بسم الله الرحمن الرحيم
سئوال: نحوهی ارتباط آیتالله بهشتی با قضیهی اعتصاب کارکنان صنعت نفت که جنابعالی دربارهی حل آن از طرف امام مأموریت داشتید چهگونه بود؟
مهندس بازرگان: والا تا آنجایی که بنده یادم میآید و اطلاع دارم، ایشان در این زمینه کاری نکردند، یعنی از ناحیهی ایشان من چیزی ندیدم، اگر هم کاری در این زمینه میکردند، در ورای کار آن هیئت بوده. کسی که در آنجا به موازات ما وارد شد و عمل کرد و بدون اطلاع ما بود ولی بعد ما متوجه شدیم، مرحوم طالقانی بود.
طالقانی هم روی مراجعاتی که به ایشان میشد، خود ایشان هم در آن قضیه وارد شده بود، و حتی سرهنگ رحیمی را هم به این کار مأمور کرد. سرهنگ رحیمی از طرف ایشان به پالایشگاه تهران هم رفت، حالا یادم نیست، به آبادان و آنجاها هم میخواست برود یا نه. نه ایشان از اقدام ما خبر داشت، نه ما از اقدام ایشان. چون طالقانی از زندان بیرون آمده بود، و بنده هم به دلیل اینکه مسئلهی شورای انقلاب هنوز از طرف آقای خمینی مستور نگه داشته شده بود، نمیبایست به کسی گفته بشود. یعنی اگر هم بنا بود موضوع گفته بشود، بایستی خود ایشان بگویند، یا مرحوم مطهری؛ این شد که من هم، در آن زمانها به آقای طالقانی هیچی نمیگفتم و ایشان هم خبر نداشت، ولی بعد که ما مأموریت پیدا کردیم، و رسمیتش در روزنامهها اعلام شد، آنوقت خواستیم [با آقای طالقانی] همکاری برقرار کنیم.
اما از مرحوم دکتر بهشتی چیزی یادم نمیآید، نه به آنجا که رفتیم مثلاً ایشان همراه بیایند یا کسی را مأمور بکنند، یا نظری بدهند، و یا افرادی از ایشان دستور گرفته باشند، نه، هیچ کدام نبود. در صورتی که آن مأموریت ما معارض با حزب توده بود. آنها حتی بیش از این که ما راه بیفتیم، پیش از آن راه افتاده بودند. البته اینها تشکیلاتی هم در مشهد و هم در آنجا داشتند و اصرار داشتند که بعد از اینکه مأمور شدیم ته و توی کار ما را در بیاورند. میآمدند و مصاحبه میکردند. آنها در تمام آن مدت معارض و مزاحم ما بودند. آن وقت اصلاً این فکر که عدهای مأمور بشوند و بروند آنجا که این کار را بکنند، آنطور که من اطلاع دارم بحثی بود که بیشتر با مرحوم مطهری در میان گذاشته شده بود، و آن فرمانی هم که به ما دادند، آن فرمان هم درواقع بعد از آن مکالمهی تلفنی که با من و در منزل من صورت گرفت، با آنجا و با دکتر یزدی بود و بعد با آقای خمینی. مثل این که ایشان خودشان پای تلفن نبودند. در آنجا هم مرحوم مطهری بیشتر نظر مساعد و دخالت داشت، در این باره چیزی از مرحوم دکتر بهشتی یادم نمیآید.
سئوال: نحوهی عملکرد ایشان در شورای انقلاب چهگونه بود؟
مهندس بازرگان: اصلاً میدانید شورای انقلاب چهطوری تشکیل شد؟ میدانید یا نه؟ آن اندازهای که به بنده ارتباط پیدا میکند نمیخواهم بگویم که همه چیز از مجرای من گذشت، اشخاص دیگری هم حتماً در این زمینه فکری داشتند و کار میکردند و بیتأثیر نبودند، ولی چون جریان تاریخیاش را که نگاه میکنیم، فکر میکنم، آن مسیری که از اول دوستان و بنده باعث شدیم، درواقع آن محور اصلی شد.
آقای خمینی اول در نجف و بعد در پاریس بودند و کم و بیش ارتباطهایی هم برقرار بود. در تهران هم عدهای بودند، هم از حوزهها و هم کلاهی که گوش به زنگ بودند ایشان چه میگویند و میخواهند چه کار بکنند؛ و آنچه میگفتند فوری از طریق تلفن ضبط میکردند و اعلامیه و یا پیام میشد و به اقصی نقاط کشور هم پخش میشد. ما هم بهعنوان نهضت آزادی، گاهی وقتها گیرندهی آنها بودیم، یعنی ارتباطش مربوط به ما میشد، و بعد هم چون به موازات آنها کار میکردیم ما هم در این قضیه ذینفع بودیم. یعنی ارتباطاتی که ایشان با ایران داشتند، یک مقدار از طریق تلفن، و همچنین از طریق مسافرینی بود که از تهران میرفتند.
مسافرین، هم از علما بودند و هم از تجار و هم مثلاً از روشنفکرها یا حزبیها بودند. از طرف ما مثلاً آقای مهندس توسلی مدتی آنجا بود و دکتر یزدی هم که در آمریکا بود، و آقای خمینی اصلاً به ایشان اجازهی دریافت سهم امام داده بود. وکالت داده بود که ایشان حق دارد وجوهات شرعی را بگیرد و خرج کند. یعنی یک پا نمایندگی اگر نگوئیم فکری، نمایندگی مالی به ایشان داده بودند. آن وقت افرادی که میرفتند، خب ماها هم به سهم خودمان گاهی وقتها پیغامی و چیزی که لازم میدیدیم، برای ایشان میفرستادیم.
