مقالات

سکولاریسم در اندیشه بازرگان - امیر خرم

نکته اول: مرحوم مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۴ درباره ناگفته های آیه بعثت در جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین اظهار داشت که بسیاری از موضوعات مانند حکومت و اقتصاد، جزو آموزه های صریح و مستقیم پیامبران نیست و ادامه بحث را موکول به سال های بعد كرد. در سال ۱۳۷۱، پس از تجربه چهارده ساله عملکرد جمهوری اسلامی ایران، مجدداً آیات مربوط به “بعثت انبیاء” را مورد بررسی قرار داده و نظرات خود را در مورد اهداف بعثت از جمله در ارتباط با دنیا، سیاست و حکومت، در جشن مبعث “انجمن اسلامی مهندسین” تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامه بعثت انبیاء ” بيان كرد. سخنرانی مذکور، سوالات و بحث هایی را مطرح ساخت که متعاقب آن چند جلسه با حضور برخی صاحبنظران و اعضای انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و شرکت کنندگان به طور کتبی یا شفاهی نظرات خود را مطرح ساختند. در جلسه نهایی، مهندس بازرگان ضمن تشکر از اظهار نظرات شرکت کنندگان، درباره بعضی از سوالات یا اعتراضات و سوءتفاهم ها توضیحاتى دادند. مقاله مذکور پس از پاره ای اصلاحات به وسیله خود ایشان، همراه با اظهار نظرات کتبی یا مقالات منتقدین، تحت عنوان “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” با همکاری انجمن اسلامی مهندسین منتشر شد.

آنچه بازرگان در این سخنرانی بر آن تأکید دارد، این است که هدف اصلی از بعثت انبیاء، ایمان و آشنايی و تقرب انسان به خداوند و ایمان و آمادگی برای قیامت و آخرت است. هدف محوری، آباد کردن و بهبود وضع دنیا و تشکیل حکومت و آموزش علوم یا امور اجرائی نبوده است و دنبال کردن اهداف اصلی بعثت انبیاء یعنی آخرت و خدا، به بهبود و آبادی دنیا و کسب و پیشرفت علم و دانش بشر نیز خواهد انجامید. همچنین دستورات و احکامی که درباره زندگی دنیا داده شده، برای نشان دادن راه درست شناخت و تقرب به سوی خداوند و آماده شدن برای آخرت است. در واقع، هدف بعثت انبیاء و وظیفه و ماموریت اصلی مسلمین، تشکیل حکومت نیست، اما مبارزه با استبداد، فساد و ظلم حکومت، بخش عمده ای از زندگی و آموزه های پیامبران را تشکیل می دهد. بازرگان در این مقاله به ویژه بر این امر تأکید می‌كند که استبداد دینی از بدترین انواع استبداد بوده و کاملاً مغایر با آموزه های قرآنی است. ذیلاً به مهم ترین فرازهای مقاله مذکور اشاره می کنم:

بازرگان سوال اصلی خود را این گونه مطرح می سازد: “آیا ادیان الهی برای تأمین و تعالی امور دنیایی انسان ها بوده‌اند یا نظر به دنیا و آخرت هردو داشته اند و جوابگوی همه مسائل دنیا هستند و یا آنکه انبیاء صرفاً به خاطر “خدا و آخرت” ما فرستاد شده‌اند و در این صورت ادیان الهی چه نظر یا اثری روی دنیای ما داشته اند.”

و اینگونه پاسخ می دهد:

“پیغمبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنین برانگیخته و فرستاده خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه می شود:

– انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها و برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان ها
– اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتراز دنیای فعلی”

در مورد رابطه دین و حکومت نیز که مهمترین بخش از نظریه او محسوب می گردد، بازرگان از قبل از انقلاب، در عین اینکه دین را امری فراگیر می دانست، ممزوج شدن دین و حکومت را اشتباه می دانست و بر اشراف ارزش های اخلاقی دین بر حکومت تأکید داشت و در این اعتقاد پس از انقلاب و تا پایان عمر استوار و راسخ بود. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست چنین اظهار می دارد:

“دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شئون زندگی و با جهان مرز مشترک دارد. ولی مرزی است یک طرفه. دین در زندگی و اخلاق و عواطف دخالت می کند و هدف و جهت می دهد، اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند. در اینصورت ناخالصی و شرک پیش می‌آید…”.

او اینکه سیاست هم عرض دین قرار بگیرد و یا دین ابزاری برای حکومت و قدرت گردد را اشتباه و فاجعه می دانست:

“دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها. خدا و چیزهای دیگر را پهلوی هم قرار دادن یک نوع تثلیث است و شرک. ما چنین خالقی که فرع و فدای چیزهای دیگر باشد، نخواستیم.”

