متن تنقیح شده سخنان دكتر ابراهیم یزدی، در جلسهی هماندیشی بیناد فرهنگی بازرگان، مورخ ١٩/٥/١٣٨٧
دوره ١٢ ساله حكومت پهلوی دوم، دورهای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود. دورهای كه بیتردید بالاترین، بیشترین و عمیقترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ١٣٥٧ انجامید
۱- در تیرماه ۱۳۲۰ ارتش آلمان به خاك شوروی حمله كرد، و جنگ جهانی دوم آغاز شد. دولت ایران با توجه به روابطی كه در سالهای آخر حكومت پهلوی اول با آلمان هیتلری پیدا كرده بود، بیطرفی خودرا در جنگ اعلام نمود. در حالی كه دولت شوروی سابق از موضع ایران تشكر كرد، متفقین از دولت ایران اخراج كلیهی آلمانیهای مقیم ایران را درخواست كردند.
با وجود این در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ نیروهای شوروی و انگلیس، بدون اطلاع قبلی ، از شمال و غرب و جنوب وارد كشورمان شدند.
رضاشاه كه هنوز وخامت و جدی بودن اوضاع را درك نكرده بود، با فراخوان هیئتوزیران دستور مقاومت در برابر تهاجم ارتش خارجی را صادر كرد. همچنین دولت ایران با ارسال تلگرافی به روزولت،رییس جمهور وقت آمریكا، به این تهاجم و تجاوز اعتراض كرد.
اما این تمهیدات كاری از پیش نبرد؛ بهجز چند مقاومت پراكنده در جنوب توسط نیروی دریایی و یا در غرب (كرمانشاه) اتفاق دیگری رخ نداد. پس از استعفای منصور، محمدعلی فروغی، بهنخستوزیری منصوب شد. فروغی چندین سال بود كه به علت اختلاف با رضاشاه خانه نشین بود. شاه با نخستوزیری وی موافق نبود اما به علت فشارهای خارجی او را پذیرفت. فروغی و وزیر جنگ او عملاً ارتش را منحل ساختند.
چند روز بعد، رضاشاه رسماً از سلطنت كنارهگیری و تهران را به مقصد كرمان ترك كرد.
با ابتكار فروغی، محمدرضا پهلوی جانشین پدر شد، و مجلس سیزدهم كه انتخاباتش، ماهها قبل از این رویدادها، بهصورت معمول آن زمان، با دخالت مستقیم دولت انجامگرفته بود، افتتاح شد و دوره جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد كه ۳۷ سال، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ادامه یافت.
حكومت ۳۷ ساله پهلوی دوم را میتوان به دو دوره كاملاً مشخص و متمایز تقسیم كرد.
دوره اول : از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲
دوره دوم : از مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷
شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دوره ۱۲سال اول با دوره ۲۵ سال دوم تفاوتهای اساسی دارد. برای بررسی وضعیت این دوره و تاثیرات آن در روحیات و خلقیات ما ایرانیان، توجه بهمقدمهای كوتاه ضروری است.
۲- عصر بیداری ایرانیان با شورش تنباكو آغاز شد و با انقلاب مشروطه به پیروزیهای نسبی و مقدماتی دست یافت. اما با شروع جنگجهانی اول و تجاوز نیروهای خارجی به كشورمان فرآیند تغییراتی كه آغاز شده بود، دچار اختلال و ركود شد.
انقلاب بلشویكها در روسیه و سقوط دولت تزار به دولت انگلیس فرصت داد تا در غیاب رقیب قدرتمند خود، با یك كودتای نظامی سلطهی استعمار نامرئی را بر ایران تحمیل كند.
استبداد داخلی و سلطه استعمار نامرئی طی دو دهه (از۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰) پیامدهای كوتاه و درازمدت نامطلوبی را بر جامعه ایرانی و روند تغییرات مطلوب بر جای گذاشت. استعمار اروپایی در كشورهای جهانسوم آن زمان از اندونزی گرفته تا آفریقا، همهجا بهطور فیزیكی و علنی حضور پیدا كرد. استعمار مرئی، ضمن پیامدهای نامطلوب، تاثیرات مثبتی هم بر فرآیند رشد اجتماعی و سیاسی مردم استعمارزده داشته است. حضور فیزیكی نیروهای خارجی، برای تودههای مردم كاملاً ملموس بوده است. روشنفكران نیازی نداشتند برای اثبات وابستگی و دستنشاندگی حكومت به بیگانه تلاش زیادی را صرف نمایند. شاید به همین علت، جنبشهای ضداستعماری در این كشورها همزمان با ورود استعمار آغاز شدند و رشد سریعی داشتند.
