به یاد مهدی بازرگان که راه طیشدهاش را پایانی نیست
“تا قبل از پیروزی انقلاب و از دیرزمانی که میتوانیم دامنهاش را به کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بکشانیم، بیشتر تحریکات و تمایلها و تعهدها، خصوصا در سالهای آخر، در جهت همآهنگی، همکاری و ائتلاف، یا تمرکز رهبری و وحدتکلمه سیر کرده است. ولی پس از آن، و بلافاصله پس از آن، از زمان تشکیل و خدمات دولت موقت، عموما شاهد تفرق و تشتت و بلکه تخالف و تخاصم و طرد شدهایم. جامعه انقلابی ما از ائتلاف و اتحاد و از وحدتکلمه بهتدریج دور شده. هرکس و هر گروه به سیّ خود رفته، تنها خود را محق و موظف دانسته و خواسته است سایر افکار و افراد و گروهها را حذف یا ادغام در خود نماید. شعارها که در ابتدا “همه با هم” بود، تبدیل به “همه با من” شد”.
این جملات، یکی از بندهای کلیدی کتاب ماندگار “انقلاب ایران در دو حرکت” است. یکی از اولین متنهای انتقادی درباره انقلاب ایران که توسط یکی از شاخصترین چهرههای انقلاب و نخستین نخستوزیر نظام جدید، مهندس مهدی بازرگان، به نگارش درآمد. بازرگان در این کتاب، دو گام انقلاب ایران را چنین تبیین و توصیف میکند: گامی همگرایانه با گفتمان غالب دموکراسیخواه و آزادیخواه با رویکرد برهم زدن نظم موجود و در رویای تاسیس نظم و نظامی نو. و گامی واگرایانه با گفتمان غالب اقتدارگرا و ایدئولوژیک با رویکرد حذف و پالایش نیروها و تثبیت خود در قدرت.
۱- اما آیا بازرگان درست میگفت؟ اگر نیک بنگریم؛ هم در گام نخست و هم در گام دوم، همه نیروها حضور داشتند. در گام نخست هم گفتمان غالب در جهت حذف دیگری بود؛ حذف آن که بالا نشسته و به هر عنوان، منشاء و مبداء همه بدیها بود. یکی او را مظهر استبداد میخواند، دیگری نماینده امپریالیسم، سومی نماینده سرمایهداری کمپرادور و چهارمی، او را طاغوت و عامل فساد و فحشا و اجرا نشدن احکام اسلام معرفی میکرد.
همگرایی این نیروهای متعارض در کنار مجموعه تحولات و بسترهای داخلی و خارجی و نهایتا، مبارزه منسجم و شعار و رهبری مشترک به حذف و سقوط آن دیگری انجامید؛ همان چیزی که بازرگان در این جملات از آن با عبارت “وحدتکلمه” یاد میکند.
طبیعی بود که پس از گام نخست، این وحدتکلمه از هم بگسلد؛ چراکه هدف مشترک و سخن مشترک و عمل مشترک که در جهت حذف آن دیگری بود، دیگر محقق شده بود. چنین بود که در گام دوم، گفتمان حذف باقی ماند؛ اما هرکس و هر گروه، سوژه حذف خود را و “دیگریِ” خود را متفاوت و متمایز و متضاد با دیگران قرار داد. از این منظر، متن انتقادی بازرگان خود محل انتقاد است.
او گفتمانی متفاوت میان دو گام انقلاب تصویر و تصور میکند؛ درحالیکه گفتمان اصلی و اصیل هر دو گام، یکی بود: “حذف، قهر و عدم مصالحه با دیگری”. تنها سوژههای حذف در گام دوم تغییر کرد و اتفاقا، بازرگان و دولت او (و در تعریفی عامتر: “لیبرالها”)، سوژهای بود که در مورد حذف آن بیشترین توافق و همگرایی میان طیف گسترده و متنوع نیروها وجود داشت.
از چریکهای فدایی و مجاهد تا چپهای تودهای و کانون نویسندگان و سوسیالیستهای خداپرست تا سران حزب جمهوریاسلامی و دانشجویان خط امامی و روشنفکران پیروی راه شریعتی و روحانیت سنتی طرفدار اسلام فقاهتی.
