مقالات

چرا ما ایرانی‌ها گوشمان سنگین است؟

با مطالعه موردی مهندس بازرگان در « آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء »

به قلم ِ مهدی معتمدی مهر

پیش‌درآمد:

« سخت است حرفت را نفهمند. سخت‌تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند. حالا می‌فهمم که خدا چه زجری می‌کشد، وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده‌اند که هیچ؛ اشتباهی هم فهمیده‌اند.»

دکتر علی شریعتی

 

بر همین سیاق می‌توان فهمید که بازرگان چه رنجی کشید در طول تمام سالیان فعالیت فرهنگی و سیاسی‌اش؛ چه آن موقع که در کوران انقلاب از حرکت «سنگر به سنگر» گفت و و هشدار داد که انقلابیون از تجربه کافی برای اداره مملکت برخوردار نیستند و دردمندانه گفت: کاری نکنید که سقوط «نظام» به سقوط «نظم» بیانجامد و حتی دوستان نزدیک انقلابی‌اش برنتافتند و گفتند که بازرگان راست‌روی می‌کند و محافظه‌کار شده و چه در دوران پس از پیروزی ِ انقلاب که از قانون‌مداری و راه‌کارهای اصلاح‌طلبانه و حرکت تدریجی، به عنوان تنها شیوه موثر برای سازندگی و به ثمر رساندن دستاورهای انقلاب دفاع کرد و توضیح داد که انقلابی‌گری ِ بعد از انقلاب، یعنی قانون‌شکنی و عمل ضد انقلابی و به سازشکاری و ضدانقلابی‌گری و لیبرالیسم متهم‌اش کردند و چه، زمانی که گفت: « آخرت و خدا » هدف بعثت انبیاست و او را تجدیدنظرطلب خواندند و از مرگ اندیشه‌اش گفتند و به او برچسب زدند که قصد فروکاستن دین به حوزه شخصی را دارد.

در همایشی که ۱۶ بهمن امسال ( ۱۳۹۶ خورشیدی ) به همت و ابتکار انجمن مردم نهادِ « اندیشه و قلم » با موضوع « بازرگان و انقلاب اسلامی » برگزار شد، طی سخنانی که چند روز بعد، در قالب نوشتاری به قلم اینجانب با عنوان « بازرگان چه گفت؟ ما چه شنیدیم؟ » و در جراید هم منتشر شد، با تمرکز بر
( آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ) و نظریات پسین ( بعثت و آزادی ) و پیشین آن ( بعثت و ایدئولوژی و ناگفته‌های بعثت ) مطرح کردم که بازرگان در «آخرت و خدا» اگرچه بر افق‌های تازه‌تر فکری ایستاده بود و از چشم‌اندازی نوین خبر می‌داد اما حرف جدیدی نزد و همان‌ها را گفت که سال‌ها گفته بود. بازرگان در آخرت و خدا به صراحت گفت که «نهاد دین» باید از عرصه رسمی و حاکمیت، مستقل شناخته شود و اتفاقا «دین» باید به عرصه عمومی وارد و جاری شود. «عرصه عمومی» یعنی «حوزه مردم» و با «عرصه رسمی»، یعنی قلمرو حاکمیت، کاملا متفاوت است. بازرگان به صراحت، تاکید می‌کند که تفکیک دین از سیاست، یعنی ادغام نکردن « نهاد دین » و « نهاد سیاست » و نه بی‌تفاوتی ِدین‌داران به سرنوشت سیاسی‎شان؛ و هرگز ادعا نکرد که مبارزه علیه ظلم و استبداد در دین نیست و هرگز مدعی نشد که دنیا خودش درست می‌شود و جامعه اسلامی وارد مسایل دنیایی مثل حکومت و اقتصاد نمی‌شود. در نوشتار یاد شده بنا بر مرجوعاتی به کتاب‌ها و دیدگاه‌های زنده‌یاد مهندس بازرگان توضیح دادم که اگر بازرگان در سال ۷۱ به این نتیجه رسیده باشد که اسلام کاری به سیاست ندارد، پس دیگر هیچ ضرورتی نداشت که در سال ۷۳ و در آستانه لقای محبوب، از نسبت میان « بعثت و آزادی » بشر بگوید.