درك و فهم حضور استعمار خارجی توسط قشرهای مختلف مردم استعمارزده، كمك موثری در حفظ هویت ملی و انسجام اخلاقی بوده است.
با كودتای ۱۲۹۹ در واقع استعمار انگلیس بهطور نامرئی بر كشورمان تسلط پیدا كرد. ایران تنها كشوری است كه بهطور مرئی تحت سلطهی استعمار نبوده است؛ و ارتشهای استعماری سرزمین ما را اشغال نكردند. ایران شاید تنها كشوری است كه تحت سلطهی استعمارنامرئی بوده است، و استعمار نامرئی اثرات سوء بسیار عمیقی در روحیات و خلقیات ما بر جای گذاشته است. اینكه چرا حضور و سلطه استعمار در ایران نامرئی بود و نه مرئی، خود قابل بحث و بررسی است؛ در این خصوص، دو نظریه را میتوان مطرح ساخت: یك نظر این است كه دولت انگلیس پی برده بود كه هزینهی استعمار نامرئی، برای كشور استعماری، بهمراتب كمتر و ارزانتر، و بهگونهای دایمیتر از حضور فیزیكی و مرئی است؛ اما نظر دوم این است كه استعمار تلاش كرد تا در ایران حضور فیزیكی پیدا كند، در مناطق جنوبی نیرو پیاده كرد، روسها به آذربایجان و خراسان وارد شدند، اما با مقاومتهای جدی مردمی روبرو شدند و نتوانستند بمانند. واكنش طبیعی مردمی در برابر حضور مستقیم و فیزیكی استعمار را باید بهمثابهی عنصری بسیار مهم در فرهنگ ملی ما ایرانیان تحلیل كرد. ما ایرانیان، نسبت به سلطهی بیگانه بهشدت حساس هستیم. عنصر ضداجنبی در فرهنگ ما بسیار قوی است. علت آن شاید این باشد كه كشورمان در معرض تهاجم دایمی اقوام و ملتهای همسایه از شرق و غرب، شمال و جنوب بوده است. این عنصر ضداجنبی- كه حاصل تجربهی برخورد با تهاجمات خارجی است- با این آموزهی قرآنی كه یهود و نصارا و غیرمسلمان نباید بر سرنوشت مسلمانان سیطره داشته باشند، درهم آمیخته و برعمق آن افزوده است.
بههرحال فرهنگ استبدادی- كه محصول قرنها استبداد سلطنتی در كشورمان است- زمینههای مساعدی را برای موفقیت و استمرار استعمار نامرئی فراهم ساخت، و استعمار نامرئی در دوره پهلوی اول برای حفظ قدرت و تثبیت و تداوم پایگاههای خود، بهگونهای سیستماتیك به تخریب مبانی اخلاقی مردم جامعه پرداخت.
بنابراین در دوره ۲۰ ساله پهلوی اول، از یك طرف تغییرات و تحولات چشمگیری در مناسبات قدرت سیاسی در قالب سركوب ایلها و عشایر و تقویت دولت مركزی، ایجاد ساختارهای اقتصادی و فرهنگی (مدارس جدید و دانشگاه) صورت گرفت، اما از طرفدیگر در برنامهی دولت- ملتسازی پهلوی اول، ملت جایی و نقشی نداشت. بهطوریكه شكاف میان دولت و ملت عمیقتر از هر زمان و مناسبات سیاسی بستهتر از همیشه شد. تغییرات اجباری در الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، اگرچه موجب پیدایش قشر جدیدی با ویژگیهای خاص شد، اما به تغییرات بنیادی مفید و موثر در عبور از سنت به مدرنیته نیانجامید.
بنابراین پهلوی اول، در شرایطی ایران را ترك كرد كه بخش قابل ملاحظهای از ساختارها درهمشكسته شده بودند، اما هنوز ساختارهای جدید برمبانی اصلی شناخته شده مدرنیته شكل نگرفته بودند. توسعهی مدارس جدید و تأسیس دانشگاه تهران، و تغییرات اعمال شده در قلمرو فرهنگ موجب ایجاد شكافهای نسلی شده بود. نسل جوان و رشد یافته در فضای سیاسی- فرهنگی دوران ۲۰ ساله ویژگیهایی پیدا كرده بود كه نه غربی بود و نه شرقی. نسل جدید و پرورش یافتهی این دوران به زبانی سخن میگفت كه نسل گذشته (پدرانشان) آن را نمیفهمیدند. آنچه برای این نسل مهم بود برای پدرانشان بیدینی و الحاد بود، و آنچه برای پدران مقدس بود، برای اینان فناتیك، قدیمی و غیرقابل قبول بود.
