مقالات

یادی از یک مرد

می‌توان با بازرگان مخالفت‌هایی داشت، می­توان برخی از سیاست‌هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می‌توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، اما نمی‌توان با نگاه انصاف، یک‌چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق‌العاده و بی‌مانند، اما بی‌تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام عیار …

یک. پسرِ درس­خوان و دل­بسته تحصیل حاج عباسقلی تبریزی، تاجر خوش­نام و نیکوکار بازار تهران، تازه تحصیلات دوره دبیرستان خود را سپری کرده بود که خبردار شد به دستور شاه، دانش­آموزان ممتاز را برای ادامه تحصیل به فرنگ خواهند فرستاد. پدر، مرد نیک­سیرت و روشن­ضمیری بود و برخلاف جو غالب و حاکم، رفتن به فرنگ واقامت برای تحصیل در آن­جا را را معادل برگشتن از دین نمی­دانست، ولذا جلب رضایت او زحمت چندانی نبرد.
اندکی پس از جلب رضایت پدر بود که در هیأت کاروان اعزامی، شال و کلاه ­کرده، بارسفر بست و برای خداحافظی نزد شاه شرف­یاب! شد. رضاشاه در کاخ سلطنتی و در جمع محصلین آماده به اعزام درحالی­که توسط تیمورتاش و اعتمادالدوله، وزیر معارف وقت همراهی می­شد، با همان لحن محکم و صدای زنگ­دارش گفته بود: «یقینا تعجب می­کنید ما شما را به کشوری می­فرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد. آزادی و جمهوری است، ولی وطن­پرست هستند. شما وطن­پرستی و علوم و فنون را از آن­ها بیاموزید و به ایران سوغات بیاورید.»

یقینا آن­روز، شاه میان­سال که تازه سه سال از سلطنتش می­گذشت، در مخیّله­اش هم نمی­گنجید که جوان بیست­ویک ساله آرام، خجول و سربه­زیری که در این جمع حاضر بود، روزی یکی از جدی­ترین و بزرگ­ترین معارضان و مزاحمان تاج و تخت و سلطنت پسرش خواهد شد.

بازرگان این توصیه را از شاه تندخو و مستبد نوظهور شنید؛ چه آن­که آموخته­بود سخن نیک را از هر گوینده­ای باید پذیرفت. بازرگان در همین اثنا، قولی نیز به پدر داد و آن این­که اگر موفق نشود در این سفر تحصیلی، چیزی به­دست آورد، لا­اقل سرمایه قبلی و اخلاق خود را از دست ندهد. و بدین­شکل در شرایطی که مملکت در تب تجدد و اصلاحات می­سوخت، عازم فرانسه شد تا با تحصیلات عالیه و تخصص بازگردد، تا کارخانه بسازد، تشکیلات نو و جدید به ادارات و زندگی ایرانیان بدهد و زمینه­سازی برای درمان دردها و رفع بیچارگی­ها و عقب­افتادگی­ها باشد.

بازرگان رفت، هفت سال مقیم فرانسه شد و به گواهی تاریخ، هم پند پدر را به­کار بست و هم سخن درستی که شاه بر زبان رانده­بود، را از نظر دور نداشت. در بِلاد تجدد و پر زرق و برق غرب، پای­بندی خود به فرائض را حفظ کرد و در روزهای فراغت از تحصیل، کتاب­های فرانسوی درباره اسلام از کسانی چون امیل درمنگهام را می­خواند و یا در جلسات شرق­شناسی لوئی ماسینیون حاضر می­شد. از سوی دیگر با اخذ دو مدرک مهندسی در رشته­های ماشین­های حرارتی و نساجی به ایران بازگشت، درحالی­که رسم وطن­دوستی و وطن­پرستی را هم به نیکویی آموخته­بود.