اما نکته اساسی‌تر این است که چرا آن‌چه را که بازرگان گفت، ما درست نشنیدیم؟ دلایلِ سنت درست نشنیدن‌هایِ متوالیِ ما ایرانیان چیست؟ چرا همواره دغدغه‌های بازرگان و کلام ِ دیگر بزرگان حوزه اندیشه و فرهنگ و سیاست، در طول تاریخ ما یا شنیده نشده و یا طور دیگری شنیده شده؟ نه فقط از سوی حاکمیت و مخالفان، بلکه از سوی دوستان نزدیک و فرهیختگان حوزه علوم انسانی که سال‌ها با اندیشه و تلاش‌های بازرگان آشنا و بلکه همراه بودند هم این سخنان به گونه‌ای دیگر فهم شد. چرا؟

این نوشتار، پاسخ به این پرسش بنیادین و عارضه اساسی است و اگرچه بر اساس مطالعه موردی کتاب مذکور، تنظیم شده اما ناگفته پیداست که فقط ناظر بر یک فرد خاص ( بازرگان ) نیست.

مهندس بازرگان در دادگاه نظامی شاه جمله‌ای ادا کرد که در عین سادگی و ایجاز، بسیار عمیق و اساسی بود: « در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمی‌شود.» این عبارت بسیار ساده، مفهومی عمیق و اثرگذار بر تمام جوانب زندگی ما ایرانیان را در خود حمل می‌کند. به عبارت دیگر، تا در جامعه آزادی حاکم نباشد، خداباوران و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان هم، نباید به ایمان و نیت خود اکتفا کنند و خیالشان، حتی از خودشان راحت باشد. از همین روست که در فرهنگ واقع‌بینانه قرآن، تصریح می‌شود که فروغلتیدن به گمراهی، حتی پس از دستیابی به مراتب ایمان و یقین، همواره انسان مومن ِمتعهد ِ مجاهد را تهدید می‌کند و در ادعیه قرآنی می‌خوانیم که: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا.

جامعه بسته، فضایی غیرتوحیدی و طاغوتی دارد که دیگرانی به جای خدا نشسته‌اند و سرنوشت رزق و زندگی و فکر و ایمان مردم را به دست گرفته‌اند. همان‌طور که جامعه الهی ( آزاد ) قانون‌مندی‌هایی دارد، جامعه بسته ( طاغوتی ) هم قانون‌مندی‌هایی دارد که مانند آلودگی هوا در سلول‌های قلب و اندیشه هر شهروندی اعم از مومن یا غیرمومن جریان دارد و هیچ کسی نیست که به نسبتی، در معرض آن قرار نگیرد و از تبعات زندگی در جامعه طاغوتی و محیط استبدادزده، مصونیت کامل داشته باشد.

آیات ۶ و ۷ سوره بقره در این زمینه، تعابیر مهیبی را تصویر می‌کنند:

برای انکارورزان فرقی نمی‌کند که هشدارشان بدهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند. خدا بر قلب‌ها و گوش‌های آنان مهر ] غفلت [ نهاده و بر دیده‌های آنان، پرده‌ای است و عذابی بزرگ ]در انتظار [ دارند.

مقدرات زندگی در جامعه استبدادی سبب می‌شود که نه تنها حاکمیت‌ها به اعتراض‌ها و مطالبات مردم گوش نمی‌دهند و درک واقع‌بینانه‌ای از نیازهای آنان ندارند و مخاطرات و مهالک قابل پیش‌بینی و قابل پیشگیری را نمی‌توانند از سر راه خود بردارند، بلکه مردم هم بنا به قاعده ماکیاولیستی ِ « الناس علی دین ملوکهم »، صدای هم را نشنیده و به جای تاسی به توصیه « واجعلوا بیوتکم قبله » و به جای آن که قلوبشان را به روی هم بگشایند، به بدبینی و افتراق و تشتت دچار شده و پذیرای اراده‌ای فرعونی گشته و گروه گروه و پراکنده می‌شوند.

ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا

فرعون در آن سرزمین برتری خواه بود و مردم را به گروه‌هایی تقسیم کرد.

