اولین دانشجویانی بود که به آن پیوست و همچنین از اولین اعضایی بود که پس از بازداشت و زندانی پایه گذاران نهضت آزادی در بهمن سال ۱۳۴۱، در خرداد ۱۳۴۲ دستگیر و در زندان به رهبران نهضت آزادی پیوست.

شادروان بسته نگار در مصاحبه‌ای با خانم دکتر زهرا بازرگان در سال ۱۳۹۶ (که شاید یکی از آخرین مصاحبه‌های او بود) در باره ارتباط خود با مهندس بازرگان چنین می‌گوید[۱]:

«آشنایی من با مهندس بازرگان از سال پنجم دبیرستان آغاز شد، زمانی که معلم ادبیات ما در کلاس در باره کتاب «راه طی شده» و شخصیت آقای مهندس بازرگان با ما صحبت کرد. من از دست فروش کتابهای دست دوم این کتاب را به مبلغ دو تومان خریدم و با اینکه هر کتاب را فقط یکبار می‌خواندم، کتاب راه طی شده به حدی برای تازگی داشت که آن را بارها خواندم. مدتی بعد کم کم پایم به مسجد هدایت برای استماع صحبت‌های هدایت کننده آیت اله طالقانی باز شد و پس از آن از مستمعین سخنرانی‌های مهندس بازرگان، در دانشگاه یا در مراسمی شدم که به مناسبت عید فطر یا در عید مبعث در تهران یا کرج برگزار می‌شد. سخنرانیهای بازرگان و خواندن کتابهای او برایم بسیار بدیع و الهام بخش بود.»

او در مصاحبه خود با خانم زهرا بازرگان چنین ادامه می‌دهد:

«یکی از افتخارات بزرگ زندگی من این است که به مدت سه سال و نیم با مهندس بازرگان در زندان قصر و سپس در زندان برازجان هم اطاقی شدم، مهمترین چیزی که من در زندان از مهندس بازرگان آموختم نظم و دیسیپلین در زندگی بود. می‌توانم بگویم که زندگی ما زندانیان سیاسی در زندان تحت تاثیر تفکر مهندس بازرگان و برنامه‌ریزی منظم او برای گذراندن اوقات شکل گرفته بود. ما در زندان با هدایت ایشان از ساعت ۷ صبح روز را آغاز کرده و پس از صرف صبحانه، به دو ساعت مطالعه و سکوت اجباری می‌پرداختیم. در پایان این زمان و پس از پذیرائی مختصر، کلاسهای درس آغاز می‌شد. پس از اذان ظهر و اقامه نماز و صرف ناهار، استراحت کوتاهی داشتیم و پس از آن از ساعت چهار کلاسهای درس دو باره برقرار می‌شد. ورزش عصر و انجام مسابقات والیبال از برنامه‌های ثابت روزانه ما محسوب میشد که همگی در آن شرکت می‌کردیم. پس از نماز مغرب و صرف شام سخنرانیها آغاز می‌شد که در طول هفته مهندس بازرگان و دکتر سحابی (هر کدام یک شب) صحبت می‌کردند و شبهای دیگر هربار یکی از هم بندی ها در مورد مطالبی که مایل بودند به بحث گذاشته شود، صحبت می‌کردند رفتار بازرگان با اعضای بندهای دیگر که معتقد به مکاتب دیگر سیاسی از جمله مارکسیسم بودند بر اساس احترام و سعه صدر و تاکید بر نکات مشترک و نه تفاوتها بود. بهمین جهت آنها نیز غالباً در سخنرانیهای بند ما شرکت می‌کردند. روزهای پنجشنبه و جمعه به مطالعه، ورزش و سایر امور اختصاص داشت. مهندس بازرگان در تقسیم مسئولیتهای هم بندی‌ها غالباً شرکت داشت و خود نیز همواره مسئولیت برخی از کارها را بعهده می‌گرفت.

نظم و دیسیپلین بازرگان در کارهای نوشتاری ایشان هم کاملاً محسوس بوده یعنی ایشان در نوشته‌های خود هم نظم و ترتیب خاصی را رعایت می‌کرد. به طور مثال ایشان مطالب کتاب خود را فصل‌بندی می‌کردند. برای هر فصل سوتبر می‌گذاشتند. برای هر تیتر چند سطر می‌نوشتند. سپس بندهای هر فصل را به تدریج و یک به یک کامل می‌کردند. در طول روز به نوشتن مطالب مختلف می‌پرداخت. به طور مثال ساعت ۱۰ صبح نوشتن کتاب «پدیده‌های جوی» را شروع می‌کرد و پس از یکی دو ساعت موضوع متفاوتی را که در ذهن داشتند بروی کاغذ می‌آورند. در حالی که ما عادت داشتیم تا مطلبی را کاملاً تمام نکنیم به مطلب دیگر نپردازیم.»

مهندس بازرگان در کتاب «خاطرات زندان» در ۲۳ مورد از شادروان محمد بسته نگار نام برده و به شرح زیر به حضور و فعالیت و مدافعات او در زندان می‌پردازد:

اولین بار در خاطرات خود به تاریخ چهارشنبه ۸/۸/۴۲ این گونه ذکر ایشان را بمیان می‌آورد؛ «آقای بسته نگار دانشجوی حقوق هم ۵ ماه است در بازداشت می‌باشد» این به معنای این است که آقای بسته نگار تقریباً همزمان با ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و در ارتباط با آن بازداشت شده باشد. یادداشت یکشنبه ۹/۶/۴۳ ایشان خبر از محکومیت ۳ ساله بسته نگار و دو نفر دیگر (مفیدی و رادنیا) در دادگاه بدوی را می‌دهد. آقای بسته نگار و دو نفر دیگر به رای دادگاه بدوی اعتراض می‌کنند در تاریخ چهارشنبه ۲۵/۱۰/۴۳ آنان را فرا خوانده و از آنان می‌خواهد که برای دادگاه تجدید نظر وکیل انتخاب کنند. آقای بسته نگار و دو نفر دیگر برای بررسی و تعیین وکیل ده روز مهلت می‌گیرند.

در روز سه شنبه ۶/۱۱/۴۳ از طرف دادگاه مجدداً آقای بسته نگار و دو نفر دیگر (آقایان مفیدی و رادنیا) را برای تعیین وکیل فرا می‌خوانند. و ایشان آقایان سرهنگ نجاتی، سرهنگ پگاهی و سرهنگ بزرگمهر را پیشنهاد می‌کنند. رئیس دادگاه با خجالت می‌گوید نمی‌توانیم این آقایان را قبول کنیم و برایتان بهترین وکلای تسخیری را تعیین خواهیم کرد.

چند روز بعد در تاریخ (۲/۱۱/۴۳) آقایان بسته نگار و مفیدی و رادنیا را برای ابلاغ وکلای تسخیری به دادگاه می‌برند. در آنجا این سه نفر در نامه‌ای مستدل اعتراض خود را به دادستان اعلام می‌کنند و از اینکه دادگاه در بسته بوده و حتی یک نفر تماشاچی هم نبوده، و با وجود این دادگاه را علنی اعلام کرده بودند، اعتراض شدید می‌کنند. متن نامه اعتراض در کتاب خاطرات روزانه (مجموعه آثار شماره ۳ – یادداشتهای روزانه) آمده است.

پس از دو جلسه پرونده خوانی، دادگاه تجدید نظر آقای بسته نگار و دو نفر دیگر در تاریخ ۶/۱۱/۴۳ با حضور وکلای تسخیری تشکیل می‌گردد، ولی بجای تماشاچی، تنها خانواده‌ی رادنیا در دادگاه حضور داشته و به بقیه را اجازه نمی‌دهند. وکلای تسخیری دفاع مختصری می‌کنند و آقای رادنیا صلاحیت دادگاه را رد می‌کند.

جلسه بعدی دادگاه که قرار بود در ۱۲/۱۲/۴۳ برای آقایان مذکور تشکیل گردد به علت نارسائی در شنوائی آقای بسته نگار و آوردن دو پزشک خصوصی (دکتر آذر و دکتر قائمیان) به زندان برای معاینه و بررسی وضعیت شنوایی ایشان تشکیل نمی‌گردد.

در هشتمین جلسه‌ای که در تاریخ ۱۸/۱۲/۴۳ برای محاکمه آقای بسته نگار و رادنیا و مفیدی تشکیل می‌گردد، نامه‌ای شجاعانه با امضای سه نفر مذکور تسلیم دادگاه می‌گردد و متن نامه نیز در هنگام اعلام دفاع به وسیله آقای رادنیا خوانده می‌شود. در این نامه به عدم صلاحیت دادگاه، نبود وکیل انتخابی، غیر علنی بودن دادگاه، و عدم استناد دادگاه به اصول قانونی اعتراض شدید می‌شود و سه نفر خود را بلادفاع دانسته و تصمیم خود را به سکوت و عدم دفاع اعلام می‌دارند.

دادگاه تجدید نظر تصمیم به تنبیه شجاعت و جسارت آقایان بسته نگار و مفیدی می‌گیرد و رای دادگاه بدوی را شکسته و محکومیت آنان را از ۳ سال به ترتیب به ۴ سال و ۵ سال افزایش می‌دهد. مهندس بازرگان در یادداشت‌ مورخ ۲۲/۱۲/۴۳ چنین می‌نویسد:

«علت شکستن رای دادگاه بدوی و این اختلاف گذاری، قیافه جدی و بیان صریح و شجاعانه‌ای بوده است که بسته نگار و مخصوصاً مفیدی گرفته بودند…. خواسته‌اند شهامت و جسارت را تنبیه شدید بنمایند…. همان شب با افتخار آقایان مذکور مجلس جشن و تفریحی از طرف رفقا برگزار شد.»

در تاریخ ۲۷/۰۴/۱۳۴۴ یک نامه همدردی و اعتراضیه‌ای با امضای زندانیان نهضتی، از جمله آقایا مهندس بازرگان و بسته‌نگار تسلیم رئیس زندان می‌گردد و نسبت به زندانی کردن جمعی از زندانیان سیاسی مسلمان (از قرار معلوم زندانیان مربوط به ۱۵ خرداد) با زندانیان عادی که مرتکب قتل و دزدی و …. شده‌اند اعتراض شدید و تهدید به اعتصاب غذا می‌کنند و آقایان بسته نگار، جعفری، شیبانی، مفیدی و طاهری طبق قرار قبلی هیات مدیره اعتصاب از ساعت ۱۰ روز ۲۸/۴/۴۴ اعتصاب خود را آغاز می‌کنند. این اعتصاب با مذاکراتی که با مسئولین زندان به عمل می‌آید و با موافقت‌ها و ملاقاتهایی که ضرورت می‌گیرد و با دخالت هیات مدیره اعتصاب پس از مدت کوتاهی پایان می‌یابد.

در تاریخ ۸/۲/۴۶ سه نفر از اعضای نهضت (مهندس عزت اله سحابی، ابوالفضل حکیمی و مهدی جعفری) آزاد می‌شوند و آقایان بسته نگار، بنکدار، عدالت منش، مفیدی، حمسی و مهندس بازرگان بافتخار آنان جشن گرفته ناهار عمومی داخلی می‌دهند.

جریان جالبی که در تاریخ ۱/۶/۴۶ رخ می‌دهد، کشیده‌ای بوده است که برخلاف انتظار، در یک تجمع اعتراضی به مدیریت زندان از طرف آقای بسته‌نگار بر صورت سروان کاکاوند نواخته می‌شود! مهندس بازرگان جریان را به طور خلاصه در خاطرات زندان به شرح زیر بیان می‌نماید:

« دوشنبه ششم شهریور ماه آقای بسته نگار را به دادسرای تهران برای بازپرسی در پرونده سازی که با شکایت آقای ستوان کاکاوند علیه او درست شده بود بردند. بسته نگار جریان ماوقع را (قضیه فحش و جرح آقای حسین شیرزاد بر آقای طاهری که منجر به اعتراض و اصرار ما بر انتقال مشارالیه از این زندان گردید و آقای سروان اخوان علیرغم ما دستور داده بود او را مجدداً بداخل بیاورند و کار به تجمع رفقا در پشت میله شده بود و بسته‌نگار در حال عصبانیت کشیده‌ای به آقای ستوان کاکاوند زده بود و ایشان بر خلاف حقیقت برای خود گواهی جراحت و ضرورت بستری شدن از بهداری شهربانی تحصیل کرده و قصدش این بوده است که واقعه را جنبه جنایی بدهد و چند سال زندان برای بسته نگار درست کند) برای بازپرس شرح می‌دهد و بازپرس با قرار التزام اخلاقی به مبلغ ۲۰۰۰ تومان او را آزاد می‌نماید.»

در تاریخ چهارشنبه ۱۹/۷/۴۶ بافتخار پایان ۴ سال محکومیت آقای بسته نگار یک ناهار داخلی گروه (نهضت آزادی، جبهه ملی و …) به خرج‌ آقای طالقانی، بنکدار، عدالت منش و بازرگان داده می‌شود و شب بعد از شام مجلس تودیع عمومی با سخنرانی مهندس بازرگان و جواب بسته نگار برگزار می‌گردد و یکشنبه صبح ساعت ۱۰ صبح ۲۳/۰۷/۴۶ نیز آقای بسته نگار به سلامتی از زندان آزاد می‌گردند.

چهار روز پس از آزادی، آقای بسته نگار و بقیه آزادشدگان، در روز ۵ شنبه ۲۷/۷/۴۶ برای ملاقات مهندس بازرگان و سایر هم بندی‌های خود به زندان قصر مراجعه و با آنان ملاقات می‌کنند.

یادداشت‌های روزانه (خاطرات زندان) مهندس بازرگان در اینجا به پایان می‌رسد . به نظر می‌رسد که بقیه نهضتی‌ها را هم در آبان ماه و مقارن با چهارم آبان ۱۳۴۶، تاجگذاری شاه، از زندان آزاد می‌گردند.

آقای بسته نگار پس از آزادی از زندان همچنان از اعضای وفادار نسبت به نهضت آزادی ایران باقی ماند. در جریان انقلاب و پس از پیروزی انقلاب ایران نیز عضویت و همکاری او با مهندس بازرگان و نهضت آزادی ادامه داشت. متاسفانه در جو و فضای پرالتهاب و دور از خردورزی و عقلاینت، همراه با زنده یاد عزت‌اله سحابی و برخی دیگر از اعضای نهضت، به دلیل مشی معتدل و ظاهراً غیر انقلابی و غیر دشمن سازی و دشمن ستیزی مهندس بازرگان از نهضت آزادی جدا شدند و مرحوم حسن حبیبی را به جای مهندس بازرگان به عنوان اولین نامزد ریاست جمهوری معرفی کردند. مرحوم مهندس سحابی و مرحوم بسته‌نگار و برخی دیگر از دوستان بعد از مدتی به این اشتباه بزرگ و عواقب بسیار زیانبار آن برای کشور پی‌بردند. آقای بسته‌نگار بارها تاسف خود را از چنین تصمیمات عجولانه و ناشی از جو زدگی و فضای ناسالم و پرالتهاب آن دوره به دوستان اظهار داشته بود.

با وجود این تا آخر عمر نسبت به مرحوم مهندس بازرگان، به عنوان معلم و مرشد خود ارادت و عشق می‌ورزید و در فرصت‌های مناسب و در برنامه‌های مختلف با مهندس بازرگان و نهضت آزادی همکاری داشت.

شادروان بسته نگار در سال‌های پس از انقلاب و سال‌های پس از درگذشت زنده یاد مهندس بازرگان و تا سالهای پایان عمر خود، از طریق مصاحبه، سخنرانی، مقاله و کتاب به تحلیل،تشریح و تبیین آثار و مواضع و مشی آزادیخواهانه و آزادمنشانه بازرگان پرداخت. او در این تلاش نقش اساسی مهندس بازرگان را در تاسیس نهادهای مدنی در ایران، جایگاه او در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، خواستگاه فکری و ایدئولوژیک او و همچنین جایگاه او در روشنفکری و نواندیشی دینی را مورد تحلیل و دفاع قرار داد. همچنین او مواضع بازرگان در بحث ایرانیت و اسلامیت را مورد تحلیل قرار داد و در ستایش اخلاق فردی و اجتماعی و سیاسی او سخن گفت. او مجموعه تلاش‌های خود در این زمینه را در کتابی تحت عنوان: «اندیشه‌های اجتماعی سیاسی مهندس مهدی بازرگان» منتشر ساخت.

شادروان محمدبسته نگار مسئولیت مجله ایران فردا را، که پس از چند سال توقف، حیات مجدد خود را در سال ۱۳۹۳ آغاز کرد، تا آخرین روزهایی که سلامت او اجازه می‌داد، برعهده گرفت، و موفق به انتشار ده شماره مجله با کیفیت و تیراژ خوب گردید. سعی او در نقش مدیر مسئول مجله ارایه صادقانه وقایع و رویدادهای تاریخی معاصر و اصلاحات بنیادی و تدریجی و بسط آزادی و دموکراسی و عدالت بود.

حاصل زندگی او نه تنها آثار اجتماعی و سیاسی ارزنده فراوان است، بلکه با همراهی همسری فداکار و شجاع خانواده و فرزندانی موفق، تلاشگر و مبارز و مقاوم و سربلندند.

خداوند او را رحمت کند و امثال او و رهروان او را فزونی بخشد.

محمدحسین بنی اسدی

منبع نشر آن ماهنامه ایران فردا شماره ۴۳ مورخ آبان ۱۳۹۷ است

‍ مردی که صدایش شنیده نشد – سهند ایرانمهر

امروز، سالگرد درگذشت #مهدی_بازرگان است. ‏پژوهشگر قرآن، نخستین دانشیار دانشگاه تهران، رئیس دانشکده فنی، موسس حزب نهضت آزادی ایران، نخست وزیر دولت موقت بعد از انقلاب، نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی (در دوره‌های بعد رد صلاحیت شد).

او مردی است که صدایش شنیده نشد چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب.
یکی از مهم‌ترین نکاتی که در مورد دادگاه تجدیدنظر وی – که طی ۸۰ جلسه از میانه اسفند ۱۳۴۲ تا تیرماه ۱۳۴۳ برگزار شد- وجود دارد، دفاعیات اوست. جایی که بازرگان به عنوان یکی از رهبران نهضت ملی ایران از موضعی اصلاح‌طلبانه به نصیحت حاکمان آن روز می‌پردازد، مهندس بازرگان در این جلسه می‌گوید:

« آقای رییس دادگاه! به مقامات بالا‌تر (شاه) اطلاع دهید که ما آخرین گروهی هستیم که با قبول و احترام به این قانون اساسی فعلی فعالیت‌های سیاسی را در چارچوب‌های قانونی دنبال کردیم. بعد از ما دیگر کسی این قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعالیت نخواهد کرد».

نشانه‌های تحقق این پیش‌بینی به فاصله چند ماه در پاییز ۴۳ زمانی که گروه بخارایی حسنعلی منصور را ترور کردند برای اولین بار جلوه کرد. در فروردین ۱۳۴۴ هم گروهی به محوریت نیکخواه و با همکاری شمس‌آبادی به شاه سوء قصد کردند. تابستان ۴۶ هم گروه مسلحانه حزب ملل اسلامی به محوریت کاظم بجنوردی و محمدجواد حجتی سربرآورد و به دنبال آن گروه چپ‌های سیاهکل، فداییان خلق، مجاهدین و گروه‌های دیگر، نشان دادند که پیش‌بینی مهندس بازرگان در ان دادگاه مبتنی بر واقعیات بوده است.

در یکی از اسنادی که مرکز اسناد انقلاب همیشه با هدف تخریب بازرگان به آن اشاره کرده، آمده است:

«‏‎مهدی بازرگان در ۹ خرداد ۱۳۵۷، در ملاقات با ‎ جان استمپل (افسر اطلاعاتی سفارت ‎امریکا) گفت: اگر شاه حاضر باشد که تمام مواد ‎قانون اساسی را به اجرا درآورد، ما آماده‌ایم تا ‎سلطنت را بپذیریم».

اگر این سخن راست باشد، معلوم است که وی تا آخرین لحظات و در جامعه و فرهنگی که معمولا حاکمان و ملت، هر دو در هیجان و اندیشه کوتاه مدت به سر می‌برند، خوشبینانه٬ التزام دو طرف به قانون را دنبال می‌کرده است.

با وقوع انقلاب تفاوت نگاه وی با انقلابیون آشکارتر شد و‌دولتش اولین جریانی که متهم به جاماندن از قطار انقلاب:

«مقصود از انقلابی عمل کردن، زدن و ریختن و کشتن و پاشیدن و پا روی همه اصول و… باشد البته دولت و شخص بنده انقلابی نیستیم»

تصرف سفارت آمریکا و افزایش تنش در روابط خارجی، برای دولت لیبرالی که در دل فضای انقلابی افتاده بود، چالش برانگیز بود و استدلال‌هایش نیز راه به جایی نبرد:

«‏اصالت دادن به‌دشمنی و تضاد، يا مرگ‌خواهی برای غيرِخود، طرز تفكر اسلامی و ايرانی نبوده، بلكه از مبانی ديالكتيكی و معيارهای ماركسيستی به‌شمار مي‌رود».

فرجام او و‌دولتش در نهایت با استعفاء گره خورد و‌دغدغه‌اش تا پایان کار٬ رابطه دین با آزادی و تبین چراهای بعد از انقلاب:

«‏ ممانعت از آزادي حتماً ناشي از ضعف بنيادي يا خلل در نيت و برنامه است».

(دین و آزادی؛ بازیابی ارزش‌ها، مجموعه آثار جلد ۲۵)

بعد از استعفاء هم فعالیت‌های خود را در محدوده‌ای کمتر، ادامه داد. در اوج جنگ نامه‌ای به رهبر انقلاب داد در نقد راهبرد :« جنگ جنگ تا پیروزی»، سخنش این‌بار هم، جدی گرفته نشد.

خبر درگذشتش اول بهمن ۷۳ بود، مرز بین دی و بهمن، تداعی‌گر مرز بین قبل و بعد انقلاب. امروز برخی، او را مردی آینده‌نگر، اخلاق‌مدار و جلوه راستینی از تلفیق ایمان و سیاست می‌دانند و برخی نماد لیبرالیسم فرتوت بر قامت انقلابی جوان که با پیش‌فرضی غلط پا به میدان گذاشت و در نهایت خود بدان معترف بود:
« دعا کردیم باران بیاید، سیل آمد».

در حوزه اندیشه هم برخی پوزیتویست اسلامی(!) و برخی نواندیش مسلمانِ مودب به علم و ریاضیاتش خوانده‌اند، فارغ از اینکه جانب کدام را بگیریم یک چیز را در مورد او می توان با ضرس قاطع گفت:
بازرگان، در اسلام و سیاستش، بازرگان نبود و شاید همین باعث شد که هیچگاه صدایش شنیده نشود!

شهامت در عرصه برون و ساخت درون

شهامت بازرگان تنها در مقابله با عوامل مختلف بیرونی، خلاصه نمی­شد. او توانایی بازنگری افکار، اعتقادات و اندیشه‌های خود و زیر سؤال بردن آن‌ها را داشت و ترسی نداشت که آن را به زبان آورد و مسیرش را اصلاح کند …

اَلَّذینَ یُبَلِغونَ رِسالاتِ­اللهِ وَ یَخشَونَهُ و لایَخشَونَ احداً الاّالله وَ کَفی بِاللهِ حَسیباً(۱) زندگی در سایه پدر، معمولاً با لحظات شیرین، مملو از عطوفت و زیبایی همراه بود که عمدتاً به­خاطر شخصیت آرام و پذیرنده او و ارزش و اهمیت توأم با احساس مسئولیت او برای رشد و بهزیستی هریک از اعضای خانواده­اش بود. درعین­حال، در همان دوران، دردسرهای پیش­بینی­نشده و طوفان­های سهمگین هم کم نبودند که هریک می­توانست آرامش و بنیاد خانواده­ای را درهم بریزد. واکنش و برخورد شهامت­آمیز او با ناملایمات هرگز نمی­گذاشت که سکان کشتی در طوفان حوادث از دست وی به­درآید و آرامش دورنی و رفتار سنجیده­اش، که ناشی از صبر و توکل به خداوند بود، همواره درس و تجربه­ای آموزنده برای همه ما بود. در واقع یکی از ویژگی­های بارز شخصیت بازرگان، شهامت و ایستادگی او در مقابل قدرت­ها، جریان­ها و حوادثی بود که در طول زندگی با آن دست­و­پنجه نرم کرد و غالباً با تکیه بر اصول اخلاقی و اعتقادی خود از آن معرکه سربلند بیرون می­آمد.
در مورد خاطرات تلخ دوران کودکی، بیش از هرچیز یورش­های گاه و بیگاه به خانه برای دستگیری او را به یاد می­آورم که با به­هم­ریختن و جمع­وجورکردن کتاب­ها، مقاله­ها و غالباً با پایین کشیدن عکس مصدق از دیوار اتاق همراه بود. این حمله­ها اغلب به­خاطر نوشتن نامه­ای انتقادآمیز به عملکرد دولت وقت، تأسیس یک انجمن مدنی یا سخنرانی­هایی بود که به تحلیل و زیرسؤال قراردادن نظام استبدادی می­پرداخت.

به هنگام ورود مأمورین به خانه برای دستگیری وی، چمدان کوچک او برای زندان با حوله و مسواک، کلام­الله مجید، مقداری کتاب خوانده نشده و دفترچه­ای برای تحریر مطلبی جدید آماده بود. ما بچه­ها نمی­دانستیم چرا او را که برای ما همواره مهربان­ترین بود، می­برند. در جستجوی پاسخی برای این سؤال، نگاه وحشت­زده خود را به او می­دوختیم. وقتی چهره او را آرام، لبخند او را اطمینان­بخش و کلام او را آرامش­دهنده می­یافتیم، متوجه می­شدیم که مسأله چندان مهم نیست، می­رود و برمی­گردد. مدتی بعد برمی­گشت. خانه دوباره مملو از استاد و دانشجو، آشنا و غریبه می­شد و گل­های مریم و گلایل حیاط کوچک خانه را رنگین و معطر می­کرد. کتاب­های جدید به­زودی در کتاب­خانه و تصویر مصدق دوباره روی دیوار اتاق پذیرایی جای می­گرفت. در واقع، زندان­ها، تهدیدها، تحبیب­ها و جملات دلسوزانه­ای از این دست که اگر دست از انتقاد و مبارزه برداری، بالاترین مقام این مملکت را در اختیار خواهی داشت، خللی در راهی که می­پیمود وارد نمی­کرد. حتی به نظر می­رسید در پیگیری اهداف خود در احقاق حقوق مردم، مصمم­تر شده است.

طولانی­ترین زمان بازداشت او از سال ۱۳۴۳ متعاقب محکومیت در دادگاه نظامی آغاز شد که او و یارانش را به جرم اخلال در امنیت کشور به ۱۰ سال زندان محکوم کردند. مطالعه دفاعیات بازرگان در دادگاه نشان می­دهد که بیانات او در محکوم­کردن سیاست­های رژیم تا چه حد روشن­گر، کلامش کوبنده و پیش­بینی­اش از آینده مقرون به حقیقت بود. زمانی که اعلام کرد: «ما آخرین گروهی هستیم که با تأکید بر قانون اساسی و مشروطیت مبارزه می­کنیم».

سال­ها بعد در پایان مدت محکومیت خود، به­رغم محرومیت از تدریس و تحقیق در دانشگاه، همچنان بدون ترس و واهمه، با قلم و دم خود به راهی که برای تحقق آزادی می­پیمود، ادامه داد.

***

با آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، بار سنگین مسئولیت اداره یک کشور پرآشوب و درهم­ریخته بر دوش وی قرار گرفت. برخی از دوستان و هم­فکران، پیش از قبول پیشنهاد نخست­وزیری وی، با آشنایی­ای که به روح آزاده، شخصیت معتدل و قانون­مدار او داشتند، تلاش کردند ایشان را از پذیرفتن چنین مسئولیتی بازدارند، اما او چگونه می­توانست پس از سال­ها مبارزه برای استقلال و آزادی کشور و تلاش برای پایه­گذاری بنیاد دموکراسی از طریق تبلیغ و عمل به آن، از این مسئولیت عظیم شانه خالی کند؟ او مردی نبود که میدان مبارزه را ترک کند.

بازرگان به مدت ۹ ماه مصمم، منطقی و آرام، بدون جهت­گیری حزبی با تکیه بر دولتی ائتلافی، تلاش کرد وظیفه­ای را که به­عهده گرفته بود، یعنی ساماندهی وضع متلاطم موجود و انتقال تدریجی قدرت اجرایی به دولتی مستقر را انجام دهد. او در مقابل فشارهای اجتماعی گروه­های تندرو، که در آن زمان با سردادن شعارهای انتقام­جویانه شدیدترین برخوردها را با او داشتند و مانع تحقق اهداف دولت موقت می­گشتند، ایستادگی کرد. هم­رنگ جماعت و تسلیم فرهنگ خشونت و انتقام­جویی نشد، زیرا معتقد به اعتدال و نظم در مقابل افراط و بازگشت به روحیه عفو و رحمت و اتحاد ملی بود.

زمانی که بازرگان ادامه کار در شرایط موجود را با اصول اخلاقی خود و مصالح ملی سازگار ندید، شجاعانه استعفا داد. استعفا، در شرایطی­که لبه تیز حملات، علیه او و هم­فکرانش برنده­تر و اتهامات، شدیدتر شده­بود، تصمیم ساده­ای نبود. درعین­حال، او سنگر تلاش در جهت تحقق آرمان­های خود را هرگز رها نکرد. این­بار با پذیرش نمایندگی مردم، به مجلس شورای اسلامی راه یافت و کوشش کرد با تکیه بر قانون اساسی به هرج­و­مرج و بی­قانونی مقابله کند.

