مقالات

اعتماد و بی‌اعتمادی در ايران با تاملی در پيمايش‌ ارزش‌ها و نگرش ايرانيان

دكتر هادی خانیكی، من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد …

بسم الله الرحمن الرحیم. حضور من در این جلسه بیشتر توفیقی برای من است برای اینكه استادان و دوستان عزیز را ملاقات و با آنان گفت‌وگو كنم؛ امیدوارم حرفی برای گفتن داشته باشم… اجازه بدهید وضعیت خودم را با تمثیلی كه جناب آقای تكمیل همایون در انجمن جامعه‌شناسی بیان كردند، شروع كنم. ایشان گفتند در این اواخر از مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پرسیدم، استاد حال‌تان چطور است. گفتند كه خیلی بد. گفتم چرا. گفتند، نه علم گذاشت بفهمیم سیاست چیست و نه سیاست گذاشت كه بفهمیم علم چیست…
كسانی كه مجبورند این دو عرصه را با هم قاطی كنند احتمالاً نه سیاست‌شان سیاست می‌شود و نه حرف علمی‌شان هم علمی. ولی از یك نظر دیگر، شاید بد نباشد كه بشود بحثی را طرح كرد كه اصحاب سیاست و اصحاب علم و اندیشه به آن بپردازند. به‌خاطر اینكه كسانی كه در این حلقه‌ی وسط، بین سیاست و اندیشه و علم می‌چرخند مسائلی را لمس و حس می‌كنند، و باید آن مسائل را مطرح نمایند تا استادان و صاحب‌نظران به آن بپردازند. من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد. از آنجایی كه موضوع خلق‌وخوی ایرانیان و آسیب‌ها و آسیب‌پذیری‌هایی كه با آن مواجه هستیم، دارای ابعاد فراوان است، من فقط یك موضوع‌ آن را انتخاب كرده‌ام و به آن می‌پردازم؛ بحث بی‌اعتمادی ما ایرانیان نسبت به دیگری؛ آن دیگری ممكن است یك غیرخود سیاسی باشد یا ممكن است غیرخود اجتماعی باشد. اعتماد در ایران در چه وضعیتی است؟ آیا روالی كه بی‌اعتمادی در جامعه‌ی ما طی كرده رو به بهبود است یا رو به عدم بهبود؟ از منظر جامعه‌شناختی موضوع «اعتماد» ذیل موضوع بزرگ‌تری با عنوان «سرمایه اجتماعی» مورد بحث قرار می‌گیرد. باید ببینیم بر سرمایه اجتماعی ما چیزی افزوده شده یا نه. در دو سه سال اخیر بحث سرمایه اجتماعی در تحقیقات میدانی ارزیابی شده است كسانی (مثل آقای دكتر زمانی، دكتر موسوی و…) در سال‌های اخیر در سطح ملی به‌این مسئله پرداخته‌اند. باید بررسی كرد كه آیا سرمایه اجتماعی در ایران رو به زوال است یا رو به گستردگی و عمق بیشتر. من فعلاً از این موضوع می‌گذرم، چون خودش بحث مستقلی است؛ فقط به آن بخش از سرمایه اجتماعی كه بر مقوله‌ی اعتماد تأكید دارد، می‌پردازم.
ما وقتی به دیگری اعتماد پیدا می‌كنیم كه بتوانیم بفهمیم رفتار او در برابر ما- یا در برابر عده‌ای دیگر- چگونه خواهد بود. طبیعی است كه در جوامع كوچك، اعتماد از طریق آشنایی نزدیك به‌وجود می‌آید، اما در جوامع بزرگ‌تر از یك اعتماد غیر شخصی باید صحبت كنیم كه به شكل غیرمستقیم ضرورت پیدا می‌كند. به‌عبارت دیگر، در كنار اعتماد شخصی، اعتماد اجتماعی هم به‌وجود می‌آید، و ذیل اعتماد اجتماعی، اعتماد سیاسی شكل می‌گیرد. این نوع دوم اعتماد را اعتماد تعمیم یافته هم می‌گویند كه برای جامعه‌ها سودمندتر است، چرا كه در جامعه‌های جدید، اعتماد نمی‌تواند براساس آشنایی‌های چهره‌ به چهره و فردی شكل بگیرد. به این ترتیب است كه بحث سرمایه اجتماعی- و به تبع آن، موضوع اعتماد- معمولاً در جامعه‌ی مدنی متأثر از گسترش دموكراسی است كه باعث رشد شهروندی- با جهت‌گیری‌های معطوف به اجتماع و قانون مداری و كاهش فاصله‌ها و افزایش گفت‌وگو- می‌شود.