دو. بازرگانِ از فرنگ برگشته بیش از هرچیز به نوسازی و اصلاحات علمی و تخصصی در کشور دل­بسته و راغب بود، لذا پس از گذراندن نظام وظیفه به استخدام دانشگاه تهران درآمد و کسوت معلمی پیشه کرد. در جریان نهضت ملی، درحالی­که دومین دوره سه ساله ریاست خود بر دانشکده فنی را می­گذراند، به دعوت دکتر سنجابی، وزیر فرهنگ دولت مصدق، معاونت وزارت را پذیرفت، تا این­که در جریان خلع ید انگلیسی­ها، مصدق که دوست و آشنای قدیمی پدرش بود، صدایش کرده­بود و به وی، مآموریت مهمی محول کرد: ریاست هیأت مدیره موقت شرکت ملی نفت و مأموریت خلع ید از شرکت انگلیسی؛ مأموریتی­که به­قول خودش «خیلی برای سرش گشاد بود و فوق تصور امکاناتش»؛ مأموریت خطیری که مصدق قبل از وی به محمودخان حسابی سپرده­بود و جواب عذرخواهی شنیده­بود.

بازرگان، بی­جنجال وآرام، مأموریت خود را پی گرفت و چنان از هیاهو دوری جست که در ماجرای استقبال مردم آبادان از هیأت اعزامی برای خلع ید، در میان جمعیت مردم گم شد. دیگران سخنرانی­های غرّا و پُرخروش می­کردند و او در اندیشه انجام وظیفه­ای که عهده­دار شده­بود. حسین مکی که پرشورترین سخنرانی­ها را در آن روز انجام داده­بود، در خاطرات خود به­یاد می­آورد که پس از پایان میتینگ و مراسم متوجه شده­اند که بازرگان، رئیس هیأت مدیره موقت در جایگاه اعضای هیأت نیست. جستجو کردند و دریافتند که در میان جمعیت گم شده و کسی او را نشناخته­است، گو این­که تقدیر او چنین بود تا مأموریت­های سخت و ناممکنی را با قید موقت­بودن عهده­دار شود و بی­توجه به این­همه، تنها به کار خود بپردازد.

بازرگان ده ماه رئیس هیأت مدیره ماند و با همت و سخت­کوشی مثال­زدنی، احتیاج به کارشناسان خارجی را به ثلث زمان قبل از ملی شدن نفت کاهش داد. در این زمان بود که دکتر مصدق مأموریت بر زمین­مانده دیگری را به وی محول کرد. مشکل لوله­کشی آب تهران و بحث فاضلاب شهری، آن­هم در شرایطی­که دولت تنگ­دست و بی­پول بود، به وی محول شد. مصدق، سرپرستی سازمان آب تهران را به وی سپرد و گفت که: «پول مول نداریم، باید خودت درست کنی، ولو شده از اسم و اعتبار حاج­آقا عباسقلی در بازار استفاده کن. یک قرضه شهری راه بینداز و لوله­کشی را تمام کن» و بازرگان چنین کرد.

سه. بازرگان دل خوشی از سیاست نداشت. تجربه ایرانی آن­را نوعی بازی برای جوانان می­دانست و می­پنداشت یک معلم در دانشگاه وظیفه دارد فقط برای رشد و اعتلای علمی کشور و جامعه­اش بکوشد. ظهور و سقوط شخصیت مورد احترام و علاقه­اش، دکتر محمد مصدق، در صحنه سیاسی ایران، گویی پرده از پیش دیده­گانش فرو برداشت.

