مقالات

خطاي اصلی در سياست فرهنگی رژيم گذشته

متن تنقیح شده و تكمیل گردیده‌ی نقطه‌نظرات آقای مهندس عباس عبدی در جلسه هم‌اندیشی ٩ شهریور ٨٧
شاه باید ابتدا سنگر فرهنگ را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید …

مطالب و نقدهای نوشته شده درباره‌ی رژیم گذشته، بیشتر از منظر سیاسی و اقتصادی بوده و از زاویه‌ی سیاست‌های فرهنگی با نوشته‌های كمتری مواجه هستیم. آنچه هم به‌صورت شفاهی مطرح می‌شود، كمتر در قالب‌های تحلیلی نظام‌مند ارایه شده است.(۱) از این‌رو پركردن خلاء پژوهشی در این زمینه اولویت دارد. به‌ویژه اینكه نوعی تشابه شكلی در سیاست‌های فرهنگی آن زمان و حال حاضر وجود دارد كه مآلاً به سرنوشت مشتركی ختم خواهد شد. تشابه مذكور در درك از قدرت دولت برای تزریق ارزش‌های فرهنگی در جامعه بدون توجه به مطلوبیت‌های این ارزش‌ها از نظر مردم است. به این معنا كه گویی دولت‌ها كشاورزانی هستند كه هر بذر فرهنگی را می‌توانند در هر زمینی با هر نوع آب و هوایی كشت كنند.
پهلوی دوم در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ كم‌قدرت‌تر از آن بود كه فرهنگ را به‌عنوان یك اولویت مهم در برنامه‌های خود قرار دهد؛ از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ نیز مرحله‌ی تثبیت سیاسی و عمق بخشیدن به‌قدرت سیاسی بود و به‌حل معضلات سیاسی و حذف جناح ملی و سپس مذهبی گذشت. پس از این مرحله است كه شاه از بابت سیاست آسوده‌خاطر می‌شود و برنامه‌ی اصلاحات ارضی و رشد مستمر اقتصادی كشور در ادامه این سال‌ها، او را متوجه این نكته كرد كه بدون پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ، دستاوردهای سیاسی و اقتصادی او چندان پایدار نبوده و عمق نخواهد داشت. از این‌رو بعد از سال ۱۳۴۲ و به‌طور مشخص از سال ۱۳۴۷ به‌گونه‌ای جدی به مقوله فرهنگ پرداخت.
در اولین گام نهادهای متولی فرهنگ به‌لحاظ تشكیلات تنوع و ارتقا یافتند.
از ابتدای سال ۱۳۴۳ وزارت اطلاعات با هدف رسیدگی به و انجام تبلیغات دولت، فیلم و سینما، مطبوعات و شكل دادن به افكار عمومی تأسیس شد. سال بعد از آن وزارت فرهنگ سابق تجزیه شد و از دل آن بجز سازمان اوقاف كه مستقل گردید، وزارتخانه‌های آموزش و پرورش و سپس علوم و آموزش عالی و نیز وزارت فرهنگ و هنر ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ قانون مربوط به رادیو و تلویزیون نوشته شد. سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران در سال ۱۳۴۴ و نیز بنیاد فرهنگ ایران زیر نظر فرح در سال ۱۳۴۴ ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ شورای عالی فرهنگ تعریف و تشكیل شد و سپس در زمستان سال ۱۳۴۷ گام‌های اولیه برای تدوین برنامه فرهنگی برداشته شد و درنهایت متن سیاست فرهنگی شاه در سال ۱۳۴۸ تصویب و ابلاغ شد.
دومین گام، ارتقای سطح تصمیم‌گیری در عرصه فرهنگ از ادارات كل و دولت و وزرا و حتی نخست‌وزیر به دربار و شخص شاه است. اگرچه بالارفتن سطح تشكیلات تصمیم‌گیری درباره‌ی فرهنگ تا حد وزارت به‌خودی خود این نتیجه را حاصل می‌كرد، اما شاه با تأسیس بنیادها و نهادها و شوراهای زیر نظر شخص خود یا با انتصاب افرادریال خود، سیاست‌های فرهنگی را از وزارتخانه و حتی نخست‌وزیری جدا و به دربار متصل نمود.
شورای عالی فرهنگ كه عمده اعضایش انتصابی شاه هستند (۱۳۴۷)، بنیاد شاهنشاهی فرهنگستان (۱۳۴۹)، سازمان جشن و هنر زیر نظر فرح (۱۳۴۹) سازمان ملی فولكلور (۱۳۴۵) انجمن ملی روابط فرهنگی به ریاست فرح (۱۳۴۵)، بنیاد فرهنگ ایران به ریاست فرح (۱۳۴۳) معرف این تحول در سطح تصمیم‌گیری برای برنامه‌های فرهنگی است.