او رابطه دین و حکومت را بصورت زیر بیان می کند:
“دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین می کند، ولی وارد جزئیات نمی شود… انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امری نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام دینی خود دخالت نماید.”

درارتباط با مضار دخالت دین درامور اجرائی و ممزوج ساختن دین و حکومت، سال‌ها قبل از انقلاب و درهمان مقاله مینویسد:

“یک ضرر (ممزوج کردن دین و حکومت) این است که در سیاست اشتباهات و انحراف ها و خطاهای عمدی و غیرعمدی زیاد پیش می آید و ممکن است به پای دین نوشته شود، یا عقاید را منجمد و متعصب کند. به علاوه در آنجا نیز تفرقه حاصل می شود.”

🔻به طور خلاصه بازرگان با هرگونه استفاده ابزاری از دین به وسیله چه حکومت‌ها، چه احزاب و چه روحانیت مخالفت اصولی داشت و این امر را سی و دو سال قبل از پایان حیات، در ابتدای مقاله مرز بین دین و سیاست به طور روشن بیان نموده است.

🔻و اما آخرین نوشته ايشان در این مورد، پاسخی است که در سال ۱۳۷۳ به کیهان هوائی در خصوص رابطه دین و سیاست و حکومت داده است:

“آنچه باید اضافه کنم این است که ایدئولوژی می تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولی دین و ایدئولوژی دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدی الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم، قطعاً نظر و اثر در شئون دنیایی و انسانی دارند، ولی از یک افق دیگر و برای منظوری غیر از جوابگوئی و حل مسائل و مشکلات دنیائی انسان ها آمده اند که تفحص و تلاش در آنها به عهده خودمان گذاشته شده است…. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت) برای ما اساسنامه و آئین نامه ها با قوانین شسته و رفته کامل درباره ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشند یا بدهند.

ولی بالعکس، ما می توانیم و اگر خداپرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژی، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت ها و خواسته ها طوری حرکت و عمل و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً بر طبق کتاب و سنت، به سوی خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد، ثانیاً مباينت و مخالفت با رهنمودهای دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، می توانیم اسم آن را ایدئولوژی اسلامی، حکومت اسلامی، یا اقتصاد اسلامی و غیر آنها بگذاریم”

بازرگان در این مقاله نه تنها در آراء و عقاید خود تجدید نظر نکرد، بلکه به آراء و تفکرات سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بازگشت و در این بازگشت، یافته های مقالات قبل از انقلاب را در ناخودآگاه خود مرور کرد. مقالاتی مانند: مرز بین دين و سیاست، سِرّ عقب افتادگی ملل مسلمان، انگیزه و انگیزنده، مزایا و مضار دین، انتظار از روحانیت شیعه و دهها مقاله دیگر. در این بازگشت و مرور مجدد است که در می یابد همان مراحل و عواملی که طی تاریخ موجب عقب افتادگی ملل مسلمان گشته بود، بار دیگر در ایران تکرار شده است.

بازرگان حدود سی سال قبل از انقلاب، در سال ۱۳۲۹ در نوشته “علل عقب افتادگی ملل مسلمان” طی یک فرایند تاریخی در ۵ مرحله به تفصیل تبیین کرد و نشان داد که چگونه پیروزی های اولیه مسلمانها از طريق جهان گشائی ها و غنائم و ثروت های کلان و قدرت بی حساب باعث غفلت، غرور، خوش گذرانی و فاسد شدن آنان گردید. با پيدايش طبقه روحانیت و گسترش فقه و فقاهت و سخت گیری های فقها، تصوف و درویشی و درون گرائی و انصراف از دنیا گسترش یافت و نهایتاً با رویارویی غرب و شرق و پیدایش دو گروه متدین و متجدد و تضاد بین آنها همگی به نابسامانی ملل مسلمان انجامید.

او درباره سومین مرحله از فرایند انحطاط ملل مسلمان، منحصر شدن کار دنیا به دین و کار دین به فقه را یکی از عوامل مهم رکود و انحراف جوامع مسلمین دانسته، چنین توضیح می دهد:

“فقه و فقاهت وقتی یگانه هدف عالی ملت و رهبران قوم گردد، به جای توجه به عمق و معنی و مقصد تعلیمات دین، به تظاهر خارجی و حرکات و شکلها پرداخته مى شود، عشق و عقیده و معرفت و فهم و تربیت و اخلاق و خدمت و فعالیت و جهاد که قسمت اعظم آیات قرآنی را تشکیل می دهد در بوته اجمال می افتد و در عوض روی تعداد بسیار معدود آیات که راجع به احکام فقهی است، همه مدارس و مکاتب و منابر برپا می شود…. چنین سرطانی كار را به هلاکت می کشاند”.