علت دیگری که صدا و سخن بازرگان، وارونه شنیده شد، می‌تواند نیاز عام به وارونه شنیدن باشد. از یاد نبریم که این سخن‌رانی در سال ۷۱، یعنی در فضای مابین دهه شصت و پیش از جنبش اصلاحی دوم خرداد مطرح شد. یعنی در شرایطی که هنوز هیچ چشم‌انداز روشنی نسبت به برآمدن و توفیق یک جنبش اصلاحی دمکراتیک دیده نمی‌شد و از سوی دیگر، وجدان جامعه به شدت به خاطر وقایع ناشی از تجربه‌های دهه نخست انقلاب، آزرده و به اصلاح امور ناامید و وازده بود. بنابراین گرایش و نیاز روانی به نفی مبانی انقلابی که به تحقق وعده‌های خود نایل نشده بود، در جامعه به شدت وجود داشت.

بازرگان از جمله کسانی بود و هنوز هم هست که از اعتباری اخلاقی و مرجعیتی اجتماعی برخوردار است و به رغم تجربه جمهوری اسلامی و بحران‌های، هنوز هم گفتمان و اندیشه بازرگان مورد احترام بوده و به عنوان یک راه حل ارزیابی می‌شود. این که امروزه بسیاری از مخالفان دیروز ِ بازرگان به مناسبت‌های فراوان می‌گویند که حق با بازرگان بود، فقط ناظر بر گزاره‌ای تاریخی در مورد وقایع گذشته نیست و بلکه بدین معناست که هنوز هم حق با بازرگان است و باید از منش و تفکر بازرگان برای گشودن گره‌های کور و ابر بحران‌های پیش ِ رو مدد گرفت. از سوی دیگر، بازرگان از جمله پیشگامان و مدیران این انقلاب هم بود.

دین‌ناباوران و دین‌باورانی که هنوز هم به سرنوشت ایران و باورها و تعلقات دینی خود علاقمندند، اما تجربه ادغام دین و سیاست در جمهوری اسلامی، آنان را وا می‌دارد تا بخواهند و بگویند که دین فقط برای روابط شخصی و اعتقادات فردی مفید است و به محض آن که مباحث دینی در حوزه عمومی مطرح شوند یا بخواهیم که از پیوند مفاهیم اساسی عصر جدید مانند آزادی و عدالت و توسعه با ارزش‌های دینی و معارف قرآنی سخن بگوییم، دچار تنگ‌نظری و استبداد دینی خواهیم شد، زمانی که ادعا می‌شود بازرگان در باورهای دینی و انتظارات خود از دین تجدیدنظر کرد یا از انقلاب پشیمان شد یا گزاره‌هایی از این دست، گریزگاهی می‌یابند که می‌تواند تسکین‌شان دهد تا بگویند زمانی که فردی مانند بازرگان چنان اشتباهی را مرتکب شد، ما که بودیم که خطا نکنیم؟ درست مانند فرزندی که دچار ورشکستگی مالی شده و وقتی که به یاد می‌آورد، پدر عزیزش هم خطاهای اقتصادی داشته، آرام می‌گیرد و شکست مالی‌اش را بهتر می‌پذیرد.

ادعای پشیمانی ِ بازرگان از مبارزات سیاسی، افزون بر ایجاد اعتباری وابسته به کاریزمای بازرگان، می‌تواند توجیهی در راستای انفعال سیاسی قرار گرفته و مبارز ِ دیروز که اینک خسته و وانهاده و آرمان‌گریز شده است، فرصتی می‌یابد تا به خود بباوراند که حالا که بازرگان می‌گوید که من اشتباه کردم و دین کاری به سیاست ندارد، ما هم حق داریم که منکر آرمان‌های سابق بوده و حق داریم که عصبانی و کلافه باشیم و بخواهیم که به گونه‌ای غیرمعمول از آن‌چه تا کنون گفته شده است و به شیوه‌ای که متضمن راه حل جدیدی باشد و تدریجی نباشد و زود نتیجه دهد، بر مشکلات فایق آییم.