هم وجه اجتماعی و هم وجه سیاسی اعتماد را در ایران نیز به شاخص‌ها یا متغیرهای كمی تبدیل كرده‌اند؛ من سعی می‌كنم در این فرصت به بعضی‌ از نتایج آن اشاره كنم. در برابر اعتماد متقابل میان مردم و حكومت، بی‌اعتمادی است. بی‌اعتمادی كه حكومت به مردم دارد، یا جامعه به حكومت دارد، سازمان و فرد و شهروندان به یكدیگر دارند. این وضع- متأسفانه در شئون مختلف اجتماعی و سیاسی ما وجود دارد. به نظر من ما حتی باید از وجه اخلاقی صحبت كنیم كه خواست جامعه‌ی مدرن است. جامعه‌ی جدید جامعه‌ای است كه در آن تقسیم كار انجام شده، و اعتماد زاییده‌ی اخلاقیات در جامعه است. اگر جامعه، جامعه‌ی اخلاقی باشد محیط اجتماعی هم مملو از اعتماد می‌شود، چون قواعد اخلاقی تضادها و تنش‌ها را تخفیف می‌دهد و امكان همكاری و مودّت را در تعیین وظایف افراد، آموزش، نظم و همه‌ی آن چیزهایی كه به تقسیم كار منجر می‌شود به‌وجود می‌آورد. به‌عبارت دیگر، اگر در جامعه‌ی انسجام بالا باشد اعتماد هم بالاست. بعضی از جامعه‌شناسان، اعتماد را معادل ایمان هم می‌گیرند و همه‌ی اینها را وارد بحث مبادله می‌كنند. بالاخره جامعه‌ی مدرن، جامعه‌ی مبادله است، جامعه‌ای است كه در آن بده و بستان وجود دارد. آن رابطه‌ی اجتماعی كه مبتنی بر مبادله است نیازمند به اعتماد است.
بعضی‌ها در ارزیابی اعتماد در جامعه‌ی ما می‌گویند، ما در حوزه‌ی اقتصاد به سمت مبادله رفته‌ایم ولی در سیاست به مبادله رو نیاورده‌ایم و در نتیجه یك ناهمخوانی وجود دارد. در یك عرصه (سیاست)، مذاكره امر خیلی بدی ارزیابی می‌شود ولی در عرصه‌ای دیگر (اقتصاد) مبادله امر خیلی خوبی توصیف می‌گردد؛ اینها با همدیگر نمی‌خورند.
