مقالات

مهدی بازرگان و صنعت؛ رویداد مبهم مصادره ها در دولت موقت - قاسم خرمی

شاید اگر زمان نخست وزیری و مسئولیت پذیری او مصادف با فضای هیجانی و طوفانی « الغاء کن» و « افشاکن» و « اعدام کن» ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب نمی شد، عملکرد او در قبال صنعت و بخش خصوصی ایران، طوری دیگری رقم می خورد.

امروز، بیست و ششمین سالروز درگذشت مهندس مهدی بازرگان، پژوهشگر، سیاستمدار و از مشهورترين فعالان سیاسی تاریخ معاصر ایران است.

او آخرین فرزند «عباس‌قلی آقا تجارتی تبریزی» و از نخستین دانشجویان ممتازی است که با بورسیه تحصیلی حکومت پهلوی اول برای تحصیل در رشته ترمودینامیک و نساجی به فرانسه رفت و در نهایت تبدیل به منتقد و مخالف و سپس اولین نخست وزیرِ حکومتِ انقلابي و جایگزین پهلوی دوم شد.

مهدی بازرگان در جوانی هیچ علاقه ای به سیاست نداشت اما برآمدن مصدق و جنبش ملی شدن نفت، او را به عالم سیاست کشاند و دیگر هیچ وقت نتوانست از آن رهایی پیدا کند. او در دو مرحله از بحرانی ترین شرایط تاریخ معاصر ایران، یعنی دعوای حقوقی خلع ید انگلستان از نفت ایران در دهه ۳۰ و نیز اوایل پیروزی انقلاب ۵۷، درگیر هاي مناصب و مسئولیت اجرایی و سیاسی شد و بعد از آن، تا آخر عمر، سایر ویژگی های شخصی و فکری او، خاصه نوع نگاهش به دین، علم، صنعت و اقتصاد، زیر سایه سياست و بعضا اتهامات سیاسی پنهان ماند.

بازرگان از نظر فکری، ادامه نسل نوگرایان وطن خواه و خوشبین به فرهنگ و دستاوردهای فنی و صنعتی تمدن غرب بود که دغدغه توسعه و تعالي ملي داشت. به همين منظور،کوشید تا ابتدا «همخوانی میان دین و تجدد» و سپس «همسان سازی میان علم و دین» برقرار نماید. از اینرو، با دانش فنی و ترمودینامیکی خود، حتی تعابیر و تفاسیر متفاوت از مفاهیم مذهبی ارائه کرد که سخت مورد علاقه برخی گروههای اسلامی و انقلابی در رژیم پیشین قرار گرفت. او که از پدری پولدار زاده شده بود، پدر پولدار برخی از گروههای چریکی قبل از انقلاب هم بود.

از بازرگان اثر و یا بهتر است بگوییم، مفهومی به یادگار مانده است، تحت عنوان «راه طی شده» که واکاوی آن ممکن است، خیلی از تصورات ما در باره او را دچار تردید کند؛ هر چند در اواخر عمر اين نظريه را تعديل كرد و به گمانم از كل عقايد ديني او فقط «توحيد» و « معاد» دست نخورده باقي ماند. بازرگان اعتقاد داشت که «راه علم» همان «راه انبیاء» الهی است که قبلا بوسیله آنها طی شده است و همه اکتشافات و اختراعاتی که امروزه توسط بشر انجام می شود، در حقیقت پیدا کردن همان معرفت گم شده است ؛ ما راه انبیاء را نرفتیم اما انسان غربی، راه بشر را رفته است.

اگر این برداشت ما از حرف بازرگان درست باشد، چنین تفکری در نقطه مقابل «اومانیسم»، «پوزوتیویسم» و «لیبرالیسم» قرار می گیرد که تمدن صنعتی را نتیجه بکار گیری حس، عقل و تجربه بشر و پس زدن داوری ها و الهامات غیبی و دینی می داند. در حقیقت از نظر معرفتی، بازرگان اصلا لیبرال به حساب نمی آمد و تمام برچسب ها و یا فحش هایی که تحت عنوان «لیبرال» نثار او شد، از اساس هدفگیری درستی نبود هر چند در رفتار سیاسی اش، انسانی به غایت دموکرات و البته ضد استبداد بود.

بازرگان همچنین « سکیولار» و يا مخالف جدایی دین از سیاست هم نبود. حتی با ورود روحانیون به سیاست هم مخالفتی نداشت و روحانیون سیاست ورز را به دو دسته خوب و بد تقسیم می کرد که معیارش، میزان قرابت آنها با اخلاق و مدارا و حقوق بشر بود. اما در مجموع موافقتی با حکومت روحانیون به عنوان یک صنف و طبقه نداشت. ذهنیتی نخبه گرا داشت و علاقمند بود که شارحان و مبلغان و پيروان دین، بیشتر افراد تحصیل کرده، شیک پوش، آراسته، اتوکشیده و کراواتی اما با اخلاق، پرهیزگار و متدین باشند.

از علائق مهندس بازرگان به صنعت و تکنولوژی، علاوه بر سالها اشتغال او در صنعت نفت و استادی و ریاست دانشکده فنی دانشگاه تهران، می توان به نگارش آثار متعدد در این حوزه اشاره کرد. در سال ۱۳۲۳ حتی کتابی در باره مهندس خلیل ارجمند پایه گذار صنایع «ارج» نوشت و در مراسم سوگواری آن کارآفرین ایرانی گفت :« خلیل ارجمند ۳۰ سال عمر کرد اما به انداز ۳۰۰ سال کار کرد و به این مملکت خدمت کرد».

اما ازطنز روزگار بزرگترین ضربه به صاحبان صنایع و بخش خصوصی صنعت ایران و حتی مصادره همان کارخانه درج نیز در زمان نخست وزیری بازرگان در دولت موفقت انجام شد. به موجب «قانون حفاظت از صنایع» که در تیرماه ۱۳۵۸ و در دولت موقت تدوین و تصویب شد اموال اغلب سرمایه داران بزرگ در شمول مصادره ها قرار گرفت. بازرگان بعدها در دفاع از این قانون اذعان کرد که برای ما چاره ای جز مصادره این اموال بی صاحب باقی نمانده بود

برخلاف گفته هاي مهندس بازرگان، همه آن کارخانه هایی که مصادره شده اما بی صاحب نبودند. حداقل گزارشی موجود است که محمد تقی برخوردار صاحب «پارس الکتریک» و اکبر لاجوردی صاحب « گروه صنعتی بهشهر» به همراه تعدادی از صاحبان صنایع در همان سالهای مسئولیت، به حضور او رفته و خواهان کمک و استمداد شدند.

بازرگان به شوخی و یا جدی به آنها گفت: « شما کارخانه داران علاوه بر کاگران، حتی مهندسان ایرانی را هم استثمار کردید»! برخوردار در پاسخ او می گوید: « اگر اعتقاد شما این است، پس لااقل ۱۰ درصد اموال ما را برای گذران زندگی به ما برگردانید و در عوض صدضربه شلاق بزنید»! بازرگان می پرسد: « چرا شلاق؟» برخوردار پاسخ می دهد : «چون برای ما درس عبرتی شود که دیگر در این مملکت کارخانه نسازیم» این تلخ ترین مکالمه تاریخی است که پیرامون صنعت ایرانی انجام پذیرفته است.

با همه اینها، مهدی بازرگان را باید همانند نام كتابش، نماینده «سازگاری روح ایرانی» به حساب آورد. از معدود ایرانی هایی بود که ظرفیتش فراتر از مقامش بود؛ هر چند گاه مقام و یا ساختار و فضای سیاسی، شخصیت هایی در اندازه بازرگان را هم دگرگون می کند

شاید اگر زمان نخست وزیری و مسئولیت پذیری او مصادف با فضای هیجانی و طوفانی « الغاء کن» و « افشاکن» و « اعدام کن» ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب نمی شد، جوانان پر حرارت به جاي «ديوارها» از «درها» وارد مي شدند، عملکرد او در قبال صنعت و بخش خصوصی و منافع ملي ایران، طوری دیگری رقم می خورد. شايد هم او صدسال سالي زودتر متولد شده بود.

روحش شاد

 

کتابشناسی آثار بازرگان

قلاب ایران در دو حرکت، ۱۳۶۲
آتیه شرکت ملی نفت ایران، ۱۳۳۰
آتیه صنعت در ایران، ۱۳۲۸
آثار عظیم اجتماع، ۱۳۲۹
آموزش تعالیم دینی، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب اول، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب دوم، ۱۳۳۸
آموزش قرآن، کتاب سوم، ۱۳۴۳
آموزش قرآن، راهنمای کتاب اول، ۱۳۴۳
آموزش قرآن، راهنمای کتاب دوم، ۱۳۴۳
آیین خوشبختی (مقدمه کتاب)، ۱۳۳۵
احتیاج روز، ۱۳۳۶
اختیار، ۱۳۲۸
ارمغان فرنگ، ۱۳۱۳
از خداپرستی تا خودپرستی، ۱۳۳۱
اسلام جوان، ۱۳۴۱
اسلام مکتب مبارز و مولد، ۱۳۴۰
انتظارات مردم از مراجع، ۱۳۴۱
انسان و خدا، ۱۳۳۹
انگیزه و انگیزنده، ۱۳۴۸
اول به فکر ایران! دوم به فکر ایران!! سوم هم به فکر ایران!!!، ۱۳۳۰
باد و باران در قرآن، ۱۳۴۳، زندان قصر، شهریور ۱۳۴۴
بازی جوانان با سیاست، ۱۳۲۱
بررسی نظریه اریک فروم، ۱۳۵۵
برنامه تربیت و تعلیم دینی، ۱۳۳۸
بسازیم یا برایمان بسازند، ۱۳۳۵
بعثت و ایدئولوژی، ۱۳۴۳
بعثت و تکامل، ۱۳۴۶
بهره‌برداری از پالایشگاه نفت در آبادان، ۱۳۳۰
بی‌نهایت کوچک‌ها، ۱۳۲۸
پراگماتیسم در اسلام، ۱۳۲۸
تأثیر ملی شدن نفت در وضع صنعتی ایران، ۱۳۳۱
تبلیغ پیغمبر، ۱۳۴۲
ترمودینامیک در زندگی، ۱۳۳۴
توحید، طبیعت، تکامل، ۱۳۵۶
جنگ دیروز و فردا، ۱۳۳۴
چرا با استبداد مخالفیم، ۱۳۴۲
چشم هم‌چشمی، ۱۳۴۴
چگونه باشیم، ۱۳۲۹
چند کلمه دیگر در زمینه تغییر خط، ۱۳۳۸
چیزی که به فکر آن نیستیم، ۱۳۲۷
خاطرات زندان، (۱۳۴۶ ۱۳۴۲)
خاطرات سفر حج، ۱۳۳۹
خاطراتی از دوران جوانی، (۱۳۲۲ ۱۳۱۹)
خانه مردم، ۱۳۳۸
خدا در اجتماع، ۱۳۴۴
خداپرستی و افکار روز، ۱۳۳۷
خودجوشی، ۱۳۴۰
در وصف صنعت، ۱۳۱۱
درس دین‌داری، ۱۳۴۰
دعا، ۱۳۴۲
دل و دماغ، ۱۳۲۶
دومین ناهار اهواز، ۱۳۳۰
دین و تمدن، ۱۳۵۰
ذره بی‌انتها، ۱۳۴۴
راه طی شده، ۱۳۲۶
رضایت از خانه، ۱۳۲۶
روح ملت‌ها (مقدمه کتاب)، ۱۳۴۳
زمستان تهران و دود بخاری‌ها، ۱۳۲۳
زندان هارون‌الرشید یا آتشکده ساسانی، ۱۳۲۳
سازگاری ایرانی، ۱۳۴۳
سازمان مسافربری شهر تهران، ۱۳۲۳
سرچشمه استقلال، ۱۳۲۷
سِرِّعقب افتادگی ملل مسلمان، ۱۳۳۰
ضریب تبادل مادیات و معنویات، ۱۳۲۲
طرح یک پیشنهاد برای حل عبور و مرور خیابان‌های تهران، ۱۳۳۸
عشق و پرستش، ۱۳۳۶
علمی بودن مارکسیسم، ۱۳۵۴
علی و اسلام، ۱۳۳۹
غرض از تأسیس نهضت آزادی ایران، ۱۳۴۰
قیمتی‌تر از نفت، ۱۳۳۰
کار در اسلام، ۱۳۲۵
گزارش فنی از بنای ساختمان بانک ملی اصفهان، ۱۳۲۳
گفتگویی با خانواده از زندان(۱۳۴۳ ۱۳۴۲)
ما معلمیم یا مربی، ۱۳۲۸
مدافعات در دادگاه بدوی نظامی، ۱۳۴۲
مذهب در اروپا، ۱۳۲۱
مرز میان دین و سیاست، ۱۳۴۱
مرگ زنگنه یا انتحار ملی، ۱۳۳۰
مسئله وحی، ۱۳۴۱
مسلمان اجتماعی و جهانی، ۱۳۳۸
مطهرات در اسلام، ۱۳۲۲
مهندس خارجی، ۱۳۳۴
مهندس خلیل ارجمند، مرد ایمان و…، ۱۳۲۳
نقشه شهرها و طرز تشکیل دماغ‌ها در ایران، ۱۳۲۹
نماز، ۱۳۲۰
نیک نیازی، ۱۳۴۶
یادداشتی از سفر حج، ۱۳۳۹

اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی مهندس بازرگان - کمال رضوی

عنوان این نوشته دو جزء دارد: «اسلام اجتماعی» و «اندیشه‌ی بازرگان». پیش از آنکه در نسبت این دو سخنی گفته شود، باید به طور اجمالی اشاره کرد که دلالت هر یک از این چیست؟

🔹 اسلام اجتماعی را ممکن است در مقابل اسلام فردی مطرح کرد. در این صورت اسلام اجتماعی، خوانش و تفسیری از اسلام است که بر عناصر و آموزه‌های اجتماعی اسلام نظیر قسط، تعاون، انفاق و فقرزدایی، جهاد و … تاکید می‌کند؛ در مقابل اسلام فردی که بر رابطه‌ی فردی انسان‌ها با خدا و هستی دلالت دارد. در حالی‌که اسلام فردی ممکن است در یکی از دو چهره‌ی اسلام فقهی عبادی یا اسلام صوفیانه‌ی انزواگرا پدیدار شود، اسلام اجتماعی، در قالب دکترین دینی فعال در عرصه‌ی اجتماعی، خواه در چهره‌ی نوگرایانه و خواه در چهره‌ی اسلام صوفیانه‌ی فعال نظیر عرفان خراسانی ظاهر می‌شود. اسلام اجتماعی در این رویکرد، دربردارنده‌ی اسلام سیاسی نیز هست؛ چرا که مشارکت در تنظیم روابط بین‌فردی و مناسبات کنشگران جمعی، شامل امر اقتصادی و سیاسی نیز می‌شود.

🔹اسلام اجتماعی اما ممکن است از جهتی در مقابل اسلام سیاسی تعریف شود: اسلام برخاسته از امر اجتماعی و فعال در روابط گرم و نامتقارن میان کنشگران فردی و جمعی که کارکرد اساسی آن تقویت همبستگی و حمایت از جامعه است؛ در مقابل اسلام سیاسی که در کار تنظیم، توسعه و تحدید روابط قدرت است و برخاسته از روابط سرد و نامتقارن در میدان سیاست.

🔴 میان گونه‌شناسی فوق انواع تداخل‌ها و همپوشانی‌ها هم محتمل است و تفکیک فوق، از جهتی در معرض خطر ساده‌گویی است.

اما وقتی از اندیشه‌ی بازرگان صحبت می‌کنیم، از یک منظومه‌ی فکری در حال صیرورت و تکامل طی حداقل ۴ دهه سخن گفته‌ایم؛ از دهه‌ی ۱۳۳۰ تا تا دهه‌ی ۱۳۷۰ دوره‌ای است که در آن بازرگان به طرح اندیشه‌های خود پرداخته است. اندیشه‌ی یک متفکر بر بستر تاریخ و زمینه‌ی اجتماعی شکل می‌گیرد و تکامل می‌یابد؛ با اندیشه‌ها، رخدادها و مناسبات دورانی بده و بستان دارد و تحت تاثیر آن‌هاست؛ همچنان‌که بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد. بنابراین وقتی از اندیشه‌ی بازرگان سخن گفته می‌شود بلافاصله باید پرسید کدام بازرگان؟ بازرگان دهه‌ی ۱۳۵۰-۱۳۳۰ یا بازرگان دهه‌ی ۱۳۷۰-۱۳۶۰؟ بازرگان متقدم یا بازرگان متاخر؟ بدون لحاظ کردن این ظرافت‌ها، سخن گفتن از اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان، خطر کردن به تقلیل و ساده‌گویی است.

🔹با وقوف به این مخاطره و با فرض اینکه بخواهیم در یک یادداشت کوتاه به تشریح اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان بپردازیم می‌توان گفت که تعهد به اجتماعی بودن در اندیشه‌ی بازرگان، تعهدی مستمر و پیوسته است. او در دهه‌ی ۱۳۴۰-۱۳۵۰ در مقابل اسلام سنتی فردگرا، با عمل و اندیشه‌ی خود اسلام اجتماعی را بارور می‌کند. بناگذاری نهادهای جمعی در قامت انجمن‌های اسلامی و نهضت آزادی و شرکت سهامی انتشار و … مهمترین پرکتیس بازرگان در تحقق اسلام اجتماعی است. در همان دوران، بازرگان درک و صورت‌بندی خود از اسلام اجتماعی را هم ارائه داده است. او در مقاله‌ای که با عنوان «انتظار مردم از مراجع» در کتاب «بحثی درباره‌ی مرجعیت و روحانیت» منتشر شده چند انتقاد اصلی را متوجه روحانیت و مدارج عالی آن یعنی مراجع تقلید و فقها می‌کند:

🔳 نخست اینکه اسلام حوزوی در احکام «خصوصی و عبادی» باقی مانده است و نسبت به مسائل و تحولات اجتماعی جدید بی‌تفاوت و ناآگاه است.

🔳 دوم اینکه اسلام حوزوی، ویژگی ملجائیت سیاسی خود را از دست داده است و به جای آنکه پشتیبان و مدافع مردم ستمدیده باشد، در معرض اتهام همدستی با حاکمان و سیاستمداران ظالم قرار گرفته است: «آن چیزی را که مردم هیچ انتظار ندارند و بزرگترین لطمه را به حیثیت و اساس دیانت می‌زند، همین است که روحانیت را به جای ملجائیت و پشتیبانی و همصدایی، ساکت یا احیاناً همگام یا جیره‌خوار مظاهر ظلم و فساد ببینند.»

🔳 سوم اینکه اسلام حوزوی، مشارکت و عمل اجتماعی را فروگذاشته است، در کار تاسیس برنامه‌های حمایت اجتماعی و فقرزدایانه نیست: «هرگاه مجتهد متجدد متحرکی دست بالا بزند و جلو بیفتد، مومنین کثیری با اعتماد و میل و رغبت به دنبال آن‌ها می‌آیند و صدها برابر آنچه به دولت‌ها می‌دهند، پول و فکر و عشق در این راه صرف خواهند کرد. آن وقت بیمارستان‌ها، دارالایتام‌ها، دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها، پل‌ها، مهمانخانه‌ها، کارخانه‌ها، قنوات، آبادی‌ها و هزاران موسسات خیریه و فرهنگی و اقتصادی و حتی اداری و حکومتی به وجود می‌آورند … علاوه بر فواید مادی و معنوی مستقیم، در آنجا تربیت عمومی و تمرین همکاری اجتماعی که از اهم ضروریات امروزه‌ی مسلمین و ایران است فراهم می‌شود.»

🔹 در همین چند نقد مختصر بازرگان بر اسلام حوزوی، می‌توان ژرفا و گستره‌ی نگاه بازرگان به ابعاد اجتماعی اسلام و کارکرد انتظاری نهاد رسمی دین یعنی روحانیت را درک کرد. برخلاف تصوری که ممکن است اندیشه‌ی بازرگان متاخر در تاکید بر خدا و آخرت به عنوان تنها یا مهم‌ترین رسالت انبیاء و دین را نفی این تلقی از اجتماعیت اسلام و نقد گذشته‌ی فکری خود قلمداد کند، تاکید بر آموزه‌های اجتماعی و دنیوی ویژگی پایدار اندیشه‌ی او بوده است.

🔹این گزاره‌ی بازرگان که «اسلام دین عمل و نفع است.» تاریخ انقضا ندارد، هرچند عمل و نفع ممکن است متناسب با دوران و رخدادها و زمینه‌ی اجتماعی و تاریخی صورت‌های بیرونی متفاوت پیدا کند. فعال‌گرایی، نهادسازی، مشارکت اجتماعی، تقویت همبستگی‌های جمعی، قیام و مبارزه علیه تمام اشکال ستم و نابرابری، ویِژگی‌هایی از اسلام اجتماعی در اندیشه‌ی بازرگان و روشنفکری مذهبی است که با تجربه‌ی حکومت‌های پادشاهی و فقهی دگرگون‌پذیر نیست.

چرا ما ایرانی‌ها گوشمان سنگین است؟

با مطالعه موردی مهندس بازرگان در « آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء »

به قلم ِ مهدی معتمدی مهر

پیش‌درآمد:

« سخت است حرفت را نفهمند. سخت‌تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند. حالا می‌فهمم که خدا چه زجری می‌کشد، وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده‌اند که هیچ؛ اشتباهی هم فهمیده‌اند.»

دکتر علی شریعتی

 

بر همین سیاق می‌توان فهمید که بازرگان چه رنجی کشید در طول تمام سالیان فعالیت فرهنگی و سیاسی‌اش؛ چه آن موقع که در کوران انقلاب از حرکت «سنگر به سنگر» گفت و و هشدار داد که انقلابیون از تجربه کافی برای اداره مملکت برخوردار نیستند و دردمندانه گفت: کاری نکنید که سقوط «نظام» به سقوط «نظم» بیانجامد و حتی دوستان نزدیک انقلابی‌اش برنتافتند و گفتند که بازرگان راست‌روی می‌کند و محافظه‌کار شده و چه در دوران پس از پیروزی ِ انقلاب که از قانون‌مداری و راه‌کارهای اصلاح‌طلبانه و حرکت تدریجی، به عنوان تنها شیوه موثر برای سازندگی و به ثمر رساندن دستاورهای انقلاب دفاع کرد و توضیح داد که انقلابی‌گری ِ بعد از انقلاب، یعنی قانون‌شکنی و عمل ضد انقلابی و به سازشکاری و ضدانقلابی‌گری و لیبرالیسم متهم‌اش کردند و چه، زمانی که گفت: « آخرت و خدا » هدف بعثت انبیاست و او را تجدیدنظرطلب خواندند و از مرگ اندیشه‌اش گفتند و به او برچسب زدند که قصد فروکاستن دین به حوزه شخصی را دارد.

در همایشی که ۱۶ بهمن امسال ( ۱۳۹۶ خورشیدی ) به همت و ابتکار انجمن مردم نهادِ « اندیشه و قلم » با موضوع « بازرگان و انقلاب اسلامی » برگزار شد، طی سخنانی که چند روز بعد، در قالب نوشتاری به قلم اینجانب با عنوان « بازرگان چه گفت؟ ما چه شنیدیم؟ » و در جراید هم منتشر شد، با تمرکز بر
( آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء ) و نظریات پسین ( بعثت و آزادی ) و پیشین آن ( بعثت و ایدئولوژی و ناگفته‌های بعثت ) مطرح کردم که بازرگان در «آخرت و خدا» اگرچه بر افق‌های تازه‌تر فکری ایستاده بود و از چشم‌اندازی نوین خبر می‌داد اما حرف جدیدی نزد و همان‌ها را گفت که سال‌ها گفته بود. بازرگان در آخرت و خدا به صراحت گفت که «نهاد دین» باید از عرصه رسمی و حاکمیت، مستقل شناخته شود و اتفاقا «دین» باید به عرصه عمومی وارد و جاری شود. «عرصه عمومی» یعنی «حوزه مردم» و با «عرصه رسمی»، یعنی قلمرو حاکمیت، کاملا متفاوت است. بازرگان به صراحت، تاکید می‌کند که تفکیک دین از سیاست، یعنی ادغام نکردن « نهاد دین » و « نهاد سیاست » و نه بی‌تفاوتی ِدین‌داران به سرنوشت سیاسی‎شان؛ و هرگز ادعا نکرد که مبارزه علیه ظلم و استبداد در دین نیست و هرگز مدعی نشد که دنیا خودش درست می‌شود و جامعه اسلامی وارد مسایل دنیایی مثل حکومت و اقتصاد نمی‌شود. در نوشتار یاد شده بنا بر مرجوعاتی به کتاب‌ها و دیدگاه‌های زنده‌یاد مهندس بازرگان توضیح دادم که اگر بازرگان در سال ۷۱ به این نتیجه رسیده باشد که اسلام کاری به سیاست ندارد، پس دیگر هیچ ضرورتی نداشت که در سال ۷۳ و در آستانه لقای محبوب، از نسبت میان « بعثت و آزادی » بشر بگوید.

اما نکته اساسی‌تر این است که چرا آن‌چه را که بازرگان گفت، ما درست نشنیدیم؟ دلایلِ سنت درست نشنیدن‌هایِ متوالیِ ما ایرانیان چیست؟ چرا همواره دغدغه‌های بازرگان و کلام ِ دیگر بزرگان حوزه اندیشه و فرهنگ و سیاست، در طول تاریخ ما یا شنیده نشده و یا طور دیگری شنیده شده؟ نه فقط از سوی حاکمیت و مخالفان، بلکه از سوی دوستان نزدیک و فرهیختگان حوزه علوم انسانی که سال‌ها با اندیشه و تلاش‌های بازرگان آشنا و بلکه همراه بودند هم این سخنان به گونه‌ای دیگر فهم شد. چرا؟

این نوشتار، پاسخ به این پرسش بنیادین و عارضه اساسی است و اگرچه بر اساس مطالعه موردی کتاب مذکور، تنظیم شده اما ناگفته پیداست که فقط ناظر بر یک فرد خاص ( بازرگان ) نیست.

مهندس بازرگان در دادگاه نظامی شاه جمله‌ای ادا کرد که در عین سادگی و ایجاز، بسیار عمیق و اساسی بود: « در محیط استبدادزده، خدا هم پرستیده نمی‌شود.» این عبارت بسیار ساده، مفهومی عمیق و اثرگذار بر تمام جوانب زندگی ما ایرانیان را در خود حمل می‌کند. به عبارت دیگر، تا در جامعه آزادی حاکم نباشد، خداباوران و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان هم، نباید به ایمان و نیت خود اکتفا کنند و خیالشان، حتی از خودشان راحت باشد. از همین روست که در فرهنگ واقع‌بینانه قرآن، تصریح می‌شود که فروغلتیدن به گمراهی، حتی پس از دستیابی به مراتب ایمان و یقین، همواره انسان مومن ِمتعهد ِ مجاهد را تهدید می‌کند و در ادعیه قرآنی می‌خوانیم که: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا.

جامعه بسته، فضایی غیرتوحیدی و طاغوتی دارد که دیگرانی به جای خدا نشسته‌اند و سرنوشت رزق و زندگی و فکر و ایمان مردم را به دست گرفته‌اند. همان‌طور که جامعه الهی ( آزاد ) قانون‌مندی‌هایی دارد، جامعه بسته ( طاغوتی ) هم قانون‌مندی‌هایی دارد که مانند آلودگی هوا در سلول‌های قلب و اندیشه هر شهروندی اعم از مومن یا غیرمومن جریان دارد و هیچ کسی نیست که به نسبتی، در معرض آن قرار نگیرد و از تبعات زندگی در جامعه طاغوتی و محیط استبدادزده، مصونیت کامل داشته باشد.

آیات ۶ و ۷ سوره بقره در این زمینه، تعابیر مهیبی را تصویر می‌کنند:

برای انکارورزان فرقی نمی‌کند که هشدارشان بدهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند. خدا بر قلب‌ها و گوش‌های آنان مهر ] غفلت [ نهاده و بر دیده‌های آنان، پرده‌ای است و عذابی بزرگ ]در انتظار [ دارند.

مقدرات زندگی در جامعه استبدادی سبب می‌شود که نه تنها حاکمیت‌ها به اعتراض‌ها و مطالبات مردم گوش نمی‌دهند و درک واقع‌بینانه‌ای از نیازهای آنان ندارند و مخاطرات و مهالک قابل پیش‌بینی و قابل پیشگیری را نمی‌توانند از سر راه خود بردارند، بلکه مردم هم بنا به قاعده ماکیاولیستی ِ « الناس علی دین ملوکهم »، صدای هم را نشنیده و به جای تاسی به توصیه « واجعلوا بیوتکم قبله » و به جای آن که قلوبشان را به روی هم بگشایند، به بدبینی و افتراق و تشتت دچار شده و پذیرای اراده‌ای فرعونی گشته و گروه گروه و پراکنده می‌شوند.

ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا

فرعون در آن سرزمین برتری خواه بود و مردم را به گروه‌هایی تقسیم کرد.

علت دیگری که صدا و سخن بازرگان، وارونه شنیده شد، می‌تواند نیاز عام به وارونه شنیدن باشد. از یاد نبریم که این سخن‌رانی در سال ۷۱، یعنی در فضای مابین دهه شصت و پیش از جنبش اصلاحی دوم خرداد مطرح شد. یعنی در شرایطی که هنوز هیچ چشم‌انداز روشنی نسبت به برآمدن و توفیق یک جنبش اصلاحی دمکراتیک دیده نمی‌شد و از سوی دیگر، وجدان جامعه به شدت به خاطر وقایع ناشی از تجربه‌های دهه نخست انقلاب، آزرده و به اصلاح امور ناامید و وازده بود. بنابراین گرایش و نیاز روانی به نفی مبانی انقلابی که به تحقق وعده‌های خود نایل نشده بود، در جامعه به شدت وجود داشت.

بازرگان از جمله کسانی بود و هنوز هم هست که از اعتباری اخلاقی و مرجعیتی اجتماعی برخوردار است و به رغم تجربه جمهوری اسلامی و بحران‌های، هنوز هم گفتمان و اندیشه بازرگان مورد احترام بوده و به عنوان یک راه حل ارزیابی می‌شود. این که امروزه بسیاری از مخالفان دیروز ِ بازرگان به مناسبت‌های فراوان می‌گویند که حق با بازرگان بود، فقط ناظر بر گزاره‌ای تاریخی در مورد وقایع گذشته نیست و بلکه بدین معناست که هنوز هم حق با بازرگان است و باید از منش و تفکر بازرگان برای گشودن گره‌های کور و ابر بحران‌های پیش ِ رو مدد گرفت. از سوی دیگر، بازرگان از جمله پیشگامان و مدیران این انقلاب هم بود.

دین‌ناباوران و دین‌باورانی که هنوز هم به سرنوشت ایران و باورها و تعلقات دینی خود علاقمندند، اما تجربه ادغام دین و سیاست در جمهوری اسلامی، آنان را وا می‌دارد تا بخواهند و بگویند که دین فقط برای روابط شخصی و اعتقادات فردی مفید است و به محض آن که مباحث دینی در حوزه عمومی مطرح شوند یا بخواهیم که از پیوند مفاهیم اساسی عصر جدید مانند آزادی و عدالت و توسعه با ارزش‌های دینی و معارف قرآنی سخن بگوییم، دچار تنگ‌نظری و استبداد دینی خواهیم شد، زمانی که ادعا می‌شود بازرگان در باورهای دینی و انتظارات خود از دین تجدیدنظر کرد یا از انقلاب پشیمان شد یا گزاره‌هایی از این دست، گریزگاهی می‌یابند که می‌تواند تسکین‌شان دهد تا بگویند زمانی که فردی مانند بازرگان چنان اشتباهی را مرتکب شد، ما که بودیم که خطا نکنیم؟ درست مانند فرزندی که دچار ورشکستگی مالی شده و وقتی که به یاد می‌آورد، پدر عزیزش هم خطاهای اقتصادی داشته، آرام می‌گیرد و شکست مالی‌اش را بهتر می‌پذیرد.

ادعای پشیمانی ِ بازرگان از مبارزات سیاسی، افزون بر ایجاد اعتباری وابسته به کاریزمای بازرگان، می‌تواند توجیهی در راستای انفعال سیاسی قرار گرفته و مبارز ِ دیروز که اینک خسته و وانهاده و آرمان‌گریز شده است، فرصتی می‌یابد تا به خود بباوراند که حالا که بازرگان می‌گوید که من اشتباه کردم و دین کاری به سیاست ندارد، ما هم حق داریم که منکر آرمان‌های سابق بوده و حق داریم که عصبانی و کلافه باشیم و بخواهیم که به گونه‌ای غیرمعمول از آن‌چه تا کنون گفته شده است و به شیوه‌ای که متضمن راه حل جدیدی باشد و تدریجی نباشد و زود نتیجه دهد، بر مشکلات فایق آییم.

این که بپنداریم بازرگان هم عمری اشتباه کرده بود و آخر سر به اشتباهاتش پی برد، به عنوان مسکنی عمل کرده و موجب شادی و غلبه ما بر یاس می‌شود. اما این مسکن، موقتی است. زمانی که التهاب‌ها فرونشنید و دیدگاه بازرگان به دور از جوزدگی مورد بررسی قرار گیرد، مشخص می‌شود که این برداشت، واقع‌بینانه نبوده است و از سوی دیگر دین، صرفنظر از وجه اعتقادی‌اش، مهم‌ترین مولفه اجتماعی جامعه ما و یکی از ارکان فرهنگ ایرانی به شمار می‌رود. تجربه تاریخی نشان می‌دهد و روشنفکران دینی هم همین را گفته و می‌گویند که تا بنیان‌های اجتماعی یک جامعه دچار تحول و نوسازی نشود، ساختار سیاسی آن سرزمین نمی‌تواند فرآیند نوسازی را پذیرا شده و گذار به دمکراسی را به سلامت طی کند. اگر که اروپا زیست دمکراتیک و هنجارهای جهان مدرن را پذیرفت، به جهت آن بود که پروتستانیزم قبل از این مفاهیم ظهور کرد و سبب شد تا افکار عمومی مردم، «آزادی» و «سرمایه‌داری» و «انقلاب صنعتی» و «آموزش و پرورش مدرن» و «حقوق زنان» را خلاف باورهای مسلم دینی خویش ارزیابی نکردند و حیات عصر جدید با مقاومت درونی و ایمانی روبرو نشد. بومی‌سازی مفاهیم جهان ِ نو، ضرورتی نیست که بتوان نادیده‌اش گرفت.

عامل دیگری که سبب می‌شود در جامعه ما حرف‌ها درست شنیده نشوند، درست گوش نکردن است. «درست گوش کردن» و «درست نگاه کردن»، هم نیاز به یک تربیت اخلاقی دارد و هم نیاز به فضایی مبتنی بر همدلی و وفاق و مهر. نه نهادهای آموزشی رسمی و غیر رسمی ما از ظرفیت و اراده‌ای برای ارایه چنین تربیتی برخوردارند و نه فضای مخاصمه اجازه می‌دهد که در جامعه ایران، افراد بتوانند به حرف هم خوب گوش دهند. چرا که متاسفانه، در ایران ِ امروز، گاهی دغدغه اصلی در گفتگوها کشف حقیقت نیست؛ بلکه پیروزی بر مخاطبی هدف است که در بسیاری موارد، مخاطبی خیالی است و اگر هم واقعا چنین مخاطبی وجود دارد، احساس دوستانه‌ای به او نداریم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، او را به چشم رقیب و مزاحم در منافع می‌بینیم.

«قدرناشناسی» نسبت به نخبگان و سرمایه‌های اجتماعی و نیز، تمایل به «ناکجاآبادگرایی» و کمال‌جویی ِ ایده‌آلیستی، عامل دیگری است که سبب شده ما ایرانیان، همواره به آن‌چه که داریم، قانع نبوده و چشم‌انتظار ِ ناجی‌ای از غیب باشیم. گویی که قرار است از عالمی دیگر، قهرمانی بیاید و پاسخ سوالات و نیازهای ما را با خود داشته باشد و همان‌طور که قدر منابع و ثروت‌های طبیعی خود را نمی‌دانیم و اسرافکاری و حیف و میل، به عادت اجتماعی ما بدل شده، نمی‌توانیم ظرفیت‌های سرمایه‌های انسانی خود را هم قدرشناسانه مورد ارزیابی قرار دهیم. این عادت مذموم و مسموم، سنت قرون ماست و کار امروز و دیروز نیست. مگر در گذشته، قدر فردوسی و حافظ و بوعلی شناخته شد که امروز، ارزش مصدق و بازرگان و خاتمی پاس داشته شود؟ ما به راحتی اندیشه‌ها و تجربیات و سرمایه‌های خود را نادیده گرفته و تخریب می‌کنیم.

عدم تعهد به متن، عامل مهم دیگری است که موجب می‌شود تا حاشیه‌ها غالب شده و متن، نادیده گرفته شود. نگاهی اجمالی به انتقاداتی که بر کتاب « آخرت و خدا » شد و یا اظهارنظرهایی که هنوز هم نسبت به این متن ارایه می‌شوند، نشان می‌دهد که عموم این نقدها معطوف به گزاره‌های کتاب نیستند. منتقد، برداشت‌های کلی خود را بیان می‌کند، بی آن که خود را نیازمند و متعهد بداند که داوری‌اش را مستند به گفتار و نوشتار مورد نقد قرار دهد. عدم پرسش‌گری و فقدان احساس پاسخ‌گویی، عارضه‌ای نیست که صرفا محدود به مدیران جامعه ما باشد، هر شهروندی و حتی نخبگان و فرهیختگان حوزه فرهنگ و اندیشه هم به نسبتی به این وضعیت دچارند. اگر منتقدی، خود را در معرض پرسش دیگران ببیند، دیگر نمی‌تواند بدون محابا و بدون رعایت اصول، هر پیش‌داوری ِ غیرمستند و غیر مستدل را، غیرمسوولانه و حتی گاهی فرافکنانه به دیگری نسبت دهد و هیچ نیازی احساس نکند که در نقد آراء و اندیشه‌های دیگران، لااقل این ملاحظه باید وجود داشته باشد که نقد، معطوف و مرجوع به سخنان نقد شونده باشد و نه حاوی کلی‌گویی‌های نقدکننده.

در همایش یاد شده بعضی سخنرانان مطرح کردند که: « بازرگان دنبال نقشه راه بود و در آخر عمر فهمید که دین نقشه راهی ندارد ….. » برخی هم گفتند که « راه طی شده » به رادیکالیسم مجاهدین انجامید، اما متاسفانه هیچ کدام از این نقدها نخواستند و نیازی ندیدند تا مدعای فرضیه خود را متکی بر دیدگاه‌های صریح و بدون تکلف بازرگان کنند و به استناداتی از آثار ایشان، کلام خود را مجهز کنند.

بازرگان، دین را نه به عنوان «نقشه راه» که اتفاقا به عنوان «چراغ راه» مطرح می‌کرد تا بنا بر ظرفیت کلام الهی و بینش بلند مدت ِ معادمحور، بتواند بر نقیصه کوتاه‌بینی ذهن بشر فایق آید. بازرگان به صراحت در سال ۱۳۴۳ و در اوج دوران مبارزه در « بعثت و ایدئولوژی» بیان می‌کند: « منظور ما از قانون، اصول کلی سازنده ایدئولوژی و قوانین اساسی است که مسیر و مسوولیت‌های عمومی را تعیین می‌کند و در آیه بعثت آمده است. نه قوانین فرعی و تفصیلی اداری و اجرایی که معمولا در مجالس مقننه به تصویب رسیده است. مانند قانون بیمه‌های اجتماعی و قانون انتخابات. در ایدئولوژی اسلامی، ملازمه کامل ما بین اقتصاد و هر مساله دیگر مربوط به فرد و اجتماع با ایمان و اخلاق وجود دارد. اما اسلام تاکید بر سیستم خاصی برای اقتصاد ندارد و نمی‌توان مدعی شد که الگوی موکد اسلام، سوسیالیسم یا کاپیتالیسم است.»

آیا کلامی واضح‌تر از این می‌توان یافت که نشان دهد بازرگان از همان اول اعتقادی به نقشه راه ِحکومت دینی نداشت و بلکه، معتقد بود که بشر با پای خرد و تجربه خویش باید به نیازهای مادی خود پاسخ دهد و از انجام این کار هم بر می‌آید.

بی‌تردید، این یادداشت کوتاه و وسع محدود نویسنده، نمی‌تواند در بر گیرنده تمام دلایل و جهات عارضه عام سنت «درست نشنیدن‌های» ما ایرانیان باشد. امید است تا با تمرین دمکراسی و تجربه گفتگو بتوانیم بر این نقیصه اجتماعی فائق آمده و به توفیق بهره‌گیری از اندیشه و قدردانی از خدمات سرمایه‌های اجتماعی کشورمان نایل شویم.

شب تاریک استبداد و صبح روشن دموکراسی - سید علی محمودی

تجدیدعهد با آراء مهدی بازرگان در بیست و ششمین سالگرد در گذشت او

نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت.

پرسش بنیادین این است که در اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی بازرگان، دموکراسی چه جایگاه و چه ویژگی‌هایی دارد؟ به‌نظر بازرگان، «حکومت دموکراسی، یعنی حکومت مردم بر مردم، بهترین شکل حکومت و شاید تنها صورت قابل قبول آن است. این طرز حکومت است که بهتر می‌تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و سعادت و ترقی ملت باشد.» بازرگان بحث دموکراسی را با توصیف و تحلیل استبداد و خودکامگی آغاز می‌کند. او پیکره و ساختار حکومت استبدادی را یکپارچه و دارای روابط اندام‌وار می‌بیند که صدر و ذیل آن با یکدیگر مرتبط‌ ‌اند. به باور او، «استبداد در مقام سلطنت، در تمام مراحل، استبداد می‌آورد.­­ یعنی این فرض یا تصورنیز قابل قبول نیست که بتوان به پادشاهِ با رافت ولیاقتی اجازه داد خودِ او فاعل مایشاء خودکامه باشد و امیدوار بود که در مراتب پایین‌تر از خود و در امور و شئون دولت و ملت، اصول مشاوره و آزادی به معنای دموکراسی را برقرار سازد.» بازرگان می‌اندیشید که استبداد در تصمیم گیری خلاصه نمی‌شود، بلکه امور اجرایی را نیز در قوه مجریه دربر می‌گیرد:« وقتی پادشاهی اجازه نداد مشاورین و نمایندگان، از طرف ملت در تصمیم‌ها و اعمال او وارد شوند و انتقاد و ایراد بنمایند، در امور اجرایی هم یقینا نمی‌تواند اجازه انتقاد و ایراد به مامورین منصوب خود بدهد؛ زیرا که امور جزئی بالاخره منتهی به کلی‌ها و بالایی‌ها می‌شود، و تمام امور و شئون اداری، وابسته یکدیگراند.»

حکومت استبدادی، قانون گریز و قانون ستیز است، و کار حاکمان خودکامه به ظاهرسازی و ریاکاری می‌کشد. بازرگان می‌پرسد:« چطور ممکن است شاه مستبد یا دیکتاتور مقتدر، راضی شود که مامورین خاص منتخب او، مورد بازخواست دیگران واقع شوند و نظریات و اعمال آنها از آنچه بر طبق دستور و تصمیم خود او بوده است منحرف گردد؟ مگر آنکه برای دلخوشی و استفاده‌های تبلیغاتی، اجازه اظهار نظر و انتقادهای محدودی داده شود؛ ولی آنها که کار دست‌شان است، اعتنایی به این نظریات و انتقادها ننمایند و ترتیب اثری به آنها داده نشود یا مجمع‌های مشورتی پرعنوانِ تشریفات‌دار، صرفا برای ظاهر سازی و تایید طلبی و فریبندگی باشد. بنابراین وقتی مقام سلطنت و مملکت داری، استبدادی و دیکتاتوری شد، این حالت به همه قسمت‌ها سرایت خواهد کرد و یک دستگاه استبدادی نمی‌تواند در تمام مراحل و مراتبِ خود و در روابط کلیه مامورین و شاغلین و مسئولین با مردم، غیر از رویه استبدادی و فاعل مایشائی داشته باشد.»

بازرگان در بحث دموکراسی، بیش و پیش از همه، به آزادی به مثابه حق بنیادین بشر تاکید می‌گذارد. به نظر او، «بزرگ‌ترین خطری که امروز ملت‌های عقب مانده دنیا را احاطه کرده است، همین عدم آزادی و عدم شخصیت است. روزی که مردم بدانند مصدر عمل و اثری نیستند و جلوی آزادی و نظر آنها سد شده است، دیوانه هستند اگر دنبال زحمت و کمال بروند! نان درآوردن و روزگار به خوشی گذراندن، هدف می‌شود.»

بازرگان به‌درستی این اندیشه را مطرح می‌کند که بدون آزادی، ادعای دموکراسی­خواهی و تاسیس حکومت مردم بر مردم، سودای خامی بیش نیست. او می‌نویسد: «فکر حکومت مردم بر مردم از اینجا ناشی می شود که مردم را آزاد از بندگی و اسارت و اطاعت از دیگری دانسته و لایق اداره کردن خود می شناسد.» بازرگان پس از تبیین آزادی، به بنیان دوم دموکراسی می‌پردازد که برابری است. دموکراسی برپا می‌شود تا تبعیض‌های گونه‌گون در میان مردم از میان برود و یا کاهش یابد. در نگاه بازرگان، «]دموکراسی[ همان مکتب و مسلک و سیاستی ]است[ که ما بین طبقات مردم کشور تساوی قائل است. اگر به‌لحاظ بهره‌مندی و فعلیت نباشد، لااقل به‌لحاظ حق بهره‌مندی و بالقوه (پتانسیل) می‌خواهد که تمام افراد هم سطح و یکنواخت باشند و مزایا و مواهب در اختیار کس قرار گرفته و عوام و خواص همراه و هم‌شان یکدیگر شوند. دموکراسی است که نه تنها دعوی مساوات می‌نماید، بلکه عدالت اجتماعی را می‌خواهد و حقوق افراد را مساوی و واجب الرعایه می‌شناسد.»

در فقره بالا، بازرگان به دقت برابریِ مورد نظر خود را از مفهوم برابری در سپهر اندیشه‌های مارکسیستی تفکیک می‌کند. بنیان برابری در دموکراسی، نیل به عدالت اجتماعی بر مدار رعایت حقوق افراد است. حق برابری، شهروندان را از امکان بالقوۀ هم‌سطحی در جامعه برخوردار می‌سازد تا بتوانند «مزایا و مواهب» را در اختیار بگیرند. برابریِ دموکراتیک به معنی تساوی ریاضی در همه موارد نیست، بلکه در پی آن است که توده مردم و نخبگان و یا به تعبیر بازرگان، عوام و خواص، «همراه و هم‌شان یکدیگر شوند.» دموکراسی، امکانات و زمینه‌های لازم را برای شهروندان آماده می‌کند تا برابری در جامعه پدید آید و تبعیض از میان مردم دور شود.

بازرگان به‌عنوان جانبدار اصلیِ دموکراسی بر مدار حقوق بشر در ایران، دموکراسی مورد نظر خود را از دموکراسی‌های «خَلقی» جدا می‌کند. در اندیشه بازرگان، «آن مسلک‌هایی که با ظاهر فریبندۀ دموکراسی خلق، تحت انضباط شدید حزبی و به بهانه ضرورت اطاعت کورکورانه اجتماعی، از افراد سلب آزادی و شخصیت می‌نمایند و همچنین آن دولت‌هایی که به‌طور رسمی یا عملی، حکومت فردی یا دیکتاتوری را اجرا می‌نمایند، بزرگ‌ترین خیانت و جنایت را در حق افراد ملت خود مرتکب می‌شوند؛ خیانت و جنایتی که برخلاف خواسته طبیعت (و صاحب طبیعت ]خداوند[) و مانع نجات و سعادت بشریت است.» پیداست که «دموکراسی خلق» با کرامت انسان، آزادی و همچنین طبیعت انسان، سازگاری ندارد و ردایی است که حکومت مطلق فردی به دوش می‌افکند تا مردم را با ظاهر چشم نواز اما فریبنده آن، به اسارت و خودکامگی بکشاند. دموکراسی مورد پذیرش بازرگان، با دموکراسی خلقی در تناقض و تقابل قرار دارد.

بنیان سوم دموکراسیِ مختار بازرگان، «تعادل مابین فرد و اجتماع» است. در دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، ازسویی فرد، هویت اجتماعی و تاریخی خویش را حفظ می‌کند و به فضای انتزاعی فردیتِ افراطی پرتاب نمی‌شود؛ از سوی دیگر، فردیت و تشخص فردی خود را نگاه می‌دارد تا شاهد انحلال «خود» (self)در جامعه نباشد. بازرگان بحث خود را با دفاع از فردیت انسان آغاز می‌کند و در این‌باره می‌نویسد: «البته در حکومت‌های دموکراسی واقعی، این اندازه مقام فرد پست نیست و یک نوع تعادل مابین فرد و اجتماع وجود داشته، اجتماع برای فرد در حکم آینه بزرگی است که ضمن هزاران تصویر و حرکت، نقشی از خود نیز در آن می‌بیند. با اجتماع مانوس است و همین که برای خود در آنچه حق و نظر و اثر می‌شناسد، هم جامعه را دوست دارد و احترام می‌گذارد و هم خود را محترم و مسول می‌شناسد.» بازرگان بدین سان می‌کوشد میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی تلائم و تعادل برقرار سازد. او در «دموکراسیِ واقعیِ» مورد قبول خود، هم فردیت انسان را مورد تاکید قرار می‌دهد (که برگرفته از لیبرال دموکراسی است)، و هم بر جامعه پذیری انسان مُهر تایید می‌گذارد (که سوسیال دموکراسی، جانبدار آن است).

ایجاد تعادل میان فرد و اجتماع – که بازرگان با هوشمندی و دقت به آن می‌پردازد-، یادآور گفت‌وگوها و بحث‌های عمیق و جدی میان لیبرال‌ها و جماعت‌گرایان در واپسین دهه‌های سده بیستم میلادی است که در فرجام کار، به تعدیل لیبرال دموکراسی انجامید و جان راولز(۲۰۰۲-۱۹۲۱)، بزرگ‌ترین فیلسوف سیاسی این سدۀ پرکشاکش را به بازنگریِ دیدگاه‌های خود در نظریه‌ای درباره عدالت وادار ساخت. راولز پس از بیست سال از انتشار نظریه‌ای درباره عدالت، بازاندیشی‌های خود را – که به فاصله گرفتن از لیبرالیسم افراطی انجامید – در رسالۀ لیبرالیسم سیاسی بازتاب داد.

بازرگان، دستیابی به حکومت دموکراسی را کاری دشوار و طاقت سوز و فرایندی تدریجی و گام به گام می‌داند. او به درستی از پیچیدگی و سختی کار آگاهی دارد. ایمانوئل کانت(۱۸۰۴-۱۷۲۴) در سده هجدهم نوشته بود که در میان نظام‌های حکومتی گوناگون، تحقق و نهادینه کردن دموکراسی از همه دشوارتراست. بازرگان در این‌باره می‌نویسد: « مراتب کمال و ادراکات عالی به آسانی و فوری حاصل نشده است. مثلا چقدر بشر توسری‌ها خورده، ظلم‌ها چشیده، عصیان‌ها و انقلاب‌ها کرده و قربانی‌ها داده تا به مفهوم و به ارزش آزادی یا حقوق انسانی رسیده است؟ چه تربیت‌ها و چه تصفیه‌ها در طی قرون متمادی و نسل‌های متوالی باید پیش آمده باشد که یک پاستور و یا یک نوبل و سایر دوست‌داران واقعی بشریت درست شده باشد؟ فقط اشخاص بی اطلاع و بی تجربه هستند که تصور می‌کنند دموکراسی یا سوسیالیسم کالاهای وارداتی بوده، می‌توان مانند لباس تازه به تن کرد و برای درک و دفاع و تمتع از آنها، احتیاج به زحمت و تربیت و رشد طولانیِ قبلی نیست.» دیدگاه بازرگان آن است که تحقق دمکراسی و دانش و تربیت مردم، ارتباطی مستقیم با یکدیگر دارند. آنان که به فرهنگ، نظم و حکومت دموکراسی دست یافته‌اند، به سادگی به ساحل نجات نرسیده‌اند تا ما نیز به سادگی، آنان را «سبکباران ساحل‌ها» بخوانیم. آنان با انگیزه، سخت کوشی، بردباری و آگاهی، «شب تاریک و بیم موج و گردابِ» هایلِ استبداد و خودکامگی را از سر گذرانده‌اند و در کورۀ گدازان حوادث و خطرها آبدیده شده‌اند. به باور من، بازرگان حق دارد کسانی را که به دموکراسی به مثابه کالای وارداتی می‌نگرند که می‌توان آن را به سادگی از فرنگ یا ینگه دنیا وارد کرد، «بی اطلاع و بی تجربه» بنامد. نه استبداد قبایی است که بتوان به راحتی آن را از تن درآورد، و نه دموکراسی شِنِلی است که بتوان به سادگی آن را به دوش افکند. نیل به فرهنگ، رفتار و مناسبات دموکراتیک، کاری است به غایت دشوار و پرزحمت که فقط می‌توان راه آن را با امید، تلاش و فداکاری گشود.

دانستیم که در ارزیابی بازرگان، دموکراسی به مثابه «بهترین شکل حکومت» دارای سه بنیانِ آزادی، برابری و تعادل میان فرد و اجتماع است. آزادی به مثابه محور دموکراسی بازرگان، همراه با فردگرایی در عین جماعت گرایی، یاآورد فلسفه سیاسی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی است. در نگاه بازرگان، دموکراسی فرایندی دراز مدت و گام به گام است، پدیده‌ای درون‌زا است نه وارداتی، و با تلاش‌های بسیار، فداکاری‌ها و صبر و بردباری، فراچنگ می‌آید.

مبانی دینی ارزش های دموکراتیک در اندیشه مهندس بازرگان - محمد توسلی

آثار تدوین شده مهندس بازرگان و سوابق تاریخی نشان می‌دهند که یکی از دغدغه های اصلی ایشان و البته همراهان و یاران در راستای همان مطالبات انقلاب مشروطه، رفع موانع توسعه نیافتگی ایران یعنی فرهنگ استبدادی اعم از سیاسی و دینی و دستیابی به ارزش های دموکراتیک یعنی «آزادی، حاکمیت ملت و حقوق شهروندی» از طریق حاکمیت قانون، توسعه احزاب و نهادهای مدنی، آزادی رسانه‌ها و برگزاری انتخابات آزاد، سالم و عادلانه بوده و در عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در طول چند دهه گذشته پیگیری شده است.

🔻مبانی اندیشه مهندس بازرگان در اولویت اول مستند به آموزه های قرآنی بود. به همین علت کمتر اثری از ایشان ملاحظه می شود که مستند قرآنی نداشته باشد. از جمله این مبانی، در مجموعه سخنرانی‌های ایشان بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۷۳ در جشن‌های عید مبعث انجمن اسلامی مهندسین با عنوان «بعثت و رسالت پیامبر»، برجسته است. در هر سخنرانی با استناد به کلمه یا عبارتی از آیه دوم سوره جمعه[۱]موضوعی را متناسب با نیاز زمان مطرح کردند. از «خدا پرستی و افکار روز» در سال ۳۷ آغاز و تا «آخرت و خدا هدف رسالت انبیاء» در سال ۱۳۷۱ و «بعثت و آزادی» در سال ۷۳ ادامه داشت. [۲]

🔹پیام راهبردی مورد تأکید این مجموعه سخنرانی ها که هدف اصلی بعثت همه پیامبران است؛ رفع موانع قرارگرفتن انسان در جایگاه طبیعی کمال مورد نظر خالق هستی است. آیات و نشانه هایی که در خلقت و هستی وجود دارد در معرض آگاهی انسان قرار می‌گیرد تا با مشاهده واقعیات خلقت و شناخت حقایق وجود، انسان فطرت و ظرفیت های وجودی خود را با این نشانه های هستی پیوند زده و هماهنگ سازد، با بهره‌گیری از این نشانه های ارایه شده انسان وجود خود را از هر نوع پلیدی، ظلم، جهل و شرک پاک می‌سازد و پیامد آن آثار روانی و ایجاد محیط مناسب درونی انسان برای تربیت پذیری و خودآگاهی به هدف اصلی حیات و سرنوشت اوست (خدا و آخرت)، در مرحله بعد البته تعلیم کتاب و ارایه راهنمایی‌های راهبردی برای زندگی انسان در این دنیاست، اگر خداوند حکیم است خود این حکمت و فرزانگی و هوشمندی را در وجود انسان به ودیعه گذارده است تا پس از تزکیه وجودی خود و بهره‌گیری از راهکارهای راهبردی ارایه شده در کتاب ( قرآن) بتواند برای حل مسایل خود در زندگی دنیا شخصا از آن‌ها بهره‌گیری کند و با سامان دادن زندگی دنیا، خود ر ا برای زندگی آخرت آماده سازد.[۳]

🔻بر پایه این مبانی که انسان در جایگاه طبیعی و کرامت مورد نظر خالق هستی قرار می‌گیرد خداوند ضمن ارایه راهبردهای کلی بقیه راه را به فرزانگی و ظرفیت های وجودی خود انسان (عقلانیت و تجربه بشری) واگذار کرده تا خود راه کمال و مدیریت زندگی خود را طی کند. در این جا به نمونه هایی از راهبردهای کلی که در آموزه های قرآنی آمده اشاره می‌کنم.

🔹موضوع «آزادی» و «اختیار» انسان یکی از پایه های اصلی ارزش های دموکراتیک جامعه انسانی است که مورد توجه مهندس بازرگان و یاران ایشان بوده و درآثارشان به تفصیل به آن پرداخته شده است. از جمله مستند آن آیه ۷۲ سوره احزاب است[۴]

🔻«ما [موهبت اختيار و حق انتخاب را به صورتِ] امانت بر آسمانها و زمين و كوهساران عرضه داشتيم،[بنا به عدم استعداد،] جملگى از تحمل آن [عاجز مانده و] سر باز زدند و از آن هراس داشتند و انسان [كه مستعد پذيرش ان بود] بار آن را بر عهده گرفت، ولى [با سوء استفاده از اختيار] به راستى ستم پيشه و جهالت پيشه است؛»

🔹مرحوم طالقانی هم در پرتوی از قرآن «الامانات» را اختیار و آزادی انسان تفسیر کرده که در بین همه مخلوقات خدا فقط انسان ظرفیت پذیرش آن را یافته اما دو عامل «ظلم و جهل» در جامعه مانع دستیابی انسان به این ظرفیت خدایی اوست. قابل توجه است که اصل ۵۶ قانون اساسی هم بر همین قانونمندی تصریح دارد که خدا به انسان اختیار داده که بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکمیت داشته باشد و هیچ کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد.

🔻تاریخ نیز در واقع سرگذشت و داستان طی شده این فرایند رفع ظلم و جهل از زندگی بشریت بوده و انبیاء و مصلحان همواره نقش آگاهی بخشی و تقویت این فرایند را برعهده داشته‌اند. در دوران زندگی پیامبر اسلام نیز با آموزه های راهبردی چون تاکید بر شخص پیامبر که حتی در سخت ترین شرایط که به علت خطای مردم در جنگ احد با شکست مواجه می شوند اما خداوند به پیامبر تاکید می‌کند که همواره با مردم مشورت کن (شاورهم فی الامر) و نگاه راهبردی برای اداره جامعه هم قاعده کلی (و امرهم شورا بینهم) تصریح شده است. در عمل هم الگوهای شاخص تربیت شده این مکتب چون علی (ع) برای پذیرش مسئولیت بدون رای قاطع مردم (حاکمیت ملت) مسئولیت اداره جامعه را قبول نمی‌کند.[۵]

🔹اگر چه این راهبردهای کلی و تجربه عملی پیشوایان دینی برای تحقق آزادی و حاکمیت ملت بر سرنوشت اجتماعی مردم در جامعه وجود دارد، اما مهندس بازرگان در سخنرانی «ناگفته های بعثت»[۶] خود در سال ۱۳۶۴ به ویژه در شرایط تجربه انقلاب اسلامی به تفصیل توضیح داده‌اند که رسالت انبیاء صرفا رشد و تعالی انسان با بهره‌گیری از قانونمندی هایی است که در آفرینش در اختیار انسان قرار داده شده تا خود را برای حیات ابدی (آخرت و خدا) آماده کند و بقیه امور زندگی با استفاده از خطوط کلی ارایه شده و فرزانگی و ظرفیتی که خدا در وجود انسان نهادینه کرده بر عهده خود انسان واگذار شده است. مهندس بازرگان در این اثر تصریح می‌کند که بقیه امور زندگی بشر که ناگفته‌های بعثت است چون موضوعات آشپزی، امور علمی، اقتصادی و اداره جامعه توسط خود مردم تصدی و مدیریت می شود.

🔻بنابراین برخلاف نگاهی که عده‌ای پس از انقلاب مطرح می‌کردند و می‌کنند که همه نیازهای انسان در امور اجتماعی در منابع فقهی مشخص و ارایه شده و همه مکلف به تبعیت و پیروی از آنها هستند، مهندس بازرگان به استناد آیات قرآن یادآور می شود که این امور از جمله اداره جامعه به عهده خود انسان واگذار شده است.

در شرایط ملتهب اوایل دهه شصت و تعطیلی دانشگاه‌ها و مطرح شدن انقلاب فرهنگی، برخی از اساتید حوزه ادعا می‌کردند که همه امور زندگی مردم، ازجمله علوم انسانی و اجتماعی، باید پسوند اسلامی داشته باشد. بار دیگر شایسته است از تلاش های مرحوم دکتر غلامعباس توسلی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران که با گفت وگوهای مستمر و پیگیر خود در این زمینه توانست این فکر را بقبولاند که علوم انسانی و اجتماعی بشری است و دستاورد فرزانگی و ظرفیت های عقلانی خداداده بشری است، تقدیر بعمل آید. به همین علت در آن فضای ملتهب اجتماعی او موفق شد رشته های علوم اجتماعی را در دانشگاه های کشور احیا و توسعه دهد که شاگردان و همکاران ایشان دربرنامه های بزرگداشت ایشان این موارد را مورد تاکید و تقدیر قرار دادند.

🔴 جمع بندی

🔹مبانی دینی ارزش‌های دموکراتیک از طریق تامین «آزادی و حاکمیت ملت» جایگاه اصلی در اندیشه، بینش و عملکرد مهندس بازرگان در طول چند دهه تلاشهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن زنده یاد داشته است. علاوه بر آموزه های قرآنی که در تجربه عملکرد پیامبر اسلام (ص) و تربیت شدگان شاخص این تعالیم چون امام علی (ع) تبلور دارد، عقلانیت و تجربه بشری در علوم انسانی و اجتماعی نقش مهمی در این اندیشه داشته‌اند. بر پایه آموزه های قرآنی هدف از بعثت پیامبر اسلام رشد و کمال و خدا گونه شدن انسان است تا در جایگاه انسانی خود در جامعه زندگی کند و خود را برای نیل به ارزش‌های خدایی (آخرت) آماده کند.[۷] در دوران زندگی با توجه به راهبردهای کلانی که در تعالیم قرآن جهت راهنمایی مردم آمده، بقیه امور زندگی اجتماعی از جمله نحوه اداره جامعه با توجه به مبانی دینی ارزش‌های دموکراتیک، به عهده خود انسان که از فرزانگی و توانمندی برخوردار است و دستاوردهای تجربه بشری در علوم انسانی و اجتماعی، واگذار شده است.

[۱] هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿جمعه/۲﴾ اوست كه در ميان مردمى اموزش نديده، رسولى از خودشان برانگيخت كه اياتش را بر انان مى خواند و[ از پليدى جهل و شرك] پاكشان مى سازد و به انان كتاب و دانشِ توأم با بينش مى اموزد، در حالى كه قبل از ان واقعاً در گمراهى اشكارى بودند.

[۲] این سخنرانی ها در مجموعه آثار(۲) بعثت ۱ و مجموعه آثار (۱۷) بعثت ۲ منتشر شده و درسایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قابل دسترسی است.

[۳] برای تفصیل این بحث می توان به سخنرانی تدوین شده سخنرانی راقم این سطور در اینستاگرام انجمن اسلامی مهندسین در تاریخ ۲۱ آبان ۹۹ مراجعه کرد

[۴] إِنَّا عَرَضنَا الأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ الجِبالِ فَأَبَینَ أَن یَحمِلنَها وَ أَشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الإِنسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (احزاب/۷۲)

[۵] برای تفصیل و مستندات راهبردهای آزادی در قرآن و نهج البلاغه می توان به دو اثر به همین عنوان ها به قلم مهندس عبدالعلی بازرگان انتشارات قلم، مراجعه کرد.

[۶] این اثر در مجموعه آثار ۲۶ با عنوان «بازیابی ارزش‌ها» تدوین شده و در سایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قابل دسترسی است.

[۷] یا أَیُّهَا الإِنسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقِیهِ (انشقاق/۶) – اى انسان، تو با تلاش بسيار، به سوى صاحب

اختيارت در حركتى و به لقاى او نايل خواهى شد.