حضور در مجلسی با اکثریت مخالف و مقاوم در برابر ایده­ها و افکار وی، با برخوردهایی توأم با توهین و تنگ­نظری، صبر و تحمل بسیار می­طلبید. پدر تا آخرین روز پایان این مأموریت، با شهامت در همه جلسات حضور یافت و با تحمل جوّ سنگین آن، برای احقاق حقوق ملتی که او را به­عنوان نماینده خود انتخاب کرده بودند، تلاش کرد.

***

مساعی مخالفان برای خروج بازرگان از صحنه سیاست با پایان گرفتن نمایندگی مجلس به انجام نرسید، هم­چنان که تلاش وی برای استقرار قانون تداوم یافت.

از برنامه­های سازمان­یافته دیگر آن دوران، یورش به محل اقامت چندروزه وی در چالوس با شکستن در، پنجره، حمله فیزیکی به اهالی خانه و ربودن او بود (بهار ۱۳۶۷). مهاجمین پس از انتقال وی به خانه­ای خارج از شهر، علت ربودن وی را نوشتن نامه­ای در زمینه اعتراض به ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر اعلام کرده و خواستار توضیحات وی بودند. پدر با آرامش و با تکیه بر دانش و آگاهی خود از سیاست داخلی و بین­المللی، ساعت­ها با حوصله تمام، عواقب ادامه جنگ را برای دو کشور ایران و عراق و منطقه تشریح کرده و به سؤالات آنان پاسخ داده بود. نیمه­های شب، پدر را به محل اقامت خود بازگرداندند و غائله ظاهراً ختم شد، اما روز بعد اولین اقدام بازرگان، مراجعه به دادسرا و شکایت از مهاجمین برای آگاه ساختن دستگاه قضایی کشور از این واقعه و تقاضای رسیدگی بود.

***

از جمله طوفان­های دیگری که بازرگان در زندگی پشت سر گذاشت، تبعات ارسال نامه­ای در سال ۱۳۶۹ با ۹۰ امضا به رئیس­جمهور وقت و هشدار درباره مسائل و مشکلات کشور بود. با این­که این بار او برخلاف بسیاری از یارانش بازداشت و زندانی نشد، اما جداکردن او از هم­فکرانش ضربه سختی برای وی بود. بازرگان از این دوران به­عنوان تلخ­ترین اوقات زندگی خود یاد کرده و می­گفت: «به مانند درختی می­مانم که شاخ و برگ آن را فرو ریخته­اند».

***

شهامت بازرگان تنها در مقابله با عوامل مختلف بیرونی، خلاصه نمی­شد. او توانایی بازنگری افکار، اعتقادات و اندیشه­های خود و زیر سؤال بردن آن­ها را داشت. بازرگان در تحلیل افکار و عقاید خود، هر زمان احساس می­کرد راهی که می­پیموده، به بن­بست منتهی می­شود، ترسی نداشت که آن را به زبان آورد و مسیرش را اصلاح کند. از بیان حقیقت حتی اگر برای خودش دردسر می­آفرید، نمی­ترسید.

در نهایت، تلاش­ها و مبارزات پدر برای آزادی هرگز بی­پاسخ نماند. آسودگی وجدان در پیروی از حق، توسعه بسیاری از دیدگاه­ها و افکار آزادی­خواهانه او و جذب محبت بی­شائبه مردم کشورش در همه این سال­های سخت و پرمسئولیت و نیز تداوم فزاینده این اقبال هم­چنان سال­ها پس از رحلت او، پشتوانه حقانیت اهدافی­ست که به آن اعتقاد داشت و برای تحقق آن تلاش می­کرد.

۱- سوره احزاب، آیه ۳۸: آنان که تبلیغ رسالت خدا می­کنند و از خدا می­ترسند و از هیچکس جز خدا نمی­ترسند و خدا برای حساب کار خلق به تنهایی کفایت می­کند.

توحید اجتماعی - سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان: نقش استبداد و نفی سلطه‌پذیری

در مقاله‌ی «ضرورت تجدید حیات مبحث “توحید اجتماعی-سیاسی” در گفتمان نواندیشی دینی» گفته شد که نحله نواندیشی دینی نیاز به تجدید حیات مبحث “توحید اجتماعی-سیاسی” و بازخوانی آثار نسل اول در این زمینه دارد تا تمام دین را به معنویت شخصی استحاله ننموده و با تاکید بر جنبه‌های رهایی‌بخش دین در سیاست و اجتماع، زمینه‌هایی را برای پیدایش دوباره “موحدین چندساحتی” (نظیر چمران‌ها، حنیف نژادها و هدی صابرها) از میان علاقه‌مندان به این نحله فراهم آورد.
در ادامه مباحث مقاله پیشین، طی سلسله مقالاتی به دیدگاه نسل اول نواندیشان دینی (مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی) درباره‌ی توحید اجتماعی-سیاسی خواهیم پرداخت. در این مقاله به توحید اجتماعی-سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان پرداخته خواهد شد.

1- اگر توحید را به معنای عدم پذیرش معبودی غیر از خداوند و شریک قائل نشدن در ذات، صفات و افعال او بدانیم، می‌توان توحید را به دو بخش ذهنی-فلسفی(فردی/وجودی) و توحید اجتماعی-سیاسی تقسیم نمود. در این صورت می‌توان توحید ذهنی-فلسفی را به معنای عدم پذیرش “خداوندی خود” و توحید اجتماعی-سیاسی را به معنای عدم پذیرش فرعونیت و “خدایی کردن”‌های انسان‌های دیگر در نظر گرفت.
مهندس بازرگان در بحث خدا و آخرت در صفحه ۲۹۳ مجموعه آثار خود در جلد هفدهم “رهایی از خداوندی خود” را یکی از علل بعثت انبیا می‌داند:
»پیغمبران که بنا به تعریف مؤمنین، برانگیختگان و فرستاده خدا برای انسان‌ها هستند و عمل رسالت آن‌ها در دو چیز خلاصه می‌شود: انقلاب عظیم و فراگیر علیه خودمحوری انسان‌ها، برای سوق‌دادن آن‌ها به سوی آفریدگار جهان؛ و دوم اعلام دنیای آینده و جاویدان بی‌نهایت بزرگ‌تر از دنیای فعلی».
او در کتاب آفات توحید به برنامه پیامبران درباره توحید سیاسی-اجتماعی اشاره نموده و می‌گوید:
»اطاعت مردم از فرد و تسلط فرد بر مردم ناچار قدرت می‌آورد و به‌دنبال قدرت، ستمگری و اطاعت خلق، یعنی طاغوت یا حکومت‌های استبدادی سراسر تاریخ که از آفت‌های عمده توحید است … یکی از برنامه‌های پیغمبران مقابله با بندگی طاغوت بوده است. «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ کُلّ‌ِ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطاغوت … (نحل: ۳۶) ».

»وقتی فرمانده سپاه اسلام (مغیره بن شعبه) پیش هرمزان سپهبد ایران رسید و هرمزان دلیل این حرکت را پرسید جواب داد: ما آمده‌ایم مردم را از بندگی مردم آزاد کنیم تا بنده خدا بشوند».

مقاله پیش رو با پیش‌فرض تفکیک توحید ذهنی-فلسفی از توحید سیاسی-اجتماعی، به مبحث توحید اجتماعی-سیاسی در دیدگاه مهندس بازرگان خواهد پرداخت.

2- مهندس بازرگان مخالف هرگونه سلطه‌پذیری در عرصه دین و سیاست بود و استبداد را شرک و از کفر بدتر می دانست و معتقد به الزامی بودن مبارزه با آن بود. دیدگاه‌های بازرگان در نفی سلطه سیاسی متمرکز بر محور استبداد است:
»بزرگترین طاغوت، استبداد است و ما را از پرستش واقعی خداوند باز می‌دارد»
»قرآن و اسلام، حاکمیت مطلقه را برای هیچ موجود و مقامی اعم از حقیقی یا حقوقی که بخواهد سلب آزادی و حق الهی از انسان‌ها بنماید، به حکم «و لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله» نمی‌شناسد؛ چه به‌طور مستقیم برای شخصی که بر کرسی خدایی تکیه زند و چه آن‌که تحت لفافه و بهانه‌های اسلام و دین عمل نماید ».
»وقتی حکومت استبدادی است، خدا عبادت نمی‌شود ولی وظیفه‌ی خودمان است که برای این که خدا را عبادت کنیم و مشرک نباشیم با حکومت استبداد مبارزه کنیم چون استبداد خود شرک است. قبولی اربابی یک فرد، شرک است و ما که نباید مشرک باشیم. پس نباید زیر بار استبداد برویم، همان طور که امام حسین نرفت و حاضر با بیعت با یزید نشد»
به باور مهندس بازرگان در جامعه استبدادی تحت امر حاکم مستبد خدا پرستیده نمی‌شود، او در سال ۱۳۴۲ و هنگام محاکمه در دادگاه نظامی شاه در مخالفت با استبداد سیاسی چنین گفت:
«در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. اساس استبداد بر دعوی مشارکت در صفات و حقوق الوهیت دارد و از این رو طاغوت‌پرستی نوعی شرک‌پرستی به حساب می‌آید. هدف اصلی استبداد، کشتن و از میان بردن احساس مسئولیت و امید است. مردم در محیط استبداد نه تنها اسم و صفات خدا را نمی‌شنوند و نمی‌شناسند، بلکه دست او را نیز در کار‌ها نمی‌بینند و حضور خداوند در اذهان مردم استبدادزده فراموش و نزدیک به انکار می‌شود ».

3- زمینه دوم برای سلطه‌پذیری در نظر مهندس بازرگان، سلطه‌پذیری دینی است. او در پاسخ به سوال از چه کسی تقلید می‌کنی؟ می‌گوید: «من در تمام عمرم سعی کردم مشرک نباشم» مهندس بازرگان تقلید و اطاعت بی‌چون و چرا در امر دین را شرک می‌دانست.
برای ایضاح پاسخ مهندس بازرگان، توجه مخاطبین را به شرح آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحداً لا اله الا الله هم سبحانه عما یشرکون» (توبه: ۳۱) توسط استاد مصطفی ملکیان جلب می‌نمایم:
«قرآن می‌فرماید که یهود و نصاری عالِمان دین خود را می‌پرستیدند، پس می‌شود روحانیت‌پرستی کرد. روحانیت‌پرستی هم یک نوع بت‌پرستی است. هر چیزی را می‌شود پرستید.
و اتفاقاً در ذیل همین آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباٌ من دون الله» صحابی‌ای از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) می‌پرسد که آیا واقعاً علمای یهود و نصاری به مردمشان می‌گفتند ما را بپرستید؟ آن وقت حضرت قَسَم می‌خوردند و می‌گویند «لا والله»‌ به خدا قسم اینگونه نبوده است. علمای آنها به ایشان نمی‌گفتند ما را بپرستید و اگر هم می‌گفتند، آنها قبول نمی‌کردند که عالمان دینشان را بپرستند؛ آن وقت صحابی می‌پرسد پس منظور چیست؟ قرآن دارد می‌گوید که علمای خودشان را می‌پرستیدند!

آن وقت حضرت در جواب می‌گویند، این که قرآن می‌گوید علمای خودشان را به جای خدا یا علاوه بر خدا می‌پرستیدند، معنایش این است که رفتاری با علمایشان می‌کردند که فقط باید با خدا این رفتار را می‌کردند. بعد توضیح می‌دهند و می‌گویند فقط خداست که باید بدون پرس و سوال سخنش را شنید و پذیرفت. اینها با علمای خودشان همین رفتار را می‌کردند، بدون اینکه بپرسند آخر دلیلتان چیست؟ می‌گویند چون عالِم دین این را گفته است، باید آن را پذیرفت. نباید با عالِم دینی همان رفتاری را که با خدا می‌کنید، داشته باشید، چرا که فقط خداست که «لا یُسئلُ عَما یَفعَلُ» فقط خداست که مورد سوال قرار نمی‌گیرد، اگر با امر یا فرد دیگری همین رفتار را داشتی، شما او را پرستیده‌ای.
همه‌‌مان جنگل درون خود را پر از خدایان دروغین کرده‌ایم؛ شخصیت‌پرستی، خداپرستی نیست، بلکه بُت‌پرستی است و متاسفانه این شخصیت‌پرستی در زندگی ما وجود دارد و به عالِمان دینی هم اختصاص ندارد، شما اگر استاد خودتان را هم بپرستید، فرقی نمی‌کند، ما از پرستش منع شده ایم، نه از پرستش خاص، ما از هر پرستشی منع شده‌ام، ما باید فقط یک پرستنده و معبود داشته باشیم، البته اگر متدین هستیم».
مهندس بازرگان پذیرفتن اربابی، سلطه‌پذیری و اطاعت بدون چون‌ و چرا در امر دین (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…) و سیاست ( لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ …) را به حکم قرآن شرک می‌شمرد و وظیفه خود را به عنوان یک مسلمان نفی سلطه‌پذیری سیاسی و دینی و مبارزه با استبداد می‌دانست. در مقاله‌ی بعدی از این سلسله مقالات به دیدگاه‌های دکتر شریعتی درباره توحید اجتماعی-سیاسی خواهیم پرداخت

این نام را به خاطر بسپارید :” مهدی بازرگان” – مجتبی نجفی

اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی اینکه در میانه آتش و خونِ انقلاب از انتخابات آزاد و آزادی بیان گفتن.

✅یعنی در دالان شعارهای مرگ ودشنام و ناسزاهای نمایندگان مخالف خود را به صحن مجلس رساندن و از آزادی دفاع کردن، در دورانی که خشونت و انتقام جایی برای مدارا و تساهل نگذاشته بود.

✅ یعنی به صراحت اعلام انحرف یک انقلاب را بدون هراس از هزینه های سنگین اعلام کردن ” اگر قرار بود من هویدا باشم آیت الله شاه، چه نیازی به انقلاب بود ؟”

✅ بدون هیچ هراسی اعلام اینکه اسلام انحصار هیچ طبقه ای و هیچ صنفی را نمی پذیرد. (رد ولایت فقیه(

✅ اصلاح طلبی به سبک بازرگان یعنی اینکه با مشی و عقیده بسیاری از اعدامیان مرزبندی داشته باشی اما از حقوق انسانیشان دفاع کنی:” از دست بی‌قانونی‌ها، ‌بی‌عدالتی‌ها و بی‌رحمی‌ها ، خدایا به تو پناه می‌بریم ».

✅ یعنی اینکه آنجا که نقض منافع ملی در میان باشد به صراحت از پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر دفاع کردن.

✅ از موضع اصولگرایانه با اشغال سفارت آمریکا مخالفت کردن برای پاسداری از دیپلماسی مبتنی بر موازنه منفی، یعنی “نه شرقی نه غربی” واقعی و نه بر مبنای آمریکا ستیزی.

✅ اصلاح طلبی بازرگان یعنی هر جا فرصتی بود بنیان گذار نهادی شوی، چراغی بر افروزی و جمعیتی شکل دهی.

✅ اصلح طلبی بازرگان تنها مخاطبش قدرت نیست مردم هم هستند. جایی که از تحقق اسلام واقعی درغرب انتقاد می کند و نظم گریزی ایرانی را به باد انتقاد می گیرد.

✅ اصلاح طلبی بازرگان نهادگراست. به فکر برافروختن چراغهایی برای روشنایی پایدار است. تنها به نوشتن و انتقاد کردن مشغول نمی شود رویکرد ایجابی هم دارد . او به فکر ساختن خانه های مستحکم ِکار جمعی در عرصه عمومی هم بود.

✅اصلاح طلبی بازرگان عاری از هر گونه رانت و آقازادگی است. با حقوق شخصی اش هزینه سفر خود به مشهد را در مقام نخست وزیر می پردازد بدون اینکه تصویر شیک کراواتی اش را با کاپشن مندرس عوض کند. نان تخصصش را خورد بدون اینکه دست در جیب مردم کند.

✅ اصلاح طلبی بازرگان استقلال را در کنار آزادی می خواهد. به همان اندازه که نسبت به آزادی بیان و قلم به عنوان چهره ای مشروطه خواه حساسیت دارد به استقلال کشورش هم تعهدّ دارد.

✅ ملی گرایی بازرگان، “مصدقی” است. عاری از هر گونه نژادپرستی و مبتنی بر ارزش های انسانی.به استقلال و هویت ایرانی پای میفشارد با احترام به هویّت ها و ملیّت های دیگر.

✅ بازرگان برای من یک مشروطه خواه تمام عیّار است. حتی در آستانه انقلاب و بعد از انقلاب هم بر مرام مشروطه خوهی اش ایستاد. مثل مصدق به همان میزان که به دخالت خارجی و تحقیر استعمار حسّاس بود نقض آزادی بیان و قلم را در مقام خیانت به کشورش می دانست.

✅ اصلاح طلبی بازرگان از منظر سیاسی شکست خورد. او در دوران “آتش و خون” زمانی که رقبا حرص قدرت و اقتدارگراریی داشتند مجبور به استعفا شد. اما از منظر راهبردی پیروز شد. چرا که پرچمِ حکومت قانون، انتخابات آزاد، رعایت حقوق انسان ها ، سیاست خارجی مبتنی بر عقلانیت سالیان بعد از مرگش در جامعه ایرانی برافراشته شد.

✅ بازرگان از میانه روی اعاده حیثیت کرد. میانه روی نه به معنای فرصت طلبی مرموزانه و عافیت طلبی متکی به رانت. میانه روی یعنی استقامت ورزیدن بر اصول، پایفشاری بر آزادی بدون خشونت، مستمّر و پیوسته با زبان صریح مطالبه گری و رعایت اصل گفتگو.

✅ املای بازرگان بی غلط نیست: نشناحتن زبان دوران شاید. گاهی زبان تند بیش از حد با طیفی از مخالفان. شاید ماندن و ادامه دادن به جای استعفا برای ممانعت از یکدست شدن قدرت. انسان بی خطا “می نشود یافت”. اما فانوس اصلاح طلبی اش روشن است. چه آنجا که در دوران حوادث خونین انقلاب اعلام کرد”: نهضت آزادی نخستین گروهی خواهد بود که با رجعت استبداد دینی مخالفت خواهد کرد”، چه در آخرین روزهای زندگی اش مخاطبش را به عبرت گرفتن از سرگذشتش و ایستادن بر اصول دعوت کرد.
✅ هر گاه خواستید اصلاح طلب بمانید اما مطالبه گر،مسالمت جو باشید اما مقاوم، به قدرت بی تفاوت نباشید اما جامعه محور، ملی گرا باشید عاری از هر گونه تنفر نژادی و پان پرستی، توسعه گرا باشید اما دموکرات ، استقلال را بخواهید همراه با آزادی از هر گونه سلطه داخلی و خارجی، این نام را به خاطر بسپارید :” مهدی بازرگان”

یادی از یک مرد

می‌توان با بازرگان مخالفت‌هایی داشت، می­توان برخی از سیاست‌هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می‌توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، اما نمی‌توان با نگاه انصاف، یک‌چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق‌العاده و بی‌مانند، اما بی‌تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام عیار …

یک. پسرِ درس­خوان و دل­بسته تحصیل حاج عباسقلی تبریزی، تاجر خوش­نام و نیکوکار بازار تهران، تازه تحصیلات دوره دبیرستان خود را سپری کرده بود که خبردار شد به دستور شاه، دانش­آموزان ممتاز را برای ادامه تحصیل به فرنگ خواهند فرستاد. پدر، مرد نیک­سیرت و روشن­ضمیری بود و برخلاف جو غالب و حاکم، رفتن به فرنگ واقامت برای تحصیل در آن­جا را را معادل برگشتن از دین نمی­دانست، ولذا جلب رضایت او زحمت چندانی نبرد.
اندکی پس از جلب رضایت پدر بود که در هیأت کاروان اعزامی، شال و کلاه ­کرده، بارسفر بست و برای خداحافظی نزد شاه شرف­یاب! شد. رضاشاه در کاخ سلطنتی و در جمع محصلین آماده به اعزام درحالی­که توسط تیمورتاش و اعتمادالدوله، وزیر معارف وقت همراهی می­شد، با همان لحن محکم و صدای زنگ­دارش گفته بود: «یقینا تعجب می­کنید ما شما را به کشوری می­فرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد. آزادی و جمهوری است، ولی وطن­پرست هستند. شما وطن­پرستی و علوم و فنون را از آن­ها بیاموزید و به ایران سوغات بیاورید.»

یقینا آن­روز، شاه میان­سال که تازه سه سال از سلطنتش می­گذشت، در مخیّله­اش هم نمی­گنجید که جوان بیست­ویک ساله آرام، خجول و سربه­زیری که در این جمع حاضر بود، روزی یکی از جدی­ترین و بزرگ­ترین معارضان و مزاحمان تاج و تخت و سلطنت پسرش خواهد شد.

بازرگان این توصیه را از شاه تندخو و مستبد نوظهور شنید؛ چه آن­که آموخته­بود سخن نیک را از هر گوینده­ای باید پذیرفت. بازرگان در همین اثنا، قولی نیز به پدر داد و آن این­که اگر موفق نشود در این سفر تحصیلی، چیزی به­دست آورد، لا­اقل سرمایه قبلی و اخلاق خود را از دست ندهد. و بدین­شکل در شرایطی که مملکت در تب تجدد و اصلاحات می­سوخت، عازم فرانسه شد تا با تحصیلات عالیه و تخصص بازگردد، تا کارخانه بسازد، تشکیلات نو و جدید به ادارات و زندگی ایرانیان بدهد و زمینه­سازی برای درمان دردها و رفع بیچارگی­ها و عقب­افتادگی­ها باشد.

بازرگان رفت، هفت سال مقیم فرانسه شد و به گواهی تاریخ، هم پند پدر را به­کار بست و هم سخن درستی که شاه بر زبان رانده­بود، را از نظر دور نداشت. در بِلاد تجدد و پر زرق و برق غرب، پای­بندی خود به فرائض را حفظ کرد و در روزهای فراغت از تحصیل، کتاب­های فرانسوی درباره اسلام از کسانی چون امیل درمنگهام را می­خواند و یا در جلسات شرق­شناسی لوئی ماسینیون حاضر می­شد. از سوی دیگر با اخذ دو مدرک مهندسی در رشته­های ماشین­های حرارتی و نساجی به ایران بازگشت، درحالی­که رسم وطن­دوستی و وطن­پرستی را هم به نیکویی آموخته­بود.

دو. بازرگانِ از فرنگ برگشته بیش از هرچیز به نوسازی و اصلاحات علمی و تخصصی در کشور دل­بسته و راغب بود، لذا پس از گذراندن نظام وظیفه به استخدام دانشگاه تهران درآمد و کسوت معلمی پیشه کرد. در جریان نهضت ملی، درحالی­که دومین دوره سه ساله ریاست خود بر دانشکده فنی را می­گذراند، به دعوت دکتر سنجابی، وزیر فرهنگ دولت مصدق، معاونت وزارت را پذیرفت، تا این­که در جریان خلع ید انگلیسی­ها، مصدق که دوست و آشنای قدیمی پدرش بود، صدایش کرده­بود و به وی، مآموریت مهمی محول کرد: ریاست هیأت مدیره موقت شرکت ملی نفت و مأموریت خلع ید از شرکت انگلیسی؛ مأموریتی­که به­قول خودش «خیلی برای سرش گشاد بود و فوق تصور امکاناتش»؛ مأموریت خطیری که مصدق قبل از وی به محمودخان حسابی سپرده­بود و جواب عذرخواهی شنیده­بود.

بازرگان، بی­جنجال وآرام، مأموریت خود را پی گرفت و چنان از هیاهو دوری جست که در ماجرای استقبال مردم آبادان از هیأت اعزامی برای خلع ید، در میان جمعیت مردم گم شد. دیگران سخنرانی­های غرّا و پُرخروش می­کردند و او در اندیشه انجام وظیفه­ای که عهده­دار شده­بود. حسین مکی که پرشورترین سخنرانی­ها را در آن روز انجام داده­بود، در خاطرات خود به­یاد می­آورد که پس از پایان میتینگ و مراسم متوجه شده­اند که بازرگان، رئیس هیأت مدیره موقت در جایگاه اعضای هیأت نیست. جستجو کردند و دریافتند که در میان جمعیت گم شده و کسی او را نشناخته­است، گو این­که تقدیر او چنین بود تا مأموریت­های سخت و ناممکنی را با قید موقت­بودن عهده­دار شود و بی­توجه به این­همه، تنها به کار خود بپردازد.

بازرگان ده ماه رئیس هیأت مدیره ماند و با همت و سخت­کوشی مثال­زدنی، احتیاج به کارشناسان خارجی را به ثلث زمان قبل از ملی شدن نفت کاهش داد. در این زمان بود که دکتر مصدق مأموریت بر زمین­مانده دیگری را به وی محول کرد. مشکل لوله­کشی آب تهران و بحث فاضلاب شهری، آن­هم در شرایطی­که دولت تنگ­دست و بی­پول بود، به وی محول شد. مصدق، سرپرستی سازمان آب تهران را به وی سپرد و گفت که: «پول مول نداریم، باید خودت درست کنی، ولو شده از اسم و اعتبار حاج­آقا عباسقلی در بازار استفاده کن. یک قرضه شهری راه بینداز و لوله­کشی را تمام کن» و بازرگان چنین کرد.

سه. بازرگان دل خوشی از سیاست نداشت. تجربه ایرانی آن­را نوعی بازی برای جوانان می­دانست و می­پنداشت یک معلم در دانشگاه وظیفه دارد فقط برای رشد و اعتلای علمی کشور و جامعه­اش بکوشد. ظهور و سقوط شخصیت مورد احترام و علاقه­اش، دکتر محمد مصدق، در صحنه سیاسی ایران، گویی پرده از پیش دیده­گانش فرو برداشت.

روز کودتا، حوالی ساعت دو بعدازظهر به خانه رسید که دید همسایه­شان که افسری مصدقی بود و سری پر شر و شور داشت، طپانچه بسته و دل­ناگران می­گوید: آقا، نمی­دانم چه خبر است. گویی شهر را به هم ریخته­اند. بازرگان به­همراه یار شفیق خود، دکتر سحابی راهی خیابان کاخ شده­بود که در بین راه، متوجه اوضاع غیرطبیعی و به­هم­ریخته شهر شده­بود. الوات و قداره­کشانی چون شعبان بی­مخ و رمضان یخی و محمود مسگر و ناصر جگرکی و اصغر سوسکی را دید که با فواحش و بدکاره­های شهر نو به سرکردگی ملکه اعتضادی معروف و پروین آژدان­قزی دست­به­دست هم داده­اند و شهر را تصرف کرده­اند. به خیابان کاخ که رسیدند، صدای توپ شنیده­شد و خانه شماره ۱۰۹ در دود و غبار گم بود. حجم انبوهی از غارت­گران روانه میدان شده­بودند که سفره رنگینی پهن دیده­بودند و بر یکدیگر سبقت می­جستند. آن یکی نزد بازرگان و سحابی آمد و رادیوی قدیمی را که از خانه نخست­وزیر غارت کرده­بود برای فروش عرضه می­داشت. در صحنه دیگر، معتاد ولگردی بود که جوالی از ذغال بردوش داشت و به بخت بد خود لعنت می­فرستاد که چرا دیر رسیده و لقمه دندان­گیرتری نصیبش نشده­است. گویی سهم آن نگون­بخت از قیام ملی! ۲۸ مرداد، همان ته­مانده ذغالی بود که در مطبخ خانه مصدق بر جای مانده­بود.

۲۸ مرداد، پایان جدایی و انعزال بازرگان از سیاست بود. پسر حاج عباسقلی تبریزی اینک به­چشم خود می­دید که «مسئولان و متصدیان امور به­جای عمل به وظایف خود، به­خلاف آن عمل می­کنند و دزد و خائن هستند» ناگزیر نتیجه گرفته­بود که «در این مملکت، همه­کس مجبور است همه­کاره بشود و استاد دانشگاه هم باید به داد و فریاد سیاسی بپردازد.» چنین بود که بازرگان پس از کودتا، پیش­قراول نهضت مقاومت ملی بود و دو سال بعد از کودتا برای اولین­بار به­زندان افتاد، رخدادی که بازرگان با آن واقع­بینی مخصوص خود، آن­را جزء انفکاک­ناپذیر سیاست­ورزی در جامعه ایرانی دانست و این­چنین بود که تا پایان عمر، آن­چه را که ساک زندان می­نامیدند، آماده در گوشه­ای از خانه نگه­ داشته­بود.

اولین نوبت زندان بازرگان پنج ماه بیشتر طول نکشید. در زندان بود که کتاب عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان که تکمیل­شده کتاب راه طی­شده بود را نگارش­کرد. بازرگان پس از زندان، گویی دیگر آن استاد آرام و سربه­زیر دانشکده فنی نبود. سیاست­مدار تمام عیاری بود که داعیه اصلا­ح­گری اجتماعی و سیاسی داشت. این­چنین بود که در سال ۱۳۳۹ در تجدید حیات جبهه ملی شرکت جست و چون به مشکلاتی برخورد، به­همراه سید محمود طالقانی و یدالله سحابی «نهضت آزادی ایران» را در اردیبهشت ۱۳۴۰ پایه­گذاری کرد. مواضع صریح و تند و تیزی که بازرگان و همراهانش در جریان «انقلاب سفید» اتخاذ کردند، حجت را برای رژیم در برخورد قاطع و کوبنده با آنان تمام کرد. دوم بهمن ۱۳۴۱ و تنها چهار روز مانده به همه­پرسی انقلاب سفید در اطلاعیه نهضت آزادی آمده­بود: «…. اگر رفراندوم با مراجعه به آرای عمومی، کار مجاز صحیحی است، پس چرا همین دستگاه در محاکمه به­قول خودش قانونی ذی­صلاحیت، جناب آقای دکتر مصدق را به­جرم رفراندوم محکوم و محبوس کرد و دکتر اقبال جان­نثار، ملیون را به اتهام رفراندومی­بودن از حق نماینده­شدن ممنوع کرد؟ و اگر کار بد و خلاف قانون است پس چطور شاه مملکت، رفراندوم­چی می­شود؟ سبحان­الله… این چه یک بام و دو هوایی است؟»

بازرگان فردای آن­روز دستگیر شد و این­بار جرمش چنان سنگین و مدارک آن­چنان هویدا بود که ماندگار زندان شود، خصوص آن­که چند ماه بعد و پس از نهضت پانزده خرداد، بیانیه دیگری به قلم بازرگان و یارانش انتشار یافت که در آن، راهی برای آشتی و بازگشت نمانده­بود. خاصه آن­جا که آمده­بود: «هموطنان! آتش و خون همه­جا را فرا گرفته و شاه در معرض فنا و نابودی است. رژیم پوسیده و او دیگر نمی­تواند در برابر شما قوام و دوام یابد. او رفتنی است… سرنگون باد رژیم منفور شاه، مرگ بر اسرائیل ارباب پلید شاه، درود بر روان شهدای خونین کفن ملت ایران، سلام بر مصدق عزیز، رهبر عزیز نهضت ملی ایران.»

