مقالات

دو روز تاریخی: ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

«تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء» (آل‌عمران(۳) / ۱۴۰)
(… ما چنین ایام را در میان مردم و ملت‌ها معمول و متداول ساختیم تا ایمان آورندگان راستین پیش خدا شناخته شوند و از [میان] خودتان نمونه‌ها و الگوهایی برگزیند…)

اگر روزي شير پاك خورده‌ی حلال‌زاده‌اي كتاب «سرگذشت آزادي در ايران» را بنويسد از دو روز تاريخي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ كه به فاصله‌ی يك سال و يك ماه، اولي پيروزيِ درخشان و دومي ننگ و مصيبت فراوان، نصيب ملت ايران کرد، به‌عنوانِ سرنوشت‌سازترين ايام آزادي و دموكراسي، و از پرپيچ و خم‌ترين حركات اجتماعي براي حاكميت قانون و استقلال كشورمان ياد خواهد كرد…؛ اگر بنده با بضاعت مزجات خواسته باشم حرفي درباره‌ی آن‌ها بزنم و حقي را ادا كنم، ناچار بايد آن دو روز را به‌دنبال جنبش ملي شدن نفت و در چارچوب وقايع دوازده ساله شهريور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بررسي کرده ، و به‌ اختصار هم كه شده باشد
اشاراتی بنمايم.
شما كار خوبي كرديد كه اين دو روز را در يك شماره‌ی مجله‌ی آدينه و در كنار يكديگر مطرح مي‌نمائيد. ميان اين دو ارتباط تنگانگي وجود داشته است. نه اولي آن گونه كه گفته مي‌شود نمايشگر پيروزي ملت ما و خالي از نطفه‌هاي ضعف و زبوني بوده است و نه دومي را بايد نقطه‌ی پايان جنبش ملي و پيروزي كامل جبهه‌ی متحد استبداد و استيلاي خارجي تلقي كرد.
دوازده ساله‌ی شهريور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، در مقايسه با ۲۵۰۰ سال تمدن ايران (يا به قول بعضي‌ها ۶۰۰۰ سال) و تاريخ بسيار طولاني‌تر تمدن بشري، لحظه‌اي بيش نبود اما وفور و شدت رويدادها و سرعت جابه‌جا شدن جريان‌ها در اين دوازده سالي كه چند‌بار تا لب پرتگاه رفتيم و نيفتاديم، چنان است‌كه اين سال‌ها را همچون يكي از بحراني‌ترين، شگفت‌انگيزترين و آموزنده‌ترين ايام تاريخ ميهن عزيزمان رقم مي‌زند.
همزمان با عظيم‌ترين جنگ جهاني و اشغال نظامي ايران به‌وسيله‌ی سه ابرقدرت خارجي، ملت دست و پا بسته‌ی ما شاهد يك سلسله روي‌دادهاي استثنايي بود :
رضاشاه پرقدرت و نخوت، با ارتش پُر كَرّوفرّش، وحشت زده و بيچاره پا به فرار گذاشت(۱) پسرش كه با چند زدوبند به تخت سلطنت نشست و مي‌رفت تا براي خود شوكت و شهرتي دست و پا كند، در مراسم سالگرد تأسيس دانشگاه [تهران] از چند قدمي هدف گلوله قرار گرفت اما قِسِر در رفت، و صحنه‌ی آخريِ فرار و برگشت او بندبازي ديگري در اين دوران بود. پنج مجلس از نمايندگان دست‌پرورده‌ی رضاشاهی و زنده مانده‌های پيش از او تشكيل شد، هفده دولت با عمرهاي يك ماه تا ۲۳ ماه و نخست‌وزيرهاي بدنام (و چند تنِ خوشنام يادگار مشروطيت) و مهره‌هاي خود را آزمایش کرده، از مجلس رأي تمايل و از شاه فرمان گرفته، كابينه تشكيل دادند، كاري از پيش نبردند، مسند به ديگري سپردند و باز آمدند.
در اين دوران پرتلاطم، يك وزير دربار، يك نخست وزير، يك وزير فرهنگ و يك وكيل دادگستريِ ضد تشیع، به‌دست افراد یک گروه مبارزِ متعصب به قتل رسیدند. دست آخر نیز بزرگ‌ترين امپراتوري استعماري دنيا، ناقوس مرگ خود را از ايران شنيد و به اقرار خودشان دچار سقوط و سرنگوني گرديد.
ايران پرچم‌دار قيام نهضت‌هاي شرق براي رهايي و استقلال شد و از همه مهم‌تر به ملت آزادي داده شد. آزاديِ تحميليِ حاصل از رقابت‌هاي سه ابرقدرتِ اشغالگرِ خارجي، و ناخواسته و دست و پا نكرده‌ی ملت بود يا به قول مادرهاي قديمي «نه چك زده نه چونه، عروس آمده به خونه!». بيش از يك سال طول كشيد تا ملت (به جز توده‌اي‌ها كه به خاطر آنها و تحت فرمان و حمايتِ روس‌ها، به آن‌ها آزادي داده شده بود) اين آزادي را باور كرد و زبان و قلم درآورد و به فكر تشكيل حزب و دولت افتاد. اين آزادی زودگذر بود. همچون آفتابي كه از لابه لاي پاره ابرهاي رونده، چند لحظه‌اي زمين را روشن و هوا را گرم مي‌كند. اما، همين آزاديِ زودگذرِ نیم‌بند، بارور و شيرين و پرثمر شد !
سناریوی دوازده سال
ملت ما مي‌بايستي در دو سال اول از نان و قاتق سفره‌اش و از محصول و معادنش براي شوروي خواربار و مواد خام تهيه كند، راه‌آهن و جاده‌هاي شمال و جنوب و شرق و غربش در اختيار كاروان‌هاي انتقال دهنده‌ی نفرات و مهمات و نيازمندي‌هاي جنگيِ متفقين، فرسوده وكوفته شود. شبكه‌هاي مخابراتي و ادرات دولتي و اقتصاد بانكي‌ِ ما در خدمت متفقين بسيج گردد، و ايران پلِ پيروزيِ متفقين عليه آلمان و متحدانش شود.
متفقين همين‌كه اندكي آسوده‌خاطر شدند، بي‌سروسامانيِ مملكت را غنيمت شمرده، دندان طمع براي گرفتن اميتاز نفت ما تيز كردند. از همه سفت و سخت‌تر شوروي بود‌ كه در شمال ايران جا خوش‌كرده و دولت‌هاي دموكراتيك محلي تشكيل داد و براي تضمين تصاحبِ نفت و تسلط آينده‌ی كمونيسم در كشورمان، حاضر نمي‌شد قشونش را به رغم تعهد سه‌جانبه‌اي كه براي حفظِ استقلال و تماميت ارضي و تخليه‌ی نظامي ايران بعد از شكست آلمان به عمل آمده بود از ایران خارج كند.
این فاجعه ، بزرگ‌ترين مسئله و مصيبت براي دولت‌ها و ملت ايران گرديد . دو
متحد غربيِ شوروي كه به‌هیچ‌وجه حاضر نبودند نفت شمال و خود ايران به لقمه‌ی چرب و نرمي براي‌كمونيسم تبديل شود، موقتاً ‌از نقشه‌ی نفت‌خواهي خودشان دست كشيدند. با كلاهي كه قوام‌السلطنه سَرِ استالين مي‌گذارد (و داستان مفصلي دارد) و با تهديد جدي و فشاري‌كه آمريكا در شوراي امنيت اعمال مي‌نمايد (كه آن هم داستانی مفصل و شنيدني دارد) روس‌ها با لب و لوچه‌ی آويزان، فرمان تخليه‌ی آذربايجان از قشون خودشان را، و فرار فوريِ سران دموكرات تبريز و كردستان را صادر مي‌كنند. از يك سو ملّي‌یون آذربايجان به‌تعقيب و تلافي دموكرات‌هاي تجزيه‌طلب مي‌پردازند و از سوي ديگر ارتشِ يالانچي‌پهلوانِ شاهنشاهي (كه قبلاً سربازانِ سرخ در قزوين جلوي آنها را گرفته و نگذاشته بودند قدم جلوتر بگذارند) با تانك و طبل و خواندنِ سرودِ پيروزي، وارد آذربايجان مي‌شوند (و بعداً ۱۹ آذر را هر سال به عنوان روز نجات آذربايجان جشن مي‌گيرند!).
*
همزمان با اين جريان‌هاي ايران بر باد ده، همراه با وزشِ نسيمِ آزادي، و همزبان با آزادي‌خواهان ملي، قهرمان زنده ماند‌ی آزادي‌خواهي و استقلال، يعني دكتر محمد مصدق، پا به ميدان مي‌گذارد تا با درايت و صداقت و دورانديشي كه دارد قدم به ‌قدم، جلوي نادرستي‌ها و كج‌روي‌ها را بگيرد و راه‌گشاي مصالح و پيروزي‌ها شود. ملت نيز رهبر آزمايش شده‌تر و شايسته‌تر از او را نه مي‌شناسد و نه در چنته دارد.