دو روز تاریخی: ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

«تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء» (آل‌عمران(۳) / ۱۴۰)
(… ما چنین ایام را در میان مردم و ملت‌ها معمول و متداول ساختیم تا ایمان آورندگان راستین پیش خدا شناخته شوند و از [میان] خودتان نمونه‌ها و الگوهایی برگزیند…)

اگر روزي شير پاك خورده‌ی حلال‌زاده‌اي كتاب «سرگذشت آزادي در ايران» را بنويسد از دو روز تاريخي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ كه به فاصله‌ی يك سال و يك ماه، اولي پيروزيِ درخشان و دومي ننگ و مصيبت فراوان، نصيب ملت ايران کرد، به‌عنوانِ سرنوشت‌سازترين ايام آزادي و دموكراسي، و از پرپيچ و خم‌ترين حركات اجتماعي براي حاكميت قانون و استقلال كشورمان ياد خواهد كرد…؛ اگر بنده با بضاعت مزجات خواسته باشم حرفي درباره‌ی آن‌ها بزنم و حقي را ادا كنم، ناچار بايد آن دو روز را به‌دنبال جنبش ملي شدن نفت و در چارچوب وقايع دوازده ساله شهريور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بررسي کرده ، و به‌ اختصار هم كه شده باشد
اشاراتی بنمايم.
شما كار خوبي كرديد كه اين دو روز را در يك شماره‌ی مجله‌ی آدينه و در كنار يكديگر مطرح مي‌نمائيد. ميان اين دو ارتباط تنگانگي وجود داشته است. نه اولي آن گونه كه گفته مي‌شود نمايشگر پيروزي ملت ما و خالي از نطفه‌هاي ضعف و زبوني بوده است و نه دومي را بايد نقطه‌ی پايان جنبش ملي و پيروزي كامل جبهه‌ی متحد استبداد و استيلاي خارجي تلقي كرد.
دوازده ساله‌ی شهريور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲، در مقايسه با ۲۵۰۰ سال تمدن ايران (يا به قول بعضي‌ها ۶۰۰۰ سال) و تاريخ بسيار طولاني‌تر تمدن بشري، لحظه‌اي بيش نبود اما وفور و شدت رويدادها و سرعت جابه‌جا شدن جريان‌ها در اين دوازده سالي كه چند‌بار تا لب پرتگاه رفتيم و نيفتاديم، چنان است‌كه اين سال‌ها را همچون يكي از بحراني‌ترين، شگفت‌انگيزترين و آموزنده‌ترين ايام تاريخ ميهن عزيزمان رقم مي‌زند.
همزمان با عظيم‌ترين جنگ جهاني و اشغال نظامي ايران به‌وسيله‌ی سه ابرقدرت خارجي، ملت دست و پا بسته‌ی ما شاهد يك سلسله روي‌دادهاي استثنايي بود :
رضاشاه پرقدرت و نخوت، با ارتش پُر كَرّوفرّش، وحشت زده و بيچاره پا به فرار گذاشت(۱) پسرش كه با چند زدوبند به تخت سلطنت نشست و مي‌رفت تا براي خود شوكت و شهرتي دست و پا كند، در مراسم سالگرد تأسيس دانشگاه [تهران] از چند قدمي هدف گلوله قرار گرفت اما قِسِر در رفت، و صحنه‌ی آخريِ فرار و برگشت او بندبازي ديگري در اين دوران بود. پنج مجلس از نمايندگان دست‌پرورده‌ی رضاشاهی و زنده مانده‌های پيش از او تشكيل شد، هفده دولت با عمرهاي يك ماه تا ۲۳ ماه و نخست‌وزيرهاي بدنام (و چند تنِ خوشنام يادگار مشروطيت) و مهره‌هاي خود را آزمایش کرده، از مجلس رأي تمايل و از شاه فرمان گرفته، كابينه تشكيل دادند، كاري از پيش نبردند، مسند به ديگري سپردند و باز آمدند.
در اين دوران پرتلاطم، يك وزير دربار، يك نخست وزير، يك وزير فرهنگ و يك وكيل دادگستريِ ضد تشیع، به‌دست افراد یک گروه مبارزِ متعصب به قتل رسیدند. دست آخر نیز بزرگ‌ترين امپراتوري استعماري دنيا، ناقوس مرگ خود را از ايران شنيد و به اقرار خودشان دچار سقوط و سرنگوني گرديد.
ايران پرچم‌دار قيام نهضت‌هاي شرق براي رهايي و استقلال شد و از همه مهم‌تر به ملت آزادي داده شد. آزاديِ تحميليِ حاصل از رقابت‌هاي سه ابرقدرتِ اشغالگرِ خارجي، و ناخواسته و دست و پا نكرده‌ی ملت بود يا به قول مادرهاي قديمي «نه چك زده نه چونه، عروس آمده به خونه!». بيش از يك سال طول كشيد تا ملت (به جز توده‌اي‌ها كه به خاطر آنها و تحت فرمان و حمايتِ روس‌ها، به آن‌ها آزادي داده شده بود) اين آزادي را باور كرد و زبان و قلم درآورد و به فكر تشكيل حزب و دولت افتاد. اين آزادی زودگذر بود. همچون آفتابي كه از لابه لاي پاره ابرهاي رونده، چند لحظه‌اي زمين را روشن و هوا را گرم مي‌كند. اما، همين آزاديِ زودگذرِ نیم‌بند، بارور و شيرين و پرثمر شد !
سناریوی دوازده سال
ملت ما مي‌بايستي در دو سال اول از نان و قاتق سفره‌اش و از محصول و معادنش براي شوروي خواربار و مواد خام تهيه كند، راه‌آهن و جاده‌هاي شمال و جنوب و شرق و غربش در اختيار كاروان‌هاي انتقال دهنده‌ی نفرات و مهمات و نيازمندي‌هاي جنگيِ متفقين، فرسوده وكوفته شود. شبكه‌هاي مخابراتي و ادرات دولتي و اقتصاد بانكي‌ِ ما در خدمت متفقين بسيج گردد، و ايران پلِ پيروزيِ متفقين عليه آلمان و متحدانش شود.
متفقين همين‌كه اندكي آسوده‌خاطر شدند، بي‌سروسامانيِ مملكت را غنيمت شمرده، دندان طمع براي گرفتن اميتاز نفت ما تيز كردند. از همه سفت و سخت‌تر شوروي بود‌ كه در شمال ايران جا خوش‌كرده و دولت‌هاي دموكراتيك محلي تشكيل داد و براي تضمين تصاحبِ نفت و تسلط آينده‌ی كمونيسم در كشورمان، حاضر نمي‌شد قشونش را به رغم تعهد سه‌جانبه‌اي كه براي حفظِ استقلال و تماميت ارضي و تخليه‌ی نظامي ايران بعد از شكست آلمان به عمل آمده بود از ایران خارج كند.
این فاجعه ، بزرگ‌ترين مسئله و مصيبت براي دولت‌ها و ملت ايران گرديد . دو
متحد غربيِ شوروي كه به‌هیچ‌وجه حاضر نبودند نفت شمال و خود ايران به لقمه‌ی چرب و نرمي براي‌كمونيسم تبديل شود، موقتاً ‌از نقشه‌ی نفت‌خواهي خودشان دست كشيدند. با كلاهي كه قوام‌السلطنه سَرِ استالين مي‌گذارد (و داستان مفصلي دارد) و با تهديد جدي و فشاري‌كه آمريكا در شوراي امنيت اعمال مي‌نمايد (كه آن هم داستانی مفصل و شنيدني دارد) روس‌ها با لب و لوچه‌ی آويزان، فرمان تخليه‌ی آذربايجان از قشون خودشان را، و فرار فوريِ سران دموكرات تبريز و كردستان را صادر مي‌كنند. از يك سو ملّي‌یون آذربايجان به‌تعقيب و تلافي دموكرات‌هاي تجزيه‌طلب مي‌پردازند و از سوي ديگر ارتشِ يالانچي‌پهلوانِ شاهنشاهي (كه قبلاً سربازانِ سرخ در قزوين جلوي آنها را گرفته و نگذاشته بودند قدم جلوتر بگذارند) با تانك و طبل و خواندنِ سرودِ پيروزي، وارد آذربايجان مي‌شوند (و بعداً ۱۹ آذر را هر سال به عنوان روز نجات آذربايجان جشن مي‌گيرند!).
*
همزمان با اين جريان‌هاي ايران بر باد ده، همراه با وزشِ نسيمِ آزادي، و همزبان با آزادي‌خواهان ملي، قهرمان زنده ماند‌ی آزادي‌خواهي و استقلال، يعني دكتر محمد مصدق، پا به ميدان مي‌گذارد تا با درايت و صداقت و دورانديشي كه دارد قدم به ‌قدم، جلوي نادرستي‌ها و كج‌روي‌ها را بگيرد و راه‌گشاي مصالح و پيروزي‌ها شود. ملت نيز رهبر آزمايش شده‌تر و شايسته‌تر از او را نه مي‌شناسد و نه در چنته دارد.
نخستين ورود به‌صحنه‌ی دكتر مصدق، اعتراض به‌دولت ساعد در مجلس چهارده بود كه مصلحت ملي و سیاستِ موازنه‌ی منفي را فراموش كرد و روي خوش به پيشنهاد انگليس‌ها و آمريكايي‌ها نشان مي‌دهد و دست رد به‌درخواست نفت روس‌ها مي‌گذارد. با چنين بی‌احتياطي، ساعد ناچار شد به دو ابرقدرت غربي بگويد كه دولت ايران تا روشن‌شدنِ اوضاع اقتصاديِ دنيا و استقرار صلح عمومي، از دادن امتياز به خارجيان خودداري خواهد كرد. مصدق با بيان اين كه اگر نخست‌وزير، مادام كه قشون آمريكا از مملكت خارج نشده است، پيشنهاد شركت‌‌هاي آمريكايي را مورد توجه قرار نمي‌داد، دولت‌ شوروي چنان تقاضايي از ما نمي‌كرد به‌نمايندگان مجلس اعلام مي‌كند كه:
«من با دادن هرگونه امتياز اقتصادي و سياسي مخالفم، چون تكفيك مسائل سياسي از استقلال مشكل است … و دليلي وجود ندارد كه ما به شركتي كه تابع يك دولت خارجي است و يا به يك دولتِ خارجی امتياز بدهيم.»
طبيعي بود كه حزب توده، هم ساعد را بكوبد و هم جنگ عليه مصدق را آغاز كند. دولت ساعد سقوط كرد، مصدق رأي تمايل رندانه‌ی مجلس را- چون حاضر نشسدند اجازه دهند كه نخست وزير در صورت استعفا به مجلس برگردد- نپذيرفت. سهام‌السلطان بيات نخست‌وزير شد، در حالي كه كافتارزاده رئيس هيئت نمايندگي شوروي همچنان در انتظار تصميم دولت براي اعطاي امتياز بود.
چنين بحران‌هاي وانفسا و تبِ تندي كه به‌ اقتضاي شرايط حاكم و احتياج به وجيه‌الملّة شدن در ميان نمايندگان مجلس و مطبوعات پديد آمده بود، مصدق كارت برنده‌ی خود را زمين زده و ماده واحدی كذايي مبني بر منع امتياز دادن و حتي مذاكرده با خارجيان براي نفت را با قيد دو فوريت تقديم مجلس كرد و از نمايندگان خواست قبل از آنكه متفرق شوند آن را بررسي و تصويب كنند كه:
«اگر امروز اين كار نشد ديگر جلسه‌‌اي منعقد نخواهد شد تا اين طرح را تصويب كند. نفت چيزي نيست كه دولت‌هاي بزرگ از آن صرف‌نظر كنند.»
ماده‌ی واحده كه اميد بيگانگان را بر باد مي‌داد و راه مبارزه مردم را آشكار و هموار مي‌ساخت، في‌المجلس تصويب شد !
با اين پيروزي مصدق مغرور نگرديد و از جريان‌هاي سياسي غافل نشد. وقتي دولت حكيمي پيشنهاد كميسيون ۳ جانبه‌ی مسكو را (مبني بر اين كه تصميم‌گيري و مشكل نظامي سياسي ايران براي خروج نيروهاي شوروي به يك هيئت پنج نفره متشكل از نمايندگان آمريكا و انگليس و شوروي و دو نماينده از ايران واگذار شود) در مجلس مطرح كرد. مصدق و گروهي از نمایندگان مجلس شديداً به اين جريان اعتراض كرده، خواهان استعفاي دولت حکیمی شدند و در پايان به نخست‌وزير توصيه كردتذ كه شكايت ايران درباره‌ی خودداري شوروي‌ها از تخليه‌ی خاك ايران را به سازمان ملل ارجاع‌كند. حكيمي اين توصيه را (كه بعداً كليد مشكل‌گشاي كار در هماهنگي با اقدامات قوام شد) پذيرفت و دستور آن را به حسين علاه نماينده‌ی ايران در سازمان ملل متحد صادر كرد.
شوروي نه تنها از تخليه‌ی قشون خود از شمال ايران خودداري مي‌كرد، بلكه براي محکم‌كاري ، يك دولت خودمختارِ اسماً دموكراتيك به ریاست پيش‌وري در
آذربایجان تشکیل داده بود.
قوام‌السلطنه كه براي دومين بار رئيس دولت شده بود طرح بي‌طرفيِ سياسيِ خود از طريق كنار آمدن با حزب توده و دولتِ خودمختار پيشه‌وري و سفر به مسكو و مذاكرات اميدوار‌كننده با استالين را پياده مي‌كرد و پس از آن همت به‌تأسيس حزب دموكرات ايران و تدارك انتخابات مجلس پانزدهم گماشت. اقدامات قوام‌السلطنه براي جلب‌نظر شوروي كه در ابتدا باعث تعجب و ترس مجدد و حتي وزارت خارجه‌ی آمریکا را نگران کرده بود، از شاه‌کارهای سیاسی او در آن دوران محسوب می‌شود. سياست قوام در آغاز چندان مورد مخالفت يا مزاحمت دکتر مصدق قرار نگرفت. جز آنكه هشدار داد در مذاكرات مسكو منع واگذاري امتياز نفت به خارجيان را فراموش نكند. مصدق تأسيس حزب دولتي دموكرات ايران براي در دست گرفتن مجلس آينده را خلاف قانون و دموكراسي مي‌دانست و براي آزادي انتخابات مجلس مبارزه مي‌كرد. در پايان سفر قوام به مسكو، استالين موافقت مي‌نمايد كه سادچیکف به ايران آمده ترتيب توافقي با قوام السلطنه براي نفت و دولت‌های مستقل آذربایجان و کردستان بدهد.
*
وكلاي مجلس پانزدهم برگزيده‌هاي دربار و ارتش و حزب دموكرات قوام بودند اما تحت تأثير حركت مليِ عمومي، طبق طرح پيش‌ساخته‌اي بنا به پيشنهاد رضازاده شفق، موافقتنامه «قوام- سادچيكف» درباره‌ی تشكيل شركت مختلط ايران و روس براي نفت شمال را رد كردند.
دولت شوروي سرشكسته در سازمان ملل و هراسان از اولتيماتوم آمريكا و سرخورده از وعده‌هاي فريب‌كارانه‌ی دولت قوام، فرمان تخليه‌ی آذربايجان و كردستان را صادر مي‌كند.
لايحه مصوب مجلس، ماده‌ی ديگري هم داشت‌كه دولت‌ها را مكلف مي‌ساخت براي استيفاي حقوق ايران در قرارداد نفت جنوب، اقدام‌كنند. در زمان نخست‌وزيري هژير و بنا به دعوت مجلس از دولت قوام‌السلطنه، آقاي گِس به نمايندگي از طرف شركت نفت انگليس و ايران براي مذاكره و اطلاع از نظريات ايران به تهران آمد و در كابينه‌ی ساعد كه براي سومين بار نخست‌وزير شده و گلشائیان وزير دارايي‌كابينه بود، يك قرارداد الحاقي بر قرارداد ۱۹۳۳، معروف به قرارداد «گِس- گلشائيان» منعقد و براي تصويب به مجلس ارائه گرديد. دولت انگلستان حاضر شده بود در برابر قانوني‌شدنِ تمديد ۳۳ ساله قرارداد ۱۹۳۳، يك سلسله امتيازات مالي جزئي به ايران بدهد:
حق الامتياز ۶ شیلينگ در تُن، به جاي … شيلينگ،
افزايش حداقل پرداخت سالانه بابت سهم ۲۰ درصد ايران از ۰۰۰۷۵۰ ليره به ۴ ميليون ليره و؛
تخفيف ۲۵ درصد مصارف نفتي ايران به جاي ۱۰درصد سابق.
اقليت مجلس شوراي ملي مركب از اسكندري،‌ حائري‌زاده، دكتر بقايي، رحيميان، مكي و عبدالقدير آزاد كه رنگ ملی پیدا کرده و طرفدار مصدق بودند، دولت ساعد را شديداً مورد انتقاد قرار دادند. شاه كه در آن روزگار خواستار تجديدنظر در قانون اساسي شده و می‌خواست به او حق انحلال مجلسین داده شود، در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ مورد سوء قصد قرار گرفت و نتيجتاً دولت با اعلام حكومت نظامي، غيرقانوني كردنِ حزب توده و ايجاد محيط اختناق در كشور، موجبات تشكيل مجلس مؤسسان را فراهم ساخت. اما هنوز هم آن‌قدر آزادي در مجلس و مملكت وجود داشت كه در فروردين ۱۳۲۸ سه نفر از نمايندگان (آقايان حائري‌زاده، دكتر بقايي، و حسين مكي) دولت را به‌دليل توطئه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان براي تغيير قانون اساسي و مداخلات غيرقانونيِ مقامات نظامي (سرلشكر رزم‌آراء رئيس ستاد و نخست‌وزير آينده) استيضاح كنند، بدون آنكه نتيجه‌ی مثبتي- غير از توجه مردم و بيداري و بسيج آنها از اين استيضاح- عايد گردد. در عوض وقتي دولت، ۱۰ روز به آخرِ عمرِ مجلس مانده، قرارداد الحاقي را به مجلس آورد، نمايندگان اقليت كه قبلاً عضو حزب دموكرات و برگزيدگان انتخابات شورا بودند ولي از نظريات دكتر مصدق پيروي مي‌كردند، يك ترفند پارلماني به‌كار برده با ايراد سخنراني‌هاي طولاني عليه قراردادِ پينشهاديِ دولت، اوقات مجلس را به‌سخنراني‌هاي خود اختصاص مي‌دادند از جمله آقاي مكي با قرائت بيانيه مستند و مفصلي كه مهندس حسيبي روز به روز تحويل او مي‌داد و با ابلاغ پيام دكتر مصدق به نمايندگان بر لزوم رد قرارداد، مسايل بسياري را مطرح كرد. اين نمايندگان موفق شدند نقشه‌ی مشترك انگليس و شاه (يا جبهه‌ی استبداد و استيلاي خارجي) را نقش بر آب كرده و نگذارند قرارداد « گِس- گلشائيان » قبل از
انتخابات دوره شانزدهم به تصويب مجلس برسد.
دولت انگلستان رو در روي ايران
از اين به بعد جنگ ميان انگلستان و شاه از يك سو، و ملت ايران به رهبري دكتر مصدق از سوي ديگر وارد مرحله‌ی جدي مي‌گردد و بدون آنكه دشمنِ شمشير از رو بسته، قصد بركناري مصدق را داشته باشد، مبارزه از حالت پارلماني خارج می‌شود.
دولت انگلستان و شاه، يعني جبهه‌ی استعمار يا استيلاي خارجي و استبداد داخلي به خوبي دريافته بودند كه وضعيت ضعيف آنها و موانعي كه در راه خواسته‌هايشان به‌وجود آمده است ناشي از وجود آزادي در مملكت و حضور ملت در صحنه است. آزادي را روس‌هاي براي حزب توده خواسته بودند و انگلستان و آمريكا ناچار آن را پذيرفته بودند. آنها به دوستي فكر مي‌كردند، درست هم فكر مي‌كردند كه با پر و بال پيدا كردن ناسيوناليست‌ها و به وسط آمدنِ مذهبي‌ها، خود ایرانیان جلوي توسعه و تسلط كمونيسم و شوروي را خواهند گرفت. اينك كه شوروي جا خالي كرده و حزب توده پشتوانه‌ی نظامي خود را از دست داده و احزاب ملي به ميدان آمده‌اند، از ديدگاه منافع آمريكا و انگلستان ديگر نيازي به آزادي وجود ندارد. هيچ بعيد نيست كه انديشه‌ی تشكيل مجلس مؤسسان و اختيار گرفتن شاه براي انحلال مجلس، كه پايگاه آزادي و دموكراسي‌است تخم لقي باشد‌كه انگليس‌ها در دهان شاه شكسته‌اند و همان‌ها بودند كه راه انتخابات غيرآزاد و دخالت دربار و دولت را پيش پاي شاه گذاشتند تا قرارداد «گِس- گلشائيان» و نظاير آن تصويب شود. آزادي ملت‌كه سبب تضعيف و تهديد استبداد و استيلاي خارجي است، اين دو را به يكديگر نزديك و با هم متحد بنمايد. ملت و ملّي‌یون نيز به يكديگر نزديك شده، احساس مي‌كردند كه بدون يك رهبري آگاه و دموكراتيك كاري از پيش نخواهند برد. گردش روزگار (يا مشيت پروردگار)، مصدقِ كهنه‌كار را براي ايفاي چنين نقشي و تأسيس جبهه ملي نگاه داشته بود.
انتخابات مجلس شانزدهم- بعد از استعفاي ساعد و نخست‌وزيرشدنِ منصورالملك- به روال گذشته برگشته و فرمايشي از كار درآمد. در آن حال كاري كه مصدق مي‌بايستي بكند و كرد، ايستادگي در برابر عدم آزادي انتخابات و تشويق مردم به دفاع از حقوق قانوني خودشان بود.
در شهريور، ۱۸نفر از نمايندگان اقليت مجلس پانزدهم و چندتن از روزنامه‌نگاران
و شخصيت‌هاي خوشنام در منزل دكتر مصدق جمع مي‌شوند و مصدق عليه مداخلات آشكار دولتِ ساعد و زيان‌هاي حتمي افزايش اختيارات شاه سخن گفته، و مردم را به خنثي كردن اختيارات دولت دعوت مي‌كند. يك كميسيون هفت نفري انتخاب مي‌شود و به مردم خطاب مي‌كند كه
«… ما تصميم گرفته‌ايم روز جمعه ۲۲ مهرماه در جلويِ سر در سنگيِ اعليحضرت حاضر شويم. اي مردم ما را در آنجا تنها و بي‌كس نگذاريد…»
مردم از اين حركت استقبال مي‌نمايند و خواستار الغاي انتخابات و تعيين دولت بي‌نظر می‌شوند و شاه به اين خواست ترتيب اثر نمي‌دهد اما از اين حركت نتايج غير مستقيمي چون آزمايش و افشاكردنِ شاه و تشكيل رسمي «جبهه ملي»(۲) به دست مي‌آيد. ترور عبدالحسين هژير وزير دربار با گلوله‌ی يكي از اعضاي فدائيان اسلام در مجلس روضه‌خوانيِ دربار منجر به محاكمه و اعدام ضارب و دستگيري گروهي از رهبران جبهه‌ملي و آيت‌الله كاشاني می‌شود. هژير در آخرين دم به اشرف سفارش كرده بود كه مواظب مصدق باشد.
انجمنِ مركزيِ نظارت بر انتخابات تهران، به دنبال اعتراض‌هاي جبهه ملي و گزارش‌هاي دريافتي، به‌ابطال انتخابات تهران و حومه‌ رأي مي‌دهد. مصدق وكانديداهاي جبهه ملي در تهران حائز اكثريت مي‌شوند، مصدق به روزنامه نگاران مي‌‌گويد:
«برنامه‌هاي ما در مجلس مخالفت با قرارداد«گِس-‌گلشائيان»، و حراست از آزادي‌هاي فردي و اجتماعي است.»
شاه مجلس را در ۲۹ بهمن ۱۳۲۸ پس از مراجعت (و دستور گرفتن از آمريكا) در غياب نمايندگان تهران كه هنوز انتخاب نشده بودند افتتاح كرد و از مجلسيان مي‌خواهد كه به شاه اختيار دهند تا هر قانوني را كه مصلحت نداند امضاء نكند. علي منصور جانشين ساعد شد و چون مي‌خواست كه له و عليه قرارداد نفت عملي انجام ندهد، كنار رفت و سپهبد رزم‌آرا رئيس ستاد ارتش و كانديد آمريكا، بدون اخذ رأي تمايل از مجلس، فرمان نخست‌وزيري گرفت، و با کوسِ لِمَنْ الْمُلْکِی و با ادعاي اصلاحات اساسي و حل مسئله‌ی نفت به سود ايران و سه ابرقدرت خارجي، كمر به قتل آزادي و حاكميت ملي را مي‌بندد.
واكنش جبهه‌ملي در برابر چنين رخداد كه پيش‌درآمدِ مرگِ آزادي و حاكميت ملي است، معلوم بود. مصدق در اولين حضور در مجلس عليه مجلس مؤسسان موضعي قاطع گرفته و مصوبات آن را غيرقانوني اعلام مي‌كند. و عليه دخالت‌هاي دربار و دولت در انتخابات، عليه نخست‌وزيري رزم‌آرا كه آن را «شبه كودتا» مي‌ناميد، شديداً اعتراض كرده مي‌گويد:
«… جبهه ملي به منظور ايفاي سوگندي كه نمايندگان ما به کتاب مقدس آسماني ياد كرده‌اند و از نظر حفظ حقي كه به افراد ملت تعلق مي‌گيرد به جهانيان اعلام مي‌دارد كه به‌هيچ‌وجه زيربار تحميل حكومتي كه با تشبث به اجانب و با اسباب‌چينيِ بيگانگان و به رغم تمايلات عمومي روي كار آمده است، نخواهد رفت و افتخار خواهد داشت كه در راه حراست شعائر ملي و ديني و نگه‌داري مشروطيت و دموكراسي، افراد خود را فدا كند… حكومت زور و قلدري ممكن است يك شب و يا چند سال به‌مردم ناني بدهند ولي تا همه‌ی مردم نتوانند در امور اجتماعي دخالت كنند هيچ وقت صاحب نان نمي‌شوند… تنها دولتي مي‌تواند اقتدار پيدا كند كه به افكار عمومي و قانوني تكيه نمايد…»
چنين موضع‌گيري‌هاي حق‌طلبانه و قاطعانه كه موجب تحرك همه‌ی قشرهاي ملت مي‌گرديد، بر مشكلات رزم‌آرا در احراز قدرت فائقه و خدمت به ارباب‌هاي بيگانه مي‌افزود. او به حزب توده ‌‌روي خوش و ميدان داد تا در افكار عمومي ترديد و تزلزل انداخته و در ميان طبقات مردم تفرقه ايجاد كند. خوشبختانه هنوز بقاياي آزادي در مطبوعات و در برگزاري اجتماعات و در خودِ مجلس از بين نرفته بود. مصدق و اقليت ملي مي‌توانستند با افشاگري بيشتر و استيضاح دولت، مردم را آگاه كنند. مباحث كميسيون نفت و استيضاح دولت و مبارزه با رزم‌آراء و شركت نفت موضوع داغ روز بود و فضاي مطبوعات و محافل و جلسات مجلس را به خود اختصاص مي‌داد. بزرگ‌ترين زياني كه براي قراردادِ الحاقي عنوان مي‌شد قانوني كردن قرارداد ۱۹۳۳ و افزودن سي سال به مدت امتياز- يعني اسارات ايران- بود.
در اين بحث و جدل‌ها بود كه مصدق تز « ملي كردن صنعت نفت در سراسر كشور»
را عنوان نمود و به شرح زير به مجلس پيشنهاد كرد.
«به‌نام ملت ايران و به‌منظور كمك به تأمين صلح جهاني، امضا كنندگان زير پيشنهاد مي‌نماييم كه صنعت نفت در مناطق كشور، بدون استثناء ملي اعلام شود. يعني عمليات اكتشاف، استخراج و بهره‌برداري در دست ملت ايران قرار گيرد.»
اللهيار صالح- حائري‌زاده- دكتر شايان- دكتر محمد مصدق- حسين مكي.
كميسيون نفت، به رغم مخالفت‌هاي اوليه اكثريت و تحت تأثير فشار ملت، به اتفاق آراء قرارداد الحاقي «ساعد- گِس- گلشائيان» را رد كرد و آن را براي استيفای حقوق ايران كافي ندانست.
هيجان عمومي فوق‌العاده بود! (۳) خشم دولت با توقيف روزنامه‌ها و زمزمه‌ی انحلال مجلس به‌اوج خود رسيد. حزب توده شعار انحرافي لغو قرارداد ۱۹۳۳ را بدون آن‌که پشتوانه‌ی حقوقي بين‌المللي داشته باشد و ايران بازنده مي‌شد، پيش كشيد؛ ضمناً اقداماتي را كه به‌نام استيفاي حقوق ملت صورت مي‌گرفت ساخته و پرداخته شركت نفت قلمداد نموده رهبران جبهه ملي را مورد حمله و ناسزا قرار داده، به اين ترتيب پيش‌آهنگ تضعيف افكار عمومي و تفرقه در ميان جبهه ملي مي‌شد.
جنبش مردم براي ملي‌كردنِ نفت در اثر تصويب پيشنهاد كمیسيون نفت و رد قرارداد الحاقي از طرف مجلس، اوج مجدد گرفت. چهارنفر از مراجع تقليد قم فتوا به ضرورت ملي شدن نفت دادند. (۴) با وجود آزاديِ زودگذري كه به ملت ايران داده شده بود، از آن بهره‌برداري ‌کامل گردید و پیروزی بر جبهه‌ی نیرومند «استبداد- استيلا» کامل شد. روزنامه‌هاي جبهه‌ملي توقيف شدند و دكتر فاطمي و چند تن از روزنامه‌نگاران به زندان افتادند . افرادي هم كه در شهرستان‌ها شعار « نفت بايد ملي
شود» به سينه زده بودند دستگير مي‌شدند.
رزم‌آرا گفته بود كه ما لياقت اداره‌ی كارخانه سيمان را نداريم، چه‌طور مي‌توانيم نفت را ملي‌كنيم! دست به‌مانورهاي پارلماني زد و براي جلوگيري از طرح و تصويب پيشنهاد ملي‌شدن‌نفت در صدد استرداد لايحه قرارداد الحاقي برآمد. نمايندگان ملي گفتار نخست‌وزير را توهين بزرگ به ملت ايران و مهندسين ايراني تلقي كردند. (۵)
غلامحسين فروهر وزير دارايي كه از قرارداد الحاقي و تهيه‌كنندگان آن دفاع مي‌كرد، و ملي‌كردن نفت را عملي خلاف اخلاق و تعهد و زیانبار اعلام مي‌نمود، با خشم و اعتراض اكثريت نمايندگان روبه‌رو شده، مجبورگرديد بنا به‌ماده‌ی واحده‌اي كه به تصويب مجلس رسيد، استعفا دهد. دو هفته بعد مجلس مقرر داشت كه كميسيون نفت در ظرف دو ماه گزارشي مبتني بر تعيين وظيفه‌ی دولت تقديم كند.
رزم‌آرا در مذاكرات محرمانه با شركت نفت و الهام گرفتن طرفين از امضاي يك قرارداد «۵۰- ۵۰» مابين عربستان سعودي و شركت آمريكایي آرامكو به فكر تنظيم قرارداد جديدي افتاد. در اين زمينه «شپر» سفيركبير انگلستان طي نامه‌ی مفصلي كه براي نخست‌وزير فرستاد، با تأكيد بر اين كه هيچ‌گونه طرحي را كه متضمن ملي شدن نفت باشد نمي‌پذيرد، آمادگي شركت نفت را برای فرمول تنصيف عوايد نفت اعلام نمود. او در نامه‌ی خود از رزم‌آراء گلايه كرده بود كه چرا ملت ايران را در جريان قضايا نگذارده است و پيشنهاد‌ انگلستان، داير به‌قرضه‌دادن براي رفع مشكلات مالي دولت ايران و پرداخت ده ميليون ليره سپرده به بانك ملي به عنوان پشتوانه براي نشر اسكناس را به آگاهي ايرانيان نرسانده، اجازه داده است كه افكار عمومي نسبت به شركت نفت و دولت بريتانيا بدبين شوند. نامبرده با اطلاع از فوران احساسات مردم و پشتيباني از طرح ملي‌شدنِ نفت تصور مي‌كرد كه اگر دولت كمك‌هاي آنان را پنهان نمي‌كرد كار به بن‌بست نمي‌رسید.
مصدق كه پافشاري و پي‌گيري‌اش روز به روز زيادتر مي‌شد، بار ديگر طرح ملي شدن نفت را بزرگ‌ترين اقدام براي آزادي و ترقي ملت ايران دانسته، درحالي‌كه هيچ‌گونه زيان و مانعي در سر راه ملي‌كردن نفت نمي‌ديد، به نمايندگان گفت:
«قلب همگي ما كه همواره آكنده از مهر ايران بوده است امروز بيش از هر زمان به هم نزديك شده و خواهيم توانست در يك محيط صميميت و محبت به اتفاق آرا به آرزوهاي ملت ايران كه با فتاويِ علماي اعلام نيز فريضه‌ی ديني ما شده است ، لبيكِ اجابت گفته ، ملي شدن نفت در سراسر كشور را تصويب نمائيد…»
روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در موقعي كه كميسيون نفت به پيام دكتر مصدق گوش مي‌داد، دست قضا سپهبد رزم‌آرا را در مسجدشاه(۶) به ضرب چند گلوله به قتل رساند، ضارب خليل طهماسبي از اعضای فدائيان اسلام معرفي شد. حسين علاء به جانشيني رزم‌آرا منصوب گرديد. كميسيون نفت به اتفاق آراء، اصل ملي‌شدنِ‌نفت را تصويب نمود.(۷) و در تاريخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملي شدن نفت ايران به تصويب مجلس شورا (و پس از آن سنا) رسيد. لاَحَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمِ !
تاريخ ايران وحدتي چنين فراگیر و پيروزي تا اين حد بزرگ را كه محصول مستقيم وجود آزادي بود و ابتكار و كارداني و فداكاري‌هاي مصدق و جبهه ملي و پشتيباني آگاهانه و آزادانه‌ی اكثريت قريب به اتفاق ملت آن را به ثمر رساند، در صفحات خود ثبت نكرده است .(۸)

به سوي
۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

با تصويب قانون ملي‌شدنِ نفت در مجالس و نخست‌وزيرشدنِ دكتر مصدق (كه نتيجه‌ی قهریِ آن بود و داستان شنيدني دارد) جهتِ رويدادها و جريانِ سياست‌ها، در ايران و خارج تغيير كرد. قطار سرنوشت كشور و ملتمان در خطي افتاد كه پس از عبور از دشت و دره‌هاي سرسبز، ايستگاه اول آن پيروزي درخشان ۳۰تير۱۳۳۱ شده، قطار، سنگستان‌ها و تنگستان‌ها را با نيرومندي و چالاكي در نورديد و در ايستگاه دوم كه شكست بدفرجام ۲۸مرداد۱۳۳۲ بود متوقف گرديد ! كه با یادآوریِ تماشاي سريع مناظر بیرون قطار، وقتي به ايستگاه دوم برسيم خواهيم ديد كه آيا كودتاي زاهدي و شاه، و اتحاد «استبداد و استيلا»، ايستگاه نهايي قطار ايران و توقف آزادي و حاكميت ملي ما بود يا قطار، گردنه‌ها و آبادي‌هاي ديگر در پيش داشته و دارد.
طبيعي بودكه انگلستان از پا ننشيند و براي براندزاي مصدق تدبير و تلاش فراوانی بكند. نه فقط براي پشتيباني از شركت نفت انگليس و ايران كه سهام عمده‌اش در دست دولت بود بلكه براي دفاع از صيانت امپراتوري انگلستان و منافع عاليه اقتصادي و نظامي آن. تا به‌حال اگرچه هدف مبارزه‌ی ملي ما شركت نفت و امتيازخواهي‌هاي سه ابرقدرت اشغالگر بود ولي بيگانگان حالت انفعالي داشته و عمليات دفاعي انجام مي‌دادند. حمله و ابتكار عمل در دست ملّي‌یون و مصدق بود. مطبوعات و مجلس شورا، با خيابان‌ها و مدارس و بازار و دانشگاه، صحنه‌هاي نبرد مصدق و جبهه ملي عليه دربار و دولت‌ها و جيره‌خواران خارجي بود. از اين پس دربار و دولت و مجلس و مخالفين، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حالت ايادي و عامل اجرايي انگلستان را پيدا مي‌كنند و انگلستان، آمريكا را چنان به دنباله‌رویِ سياست خود مي‌كشاند كه پس از قطع روابط دیپلماتیک و اخراجشان از ايران،‌ فرماندهي كل عمليات عليه ملّی‌یون را آمریکا به‌عهده می‌گیرد ضمن آن‌که كودتا را سازمان‌هاي جاسوسي MI (اينتليجنت سرويس) و CIA آمریکا مديريت مي‌كنند نه وزارت خارجه‌هاي دو دولت كه در اين عمليات در رده دوم قرار دارند.
ما كه تا حدودي در آن زمان حاضر و ناظر صحنه‌ها بوديم و از جريان‌ها کمابیش آگاهي مي‌يافتيم، قضايا را به‌گونه‌ی ديگري درك مي‌كرديم. با كتاب‌هايي كه بعدها از طرف مسئولين دستِ اولِ خارجي و متخصصين پژوهشگر آنها منتشر شد، اسرار پشت پرده‌ی مهمي را فاش‌كردند كه گواه آشكار بر خباثت و بي‌پروايي سياست‌هاي آنان است و هم خيانت‌پيشگي و بي‌شخصيتيِ برخي ايرانيان را بازگو مي‌نمايد: توطئه‌ها، مخالف‌خواني‌ها، خنجر از پشت‌زدن‌ها، دسته راه‌انداختن‌ها، ملاقات‌ها و جلب مواقت‌ها، واردِ صحنه‌‌شدنِ اشرف براي راضي‌كردن شاه و بالاخره اطلاع دادن كودتا به شاه كه تا چند روز قبل، از آن خبر نداشت و همه‌ی اين كارها به‌دست كنسرسيوم سازمان‌هاي جاسوسي انگليس و آمريكا طراحي و برنامه‌ريزي شده بود. (۹)
*
در مقابل مصدق است كه روز به روز تنهاتر مي‌شد. اگر تا پيش از آن چهره‌ی يك ناطق آزادي‌خواهِ وطن‌پرست و پهلوان صحنه‌هاي مبارز‌ی پارلماني را از خود نشان مي‌داد، از اين پس چهره‌ی سياستمدار مدبري را مي‌بينيم كه با متانت و درايت و خون‌سردي با توكل به خدا و خلق، قدم به قدم مبارزه را رهبري و دشمن را مات مي‌نمايد. اما چه كند كه با دولت و ملتي طرف است كه به قول ناپلئون در همه نبردها شكست مي‌خورد، جز آخري. مسلماً اگر شكاف و شيطنت در یارانِ نخستين و پايه‌گذاران جبهه ملي پيش نمي‌آمد و سردي و سستي در صفوف ملت انداخته نمي‌شد ملت ايران در جنگ آخر نيز فاتح مي‌بود.
در دو سال و نيم حكومت مصدق یا جنگ آزادي و نفت، سال۱۳۳۰ را بايد دوران
اجراي قانون‌ملي‌شدن‌نفت، خلع‌يد از شركت‌نفت و پيروزي ايران در دادگاه‌های بين‌المللي حساب كرد و ماه‌هاي طلاييِ نهضت ناميد. ماه‌هاي طلايي در داخل و تحريكات سياسي در خارج. سال ۱۳۳۱ آغاز حملات پارلماني و خياباني و خزان آزادي به شمار مي‌رود و ماه‌هاي دفاعي درخشان است. پنج‌ماه سال۱۳۳۲ فوران نفاق و كارشكني داخلي است و به ثمر رسيدن برنامه‌هاي خارجي.
استراتژي انگلستان در فاز دوم جنگ و پس از تصويب قانوني‌ملي‌شدن‌نفت شاملِ مراحل ذیل بود :
۱) مرحله يا راه حل سياسي- حقوقی
با شناسايي ظاهريِ اصليِ ملي‌شدن (بنا به توصيه آمريكا) مشروط به فروش نفت توسط شركت نفت انگليس و ايران، بر اساس تنصيف ۵۰- ۵۰ عواید.
در اين مرحله هيأت استوكس به ايران اعزام مي‌شود. مأموريت هيأت را مصدق رد مي‌كند. انگلستان به ديوان دادگستري سازمان ملل شكايت مي‌نمايد و خواستار ميانجيگري آمريكا مي‌شود.
۲) مرحله یا راه‌حل خوشنت‌آمیز
محاصره‌ی اقتصادی و تهدید نظامی، همراه با جلوگیری از خرید نفت ایران و خودداری کمپانی‌ها از صدور مواد اولیه و کالاهای ضروری ایران برای به زانو درآوردن مصدق.
۳) اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني
اعمال قدرت و ارايه‌ی نيرو در لباس حقوقي و قانوني در جهت نامزدي و نخست‌وزير كردنِ يكي از هواداران انگليس و عزل مصدق، با بهره‌گيری از عوامل دولتي و پارلماني مانند سيدضياءالدين طباطبايي، نم كرده‌ی ديرينه‌ی انگليسي‌ها يا احمد قوام (بنا به پيشنهاد استوكس و جمال امامي و پس از آنها چرچيل و ایدن و در صورت عدم توفیق حمله‌ی نظامي به آبادان (كه چون مورد استقبال ترومن رئيس‌جمهور آمريكا قرار نگرفت انگلستان موقتاً طرح براندازي مصدق را متوقف ساخت).
در اين مرحله و مقارن با خلع‌يد از شرکت و خروج كارشناسان انگليسي از ايران، انگليسی‌ها رزم‌ناو موریشس (Mouritius) را به سواحل ايران اعزام داشتند و چهار فروند ناوشكن و نيروهاي زميني و دريايي به‌خليج‌فارس اعزام نمودند‌كه با خون‌سردي
و نترسي ايرانيان و عدم حمايت آمريكا مواجه شد.
۴) تشديد تفرقه در ايران و تشبث به اسلحه
در مراحل قبلي، انگليسي‌ها براي اجراي برنامه‌هاي خود در ايران از طريق برادران رشيدي و دو فرد ايراني به‌‌‌نام‌هاي رمز نرن(Nerren) و سيلّي (Cilly) عمل مي‌كردند كه از سال ۱۹۴۸ برنامه‌هاي تبليغاتي ضد شوروي و ضد حزب‌توده را تحت عنوان عمليات بدامن (Bedamn) عهده‌دار بودند و همان‌ها مأمور كار جديد شدند و با همكاري شعبه سيا در ايران (كه آن هم ابتدا براي جاسوسي و مبارزه با شوروي تأسيس شده بود) ارتباط با دربار و مقامات دولتي، پارلماني، جبهه‌اي، ارتشي، بازاري و روحاني را به طور سيستماتيك تعقيب نمودند. از دادن رشوه و دستور دريغ نمي‌كردند و با نمامزده‌هاي نخست‌وزيري تماس دائم داشتند.
مصدق كمابيش از اين برنامه‌ها اطلاع داشت و درصدد جلوگيري و بازداشت و افشاگري برمي‌آمد. خواسته و دانسته يا به تصادف و جريان طبيعي، واقعه‌ی ۳۰ تير ۱۳۳۱ را به وجود ‌آورد.
پيش از آن‌كه قوام السلطنه رسماً وارد گود شود، مصدق كارت برنده‌اي به زمين مي‌زند. او خواستار پست وزارت جنگ مي‌شود تا دست شاه را از مداخلات از طریق ارتش‌كودتا‌كند. شاه حاضر به‌قبول اين پيشنهاد نمي‌شود و مصدق در ۲۶تيرماه ۱۳۳۰ از مقام خود استعفا مي‌كند و شاه بلافاصله احمد قوام را به نخست‌وزيري منصوب مي‌نمايد.
انگليسي‌ها و شاه و قوام از اين واقعيت غافل بودند كه هنوز ملت استوار است و به مصدق وفادار بوده، منافقين جبهه ملي نيز جرأت و جسارت مخالفت و جدا شدن از مصدق را پيدا نكرده‌اند حتي براي حفظ وجهه و‌ كسب آبرو، عليه قوام برمي‌خيزند.
جلوتر از آنها حزب توده به قصد بُل‌گرفتن از موقعيت و براي رسيدن به رهبري مبارزه و قدرت، با صفوف سازمان‌يافته‌، چشم‌گيرترين تظاهرات را عليه قوام راه مي‌اندازد . (۱۰) مردم تهران (يكي از آنها خود من و در شهرستان‌های عمده)، مبهوت و متأسف از واقعه و بي‌سازماني و بي‌اسلحه از صبح روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ به خيابان‌ها مي‌ريزند، تا حمايت خودشان را علي‌رغم غرش تانك‌ها و رگبار مسلسل‌ها، با فرياد يا مرگ يا مصدق عليه قوام‌السلطنه ابراز دارند. هدف نخستين، ميدان بهارستان است و جنگ و گريز به كوچه‌هاي اطراف شاه‌آباد (خيابان جمهوری اسلامی فعلي) و به طرف پارك ضِلِّ‌السلطان وكوچه ناظم‌الاطباء می‌رسد. آغاز تيراندازي ساعت۷ صبح در مقابل بازار- كه هميشه تكيه گاه حركات ملي بوده است- صورت گرفت و با ۷۰ كشته و ۷۵۰ مجرح ادامه يافت. مردم از پاي ننشستند و با ادامه‌ی حضور و اعتراضات شديدِ آنها، شاه پيشنهاد مداخله پليس براي سركوبي جمعيت را رد مي‌كند. قوام خود را بي‌كس و بيچاره ديده استعفا مي‌دهد… و مصدق پيروزمندانه به‌مقام خود برمي‌گردد!
ارتش تحريك شده براي نافرماني، خود را مي‌بازد. انگليسي‌هاي مغلوب گشته و هواداران به وحشت افتاده، راه چاره مي‌جويند و ميدلتون كاردار سفارت گزارش مي‌دهد كه «دربار به نحو نگران كننده‌اي تضعيف شده است.» (۱۱)
*
اين، يك روي سكه بود؛ روي درخشان آن‌كه از‌گذشته‌ی نهضت نيرو مي‌گرفت. هنوز عوامل ضعف و زبوني و نطفه‌هاي شكست عرض اندام نكرده و فقط نگراني در دل‌ها و ديده‌ها وارد شده بود. روي ديگر سكه تمرين و تجربه‌آموزيِ انگلستان و به ميدان كشيده‌شدنِ آمريكا براي سازمان‌دهيِ بهترِ آينده بود. و همچنين جرأت و جسارت‌يافتنِ بيشتر مخالفين مصدق و منافقين جبهه‌ملي، براي جراي مأموريت‌هاي ديكته‌شده از طرف سازمان‌هاي جاسوسي بيگانه. (۱۲) به اين ترتيب، همان مراحل چهارگانه‌ی استراتژي انگلستان- به‌ويژه آخرين آن- ادامه يافت، ولي با شدت و سرعت زيادتر.
مصدق با آگاهي از توطئه‌ها و تحريكات و مأيوس شدن از جبهه‌ملي و پايگاه مجلس، ناچار مي‌شود تقاضاي‌ اختيارات فوق‌العاده نمايد. جناح منافقين ، (۱۳) با اميداوري‌هاي شيطاني و وعده‌های دريافتي، نارضايي خود را به زاهدي اعلام داشته ميدان را براي مخالفت با مصدق و اخلال در جامعه مناسب مي‌بينند. افسران ارتش به‌رهبري سرلشگر زاهدي، عضو مجلس سنا و وزير‌كشور اسبق كابينه مصدق به‌صف رشيديان‌ها مي‌پيوندند و با زد و بند با سفارتخانه‌هاي آمريكا و انگليس به‌توافق مي‌رسند. مصدق كه در جريان برنامه كودتاي زاهدي است، حكم دستگيري او و دو نفر از افسران هم‌دستِ رده‌بالا را صادر مي‌نمايد، سه روز بعد با انگلستان قطع رابطه مي‌كند. زاهدي با استفاده از مصونيت پارلماني و حمايت كاشاني از قيد دستگيري رهایي مي‌يابد و انگلستان پي‌‌گيري استراتژي خود را بر عهده‌ی آمريكا مي‌گذارد و اين شانس نصيب آنها شده است كه هندرسن سفیرکبیرِ آمريكا برخلاف سلفش گِريدي، با سياست دولت ايران و شخص مصدق ميانه‌ی خوبي ندارد، و ايزنهاور كه به جاي ترومن رئيس‌جمهور آمريكا مي‌شود نيز روحيه‌ی نظامي‌گري و ضدشرقي داشته به راحتي به همكاري با انگلستان تن مي‌دهد.
دولت انگلستان، وود هاوس فرمانده‌ی سازمان MI را براي كسب حمايت آمريكايي‌ها و تجديدنظر در طرح سرنگوني مصدق به واشنگتن اعزام مي‌دارد و سرانجام آمريكا رهبريِ طرح براندازي مصدق را بر‌عهده‌گرفته و روي‌دادهاي دردناك، يكي پس از ديگري به‌وقوع مي‌پيوندد: حمله به ستون ارتش در خوزستان، شايعه‌ی خروج شاه از مملكت و مداخله‌ی بهبهاني و كاشاني و تظاهرات اسماً مردمي براي جلوگيري از آن، تشنج و استيضاح در مجلس، ربودن و قتل فجيع افشارطوس رئيس شهرباني مصدق در غارِ تلو با همدستي زاهدي، بقايي و پسر كاشاني و بالاخره تحصن زاهدي در مجلس زير چتر حمايت كاشاني.
منافقين جبهه‌ملي هر كدام براي مخالفت خد با مصدق دلايلي ارايه مي‌كردند و ايرادهايي به دولت مصدق مي‌گرفتند كه ممكن است بعضاً يا تماماً قابل طرح و توجيه و قابل قبول باشد. مثلاً:
نشر اسكناس بدون مجوز كميسيون مجلس،
انتصاب افشار طوس به‌رياست شهرباني‌ كه قبلاً كاشاني را بازداشت‌كرده بود،
خواستن اختيارات فوق‌العاده كه برخلاف آزادي و دموكراسي تلقي شده است و يا،
مبادرت به هر رفراندوم و دخالت در آن…
ولي چيزي كه به هيچ صورت نمي‌تواند قابل دفاع و پذيرفتني باشد تضعيف دولت مليِ در حال مبارزه با دشمنان است و آلتِ دست‌شدن و همكاري‌كردن با كودتاچيان و شاه و انگليسي‌ها، عليه آزادي و استقلال ايران به قصد بازگرداندن اوضاع به شرايط گذشته و به حاكميت اسارت‌بارِ خودشان بود. مگر آنكه بگوييم نيت و خواسته‌ی آقايان از ابتدا كسب شهرت و موقعيت يا انجام مأموريت بوده است. اگر حسن نيتي در كار بود مي‌توانستند از راه‌هاي قانوني و پارلماني وارد شوند و از پشتيباني دولت خودداري نمايند. نه آنكه ۱۸۰ درجه به‌عقب برگشته، خلاف‌ گفته‌ها و وعده‌ها و برنامه‌هاي مبارزاتي گذشته‌ی خودشان عمل كنند.
تشنجات در مجلس باعث اختلال و‌‌كارشكني مي‌شود. مع‌‌ذلك اكثريت در دست موافقين بود، به‌طوري‌كه در انتخابات رياست مجلس دكتر معظمي با كسب ۵۹ رأي بر كاشاني پيروز شد.
در ماه‌هاي خرداد و تير ۱۳۳۲ موقعيت مصدق بيش از پيش متزلزل شده بود و همه روزه درگيري‌هاي خياباني ميان حزب توده و مخالفين و هواداران مصدق رخ مي‌داد. وضع آشفته‌ی مجلس و فلج شدن آن در اثر تحصن بقايي و حائري‌زاده و استعفاي دسته‌جمعيِ عده‌اي از هواداران، مزيد بر علت شده، دكتر مصدق را ناگزير مي‌كند كه با توسل به رفراندوم، انتخابات مجلس را تجديد نمايد. رفراندوم حربه‌ی جديدي به دست مخالفين داده، آن را غيرقانوني اعلام مي‌نمايند و دولت را متهم به دخالت در آراء مي‌كنند.
هندرسن در ۹ خرداد ۱۳۳۲ با شاه ملاقات مي‌كند تا موافقت او را با كودتا و نخست‌وزير زاهدي جلب كند. شاه مي‌گويد:
«زاهدي مرد روشنفكر برجسته‌اي نيست ولي اگر از حمايت گسترده‌اي برخوردار باشد و از طرق پارلماني به قدرت برسد و در عين حال كمك‌هاي اقتصادي بزرگي از ايالات متحده يا بريتانيا دريافت كند مقبول خواهد افتاد.»
در اوايل مرداد يك سرهنگ ارتش آمريكا به اتفاق مأموري از سازمان MI براي ملاقات با اشرف به فرانسه رفته از او مي‌خواهند به ايران بيايد و رضايت برادرش را نسبت به طرح کودتای زاهدي جلب كند. وقتي اشرف به ايران مي‌رسد مصدق مانع ملاقات او مي‌شود. يك هفته بعد ژنرال شوارتسكف مستشار نظامي و فرمانده‌ی سابق ژاندارمري را مأمور اين كار مي‌كند و چون او توفيق پيدا نمي‌يابد كرميت روزولت به ديدار شاه مي‌رود و شاه پس از دريافت تأييد رسمي و تضمين دولت‌هاي آمريكا و انگليس تن به امضاي فرمان عزل مصدق و فرمان نخست‌وزيري سرلشگر زاهدي مي‌دهد.
نوبت بازي و جابه‌جاكردن مهره‌ی شطرنج‌كه به مصدق مي‌رسد و با اطلاعاتي‌كه
ظاهراً از طريق حزب‌توده از جريانات پشت پرده داشته است، سرهنگ نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي را كه حامل فرمان بوده است بازداشت مي‌كند و بدن آنكه ديگران را در جريان بگذارد دستور بازداشتِ نمايندگان مخالف، افسران مظنون به همكاري و وزيردربار را صادر و بر جست‌وجو و دستگيريِ زاهدی تأكيد مي‌نمايد. در نتيجه نيروهاي زرهي مأمور اشغال تهران‌ شكست مي‌خورند و شاه از ترس‌گرفتاري و بدون مشورت يا اطلاع سفارتخانه‌ها با عجله به بغداد و از آنجا به رم فرار مي‌كند. سيا براي امکان فرار احتماليِ زاهدی، روزولت وابسته‌ی نظامي سفارت آمريكا را آماده نگه مي‌دارد.
اين حادثه و پيروزي مصدق در بحراني‌ترین شرايط زمامداريش، مهم‌ترين بحران دولت مصدق بود كه اگر روزولت دست به عمل جديد نمي‌زد آخرين پيروزي محسوب نمي‌شد. مصدق موضوع فرمان عزل خود را مخفي نگه مي‌دارد ولي كرميت روزولت‌ كه كودتا را رهبري مي‌كرد با هدف اختلاف‌افكني و ايجاد افسردگي و سستي در روحيه‌ی ملت، و بازداشتن دولتيان و افسران ارتش از همكاري با مصدق، متن فرمان را تكثير و در داخل و خارج پخش مي‌كند. هيأت مستشاري نظامي آمريكا نيروهاي طرفدار زاهدي را مسلح مي‌كنند و از پادگان‌هاي خارج از تهران پشتيباني مي‌طلبند. سرهنگ تيمور بختيار، فرمانده‌ی تيپ كرمانشاه در رأس يك ستون زرهي به‌سوي تهران حركت مي‌كند. با توزيع ۵۰ هزار دلار دستجات آماده شده‌اي از اراذل و اوباش جنوب تهران به‌سوی مركز شهر حركت مي‌كنند تا آشوب به‌پاكنند. گروهي مجسمه‌هاي شاه و پدرش را پايين مي‌كشند و اين گونه حركات تا فرداي آن روز- ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- ادامه مي‌يابد. هندرسن سفير آمريكا از مصدق مي‌خواهد كه براي پراكنده كردن تظاهر كنندگان از قواي پليس استفاده كند و اين در حالي است كه اخلال‌گران ساختمان‌هاي دولتي و روزنامه‌هاي طرفدار دولت را اشغال مي‌نمايند. ايستگاه فرستنده‌ی راديو تهران را يكي از واحدهاي طرفدار زاهدي به تصرف در مي‌آورد و نيروهاي زير فرمان سرتيپ گيلانشاه، زاهدي را از خانه‌ی امن بيرون آورده و پس از تصرف پادگان‌هاي تهران حمله به خانه‌ی مصدق را آغاز مي‌كنند. نبرد مصدق و وزراي وفادار او مدت ۹ ساعت طول مي‌كشد. خانه‌ی مصدق خراب مي‌شود و اين حمله ۳۰۰ كشته به جا مي‌گذارد. تنها كاري كه مصدق و ياران او مي‌توانند انجام دهند فرار از بام همسايه‌ها است . دكتر مصدق فرداي آن روز خود را
به سرلشگر زاهدي تسليم مي‌كند.
*
شايد در تاريخ ايران چنين صحنه‌اي بي‌نظير باشد كه زمامدار مملكت و وزرايش پس از شكست تا آخرين نفس نسبت به يكديگر وفادار می‌مانند؛ نه كشور را ترك مي‌كنند و نه به بيگانه پناه مي‌برند، و اين يكي از مفاخر جبهه ملي و نهضت مصدق و ملت است.
زنداني‌كردن و محاكمه‌ی دكترمصدق و تبعيد او به احمدآباد و همچنين سرگذشت وزيران و جريان اختفا و دستگيري‌شان، از جمله دكتر سيدحسين فاطمي، داستان جالبي دارد كه جداگانه بايد شرح داده شود.
*
سئوالي كه مطرح است اين است كه آيا واقعه‌ی شوم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در مجموع و نهايت، شكست مصدق و نهضت ملي شدن نفت بود يا شكست انگلستان ؟ و آيا پرونده‌‌ی ۱۲ سال سراسر ماجراي شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ با سرشكستگي ملت و بي‌حاصلي بسته شد؟
به نظر من و به رغم پيروزي كودتاي «زاهدي- شاه» (و در حقيقت انگلستان- آمريكا) و روي كار آمدن مجدد محمدرضاشاه و ۲۵ سال ثبات و سلطه ! پس از آن باز هم بيشتر به سود ايران تمام شد. علاوه بر اين‌كه ضربه‌ی ايران بر انگلستان بنا به اعتراف خودشان، پایان امپراتوری انگلستان را رقم زد و سرمشقي براي قیام‌ها و نهضت‌هاي ملت‌هاي تحت استعمارِ آسیا و آفریقا شد. از نظر بهره‌مندي از نفت و امتيازاتي كه در مالكيت و مديريت و منافع نصيب ايران گرديد و حتي در قرارداد بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نيز منظور شد، نشان داد كه ديگر نمي‌توان وضع گذشته را احياكرد، و در نتيجه‌ی مبارزه‌ی ۱۲ساله‌ی ملت و نهضت ملي‌كردن نفت، وضع ايران به مراتب بهتر از گذشته شد و سهم ما تا ۷۵ درصد بالا رفت. از نظر ملي و بين‌المللي حيثيت ايران تعالي يافت. اما مهم‌تر از همه آن‌كه ملت ايران از اين ره‌گذر درس و تجربه‌ی بزرگي آموخت و در مبارزه و استيفاي حقوق خود دوران جديدي را آغاز كرد. ملت، نام مصدق و راه مصدق را زنده نگاه داشت و نهضت مقاومت ملي ايران را به‌وجود آورد؛ جبهه‌ملي را با سازمان‌دهي بهتري احيا نمود. و در برابر تسلط و تجاوزهاي ديكتاتوري و ساواك، مقاومت و مبارزه‌ی گروه‌های ملی و اسلامی اَشكال حادتري به خود گرفت، و سرانجام ملت ايرن به درك اين معني رسيد كه استبداد دشمن ديرينه و اصلي ايران و ايراني است و تا آزادي و دموكراسي در مملكت مستقر نگردد نه دست استكبار و استيلاي بيگانگان كوتاه خواهد شد و نه هيچ قانون و برنامه‌اي براي عدالت و آبادي و انقلاب تحقق خواهد يافت. وحدتي كه از سال‌هاي ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در ميان روشنفكران و كليه‌ی طبقات ملت (از توده‌اي تا روحاني) عليه شاه و استبداد به وجود آمد و موجب پيروزي انقلاب اسلامي ايران شد، محصول روي‌دادهاي ۳۰ تير ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مي‌باشد.
تاريخ ملت‌ها چیزی جز تكرار نوسان‌ها يا مدارهاي پيروزي و شكست نيست كه در هر مدار برحسب این‌که چه ظرفيت و مقاومت و آرماني داشته باشند، به جلو يا به عقب خواهند رفت. چنين ايام يا روي‌دادها، همه‌جا و همه‌وقت پيش آمده، ملت‌ها آزمايش، و زبده‌ها گزينش مي‌شوند. خواسته و برنامه‌ی ما بايد بهره‌گيري از بد و خوب حوادث باشد، توکل و پايداري را زنده نگاه داريم و اميدوار به‌ خدا و خودمان بوده، فعال و پاك باشيم.
مهدي بازرگان
تهران مرداد ۱۳۷۳
(امضاء)

  •  این اثر مقاله‌ای است‌ که با استفاده از کپی نسخه‌ی حروف‌چینی شده که اصلاحات، پی‌نوشت‌ها و اضافات دست‌نوشته‌ی مؤلف فقید را در بردارد، و در مرداد ۱۳۷۳ امضاء و برای مجله‌ی آدینه ارسال شده است، بازنویسی و تقدیم می‌گردد. مجله‌ی مذکور با حذف بخش‌هایی از این اثر آن را در شماره ۹۴، ۹۵ مورخ شهریور ۱۳۷۳ با عنوان «استقلال و عدالت تنها در آزادی ممکن است» چاپ و منتشر کرده است (ب.ف.ب).


(۱). شصت هفتاد ساله‌هاي قديمي يادشان نرفته و عكس رضاشاه را ديده‌اند كه صبح زود پياده به خانه‌ی فروغي رفته، با عصايش در مي‌زند و از او مي‌خواهد كه به سفیر انگلیس بگويد مقصودشان چيست؟ سخن پراكني‌هاي راديو لندن و افشاگري‌هاي آنها عليه شاه كه همه را به‌تعجب انداخته بود و پشت سرش روزنامه‌ی اطلاعات و وكلاي چاپلوسِ مدافعِ آزادي شده، و فحش و ناسزا نثار شاه و دربار مي‌كردند همه بهتر به ياد دارند. از همه تكان‌دهنده‌تر، رفتنِ شاهِ وحشت‌زده از روس‌ها به اصفهان كه پناه بردن به انگليس‌ها و سوار شدن به كشتي انگليسي در حالي كه كيف جواهراتِ زبده‌ی سلطنتي را در دست دارد و تبعيد شدن به جزيره‌ی سياه‌پوستان و سيه‌روزي است؛ به مصداق:
«فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ.» (حشر(۵۹) / ۲)
(… پس ای اهل‌ بصیرت، عبرت بگیرید.)
(۲). «جبهه ملی» ترکیبی بود از شخصیت‌ها و از رهبران احزاب و دستجات سیاسی و مذهبی و چند تن از مدیران جراید. بیشتر از احزاب ملّی‌ چون حزب ایران به رهبری الله‌یار صالح و مهندس حسیبی، سازمان نظارت بر آزادی انتخابات به رهبری دکتر بقایی و (؟) که بعداً جدا شدند، حزب ملت ایران بر بنیاد پان‌ایرانیسم به رهبری پزشک‌پور که بعداً به طرف شاه رفت، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر، حزب مردم ایران به رهبری محمد نخشب، جمعیت فدائیان اسلام از نواب صفوی، مجتمع مسلمانان مجاهد از شمس قنات‌آبادی وابسته به کاشان و همچنین عده‌ای از بازاریان و دانشگاهیان و فرهنگیان.
(۳). اين هيجان‌ها و طرفداراي‌ها از آن جهت ارزنده و باور كردني است كه در زمان اقتدار يك حكومت مخالف صورت مي‌گرفت و توأم با خطر و مشكلات بوده است. همان‌طور که نظیرش را در مبارزات ملي عليه شاه و در استقبال از رهبر فقید انقلاب ديديم. و اِلا ترتيب دادن تظاهرات انبوه توسط نیروهای حاکم و بسيج نمودن ميليوني افراد زیردست کاری است که پادشاهان مستبد و دیکتاتورهای فاشیست، به راحتی و با موفقیت انجام می‌دهند.
(۴). آيت‌الله محمدتقي خوانساري و آيات‌الله صدر، حجت و فیض. براي اين کار پدرم مرحوم حاجي عباسقلي بازرگان به قم رفت. چهار نفر مراجع موجه، فتوا را امضا كردند ولي آيت‌الله العظمي بروجردي بنا به دلايل و عوالمی خودداري نموده، موضع ناموافق اتخاذ نمود.
(۵). و خوشبختانه ديديم كه دو سال بعد عمل خلع‌ید با جانشینی مهندسین و متخصصین اجرا، و حفاظت و بهره‌برداری از تأسیسات عظیم شرکت، و تأمین احتیاجات نفتی مملکت، به دست خودمان با موفقیت و سهولت سرانجام گرفت.
(۶). مسجد شاهِ تهران، پس از انقلاب به مسجد امام خمینی تغییر نام یافت (ب.ف.ب).
(۷). مسلماً در كنار شور و شوق طبیعي مردم و تمايل عمومي دولت و نمايندگان، عامل ترس و نگراني در جمعي از نمايندگان و روزنامه‌نگاران بي‌نقش نبوده است.
(۸). تفسير رادیو لندن چنين بود :
«امروز پارلمان ايران پيشنهاد ملّی‌كردنِ صنعت نفت را در كشور تصويب کرد. اين پيشنهاد از طرف عده‌ی معدودي از مرتجعین و ثروتمندان، و همچنین يك عده ملاهاي متعصب كه در رأس آن‌ها سيدابوالقاسم كاشاني قرار گرفته، پشتيباني مي‌شود… چند نفر منفی‌باف که عده‌ای از جوانان ساده‌لوج از آن‌ها پیروی می‌کردند فریاد می‌زدند «نفت ایران برای ایرانی» ولی هیچ کس نگفت چه‌طور ممکن است که ایران نفت خود را اداره کند. فقط کسانی از قبیل رزم‌آرا که می‌دانستند اداره‌کردنِ نفت به دست ایرانی عملی نیست با پیشنهاد ملی کردن مخالفت می‌کردند…»
*
جالب است که مسئله‌ی ناتوانیِ ایران در اداره‌کردنِ صنعت نفت (و خرابی و فقر و ورشکستگیِ بعد از آن) تکیه کلام و تهدیدی بوده است که مرتباً به زبان دولتیان خودمان و شرکت نفتی‌ها و انگلستان می‌آمده است. زمانی که در سال ۱۳۳۰ برای اجرای حکم خلع‌ید به خوزستان رفتیم، نخستین صحبت مستر دریک و دعوت دوستانه‌ای که از ما برای بازدید از تأسیسات آبادان نمود بر همین محور و ←
→ اعلام خطر دور می‌زد. دل‌سوزی می‌کرد که اگر آن‌ها بروند، نه تنها دولت ایران قدرت مالی لازم برای پرداخت حقوق کارکنان را نداشته و گرسنه خواهند ماند بلکه مردم آبادان و مناطق استان از بی‌آبی، بی‌یخی، بی‌برقی و بی‌نانی هلاک خواهند شد! … جواب من این بود که خیالتان راحت باشد. دکتر مصدق کلیه‌ی درآمد گمرک خرمشهر (روزی یک کرور تومان) را برای تأمین این مخارج دربست در اختیار هیأت مدیره‌ی موقت گزارده است.
(۹). در میان نشریات و اسناد فوق سه کتاب ذیل جالب توجه می‌باشد:
۱) از وود هاوس، رئیس سابق اینتلیجنت سرویس : Chiristofer Wood house
۲) از کرومیت روزولت، پسر پرزیدنت روزولت معروف آمریکا (Keromit Rosevelt) که مقام درجه بالا در سیا داشت و فرمانده عملیات ایران شد (تألیف در سال ۱۹۷۹).
۳) از مارک جی گازیوروفسکی) (Mark.J. Gasiorowsky) استاد دانشگاه لویزیانا (تألیف ۱۹۸۷)، ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی، تحت عنوان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تهران، ۱۳۶۸ که مورد استفاده‌ی سرشار قسمت اخیر این مقاله قرار گرفته است.
. Angleterre perd toutes les gourres …
(۱۰). خود اين مسئله سبب ناراحتي و احساس ضعف براي ملّی‌يون مي‌شود. براي به‌وحشت‌انداختن آمريكایی‌ها مبنا و علما، از روی‌كارآمدنِ توده‌اي‌ها نيز نشانه و بهانه‌ی خوبي مي‌شود.
(۱۱). میدلتون اضافه می‌کند که چه بسا از این پس نتوان «روند سیر کمونیستم را متوقف ساخت»، و به‌طورکلی واقعه‌ی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ (۲۱ ژوئیه ۱۹۵۲) را «نقطه‌ی عطفی در تاریخ ایران» توصیف و اضافه می‌نماید که :
«در گذشته، طبقه‌ی کوچک حاکمه، نخست‌وزیر را تعیین می‌کرد؛ شاه خود در مقام یک سرداور بود؛ اما اکنون خواست توده‌ی مردم عامل تعیین کننده است.»
(۱۲). این نکته نیز در کتاب مستند گازیوروفسکی آمده است که به گفته‌ی رابین زهنر (Robine Zaehncre) استاد دانشگاه آکسفورد و عامل MI6 انگلستان، اختلافات و تنش‌های کاشانی و مصدق، ساخته و پرداخته‌ی برادران رشیدیان بوده است.
(۱۳). متشکل از حائری‌زاده، بقایی، مکی و کاشانی.

چه نیازی است به روشنفکری مذهبی؟ وظیفه عمل و ضرورت اندیشه ورزی! - سوسن شریعتی

بار دیگر پرسش این است: چه نیازی است به روشنفکری مذهبی ؟ بعضی پرسش ها -در اینجا که ماییم و طی دهه ها- مزمن می شوند و ماندگار. مثل همین ترکیب «روشنفکر مذهبی»: یا برای اینکه کارکرد روشنفکری مدام دستخوش تغییر و تفسیر است (پیامبری است، هدایت است، آگاهی بخشی است و یا تاریخش به انقضاء رسیده) و یا از آنجا که جایگاه و موقعیت مذهب موضوع نزاع است(برای آخرت است یا برای دنیا؟ تکیه گاه اجتماعی است و یا چشم انداز آینده و…)و البته بحث های فراوان بر سر شدنی بودن جمعی که نقیضین است. شریعتی این موقعیت سیال و فرار را در ۴۵ سال پیش در رساله کوتاه «چگونه ماندن» به «عمر کوتاه تکوینی» این نحله مربوط می داند:«اسلام نوزاد»:

«قضیه‌ای که باید اول مطرح کرد این است که موقع و موضع تاریخی این اسلام نوزاد چیست؟ موقع تاریخی این اسلام عبارت است از این جمله: «مرحله‌ی تکوین ایدئولوژیک». ما الان در مرحله‌ی تکوین ایدئولوژیک هستیم. مارکسیسم صد سال است که این مرحله را گذرانده است. از موقعی که مانیفست چاپ شده است تاکنون بیش از صدسال می‌گذرد، در صورتی که ما هنوز داریم زمینه‌سازی می‌کنیم…. در مقام کشف فکر اسلامی بر اساس همان اسلامی که وحی شده است، بر اساس همان اسلامی که در آن علی ساخته شده است، باید عناصرش را، عناصر این مذهب را، این علی را، این محمد را از درون این فرهنگ عظیم مسلمانی بیرون بکشیم و دومرتبه تجدید بنا کنیم…» …«احتیاج به کاری است نه از نوع بزک‌کاری و کاغذ دیواری چسباندن و رنگ‌آمیزی کردن، بلکه کاری از بنیاد، درست مثل یک کار تازه، منتها تجدید بنای یک بنایی که حتی شاید دو تا آجرش هم درست روی هم گذاشته نشده است.» (م.آ.۲-)

«ما اکنون هنوز در مرحله کشف و تحقیق و تجزیه و تحلیل هستیم برای تصفیه فرهنگ اسلامی و تصحیح بینش مذهبی موجودمان .. این کار علمی و تا حدی تخصصی است. یعنی برای دست یافتن به «اسلام امی» باید از مرحله «اسلام علمی» بگذریم. وانگهی مکتب مذهبی ما هنوز در مرحله ای است که برای خودمان ـ یعنی یک گروه روشنفکر مسئول اسلامی ـ کاملا تدوین شده و شناخته شده نیست ….می بینیم دومرحله است [اول یک گروه و بعد جامعه] و ما هنوز در مرحله اولیم..»(م.آ. ۳۳-ص ۱۰۲۴)

شریعتی البته این مراحل را دستخوش تفکیک زمانی نمی داند :«اینها همه با هم باید آغاز شود.» روشنفکری مذهبی یعنی چندین همزمانی:

  • هم آغازی پروژه نخبه گرای فرهنگی و مردمی (علمی و امی)
  • هم آغازی بازگشت به سرچشمه ها و نقد و تصفیه آن.
  • هم آغازی فراخوان علوم و دستاوردهای جدید به مثابه دیگری و فاصله گذاری با آنها.
  • هم آغازی رفرم اجتماعی و به بلوغ رساندن تفکری «نوزاد».

یکی از معانی فلسفیدن شاید همین باشد : شناسایی خطرها و نقصان ها در میدان فرهنگی و اجتماعی و جستجوی کادرهای جدید مفهومی و عملی ( تجربیات دیگر، محاسبات جدید، تجدیدنظر در مفاهیم) اما این خطرها و نقصان ها به بیرون از خود محدود نمی شود.

به تعبیر شریعتی روشنفکری دینی اگر چه متکی است بر یک میراث تاریخی سنتی و نیز بهره می برد از علوم جدید انسانی اما «نوزاد» است و دلنگران شکل تغدیه او؛ می خواهد دچار آلودگی تغدیه ای نشود و سر نسپرد به اتوریته های نظری مستقر. روشنفکری دینی مجبور است برای طرح اندازی و گشایش افق های جدید فکری با همین حفظ تعادل میان دوگانه ها ، به ضد خود نیز بیندیشد. همین پراتیک است که به او سیالیت داده و در معرض تحول می نشاند. روشنفکری دینی عابر مرزها است؛ در رفت و آمد میان سنت های مستقر، ناظر به جغرافیاهای گوناگون حرف و فراهم آوردنده فرصت هایی برای کشف جهانشمولیت های ممکن دیگر. ..

بر این اساس «روشنفکری مذهبی » اگرچه عمر کوتاهی دارد، اگرچه در مرحله کشف و تحقیق است و تصفیه فرهنگ و تصحیح ، اما همزمان می خواهد با تکیه بر دین «رسالت روشنفکری » و نقش اجتماعی خود را نیز بازی کند و آن عبور دادن جامعه است از قرون وسطای فرهنگی به زمانه ای دیگر؛ زمانه ای که تقلید و تکرار نباشد.

این هم زمانیِ وظیفه عمل از یک سو و ضرورت اندیشه ورزی از سوی دیگر است که روشنفکری دینی را همواره در معرض نقد و ضعف و بحران قرار می دهد و در عین حال ضروری و ماندگار می کند. گاه مفید است در صحنه عمل و گفته می شود به کار دوران عبور و گذار می آید و گاه در میدان های نظری ورود می کند(جامعه شناسی، فلسفه، الهیات، …)و در مقام عالم و پژوهشگر و متخصص ظاهر می شود و متهم می گردد به رها کردن میدان.

از همینجا می شود به ضرورت و کارکردهای «روشنفکری مذهبی» با همه اوج و فرودهایش نظر کرد؛ چه وقتی ادعای آن دارد که می تواند آلترناتیوی باشد در میانه دوگانه های مستقر سنت و مدرنیته محقق چه زمانی که متواضعانه تر می پذیرد که نقش میانجی و پل را بازی کند برای گذر از این وضعیت به شاید فردایی بهتر. روشنفکر دینی ، مفید است و پر ادعا. خوبی اش در همین است: «نوزادی که وعده بلوغ می دهد.»

انديشة استقلال نهاد دين از دولت در ايران - سید علی محمودی

بازرگان: نهاد دین باید در برابر دولت از استقلال خود نگاهبانی كند.

مطهری: مجتهدین شیعه، بودجة خود را از دولت دریافت نمی‌كنند و عزل و نصب‌شان به‌دست مقامات دولتی نیست.

اندیشة استقلال نهاد دین از دولت در ایران در ابعاد نظری، دست‌كم پیشینه‌ای در حدود ۶۰ سال دارد. مهدی بازرگان در مرز میان دین و سیاست (۱۳۴۱)* به‌طرح این دیدگاه می‌پردازد كه نهادهای دینی (انجمن‌های اسلامی ) نباید به‌‌فعالیت سیاسی بپردازند و نهادهای سیاسی (احزاب و جمعیت‌ها) نباید نقش مراكز ترویج دینی را ایفا نمایند. افزون بر این، تأكید می‌كند كه بهره‌برداری ابزاری از دین در جهت مقاصد سیاسی و رقابت‌های حزبی، جفا در حق دین و دینداران است. بازرگان در مقالة «انتظارات مردم از مراجع» (۱۳۴۱) و در کتاب آخرت و خدا ، هدف بعثت انبیاء (۱۳۷۶) اندیشه‌های خود را در باب رابطه میان دین و سیاست و همچنین رابطه نهاد دین و دولت، به‌گونه‌ای آشكار و تفصیلی مطرح می‌كند.

در نگاه بازرگان، نهاد دین باید در برابر دولت از استقلال خود نگاهبانی كند، دولت حق دخالت در نهاد دین را ندارد و باید از اعمال زور بر نهاد دین و تهدید یا تطمیع آن خودداری ورزد. بازرگان می‌افزاید كه حتی اگر یك حكومت دینی تمام عیار به‌دست دیندارانِ با اخلاص تأسیس گردد، این حكومت نباید در «دین و ایمان و اخلاق مردم» دخالت كند؛ زیرا نقش دولت عبارت است از تأمین امنیت ملی و نگاهبانی از حقوق و آزادی‌های مردم. بنابراین، از آنجا كه سرشت دولت، به‌دست آوردن قدرت و نگاهداری از آن است و «دولت، یعنی قدرت و زور»، راهیابی به‌امور درونی و معنوی مردم، كار دولت نیست، و وابستگی نهاد دین به‌قدرت دولت، نهاد دین را در چشم مؤمنان،‌ خوار و خفیف خواهد كرد.

در اندیشة بازرگان، نسبت نهاد دین و دولت در یك «معادلة یك طرفه» صورت‌بندی می‌شود. به‌این معنی كه چون نقش دولت انسان‌سازی نیست، دولت قادر به‌پرورش انسان دین‌دارو اخلاق‌مدار نخواهد بود؛ اما دین‌داران و اخلاق‌مداران می‌توانند از رهگذر بر پایی نهاد دین، حكومت دین‌داران تأسیس كنند.

مرتضی مطهری در مقالة «مشكل اساسی در سازمان روحانیت» (۱۳۴۱) با بیانی آشكار از ضرورت استقلال نهاد دین در برابر دولت سخن می‌گوید. او در بحث استقلال نهاد دین، تأكیدهای خاص بر استقلال مالی نهاد دین دارد و بر این باور است كه وابستگی مالی این نهاد به‌دولت، آن‌را از آزادی و استقلال محروم می‌سازد. مطهری می‌نویسد: «مجتهدین شیعه، بودجة خود را از دولت دریافت نمی‌كنند و عزل و نصب‌شان به‌دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت، همواره استقلالشان در برابر دولت‌ها محفوظ است؛ قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به‌شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها و پادشاهان بوده‌اند. همین بودجه مستقل و اتكاء به‌عقیده مردم است كه سبب شده در مواقع زیادی با انحراف دولت‌ها معارضه كنند و آنها را از پای درآورند… ».

در نگاه مطهری، نهاد دین فقط در صورتی‌كه به مردم متكی باشد، می‌تواند با بیدادگری‌ها و خودكامگی‌های دولت‌ها به‌مبارزه برخیزد؛ اما وابستگی این نهاد به‌توده‌های عوام، همانند وابستگی به‌دولت، آفتی بزرگ برای نهاد دین است؛ زیرا وابستگی این نهاد به‌دولت موجب از دست رفتن «خدمت» آن می‌شود و وابستگی به توده آن را از «حریت» (آزادی) بی‌نصیب می‌سازد.

مطهری كه در سال‌های نخستین دهة ۱۳۴۰ اصلاح نهاد دین را در «آزادی» و در گشودن «غل و زنجیرها»یی می‌دانست كه «به دست و پای این موجود زنده و فعال بسته شده»و به این باور بود كه: «راه اصلاح این نیست كه روحانیت ما مانند روحانیت مصر تابع دولت شود»

مطهری تا واپسین سال‌های زندگی خود، بر پایبندی به‌این دیدگاه‌ها باقی ماند و بر آنها پای فشرد. مطهری در گفت‌وگویی كه دو هفته پیش از شهادت خود (در فروردین ماه ۱۳۵۸) انجام داد، در بارة استقلال نهاد دین در برابر دولت و در تبیین اندیشه‌های آیت‌الله خمینی (۱۳۶۸- ۱۲۸۱) در این زمینه، می‌گوید:«روحانیت باید مستقل بماند همچنان‌كه در گذشته مستقل بوده است، و نهضت‌هایی كه روحانیت كرده به‌دلیل مستقل بودنش بوده. اینكه روحانیت شیعه توفیق پیدا كرده كه چندین نهضت و انقلاب را در صد ساله اخیر رهبری بكند، به‌دلیل استقلالش از دستگاه‌های حاكمه وقت بوده».

در اندیشه‌ی مطهری، نهاد دین باید از دولت جدا و مستقل باشد، اعم از اینكه دولت اسلامی بر سر كار باشد یا دولت غیر اسلامی. او می‌گوید:

«حالا هم كه باز حكومت، حكومت اسلامی می‌شود، با اینكه حكومت اسلامی است، ایشان [آیت‌الله خمینی] معتقدند كه روحانیت مستقل و به‌صورت مردمی مانند همیشه باقی بماند و روحانیت آمیخته با دولت نشود. ایشان با اینكه روحانیت به‌طوركلی وابسته به‌دولت شود- آن‌چنان‌كه روحانیت اهل تسنن هست- به‌شدت مخالف‌اند ولو در دوره حكومت اسلامی، و نیز با اینكه روحانیین بیایند جزء دولت بشوند و پست‌های دولتی را رسماً اشغال بكنند، مخالف‌اند».

بر این اساس، مطهری بر نگرشی كه مدعی است اكنون كه دولت دینی در ایران تأسیس شده و دین و قدرت سیاسی به‌هم درآمیخته، پس باید نهاد دین و نهاد دولت یگانه شوند، از اساس خط بطلان می‌كشد، و این، موضوعی اساسی، ظریف و بسیار مهم در اندیشة او است.

مطهری حتی از استقلال نهاد دین در برابر دولت فراتر می‌رود و این دیدگاه را مطرح می‌كند كه روحانیون نباید بر كرسی قدرت تكیه زنند و سمت‌های دولتی را به‌اشغال خود درآورند. او در گفت‌وگوی یاد شده، آشكارا تأكید می‌كند:

«به‌هر حال روحانیت نه به‌طور مجموعه و دستگاه روحانیت باید وابسته به‌دولت بشود و نه افرادی از روحانیین بیایند پست‌های دولتی را به‌جای دیگران اشغال كنند»

آموزة مطهری این است كه دولت باید كار خود را بكند و نهاد دین نیز وظایف خود را انجام بدهد و این دو در مسئولیت‌های یكدیگر مداخله نكنند. او می‌افزاید:

«روحانیت باید همان پست خودش را كه ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حكومت‌ها و دولت‌هاست حفظ بكند؛ در آینده هم همین پست را باید حفظ بكند».

در نگاه مطهری، فقط در نبود افراد صالح برای تصدی سمت‌های دولتی، روحانیون می‌توانند بر پایة ضرورت، «چون كس دیگری نیست»، در سمت‌های حكومتی وارد شوند، در غیر این صورت، یعنی «شرایطی كه روحانی و غیر روحانی هر دو وجود دارد، تا چه رسد كه در شرایط بهتر وجود داشته باشد، اولویت با غیرروحانی است».

بر این اساس، مطهری با جانبداری آشكار از اندیشة استقلال نهاد دین از دولت، نقش اصلی نهاد دین را «ارشاد، هدایت، نظارت و مبارزه با انحرافات حكومت‌ها» می‌داند و روحانیون را از اشغال كرسی‌های قدرت سیاسی منع می‌كند. این دیدگاه به‌روشنی با نفی «امتیاز ویژه» برای روحانیون، حكومت صنفی طبقه روحانیت را از بنیان رد می‌كند و «حكومت اسلامی» را به‌هیچ‌وجه برابر با «حكومت طبقه روحانیون» نمی‌داند.

بر پایة آنچه كه گذشت، درمی‌یابیم كه فلسفة استقلال نهاد دین در برابر دولت، به‌سرشت هر یك از این دو نهاد باز می‌گردد كه یكی جامعة داوطلبانه و آزادانة دینداران و در كار دین‌پژوهی، دین‌شناسی و آموزش و ترویج آموزه‌های دینی است، و دیگری، نهاد اقتدار، امنیت و منافع ملی و نگاهبانی از حقوق و آزادی‌های شهروندان. بنابراین، هر یك از این ساختارها می‌یابد هدف‌ها و غایت‌های خاص خویش را – بدون تجاوز به‌قلمرو یكدیگر- ، دنبال كنند.