روز کودتا، حوالی ساعت دو بعدازظهر به خانه رسید که دید همسایه­شان که افسری مصدقی بود و سری پر شر و شور داشت، طپانچه بسته و دل­ناگران می­گوید: آقا، نمی­دانم چه خبر است. گویی شهر را به هم ریخته­اند. بازرگان به­همراه یار شفیق خود، دکتر سحابی راهی خیابان کاخ شده­بود که در بین راه، متوجه اوضاع غیرطبیعی و به­هم­ریخته شهر شده­بود. الوات و قداره­کشانی چون شعبان بی­مخ و رمضان یخی و محمود مسگر و ناصر جگرکی و اصغر سوسکی را دید که با فواحش و بدکاره­های شهر نو به سرکردگی ملکه اعتضادی معروف و پروین آژدان­قزی دست­به­دست هم داده­اند و شهر را تصرف کرده­اند. به خیابان کاخ که رسیدند، صدای توپ شنیده­شد و خانه شماره ۱۰۹ در دود و غبار گم بود. حجم انبوهی از غارت­گران روانه میدان شده­بودند که سفره رنگینی پهن دیده­بودند و بر یکدیگر سبقت می­جستند. آن یکی نزد بازرگان و سحابی آمد و رادیوی قدیمی را که از خانه نخست­وزیر غارت کرده­بود برای فروش عرضه می­داشت. در صحنه دیگر، معتاد ولگردی بود که جوالی از ذغال بردوش داشت و به بخت بد خود لعنت می­فرستاد که چرا دیر رسیده و لقمه دندان­گیرتری نصیبش نشده­است. گویی سهم آن نگون­بخت از قیام ملی! ۲۸ مرداد، همان ته­مانده ذغالی بود که در مطبخ خانه مصدق بر جای مانده­بود.

۲۸ مرداد، پایان جدایی و انعزال بازرگان از سیاست بود. پسر حاج عباسقلی تبریزی اینک به­چشم خود می­دید که «مسئولان و متصدیان امور به­جای عمل به وظایف خود، به­خلاف آن عمل می­کنند و دزد و خائن هستند» ناگزیر نتیجه گرفته­بود که «در این مملکت، همه­کس مجبور است همه­کاره بشود و استاد دانشگاه هم باید به داد و فریاد سیاسی بپردازد.» چنین بود که بازرگان پس از کودتا، پیش­قراول نهضت مقاومت ملی بود و دو سال بعد از کودتا برای اولین­بار به­زندان افتاد، رخدادی که بازرگان با آن واقع­بینی مخصوص خود، آن­را جزء انفکاک­ناپذیر سیاست­ورزی در جامعه ایرانی دانست و این­چنین بود که تا پایان عمر، آن­چه را که ساک زندان می­نامیدند، آماده در گوشه­ای از خانه نگه­ داشته­بود.

اولین نوبت زندان بازرگان پنج ماه بیشتر طول نکشید. در زندان بود که کتاب عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان که تکمیل­شده کتاب راه طی­شده بود را نگارش­کرد. بازرگان پس از زندان، گویی دیگر آن استاد آرام و سربه­زیر دانشکده فنی نبود. سیاست­مدار تمام عیاری بود که داعیه اصلا­ح­گری اجتماعی و سیاسی داشت. این­چنین بود که در سال ۱۳۳۹ در تجدید حیات جبهه ملی شرکت جست و چون به مشکلاتی برخورد، به­همراه سید محمود طالقانی و یدالله سحابی «نهضت آزادی ایران» را در اردیبهشت ۱۳۴۰ پایه­گذاری کرد. مواضع صریح و تند و تیزی که بازرگان و همراهانش در جریان «انقلاب سفید» اتخاذ کردند، حجت را برای رژیم در برخورد قاطع و کوبنده با آنان تمام کرد. دوم بهمن ۱۳۴۱ و تنها چهار روز مانده به همه­پرسی انقلاب سفید در اطلاعیه نهضت آزادی آمده­بود: «…. اگر رفراندوم با مراجعه به آرای عمومی، کار مجاز صحیحی است، پس چرا همین دستگاه در محاکمه به­قول خودش قانونی ذی­صلاحیت، جناب آقای دکتر مصدق را به­جرم رفراندوم محکوم و محبوس کرد و دکتر اقبال جان­نثار، ملیون را به اتهام رفراندومی­بودن از حق نماینده­شدن ممنوع کرد؟ و اگر کار بد و خلاف قانون است پس چطور شاه مملکت، رفراندوم­چی می­شود؟ سبحان­الله… این چه یک بام و دو هوایی است؟»