الان یادم نیست، من در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» یا در «شورای انقلاب و دولت موقت» آوردهام، در یک نامهی نسبتاً مفصلی برای ایشان و به وسیلهی یک تاجری که الان اسمش هم یادم نیست، فرستادم که در رابطه با قانون اساسی و طرز مبارزه و انتخابات و این حرفها بود، و نکتهای را از آقای زنجانی- درواقع ناقلِ پیامِ ایشان بودم- که ما نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم یا فراموش کنیم، برای اینکه تنها مدرک و سندی که برای ما اعتبار بینالمللی دارد قانون اساسی است، قانون اساسی اولین چیزی است که دنیا آن را قبول دارد، و دنیا هم مُصِّر است که این قانون اجرا بشود، روابطشان با ایران و مهمتر از آن اینکه اگر ما قانون اساسی را کنار بگذاریم، و برای آن اعتبار و اساس قائل نباشیم، اصلاً حق ایراد به شاه را نداریم. ما وقتی میتوانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر یا خائن بدانیم که قانون اساسی را جلو بکشیم، وگرنه اگر ما خودمان بگوئیم که قانون اساسی مزخرف یا بیاعتبار است، او هم میگوید که بله من هم چون میدانم مزخرف است من خودم دارم این کارها را میکنم، بنابراین از نظر قانونی و حقوقی نمیتوانیم ایرادی به شاه داشته باشیم، اما اگر با قانون اساسی جلو برویم چون هنوز هم آن مدرک است، سند مملکت است، و بعد هم یک چیزی است که علمای بزرگ روی آن صحه گذاشتهاند، یعنی از نظر شرعی و اسلامی هم معتبر است، یعنی اگر آن را عنوان بکنیم، آن وقت میتوانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که تو چرا دخالت در این کارها کردی، چرا ساواک درستکردی، چرا انتخابات مجلس اینطوری است،
و فلان و فلان. از جمله این مسئله بود که در آن نامه نوشته بودم.
در تهران هم جلساتی تشکیل میشد که فکر میکنم مرحوم شیخفضلالله محلاتی بود، شاید مرحوم دکتر بهشتی هم بودند، دکتر شیبانی هم بود، دکتر سحابی هم از ماها، نه بهطور رسمی، بهطور غیررسمی بود، آنجا پیشنهاد شد چون خیلی وقتها یک مطالبی به عنوان نظر آقای خمینی، یا پیام آقای خمینی میآید، که آدم نمیداند راست یا دروغ است- چون ساواک میتوانست هزار جور انگولک بکند- یعنی اصالتش برای ما محرز نیست، بعد هم یک حرفهایی در محیط تهران و ایران برای ایشان دارد، و ایشان خبر ندارد که اینجا چه خبر است، یک اطلاعاتی باید به ایشان برسد، یا لازم بشود یک مشورتی با ایشان کرد.
آن جمع، خیلی غیررسمی بود، این پیشنهاد را بنده کردم که از آقای خمینی بخواهید، یک هیئتی را که انتخاب صد درصد خودشان و مورد اعتماد خودشان هم باشد، آن را در تهران معرفی و معین بکنند که همهی آنها یا یکی از آنها به ما بگوید، که هر وقتی اعلامیه و یا یک پیغامی به دستمان برسد، بدانیم و از او بپرسیم که این از آقای خمینی است، و آنها بگویند بله، و بعد هم اگر ما نظری داریم به آنها بگوئیم که آنها به امام برسانند و آنها هم بتوانند مجموع اطلاعاتی را که در ایران جمع میشود، جریانها را، و اینکه شاه چه میخواهد بکند، ساواک چه میکند و چه میگوید؟ نظر خارجیها چیست؟ آنها هم آن اطلاعات و اخبار را از آن طریق برسانند. یعنی ارتباط متدیک و منظم باشد، خب این مورد پسند بود، مخصوصاً مرحوم دکتر بهشتی که اصولاً یک آدم منظمی بود، یکی از دلایل به اصطلاح علاقه و ارتباط فیمابین- که معمولاً متقابل هم بود- همان منظم بودن ایشان بود، یعنی کار سیستمیک؛ کارشان و فکرشان متدیک بود. خب طبیعی بود که ایشان [امام خمینی] هم باید بپسندند، چون ما حرف نابابی نمیزدیم. نمیگفتیم که بیایید بنده را آنجا بگذارید و یا فلانی را و یا اینکه از طریق فلان آقا دستورات بیاید.