نهایت گام دوم هم به آنجا رسید که در چرخه گسترده حذف دیگری که هر نیرویی در حد توان خود در آن میکوشید؛ آن نیرویی مسلط شد که دارای رهبری با کاریزمای بیشتر، تشکیلاتی با بدنه گستردهتر و ابزار اقتدارگرایی توانمندتر بود.
۲- از این منظر، آن تصویر و تصوری که بازرگان (و بسیاری دیگر از روشنفکران دموکراسیخواه و آزادیخواه) از تفاوت و تمایز گام اول و دوم انقلاب طرح میکنند؛ متناسب با واقعیت نیست. بیشتر به آه و حسرتی میماند که نیرویی ملی برای فرصتی ازدسترفته سر میدهد و چشمهای نگران خود را به آینده ایران و انقلاب آن میدوزد.
بااینحال، استراتژی و مشی بازرگان و یاراناش پس از تثبیت قدرت برآمده از تنازع قوای گام دوم انقلاب، چنان بود که پروسهای جدیدتر و جدیتر را رقم زد. پروسهای که راه طیشده بازرگان، نهضت آزادی ایران و مجموعه جریانهای همسو با آن بوده است. به سبک بازرگان، میتوان این پروسه را با این واژگان صورتبندی کرد: “اصلاحات ایران در دو حرکت”.
در تبیین این پروسه میتوان از همان روزهای پرتلاطم مجلس اول آغاز کرد. روزهایی که اقلیت لیبرال در برابر اکثریت تندرو پارلمان، از ضرورت اصلاح روندها و ساختارها میگفت، از اهمیت تعامل با جهان، از حفظ آزادیهای سیاسی و مدنی مخصوصا در مورد مطبوعات و احزاب و انتخابات و تجمعات، از امکان تعامل و گفتوگو و تحمل میان فرزندان مجاهد و مکتبی. از اولویت صلح و پذیرش آتشبس بر ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر. از استقلال دانشگاه و دستگاه قضا و نهاد وکالت. و از بسیاری موضوعات ریز و درشت که مردان مدعی “عبور از بحران” و جوانان رادیکال حاضر در سفارت و دانشگاه و کمیته و حوزه و خیابان آنها را نمیشنیدند.
گوشها میبستند و دهان میگشودند و در پاسخ نصیحتهای پیرمرد و اندک یاراناش، فریاد “مرگ بر فتنهگر” و “مرگ بر منافق” و “مرگ بر بازرگان” سر میدادند. همانهایی که دو سال پیشتر به خیابانها ریخته بودند و در گام اول انقلاب برای حذف آخرین دولت بازمانده از دیگری، شعار “مهندس بازرگان، نخستوزیر ایران” سر داده بودند؛ اینک مرگ او را میخواستند.
بیدلیل هم نبود. باد به پرچمی دیگر وزیده بود؛ مصلحت و منفعت و منزلت خویش در نفی و حذف بازرگان میدیدند. بازرگان اما دریافته بود، راه ایستادن مقابل این ستیزهجویان، ستیزهگری نیست. کمااینکه شاید با خود میاندیشید در گام اول هم، میشد و بهتر بود که اگر میتوانست، ستیزه نجوید. اما نتوانسته بود. توفانی آمده بود که بسیار چهرههای اصلاحطلبتر از او را با خود همراه کرده بود. همه باید یکرنگ میشدند. وقتی پیران مسالمتجوی جبههملی، شعار دادند که “باید برود”؛ وضع او روشن بود که از یک دهه قبلتر در دادگاهاش گفته بود: “ما آخرین کسانی هستیم که با زبان قانون سخن میگوییم”.
۳- پس از گام دوم انقلاب اما، بازرگان دریافته بود نباید دیگر به آن راهی رفت که در رژیم گذشته رفته بود. گرچه منتقد گام دوم بود؛ اما شاید دریافته بود طبیعت هر انقلابی را دو گام است. اگر گام اول را برداشت و به نتیجه رسید؛ گام دوم را هم خواهد برداشت.