شهید بهشتی و شورای انقلاب

بسم الله الرحمن الرحيم

سئوال: نحوه‌ی ارتباط آیت‌الله بهشتی با قضیه‌ی اعتصاب کارکنان صنعت نفت که جناب‌عالی درباره‌ی حل آن از طرف امام مأموریت داشتید چه‌گونه بود؟

مهندس بازرگان: والا تا آن‌جایی که بنده یادم می‌آید و اطلاع دارم، ایشان در این زمینه کاری نکردند، یعنی از ناحیه‌ی ایشان من چیزی ندیدم، اگر هم کاری در این زمینه می‌کردند، در ورای کار آن هیئت بوده. کسی که در آنجا به موازات ما وارد شد و عمل کرد و بدون اطلاع ما بود ولی بعد ما متوجه شدیم، مرحوم طالقانی بود.
طالقانی هم روی مراجعاتی که به ایشان می‌شد، خود ایشان هم در آن قضیه وارد شده بود، و حتی سرهنگ رحیمی را هم به این کار مأمور کرد. سرهنگ رحیمی از طرف ایشان به پالایشگاه تهران هم رفت، حالا یادم نیست، به آبادان و آنجاها هم می‌خواست برود یا نه. نه ایشان از اقدام ما خبر داشت، نه ما از اقدام ایشان. چون طالقانی از زندان بیرون آمده بود، و بنده هم به دلیل اینکه مسئله‌ی شورای انقلاب هنوز از طرف آقای خمینی مستور نگه داشته شده بود، نمی‌بایست به کسی گفته بشود. یعنی اگر هم بنا بود موضوع گفته بشود، بایستی خود ایشان بگویند، یا مرحوم مطهری؛ این شد که من هم، در آن زمان‌ها به آقای طالقانی هیچی نمی‌گفتم و ایشان هم خبر نداشت، ولی بعد که ما مأموریت پیدا کردیم، و رسمیتش در روزنامه‌ها اعلام شد، آن‌وقت خواستیم [با آقای طالقانی] همکاری برقرار کنیم.
اما از مرحوم دکتر بهشتی چیزی یادم نمی‌آید، نه به آنجا که رفتیم مثلاً ایشان همراه بیایند یا کسی را مأمور بکنند، یا نظری بدهند، و یا افرادی از ایشان دستور گرفته باشند، نه، هیچ کدام نبود. در صورتی که آن مأموریت ما معارض با حزب توده بود. آن‌ها حتی بیش از این‌ که ما راه بیفتیم، پیش از آن راه افتاده بودند. البته این‌ها تشکیلاتی هم در مشهد و هم در آن‌جا داشتند و اصرار داشتند که بعد از این‌که مأمور شدیم ته و توی کار ما را در بیاورند. می‌آمدند و مصاحبه می‌کردند. آن‌ها در تمام آن مدت معارض و مزاحم ما بودند. آن وقت اصلاً این فکر که عده‌ای مأمور بشوند و بروند آن‌جا که این کار را بکنند، آن‌طور که من اطلاع دارم بحثی بود که بیشتر با مرحوم مطهری در میان گذاشته شده بود، و آن فرمانی هم که به ما دادند، آن فرمان هم درواقع بعد از آن مکالمه‌ی تلفنی که با من و در منزل من صورت گرفت، با آن‌جا و با دکتر یزدی بود و بعد با آقای خمینی. مثل این‌ که ایشان خودشان پای تلفن نبودند. در آنجا هم مرحوم مطهری بیشتر نظر مساعد و دخالت داشت، در این باره چیزی از مرحوم دکتر بهشتی یادم نمی‌آید.
سئوال: نحوه‌ی عملکرد ایشان در شورای انقلاب چه‌گونه بود؟
مهندس بازرگان: اصلاً می‌دانید شورای انقلاب چه‌طوری تشکیل شد؟ می‌دانید یا نه؟ آن اندازه‌ای که به بنده ارتباط پیدا می‌کند نمی‌خواهم بگویم که همه چیز از مجرای من ‌گذشت، اشخاص دیگری هم حتماً در این زمینه فکری داشتند و کار می‌کردند و بی‌تأثیر نبودند، ولی چون جریان تاریخی‌اش را که نگاه می‌کنیم، فکر می‌کنم، آن مسیری که از اول دوستان و بنده باعث شدیم، درواقع آن محور اصلی شد.
آقای خمینی اول در نجف و بعد در پاریس بودند و کم و بیش ارتباط‌هایی هم برقرار بود. در تهران هم عده‌ای بودند، هم از حوزه‌ها و هم کلاهی که گوش به زنگ بودند ایشان چه می‌گویند و می‌خواهند چه کار بکنند؛ و آن‌چه می‌گفتند فوری از طریق تلفن ضبط می‌کردند و اعلامیه و یا پیام می‌شد و به اقصی نقاط کشور هم پخش می‌شد. ما هم به‌عنوان نهضت آزادی، گاهی وقت‌ها گیرنده‌ی آنها بودیم، یعنی ارتباطش مربوط به ما می‌شد، و بعد هم چون به موازات آنها کار می‌کردیم ما هم در این قضیه ذی‌نفع بودیم. یعنی ارتباطاتی که ایشان با ایران داشتند، یک مقدار از طریق تلفن، و همچنین از طریق مسافرینی بود که از تهران می‌رفتند.
مسافرین، هم از علما بودند و هم از تجار و هم مثلاً از روشنفکرها یا حزبی‌ها بودند. از طرف ما مثلاً آقای مهندس توسلی مدتی آنجا بود و دکتر یزدی هم که در آمریکا بود، و آقای خمینی اصلاً به ایشان اجازه‌ی دریافت سهم امام داده بود. وکالت داده بود که ایشان حق دارد وجوهات شرعی را بگیرد و خرج کند. یعنی یک پا نمایندگی اگر نگوئیم فکری، نمایندگی مالی به ایشان داده بودند. آن وقت افرادی که می‌رفتند، خب ماها هم به سهم خودمان گاهی وقت‌ها پیغامی و چیزی که لازم می‌دیدیم، برای ایشان می‌فرستادیم.
الان یادم نیست، من در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» یا در «شورای انقلاب و دولت موقت» آورده‌ام، در یک نامه‌ی نسبتاً مفصلی برای ایشان و به وسیله‌ی یک تاجری که الان اسمش هم یادم نیست، فرستادم که در رابطه با قانون اساسی و طرز مبارزه و انتخابات و این حرف‌ها بود، و نکته‌ای را از آقای زنجانی- درواقع ناقلِ پیامِ ایشان بودم- که ما نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم یا فراموش کنیم، برای این‌که تنها مدرک و سندی که برای ما اعتبار بین‌المللی دارد قانون اساسی است، قانون اساسی اولین چیزی است که دنیا آن را قبول دارد، و دنیا هم مُصِّر است که این قانون اجرا بشود، روابطشان با ایران و مهم‌تر از آن اینکه اگر ما قانون اساسی را کنار بگذاریم، و برای آن اعتبار و اساس قائل نباشیم، اصلاً حق ایراد به شاه را نداریم. ما وقتی می‌توانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر یا خائن بدانیم که قانون اساسی را جلو بکشیم، وگرنه اگر ما خودمان بگوئیم که قانون اساسی مزخرف یا بی‌اعتبار است، او هم می‌گوید که بله من هم چون می‌دانم مزخرف است من خودم دارم این کارها را می‌کنم، بنابراین از نظر قانونی و حقوقی نمی‌توانیم ایرادی به شاه داشته باشیم، اما اگر با قانون اساسی جلو برویم چون هنوز هم آن مدرک است، سند مملکت است، و بعد هم یک چیزی است که علمای بزرگ روی آن صحه گذاشته‌اند، یعنی از نظر شرعی و اسلامی هم معتبر است، یعنی اگر آن را عنوان بکنیم، آن وقت می‌توانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که تو چرا دخالت در این کارها کردی، چرا ساواک درست‌کردی، چرا انتخابات مجلس این‌طوری است،
و فلان و فلان. از جمله این مسئله بود که در آن نامه نوشته بودم.
در تهران هم جلساتی تشکیل می‌شد که فکر می‌کنم مرحوم شیخ‌فضل‌الله محلاتی بود، شاید مرحوم دکتر بهشتی هم بودند، دکتر شیبانی هم بود، دکتر سحابی هم از ماها، نه به‌طور رسمی، به‌طور غیررسمی بود، آنجا پیشنهاد شد چون خیلی وقت‌ها یک مطالبی به عنوان نظر آقای خمینی، یا پیام آقای خمینی می‌آید، که آدم نمی‌داند راست یا دروغ است- چون ساواک می‌توانست هزار جور انگولک بکند- یعنی اصالتش برای ما محرز نیست، بعد هم یک حرف‌هایی در محیط تهران و ایران برای ایشان دارد، و ایشان خبر ندارد که اینجا چه خبر است، یک اطلاعاتی باید به ایشان برسد، یا لازم بشود یک مشورتی با ایشان کرد.
آن جمع، خیلی غیررسمی بود، این پیشنهاد را بنده کردم که از آقای خمینی بخواهید، یک هیئتی را که انتخاب صد درصد خودشان و مورد اعتماد خودشان هم باشد، آن را در تهران معرفی و معین بکنند که همه‌ی آنها یا یکی از آنها به ما بگوید، که هر وقتی اعلامیه و یا یک پیغامی به دستمان برسد، بدانیم و از او بپرسیم که این از آقای خمینی است، و آنها بگویند بله، و بعد هم اگر ما نظری داریم به آنها بگوئیم که آنها به امام برسانند و آنها هم بتوانند مجموع اطلاعاتی را که در ایران جمع می‌شود، جریان‌ها را، و اینکه شاه چه می‌خواهد بکند، ساواک چه می‌کند و چه می‌گوید؟ نظر خارجی‌ها چیست؟ آنها هم آن اطلاعات و اخبار را از آن طریق برسانند. یعنی ارتباط متدیک و منظم باشد، خب این مورد پسند بود، مخصوصاً مرحوم دکتر بهشتی که اصولاً یک آدم منظمی بود، یکی از دلایل به اصطلاح علاقه و ارتباط فی‌مابین- که معمولاً متقابل هم بود- همان منظم بودن ایشان بود، یعنی کار سیستمیک؛ کارشان و فکرشان متدیک بود. خب طبیعی بود که ایشان [امام خمینی] هم باید بپسندند، چون ما حرف نابابی نمی‌زدیم. نمی‌گفتیم که بیایید بنده را آن‌جا بگذارید و یا فلانی را و یا اینکه از طریق فلان آقا دستورات بیاید.
به این ترتیب هم البته عمل نشد تا اینکه بنده رفتم پاریس. آقای دکتر یزدی آمده بود نجف و با هم رفتیم پاریس و آن موقعی بود که خیلی‌ها آنجا می‌رفتند، که با ایشان بیعت بکنند یا بعضی‌ها ممکن بود مأموریت از طرف دولت یا ساواک داشتند تا چیزی به دست آورند و مثلاً کسب اطلاع کنند. در جمع نهضتی‌ها- که هنوز آن موقع رسمیت و تشکیلاتی نداشت ولی همدیگر را می‌شناختیم- این مأموریت به بنده داده شد که به آن‌جا بروم، برای اینکه هم آن تز و هم آن ایده را به اصطلاح درستش بکنم، و هم مخصوصاً اینکه ببینیم ایشان چه فکر می‌کند؟ نظرش چیست؟ برنامه‌اش چیست؟ ایشان می‌خواهد مبارزه را چگونه اداره کند؟ و ما تا چه اندازه می‌توانیم با ایشان در مبارزه همکاری بکنیم نکنیم. بیشتر کسب اطلاع از نظر ایشان و سیستم کار ایشان بود که می‌خواهند چه کار بکنند؟
آنجا که رفتم، آقای میناچی هم بود، منتهی با هم نبودیم، یعنی با هم بودیم ولی در انجام مأموریت با هم نبودیم. ضمناً چون می‌خواستم به آنجا بروم، پیش مرحوم شریعتمداری هم رفتیم، و گفتیم ما می‌خواهیم به آن‌جا برویم، شما چه نظری دارید؟
البته قصد ما که از ده سال پیش با همکاری مرحوم طالقانی و دکتر سحابی، تعقیب می‌کردیم، التیام بین روحانیون بود و این‌که روحانیون از هم جدا نباشند و کار با همکاری و مشورت همه‌شان پیش برود. حتی یک دفعه که بعد از آن دیگر مرحوم طالقانی قهر کرد و حاضر نشد با آن آقایان صحبت کند، دکتر سحابی بود و طالقانی و بنده که با هم پیش آقای شریعتمداری رفته بودیم و هم پیش آقای گلپایگانی. ما گفتیم که قابل قبول نیست که بین آقایان اختلاف باشد- آن موقع آقای خمینی در تبعید بود، و اصلاً در ایران نبود- می‌دانیم شماها با هم هیچ وقت اختلاف زیادی نداشته‌اید ولی حالا این بر علیه آن کار می‌کند و آن بر علیه این کار می‌کند، صحیح نیست. حالا که شما می‌خواهید که ما از نظرتان تبعیت بکنیم، و مخصوصاً می‌خواهید که آن جنبه‌ی دینی مبارزه تقویت شود، ما از شما می‌خواهیم که شماها با هم همکاری داشته باشید، یعنی جدا نباشید، اعلامیه‌ای که می‌دهید با هم بدهید. یک اعلامیه آقای گلپایگانی، یک اعلامیه آقای شریعتمداری، یکی هم آن‌جا آقای خمینی، یکی هم آن آقای روحانی؛ این اصلاً بی معنی است، آبروی شما می‌رود و اصلاً آبروی دین را می‌برد.
آخرش به این فرمول رسیدیم که آقایان گفتند ما اختلافی نداریم. گفتیم خیلی خوب شما بیائید و ماهی یک بار، آن هم به نوبت، یک دفعه خانه‌ی شما (آقای شریعتمداری)، یک دفعه‌ی خانه‌ی آقای مرعشی، یک دفعه هم خانه‌ی آقای گلپایگانی، ماهی یک بار، دور هم بنشینید، هیچ کاری هم نکنید، چای بخورید و قلیان بکشید، که این بیرون دربیاید که بین آقایان اختلاف و دعوایی نیست. وقتی طلبه‌های شما، مریدهای شما، می‌آیند و یک چیزهایی می‌گویند و ما گیج می‌شویم که آخر این نظر آقای گلپایگانی است، نظر آقای خمینی است، نظر آقای فلانی است، بگوییم نه آقا، بین این‌ها اختلافی نیست. البته قبلاً هم گفتیم که بعد از این، اعلامیه‌هایتان با هم باشد.
ایشان می‌گفت بله حرفی ندارم ولی گاهی وقت‌ها، شاید محذوراتی باشد، شاید مثلاً آقای گلپایگانی حاضر نباشد، شاید مصلحتش این باشد که در فلان موضوع نظر ندهد، گفتیم خب، پس این کار را بکنید. مرحوم آقای طالقانی گفت اگر این شد من با شما هستم، اگر نشد آن وقت من دیگر نیستم، و ایشان هم این کار را کرد. ولی آقای دکتر سحابی و بنده باز اعلامیه می‌دادیم، پیش هر سه تایشان هم می‌رفتیم.
ارتباط من با آقای خمینی از طریق آقای هاشمی رفسنجانی بود. آقای دکتر بهشتی را آن موقع خیلی به عنوان نماینده‌ی ایشان تلقی نمی‌کردیم یا خودشان این‌طور عرضه نمی‌کردند، ایشان یک حالت استقلال داشتند، در‌حالی که بعضی دیگر مثلاً مثل آقای ربانی املشی صریحاً می‌گفتند که ما با آقای خمینی هستیم و با ایشان کار می‌کنیم. آن موقع هم که بنده‌ یک اعلامیه‌ای، یعنی یک نامه‌ای به علما و مراجع تقلید نوشتم که چرا طالقانی را به زندان انداختید، ما با ایشان هم مشورت داشتیم، شاید آقای املشی هم بود، یکی دو تا از آقایان دیگر هم بودند که من می‌گفتم چنین کاری چه‌طور است؟ این‌ها گفتند که فایده‌ای ندارد ولی شما این کار را بکنید، شاید این آقایان را سر غیرت آوردید. وضعیت آقای املشی برای ما معلوم بود، ولی مرحوم دکتر بهشتی برای ما به آن شکل نمایشی نداشت.
اصلاً یکی دو جلسه فقط همین دکتر یزدی بود، ایشان [امام خمینی] و بنده؛ کس دیگری در آن جلسه نبود. مرحوم اشراقی هم اول بود ولی بعد چای ‌می‌داد و تعارفی می‌کرد و بعد می‌رفت. من مسائل عدیده‌ای را با ایشان در میان گذاشتم، از جمله این حرف: حالا که شما پیش ما در ایران نیستید بیائید یک عده‌ای را تعیین کنید. کسی هم آن موقع فکر نمی‌کرد که ایشان در پاریس می‌ماند یا نمی‌ماند، و این هم هنوز قطعی نبود که دولت فرانسه بگذارد که ایشان آنجا بمانند. گفتیم شما یک هیئتی را تعیین کنید، هیئتی که صرفاً نماینده‌ی شما باشند، نمی‌گوئیم از ما هم کسی باشد، ولی کارها به‌صورت مشورتی و به صورت دسته‌جمعی و منظم صورت بگیرد، ایشان [امام خمینی] این مسئله را خیلی تأیید نکرد، که من یک عده‌ای داشته باشم که آن‌ها نماینده‌ی من پیش شما و پیش مردم باشند، و شما هم به آن‌ها مراجعه کنید. چون به پاریس رفتن هم کار آسانی نبود و تلفن‌ها هم کنترل می‌شد یعنی به آن اعتمادی نداشتیم. آن وقت ایشان یک مطلب جدید عنوان کرد و گفت من آنچه از شما می‌خواهم، چون من به ایران خواهم آمد، و آن‌موقع نمی‌خواهم، خودم حکومت داشته باشم، مردم وکیل انتخاب کنند، مجلس باشد، مجلس و دولت؛ ولی چون مردم ممکن است که از من بپرسند، یا من بخواهم توصیه بکنم که مردم چه کسانی را انتخاب بکنید، و چه کسانی وکیل باشند، چون خودم کسی را نمی‌شناسم، و دور هستم، از شما می‌خواهم یک عده‌ای را معرفی بکنید، که این‌ها علاوه بر اینکه آدم‌های مطمئنی باشند، ضد فلان باشند، مبارز هم باشند و مسلمان، عامل به فرایض؛ یعنی از جنبه‌ی دینی هم این‌ها طوری باشند که من به آنها اعتماد بکنم، شما این‌ها را به من معرفی کنید. آن وقت ضمناً نمی‌خواهم بگویند که همه‌شان از نهضت هستند، همه‌شان از خود شما نباشند، دکتر یزدی که در جریان بوده، الان هم باشد، صدرحاج‌سیدجوادی باشد. ایشان به من گفت دکتر سحابی باشد، ولی همه‌شان از آن‌جا نباشند. من گفتم بله، اتفاقاً ما هم همین فکر را می‌کردیم، و اگر اجازه بدهید با دکتر یزدی دو تایی می‌نشینیم و یک صورتی تهیه می‌کنیم، مثلاً بیست‌ نفر، از همه جا در آن می‌تواند باشد و شما از آن بیست، سی تایی که ما می‌گوئیم، انتخاب کنید. ولی یک خواهش دارم این است. آن نکته‌ای را که من می‌گفتم این بود که به عده‌ای مأموریت بدهید، این عده که تهران خواهند بود، یعنی همه‌شان در تهران هستند که ایشان تقریباً با تکان دادن سر این را قبول کرد. ما رفتیم و لیستی نوشتیم، بدون اینکه ایشان گفته باشد. در آن لیست- هما‌ن‌طورکه کمیته‌ی مرکزی نهضت مقاومت ملی را درست کرده بودیم- هم از علما بودند، هم از بازاری‌ها بودند، هم از افسرها بودند، هم از استادان دانشگاه، هم از حزبی‌ها؛ هر چه بود از افکار مختلف بود و به ایشان هم گفتم آن عده‌ای که ما انتخاب می‌کنیم و به شما خواهیم داد، مسلم بدانید اینها کسانی هستند که با دستگاه رابطه نداشته‌اند، در حال مبارزه هم بودند، جزء مبارزین هم بودند. و الان در وضع حاضر ایران، کسانی که با دستگاه نبودند، مسلمان هم باشند، مبارز هم بوده باشند، اینها اگر نگوئیم همه، قسمت عمده‌شان مصدقی هستند. چون خارج از طرفداران مصدق، هر کسی بوده آمده. اینها مثلاً ارتباطی با مصدق نداشتند، یعنی ضد مصدق هم نبودند، این را به ایشان گفتم. آن لیستی که دادیم تقریباً ایشان وقتی که انتخاب کردند، می‌خواهم بگویم صدی هفتادش کسانی بودند که در آن لیست بودند. از علما، مطهری و بهشتی بودند، طالقانی را نگذاشتم، چون آن موقع ایشان در زندان بود. گفتیم که آقای طالقانی وضعش این‌طور است و در زندان است و معلوم نیست که کِی بیرون بیاید. با هنر و شاید رئیس‌جمهور، خامنه‌ای هم در لیست ما بود.
ما از افسران دو تا را نوشته بودیم، دو تایی که در حال مبارزه و مطرود دستگاه بودند، تیمسار [قره‌نی] و تیمسار مسعودی. مسعودی درجه اول بود، آن وقت [در آان لیست] از نهضت هم بود، از حزب ایران هم دکتر سنجابی بود، آقای [دکتر] بهشتی و این‌ها. مهندس حسیبی را هم شاید نوشته بودیم، یادم نیست.
آن وقت‌ها با آقای دکتر یزدی رابطه داشتیم و بعدها رابطه‌ی تلفنی هم برقرار شد. اولاً قبل از رفتن به پاریس- حالا یادم نیست که منزل خودم بود، منزل دکتر سحابی و یا منزل دیگری بود، درست یادم نیست؛ با ایشان هم یک مجلس مشورت کردیم، و ایشان گفت در برخوردی که با آقای خمینی پیدا خواهید کرد من از حالا بگویم که یک حالت یأس و به اصطلاح تعجب برایت فراهم نشود، ایشان آدم سردی است، خون‌سرد است و مخصوصاً اولین برخوردش با اشخاص خیلی سرد است، نه اینکه بد است، یک حالتی است که طرف خیال می‌کند که خیلی بی‌اعتنا و بی‌ادب و اصلاً بی‌علاقه است. ایشان گفت مراقب باش، گوشی دستت باشد، انتظار نداشته باش که ایشان به اصطلاح بلند شود و به به بگوید و باریک‌الله و اینکه چه کنیم؟ نه، خیلی خون‌سرد است، و همین‌طور هم بود. بعد هم ایشان گفت با همه همین‌طور است، و زیاد طرز برخورد گرم و استقبال و در آغوش گرفتن طرف را ندارد، ولی اگر این را دیدی خیال نکن که ایشان بی‌علاقه و بی‌اعتنا است. اتفاقاً شاید دو سه سال قبل همراه دکتر سحابی یک برخورد در قم با ایشان داشتیم، که گفتم بله، با ما همین‌طور بود. بنابراین مرحوم ابوی‌تان [شهید دکتر بهشتی] در این جریان بود، با ایشان هم مشورت کردم و گفتم که می‌خواهم این را به ایشان بگویم. به پاریس که رسیدیم ایشان هم آن‌جا آمدند، بعد از ما دکتر سنجابی هم به آن‌جا آمد، که من اطلاع نداشتم که دکتر سنجابی هم هست.
چون سئوال این بود که [دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند. این مقدمه را اینجا گفتم، که اولاً از ابتدا مطلع بودند، و شاید هم مشوق من بودند در آن پیشنهادی که من می‌خواستم بکنم و ارتباطمان با آقای خمینی. حتی در مسئله‌ی انتخابات هم گفته بودند ما به آقای خمینی می‌خواهیم بگوئیم که انتخابات خیلی خوب است، به نفع ماست، ایشان موافق نبود. آن وقت من همان جوابی را که به آقای خمینی دادم، به ایشان هم دادم چون عقیده‌ی ما این بود که برای مبارزه، اگر بخواهیم از طریق خودش برویم، راه در افتادن، خون‌ریزی و اینها نیست، از این راه است. گره‌ای را که با دست می‌شود باز کرد، نباید با دندان باز کرد. همان کاری که مصدق کرد، و از راه قانون اساسی رفت. هنوز هم که هنوز است باید گفت [ملی کردن صنعت نفت]، بزرگ‌ترین عمل ضد استعماری و انقلابی، اگر نگوئیم بزرگ‌ترین، یکی از بزرگ‌ترین اعمالی بود که انجام شد؛ نظیر و همتراز کار ناصر در مصر.
[در جریان خلع‌ید از انگلیسی‌ها]، من جای دِرِک نشستم، و درک هم پا شد رفت و انگلیسی‌ها هم [آبادان را] تخلیه کردند، بدون این‌که یک قطره خون از دماغ کسی بریزد. ما [نفت را] ملی کردیم، از نظر حقوقی و از نظر عملی و فنی، حالا بعد لنگش را زدند، آن مطلب جداگانه‌ای است.
خب، مصدق دیده بود که از راه قانون اگر با انگلیس‌ها طرف بشود- چون خودِ آن‌ها صنایعشان را ملی کردند- این بُرد دارد، بُرد بین‌المللی دارد، و مسئله‌ی ملی کردن نفت یک مسئله‌ی داخلی ایران نیست مسئله‌ی بین‌المللی است، باید از یک طریقی وارد شد که بُرد بین‌المللی داشته باشد، بُرد جهانی داشته باشد و بهترین کار هم که خود مصدق می‌گفت- که دکتر فاطمی پیشنهاد دهنده‌ی این تز بود- از راه ملی شدن بود، آن وقت ما هم که با آن‌ها روبه‌رو شدیم، یک‌سره از راه قانون بود، هیچ خشونتی، فحشی، دعوایی در کار نبود.
با مرحوم دکتر بهشتی هم همین پیشنهاد بود که با قانون اساسی انتخابات بشود. ما قبلاً برای آقای خمینی همین را نوشتیم، حالا هم که دارم می‌روم همین را می‌خواهیم بگویم. ما قانون اساسی را مادامی که یک قانون دیگری نیامده نقض نکنیم. البته بگوئیم- آقای خمینی هم همین را در پاریس گفته بودند، شاید در نجف بود- آن قسمت‌هایی که بعداً رضاشاه و محمدرضاشاه آمدند دست بردند، ما قبول نداریم. اما آن قانون اساسی اول برای ما مشروعیت و قانونیت دارد، که به ایشان هم گفتم که بله انتخابات به نفع ماست، و این‌ها هم روی این آزادی که اجباراً دادند و مجبور هستند و بعد هم باید [آزادی] بدهند، انتخابات آزادی خواهد بود- عین این بیان را برای آقای خمینی کرده بودم- در انتخابات آزاد بهترین فرصت است که آدم همه‌ی حرف‌هایش را بزند، چون طرف گفته که من آزادی می‌دهم و راه هم می‌دهد که مخالفین هم بیایند حرف بزنند. این آزادی را می‌دهند و ما می‌توانیم همه‌ی حرف‌هایمان را بزنیم ولو این‌که در مجلس آینده ما ده نفر [طرفدار] داشته باشیم. که گفتند من می‌دانم که بیش از ده نفر در آن مجلس خواهیم داشت. دکتر مصدق ده تا داشت، و توانستند اصلاً جریان مملکت را عوض بکنند. من به ایشان ‌گفتم شما خیلی بیش از مصدق آدم خواهید داشت، شاید بیش از سی نفر داشته باشید، اینها می‌توانند مملکت را زیر رو بکنند، اینها می‌توانند در همان مجلس کاری بکنند، که رفراندوم بشود و و آن مواد تصویب شود و قضایا پیش برود.
مرحوم دکتر بهشتی می‌گفتند ایشان تأیید نکرد، ولی رد هم نکرد، یعنی طرفین متقاعد نشده بودیم، نه ایشان متقاعد شد به اینکه اگر انتخابات انجام بشود به نفع ماست، نه بنده. آقای خمینی گفته بودند که این هیجان و حالت شوری که الان وجود دارد، از بین می‌رود. اگر ما [به شاه] نگوئیم که اصلاً تو را قبول نداریم و تو باید بروی، و قانون اساسی باید عوض بشود، این را اگر نگوئیم مردم می‌روند. من گفتم برعکس، تجربه‌ای که ما داریم، در بحبوحه‌ی انتخابات است که شور و هیجان پیدا می‌شود، مردم می‌آیند و این کاندید، علیه آن کاندید حرف می‌زند و اصلاً آنجاست که غلیان حاصل می‌شود. ایشان گفتند که تضمین می‌کنید؟ گفتم بله، من تضمین می‌کنم، آقای خمینی دیگر حرفی نزد.
در آن‌جا هم دکتر سنجابی خیلی اصرار داشت که تماس بگیرد. ما آن‌جا اتاق گرفته بودیم، و بعد از ما سایرین هم از همان اتاق‌ها استفاده می‌کردند. آن‌جا بار و مشروب‌فروشی و این‌جور چیزها هم داشت، گاهی وقت‌ها موزیک هم داشت، ولی تنها جایی که در نوفل‌لوشاتو می‌شد آدم اقامت بکند آن‌جا بود. ایشان [آیت‌الله دکتر بهشتی] هم مکرر آنجا می‌آمدند و هم دکتر سنجابی. دکتر سنجابی که به وسیله‌ی آقای مهدیان اصرار داشتند که ملاقات بشود. اصرار فوق‌العاده که شما با دکتر سنجابی ملاقات داشته باشید و بعد هم با دکتر سنجابی دو تایی پیش آقای خمینی بروید و اصرار که ایشان بدانند با هم همکاری خواهید داشت و دیگر بقیه‌اش معلوم بود که شما هم همکاری‌تان را با آقای خمینی ثابت بکنید.یعنی شما از نمایندگان باشید، جمع شما دو تا، به اصطلاح گرداننده و عامل کار باشید. خب، بنده که با دکتر یزدی با هم بودیم و دکتر یزدی هم آمده بود آنجا و منزلی داشت و با هم بودیم، ما زیربار این مطلب هیچ نرفتیم. بعد ما به آقای دکتر سنجابی گفتیم که اصلاً بنده نیامده‌ام این‌جا که مثلاً ما چیزی با آقای خمینی امضاء بکنیم، بیعتی بکنیم، قولی بگیریم، قراری بگذاریم، نه به‌هیچ‌وجه؛ مأموریت ما این است که اطلاع از برنامه و نظر ایشان پیدا بکنیم، و بعد هم آن نظریاتی که خودمان داریم به ایشان بگوئیم، ولی به‌هیچ‌وجه برای آن منظور نیامده‌ایم که قراری بگذاریم، و هیچ کمیته‌ای و به اصطلاح اعلامیه‌ای هم نمی‌خواهیم بدهیم. کما اینکه خبرنگارانی که ما را دوره کرده بودند و به اصرار هی می‌خواستند بنده چیزی بگویم، به هیچ کدام خبری ندادم.
مرحوم دکتر بهشتی، یک مقدار هم مثلاً ایشان می‌خواست واسط باشد، یعنی دکتر سنجابی می‌خواست که دکتر بهشتی هم واسط باشد. ایشان هم در آن اتاق می‌آمدند یا ملاقات داشتیم ولی بیشتر می‌خواست که در جریان باشد، مراقبتی داشته باشد، نظر و توصیه‌ای ایشان بکند، چون سئوال این است که ایشان [آیت‌الله دکتر بهشتی] چه نقشی در شورای انقلاب داشتند؟ می‌خواهم بگویم که در پیشنهاد آن عده به ایشان [امام خمینی]، تا آنجا ایشان نقش راهنما به بنده را داشت و چه بسا ایشان [آقای بهشتی] هم با آقای خمینی تماسی داشت و به ایشان هم نظریاتی می‌داد ولی نه ایشان به بنده گفت که من این مطلب را به آقای خمینی توصیه کرده‌ام، نه بنده؛ چون می‌خواستیم قضایا مخفی و مسکوت باشد.
بنده هم به هیچ کس حتی به آقای میناچی که با هم رفته بودیم و همراه بودیم- هم از طرف جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر با هم کار داشتیم، چون هر دو آنجا بودیم، و از طرف آنها می‌خواستیم به عفو بین‌الملل برویم که مرکزش در لندن است؛ و بعد هم با مقامات همین مرکز دفاع از حقوق بشر که در پاریس هستند برای تحکیم وضع کنونی در ایران، تماس بگیریم- حتی به ایشان هم نگفته بودم. فقط دکتر یزدی می‌دانست و بنده، البته به‌طورکلی چون به مرحوم بهشتی در تهران گفته بودم که چنین پیشنهادی به ایشان [امام خمینی] می‌دهم و هم این‌که یک چنین هیئتی را ایشان معرفی کنند، تا این اندازه؛ ولی دیگر نمی‌گفتم که من چه کسانی را گذاشتم، ولی خب بعده‌ها معلوم شد که آقای خمینی ایشان را در جریان گذاشته، و ایشان را مطلع کرده بوده است . بعد من به تهران برگشتم و تماس هم از آن بابت با
آقای خمینی و همچنین با ایشان قطع شد، یعنی دیگر کاری نداشتم.
آن لیست را به ایشان داده بودم و گفتم خودتان مطالعه بکنید و با هر کس دلتان می‌خواهد مشورت کنید که شاید با دکتر یزدی مشورت کردند. آمدیم تهران و بعد دیدیم که ایشان آن تز را قبول کرده‌اند و حالا می‌خواهند یک عده‌ای را معرفی کنند. به نظرم جلساتی هم تشکیل دادیم، ولی یادم نیست. البته مرحوم دکتر بهشتی بود، مطهری بود، و آقای صدر حاج‌سیدجوادی هم بود و هنوز عنوان جلسات این نبود که شورای انقلاب است و به دنبال آن از طریق دکتر یزدی مکالمات تلفنی هم می‌شد. بالاخره ایشان لیستی را در نظر گرفتند و مرحوم مطهری را مأمور کردند که این افراد را ایشان دانه دانه بخواهد و اول از آنها یک سئوالاتی بکند که تو حاضری در مبارزه شرکت کنی و مثلاً ترکیب آن را قبول داری یا نه؟ و همکاری می‌کنی؟ آن وقت بعد که بله گفت، یا شرایطش را معین کرد، آن وقت بگویند که همکاران شما چه کسانی هستند. آن موقع ظاهراً ما خیال می‌کردیم که این مأموریت را به ‌آقای دکتر بهشتی می‌دهند یا مثلاً ممکن است به دیگری بدهند، البته در این مدت، آقای طالقانی هم آزاد شده بود، مهندس سحابی هم آزاد شده بود، شیبانی هم آزاد شده بود، که جزء آن لیست بودند.
از آن موقع که دیگر شورای انقلاب تشکیل شد، – جلسات در خانه‌هایمان تشکیل می‌شد- می‌شود گفت ایشان [دکتر بهشتی] دیگر یک نقش مثبت و فعال پیدا کرد، اگر بگویم قبلاً یک حالت مشاور و مراقب و ناظر بود، از این به بعد فعالیت ایشان در تنظیم اساسنامه و آئین‌نامه بود. البته آقای مهدوی‌کنی هم بود، لیستی که آقای خمینی به عهده‌ی ما گذاشته بود، آن علمایی را که ما پیشنهاد کرده بودیم، هیچ کدام از آنها را حذف نکرد، ولی از این طرف کم کرد، به‌طوری که اکثریت را داده بود به معممین؛ یعنی در واقع پنجاه درصد از این طرف، و پنجاه درصد از آن طرف. درحالی‌که در لیستی که من داده بودم تقریباً من یک تعادلی برقرار کرده بودم، از این طرف کم شده بود. فکر می‌کنم دکتر سامی هم در لیست بنده بود، یعنی من سعی کرده بودم سران این گروه‌های مختلف را که به‌هرحال در مبارزه بودند آنها را بگذارم، از همه جا هم گذاشته بودم.
دیگر مشغول کار شدیم و ایشان [دکتر بهشتی] نمی‌گویم رئیس شده بود، شاید هم رئیس انتخاب کرده بودیم یا نکرده بودیم، اما با علاقه و در واقع به‌طور مثبت با فعالیت در این کار بود تا این‌که رفته رفته در آن مدت پیش‌آمدهای مهمی شد. مسافرت ایشان [امام خمینی] به تهران و آمدن به ایران. خب، ایشان [دکتر بهشتی] خیلی وحشت زده بود، مطهری هم وحشت زده بود، من‌باب این‌که این‌جا چه بلایی سرشان بیاورند. ایشان آماده به نظر نمی‌آمد و هم آقای موسوی اردبیلی. ایشان [دکتر بهشتی] با ما خیلی تفاهم داشت، درواقع با هم کار می‌کردیم. همچنین در روابط با بختیار و دولتی‌ها و این طرف و آن طرف. خب، من بیشتر طرف مراجعه‌ بودم، چه از خارج و چه خود این آقایان می‌خواستند که بنده باشم. البته تمام این‌ها با مشورت و همکاری پیش می‌رفت، که بختیار برود آن‌جا [پاریس]. درباره‌ی نحوه‌ی حکومت چه کار کنیم و چه کار نکنیم. درواقع ایشان [دکتر بهشتی] یک رُل اکتیو داشت، هم رل اکتیو و هم رل همفکر و همگام؛ چون ما خیلی با هم می‌گذراندیم، از جمله امثال خلخالی‌ و اینها بودند.
این‌که اسم این نظامِ جمهوری چه باشد؟ جمهوری اسلامی باشد؟ جمهوری دموکراتیک باشد؟ در تنظیم اساسنامه که ما در آن‌جا تنظیم می‌کردیم، از طریق دکتر یزدی به ایشان [امام خمینی] می‌رساندیم و به وسیله‌ی مطهری، ایشان هم مثلاً اصلاح می‌کردند و دکتر یزدی می‌گفت مثلاً با این موافقت شده.
خب، جزء اهداف این شورا- که آن موقع شاید ایشان رئیس شورای انقلاب نبود، شاید هم رئیس شورای انقلاب بود یادم نیست- از اهداف ایشان ایجاد جمهوریِ دموکراتیک اسلامی بود، و روی این کلمه‌ی دموکراتیک مرحوم ابوی‌تان [دکتر بهشتی] اصرار داشت، و در آن‌جا که صحبت می‌شد، مثلاً شاید مهدوی‌کنی خیلی عقیده نداشت ولی ایشان مدافع این تز بود. البته بنده هم بودم، که بعد امثال خلخالی و اینها پر شدند که فلانی گفته، از اختلافاتی که با ایشان داشته یا مخالفت‌هایی که با آقای خمینی داشتیم این بود که آقای خمینی می‌خواست جمهوری اسلامی باشد و او می‌خواسته جمهوری دموکراتیک باشد. به‌هیچ‌وجه من‌الوجوه این‌طور نبود. در آن قسمت‌های آزادی و شورایی، ابوی‌تان [شهید بهشتی] جزو مدافعینش بود، البته بنده هم جزء مدافعینش بودم، شاید مثلاً فرض کنید موسوی اردبیلی چیزی نمی‌گفت، مخالفت نمی‌کرد ولی ایشان مدافع بود و موافق بود، تا آن‌که این جریانات تمام شد و شورای انقلاب [ایجاد] شد. در واقع، شورای آن موقع تدارک بود، بعد شد شورای مدیر انقلاب اجرایی.
مرحوم دکتر بهشتی روی همان طرز فکر و ساختش یک آدم مدیر بود- در جواب سئوال بعدی خواهم گفت- و بیشتر از آقایان دیگر زبان ما را بهتر می‌فهمید که کار باید نظم داشته باشد، به ترتیب جلو برود، معلوم بشود که چه کسی رئیس است، چه کسی مسئول است، تصمیمات باید رأی داشته باشد و مشورت باشد، آنجایی که باید به تصویب برسد، به تصویب برسد و آنجایی که نباید فلان باشد. یکی ایشان بود که بین ما تفاهم خیلی بهتری بود یکی مرحوم مطهری، البته مرحوم مطهری بیشتر. برای اینکه همان‌طورکه آن دفعه گفتم ما با مرحوم مطهری از سال ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ همکاری داشتیم، نه همکاری برای گرفتن قدرت و حکومت؛ بلکه همکاری برای دفاع از اسلام و تربیت اشخاص و تفکر. آن دو تا خیلی بیشتر با ما تفاهم داشتند.
به ظاهر این‌طور بود که مرحوم بهشتی اصلاً می‌خواهد آنجا را در قبضه و در اختیار خودش داشته باشد، یعنی یک احساس مسئولیت بیش از هم‌کاری؛ چون بعد هم ایشان رئیس شورای انقلاب شد و آن را داشت و البته باز هم آن کاراکتر فکری‌شان را داشت. همه‌ی مطالب و مسائل را ایشان در دلشان داشت و آن‌ها را ظاهر نمی‌کرد، حرف نمی‌زد، درست در این‌جا برعکس بنده، که با دست باز با اشخاص بودم. آن‌جایی که نباید بگویم و نباید بشنوند، سریع می‌گویم، که آقا این را به شما من نمی‌گویم، چون به من گفته نمی‌توانم به شما بگویم. یا اگر این موضوع را پیشنهاد می‌کنم درواقع شرایطش این است. ایشان این‌طور نبود، خیلی سیاسی و مدبرانه، یعنی مدیریتش به این نحو بود و درواقع بعد از شهادت مطهری ایشان نقش درجه‌ی یک را در شورای انقلاب داشت، و این نقش درجه‌ی یک را هم روی ما کلاهی‌ها اعمال می‌کرد و هم روی معممین؛ منتها هر کدام به نفع خودشان، با آنها به زبان خودشان، و با ما هم به زبان و سبک خودمان.
خب، می‌دانید وقتی که بنی‌صدر هم جزء شورای انقلاب شد و به اصطلاح یک نوع اشراف به مسائل داشت ما هم به سهم خودمان می‌پذیرفتیم، حرفی نداشتیم چون ما داعیه‌ای نداشتیم و چیزی نمی‌خواستیم، نه آقای صدر حاج‌سیدجوادی، نه دکتر یزدی، نه دکتر سحابی، و نه بعدها مهندس سحابی؛ آنچه که ما می‌خواستیم این بود که واقعا یک نظام در داخل خود شورای انقلاب باشد، یک نظام دموکراتیک، نظامی که حقوق همه و سهم و وظایف هر کسی معلوم و مشخص باشد. اگر رئیسی داریم، این رئیس به اصطلاح مجری انتظامات باشد، اجرای نظم باشد، نه رئیسی که رأی و فکر خودش را بر ما حاکم کند، چون این طرز تفکر در علما و آخوندها خیلی هست، خودشان هر چه دلشان می‌خواست و فکر می‌کردند حتی حاضر به اجازه‌ی صحبت هم نبودند. خب، از این بابت ما خیلی علاقه داشتیم که ایشان این کاره باشد کما این‌که در زمان مرحوم دکتر مصدق هم در آن هیئت مختلط- هیئت مختلطی که شش تا از سنا و شش تا از مجلس شورا بود- خیلی ما خوشحال بودیم که آنها الهیار صالح را به‌عنوان رئیس انتخاب کردند، چون ایشان یک آدم خیلی منظمی بود، حرفش را هم رُک می‌زد و در قضاوت هم قضاوت‌های خوبی می‌کرد، درحالی‌که اگر مثلاً دیگران مسئول می‌شدند از اول جلسه تا آخر جلسه خودشان را مطرح می‌کردند، به این ترتیب پیش آمد و بعد آن آقایانی که اشاره می‌کنم، اشاره و مقدمه می‌شود به سئوالات بعدی‌تان.
آقای دکتر بهشتی در شورای انقلاب و مخصوصاً بعد از تعیین دولت موقت، قیافه‌اش- قیافه که می‌گویم به معنای فرنگی است، چهره‌اش نه به معنای چهره‌ی ظاهری، چهر‌ه‌ای که معرف نیات و افکار او بود- در نظر بنده فرق کرد با آن دکتر بهشتی که قبلا ما با هم همکاری داشتیم، چون یکی از سئوالات این است، اخلاق ایشان. مقدمه‌اش را این‌طور بگویم که به نظر من دو تا دکتر بهشتی در مخیله‌ی من هست، یکی دکتر بهشتیِ به قول فرانسوی‌ها قبل از طوفان نوح و یکی بعد از طوفان نوح! دکتر بهشتیِ قبل از قبول ولایت فقیه و دکتر بهشتی بعد از قبول ولایت فقیه. این‌ها دو چیز هست، که آنها هم بعد از سئوالات است. شورای انقلاب یک مؤسسه مهمی بود و دوران زیادی هم داشته، شاید بعضی از مطالب که من حالا به نظرم نیاید باز بخواهید سئوال بکنید.

  • این اثر بخشی از مصاحبه آقای دکتر سیدعلی‌رضا حسینی بهشتی با زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان در اوایل سال ۱۳۶۷ در محل فعلی موزه سرای شهید آیت‌آلله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی است و موضوع آن دورانی را در برمی‌گیرد که زنده‌یاد مهندس بازرگان مأمور تنظیم اعتصابات کارکنان صنعت عظیم نفت در سال ۱۳۵۷ و نیز سرآغاز تشکیل شورای انقلاب اسلامی ایران می‌باشد که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. تمام نوار سخنرانی در اختیار نیست (ب.ف.ب).

جان روشن بازرگان! - مصطفی محب‌کیا

درباره‌ی مهندس مهدی بازرگان سخن فراوان گفته‌شده‌است و همین خود نشانی است از وجود مبارزی راستین که قفس زمان را شکسته و به فراتر از زمان و زمانه ی خویش پا نهاده است. تاریخ معاصر ما سرشار از نیروها و مبارزانی است که اثر خود را بر تحولات سیاسی و اجتماعی برجای گذاشته اند، اما اشخاصی چون بازرگان واجد چه صلاحیت هایی بوده‌اند که همچنان می‌توان از آنها سخن گفت و به مداقه در روش و منش مبارزاتیشان پرداخت؟

موسی در قران تمثیلی از یک نیروی مبارز است. نیرویی که از یک‌سو با طغیان و جباریت فرعون و از سویی دیگربا خرافه اصحاب تزویر مبارزه می کند. در روش و منش مبارزاتی او اسلوبی استوار و برجسته وجود دارد که به او شایستگی و صلاحیت رهبری در یک مبارزه پیچیده می‌بخشد.

او در میدان مبارزه در مواجهه با تفرعن سلطان و تزویر شعبده بازان دوران، دو اعجاز مهم خود را عیان می کند. یک اعجاز ید بیضای او بود و دیگری عصایی بود که به مار تبدیل می شود. (فَـآلقی عَصاهُ فاٍذا هِیَ ثُعبانٌ مُّبینٌ * وَ نَزعَ یَده فإذاهی بَیضاءُ لِلنَّـظِرین (اعراف ۱۰۷و۱۰۸)

موسی عصای خود را بیفکند، به ناگاه ماری عظیم پدیدار گردید * و دست از جیب خود برآورد که ناگاه بینندگاه را آفتابی تابان بود.)

اگر به زبان استعاری و نمادین قرآن نیز توجه کنیم، این دو اعجاز تمثیلی است از روش و اسلوب مبارزه ای هوشمندانه و در عین حال پاکبازانه. مار، در اساطیر سامی نمادی است از زیرکی و کیاست و هوشیاری تا جایی که بسیاری از اعراب با اقتباس از این اسطوره به روی شمشیرهای خود نقشی از مار را حک می کردند(۱) تا به نوعی نشانی باشد از تیزبینی و احاطه بر تمامی وجوه و ابعاد و ناهمواریهای میدان مبارزه. اشاره‌ای از اینکه باید در صحنه ی نبرد هوشیار و حساس بود.

ید بیضا و دست روشن نیز نمادی است از صداقت و شفافیت و پاکبازی در عرصه عمل مبارزاتی. به عبارتی نمی‌توان با ناراستی و در فقدان خلوص و صداقت و تنها با تیزبینی و هوشمندی به مبارزه با کژی ها و نمادهای سلطه و خرافه برخاست.اگر مبارزه و مقاومت راستین رهایی‌بخش را دلادل اخلاق تعریف کنیم و آن را نه به مثابه دادوستد مکارانه بلکه به مثابه نوعی ضرورت برای زیستی اخلاقی در نظر بگیریم، نمی توان ید بیضا و راستی و صداقت در کنشگری را به دیده انکار نگریست.

در تاریخ معاصر ما نیز اشخاص و نیروهای فراوانی بوده‌اند که زندگی خود را صرف و وقف مبارزه کرده‌اند اما وقتی به زندگی مبارزاتی مهندس بازرگان نظر می‌کنیم او در زمره کسانی قرار می‌گیرد که در مبارزه و سیاست دستی روشن و جانی هوشیار داشت. بازرگان فردی مذهبی، مبارزی سیاسی و تکنیسینی فنی بود. اما هیچ یک از اینها نمی‌توانست او را تا فراتر از زمانه‌ی خود امتداد بخشد، چه آنکه بسیاری از هم نسلان او چنین بودند و تنها مرد زمانه‌ی خود ماندند. او در هر یک از زمینه های فعالیتش، در یک شان و جایگاه ثابت متوقف نماند بلکه شئون مختلفی را برگزید و فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرد.

مذهبی بودن وی از یک خانواده سنتی و شریعتمدار آغاز می‌شود و تا پایه گذاری سنتی از نواندیشی دینی درتاریخ معاصر پیش می‌رود. وقتی وارد سیاست می‌شود، ابتدا فن سالاری بوروکرات است، مدتی بعد به مصلحی در چارچوب قانون مشروطه بدل می‌گردد، چندی بعد یک انقلابی برانداز می‌شود که حتی از جنبش چریکی نیز حمایت می‌کند و درنهایت سالهایی را نیز با مشی اصلاح طلبانه مجاهدت می‌کند، اما هیچ یک از این ساحات هم نمی‌تواند رمز ماندگاری او باشد. رمز ماندگاری او که برای نسل امروز نیز کاربستی انضمامی دارد همین روشنی دست و هوشیاری جان او در مبارزه بود. او در رفتار و گفتار صراحت لهجه داشت؛ چه در برابر موافقان و مخالفانش در بیرون و چه با وجدان خویش در درون .در تشخیص معادلات سیاسی و اجتماعی ذکاوت داشت اما ذکاوت و هوشیاری اش هیچگاه آغشته به پیچیدگی‌های مکارانه‌ی رایج در عرصه ی سیاست نشد.

همواره به گونه‌ای عمل می‌کرد که دوستان و دشمنانش می‌دانستند با چه شخصیتی و با کدام مواضع ضریح و روشنی روبه رو هستند؛بدون هرگونه پیچیده‌بازی و مخفی‌کاری مزوّرانه و البته که تا به آخر عمر نیز هزینه ی سنگین این صراحت و روشنی را پرداخت کرد. انسجام درونی و بیرونی او در پایبندی به حقیقت باعث می‌شد هرگاه به هر جمع بندی برای نوعی از کنش ورزی می‌رسید آن را بیان کند. چه آن زمان که دست به مبارزه قانونی با رژیم شاه زد، چه آن زمان که بنیان گذاران مجاهدین را تایید کرد و چه آن زمان که به نقد ولایت فقیه پرداخت و در برابر قدرت نوظهور مسلط ایستاد.

اما اگر سیاست را به مثابه زندگی تعریف کنیم، هرآنچه برای زیستی درخور شان انسان ضرورت دارد، در سیاست نیز ضروری خواهدبود. از ید بیضا تا عصای موسی و از وارستگی و اخلاق‌مداری تا هوشیاری و تیزفهمی بازرگان ضرورتی است که امروز در عرصه کنشگری سیاسی به وضوح فقدانش مشاهده می‌شود.

راه طی‌نشده مهندس بازرگان - مهدی غنی

نگاهی به زندگی سیاسی و همکاری اولین نخست‌وزیر انقلاب با روحانیت
منبع: روزنامه اعتماد- ۳۰ دی ماه ۱۳۹۸

گاهی در ارزیابی کارنامه مرحوم مهندس بازرگان با این سوال مواجه می شویم که اساسا چرا آن مرحوم برای فعالیت ها و مبازرات سیاسی اش به همکاری با روحانیت پرداخت؟

در این نوشتار سعی می کنم در حد امکان به این سوال جواب دهم. جوابی که هم ناظر به شرایط زمانه، هم قدرت روحانیت، هم نوع استبداد شاه و هم البته نتایج آن خواهد بود.

به باور نگارنده- و بنا بر توضیحاتی که در ادامه می خوانید- انقلاب زمستان سال ۵۷ امری غیرقابل اجتناب بود و مهندس بازرگان به عنوان یک فعال سیاسی دموکرات در این مسیر از هیچ تلاش مدبرانه ای دریغ نکرد. تدبیری که البته بخشی از آن در گرو ایجاد پیوندی بین نیروهای ملی و نیروهای مذهبی و روحانی بود.

بازرگان و تاکید بر نقش سیاسی- اجتماعی دین در دهه ۲۰
مهندس بازرگان علاوه بر مقالات و سخنرانی هایی که در دهه ۱۳۲۰ به بعد ارایه کرده و در آنها بر نقش سیاسی- اجتماعی دین تاکید ورزیده در سال ۱۳۴۰ مقاله ای خطاب به روحانیون سنتی نگاشت تحت عنوان: <<انتظارات مردم از مراجع>> در سال ۱۳۴۱ در کتاب <<بحثی درباره مرجعیت و روحانیت>> منتشر شد. ایشان در آنجا تلاش کرد، روحانیون سنتی را به مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی ترغیب کند.

چیزی نگذشت(۱۳۴۱) که طیف وسیعی از روحانیون وارد سیاست و مقابله با دولت اسدالله علم شدند. پس از آن تعداد کمتری از آنان با انقلاب سفید شاه پرچم مخالفت برافراشتند. سرکوب این اعتراضات باعث رادیکال تر شدن مبارزات علیه حکومت شد. تداوم این سیر در سال ۵۷ سرنگونی سلطنت و برقراری جمهوری اسلامی را در پی داشت. اما اکنون برخی، معضلات و مشکلات جاری را در همین نقطه ورود روحانیون سنتی به امر حکومت داری و سیاست و راه حل را در جدا شدن حوزه سیاست و حکومت از دیانت می دانند. در این نوشتار نگاهی به این موضوع در رابطه با مهندس بازرگان می کنیم.

زعامت آیت الله بروجردی
تا قبل از کودتای رضاخان مرکزیت روحانیت شیعه، حوزه نجف بود. حوزه علمیه قم توسط آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی بعد از روی کار آمدن رضاخان محوریت یافت. تا آن زمان روحانیون به اشکال مختلف و با گرایش های متفاوت در امر سیاست و حکومت دخالت داشتند. نمونه بارز آن انقلاب مشروطیت بود که بخشی از روحانیت در دفاع از مشروطیت و بخشی در دفاع از استبداد به میدان آمدند. اما زعامت حوزه قم صلاح را در این دید در امر حکومت داری و سیاست دخالتی نداشته باشد. گرچه در همان دوران، موضعگیری روحانیون را در جهت حمایت از رضاخان سردار سپه، یا مخالفت آنها با شعار جمهوری خواهی او، مخالفت با کشف حجاب اجباری و… مشاهده می کنیم. اما قاعده این بود که به امر حکومت مستقیما کاری نداشته باشند. آیات عظام نایینی، اصفهانی، سیدعبدالحسین طباطبایی و سیدحسن طباطبایی نیز موقع بازگشت به عراق شرط ملک فیصل را مبنی بر عدم دخالت در سیاست پذیرفته و کتبا رعایت این امر را تعهد کردند۱٫

جانشینان آیت الله حائری یزدی نیز همین رویه را ادامه دادند. به عنوان مثال آیت الله سیدحسین بروجردی مشی مدارا با حکومت را اعمال می کرد. حتی در ماجرای نهضت ملی کردن نفت و حکومت دکتر مصدق ایشان موضعگیری آشکاری نکرد و در دعوای دربار با دکتر مصدق سعی کرد، موضع بی طرفی را حفظ کند. چنانچه مشکلاتی بین حوزه و حکومت بروز می کرد، آن را با تذکر و هشدار توسط مرتبطین با دربار گوشزد کرده و حل می کردند. اکثریت قریب به اتفاق مردم نیز مذهبی و مقلد ایشان بودند و کاری به سیاست نداشتند.

پس از رحلت آیت الله بروجردی
آن زمان همه افراد مذهبی اعتقاد داشتند بدون تقلید از یک مرجع مذهبی، دینداری مقبول نیست. از همین رو پس از درگذشت آیت الله بروجردی همه اقشار مردم به تکاپو افتادند که مرجعی دیگر انتخاب کنند. دانشجویان دانشگاه نیز با چنین دغدغه ای در قالب انجمن های اسلامی نشست هایی برگزار کردند که درباره ملاک های انتخاب مرجع و شرایط مرجعیت هم اندیشی کنند. از این نشست ها بود که مجموعه مقالاتی تحت عنوان <<بحثی درباره مرجعیت و روحانیت>> بیرون آمد که تعدادی از فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی در آن مشارکت داشتند. مقاله مهندس بازرگان نیز در این مجموعه بود.

حاکمیت استبدادی و انتخابات نمایشی غیر ملی
حکومت به ویژه پس از کودتای ۱۳۳۲ رویه دیکتاتوری را پیش گرفته و به قانون اساسی اعتنایی نداشت. اغلب مردم هم به سیاست اعتنایی نداشتند و نسبت به وضعیت حکومت بی تفاوت بودند. رادیو پیشرفته ترین ابزار اطلاع رسانی در آن زمان بود. اما وقتی زمان پخش اخبار می رسید، عادت این بود که رادیو را خاموش می کردند. پارلمان که باید از نمایندگان ملت تشکیل می شد، تبدیل به ابزاری در دست حکومت یا دولت های بیگانه شده بود و مردم دخالتی در انتخابات نداشتند و اهمیتی هم به آن نمی دادند. این واقعیتی است که خود محمدرضا شاه هم بدان اذعان داشت:<<بعد از رفتن پدرم مدتی مدید کارها در ظاهر به دست یک عده ایرانی ولی در عمل قسمتی به دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به دست سفارت روس انجام می گرفت و به طوری که در کتاب ماموریت برای وطنم شرح داده ام، صبح مستشار سفارت انگلستان با یک لیست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه می آمد و عصر همان روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری می آمد… متاسفانه من ۲۰ سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلس هایی سروکار داشتم….>>.

او در ادامه می فزاید:<<… در نتیجه همواره انتخابات با انواع تقلب ها و سوءاستفاده ها و تهدیدها و تطمیع هایی همراه بود که نه فقط در جریان انتخابات انجام می گرفت بلکه حتی امر قرائت آرا را نیز شامل می شد… در همه این انتخابات، توده های عظیم کشاورزان و کارگران آلت فعلی بیش نبودند. آرای آنها یا به عبارت بهتر آرایی به نام آنها، دسته دسته به صندوق ها ریخته می شد در حالی که به اصطلاح معروف روح خود آنها از ماهیت آن خبر نداشت ۲>>.

نقش مردم در انتخابات فرمایشی
بنا به اعتراف شاه، از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۴۰، وضعیت از این قرار بوده که مردم نقشی در انتخابات و تشکیل مجلس شورای ملی نداشته اند. درحالی که اساس مشروطیت این بود که مردم از طریق انتخاب نماینده حداقل در قانونگذاری نقش پیدا کنند.

یک خاطره شخصی از انتخابات قبل از انقلاب
این رویه بعد از سال ۴۰ نیز ادامه داشت. نگارنده که در سال ۱۳۴۲ دانش آموز دبستان بودم خود شاهد ماجرایی بودم که برای درک شرایط آن دوران اینجا به بازگو کردن آن می پردازم؛

همان طور که می دانیم آن زمان تنها دو حزب رسمی دولتی و فرمایشی وجود داشت؛ یکی حزب مردم به رهبری اسدالله علم و دیگری حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور. یکی از خویشان نزدیک من در انتخابات مجلس بیست و یکم از سبزوار کاندیدا شده بود و من و برادرم برای کمک به ستاد انتخاباتی اش رفتیم. در آنجا برگه های رأی را دسته دسته در اختیار ما گذاشتند که نام ایشان را روی آنها بنویسیم. تعدادش را هم حدود ۲۲ هزار تا مشخص کردند. عجیب آنکه بعد از نوشتن این برگه ها حدود دو هزار برگ دیگر به ما دادند که نام رقیب ایشان از حزب مردم را بنویسیم. همین آرا را عده ای صف کشیده و در صندوق ها می ریختند. بعد از انتخابات همین تعداد آرا اعلام شد و ایشان به مجلس راه یافت. جالب تر اینکه حتی خانواده و خویشاوندان ما هم در آن زمان و دوره های بعد در رأی گیری شرکت نکردند. این انفعال و بی تفاوتی مردم، بهترین زمینه برای تثبیت استبداد بود.

حاکمیت نه تنها مجلس شورای ملی را که تنها نهاد انتخابی بود تحت سلطه خویش درآورده بود حتی در تعیین مرجعیت هم دخالت می کرد.

مهندس بازرگان سال ۱۳۴۰ وضعیت را چنین تشریح کرده است:<<در کشوری که دولت ها همه چیز را از ملت گرفته، قدرت، پول، فرهنگ، قضاوت، تعلیمات، تبلیغات، مطبوعات و امور شهری سراسر در قبضه اوست حتی انتخاب نمایندگان که حق طلق و ملک شش دانگ مردم می باشد مورد تصرف و تجاوز علنی هیات های حاکمه است، مردم می خواهند آخرین رمق زندگی و امید اخروی ایشان لااقل مربوط و متعلق به خودشان باشد. در این یک کار یعنی انتخاب مرجع و اداره روحانیت دستگاه های دولتی و دست های خارجی دخالت ننمایند و مال آنها باشد. ۳>>

شاید امروز کسی تردید نداشته باشد که هیچ جنبش آزادی خواهی و عدالت خواهی پیروز نمی شود مگر آنکه مردم را با خود همراه کند. همه نخبگان و پیشروان مبارزه با استبداد، هدف شان جلب حمایت مردم و منزوی کردن مستبد حاکم است. حال در جامعه ای که اکثریت آن خاموش و بی تفاوتند از یک حزب یا جریان نخبه چه کاری برمی آید؟ همه آرمان های بلند و هدف های عالی اگر در باورها و آگاهی مردم رسوخ نکند در محافل محدود روشنفکری مدفون خواهد شد.

سیاست مهندس بازرگان بعد از شهریور ۲۰
در چنین وضعیتی کنشگران سیاسی می کوشند مردم را آگاه کرده و آنها را نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی خویش حساس کنند. مهندس بازرگان بعد از شهریور ۱۳۲۰ که امکان فعالیت اجتماعی و سیاسی تا حدی به وجود آمد، چنین رویکردی را در پیش گرفت. با نوشتن و گفتن تلاش کرد به جامعه آگاهی و خودباوری بدهد. از دیانتی سخن گفت که با اجتماع، سیاست و مردم بیگانه نیست و صرفا به بعضی اعمال فردی و زندگی پس از مرگ بسنده نمی کند. علاوه بر کار فکری، مهندس از همان زمان به تشکل و نهادسازی همت وافر داشت. انجمن اسلامی دانشجویان و کانون مهندسین از آن جمله بود که مهندس بازرگان همواره عضو هیات رییسه آن بود. در این دوران البته او از کار تخصصی خود نیز غافل نماند. از دوره نهضت ملی درمی گذریم که خود حکایت مفصلی دارد.

مهندس بازرگان بعد از کودتای ۲۸ مرداد
اما پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ برای مقابله با استبداد حاکم در نهضت مقاومت ملی فعال شد. اعضای نهضت کوشیدند، مردم را نسبت به ماهیت کودتا آگاه کنند. مهندس همراه تعدادی دیگر از استادان دانشگاه و نخبگان دیگر علیه قرارداد کنسرسیوم اعلامیه دادند. رژیم حاکم آنها را از دانشگاه اخراج کرد. چندی بعد اما نهضت مقاومت قلع و قمع شد.

اولین زندان و تالیف <<عشق و پرستش>>
بازرگان سال ۱۳۳۴ اولین زندان را تجربه کرد. در مدت ۵ ماه زندان ضمن تدوین <<کتاب عشق و پرستش>> و تکمیل کتاب <<راه طی شده>> به تفکر و تامل در وضعیت جاری پرداخت و حاصلش را چنین بیان کرد: <<درد ایران نه با تشکیل یک حزب سیاسی حل می شود و نه حتی با روی کار آمدن یک دولت ملی از طریق اکثریت در مجلس یا تحمیل و تصادفات سیاسی و آسمانی. آنچه لازم تر و واجب تر از همه چیز است بعد از عشق و پرستش، تربیت دموکراسی و امکان مجتمع شدن و همکاری است که ما در اثر ۲۵۰۰ سال زندگی غیردموکراتیک و غیراجتماعی یعنی انفرادی تحت رژیم استبدادی فاقد آن هستیم. نه می توانیم دور هم جمع شویم و نه وقتی دور هم جمع شدیم حاضر به گذشت و سازش و همکاری هستیم. پس باید عجالتا، عملا خود را برای فعالیت های اجتماعی تربیت کنیم۴>>.

مهندس این تحلیل را بعد از آزادی از زندان در سخنرانی برای دانشجویان دانشکده کشاورزی کرج تشریح کرد که با عنوان <<احتیاج روز>> چاپ شد. سال ۱۳۴۰ در راستای همین نیاز به کار جمعی، قالب نوینی با عنوان نهضت آزادی پایه گذاری کرد که پیوند ملیت و مذهب را نمایندگی می کرد. اما این احزاب در سطح روشنفکران و نخبگان و حداکثر برخی دانشجویان دانشگاه شناخته شده بودند و عامه مردم در همان وضعیت بی تفاوتی به سر می بردند.

مهندس بازرگان و روحانیت
در کنار همه این فعالیت ها یک نکته چشمگیر در فعالیت مهندس بازرگان به چشم می خورد که او را متمایز می کرد. او گرچه فردی تحصیلکرده خارج کشور و آکادمیک بود اما همواره با روحانیون نواندیش و مسوول همگام و همراه بود، افرادی چون آیت الله سیدمحمودطالقانی، آیت الله زنجانی، استاد مرتضی مطهری، آیت الله فیروزآبادی، استادمحمدتقی شریعتی که خارج از نظام سنتی حوزه فعالیت های تحقیقی و تبلیغی داشتند. همچنین او در همه گفتارها و نوشتارهایش بر قرآن تاکید خاصی داشت. تحقیقات درباره تاریخچه نزول آیات که تحت عنوان <<سیر تحول قرآن>> منتشر شد از جمله کارهای فوق العاده اوست. بر همین اساس می کوشید، دروس و سیستم آموزش حوزه را نیز به عرصه سیاست و فعالیت های اجتماعی وارد کند. تا آن زمان حوزه های علمیه- مگر برخی استثنائات آن- علاوه بر اینکه به مسائل سیاسی توجهی نداشتند به جز پرداختن به احکام فردی و فرعی به مسائل دیگر اهمیت چندانی نمی دادند. از جمله به تفسیر قرآن، تدریس فلسفه و اسلام شناسی و مبانی اعتقادی بهای چندانی داده نمی شد. بازرگان از روحانیون می خواست این وضعیت را تغییر دهند؛

<<حق این است که در برابر هر یک رساله عملیه که از طرف مراجع تقلید و روحانیت نوشته می شود ۱۰ رساله عملیه و فکریه و اصولیه و اجتماعیه و اقتصادیه و سیاسیه طبق احتیاج و درک و قبول مردم و شأن زمان، راجع به اصول و عقاید و افکار و مرام اسلام نیز نوشته شود.۵>>

<<قرآن در متن برنامه حوزه های علمی وارد شده و تعلیم و تفسیر آن رواج پیدا کند….. ضمنا فراموش نشود که پیغمبر فرمود: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. بنابراین تربیت اخلاقی و اشاعه و اجرای صفات عالیه انسانی دست کمی از شکیات و سهویات و از غسل های مستحبی ندارد ۶>>.

بازرگان و مقاله انتظارات مردم از مراجع
مقاله انتظارات مردم از مراجع به خوبی نشان می دهد، هدف بازرگان صرفا سیاسی کردن روحانیت نبود بلکه تاکید بیشتر او بر فعالیت های اجتماعی و عام المنفعه و مردمی و تمرین کار جمعی است:

<<پیشوای مورد انتظار و رهبر واقعی، کسی می تواند باشد که تنها به تعلیم وظایف و بیان احکام اکتفا نکرده، خود عامل به مشاغل و پیشرو و پیشاپیش مومنین صالح عامل باشد. آیا موثرتر از بحث در احکام وقف و نذر و صدقه، وقف کردن و صدقه دادن نیست؟ … هر گاه مجتهد متجدد متحرکی دست بالا بزند و جلو بیفتد، مومنین کثیری با اعتماد و میل و رغبت به دنبال آنها می آیند و صدها برابر آنچه به دولت ها می دهند، پول و کار و فکر و عشق در این راه صرف خواهند کرد. آن وقت بیمارستان ها، دارالایتام ها، دبیرستان ها، دانشگاه ها، پل ها، مهمان خانه ها، کارخانه ها، قنوات، آبادی ها و هزاران موسسه خیریه و فرهنگی و اقتصادی و حتی اداری و حکومتی به وجود می آورند که شامل منافع کثیر دنیا و آخرت می شود. علاوه بر فواید مادی و معنوی مستقیم در آنجا تربیت عمومی و تمرین همکاری اجتماعی که از اهم ضروریات امروز مسلمین و ایران است، فراهم می شود۷>>.

ایده تشکیل حکومت اسلامی

البته مهندس بازرگان در دنباله مطلب فوق تشکیل حکومت اسلامی را هم مطرح می کند:

<<اگر پیشوایان دینی ما چنین نقشه ها و کارهایی را از روزگار پیشین در پیش گرفته بودند از دیرزمانی حکومت اسلامی واقعی که هم ملی و دموکراتیک است و هم خدایی نصیبمان شده بود، بدون توسل به انقلاب و خون ریزی حق به حقدار می رسید و جور و فساد و معصیت از صحنه کشور پاک می شد! باز هم وقت آن نگذشته است>>.

اما تاکید بر <<ملی و دموکراتیک بودن>> و نیز <<بدون توسل به انقلاب و خونریزی>> نشان می دهد، راه رسیدن به چنین حکومتی را از طریق فعالیت های مدنی و تقویت نهادها و تشکل ها و همبستگی ملی و روش مسالمت آمیز می داند. طبیعی است در جامعه ای که اکثریت قریب به اتفاق مردم مقلد روحانیت هستند بدون تغییر در رویه روحانیت نمی توان انتظار تغییری در ساحت اجتماعی را داشت.

خطای دید
اما شاید نکته ای که از دید مهندس بازرگان مغفول ماند این باشد که هر قشری و حتی فردی براساس جهان بینی، روش تفکر و خصایل خود عمل می کند. خواه این عمل در حوزه فردی و خصوصی باشد و خواه در عرصه اجتماعی و عمومی. در قرآن هم اشارتی به این واقعیت دارد: قل کل یعمل علی شاکلته (۸۴ اسراء). بگو هر کس براساس شخصیت خود عمل می کند.

روحانیت سنتی که سال ها در حکومت های مختلف با سیستم سلطنت استبدادی زیسته و کوشیده با حاکمیت مدارا پیشه کند برای عمل خود حتما توجیه شرعی و دینی پیدا کرده و قرائت دینی و نوع نگرش و بینش خود را با عمل خویش هماهنگ کرده است مگر استثنائاتی.

نهایتا اما این نگرش و این نوع زیست در او خلقیات و فرهنگ و سبک زندگی خاصی تولید کرده که شخصیت و منش او را شکل داده است. همچنان که قشر تجار و بازرگانان نیز نگرش و منش خاص خود را داشتند. ورود این اقشار هم در صحنه سیاسی با همان نگرش و فرهنگ و انگیزه های نهادینه شده خودشان خواهد بود. تکیه بازرگان و طالقانی بر آزاد نبودن انتخابات و دیکتاتوری شاه بود. البته ورود روحانیت سنتی در حوزه سیاست طبعا در نگرش و منش آنان نیز اثرگذار بوده و در درازمدت تغییراتی در آنها ایجاد می کرد. کمااینکه چنین اتفاقی رخ داد اما این تغییرات ممکن است الزاما مطلوب دیگران نباشد.

بنابراین می توان گفت، کار بازرگان در دعوت روحانیت به فعالیت های اجتماعی و سیاسی در فضای بی تفاوتی و عدم مشارکت مردم در حاکمیت استبدادی، اجتناب ناپذیر و ضرورتی ملی بود اما تلاش برای تحول در آموزش های حوزوی و اصلاح بینش سنتی نیز نیازی حتمی بود. کاری که شاید دکتر شریعتی بدان همت گماشت؛ همتی که ناتمام ماند.

پی نوشت:
۱- حائری عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱، ص ۱۸۳-۱۸۲
۲- پهلوی محمدرضا، انقلاب سفید، کتابخانه سلطنتی پهلوی، ۱۳۴۵، ص ۱۰۶- ۱۰۵
۳- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مجموعه مقالات، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۱، ص ۱۱۵
۴- بازرگان مهدی، دفاعیات، نهضت آزادی خارج کشور، ۱۳۴۳، ص ۱۶۴
۵- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مجموعه مقالات، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۱، ص۱۲۲
۶- همان
۷- همان، ص۱۲۵ و ۱۲۶
۸- همان

خدمتی که استاد شریعتی‌ها به نسل جوان و مسلمان ایران کردند

به نام خدا

«وَ اِذا التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفُتَنُ كَقِطَعِ اللَّیلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالقُرْآن»
(هر زمان فتنه‌های تاریکی همچون شب سیاه شما را فرا گرفت به قرآن روی آورید (رسول اكرم). )

اگر به چهل، پنجاه سال پیش برگشته، وضع دانش‌آموزان و دانشجویان آن زمان و درس خوانده‌های ایران را در نظر بیاوریم كه در دین و دنیای خود سرگردان شده، ایمان و زندگی آنها از چند طرف به سستی و نابودی گراییده بود و پناهگاه و پاسخ‌گویی برای ایرادها و تزلزل‌ها نمی‌یافتند، خدمتی را كه شریعتی یا طالقانی و همگامان قبل و بعد آنان، به جامعه‌ی خفته و خسته ایرانی و مخصوصاً به روشنفكران دیندار و مبارز كردند، روشن می‌شود.
*
آدمیزاد، فطرتاً و بنا به نظریه عمومی سیستم‌ها (General Systems Theory)، هدف‌جوی آرمان‌طلب است؛ یا به تعبیر دینی و فلسفی، پرستنده است. مذهب به معنای اعم بنیادی آن كه جویایی و شیفتگی در برابر ارزش‌ها، قداست‌ها و متعالی‌ها یا بالاترین برترهاست، به گفته‌ی تانگی دوكنتن (Tanneguy de Quenetain) و روانشناسان اجتماعی، بعد چهارم وجود انسان می‌باشد.
آدمیزاد اگر هداف اعلی و خدای یكتا را همچون ابراهیم خلیل، برای عشق ورزیدن، عبادت كردن و به سویش دویدن نشناخت و نیافت، این خصوصیت و خصلت را دارد كه برای خود از موجودات طبیعی، مشغولیات زندگی، خواسته‌های عاطفی یا فكری و اجتماعی، معبود و هدف یا ایدئولوژی بسازد. آرمان‌طلبی انسان تا سر حد آرمان‌سازی است؛ زیرا كه «اختیار» دارد و «احتیاج» دارد.

