مقالات

خطاي اصلی در سياست فرهنگی رژيم گذشته

متن تنقیح شده و تكمیل گردیده‌ی نقطه‌نظرات آقای مهندس عباس عبدی در جلسه هم‌اندیشی ٩ شهریور ٨٧
شاه باید ابتدا سنگر فرهنگ را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید …

مطالب و نقدهای نوشته شده درباره‌ی رژیم گذشته، بیشتر از منظر سیاسی و اقتصادی بوده و از زاویه‌ی سیاست‌های فرهنگی با نوشته‌های كمتری مواجه هستیم. آنچه هم به‌صورت شفاهی مطرح می‌شود، كمتر در قالب‌های تحلیلی نظام‌مند ارایه شده است.(۱) از این‌رو پركردن خلاء پژوهشی در این زمینه اولویت دارد. به‌ویژه اینكه نوعی تشابه شكلی در سیاست‌های فرهنگی آن زمان و حال حاضر وجود دارد كه مآلاً به سرنوشت مشتركی ختم خواهد شد. تشابه مذكور در درك از قدرت دولت برای تزریق ارزش‌های فرهنگی در جامعه بدون توجه به مطلوبیت‌های این ارزش‌ها از نظر مردم است. به این معنا كه گویی دولت‌ها كشاورزانی هستند كه هر بذر فرهنگی را می‌توانند در هر زمینی با هر نوع آب و هوایی كشت كنند.
پهلوی دوم در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ كم‌قدرت‌تر از آن بود كه فرهنگ را به‌عنوان یك اولویت مهم در برنامه‌های خود قرار دهد؛ از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ نیز مرحله‌ی تثبیت سیاسی و عمق بخشیدن به‌قدرت سیاسی بود و به‌حل معضلات سیاسی و حذف جناح ملی و سپس مذهبی گذشت. پس از این مرحله است كه شاه از بابت سیاست آسوده‌خاطر می‌شود و برنامه‌ی اصلاحات ارضی و رشد مستمر اقتصادی كشور در ادامه این سال‌ها، او را متوجه این نكته كرد كه بدون پرداختن به مقوله‌ی فرهنگ، دستاوردهای سیاسی و اقتصادی او چندان پایدار نبوده و عمق نخواهد داشت. از این‌رو بعد از سال ۱۳۴۲ و به‌طور مشخص از سال ۱۳۴۷ به‌گونه‌ای جدی به مقوله فرهنگ پرداخت.
در اولین گام نهادهای متولی فرهنگ به‌لحاظ تشكیلات تنوع و ارتقا یافتند.
از ابتدای سال ۱۳۴۳ وزارت اطلاعات با هدف رسیدگی به و انجام تبلیغات دولت، فیلم و سینما، مطبوعات و شكل دادن به افكار عمومی تأسیس شد. سال بعد از آن وزارت فرهنگ سابق تجزیه شد و از دل آن بجز سازمان اوقاف كه مستقل گردید، وزارتخانه‌های آموزش و پرورش و سپس علوم و آموزش عالی و نیز وزارت فرهنگ و هنر ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ قانون مربوط به رادیو و تلویزیون نوشته شد. سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران در سال ۱۳۴۴ و نیز بنیاد فرهنگ ایران زیر نظر فرح در سال ۱۳۴۴ ایجاد شد. در سال ۱۳۴۶ شورای عالی فرهنگ تعریف و تشكیل شد و سپس در زمستان سال ۱۳۴۷ گام‌های اولیه برای تدوین برنامه فرهنگی برداشته شد و درنهایت متن سیاست فرهنگی شاه در سال ۱۳۴۸ تصویب و ابلاغ شد.
دومین گام، ارتقای سطح تصمیم‌گیری در عرصه فرهنگ از ادارات كل و دولت و وزرا و حتی نخست‌وزیر به دربار و شخص شاه است. اگرچه بالارفتن سطح تشكیلات تصمیم‌گیری درباره‌ی فرهنگ تا حد وزارت به‌خودی خود این نتیجه را حاصل می‌كرد، اما شاه با تأسیس بنیادها و نهادها و شوراهای زیر نظر شخص خود یا با انتصاب افرادریال خود، سیاست‌های فرهنگی را از وزارتخانه و حتی نخست‌وزیری جدا و به دربار متصل نمود.
شورای عالی فرهنگ كه عمده اعضایش انتصابی شاه هستند (۱۳۴۷)، بنیاد شاهنشاهی فرهنگستان (۱۳۴۹)، سازمان جشن و هنر زیر نظر فرح (۱۳۴۹) سازمان ملی فولكلور (۱۳۴۵) انجمن ملی روابط فرهنگی به ریاست فرح (۱۳۴۵)، بنیاد فرهنگ ایران به ریاست فرح (۱۳۴۳) معرف این تحول در سطح تصمیم‌گیری برای برنامه‌های فرهنگی است.
اتفاق دیگری كه رخ داد، گسترش تقاضا برای كالای فرهنگی بود. این امر از خلال رشد جمعیت و به‌طور مشخص جمعیت جوان شهری، افزایش افراد تحصیلكرده و رشد باسوادی و توسعه ارتباطات با جهان خارج رخ داده بود.
در كنار این تغییرات، تحول مهم دیگری هم در عرصه‌ی ارتباطات رخ داد كه با آمدن تلویزیون و توسعه‌ی وسایل ارتباطی و سهولت حمل و نقل، زمینه برای عرضه و تقاضای بیشتر و راحت‌تر كالای فرهنگی مهیا شد. اما برنامه‌های فرهنگی از خلال انحصار رسانه‌ای و توسعه‌نیافتگی سیاسی وضعیتی ناكاركردی و غیرمعقول پیدا كرد كه به ویژگی اصلی سیاست‌های فرهنگی رژیم گذشته تبدیل شد و این ویژگی نیازمند توضیح است.
به‌لحاظ اجتماعی میان چهار جزء فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع رابطه‌ای متقابل و متناظر وجود دارد. وقتی كه توسعه اقتصادی رخ می‌دهد و شاخص‌هایی از قبیل تحصیلات عمومی، شهرنشینی و… بیشتر می‌شود، طبعاً جامعه نیازمند ویژگی‌های متناظر این وضعیت در ساختار سیاسی و فرهنگی است. در این شرایط مطالبات و ارزش‌های سیاسی و فرهنگی با عنصر مشاركت‌جویی همراه می‌شوند، و به‌دنبال آن گرایش‌های دموكراتیك تقویت می‌شود. در این شرایط، فرهنگ را نمی‌توان از سوی قدرت حاكم به‌زور به‌جامعه تزریق نمود، بلكه قدرت حاكم باید متأثر و منبعث از فرهنگ عمومی جامعه‌ای باشد كه با مشاركت آحاد مردم شكل گرفته است. ركن ركین چنین فرهنگی، آزادی در تولید و مصرف كالای فرهنگی است.
در این ساختار معنای فعالیت فرهنگی تولید، عرضه و یادگیری آزادانه شیوه‌های انطباق با محیط است و چنین فرهنگی را نیاز نیست كه با ضرب و زور به خورد مردم داد، زیرا از آنجا كه مردم به آن نیازمند هستند، خودشان تولید و عرضه و مصرف كرده و یاد خواهند گرفت. دولت تنها كاری را كه می‌تواند انجام دهد، تهیه زیرساخت‌های لازم برای تولید و خلاقیت فرهنگی است و هرگونه دخالتی در محتوای آن و بدتر از دخالت، هرگونه اجبار و الزامی به مصرف نوعی با معنای خاصی از كالای فرهنگی ممكن است با واكنش منفی جامعه مواجه شود.
از آنجا كه شاه تصور می‌كرد كه با شكستن مقاومت‌های سیاسی، می‌تواند مقامت فرهنگی در برابر خود را نیز با شكست مواجه كند، از اواسط دهه چهل برنامه‌های فرهنگی خود را براساس این توهم پایه‌ریزی كرد. ویژگی مهم این برنامه‌ها، انحصار رسانه‌ای و بودجه‌ای دولت بود. تسلط كامل بر منابع رانتی و درآمدی كشور، و نیز رسانه‌های عمومی چون رادیو و تلویزیون و مطبوعات دست دولت را در عرضه‌یانحصاری عناصر و كالای فرهنگی كاملاً باز گذاشت. و به‌طور مشخص پروژه‌ی مدرنیزاسیون از بالا را در بخش فرهنگ كلید زد.
نكته‌ی دیگری كه در برنامه‌های فرهنگی شاه مشهود است این كه به‌لحاظ تعیین و تدوین سیاست‌های فرهنگی، در مواردی متن‌ها و برنامه‌های فرهنگی نسبتاً قابل دركی تهیه می‌شد، زیرا این متون بعضاً از سوی اهل فكر و نظر تهیه گردیده بود، اما مشكل اصلی اینجا بود كه ماهیت این برنامه‌ها برمبنای مشاركت عمومی مردم و اهل فكر و نیز آزادی رسانه‌ها اجرا نمی‌شد، لذا در مرحله‌ی عمل، نخبگان اجتماعی خود را از این برنامه‌ها كنار می‌كشیدند و یك علت مهم دیگر این كنار كشیدن، استبدادی بودن نظام شاه بود كه نخبگان را از همكاری با آن منصرف می‌نمود. در نتیجه سیاست‌های فرهنگی در هنگام اجرا، به‌نوعی فرهنگ سطحی و غربی و حتی ضددینی تبدیل می‌شد كه واكنش جامعه را برمی‌انگیخت. به‌معنای دیگر، فرهنگ و توسعه فرهنگی رژیم گذشته در ذیل اراده‌یسیاست تعریف می‌شد و فاقد استقلال شده بود. تبعیت برنامه‌های فرهنگی از سیاست استبدادی، طبعاً نمی‌تواند كاركرد مثبتی از خود به نمایش بگذارد. نتایج بررسی دستاوردها و سیاست‌های مختلف فرهنگی در همایش شیراز (۱۳۵۶) به بحث و نقد گذاشته شد، و یافته‌های پژوهش‌های مرتبط با آن همایش و نیز اظهارنظر بخشی از نخبگان نزدیك به حكومت در آن همایش، كمابیش موید این ضعف سیاست‌های فرهنگی است كه با زبان بی‌زبانی در فضای بسته آن زمان بیان شده است.
ارزش‌های فرهنگی شاه در بنیان خود به‌گونه‌ای بود كه گویی وی نماینده‌ی خدا و مظهر عقل و درایت و فهم است و دستورات و منویات وی باید با آب طلا نوشته شود و سرلوحه‌ی امور و راهنمای عمل همه‌ی دستگاه‌ها قرار گیرد، و از آنجا كه وی به‌ویژه در پانزده سال آخر حكومت خود، گرایش فرهنگی ضددینی شدیدی نشان می‌داد، و درصدد غربی‌كردن جامعه بود، می‌توان نتیجه گرفت كه عناصر فرهنگی غیرمرتبط با بطن جامعه و از خلال اراده‌ای مافوق و با انحصار رسانه‌ای طی ۱۵ سال به جامعه تزریق شد؛ این عناصر هم با زمینه‌ی اجتماعی همراه نبود و هم این كه با مطالبات دموكراتیك همخوانی نداشت؛ به‌علاوه از مشاركت نخبگان هم بی‌بهره بود، و نتیجه‌اش جز واكنش منفی نسبت به این سیاست‌ها و ظهور گرایش شدید مذهبی و ضد آن سیاست‌ها چیز دیگری نبود، خطری كه امروز هم در سیاست‌های فرهنگی حاكم را تهدید می‌كند.
آنچه كه عناصر فرهنگ مدرن است از دید سیاست‌های فرهنگی شاه پنهان ماند. راست‌گویی، داشتن حق انتخاب، فعال بودن، پرسشگر بودن، شفافیت، متكی به نفس بودن، قانون‌گرایی، پرهیز از دورویی و ریا و تملق و چاپلوسی و… ویژگی‌های اصلی انسان مدرن است و نه لزوماً استفاده از لباس و ظواهر و كالاهای غربی، و اینها ویژگی‌هایی بود كه طبعاً در ساختار سیاسی متكی به نفت شاه و ایفای نقش خدایگان از سوی او معنا و مفهومی نداشت. نتیجه آن شد كه جامعه ایران در زمان شاه عملاً به دو گروه تجزیه شد. گروهی طرفدار مظاهر مدرن و موافق رژیم و گروه دیگر مخالف آن، و هر كدام نیز عناصر فرهنگی خود را تولید و عرضه و مصرف می‌كردند، و در نهایت به‌دلیل ضعف‌های ساختاری و اساسی رژیم، این گروه مقابل بودند كه پیروز میدان شدند. حتی اگر عناصر مثبتی هم در سیاست‌های فرهنگی آن رژیم وجود می‌داشت به‌دلیل وابستگی فرهنگ در آن رژیم به سیاست و واكنش طبعی مخالفان، آن عناصر مثبت هم طرد می‌شد و مجال بروز نمی‌یافت. در حالی كه پس از انقلاب میل و رغبتی درون‌زا به آن عناصر را شاهد هستیم.
شاه آخرین سنگری را كه مورد حمله قرار داد، فرهنگ بود. و اتفاقاً فكر می‌كرد كه فتح آن ساده‌تر از سنگر سیاست است، زیرا تمام قدرت‌های ممكن را برای حمله به این سنگر در اختیار داشت؛ اما مشكلی كه برایش پیش آمد این بود كه او باید ابتدا این سنگر را فتح می‌كرد یا حداقل همزمان با فتح دیگر سنگرها برای آن هم فكری متناسب می‌كرد. به علت همین خطا بود كه مخالفانش از همین سنگر حمله را شروع و تمامی سنگرهای سقوط كرده پیشین را فتح كردند. آیا این درس و تجربه‌ای است كه خوب آموخته‌ایم یا باید باز هم آن را تكرار كنیم؟ در شرایط كنونی پاسخ منفی است، تا آینده چه پیش آید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱٫ آقای دكتر محمدعلی اكبری پژوهشی را تحت عنوان «حوزه فرهنگ در عصر پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴)» انجام داده‌اند كه با عنوان دولت و فرهنگ در ایران ۱۳۵۷-۱۳۰۴ از سوی انتشارات روزنامه ایران چاپ شد و از معدود مطالعات در این زمینه است.

رونمایى پانزدهمین جلد مجموعه آثار مهندس مهدى بازرگان؛‌ چه باید کرد کتاب ” کوبا ، هندوستان ، ایران “

انجمن اسلامی مهندسین، پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، نواندیش دینی ایرانی، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی و نیز با سخنرانی و نقد و بررسی دکتر علیرضا رجایی، دکتر غلامعباس توسلی و دکتر هاشم آقاجری، رونمایی شد.

پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان، نواندیش دینی ایرانی، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی و نیز با سخنرانی و نقد و بررسی دکتر علیرضا رجایی، دکتر غلامعباس توسلی و دکتر هاشم آقاجری، رونمایی شد.

قد و بررسی این اثر به‌عنوان «درسنامه‌های تجربی» مهندس بازرگان، چهره‌ی نام‌آشنا در عرصه فرهنگ و سیاست ایران قرن بیستم، در شرایطی که ایران شاهد برآمدن دوباره‌ی نسل امروز است و نتایج انقلاب سال ۱۳۵۷ و عملکرد فاتحان انقلاب، اینک پیش روی نسل جدید قرار دارد، معنادار می‌شود. چنان که یکی از سخنرانان مراسم بر آن تاکید کرد: «پدیده شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی در ایران همواره با نوعی توازی با دوره‌های تغییر نسلی همراه بوده است؛ یعنی زمانی که نسلی دگرگون می‌شود، ما باید چشم‌انتظار دگرگونی باشیم.»
کوبا، هندوستان و ایران، سه کشوری هستند که در مجموعه آثار ۱۵ مهندس بازرگان در سه اثر مستقل از هم به آنان پرداخته شده و تحلیلی تاریخی از تحولات این سه کشور ارائه شده است. گفتنی است، مجموعه‌ی مزبور توسط شرکت سهامی انتشار منتشر و روانه‌ی بازار کتاب شده است،
دو مقاله‌ی ابتدایی این اثر، «انقلاب کوبا» و «نهضت آزادی هندوستان» در خلال دو سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ و در جریان محاکمات سران نهضت آزادی ایران و دوران اقامت در زندان قصر و اثر سوم که «تحلیلی تاریخی برای مبارزه ملی» است با عنوان «ملت ایران چه باید بکند»، از سال ۱۳۵۶ تا خرداد ۱۳۵۷ نوشته شده است.
آن‌گونه که مهندس هاشم صباغیان، همفکر و همرزم بازرگان، در همین جلسه به اختصار توضیح داد، بازرگان نکات برجسته و کلیدی تحول در دو کشور کوبا و هند را در نتیجه‌ی مطالعات شخصی و جمعی با زندانیان سیاسی در زندان قصر در ابتدای دهه‌ی ۴۰ دریافت. وی این مطالعات و اندوخته‌ها را به‌کار می‌بندد تا «خطوط اصلی برنامه یا استراتژی مبارزه ملی» و «‌وظیفه اختصاصی و رسالت ایرانیان» را در ۲۴ بند بیان کند. اما از آنجا که این اثر در شرایط حاکم بر آن سال‌ها نگارش یافته است، لزوم استخراج نکات برجسته‌ و مضامین و محورهای اصلی آن برای بررسی جدید و مطالعه‌ای کاربردی و مفید ضروری به نظر می‌رسد.
بر این اساس، «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» تصمیم گرفت تا روز پنجشنبه سی‌ام مهرماه ۱۳۸۸ با برپایی مراسم رونمایی از پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان در دفتر انجمن اسلامی مهندسین، آن را از سه دیدگاه تاریخ، علوم سیاسی و علوم اجتماعی مورد واکاوی قرار دهد تا نسل معاصر از بخشی دیگر از دیدگاه‌ها و افکار این مسلمان نواندیش مطلع شود.

علیرضا رجایی: بازرگان نیروی چپ واقعی بود
دکتر علیرضا رجایی، صاحب‌نظر و دانش آموخته‌ی ارشد علوم سیاسی اولین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود. وی سخنان خود را بر بررسی نگاه مهندس بازرگان به مفهوم «انقلاب» متمرکز کرد. رجایی با ذکر این جمله که بسیاری از رویکردها به افراد، ناشی از پیش‌فرض‌هایی است که طی سال ها شکل گرفته، بر این نکته تأکید کرد که بازنگری در افکار مرحوم بازرگان باعث می‌شود تا حداقل بسیاری از پیش‌فرض‌هایمان در محک اندیشه‌های مکتوب او قرار گیرد و ببینیم این پیش‌فرض‌ها به چه میزان صحیح بوده است.
رجایی سه موضوع انقلاب اسلامی، لزوم بازخوانی دوران کنونی و دیدگاه بازرگان نسبت به پدیده‌ی انقلاب را برای رسیدن به یک دریافت کلی ضروری دانست؛ به عقیده‌ی او، در نتیجه‌ی بررسی و واکاوی ناکامی‌‌هایی که انقلاب با آن مواجه شده است، به دوگانه‌ی انقلاب و اصلاح می‌رسیم. این پرسش در اینجا مطرح است که آیا رویکرد به انقلاب ناصحیح بوده است؟ رجایی معتقد است: «از دیدگاه بازرگان در این کتاب و در متن حوادثی که به انقلاب منتهی می‌گردد، این نکته استنباط می‌شود که گاه (چونان انقلاب اسلامی ایران) پدیده‌ای مثل انقلاب اجتناب‌ناپذیر است.»
این پژوهشگر علوم سیاسی با تقسیم‌بندی دوران زندگی مهندس بازرگان به چهار دوره اساسی، اظهار داشت که اثر رونمایی شده، حاصل دورانی از زندگی مهندس بازرگان محسوب می‌شود که سیاسی بوده است. رجایی، بازرگان را کسی توصیف کرد که مانند بسیاری از اندیشمندان و فعالان سیاسی رویکردی مساعد به انقلاب داشته است. «این نظر مساعد به این نکته ختم نمی‌شود، چرا که در گزارش سوم از این کتاب با طرح چه باید کرد، به وضوح از ستیز قهرآمیز با رژیم سلطنتی، در جریان انقلاب جانبداری شده است.»
تعلق خاطر به روشنفکری دینی از سوی مهندس بازرگان نکته دیگری بود که رجایی به آن اشاره کرد. به نظر وی، مفهوم «ملی- مذهبی» یا « مذهبی- ملی» برای نخستین بار در این کتاب به‌کار برده می‌شود و این‌چنین است مفهوم «روشنفکری دینی».
انتقاد از بازرگان مبنی بر اینکه او انقلابی نبوده و یا اینکه بازرگان تناسبی با مقطع انقلاب نداشته است، موضوعی بود که رجایی برای پاسخ به آن، ابتدا سؤالی را طرح کرد: «با توجه به روش‌های مرسوم سیاسی، بازرگان را باید چپ ارزیابی کرد یا راست؟» رجایی با این اعتقاد که عمده جریان‌هایی که در ایران با عنوان چپ شناخته می‌شوند، نه تنها نتواسته‌اند گشایشگر باشند که فاقد دستاورد تاریخی نیز بوده‌اند، از مهندس بازرگان به‌عنوان نیروی چپ واقعی یاد کرد که «هم گشایشگر بود و هم دارای دستاورد».
رجایی که به گفته خودش می‌کوشید در بررسی اثر، «بی‌طرف» باشد، از موضوع‌هایی در این کتاب سخن گفت که مسایل امروز ایران است: «مفاهیم دینی و معنوی برای پیشبرد مفاهیم اجتماعی ضروری است. برخلاف کشورهای غربی، تجربه‌ی هند و ایران، این موضوع را نشان می‌دهد؛ یعنی مرحوم بازرگان در این اثر همان بحثی را مطرح نموده که دکترشریعتی با عنوان «مذهب علیه مذهب» مطرح کرده است.»
به نظر رجایی:«مهندس بازرگان که بر اساس متن مکتوب در مجموعه آثار ۱۵ به جنبش چریکی نگاه منفی ندارد، هواداری‌اش را از انقلاب در چارچوب پروژه خشونت‌ستیزی بیان می‌کند، چراکه او انقلابی را که خودجوش نباشد، انقلاب نمی‌داند.»
وی همچنین گفت که بحث‌های معنوی و جایگاه اسلام و روحانیت در تحولات اجتماعی در ایران، مسایلی است که بازرگان در خصوص انقلاب اسلامی به آنها توجه نشان داده است، روحانیتی که در مقطعی از تاریخ فرصتی ایجاد کرد تا در مقابل استبداد و استیلا مقاومت شکل بگیرد و پس از انقلاب در اداره‌ی جامعه، تجربه ناموفقی داشت. اما با وجود این، رجایی معتقد است که بازرگان در همان سال‌ها باز هم روحانیت را نفی هم نمی‌کند. این پژوهشگر سیاسی در عین حال معتقد است که بازرگان در متن خود، خواننده را به این موضوع توجه می‌دهد که بدون رهبر مذهبی و یا روشنفکر در کشورهای شرقی و اسلامی، امکان یک نهضت اجتماعی وجود ندارد؛ در نتیجه با بی‌توجهی به این موضوع، پروژه اجتماعی ناکام می‌ماند.
رجایی تعریف بازرگان از اسلام را تعریفی «ترقی‌خواهانه» توصیف کرد، و او را با وجود دو‌گانه‌ی اصلاح و انقلاب، روشنفکر اصلاح‌طلبی دانست که با وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ مخالف نبوده است اما در عین حال نگاه‌اش به پدیده‌ی انقلاب، یک نگاه خشونت‌ستیز بوده است. نگاهی که در کنار استبدادستیزی، استیلاستیزی و تحجرستیزی بازرگان شاخص است.

غلامعباس توسلی: راهکارهای بازرگان هنوز زنده است
دکتر غلامعباس توسلی، استاد ارشد جامعه‌شناسی دومین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود. توسلی سخنان خود را بر واکاوی موضوعات مطرح شده در اثر، از دیدگاه علوم اجتماعی معطوف کرد. به‌عقیده‌ی او، نکات جامعه شناختی این اثر کمتر از جنبه‌های تاریخی آن نیست.
این استاد دانشگاه با «شاهکار» توصیف کردن مجموعه آثار ۱۵، مطالب مطرح شده در هر یک از سه مقاله اثر را « هدفمند» ارزیابی نمود که راهکارهای ارائه شده در آن پس از ۴۰ سال هنوز زنده است. توسلی همچنین چاپ عکس‌های مرتبط با مضامین و محورهای اصلی بحث در کتاب را از نکات ارزشمند و قابل تمجید دانست که اثر منتشر شده را همچنان نو و تازه، پیش چشم مخاطب و خواننده‌ی محقق و علاقمند قرار می‌دهد.
«عبرت‌آموزی» و « الهام گرفتن از قرآن» دو موضوعی است که توسلی از آنها به عنوان دو نکته‌ی کلیدی در اثر یاد می‌کند. او اظهار داشت که مهندس بازرگان از میان تمام اهداف و ایده هایی که بر نهضت هند تأثیر گذاشته، بر یک موضوع و آن‌هم اینکه مردم هند به خودشان برمی‌گردند، تأکید می کند. وی افزود، مهندس بازرگان برای ایران نیز همین راه حل «بازگشت به خویش» را می‌پذیرد و تمام راه‌های تقلیدی را رد می‌کند، و اینکه تا مردم به خودشان برنگردند، به جایی نمی‌رسند. به عقیده‌ی توسلی، بازرگان همچنین معتقد بود که برای حل مسایل باید صبوری کرد.
غلامعباس توسلی در پایان با پرداختن به بحث امتناع از تقلید از دیدگاه مهندس بازرگان، بر اتخاذ روشی مناسب از سوی مسلمان‌ها برای رسیدن به اهداف عالی تأکید کرد.

هاشم آقاجری: بازرگان به تاثیر کنشگران در تحولات اجتماعی معتقد بود
دکتر هاشم آقاجری، استاد تاریخ دانشگاه آخرین سخنران مراسم رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان بود که از دیدگاه تاریخی به بررسی کتاب پرداخت. او این کتاب را اثری در مورد انقلاب‌ها دانست و سپس با توجه به ملاحظاتی که در باب نظریه و روش در جامعه شناسی انقلاب‌ها مطرح است، در تبیین بهتر این اثر سخن گفت.
آقاجری در ابتدای سخنان خود در باب این کتاب به عنوان محورهای ورودی و مدخل بحث به سه محور قابل بحث: نظریه، روش و اخلاق اشاره کرد؛ اینکه در مورد انقلاب‌ها، تئوری‌ها و نظریه‌های مختلف وجود دارد و دیگر آنکه برای شناسایی و آنالیز انقلاب‌ها، روش‌های مختلفی وجود دارد، و بالاخره این نکته که بحث ارتباط اخلاق با نظریه و روش مطرح است.
او برای ورود به بحث، به دو دسته نظریه که میان نظریه‌پردازان تحلیلی انقلاب و جامعه‌شناسان تاریخی انقلاب مطرح است، اشاره کرد؛ نظریه‌هایی که در مقابل هم قرار می‌گیرند، دسته‌ای که رویکردشان، رویکرد ساختاری است و دسته‌ی مقابل که رویکردشان، عامل‌گرا است.
آقاجری با تأیید این موضوع که امروز در میان جامعه‌شناسان این گرایش بیشتر شده است که دو عامل کنشگری و ساختار را به تنهایی برای تحلیل انقلاب‌ها مورد توجه قرار ندهند، از وجود نوعی تعامل و دیالکتیک «ساختار- کنش» سخن گفت.
این استاد تاریخ، پانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان را ذیل عنوان عاملیت طبقه‌بندی کرد و گفت، هرچند مهندس بازرگان به عوامل غیرارادی هم اشاره می‌کند اما اساس تحلیل‌اش بر عاملیت انسانی و بر اراده است. چرا که هر نظریه‌پرداز تحلیل‌اش بر اساس تماشاگر بودن و یا بازیگر بودن متفاوت است.
نوع نگاه به تاریخ باب دیگری بود که آقاجری آن را گشود؛ اینکه یک تاریخ ذیل اخلاق قرار می‌گیرد و یک تاریخ به‌مثابه‌ی علم است. به‌عقیده‌ی آقاجری، دیدگاه مهندس بازرگان بین این دو نظریه قرار می‌گیرد؛ یعنی از یک طرف می کوشد، تاریخ تبیینی ارائه کند و از طرف دیگر به‌دنبال عبرت‌گیری است.
این بحث که هر حوزه‌ای، اخلاق خاص خود را داراست و اولین ویژگی‌ اخلاق علمی، انصاف علمی و بی‌طرفی علمی است، به‌خصوص زمانی که انصاف با ایدئولوژی و مذهب درمی‌آمیزد، سخنان آقاجری را به باب دیگری کشاند، و آن اینکه بازرگان در این کتاب به اخلاق علمی پای‌بند است و انصاف علمی را در داوری رعایت می‌کند. او برای تأیید سخنان‌اش به مواضع بازرگان درمورد اختلاف‌نظر محمدعلی جناح با مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو، و مواضع آنها اشاره می‌کند: «مهندس بازرگان آنچنان انصاف علمی دارد که مسلمان بودن محمدعلی جناح باعث نمی‌شود تا او از اخلاق علمی خارج شود؛ بنابراین آنجا که لازم است جناح را نقد می‌کند. همین‌طور در زمینه‌های دیگر علمی با وجود مخالفت شدیدش با غربزدگی اما هرجا نکته مثبتی را در غرب (از جمله در دستگاه قضایی‌اش) می‌بیند، بر روی آن انگشت تایید می‌گذارد.»
آقاجری در ادامه برای تبیین وجه ضداستبدادی و ضداستیلایی اثر، نکته‌ای را متذکر شد: «با مقایسه‌ی دو اثری که یکی مربوط به انقلاب کوبا و دیگری مربوط به هند است، کاملاً احساس کردم که مهندس بازرگان نسبت به انقلاب کوبا تمایل و گرایشی ندارد یعنی خیلی به درون انقلاب کوبا نفوذ و با آن همدلی نمی‌کند. یک نگاه بیرونی و در نهایت مخالف با استبداد دارد؛ ولی در برابر انقلاب هند و یا نهضت آزادی هند، بازرگان آنچنان همدلی می کند که به نظر می‌آید او در حرکت‌اش به شدت تحت تأثر هند بوده است؛ البته وقتی به انقلاب ایران می‌رسد، ویژگی‌های ایرانی در آن محسوس می‌شود.»
آقاجری دلیل خود را در مورد این ادعا که بازرگان کاملاً تحت تأثیر هند نبوده است، چنین بیان می‌کند: «مهندس بازرگان در سال ۱۳۵۷ در خصوص انقلاب اسلامی ایران می‌نویسد که شرایط با سال ۱۳۴۲ فرق کرده است. در اینجا بازرگان گاندی صفت، اصل مبارزه مسلحانه را امضا می‌کند و فقط بر سر زمان آن بحث دارد و این با آن تصویری که ما از گاندی می‌شناسیم، فاصله دارد. گاندی در هیچ شرایطی حاضر به برخورد خشونت آمیز و مسلحانه نبوده است و یکی از اختلافات او با جریان رادیکال همین مسأله بوده است.»
آقاجری عناصر پایداری را که بازرگان در انقلاب هند دیده و در تحلیل انقلاب ایران بر آن تکیه کرده است این‌گونه بیان برمی‌شمارد:
– تکیه بر عامل انسانی و نفی عوامل جبری.
– بازرگان در انقلاب هند، دو رهبر می‌بیند. از یک طرف گاندی، وجه مثبت رهبری هند، و از طرف دیگر استیلا، وجه منفی رهبری هند. همان‌گونه که او در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» به وجود دو رهبر، یعنی محمدرضا شاه (رهبر منفی) و آیت الله خمینی (رهبر مثبت) اشاره می‌کند.
– تأکید بسیار زیاد بر روی شخصیت و فرهنگ خودی و ملی و همچنین نفی خودباختگی.
– سرنگونی استبداد از بالا بدون آمادگی پایین مطلوب نیست. این موضوع همان چیزی است که در مشی عملی مهندس بازرگان نیز مشاهده می‌کنیم. تأسیس سازمان‌های اجتماعی و توجه به تربیت اجتماعی مانند تأسیس انجمن های خیریه تا مردم به کار جمعی عادت پیدا کنند، برای مهندس بازرگان جاذبه دارد.
– تأکید مهندس بازرگان بر اصولی که در انقلاب هند است و این اصول بعدها در سیره عملی او دیده می‌شود. «اصل عدم خشونت»، « مبارزه منفی یا همان نافرمانی مدنی»، « اصل عدم همکاری با بریتانیا» و « اصل نذرهای رهبانی»، از جمله اصول هندی است که مهندس بازرگان به آنها توجه دارد.
– رابطه‌ی مذهب با ملیت که در انقلاب هند بر آن بسیار تأکید شده است. یعنی ناسیونالیسم در هند با مذهب شروع شده است.
اما بحث دیگری که هاشم آقاجری در سخنان خود ارائه کرد، بررسی کتاب به لحاظ روشی بود. «از آنجا که مهندس بازرگان تحصیلات فنی داشت، در تمام آثارش این نگاه را مشاهده می‌کنیم. بنابراین او می‌خواهد برای انقلاب نیز منحنی و یک منطق ریاضی پیدا کند.» با این پیش‌فرض، آقاجری توجه حاضران را به این نکته جلب کرد که بازرگان اساس حرکت مردم را بر خودجوشی می‌د‌اند همان‌گونه که اساس انقلاب هند، بر خودجوشی ملت هند بود.
یکی از نکاتی که هاشم آقاجری در بررسی این کتاب توجه نشان داد، بحث « نبایدها» بود که بازرگان پس از مطالعه دو انقلاب هند و کوبا برای انقلاب ایران نوشته است؛ یکی از این نبایدها این است که نباید منتظر پیروزی سریع و ساده انقلاب بود.
ارائه تحلیل انسانی از انقلاب توسط بازرگان در کنار دو روش تحلیل مبتنی بر «تئوری توطئه» و « تئوری دترمینستی مارکسیستی» در بحث انقلاب، موضوع دیگری بود که این استاد دانشگاه در خصوص مجموعه آثار ۱۵ مهندس بازرگان به آن پرداخت.
وجود دو جبهه « استبداد- استیلا» و « ملیت- مذهب» در انقلاب هند و ایران، با وجود تفاوت‌ها و تشابهات، نکته دیگر بحث آقاجری بود. اما این پژوهشگر تاریخ از خالی بودن یک بحث تطبیقی در این خصوص در اثر مهندس بازرگان سخن گفت.
به نظر آقاجری، طرح تفاوت روح ایرانی با روح هندی با توجه به اینکه هندی‌ها «عرفانی» مسلک هستند و ایرانی‌ها «نیمه‌عرفانی»، بازرگان را در این اثر به این نتیجه می‌رساند که ایران یک وضعیت بینابین هم در روح و هم در روش دارد. بنابراین به اعتقاد آقاجری، بازرگان هم بر اصل صلح‌طلبی توجه دارد و هم آنجا که لازم شود از مبارزه مسلحانه استقبال می‌کند.
تأکید بازرگان بر ضرورت وجود رهبری جمعی به دلیل احتمال این خطر که استبداد از رهبری فردی زاییده می‌شود، تحلیلی عینی است که بازرگان در اثر سوم کتاب ارائه کرده است. همچنین بازرگان که به نقش بورژوازی در انقلاب هند توجه دارد، در مورد ایران معتقد است که بحث طبقه، بحث واقعی نیست چرا که در ایران اساس کار بر بازار و کاسب‌کاری است. به این ترتیب بازرگان از این مسأله به عنوان طبقه آزاد یاد می کند. موضوعی که مورد نقد هاشم آقاجری قرار گرفت.
تأکید بازرگان در این کتاب بر تقدم ملی کردن دولت بر ملی کردن نفت، او را به این نتیجه می‌رساند که «بروکراسی» و « نفت» دو ابزار استبداد در ایران هستند. اما آقاجری از « نیروی نظامی» به عنوان یک ابزار دیگر از ابزارهای استبداد سخن گفت که بازرگان به آن اشاره نکرده است. رسانه و ایدئولوژی موضوع‌های دیگری بود که به نظر آقاجری در این اثر مغفول واقع شده‌اند: «بازرگان به نقش هژمونیک ایدئولوژی سلطه، کم توجه می‌کند در حالی که استبداد در ایران سه پایه داشته و دارد، یکی بروکراسی که شامل ارتش هم می شود، دیگری نفت و سوم هم رسانه. چرا که رسانه کانال پخش و انتقال ایدئولوژی است.» آقاجری احتمال داد که دلیل بی‌توجهی بازرگان به این مسأله، شاید فرسودگی رژیم حاکم در این سال‌ها بوده باشد.
بازرگان که در این اثر در بحث اصل بودن استبداد یا امپریالیسم، استبداد را اصل و استیلا را فرع معرفی می‌کند، در « چه باید کرد»، بر تکیه به هویت مذهبی و ملی خود تأکید دارد. بنابراین او اساس کار را بر آزادی روح مردم می گذارد. اینچنین، آقاجری نتیجه گرفت که غیر از این مبانی و اصول، مهندس بازرگان در برنامه و تاکتیک‌ها نکاتی را می‌گوید که هنوز مطرح است: « ما باید استراتژی مبارزه ملی را عکس استبداد انتخاب کنیم. استبداد شخصیت مردم را از بین می‌برد، ما باید به آنها شخصیت بدهیم. اساس کار استبداد بر تفرقه است، ما باید شعارمان بر وحدت باشد، بنابراین باید بین استبداد و استیلا فاصله بیاندازیم.»
البته مهندس مهدی بازرگان بر اساس متن مکتوب تنها به طرح این مسایل اکتفا نمی‌کند و در ادامه به عنوان وظیفه، نکاتی را یادآور می‌‌شود:
– جناح اکثریت فعال در مبارزه باید بگوید که در چارچوب قانون اساسی مبارزه می‌کند.
– مبارزان باید در کار دولت کارشکنی کنند. کارمندها نباید بگذارند چرخ های دولت بچرخد.
– مطرود کردن کسانی که با استبداد همکاری می‌کنند.
– توجه به اصل مخفی‌کاری.
– توجه به نیروی ایرانیان خارج از کشور که می توانند کادرسازی کنند. همچنین کسانی که در خارج از کشور هستند در کنار تحصیل، افشاگری کنند. و …
قابل اشاره است که در جلسه‌ی رونمایی از مجموعه آثار ۱۵ مهندس مهدی بازرگان (کوبا، هندوستان، ایران)، شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی چون دکتر ابراهیم یزدی، مهندس محمد توسلی، دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، مهندس ابوالفضل بازرگان، محمدجواد مظفر، دکتر نوید بازرگان، احسان هوشمند و … حضور داشتند.
کتاب کوبا، هند و ایران، پانزدهمین مجموعه آثاری است که به همت بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان و توسط شرکت سهامی انتشار، چاپ و منتشر شده است.