چنین بود که در سفر به آلمان، دعوت مسعود رجوی را برای ماندن و به “شورای ملی مقاومت” او پیوستن را نپذیرفته بود. فارغ از توهماتی که رجوی برای پیروزی و بازگرداندن “رییسجمهور در تبعید” به کشور داشت و پیری چون بازرگان، آن را میشناخت؛ مسالهای مهمتر و بنیادیتر وجود داشت: استراتژی رجوی، استراتژی بازرگان نبود. رجوی انقلابی دیگر میخواست؛ چون انقلاب اول را منحرف میخواند. بازرگان اما انقلابی دیگر نمیخواست؛ چون عمری سیاستورزی و اصلاحطلبی را در انقلاب باخت. اینقدر با خود و جامعهاش و اندک طرفداراناش صادق بود که دیگربار طلب بارانی نکند که از پی آن، سیل برآید.
چنین بود که “حرکت اصلاحات” را جایگزین “حرکت انقلاب” کرد: هم در نظر و هم در عمل. “انقلابی در نظر و اصلاحطلب در عمل” نبود. بازرگان برخلاف رجوی، مساله را نه در انحراف انقلاب و “مصادره انقلاب خلق ایران” که فراتر از آن، در “مسلط شدن انقلاب بر اصلاحات” میدانست.
ازاینرو بود که رهبر واقعی انقلاب را محمدرضا پهلوی معرفی میکرد؛ چراکه همه راهها را بر اصلاحات بسته بود. تجربه انقلاب برای بازرگان (و البته برای ایران) چنان گرانسنگ بود که او از همان ابتدای دهه شصت، اصلاحات را هم در مقام استراتژی و هم تاکتیک برگزید و پیشه کرد.
اینبار او، حتی در بستهترین شرایط هم انقلاب را توجیه نکرد و بر اصلاحات ترجیح نداد. هم او و هم جانشین شایستهاش در نهضت آزادی ایران، دکتر ابراهیم یزدی (که بسیار انقلابیتر و رادیکالتر از او بود)، دریافته بودند بسته بودن فضای سیاسی گرچه میتواند بسترساز انقلاب باشد؛ اما در تحلیل نهایی، توجیهگر آن نیست.
گوشهای نشستن و نقد نوشتن و در جمعی محدود سخنرانی کردن و حتی فعالیت سیاسی را در حد جلسه قرآن محدود کردن، با استراتژی اصلاحطلبانه بازرگان در روزهای سخت و تنهایی و انزوا سازگارتر بود تا درفش کاویانی برداشتن و هوس انقلاب دیگر در سرهای مردمان انداختن.
این اصلاحطلبی منزوی، البته در دهه شصت ناشی از واقعیات مناسبات قدرت و فضای انقلابی متاثر از جامعه و کاریزما بود. نهتنها حکومت با ردصلاحیت در انتخابات ریاستجمهوری، راه بر بازرگان، بهعنوان نامزد اصلاحطلبان، میبست؛ بلکه جامعه نیز به او مشی و استراتژی و شعارهای او اقبالی نداشت. بعید نیست حتی اگر حکومت امکان نامزدیاش میداد؛ بازهم به ریاستجمهوری نمیرسید.
اما او و یاراناش پذیرفته بودند در سختیها هم اصلاحطلب بمانند؛ حتی اگر دشنام و کنایه رادیکالهای خواهان براندازی را از پاریس و اشرف و لندن بشنوند.
۴- چنین بود که حرکت اول اصلاحات در ایران پس از انقلاب به رهبری بازرگان شکل گرفت. یکدههونیم باید میگذشت تا آوای اصلاحطلبی او از حاشیه به متن آید. مباحث و مبنای و مطالبات اصلاحطلبانه از جلسات محدود قرآن به خیابان و حوزه دانشگاه رسید و از نشریهها و بیانیهها و اطلاعیههای کوچک کفدستی نهضت آزادی ایران به تیترها و مقالات روزنامههای پرتیراژ پس از دومخرداد.
جنبش دومخرداد با محوریت سیدمحمد خاتمی، حرکت دومی شد در تداوم حرکت اول اصلاحطلبان به محوریت بازرگان. بسیاری از جوانان خطامامی یکدهه قبل که او را سوژه حملات و عتاب و خطابهای خود قرار داده بودند؛ سال۷۶ در آینه جنبش برآمده در دومخرداد، همان میدیدند که پیر درگذشته در ۳۰دی ۱۳۷۳، یکدههونیم قبل در خشت خام انقلاب ایران دیده بود. فرق اصلاحطلبان جوان با بازرگان اما این بود که در عصر انقلاب، انقلابی مانده بودند و در عصر اصلاحات، اصلاحطلب.