اتفاق دیگری كه رخ داد، گسترش تقاضا برای كالای فرهنگی بود. این امر از خلال رشد جمعیت و به‌طور مشخص جمعیت جوان شهری، افزایش افراد تحصیلكرده و رشد باسوادی و توسعه ارتباطات با جهان خارج رخ داده بود.
در كنار این تغییرات، تحول مهم دیگری هم در عرصه‌ی ارتباطات رخ داد كه با آمدن تلویزیون و توسعه‌ی وسایل ارتباطی و سهولت حمل و نقل، زمینه برای عرضه و تقاضای بیشتر و راحت‌تر كالای فرهنگی مهیا شد. اما برنامه‌های فرهنگی از خلال انحصار رسانه‌ای و توسعه‌نیافتگی سیاسی وضعیتی ناكاركردی و غیرمعقول پیدا كرد كه به ویژگی اصلی سیاست‌های فرهنگی رژیم گذشته تبدیل شد و این ویژگی نیازمند توضیح است.
به‌لحاظ اجتماعی میان چهار جزء فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع رابطه‌ای متقابل و متناظر وجود دارد. وقتی كه توسعه اقتصادی رخ می‌دهد و شاخص‌هایی از قبیل تحصیلات عمومی، شهرنشینی و… بیشتر می‌شود، طبعاً جامعه نیازمند ویژگی‌های متناظر این وضعیت در ساختار سیاسی و فرهنگی است. در این شرایط مطالبات و ارزش‌های سیاسی و فرهنگی با عنصر مشاركت‌جویی همراه می‌شوند، و به‌دنبال آن گرایش‌های دموكراتیك تقویت می‌شود. در این شرایط، فرهنگ را نمی‌توان از سوی قدرت حاكم به‌زور به‌جامعه تزریق نمود، بلكه قدرت حاكم باید متأثر و منبعث از فرهنگ عمومی جامعه‌ای باشد كه با مشاركت آحاد مردم شكل گرفته است. ركن ركین چنین فرهنگی، آزادی در تولید و مصرف كالای فرهنگی است.
در این ساختار معنای فعالیت فرهنگی تولید، عرضه و یادگیری آزادانه شیوه‌های انطباق با محیط است و چنین فرهنگی را نیاز نیست كه با ضرب و زور به خورد مردم داد، زیرا از آنجا كه مردم به آن نیازمند هستند، خودشان تولید و عرضه و مصرف كرده و یاد خواهند گرفت. دولت تنها كاری را كه می‌تواند انجام دهد، تهیه زیرساخت‌های لازم برای تولید و خلاقیت فرهنگی است و هرگونه دخالتی در محتوای آن و بدتر از دخالت، هرگونه اجبار و الزامی به مصرف نوعی با معنای خاصی از كالای فرهنگی ممكن است با واكنش منفی جامعه مواجه شود.
از آنجا كه شاه تصور می‌كرد كه با شكستن مقاومت‌های سیاسی، می‌تواند مقامت فرهنگی در برابر خود را نیز با شكست مواجه كند، از اواسط دهه چهل برنامه‌های فرهنگی خود را براساس این توهم پایه‌ریزی كرد. ویژگی مهم این برنامه‌ها، انحصار رسانه‌ای و بودجه‌ای دولت بود. تسلط كامل بر منابع رانتی و درآمدی كشور، و نیز رسانه‌های عمومی چون رادیو و تلویزیون و مطبوعات دست دولت را در عرضه‌یانحصاری عناصر و كالای فرهنگی كاملاً باز گذاشت. و به‌طور مشخص پروژه‌ی مدرنیزاسیون از بالا را در بخش فرهنگ كلید زد.