به این ترتیب هم البته عمل نشد تا اینکه بنده رفتم پاریس. آقای دکتر یزدی آمده بود نجف و با هم رفتیم پاریس و آن موقعی بود که خیلیها آنجا میرفتند، که با ایشان بیعت بکنند یا بعضیها ممکن بود مأموریت از طرف دولت یا ساواک داشتند تا چیزی به دست آورند و مثلاً کسب اطلاع کنند. در جمع نهضتیها- که هنوز آن موقع رسمیت و تشکیلاتی نداشت ولی همدیگر را میشناختیم- این مأموریت به بنده داده شد که به آنجا بروم، برای اینکه هم آن تز و هم آن ایده را به اصطلاح درستش بکنم، و هم مخصوصاً اینکه ببینیم ایشان چه فکر میکند؟ نظرش چیست؟ برنامهاش چیست؟ ایشان میخواهد مبارزه را چگونه اداره کند؟ و ما تا چه اندازه میتوانیم با ایشان در مبارزه همکاری بکنیم نکنیم. بیشتر کسب اطلاع از نظر ایشان و سیستم کار ایشان بود که میخواهند چه کار بکنند؟
آنجا که رفتم، آقای میناچی هم بود، منتهی با هم نبودیم، یعنی با هم بودیم ولی در انجام مأموریت با هم نبودیم. ضمناً چون میخواستم به آنجا بروم، پیش مرحوم شریعتمداری هم رفتیم، و گفتیم ما میخواهیم به آنجا برویم، شما چه نظری دارید؟
البته قصد ما که از ده سال پیش با همکاری مرحوم طالقانی و دکتر سحابی، تعقیب میکردیم، التیام بین روحانیون بود و اینکه روحانیون از هم جدا نباشند و کار با همکاری و مشورت همهشان پیش برود. حتی یک دفعه که بعد از آن دیگر مرحوم طالقانی قهر کرد و حاضر نشد با آن آقایان صحبت کند، دکتر سحابی بود و طالقانی و بنده که با هم پیش آقای شریعتمداری رفته بودیم و هم پیش آقای گلپایگانی. ما گفتیم که قابل قبول نیست که بین آقایان اختلاف باشد- آن موقع آقای خمینی در تبعید بود، و اصلاً در ایران نبود- میدانیم شماها با هم هیچ وقت اختلاف زیادی نداشتهاید ولی حالا این بر علیه آن کار میکند و آن بر علیه این کار میکند، صحیح نیست. حالا که شما میخواهید که ما از نظرتان تبعیت بکنیم، و مخصوصاً میخواهید که آن جنبهی دینی مبارزه تقویت شود، ما از شما میخواهیم که شماها با هم همکاری داشته باشید، یعنی جدا نباشید، اعلامیهای که میدهید با هم بدهید. یک اعلامیه آقای گلپایگانی، یک اعلامیه آقای شریعتمداری، یکی هم آنجا آقای خمینی، یکی هم آن آقای روحانی؛ این اصلاً بی معنی است، آبروی شما میرود و اصلاً آبروی دین را میبرد.
آخرش به این فرمول رسیدیم که آقایان گفتند ما اختلافی نداریم. گفتیم خیلی خوب شما بیائید و ماهی یک بار، آن هم به نوبت، یک دفعه خانهی شما (آقای شریعتمداری)، یک دفعهی خانهی آقای مرعشی، یک دفعه هم خانهی آقای گلپایگانی، ماهی یک بار، دور هم بنشینید، هیچ کاری هم نکنید، چای بخورید و قلیان بکشید، که این بیرون دربیاید که بین آقایان اختلاف و دعوایی نیست. وقتی طلبههای شما، مریدهای شما، میآیند و یک چیزهایی میگویند و ما گیج میشویم که آخر این نظر آقای گلپایگانی است، نظر آقای خمینی است، نظر آقای فلانی است، بگوییم نه آقا، بین اینها اختلافی نیست. البته قبلاً هم گفتیم که بعد از این، اعلامیههایتان با هم باشد.
ایشان میگفت بله حرفی ندارم ولی گاهی وقتها، شاید محذوراتی باشد، شاید مثلاً آقای گلپایگانی حاضر نباشد، شاید مصلحتش این باشد که در فلان موضوع نظر ندهد، گفتیم خب، پس این کار را بکنید. مرحوم آقای طالقانی گفت اگر این شد من با شما هستم، اگر نشد آن وقت من دیگر نیستم، و ایشان هم این کار را کرد. ولی آقای دکتر سحابی و بنده باز اعلامیه میدادیم، پیش هر سه تایشان هم میرفتیم.
ارتباط من با آقای خمینی از طریق آقای هاشمی رفسنجانی بود. آقای دکتر بهشتی را آن موقع خیلی به عنوان نمایندهی ایشان تلقی نمیکردیم یا خودشان اینطور عرضه نمیکردند، ایشان یک حالت استقلال داشتند، درحالی که بعضی دیگر مثلاً مثل آقای ربانی املشی صریحاً میگفتند که ما با آقای خمینی هستیم و با ایشان کار میکنیم. آن موقع هم که بنده یک اعلامیهای، یعنی یک نامهای به علما و مراجع تقلید نوشتم که چرا طالقانی را به زندان انداختید، ما با ایشان هم مشورت داشتیم، شاید آقای املشی هم بود، یکی دو تا از آقایان دیگر هم بودند که من میگفتم چنین کاری چهطور است؟ اینها گفتند که فایدهای ندارد ولی شما این کار را بکنید، شاید این آقایان را سر غیرت آوردید. وضعیت آقای املشی برای ما معلوم بود، ولی مرحوم دکتر بهشتی برای ما به آن شکل نمایشی نداشت.