برای طالقانی یک اسلام بیشتر وجود نداشت

ما برای احترام و اعتبار دادن و عبرت گرفتن از چنین وقایع و حوادث و تذكر و تجلیل دور هم جمع شده‌ایم، در برابر دو پیش‌آمد یا دو واقعه‌ی تاریخی هستیم، یكی ۱۷ شهریور كه دیروز باشد و دیگری ۱۸ شهریور كه امروز است،‌ آمده‌ایم ادای دین بكنیم به كسانی كه حق زیاد به گردن ما و به ملت ما و از جهتی به جهان انسانیت دارند، یادشان را زنده بكنیم و برای خودمان و برای آیندگان درس عبرتی و الگو و نمونه‌ی خدمت بگیریم.
فرق انسان با حیوان؛ یكی از فرق‌های انسان با حیوان و سایر موجودات زنده این است كه آنها محیط و حیات و زندگی‌شان، یك جو جغرافیایی است، در طبیعت زندگی می‌كنند. آنجایی كه آب و نور خورشید و آذوقه هست، آنجایی كه هوا برای تنفس هست، زندگی‌شان زندگی جغرافیایی است. اما انسان هم در مكان زندگی می‌كند و هم در زمان؛ یعنی هم محیط جغرافیایی دارد و هم در زمان است، یعنی انسان یك موجود زنده‌ای است كه محیط حیاتی آن جغرافیایی و تاریخی است. چه بسا وقایع تاریخی و آنچه در زمان اتفاق افتاده و اتفاق خواهد افتاد برایش اثر و اهمیت بیشتری داشته باشد، و هر قدر انسان ظرفیت مكانیش بزرگ‌تر و مخصوصاً ظرفیت زمانیش عظیم‌تر و دامنه‌دارتر- از گذشته‌ی بی‌نهایت دور تا آینده‌ی بی‌نهایت دور- باشد، این رشد و ارزش و شخصیتش بیشتر است، چنین مجالس و چنین یادبودها برای همین است كه ما از گذشته استفاده بكنیم.
همین‌طور كه می‌دانید، محیط زندگی بشر، محیط تاریخی آن، وقایع زیادی را ثبت كرده است، جنگ اسكندر با دارا، انوشیروان با عادل، پاستور با اكتشافات و خدماتش، كاشفین علمی، و اشخاص تاریخی بزرگ، مثلاً جنگ‌های رستم و اسفندیار؛ بیشتر این وقایع تاریخی، وقایعی است كه سرگذشت و جنگ‌هایی را نشان می‌دهد، رو در رو شدن و مقابله شدن؛ و در بین اینها، حوادث مختلفی كه محیط حیاتی و رشد انسان را نشان می‌دهد.

دوام یک نظام و حکومت، مشروط به داشتن قدرت و مشروعیت است
وقایع تاریخی هم هست كه جنگ‌های بین حق و باطل را نشان می‌دهد، حق با باطل، عدل با ظلم، روشنایی و نور با جهل و تاریكی، این واقعه كه من اسمش را دو پدیده می‌گذارم، از نوع آخر است، یعنی تاریخ برخورد، مقابله و جنگ مابین دو جناح، دو جبهه، دو طرز فكر، دو اردو، دو دسته كه یكی منادی حق و خواهان عدالت و عدل است، دنباله‌روی از علم و حقیقت و دانش است، و در برابرش ظلم است و غصب حقوق، استبداد و سلب استقلال و سلب حاكمیت از خودِ ملت است؛ دعوای بین دولت است و ملت. در بیشتر این موارد، یك طرف همه چیز را دارد، طرف دیگر خیلی چیزها را ندارد، تقریباً هیچ چیزی ندارد، جنگ‌های مثلاً اسكندر و دارا و یا جنگ‌ها و هجوم‌های خوارزم‌شاهی، یا فرض كنید جنگ بین نادرشاه و افاغنه و امثال آن، دو دسته‌ای بودند در برابر هم؛ هر دو هم خواهان قدرت و زور و هم متكی به قدرت و زور، اما این جنگ كه در دنیا نظایری داشته، و جنگ انبیاء هم از همین نوع است، دو طرف در دو وضع كاملاً مختلف هستند.
اصولاً در جامعه‌شناسی، سیاست را سابقاً تعریف می‌كردند ، رقابت بر سر قدرت؛ و حفظ سیاست و حكومت، لازمه‌اش را داشتن قدرت می‌دانستند، ولی به تدریج جامعه‌شناسان بعدی به این رسیدند كه تعادل یك جامعه، و تعادل یك حكومت و دولت، نمی‌تواند فقط متكی به زور و قدرت باشد، حفظ قدرت احتیاج به مشروعیت دارد، اگر دولتی و حكومتی تشكیل شد كه فقط خشونت و زور داشت، و سلاح و اسلحه داشت، این حکومت نمی‌تواند دوام داشته باشد، پیغمبر بزرگوارمان هم فرموده‌اند:
«اَلمُلْكُ يَبْقَی مَعَ الكُفْر وَلايَبْقَی مَعَ الظُلم» (۱)
ملك و حكومت و دولت و سلطت، با ظلم نمی‌تواند بقاء و استوار باشد، ظلم فقط پیشتوانه‌ی قدرت را دارد. بعد‌ها این را بیان كردند كه دوام یك نظام و حاكمیت، یك سیاست یا دولت باید متكی به دو سرمایه باشد، زور و قدرت را داشته باشد ولی علاوه بر آن باید مشروعیت هم داشته باشد. یعنی آن ملتی كه تحت فرمان این دولت است، باید دولتش را صاحب صلاحیت و مشروعیت بداند، بپذیرد كه برای ایفای یك ارزش‌هایی آنجا است، و اگر این ارزش و این پشتوانه را نداشته باشد، تنها با زور و قدرت نمی‌تواند بر حکومت باقی بماند، از بین می‌رود. یعنی یك طرف زور و قدرت است، و طرف دیگر یا روی دیگر اسامی مختلف دارد، حجت، مشروعیت، صلاحیت، عدالت، و به اصطلاح قرآنی سلطان. سلطنت وقتی در قرآن می‌آید، همان‌طوركه حضرت موسی با فرعون روبه‌رو می‌شود یا جاهای دیگر، صحبت سلطان پیش می‌آید، یعنی همان بَيِّنِه و همان دلایل بر حقانیت، دلایل روشن و آشكار، بَيِّناتی كه ثابت كند و نشان دهد كه این بر حق است. آن زمان كه هر دولتی یكی از این دو پایه را از دست داد، سقوطش خیلی نزدیك است. اتفاقاً انبیاء و این دو پدیده‌ای كه ما داریم و می‌خواهیم روی آن صحبت بكنیم، نسبت به اولی فاقدش بودند یعنی نه مرحوم طالقانی سلاح و زوری داشت، نه كسانی كه در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، شربت شهادت نوشیدند. آنها با اسلحه و ژسه و مسلسل و وسایل جنگی به میدان آمده بودند، یك طرف ظالم و طرف دیگر مظلوم؛ همان‌طوركه به این اصطلاح آشنا هستید، كه‌ می‌گویند «پیروزی خون بر شمشیر». پیروزی خون بر شمشیر همان‌طور است كه شهادت سیدالشهداء نشان می‌دهد، مظلوم باشد و اهل تجاوز و تعدی هم نباشد. «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ» (آل‌عمران(۳) / ۱۱۹)، و هم صبر و پایداری و مقاومت داشته باشد و هم تقوا. مظلوم‌ كه واقع شد، این یعنی دستِ نصرتِ خدا با آنهاست، و این دسته پیروز می‌شوند. واقعه‌ی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ یكی از این موارد و نمونه‌هاست كه یك عده‌ای بدون داشتن وسیله، و بدون داشتن قدرت و زور، و فقط با حقانیتشان، با نیتشان كه خواستار حكومت حق و عدالت بودند، به میدان می‌آیند و شهید و كشته می‌شوند و از بین هم می‌روند ولی بالاخره و عاقبت‌الامر می‌بینیم‌كه آن دسته با داشتن زور و تزویر و وسایل مختلف از میدان به در می‌رود.
در این دو واقعه، در یك طرف شهدای گمنام، جمع و گروهی هستند و طرف دیگر یك فرد خوشنام و بانام و معروف، یك طرف شخص است و یك طرف جمع است، ولی ما به شخص توجه نداریم. این اجتماع امروز و تجلیل‌هایی هم كه می‌شود، بیشتر روی شخصیت آن طرف است، روی صفات و اعمال و افكار و آثار طالقانی است كه از او تجلیل به عمل می‌آید، و اِلا شخص‌پرستی هیچ وقت صحیح نبوده و صحیح نیست. دو پدیده هستند كه در عین جدا بودن، هم روی هم مؤثر بودند و هم متأثر از هم، و از این بابت كه من عرض كردم، هر دو خواهان حق، یعنی منادی حق و عدالت و شریعت بودند، در حالی كه روبه‌رویشان، از این بابت فاقد بود ولی از آن بابت صاحب همه‌ی زور و امكانات و اتكاهای خارجی بود، از این جهت با هم اشتراك داشتند.

قضیه‌ی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، همان‌طوركه می‌دانید یك پدیده‌ی مجزا و منحصر به فرد و منزوی نیست، به یك دورانی از همین مبارزه‌ی حق در برابر ناحق و در برابر ظلم و مواجهه‌ی ظالم و مظلوم تعلق دارد و این نقطه‌ی عطفی شد و اهمیت فوق‌العاده‌ای پیدا كرد، و در داخل شهریورماه ۱۳۵۷، این نمایشنامه، نمایشنامه‌ی جنگ حق و باطل، جنگ ظالم و مظلوم، عدل و ظلم، برپا شد. این را در آن ماه آدم خوب می‌بیند كه چگونه آن طرف، طرف صاحب زور متزلزل شده، و خودش دارد حس می‌كند، پیش از آنكه شاه از كشور فرار كند، و قدرت و تاج و تختش را تسلیم بكند، و آن پیروزی درخشان نصیب ملت ایران بشود، از همین ماه كاملاً‌ معلوم است.
اول ماه می‌بینیم كه شریف‌امامی را نخست‌وزیر می‌كنند، پشت سرش این صفت شریف‌امامی را هم كه هیچ وقت نمی‌گفتند می‌گویند، كه فرزند روحانی است، و از اقداماتی كه شریف‌امامی می‌كند، برگرداندن تاریخ شاهنشاهی به تاریخ هجری، و به تاریخ اسلام است، بعد دستور بسته‌شدنِ كاباره‌ها و رو آوردن به مردم، و آزادكردن و آزادگذاردنِ روزنامه‌ها و مطبوعات داده می‌شود، با این میدان عمل و این نشانه‌، در واقع احساسی است كه آن طرفِ صاحب قدرت فهمیده كه مشروعیتش را از دست داده است، می‌خواهد مشروعیت و صلاحیت و پایه‌ی حقانیت را برای خودش احراز كند، ششم شهریورماه۱۳۵۷ جبهه‌ی ملی برنامه‌اش را اعلام می‌كند، هفتم شهریورماه یك مرتبه ملت ایران، سر شب یا عصر كه روزنامه‌ی كیهان را می‌خرد، می‌بیند با تیتر درشت عكس و تفصیلات از بازگشت آیت‌الله خمینی است. نهم شهریور، هفت روحانيِ سرشناسِ تبعیدی آزاد می‌شوند. به‌این ترتیب، مقدمات تسلیم و در واقع گرفتن این مشروعیت پیدا شد، چهارده شهریور ۱۳۵۷، عید فطر است، و خود به خود آن راه‌پیمایی چند میلیونی در مراجعت بعد از نماز عید فطر كه در قیطریه صورت گرفته بود پیش می‌آید و باز یک پیش‌آمد بسیار عجیب، آنهایی كه تا به حال آلت عمل و وسایل قدرت آن طرفِ غاصب و ظالم بودند یعنی سربازان، سربازانی كه با تانك و تفنگ آمده بودند كه مردم را لگدمال كنند و بكوبند و بكشند، آنها با مردم، با همین‌هایی كه در صف برگشت نماز عید فطر می‌آمدند، با هم دست برادری دادند. اینها به آنها گل می‌دهند سرنیزه‌هایشان را گل باران می‌كنند و حتی بعضی از افسران و سربازان، در بالای تانك و ماشین‌هایشان، برای مردم نطق می‌كنند، اظهار همفكری و همدردی می‌كنند.
ببینید، همین‌طور پیروزی خون بر شمشیر شروع شده، حقانیت و مظلومیت كار خودش را كرده، شانزده شهریور تعطیل و تظاهرات عظیم در تهران، راه‌پیمایی از همان محل قیطریه و باز هم سربازها نسبت به دستورات ساواك و ارتش تمرد می‌كنند و كاری نمی‌كنند. هفده شهریور دیگر نقطه عطف است، دیگر روزی است كه می‌بینید نوسان و تزلزل در دستگاه دولت است. و این‌طرف مدتهاست، یعنی باید گفت بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ این دو نیرو یا این دو قدرت كه یكی مشروعیت بود و یكی هم خشونت و زور و قدرت یا سیاست، این دو تا در برابر هم بودند. ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نهایت كودتا و زور و كشتن و آزار و ابراز قدرت و حاكمیت شاه و دیگران است، ولی به‌زودی به این برمی‌خورند كه این‌طوری نمی‌شود، به‌طور نوسانی چندین بار آزادی‌هایی معتدل داده می‌شود. چند سال بعد اعلام می‌كنند كه انتخابات آزاد است و مردم می‌توانند وارد شوند. حتی خود شاه اعلامیه داده و به دولت دستور می‌دهد كه شما باید انتخابات را بگذارید آزاد باشد، به‌طوری كه وكلای ما در آن دادگاه نظامی به همین اتخاذ سند می‌كردند و می‌گفتند این خودش اقرار بر این است كه تا به حال آزادی وجود نداشته، اگر آزادی وجود داشت كه لازم نبود كه شاه به دولت دستور بدهد كه شما باید انتخابات را آزاد بكنید.
شاه نه به دلیل علاقه به آزادی، بلکه به این برخورده بود كه صرفاً با سرنیزه نمی‌تواند حكومت بكند، منتهی با دست آزادی می‌دادند با پا عقب می‌كشیدند و می‌دیدند كه نمی‌توانند. یك ذره كه آزادی بدهند ملت به آنجاهایی می‌رود كه به زعم آنها نباید برود، همین‌طور مراحل آزادی و اختناق، ملایمت و ملاطفت و دوستی، حالا با تبلیغش كاری نداریم كه ظاهری بود یا باطنی، با فشار و اختناق بود یا نبود، همین‌طور دنبال هم می‌آمدند و می‌دیدند كه نمی‌شود. حتی حامیان خارجی این نظام، مخصوصاً آمریكایی‌ها خیلی اصرار داشتند و فشار می‌آوردند كه یك قدری این سوپاپ‌ها را باز بكن، سوپاپ‌های دریچه‌ی اطمینان باید باز شود و الاّ انفجار حاصل می‌شود.
این بود كه شاه و مخصوصاً افسران و كسانی كه حامیانش بودند و درباری‌ها، فی‌الجمله از روی بی‌میلی آزادی می‌دادند ولی بلافاصله آن را پس می‌گرفتند. حالا با آنكه در اول شهریورماه شریف امامی را نخست‌وزیر می‌كنند و او اعلام آزادی قلم و بیان می‌كند، می‌بینند حالا كه آزادی داده‌اند، وضعیت دارد به خیلی جاهای بدی می‌رود، ناچار می‌شوند حكومت نظامی را بخواهند، هفده شهریور ۱۳۵۷ روزی است كه اعلام فرمانداری نظامی شده، چون آن اجتماعات و آن راه‌پیمایی‌ها كه همه‌اش هم غیرمسلحانه بود، و در همه‌اش جنبه‌ی خشونت خیلی ضعیف بود، می‌بینند اگر این وضعیت ادامه داشته باشد بساط‌شان به‌كلی متلاشی خواهد شد. فرمانداری نظامی اعلام می‌شود، دستور می‌دهند كه هیچ گونه اجتماعاتی نباشد، شدت عمل به خرج می‌دهند، آنهایی كه در زندان بودند كه هستند، اشخاص دیگر، سران گروه‌ها و افراد و شخصیت‌ها، چه روحانی و چه غیرروحانی را می‌گیرند و به زندان می‌اندازند و می‌گویند كه هر گونه اجتماعی قدغن است، ولی مردم كه دیگر تربیت شده و تمرین كرده بودند، گوششان به این حرف‌ها بدهكار نیست، می‌گویند كه ما در مقابل زور شما می‌ایستیم، ما حق داریم، ما حرفممان را می‌زنیم، ما اهل صبر هستیم،‌ ما اهل مقاومت هستیم، ما اهل پایداری هستیم، به حکومت نظامی اعتنا نمی‌كنند، به آن میدان می‌آیند و در خونشان می‌غلطند و این واقعه‌ی تاریخيِ عظیم در كشور ما، در قلب شهریورماه، در هفده شهریورماه ۱۳۵۷ ظاهر می‌شود، اثرش چیست؟ از نظر نظامی موفقیت با شاه، و با آن‌طرف است، و حتی كارتر هم به شاه تبریك می‌گوید، دولت آمریكا هم خوشحال است، اما در همان كشور آمریكا و همان افراد آمریكایی و در خارج ایران و در داخل، خودِ مقامات نظامی و غیرنظاميِ دولتی، آثار پشیمانی و پریشانی ظاهر می‌شود، تا آن‌جایی كه در خود شاه، تزلزلی كه پیدا كرده بود شدت بیشتر پیدا می‌كند و شدیدتر می‌شود، و با آنكه حكومت نظامی است ولی باز بندها را یك قدری شل می‌كند، برای اینكه می‌بیند، با زور و حكومت نظامی كار نمی‌تواند ادامه داشته باشد، افكار عموميِ جهان به نفع مردم ایران می‌شود. حالا وقت نیست كه من این را عرض بكنم ولی شاهد علاقه‌مندی و توجه و هجوم خبرنگاران خارجی به ایران بودم، آن‌ها برای تماشای این راه‌پیمایی‌ها، و این هیجان‌ها و این فوران احساسات و حق‌طلبی و مظلومیت ایرانی‌ها راهیِ ایران شده بودند، و بعد هم انعكاسش را در روزنامه‌های خودشان دیدیم.
ببینید، از آن موقع چه در خارج و چه در داخل زمینه فراهم بود، چون بعد از آنكه شاه فهمید در داخلِ ملت ایران زمینه ندارد، حسابش را با ملت و با افكار ملی به كلی جدا كرد، اعتنایی نداشت كه مردم چه می‌گویند، حسابش فقط یك جا بود، با خارجی‌ها؛ هم با سیاست‌های خارجی و هم با افكار عمومی جهان. روی تبلیغات بسیار حساس بود، این‌که پایه‌ی تخت و تاج او روی افكار عمومی جهان باشد. آنجا با خرج‌ها و تبلیغاتی كه كرده بود، به قدری خوش‌نامی برای خودش به‌وجود آورده بود كه خیال می‌كرد با همان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی كذایی، الان پادشاه یعنی شاهنشاه واقعی جهان است، با آن جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، این پایه‌ی فكری و افكار عمومی و اخلاقی او در دنیا متزلزل شد. نوزده شهریور برنامه‌ی خودش را به دولت تقدیم‌ كرد و گفت ریشه‌ی نارضایتی را من خشك می‌كنم، ۲۳ شهریور تعدادی روحانی و از ملّی‌یون باز هم بازداشت شدند، شریف امامی برنامه‌ی آشتی ملی را اعلام كرد، ۲۵ شهریور رأی اعتماد گرفت، ۲۸ شهریور سفر حج آزاد شد، كسانی از نهضت آزادی را که گرفته بودند آنها را هم آزاد كردند. بیستم شهریور، ۲۳۱ زندانی حكومت نظامی آزاد شدند و فرماندار قم هم بركنار شد، سیاست جدیدِ وصول مالیاتی اعلام شد.
ببینید، اینها مقدمه بود و به‌تدریج هر یك از این اعمال و هر یك از این خون‌ها به هدر نمی‌رفت و واقعاً نه تنها واقعه‌ی هفده شهریور ۱۳۵۷، بلكه همه‌ی اینها، هر كدام نمونه‌هایی بود از پیروزی خون بر شمشیر. حالا سئوالی كه پیش می‌آید این است‌ كه این افكار و این تحول و تغییر در نژاد ایرانی است. خب، به عدد رسمی، ۲۵۰۰ سال ظلم بود، حالا چه‌قدر درست و یا غلط است، من نمی‌دانم و كاری ندارم. ولی به‌طور رسمی ۲۵۰۰ سال این مملكت استبداد داشت و شاهنشاهی بود، و از محمدرضاشاه هم خیلی بیشتر در این مملكت ظلم شده بود ولی چرا آن وقت‌ها حادثه هفده شهریور پیش نمی‌آمد؟ چرا این راه‌پیمایی‌ها پیش نمی‌آمد؟ و چرا این پیروزی خون بر شمشیر رخ نمی‌داد؟ خیلی‌ها را هم كشته بودند، شاه عباس كم نكشت، حتی انوشیروان عادل كه عنوان عادل دارد یكی از سفاك‌ترین سلاطین ایران بود كم آدم نكشته بود؟ خب، این بی‌خود به‌ دست نمی‌آید، این تحول و این تهییج را افرادی به‌وجود آورده بودند، اگر نخواهیم خیلی دور برویم و بخواهیم از سیدجمال‌الدین اسدآبادی شروع بكنیم، چون او یكی از كسانی بود كه این تحول و تحریك و تحرك را به‌وجود آورده بود، سیدجمال‌ها و امیركبیرها، قائم مقام فراهانی، آخوندخراسانی، مازندرانی، نائینی‌ها، شیرازی‌ها، سران مشروطیت، مصدق‌ها، همین ملی‌كردن نفت، نهضت‌ مقاومت‌ها، احزاب و نهضت‌های دیگر، دكتر شریعتی‌ها و آیت‌الله خمینی‌ها و طالقانی‌ها.

از این به بعد، در قسمت دوم برنامه، صحبت بنده روی مرحوم طالقانی می‌رود، البته نه فرصت هست، و تا الآن هم نیم ساعت از وقت گذشته است، شاید احتیاج نباشد كه بنده طالقانی را به شما معرفی كنم، زمان خیلی نگذشته، بسیاری از شما معاصرش بودید، ایشان را دیدید، شاید در مسجد هدایت هم شركت می‌كردید، بسیاری با او همكاری داشتند. خلاصه، و علی‌رغم این جَوِّی كه پیدا شده و می‌خواهند نام او و آثار او را از بین ببرند و در بین نیاید، به قدر كافی نام و یادش در اذهان هست. راجع به تاریخش و راجع به كارهایش، و راجع به احوالش كتاب‌ها نوشته شده، و همان‌طوركه شنیدید حتی نوار صحبتش هم موجود است. من می‌خواهم یك عصاره‌ای از زندگی‌نامه‌ی او، از ابتدا و وسط و انتهایش را عرض بكنم و بعد دو نكته‌ای كه شاید كمتر شنیده باشیم، و روی این دو نكته كه مربوط به ایشان می‌شود مختصر تصریحی بدهم.
ولادت طالقانی، عذر می‌خواهم من اسم می‌برم، خود ایشان هم مقید به این تشریفات و تصنعات نبود. با ساده گفتن، آدم خیلی بهتر ادای احترام و ابراز صمیمت می‌كند، كما اینكه كسانی كه با پدر یا مادرشان حرف می‌زنند، حتی بلانسبت و بلاتشبیه با خدا؛ با‌ ساده‌ترین عبارات روبه‌رو می‌شوند، این است كه من قبلاً عذر می‌خواهم كه اگر همین‌طوری می‌گویم طالقانی و مرحوم طالقانی؛ این است كه عادت‌ كرده‌ایم. با خود ایشان و در روبه‌رویشان هم ما می‌گفتیم طالقانی و به‌این‌ترتیب
گمان كنم آن اخلاص و حقانیت و خصوصیت ایشان واضح‌تر می‌شود.
زادروز طالقانی و ولادتش مصادف با ولادت یك چیز دیگر است، با ولادت انقلاب و انقلاب مشروطیت است، در دادگاه تجدیدنظر نظامی سال ۱۳۴۲ كه در آن ده نفر بودیم، دادگاه سران نهضت آزادی بود، در آنجا بنده برای سئوال و تكلیفی كه خود رئیس دادگاه كرده بود كه اگر متهمین راجع به مرور زمان و نقص پرونده یا صلاحیت دادگاه، حرفی دارند بزنند. دوستان و رفقا به بنده مأموریت دادند، و با نظر آنها این بیانات حاضر شد، كه چاپ هم شده است.(۲) در آن دادگاه تجدیدنظر، در ۱۴/۱۲/۱۳۴۲ گفتم: راجع به مرور زمان ما حرفی نداریم، از این بابت ما ایرادی نداریم، ما به خاطر چیزی به زندان انداخته و به دادگاه كشیده شده‌ایم كه به‌هیچ‌وجه مشمول مروز زمان نیست، یعنی مطالبه‌ی حقوق مردم ایران و مبارزه با استبداد و استعمار. از انقلاب مشروطیت ایران كه مبدأ آزادی‌خواهی و تحول اجتماعی كشور ماست، ۵۰ یا ۶۰ سال بیشتر نمی‌گذرد، كه در حساب عمر یك مملكت لحظه‌ای حساب می‌شود، بنابراین، آزادی‌خواهی در ایران مسئله‌ای كاملاً تر و تازه است-متهمین ردیف یك، دو، سه، كه سه مرحوم طالقانی، دو آقای دكتر سحابی، و یك هم بنده‌ی شرمنده بودم- اتفاقاً متهمین ردیف یك، دو و سه شما از نسل و نژاد همین حادثه‌ی اجتماعی هستند؛ یعنی ما سه نفر در دوران آزادی‌خواهی و مشروطیت‌طلبی یا مبارزه با استبداد به‌دنیا آمده‌ایم، در این فكر زندگی می‌كنیم و آخر سر امیدواریم در حالی كه آزادی و قانون اساسی واقعاً در مملكت حكم‌فرما شده باشد بمیریم.
«وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.» (۳)
طالقانی در سراسر زندگیش با قانون، مشروطیت، حق، عدالت و خواستنِ آزادی و درافتادن با آزادی‌كُش‌ها و آزادی‌بَرها، و آنهایی كه دامنه‌اش تا شرك به خدا می‌رسد، با آنها درگیر بود. طالقانی زائیده‌ی مشروطیت و قانون و آزادی‌خواهی بود، و ضمن اینكه از پدری به‌دنیا آمد، که مردی روحانی، متقی و آزاده‌ی مستقلی بود. حاج سید ابوالحسن طالقانی كه در برابر رضاشاه، هم‌پای با مرحوم مدرس، قیام و قد علم كرده بود و روزی كه وفات كرد، در بحبوحه‌ی قدرت رضاشاه و مخصوصاً كوبیدن روحانیت و علما بود، منتهی یك فشاری بود كه رضاشاه به دین، مجالس دینی و به علما می‌آورد، مع‌ذلك تجلیلی كه از مرحوم جاج سید ابوالحسن طالقانی شد فوق‌العاده بود. از مسجد قنات‌آباد- حالا من درست یادم نیست- گویا تا خود حضرت عبدالعظیم، مثل اینكه شهر تهران از جا كنده شد، مردم جنازه را همین‌طور روی دوش بردند در حالی كه اصلاً قدغن بود، و نهایت فشار بود. این مرد از چنین پدری، از چنین مرد آزاده‌ای كه مستقل هم زندگی می‌كرد، و نان آخوندی هم نمی‌خورد، ساعت سازی می‌كرد و از آن راه معاش داشت، طالقانی از چنین نطفه‌ای به‌وجود آمد. دوران تحصیل و مدرسه‌اش را كار ندارم، در كتاب‌ها و نوشته‌ها آمده است. هجرتش از قم و آمدن به تهران كه خودش برای ما تعریف می‌کرد، مثل اینكه هنوز كلامش در گوشم هست که می‌گفت: من دیدم اگر در قم باشم و بخواهم به همان ترتیب گذشته عمل بكنم، حداكثر این است كه در تهران یك مسجد و محرابی را سه وقت نماز- حالا پنج وقت نماز اسلام شده سه وقت نماز- بروم و نمازی بخوانم، و یك عده هم پشت سرم نمازی بخوانند و آخر سر هم صلوات و دعایی، منبر هم بروم؛ دیدم این فایده ندارد و این به درد مملكت نمی‌خورد. امروز مملكت ما و مخصوصاً جوانان ما چیز دیگری می‌خواهند، آن شعر سعدی است كه:
«صاحب دلی به مدرسه آمد زخانقاه بشكست صحبت اهل طریق را»
از او می‌پرسند چه‌طور شد كه تو خانقاه را ول كردی و به مدرسه آمدی؟ گفت: اهل خانقاه می‌خواهند گلیم خودشان را از آب در ببرند، وین سعی می‌كند كه بگیرد غریق را. من آمده‌ام در مدرسه و درس و این‌طور چیزها كه غریق را بگیرم. مرحوم طالقانی هم فكرش این بود كه غریق را بگیرد، یعنی كسانی كه غرق در دریای ظلمت و كفر و فساد و بی‌خبری و بی‌اطلاعی و تردید و تزلزل شدند، می‌خواست آنها را نجات بدهد و بعد توجه‌اش به ملت و مردم بود، باید این ملت و مردم را نجات داد. بنابراین در تماس و تبادل با مردم قرار گرفت كه این از نكات برجسته و خصوصیات طالقانی بود، با مردم زندگی كردن، و درد مردم را داشتن و مردم و ملت را نجات دادن. نجات دادن از دست كسی كه پدر مردم را درمی‌آورد، یعنی از آن اول، او خواهان حاكمیت و حقوق ملت در برابر استبداد بود. من دیگر به تفصیل نمی‌گویم، مطالبش هست، خودتان هم می‌دانید. در مسجد منشور السلطان و بعد هم مسجد هدایت، در انجمن‌های اسلامی دانشجویان، در سخنرانی‌ها، همان برنامه‌ای را پیش گرفت كه استاد شریعتی- پدر دکتر شریعتی- در مشهد و همچنین آقای هدایی در اراك در پیش گرفتند؛ یعنی نجات دادن نسل جوان، حالا نسل جوانی كه در دبیرستان یا دانشگاه یا در بازار یا در ادارات است، نسلی كه با تمدن و تفكر اروپایی روبه‌رو شده، با تفكر و با تمدن جدید، ولی نمی‌تواند درست تشخیص دهد؛ و از این طرف هم اعراض كرده، چون كسی نبوده كه این تمدن و این تفکر جدید را درست به او معرفی بكند. طالقانی برنامه‌ی خودش را این قرار داد، برنامه‌اش تعلیم و تربیت بود، تحرك و تحریك و تولید و ساختن بود؛ یعنی بذری پاشید، كه این بذر كانونش بیشتر در مسجد هدایت بود و از آنجا این انوار تربیت، متشعشع می‌شد و بیشتر هم در نسل جوان، و محصول و خرمن این بذر را برچید. الحمدلله فوت نكرد و خودش بود و در این انقلاب بزرگ آن را برچید.
اینكه عرض كردم این دو پدیده، هم مؤثر در هم هستند، و هم متأثر از هم بودند. در واقع نمی‌گویم صد درصد ولی به میزان خیلی زیادی، واقعه‌ی سعادت‌بخش و سعادت‌آفرین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ و این شهادت، نتیجه‌ی همان بذری بود كه او پاشیده بود، آماده شدنِ ملت برای شهادت، و شهادت برای گرفتن حق خود؛ و این بسیج توده‌ها و طبقات از هر نوع، و آن راه‌پیمایی‌های عظیم؛ حالا چه راه‌پیمایی روز تاسوعا كه خود ایشان هم از منزلش آمد، و همراه با گروه عظیمی از مردم شروع شد و در جلوی صف بود، چه راه‌پیمایی‌های دیگر به طور مستقیم و غیرمستقیم اثر همین تعلیمات و تربیت و الگوبودن و نمونه‌بودن خود طالقانی بود.
نكته‌ی دیگری كه می‌خواهم عرض بكنم، اصالت و استقلال طالقانی بود. موقعی كه در حوزه‌ی قم كارش تمام و درسش به اتمام رسیده بود، آن‌جا را ترك كرد و به تهران آمد. زمان رضاشاه بود و اواخر دوران او، و بعد هم قضایای شهریور ۱۳۲۰ و ابتدای دوران محمدرضاشاه كه یك مختصر آزادی پیدا شده بود. در آن دوران، یك نوع تلاطم عجیبی- نمی‌خواهم بگویم در شرق- دنیا را، و بالاخره خود ایران و فضای ایران را فرا گرفته بود. یك فرد ایرانی همین‌قدر كه می‌خواست متفكر باشد، می‌خواست یك عملی بكند، احساس تعهد بكند، عوامل و محركات و موجبات زیادی از همه طرف او را احاطه می‌كردند؛ روی فكر شخصی كه حالا در هر لباس و هر مقامی باشد. طالقانی در داخل این جریان‌ها و در معرض این عوامل و افكار قرار داشت. اگر بخواهم به ترتیب زمانی بگویم، اولاً میراث و بقایای افكار زمان صدر مشروطیت وجود داشت، در مشروطیت چه عواملی بود؟ چه چیزهایی محرك ایرانی‌ها بود؟ یكی تجددخواهی بود، كه در برابر این تجددخواهی و اخذِ تمدنِ غربی، طیف خیلی وسیعی از خودباختگی و تسلیم گرفته تا علیه آن، و همان را ساختن و ایجاد كردن.
ناسیونالیسم در صدر مشروطیت بود، ناسیونالیسم نه به معنای اینكه ایران فوق همه است و باید همه‌جا را ببلعد، نه. به‌اصطلاح، وطن‌‌پرستی؛ همان‌طوركه آن موقع می‌گفتند وطن‌پرستی، «حُبُ الْوَطَنِ مِنَ الاِیمَانِ.»(۴) یكی از عوامل بود، یكی از محركاتی بود كه
روی افراد و افكار اثر داشت.
لیبرالیسم كه همان آزادی‌خواهی است، وجود داشت. اینها بقایا و آثاری بود كه
از زمان صدر مشروطیت شروع شده بود و روی طالقانی هم مثل هر فرد متفكر، و هر آدم متعهد، مؤثر بود.
در زمان احمدشاه دو جریان دیگر، سوسیالیسم و انترناسیونالیسم هم جلو آمده بود، سوسیالیستی یعنی جامعه و اجتماع حاكم بر فرد، و فرد باید تابع اجتماع شود که انواع مختلف هم دارد که حالا به آن‌ها كار نداریم و وقت هم نمی‌رسد كه به تعریف اینها بپردازیم. انترناسیونالیسم هم یعنی همان كه انترناسیوسیال را درست كرد. كمونیسم هم یكی از انترناسیونالیسم‌ها بود، یعنی بین‌المللی شدن، سلب ملیت و از بین بردن هرگونه تعهد و ارتباط و علاقه نسبت به ملت و مملكت. و بلكه دنیا را در یك كیسه‌ی خیلی بزرگ، به‌عنوان بین‌الملل نگاه كردن.
دوران رضاشاه میل به تمدن باستانی و عظمت ایران و احیای نظام شاهنشاهی و ایرانی‌پرستی به معنای افراطی و تندش؛ تجلیلی كه مثلاً از فردوسی می‌شد و اسامی كه می‌گذاشتند، اسامی سلاطین گذشته. سلطنت‌طلبی آن موقع بیشتر اوج گرفت در صورتی كه در زمان احمدشاه چنین چیزی نبود، آن وقت در بعضی‌ها برعكس، اتكای به انگلیسی‌ها و آمریكایی‌ها پیدا شد، و یك موج ضد دین از اواخر سلطنت احمدشاه و بعد در دوران رضاشاه، خصوصاً ‌در طبقات تحصیل‌كرده و باسواد و حتی دین‌دارِ ایران پیدا شد كه اصلاً مایه‌ی بدبختی و عقب افتادن و گرفتاری ملت ایران، مذهب و اسلام و این چیزها است، از عوامل خیلی مؤثر بود كه خیلی‌ها را به آن سمت كشیده بود، و این توأم با تبلیغاتی بود كه هم برای مسیحیت و بهائیت و چیزهای ضد اسلام می‌شد.
از اواخر دوران رضاشاه بود كه فكر ماركسیسم و كمونیسم، خیلی مخفی، ولی به‌صورت قوی و نافذ، مخصوصاً در جوان‌ها و درس‌خوانده‌ها بروزکرد. پرچمدارش هم همان‌طوركه می‌شناسید دكتر ارانی بود و بعد هم آن ۵۳ نفر و جریان محاكمه‌ی آن‌ها. از آن زمان و از اواسط و اواخر دوران رضاشاه بود كه چه از طریق این افراد و چه از طریق آنهایی كه در زمان رضاشاه به خارج فرستاده شده بودند، و در خارج تحت تأثیر افكار ماركسیسم قرار گرفته بودند، این تفكر و منطق ماركسیستی، فلسفه‌ی ماركسیستی، و آن حالات و خصوصیاتی‌كه ماركسیسم آورده بود، تضاد در بالایش، خصومت، كینه، تفرقه، دشمنی و تخریب، همه‌ی اینها به‌طور فوق‌العاده‌ای، شروع كرده بود كه نفوذ پیدا كند. آن ۵۳ نفر هم كه به محاكمه و زندان افتادند، بعد از قضایای شهریور ۱۳۲۰ آزاد شدند. اینها به اصطلاح پایه‌گذاران مارکسیسم در داخل مردم بودند و بعد از قضایای شهریور ۱۳۲۰ هم در اثر اینكه روس‌ها در شمال تقریباً خیلی نفوذ داشتند، اول حزبی كه در ایران تشكیل شد، با پشتیبانی خیلی محكم شوروی و دیگر تبلیغات جهانی، حزب توده بود. یعنی میراث تمام كارهایی كه در اروپا و در احزاب نفوذ كرده بودند، یك دفعه این ادبیات در داخل ایران، حتی ارتشی‌های ما، در داخل همه‌ی طبقات، حتی در طلاب ما، البته نه در آن سال‌ها، و در سال‌های بعد، یعنی در حوزه‌های علمیه قم، حتی می‌خواهم بگویم در نجف، البته یك قدری بعدتر از آن نفوذ کردند.