نخستين ورود به‌صحنه‌ی دكتر مصدق، اعتراض به‌دولت ساعد در مجلس چهارده بود كه مصلحت ملي و سیاستِ موازنه‌ی منفي را فراموش كرد و روي خوش به پيشنهاد انگليس‌ها و آمريكايي‌ها نشان مي‌دهد و دست رد به‌درخواست نفت روس‌ها مي‌گذارد. با چنين بی‌احتياطي، ساعد ناچار شد به دو ابرقدرت غربي بگويد كه دولت ايران تا روشن‌شدنِ اوضاع اقتصاديِ دنيا و استقرار صلح عمومي، از دادن امتياز به خارجيان خودداري خواهد كرد. مصدق با بيان اين كه اگر نخست‌وزير، مادام كه قشون آمريكا از مملكت خارج نشده است، پيشنهاد شركت‌‌هاي آمريكايي را مورد توجه قرار نمي‌داد، دولت‌ شوروي چنان تقاضايي از ما نمي‌كرد به‌نمايندگان مجلس اعلام مي‌كند كه:
«من با دادن هرگونه امتياز اقتصادي و سياسي مخالفم، چون تكفيك مسائل سياسي از استقلال مشكل است … و دليلي وجود ندارد كه ما به شركتي كه تابع يك دولت خارجي است و يا به يك دولتِ خارجی امتياز بدهيم.»
طبيعي بود كه حزب توده، هم ساعد را بكوبد و هم جنگ عليه مصدق را آغاز كند. دولت ساعد سقوط كرد، مصدق رأي تمايل رندانه‌ی مجلس را- چون حاضر نشسدند اجازه دهند كه نخست وزير در صورت استعفا به مجلس برگردد- نپذيرفت. سهام‌السلطان بيات نخست‌وزير شد، در حالي كه كافتارزاده رئيس هيئت نمايندگي شوروي همچنان در انتظار تصميم دولت براي اعطاي امتياز بود.
چنين بحران‌هاي وانفسا و تبِ تندي كه به‌ اقتضاي شرايط حاكم و احتياج به وجيه‌الملّة شدن در ميان نمايندگان مجلس و مطبوعات پديد آمده بود، مصدق كارت برنده‌ی خود را زمين زده و ماده واحدی كذايي مبني بر منع امتياز دادن و حتي مذاكرده با خارجيان براي نفت را با قيد دو فوريت تقديم مجلس كرد و از نمايندگان خواست قبل از آنكه متفرق شوند آن را بررسي و تصويب كنند كه:
«اگر امروز اين كار نشد ديگر جلسه‌‌اي منعقد نخواهد شد تا اين طرح را تصويب كند. نفت چيزي نيست كه دولت‌هاي بزرگ از آن صرف‌نظر كنند.»
ماده‌ی واحده كه اميد بيگانگان را بر باد مي‌داد و راه مبارزه مردم را آشكار و هموار مي‌ساخت، في‌المجلس تصويب شد !
با اين پيروزي مصدق مغرور نگرديد و از جريان‌هاي سياسي غافل نشد. وقتي دولت حكيمي پيشنهاد كميسيون ۳ جانبه‌ی مسكو را (مبني بر اين كه تصميم‌گيري و مشكل نظامي سياسي ايران براي خروج نيروهاي شوروي به يك هيئت پنج نفره متشكل از نمايندگان آمريكا و انگليس و شوروي و دو نماينده از ايران واگذار شود) در مجلس مطرح كرد. مصدق و گروهي از نمایندگان مجلس شديداً به اين جريان اعتراض كرده، خواهان استعفاي دولت حکیمی شدند و در پايان به نخست‌وزير توصيه كردتذ كه شكايت ايران درباره‌ی خودداري شوروي‌ها از تخليه‌ی خاك ايران را به سازمان ملل ارجاع‌كند. حكيمي اين توصيه را (كه بعداً كليد مشكل‌گشاي كار در هماهنگي با اقدامات قوام شد) پذيرفت و دستور آن را به حسين علاه نماينده‌ی ايران در سازمان ملل متحد صادر كرد.
شوروي نه تنها از تخليه‌ی قشون خود از شمال ايران خودداري مي‌كرد، بلكه براي محکم‌كاري ، يك دولت خودمختارِ اسماً دموكراتيك به ریاست پيش‌وري در
آذربایجان تشکیل داده بود.
قوام‌السلطنه كه براي دومين بار رئيس دولت شده بود طرح بي‌طرفيِ سياسيِ خود از طريق كنار آمدن با حزب توده و دولتِ خودمختار پيشه‌وري و سفر به مسكو و مذاكرات اميدوار‌كننده با استالين را پياده مي‌كرد و پس از آن همت به‌تأسيس حزب دموكرات ايران و تدارك انتخابات مجلس پانزدهم گماشت. اقدامات قوام‌السلطنه براي جلب‌نظر شوروي كه در ابتدا باعث تعجب و ترس مجدد و حتي وزارت خارجه‌ی آمریکا را نگران کرده بود، از شاه‌کارهای سیاسی او در آن دوران محسوب می‌شود. سياست قوام در آغاز چندان مورد مخالفت يا مزاحمت دکتر مصدق قرار نگرفت. جز آنكه هشدار داد در مذاكرات مسكو منع واگذاري امتياز نفت به خارجيان را فراموش نكند. مصدق تأسيس حزب دولتي دموكرات ايران براي در دست گرفتن مجلس آينده را خلاف قانون و دموكراسي مي‌دانست و براي آزادي انتخابات مجلس مبارزه مي‌كرد. در پايان سفر قوام به مسكو، استالين موافقت مي‌نمايد كه سادچیکف به ايران آمده ترتيب توافقي با قوام السلطنه براي نفت و دولت‌های مستقل آذربایجان و کردستان بدهد.
*
وكلاي مجلس پانزدهم برگزيده‌هاي دربار و ارتش و حزب دموكرات قوام بودند اما تحت تأثير حركت مليِ عمومي، طبق طرح پيش‌ساخته‌اي بنا به پيشنهاد رضازاده شفق، موافقتنامه «قوام- سادچيكف» درباره‌ی تشكيل شركت مختلط ايران و روس براي نفت شمال را رد كردند.
دولت شوروي سرشكسته در سازمان ملل و هراسان از اولتيماتوم آمريكا و سرخورده از وعده‌هاي فريب‌كارانه‌ی دولت قوام، فرمان تخليه‌ی آذربايجان و كردستان را صادر مي‌كند.
لايحه مصوب مجلس، ماده‌ی ديگري هم داشت‌كه دولت‌ها را مكلف مي‌ساخت براي استيفاي حقوق ايران در قرارداد نفت جنوب، اقدام‌كنند. در زمان نخست‌وزيري هژير و بنا به دعوت مجلس از دولت قوام‌السلطنه، آقاي گِس به نمايندگي از طرف شركت نفت انگليس و ايران براي مذاكره و اطلاع از نظريات ايران به تهران آمد و در كابينه‌ی ساعد كه براي سومين بار نخست‌وزير شده و گلشائیان وزير دارايي‌كابينه بود، يك قرارداد الحاقي بر قرارداد ۱۹۳۳، معروف به قرارداد «گِس- گلشائيان» منعقد و براي تصويب به مجلس ارائه گرديد. دولت انگلستان حاضر شده بود در برابر قانوني‌شدنِ تمديد ۳۳ ساله قرارداد ۱۹۳۳، يك سلسله امتيازات مالي جزئي به ايران بدهد:
حق الامتياز ۶ شیلينگ در تُن، به جاي … شيلينگ،
افزايش حداقل پرداخت سالانه بابت سهم ۲۰ درصد ايران از ۰۰۰۷۵۰ ليره به ۴ ميليون ليره و؛
تخفيف ۲۵ درصد مصارف نفتي ايران به جاي ۱۰درصد سابق.