اصلاً یکی دو جلسه فقط همین دکتر یزدی بود، ایشان [امام خمینی] و بنده؛ کس دیگری در آن جلسه نبود. مرحوم اشراقی هم اول بود ولی بعد چای میداد و تعارفی میکرد و بعد میرفت. من مسائل عدیدهای را با ایشان در میان گذاشتم، از جمله این حرف: حالا که شما پیش ما در ایران نیستید بیائید یک عدهای را تعیین کنید. کسی هم آن موقع فکر نمیکرد که ایشان در پاریس میماند یا نمیماند، و این هم هنوز قطعی نبود که دولت فرانسه بگذارد که ایشان آنجا بمانند. گفتیم شما یک هیئتی را تعیین کنید، هیئتی که صرفاً نمایندهی شما باشند، نمیگوئیم از ما هم کسی باشد، ولی کارها بهصورت مشورتی و به صورت دستهجمعی و منظم صورت بگیرد، ایشان [امام خمینی] این مسئله را خیلی تأیید نکرد، که من یک عدهای داشته باشم که آنها نمایندهی من پیش شما و پیش مردم باشند، و شما هم به آنها مراجعه کنید. چون به پاریس رفتن هم کار آسانی نبود و تلفنها هم کنترل میشد یعنی به آن اعتمادی نداشتیم. آن وقت ایشان یک مطلب جدید عنوان کرد و گفت من آنچه از شما میخواهم، چون من به ایران خواهم آمد، و آنموقع نمیخواهم، خودم حکومت داشته باشم، مردم وکیل انتخاب کنند، مجلس باشد، مجلس و دولت؛ ولی چون مردم ممکن است که از من بپرسند، یا من بخواهم توصیه بکنم که مردم چه کسانی را انتخاب بکنید، و چه کسانی وکیل باشند، چون خودم کسی را نمیشناسم، و دور هستم، از شما میخواهم یک عدهای را معرفی بکنید، که اینها علاوه بر اینکه آدمهای مطمئنی باشند، ضد فلان باشند، مبارز هم باشند و مسلمان، عامل به فرایض؛ یعنی از جنبهی دینی هم اینها طوری باشند که من به آنها اعتماد بکنم، شما اینها را به من معرفی کنید. آن وقت ضمناً نمیخواهم بگویند که همهشان از نهضت هستند، همهشان از خود شما نباشند، دکتر یزدی که در جریان بوده، الان هم باشد، صدرحاجسیدجوادی باشد. ایشان به من گفت دکتر سحابی باشد، ولی همهشان از آنجا نباشند. من گفتم بله، اتفاقاً ما هم همین فکر را میکردیم، و اگر اجازه بدهید با دکتر یزدی دو تایی مینشینیم و یک صورتی تهیه میکنیم، مثلاً بیست نفر، از همه جا در آن میتواند باشد و شما از آن بیست، سی تایی که ما میگوئیم، انتخاب کنید. ولی یک خواهش دارم این است. آن نکتهای را که من میگفتم این بود که به عدهای مأموریت بدهید، این عده که تهران خواهند بود، یعنی همهشان در تهران هستند که ایشان تقریباً با تکان دادن سر این را قبول کرد. ما رفتیم و لیستی نوشتیم، بدون اینکه ایشان گفته باشد. در آن لیست- همانطورکه کمیتهی مرکزی نهضت مقاومت ملی را درست کرده بودیم- هم از علما بودند، هم از بازاریها بودند، هم از افسرها بودند، هم از استادان دانشگاه، هم از حزبیها؛ هر چه بود از افکار مختلف بود و به ایشان هم گفتم آن عدهای که ما انتخاب میکنیم و به شما خواهیم داد، مسلم بدانید اینها کسانی هستند که با دستگاه رابطه نداشتهاند، در حال مبارزه هم بودند، جزء مبارزین هم بودند. و الان در وضع حاضر ایران، کسانی که با دستگاه نبودند، مسلمان هم باشند، مبارز هم بوده باشند، اینها اگر نگوئیم همه، قسمت عمدهشان مصدقی هستند. چون خارج از طرفداران مصدق، هر کسی بوده آمده. اینها مثلاً ارتباطی با مصدق نداشتند، یعنی ضد مصدق هم نبودند، این را به ایشان گفتم. آن لیستی که دادیم تقریباً ایشان وقتی که انتخاب کردند، میخواهم بگویم صدی هفتادش کسانی بودند که در آن لیست بودند. از علما، مطهری و بهشتی بودند، طالقانی را نگذاشتم، چون آن موقع ایشان در زندان بود. گفتیم که آقای طالقانی وضعش اینطور است و در زندان است و معلوم نیست که کِی بیرون بیاید. با هنر و شاید رئیسجمهور، خامنهای هم در لیست ما بود.
ما از افسران دو تا را نوشته بودیم، دو تایی که در حال مبارزه و مطرود دستگاه بودند، تیمسار [قرهنی] و تیمسار مسعودی. مسعودی درجه اول بود، آن وقت [در آان لیست] از نهضت هم بود، از حزب ایران هم دکتر سنجابی بود، آقای [دکتر] بهشتی و اینها. مهندس حسیبی را هم شاید نوشته بودیم، یادم نیست.
آن وقتها با آقای دکتر یزدی رابطه داشتیم و بعدها رابطهی تلفنی هم برقرار شد. اولاً قبل از رفتن به پاریس- حالا یادم نیست که منزل خودم بود، منزل دکتر سحابی و یا منزل دیگری بود، درست یادم نیست؛ با ایشان هم یک مجلس مشورت کردیم، و ایشان گفت در برخوردی که با آقای خمینی پیدا خواهید کرد من از حالا بگویم که یک حالت یأس و به اصطلاح تعجب برایت فراهم نشود، ایشان آدم سردی است، خونسرد است و مخصوصاً اولین برخوردش با اشخاص خیلی سرد است، نه اینکه بد است، یک حالتی است که طرف خیال میکند که خیلی بیاعتنا و بیادب و اصلاً بیعلاقه است. ایشان گفت مراقب باش، گوشی دستت باشد، انتظار نداشته باش که ایشان به اصطلاح بلند شود و به به بگوید و باریکالله و اینکه چه کنیم؟ نه، خیلی خونسرد است، و همینطور هم بود. بعد هم ایشان گفت با همه همینطور است، و زیاد طرز برخورد گرم و استقبال و در آغوش گرفتن طرف را ندارد، ولی اگر این را دیدی خیال نکن که ایشان بیعلاقه و بیاعتنا است. اتفاقاً شاید دو سه سال قبل همراه دکتر سحابی یک برخورد در قم با ایشان داشتیم، که گفتم بله، با ما همینطور بود. بنابراین مرحوم ابویتان [شهید دکتر بهشتی] در این جریان بود، با ایشان هم مشورت کردم و گفتم که میخواهم این را به ایشان بگویم. به پاریس که رسیدیم ایشان هم آنجا آمدند، بعد از ما دکتر سنجابی هم به آنجا آمد، که من اطلاع نداشتم که دکتر سنجابی هم هست.
