پاسخي به نقد عباس عبدي بر عليرضا علويتبار در باب مشی سیاسی مهندس بازرگان
مهرنامه، شماره ۵، مهرماه ۸۹، سروش دباغ
مرحوم بازرگان هم درك روشن و منقحي از سياستورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياستورزي هيچگاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد …
چندي پيش مقاله نيكوي “تكرار يا تداوم؟” نوشته آقاي عليرضا علويتبار را در ماهنامه مهرنامه خواندم. همچنين مقاله “مقايسه از كدام منظر” نوشته آقاي عباس عبدي را كه در مقام نقد مقاله علويتبار به رشته تحرير درآمده و در شماره چهارم مهرنامه به چاپ رسيده، از نظر گذراندم. سطور پيش رو را به نيت نقد مدعيات آقاي عبدي و خصوصاً شيوه استدلالورزي ايشان مينويسم؛ روشي كه موجه به نظر نميرسد.
۲٫ آقاي علويتبار در مقاله خود كوشيده تا تفاوت و تشابه مواضع خود و همفكرانش را با مرحوم مهندس بازرگان در مواردي نظير انقلابيگري، دينشناسي، برابري اجتماعي، ابر قدرتها… از حيث نظري به بحث گذاشته، الگوهاي رفتاري نخست وزير فقيد را ارزيابي كند. روشن است كه بحث صبغة نظري دارد و واكاوي مجموعه معتَقَدات و تفكيك مدعيات موجه و معرفتبخش از مدعيات غيرموجه و غيرمعرفتبخش غايت قصواي آن است. بدين طريق ميتوان گزارههاي غيرموجه را كنار نهاد و با تصحيح خطاها و عبرتآموزي از آنچه در گذشته رخ داده و بكاربستن ابزارهاي نظري كارا و رهگشا، به سر وقت مسائل سياسي رفت و به تحليل آنها همت گمارد. عليالظاهر، آقاي عبدي بر اين باور است كه اين شيوه از مقايسه راه بجايي نميبرد؛ چراكه آقاي علويتبار آن موقع ۱۸ ساله بوده و مرحوم بازرگان ۷۰ ساله؛ جوان ۱۸ سالهايكه تجربه و پختگي چنداني ندارد و بيشتر تحت تأثير ديگران است؛ حال آنكه مرحوم بازرگان سرد و گرم روزگار را چشيده و صاحب رأي بوده است. پس بجاي مقايسه ايدههاي جواناني چون علويتبار با مرحوم بازرگان، بايد نمايندگان اين طرز فكر را كه مرحوم شريعتي و مرحوم مطهري باشند، با مرحوم بازرگان قياس كرد؛ در غير اينصورت قياس معالفارق است و غير رهگشا:
“… مقايسه ديدگاههاي جوانان آن دوران هم با ديدگاههاي مرحوم بازرگان صحيح نيست، چراكه ديدگاههاي جوانان آن زمان بيش از آنكه اصيل و متكي بر درك خودشان باشد، تابع ديگران بود… و لذا اگر قرار است مقايسهاي شود بايد ديدگاه اين افراد با يكديگر مقايسه شود… دانشجويان پرشور آن دوره چه هم ارزي با مهندس بازرگان داشتند كه با يكديگر مقايسه شوند؟ چنين مقايسهاي ممكن است باعث سوء برداشت شود و حقانيتي را براي يك طرف ايجاد كند كه واقعيت نداشته است. به نظر من اساس مقايسه دچار ابهام است، فارغ از اينكه براساس آموزههاي امروزي كدام ديدگاهها درست يا غلط بوده باشد… و لذا اگر قرار است مقايسهاي واقعي شود بايد نفرات اصلي اين ميدان مقايسه شوند و نه تابعين و پيروان آنها”.