ما در زندان سال ۱۳۴۱ كه بودیم یك عده‌ی عراقی هم آنجا بودند، منتهی عراقيِ كم و بیش ایرانی ولی تابعیت ایران را گرفته بودند و همه به جرم كمونیستی گرفته شده بودند. ما پیش آنها یاد گرفتیم و فهمیدیم، در نجف كه در واقع مبدأ و مركز تشیع است، كمونیسم و ماركسیسم خیلی رواج دارد، و اغلب آقازاده‌ها ماركسیست هستند، حالا واقعاً ماركسیسم، اسماً نه؛ ولی روحاً، اخلاقاً، صفتاً، فلسفتاً، منطقاً به آن طرف رفتند. در قم خودمان هم همین‌طور، از چیزهایی كه مرحوم مطهری را خیلی رنج می‌داد و پیش ما درددل می‌كرد، می‌گفت كه من نمی‌دانم كه عاقبتش چه می‌شود؟در قم ما، بین طلاب ما، بین علمای ما، در مدارس ما، اصلاً‌ در حجره‌ها، تفسیر طباطبایی را می‌سوزانند و دور می‌اندازند ولی كتاب‌های ارانی و امثال اینها وجود دارد. ایشان از این قضیه خیلی نگران بود که مخصوصاً نفوذ فوق‌العاده داشت و روی همه مؤثر بود. بعد هم محیط خودش، چه محیط خانوادگی، چه محیط تحصیلی، یک محیط روحانی و محیط آخوندی بود، یعنی اینجا هم سه جریان برقرار بود.
طالقانی می‌توانست تحت تأثیر این جریان قرار بگیرد. یا بعضی‌ها هم در واقع در حوزه خوف می‌كردند که ما عبا را بر سرمان می‌كشیم و كاری به این كارها نداریم که بیرون چه خبر است، اینکه چه می‌گویند و چه نمی‌گویند و چه می‌شود؟ ما در همین اصول و مسائل و شكیات و سهویات و این مطالب حوزه‌ای می‌رویم، و بعد هم اسباب كار و محل فعالیت و كارمان همان محراب و منبر خواهد بود. این هم یك عامل بسیار مؤثری بود که شاید اكثریت علمای آن زمان، طرفدار و تحت تأثیر این جریان بودند، معدودی هم در بین روحانیت وجود داشت كه نمی‌خواهم بگویم با سوءنیت و خیانت، بلكه به این مسئله برخورده بودند كه راه نجات و خدمت، سازش با دولت است، سازشی كه كارمان را یك طوری بكنیم كه پیش دولت محترم باشیم، با دربار و شاه درنیافتیم، بعضی جاها هم مثلاً تقویتش بكنیم، تا بدین وسیله بتوانیم نمازمان را بخوانیم، وعظ و موعظه‌مان را بكنیم، عزاداری‌ و سینه‌زنی‌مان را بكنیم و مثلاً احادیث هم بگوئیم و ضمناً هم عافیت داشته باشیم.
طالقانی تحت كشش و جذبه‌ی تمام این آثار بود، ولی استقلال به خرج داد، تابع و مطیع و پیروِ هیچ كدام از اینها نشد، ‌در برابر همه‌شان شخصیت نشان داد. اولاً در برابر آن افراد و عوامل خودِ حوزه كه عرض كردم آن راه را در پیش نگرفت، راه جدید را گرفت، گفت من نه به حدیث كار دارم، نه به روایت كار دارم، نه به مسئله‌ی شكیات و سهویات كار دارم، نه به فلسفه و اصول كار دارم كه در آن هزار حرف و هزار اشكال است، هزار تردید و مسئله در آن است، تأثیر هم ندارد، من می‌آیم فقط یك كار می‌كنم- این كار انقلابی بود، عمل انقلابی بزرگ طالقانی، و از خدمات و خصوصیات او- من بازگشت به قرآن می‌كنم، قرآن را باز می‌كنم و جلویم می‌گذارم و این قرآن را به مردم عرضه می‌كنم مخصوصاً به جوان‌ها.
در واقع طالقانی قرآن را در صحنه آورد، استقلال به خرج داد، تحت تأثیر هیچ كدام از چیزهایی كه در حوزه بود، نرفت. در آن زمان، و در تاریخ روحانیت تشیع، كم و معدود بودند کسانی که- نمی‌گویم كه هیچ نبودند- این‌طور در رأس و در بالا و اساس، قرآن را بگذارند، قرآن را مبدأ قرار بدهند، همان‌طوركه خود پیغمبر در این حدیث فرموده، و این حدیث را هم مرحوم طالقانی در مجلس تفسیرش می‌گفت. حدیث خیلی معتبری از پیغمبر اکرم است:
«اَذَا الْتَبسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ المُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالقُرآنِ» (۵)
این حدیث در خطبه‌ی حجة‌الوداع است كه پیغمبر اوضاع آخرالزمان را بیان می‌كند كه چه خواهد شد و چه نخواهد شد. آن وقت می‌پرسند كه این چیست و چه بساطی است؟ می‌فرمایند كه فتنه و تردید و تزلزل و گرفتاری‌ همه طرفِ امتِ مسلمان را احاطه خواهد كرد، همان‌طور كه در حدیث آمده، «عَلَيْكُمُ الفِتَنُ» فتنه‌ها مثل یك شب تاریكی كه آدم هیچ جا را نمی‌بیند و همه طرف وحشت و تردید است، شما را احاطه می‌کند، در این موقع «فَعَلَيْكُمْ بِالقُرآنِ»، در این موقع شما به قرآن رو بیاورید، و از قرآن نجات و راه‌حل را بخواهید. طالقانی این كار را كرد، رو به قرآن آورد، البته سنت را هم درنظر گرفت. آن دو، پایه‌ی اصليِ اسلام و مسلمانی است كه یكی قرآن است و یكی هم سنت یا عترت؛ كه در واقع توأم با هم است. طالقانی این دو را گرفت، و آن وقت تمام مسائلی كه پیش می‌آمد و این راه‌حل‌هایی كه طبقات و افكار مختلف از شرق و غرب عرضه می‌كردند، او قرآن و سنت را عرضه می‌كرد. او قرآن را در درس و تعلیمات و حضورش را در تأسیس نهضت آزادی ایران و با دیگران عرضه می‌كرد.
مثل اینكه خیلی وقت نیست كه به‌طور تفصیل بگویم طالقانی چه‌گونه موضعی در برابر ناسیونالیسم و لیبرالیسم گرفت؟ چه موضعی در برابر وطن‌پرستی و در برابر سوسیالیسم گرفت؟ در برابر همه‌ی این مكاتب و مذاهب آن زمان چه موضعی گرفت؟ او كاملاً حالت تعادل را داشت، نه افراط به آن طرف، نه تفریط به این طرف؛ و درست در همان صراط مستقیمی كه قرآن هدایت می‌كند. آزادی‌خواه و لیبرال بود، ولی لیبرال به معنای قرآنی كلمه؛ وطن‌دوست بود، و خودش را متعهد در برابر ملت و مملكت و ایران می‌دانست، اما نه به آن معنایی كه رضاشاه و محمدرضاه شاه می‌گفتند، به آن معنایی كه پیغمبر خدا و خودِ قرآن مسئله‌ی ملیت را مطرح می‌كند. به‌هیچ‌وجه تحت تأثیر افكار ماركسیستی نمی‌رفت ولی این به معنای این نبود كه طرفدار سرمایه‌دار باشد، نه؛ اولاً توجه‌اش فقط به سرمایه و مال و دولت نبود، به مجموعه‌ی چیزهایی بود كه در منطق امروزه‌ی ما دنیاپرستی گفته می‌شود، و قرآن اساس بدبختی و بیچارگی و فنا و هلاك دنیا و آخرت را همین دنیاپرستی می‌داند كه یكی از ظواهر و آثار دنیاپرستی همین مال‌پرستی است، نه مال‌داری.
با مال‌پرستی مخالفت داشت، نه اینكه مثلاً آنها شعارشان این است كه ما طرفدار رنجبر و كارگر هستیم، و ایشان برعكس طرفدار مثلاً زورگو و استثمارگر باشد نه؛ طرفدار این بود ولی به آن معنا، برخلاف معنای ماركسیسم كه یعنی طبقه‌ی رنجبر، پرولتر و طبقه‌ی كارگر باید حاكم شود و طبقات دیگر را باید از بین ببرد، و آن چه به حساب بهشت كمونیسم كه جهان بی‌طبقه است، به‌وجود بیاورد. طالقانی طرفدار اینها بود، اما نه این‌طوری؛ او حامی اینها بود که اینها را هم باید نجات داد ولی نه به این معنا كه دیگران را باید از بین برد، و با انسان باید دشمن بود، نه. احترام انسان، كرامت انسانی، همه‌ی اینها را قبول داشت، و به این ترتیب در نظر طالقانی مسئله‌ی اسلام، اصالت داشت، اسلامی كه در قرآن بیان شده، نه اسلام فقاهتی، یا اسلام روایتی، یا اسلام اخباری، یا نمی‌دانم اسلام فرض كنید معتزله، نه؛ برای او یك اسلام بیشتر وجود نداشت، آن هم اسلام قرآن و سنت محكم و سنت مطمئن پیغمبر بود، و برای او این اصالت داشت.
البته این قضیه هست‌ که كسان زیادی در این مملكت، به دلایلی روی به اسلام آوردند، حتی ما كسانی را می‌شناسیم، و می‌شناختیم كه نمازخوان شدند، یا زیاد نماز نمی‌خواندند، یا اصلاً نمی‌خواندند یا كم می‌خواندند، با قرآن زیاد سروكار نداشتند، ولی مبارزه برایشان اصالت داشت، ‌انقلاب برایشان اصیل بود و تحت تأثیر انتقام‌جویی و تفکرات ماركسیسم و سوسیالیسم، اینها دیدند كه دین و اسلام وسیله‌ی خیلی خوبی است، از آن جهت وارد و علاقه‌مند به اسلام شدند. یعنی در واقع اسلام را به عنوان یدك‌كش انقلاب و به عنوان اسبابِ كار انقلاب و مبارزه انتخاب كرده بودند، خیلی‌ها هم بودند- حالا لازم نیست كه من اسم بگویم- كه به این قضیه اهمیت می‌دادند. از این نوع انتخاب، در تاریخ هست، دفعه‌ی اول نبود، از زمان آدم گرفته، پیغمبران دیگر، مخصوصاً از زمان موسی و عیسی و پیغمبر اسلام خاتم‌النبیین، دین و دیانت همیشه وسیله شده برای استخدام و استفاده، یا برای ثروت، یا برای قدرت، یا برای مقام و شهرت.
قرآن هم می‌گوید:
«يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلاً» (آل‌عمران(۳) / ۱۹۸)
آیات خدا را به قیمت‌های ارزان می‌فروشند و استفاده می‌كنند، این مسئله‌ی تفكیك، یعنی به اصطلاح آن لائی‌سیسیم، تفكیك دین از سیاست، و اینكه آیا این دو باید از هم تفكیك باشد یا نه، همیشه مطرح بوده است. منتهی در دوران‌های گذشته مخصوصاً در دوران امویه، بنی‌عباس و سایرین نه اینكه آن موقع دین و دیانت با حكومت بیگانه بوده، نخیر؛ خیلی هم اخت بوده. به قول خودِ مرحوم طالقانی می‌گفت وقتی سیدالشهداء آن قیام را كرد و به كربلا رفت، چنین نبود كه در شهرها و در كوچه و بازار همه جا مثل حالا- مثل آن زمان می گفت- مشروب فروشی باشد، كاباره باشد، رقاصی باشد، یا مثلاً نماز متروك باشد و اگر كسی فرض كنید نماز بخواند مسخره كنند، نخیر؛ چه در زمان معاویه، چه در زمان یزید خیلی هم مساجد دایر و معتبر بود. به صورت ظاهر نه شراب‌خوری می‌شد، و نه فحشا و زنا بود، خیلی هم حد می‌زدند و همه‌ی كارهای عبادی را می‌كردند اما عمق و باطن نداشت، منتهی معاویه و یزید و هارون‌الرشید و سایرین، كه خودشان را خلیفة‌الله می‌دانستند- حتی خلیفه‌ی رسول‌الله هم نمی‌دانستند- دلشان نه برای رسول سوخته بود نه برای خدا، اسلام و اعتقادی را كه مردم دارند در استخدام قدرت خودشان گذاشته بودند. یعنی دعوا بر سر این است كه آیا سیاست حاكم باشد و دیانت را در استخدام بگیرد، یا اینكه دیانت حاكم باشد و سیاست را در استخدام بگیرد؛ دعوا بر سر این بود.
در تمام ادوار این‌طوری می‌شد که یا اصلاً‌ دیانت را كنار می‌زدند، گویی كه خیلی كم اتفاق افتاده، ‌حتی در ژاپن، حتی در زمان خود فرعون و غیره، بالاخره دیانت وجود داشته، در قرون وسطی هم وجود داشته، منتهی كاری می‌كردند و دیانتی را رایج می‌كردند و به مرحله‌ی اجرا در‌می‌آوردند كه اسباب كار قدرت خودشان باشد، به نام ضل‌الله، به نام خدا، به نام اسلام؛ خودشان را توأم و مساوی خدا می‌كردند. می‌گفت من ضل‌الله هستم، سلاطین ژاپن می‌گفتند كه ما اصلاً خودِ خدا هستیم، فرعون هم كه می‌گفت خود خدا هستم، اگر در تاریخ ایران بنگرید، آن یكی هم می‌گفت سیف‌الله، سیف‌الدین، ناصر‌الدین، همه‌ی اینها به صورت ظاهر كمك‌كار و اجرا كننده‌ی دین خدا بودند. آن سلسله آل‌ مظفر، اصلاً اسم خودش را گذاشته بود امیرمبارزالدین، و دیگران هم همین‌طور. شاه عباس اصلاً به نجف می‌رود و در آنجا با زنجیر خودش را به ضریح می‌بندند، و اسم خودش را می‌گذارد «كلب آستانه علی». پیاده از اصفهان تا مشهد می‌رود، اینها هیچ كدام نمی‌گفتند كه ما ضد دین هستیم، ما ضد خدا هستیم، نخیر؛ ولی عملاً طوری بود كه خودشان را مخصوصاً به دین می‌چسباندند. می‌گفت: من كلب آستان علی هستم، من مبارز دین هستم، من ناصر دین هستم، من اصلاً خودِ خدا هستم، خودِ دین هستم؛ چرا؟ برای اینكه از این عقاید و عواطف و از این نیروی عظیمِ فطرت بشری، و اعتقاداتی كه انبیاء ساختند برای خودشان استفاده كنند.
طالقانی این‌طور نبود، می‌گفت قدرت باید در استخدام دیانت باشد، و اگر قدرت
لازم نشد، اصلاً ‌نباشد؛ همان‌طوركه علی این كار را كرد، علی دنبال قدرت نبود، سیدالشهداء دنبال قدرت نبود، برای آنها اصلاً‌ قدرت مطرح نبود. وقتی در كوفه، ابن‌زیاد به عیادت هانی‌بن عروه می‌آید، مُسلِم هم پشت پرده است، می‌گوید فرصت بسیار عالی بود كه تو همین‌طوری بیرون بیایی و گردن ابن‌زیاد را بزنی. مسلم گفت نه، من این را خلاف جوانمردی، خلاف آئین آباء و اجدادم دیدم، كه خیانت بكنم و مهمان تو را با خدعه از بین ببرم. برای آنها مسئله‌ی قدرت و از بین بردن دشمن مطرح نبود. برای آنها، قدرت برای مكتب بود، برای عدالت، برای حقیقت، برای حقانیت، برای دین خدا بود. طالقانی این‌طور فكر می‌كرد، برای او اصالت، با اسلام و با قرآن و با حق و با حقیقت بود، اگر بقیه‌ی چیزها فدایش شود اشكال ندارد،
چون «وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى»(۶) .
یك مسئله‌ی دیگر، مختصر می‌گویم، که رمز محبوبیت طالقانی در چیست؟ ببینید، طالقانی فاضل بود، عالم بود، فقیه بود، سیاسی بود، و وارد سیاست شد؛ از كارهای انقلابی بزرگ او این بود كه نه تنها عضو یك حزب شد، بلكه مؤسس حزب شد. هنوز هم كه هنوز است، خیلی از علما این كار را نمی‌كنند، و آن زمان اصلاً این کار كفر حساب می‌شد. همه‌ی اینها بود، مفسر قرآن هم بود، مستقل هم بود، اما هیچ كدام از اینها نمی‌تواند محبوبیت طالقانی را توجیه كند. خیلی‌های دیگر هم بودند. روز رحلتش را شاید به یاد داشته باشید، خیلی از شماها به بهشت‌زهرا هم رفته بودید، چه اشك‌ها، چه گریه‌ها، واقعاً مثل پدرمرده، مردم می‌گریستند و دوستش داشتند، و پیش همه محبوب بود، حتی آنهایی كه نماز هم نمی‌خواندند، به او معتقد بودند، حتی می‌خواهم بگویم كه چپی‌ها و توده‌ای‌ها هم برای طالقانی احترام قائل بودند، اداری‌ها، بازاری‌ها، كارگرها. طالقانی یك نوع محبوبیت خاص داشت، رمز محبوبیتش چه بود؟ این جواب به نظرم آمد، از یك جنبه منفی است، یك جواب منفی است، خیلی جاها هست كه منفی كار مثبت را می‌كند، حالا بلاتشبیه می‌خواهم بگویم، قرآن وقتی حضرت ابراهیم را می‌خواهد معرفی بكند كه هر جا اسم ابراهیم(ع) آمده، این هم پشتش آمده: «وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ.» مشرك نبود، این مشرك نبودن ابراهیم صفت برجسته و اساسی ابراهیم(ع) است ، و به همین
دلیل هم خدا او را دوست خودش گرفت، و خلیل بودن را اتخاذ و انتخاب كرد:
«حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ.» (آل‌عمران(۳) / ۶۷)
یا عیسی(ع) وقتی كه خودش را معرفی می‌كند می‌گوید من جبار و شقی نیستم. در قرآن یك جا هست كه از آیات مدنی قرآن است، روحانیت‌های موجود را خطاب قرار می‌دهد. آن موقع هنوز روحانیت اسلام به‌وجود نیامده بود، اصلاً روحانیت یك پدیده‌ی بعدی است. دو آیه است، گمان می‌كنم كه به پیغمبر و به مؤمنین گفته می‌شود- چون من یادداشت نكرده‌ام و حفظ هم نیستم- آیه را نمی‌خوانم برای اینكه ممكن است كه بعضی جاهای آن را اشتباهی بخوانم.
می‌گوید: شما مسلمان‌ها، دشمن‌ترین و به اصطلاح بدترین افراد را نسبت به خودتان، خواهید دید یهودی‌ها و كسانی هستند كه مشرك‌اند. «الْيَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُواْ» این دو تا با هم هستند، در مقابلِ آنها، قسمت بعدی آیه است.
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى»
اما نزدیك‌ترین اهل‌كتاب را به خودتان كسانی خواهید یافت كه می گویند ما نصارا هستیم، یاران خدا هستیم.
«ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا»
در بین آنها قسیسین هستند، و رهبان‌هایی هستند،
«وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ.» (مائده(۵) / ۸۲)

تكبر ندارند، یعنی چون تكبر ندارند، اینها به شما نزدیك‌تر هستند، درست برخلاف یهودی‌‌ها، که خودشان را برتر می‌گیرند، متكبرند، و یگانه امت می‌دانند. قرآن هم این را خیلی ذكر می‌كند. انجیل را هم كه باز بكنیم در انجیل متی و لوقا هم هست كه حضرت عیسی طوری این علمای یهود را وصف می‌كند كه همه‌ لباس‌های فاخر می‌پوشند، در بستر، و در بالا می‌نشینند و تمجید و تعریف می‌خواهند. دل حضرت عیسی از دست آنها خون است و همان‌ها هم بالاخره- به قول خودشان- باعث مصلوب شدن حضرت عیسی شدند. آن وقت در برابر آنها وقتی قرآن می‌خواهد «بعضی از آن‌ها را»- «منهم» است، همه‌شان نیست- بعضی از علمای مسیحی را استثناء كند، اولاً رهبان و تارك‌دنیا هستند و اینکه تكبر ندارند. این تكبر نداشتن كه یک صفت منفی است، در یك جاهایی باعث محبوبیت می‌شود. طالقانی چون آخوند و روحانی نبود محبوب همه بود، و ضمناً به‌صورت ظاهر روحانی بود، و آن صفات و آدابی كه مردم، آخوندها و روحانیت را به آن صفت می‌شناسند، در او نبود. در ضمن اینكه روحانیت این صفات را داشت، چه‌طور؟ همان‌طوركه مردم می‌شناسند، حالا راست یا دروغ ما كار نداریم، این طبقه خودشان را ممتاز و برتر می‌دانند، یك طبقه‌ی مافوق سایرین هستند. می‌گویند اینها عوام هستند، آنها خواص، جاهل را با عالم بحثی نیست، حرف می‌زنند، بالای منبر می‌روند ولی در مجالس آنها شركت نمی‌كنند، و در هر مجلسی باید آنها در كنج و بالا بنشینند، و در باطن و ضمیرشان به‌دلیل عالم بودن، این را یك نوع برتری می‌دانند.
طالقانی به‌هیچ‌وجه این‌طور نبود، هیچ خودش را نمی‌گرفت، خودش را مافوق دیگران نمی‌دانست، همان‌طوركه عرض كردم، از اول در بین مردم آمد، در طبقه‌ی جوان‌ها هم آمد، در طبقه‌ی اداری‌ها آمد كه از نظر این طبقه آنها كم و بیش مترود بودند، او با آنها حرف می‌زد، همان‌طوركه تفسیر قرآن می‌گفت و سخنرانی می‌كرد. از ماها، و حتی دانشجویان سخنرانی می‌شنید، و پای سخنرانی‌های ما می‌نشست و می‌شنید. از دكتر سحابی مطالبی راجع به تكامل می‌پرسید و در تفسیرش می‌آورد، از دكتر سامی آنجایی كه آیات مربوط به بنی‌اسرائیل بود و جاهای دیگر استفاده می‌كرد. با اینها همراه و همكار بود. كتاب‌های جدید را می‌خواند، فلسفه و افكار جدید و علوم جدید را مطالعه می‌کرد. به‌هیچ‌وجه یك امتیاز و برتری برای خودش قائل نبود. این تواضع، و خود را هم‌شأن دیگران گرفتن، محبوبیت می‌آورد؛ مسلم است که یكی از علل محبوبیتش این بود. آن وقت ارتجاعی نبود، یعنی هرگونه فكر جدید، تمدن جدید، علوم جدید، افكار جدید، افكار نو و چیزهایی كه مثلاً از غرب یا شرق آمده، بالفطره این را رد نمی‌کرد، می‌شنید، آنچه كه خوب بود می‌پذیرفت و آنچه كه خوب نبود رد می‌كرد، و ایراد می‌گرفت. قشری و خشك نبود، به دور از ریا و تظاهر بود. اصلاً هیچ اهل تظاهر نبود، آن محدودیت‌ها، آن آداب خاص را هیچ تمكین نمی‌كرد. مثلاً من به ایشان می‌گفتم این كار را بكنید خیلی خوب است، این‌طوری بكنید، می‌گفت نه، شما من را با خودتان مقایسه نكنید، شما خیلی كارها می‌توانید بكنید که ماها نمی‌توانیم، ما یك محیطی مثل پیله‌ی ابریشم برای خودمان درست كرده‌ایم، یك سلسله تشریفات و تصنعات و آداب و ممنوعیت‌ها برای خودمان فراهم كرده‌ایم كه هیچ نمی‌توانیم. او به این قضیه اشراف داشت و تا آنجایی كه می‌توانست خودش را از این بندها خلاص می‌كرد، و آزادانه و آزادمنشانه می‌آمد و روی خیلی تشریفاتی كه وجود داشت پا می‌گذاشت. اهل تكلف هم نبود، این تفاهمش با سایرین، این تبادلش با سایرین، تواضعی كه نسبت به ملت و مردم داشت، و بعد هم چیزی را هدفِ خودش قرار داد و برنامه‌ی مكتب و زندگی و حیاتش گرفت كه آن بزرگ‌ترین و مهم‌ترین خواسته‌ی مردم بود، آن قیام برای آزادی، حقیقت، عدالت، در برابر استبداد و ظلم؛ كه این ظلم و استبداد، منشأ همه‌ی چیزهای دیگر است. بنابراین یادش پیش ما زنده باشد و درسش و تعلیماتش اطاعت، اجرا و حفظ شود، و پیش خداوند مأجور و محصور باشد و درجاتش عالی‌تر باشد و ما هم این افتخار را داشته باشیم كه در همان راه حركت كنیم.
والسلام علیكم و رحمت الله و بركاته

  • سخنرانی در مراسم ششمین سالگرد رحلت آیت‌الله طالقانی در محفل دعای کمیل، مورخ ۱۸/۶/۱۳۶۴ که از نوار برداشت و مختصراً ویرایش شده است. عنوان سخنرانی از متن گرفته شده و از سخنران فقید نیست. همچنین آیاتی از کلام‌الله مجید که در متن فاقد ترجمه‌اند، ترجمه‌ی آن‌ها در زیرنویس ارائه و منبع آن نیز مشخص شده است(ب.ف.ب).



(۱) حدیث نبوی : حكومت با كفر ممكن است قرار گیرد ولی با ستم قرار نخواهد گرفت.

(۲) بیانات زنده‌یاد مهندس بازرگان در دادگاه تجدیدنظر نظامی اسفندماه سال ۱۳۴۲، در مجموعه آثار(۶) با عنوان «مدافعات» در سال ۱۳۸۵ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ و منتشر شده است (ب.ف.ب).

(۳) مریم(۱۹) / ۱۵ : سلام بر او، روزی که تولد یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و توضیح علی‌اکبر طاهری قزوینی)

(۴) حدیث نبوی : وطن‌دوستی، نشانه‌ی ایمان است

(۵) حدیث نبوی : هنگامی كه فتنه‏ها چون شب تاریكی شما را احاطه كرد و پوشاند، رو به قرآن بیاورید، به قرآن بازگشت كنید.

(۶) طه(۲۰) / ۱۳۲ : … و سرانجام نیکو از آن تقواپیشگان است. (به نقل از م.آ.۸ ، مباحث علمی، اجتماعی، اسلامی، صفحه ۸۸)

سخنرانی دكتر حبیب‌الله پیمان در شانزدهمین جسله هم‌اندیشی خلق و خوی ایرانیان

ایران در مراحل مختلف تاریخ پیوسته با شرایط بالقوه بحران‌زا و ناامن‌كننده‌ی محیط زیست طبیعی و جغرافیایی ـ اجتماعی روبرو بوده است. اگر واكنش‌های جمعی مردم را در مواجهه با آن حوادث ناامن‌كننده بررسی كنیم شاید بتوان به ‌نوعی مدل‌های تكرار شونده در كنش‌های جمعی مردم دست پیدا كرد …

رونمایى شانزدهمین جلد مجموعه آثار مهندس مهدى بازرگان؛‌ مقالات اعتقادی و اجتماعی

انجمن اسلامی مهندسین، شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس مهدی بازرگان که شامل مقالات اعتقادی و اجتماعی این نواندیش مذهبی است و به تازگی روانه بازار نشر شده، با حضور شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی، معرفی و توسط حمیدرضا جلایی‌پور، سروش دباغ و هدی صابر، مورد نقد و بررسی قرار گرفت …

این اثر از ۳۴ مکتوب تشکیل شده که بخش عمده آن برای نخستین بار به همت «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» و توسط شرکت سهامی انتشار در ۴۸۹ صفحه چاپ و منتشر می‌شود.
یکی از ویژگی‌های آثار درج شده در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان این است که محدوده زمانی سال‌های ۱۳۰۶ تا ۱۳۷۳ هجری شمسی را دربر می‌گیرد؛ یعنی آثار این مجموعه ۷ دهه اندیشه‌ورزی بازرگان را پوشش می‌دهد و منعکس می‌کند. آن‌گونه که هدی صابر این اثر را متعلق به دوران جوان‌سالی، میان‌سالی و کهن‌سالی مهندس بازرگان توصیف کرد.
اما اهمیت معرفی و نقد این اثر تنها به‌دلیل انتشار آن نبود، بلکه از آن جهت اهمیت مضاعف یافت که برخی چون هدی صابر معتقدند، دوران کنونی، دوران «بی‌متنی» است. از همین رو حمیدرضا جلایی‌پور به جوانان محقق و مدرس علوم انسانی توصیه کرد که اگر می‌خواهند رشد کنند، مسأله محوری، و منظومه فکری و فرآورده‌های نظری مهندس مهدی بازرگان منبع خوبی برای الگو‌گیری است. وی استخراج نکات برجسته‌ و مضامین و محورهای اصلی دیدگاه‌های اعتقادی و اجتماعی مهندس بازرگان را برای مطالعه‌ای کاربردی، مفید و ضروری ارزیابی کرد.
امری که با تصمیم «بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان» در بیست و هشتم آبان ماه ۱۳۸۸ محقق شد. به این ترتیب جلسه معرفی و نقد «مجموعه مقالات اعتقادی و اجتماعی» مهندس مهدی بازرگان در دفتر انجمن اسلامی مهندسین و با حضور برخی از یاران و همفکران و شاگردان مهندس بازرگان همچون مهندس عزت‌الله سحابی، دکتر ابراهیم یزدی، مهندس محمد توسلی، مهندس هاشم صباغیان، دکتر غلامعباس توسلی، دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، و سیداکبر بدیع‌زادگان و نیز برخی شخصیت‌های فرهنگی چون یوسف طاهری، محمدجواد مظفر و محمدرضا زهدی برگزار شد. در ابتدای جلسه، دکتر بنی‌اسدی، رئیس هیأت مدیره بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان، توضیحی مختصر از فعالیت‌‌های فرهنگی بنیاد، روند تدوین و انتشار مجموعه آثار مهندس بازرگان، و نیز مضمون و سامان مجموعه آثار ۱۶ ارائه داد. آنگاه دکتر حمیدرضا جلایی‌پور، به‌عنوان سخنران نخست، بحث خود را آغازید.

بازرگان کامیاب‌‌تر از جامعه‌شناسان رسمی
دکتر حمیدرضا جلایی‌پور، مدرس و پژوهشگر جامعه‌شناسی بحث خود را با عنوان و مضمون «بازرگان، جامعه‌شناس کامیاب در ایران» تبیین نمود. این دانش‌آموخته‌ی ارشد جامعه‌شناسی، مهندس بازرگان را بر اساس آثار مکتوب‌اش، در شناخت مسایل ایران، موفق‌تر از افرادی که عنوان رسمی جامعه‌شناس دارند، ارزیابی کرد، و تصریح نمود که آراء جامعه‌شناختی بازرگان گاه با نظریه‌های منتسکیو و ابن‌خلدون تنه می‌زند. وی اظهار داشت: «گوش قشر درس‌خوانده و مسلمان ایران درباره‌ی بازرگان با عناوینی چون: استاد برجسته ترمودینامیك دانشكده فنی، احیاگر دینی، روشنفكر درجه اول دینی، اصلا‏ح‏طلب پیشكسوت سیاسی ـ مذهبی، رهبر نهضت آزادی ایران به‌عنوان اولین تشكل سیاسی ـ مذهبی كه مشی پایدار قانونی، مسالمت‏آمیز و اصلاح‏گرایانه داشته، و اولین نخست وزیر ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آشنا است. من اما در این مجال می‏خواهم از این ادعا دفاع كنم كه بازرگان یك نظریه‏پرداز اجتماعی راهگشا درباره‌ی جامعه ایران نیز بود. او یك اندیشمند اجتماعی ایرانی و مسلمان بود كه در آسیب‏شناسی زندگی اجتماعی ایرانیان نظراتی روشن داشت كه همچنان تأثیرگذار است.» وی درعین‌حال تاکید کرد که «گرچه بازرگان دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی نبود و در نظرورزی‌های اجتماعی‌اش درباره‌ی جامعه ایران از روش‌ها، نظریه‌ها، اصطلاحات و ذخیره ادبیات تخصصی و متعارف جامعه‌شناختی مستقیماً استفاده نمی‌کرد اما موضوع و محتوای پاره‌ای از مطالعات و جستارهای اجتماعی‌اش جامعه‌شناختی بود، و او را باید یک اندیشمند اجتماعی کامروا محسوب کرد.»
جلایی‌پور در ادامه اظهار داشت: «جهت‏گیری جامعه‏شناسی بازرگان نه مقلدانه از غرب و نه كینه‏توزانه با سنت و دین مردم بود. او با نگاهی محققانه‏ای كه به دانش غرب و میراث و معضلات جامعه ایران داشت، دستاوردهای تحقیقی خود را به زبانی روشن و غیرمتكلفانه و فخرفروشانه به مخاطبانش ارائه می‏داد. من اعتقاد دارم توجه به نحوه نظریه‏پردازی‏های او می‏تواند راهنمای نسل جوان با استعداد ما باشد كه اینك آگاهانه وارد حوزه‏های دانشگاهی علوم انسانی شده‏اند. همچنین كسانی كه این روزها در ایران نگران ورود علوم انسانی مقلدانه به ایران هستند می‏توانند به‌جای پرخاش علیه این علوم از بازرگان و مشی تحقیقی‏اش الهام بگیرند و بدین سان علوم انسانی محققانه را در ایران تقویت كنند.»
این استاد دانشگاه سپس به تبیین سه دسته از نظریه‌های موجود در جامعه‌شناسی پرداخت؛ نخست: «نظریه‏های تجربی و متداول در جامعه‏شناسی». به‌عقیده‌ی جلایی‌پور: « كارهای بازرگان از زاویه‌ی نظریات تعلیلی و سنخی تجربی جالب توجه است.» در همین راستا، وی به کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» اشاره و استناد کرد.
جلایی‌پور به دسته‌ی دوم نظریات، «نظریه‏های كلان جامعه‏شناسی» اشاره نمود و دیدگاه‌های بازرگان را ذیل آن، مورد تامل قرار داد. وی گفت که مهندس بازرگان در نظریه «سازگاری ایرانی» کاملاً مانند یک جامعه‌شناس ظاهر شده و به عوامل ساختاری توجه می‌کند: «بازرگان در نظریه سازگاری ایرانی، روحیات ایرانیان را بر مبنای شرایط زیستی و معیشتی مطرح می‌نماید.» وی افزود: «ارزش توضیحی كار بازرگان در این اثر وقتی روشن می‏شود كه اولاً نظریه او را با نظریه‏های كلان دیگر در زمان او درباره‌ی جامعه ایران تحت عناوین «جامعه نیمه‌فئودالی ـ نیمه‌سرمایه‏داری»، «جامعه نیمه‌استعماری»، «راه رشد غیرسرمایه‏داری»، و «جامعه‏ شبه‌مدرنیستی» مقایسه كنیم. و ثانیاً توجه داشته باشیم که در فضای فكری‌ای كه او درباره‌ی جامعه ایران نظریه‏پردازی می‏كرد (دهه ۴۰ و ۵۰) عرصه عمومی ایران از لحاظ ایدئولوژیكی تحت تاثیر ناسیونالیسم باستان‏گرا و عظمت‌طلب پهلوی بود كه در آن فضا گذشته ملی و فرهنگی ایران را تقدیس می‏شد، درحالی‌كه نظریه بازرگان درباره‌ی جامعه ایران كاملا” انتقادی، آسیب‏شناسانه و غیرتبلیغاتی بود.»
جلایی‌پور نوع سوم نظریات را «مکتب‌ها و مدارس نظری جامعه‌شناختی» دانست و گفت:« از منظر نظرورزی مكتبی بازرگان در هیچ‌یک از مباحث اجتماعی‏اش مواضع مكتبی جامعه‌شناختی خود را اعلام نمی‏كند. به‌عنوان نمونه او ادعا نمی‏كند كه طرفدار مكتب فونكسیونالیسم یا تضاد یا كنش متقابل در جامعه‏شناسی است. همیشه دغدغه‌ی اصلی او پاسخ به سئوالات اجتماعی است كه برایش مطرح بود و سعی داشت با یك مشی استدلالی و تجربی به آن‌ها پاسخ بدهد. اما ویژگی جالب توجه شعارهای اجتماعی بازرگان این است كه بی‏ضابطه و بی‌قطب‏نما دست به تحقیقات اجتماعی در ایران نمی‏زند بلكه در اكثر فرآورده‏های تحقیقی‏اش گویی از منظومه مفهومی و معیارهای خاصی یا به تعبیری از مكتب خاصی كه مخصوص خود او است پیروی می‏کرده است.»
وی افزود: «فرضیه من این است كه در كارهای او می‏توان یك مكتب ایرانی ـ اسلامی ـ علمی اجتماعی را تشخیص داد.»
او در ادامه در خصوص ویژگی های این منظومه فکری سخن گفت:
۱٫ او یك پوزیتویست تعدیل شده و در عین حال تفهم‏گرا بود. بازرگان به پوزیتویسم و تجربه‏گرایی مشهور شده اما تجربه‏گرایی او در تحلیل اجتماعی از نوع فیزیكی خام‌اندیشانه نیست. او معمولا قبل از هر تعلیل و تفسیری درباره‌ی امور اجتماعی به پدیده مورد بررسی‏اش نزدیك می‏شود. در این مرحله او گویی یك تحلیل‏گرا، معناگرا، ارزش‏گرا، و كیفی‏گرا (ماكس وبری) است و معمولا به این شیوه ابتدا پدیده مورد بررسی‏اش را توصیف می‏كند. سپس با التزام به معیارهای تجربی دست به تعلیل پدیده مورد نظرش می‏زند یا برای توضیح پدیده‌ی مورد بررسی‌اش از «سنخ» استفاده می‌کند و برای تایید آن‌ها از رخدادهای قابل مشاهده تجربی استفاده می‏كند.
۲٫ او در هنگام تحلیل سعی می‏كند مخاطب خود را به لحاظ استدلالی توجیه و قانع كند. جالب اینكه او در توجیهاتش هم فردگرا و هم جمع‏گراست.
۳٫ بطور كلی در مكتب او، مشكل جامعه ایران دین اسلام نیست بلكه ریشه‌ی مشكلات در استبداد سیاسی كه به‌نام ملیت یا دین یا حفظ وحدت كشور صورت می‏گیرد، است. او در تحلیل مسائل جامعه ایران به دین (امور ایمانی، ارزش‌ها، اعتقادات و مراسم دینی) توجهی عمیق دارد و در عین ایمان عمیق به دین اسلام و تشیع و ابراز بی‏رودربایستی آن، در بررسی‏های اجتماعی‏اش، فقهی سخن نمی‏گوید و سعی می‏كند باز با شیوه استدلالی و تجربی مخاطب خود را قانع كند.
۴٫ در مكتب او علاقه عمیقی به شكل خاصی از توسعه و ترقی ایران وجود دارد و در اغلب تحلیل‏هایش رد پای چنین علاقه‏ای هست. بدین معنا كه او به توسعه و آبادانی جامعه در پناه یك حكومت قانونی، مردم‏سالار و یك جامعه مدنی غیروابسته و شهروندانی آگاه، فعال و با نشاط قائل است. او در فرآیند این توسعه به خرافه‌زدایی از دین اعتقاد دارد ولی در عین حال معتقد است که ارزش‌ها و آموزش‌های دینی می‌تواند فرایند توسعه‌ی درون‌زایِ ایران را تقویت کند.
۵٫ در مكتب بازرگان تحقیقات با زبان ساده و به دور از تكلف‏های علمی و فخرفروشی‏های آكادمیك ارائه می‏شود.
۶٫با این‌كه بازرگان همیشه نگاهی آسیب‏شناسانه به جامعه ایران دارد اما در مجموع در كارهای او یك بینش تكاملی حداقلی و رو به جلو را می‏توان تشخیص داد. او حتی این بینش را با صراحت كامل به حوزه فهم دینی هم تعمیم می‏دهد.
وی همچنین در مقام جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از بحث خود، موارد زیر را مورد اشاره قرار داد:
۱٫ بازرگان را نباید در عناوین شناخته‌شده‏اش (مثل استاد ترمودینامیك، مصلح دینی، مصلح سیاسی، اسلام‏شناس روزآمد، روشنفكر دینی و …) خلاصه کرد. او یك اندیشمند اجتماعی و جامعه‏شناس ایران (كه نظرات راهگشا داشته) نیز بوده است.
۲٫ بازرگان ادعای جامعه‏شناس بودن نداشت، اما نظرورزی‌های جامعه‌شناسانه او در هر سه سطح نظریه‌های اجتماعی و جامعه‌شناختی قابل توجه است.
۳٫ فرآورده‏های تحقیقاتی بازرگان در زمینه مسائل جامعه ایران اولا با یکدیگر متعارض نیستند و از انسجام خوبی برخوردارند. ثانیا او برای قبولاندن مباحث‌اش به مخاطبان خود به استدلال و بیان روشن تكیه می‏كرد و به فخرفروشی علمی و تحقیقاتی متوسل نمی‌شد و در پشت شخصیت‏های بزرگ علمی یا عناوین دانشگاهی یا نمایش بی‏دلیل جداول آماری سنگر نمی‏گرفت. خصوصا وقتی در برابر صاحبان قدرت سیاسی قرار می‏گرفت در مقایسه با وقتی كه در برابر مخاطبان دانشجویانش قرار داشت، متفاوت سخن نمی‏گفت.
۴٫ او به‌عنوان یك شخصیتِ خواهان تغییر در جامعه ایران، از میان گونه‏های مختلف تغییر اجتماعی به الگوهای تغییر اصلاحی، تدریجی و دموكراتیك اعتقاد داشت و اسیر الگوهای ایده‏الیستی غیرعملی نشد. او به‌خاطر تحلیل‏های واقع‏بینانه‏ای كه از جامعه ایران داشت حتی وقتی كه دیگر رویكردهای تغییر در عرصه عمومی در اوج رونق قرار داشتند (مثل رویكرد تغییر انقلاب اجتماعی چپ‏ها، یا رویكرد تغییر اصلاحات آمرانه پهلوی‏ها، یا رویكرد تغییر اسلامِ مردم‏انگیزان) از رویكرد تغییر اصلاحی دموكراتیك خود دست برنمی‏داشت و «جوگیر» نمی‏شد.
۵٫ كسانی كه نگران ورود علوم انسانی تقلیدی به ایران هستند شایسته است كه توجه داشته باشند راه مواجهه منطقی و سازنده با افكار وارداتی حمله از موضع قدرت سیاسی به علوم انسانی نیست بلكه زمینه‏سازی برای رشد محققان مستقل و متعهد همچون بازرگان است. این كه در غرب علوم انسانی رشد كرده است به‌خاطر این است كه آزادی در تحقیقات نهادینه شده است. ثانیا برای درمان خطاها در هر رشته علمی نمی‏توان از بیرون به آن حمله كرد، باید با تامین آزادی نقد و بررسی (در نظریه‏ها و مدرسه‏های رشته‏های تحصیلی) در خود آكادمی‏ها و دانشكده‏ها با مشكل روبرو شد. كسانی كه نه تخصصی در یكی از رشته‏های علوم انسانی دارند، نه مفاخر و شخصیت‌های تاریخی و فرهنگی ایران (همچون ابوعلی سینا، غزالی، ابوریحان بیرونی و ملاصدرا …) را می‌شناسند، و نه همچون بازرگان تحقیقات قابل توجهی در كارنامه خود دارند، قادر نیستند با زبان شعار و تهدید علوم انسانی را در ایران اصلاح كنند.