بازرگان فردای آن­روز دستگیر شد و این­بار جرمش چنان سنگین و مدارک آن­چنان هویدا بود که ماندگار زندان شود، خصوص آن­که چند ماه بعد و پس از نهضت پانزده خرداد، بیانیه دیگری به قلم بازرگان و یارانش انتشار یافت که در آن، راهی برای آشتی و بازگشت نمانده­بود. خاصه آن­جا که آمده­بود: «هموطنان! آتش و خون همه­جا را فرا گرفته و شاه در معرض فنا و نابودی است. رژیم پوسیده و او دیگر نمی­تواند در برابر شما قوام و دوام یابد. او رفتنی است… سرنگون باد رژیم منفور شاه، مرگ بر اسرائیل ارباب پلید شاه، درود بر روان شهدای خونین کفن ملت ایران، سلام بر مصدق عزیز، رهبر عزیز نهضت ملی ایران.»

بازرگان طی بیش از سی جلسه دادگاه، محاکمه و به­همراه یاران دیرینه­اش، آیت­الله طالقانی و دکتر سحابی به ده سال زندان و تبعید به برازجان محکوم شد.

چهار.دوران زندان برای بازرگان، هماره پُربار و پُربرکت بود. دوران تبعید در برازجان، ایامی بود که فرصت یافت مطالعه جدی که پیرامون قرآن در پیش گرفته­بود را به انجام رساند. کتاب «سیری در تحول قرآن» که دکتر شریعتی بعدها آن­را شاهکاری معجزه­نما پیرامون قرآن دانست، محصول این دوران بود.

شریعتی را البته پیش از این هم سر و سرّی با بازرگان بود، چه آن­که اعزام او به فرنگ و تحصیل جامعه­شناسی، پیشنهاد بازرگان به شریعتیِ پدر بود. محمد تقی شریعتی چون تمایل پسر پر استعدادش به ادامه تحصیل را یافته­بود، نظر بازرگان را جویا شده­ و او، خواندن جامعه­شناسی در فرانسه را مصلحت دانسته­بود، چه­آن­که باورداشت جامعه­شناسان، اغلب یا ضد دین­اند و یا یهودی. و جامعه­شناسی زمینه­ای است که در آن می­شود به­نفع اسلام و پاسخ­گویی به ایرادات استفاده کرد.

بازرگان در طول مدت شش سال زندان و تبعید که سپری کرد، کتاب­های «دعا»، «بعثت و ایدئولوژی»، «باد و باران در قرآن»، «ذره بی­انتها» و «سیری در تحول قرآن» را به رشته تحریر درآورد و کوشید تا بر سیاق سلیقه و باور خود، خرافه­زدائی از دین و متون مقدس را ترویج کند. در آثار بازرگان در این دوره، نکاتی چون نفی زاهد نمایی و تصوف­منشی، تشویق به تمتع­گرفتن از دنیا و بهره­جستن از مواهب طبیعت، آشنایی با علوم روز و اندیشه­های نوین، تأکید بر علوم تجربی و بیان اندیشه­های دینی در قالب این علوم، انتقاد از روحانیت گوشه­گیری که با بهانه حفظ ایمان از اجتماع و سیاست می­گریزند به­صورت پررنگی به ­چشم می­خورد.

بازرگان درآثار این­دوره خود، جسورانه پاره­ای از آداب و رسوم زندگی غرب را با احکام و مناسک دینی تطبیق می­دهد و بسیاری از برنامه­های دائمی زندگی آنان، که البته زمینه­ساز پیشرفت­ها و توفیقات دنیوی آنان شده­است را در خط انبیا و در مدار دین برمی­شمرد، از جمله آن­که حمام­رفتن صبحگاه و گاه قبل از آفتاب آنان را به­منزله وضو و غسل می­داند، خواندن سرمقاله روزنامه صبح را به­منزله نماز و خواندن مقاله­های دیگر را در حکم تعقیبات آن، روزنامه نیمه­روز خواندن و شنیدن اخبار ظهر آنان را صلوه­الوسطی و کتاب خواندن آنان را در حکم تعقیبات نماز ظهر می­داند، خوابیدن منظم­شان را که همان هشت ساعت خواب شرعی مؤمنان که عبادت هم هست می­شمارد و ورزش و تئاتر و موزه رفتن منظم­شان را هم در حکم امور مستحبه می­داند.