اقليت مجلس شوراي ملي مركب از اسكندري،‌ حائري‌زاده، دكتر بقايي، رحيميان، مكي و عبدالقدير آزاد كه رنگ ملی پیدا کرده و طرفدار مصدق بودند، دولت ساعد را شديداً مورد انتقاد قرار دادند. شاه كه در آن روزگار خواستار تجديدنظر در قانون اساسي شده و می‌خواست به او حق انحلال مجلسین داده شود، در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ مورد سوء قصد قرار گرفت و نتيجتاً دولت با اعلام حكومت نظامي، غيرقانوني كردنِ حزب توده و ايجاد محيط اختناق در كشور، موجبات تشكيل مجلس مؤسسان را فراهم ساخت. اما هنوز هم آن‌قدر آزادي در مجلس و مملكت وجود داشت كه در فروردين ۱۳۲۸ سه نفر از نمايندگان (آقايان حائري‌زاده، دكتر بقايي، و حسين مكي) دولت را به‌دليل توطئه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان براي تغيير قانون اساسي و مداخلات غيرقانونيِ مقامات نظامي (سرلشكر رزم‌آراء رئيس ستاد و نخست‌وزير آينده) استيضاح كنند، بدون آنكه نتيجه‌ی مثبتي- غير از توجه مردم و بيداري و بسيج آنها از اين استيضاح- عايد گردد. در عوض وقتي دولت، ۱۰ روز به آخرِ عمرِ مجلس مانده، قرارداد الحاقي را به مجلس آورد، نمايندگان اقليت كه قبلاً عضو حزب دموكرات و برگزيدگان انتخابات شورا بودند ولي از نظريات دكتر مصدق پيروي مي‌كردند، يك ترفند پارلماني به‌كار برده با ايراد سخنراني‌هاي طولاني عليه قراردادِ پينشهاديِ دولت، اوقات مجلس را به‌سخنراني‌هاي خود اختصاص مي‌دادند از جمله آقاي مكي با قرائت بيانيه مستند و مفصلي كه مهندس حسيبي روز به روز تحويل او مي‌داد و با ابلاغ پيام دكتر مصدق به نمايندگان بر لزوم رد قرارداد، مسايل بسياري را مطرح كرد. اين نمايندگان موفق شدند نقشه‌ی مشترك انگليس و شاه (يا جبهه‌ی استبداد و استيلاي خارجي) را نقش بر آب كرده و نگذارند قرارداد « گِس- گلشائيان » قبل از
انتخابات دوره شانزدهم به تصويب مجلس برسد.
دولت انگلستان رو در روي ايران
از اين به بعد جنگ ميان انگلستان و شاه از يك سو، و ملت ايران به رهبري دكتر مصدق از سوي ديگر وارد مرحله‌ی جدي مي‌گردد و بدون آنكه دشمنِ شمشير از رو بسته، قصد بركناري مصدق را داشته باشد، مبارزه از حالت پارلماني خارج می‌شود.
دولت انگلستان و شاه، يعني جبهه‌ی استعمار يا استيلاي خارجي و استبداد داخلي به خوبي دريافته بودند كه وضعيت ضعيف آنها و موانعي كه در راه خواسته‌هايشان به‌وجود آمده است ناشي از وجود آزادي در مملكت و حضور ملت در صحنه است. آزادي را روس‌هاي براي حزب توده خواسته بودند و انگلستان و آمريكا ناچار آن را پذيرفته بودند. آنها به دوستي فكر مي‌كردند، درست هم فكر مي‌كردند كه با پر و بال پيدا كردن ناسيوناليست‌ها و به وسط آمدنِ مذهبي‌ها، خود ایرانیان جلوي توسعه و تسلط كمونيسم و شوروي را خواهند گرفت. اينك كه شوروي جا خالي كرده و حزب توده پشتوانه‌ی نظامي خود را از دست داده و احزاب ملي به ميدان آمده‌اند، از ديدگاه منافع آمريكا و انگلستان ديگر نيازي به آزادي وجود ندارد. هيچ بعيد نيست كه انديشه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان و اختيار گرفتن شاه براي انحلال مجلس، كه پايگاه آزادي و دموكراسي‌است تخم لقي باشد‌كه انگليس‌ها در دهان شاه شكسته‌اند و همان‌ها بودند كه راه انتخابات غيرآزاد و دخالت دربار و دولت را پيش پاي شاه گذاشتند تا قرارداد «گِس- گلشائيان» و نظاير آن تصويب شود. آزادي ملت‌كه سبب تضعيف و تهديد استبداد و استيلاي خارجي است، اين دو را به يكديگر نزديك و با هم متحد بنمايد. ملت و ملّي‌یون نيز به يكديگر نزديك شده، احساس مي‌كردند كه بدون يك رهبري آگاه و دموكراتيك كاري از پيش نخواهند برد. گردش روزگار (يا مشيت پروردگار)، مصدقِ كهنه‌كار را براي ايفاي چنين نقشي و تأسيس جبهه ملي نگاه داشته بود.
انتخابات مجلس شانزدهم- بعد از استعفاي ساعد و نخست‌وزيرشدنِ منصورالملك- به روال گذشته برگشته و فرمايشي از كار درآمد. در آن حال كاري كه مصدق مي‌بايستي بكند و كرد، ايستادگي در برابر عدم آزادي انتخابات و تشويق مردم به دفاع از حقوق قانوني خودشان بود.
در شهريور، ۱۸نفر از نمايندگان اقليت مجلس پانزدهم و چندتن از روزنامه‌نگاران
و شخصيت‌هاي خوشنام در منزل دكتر مصدق جمع مي‌شوند و مصدق عليه مداخلات آشكار دولتِ ساعد و زيان‌هاي حتمي افزايش اختيارات شاه سخن گفته، و مردم را به خنثي كردن اختيارات دولت دعوت مي‌كند. يك كميسيون هفت نفري انتخاب مي‌شود و به مردم خطاب مي‌كند كه
«… ما تصميم گرفته‌ايم روز جمعه ۲۲ مهرماه در جلويِ سر در سنگيِ اعليحضرت حاضر شويم. اي مردم ما را در آنجا تنها و بي‌كس نگذاريد…»
مردم از اين حركت استقبال مي‌نمايند و خواستار الغاي انتخابات و تعيين دولت بي‌نظر می‌شوند و شاه به اين خواست ترتيب اثر نمي‌دهد اما از اين حركت نتايج غير مستقيمي چون آزمايش و افشاكردنِ شاه و تشكيل رسمي «جبهه ملي»(۲) به دست مي‌آيد. ترور عبدالحسين هژير وزير دربار با گلوله‌ی يكي از اعضاي فدائيان اسلام در مجلس روضه‌خوانيِ دربار منجر به محاكمه و اعدام ضارب و دستگيري گروهي از رهبران جبهه‌ملي و آيت‌الله كاشاني می‌شود. هژير در آخرين دم به اشرف سفارش كرده بود كه مواظب مصدق باشد.
انجمنِ مركزيِ نظارت بر انتخابات تهران، به دنبال اعتراض‌هاي جبهه ملي و گزارش‌هاي دريافتي، به‌ابطال انتخابات تهران و حومه‌ رأي مي‌دهد. مصدق وكانديداهاي جبهه ملي در تهران حائز اكثريت مي‌شوند، مصدق به روزنامه نگاران مي‌‌گويد:
«برنامه‌هاي ما در مجلس مخالفت با قرارداد«گِس-‌گلشائيان»، و حراست از آزادي‌هاي فردي و اجتماعي است.»
شاه مجلس را در ۲۹ بهمن ۱۳۲۸ پس از مراجعت (و دستور گرفتن از آمريكا) در غياب نمايندگان تهران كه هنوز انتخاب نشده بودند افتتاح كرد و از مجلسيان مي‌خواهد كه به شاه اختيار دهند تا هر قانوني را كه مصلحت نداند امضاء نكند. علي منصور جانشين ساعد شد و چون مي‌خواست كه له و عليه قرارداد نفت عملي انجام ندهد، كنار رفت و سپهبد رزم‌آرا رئيس ستاد ارتش و كانديد آمريكا، بدون اخذ رأي تمايل از مجلس، فرمان نخست‌وزيري گرفت، و با کوسِ لِمَنْ الْمُلْکِی و با ادعاي اصلاحات اساسي و حل مسئله‌ی نفت به سود ايران و سه ابرقدرت خارجي، كمر به قتل آزادي و حاكميت ملي را مي‌بندد.
واكنش جبهه‌ملي در برابر چنين رخداد كه پيش‌درآمدِ مرگِ آزادي و حاكميت ملي است، معلوم بود. مصدق در اولين حضور در مجلس عليه مجلس مؤسسان موضعي قاطع گرفته و مصوبات آن را غيرقانوني اعلام مي‌كند. و عليه دخالت‌هاي دربار و دولت در انتخابات، عليه نخست‌وزيري رزم‌آرا كه آن را «شبه كودتا» مي‌ناميد، شديداً اعتراض كرده مي‌گويد:
«… جبهه ملي به منظور ايفاي سوگندي كه نمايندگان ما به کتاب مقدس آسماني ياد كرده‌اند و از نظر حفظ حقي كه به افراد ملت تعلق مي‌گيرد به جهانيان اعلام مي‌دارد كه به‌هيچ‌وجه زيربار تحميل حكومتي كه با تشبث به اجانب و با اسباب‌چينيِ بيگانگان و به رغم تمايلات عمومي روي كار آمده است، نخواهد رفت و افتخار خواهد داشت كه در راه حراست شعائر ملي و ديني و نگه‌داري مشروطيت و دموكراسي، افراد خود را فدا كند… حكومت زور و قلدري ممكن است يك شب و يا چند سال به‌مردم ناني بدهند ولي تا همه‌ی مردم نتوانند در امور اجتماعي دخالت كنند هيچ وقت صاحب نان نمي‌شوند… تنها دولتي مي‌تواند اقتدار پيدا كند كه به افكار عمومي و قانوني تكيه نمايد…»
چنين موضع‌گيري‌هاي حق‌طلبانه و قاطعانه كه موجب تحرك همه‌ی قشرهاي ملت مي‌گرديد، بر مشكلات رزم‌آرا در احراز قدرت فائقه و خدمت به ارباب‌هاي بيگانه مي‌افزود. او به حزب توده ‌‌روي خوش و ميدان داد تا در افكار عمومي ترديد و تزلزل انداخته و در ميان طبقات مردم تفرقه ايجاد كند. خوشبختانه هنوز بقاياي آزادي در مطبوعات و در برگزاري اجتماعات و در خودِ مجلس از بين نرفته بود. مصدق و اقليت ملي مي‌توانستند با افشاگري بيشتر و استيضاح دولت، مردم را آگاه كنند. مباحث كميسيون نفت و استيضاح دولت و مبارزه با رزم‌آراء و شركت نفت موضوع داغ روز بود و فضاي مطبوعات و محافل و جلسات مجلس را به خود اختصاص مي‌داد. بزرگ‌ترين زياني كه براي قراردادِ الحاقي عنوان مي‌شد قانوني كردن قرارداد ۱۹۳۳ و افزودن سي سال به مدت امتياز- يعني اسارات ايران- بود.