نکته هایی که گره گشا نیستند
با پایان سخنان دکتر جلایی‌پور، تریبون در اختیار دکتر سروش دباغ، دانش‌آموخته و مدرس فلسفه اخلاق قرار گرفت تا او نیز دیدگاه های خود را در خصوص شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان بیان کند.
سروش دباغ در ابتدای سخنان خود با بیان این نکته که سخنان او، بیشتر صبغه‌ی انتقادی دارد، مطالب‌اش را در دو بخش ارائه کرد: «نکاتی کلی در خصوص اثر و مطالبی که جسته و گریخته در کتاب اشاراتی شده است که دارای ابهام‌هایی است و ضرورت دارد رفع ابهام شود و دوم نقد کلی به مجموعه و رویکرد مباحث در کتاب.»
اما او قبل از آنکه انتقادات خود را در خصوص این اثر مطرح کند بر نکته‌ای تأکید کرد: «مرحوم بازرگان، شخصیتی یکتا و کم‌نظیر در حوزه سیاست و معرفت ایران است که نیازی به تذکار و تمجید ندارد.»
سروش دباغ با این تأکید که او در سلک ارادتمندان مهندس بازرگان است، به نقد برخی از تعابیر فلسفی و دیدگاه های مهندس بازرگان در مورد انسان و هنر در این اثر پرداخت. او با اشاره به دو مقاله‌ای که در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان از نسبت انسان ها و اخلاق در آنها سخن رفته است و در نتیجه درکی که مهندس بازرگان از رذایل اخلاقی داشته است، سخن خود را آغاز کرد: «مرحوم مهندس بازرگان در سیاست، فایده گرا بود و به نتایج عطف نظر داشت. به این معنا که نسبت به اموری که بیشترین آثار و نتایج را برای بیشترین افراد داشته باشد، توجه داشت که این امر را در جریان جنگ ایران و عراق و اشغال سفارت آمریکا مشاهده می‌کنیم.»
دباغ با اشاره به مجموعه آثاری که از مهندس بازرگان در سپهر سیاست صادر شده است و بحث «اخلاق فضیلت‌گرا»، گفت که راهکاری از دل این توصیه‌ها درنیامده است. او در ادامه گفت: «اخلاق حداکثری متناسب با انسان حداکثری است و انسان حداکثری جهان را پرنکرده است.» البته او تأکید کرد که سخنان‌اش معطوف به تخفیف فضیلت نیست.
نکته دومی که دباغ در سخنان خود عرضه داشت این بود که گفت، برخی از تعابیری که مرحوم بازرگان در مقاله اندیشه‌ها به‌کار برده‌اند، طنین فلسفی دارند که غیررقیق است و تفکیک‌ها و نکته‌هایی که اشاره کرده‌اند، گره‌گشا نیستند. چرا که تعیین مصداق کار فیلسوف نیست، و فیلسوف کار تجربی نمی‌کند.
نکته سومی که دباغ اشاره کرد، درک پوزتیویستی از علم بود. به نظر او اشکال جدی در این بحث وجود دارد. تفاوت بین گفتمان علمی با گفتمان دینی نکته مورد اشاره دباغ بود. او در بخش دیگر سخنان‌اش، بحثی را که در باب اخلاقیات است نیز مبهم دانست که مراد از آن مشخص نیست. به اعتقاد این استاد دانشگاه، انسان‌شناسی لیبرالیستی که مهندس بازرگان به‌کار برده است، نگاهی کاملاً خوش‌بینانه به انسان دارد. استناد او مقاله «روضه‌خوانی» در مجموعه آثار ۱۶ بود.
نکته‌ی دیگری که دباغ به آن اشاره کرد، موضوع روحیه‌ی خودخواهی در جامعه‌ی ایران است که به اعتقاد او، بازرگان در یک‌جا دچار خلط مبحث شده است. اشاره به اثر « چپ‌زدگی» در صفحه ۱۳۵ کتاب باعث شد تا او خواستار خانه‌تکانی معرفتی از این حیث شود.
مواجهه با هنر از دیگر موضوع های مورد اشاره در این سخنان انتقادی بود. دباغ با بیان اینکه مرحوم مهندس بازرگان به هنر چه به شکل سنتی و چه به شکل مدرن عنایت نداشته است، گفت: «مرحوم مهندس بازرگان در مقام تخفیف هنر در جهان جدید برآمده‌اند. کسی که دموکرات است، تصور می‌کند که شاید روا نباشد کل‌اش را به کناری نهد و به دیده عنایت به آن نگاه نکند. چرا که حجم کثیری از سنت عرفانی ما با هنر هم عنان بوده است و زیبایی در شعر و ادبیات تجلی پیدا می‌کند.»
بنابراین سروش دباغ نگاه کلی خود را از این اثر چنین بیان کرد: «این مجموعه آثار از آن حیث که آشنایی با علوم جدید است، یک نقصان جدی در کار مهندس بازرگان دیده می شود. در یک نگاه کلان مرحوم مهندس بازرگان با وجود آنکه انس زیادی با قرآن داشته و در نوشته‌ها و مقاله‌های کتاب هم به عیان دیده می‌شود، به نظر می آید آنجا که در مورد فمینیسم، ایندیویدالیسم و دیگر مکاتب فکری سخن می‌گویند چنانچه باید از عمق و آشنایی کافی برخوردار نیستند. فمینیسم را صرفاً در بعد سیاسی آن و یا اجتماعی آن خلاصه می‌کنند و نکاتی را ذکر می‌نمایند که مورد نظر فمینیست ها نبوده است. و نقدهایی را مطرح می‌کنند که فمینیست ها ادعای آن را نداشته‌اند.»
نکته دیگری از کتاب که مورد توجه این پژوهشگر قرار گرفت، بحث رابطه‌ی میان علم و دین بود. او گفت که تصور می‌کند به‌لحاظ متدولوژیک، منظومه‌های دینی که در دل دنیای رازآلود متحقق شده و دنیای جدید، محتمل بر علم جدید در دل دنیای راززدایی شده، متفاوت است. بنابراین بیش از سراغ گرفتن از رابطه‌ی علم و دین و اتخاذ موضع در این باب باید مبادی و مبانی وجودشناختی و انسان‌شناختی آن روشن شود و از ربط، نیت، تشابه و تفاوت‌های آنها ذکری به‌میان بیاید، در غیر این صورت هرگونه حکمی که در این باب صادر شود، قدرت اقناعی و توجیه چندانی ندارد.»
نکته‌ی دیگری که به اعتقاد دباغ در کتاب به چشم می‌خورد، این موضع مرحوم مهندس بازرگان است که بسیاری از آموزه های مکاتب جدید در دل دین اسلام به ودیعت نهاده شده است یا دست کم می‌توان گفت که در برهه‌ای مهندس بازرگان این‌گونه می‌اندیشیده است. بنابراین او این موضوع را هم از نکاتی دانست که به تأمل جدی نیاز دارد و امروزه نمی‌توان به راحتی از این آموزه دفاع کرد.
البته او کتاب را واجد «بصیرت»‌هایی هم دانست: «آن هنگام که آداب و خلق و خوی ایرانیان را برمی‌شمارد و درباره‌ی روحیات آنها از جمله روحیه‌ی عدم‌همکاری آنها نکاتی را متذکر می شود و هم استفاده از آموزه‌های دینی و به‌عنوان مثال، سخن گفتن از رابطه میان انسان و خدا و دعا کردن از نکات تأمل‌برانگیز کتاب است؛ اما جایی که وارد بحث‌های نظری می‌شوند و از مفاهیم مکاتب مدرن بهره می‌گیرند و در مورد آنها سخن می‌گویند، به نظر می‌آید جای کار بیشتری دارد و احیاناً بی‌دقتی‌هایی چند در آن مشاهده می‌شود و عمق نه چندان کافی برای تقریر مواضع قائلان بدان مکتب به چشم می‌خورد.»
سخنان انتقادی سروش دباغ به اعتقاد دکتر محمدحسین بنی‌اسدی، رئس هیات مدیره بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان و مجری جلسه، یکی از تندترین انتقادهای نظری به دیدگاه‌های مهندس بازرگان بوده است. بنی‌اسدی تصریح کرد که سن صاحب‌اثر (مهندس بازرگان) به هنگام نگارش مقاله و شرایط زمانی نگارش مطلب و یا بیان سخنرانی، باید مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گیرد. با وجود بیان این ملاحظات، بنی‌اسدی از نقد آثار مهندس بازرگان استقبال کرد و این اتفاق را موجب تعمیق و ارتقاء دیدگاه‌های مهندس بازرگان و بازاندیشی در آراء وی دانست.

درنگی بر یک اثر
هدی صابر، پژوهشگر دینی آخرین سخنران جلسه معرفی و نقد شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان بود. عنوان سخنان او، «درنگی بر یک اثر» بود. صابر پیش از طرح نظرات خود در خصوص کتاب لازم دید تا برای درک بهتر مجموعه مقالات و سخنرانی‌های مهندس بازرگان، از ویژگی‌های صاحب اثر سخن بگویدو وی بازرگان را «سرکش، کاونده، اهل غور، متن‌گرا و مأنوس با کتاب» توصیف کرد.
«گرایش به متن» و «مستند‌سازی‌های علمی» از ویژگی‌های دیگری بود که صابر از آنها سخن گفت. استفاده از شعر ایرانی، حدیث، ادعیه و قرآن نمونه های مورد اشاره او بودند.
صابر در ادامه صاحب اثر را در دو زنجیره و سلسله «تبریز» و «تعمیق» رهگیری کرد: خط تبریز (خط دستبرد) با کهنمویی، شعار، بازرگان و حنیف‌نژاد؛ و خط تعمیق ( میل به شیب) با طالقانی، حنیف‌نژاد و بازرگان قابل بررسی است. او سپس دهه چهل را فصل مشترک خط تعمیق عنوان کرد که در مسجد هدایت، انجمن اسلامی، شرکت انتشار و دانشگاه قابل رهگیری است.
آثار مندرج در شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان از زاویه‌ی رویکرد نگاه نیز توسط صابر مورد واکاوی قرار گرفت؛ انگیزه، ایده، دستبرد، جستجو، استخراج، طبقه‌بندی، تبیین- تفسیر و تعمیق، موضوع‌های مورد اشاره او بودند.
صابر آنگاه ۳۴ اثر مندرج در مجموعه آثار ۱۶ مهندس بازرگان را «عیار» داد. مباحث «رمضان»، «خدمات و خیرات»، « همکاری خدا و انسان»، «دنیای ما» و «عاشورا» در این مجموعه مورد توجه صابر قرار گرفتند. اما او مقاله‌ی «همکاری خدا و انسان» را اثری پژوهشی‌تر، باساختارتر، صاحب قوام موجود و با اثر‌گزاری بالا دانست.
صابر سپس محک عیار آثار مندرج در کتاب را چنین برشمرد: «متن»، «تفکر آفرین» که با ذهن سر و کار دارد، « ایده‌زا» و « تلنگرزن» که هم ذهن را مشغول می‌کند و هم دل را، و «جان‌دار» که بطن متن را در سیبل برده و همه‌ی وجود را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
صابر در ادامه سخن خود را بر اثر « همکاری خدا و انسان» متمرکز کرد، متنی جان‌دار که حاوی تلنگر، تفکر، ایده، تنه، جهت و واجد تغییر است.
این پژوهشگر دینی و تاریخی، عصاره‌ی مکتوب جان‌دار را به دو بخش تقسیم کرد: «دعوت ( اولیه)، اجابت و همکاری خودجوشانه و محترمانه خدا و انسان که منجر به رشد می شود» و « تلنگر و تصحیح تلقی».
«دعوت» موضوع دیگر در این اثر بود که توجه سخنران را به خود جلب کرده بود. او دعوت را واجد راهکار همکاری سریع، بی‌واسطه، و آسانی معامله- همکاری دانست. گام اولی که توسط صابر برشمرده شد، سرمایه‌گذاری انسان (ایمان، توسل- توکل و تقوا) بود، و گام دوم، اجابت ( اجابت- کارگشایی، اعتنا- پاسخ‌گویی) توصیف شد. راهی که مبتنی بر پیمان، یاد، افشره آخر آل عمران، باور نامحدودی او و اندیشه‌ورزی است.
به‌عقیده‌ی صابر، این اثر مهم (همکاری خدا و انسان) از چشم همفکران و همگامان بازرگان، مغفول مانده و چنان که شایسته‌ی آن است، مورد تامل و بازنشر قرار نگرفته است.
«ربط کیفی» و «تقاضا و عرضه» دو موضوعی بود که ذیل عنوان «ترجمان امروزین جوهره» در سخنان صابر مورد بررسی قرار گرفت. او سپس به موضوع «ما و صاحب اثر» پرداخت؛ گذرهای ضروری از تقدیس به توفیق، کمال به غربال، مقاله به عصاره و کمیت به کیفیت، نکته‌های مورد اشاره‌ی وی بودند. بر این اساس توصیه‌‌ای خطاب به بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان توسط سخنران بیان شد: «بنیاد بر کمیت متمرکز نشود؛ بخشی از دست‌نوشته‌های مهندس بازرگان حاصل قلم‌زنی‌های دوران خلوت و نجوا است، و برخی آثار دوران آشفتگی است.»
خودانگیختگی، انرژی، تشخیص- تمرکز، نظم، هندسه، متن و دستاورد، محورهای موضوع «ما و صاحب اثر به‌طور خاص‌تر» به عنوان بخش دیگر سخنان صابر بود که او به بررسی هر یک پرداخت.
به این ترتیب سخنران بخش پایانی بحث خود را به موضوع «گونه صاحبان اثر» در دو بخش کارگران عرصه و مردان متن اختصاص داد؛ به‌عقیده‌ی او:
– « کارگر»ان عرصه: کار منجر به تشکیل سرمایه، تجمیع سرمایه و گردش سرمایه
– مردان متن: خود، هستی و کتاب
صابر که خود یکی از دانش‌آموختگان جریان نواندیشی مذهبی است، سخنان خود را در نشست معرفی و نقد شانزدهمین جلد از مجموعه آثار مهندس بازرگان چنین پایان داد: «دوران جدیدی شروع شده که دوران تحول است.»

دکتر کاظم سامی، نماینده‌ای از نسل روشنفکران مسلمان و مظلوم ایران

آقای دكتر قهاری، همفكر و دوست مرحوم دكتر سامی، وقتی به بنده اطلاع دادند كه یاران قصد انتشار یادنامه‌ای از ایشان دارند و تكلیف مقاله‌ای كردند، به یاد صحبتی افتادم كه چند ماه قبل از فاجعه‌ی دلخراش، در هال ورودی مجتمع مسكونی مشترك با هم داشتیم.

البته بعد از ۳۰ سال آشنایی، دوستی، همفكری، همدردی، همرزمی، همسایگی و همكاری، خاطراتم از دكتر سامی زیاد است؛ از انجمن اسلامی دانشجویان و پزشكان گرفته تا زندان شاه و دولت موقت و پس از آن دوران اختناق … ولی آخرین آنها را انتخاب كردم كه ضمناً نشانه‌ای از تحول فكری و نقش نسل جوانان مبارز ایران بعد از جنگ جهانی دوم می‌باشد.
دكتر سامی هیچ زمان عضو نهضت آزادی نبود ولی هم در جلسات عمومی ما می‌آمد- و كتكش را می‌خورد- و قبول تدریس در كلاس‌های نهضت را می‌كرد و هم نشریات‌مان را می‌گرفت و می‌خواند و در جاما پخش و بحث می‌كرد. در آن روز نشریه‌ای را كه از جعبه‌ی مراسلات آپارتمان ۵۲ خود برداشته بود كه از طرف نهضت به دنبال «ولایت مطلقه فقیه»، در دفاع از آرمان‌های انقلاب و مبانی بنیادی اسلام نوشته شده بود، گفت وقتی ما جزو دانشجویان مسلمان بودیم كتاب‌های شما را می‌خواندیم تا ایمان‌مان محكم شود و ضمن خواندن آنها وارد در مبارزات اجتماعی و سیاسی می‌شدیم. حالا که از برکت انقلاب و حکومت روحانیون مردم زیادی از مسلمانی استعفا داده‌اند کتاب‌ها و نشریات نهضت را، چون یگانه مبارز محکم است، می‌گیرند و می‌خوانند، و ضمن آن کسب ایمان کرده و کمی به مسلمانی برمی‌گردند…

این یك واقعیتی است كه بعد از قضایای شهریور ۱۳۲۰ و فعالیت‌های گسترده‌ی حزب تازه راه افتاده و كمونیستی توده، و میدان باز و مساعدی كه بهایی‌ها از اواخر دوران رضاشاه در مدارس و دانشگاه به دست آورده بودند، حركتی در میان «بچه مسلمان‌ها» در تهران و شهرستان‌ها و به‌طوركلی در میان متدینین متجدد و تحصیل‌كرده‌ی دانشگاه و ادارات و بازار پیدا شده بود. كسانی كه هم درد دین و وطن داشته، نمی‌خواستند این دو سرمایه یا میراث عزیزشان از بین برود و هم با خاطرات تلخ زورگویی استبداد پهلوی، خواهان آزادی و حیثیت انسانی خود شده بودند. ضمن اینكه از خرافات و تشریفات و انحراف‌های وارد شده در دین انزجار داشته و روحانیتِ زمان، در مجموع خود، نمی‌توانست جواب‌گوی اشكالات و ایرادها یا انتقادات دینی و اجتماعی‌شان باشد.
بعد از قضایای شهریور ۱۳۲۰ و پیدایش مختصر جو آزادی در جامعه استبداد زده ایران بود كه اگر بی‌دینان و بی‌وطنان فرصت و جولان یافتند، در مقابل آنها احزاب ملی درست شد كه دنباله‌اش به ملی شدن نفت به رهبری مصدق و پشتیبانی ابتدایی كاشانی كشید و نهضت‌ها و جبهه‌ها و جنبش‌ها به‌وجود آمد. همچنین محافل مذهبی روشنفكر و متعهد (مانند مسجد هدایت تهران و كانون نشر حقایق اسلامی مشهد) و انجمن‌های اسلامی و تبلیغاتی متعدد در میان دانشجویان دانشگاه‌ها و فارغ‌التحصیل شدگانِ مهندس و پزشك و معلم، در تهران و شهرستان‌ها تا اروپا و آمریكا به‌راه افتاد. ضمن اینكه یك سلسله كانون‌ها و جمعیت‌های فرهنگی و امدادی و غیره، با رنگ ملی و اسلامی در گوشه و كناركشور پدید آمد؛ خصوصاً در اصفهان و مشهد، احزاب وگروه‌های به‌اصطلاح مذهبی- ملی نیز پا به‌پا یا به‌دنبال همین انجمن‌ها و كانون‌ها به وجود آمدند.
اگر راست‌اش را خواسته باشید مؤسسات مترقی قم و نهضت‌های معترضانه‌ی روحانیت و طلاب نیز كه دنباله‌اش به رهبری انقلاب اسلامی ایران كشید، به میزان محسوسی الهام یافته و مدیون نسل مسلمان و روشنفكر اخیر ایران می‌باشند. ضمن آنكه افكار و القائات چپ‌گرانه و ماهرانه‌ی وارداتی شهریور ۱۳۲۰ بی‌دخالت و بی‌تأثیر در نشو و نمای آنها نبوده است. روحانیت تشیع همان‌طور‌كه خود توجه دارند و مرحوم شهید مطهری صریحاً گفته است‌كه عوام‌زده و مقلدِ مقلدین می‌باشند برای بقا و مقام خود راهی جز عنایت به جو و افكار عمومی و به رنگ محیط و نسل مسلمان و روشنفكر در آمدن نمی‌دیدند؛ نسل جوانی كه خواهان تجدد و تحرك است و آزاد شدن از اسارت و استبداد (و به قول مرحوم دكتر شریعتی استحمار) .

*

بعد از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مردم متدین ایران كه همواره علاقه‌مند به حفظ و اعتلای دین و وطن‌شان بودند و دركلیه‌ی جمعیت‌های آزادی‌خواهانه و ضد استیلای خارجی و استبداد، چه در انقلاب مشروطیت و چه در ملی‌شدن نفت، مشاركت مخلصانه‌ی مؤثر داشتند؛ در صدد برآمدند از این پس بی‌نام و نشان عمل نكنند و بی‌اثر و حساب نمانند، بلكه سر و سامان و هویت به جمع خود و به مرام و اهداف و آینده‌شان بدهند.
مسلمانان مترقی می‌خواستند به‌طور صریح سایق مذهبی یا اسلام اصیل را كه وظیفه‌ی هر مؤمن را خدمت به خلق و برادری با مؤمنین یا فعالیت اجتماعی دانسته است و دوستی و دفاع از وطن را جزیی از ایمان می‌شمارد، در سرلوحه‌ی مرام و برنامه‌های سیاسی خود قرار دهند. به این نكته نیز توجه شده بود كه در همه جای دنیا- محسوساً در مشرق‌زمین و مخصوصاً در ایران- عامل دین یا عقیده و ایدئولوژی، اعم از حق یا باطل، چه بعد از اسلام و چه قبل از آن، قوی‌ترین محرك ذاتی و اجتماعی مردم بوده است‌كه نشانه‌ی نوین آن شور و شوریدگی یا انتقام و انقلاب‌هایی است كه مرام یا مذهب ماركسیسم در قرن بیستم به وجود آورده و در غرب و شرق دنیا- خصوصاً در افكار و روحیه‌ی جوانان- همچون غده‌های سرطانی رخنه كرده است.
بودند كسانی از متدینین و نیمه متدینین كه تنها به حكم خداپرستی و اسلام و به عنوان وظیفه‌ی دینی رو به فعالیت‌های اجتماعی و مبارزات سیاسی آوردند و بعضی نیز به خاطر مبارزه علیه استعمار یا استیلای بیگانگان رو به اسلام و ایمان آوردند. در حقیقت خدا و دین را كه عامل محرك بسیار قوی دیده بودند وسیله و فرع بر مبارزه و سیاست گرفتند و به خاطر مبارزه برای اهداف دنیایی رو به دین آوردند.
خلاصه آنكه دو عنصر اسلامیت و ایرانیت یا دو دسته طرفداران دین و وطن، پیوسته در كشورمان و میان ملت‌مان حضور داشته، در حراست و عظمت و اعتلای هر دوی آنها همكاری كرده‌اند، گاهی توأماً و گاهی به صورت متمایز و مجزّا.
البته همه كس این مطلب را قبول ندارد؛ درهر دو دسته بعضی روی نادانی یا تعصب‌های مثبت و منفی، آنچه را كه شده است و آنچه می‌شود، از آن خود یا صنف خود می‌دانند. رهبر فقید انقلاب در یك اعلامیه قبل از پیروزی و در ادبیات و تبلیغات تداوم انقلاب همه جا- صریحاً یا تلویحاً- آغاز مبارزات و انقلاب را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۰ دانسته و رهبری آن را اختصاصی روحانیت شمرده بودند. از سوی دیگر بسیاری از پیروان كمونیسم، ایدئولوژی‌‌های معنوی و مذهبی و هر گونه مبارزه غیر دیالكتیك مادّی را حركات ارتجاعی سرمایه‌داری یا افكار خیال‌بافانه دانسته، وزنی برای اینها قایل نیستند. بعضی از روشنفکران طرفدار افکار غربی نیز اسلام و عمل مسلمانان و نقشی را كه روحانیون ایران داشته‌اند نفی كرده، وارد شدن مذهب را در مبارزات و در سیاست زیان‌بخش می‌شمارند.

در هر حال و با برگشت به خاطره‌ی دكتر سامی، جمع شدن دو عنصر اسلامی و ایرانیت در عصر جدید ایران و هكاری دو آرمان دین و وطن به صورت یك‌جا در افراد متعلق به نسل جوان ما اگر چه ممكن است تازگی داشته باشد ولی وجود و حضور هر دو آرمان و هر دو طرز تفكر، به‌صورت مجزّا در افراد و صنوف مختلف، سابقه‌ی بس طولانيِ دو سه قرنی دارد. هر دو عنصر یا هر دو دسته، هم علیه تهاجم نظامی و تسلط سیاسی اروپاییان- و سپس آمریكاییان- به آب و خاك و دین‌مان یا به استقلال و اقتصاد و فرهنگمان جنگیده‌اند و هم از تمدن پیشرفته‌تر و تفوق‌های فكری و علمی و صنعتی آنان رنج برده، به تكان و تلاش افتاده‌اند. ضمن اینكه چنین حالات و حركات، اختصاصی ایران ما نبوده و در كلیه‌ی كشورها و ملت‌های مشرق زمین، اعم از خاورمیانه‌ی مسلمان و خاور دورِ هند، چین و ژاپن به گونه‌ای بروز و ظهور داشته و نقش اساسی در بیداری و تحول همه‌ی این ملت‌ها و در سیاست و صحنه‌های جهانی ایفا كرده است.

با توجه به چنین اهمیت موضوع و وسعت آن- كه زندگی و تفكر دكتر كاظم سامی از موارد برجسته‌ی آن می‌باشد- جا دارد یك نظر فراتر و فراگیرتر، ولو به‌طور اجمال و فهرست‌وار، به دو قرن همكاری دین و وطن یا مقابله و مبارزاتی كه دیانت و سیاست ایرانیان و ایران با پدیده‌ی معاصر تهاجم و تمدن غرب داشته‌اند بیاندازیم.
مشرق زمین مسلمان وقتی با تمدن جوان و با طمع‌ورزی‌های فراوان اروپاییان رو به رو گشت، مدت‌های مدید در زیر پرده‌های فساد و ظلم و جهل به خواب عمیقی فرو رفته، از ترقی و تحرك و از زندگی انسانی استعفا داده بود. علاوه بر آن، و در آسیب‌پذیرترین دوران از عمر خود قرار داشت. تهاجم نظامی، سیاسی و فرهنگی اروپا از یك طرف، همه چیز ما (اعم از وطن و دین‌مان) را تهدید به مرگ می‌كرد- یا چنین احساس می‌شد- و از طرف دیگر، تفوق‌های آنها به لحاظ تمدن و تمتع از زندگی و در علوم و صنایع و امور اجتماعی، هر مسلمان با غیرت و هر انسان با اساس و شخصیت را به اشك و حسرت و به رنج و حركت در می‌آورد. به این ترتیب، بنا به ضرب المثل معروف «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» تهاجم و تفوق اروپا- و سپس آمریكا- اگر چه توأم با خسارات و صدمات و خیانت و ننگ‌های مصیب‌بار بوده، سبب دشمنی‌ها و كینه‌ها شده است ولی ملت‌های مشرق زمین را بیدار كرد. آنان را هم به فكر استقلال و و رهایی یا آزادی و نیرومندی‌شان انداخت و هم زندگی بهتر و تمدن و ترقی یا خروج از نادانی و ناتوانی و عقب افتادگی را به خاطرشان آورد. مصایب و مسایلی را پیش چشم‌شان آورده، حیرت و حسرت و حركت و حیات‌شان داد و بعضی از آنان را به بازگشت به خود و به خدا كشاند. در حقیقت تاریخ دو سه قرن معاصر مسلمانان و مردم مشرق‌زمین چیزی جز چهره‌ها و واكنش‌ها یا تكان و تلاش‌های ناشی شده از ضربه‌ی غرب، برای خنثی ساختن و جبران آن و احیاناً پیشی گرفتن از آنان نیست.
تهاجم غرب این تفاوت بزرگ را با هجوم‌های امثال مغول و تاتار و یا توران و تیمور داشت كه آنها به قصد تصرف سرزمین‌ها و غارت ثروت‌های ما می‌آمدند و چیزی نمی‌گذشت كه تسلیم تمدن برتر و تفوق‌های فرهنگی و معنوی ما می‌شدند، در حالی كه اروپاییان غیر از زور و نیرنگی كه حامل آن بودند و تسلط نظامی و نفوذ سیاسی كه بر ما تحمیل می‌نمودند، ارزش‌های اضافی را هم به دوش یا به دست داشتند كه خود ما خواهان و خریدار آن می‌شدیم. اگر تقلیدهای سطحی كودكانه صورت گرفته است یا اقتباس و اكتساب‌های اصوليِ زاینده نموده‌ایم، هر دوی آنها ناشی از ضعف یا از قوت خودمان بوده است نه تحمیل خارجیان. تفاوت دیگر آنكه برخلاف تهاجم و تفوق‌های آسیایی و محلی كه تندتر و با خون و خرابی بیشتر ولی كوتاه و گذرا بوده است، تهاجم و تفوق و غرب، پدیده و ضربه‌ای است كه هنوز ادامه و توسعه دارد و واكنش‌ها و بازكنش‌ها كاراتر و سنجیده‌تر را ایجاب می‌نماید. به‌طوری‌كه چاره‌ای جز بررسی و عبرت‌گیری از گذشته و وحدت و فعالیت و فداكاری خیلی قوی‌تر برای آینده نداریم.
درباره‌ی جریان‌های گذشته و حركات و مبارزاتی كه از نهضت تنباكو تا انقلاب اسلامی اخیر، با مشاركت فكرها و قشرهای مختلف، انجام شده است و نتایج مثبت و منفی آموزنده داشته، خیلی صحبت كرده‌اند و همگان اطلاع دارند، ولی این بحث‌ها بیشتر به صورت حماسی و احساساتی بوده، كمتر به تحلیل و تعلیل‌های تاریخی و تطبیقی و تطبیقی پرداخته‌اند، و كمتر با دید تحقیقی نقش دو عنصر دین و وطن، یا همكاری شیفتگان و مدعیان آن دو، مورد مطالعه‌ی بی‌طرفانه قرار گرفته است.
اینك با اجازه‌ی دوستان مرحوم سامی و خوانندگان یادنامه مرور اجمالی به صحنه‌های دو قرن همكاری دو عنصر دین و وطن ملت ایران در مبارزه با ضربه یا پدیده‌ی تهاجم و تمدن غرب می‌نماییم.
صحنه‌هایی از همكاری دین و وطن در برابر پدیده‌ی غرب
یکم؛ اولین پرده‌ی صحنه‌ی این نمایشنامه‌ی تمام نشدنی را روس‌ها در سال ۱۱۳۵ هجری قمری (۱۷۲۲ میلادی) بالا زدند. همسایه‌ی شمالی ما با فرهنگ و تمدن كمتر از كشورهای غرب اروپا ولی با خشونت و اشتهای بلعیدن بیشتر، بنا به دستور و نقشه‌های توسعه‌طلبانه‌ی پطركبیر و به دنبال استمدادهای مالی و نظامی كه شاه سلطان حسین صفوی در برابر حمله‌ی افغان‌ها از آنها كرده بود، خود را در حاجی طرخان مستقر ساخته، بر دو استان قفقاز تسلط یافت و سواحل جنوبی بحر خزر- از رشت تا تمام مازندران و استرآباد (گرگان)- را تصرف كرد. اما خوشبختانه هنوز این تسلط و تصرف یا تفوق روس‌ها به درجه‌ای نرسیده بود كه نادرشاه افشار با اراده‌ی قوی و زور بازو و شمشمیر نتواند آنها را، همچون عثمانی‌ها، به سر جای خود برگردانده و مغلوب‌شان كند.
پرده‌ی اول نمایشنامه كه با شكست آغاز گردیده بود با پیروزی دولت ایران پایان یافت.

*

دوم؛ فتحلیشاه قاجار در برابر سلاح و سیاست و سازماندهی پیشرفته‌تر روس‌ها، و در اثر سستی و خسیسی و خوش‌گذرانی‌ها، و با وجود كاردانی و شجاعت و پشتكار پسر و ولیعهد خود، عباس میرزا، ناچار شد تن به سخت‌ترین شكست داده، در سال ۱۲۴۳ ه‍ .ق. (۱۸۲۷ میلادی) معاهده‌ی ننگین تركمانچای را با میانجی‌گری انگلستان امضا كند. تمام ایالت آباد و زرخیز قفقاز تا شمال رودخانه ارس خاضعانه و برای همیشه تقدیم روسیه گردید . از جمله شهرها و نواحی ایروان و نخجوان كه شاهد دفاع و دلاوری‌های چند ساله‌ی اهالی و سربازان دولتی و شكست‌های مكرر قوای روس بودند. حتی كشتیرانی دریای خزر به روس‌ها واگذار گردید و غرامتی در حدود سه میلیون و پانصد هزار لیره انگلیس بر ایران تحمیل گشت. علاوه بر آن، این معاهده نمونه و مأخذی برای قراردادها و روابط سایر دولت‌های اروپایی با ایران گردید…
*
سوم؛ اگر بازیگر صحنه‌های قبليِ نمایشنامه صرفاً عنصر وطن بود و چیزی جز طمع، و تهاجم روس‌ها از یك سو، و دفاع ایرانیان از استقلال خودشان از سوی دیگر وجود نداشت، در این صحنه‌ی مقابله و مقاتله‌ی فتحعلیشاه با روس‌ها، برای اولین بار شاهد ورود عنصر دین می‌شویم.
اولاً در حوادث سال ۱۲۴۱ ه‍ .ق (۱۸۲۶ م) كه روس‌ها برخلاف عهدنامه گلستان قریه گوگجه در ناحیه‌ی ایروان را اشغال‌كرده بودند و عباس میرزا با تشویق مأمورین سیاسی انگلستان متعرض و مصمم به جنگ با آنها شده بود، «پس از ورود شاهزاده منچیكوف ، سید هاشم مجتهد برای تحریك احساسات مذهبی مردم پایتخت… وارد تهران شد تا فتحعلی‌شاه را به جنگ وادار كند… مكاتبات و تقاضاهای زیادی از طرف ساكنین نواحی سرحدی و پیشوایان مذهبی دولت ایران رسیده بود كه… برای رفع اهانت‌هایی كه از طرف دولت روسیه به دین اسلام وارد آمده بود اقداماتی به عمل آورد… ملت و ورحانیون و اغلب زمامداران تقاضای اعلام جنگ بر ضد دولت روسیه داشتند… آقا سیدمحمد مجتهد به همراهی یك صد تن از روحانیون وارد سلطانیه شد . دسته‌ی دیگری از اهالی به سرپرستی ملا احمد نراقی نزد فتحعلی‌شاه آمدند و به تظاهرات پرداختند.»
ثانیاً آقای دیگری به نام میرزا مسیح مجتهد در رأس عده‌ای از علما و اهالی تهران كه خشمگین از معاهده‌ی ننگین تركمانچای بوده و احساسات مذهبی‌شان از نخوت و رفتارهای بسیار ناشایست گریبایدوف (Gribaydoff) سفیر اعزامی روسیه، و همراهانش جریحه‌دار شده بود، پس از اجتماع در مسجد، به سفارت روس حمله كردند و سفیر و ۳۷ نفر از همراهان وی را به قتل رساندند ! …
‌ *
چهارم؛ شكست رسوا از روس‌ها و معاهده جبران ناپذیر تركمانچای، اگر بسیار تلخ و جام زهر بود ولی وسیله‌ی بیداری و درسی برای دولتیان ایران شد. دانستند كه با پدیده‌ی دامنه‌دارتر و بس خطرناك‌تر از جنگ‌های سرحدی و ایلیاتی قدیم سر و كار داشته، باید فكر و چاره‌ی دیگری بكنند! می‌بایستی قبل از هر چیز آنها را شناخت و اسرار قدرت و موفقیت‌شان را آموخت.
در این رابطه فریگان (Friggang)، مستشار دربار سن پطرزبورگ كه برای مذاكرات صلح به تبریز آمده بود، راجع به عباس میرزا از جمله نوشته است:
«دارای احساسات نجیب و افكار بلند بود و حریص برای یاد گرفتن تمام عواملی كه باعث سیر سریع ترقیات در اروپا شده است.»

از اقداماتی كه عباس میرزا نمود، ایجاد كارخانه ذوب آهن برای ریخته‌گری توپ بود و اعزام پنج نفر محصل به انگلستان برای فرا گرفتن فنون مهندسی و پزشكی و علوم جدید؛ میرزا صالح شیرازی یكی از آنهاست كه اولین چاپخانه و اولین روزنامه را در تبریز تأسیس نمود.

همچنین است درك و دریافت میرزا بزرگ قائم مقام الملك از اوضاع ایران و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام كه در واقع صدراعظم‌های عباس میرزای ولیعهد و فرزند او محمدشاه بودند، و میرزا تقی‌خان امیركبیر كه در دستگاه آنها از پسر آشپزی به امیرنظامی رسیده بود، و هر سه نفر از رجال خدمت‌گزار بزرگ ایران محسوب می‌شوند؛ خدمت‌گزاران دردمند و روش‌بینی كه هم از داخل دولت و دربار و از كرسی صدارت و سیاست نظاره‌گر مطامع و مزایای ابرقدرت‌های زمان بودند و هم مفاسد و معایب یا نارسایی‌های ملك و ملت را لمس می‌كردند. طبیعی است كه آمال و افكار و اقدامات‌شان بر محور استقلال ایران و قدرت نظامی و نجات كشور دور بزند و نخستین هدف‌شان اصلاح دولت و دربار باشد.