پهلوی دوم در چنین شرایطی حكومت خودرا آغاز كرد. جنگ جهانی دوم هنوز ادامه داشت؛ نیروهای متفقین ایران را اشغال كرده بودند. در دوره پهلوی اول، سیاستهای سركوب سیاسی و اجتماعی از یك طرف، و تمایلات رضاشاه به آلمان هیتلری در سالهای آخر حكومتاش، در مناسبات سیاسی بعد از شهریور ۱۳۲۰، در دوره ۱۲ ساله تاثیر گذار بوده است.
متفقین بهمناسبت جنگ، وارد ایران شده بودند و از ایران بهعنوان یك پل ارتباطی مطمئن برای ارسال تجهیزات نظامی و مواد غذایی به جبهه شوروی استفاده كردند. آنان برای حفظ آرامش پشت جبهه و كاهش واكنشهای تند مردم نسبت به حكومت پهلوی، فضای سیاسی و اجتماعی جامعه را باز كردند. احزاب سیاسی، اعم از چپ و راست، ملی، اسلامی و كمونیست تأسیس شدند و شروع به فعالیت كردند. در این فضا بود كه مطبوعات آزاد، آزادی اجتماعات سیاسی، فعالیت اتحادیههای كارگری، سازمانهای دانشجویی، بازار و اصناف تحمل شد. علاوه براین به سبب تمایلات مثبتی كه مردم ایران در سالهای آخر حكومت پهلوی اول به آلمان پیدا كرده بودند، فعالیتهای ضدفاشیسم- بهخصوص توسط حزب توده- شدت یافت. در فضای آزاد سیاسی بهوجود آمده، میدان برای تضارب آراء و عقاید آماده شد. رویدادهای این دوره تاثیرات بسیار مثبتی بر رفتارهای ما داشته است.
استبداد علیالاطلاق بر نفی ارزش انسان تكیه دارد. حاصل استمرار حكومت استبدادی، شكلگیری عقده حقارت، یا خود كمبینی در میان مردم است. استبداد، آزادی و كرامت انسان را نفی میكند؛ در استمرار استبداد مردم نیز كمكم باورشان میشود كه كسی نیستند و ارزشی ندارند.
در آغاز این دوره ۱۲ ساله، این عقدهی خودكمبینی در تفكرات سیاسی، تحت عنوان «موازنه مثبت» منعكس است. هم حزب توده و هم احزاب راست طرفدار انگلیس از سیاست موازنه مثبت حمایت میكردند. بدون تردید مقاصد سیاسی هر دو طرف در طرح سیاست موازنه مثبت نقش داشته است. اما استدلالی كه هواداران این نظریه بهكار میبردهاند، حایز اهمیت است. توجیه آنان این بوده كه ملت ایران نمیتواند نفت جنوب را ملی و اداره كند. در مخالفت با تز «موازنه منفی» دكتر مصدق نه تنها بر عقدهی خودكمبینی تكیه میشد، بلكه در مبارزه با سیطره انگلیس نیز استدلال مشابهی مورد استفاده قرار میگرفت؛ و گفته و تبلیغ میشد كه مبارزه ملت ایران با یك قدرت خارجی نظیر انگلیس، بدون حمایت یك دولت و قدرت دیگر میسر نیست، و چون جنبش ملی به رهبری دكتر مصدق، در مبارزه علیه انگلیس به قدرت روسیه متكی نیست پس حتماً به آمریكا وابسته است.
مجدداً تكرار میكنم در این استدلال، صرفنظر از مقاصد سیاسی، از زمینههای روانی موجود در جامعهی استبدادزده سوءاستفاده و بهرهبرداری سیاسی میشده است. فضای سیاسی باز و آزاد در دوره ۱۲ ساله، انتخابات نسبتاً آزادی كه موجب انتخاب یك اقلیت فعال، در مجلس چهاردهم و سپس شانزدهم شد، و جنبش ملی- كه نهایتاً به ملیشدن صنعت نفت و خلعید از شركت نفت انگلیس از منابع و تاسیسات نفتی ایران منتهی گردید- این عقدهی حقارت را ترمیم كرد؛ خودباوری و احساس غرورملی از پیامدهای آن تحولات است.