بازرگان طی بیش از سی جلسه دادگاه، محاکمه و به­همراه یاران دیرینه­اش، آیت­الله طالقانی و دکتر سحابی به ده سال زندان و تبعید به برازجان محکوم شد.

چهار.دوران زندان برای بازرگان، هماره پُربار و پُربرکت بود. دوران تبعید در برازجان، ایامی بود که فرصت یافت مطالعه جدی که پیرامون قرآن در پیش گرفته­بود را به انجام رساند. کتاب «سیری در تحول قرآن» که دکتر شریعتی بعدها آن­را شاهکاری معجزه­نما پیرامون قرآن دانست، محصول این دوران بود.

شریعتی را البته پیش از این هم سر و سرّی با بازرگان بود، چه آن­که اعزام او به فرنگ و تحصیل جامعه­شناسی، پیشنهاد بازرگان به شریعتیِ پدر بود. محمد تقی شریعتی چون تمایل پسر پر استعدادش به ادامه تحصیل را یافته­بود، نظر بازرگان را جویا شده­ و او، خواندن جامعه­شناسی در فرانسه را مصلحت دانسته­بود، چه­آن­که باورداشت جامعه­شناسان، اغلب یا ضد دین­اند و یا یهودی. و جامعه­شناسی زمینه­ای است که در آن می­شود به­نفع اسلام و پاسخ­گویی به ایرادات استفاده کرد.

بازرگان در طول مدت شش سال زندان و تبعید که سپری کرد، کتاب­های «دعا»، «بعثت و ایدئولوژی»، «باد و باران در قرآن»، «ذره بی­انتها» و «سیری در تحول قرآن» را به رشته تحریر درآورد و کوشید تا بر سیاق سلیقه و باور خود، خرافه­زدائی از دین و متون مقدس را ترویج کند. در آثار بازرگان در این دوره، نکاتی چون نفی زاهد نمایی و تصوف­منشی، تشویق به تمتع­گرفتن از دنیا و بهره­جستن از مواهب طبیعت، آشنایی با علوم روز و اندیشه­های نوین، تأکید بر علوم تجربی و بیان اندیشه­های دینی در قالب این علوم، انتقاد از روحانیت گوشه­گیری که با بهانه حفظ ایمان از اجتماع و سیاست می­گریزند به­صورت پررنگی به ­چشم می­خورد.

بازرگان درآثار این­دوره خود، جسورانه پاره­ای از آداب و رسوم زندگی غرب را با احکام و مناسک دینی تطبیق می­دهد و بسیاری از برنامه­های دائمی زندگی آنان، که البته زمینه­ساز پیشرفت­ها و توفیقات دنیوی آنان شده­است را در خط انبیا و در مدار دین برمی­شمرد، از جمله آن­که حمام­رفتن صبحگاه و گاه قبل از آفتاب آنان را به­منزله وضو و غسل می­داند، خواندن سرمقاله روزنامه صبح را به­منزله نماز و خواندن مقاله­های دیگر را در حکم تعقیبات آن، روزنامه نیمه­روز خواندن و شنیدن اخبار ظهر آنان را صلوه­الوسطی و کتاب خواندن آنان را در حکم تعقیبات نماز ظهر می­داند، خوابیدن منظم­شان را که همان هشت ساعت خواب شرعی مؤمنان که عبادت هم هست می­شمارد و ورزش و تئاتر و موزه رفتن منظم­شان را هم در حکم امور مستحبه می­داند.

این­ها را بازرگانی می­گوید که به­حکم دوست و دشمن تا پایان عمر خود، مواظبت ویژه و وسواس­گونه­ای بر فرائض و احکام دینی داشت و بر انجام نوافل و مستحبات هم استوار و پایبند بود، بازرگانی که به شهادت یکی از همکارانش، زمانی که در سال ۱۳۳۵ به­همراه اساتید دانشکده فنی برای بازدید از شرکت جنرال­الکتریک آمریکا رفته­بودند، ظهر هنگام از دید همراهان گم شده­بود و چون او را جویا شده­بودند در گوشه­ای از آزمایشگاه یافته بودند که تکه کارتنی زیر خود انداخته تا نماز اول وقتش را از دست ندهد، او که در تشرّع و رعایت احکام دینی، سخت­گیری مثال­زدنی داشت و با این­همه از تحجر و مقدس­مآبی تبرّی می­جست. هم­چنان که فُکلی مسلکی و خودباختگی و تقلید کورکورانه را نفی می­کرد و معتقد بود مسلمانان گوهر گران­بهای دین را که نمونه اعلای دموکراسی، حکومت ملی، رعایت حق و آزادی و تساوی­طلبی میان زن و مرد و نژادها و مذاهب هست را نادیده گرفتند و برای خرمهره­ای، دست تکدّی و تمنا به ملل اروپایی دراز کردند.

بازرگان در عین احترامی که برای پیشرفت و توسعه دنیوی جوامع غربی قائل بود و آن را نتیجه توجه واقعی آنان به ذات و جوهره دین می­دانست، بر این نکته ظریف نیز واقف بود که با توجه به مختصات فرهنگی و تاریخی مردم ایران، نمی­توان ترقی، عدالت، آزادی و پیشرفت را به­طور مکانیکی از مردم مغرب­زمین اخذ کرد، بلکه باید به­کمک اندیشه­های مترقی دینی که اتفاقا در بین مردم مقبول و نافذ هستند به این مهم دست یازید.

این­همه کافی بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عده­ای که سر سازگاری با بازرگان را به­هردلیل و توجیهی، نداشتند او را فرنگی­مسلک و غرب­زده و لیبرال بدانند و بر وی بتازند.

پنج. تجربه دولت­مردی بازرگان تجربه موفقی نبود یا بهتر آن­است که بگوییم منطبق با زمان خود نبود. در اوج و کوران انقلاب که کسی را پروا و حوصله تأمل و اندیشیدن نبود و همه عمل­گرایی محض را طلب می­کردند، رفتار با طمأنینه و تأنی مهندس بازرگان، مردود و نامطلوب انگاشته­ می­شد. روز اول که امام­خمینی، بازرگان را به تشکیل دولت فراخواند، هنوز نظام سلطنتی برقرار بود و نخست­وزیر منصوب شاه، رسما مسئول اداره کشور بود. بزرگ­ترین موافق مسئولیت بازرگان، آیت­الله مطهری و جدی­ترین مخالف این مسأله، آیت­الله طالقانی بود. مطهری بر این باور بود که تنها کسی که توان حکومت­کردن و دولت­مردی را داراست اوست، زیرا بنا بود روحانیت از پرداختن مستقیم به امور اجرایی احتراز ورزد و در بین غیرروحانیون، معتعقدتر و عامل­تر از بازرگان، کسی را نمی­شناخت و طالقانی هم با اشراف بر روحیات و خلقیات هم­لباسان خود، سازگاری و هماهنگی میان بازرگان با آنان را محتمل نمی­دانست.

بازرگان پس از استخاره قرآن، شرایطش را بازگو کرد که: می­دانید که معتقد به دموکراسی و اهل همکاری و مشورت… هستم و خیلی مقید به نظم و رعایت بوده و از تندی و تعجیل احتراز می­کنم و علاقه­مند به مطالعه و عمل تدریجی می­باشم. در گذشته این­طور بوده­ام و برای آینده هم رویّه­ام را عوض نخواهم کرد. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید، پیشنهاد فرمایید.

شرایط بازرگان به­ظاهر پذیرفته شد و امام طی حکم مورخه ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ «برحسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت ملت… و به­موجب اعتماد به ایمان راسخ به مکتب اسلام و اطلاع از سوابق مبارزات اسلامی و ملی» وی را مأمور تشکیل دولت موقت کرد. بازرگان در اولین سخنرانی خود بعد از این انتصاب گفت: «اکنون در انقلاب، آرزوی دیرینه­ام را که ۴۰ سال تلاش می­کردم تا میان این­دو برادر اصیل و قدیم، یعنی دین و دانش پیوند بزنم، محقق یافتم و بزرگ­ترین مژده پیروزی و نجات ایران را در آن روز محقق دیدم.»

عمر آرزوهای بلند بازرگان، طولی نداشت؛ چه درحالی­که یک هفته پس از قبول مسئولیت بازرگان، انقلاب پیروز شد و رژیم پوسیده شاهنشاهی فروپاشید، دولت موقت نیز نه ماه بعد سقوط کرد، درحالی­که رئیس آن که فقط به شرایط روز اول خود وفادار مانده­بود متهم به سازشکاری و لیبرال­بودن و انقلابی­نبودن شده­بود. بازرگان در اوج حملاتی که در آن ایام به وی می­شد، در دفاع از خود گفته­بود: «اگر مقصود از انقلابی­بودن، زدن و کشتن و پا روی همه اصول گذاشتن است، دولتی که من دعوت کردم، اهل این انقلاب نیست، ولی اگر قرار باشد نظم و سیستم و کار اساسی باشد و انقلاب واقعی مثبت، خیلی هم انقلابی هستیم. طرح­های انقلابی داریم. اصلا در این مدت ۲۰۰ قانون تهیه کرده­ایم… در مورد ما، استعفا و سقوط مطرح نیست. ما دودستی نچسبیدیم که می­خواهیم سرِکار بیاییم. انقلابی و قاطع زیاد است. صدا کنید آن­ها بیایند، آن­روز عروسی دوم بنده خواهد بود.»

دیری نگذشت که بازرگان، عروسی دوم خود را جشن گرفت، گرچه این بازرگان، دیگر آن تاجرزاده آرام و بی­دغدغه نبود. چنین بود که در مجلس شورای اسلامی، به­عنوان وکیل مردم تهران حضور یافت، هرچند در یکی از جلسات در هنگام نطق، یک نماینده انقلابی! به­وی حمله­ور شد و سیلی محکمی بر وی نواخت، و هرچند آن­هنگام که در انتخابات ریاست­جمهوری کاندیدا شد، ولی صلاحیت وی مردود دانسته­شد.

بازرگان پس از انقلاب، هرگز بی­تفاوت و بی­مسئولیت نماند. به­مثابه اپوزیسیونی شریف، هرکجا به­زعم خود ناراستی دید، دادِ سخن درداد و از عواقب و نتایج آن نهراسید، تا آن­جا که در نهمین دهه از عمر خود نیز در سال ۶۹، چنان موضع سرسختانه­ای اتخاذ کرد که به اشاره رئیس­جمهور وقت، همه یارانش را به­ زندان افکندند. ایامی­که به­روایت خانواده­اش، تلخ­ترین روزهای زندگی خود دانسته­بود که به­مثابه شاخه­ای شده­بود که همه برگ و برهایش را چیده­اند.

شش. بازرگان عیّار نبود، اما رسم عیاری هم می­دانست. تأثیر تربیت دینی و اصیل خانوادگی وی که با مشاهدات اثرپذیرش از روحیات انسانی و وجدان کاری و اخلاقی فرنگی­ها توأمان شده­بود، از وی انسانی متواضع و مهربان و اخلاقی و با گذشت ساخته بود. این­چنین بود که رفتار ظریف وی در ماجرای بازگشایی مدرسه­ای در بوئین­زهرا برای کسی چون لطف­الله میثمی پس از سال­ها به­یاد می­ماند که در هنگام عبور اتوبوس آن­ها از کنار نهر آبی در یک روستا، بازرگان از ماشین پیاده می­شود تا با دستان خود، جوی آب آسیب­دیده را مرمت کند تا آب هرز نرود و روستائیان آسیب نبینند. وقتی که نخست­وزیر دولت موقت بود و بختیار برایش خط و نشان می­کشید، در جوابش فقط گفته­بود امیدوارم دکتر شاپور لُر به بختیار حُر تبدیل شود. در اوج شور انقلاب، بارها هشدار داده­بود که مباد انقلاب بهانه­ای برای انتقام شود. با بگیر و ببندهای بی­حساب و کتاب، مخالف بود و آن­ها را مغایر اهداف متعالی نهضت می­دانست. آن آشنای بی­وفا و نامهربانی که بدی­ها در حق وی کرده­بود، وقتی در ایام تنگدستی از او که خانه­نشین بود مساعدت جسته­بود، در اوج ضیق و دشواری روزگار به­هر نحو اجابتش کرده­بود.

بازرگان در آن ایامی­که عهده­دار دولت بود و زیر تیغ انتقاد دوست و دشمنی دشمن، در مصاحبه­ای گفته­بود: «از من نه عدالت علی را بخواهید و نه قاطعیت خمینی را. وزرای من، نه مریم­بافته­اند و نه عیسی­سرشته، اما من قول حسن­نیّت و قصد خدمت توأم با صداقت را به­شما می­دهم.» و چنین بود که بازرگان تا زنده بود به مردم خود دروغ نگفت و صداقت خود را با هیچ کالایی معاوضه نکرد، چه آن­روز که نخست­وزیر محبوب مردم بود و چه آن­روز که می­شنید در شعارهای نمازجمعه و صبحگاه برخی مدارس در کنار نام­هایی چون صدام و منافقین و امریکا و انگلیس، مرگ بر بازرگان هم می­گویند.

و شاید همین کالای صداقت او بود که روزی که از دنیا رفت، دیده شدند کسانی که روزگاری در تریبون­هایی چون مجلس، او را وطن­فروش و سازش­کار و عنصر اجنبی خوانده­بودند، در تشییع جنازه­اش حاضر شدند، اشک ریختند و حلالیت طلبیدند.

هفت. در فرهنگ واژگانی هر زبانی، برخی واژه­ها یافت می­شود که معنایی فراتر از یک واژه یا کلمه­ دارد. برای معادل­سازی این واژگان، باید توضیحات فراوانی داد تا مفهوم، تداعی و تعبیر گردد. در فرهنگ فارسی، واژه «مرد» و «جوانمردی» چنین وضعیتی دارد. مردی و نامردی در ادبیات فارسی گویای وضعیت دو قطب خیر و شر است؛ مرد کسی است که دروغ نمی­گوید، خیانت نمی­کند، خیرخواه دیگران است، از حق خود به­نفع دیگران می­گذرد، به وعده خود وفا می­کند، دست­گیر ضعفاست، فرصت­طلب نیست، به اقتضای زمانه، رنگ خرقه نمی­گرداند، به افتاده پای نمی­کوبد، و…. و نامرد، خلاف همه این­هاست.

می­توان با بازرگان مخالفت­هایی داشت، می­توان برخی از سیاست­هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می­توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، می­توان برخی پدیدارهای سیاسی وی را منطبق با زمانه و شرایط ندانست و…

اما نمی­توان با نگاه انصاف، یک­چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق­العاده و بی­مانند، اما بی­تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام­عیار.

و چنین است که یادنامه بازرگان، «یادی از یک مرد» است…

فرود و فراز تفکر بازرگان - محمد توسلی

تفصیل و تدوین سخنرانی مهندس محمد توسلی در برنامه همایش «بازرگان و انقلاب اسلامی» که توسط انجمن اندیشه و قلم در مسجد الرحمن در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ برگزار شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

“إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم“، این کلام الهی، از شهریور ۱۳۲۰ محور تفکر مهندس بازرگانی بود که همواره فعالیت های فرهنگی و اجتماعی را در اولویت برنامه های خود قرار می داد و به آن بعنوان سنگ بنا و زیرساخت برنامه های انسان ساز در جامعه می نگریست. علیرغم آنکه دولت مهندس بازرگان در طول تاریخ انقلاب، فراز و فرود داشته است، اما تفکر ایشان را دارای فرود و فراز در عرصه تاریخ معاصر می دانم و برای اثبات این منظور، به نگاه راهبردی مهندس بازرگان در طی چالش های ایجاد شده برای ایشان در طول تاریخ انقلاب اشاره خواهم کرد.

بعنوان مثال، اولین چالشی که بیانگر نگاه راهبردی ایشان در عرصه اجتماعی است، دیداری بود که مهندس بازرگان در ۲۹ مهر ۱۳۵۷ در پاریس با رهبر انقلاب داشتند. در روزهای انقلاب رسم بر آن بود که تمام کسانی که برای دیدار با آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو می رفتند، علاوه بر مذاکره و همفکری با ایشان در مورد مسائل انقلاب، با نگارش نامه ای، به نوعی با ایشان بیعت کرده و رهبری آیت الله خمینی را می پذیرفتند. حتی اشخاصی چون مرحوم دکتر کریم سنجابی و سایر چهره های مطرح آن دوران، این کار را انجام داده و به نگارش آن بیعت نامه تن دادند. مهندس بازرگان نیز از جمله چهره هایی بودند که در پاریس مذاکراتی طولانی با آیت الله خمینی داشتند و ایده های جدیدی را همچون ایده تشکیل شورای انقلاب با نگاه مدیریتی ای که برای ساماندهی مدیریت انقلاب در داخل داشتند، مطرح کردند و آیت الله خمینی نیز از آن برنامه ها استقبال کردند. در انتها قرار بر آن بود که ایشان هم نامه ای اینچنین بنویسد و موارد مطروحه که پذیرش اسقاط نظام و ایجاد حکومتی انقلابی با رهبری آیت الله خمینی بود را در آن بپذیرد، اما ایشان در برابر این درخواست ها و اصرارها ایستادند و از نگارش آن سر باز زدند و گفتند که من باید به ایران رفته و با دوستان حزبی خود در ایران مشورت کرده و بعد از آن چنین نامه ای را بنویسم. با این پاسخِ مهندس بازرگان، تنشی بوجود آمد و حتی دوستان همفکر ایشان که در نوفل لوشاتو حضور داشتند به نوعی از این قاطعیت و پاسخ مهندس بازرگان ابراز نارضایتی کرده و اعتراض کردند که چرا ایشان اینگونه عمل نکرد. مهندس بازرگان به محض بازگشت به ایران در جلسه شورای مرکزی نهضت آزادی این موضوع را مطرح کردند و پس از شور، نهضت آزادی ایران بیانیه ای در تاریخ ۱۴ آبان سال ۱۳۵۷ صادر کرد که محور آن بیانیه این بود که “چون در یکسال اخیر، طی اجتماعات و اعتراضات متعدد، مردم رهبری آیت الله خمینی را پذیرفته اند، بنابرین ما هم رهبری ایشان را می پذیریم”.

با دقت بر روی این بیانیه و عملکرد ایشان می توان دریافت که بحث حاکمیت ملت و رای ملت در نگاه و تفکر مهندس بازرگان، همواره اولویت داشته است و مرحوم مهندس بازرگان از همان ابتدا بر آن تاکید ویژه داشتند. علاوه بر آن، نهضت آزادی ایران بیانیه دیگری نیز بعد از راهپیمایی تاسوعا و عاشورا در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷ صادر کرد و در آن بیانیه نیز، رهبری آیت الله خمینی در انقلاب را تنها به خواست و رای مردم و به استناد شعارها و مطالبات مردم در تظاهرات اعتراضی علیه رژیم شاه که جنبه رفراندوم داشت مورد تاکید قرار گرفته بود.

دومین مثال از نوع تفکر راهبردی مهندس بازرگان را می توان در متن حکم نخست وزیری[۱] و سخنان ایشان پس از پذیرش نخست وزیری[۲] جستجو کرد چرا که این سخنان نشان می دهد مهندس بازرگان حتی از همان ابتدای انقلاب و در ۱۵ بهمن سال ۱۳۵۷ هم بیش از هر چیز بر رای و خواست مردم تاکید و تصریح داشت و اعطای نخست وزیری از سوی آیت الله خمینی و پذیرش آن از سوی مهندس بازرگان بنا به رای، اعتماد و درخواست مردم بوده است.

مثال سوم، بینش راهبردی مهندس بازرگان در رفراندوم جمهوری اسلامی است. مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با شور و شوق و هیجانی که در فضای کشور وجود داشت پای صندوق های رای حضور پیدا کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند. اما کدام جمهوری اسلامی؟ همان جمهوری اسلامی که کم و کیف آن را آیت الله خمینی در پاریس بر بام رسانه های جهانی به تصویر کشیده بود؛ حکومتی دموکراتیک و اسلامی با همان برداشت اسلام رحمانی از معارف دینی، با همان میزان آزادی در غرب و همان جمهوریتی که در فرانسه برپاست و حتی این مثال را شخص آیت الله خمینی در مصاحبه هایش بر آن تاکید کردند. جمهوری اسلامی ای که حتی مارکسیست ها در آن حق اظهار نظر دارند؛ طبعا مردم با چنین برداشتی در پای صندوق های رای حضور پیدا کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند. چالش اینجاست که مهندس بازرگان در جریان این رفراندوم اعلام کردند که به جای جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک اسلامی را به رای مردم بگذاریم و دلایل او برای اعلام این نظر، اول این بود که این مهم پیش از پیروزی جنبش، در اساسنامه شورای انقلاب با همین لفظ گنجانده شده بود و شخص آیت الله خمینی هم آن را تایید کرده بودند. عدول از این اصل، نقض پیمان بود چراکه وقتی دراساسنامه شورای انقلاب آمده بود حکومت بعدی جمهوری دموکراتیک اسلامی خواهد بود، باید آن را به رای مردم می گذاشتیم اما آیت الله خمینی گفتند جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد!

اما اینکه مهندس بازرگان در آن برهه حساس بر جمهوری دموکراتیک اسلامی تاکید داشت نگاه راهبردی و شناخت تاریخی ایشان را نشان می دهد و این نکته را بیان می کند که ایشان به این امر واقف بود که می تواند برداشت های غیر دموکراتیک دیگری از معارف دینی شود و بنابرین ایشان اصرار داشتند واژه ی دموکراتیک در نام نظام نوپا گنجانده شود تا راه بر انحرافات احتمالی گرفته شود.

مثال چهارم از چالش هایی که بیانگر نگاه مهندس بازرگان است بحث قانون اساسی است. قانون اساسی که پیشنویس آن را آقای دکتر حبیبی در پاریس تهیه کرده بودند و پس از آن در معاونت امور انقلاب، مرحوم دکتر یدالله سحابی و جمعی از کارشناسان حقوقی گرد آمده و آن را تدوین کردند. متن این قانون اساسی وقتی در اختیار آقای خمینی قرار گرفت با اصلاحات جزئی تایید شد و ایشان اعلام کردند آنرا به رفراندوم بگذارید.

در آن قانون اساسی، ولایت فقیه وجود نداشت. آقای مهندس بازرگان تصریح کردند که شما به مردم قول داده اید که مجلس موسسانی که نمایندگان ملت در آنجا حضور پیدا کنند تشکیل شود و این قانون اساسی را نمایندگان ملت بررسی و تصویب کنند. وقتی شما مستقیما برای تمام اصول قانون اساسی رفراندوم آری یا نه می گذارید مردم نمی توانند بر تک تک آن اصول قدرت تصمیم گیری داشته باشند و این عمل با تعهدی که مدیریت انقلاب نسبت به مردم داشتند در تضاد بوده و نقض پیمان محسوب می شد. این ایستادگی مهندس بازرگان باعث تشکیل جلسات مختلفی شد و مرحوم آیت الله طالقانی و دیگران در آن جلسات پادرمیانی کرده و گفتند نه رفراندوم و نه تشکیل مجلس موسسان و گزینه بینابینی مطرح شد بعنوان مجلس خبرگان قانون اساسی.

با این ترتیب انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و روند بررسی اصول پیش نویس در آن مجلس به جای ۲ یا ۳ ماه بسیار طولانی تر گشت. نمایندگانی هم که توسط مردم انتخاب شده بودند عمدتا از جریان روحانیتی بودند که نگاه اسلام سنتی داشتند و در این فاصله عملا پیش نویس قانون اساسی را کنار گذاشتند و قانون اساسی جدیدی نگاشتند و اصل ولایت فقیه را به پیشنهاد آقای آیت به آن اضافه کردند. البته مرحوم آیت الله منتظری نیز چون این نظریه را در آن برهه باور داشت در آن مجلس از این اصل حمایت همه جانبه کردند و مرحوم دکتر بهشتی و دیگر نمایندگان به شدت از آن دفاع و نهایتا تصویب کردند.

البته جمعی نیز از مراجع تقلید و علمای دینی و دیگران در آن مجلس بودند که به اصل ولایت فقیه رای منفی دادند و این عملکرد غیر دموکراتیک مجلس خبرگان قانون اساسی باعث شد بعضی از اعضای دولت موقت چون آن را خلاف تعهد اولیه و اهداف انقلاب می دانستند نامه ای اعتراضی به رهبر انقلاب بنویسند و متعاقبا نگارش این نامه، زمینه ساز واکنش ها و برخوردهایی با بعضی از وزرای دولت موقت شد.

مثال پنجم ظرایفی است که در متن حکم پذیرش استعفای مهندس بازرگان توسط آیت الله خمینی وجود دارد[۳]. این ظرایف در حکم ابلاغ نخست وزیری ایشان نیز، که پیشاپیش نقل شد به چشم می خورد. با اندکی تامل و دقت در هر دو سند می توان دریافت که آیت الله خمینی مراتب اعتماد خود را به دیانت، سلامت، اخلاق و سوابق مبارزاتی آقای مهندس بازرگان مورد تاکید قرار می دهد و در زمان پذیرش استعفا نیز عینا بر همین موارد تاکید می کند. بنابرین، این ظرایف از نگاه حتی شخصیتی چون آیت الله خمینی خود می تواند بیانگر شخصیت و تفکر راهبردی مرحوم مهندس بازرگان باشد.

اما چون برای اثبات منظور و برای بیان مثال هایی از تفکر و شخصیت مرحوم مهندس بازرگان به نوع نگاه آیت الله خمینی نسبت به ایشان پرداخته شد جا دارد به سوالی که مطرح می شود نیز گریزی اجمالی داشت. آیت الله خمینی در این احکام با لحنی کاملا مثبت، بر تمام سوابق مهندس بازرگان از لحاظ دیانت، اهلیت علمی و اخلاقی و اجتماعی و سوابق مبارزاتی اذعان می کند اما بعدها ایشان سخنانی مطرح می کنند که با آن لحن و ادبیات اولیه کاملا متفاوت است. سوالی که به آن اشاره شد این است که بعد از دولت موقت، مهندس بازرگان چه کرد که این تغییر در ادبیات آیت الله خمینی نسبت به ایشان مشاهده می گردد؟ ایشان تصریح می کند که “والله قسم من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم!”

مسئله حتی به این موضع گیری آیت الله خمینی ختم نگشت و بعد از فوت ایشان و در سال ۱۳۶۸ نامه ای منتسب به آیت الله خمینی توسط آقای محتشمی پور منتشر شد[۴] که تاریخ آن به سال ۱۳۶۶ باز می گشت و آن نامه مبنا و حکم برخوردها و حملات شدید به شخص مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی ایران شد. هرچند به استناد وصیت شخص آیت الله خمینی، هر مدرکی که بعد از فوت ایشان به نام ایشان منتسب و منتشر می شد باید هم به خط ایشان می بود و هم به امضای ایشان و بررسی های کارشناسی بعدی و شهادت آیت الله موسوی تبریزی مشخص کرد نامه به خط آقای احمد خمینی است و از نظر حقوقی فاقد ارزش است، اما سَلَّمنا و بر فرض صحت نامه و انتساب قطعی آن به شخص آیت الله خمینی، سوالی که مطرح می شود این است که آیا به لحاظ اخلاقی این نامه ارزشی برای ایشان محسوب می شود که بر انتساب آن نامه به آیت الله خمینی اصرار ورزیده شود؟ آیا برای نظام جمهوری اسلامی ارزش محسوب می شود که اولین دولت خود را که دولت موقت انقلابی و دولت امام زمان نام گرفت و مردمی که موجب پیروزی و استقرار انقلاب شدند با راهپیمایی ها و حمایت های گسترده ی خویش از آن استقبال کردند را طرد کرده و شخص مهندس بازرگان و وزرا، دوستان و یاران ایشان را که در مدیریت انقلاب خالصانه خدمت کردند، تمام سوابق و مجاهدت هایشان زیر سوال برده شود و بگویند نباید این ها مسئولیت داشته باشند و به رسمیت شناخته شوند چون تمایل به امریکا دارند و آنان را با القاب و صفات دیگری برنجانند؟ از این رو گمان نمی کنم کسی چنین برداشتی داشته باشد و کسی این بی مهری ها را برای آیت الله خمینی ارزش قلمداد کند.

نگارنده با توجه به اینکه ۶ ماه در سال ۱۳۴۴ در ارتباط با برنامه «سماع» در نجف در خدمت آیت الله خمینی بودم و از نزدیک با خصوصیات شخصیتی و نبوغ راهبردی و سیاسی ایشان آشنا هستم پاسخ این سوال در تغییر و تحول در نگاه راهبردی ایشان مبهم است، البته موضوع به مسائل و تحولات بیت ایشان نیز ارتباط دارد که در فرصت جداگانه ای به آن خواهم پرداخت.