اصلاحات و خدمات سه ساله‌ی امیركبیر را همه می‌دانند؛ از ناصرالدین شاه و شاهزادگان و درباریان شروع كرده، جلوی بی‌سروسامانی‌ها و بیكارگی‌ها و ولخرجی‌ها را گرفت؛ به تقوای سیاسی و تمركز قدرت پرداخت؛ سفرای خارجی را تحت كنترل در آورد؛ صنعتگران داخل و خودكفایی را تشویق كرد، و برجسته‌ترین كارهای او تأسیس دارالفنون (Ecol Polytechnique) و استخدام معلمین اتریشی و فرانسوی برای تدریس مهندسی و پزشكی و علوم نظامی و تعلیم فرهنگ نوین بود؛ و تمام این كارهای انقلابی باعث قتل او شد. حتی برای فاش كردن دسایس و دخالت‌های روس و انگلیس به سفیر ایران در اسلامبول دستور داده بود كه از طریق همتای آمریكایی خود از واشنگتن بخواهد كه با برقراری روابط سیاسی با ایران و مرام انسان‌دوستانه و صلح‌جویانه‌ای كه دارند مراقبت و حمایتی از ایران در برابر آنها اعمال نمایند…

‌ *
پنجم؛ از تصادف روزگار و از بخت خوب ایران كه مانع از مستعمره شدن ما گردید، رقابتی بود كه از ابتدا میان روس و انگلیس بر سر ایران به وجود آمده و ادامه یافته است؛ رقابتی كه از طریق موازنه منفی و شعار نه شرقی و نه غربی، درس سیاست و امنیت برای زمامداران ورزیده و شرافتمندمان گردید. خوشبختانه پدیده‌ی تهاجم و تمدن غربِ خالی از وحدت و برنامه‌ی مشترک بوده، در روابط فی‌مابینِ خود آن‌ها نیز تهاجم و قصد تسلط وجود داشت، به‌طوری‌كه ما می‌توانستیم از تصادف‌ها و رقابت‌ها به سود خود استفاده نماییم.
طمع‌ورزی و تجاوز روس‌ها به ایران، برطبق وصیت‌نامه‌ی پطركبیر، اولاً برای توسعه‌ی خاك خودشان و تصرف ایالات پرنعمت اطراف دریای مازندران بود؛ ثانیاً نظری كه همه‌ی اروپایی‌ها به هندوستان داشته و ایران را سر راست‌ترین راه برای رساندن خود به آنجا و در آوردن از جنگ انگلیسی‌ها می‌دیدند. به این ترتیب سیاست كلی و خط مشی چندین قرنی استعمار انگلیس درباره‌ی ایران ترسیم گردید: مراقبت زیركانه و ممانعت همه جانبه از راه‌یابی و دست‌یابی روس‌ها به هندوستان، از طریق حضور و نفوذ در ایران؛ ضمن استفاده‌های هر چه بیشتر تجاری و نظامی و سیاسی برای حفظ تعادل فی مابین. جالب توجه است كه امور مربوط به ایران زیر نظر و دستور نایب السلطنه هند اداره می‌شد. نتیجتاً ایران در سیاست عمومی انگلستان فرع بر هندوستان بود و حالت حاشیه‌ای داشت. مصالح آنها اقتضا می‌كرد كه در برابر طمع و تجاوز روس‌ها برای نزدیك شدن به هندوستان و آب‌های گرم خلیج فارس، مدافع و یا لااقل موافق با استقلال ایران و نیمه قدرتی برای ما باشند.
‌ *
ششم؛ پرده‌ی بعدی نمایشنامه‌ی دو قرن همكاری دین و وطن را قهرمانانی بالا زدند كه از دولتیان یا معاصرین ناصرالدین شاه بوده، برای كارداری و سفارت و مأموریت یا برای كنجكاوی و سیاحت به خارج رفته یا مقیم خارج بوده‌اند، مانند مجدالملك سینكی، یوسف‌خان مستشارالدوله، آخوندزاده، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار، حاجی سیاح، طالب‌اوف، و از جهاتی میرزا ملكم‌خان ناظم‌الدوله. اینها كه وجه مشترك‌شان درد ایران بود، علت عقب افتادگی و چاره‌ی كار ما را به طور طبیعی و منطقی در وجود خودمان جست‌وجو می‌كردند. هنوز این فكر باطل رسوخ و پذیرش نیافته بود كه هر چه بدی و كجی و كاستی در ما هست از توطئه و تحریك خارجیان بوده، و خود ما در باره گرفتاری‌ها و دردها نه عیب و تقصیری داریم و نه تأثیری؛ كاری از دست‌مان برنمی‌آید و كاری هم نباید بكنیم!
اصلاح‌گران فوق با حضور در كشورهای عثمانی، روسیه، آلمان، انگلیس یا فرانسه و مشاهده‌ی نزدیكِ ویژگی‌های زندگی و فرهنگی یا روابط اجتماعی و اداری آنان، دیدگاهی بالاتر و فراخ‌تر از دولتیان مسئول و مقیم در ایران اتخاذ كردند. در گفت‌وگوها و گزارش‌های كتبی و در خاطرات و سفرنامه‌ها به تحلیل اروپا و اروپاییان و تعلیل تسلط و تفوق آنان پرداخته، نظریات اصلاحی و پیشنهادهایی ارمغان می‌آوردند و دست به اقداماتی در حوزه‌ی اشتغال و امكانات‌شان می‌زدند. در‌حالی‌كه آخوندزاده‌ی ایران‌دوست اصلاح‌گر، لائیك مشرب و شاید ضددین بود، كسان دیگری مانند مجدالملك و مستشارالدوله علاوه بر وطن، درد دین نیز داشته، به اثبات اصالت و حقانیت اصول و احكام اجتماعی اسلام و انطباق ارزش‌های مسلم و بعضی از قوانین حكومتی اروپا با موازین اسلام می‌پرداختند؛ لازم می‌دیدند كه از یك طرف در برابر خودباختگان تمدن و تمتع مغرب‌زمین كه مسلمانی را عامل عقب‌افتادگی مشرق‌زمین می‌دانستند، به دفاع از اسلام و فرهنگ فراموش شده‌ی خودمان بپردازند و از طرف دیگر اشكالات قشری‌های مقدس را كه فرنگی‌ها را كافر حربی دانسته و آشنایی با زبان و زندگی آنان و استفاده و اقتباس از اختراعات و اكتشافاتشان را گناه می‌شمردند، و سد راه تجدد و تحرك بودند، بر مبنای قرآن و سنت رد نمایند.
مجدالملك سینكی‌كتاب «كشف الغرایب» را نوشته، انتقاد از نظام حكومتی استبدادی‌
كرد. مستشارالدوله تبریزی كلیه‌ی اشكالات و اصلاحات را در «یك كلمه» یعنی «قانون» خلاصه كرده، آن را عنوان كتاب خود قرار داد. میرزا حسین‌خان سپه‌سالار كه بعداً صدراعظم شد، ارمغان آورنده‌ی طرح سازمان دولتی و تشكیل‌دهنده‌ی اولین هیأت وزیران به نام «كابینه دربار اعظم» شد و «مجلس مودت» را كه تصویری از پارلمان است به ناصرالدین‌شاه پیشنهاد كرد. حاجی سیاح كه همه‌ی اروپا را سیر كرده و به هندوستان و چین و ژاپن هم رفته بود، در كتاب خاطرات خود جامع‌ترین آگاهی كلی را از دنیای متمدن آن روز به هموطنان داده، مشروطیت سلطنتی را پیشنهاد می‌دهد و مخالف سرسخت ناصرالدین شاه بود.
میرزا عبدالرحیم طالب‌اوف، بازرگان ایرانی مقیم قفقاز از وطن‌دوستان مسلمان نیز نظریات خود را در یك نامه مفصل یا یادداشت «درباره‌ی حكومت مطلق استبدادی» برای اتابك می‌نویسد (۵ سال بعد از قتل ناصرالدین شاه).
‌ *
هفتم؛ درخشان‌ترین چهره‌ی بیدارگری در مبارزات دینی و سیاسی دو قرن اخیر مشرق‌زمین در برابر پدیده‌ی غرب، و پر نقش‌ترین قهرمان، این نمایشنامه، سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی می‌باشد. افغانی یا اسدآبادی، به حق معلم و مظهر كامل همكاری دین و وطن، در برابر تفوق غرب به شمار می‌ورد. در كسوت و شهرت و شغل، یك روحانی تمام عیار بود؛ بدون آنكه معتقد به حاكمیت و كفایت آخوند و مغرور به بی‌نیازی از دانش و ارزش‌های خارج باشد. در طرز تفكر، در تحرك و تجدد و در كاردانی و كارسازی نیز سرآمد روشنفكران متجدد انقلابی و یك سیاستمدار كاركشته محسوب می‌شود. نظریات و نوآوری‌های او در هر دو زمینه‌ی اسلام و نجات ملت‌های مسلمان، پردامنه‌ترین آثار را به وجود آورده است. از نظر دینی شاگردان یا پیروانی چون شیخ محمد عبده، اقبال لاهوری، رشید رضا و كواكبی لبنایی را پرورانده است. از نظر سیاسی یا ملی نیز اولاً نجات و شوكت و ترقی همه‌ی ممالك مسلمان را جست‌وجو می‌كرده، تأكیدكننده‌ی یكپارچگی و همكاری آنان در برابر استمعار زمان بوده است. ثانیاً اقتباس و آشنایی با تمدن و با فرهنگ و فنون غرب را ضروری و خالی از عیب و گناه دانسته، جهل و فساد و استبداد را عوامل اسارت و ذلت می‌شمرده است. در ایران خودمان، قیام تنباكو و قتل ناصرالدین‌شاه- كه دو عامل تعیین كننده در انقلاب مشروطیت بودند- از آثار او می‌باشد.

آقای دكتر عبدالهادی حائری مؤلف كتاب «تشیع و مشروطیت» به سیدجمال عنوان «طراح سازش مذهبیان و غرب‌گرایان» داده است و اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدین شاه در روزنامه رسمی «اطلاع» او را «جهان دیده‌ای متمدن و عالمی متدین» معرفی می‌نماید. سید‌جمال‌الدین دقایق و دستورهایی را توجه و توصیه كرده است كه هنوز هم اهمیت و ضرورت دارد. در یك خطابه‌ی منبری كه طرز تفكر و تصویه‌هایش را نشان می‌دهد از جمله چنین گفته است :

«… ای ایرانیان، ای برادران و هموطنان عزیز… دیگر خواب بس است… بنگرید كه جهان چگونه متمدن گشته است؛ همه‌ی وحشیان آفریقا و سیاهان زنگبار به سوی تمدن، علم، كار و ثروت پیش می‌روند… در سراسر ایران یك كارخانه متعلق به خود نداریم… در تمام ایران تنها یك فرسخ راه‌‌آهن داریم كه حتی آن هم در دست روس‌هاست… همه‌ی اینها به علت استبداد و فقدان عدالت و قانون است. حتی علمای شما هم در اشتباهند… همچنین است رفتار فرمانروایان شما كه با ظلم و قدرت مافوق تصور، شما را از مایملك و آزادی و حقوق حقه محروم می‌سازند و با همه‌ی اینها بیگانگان همراهند… در تمام ایران تنها آخوندها و مقامات دولتی و درباریان ثروتمندند و بقیه‌ی مردم زندگی را به فلاكت می‌گذرانند… وظیفه‌ی شما این است كه بیدار شوید و به خود قوت دهید و خود را پرورش دهید تا… نیرومند گردید، قابل احترام و دانا شوید تا سپاه و توپ و تفنگ داشته باشید. تجارت خود را توسعه دهید، راه‌آهن داشته باشید… كارخانجات را خود داشته باشید و از بیگانگان بی‌نیاز گردید. لیكن همه‌ی اینها را تنها به یك شرط می‌توانید به دست آورید و آن هم دانش است… در سراسر مملكت مدارس افتتاح كنید… در پی آموزگارانی شرافتمند و با معلومات كه حرص حاه و مقام نداشته باشند. مثلاً از آمریكا یا یك كشور دیگر بفرستید تا فرزندان شما چهارنعل به سوی علم و دانش بتازند. وقتی علم آموختند تسلیم موضعی كه پدران‌شان در آن بودند نخواهند شد. آنها عدالت، آزادی و مساوات، یعنی سه اصلی كه قرآن كریم بر آن متكی است و من آن را در نشریات خود آورده‌ام و همواره از روی منبر شفاهاً شرح داده‌ام، خواستار خواهند شد…»
ملاحظه می‌كنید كه چه اختلاف‌های اساسی با روحیه و رهبری و با روش‌های روحانیت انقلاب اسلامی دارد!
‌ *
هشتم؛ از آثار سرنوشت‌ساز آن نابغه‌ی بی‌نظیر شرق، یكی تحریم تنباكو به فتوای میرزای شیرازی مرجع بزرگ شیعیان بود و دوم قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای كرمانی كه از مریدان سید و ناظر بی‌رحمی‌های دلخراش مأمورین شاه در دستگیری و تبعید او، و در زندان خودش بوده است.
اولی اقدام ضد استیلای خارجی بود كه از ناحیه‌ی عنصر دین اعمال شد، و دومی را باید اولین عمل انقلابی مردمی و واكنش ضد استبدادی منبعث از دین و وطن بدانیم…
در قیام تنباكو توجه و تعلیم از ناحیه‌ی سید‌ جمال‌الدین بوده و در نامه‌ای كه برای میرزای شیرازی می‌نویسد، با مهارت تمام احترام روحانیت و مقام مرجعیت را به جا آورده، احساسات دینی او و شیعیان را برمی‌انگیزد؛ هم انگشت روی نخوت و مظالم استبدادی شاه گذاشته است و هم آثار شوم تسلط و حضور مسیحیان «كافر» را در بلاد اسلام برجسته می‌نماید.
تحریم تنباكو از نظر سیدجمال‌الدین اسدآبادی دو ضربه‌ی كاری بر قدرت دیرینه‌ی استبداد و بر سلطه‌ی نوین استعمار در ایران بود؛ درحالی‌كه هدف و حكم میرزای شیرازی محو و مبارزه با سلطه‌ی كفر در جهان اسلام بود و سه نتیجه‌ی بزرگ از آن حاصل شد:
۱) اثبات قدرت فوق‌العاده‌ی روحانیت و دین در میان ایرانیان (همان طوركه سید پیش‌بینی كرده بود)؛
۲) تیره شدن روابط دولت با روحانیت و رو در رو قرار گرفتن شاه و علما؛
۳) هشدار به انگلستان كه باید روحانیت شیعه را به حساب آورده، تسلیم آن شوند یا به گونه‌ای تحمل و تسخیرش نمایند .
البته از این اقدام یا حركت بهره‌برداری و نتیجه‌گیری فوری به عمل نیامد. هم انگلیسی‌ها علاوه بر دریافت غرامت كلان- و روس‌ها- به توقعات خود و اخذ امتیازات اقتصادی و سیاسی ادامه دادند و هم ناصرالدین‌شاه خودكامگی و خوش‌گذرانی‌ها را ادامه داد. وقتی می‌خواست ۵۰ سال سلطنت‌اش را جشن بگیرد- یا برایش جشن بگیرند- و صبح آن روز با خیال راحت و بدون قُرُق كردن صحن و حرم حضرت عبدالعظیم، به زیارت رفته بود با گلوله‌ی میرزا رضا كرمانی از پا درآمد! بدون آنكه در میان عوام و خواص مملكت این عمل بی‌سابقه و پیامدار،‌ چندان مورد توجه و تعقیب قرار گیرد.
‌ *
نهم؛ سلطنت فتحعلی‌شاه دوران درگیری‌های جنگی بوده، اولین تكان و توجه به دولت ایران داده شد. سلطنت ناصرالدین شاه، با تعادلی كه مابین دو سیاست بزرگ همسایه و متكی بر حمایت آنها ایجاد شده بود، برای ایران دوران امنیت محسوب می‌گردید. روس و انگلیس با تدبیر و تزویر، به جای خشونت و تحمیل، هر یك مواضع جدید را احراز می‌كردند اما به موازات امنیت داخلی و ارتباطات خارجی فرصت برای مسافرت‌ها و آشنایی و مشاهدات اروپا فراهم آمده بود كه سبب آموزش و مختصر بیداری ملت گردید. روزنامه‌های فارسی منتشر شده در اسلامبول، قفقاز، هندوستان، لندن و پاریس اندیشه‌های نوین از آبادی، و آزادی و استقلال را در میان سواددارانی كه سرشان برای ارزش‌های فرهنگی درد می‌كرد پخش می‌نمود و زمینه‌هایی برای انقلاب فراهم می‌شد.
در سلطنت مظفرالدین‌شاه در اثر بی‌‌لیاقتی او و ضعف دولت، بذرهای آگاهی و بیداری مردم و امواج آزادی‌خواهی و تجدد كه در مدت ۵۰ سال سلطنت پدرش پاشیده شده بود و دنبال می‌شد به ثمر نشسته، توانست گسترش و نفوذ نسبی در قشرهای مختلف با سواد و بی‌سواد، مملكت، حتی در بین علما، به وجود آورد. سر و صدایی از گوشه و كنار مملكت بلند می‌شد. انگلیسی‌ها هم كه از نفوذ زیاد روس‌ها در دربار و دولت و مزایای اعطایی به آنها ناراضی بودند بدشان نمی‌آمد كه اوضاع ایران دگرگون گردد و شاه و دربار از صاحب‌اختیاری مملكت به گونه‌ای بركنار یا محدود و مشروط گردند. كشور آماده و آبستن حوادث و منتظر بهانه بود. یكی از این بهانه‌ها یا عوامل تحریك كننده، ظلم بی‌حد و حسابی بود كه عین‌الدوله صدراعظمِ مظفرالدین‌شاه و فراش‌های او و حكام و مأمورین دولتی به‌ مردم می‌كردند. یك روز كه به طلاب مسجد خان اهانت شده، فراش‌های عین‌الدوله آنها را كتك زده بودند، روحانیت و مقدسین بازار به هیجان آمده، غیرت ملی و غیرت دینی دست به یكی شدند. بهانه‌ی همزمان دیگر، جسارتی بودكه مستشاران بلژیكی و «فرنگی‌های كافر» به ساحت روحانیت نموده، مجلس جشن و مستی با عبا و عمامه و قلیان كشیدن چهار زانو برگزار كرده بودند… و عكسی از آن مجلس به دست مردم افتاد ! مقدمه یا جرقه‌ی انقلاب كه در كشورهای دیگر غالباً تحمیل‌های مالیاتی و اجحاف طبقاتی است، در مشروطیت ایران احجاف حكومتی و اداری و اهانت‌های دینی بود. دو عنصر وطن (یا ملت) و دین (یا روحانیت) توأماً تحریك شده بودند. آنچه مردم در مرحله اول می‌خواستند «عدالتخانه» بود. مجلس یا محكمه‌ای را از شاه تقاضا داشتند كه بتوانند شكایات و تظلم‌های خود را از دست دولتیان بدان جا ببرند . امنیت قضایی مورد نظرشان بوده و رشد و آینده‌نگری بیشتری نداشتند. مظفرالدین شاه كه مرد سلیم النفس و ترسویی بود آن را قبول كرد.
البته در این مدت تراوش نهضت‌های آزادی‌خواهانه در كشورهای همسایه، مانند روسیه و عثمانی یا عراق و هندوستان كه برای رهایی از مظالم استبداد و استعمار به‌وجود می‌آمد، ایران را نیز فرا می‌گرفت.
رجال و روشنفكران درس‌خوانده و فرنگ‌رفته آرزوها و ارمغان‌های خود را در محافل و در مطبوعات معدود زمان تعقیب می‌كردند و به موازات آنان اقلیتی از علمای مترقی و منصف نیز احساس وظیفه- و شاید مصلحت- كرده بودند كه به ندای وجدان و ایمان، صدای خود را در مدارس و منابر بلند كرده، مردم را علیه استبداد به حركت در آورند. تجربه‌ی ناصرالدین‌شاهی نشان داده بود كه دخالت خارجیان و خودكامگی شاه متكی و محتاج یكدیگرند و تا استبداد هست، اهانت به دین و اسارت مردم از بین نخواهد رفت. به‌این‌ترتیب یك تفاهم تاریخی و همكاری ضمنی مابین دو جناح روشنفكر و روحانی علیه خودكامگی شاه به وجود آمده بود كه تا حدودی مفهوم و مورد قبول مردم نیز بود. تفاهم و تحركی كه منتهی به انقلاب مشروطیت و صدور فرمان عدل مظفر گشت.
این نكته قابل توجه است كه طرفداری علما از انقلاب مشروطیت به قصد ریاست‌طلبی یا داعیه‌ی حكومت و ولایت نبوده، برای اجرا یا صدور اسلام نیز مردم را دعوت به هجوم یا حركت نمی‌نمودند، بلكه صرفاً جنبه و حالت دفاع از دین و وطن را داشته، اجابت به تظلم‌ها و شكایات مقلدین خود علیه ظلم و فشارهای دربار و دولت می‌نمودند. بحث‌های سیاسی و اصلاح‌طلبی را بر قوانین اسلامی شالوده ریزی كرده، موضع خود را یك موضع مذهبی اعلام می‌نمودند و بر ضد لامذهبيِ حكام و رژیم‌های استبدادی، كه آنان را به وجود آورنده‌ی لامذهبی می‌دانستند، برخاستند. پیوند دیرینه‌ی علما با طبقه‌ی متوسط اجتماعی ایران، یعنی بازرگانان و كاسبان خرده پا بدون دخالت و تأثیر در موضع‌گیری علما، به‌سود انقلاب مشروطیت نبوده است. تجار بازار و صاحبان صنایع محلی و اهل حرفه از ورود كالاهای خارجی و امتیازاتی كه به بیگانگان داده می‌شد زیان می‌بردند.
به‌طور‌كلی در انقلاب مشروطیت، روحانیت شیعه سخن‌گوی ملت بود و داعیه و وظیفه‌ای برای خود قایل نبود.
انقلاب مشروطیت ایران مانند همه‌ی انقلاب‌ها در ضربه‌ی اول نمی‌توانست به نهایت مقصود برسد. محمدعلی‌شاه زیرِ همه‌ی وعده‌ها و فرمان‌های مظفرالدین‌شاه زد. خصوصاً كه در داخل جناح‌های روشنفكر اداری و روحانی و حتی در توده‌ی مردم اعتقاد و موافقت كامل با آزادی و مشروطیت با تجدد و تغییر اوضاع وجود نداشت. روحانیت سنتی شیعه نیز حكومت انتخابی را كه منافی با نصب خلیفه از طرف خدا و رسول می‌دانست، قبول نداشت و نه رأی اكثریت را حاكم می‌دانست. علاوه بر آن، «آزادی» را مترادف با بی‌بند و باری و رونق بی‌دینی می‌دیدند.
درگیری واقعی مابین مشروطه خواهان و مستبدین در سیزده ماهه‌ی استبداد صغیر محمدعلی شاه (۱۳۲۶ تا ۱۳۲۷ ه‍ .ق) روی داد. همچنین حماسه‌های دلاوری ملت ایران كه توانستند، علی‌رغم دخالت مسلحانه و بی‌رحمانه، و پشتیبانی علنی روس‌ها از استبداد، محمدعلی‌شاه را اخراج و مجلس توپ بسته شده را افتتاح نمایند، افتخار باقی مانده از این دوران است . كتاب «تَنْبِیهُ الاُمَّة وَ تَنْزِیهُ الْمِلَّة» نائینی نیز كه در انطباق واثبات مبانی مشروطیت یا آزادی و حاكمیت ملت، با قرآن و سنت و در جواب ایراد و اشكال‌های علمای مستبد نوشته شده است، یادگار این ایام می‌باشد.

‌ *
دهم؛ ملت ایران و روشنفكران ملی و مذهبی بر استبداد پیروز شدند ولی یك پیروزی نیم بند و یك مشروطیت نارس و نارسا.
نارس از این جهت كه نه روشنفكران، نه روحانیون ونه ملت، دشمنی و درك درستی نسبت به استبداد ۲۵۰۰ ساله كه اسیرش بوده‌ایم نداشتند؛ استبدادی كه در رگ و ریشه‌ها، در فرهنگ و خون ما و در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان رخنه كرده است و به سهولت و سرعت ریشه كن نمی‌شود. نسبت به آزادی و حاكمیت قانون یا ملت نیز روی هم رفته ناآشنا بودند. این ارزش‌ها و ارزش‌های خود انسان ‌را، با دیده و دل و با دانش و آزمایش، همچون بزرگان غرب، نه درست دریافت كرده و نه دربست جویای آن شده بودند. به این واقعیت یا وظیفه نیز متوجه و متعهد نشده بودند كه آزادی و حاكمیت مردم یا دموكراسی و مشروطیت تنها در اثر بیداری و نگهداری خود ملت می‌تواند باقی بماند و ثمربخش شود.
اتفاقاً احمدشاه، برخلاف پدر نسبت به‌مشروطیت و سوگند وفاداری خود به قانون اساسی، صداقت داشت و از این جهت، مسئله‌ای در میان نبود. در ابتدای امر از ناحیه‌ی انگلیس و روس هم اعمال نفوذ و كارشكنی‌های مهم ابراز نگردید. ولی كسانی كه انقلاب كرده و مشروطیت مال آنها یا خواسته‌ی آنها بود، یكی بعد از دیگری جا خالی كرده نهال نحیف مشروطیت را به حال خود گذاشته یا به دست مدعیان قدیم و فرصت‌طلبان جدید سپردند.
روحانیون به مساجد و مدارس و به اشتغالات و افكار كهنه رفتند و بعضی هم اظهار ندامت كردند. سخن‌گویان و سرداران، سربه‌دار یا بركنار گشتند. رجال و روشنفكران نیز سرگرم سازماندهی یا سیاست‌بازی شدند. مجلس اول تا حدودی حالت طبیعی قانونی و انتخابات آزاد مردمی داشت ولی مجلس دوم به بعد میدان زد و بند و زورآزمایی برای احراز قدرت یا فروش مملكت شد. ملت در انتخابات شركت نمی‌كرد یا از روی نادانی و ناامیدی رأی خود را به دلالان سیاسی می‌فروخت.
مشرطیت ما نارسا بود از این جهت كه نه پشتیبانی و نگاهداری شد و نه آزادی و حاكمیت ملی فرصت و قدرت برای اداره‌ی مملكت و شكوفایی و اثربخشی پیدا كرد.
نتیجه‌ی قهری این نارسایی و نابسامانی و آشفتگی بود كه هرج و مرج و فقر و بیچارگی را به بار آورد و مملكت به موضعی بدتر از گذشته برگشت نمود. سیاست‌های شمال و جنوب نیز بهترین استفاده را از ضعف دولت، و در غیاب ملت برای تثبیت و تحمیل خود و استیلای خارجی باز كرد. بی‌صاحب و سامان شدن آزادی وقتی حاصلی جز هرج و مرج و مصیبت به بار نیاورد، قهراً زمینه را برای دیكتاتوری یا بازگشت به استبداد و استیلای خارجی فراهم می‌نماید. سلطنت مشروطه‌ی احمدشاه تبدیل به مشروطه سلطنتی یا استبدای پهلوی گردید.
اما چرا چنین شد؟ و چرا مشروطیت ایران نارس و نارسا از آب در آمد؟
علت امر را باید در نارس و نارسا بودن خود انقلاب و در ضعف تدارك زمینه و در تعلیم و تربیت ملت دانست. آزادی‌خواهی و مشروطیت انقلابی ما از پیامدهای مهم تهاجم و تفوق یا تمدن غرب بود. همان‌طور‌كه در صحنه ها یا پرده‌های ۵ و ۶ دیدیم الهام یافته از مأمورین اعزامی سفر كرده‌های به خارج بود كه متأسفانه رغبت یا فرصت كافی برای ایفای صحیح و كامل رسالتی كه تاریخ به عهده‌شان گذارده بود نیافتند.
كسانی‌كه در دوران ناصرالدین شاه و بعدها به تقلید یا به تعلیم تمدن غربی و رمز
تفوق و تسلط آنها می‌شتافتند، بیشتر مفتون زرق و برق‌ها و فضولات فرنگ می‌شدند یا متوقف در ظواهر و نظامات و سازمان‌هایشان می‌گشتند. كمتر به عمق و علت‌ها نظر می‌كردند. خصال ذاتی و معنویات و ارزش‌های اجتماعی اروپاییانِ پیشرو را كه پایه و مایه‌ی نیرومندی و برتری و ترقی آنان است، نمی‌دیدند و گاهی عكس آن را گزارش و نمایش می‌دادند. فعالیت و وظیفه‌شناسی، نظم و انضباط، خدمت‌گزاری و نوع‌دوستی، علم و ادب اندوزی و همچنین راستی و درستی، امانت و عدالت، حقیقت جویی و انصاف و صدها صفات و حالاتی را كه لااقل در روابط داخلی خودشان و در مقایسه با آداب و عادات ما، در سطح خیلی بالایی قرار داشت، حساب نمی‌كردند كه اگر آنها هم در مجموعه و اكثریت خود اهل دروغ و دغلی، خیانت و فریب‌كاری، خودخواهی و تك‌روی، بدخواهی و بدبینی بوده، و به دانایی و توانایی، به انسانیت و شرافت، و به ملت و مملكت عشق نمی‌ورزیدند و حاضر به گذشت و شهادت در راه استقلال و آرمان‌هایشان نبودند، هرگز به چنین مقام و موقعیت‌ها نمی‌رسیدند، و آقا و مسلط بر دنیا نمی شدند.
یكی از رموز ثروت و قدرت آنها كار كردن دسته‌جمعی یا مشاركت و همكاری در واحدهای عظیم اقتصادی، سیاسی و اداری است كه بدون یگانگی و اعتماد صورت پذیر نیست و اتحاد و اعتماد بدون صداقت و امانت و عدالت نمی‌توانسته است امكان‌پذیر باشد.
نتیجه‌ی این بینش و آموزش ناقص آن شد كه تلاش و تبلیغات اصلاح‌گران دل‌سوخته، یا روی ظواهر سطحی و تشریفات تقلیدی رفت یا صرفاً به تغییرات سازمان‌ها، به لحاظ قوانین و تجهیزات كشور، و به اخذ علوم و صنایع و فرهنگ برتر پرداختند، بدون آنكه عنایتی به صفات و روحیات و ارزش‌هایی بنمایند كه سازنده‌ی شخصیت و ساختار آنها و ریشه‌ی تمدن و برتری‌هایشان می‌باشد. به این ترتیب عملاً‌ به خودمان اجازه‌ی هرگونه بیكارگی و تنبلی، بی‌بندوباری و فساد و حتی نادرستی و خیانت داده شد، و تقوا و تلاش فراموش گردید. طبیعی است كه نمی‌توانستیم به نتایج مطلوب محسوسی برسیم. مانند آن زاغ شدیم كه كبك شدن را نیاموخته، زاغ بودن را از دست داده بودیم. از دل‌سوختگان و آموزش‌دهندگان ما کسانی نیز بوده و هستند که تنها رفاه‌طلبی و خوش‌گذرانی‌های اروپا و آمریكا و فسادهای طبیعی هر تجمع و تمدن یا نیرنگ و سیاست‌بازی‌ها و به طور كلی بدی‌های آنها را می‌بینند و می‌پرورانند یا آن معایب و مفاسد را برای تحریك كینه و انتقام علیه آنها و ایجاد ناامیدی و بی‌گناهی در خودمان توصیف و تشریح می‌نمایند.
عمل هر دو دسته‌ی اغوا و انحراف ملت بوده است و كندی و نارسایی حركت…
‌ *
یازدهم؛ با تجربه‌ی تلخی كه دولت و ملت ایران از مشروطیت ناقص و نابسامان خود به دست آوردند، مختصر علاقه و اعتقاد به آزادی و حاكمیت را از دست دادند و بیش از هر چیز تشنه و خواهان سلامتی و امنیت شده بودند و پس از آن آبادی و ترقی مملكت، از طریق تمركز دولت و تجدد در زندگی. در اوضاع و آگاهی‌های مردم آن زمان، كودتای سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹ (شمسی) كه سیدضیاء را به رئیس‌الوزرایی و رضاخان را به سردارسپهی و سلطنت رساند، یك انقلاب مترقی ملی محسوب می‌شد و نوعی مبارزه علیه عقب افتادگی و اسارت ایران. مراجع تقلید بزرگ زمان(مانند مرحوم حاج شیخ عبدالكریم حائری و آقا سید ابوالحسن اصفهانی) نیز آن را امضا كردند.
دولت سه‌گانه‌ی سیدضیاء‌الدین طباطبایی و عزاداری‌های عاشورای رضاخان قیافه‌ی مذهبی هم به كودتا داده بود.
باید انصاف داد كه رضاشاه تا حدود مطلوبی ایجاد امنیت و تمركز قدرت كرد و دست به‌ اقدامات اصلاحی و تجددخواهانه‌ی زیادی زد. عدلیه و معارف و انتظامات و به خصوص ارتش و به‌طور‌كلی ادارات را از آشفتگی و كهنگی بیرون آورد. ولی از آنجا كه رفتار او با مردم و مطبوعات و مجلس و اقدامات اجتماعی اصلاحی‌اش توأم با آزار و اعمال زور و بعضاً برخلاف قانون و آزادی بود، و با معتقدات مذهبی اكثریت ملت نیز تعارض داشت، رفته رفته به او چهره‌ی یك دیكتاتور ستم‌گر و یك مستبد ضد دین را داد. خصوصاً بعد از آنكه دست تجاوز به اموال و املاك مردم دراز كرده و ایالات شمال و غرب ایران را به بهای اندك و غالباً صوری، تصرف می‌نمود. كار او تصرف املاك و ساختن قصر و مؤسسات شخصی به خرج دولت و مردم شده بود و مأمورین املاك او بیداد می‌كردند. عملاً‌ قانون و مجلس و مطبوعات ملی را تعطیل نمود. غالب متدینین و روشنفكران آزادی‌خواه یا اصلاح‌طلب از او برگشتند. مردم زیرفشارهای دولت و اختناق پلیس به ستوه آمده، جای پناه یا فراری نداشتند. تا آنكه بالاخره جنگ جهانی دوم به دادشان رسید، رضاشاه فرار كرد، و به انگلیسی‌ها پناه برد! با ورود جابرانه و فریبكارانه‌ی قوای روس و انگلیس و آمریكا، كشور ما با امكانات و خطوط ارتباطی و دولت خود در اختیار آنها قرار گرفت. رضاشاه فرار كرد و محمدرضاه شاه به جای پدر بر تخت نشست.
امر مسلم این است كه رضاشاه می‌خواست- و چنین كاری را باور داشت- كه دولت ایران مقتدر و مستقل بوده و مملكت ایران آباد و زیبا و مترقی باشند. كما اینكه هر اربابِ ملكِ عاقل و با عرضه می‌خواهد خودش مسلط، مِلك‌اش آباد و رعیت‌اش پایدار باشد، تا بهره‌ی بیشتر برد و تفاخر بیشتر كند. آنچه را كه نمی‌خواست و به راستی ارج نمی‌نهاد، شخصیت و استقلال مردم بود و ارزش دادن به آنها و آزادی ملت كه در عهد احمدشاه از اعتبار افتاده بود. ضمن اینكه از خارجی‌ها بدش می‌آمد و نمی‌دانست كه انگلیسی‌ها او را آورده و پشتیبانش هستند و حتی تن به بعضی از خودسری‌هایش می‌دهند، برای آنكه ایران از هرج و مرج داخلی و آسیب‌پذیری خارجی بیرون آمده، ایلات و عشایر مطیع شوند، در منطقه آرامش برقرار باشد، از روابط و امتیازات به دست آمده مخصوصاً نفتِ جنوب بهره ببرند و سر و كارشان با یك نفر و یك دستگاه باشد. روس‌ها هم چون می‌دیدند فشار و اجحافات رضاشاه زمینه را برای انقلاب كمونیستی آماده می‌نماید و فئودال‌ها را از میان می‌برد او را تحمل می‌كردند. اما به تدریج مستی قدرت و كامروایی‌های داخلی، او را مغرور و از جریان‌های خارج و حوادث روزگار غافل نمود. پیش از آنكه جنگ جهانی دوم درگیرد، با حسن نظری كه ایرانی‌ها به‌طور‌كلی و شخصِ او به آلمان‌ها و به در افتادن هیتلر با انگلیسی‌ها داشتند، عمده‌ترین روابط اقتصادی و صنعتی را با آلمان‌ها برقرار كرد و در زمان جنگ میدان فعالیت سیاسی و امكانات نظامی و جاسوسی زیادی به آنها داد و چون به تذكر و اخطارهای متفقین اعتنا نكرد، و از طرف دیگر در میان ملت پشتیبان و مدافعی نداشت، طومار سلطنت و قدرت‌اش به آسانی و سرعت از طرف ابرقدرت‌های زمان بسته شد و كشور ایران با حداقل خرج و زحمت عملاً به تسخیر متفقین در آمده و پل پیروزی آنها گردید؛ و یك بار دیگر ثابت گردید كه استقلال در سایه‌ی استبداد استقرار و ارزشی ندارد.
‌ *
دوازدهم؛ پس از فرار رضاشاه از ترس ملت و روس‌ها و پناهنده شدن به انگلیسی‌ها هرج و مرج و آشفتگی دوران احمدشاهی مجدداً به سراغ‌مان آمد. با این تفاوت كه مملكت به لحاظ سرمایه و سازمان، و ملت به لحاظ آموزش عمومی و بینش اجتماعی- سیاسی در بالاترین سطح قرار داشت. تجربه‌ی رضاشاهی نیزمجدداً عشق و نیاز به استقلال و آزادی را در دل‌ها روشن كرده بود. به جای ضعف و سلیم النفسی مظفرالدین شاه كه بعد از قتل ناصرالدین شاه وسیله برای انقلاب مشروطیت شد، این بار نیز شاه شدن صوری و با ترس و ابتدایی محمدرضاشاه از یك طرف، و حضور سه جانبه‌ی متفقین با تأثیر خنثی كننده‌ی متقابله‌ی آنها، دوران فترت و فرصتی را برای ایران به وجود آورد . صدای ملت مجدداً علیه استعمار و استبداد بلند
شد و كار به ملی‌شدن نفت و سركوبی سلطنت انگلستان منتهی گردید.
ابتدا حزب كمونیستيِ توده به اتكای روس‌ها تأسیس شد و سپس ملّی‌یون به راه افتادند. چند حزب تازه‌ی ملی، و یكی دو سال بعد به‌مناسبت انتخابات مجلس، نهضت ملی ایران، به رهبری دكتر مصدق شكل گرفت. انجمن‌های اسلامی و گروه‌ها و احزاب‌ كوچك مذهبی- ملی كه همه‌ی آنها روشنفكر و مستقل از روحانیت سنتی بودند نیز در همین فترت و فرصت به وجود آمدند. جوانان درس خوانده‌ی غالباً دانشگاه دیده، كه هم وطن‌دوست بودند و هم دیندار و روشنفكر، از عقب ماندگی و از نادانی و ناتوانی ملت رنج برده، و خواهان تمدن و ترقی بودند. درحالی‌كه روحانیت رسمی نه جواب‌گوی مسائل و اشكالاتی بودكه از ناحیه‌ی علوم و نظریات غربی مطرح شده بود و نه از عهده‌ی مقابله با افكار اجتماعی- فلسفی كمونیسم و یا شرق اروپا برمی‌آمدند كه دین و وطن ما را تهدید به مرگ و تسلیم می‌كرد.
نهضت ملی كردن نفت مبارزه‌ای بود بیشتر علیه استیلای خارجی، در هیكل و هیأت شركت نفت انگلیس و ایران، مبتنی بر این طرز تفكر كه در كلیه‌ی شئون مملكت و ملت حضور و عاملیت بیگانگان را دیده، تصور می‌كردند كه با بریدن دست آنها همه‌ی كارها درست می‌شود. پیروزی نهضت از این جهت كه مبتنی بر خلع‌ید و اخراج شركت صد درصد انگلیسی نفت جنوب و شكسته شدن پشت امپراتوريِ انگلستان- به اقرار خود آنها- گردید و یكی از افتخارات بزرگ و امیدواركننده‌ی ایران می‌باشد، نتیجه‌ی همكاری دین و وطن در طبقات باسواد و بی‌سواد ملت بود؛ بدون آنكه متدینین تشكل و تظاهر مخصوص به خود داشته باشند و بدون آنكه هنوز نسل روشنفكر مسلمان وارد میدان شده باشد. البته مرحوم كاشانی با مصدق همكاری كرد و روی طبقات متوسط متدینین كه اكثریت شركت‌كنندگان در مبارزه را تشكیل می‌دادند تأثیر داشت، ولی بیشتر پشتیبانی بود تا ابتكار و رهبری، مانند روحانیت انقلاب مشروطیت .