اگرچه رسوبات فرهنگ استبدادی، بهصورت عدمتحمل آراء و عقاید مخالف موجب شدكه در مواردی از ابزارهای خشونت در برخورد با دگراندیشان استفاده شود (نظیر ترور كسروی، یا درگیریهای خیابانی) اما تضارب آراء و عقاید و گسترش آگاهیهای سیاسی از پیامدهای آن دوره است. اعمال تحریمها علیه ایران بهدنبال ملی شدن نفت و خلعید، موجب طرح سیاست اقتصاد بدون نفت توسط دكتر مصدق شد. این سیاست با همكاری مردم با موفقیت روبرو شد. برای اولین و آخرینبار تجارت خارجی ایران بهنفع صادرات تغییر پیدا كرد. شكاف میان ملت و دولت به پایینترین سطح خود رسید. اگرچه دوره ۲۸ ماهه حكومت دكتر مصدق بسیار كوتاه بود، اما تجربهی گرانبهایی بود كه بر خلقیات و روحیات ما ایرانیان اثرات بسیار مثبتی برجای گذاشت. امید به آینده، غرور و افتخار و احساس تعلق اجتماعی از آن جمله است. در نظامهای استبدادی، تعلق اجتماعی یا وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است، اما در یك حكومت ملی، احساس تعلق ملی زنده و فعال میشود.
بهطور خلاصه میتوان گفت كه دوره ۱۲ ساله، دورهای استثنایی در تاریخ تحولات كشور محسوب میشود. دورهای كه از شورش تنباكو و انقلاب مشروطه تا پایان حكومت پهلوی اول، و سپس از ۱۳۳۲ به بعد، و تاثیراتی كه بر رفتارهای ایرانیان داشته است، بیسابقه بوده است. شاید فضای سیاسی آزاد دوسال اول بعد از پیروزی انقلاب را بتوان با آن دوره مقایسه نمود- وضعی كه متاسفانه ادامه پیدا نكرد.
دردوره ۱۲ ساله، برخی از احزاب سیاسی در فضای باز سیاسی بهوجود آمده، شیوهها و الگوهای رفتاری بسیار نادرست (مانند انگزدن و فحاشی سیاسی) را پایهگذاری كردند كه با كمال تاسف همچنان فضای سیاسی ایران را آلوده و از خود، متأثر كرده است.
اما دوره دوم حكومت پهلوی دوم كه از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به طول میانجامد (یعنی ۲۵ سال) را میتوان از منظر عملكرد حكومت و تاثیرات آن بر رفتارهای جمعی جامعه به دو دوره زمانی مشخص تقسیم كرد: بخش اول از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ و بخش دوم از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷٫
با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برگشت محمدرضا شاه به حكومت، علاوه بر تاثیرات سیاسی، غرور ملی مردم لطمه خورد. فرآیند توسعه سیاسی و مدنی در آغاز راه و در مرحله جنینی متوقف و خفه شد. همكاریهای گروهی و حزبی، تضارب آراء و عقاید متوقف شد. یاس و ناامیدی و بیتفاوتی، احساس بیهویتی و كاهش تعلق اجتماعی فراگیر شد. با وجود این، كودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ تنها در تحقق اهداف كوتاهمدت خود، یعنی سقوط دولت ملی، استقرار مجدد استیلای خارجی بر منابع نفتی، تحمیل یك دولت غیرملی و ضدملی موفق بود. اما برخلاف كودتای ۱۲۹۹ در تحقق اهداف بلندمدت (یعنی ازبینبردن دستاوردهای سیاسی- اجتماعی دوران ۱۲ ساله اول، و بهخصوص جنبش ملی) ناكام بود. كودتای ۱۲۹۹ در از بین بردن دستاوردهای انقلاب مشروطه موفق بود؛ بهطوریكه برای نسل بعد از شهریور ۱۳۲۰ انقلاب مشروطه یك تاریخ بود، حوادث مربوط به گذشته، نه چیزی كه آن را لمس كند و سنگینی بار تجارب آنرا بر دوش خود حس نماید.
اما كودتای ۲۸ مرداد نتوانست دستاوردهای جنبش ملی را از بین ببرد. در كمتر از دو هفته، بعد از كودتا نهضت مقاومت ملی ایران اعلام موجودیت كرد و در طی سالهای ۳۲ تا ۳۶ بهطور مستمر در برابر دولت كودتا ایستاد. هزاران نفر به زندان رفتند، صدها نفر از گروههای مختلف به چوبههای اعدام بسته شدند. مبارزه ادامه پیدا كرد، وسعت و گستردگی دوران ۱۲ ساله اول را پیدا نكرد، اما درهرحال مبارزه و مقاومت همچنان ادامه یافت. دولتكودتا نتوانست مقاومت را نابود سازد. دولتكودتا در جلب حمایت و رضایت قشرهای مختلف تا آنجا ناموفق بود كه ناظران بینالمللی از ایران بهعنوان «ویتنام دوم» بالقوه نام میبردند.