بازرگان در آخرین نوشته خود، كه در کیهان هوائی اندکی قبل از رحلت به سرای باقی درج گرديد، این مطلب را بیان كرد:

“از هیچ جای گفتارها، نوشتارها وپندارها و کردارهای این بنده حقیر بر نمی آید که با تشکیل حکومت اسلامی مخالف بوده یا مخالفت ورزیده باشم. بلی، با آن حکومت اسلامی مخالفم که خواسته باشد به نام اسلام و به خیال اسلام، در داخل و یا خارج تحمیل اسلام نماید و خود را موظف و مسئول دین و ایمان مردم و اجرای احکام در ایران و دنیا بداند. واِلا حکومت و حاکمانی که در اداره امور ملت و کشور خود، در اجرای قوانین و حقوق و حدود و در قضاوت و عدالت، خدا و دین او را منظور نظرو عمل داشته باشند، مورد آرزو و علاقه و اعتقاد و اعلام همیشگی ام بوده است”.

می توان گمان داشت که بازرگان در این موضوع تحت تاثیر نظرات علی عبدالرزاق (۱۹۶۹ – ۱۸۸۸)، اسلام پژوه، نظریه پرداز و حقوقدان برجسته مصری و صاحب کتاب “الاسلام و اصول الحکم” بوده است.

عبدالرازق در کتاب خود، با الهام‌گیری از تعالیم محمد عبده که در کتاب” الاسلام والنصرانیة بین العلم و المدنیة” نوشته شد و همچنین با استفاده از متون قرآن و تراث اسلامی درصدد اثبات این نکته بود که اسلام هیچگاه بر شکل خاصی از حکومت تأکید نکرده و پدیده‌ای به نام خلافت اسلامی هیچ ربطی به ماهیت دین اسلام ندارد. نظام خلافت، نظامی بیگانه با اسلام است و در اصول و مبانی مورد اعتماد دین اسلام، مبنایی برای آن نمی‌توان یافت. علاوه بر این‌که شیوه حکومتداری که به نام خلافت در طول سده‌ها روی کار بوده، شیوه‌ای استبدادی بوده و کسی که با ارزش‌های معاصر خو گرفته باشد آن را نمی‌پذیرد. به ادعای علی عبدالرزاق در کتاب الاسلام و اصول الحکم، محمد، پیامبر اسلام تنها “رسول” خدا و پیام‌رسان خدا به آدمیان بود و در این راه نه دولتی تأسیس کرد و نه ریاست حکومتی را برعهده گرفت و نه بنیاد جامعه‌ای را نهاد. برای همین، محمد، درباره نوع و شیوه حکومت اسلام چیزی نگفته است. بنابراین، مسلمانان باید حکومت کارا و باکفایت را از روی تجربه‌های تاریخی و بر مبنای موازین عقلی و مصالح جمعی برپا کنند.

نکته دوم: واژه سکولاریسم (secularism) برگرفته از واژه لاتینی secularis، مشتق از seculum به معنای «گیتی» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیکِ مسیحیِ آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیّت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان‌اندازه از خداوند و الوهیّت دور است و سکولاریسم با لِحاظ تبار لغوی خود، همان مخالفت با تعلیم شرعیّات و مطالب دینی، عرف‌گرایی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. مثلاً secular laws به معنای قوانین عرفی و secular mysticism به معنای عرفان ناسوتی است. در زبان انگلیسی لغت secular (دنیوی و عرفی) در مقابل واژه sacred (مقدّس و دینی) قراردارد.

این واژه در سیر تاریخ، معانی گوناگونی به خود گرفته است: اولین بار در معاهده وستفالی (۱۶۴۸) به مفهوم خروج سرزمین‌هایی از تملّک کلیسا به کار رفت. پس از آن به مرور، معانی دیگری همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب دین و در نهایت طرد دین از ساحت حیات اجتماعی انسان را به خود گرفت.

شاید بتوان به عنوان یک تعریف نسبتاً جامع در معنای نهایی و مصطلح آن بگوییم: سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت‌های مختلف حیات اجتماعی انسان از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیّت، اخلاق و. . . است. سکولاریسم در این معنای مشخّص عمدتاً یکی از ویژگی‌های تمدن و فرهنگ دوره‌ جدید است و یکی از مؤلّفه‌های مدرنیته غربی محسوب می‌شود.