اگر همكاری كامل و صادقانه بوده و دوام می‌آورد مسلماً كودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ پیش نیامده، استبداد و استیلای خارجی برنمی‌گشتند و ملت از مبارزه ناكام بیرون نمی‌آمد.

‌ *
سیزدهم؛ نیمه‌ی اول سلطنت محمدرضاشاه، دوران ضعف استبداد بود و حركت ملت ایران به سوی استقلال، و بزرگ‌ترین شكست استیلای خارجی یا انگلستان. نیمه‌ی دوم كه با واكنش مشترك و پیوند استیلای خارجی و استبداد آغاز گردید، شدیدترین اسارت و محرومیت را به لحاظ سلب استقلال و آزادی برای ما به‌وجود آورد؛ ضمناً مصلحت مشترك آمریكا و شاه اقتضا می‌كرد كه ایران به لحاظ اقتصاد و عمران و همچنین نیروی نظامی دوران شكوفا، ولی بی‌وفایی را داشته باشد.

تاریخ تكرار می‌شود، با نوسان‌ها و جزر و مدها. كودتای ۲۸ مرداد كه به ابتكار و فرماندهی آمریكا و با همكاری انگلیس و كشورهای اروپای غربی و با خرسندی شاه صورت گرفت برنامه‌ریزی شده و غافل‌گیرانه بود. مصدق و همكارانش به زندان و تبعید افتادند یا اختفا اختیار كردند؛ بدون آنكه ملت فاتح كمترین كاری انجام دهد. مردم پرورش یافته در فرهنگ استبدادی كه دستِ خالی با اراده و هیاهو پشت امپراتوری انگلستان را شكسته بودند، چون تمرین حزبی و تشكیلات و تداركات لازم را نداشتند كاری جز غصه‌خوری و دردِ دل و نفرین از دست‌شان برنیامد.

از آنجا كه دستگاه كودتا از ابتدای كار به‌طور غافل‌گیرانه و با خشونت و وحشت بر مسند قدرت نشسته بود و به همان صورت ادامه و شدت می‌داد، هرگونه مخالفت و حركت، بی‌رحمانه كوبیده می‌شد. ولی همان خشونت و شدت عمل توأم با همكاری و هدایت سیاست خارجی از یك طرف، و آمادگی حاصله از تجربه و تمرین‌های گذشته از طرف دیگر، سبب شد كه در طی ۲۵ سال دوران استبدادی شاهنشاهی، پردامنه‌ترین حركت و پیروزمندترین قیام خودجوش ملت بساط ۲۵۰۰ ساله‌ی استبداد را به رهبری عنصر دین از كشور ایران برچیند !
بلافاصله بعد از كودتای ۲۸ مرداد كسانی پیدا شدند كه حاضر به رسوایی ایران نبوده، خواستند چنین تصور نشود كه ایرانیان از نهضت ملی و از رهبر خود برگشته‌اند، و چون مخالفت مؤثرِ مثبت علیه دیكتاتوری از دست‌شان برنمی‌آمد، با خاطره‌ای كه از مقاومت فرانسویان در دوران اشغال آلمان‌ها داشتند، «نهضت مقاومت ملی ایران» را تشكیل داده و علی‌رغم اختناق و آزارها به فعالیت زیرزمینی با انتشار نامه‌ها، نشریات، و انجام تظاهرات و عملیات، از جمله اعتراض دسته‌جمعی به قرارداد ننگین كنسرسیوم نفت پرداخته، افراد زیادی را به زندان فرستاده و نگذاشتند كه پرچم مبارزات ملی برای استقلال و آزادی به زمین افتد.
نهضت مقاومت ملی علاوه بر اینكه تركیب نسبتاً برابر از احزاب ملی و از قشرهای مختلف دانگشاهی، بازاری، روحانی و اداری تهران و شهرستان‌ها بود، دو فرق اساسی با نهضت ملی شدن نفت داشت؛ یكی اینكه برای اولین بار، بنا به گفته و پیام تأییديِ دكتر مصدق از زندان، ملّی‌یون ایران به مبارزه‌ی خود سامان و سازمان داده، و با تعیین مرام و هدف و نظم دست به كار شده بودند؛ نكته‌ی دیگر اینكه با تجربه‌ای كه از مخالفت باطنی شاه با ملی‌شدنِ نفت و با جنبشِ‌مليِ ایران علیه استیلای خارجی به عمل آمده، سوءنیت او در استنكاف از فرهنگ ملی و مخالفت با خروج كاركنان انگلیسی و مخصوصاً در كودتای آمریكایی- انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ظاهر گردیده و ثابت شده بود كه تكیه‌گاه و اسباب كار استیلای خارجی، استبداد شاهنشاهی است. هدف اصلی نهضت مقاومت ملی، آزادی و قیام علیه استعمار بود. مبارزه با استبداد یا استیلای خارجی كه هدف اصلی ملی شدنِ نفت بود، در مقام دوم قرار گرفت.
اختلاف دیگری كه خالی از اهمیت نیست دگرگونی در جو سیاسی یا در تركیب عناصر تشكیل دهنده‌ی استیلای خارجی می‌باشد. انگلستان كه در پیروزی ملی شدن نفت ایران- به اعتراف خودش- از ابرقدرتی دنیا كنار رفته بود، و جای خود را در سیاست ایران و دخالت خارجیان به آمریكای تازه نفس و جوان داد؛ ضمن اینكه شوروی نیز پس از جنگ جهانی، مقام و موقعیت برتری در استیلاگری بر ایران احراز كرده بود. ولی برای حزب توده كه همیشه مقابل ملّی‌یون و دو عنصر دین و وطن بوده است مبارزه با استعمار (یا امپریالیسم آمریكا و غرب اروپا) و پشتیبانی از سیاست شوروری هدف اصلی محسوب می‌شد، و كسب آزادی و مبارزه با استبداد به صورت فرعی مطرح می‌شده است.
با موفقیتی‌كه فرمانداری نظامی و ساواك در قلع و قمع سازمان‌های رسمی حزب توده و جلوگیری‌كلی از فعالیت شخصیت‌های ‌ملی و‌گروه‌های اسلامی به‌دست آورده بودند، اختناق و فشار به‌حد اعلی رسیده و مشاورین آمریكایی مسلط بر سیاست ایران ضروری دیدند‌كه سوپاپ‌های اطمینانی باز شود، و دولت اعلام آزادی انتخابات‌كند.
اعلام آزادی انتخابات ملی از طرف دولت و اجباری كه به تظاهر بر اجرای آن داشت، گردانندگان نهضت مقاومت ملی را تشویق نمود كه با مراجعه به سران جبهه ملی و وزرای سابق دكتر مصدق، پیشنهاد مشاركت در انتخابات و احیای جبهه‌ی ملی را بنمایند. در جبهه ملی دوم نمایندگان هر دو عنصرِ وطن و دین حضور داشته و فعالیت بیشتر از آنِ دومی بود. افرادی از آنها حزب نهضت آزادی ایران را تشكیل دادند كه ایدئولوژی آن صریحاً بر مبنای اسلام، برای خدمت به ملت ایران بوده، فعالیت اجتماعی و سیاسی را به عنوان فریضه‌ی دینی انجام می‌دادند.
با استفاده از فترت كوتاهِ نیمه آزادی دركشور، گروه‌های «ملی- اسلاميِ» دیگری نیز تشكیل شده بود‌ كه خودآگاه یا ناخودآگاه پیرو مكتب سیدجمال‌الدین اسدآبادی بوده، اعتقاد و علاقه توأم به دین و وطن داشتند. مدافع دین و وطن و خواهان تمدن و تجدد بودند و مخالفت با قشری‌گری روحانیت و با خرافات و انحرافات از قرآن و سنت داشتند.
پس از پیروزی شاه در رفراندوم انقلاب به اصطلاح «شاه و مردم» و به زندان انداختن قبلی ملّی‌یون و مبارزین روشنفكر مسلمان و محكوم كردن آنان، فواره‌ی قدرت و غرور او با برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به اوج خود رسید و با بلند شدن فواره سرنگونی او و استبداد شاهنشاهی آغاز گردید!
در غیاب مبارزینِ قانونيِ ملی و اسلامی كه به زندان افتاده یا تحت كنترل بودند، گروهك‌های جوان و با اخلاص زیاد، با ایدئولوژی‌های انقلابی اسلامی یا ماركسیستی، از همه طرف جوشیدن گرفته و به استقبال شكنجه و شهادت می‌رفتند. از حوزه‌های دینی نیز طلاب و علمای جوان، با رنگ كم و بیش چپيِ ضد آمریكایی و انحصارگری روحانی به رهبری آیت‌الله خمینی، موقع را مناسب دیده بودند كه به صفوف ملّی‌یون و مسلمانان اضافه شوند.
خشم علیه مفاسد و مظالم شاه و ساواك تقریباً كلیه‌ی قشرهای كشور را با هدف مشترك ضد استبداد فرا گفته بود، از دانش‌آموزان تا بازاری و اداری و روحانی، با اكثریتی از طبقات متوسط مسلمان در تهران و در شهرها و روستاها. درباره‌ی رهبری آقای خمینی نیز كه لبه‌ی تیز حملات خود را متوجه شاه و دربار نموده، او را مسئول دخالت‌های آمریكاییان می‌دانست، تقریباً‌ اتفاق كلمه وجود داشت و این بار، در همكاری دین و وطن، اكثریت و حاكمیت از آنِ عنصر دین گردید.
در این رهگذر سیاست حقوق بشر كارتر را كه كمك شایان به آزادی‌های مطبوعات و منبر كرده بود، و اجازه‌ی تشكیل و تجمع مبارزین را داد نیز نباید نادیده گرفت.
ملت ایران در طی ۲۷ سال بعد از فرار رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ توانسته بود در كشاكش حوادث جهان، در جریان‌های سیاسی ایران و در نوسان‌های مبارزاتی، آموزش و آمادگی‌های مفیدی را كسب نماید و بالاخره با حركت و همكاری فراگیر دین و وطن و با ابراز اراده و اخلاص بی‌سابقه، نظام ۲۵۰۰ ساله‌ی استبداد شاهنشاهی را سرنگون ساخت.
‌ *
چهاردهم؛ پیروزی ملت ایران در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ كه به تلقین رهبری، عنوان اسلامی بر آن گذارده شد و به لحاظ سرعت و سهولت از یك طرف و خودجوشی و مشاركت عمومی از طرف دیگر، در تاریخ انقلاب‌های دنیا كم نظیر بود، چنان احساس قدرت و غرور در گروه‌های گرداننده‌ی انقلاب ایجاد كرد كه به فكر تداوم انقلاب افتادند. تداوم انقلاب برای تحقق هر چه بیشتر اهداف دیرینه‌ی خود و پیشرفته‌تر از آنچه در شعارهای مشترك و برنامه‌ی مصوب «آزادی- استقلال- حكومت اسلامی (نه شرقی و نه غربی)» آمده بود. همگی خواهان تداوم انقلاب بودند ولی هر كدام تداوم را در جهت خواسته‌های خود می‌خواستند؛ وحدت و صمیمیت قبل از پیروزی تبدیل به تشتت و تعارض گردیده، شعار «همه با هم» جای خود را به شعار «همه با من» داد. در هر حال، انقلاب راه جهش‌های تازه‌ای در پیش گرفت.

اولین‌ گام و حمله‌ی مشترك تداوم‌دهندگان انقلاب، كنار زدن ملّی‌یون و مبارزین مسلمان روشنفكر بود؛ كسانی كه در پایه‌گذاری انقلاب سهم اساسی داشتند و پای‌بندِ تعهدات و وعدها بوده، برای اجرای قانون اساسی مصوب آرای عمومی اصرار می‌ورزیدند. خواسته‌ی آنها این بودكه ملت و مملكت از اسارت اسبتداد روحانی و دخالت استیلای خارجی رهایی یابد. هدف عمده‌شان استقرار و اقتدار كشور و ترقی ایران در سایه‌ی امنیت، عدالت، راستی و خدمت، بر طبق اصل عالیه و احكام اسلامی بود.

مظلوم‌ترین معترضین و پس‌زده‌شدگان از خدمت و نظام، روشنفكران مسلمان (از
جمله دكتر كاظم سامی) بودند كه صرف نظر از پایمان شدن سابقه و حقوق مبارزه، به جای رسیدن و رساندن كشور به آمال دیرین، شاهد خرابی ایران و خیانت به اسلام و ایمان مردم شدند.
گروه‌های كمونیست و نیمه كمونیست و چپ گرایان افراطی، توقع‌شان از تداوم انقلاب بر محور قلع و قمع قهرآمیز افراد و افكار و ارزش‌های به اصطلاح طاغوتی دور می‌زد كه آنها را رسوب یافته‌ی سرمایه‌داری و مالكیت خصوصی یا وابستگان به اقتصاد خارجی می‌دانستند. در سیاست داخلی خواهان تحقق طبقه‌ی مشترك بودند و در سیاست خارجی درافتادن و درگیری با دولت‌های غربی به ویژه آمریكای امپریالیست را تجویز و توصیه می‌كردند. گروه‌های جوانِ معتقدِ مسلمان که دركِ احساساتی و تصور ابتدایی از اسلام داشتند، ریاضت و شهادت در راه اشاعه و اجرای اسلام در ایران و جهان، و امحای كفر و گناه و رفاه و استكبار به صورت قاطع و انقلابی بود.

اما رهبر انقلاب، و با الهام از ایشان روحانیت و روحانیون مبارز و مقلدین و معتقدین به ولایت مطلقه فقیه، مقصد و مسیر خود در تداوم انقلاب را به تدریج و دیرتر از سایرین آشكار و اجرا كردند، و موفق گردیدند با ایجاد جو و جریان‌های مناسب، به قلب كردن آرمان‌های اصیل انقلاب و پیاده كردن اهداف و برنامه‌های خود بپردازند.

این اهداف و برنامه‌ها را كه كم و بیش در پندار و گفتارهای قبل از پیروزی انقلاب آقای خمینی انعكاس داشته است به شرح زیر می‌توان خلاصه نمود :
۱- حاكمیت و رهبری روحانیت، همراه با ادغام دین و سیاست و هدف قرار دادن اسلام برای انقلاب و نظام؛
۲- ادامه‌ی رسالت انبیا به عنوان وظیفه‌ی رهبری و حكومت اسلامی، به صورت اشاعه و اجرای اسلام در جهان، از طریق صدور انقلاب و جنگ و جهاد در صورت لزوم؛
۳- كفر ستیزی انقلابی و استكبارزدایی بین‌المللی، همراه با برانگیختن و نجات مستضعفین، تا حد رفع فتنه و فساد از عالم؛
۴- تكفیر و طرد ملی‌گرایی و رفاه خواهی و فراموش كردن یا در مراحل بعدی قرار دادن ایران، همراه با فدا شدن ایرانیان برای خدمت به اسلام و مستضعفین جهان؛
۵- روحیه‌ی انتقام و انهدام یا تخاصم و تهاجم در برابر بیگانگان غیرمساعد و خودی‌های غیر موافق؛
۶- انتقام‌گیری با دست خالی، از تهاجم و تمدن غرب و انكار ارزش‌ها و دست‌آوردهای آن، از جمله آزادی و حاكمیت و حقوقی انسان.
خلاصه و ماحصل كلام آنكه در زمینه‌ی همكاری دین و وطن، در مبارزات گذشته و در انقلاب و نظام، اولویت و انحصار به عنصر اول داده شده، عنصر وطن و ملت در محاق قرار گرفت.
آرمان‌های اصیل و قدیم انقلاب و مبارزات ملی كه در شعار سه جمله‌ای «آزادی- استقلال- حكومت اسلامی» خلاصه شده بود، نفی نگردید و از قلم و زبان‌ها خراج نشد ولی به گونه‌ای تغییر شكل یافته، قلب ماهیت داد:
الف) جمله‌ی سوم یا حكومت اسلامی، با عنوان جمهوری اسلامی در صدر قرار گرفت. اما حكومت اسلامی به صورت و سیرت حكومت روحانی، با وظیفه‌ی تبلیغ و تحمیل اسلام، یا حكومت دین- كه برخلاف «لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ» قرآن می‌باشد- و نه حكومت اسلامی با وظیفه‌ی حفاظت و آبادی و امنیت ملك و رفاه رعیت یا ملت، آن‌طوركه در نامه علی(ع) به مالك اشتر، والی اعزامی مصر، آمده است.
ب ) استقلال مقدم بر آزادی شد ولی نه استقلال ایران در حد تمامیت ارضی و
خودكفایی و خودگردانی، یا رهایی از دخالت و تحمیل‌های خارجی، بلكه انتقام‌گیری‌ و تلافی‌گری و دشمنی.
ج ) آزادی به مفهوم سرنگونی استبداد شاهی و طاغوت‌های درباری، به عنوان افتخار و یادگاری از انقلاب باقی ماند، ولی سرنگونی علی‌الاطلاق استبداد و عدم حاكمیت هر نوع طاغوت و تحمیل، در بوته‌ی اجمال و انكار قرار گرفت. آزادی مردم و غیرتابعین و موافقین با حاكمیت، در عقیده و بیان و قلم و اجتماع- آن‌طوركه در قانون اساسی آمده است- عملاً مردود و محكوم گردیده «سلطنت مشروطه»ی سابق جای خو را به «آزادی مشروطه» و محدود شده داد.
همكاری صمیمانه‌ی دین و وطن به رهبری آیت‌الله خمینی بزرگ‌ترین پیروزی را نصیب انقلاب اسلامی ایران كرد اما تداوم انقلاب با انحصارگری روحانیت و طرد عنصر وطن، خون و خرابی و تلخ‌ترین شكست را به بار آورده، ایران و اسلام را دچار تاریك‌ترین سرنوشت ساخت !
*
در مورد اهداف و برنامه‌های جانشین شده ممكن است گفته شود كه متعالی‌تر و جهانی‌تر از اهداف و آرمان‌های اولیه انقلاب بوده است و امام خمینی با بینش الهی، منزلت و شأن بالاتری به انقلاب و به جمهوری اسلامی ایران داده‌اند.
در اینكه به‌طوركلی اهداف و آرمان‌های عرضه شده، خصوصاً اگر با دید شاعرانه و ایده‌آلیستی عارفانه نگریسته شود، گسترش بیشتر به‌عالم انسانیت یافته است و داعیه‌های برتر دارد، شاید حرفی نباشد و همین انگیره‌های جهانی- الهيِ ظاهراً متعالی، یكی از عوامل ارادت و شهادت یا ایثارهای معجزه آسای انقلاب بوده است؛ ولی صرف نظر از اینكه باید دید تا چه حد با حق و حقیقت و واقعیت یا با خود اسلام و خواست خدا انطباق دارد و بلند برنامه‌های مورد نظر عقلی و عملی بوده است یا خیر، امر مسلم این است كه هم با خواسته‌ها و شعارهای اكثریت مردم و عهد و وعده‌ها، متفاوت مغایر است و هم همه‌پرسی و تصویب عمومی روی آنها به عمل نیامده است تا مشروع و مجاز گردد.
در هر حال، چون غرض ما در یادبود خاطرات و خدمات یار شهیدمان دکتر سامی، مرور اجمالی به تاریخ مبارزات ملی ایران در برابر تهاجم و تمدن غرب و به سوابق و سنت پیش‌كسوتان او بوده است؛ باید بگوییم كه رهروان این كاروان، از قائم مقام و امیركبیر گرفته تا سیدجمال و نائینی و پس از آنها مدرس و مصدق، مقصد و مسیر مشترك‌شان نجات ایران و ایرانیان (و مسلمانان) از دست بیگانگان بوده است و بیداری و آزادی و حاكمیت ملت برای رسیدن به سلامت و خدمت و سعادت در صراط مستقیم به سوی خداوند رحمن رحیم…

رحمت خدا بر سامی و بر همگی آنها باد !
۱۳۶۸/۸/۳

  •  این اثر مقاله‌ای است كه در بزرگداشت زنده‌یاد دكتر كاظم سامی در ۳/۸/۱۳۶۸، برای درج در یادنامه اولین سالگرد شهادت ایشان نوشته شده است و ما آن را از نسخه‌ی مستقلی که چاپ و منتشر شده و توسط مؤلف فقید در آن اصلاحاتی تکمیلی به عمل آمده است، آماده کرده‌ایم و به علاقه‌مندان تقدیم می‌داریم (ب.ب.ف.)


۱٫ فعلاً كاری نداریم كه جریان به چه صورت درآمد و چه كلاهی بر سر ایران و اسلام رفت ! …
۲٫ در حالی كه ۱۵ سال قبل از آن به موجب عهدنامه‌ی گلستان- آن هم با وساطت انگلستان- ایالات گرجستان، دربند، باكو، شیروان، شكّی، گنجه، قره‌باغ، مغان، و قسمتی از تالش را به دولت روسیه واگذار كرده بود.
۳٫ نماینده‌ی فوق‌العاده تزار به دربار ایران.
۴٫ اقامتگاهی نزدیك زنجان كه فتحعلی‌شاه برای نظارت بر عملیات جنگی اختیار كرده بود.
۵٫ از فقهای بزرگ اخیر كه واضع اصلی ولایت فقیه و مداح فتحعلی‌شاه بود.
۶٫ نقل از كتاب «تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران»، تألیف دكتر علی‌اكبر بینا، از انتشارات دانشگاه سال ۱۳۴۲، جلد اول صفحات ۲۰۸ و ۲۰۹٫
در پاورقی همین صفحات به نقل از گزارش صدراعظم روسیه denerbroder چنین اضافه می‌نماید :
«به نظر می‌آید وزیر خارجه انگلستان می‌خواست ایران را به جنگ با ما وادار كند و وقتی… از سیاست مسالمت‌آمیز امپراتور الكساندر اطمینان حاصل نمود، مصمم گردید از احساسات ضد روسی ایرانیان جلوگیری كند ولی جلوگیری از طغیان احساسات ملی برای وی غیر مقدور بود.»
۷٫ از همان مأخذ، ص ۲۵۷٫
۸٫ به نقل منقطع از كتاب «مقدمه‌ای بر تاریخ جنبش ملی ایران» نوشته‌ی آقای مهندس عزت الله سحابی، شركت سهامی انتشار، تهران، سال ۱۳۶۴، صفحات ۲۲۲ تا ۲۲۴٫
۹٫ تعبیر جدیدی كه معمولاً در ادبیات و تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی ایران به كار برده می‌شود و صحبت از «قدرت اسلام» برای ترس یا تحقیر ابرقدرت‌ها و سایرین می‌نماید، صحیح نیست. اسلام به معنای یك آیین یا یك مكتب و طریق چیزی نیست كه از خود قدرت یا ضعف داشته باشد؛ قدرت و عمل همیشه از انسان‌ها و از موجودات زنده است كه حامل و مخزن انرژی بوده یا مولد و زور دهنده‌ی آن باشد (كه البته اصل و منشأ آن خداست). ابزار و ایجاد انرژی از انسان‌ها نیز ناشی از اراده‌ی انسان بوده، عشق و ایمان است كه باعث ظهور یا شدت و ضعف اعمال می‌گردد. هم ایمان به خدا و اعتقادهای درست و حق سبب حرارت و حركت و قدرت شده و جسم و جان‌ها را فدای خود می‌كند و هم به‌طوری‌كه تجربه‌ی تاریخ گواه مكرر می‌باشد، ایمان یا عشق و علاقه‌های باطل و فاسد نیز افراد و اجتماعات بشری را به‌شوق و شور و شهادت می‌اندازد، و موجب و مولد عملیات و نتایج عظیم می‌گردد. در هر صورت، قدرت‌های ناشیه و عملیات انجام شده می‌تواند دلالت بر وجود ایمان و حضور و تأثیر مكتب بنماید ولی لزوماً دلالت بر حقانیت مدعا و رسیدن به سعادت ندارد.
۱۰٫ نقیصه و شكایتی كه در همه‌ی ادوار حتی بعد از مشروطیت و در جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد. افراد و اصناف ملت و مردم در برابر دولت و دولتیان بیچاره و محكوم‌اند. یك فرد ایرانی در برابر یك دستگاه دولتی، حتی یك كارمند مالیاتی یا انتظامی و ثبت اسناد، واقعاً بی‌پناه و دست بسته است. اداره یا مأمور دولتی به دلیل دولتی بودن، خود را مجاز به هر اجحاف و فشار و زور و معاف از هر مسئولیت و قانون می‌داند. در فرهنگ دولتی ایران- كه میراث دوران ایلغار و تصرف شهرها و آبادی‌ها به دست ایلات و امثال مغول و تاتار است- زور گفتن به مردم و پایمال كردن حق و مال آنها به سود دولت یا خود مأمور، چیزی نیست كه مورد بازخواست و ایراد قرار گیرد، چون ظاهراً به نفع دولت عمل كرده است. قوانین كشور و سنت‌های دولت بر این اساس و بر مبنای مقصر دانستن علی الاصول مردم نوشته شده است و اجرا می‌گردد. دولت و مردم در ایران دو دشمن غالب و مغلوب حساب می‌شوند!
۱۱٫ در تلگرافی كه آخوند خراسانی و حاج شیخ مازندرانی (دو نفر از سه مرجع بزرگ نجف) در۱۳۲۸ ه‍ .ق (۱۹۱۰م) به نایب السلطنه ایران و «وزارتین جلیلتین داخله و جنگ و ریاست مجلس محترم ملی» كرده‌اند همكاری صمیمانه‌ی عناصر دین و وطن یا علمای آن زمان با انقلاب مشروطیت به خوبی آشكار می‌گردد (نقل از كتاب «تشیع و مشروطیت» آقای عبدالهادی حائری، تهران، سال ۱۳۶۰، صفحه ۱۲۳) :
«البته بدیهی است كه زحمات و مجاهدات علما و امرا و سروران عظام ملی و مجاهدین دین‌پرست وطن‌خواه و طبقات مختلف ایران در استقرار اساسی قوام مشروطیت و این همه بذل نفوس و اموال در تحصیل این سرمایه سعادت، برای حفظ دین و احیای وطن اسلامی و آبادانی مملكت و ترقی و اجرای احكام و قوانین مذهب و سد ابواب حیف و میل و صرف آن در قوای نظامیه و سایر مصالح مملكتی و قطع مواد تعدی و تحمیل چند نفر نفس‌پرست خودخواه خود رأی بود…»
۱۲٫ در سال ۱۳۳۰ كه برای خلع‌ید به جنوب رفته بودیم در سخنرانی‌ها و اجتماعات انبوه برای سه كس كف می‌زدند: مصدق، كاشانی و شاه؛ چهره‌ی واقعی شاه هنوز برای مردم روشن نشده بود. كاشانی بعد از انتخاب شدن به ریاست مجلس خود را كنار كشید و مانند شیخ فضل الله نوری در صف مخالفین قرار گرفت.
۱۳ . بقره(۲) / ۲۵۶ : در [پذیرش] دین اکراه و اجباری نیست؛ … (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علی‌اکبر طاهری قزوینی)

سخنرانی دكتر قانعی‌راد در جلسه ١٧ هم‌اندیشی روحیات و خلق و خوی‌ایرانیان

بازرگان از لحاظ تئوریک مفهوم «سیستم اجتماعی معاش» را برای تبیین و توضیح روحیات و خلقیات ایرانی مطرح می‌کند. به نظر او: «سیستم معاش و طریقه ارتزاق مهمترین سازنده‌ی خصال و روح شخص و یا ملت» است. مفهوم سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و ارتزاق «شکل و شرایط محیط اجتماعی» را نیز شامل می‌شود.»

مقدمه

به نظر من این تلاش و بحثی كه مرحوم مهندس بازرگان در زمینه‌ی «روحیات و خلقیات ایرانیان» مطرح كردند و الان هم توسط شما پیگیری می‌شود، به‌طور بالقوه یكی از معدود «برنامه‌های پژوهشی»(۱) است كه می‌تواند از بیرون از قلمرو جامعه‌شناسی آكادمیك به‌عنوان یک رویکرد بر سمت‌وسوی جامعه‌شناسی ایران تاثیر بگذارد. من فكر می‌كنم كه جامعه‌شناسی ما باید در این زمینه كار كند و شناخت جامعه‌ی ایران و شناخت روحیات و خلقیات ایرانیان، پروژه‌ی مستمری است كه می‌تواند ادامه داشته باشد. اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی نیز در چند دهه اخیر مباحث مهمی را طرح کرده‌اند که باید پیگیری شود. مثلاً بیش از ۳۰ سال پیش احمد اشرف كتابی نوشته و مقداری در مورد كاربرد خام نظریه‌ی نوسازی در خصوص ایران، اما و اگری را مطرح كرده است؛ سال‌هاست كه آقای كاتوزیان در آثار گوناگون خود، دیدگاه‌هایی را مطرح كرده كه مقداری با نظریات كلاسیك جامعه‌شناسی- چپ یا راست، نظریات ماركسیستی و یا نظریات نوسازی- متفاوت است؛ اساتید زیادی در این عرصه، تحقیق و كار كرده‌اند. فكر می‌كنم اگر كار آنان به كاری كه در حوزه‌ی عمومی صورت می‌گیرد پیوند بخورد، بسیار مفید است. برخی از اساتید ما- كه بعضی‌هایشان در اینجا حضور دارند- ضمن این ‌که از دل دانشگاه برخاسته‌اند، دغدغه‌هایی هم در مورد حوزه‌ی عمومی و جامعه دارند. افزایش تعامل بین دانشگاه و حوزه عمومی می‌تواند خدمتی برای رشد اندیشه جامعه‌شناسی در كشور باشد. من هم خواستم كه به سهم خودم در این حركتی كه دوستان آغاز كرده‌ و پی‌ گرفته‌اند مشاركت هر چند مختصری داشته باشم.

اندیشه‌های بازرگان در سازگاری ایرانی

بحث خلقیات ایرانیان را به‌صورت روشن برای اولین بار سید محمد علی جمالزاده در کتابی به همین نام مطرح می‌کند. این کتاب جمع‌آوری نظریات و نوشته‌های تعدادی از مستشرقین و سیاحان غربی است و هرچند در دوران خود بحث‌های دامنه داری را ایجاد کرد ولی در مجموع اهمیت تحلیلی و جامعه‌شناختی زیادی ندارد. شاید اولین کار منتظم‌تر در این زمینه کار مهندس بازرگان باشد. او بحث را از سطح توصیفی به سطح تحلیلی ارتقاء می‌دهد و این سئوال را می‌پرسد که «چرا و چگونه چنین که هستیم شده‌ایم و چه رابطه‌ای مابین سرگذشت قبلی و روحیات فعلی ما برقرار است؟» به نظر من، مقاله‌ی كوچك «روحیه‌ی ایرانی» یا «سازگاری ایرانی»كه بازرگان در قبل از انقلاب نوشت و در ضمیمه‌ی کتاب «روح ملت‌ها» اثر آندره زیگفرید همان ایام منتشر شد، مقاله‌ای دارای ویژگی‌های یک کار جامعه‌شناختی خوب است. پروژه‌ی روحیات و خلقیات ایرانی برای بازرگان، مطالعه‌ی اصلاح‌گرانه بود. یعنی مهندس بازرگان با هدف اصلاح اجتماعی، و نه کنجکاوی‌های نظری و علمی صرف، این بحث را مطرح كرد. كارش هم به این معنا جامعه‌شناختی است كه می‌خواهد با استفاده از تحلیل جامعه شناختی، دگرگونی و اصلاح را در جامعه پی‌گیری كند. او می‌خواهد بداند که «تحول و تغییرات حال و آینده‌مان در چه مسیری می‌رود و چگونه ممکن است در جهت مطلوب سیر داده شود.» او می‌گوید هدف‌ ما انجام دادن اصلاحات است منتهی برای انجام این اصلاحات ما به مبنای نظری و پایه‌ی شناختی نیاز داریم؛ این پایه‌ی نظری و شناختی برای این است كه ببینیم مردم ما چگونه هستند. این طور نیست كه ما بخواهیم برنامه‌ای برای جامعه‌ی خودمان ارایه بدهیم، بدون اینكه بدانیم مردم ما چه جوری هستند. باید ابتدا این مردم را بشناسیم. کار بازرگان در این جا کاری آینده‌اندیشانه است. در بخش نتیجه‌گیری انتهایی این مقاله با عنوان «حالا و آینده» می‌گوید، این حرف‌ها را من برای ساخت آینده زدم، نه برای اینكه در گذشته بمانیم. او در بخش پایانی مقاله با عنوان «حالا و آینده» می‌نویسد: «اكنون كه تصویر و تأثیر گذشته تا حدودی با خطوط روشن ترسیم گردید و پایه‌های اصلاحات از این جهت تعیین شد ارزش دارد كه برای نقشه‌ریزی آینده، فكر و بحث و عمل كنیم.» یعنی ابتدا تصویری از گذشته ارایه می‌دهد، بعد می‌گوید حالا می‌خواهیم پایه‌های اصلاحات را بریزیم و حالا باید به‌سوی آینده حركت كنیم. به‌خاطر این است كه به نظر من طرح بررسی روحیات ایرانیان یک برنامه‌ی پژوهش عمل‌گرایانه یا «پژوهش عملی»(۲) است که می‌خواهد برنامه‌های مشخصی را برای اصلاح اجتماعی ارایه ‌دهد.

برای مطالعه‌ی این اثر می‌توان چند سئوال را مطرح کرد؛ یکی این ‌که آیا این مقاله یک بنیان نظری مشخص دارد و یا بحثی صرفاً ذوقی و غیرتخصصی است؟ بازرگان در این مقاله برای توصیف روحیات ایرانی یک چارچوب نظری خاص را مطرح می‌‌كند و همین‌طور به‌صورت خطابی بحث خود را انجام نمی‌دهد. چارچوب نظری‌ ایشان، به نظر من، چارچوب نظری قابل قبولی برای شناخت و تبیین روحیات ایرانی‌ها است. مهندس بازرگان در چارچوب نظری‌اش نقش زیادی برای عوامل ساختاری در شكل‌گیری روحیات ایرانی قایل شده است. یعنی این طور نیست كه یك سری آدم‌ها كنار هم نشسته و تصمیم گرفته باشند كه این طوری عمل كنند و می‌شود با موعظه و نصیحت گفت كه طور دیگری عمل كنند. بازرگان خیلی به عوامل ساختاری اهمیت می‌دهد، در عین حالی كه به عاملیت هم توجه می‌كند. این همان دوگانه‌ای است كه در جامعه‌شناسی به‌عنوان «ساختار(۳) و عاملیت(۴) » مورد بحث قرار می‌گیرد و برای مثال گیدنز برای این هر دو عامل نقش و تأثیر ویژه‌ای قایل ‌است. اما پس از شناسایی عوامل ساختاری تعیین‌کننده روحیات ایرانیان به برنامه و کنش و کارگزاری و عاملیت توجه می‌کند: «اگر عظمت طبیعت بی نهایت است ما نیز بی نهایت کوچک ساده‌ای نیستیم. خلقت ما چنان است که ذره‌ای بی‌انتها باشیم و دارای امکانات لایتناهی و قدرت تسخیر و تسلط بر طبیعت.» به نظر بازرگان، هرچند بر رفتارها و روحیات ما عوامل ساختاری و یا به تعبیر او عوامل طبیعی حاکم است ولی «تاریخ بشریت و تلاش و تکامل او چیزی جز در افتادن و غالب شدن بر طبیعت در خلاصی از سدهای اسارت آن و به‌وجود آوردن شرایط مطلوب نیست.»

بازرگان از لحاظ تئوریک مفهوم «سیستم اجتماعی معاش» را برای تبیین و توضیح روحیات و خلقیات ایرانی مطرح می‌کند. به نظر او: «سیستم معاش و طریقه ارتزاق مهمترین سازنده‌ی خصال و روح شخص و یا ملت» است. مفهوم سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و ارتزاق «شکل و شرایط محیط اجتماعی» را نیز شامل می‌شود.» او سیستم اجتماعی معاش را به‌عنوان یك متغیر واسط و تأثیرگذار در نظر می‌گیرد؛ می‌گوید: آن را به‌عنوان واسطه و حاصلی معرفی می‌كنم، یعنی مجموعه‌ی متغیرهایی كه بر همدیگر تأثیر می‌گذارند و نهایتاً چیزی را به نام سیستم اجتماعی معاش شكل می‌دهند. این سیستم اجتماعی معاش در واقع همان ساختارهای حاكم بر روحیات و خلقیات ایرانی است.

معمولاً ماركسیست‌ها بر سیستم معاش تأكید می‌كنند، و این یكی از بداعت‌های كار مهندس بازرگان است كه باید در مورد آن بیشتر كار كرد. او یك عامل شبه اقتصادی را مقداری گسترش می‌دهد؛ نمی‌گوید سیستم معاش، می‌گوید سیستم اجتماعی معاش. سیستم اجتماعی معاش علاوه بر سیستم معاش و طریقه‌ی ارتزاق یا اشتغال، شكل و شرایط محیط اجتماعی را نیز شامل می‌شود. به‌گفته‌ی او: «با مبنا قرار دادن سیستم معاش ما معتقد و منحصر از یك عامل جامعه‌شناسی نمی‌شویم بلکه طریقه‌ی ارتزاق را به نوبه‌ی خود تحت‌تأثیر سایر عوامل جغرافیایی، انسانی و اجتماعی دانسته و آن را به‌عنوان واسط و حاصلی معرفی می‌نماییم.» این واژه‌ی «حاصلی» یعنی اینكه محصول و برآیند همه‌ی آنهاست.

این سیستم اجتماعی معاش حاصل عوامل جغرافیایی، انسانی، اجتماعی، سیستم ارتزاق، اشتغال و همه‌ی اینها با همدیگر است. «سیستم اجتماعی معاش» یك واژه‌سازی و مفهوم‌سازی از سوی بازرگان است كه البته مفهوم‌سازی موفقی هم محسوب می‌شود. و البته این كار یك كار جامعه‌شناختی است. ببینید نوع مفهوم‌سازی‌اش، نوع نگاه‌اش و حتی كاربرد واژه‌هایش واقعاً نشان می‌دهد كه یك نگاه جامعه‌شناسانه بر این قضیه حاكم است.

یك نكته هم برای من جالب است و آن این‌كه این مقاله با برخی از ملاحظات دكتر شریعتی به چاپ رسیده است. یعنی شریعتی در واقع این مقاله را ملاحظه كرده و مواردی را یادآوری نموده و تذكر داده است. مهندس بازرگان هم در پانویس صفحه‌ی آخر مقاله‌اش تأكید می‌كند كه در تدوین مقاله از نظریات اصلاحی و تكمیلی دكتر علی شریعتی هم استفاده کرده است. نگاه شریعتی بی‌تأثیر هم نبوده است. در چند جای این مقاله نگاه خاص شریعتی را به‌روشنی می‌توان مشاهده كرد. شریعتی در جایی از «روحیه‌ی سر راهی بودن ایرانیان» سخن می‌گوید که ناشی از موقعیت جغرافیایی ایران به‌عنوان چهارراه حوادث بین شرق و غرب است که با تحلیل بازرگان از سازگاری ایرانی بر اثر در مسیر تجارت و تهاجم دیگران بودن خیلی شباهت دارد. از جمله این‌كه دكتر شریعتی در جای دیگری می‌گوید: «شما بگویید برای چه کسی كار می‌كنید، یا چه کاری می‌کنید، تا من بگویم چگونه فكر می‌كنید.» این نظر را مهندس بازرگان نیز در اثر خود، مطرح كرده و توضیح می‌دهد که برای مثال چگونه کار یک فرد ورزشکار حرفه‌ای یا دلال و تبلیغات‌چی بر ذهن و رفتار و خلقیات آنان تأثیر می‌گذارد.