استاد محمدتقی شریعتی و دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد

انسان «خداساز» است. خدایانی از جماد و حیوان و از ستارگان و فرشتگان و از سایر مظاهر طبیعت بی‌جان گرفته تا پدران، پادشاهان، پیغمبران و پیشوایان، پیران طریقت و رهبران دین و سیاست. از روزگاران پیش از تاریخ گرفته تا عصر علم و تمدن جدید و دوران معاصرِ تكنولوژی و ایدئولوژی، بینهایت بت و رب‌النوع یا شفیع و شبیه و شریك، برای جانشینی خدای لاشریك از كارخانه خداسازی بشر بیرون آمده است. همه سخن و جدال انبیاء و متولیان و بزرگان با آنها بر سر پرستش خدای یكتا و اعراض از بت‌ها در چهره‌های «لاَتُعَدُّ وَ لاَتُحْصَی» بوده است.
شرقی‌ها بیش از غربی‌ها صاحب رشدند و خداپرست و خداساز؛ و همچنین نیازمند و پایبند به‌دین و مذهب. در نزد ایرانی‌ها بیش از سایر آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها، مذهب، خواه حق و خواه باطل آن، علل حركت و حیات و یك نوع ضرورت می‌باشد. انقلاب اسلامی ایران و مخصوصاً تدوام و تحول‌های بعدی آن خوب نشان داد كه قدرت مذهب و معتقدات مردم و امكانات آن تا كجاست!
هموطنان ما كه بیش از هزار سال بود به آیین اسلام و سپس تشیع در آمده، عقیده و علاقه شدید به مقدسات مذهب داشتند، و تعادل طولانی راكدی میان فرهنگ و مذهب با حكومت در زندگی فردی و اجتماعی ما به وجود آمده بود، در سه قرن پیش با برخورد به تمدن و تسلط اروپاییان و دریافت تفوق و برتری آنان از جهات عدیده، تكان سختی خوردند. نه تنها نظام سیاسی و حكومتی، بلكه نظام ارزش‌ها و آمال ملی و عقاید مذهبی‌مان دچار تزلزل شدید گردید. اگر از ایرانی و به طور كلی از آدم معتقد متعهد، دین و ایمانش را بگیرید، همه چیزش را گرفته و او را عریان و حیران، رهای بیابان و حشتناك پر از دیو و دد كرده‌اید.
اروپایی‌های مهاجم كه سیاستمدار مأمور یا تاجر و متخصص بودند، بیشتر طمع به خاك و مال ما داشتند و سر و كارشان با استقلال و قدرت ما و اندیشه‌های استثمار و استعمار بود. ولی آنچه غالب مردم و علاقه‌مندان صاحب نظر را در ایران (و در سایر كشورهای مسلمان) رنج می‌داد و به وحشت انداخته بود، بیش از استقلال و اقتصاد، مسئله‌ی ملیت و مذهب بود، و همچنین از دست دادن حیثیت فرهنگی و ملی و آنچه اخلاق و عقاید دینی را شكل داده، دنیا و آخرتمان را اداره می‌كرد. در قیام‌های آن ایام، مانند قیام تنباكو و حركات ضدخارجی، جنبه‌های دین و آداب ملی یا فرهنگ، به جنبه‌های سیاسی و اقتصادی می‌چربید.
همراه با افراد مأمور و كالاهای دلپسند نوظهور، سیلی از آداب و علوم و افكار جدید فرنگی، وارد بلاد مشرق زمین گردیده، علایق و معتقدات متكی به سنت‌ها و به منطق و افكار كهنه را، برای كسانی‌كه مختصر آشنایی با علوم و طرز تفكرهای تازه پیدا كرده بودند، شدیداً مورد تهدید قرار داد، تا آنجا كه تمدن و تجدد و تحصیلات، با دینداری و مسلمانی تعارض آشكار پیدا كرده بود. به نظر می‌آمد كه راهی جز تبعیت از فرمانروایی و تقلید از اروپایی‌ها وجود ندارد. طبقه‌ی به اصطلاح امروزيِ روشنفكر، به لاقیدی و بی‌دینی و فحشا كشانده شده، دنیاپرستی به صورت سطحی و زشتُ زودنگر آن، یا ملی و پاكیزه ولی بی‌پایه، جای‌گزین خداپرستی و دیانت می‌گردید، و ایده‌آل بسیاری از رجال و بزرگان شده بود.
آن طبقه از ملت كه انتظار می‌رفت به دفاع از دین و حیثیت ما، در برابر تهاجم فرهنگی و فكری غرب بپردازند؛ یعنی علمای دین و روحانیت، نتوانستند یا نخواستند از عهده این مهم برآیند. با غروری كه به خود و به اسلامِ محدود مختص خود، یعنی اسلام فقاهتی داشتند، و با پافشاری كه در حفظ آداب و تشریفات سنتی و مبانی و معیارهای فكری چندین قرنی می‌كردند، و با هر گونه پاكسازی و نواندیشی یا بازگشت به اسلام اصیل و زدودن خرافات و انحراف‌ها و اشتباهات مخالفت داشتند؛ علاوه بر آن، باطناً و علی الاصول نسبت به تمدن و تجدد در چهره‌های گوناگون آن و نسبت به دانش و بینش‌های نوین، عناد خاص و انكار علی‌الاطلاق می‌ورزیدند و پذیرش آنها را معارض مقام و منافع موروثی صنفی می‌دیدند. مواضعی اتخاذ نمودند كه در مجموع به زیان دین و موجب رم‌دادنِ متدینینِ متجدد و مترقی گردید. هر زمانی كه در برابر مراجعه و پرسش تحصیل‌كرده‌ها قرار می‌گرفتند، چون مجهز به منطق نوین نبودند، و حتی اعتقاد به نظریات و اكتشافات علوم فرنگی نداشتند، و در قالب‌های كهنه‌ی فلسفه‌ی یونانی و ذهنیات كلامی، به صورت لفاظی‌های بی‌پایه استدلال می‌كردند، دفاع و اظهاراتشان نمی‌توانست قانع كننده باشد.
از طرف دیگر با سست شدن ایمان‌ها و بروز انواع ایرادها، ادیان انحرافی با ظاهر مترقی، مانند بهاییت یا افكار انتقادی امثال كسروی، میدان مساعد در محافل پایتخت و حتی در شهرستان‌ها و پاره‌ای از دهات پیدا كرده بود.
از نظر اجتماعی و سیاسی نیز با خالی بودن زمینه‌های فكری و بی‌تجربگی ایرانیان در فعالیت‌های حزبی و مرامی، توسعه و تبلیغات ماركسیستی، خطر جديِ دیگری برای ایرانیت و ملیت به شمار می‌رفت؛ در حالی كه از این جهات نیز كُمِیتِ علما و فقهای ما لنگ بود.
در چنین شرایط بحرانيِ تاریك كه طبقات جوان و باسواد ایران احساس بی‌هدفی و بی‌تكلیفی وحشتناك‌ كرده، به راه‌های یأس و الحاد و فساد می‌رفتند، یا به دام مكاتب ضد اسلام ضد ایران می‌افتادند، سایر طبقات نیز قهراً دنباله‌روی آنها می‌شدند. پیدا شدن مردان دیندارِ دانشمند و روشنفكرانِ دردمندی همچون استاد محمد تقی شریعتی كه آشنا به زبانِ روز و متوجه به مسائل اساسی اجتماع بوده و به درد مردم برسند، موهبت بزرگ الهی محسوب می‌شد.
*
اینك كه چنین فرصت و اشارت به دست آمده است، جا دارد به بركت وجود استاد، صحبت از او را با یاد و به همراه سایر روشنگران دیندارِ دردمند و همگامان پیش‌قدم یا پیروان او كه بالاجتماع شریك در این خدمت اسلامی و اجتماعی عظیم بوده‌اند، بنماییم.
تا آنجا كه اطلاعات ناقص و حافظه‌ی نارسِ این‌جانب اجازه می‌دهد، می‌توانم از بزرگان زیر نام ببرم كه همگی رو به قرآن داشته، بهترین راه دفاع از اسلام و ایران در برابر جلوه‌ها و فتنه‌های زمان را، همان‌طوركه در حدیث نبوی صدر مقاله آمده است، در «بازگشت به قرآن» و ارائه‌ی حقایق اصیل اسلام جستجو كرده‌اند؛ یعنی آقایان: حاجی میرزا حسن رشدیه، میرزا ابوالحسن‌خان فروغی، سید اسدالله خرقانی، شریعت سنگلجی، حاجی سید محمود طالقانی، محمدتقی شریعتی، حاجی سید غلامرضا سعیدی، ابوتراب هدایی و شیخ مرتضی مطهری…. هر یك از این اساتید به گونه‌ای به داد مردم معاصر خود رسیدند.
یكی با تأسیس و سرپرستی مدرسه به سبك جدید و با تدریس و تألیف تحت شعار «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی ‌كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةِ» یا «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بِالصِّینِ» در روزگاری كه حتی خواندن زبان فرانسه و داشتن یك كتاب خارجی گناه محسوب می‌شد؛ دیگری كه از خاندان ادب و سیاست ذكاءالملك‌ها بود، با تدریس فلسفه و تفسیر اثباتی قرآن، بر مبنای تفكر علمی و استناد به اكتشافات و نظریات نوین، و گذاردن آنها در برنامه‌ی دارالمعلمین مركزی؛ سومی با تشكیل جمعیت در مسجد و تركیب قرآن و منبر، در مسائل اعتقادی و اجتماعی مردم؛ چهارمی با ایجاد كلاس‌های دینی منظمِ آزاد به سبك جدید در مسجد و در ساختمان مدرنی به نام مكتب قرآن، همراه با مبارزه استدلالی علیه افكار افراطی تشیع و دكانداری؛ پنجمی كه همگی خوب می‌شناسیم و شاگردش بودیم، ارتباط و ارشاد خود را به جای آنكه از قم و در عوام بازارِ رقابت قرار دهد، به شمال تهران در میان خواص دینداران و نسل جوان انتقال داد، و به جای ذكر مصیبت و مسئله و اخذ عنوان و صدقه، بحث مسائل اصوليِ ایمانی و اجتماعی را پیش گرفت و به طرح و تفسیر قرآن به سبك گویا و روشن، در هر مجلس ومنبر پرداخت. و قرآن را به عنوان راه‌گشاترین درمان در صحنه‌ی دین و دانش و در جامعه آورد؛ ضمن آنكه نسبت به افكار و نظریات عصر تمدن و علم، تجاهل و تكبر نورزیده، به دیده انصاف و تحقیق و استفاده به آنها می‌نگریست.
از طالقانی كه به شریعتی برگردیم، همان سوابق و تعلیمات عربی و فقهی را می‌یابیم كه در حوزه‌های دینی و نزد اساتید فن آموخته، مطالعات قرآنی و تاریخی را بر آن مزید كرده‌اند. همان توجه به مسائل روز و خواسته‌های اصولی توده‌های درس‌خوانده و گرداننده‌ی جامعه كه درگیر با اشكالات ایمانی و اجتماعی هستند، و همان رهایی از بندها و دید‌های روحانیت سنتی و تمایل به زندگی با مردم، همراه با تبادل افكار و معلومات با دانشگاهیان و درس‌خوانده‌ها، و بالاخره این امتیاز برجسته كه هر دوی آنها خدا و اجتماع یا مذهب و ملت را مخالف و بیگانه و جدای از هم نگرفته بودند و علی‌رغم ملامت و خطرات مربوطه، شریك و همگام با ملّی‌یون در مبارزات ضد استبدادی و ضد استیلای خارجی، یا آزادی و استقلال، می‌گردند و از همكاری تشكیلاتی و حزبی با روشنفكران ملی و متدین، امتناع نمی‌ورزند.
استاد شریعتی- كه خدایش غریق رحمت و مغفرت خود سازد- كه با استخدام در فرهنگ مشهد و دبیری ادبیات و علوم دینی، در كسوت و جمع فرهنگیان و كارمندان در آمده و درد و دوای جامعه و روشنفكران و شیوه‌های كار را شناخته بوده است، اقدام به تأسیس «كانون نشر حقایق اسلامی» و تربیت سازمانی اعضاء می‌نماید. انتخاب شهر مشهد از جهت قداست مذهبی دیرینه، و دارایی و امكانات اوقافی عظیم آستانه كه در كنترل و تیول دربار پهلوی و روحانیتِ قشری وابسته قرار گرفته، و سد راه هرگونه پركاری و حركات تكاملی بود، به این اقدام انقلابی شریعتی اهمیت و ارزش خاصی می‌بخشد.
از آثار برجسته خدمات استاد شریعتی و طرز تفكر و تعلیمات او سهم برجسته‌ای است كه در قیاس با سایر شهرهای ایران، كانونی‌ها و مبارزین پیر و جوان مشهد یا خراسان، در جریانات نهضت مقاومت ملی، جبهه‌ی ملی، نهضت آزادی و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به عهده داشته، و صمیمانه و آگاهانه همكاری داشته‌اند. و به‌همین دلیل بوده است كه شخص شریعتی و فرزند و فرزندان و یاران او، همواره مورد بی‌مهری، محرومیت، آزار و ممانعت‌های ساواك و آستانه و استانداری آن زمان و نسخه‌ی بدل‌های این زمانشان بوده‌اند. به عقیده‌ی متولیان دولتی و دینی مشهد، نغمه‌های آزادی و خدمت‌گزاری به دین و دنیای ملت، خارج از قلمرو حكومت و ولایت، نفاق و خیانت محسوب شده، و ضرورت ممانعت و مزاحمت را پیدا می‌كند.
استاد كه از پیشروان انقلاب و تأیید كنندگان امام در ورود به ایران بود، به‌تدریج كه خلاف اعتقاد و انتظارهایی در برنامه‌ها و در گفتارها و كردارهای حاكم می‌بیند، و چند بار در خانه‌ی فرزند یا در خانه‌ی شخصی مورد حمله و اهانت قرار می‌گیرد، حالت اعراض و انزوا می‌گزیند. شاگردان و دوستان استاد لبخند تلخ بر تكرار تاریخ زده، می‌گویند: همان‌طوری‌كه ساواك شاه، بعد از زندان‌های پسر و پدر، تبعیدها و ممانعت‌ها و مزاحمت‌ها و جنجالِ‌ تكفیری كه علیه دكتر [علی شریعتی]، از ناحیه مقاماتی از روحانیت به راه انداخته بود، قبل از شهادت یا فوت او، مبادرت به درج بی‌اجازه‌ی مقاله‌اش در كیهان می‌نمایند و بعد از فوت، اصرار می‌ورزند كه جنازه را با سلام و صلوات به تهران آورده، در سایه‌ی عطوفت ولی‌نعمت بزرگ! دفن نمایند، برای پدر مظلوم و محروم شده از حسینیه و كانون و از منبر و مطبوعات، اشك‌ها ریخته شده، تأسف و تسلیت‌ها و احترامات ابراز می‌گردد و اصرار می‌ورزند كه او را به خود بچسبانند. جالب‌تر از همه آنكه در حضور اعضای خانواده و هزاران عزادارِ تشییع‌كننده كه جنازه استاد عزیز را از مسجد شهدا تا صحن حضرت رضا (ع) به دوش كشیده، قصد داشتند پس از طواف در حرم مطهر با آمبولانس به بهشت رضا برده، همچون زمان حیات كه می‌خواست در میان مردم باشد به خاك بسپارند، شاهد جنازه‌ربایی می‌گردند! و با حسرت و حیرت تمام از بلندگوهای آستانه می‌شوند كه بنا به درخواست خانواده! و دستور… جنازه استاد فقید در یكی از غرفه‌های صحن «آزادی» دفن خواهد شد.
از بازماندگان آن جمع جلیل كه خداوند سلامتی و توفیق و عافیت نصیبشان فرماید، یكی آقای حاج سید غلامرضا سعیدی است و دیگری آقای ابوتراب هدایی، هر دو بزرگوار مانند شریعتی در دامن دین و نزد اساتید عربیت و فقه و حكمت پرورش یافته، راه و رابطه‌ای هم با زبان فارسی و ایرانیت و با دانش و فرهنگ داشتند، و شغل شریف دبیری و نویسندگی را پیشه گرفته‌اند.
آقای سعیدی كه غیر از عربی و فارسی، زبان انگلیسی را نیز می‌دانسته و با نشریات و افكار مصری و هندی آشنایی داشته‌اند، خدمات بزرگ خود را از طریق ترجمه كتاب‌های پیروان و احیا كنندگان اسلام، مانند اقبال و سید جمال افغان و عبده و غیره یا مستشرقین منصف و مدافع اسلام، انجام می‌دهند و حشر و نشر با جوانان و روشنفكران و مبازین مسلمان داشته‌اند.
آقای هدایی دبیر سابق دبیرستان‌های اراك كه پس از بازنشستگی مجاور مشهد مقدس شده‌اند و جلسات و اجتماعات مشروط و محدودی را در خانه خود برگزار می‌نمایند، مانند طالقانی و شریعتی، سال‌ها به جذب و ارشاد جوانان آن شهر بر محور قرآن و گفتار و كردار پیغمبر (ص) و امامان (ع) پرداخته‌اند.
از استاد مطهری عزیز و ارجمند صحبت جداگانه نمی‌كنیم چون می‌شناسید و مكرر توصیف و تجلیل از ایشان شده و از سخنرانی‌ها و كتاب‌ها و نظریاتش استفاده‌های شایان برده‌ایم.
*
از جمله عوامل عمده محبوبیت این جمع در میان مردم، و موفقیتشان در نجات و حركت نسل‌های جوان، علاوه بر اخلاص در عقیده و عمل، مراتب انصاف و انعطاف پذیری آنها و تواضعشان می‌باشد. انصاف و انعطاف‌پذیری و تواضع، اولاً در برابر اكتشافات و خدمات و یا علوم و افكار غربیان و ارزیابی مزایای قابل قبول تمدن و تجدد، ثانیاً برتر ندانستن و جدا نگرفتن خودشان از سایر ایرانیان، با قبول همكاری و همفكری با درس خواندگان و دنیا دیدگان.
از بركات این همكاری، تألیف كتاب‌های متعدد از دو طرف، با تیراژهای صد هزاری دكتر شریعتی، تأسیس و توسعه شركت انتشار، ایراد سخنرانی‌های عمومی فراوان، بنای حسینیه‌ی ارشاد و استقبال و استفاده عظیم قشرهای دانشجو و درس خوانده‌ی ایران و خارج كشور، اداری‌ها و بازاری‌ها، اعم از مرد و زن، انجام تحقیقات و مطالعات، جوشش افكار و شهادت و ایثارها…
همكاری واقعی حوزه و دانشگاه را اینها بودند كه پایه‌گزاری كردند ولی پس از انقلاب، دچار اعوجاج و انحصارگردید. منظور اولیه از یك طرف جریان‌یافتنِ ایمان و معارف اسلام از حوزه‌های دینی و گنجینه‌های قدیم به دانشگاه و دانشمندان بود و از طرف دیگر دمیده شدن روح تازه و دید بازتر در طلاب و روحانیت ایران، در اثر توجه به دنیای خارج از خودشان و به افكار و اندیشه‌های در حال توسعه و بی‌پایان زمان.
پس از پیروزی انقلاب، به نظر می‌آید برنامه حاضر و نیت حاكم بیشتر به سوی تضعیف نهال‌های علم و تمدن و بازگشت به تعلیم و تفكرهای حوزه‌ای، برای تقویت مواضع از دست رفته باشد.
خوشبختانه تعلیمات و تحصیلات آن اصلاح‌گران و آموزگاران دین و دانش پس از فوتشان نیز به فضل خدا از بین نرفته است و نخواهد رفت؛ و همچون شجره‌ی طیبه‌ی ریشه‌دار قرآن، گسترش داشته و هر زمان بالاتر می‌رود و بارورتر می‌شود. بیداری و جنبشی كه علی‌رغم خفتگی و كهنگی دین علیه جهل و استبداد به وجود آمده بود، ارتجاع به گذشته و انحراف اسلام اصیل ابراهیمی به شركِ تازه در سیمای انقلابی را نیز نخواهد پذیرفت.
خداوندی كه نجات دهنده مؤمنین از تاریكی‌های جهل، و هدایت‌كننده‌ی آنها به روشنایی‌های علم و ایمان است، همه‌ی رفتگان و بازماندگان و دست‌پروردگان آن جمع جلیل را، در سایه‌ی رحمت و هدایت خود حفظ نموده، نامشان را بلند و درس و آثارشان را پایدار و بارور سازد؛ به حق محمد و آل محمد.

  • این مقاله به نقل از نشریه پیك نهضت، شماره ۱۰۸، مورخ اردیبهشت ۱۳۶۶، ویژه‌نامه استاد شریعتی، به علاقه‌مندان تقدیم می‌شود.

سکولاریسم در اندیشه بازرگان - امیر خرم

نکته اول: مرحوم مهندس بازرگان در سال ۱۳۶۴ درباره ناگفته های آیه بعثت در جشن مبعث انجمن اسلامی مهندسین اظهار داشت که بسیاری از موضوعات مانند حکومت و اقتصاد، جزو آموزه های صریح و مستقیم پیامبران نیست و ادامه بحث را موکول به سال های بعد كرد. در سال ۱۳۷۱، پس از تجربه چهارده ساله عملکرد جمهوری اسلامی ایران، مجدداً آیات مربوط به “بعثت انبیاء” را مورد بررسی قرار داده و نظرات خود را در مورد اهداف بعثت از جمله در ارتباط با دنیا، سیاست و حکومت، در جشن مبعث “انجمن اسلامی مهندسین” تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامه بعثت انبیاء ” بيان كرد. سخنرانی مذکور، سوالات و بحث هایی را مطرح ساخت که متعاقب آن چند جلسه با حضور برخی صاحبنظران و اعضای انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و شرکت کنندگان به طور کتبی یا شفاهی نظرات خود را مطرح ساختند. در جلسه نهایی، مهندس بازرگان ضمن تشکر از اظهار نظرات شرکت کنندگان، درباره بعضی از سوالات یا اعتراضات و سوءتفاهم ها توضیحاتى دادند. مقاله مذکور پس از پاره ای اصلاحات به وسیله خود ایشان، همراه با اظهار نظرات کتبی یا مقالات منتقدین، تحت عنوان “آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء” با همکاری انجمن اسلامی مهندسین منتشر شد.

آنچه بازرگان در این سخنرانی بر آن تأکید دارد، این است که هدف اصلی از بعثت انبیاء، ایمان و آشنايی و تقرب انسان به خداوند و ایمان و آمادگی برای قیامت و آخرت است. هدف محوری، آباد کردن و بهبود وضع دنیا و تشکیل حکومت و آموزش علوم یا امور اجرائی نبوده است و دنبال کردن اهداف اصلی بعثت انبیاء یعنی آخرت و خدا، به بهبود و آبادی دنیا و کسب و پیشرفت علم و دانش بشر نیز خواهد انجامید. همچنین دستورات و احکامی که درباره زندگی دنیا داده شده، برای نشان دادن راه درست شناخت و تقرب به سوی خداوند و آماده شدن برای آخرت است. در واقع، هدف بعثت انبیاء و وظیفه و ماموریت اصلی مسلمین، تشکیل حکومت نیست، اما مبارزه با استبداد، فساد و ظلم حکومت، بخش عمده ای از زندگی و آموزه های پیامبران را تشکیل می دهد. بازرگان در این مقاله به ویژه بر این امر تأکید می‌كند که استبداد دینی از بدترین انواع استبداد بوده و کاملاً مغایر با آموزه های قرآنی است. ذیلاً به مهم ترین فرازهای مقاله مذکور اشاره می کنم:

بازرگان سوال اصلی خود را این گونه مطرح می سازد: “آیا ادیان الهی برای تأمین و تعالی امور دنیایی انسان ها بوده‌اند یا نظر به دنیا و آخرت هردو داشته اند و جوابگوی همه مسائل دنیا هستند و یا آنکه انبیاء صرفاً به خاطر “خدا و آخرت” ما فرستاد شده‌اند و در این صورت ادیان الهی چه نظر یا اثری روی دنیای ما داشته اند.”

و اینگونه پاسخ می دهد:

“پیغمبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنین برانگیخته و فرستاده خدا برای انسان ها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه می شود:

– انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها و برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان ها
– اعلام دنیای آینده جاودان بی نهایت بزرگتراز دنیای فعلی”

در مورد رابطه دین و حکومت نیز که مهمترین بخش از نظریه او محسوب می گردد، بازرگان از قبل از انقلاب، در عین اینکه دین را امری فراگیر می دانست، ممزوج شدن دین و حکومت را اشتباه می دانست و بر اشراف ارزش های اخلاقی دین بر حکومت تأکید داشت و در این اعتقاد پس از انقلاب و تا پایان عمر استوار و راسخ بود. به عنوان نمونه در مقاله مرز بین دین و سیاست چنین اظهار می دارد:

“دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شئون زندگی و با جهان مرز مشترک دارد. ولی مرزی است یک طرفه. دین در زندگی و اخلاق و عواطف دخالت می کند و هدف و جهت می دهد، اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند. در اینصورت ناخالصی و شرک پیش می‌آید…”.

او اینکه سیاست هم عرض دین قرار بگیرد و یا دین ابزاری برای حکومت و قدرت گردد را اشتباه و فاجعه می دانست:

“دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها. خدا و چیزهای دیگر را پهلوی هم قرار دادن یک نوع تثلیث است و شرک. ما چنین خالقی که فرع و فدای چیزهای دیگر باشد، نخواستیم.”

او رابطه دین و حکومت را بصورت زیر بیان می کند:
“دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین می کند، ولی وارد جزئیات نمی شود… انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امری نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام دینی خود دخالت نماید.”

درارتباط با مضار دخالت دین درامور اجرائی و ممزوج ساختن دین و حکومت، سال‌ها قبل از انقلاب و درهمان مقاله مینویسد:

“یک ضرر (ممزوج کردن دین و حکومت) این است که در سیاست اشتباهات و انحراف ها و خطاهای عمدی و غیرعمدی زیاد پیش می آید و ممکن است به پای دین نوشته شود، یا عقاید را منجمد و متعصب کند. به علاوه در آنجا نیز تفرقه حاصل می شود.”

🔻به طور خلاصه بازرگان با هرگونه استفاده ابزاری از دین به وسیله چه حکومت‌ها، چه احزاب و چه روحانیت مخالفت اصولی داشت و این امر را سی و دو سال قبل از پایان حیات، در ابتدای مقاله مرز بین دین و سیاست به طور روشن بیان نموده است.

🔻و اما آخرین نوشته ايشان در این مورد، پاسخی است که در سال ۱۳۷۳ به کیهان هوائی در خصوص رابطه دین و سیاست و حکومت داده است:

“آنچه باید اضافه کنم این است که ایدئولوژی می تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولی دین و ایدئولوژی دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدی الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم، قطعاً نظر و اثر در شئون دنیایی و انسانی دارند، ولی از یک افق دیگر و برای منظوری غیر از جوابگوئی و حل مسائل و مشکلات دنیائی انسان ها آمده اند که تفحص و تلاش در آنها به عهده خودمان گذاشته شده است…. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت) برای ما اساسنامه و آئین نامه ها با قوانین شسته و رفته کامل درباره ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشند یا بدهند.

ولی بالعکس، ما می توانیم و اگر خداپرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژی، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت ها و خواسته ها طوری حرکت و عمل و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً بر طبق کتاب و سنت، به سوی خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد، ثانیاً مباينت و مخالفت با رهنمودهای دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، می توانیم اسم آن را ایدئولوژی اسلامی، حکومت اسلامی، یا اقتصاد اسلامی و غیر آنها بگذاریم”

بازرگان در این مقاله نه تنها در آراء و عقاید خود تجدید نظر نکرد، بلکه به آراء و تفکرات سال های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بازگشت و در این بازگشت، یافته های مقالات قبل از انقلاب را در ناخودآگاه خود مرور کرد. مقالاتی مانند: مرز بین دين و سیاست، سِرّ عقب افتادگی ملل مسلمان، انگیزه و انگیزنده، مزایا و مضار دین، انتظار از روحانیت شیعه و دهها مقاله دیگر. در این بازگشت و مرور مجدد است که در می یابد همان مراحل و عواملی که طی تاریخ موجب عقب افتادگی ملل مسلمان گشته بود، بار دیگر در ایران تکرار شده است.

بازرگان حدود سی سال قبل از انقلاب، در سال ۱۳۲۹ در نوشته “علل عقب افتادگی ملل مسلمان” طی یک فرایند تاریخی در ۵ مرحله به تفصیل تبیین کرد و نشان داد که چگونه پیروزی های اولیه مسلمانها از طريق جهان گشائی ها و غنائم و ثروت های کلان و قدرت بی حساب باعث غفلت، غرور، خوش گذرانی و فاسد شدن آنان گردید. با پيدايش طبقه روحانیت و گسترش فقه و فقاهت و سخت گیری های فقها، تصوف و درویشی و درون گرائی و انصراف از دنیا گسترش یافت و نهایتاً با رویارویی غرب و شرق و پیدایش دو گروه متدین و متجدد و تضاد بین آنها همگی به نابسامانی ملل مسلمان انجامید.

او درباره سومین مرحله از فرایند انحطاط ملل مسلمان، منحصر شدن کار دنیا به دین و کار دین به فقه را یکی از عوامل مهم رکود و انحراف جوامع مسلمین دانسته، چنین توضیح می دهد:

“فقه و فقاهت وقتی یگانه هدف عالی ملت و رهبران قوم گردد، به جای توجه به عمق و معنی و مقصد تعلیمات دین، به تظاهر خارجی و حرکات و شکلها پرداخته مى شود، عشق و عقیده و معرفت و فهم و تربیت و اخلاق و خدمت و فعالیت و جهاد که قسمت اعظم آیات قرآنی را تشکیل می دهد در بوته اجمال می افتد و در عوض روی تعداد بسیار معدود آیات که راجع به احکام فقهی است، همه مدارس و مکاتب و منابر برپا می شود…. چنین سرطانی كار را به هلاکت می کشاند”.

بازرگان در آخرین نوشته خود، كه در کیهان هوائی اندکی قبل از رحلت به سرای باقی درج گرديد، این مطلب را بیان كرد:

“از هیچ جای گفتارها، نوشتارها وپندارها و کردارهای این بنده حقیر بر نمی آید که با تشکیل حکومت اسلامی مخالف بوده یا مخالفت ورزیده باشم. بلی، با آن حکومت اسلامی مخالفم که خواسته باشد به نام اسلام و به خیال اسلام، در داخل و یا خارج تحمیل اسلام نماید و خود را موظف و مسئول دین و ایمان مردم و اجرای احکام در ایران و دنیا بداند. واِلا حکومت و حاکمانی که در اداره امور ملت و کشور خود، در اجرای قوانین و حقوق و حدود و در قضاوت و عدالت، خدا و دین او را منظور نظرو عمل داشته باشند، مورد آرزو و علاقه و اعتقاد و اعلام همیشگی ام بوده است”.

می توان گمان داشت که بازرگان در این موضوع تحت تاثیر نظرات علی عبدالرزاق (۱۹۶۹ – ۱۸۸۸)، اسلام پژوه، نظریه پرداز و حقوقدان برجسته مصری و صاحب کتاب “الاسلام و اصول الحکم” بوده است.

عبدالرازق در کتاب خود، با الهام‌گیری از تعالیم محمد عبده که در کتاب” الاسلام والنصرانیة بین العلم و المدنیة” نوشته شد و همچنین با استفاده از متون قرآن و تراث اسلامی درصدد اثبات این نکته بود که اسلام هیچگاه بر شکل خاصی از حکومت تأکید نکرده و پدیده‌ای به نام خلافت اسلامی هیچ ربطی به ماهیت دین اسلام ندارد. نظام خلافت، نظامی بیگانه با اسلام است و در اصول و مبانی مورد اعتماد دین اسلام، مبنایی برای آن نمی‌توان یافت. علاوه بر این‌که شیوه حکومتداری که به نام خلافت در طول سده‌ها روی کار بوده، شیوه‌ای استبدادی بوده و کسی که با ارزش‌های معاصر خو گرفته باشد آن را نمی‌پذیرد. به ادعای علی عبدالرزاق در کتاب الاسلام و اصول الحکم، محمد، پیامبر اسلام تنها “رسول” خدا و پیام‌رسان خدا به آدمیان بود و در این راه نه دولتی تأسیس کرد و نه ریاست حکومتی را برعهده گرفت و نه بنیاد جامعه‌ای را نهاد. برای همین، محمد، درباره نوع و شیوه حکومت اسلام چیزی نگفته است. بنابراین، مسلمانان باید حکومت کارا و باکفایت را از روی تجربه‌های تاریخی و بر مبنای موازین عقلی و مصالح جمعی برپا کنند.

نکته دوم: واژه سکولاریسم (secularism) برگرفته از واژه لاتینی secularis، مشتق از seculum به معنای «گیتی» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیکِ مسیحیِ آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیّت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان‌اندازه از خداوند و الوهیّت دور است و سکولاریسم با لِحاظ تبار لغوی خود، همان مخالفت با تعلیم شرعیّات و مطالب دینی، عرف‌گرایی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. مثلاً secular laws به معنای قوانین عرفی و secular mysticism به معنای عرفان ناسوتی است. در زبان انگلیسی لغت secular (دنیوی و عرفی) در مقابل واژه sacred (مقدّس و دینی) قراردارد.

این واژه در سیر تاریخ، معانی گوناگونی به خود گرفته است: اولین بار در معاهده وستفالی (۱۶۴۸) به مفهوم خروج سرزمین‌هایی از تملّک کلیسا به کار رفت. پس از آن به مرور، معانی دیگری همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب دین و در نهایت طرد دین از ساحت حیات اجتماعی انسان را به خود گرفت.

شاید بتوان به عنوان یک تعریف نسبتاً جامع در معنای نهایی و مصطلح آن بگوییم: سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت‌های مختلف حیات اجتماعی انسان از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیّت، اخلاق و. . . است. سکولاریسم در این معنای مشخّص عمدتاً یکی از ویژگی‌های تمدن و فرهنگ دوره‌ جدید است و یکی از مؤلّفه‌های مدرنیته غربی محسوب می‌شود.

در زبان فارسی، واژه‌هایی چون «دنیا گرایی»، «دنیا زدگی»، «دنیوی گرایی»، «جدا انگاری دین از دنیا»، «لادینی»، «دین گریزی» «عرفی گرایی» را برای این مفهوم گسترده به کار می‌برند. در زبان عربی واژه «عِلمانیّه» به معنای علم گرایی که در خود فحوایی مقابلِ دینی دارد و در بردارنده عقلانیّتِ ابزاری است و نیز «عَلَمانیّه»، مشتق از عالَم (دنیا) را برای این واژه به کار می‌برند.

دو عامل مهم در پیدایش سکولاریسم نقش بسزایی داشته‌اند که عبارتند از:

عوامل معرفت شناختی

الف) نارسایی مفاهیم کلامی و فلسفی مسیحیت و تعارض آن با دستاوردهای علمی و عقلی جدید، توهم ناکارآمدی دین در عرصه های مختلف را به ذهن، متبادر می‌نمود.

ب) برخی آموزه‌های غلط عهد جدید و اناجیل اربعه: در کتاب مقدس، عباراتی وجود دارد که دستاویزی برای طرفداران به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماع شده است؛ مثلا در این کتب، آمده است عیسی (علیه السلام) از پذیرش حاکمیت خودداری می‌کند و یا اینکه رسالت عیسی (علیه السلام) و قیصر را جدای از هم دانسته و از قول عیسی (علیه السلام) می گوید: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.

ج) فقدان قوانین حکومتی و سیاسی در مسیحیت: در تفکر مسیحی، نظامی جامع که در تمام عرصه‌های زندگی بشر، کارآمد باشد وجود نداشت. ازاین رو عده‌ای رسالت دین را تنها منحصر در حوزه‌های خصوصی و فردی محدود دانستند و برای حل مشکلات اجتماعی خود به منابعی غیر از دین روی آوردند.

د) تفکر اومانیستی در غرب: نتیجه تفکر اومانیستی، قرار گرفتن انسان در جایگاه خداوند است که پیامد مهم آن این است که انسان بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماوراء طبیعت می تواند مشکلات خود را حل کند. انسان با عقل و دانش خود بی‌نیاز از دین است. از سویی در اومانیسم بر حقوق انسانی و نه حقوق و تکالیف دینی تاکید می‌شود که خود، از ارکان سکولاریسم است.

ه) عقلانیت ابزاری عصر جدید: منظور از این عقلانیت، استنتاج و استدلال فلسفی نیست بلکه اصطلاحی در جامعه شناسی است که هر آنچه انسان را به اهداف جامعه نزدیک کند شامل می‌شود. مقاصدی مصلحت جویانه که نسبت به دین و ارزش‌های آن بی‌تفاوتند، مثلاً بسیاری از سیاست مداران تجاوز به کشورهای دیگر را چنین توجیه می کنند که به مصلحت کشور بوده و بدین ترتیب مبتنی بر نوعی عقلانیت ابزاری است.

عوامل جامعه شناختی

الف) جزمیت افراطی و بی‌دلیل کلیسا که منجر به عدم انعطاف در برابر علوم شد

ب) رفتار خشن کلیسا با مخالفان، دادگاه‌های تفتیش عقاید و سوزاندن بدعت گذاران

ج) فساد مالی و اخلاقی سران کلیسا، تجمل پرستی رهبران دینی که همواره بر زهد و ساده زیستی تاکید داشتند

د) نهضت رفرمیسم(reformism) یا اصلاح دینی که منادی اندیشه خصوصی سازی دین بود و قلمرو دین را به رابطه فردی با خدا تقلیل داد

ه) ناتوانی کلیسا در پاسخ به شبهات کلامی و فلسفی همچون تثلیث و نجات

و) رشد علم و صنعت: در شرایطی که عوامل اجتماعی مذکور اعتماد به نهاد دین را سلب می‌نمود، دستاوردهای علم تجربی و تحولاتی که علم در حوزه‌های مختلف زندگی ایجاد کرده بود زمینه را برای جایگزینی علم و عقلانیت ابزاری به جای دین، در حل امور سیاسی – اجتماعی فزونی بخشید.

ز) برخی نیز با این توهم که سیاست ذاتاً آلوده به تزویر و فساد است و دخالت دین در سیاست موجب آلودگی دین می شود، برای جلوگیری از آلودگی دین به مفاسد سیاسی، مانع دخالت دین در سیاست شدند.

اصول سکولاریسم

۱- توجه به علم و عقلانیت: اهتمام بر علم پس از رنسانس سبب شد همه‌ امور، تنها از زاویه علم تحلیل شود. عقلانیت رنسانس، دین و اعتقاد دینی را به طور مطلق مخالف عقلانیت دانسته و باطل اعلام کرد.

۲- جدایی نهاد دین از حکومت: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به حکومت. به اعتقاد سکولاریسم، رسالت دین، رستگاری روح بشر و تامین سعادت اخروی اوست. بنابراین دین نباید مبنای فعالیت‌های اجتماعی واقع شود. از این رو همواره از حکومت غیر دینی دفاع می‌کند.

۳- حاکمیت مردم به جای حاکمیت الهی: به بیان دیگر، عدم مشروعیت بخشی دین به قوانین اجتماعی. پس از چند قرن حکومت آباء کلیسا و مشاهده تضاد و تعارض در این شکل از حکومت، سکولارها بر بی‌نیازی انسان از حکومت الهی حکم کردند.

ناسازگاری دین با جامعه مدنی، قداست زدایی از فعالیت دولت و حاکمان، توجه به آزادی‌های اجتماعی و حقوق اصیل افراد، مبتنی کردن نظام حقوقی جامعه بر حقوق طبیعی و نه حقوق دینی از سایر اصول سکولاریسم است.

۴- شخصی سازی دین و محدود کردن امر دینی به حوزه شخصی افراد. خارج ساختن دین از حوزه حکومتی منجر به آن شد که دین تبدیل به امری فردی و محدود به رابطه میان دینداران با خداوند شود.

گاهی سکولاریسم به دو دسته سکولاریسم سیاسی و سکولاریسم فلسفی تقسیم بندی می شود. سکولاریسم فلسفی مخالف هرگونه اعتقاد به امر قدسی است در مقابل سکولاریسم سیاسی که مخالفتی با اعتقاد به امر قدسی در حوزه شخصی نداشته و صرفاً مخالف حضور دین به عنوان امری قدسی در عرصه حکومت است. آنچه در این مقاله مدنظر است، سکولاریسم سیاسی است.

نکته سوم: آثار مرحوم بازرگان از قبل از انقلاب تا آخرین اثر وی، “خدا و آخرت، هدف بعثت انبیاء” انطباق فراوانی با اصول سکولاریسم دارد. طرح جدایی حکومت از دین، بکار گرفتن عقلانیت در امور دنیوی بجای پناه بردن به دین برای اجرای این امور، عرفی سازی قوانین مدنی بجای قدسی سازی آنها و بکار گرفتن دین برای معرفت بخشی و اخلاقی ساختن دینداران، از جمله نکاتی هستند که در آثار مختلف بازرگان بخصوص آخرین اثر او حضور دارند و نشان دهنده آن هستند که بازرگان بی آنکه نامی از سکولاریسم در نوشته ها و سخنان خود بیاورد، همواره بر نگاه سکولار از دین تاکید ورزیده است. تجربه نظام جمهوری اسلامی نیز قطعاً در ساخته شدن این نگاه بی تاثیر نبوده است. بازرگان در سالهای بعد از انقلاب، شاهد حکومتی بود که هم مشروعیت خود را از دین اخذ می کرد و هم مشروعیت قوانین اجتماعی و مدنی خود را. همین امر نیز موجب تقدس بخشیدن به این دو گردیده و موجب شده بود که نقد حکومت یا نقد قوانین مصوب، به معنای نقد دین به عنوان امری مقدس تلقی گردد و مستوجب مجازات. بازرگان همچون بسیاری از مبدعان اندیشه سکولاریسم در جهان غرب، نه از سر بی توجهی به دین که از سر دلسوزی و دغدغه دین داشتن، بدنبال جداسازی حوزه دین و حوزه حکومت بودند تا دین که امری لاهوتی است بخاطر حکومت که امری ناسوتی است، آلوده نگردد.

منابع:

– ناگفته های بعثت، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۲۶، ۱۳۶۴
– آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، مهندس مهندس بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۷، ۱۳۷۱
– مرز میان دین و سیاست، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۸، ۱۳۴۱
– علل عقب افتادگی مسلمین، مهندس مهدی بازرگان، مجموعه آثار شماره ۱۶، ۱۳۳۸
– در آمدی بر معنای سکولاریسم، نوشته دکتر حسن شمسینی غیاثوند، فصلنامه مطالعات سیاسی، شماره یک، پاییز ۱۳۸۷
– بررسی جامعه شناختی نسبت میان دموکراسی و سکولاریسم، فردین قریشی و مهدی رفیعی، فصلنامه سیاست شماره ۴ ، زمستان ۱۳۸۸

متن کامل مناظره‌ی علی ملاقلی‌پور و محمد قوچانی در نقد و بررسی مستند «راه طی شده»

سازندگی؛ این مناظره در قالب برنامه «به اضافه مستند» با اجرای «علی صدری‌نیا» پخش شد. از آنجایی که مدت زمان این برنامه محدود بود و امکان پخش کامل آن وجود نداشت متن کامل این مناظره با هماهنگی برنامه به اضافه مستند در سازندگی منتشر می‌شود

  • امیدوارم که از تماشای مستند «راه طی شده» لذت برده باشید، در این بخش با حضور دو مهمان عزیز قصد داریم وارد میز گفت‌وگوی به اضافة مستند شویم، در خدمت جناب آقای محمد قوچانی روزنامه‌نگار و فعال سیاسی هستیم. آقای قوچانی خیلی به «به اضافة مستند» خوش آمدید. همچنین در خدمت آقای علی ملاقلی‌پور کارگردان مستند «راه طی شده» هستیم، آقای ملاقلی‌پور شما هم خیلی خوش آمدید. در ابتدا این سئوال را از آقای ملاقلی‌پور می‌پرسم که پس از ساخت فیلمی به نام «قندون جهیزیه» که آن زمان خیلی هم با استقبال مواجه شد، چه اتفاقی افتاد که کار بعدی‌تان در راه و مسیر تغییر جدید داشت و یک مستند سیاسی را با این سبک برای ساخت انتخاب کردید؟



ملاقلی‌پور: خب سیاست دغدغة من بوده و فیلم‌های کوتاه داستانی‌ام را راجع به سازمان مجاهدین و عملیات‌های تروریستی ساخته بودم، یعنی این دغدغه از قبلاً به لحاظ فیلم کوتاه وجود داشت، اما چیزی که معروف بود فیلم «قندون جهیزیه» بود که فیلم داستانی است که طنزی اجتماعی، گزنده و تلخ بود. اتفاقات زیادی افتاد، اما من صلاح نمی‌دانستم هر فیلمی کار کنم. مسئلة موجود این است که دغدغة مطالعات سیاسی خودم به‌خصوص تاریخی و جریان‌شناسی فکری را به شدت پیگیری می‌کردم، هرچند که مستندهای دیگری را هم ساخته‌ام، چون مستندهایی که یک مقدار به سمت سیاست نزدیک می‌شود و جنجالی می‌شود را خودتان تجربه داشته‌اید که آدم با آنها سرشناس می‌شود، در صورتی که من حداقل ۵ مستند جدی دیگر ساخته‌ام، اما دیده‌ام که خیلی‌ها حتی در نقدهایی که به مستند «راه طی شده» کردند این است که به من گفته‌اند شما برو همان فیلم داستانی‌ات را بساز، اصلاً انگار نه انگار که من قبلاً تعدادی کارهای مستند کرده‌ام و دغدغه‌ام بوده و باز هم این کار را انجام داده‌ام.

ملاقلی‌پور: در این‌جادر این فیلم تجربه‌ای رخ می‌دهد که اولین بار است با آن مواجه می‌شدم و جایی آن را ندیده بودم. به دلایلی چیزی به ذهنم رسید، البته ما ظرف را به خاطر محتوایش انتخاب می‌کنیم یعنی این نوع ظرف را به خاطر محتوایی که کار می‌کردیم، انتخاب کردم. یعنی همین‌طور به سراغ آینه نرفته‌ام، واقعیت این است که وقتی حوزة فیلم‌های سیاسی را با دوستان بررسی کردیم، دیدیم اگر راجع به هر شخصی هر انتقادی کنیم، غلط یا درست فرقی نمی‌کند به‌هر‌حال عده‌ای از دید خودشان آن مستند را نمی‌پسندند و اولین انتقاد کلیشه و رایجی که راجع به همة مستندهای سیاسی گفته می‌شود و تا ۱۰ سال دیگر هم می‌شود این نقد را براساس تاریخ انتقادهای انجام شده، راجع به فیلم‌های ساخته‌نشده هم عنوان کرد، می‌توان گفت آنهایی که قبول ندارند می‌گویند فیلم تقطیع شده است. به همین دلیل ما فکر کردیم که چه کار می‌شود کرد که این نقد را کمتر کرد و بعداً بتوانیم راجع به این حرف داشته باشیم. بنابراین پیش از اینکه پلان گرفته بودیم، دقیقاً نمی‌دانستیم که کسی چه می‌خواهد بگوید و ما قرار است چه چیزی پاسخ بدهیم، به همین علت ما از آینه استفاده کردیم که نگویند کسی که پشت دوربین است بعداً صدایش را روی تصویر اضافه کرد تا بتوانیم بگوییم ما همان‌جا بودیم و اساساً زاویة نگاه ما به این ماجرا، زاویة نگاه نسل جوانان دهة ۶۰ است. من به عنوان نمایندة ۳ نفری هستم که در تیم تحقیق فعالیت می‌کردیم؛ آقای محمدامین نوروزی تهیه‌کنندة کار که جزو محققان کار بودند و همچنین آقای حامد تقی‌زاده. پس ما تعمداً این کار را کردیم، این مستند تفاوتی دارد که از آن به عنوان حُسن نام نمی‌برم، بلکه تفاوت است تفاوتی که این مستند با مستندهای دیگر دارد این است که خیلی از مستندهای سیاسی از جناح‌های مخالف جناحی که نقدش می‌کنند، افرادی را می‌آورند و آراء را در تضاد و تضارب همدیگر استفاده می‌کنند و از بین آنها فیلم‌شان را می‌سازنند که یک مدل است و نمی‌گویم غلط یا بد است، اما ما برای کلیشه‌شِکَنی از زاویة دید خودمان ورود کردیم، البته آن نقد هم پذیرفته است که شما می‌گویید این نگاه را می‌کشد، بله برای اینکه پرسپکتیوها زیاد می‌شود و چشم ناخودآگاه ابعاد جدیدی را می‌بیند و غیرمنتظره هم هست، البته من فکر می‌کنم فیلم هرچه جلوتر می‌رود چشم عادت می‌کند.

  • آقای قوچانی شما مستند را دیدید، نظرتان دربارة مستند چه بود؟



قوچانی: اولاً که من از آقای ملاقلی‌پور تشکر می‌کنم که سبب شد بحث مهندس بازرگان وارد صداوسیمای جمهوری اسلامی بشود، یعنی کمترین فایدة فیلم ایشان این بود که الان ما در چهلمین سال پیروزی انقلاب نشسته‌ایم و دربارة یکی از کسانی که در این انقلاب هم نقش سیاسی داشت و هم نقش فکری داشت و اولین رئیس دولت انقلاب هم بود و متأسفانه در سال‌های اخیر با یک عدم توجه به این موضوع بیشتر مواجه بودیم، از این جهت من استقبال می‌کنم و از ایشان تشکر می‌کنم. من قاعدتاً خیلی آدمِ سینمایی و هنری‌ای نیستم و بیشتر در این‌جا به عنوان تماشاچی می‌توانم صحبت کنم، اتفاقاً چون شما راجع به فرم صحبت کردید، اولین چیزی که در ذهنم بود این بود که بگویم این فیلم، فیلمِ کارگردان (درباره کارگردان) است یا فیلم مهندس بازرگان (درباره مهندس بازرگان)؟ یعنی حضور پررنگِ جناب آقای ملاقلی‌پور در خود فیلم… حال به بخش آینه‌ها اشاره کردید، در بخش دیگری واقعاً باید با عرض معذرت بگویم که به حجم آزاردهنده‌ای می‌رسد. من کمتر فیلمی را دیده‌ام که کارگردان اینقدر در آن حضور داشته باشد. حال مسئله کسانی است که به ایشان ‌گفتند، می‌رفتید فیلم داستانی‌تان را می‌ساختید، البته من «قندون جهیزیه»‌ را ديده‌ام و تا اواسط فيلم خوشم آمد و از وسط فيلم ديدم كه فيلم جاي ديگري مي‌رود، اما نمي‌دانم آن داستان را براي تخفيف كار گفتند يا براي تقويت كار؟ من اتفاقاً فكر مي‌كنم فيلم شما مقدار زيادي داستاني است، به اين معنا كه شما در آن حضور داريد و در حقيقت مي‌خواهيد مواجهة خودتان را با بازرگان توضيح بدهيد، بعضي جاها حالت كميك پيدا مي‌كند، مانند كتابي كه مي‌خواهيد آن را حل كنيد و درگيري‌هايي كه خودتان داريد يا غذايي كه مي‌خواهيد بخوريد.

  • شايد مقداري بازي‌هاي فانتزي را به نمايش مي‌كشد كه توي كار وجود داشته است.



قوچاني: بله فانتزي است، اما فيلمي كه در نهايت به نظرم خيلي تراژيك تمام مي‌شود، به اين معنا كه مي‌فهميم ظاهراً براساس قرائت ايشان كه كسي كه اينقدر آدم مؤثري بوده است به يك فاجعه و تراژدي‌اي ختم مي‌شود. بنده شخصاً معتقدم كه سازمان مجاهدين خلق يكي از تراژيك‌ترين سرنوشت‌ها را براي جوانان اين كشور ــ چه آنهايي كه هوادارش بودند و چه آنهايي كه مخالفش بودند ــ را رقم زد و عملكرد اين سازمان جزو فجايع تاريخ معاصر ماست. اين تراژدي به برخي دلايل در جاهايي به كمدي نزديك مي‌شود. اين بحثي است كه علي‌القاعده هنرمندان و شايد خود ايشان توضيحي در رابطه با آن داشته باشم. آقاي ملاقلي‌پور اگر بخواهم به لحاظ هنري عرض كنم، بايد بگويم كه من اين بخش را نپسنديدم. به‌هرحال يكي از مسائلي كه در سال‌هاي اخير با آن مواجه هستيم و من با ديدن يكي، دوبار اين برنامه متوجه شدم كه حضرتعالي هم در آن نقش داشتيد؛ الحمدلله مستندسازي انقلاب اسلامي به بركت BBC و VOA كه مستندهاي ضدانقلابي مي‌سازند در حال رشد است، يعني فيلم‌هاي خوبي در حال ساخت است، از اين جهت من ورود شما را به اين عرصه خيرمقدم مي‌گويم، خيلي كار خوبي است كه راجع به اين مفاهيم و مضامين فيلم ساخته شود و راجع به آن بحث شود، اما مرزهايي ميان يك مقالة مصور و يك مستند وجود دارد. الان خيلي از كارهايي كه ساخته مي‌شود يك نَرِيشن است كه يك گفت‌وگوهايي انجام مي‌شود، شما هم متأسفانه فيلم‌تان خيلي پُر گفت‌وگو است، متأسفانه به اين معنا كه فقط تبديل به چيزهايي مي‌‌شود كه نخ تسبيح واحدي بين آنها به جز دغدغه‌هاي شما وجود ندارد. يك صورت‌بندي وجود دارد به نام دغدغه‌هاي آقاي ملاقلي‌پور كه خيلي به عنوان يك جوان، يك دهة شصتي خيلي محترم است كه سئوال دارد، البته من در اين‌جا سئوالش را در ذهن دارم و عرض خواهم كرد. سپس كنار اين به سراغ يكسري افراد مي‌روند كه گفت‌وگوهايي بشود، اما بايد يك نخ تسبيح وجود داشته باشد كه اينها را بهم متصل كند، وقتي فيلم تمام شد من پاسخي به دغدغه‌هاي شما در آن پيدا نكردم و فكر مي‌كنم كه خود شما هم به اين يا پاسخ نرسيديد يا نتوانید برسید آن چيزي كه به لحاظ محتوايي مشهود است به نظرم جايي كه فيلم نقطة اساسي آن است پرسش ايشان اين است كه چطور مي‌شود مهندس بازرگان هم براي فرزندان عزيز مجاهدش (در نامة و متن معروف) دل مي‌سوزاند و هم براي فرزندان مكتبي‌اش. اين از مقالة معروف مهندس بازرگان است كه مگر مي‌شود آدم هم كساني را كه قاتل هستند يا همان‌هايي كه شهيد شدند را يكسان بداند؟ اين دغدغة اصلي آقاي ملاقلي‌پور است، اما به نظرم براي اين دغدغة اصلي نتوانستيد پاسخ مناسبي پيدا كنيد. هيچ‌يك از افرادي هم كه با شما مصاحبه كردند و البته از هر دو طيف هم بودند به نظرم نتوانستند يك بسته‌بندي خوب را عرضه كنند و اگر بخواهم به عنوان نقد محتوايي عرض كنم، اين است كه بازرگان خوب خوانده نشده است. يعني به نظر من پژوهشگر يا خود آقاي ملاقلي‌پور كه زحمت كشيدند و اين كار را ساختند حتي بخشي از مقالة معروف مهندس بازرگان را مميزي و سانسور كرده‌اند و اين بزرگ‌ترين ضعف فيلم است. اين مقاله پيرو سئوال شما دو مخاطب دارد؛ مخاطبش فرزندان عزيز مجاهد و مكتبي هستند و من حاضرم راجع به هر دوي آنها صحبت كنم كه آيا مهندس بازرگان فقط با يك طيف صحبت كرده و وكيل مدافع يك طيف بوده يا هر دو جريان. خلاصة صحبت من اين است كه مي‌گويم پژوهشي كه بايد دربارة مهندس بازرگان انجام شود، بايد مبتني بر اين باشد كه بازرگان را به عنوان يك كليت يكپارچه ببينند. به تعبيري «بازرگان همة‌ بازرگان است» اگر يك تكه از بازرگان را برجسته كنيد و روي آن كار كنيد در واقع كميك مي‌شود، چون اساساً كاريكاتور همين است و شما از مهندس بازرگان كاريكاتور ساختيد، يعني يك وجه از مهندس بازرگان كه به نظرم فقط بحث كتاب «راه طي شده» است و اين را به اسمِ اين‌كه «راه انبيا راه بشر» كه كتاب مجاهدين خلق اوليه است، شباهت نامي و محتوايي البته دارد را برجسته كرده‌ايد و براساس اين مسير فيلم‌تان را پيش برديد؛ بازرگان قبل از آن و بازرگان بعد از آن. من هم البته معتقد نيستم كه مي‌توان از اين وجه بازرگان فرار كرد، من يك بازرگان جامع را مدنظر دارم. يعني برادر من «فيل در تاريكي» نبينيد. شما بايد چيزي كه وجود دارد را كامل ببينيد. فرضية من اين است كه (اگر شما اين تعبير را داريد) بازرگان نه‌تنها پدر فكري مجاهدين خلق بوده است بلكه پدر فكري كل جريانِ روشنفكري ديني و اسلام سياسي در زمان ماست و نكتة آخر اين‌كه من مي‌توانم اين موضوع را در اين جلسه طرح و ثابت كنم كه تشكيل مجاهدين اينطور نبوده كه پدرشان فقط بازرگان باشد، در حقيقت مجاهدين براساس اعراض و عبور از بازرگان شكل گرفت.(در واقع نوعی پدرکشی در این داستان رخ می‌دهد) يعني شما خواستيد در فيلم ثابت كنيد كه پايه‌گذاري اين جريان با مهندس بازرگان بوده است، اما به نظرم مي‌توان اين را ثابت كرد كه عبور از بازرگان منجر به شكل‌گيري مجاهدين خلق شده است.

  • آقاي قوچاني در ابتدا چندين نقد را بيان كردند، هر كدام كه به نظر خودتان مي‌رسد از هر جايي كه خواستيد ورود كنيد.



ملاقلي‌پور: صحبت‌هاي آقاي قوچاني صحبت‌هاي كليشه و رايجي است كه بارها و بارها و سال‌ها و سال‌ها سعي دارد گفتمان‌سازي بشود، حال خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته (یعنی یک وقت هست که این تئوری ایشان است و یک وقت هست که باور ایشان است، من نمی‌توانم نیت‌خوانی کنم. یا دیگران، در حوزة کلی که راجع به ایشان صحبت می‌شود.) دربارة مهندس بازرگان فقط نگاه ایشان نیست و نگاه نزدیکانش، کُتبی که چاپ می‌شود، مخالفین و افراد و نشریاتی که خودشان را به ایشان نزدیک احساس می‌کنند، هست. برآیند همة اینها درواقع یک چیزی را جلو می‌برد. اما وقتی که اتفاقاً کُتب مختلف را مطالعه کنید بخش مغفوله‌ای را می‌یابید که متوجه سازمان مجاهدین خلق و جریان نهضت آزادی می‌شوید. به ظاهر این است که نهضت آزادی و مهندس بازرگان جریانی هستند که نگاهی پارلمانی و مبارزات قانونی داشتند، اما وقتی که ورود می‌کنید و مصاحبه می‌کنید و از تک‌تک این افراد می‌پرسید و حتی کتاب‌های فردی را می‌خوانید. وقتی کتاب‌های افرادی که از دل همین نهضت آزادی در سال‌های مختلف انشعاب کردند را می‌خوانید، می‌بینید که در حال حاضر مسائل حزبی برایشان مهم نیست و آزادانه‌تر صحبت می‌کنند. کسانی که درون سازمان مجاهدین بودند، کسانی که بین دو سازمان بودند و رابط بودند. وقتی از این افراد سئوال می‌کنیم، می‌بینیم که بله یک واقعیتی هست که تاکنون خیلی گفته نشده است، آن هم این‌که از دل نهضت آزادی با مشی لیبرالی جریانی به اسم سازمان مجاهدین خلق با مشی تروریستی و مارکسیستی به وجود می‌آید. خب پاسخ به این سئوال خیلی مهم است، «راه طی شده» آمده این کار را انجام بدهد، اگر چراغ خود را روشن می‌کند و پرتو را روی این نقطه می‌اندازد، چون نقطه‌ای است که تاکنون در رابطه با آن صحبت نشده است و وقتی هم گفته می‌شود به قطع یقین، چون خلاف حرف رایج است و حتماً مسئله اینجاست که همه مي‌گويند چرا چراغ را به اين‌جا انداختيد؟ خب اين مشخص است، چون اين بخش از تاريخ مغفول مانده است و جاهاي ديگر تقريباً روشن است و اين بخش بايد مطرح شود. نقطه‌اي كه آقاي قوچاني به عنوان نقطة عطف فيلم فرمودند نظر ايشان است كه نقطة عطف است، من در مناظره‌هاي فراواني كه انجام داده‌ام و با مخاطبان مختلفي صحبت كردم، نديدم كه ديگران اين نظر را داشته باشند. مسئله اين است كه در سال سال ۴۲، ۴۳ كه مهندس بازرگان به زندان مي‌افتند، ايشان به نقطة يأس و نااميدي مي‌رسد و آنجا جوانان نهضت آزادي يعني محمد حنيف‌نژاد و سعيد محسن را به مبارزة مسلحانه ترغيب مي‌كند. اين مسئله‌اي است كه آقاي قوچاني معتقدند از طيف‌هاي مختلف، اما ما اين موضوع را از ياران مهندس بازرگان مصاحبه گرفته‌ايم كه يكي از آنها آقاي توسلي هستند كه در فيلم مي‌گويند تولد سازمان مجاهدين خلق به هيچ وجه انشعاب از نهضت آزادي نيست، چون انشعاب وقتي است كه اينها جدا بشوند، البته بعداً در روزنامه‌هاي ايشان برعكس اين حرف را گفتند، حال ديدند شايد به ضررشان شده است يا شايد صحبت كردند و متوجه شدند نبايد اين حرف را جلوي دوربين مي‌گفتند، اما مسئلة موجود اين است كه آقاي مهندس توسلي نمي‌تواند اين ماجرا را انكار كند، زيرا به دليل اينكه رابط نهضت آزادي و سازمان مجاهدين خلق بوده به زندان افتاده است و تنها كسي كه نمي‌تواند اين موضوع انكار كند خود آقاي توسلي و در كتب مختلفي كه مهندس بازرگان هم چاپ كرده‌اند و نوشته‌اند در كتب مختلف هست، مانند كتاب ۶۰ سال خدمت و مقاومت، در آنجا مهندس بازرگان مي‌گويد كه جناب آقاي عزت‌الله سحابی و محمد توسلی کمک‌های ما را به بچه‌های سازمان می‌دادند. یعنی در کتابی که مهندس بازرگان بالای سر آن بوده و در جریانش هست، گفته می‌‌شود و فکت‌های بسیار زیادی وجود دارد. مسئله این است که ماجرا حتی فراتر از این است، یعنی ما بعد از مواجهه‌های بعد از فیلم متوجه شدیم، مهندس بازرگان در آن تاریخ، در داخل زندان هر کسی که جوان بوده و احساس می‌کرده ممکن است به مبارزة مسلحانه برود را تشویق می‌کرده، حتی من بعد از فیلم مبارزی مانند احمدِ احمد که کتابی هم دارد و معروف است را دیدم، ایشان می‌گفت مهندس بازرگان در زندان به ما گفت که ما آخرین گروه هستیم، وقتی بیرون رفتید مبارزة مسلحانه را ادامه بدهید، آقای محمد گرگانی که تا دوره‌ای جزو افراد ملی ـ مذهبی بودند و الان استاد دانشگاه هستند هم در کتاب‌شان قید می‌کنند که مهندس بازرگان به این مشی باور داشت و جوان‌تر‌ها را ترغیب می‌کرد، همچنین کتاب آقای عزت‌الله سحابی. فکت‌هایی که در این موضوع وجود دارد حجم بسیاری دارد و تعدادی از آن‌ها مانند گفته‌های محمد بسته‌نگار در فیلم موجود است. به قطع یقین وقتی من می‌خواهم راجع به بخش تاریکی از تاریخ فیلم بسازم، به سراغ آدم‌هایی می‌روم که شاهد تاریخی هستند، اتفاقاً من به همین دلیل سراغ موافقان رفتم. یعنی در زندان سال ۴۲، ۴۳ که مهندس بازرگان هست و بعد هم که به زندان برازجان منتقل می‌شود من باید به سراغ افرادی مانند آقای محمد بسته‌نگار بروم که با ایشان در یک سلول بودند و به سراغ آقای محمدمهدی جعفری بروم که با ایشان بودند. من نمی‌توانم سراغ کسانی بروم که با ایشان نبودند، نظرات آنها هر چه باشد اصالت ندارد، کما اینکه آقای بسته‌نگار که جزو یاران ایشان بوده است می‌گوید من از دهان آقای مهندس بازرگان شنیدم که تنها راه مبارزة مسلحانه است و به آن سمت بروید. فکت‌های بسیاری وجود دارد و من فقط یک قسمت از آن را می‌گویم. مسائل بسیاری وجود دارد و آقای قوچانی از کاریکاتور نام می‌برند در صورتی که ما بخش زیادی از این ماجراها را نگفتیم. یک مسئله وجود دارد که آن را برای علاقه‌مندان فکت می‌آورم، سازمانی به نام سماع (سازمان مخصوص اتحاد و عمل) وجود دارد که سازمان مستقیم و مسلحانة نهضت آزادی است که آقای ابراهیم یزدی و آقای محمد توسلی که این مشی را انکار می‌کنند و می‌گویند که نهضت آزادی با سازمان مجاهدین ارتباط نداشت، البته بعداً این کار را کرد، چون در فیلم چیز دیگری گفت. ایشان جزو اعضای همین سازمان بودند که در خارج از کشور مشی چریکی می‌دیدند. آقای رضا رئیس‌طوسی که این تعلیمات را می‌دیدند. حتی آقای ابراهیم یزدی کتابی دارند، امروزه آقای ابراهیم یزدی اینطور معرفی می‌شود که ایشان یک اصلاح‌طلبِ اصلاح‌گر است و آدمی آرام بوده است که خط مشی پارلمانی داشته است. ایشان کتابی به نام شورش‌گری و ضدشورش‌گری ترجمه می‌کنند و اساس تجمع‌های سازمان مجاهدین خلق در خرداد ۶۰، باز شدن‌ها، درگیر‌شدن‌ها، ضربت‌زدن‌ها و خانه تیمی‌هایشان تماماً ترجمة همین کتاب است، حال نمی‌گویم آقای یزدی گفته‌اند این کتاب را برای خرداد ۶۰ بخوانید. حتی در نامه‌ای که آقای قوچانی به آن اشاره کردند، مهندس بازرگان به سازمان مجاهدین می‌گوید که شما از دل تعلیمات و تجربیاتِ نهضت آزادی به وجود آمدید و ایشان از بخش دوم نامه صحبت می‌کنند، من بخش دوم نامه را هم می‌خوانم، اگر راجع به این بخش صحبت کنیم اوضاع بدتر می‌شود یعنی اگر لازم بود و صحبت‌ها به آن سمت رفت می‌توانیم راجع به این بخش هم صحبت کنیم.

  • آقاي قوچاني، در جواب نقدهاي شما آقاي ملاقلي‌پور نكات و فكت‌هايي را اشاره كردند و اين ادعا را مطرح كردند كه نكاتي كه شما مي‌فرماييد براساس فكت نيست بلكه براساس آن چيزي‌ است مي‌خواهيد گفتمان‌سازي كنيد، يعني علاقه‌منديد اين خط را گفتمان‌سازي كنيد، پاسخ شما چيست؟



قوچاني: شما جمع‌بندي خوبي از صحبت ايشان كرديد. البته الان براي من چيزي جديد مشخص شد كه ايشان فيلمي در مورد مهندس بازرگان نساختند، بلكه فيلمي در مورد نهضت آزادي ساختند. من تا قبل از اين فكر مي‌كردم راجع به بازرگان و نسبت او با مجاهدين صحبت مي‌كنيم، بخشي از فرمايشات حضرتعالي در رابطه با مهندس توسلي يا آقاي دكتر ابراهيم يزدي كه مرحوم شدند، قاعدتاً به آن دوستان برمي‌گردد و مي‌توانيم اگر وقت برنامة شما اجازه بدهد راجع به آنها هم صحبت كنيم، اما من راجع به بازرگان صحبت مي‌كنم و بازرگانِ مستقل از تشكيلات سياسي، به اين معنا كه البته بازرگان پدر و بنيان‌گذار نهضت آزادي است، اما نه همة نهضت آزادي، آقاي ملاقلي‌پور از نهضت آزادي تارشتة ديگري دارد كه قرار نيست همة آنها را در شخصيت بازرگان خلاصه كنيم، به‌خصوص در دوراني كه بازرگان در زندان بوده يا موارد ديگر. پس اگر اجازه بفرماييد در جلسات ديگري شما با ايشان، ديگران و خصوصاً مهندس توسلي كه نسبت به اين مستند خيلي نقد داشتند صحبت كنيد و من تنها راجع به مهندس بازرگان صحبت مي‌كنم. نكتة دوم اين است كه من مي‌خواهم از شما يك مبناي فلسفي و نظري بپرسم؛ آقاي ملاقلي‌پور فرض بر اين بفرماييد كه ما با پديده‌اي به نام داعش مواجه هستيم، از پديدة داعش بدتر پديدة سَلف آن به اسم خوارج است كه مدعي اسلام ناب و خالصي بودند كه بعد از دوران پيامبر حتي در زمان امام معصوم شكل گرفتند و ما به هيچ‌وجه خوارج را منطبق بر اسلام نمي‌دانيم، همين‌طور كه داعش را نمي‌دانيم. آيا مي‌شود گفت، نعوذبالله اينها در بنيان‌گذاري اسلام مقصر بودند كه چنين اتفاقاتي رخ داده است؟ اگر بخواهيم اينطور صحبت كنيم، در هر موردي ما دچار اين بحران خواهيم شد. يعني اينكه در همين سال‌هاي اخير پديده‌اي به نام انحراف به وجود آمده است، جريان اصولگرايي كه شما از آن نام مي‌بريد به قول خودِ شما از آن يك جريان انحرافي به وجود آمده است. جايگاه جريان انحرافي در بحث‌هاي جامعه‌شناسي تاريخي كجاست؟ به‌طور مثال آقاي دكتر ابراهيم يزدي كتابي را در زماني ترجمه كردند. ــ البته اين موضع شما براي من خيلي جالب است و بسيار خوشحالم كه اين بحث از صداوسيما مطرح مي‌شود ــ در نقد مبارزة مسلحانه به گونه‌اي صحبت مي‌كنيد كه انگار از اول اين ذنب لايغفر بوده و گناه نابخشوده‌اي بوده است كه آن ايام جو عمومي كه در جامعه وجود داشته، به جز مرحوم مهندس بازرگان و به نظر من امام هيچ كس ديگري در نقد مبارزة مسلحانه صحبت نمي‌كرده است.

  • اگر از مهندس بازرگان فكتي داريد بفرماييد.



قوچاني: بله، مفصل خدمت شما عرض خواهم كرد. من تمام اين فكت‌ها را آورده‌ام و مفصل در مورد اين موضوع صحبت مي‌كنيم. بنابراين اينطور نيست و بفرماييد اگر مبارزه مسلحانه از نظر شما مطرود است آيا حاضريد دربارة مؤتلفة اسلامي و فدائيان اسلام هم همين فيلم را بسازيد؟

ملاقلي‌پور: در فيلم راجع به مؤتلفه و فدائيان چند بار صحبت مي‌كنيم.

قوچاني: خير، دربارة ترور منصور و اتفاقاتي كه رخ داده است فيلم بسازيد.

ملاقلي‌پور: خب در حال ساخت هستيم.

قوچاني: خيلي خوشحال مي‌شويم كه انشاءالله اين فيلم‌ها از صداوسيما پخش شود، بنابراين ما اين‌جا در نقد مبارزة مسلحانه با شما هم‌نظر هستيم و اتفاقاً مهندس بازرگان در نقد مبارزة مسلحانه فضل تقدم دارند كه عرض مي‌كنم. نكتة بعدي كه در باب روش شماست؛ شما هيچ‌وقت نمي‌توانيد اجتهاد مقابل نسل نمي‌توانيد بكنيد، به دليل اين‌كه بازرگان را معادلِ با نهضت آزادي، همة اجزا و عناصر آن در نظر گرفتيد به سراغ يكسري افراد رفتيد كه اكثر اين افراد را هم در حقيقت «راويان مسلح» نام مي‌گذارم. يعني كساني كه به مجاهدين خلق سمپاتي داشتند و البته جزو مبارزان ملي ـ مذهبي و انقلابي خيلي خوبي بودند. مانند آقايان محمدمهدي جعفري، احمدِ احمد و ديگران كه البته گرايشات مختلفي داشتند و بحث‌هاي ديگري بايد در موردشان كرد. اما شما نرفتيد راجع به خود متن كار كنيد، اگر راجع به خودِ متن مهندس بازرگان كار مي‌كرديد به نظر من به نتايج ديگري مي‌رسيديد. اين روايت‌ها و قضاوت‌ها كه البته من اين‌جا معتقد هستم كه بايد حق دفاع به همة آن دوستان داده شود؛ مانند كساني كه مي‌گويند زماني كه مهندس بازرگان در ديدار بود دستش را به شكل تفنگ درآورد و گفت اين كار را بكنيد، ما نمي‌دانيم كه مبناي اين قضاوت‌ها براساس متن خودِ مهندس بازرگان كجاست؟!

ملاقلي‌پور: چرا راجع به كسي كه با مهندس بازرگان در سلول بوده است تشكيك داريد؟ يعني دروغ مي‌گويند؟

قوچاني: من توضيح مي‌دهم. بله.

ملاقلي‌پور: دروغ می‌گویند؟

قوچانی: خیر، بعضی از اینها غلو و اغراق است، در رابطه با بعضی از اینها روایت‌های دیگری وجود دارد، به اضافة این‌که معیار من مهندس بازرگان است و متن مهندس بازرگان و رفتار و عملکرد مهندس بازرگان در مقاطع مختلف. آن چیزی که وجود دارد و شاید شما را به اشتباه انداخته است شباهت‌های بین مهندس بازرگان و مجاهدین خلق است. من نمی‌خواهم از بازرگان یک قدیس بسازم و فکر کنم که نقطة آغاز تاریخ و نقطة آغاز تمام تحولات مهندس بازرگان است، حتماً نقدهایی هم وجود دارد. از این جهت به این شباهت‌ها اشاره می‌کنم، این شباهت‌ها هر فرد و هر منتقدِ منصفی را ممکن است به اشتباه بیندازد. اولین نکته این است که مهندس بازرگان منتقد فلسفه بوده است. یعنی مهندس بازرگان فلسفة اسلامی و فلسفه را خیلی قبول نداشته است و تحت‌تأثیر فضای روشنفکریِ چپ و تفکیکی که در آن زمان وجود داشته است جزو کسانی بوده که فلسفة اسلامی را ازجمله در همین کتاب «راه طی شده» مکرراً نقد می‌کند. این طرز تفکر به مجاهدین خلق هم انتقال پیدا می‌کند، اما نه فقط از مهندس بازرگان. نکتة دوم تمرکزی است که مهندس بازرگان روی قرآن دارند، یعنی یک نهضت بازگشت به قرآن در قرن معاصرِ ما به وجود آمد که در تفکر قبل از مهندس بازرگان هم بود، در مهندس بازرگان هم تا پایان عمر ماند و به سازمان مجاهدین اولیه انتقال پیدا کرد. نکتة سوم تمرکز بر مفهوم توحید است و اینکه در مقابل فلسفة یونانی که به آن اعتقاد داشتند، می‌گفتند که اینها همه مبانی و مباحثی هستند که در تضاد با شرکت می‌آیند؛ توحید و شرک را به عنوان یک دوگانه مطرح می‌کردند. این موضوع هم به مجاهدین خلق انتقال پیدا کرد. نکتة چهارم بحث علم‌گرایی بود؛ مهندس بازرگان نگاهی علم‌گرایانه و ساینتیستی داشت که این هم به سازمان انتقال پیدا کرد و نکتة پنجم در مورد نقد روحانیت و الزاماً اینکه روحانی سخنگوی اسلام باشد. یعنی می‌خواهم عرض کنم که اگر می‌خواستم فیلم شما را از موضع نقد مهندس بازرگان ساخته شود، می‌شد به این نکات توجه دقیق‌تری کرد. اما همة اینها در مهندس بازرگانی‌ست که در سال ۱۳۲۶ کتاب «راه طی شده» را می‌نویسد. کتابِ «راه طی شده»ی ایشان در قبل از تدوین و تأسیسِ هر گونه تفکر اسلام سیاسی قرار دارد. مهندس بازرگانی که عمرش به اندازة عمر سراسر روشنفکری دینی ماست ــ ایشان متولد ۱۲۸۶، یک سال بعد از انقلاب مشروطه هستند و تا سال ۱۳۷۳ هم حیات داشتند ــ یعنی مراحل مختلف روشنفکری دینی ما را دیده‌اند؛ از دوران مصدق، مبارزات مسلحانه، حکومت اسلامی تا دوران آسیب‌شناسی حکومت اسلامی را دیده‌اند. وقتی می‌گویم کاریکاتوری به این علت است، شما نمی‌توانید بخشی از این را برجسته کنید و بقیه ابعاد مهندس بازرگان را نبینید. اگر بحث فلسفه است، در کتاب «راه طی شده» اگر دقت کنید، مهندس بازرگان در پانوشت‌ها قید کرده‌اند که این کتاب را به نگاه آقای مطهری رسانده‌ام و ایشان نقدهایی گفتند و من این نقدها را اعمال خواهم کرد و کرده‌ام. در بحث مربوط به توحید شما به هیچ‌وجه کتاب «آفات و توحید» مهندس بازرگان را ندیده‌اید. چون شما روی سند و مدرک دقت می‌کنید…

ملاقلي‌پور: شما گفتید چند سند وجود دارد که مهندس بازرگان با مبارزة مسلحانه مخالفت داشته‌اند، اگر ممکن است این موضوعات را از سندها و کتاب ایشان قید کنید.

قوچانی: بله، من از روي كتاب ايشان مي‌گويم. ايشان بحثي را در كتاب «آفات توحید» دارند. به جز «راه طي شده» ــ كه شما مدام به آن استناد مي‌كنيد و مربوط به سال ۱۳۲۶ است و هنوز چيزي به نام جريان مبارزة مسلحانه وجود ندارد ــ كتاب‌هاي ديگري هم نوشته‌اند. دو كتاب ايشان به‌طور مشخص در نقد مجاهدين خلق است، يعني روايت‌هاي متعددي وجود دارد. من تمام جملات ايشان را در اينجا دارم؛ مهم‌ترين جمله كه استناد مي‌كنند اين است كه ايشان در دادگاه سلطنتي گفته‌اند كه ما آخرين نسلي هستيم كه با زبان قانون صحبت مي‌كنيم.

ملاقلي‌پور: جمله‌اش ادامه دارد، اگر مي‌شود كامل بگوييد.