چون سئوال این بود که [دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند. این مقدمه را اینجا گفتم، که اولاً از ابتدا مطلع بودند، و شاید هم مشوق من بودند در آن پیشنهادی که من میخواستم بکنم و ارتباطمان با آقای خمینی. حتی در مسئلهی انتخابات هم گفته بودند ما به آقای خمینی میخواهیم بگوئیم که انتخابات خیلی خوب است، به نفع ماست، ایشان موافق نبود. آن وقت من همان جوابی را که به آقای خمینی دادم، به ایشان هم دادم چون عقیدهی ما این بود که برای مبارزه، اگر بخواهیم از طریق خودش برویم، راه در افتادن، خونریزی و اینها نیست، از این راه است. گرهای را که با دست میشود باز کرد، نباید با دندان باز کرد. همان کاری که مصدق کرد، و از راه قانون اساسی رفت. هنوز هم که هنوز است باید گفت [ملی کردن صنعت نفت]، بزرگترین عمل ضد استعماری و انقلابی، اگر نگوئیم بزرگترین، یکی از بزرگترین اعمالی بود که انجام شد؛ نظیر و همتراز کار ناصر در مصر.
[در جریان خلعید از انگلیسیها]، من جای دِرِک نشستم، و درک هم پا شد رفت و انگلیسیها هم [آبادان را] تخلیه کردند، بدون اینکه یک قطره خون از دماغ کسی بریزد. ما [نفت را] ملی کردیم، از نظر حقوقی و از نظر عملی و فنی، حالا بعد لنگش را زدند، آن مطلب جداگانهای است.
خب، مصدق دیده بود که از راه قانون اگر با انگلیسها طرف بشود- چون خودِ آنها صنایعشان را ملی کردند- این بُرد دارد، بُرد بینالمللی دارد، و مسئلهی ملی کردن نفت یک مسئلهی داخلی ایران نیست مسئلهی بینالمللی است، باید از یک طریقی وارد شد که بُرد بینالمللی داشته باشد، بُرد جهانی داشته باشد و بهترین کار هم که خود مصدق میگفت- که دکتر فاطمی پیشنهاد دهندهی این تز بود- از راه ملی شدن بود، آن وقت ما هم که با آنها روبهرو شدیم، یکسره از راه قانون بود، هیچ خشونتی، فحشی، دعوایی در کار نبود.
با مرحوم دکتر بهشتی هم همین پیشنهاد بود که با قانون اساسی انتخابات بشود. ما قبلاً برای آقای خمینی همین را نوشتیم، حالا هم که دارم میروم همین را میخواهیم بگویم. ما قانون اساسی را مادامی که یک قانون دیگری نیامده نقض نکنیم. البته بگوئیم- آقای خمینی هم همین را در پاریس گفته بودند، شاید در نجف بود- آن قسمتهایی که بعداً رضاشاه و محمدرضاشاه آمدند دست بردند، ما قبول نداریم. اما آن قانون اساسی اول برای ما مشروعیت و قانونیت دارد، که به ایشان هم گفتم که بله انتخابات به نفع ماست، و اینها هم روی این آزادی که اجباراً دادند و مجبور هستند و بعد هم باید [آزادی] بدهند، انتخابات آزادی خواهد بود- عین این بیان را برای آقای خمینی کرده بودم- در انتخابات آزاد بهترین فرصت است که آدم همهی حرفهایش را بزند، چون طرف گفته که من آزادی میدهم و راه هم میدهد که مخالفین هم بیایند حرف بزنند. این آزادی را میدهند و ما میتوانیم همهی حرفهایمان را بزنیم ولو اینکه در مجلس آینده ما ده نفر [طرفدار] داشته باشیم. که گفتند من میدانم که بیش از ده نفر در آن مجلس خواهیم داشت. دکتر مصدق ده تا داشت، و توانستند اصلاً جریان مملکت را عوض بکنند. من به ایشان گفتم شما خیلی بیش از مصدق آدم خواهید داشت، شاید بیش از سی نفر داشته باشید، اینها میتوانند مملکت را زیر رو بکنند، اینها میتوانند در همان مجلس کاری بکنند، که رفراندوم بشود و و آن مواد تصویب شود و قضایا پیش برود.
مرحوم دکتر بهشتی میگفتند ایشان تأیید نکرد، ولی رد هم نکرد، یعنی طرفین متقاعد نشده بودیم، نه ایشان متقاعد شد به اینکه اگر انتخابات انجام بشود به نفع ماست، نه بنده. آقای خمینی گفته بودند که این هیجان و حالت شوری که الان وجود دارد، از بین میرود. اگر ما [به شاه] نگوئیم که اصلاً تو را قبول نداریم و تو باید بروی، و قانون اساسی باید عوض بشود، این را اگر نگوئیم مردم میروند. من گفتم برعکس، تجربهای که ما داریم، در بحبوحهی انتخابات است که شور و هیجان پیدا میشود، مردم میآیند و این کاندید، علیه آن کاندید حرف میزند و اصلاً آنجاست که غلیان حاصل میشود. ایشان گفتند که تضمین میکنید؟ گفتم بله، من تضمین میکنم، آقای خمینی دیگر حرفی نزد.