مثال ششم از چالش هایی که در تاریخ انقلاب بیانگر نگاه راهبردی مرحوم مهندس بازرگان به حاکمیت مردم و رشد و بلوغ فرهنگی جامعه است در دیماه ۱۳۶۶ اتفاق افتاد. در آن زمان اختلافاتی بین جناح های مختلف سیاسی در حکومت جمهوری اسلامی پیش آمد که موجب شد آقای خمینی نامه ای در تاریخ ۱۶ دیماه ۱۳۶۶ به رییس جمهور وقت بنویسد. این نامه حامل فتوای مهم و منشوری برای جمهوری اسلامی شد تحت عنوان «ولایت مطلقه فقیه!» این مسئله ای جدید بود که در آن زمان مطرح شد چراکه آنچه در قانون اساسی اولیه و در اصل پنجم و ۱۱۰ در مورد ولایت فقیه مطرح بود اختیاراتی محدود به رهبری می داد و وظایف رهبری در آن بیشتر جنبه ی نظارتی داشت، اما این نامه اوضاع را تغییر داد و بر همین اساس بود که مهندس بازرگان آن را انقلاب چهارم نام نهادند. اولین واکنش نهضت آزادی هشدار کوتاهی است که در تاریخ ۳۰ دیماه ۶۶ ضمن اظهار نظر اصولی و اعلام مواضع دینی و ملی خود وعده کرد که به زودی نظرات تفصیلی خود را منتشر خواهد کرد.

پس از این نقطه عطف تاریخی در اواخر سال ۱۳۶۶، مهندس بازرگان با همراهی جمعی از دوستان خود که از علما و متفکران حوزه های علمیه و دارای درجه اجتهاد بوده و به لحاظ سیاسی نیز جمعی خبره، متدین و سیاست ورز محسوب می شدند کاری پژوهشی با استناد به آیات قرآن، سنت، روایات، اهداف بعثت و سیره معصومین، در چهار بخش[۵] انجام دادند و اصل ولایت مطلقه فقیه را از لحاظ دینی بررسی کرده و با حقوقدانان و مدیران سیاسی، ولایت مطلقه را از لحاظ حقوقی، قانونی و از دیدگاه اهداف انقلاب و جمهوریت نظام و جنبه های سیاسی اجتماعی و عمومی آن بررسی کردند و نشریه ای تهیه کردند و در فروردین ۱۳۶۷ تعداد ۵۰ نسخه از آن را تکثیر کرده و با امضای شخص مهندس بازرگان برای تمامی مقامات جمهوری اسلامی از جمله آیت الله خمینی و تمام مراجع قم ارسال کردند. متن نامه هم اینگونه بود که ما کاری پژوهشی انجام داده ایم و از شما درخواست می کنیم آن را بررسی کنید و اگر جایی از آن اشتباه است، اشتباه ما را به ما متذکر شوید. اما حتی یک جواب هم مهندس بازرگان و دوستان ما نه از مقامات جمهوری اسلامی و نه از مراجع تقلید و عالمانی که در قم بودند دریافت نکردند. البته فقط مرحوم آذری قمی در روزنامه رسالت واکنش خاصی داشتند که می توان در فرصت دیگری به آن اشاره کرد.

مثال هفتم از نگاه راهبردی مرحوم مهندس بازرگان که قابل تامل است، حوادث و رخدادهایی است که در دهه ۱۳۶۰ در دفتر نهضت آزادی ایران اتفاق افتاد و ایضا چالش هایی بود که مهندس بازرگان در مجلس اول با آن روبرو بودند. پس از خرداد ۱۳۶۰ در ورودی مجلس، کریدوری از محافظان نمایندگان اکثریت شکل می گرفت و مهندس بازرگان و دوستان و همفکرانشان برای ورود به مجلس باید با شعار مرگ بر بازرگان و … از آن راهروی انسانی عبور می کردند، در آن شرایط، آن بزرگواران تمام این فشارها را تحمل کردند. شاید اگر هر انسان دیگری جای ایشان بود و در آن شرایط سخت قرار می گرفت، کنار می کشید و می گفت شرایط طوری است که دیگر تکلیفی بر ذمه نداریم و می رفتند و در خانه های خود می نشستند. اما مرحوم مهندس بازرگان و یارانشان از ادامه کارشان در مجلس نه تنها انصراف ندادند بلکه ایستادگی کرده و در مجلس اول در مقاطع مختلف، نطق ها و سخنرانی هایی راهبردی داشتند. در دهه ۶۰ و پس از دوران نمایندگی نیز بر همین منوال به رغم تمام بازداشت ها و هزینه های سنگینی که وارد شد، آن مرحوم ایستادند و به رسالت آگاهی بخشی خود ادامه دادند.

در انتها به یکی از اتفاقاتی که در دهه ۶۰ رخ داد، بعنوان نهمین و آخرین مثال از مشی بازرگان اشاره می کنم. در اردیبهشت ۱۳۶۵ به مناسبت سالگرد تاسیس نهضت آزادی ایران، جمعی از رهبران نهضت به بهشت زهرا رفته بودند. در جلوی ورودی بهشت زهرا، مجموعه را بازداشت می کنند و به کهریزک می برند و با چشمان بسته صحنه اعدام را برای آنان تداعی می کنند. جزئیات این برنامه اعدام نمایشی در نامه ۲۵/۲/۶۸ به رییس جمهور و بیانیه مورخ ۲۸/۲/۶۸ نهضت در همان زمان منتشر شده است.

علیرغم تمام این چالش ها، باید دید که مرحوم مهندس بازرگان چه نگاه راهبردی ای داشته است که این مصیبت ها باعث نشد ایشان خم به ابرو بیاورد و از ادامه راه منصرف شود؟ همان نگاه راهبردی ایشان پیامی بسیار قوی برای نسل جوان امروز، مدیران و فعالان سیاسی و فرهنگی دارد، علی الخصوص با توجه به اعتراضات دیماه و مسائل عمیقی که امروز در جامعه مطرح است و همه از آن احساس نگرانی می کنیم.

همانطور که در ابتدای بحث به آن اشاره شد مهندس بازرگان از دهه ۱۳۲۰ با تکیه بر آیه ۱۱ سوره رعد تلاش های فرهنگی اجتماعی خود را آغاز کرده بود؛ یعنی از دید ایشان و با نگاه قرآنی تا تحولات فرهنگی اجتماعی در جامعه شکل نگیرد تحولات ساختاری و سیاسی امکان پذیر نبود؛ بنابرین مهندس بازرگان تا آخرین روزهای حیاتش فعالیت های فرهنگی و اجتماعی را همواره در اولویت فعالیت های خویش قرار می دادند.

یکی از چالش های این نگاه راهبردیِ مهندس بازرگان و پیشگامانی چون مرحوم دکتر یدالله سحابی و سایر یاران و همفکران او این بود که چگونه زمینه های عملی این تحول ساختاری را در جامعه فراهم کنند که نگارنده آن را ورود این پیشگامان به عرصه تعامل تعالی بخش با روحانیت نام نهاده ام. این تعاملات در دهه های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ همواره جریان داشته است اما یکی از رخدادهایی که موجب بروز آن در عرصه عملی اجتماع شد در سال ۱۳۴۱ اتفاق افتاد. در زمانی که لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی توسط حکومت شاه طرح شده و بحث شرکت زنان در انتخابات، اصلاحات ارضی و سوگند به کتب آسمانی به جای قرآن مطرح می شود، برخی مراجع بخصوص سه مرجع اصلی مخالف این اصلاحات آقایان شریعتمداری، گلپایگانی و خمینی با صدور بیانیه ای با آن به مخالفت بر می خیزند.

تحلیل رهبران نهضت آزادی ایران در شرایط سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ و در دوره نخست وزیری امینی که فضای سیاسی جدیدی در ایران شکل گرفته بود، این بود که شاه بعد از سفر به امریکا و اظهارات و برنامه هایی که برای ایران دنبال می کرد، قصد داشت آخرین ظرفیت بیدارگر جامعه را که مورد وثوق عامه مردم بود، یعنی قدرت آگاهی بخشی روحانیت را در عرصه اجتماع همچون جوامع غربی در انظار مردم مستهلک کند. پیشگامان روشنفکری ایران اصطلاح قرار دادن پوست خربزه زیر پای روحانیت را برای این برنامه و این حساسیت مراجع به اصلاحات بکار بردند. مهندس بازرگان و دوستان او در نهضت آزادی ایران در این راستا دیدارهایی با مراجع و علمای روحانیت در قم داشتند و بیانیه هایی صادر می کنند که در جلد اول کتاب “نهضت امام خمینی” تالیف سال ۱۳۵۴ در نجف توسط آقای سید حمید روحانی آورده شده و در آن کتاب اذعان شده است که در اثر این گفتگوها و بیانیه ها، نگاه آقایان مراجع به جای آن موارد اختلاف، به سمت مشکل اصلی جامعه ی ما یعنی “استبداد” متوجه می شود و از آن به بعد محور تمامی سخنرانی های آقای خمینی علیه شاه، دربار و استبداد می شود.

مهندس بازرگان از همان ابتدا در مکاتبات و دیدارهایش این نگاه راهبردی را مورد توجه قرار می دهند و همواره در طی سال ها بر اصول خود استوار می ماند. بعنوان مثال، اولین بار در سال ۵۷ سفارت امریکا توسط نیروهای مارکسیست اشغال شد و آقای خمینی به آقای دکتر یزدی گفته بود مهاجمان را از سفارت امریکا بیرون بریزید؛ در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ هم همین اتفاق افتاد ولی این بار با فشار و همراهی تمامی نیروهای انقلاب و توسط «دانشجویان پیرو خط امام». آقای خمینی ابتدا آقای دکتر یزدی را در روز یکشنبه فراخواندند و گفتند شما آنها را بیرون بریزید و قائله را ختم کنید اما در کمتر از ۲۴ ساعت با هدایت دکتر بهشتی “که معتقد بود موجی ]توسط طیف وسیع چپ ها به ویژه مارکسیست ها با راهبرد تداوم انقلاب[ در جامعه به وجود آمده که اگر سوار بر این موج نشویم ما را هم خواهد برد”، نگاهی که آیت الله خمینی از شرایط داشتند تغییر کرده و نظر ایشان کاملا متحول شد و این عمل برای ایشان تبدیل شد به انقلاب دوم! پس از آن هم قضایایی پیش آمد که اشغال سفارت به جای دو سه روز تبدیل شد به ۴۴۴ روز گروگان گیری که تحلیل پیامد های آن را در گذشته بررسی و به آن پرداخته ام[۶].

به نظر راقم این سطور، هر شخص دیگری اگر به جای مرحوم مهندس بازرگان بود بعد از فضایی که در پی اشغال سفارت بوجود آمد و جوی که جریان های انقلابی و جریان های چپ در جامعه ایجاد کرده بود، بر موج سوار می شد یا لااقل از رسالت آگاهی بخشی خویش کوتاه آمده و تغییر موضع می داد اما مهندس بازرگان هیچگاه در برابر این شرایط زانو نزد. ایشان حتی بعد از خرداد سال ۱۳۶۰ و در آن فضای خطرناکی که در جامعه ایجاد شد و علیرغم شعارهای “مرگ بر بازرگان” در مجلس و در فضای جامعه، ۲۸ اثر از مجموع ۳۰۰ اثر بجای مانده از خود را نگاشتند. بعبارتی ۲۸ اثر بجای مانده از ایشان اختصاصا مربوط به همان فضای سال ۱۳۶۰ است.

مهندس بازرگان در شرایط بحرانی پس از انقلاب وقتی این انحراف را در آرمان های انقلاب می بیند همان رسالتی که انبیا داشتند را که همان آگاهی بخشی در جامعه است پی می گیرد و با اعتقاد راسخ بر این آیه قرآنی که می گوید “لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط” و مبنای رسالت همه انبیاست عمل می کند تا جامعه آگاه شود و اقامه قسط کند. قابل توجه است که در این آیه گفته نشده است که خدا انبیا را فرستاده تا انبیا وارد عمل شوند و اقامه قسط کنند یا مومنین آمده و اقامه قسط کنند، وظیفه پیامبران و ائمه و مومنانی که باید آنها را اسوه قرار داد تنها آگاهی بخشی و بیدارگری جامعه است تا مردم خود به اقامه قسط در جامعه خود اقدام کنند. مهندس بازرگان در شرایط خاص دهه ۱۳۶۰ مجموعا ۲۸ اثر از خود به یادگار گذاشته است که در کتب مجموعه آثار ایشان جلدهای ۲۴،۲۲و۲۵ آمده است.

برای مثال آثاری چون التقاط، بیگانه پرستی، انقلاب و انقلابی، انقلاب اسلامی و انقلاب مارکسیستی، بعثت و راه های ایمان، ایران و اسلام، تلافی۲۵۰۰ ساله، انقلاب و انتظار، استقلال آزادی حکومت اسلامی، مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه، فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم، پیام به رئیس دادگاه امیر انتظام و… از جمله ی این آثار در آن برهه تاریخی سال ۶۰ است. ایشان با ادامه ی همین روند آثار معناداری را در سال ۱۳۶۲ چون آزادی خواسته ابدی، گمراهان و … از خود به یادگار گذاشتند.

مرحوم مهندس بازرگان در اثر “انقلاب ایران در دو حرکت” نشان می دهند چگونه راهبرد اولیه «همه با هم» انقلاب به «همه با من» تبدیل شد و چه پیامدهایی در پی داشت. در اثر “گمراهان (ضالین)” به سلسله وقایعی که طی چند قرن در اروپا رخ داد و به فرایندی که در آن جوامع مسیحی طی شد تا به تدریج نهاد دین و کلیسا در جایگاه طبیعی خود و در خارج از قدرت قرار گرفتند اشاره می کند؛ سلسله وقایعی که زمینه ساز توسعه انسانی، علمی و فن آوری و پیشرفت در آن جوامع می شود. از این رو مرحوم مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۲ دقیقا بر نقطه ای که زمینه ساز انحرافات بعد از انقلاب بود انگشت گذاشت.

در اثر “چرا آزادی موهبتی الهی است؟ (در مجموعه آثار۲۴)”، مرحوم بازرگان در سال ۱۳۶۳ نگاه و تفکر خود را از دیدگاه اعتقادی تشریح می کند و در “ناگفته های بعثت”، که یکی از آثار کلیدی ایشان است، مهندس بازرگان به آنچه که در بعثت گفته نشده است و اکنون زمینه ساز انحراف انقلاب است اشاره می کند. از دید ایشان آنچه که در زمره وظایف نبوت نیست را می توان حکومت بر مردم دانست، بعبارتی ایشان در این اثر می گوید که در پیام انبیاء حکومت کردن وجود ندارد. این اثر مربوط به سال ۱۳۶۴ است.

اثر راهبردی دیگری که بیانگر تفکر اوست و قبلا به آن اشاره شد نشریه «تفصیل وتحلیل ولایت مطلقه فقیه» است که سراسر آن مستند به آیات قران است.

اثر دیگری از سلسله تفکرات راهبردی او سخنرانی کلیدی ایشان در انجمن اسلامی مهندسین در سال ۱۳۷۱ است و در مجموعه آثار شماره ۱۷ منتشر شده است. در این اثر که تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء”منتشر شده است، ایشان رسالت انبیاء را آشنایی بشر با ارزش های الهی و آخرت قلمداد می کنند و بیان می کند همانطور که اقتصاد و باقی مشکلات بشری را با موهبت عقل می توان حل کرد – چرا که خداوند عقل و دانش را برای همین منظور به بشر عطا کرده است – از این رو اداره جامعه نیز از جنس همان مشکلات است و مردم باید با عقلانیت جمعی خود در اجتماع آن را مدیریت کنند.

در نهایت آخرین مثال از آثار منعکس کننده تفکر بازرگان، اثر “بعثت و آزادی” است که آخرین سخنرانی ایشان در تقریبا یک هفته قبل از سفر نهایی منجر به رحلت ایشان در انجمن اسلامی مهندسین محسوب می شود.

مرحوم مهندس بازرگان همواره در طول عمر با برکت خود کوشش کرد دیدگاه راهبردی خود را به تدریج در آثارش منعکس کرده و این آگاهی را تعلیم دهد و به جامعه منتقل کند. از این رو تکلیف الهی بیدارگری خود را هیچگاه ترک نگفت و امروز به نظر می رسد این آثار می تواند برای نسل امروز جامعه و مدیران جامعه ما پیامی مهم داشته باشد و آن پیامِ مشخص این است: “حکومت ما پس از انقلاب هزینه های هنگفتی برای نهادهای مختلف حوزه های علمیه کرده است. آیا در این چهار دهه، به اهدافی که در جریان انقلاب دنبال می کردیم یعنی ارتقای اخلاق، ارزش های دینی، عدالت، پر شدن شکاف بین ملت و دولت و حاکمیت رسیده ایم و یا حتی به آن نزدیک شده ایم؟ آیا به مجموعه آرمان هایی که ملت ما از انقلاب مشرطه دنبال کرده است و در زمره ی اهداف و آرمانهای انقلاب ۱۳۵۷ نیز مطرح بود نزدیک شده ایم؟ آیا شاخصه های اخلاق و ارزش های دینی و عدالت و آزادی و نزدیکی حکومت و مردم در طی این چهار دهه با این سبک حکومت ارتقاء یافته یا پایین آمده است؟

راقم این سطور گمان نمی کند کسی با آگاهی بتواند ادعا کند طی این مدت روند مثبتی داشته ایم. از این رو باید پیامدهای ورود و دخالت دین در حکومت را بررسی و ارزیابی کرده و ببینیم اگر این عملکرد و خروجی حاصل از آن صحیح بوده و روندی است که بر رضای خدا و اراده و خواست کنونی ملت ایران استوار است این روند را ادامه دهیم. اما اگر تمامی شاخص های ارزیابی و ارزش های معنوی نشان می دهد که در عموم این زمینه ها افت کرده ایم- همانطور که تمامی ارزیابی های جهانی نشان دهنده این سقوط است و مردم و نسل جوان ما با پوست و گوشت و استخوان خود این واقعیت را لمس کرده اند که در همه این شاخص ها عقبگرد داشته و پاسخ عکس گرفته ایم – باید در رویه خود تجدید نظر کنیم.

این حرف، تنها گفته مرحوم مهندس بازرگان نیست، بلکه کلام خدا، سنت پیامبر و ائمه معصوم و نظر مراجع بزرگ ماست. مراجعی چون شیخ مرتضی انصاری صاحب اثر مکاسب که در حوزه تدریس می شود. آخوند خراسانی، میرزای نائینی و … همه کسانی بودند که باور ندارند فقیه باید در جایگاه حاکمیت در جامعه قرار بگیرد. در سطح جامعه هم اگر نظرخواهی و همه پرسی سراسری شود این واقعیت تلخ نمود پیدا می کند که نظر مردم نسبت به روحانیت تغییر کرده و اعتماد به روحانیت در جامعه کنونی ما به شدت افت داشته است.

از این رو، دیدگاه مرحوم مهندس بازرگان، قرآن و عالمان دینی، برای دین خدا و حفظ حرمت آن در جامعه، همواره این بوده است که روحانیت باید همان رسالت انبیا را در پیش گیرند و آن رسالت، تنها آگاهی بخشی است. روحانیت باید در جایگاه نهاد مدنی و در عرصه عمومی باشند با این هدف که مردم خود مدیریت جامعه را بر عهده گیرند و عدالت و قسط و داد را اقامه کنند، “لیقوم الناس بالقسط”. این یک آیه محکم قرآنی است؛ وقتی یک آیه محکم قرآنی زیر پا گذاشته می شود، پیامدهای آن نیز همین فساد نهادینه در عرصه های مختلف جامعه و حکومت است، همین شرایط فقر و آسیب های اجتماعی است که امروز در عرصه حکومت و جامعه شاهد آن هستیم. اگر در جامعه ای خدا منظور نباشد، شرک در آن جامعه جولان می دهد و اگر شرک در جامعه ای باشد، زمینه های انحراف در آن جامعه مهیّاست.

این نگاه راهبردی مهندس بازرگان به چالش هایی بوده است که همواره علیرغم بی مهری ها برای آن ایستادگی کرد و بسیار محترمانه و عالمانه کوشش کرد وظیفه آگاهی بخشی خود را جامه عمل بپوشاند. اگر در مسیر خویش صادق بوده و عملکردش صحیح بوده، اجر او با خداست و اگر عملکرد او اشتباه بوده است باز هم خود او باید پاسخگوی عملکردش نزد خدا باشد.

از این رو برخلاف دولت او که فراز و فرود و درخششی کوتاه مدت در پهنه تاریخ داشت، بینش و گفتمان او پایدار و فرود کوتاه مدت و فرازی مانا داشته است. بنابر این، گفتمان او در طول این ۷ دهه از آغاز فعالیت هایش، اکنون نیز می تواند پاسخگوی مسائل جامعه ی امروز ما باشد.

[۱] آقای خمینی در آن حکم تصریح می کند: «بنا به پیشنهاد شورای انقلاب و بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم جبابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص مأمور تشکیل دولت موقت می نمایم….موفقیت شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می نمایم».

[۲] مهندس بازرگان پس از پذیرش نخست وزیری اینگونه گفت که: «خدای بزرگ را شکر می‌کنم که چنین اعتبار و حُسن شهرتی را، که به هیچ وجه اهلیت و لیاقت آن را نداشته ام، بر من ارزانی داشته و همین موهبت الهی باعث شد که آیت الله ابراز اعتماد و ارجاع چنین مأموریتی را به بنده عنایت بفرمایند. و همچنین تشکر از ملت ایران می‌کنم که آیت الله مکرر تصریح فرموده که «به نام ملت، هم صدای با ملت و برای ملت» گامها و صداهای خود را برداشته و بلند کرده اید…»

[۳] آیت الله خمینی در متن پذیرش استعفای مرحوم مهندس بازرگان آورده است: «چون جناب آقای مهندس بازرگان با ذکر دلائلی برای معذور بودن از ادامه خدمت، از تاریخ ۱۴/۸/۵۸ از مقام نخست وزیری استعفا دادند، ضمن قدردانی از زحمات و خدمات طاقت فرسای ایشان در دوره انتقال، و با اعتماد به دیانت و امانت و حسن نیت مشارالیه، استعفا را قبول نمودم…».

[۴] قسمتی از نامه مورخ ۳۰ بهمن ۱۳۶۶ منتسب به آیت الله خمینی که در سال ۱۳۶۸ منتشر شد: «… پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت می دهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به آمریکا است … نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند و ضرر آنها با اعتیار آن که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد…. بیشتر و بالاتر است. … نهضت آزادی و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نیستند … نتیجه آنکه نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بی اطلاع از مفاصد شوم آنان هستند می گردند باید با آنها برخورد قاطعانه شود و نباید رسمیت داشته باشند …»

[۵] بخش اول- تارخچه و تحلیل انقلابِ چهارم؛ بخش دوم- بررسی عقیدتی از دیدگاه قرآن و سنت و عترت؛ بخش سوم- بررسی حقوقی و قانونی از دید انقلاب و نظام؛ بخش چهارم- جنبه های سیاسی و اجتماعی و جمع بندی نهایی

[۶] پیامد های اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری؛ هفته نامه صدا – ۱۶ آبان ۱۳۹۴

مروری کوتاه بر زندگی سیاسی مرحوم بازرگان ؛ آمر به معروف ، ناهی از منکر

او چهره‌ای شاخص برای «نه» گفتن به عوام‌گرایی بود و به­ گفته دکتر علوی‌تبار «ایستادن در مقابل عوام‌زدگی و عوام‌گرایی، جسارت و شجاعتی بیش از ایستادن در مقابل حکومت لازم دارد و بازرگان این شجاعت را داشت» …

زهره آقایانی

۱۶ سال از مرگ مردي میگذرد که به پرهیزگاري، پارسایی و شبزندهداري معروف بود و از چهره هاي برجسته و خستگی ناپذیر
مبارزات سیاسی ملت ایران در قرن بیستم به شمار میرفت. مهدي بازرگان نخست وزیر دولت موقت در ديماه ۱۳۷۳، درحالی چشم از جهان فرو بست که پایه هاي نهضت نواندیشی دینی در ایران را بنا نهاده و خود نیز، بنیانگذار یکی از تشکل هاي نواندیش دینی در جامعه شد. او چهرهاي شاخص براي «نه» گفتن به عوامگرایی بود و به گفته دکتر علوي تبار «ایستادن در مقابل عوامزدگیو عوامگرایی، جسارت و شجاعتی بیش از ایستادن در مقابل حکومت لازم دارد و بازرگان این شجاعت را داشت». مبارزه با عوامگرایی دغدغه همیشگی بازرگان بود و معتقد بود «غالب مردم، صرفه و صلاحشان را در تظاهر به ندانستن و نفهمیدن میبینند تاعذري براي بندگی کردن بتراشند».

بازرگان قبل از انقلاب
بازرگان که بهدلیل ویژگیها وگرایشهاي اخلاقی، رفتهرفته براي نسل امروز چهرهاي پرجذبه میشود، در سال ۱۲۸۶ در تهران
متولد شد. او در خانوادهاي دیندار، روشنفکر و سرشناس رشد یافت. پدر او، حاج عباسقلی بازرگان (تبریزي) از تجار مذهبی تبریز
بود که پس از چندي عازم تهران و بهعنوان یکی از تاجران سرشناس بازار تهران مطرح میشود. بازرگان تحصیلات ابتدایی را در
مدرسه سلطانیه تهران و دوره متوسطه را در دارالمعلمین مرکزي به پایان رساند و در سال ۱۳۰۶ بهعنوان نخستین گروه دانش-
آموزان ممتاز کشور، براي تحصیل به فرانسه اعزام شد. بازرگان بهعنوان نخستین ایرانیاي که به تحصیلات عالی دانشگاه فرانسه
وارد شد، مورد تشویق وزیر فرهنگ وقت قرارگرفت. در سال ۱۳۳۰، توسط دکتر مصدق به ریاست هیأت مدیره و مدیریت عامل
شرکت ملی نفت ایران انتخاب شد که در خلع ید از انگلیسی ها نقش بهسزایی ایفا کرد. پس از آن با همت متخصصان ایرانی، موفقبه راهاندازي و اداره صنایع عظیم نفت شد و در سال ۱۳۳۱ با قبول مسئولیت احداث شبکه لوله کشی آب تهران، آنرا به ثمر رساند.
پس از کودتاي ۲۸ مرداد، بهدلیل اعتراض مکتوب علیه انتخابات غیرقانونی مجلس شوراي ملی و به علت برخی کارشکنی ها از سويعوامل استبداد، در بهمن ماه از خدمات دولتی و استادي دانشگاه برکنار شده و تا شانزدهم بهمن ۱۳۵۷ که پست نخست وزیريدولت موقت انقلاب را بهعهده گرفت، در بخش خصوصی و در زمینه تولیدات صنعتی فعالیت کرد.
فعالیتهاي دینی این پژوهشگر قرآنی، وجه بارزتري از فعالیتهاي سیاسی وي داشت. تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در دورهتدریس وي در دانشکده فنی دانشگاه تهران و مشارکت در تأسیس انجمن اسلامی معلمان و انجمن اسلامی مهندسان و پزشکان، ازویژگی هاي پیوند او با دانشجویان بود. وي اولین نمازخانه را در دانشکده فنی دانشگاه تهران ایجاد کرد.
عشق بازرگان به مذهب، او را از فعالیتهاي علمی و فنی باز نداشت، بهطوريکه پس از شهریور ۱۳۲۰ خود یکی از بانیان تأسیس
«کانون مهندسین» میشود.
بازرگان در همان روزهاي نخست پس از کودتا، از نظر سیاسی فعال شده و در تشکیل نهضت مقاومت ملی، مشارکت کرد. در سالبعد، پس از کشف چاپخانه مخفی این نهضت، به مدت ۸ ماه توسط لشگر ۲ زرهی ارتش، زندانی شده و در همین زندان، کتاب«عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان» او به رشته تحریر درآمد.
بازرگان در سال ۱۳۴۰ بههمراه محمود طالقانی و یداالله سحابی، نهضت آزادي ایران را پایهگذاري کرد. در سوم بهمن ۱۳۴۱ نهضتآزادي اقدام به انتشار اعلامیهاي در اعتراض به انقلاب سفید کرد که با واکنش تند حکومت، همراه و باعث دستگیري سران نهضت و عده دیگري از فعالان آن شد. محاکمه بازرگان و سران و فعالان نهضت آزادي در سالهاي ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ به اتهام اقدام برضدامنیت کشور، ضدیت با سلطنت مشروطه و اهانتهاي گستاخانه به مقام شامخ سلطنت در دادگاه نظامی برگزارشد. این دادگاه، پساز ۳۱ جلسه، رأي به محکومیت متهمان داد و اکثر افراد به حبسهاي طولانیمدت محکوم شدند. بازرگان نیز به ۱۰ سال زندانمحکوم شد. وي پس از دوره کوتاهی در زندان قصر، در اوایل آبان ۱۳۴۴ بهعلت اعتصاب همراه با ۱۷ تن از یاران به دژ (زندان)برازجان در استان بوشهر، تبعید و در سال ۱۳۴۶، پس از پنج سال زندان و تبعید، آزاد شد.
بازرگان در طول اسارت به مناسبتهاي مختلف، سخنرانی کرده و به تحقیق و تألیف میپردازد که از این رهگذر، ۲ مقدمه بر کتاب،
تلخیص یک کتاب، ارائه ۷ مقاله و ۱۱ جلد کتاب علمی و تحقیقی شامل تبلیغ پیغمبر، سازگاري ایرانی، نهضت آزادي هند، بعثت وایدئولوژي، آموزش قرآن (۱) و (۲) و (۳)، باد و باران در قرآن، پدیدههاي جوي و سیر تحول قرآن (۱) و (۲) تألیف میشود.