در اين بحث و جدل‌ها بود كه مصدق تز « ملي كردن صنعت نفت در سراسر كشور»
را عنوان نمود و به شرح زير به مجلس پيشنهاد كرد.
«به‌نام ملت ايران و به‌منظور كمك به تأمين صلح جهاني، امضا كنندگان زير پيشنهاد مي‌نماييم كه صنعت نفت در مناطق كشور، بدون استثناء ملي اعلام شود. يعني عمليات اكتشاف، استخراج و بهره‌برداري در دست ملت ايران قرار گيرد.»
اللهيار صالح- حائري‌زاده- دكتر شايان- دكتر محمد مصدق- حسين مكي.
كميسيون نفت، به رغم مخالفت‌هاي اوليه اكثريت و تحت تأثير فشار ملت، به اتفاق آراء قرارداد الحاقي «ساعد- گِس- گلشائيان» را رد كرد و آن را براي استيفای حقوق ايران كافي ندانست.
هيجان عمومي فوق‌العاده بود! (۳) خشم دولت با توقيف روزنامه‌ها و زمزمه‌ی انحلال مجلس به‌اوج خود رسيد. حزب توده شعار انحرافي لغو قرارداد ۱۹۳۳ را بدون آن‌که پشتوانه‌ی حقوقي بين‌المللي داشته باشد و ايران بازنده مي‌شد، پيش كشيد؛ ضمناً اقداماتي را كه به‌نام استيفاي حقوق ملت صورت مي‌گرفت ساخته و پرداخته شركت نفت قلمداد نموده رهبران جبهه ملي را مورد حمله و ناسزا قرار داده، به اين ترتيب پيش‌آهنگ تضعيف افكار عمومي و تفرقه در ميان جبهه ملي مي‌شد.
جنبش مردم براي ملي‌كردنِ نفت در اثر تصويب پيشنهاد كمیسيون نفت و رد قرارداد الحاقي از طرف مجلس، اوج مجدد گرفت. چهارنفر از مراجع تقليد قم فتوا به ضرورت ملي شدن نفت دادند. (۴) با وجود آزاديِ زودگذري كه به ملت ايران داده شده بود، از آن بهره‌برداري ‌کامل گردید و پیروزی بر جبهه‌ی نیرومند «استبداد- استيلا» کامل شد. روزنامه‌هاي جبهه‌ملي توقيف شدند و دكتر فاطمي و چند تن از روزنامه‌نگاران به زندان افتادند . افرادي هم كه در شهرستان‌ها شعار « نفت بايد ملي
شود» به سينه زده بودند دستگير مي‌شدند.
رزم‌آرا گفته بود كه ما لياقت اداره‌ی كارخانه سيمان را نداريم، چه‌طور مي‌توانيم نفت را ملي‌كنيم! دست به‌مانورهاي پارلماني زد و براي جلوگيري از طرح و تصويب پيشنهاد ملي‌شدن‌نفت در صدد استرداد لايحه قرارداد الحاقي برآمد. نمايندگان ملي گفتار نخست‌وزير را توهين بزرگ به ملت ايران و مهندسين ايراني تلقي كردند. (۵)
غلامحسين فروهر وزير دارايي كه از قرارداد الحاقي و تهيه‌كنندگان آن دفاع مي‌كرد، و ملي‌كردن نفت را عملي خلاف اخلاق و تعهد و زیانبار اعلام مي‌نمود، با خشم و اعتراض اكثريت نمايندگان روبه‌رو شده، مجبورگرديد بنا به‌ماده‌ی واحده‌اي كه به تصويب مجلس رسيد، استعفا دهد. دو هفته بعد مجلس مقرر داشت كه كميسيون نفت در ظرف دو ماه گزارشي مبتني بر تعيين وظيفه‌ی دولت تقديم كند.
رزم‌آرا در مذاكرات محرمانه با شركت نفت و الهام گرفتن طرفين از امضاي يك قرارداد «۵۰- ۵۰» مابين عربستان سعودي و شركت آمريكایي آرامكو به فكر تنظيم قرارداد جديدي افتاد. در اين زمينه «شپر» سفيركبير انگلستان طي نامه‌ی مفصلي كه براي نخست‌وزير فرستاد، با تأكيد بر اين كه هيچ‌گونه طرحي را كه متضمن ملي شدن نفت باشد نمي‌پذيرد، آمادگي شركت نفت را برای فرمول تنصيف عوايد نفت اعلام نمود. او در نامه‌ی خود از رزم‌آراء گلايه كرده بود كه چرا ملت ايران را در جريان قضايا نگذارده است و پيشنهاد‌ انگلستان، داير به‌قرضه‌دادن براي رفع مشكلات مالي دولت ايران و پرداخت ده ميليون ليره سپرده به بانك ملي به عنوان پشتوانه براي نشر اسكناس را به آگاهي ايرانيان نرسانده، اجازه داده است كه افكار عمومي نسبت به شركت نفت و دولت بريتانيا بدبين شوند. نامبرده با اطلاع از فوران احساسات مردم و پشتيباني از طرح ملي‌شدنِ نفت تصور مي‌كرد كه اگر دولت كمك‌هاي آنان را پنهان نمي‌كرد كار به بن‌بست نمي‌رسید.
مصدق كه پافشاري و پي‌گيري‌اش روز به روز زيادتر مي‌شد، بار ديگر طرح ملي شدن نفت را بزرگ‌ترين اقدام براي آزادي و ترقي ملت ايران دانسته، درحالي‌كه هيچ‌گونه زيان و مانعي در سر راه ملي‌كردن نفت نمي‌ديد، به نمايندگان گفت:
«قلب همگي ما كه همواره آكنده از مهر ايران بوده است امروز بيش از هر زمان به هم نزديك شده و خواهيم توانست در يك محيط صميميت و محبت به اتفاق آرا به آرزوهاي ملت ايران كه با فتاويِ علماي اعلام نيز فريضه‌ی ديني ما شده است ، لبيكِ اجابت گفته ، ملي شدن نفت در سراسر كشور را تصويب نمائيد…»
روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در موقعي كه كميسيون نفت به پيام دكتر مصدق گوش مي‌داد، دست قضا سپهبد رزم‌آرا را در مسجدشاه(۶) به ضرب چند گلوله به قتل رساند، ضارب خليل طهماسبي از اعضای فدائيان اسلام معرفي شد. حسين علاء به جانشيني رزم‌آرا منصوب گرديد. كميسيون نفت به اتفاق آراء، اصل ملي‌شدنِ‌نفت را تصويب نمود.(۷) و در تاريخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملي شدن نفت ايران به تصويب مجلس شورا (و پس از آن سنا) رسيد. لاَحَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمِ !
تاريخ ايران وحدتي چنين فراگیر و پيروزي تا اين حد بزرگ را كه محصول مستقيم وجود آزادي بود و ابتكار و كارداني و فداكاري‌هاي مصدق و جبهه ملي و پشتيباني آگاهانه و آزادانه‌ی اكثريت قريب به اتفاق ملت آن را به ثمر رساند، در صفحات خود ثبت نكرده است .(۸)

به سوي
۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

با تصويب قانون ملي‌شدنِ نفت در مجالس و نخست‌وزيرشدنِ دكتر مصدق (كه نتيجه‌ی قهریِ آن بود و داستان شنيدني دارد) جهتِ رويدادها و جريانِ سياست‌ها، در ايران و خارج تغيير كرد. قطار سرنوشت كشور و ملتمان در خطي افتاد كه پس از عبور از دشت و دره‌هاي سرسبز، ايستگاه اول آن پيروزي درخشان ۳۰تير۱۳۳۱ شده، قطار، سنگستان‌ها و تنگستان‌ها را با نيرومندي و چالاكي در نورديد و در ايستگاه دوم كه شكست بدفرجام ۲۸مرداد۱۳۳۲ بود متوقف گرديد ! كه با یادآوریِ تماشاي سريع مناظر بیرون قطار، وقتي به ايستگاه دوم برسيم خواهيم ديد كه آيا كودتاي زاهدي و شاه، و اتحاد «استبداد و استيلا»، ايستگاه نهايي قطار ايران و توقف آزادي و حاكميت ملي ما بود يا قطار، گردنه‌ها و آبادي‌هاي ديگر در پيش داشته و دارد.