اندیشمندانی چون ماكس وبر، مقوله‌ی اعتماد را در جوامع پیشامدرن و مدرن با همدیگر متفاوت می‌دانند. اعتماد در جوامع پیشامدرن براساس سنت‌ها و رسوم كهن و ویژگی‌های فرهمندانه است در حالی كه اعتماد در جوامع مدرن براساس قانون و مقررات عقلانی شكل می‌گیرد. در نتیجه كنش اعتماد ممكن است عاطفی یا عقلانی باشد. من می‌خواهم از نوع دیگری از اعتماد سخن بگویم كه حالا به‌خصوص در جامعه‌ای مثل ما باید آن را از زاویه‌ی بی‌اعتمادی- كه گرفتارش هستیم- مطرح كرد. كسانی مثل هابرماس در حوزه‌ی جامعه‌شناسی به‌ سیاست بی‌اعتمادی می‌پردازند و آن را ذیل بحث كسری و بحران مشروعیت مطرح می‌كنند. به نظر آنها، وقتی ‌اعتماد در جامعه‌ی مدرن شكل می‌گیرد كه حوزه‌ی عمومی و گستره‌ی همگانی، عرصه‌ای شود كه اندیشه‌ی آزاد در آن شكل بگیرد. اگر حقوق مدنی،‌ هنجارهای قانونی، آزادی‌های فردی و عرصه‌ی عمومی محدود شوند، دموكراسی، شكل صوری پیدا می‌كند و نوعی كسری مشروعیت و بی‌اعتمادی، شكل می‌گیرد. یا وقتی كه وابستگی مردم و جامعه به دولت پردامنه شود و نهاد جامعه به دولت وابسته شود در اینجاست كه بی‌اعتمادی شكل می‌گیرد. هر چه حوزه‌ی عمومی گسترده‌تر شود اعتماد بیشتر می‌شود و هر چه این عرصه محدودتر شود، اعتماد هم كمتر می‌شود. در جوامع مدرن، اعتماد در آن حد وجود دارد كه حتی به اعضای احزاب مخالف هم اعتماد وجود دارد؛ ولی وقتی كه پیشرفت و عقلانیت حاكم نیست، اعتماد هم پایین می‌آید؛ یعنی اعتماد، سطح رضایت از زندگی، مدارا، نهادهای دموكراتیك و امثال اینها مفاهیم مرتبط به‌هم هستند.
در حوزه‌ی تخصص من- كه بیشتر مقوله‌ی رسانه‌هاست- نیز این مسئله مطرح است؛ رسانه‌ها می‌توانند موجب كاهش اعتماد نسبت به نخبگان سیاسی بشوند، به خصوص در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ما كه در حال توصعه است. من سه فضا را با همدیگر متفاوت می‌دانم؛ فضای رسانه‌ای نسبت به جامعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی سیاسی نسبت به فرهنگ عمومی جامعه. یعنی ما در سه فضای متفاوت سیر می‌كنیم و گاه تصور می‌نماییم كه این سه فضا، یكی است، در حالی كه این‌گونه نیست. مثلاً در نظر بگیرید كه فضای امروز انتخابات در فضای رسانه‌ای با فضای امروز انتخابات در فضای سیاسی یا فضای امروز انتخابات در جامعه، سه فضای متفاوت هستند.
در بحث مم‌ها- كه آقای دكتر فراستخواه به آن پرداختند- فقط می‌خواستم نتیجه‌گیری كنم كه اعتماد در جامعه‌ی پیشامدرن مقوله‌ای متفاوت است. اما این مسئله (اعتماد) در ایران چگونه است؟
در ایران چندكار پژوهشی در این خصوص انجام شده است‌كه بحث‌های نظری ما را نیز قابل ارزیابی می‌كند. یكی از آنها كاری است كه در سال ۱۳۵۳ در قالب یك طرح ملی توسط مرحوم دكتر اسدی و آقای دكتر محسنی انجام گرفت؛ این طرح كوشید با متغیرهایی وضعیت نگرش ایرانیان را تعریف كند و بسنجد. آن كار، سنگ بنایی شد برای كار كمی و میدانی بعدی كه در دولت آقای خاتمی انجام گرفت. طبق ماده‌ی ۱۶۲ قانون برنامه سوم توسعه، وزارت ارشاد ملزم شده بود همان‌گونه كه با شاخص‌هایی، وضعیت اقتصادی كشور ارزیابی می‌شود، ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان هم سنجیده شود. وزارت ارشاد مكلف شد معیارها و متغیرهایی را تعریف كند و هر دو سال، تغییرات نگرش‌ها را در ایران ارزیابی نماید و نشان دهد. حاصل این قانون، دو موج از این تحقیق بود كه در سطح كشور (۲۸ استان آن زمان) انجام گرفت. مفاهیمی مثل باورهای دینی، باورهای سیاسی، ترجیحات سیاسی، ارزش‌های اجتماعی، هنجاری اجتماعی، احساس آسایش و احترام، احساس عدالت و امنیت، دوستی و همبستگی اجتماعی، گرایش‌های رسانه‌ای و… در جامعه مورد مطالعه قرار گرفتند. عنوان این طرح، «پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» بود كه دو موج‌اش انجام منتشر شد و نتیجه‌ی موج سوم با تغییر دولت، منتشر نشد. این مفاهیم كلی با متغیرهای زمینه‌ای مثل سن، جنسیت، تحصیلات، وضع فعالیت، تأهل، قومیت و مذهب و… سنجیده شد. پژوهش مزبور، منبعی قابل رجوع برای شناخت و تحلیل‌ نگرش‌ها و سنجش‌های سرمایه اجتماعی است. من بعضی از نتایج آن تحقیق را خدمت‌تان عرض می‌كنم و نتیجه‌گیری می‌نمایم.
