آنچه امروز برای همه ما مهم و عبرتآموز است شجاعت اخلاقی و ملتخواهی و وطندوستی يك انسان بزرگ است كه وقتی احساس میكند كشور و مردم در خطرند و او میتواند با ايثار و گرو گذاشتن شخصيت و اعتبار و چه بسا امنيت خود قدمی بردارد، درنگ نمیكند و گام پيش میگذارد …
در سايت “روز آنلاين” امروز (چهارشنبه ۲۶ مهر ۸۷) مقاله دوست عزيز جناب مسعود بهنود تحت عنوان “عجب کاري نکرد پادشاه” را خواندم و از اين طريق دانستم که آقاي دکتر ابراهيم يزدي (البته نميدانم در کجا) نامه منتشر نشده مهندس بازرگان به پهلوي دوم را منتشر کرده است. انتشار آن نامه و مقاله جناب بهنود ناگزيرم ساخت تا شرحي بر آن نامه و اين مقاله بنويسم تا همگان بدانند که گر چه مهندس بازرگان تا حدودي ساده دل و خوشبين بود اما در ارتباط با آن نامه ماجرا به آن سادگي نبود که آقاي بهنود و احتمالا خوانندگان مقاله ايشان تصور کرده اند.
در ديماه سال ۸۴ از من دعوت شد که به مناسبت سالگرد مهندس بازرگان در حسينيه ارشاد تهران سخن بگويم. چندي قبل در خاطرات و يادداشتهاي روزانه مجلس اول خودم مطلب مهم و قابل توجهي در ارتباط با بازرگان ديده بودم و مفيد دانستم که آن را براي اولين بار در سخنرانيم بگويم و آن مطلب مربوط ميشد به ارسال نامه بازرگان به محمد رضا شاه در مقطع سفر وي به امريکا و رخداد اشغال سفارت امريکا در تهران. از آنجا که انتشار آن نامه ممکن بود مسئله ساز باشد و احتمالا موجب ناخرسندي دوستان و همفکران بازرگان شود، پيش از سخنراني متن يادداشت دفترچه خاطراتم را براي اظهار نظر در اختيار مهندس هاشم صباغيان گذاشتم و ايشان پس از مشورت با دوستانشان انتشار آن را بلااشکال دانستند و آن متن را در همان سخنراني در حسينيه ارشاد خواندم. هر چند آقاي صباغيان از اصل موضوع اطلاع نداشت و شگفتزده بود که چرا کسي از دوستان از ارسال آن نامه آگاه نيست اما چندي بعد آقاي دکتر يزدي به من گفت که متن نامه را در اختيار دارد.
اگر متن يادداشت من اکنون در اختيار بود، آن را عينا در اينجا ميآوردم ولي به دليل عدم دسترسي به آن متن ناچار از حافظه استفاده کرده آن را مضمونا نقل ميکنم. ماجراي آن يادداشت آن بود که با مهندس بازرگان درباره نوشتهاي از آقاي هاشمي رفسنجاني خطاب به بازرگان صحبت ميکردم و او ضمن توضيحاتي به آن نامه اشاره کرد. بازرگان نامهاي به هاشمي نوشته و در آن انتقاداتي به شخص وي و حاکميت جمهوري اسلامي و دوستانش مطرح کرده بود. هاشمي نيز در پاسخ نکاتي را نوشته بود و از جمله در مقام طرح ايرادهاي متقابل گفته بود، شما بوديد که با نوشتن نامه به شاه فراري ميخواستيد شاه را به کشور بازگردانيد. مهندس نامه را به من داده بود تا مطالعه کنم. پس از مطالعه آن، اشاره به نامهنگاري بازرگان به شاه نظرم را جلب کرد چرا که تا آن زمان انواع اتهامات هاشمي و همفکران حزب اللهي وي بر ضد بازرگان و همفکران به قول آقايان ليبرال او را شنيده بودم اما اين يکي را هرگز نشنيده بودم. از اين رو به مهندس مراجعه کردم و ماجرا را پرسيدم. وي در کمال ناباوري من (چرا که طرح آن را اتهام و دروغي ديگر ميدانستم)، ماجراي ارسال نامه را تأييد کرد. با شگفتي پرسيدم: ”راستي شما نامهاي به شاه نوشته بوديد و خواسته بوديد به ايران برگردد و خود را تسليم کند؟ چرا؟ ”
ايشان با همان متانت و آرامش معمول خود ماجرا را چنين تعريف کرد:
”پس از گروگانگيري به شدت نگران اوضاع کشور بودم و بيم آن بود که حمله نظامي صورت بگيرد و استقلال کشور در معرض خطر باشد و…. با دوستان و همفکران، هر چه در توان داشتيم انجام داديم ولي به جايي نرسيد. در آن حال و هواي يأس آلود مطلبي به ذهنم رسيد و آن را با حاج سيد احمد خميني در ميان گذاشتم و به اوگفتم پيشنهادي به نظرم رسيده و آن را با شما در ميان ميگذارم و شما هم با امام در ميان بگذاريد و نظر ايشان هر چه باشد به آن عمل ميکنم. اما تقاضاي من آن است که اصل مطلب بين ما سه نفر محفوظ بماند و در جايي مطرح نشود چرا که من هم در اين مورد با هيچ کس صحبت و مشورت نکردم و لذا دوستان من نيز از آن خبر ندارند. احمد آقا نيز پذيرفت. پيشنهاد من اين بود که من به شاه نامهاي مينويسم و از او ميخواهم که داوطلبلنه به ايران بازگردد و خود را تسليم کند و دارايي خود را هم به ايران برگرداند ولي در مقابل رهبر انقلاب هم قبول کند که وي در يک دادگاه صالح و قانوني به شکل عادلانه محاکمه شود و امام او را مورد عفو قرار دهد و از مجازات مرگ برهاند و به عبارتي در ازاي حفظ جان شاه، وي به وطن بازگردد. دليل اين پيشنهاد نيز اين بود که بهانه اشغال سفارت پناه دادن دولت کارتر به محمد رضا شاه بود. فکر کردم اگر شاه خود را تسليم کند بهانه برداشته ميشود و دو دولت امريکا و ايران نيز از اين معضل نجات پيدا ميکنند و کشور نيز آسيب نميبيند و شاه آواره هم زنده ميماند و هم از دربدري نجات پيدا ميکند و حداقل سالياني در زندان و احتمالا در حالت عادي به زندگي خود ادامه ميدهد. احمد آقا پذيرفت و چندي بعد گفت: امام پيشنهاد شما را پذيرفته و از آن استقبال کرده و گفته است شما نامه بنويسيد و اطمينان بدهيد.
خيلي خوشحال شدم. اما به احمد گفتم: من دارم فداکاري ميکنم و از آبروي خود مايه ميگذارم تا آسيبي به مملکت و مردم نرسد. اما اميدوارم امام نيز به قول خود وفا کند و بار ديگر افزودم که اين مطلب حتما بين ما سه نفر بماند. اين بود که من نيز نامهاي به شاه نوشتم و فرستادم ولي از آنجا که شاه نيز نپذيرفت و جواب نداد، پيشنهاد، عملا منتفي و فراموش شد. آنگاه بازرگان با تأسف شديد گفت: مطلبي که قرار نبود نقل شود اکنون در نوشته آقاي هاشمي آمده است!!! “
من نيز ضمن آنکه، مانند آقاي بهنود، از سادهدلي مرد بزرگي چون مهندس بازرگان متأسف شده بودم، گفتم: آقاي مهندس! به هر حال اکنون کساني از اين مطلب آگاهند و امروز در نوشته خصوصي آقاي هاشمي به شما منعکس شده و فردا در جاي ديگر و پس فردا در نماز جمعه و تلوزيون و رسانههاي ديگر حکومتي خواهد آمد و در اين تريبون هاي يکطرفه اين موضوع با دروغ و تحريف و وارونهنمايي مطرح شده و بر ضد شما عمل خواهد کرد و بر فهرست اتهامات شما خواهد افزود، فکر ميکنم تا دير نشده و در سطح عموم گفته نشده است، کاري بکنيد تا توطئهها خنثي شود و حداقل اصل ماجرا تحريف نگردد چرا که اين مطلب بسيار مهم است و فقط به شما مربوط نميشود، اين مطلب يک رخداد مهم در تاريخ انقلاب است. گفتند: پيشنهادي داريد؟ گفتم: شما نامهاي به آقاي خميني بنويسيد و در آن ضمن گله از بازگويي ماجرا به ديگران با استناد به نوشته هاشمي و سوء استفاده وي از آن ماجرا از ايشان بخواهيد براي جلوگيري از تحريف و سوء استفاده از يک نيت خير در اين مورد اظهار نظر کنند و در واقع ايشان را به شهادت بخواهيد.