طبيعي بودكه انگلستان از پا ننشيند و براي براندزاي مصدق تدبير و تلاش فراوانی بكند. نه فقط براي پشتيباني از شركت نفت انگليس و ايران كه سهام عمده‌اش در دست دولت بود بلكه براي دفاع از صيانت امپراتوري انگلستان و منافع عاليه اقتصادي و نظامي آن. تا به‌حال اگرچه هدف مبارزه‌ی ملي ما شركت نفت و امتيازخواهي‌هاي سه ابرقدرت اشغالگر بود ولي بيگانگان حالت انفعالي داشته و عمليات دفاعي انجام مي‌دادند. حمله و ابتكار عمل در دست ملّي‌یون و مصدق بود. مطبوعات و مجلس شورا، با خيابان‌ها و مدارس و بازار و دانشگاه، صحنه‌هاي نبرد مصدق و جبهه ملي عليه دربار و دولت‌ها و جيره‌خواران خارجي بود. از اين پس دربار و دولت و مجلس و مخالفين، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حالت ايادي و عامل اجرايي انگلستان را پيدا مي‌كنند و انگلستان، آمريكا را چنان به دنباله‌رویِ سياست خود مي‌كشاند كه پس از قطع روابط دیپلماتیک و اخراجشان از ايران،‌ فرماندهي كل عمليات عليه ملّی‌یون را آمریکا به‌عهده می‌گیرد ضمن آن‌که كودتا را سازمان‌هاي جاسوسي MI (اينتليجنت سرويس) و CIA آمریکا مديريت مي‌كنند نه وزارت خارجه‌هاي دو دولت كه در اين عمليات در رده دوم قرار دارند.
ما كه تا حدودي در آن زمان حاضر و ناظر صحنه‌ها بوديم و از جريان‌ها کمابیش آگاهي مي‌يافتيم، قضايا را به‌گونه‌ی ديگري درك مي‌كرديم. با كتاب‌هايي كه بعدها از طرف مسئولين دستِ اولِ خارجي و متخصصين پژوهشگر آنها منتشر شد، اسرار پشت پرده‌ی مهمي را فاش‌كردند كه گواه آشكار بر خباثت و بي‌پروايي سياست‌هاي آنان است و هم خيانت‌پيشگي و بي‌شخصيتيِ برخي ايرانيان را بازگو مي‌نمايد: توطئه‌ها، مخالف‌خواني‌ها، خنجر از پشت‌زدن‌ها، دسته راه‌انداختن‌ها، ملاقات‌ها و جلب مواقت‌ها، واردِ صحنه‌‌شدنِ اشرف براي راضي‌كردن شاه و بالاخره اطلاع دادن كودتا به شاه كه تا چند روز قبل، از آن خبر نداشت و همه‌ی اين كارها به‌دست كنسرسيوم سازمان‌هاي جاسوسي انگليس و آمريكا طراحي و برنامه‌ريزي شده بود. (۹)
*
در مقابل مصدق است كه روز به روز تنهاتر مي‌شد. اگر تا پيش از آن چهره‌ی يك ناطق آزادي‌خواهِ وطن‌پرست و پهلوان صحنه‌هاي مبارز‌ی پارلماني را از خود نشان مي‌داد، از اين پس چهره‌ی سياستمدار مدبري را مي‌بينيم كه با متانت و درايت و خون‌سردي با توكل به خدا و خلق، قدم به قدم مبارزه را رهبري و دشمن را مات مي‌نمايد. اما چه كند كه با دولت و ملتي طرف است كه به قول ناپلئون در همه نبردها شكست مي‌خورد، جز آخري. مسلماً اگر شكاف و شيطنت در یارانِ نخستين و پايه‌گذاران جبهه ملي پيش نمي‌آمد و سردي و سستي در صفوف ملت انداخته نمي‌شد ملت ايران در جنگ آخر نيز فاتح مي‌بود.
در دو سال و نيم حكومت مصدق یا جنگ آزادي و نفت، سال۱۳۳۰ را بايد دوران
اجراي قانون‌ملي‌شدن‌نفت، خلع‌يد از شركت‌نفت و پيروزي ايران در دادگاه‌های بين‌المللي حساب كرد و ماه‌هاي طلاييِ نهضت ناميد. ماه‌هاي طلايي در داخل و تحريكات سياسي در خارج. سال ۱۳۳۱ آغاز حملات پارلماني و خياباني و خزان آزادي به شمار مي‌رود و ماه‌هاي دفاعي درخشان است. پنج‌ماه سال۱۳۳۲ فوران نفاق و كارشكني داخلي است و به ثمر رسيدن برنامه‌هاي خارجي.
استراتژي انگلستان در فاز دوم جنگ و پس از تصويب قانوني‌ملي‌شدن‌نفت شاملِ مراحل ذیل بود :
۱) مرحله يا راه حل سياسي- حقوقی
با شناسايي ظاهريِ اصليِ ملي‌شدن (بنا به توصيه آمريكا) مشروط به فروش نفت توسط شركت نفت انگليس و ايران، بر اساس تنصيف ۵۰- ۵۰ عواید.
در اين مرحله هيأت استوكس به ايران اعزام مي‌شود. مأموريت هيأت را مصدق رد مي‌كند. انگلستان به ديوان دادگستري سازمان ملل شكايت مي‌نمايد و خواستار ميانجيگري آمريكا مي‌شود.
۲) مرحله یا راه‌حل خوشنت‌آمیز
محاصره‌ی اقتصادی و تهدید نظامی، همراه با جلوگیری از خرید نفت ایران و خودداری کمپانی‌ها از صدور مواد اولیه و کالاهای ضروری ایران برای به زانو درآوردن مصدق.
۳) اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني
اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني در جهت نامزدي و نخست‌وزير كردنِ يكي از هواداران انگليس و عزل مصدق، با بهره‌گيری از عوامل دولتي و پارلماني مانند سيدضياءالدين طباطبايي، نم كرده‌ی ديرينه‌ی انگليسي‌ها يا احمد قوام (بنا به پيشنهاد استوكس و جمال امامي و پس از آنها چرچيل و ایدن و در صورت عدم توفیق حمله‌ی نظامي به آبادان (كه چون مورد استقبال ترومن رئيس‌جمهور آمريكا قرار نگرفت انگلستان موقتاً طرح براندازي مصدق را متوقف ساخت).
در اين مرحله و مقارن با خلع‌يد از شرکت و خروج كارشناسان انگليسي از ايران، انگليسی‌ها رزم‌ناو موریشس (Mouritius) را به سواحل ايران اعزام داشتند و چهار فروند ناوشكن و نيروهاي زميني و دريايي به‌خليج‌فارس اعزام نمودند‌كه با خون‌سردي
و نترسي ايرانيان و عدم حمايت آمريكا مواجه شد.
۴) تشديد تفرقه در ايران و تشبث به اسلحه
در مراحل قبلي، انگليسي‌ها براي اجراي برنامه‌هاي خود در ايران از طريق برادران رشيدي و دو فرد ايراني به‌‌‌نام‌هاي رمز نرن(Nerren) و سيلّي (Cilly) عمل مي‌كردند كه از سال ۱۹۴۸ برنامه‌هاي تبليغاتي ضد شوروي و ضد حزب‌توده را تحت عنوان عمليات بدامن (Bedamn) عهده‌دار بودند و همان‌ها مأمور كار جديد شدند و با همكاري شعبه سيا در ايران (كه آن هم ابتدا براي جاسوسي و مبارزه با شوروي تأسيس شده بود) ارتباط با دربار و مقامات دولتي، پارلماني، جبهه‌اي، ارتشي، بازاري و روحاني را به طور سيستماتيك تعقيب نمودند. از دادن رشوه و دستور دريغ نمي‌كردند و با نمامزده‌هاي نخست‌وزيري تماس دائم داشتند.
مصدق كمابيش از اين برنامه‌ها اطلاع داشت و درصدد جلوگيري و بازداشت و افشاگري برمي‌آمد. خواسته و دانسته يا به تصادف و جريان طبيعي، واقعه‌ی ۳۰ تير ۱۳۳۱ را به وجود ‌آورد.
پيش از آن‌كه قوام السلطنه رسماً وارد گود شود، مصدق كارت برنده‌اي به زمين مي‌زند. او خواستار پست وزارت جنگ مي‌شود تا دست شاه را از مداخلات از طریق ارتش‌كودتا‌كند. شاه حاضر به‌قبول اين پيشنهاد نمي‌شود و مصدق در ۲۶تيرماه ۱۳۳۰ از مقام خود استعفا مي‌كند و شاه بلافاصله احمد قوام را به نخست‌وزيري منصوب مي‌نمايد.