بازرگان پس از انقلاب
او در سال ۱۳۵۶ در تشکیل «جمعیت ایرانی دفاع از آزادي و حقوق بشر» نقش مؤثري ایفا کرده و در ائتلاف نیروها و سمتدهی
به مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوي، سهمی بهسزا به خود اختصاص میدهد. در ۱۶ بهمن ۱۳۵۷، قبل از پیروزي انقلاب بهعنوان
نخستوزیر برگزیده شده، اعتصابهاي صنعت نفت را سامان بخشیده و دولت موقت انقلاب را تشکیل میدهد. این، تنها دورهاي
بود که ایران در ۶ روز دو نخستوزیر را بهخود دید؛ مهدي بازرگان و شاپور بختیار.
با پیروزي انقلاب از سوي بنیانگذار جمهوري اسلامی، حکم نخستوزیري دولت موقت به نام او صادر میشود. او کابینه خود را که
متشکل از ۲۱ وزیر از جمله فروهر، یداالله سحابی، کریم سنجابی، یزدي، سامی، مدنی، چمران و معینفر و… بودند تعیین میکند وبه مدت ۹ ماه (۲۷۵ روز) سمت نخستوزیري موقت را برعهده میگیرد. او هرچه در توان داشت در برقراري نظم و اجراي قانون و
ایجاد آرامش، به کار میبندد، اما سرانجام پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ وي و دولت او بهطور
کامل استعفا را برگزیده و از فعالیت در دولت کناره میگیرد. این درحالیست که بازرگان در جریان اشغال سفارت و ماجراي
گروگانگیري و در پی آن، بالاگرفتن تنش میان تهران و واشنگتن و بیم حمله به ایران با ارسال نامهاي به شاه مخلوع، از او می-
خواهد تا با مراجعت به ایران و حضور در دادگاه ضمن دفاع از خود، گره کور این ماجرا را با تسلیمکردن خود به ایران بگشاید.
تلاشی که بیپاسخ میماند و پایان نخستوزیري این سیاستمدار را رقم میزند، اما این استعفا آغازي دیگر براي بازرگان بود. او
آرام نمینشیند؛ در اولین انتخابات مجلس، با آراي بالایی به نمایندگی مردم تهران برگزیده شد و در فراکسیون اقلیت مجلس،
همراه با سایر نمایندگان همفکر، به نقد روند جاري میپردازد و آفات و انحرافات آن روزِ جامعه را، آنطور که تصور میکرد به
تصویر میکشد. بازرگان در خارج از مجلس نیز از طریق «نهضت آزادي ایران» به فعالیت سیاسی پرداخته و پس از انقلاب در
پایه گذاري «جمعیت دفاع از آزادي و حاکمیت ملت ایران»، مشارکت فعال از خود نشان میدهد و با درج مقاله در روزنامه «میزان»
و سخنرانی در محافل اجتماعی و ارسال نامههاي سرگشاده، همواره در ایفاي وظیفه امر بهمعروف و نهیازمنکر و دفاع از مرزهايآزادي، مدارا و ارزشهاي اخلاقی، سختکوش و خستگی ناپذیر مینماید.
او در دومین دوره انتخابات ریاستجمهوري بهعنوان کاندیدا ثبت نام میکند، اما رد صلاحیت میشود. همچنین در نتیجه
فشارهاي مختلف، فعالیتهاي نهضت آزادي نیز تا حد زیادي محدود میشود. نهضت آزادي در دوران جنگ ایران و عراق، مخالفت
خود را با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر اعلام کرد که این امر بر فشارها میافزاید.
بازرگان سرانجام در ۸۶ سالگی وقتی در ۳۰ ديماه ۱۳۷۳ ایران را به قصد معالجه ترك میگفت، پس از انتقال به سوئیس، در شهر
زوریخ، این جهان را بدرود میگوید و به پایان بیش از ۵۰ سال زندگی سیاسی خود میرسد. پیکر او به تهران منتقل و از مقابل
حسینیه ارشاد، تشییع و در قم آرام میگیرد. از او میراثی عظیم با بیش از ۳۵۰ کتاب، مقاله و سخنرانی و شاگردان بسیار بهجاي
میماند.
بازرگان تا واپسین روزهاي حیات، نگران احراز استقلال، حیثیت و عزت نفس مردم بود تا به گفته خود، همین مردم «هر روز صبح
بر در ارباب بیمروت دنیا ننشینند و از خواجهگی بدر آیند و از این طریق، حکومت و دولتشان هم خود به خود درست گردد».
شاید این جمله علويتبار، توصیف نزدیکی از دغدغههاي این سیاستمدار باشد: «بازرگان مردم را بر دوش خود سوار کرده تا به آنها این امکان را بدهد که چیزهایی را ببینند که شاید خود او هم نمی دیده است»

نقد از کدام منظر

پاسخي به نقد عباس عبدي بر عليرضا علو‌ي‌تبار در باب مشی سیاسی مهندس بازرگان
مهرنامه، شماره ۵، مهرماه ۸۹، سروش دباغ
مرحوم بازرگان هم درك روشن و منقحي از سياست‌ورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياست‌ورزي هيچ‌گاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد …

چندي پيش مقاله نيكوي “تكرار يا تداوم؟” نوشته آقاي عليرضا علوي‌تبار را در ماهنامه مهرنامه خواندم. همچنين مقاله “مقايسه از كدام منظر” نوشته آقاي عباس عبدي را كه در مقام نقد مقاله علوي‌تبار به رشته تحرير درآمده و در شماره چهارم مهرنامه به چاپ رسيده، از نظر گذراندم. سطور پيش رو را به نيت نقد مدعيات آقاي عبدي و خصوصاً شيوه استدلال‌ورزي‌ ايشان مي‌نويسم؛ روشي كه موجه به نظر نمي‌رسد.
۲٫ آقاي علو‌ي‌تبار در مقاله خود كوشيده تا تفاوت و تشابه مواضع خود و هم‌فكرانش را با مرحوم مهندس بازرگان در مواردي نظير انقلابي‌گري، دين‌شناسي، برابري اجتماعي، ابر قدرت‌ها… از حيث نظري به بحث گذاشته، الگو‌هاي رفتاري نخست وزير فقيد را ارزيابي كند. روشن است كه بحث صبغة نظري دارد و واكاوي مجموعه معتَقَدات و تفكيك مدعيات موجه و معرفت‌بخش از مدعيات غيرموجه و غيرمعرفت‌بخش غايت قصواي آن است. بدين طريق مي‌توان گزاره‌هاي غيرموجه را كنار نهاد و با تصحيح خطاها و عبرت‌آموزي از آنچه در گذشته رخ داده و بكاربستن ابزارهاي نظري كارا و رهگشا، به سر وقت مسائل سياسي رفت و به تحليل آنها همت گمارد. علي‌الظاهر، آقاي عبدي بر اين باور است كه اين شيوه از مقايسه راه بجايي نمي‌برد؛ چراكه آقاي علوي‌تبار آن موقع ۱۸ ساله بوده و مرحوم بازرگان ۷۰ ساله؛ جوان ۱۸ ساله‌ايكه تجربه و پختگي چنداني ندارد و بيشتر تحت تأثير ديگران است؛ حال آنكه مرحوم بازرگان سرد و گرم روزگار را چشيده و صاحب رأي بوده است. پس بجاي مقايسه ايده‌هاي جواناني چون علو‌ي‌تبار با مرحوم بازرگان، بايد نمايندگان اين طرز فكر را كه مرحوم شريعتي و مرحوم مطهري باشند، با مرحوم بازرگان قياس كرد؛ در غير اينصورت قياس مع‌الفارق است و غير رهگشا:
“… مقايسه ديدگاه‌هاي جوانان آن دوران هم با ديدگاه‌هاي مرحوم بازرگان صحيح نيست،‌ چراكه ديدگاه‌هاي جوانان آن زمان بيش از آنكه اصيل و متكي بر درك خودشان باشد، تابع ديگران بود… و لذا اگر قرار است مقايسه‌اي شود بايد ديدگاه اين افراد با يكديگر مقايسه شود… دانشجويان پرشور آن دوره چه هم ارزي با مهندس بازرگان داشتند كه با يكديگر مقايسه شوند؟ چنين مقايسه‌اي ممكن است باعث سوء برداشت شود و حقانيتي را براي يك طرف ايجاد كند كه واقعيت نداشته است. به نظر من اساس مقايسه دچار ابهام است، فارغ از اينكه براساس آموزه‌هاي امروزي كدام ديدگاه‌ها درست يا غلط بوده باشد… و لذا اگر قرار است مقايسه‌اي واقعي شود بايد نفرات اصلي اين ميدان مقايسه شوند و نه تابعين و پيروان آنها”.
آقاي عبدي در تحليل خويش ميان دو مقوله “تبيين” و “توجيه” خلط كرده است. تمام شروطي كه ايشان بر شمرده، نظير كم سن و سال بودن آقاي علو‌ي‌تبار و هم‌فكرانش و مسن بودن بازرگان، تأثير شگرف مرحوم شريعتي در شكل‌گيري مواضع جوانان آن زمان و اموري از اين دست به ما كمك مي‌كند تا فضاي آن دوران را بهتر درك كنيم و مؤلفه‌ها و كنشگران دخيل در آنرا بهتر تحليل كنيم. اما وقتي سخن از صحت و سقم و درست و نادرست و ارزيابي به ميان مي‌آيد، آنچه مهم است بررسي ادله‌ايست كه طرفين له مواضع و مدعيات خويش اقامه كرده‌اند؛‌ همين و بس. صورت مسئله روشن است. “آيا قرائت انقلابي از اسلام موجه بوده يا نه؟”، “آيا اشغال سفارت آمريكا در سال ۱۳۵۸ موجه بوده يا نه؟” و… اين مسائل را هم مي‌توانستيم بيست سال پيش بررسي كنيم، هم امروز و هم بيست سال بعد. هم جوان هجده ساله مي‌تواند در اين باب اتخاذ موضع كند، هم روشنفكر پنجاه ساله، هم سياست‌مدار شصت‌ساله و هم مورخ هفتادساله. پيشينه فرهنگي ـ معيشتي ـ معرفتي افراد صرفاً حدود و ثغور بحث را روشن مي‌كنند، آنچه قوام‌بخش صحت و سقم مواضع ايشان است، ادله‌اي است كه له مدعيات اقامه مي‌كنند. اگر ادله مُثِبت مدعيات باشد، موضع ايشان موجه خواهد بود و در غير اينصورت غير موجه. هر چند جهت نگارش تاريخ انديشه خوبست مواضع و آراء مرحوم بازرگان با ايده‌هاي مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان قياس شود، اما علي‌الاصول ممكن است جوان بيست‌ساله‌اي برخلاف تصور آقاي عبدي،‌ به ميزان مكفي مطالعه كرده باشد و ادله‌ايكه له مدعيات سياسي و تاريخي خود اقامه مي‌كند، در قياس با ادله يك سياست‌مدار و يا مورخ پنجاه‌ ساله موجه‌تر باشد. بايد ادله را بررسي كرد و لاغير. پس، برخلاف نظر جناب عبدي،‌ چنين مقايسه‌اي دچار ابهام نيست و با بررسي ادله، به قدر طاقت بشري،‌ مي‌توانيم مدعيات صحيح را از سقيم تفكيك كنيم و آنها را در تحليل مسائل آتي بكاربنديم. آقاي عبدي گفته‌اند:‌ “فارغ‌ از اينكه براساس آموزه‌هاي امروزي كدام ديدگاه‌ها درست يا غلط بوده باشد”. مگر مي‌توان با غير از بكاربستن آموزه‌هاي امروزي در پي احراز حقيقت بود؟ ممكن است روزگاري برسد كه در آن آموزه‌هاي امروزي ناموجه انگاشته شود؛ در آنصورت ملاك و محك‌هاي امروزي را كنار نهاده، از ابزار و ادوات معرفتي ديگري بهره مي‌بريم. اما ماداميكه آنها را موجه مي‌انگاريم، چرا براي احراز معرفت و زدودن گزاره‌‌هاي باطل از آنها مدد نگيريم. عقلانيت اقتضا مي‌كند كه تا حد ممكن نظام معرفتي را غربال كنيم و آنرا از گزاره‌هاي غيرموجه و رهزن بپيراييم، در عين حال بر تعداد گزاره‌هاي موجه و معرفت‌بخش آن بيفزايم. آيا عقلاني است كه براي انجام اين مهم از آموزه‌هاي امروزي استفاده نكنيم و يا از آموزه‌هاي غير امروزي بهره بگيريم؟
همانگونه كه ويليام جميز گفت،‌ در بررسي هر مدعا و توسعاً هر‌ نظام معرفتي‌اي، بايد علل و عوامل و انگيزه‌هايي را كه باعث پيدايي فلان ايده و بهمان مدعا نزد كسي يا گروهي شده از صدق و كذب و حجيت معرفتي آن جدا كرد. پرداختن به مقوله‌ اول ما را از پرداختن به دومي بي‌نياز نمي‌كند. ملاك داوريِ معرفتي دومي است و نه اولي. در بحث كنوني، نهايتاً، يا مواضع و كنش‌هاي مرحوم مهندس بازرگان موجه بوده يا موجه نبوده است. يا تلقي انقلابي از كار و بار سياسي باطل بوده و يا نبوده است. درس گرفتن از گذشته متضمن پاسخ گفتن صريح و صادقانه و برشمردن ادله خويش در اين مصاف است، در غير اين‌صورت بحث از حد تبيين فراتر نمي‌رود. اينكه گفته شود مثلاً پس از پيروزي انقلاب، انقلابي بودن نُرم زمانه بوده و چه گوارا در آمريكايي لاتين برخاسته بود، جوانان در ايران تحت تأثير عمرو و زيد بودند،… صرفاً ابعاد مسئله را روشن مي‌كند. همين و بس. پرسش مهم معرفت‌بخش و عبرت‌آموز در اين ميان اين است كه آيا آن مواجهه موجه بود يا نه؟ نگوييم اين مسائل بايد در ظرف زماني خود ديده شود؛ پاسخي كه به كرات در مناسبت‌هاي گوناگون گفته مي‌شود، چراكه اين كندوكاوهاي معرفتي با مفروض گرفتن آن ظرف زماني است و چيزي فراتر از آن مي‌جويد و در پي بدست آوردن درستي و نادرستي و بطلان و موجه بودن آن مدعيات و كنش‌هاست. وانگهي، به تعبير منطقيون، “اثبات شيي نفي ماعدا نمي‌كند”. مقايسه ميان جوانان هم نسل علو‌ي‌تبار و مرحوم بازرگان مانع از مقايسه ميان مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان نمي‌شود. مقايسه در چند سطح انجام مي‌شود و همه درس آموزند و تأ‌مل‌برانگيز. ايده‌هاي نظري مهندس بازرگان با ايده‌ها و افكار جوانان انقلابي آن دوران قياس مي‌شود، كنش سياسي و الگوهاي رفتاري مرحوم مهندس بازرگان با رفتار و كنش سياسي هم‌نسلان آقاي علو‌ي‌تبار قياس مي‌‌شود و ايده‌هاي مهندس بازرگان با نظرات و افكار مرحوم شريعتي و مرحوم مطهری. هر يك از اين قياس‌ها و داوري‌ها درجاي خود معرفت‌بخش‌اند و عبرت‌آموز. بحث از يكي ما را از پرداختن به ديگري بي‌نياز نمي‌كند و جاي آنرا نمي‌گيرد .
۳٫ آقاي عبدي در ادامه نقد خويش، بين دو مقام انديشمندي و سياستمداري مرحوم بازرگان تفكيك كرده‌اند. بنابر رأي ايشان، بازرگان صرفاً در عرصه دين‌پژوهي دستاوردهايي داشته است. بررسي كارنامه سياسي او دركسوت يك سياست‌مدار مقوله‌اي به كلي ديگر است؛ سياست‌مداري كه چندان توفيق عملي نداشته و نتوانسته “جامعه را يك گام به سوي اهداف خويش” پيش ببرد. از نظر عبدي اينكه مرحوم بازرگان طرفدار اصلاحات بود يا انقلابي‌گري، در قياس با اينكه او چقدر توانست ايده‌ها و آرمان‌هاي خويش را محقق سازد، مسئله‌اي عرضي و تبعي و فرعي است:
“اينكه او [مرحوم بازرگان] طرفدار اصلاحات بود، يا انقلابي‌گري در مقايسه با اينكه چقدر توانسته آن ايده و ارزش و آرمان خود را پيش ببرد و محقق كند، مسأله فرعي است… اگر امروز انديشمندي باشد كه به هر دليل از طرف ديگران با اقبال مواجه نشود، مشكل خاصي پيش نمي‌آيد، انديشه در جريان تاريخ جاي خود را باز مي‌كند… اما سياستمدار بايد در زمان خودش گامي براي تحقق اهدافش برداشته باشد… در ارزيابي سياست‌مدار از قاعده هزينه و فايده، داده و ستانده استفاده مي‌كنيم… ملاصدراي اندشيمند مي‌تواند در غار زندگي كند و كتاب بنويسد، اما اميركبير سياست‌مدار است و عملكردش را بايد در ترازوي نقد قرار داد”.
مرحوم بازرگان هم دين‌شناس و روشنفكر بود و هم سياست‌مدار. در ارزيابي ‌كارنامه‌ او، البته نبايد اين دو شأن را به يكديگر برآميخت و احكام يكي را به ديگري تسري داد. بپرسيم در ارزيابي كارنامه سياسي يك سياست‌مدار، آيا بحث درباره ايده‌هاي سياسي و درك او از سياست و حكومت و نظام سياسي مشروع محلي‌از اعراب ندارد؟ آيا واقعاً مسئله‌اي فرعي و ثانوي است؟ به نظرم پاسخ منفي است و آقاي عبدي در اينجا به خطا رفته‌اند. اگر كسي دركي دموكراتيك از حكومت و سياست داشته باشد به يك نحو رفتار مي‌كند، كسي كه اساساً دركي غير دموكراتيك از مشروعيت سياسي داشته باشد به نحو ديگري رفتار مي‌كند. درست است كه تحقق‌ ايده‌ها در خلأ صورت نمي‌گيرد و بايد زمينه‌هاي فرهنگي ـ معيشتي ـ اقليمي ـ روانشناختي آنها نيز مهيا باشند، اما لازمه اين سخن بي‌عنايتي و كم توجهي به ايده‌ها نيست. ايده‌ها و آراء نيز در اين ميان نقش خود را ايفا مي‌كنند. اگر چندين قِران ميمون رخ دهد، ايده‌هاي خرد نواز و انسانيِ يك سياست‌مدار مي‌تواند محقق شود، در غير اينصورت نه. درست است كه سياست‌مدار بختيار كسي است كه بتواند ايده‌هاي سياسي خويش را محقق كند، اما صرف محقق ساختن ايده‌ها در ترازوي سياست‌ورزي اخلاقي و انساني وزن چنداني ندارد. آيا هيتلر و استالين كه در پيگيري و تحقق ايده‌هايشان توفيق داشتند، دست‌كم در مدت زماني محدود و مشخص، سياستمداران قابل احترامي هستند؟ ايشان در پيشبرد اهداف سياسي خويش وكسب و نگاهداري قدرت به هر قيمتي توفيق داشتند، اما سياستمداراني بي‌اخلاق و بي‌عنايت به پرنسيب‌‌‌هاي انساني بودند و كارنامه اخلاق غير قابل قبولي داشتند. ممكن است صرف حفظ قدرت ملاك خوبي براي تشخيص سياستمدار موفق باشد؛ اما دايره سياست‌ورزي اخلاقي بسي ضيق‌تر از سياست‌ورزي‌اي است كه پرواي اخلاق را ندارد. اولي سخت‌تر بدست مي‌آيد و البته ماندگار و ستودني است، حال آنكه دومي دولت مستعجلي دارد و پس از افول از آن به تلخي ياد مي‌شود. آنچه انسانيت اقتضا مي‌كند سياست‌ورزي اخلاقي پيشه كردن است؛ سياست‌ورزي‌ايكه حقوق بشر و اصول اخلاقي نقض‌ناپذيري چون كرامت انساني را پاس مي‌‌دارد، نه دلخوش كردن به توفيق عاجل در صحنه سياست. حساب سياست‌ورزي معطوف به صرف حفظ قدرت و محاسبه سود و زيان از حساب سياست‌ورزي اخلاقي‌ جداست. كثيري از سياست‌مداران در معناي نخست سياست‌مداران موفقي هستند؛ اما اين توفيق في‌نفسه در ترازوي اخلاق وزن چنداني ندارد؛ چراكه بايد مقيد به قيود اخلاقي باشد. سياست‌ورزي اخلاقي از سياست ورزی متعارف فراتر مي‌‌رود و با عنايت به اينكه انجام يا ترك برخي از كنش‌هاي سياسي ممكن است عدم توفيق سياسي سياست‌مدار را بهراه داشته باشد، همچنان دلمشغول عدم نقض پرنسيب‌هاي اخلاقي در حوزه سياست است.
بازرگان آشكارا دموكرات بود؛‌ از اين حيث ذهن روشني داشت و برخلاف بسياري از جوانان انقلابي آن روزگار درك روشني از سياست و حكومت و روابط بين‌الملل داشت. برخي از جوانان انقلابي آن روزگار، در دوران اصلاحات به صحت و دورانديشي مرحوم بازرگان پي بردند و تصريح كردند كه آن هنگام اشتباه مي‌كردند. اين صراحت و شجاعت در مقام نظر است كه هم ممد فرد در پيگيري ايده‌هاي سياسي خويش است و هم نام نيكي از او به ماندگار مي‌گذارد. مگر اميركبير و دكتر مصدق، به مثابه نمادهايي از انسان‌هاي پاك سياسي معاصر، در تحقق تمامي اهداف خويش موفق بودند؟ مگر كارنامه ايشان بالمره عاري از اشتباه بود؟ نه. اما چون جهت‌گيري‌هاي كلان و ايده‌هاي علي‌الاصول موجه و وطن دوستانة اخلاقي‌اي داشتند،‌ امروزه به نيكي از ايشان ياد مي‌شود؛ هر چند در پيگيري اهداف خويش چندان بختيار نبودند.
مرحوم مهندس بازرگان، هم تلقي روشن و موجهي از سياست و حكومت‌ورزي داشت و هم به قدر طاقت بشري در محقق سازي آنها كوشيد؛ اما موانع مفقود نبودند و بادهاي ناموافق بسي بودند و در نهايت تلاش‌هاي او منتج به نتيجه نشد. اما ارزيابي كارنامه يك سياست‌مدار، برخلاف نظر آقاي عبدي، صرفاً از قاعده هزينه و فايده و دادن و ستاندن و کاميابی های عاجل تبعيت نمي‌كند؛ هرچند مرحوم بازرگان فايده‌گرا بود و مقوله منفعت ملي كه‌ هم‌عنان با بيشينه شدن فايده و كمينه شدن درد و رنج اكثريت شهروندان است، در نظام سياسي او جاي مهمي را به خود اختصاص مي‌داد؛ (۱) ا ما در عين حال به درستي به فايده‌گرايي عنان گسيخته باور نداشت؛ فايده‌گرايي‌ايكه صرفاً حساب سود و زيان و فايده و هزينه‌ را مي‌كند و به اصول اخلاقي و حقوق بنيادين انسان‌ها بي‌عنايت است. بازرگان در وادي سياست به قرائتي از فايده‌گرايي باور داشت كه ناقض اصول بنيادين اخلاقي و حقوق بشري نبود. براي جاودانه شدن در وادي سياست، نه تنها بايد دلمشغول هزينه و فايده و محاسبه بود،‌ بلكه تبعيت از اصول و پرنسيب‌هاي اخلاقيِ‌ انساني نيز شرط است. اگر كارآمدي عملي معيار تشخيص سياستمداران موفق باشد، مرحوم بازرگان توفيق عملي چنداني در وادي سياست نداشت؛ اما ايشان هم درك روشن و منقحي از سياست‌ورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياست‌ورزي هيچ‌گاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد. با معيار آقاي عبدي، بازرگان سياستمدار موفقی نبود چون سياست‌هاي او چندان كار آمد نبود و محقق نشد؛ اما آنچه ايشان بدان عنايت ندارد اين است كه صرف محاسبه سود و زيان و حفظ قدرت به هر قيمتي چندان مهم نيست كه سياست‌ورزي اخلاقي پيشه كردن و شئون انساني را پاس داشتن و از پرنسيب‌هاي اخلاقي عدول نكردن. و مگر براي برجاي نهادن نام نيكي از خود در كسوت يك سياست‌مدار به چيزي بيش از اين حاجت است:
دو چيز حاصل عمر است نام نيك و ثواب
وز اين دو در گذري كل من عليها فان
۱ـ براي بسط بيشتر اين مطلب نگاه كنيد به: سروش دباغ،‌ “نسبت ميان اخلاق و سياست”، درباب روشنفكري ديني و اخلاق، تهران، صراط، ۱۳۸۹، صفحات ۲۰۷ ـ ۱۹۵٫

چرا باید از بازرگان حرف زد؟ دکتر مقصود فراستخواه

ساختارهای حکمرانی در دهه‌های سی، چهل و پنجاه نقایص و عیوبی همچون استبداد و نابرابری داشت. در این فضا، جامعه ایران نمی‌توانست ثبات و پایداری داشته باشد و اگر دوراندیشی امثال بازرگان نبود، این سرزمین به احتمال زیاد با نوعی بنیادگرایی مذهبی بسیار خشن و شکاف‌ها و تعارض‌های سیاسی بسیار دامن‌گستر، مواجهه می‌شد.
ایران آنلاین / گروه اندیشه:

این گفتار را با این پرسش آغاز می‌کنم که «چرا باید از بازرگان حرف زد؟» واقعیت این است که جامعه ایران با نحوه کنش کنشگران قابل توضیح است؛ اینکه بازیگران ملی آن، با چه قواعدی بازی می‌کنند؟ این امر، هم دلایل نظری و هم شواهد تاریخی بسیار دارد.

از موضوعات و مباحث برجسته در جامعه‌شناسی، بحث «عاملیت» و «ساختار» است؛ به این معنا که برخی بر این باورند «ساختارها و نهادها» در یک جامعه تعیین‌کننده‌اند و برخی دیگر «عاملیت اجتماعی» و نحوه عمل کنشگران را در این فضا مهم تلقی می‌کنند. نهایتا این مناقشه با کسانی مثل گیدنز و بوردیو خاتمه یافت و آنان در این زمینه به یک رهیافت تلفیقی رسیدند؛ به این معنا که هم «ساختارها» و هم «عاملان» با هم تعیین‌کننده‌اند.

اما در تقریر دیگری از بحث عاملیت و ساختار برخی از دوره رشد هر جامعه صحبت می‌کنند، که در مسیر آن، گاه «عاملیت» و گاه «ساختار» وزن بیشتری پیدا می‌کند. اینکه بین «ساختار» و «عاملیت» کدامیک وزن بیشتری پیدا می‌کند، دیگر موضوعی تئوریک نیست و بیشتر تجربی است و مربوط به دوره‌هایی است که یک جامعه طی می‌کند. جوامع با هم فرق می‌کنند حتی یک جامعه در دوره‌های مختلف، اولویت‌ها و وظیفه‌های مختلفی پیدا می‌کند.

جوامعی که نهادها و ساختارهایش بر اثر انباشتی تجمعی از نتایج کنش کنشگران به درجاتی از توسعه رسیده، واجد ساختارهای تثبیت شده‌تر است و قطعا تفاوت دارد با جوامعی که ساختارهای نهادینه شده ندارد. در جوامع توسعه‌یافته، «هوشمندی»، «عقل» و «اخلاق» به درون سیستم‌ها رسوخ کرده و سیستم‌ها به نوعی هوشمندانه عمل می‌کنند. به تعبیری، در این جوامع، نه صرفا کنشگران بلکه سیستم‌ها هم عاقل هستند و نوعی خردورزی در سیستم‌ها نهادینه شده است.

برای مثال، در جوامعی که رسانه‌ها و مطبوعات آن مستقل عمل می‌کنند، افکار عمومی شکل می‌گیرد و نهادینه می‌شود. در نتیجه، مسائل جامعه به طور مداوم منعکس شده و جامعه به وجهی هوشمندانه در جریان اتفاقات قرار می‌گیرد.وقتی جامعه به این سطح رسید، به طور اتوماتیک از یک ضریب هوشمندی برخوردار می‌شود و کمتر به «نخبگانش» چشم می‌دوزد؛ چرا که خودِ سیستم هوشمند است.

دکتر مقصود فراستخواه (جامعه شناس) پاسخ می گوید چرا باید از بازرگان حرف زد؟
در چنین جوامعی سطحی از مصونیت حاکم است؛ به این معنا که مثلا سرنوشت فرانسه با سارکوزی یا سرنوشت آمریکا با ترامپ به خطر نمی‌افتد. در چنین جامعه‌ای حساسیت در درون خود سیستم‌ها و نهادهای مدنی حاکم است. در اینجا ساختار مهم است ساختاری که نتیجه کنش کنشگران در یک جامعه است. در یک دوره‌ای، «کنش» مهم بود اما امروزه این «ساختار» است که در جامعه اهمیت یافته است.

در جامعه ایرانِ ۱۳۰۰ «عاملیت انسانی» متغیر مستقلِ تعیین‌کننده بود و البته همچنان هست؛ چرا که جامعه ایران هنوز به آن ساختارهای تثیبت شده و توسعه یافته نرسیده و هنوز برای جامعه ایرانی، «کنشگر» و «عاملان اجتماعی» اهمیت دارند؛ عباس‌میرزا، قائم‌مقام، امیرکبیر، امین‌الدوله، علی‌اکبر سیاسی، مصدق و… اینها نخبگان تحول‌خواه ایران بودند. اینها بودند که می‌فهمیدند ایران برای اینکه ادامه پیدا کند، باید تغییر کند. اینها برای مسأله ایران تعیین‌کننده بودند و این جنبه نظری به ما می‌گوید که در کار و بار کنشگران خود همچون بازرگان تأمل کنیم چراکه نحوه عاملیت بازرگان و کنش سیاسی او می‌توانست برای جامعه ایران بسیار تعیین‌کننده باشد.

بازرگان، ذخیره سرشاری از عقل و اخلاق سیاسی بود و برای جامعه ایران ارزش استراتژیک داشت و جزء کمیاب‌های ایران است. به همین دلیل هم ارزش استراتژیک دارد.