این پیمایش نشان می‌دهد تصوری كه جامعه‌ی ما از خودش دارد با یافته‌هایی كه من به‌آنها اشاره می‌كنم نزدیك است. از نظر پاسخ‌گویان در سطح ملی، كمیاب‌ترین ارزش اخلاقی مثبت در جامعه‌ی ما انصاف است با ۳/۳۸ درصد؛ رایج‌ترین ارزش اخلاقی منفی نیز، تقلب و كلاه‌برداری است با ۶/۶۴ درصد. یعنی تصور جامعه‌ی ما از خودش اصلاً تصور اخلاقی نیست؛ جامعه‌ای است كه در آن انصاف كم، و تقلب و كلاهبرداری بالاست. میانگین كلی سلامت جامعه ۴۱ می‌شود، یعنی كمتر از حد متوسط.
پاسخ‌گویان، جامعه را اصلاً جامعه‌ی عادلانه‌ای نمی‌دانند؛ میانگین احساس عدالت، در بین پاسخ‌گویان ۲/۳۹ درصد است. بیشترین احساس بی‌عدالتی، در خصوص برابری مردم و مسئولان است، و بعد از آن در مورد بی‌عدالتی اقتصادی. میانگین احساس امنیت در جامعه- در این حوزه- ۳۹ است كه كمتر از حد متوسط محسوب می‌شود. آنچه كه هشدار دهنده‌تر به‌نظر می‌رسد این است كه با افزایش تحصیلات و كاهش سن، احساس امنیت كمتر می‌شود، یعنی تحصیل‌كردگان و جوانان، از احساس امنیت اجتماعی كمتری نسبت به میان‌سال‌ها و كسانی كه تحصیلات كمتری دارند، برخوردارند. میانگین احساس امید اجتماعی ۵/۳۲ است كه نشان‌دهنده‌ی بالا بودن میزان بدبینی نسبت به آینده است. كمترین میزان احساس امید اجتماعی در میان دانشجویان و دانش‌آموزان است با ۷/۳۰ درصد. در برابر آن، احساس امید فردی بالاتر از امید اجتماعی است؛ یعنی ۳۹ درصد نسبت به آینده‌ی فردی خودشان امیدوار هستند و ۳۳ درصد ناامید. به عبارت دیگر، شهروند ایرانی معتقد است كه خودش باید آینده‌ی خودش را بسازد نه دیگری؛ دیگری اعم از خانواده، حكومت، نهادهای اجتماعی مدنی و نظایر آن‌ها. به‌عبارت دیگر، این ارقام بالا بودن سطح فردیت را در فرهنگ ما نشان می‌دهد.