انگليسي‌ها و شاه و قوام از اين واقعيت غافل بودند كه هنوز ملت استوار است و به مصدق وفادار بوده، منافقين جبهه ملي نيز جرأت و جسارت مخالفت و جدا شدن از مصدق را پيدا نكرده‌اند حتي براي حفظ وجهه و‌ كسب آبرو، عليه قوام برمي‌خيزند.
جلوتر از آنها حزب توده به قصد بُل‌گرفتن از موقعيت و براي رسيدن به رهبري مبارزه و قدرت، با صفوف سازمان‌يافته‌، چشم‌گيرترين تظاهرات را عليه قوام راه مي‌اندازد . (۱۰) مردم تهران (يكي از آنها خود من و در شهرستان‌های عمده)، مبهوت و متأسف از واقعه و بي‌سازماني و بي‌اسلحه از صبح روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ به خيابان‌ها مي‌ريزند، تا حمايت خودشان را علي‌رغم غرش تانك‌ها و رگبار مسلسل‌ها، با فرياد يا مرگ يا مصدق عليه قوام‌السلطنه ابراز دارند. هدف نخستين، ميدان بهارستان است و جنگ و گريز به كوچه‌هاي اطراف شاه‌آباد (خيابان جمهوری اسلامی فعلي) و به طرف پارك ضِلِّ‌السلطان وكوچه ناظم‌الاطباء می‌رسد. آغاز تيراندازي ساعت۷ صبح در مقابل بازار- كه هميشه تكيه گاه حركات ملي بوده است- صورت گرفت و با ۷۰ كشته و ۷۵۰ مجرح ادامه يافت. مردم از پاي ننشستند و با ادامه‌ی حضور و اعتراضات شديدِ آنها، شاه پيشنهاد مداخله پليس براي سركوبي جمعيت را رد مي‌كند. قوام خود را بي‌كس و بيچاره ديده استعفا مي‌دهد… و مصدق پيروزمندانه به‌مقام خود برمي‌گردد!
ارتش تحريك شده براي نافرماني، خود را مي‌بازد. انگليسي‌هاي مغلوب گشته و هواداران به وحشت افتاده، راه چاره مي‌جويند و ميدلتون كاردار سفارت گزارش مي‌دهد كه «دربار به نحو نگران كننده‌اي تضعيف شده است.» (۱۱)
*
اين، يك روي سكه بود؛ روي درخشان آن‌كه از‌گذشته‌ی نهضت نيرو مي‌گرفت. هنوز عوامل ضعف و زبوني و نطفه‌هاي شكست عرض اندام نكرده و فقط نگراني در دل‌ها و ديده‌ها وارد شده بود. روي ديگر سكه تمرين و تجربه‌آموزيِ انگلستان و به ميدان كشيده‌شدنِ آمريكا براي سازمان‌دهيِ بهترِ آينده بود. و همچنين جرأت و جسارت‌يافتنِ بيشتر مخالفين مصدق و منافقين جبهه‌ملي، براي جراي مأموريت‌هاي ديكته‌شده از طرف سازمان‌هاي جاسوسي بيگانه. (۱۲) به اين ترتيب، همان مراحل چهارگانه‌ی استراتژي انگلستان- به‌ويژه آخرين آن- ادامه يافت، ولي با شدت و سرعت زيادتر.
مصدق با آگاهي از توطئه‌ها و تحريكات و مأيوس شدن از جبهه‌ملي و پايگاه مجلس، ناچار مي‌شود تقاضاي‌ اختيارات فوق‌العاده نمايد. جناح منافقين ، (۱۳) با اميداوري‌هاي شيطاني و وعده‌های دريافتي، نارضايي خود را به زاهدي اعلام داشته ميدان را براي مخالفت با مصدق و اخلال در جامعه مناسب مي‌بينند. افسران ارتش به‌رهبري سرلشگر زاهدي، عضو مجلس سنا و وزير‌كشور اسبق كابينه مصدق به‌صف رشيديان‌ها مي‌پيوندند و با زد و بند با سفارتخانه‌هاي آمريكا و انگليس به‌توافق مي‌رسند. مصدق كه در جريان برنامه كودتاي زاهدي است، حكم دستگيري او و دو نفر از افسران هم‌دستِ رده‌بالا را صادر مي‌نمايد، سه روز بعد با انگلستان قطع رابطه مي‌كند. زاهدي با استفاده از مصونيت پارلماني و حمايت كاشاني از قيد دستگيري رهایي مي‌يابد و انگلستان پي‌‌گيري استراتژي خود را بر عهده‌ی آمريكا مي‌گذارد و اين شانس نصيب آنها شده است كه هندرسن سفیرکبیرِ آمريكا برخلاف سلفش گِريدي، با سياست دولت ايران و شخص مصدق ميانه‌ی خوبي ندارد، و ايزنهاور كه به جاي ترومن رئيس‌جمهور آمريكا مي‌شود نيز روحيه‌ی نظامي‌گري و ضدشرقي داشته به راحتي به همكاري با انگلستان تن مي‌دهد.
دولت انگلستان، وود هاوس فرمانده‌ی سازمان MI را براي كسب حمايت آمريكايي‌ها و تجديدنظر در طرح سرنگوني مصدق به واشنگتن اعزام مي‌دارد و سرانجام آمريكا رهبريِ طرح براندازي مصدق را بر‌عهده‌گرفته و روي‌دادهاي دردناك، يكي پس از ديگري به‌وقوع مي‌پيوندد: حمله به ستون ارتش در خوزستان، شايعه‌ی خروج شاه از مملكت و مداخله‌ی بهبهاني و كاشاني و تظاهرات اسماً مردمي براي جلوگيري از آن، تشنج و استيضاح در مجلس، ربودن و قتل فجيع افشارطوس رئيس شهرباني مصدق در غارِ تلو با همدستي زاهدي، بقايي و پسر كاشاني و بالاخره تحصن زاهدي در مجلس زير چتر حمايت كاشاني.
منافقين جبهه‌ملي هر كدام براي مخالفت خد با مصدق دلايلي ارايه مي‌كردند و ايرادهايي به دولت مصدق مي‌گرفتند كه ممكن است بعضاً يا تماماً قابل طرح و توجيه و قابل قبول باشد. مثلاً:
نشر اسكناس بدون مجوز كميسيون مجلس،
انتصاب افشار طوس به‌رياست شهرباني‌ كه قبلاً كاشاني را بازداشت‌كرده بود،
خواستن اختيارات فوق‌العاده كه برخلاف آزادي و دموكراسي تلقي شده است و يا،
مبادرت به هر رفراندوم و دخالت در آن…
ولي چيزي كه به هيچ صورت نمي‌تواند قابل دفاع و پذيرفتني باشد تضعيف دولت مليِ در حال مبارزه با دشمنان است و آلتِ دست‌شدن و همكاري‌كردن با كودتاچيان و شاه و انگليسي‌ها، عليه آزادي و استقلال ايران به قصد بازگرداندن اوضاع به شرايط گذشته و به حاكميت اسارت‌بارِ خودشان بود. مگر آنكه بگوييم نيت و خواسته‌ی آقايان از ابتدا كسب شهرت و موقعيت يا انجام مأموريت بوده است. اگر حسن نيتي در كار بود مي‌توانستند از راه‌هاي قانوني و پارلماني وارد شوند و از پشتيباني دولت خودداري نمايند. نه آنكه ۱۸۰ درجه به‌عقب برگشته، خلاف‌ گفته‌ها و وعده‌ها و برنامه‌هاي مبارزاتي گذشته‌ی خودشان عمل كنند.
تشنجات در مجلس باعث اختلال و‌‌كارشكني مي‌شود. مع‌‌ذلك اكثريت در دست موافقين بود، به‌طوري‌كه در انتخابات رياست مجلس دكتر معظمي با كسب ۵۹ رأي بر كاشاني پيروز شد.
در ماه‌هاي خرداد و تير ۱۳۳۲ موقعيت مصدق بيش از پيش متزلزل شده بود و همه روزه درگيري‌هاي خياباني ميان حزب توده و مخالفين و هواداران مصدق رخ مي‌داد. وضع آشفته‌ی مجلس و فلج شدن آن در اثر تحصن بقايي و حائري‌زاده و استعفاي دسته‌جمعيِ عده‌اي از هواداران، مزيد بر علت شده، دكتر مصدق را ناگزير مي‌كند كه با توسل به رفراندوم، انتخابات مجلس را تجديد نمايد. رفراندوم حربه‌ی جديدي به دست مخالفين داده، آن را غيرقانوني اعلام مي‌نمايند و دولت را متهم به دخالت در آراء مي‌كنند.