از جمله رویارویی‌های بازرگان با مسائل جامعه ایران، فهمیدن و بعد کوشیدن برای پیوند زدن «حیات دینی» با «تجربه معاصریت» ما است. این امر «واقع‌گرایی انتقادی» بازرگان را نشان می‌دهد. جامعه معاصر ایران «روایتی آزادی‌خواهانه و عقلانی از انقلاب‌اسلامی» را از بازرگان شنید و «درکی رحمانی از دین» را از او دریافت کرد.

واقعیت این است که ساختارهای حکمرانی در دهه‌های سی، چهل و پنجاه نقایص و عیوبی همچون استبداد و نابرابری داشت. در این فضا، جامعه ایران نمی‌توانست ثبات و پایداری داشته باشد و اگر دوراندیشی امثال بازرگان نبود، این سرزمین به احتمال زیاد با یک نوع بنیادگرایی مذهبی بسیار خشن و شکاف‌ها و تعارض‌های سیاسی بسیار دامن‌گستر، مواجهه می‌شد. بازرگان، تیپ اخلاقی تازه‌ای را برای جامعه ایرانی ارائه کرد و یکی از کسانی بود که این تیپ اخلاقی را در عمل و نظر به کار گرفت.

از این رو، معتقدم، کنشگران در جامعه ایران اهمیت دارند چون «نظریه کنش» نظریه‌ای برای امید اجتماعی است. ما به جای تغییرات ساختاری، ریشه مشکلات‌مان را در «فاعلان» جست‌وجو می‌کنیم.

*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر فراستخواه، جامعه‌شناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی؛ است که ۱۶ بهمن ماه، در همایش «بازرگان و انقلاب‌اسلامی» ارائه شد. این همایش به همت انجمن اندیشه و قلم در محل مسجد الرحمن برگزار گردید.

http://www.ion.ir/News/324558.html

بازرگان در تکاپوی کمال

فرشته بازرگان
بازرگان قبل از قدرت و در بند و زندان و در حین قدرت و پس از آن، یکسان زیست و یک گونه عمل کرد. ایشان، اصول و ارزش‌های الهی را در منش خود چندان نهادینه کرده‌بود که بازتاب آن در اعمال و رفتارش خود به خود متجلی می‌گردید …

شیخ کو ینظـر به نورالله شــــد از نهایـت تا نخسـت آگاه شد
چشم آخربین ببست از بهر حق چشم آخربین گشاد اندر سبق

روان­شناسان، جامعه­ شناسان و متخصصین علم رفتار درباره ویژگی­های شخصیت سالم و انسان بالغ، سخنان بسیار گفته و مقالات و کتب زیادی در دهه­های اخیر به رشته تحریر درآورده­اند. توصیف انسان رشیدی که بتواند در ابعاد مختلف زندگی پربار، سازنده، مفید و مولد بوده و برای جامعه نیز الگویی آموزنده و ماندگار و الهام­بخش به­جای گذارد.

یکی از این محققین و متخصصین بنام فردریک هادسن (Fredrick Hudson) می­گوید انسان رشدیافته و بالغ کسی است که:

۱- بتواند مستمراً به هدف و معنای زندگی خود بیندیشد و در آن جهت گام بردارد.

۲- بتواند احساسات خود را به­درستی و با صداقت بیان کند.

۳- به قدرت و توانایی خود واقف باشد و استعدادهای خود را بشناسد و بپروراند.

۴- پیوسته درصدد حل مسأله و راهیابی برای مشکلات موجود باشد و این­کار را تنها به­عهده دیگران وانگذارد.

۵- توانایی همکاری با دیگران و فعالیت­های گروهی و جمعی داشته باشد (ایجاد سینرژی کند).

۶- آینده­نگر باشد و همواره افق­های دورتر و بالاتر را مد نظر داشته باشد.

۷- قادر به هماهنگی و مطابقت خود با دیگران بدون دست­کشیدن از مواضع برحقّ خود باشد.

۸- از اشتباه­کردن نترسد و برای دیگران نیز این حق را قائل باشد.

۹- همیشه به­دنبال یادگیری و کشف منابع و اطلاعات جدیدی باشد و آمادگی پذیرش تغییرات و تحولات را در جهت رشد و پیشرفت داشته باشد.

۱۰- تحمل نقد شدن و توانایی نقدکردن منصفانه را داشته باشد.

۱۱- اهل تشکر و تقدیر از دیگران باشد.

و اما انسان کامل و شخصیت سالم از نظر «آلبورت»، روان­شناس معاصر نیز دارای چنین خصوصیاتی است:

۱- قادر به شکوفایی استعدادهای درونی خود از طریق گسترش فعالیت­های مردمی و داشتن ارتباط مفید و مؤثر با دیگران باشد.

۲- انسانی صمیمی و دلسوز که توانایی ایثار و محبت بی­قید و شرط را داشته باشد.

۳- در کنترل عواطف و احساسات و سایر ابعاد زندگی، معتدل و میانه­رو باشد.

۴- درک واقع­بینانه­ای از محیط و جهان پیرامون خود داشته باشد.

۵- احساس وظیفه و مسئولیت در عمل به وظایف انسانی خود بنماید.

۶- از طریق خودشناسی و خودسازی به وجود متعالی خود عینیت بخشد.

۷- هدف­دار و هدف­جو باشد.

«ویکتور فرانکل» روان­پزشک و روان­درمان معاصر و ابداع­گر روش معنادرمانی، درباره شخصیت انسان کامل چنین می­گوید:

انسان کامل، کسی است که دارای اراده­ای برتر و توانمند باشد و او انسانی است که همواره در جست­وجوی معنایی برای زندگی است تا به هستی خود در این جهان منظوری ببخشد. چنین انسانی، مجذوب چیزی فراسوی خود می­باشد و به دنبال یافتن راه و معنای هستی است. او این مسیر را نه صرفاً با اندیشیدن و سخن­گفتن که با اقدام و حرکت و اعمال آگاهانه طی می­کند.

دکتر فرانکل معتقد است که «معنویت، آزادی و مسئولیت» سه عامل اصلی تشکیل­دهنده جوهر وجود انسان است.

و اما ویژگی­های انسان کامل و شخصیت سالم از نظر قرآن و درکلام وحی در وجود پیامبران مختلف، مصداق یافته و به کرّات در آیات مختلف توصیف گردیده­است. نماد و الگوی چنین انسانی را خداوند در وجود ابراهیم (ع) متجلی و معرفی کرده است. و مراحل مختلف زندگی و اوصاف و اعمال وی را همچون تصویر بی­عیب و نقصی فراروی بشریت قرار داده و تقلید و تبعیت از وی را به رسول خود و همه مؤمنین و موحّدین توصیه و تکلیف کرده­است. (۱)

نام ابراهیم ۶۹ بار و در ۲۵ سوره قرآن ذکر گردیده. در این ۲۵ سوره، مطابق با مضمون و محتوای اصلی آن، روایتی از ابراهیم و پرتویی از انوار شخصیت وی به­عنوان الگو و نماد آن ویژگی مذکور است که ذیلاً به پاره­ای از این صفات و مشخصات اشاره می­کنم:

۱- ابراهیم حنیف (حق­گرا) و هدف­جو بود و پیوسته به­دنبال یافتن حقیقت جهان هستی. (۲)

۲- ابراهیم در خلال جان خود، دوستی خداوند را جایگزین دوست­داشتن خود کرده بود و خدا نیز او را به لقب «خلیل­الله» ملقب فرمود. (۳)

۳- ابراهیم، انسانی دل­سوز و دل­رحم و بسیار بردبار بود. (۴)

۴- ابراهیم، پیامبری بردبار و صبور و دل­رحم و بسیار بازگشت­کننده به سوی ارزش­های الهی بود. (۵)

۵- ابراهیم، پیشوا و رهبری فرمان­بردار خدا و حق­گرا بود و از مشرکین نبود. (۶)

۶- ابراهیم، پیامبری راست­گفتار و راست­کردار بود. (۷)

۷- توانمند و صاحب بصیرت بود. (۸)

۸- حق بندگی خدا را به تمامی ادا کرد. (۹)

۹- ابراهیم، پیامبری تسلیم مطلق خدا و شخصیتی فرازمانی و فرامکانی بود و برای همه نسل­های پس از خود، دلسوزی و برای هدایت و سعادت و سلامت بشریت دعا می­کرد. (۱۰)

۱۰- دل و همه وجودش را تسلیم خدا کرده­بود. (۱۱)

در طول تاریخ سرزمین ما ایران، مردان بسیاری را با برخی از این ویژگی­های انسانی و الهی به خود دیده و در دامانش پرورانده­است. بزرگ­مردان آزاده­ای که از فرصت کوتاه عمر خود، نهایت بهره را گرفته و با افروختن شمع وجودشان، انواری از دانش و آگاهی و تلاش در راه آزادی را در جامعه و محیط خود تابانده­اند. چنین انسان­هایی چه در زمان حیات و چه در ممات از طریق افکار و آثاری که به وجود آورده­ و از خود به جای گذارده­اند، همواره پاسدار ارزش­های انسانی و الهی در جوامع بشری بوده و مشعل هدایت و آزادگی را پرفروغ نگاه داشته­اند.

جان فدای نفس نادره­مردانی باد که کم و بیش نگشتند به هر بیش و کمی

شاید بتوان به­حق مهندس بازرگان را یکی از پایه­گذاران مکتب خداپرستی خالصانه، بشردوستی و آزادی­خواهی و از مشتاقان و مبارزان در راه احقاق حقوق انسان­ها و ایجاد جامعه آزاد و توحیدی و پایه­گذار جامعه مدنی در ایران نامید.

بازرگان بیش از دو سوم عمر ۸۶ ساله و پربرکت خود را در راه مبارزه برای استقرار آزادی و ایجاد جامعه­ای قانون­مدار و انسانی و مبتنی بر ارزش­های الهی و رحمانی سپری کرد.

صاحب این قلم به­عنوان فرزندی که ایام زیادی را در کنار ایشان گذرانده و از نزدیک شاهد اعمال و رفتار و عکس­العمل­های پدر در فراز و فرودهای زندگی پرحادثه و پرتلاش­شان بوده­ام، به خود اجازه می­دهم که اختصاراً به چند نکته از ویژگی­های شخصیتی ایشان اشاره کنم. مقایسه این صفات را با خصوصیات انسان بالغ و شخصیت سالم از نظر روان­شناسان و مصداق بنده صالح خدا را که در قرآن به تصویر کشیده شده است، برعهده خوانندگان این متن می­گذارم.

۱- یکی از برجسته­ترین ویژگی­های بازرگان، شاید صداقت همیشگی وی بود. او هرگز دروغ نگفت؛ چه در خطر و چه در دوران عافیت. نه به دوستان و نه به دشمنانش. بازرگان نه تنها صداقت در کلام داشت، که صادق در عمل بود. یعنی به آنچه که اعتقاد و باور داشت و به زبان می­آورد، قبل از همه خود عمل می­کرد. از پیچیدگی و اغراق در کلام بری و بسیار صریح­الهجه بود. دعایی که ایشان در اولین روز نخست­وزیری در دانشگاه تهران و در برابر ملت ایران به زبان آورد، چنین بود:

۸۰/۱۷: بگو «پروردگارا مرا در ورود به هر مأموریتی الهی و خروج از آن راستی و درستی عطا بفرما، چنان­که انجام کار موجب رضای خالق یکتا باشد و برای من در انجام امور از محضر خودت قدرتی حمایت­گر عطا فرما.» و خداوند نیز دعایش را بی­جواب نگذارد و چنین شد. بازرگان به­دلیل احساس وظیفه ملی و شرعی خود چنین مأموریت و مسئولیت خطیری را به­عهده گرفت و ۹ ماه در سخت­ترین شرایط با نهایت تلاش و خلوص و صداقت خدمت کرد و هنگامی که همه راه­ها را به رویش بستند، با سبک­باری و سرافرازی، مقام را رها کرد و به دست دیگرانش سپرد.

۲- بازرگان، هدف­جو و حق­گرا بود. وی در برابر هر کلام حقی، تسلیم می­شد. در مباحثات و مناقشات در اثبات نظریات و عقایدش اصرار و عناد نمی­ورزید. اغلب در برابر آرای جمع از رأی خود منصرف می­شد. در برابر ضعیفان، بسیار متواضع و مهربان و فروتن و در برابر زورگویان و قلدران قدرت­مدار، بی­باک و جسور بود. حرف حق را می­زد و شهادت به­حق می­داد، ولو به زیان خود و برخلاف مصالح و موقعیت خویشتن. نمونه­های آن بسیار است و توضیحات دراین­باره کلام را به درازا می­کشد.

۳- همواره در حال یادگیری و خواندن و کسب اطلاعات جدید علمی، فرهنگی و اجتماعی بود.

۴- بازرگان انسانی متعادل و در همه امور، اهل میانه­روی و اعتدال بود. ما فرزندان همیشه شاهد تقسیم­بندی و تخصیص اوقات روزانه ایشان به ابعاد و نیازهای مختلف انسانی بوده­ایم. وقتی برای فعالیت­های سیاسی و اجتماعی، زمانی برای کار و تلاش اقتصادی، اوقاتی برای ورزش و گردش و استراحت و صله­رحم و البته لحظات و اوقات روحانی در خلوت خود و خدا و عبادت و دعا.

۵- یکی دیگر از ویژگی­های بازرگان، یکپارچگی شخصیت و انسجام مابین پندار و گفتار و کردار بود. در اکثر ما انسان­ها، فاصله میان خود واقعی و خود ایده­آل، زیاد و عمیق و اغلب پرنکردنی است، علی­الخصوص کسانی که وارد دنیای سیاست و رقابت می­شوند که تفاوت و یا گاهی تضاد رفتار به هنگام ضعف و ذلت با ایام سروری و قدرت از زمین تا آسمان است.

زر قــلب و زر نیــکو در عیــــار بی­محک هرگز ندانی زاعتبار

هر که را در جان خدا بنهد محک هـر یقین را باز داند او ز شک

به جرأت می­توانم بگویم که مهندس بازرگان در این راه توفیقات بسیاری کسب کرده­­بود. بازرگان قبل از قدرت و در بند و زندان و در حین قدرت و پس از آن، یکسان زیست و یک گونه عمل کرد. ایشان، اصول و ارزش­های الهی را در منش خود چندان نهادینه کرده­بود که بازتاب آن در اعمال و رفتارش خود به خود متجلی می­گردید.

یک­بار در جواب مادرم که از ایشان پرسیده بودند؛ آیا این همه استقبال و اظهار محبت مردم در تو ایجاد شادی و غرور نمی­کند؟ گفته بودند: «حقیقتاً که نه از کف­زدن­ها و استقبال جمعیت به وجد و هیجان می­آیم و نه از مرگ­خواهی و دشنام دشمنان چندان متألم و منقلب می­شوم. همه این­ها، موقت و گذراست. ای کاش که نزد خدا و در درگاه او مقبول و محبوب باشم.»

می­توان گفت که پیام بازرگان، ایمان و خداپرستی خالصانه و بی­واسطه، عمل صالح، تقوی، آزادی و تسامح و آخرت­نگری بود. روحش شاد و یادش گرامی و راهش مستدام باد.

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستنـد رفتند و شب خفته ندانســـت که کیستند

فریادشــــــان تمـوج شـــط حیات بـود چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پرگشوده توفان که روز مرگ دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

۱- آیه ۶ و ۱۶۱ سوره انعام: (ای پیامبر) بگو پروردگار من به­واقع مرا به راه راست هدایت نموده، به دین و آئینی ماندگار و برپا دارنده، دین ابراهیم حق­پرست، هم او که هیچ­گاه از شریک آورندگان به خدا نبود.
۲- سوره آل­عمران، آیه ۹۵: (ای پیامبر) بگو فرمایش خداوند صدق محض است، پس از آئین ابراهیم که پیامبری حق­پرست و مبرّا از شرک بود، پیروی کنید.
۳- سوره نسا، آیه ۱۲۵: و کیست نکودین­تر از آن­که دل خود را به خداوند سپرده، نیکوکردار و پیرو دین ابراهیم حق­گراست؟ هم او که خداوند ذوالجلال او را به افتخار دوستی خود نائل کرد.
۴- سوره توبه، آیه ۱۱۴: … همانا ابراهیم بنده­ای به­واقع بردبار و بسیار دلسوز بود.
۵- سوره هود، آیه ۷۵: ابراهیم به­واقع بنده­ای بسیار بردبار، دلسوز و آمرزش­طلب و بازگشت­کننده به سوی خدا بود.
۶- سوره نحل، آیه ۱۲۰: ابراهیم پیشوایی فرمان­بردار خدا و حق­گرا بود و در جرگه شرک­ورزان نبود.
۷- سوره مریم، آیه ۴۱: در این کتاب از ابراهیم یاد کن که پیامبری راست­گفتار و راست­کردار بود.
۸- سوره ص، آیه ۴۵: بندگان پرتوان و بصیر ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را به یاد آر.
۹- سوره نجم، آیه ۳۷: و ابراهیم که حق (بندگی ما) را به تمامی ادا کرد.
۱۰- سوره بقره، آیه ۱۲۹، دعای ابراهیم: پروردگارا، در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز که آیات تو را بر آنها می­خواند و به آنها کتاب و فرزانگی می­آموزد و (از پلیدی جهل و شرک) پاک­شان می­سازد و تو فرادست و فرزانه­ای. «دعای ابراهیم برای امت محمد (ص)»
۱۱- سوره صافات، آیه ۸۴: آن­گاه دلی پاک و سلیم (به پیشگاه) پروردگارش عرضه کرد.

قیاس مع الفارق

يادداشت مهندس محمد توسلي در روزنامه شرق
معلوم نيست امام جمعه موقت تهران با چه مبنايي، سخنان آقاي مشايي را كه از مباني و انسجامي برخوردار نيست با ديدگاه‌هاي مهندس بازرگان، كه در طول ۶۰ سال خدمات آن مرحوم ارائه شده، مقايسه و شبيه سازي كرده‌اند …

خطيب اين هفته(۱۵/۵/۸۹) نماز جمعه تهران آقاي سيد احمد خاتمي در نقد سخنان اخیر آقاي رحیم مشايي رئيس دفتر رئيس جمهور كه آنرا « شرك آلود» خواند بدون ذكر نام، اين سخنان را با ديدگاه‌هاي مرحوم مهندس بازرگان در سال‌هاي اول انقلاب شبيه سازي كرد و گفت:
« در ابتداي انقلاب يكي از سیاسيون گفته بود فرق ما با امام اين است كه امام ايران را براي اسلام مي‌خواهد و ما اسلام را براي ايران مي‌خواهيم كه اين همان ملي‌گرايي شرك آلود است و امام آن را خلاف اسلام و قرآن دانست».
براي رفع ابهام از اين شبيه سازي ضرورتا در غیاب شادروان مهندس مهدی بازرگان ، به عنوان شاگرد و همراه آن مرحوم درطول چند دهه، توضيحاتي را اگر چه به طور اجمال و اختصار یادآور می شوم.
۱- در مقاله «ايران و اسلام» تفاوت نگاه مهندس بازرگان با رهبر فقيد انقلاب درباره اسلام و ايران ارائه شده است كه در جلد دوم «بازیابی ارزشها» و مجموعه آثار آن مرحوم نیز منتشر شده است.
در اين مقاله به استناد آيات قرآن، كه اسلام را دين فطری و هدف آن را هدايت و هموار كردن راه رشد و كمال انسان معرفي مي‌كند طبيعي است كه در کشور ما اسلام براي ايران و ايرانيان تلقي شود. به لحاظ تاريخي نيز اسلام چنين نقشي را در گذشته در عرصه‌هاي فرهنگي و اجتماعي ایران ايفا كرده است.
۲- شهيد استاد مطهري در كتاب ارزشمند خود با عنوان «خدمات متقابل اسلام و ايران» كه در سال‌هاي دهه سي در انجمن اسلامي مهندسين ارائه و سپس تدوين و منتشر شد به خوبي نقش اسلام و ايرانيان را در اين خدمات متقابل تشريح كرده‌اند. نقش اسلام در شكوفايي استعدادها و كمال ايرانيان و نقش ايرانيان را در فهم و گسترش فرهنگ اسلامي در اين اثر به خوبي تصوير شده است. در اين اثر به طور تاريخي و مستند نقش اسلام براي ايران و ایرانیان تبيين شده است.
۳- مهندس بازرگان در ارديبهشت سال ۱۳۴۰ طي سخنراني افتتاحیه تأسیس نهضت آزادی ایران در اجتماع دوستان و همفكرانش گفت : كه ما «مسلمان ، ايراني و مصدقی» هستيم. در آن سخنراني مفهوم مسلماني ، ايراني ومصدقی بودن به طور مشخص تعريف شده است. اين مفاهيم ديدگاه‌هاي اجتماعي وسياسي مهندس بازرگان و همفكران او را در دهه‌هاي چهل و پنجاه يعني سالهاي قبل از انقلاب براي همگان روشن ساخته بود و براي دفاع از اين ديدگاه‌ها در دادگاه نظامي سال ۱۳۴۲ محاكمه و به زندان طولاني محكوم شدند. بر پايه همان نگاه اسلامي و ايراني مدافعات خود را با عنوان « چرا با استبداد مخالفیم؟» ارائه دادند كه به دفعات منتشر شده است. رهبر فقيد انقلاب و اعضاي شوراي انقلاب با آگاهي كامل از مواضع اعتقادي و ديدگاه‌هاي اسلامي و ايراني او به عنوان عضو شوراي انقلاب و سپس نخست وزير دولت موقت انتخاب شدند. اين مفاهيم در حكم انتصاب مهندس بازرگان به سمت نخست وزيري دولت موقت انقلاب که در آن از اعتماد خودشان به «ایمان راسخ آن مرحوم به اسلام» واطلاعشان از سوابق «مبارزات اسلامی و ملی » ایشان ذکر کرده بودند، كاملاً برجسته است.
اگر رهبر فقيد انقلاب در سال‌هاي بعد تعريضي به دولت موقت داشتند از اين بابت بود كه چرا دولت موقت هماهنگ با جوانان، انقلابي عمل نمي‌كرد! اما هرگز به ديدگاه‌هاي اعتقادي مهندس بازرگان نسبت « شرك» و «خلاف اسلام» ندادند.
معلوم نيست امام جمعه موقت تهران با چه مبنايي ، سخنان آقاي مشايي را كه از مباني و انسجامي برخوردار نيست با ديدگاه‌هاي مهندس بازرگان، كه در طول ۶۰ سال خدمات آن مرحوم ارائه شده و از انسجام و مبانی روشنی برخوردار است، مقايسه و شبيه سازي كرده‌اند. البته نيازي به توضيح نيست كه ديدگاه‌هاي اعتقادي، مواضع و عملكرد آقاي مشايي و همكاران ايشان در دولت دهم در موارد عديده‌اي با دولت موقت و شخص مهندس بازرگان تضاد آشكاري دارند و لذا نمی توان محمل و یا توجیهی براي اين شبيه‌سازي و مقایسه تصور کرد، اما می توان آن را مصداق «قیاس مع الفارق» دانست.

خاتمی بیشترین قرابت فکری را با بازرگان دارد

گفت و گوی هفته نامه صدا با مهدی معتمدی مهر، عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران

۱- مهم‌ترين خصوصيات گفتمان مرحوم بازرگان را چه مي‌دانيد؟

گفتمان بازرگان را نمی‌توان محدود به تولیدات فکری ِ یک فرد دانست. این گفتمان، برآیند تلاش‌های فکری و تجربه‌های تاریخی نسلی از دمکراسی‌خواهان و روشنفکران دینی است که بازگشت به قرآن و باور به آزادی و کرامت انسان را به عنوان عامل اصلی غلبه بر عقب‌ماندگی و زیرساخت تحول اساسی در جهان اسلام مطرح می‌کند. در همین راستا، مهم‌ترین ویژگی‌های گفتمان بازرگان، پیش‌گامی در فهم و ارایه نیازهای روز بوده و ناظر بر یک راه حل اساسی است برای عبور از بحران ریشه‌دار تاریخی ایران: یعنی ” استبداد. بازرگان ذهنی‌گرا نیست و نگاهی جامعه‌شناختی و کارکردگرایانه به پدیده‌ها دارد و از مسایلی حرف می‌زند که مشکل مردم است: مانند آزادی و دمکراسی و حقوق بشر. در حوزه دینی هم به همین نحو است. بازرگان به مباحث صرفا کلامی و فقهی و عرفانی چندان علاقه نشان نمی‌دهد و در هر مساله‌ای که در حوزه روشنفکری دینی ورود می‌کند، متمرکز بر حل مساله‌ای اساسی برای بشر مسلمان ِ امروز است. به عبارت دیگر، مهم‌ترین خصلت گفتمان بازرگان این است که نخبه‌گرا نیست و از ظرفیت ارتباط با حوزه عمومی برخوردار است. زبان ِ روشنفکری ِ بازرگان چه در سیاست و چه در دین به گونه‌ای تنظیم شده که برای عموم مردم قابل فهم است، صرفنظر از آن که در برهه‌ای مورد پذیرش عام قرار بگیرد یا نه. این گفتمان شفاف و صادقانه مطرح می‌شود و علاقه‌ای به تعلیق‌های ادبی و پیچیده‌گویی ندارد.

ویژگی دیگر این گفتمان، انسان‌محوری است. تا جایی که من با آثار مهندس بازرگان آشنایی دارم، خدا برای او هدف است و نه انسان. اما موضوع هستی و موضوع رسالت انبیای الهی را سعادت انسان می‌داند. هم از این روست که به آگاهی‌بخشی و توجه به کرامت بشر همواره در نظر داشته است.

ویژگی اساسی دیگر اندیشه ایشان چه در حوزه دینی و چه در حوزه سیاسی، تمرکز بر آموزه‌ها و آیات قرآن است. این وجه، عامل اساسی تمایز گفتمان بازرگان با سایر روشنفکران دینی است که رویکردهای فلسفی، کلامی و جامعه‌شناختی را بر فهم قرآن و دین به مثابه روش‌شناسی برگزیده‌اند. بازرگان هم اگرچه از یافته‌های علمی و فلسفی و جامعه‌شناسی در فهم آیات بهره می‌گرفت، اما روش او فهم قرآن از طریق قرآن بود.

زبان ِ دینی ِ بازرگان، ویژگی مهم دیگری است که می‌تواند مورد اشاره قرار گیرد . نرمی ِ گفتار، احتراز از مطلق‌گویی و مطلق‌بینی و عدم تمایل به تحمیل از جمله عناصر مهم ادبیات بازرگان است.

۲- چقدر بينش و جهان بيني مهندس بازرگان در دولت موقت ظهور و بروز پيدا كرد؟

به نظر می‌رسد که جهان‌بینی و باورهای دینی و اخلاقی ایشان به طور نسبی و در حد مقدورات زمان، هم در جریان پذیرش این مسوولیت ناخواسته و هم در فرآیند عملکرد دولت موقت به منصه ظهور رسید. مهندس بازرگان و یاران ایشان، فقط بنا بر ضرورت‌های آن دوران و به رغم مخالفت آیت الله طالقانی و شناخت قبلی که از روحیه روحانیت داشت، حاضر به پذیرش مسوولیت دولت موقت در چنان شرایطی شدند. عدم پذیرش حکم نخست‌وزیری می‌توانست بحران مدیریت انقلاب را به آستانه جنگ داخلی و خدشه به تمامیت ارضی برساند. بسیاری از روحانیون شورای انقلاب و از جمله مرحوم بهشتی می‌دانستند که پذیرش مسوولیت‌های اجرایی تا چه حد می‌تواند به موقعیت فردی ایشان ضربه بزند و از این رو تا ماه‌ها بعد، آگاهانه از قبول هر نوع مسوولیت اجرایی سر باز زده و به گسترش فعالیت حزبی پرداختند اما اولویت بازرگان منافع ملی و ایران بود. در خصوص ماهیت عملکرد مهندس بازرگان در دوران دولت موقت هم اعتقادات و باورهایش کاملا اثرگذار به نظر می‌رسند. بازرگان در دورانی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر را به عنوان اساسی‌ترین مطالبه و راهبرد دولت خود مطرح کرد که در جامعه انقلابی ایران، توجهی به این ارزش‌ها نمی‌شد و آزادی را لوکس می‌دانستند و عدالت اجتماعی و مبارزه با امپریالیسم، نه تنها از سوی گروه‌های چپ مارکسیستی ماننده حزب توده ایران، بلکه از سوی قاطبه نیروهای مسلمان و روحانیان حاضر در کادر رهبری انقلاب به عنوان مساله اصلی مطرح می‌شد. جزوه‌ای در آن روزها توسط حزب جمهوری اسلامی منتشر شد که شامل مواضع اقتصادی حزب بود. این مواضع تفاوت چندانی با مواضع حزب توده و دولتی‌سازی اقتصاد و مصادره اموال سرمایه‌های بخش خصوصی نداشت. در مباحث سیاسی هم سران حزب جمهوری اسلامی از دیدگاه دیکتاتوری صلحاء که شباهت‌های بنیادین با دیکتاتوری پرولتاریا داشت؛ دفاع می‌کردند. بازرگان و بخشی از یارانش، در چنین شرایطی، بر اساس اعتقادات سیاسی و دینی خود، استقامت کردند و همچنان آزادی و دمکراسی را به عنوان اصلی‌ترین نیاز و مساله جامعه ایران مطرح می‌کردند و هزینه سنگین این پایداری را هم پرداختند. حتی برخی از نزدیک‌ترین شاگردان و صمیمی‌ترین شاگردان بازرگان هم بر نتافتند و از دور او متفرق شدند. مهندس عزت الله سحابی، شهید رجایی و دکتر عباس شیبانی از این جمله بودند که جدایی ایشان هزینه‌های سنگینی بر بازرگان و نهضت آزادی تحمیل کرد. صداقت و تعهدپذیری بازرگان از باورهای عمیق و جدی او ناشی می‌شد. همه شنیده‌ایم که بازرگان در زمان رفراندوم جمهوری اسلامی بر عنوان “جمهوری دمکراتیک اسلامی” تاکید داشت و همین امر به تقابل کلامی او با رهبری انقلاب انجامید که ” جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش ” را مطرح کرد. اما این، همه ماجرا نیست. عبارت جمهوری دمکراتیک اسلامی در اساسنامه شورای انقلاب قید شده بود. این اساسنامه به خط و انشای مرحوم دکتر بهشتی بود. در واقع، بازرگان بر مصوبه شورای انقلاب تاکید داشت و به چالشی با رهبری انقلاب دچار شد اما خود اعضای شورای انقلاب، زمانی که دیدند عرصه تنگ است، حتی ابراز نکردند که این تعبیر را خودشان برای نظام جدید مصوب کرده‌اند. در قضیه اشغال سفارت امریکا هم همین روحیه در موضع‌گیری مهندس بازرگان موثر بود. بازرگان کسی نبود که بخواهد پشت مردم بایستد و موج‌سواری کند. بنابراین هر وقت کاری را اشتباه تشخیص می‌داد، ابا نمی‌کرد که حق‌مدارانه ورود کرده و مهیای هزینه‌ها شود. مخالفت بازرگان با اعدام‌های اول انقلاب و ایستادگی در برابر موج اول خشونت و تلاش برای مهار و به حداقل رساندن اعدام‌ها و یا مخالفت آشکار او با اضافه شدن اصل ولایت فقیه به پیش‌نویس قانون اساسی در روزگاری که این رفتاری سیاسی، هزینه‌های سنگین داشت به پایبندی ایشان به همین باورها بر می‌گشت. بنابراین در دوران دولت موقت، بازرگان با حداکثر ظرفیت و متناسب با ساختار اعتقادات و باورهای اخلاقی و دینی‌اش رفتار کرد. اما این که این پایبندی به اصول چه بر سر او و دولتش آورد، مساله‌ای دیگر است.