در آنجا هم دکتر سنجابی خیلی اصرار داشت که تماس بگیرد. ما آنجا اتاق گرفته بودیم، و بعد از ما سایرین هم از همان اتاقها استفاده میکردند. آنجا بار و مشروبفروشی و اینجور چیزها هم داشت، گاهی وقتها موزیک هم داشت، ولی تنها جایی که در نوفللوشاتو میشد آدم اقامت بکند آنجا بود. ایشان [آیتالله دکتر بهشتی] هم مکرر آنجا میآمدند و هم دکتر سنجابی. دکتر سنجابی که به وسیلهی آقای مهدیان اصرار داشتند که ملاقات بشود. اصرار فوقالعاده که شما با دکتر سنجابی ملاقات داشته باشید و بعد هم با دکتر سنجابی دو تایی پیش آقای خمینی بروید و اصرار که ایشان بدانند با هم همکاری خواهید داشت و دیگر بقیهاش معلوم بود که شما هم همکاریتان را با آقای خمینی ثابت بکنید.یعنی شما از نمایندگان باشید، جمع شما دو تا، به اصطلاح گرداننده و عامل کار باشید. خب، بنده که با دکتر یزدی با هم بودیم و دکتر یزدی هم آمده بود آنجا و منزلی داشت و با هم بودیم، ما زیربار این مطلب هیچ نرفتیم. بعد ما به آقای دکتر سنجابی گفتیم که اصلاً بنده نیامدهام اینجا که مثلاً ما چیزی با آقای خمینی امضاء بکنیم، بیعتی بکنیم، قولی بگیریم، قراری بگذاریم، نه بههیچوجه؛ مأموریت ما این است که اطلاع از برنامه و نظر ایشان پیدا بکنیم، و بعد هم آن نظریاتی که خودمان داریم به ایشان بگوئیم، ولی بههیچوجه برای آن منظور نیامدهایم که قراری بگذاریم، و هیچ کمیتهای و به اصطلاح اعلامیهای هم نمیخواهیم بدهیم. کما اینکه خبرنگارانی که ما را دوره کرده بودند و به اصرار هی میخواستند بنده چیزی بگویم، به هیچ کدام خبری ندادم.
مرحوم دکتر بهشتی، یک مقدار هم مثلاً ایشان میخواست واسط باشد، یعنی دکتر سنجابی میخواست که دکتر بهشتی هم واسط باشد. ایشان هم در آن اتاق میآمدند یا ملاقات داشتیم ولی بیشتر میخواست که در جریان باشد، مراقبتی داشته باشد، نظر و توصیهای ایشان بکند، چون سئوال این است که ایشان [آیتالله دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند؟ میخواهم بگویم که در پیشنهاد آن عده به ایشان [امام خمینی]، تا آنجا ایشان نقش راهنما به بنده را داشت و چه بسا ایشان [آقای بهشتی] هم با آقای خمینی تماسی داشت و به ایشان هم نظریاتی میداد ولی نه ایشان به بنده گفت که من این مطلب را به آقای خمینی توصیه کردهام، نه بنده؛ چون میخواستیم قضایا مخفی و مسکوت باشد.
بنده هم به هیچ کس حتی به آقای میناچی که با هم رفته بودیم و همراه بودیم- هم از طرف جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر با هم کار داشتیم، چون هر دو آنجا بودیم، و از طرف آنها میخواستیم به عفو بینالملل برویم که مرکزش در لندن است؛ و بعد هم با مقامات همین مرکز دفاع از حقوق بشر که در پاریس هستند برای تحکیم وضع کنونی در ایران، تماس بگیریم- حتی به ایشان هم نگفته بودم. فقط دکتر یزدی میدانست و بنده، البته بهطورکلی چون به مرحوم بهشتی در تهران گفته بودم که چنین پیشنهادی به ایشان [امام خمینی] میدهم و هم اینکه یک چنین هیئتی را ایشان معرفی کنند، تا این اندازه؛ ولی دیگر نمیگفتم که من چه کسانی را گذاشتم، ولی خب بعدهها معلوم شد که آقای خمینی ایشان را در جریان گذاشته، و ایشان را مطلع کرده بوده است . بعد من به تهران برگشتم و تماس هم از آن بابت با
آقای خمینی و همچنین با ایشان قطع شد، یعنی دیگر کاری نداشتم.
آن لیست را به ایشان داده بودم و گفتم خودتان مطالعه بکنید و با هر کس دلتان میخواهد مشورت کنید که شاید با دکتر یزدی مشورت کردند. آمدیم تهران و بعد دیدیم که ایشان آن تز را قبول کردهاند و حالا میخواهند یک عدهای را معرفی کنند. به نظرم جلساتی هم تشکیل دادیم، ولی یادم نیست. البته مرحوم دکتر بهشتی بود، مطهری بود، و آقای صدر حاجسیدجوادی هم بود و هنوز عنوان جلسات این نبود که شورای انقلاب است و به دنبال آن از طریق دکتر یزدی مکالمات تلفنی هم میشد. بالاخره ایشان لیستی را در نظر گرفتند و مرحوم مطهری را مأمور کردند که این افراد را ایشان دانه دانه بخواهد و اول از آنها یک سئوالاتی بکند که تو حاضری در مبارزه شرکت کنی و مثلاً ترکیب آن را قبول داری یا نه؟ و همکاری میکنی؟ آن وقت بعد که بله گفت، یا شرایطش را معین کرد، آن وقت بگویند که همکاران شما چه کسانی هستند. آن موقع ظاهراً ما خیال میکردیم که این مأموریت را به آقای دکتر بهشتی میدهند یا مثلاً ممکن است به دیگری بدهند، البته در این مدت، آقای طالقانی هم آزاد شده بود، مهندس سحابی هم آزاد شده بود، شیبانی هم آزاد شده بود، که جزء آن لیست بودند.