آقاي عبدي در تحليل خويش ميان دو مقوله “تبيين” و “توجيه” خلط كرده است. تمام شروطي كه ايشان بر شمرده، نظير كم سن و سال بودن آقاي علويتبار و همفكرانش و مسن بودن بازرگان، تأثير شگرف مرحوم شريعتي در شكلگيري مواضع جوانان آن زمان و اموري از اين دست به ما كمك ميكند تا فضاي آن دوران را بهتر درك كنيم و مؤلفهها و كنشگران دخيل در آنرا بهتر تحليل كنيم. اما وقتي سخن از صحت و سقم و درست و نادرست و ارزيابي به ميان ميآيد، آنچه مهم است بررسي ادلهايست كه طرفين له مواضع و مدعيات خويش اقامه كردهاند؛ همين و بس. صورت مسئله روشن است. “آيا قرائت انقلابي از اسلام موجه بوده يا نه؟”، “آيا اشغال سفارت آمريكا در سال ۱۳۵۸ موجه بوده يا نه؟” و… اين مسائل را هم ميتوانستيم بيست سال پيش بررسي كنيم، هم امروز و هم بيست سال بعد. هم جوان هجده ساله ميتواند در اين باب اتخاذ موضع كند، هم روشنفكر پنجاه ساله، هم سياستمدار شصتساله و هم مورخ هفتادساله. پيشينه فرهنگي ـ معيشتي ـ معرفتي افراد صرفاً حدود و ثغور بحث را روشن ميكنند، آنچه قوامبخش صحت و سقم مواضع ايشان است، ادلهاي است كه له مدعيات اقامه ميكنند. اگر ادله مُثِبت مدعيات باشد، موضع ايشان موجه خواهد بود و در غير اينصورت غير موجه. هر چند جهت نگارش تاريخ انديشه خوبست مواضع و آراء مرحوم بازرگان با ايدههاي مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان قياس شود، اما عليالاصول ممكن است جوان بيستسالهاي برخلاف تصور آقاي عبدي، به ميزان مكفي مطالعه كرده باشد و ادلهايكه له مدعيات سياسي و تاريخي خود اقامه ميكند، در قياس با ادله يك سياستمدار و يا مورخ پنجاه ساله موجهتر باشد. بايد ادله را بررسي كرد و لاغير. پس، برخلاف نظر جناب عبدي، چنين مقايسهاي دچار ابهام نيست و با بررسي ادله، به قدر طاقت بشري، ميتوانيم مدعيات صحيح را از سقيم تفكيك كنيم و آنها را در تحليل مسائل آتي بكاربنديم. آقاي عبدي گفتهاند: “فارغ از اينكه براساس آموزههاي امروزي كدام ديدگاهها درست يا غلط بوده باشد”. مگر ميتوان با غير از بكاربستن آموزههاي امروزي در پي احراز حقيقت بود؟ ممكن است روزگاري برسد كه در آن آموزههاي امروزي ناموجه انگاشته شود؛ در آنصورت ملاك و محكهاي امروزي را كنار نهاده، از ابزار و ادوات معرفتي ديگري بهره ميبريم. اما ماداميكه آنها را موجه ميانگاريم، چرا براي احراز معرفت و زدودن گزارههاي باطل از آنها مدد نگيريم. عقلانيت اقتضا ميكند كه تا حد ممكن نظام معرفتي را غربال كنيم و آنرا از گزارههاي غيرموجه و رهزن بپيراييم، در عين حال بر تعداد گزارههاي موجه و معرفتبخش آن بيفزايم. آيا عقلاني است كه براي انجام اين مهم از آموزههاي امروزي استفاده نكنيم و يا از آموزههاي غير امروزي بهره بگيريم؟
