مقالات

بازرگان، کامیابی سیاسی و پای‌بندی اخلاقی - سعید رضوی فقیه

مرحوم مهندس بازرگان را معمولا و به درستی سیاستمداری اخلاق‌گرا معرفی می‌کنند. برای اثبات این گزاره و سپس ارزیابی کارنامۀ وی در این زمینه باید شاخص و معیاری مشخص داشته باشیم وگرنه گرفتار کلی گویی یا تعریف و تمجیدهای بی خاصیت خواهیم شد.

وقتی از کارنامۀ مهندس بازرگان (یا هر شخص دیگر) در سیاست ورزی اخلاقی سخن می‌گوییم باید اولا از “کامیابی سیاسی” و “پایبندی اخلاقی” وی و ثانیا از جمع میان این دو، تصویری روشن و متمایز عرضه کنیم.

موضوع اصلی تاملات در دو حوزۀ سیاست و اخلاق، چه به عنوان تکلیفات عملی و چه به عنوان توصیفات نظری، کنش آزاد و آگاهانۀ آدمیست. در اخلاق، فرد و فضیلتها و نیکبختی فردی اش مورد بحث و تامل قرار می‌گیرد حال آن‌که در سیاست، جامعه نیک‌بختی جمعی بررسی و واکاوی می‌شود. تاریخ اندیشه ورزی پیرامون موضوعات سیاسی و اخلاقی به قدمت تاریخ تمدن و تفکر است. از روزی که آدمیان نهادهای اجتماعی را تاسیس کرده و فرصت تامل و تفکر را یافته اند، در کنار بسیاری از موضوعات فلسفی وعلمی در بارۀ خیر و عدالت نیز به عنوان راه‌هایی برای رسیدن به سعادت فردی و اجتماعی اندیشیده و گفتگو کرده اند. تاریخ فلسفه پر است از ریزنگری‌ها و ژرف اندیشی‌ها در باب مسائل مرتبط با سیاست و اخلاق. خیر چیست، فضیلت کدام است و سعادت چگونه حاصل میشود؟ آیا خیر و عدالت و دیگر موضوعات اخلاقی و سیاسی واقعیت دارند، اعتبارات محضند یا اصلا ریشه در عواطف بشری دارند؟ به تعقل دریافته می‌شوند یا به شهود یا آنکه هم‌چون بسیاری از آداب و سنن و قراردادهای جمعی از طریق آموزش اکتساب میشوند؟ همۀ اینها و بسیاری بحثهای عمیق و دقیق برای فهم حقایق اخلاقی و سیاسی لازم است، حتی اگر در پایان کار به این نتیجه برسیم که هیچ حقیقتی در این دو حوزه موجود نیست و اگر هم باشد یا شناختنی نیست و یا آنکه فاقد اطلاق و قطعیت است.

اما برای سیاست ورزیدن یا زیستن بر پایۀ اصول اخلاقی ضرورت ندارد نظریات و آرای فیلسوفان اخلاق و سیاست را گردآوری و غربال کرده و به محک عقل و تجربه بسنجیم. اگر چنین باشد هیچگاه فرصتی برای اخلاقی زیستن یا سیاست ورزیدن نخواهیم یافت. اگر اهل عمل صالح یا رفتار درست و اخلاقی باشیم کافیست به فهم عرفی و عقل سلیم تکیه کرده و ذهن خود را برای درک واقعیتهای عینی به کار اندازیم و البته از نقد یافته های خود و دیگران نهراسیم.

اما صرف نظر از بحثها و مجادلات نظری در دو حوزۀ اخلاق و سیاست میتوان چند اصل را به عنوان دریافت‌های عرف عقلا پذیرفت.

نخست آنکه غایت سیاست تامین سعادت عمومی و هدف اخلاق رسیدن به سعادت فردیست. دوم آنکه در سیاست کامیابی مهم است و در اخلاق پایبندی. سوم آنکه همۀ رفتارهای آدمی در روابط خانوادگی، معاملات اقتصادی و مناسبات سیاسی مشمول داوری اخلاقیست و البته این داوری‌ها باید از منطق و معیاری واحد ناشی شود و نه معیارهای متعدد. اگر تقلب و دروغ در خانه زشت است در بازار و مسجد و محکمه هم زشت است. گزارۀ چهارم نیز آن است که داوری اخلاقی همواره در مورد رفتارهای ما در شرایط عینی و انضمامی مصداق دارد از جمله در میدان سیاست. بنابراین اخلاق با سیاست تقابل ندارد بلکه سیاست یکی از بسترها و زمینه های ممکن برای داوری اخلاقیست.

با این اوصاف جمع کردن میان کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی همیشه کاری آسان نیست بلکه شاید بتوان گفت همیشه کاریست بسیار دشوار. رویکردهای بدیل و امکان‌های جایگزین در جمع کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی پرشمار، متنوع و متضاد است: از ماکیاولیسم افسارگسیخته ای که توسل به هر وسیله ای را برای رسیدن به قدرت و منفعت شخصی مجاز می‌شمارد تا کلبی مسلکی افراطی که جامعه‌ای را قربانی تعصب و قشری‌گری می‌کند. اگر به زبان ارسطو سخن بگوییم و اعتدال را شاخصی برای خیر و فضیلت در نظر بگیریم می‌توان گفت هر چه از دو نقطۀ افراط و تفریط بیشتر فاصله بگیریم امکان حصول سعادت نیز بیشتر خواهد شد به نحوی که نه فضایل اخلاقی قربانی کامیابی سیاسی شود و نه سعادت جامعه قربانی تفسیری قشری از اخلاق‌گرایی.