از آن موقع که دیگر شورای انقلاب تشکیل شد، – جلسات در خانههایمان تشکیل میشد- میشود گفت ایشان [دکتر بهشتی] دیگر یک نقش مثبت و فعال پیدا کرد، اگر بگویم قبلاً یک حالت مشاور و مراقب و ناظر بود، از این به بعد فعالیت ایشان در تنظیم اساسنامه و آئیننامه بود. البته آقای مهدویکنی هم بود، لیستی که آقای خمینی به عهدهی ما گذاشته بود، آن علمایی را که ما پیشنهاد کرده بودیم، هیچ کدام از آنها را حذف نکرد، ولی از این طرف کم کرد، بهطوری که اکثریت را داده بود به معممین؛ یعنی در واقع پنجاه درصد از این طرف، و پنجاه درصد از آن طرف. درحالیکه در لیستی که من داده بودم تقریباً من یک تعادلی برقرار کرده بودم، از این طرف کم شده بود. فکر میکنم دکتر سامی هم در لیست بنده بود، یعنی من سعی کرده بودم سران این گروههای مختلف را که بههرحال در مبارزه بودند آنها را بگذارم، از همه جا هم گذاشته بودم.
دیگر مشغول کار شدیم و ایشان [دکتر بهشتی] نمیگویم رئیس شده بود، شاید هم رئیس انتخاب کرده بودیم یا نکرده بودیم، اما با علاقه و در واقع بهطور مثبت با فعالیت در این کار بود تا اینکه رفته رفته در آن مدت پیشآمدهای مهمی شد. مسافرت ایشان [امام خمینی] به تهران و آمدن به ایران. خب، ایشان [دکتر بهشتی] خیلی وحشت زده بود، مطهری هم وحشت زده بود، منباب اینکه اینجا چه بلایی سرشان بیاورند. ایشان آماده به نظر نمیآمد و هم آقای موسوی اردبیلی. ایشان [دکتر بهشتی] با ما خیلی تفاهم داشت، درواقع با هم کار میکردیم. همچنین در روابط با بختیار و دولتیها و این طرف و آن طرف. خب، من بیشتر طرف مراجعه بودم، چه از خارج و چه خود این آقایان میخواستند که بنده باشم. البته تمام اینها با مشورت و همکاری پیش میرفت، که بختیار برود آنجا [پاریس]. دربارهی نحوهی حکومت چه کار کنیم و چه کار نکنیم. درواقع ایشان [دکتر بهشتی] یک رُل اکتیو داشت، هم رل اکتیو و هم رل همفکر و همگام؛ چون ما خیلی با هم میگذراندیم، از جمله امثال خلخالی و اینها بودند.
اینکه اسم این نظامِ جمهوری چه باشد؟ جمهوری اسلامی باشد؟ جمهوری دموکراتیک باشد؟ در تنظیم اساسنامه که ما در آنجا تنظیم میکردیم، از طریق دکتر یزدی به ایشان [امام خمینی] میرساندیم و به وسیلهی مطهری، ایشان هم مثلاً اصلاح میکردند و دکتر یزدی میگفت مثلاً با این موافقت شده.
خب، جزء اهداف این شورا- که آن موقع شاید ایشان رئیس شورای انقلاب نبود، شاید هم رئیس شورای انقلاب بود یادم نیست- از اهداف ایشان ایجاد جمهوریِ دموکراتیک اسلامی بود، و روی این کلمهی دموکراتیک مرحوم ابویتان [دکتر بهشتی] اصرار داشت، و در آنجا که صحبت میشد، مثلاً شاید مهدویکنی خیلی عقیده نداشت ولی ایشان مدافع این تز بود. البته بنده هم بودم، که بعد امثال خلخالی و اینها پر شدند که فلانی گفته، از اختلافاتی که با ایشان داشته یا مخالفتهایی که با آقای خمینی داشتیم این بود که آقای خمینی میخواست جمهوری اسلامی باشد و او میخواسته جمهوری دموکراتیک باشد. بههیچوجه منالوجوه اینطور نبود. در آن قسمتهای آزادی و شورایی، ابویتان [شهید بهشتی] جزو مدافعینش بود، البته بنده هم جزء مدافعینش بودم، شاید مثلاً فرض کنید موسوی اردبیلی چیزی نمیگفت، مخالفت نمیکرد ولی ایشان مدافع بود و موافق بود، تا آنکه این جریانات تمام شد و شورای انقلاب [ایجاد] شد. در واقع، شورای آن موقع تدارک بود، بعد شد شورای مدیر انقلاب اجرایی.