همانگونه كه ويليام جميز گفت، در بررسي هر مدعا و توسعاً هر نظام معرفتياي، بايد علل و عوامل و انگيزههايي را كه باعث پيدايي فلان ايده و بهمان مدعا نزد كسي يا گروهي شده از صدق و كذب و حجيت معرفتي آن جدا كرد. پرداختن به مقوله اول ما را از پرداختن به دومي بينياز نميكند. ملاك داوريِ معرفتي دومي است و نه اولي. در بحث كنوني، نهايتاً، يا مواضع و كنشهاي مرحوم مهندس بازرگان موجه بوده يا موجه نبوده است. يا تلقي انقلابي از كار و بار سياسي باطل بوده و يا نبوده است. درس گرفتن از گذشته متضمن پاسخ گفتن صريح و صادقانه و برشمردن ادله خويش در اين مصاف است، در غير اينصورت بحث از حد تبيين فراتر نميرود. اينكه گفته شود مثلاً پس از پيروزي انقلاب، انقلابي بودن نُرم زمانه بوده و چه گوارا در آمريكايي لاتين برخاسته بود، جوانان در ايران تحت تأثير عمرو و زيد بودند،… صرفاً ابعاد مسئله را روشن ميكند. همين و بس. پرسش مهم معرفتبخش و عبرتآموز در اين ميان اين است كه آيا آن مواجهه موجه بود يا نه؟ نگوييم اين مسائل بايد در ظرف زماني خود ديده شود؛ پاسخي كه به كرات در مناسبتهاي گوناگون گفته ميشود، چراكه اين كندوكاوهاي معرفتي با مفروض گرفتن آن ظرف زماني است و چيزي فراتر از آن ميجويد و در پي بدست آوردن درستي و نادرستي و بطلان و موجه بودن آن مدعيات و كنشهاست. وانگهي، به تعبير منطقيون، “اثبات شيي نفي ماعدا نميكند”. مقايسه ميان جوانان هم نسل علويتبار و مرحوم بازرگان مانع از مقايسه ميان مرحوم شريعتي و مرحوم بازرگان نميشود. مقايسه در چند سطح انجام ميشود و همه درس آموزند و تأملبرانگيز. ايدههاي نظري مهندس بازرگان با ايدهها و افكار جوانان انقلابي آن دوران قياس ميشود، كنش سياسي و الگوهاي رفتاري مرحوم مهندس بازرگان با رفتار و كنش سياسي همنسلان آقاي علويتبار قياس ميشود و ايدههاي مهندس بازرگان با نظرات و افكار مرحوم شريعتي و مرحوم مطهری. هر يك از اين قياسها و داوريها درجاي خود معرفتبخشاند و عبرتآموز. بحث از يكي ما را از پرداختن به ديگري بينياز نميكند و جاي آنرا نميگيرد .
۳٫ آقاي عبدي در ادامه نقد خويش، بين دو مقام انديشمندي و سياستمداري مرحوم بازرگان تفكيك كردهاند. بنابر رأي ايشان، بازرگان صرفاً در عرصه دينپژوهي دستاوردهايي داشته است. بررسي كارنامه سياسي او دركسوت يك سياستمدار مقولهاي به كلي ديگر است؛ سياستمداري كه چندان توفيق عملي نداشته و نتوانسته “جامعه را يك گام به سوي اهداف خويش” پيش ببرد. از نظر عبدي اينكه مرحوم بازرگان طرفدار اصلاحات بود يا انقلابيگري، در قياس با اينكه او چقدر توانست ايدهها و آرمانهاي خويش را محقق سازد، مسئلهاي عرضي و تبعي و فرعي است:
“اينكه او [مرحوم بازرگان] طرفدار اصلاحات بود، يا انقلابيگري در مقايسه با اينكه چقدر توانسته آن ايده و ارزش و آرمان خود را پيش ببرد و محقق كند، مسأله فرعي است… اگر امروز انديشمندي باشد كه به هر دليل از طرف ديگران با اقبال مواجه نشود، مشكل خاصي پيش نميآيد، انديشه در جريان تاريخ جاي خود را باز ميكند… اما سياستمدار بايد در زمان خودش گامي براي تحقق اهدافش برداشته باشد… در ارزيابي سياستمدار از قاعده هزينه و فايده، داده و ستانده استفاده ميكنيم… ملاصدراي اندشيمند ميتواند در غار زندگي كند و كتاب بنويسد، اما اميركبير سياستمدار است و عملكردش را بايد در ترازوي نقد قرار داد”.