قوچاني: بله، می‌گوید «ما آخرين نسلي هستيم كه با زبان قانون صحبت مي‌كنيم، بعد از ما كساني خواهند آمد كه با زبان ديگري با شما سخن خواهند گفت.» اين جمله از طرف سازمان مجاهدين خلق و بنيان‌گذاران اوليه‌اش به عنوان نقطه‌ضعف مهندس بازرگان شناخته مي‌شود نه به عنوان نقطة قوت. اين جمله در كتابي است كه به نام «بيانية اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان» منتشر شده و در اين بيانيه اولين كسي كه سازمان نقد كرده است مهندس بازرگان است.

ملاقلي‌پور: بيانية كدام سال؟ چون هر سال يك كسي بنيان‌گذار بوده است.

قوچاني: شما دوره‌اي به نام دورة حنيف‌نژاد داريد.

ملاقلي‌پور: مي‌خواهم همين را بگويم، چون بحث ما حنيف‌نژاد است.

قوچاني: من دقيقاً خدمت شما توضيح مي‌دهم. اولين دوران سازمان بنيان‌گذاري حنيف‌نژاد است. در تأسيس سازمان نامه‌اي ۹ نفره صورت مي‌گيرد كه در رأس آن حنيف‌نژاد است كه خطاب به سران نهضت آزادي نوشته شده و انتقاد مي‌كنند كه رفتارهاي رفرميستي شما جواب نمي‌دهد، شما فقط پارلمانتاريستي برخورد مي‌كنيد و اين راه به بن‌بست مي‌رسد كه اصلاً در داستان شما به اين نامة ۹ نفره اشاره نمي‌شود، پيرو آن ديداري صورت مي‌گيرد در آن ديدار مهندس بازرگان بوده‌اند. اين روايت‌ها را هم آقاي لطف‌الله ميثمي نقل كرده‌اند و هم آقاي بهمن بازرگاني.

ملاقلي‌پور: خب اينها كه از نظر شما غلط است، شما به من گفتيد روايت‌هاي ديگري غير از خودِ بازرگان، در اينجا تضاد و تناقضي در حرف‌هاي شما هست. مي‌گوييد حرف‌هاي اين افراد سند نيست و دروغ است و از خودِ اين افراد سند مي‌آوريد يا بالاخره بايد اينها را قبول كنيد يا نبايد قبول كنيد. يا شما مي‌توانيد از كلام مهندس بازرگان سند بياوريد يا اگر از نزديكان ايشان مي‌آوريد پس سندهايي كه ايشان جلوي دوربين مصاحبه كرده‌اند مي‌تواند اشتباه باشد.

قوچاني: من از مهندس بازرگان هم نقل قول مي‌آورم. من نمی‌گویم كه نبايد از افراد نقل قول آورد، اتفاقاً اين يك روش تاريخي است كه بايد به كُدها توجه كرد، اما بايد كُدها را كنار هم بررسي كرد، قرار نيست كه فقط يك كُد را مدنظر قرار دهيم. فكر مي‌كنم روش تفسير همين است كه هر جا كه تناقض داشت، مي‌توانيد به متن استناد كنيد، اما متن‌ها را به صورت تطبيقي و در جهت هدف غايي‌اش بررسي مي‌كنيد. اجازه بدهيد همين ديدار را كه دو، سه منبع هم دارد ــ يعني هم آقاي بهمن بازرگاني در كتاب اخيرشان و هم آقاي لطف‌الله ميثمي از آن نقل كرده‌اند ــ بررسي كنيم. اينها هم دو جريان مخالف هستند، من به اين دليل استناد مي‌كنم. چون آقاي لطف‌الله ميثمي در تمام تلاش‌هاي شما مشهود است، شما ناخواسته در دامي افتاده‌ايد كه آقاي ميثمي براي شما تنيده است، شما منتقد آقاي ميثمي هستيد. چون آقاي ميثمي طرفدار مبارزة مسلحانه است و مي‌خواهد بين حنيف‌نژاد و بازرگان پيوند ايجاد كند، كُدها را هم به همين سمت هدايت كرده است. من اصلاً نسبت دروغ به ايشان يا فرد ديگري نمي‌دهم، اما اين نكته‌اي است كه هم ايشان روايت كرده‌اند و هم آقاي بهمن بازرگان كه ماركسيست شد و جزو منتقدين آقاي ميثمي و جريان‌شان شدند. در اين ملاقات «مهندس از ديدار رفقا اظهار شادماني مي‌كند، ولي وقتي رفقا محمد حنيف‌نژاد و… مسئلة تشكيل سازمان را مطرح مي‌كنند با عكس‌العمل سرد و تقريباً نامساعد او روبه‌رو مي‌شوند و بالاخره وقتي رفقا مسئلة استثمار را به عنوان اصلي‌ترين ويژگي موجود در خط مشي سياسي و تفكر انقلابي ما مطرح مي‌سازند مهندس شديداً مخالفت كرده مي‌گويد شما داريد منحرف مي‌شويد، يعني گرايش‌هاي ماركسيستي پيدا مي‌كنيد، در پايان جلسه وقتي يكي از رفقا با حالت گريه مي‌گويد شما براي ما و كارِ ما حتي به اندازة پشيزي هم ارزش قائل نيستيد… مهندس با خونسردي جواب مي‌دهد اينطور باشد» اين ديدار تلخي است كه بين آنها برقرار مي‌شود و بر خلاف اين است كه شما مي‌فرماييد مهندس بازرگان بعد از زندان دچار يأس و ناراحتي شد، اين دورة حنيف‌نژاد است. در دورة تقي شهرام بيانية اعلام مواضع ايدئولوژيك راجع به همان جمله مي‌گويند: «وقتي كه سران نهضت آزادي در دادگاه نظامي شاه خائن به اتهام اقدام عليه امنيت كشور و مخالفت با رژيم سلطنتي محاكمه مي‌شوند، مهندس بازرگان ضد ردِ اين اتهام و دفاع از خود هيأت قضات و رژيم را هشدار مي‌دهد كه اين آخرين باري است كه شما در اين دادگاه با كساني روبه‌رو مي‌شويد كه قانون اساسي را قبول ندارند، به بيان ديگر ايشان…» اين‌جا را دقت بفرماييد: «…به خوبي مي‌دانست كه ديگر كسي پيدا نخواهد شد كه چنين شيوه‌هاي عقب‌مانده و مهجوري را براي مبارزه در مقابل رژيم پهلوي در نظر بگيرد و از اين نظر به خود حق مي‌دهد كه سرِ هيأت قضات و رژيم شاه خائن منت بگذارد كه فقط اين ما بوديم كه در چنين شيوه‌اي بي‌آزار و قانوني و مسالمت‌آميزي در مبارزه با شما دست داديم، واي بر شما كه اگر قدر ما را ندانيد به زودي سر و كار شما با كمونيست‌هاي خدا ناشناسي خواهد افتاد كه سلطنت را…» يعني روايت مجاهدين خلق اين بود كه بازرگان ما را مي‌فروشد، نه اينكه بازرگان ما را تأييد كرده است. حال اين مباحث تاريخي است و در مقاطع مختلف و بعد از انقلاب مباحث فكري مفصلي داريم.

  • آقاي قوچاني نكات خود را عنوان كردند و فكت‌هايي كه گفتند را شنيديم. اگر بخواهم جمع‌بندي كنم از ابتدا اين بحث را داشتند كه بايد بازرگان را مستقل از نهضت آزادي ديد و فيلم شما فيلمِ نهضت آزادي است.



ملاقلي‌پور: ولي دلايلي كه آوردند مجبور شدند به سراغ اعضاي سازمان مجاهدين يا نهضت آزادي بروند.

  • درست است، این بحث را هم مطرح کردند که اگر بخواهیم با منطق شما جلو برویم، باید شکل‌گیری داعش و خوارج را هم ناشی از اسلام بدانیم.



ملاقلي‌پور: به نظر شما از ابتدا شروع کنم یا از آخر پاسخ بدهم.

  • هر طور که صلاح می‌دانید.



ملاقلي‌پور: من از اول برمی‌گردم و امیدوارم بیننده‌ها مسائلی که ایشان مطرح کردند را به خاطر داشته باشند. بحثی وجود داشت که گفتید کتابی ایشان نوشته است و یکسری تعبیر دیگری کردند، این نقدی است که درواقع برای اولین نفر آقای محمدنوید بازرگان فرزند ایشان که در فیلم من مصاحبه کرده بود مطرح کرد، البته به گفتة خودشان در همان نقد فیلم را ندیده بودند و براساس صداهایی که به دستشان رسیده بود این قضاوت را کردند و براساس همین نقد…

قوچانی: البته به دلیل اینکه ایران نبودند.

ملاقلي‌پور: بله اگر یک مقدار صبر می‌کردند VOD آن می‌آمد و می‌توانستند آن طرف دنیا ببینند.

قوچانی: خب فیلم شما هم فقط صداست و در تصویر فقط خودتان هستید.

ملاقلي‌پور: بله، اما ای کاش صداها را کامل گوش می‌دادند. نوشتند براساس صداهای تکه‌تکه‌ای که به دست من رسید. مشخص است که اینگونه نقد کردن به کجا می‌رسد، یعنی فیلمِ ندیده و صداهای تکه‌تکه شنیده شده و صبور نبودن مشخص است که چه نقدهایی را به دنبال دارد. به هر حال این نقد از آنجا می‌آید و ایشان اولین بار آنجا مطرح کردند كه خب پدر ما يك كتاب نوشته است و چه ارتباطي دارد؟ ببينيد كه از درون آن داعشي مانند سازمان مجاهدين درآمده است، منظور آقاي محمدنويد بازرگان يعني اينكه حنيف‌نژاد داعش بوده است و چنين قياسي مي‌كند. ما معتقديم كه به هر حال جنايت‌هاي سازمان مجاهدين خلق دست‌كمي از داعش نداشته است و درواقع همان است، اما يك تفاوتي در اينجا وجود دارد؛ داعش تقريباً چيزي حدود ۱۴۰۰ سال با پيغمبر فاصله دارد، يعني كسي كه واسط بوده است و كتاب خداوندي به او نازل شده و ايشان براي مردم تبيين كرده‌اند. اينجا محمد حنيف‌نژاد و سعيد مهندس بنيان‌گذاران اولية سازمان مجاهدين خلق نويسندة كتاب را رودررو مي‌بينند و در فيلم دكتر محمدنويد بازرگان مي‌گويد كه در سال ۴۷ پدر من با اينها مخفيانه ديدار داشته‌اند.

قوچاني: و نقدشان مي‌كرده.

ملاقلي‌پور: صبر كنيد، خير. اگر فيلم را ديده باشيد اين را مي‌گويد…

قوچاني: من فيلم را ديده‌ام و اتفاقاً دو بار هم ديده‌ام.

ملاقلي‌پور: بله، تماشاچيان هم فيلم را ديده‌اند و يادآوري مي‌شود. مي‌گويند: «پدر من با اينها ديدار داشت و مطالعاتي كه اينها روي «راه طي شده» داشتند را به شدت تحسين كرد». يعني مباحث راه انبيا ـ راه بشر و مباحث التقاط فكري كه بشر مي‌تواند هم‌پاي راه انبيا با علم خودش برود را تأييد مي‌كند. انتقادي كه آنجا آقاي محمدنويد بازرگان مي‌گويد اين است كه تفاوت اينجا بود كه پدر من به جوانان نهضت آزادي گفتند شما فقط علم را از طريق ترموديناميكي كه من مي‌رفتم جلو نرفته‌ايد و از طريق علم ديالكتيك جلو رفته‌ايد. يعني چون چند سالي اينها زودتر آزاد شده بودند و بيرون آمده بودند و اين مسير را چه كسي به آنها داده بود؟ مهندس بازرگان. حال ايشان يك چيزي مي‌گويند كه من آن را قبول دارم، مي‌گويند كه مي‌شود گفت اينها خيلي كتاب خوانده بودند چرا شما روي كتاب «راه طي شده» تأكيد مي‌كنيد كه اين سئوال درستي است. مسئله اينجاست كه بپرسيم كدام كتاب اساس فكر سازمان مجاهدين خلق مي‌شود و تبديل به پايه‌ها و التقاط فكري مي‌شود. اين اساس كتاب «راه طي شده است» به چه دليل؟ در فيلم هم گفته مي‌شود كساني كه هم در سازمان مجاهدين خلق، نهضت آزادی، در سلول با مهندس بازرگان بودند و هم محمد حنیف‌نژاد را بعد از این جریانات دیده بودند؛ آقای محمدمهدی جعفری یکی از اینهاست. ایشان می‌گوید سعید محسن این کتاب را بدون اغراق صد بار خوانده بود. آقای بدیع‌زادگان و برادر آقای اصغر بدیع‌زادگان یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق که الان مسئول بنیادفرهنگی بازرگان هستند، می‌گوید که محمد حنیف‌نژاد ۱۹ بار این کتاب را خواندند. آقای محمدمهدی جعفری در کتاب «سهم پیمانِ عشق» می‌گوید سعید محسن این کتاب را حفظ بوده است.

قوچانی: خب می‌تواند حفظ باشد، اما آن را نفهمیده باشد، این چه استدلالی است؟

ملاقلی‌پور: صبر کنید، استدلال دارد.

قوچانی: شما مدام جواب دیگران را می‌دهید، این پاسخ را بدهید که دکتر بهشتی گفته‌اند این کتاب راه طی شده مانند یک دایره‌المعارف است و کار ارزشمندی است که روحانیت نتوانسته است انجام بدهد. یعنی شما باید منتقد دکتر بهشتی هم باشید.

ملاقلی‌پور: پاسخ سئوال اول‌تان را بدهم و بعد به سئوال دوم برسیم. گفتید از کجا؟ دکتر محمدنوید بازرگان می‌گوید پدرِ من مطالعاتی که اینها راجع به «راه طی شده» داشتند را تأیید کرد، در فیلم هست.

قوچانی: اصلاً من با اصل ایدة شما مخالفم، چون کتابِ «راه طی شده» مهم‌ترین کتاب مجاهدین خلق نیست، مجاهدین خلق ۴ کتاب ایدئولوژیک دارند که از کتاب «شناخت» شروع می‌شود.

ملاقلی‌پور: من سكوت كردم.

  • شما بايد صبور باشيد.



قوچاني: وقت كم است و من مي‌خواهم بحث جريان داشته باشد.

ملاقلی‌پور: وقت كم است و شما سئوالاتي را مطرح كرديد و من پاسخ مي‌دهم، حتي صبوري نمي‌كنيد. سئوالي كه پرسيديد را من بايد پاسخ بدهم. تفاوت اينجاست، آن‌جا داعش خودش تلقي مي‌كند و اينجا داعش توسط نويسندة كتاب تأييد مي‌شود.

قوچاني: تأييد نشده است.

ملاقلی‌پور: برويد به آقاي محمدنويد بازرگان بگوييد. از روزنامه‌هايي كه شما آورديد مهم‌تر در فيلم ما موجود است.

ملاقلی‌پور: اين موضوع در فيلم ما هست، من كه جاي آقاي محمدنويد بازرگان دوبله نكرده‌ام. شما تنها در يك صورت مي‌توانيد انكار كنيد كه بگوييد فيلم را دوبله كرده‌ام.

قوچاني: ما فرزند استدلال و دليل هستيم نه روايت، كه اگر نويد بازرگان اين را گفته است، پس من بايد بپذيرم شما تو چه كاره‌اي كه پسرش اين را مي‌گويد!

ملاقلی‌پور: چطور شما از آقاي لطف‌الله ميثمي روايت مي‌آوريد من بايد بپذيرم، اما من از فرزند آقاي بازرگان روايت بياورم شما قبول نمي‌كنيد. اجازه بدهيد من صحبت بكنم. بله اين سئوال‌ها براي آقاي قوچاني عجيب است و من حق مي‌دهم. اين سئوال براي خيلي‌ها پيش مي‌آيد و اصلاً ما به همين دليل رفتيم. من بايد مبحثي را مطرح كنم كه خيلي از اين پاسخ‌ها در آن داده مي‌شود. اصلاً اين‌كه چگونه مي‌شود كه ليبراليزم پايه‌گذار و بستر و رحم تروريزم مي‌شود؟ نه فقط ماركسيسم، تروريزم مي‌شود؟ من در رابطه بحثي صحبت مي‌كردم كه وقت‌مان قطع شد؛ تروريزم در ايران و مهم‌ترين گروه‌هاي تروريستي در ايران از دل جريان‌هاي ليبرال و ملي‌گرا به وجود مي‌آيد، مانند چريك‌هاي فدايي خلق كه تئوريسين آن بيژن جزني است و مسعود احمدزاده جزو ليدرهاي آن است. اينها جوانان جبهة ملي هستند و در كُتب همين جريان بيرون مي‌ايند.

قوچاني: خب فدائيان اسلام و مؤتلفه از كجا بيرون مي‌آيند؟

ملاقلی‌پور: صبر كنيد من آنها را جواب مي‌دهم.

قوچاني: خب جواب بدهيد.

ملاقلی‌پور: قرار شد به نوبت صحبت كنيم، من به نوبت نوشته‌ام و پاسخ مي‌دهم. مثلاً در كتاب آقاي بني‌صدر یکی از کسانی که در جبهة ملی بوده است، من از افرادی مثال می‌زنم که مخالف جمهوری اسلامی هستند نه از طرفداران جمهوری اسلامی؛ آنجا می‌گویند فکر می‌کنم جبهة ملی تعمداً سعی می‌کرد به جوان‌ها بگوید بعد از ۱۵ خرداد به بن‌بست رسیدید و باید شما راه جدیدی پیدا کنید و راهی هم نیست جز مبارزة مسلحانه و مهندس بازرگان و جریان اولیة نهضت آزادی هم همچنین. در دادگاه می‌گویند که ما آخرین گروهی هستیم که با مبارزة پارلمانی، کلام و منطق با شما صحبت می‌کنیم، بعد از این جوانانی می‌آیند که اینگونه صحبت نمی‌کنند. اتفاقاً من در فیلم این شائبه را جواب می‌دهم و می‌گویم آیا این یک ذهنیت است یا خیر. از طرفي مهندس بازرگان می‌گویند بعد از این… در‌صورتی‌که همان‌طور كه مي‌گويند قبل از این گروه‌هايي مانند فدائيان اسلام آمدند و ساليان قبل مشي مسلحانه را برگزيده بودند. اين‌جا چگونه است و چرا مهندس بازرگان مي‌گويد بعد از اين؟ از ايشان مي‌پرسم آيا به اين دليل نيست كه مهندس بازرگان با جوانان نهضت آزادي صحبت كرده بودند؟ مي‌گويند بله و از اعضاي نهضت آزادي فكت‌هايي مي‌آورند كه مهندس بازرگان خودشان در زندان به آقاي حنيف‌نژاد گفتند كه حنيف ديگر نياييد، اگر خواستيد بياييد اينطور بياييد. درواقع اينطور مي‌توان گفت كه اگر بخواهيم ترجمة تحت‌اللفظي ابليس را بياوريم، مي‌شود نااميد شده از درگاه خدا. ببينيد در اوج نااميدي و احساس انسداد جبهة ملي…

قوچاني: يعني از نظر شما مهندس بازرگان ابليس است؟

ملاقلی‌پور: خير، حرف در مي‌آوريد، بگذاريد جمله منعقد بشود.

قوچاني: شما فرموديد.

ملاقلی‌پور: از دل نااميدي جبهة ملي و نهضت آزادي و انتقال نااميدي به دل جوانانش خطرناك‌ترين تروريست‌هاي تاريخ ايران به وجود مي‌آيد و اين‌جا مي‌خواهم به شما بگويم در مقابل اين، چون اينها فكر مي‌كردند بعد از ۱۵ خرداد كه سركوب شد و امام تبعيد شد هيچ راه ديگري نيست، درصورتي‌كه اتفاقاً رهبر ۱۵ خرداد يعني امام خميني، به همان مسير ايمان داشت. چه مسيري؟ پيروزي خون بر شمشير، مشت‌هاي گره كرده و ادامة همين مسير امام باور داشتند و نگاه مي‌كنيد همان مسير جواب داد و به نتيجه رسيد، اتفاقاً از اميدواري امام به نتيجه رسيد. يك جا هم در فيلم هست كه من فكت مي‌آورم كه در كتاب آقاي عزت‌الله سحابي هست كه مي‌گويد وقتي قبل از انقلاب گروگانگيري انجام شد و سازمان مجاهدين براي نجات ياران خودشان يك هواپيما را گروگان مي‌گيرند و به عراق مي‌برند، آنجا مهندس بازرگان نگران بچه‌هاي سازمان بود و آن‌جا به مهندس سحابي مي‌گويد اميدوارم مسئلة بچه‌ها حل بشود و اگر اين مسئله حل نشود و كار بچه‌ها نگيرد خيلي حيف مي‌شود، تنها كاري كه ما الان مي‌توانيم بكنيم اين است كه رحمي بشويم براي تولد اين فرزند و الان اين فرزند به دنيا آمده است. ببينيد ليبراليسم اينطور است و اگر بخواهم خيلي ساده بگويم كه كلمات قلمبه سلمبه نشود و مردم بفهمند، پاشنه آشيل ليبراليزم يكسري باغبان هستند كه فقط مي‌گويند آزادي، البته آزادي‌هاي غرب‌گرايانه آن هم نه آزادي و رهايي درواقع وادادگي است، فقط مي‌خواهند به باغ آب بدهند و مي‌گويند آب و نور كفايت مي‌كند، در اين‌جا يك سئوال مطرح مي‌شود كه فقط آب و نور علف هرز هم در باغ رشد مي‌دهد و جان باغ را مي‌گيرد. پاشنه آشيل ليبراليزم اين است كه فصل حَرَص ندارد، سئوالي كه من در زمان جنگ مي‌پرسم اين است كه از بين جوانان نهضت يا حتي هواداران آيا كسي بود كه به جبهه رفته باشد و جانباز يا شهيد شده باشد؟ مي‌گويند ما كسي را نمي‌شناسيم.

قوچاني: آقاي سيدامير خُرَّم.

ملاقلی‌پور: در اين مورد چون ايشان را مي‌شناسم بگويم كه بسيار جالب است؛ آقاي سيدامير خُرَّم عضو نهضت آزادي نبودند. اگر در ويكي‌پدياي ايشان بزنيد هست.

قوچاني: خسته نباشيد واقعا.

ملاقلی‌پور: صبر كنيد.

قوچاني: شما اطلاعات‌تان را از ويكي‌پديا مي‌گيريد؟!

ملاقلی‌پور: مي‌گويم صبر كنيد، از ايشان هم مي‌توانيد بپرسيد. همين الان هم كه صحبت مي‌كنيم مي‌گويم ايشان جزو نهضت نيستند و بيرون آمدند.

قوچاني: الان كه جنگ نيست، آن زمان كه جنگ بود ايشان جانباز جنگ هم هستند.

ملاقلی‌پور: همان را چون گفتيد مي‌گويم.

قوچاني: اين بحث واقعاً انحرافي است.

ملاقلی‌پور: خير گفتيد بايد پاسخ بدهم.

قوچاني: خب الان شما گفتيد و من پاسخ دادم.

ملاقلی‌پور: آقاي سيد امير خُِرَّم به جبهه مي‌رود، آن‌جا جانباز مي‌شود و برمي‌گردد، بعد با نظريات نهضت آشنا مي‌شود، بعد از اين‌كه آشنا شد به جبهه مي‌رود، اين خلط مبحثي است كه وجود.

قوچاني: من اصلاً نمي‌خواهم در مورد نهضت آزادي صحبت كنم.

ملاقلی‌پور: ببينيد پس باز يك نفر هم ندارند.

  • آقاي قوچاني در رابطه با مسئلة تأييد منافقين توسط مهندس بازرگان را عنوان كنيد، قرار بود از مهندس بازرگان هم برايمان فكت بخوانيد.



قوچاني: مي‌خواهم عرض كنم ايشان به گونه‌اي صحبت مي‌كنند و آنقدر موضوعات سطح بالا مطرح مي‌كنند كه در سواد اين جلسه نمي‌گنجد! ليبراليسم، تروريسم و… را مي‌توانيم در جلسه‌اي ديگر صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: شما بگوييد كه چرا چيريك‌فدايي‌ها از دل جبهة ملي دوم و نهضت و سازمان مجاهدين خلق…

قوچاني: شما نفرموديد كه فدائيان اسلام از دل كدام جريان درآمدند، اين را در صحبت‌هايتان نفرموديد. الان موضوع ما هم اين نيست، خواهشاً اجازه بدهيد جاي ديگر مفصل در اين رابطه صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: موضوع «راه طي شده» است و فدائيان اسلام نيست.

قوچاني: برادر من اگر اينطور است، پس شما بگوييد كه فدائيان اسلام از دل كدام جريان درآمدند، شما مطلق مي‌گوييد كه از دل ليبراليسم، تروريسم در مي‌آيد بگوييد كه فدائيان اسلام و مؤتلفة اسلامي از دل كدام ليبراليسم درآمدند؟!

ملاقلی‌پور: مؤتلفه كه اولاً مشي‌شان مسلحانه نيست، يك عمليات مسلحانه دارند كه در آن رابطه بعداً مي‌روند كه از امام اجازه بگيرند و اجازه نمي‌دهد، در خاطراتشان هم هست.

قوچاني: يعني الان شما نقد مؤتلفه مي‌كنيد؟

ملاقلی‌پور: خير، صحبت مي‌كنم. مسئله‌اي هم كه هست ما در فيلم راجع به حلال و حرام بودن مشي مسلحانه صحبت نمي‌كنيم، بحث راجع به اثربخشي است. ما مي‌گوييم كه حركت امام خميني، حركتي بود كه اثربخش بود.

قوچاني: از اين جهت شما به ماركسيسم لطف مي‌كنيد كه تروريسم را از دامنش پاك مي‌كنيد! بماند.

ملاقلی‌پور: پاك نمي‌كنيم، ما مي‌گوييم تروريسم فقط در ماركسيسم خلاصه نمي‌شود، اگر اينطور است، الان تمام گروه‌ها…

قوچاني: بله فقط در ماركسيسم خلاصه نمي‌شود، در تفكرات ديگر هم هست. به‌هر‌حال اگر بخواهيم در باب ليبراليسم صحبت كنيم بايد در جلسة ديگري صحبت كنيم، من حاضر هستم، همين الان هم حاضرم. (اگر وقت باشد)

  • اجازة بدهيد چند دقيقه‌اي آقاي قوچاني نكات را عنوان كنند.



قوچاني: نكتة دوم اين كه وقتي در مورد مهندس بازرگان صحبت مي‌كنند واقعاً همة اسناد را ببينند، من به شما نمي‌گويم سند نبينيد، بلكه همة سندها را ببينيد. شما دربارة همان جلسه اينطور نبوده كه مدام تأكيد مي‌كنيد مهندس بازرگان مأيوس بوده، ابليس مأيوس مي‌شود.

ملاقلی‌پور: من نگفتم مهندس بازرگان ابليس است، در دهان من حرف مي‌گذاريد. ترجمة يأس را عنوان كردم. هر كسي كه مأيوس بشود ابليس در او اثر می‌کند…

قوچاني: مهندس بازرگان هرگز مأيوس نشد، در همان جلسه‌اي كه با حنيف‌نژاد و ديگران داشت كه در رابطه با آن هم روايت‌هاي مختلف وجود دارد، استدلالي كه مهندس بازرگان به روايت آقاي بهمن بازرگاني مي‌كند اين است: «مهندس بازرگان استاد دانشگاه بود، كارخانه هم ساخته بود و معتقد بود از طريق فعاليت‌هاي اقتصادي و صنعت و… بايد جامعه را اصلاح كرد، اما حنيف‌نژاد معتقد بود اين جامعه اصلاح‌پذير نيست. اينها كه مي‌گويم تقريباً عين جملات حنيف است: “جامعه مريض است، جراحي مي‌خواهد، با قرص و دارو اين مريض خوب‌شدني نيست، جراحي جامعه نياز به علم مبارزه دارد، ماركسيسم همان علم مبارزه است”. ببينيد حنيف‌نژاد از اساس در خلاف انديشة بازرگان حركت مي‌كرده است، بازرگان بر مبناي همين، وقتي از زندان آزاد شد فعاليت فرهنگي و سخنراني مي‌كرد، عين آن كاري كه شهيد مطهري و امام انجام مي‌دادند. حال من بخش جدلي را هم جواب خواهم داد، اتفاقاً مهندس بازرگان آن كسي بود كه حَرَص كرد و دو كتاب نوشت؛ «علمي بودن ماركسيسم و آفات توحيد» من يك پاراگراف «آفات توحيد» را براي شما مي‌خواهم: روايتي مي‌كنند از ديداري كه در اصفهان با خانوادة يك نفر داشت، «يكي از آنها آغاز سخن كرد، گفت براي ما صحبت از اثبات خدا و پيغمبر نكنيد، ما اينها را قبول داريم ولي مي‌گوييم مكتبي كه شاگرد اولش علي و علي چنان كسي باشد كه با علم به قاتل بودن ابن‌ملجم به اعتبار اين‌كه قصاص قبل از جنايت جايز نيست از كشتن او خوددداري كند، چنين مكتبي به درد مبارزه نمي‌خورد، ما به دنبال مكتب استالين و مائو مي‌رويم كه بنا به مصلحت مبارزه و بدون رعايت ضوابط و اصولي دستبرد به بانك‌ها مي‌زنند و مخالفين را مي‌كشند» حال بازرگان نقد مي‌كند: «طبيعي است كه وقتي مبارزه و جنگ و خصومت علي‌الاطلاق و عليه استعمار و استثمار و احياناً استبداد هدف قرار گرفت، هر كسي زير پرچم مكتبي خواهد رفت كه در اين كار تخصص و تجربة بيشتري خواهد داشت، به صورت سيستماتيك و در مقايسه با قياس جهاني روي آن كار مي‌كند و برنامه‌اش جنگ طبقاتي و انقلابي باشد. من از شما خواهش مي‌كنم دانه به دانة رسالة آفات توحيد را مطالعه كنيد. زيرا مفصلاً در باب اينكه ما نبايد استالين و مائو… مشخصات علمي و كتاب علمي بودن ماركسيسم در ادعاي همين و نقد كتاب پانصد صفحه‌اي است كه در اوائل با نام مستعار (مهدی سحاب) منتشر مي‌شود، در نقد ايدة مجاهدين خلق كه ماركسيسم علم است و علم مبارزه است صحبت مي‌كند. من از شما خواهش مي‌كنم كتاب مهندس بازرگان «راه طي شده» را ملاحظه كنيد و ايرادهاي كتاب از منظر همان مسائلي كه در رابطه با فلسفله اسلامي بررسي كنيد كه وجود دارد، كجاي اين كتاب مبارزة مسلحانه در مي‌آيد؟

ملاقلی‌پور: التقاط در مي‌آيد نه مبارزة مسلحانه.

قوچاني: شما از مبارزة مسلحانه صحبت كرديد، اگر مي‌خواهيد راجع به التقاط مفصل صحبت كنيم.

ملاقلی‌پور: در رابطه با مبارزة مسلحانه بازرگان دستش را بالا برد و به حنيف‌نژاد گفت این دفعه با اسلحه بیایید نسخة آن را در زندان داد.

قوچاني: آقا شايد شوخي كرده باشد.

ملاقلی‌پور: اينقدر؟!

قوچاني: شما بايد متن و رفتار را ببينيد. وقتي در كتاب «آفات توحید» سخن از نقد مارکسیسم می‌زند.

ملاقلی‌پور: يعني همة ياران بازرگان دروغ مي‌گويند؟ اين همه سند؟!

قوچاني: مهندس بازرگان كتاب «آفات توحيد» را در نقد مجاهدين خلق نوشته است. علمي بودن ماركسيسم را در نقد مجاهدين نوشته است. اين جزوه‌اي است كه آقاي تقي شهرام به اسم جزوة سبز منتشر كرده است، اين جزوة سبز در اينترنت هست، مي‌توانيد آن را دانلود كنيد. فصل‌هاي متعددي از اين جزوه در نقد مهندس بازرگان است، می‌گوید مهندس بازرگان یک بورژوای عقب‌مانده‌ای است که به هیچ وجه با ما همراهی نکرد و به ما توهین کرد، در آن دیدارهایی که با آن داشتیم با ما برخورد بد داشت. این داستان‌های قبل از انقلاب است و خیلی روشن است. اما حال از شما یک سئوال جدلی می‌کنم، آیا امام خمینی روی مجاهدین خلق حساسیت داشتند یا خیر؟

ملاقلی‌پور: بله.

قوچانی: شهید مطهری حساسیت داشتند یا خیر؟

ملاقلی‌پور: از یک تاریخ به بعد، بله.

قوچانی: آیا شهید مطهری مهندس بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر به امام معرفی نکرد؟

ملاقلی‌پور: بله.

قوچانی: خب چرا امام با علم به این ماجرا… بازرگان را نخست‌وزیر انقلاب کرد؟ آیا امام این چیزها را ندیده بود؟ نشنیده بود و نمی‌دانست؟ سال ۱۳۷۳ مهندس بازرگان مرحوم شد، در فوت مهندس بازرگان آیت‌الله خامنه‌ای پیامی برای دکتر یدالله سحابی فرستادند، من بخشی از این پیام را می‌خوانم: «ایشان یکی از مبارزین دیرین با رژیم ستم‌شاهی و نیز ازجمله پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌های ناب اسلامی با زبان و منطق و شیوة نوین بود و از این رهگذر بی‌شک در چشم همة علاقه‌مندان به گسترش و رواج ایمان اسلامی در میان طبقات تحصیل‌کرده در دوران خفا بود.» رهبری واژة «ناب» را به کار برده‌اند، واژة «ناب» با این متفاوت است که بگویید کارهای اسلامی کرد، اگر کارنامة یک فرد را در کلیت ببینید، می‌توانید به منظور من برسید.

ملاقلی‌پور: من متوجه منظور شما شدم. راجع به فکت‌های اولیه‌تان باید بگویم که مسئلة تقی شهرام را می‌گویید، اتفاقاً شما از دیگران نقل آوردید. چون نقل مهندس بازرگان براي شما از همه مهم‌تر است…

قوچاني: از كتاب تقي شهرام نقل كردم.

ملاقلی‌پور: بله، اما مي‌گوييد حرف مهندس بازرگان اهمّ همة اين حرف‌هاست، يعني اگر حرف مهندس بازرگان را مي‌آورم همة اينها را وتو مي‌كند.

قوچاني: خير اشتباه نكنيد، باز يك تكه از مهندس بازرگان مي‌آوريد.

ملاقلی‌پور: مهندس بازرگان در همان قسمت دوم فرزندان مكتبي كه عرض مي‌كنيد در قسمت اول مي‌گويد: «شما از دل تجربيات و كُتُب نهضت آزادي به وجود آمديد و راه خود را ادامه داديد، بدون آن‌كه اخراج شده باشيد يا از مملكت فرار كرده باشيد. اگر بعداً انحرافاتي در دل شما به وجود آمد…» يعني جريان تقي شهرام، اتفاقاً مهندس بازرگان پاسخ آن را مي‌دهد، يعني مهندس بازرگان بين مسعود رجوي با تقي شهرام تمايز قائل مي‌شود، در نامة ارديبهشت ۶۰ به مسعود رجوي مي‌گويد فرزند عزيزم، در آن‌جا مي‌گويد: «اگر بعدها انحرافاتي در دل شما به وجود آمد، اين باعث بهم خوردن رابطة پدر و فرزندي نمي‌شود.»

قوچاني: شما جملات را تحريف مي‌كنيد. من جمله را مي‌خوانم: «هر دوي شما مجاهد و مكتبي، اگر مرا پدر خود ندانيد و پشت كنيد، من شما را فرزندان خود مي‌دانم، گوشتان را مي‌كِشم و رويتان را مي‌بوسم.»

ملاقلی‌پور: آن آخر نامه است.

قوچاني: چرا آخر؟ مي‌گويد گوشتان را مي‌كشم.

ملاقلی‌پور: ببينيد، آقاي قوچاني قرار نيست آدم با شلوغ‌كاري به نتيجه برسد.

قوچاني: چرا شلوغ‌كاري، شما تحريف مي‌كنيد.

ملاقلی‌پور: شما حرف‌تان را زديد و بايد صبور باشيد. من عين جمله را مي‌گويم.

قوچاني: شما جلوي روي من كه عين مقاله در دستانم است، تحريف مي‌كنيم.

ملاقلی‌پور: شما در دست راست‌تان روزنامه هست، آن را به من بدهيد كه از روي آن بخوانم.

قوچاني: اين روزنامة مجاهد است متن را كامل چاپ كرده است.

ملاقلی‌پور: به من بدهيد از روي آن بخوانم.

قوچاني: بفرماييد بخوانيد، به طور كامل بخوانيد.

ملاقلی‌پور: همين است كه گفتم: «اگر بعداً به لحاظ ايدئولوژي و تاكتيك، فاصله‌ها و اختلاف‌هايي پيش آمد و از خود شما كساني جدا و مخالف شدند، اينها مانع و منكر رابطة پدر ـ فرزندي نمي‌تواند باشد.» جالب ادامة نامه است: «مكتبي‌ها نيز با همة تندي، تلخي و بدخلقي‌اي كه داريد از ما هستيد.» جالب است آن‌جا راجع به مجاهدين خلق مي‌گويد شما فرزندان نهضت هستيد، اين‌جا حتي در شروع نامه آنقدر بغض و كينه هست…

قوچاني: به هر دوي شما فرزند مي‌گويد.

ملاقلی‌پور: من جمله را مي‌خوانم.

قوچاني: جمله را نمي‌خوانيد.

ملاقلی‌پور: مي‌گويد: «مكتبي‌ها شما با همة تندي، تلخي و بدخلقي»

قوچاني: يك پاراگراف بالاتر را بخوانيد.

ملاقلی‌پور: حتي در قضاوت صفت ايشان نمي‌تواند داور خوبي باشد.

قوچاني: يك پاراگراف بالاتر را بخوانيد.

ملاقلی‌پور: بالاتر را خواندم.

قوچاني: من می‌خوانم: «به هر دوي شما فرزند مي‌گويم.»

ملاقلی‌پور: اين‌جا جالب است، مي‌گويد: «اولاً افكار و اعتقادات اسلامي و اجتماعي و سياسي همه‌تان مستقيماً يا به واسطة تفسيرها، تعليمات، كتاب‌ها، سخنراني‌ها و امثالهم طالقاني، شريعتي پدر و پسر

قوچاني: شما چون اولين بار است كه اين را مي‌خوانيد نمي‌توانيد پيدا كنيد، بگذاريد من به شما كمك كنم.

ملاقلی‌پور: اجازه بدهيد مي‌خوانم: « دكتر سحابي و من درست شده است كه همگي رسماً و فكراً نهضتي بوديم.» كه يكي از دروغ‌هاست. شهيد مطهري هيچ‌وقت جزو نهضت آزادي نبوده، جزو كساني بوده كه در جلسات انجمن پزشكان سخنراني مي‌كرده و خيلي از سخنراني‌هايش انتقاد است، مانند انتقادهايي كه به كتاب «راه طي شده»ي ايشان نوشتند. در همين نامه جعل وجود دارد. آقاي لطف‌الله ميثمي مي‌گويد: «بازرگان در زندان راديكال شده و آثاري مانند ايدئولوژي و بعثت، اسلام مكتب مبارز و مولد را نوشته است.» من خواهش دارم اسلام مكتب مبارز و مولد را بخوانيد، من در فيلم‌ام از اين نوشته فكت مي‌آورم. «كه من و تراب حق‌شناس در اوج خوشحالي به چاپخانه مي‌رفتيم و به حروفچيني و انتشار آنها كم كرديم، سپس بازرگان كتاب جنگ شكر در كوبا…» نوشتة ژان پل‌سارت را ترجمه مي‌كند كه راجع به انقلاب مسلحانة كوبا هست.

قوچاني: پس کتاب «نهضت آزادي هند» را نمي‌بينيد كه ايشان نوشتند. (که درباره عدم خشونت و روش گاندی است)

ملاقلی‌پور: من از جملة آقاي لطف‌الله ميثمي مي‌خوانم، اين جملة من نيست.

قوچاني: مي‌دانم تحت‌تأثير آقاي ميثمي هستيد.

ملاقلی‌پور: اگر اينطور بود، آقاي ميثمي مصاحبه مي‌كردند. چيزي كه غيرمستقيم گفتند اين بود كه اين فيلم هر چه بشود به ضرر ما مي‌شود، يعني اتفاقاً در جناح شما هستند و براي همين نيامدند مصاحبه كنند. «و گفتيم اين كتاب بسيار راديكال است و مهندس بازرگان پاسخ داد كه: “نهضت همين است”. كتاب نهضت آزادي را از تأسيس تا انشعاب»، كتاب آقاي عباس طايفه كه در انتشارات آقاي ميثمي چاپ شده است. من يك فكت ديگر براي شما مي‌آورم؛ مرحوم بسته‌نگار مي‌گويد: «مهندس بازرگان به يكسري از كتاب‌ها مانند اقتصاد به زبان ساده ــ كه در فيلم آمده است ــ و همچنين شناخت، اشكالاتي وارد مي‌دانست. اما تا آن‌جايي كه ما يادمان هست، هيچ‌وقت اين اختلاف‌نظرها باعث نشد كه حمايتش را از آن‌ها قطع كند، حتي به نقل از مهندس سحابي با اين‌كه بر روي جزوات آنها ايرادات و اختلافات جدي داشت…» ما انكار نمي‌كنيم كه اختلافات وجود نداشته كه آقاي قوچاني فقط روي آن اختلافات دست مي‌گذارند.

قوچاني: پس اختلافات وجود دارد.

ملاقلی‌پور: در ادامه مي‌گويد: «اما معتقد بود كه در اين شرايط بحث و اختلاف‌نظر چندان مهم نيست.» از كتاب «نيم قرن خاطره» ترجمة مهندس سحابي ص ۳۷۰: «حتي نگران لو رفتن بچه‌ها بود، مهندس سحابي نگراني‌ها را اينگونه وصف مي‌كرد كه يك شب مهندس بازرگان گفت نگرانم كه نتوانند به مبارزه ادامه دهند، خدا نكند كارشان بگيرد، اگر كارشان بگيرد من خانه‌ام را مي‌فروشم و پولش را به بچه‌ها مي‌دهم.» اگر ايشان پشيزي به مبارزة آنها ارزش قائل نبود، چرا اين درخت را با پول‌هايي كه مي‌داد آبياري مي‌كرد؟ آقاي محمدمهدی جعفری می‌گوید که اعضای اولیه نهضت آزادی کمک‌های مادی و معنوی بازرگان را نیز این‌گونه‌ نقد می‌کنند، در آغاز، تحلیلِ سازمان از مهندس بازرگان این بود که ایشان برای کار چریکی و قیام مسلحانه آمادگی ندارند…» یعنی موضوعی که گفتند سعید محسن شاکی می‌شود را آقای جعفری اینجا تکمیل می‌کند. «و اصولاً با آن موافق نیست. از این رو ما با ایشان در این باره صحبت نمی‌کردیم.»

قوچانی: اصولاً موافق نیست را باید این‌جا دید.

ملاقلی‌پور: «مهندس بازرگان هم گفته بود همان‌طور که خودتان گفتید از من کار چریکی‌ بر نمی‌آید، اما در هر زمینه‌ای که کمک بخواهید هیچ دریغ نمی‌کنم و به شما کمک خواهم کرد، سال‌ها بعد پس از پیروزی انقلاب اسلامی از خودِ مهندس بازرگان و دیگران شنیدم که ایشان به مجاهدین در مقاطع گوناگون کمک می‌کردند، خصوصاً کمک‌های مالی بسیار، اما به هیچ‌وجه تظاهری به این‌کار نمی‌کردند.

قوچانی: شما دو، سه کُد آوردید، اولاً من از شما ممنون هستم، چون کُدهایی که می‌گویید ثابت کنندة حرف من است. فقط چون به نظر می‌آید شما اولین‌بار است که این نوشته را می‌خوانید، من جملات را تحلیل می‌کنم.

ملاقلی‌پور: این در فیلم ما آمده است، من چطور اولین بار است که خوانده‌ام؟!

قوچانی: به هر حال مشخص است که شما به آن مسلط نیستید. بازرگان می‌نویسد: «به هر دوی شما سازمان مجاهدین خلق و به گروه‌ها و نهادهایی که عنوان مکتبی اختیار کرده‌اید فرزند می‌گویم.» این فرزندی که شما دنبال آن هستید.

ملاقلی‌پور: بچه‌هایی که در خط مقدم جبهه بودند امام را پدر خودشان می‌دانستند یا مهندس بازرگان را؟ این خلط مبحث مهندس بازرگان است.

قوچانی: اجازه بدهید، اینکه آنان بازرگان را پدر خود نمی‌دانند (که می‌دانستند) یک حرف است و اینکه بازرگان خود را پدر آنان می‌داند حرف دیگری است، پس حرف شما به استناد متن غلط است: «و هر دو را برادر همدیگر می‌دانم، برادرانی که با هم قهر هستید و سخت در نزاع و باعث مسائل بحرانی حاد برای مملکت و انقلاب.» شما می‌گویید که این نامه را خطاب به رجوی نوشته است، یعنی در حقیقت منظور از مجاهدین رجوی است.

ملاقلی‌پور: تاریخ متعلق به اردیبهشت۱۳۶۰ است، خب به رجوی نوشته شده است.

قوچانی: بنابراین این‌جا این نکته را داشته باشید، می‌گوید: «منحرف هستید، اما نه منافق‌اید و نه مرتجع.» یعنی دو جریان مکتبی و مجاهد. «مجاهدین خلق التقاطی هستند، معتقدات اسلامی و انقلابی خود را اصرار دارند بر مبنای اصول مارکسیسم بنا کنند و درخت ایدئولوژی آنها ریشة مارکسیستی دارند.» رسماً توضیح می‌دهد که رجوی مجبور شد در پاسخ آقای بازرگان بگوید که نه ما از بازار هم حمایت می‌کنیم. همین نشریه را اگر بخوانید این نکته را می‌بینید. «درخت ایدئولوژی شما هم میوه‌های مارکسیستی دارد.» این را خطاب به مکتبی‌ها می‌گوید. «اهل قهر و انتقام و انهدام هستید که به هیچ وجه با روح اسلام دمساز نیست و عناد خاصی با سود و مدیریت خصوصی داشته، اگر دستتان برسد هرچه سرمایه و مالکیت و معامله است را از بین برده، کشور را یکسره ملی یعنی دولتی می‌کنید.» خیلی روشن آنها را نقد می‌کند. بعد شما نه کُد آقای بهشتی را به من جواب دادید و نه کُد رهبری را و نه راجع به آن دو کتابی که گفتم چه مارکسیست علمی و… صحبت کردید. می‌خواهم عرض کنم این روش برای ارائة قرائت از یک آدم چه در یک فیلم ۹۰دقیقه‌ای که فقط یک بخش آن را برجسته کنید، مجاهدین ۴ کتاب اصلی دارند، کدهای مختلف دارند. من با کد آوردن هم مخالف نیستم، این کدآوردن‌ها از جنس پرونده‌سازی‌هاست چون هرچه دلتان می‌خواهد را برجسته می‌کنید. شما باید بازرگان و کلیت بازرگان را در مقاطع مختلف ببینید، نه معیار نهضت است و نه آنهایی که ضد نهضت هستند، نه معیار مصلحت مجاهدین و خود مجاهدین است. اینکه می‌گویم فیلم شما کاریکاتوری است چون بازرگان را تکه و پاره می‌خوانید… من نمی‌گویم شما دروغ آوردید یا آن افراد دروغ گفتند، مهندس میثمی هم دروغ نگفته است، وقتی یک بخش‌هایی را برجسته می‌کند، آن بزرگ می‌شود. در نکتة آخر باید بگویم شما در فیلم در موضعی ایستاده‌اید که جای شما نیست. شما مبارزة مسلحانه‌ای را نقد می‌کنید که من می‌توانم آن را نقد کنم، علت این است که من متهم به لیبرالیسم هستم، اما حضرتعالی چون مدافع انقلاب هستید و از موضع انقلاب صحبت می‌کنید متوجه باشید که چه چیزی را انکار می‌کنید، یعنی با آن کار تمام افراد و نیروهای مصلح از آیت‌الله‌ها، مجتهدین و افراد دیگر، من می‌گویم به غیر از امام و مهندس بازرگان و تا حدود زیادی شهید مطهری که از مقطعی کاملاً انحراف را در این‌ها تشخیص دادند. به غیر از این‌ها همه خوشبختانه یا متأسفانه (این قضاوت شماست) از رفتاری که جریان مجاهدین انجام می‌دادند حداقل تا زمانی که این‌ها مارکسیست نشده بودند، حمایت می‌کردند. شما بدانید که چه چیزی را سئوال می‌کنید. امیدوارم فیلم بعدی شما دربارة‌ جریان‌های دیگر مبارزة مسلحانه خصوصاً فدائیان و مؤتلفه باشد.

ملاقلی‌پور: راجع به نامة رهبری، اتفاقاً شما که مطبوعاتی حتماً خبرها را دنبال می‌کنید. همین چند روز پیش دفتر حفظ و نشر آثار امام خمینی، نامة امام خمینی دربارة ‌نهضت آزادی که ما در فیلم هم آورده‌ایم که امام می‌گوید: «خطر نهضت آزادی به واسطة این‌که آشنایی با اصول، فقه و اصول اسلامی ندارد و باعث انحراف جوانان می‌شود، از سازمان منافقین (این فرزندان عزیز مهندس بازرگان) بیشتر است.»

قوچانی: خب چه ارتباطی به بحث ما و نامه مقام رهبری دارد؟

ملاقلی‌پور: صبر کنید. این نامه را رهبری آیت‌الله خامنه‌ای تأیید می‌کند. یعنی ایشان تأیید می‌کنند که امام گفته‌اند خطر این‌ها به دلیل اینکه بستر انحراف می‌شوند بیشتر هست.

قوچانی: ما در مورد بازرگان صحبت می‌کنیم نه نهضت، دربارة آیت‌الله خامنه‌ای صحبت می‌کنیم نه امام.

ملاقلی‌پور: صحبت من در مورد مهندس بازرگان است.

قوچانی: یعنی شما می‌گویید که آن ناسخ صحبت رهبری است؟

ملاقلی‌پور: خیر ناسخ نیست، نامة امام راجع به مهندس بازرگان است، می‌گویند از فرزندان عزیز مهندس بازرگان. نامة رهبری در هنگام فوت هست. چنین نامه‌ای را…

قوچانی: من به خودم اجازه نمی‌دهم بگویم رهبری در بیان این مطلب تحفظ کرده‌اند.

ملاقلی‌پور: در فوت آیت‌الله منتظری هم ایشان به احترام شاه، محسنات ایشان را برشمرد. منکر اشتباهات و انحرافات ایشان نیست.

قوچانی: آقا کلمة «ناب» وجود دارد، من باقی موضوع را کاری ندارم، رهبری فقط نگفته است آدم خوبی است. گفته است اندیشه ناب اسلامی داشته است اما شما می‌گویید التقاطی است، این خلاف حرف رهبری است.

ملاقلی‌پور: راجع به شهید بهشتی که فرمودید ایشان صحه گذاشته‌اند، این صحه فقط در کتاب آقای لطف‌الله میثمی هست.

قوچانی: که منبع اصلی شماست.

ملاقلی‌پور: یعنی سند متبادر نیست.

قوچانی: شما سند روشن را انکار می‌کنید، الان پیام رهبری را تفسیر می‌کنید و شما انکار می‌کنید. من با شما چه کنم؟

ملاقلی‌پور: کاری نکنید، اگر اخبار را پیگیری کنید به سندی می‌رسید که چند روز پیش رهبر تأیید کردند، از حفظ و اصل ماجراست.

قوچانی: من ندیده‌ام رهبری در مورد آن نامه امام حرفی بزنند، اما این را می‌دانم که الان در پایگاه اطلاع‌رسانی رهبری پیام رهبری به مناسبت فوت مهندس بازرگان وجود دارد.

ملاقلی‌پور: یک سند تاریخی از آقای توسلی می‌خوانم، چون ایشان به یک نفر تأکید می‌کنند و من به افراد بیشتری اشاره می‌کنم.

قوچانی: تنها نفری که من بر آن تأکید می‌کنم مهندس بازرگان است.

ملاقلی‌پور: مهندس توسلی می‌گویند: «ما به خارج از ایران رفتیم و آنجا مجاهدین خلق می‌خواستند ما را ببینند و ما دیدار نکردیم، فقط نامه‌ای دادند که مهندس بازرگان پس از بازگشت ما پاسخ نامه را داند.» پاسخ نامه خیلی جالب است. یعنی بعد از جنگ‌ها و زمانی که همه‌چیز اعم از بمب‌گذاری‌ها، ترور‌ها و… مشخص شده است. این پاسخ نامه است: «در مسافرت کوتاه اروپا همراه با آقای محمد توسلی که به دعوت بیست و سومین کنگرة‌ خاورشناسان آلمان صورت گرفته بود آرزو داشتیم از طرف دوستان نهضت و خودمان سلام یا دیداری با همة برادران و خواهران خارج از کشور بنماییم. با برادران و خواهرانی که عشق ایران در سر و دل دارند و از دوری و گرفتاری‌های خود و مملکت‌شان رنج فراوان می‌برند. چه آنها که بعد از سال‌ها مبارزه ــ یعنی سازمان منافقین ــ و امید رانده شده‌های بعد از انقلاب و درگیر شدگان با محرومیت و مشقت بوده ــ ببینید که برای چه کسانی دلسوزی می‌کند ــ نه در غربت دل شاد دارم و روز و روی در وطن و چه کسی که معیشت و تحصیل‌شان به سهولت یا به سختی فراهم هست. ولی سرشکسته و سرگشته در میان بیگانگان هستم که علیه ایران و اسلام تحریک گشته‌اند.» یعنی این بندگان خدا تحریک شده‌اند. «دعوت ایرانیان به بازگشت به ایران به جای توطن در خارج و پناهندگی و کمک‌خواهی از بیگانگان علی‌رغم نابسامانی‌ها و هر نوع گرفتاری می‌باشد. کشور ما در حال حاضر…» به نظر من این بحث قابل چشم‌پوشی نیست، چون نامة مهندس بازرگان تمام صحبت‌های ایشان را وتو می‌کند. «…کشور ما در حال حاضر هم احتیاج به خدمت‌گذاران و کاردانان دارد، هم درد و فریادی که از درون‌ها برآمده، با شهامت و صراحت و جمعیت به گوش مسئولین فرود آید کارساز‌تر است.»

قوچانی: آقای ملاقلی‌پور! یک دروغ بزرگ می‌گویید.

ملاقلی‌پور: سئوال من این است که از سازمان تروریستی منافقین چه کاردانی‌ای جز ترور در می‌آید؟!

قوچانی: اگر این قسمت از مناظره پخش نشود، نمی‌خواهم که کل مصاحبه‌ام پخش شود. چون این نامه خطاب به مجاهدین نیست و این نامه خطاب به ایرانیان خارج از کشور است.

ملاقلی‌پور: آقای توسلی می‌گویند در این سفر سازمان مجاهدین خلق با سماجت همه پیش ما می‌آمدند.

قوچانی: باشد، من خودم این نامه را اولین بار در مجله مهرنامه چاپ کردم.

ملاقلی‌پور: بیشترین مراجعات را سازمان داشته است، نامه را به سازمان داده است.

قوچانی: این نامه خطاب به مجاهدین نیست.

ملاقلی‌پور: پاسخ نامة کیست؟

قوچانی: نامه‌ای است خطاب به ایرانیان خارج از کشور و مهندس بازرگان یک جملة بی‌نظیر دارد که از شما تشکر می‌کنم که این را گفتید تا من آن جمله را به یاد بیاورم. بله رجوی به مهندس بازرگان پیغام داد که شما به ما بپیوندید و ما این‌جا در خدمت شما هستیم. مهندس بازرگان گفتند: «من هنوز همسرم را دوست دارم!» همان زمانی بود که مسعود رجوی همسر مهدی ابریشمچی را به عقد خود درآورده بود. طنز مهندس بازرگان خیلی تلخ است و کوبنده‌ترین نقد به رجوی است و من یک سئوال آخر از شما دارم.

ملاقلی‌پور: در رابطه با ایرانیان خارج از کشور این سئوال را دارم که بعد از سال‌ها مبارزه و رانده شده…

قوچانی: هزار نفر دیگر ایرانیان خارج از کشور در آن‌جا وجود دارند.

ملاقلی‌پور: اما نوشته شده بعد از سال‌ها مبارزه و رانده شده…

قوچانی: تاریخ را تحریف نکنید.

ملاقلی‌پور: نامة ایشان است. همه ایرانیان خارج از کشور رانده شده‌اند؟ چه کسانی رانده شده‌اند؟ به نظر من دقت کنید.

قوچانی: خب شما اول درست بخوانید. اتفاقاً من پدر بودن بازرگان را قبول دارم. نمی‌دانم شما پدر هستید یا خیر. ممکن است در خانواده‌ی هر پدری همان‌طور که مهندس بازرگان می‌گوید فرزند منحرف هم باشد. لحن مهندس بازرگان، لحنِ یک پدر با بچة از دست رفته‌اش است. چه کسی که به قول ایشان مکتبی و حزب‌اللهی باشد که در انجمن اسلامی بوده است و چه مجاهد خلق، شما تا زمانی که لحن پدر را متوجه نشوید نمی‌توانید بازرگان را بشناسید. والسلام.

ملاقلی‌پور: اتفاقا باید بگویم که چطور می‌شود که مهندس بازرگان و نهضت آزادی به محمد حنیف‌‌نژاد و اعضای اولیة سازمان مجاهدین خلق می‌گوید شهید، اما برای شهید بهشتی و شهید مطهری لفظ مرحوم استفاده می‌کند.

قوچانی: ‌در رابطة مهندس بازرگان و مطهری خیلی بی‌انصاف هستید. بازرگان در رثای مطهری خطابه‌ای به نام «مطهری شهید شد اما زنده است» دارد که در جلد ۲۳ مجموعه آثار چاپ شده است.

  • سعی ما بر این بود که بحث شکل بگیرد، خیلی ممنون از شما بابت حضورتان. ما دوست داشتیم فرصت بیشتری داشته باشیم. فکر می‌کنم که بحث بسیار خوب بود و برای بینندگان هم دو تفاوت نگاه و استدلال‌های طرفین مشخص شد.



ملاقلی‌پور: من امیدوارم که مطالعات بیشتری انجام دهند.

قوچانی: من هم امیدوارم که حداقل شما «آفات توحید» و «علمی بودن مارکسیسم» را بخوانید.

http://sazandeginews.com/News/5637

000

شخصیت و اندیشه دکتر شریعتی

بسم الله الرحمن الرحیم

«ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِی‌الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ.»

آقای جعفر سعیدی طلبه‌ی روشنفكر حوزه علمیه قم و دانشجوی پر شوری كه قبلاً كتاب «دكتر شریعتی از دیدگاه شخصیت‌ها» را، با استقبال خوانندگان، منتشر ساخته بودند، از بنده خواسته‌اند با بضاعت مختصرم كه در مسابقه با كميِ فرصتم می‌باشد، مقدمه‌ای برای دفتر دوم آن كتاب، تحت عنوان «شخصیت و اندیشه دكتر علی شریعتی» تحریر و تقدیم نمایم.
خود این مطلب كه بعد از گذشت نه سال از فوت دكتر شریعتی، جوان‌هایی كه او را ندیده و پای صحبت و درسش ننشسته‌اند، از تكرار و تردید نمی‌ترسند و دست به نوشتن شخصیت‌نامه و اندیشه‌نامه برای دكتر می‌زنند، مسئله‌ای است امیدواركننده و آموزنده و نشانه‌ای از رشد و دقت كه افرادی چون بنده را وادار به اجابت دعوتشان می‌نماید.

گمان ندارم هیچ یك از هموطنان ما در چنان مدت كوتاه كه قسمتی از آخرین سال‌های حیات و بعد از مماتش را می‌گیرد، به اندازه دكتر شریعتی، با نامش و با اندیشه و آثارش، در زبان‌ها و قلم‌های دوست و دشمن آمده و نوشته‌هایش میلیون‌ها خواننده و خریدار پیدا كرده باشد. باز هم خود این مطلب، صرف نظر از درستی و نادرستی، یا مقصد و محتوای گفته‌ها و نوشته‌ها، از نظر شناختِ نیاز نسل معاصر ایران و تحول افكار جهان، درخور تجلیل و تحلیل می‌باشد. بنابراین باید سپاس‌گزار مؤلف این كتاب و مؤلفین كتاب‌های گذشته و آینده باشیم كه یأس و ترس از اختناق و استبداد را كنار گذارده، به‌جای سكوت و انتظار یا هم‌آهنگی با جوسازی و شعار، به تحقیق و تعلیل رومی‌آورند و از راه طرح و كشف حقایق، به هموطنانِ انقلاب‌كرده و انقلاب‌زده‌ی خود، خدمت می‌كنند.

با شرمندگی باید عرض كنم كه متن كتاب و مقالات گلچین شده‌ی آن را به تمامی و با دقتی كه در شأن نویسندگان آنها و شریعتی است، نخوانده‌ام تا مقدمه‌ام نقد و معرفی باشد، ولی امیدوارم نویسندگان محترم كتاب و قلم به‌دست‌گیرندگان آینده، از خود بخواهند و توفیق نصیبشان شود كه بررسی و نظرنگاریشان تنها پیرامون كتاب‌ها و شخصیت دكتر شریعتی گردش نكند. هم به علل و عوامل یا شرایطی برسند كه شریعتی را شریعتی كرد و این كلام و كتابت را در زبان و قلم او گذاشت، هم در زمینه‌ی اثر و نقشی كه شریعتی در انقلاب اسلامی ایران ایفا نمود، مطالعه‌ی مستند و انتقاد منصفانه نمایند و هم پاسخ به این سئوال دهند كه چرا و چگونه دكتر شریعتی با چنین وسعت و شدت در جامعه‌ی ایران در دو قطبِ ارادت و خشونت قرار گرفت؟ خصوصاً ریشه‌یابی پدیده دوم را بنمایند؛ باشد كه به‌خواست خدا كاشفی از گذشته شود و آیینه‌ای برای آینده بسازند.

  • این جانب در نوشته‌ها و گفته‌های قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، از جمله در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت »، صحبت از وجود و نقش دست اول دو رهبر برای انقلاب اسلامی ایران كرده‌ام. یكی رهبر مثبت یا شخص آقای خمینيِ آیت‌الله العظمی است كه تقریباً قاطبه‌ی ملت ایران به صورت آزاد و خودجوش ایشان را برگزیده و امیدها به رهبرشان بسته بودند. دومی هم رهبر منفی انقلاب؛ یعنی «اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی» در اصطلاح آن روزی بود كه با كردار و آزارش، همه‌ی طبقات را برای رفتنش علیه خودش هم‌دل و هم‌زبان نموده بود و حقاً به انقلاب اسلامی هدف و یكپارچگی و سرعت پیروزی داد. حال باید تصور گذشته را تصحیح كرده، با اذعان به رهبری قاطع هیجان‌انگیز و حركت آقای خمینی، رهبريِ مؤثر و مهیجِ دكتر شریعتی را هم به عنوان سومی آنها اضافه كنم؛ یك رهبری فرهنگی ریشه‌دار در چهره‌های گوناگون فكری، عقیدتی، عاطفی، عملی و تداركاتی.


در پیام زمان نخست‌وزیری دولت‌ موقت كه به مناسبت دومین سالگرد فوت دكتر شریعتی مجلسی منعقد شده بود، بنده از جمله گفته بودم:
«… در چنین روزی از میانمان و از دنیا رخت بر بست، گویی كه باز هم و بلكه بیش از گذشته او را هر شب و هر روز- یا لااقل هر هفته- و گاه در راه‌پیمایی‌ها، در محافل و درگفت‌وگوهای دوران انقلاب و جنبش می‌بینیم و حاضر و ناظر و گوینده‌اش می‌دانیم. افكار شریعتی با آن قلم سحرانگیز و لحن‌ گیرا و تأثیر او مخصوصاً در نسل جوان داخل و خارج كشور، در شركت‌كنندگان و در شهید‌شدگان، زنده و عامل بود و هست و الحق نقش بزرگی در انقلاب اسلامی ایران داشته است.»
انقلاب ما و نظام جمهوری اسلامی، روی سه پایه مشخص و مسلم، با سه شعار و سه ركن مهم بنا شده است. سه پایه یا سه ركنی كه دكتر شریعتی در افكار و روحیات نسل جوان بذرپاشی و آب‌یاری‌كرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب با هنرمندی تمام مورد بهره برداری قرار گرفت.
آن سه ركن عبارت است از شهادت، امامت و انتقام. حمایت از مستضعفین و اصطلاح استضعفاف نیز كه از اهداف سیاسی و شعارهای تبلیغاتی تداوم انقلاب می‌باشد، نیز یادگار اوست. و در برابر استضعاف، استكبار را داریم و ستیزه‌گری با صاحبان زر و زور و تزویر. در میان صنف یا سه طبقه اخیر، دكتر شریعتی با صاحبان زرِ وطنی مصاف چندان نداشته، منطق سوسیالیسم و افكار مترقيِ اروپایيِ ضدسرمایه‌داری آن را در زبان و قلم دكتر بیشتر انداخته جالبیت می‌داده است ولی با صاحبان زور كه در رأس آنان شاه و دربار و ساواك قرار داشت و با اهل تزویر یا همسایگان بلعم باعورا، دست و پنجه‌های زیاد نرم كرد.
در هر حال، اشتیاق و استقبال از شهادت كه در گفتارها و نوشتار‌های دكتر به جالب‌ترین گونه روح و رنگ یافته و به جوانان هدیه شده بود، اگر وجود نداشت، حماسه‌های سرنوشت‌ساز و تاریخيِ میدان ژاله، خیابان سرچشمه تهران و نظایر آن در قزوین، سنندج، مشهد، تبریز و جاهای دیگر ایران به‌وجود نیامده، كمر استبداد شكسته نمی‌شد و سپس جنگ عراق با چنین تعداد داوطلبانِ عاشق و كفن‌پوش، آغاز و دوام نمی‌یافت. اگر دكتر شریعتی در كتاب «امام و امت» تكیه و تأكید روی نیاز امت به امام و رهبرِ مرشد و مطاع همگان نمی‌كرد، رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاكم چنین قداست و قدرت نمی‌یافت. همچنین اگر ستیزه‌گری او با سازش‌كاری، با سرمایه‌داری و با مظاهر استثمار و استعمار جاری و ساری در دل و دیده‌های امت ایران نشده بود، تداوم انقلاب پا نمی‌گرفت یا به سوی دیگر متمایل می‌شد.
برنامه‌های بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه‌ی استعمار و امپریالیسم و درافتادن با خارج و خارجی‌ها، بیش از پرداختن به داخل و خودی‌ها، اگر نگوییم صد در صد نشأت گرفته از دكتر شریعتی است ولی حامل یادگارهایی از اوست. ضمناً معرف هماهنگی نسبی آرمان‌ها و روحیات امام خمینی با دكتر شریعتی و نسل جوان ایران است. افسوس كه عمرش كوتاه بود و مهلت و میدان نیافت تا در پرورش و آبیاری بذرهای سر از خاك درآمده و در تزكیه و طرد علف‌های هرزه عمل نموده، جلوی افراط و تفریط‌ها یا انحراف‌ها را، كه گاهی به ۱۸۰ درجه رسیده است، بگیرد.
البته نمی‌گوییم آنچه در آستانه‌ی انقلاب و از ابتدا تا حالا شده و تحقق یافته است عیناً همان می‌باشد كه شریعتی می‌گفته و می‌خواسته است. آنچه مسلم به نظر می‌آید این است كه اولاً اگر تا این اندازه دل‌ها و دیده‌های نسل جوان ما، اعم از متدین و نیمه‌متدین، قبل از انقلاب، و بعد از انقلاب محو در قلم و بیان شریعتی می‌شده است، یكی از دلائل آن تجانس و توافقی است كه آمال و افكار او، كه خود آنها تأثیریافته از مكان و زمان و از مقتضیات محیط زندگی و پرورش او بوده است، انطباق با نسل جوان و نیازهای مردم ایران داشته، صمیمانه به‌هم جوش می‌خورده و یكدیگر را می‌پذیرفته‌اند. و اگر دكتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری آیت‌الله خمینی عمیقانه سهیم بوده است، باید گفت هر دوی آنها و بلكه هر سه آنها؛ یعنی شریعتی، خمینی و نسل اخیر ایرانی، به‌گونه‌ای متصل و متمم یكدیگر بوده، و مثلث مرتبطی را تشكیل می‌داده‌اند.
‌ *
اخیراً كتابی از آقای داریوش شایگان تحت عنون «یك انقلاب مذهبی چگونه است؟» در پاریس منتشر شده است كه در آن دكتر علی شریعتی را به عنوان ایدئولوگ نمونه‌ی دوران معاصر و جواب‌گوی نیاز عمومی جوانان امروز، خصوصاً ملت‌های شرقی استعمار زده و غرب زده معرفی می‌نماید . غرض از تألیف كتاب، بررسی انقلاب اسلامی ایران با دید وسیع علمی- فلسفی- اجتماعی- تاریخی است. انقالب اسلامی ایران، نه به‌صورت یك بدعت مذهبی یا سیاسی و پدیده‌ی استثنایی كه مخصوص ملت و محیط ایران بوده باشد، بلكه یك نیاز و نهضت عمومی بشریت معاصر كه هم دل‌زده از ایدئولوژی‌های ظاهراً علمی- سیاسی- اقتصادی ولی خشك و بی‌خاصیت مغرب‌زمین شده است و هم وجداناً احساس وابستگی و احتیاج به احیای ارزش‌ها و ایده‌آل‌های عاطفی- اعتقادی قدیم می‌نماید. البته ایده‌آل‌ها و اعتقاداتی كه نامعقول و غیر قابل توجیه در منطق علوم و افكار امروزی نباشد.
به‌نظر مؤلف، با تفصیل و توضیحاتی كه در یكی از فصول كتاب می‌دهد، دكتر شریعتی موفق شد در تركیب ماركسیسم اسلامی و مخصوصاً شیعی، یك جهان‌بینی منسجم جاذبی تدوین نموده، تحویل نسل جوانِ سرخورده و تشنه‌ی رستاخیز و احراز حیثیت بدهد .
دكتر شریعتی، آن‌طوركه در مختصر ارتباط و اطلاعات كه خودم از ایشان داشتم و دورا دور می‌شناختم، پس از طی تحصیلات متوسطه و عالی و در پانزده سالی كه «واردكار» شد، مثل انقلاب ایران، دو حركت داشت. حركت اولش كه مقارن سال‌های مبارزات ملی، مذهبی و ماركسیستی در ایران بود و از تحصیلات دانشگاهيِ جامعه‌شناسی او در فرانسه كه در بحبوحه‌ی نهضت آزادی‌بخش الجزایر و آشنایی او با بزرگانی چون ژان‌پل سارتر و لویی ماسینیون شكل می‌گرفت، حركتی بود برای مبارزه علیه استبداد و استعمار، با استفاده و اتكاء به اسلام. اما حركت دوم او به‌صورت مبارزه و انقلابی درآمد كه بیشتر به قصد اصلاح فرهنگ و آئین‌ ما و دفاع از اسلام در برابر سردمداران زر و زور و تزویر؛ مخصوصاً سومی آن. خود به‌خود چنین درگیری‌ای پیش آمد و گویی كه آن را ضروری‌تر می‌دانست.
با عبارت كوتاه‌تر، حركت اول یعنی روآوردن به اسلام برای مبارزه با استبداد و استعمار بود (همان‌طوركه بعضی از مبارزین روشنفكر ما و الجزایری‌ها این كار را كرده بودند) و حركت دوم او روآوردن به مبارزه و تحقیق برای تصفیه اسلام بود. اولی بازگشت به خویشتن خویش، در جلوه‌ی اعتقادی و اجتماعی آن؛ یعنی اسلام و ایران بود و دومی تصفیه و تعالی مسلمانان ایران از ركود و خرافات، خرافاتی كه در اثر نادانی یا نادرستی، در جلوه‌ی دنیا و دین، با اتحاد سردمداران زر و زور و تزویر، در اسلام و در مسلمانی ایرانیان به‌وجود آمد و تشیع علوی را تبدیل به تشیع صفوی كرده و مجلسی‌ها را به‌جای ابوذرها نشانده بود.
جنگ در سه جبهه
به این ترتیب، دكتر شریعتی در سه جبهه وارد جنگ شد. در سخنرانی‌ها و در كتاب‌ها، به هر سه دسته می‌تاخت و تصفیه ملت و دولت و دیانت را در سه جهت می‌خواست. چنین وسعتِ دید و قدرتِ ید، برای او نقطه‌ی قوت و نشانه‌ی مزیت بود ولی نقطه ضعف و مایه هلاكت نیز شد. حریف اول و جبهه‌ی زر یا سرمایه‌داران كه در زمان و مكان ما بیشتر حالت وزن شعر و مد روز را داشت، اگر كنار بگذاریم، بسیار طبیعی بود كه دو حریف دیگر یعنی ساواكِ استبداد و سرورانِ ارتجاع با او سخت درگیر شوند. حربه اولی كه زندان بود و اخراج از خدمت، با حربه سنتی دومی؛ یعنی تكفیر و تهمت، همكاری نمود.
دلیل و انگیزه اولی تا حدودی روشن بود. می‌دانیم كه بعد از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هدف اصلی دربار و دستگاه، حزب توده با تشكیلاتِ سیاسی و نظامیش بود كه می‌بایستی شناسایی و نابود شوند. اتهام عمده مصدق و ملّی‌یون نیز این بود كه زمینه‌ساز برای كمونیست‌ها شده‌اند. پس از سركوبی‌ سازمان نظامی و متلاشی كردن ظاهری حزب توده، ساواك به سراغ همكاران مصدق و نهضت مقاومت ملّی آمده و آنها را زیر فشار گرفت؛ البته نه به شدت توده‌ای‌ها. پس از آن حاضر به مختصر آزادی و انتخابات قانونی برای ملّی‌یون و جبهه‌ملی نیز نگردیده، در آستانه‌ی رفراندوم بهمن ۱۳۴۰ و انقلاب به اصطلاح شاه و مردم، سران و اعضای جبهه‌ملی را به زندان انداختند. اما حبس و آزار و محاكمه بیشتر متوجه جناح نهضت‌آزاديِ جبهه‌ملی گردید؛ زیرا كه لبه‌ی تیز حمله‌شان متوجه شاه و استبداد بود. ساواك و سیاست‌های استیلاگر حامی شاه متوجه شده بودند كه خطر این دسته از مخالفین یعنی ملّی‌یون مسلمان و روشنفكران مذهبی كه پایه اعتقادی و پایگاه مردمی دینی در جامعه دارند، به‌مراتب بیشتر از چپی‌های كمونیست و احزاب سیاسی غیردینی است. ثابتی موسوم به «مقام امنیتی» در یك مجلس ضیافت عمومی گفته بود كه دشمن اصلی آنها چه كسانی و چه كتاب‌هایی است. حتی در زندان به خود دكتر شریعتی طعنه زده بود كه ما با چپی‌ها و كمونیست‌ها به راحتی كنار می‌‌آییم. آنها مردم منطقی و با انصافی بوده و وقتی برایشان نشان می‌دهیم كه اعلیحضرت مبتكر برنامه‌های مترقی بوده، عدالت اجتماعی و اصلاحات ارضی را كه خواسته آنهاست انجام داده‌اند، متقاعد و موافق می‌شوند. اما شما مذهبی‌های روشنفكر، آدم‌های سرسخت و گوشت‌های ناپز هستید و دست از لجاجت برنمی‌دارید…
ساواك در صدد بود به طرق مختلف دكتر شریعتی را از حیثیت و نفوذی كه در طبقات جوان و درس‌خوانده پیدا كرده بود، بیندازد و نقاط ضعف در او به‌دست آورده و در زبان‌ها و قلم‌ها، بدنامش سازد. علاوه بر تبلیغات و توطئه‌هایی كه مستقیماً روی او انجام می‌داد و همیاری و همراهی كه ماركسیست‌ها و انحصارگران روشنفكرِ حامی رنجبران با ساواك داشتند، استفاده از روحانیون و تحریك مقدسین علیه دكتر بود. این تیر خیلی كاری از آب در آمد، چون زمینه داشت و این برگ حساس می‌توانست به سهولت و شدت آقایان علما را برانگیزاند.
دكتر شریعتی و روحانیت
روحانیت در همه ادیان و ادوار به دو دلیل با امثال دكتر شریعتی‌ ناسازگاری دارند و احیاناً خصومت می‌ورزند: یكی اینكه تجدد و نوآوری را منافی با اصالت و استحكام دین دانسته، می‌ترسند در مبانی و معتقدات مردم كه تا حدود زیادی بر تشریفات و تحجر و بر سنت‌ها و افكار كهن تكیه دارد، تنزل حاصل شود و دلیل مهمترشان این است كه اصلاً نمی‌خواهند هیچ فردی كه خارج از صنف و كِسوت مقدس است، وارد قلمروی واسطی بین خدا و خلق شده، و عهده‌دار مقامات مكتسب آنها گردد.
استدلال می‌كنند كه: تعلیم و تبلیغ دین، تخصص و صلاحیت لازم دارد. شخص باید سال‌ها در حجره دودچراغ خورده و در حوزه درس‌ خوانده باشد، لسان اهل‌بیت را یاد گرفته و لباس دین را پوشیده باشد، به رموز و اسرار شغل و به رسوم و شئون صنف آگاهی و عادت پیدا كرده باشد. خلاصه، نامحرم و خارج از خانواده نباشد و دكانی در برابر دكان مألوف باز نشود. اگر نویسنده‌ای در مقوله‌های دینی كتاب بنویسد، ولو آنكه خدا و دین را ثابت كرده و حقانیت و عظمت اسلام را با بیانِ مورد قبول مردم و جوانان بشناساند ولی در جرگه و با قلم و منطق آقایان نباشد، نباید تصور كرد كه خوشحال خواهند شد و او را تأیید خواهند كرد بلكه بالعكس ایرادگیری‌ها و تكفیرهایی نیز عنوان می‌گردد.
مسلماً مصیبت بود كه یك كلاهيِ دیپلم‌گرفته از مدارس جدید و فكليِ فرنگ‌رفته كه دكتر در جامعه‌شناسی شده است، دم از قرآن و اسلام بزند؛ كتاب «فاطمه فاطمه است» بنویسد؛ در دانشگاه مشهد درس اسلام‌شناسی بدهد و بخواهد جوانان مملكت را با زبان علمی و اجتماعی و سیاسی روز، به طرف خدا و اسلام و تشیع سوق دهد؛ آن هم نه به شیعه‌صفوی و مجلسی، بلكه شیعه‌علوی و انقلابی، چه رسد به اینكه به مراجع تقلید ایراد گرفته و بگوید چرا كار تحقیقی نمی‌كنند…
اما طبیعی بود كه چنین باشد. این نكته از بدیهیات جامعه‌شناسی است كه نه هیچ كاسب از همكار خوشش می‌آید و نه هیچ صاحب دانش و هنرمند یا تاجر به راحتی تحمل كشفیات تازه یا فن و كالاهای نوظهور را می‌نماید. روان‌شناسی بشر همیشه در برابر نوآوری مقاومت نشان داده است. عكس‌العمل در برابر شریعتی نمی‌توانست تند نباشد.
واقعیت و تجربه این است كه اگر كسی منكر خدا و قیامت شود، یا كتاب در رد قرآن و امامان بنویسد، مواجه با عكس العمل شدید از ناحیه‌ی فقهای دین نمی‌شود. با نثاركردن لعنت و چند دشنام و دعا از كنار مطلب می‌گذرند. می‌گویند وجود خدا و روز جزا، معجزه‌ی انبیاء، از بدیهیات عقلی و نقلی بوده، مؤمنین حرف اینها را باور نمی‌كنند و ما در كتاب‌هایمان، جواب این شبهه‌ها و اباطیل را داده و اثبات صانع و نبوت و امامت را كرده‌ایم. به‌علاوه، ایرادهایی را كه به اعتبار علوم جدید و افكار غربی و مادی می‌گیرند، چون اصل آنها را قبول نداریم و قصد و سیاستشان استعماری است، قابل بحث نمی‌دانیم. با برچسب غرب‌زدگی و امپریالیستی كارش را می‌سازیم. ضمناً چون قدرت و قلم برای ردكردن آن نوع ایراد و اشكالات ندارند، ترجیح می‌دهند به بی‌اعتنایی و سكوت برگزار شود. اما همین‌كه نامحرمی پا به حریم قدس می‌گذارد و مصالح و مقامات موروثی تهدید می‌شود، چون خدا و مردم حمایت نمی‌كنند، خودشان باید بالاجتماع به دفاع پردازند. از دیدگاه بشری و جامعه‌شناسی و در سنت دین‌داران بعد از پیامبران، همیشه اشخاص و عناوین مقدم بر اصول و افكار قرار می‌گرفته‌اند و عملاً دفاع از آنها، مهم‌تر از اینها تلقی می‌شده است. بت‌پرستی كه سكه رایج مدعیان انبیاء قدیم و چهره اولیه شرك و شیطنت بود، جای خود را بعد از انبیاء به شخص‌پرستی‌ها و صنف‌سازی‌ها داده است. بی‌جهت نیست كه مولی علی(ع) می‌فرماید: اول حق را بشناسید و سپس رجال را با آن بسنجید، نه آنكه مقامات و مواضع معیار حق و باطل باشند.
دكتر شریعتی وقتی حرف از «اسلامی منهای روحانیت» می‌زند، مرتكبِ ذَنْبِ لاَيَغْفَرِی می‌شود كه همه روحانیت را علیه خود برمی‌انگیزاند و چون به اعتقاد و بنا به مصالح آقایان «اسلام مساوی است با روحانیت»، یكی از افاضل معروف و از معاودین عراق حكم «اَعْدی عَدُوِّ اسلام» را در باره او صادر می‌نماید . سرِّ مخالفت شدید و دشمنی با دكتر شریعتی در اینجاست.
حملات و تهمت‌ها به راه افتاد. نزد بزرگان حوزه و صاحب‌نظران می‌رفتند تا فتوای ارتداد بگیرند و ساواك آنها را پخش می‌كرد. حسینیه ارشاد را مركز وهابی‌گری و مسجدی اعلام كردند كه در آنجا دست‌بسته نماز خوانده می‌شود و «اشهد ان امیرالمؤمنین» در اذان نمی‌گویند. كتاب‌ها و گفته‌های شریعتی را زیر ذره‌بین گذاشته، هر لغزشی كه دیدند- و كیست كه لغزش و اشتباه و اشكال در كارش نباشد- از كاه كوه ساختند و چون خطای عمده‌ای دستگیرشان نمی‌شد، بی‌پروا به قلب و تحریف پرداخته‌، مطالبی را كه دكتر اصلاً نگفته و ننوشته بود، با ذكر صفحه و سطر به او نسبت می‌دادند!
نهضتی علیه شریعتی راه انداختند؛ نهضتی كه اگر در آقایانِ بی‌خبرِ حوزه و در بعضی از مقدسین سرخورده ایجاد مخالفت و خصومت می‌كرد، روی جوانان مبارز، پسر و دخترهای درس‌خوانده و روشنفكران مسلمان داخل و خارج ایران تأثیر معكوس داشته، بر ارادات و اقبالشان- و بر تعصب و غلوشان- می‌افزود.
روشن است كه با چنین تمهیدات و هماهنگی‌ها، خلع شریعتی از استادی و دبیری در مشهد و تبعید و زندان او در تهران- حتی گروگان‌گیری پدر بزرگوارش- برای ساواك آسان باشد. به‌دور از مردم و در به‌در از وطن گردید و معلوم نشد كه چه شد…
البته دكتر شریعتی با گفتن اینكه روحانیت ما امضای خود را پای هیچ قرارداد اسارت ایران نگذارده است و دكترها و مهندس‌ها بوده‌اند كه آن اسناد خیانت را امضا نموده‌اند، در نظر آقایان اعاده حیثیت برای خود نمود. اما این اظهار برای توبه و تطهیر كامل، كافی نبود. مضافاً به اینكه نه دكترها و مهندس‌ها و نه علما و فقها، كاره‌ای نبودند كه قراردادهای سیاسی و اسارت ایران را امضا كرده باشند.
جرم دیگری كه بعداً به دكتر گرفتند نهضتی بودنش بود، درحالی‌كه عده‌ای در طرف مقابل، به قصد تبرئه او یا تخفیف نهضت‌آزادی‌ایران، سعی در انكار سابقه و ارتباط او با نهضت دارند.