۳- چقدر اين بينش و گفتمان قابل بازتوليد شدن است؟

گفتمان بازرگان امروزه بیش از هر زمانی مطرح است و لحظه به لحظه بازتولید می‌شود. این که مخالفان دیروز بازرگان از توده‌ای گرفته تا خط امامی و حتی برخی محافظه‌کاران، در هر مناسبتی مطرح می‌کنند که حق با بازرگان بود، فقط ناظر بر یک گزاره تاریخی در گذشته نیست. معنای این عبارت این نیست که ” حق با بازرگان بود”. بلکه این است که ” هنوز هم حق با بازرگان است.” در واقع، همانطور که عرض کردم، گفتمان بازرگان امروزه به عنوان یک راه حل جدی در ایران مطرح است. گفتمان بازرگان، گفتمان اصلاحات است. نمی‌توان بدون گفتمان بازرگان اصلاح‌طلب بود. مبارزه قانونی، علنی و مسالمت‌آمیز، اولویت توسعه سیاسی ( آزادی و دمکراسی ) بر دیگر گونه‌های توسعه ( اقتصادی )، ضرورت تحزب، حرکت گام به گام و تدریجی، تعامل با جهان، دفاع راهبردی از گسترش بخش خصوصی، حاکمیت قانون و حتی آن‌چه که امروزه تحت عنوان ” اعتدال ” نام می‌گیرد، همه و همه نه از خرداد ۷۶ به بعد، بلکه از فردای پیروزی انقلاب و توسط مهندس بازرگان و یارانش مطرح شده بود. بازرگان از همان زمان از اعتدال و حاکمیت قانون دفاع می‌کرد و می‌گفت که انقلابی‌گری پس از پیروزی انقلاب قابل قبول نیست و به همین دلیل بود که میانه‌روی ( اعتدال ) برچسب سازشکاری و لیبرال بودن او شد.

۴- چرا ايشان علي رغم فرصتي كه در دولت موقت يافت، نتوانست از تفكر سياسي و منطق سياسي خود پاسداري كند؟

من با شما موافق نیستم. بازرگان تنها از حفظ قدرت و تحمیل حضور خویش در صحنه قدرت به هر بهایی پاسداری نکرد، وگرنه تا آخرین لحظه عمر از تفکر سیاسی و منطق دینی و اخلاقی‌اش پاسداری کرد و به همین دلیل توانست گفتمانی منسجم و مستمر را پایه‌گذاری کند. این تصمیم بازرگان هم دلایلی داشت که به باورها و جهت‌گیری سیاسی او بر می‌گشت. بازرگان معتقد بود که رسالت یک کنش‌گر یا حزب سیاسی، اثرگذاری بر حوزه عمومی است و نه فقط بر قدرت. بنابراین، زمانی که حاکمیت به آرمان‌های دمکراتیک مردم پشت می‌کند، ماندگاری در قدرت از میزان و کیفیت ارتباط با مردم می‌کاهد. تجربه زنده‌یاد آیت الله منتظری هم درست بودن این نگاه راهبردی را تایید می‌کند. احترام و اعتبار اجتماعی ایشان هم بعد از سال ۶۸ و پس از کناره‌گیری از قدرت، در میان مردم چندین برابر شد.

۵- به نظر شما استعفا از دولت موقت چقدر كنش سياسي درستي بود؟ آيا راه حل ديگري براي پيش‌برد اهداف و گفتمان مدنظر بازرگان وجود نداشت؟

زمانی که یک امر ناگزیر می‌شود، دیگر صحبت از درست و غلط چندان واقع‌بینانه نیست. با این همه من فکر می‌کنم که مهندس بازرگان اصولی و واقع‌بینانه عمل کرد. با وجود نهادهای موازی دولت موقت و فقدان روحیه صدق و صفا در انقلابیون تازه به قدرت رسیده، اولا تداوم حضور بازرگان می‌توانست به شدت گرفتن بحران‌ها بیانجامد و نهایتا طرف مقابل را به گزینه‌های حذفی و شدیدتر علیه او ترغیب کند، چنانچه در خصوص بنی صدر انجام شد و دوم آن که موازنه نیروها به سود بازرگان نبود. ورود به فاز تقابلی با این نیروها در راستای مشی اصلاح‌گری و تدریجی مورد نظر بازرگان قرار نداشت‌. روحانیون حزب جمهوری حاضر بودند با حزب توده همکاری کنند و توده‌ای‌ها هم حاضر بودند از خلخالی و روحانیتی که تا آن موقع گفته بودند، پایگاه اجتماعی‌اش بازار است، حمایت کنند اما هیچ‌کدام حاضر نبودند با بازرگان کنار بیایند. دلایلش هم روشن است. بنابراین طبیعی بود که مهندس بازرگان از دولت موقت کناره‌گیری کند. البته یک ملاحظه دیگر بازرگان هم این بود که توسط آیت الله خمینی منصوب شده بود و نه با رای مردم. بنابراین بازرگان نخست وزیر انقلاب یا به عبارتی، نخست وزیر امام بود و بنابراین از دولت موقت استعفا داد تا زمینه عملی برگزاری انتخابات ریاست جمهوری فراهم آید و بتواند با پشتوانه رای مردم به صحنه بیاید که متاسفانه چالش‌های داخل نهضت آزادی در آن روزگار مانع تحقق این فرصت تاریخی شد.

۶- فكر مي‌كنيد مهم‌ترين چيزي كه منجر به كناره‌گيري مهندس بازرگان از دولت موقت شد، چه بود؟

رقابت‌های ناشی از جاه‌طلبی‌ها و بی‌وفایی‌های همراهان قدیم و تلاش برای تبدیل این روحیه به وفاق و همدلی. در اسناد فراوانی این مساله ذکر شده است که بازرگان با این نیت که نهاد قدرت منسجم و متحد شود از دولت کنار رفت تا مدیریت دوگانه شورای انقلاب و دولت موقت یکی شوند.

۷- مهم‌ترين چهره‌ سياسي حال حاضر كه فكر مي‌كنيد با مهندس بازرگان قرابت فكري دارد كيست؟

صرفنظر از چهره‌هایی که در داخل نهضت مطرح بوده و هستند مانند زنده‌یاد دکتر یزدی و مهندس توسلی، به نظر من آقای خاتمی در میان چهره‌های سیاسی موجود، بیشترین قرابت فکری را با مهندس بازرگان دارد. خاتمی سرمایه اجتماعی ایران و دارای بینش تاریخی و اخلاق سیاسی است. خاتمی یک استراتژیست است که به خوبی دریافته که راه‌حل‌های ” به زود و به زور ” کارساز نیستند. خاتمی تاکید دارد تا آزادی و دمکراسی جاری و نهادینه نشود، دستیابی پایدار به دیگر ارزش‌ها مانند عدالت و استقلال میسر نخواهد بود. خاتمی در ادامه سنت فکری بازرگان باور دارد که حاکمیت ملت زمانی محقق می‌شود که نه تنها دمکراسی‌خواهان، بلکه مخالفان دمکراسی هم متقاعد شده و بپذیرند که بدیلی برای دمکراسی وجود ندارد و بنابراین، اقناعی حرکت می‌کند و از همین روست که اسلامی که خاتمی معرفی می‌کند، اسلامی است که با مفاهیم عصر جدید مانند آزادی و توسعه و پیشرفت سازگار بوده و هم‌خوانی دارد. بعضی به دنبال آن هستند که میان دیدگاه راهبردی بازرگان و خاتمی، تفاوت‌هایی را برجسته کنند اما من با توجه به دیدگاه‌های مشترک آنان فکر می‌کنم که باید از خاتمی و همه کسانی که با صداقت این گفتمان را تایید می کنند، حمایت کرد.

۸- چرا هيچ وقت افراد نزديك به بازرگان و تفكر او فرصت حضور در سياست را پيدا نكردند؟

چون اعتقاد نداشتند که این کار برای مردم و آرمان‌های انقلاب و نظام مفید است. نتیجه همکاری مرحوم دکتر حبیبی چه شد؟ ایشان سال‌ها وزیر و معاون اول رییس جمهور بود اما در راستای اهدافی که مورد نظر بازرگان بود، یعنی تحقق حقوق و حاکمیت ملت چه کرد؟ دکتر شیبانی در تمام این سال‌ها چه کار ماندگاری انجام داد؟ ایشان عملا در پایه‌گزاری جمعیت آبادگران و روی کار آوردن احمدی‌نژاد مشارکت فعال داشت.

چه کسی بیش از دکتر یزدی از اعتماد شخصی رهبر فقید انقلاب برخوردار بود؟ بدیهی است که اگر امثال دکتر یزدی و مهندس صباغیان و دکتر احمد صدر حاج سید جوادی و مهندس توسلی که از روزگار مهاجرت آیت الله خمینی از ترکیه به نجف با ایشان آشنایی داشتند و نخستین رابط سیاسی آیت الله با محیط سیاسی بیرون بودند، می‌خواستند در قدرت بمانند و با هیات حاکمه همکاری کنند، هیچ مانعی نداشتند. یاران بازرگان، پس از تحولات خرداد ۱۳۶۰ آگاهانه از فروغلتیدن به دو وادی خودداری کردند: نخست، حضور در عرصه قدرت سیاسی و بنابراین مطرح کردند که جنگ ما جنگ حجت است و نه جنگ قدرت و از این طریق، راهکارهای اصلاح‌طلبی جامعه‌محور و اثرگذاری بر افکار عمومی جامعه را پیگیری کردند و دوم آن که به دام مبارزات براندازانه نیافتادند و اعلام کردند که تنها مبارزات در چارچوب قانون اساسی و اصلاحی می‌تواند به تقویت فرآیند دمکراسی منجر شود.

۹- آزادي‌خواهي چه جايگاهي در تفكر مهندس بازرگان داشت؟

من یادداشتی قبلا منتشر کرده‌ام با عنوان ” آزادی، کلام اول و کلام آخر ِ بازرگان “. آزادی گرانیگاه اندیشه بازرگان است: هم در حوزه سیاست و هم در حوزه روشنفکری دینی. بازرگان معتقد است که مساله اصلی ایران و عامل تعیین‌کننده عقب‌ماندگی این سرزمین، نه استثمار است و نه استعمار و بلکه استبداد است و از این رو هیچ بدیلی برای عنصر آزادی در عرصه سیاست نمی‌شناسد و می‌گوید که بدون آزادی شاید بتوان به عدالت اجتماعی یا استقلال دست یافت اما عدالت و استقلال ِ منهای آزادی، پایدار نمی‌ماند. بازرگان باور دارد که آزادی نخستین حقی است که هر انسانی باید از آن برخوردار شود، بنابراین به مجرد این که آزادی نقض شود، خود به خود عدالتی هم در کار نخواهد بود. با این همه قبول ندارم که آزادی‌خواهی بازرگان از جنس لیبرالیسم است. در این مورد چندین یادداشت منتشر کرده‌ام.

در عرصه دین‌داری هم مهندس بازرگان در تحلیل‌های متعدد و متنوع بیان می‌کند که آزادی بشر اساس توحید است و انسانی که به آزادی بشر معتقد نیست و خود را برخوردار از حق آزادی نمی‌داند، نمی‌تواند انسانی یکتاپرست باشد و حتی بالاتر از آن را هم می‌گوید که نمی‌توان مبتلا به استبداد بود و خداپرست بود. این تفکر در ادامه سنت فکری نایینی و آخوند خراسانی شکل گرفته است که استبداد را شرک می‌دانستند. بازرگان به دفعات و مناسبت‌های فراوان در تفسیر آیت الکرسی، طاغوت را سنتی در برابر قانون‌مندی‌های الهی بر می‌شمارد و از استبداد به عنوان طاغوت نام می‌برد و از همین روست که در مدافعات دادگاه نظامی و در پاسخ به این سوال که چرا با استبداد مخالفیم، می‌گوید: « در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمی‌شود. »

۱۰- اختلاف اساسي مهندس بازرگان با آيت الله خميني را در چه مي دانيد؟

اساس این اختلاف همان است که مهندس بازرگان می‌گفت: من اسلام را برای ایران می‌خواهم و آیت الله خمینی، ایران را برای اسلام. هر دو مسلمان بودند و هر دو به خدا باور داشتند و هر دو هدف خلقت را حرکت به سوی خدا می‌دانستند اما بازرگان انسان را موضوع خلقت می‌دانست و آن‌گونه که در “راه طی شده” می‌گوید، دین و بعثت انبیاء را طریق وصول به سعادت و فلاح مادی و معنوی بشر می‌داند. اما آیت الله خمینی برای دین ( اسلام ) موضوعیت قایل بود. به همین جهت بود که رهبری انقلاب، حفظ نظام را از اوجب واجبات بر می‌شمرد و بازرگان حفظ حقوق و کرامت مردم و رعایت حقوق شهروندی را اولی و هدف حکومت می‌دانست و معتقد بود که حاکمیت ” الله ” تنها با حاکمیت ملت بروز می‌یابد و چنانچه حکومتی مردمی نباشد، دینی هم نیست. در واقع، مبنای اختلاف دیدگاه مهندس بازرگان و آیت الله خمینی به همان مبانی اختلاف نظری میان آخوند خراسانی و نحله فکری شیخ فضل الله نوری بر می‌گردد. البته در ذیل این عامل اساسی، اختلافات جدی دیگری هم مطرح می‌شد. آیت الله خمینی نماد انقلابی‌گری و بازرگان الگوی حاکمیت قانون بود.

۱۱- چرا مرحوم بازرگان هيچ وقت نتوانست با روحانيون ارتباط موثري داشته‌باشد؟

با این داوری موافق نیستم. آقای روحبخش کتابی دارد با عنوان تعامل نهضت آزادی ایران با روحانیت که نشر صمدیه به همت مهندس لطف الله میثمی منتشر کرده است. آقای مهندس توسلی هم یادداشتی تحلیلی دارد با عنوان تعامل تعالی‌بخش نهضت آزادی ایران و روحانیت. مصادیق فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد، مجموعه نهضت ملی ایران و به ویژه شخص مهندس بازرگان، ارتباط گسترده‌ای با روحانیون متعهد و حتی روحانیون سنتی غیردرباری داشته‌اند. آیات طالقانی، سید رضا و سید ابوالفضل زنجانی، دکتر بهشتی، دکتر مفتح، مطهری و بسیاری دیگر از روحانیون و حتی مراجعی مانند آیات عظام مرعشی، خوانساری، شریعتمداری از جمله روحانیون خوش‌نامی بودند که با نهضت آزادی ایران در طول سالیان مرتبط بوده‌اند. شخص آیت الله خمینی هم تا پیش از پیروزی انقلاب، بیشترین ارتباط را با روشنفکران دینی و نهضت آزادی خارج از کشور داشتند. این ارتباط همواره موثر بوده است. آقای حمید روحانی ( زیارتی ) در جلد اول کتاب نهضت امام خمینی مطرح می‌کند که دیدگاه‌ها آیت الله خمینی در ارتباط با لوایح انجمن‌های ایالتی و ولایتی متاثر از اعلامیه سران نهضت آزادی ایران بوده است. مهندس بازرگان و دکتر یزدی به عنوان سیاستمداران واقع‌گرا می‌دانستند که روحانیت یک نهاد اجتماعی است و از ویژگی بسیج‌گری فراگیر برخوردار است. بنابراین، در فرآیند انقلاب به این ظرفیت توجه داشتند و با ارتباط موثری که با روحانیت گرفتند، آنان را به پذیرش نقشی تاریخی رهنمون کردند. مهندس بازرگان و یارانش هرگز با روحانیت مخالف نبودند و آنان را نفی نمی‌کردند، ایشان ضمن احترامی که برای جایگاه روحانیت قایل بودند، برای روحانیت، حقوق ویژه‌ای را به رسمیت نمی‌شناختند و بنابراین با روحانیت یا فقه مخالف نبودند، با حکومت روحانیت یا با حکومت فقهی مخالف بودند نه با نهاد و کارکردهای اجتماعی و فرهنگی روحانیت.

۱۲- اشكالات مدل سياست‌ورزي مرحوم بازرگان را چه مي‌دانيد؟

من ممکن است بر بعضی اقدامات ایراد بگیرم و نقد داشته باشم که در سوالات بعدی به طور مشخص خواهم گفت اما بر مدل سیاست‌ورزی مهندس بازرگان نه تنها اشکالی نمی‌بینم، بلکه آن را الگو و یک راه حل جدی می‌دانم.

۱۳- آيا نهضت آزادي با استعفاي مرحوم بازرگان یا با فوت ایشان به پايان راه خود رسيد؟

البته نهضت آزادی ایران و مهندس بازرگان با استعفا از دولت موقت، به تدریج از عرصه قدرت رسمی کنار رفتند و اگرچه چند سالی هم در مقام نمایندگی مجلس ادامه کار دادند اما به هر حال در بافت قدرت دیگر نقش مهمی نداشتند، اما این به منزله آن نیست که نهضت به پایان راه برسد. در واقع، در این دوران تاریخی که پس از استعفا آغاز می‌شود، بازرگان و نهضت آزادی ایران وارد عرصه مهم دیگری از حیات سیاسی و فرهنگی شدند. مجموعه آثار بازرگان جلدهای ۲۳ تا ۲۶ که مشتمل بر انقلاب اسلامی و بازیابی ارزش‌ها هستند و همچنین اسناد نهضت آزادی ایران از سال ۵۹ به بعد، در بر گیرنده تدوین مشی خاصی است که امروزه می‌توانیم از آن به گفتمان اصلاحی بازرگان تعبیر کنیم. در دهه شصت و سالیان نخست انقلاب، فقط بازرگان و نهضت آزادی بود که از آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و مبارزات گام به گام ِ در چارچوب قانون اساسی دفاع می‌کرد اما از نیمه دوم دهه هفتاد، بسیاری افراد و احزاب که در آن زمان با بازرگان مخالف بودند، حق را به بازرگان دادند و همان گفتمان را مطرح کردند. جنبش دوم خرداد بر بستر گفتمان بازرگان شکل گرفت و فراگیر شد. عموم شعارها و مطالبات مطرح شده در ایام انتخابات ۷۶ برگرفته از منش سیاسی و سنت فکری بازرگان بود. بنابراین نمی‌توان این گونه ارزیابی کرد که نهضت آزادی با استعفای دولت موقت به پایان خط رسید و بلکه اتقافا از آن زمان، اندیشه نهضت، تکثیر و فراگیر شد. بی‌سبب نیست که هر وقت خواسته‌اند جریان اصلاح‌طلب را سرکوب کنند، کیهان تیتر می‌زند که اصلاح‌طلبان از نهضت آزادی خط می‌گیرند.

تردیدی نیست که مهندس بازرگان یک شخصیت بزرگ تاریخی و الگوی بی‌بدیل اخلاق سیاسی در ایران است اما هم ایشان طوری در نهضت آزادی رفتار کرد که نهضت شخصیت‌محور بار نیاید. دلیل این ادعا این است که در انتخابات ریاست جمهوری اول، در درون نهضت آزادی به کاندیداتوری بازرگان رای داده نشد که خطایی تاریخی و راهبردی بود اما به هر حال نشان می‌دهد که نهضت شخصیت محور نبود. بازرگان هم نگفت که من صرفنظر از رای شورای مرکزی احساس تکلیف می‌کنم و در انتخابات کاندیدا می‌شوم. در پذیرش حکم نخست وزیری هم به رغم دیگران، بازرگان در پاریس به آقای خمینی می‌گوید که باید با دوستانم در نهضت مشورت کنم و بعدا جواب می‌دهم. این رویه نشان می‌دهد که اصول حزبی در نهضت بیش از شخصیت‌ها جایگاه داشته است. نهضت آزادی ایران به معنای واقعی یک تشکیلات حزبی سیاسی است. حضور یا عدم حضور جسمانی افراد در آن نقش تعیین‌کننده ندارد که سبب شود به پایان راه برسد.

۱۴- ريشه اختلاف بازرگان در دولت موقت با حزب جمهوري اسلامي به چه حوزه فكري، سياسي باز مي گشت؟

به نظر من این اختلافات، چندان ریشه اساسی در حوزه فکری نداشت. شخصیت‌هایی مانند آقایان بهشتی و هاشمی افراد ناشناخته‌ای نبودند و قبل از انقلاب مواضع مشخصی داشتند که چندان محل اختلاف نبود، اختلافات بعد از انقلاب ریشه در میل به قدرت داشت. رهبری اعلای آیت الله خمینی نه از باب آن که مصداق آموزه فقهی بود، مورد علاقه برخی از سران حزب جمهوری قرار گرفت، بلکه از این جهت که راه را برای سلطه تمام و کمال روحانیت بر ارکان قدرت باز می‌کرد، مورد توجه قرار گرفته بود.

۱۵- چگونه شد که مهندس بازرگان تغيير رويه داد و به جدايي دين از سياست اعتقاد پيدا كرد؟ ایشان تحت تاثیر چه تفکر یا کدام شخصیت‌ها به این جمع‌بندی رسید؟

مهندس بازرگان هرگز به جدایی دین از سیاست اعتقاد پیدا نکرد. احتمالا توجه شما به کتاب ” آخرت و خدا هدف بعثت انبباء ” است که این بحث را مطرح می‌فرمایید. این کتاب حاوی هیچ مطلب تازه‌ای نبود، فقط آن‌چه باعث شد بر سر زبان‌ها بیافتد و برداشت‌های ناصوابی از آن شود، تیتر آن بود. همین مطالب را مهندس بازرگان در ” ناگفته‌های بعثت ” هم بیان کرده بود که در فروردین ۶۴ یعنی حدود ۸ سال قبل از آخرت و خدا ایراد شده است. در حال حاضر گزیده‌هایی از ناگفته‌های بعثت بر روی کانال تلگرامی بنیاد بازرگان هر روزه منتشر می‌شود و این ادعا قابل بررسی است. برخی می‌گویند که آخرت و خدا هدف بعثت انبیا آخرین نظر و کتاب مهندس بوده است و حال آن که این واقعیت ندارد. سال بعد یعنی پاییز ۷۳ و چندین ماه پیش از فوت، ایشان سخنرانی دیگری داشتند با عنوان ” بعثت و آزادی “. بنابراین بعثت انبیاء در منظومه فکری مهندس بازرگان نمی‌تواند با آزادی که مهم‌ترین نیاز سیاسی جوامع اسلامی است، بی‌ارتباط باشد. حتی در کتاب بعثت و ایدئولوژی هم که در سال ۴۳ و در اوج فضای انقلابی و اسلام سیاسی نوشته شده است، مهندس بازرگان مطرح می‌کند که درست است که ایدئولوژی ما اسلام است و اسلام حاوی ارزش‌های زندگی بشر به شمار می‌رود، اما این حقیقت به منزله آن نیست که اسلام بخواهد روش حکومتداری و اقتصاد و مبادله تجاری را به ما دیکته کند، بشر این‌ها را با تجربه خود به دست می‌آورد.

در آخرت و خدا هم آقای مهندس بازرگان تصریح می‌کند که بعثت انبیاء برای دستیابی به حقایقی است که بشر با پای عقل و تجربه خود نمی‌تواند به آن برسد: یعنی آخرت و خدا. در جوابیه‌ای هم که به نقدها تهیه شده و در همان مجلد موجود است، ایشان مطرح می‌کند که میان دین به عنوان روش و بعثت به عنوان فرآیند ابلاغ باید فرق گذاشت. بعثت انبیاء برای تعالی اخلاقی بشر حاوی ابلاغ ارزش‌های مانند آزادی و عدالت و نفی تبعیض است که اساس مفاهیم سیاسی‌اند. تجربه انقلاب اسلامی برای کل روشنفکران، اعم از دینی یا سکولار تمایز میان دین و نهاد دین، سیاست و نهاد سیاست را روشن کرد. در واقع، آن‌چه مهندس بازرگان مطرح می‌کند جدایی نهاد دین ( کلیسا – روحانیت ) از نهاد سیاست ( حکومت – دولت ) است.

در پاسخ به سوال دوم عرض کنم که مهندس بازرگان البته مطالعات وسیعی داشته‌ و با افراد و اندیشمندان زیادی در ارتباط بوده‌اند، اما تحت تاثیر قرار نداشته‌اند. به نظر من ایشان بیش از همه تحت تاثیر نگاه عمیق و راهبردی‌شان به قرآن و تجربه‌های تاریخی پس از مشروطه تا زمان وفات قرار داشته‌اند و به همین دلیل است که ایشان زیگزاگ نداشته و شخصیت و فکر منسجمی را ارایه می‌دهد.

۱۶- مهم‌ترين ضعف بازرگان و مهم‌ترين نقطه قوت ايشان را چه مي‌دانيد؟

مهمترین نقطه قوت بازرگان را در این می‌دانم که به آن‌چه باور داشت، عمل می‌کرد و مصداق ” لم تقولون ما لا تفعلون ” نبود. این ویژگی مبتنی بر اخلاق‌گرایی است و مهم‌ترین موضوع را در عدم توجه به گسترش کمی و کیفی نهضت آزادی ایران می‌دانم. البته این امر دلایلی داشته است. آیت الله خمینی در حکم نخست‌وزیری ایشان جملاتی نوشته بود که مهندس بازرگان و نهضتی‌هایی که به دولت می‌روند از کار حزبی کنار می‌گیرند و آن قدر مشغله وجود دارد که وقت کار حزبی عملا وجود ندارد اما به هر حال، عدم گسترش فعالیت حزبی تبعات بسیار سنگینی داشت.

از لطف و توجه نشریه صدا سپاسگزارم.

مربی، مهربان، متکثر

عزت‌الله سحابی، شاگرد و دست‌پرورده قدیمی مهندس مهدی بازرگان
بازرگان ضمن استادی یا معلمی، مربی هم بود. حرفش این بود که آیا ما به عنوان استاد دانشگاه موظفیم فقط تعدادی تئوری یا تکنیک‌ها را به دانشجویان بیاموزیم یا وظیفه داریم که آن‌ها را به فکرکردن و خودی‌ساختن مطالب درسی ولو اندک اندک نیز عادت بدهیم …

۱۶ سال است که او از میان ما رفته است. هرسال یک­بار و گاه بیش از یک­بار، از بنده خواسته­ اند، یا خود داوطلبانه درباره بازرگان نوشته یا گفته­ام. سایر دوستان و علاقه­مندان آن مرحوم هم، مثل من مطالب بسیار درباره وی گفته و نوشته ­اند، اما بنده به دو جهت مایل به تکرار مکررات به سبک روضه ­خوان­ها نمی­باشم: اول این­که تکرار و تکرار و تکرار، نوعی توهین یا بازی­دادن اذهان مخاطبین تلقی می­شود و دوم این­که باید قدری از تکرار مکررات عبور کرد و به نوآوری و حرف تازه­زدن روی نمود، که گفته­اند: سخن نو آر که نو را حلاوتی­ست دگر. لذا سعی می­کنم در این مقال، از زاویه­ای دیگر، غیر از زاویه سیاسی به معرفی یا توصیف از بازرگان بپردازم؛ از زاویه معلم یا استاد دانشگاهی بودن.
۱- بازرگان ضمن استادی یا معلمی، مربی هم بود و این معنا را در مقاله­ای با عنوان «ما مربی هستیم یا معلم» در یکی از نشریات دانشکده فنی نوشت. حرفش این بود که آیا ما به عنوان استاد دانشگاه موظفیم در کلاس درس، فقط تعدادی تئوری یا تکنیک­ها را به دانشجویان بیاموزیم یا وظیفه داریم که آن­ها را به فکرکردن و خودی­ساختن مطالب درسی ولو اندک اندک نیز عادت بدهیم.

به این جهت در کلاس دانشگاه، در اول جلسه عناوین مطالبی را که در آن جلسه باید درس می­داد، با خط خوش روی تخته سیاه می­نوشت و از اول شروع می­کرد به سؤال از دانشجوها. همیشه نام دانشجویان را در اول سال یاد می­گرفت و حفظ می­کرد و محل نشستن آن­ها را هم به خاطر می­سپرد. در جریان درس، رو می­کرد به یکی از آن­ها با اسم و می­گفت حالا نظرت در مورد این موضوع درسی که مطرح کردم چیست؟ با این روش، ذره ذره درسی را که می­خواست بدهد، از خود بچه­ها می­کشید. لذا همه دانشجویان در جلسه یک ساعت­ ونیم کلاس مجبور بودند شش دانگ حواس­شان جمع باشد، زیرا هر لحظه ممکن بود استاد به یکی رو کند و مطلب را از او بپرسد و هم مجبور بود همه مطالب مطرح­ شده در جلسه، چه از سوی استاد و چه دانشجویان هم­کلاس، را تعقیب کند و در خاطر داشته باشد مبادا حین سؤال استاد، که غیرمنتظره بود، گاف دادم و موجب خنده هم­کلاسان شود. به این ترتیب، چرت­ زدن یا به کار دیگر مشغول شدن یا با دانشجویان دیگر حرف زدن، در کلاس بازرگان وجود نداشت و پس از ختم کلاس، دانشجویان چون متمرکز در حال فکر و آموختن بودند، خستگی مغزی داشتند و در زنگ تفریح به بوفه یا کارهای تفریحی می­ پرداختند تا برای کلاس بعدی آمادگی داشته باشند.