نكته‌ی دیگری كه در برنامه‌های فرهنگی شاه مشهود است این كه به‌لحاظ تعیین و تدوین سیاست‌های فرهنگی، در مواردی متن‌ها و برنامه‌های فرهنگی نسبتاً قابل دركی تهیه می‌شد، زیرا این متون بعضاً از سوی اهل فكر و نظر تهیه گردیده بود، اما مشكل اصلی اینجا بود كه ماهیت این برنامه‌ها برمبنای مشاركت عمومی مردم و اهل فكر و نیز آزادی رسانه‌ها اجرا نمی‌شد، لذا در مرحله‌ی عمل، نخبگان اجتماعی خود را از این برنامه‌ها كنار می‌كشیدند و یك علت مهم دیگر این كنار كشیدن، استبدادی بودن نظام شاه بود كه نخبگان را از همكاری با آن منصرف می‌نمود. در نتیجه سیاست‌های فرهنگی در هنگام اجرا، به‌نوعی فرهنگ سطحی و غربی و حتی ضددینی تبدیل می‌شد كه واكنش جامعه را برمی‌انگیخت. به‌معنای دیگر، فرهنگ و توسعه فرهنگی رژیم گذشته در ذیل اراده‌یسیاست تعریف می‌شد و فاقد استقلال شده بود. تبعیت برنامه‌های فرهنگی از سیاست استبدادی، طبعاً نمی‌تواند كاركرد مثبتی از خود به نمایش بگذارد. نتایج بررسی دستاوردها و سیاست‌های مختلف فرهنگی در همایش شیراز (۱۳۵۶) به بحث و نقد گذاشته شد، و یافته‌های پژوهش‌های مرتبط با آن همایش و نیز اظهارنظر بخشی از نخبگان نزدیك به حكومت در آن همایش، كمابیش موید این ضعف سیاست‌های فرهنگی است كه با زبان بی‌زبانی در فضای بسته آن زمان بیان شده است.
ارزش‌های فرهنگی شاه در بنیان خود به‌گونه‌ای بود كه گویی وی نماینده‌ی خدا و مظهر عقل و درایت و فهم است و دستورات و منویات وی باید با آب طلا نوشته شود و سرلوحه‌ی امور و راهنمای عمل همه‌ی دستگاه‌ها قرار گیرد، و از آنجا كه وی به‌ویژه در پانزده سال آخر حكومت خود، گرایش فرهنگی ضددینی شدیدی نشان می‌داد، و درصدد غربی‌كردن جامعه بود، می‌توان نتیجه گرفت كه عناصر فرهنگی غیرمرتبط با بطن جامعه و از خلال اراده‌ای مافوق و با انحصار رسانه‌ای طی ۱۵ سال به جامعه تزریق شد؛ این عناصر هم با زمینه‌ی اجتماعی همراه نبود و هم این كه با مطالبات دموكراتیك همخوانی نداشت؛ به‌علاوه از مشاركت نخبگان هم بی‌بهره بود، و نتیجه‌اش جز واكنش منفی نسبت به این سیاست‌ها و ظهور گرایش شدید مذهبی و ضد آن سیاست‌ها چیز دیگری نبود، خطری كه امروز هم در سیاست‌های فرهنگی حاكم را تهدید می‌كند.
آنچه كه عناصر فرهنگ مدرن است از دید سیاست‌های فرهنگی شاه پنهان ماند. راست‌گویی، داشتن حق انتخاب، فعال بودن، پرسشگر بودن، شفافیت، متكی به نفس بودن، قانون‌گرایی، پرهیز از دورویی و ریا و تملق و چاپلوسی و… ویژگی‌های اصلی انسان مدرن است و نه لزوماً استفاده از لباس و ظواهر و كالاهای غربی، و اینها ویژگی‌هایی بود كه طبعاً در ساختار سیاسی متكی به نفت شاه و ایفای نقش خدایگان از سوی او معنا و مفهومی نداشت. نتیجه آن شد كه جامعه ایران در زمان شاه عملاً به دو گروه تجزیه شد. گروهی طرفدار مظاهر مدرن و موافق رژیم و گروه دیگر مخالف آن، و هر كدام نیز عناصر فرهنگی خود را تولید و عرضه و مصرف می‌كردند، و در نهایت به‌دلیل ضعف‌های ساختاری و اساسی رژیم، این گروه مقابل بودند كه پیروز میدان شدند. حتی اگر عناصر مثبتی هم در سیاست‌های فرهنگی آن رژیم وجود می‌داشت به‌دلیل وابستگی فرهنگ در آن رژیم به سیاست و واكنش طبعی مخالفان، آن عناصر مثبت هم طرد می‌شد و مجال بروز نمی‌یافت. در حالی كه پس از انقلاب میل و رغبتی درون‌زا به آن عناصر را شاهد هستیم.
شاه آخرین سنگری را كه مورد حمله قرار داد، فرهنگ بود. و اتفاقاً فكر می‌كرد كه فتح آن ساده‌تر از سنگر سیاست است، زیرا تمام قدرت‌های ممكن را برای حمله به این سنگر در اختیار داشت؛ اما مشكلی كه برایش پیش آمد این بود كه او باید ابتدا این سنگر را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱٫ آقای دكتر محمدعلی اكبری پژوهشی را تحت عنوان «حوزه فرهنگ در عصر پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴)» انجام داده‌اند كه با عنوان دولت و فرهنگ در ایران ۱۳۵۷-۱۳۰۴ از سوی انتشارات روزنامه ایران چاپ شد و از معدود مطالعات در این زمینه است.