  • آنچه گذشت واقعیتی بود بشری و جریان‌هایی اجتماعی. واقعیت دیگر و ناموس خلقت نیز این بود كه اگر جسم و جان شریعتی فانی شد، فكر و نامش باقی بماند. نه تنها باقی ماند، بلكه گسترش و اوج گرفت. نوارها، كتاب‌ها و اندیشه‌هایش كه از نیازهای تازه جامعه خودمان و جهان تغذیه شده بود، تحول ملت ایران و مبارزه انقلاب را تغذیه نمود. مخصوصاً تداوم انقلاب را، علی‌رغم عناد و اختناقی كه در باره‌اش به عمل می‌آمد، پایه و پیكر داد. حتی شعار منفی او؛ یعنی «اسلام منهای روحانیت»، با وحشت و وحدتی كه به‌وجود آورد، از عوامل پیروزی و وسائل قدرت برای اردوی انقلاب گردید.


یادش بخیر و جایش خرم و والا در جوار رحمت خدا باشد!
حال كه از حیاتش و از قلم و زبانش دور افتاده‌ایم، آنچه باید در غیبت و در آثارش پی‌جویی كنیم وز نده نگاه‌داریم، بارورساختن درخت وجودِ برومندش می‌باشد. عبرت و معرفت از گذشته‌ها و از شده‌ها بگیریم و با تحقیق و تعقیب و تكمیل افكارش، آینده را بسازیم و حال را چاره كنیم.

تهران- تیرماه ۱۳۶۵
مهدی بازرگان

این اثر مقدمه‌ای است بر كتاب «شخصیت و اندیشه دكتر علی شریعتی» كه در تیرماه ۱۳۶۵ نوشته شده و چاپ اول آن توسط انتشارات چاپخش در سال ۱۳۶۶ منتشر گردیده است. ما این اثر را از چاپ سوم كتاب كه در سال ۱۳۷۱ منتشر شده است، تقدیم حضورتان كرده‌ایم (ب.ف.ب).

بازرگان: مقاوم و موسس - محمد حیدرزاده

در بازخوانی بازرگان اینکه او یک اصلاح طلب بود یا یک انقلابی- اگر اساسا بتوان چنین تقسیم بندی‌ای را پذیرفت- به نظر نمی‌رسد گرهی از گره‌های فروبسته ما بگشاید. در تعبیری از اکتن بازخوانی تاریخ و شخصیت‌های تاریخی باید بتواند «ما را از خودکامگی محیط و فشار هوایی که تنفس می کنیم، رها سازد.» بنابراین در این دوگانه‌سازی‌های مرسوم فوق‌الذکر، هیچ سویه‌ای از رهایی دیده نمی‌شود. اینکه بازرگان یک انقلابی بود یا یک اصلاح طلب و یا هر دو هیچ افقی در برابر ما باز نخواهد کرد.

بنابراین مسئله این نیست که رجل تاریخی با چه مشی‌ای دوران خود را به سر برده است که هرچه باشد خاص دوره اوست، بلکه مسئله این است که پیشران کاراکتر تاریخی را چه چیزی شکل می‌دهد؟ شاید ما به قِسمی پدیدارشناسیِ کاراکترهای تاریخیِ پیشبرنده نیازمند باشیم. در این معنا که آن رانه‌ی قدرتمند را در درون آن‌ها مکشوف سازیم. در واقع پرسش اساسی این خواهدبود که چرا او یک رجل تاریخی می‌شود؟ چرا او می‌تواند امری را فرا پیش نهد و در نهایت خود او پیش ببرد؟ چرا او بازرگان می‌شود؟ چرا او میرزا حسن رشدیه می‌شود؟

میرزا حسن رشدیه موسس مدارس نوین در ایران است. او پس از تحصیل در مدرسه‌ای فرانسوی در بیروت و بازدید از مدارس جدید در عثمانی، به فکر مدرسه سازی های نوین می‎افتد. او که به دعوت ناصرالدین شاه به تهران می‌رود تا مدرسه‌سازی‌اش را آغاز کند، با موانعی جدی از جمله در دربار و روحانیت مواجه می‌شود. بارها مدرسه‌هایش ویران می‌شود. از تهران به تبریز می‌رود و آنجا هم مدرسه سازی او تاب آورده نمی‌شود. از تبریز به مشهد می‌رود و باز هم به تهران برمی‌گردد و هربار همان اتفاقات تکرار می‌شود تا در نهایت با مرگ ناصرالدین شاه و سماجت و پیگری خود او، مدرسه‌هایش پذیرفته می‌شود. در واقع مدارس رشدیه مکتب‌خانه‌ها را بتدریج به سوی منسوخ شدن می‌بَرد. و برخی مشروطه را حاصل شاگردان مدارس او می‌دانند. چه اتفاقی می‌افتاد اگر رشدیه با اولین ویرانی مدارسش دست از کار می‌کشید؟ چگونه این کار شاق پس زدن مکتب‌خانه‌های بی‌حاصل توانست به پیش رود؟ اینجا تنها یک پاسخ در خور را برای آن می‌توانیم فراپیش نهیم. او مقاوم است. مقاومت می‌کند. مقاومت، آفرینش است. او بواسطه‌ی مقاومتش، تاسیس می‌کند. کاراکتری مقاوم و موسس. این نکته‌ای حیاتی است که باید در نظر باشد که او نه شاهزاده بود، نه درباری و نه هیچ‌گاه در مقام صدارت و وزارت نشست. او یکی از عوام است که تنها مبارزه می‌کند و در این مبارزه خود مقاومت به خرج می‌دهد. همین‎که مقاومت به‌کار گرفته شود، تاسیس‌گری و آفرینندگی نیز در پی می‌آید. بنابراین آنچه او تاسیس میکند، یک انقلاب است (در برابر سیستم آموزش کهن) و یک انقلاب (مشروطه) را برمی‌سازد. انقلابی برپا شده بر اصلاح‌طلبانه‌ترین شیوه‌ها!

مهندس بازرگان نیز کاراکتری مقاوم و موسس است. پراکسیس او در مقابله با استبداد، تاسیس‌گری و آفرینندگی است. او برای تداوم مقاومتش با استبداد به آری‌گویی‌ای قدرتمند رو می‌آورد. آری‌گویی به معنای آنکه هستی در ایجابیت خود وجود دارد، و هر چیزی به میزانی که وجود دارد قدرتمند است، هستی همان قدرت است. دریافتی از هستی که امکان قدرتمند شدن را از کسی دریغ نمی‌کند، مشروط بر آنکه الزامات آن شناخته و رعایت شود. بنابراین برای بازرگان دولت هیچ‌گاه نه آغاز بوده است نه پایان.

همانطور که با دولت مصدق در هیئت خلع ید همکاری می‌کند، اما از سِمت گرفتن در دولت برآمده از کودتا صرفنظر می‌کند و در عین حال آنجا که می‌تواند از قدرت دولت برآمده از کودتا برای کمک‌رساندن به مردم بهره ببرد، دریغ نمی‌کند! همچون لوله‌کشی شهر تهران که بواسطه او انجام می‌شود. او اساسا کاراکتری تاسیس‌گر دارد. هستی‌شناسی بازرگان، ایجابی و پیش‌برنده است. تاسیس انجمن‌های اسلامی، نهضت آزادی، شر‌کت‌های فنی- عمرانی (یاد، سافیاد و …) همه نشان از آن دارد که قدرت برای او صرفا حضور در دولت نبوده است، بلکه قدرت برای او امری تاسیسی است و از همین معبر است که مسئولیت دولت را به راحتی نمی‌پذیرد و در عین حال به راحتی واگذار می‌کند. او در برابر تمامی اشکال استبداد مقاومت می‌کند. این مقاومت از خلال قدرتی برسازنده پیش می‌رود. قدرتی که خود را در انجمن‌ها و تشکل‌هایی مردمی خواهد یافت. بازرگان نیز همچون رشدیه به سهم خود انقلابی برپا می‌کند، انقلابی استوار شده بر نهادهایی که پیش از آن تاسیس کرده است.

آنچه اینجا پر اهمیت است این نیست که کاراکترهای تاریخی پیش‌برنده چون بازرگان و رشدیه در هیئت چریک‌هایی انقلابی ظاهر شوند، بلکه این است که آنان با مقاومت آفرینشگر خود منجر به دگرگونی وضعیت می‌شوند.

اینکه رخدادهای تاریخی در ادامه چگونه محقق شوند؛ از خلال اصلاحات یا انقلاب یا جنبش‌های اجتماعی، معطوف به خواست مطلق و اراده‌گرایانه کاراکتر‌های تاریخی نخواهد بود، اما آنچه آن‌ها با مقاومت خود تاسیس می‌کنند، در پیش‌بردن آن رخداد تاریخی در هر فرمی که باشد، نافذ خواهد بود.

بنابراین بازرگان نه یک اصلاح‌طلب به معنای امروزین آن است و نه یک انقلابی در معنای کلاسیک آن؛ او تمامی اشکال استبداد را در می‌نوردد و در برابر آن‌ها نه به انزوا کشیده می‌شود و نه به نفی‌ای ویرانگر می‌پردازد. او با فهمی واقعی از وضعیت، آرمان خود را فراپیش می‌نهد و به پیش می‌راند با قدرتی تاسیسی که از هستی می‌گیرد و در هستی برپا می‌کند. او ‎می‌داند که قدرت تیره استبداد، با حذف مستبد منحل نمی‌شود بلکه باید قدرتی مردمی را برافروزد.

نگاهى به تاملات و فعاليت‌های سياسی اولين نخست‌وزير جمهوری اسلامی ايران - محمد توسلی

محمد توسلى

منبع: روزنامه اعتماد، شنبه ٢٧ دى ١٣٩٧

امروز در چهل سالگی انقلاب و در بیست و چهارمین سالگرد درگذشت زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان جا دارد مبانی اندیشه و گفتمان بازرگان و چالش های پیش روی جامعه امروز که مورد توجه نخبگان و فعالان سیاسی جامعه مدنی كشور نیزقرار دارد مورد بحث و گفت وگو قرار گیرد. برای این منظور در این یادداشت ابتدا نگاهی اجمالی به بحران های کنونی و بررسی ریشه های آن ها خواهیم داشت و سپس به مبانی اندیشه و گفتمان مهندس بازرگان و راهکارهای مورد نظر ایشان به اختصار می پردازیم.

چشم اندازی که از انقلاب اسلامی سال ۵۷ در ذهن مردم ایجاد شد و همه انتظار تحقق آن را داشته اند بر کسی پوشیده نیست. جامعه ای که در آن آزادی و عدالت و معنویت و کرامت و ارزش های انسانی و نفی هرگونه تبعیض و خشونت، انتظار بود حاکم باشد. این ارزش ها نه در کلام مسئولان بلکه در بسیاری از اصول قانون اساسی نیز تبلور یافت. اما آیا کارنامه عملکرد چهار دهه گذشته چنین دستاوردی را در راستای آن چشم انداز نشان می دهد؟ بیعدالتی، تبعیض، فقر، فساد ساختاری، عدم شفافیت و عدم کارآمدی و در یک کلام فروپاشی اخلاقی و اجتماعی امروز جامعه، که در گزارش های مسئولان و رسانه ها به تواتر آمده است، این واقعیت ها را نشان می دهند.

اگر ارزیابی عملکرد چهار دهه گذشته با شاخص های مختلف داخلی و جهانی چشم انداز مثبت و قابل قبولی را نشان نمی دهند عقلانیت حکم می کند که در رویکرد ها و روش های گذشته به موقع تجدید نظری داشته باشیم و با سعه صدر پذیرای نظرات و دیدگاه های مصلحانه و مشفقانه دیگران باشیم.

 

مهندس بازرگان یکی از شخصیت هایی است که در شرایط قبل و بعد از انقلاب همواره به رسالت آگاهی بخشی خود عمل کرده و مشفقانه نگاه خود را در زمینه های مختلف مطرح کرده و امروز به عنوان یک رویکرد برای خروج از بحران های جاری کشور می تواند مورد بررسی و عمل مسئولان قرار گیرد. اسناد این گفتمان در ۳۱ جلد مجموعه آثار ایشان که تاکنون منتشر شده است و سایر منابع مرتبط با اندیشه ایشان در دسترس همگان قرار دارد.

در اینجا به اختصار صرفا به محور هایی از این گفتمان که می تواند در این خصوص مورد بررسی قرار گیرد اشاره می شود:

۱- بخشی از این گفتمان که بر آموزه های قرآنی و در عین حال تجربه بشری تاکید دارد به نوع حکومت مطلوب بشری پرداخته است.

مهندس بازرگان باتاکید بر آیه ۲۵ سوره حدید که تصریح می کند”لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط” رسالت همه انبیاء را آگاهی بخشی دانسته است. بنابراین همه کسانی که پیرو راه انبیاء هستند بایستی در عرصه عمومی و جامعه مدنی به رسالت آگاهی بخشی خود عمل کنند و شهروندان بصورت دموکراتیک ارزش ها را در جامعه اقامه کنند. بسیاری از مراجع بزرگ شیعه چون آخوند خراسانی نیز همواره بر این راهبرد محکم آموزه قرآنی تاکید داشته اند.

مهندس بازرگان در آثار دیگری که در مجموعه آثار “بازیابی ارزش ها” آمده است از جمله “ناگفته های بعثت” که در سال ۶۴ ارائه شده همین نگاه را به استناد آموزه های قرآنی برجسته می کند و می گوید:

” آنچه که در زمره وظایف نبوت نیست حکومت بر مردم است”.در اثر دیگری با عنوان “گمراهان ” که در سال ۶۲ منتشر شده سرگذشت و سرنوشت کلیسا و روحانیت مسحیت در تاریخ قرون وسطی را توضیح می دهند که می تواند برای جامعهامروز ما بسیار آموزنده و عبرت آمیز باشد.

 

 

اثر دیگری از سلسله تفکرات راهبردی مهندس بازرگان سخنرانی کلیدی ایشان در انجمن اسلامی مهندسین در سال ۱۳۷۱ است که در مجموعه آثار شماره ۱۷ منتشر شده است. در این اثر که تحت عنوان “آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء”منتشر شده است، ایشان رسالت انبیاء را آشنایی بشر با ارزش های الهی و آخرت قلمداد می کند و بیان می کند همانطور که اقتصاد و باقی مشکلات بشری را با موهبت عقل می توان حل کرد – چرا که خداوند عقل و دانش را برای همین منظور به بشر عطا کرده است – از این رو اداره جامعه نیز از جنس همان مشکلات است و مردم باید با بهره گیری از عقلانیت جمعی، اجتماع خود را مدیریت کنند.

۲- محور دیگر گفتمان مهندس بازرگان، پیگیری مطالبات تاریخی ملت ایران به ویژه از انقلاب مشروطه و نهضت ملی ایران و انقلاب اسلامی ۵۷ است. مهندس بازرگان در طول بیش از ۶ دهه عمر پر بركت خود همواره بر مشکل راهبردی جامعه ما یعنی فرهنگ استبدادی تاکید داشته و این اندیشه را در عرصه نظری در بسیاری از آثار خویش و در عرصه اجتماعی با تأسیس نهادهای مدنی با جدیت پیگیری كرده است. به‌عنوان نمونه در عرصه نظری به مدافعات دادگاه نظامی سال ۱۳۴۳ با عنوان، چرا با استبداد مخالفیم، و در عرصه عملی تاسیس و توسعه نهاد های مدنی مختلف در طول چند دهه گذشته، می تواند مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.

در این راستا مبانی اندیشه سیاسی مهندس بازرگان، به‌طور مشخص درخصوص آزادی، حاكمیت ملی (دموكراسی) و حقوق و كرامت انسان (حقوق بشر) و پیش از آن نفی استبداد، خودكامگی و اقتدارگرایی است تا جامعه بتواند فضیلت عدالت را در جامعه خود محقق کند.

درباره مفهوم آزادی از انقلاب مشروطیت تاكنون مخالفان این اندیشه تعریض‌ها و نقدهای فراوانی داشته‌اند. برای پاسخ به مخالفان بازرگان می‌گوید :

« اصلاً معنی و منظور از آزادی در ذهن واضعین و مدافعین اولیه، كه به خاطر آن فداكاریها و قربانیهای فراوان داده و جنگ و جدال كرده‌اند و در آیین ما كه طرفدار آن هستیم، آزای برای هوی و هوس یا طغیان و تعدی نبود. منظور از آزاد شدن از اسارت هوسبازان و طاغیان و متعدیان است. بیرون آوردن مردم از عبودیت و حاكمیت سلاطین به حاكمیت قانون، حال اگر عیبی و ایرادی در آنجاها باشد به قوانین موضوعه است نه به آزادی»

و سپس مبانی ایجابی آن را چنین معرفی می‌كنند : « آن آزادی كه نهضت آزادی ایران به نام آن و به‌خاطر آن تأسیس شده تقلید از مغرب‌زمین نبود بلكه تبعیت از اسلام و قرآن بود … در اعلامیه یا افتتاحیه تأسیس نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ گفته بودیم :

« اقتضای اطاعت از خدا مبارزه با بندگی غیر اوست و شرط سپاس ایزدی تحصیل آزادی برای بكار بستن آن از طریق حق و عدالت و خدمت است. ما باید منزلت و مسئولیت خود را در جهان خلقت بشناسیم تا به رستگاری و پیروزی نائل شویم.»

و سپس زنده یاد مهندس بازرگان مطالبات مردم و خود را در این زمینه اینچنین توصیف می‌كند :

« ما آزادی بیان، اجازه اجتماع و دخالت معقول قانونی در امور كشور را به عنوان حقی الهی و مقدمه‌ای برای انجام وظیفه دینی، از دولتها مطالبه می‌نمائیم و برای پاك كردن و پاك بودن جامعه است كه اصرار داریم آزادی باشد تا هر صاحب‌نظر و هر شاكی و ناراضی و ضعیف، یا مدافعین آنها، بتوانند بدون دغدغه خاطر، حرف خود را بگویند و حق خود را بخواهند.»

مهندس بازرگان و یاران او در طول چنددهه گذشته بخش عمده‌ای از تلاش و تكاپوی خویش را متوجه استبداد ـ به هرصورت و به هر نام ـ نموده‌اند. زیرا آزادیخواهی و استبدادزدائی را دو روی یك سكه می‌دانند.

در غیاب آزادی چیزی جز استبداد، دیكتاتوری یا اختناق و اسارت و هلاكت نخواهد بود. براین پایه مهندس بازرگان می‌گفت : « گرفتن آزادی از انسان بزرگترین خیانت به سرنوشت او و اهانت به مقام و حیثیت انسان بوده و آدمیزاد را به حیوانیت و بردگی سوق می‌دهد»

اگرچه مهندس بازرگان و یاران او به استبداد و مظاهر آن توجه بیشتر داشته و مبارزه با آنرا در سطح بالا و مقدم به مبارزه با استعمار یا استیلای خارجی می‌دانند اما همواره استبداد و استیلا را دو دشمن آزادی و حاكمیت ملی می‌داند زیرا با تأمین آزادی و حاكمیت ملی (دموكراسی) است كه شكست آن دو حاصل می‌شود.

حافظ و ضامن آزادی چیزی جز خود مردم یا حاكمیت ملی ازطریق انتخابات آزاد و مراقبت مستمر مردم یا انجام فریضه قرآنی امربه معروف و نهی‌ازمنكر نمی‌تواند باشد و درغیراینصورت همانگونه كه مولای متقیان در نهج‌البلاغه فرموده‌اند اشرار بر جامعه مسلط خواهند شد و دعاها مستجاب و خواسته ها برآورده نمی‌شود.

براساس این اندیشه، آزادی و دموكراسی فرایندی است كه مردم باید در طی آن بتدریج با تقویت نهادهای مدنی از جمله احزاب آن را بیاموزند و رفتار فردی و اجتماعی خود را اصلاح كنند. به‌نظر می‌رسد گفتمان غالب در جامعه امروز ما به‌رغم وجود طیف دیدگاههای اجتماعی همین اندیشه سیاسی مهندس بازرگان یعنی آزادیخواهی، و استقرار حاكمیت ملی است تا تحقق عدالت و تأمین استقلال كشور امكان‌پذیر گردد.

۳- مهندس بازرگان راهکار و تنها راه نجات و معقول و منطقی برای حل مشکلات کشور و عبور از بحران ها را همواره بازگشت به خویشتن و قیامی خدایی و همگانی و تامین حقوق اساسی ملت در چارچوب قانون یعنی ” اصلاحات” می دانستند. در بیانیه ای در سال ۶۴ تصریح می کنند: که قانون اساسی از جمله اصول ششم و ۵۶ قانون اساسی رأی و حاکمیت ملت را تضمین کرده است اما “نظارت استصوابی” عملا این حق قانونی را از ملت سلب کرده است. در غیاب حاکمیت ملت دستیابی به مطالبات مردم هرگز امکان پذیر نبوده است.

۴- امروز نیز برای عبور از بحران های فراگیر جامعه راهکاری جز ” وفاق ملی” و تاکید بر وجوه اشتراک ” منافع و امنیت ملی ” و بازگشت به ملت و تامین آزادی های قانونی، حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی نیست.

در جستجوی کیمیای اجتماع - فیروزه صابر

انسان به لحاظ انسانیت و خلاقیت چیزی جز اکتساب های حاصله از سعی و عمل که مبنا و منشأ آن ایمان و آلوده نبودن به توجه صرف خود و تفریط و بی نظمی نیست. عبارتی است از نمادی که اندیشه و عمل را بر هم منطبق ساخت.

مهدی بازرگان متاثر از ادیان الهی و روش پیامبران که با مغز متفکر و دست متحرک بشر ، او را به میدان وسیع بی نهایت برای ارضای خواسته های جسمانی و فکری و روحی اش رهبری می کند، هجرت به غرب را به قصد تحصیل برگزید. (۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳). به تعبیر خود خورجین های خالی را با چهار سوغات پر کرد و با خود به ارمغان آورد: مختصری معلومات مهندسی ، اعتقاد فزون یافته به اسلام ، درک واقعیت سهیم بودن همگان در ساختن و صاحب تمدن و سروری ممالک اروپا و نه بواسطه یک فرد و مقام و بالاخره کشف این راز که ضامن بقاء و پیروزی ملت های اروپایی در شکل و نظام اجتماعی و نه انفرادی و شخصی است. به ایران که بازگشت ، حس خود را از زیست اجتماعی با روح امانت داری و درستی و دوستی در آن دیار در حسرت باقی نگذاشت و با ایده های نو در سه عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یار طلبید و با رویکرد تشکل گرایی ، ذهن منظم ، درک عمیق از نیازهای پیرامونی و به قصد اثر جمعی، نهاد هایی پایدار ساخت.

او با علم به اینکه اغلب ایرانی ها و حتی غالب تحصیل کرده ها برای حل مسائل ،همیشه در جستجوی نابغه هایی هستند و این طرز فکر را از همان بقایای روح استبداد و نیل در سایه بزرگان نشستن می دانست ، به «بی نهایت کوچک ها » می اندیشید . از نزدیک شاهد بود که در پرتو دموکراسی ، با اعطای آزادی و تامین مساوات، در توجه به فرد و جمع افراد اجماع دارند. به همین دلیل بود که با مفهوم تخصصی خود حکومت را انتگرالی می دانست که از طریق مراجعه به آراء عمومی صورت می گیرد و اختیار را بر سبیل مشتق بدست اکثریت می سپارد. او به جد معتقد بود که باید خصلت انزواطلبی و انفرادی بودن را کنار گذاشته و تنها به خود نیندیشیم. بلکه سرمایه ها و علاقه ها و فعالیت های خود را اجتماعی نموده در هر حوزه و صنفی که هستیم ،برای پیشبرد هدف های معاشی ، عمرانی ، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، ورزشی و حتی تفریح و گردش ، دست ها و سرمایه ها و فکرها و فعل ها را دور هم بگذاریم و حتی ناراحتی هایش را هم بپذیریم و تشکیل انجمن ها و اتحادیه ها و شرکت ها و جمعیت ها دهیم و خود را با اصول و لوازم زندگی اشتراکی آشنا کنیم. با همین تفکر، با همه داشته ها و نداشته های خود ایده های خویش را با یاران هر حوزه و عرصه ای که ورود پیدا می کرد به مشارکت می گذاشت و ارزش خلق شده را در نهادی نو بارور می کرد.

بازرگان آنچنان به قدرت و آثار عظیم اجتماع واقف بود که قابلیت معاوضه خودپسندی با نوع دوستی را مهم ترین اثر آن می دانست. او شرط لازم و متعارف برای تشکیل اجتماع را که دو عامل جمعیت وارتباط است را کافی نمی داند و ملاط دیگری هم به آن می افزاید و آن طرز سلوک و اخلاقیات است که در آداب اجتماعی اصل می داند.

او در شصت و سه سال پیش در سخنرانی خود تحت عنوان احتیاج روز عنوان کرد: ناتوانی عمده و بی علاجی مشکل دردهای ما، از غیر اجتماعی بودن ماست . نگرانی در کلام و قلم اش از سست و لغزان بودن روحیه تعاون و تفاهم و همکاری و گریزان از کار جدی و جمعی به ویژه در سطح ملی بس هویدا بود. بر این اساس با «کیمیای اجتماع» کشف شده خود در اروپا، پس از بازگشت به ایران در اندیشه تبلیغ و تحکیم این کیمیا و تحکیم فکر اجتماعی در میان ایرانیان بود.

در سال ۱۳۱۵با هفت نفر از دوستان از فرنگ برگشته اولین شرکت مهندسی مشاور را با عنوان «شرکت اتحاد مهندسین ایران» (اما) تاسیس کرد که در حرفه های ساختمان ، ماشین، تاسیسات ، صنایع شیمیایی، طراحی، مشاور و مجری طرح ها فعالیت می کرد.بازرگان «تشنه اصلاحات و خدمت »،از اوایل دهه بیست ، دریچه فعالیت های اجتماعی را در حیات خود گشود . ابتدا به فعالیت های فکری و علمی در حوزه دین و تحقیقات اسلامی روی آورد. در این مسیر با کانون اسلام آشنا و با ارائه سخنرانی ها و نگارش مقالات و تهیه جزوات آموزشی همراه شد. در ادامه با انجمن اسلامی دانشجویان که در دانشکده پزشکی تولد یافت همکاری کرد.

«کانون مهندسین ایران» که یکی از آرزوها و در برنامه «ارمغان اروپا » وی و بسیاری از هم دوره ای های او بود، در سال ۱۳۲۱تاسیس شد. در سال دوم ، با طرح موفق آمیز اعتصاب ای تحت عنوان ‌«سپردن کار به دست کاردان »، تکانی در ارکان مملکت و تحولی در ادارات ایجاد کرد. این کانون در ابتدای پیدایش خود مبدا یک حرکت اداری و صنفی و نیز یک حرکت اجتماعی و سیاسی نسل تحصیل کرده بود. اما پس از چندی این دو جوانه از تنه اصلی جدا شدند ، عده ای از موسسین و اعضا «حزب ایران» را تاسیس کردند و دو سال بعد عده دیگری «سندیکای مهندسین» را راه اندازی کردند. و از آن پس کانون فقط فعالیت های علمی و فنی را تعقیب کرد.

مهندس بازرگان پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲با پیوستن به «نهضت مقاومت ملی »که با هدف اعلام غیر ملی بودن کودتا ، اثبات وفاداری ملت به مصدق ، ادامه مبارزه با شاه و امریکا و تشکل ملیون و مسلمانان شکل گرفته بود، به عالم سیاست وارد شد و به عنوان یکی از اعضای کادر مرکزی نقش مهم و فعالی در سازماندهی تشکیلات و تلاش های سیاسی و اتنخاباتی دوره هجدهم مجلس شورا و سنا ایفا کرد. در پی اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفت در سال ۱۳۳۳ و صدور انتشار اطلاعیه ای در این باره ، دوازده استاد از جمله بازرگان از دانشگاه اخراج شدند . هر چند با اعتراضات و عدم همکاری های دانشگاهیان ، دانشگاه رو به تعطیلی رفت و مجبور به بازگشت آنان شدند، اما در این فاصله مهندس بازرگان به همراه ده نفر دیگر از استادان اخراجی ، مبادرت به تاسیس «شرکت یاد» کردند که اختصار یازده استاد دانشگاه است .

در اولین تجربه زندان در سال ۱۳۳۴ با مشورت و تبادل نظرهای درون زندان با مهندس سحابی به این نتیجه رسید که برای فعالیت های حزبی و تشکیلاتی نیاز به تمرین و همکاری های جدی و در سطح گسترده و ملی است. محصول این همفکری ها را بر اساس «احتیاج روز» و ضرورت ورود به مرحله دموکراسی ، تبدیل به «جمعیت متاع» ( مکتب تربیتی اجتماعی عملی) کرد و با تاسیس آن ضمن تدوین اصول ده گانه مبانی نظری و اعتقادی، موسسات و نهادهای متعددی در بستر آن شکل گرفت . اقدامات مهم جمعیت متاع عبارتند از: انجمن اسلامی مهندسین(۱۳۳۶)، انجمن اسلامی پزشکان (۱۳۳۷)، موسسه اسلامی نارمک(۱۳۳۷)، شرکت سهامی انتشار (۱۳۳۸)،انجمن اسلامی بانوان (۱۳۳۸)،انجمن اسلامی معلمان(۱۳۳۸)

درپیچ مهم تاریخی ایران و بهار ۱۳۴۰نهضت آزادی ایران توسط مهدی بازرگان ، سید محمود طالقانی ، یدالله سحابی، عزت الله سحابی و چند نفر دیگر از همفکران شان با شعارهای مسلمان ، ایرانی ، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم، تولد یافت.

این تلاش ها علاوه بر آنکه در نوع خود نوآور و ارزش آفرین بود، همه در فواصل حبس های مکرر و محدودیت های استبداد و اختناق بود. در کنار این همه تاسیس نو به نو ، با همکاری و همراهی های مستمر، یار و حامی نهادهای نوپا و همسو با تفکر خویش بود. بانی اندیشه های نو و نهادهای پر اثر با ساختار منظم ذهنی وعملی و باورهای ایمانی خود ،جریانی را بر پا کرد که هر چند هنوز برای شناخت عمیق آرمان هایش، فاصله ها داریم ، اما باور به مردم را می توان از اندیشه و عمل توامان و صادقانه اش نشانه گرفت تا بر اساس « احتیاج امروز» ظرفیت سازمان یافتگی را برای عدالت و آزادی در خود کشف کنیم و اعجاز اجتماع را در تقویت جامعه مدنی و زدودن آلودگی های استبدادزدگی و اقتدارگرایی دریابیم .

«بازرگان»ی که نه «مجاهد» بود نه «فراماسون» - محمدرضا جوادی‌یگانه

محمدرضا جوادی‌یگانه، دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

mostanad bazargan 212x300این متن قصد دارد با نگاهی به مستند «راه طی شده» و تطبیق آن با وقایع دهه شصت، ضمن نشان دادن برخی کاستی‌ها و مغایرت‌های تاریخی مستند، اولا نشان دهد که برخلاف آنچه مستند بر آن اصرار دارد، مرحوم مهندس بازرگان، علیرغم فقدان مرزبندی روشن با مجاهدین خلق، در منش و در عملکرد با آن‌ها همراه نبوده و لذا نمی‌توان عملکرد مجاهدین را به پای بازرگان نوشت و ثانیا دو مدعای مهم مستند، یعنی نه ملی نه مذهبی بودن بازرگان و شائبه پیام‌آوری وی، دو نکته منفی و غیرمنصفانه مستند است.

الف) مستند راه طی شده، توسط تهیه‌کننده آن چنین توصیف شده است: «روایتی پیرامون زندگی سیاسی شخصیتی پیچیده، همچون مهندس مهدی بازرگان است که به بررسی افکار و آرا او در قبل و بعد از انقلاب اسلامی می‌پردازد. در این مستند گفت‌وگو با نزدیکان و اعضای اسبق نهضت آزادی و شخصیت‌های مطرح آن زمان به نمایش در آمده است.»

توجه به تاریخ معاصر ایران، و بویژه ابعاد کمتر شناخته شده آن موضوع مهمی است که در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته و از این رو باید همت جریان‌های انقلابی را ستود، که تهیه کتاب و ساخت فیلم و مستند را وجهه همت خود قرار داده‌اند و بویژه فیلم‌هایی چون ماجرای نیمروز و سیانور را تولید کرده‌اند که از یک دهه قبل و بعد از انقلاب، بیشتر و بهتر سخن می‌گوید.

این دو دهه، به خوبی بررسی نشده و فقدان همین بررسی‌ها و روایت‌های دقیق از آن است که باعث شده شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور مرجعیت بگیرند.

اما مستند راه طی شده، به هدف خود که بررسی «زندگی سیاسی پیچیده» مرحوم مهندس بازرگان است نرسیده و حداکثر در «بررسی افکار و آرای او قبل از انقلاب اسلامی» (و حتی نه بعد از انقلاب) مانده است، و حواشی‌ای را برجسته کرده که باعث شده اصل زندگی سیاسی بازرگان دیده نشود.

هدف واقعی مستند که عنوان آن نیز مرتبط با آن است، اثبات تاثیر بازرگان بر مجاهدین خلق است، که اگر همین موضوع به عنوان هدف فیلم صراحتا ذکر می‌شد، فیلم با مخاطب ارتباط بیشتری برقرار می‌کرد.

ب) همین ابتدا باید بگویم که نگارنده خود را بیشتر متعلق به انقلاب اسلامی می‌داند که البته مهندس بازرگان نیز بویژه در بخش‌های انتهایی آن انقلاب نقش مؤثر داشته است، ولی تنها یک بازیگر نسبتا کلیدی بوده و نه رهبر جریان.

همچنین مجاهدین خلق را خطرناک‌ترین و خائن‌ترین جریان سیاسی موجود در ایران می‌داند که برادرکشی آغاز کرد و تا در ایران بود دست به ترور و کشتار ناجوانمردانه جوانان و مردم این سرزمین زد.

آنکه با دشمن این مرزوبوم متحد شد و از سلاح او برای حمله به ایران استفاده کرد و مردم بی‌گناه وطنش را کشت، هرگز در دل مردم ایران جایی ندارد. خیانت به وطن نه پاک شدنی است نه فراموش‌شدنی، و مهم‌تر اینکه در تاریخ ایران، خائن به وطن کم داریم و مجاهدین یکی از آن‌هاست.

ج) اما بخش مهمی از مستند درباره کتاب راه طی شده، غلط بودن درک نویسنده آن از اسلام و تاثیر کتاب بر مجاهدین خلق و نیز اقدامات مجاهدین (متاثر از کتاب) است.

مساله نقص شناخت بازرگان از اسلام و نیز محتوای کتاب راه طی شده، موضوعی است خارج از تخصص اینجانب. البته این اندازه متوجه می‌شوم که اگر بنا به نقد درکی خارج از چارچوب دین است، اگر تعبیر وضو به نظافت صبحگاهی بازرگان خارج است، وضو «به معنای» دست و رو شستن از دنیا، که ملاقلی‌پور در نقد آن می‌گوید نیز نمی‌تواند چندان داخل درک سنتی از دین و احکام باشد.

فیلم اصرار دارد که مجاهدین را نوعی «انشعاب متصل» از نهضت آزادی بداند، و اقدام مجاهدین را «اصلاحات مسلحانه» می‌خواند، و تلاش دارد نهضت آزادی و مجاهدین را یکی کند و مجاهدین را شاخه نظامی نهضت آزادی تعریف می‌کند.

دلیل این انشعاب و آن رفتارهای غلط مجاهدین را هم تأثیرپذیری آن‌ها از راه طی شده می‌داند. در اثرپذیری مجاهدین که شکی نیست، اما در انتساب مجاهدین به بازرگان و نقد بازرگان با خیانت‌های مجاهدین، جای بحث است، که به آن بیشتر می‌پردازیم.

د) نکته مهمی که فیلم از آن غفلت کرده، این است که بازرگان و مجاهدین، علیرغم شباهت‌های بسیار و تاثیر اولی بر دومی، در هر حال، با هم متفاوت هستند.

بازرگان و نهضت آزادی، با جبهه ملی و مصدق هم تفاوت دارند. اما فیلم این دو تفاوت را نادیده می‌گیرد و اصرار دارد که نهضت آزادی «انشعاب متصل» جبهه ملی است، حال آنکه نهضت آزادی، ابتدا مسلمان است و بعد مصدقی، و به دلیل همین اصرار بر مسلمانی است که از جبهه ملی جدا شده است. همچنین نهضت آزادی قانونگراست و به همین دلیل هم هست که هیچ‌گاه مانند مجاهدین خلق نشد.

نهضت آزادی و بازرگان در میانه جبهه ملی و مجاهدین خلق قرار دارد و به همین دلیل، امام خمینی در سخنرانی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ وقتی که جبهه ملی، علیه لایحه قصاص اعلام راهپیمایی کرده بود، بر لزوم اعلام موضع نهضت آزادی از جبهه ملی تاکید دارد؛ کاری که البته نهضت آزادی نکرد، و بعدتر نیز همین موضع را علیه مجاهدین نگرفت.

امام در آن سخنرانی، مرز میان نهضت آزادی و این دو را مشخص می‌داند و بر اساس همین مرزبندی است که می‌خواهد آن‌ها اعلام موضع کنند، و نظر ملایم بازرگان در این باره، تامین‌کننده نظر امام نبود.

در هر حال، این سخنان امام را بخوانید، سخنانی که در فیلم اثری از آن‌ها نیست: چرا حسابتان را جدا نمی‌کنید؟ … «جبهۀ ملی» تکلیفش معلوم است؛ آن‏ ‎‏صریحاً به ضد اسلام قیام کرده؛ اما شمایی که مسلمان هستید و هیچ‌گاه نمی‌خواهید به‏‎ ‎‏ضد اسلام قیام کنید چرا این قدر هواهای نفسانیه زیاد شده است که نمی‌فهمید دارید چه‏‎ ‎‏می‌کنید؟ چرا این قدر شیطان در نفس ماها سلطنت پیدا کرده است که چشم‌های ما را کور‏‎ ‎‏کرده است و قلب‌های ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا‏‎ ‎‏«نهضت آزادی» هم قبول دارد آن حرفی را که «جبهۀ ملی» می‌گوید؟ آن‌ها هم قبول‏‎ ‎‏دارند که این حکم، حکم قصاص، که در قرآن کریم و ضروری بین همۀ مسلمین است،‏‎ ‎‏«غیرانسانی» است؟ آیا این نمازشب‌خوان‌ها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول‏‎ ‎‏ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشسته‌اید. مگر نهی از منکر فقط باید من را نهی‏‎ ‎‏کنید؟ (صحیفه امام، جلد ۱۴، ص ۴۴۹)

فیلم، اما، این مرزبندی را ندارد، و می‌خواهد بازرگان را نه با اقداماتش و نظراتش محکوم کند، بلکه می‌خواهد او را با مجاهدین خلق تخطئه کند، و آنچه مجاهدین انجام داده‌اند را به پای بازرگان بنویسد.

ه) فیلم روابط پس از انقلاب بازرگان و مجاهدین را کامل و به تمامه بیان نمی‌کند و تنها آن بخش‌ها که به نفع اوست ذکر می‌کند.

یک بار دقیق‌تر ببینیم: سرمقاله «فرزندان عزیز» مهندس بازرگان در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ روزنامه میزان، با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم» بود و نه فقط «فرزندان مجاهدم».

بازرگان در فضای ملتهب آن روزهای پیش از شروع جنگ داخلی توسط مجاهدین، و برای کاستن از تنش، هر دو را خطاب قرار می‌دهد: «به هردوی شما، سازمان مجاهدین خلق و به گروه‌ها و نهادهایی که عنوان مکتبی اختیار کرده‌اید فرزند می‌گویم و هر دو را برادر همدیگر می‌دانم؛ برادرانی که با هم قهر هستید و سخت در نزاع و باعث مسائل بحرانی حاد برای مملکت و انقلاب.»

مجاهدین را «فرزندان نهضت آزادی» می‌داند که «راه خود را پیش گرفتید، بدون آن که از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید» و نیروهای مکتبی و حزب‌اللهی را «با همه تندی و تلخی و بدخلقی که دارید از ما هستید … افکار و اعتقادات اسلامی، اجتماعی، سیاسی همه‌تان، مستقیماً یا با واسطه از تفسیرها، تعلیمات، کتاب‌ها و سخنرانی‌های امثال طالقانی، شریعتی‌ها (پدر و پسر)، مطهری، دکتر سحابی و من درست شده است که همگی رسما یا فکراً نهضتی بودیم. عقد ارادت و اخوتتان با روحانیت و با امام امت را ما بستیم.»

در همین فضاست که امام خمینی هم ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، ۹ روز پس از سرمقاله بازرگان، خیرخواهانه به مجاهدین نصیحت می‌کند که: «برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه‌ها را تحویل بدهید و اذعان کنید به اینکه ما خلاف کرده‌ایم… من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید.» (صحیفه امام، جلد ۱۴، ص ۳۴۳)

امام و همه خیرخواهان داخل کشور همه تلاششان را کردند تا آتش جنگ داخلی افروخته نشود، و به همین دلیل هم امام با مجاهدین مدارا می‌کرد و تلاش می‌کرد بنی‌صدر رئیس‌جمهور بماند، حتی پس از عزل از فرماندهی کل قوا.

امام آنقدر مدارا می‌کند که در جلسه‌ای در خرداد ۱۳۶۰ (به گفته دکتر جاسبی)، بی‌مقدمه شروع می‌کند به اعتراض به سران حزب جمهوری اسلامی که «شما از خدا نمی‌ترسید؟ چرا آنقدر اختلاف ایجاد می‌کنید و به همدیگر می‌ترسید؟ چرا به فکر مردم نیستید؟ یک آن آقای هاشمی ناراحت شدند و شروع کردن به تند صحبت کردن به امام که ما خجالت بکشیم؟ آنقدر این بنی‌صدر علیه ما حرف می‌زند و آبروی ما را می‌برد شما حرفی نمی‌زنید؟! و بعد آقای هاشمی ساکت شدند و زدند زیر گریه! امام جلسه را ترک کردند» و فردای آن روز امام بنی‌صدر را فرماندهی کل قوا عزل کرد. در همین فضاست که بازرگان هم آن نامه را می‌نویسد که از تنش کم کند. لذا شناخت روح آن زمان برای درک رفتار بازرگان لازم است، که در فیلم این روح نشان داده نشده است.

بدیهی است که همه مدارا تا زمانی است که مجاهدین دست به اسلحه نبرده بودند و برادرکشی را آغاز نکرده بودند، یعنی تا ۳۰ خرداد ۶۰، و پس از آن فضا عوض می‌شود و بعد از آن، این انتقاد به حق به بازرگان وارد است که مرزبندی روشن با مجاهدین نکرد و علیه آن‌ها رسما و علنا موضعی نگرفت.

جالب است که در طرف مقابل هم، مسعود رجوی در شهریور ۱۳۶۴ توسط سعید شاهسوندی، بازرگان را که برای درمان به آلمان سفر کرده بود، تحت فشار می‌گذارد که یا «از من تعریف کند یا بدگویی کند، یا از جمهوری اسلامی تعریف کند و یا از آن بدگویی کند»، و در نامه‌ای به بازرگان، «از موضع نصیحت و خیرخواهی»! از او می‌خواهد که «بیایید و در این سن و سال … سیاست تبعید و مهاجرت در پیش بگیرید، همه وسایل را هم بدون کمترین چشم‌داشت سیاسی برایتان تضمین می‌کنم…. حفظ حرمت و تامین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهان علی‌الدوام بر عهده ما خواهد بود. آقای بازرگان یادتان هست که ۲۰ سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند»، و نقد می‌کند بازرگان را که امام «از قبل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از او نیستید»، قدرت گرفته است.

ظاهرا جواب بازرگان به این نامه، که موجب عصبانیت رجوی هم شد این بود که «سلام مرا به رجوی و ابریشم‌چی برسانید و بگویید من همسرم را دوست دارم» ولی پاسخ روشن او آن بود که پس از بازگشت به ایران، نامه‌ای خطاب به ایرانیان مقیم اروپا (و البته رجوی) نوشت و درخواست کرد که ضمن «دوستی و خودیاری»، «ترک ستیزه و دشمنی» و «ترمیم اختلافات» برای خدمت به وطن، به ایران مراجعت کنند (کاری که بازرگان در طول زندگی‌اش انجام داد)‪.

بازرگان مردی در میانه ایستاده بود، میانه مجاهدین و امام، میانه جبهه ملی و حزب‌اللهی‌ها، آگاهانه هم در میانه ایستاده بود، نه از سر سازگاری یا سازشکاری، آنگونه که در مقاله سازگاری ایرانی توصیف کرده بود، بلکه نظرش بر این بود. مردی که در میانه ایستاده است و مراعات هر دو طرف را می‌کند، رضایت هیچ طرف را ندارد، و «باید بکشد عذاب تنهایی را.»

و) البته عدم موضع‌گیری بازرگان علیه مجاهدین خلق قابل نقد است. اما باید توجه داشت که مشی بازرگان پیش و پس از انقلاب، هرگز با مشی مجاهدین یکی نبوده است، هر چند فیلم می‌خواهد با بیان چندباره سخنان رجوی این را به ما بقبولاند. بازرگان و اعضای جبهه ملی (و بویژه جوانانشان) هر چند به جبهه نرفتند (و موضع فیلم در این باره ستودنی است و بر یک بخش قابل نقد ملی‌گرایان انگشت می‌گذارد، البته باید پاسخ آن‌ها را هم شنید و برخی محدودیت‌ها برای حضور چهره‌های ملی در جنگ، پس از خرداد ۱۳۶۰ را بررسی کرد)، ولی در کنار مجاهدین هم نبودند، و لذا نمی‌شود آن‌ها را با این چوب راند. بازرگان به هر دلیل، علیه مجاهدین موضع نگرفت، درست؛ ولی مجاهد خلق هم نبود و اسلحه هم به دست نگرفت. فرق است بین اثر گذاشتن بر یک گروه و عضو یک گروه بودن.

بهتر بود در فیلم خود بازرگان نقد می‌شد تا آنچه «حول و حوش» بازرگان است، و یک جریان ریشه‌دار سیاسی، که پس از انقلاب، با شرط «بدون وابستگی حزبی» حکومت را به دست گرفت، آنقدر موضوع و موضع قابل بررسی دارد که فیلم می‌توانست ساعت‌ها درباره آن بحث کند.

ز) فیلم برای رسیدن به هدفش، تاریخ را دستکاری می‌کند و میان مجاهدین اولیه، مجاهدین پس از چرخش ایدئولوژیک، مجاهدین طلبکار پس از انقلاب، مجاهدین پس از جنگ مسلحانه و کشتار مردم و مسئولان از ۳۰ خرداد ۶۰، و مجاهدین پس از پیوستن به صدام تمایز نمی‌گذارد و همه را یک کاسه می‌کند.

فیلم گاه تاریخ را جلو می‌برد و نامه «فرزندان عزیز» بازرگان را که زمانی نوشته شده که مجاهدین هنوز اعلام جنگ مسلحانه نکرده بودند و در آن خیرخواهی بازرگان به چشم می‌خورد را به ترورهای ناجوانمردانه مجاهدین در ماه‌ها و سال‌های بعد نسبت می‌دهد، و گاه تاریخ را به عقب می‌برد و پیشنهاد پایان جنگ پس از فتح خرمشهر نهضت آزادی را با سخنان حماسی شهیدان رجایی و چمران و بهروز مرادی پاسخ می‌دهد که همگی قبل از فتح خرمشهر شهید شده بودند.

ای کاش بجای فیلم‌های احساسی که تنها به ذائقه نسل جوان تاریخ‌نخوانده خوش می‌آید، تهیه‌کننده، نظر محمد درودیان و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه را دنبال می‌کرد که در فاصله فتح خرمشهر (۳ خرداد ۶۱) تا عملیات رمضان (۲۲ تیر ۱۳۶۱)، کسی سخن از عدم ورود به خاک عراق (که امام هم مدافع آن بود) نگفته بود و پیشنهاد پایان جنگ، ماه‌ها بعد داده شد. بعد از شکست عملیات رمضان که دیگر فرماندهان نظامی هم با قاطعیت قبل سخن نمی‌گفتند، تحلیل سیاسیون بداعت و اصالت خاصی نداشت، و پیشنهاد نهضت آزادی در آن بازه پنجاه روزه ارائه نشده بود.

ح) اما نمی‌توان «زندگی سیاسی» بازرگان پس از انقلاب (با توصیف تهیه‌کننده) را روایت کرد، و رفتارهای سیاسی او را نقد کرد، اما از مشی سیاسی او از خرداد ۱۳۶۰ تا مرگش سخن نگفت. از مماشات او با مجاهدین گفت و از عدم مماشات جمهوری اسلامی با او هیچ نگفت. صحنه تعرض به بازرگان و اسلحه کشیدن بر روی صباغیان پشت تریبون مجلس، رفتار فردی موسوی تبریزی و هادی غفاری نبود که اکنون بتوان به راحتی نقدش کرد و با یک فیلم، هم بازرگان را زد و هم اصلاح‌طلبان را. آن صحنه که بعدا هم بارها تکرار شده و اکنون هم در مجلس رایج است، بخش بسیار قابل نقد رفتار سیاسیون پس از انقلاب است، سیاسیون حاکم که تحمل شنیدن هیچ حرف مخالفی را نداشتند، حتی شنیدن سخن نماینده‌ای که طبق قانون اساسی، «حق دارد در همه مسائل داخلی و خارجی کشور اظهارنظر نماید» و «در مقام ایفای وظایف نمایندگی در اظهارنظر و رأی خود کاملاً آزادند و نمی‌توان آن‌ها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده‌اند یا آرایی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده‌اند تعقیب یا توقیف کرد.»

بازرگان از تریبون مجلس پایین کشیده شد و نه مراعات سنش را کردند و نه سابقه‌اش را، و وجدانی آشفته نشد و هاشمی رفسنجانی کماکان لبخند معروفش را داشت، و نظرش را که یا اعلام موضع کنید یا ساکت شوید و در جایگاه رئیس مجلس مدافع حق نمایندگان اقلیت نشد. و فیلم هیچ در این باره نمی‌گوید. و این عدم تحمل صدای بازرگان فقط در مجلس نبود، در اماکن و شهرهای دیگر هم بود. فیلم درباره استعفای بازرگان هم چیزی نمی‌گوید، لابد چون نمی‌تواند از عمل انقلابی دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا تعریف کند! خط سیاسی‌شان به سازندگان فیلم نمی‌خورد، و هیچ تعریفی نباید از آن‌ها کرد، حتی برای زدن بازرگان!

ای‌ کاش فیلم اندکی جانب انصاف را گرفته بود و از تحمل بازرگان هم می‌گفت و از منش سیاسی او پس از قدرت. و ای ‌کاش همان‌گونه که سخنان مرحوم مهدوی کنی درباره مخالفت با مشی مسلحانه قبل از انقلاب، سخاوتمندانه در فیلم ارائه شده، کسی هم از انقلابیون و مسئولین در آن سال‌ها از لزوم حق بیان مخالفین سخن گفته بود و دفاع کرده بود، و اکنون می‌شد آن را پخش کرد.

ط) فیلم از بازرگان نمی‌گوید و بازرگان را با بازرگان نقد نمی‌کند، بلکه به شیوه رایج روزنامه […] بازرگان را با حواشی و با اتصالات غیرمرتبط نقد می‌کند.

یکی از این اتصالات غیرمرتبط، نقد بازرگان با فروغی‌ها است. فیلم کمتر حرف محصلی درباره ابوالحسن فروغی دارد که ظاهرا تاثیر زیادی بر بازرگان داشته است و بیشتر بر جنبه‌های ظاهری و سیاسی این تاثیر انگشت گذاشته است و بدتر، یکی دانستن ابوالحسن فروغی و محمدعلی فروغی است و از «فروغی‌ها» برای نقد بازرگان استفاده کردن.

روی جلد مجله‌ای که ملاقلیپور از آن می‌خواند، شماره هشتم سیاست‌نامه درباره محمدعلی فروغی است و در فیلم گفته می‌شود که محمدعلی فروغی پس از بازگشت از اروپا، حکمت در اروپا را نوشت همان‌گونه که بازرگان مذهب در اروپا را نوشت (کلمه سیر در ابتدای کتاب سیر حکمت گفته نمی‌شود تا قافیه جور درآید)، و نتیجه می‌گیرد این یعنی همه چیز را در اروپا دیدن (نقدی که به محمدعلی فروغی هم وارد نیست چه رسد به بازرگان).

یا در فیلم گفته می‌شود ابوالحسن فروغی یکی از اعضای فراماسونی است و مرکز فراماسونی در فرانسه، و بازرگان هم به فرانسه فرستاده شده است. و این مقدمات، یعنی تلویحا بازرگان فراماسون است.

ی) فیلم برای نقد مجاهدین خلق، مبارزه مسلحانه را نقد می‌کند. مشخص است که انقلاب امام بر پایه مبارزه مسلحانه نیست، ولی اینگونه نقد، نقد مجاهدین صرف نیست، نقد همه گروه‌های مسلح قبل از انقلاب (از جمله فداییان اسلام، موتلفه و مجاهدین انقلاب) است.

انکار کلیت مبارزه مسلحانه و پرسش از اینکه «آیا اسلحه آگاهی می‌آورد؟ آیا اسلحه در تغییر نفس انسان‌ها مؤثر است؟ آیا از پشت زدن در دیدگاه اسلامی پذیرفته است؟»، و «تفکیک دفاع رودررو یا بزن دررویی» موضوعات مهمی است که احتمالا تهیه‌کننده پیامدهای ورود به آن را توجه نکرده است. یکی از مصاحبه‌شوندگان هم از این سؤالات تعجب می‌کند که در مقابله با یک ارتش دویست هزار نفری نمی‌توان مستقیم مقابله کرد.

درباره نظر امام خمینی نیز بر خلاف آنچه در فیلم گفته می‌شود، امام روش مبارزه مسلحانه را دنبال نکرد و با آگاه کردن مردم، و مخالفت همگانی مردم، رژیم شاه را سقوط کرد، اما مبارزه مسلحانه را انکار هم نکرد. امام در ۱۴ بهمن ۵۷ در پاسخ خبرنگاران گفت: «من باید نصیحت کنم که دولت غاصب کاری نکند که ما مجبور شویم مردم را به جهاد دعوت کنیم. اگر موقع جهاد شد می‌توانیم اسلحه تهیه کنیم.»

و جالب این است که بازرگان از سویی متهم می‌شود که به شاه گفته «ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون با شما سخن می‌گوییم» و از سوی دیگر، مبارزات مسلحانه مجاهدین خلق به پای او نوشته می‌شد. بالاخره بازرگان سازشکار بود یا مجاهد؟

ک) پرسش‌ها (و البته پاسخ‌ها) در فیلم، بدوی و ساده است. میان روشنفکری دینی و روشنفکری مذهبی تمایز گذاشته نمی‌شود (یا روشنفکری دینی اسمش هم نمی‌آید مبادا احدی از بینندگان گمراه شود!) و سؤالات ساده‌ای پرسیده می‌شود:

آیا با علوم طبیعی می‌شود وحی و قیامت را تحلیل کرد؟ کسی که درس دین نخوانده چرا درباره دین حرف می‌زند؟ اینکه تسخیر (هند) را طبیعی بدانیم، نشانه چه تفکری است؟ (و البته توجه به معنای لغوی کلمه استعمار هم نکنیم)؟ اثبات ولایت‌فقیه با آیه اولی‌الامر، و اینکه چرا بازرگان هم مجاهدین اولیه را شهید می‌داند هم رزمندگان را؟

در فیلم اندیشه بازرگان در گفت‌وگو با کسانی نقد می‌شود که به اندیشمندی شهره نیستند. پاسخگویان نوعا همراهان سیاسی یا از خانواده و همدلان بازرگان هستند، نه کسانی که در اندیشه بازرگان تعمق کرده‌اند و ریشه‌های اجتماعی و نظری آن را بررسی کرده‌اند، یا از سرشناسان روشنفکری دینی هستند.

ل) ای ‌کاش کارگردان این همه در فیلم نبود، تماشای نماز و خواب و دعای قبل از غذا و هرس کردن، و هندزفری در گوش، در حال چک کردن موبایل (لابد برای پیدا کردن سؤالات مناسب برای پرسیدن از طرف مقابل) خیلی دلپذیر نیست و حواس مخاطب را پرت می‌کند، و البته سؤالات ساده‌اش. حتی در آنجا که دیگری در حال پاسخ است، باز هم در آئینه ملاقلی‌پور را می‌بینیم. و ای ‌کاش فیلم بر تصاویر بدوی و ساده مانند اتصالات موتورخانه تاکید نمی‌کرد، برای شیرفهم کردن مخاطبان، اگر منظور کارگردان تاکید بر کارخانه صافیاد نباشد!

و ای کاش کارگردان در فیلم، علاوه بر تصویر خود، سخنان خود را هم حذف می‌کرد، و فیلم را با تعاطی نظرات متفاوت جلو می‌برد، و اشکالات بجای خود کارگردان، توسط دیگران مطرح می‌شد و ای ‌کاش کارگردان بجای اینکه سؤالات خود را مخفیانه و در غیاب افراد طرح کند، در حضور خود آن‌ها مطرح می‌کرد، و پاسخ می‌گرفت (یا نمی‌گرفت، مانند عدم حضور اعضای جوان نهضت آزادی در جبهه)، و نتیجه‌گیری به مخاطب واگذار می‌شد.

م) در انتها، به گمان من آنچه در فیلم «راه طی شده» مهم است، آن است که فیلم در نقد بازرگان انصاف را رعایت نمی‌کند. اول اینکه او را نه ملی می‌داند و نه مذهبی: «نه کاملا ملی بود نه کاملا مذهبی، چون هم سیاست را از دریچه اروپا می‌دید و هم اسلام را از دریچه مسیحیت.»

آن که «سیاست را از دریچه اروپا می‌داند»، مسئول خلع ید انگلیسی‌ها از نفت ایران می‌شود و پشت میز رئیس انگلیسی شرکت نفت می‌نشیند و به گفته خود بازرگان که در فیلم هم آمده، با کارشناسان ایرانی، نفت را اداره می‌کند. از انصاف به دور است به چنین فردی، برچسب بزنیم که همه چیز را در اروپا می‌داند. بازرگان استفاده از تمدن غرب را مناسب می‌داند، اما آیا این مساوی است با اینکه «همه چیز را از دریچه اروپا می‌بیند؟»

دوم و البته بی‌انصافی بزرگ فیلم، در نسبت دادن ادعای پیامبری (یا پیام‌آوری، فرقی نمی‌کند) به بازرگان است. ملاقلی‌پور در فیلم می‌پرسد که «شائبه‌ای برای خودم ایجاد شده، چون کتاب راه طی شده را در چهل سالگی نوشتند، مهندس بازرگان آیا این احساس را کرده که در چهل سالگی آیا ممکنه مثل پیامبر که کتابی را بیاره و پیام‌آور باشه؟»، و فیلم این شائبه و ادعای «دیدن اسلام از دریچه مسیحیت» را درباره کسی ایجاد می‌کند که روزانه قرآن خواندنش ترک نشد و به گفته امام نمازشب‌خوان بود.

اخلاق از سیاست مهم‌تر است، و در این فیلم انصاف مراعات نمی‌شود. نقد کنید، آنچه باید نقد کنید، نقد کنید، و نه آنچه به او ربطی ندارد. نگاه کنید به نامه امام به آقای محتشمی در نقد نهضت آزادی که هر چه می‌گوید نقد نهضت آزادی است و نه حواشی کم‌ارتباط. فراماسونی نسبتی با بازرگان ندارد، و مجاهدین اگر متاثر از بازرگان و حتی فرزندانش باشند، باز هم رفتار و منش بازرگان از آن‌ها فاصله داشت. لا ترز وارزه ورز اخری.

نقل کامل مقالۀ بالا در «عصر ایران» به منزلۀ آن نیست که عینا موضع عصر ایران در قبال فیلم آقای علی ملاقلی‌پور است. شخصیت قابل احترام و کارنامه فرهنگی نویسنده اما ایجاب می‌کند این نقد را در زمرۀ دقیق‌ترین و منصفانه‌ترین نقدها بدانیم. دربارۀ بند آخر و نامۀ مورد اشاره نیز همفکران مهندس بازرگان انتساب آن به رهبر فقید انقلاب را نمی‌پذیرند.

منبع: عصر ایران

هم‌انديشی در مورد روحيات و خلق و خوی ايرانيان

این جلسات ـ كه تاكنون ۱۴ جلسه‌ی آن برگزار شده است ـ به دبیری و مدیریت آقای دكتر مقصود فراستخواه، و با حضور جمعی از صاحب‌نظران، پژوهشگران و كنشگران اجتماعی (از جمله آقایان: دكتر غلامعباس توسلی، دكتر ناصر تكمیل‌همایون، محمد تركمان، دكتر علی‌رضا رجایی، علی قاسمی، حسن یوسفی اشكوری، دكتر ابراهیم یزدی، و…) تشكیل می‌شود.
در مردادماه، این جلسه در ساعت ۳۰/۱۸ روز شنبه ۱۹/۵/۱۳۸۷ برگزار خواهد شد.

بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان از سال گذشته (١٣٨٦) جلسات هم‌اندیشی را به صورت ماهانه و با عنوان و مضمون «روحیات و خلق‌وخوی ایرانیان»، در سالن كتابخانه‌ی حسینه‌ی ارشاد برگزار كرده است …

نگرش مهندس بازرگان در باره سیاست بر مبنای دین - امیر طیرانی

يكي از ويژگي هاي جريان نوگرايي ديني كه توسط سيدجمال الدين اسدآبادي پايه گذاري شد دخالت در امر اجتماعي به مثابه يك وظيفه ديني بود . از نگاه قائلان به اين انديشه عدم دخالت در سرنوشت مردم وجامعه از سوي يك فرد مسلمان همانند عدم انجام ساير تكاليف و احكام شرعي به شمار مي ­رود.

از جمله چهره­ هاي شاخص و پيشروان اين تفكر در ايران مهندس مهدی بازرگان بود . با اين حال وي بعد از پايان تحصيلات در فرانسه و بازگشت به ايران تا نزديك به دو دهه از ورود به عرصه سياست خودداري كرد . در اين دوران او علاوه بر فعاليت در زمينه دانشگاهي، فعاليت هاي فكري خود را به مبارزه با دو جريان فكري آن روز يعني رواج انديشه هاي ماديگري از يك سو و انديشه بهاييت معطوف ساخت .

بازرگان نه تنها خودتا پايان دهه ۱۳۲۰ ودر دوره حكومت دكتر مصدق در عرصه سياسي حضور نداشت ،بلكه ديگران و به ويژه جوانان را نيز از ورود به اين عرصه برحذر مي ­داشت . او با نگارش كتاب “بازي جوانان با سياست ” تلاش كرد تا آنها را از حضور درعرصه سياسي برحذر دارد.

بازرگان به رغم اين نگرش بعد از کودتای ۲۸ مردا د تغییر عقیده داد و تا پایان عمر از جمله فعالان اصلی عرصه سیاست در ایران شد . ازعلل، عوامل و دلايل اين تغيير رويه نه بازرگان ونه كساني كه به شرح زندگي او پرداخته ­اند به روشني سخن نگفته­اند ،ولي انچه مسلم است، انگيزه اصلي بازرگان از ورود به دنياي سياست عمل به وظايف وتكاليف ديني بود.

ورود بازرگان به عرصه سیاست با فعالیت در نهضت مقاومت ملی آغاز شد . وی درباره انگیزه رهبران وفعالان نهضت مقاومت چنین می گوید : ” تشکیل دهندگان نهضت مقاومت ملی ،با استعانت به یاری خداوند به حکم وظیفه ملی ومذهبی و با آگاهی از مقاصد دشمن … به ­پا خاستند و درصدد برآمدند با ادامه مبارزه مقاومت پرچم پرافتخار نهضت ملی را برافراشته نگهدارند . “

مهندس بازرگان که تا آن­ زمان تلاش داشت تا با تلفیق دین وعلم حقانیت دین را ثابت کند و از افتادن جوانان در دامان مادیگری جلوگیری کند با وقوع کودتا به این نتيجه رسید که به جز ماتریالیسم مانع بزرگ وشاید بزرگتری نیز در مقابل توحید وخداپرستی به نام استبداد وجود دارد.

بازرگان در مدافعات خود دلیل رویکرد به مبارزه سیاسی را چنین عنوان می کند :” ما … در تلاش تحصیل قدرت واردگود خطرناک سیاست نشدیم.هدف شیطانی در بنده وسوسه این کارها را نمی کرد بلکه هدف رحمانی و درد حق وملت بود … ما می دیدم آزادی از بین ­رفته و جای عدالت را ظلم گرفته است وقتی آزادی رفت همه چیز رفته است .”

او استبداد را مانع خداپرستی و بزرگترین مانع در راه ترقی وپیشرفت جوامع می ­دانست . وی در مدافعات خود دردادگاه نظامی ده اثر زیان ­بار استبداد را برشمرد واز جمله به تاثیر استبداد بردستگاه قضائی یک کشور اشاره کرد. در بخشی دیگر ، بازرگان به مساله اصلاحات که در آن دوران از سوی رژیم شاه تبلیغ می ­شد پرداخته وچنین عنوان کرد که در رژیم استبدادی اصلاحات نیز امکان ­پذیر نخواهد بود.:” استبداد گاه ­گاه به میل وابتکار خود ویا به فشار واکراه ویا به قصد فرار وفریب دست به اقداماتی می­ زند که نامش را اصلاحات می­گذارد ولی بسیاری این اصلاحات صوری ودلخوش­‌کن است یا برای تقویت مبانی استبداد وتوسعه منافع استعمار است ودرهرحال خالی از حسن نیت وبیشتر موجب افساد است تا اصلاح”!

وی در پاسخ به این سوال که:”آیا در محیط استبداد خدا پرستیده می‌شود؟” می‌گوید:” آنچه در بندهای قبل از آثار بد و زیان­های استبداد شروع شد در واقع مظاهر ونتایج همین بند آخر یعنی پرستیده نشدن خدا وجاری نبودن حکم خدا است…اگر فساد وفحشاو آلودگی ها ونادرستی ها رواج یافته است اگر امیدی به اصلاح ونجات نیست واگر عشق وعمل رخت بربسته …تماما برای این است که خدا به حقیقت و واقعیت در کشور ما پرستیده نمی‌شود.”

او درباره تاثیر عقاید دینی در رویکرد به سياست می گوید:”محرک بعضی ممکن است ناسیونالیسم ، بعضی دیگر عواطف انسانی یا تعصب­ های نژادی و محرک بعضی ها مثلا سوسیالیسم باشد … ولی برای ما و برای عده زیادی از همفکران و شاید اکثریت مردم ایران محرکی جز مبانی مذهبی اسلامی نمی ­توانست وجود داشته باشد. نمی گویم سایرین مسلمان نبودند یا مخالفت با اسلام داشتند خیر برای آنها اسلام ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی محسوب نمی شد ولی برای ما مبنای فکری و محرک وموجب فعالیت اجتماعی وسیاسی بود .”

در بيانيه تاسيس نهضت آزادي ايران در ارديبهشت ۱۳۴۰ براي نهضت آزادي كه بازرگان تا پايان عمر سمت دبيركلي آن را بر عهده داشت سه ويژگي بيان شده بود ::” مسلمان، ملي و مصدقي”!

با این حال سخنراني مهندس بازرگان در سال ­های پایانی عمر تحت عنوان “آخرت و خدا تنها برنامـه بعثـت انبيـاء«. ” بحث و جدل ­های بسياری را به وجود آورد . به گمان برخي گفته­ هاي بازرگان در آن سخنراني تفكيك دين از سياست ونفي دخالت مسلمانان در اموراجتماعي و سياسي بود .چنين عنوان شد كه بازرگان از گذشته وعملكرد خود بازگشته و به اين شكل از ورود به عرصه سياسي و مبارزه سياسي پشيمان شده و اظهار ندامت خود را به ­اين شكل بيان كرده است .

بازرگان در سمينار انجمن اسلامي مهندسين درسال ۱۳۷۲ به اين انتقادات و شبهات پاسخ گفت. او در این باره گفت:” از موارد عدم دقت روي مطالب جزوه، يكي هم تفكيـك دين از سياسـت اسـت . اين­طور تصوركرده­ اند كه من­ گفته­ ام: “اديان به­ مسئله اداره حكومت نظر نداشته ­انـد .« آقاي منتظري در رد اين مسئله اين حديث را آورده­ اند كه: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ » واضافه شده در حديث آمده كه ولايت (يعني حكومت) از همه مهمتـر اسـت، چـون اگـر حكومت خوب بود، بقيه درست مي ­شود.” اين حـديث بـه جـاي خـود محفـوظ، ولـي »بُنَيِ الاسلام» غير از اين است كه خدا از بعثت انبيـاء چـه نظـري داشـته اسـت . هـدف بعثت، همان دو منظور بوده؛ ولي براي تأمين آن دو منظـور، با يـد ولايت و حكومـت در دست مسلمانها باشد.