آن انسان پاک و بزرگ سرش را پايين انداخت و لحظهاي انديشيد و آنگاه چشم بر چهره من دوخت و با تلخکامي پرسيد: اگر آقاي خميني جواب نداد و يا تکذيب کرد، چي؟ گفتم: احتمال دارد ايشان مصلحت انديشي کند و پاسخ ندهد، اما بعيد است که ايشان خلاف واقع بگويد و به طور کلي آن را انکار کند. با اين همه، هر موضعي ايشان اتخاذ کند، به سود شماست. حداقل آن است که شما در حيات خودتان و ايشان ماجرا را با وي در ميان نهاده و از وي گواهي خواستهايد، در صورت تأييد گفتههاي شما، شما پيروزيد و راه هر نوع سوء استفاده بسته خواهد شد. در صورت سکوت باز شما ضرر نميکنيد و در صورت تکذيب مدعاي شما، حداکثر همين هست که هست ولي سرانجام اسناد و شواهد و قرائن خواهد گفت که چه کسي راست گفته و چه کسي ناراست، ضمن اينکه ايشان چه چيزي را ميتواند تکذيب کند. حداکثر آن است که بگويد من در جريان نيستم و آن نيز چندان مهم نيست. مجددا به فکر فرو رفت و گفت: پيشنهاد خوبي است و روي آن فکر ميکنم. البته بعدا ندانستم و پيگيري هم نکردم که چه کردند.
حال بايد به دوستاني چون آقاي بهنود گفت که گر چه مهندس بازرگان انساني بود به غايت پاک و شريف و اخلاقي و با حسن ظن و بويژه در عالم پيچيده سياست طهارت اخلاقي و حسن ظن و خوشبيني او گاه نامي جز سادهدلي و حتي سادهانديشي نميتوانست داشته باشد، اما دراين مورد وي چندان سادهانديشي نيز نکرده است چرا که تضمين اقدام او مشورت اوليه و تعهد و تضمين نهايي آيه الله خميني به عنوان رهبر انقلاب و عاليترين و بانفوذترين مقام معنوي و سياسي نظام ديني و انقلابي جديد و از آن مهمتر مرجع ديني و سمبل معنوي و اخلاقي يک انقلاب ديني بوده است و در آن مقطع قطعا بازرگان کمترين ترديدي در سلامت اخلاقي و وفاي به عهد رهبري انقلاب نداشته است. چنانکه اکثر قريب به اتفاق مردم ايران و يا دست اندرکاران انقلاب با گرايشهاي فکري و سياسي متنوع نيز چنين بودند. شايد از اين نظر ميتوان بازرگان را سادهدل و بيتوجه دانست که وي توجه نداشت که اولا به گواهي خود بازرگان و گفتههاي مکرر وي در سال ۵۸ تمام امور مملکتي در آن زمان در دست و در اختيار رهبري نبوده است.(بويژه رخداد مهم تسليم شاه ميتوانست باندهاي قدرت را به طمع بيندازد و اعمال خودسرانه بسيار رخ دهد)، و ثانيا ممکن است رهبري نيز در نهايت نظر پيشين خود را تغيير دهد و به مقتضاي شرايط تصميم ديگري بگيرد، چنانکه بارها در همان زمان چنين شد و از جمله در مورد گروگانگيري نيز وي به رغم مخالفت نخست خود با آن موافقت کرد و از آن تحت عنوان “انقلاب دوم که از انقلاب اول بزرگتر است” ياد کرد.
به هر حال آنچه که امروز براي همه ما مهم و عبرتآموز است، روي ديگر سکه است و آن، شجاعت اخلاقي و ملت خواهي و وطندوستي يک انسان بزرگ است که وقتي احساس ميکند کشور و مردم در خطرند و او ميتواند با ايثار و گرو گذاشتن شخصيت و اعتبار و چه بسا امنيت خود قدمي بردارد و از خطرات بکاهد، درنگ نميکند و گام به پيش ميگذارد. اين آن چيزي است که امروز همه ما به آن نيازمنديم.
(منبع: سايت اينترنتي روز، يک شنبه ۲۸مهر ۱۳۸۷)