هندرسن در ۹ خرداد ۱۳۳۲ با شاه ملاقات مي‌كند تا موافقت او را با كودتا و نخست‌وزير زاهدي جلب كند. شاه مي‌گويد:
«زاهدي مرد روشنفكر برجسته‌اي نيست ولي اگر از حمايت گسترده‌اي برخوردار باشد و از طرق پارلماني به قدرت برسد و در عين حال كمك‌هاي اقتصادي بزرگي از ايالات متحده يا بريتانيا دريافت كند مقبول خواهد افتاد.»
در اوايل مرداد يك سرهنگ ارتش آمريكا به اتفاق مأموري از سازمان MI براي ملاقات با اشرف به فرانسه رفته از او مي‌خواهند به ايران بيايد و رضايت برادرش را نسبت به طرح کودتای زاهدي جلب كند. وقتي اشرف به ايران مي‌رسد مصدق مانع ملاقات او مي‌شود. يك هفته بعد ژنرال شوارتسكف مستشار نظامي و فرمانده‌ی سابق ژاندارمري را مأمور اين كار مي‌كند و چون او توفيق پيدا نمي‌يابد كرميت روزولت به ديدار شاه مي‌رود و شاه پس از دريافت تأييد رسمي و تضمين دولت‌هاي آمريكا و انگليس تن به امضاي فرمان عزل مصدق و فرمان نخست‌وزيري سرلشگر زاهدي مي‌دهد.
نوبت بازي و جابه‌جاكردن مهره‌ی شطرنج‌كه به مصدق مي‌رسد و با اطلاعاتي‌كه
ظاهراً از طريق حزب‌توده از جريانات پشت پرده داشته است، سرهنگ نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي را كه حامل فرمان بوده است بازداشت مي‌كند و بدن آنكه ديگران را در جريان بگذارد دستور بازداشتِ نمايندگان مخالف، افسران مظنون به همكاري و وزيردربار را صادر و بر جست‌وجو و دستگيريِ زاهدی تأكيد مي‌نمايد. در نتيجه نيروهاي زرهي مأمور اشغال تهران‌ شكست مي‌خورند و شاه از ترس‌گرفتاري و بدون مشورت يا اطلاع سفارتخانه‌ها با عجله به بغداد و از آنجا به رم فرار مي‌كند. سيا براي امکان فرار احتماليِ زاهدی، روزولت وابسته‌ی نظامي سفارت آمريكا را آماده نگه مي‌دارد.
اين حادثه و پيروزي مصدق در بحراني‌ترین شرايط زمامداريش، مهم‌ترين بحران دولت مصدق بود كه اگر روزولت دست به عمل جديد نمي‌زد آخرين پيروزي محسوب نمي‌شد. مصدق موضوع فرمان عزل خود را مخفي نگه مي‌دارد ولي كرميت روزولت‌ كه كودتا را رهبري مي‌كرد با هدف اختلاف‌افكني و ايجاد افسردگي و سستي در روحيه‌ی ملت، و بازداشتن دولتيان و افسران ارتش از همكاري با مصدق، متن فرمان را تكثير و در داخل و خارج پخش مي‌كند. هيأت مستشاري نظامي آمريكا نيروهاي طرفدار زاهدي را مسلح مي‌كنند و از پادگان‌هاي خارج از تهران پشتيباني مي‌طلبند. سرهنگ تيمور بختيار، فرمانده‌ی تيپ كرمانشاه در رأس يك ستون زرهي به‌سوي تهران حركت مي‌كند. با توزيع ۵۰ هزار دلار دستجات آماده شده‌اي از اراذل و اوباش جنوب تهران به‌سوی مركز شهر حركت مي‌كنند تا آشوب به‌پاكنند. گروهي مجسمه‌هاي شاه و پدرش را پايين مي‌كشند و اين گونه حركات تا فرداي آن روز- ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- ادامه مي‌يابد. هندرسن سفير آمريكا از مصدق مي‌خواهد كه براي پراكنده كردن تظاهر كنندگان از قواي پليس استفاده كند و اين در حالي است كه اخلال‌گران ساختمان‌هاي دولتي و روزنامه‌هاي طرفدار دولت را اشغال مي‌نمايند. ايستگاه فرستنده‌ی راديو تهران را يكي از واحدهاي طرفدار زاهدي به تصرف در مي‌آورد و نيروهاي زير فرمان سرتيپ گيلانشاه، زاهدي را از خانه‌ی امن بيرون آورده و پس از تصرف پادگان‌هاي تهران حمله به خانه‌ی مصدق را آغاز مي‌كنند. نبرد مصدق و وزراي وفادار او مدت ۹ ساعت طول مي‌كشد. خانه‌ی مصدق خراب مي‌شود و اين حمله ۳۰۰ كشته به جا مي‌گذارد. تنها كاري كه مصدق و ياران او مي‌توانند انجام دهند فرار از بام همسايه‌ها است . دكتر مصدق فرداي آن روز خود را
به سرلشگر زاهدي تسليم مي‌كند.
*
شايد در تاريخ ايران چنين صحنه‌اي بي‌نظير باشد كه زمامدار مملكت و وزرايش پس از شكست تا آخرين نفس نسبت به يكديگر وفادار می‌مانند؛ نه كشور را ترك مي‌كنند و نه به بيگانه پناه مي‌برند، و اين يكي از مفاخر جبهه ملي و نهضت مصدق و ملت است.
زنداني‌كردن و محاكمه‌ی دكترمصدق و تبعيد او به احمدآباد و همچنين سرگذشت وزيران و جريان اختفا و دستگيري‌شان، از جمله دكتر سيدحسين فاطمي، داستان جالبي دارد كه جداگانه بايد شرح داده شود.
*
سئوالي كه مطرح است اين است كه آيا واقعه‌ی شوم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در مجموع و نهايت، شكست مصدق و نهضت ملي شدن نفت بود يا شكست انگلستان ؟ و آيا پرونده‌‌ی ۱۲ سال سراسر ماجراي شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ با سرشكستگي ملت و بي‌حاصلي بسته شد؟
به نظر من و به رغم پيروزي كودتاي «زاهدي- شاه» (و در حقيقت انگلستان- آمريكا) و روي كار آمدن مجدد محمدرضاشاه و ۲۵ سال ثبات و سلطه ! پس از آن باز هم بيشتر به سود ايران تمام شد. علاوه بر اين‌كه ضربه‌ی ايران بر انگلستان بنا به اعتراف خودشان، پایان امپراتوری انگلستان را رقم زد و سرمشقي براي قیام‌ها و نهضت‌هاي ملت‌هاي تحت استعمارِ آسیا و آفریقا شد. از نظر بهره‌مندي از نفت و امتيازاتي كه در مالكيت و مديريت و منافع نصيب ايران گرديد و حتي در قرارداد بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نيز منظور شد، نشان داد كه ديگر نمي‌توان وضع گذشته را احياكرد، و در نتيجه‌ی مبارزه‌ی ۱۲ساله‌ی ملت و نهضت ملي‌كردن نفت، وضع ايران به مراتب بهتر از گذشته شد و سهم ما تا ۷۵ درصد بالا رفت. از نظر ملي و بين‌المللي حيثيت ايران تعالي يافت. اما مهم‌تر از همه آن‌كه ملت ايران از اين ره‌گذر درس و تجربه‌ی بزرگي آموخت و در مبارزه و استيفاي حقوق خود دوران جديدي را آغاز كرد. ملت، نام مصدق و راه مصدق را زنده نگاه داشت و نهضت مقاومت ملي ايران را به‌وجود آورد؛ جبهه‌ملي را با سازمان‌دهي بهتري احيا نمود. و در برابر تسلط و تجاوزهاي ديكتاتوري و ساواك، مقاومت و مبارزه‌ی گروه‌های ملی و اسلامی اَشكال حادتري به خود گرفت، و سرانجام ملت ايرن به درك اين معني رسيد كه استبداد دشمن ديرينه و اصلي ايران و ايراني است و تا آزادي و دموكراسي در مملكت مستقر نگردد نه دست استكبار و استيلاي بيگانگان كوتاه خواهد شد و نه هيچ قانون و برنامه‌اي براي عدالت و آبادي و انقلاب تحقق خواهد يافت. وحدتي كه از سال‌هاي ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در ميان روشنفكران و كليه‌ی طبقات ملت (از توده‌اي تا روحاني) عليه شاه و استبداد به وجود آمد و موجب پيروزي انقلاب اسلامي ايران شد، محصول روي‌دادهاي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مي‌باشد.
تاريخ ملت‌ها چیزی جز تكرار نوسان‌ها يا مدارهاي پيروزي و شكست نيست كه در هر مدار برحسب این‌که چه ظرفيت و مقاومت و آرماني داشته باشند، به جلو يا به عقب خواهند رفت. چنين ايام يا روي‌دادها، همه‌جا و همه‌وقت پيش آمده، ملت‌ها آزمايش، و زبده‌ها گزينش مي‌شوند. خواسته و برنامه‌ی ما بايد بهره‌گيري از بد و خوب حوادث باشد، توکل و پايداري را زنده نگاه داريم و اميدوار به‌ خدا و خودمان بوده، فعال و پاك باشيم.