ما می‌توانیم از چند منظر به داوری اخلاقی در بارۀ رفتار یک سیاست پیشه بپردازیم: زندگی شخصی، فعالیتهای شغلی و اجتماعی، روابط خانوادگی و در نهایت مناسبات سیاسی. در هر یک از زمینه های یاد شده، برای کامیابی توانمندیهایی لازم است و برای پایبندی اخلاقی نیز فضیلت‌هایی. هر چه این توانمندی‌ها و فضیلت‌ها بیشتر باشد امکان جمع میان کامیابی و پایبندی نیز بیشتر خواهد بود البته به شرط آنکه شرایط بیرونی هم مهیا شود.

با این مقدمات میتوان به ارزیابی کارنامۀ سیاسی مهندس بازرگان پرداخت و گفت:

رویکرد مهندس بازرگان به سیاست و اساسا به زندگی فردی و اجتماعی به گونه ای رادیکال اخلاقی بود یعنی وی در همۀ ساحتهای زندگی کاملا پایبند و مقید به رعایت اصول اخلاقی بود همچنان که مقید به احکام شرعی بود.
مهندس بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یک کنشگر سیاسیِ معارض کامیاب بود و در جمع میان این کامیابی و پایبندی اخلاقی دچار مشکل جدی نشد. تحمل زندان و تبعید در راه آرمانها خللی در ارادۀ معطوف به خیر او ایجاد نکرد. اما پس از پیروزی انقلاب و تصدی نخست وزیری دولت موقت، مهندس بازرگان به عنوان دولتمرد کامیاب نبود. نه از آنرو که دولت مستعجلش نه ماه پس از انقلاب سقوط کرد بل از آنرو که در پیاده کردن اهداف و آرمانهای مورد نظرش که نیاز جامعۀ ایران بود ناکام ماند. او به اخلاق فردی و سیاسی پای بند ماند اما در نهادینه کردن سیاست اخلاقی مورد نظرش شکست خورد.
یکی از مهمترین عوامل ناکامی سیاسی مهندس بازرگان نامساعد بودن شرایط برای سیاست‌ورزی مورد نظر او بود. اگر دوراندیشی روشنفکری چون مصطفی رحیمی را در نامۀ دی ماه ۵۷ خطاب به آیت الله خمینی در نظر بگیریم، بازرگان بهترین گزینه برای گذار نهضت به نظام و تاسیس نهادهای تازه بود. اما دیگر نیروهای تاثیرگذار سیاسی چنان شرایطی را در کشور رقم زدند که بهترین گزینه برای دولت پس از انقلاب حتی در میان نزدیکترین یاران و شاگردان خود نیز تنها ماند و بارها در اعتراض به خدشه دار شدن اقتدار دولتش استعفا داد. بویژه باید مرگ زودهنگام دو یار پشتیبان یعنی استاد مطهری و آیت الله طالقانی را در تشدید این وضعیت نامساعد موثر دانست.
اما علاوه بر نامساعد بودن شرایط باید این واقعیت را نیز پذیرفت که مهندس بازرگان گرچه فضایل لازم را برای پایبندی اخلاقی داشت اما از همۀ توانمندیهای لازم برای کامیابی سیاسی بهره مند نبود:
الف. مهندس بازرگان در مدیریت نیروی انسانی مرتکب اشتباهاتی شد که تضعیف جدی موقعیت و تاثیرگذاری سیاسی اش را در پی داشت. اختلافات با دکتر سنجابی، صادق قطب زاده و صادق طباطبایی نمونه هایی قابل تامل در این زمینه اند. اما علاوه بر اینها مهندس بازرگان در رهبری همقطاران قدیمی در تشکل نهضت آزادی نیز دچار مشکل بود. استعفای بسیاری از اعضای قدیمی نهضت و بویژه مهندس سحابی شاهد این مدعاست که باید در جای خود به دقت و تفصیل بررسی شود.

ب. مهندس بازرگان اگر چه راهبرد درست و دوراندیشانه ای داشت اما در انتخاب تاکتیکهای مناسب برای این راهبرد همواره درست عمل نکرد. راهبرد سیاست گام به گام و پرهیز از خشونت دقیقا همان بود که جامعۀ ما پس از انقلاب به آن نیاز داشت اما پیشبرد این راهبرد دوراندیشانه مقتضی راهکارهایی بود جز آنچه مهندس بازرگان اتخاذ کرد. شاید لازم بود مهندس بازرگان همزبانی (و نه لزوما همراهی) بیشتری با جوانان انقلابی از خود بروز می‌داد یا آنکه به جای استعفاهای مکرر در اعتراض به مداخلات ناروا برای کاهش آثار اینگونه مداخلات می‌کوشید. مواردی از این دست در دوران دویست و هفتاد و پنج روزۀ نخست وزیری مهندس بازرگان قابل بررسی و تامل است.

سقوط دولت موقت فقط شکست بازرگان نبود بلکه بیش از آن شکست یک راهبرد موثر و مورد نیاز برای ایران پس از انقلاب بود. پیشگیری از این شکست تلاشهای بیشتری لازم داشت. نباید از یاد برد که یک سیاست خردمندانه معطوف به مصلحت و منفعت جمعی یا خیر عمومیست و برای نیل به آن از هیچ تلاشی نباید فروگذار کرد.

بنابرین میتوان گفت مهندس بازرگان در پایبندی اخلاقی جدی و استوار بود اما نتوانست این پایبندی اخلاقی را با کامیابی سیاسی جمع کند. با این همه او همچنان میتواند برای کنشگران سیاسی ایران معاصر هم یک الگو باشد و هم یک تجربه و در هر دو صورت درس آموز.