در زبان فارسی، واژه‌هایی چون «دنیا گرایی»، «دنیا زدگی»، «دنیوی گرایی»، «جدا انگاری دین از دنیا»، «لادینی»، «دین گریزی» «عرفی گرایی» را برای این مفهوم گسترده به کار می‌برند. در زبان عربی واژه «عِلمانیّه» به معنای علم گرایی که در خود فحوایی مقابلِ دینی دارد و در بردارنده عقلانیّتِ ابزاری است و نیز «عَلَمانیّه»، مشتق از عالَم (دنیا) را برای این واژه به کار می‌برند.

دو عامل مهم در پیدایش سکولاریسم نقش بسزایی داشته‌اند که عبارتند از:

عوامل معرفت شناختی

الف) نارسایی مفاهیم کلامی و فلسفی مسیحیت و تعارض آن با دستاوردهای علمی و عقلی جدید، توهم ناکارآمدی دین در عرصه های مختلف را به ذهن، متبادر می‌نمود.

ب) برخی آموزه‌های غلط عهد جدید و اناجیل اربعه: در کتاب مقدس، عباراتی وجود دارد که دستاویزی برای طرفداران به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماع شده است؛ مثلا در این کتب، آمده است عیسی (علیه السلام) از پذیرش حاکمیت خودداری می‌کند و یا اینکه رسالت عیسی (علیه السلام) و قیصر را جدای از هم دانسته و از قول عیسی (علیه السلام) می گوید: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.

ج) فقدان قوانین حکومتی و سیاسی در مسیحیت: در تفکر مسیحی، نظامی جامع که در تمام عرصه‌های زندگی بشر، کارآمد باشد وجود نداشت. ازاین رو عده‌ای رسالت دین را تنها منحصر در حوزه‌های خصوصی و فردی محدود دانستند و برای حل مشکلات اجتماعی خود به منابعی غیر از دین روی آوردند.

د) تفکر اومانیستی در غرب: نتیجه تفکر اومانیستی، قرار گرفتن انسان در جایگاه خداوند است که پیامد مهم آن این است که انسان بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماوراء طبیعت می تواند مشکلات خود را حل کند. انسان با عقل و دانش خود بی‌نیاز از دین است. از سویی در اومانیسم بر حقوق انسانی و نه حقوق و تکالیف دینی تاکید می‌شود که خود، از ارکان سکولاریسم است.

ه) عقلانیت ابزاری عصر جدید: منظور از این عقلانیت، استنتاج و استدلال فلسفی نیست بلکه اصطلاحی در جامعه شناسی است که هر آنچه انسان را به اهداف جامعه نزدیک کند شامل می‌شود. مقاصدی مصلحت جویانه که نسبت به دین و ارزش‌های آن بی‌تفاوتند، مثلاً بسیاری از سیاست مداران تجاوز به کشورهای دیگر را چنین توجیه می کنند که به مصلحت کشور بوده و بدین ترتیب مبتنی بر نوعی عقلانیت ابزاری است.

عوامل جامعه شناختی

الف) جزمیت افراطی و بی‌دلیل کلیسا که منجر به عدم انعطاف در برابر علوم شد

ب) رفتار خشن کلیسا با مخالفان، دادگاه‌های تفتیش عقاید و سوزاندن بدعت گذاران

ج) فساد مالی و اخلاقی سران کلیسا، تجمل پرستی رهبران دینی که همواره بر زهد و ساده زیستی تاکید داشتند

د) نهضت رفرمیسم(reformism) یا اصلاح دینی که منادی اندیشه خصوصی سازی دین بود و قلمرو دین را به رابطه فردی با خدا تقلیل داد

ه) ناتوانی کلیسا در پاسخ به شبهات کلامی و فلسفی همچون تثلیث و نجات

و) رشد علم و صنعت: در شرایطی که عوامل اجتماعی مذکور اعتماد به نهاد دین را سلب می‌نمود، دستاوردهای علم تجربی و تحولاتی که علم در حوزه‌های مختلف زندگی ایجاد کرده بود زمینه را برای جایگزینی علم و عقلانیت ابزاری به جای دین، در حل امور سیاسی – اجتماعی فزونی بخشید.

ز) برخی نیز با این توهم که سیاست ذاتاً آلوده به تزویر و فساد است و دخالت دین در سیاست موجب آلودگی دین می شود، برای جلوگیری از آلودگی دین به مفاسد سیاسی، مانع دخالت دین در سیاست شدند.