از نظر مهندس بازرگان، سیستم اجتماعی معاش كشاورزی آن چیزی است كه روحیات و خلقیات ایرانی را شكل داده است. این‌كه دیدگاه ایشان درست است یا درست نیست، قابل بحث و بررسی است. بازرگان با استناد به آمار رسمی کشور- در زمان نگارش مقاله- ۷۵ درصد جمعیت ایران را دهقان و زراعت‌پیشه می‌داند و به‌طور طبیعی این نسبت در دوره‌های پیشین بیشتر بوده است. به نظر او، این سیستم معاش در ایران از «نقشه‌ی شهرها تا ساختمان دماغی» مردم را تحت تاثیر خود قرار داده است. به قول او، با توجه به زندگی قشر وسیعی از مردم در دهات و روستاها و این که شالوده‌ی شهرهای ما نیز روی کشاورزی بنا شده است، می‌توان گفت ساختمان دماغی و فکری یا روحیه‌ی مردم ایران از کشاورزی آب می‌خورد.

بازرگان ویژگی‌های اخلاقی و فکری ایرانیان چون قضا و قدری بودن، تحمل و بردباری منفعل، شلختگی، دیمی كار كردن، عدم برنامه‌ریزی، تسلیم، وازدگی و وارفتگی و یا وارهایی، و زمین‌گیری و امثال اینها را ناشی از سیستم معاش كشاورزی و وابستگی به زمین و ریزش اتفاقی باران می‌داند. می‌دانید افراد دیگر در این مورد دیدگاه‌های متفاوت و مختلفی دارند؛ جالب است كه در جلسه‌ی قبل، آقای دكتر پیمان تمام خوبی‌های اخلاق ایرانی را به سابقه‌ی كشاورز بودن‌شان و عیوب اخلاقی را به سیستم سیاسی شهری نسبت دادند؛ و یا دكتر سریع‌القلم ویژگی‌های منفی فرهنگ سیاسی و اخلاقیات ایرانی را با فرهنگ عشیرتی و روحیه‌ی قبیلگی توضیح می‌دهد. به‌هرحال این تنوع دیدگاه‌ها را باید ببینیم.

بالاخره این ویژگی‌ها به چیزی می‌انجامد که بازرگان آن را «سازگاری ایرانی» می‌نامد. تعبیری كه در این مقاله به‌كار می‌برد این است كه سِرّ بقای ایران در نشیب و فراز تاریخ این کشور «پفیوزی» ما ایرانی‌هاست! به این دلیل كه در مقابل هر حركتی، در مقابل هر حمله‌ای، در مقابل هر تهاجم جدیدی، ما سازگاری به خرج دادیم. مغول آمد، اسم همه‌ی بچه‌ها را گذاشتیم چنگیز و تیمور؛ اسكندر قبل‌اش آمد همه شدند اسكندر؛ و در برهه‌های مختلف هر كسی از راه رسید ما اسم و صفت و ویژگی‌های او را بر خود گذاشتیم: «ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌های بیگانه و با فرهنگ‌های بیگانه نیستیم. تقلید و سازگاری را ترجیح می‌دهیم.» روحیه سازگاری باعث شده که ایرانیان «ضمن خم شدن در برابر دشمن، آن را رام و راضی می‌ساخته، فرهنگ و فساد‌های خود را بر او تزریق می‌کرده و بالاخره هضم و جذبش می‌نموده است.» بازرگان این استعداد اخیر را به نقل از پروفسور برگ «انجذاب دشمن» می‌نامد و به نقل از منتسکیو حتی آن را از «نشانه‌های تحرک روح یک ملت» می‌داند. برخورد بازرگان با این استعداد و قدرتِ انجذاب فرهنگی یا سازگاری ایرانی برخوردی ابهام‌آمیز و دوگانه است. این روحیه چیز شگفتی است که او در خوب یا بد بودن آن می‌ماند: «نمی‌خواهم بگویم بد است یا خوب است؛ واقعیتی و خصوصیتی است؛ ‌اصالتی است ضد اصالت؛ امتیازی است در برابر ابتکار؛ بقایی است که فرقی با فنا ندارد… چیز عجیبی است!» اینكه یك فرهنگ، توانایی این را داشته باشد كه چیزهایی را در خودش جذب كند و مردم هم یك حالت سازگاری داشته باشند و خیلی چیزها را بپذیرند. خلاصه این سازگاری ایرانی، مقوله‌ی جالب توجهی است.

نكته‌ی جالب دیگر اینكه بازرگان خود ساختارها و نیز امکان دگرگونی در آن‌ها را به‌عنوان یك نقطه امید برای تغییر و اصلاح اجتماعی مطرح می‌كند. یعنی ساختار مهم است برای این‌كه ببینیم برای تغییر در آینده چه‌كار می‌شود كرد. مهندس بازرگان نشانه‌هایی را از تغییر ساختارها سراغ می‌گیرد و بعد كنش‌گرهای اجتماعی را دعوت می‌كند كه در راستای دگرگونی این ساختارها، عمل كنند؛ یك نقطه‌ی امید را مطرح می‌كند. او در پاسخ به این سئوال که «آیا بارقه امیدی نیست؟» می‌گوید دگرگون شدن شرایط ارتزاق و لوازم زندگی از جمله ورود صنعت و تجارت و مشاغل فکری و فنی، امیدواری‌هایی را برای اصلاح به ما می‌دهد. همان عامل حیاتی ارتزاق که ما را آنچنان کرده می‌تواند با تغییر خود، ما را برای زندگی در شرایط کار و رقابت و اتکاء به نفس و برنامه ریزی و …آماده سازد. نكته‌ی قابل توجه دیگر این‌كه از ظرفیت معایب برای تبدیل شدن به عامل جهش سخن می‌گوید. این هم چیز عجیبی است! این روحیه‌ی ایرانی، عیب دارد ولی ممكن است از آن حتی به‌مثابه‌ی عامل جهش استفاده كرد: «با هوش سرشار و «قدرت اکتساب و انطباقی» که داریم توجه صحیح به مسائل و مواریث و معایب ملی و اتخاذ تصمیم به چاره‌جویی و اقدامات اصلاحی… عامل جهش قوی و سازنده بزرگ خواهد بود.» از قضا شریعتی هم روحیه‌ی سر راه بودگی را هم عامل انحطاط و هم عامل ترقی ملی می‌داند. به‌نظر من نیز این عامل «سازگاری ایرانی» اگر روزی خیلی عیب بود امروز اگر مقداری تربیت شود و به‌ویژه به‌سوی مناسبات گروه‌های اجتماعی و سیاسی ما معطوف شود حتی برای خروج از تنگناهای کنونی ضروری و سودمند است؛ چون لازمه‌ی رسیدن به توافق در سطح ملی مقداری سازگاری است، و توافق نیاز به سازگاری دارد.

نقد تئوری توطئه جدید

نکته دیگر این که بازرگان رابطه‌ی یک‌طرفه بین سیاست و فرهنگ را قبول ندارد، به این معنا که نمی‌توانیم علل انحطاط فرهنگی و روحیات و خلقیات منفی مردم را صرفاً در عوامل مربوط به دستگاه سیاسی جستجو کنیم. ما فقط نمی‌خواهیم با این قضیه فرهنگ مردم را تبیین بكنیم؛ ما می‌خواهیم رفتار دستگاه سیاسی را هم توضیح بدهیم. روحیات و خلقیات ایرانی به‌معنای ویژگی‌های هنجاری و رفتاری حاكم بر هر دو قلمروی فرهنگ و سیاست است. یک دسته از تحلیل‌های بسیار رایج و مقبول این است كه می‌گوید سیاست باعث شده فرهنگ ایرانی این‌طوری شود! این‌گونه تحلیل‌ها در چارچوب نظریه‌ی مهندس بازرگان قرار نمی‌گیرد. برخی افراد كلیه‌ی مشكلات جامعه‌ی ایران را به استبداد نسبت می‌دهند و می‌گویند علت آن‌كه جامعه استبدادی است، این است كه دولت استبدادی رفتار می‌كند، و به‌همین علت، فرهنگ مردم نیز استبدادی شده است.

رایج‌ترین شیوه‌ی بررسی رابطه‌ی روحیات و خلقیات ایرانی در بین نویسندگان ایرانی در الگوی زیر نمایان می‌شود:

حكومت (متغیر مستقل) ← روحیات و خلقیات (متغیر وابسته)

این الگو بر مبنای تمایز بین سیاست و اخلاق شكل گرفته است. گویا سیاست، اخلاق نیست و اخلاق، سیاست نیست. و بدین ترتیب دو مفهوم اخلاق سیاسی(۵) و سیاست اخلاق(۶) نادیده گرفته می‌شود. در این برداشت،‌ سیاست متمركز است و نه منتشر و پراكنده. این رویكرد خود بر مبنای «روحیات و خلقیات ایرانی» در گستره‌ی تاریخی آن شكل گرفته است كه در آن افراد از ویژگی‌های زیر برخوردار هستند:

– از خودبیگانگی
– احساس بی‌قدرتی
– نفی عاملیت فردی و گروهی و تأكید بر ساختارها
– دوگانه‌بینی و ثنویت
– میل به تبرئه‌ی خویش
– خشونت تحلیلی و مفهومی

از سوی دیگر این الگو تئوری توطئه استعماری را در گونه‌ی جدید تئوری توطئه استبدادی بازسازی می‌كند. از مفهوم‌پردازی می‌گریزد، توضیحات غیرنظام‌مند ارایه می‌دهد. با نوعی تبیین دوری هرچند فاصله‌دار همراه است. فاقد جنبه‌ی راهبردی است زیرا امكان حل مسأله را به دست نمی‌دهد و بنابراین گاه به دام امتناع می‌افتد. دشنام‌های ناشی از نارضایتی را در قالب اصطلاحات مفهومی بازسازی می‌كند. قضایای كلی درباب دولت و ملت ارایه می‌دهد. دولت و ملت را به‌مثابه‌ی كلیت‌های منسجم وغیرمتمایز توضیح می‌دهد و بدین ترتیب واقعیت‌های سیال و متكثر و متمایز را به ذات‌های كلی- اولاً ذات و دوماً كلی- تبدیل می‌كند. این رویكردها مانع گشودن جعبه سیاه روحیات و خلقیات ایرانی می‌شود و از همان نقاط ضعف «شرق‌شناسی» برخوردار است.

این رویكرد آرامش‌بخش است، مقداری خیال آدم را راحت می‌كند و تبرئه‌كننده هم هست؛ چون همه‌ی تقصیرها را به گردن دیگران می‌اندازد؛ جنبه‌ی ایدئولوژیك‌اش هم قوی است؛ تحلیل‌هایش هم خیلی قالبی از آب در می‌آید. برخی از این تحلیل‌ها چیزی جز فحش نیست، فقط یك خرده قشنگ‌تر گفته شده است؛ فحش‌هایی آرامش‌بخش و لذت‌بخش است. آدم بنشیند و به سیستمی كه مخالف‌اش است، به سیستمی كه دارد محدودیت ایجاد می‌كند، یك سری چیزهایی را نسبت بدهد و بگوید ریشه‌ی همه‌‌ی مشكلات، ‌دولت استبدادی است. اینها را باید بررسی كنیم. مواردی كه آقای دكتر فراستخواه بیان كردند واقعاً نمونه‌‌های خوبی است. برخی از آنها، فحش‌های علمی بود. همان چیزی كه از قول آن استاد جامعه‌شناسی‌شان گفتند، جز یك سری فحش چیزی دیگری نبود، گداپروری، گدا دوست، فقیر، بنده‌ساز، چاكرساز، ترسو، تو ترسو بودی كه ما ترسو شدیم، و… اینها خیلی جالب است؛ متأسفانه دیالوگ استادان دانشگاه ما هم ضعیف است؛ این حرف‌ها بنیان ندارد، بیشتر به‌خاطر این است كه خودمان را مقداری ارضاء كنیم. تحلیل‌هایی تبرئه‌كننده هستند؛ تو محكومی، من بی‌گناه هستم. این تیپ تحلیل‌ها، امكان بازاندیشی هم نمی‌دهد؛ یعنی شما نمی‌توانید تفكرتان را با این تحلیل‌ها جلو ببرید؛ راهبرد هم به شما نمی‌دهد، یك مقدار ویران می‌كند.

یك ویژگی این تحلیل‌ها این است كه به ذات نظر دارد. در حالی كه به‌نظر من مشكل در بحث ارتباط میان فرهنگ و سیاست است. وقتی شما می‌گویید ذات‌ها اشكال دارند، خوب ذات‌ها را باید نابود كنیم؛ ولی وقتی بگویید رابطه‌ها اشكال دارند، طبیعتاً باید رابطه‌ها را اصلاح كرد. دیدگاهی كه ما در انقلاب داشتیم این بود كه فكر می‌كردیم اگر شاه کنار برود و پایش را از ایران بیرون بگذارد، همه چیز درست می‌شود. اصلاً گمان این نبود كه یك سری رابطه‌هایی وجود دارد و باید این رابطه‌ها را اصلاح كرد، و این، كار می‌برد. شما می‌گویید استبداد به بداخلاقی می‌انجامد؛ مگر استبداد خودش بداخلاقی نیست؟ مگر استبداد چیزی جز بد اخلاقی است؟ اما نگاه و رویكرد مهندس بازرگان، شلختگی و دیمی کارکردن و استبداد به رای را در حكومت هم می‌بیند، در مردم هم می‌بیند؛ نه اینكه حكومت دیمی كار می‌كرد و مردم هم دیمی شدند. این كه سیاست و قدرت خیلی مؤثر هستند را من نمی‌خواهم زیر سئوال ببرم. ولی یك نگاه یك سویه به قضیه كردن و عامل قدرت و سیاست را مقصر همه چیز دانستن، درست به‌نظر نمی‌رسد. مخصوصاً كه ما حاشیه‌نشین هم هستیم و معمولاً گروه‌های حاشیه‌نشین یك چنین تحلیل‌هایی می‌كنند، یعنی مقصر را در بیرون از خودشان جست‌وجو می‌کنند. و این، همان جنبه‌ی آرامش‌بخش قضیه است.

البته كسانی از جمالزاده تا زیباكلام آمدند و گفتند تا كی باید استعمار را مقصر بدانیم. تا كی بگوییم استعمار به‌عنوان عامل خارجی، مقصر اصلی است؛ ما خودمان هم مقصریم. و بعد تئوری توطئه را نقد كردند و كنار گذاشتند. اما پس از آن یك تئوری توطئه جدید پیدا شد كه به‌جای استعمار، استبداد را مطرح می‌كرد؛ یعنی همه چیز را به استبداد نسبت دادند؛ خب قرائن زیادی هم برای تحلیل‌های خود داشتند ولی چه فرقی می‌كند كه شما همه چیز را به استعمار نسبت دهید یا به استبداد. به‌هرحال تئوری توطئه جدیدی شكل گرفته كه از دیدگاه تحلیل جامعه‌شناختی یك سری اشكالات دارد.

این به معنای آن نیست كه ما نمی‌توانیم تحلیل سیاسی بكنیم. البته كه باید رفتار دولت را جابه‌جا مورد نقد قرار داد و از رفتار دولت، ایراد گرفت و پیامدهای اقدامات نادرست‌اش را نشان داد. بگوییم آقا اگر مدرك دكترا جعل می‌شود مردم بی‌اعتماد می‌شوند؛ می‌شود یك چنین كاری كرد. ولی باید دید كه هدف از این‌گونه تحلیل‌ها چیست و ما با چه هدفی این كار را انجام می‌دهیم. آیا كارمان مبارزه سیاسی كوتاه مدت است، یا كارمان اندیشه‌سازی بلند مدت‌تر است؟ اینها هر كدام‌شان می‌توانند ابزارها و بنیان‌های نظری خاصی را اقتضا کنند و به‌شیوه‌ی معینی عمل نمایند. نه این‌كه استعمار و استبداد بی‌گناه هستند؛ نه! من می‌خواهم یك دید بلندمدت جامعه‌شناختی‌تر را مطرح كنم.

آقای مظفر در جلسه‌ی قبل فرمودند كه خیلی از این مسئولان كه دوست‌های خود ما هستند؛ چه چیزی باعث ‌شد كه آنها این طور ‌شوند؟ چه عللی موجب می‌شود كه یك چنین اتفاقاتی در حكومت رخ می‌دهد؛ اینها با ما بودند، به ما نزدیك بودند.این سئوالی است که ما باید پاسخ دهیم. بازرگان به‌قول خودش این طرز تعلیل رایج در بین «روشنفکران مبارز» را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ این‌ها «برای توجیه بی‌حرکتی‌ها یا شکست‌ها عیب را در نداشتن رهبری یا بد عمل کردن رهبرها می‌دانند»؛ به نظر بازرگان، این‌گونه تجزیه و تحلیل‌ها ممکن است بتوانند در مرحله‌ی اول رابطه‌ی علت و معلولی جواب‌گوی مسئله باشند ولی ما را به عامل واقعی و راه‌حل نهایی نمی‌رسانند. به تعبیر بازرگان، رهبران خوب مگر از آسمان می‌افتند و از خود مردم و محیط نمی‌جوشند؟ او این‌گونه تحلیل‌ها را نوعی «محمل برای مصیبت و اسارت تراشیدن» می‌داند.

تغییر تیپ کلاسیک روحیات و خلقیات ایرانی

سئوال دیگری كه می‌توان مطرح كرد این است كه این تیپ كلاسیك روحیات و خلقیات ایرانی كه در آثار جمال‌زاده و بازرگان و دیگران مطرح می‌شود و تأكید می‌گردد كه ایرانیان این هستند و این‌گونه و آن‌طور هستند، آیا این تیپ كلاسیك در شرایط كنونی هنوز وجود دارد یا دچار تغییر شده است؟ بالاخره ۵۰ سال از بعضی از این حرف‌ها گذشته و انقلابی هم رخ داده است. مهم نیست كه نیت كنش‌گران انقلاب چه بوده است؛ همیشه انقلاب‌ها یك سری پیامدهایی دارند و خیلی چیزها را تغییر می‌دهند و دگرگون می‌كنند. آیا ویژگی‌هایی تیپ كلاسیك ایرانی دچار تغییر شده‌اند یا خیر؟ و سئوال بعدی این كه در صورت تغییرچه عوامل ساختاری به این دگرگونی انجامیده است؟ از این بحث كه عبور كنیم می‌خواهیم ببینیم بحران جامعه‌ی ایرانی در شرایط كنونی چیست؟ من همین‌جا فرضیه‌ام را عرض كنم كه به نظر من تیپ كلاسیك دچار تغییر شده است، یعنی ما با تیپ جدید دیگری مواجه هستیم. آن تیپ كلاسیك نمی‌تواند رفتار امروز مردم را در جامعه‌ی ما تبیین كند. این‌كه با تیپ جدیدی روبه‌رو هستیم به این معنا نیست كه این تیپ، یك تیپ ایده‌آل است و ما دیگر آن مشكل اخلاقی پیشین را نداریم؛ چرا! بقایای فرهنگی و تاریخی بسیاری از مشکلات اخلاقی و رفتاری ما هنوز وجود دارند و حتی برخی از نارسایی‌های اخلاقی جدید نیز به آن افزوده شده است. ما مشكلات اخلاقی متعددی داریم، جامعه‌ی ایرانی با یک بحران فرهنگی و اخلاقی مواجه است. اما نوع این بحران متفاوت است، و به همین ترتیب، پیامدهایی كه در سطح خلقیات و روحیات ایرانی دارد، متفاوت است. بحث بعدی هم این است كه حالا چه سناریوهایی را می‌شود برای آینده‌ی فرهنگ و سیاست ایران پیش‌بینی كرد.

تیپ كلاسیك، یا اطاعت مطلق می‌كند یا شورش، حالت میانه‌ ندارد. یا اطاعت می‌كند یا شورش، و به همین دلیل است كه كشور یا دچار هرج و مرج می‌شود یا استبداد. اینها بحث‌هایی است كه در مباحث مربوط به تیپ كلاسیك آمده است . بر اساس توضیح کاتوزیان، رفتار سیاسی مردم در فضای تضاد تاریخی بین دولت و ملت، به این صورت شكل پیدا می‌كند. از دیگر ویژگی‌های تیپ کلاسیک- به قول بازرگان- دوگانگی روح ایرانی در جمع بین دیانت و معصیت است. یا «باور داشتن» و «عمل نكردن»؛ شما به‌چیزی باور دارید ولی به آن عمل نمی‌كنید. من نمی‌خواهم بگویم اینها همه‌اش از بین رفته است؛ هنوز هم ایرانی‌ها یك رندی‌هایی دارند كه به‌گونه‌ای بین باور داشتن و عمل نكردن و بین دیانت و معصیت را جمع می‌كنند. ما هنوز بقایایی از تیپ كلاسیك را داریم: دورویی و تظاهر، تملق، و تفاوت بین رفتار صبح و شب (صبح: زنده باد مصدق، و عصر: مرگ بر مصدق). یك چنین رفتارهایی را- كه بیشتر به تیپ كلاسیك ایرانی نسبت می‌دهند- ما هنوز می‌بینیم؛ اما به نظر من، رفتار اغلب ایرانی‌ها، امروز دیگر این تیپی نیست، تغییر پیدا كرده و یك نوع رفتار جدید آمده است. البته این‌طور نیست كه تمام آن خلقیات پیشین از بین رفته باشد و دورویی و دوگانگی و… ریشه كن شده باشد، نه، ولی پارادایم غالب مسئله‌ساز در جامعه‌ی ما دیگر این تیپی نیست ؛ و دیگر نمی‌توان در درون پارادایم سابق «خلقیات و روحیات ایرانی» مشکلات اخلاقی کنونی را توضیح داد و تحلیل‌هایی كه بر مبنای سوء رفتارهای تاریخی ما می‌خواهد وضعیت پساانقلابی را تبیین کند در بسیاری از موارد دچار کاستی‌هایی می‌شود و غلط از آب درمی‌آید. برای مثال، پارادایم‌ باور داشتن به اضافه‌ی عمل نكردن؛ این در ذهن ما این‌طوری است كه وقتی می‌خواهیم رفتار مسئولین و صاحبان قدرت را تحلیل كنیم- اگر با آنان موافق هم نباشیم – می‌گوییم، این‌كه می‌گویند، من مسلمان هستم، دروغ می‌گویند! دارند تظاهر می‌كنند. این سخنان در یك چنین پارادایمی قرار دارد. ما نمی‌توانیم بپذیریم كسی دین و ایمان داشته باشد ولی مثل ما فكر نكند. من دیده‌ام كه برخی قسم می‌خورند و می‌گویند ولله این‌ها دین و ایمان ندارند و تظاهر می‌کنند! من می‌گویم شما فرض كنید كه دین و ایمان دارند اما دین و ایمان‌شان یك طور دیگر است. حالا این فرد قابل نقد است، نقدش بكن! ولی چنین پارادایمی باعث می‌شود كه به‌جای ارزیابی و نقد مسائل به ویران‌سازی هویت دیگری بپردازیم. کسانی که در راس قدرت هستند هم مخالفین خود را بی‌دین و ایمان می‌دانند و کار به‌جایی کشیده که در ایمان و صداقت مراجع دینی خودشان هم تردید می‌کنند. آنان نمی‌توانند تصور کنند که ممکن است کسانی از آنان خالص‌تر و صادق‌تر باشند و در عین حال از نظر سیاسی متفاوت با آنان و به اصطلاح دگراندیش باشند.

رشد جامعه طبقاتی و تکثر سیستم اجتماعی معاش

روحیات و خلقیات ایرانیان تا انقلاب مشروطه به‌صورت روشن‌تر،‌ و تا انقلاب اسلامی با ابهام بیشتر در فضای تعارض بین دولت و ملت تعیین می‌شد. تضاد دولت و ملت به‌عنوان نظریه‌ی تاریخ و سیاست در ایران به‌خوبی به‌وسیله‌ی همایون كاتوزیان صورت‌بندی شده است. بر نظریه‌ی كاتوزیان می‌توان نظریه‌ی تضاد بین نخبگان فرهنگی و نخبگان سیاسی در دوران میانه‌ی ایران را افزود كه به بهترین وجه در تضاد اخلاق درویشان و سیرت پادشاهان قابل مطالعه است. در گستره‌ی تاریخی ایران،‌ ملت به‌صورت یك ابژه‌ی منفعل وجود داشت كه به‌صورت واكنشی و انفعالی در مقابل استبداد دولتی مقاومت می‌كرد ولی از وحدت خود، آگاهی نداشت. در فرایند انقلاب اسلامی (سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷) ملت به‌عنوان یك هستار فعال بروز پیدا كرد كه در عین حال و بنا به دلایل تاریخی از كلیت برخوردار بود. این كلیت چیزی نبود كه در فرایندهای آگاهی ملی و توسط ملت برساخته شود بلكه بنا به علل تاریخی بر ملت تحمیل شده بود. با توجه به اینكه كلیت مردم از فعالیت آنان به‌عنوان یك سوژه برنخاسته بود با رخدادهای دوران پساانقلابی كم كم این كلیت درهم شكسته شد. منابع مختلف کلاسیک، مردم ایران را به‌عنوان «ملت منفعلی» توصیف می‌کنند كه تحت سیطره‌ی دولت هستند. بعد اگر دولت ضعیف شود، هرج و مرج به‌پا می‌شود، و چون هرج و مرج به‌پا می‌شود همین‌ها تلاش می‌كنند دیكتاتوری جدیدی سر كار بیاورند. منفعل هستند، ولی یك جاهایی هم شلوغ می‌كنند. این موجودیت منفعل در برابر دولت یک کلیت بدون تمایز را تشکیل می‌دهد؛ تمایزهای افراد از حیث سیاسی و اقتصادی اصالت ندارند چون به‌وسیله‌ی دولت از طریق دادن عناوین و القاب و سمت و تیول و حق انتفاع از آب و زمین جعل شده‌اند و هر لحظه با خواست قدرت قابل سلب هستند. جامعه کلاسیک ایرانی یک جامعه نه بی‌طبقه ولی غیرطبقاتی(۷) است.این وضعیت با انقلاب مشروطیت و با سلب اختیارات شاه در بخشیدن تیول و القاب تغییر کرد ولی بقایای آن حتی در دوران پهلوی از طریق غصب زمین و دهات توسط رضاشاه و یا عدم امنیت سرمایه توسط مداخلات خانواده محمدرضاشاه ادامه داشت. در دوره‌ی پهلوی دوم تنها سرمایه‌ای که مشارکت نزدیکان شاه را داشت از امنیت برخوردار بود.آخرین بقایای این نگرش هنوز نیز جان‌سنگی می‌کنند. برای مثال، برخورداری از عناوین دانشگاهی مثل ادامه تحصیل در سطح تکمیلی و یا عضویت در هیأت‌های علمی هنوز عطیه است و نه حق مبتنی بر صلاحیت علمی، و بنابراین به دلایل سیاسی می‌توان دانشجویان را ستاره‌دار کرد و یا جلوی استخدام اساتید را گرفت و آنان را کنار گذاشت. از سوی دیگر، نزدیکان به کانون‌های قدرت به‌راحتی می‌توانند عنوان‌ دار شوند و از مزایای مدارک دانشگاهی برخوردار گردد.

با وجود تداوم روحیات ایرانی و نگرش‌های باستانی قدرت در رابطه با مردم، الگوی فرهنگ و سیاست کلاسیک ایرانی دچار بحران شده است و نشانه‌های زیادی از سربرآوردن الگویی جدید حکایت می‌کند. در ۱۳۵۷ ملت به‌مثابه‌ی یک سوژه كلی انقلاب كرد و بعد از مدتی به‌علل مختلف این ملت به‌مثابه‌ی هستاری كلی دچار فروپاشی شد. حذف‌های پسا انقلابی و حاكمیت نگرش‌های خاص، از جمله‌ی این علل بود. ولی یك چیز دیگر هم بود كه من آن را تكوین «جامعه طبقاتی»(۸) می‌نامم. جامعه‌ی ما دارای اقتصاد كشاورزی و سیستم اجتماعی و سیاسی خاصی بود که در آن تعارض مردم در برابر حكومت و از سوی دیگر سازگاری مردم با حکومت ویژگی آن را تشکیل می‌داد. مردم در برابر دولت و شاه با همه‌ی تمایزات اعتباری خود یك طبقه و یک کلیت واحد بودند. بعد از انقلاب «سیستم اجتماعی معاش» متكثر شد و منافع اقتصادی و اجتماعی و همراه آن علایق فرهنگی از همدیگر تمایز یافتند. من معتقدم كه حرکت جامعه‌ی ما به طرف جامعه طبقاتی که با قیام مشروطه آغاز، و در دوره پهلوی کند شده بود به دلایل خواسته و ناخواسته پس از انقلاب تسریع شده است. در این راه سیستم اجتماعی معاش متکثر شده و چیزی به‌نام مالكیت در كشور نهادینه گردیده است. ممكن است شما بگویید زمان شاه هم نهاد مالكیت وجود داشت؛ ولی من دلایلی دارم كه نهاد مالكیت محكم‌ترین شكل خودش را- البته در مقایسه با دوره‌های قبلی، و نه به‌طور مطلق- در دوره‌ی پس از انقلاب پیدا كرده است-، و از دهه‌ی دوم به بعد- به‌ویژه در دوره‌ی سازندگی- شكل‌گیری این جامعه طبقاتی سرعت پیدا کرد.

در دوران پس از انقلاب تا حد زیادی شکل‌گیری سرمایه وابسته به رانت‌هایی بود كه از ارتباط با قدرت به‌دست می‌‌آمد و در معنای متعارف آن آلوده با فساد نیز بود و هست. ولی- در هر حال- ما امروزه جامعه‌ای داریم كه در آن یك طبقه‌ی مالك شكل گرفته است. طبقه‌ی مالك در زمان شاه به این صورت وجود نداشت. من مثالی ملموس را عرض می‌كنم: اهمیت یافتن سرمایه و مالكیت خصوصی تاحدی است كه دولت نهم شكست‌های برنامه‌های اقتصادی، تورم و افزایش قیمت مسكن را به مافیاهای اقتصادی- كه كانون‌های ثروت و قدرت را در اختیار دارند- نسبت می‌دهد. دولت در سه سال اخیر با وجود در اختیار داشتن درآمد بالای نفت،‌ نتوانسته است از آثار تحركات نقدینگی بخش خصوصی، خود را در امان نگه دارد. دولت نهم از روزی كه سر كار آمده از چیزی تحت عنوان مافیای اقتصادی می‌نالد. آقای احمدی‌نژاد معتقد است كه این مافیا همه‌ی برنامه‌های من را خراب می‌كند. در واقع آن چه كه دولت نهم را عذاب داده، مافیای اقتصادی نیست، یك طبقه‌ی برنامه‌دار است كه در جهت حفظ موقعیت و حاكمیت خودش در جامعه، عمل می‌كند؛ كار می‌كند، نقدینگی جابه‌جا می‌كند، و كارهایی با الگوی رفتار عقلانی اقتصادی انجام می‌دهد. هدف آن هم توطئه سیاسی نیست بلکه حفظ منافع خود است.

امروز بانك‌های خصوصی در كشور گسترش پیدا كرده‌اند. شما مطمئن باشید كه اگر نهاد مالكیت ضعیف بود دولت نهم در این‌ها دست می‌برد. فقط در یك مورد می‌خواستند مدیرعامل بانك پارسیان را جابه‌جا كنند كه با مقاومت مجمع عمومی روبه‌رو شدند. سرمایه‌ی تكوین پیدا كرده و رشد یافته در سال‌های اخیر و به‌ویژه در ۲۰ سال اخیر، برای خودش هویت خاصی پیدا كرده است. برج‌های تهران را در نظر بگیرید؛ هر كدام از این برج‌ها چقدر پول دنبالش است؟ همه‌ی اینها دولتی نیست، بخش زیادی از آن‌ها در مالکیت مردم است؛ شما فكر می‌كنید كه امروز اینها اجازه می‌دهند كه به‌نام عدالت، مالكیت را از آنها سلب كنند؟ از قضا همین‌ها در برابر اقدامات نسنجیده‌ی اقتصادی دولت ایستاده‌اند. در شرایط كنونی، اتاق بازرگانی حتی تحت مدیریت دینداران سنتی و محافظه‌كاران مذهبی در برابر برنامه‌های دولت مستقلانه برخورد می‌كند. وزرا را دعوت كردند و با آنها وارد بحث شدند. حتی بخشی از روحانیتی كه طرف منابع مالی رفت- به هر دلیل، خوب یا بد- و صاحب معدن و مزرعه و كارخانه و… شد، امروزه آن هم یك خرده می‌ایستد. روحانیت سنتی و به‌ویژه بخشی از آن كه به هر دلیل با فعالیت‌های اقتصادی پیوند خورده است، رفتار احتیاط آمیزی در برابر دولت پیشه كرده است. یعنی یك سیستم اقتصادی معاش و یك قشر سرمایه‌دار در این كشور شكل گرفته كه اندكی می‌ایستند. یكی از مشكلات این كشور، نداشتن یك طبقه‌ی مالی مرفه بوده است كه بتواند در برابر فشار حكومت ایستادگی كند و از استقلالی برخوردار باشد، و بتواند حرف‌اش را در مقابل دولت مطرح كند. اما امروز این مشكل تا حدی کاهش یافته است.

چیزی كه از این سرمایه دفاع می‌كند، در بعد رسمی‌اش، جریان سازندگی كشور است؛ و چیزی هم كه با آن مبارزه می‌كند، در بعد رسمی‌اش، جریانی است كه به آن فرهنگ جنگی و فرهنگ بسیجی می‌گویند. شعار این جریان، عدالت است و دولت نهم به نحوی تبلور آن شده و از زبان آن سخن می‌گوید.

می‌دانید یكی از اتفاقاتی كه بعد از جنگ رخ داد این بود كه در سطح نهادی، دو جریان نهادینه شدند؛ جریانی كه از دل جنگ درآمد و بخشی از سپاهی‌ها و بسیجی‌ها را در خود گرفت و برای خودشان یك جریان اجتماعی مؤثر درست كردند. خیلی از افراد از جنگ درآمدند؛ یك نمونه‌ی آن «سعیدین» است: سعید عسگر و سعید حجاریان. اینها در فرآیندی با هم بودند، با هم كار می‌كردند؛ بعد از جنگ یك سری انشعاب‌هایی ایجاد شد و شاخه‌هایی از همدیگر متمایز و نهادینه شدند؛ جریان سازندگی و جریان بسیجی از جمله‌ی این تعارضات نهادینه است. بخشی زیادی از تضادها و اختلاف‌ها و مسایل جامعه‌ی ما هم ناشی از تعارض این دو جریان است. من جریان بسیجی كشور را نماینده‌ی رسمی(و البته نه رسمی!) قشر پایین می‌دانم. اینها آدم‌هایی هستند كه به نحوی قشر پایین را نمایندگی می‌كنند. ممكن است اینها مورد سوءاستفاده قرار بگیرند؛ ممكن است در اینها آدمی هم پیدا شود كه فلان وضعیت مالی را داشته باشد؛ اینكه سپاه و بسیج آلوده‌ی رانت اقتصادی شده‌اند را نیز همه می‌دانیم؛ ولی در سطح جامعه‌، آدم‌هایی هستند، كه به این جریان نزدیك هستند، این جریان را قبول دارند، عدالت می‌خواهند. عدالت هم برایشان معنای شایسته‌سالاری و آن چیزی كه عدالت صوری(۹) به آن گفته می‌شود نیست؛ منظورشان عدالت مادی(۱۰) است؛ یعنی «همین الان بده بیاید!» فكر بلندمدت هم نیستند. قشر پایین جامعه‌اند كه از نظر فرهنگی هم چشم‌اندازهای كوتاه مدت برای‌شان مهم‌تر است. «كل پول نفت را بده بخوریم تا مشكلات ما حل شود!» با یك چنین نگاهی به مشكلات نگاه می‌كنند. این رویكرد كاملاً قابل نقد است ولی اگر بگوییم این قشر كه عدالت می‌خواهد دروغ می‌گوید، تحلیل و ارزیابی درستی نداشته‌ایم.

این‌كه جریان مزبور به برداشت مذهبی خاص و اندیشه‌ی هزاره گرایی و انتظار ظهور تکیه می‌کند تا امام زمان برایش عدالت بیاورد، چیزی نیست كه بگوییم دارد دروغ می‌گوید یا تظاهر می‌کند و ممکن است شعار صبح و عصرش خیلی عوض شود. آقای گنجی مسئله‌ی امام زمان را منتفی اعلام می‌كند. در حالی كه بحث این‌ها فقط یک بحث استدلالی نیست كه شما دارید با او بحث نظری می‌كنید و می‌خواهید سند نشان بدهید و استدلال کنید. مشكل او عدالت است؛ شما با یك زبان دیگر دارید با او سخن می‌گویید. ضمن این‌كه در ته برخوردت هم نوعی خشونت و طرد اجتماعی نهفته است؛ حذف این قشر به‌خاطر اینكه به‌هرحال با آنها مشكل دارید. چون مشكل داریم باید حذف‌شان بكنیم؛ یك «ذات»ی است، و این ذات باید ویران شود. یك «رابطه»‌ای نیست كه بازسازی و اصلاح شود. چیزی باید كنار گذاشته شود.

فروپاشی كلیت ملت در برابر دولت، برخلاف گستره تاریخی ایران، در سطح رسمی خود را در شكل‌گیری دو فرهنگ بسیجی و سازندگی نشان می‌دهد كه به‌معنای پیدایش آگاهی‌های طبقاتی متفاوت است كه از روحیات و خلقیات متفاوتی برخوردارند و به شیوه‌های فعال یا منفعل، آگاهانه یا ناآگاهانه،‌ در پی تداوم، تحكیم و گسترش هویت‌های اجتماعی- طبقاتی خود هستند. اگر گستره‌ی تاریخی ایران را با فقدان طبقات اجتماعی در برابر دولت بتوان مشخص ساخت، در دوران پس از انقلاب و به‌ویژه پس از جنگ با شكل‌گیری طبقات متفاوت در برابر دولت مواجه هستیم. هرچند انقلاب با حضور همه‌ی طبقات و اقشار اجتماعی صورت گرفت، ولی محرومین شهری و روستایی در آن حضور مشخصی داشتند و با آغاز جنگ،‌ طبقات محروم حضور بیشتری در جبهه‌ها یافتند.