این که بپنداریم بازرگان هم عمری اشتباه کرده بود و آخر سر به اشتباهاتش پی برد، به عنوان مسکنی عمل کرده و موجب شادی و غلبه ما بر یاس می‌شود. اما این مسکن، موقتی است. زمانی که التهاب‌ها فرونشنید و دیدگاه بازرگان به دور از جوزدگی مورد بررسی قرار گیرد، مشخص می‌شود که این برداشت، واقع‌بینانه نبوده است و از سوی دیگر دین، صرفنظر از وجه اعتقادی‌اش، مهم‌ترین مولفه اجتماعی جامعه ما و یکی از ارکان فرهنگ ایرانی به شمار می‌رود. تجربه تاریخی نشان می‌دهد و روشنفکران دینی هم همین را گفته و می‌گویند که تا بنیان‌های اجتماعی یک جامعه دچار تحول و نوسازی نشود، ساختار سیاسی آن سرزمین نمی‌تواند فرآیند نوسازی را پذیرا شده و گذار به دمکراسی را به سلامت طی کند. اگر که اروپا زیست دمکراتیک و هنجارهای جهان مدرن را پذیرفت، به جهت آن بود که پروتستانیزم قبل از این مفاهیم ظهور کرد و سبب شد تا افکار عمومی مردم، «آزادی» و «سرمایه‌داری» و «انقلاب صنعتی» و «آموزش و پرورش مدرن» و «حقوق زنان» را خلاف باورهای مسلم دینی خویش ارزیابی نکردند و حیات عصر جدید با مقاومت درونی و ایمانی روبرو نشد. بومی‌سازی مفاهیم جهان ِ نو، ضرورتی نیست که بتوان نادیده‌اش گرفت.

عامل دیگری که سبب می‌شود در جامعه ما حرف‌ها درست شنیده نشوند، درست گوش نکردن است. «درست گوش کردن» و «درست نگاه کردن»، هم نیاز به یک تربیت اخلاقی دارد و هم نیاز به فضایی مبتنی بر همدلی و وفاق و مهر. نه نهادهای آموزشی رسمی و غیر رسمی ما از ظرفیت و اراده‌ای برای ارایه چنین تربیتی برخوردارند و نه فضای مخاصمه اجازه می‌دهد که در جامعه ایران، افراد بتوانند به حرف هم خوب گوش دهند. چرا که متاسفانه، در ایران ِ امروز، گاهی دغدغه اصلی در گفتگوها کشف حقیقت نیست؛ بلکه پیروزی بر مخاطبی هدف است که در بسیاری موارد، مخاطبی خیالی است و اگر هم واقعا چنین مخاطبی وجود دارد، احساس دوستانه‌ای به او نداریم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، او را به چشم رقیب و مزاحم در منافع می‌بینیم.

«قدرناشناسی» نسبت به نخبگان و سرمایه‌های اجتماعی و نیز، تمایل به «ناکجاآبادگرایی» و کمال‌جویی ِ ایده‌آلیستی، عامل دیگری است که سبب شده ما ایرانیان، همواره به آن‌چه که داریم، قانع نبوده و چشم‌انتظار ِ ناجی‌ای از غیب باشیم. گویی که قرار است از عالمی دیگر، قهرمانی بیاید و پاسخ سوالات و نیازهای ما را با خود داشته باشد و همان‌طور که قدر منابع و ثروت‌های طبیعی خود را نمی‌دانیم و اسرافکاری و حیف و میل، به عادت اجتماعی ما بدل شده، نمی‌توانیم ظرفیت‌های سرمایه‌های انسانی خود را هم قدرشناسانه مورد ارزیابی قرار دهیم. این عادت مذموم و مسموم، سنت قرون ماست و کار امروز و دیروز نیست. مگر در گذشته، قدر فردوسی و حافظ و بوعلی شناخته شد که امروز، ارزش مصدق و بازرگان و خاتمی پاس داشته شود؟ ما به راحتی اندیشه‌ها و تجربیات و سرمایه‌های خود را نادیده گرفته و تخریب می‌کنیم.