اصول سکولاریسم

۱- توجه به علم و عقلانیت: اهتمام بر علم پس از رنسانس سبب شد همه‌ امور، تنها از زاویه علم تحلیل شود. عقلانیت رنسانس، دین و اعتقاد دینی را به طور مطلق مخالف عقلانیت دانسته و باطل اعلام کرد.

۲- جدایی نهاد دین از حکومت: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به حکومت. به اعتقاد سکولاریسم، رسالت دین، رستگاری روح بشر و تامین سعادت اخروی اوست. بنابراین دین نباید مبنای فعالیت‌های اجتماعی واقع شود. از این رو همواره از حکومت غیر دینی دفاع می‌کند.

۳- حاکمیت مردم به جای حاکمیت الهی: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به قوانین اجتماعی. پس از چند قرن حکومت آباء کلیسا و مشاهده تضاد و تعارض در این شکل از حکومت، سکولارها بر بی‌نیازی انسان از حکومت الهی حکم کردند.

ناسازگاری دین با جامعه مدنی، قداست زدایی از فعالیت دولت و حاکمان، توجه به آزادی‌های اجتماعی و حقوق اصیل افراد، مبتنی کردن نظام حقوقی جامعه بر حقوق طبیعی و نه حقوق دینی از سایر اصول سکولاریسم است.

۴- شخصی سازی دین و محدود کردن امر دینی به حوزه شخصی افراد. خارج ساختن دین از حوزه حکومتی منجر به آن شد که دین تبدیل به امری فردی و محدود به رابطه میان دینداران با خداوند شود.

گاهی سکولاریسم به دو دسته سکولاریسم سیاسی و سکولاریسم فلسفی تقسیم بندی می شود. سکولاریسم فلسفی مخالف هرگونه اعتقاد به امر قدسی است در مقابل سکولاریسم سیاسی که مخالفتی با اعتقاد به امر قدسی در حوزه شخصی نداشته و صرفاً مخالف حضور دین به عنوان امری قدسی در عرصه حکومت است. آنچه در این مقاله مدنظر است، سکولاریسم سیاسی است.

نکته سوم: آثار مرحوم بازرگان از قبل از انقلاب تا آخرین اثر وی، “خدا و آخرت، هدف بعثت انبیاء” انطباق فراوانی با اصول سکولاریسم دارد. طرح جدایی حکومت از دین، بکار گرفتن عقلانیت در امور دنیوی بجای پناه بردن به دین برای اجرای این امور، عرفی سازی قوانین مدنی بجای قدسی سازی آنها و بکار گرفتن دین برای معرفت بخشی و اخلاقی ساختن دینداران، از جمله نکاتی هستند که در آثار مختلف بازرگان بخصوص آخرین اثر او حضور دارند و نشان دهنده آن هستند که بازرگان بی آنکه نامی از سکولاریسم در نوشته ها و سخنان خود بیاورد، همواره بر نگاه سکولار از دین تاکید ورزیده است. تجربه نظام جمهوری اسلامی نیز قطعاً در ساخته شدن این نگاه بی تاثیر نبوده است. بازرگان در سالهای بعد از انقلاب، شاهد حکومتی بود که هم مشروعیت خود را از دین اخذ می کرد و هم مشروعیت قوانین اجتماعی و مدنی خود را. همین امر نیز موجب تقدس بخشیدن به این دو گردیده و موجب شده بود که نقد حکومت یا نقد قوانین مصوب، به معنای نقد دین به عنوان امری مقدس تلقی گردد و مستوجب مجازات. بازرگان همچون بسیاری از مبدعان اندیشه سکولاریسم در جهان غرب، نه از سر بی توجهی به دین که از سر دلسوزی و دغدغه دین داشتن، بدنبال جداسازی حوزه دین و حوزه حکومت بودند تا دین که امری لاهوتی است بخاطر حکومت که امری ناسوتی است، آلوده نگردد.

منابع:

– ناگفته های بعثت، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۲۶، ۱۳۶۴
– آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، مهندس مهندس بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۷، ۱۳۷۱
– مرز میان دین و سیاست، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۸، ۱۳۴۱
– علل عقب افتادگی مسلمین، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۶، ۱۳۳۸
– در آمدی بر معنای سکولاریسم، نوشته دکتر حسن شمسینی غیاثوند، فصلنامه مطالعات سیاسی، شماره یک، پاییز ۱۳۸۷
– بررسی جامعه شناختی نسبت میان دموکراسی و سکولاریسم، فردین قریشی و مهدی رفیعی، فصلنامه سیاست شماره ۴ ، زمستان ۱۳۸۸