بیشترین تغییر نهادها در مقایسه‌ی این دو تحقیق، در ۳۰ سال (بین ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) در جهت دموكراتیك شدن جامعه‌ی ایرانی و به‌عبارت دیگر در جهت اعتماد پیدا كردن نسبت به كسی غیر از خود، در خانواده رخ داده است. یعنی در خانواده ایرانی در فاصله‌ی تقریباً سه دهه (از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) حدود ۳۲ درصد از سهم مردان در تصمیم‌گیری در خانواده كاسته شده است. در تحقیق سال ۵۳ حدود ۷۲ درصد تصمیم‌گیری خانواده را متكی به مردان می‌‌دانند، اما در تحقیق سال ۸۳ سهم مردان از تصمیم‌گیری در خانواده كاهش پیدا كرده و به ۴۰ درصد رسیده، و سهم زنان و فرزندان- در این حوزه- بیشتر شده است. به‌عبارت دیگر، نهاد خانواده مهم‌ترین نهاد اجتماعی ما محسوب می‌شود كه در حال تغییر است، و به‌سمت نوعی مشاركت‌جویی، سمت‌و‌سو یافته و می‌یابد. ولی آن چیزی كه نگرانی كسانی مثل مرحوم مهندس بازرگان را در مورد فردگرایی ایرانی، تشدید می‌كند این است كه ظاهراً فرد پس از سه دهه، تنها اندكی بزرگ‌تر شده و به خانواده رسیده است؛ بعد از خانواده بیشترین اعتماد به اقوام است و بعد از آن، نسبت به دوستان و بعد به حكومت. یعنی هرچه فرد به نهادها نزدیك‌تر است اعتماد بیشتری وجود دارد. نگاهی به نتایج تحقیق نشان می‌دهد كه مشاركت اجتماعی- كه پایه‌هایش مبتنی بر اعتماد است- هنوز جایگاه لازم را در رفتارهای فردی ما ایرانیان پیدا نكرده است؛ یعنی از باشگاه‌های ورزشی گرفته تا انجمن‌های صنفی و احزاب سیاسی، هنوز میزان مشاركت مردم در سازمان‌های اجتماعی، بسیار كم است. به‌عبارت دیگر، آن نقدی كه معمولاً در حوزه‌ی سیاست مطرح می‌شود كه جامعه‌ی ما تمایلی به مشاركت ندارد در حوزه‌ی اقتصاد نیز مشاهده می‌شود؛ افراد تمایلی به‌كارهای مشاركت‌جویانه‌ی اقتصادی ندارند. یعنی حزب سیاسی و شركت اقتصادی از این نظر (مشاركت) حتی با باشگاه ورزشی، تفاوت معناداری ندارند. مقایسه‌ی داده‌های دو مقطع زمانی ۵۳ و ۸۳ نشان می‌دهد كه میزان مشاركت اجتماعی در هر دو سال پایین است، البته چون نهادها و سازمان‌های اجتماعی در این دو مقطع (۵۳ و ۸۳) تغییر كرده‌اند همه‌ی اینها را نمی‌شود كاملاً با همدیگر مقایسه كرد؛ مثلاً نهادهای پیشآهنگی در آن زمان وجود داشته اما بعد تغییراتی یافته است و اینها را نمی‌شود به‌طور كامل با یكدیگر مقایسه كرد. ولی در آنجاهایی كه وضع مشابه است (مثلاً مشاركت در انجمن اولیا و مربیان یا خانه و مدرسه قدیم) میزان مشاركت در هر دو مقطع زمانی (۵۳ و ۸۳) پایین است. در سال ۵۳ حدود ۷ درصد است و در سال ۸۳ حدود ۱۲ درصد عضو این نهاد هستند.
در شاخصی دیگر، مردان و جوانان بیشتر از زنان و افراد میانسال و مسن در باشگاه ورزشی عضویت دارند. این همان بحث است كه در جامعه‌ی مدرن مطرح می‌شود؛ به دلیل اهمیتی كه ورزش پیدا كرده، می‌بینیم كه در این حوزه، میزان مشاركت افزایش یافته است. ضمن این‌كه میزان عضویت در باشگاه‌های ورزشی با افزایش تحصیلات افزایش پیدا می‌كند. این دیگر تجربه‌ی دوستانی مثل مهندس توسلی است كه بگویند چطور برخلاف نسل ما كه وقتی میزان گرایش به سیاست بیشتر می‌شد یا سطح تحصیلات بالاتر می‌رفت، گرایش به ورزش كمتر می‌گردید، اكنون وضع معكوس شده است.