عدم تعهد به متن، عامل مهم دیگری است که موجب می‌شود تا حاشیه‌ها غالب شده و متن، نادیده گرفته شود. نگاهی اجمالی به انتقاداتی که بر کتاب « آخرت و خدا » شد و یا اظهارنظرهایی که هنوز هم نسبت به این متن ارایه می‌شوند، نشان می‌دهد که عموم این نقدها معطوف به گزاره‌های کتاب نیستند. منتقد، برداشت‌های کلی خود را بیان می‌کند، بی آن که خود را نیازمند و متعهد بداند که داوری‌اش را مستند به گفتار و نوشتار مورد نقد قرار دهد. عدم پرسش‌گری و فقدان احساس پاسخ‌گویی، عارضه‌ای نیست که صرفا محدود به مدیران جامعه ما باشد، هر شهروندی و حتی نخبگان و فرهیختگان حوزه فرهنگ و اندیشه هم به نسبتی به این وضعیت دچارند. اگر منتقدی، خود را در معرض پرسش دیگران ببیند، دیگر نمی‌تواند بدون محابا و بدون رعایت اصول، هر پیش‌داوری ِ غیرمستند و غیر مستدل را، غیرمسوولانه و حتی گاهی فرافکنانه به دیگری نسبت دهد و هیچ نیازی احساس نکند که در نقد آراء و اندیشه‌های دیگران، لااقل این ملاحظه باید وجود داشته باشد که نقد، معطوف و مرجوع به سخنان نقد شونده باشد و نه حاوی کلی‌گویی‌های نقدکننده.

در همایش یاد شده بعضی سخنرانان مطرح کردند که: « بازرگان دنبال نقشه راه بود و در آخر عمر فهمید که دین نقشه راهی ندارد ….. » برخی هم گفتند که « راه طی شده » به رادیکالیسم مجاهدین انجامید، اما متاسفانه هیچ کدام از این نقدها نخواستند و نیازی ندیدند تا مدعای فرضیه خود را متکی بر دیدگاه‌های صریح و بدون تکلف بازرگان کنند و به استناداتی از آثار ایشان، کلام خود را مجهز کنند.

بازرگان، دین را نه به عنوان «نقشه راه» که اتفاقا به عنوان «چراغ راه» مطرح می‌کرد تا بنا بر ظرفیت کلام الهی و بینش بلند مدت ِ معادمحور، بتواند بر نقیصه کوتاه‌بینی ذهن بشر فایق آید. بازرگان به صراحت در سال ۱۳۴۳ و در اوج دوران مبارزه در « بعثت و ایدئولوژی» بیان می‌کند: « منظور ما از قانون، اصول کلی سازنده ایدئولوژی و قوانین اساسی است که مسیر و مسوولیت‌های عمومی را تعیین می‌کند و در آیه بعثت آمده است. نه قوانین فرعی و تفصیلی اداری و اجرایی که معمولا در مجالس مقننه به تصویب رسیده است. مانند قانون بیمه‌های اجتماعی و قانون انتخابات. در ایدئولوژی اسلامی، ملازمه کامل ما بین اقتصاد و هر مساله دیگر مربوط به فرد و اجتماع با ایمان و اخلاق وجود دارد. اما اسلام تاکید بر سیستم خاصی برای اقتصاد ندارد و نمی‌توان مدعی شد که الگوی موکد اسلام، سوسیالیسم یا کاپیتالیسم است.»

آیا کلامی واضح‌تر از این می‌توان یافت که نشان دهد بازرگان از همان اول اعتقادی به نقشه راه ِحکومت دینی نداشت و بلکه، معتقد بود که بشر با پای خرد و تجربه خویش باید به نیازهای مادی خود پاسخ دهد و از انجام این کار هم بر می‌آید.

بی‌تردید، این یادداشت کوتاه و وسع محدود نویسنده، نمی‌تواند در بر گیرنده تمام دلایل و جهات عارضه عام سنت «درست نشنیدن‌های» ما ایرانیان باشد. امید است تا با تمرین دمکراسی و تجربه گفتگو بتوانیم بر این نقیصه اجتماعی فائق آمده و به توفیق بهره‌گیری از اندیشه و قدردانی از خدمات سرمایه‌های اجتماعی کشورمان نایل شویم.