بازرگان اما در دهه اوج انقلابیگری هم، اصلاحطلب ماند. روزگاری که اصلاحطلب بودن، عقلانیت، شعارهای ماورایی ندادن، از همکاری با جهان سخن گفتن، دعوت به صلح و آرامش کردن، در نقد ستیز سخن گفتن و مطالبه آزادی سر دادن، منصب و منزلت و مشروعیت در پی نداشت؛ او اصلاحطلب ماند. فرق حرکت اول اصلاحطلبان با حرکت دوم در اینجا بود.
۵- حال اما روزگار دیگری است. حدود ربع قرن پس از اصلاحات دومخرداد ۷۶، بار دیگر عصر انزوای اصلاحطلبان فرارسیده است. دیگر خود را اصلاحطلب خواندن، نان و نوایی ندارد. نه حکومت روزنی میگشاید و نه جامعه اقبالی نشان میدهد. همه را هم، بیشوکم، به یک چوب میراند.
امروز هم اگر سیدمحمد خاتمی یا برادرش، محمدرضا، یا اصلاحطلبان شاخصی در این سطح بخواهند وارد میدان شوند؛ بعید است امکان نامزدی بیابند و حتی در صورت تایید، شکاف میان جامعه و اصلاحات چنان زیاد است که احتمال بالایی است که رای نیاورند.
گویی، اصلاحات بار دیگر به انزوای دهه شصت بازگشته است. گرچه ابزارها و امکانات و رسانههای امروز بسیار گستردهتر از آن زمان است و تقریبا هرکسی میتواند بگوید و بنویسد و منتشر کند. اما بااینحال، ماندن در مسیر اصلاحات از سال ۷۶ و حتی ۹۶، دشوارتر است.
بسیاری از اصلاحطلبان که طرفدار شرکت در انتخابات هستند، این هشدار را میدهند که اگر در میدان نمانیم؛ به حاشیه میرویم و با وضعیتی همچون بازرگان و نهضت آزادی ایران مواجه میشویم. دبیرکل کنونی و اعضای موثر نهضت آزادی هم، تقریبا همین نظر را پیروی میکنند که سخن درستی هم هست. گرچه، این نکته را نباید مغفول داشت که چه بازرگان و چه یزدی هم، هرگاه فرصت و ظرفیتی دیدند، از ورود به انتخابات پاپس نکشیدند.
اما واقعیت جامعه ایران و مناسبات سیاسی موجود، فراتر از بحث انتخابات است. واقعیت آن است که “اصلاحات در مقام استراتژی”، امروز در ضعیفترین موقعیت خود پس از دومخرداد قرار دارد. تجربههای پیاپی و تلخکامیهای مکرر و وعدههای بزرگ و دستاوردهای اندک، سرمایه اجتماعی اصلاحات و حتی مبانی آن را در جامعه ایران تضعیف کرده است. در مقابل، سفره “انقلابیگری” در ایران و “انقلابطلبی” در خارج از ایران گشوده است.
بااینحال، راه طیشده بازرگان را باید ادامه داد. از او باید آموخت که در بستهترین شرایط سیاسی و منزویترین موقعیت اجتماعی، بازهم اصلاحطلب ماند. زمانی در اوج سالهای تلخ پس از ۸۸ در “مهرنامه” نوشتم: “اصلاحطلبی پریرویی است که تاب مستوری ندارد. چو در بندی، سر از روزن برآرد”.
امروز باید نوشت حتی اگر همه روزنها را بستند، باز باید اصلاحطلب ماند. در گوشهای نشست، نقد نوشت، سخن گفت، هشدار داد و حتی به جلسه قرآنی اکتفا کرد. اما نباید راه را گم کرد. نباید خود را گم کرد. نباید سراب را به جای آب دید و بیراهه را شاهراه. باید راه طیشده را همچنان پیمود. چون، این راه بیپایان است؛ راه مهدی بازرگان است…