مهدي بازرگان
تهران مرداد ۱۳۷۳
(امضاء)

  •  این اثر مقاله‌ای است‌ که با استفاده از کپی نسخه‌ی حروف‌چینی شده که اصلاحات، پی‌نوشت‌ها و اضافات دست‌نوشته‌ی مؤلف فقید را در بردارد، و در مرداد ۱۳۷۳ امضاء و برای مجله‌ی آدینه ارسال شده است، بازنویسی و تقدیم می‌گردد. مجله‌ی مذکور با حذف بخش‌هایی از این اثر آن را در شماره ۹۴، ۹۵ مورخ شهریور ۱۳۷۳ با عنوان «استقلال و عدالت تنها در آزادی ممکن است» چاپ و منتشر کرده است (ب.ف.ب).


(۱). شصت هفتاد ساله‌هاي قديمي يادشان نرفته و عكس رضاشاه را ديده‌اند كه صبح زود پياده به خانه‌ی فروغي رفته، با عصايش در مي‌زند و از او مي‌خواهد كه به سفیر انگلیس بگويد مقصودشان چيست؟ سخن پراكني‌هاي راديو لندن و افشاگري‌هاي آنها عليه شاه كه همه را به‌تعجب انداخته بود و پشت سرش روزنامه‌ی اطلاعات و وكلاي چاپلوسِ مدافعِ آزادي شده، و فحش و ناسزا نثار شاه و دربار مي‌كردند همه بهتر به ياد دارند. از همه تكان‌دهنده‌تر، رفتنِ شاهِ وحشت‌زده از روس‌ها به اصفهان كه پناه بردن به انگليس‌ها و سوار شدن به كشتي انگليسي در حالي كه كيف جواهراتِ زبده‌ی سلطنتي را در دست دارد و تبعيد شدن به جزيره‌ی سياه‌پوستان و سيه‌روزي است؛ به مصداق:
«فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ.» (حشر(۵۹) / ۲)
(… پس ای اهل‌ بصیرت، عبرت بگیرید.)
(۲). «جبهه ملی» ترکیبی بود از شخصیت‌ها و از رهبران احزاب و دستجات سیاسی و مذهبی و چند تن از مدیران جراید. بیشتر از احزاب ملّی‌ چون حزب ایران به رهبری الله‌یار صالح و مهندس حسیبی، سازمان نظارت بر آزادی انتخابات به رهبری دکتر بقایی و (؟) که بعداً جدا شدند، حزب ملت ایران بر بنیاد پان‌ایرانیسم به رهبری پزشک‌پور که بعداً به طرف شاه رفت، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر، حزب مردم ایران به رهبری محمد نخشب، جمعیت فدائیان اسلام از نواب صفوی، مجتمع مسلمانان مجاهد از شمس قنات‌آبادی وابسته به کاشان و همچنین عده‌ای از بازاریان و دانشگاهیان و فرهنگیان.
(۳). اين هيجان‌ها و طرفداراي‌ها از آن جهت ارزنده و باور كردني است كه در زمان اقتدار يك حكومت مخالف صورت مي‌گرفت و توأم با خطر و مشكلات بوده است. همان‌طور که نظیرش را در مبارزات ملي عليه شاه و در استقبال از رهبر فقید انقلاب ديديم. و اِلا ترتيب دادن تظاهرات انبوه توسط نیروهای حاکم و بسيج نمودن ميليوني افراد زیردست کاری است که پادشاهان مستبد و دیکتاتورهای فاشیست، به راحتی و با موفقیت انجام می‌دهند.
(۴). آيت‌الله محمدتقي خوانساري و آيات‌الله صدر، حجت و فیض. براي اين کار پدرم مرحوم حاجي عباسقلي بازرگان به قم رفت. چهار نفر مراجع موجه، فتوا را امضا كردند ولي آيت‌الله العظمي بروجردي بنا به دلايل و عوالمی خودداري نموده، موضع ناموافق اتخاذ نمود.
(۵). و خوشبختانه ديديم كه دو سال بعد عمل خلع‌ید با جانشینی مهندسین و متخصصین اجرا، و حفاظت و بهره‌برداری از تأسیسات عظیم شرکت، و تأمین احتیاجات نفتی مملکت، به دست خودمان با موفقیت و سهولت سرانجام گرفت.
(۶). مسجد شاهِ تهران، پس از انقلاب به مسجد امام خمینی تغییر نام یافت (ب.ف.ب).
(۷). مسلماً در كنار شور و شوق طبیعي مردم و تمايل عمومي دولت و نمايندگان، عامل ترس و نگراني در جمعي از نمايندگان و روزنامه‌نگاران بي‌نقش نبوده است.
(۸). تفسير رادیو لندن چنين بود :
«امروز پارلمان ايران پيشنهاد ملّی‌كردنِ صنعت نفت را در كشور تصويب کرد. اين پيشنهاد از طرف عده‌ی معدودي از مرتجعین و ثروتمندان، و همچنین يك عده ملاهاي متعصب كه در رأس آن‌ها سيدابوالقاسم كاشاني قرار گرفته، پشتيباني مي‌شود… چند نفر منفی‌باف که عده‌ای از جوانان ساده‌لوج از آن‌ها پیروی می‌کردند فریاد می‌زدند «نفت ایران برای ایرانی» ولی هیچ کس نگفت چه‌طور ممکن است که ایران نفت خود را اداره کند. فقط کسانی از قبیل رزم‌آرا که می‌دانستند اداره‌کردنِ نفت به دست ایرانی عملی نیست با پیشنهاد ملی کردن مخالفت می‌کردند…»
*
جالب است که مسئله‌ی ناتوانیِ ایران در اداره‌کردنِ صنعت نفت (و خرابی و فقر و ورشکستگیِ بعد از آن) تکیه کلام و تهدیدی بوده است که مرتباً به زبان دولتیان خودمان و شرکت نفتی‌ها و انگلستان می‌آمده است. زمانی که در سال ۱۳۳۰ برای اجرای حکم خلع‌ید به خوزستان رفتیم، نخستین صحبت مستر دریک و دعوت دوستانه‌ای که از ما برای بازدید از تأسیسات آبادان نمود بر همین محور و ←
→ اعلام خطر دور می‌زد. دل‌سوزی می‌کرد که اگر آن‌ها بروند، نه تنها دولت ایران قدرت مالی لازم برای پرداخت حقوق کارکنان را نداشته و گرسنه خواهند ماند بلکه مردم آبادان و مناطق استان از بی‌آبی، بی‌یخی، بی‌برقی و بی‌نانی هلاک خواهند شد! … جواب من این بود که خیالتان راحت باشد. دکتر مصدق کلیه‌ی درآمد گمرک خرمشهر (روزی یک کرور تومان) را برای تأمین این مخارج دربست در اختیار هیأت مدیره‌ی موقت گزارده است.
(۹). در میان نشریات و اسناد فوق سه کتاب ذیل جالب توجه می‌باشد:
۱) از وود هاوس، رئیس سابق اینتلیجنت سرویس : Chiristofer Wood house
۲) از کرومیت روزولت، پسر پرزیدنت روزولت معروف آمریکا (Keromit Rosevelt) که مقام درجه بالا در سیا داشت و فرمانده عملیات ایران شد (تألیف در سال ۱۹۷۹).
۳) از مارک جی گازیوروفسکی) (Mark.J. Gasiorowsky) استاد دانشگاه لویزیانا (تألیف ۱۹۸۷)، ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی، تحت عنوان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تهران، ۱۳۶۸ که مورد استفاده‌ی سرشار قسمت اخیر این مقاله قرار گرفته است.
. Angleterre perd toutes les gourres …
(۱۰). خود اين مسئله سبب ناراحتي و احساس ضعف براي ملّی‌يون مي‌شود. براي به‌وحشت‌انداختن آمريكایی‌ها مبنا و علما، از روی‌كارآمدنِ توده‌اي‌ها نيز نشانه و بهانه‌ی خوبي مي‌شود.
(۱۱). میدلتون اضافه می‌کند که چه بسا از این پس نتوان «روند سیر کمونیستم را متوقف ساخت»، و به‌طورکلی واقعه‌ی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ (۲۱ ژوئیه ۱۹۵۲) را «نقطه‌ی عطفی در تاریخ ایران» توصیف و اضافه می‌نماید که :
«در گذشته، طبقه‌ی کوچک حاکمه، نخست‌وزیر را تعیین می‌کرد؛ شاه خود در مقام یک سرداور بود؛ اما اکنون خواست توده‌ی مردم عامل تعیین کننده است.»
(۱۲). این نکته نیز در کتاب مستند گازیوروفسکی آمده است که به گفته‌ی رابین زهنر (Robine Zaehncre) استاد دانشگاه آکسفورد و عامل MI6 انگلستان، اختلافات و تنش‌های کاشانی و مصدق، ساخته و پرداخته‌ی برادران رشیدیان بوده است.
(۱۳). متشکل از حائری‌زاده، بقایی، مکی و کاشانی.