کلاس درس بازرگان، کلاسی شاد و پرجنب و جوش مغزی بود. و در نهایت، برای یک یا دو سال درس با بازرگان، خودشان اهل فکر و ابداع می­ شدند. برجسته ­ترین فارغ­التحصیلان دانشکده فنی، با بازرگان خیلی روابط نزدیک و خودمانی داشتند، زیرا به­ واقع نه فقط از او درس یاد گرفته بودند، بلکه تفکر و ابداع و سازندگی را هم می­آموختند.

۲- اما غیر از مسأله آموزش یا مربی­گری، شخص بازرگان، استادی بود بسیار فعال و پرکار که درس خود را هم در محل به­کار می­برد، مثلاً تأسیسات ساختمان (شوفاژ و تهویه مطبوع) را که درس می­داد، در خارج از کلاس یا دانشکده نیز، در پروژه­ ها و طرح­های کوچک و بزرگی که دانشکده فنی از مؤسسات دولتی دیگر می­گرفت، طراحی اصلی، محاسبات و حتی اجرا و نظارت بر آن را خودش انجام می­داد. برای نمونه، در سال­هایی که من در دانشکده فنی بودم (سال­های ۲۷ تا ۳۱) پروژه تهویه مطبوع بیمارستان راه­ آهن اجرا شد که مدیریت و هدایت و محاسبات را خودش به­ عهده داشت و ساخت دستگاه­ها، مثل فن­ ها (بادبزن­ها)، دیگ­های بخار یا هواسازها را به مهندس رجبی، که استاد ماشین­ سازی و اجزای ماشین­ها بود، ارجاع می­کرد که در کارگاه دانشکده می­ساخت. ما در دانشکده­ های فنی، استاد دیگری را این­چنین نمی­شناختیم.

۳- بازرگان فردی بسیار پرکار، منظم و اثرگذار بود؛ او همیشه در خارج از ساعات دانشکده فنی، مستمرا، به نوشتن مقالات و کتاب­های گوناگون مشغول بود، به­طوری­که در آن مدت که آزادی داشت، یعنی از شهریور ۲۰ تا سال ۷۳ که دنیا را وداع گفت، در مدت ۵۲ سال، سالیانه حدود ۳۰۰ صفحه مطلب نو و ابتکاری که مخصوص خودش بود، به جامعه ارائه داد. حتی با بیماری بسیار خطرناکی که داشت، در هواپیمایی که او را برای جراحی روی رگ آئورت قلبش می­برد، باز مشغول نوشتن بود. وقتی هواپیما در سوئیس توقف کرد و بازرگان از آن پیاده شد، به ناگاه جان به جان ­آفرین تسلیم نمود. او به­ رغم این­همه کار فکری و مغزی بی­ نظیر، ورزش و پیاده­ روی­ های روزهای تعطیلش ترک نمی­شد. به­ راستی، در سرزمین­های توسعه­ نیافته­ ای چون ایران ما که بیماری عمومی مردمان، کم­ کاری و تنبلی مغزی و بدنی­ است، این مرد یگانه بود.

۴- بازرگان در عین پرکاری بی­نظیر، اهل تنوع و وسعت مشرب بود و در زمینه­ های گوناگون و متکثری به قلم­زنی و ابداع و نوآوری می­پرداخت، مثلاً در کتاب «مطهرات در اسلام»، کاربرد علوم بیوشیمی و ترمودینامیک را در تعبیر و تبیین احکام مطهراتی اسلام آورده بود. «راه طی شده» در زمینه عقاید اساسی و بنیادی چون توحید و معاد از منظر جمعی، کتاب «عشق و پرستش» یا جزوه «اختیار» که بحث فلسفی روان­شناختی است، جزوه «خرد جوششی» که یک اثر ابداعی در ارائه اصلی­ترین انگیزه توسعه در میان ملت­ها و اکتشاف اصل بازگشت به خویش بود، همه حاصل کارهای فکری اوست. کتاب «هند آزادی گرفت» تاریخ مبارزات استقلال­ طلبانه شبه قاره هند را به نحوی مستند و تاریخی و درس­آموز برای ایران نوشت. «بازگشت به قرآن» یک تحقیق ارزشی در قرآن است. «بازیابی ارزش­ ها»، دو جلد کتاب «ترمودینامیک صنعتی» و یا کتاب «پدیده­ های جوی» و… آن­قدر تنوع آثار دارد که من گمان ندارم حتی در دنیای توسعه­یافته هم، چنین نویسنده متفکر و نوآوری مشاهده شده باشد.

۵- در کنار همه این مزایا و فضایل، بازرگان اخلاقاً اهل محبت و صمیمیت بود. در مورد خانواده، من شاهد بودم که حداقل هر ماه یک­بار به سفر اصفهان می­ رفت که فقط دخترش، زهرا خانم را ببیند. یا در زمانی که مرحوم انتظام، مدیرعامل شرکت سافیاد بود و دچار بیماری قلبی شدید هم شده­ بود، بازرگان روزها به منزل او می­رفت و او را مواظبت طبی می­نمود و با اتومبیل خودش به شرکت می ­آورد؛ کاری که حتی نزدیک­ترین دوستان هم برای هم نمی­ کنند. در مهمانی­ه ایی که می­داد، حتی پیشخدمت شرکت را هم دعوت می­کرد و با دوستان و شرکای خویش، که اساتید نامدار دانشگاه بودند، بر سر یک میز یا سفره می­ نشاند. این­ها اخلاقیات بازرگان بود که باز در کمتر مردمان دیگر مشاهده می­کنیم. به­ همین علل بود که نزد همگان، از خانواده تا همکاران و دوستان شغلی یا سیاسی و… بسیار محبوب بود.

من اطمینان دارم که چنین فرد بی­ مثالی، در نزد پروردگارش نیز محبوب و مقبول بوده و هست.

تکرار یا تداوم: آیا زمان برای گفتگوی جدی نسل ما با مهدی بازرگان مساعد نشده است؟

علیرضا علوی‌تبار، مهرنامه، شماره دوم، اردیبهشت ١٣٨٩
براي برخي از ما بازنگريِ گذشته محصولي جز «انتقام از گذشته» نداشته است. برخي ديگر به «آرماني‌سازي گذشته» پرداخته‌ايم و در گذشته بهشتي را جسته‌ايم كه اينك از آن دوريم. تلاش من اين بوده است كه در بازنگري گذشته ابزاري بيابم براي «فهميدن اكنون» و احياناً «طراحي آينده» …

در سال‌هاي اخير كم‌وبيش همه ما به بازنگري گذشته پرداخته‌ايم. اما هر كدام از اين بازنگري به نتيجه خاصي رسيده و از آن ميوه‌اي خاص چيده‌ايم. براي برخي از ما بازنگريِ گذشته محصولي جز «انتقام از گذشته» نداشته است. برخي ديگر به «آرماني‌سازي گذشته» پرداخته‌ايم و در گذشته بهشتي را جسته‌ايم كه اينك از آن دوريم. تلاش من اين بوده است كه در بازنگري گذشته ابزاري بيابم براي «فهميدن اكنون» و احياناً «طراحي آينده».
اينكه چقدر موفق بوده‌ام برايم روشن نيست، اما در حد امكان تلاش كرده‌ام. تأمل در مورد زنده‌ياد بازرگان را نيز با همين نيت دنبال مي‌كنم. مي‌خواهم با روشن كردن نسبت خويش با زنده‌ياد بازرگان كمك بگيرم براي فهم بهتر آنچه كه اينك هستم و اينكه احتمالاً در آينده چه مي‌خواهم و چه مي‌توانم، انجام دهم. به اختصار سعي مي‌كنم تا وجوه تمايز كساني را كه در موقعيت شبيه به من قرار داشتند از لحاظ انديشه با زنده‌ياد بازرگان مرور كنم و تأثير تحولات سال‌هاي اخير را در اين وجوه تمايز برشمارم. روشن است آنچه مي‌آيد بازنگري امروز من به گذشته است و به همين دليل با كمك مفاهيم امروز صورت مي‌گيرد. وقتي به سال‌هاي نخست پس از انقلاب باز مي‌گردم در چند زمينه خود را متفاوت از زنده‌ياد مهندس بازرگان مي‌يابم. ضمن برشماري اين موارد به نگاه كنوني خودم هم اشاره مي‌كنم.
۱٫ دين‌شناسي
در مورد دين‌داري و دين‌باوري مهندس بازرگان هيچ‌گاه ترديد نداشته‌ام. اما در آن سال‌ها روش دين‌شناسي او را نمي‌پذيرفتم تصور من اين بود كه بازرگان «علوم تجربي» را مهم‌ترين و معتبرترين دست‌آورد مدرنيت مي‌داند و نوانديشي ديني از ديدگاه او يعني بازخواني مفاهيم و باورهاي ديني به گونه‌اي كه سازگار و همسو با علوم تجربي باشند علم‌شناسي بازرگان را متأثر از اثبات‌گرايي (پوزيتيويسم) مي‌دانستم جايگاه محوري كه براي علوم تجربي قائل بود و يقين و اعتباري را كه در آن سراغ داشت نمي‌پذيرفتم. متأثر از زنده‌ياد مطهري جهان‌بيني ديني را نوعي جهان‌بيني فلسفي مي‌دانستم و به‌ويژه براي هستي‌شناسي صدرايي در فهم مفاهيم ديني جايگاه ويژه‌اي قائل بودم. دين‌شناسي بازرگان به نظرم «علم‌زده» مي‌آمد تلاش او براي انطباق مفاهيم و احكام ديني با دست‌آوردهاي علوم تجربي را غيرمفيد و در مواردي خطرناك تلقي مي‌كردم. گمانم اين بود كه او علم غيريقيني و موفت را اصل مي‌گيرد و فهم باورهاي ديني را با چيزي سيال و دائماً در حال تغيير گره مي‌زند در كنار اين انتقادمحوري نكته ديگري نيز دين‌شناسي امثال من را از دين‌شناسي او متمايز مي‌كرد. اين تمايز به جايگاه فقه در دينداري باز مي‌گشت. مي‌دانستم كه زنده‌ياد بازرگان فردي بسيار مقيد و پاي‌بند به احكام شرعي است اما تصور مي‌كردم دين‌شناسي او براي فقه جايگاه محوري در دينداري قائل نيست و معيار دينداري را در عناصر ديگري چون باورها و اخلاق جست‌وجو مي‌كند مانند بخشي از نيروهاي فعال در آن سال‌ها خود را نزديك به تعبير «اسلام فقاهتي» مي‌ديدم. روشن است كه پيامد چنين نگاهي اهميتِ محوريِ فقها در فهم و تفسير اسلام است.
امروز كه به آن دوران مي‌نگرم درمي‌يابم كه هنوز هم با تفسير اسلام بر مبناي «ديد علمي» مخالفم. نگاهم به علم تجربي از اثبات‌گرايي فاصله بيشتري پيدا كرده است. تمايز دين و بينش ديني را از ديد علمي و روش‌هاي تجربي پذيرفته‌ام. اما به تأثير قاطع تحولات علمي در دين‌شناسي نيز باور دارم. مي‌دانم كه علم با تغيير نگاه ما به‌جهان و همين‌طور پيشنهاد مداوم الگو و روش در فهم جهان، فهم ما را از دين دگرگون مي‌سازد اما نه دين جاي علم را مي‌گيرد و نه علم جاي دين را. اما در سال‌هاي اخير الگوي دين‌شناسي بر‌مبناي «تجربه‌ديني» برايم جدي شده است. الگويي كه در دوران معاصر نخست توسط علامه اقبال لاهوري براي فهم اسلام به‌كار گرفته‌شده و با پرسش‌ها و بحث‌هاي دكتر سروش دوباره احيا شد و موضوع گفت‌وگو قرار گرفت. از خودم مي‌پرسم آيا فهم دين بر مبناي «تجربه ديني» خود نوعي تأثيرپذيري از روش علوم تجربي و اعتبار تجربه به‌عنوان منبع دانش نيست؟ اگر چنين است آيا نبايد تلاش زنده‌ياد بازرگان را نيز در اين مسير درك و تحليل كرد؟
اما در زمينه «فقه» و جايگاه آن در دينداري به نظر مي‌رسد كه به زنده‌ياد بازرگان نزديك‌تر شده‌ام. امروز تصور من اين است كه مهم‌ترين شاخص دينداري در جامعه «اخلاق» است. فقه كه هدف تنظيم ظاهر رفتار مؤمنان را دنبال مي‌كند در درجه‌اي پايين‌تر از «اخلاق» كه به دنبال تنظيم باطن رفتار مؤمنان است قرار مي‌گيرد. فهم فقه‌محور از دين را نوعي تقليل‌گرايي و از دست دادن بخش مهمي از آموزه‌هاي ديني مي‌دانم.

انقلابي‌گري
سال‌هاي نخست پس از انقلاب نسل ما هم در «هدف» انقلابي بود و هم در «روش». ما در هدف انقلابي بوديم چون به دنبال «تغيير بنيادي» همه روابط، نهادها و ساختارهاي جامعه بوديم. گمان مي‌كرديم ساختن «عالم» و «آدمي» نو كاملاً ممكن و در دسترس است و مي‌توان تاريخ را به‌گونه‌اي ديگر از نو نوشت.
در روش هم انقلابي بوديم. حركت توسط توده مردم، استفاده از قهر انقلابي آنجا كه لازم بود، تكيه بر رهبري فرهمند، تلاش براي تغييرات انفجاري و ناگهاني و جست‌وجويِ ريشه مشكلات در عرصه سياست از مشخصات روش انقلابي است. تصور ما اين بود كه زنده‌ياد بازرگان نه در هدف انقلابي بود و نه در روش، مواضع او به‌سوي دگرگوني تمام مناسبات اجتماعي جهت‌گيري نداشت. حداقل در تصور آن روز ما او به دنبال اصلاح بود و نه انقلاب.
امروز ما ديگر در روش انقلابي نيستيم. نفي خشونت، پرهيز از تقليل‌گرايي سياسي، جست‌وجو براي حركت بر مبناي نهادهاي مدني، مرحله به‌مرحله و جزء‌جزء حركت‌كردن و استقبال از رهبري جمعي برمبناي خرد جمعي را پذيرفته‌ايم. اما راستش را بخواهيد هنوز از نظر هدف به‌انقلاب دلبسته‌ايم. واقع‌بين شده‌ام اما واقع‌گرا نه! مي‌دانم كه بسياري از ويژگي‌هاي جامعه بشري را نمي‌توان تغيير داد. اما نظم كنوني غالب در جوامع بشري را نيز غيرقابل تغيير نمي‌دانم. به نظرم مشكلاتي چون فقر، جرم و بيماري و رنج را نمي‌توان در قالب نظم كنونيِ جوامع بشري به حدي قابل تحمل كاهش داد. با تغييرات جزيي نيز نمي‌توان مشكلات را حل كرد. اصلاحات را مي‌توان و بايد آزمود اما نظام‌هاي كنوني جوامع جايي در مقابل اصلاح بيشتر خواهند ايستاد و آنگاه دگرگوني بنيادي ضرورت خواهد يافت. از اين نظر گمان مي‌كنم تا حدودي به‌ زنده‌ياد بازرگان نزديك و تاحدودي از او متمايز مانده‌ايم.
برابري اجتماعي
در آن سال‌ها ما سخت دلبسته «برابري» بوديم، متأثر از گفتمان غالب زمانه «برابري حقوقي» را كم‌اهميت دانسته «برابري حقيقي» را مي‌جستيم، گمان مي‌كرديم برابري حقيقي بيشتر هم «ممكن» است و هم «مطلوب». زنده‌ياد بازرگان اگر چه از برابري حقوق آحاد ملت دفاع مي‌كرد اما دلبستگي به برابري حقيقي (آن‌طوركه ما مي‌فهميديم) نداشت. در نوشته‌ها و سخنانش از شور برابري‌خواهي چيزي ديده نمي‌شد، گاه تعابير تند و تحقيركننده‌اي در مورد طرفداران برابري داشت. سازوكارهاي پيشنهاد شده براي افزايش برابري را رد مي‌كرد و آنها را بازتوليدكننده «اشكال ديگر نابرابري» يا مغاير با ارزش‌هاي ديگري چون «آزادي» و «كارآيي» مي‌دانست، ايجاد برابري به‌گمان مسئوليت حكومت بود. حكومت بايد روابط و ساختارها را در جهت كاهش نابرابري تغيير مي‌داد. اين خواسته به معناي گسترش دايره قدرت و اختيار حكومت بود، به‌علاوه ايفاي نقش‌ها (كاركردهاي) بيشتري را برعهده حكومت مي‌گذاشت. هر دوي اينها از ديدگاه زنده‌ياد بازرگان منفي بود. به گمانم تفاوت بر سر برابري اجتماعي با مهندس بازرگان را هنوز حفظ كرده‌ام! با توجه به تجربه اين سال‌ها دريافته‌ايم كه بايد ميان «آرمان برابري» با «سازوكارهاي تحقق برابري» فرق گذاشت. مي‌توان برابري را به‌عنوان يك آرمان حفظ كرد اما با پيشرفت تجربه و دانش سازوكارهاي دستيابي به آن را دائماً دگرگون ساخت. «برابري حقوقي» اگرچه لازم است اما كافي نيست. علاوه بر «برابري در فرصت دست‌يابي به منابع» كه نتيجه برابري حقوقي است، مي‌توان و بايد از برابري بيشتر در زمينه «برخورداري از منابع» (نه فقط فرصت دست‌يابي به آن بلكه نتيجه و حاصل تلاش براي دست‌يابي به آن) و برابري بيشتر در زمينه «فرصت‌هاي رفاهي» (فرصت‌هاي برآوردن نيازها و تأمين رضايت و لذت ناشي از بكارگيري منابع) دفاع كرد. امروز هم باور دارم كه انسان‌ها علاوه بر «حقوق مدني» و «حقوق سياسي» از حقوق «اقتصادي- اجتماعي» نيز برخوردارند. تأمين اين حقوق با «حكومت حداقل» ممكن نيست. اختيارات حكومت را بايد محدود كرد اما نقش‌هاي آن را نبايد به «حداقل» كاهش داد. در تصور امروزي ما پيوندي ناگسستني ميان «عدالت اجتماعي» و گونه‌هايي از «برابري» وجود دارد.
ايران و ابرقدرت‌هاي صنعتي
يكي از تفاوت‌هاي مهم ما با بازرگان در مورد تصورمان از نوع رابطه‌اي بود كه ميان ايران و قدرت‌هاي صنعتي غرب (به‌ويژه آمريكا و انگلستان) وجود داشت. فهم ما از رابطه ايران و ابرقدرت‌هاي غربي متأثر از مفاهيم و چارچوبي بود كه «نظريه متعارف وابستگي» ارائه مي‌كرد. منظورم از نظريه متعارف وابستگي همان چارچوبي است كه در كارهاي اوليه آندره گوندر فرانك ارائه شده بود و توسط برخي از اساتيد ايراني (چون فرهت قائم‌مقامي) ترويج مي‌شد. تصوير ما از دنيا تصوير ساده و روشني بود. كشورهايي در «مركز» قرار داشتند و كشورهاي ديگري در «پيرامون». از كشورهاي مركز «كالا و خدمات». «سرمايه» و «بحران‌هاي اجتماعي» به‌كشورهاي پيرامون صادر مي‌شد و در مقابل آن «مازاد اقتصادي» و «مغزهاي» نخبه دريافت مي‌شد. حاصل اين رابطه تضعيف و توسعه‌نيافتگي پيرامون در مقابل رونش و رشد مركز بود حكومت در كشورهاي پيرامون نماينده مركز بود و جز تسهيل و تداوم رابطه وابستگي نقشي ايفا نمي‌كرد. حكومت كشورهاي پيراموني نماينده هيچ يك از اقشار و طبقات جامعه نبود و به همراهي قشري از صاحبان سرمايه كشورهاي مركز را نمايندگي مي‌كرد. قطع رابطه با كشورهاي مركز به معناي دستيابي به امكان توسعه متكي بر خود بود. اساساً تداوم رابطه‌ا ي كه در آن يكي برنده و ديگري بازنده است چه توجيهي مي‌توانست داشته باشد؟ در آن تصوير ساده تصميم‌گيري مستقل توسط حكومت‌تحت‌سلطه معنا نداشت.
همه چيز از كشور مركز ديكته مي‌شد و به اجرا در مي‌آمد. استقلال به معناي قطع رابطه سلطه بود. شكل نويني از استعمار وجود داشت كه مقابله با آن وظيفه هر انقلابي محسوب مي‌شد. راه توسعه نيز از مسير قطع‌رابطه‌وابستگي مي‌گذشت. ما (كشور پيرامون) همه چيز داشتيم! كافي بود وابستگي قطع شود تا توسعه و صنعتي‌شدن با سرعتي غيرقابل باور تحقق يابد! بازگان با نگاه ما موافق نبود. او اگرچه «استيلاء» ابرقدرت‌ها را بر ايران دوره شاهنشاهي پهلوي مي‌پذيرفت اما وابستگي را براي توضيح همه رفتارهاي حكومت شاه كافي نمي‌دانست. او به‌علاوه بر عنصر «استبداد فردي» به‌عنوان متغير توضيح‌دهنده رفتارهاي حكومت تأكيد مي‌كرد. به‌علاوه باور داشت كه ما به «سرمايه»، «تكنولوژي» و «بازار» كشورهاي صنعتي نياز داريم و قطع رابطه با آنها به معناي از دست‌دادن اين امكانات نيز هست. از نظر او مي‌شد رابطه با ابرقدرت‌هاي صنعتي را بر مبناي احترام متقابل و بازي‌اي كه دو طرف آن برنده باشند تعريف مجدد كرد. اختلاف‌هاي آن سال‌ها بر سر روابط خارجي كشور مبناهاي نظري هم داشت و صرفاً دعوا بر سر منافع نبود.
«نظريه متعارف وابستگي» امروز اعتبار چنداني ندارد. اين نظريه هم از جانب طرفداران «نظريه جديد وابستگي» مورد نقد قرار گرفته و هم از جانب طرفداران «نظريه جديدنوسازي». برخي از مهم‌ترين مروجين آن (مانند آندره گوندر فرانك) از آن دست‌شسته و چارچوب ديگري را پذيرفته‌اند. مي‌توان گفت از اين لحاظ يك گام نظري به نفع بازرگان برداشته شده است!
در تفسير رفتارهاي حكومت‌شاه نيز امروز متغير استبدادفردي بيشتر مقبول است تا وابستگي مطلق به خارجي. اگر چه هنوز هم تحت‌الحمايه‌بودن حكومت‌شاه مورد تأييد بسياري است اما تصور امروزي رابطه ميان ارباب و رعيت نهاده‌شده گذشته نيست و پيچيده‌تر تحليل مي‌كنيم. تجربه سال‌هاي گذشته نيز نشان داده كه حتي استقلال و قطع وابستگي نيز در صورت نبودن تدبير و نظام بهينه تدبير راهي به توسعه نمي‌گشايد و مي‌توان مستقل اما توسعه‌نيافته بود. در مجموع گمان مي‌كنم اين چالش به نفع زنده‌‌ياد بازرگان خاتمه يافته است!
ملت و امت
تصور آن روز ما از ايران يك «ملت» بود مجموعه‌اي از مردم كه باورهاي مشترك و الگوهاي رفتاري مشتركي را پذيرفته‌اند و در پيرامون يك رهبري فكري- سياسي، مجتمعي‌انساني بنا كرده‌اند. آنچه مردم ايران را به‌هم پيوند مي‌داد «راه» مشتركي بود كه پذيرفته بودند. شاخص‌ برتري در اين ملت نيز ميزان دلبستگي به اين راه و ميزان فداكاري بود كه در راهِ پيمودن آن از خود نشان مي‌دادند همه نهادها و روش‌ها بايستي رنگ و بوي نامي را مي‌گرفت كه امت در حال پيمودن آن بود. عناوين «ملي» و «ملت» يادآور تلاشي بود كه براي تكه‌تكه‌كردن امت صورت گرفته بود و به همين دليل بايد از آن اجتناب مي‌شد. در امت افراد براساس وظيفه‌شان تعريف مي‌شوند و نه برمبناي حقوقشان. بنابراين هر كس كه وظيفه سنگين‌تر برعهده مي‌گيرد. از جايگاه برتري نيز برخوردار خواهد بود.
اما بازرگان ايران و ايرانيان را به صورت يك «ملت» و يك «حكومت مبتني بر ملت» مي‌ديد وجه مشترك ايرانيان در اين نگاه برخورداري از حق برابر نسبت به سرزمين ايران بود. افرادي كه در مالكيت بر ايران شريك بودند از حقوق برابر نيز برخوردار بودند. حكومت مبتني بر ملت واقعيت جهان تلقي مي‌شد. امت مبتني بر هم‌عقيدگي آرزوي دور بود كه تحقق خارجي نداشت. جهان اسلام مجموعه‌اي از حكومت‌هاي مبتني بر ملت بود كه هر كدام در گام نخست به منافع و مصالح خويش مي‌انديشيدند و در گام بعد ملاحظات ديگر را در نظر مي‌آوردند. عنوان «ملي» در تصور بازرگان بيش از آنكه بر «ناسيوناليسم» دلالت كند بر فراگيري و تحت پوشش قراردادن همه ايرانيان دلالت مي‌كرد. بازرگان هيچ‌گاه دلبسته «ناسيوناليسم رومانتيك» نبود. او به پيروي از زنده‌ياد دكتر مصدق «ميهن‌دوستي مردم‌سالار» را باور داشت و آن را در مغايرت با دين و آموزه‌هاي ديني نمي‌دانست. وجود ملت‌هاي مختلف واقعيتي بود كه از نظر او نمي‌شد و نمي‌بايد انكار مي‌شد. پسوند ملي براي او يادآور دوراني بود كه ايرانيان توانسته بودند با مشاركت در يك اقدام جمعي بخشي از حقوق خويش را احيا كنند گمان مي‌كنم در اين زمينه نيز ما به تلقي بازرگان نزديك‌تر شده‌ايم. ايران ملتي است واحد با اقوام متعدد همه افراد اين ملت مستقل از دين، مذهب، ايدئولوژي، جنس، قوميت و موقعيت اقتصادي و اجتماعي خويش داراي حقوقي برابر نسبت به كشورند ايران ملك مشاع همه ايرانيان است.
پيامد اين باور تنها به عرصه عمل سياسي خلاصه نمي‌شود. «ملت» و «امت» دو موضوع مختلف‌اند و هر كدام مي‌توانند موضوع اجتهاد قرار گيرند. احكام ملت در فقه سياسي به دليل تمايز موضوعي بايد از احكام امت متمايز باشد هر موضوعي حكم خود را دارد.
تحليل از تاريخ معاصر ايران
از موارد ديگر اختلاف ما و بازرگان تحليل از تاريخ معاصر ايران بود. مشروطيت از نگاه ما جنبشي بود كه به اهداف خود نرسيده و شكست خورده بود و هيچگاه به انقلاب منجر نشده بود. چهره شيخ فضل‌الله نوري در مشروطه براي ما برجسته‌تر از ديگران جلوه مي‌كرد به‌گونه‌اي كه چهره آخوند خراساني و نائيني را نيز كم‌فروغ مي‌ديديم. روشنفكرانِ كوشنده در مشروطه را اغلب با بدبيني و هر كدام را مبلغ راه و جهتي با هزار اما و اگر مي‌ديديم. در مورد ملي‌شدن نفت و نهضت‌ملي نيز وضع همين‌گونه بود پرسش‌هاي بسياري براي ما مطرح بود كه تأمل در آنها نقش بسياري از افراد را در نهضت ملي كم جلوه مي‌كرد يا به زير سئوال مي‌برد. در مورد عملكرد احزاب و گروه‌ها در سال‌هاي پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نيز اغلب نگرشي منفي داشتيم. در همه موارد با زنده‌ياد بازرگان به اختلاف در تحليل مي‌رسيديم. نوعي خوش‌بيني و مطلق‌گرايي در مورد عملكرد روحانيان در عرصه سياسي ايران معاصر داشتيم كه باعث طرد مطلق همه رقباي آنها مي‌شد قاعدتاً او با چنين مطلق‌گرايي موافق و همراه نبود.
سخن به درازا كشيد! نمي‌دانم تصويري كه از زنده‌ياد بازرگان ارائه كردم چقدر مورد قبول ياران و نزديكانش باشد. اما به‌هرحال تصوري است كه من داشته‌ام. تصوري كه مبنايي بود براي تعيين نسبت و رابطه. هيچگاه گفت‌وگويي جدي در مورد تمايزهاي فكري نسلي كه ما نند من مي‌انديشيدند با بازرگان صورت نگرفت. اغلب طعنه بود و تصميم به جدايي. آيا زمان براي گفت‌وگوهاي جدي مساعد شده است؟ مي‌توان بر ارزيابي «ديدگاه‌ها»، ارزيابي «الگوهاي رفتاري» را نيز افزود. شيوه برخورد و عمل بازرگان را نيز مي‌توان مورد توجه مجدد قرار داده راستش را بخواهيد گمان نمي‌كنم كه امروز ما «تكرار» مهندس مهدي بازرگان باشيم، ما را بايد «تداوم» او دانست. تداوم هم تشابه با گذشته است هم تمايز با آن.