بازرگان با استناد به مدافعات خود دردادگاه نظامي سال ۱۳۴۲ مي گويد”. بعضي دوستان چنين تعبير كرده اند كه گفته­ ام: «فـرد و اجتمـاع مـؤمنين نبايـد وارد مبارزات سياسي براي سرنگوني استبداد شوند!» كه هرگز چنين نگفتـه ام. منظـور بنـده از تفكيك دين و سياست، همانطوركه … در كتاب «مرز ميـا ن ديـن و سياسـت « آمـده، مـا عقيـده داريـم كـه ديانت بايد حاكم بر سياست باشد، و در يـك­كشـور داراي دموكراسـي، اگـر آزادي واقعا برقرار باشد، در كشوري مثل ايران كه اكثريـت عظـيم مـردم مسـلمانند، طبيعي است كه ديندارها خلاف دين عمل نمـي­ كننـد و خـود را ملـزم مـي ­داننـد كـه قـانوني نگذرد كه مخالف شرع باشد و محرّمات را مجاز بشمرد. گفته بودم اصولا بايد ديانت بر سياست حـاكم باشـد ؛ ادغـام نيسـت، حاكميـت بـا ديانت است. اما عملا هر جا اين دو تا در غيرشرايط دموكراسي كنار هم قرار گرفتنـد، كلاه سر ديانت رفته؛ اموي ­ها، عباسي ها، عثماني ­ها و صـفويه­ همـه همـين وضـع را داشتند… آنچه بنده تفكيك كردم اين است كه نبوت و حكومـت دو منشـأ مختلـف دارند…

نامه محمد نوید بازرگان در مورد مستند راه طی شده

خسته نباشید آقای ملاقلی پور!

با سلام . یكی از دوستان نسخه ضبط شده ای از صدا و بخشی از تصاویر فیلم “راه طی شده” را برایم فرستاد.باید بگویم شنیدن و دیدن این نسخه مرا اندوهناك و متاسف كرد. مایلم اولین گفتگویی را كه پس از اصرار شما بر مصاحبه با هم داشتیم بیادتان بیاورم .

گفتید كه قصد ساخت مستندی منصفانه در باره مهندس بازرگان دارید و گفتید چون یك پژوهشگر صرف، ورود كرده اید و از تمایل خود به انتقاد نیز سخن گفتید . همانجا به شما عرض كردم شرط یك پژوهش علمی یا تاریخی، بی طرفی است ،همینكه پژوهشگری به قصد انتقاد یا برعكس به نیت مداحی به كاری وارد شد اولین شرط تحقیق را كه فقدان پیش داوری است نقض كرده است. همكاری ما با شما از قبول این اصل آغاز شد. دیگر آنكه عرض كردم شما وارد كاری خطیر شده اید ، اگر به سفارش قدرت و با كلیشه های مرسوم فیلم بسازید مهندس بازرگان را كوچك نمیكنید بلكه با آبروی هنری و فرهنگی خود قمار كرده اید.بنظرم این سخن را به آقای نوروزی هم كه عقل منفصل این مجموعه بودند متذكر شدم.

اكنون آنچه به تماشای آن نشستم روایتی است در اكثر بخشها یكسویه وگاهی مغرضانه. فیلم به انعكاس تحصیلات، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مهندس بازرگان نظیر تاسیس شركت انتشار، ریاست هیئت خلع ید، تشكیل جبهه ملی و نهضت آزادی ونیز خدمات او در زمینه لوله كشی آب تهران و سپس قبول نخست وزیری و نمایندگی مجلس بی تفاوت نیست و آنها را گاه به شتاب و گاهی بدقت به تصویر میكشد اما آنچه عجیب می نماید شخص راوی است كه از همان ابتدا میدان را در اختیار گرفته و هر سخنی را از مصاحبه شونده به خواهش دل خود تعبیر و تفسیر میكند ، گاهی روانشناس و گاهی معلم اخلاق میشود و در اثنای تصاویر، حكمت و فلسفه می ورزد وچون طلبه ای نو آموز درس دینداری میدهد و نهایتا لحافی چهل تكه بر هم میدوزد تا حوزه هنری و دست اندركاران و سرمایه گزاران مادی و معنوی فیلم را دلگرم و خرسند كند. نهایتا هم پیداست كزین میان چه بر خواهد خواست:بازرگان، شیفته و خود باخته غرب معرفی میشود و تسخیر و استثمار ملل دیگر توسط اروپاییان را عادی تلقی میكند! بی آنكه به دانش حوزوی مسلط باشد جسارت می ورزد و پای در كفش مفسران و دین پژوهان میبرد .خدماتش نیز در جنب انحراف فكری او كه – منافقین مولود آن اند رنگ میبازد. از صفحات كتابش شعله ها میخیزد واز آموزه هایش فتنه ها می ریزد. در جایی راوی به تلویح – میگوید نگارش كتاب راه طی شده در سن چهل سالگی بر ادعای رهبری جامعه و یا نوعی خود پیامبر بینی او صحه میگذارد! و این است خوان ش بی غر ض آقای ملاقلی پور از كتاب زندگی مهندس بازرگان! بقول مولانا چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل بسوی دیده شد
در این فیلم نكته تازه ای نیست . كارگردان همان اتهامات قدیمی وبیات را بار دیگر بر سفره می چیند ، اما اینبار نكته ای تازه بدان می افزاید : آموزگا ر بازرگان در دارالفنون یعنی سید ابوالحسن خان فروغی فراماسون بوده است! او شیفتگی به غرب را در بازرگان تقویت میكند و هموست كه با گرایش به علم تجربی بذر انحرافی را در ضمیر شاگردش میكارد تا روزی منافقین از خوشه های آن سر بر كنند! من حقیقتا با خود فكر میكنم چطور میشود آدمی كه صدق و اخلاص در پژوهش دارد زندگی ابوالحسن خان فروغی این معلم بی ادعا را كه ادب درس و ادب نفس را توامان داشته مرور كند و از آنهمه خدمات فرهنگی، از مترجمی ، روزنامه نگاری ،معلمی دارالفنون ، تاسیس دانشسرا برای تربیت معلم و تبیین روش های نوین تربیتی گرفته تا نمایندگی ایران درسازمان ملل و نیز نگارش آثاری در علم هیئت ، زمین شناسی ،فلسفه،قرآن، روانشناسی و حتی نمایشنامه نویسی صرفنظركند و بر جبی ن هویت او بی هیچ مدرك معتبری انگ فراماسونری بزند.نمیدانم از نظر شما این چگونه با عدل و تقوا منطبق است؟ا ینگونه از شكر ، شوكران بیرون كشیدن البته صنعتی است كه نحله فكری شما دیری است در آن به استادی رسیده اند .در اثنای فیلم متوجه میشویم كه شما كتاب راه طی شده را درست نفهمیده اید .هیچ معلوم نمیشود كه از كدام جمله آن كتاب بر می آید كه ا شراف خالق با اشراف خلق و یا بینش انبیا با بینش بشری برابر است؟ و از كتابی كه سعی دارد بگوید:” گام های بشر، افتان و خیزان نهایتا به راه انبیاء الهی صحه میگذارد” چگونه اندیشه مبارزه مسلحانه در میاید؟)*( شما از یك خاطره مغشوش یكی از مصاحبه شوندگان و برش هایی كه به مجموعه ای از گفتار ها زده اید مكررا پنداری خطا را لباس تصویر میپوشانید و بر همه اینها چنانكه در صحبتهای – اخیرتان در اكران خصوصی شنیدم مباهات میكنید كه اینهمه اقرار را از زبان نزدیكان مهندس بازرگان بیرون كشیده ایم ! خوب – برادر عزیز این چه افتخاری است كه كارگردان ابتدا سناریویی در ذهن طراحی كند و بعد مصاحبه هایی را به نیت این هدف پس و پیش كرده ، خود به ساحل مقصود سكانداری كند ؟ مثل شما مثل آن آشپزی است كه از بهترین مصالح ، خوان و خوراكی ناساز ترتیب میدهد و دست آخر زهری نیز بدان میافزاید سپس گناه را بگردن مواد غذایی می اندازد.

فیلم شما البته بزودی به حوزه محبوب خود كه نیت اصلی تهیه كننده و سرمایه گذار است وارد میشود وگفتمان منافقین و شرح ستیز و آویز با آنان را از خلال میتینگها وسخنرانیهای رجوی مكرر زنده میسازد. روشن است كه همه مساعی دست اندركاران نهایتا برای به كرسی نشاندن این فكرقدیمی بوده كه منافقین فرزندان فكری مهندس بازرگان اند . مستند شما با خیال این توفیق كه از بازرگان و نهضت آزادی او چیزی برجای نگذاشته به پایان میرسد. مغلطه هایی آنچنان روشن كه بنظر نمیرسد نیازی باشد به یك یك آن پاسخ گفت. اما این فیلم نهایتا یك سوال را در ذهن مخاطب شما باقی میگذارد: پرسشی كه مایلم در پایان سخنم كمی بسط دهم: جناب كارگردان ، آقایان مشاوران محتوایی فیلم ! مستند تاثیر پذیر شما را دیدیم! خدا را شكر میكنیم كه همفكران و پدران فكری شما خیلی زود جلو ضرر را گرفتند و بازرگان و همفكرانش را از صحنه سیاست كنار نهادند . بحمدلله از آنزمان تا به امروز كار bیكپارچه و بلا رقیب بدست حوزویان ، فقیهان و پیروان مخلص آنان بوده است ،شكرخدا را كه توصیه های بازرگان برای توقف جنگ پس از فتح خرمشهر گوش شنوایی نیافت همچنان كه اعتراض او براعدامهای بعضا بی محاكمه و بی هیئت منصفه در پگاه انقلاب مسموع نیفتاد ، همچنانكه اعتراض او بر گروگانگیری نیز به سمع قبول ننشست و همچنان كه مخالفت او بر بسیاری مسایل اجتماعی سیاسی محلی از اعراب نیافت. اما اكنون به لطف خدا سی و هشت سال از آن روزگاران فتنه خیزمیگذرد و ما اینجا ایستاده ایم ! با كارنامه ای گویا در اقتصاد ومعیشت ، آزادیهای اجتماعی ، اخلاق ، اعتماد عمومی، اقبال به دین ،امید به زندگی و محبوبیت بین المللی…كه شاید موضوعی مهم و پرمعنا برای ساخت مستندی واقعی و بیطرف باشد. آیا توان ساخت چنین فیلمی را دارید ؟ گمان نمیكنم. بدون قصد توهین عرض میكنم كه مستند راه طی شده در سطح فكری و به اندازه ای كه تصاویر آنرا دیده ام بلحاظ هنری – – بسیار تنك مایه است و لازم است كه جنابعالی بیشتر ،آثار مستن د مطرح و مشهور را مرور كنیدو توصیه میكنم تا مدتها فعلا چیزی نسازید. به باور من این فیلم به مدد تبلیغات صدا و سیما و رسانه های نظام و سازمان تبلیغات اسلامی یك دوچندی انجمن آرایی میكند ، و توسط دیگر همفكران شما و دشمنان روشنفكری دینی ارج میبیند و بر صدر مینشیند اما این فروغی گریز پا است و چون ذغال سنگ افروخته ای بزودی خاموش میشود . آنچه میماند باز هم حقیقت است)( . این سخن را از استاد فقید، صنعتی زاده كرمانی در روزگارجوانی و در ایامی كه در منابر و صدا و سیما ، ناسزا به شادروان دكتر محمد مصدق سكه ای رایج شده بود ، بخاطر دارم . پیرمرد در برابربارش تهمت هابه لبخند میگفت:” پسر جان! نگران چیزی مباش گر كائنات مغلطه در كار حق كنند حق هست و حق به مغلطه باطل نمیشود”.

با احترام
محمد نوید بازرگان
((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
. .
)(گیرم كه طبق فرض خطای شما مجاهدین اولیه از آموزه های كتاب راه طی شده مكتبی مسلحانه برای خود اختیار كردند ، در – مثل مناقشه نیست اما مگرقرآن كریم ، خود دستمایه سلفی ها و طالبان و داعش نشده است؟ مگر آنها برای توجیه خودبه كتاب – خدا استناد نمیكنند و یا مبانی خود را بدآن نسبت نمیدهند؟ وقتی كتاب خدا دستخوش چنین كج فهمی هایی است ، تكلیف كتاب بشری روشن است. بعلاوه من هنوز متوجه نشدم كه از چه وقت مبارزه مسلحانه در مقابل رژیم پهلوی در نظام فكری دوستان شما خطا تلقی میشود.؟ آیا این در باره فداییان اسلام ، موتلفه و گروههایی چون صف ، منصورون ،موحدین و .. دیگران نیز صادق است؟ )*( به تعبیر قرآن كریم : ما عندكم ینفد و ما عنداله باق و لتجزین الذین صبروا و اجرهم باحسن ما كانوا یعملون) نحل ۹۶ )

تحولات نهادی در ايران بعد از انقلاب اسلامی ٥٧ و تاثير آن بر خلقيات و روحيات مردمان‌

شانزدهمین جلسه‌ی هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، در تاریخ شنبه ۲۷ مهرماه ۱۳۸۷ برگزار خواهد شد. در جلسه‌ی آتی تحولات نهادی در ایران بعد از انقلاب اسلامی، و تأثیر آن بر خلقیات و روحیات ایرانیان مورد بررسی و بحث و گفت‌وگو قرار خواهد گرفت.

بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان
چكیده‌ی بحث جلسه‌ی ۱۶ هم‌اندیشی
تحولات نهادی درایران بعد از انقلاب اسلامی ۵۷ و تأثیر آن بر خلقیات و روحیات مردمان

پس از طرح بحث اولیه، هریک از اعضای شرکت‌کننده در هم‌اندیشی، شواهدی مشخص و معین از تحولات نهادی در بعد از انقلاب را ذکر، و آثار آن را بر خُلقیات مردم شرح می‌دهند. لازم به تأکید است که هدف اصلی در این هم اندیشی، بگومگوی دراز در خود تحولات نیست، انتظار اصلی این است که کمّ وکیف تأثیر این تحولات بر روحیات و خلقیات اجتماعی مورد مداقّه وبررسی بیشتر جمعی قرار بگیرد. الگوی بحث در شکل زیر یادآوری می‌شود:

بازرگان، کامیابی سیاسی و پای‌بندی اخلاقی - سعید رضوی فقیه

مرحوم مهندس بازرگان را معمولا و به درستی سیاستمداری اخلاق‌گرا معرفی می‌کنند. برای اثبات این گزاره و سپس ارزیابی کارنامۀ وی در این زمینه باید شاخص و معیاری مشخص داشته باشیم وگرنه گرفتار کلی گویی یا تعریف و تمجیدهای بی خاصیت خواهیم شد.

وقتی از کارنامۀ مهندس بازرگان (یا هر شخص دیگر) در سیاست ورزی اخلاقی سخن می‌گوییم باید اولا از “کامیابی سیاسی” و “پایبندی اخلاقی” وی و ثانیا از جمع میان این دو، تصویری روشن و متمایز عرضه کنیم.

موضوع اصلی تاملات در دو حوزۀ سیاست و اخلاق، چه به عنوان تکلیفات عملی و چه به عنوان توصیفات نظری، کنش آزاد و آگاهانۀ آدمیست. در اخلاق، فرد و فضیلتها و نیکبختی فردی اش مورد بحث و تامل قرار می‌گیرد حال آن‌که در سیاست، جامعه نیک‌بختی جمعی بررسی و واکاوی می‌شود. تاریخ اندیشه ورزی پیرامون موضوعات سیاسی و اخلاقی به قدمت تاریخ تمدن و تفکر است. از روزی که آدمیان نهادهای اجتماعی را تاسیس کرده و فرصت تامل و تفکر را یافته اند، در کنار بسیاری از موضوعات فلسفی وعلمی در بارۀ خیر و عدالت نیز به عنوان راه‌هایی برای رسیدن به سعادت فردی و اجتماعی اندیشیده و گفتگو کرده اند. تاریخ فلسفه پر است از ریزنگری‌ها و ژرف اندیشی‌ها در باب مسائل مرتبط با سیاست و اخلاق. خیر چیست، فضیلت کدام است و سعادت چگونه حاصل میشود؟ آیا خیر و عدالت و دیگر موضوعات اخلاقی و سیاسی واقعیت دارند، اعتبارات محضند یا اصلا ریشه در عواطف بشری دارند؟ به تعقل دریافته می‌شوند یا به شهود یا آنکه هم‌چون بسیاری از آداب و سنن و قراردادهای جمعی از طریق آموزش اکتساب میشوند؟ همۀ اینها و بسیاری بحثهای عمیق و دقیق برای فهم حقایق اخلاقی و سیاسی لازم است، حتی اگر در پایان کار به این نتیجه برسیم که هیچ حقیقتی در این دو حوزه موجود نیست و اگر هم باشد یا شناختنی نیست و یا آنکه فاقد اطلاق و قطعیت است.

اما برای سیاست ورزیدن یا زیستن بر پایۀ اصول اخلاقی ضرورت ندارد نظریات و آرای فیلسوفان اخلاق و سیاست را گردآوری و غربال کرده و به محک عقل و تجربه بسنجیم. اگر چنین باشد هیچگاه فرصتی برای اخلاقی زیستن یا سیاست ورزیدن نخواهیم یافت. اگر اهل عمل صالح یا رفتار درست و اخلاقی باشیم کافیست به فهم عرفی و عقل سلیم تکیه کرده و ذهن خود را برای درک واقعیتهای عینی به کار اندازیم و البته از نقد یافته های خود و دیگران نهراسیم.

اما صرف نظر از بحثها و مجادلات نظری در دو حوزۀ اخلاق و سیاست میتوان چند اصل را به عنوان دریافت‌های عرف عقلا پذیرفت.

نخست آنکه غایت سیاست تامین سعادت عمومی و هدف اخلاق رسیدن به سعادت فردیست. دوم آنکه در سیاست کامیابی مهم است و در اخلاق پایبندی. سوم آنکه همۀ رفتارهای آدمی در روابط خانوادگی، معاملات اقتصادی و مناسبات سیاسی مشمول داوری اخلاقیست و البته این داوری‌ها باید از منطق و معیاری واحد ناشی شود و نه معیارهای متعدد. اگر تقلب و دروغ در خانه زشت است در بازار و مسجد و محکمه هم زشت است. گزارۀ چهارم نیز آن است که داوری اخلاقی همواره در مورد رفتارهای ما در شرایط عینی و انضمامی مصداق دارد از جمله در میدان سیاست. بنابراین اخلاق با سیاست تقابل ندارد بلکه سیاست یکی از بسترها و زمینه های ممکن برای داوری اخلاقیست.

با این اوصاف جمع کردن میان کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی همیشه کاری آسان نیست بلکه شاید بتوان گفت همیشه کاریست بسیار دشوار. رویکردهای بدیل و امکان‌های جایگزین در جمع کامیابی سیاسی و پایبندی اخلاقی پرشمار، متنوع و متضاد است: از ماکیاولیسم افسارگسیخته ای که توسل به هر وسیله ای را برای رسیدن به قدرت و منفعت شخصی مجاز می‌شمارد تا کلبی مسلکی افراطی که جامعه‌ای را قربانی تعصب و قشری‌گری می‌کند. اگر به زبان ارسطو سخن بگوییم و اعتدال را شاخصی برای خیر و فضیلت در نظر بگیریم می‌توان گفت هر چه از دو نقطۀ افراط و تفریط بیشتر فاصله بگیریم امکان حصول سعادت نیز بیشتر خواهد شد به نحوی که نه فضایل اخلاقی قربانی کامیابی سیاسی شود و نه سعادت جامعه قربانی تفسیری قشری از اخلاق‌گرایی.

ما می‌توانیم از چند منظر به داوری اخلاقی در بارۀ رفتار یک سیاست پیشه بپردازیم: زندگی شخصی، فعالیتهای شغلی و اجتماعی، روابط خانوادگی و در نهایت مناسبات سیاسی. در هر یک از زمینه های یاد شده، برای کامیابی توانمندیهایی لازم است و برای پایبندی اخلاقی نیز فضیلت‌هایی. هر چه این توانمندی‌ها و فضیلت‌ها بیشتر باشد امکان جمع میان کامیابی و پایبندی نیز بیشتر خواهد بود البته به شرط آنکه شرایط بیرونی هم مهیا شود.

با این مقدمات میتوان به ارزیابی کارنامۀ سیاسی مهندس بازرگان پرداخت و گفت:

رویکرد مهندس بازرگان به سیاست و اساسا به زندگی فردی و اجتماعی به گونه ای رادیکال اخلاقی بود یعنی وی در همۀ ساحتهای زندگی کاملا پایبند و مقید به رعایت اصول اخلاقی بود همچنان که مقید به احکام شرعی بود.
مهندس بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یک کنشگر سیاسیِ معارض کامیاب بود و در جمع میان این کامیابی و پایبندی اخلاقی دچار مشکل جدی نشد. تحمل زندان و تبعید در راه آرمانها خللی در ارادۀ معطوف به خیر او ایجاد نکرد. اما پس از پیروزی انقلاب و تصدی نخست وزیری دولت موقت، مهندس بازرگان به عنوان دولتمرد کامیاب نبود. نه از آنرو که دولت مستعجلش نه ماه پس از انقلاب سقوط کرد بل از آنرو که در پیاده کردن اهداف و آرمانهای مورد نظرش که نیاز جامعۀ ایران بود ناکام ماند. او به اخلاق فردی و سیاسی پای بند ماند اما در نهادینه کردن سیاست اخلاقی مورد نظرش شکست خورد.
یکی از مهمترین عوامل ناکامی سیاسی مهندس بازرگان نامساعد بودن شرایط برای سیاست‌ورزی مورد نظر او بود. اگر دوراندیشی روشنفکری چون مصطفی رحیمی را در نامۀ دی ماه ۵۷ خطاب به آیت الله خمینی در نظر بگیریم، بازرگان بهترین گزینه برای گذار نهضت به نظام و تاسیس نهادهای تازه بود. اما دیگر نیروهای تاثیرگذار سیاسی چنان شرایطی را در کشور رقم زدند که بهترین گزینه برای دولت پس از انقلاب حتی در میان نزدیکترین یاران و شاگردان خود نیز تنها ماند و بارها در اعتراض به خدشه دار شدن اقتدار دولتش استعفا داد. بویژه باید مرگ زودهنگام دو یار پشتیبان یعنی استاد مطهری و آیت الله طالقانی را در تشدید این وضعیت نامساعد موثر دانست.
اما علاوه بر نامساعد بودن شرایط باید این واقعیت را نیز پذیرفت که مهندس بازرگان گرچه فضایل لازم را برای پایبندی اخلاقی داشت اما از همۀ توانمندیهای لازم برای کامیابی سیاسی بهره مند نبود:
الف. مهندس بازرگان در مدیریت نیروی انسانی مرتکب اشتباهاتی شد که تضعیف جدی موقعیت و تاثیرگذاری سیاسی اش را در پی داشت. اختلافات با دکتر سنجابی، صادق قطب زاده و صادق طباطبایی نمونه هایی قابل تامل در این زمینه اند. اما علاوه بر اینها مهندس بازرگان در رهبری همقطاران قدیمی در تشکل نهضت آزادی نیز دچار مشکل بود. استعفای بسیاری از اعضای قدیمی نهضت و بویژه مهندس سحابی شاهد این مدعاست که باید در جای خود به دقت و تفصیل بررسی شود.

ب. مهندس بازرگان اگر چه راهبرد درست و دوراندیشانه ای داشت اما در انتخاب تاکتیکهای مناسب برای این راهبرد همواره درست عمل نکرد. راهبرد سیاست گام به گام و پرهیز از خشونت دقیقا همان بود که جامعۀ ما پس از انقلاب به آن نیاز داشت اما پیشبرد این راهبرد دوراندیشانه مقتضی راهکارهایی بود جز آنچه مهندس بازرگان اتخاذ کرد. شاید لازم بود مهندس بازرگان همزبانی (و نه لزوما همراهی) بیشتری با جوانان انقلابی از خود بروز می‌داد یا آنکه به جای استعفاهای مکرر در اعتراض به مداخلات ناروا برای کاهش آثار اینگونه مداخلات می‌کوشید. مواردی از این دست در دوران دویست و هفتاد و پنج روزۀ نخست وزیری مهندس بازرگان قابل بررسی و تامل است.

سقوط دولت موقت فقط شکست بازرگان نبود بلکه بیش از آن شکست یک راهبرد موثر و مورد نیاز برای ایران پس از انقلاب بود. پیشگیری از این شکست تلاشهای بیشتری لازم داشت. نباید از یاد برد که یک سیاست خردمندانه معطوف به مصلحت و منفعت جمعی یا خیر عمومیست و برای نیل به آن از هیچ تلاشی نباید فروگذار کرد.

بنابرین میتوان گفت مهندس بازرگان در پایبندی اخلاقی جدی و استوار بود اما نتوانست این پایبندی اخلاقی را با کامیابی سیاسی جمع کند. با این همه او همچنان میتواند برای کنشگران سیاسی ایران معاصر هم یک الگو باشد و هم یک تجربه و در هر دو صورت درس آموز.

سخنرانی مهندس بازرگان در عید فطر اردیبهشت ماه ۱۳۶۸

با عرض تبریک به دوستان و علاقه‌مندان زنده‌یاد مهندس بازرگان به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر سخنرانی مورخ ۱۷اردیبهشت ۱۳۶۸ زنده‌یاد مهندس بازرگان به شرح زیر تقدیم علاقه‌مندان می‌شود:

در این عید فطر به چیزی جز خدا و آخرت فکر نکنیم *

اعوذ بالله من الشيطان رجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ. إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاريات(۵۱) / ۵۵ تا ۵۷)

آيه‌ي قرآن است، و بيان مستقيماً از طرف خداست: من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه بندگي و پرستش من را بكنند، ولي اين بندگي و پرستش نه براي اين است كه من محتاج به خدمت آن‌ها و استثمارشان و دريافت روزي و مال و منال از آن‌ها هستم. اين‌طوري كه هميشه در دستگاه‌هاي حكومتي و سلطنتي معمول است. اگر سلاطين و بزرگان و الگوها، خواهان بندگي و اطاعت و عبوديت اشخاص هستند براي اين است كه در مرحله‌ي نهايي مي‌خواهند چپاول بكنند، متمكن و متمتع و متملك باشند. اين‌جا خداوند چنين احتمالي را كه از ناحيه‌ي بشر هست، رد مي‌كند.
«مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» (ذاریات(۵۱) / ۵۷)
نه رزق و روزي از آنها مي‌خواهم ، و «وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» و نه مي‌خواهم كه
آنها من را اطعام بكنند و احتياجاتم را برآورده بكنند؛ برعكس:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاریات(۵۱) /۷۶)
خداوند، خود اوست كه به ديگران رزق و روزي مي‌دهد، و «ذو» هم خودش دارد و اين «ذو»اش با متانت و حكمت است. يعني عكس مسئله است، بندگان اگر عبادت و اطاعت من را بكنند، آنها هستند كه از روزي و اطعام و امداد من و قدرتي كه من دارم بهره‌مند خواهند شد.
اگر در هر اجتماع يا عيد و عزايي كه ما داشتيم، و در زندگي پيش مي‌آيد، و هر كلام و كارمان در جهت دنيا و زندگي بود، اعم از دنياي فردي‌مان يا اجتماعي‌. جا دارد در اين اجتماعمان و در اين عيدي كه گرفتيم به چيزي جز خدا و آخرت فكر نكنيم، و همين‌طوركه در ذكرهاي قنوط و در تكبيرها و در نماز ديديد و ديديم، يعني به‌خصوص در اين عيد و در اين روز، اگر دور هم جمع شديم، مي‌خواهيم به ياد كسي باشيم، اولاً و معمولاً به ياد خودمان هستيم و از خودمان تعريف مي‌كنيم و يا از ديگران تكذيب و بدگويي مي‌كنيم، و در عوض اينكه در صدد تعيين احتياجات شخصي و اجتماعي زندگي باشيم، و جز از خدا و از صفات و خصوصيات و نام او ياد نكنيم، و قصدمان معرفت و پرستش خدا باشد، و از خدا بخواهيم و مسئلت بكنيم؛ اما آن چيزي را مسئلت بكنيم كه او براي ما مي‌خواهد، همان‌طوركه در آخر اذكار قنوت اين بود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ»
خدايا آنچه را من از تو درخواست مي‌كنم، و دعا مي‌كنم، بهترين چيزهايي باشد كه بندگانِ صالح تو از تو خواستند.
«وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُون‏»
آن بندگان مخلص تو كه جز تو هيچ كس را نمي‌پرستيدند و نمي‌‌خواستند و درخواستي نداشتند آن چيزي كه آنها پناه به تو بردند، آن شروعي كه بردند، من هم آن را مي‌خواهم، يعني از اول تا آخر خدا، خواستن خدا، شناخت خدا و عبادت خدا. شايد بديهي‌ترين مجرّب‌تر باشد، و مسلم‌ترين چيزي كه در عقل هر كس مي‌آيد وجود خداست، في‌البداهه آن چيزي كه هيچ درباره‌اش نمي‌شود شك و ترديد كرد. من بنده‌اي‌كه دارم حرف مي‌زنم و نفس مي‌كشم، مي‌دانم كه خودم خالق خودم نيستم، خودم اداره‌كننده‌ي خودم نيستم، خودم‌گرداننده‌ي زندگيم نيستم، پدر و مادرم هم‌ كه من را به‌وجود آورده‌اند آنها هم اصلاً نمي‌دانستند كه چه كار مي‌كنند و كوچك‌ترين دخالت و معرفتي نسبت به طرز تشكيل نطفه و جنين و بعد بزرگ شدن من نداشتند، هر چه هست و نيست، حتي خورشيد و ابر و باران و اينها هم، نه شعورش را دارند و نه تصميم و اختيارش را.
بديهي‌ترين مطلب وجود خداست، و ساده‌ترين شناختي‌كه انسان مي‌تواند اطمينان داشته باشد و مسلم است معرفتِ خداست، و همچنين بديهي‌ترين كار اين است كه يك چنين موجودي كه من را به‌وجود آورده و اين همه نعمت و رحمت را به من داده، و بعد هم هر آزار و عذابي، و هر سختي پيش بيايد بالاخره از ناحيه‌ی او هست. پس باز هم بديهي‌ترين امر اين است كه من پرستش و بندگي و اطاعت و عبادت او را بكنم، كه هم از خير و رحمتش برخوردار باشم هم از عذاب و آزار و نعمتش برخوردار باشم، ولي مع‌ذالك چنين چيز مسلم و بديهي دور دست‌ترين و مشكل‌ترين و لغزش‌آورترين مسئله است.
وجود خدا مسلم است، اما آن خدايي كه خودش، خودش را به ما معرفي كرده، با هيچ حساب ما و با هيچ تصورات ما و با هيچ تشبيهات ما و با هيچ قياس ما جور نمي‌آيد، ما آن چیزی را قبول داريم كه ببينيم يا بشنويم يا آن را لمس كنيم و صدایش را بشنويم؛ آن چيزي كه بتوانيم بگوئيم كه مثلاً اين آقا الان اين‌جا نشسته يا مثلاً آن خانم الان دارد به سفر كاشان مي‌رود. تمام آن خصوصيات و صفاتي كه شناخت ما را نسبت به اشخاص يا اشياء معين مي‌كند، اگر اينها را درباره‌ي خدا بگوئيم غلط است، و به همين دليل با وجودِ آمدنِ انبياء، و با وجود معرفتي كه به‌وجود آوردند، و با وجودي كه خدا را شناساندند، از همان زمان خودشان، انسان عوضي رفته است.
موسي سي روز قومش را ترك مي‌كند‌كه به كوه طور برود، ده روز دير مي‌شود، وقتي برمي‌گردد مي‌بيند اين‌هايي كه قبلاً مسلمان بودند، يعني مؤمن به خدا بودند، ‌و زير دست او تربيت شده بودند، گوساله‌پرست شده‌اند.
عيسوي‌ها همين‌طور، با آن همه معجزات و بينات و تعليمات، عيسي را خدا نمي‌دانند ولي پسر خدا مي‌دانند. همچنين، تمام اديان توحيدي از زمان خود پيغمبر و مخصوصاً بعد از رحلتش، و همچنين در زمان جانشينان و امامان، هميشه راه كج و عوضي را گرفتند، و ديگران خودشان را به جاي خدا جا زدند.
در همه‌ي اديان، حتي در اسلام و مخصوصاً در شيعه، كه ما امروز خودمان حاضر و ناظر هستيم، مي‌بينيم كه چه‌گونه خدا قلب مي‌شود، چه‌گونه صفات و خصوصياتي كه در خدا هست، بنده به خودم مي‌دهم، يا ديگران به اشخاص ديگري مي‌دهند. چه در عبادت و چه از خدا بخواهيم همه‌ي اينهايي كه بديهي است ولي عوضي رفتيم، و همان‌طوركه در سوره‌ي حمد(۱) ما روزي ده بار از خدا مي‌خوانيم، و از همان اول در زبانمان گذاشتند، اعتراف داريم كه وقتي ما به حال خودمان واگذاشته شويم رو به زوال می‌رویم. در اصطلاح فيزيك يا ترموديناميك هم مي گويند كه هر سيستمي وقتي به حال خودش واگذاشته شود و از خارج انرژي يا ارشاد و امداد نشود، اين هميشه به طرف فرسودگي و زوال و مرگ مي‌رود. سوره‌ي حمد(۱) هم كاملاً اين را مي‌رساند:
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اولاً حمد فقط براي خداست، پس از كسي ديگر نبايد تشكر كرد، هر گونه تشكري و همين‌طور سپاس و ستايشي كه سلاطين و قلدران و زورمندان هميشه مي‌خواستند از آنها تشکر كنند، اين فقط براي «رَبِّ الْعَالَمِينَ» است، آن هم ارباب است، ارباب همه جا است، او تنها ارباب است، ارباب ديگري در كار نيست؛ سيدي، لُردي، رهبري، شاهي، وليي، فلان و اينها وجود ندارد، «انما ولي الله»:
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
(بقره(۲) / ۲۵۷)
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ» ولي كساني كه ايمان آوردند، خداست که «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ» خدا آنها را از تاريكي به روشنايي درمي‌آورد، «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ» آنهايي كه اين كار را نكنند، ولي دارند اما ولي‌شان طاغوت است. دو حالت هم بيشتر نيست، يا خدا ولي است، يا طاغوت؛ اين آيت‌الكرسي است، و كار طاغوت هم «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» بشر را، تابعين و پیروان خودش را از روشنايي و آگاهي و معرفت به تاريكي سوق مي‌دهد.
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اين هم فقط رب ما مسلمان‌ها نيست، رب همه است، رب اردك‌ها هم هست، رب بوقلمون هم هست، رب اسب هم هست، رب آسمان هم هست، رب همه است «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» و اين رب و ارباب بر خلاف همه‌ي ارباب‌هايي كه بشر براي خودش انتخاب كرده يا به او تفهيم شده است:
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.» (حمد(۱) / ۳)
او رحمان و رحيم است، و اگر ظاهراً او در اين دنيا مالكيت و حكومت ندارد، اما:
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» (حمد(۱) / ۴)
در آن دنيا، «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» است، مالك او است، غير از او ديگر مالكي نيست، اختيار با اوست. با اين مقدمات :
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.» (حمد(۱) / ۵)
بنابراين ما فقط فقط و فقط تو را بندگي مي‌كنيم، و از تو هم استمداد مي‌جوئيم، البته چه درخواست مي‌كنيم:
«اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ.» (حمد(۱) / ۶)
ما را به راه راست هدایت کن، چون همه‌ي عوامل و همه‌ي افكار و همه‌ي اينها و هواي نفس، تشخيص عقل و شعور ما، انتخاب ما، ما را به‌راه راست هدايت نمي‌كند، تو ما را به راه راست هدايت بكن.
اما همين جا هم باز اولِ اشتباه و اختلال و گمراهي است. خيلي‌ها را خدا به راه راست دعوت و هدايت كرد، اما يا گناه و عصيان و تبعيت از غضب و هوس و شهوات خودشان كردند، و «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند و هنوز هم هست؛ اگر نبود كه نمي‌گفتند هر روز اين سوره را بخوانيد، يعني همه مشمول اين هستيم، فقط يهودي‌ها نيستند كه «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند، و يك عده هم يا راست بودند، آن طرف هم چب، «ضَّالِّينَ» گمراهان. بنابراين وقتي هم كه مي‌خواهيم عبادت و پرستش بكنيم حواسمان بايد جمع باشد. اگر به عقل و فكر خودمان و به تشخيص خودمان عبادت كرديم عوضي مي‌رويم، عبادت طاغوت را خواهيم كرد، بندگي آن را مي‌كنيم، مثلاً به قِزِل عياق تملق مي‌گوئيم، يا
«نه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیرِ پای تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند»
بله، ما اربابمان را به عرش مي‌بريم و مي‌گوئيم هر چيزي كه اين مي‌گويد درست است، اگر گفت الان شب است، شب است، اگر گفت الان روز است، روز است، اگر گفت بخور، مي‌خورم، اگر گفت تُف كن، تف مي‌كنم، بنابراين بايد ببينم او خودش چه‌طوري‌گفته، راهش هم خيلي روشن است، خود خدا از طريق پيغمبرها، خودش را به ما معرفي كرده، هر معرفي كه از غير طريق پيغمبرها بوده عوضي است، او خدا نيست، او گاو آپيس است، آن ابوالهول است، فرض كنيد او فرعون است، وَ قِصْ عَلَي‌ذَلِك. و اگر به پيغمبر هم مي‌گفت، فراموش مي‌شده، كتاب آورده، شما باید به كتاب قرآن نگاه كنيد.
در يك سخنراني بنده عرض كرده بودم، كه اگر اسم كتاب فردوسي را شاهنامه گذاشتند،‌ قرآن را بايد خدانامه بگذاريم، براي اينكه از اول تا آخرش- اگر نگوئيم صد درصد، ولي نودوپنج درصد در آن انگيزنده و انگيزه، و انگيزندهايي نشان داده شده است، در حدود نودونه درصد آيات قرآن در جهت خداست، معرفي خداست، توصيه خداست، پاك كردن خداست، تكبير خداست، و سوق دادن انسان به طرف خداست، آنجا هم گفته شده كه عبادت چيست :
«وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.» (یس(۳۶) / ۶۱)
صراط مستقيم اين است كه بندگي من را بكنيد. اين بندگي چه‌گونه است؟ آنجا گفته شد. بعد هم چون بشر در حال گمراهي و اشتباه است، به حال خودش گذاشته نشده، اين است كه آنجا هم مي‌گويد:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب(۳۳) / ۲۱)
شما در وجود رسول خدا الگو داريد، ببينيد او چه كار مي‌كند، با آنكه در قرآن گفته، حديث هم گفته، ببيند خود او چه كار مي‌كند. امروز هم كه اين درس را گرفتيم و دور هم جمع شديم، به مناسبت‌ روز حج، حج اكبر، به مناسبت آن مراسم كه آن هم تذكار و احياي كارهايي است كه حضرت ابراهيم كرده، و ابراهيم را چگونه معرفی می‌کند؟
«كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۱)
اگر به تو پيغمبر مي‌گوئيم اينكه تو و ماها هم كه پيرو او هستيم، تبعيت و پيروي از ملت و از ديانت و آئين ابراهيم مي‌كنيم براي اين است كه:
«ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۲)
«وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً.» (۳)
وخدا ابراهيم را خليل و دوست گرفت. هم خدا ابراهيم را به‌عنوان رفيق و دوست جون‌جوني خودش انتخاب كرد و هم ابراهيم خدا را دوست و حنيف و عاشق خدا بود، دنباله‌روي خدا بود. آن‌وقت اين مراسم حج هم كه مي‌گويند، براي اين است كه ببينيم ابراهيم كجا پا گذاشت، ما هم آن‌جا پا بگذاريم. ابراهيمي كه در آخر همين سوره‌ي «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى.»(۴) مي‌گويد «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى.»(۵) در صُحف او بوده، و آنجاست كه دستور مي‌دهد، و ابراهيمي بود كه ضمن اينكه پرستنده‌ي خدا، عاشق خدا . اطاعت‌ كننده‌ از خدا بود، خواهان خدا و رونده‌ در راه خدا بود؛ خودش را فراموش كرده بود، انحصارگر نبود، كسي بود كه دوستدار سايرين بود، خدمت‌گزار خلق بود. عبادت خدا در منطق ابراهيم و در مكتب و ملت ابراهيم دشمني با خلق نبود، و اول دوستي با پدرش بود، ابراهیم كسي است كه دوستي و اطاعت و بندگي و خدمت به پدر، آن هم چه پدري، پدر بت‌پرست، با وجود بت‌پرست و مشرك‌بودن، به پدرش نصيحت و دلالت مي‌كند، و خير او را مي‌خواهد، و با آنكه او بيرونش مي‌كند، مي‌گويد كه من براي تو دعا مي‌كنم، و نسبت به قوم هم همين‌طور، و بعد ذريه‌پرست، ذريه‌دوست، و وطن‌پرست بود:
«رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ» (۶)
پروردگارا من ذريه‌ي خودم را در يك زمينه لم يزرعي آوردم، بی‌آب و علف و گرم و سوزان، چون جاي ديگر نمي‌شد، تا اينجا بتوانم اقامه‌ي نماز بكنم، نماز را برپا دارم، آن وقت از خدا چه مي‌خواهد:
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ» (۷)
خدایا، برای این‌ها ثمراتی روزي بكن. يعني دلش به حال ذريه‌ مي‌سوزد، تا اين اندازه مي‌سوزد كه وقتي خدا به فكر ذريه‌ است، او به فكر اقوام و ديگران است، و به فكر قوم و امت است، به فكر ناس است، كه مي‌گويد خدايا هر كس، ذريه‌ی من، فقط كسان من و فرزندانم نيستند، هر كس پيروي من را بكند از من است، يعني او هم زير سايه‌ي حمايت و لطف و رحمت تو باشد. اما اگر پيروي نكرد، نمي‌گويد خدايا من پدرش را درمي‌آورم، خدايا او را به‌آتش جهنم بيانداز، خدايا او را از زمين برانداز، من از او بدم مي‌آيد. نه، مي‌گويد خودت مي‌داني، تو غفور و رحيم هستي. ببينيد، چه‌قدر انسان‌دوست است در عين این‌كه خداپرست است. در ذيل خداپرستي، انسان دوستي آن هم تمام انسان‌ها، حتي پدرش، كه بت‌پرست و مشرك است، ‌و حتي ذريه و كسان ديگري كه ممكن است پيرو او نباشند و معصيت او را بكنند:
«وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (۸)
وقتي او اين امتحانات را به خدا مي‌دهد و حاضر مي‌شود فرزندي را كه دوست دارد و تربيتش كرده، به خاطر خدا قربانی کند. يعني فرزند و پدر بودن برايش خدا نيست، همان‌طوركه در سوره‌ي لقمان(۳۱) آنجا كه مي‌گويد ما به انسان توصيه كرديم به اينكه به پدر و مادر احسان داشته باشد، اُف به آنها نگويد، و به پدر و مادر اخم نكند، ‌همه جا بايد پيروي كنيد، ولي اگر گفتند:
«وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (۹)
فقط آنجاست‌که می‌گوید اطاعت مکن، آن وقت همين‌ ذريه‌اي‌كه اين‌قدر علاقه به آن دارد و خدا را هم مي‌خواهد داشته باشد، اين علاقه را بايد تا كجا داشته باشد؟ تا آنجايي كه با معرفت و عبادت خدا منافات نداشته باشد. وقتي در خواب يك همچنين چيزي مي‌بيند، به ذهنش خطور مي‌كند، خودش خودش را دارد امتحان مي‌كند، مي‌بيند من چنين آدمي هستم كه دارم پسرم را كه اين‌قدر دوستش دارم، دارم اسماعيل را براي خدا قرباني مي‌كنم، در ذهنش اين بود، آيا اين‌طور است؟ آيا این کار را بكنم يا نكنم؟ با خودِ آن پسر مشورت مي‌كند، آن پسر مي‌گويد بكن، اگر امر شده بكن، كه بعد هم دو تايي حاضر مي‌شوند، آن وقت خداوند مي‌گويد خيلي خوب، قرباني را قبول كردم، حالا يك همچنين موجودي که:
«آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» (۱۰)
رشدش را ما قبلاً به او داده بوديم، يعني نمونه‌ي اعلاء و اول و كامل انسان، انساني كه خدا او را دوست دارد، خدا او را دوست و رفيق و عزيز خودش انتخاب كرده، آن وقت خدا مي‌گويد:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.» (۱۱)
امتحاناتش را هم داده، من تو را امام قرار مي‌دهم. ابراهیم بلافاصله به‌فكر اولاد است، به فكر قوم و قبيله است، «قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي» گفت چشم، من امام، من پيشوا، من جلو بيافتم و ديگران هم ببينند كه من چه راهي مي‌روم آنها هم خودشان بيايند، نه اينكه من مجبورشان كنم، امامت غير از عبادت خداست.
تازه خدا هم كسي را به عبادتش مجبور نمي‌كند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» (۱۲)
يعني از ذريه‌‌ی تو هم امام هست، آنها هم پيشوا هستند، تو چنان موجود و چنان ساختمان و فطرتي داري كه اولاد نسل تو هم مي‌توانند امام باشند، ولي آنهايي كه ظالم بودند، راه ناحق گرفتند- چه به خودشان ظلم كردند چه به ديگران- گمراه بودند، شامل آن‌ها نخواهد شد. اين عهد و پيماني است كه من با تو بستم، در برابر اين حالات و خطرات و امتحانات. گفتم كه تو اصلاً يك آدمي هستي، ساخته شدي، تو امامي، تو شايستگي و لياقت امامت را داري.
همان‌طور كه فرض كنيد يك كسي شاعر است، از همان بچگي، يك كسي اصلاً استعداد و صفت نقاشي را دارد، حالا ابراهيم هم با اين خصوصيات و صفات و رشد و امتحانات و تمرين‌ها و تعليماتي كه دريافت كرده، اصلاً ممتاز به صفات امامت است، براي بشر ارزش دارد كه ببيند ابراهیم چه كار كرد كه آنها هم همان کار را بکنند، چرا كه خدا مي‌گويد:
«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ» (۱۳)
حالا آياتش را به خاطر ندارم كه در او و كساني كه از او پيروي كردند، براي آن‌ها هم اسوه است، كه آخرش فرض كنيد وقتي پدر و قوم ابراهیم به هيچ طوري حاضر به پیروی از او نيستند، مي‌گويد خيلي خوب؛ ما ديگر با شما كاري نداريم، تا به حال دعا هم‌كرديم، خواستيم، ‌نصحيت هم‌كرديم، ولي حالا ما از شما مبرا هستيم، حساب ما از حساب شما جداست، ولي نه اينكه بخواهم تو را بكشم؛ پدر، قوم، فلان نمي‌دانم، ما حسابمان را جدا كرديم، ما جدا و مبرا هستيم؛ آن‌هايي را می‌گوید که او را در آتش مي‌اندازند. ببينيد، نمي‌گويد كه من شما را مي‌خواهم در آتش بياندازم، به خدا هم نمي‌گويد خدايا آنها را در آتش بيانداز، ولي خدا هم همه چيز را مي‌بيند، آتش را بر ابراهیم گلستان مي‌كند، بنابراين جا دارد همين‌طوركه در اذكار مختلف ديديم.
بنده هم در خطبه‌ي بعد از نماز عرض زيادي ندارم، فكر كردم بهترين كلامي که مي‌توانم بگويم، اين است كه از آن پيشوا، از آن امامِ ذريه‌ي ابراهيم- البته ذريه‌ي صالحش- علاوه بر تبعيت از قرآن و سنت رسول، از آن تبعيت بكنيم، ببينم او چه‌طوري بندگي مي‌كرد، او در چنين روزي، در روز احزان، چه خطبه‌ای خوانده و چه‌گونه عبادت كرده است. كسي كه متخصص و ممحض‌ در عبادت بين پيشوايان ما است. ائمه‌ي ما هر كدام در يك جهت متخصص و ممحض بودند و راهنما و پيشوايي‌شان را نشان دادند، علي را كه ديگر خدا مي‌داند:
«اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلیٌ بَابُها» (۱۴)
اگر در تمام دنيا بگرديم، در تمام تواريخ، مذاهب و مكاتب، اين عملي كه سيدالشهداء كرد، هيچ كس نكرد. اگر بنا باشد انسان امام داشته باشد، حالا امام غزالي، امام حنيفه، امام موسي صدر، امام فلان، مي‌بينيد كه اين‌ها يك پايشان مي‌لنگد. چرا حسین‌بن علی باید امام باشد؟ حسين‌بن علي‌ كه اصلا و ابدا قصد جنگيدن و قصد تسلط و قصد تعدي و تجاوز نداشت؟ به حسين‌بن علي كه مخالف با سلطنت بوده، گفتند بيا بيعت كن، گفت نه، من بيعت نمي‌كنم، تمام شد و رفت. هيچ عمل ديگري نكرد، عليه يزيد قيام نكرد، نگفت من بايد ريشه‌ي فساد و فتنه را از بين ببرم، نگفت كه من مي‌خواهم سلطنت و حكومت كنم، نگفت من مي‌خواهم اسلام دين جدم را زنده کنم؛ نه، همانجا در مدينه نشست و گفت من بيعت نمي‌كنم. این مردم كوفه بودند که از او تقاضا و استدعا كردند كه بيا، ما وضعمان خراب است، بيا ما را اداره كن، ما نمي‌خواهيم زير بار ظلم برويم، ما مي‌خواهيم حق و عدالت بر ما حاكم باشد. خب، حسین‌بن علی مسلم را فرستاد، ببيند کوفیان راست مي‌گويند يا دروغ؟ او هم رفت و گزارش داد. نامه‌ها آمد، رفراندوم كرد و به آراء عمومي مراجعه كرد، وقتي ديد آراء عمومي، ملت و مردم مي‌خواهند كه او به کوفه برود و آن‌جا را اداره بكند، تصمیم گرفت. يعني معتقد به حاكميت و ملت بود، مخالف استبداد، و موافق با حاكميت ملت.
اين‌ها نشانه‌های پيشوايي است، اين‌ها براي ما الگو است. ملت كوفه مي‌خواهد كه او بيايد، نامه هم نوشته، كتبي هم هست، پيك هم فرستادند، می‌گوید چشم من مي‌آيم. تا به‌آنجا مي‌رسد حر و قشون جلوی او مي‌آيند. خب، اول هم آن انسانيت و كرامت و فضيلت از امام سر می‌زند، می‌گوید به‌آن‌ها آب بدهید. این‌ها به‌امام مي‌گويد آمدي كه چه كار كني؟ امام می‌گوید من به پاي خودم نيامدم، شما مردم كوفه من را خواستيد، از من خواستيد بيايم كه كشورتان و ملت و قومتان را اداره كنم. حر گفت نه، من كه نخواستم، گفت اين هم نامه‌ها. حر می‌گوید درهرحال، اين‌ها همه برگشتند، امام مي‌گويد خيلي خوب، اگر اين‌ها برگشتند من هم برمي‌گردم.
ببينيد، با كسي دعوا ندارد، نمي‌گويد الا و بلا، بايد سلطنت و حكومت با من باشد. حكومت و سلطنت از آن ملت و مردم است، مردم حالا ترسيده‌اند و وحشت كرده‌اند يا پشيمان شده‌اند، مي‌گويند نه؛ ما هم نه؛ من برمي‌گردم، این خيلي فرق داردها. همان‌طوركه، دست‌پروده‌هاي معاصرشان و بعدي‌شان، و همان‌هايي‌كه ارباب و روحان و رهبان خدا بودند، راه عوضي رفتند،كساني هم‌كه حسين‌حسين مي‌گويند، و خودشان را نوكر سيدالشهداء مي‌دانند و به همه مي‌گويند كه راه، راه حسين است، خلاف آن کردند. کار امام، ضديت با استبداد، قبول آزادي و حاكميت مردم بود، دعوا هم نمي‌كند.
عمل امام تا شهادت، چه بود؟ دفاع از خود بود. آنها مي‌گفتند نمي‌گذاريم كه نه به اين‌طرف بروي و نه به آن طرف بروي، هيچ راهی نداري جز بيعت. امام می‌گوید من اين كار را نمي‌كنم، «هِيْهَاتْ مِنّ الذِّلَة»(۱۵) . اصلاً حمله كردند که شبانه خود و زن و بچه‌اش را بكشند، گفت به ما مهلت بدهيد، امشب عبادت خدا را بكنم، فردا در خدمت شما، فردا هم رفت رجز خواند، صحبت كرد که دست برداريد، وقتي دست برنداشتند، جنگ كرد. امام در تنگناي مطلق بود، نه مي‌توانست با كسي صحبت بكند و نه كار دیگري بكند، بنابراين او پيشواي ما است. آيا در چنين شرايطي بايد رفت و پايشان را بوسيد و گفت چشم؟ مصلحت اين است كه من تمكين كنم! يا انكار بايد كرد؟ يا بايد مأيوس شد؟ نه. در منبر هم حرف‌هاي سيد الساجدين، زين‌العابدين را مي‌زنند، كاري نداريم. خب، من هم امروز از صحيفه‌ی السجاديه دعایی را می‌خوانم، همه‌اش را نمي‌خوانم، يك مختصرش را، و ترجمه مي‌كنم:
«وَ كَانَ مِنْ دُعَائُهُ عَلَيْهِ السَّلاَم فِي يَوْمِ الضُّحَی وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ»
دعاي حضرت سجاد در روز قربان و روز جمعه.
«اللَّهُمَّ هَذَا يَوْمٌ مُبَارَكٌ مَيْمُونٌ»
خدايا امروز، روز مباركي است، ان‌شاءالله به همه‌ي ما مبارك باشد.
«وَ الْمُسْلِمُونَ فِيهِ مُجْتَمِعُونَ فِي أَقْطَارِ أَرْضِكَ»
مسلمان‌ها در اقطار و نقاط پراكنده‌ي زمين تو، ‌اجتماع كرده‌اند.
«يَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ»
حضور هم سائل آنهايي كه مسئله و درخواست دارند، كما اينكه ما هم با همين قصد آمده‌ايم، «وَ الطَّالِبُ»، آن‌هايي كه طالب تو هستند، «وَ الرَّاغِبُ»، آن‌هايي كه رغبت و ميل و خواست درونيشان به سوي تو است، «وَ الرَّاهِبُ»، آن‌هايي كه راهب هستند، و از چيزهاي ديگر بريده‌اند و تو را انتخاب كرده‌اند.
«وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِي حَوَائِجِهِمْ»
تو هم مي‌بيني، ناظر بر حاجات و بر خواست‌هاي آنها هستي.
«فَأَسْأَلُكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُكَ عَلَيْكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»
بنابراين من از تو به جود و كرم تو و آساني و سبكي كه چه‌گونه مي‌توانيم آنچه را كه از تو درخواست مي‌شود انجام بدهيم، از تو سئوال مي‌كنم و حاجت مي‌طلبم. اول چيزي كه امام سجاد مي‌خواهد «أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» اين‌كه خدايا بر محمد و آل او صلوات و درود بفرست.
در همين ذكرها كه ملاحظه مي‌فرمائيد، ترجيحاً و تقريباً در تمام دعاهاي صحيفه سجاديه، تقريباً صلوات بر رسول و آل رسول است، اين جنبه‌ی خودخواهي ندارد، اولاً خود خدا اين كار را كرده، و در قرآن هم مي‌گويد، خود او و ملائكه‌ي او صلوات و درود بر نبی می‌فرستند:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» (احزاب(۳۳) / ۵۶)
شما هم درود بفرستید، و در همان سوره نسبت به مؤمنين هم خدا مي‌گويد كه به آنها هم خدا و فرشتگان درود مي‌فرستند. ببينيد، درود فرستادن براي پيغمبر و آل‌پيغمبر به دلايل مختلف معلوم است كه بيشتر اهل بيت و كساني هستند كه واقعاً همان‌طوركه خدا به پيغمبر مي‌گويد كه اهل من فقط شامل صالحين هستند، آن‌هايي كه اين شايستگي را داشتند. منظور اولاً تشكري است كه انسان در برابر آن خدمت عظيمي كه پيغمبران و پيغمبر خودمان و پيروان او و آل او كردند، از خدا مي‌خواهيم كه به‌آنها نعمت بدهد، و چون آن چيزي‌كه آنها مي‌خواهند، خواسته‌ي اصلي پيغمبر و آل پيغمبر، و دودمان او، بزرگ‌ترين چيزي كه درخواست كردند، نجات ما و نعمت و سلامت و سعادت ما است، بنابراين اين صلوات فرستادن اولاً علاوه بر اينكه يك احقاق حقي است، و بيان درستي به نفع خودمان است و بزرگ‌ترين نعمتي است كه ما ممكن است براي خودمان بخواهيم، وقتي براي آنها درود مي‌خواهيم اين شامل ما هم مي‌شود، كه از جمله خواسته باشند مثلاً شفاعتي هم بكنند:
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ لَكَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ
الْكَرِيمُ، الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ، ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
قبل از اينكه سئوال شود، توصيف و تذكر صفات خداست كه همان معرفت است، و معرفت خدا و نام خدا را آوردن، و به مصداق «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» وقتي انسان خدا را ياد مي‌كند، اين به دل‌هاي ما آرامش مي‌دهد، خودش باعث تكامل و ترقي و اصلاح ما است.
«أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ» اي كسي كه رب و ارباب ما هستي، «رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ»، و اينكه مُلك و حكومت و سلطنت خاص تو است، «وَ لَكَ الْحَمْدَ»، و حمد خواست تو است، «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ»، الهي، يعني معبودي و معشوقي و خواسته‌ايي جز تو نيست، تويي كه هم حليمي و هم كريمي، «الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ»، هم حناني، هم مناني، كه منت به ما مي‌گذاري، «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» تويي كه جلال و اكرام خاص تو است، «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آسمان‌ها و زمين را تو به‌وجود آوردي، حالا از تو چه مي‌خواهم؟
«مَهْمَا قَسَمْتَ بَيْنَ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ: مِنْ خَيْرٍ أَوْ عَافِيَةٍ، أَوْ بَرَكَةٍ، أَوْ هُدًى، أَوْ عَمَلٍ بِطَاعَتِكَ، أَوْ خَيْرٍ تَمُنُّ بِهِ عَلَيْهِمْ، تَهْدِيهِمْ بِهِ إِلَيْكَ»
آنچه شبيه به همين ذكر قنوت درخواست‌هايي كه در اين نماز بیان مي‌شود، درخواست‌هاي در‌بسته‌ي است، تخصيص داده نمي‌شود، همان‌طوركه آنجا مي‌گوئيم:
«خَيرَ مَا سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ» (۱۶)
اين‌جا هم در واقع مي‌گويد كه تمام آن‌چه را مؤمن و مسلمان و خداپرست- خيلي سطح ديدش و خواستش و شأنش بالاست، نبايد به كوچك راضي باشد، وقتي صاحب‌خانه اين‌قدر كرم دارد، نبايد گدا به كم قانع شود، خدايي كه مي‌گويد در برابر تقوا و مغفرت و بخشش اشخاص، ما باغ‌ها و جناتي را براي شما آماده كرديم، كه «عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ»(۱۷) باشد، ما هم بايد از خدا خيلي بخواهيم، بدانيم خدا خيلي چيزها مي‌دهد، به درگاه او برويم.
اين‌جا هم گفته مي‌شود، آنچه را يا هر زمان كه بين عبّاد مؤمن خودت خيري قسمت كردي، عافيتي قسمت كردي، بركتي قسمت كردي، هدايتي ارزاني داشتي، يا آنها را مفتخر به عملي و طاعت خودت كردي و به آنها چيزی دادي، اولاً به آنها از خیر بده، به من هم از همان‌ها بده.
«أَوْ تَرْفَعُ لَهُمْ عِنْدَكَ دَرَجَةً، أَوْ تُعْطِيهِمْ بِهِ خَيْراً مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّي وَ نَصِيبِي مِنْهُ.»
اگر در دستگاه خودت براي آنها درجه‌اي يا تعظيمي ايجاد كردي من آن را از تو مي‌خواهم.
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»
ببينيد، باز همان‌ها است، تكرار است، ولي تكرار چيست؟ تكرار صفات خداست، ذكر خداست، هر چه ما این‌ها را تكرار بكنيم، و خودمان را مشعور بكنيم و از چيز ديگر منصرف بكنيم، اين بازيافتي ما است، اين دريافت و بُرد ما است، چرا؟ چون مُلك و حكومت براي توست، حمد براي توست، الهي جز تو نيست.
«أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ»،
«وَ أَنْ تُشْرِكَنَا فِي صَالِحِ مَنْ دَعَاكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ مِنْ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ»
اين‌كه خدايا ما را با آن شايسته‌ها شريك بكني، صالح‌ها و كساني كه در چنين روزي، از بندگان مؤمن تو از تو درخواستي دارند، ما با آنها شريك شويم، ما هم در زمره‌ي آنها قرار بگيريم.
«يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ»
اين‌كه ما را ببخشي و همچنين آنها را هم خدايا ببخشي. شايد بزرگ‌ترين احتياج و نيازي‌كه ما داريم، وهر مؤمن و هر بنده‌اي دارد، همان‌طوركه در آن قنوت مي‌گوئيم:
«اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمةِ وَ أهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»
ما بايد بدانيم، اغلب نمي‌دانيم، تقريباً تماماً نمي‌دانيم كه سراپاي وجود ما، سراپاي زندگي ما، چون هميشه صرف نظر از اينكه گناه و معصيت و ظلم مي‌كنيم،‌ اينكه به جاي خود؛ آن موقعي هم‌كه ظلم نمي‌كنيم، همين‌قدر‌كه به ياد خدا نيستيم، همان‌قدر كه اگر مثلاً آب گوارايي خورديم يا صاحب فرزندي يا صاحب شغل و كاري شديم، يا از غرقِ كشتي و مثلاً از جنگ و گرفتاري نجات پيدا كرديم، همين كه اين را از ناحيه‌ي خدا نمي‌دانيم و شكر نمي‌كنيم.
به‌دليل آيات فراوان قرآن آن‌جايي‌كه مؤمين ناجور را توصيف مي‌كند، می‌گوید وقتي در دريا هستند، و با طوفان مصادف مي‌شوند، دست به‌دعا مي‌گذارند و مي‌گويند خدايا خدايا ما را نجات بده، ولي همين كه به ساحل خشكي می‌رسند و نجات مي‌يابند، اصلاً فراموش مي‌كنند، و شرك مي‌ورزند. این‌که در قرآن آمده معني‌اش اين نيست كه يك بتي را از جيبشان درمي‌آورند، نه؛ همين كه در زندگي يادشان مي‌رود كه اگر اين زن خوب را دارم، اين از خداست، اگر مي‌توانم نفس بكشم از خداست، اگر شوهر خوب دارم از خداست، اگر مالي رسيده، اگر صاحب علمي هستم، اگر صاحب هر چيزي هستم، اگر امنيت و سلامت دارم، تمام اين‌ها از خداست. همين كه اين را به زبان نمي‌آورند و به ذهن نمي‌آورند اين شرك است، اين‌ها گناه است، ما سراپا شرک هستيم.
علي‌كه ديگر شاگرد اول اين مكتب بوده، علي‌كه جز خدا هيچ چيز نمي‌خواسته، علي‌كه به‌نان خشك قناعت مي‌كرده، علي‌كه در عين حكومت به‌سراغ يتيم و بيچاره و بيوه‌زن مي‌رفته، علي كه آن‌طور خودش را فداي پيغمبر مي‌كند و مي‌گويد من عبدي هستم از عبدهاي رسول خدا؛ اين آدم در نمازش و در دعايش، مثل مارگزيده به خودش مي‌پيچد و اشك مي‌ريزد، يعني آن درك و احساس را دارد، مثل ابراهيم صاحب رشدي است كه مي‌داند بشر و انسان چه‌قدر در برابر آن مقام فاصله دارد، چه‌قدر ما دور هستيم، چه‌قدر خلاف آن هستيم. بنابراين نه از روي مخالفت و عصياني كه كرده، ولي روي ضعف و كوچكي، و روي حق و نداري، از آن مقام و عظمت وحشت و خشيت دارد. اين است كه به ما ياد داده‌اند، كه بايد در برابر اين خیر دائماً به خدا برگرديم، دائماً از او طلب بخشش بكنيم. خدا اين امانت را به ما داده، ما را خليفه‌ي خودش کرده.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.» (۱۸)
ما هم خیلی ضلوم هستيم و خيلي ناحق مي‌كنيم و هم خيلي جاهليم. اين امانت را كه ما مي‌توانستيم‌كار خدا را بكنيم، و عمل خدا را انجام دهيم، انجام نداديم، اين ظلم است به خودمان، جهل است. این‌که دائماً بايد از خدا مغفرت بخواهيم: «أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»، او مغفرت قبول مي‌كند،‌ و انسان را به‌ترمز و راه درست مي‌اندازد، اين است كه اينجا هم ببينيد درخواست اين است: «وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ» هم ما را و هم آنها را با آنكه صالح هم هستند، بيامرز. «إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.» اجازه بدهيد كه ديگر بقيه‌اش را نخوانم، ولي توصيه مي‌كنم كه خودتان بخوانيد، وقت زياد گرفته شد:
«اللهم صلي علي محمد و آل‌ محمد»،
«اللهم اغفر لنا و للمؤمنين و لمن اجب له حق علينا و اللهم استجب دعانا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مسلمين»
خدايا ما را از اين گرفتاري‌ها و از اين بيچارگي‌ها و از اين نگراني‌ها و از اين ناامني‌ها كه همه‌اش هم تقصير خودمان بوده، نجات بده. خدایا تو محمود هستي، و حمد تو را مي‌كنيم، ما مقصر هستيم، ما دسته‌جمعي و افرادمان مقصيريم:
«ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» (۱۹)
این دعايي است كه در چند جاي قرآن آمده و مربوط به‌كساني‌ است كه به دفاع از خودشان مي‌پرداختند و در جنگ بودند اين دعاي آنهاست. خدايا ما را بيامرز، «ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا» اين اسراف و زياده‌روي‌هايي كه درباره‌ي خودمان كرديم «وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» قدم‌هاي ما را خدايا ثابت بگردان «وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» با اين مقدمات ما را بر قوم كافر یاری فرما. كافر هم آنهايي نيستند كه غير مسلمان هستند و «اشهد انا» نمي‌گويند، خود ما هم كافريم، خود هر كسي كافر است. خدايا ما را در برابر قوم كافر ياري بفرما.

  • سخنراني در جشن عيد فطر انجمن اسلامي مهندسين، مورخ ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۸، فشم، باغ آقاي مهندس حيدري که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. عنوان این اثر از سخنران فقید نیست و برگرفته از متن سخنرانی است (ب.ف.ب).