مرحوم بازرگان هم دينشناس و روشنفكر بود و هم سياستمدار. در ارزيابي كارنامه او، البته نبايد اين دو شأن را به يكديگر برآميخت و احكام يكي را به ديگري تسري داد. بپرسيم در ارزيابي كارنامه سياسي يك سياستمدار، آيا بحث درباره ايدههاي سياسي و درك او از سياست و حكومت و نظام سياسي مشروع محلياز اعراب ندارد؟ آيا واقعاً مسئلهاي فرعي و ثانوي است؟ به نظرم پاسخ منفي است و آقاي عبدي در اينجا به خطا رفتهاند. اگر كسي دركي دموكراتيك از حكومت و سياست داشته باشد به يك نحو رفتار ميكند، كسي كه اساساً دركي غير دموكراتيك از مشروعيت سياسي داشته باشد به نحو ديگري رفتار ميكند. درست است كه تحقق ايدهها در خلأ صورت نميگيرد و بايد زمينههاي فرهنگي ـ معيشتي ـ اقليمي ـ روانشناختي آنها نيز مهيا باشند، اما لازمه اين سخن بيعنايتي و كم توجهي به ايدهها نيست. ايدهها و آراء نيز در اين ميان نقش خود را ايفا ميكنند. اگر چندين قِران ميمون رخ دهد، ايدههاي خرد نواز و انسانيِ يك سياستمدار ميتواند محقق شود، در غير اينصورت نه. درست است كه سياستمدار بختيار كسي است كه بتواند ايدههاي سياسي خويش را محقق كند، اما صرف محقق ساختن ايدهها در ترازوي سياستورزي اخلاقي و انساني وزن چنداني ندارد. آيا هيتلر و استالين كه در پيگيري و تحقق ايدههايشان توفيق داشتند، دستكم در مدت زماني محدود و مشخص، سياستمداران قابل احترامي هستند؟ ايشان در پيشبرد اهداف سياسي خويش وكسب و نگاهداري قدرت به هر قيمتي توفيق داشتند، اما سياستمداراني بياخلاق و بيعنايت به پرنسيبهاي انساني بودند و كارنامه اخلاق غير قابل قبولي داشتند. ممكن است صرف حفظ قدرت ملاك خوبي براي تشخيص سياستمدار موفق باشد؛ اما دايره سياستورزي اخلاقي بسي ضيقتر از سياستورزياي است كه پرواي اخلاق را ندارد. اولي سختتر بدست ميآيد و البته ماندگار و ستودني است، حال آنكه دومي دولت مستعجلي دارد و پس از افول از آن به تلخي ياد ميشود. آنچه انسانيت اقتضا ميكند سياستورزي اخلاقي پيشه كردن است؛ سياستورزيايكه حقوق بشر و اصول اخلاقي نقضناپذيري چون كرامت انساني را پاس ميدارد، نه دلخوش كردن به توفيق عاجل در صحنه سياست. حساب سياستورزي معطوف به صرف حفظ قدرت و محاسبه سود و زيان از حساب سياستورزي اخلاقي جداست. كثيري از سياستمداران در معناي نخست سياستمداران موفقي هستند؛ اما اين توفيق فينفسه در ترازوي اخلاق وزن چنداني ندارد؛ چراكه بايد مقيد به قيود اخلاقي باشد. سياستورزي اخلاقي از سياست ورزی متعارف فراتر ميرود و با عنايت به اينكه انجام يا ترك برخي از كنشهاي سياسي ممكن است عدم توفيق سياسي سياستمدار را بهراه داشته باشد، همچنان دلمشغول عدم نقض پرنسيبهاي اخلاقي در حوزه سياست است.