در اوایل دهه ۱۳۴۰ به عنوان یك پیشنیاز جلوگیری از «ویتنامیزه شدن ایران»، پروژه تحولات سیاسی و اقتصادی در قالب انقلاب سفید شاه مطرح شد.
باز شدن فضای سیاسی- هر چند بهطور محدود- موجب شكلگیری جبهه ملی دوم شد. احزاب ملی با وجود تحمل ضربات سنگین بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تجدید حیات كردند، و در همین راستا نهضت آزادی ایران بهوجود آمد.
در مخالفت با انقلاب سفید شاه، روحانیت ایران به معادلات سیاسی وارد شد. تقابل شاه با روحانیت، موجب شد كه روحانیت به جنبش ضد استبدادی بپیوندد.
با بازداشت سران و فعالان جبههملی، نهضت آزادی ایران، فعالان دانشجویی، احزاب سیاسی و سركوب روحانیت، مبارزات سیاسی وارد فاز جدیدی شد. گرایشات اسلامی در میان مبارزان ضد استبداد توسعه پیدا كرد، بعدها شریعتی و حسینیه ارشاد، و سپس سازمان مجاهدین خلق اولیه، این گرایشات را تشدید كردند.
بروز روحیه مبارزهجویی، ایثار، شهادتطلبی، تنزهطلبی، سادهزیستن، مسئولیتپذیری، همكاریهای جمعی، احساس تعلق اجتماعی، اعتماد بهنفس، و غلبه بر عقدهی حقارت و جو غالب، در میان قشرهایی از جامعه- بهخصوص جوانان- رشد بیسابقهای پیدا كرد.
این تغییرات و توجیهات، از علل تعیینكنندهی حضور میلیونها زن و مرد ایرانی در راهپیماییهای سالهای ۵۶ و ۵۷ محسوب میشود.
حضور زنان در مبارزات سیاسی از سال ۴۰ تا ۵۷ بهخصوص شركت میلیونها زن ایرانی در تظاهرات خیابانی سال آخر قبل از پیروزی انقلاب، زنان ایران را از جایگاه سنتی بودن و نشستن در خانهها، به صحنه اجتماعی بیرون آورد، و آنان را بهشدت سیاسی كرد.
سیاسیشدن زنان ایرانی، پیامدها و تاثیرات بیسابقهای را بر رشد و آگاهی مردمی بر جای گذاشت. افزون بر این، ازدیاد درآمد نفت، گسترش دانشگاهها، افزایش تعداد دانشجویان در ایران و خارج از كشور، تاثیر تحصیل و حضور هزاران دانشجوی ایرانی در اروپا و آمریكا، نقش آنان در فعالیتها، چه در كنفدراسیون دانشجویان ایرانی و چه در انجمنهای اسلامی دانشجویان، بیتردید تاثیرات بسیار مهمی بر خلقیات و رفتارها داشته است. برخی از پیامدهای این تاثیرات را میتوان در مقاومت و ایثار و اسحاس تعلق جمعی مردم در جنگ عراق علیه ایران، بعد از پیروزی، نه فقط در رزمندگان جبهه جنگ، بلكه در حمایتهای مردمی پشت جبهه مشاهده كرد.
در مقام جمعبندی بحث باید گفت: دوره ۱۲ ساله حكومت پهلوی دوم، دورهای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود. دورهای كه بیتردید بالاترین، بیشترین و عمیقترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ انجامید.
شاید به همین علت باشدكه جنبش ملی، دكتر مصدق،ملی شدن صنعت نفت برای نسل جوان و جدید امروز ایران، تنها یك حادثهی تاریخی- كه در ۵۰ سال پیش اتفاق افتاده باشد- نیست. نسل جدید تعلقخاطر خودرا نسبت به آن با تمام نیرو حس میكند. بهطوریكه با وجود سیاستهای ویژه در ۲۵ سال بعد از كودتای ۲۸ مرداد و ۳۰ سال بعد از انقلاب اسلامی، امروز دكتر مصدق، همچنان برای نسل جدید یك رهبر و یك الگو، در راستای آرمان مردمسالاری محسوب میشود.