مرحوم دکتر بهشتی روی همان طرز فکر و ساختش یک آدم مدیر بود- در جواب سئوال بعدی خواهم گفت- و بیشتر از آقایان دیگر زبان ما را بهتر میفهمید که کار باید نظم داشته باشد، به ترتیب جلو برود، معلوم بشود که چه کسی رئیس است، چه کسی مسئول است، تصمیمات باید رأی داشته باشد و مشورت باشد، آنجایی که باید به تصویب برسد، به تصویب برسد و آنجایی که نباید فلان باشد. یکی ایشان بود که بین ما تفاهم خیلی بهتری بود یکی مرحوم مطهری، البته مرحوم مطهری بیشتر. برای اینکه همانطورکه آن دفعه گفتم ما با مرحوم مطهری از سال ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ همکاری داشتیم، نه همکاری برای گرفتن قدرت و حکومت؛ بلکه همکاری برای دفاع از اسلام و تربیت اشخاص و تفکر. آن دو تا خیلی بیشتر با ما تفاهم داشتند.
به ظاهر اینطور بود که مرحوم بهشتی اصلاً میخواهد آنجا را در قبضه و در اختیار خودش داشته باشد، یعنی یک احساس مسئولیت بیش از همکاری؛ چون بعد هم ایشان رئیس شورای انقلاب شد و آن را داشت و البته باز هم آن کاراکتر فکریشان را داشت. همهی مطالب و مسائل را ایشان در دلشان داشت و آنها را ظاهر نمیکرد، حرف نمیزد، درست در اینجا برعکس بنده، که با دست باز با اشخاص بودم. آنجایی که نباید بگویم و نباید بشنوند، سریع میگویم، که آقا این را به شما من نمیگویم، چون به من گفته نمیتوانم به شما بگویم. یا اگر این موضوع را پیشنهاد میکنم درواقع شرایطش این است. ایشان اینطور نبود، خیلی سیاسی و مدبرانه، یعنی مدیریتش به این نحو بود و درواقع بعد از شهادت مطهری ایشان نقش درجهی یک را در شورای انقلاب داشت، و این نقش درجهی یک را هم روی ما کلاهیها اعمال میکرد و هم روی معممین؛ منتها هر کدام به نفع خودشان، با آنها به زبان خودشان، و با ما هم به زبان و سبک خودمان.
خب، میدانید وقتی که بنیصدر هم جزء شورای انقلاب شد و به اصطلاح یک نوع اشراف به مسائل داشت ما هم به سهم خودمان میپذیرفتیم، حرفی نداشتیم چون ما داعیهای نداشتیم و چیزی نمیخواستیم، نه آقای صدر حاجسیدجوادی، نه دکتر یزدی، نه دکتر سحابی، و نه بعدها مهندس سحابی؛ آنچه که ما میخواستیم این بود که واقعا یک نظام در داخل خود شورای انقلاب باشد، یک نظام دموکراتیک، نظامی که حقوق همه و سهم و وظایف هر کسی معلوم و مشخص باشد. اگر رئیسی داریم، این رئیس به اصطلاح مجری انتظامات باشد، اجرای نظم باشد، نه رئیسی که رأی و فکر خودش را بر ما حاکم کند، چون این طرز تفکر در علما و آخوندها خیلی هست، خودشان هر چه دلشان میخواست و فکر میکردند حتی حاضر به اجازهی صحبت هم نبودند. خب، از این بابت ما خیلی علاقه داشتیم که ایشان این کاره باشد کما اینکه در زمان مرحوم دکتر مصدق هم در آن هیئت مختلط- هیئت مختلطی که شش تا از سنا و شش تا از مجلس شورا بود- خیلی ما خوشحال بودیم که آنها الهیار صالح را بهعنوان رئیس انتخاب کردند، چون ایشان یک آدم خیلی منظمی بود، حرفش را هم رُک میزد و در قضاوت هم قضاوتهای خوبی میکرد، درحالیکه اگر مثلاً دیگران مسئول میشدند از اول جلسه تا آخر جلسه خودشان را مطرح میکردند، به این ترتیب پیش آمد و بعد آن آقایانی که اشاره میکنم، اشاره و مقدمه میشود به سئوالات بعدیتان.
آقای دکتر بهشتی در شورای انقلاب و مخصوصاً بعد از تعیین دولت موقت، قیافهاش- قیافه که میگویم به معنای فرنگی است، چهرهاش نه به معنای چهرهی ظاهری، چهرهای که معرف نیات و افکار او بود- در نظر بنده فرق کرد با آن دکتر بهشتی که قبلا ما با هم همکاری داشتیم، چون یکی از سئوالات این است، اخلاق ایشان. مقدمهاش را اینطور بگویم که به نظر من دو تا دکتر بهشتی در مخیلهی من هست، یکی دکتر بهشتیِ به قول فرانسویها قبل از طوفان نوح و یکی بعد از طوفان نوح! دکتر بهشتیِ قبل از قبول ولایت فقیه و دکتر بهشتی بعد از قبول ولایت فقیه. اینها دو چیز هست، که آنها هم بعد از سئوالات است. شورای انقلاب یک مؤسسه مهمی بود و دوران زیادی هم داشته، شاید بعضی از مطالب که من حالا به نظرم نیاید باز بخواهید سئوال بکنید.
- این اثر بخشی از مصاحبه آقای دکتر سیدعلیرضا حسینی بهشتی با زندهیاد مهندس مهدی بازرگان در اوایل سال ۱۳۶۷ در محل فعلی موزه سرای شهید آیتآلله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی است و موضوع آن دورانی را در برمیگیرد که زندهیاد مهندس بازرگان مأمور تنظیم اعتصابات کارکنان صنعت عظیم نفت در سال ۱۳۵۷ و نیز سرآغاز تشکیل شورای انقلاب اسلامی ایران میباشد که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. تمام نوار سخنرانی در اختیار نیست (ب.ف.ب).