بازرگان آشكارا دموكرات بود؛ از اين حيث ذهن روشني داشت و برخلاف بسياري از جوانان انقلابي آن روزگار درك روشني از سياست و حكومت و روابط بينالملل داشت. برخي از جوانان انقلابي آن روزگار، در دوران اصلاحات به صحت و دورانديشي مرحوم بازرگان پي بردند و تصريح كردند كه آن هنگام اشتباه ميكردند. اين صراحت و شجاعت در مقام نظر است كه هم ممد فرد در پيگيري ايدههاي سياسي خويش است و هم نام نيكي از او به ماندگار ميگذارد. مگر اميركبير و دكتر مصدق، به مثابه نمادهايي از انسانهاي پاك سياسي معاصر، در تحقق تمامي اهداف خويش موفق بودند؟ مگر كارنامه ايشان بالمره عاري از اشتباه بود؟ نه. اما چون جهتگيريهاي كلان و ايدههاي عليالاصول موجه و وطن دوستانة اخلاقياي داشتند، امروزه به نيكي از ايشان ياد ميشود؛ هر چند در پيگيري اهداف خويش چندان بختيار نبودند.
مرحوم مهندس بازرگان، هم تلقي روشن و موجهي از سياست و حكومتورزي داشت و هم به قدر طاقت بشري در محقق سازي آنها كوشيد؛ اما موانع مفقود نبودند و بادهاي ناموافق بسي بودند و در نهايت تلاشهاي او منتج به نتيجه نشد. اما ارزيابي كارنامه يك سياستمدار، برخلاف نظر آقاي عبدي، صرفاً از قاعده هزينه و فايده و دادن و ستاندن و کاميابی های عاجل تبعيت نميكند؛ هرچند مرحوم بازرگان فايدهگرا بود و مقوله منفعت ملي كه همعنان با بيشينه شدن فايده و كمينه شدن درد و رنج اكثريت شهروندان است، در نظام سياسي او جاي مهمي را به خود اختصاص ميداد؛ (۱) ا ما در عين حال به درستي به فايدهگرايي عنان گسيخته باور نداشت؛ فايدهگراييايكه صرفاً حساب سود و زيان و فايده و هزينه را ميكند و به اصول اخلاقي و حقوق بنيادين انسانها بيعنايت است. بازرگان در وادي سياست به قرائتي از فايدهگرايي باور داشت كه ناقض اصول بنيادين اخلاقي و حقوق بشري نبود. براي جاودانه شدن در وادي سياست، نه تنها بايد دلمشغول هزينه و فايده و محاسبه بود، بلكه تبعيت از اصول و پرنسيبهاي اخلاقيِ انساني نيز شرط است. اگر كارآمدي عملي معيار تشخيص سياستمداران موفق باشد، مرحوم بازرگان توفيق عملي چنداني در وادي سياست نداشت؛ اما ايشان هم درك روشن و منقحي از سياستورزي دموكراتيك داشت، چيزي كه در آن روزگار كمياب و بلكه ناياب بود و آنرا براي ديگران به ارث گذاشت، و هم از اصول اخلاقي خويش در سياستورزي هيچگاه عدول نكرد و بابت اين امر ناملايمات بسياري را به جان خريد. با معيار آقاي عبدي، بازرگان سياستمدار موفقی نبود چون سياستهاي او چندان كار آمد نبود و محقق نشد؛ اما آنچه ايشان بدان عنايت ندارد اين است كه صرف محاسبه سود و زيان و حفظ قدرت به هر قيمتي چندان مهم نيست كه سياستورزي اخلاقي پيشه كردن و شئون انساني را پاس داشتن و از پرنسيبهاي اخلاقي عدول نكردن. و مگر براي برجاي نهادن نام نيكي از خود در كسوت يك سياستمدار به چيزي بيش از اين حاجت است:
دو چيز حاصل عمر است نام نيك و ثواب
وز اين دو در گذري كل من عليها فان
۱ـ براي بسط بيشتر اين مطلب نگاه كنيد به: سروش دباغ، “نسبت ميان اخلاق و سياست”، درباب روشنفكري ديني و اخلاق، تهران، صراط، ۱۳۸۹، صفحات ۲۰۷ ـ ۱۹۵٫