(۱) آل‌عمران(۳) / ۶۷ : … ابراهیم حنیف بود (حنیف یعنی مایل و طالب حق)، مسلم بود (تسلیم شده به خدا) و مشرک نبود (غیر از خدا عشق و بندگی به دیگری نمی‌ورزید). (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۲۵۷)
(۲) نحل(۱۶) / ۱۲۳ : سپس به تو وحی کردیم از دین و شریعت ابراهیم پیروی بنمایی که مایل به حق بود و از مشرکین نبود. (به نقل از م.آ.۲۵، بازیابی ارزش‌ها ۱، ص ۳۶۷)
(۳) نساء(۴) / ۱۲۵ : … و خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید. (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۴) اعلي(۸۷) / ۱ : تسبیح کن نام پروردگار اعلای خود را. (به‌نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۱۰۷)
(۵) اعلي(۸۷) / ۱۹ : در صحیفه‌های ابراهیم و موسی. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۳۳)
(۶) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : پروردگارا، ذریه‌ی خود را به ناچار در بیابان لم‌یزرع در جوار خانه‌ی محفوظ محترمت سکونت دادم تا نماز به پا دارند… (به‌نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به‌قرآن۲، ص۶۷)
(۷) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : … (از تو می‌خواهم) دل‌های مردم را به سوی آن‌ها متمایل گردانی و از ثمرات برخوردارشان سازی… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۷)
(۸) ابراهيم(۱۴) / ۳۶ : … و هر کس نافرمانی‌ام را بنماید، تو خودت بخشایش‌گر و صاحب مرحمت هستی. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۲۰۵)
(۹) لقمان(۳۱) / ۱۵ : و[لى] اگر اصرار كنند كه ناآگاهانه افرادى را [در توان و تدبير] با من شريك تلقى كنى [و به جاى من از آنان پروا داشته باشى]، اطاعتشان مكن… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۱۰) انبياء(۲۱) / ۵۱ : و قبلاً به ابراهیم کمالی که سزاوارش بود عطا کردیم… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)
(۱۱) بقره(۲) / ۱۲۴ : و زمانی که ابراهیم را پروردگار او به کلمات و آزمایش‌هایی بیاموزد و ابراهیم از عهده برآمد، خداوند گفت: من تو را به پیشوایی مردم قرار خواهم داد و ابراهیم گفت اولاد من چه خواهد شد؟ جواب داد پیمان من شامل ظالمین آن‌ها نخواهد شد. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۱۷۵)
(۱۲) بقره(۲) / ۲۵۶ : قبل دین حق، دیگر احتیاج به اکراه و تحمیل ندارد… (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۶۲)
(۱۳) ممتحنه(۶۰) / ۴ : به تحقیق برای شما در (شخصیت و رفتار) ابراهیم و کسانی که با او بودند الگوی پسندیده‌ی نیکویی هست… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۸)
(۱۴) حدیث نبوی : من شهر علم هستم و علی دروازه‌ی آن.
(۱۵) از امام حسین(ع) : هیهات که ما تن به ذلت بدهیم.
(۱۶) از قنوت نماز عید فطر : بهتر چیزی را که بندگان شایسته‌ات از تو درخواست می‌کنند.
(۱۷) حدید(۵۷) / ۲۱ : … (بهشتی که) پهنای آن چون زمین و آسمان است… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۴۱۰)
(۱۸) احزاب(۳۳) / ۷۲ : همانا که ما «امانت» را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، زیرا بار نرفتند و بر آن‌ها گران آمد درحالی‌‌که انسان حمل کرد، حقاً که انسان بسیار بی‌‌اطلاع و ستم کننده بر خود بود. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین،‌ص ۴۷۰)
(۱۹) آل‌عمران(۳) / ۱۴۷ : … پروردگارا گناهان ما و زیاده‌روی‌ها در کارشان را بیامرز و قدم‌های ما را ثابت نموده در نبرد با قوم کافرها نصرتمان بفرما. (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲ ، ص ۵۵۲)

مردم، پژواك رفتار حكومت‌ها هستند

تاثیرات تحولات نهادی اقتصادی دوره پهلوی بر روحیات ایرانیان، عزت‌الله سحابی، اعتماد ملی، ٣ شهریور ١٣٨٧
رهبران و قدرتمندان جامعه هر طور باشند، مردم هم عملا‌ مثل آنها می‌شوند؛ یعنی در طول زمان نوعی هماهنگی بین حكومت‌كنندگان و حكومت‌شوندگان برقرار می‌شود. این روند و موضوعی است كه متاسفانه اصلا‌ح هم نمی‌شود؛ یعنی دوره‌های آزادی ما – چه در مشروطیت و نهضت ملی و چه در دوره انقلا‌ب یا اصلا‌حات – دوره‌های بسیار كوتاه‌مدتی بوده است …

رهبران و قدرتمندان جامعه هر طور باشند، مردم هم عملا‌ مثل آنها می‌شوند؛ یعنی در طول زمان نوعی هماهنگی بین حكومت‌كنندگان و حكومت‌شوندگان برقرار می‌شود. این روند و موضوعی است كه متاسفانه اصلا‌ح هم نمی‌شود؛ یعنی دوره‌های آزادی ما – چه در مشروطیت و نهضت ملی و چه در دوره انقلا‌ب یا اصلا‌حات – دوره‌های بسیار كوتاه‌مدتی بوده است. این دوره‌ها نسبت به تاریخ ما، عمر یك <بهار> را هم ندارد و متاسفانه بقیه عمر اجتماعی و زندگی مشترك ملی ما با استبداد پیوند خورده است. در آن دوره‌های كوتاه بهار آزادی، به دلیل اخلا‌قیات سنتی مسلط، نمی‌توانیم آن دوره‌ها را خوب دریابیم. یكی از موارد همین است كه وقتی حكومتی خوب بر سر كار می‌آید، مردم به اخلا‌قیات سنتی خود ادامه می‌دهند، یا در روابط سیاسی و اجتماعی‌شان با یكدیگر شفاف و یكدل حول اهداف مشترك، همدل و همگام نیستند؛ هدف‌های شخصی را تحت‌الشعاع هدف‌های مشترك قرار نمی‌دهند.
در حالی كه متاسفانه این وضع را در كشورهای دیگر (مثلا‌ هند) شاهد نیستیم. یا مثلا‌ در فرانسه كه یكی از معروف‌ترین كشورهای آگاه و آزاد و روشنفكری است، هركس مرام و مكتب سیاسی خاص خود را دارد و معمولا‌ مردم با هم كنار نمی‌آیند. به‌طور مثال، قبل از جنگ جهانی دوم، احزاب كمونیست و سوسیالیست، دشمن هم بودند، یا سوسیالیست‌ها و كمونیست‌ها با لیبرال‌ها و راست‌ها دشمن بودند. اما پس از حمله آلمان و اشغال فرانسه، شاهد اتفاقی قابل توجه بودیم: نهضت مقاومت فرانسه شكل گرفت كه در آن، كمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها، دموكرات‌ها و حتی كشیش‌ها با یكدیگر همراه و همدل شدند. اینها در نهایت صمیمیت برای ۵ سال با هم كار كردند، آن هم تحت رهبری كمونیست‌ها، چرا كه آنها در سازماندهی كارهای مخفی استادتر بودند و دیگران هم این را پذیرفته بودند. دوران بسیار سختی را نیز پشت سر گذاشتند، اعدام‌ها و شكنجه‌ها، ولی وحدت خود را حفظ كردند و منافع ملی فرانسه اختلا‌فات مسلكی و مرامی و حزبی و گروهی آنان را تحت‌الشعاع قرار داد. البته پس از جنگ مجددا اختلا‌ف‌ها و درگیری‌های جناحی ایجاد شد تا دوگل بر سر كار آمد.
آنچه در ادامه می‌خوانید متن تنقیح شده و ویرایش یافته سخنان مهندس عزت‌الله سحابی است كه خردادماه گذشته در جلسه هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان در مورد روحیات و خلق و خوی ایرانیان بیان شده است. مهندس سحابی در این سخنرانی می‌كوشد تاثیر تحولا‌ت نهادی اقتصادی دوره پهلوی دوم را بر روحیات و خلقیات ایرانیان، بررسی و تبیین كند.
*
ریچارد كاتم در كتاب ناسیونالیسم در ایران، در مورد اصلا‌حات ارضی شاه، به صراحت می‌نویسد، اصلا‌حات ارضی مصدق از اصلا‌حات ارضی شاه خیلی مترقی‌تر بود، چرا كه در عین اینكه نظام مالكیت روستاها و اراضی كشاورزی را به هم نزد، اما روابط مالك و رعیت را تغییر بنیادی داد. اگرچه این اصلا‌حات عمرش دراز نبود و نشد كه نظام مستقری ایجاد شود و آثار اجتماعی، اقتصادی و اخلا‌قی خود را بروز دهد، ولیكن با تحلیل عوامل آن اصلا‌حات، می‌توان آینده احتمالی‌اش را – اگر ادامه می‌یافت – پیش‌بینی كرد. ‌
اصلا‌حات ارضی مصدق را با شاخص‌ها و مشهوراتی می‌شناسیم؛ اول حذف عوارض مالكانه و دوم كسر ۲۰ درصد از بهره مالك از سهم مالك و اختصاص نیمی از آن به خود روستاییان و نیمی دیگر برای عمران و آبادی روستا و در راستای این عمران نیز اداره و آبادی روستا بر عهده یك شورای سه نفره (نماینده مالك، نماینده روستاییان و نماینده دولت) قرار می‌گرفت. در طول تاریخ ایران، هیچگاه روستایی چنین شخصیتی را در روستا نداشته است. مالك اصلا‌ روستایی را به حساب نمی‌آورد، چه رسد به اینكه اختیار آبادانی روستا را به او بدهند. ‌
مضاف بر اینكه كسی كه در روستا به‌طور مشخص از عمران و آبادی بهره می‌برد، باز خود روستایی است. همین كسب شخصیت برای روستایی در سطح نماینده مالك و نماینده دولت – نماینده دولتی كه در لباس ژاندارم و مامور وصول مالیات در طول تاریخ چون دژخیمی برای روستاییان بود – قطعا می‌توانست آثار روحی، روانی و اصلا‌حی بر روستاییان بگذارد. حضور روستایی در شورا از این جهت كه خودش مستقیما از آبادی روستا برخوردار می‌شد، خیلی مهم بود. اگر این روند ادامه می‌یافت، منجر به تحولا‌ت قابل ملا‌حظه و آثار بسیار مثبتی می‌شد. این پروژه از همان سال ۳۱ كه شروع شد، با مقاومت‌ها و مخالفت‌هایی روبه‌رو شد كه البته دولت در برابر آنها، از روستاییان پشتیبانی می‌كرد. اگر روستایی به محل سكونت خودش، علا‌قه‌مند می‌شد – به خاطر همان رفاه مختصری كه به تدریج ایجاد می‌شد – در روستا می‌ماند و به تولید می‌پرداخت و می‌شد امیدوار بود كه وضع روستاها بهتر شود و روستاییان، مهاجرت نكنند. این پروژه مصدق از اصلا‌حات ارضی شاه، مفیدتر بود، اما تداوم نیافت. نتیجه اصلا‌حات ارضی شاه، هم افزایش مهاجرت روستاییان و نیز به‌هم ریختگی نظام كشاورزی و تولید بود. البته در نظام جدید كشت و صنعت‌ها و شركت‌های زراعی – به مثابه جانشینی – تاسیس شدند. فعالیت كشت و صنعت‌ها، منطق و توجیهی داشت؛ تولید كشاورزی براساس سرمایه‌داری و سرمایه كلا‌ن. ولی این منطق در ایران آن زمان، بد اجرا شد. به قول مهندس روحانی، طراح كشت و صنعت‌ها، استفاده از قطب‌های آب و خاك و تولید بنگاه‌های كشاورزی بزرگ ۱۵۵-۱۰ هزار هكتاری به بالا‌) به خوبی انجام نشد. نكته قابل‌توجه اینكه در بسیاری از كشورهای پیشرفته اروپایی هم كه در كشاورزی توفیقات بسیار داشته‌اند (مثل دانمارك و آلمان) چنین نظامی حاكم نبوده است. این نظام، بیشتر در آمریكا حاكم بوده و هست. در ایران، ضعف بزرگتر این بود كه این كار به معنای نابود كردن بافت سنتی اراضی كشاورزی – بر اساس روستا – بود و خرده مالكی موجود را – كه شامل برخی از روستاییان ساكن دهات می‌شد – از بین می‌برد. حتی برخی از كارشناسان بانك جهانی نیز نسبت به نابود كردن وضع زندگی و معیشت و اراضی روستاییان، در قالب چنین طرحی، منتقد و معترض بودند. ‌
سیاست‌های اقتصادی پهلوی دوم بیشتر مخرب بود، دلیلش هم این است همیشه یك حزب، گروه و دسته‌ای جلو می‌افتادند و طرحی را مطرح می‌كردند و اطراف آن تبلیغات انجام می‌دادند و با توجه به ارتباطاتی كه – آن فرد یا گروه – با قدرت (یعنی شاه) داشت، طرح جلو می‌رفت و به تصویب و اجرا می‌رسید. این‌طور نبود كه طرح‌ها در معرض نقد كارشناسان مختلف و صاحب‌نظران قرار گیرد. ‌
در زمینه صنعت، البته رشد و ترقی صنعتی در دوره پهلوی دوم – و به ویژه از سال‌های ۴۲ به بعد، كه تثبیت سیاسی در جامعه پیدا شد – آغاز شد. اولین صنایع خصوصی كه در دوره پس از ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران شروع به كار كرد، صنایع روغن نباتی، قند و نساجی بود. در نساجی، سابقه‌ای وجود داشت و می‌شود گفت صنعت نساجی در ایران كمابیش فعال بوده و بر تكنولوژی آن هم تسلط وجود داشته است، اما كارخانه‌هایی كه ما داشتیم، قدیمی بود. در صنعت روغن نباتی كارخانه‌های جدید، كاملا‌ به روز بودند و اقدامی جدید بود؛ در صنعت قند هم كارخانه‌ها مدرن و به روز شدند و بخش خصوصی در این زمینه گسترش یافت. لذا ترقی و رشدی محسوس در این صنایع پیدا شد، اما ملا‌حظاتی در مورد همین رشد صنعتی وجود دارد. مثلا‌ ابتهاج كه در برنامه‌۷ ساله دوم، رئیس سازمان برنامه شد، اعلا‌م كرد كه برنامه ما در این دوره، خودكفا كردن ایران از نظر سیمان، قند، پارچه و تامین تمام نیازهای داخلی در این سه حوزه است. این رشد از نظر كمی قابل قبول بود، اما از نظر كیفی رشد سالمی وجود نداشت. ما – در همان مقطع – كارخانه‌های بزرگ نساجی خصوصی داشتیم. در آن زمان، بنیانگذاران صنعت نساجی ابتدا طرحی را تهیه می‌كردند و زمینی را می‌خریدند. طرح را برای تایید به سازمان برنامه ارائه می‌كردند و سازمان برنامه هم آنها را به بانك اعتبارات صنعتی معرفی می‌كرد. (آن زمان هنوز بانك توسعه صنعتی تاسیس نشده بود.) متقاضیان پروفرمای خود را ارائه می‌‌كردند و بانك براساس آن وامی را كه می‌خواست به این شركت بدهد، برعهده فروشنده صادر می‌كرد. این پروفرماها معمولا‌ بالا‌تر از حد نرمال بود. پیشنهاددهندگان از محل مابه‌التفاوت و مازاد رقم مطرح شده – كه كارخانه سازنده به آنها برمی‌گرداند – هزینه‌های داخلی (مانند ساختمان، نصب، تاسیسات و…) را تامین می‌كردند. تازه پس از تاسیس كارخانه و در آغاز كار، به سرمایه در گردش نیاز داشتند لذا برای اخذ سرمایه بیشتر، مراجعه می‌كردند. بنابراین كارخانه از همان ابتدای فعالیت با بدهی سنگینی شروع به كار می‌كرد، بدون آنكه آورده قابل ملا‌حظه‌ای از طرف شركا به حساب سرمایه ریخته شده باشد.
این اخلا‌ق هم در بخش خصوصی ایران از قدیم وجود داشته است كه هیچ وقت كاركرد واقعی شركت را عرضه و اعلا‌م نمی‌كردند. اواخر دوره پهلوی، بنده در زندان بودم. هوشنگ انصاری، وزیر دارایی وقت، از بخش خصوصی گله می‌كرد كه مالیاتش را نمی‌دهد. می‌گفت، ما شركتی داریم كه ۱۵ سال است تاسیس شده، هر سال هم زیان نشان می‌دهد، اما سرمایه‌اش از سال تاسیس تا به حال، ۴۰۰ برابر شده است! خلا‌صه، وابستگی صنایع جدید – به ویژه نساجی – به بانك‌ها و بدهكاری عظیم آنها به بانك‌ها و از طرف دیگر، عدم شفافیت در سودآوری‌شان، موجب شد سال‌های ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ به سال‌های بحران این صنایع مبدل شود. به‌طوری كه وقتی امینی نخست‌وزیر شد، بحران صنایع بود و اكثر صنایع – به دلیل بدهی – در حال ورشكستگی یا مصادره بودند؛ در حالی كه صاحبان صنایع سود را برده بودند، اما آن صنعت و آن شركت در حال ورشكستگی بود. ‌
بانك‌ها برخی از این كارخانه‌ها را در نهایت ضبط می‌كردند تا طلب‌هایشان را به گونه‌ای وصول كنند. منظور اینكه صنایع سالمی را در ایران شاهد نبودیم كه به مفهوم رشد سرمایه‌داری یا قانون سرمایه‌داری رشد یافته باشد، كه مثلا‌ از سودی كه كارخانه می‌برد، انباشت سرمایه صورت گیرد و این انباشت، وسیله توسعه بعدی شود و همین سیكل ادامه یابد. به بیانی دیگر، اصل اقتصاد مدرن را در صنایع ایران شاهد نبودیم و این وضع – كه اجمالا‌ ذكر شد – به اخلا‌ق تبدیل شد؛ اخلا‌ق كلا‌ه گذاشتن سر دولت و عدم شفافیت. بنده خاطرم هست در سال ۱۳۴۱ آقای مهدی سمیعی كه آن موقع رئیس بانك مركزی بود در انجمن كاركنان بانك‌ها سخنرانی كرد و گفت، باید اذعان كنیم كه قسمت خصوصی ما (منظورش بخش خصوصی بود) اعتقادش این است كه هرچه بیشتر از دولت بگیر و هر چه كمتر به دولت بده. این، برداشت یك مقام رسمی و برجسته اقتصادی و مالی كشور بود. اما از سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ كه به نوعی ثبات سیاسی – در اثر سركوب – ایجاد شد، امنیت سرمایه‌گذاری، مقداری حاصل شد. دولت هم كمك می‌كرد و صنایع جدید (از جمله خودروسازی كه مهم‌ترین آن هم بود) تاسیس شدند. ایران‌ناسیونال و جنرال‌موتورز ایران در همین راستا خیلی سریع شكل گرفتند، دولت هم به آنها كمك می‌‌كرد و بانك‌ها هم وام‌های خوبی می‌دادند اما پس از چند سال معلوم شد این صنایع مشكل عمده‌ای دارند؛ اینكه درصد ارزش‌افزوده در تولیدات آنها خیلی پایین است. مثلا‌ تولید كارخانه ایران‌ناسیونال (پیكان) حدود ۳۵ درصد ارزش‌افزوده داشت، یعنی بهای فروش یك پیكان مركب بود از دو بخش؛ بخشی كه محصول ارزش‌افزوده ۳۵ درصدی و محصول ساخت داخل بود، ولی بقیه‌اش كالا‌های وارداتی بود كه در كارخانه مونتاژ می‌شد. <نیروی محركه>، <پانل> و بقیه هم چنین وضعی داشتند. بخش دوم، بخش غالب و ۶۵ درصدی بهای تمام‌شده یك پیكان بود، در حالی كه از معافیت‌های گمركی و معافیت‌های دیگر مالیاتی برخوردار بود، كاملا‌ جنبه تجاری داشت و تولیدی محسوب نمی‌شد. البته در اواخر دوره پهلوی وضع برخی صنایع متفاوت شد مثلا‌ ایران‌ناسیونال در سال ۵۶ یك بخش تولید موتور هم تاسیس كرد كه البته برای ۲۵ درصد تولیداتش موتور تولید می‌كرد. می‌شد امیدوار بود كه اگر این روند ادامه می‌یافت، به طرف خوداتكایی و خودكفایی برود. با ماهیتی كه بعدها خانواده خیامی نشان دادند این امید وجود داشت كه رشد و توسعه عمیقی ایجاد كنند كه البته انقلا‌ب شد و همه جریان‌های اقتصادی یا اقتصادی – سیاسی رژیم به‌هم ریخت. به هر حال وابستگی در صنایع خودرو بیشتر از دیگر صنایع به نظر می‌رسید. ‌
در آن موقع، بین سرمایه‌گذاران بخش خصوصی ما این جمله معروف بود: صنایع كارگربر، بركت ندارد، چون صنایع كارگربر مواجه بود با ادعاهای سازمان‌های كارگری و حقوق كارگر و حق بیمه‌ای كه باید كارفرما می‌داد و اضافه حقوق مرتب سالیانه اضافه بر این بهره‌وری نیروی كار در ایران خیلی كم و پایین بود. در همان هنگام آمارها نشان می‌داد در میان تمام كشورهای در حال توسعه، بهره‌وری نیروی كار در ایران از همه پایین‌تر است. طبیعتا با چنین وضعی بخشی از تولید كه محصول نیروی كار است (در واقع، ارزش‌افزوده محسوب می‌شود) كاهش می‌یابد و سود عمده در بخش تجاری است، یعنی همان كالا‌هایی كه از خارج وارد می‌شود. كسانی كه به این وضع و شیوه صنایع بدبین و معتقد بودند (مثل خود بنده) می‌گفتند كه این‌گونه توسعه صنعتی بیش از آنكه به نفع ما (یعنی كشورهای پیرامونی) باشد به نفع كشورهای <مركز> و كارخانه‌های اصلی در خارج است. مثلا‌ قبل از تولید پیكان در داخل كشور، هیلمن، سلف پیكان بود. هیلمن حداكثر سالی ۱۰ هزار دستگاه در ایران فروش داشت، در حالی كه فروش پیكان در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ به ۱۲۰ هزار دستگاه رسید و این در حالی بود كه ۶۵ درصد محصول نهایی، وارداتی بود. به عبارتی، تولید پیكان موجب رونق كارخانه‌ها و تاسیسات تالبوت در انگلستان شده بود و نه موجب رونق صنعت در ایران. از نظر ساخت نیز این وضع در مورد سایر كارخانه‌های خودروسازی (مانند جنرال‌موتورز و تولیداتی چون شورلت ایران، بیوك ایران، لندرور و…) یا صنایع برقی و الكترونیك (مانند تلویزیون‌های گروندیك كه مرحوم حاجی برخوردار تولید می‌كرد) صدق می‌كرد. ‌
كمی ارزش‌افزوده و تاثیر كم نیروی كار، منجر به رشد اخلا‌ق تجارتی در صنعت ایران گردید و صنعت و سرمایه‌گذاری مرادف تجارت شد؛ یعنی صاحبان باید تاجران موفق و خوبی می‌بودند. مثلا‌ كفش ملی، متعلق به مرحوم مصطفی ایروانی از جمله صنایعی بود كه خیلی خوب رشد كرد و در آستانه انقلا‌ب حدود ۱۲ هزار كارگر داشت. درجه وابستگی كفش ملی خیلی كم بود و اگر محصول جدیدی هم عرضه می‌كرد، تكنولوژی و فرمول ساخت آن را می‌خرید و به جایی رسید كه حتی ماشین‌آلا‌ت مورد نیازش را هم خودش می‌ساخت. مثلا‌ در تاسیسات اسماعیل‌آباد، حدود ۹۸ شركت داشت كه برخی از آنها خودشان شركت‌های سازنده بودند و ماشین‌آلا‌ت این كارخانه را می‌ساختند. كارخانه خوب و موفقی بود، ولی روحیه تجارتی ایروانی بود كه توفیقات او را سبب شد نه روحیه صنعتگری او، مثل كروپ در آلمان. ولی متاسفانه در سال‌های اخیر به علت سیاست‌های دولت، كشورهایی مانند چین، ویتنام و… آنقدر در صنعت كفش جلو افتاده‌اند كه كفش ملی دیگر تولید قابل‌توجهی ندارد و به فروشنده كفش‌های خارجی تبدیل شده است. به نظر من، كفش ملی به لحاظ كیفیت و درجه ساخت از دیگر صنایع جلوتر بود. ‌
اما در سایر رشته‌های اقتصادی نیز متاسفانه اصل <عدم‌شفافیت> در اقتصاد ایران حاكم بوده است، یعنی كمتر نهادی را در بخش خصوصی شاهدیم كه مایل و راضی به ارائه كاركرد خود به صورت واقعی باشد. این مشكل حتی در بسیاری از متدینان هم وجود دارد. این عدم‌شفافیت به بخشی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شده است. خیلی از متدینان را می‌شناختیم و می‌شناسیم كه مالیات دولت را درست و به تمام پرداخت نمی‌كنند و سودآوری‌شان را صحیح عرضه نمی‌نمایند ولی از آن طرف، در كارهای خیر و عام‌المنفعه زیادی مشاركت می‌كنند. البته از این جهت، از خیلی از تازه به دوران رسیده‌ها بهترند ولی بالا‌خره نظام اقتصادی كشور را با عدم‌شفافیت خود تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. این مساله عدم‌شفافیت در زمینه سیاست و فرهنگ هم به جزئی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شده است. ما كمتر شخصی را سراغ داریم كه نظر خود در مورد یك مساله سیاسی را به صورت صاف و پوست كنده و به‌طور شفاف بیان كند؛ همه چیز را می‌پیچانند. ‌
اما اینكه این اخلا‌ق چگونه به وجود آمده است، به نظر من باید آن را در عدم‌امنیت تاریخی مردم ایران جست‌وجو كرد. از زمان هخامنشیان به این سو، همواره چنین وضعی را شاهد بوده‌ایم. این عدم امنیت مستمر و مزمن و طولا‌نی‌مدت باعث پنهان‌كاری بخشی از مایملك و دارایی‌ها می‌شده است. این روایت كه می‌گوید: <استر ذهبك و ذهابك و مذهبك> هم در همین راستا قابل‌تامل است؛ <بپوشان و مخفی بدار دارایی و ارتباطات و عقیده‌ات را.> این توصیه در بخش خصوصی ایران، از تاجر گرفته تا مغازه‌دار و تا سیاسیون، به نوعی مورد توجه بوده و دقیقا مورد عمل واقع شده است. در حالی كه این‌گونه توصیه‌ها به علت شرایط ویژه شیعه – چه در دوره بنی‌امیه و چه در دوره بنی‌عباس – مطرح شده است. شیعه به مثابه یك سازمان مخفی این‌گونه روایت‌ها را لحاظ كرده است، اما در قرون بعد از اسلا‌م، این به بخشی از اخلا‌ق ایرانیان تبدیل شد. متاسفانه این وضع (عدم‌شفافیت) بعد از انقلا‌ب تشدید شد، چرا كه اضافه بر عدم‌امنیت تمامی كسانی كه وارد بخش خصوصی می‌شوند – اعم از مهندسان مشاور و پیمانكاران و مهندسان ناظر و مجری و صنعتگران و تجار و… – فاصله و اختلا‌ف‌نظر آنان با حكومت نیز موجب تشدید عدم شفافیت و پنهان‌كاری مضاعف می‌شود. من فكر می‌كنم در كمتر كشوری شاهد چنین وضع و اخلا‌قیاتی باشیم و البته موجد این اخلا‌قیات خاص، نهادهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستند. من به شدت مخالفم كه اخلا‌ق را یك امر ژنتیكی و ذاتی ایرانیان بدانیم؛ این جامعه و روابط اجتماعی موجود است كه اخلا‌قیات یك نوزاد را به تدریج شكل می‌دهد. حضرت رسول هم می‌فرمایند: <كل مولود یولد علی الفطره ثم ابواه…> این پدر و مادر (جامعه) است كه اخلا‌قیات و رفتارهای طفل را ایجاد می‌كند و شكل می‌دهد. بچه، لوح پاكی است كه در اختیار نظام اجتماعی و نهادها و ساختارهای جامعه قرار می‌گیرد و آنها هستند كه اخلا‌قیات خود را به طفل القا می‌كند. ‌
یكی دیگر از نكات مهم و قابل اشاره در بررسی تحولا‌ت نهادی اقتصادی در دوره پهلوی دوم، بالا‌ رفتن درآمد نفت است. این وضع اگرچه برای حكومت منافع فراوانی داشت اما بالا‌خره سهمی از آن هم – هرچند ناچیز – نصیب جامعه می‌شد. این چنین بود كه قدرت خرید مردم بالا‌ رفت. از همان زمان، زندگی مصرفی در ایران شتاب بیشتری گرفت. من با توجه به سن و سالم – كه ۳ نسل را لمس كرده‌ام – شاهد بوده‌ام و شهادت می‌دهم كه قبل از ملی شدن نفت و حتی در دوره مصدق هم، ایرانیان كه درآمد مفت و مجانی نفت را نداشتند، بسیار پركارتر و بیشتر اهل كوشش‌بودند. زحمت كشیدن و تامین معاش در جامعه، امری معمول و رایج بود و خبری از مفت‌خوری و رانت‌خواری نبود. فقط قشری بودند به نام دلا‌ل‌ها كه معروف بود با زبان‌بازی، تامین معاش می‌كنند؛ وگرنه، بقیه كار می‌كردند و زحمت می‌كشیدند و معاش خود را با كوشش و رنج و فعالیت تامین می‌كردند. اگرچه به علت عدم ثبات سیاسی و فقدان امنیت، همین فعالیت‌ها نیز هیچ وقت مستمر و پیوسته و توأم با آینده‌نگری انجام نمی‌شد. ‌
نكته دیگر آنكه برخی می‌گویند ایرانی‌ها دزد هستند. اما آیا این صفت در ژنتیك و ذات ایرانیان است یا نظام اجتماعی و نهادها و ساختارها آن را به افراد تحمیل می‌كنند؟ از آنجا كه بنده معتقد به تاثیر نهادها در خلقیات هستم، عرض می‌كنم كه وقتی مردم می‌بینند سران كشور و حكومت‌ها، به فكر خود و در كوشش برای ظلم و چپاول هستند، عملا‌ به ورطه‌ نادرستی می‌غلتند. از زمان قاجاریه، شاه قبل از اینكه حاكمی را به ولا‌یتی بفرستد، از او باجی می‌گرفت؛ این تعهد باج برای والی، مفروض بود. طبیعتا والی، رقم باج داده شده را – كه كلا‌ن بود – از مردم تامین می‌كرد. و در عمل، كاركنان و كارگزاران و ماموران حكومت، چنین نقشی را مستقیم و غیرمستقیم، عهده‌دار می‌شدند. در كتاب‌ها و پژوهش‌های فراوان (از جمله در كتاب آقای فخرایی در مورد جنبش گیلا‌ن) می‌بینیم كه چگونه ماموران وصول مالیات در روستاها، مردم را غارت و باج‌گیری می‌كردند. یعنی از شاه به والی، و از او به ‌ماموران و كار به‌دستان حكومت، این دزدی القا می‌شد. طبیعی است‌كه مردم پرداخت‌كننده و مؤدیان مالیات هم از این وضع متاثر می‌شدند؛ هرچند مردم به علت باورهای دینی و سنتی، خیلی چیزها را در میان خود رعایت می‌كردند. این وضع با گسترش مدرنیسم در كشور كاهش یافت و از رعایت‌های شرعی و مراقبت‌های سنتی و مذهبی كاسته شد. با این وضع و روند است كه متاسفانه هیچ وقت جامعه را از فساد بین مردم خالی نمی‌بینیم. ‌
قبل از انقلا‌ب مساله استبداد و اختناق و سركوب را بیشتر روشنفكران و فعالا‌ن سیاسی لمس می‌كردند و عموم جامعه، بیشتر ریخت و پاش حكومت و بی‌عدالتی‌های اقتصادی و زورگویی كاركنان حكومت را می‌دیدند و لمس می‌كردند. فرهنگ دزدی با افزایش قیمت نفت و در دوره پهلوی دوم، به نوعی تشدید شد اگرچه رشد اقتصادی ۱۸ درصدی را نیز شاهد بودیم. این رشد البته با فساد و ریخت و پاش همراه بود. و این‌طور بود كه روابط مردم با حكومت، همدلا‌نه نبود. فساد و ارتشای موجود در نهادهای حكومتی و ادارات دولتی هم به این وضع دامن می‌زد. ‌
اگر مردم احساس كنند مملكت مال خود آنهاست یا دولت‌شان از خودشان است، رفتار آنها تغییر می‌كند؛ شما احتمالا‌ یكی دو ماه اول پیروزی انقلا‌ب را به یاد دارید؛ سرمستی مردم از پیروزی انقلا‌ب موجب می‌شد كه بسیاری از اختلا‌فات و دعواها میان خود مردم، رفع و رجوع شود و به كلا‌نتری‌ها و مراجع قضایی مراجعه نكنند؛ یا اگر تصادفی رخ می‌داد، دو طرف با هم كنار می‌آمدند و صورت هم را می‌بوسیدند و می‌رفتند. احساس اینكه مملكت حالا‌ مال خودمان است، اخلا‌قیات سنتی مردم را تغییر ‌داده بود. ‌
بسیاری از اخلا‌قیات زشت هست كه در ایرانیان وجود دارد. من ملت‌پرست نیستم و نمی‌خواهم مردم ایران را از هرگونه اخلا‌ق مذموم مبرا بدانم و تبرئه كنم. مسوولیت فردی به جای خود محفوظ است، اما وقتی این اخلا‌قیات را می‌شكافیم و بررسی می‌كنیم و ته و توی تاریخی آن را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم، می‌بینیم كه از آن <بالا‌ها( >حكومت) ناشی شده است. اینكه گفته شده: <الناس علی دین ملوكهم> واقعیت است.
زندگی مصرفی و پرهیز از كار و كوشش در دوره پهلوی دوم شدت یافت. افزایش واردات حتی صدای مطبوعات رسمی را هم درآورده بود؛ همین احمد احرار – كه الا‌ن جزو ضد انقلا‌ب‌های مقیم خارج است – آن موقع در روزنامه اطلا‌عات مقالا‌ت انتقادی اجتماعی می‌نوشت. هم او از <انگور حبه‌ای یك تومان استرالیایی> انتقاد می‌كرد. من مدتی در جامعه نبودم (زندان بودم.) پس از آزادی، با توجه به اینكه تیپ خانواده‌های ما و دوستان‌مان روشنفكری و مبارز بودند، تحول محسوسی را مشاهده می‌كردم؛ ساده‌زیستی و پرهیز از ریخت و پاش در میهمانی‌ها مشخص بود حتی سیگار كشیدن هم مذموم شمرده می‌شد. این پرهیز از مصرف و تجمل، در نخبگان – به ویژه مذهبی‌ها – آشكار و بارز بود، اما در بقیه جامعه (طبقه متوسط شهری) این‌طور نبود و مصرف‌گرایی فراوان و محسوس بود. همین وضع و میراث، پس از انقلا‌ب نیز متاسفانه ادامه یافت و سر باز كرد. عهدشكنی‌های حكومت و افزایش فاصله و اختلا‌ف مردم با حاكمان، این وضع (مصرف‌گرایی و ریخت و پاش) را تشدید كرد. زندگی مصرفی امروز مردم ما واقعا وحشتناك است و با بسیاری از نقاط جهان قابل مقایسه نیست. درآمد سرانه ایرانیان در آمار رسمی حدود ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ دلا‌ر است، اما درآمد سرانه حقیقی با توجه به اقتصاد زیرزمینی حدود ۷۰۰۰ تا ۸۰۰۰ دلا‌ر است. درآمد سرانه در آمریكا نیز حدود ۴۰ هزار دلا‌ر اعلا‌م شده است. اما مصرف خانواده‌های شهری ما مثل آمریكایی‌ها است. زمانی، معروف بود كه هر خانواده آمریكایی صاحب ۲ یا ۳ ماشین است. خب، بسیاری از طبقات مرفه و متمكن جامعه ما الا‌ن چنین وضعی دارند و بقیه – به ویژه طبقه متوسط شهری – هم دوست دارند كه صاحب این امكانات شوند، اما زورشان و توان مالی‌شان اجازه نمی‌دهد. یعنی با وجود آنكه درآمد سرانه ما حدود یك‌پنجم آمریكا است، مصرف ما با آنها تفاوت معنی‌داری ندارد. مصرف ایرانی‌ها در اغلب حوزه‌ها باور نكردنی است؛ مثلا‌ مصرف انرژی در ایران، ۶ برابر میانگین مصرف انرژی در جهان است یا مصرف نوشابه كه چند برابر (حدود ۶ برابر) متوسط مصرف نوشابه در جهان است. مهاجران ایرانی در اروپا، چه آنها كه برای تحصیل می‌رفتند و می‌روند و چه آنها كه برای كار و تجارت، به یك اتاق یا خانه یك اتاقه در اروپا، دلخوش و قانع بودند، اما همان ایرانی در اینجا به یك منزل بزرگ هم قانع نیست. یا بحث تهویه مطبوع؛ تهویه مطبوع در آلمان و فرانسه و انگلیس وجود ندارد و حتی زندگی در تابستان اروپا بسیار سخت است. در فصل سرما هم، دستگاه‌های گرمازا و شوفاژ را با محدودیت و صرفه‌جویی بسیار مورد استفاده قرار می‌دهند. هیچ وقت فرانسوی‌ها – با وجود آنكه درآمد سرانه‌ای چند برابر ما دارند – در امر تهویه مطبوع مثل ما عمل نمی‌كنند. شما مجموعه‌های ساختمانی را كه در ایران ساخته می‌شود، مشاهده كنید. ‌
زندگی مصرفی همراه است با نوعی بی‌مسوولیتی و ولنگاری؛ بی‌مسوولیتی نسبت به مصالح ملی و استقلا‌ل اقتصادی؛ و فاقد مال‌اندیشی و تفكر و انباشت سرمایه و پس‌انداز است. مصرف‌گرایی كه از دهه ۴۰ – با بلا‌ی نفت – آغاز شد و اوج گرفت، همچنان دامنگیر مردم ما است. درآمد نفت می‌توانست موجب سعادت ما شود، ‌اما فعلا‌ مایه بدبختی است. اگر سیاست‌هایی كه مصدق داشت – مبنی بر اینكه درآمدهای نفتی را وارد اقتصاد كشور نكند – محقق می‌شد، وضع ما تفاوت می‌كرد. معاندین مصدق می‌گفتند چون او شكست خورده و نتوانسته مساله را حل كند، دارد صورت‌مساله را پاك می‌كند و عقب می‌نشیند و <اقتصاد بدون نفت> را مطرح می‌كند در حالی كه سیاست اقتصادی او واجد فلسفه بود؛ اینكه چون درآمد نفت، درآمدی مفت و مجانی است و از طریق كار حاصل نشده، برای دولت هم رانت است چون رانت یعنی ثروت بادآورده و درآمدی كه از تولید و كار به دست نیامده است. این درآمد بادآورده وقتی وارد اقتصادی شود كه با كار و تولید و كوشش همراه است، طبعا اغتشاش ایجاد می‌كند و این اغتشاش منجر به فساد می‌شود. در سال ۲۰۰۰ پژوهشی میدانی توسط صندوق بین‌المللی پول و بانك جهانی انجام شد؛ پس از ۳ سال تحقیق در تمام كشورهای جهان، به این نتیجه رسیدند كه كشورهایی كه اقتصادشان به منابع طبیعی متكی است، از دیگر كشورها فاسدترند و در میان این كشورها آنهایی كه بهره‌برداری از منابع طبیعی‌شان محتاج سرمایه‌گذاری زیاد است، بیشتر فاسدند و متاسفانه این هر دو ویژگی در مورد ما صدق می‌كند؛ ما هم رانتی (نفتی) هستیم و هم بهره‌برداری از نفت و گاز، نیازمند سرمایه‌گذاری سنگینی است. خلا‌صه آن موقع كه مصدق از اقتصاد بدون نفت سخن گفت، اگر پروژه او پیگیری و عملی و نهایی می‌شد، قطعا جامعه سالم‌تر می‌ماند و اخلا‌قی‌تر و مولدتر می‌شد. ورود درآمد نفتی مانند ترمزی فعالیت دیگر بخش‌های اقتصادی را متوقف ‌می‌كند. ‌
ضمن اینكه وقتی درآمد سرسام‌آور نفت در اختیار دولت‌ها قرار می‌گیرد، جایگزین درآمدهای مالیاتی می‌شود. دولت‌ها باید كوشش كنند برای تامین هزینه‌هایشان از جامعه مالیات بگیرند. گرفتن مالیات خودش زمینه می‌خواهد. مردم باید از برنامه‌ها و اقدامات دولت راضی باشند تا مالیات خود را به درستی و تمامی پرداخت كنند. اما نفت و درآمد رانتی، دولت‌ها را از مردم بی‌نیاز می‌كند و اینچنین است كه نفت خدمتگزار استبداد می‌شود. ‌
مصدق چنین طرحی داشت. برخی <اقتصاد بدون نفت> او را هو كردند و بعضی هم قدر مصدق و دیدگاه‌های سیاسی و اقتصادی‌اش را ندانستند. حالا‌ نروژ كشور پیشرفته و صنعتی اروپا كه صادركننده نفت است، همان كار را انجام می‌دهد؛ درآمد نفتش را فقط سرمایه‌گذاری خارجی می‌كند و در داخل كشور مصرف نمی‌كند. خلا‌صه آنكه نظریه مصدق صرف‌نظر از فلسفه و آثار و پیامدهای سیاسی و اقتصادی‌اش، فلسفه اخلا‌قی هم داشت؛ اگر نفت وارد اقتصاد ما نمی‌شد و به عنوان سرمایه مصرف نمی‌شد و حكومت مصدق هم ادامه می‌یافت، مردم ما هم مولدتر، كاری‌تر و زحمتكش‌تر می‌شدند و ایرانی، دیگر به نام فساد اخلا‌ق، در دنیا معروف نمی‌شد.

یادی از استاد اخلاق - لطف‌الله میثمی

26 اردیبهشت ۴۰ نهضت آزادی ایران تأسیس شد. در خرداد همان سال در روز عاشورا، مهندس بازرگان در باشگاه نهضت واقع در خیابان فلسطین سخنرانی کرد و گفت: ثقه‌الاسلام را در یکی از میدان‌های شهر تبریز به دار زده بودند ولی مردم دعا می‌کردند «خدایا لعنت بفرست به اولین کسی که به محمد و آل محمد ظلم کرد». ولی به قاتل مظلومی که در دسترس آن‌ها بود و او را می‌دیدند توجهی نمی‌کردند. زنده‌یاد بازرگان با جرئت و شهامتی بی‌سابقه گفت من می‌گویم: «اللهم العن من قتل دکتر سید حسین فاطمی، پروردگارا کسی که دکتر سید حسین فاطمی را کشت از رحمتت محروم کن». جمعیت هم با صلوات هماهنگ و بلند او را لبیک گفتند. او مستقیماً به شاه اشاره کرد که قاتل دکتر فاطمی بود و مصداق ظالم و مظلوم را مشخص نمود. در روند نواندیشی دینی صحبت مهندس یک نوآوری بود. بدین معنا که در آموزش‌های جاری کاری به مصداق نداشتند و فقط گفته می‌شد که ظلم بد است اما ظالم را مشخص نمی‌کردند.

بعدها در ریشه‌یابی این آموزش‌ها به شرح مثنوی علامه جعفری تبریزی برخورد داشتم که می‌گفت منطق صوری که اساس آموزش‌های جاری است، سه ادعا ندارد؛ نخست درباره عمق اشیا، دوم درباره آینده و سوم درباره مصداق. این در حالی است که سراسر قرآن صحبت از ژرف‌نگری، آینده‌نگری و مصداق اندیشی است.

مهندس حسن عبودیت و من در شب یلدای سال ۴۲ در ارتباط با دادگاه سران نهضت آزادی بازداشت شدیم. بعد از مراحل بازجویی و شکنجه که به انفرادی قزل‌قلعه رفتیم مهندس عبودیت آنچه بر سرش آمده بود برایم تعریف کرد. او را به‌شدت شکنجه کرده بودند و آثار آن روی بدنش بود. بعداً مهندس عبودیت را به زندان قصر بردند و با راهنمایی مهندس بازرگان او به دادستان وقت، تیمسار صدوقی، نامه‌ای می‌نویسد و مهندس بازرگان این نامه را در دادگاه نهضت می‌خواند که اشک حضار درمی‌آید. عبودیت را به پزشکی قانونی برده و شکنجه‌ها تأیید می‌شوند.

در سلول که باهم بودیم می‌گفت مهندس بازرگان به من گفت می‌خواهی نذری یادت بدهم که آزاد شوی؟ بعد ادامه داد نذر کن آزاد که شدی مبارزه با ستم‌شاهی را ادامه بدهی و دومرتبه به زندان برگردی. مهندس عبودیت از آرامش بی‌نظیر و حل شدن مهندس در مبارزه مستمر با ستمشاهی و اخلاق نیکوی او بسیار متأثر شده بود و می‌گفت صحبت‌های مهندس آرامش زیادی به من داد.

در سال ۶۴ در تپه‌های سوهانک با مهندس مهدی و مهندس عبدالعلی بازرگان قدم می‌زدیم. از ایشان پرسیدم شما که ولایت فقیه را باور نداشتید چگونه در سال ۵۸ به قانون اساسی رأی دادید؟ ایشان گفت فضای مخالفت با قانون اساسی و قانون‌گرایی به‌حدی شدید بود که بر آن شدیم به نفس قانون‌گرایی که در خطر بود رأی بدهیم. این درس راهبردی ایشان کمک زیادی به من، دوستانم و ملت ایران کرد و اثر چشمگیر آن را در خرداد ۷۶ و ۸۸ دیدیم. روحش شاد.

قرآن، کلام الهی یا سخن پیامبر؟

مهندس عبدالعلی بازرگان

اعتقاد به «کلام الله مجید» بودن قرآن و انتساب الفاظ آن به وحی، باور همیشگی مسلمانان در طول ۱۴ قرن گذشته بوده است. در دو سه دهه اخیر است که برخی متفکرین مسلمان سنی و شیعه در کشورهای اروپايی و ایران نظریات متفاوتی ابراز کرده و نقش پیامبر را در شکل‌گیری الفاظ و مفاهیم قرآنی عمده کرده‌اند. علی‌الاصول طرح چنین نظریاتی، هرچند مخالف اجماع اُمت، نباید موجب برآشفتن و طرد و تکفیر باشد، بلکه آزاد فکری بنیادین اسلام ایجاب می‌کند از فکر مخالف در تبادل آراء و تضارب افکار استقبال گردد. نقش پیامبران به تعبیر امام علی (در خطبه اول نهج البلاغه)، شخم زدن زمین ذهن و برآوردن دفینه‌های عقلانیت بوده است (…و یُثِیروا لَهُم دَفائِنَ العُقُولِ). به گفته مولوی؛ کشت جان را کش جواهر مضمر است، آب رحمت پر ز آب کوثر است.

سخنان جناب دکتر سروش در برنامه ۳.۵۹ دقیقه‌ای بی بی سی فارسی، در راستای همان نظریات جدید و بیانی دیگر از سخنان سابق ایشان است که چون در رسانه‌ای با مستمعین میلیونی پخش شده، مخاطبین میلیونی هم یافته و این قلم، همچون دیگران، به خود حق می‌دهد به چند نکته از تعارضاتی که چنین سخنانی با متن قرآن پیدا می‌کند در بندهای زیراشاره نماید:

۱- ثنویت درمنبع وحی!

اگر قرآن محصول و معلول شخصیت پیامبر و او نیز پرورده تاریخ و جغرافیای خویش و مؤلف آن کتاب کریم بوده باشد، در این صورت قرآن دو منبع پیدا می‌کند؛ الهامات غیبی و «نفس» تأثیر پذیرفته پیامبر از منابع متعدد زمان و مکان خود، یعنی دوران جاهلیت! و آنچه به زبان پیامبر و اهل بیت و اجماع عالمان امت «کلام الله» شمرده شده، در واقع ترکیبی تلقی خواهد شد مشمول تغییر و ابطال، همچون آثار و الهامات بشری از منشآت عارفان و عالمان اخلاق، حال آن‌که به نصّ قرآن:

«بی‌تردید این کتابی است برتر (باطل نشدنی) که هیچ باطلی از پیش و پس (حال و آینده و گذشته) بدان راه ندارد، تنزیل یافته‌ای است از سوی (خداوند) حکیم و ستوده شده مطلق.»(۱)

تشکیک دراصل «کلام الله» بودن قرآن، از تصوّر ارتباط آن با «نفسِ» تأثیر گرفته پیامبرازمحیط خود ناشی می‌شود، حال آن‌که قرآن به کرّات پیامبر را «اُمّی»، یعنی درس نخوانده و بی‌خبر از آنچه «کسب علم و تجربه» نامیده می‌شود می‌شمارد و مخصوصاً اصرار دارد و تأکید می‌کند که او پیش از نبوّت ابداً در این وادی‌ها نبوده است. در قرآن آمده است:

«تو پیش از این نه هرگز کتابی خوانده و نه خطی نوشته بودی، که اگر چنین بود، «ابطال‌گران» حتما تردید می‌کردند. بلکه قرآن آیات روشنگری است در سینه کسانی که دانش داده شده‌اند»(۲)

دوران تولد، طفولیت، کودکی و جوانی آن یتیم قریش برای معاصرانش همچون کف دست صاف بود و می‌توانستند به راحتی این یادآوری قرآنی را بپذیرند که:

«بدین‌گونه ما قرآن را به فرمان خویش بر تو وحی کردیم و پیش از آن نه می‌دانستی «کتاب» چیست و نه «ایمان» کدامست!؟ بلکه ما آن (قرآن) را نوری قرار دادیم تا بندگان شایسته‌ای را که بخواهیم بدان هدایت کنیم…»(۳)

۲- تفکیک قرآن میان نفس پیامبر و منبع وحی

منکرانی که به «تلقی» مستقیم حقایقی از خدا باور نداشتند، از پیابر می‌خواستند قرآن دیگری برای آنها بیاورد یا تغیيرش دهد، به او وحی می‌شود به آنها بگوید:

«من از سوی نفس خویش (تلْقَاءِ نَفْسِي) نمی‌توانم آن را تبدیل کنم، من فقط از آنچه به من وحی می‌شود تبعیت می‌کنم…. من پیش از این عمری را میان شما به سر بردم (سابقه چنین سخنانی نداشتم) چرا عقلتان را به کار نمی‌برید؟»(۴)

صریحتر از این نمی‌شود تلقی و دریافت کلام الهی را از نفس پیامبر تفکیک کرد؛ تلقی همان دریافت و فهم مطلب است همان گونه که آدم به تلقی کلماتی از پروردگارش رسید،(۵) عیسی کلمه القاء شده خداوند برمریم بود،(۶) قرآن تاکید می‌کند:

«بی تردید تو قرآن را از جانب خداوند حکیم علیم تلقی و دریافت می‌کنی»(۷)

تبعیت انحصاری پیامبر از وحی حداقل در سه آیه دیگر آمده است.(۸). اهمیت این سخن آنچنان است که برای، به اصطلاح چهار میخه کردن آن، خداوند به هرآنچه دیده می‌شود و دیده نمی‌شود سوگند خورده که

«این قرآن گفتارفرستاده‌ای (جبرئیل) کریم است، نه گفتاریک شاعر و کاهن، ولی اندکی باور می‌کنند و پند می‌پذیرند که این نازل شده‌ای از سوی ربّ عالمیان است، اگر او (محمد) سخنانی به دروغ بر ما بسته بود، قطعاً او را به چنگ قدرت می‌گرفتیم و شاهرگش را می‌بریدیم!»(۹)

۳- ترکیب وحی با نفس پیامبر و معضل رسالت

نتیجه فوری تئوری ‌روایت یا رؤیای پیامبر از عالم غیب، نفی ناگزیر و ناخواسته رکن «رسالت» است که مشتقات این کلمه ۵۱۳ بار در قرآن تکرار شده است. در این تئوری‌، محور اصلی پیامبری است که همچون بقیه ابناء بشر سخنانش «مقبول و نامقبول، نیک و بد و پستی و بلندی داشته است»! حال آنکه قرآن به وضوح در ده‌ها آیه پیامبر را واسطه ابلاغ وحی برای «مردم» و بشیر و نذیر برای «آنها» شمرده است.

اگر قرار بر هدایت مردم باشد، نامعقول و خلاف حکمت می‌نماید که خدا بندگان را به ترکیبی دعوت کند که آمیخته با تأثیرات تاریخ و جغرافیا، آن هم دوران جاهلیت است. با این تئوری چاره‌ای نمی‌ماند جز آن که گفته شود رسالت نقشی نفسانی و خودجوش بوده که پیامبربرای خویش فرض کرده و بقیه پیامبرانِ پیشین نیز بر این قاعده بوده‌اند! اگر گفته شود روح و روان پیامبر صد در صد خدایی شده بود، در این صورت جایی برای «خودِ» او نمی‌ماند و تأثیر پذیری‌اش از منابعی دیگر و مقبول و نامقبول بودن کلامش موردی نمی‌یابد.

مسلمانان در ماه رمضان سوره‌های قدر و (۸ آیه ابتدای) دخان را می‌خوانند که به روشنی نزول قرآن را به مدد ملائکه و روح در امتداد جریان تاریخی رسالت و رحمت ربوبی و جزئی از ربوبیّت جهانشول آفریدگار شمرده است، ربوبیّتی که همه آسمان‌ها و زمین و فضای میان آن‌ها را در بر گرفته است.

۴- آئین محمدی

اگر « تمام دیانت محصول و معلول شخصیت پیامبر باشد»، بدیهی است به این نتیجه خواهیم رسید که «دیانت اسلام آيین محمدی» است، با «همه پستی بلندی‌هایش در بلاغت و کلام».

هرچند نقش پیامبر و پاکی و پیراسته‌گی نفس او درپذیرش وحی بدیهی است و بیشترین مخاطب و هدف تربیتی نازل کننده وحی نیز در نخستین سال‌های رسالت همو بوده است، با این حال قرآن در حداقل ممکن نام پیامبر را آورده و به ذکر‌ نقش او (رسوله و نبیه) اکتفا کرده است و این از نظر آماری به راستی شگفت‌آور است که با ۱۳۶ بار تکرار نام موسى، ۶۹ بار ابراهیم، ۴۳ بار نوح، ۳۶ بار عیسی و مسیح، فقط ۴ بار نام پاک محمد در قرآن تکرار شده و گویی خداوند به عمد خواسته است در آيین تسلیم توحیدی شخصیت محوری حاکم نگردد.

ما پیروان عیسی مسیح را مسیحی و پیروان موسی را کلیمی (منتسب به موسی کلیم الله) می‌نامیم، آنها نیز تا قرن‌ها مسلمانان را محمدی می‌نامیدند، اما قرآن مسیحیان را به دلیل نصرت حوارین از عیسی مسیح «نصاری»،(۱۰) و کلیمیان را به دلیل بازگشت از گوساله پرستی به خدای یکتا «یهودی»،(۱۱) و پیروان پیامبر اسلام را به دلیل پیروی از آيینِ سِلم و تسلیم ابراهیم «مسلمان» نامیده است (حج۷۸).

۵- پیامبر شخصیتی فعّال یا منفعل؟

پیامبراسلام به گواهی تاریخ، از فعال‌ترین شخصیت‌ها، و به گواهی برخی اندیشمندان غربی، تأثیرگزارترین شخصیت تاریخ بوده است، با این‌حال در ارتباط با وحی مطابق نصّ قرآن، صد در صد حالت انفعالی داشته و جز ابلاغ آنچه بر او وحی شده، ذرّه‌ای از تشخیص و تمایلات خود را در آن کتاب دخالت نداده است.

البته دور از ذهن نیست که بعضاً عارفان و عالمان هم در مواردی الهاماتی دریافت کرده باشند، اما آنها وظیفه‌ و رسالتی الهی برای خود در انتقال دریافتشان به مردم نمی‌دیدند، حال آنکه موضوع «ابلاغِ» آیات وحی شده به مردم، از کلیدی‌ترین مباحث قرآنی است که در ۲۴ آیه قرآن صریحاً از آن سخن گفته شده است. اگر خداوند پیامی به رسول خود داده تا به مردم ابلاغ کند، چگونه می‌توان این پیام را مقبول و نامقبول و آمیخته با تأثیرات نیک و بد پیامبر از محیط خود دانست؟ کدام پیک پادشاهان در طول تاریخ فرمان را به ذوق و سلیقه و تأثیرات شخصیتی خود رسانده است که پیک خدا چنین باشد؟

آیات زیر صریحاً حالت انفعالی پیامبر را در تلاوت وحی نشان می‌دهد:

«زبانت را به آن (تلاوت وحی) حرکت مده تا در (ابلاغ به مردم) شتاب کرده باشی، مسلماً گردآوردنش (در ذهن تو) و خواندنش با ماست، پس هرگاه ما خواندیم تو از خواندنش تبعیت کن، بیان بعدی‌اش نیز برماست.»(۱۲)

«…و در خواندن قرآن پیش از آنکه وحی آن تمام شود شتاب مکن، و بگو پروردگارا مرا علم بیفزای.»(۱۳)

«…پس مسلماً خداوند رصدی (نیروی مراقبی) از مقابل پیامبران (مسیر دریافت وحی) و از پشت آنها (در انتقال پیامشان به مردم) می‌گمارد تا بداند (مطمئن شود) رسولانش پیام او را ابلاغ کرده‌اند، او بدآنچه نزد آنان است (عقل و نفس آنها) احاطه دارد و بر عدد همه چیز آگاه است.(۱۴)

«جز این نیست که ما (تلاوت) آن را به زبان تو میسرکردیم تا مردم آگاه شوند.(۱۵)

تفاوت سطح مطالب قرآن

چنین انتظار می‌رود که اگر قرآن از عالم غیب سرچشمه گرفته باشد، لاجرم باید از مسائل ماوراء‌الطبیعه برای ما خبر بیاورد و اُفت کلام از پرده غیب به صحنه اختلافات زناشویی و راه‌حل‌های آن دلیل بشری و نازل بودن کلام گرفته می‌شود، حال آنکه قـرآن تنها کتاب فلسفه و کلام و علم و ادب و عرفان نیست، کتاب راهنمای زندگی و هدایت همه جانبه بشر نیز هست؛ هم توده‌های مردم را راهبر است (هدی للناس)، هم حاوی درجات پیشرفته‌تری از هدایت است (وبینات من‌الهدی) و هم تشخیص درست و شخصیت قرآنی یافتن را تعلیم می‌دهد (والفرقان).

قرآن با همان مسائل مورد انتظار، از پشت پرده غیب، با خبر قیامت آغاز شده و تا دو سال اول ۴۹/۶٪ آیات به غریبه‌ترین موضوع برای معاصرین نزول اختصاص یافته است. پس از آن نیز تاریخ تجربه طولانی بشر از آدم و نوح و انبیاء سلف، یعنی سرگذشت انبیاء و اُمت‌ها، را ازپشت پرده غیب برای ما به نمایش گذاشته است، در سال‌های میانی بعثت اصول توحید و اخلاقیات را در الویت و تمرکز آموزش قرار داده و سرانجام در یکی دو سال آخر بعثت به جنبه‌های روبنایی مورد نیاز جامعه شکل گرفته اسلامی، یعنی احکام که فقط ۴٪ قرآن را تشکیل می‌دهد پرداخته است.

در خود قرآن آمده است این کتاب از دو بخش محکمات (سرراست و ساده) و «متشابهات» ( به زبان تشبیه و مجاز) تقسیم شده است. سخن گفتن از عالم غیب، چه قیامت چه مسائل علمی و امور پیچیده، برای مردمانی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند و زبان بدوی و کلامشان کِشش و ظرفیت حمل و انتقال چنان معانی عمیق را نداشت، آیا جز به زبان تشبیه و تمثیل و مجاز ممکن بوده است؟

اموری را که حتی به پیامبر مکرّم۱۳بار گفته شده تو چگونه توانی فهمید؟: وما ادریک ما یوم الدین/ مایوم الفصل/ ما لیله القدر/ ماالقارعه/ ماالحاقه/ ماالطارق/ ماعلیون/ ماالعقبه/ ماالحطمه/ ماسجین/ ماعلیون… چگونه می‌توان انتظار داشت به زبان غیر مجازبرای مردم بیان کرد؟

علاوه بر آن، هرچند قرآن کتاب علمی نیست و برای آموزش علوم نازل نشده است، اما وجود صدها آیه در زمینه‌های مختلف که امروز در پرتو پیشرفت علم و کشفیات جدید بهتر شناخته شده و ده‌ها کتاب که بعضاً توسط غیر مسلمانان غربی نوشته شده است، نشان می‌دهد گوینده چنین سخنانی نمی‌تواند جز پروردگار عالم هستی باشد و پیامبری اُمّی نمی‌تواند آگاه بر چنین اموری بوده باشد.

در خاتمه، چگونه گفته می‌شود این امور با تئوری رؤیای رسولانه قرآن بهتر تفسیر می‌شود، حال آن که با نادیده گرفتن آیاتی صریح در اصالت و الهی بودن کلام وحی، بزرگترین سرمایه مسلمانان مورد شک و تردید قرار می‌گیرد؟ امانت و صداقت پیامبر زبانزد معاصرانش بوده است، چگونه ممکن است مؤمن به اخلاق عظیم پیامبر (قلم ۴) بود و مقام او را در عالی‌ترین منزلت قرار داد، با این‌حال سخن صریح او در انتساب آنچه ابلاغ کرده به آفریدگاررا مورد عنایت قرار نداد؟

عبدالعلی بازرگان

۲۱ جون ۲۰۱۸ برابر با ۱ تير ۱۳۹۷

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- فصلت ۴۲- …وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌلَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.
۲- عنکبوت ۴۸- وَمَا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمم.
۳- شوری ۵۲- كَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.
۴- یونس ۱۵- وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ، قُلْ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلا أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ.
۵- بقره ۳۷
۶- نساء ۱۷۱
۷- نمل۶- وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم.
۸- انعام ۵۶ و اعراف۲۰۳.
۹- حاقه ۳۸ تا ۴۶- فَلا فلأُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ، وَمَا لا تُبْصِرُونَ، إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ، وَلا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ.
۱۰- آل‌عمران۱۵۲
۱۱- اعرف۱۵۶
۱۲- قیامه ۱۶تا ۱۹- لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ
۱۳- طه ۱۱۴- …وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا
۱۴- جن ۲۷ و ۲۸- …فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا.
۱۵- مریم ۱۹ و دخان ۵۸- …فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

تاثير تحولات نهادی دوره پهلوی دوم بر روحيات و خلقيات ايرانيان

متن تنقیح شده سخنان دكتر ابراهیم یزدی، در جلسه‌ی هم‌اندیشی بیناد فرهنگی بازرگان، مورخ ١٩/٥/١٣٨٧
دوره ١٢ ساله حكومت پهلوی دوم، دوره‌ای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. دوره‌ای كه بی‌تردید بالاترین، بیشترین و عمیق‌ترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ١٣٥٧ انجامید

۱- در تیرماه ۱۳۲۰ ارتش آلمان به خاك شوروی حمله كرد،‌ و جنگ جهانی دوم آغاز شد. دولت ایران با توجه به روابطی كه در سال‌های آخر حكومت پهلوی اول با آلمان هیتلری پیدا كرده بود، بیطرفی خودرا در جنگ اعلام نمود. در حالی ‌كه دولت شوروی سابق از موضع ایران تشكر كرد، متفقین از دولت ایران اخراج كلیه‌ی آلمانی‌های مقیم ایران را درخواست كردند.
با وجود این در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ نیروهای شوروی و انگلیس، بدون اطلاع قبلی ، از شمال و غرب و جنوب وارد كشورمان شدند.
رضاشاه كه هنوز وخامت و جدی بودن اوضاع را درك نكرده بود، با فراخوان هیئت‌وزیران دستور مقاومت در برابر تهاجم ارتش خارجی را صادر كرد. هم‌چنین دولت ایران با ارسال تلگرافی به روزولت،‌رییس جمهور وقت آمریكا، به این تهاجم و تجاوز اعتراض كرد.
اما این تمهیدات كاری از پیش نبرد؛ به‌جز چند مقاومت پراكنده در جنوب توسط نیروی دریایی و یا در غرب (كرمانشاه) اتفاق دیگری رخ نداد. پس از استعفای منصور، محمدعلی فروغی، به‌نخست‌وزیری منصوب شد. فروغی چندین سال بود كه به علت اختلاف با رضاشاه خانه نشین بود. شاه با نخست‌وزیری وی موافق نبود اما به علت فشارهای خارجی او را پذیرفت. فروغی و وزیر جنگ او عملاً ارتش را منحل ساختند.
چند روز بعد، رضاشاه رسماً از سلطنت كناره‌گیری و تهران را به مقصد كرمان ترك كرد.
با ابتكار فروغی، محمدرضا پهلوی جانشین پدر شد، و مجلس سیزدهم كه انتخاباتش، ماه‌ها قبل از این رویدادها، به‌صورت معمول آن زمان، با دخالت مستقیم دولت انجام‌گرفته بود، افتتاح شد و دوره جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد كه ۳۷ سال،‌ از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ادامه یافت.
حكومت ۳۷ ساله پهلوی دوم را می‌توان به دو دوره كاملاً مشخص و متمایز تقسیم كرد.
دوره اول : از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲
دوره دوم : از مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷
شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دوره ۱۲سال اول با دوره ۲۵ سال دوم تفاوت‌های اساسی دارد. برای بررسی وضعیت این دوره و تاثیرات آن در روحیات و خلقیات ما ایرانیان، توجه به‌مقدمه‌ای كوتاه ضروری است.

۲- عصر بیداری ایرانیان با شورش تنباكو آغاز شد و با انقلاب مشروطه به پیروزی‌های نسبی و مقدماتی دست یافت. اما با شروع جنگ‌جهانی اول و تجاوز نیروهای خارجی به كشورمان فرآیند تغییراتی كه آغاز شده بود، دچار اختلال و ركود شد.
انقلاب بلشویك‌ها در روسیه و سقوط دولت تزار به دولت انگلیس فرصت داد تا در غیاب رقیب قدرتمند خود، با یك كودتای نظامی سلطه‌ی استعمار نامرئی را بر ایران تحمیل كند.
استبداد داخلی و سلطه استعمار نامرئی طی دو دهه (از۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰) پیامدهای كوتاه و درازمدت نامطلوبی را بر جامعه ایرانی و روند تغییرات مطلوب بر جای گذاشت. استعمار اروپایی در كشورهای جهان‌سوم آن زمان از اندونزی گرفته تا آفریقا، همه‌جا به‌طور فیزیكی و علنی حضور پیدا كرد. استعمار مرئی، ضمن پیامدهای نامطلوب، تاثیرات مثبتی هم بر فرآیند رشد اجتماعی و سیاسی مردم استعمارزده داشته است. حضور فیزیكی نیروهای خارجی، برای توده‌های مردم كاملاً ملموس بوده است. روشنفكران نیازی نداشتند برای اثبات وابستگی و دست‌نشاندگی حكومت به بیگانه تلاش زیادی را صرف نمایند. شاید به همین علت، جنبش‌های ضداستعماری در این كشورها همزمان با ورود استعمار آغاز شدند و رشد سریعی داشتند.
درك و فهم حضور استعمار خارجی توسط قشرهای مختلف مردم استعمارزده، كمك موثری در حفظ هویت ملی و انسجام اخلاقی بوده است.
با كودتای ۱۲۹۹ در واقع استعمار انگلیس به‌طور نامرئی بر كشورمان تسلط پیدا كرد. ایران تنها كشوری است كه به‌طور مرئی تحت سلطه‌ی استعمار نبوده است؛ و ارتش‌های استعماری سرزمین ما را اشغال نكردند. ایران شاید تنها كشوری است كه تحت سلطه‌ی استعمارنامرئی بوده است، و استعمار نامرئی اثرات سوء بسیار عمیقی در روحیات و خلقیات ما بر جای گذاشته است. اینكه چرا حضور و سلطه استعمار در ایران نامرئی بود و نه مرئی، خود قابل بحث و بررسی است؛ در این خصوص، دو نظریه را می‌توان مطرح ساخت: یك نظر این است كه دولت انگلیس پی برده بود كه هزینه‌ی استعمار نامرئی، برای كشور استعماری، به‌مراتب كمتر و ارزان‌تر، و به‌گونه‌ای دایمی‌تر از حضور فیزیكی و مرئی است؛ اما نظر دوم این است كه استعمار تلاش كرد تا در ایران حضور فیزیكی پیدا كند، در مناطق جنوبی نیرو پیاده كرد، ‌روس‌ها به آذربایجان و خراسان وارد شدند، اما با مقاومت‌های جدی مردمی روبرو شدند و نتوانستند بمانند. واكنش طبیعی مردمی در برابر حضور مستقیم و فیزیكی استعمار را باید به‌مثابه‌ی عنصری بسیار مهم در فرهنگ ملی ما ایرانیان تحلیل كرد. ما ایرانیان، نسبت به سلطه‌ی بیگانه به‌شدت حساس هستیم. عنصر ضداجنبی در فرهنگ ما بسیار قوی است. علت آن شاید این باشد كه كشورمان در معرض تهاجم دایمی اقوام و ملت‌های همسایه از شرق و غرب، شمال و جنوب بوده است. این عنصر ضداجنبی- كه حاصل تجربه‌ی برخورد با تهاجمات خارجی است- ‌با این آموزه‌ی قرآنی كه یهود و نصارا و غیرمسلمان نباید بر سرنوشت مسلمانان سیطره داشته باشند،‌ درهم آمیخته و برعمق آن افزوده است.
به‌هرحال فرهنگ استبدادی- كه محصول قرن‌ها استبداد سلطنتی در كشورمان است- زمینه‌های مساعدی را برای موفقیت و استمرار استعمار نامرئی فراهم ساخت، و استعمار نامرئی در دوره پهلوی اول برای حفظ قدرت و تثبیت و تداوم پایگاه‌های خود، ‌به‌گونه‌ای سیستماتیك به تخریب مبانی اخلاقی مردم جامعه پرداخت.
بنابراین در دوره ۲۰ ساله پهلوی اول، از یك طرف تغییرات و تحولات چشم‌گیری در مناسبات قدرت سیاسی در قالب سركوب ایل‌ها و عشایر و تقویت دولت مركزی، ایجاد ساختارهای اقتصادی و فرهنگی (مدارس جدید و دانشگاه‌) صورت گرفت، اما از طرف‌دیگر در برنامه‌ی دولت- ملت‌سازی پهلوی اول، ‌ملت جایی و نقشی نداشت. به‌طوری‌كه شكاف میان دولت و ملت عمیق‌تر از هر زمان و مناسبات سیاسی بسته‌تر از همیشه شد. تغییرات اجباری در الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، اگرچه موجب پیدایش قشر جدیدی با ویژگی‌های خاص شد، اما به تغییرات بنیادی مفید و موثر در عبور از سنت به مدرنیته نیانجامید.
بنابراین پهلوی اول، در شرایطی ایران را ترك كرد كه بخش قابل ملاحظه‌ای از ساختارها درهم‌شكسته شده بودند، اما هنوز ساختارهای جدید برمبانی اصلی شناخته شده مدرنیته شكل نگرفته بودند. توسعه‌ی مدارس جدید و تأسیس دانشگاه تهران، و تغییرات اعمال شده در قلمرو فرهنگ موجب ایجاد شكاف‌های نسلی شده بود. نسل جوان و رشد یافته در فضای سیاسی- فرهنگی دوران ۲۰ ساله ویژگی‌هایی پیدا كرده بود كه نه غربی بود و نه شرقی. نسل جدید و پرورش یافته‌ی این دوران به زبانی سخن می‌گفت كه نسل گذشته (پدران‌شان) آن را نمی‌فهمیدند. آنچه برای این نسل مهم بود برای پدران‌شان بی‌دینی و الحاد بود، و آنچه برای پدران مقدس بود، برای اینان فناتیك، قدیمی و غیرقابل قبول بود.
پهلوی دوم در چنین شرایطی حكومت خودرا آغاز كرد. جنگ جهانی دوم هنوز ادامه داشت؛ نیروهای متفقین ایران را اشغال كرده بودند. در دوره پهلوی اول، سیاست‌های سركوب سیاسی و اجتماعی از یك طرف، و تمایلات رضاشاه به آلمان هیتلری در سال‌های آخر حكومت‌اش، در مناسبات سیاسی بعد از شهریور ۱۳۲۰، در دوره ۱۲ ساله تاثیر گذار بوده است.
متفقین به‌مناسبت جنگ، وارد ایران شده بودند و از ایران به‌عنوان یك پل ارتباطی مطمئن برای ارسال تجهیزات نظامی و مواد غذایی به جبهه شوروی استفاده ‌كردند. آنان برای حفظ آرامش پشت جبهه و كاهش واكنش‌های تند مردم نسبت به حكومت پهلوی، فضای سیاسی و اجتماعی جامعه را باز كردند. احزاب سیاسی، اعم از چپ و راست، ملی، اسلامی و كمونیست تأسیس شدند و شروع به فعالیت كردند. در این فضا بود كه مطبوعات آزاد، آزادی اجتماعات سیاسی، فعالیت اتحادیه‌های كارگری، سازمان‌های دانشجویی،‌ بازار و اصناف تحمل شد. علاوه براین به سبب تمایلات مثبتی كه مردم ایران در سال‌های آخر حكومت پهلوی اول به آلمان پیدا كرده بودند، فعالیت‌های ضدفاشیسم- به‌خصوص توسط حزب توده- شدت یافت. در فضای آزاد سیاسی به‌وجود آمده، میدان برای تضارب آراء و عقاید آماده شد. رویدادهای این دوره تاثیرات بسیار مثبتی بر رفتارهای ما داشته است.
استبداد علی‌الاطلاق بر نفی ارزش انسان تكیه دارد. حاصل استمرار حكومت استبدادی، شكل‌گیری عقده حقارت، یا خود كم‌بینی در میان مردم است. استبداد، آزادی و كرامت انسان را نفی می‌كند؛‌ در استمرار استبداد مردم نیز كم‌كم باورشان می‌شود كه كسی نیستند و ارزشی ندارند.
در آغاز این دوره ۱۲ ساله، این عقده‌ی خودكم‌بینی در تفكرات سیاسی، تحت عنوان «موازنه مثبت» منعكس است. هم حزب توده و هم احزاب راست طرفدار انگلیس از سیاست موازنه مثبت حمایت می‌كردند. بدون تردید مقاصد سیاسی هر دو طرف در طرح سیاست موازنه مثبت نقش داشته است. اما استدلالی كه هواداران این نظریه به‌كار می‌برده‌اند، حایز اهمیت است. توجیه آنان این بوده كه ملت ایران نمی‌تواند نفت جنوب را ملی و اداره كند. در مخالفت با تز «موازنه منفی» دكتر مصدق نه تنها بر عقده‌ی خودكم‌بینی تكیه می‌شد، بلكه در مبارزه با سیطره انگلیس نیز استدلال مشابهی مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ و گفته و تبلیغ می‌شد كه مبارزه ملت ایران با یك قدرت خارجی نظیر انگلیس، بدون حمایت یك دولت و قدرت دیگر میسر نیست، و چون جنبش ملی به رهبری دكتر مصدق، در مبارزه علیه انگلیس به قدرت روسیه متكی نیست پس حتماً به آمریكا وابسته است.
مجدداً تكرار می‌كنم در این استدلال، صرف‌نظر از مقاصد سیاسی، از زمینه‌های روانی موجود در جامعه‌ی استبدادزده سوءاستفاده و بهره‌برداری سیاسی می‌شده است. فضای سیاسی باز و آزاد در دوره ۱۲ ساله، انتخابات نسبتاً آزادی كه موجب انتخاب یك اقلیت فعال، در مجلس چهاردهم و سپس شانزدهم شد، و جنبش ملی- كه نهایتاً به ملی‌شدن صنعت نفت و خلع‌ید از شركت نفت انگلیس از منابع و تاسیسات نفتی ایران منتهی گردید- این عقده‌ی حقارت را ترمیم كرد؛ خودباوری و احساس غرورملی از پیامدهای آن تحولات است.
اگرچه رسوبات فرهنگ استبدادی، به‌صورت عدم‌تحمل آراء و عقاید مخالف موجب شدكه در مواردی از ابزارهای خشونت در برخورد با دگراندیشان استفاده شود (نظیر ترور كسروی، یا درگیری‌های خیابانی) اما تضارب آراء و عقاید و گسترش آگاهی‌های سیاسی از پیامدهای آن دوره است. اعمال تحریم‌ها علیه ایران به‌دنبال ملی شدن نفت و خلع‌ید، موجب طرح سیاست اقتصاد بدون نفت توسط دكتر مصدق شد. این سیاست با همكاری مردم با موفقیت روبرو شد. برای اولین و آخرین‌بار تجارت خارجی ایران به‌نفع صادرات تغییر پیدا كرد. شكاف میان ملت و دولت به پایین‌ترین سطح خود رسید. اگرچه دوره ۲۸ ماهه حكومت دكتر مصدق بسیار كوتاه بود، اما تجربه‌ی گرانبهایی بود كه بر خلقیات و روحیات ما ایرانیان اثرات بسیار مثبتی برجای گذاشت. امید به آینده، غرور و افتخار و احساس تعلق اجتماعی از آن جمله است. در نظام‌های استبدادی، تعلق اجتماعی یا وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است، اما در یك حكومت ملی، احساس تعلق ملی زنده و فعال می‌شود.
به‌طور خلاصه می‌توان گفت كه دوره ۱۲ ساله، دوره‌ای استثنایی در تاریخ تحولات كشور محسوب می‌شود. دوره‌ای كه از شورش تنباكو و انقلاب مشروطه تا پایان حكومت پهلوی اول،‌ و سپس از ۱۳۳۲ به بعد، و تاثیراتی كه بر رفتارهای ایرانیان داشته است، بی‌سابقه بوده است. شاید فضای سیاسی آزاد دوسال اول بعد از پیروزی انقلاب را بتوان با آن دوره مقایسه نمود- وضعی كه متاسفانه ادامه پیدا نكرد.
دردوره ۱۲ ساله، برخی از احزاب سیاسی در فضای باز سیاسی به‌وجود آمده، ‌شیوه‌ها و الگوهای رفتاری بسیار نادرست (مانند انگ‌زدن و فحاشی سیاسی) را پایه‌گذاری كردند كه با كمال تاسف هم‌چنان فضای سیاسی ایران را آلوده و از خود، متأثر كرده است.
اما دوره دوم حكومت پهلوی دوم كه از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به طول می‌انجامد (یعنی ۲۵ سال) را می‌توان از منظر عملكرد حكومت و تاثیرات آن بر رفتارهای جمعی جامعه به دو دوره زمانی مشخص تقسیم كرد: بخش اول از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ و بخش دوم از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷٫
با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برگشت محمدرضا شاه به حكومت، علاوه بر تاثیرات سیاسی،‌ غرور ملی مردم لطمه خورد. فرآیند توسعه سیاسی و مدنی در آغاز راه و در مرحله جنینی متوقف و خفه شد. همكاری‌های گروهی و حزبی، تضارب آراء و عقاید متوقف شد. یاس و ناامیدی و بی‌تفاوتی، احساس بی‌هویتی و كاهش تعلق اجتماعی فراگیر شد. با وجود این، كودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ تنها در تحقق اهداف كوتاه‌مدت خود،‌ یعنی سقوط دولت ملی، استقرار مجدد استیلای خارجی بر منابع نفتی، ‌تحمیل یك دولت غیرملی و ضدملی موفق بود. اما برخلاف كودتای ۱۲۹۹ در تحقق اهداف بلندمدت (یعنی ازبین‌بردن دستاوردهای سیاسی- اجتماعی دوران ۱۲ ساله اول، و به‌خصوص جنبش ملی) ناكام بود. كودتای ۱۲۹۹ در از بین بردن دستاوردهای انقلاب مشروطه موفق بود؛ به‌طوری‌كه برای نسل بعد از شهریور ۱۳۲۰ انقلاب مشروطه یك تاریخ بود، ‌حوادث مربوط به گذشته، نه چیزی كه آن را لمس كند و سنگینی بار تجارب آنرا بر دوش خود حس نماید.
اما كودتای ۲۸ مرداد نتوانست دستاوردهای جنبش ملی را از بین ببرد. در كمتر از دو هفته، بعد از كودتا نهضت مقاومت ملی ایران اعلام موجودیت كرد و در طی سال‌های ۳۲ تا ۳۶ به‌طور مستمر در برابر دولت كودتا ایستاد. هزاران نفر به زندان رفتند، صدها نفر از گروه‌های مختلف به چوبه‌های اعدام بسته شدند. مبارزه ادامه پیدا كرد، وسعت و گستردگی دوران ۱۲ ساله اول را پیدا نكرد، اما درهرحال مبارزه و مقاومت همچنان ادامه یافت. دولت‌كودتا نتوانست مقاومت را نابود سازد. دولت‌كودتا در جلب حمایت و رضایت قشرهای مختلف تا آنجا ناموفق بود كه ناظران بین‌المللی از ایران به‌عنوان «ویتنام دوم» بالقوه نام می‌بردند.

در اوایل دهه ۱۳۴۰ به عنوان یك پیش‌نیاز جلوگیری از «ویتنامیزه شدن ایران»، پروژه تحولات سیاسی و اقتصادی در قالب انقلاب سفید شاه مطرح شد.
باز شدن فضای سیاسی- هر چند به‌طور محدود- موجب شكل‌گیری جبهه ملی دوم شد. احزاب ملی با وجود تحمل ضربات سنگین بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تجدید حیات كردند، و در همین راستا نهضت آزادی ایران به‌وجود آمد.
در مخالفت با انقلاب سفید شاه، ‌روحانیت ایران به معادلات سیاسی وارد شد. تقابل شاه با روحانیت، موجب شد كه روحانیت به جنبش ضد استبدادی بپیوندد.
با بازداشت سران و فعالان جبهه‌ملی، نهضت آزادی ایران، فعالان دانشجویی، احزاب سیاسی و سركوب روحانیت، مبارزات سیاسی وارد فاز جدیدی شد. گرایشات اسلامی در میان مبارزان ضد استبداد توسعه پیدا كرد، بعدها شریعتی و حسینیه ارشاد، و سپس سازمان مجاهدین خلق اولیه، این گرایشات را تشدید كردند.
بروز روحیه مبارزه‌جویی، ایثار، شهادت‌طلبی، تنزه‌طلبی، ساده‌زیستن، مسئولیت‌پذیری، همكاری‌های جمعی، احساس تعلق اجتماعی، اعتماد به‌نفس، و غلبه بر عقده‌ی حقارت و جو غالب، در میان قشرهایی از جامعه- به‌خصوص جوانان- رشد بی‌سابقه‌ای پیدا كرد.
این تغییرات و توجیهات، از علل تعیین‌كننده‌ی حضور میلیون‌ها زن و مرد ایرانی در راهپیمایی‌های سال‌های ۵۶ و ۵۷ محسوب می‌شود.
حضور زنان در مبارزات سیاسی از سال ۴۰ تا ۵۷ به‌خصوص شركت میلیون‌ها زن ایرانی در تظاهرات خیابانی سال آخر قبل از پیروزی انقلاب، زنان ایران را از جایگاه سنتی ‌بودن و نشستن در خانه‌ها، به صحنه اجتماعی بیرون آورد، و آنان را به‌شدت سیاسی كرد.
سیاسی‌شدن زنان ایرانی، پیامدها و تاثیرات بی‌سابقه‌ای را بر رشد و آگاهی مردمی بر جای گذاشت. افزون بر این، ازدیاد درآمد نفت، گسترش دانشگاه‌ها، افزایش تعداد دانشجویان در ایران و خارج از كشور، تاثیر تحصیل و حضور هزاران دانشجوی ایرانی در اروپا و آمریكا، نقش آنان در فعالیت‌ها، چه در كنفدراسیون دانشجویان ایرانی و چه در انجمن‌های اسلامی دانشجویان،‌ بی‌تردید تاثیرات بسیار مهمی بر خلقیات و رفتارها داشته است. برخی از پیامدهای این تاثیرات را می‌توان در مقاومت و ایثار و اسحاس تعلق جمعی مردم در جنگ عراق علیه ایران، بعد از پیروزی، نه فقط در رزمندگان جبهه جنگ، بلكه در حمایت‌های مردمی پشت جبهه مشاهده كرد.
در مقام جمع‌بندی بحث باید گفت: دوره ۱۲ ساله حكومت پهلوی دوم، دوره‌ای استثنایی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. دوره‌ای كه بی‌تردید بالاترین، بیشترین و عمیق‌ترین تاثیرات را در روحیات و خلقیات ما ایرانیان بر جای گذاشته است. این تاثیرات با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از بین نرفت، بلكه آرام آرام تقویت شد و در نهایت به پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ انجامید.
شاید به همین علت باشدكه جنبش ملی، دكتر مصدق،‌ملی شدن صنعت نفت برای نسل جوان و جدید امروز ایران، تنها یك حادثه‌ی تاریخی- كه در ۵۰ سال پیش اتفاق افتاده باشد- نیست. نسل جدید تعلق‌خاطر خودرا نسبت به آن با تمام نیرو حس می‌كند. به‌طوری‌كه با وجود سیاست‌های ویژه در ۲۵ سال بعد از كودتای ۲۸ مرداد و ۳۰ سال بعد از انقلاب اسلامی، امروز دكتر مصدق، هم‌چنان برای نسل جدید یك رهبر و یك الگو، در راستای آرمان مردم‌سالاری محسوب می‌شود. ‌