این­ها را بازرگانی می­گوید که به­حکم دوست و دشمن تا پایان عمر خود، مواظبت ویژه و وسواس­گونه­ای بر فرائض و احکام دینی داشت و بر انجام نوافل و مستحبات هم استوار و پایبند بود، بازرگانی که به شهادت یکی از همکارانش، زمانی که در سال ۱۳۳۵ به­همراه اساتید دانشکده فنی برای بازدید از شرکت جنرال­الکتریک آمریکا رفته­بودند، ظهر هنگام از دید همراهان گم شده­بود و چون او را جویا شده­بودند در گوشه­ای از آزمایشگاه یافته بودند که تکه کارتنی زیر خود انداخته تا نماز اول وقتش را از دست ندهد، او که در تشرّع و رعایت احکام دینی، سخت­گیری مثال­زدنی داشت و با این­همه از تحجر و مقدس­مآبی تبرّی می­جست. هم­چنان که فُکلی مسلکی و خودباختگی و تقلید کورکورانه را نفی می­کرد و معتقد بود مسلمانان گوهر گران­بهای دین را که نمونه اعلای دموکراسی، حکومت ملی، رعایت حق و آزادی و تساوی­طلبی میان زن و مرد و نژادها و مذاهب هست را نادیده گرفتند و برای خرمهره­ای، دست تکدّی و تمنا به ملل اروپایی دراز کردند.

بازرگان در عین احترامی که برای پیشرفت و توسعه دنیوی جوامع غربی قائل بود و آن را نتیجه توجه واقعی آنان به ذات و جوهره دین می­دانست، بر این نکته ظریف نیز واقف بود که با توجه به مختصات فرهنگی و تاریخی مردم ایران، نمی­توان ترقی، عدالت، آزادی و پیشرفت را به­طور مکانیکی از مردم مغرب­زمین اخذ کرد، بلکه باید به­کمک اندیشه­های مترقی دینی که اتفاقا در بین مردم مقبول و نافذ هستند به این مهم دست یازید.

این­همه کافی بود تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عده­ای که سر سازگاری با بازرگان را به­هردلیل و توجیهی، نداشتند او را فرنگی­مسلک و غرب­زده و لیبرال بدانند و بر وی بتازند.

پنج. تجربه دولت­مردی بازرگان تجربه موفقی نبود یا بهتر آن­است که بگوییم منطبق با زمان خود نبود. در اوج و کوران انقلاب که کسی را پروا و حوصله تأمل و اندیشیدن نبود و همه عمل­گرایی محض را طلب می­کردند، رفتار با طمأنینه و تأنی مهندس بازرگان، مردود و نامطلوب انگاشته­ می­شد. روز اول که امام­خمینی، بازرگان را به تشکیل دولت فراخواند، هنوز نظام سلطنتی برقرار بود و نخست­وزیر منصوب شاه، رسما مسئول اداره کشور بود. بزرگ­ترین موافق مسئولیت بازرگان، آیت­الله مطهری و جدی­ترین مخالف این مسأله، آیت­الله طالقانی بود. مطهری بر این باور بود که تنها کسی که توان حکومت­کردن و دولت­مردی را داراست اوست، زیرا بنا بود روحانیت از پرداختن مستقیم به امور اجرایی احتراز ورزد و در بین غیرروحانیون، معتعقدتر و عامل­تر از بازرگان، کسی را نمی­شناخت و طالقانی هم با اشراف بر روحیات و خلقیات هم­لباسان خود، سازگاری و هماهنگی میان بازرگان با آنان را محتمل نمی­دانست.

بازرگان پس از استخاره قرآن، شرایطش را بازگو کرد که: می­دانید که معتقد به دموکراسی و اهل همکاری و مشورت… هستم و خیلی مقید به نظم و رعایت بوده و از تندی و تعجیل احتراز می­کنم و علاقه­مند به مطالعه و عمل تدریجی می­باشم. در گذشته این­طور بوده­ام و برای آینده هم رویّه­ام را عوض نخواهم کرد. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید، پیشنهاد فرمایید.