در مورد اتحادیه‌های صنفی، انجمن اولیا و مربیان، و انجمن‌های صنفی نیز مشاركت مردان هنوز بیشتر از زنان است. وقتی گرایش به سمت كنش‌های اجتماعی ارزیابی می‌شود، مشاركت جوانان در آن كمتر مشاهده می‌گردد؛ جوانان رغبت كمتری به مشاركت در شوراهای محلی دارند و افزایش تحصیلات هم باعث می‌شود كه گرایش به مشاركت در این بخش‌ها كاهش پیدا كند.
مجموعاً اگر خواسته باشم خیلی خلاصه جمع‌بندی كنم، می‌توانم بگویم كه آن ساختارها و نهادهای گشوده و بازی كه می‌توانست -و می‌تواند- زمینه‌ی اعتماد را افزایش بدهد و افراد در آنها با نوعی تربیت شهروندی آشنا شوند و بتوانند دیگری را براساس مدارا بپذیرند، یا نسبت به‌دیگری اعتماد داشته باشند، چندان مهیا و موجود نیست. غریبه در تفكر سنتی یعنی كسی كه خطری می‌آفریند، اما در شكل جدید، غریبه یعنی كسی كه خطری ندارد. یعنی در درجه اول باید بپذیریم كه با او می‌شود صحبت كرد و ارتباط برقرار نمود. این شكل جدید از اعتماد به غریبه و دیگری، هنوز در جامعه‌ی ما شكل نگرفته است.
یافته‌ها ما را نسبت به یك بحران اعتماد اجتماعی در ایران هوشیار می‌سازد. این بحران، سطح خاصی ندارد، فقط مخصوص جامعه یا حكومت نمی‌شود؛ در میان گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی وجود دارد. مثلاً‌ حدود دو سوم پاسخگویان در همین تحقیق عنوان كرده‌اند كه به‌مردم اعتماد ندارند درحالی‌كه این عدد، این در سال ۵۳ حدود ۴۵ درصد بوده است. كاهش اعتماد اجتماعی را در طول سه دهه به‌صورت تشدید یافته‌ای می‌شود دید. بی‌اعتمادی در میان زنان نسبت به‌مردان بیشتر است، در حالی كه سهم مشاركت اجتماعی زنان افزایش پیدا كرده، و این خود نشان‌دهنده‌ی بحران است. بی‌اعتمادی در نسل جوان بیشتر از گروه‌های سنی دیگر است كه این نیز نشان‌دهنده‌ی شاخص‌های بحران است. بی‌اعتمادی با بالا رفتن میزان تحصیلات بیشتر می‌شود، كه این هم نشانه‌هایی از بدبینی و یأس در گروه‌های تحصیل‌كرده است؛ وضعی كه به‌صورت فرار مغزها- یا به تعبیر قشنگ‌تر، مهاجرت مغزها- قابل مشاهده است. متأسفانه در بررسی عوامل ترقی در جامعه‌- كه با شاخص‌هایی مثل تحصیلات، موقعیت خانوادگی، ثروت و پشتكار فردی، سنجیده شده- می‌بینیم كه نقش تحصیلات در موفقیت‌های اجتماعی پایین آمده و نقش پشتكار فردی یا تلاش فرد در آن بالا رفته است.
خلاصه كنم؛ بنده خواستم به‌اجمال بگویم كه توجه كوچكی به‌طرح پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌ها از این منظر- با وجود نارسایی‌هایی كه می‌تواند در تغییر و تعویض متغیرها در آن وجود داشته باشد- نشان می‌دهد كه شاخص‌های كمی یا یافته‌های میدانی نیز تأیید می‌كند كه واحد تغییر در جامعه‌ی ما هنوز فرد است و نه نهاد و جامعه. خیلی متشكرم.