شرایط بازرگان به­ظاهر پذیرفته شد و امام طی حکم مورخه ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ «برحسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت ملت… و به­موجب اعتماد به ایمان راسخ به مکتب اسلام و اطلاع از سوابق مبارزات اسلامی و ملی» وی را مأمور تشکیل دولت موقت کرد. بازرگان در اولین سخنرانی خود بعد از این انتصاب گفت: «اکنون در انقلاب، آرزوی دیرینه­ام را که ۴۰ سال تلاش می­کردم تا میان این­دو برادر اصیل و قدیم، یعنی دین و دانش پیوند بزنم، محقق یافتم و بزرگ­ترین مژده پیروزی و نجات ایران را در آن روز محقق دیدم.»

عمر آرزوهای بلند بازرگان، طولی نداشت؛ چه درحالی­که یک هفته پس از قبول مسئولیت بازرگان، انقلاب پیروز شد و رژیم پوسیده شاهنشاهی فروپاشید، دولت موقت نیز نه ماه بعد سقوط کرد، درحالی­که رئیس آن که فقط به شرایط روز اول خود وفادار مانده­بود متهم به سازشکاری و لیبرال­بودن و انقلابی­نبودن شده­بود. بازرگان در اوج حملاتی که در آن ایام به وی می­شد، در دفاع از خود گفته­بود: «اگر مقصود از انقلابی­بودن، زدن و کشتن و پا روی همه اصول گذاشتن است، دولتی که من دعوت کردم، اهل این انقلاب نیست، ولی اگر قرار باشد نظم و سیستم و کار اساسی باشد و انقلاب واقعی مثبت، خیلی هم انقلابی هستیم. طرح­های انقلابی داریم. اصلا در این مدت ۲۰۰ قانون تهیه کرده­ایم… در مورد ما، استعفا و سقوط مطرح نیست. ما دودستی نچسبیدیم که می­خواهیم سرِکار بیاییم. انقلابی و قاطع زیاد است. صدا کنید آن­ها بیایند، آن­روز عروسی دوم بنده خواهد بود.»

دیری نگذشت که بازرگان، عروسی دوم خود را جشن گرفت، گرچه این بازرگان، دیگر آن تاجرزاده آرام و بی­دغدغه نبود. چنین بود که در مجلس شورای اسلامی، به­عنوان وکیل مردم تهران حضور یافت، هرچند در یکی از جلسات در هنگام نطق، یک نماینده انقلابی! به­وی حمله­ور شد و سیلی محکمی بر وی نواخت، و هرچند آن­هنگام که در انتخابات ریاست­جمهوری کاندیدا شد، ولی صلاحیت وی مردود دانسته­شد.

بازرگان پس از انقلاب، هرگز بی­تفاوت و بی­مسئولیت نماند. به­مثابه اپوزیسیونی شریف، هرکجا به­زعم خود ناراستی دید، دادِ سخن درداد و از عواقب و نتایج آن نهراسید، تا آن­جا که در نهمین دهه از عمر خود نیز در سال ۶۹، چنان موضع سرسختانه­ای اتخاذ کرد که به اشاره رئیس­جمهور وقت، همه یارانش را به­ زندان افکندند. ایامی­که به­روایت خانواده­اش، تلخ­ترین روزهای زندگی خود دانسته­بود که به­مثابه شاخه­ای شده­بود که همه برگ و برهایش را چیده­اند.

شش. بازرگان عیّار نبود، اما رسم عیاری هم می­دانست. تأثیر تربیت دینی و اصیل خانوادگی وی که با مشاهدات اثرپذیرش از روحیات انسانی و وجدان کاری و اخلاقی فرنگی­ها توأمان شده­بود، از وی انسانی متواضع و مهربان و اخلاقی و با گذشت ساخته بود. این­چنین بود که رفتار ظریف وی در ماجرای بازگشایی مدرسه­ای در بوئین­زهرا برای کسی چون لطف­الله میثمی پس از سال­ها به­یاد می­ماند که در هنگام عبور اتوبوس آن­ها از کنار نهر آبی در یک روستا، بازرگان از ماشین پیاده می­شود تا با دستان خود، جوی آب آسیب­دیده را مرمت کند تا آب هرز نرود و روستائیان آسیب نبینند. وقتی که نخست­وزیر دولت موقت بود و بختیار برایش خط و نشان می­کشید، در جوابش فقط گفته­بود امیدوارم دکتر شاپور لُر به بختیار حُر تبدیل شود. در اوج شور انقلاب، بارها هشدار داده­بود که مباد انقلاب بهانه­ای برای انتقام شود. با بگیر و ببندهای بی­حساب و کتاب، مخالف بود و آن­ها را مغایر اهداف متعالی نهضت می­دانست. آن آشنای بی­وفا و نامهربانی که بدی­ها در حق وی کرده­بود، وقتی در ایام تنگدستی از او که خانه­نشین بود مساعدت جسته­بود، در اوج ضیق و دشواری روزگار به­هر نحو اجابتش کرده­بود.

بازرگان در آن ایامی­که عهده­دار دولت بود و زیر تیغ انتقاد دوست و دشمنی دشمن، در مصاحبه­ای گفته­بود: «از من نه عدالت علی را بخواهید و نه قاطعیت خمینی را. وزرای من، نه مریم­بافته­اند و نه عیسی­سرشته، اما من قول حسن­نیّت و قصد خدمت توأم با صداقت را به­شما می­دهم.» و چنین بود که بازرگان تا زنده بود به مردم خود دروغ نگفت و صداقت خود را با هیچ کالایی معاوضه نکرد، چه آن­روز که نخست­وزیر محبوب مردم بود و چه آن­روز که می­شنید در شعارهای نمازجمعه و صبحگاه برخی مدارس در کنار نام­هایی چون صدام و منافقین و امریکا و انگلیس، مرگ بر بازرگان هم می­گویند.

و شاید همین کالای صداقت او بود که روزی که از دنیا رفت، دیده شدند کسانی که روزگاری در تریبون­هایی چون مجلس، او را وطن­فروش و سازش­کار و عنصر اجنبی خوانده­بودند، در تشییع جنازه­اش حاضر شدند، اشک ریختند و حلالیت طلبیدند.

هفت. در فرهنگ واژگانی هر زبانی، برخی واژه­ها یافت می­شود که معنایی فراتر از یک واژه یا کلمه­ دارد. برای معادل­سازی این واژگان، باید توضیحات فراوانی داد تا مفهوم، تداعی و تعبیر گردد. در فرهنگ فارسی، واژه «مرد» و «جوانمردی» چنین وضعیتی دارد. مردی و نامردی در ادبیات فارسی گویای وضعیت دو قطب خیر و شر است؛ مرد کسی است که دروغ نمی­گوید، خیانت نمی­کند، خیرخواه دیگران است، از حق خود به­نفع دیگران می­گذرد، به وعده خود وفا می­کند، دست­گیر ضعفاست، فرصت­طلب نیست، به اقتضای زمانه، رنگ خرقه نمی­گرداند، به افتاده پای نمی­کوبد، و…. و نامرد، خلاف همه این­هاست.

می­توان با بازرگان مخالفت­هایی داشت، می­توان برخی از سیاست­هایش را نادرست و ناصحیح دانست، می­توان از برخی اقدامات و انتصاباتش انتقاد کرد، می­توان برخی پدیدارهای سیاسی وی را منطبق با زمانه و شرایط ندانست و…

اما نمی­توان با نگاه انصاف، یک­چیز را در وی ندید؛ بازرگان نه سوپرمن بود، نه قهرمان، نه منجی یک نسل بود و نه یک انسان خارق­العاده و بی­مانند، اما بی­تردید یک «مرد» بود. یک مردِ عیّار و تمام­عیار.

و چنین است که یادنامه بازرگان، «یادی از یک مرد» است…