در سال‌های پس از انقلاب، روح انقلابی از سوی برخی از اقشار شهری‌تر و تحصیلكرده‌تر در جهادسازندگی تبلور یافت در حالی كه اقشار پایین‌تر آن را در جهاد واقعی یا روحیه‌ی بسیجی و گفتمان جنگی بروز می‌دادند. گفتمان انقلابی به تدریج بخشی را در حاشیه قرار داد و مابقی را در دو گفتمان بسیجی و سازندگی سامان داد. این دو گفتمان كه از آبشخور مشتركی برخوردار بودند، بنا به همان دلایل، قادر به تفاهم و گفت‌وگو با همدیگر نبودند. با پایان دوره‌ی جنگ، دو گفتمان جنگ (بسیجی) و گفتمان سازندگی به‌صورت روشنی تبلور پیدا كردند. در برخی از موارد بین این دو گفتمان تبادلاتی صورت گرفت كه برای مثال از ورود سپاه پس از جنگ به عرصه‌های سازندگی می‌توان نام برد. دولت سازندگی نیز از سمت‌وسودهی به روحیه‌ی بسیجی برای توسعه‌ی اقتصادی و صنعتی دفاع می‌كرد. اما این پیوندها موفقیت‌آمیز نبود و در مقابل آن مقاومت صورت می‌گرفت. دلایل این عدم موفقیت را،‌ ازجمله در اتخاذ راهبردهای نامؤثر، و شكل‌گیری فرهنگ‌های جنگاوران و سازندگان با بنبادهای طبقاتی كمابیش متفاوت می‌توان جستجو كرد. گفتمان بسیجی در دوران جنگ بیشتر با حضور افرادی از طبقات پایین‌تر جامعه شكل پیدا كرد و در همین دوره با نوعی فرهنگ خاص مذهبی كه بر احساسات و عواطف و نیز فعالیت‌های مداحان و مرثیه‌خوانان تكیه داشت خو گرفت. به این دلیل گفتمان جنگی از ابتدا با نوعی «مذهب پاپ» در پیوند بود كه اغلب با فرهنگ سنتی مذهبی به دلیل اتكا به نقش رسمی روحانیت فاصله داشت. گفتمان سازندگی برعكس می‌كوشید با الگوی رسمی‌تر روحانیت، هرچند با تصویری مدرن شده‌تر، سازگاری پیدا كند. در دوران سازندگی، گفتمان بسیجی به جبران برخی از حاشیه‌نشینی‌ها و عدم مشاركت در ثروت و قدرت، از میدان‌های جنگ به درون محافل و هیأت‌های مذهبی پناه برد. این محافل، خاطره‌ی نوستالژیك صمیمیت دوران جنگ را برای آنان زنده نگه می‌داشت و در عین حال انرژی آنان را برای یك دوره‌ی دورتر ذخیره می‌كرد. این انرژی در دولت اصلاحات به صورت مقاومت در برابر اصلاحات بروز كرد و در دولت نهم فرهنگ بسیجی كانون تكیه بر نمادهای مذهبی را تغییر داد و برای مثال در برابر حس شهادت‌طلبی دوران جنگ بیشتر بر ظهور تأكید كرد.

گفتمان سازندگی بر ابزار دولت و نهادهای بوروكراتیك تأكید داشت و با وجود این برای تعدیل گفتمان جنگی، شرایطی را برای گسترش محدود حوزه عمومی، شكل‌گیری مطبوعات جدید، ‌محافل فرهنگی و احزاب سیاسی، فراهم می‌ساخت و از اهمیت انتخابات و عدم دخالت نیروهای نظامی در امور مدنی حمایت می‌كرد. در شرایط تعارض دو فرهنگ، یك گفتمان ضد فرهنگ كه به‌طور همزمان با گفتمان جنگی و سازندگی در تعارض بود در بین بخشی از جامعه به‌عنوان یك هویت مقاومت شكل گرفت. از سوی دیگر گروه‌ها، گرایش‌ها و نیروهای حاشیه‌نشین سیاسی و فرهنگی به‌تدریج با استفاده از امكانات محدود خود در حوزه عمومی به برساختن هویت برنامه‌دار پرداختند و یك فرهنگ مدنی نیز به عنوان فرهنگ چهارم در عرصه اجتماعی ایران بیش از پیش رشد پیدا كرد. در حالی كه ضد فرهنگ به‌دلیل سرگردانی بین دو ارزش، دچار بی‌هنجاری شده بود، در بخش‌هایی دیگر از جامعه و به ویژه در بین حاشیه‌نشینان سیاسی و فرهنگی و نیز برخی از نیروی بریده از دو فرهنگ رسمی، مجموعه‌ای از هنجارهای جدید شكل پیدا كرد. جنبش‌های مدنی در دهه‌ی ۷۰ و از جمله جنبش جوانان، دانشجویان و زنان به عنوان كنشگران اجتماعی جدید در عرصه‌ی جامعه‌ی ایران سربرآوردند. جنبش ضدفرهنگ و جنبش مدنی هردو از تقابل‌های گفتمان جنگی و سازندگی فاصله گرفتند، این تقابل در اولی به‌صورت رفتارهای غیرسیاسی و عدم تأكید بر فعالیت اقتصادی و در دومی به صورت دگرگونی در معیارهای سیاسی و اقتصادی آشكار شد. در برابر كنشگران سنتی بسیجی و سازندگی در دهه‌ی ۶۰ كنشگران اجتماعی دهه‌ی ۷۰ به‌صورت جنبش‌های اجتماعی جدید سر برآوردند كه برخی از آنان نیز جای خود را به سوژه‌های فردی دادند كه اساساً سیاست زندگی را برگزیدند و به عنوان كنشگران غیرسیاسی به جای تلاش برای تأثیرگذاری بر عرصه‌ی سیاست به تولید هویت، سبك زندگی و مصرف فرهنگی خود پرداختند.

گفتمان اصلاحات تاحدی حاصل درهم بافتگی گفتمان سازندگی با جریان ضدفرهنگ و جنبش‌های فرهنگ مدنی دهه‌ی ۷۰ بود. گفتمان اصلاحات از حیث طبقاتی بیش از همه بر اقشار متوسط فرهنگی چون روشنفكران،‌ تحصیل‌كردگان دانشگاهی، تولیدكنندگان كالاها و آثار فرهنگی، كاركنان سطوح میانه دستگاه‌های عمومی و خصوصی تكیه داشت و بنابراین عادت‌واره‌های طبقه جدید فرهنگی را تولید و بازتولید می‌كرد. گسترش فعالیت‌های سازندگی دوره‌ی ۱۳۷۶-۱۳۶۸ و شكل‌گیری نسبی حوزه‌ی عمومی تاحد زیادی به برآمدن این طبقه‌ی جدید یاری رسانید. طبقه متوسط فرهنگی با رشد نسبی خود به تفاوت‌های خود با دو گفتمان جنگی و سازندگی آگاهی یافت و آن را در آثار فرهنگی خود بازتاب داد. كنشگران اجتماعی جدید و سوژه‌های فردی همگی در این بستر ظاهر شدند و رشد كردند. اینان در مواجهه با دو فرهنگ، و برخلاف بی‌هنجاری ضدفرهنگ، بر هنجارهای متفاوت رفتارهای فرهنگی و سیاسی دست گذاشتند. این جریان چهارم یا به‌عنوان یك هویت برنامه‌دار، مدافع فرهنگ مدنی بود و یا در برخی از جلوه‌های خود از رشد فردیت جدید حكایت می‌كرد.

من نمی‌خواهم تمام پیچیدگی جامعه‌ی امروز را به این سه جریان تقلیل دهم، ولی به نظر من، این سه جریان نشان‌دهنده‌ی سه سیستم اجتماعی معاش هستند. این چیزی است كه من اسمش را گذاشته‌ام تكثر سیستم اجتماعی معاش. با این تكثر سیستم اجتماعی معاش، علاوه بر دو جریان توسعه‌گرا و عدالت‌گرا، یك قشر متوسط فرهنگی نیز شكل پیدا كرده كه حامل جریان اصلاحات شده است. آموزش عالی گسترش پیدا كرده، اقتصاد فرهنگ در جامعه شكل یافته، صنعت فرهنگی پیدا شده، نشر و سینما با وجود همه‌ی محدودیت‌هایی كه متوجه‌اش بوده گسترش یافته است؛ قشری ایجاد شده كه امروز می‌تواند بیرون از بخش دولتی فعالیت كند. قشر فرهنگی در زمان شاه هم وجود داشت ولی بیشتر در درون بخش دولتی بود. امروز با اینكه اقتصاد و فرهنگ ما تا حد زیادی هنوز دولتی است، با این‌كه حتی دین‌ و اخلاق‌مان هم به طرف دولت‌بودگی كشیده می‌شود ولی قلمروهای خارج از دولت و غیر دولتی هم برای کار و فعالیت و ارتباط پیدا شده است. بخش‌های خصوصی و غیر دولتی هم پیدا شده‌اند كه دارند كار می‌كنند؛ ناشر است؛ با وجود همه‌ی محدودیت‌ها، یك صنعت نشر و یك صنعت سینما راه افتاده كه در آن‌ها پول و اندیشه گردش می‌كند.

بحران‌های نگرشی و اخلاقی جدید و سناریوهای آینده

تكثر سیستم اجتماعی معاش یك نوع تنوع اجتماعی فرهنگی در جامعه ایجاد كرده است. البته ناهمزمانی بین این گروه‌ها و ناهمزبانی بین این اندیشه‌ها، در قلمروی سیاست بحران ایجاد كرده است. ما از حیث اخلاقی و رفتارها هنوز در وضعیت بحرانی هستیم ولی ویژگی‌های این بحران با تیپ کلاسیک تفاوت دارد. به‌جای شلختگی، تظاهر، فقدان کار دسته‌جمعی، و نبود حس ایثار و فداکاری و خلقیات شبیه این‌ها، با وجود همه‌ی نشانه‌های موجود، باید مشکلاتی چون نارواداری، توهم حقانیت اجتماعی و سیاسی یگانه، ناهمزبانی گروه‌ها با همدیگر و پیش‌داوری‌های فرهنگی را مورد توجه قرار داد و این ویژگی‌های جامعه‌ای است که برای اولین بار نشانه‌های تکثر و تنوع طبقاتی و فرهنگی در آن پیدا می‌شود و به‌ویژه مردمی فاقد تجربه سیاسی، ناگهان به عالم سیاست هجوم می‌آورند و از سر کم تجربگی می‌خواهند همه‌ی این قلمرو را در یک حرکت تسخیر کنند. این چیزی است که می‌توان آن را بحران دموكراسی نامید. مهم‌ترین ویژگی‌‌های شرایط سال‌های اخیر را می‌توان در ابعاد زیر تلخیص كرد:

– شكل‌گیری جامعه‌ی طبقاتی
– تبدیل تضاد دولت و ملت به تضادهای فرهنگی با زمینه‌های طبقاتی
– بازتاب تضادهای فرهنگی وطبقاتی در سطح سیاسی
– گسترش پرفراز و نشیب حوزه عمومی و تكوین جامعه مدنی
– تكثر گفتمان‌های فرهنگی و اجتماعی در كنار گفتمان‌های رسمی
– تعارض‌های سه گفتمان بسیجی، سازندگی و اصلاحات در سطح رسمی
– توزیع نسبی نیروهای اجتماعی پیرامون این سه قطب‌بندی با تفاسیر خاص خود
– تداوم ناهمزبانی فرهنگی و ناهمزمانی تاریخی بین گروه‌های اجتماعی – فرهنگی
– سناریوی تداول سه گفتمان به جای تعامل و تبادل
– بحران دموكراسی

بحران امروز ما، بحران دموکراسی و شکل‌گیری جامعه طبقاتی است. غرب در ابتدای قرن بیستم و در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با بحران دموکراسی مواجه شد. از دل بحران دموكراسی ممكن است كه فاشیسم در بیاید، و بحران را ادامه دهد. فاشیسم حاكم شدن یكی از این جریان‌های متنوع و سركوبی سایر جریان‌ها است؛ چیزی كه در آلمان و ایتالیای سال‌های ۳۰-۱۹۲۰ می‌بینیم. یك امكان دیگر هم وجود دارد؛ این‌كه ملت به مثابه‌ی یك سوژه‌ی متكثر ایجاد شود. این وضع- و اتفاق- در مقابل ملت به مثابه‌ی سوژه‌ی كلی است. در انقلاب، ملت به‌عنوان یک کل به حرکت درآمد و در سال‌های پس از آن هر جا كسی احساس تمایز می‌کرد باید به‌نام یك كلیت(۱۱) كنار ‌گذاشته می‌شد. مسئله اصلی ما در شرایط کنونی چندپارگی است و هرپاره تنها از نگاه خود بر دیگران نگریستن. بعد از آن حذف‌ها، حالا امكان دارد كه ملت به مثابه‌ی سوژه‌ی متكثر شكل پیدا كند. این امر به هدایت عقلای قوم و به یك عقلانیت ارتباطی نیاز دارد كه تكثر را در ذات خود بپذیرد نه همچون یك عارضه كه همچون یك امكان برای غنای فرهنگی. این عقلانیت با به‌رسمیت شناختن زبان‌ها و زمان‌های پاره‌های دیگر شكل پیدا می‌كند كه در كل بتوانند چون یك سوژه‌ی متكثر در عین حال به یك خود واحد نیز بیاندیشند. یعنی اگرگروه‌های اجتماعی و نگره‌های فرهنگی ما كه کمابیش در سطح رسمی و در سطح دگراندیشی در حال و هوای سه جریان فرهنگ عدالت‌جو و آرمان‌گرا، فرهنگ توسعه و سازندگی، و فرهنگ آزادی و جامعه‌ی مدنی می‌اندیشند، بتوانند به نحوی به مفهومی به نام ملت به عنوان سوژه‌ی متكثر احساس تعلق پیدا كنند احتمال دارد كه این بحران هدایت شود.این امر از یک سو مستلزم زمان و تمرین دموکراسی و از سوی دیگر نیازمند بازگشت به روحیه و خلقیات ایرانی اما در شکلی دیگر است! ما نیازمند سازگاری ایرانی هستیم؛ به قول بازرگان «با قدرت اکتساب و انطباقی که داریم» اگر به مسائل ناشی از بحران زمانه‌ی خود توجه کنیم می‌توانیم سیئات خود را به حسنات تبدیل کنیم. این سازگاری ایرانی می‌تواند همزیستی بین جریان‌های فکری گوناگون را در یک کلیت متکثر ممکن سازد؛ این سازگاری تازه این بار ناشی از الزامات سیستم اجتماعی متکثر معاش و ضرورت‌های اقتصادی و اجتماعی جدید است. ضرورت این سازگاری جدید قبل از این که به‌عنوان یک ساختار نهایی فضای زندگی و خلقیات ما را شکل دهد باید توسط روشنفکران و سیاستمداران پیشگام برساخته شود و با عاملیت و کنشگری آنان در جامعه گسترش یاید.

۱٫ Research program
۲٫ Action Research
۳٫ Structure
۴٫ Agency
۵٫ Ethics of politics
۶٫ Politics of ethics
۷٫ Classless society
۸٫ Class society
۹٫ Formal Justice
۱۰٫ Material Justice
۱۱٫ totality

با اندیشه های بازرگان، تنها حکومت مردم به مردم قابل قبول است!

شبکه جنبش راه سبز (جرس) ، ۰۵ بهمن ۱۳۸۸ سعید زندگانی، او می گفت “گام به گام” باید جلو رفت. او شصت سال در عرصه سیاست دیکتاتور زده ایران دویده بود. دوره های متعدد و آدمهای بسیار مانند رضا شاه، دکترمصدق، محمد رضا شاه و آیت اله خمینی را دیده بود و می دانست که برای رسیدن به قله، مثل یک کوهنورد با تجربه باید گام به گام پیش رفت تا خسته نشد و توان ایستادن در آن اوج را در خود ذخیره داشت …

۳۰ دیماه آمد و رفت و پانزده سال از مرگ مردی گذشت که ایرانیها چه موافق اندیشه های سیاسی و اجتماعی او باشند و چه نباشند، به خاطر مبارزات ۶۰ ساله اش برای استقرار دموکراسی یا به تعبیر خودش “حکومت مردم به مردم” و پایمردی و اخلاصش در این راه، احترام ویژه ای برایش قائلند. بویژه این روزها که معلوم شده است مهندس مهدی بازرگان آن مرد آرام و ریز نقش و پرتجربه، چقدر بهتر و وسیعتر از بسیاری دیگرجهان پیرامون را می سنجیید و آینده را می دید.
او می گفت “گام به گام” باید جلو رفت . او شصت سال در عرصه سیاست دیکتاتور زده ایران دویده بود. دوره های متعدد و آدمهای بسیار مانند رضا شاه، دکترمصدق، محمد رضا شاه و آیت اله خمینی را دیده بود و می دانست که برای رسیدن به قله، مثل یک کوهنورد با تجربه باید گام به گام پیش رفت تا خسته نشد و توان ایستادن در آن اوج را در خود ذخیره داشت.
زندگی ۷۷ ساله مهندس مهدی بازرگان با سه موضوع عجین شده است: اول دانش اندوزی و فعالیتهای علمی. دوم سیاست و فعالیتهای اجتماعی و سوم فعالیتهای دینی و پژوهشهای اسلامی. و جالب اینکه در اکثر این موارد اوآغازگر بوده است! در میان محصلین ممتاز اعزامی به خارج از کشور در سال ۱۳۰۶ اولین ایرانی بود که پذیرش از دانشگاه فرانسه گرفت. هفت سال درس خواند و وقتی برگشت، او درسال ۱۳۱۵ به استخدام وزارت علوم در آمد و اولین چهره دانشگاهی بود که به مقام دانشیاری در دانشگاه تهران رسید. در اینجا نیز او تا ریاست دانشکده فنی دانشگاه تهران پیش رفت و پس از کودتای ۲۸ مرداد بود که بعلت اعتراض به انتخابات غیر قانونی برای همیشه و با حکم کودتاگران از کارهای علمی و دانشگاهی برکنار شد.
در زمینه های سیاسی و اجتماعی کار های او شناخته شده ترند. از ریاست هیئت خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ریاست اولین هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران در دوران نخست وزیری شادروان دکتر محمد مصدق بگیرید تا اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران. در این فاصله او رئیس شرکت فاضلاب تهران شد و اولین شبکه لوله کشی آب تهران را راه اندازی کرد، نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی ایران را با چهره هائی چون دکتر یداله سحابی، آیت اله محمود طالقانی و آیت اله رضا زنجانی پایه ریزی کرد و در راه اندازی جبهه ملی دوم فعال بود و در مجموع یازده سال از عمر خود را نیز در زندانهای شاه گذراند.
در زمینه پژوهشهای دینی و اسلامی آثار بسیاری به رشته تحریر در آورده که برای آگاهی از آنها می توانید به سایت “بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان” مراجعه کنید. اما اگر دقت کنیم می بینیم که مهندس بازرگان سه زمینه مذکور و همه فعالیتهای علمی، سیاسی، اجتماعی و دینی خود را در هم می آمیزد تا به چیزی برسد بنام “حکومت مردم بر مردم” یا دموکراسی و از آن برای “اصلاح و ترقی و سعادت ملت” بهره بگیرد.
در نامه معروفش “حکومت از پائین” در تیر ماه ۱۳۳۵ می نویسد:”دموکراسی یعنی حکومت مردم به مردم. این نوع حکومت، بهترین شکل و شاید تنها صورت قابل قبول آن است و بهتر می تواند ضامن استقلال مملکت و موجب اصلاح و ترقی و سعادت ملت باشد… در منطق ادیان و اسلام نیز، ملک و حکم از آن خدا گفته شده و سلطه بر خلق خدا مردود بوده است.”
نامه ای که از آن یاد کردیم، پنجاه و سه سال پیش نوشته شده، هنگامی که او و دوستانش پس از تشکیل نهضت آزادی ایران، برای تشکیل جبهه ملی دوم کوشش می کردند. از اینرو شاید محتوای این نامه را بتوان راهکاری از سوی مهندس بازرگان برای حکومت و کشورداری دانست: “… از هر جهت که نگاه می کنیم، چاره ای و راهی برای اصلاح حکومت و سیاست جز استقرار دموکراسی و تامین آزادی نمی بینیم و خواسته های مردم را در سایه چنین حکومتی باید جستجو کرد.”
مهندس بازرگان در ارائه این راهکار نیز به حکومت دموکراتیک و مردمسالار با نگاهی انسانی و مهرآمیز می نگریست، سالها پس از او بود که چهره هائی چون محمد خاتمی و میرحسین موسوی از “آزادی مخالف” سخن گفتند، همچون او که می گفت: ” دموکراسی یعنی اینکه مردم حقیقتا به یکدیگر علاقه و احترام داشته و برای سایرین از صمیم قلب حق نظر و آزادی و مخصوصا ارزش قائل باشند.”
پاکی و آلوده نبودن مهندس مهدی بازرگان به مادیات زندگی شهره خاص و عام بود. با وجود اینکه در مقامهای دولتی و دانشگاهی و در مشاغل آزاد اقتصادی امکانات زیادی برایش وجود داشت تا بتواند مرفه زندگی کند، اما همچنان ساده اما پاکیزه و زیبا زیست و هیچ لکه ای از این بابت بر دامانش ننشست. داستان کت و شلوار و کراوات تازه او را در نوروز ۱۳۵۸ همه می دانند که در اولین بهاری که فکر می کردیم برایمان آزادی به ارمغان می آورد، در مقابل دوربین تلویزیون گفت که به میمنت تقارن نوروز و بهار آزادی او هم پس از سالها رخت نو به بر کرده است.
معروف است که دکتر مصدق این ویژگی را در مهندس بازرگان بسیار دوست داشت و بارها از آن سخن گفته بود. شادروان دکتر حمید نطقی پدر علم روابط عمومی در ایران که مدت زیادی هم رئیس روابط عمومی شرکت ملی نفت ایران بود، تعریف می کرد که پس از به ثمر رسیدن نهضت ملی کردن نفت ایران و نخست وزیری دکتر مصدق، مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی برای وزارت فرهنگ مهندس بازرگان را پیشنهاد می کند. دکتر مصدق نمی پذیرد و می گوید که “او را به شرکت ملی نفت و هیئت خلع ید بفرستید، نمی گذارد یک ریال بالا-پائین بشود و آنقدر پاک است که هیچ کس نمی تواند او را بخرد.”

با بازرگان؛ ادای دينی کوچک به مردی بزرگ

چه ساز بود که در پرده می زد ان مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر زهواست
حافظ
شب عاشورایی پس از سخن استادمان محمدتقی شریعتی او سخن گفت، به آرامی، در کنار من امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده بودند در خانه آقای علیزاده بازرگان، مهندس بازرگان سخن می گفت. علیزاده پدر دوست پر کشیده مان «غزاله».

باری وقتی که با پرویز و مسعود به دیدنش رفتیم، انگار سالهاست او را می شناسیم. گِلمان گرفت، حرفمان گُل گرفت اما گُر نگرفتیم. هیبتی نداشت اما حرمت فراوان. در سخنش پاکی و پارسایی بود به دور از پلیدی و پلشتی
در عید اول انقلاب لباس نو پوشید و گفت برای من صلوات نفرستید ..به شادی نوروز اگر میخواهید و دوست دارید کف بزنید و مردم کف زدند چه کف زدنی… در رثای دوستش <طالقانی> ازاده وقتی که جمعیت به عادت مالوف معهود سه صلوات فرستادند گفت : چه جواب پیامیر را می دهید که به نام او وبرای او یک صلوات و برای فرزندش سه صلوات می فرستید !!

پرسشهای پیچیده را پاسخی ساده می داد، وقتی می پرسیدند علت سقوط شاه چه بود یک کلام میگفت: خودش ….
می گفت: شنیدم که مدافعات من و دوستانم در دادگاه نظامی ضبط میشود و هر روز به گوش شاه می رسد. عافیت طلبانی نصیحت کردند آقا آرامتر، که سالهای زندان کمتر شود. گفتم و در دادگاه گفتم چقدر خوب است که حرف حقی به گوش شاه برسد، بگذار سخن راست بشنود اگر بشنود و گفت امروز ما آخرین گروهی هستیم که با تکیه به قانون اساسی سخن می گوییم، سخن ما را اگر نشنوند فردا با گلوله با شما سخن خواهند گفت. و چنان شد که او گفته بود. جنبش چریکی زاده شد.

او در دادگاه حرف خود را زد. نتیجه آن شد ۱۰سال زندان و تبعید به برازجان.
بازی تاریخ را ببین. وکیل مدافع تسخیری اش، سرهنگ آن روز و امیر پس از انقلاب، «امیر رحیمی» چنان محو جذبه و جاذبه ایمان آهن ربایی او و یارانش شد که اعلامیه های نهضت را در دادگاه نظامی خواند .
امیری که در ۲۸ مرداد به خانه مصدق حمله کرده بود حالا به حکم وکالت تسخیری، دفاع یاران مصدق را به عهده گرفته بود! دادگاه که تمام شد این وکیل مدافع مبارز هم به سه سال زندان محکوم شد!
بازرگان عجیب بود. پاک پیچیده ای بود. بر سر آنچه «حق» میدانست، بر سر ایمان خویش و پیمان خویش می ایستاد. سخت هم می ایستاد. بیدی نبود که به بادی بلرزد. درخت تناوری بود که در توفان های تند، سخت استوار می ایستاد. رودرواسی با احدی نداشت. تغافل عالمان و تجاهل عارفان سد راهش نبود.

پیر ما همیشه پذیرای حق بود. پیر بود اما همیشه تا آخرین دم ذهن جوانی داشت. وقتی «فرزند زمان خویشتن باش» کانون پرورش فکری را به او پیشکش کردم گفت: چرا جملات امام علی (ع) را فقط به فارسی نوشته اید و اصل عربی را نیاوردهاید؟ گفتم: آقای مهندس این کتاب برای نوجوانان است و من معلم عربی نیستم، این کار معلمها و مدرسهاست. خندید و گفت: حق با شماست .
به شرکت انتشار که بالاخانه ای بود در باب همایون گفت این کتاب را بخرید و به شهرها بفرستید. دوست ما آقای شریف زاده عزیز، مسئول این کار بود و کرد آن چه کرد. من «احمد رضایی» را اولین بار در آنجا دیدم که کار میکرد و سخت کار می کرد.

چیزی درون او میجوشید. به تنهایی «امتی» بود. به ایمانی که می رسید، به مصلحتی نمیاندیشید. «مصلحت» یعنی حق را رها کردن و او مصلح بود نه مصلحتجو، نمونه اش آخرین سخنرانی او «دین و آخرت هدف بعثت انبیا» که با این کتاب . همه در یچه های کهن رابست ..خط کشید بر عهد عتیق وسخنی نو اورد در یچه ای تازه گشود در یچه ای نو برای نسلی نو ..[…]

کار بزرگ او درباره قرآن با نام «سیر تحول قرآن» که با منحنی های ریاضی، این معجزه الهی را بیان کرده جاودانه است. همو در این کتاب منحنی واژه ها و جمله های چند کتاب همچون مقدمه شاهنامه ابومنصوری «Lesmats» کلمات سارتر و «دارالمجانین» جمالزاده را آورده است

چه چیز در او بود؟ وقتی مصاحبه فالاچی را خواندم که کار ترجمه شفاهی آن را دوست دیرینم دکتر سلامی به عهده داشت، دیدم بازرگان چه کرده است تا این اسب سرکش، این زن ناآرام را رام کرد. آن مصاحبه را در کتاب «گفتگوهای فالاچی» آوردم اما مقدمه مصاحبه در آنجا چاپ نشد که امیدوارم در چاپ جدید این کار بشود.

میگفت در زندان قصر که بودم، بیکار نبودم، کتاب مینوشتم و کتاب می خواندم و سخنرانی می کردم. شبی خاطرات خلع ید عهد زنده یا د دکتر مصدق را باز می گفتم، به مناسبت، یادی از «دکتر رضا فلاح» کردم و یاری او را در آن سالها ستودم و گفتم درست است که حالا همه کاره صنعت نفت است اما سندی بر خیانت او در آن سالها ندیدم و از یاریها و خدمات او در آن سالها یاد کردم.

خفیه نویسان گزارش کرده بودند، روزی «صنعتی زاده» آمد به پا در میانی، روز دیگر «مهندس فریور» ما را نزد دکتر امینی برد به دلجویی، روزی هم پیام آوری از سوی «فلاح» آمد با سپاس که «فلاح» خواسته بود واسطه شود که مهندس کوتاه بیاید و شاه ببخشد! به هر سه تن گفتم من عقیده خویش گفته ام بی هیچ نیتی و نیازی به نامی و نوایی، اگر از زندان هم بیرون روم هرگز سر سازش ندارم. همیشه سخت سر بود مهندس .
وقتی هم که از زندان بیرون امد به قم رفت تا مراجع ثلاته را به دادخواهی و ستم ستیزی فرا خواند اما مر جعی به خانه راهش نداد.

می گفت پس از کودتای ۲۸ مرداد روزی زاهدی مرا خواست. معاونم، شاگردم مهندس روحانی بود. میدانستم با اسلام بیگانه است و تعلقات دیگری دارد اما مدیری مدبر بود. زاهدی با احترام گفت آقای مهندس آیا همچنان مصدقی هستید؟ گفتم شکر خدا که هستم و اگر خدا بخواهد همیشه خواهم بود، زاهدی گفت خود استعفا دهید اینگونه احترامتان حفظ میشود. استعفایم را نوشتم و مهندس روحانی را به مدیریت سازمان آب پیشنهاد کردم و برگزیدم. چنین شد که او مدیر شد. شاید بسیار کسان و نسل جوان ندانند که لوله کشی آب تهران و کولر ابی کار و یادگار اوست.

به آنچه می اندیشید عمل می کرد. به آنچه می کرد ایمان داشت. همواره از او سه چهره به یاد می ماند. سه چهره ناهماهنگ که در او هماهنگ است؛
اول استاد ترمودینامیک دانشکده فنی
دوم سیاستمداری نستوه، ستیزه گری بی سیاست (به معنای سیاسیکاری)
و آخر دینداری دانا.

همچون یک تکه کاشی زیبا، نقش یک قالی قدیمی، کهکشانی از رنگها و طرحهای گوناگون. «وحدتی» در عین کثرت، کثرتی در کمال «وحدت». بیفزایم از همه اینها مهمتر انسانی مهربان و مهرورز
یاد دارم به سال ۱۳۴۶ روزی که از زندان آزاد شد، با جلال آ ل احمد به دیدارش رفتیم با دسته گلی به خانه پرگلش در خیابان ظفر. جلال از خاطرات «ملکوم ایکس» یاد کرد که به زبان فرانسه خوانده بود و خواست که بازرگان این کتاب را بنگرد. جلال به عادت مالوف به کتاب حاشیه ها زده بود فراوان. جلال که کتاب را سخت پسندیده بود فرصت ترجمه نیافته بود، کتاب را به من سپرد که به بازرگان برسانم. کتاب را به بازرگان رساندم.
در «بعثت» کتابی از او به چاپ سپردم. بهانه چاپ کتاب این بود که نویسندهای که نسب از «حجاز» داشت و بیشتر گوینده بود تا نویسنده از من خواست که از مهندس مقدمه ای برای کتابش بگیرم، به اصرار و الحاح هم خواست. به مهندس که مراجعه کردم آن کتاب را شایسته تمجید نیافت. گفتم آقای مهندس خود نظرتان را درباره دین و تمدن بنویسید. پذیرفت و مقدمه مفصلی نگاشت- درباره نویسنده آن کتاب، آن سالها و پس از آن سالها سخنانی بر سر زبانها بود، اما مقدمه مهندس آبی پاکی ریخت به آن حرفها. داستان دکتر فلاح را آن روز از او شنیدم-وقتی کتاب درآمد روی جلد نام مهندس را بالاتر از نام او گذاشتم و حق هم چنین بود و آن نویسنده دلخور شد که چرا چنین کرده ام! و همین و همین ها داعی دعوایی شد که «بعثت» را رها کردم و به پیشنهاد دوستم زنده یاد «سیروس طاهباز» به کانون رفتم. دنیای بچه ها بهتر و بازتر بود
پس از انقلاب هم نویسنده آن کتاب درباره بازرگان سخنانی سخت تند و تیز بر زبان راند. و کتاب با مقدمه بازرگان اما با حذف نام وی درآمد. حتی در مجلس در حضور او گفتند بازرگان مرده است و وقتی «وکیلی» دست به پشت او زد، گفت آقا ما مردهایم، لطفا غسل مس میت کنید!

آخرین کارم در بعثت چاپ جداگانه آن مقدمه بود به نام «دین و تمدن» با روی جلد زیبایی کار فرزندش، خلف صالحش «عبدالعلی بازرگان»
روزی که به دیدن جلال در کوچه فردوسی تجریش رفتیم، بازرگان جلال را سخت ستود از برای کتاب «خسی در میقات»ش و طرحی ریخته شد برای علت شکست نهضت ملی مصدق. «مصدق» ساروج و سیمایی بود که آن دو را سخت به هم پیوند میداد. هرگز در سالهای زندگی ام چون آن روز جلال را شاد و سرخوش و سرحال ندیده بودم. جلال پیشنهاد کرد که مهندس عضو «کانون نویسندگان» شود با این همه کتابی که نوشته که اگر باز هم به زندان رفت کانون از او دفاع کند. باری بگذریم.

اکنون او نیست، اما او همیشه هست و همیشه و همیشه با ماست. در دل و اندیشه ماست. شرمنده رهروانی که عمل بر مجاز کردند و با دریغ، خیابانهای تهران بانگ مردمی را شنید که در آغاز انقلاب فریاد میکشیدند «بازرگان بازرگان نخستوزیر ایران»… و نیز پس از سالی مردمی بانگ برمیآوردند «مرگ بر بازرگان پیر خرفت ایران».!!..

کسانی که به «باید»ها بسنده کردند. شک نکردند «شاید»ها را نشنیدند
می بینیم که مادر ایران نام «مهدی بازرگان» را همیشه در دل دارد و بر لب. مردی که همیشه می ساخت و هر چیز را جای خودش میخواست. میخواست جای خدا و < مر دان خدا > عوض نشود . مر دان خدا در زمین نگردند و خدا .. جانشین انان در اسمان .. می خواست به نام خدا خلق خدا را میازارند وسخن شاعر شورشی ناصرخسرو قبادیانی را از یادبرند که:
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن
از او بیاموزیم پارسایی و پایداری و پاکی و پاکبازی را
پیام پاک او زمان و زمانه را درمینوردد، سد زمان را می شکند و به جاودانگی ره می سپرد. پیام پاک او همان است که در قرآن آمده: «کلمه طیبه همچون درختی پاک ریشه ای پایدار بر زمین دارد و شاخه ها روی به آسمان، گسترده سر می گشاید»
بذر کلام او برمیکشد و بالا می رود. او می رود با زمان، بالا و بالاتر و به آسمانها که می رسد به ما می نگرد و نگران ما، مردم ما و ملت ماست

در این شبهای سرد زمستان، ذکر خاطره او گرممان می سازد. به گرمای او، شب را و سفر را به سحر و سپیده می رسانیم. یاد او، «یاد بعضی نفرات» زنده مان میدارد. از او بسیار بیاموزیم و:
نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
ازیاد نبریم که پایانه عمر پیر پاک ما، پایان پیام و پیمان و اندیشه او نبود
و گمان مبریم: که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است

خاطره آخری که از او دارم شبی بود که پس از استعفایش از نخستوزیری به سینما فلسطین آمد همراه یار پاک پایدارش، دکتر سحابی، دعوتش کرده بودیم که بیاید و فیلم تازه کیارستمی را ببیند
آمد و سخن گفت و از سر صدق و صفا همچون همیشه از سفرش به الجزایر حکایتها کرد. هرگز در دوران صدارتش او را ندیده بودم. دیده بودم اما از دور. این بار که از نزدیک دیدمش گفت: فلانی کجایی؟ چرا به سراغ ما نیامدی و نمیآیی؟ گفتم:
کی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
لبخندی زد. گفتم چون دوستتان داشتم و دارم، دور بودم اما: حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود.

کرگدن، ضمیمه روزنامه اعتماد ۲۹دی ماه

كاربرد نظريه بازی برای بررسی خلقيات ايرانيان

دكتر محمد رضا جوادی یگانه، مساله اساسی در شناخت رفتار نوعی ایرانیان، پیدا كردن قواعد بازی یا ساختار بازده است؛ یا پیدا كردن یك مجموعه منسجم كه بتواند رفتار ایرانی را در صورت غالب آن توضیح دهد و پیش‌بینی كند، یعنی هم رفتارهای اكثر ایرانیان را توضیح دهد و هم در طول زمان این رفتارها را تبیین كند …

۱- تعریف و انواع نظریه بازی
نظریه‌ بازی(game theory) نظریه‌ای‌ برگرفته‌ از رهیافت‌ انتخاب‌ عقلانی‌ است‌. یك‌ تعریف‌ نسبتاً جامع‌ از نظریه‌ بازی‌ چنین‌ است‌: «در نظریه‌ بازی‌ كلاسیك، مجموعه‌ای‌ كنشگر، اعم‌ از فردی‌ وجمعی ، تحت‌ مجموعه‌ای‌ از قواعد معلوم، هریك‌ با مجموعه‌ای‌ از گزینه‌های‌كنشی‌ معین‌ و نتایج‌ مشخص‌ (یامحتمل‌)، جهت‌ به‌حداكثر رساندن‌ سود (نفع‌) فردی‌ خود به‌ تعامل‌ (بازی‌) با یكدیگر می‌پردازند. مفهوم‌ عقلانیت‌ دراین‌ بازی، محدود به‌ «عقلانیت‌ ابزاری‌ فردگرایانه‌» است‌ و آن‌ چیزی‌ نیست‌ جز «حداكثر كردن‌ سود» از سوی‌كنشگردر بازی‌.(چلبی‌، ۱۳۸۱‌: ۳۸)

مدل‌های‌ بازی‌ در این‌موقعیت‌ها، شامل‌ موارد زیر هستند:
ـ یك‌ گروه‌ از تصمیم‌گیرندگان‌ كه‌ بازیگر (player) نامیده‌ می‌شوند؛
ـ یك‌ تعداد از استراتژی‌های‌ِ (strategy) در دسترس‌ برای‌ هر بازیگر؛
ـ یك‌گروه‌ از نتایج(outcome) كه‌ هركدام‌ حاصل‌ انتخاب‌ یك‌ استراتژی‌ خاص‌ توسط‌ هر بازیگر هستند؛ و
ـ یك‌ گروه‌ از بازده‌ها (payoff) كه‌ برای‌ هر بازیگر از طریق‌ هر یك‌ از نتایج‌ انتخاب‌شده‌ بدست‌ می‌آید. (راپوپورت‌، ۱۹۷۴)

در یك‌ بازی‌ دونفره‌ (و البته‌ چندنفره‌)، مهمترین‌ استراتژی‌ های‌ در دسترس‌ یك‌ بازیگر عبارتند از:
ـ همكاری‌ (cooperation) كه‌ فرد باید به‌ دنبال‌ افزایش‌ سود دو نفره‌ (یا جمعی‌) باشد و از آن‌ طریق‌ به‌ دنبال‌ كسب‌سود خویش‌ باشد؛ و
ـ عدم‌همكاری‌ (defection) كه‌ در آن‌ فرد به‌ دنبال‌ بیشینه‌ كردن‌ سود فردی‌ خویش‌ است‌ و اثرات‌ ناشی‌ از این ‌رفتار غیرهمیارانه‌ (defective) برایش‌ چندان‌ مهم‌ نیست‌.
چنانچه‌ در یك‌ بازی‌، دو نفر با هم‌ روبرو باشند، می‌توان‌ ترجیحات‌ رفتاری‌ بازیگر الف‌ را به‌ صورت‌ مندرج‌ درجدول‌ ۱ رسم‌ كرد.

در این‌ جدول‌، چهار ترجیح‌ رفتاری‌ را می‌توان‌ برای‌ بازیگر الف‌ در برابر بازیگر ب‌، متصور شد:
۱٫ وسوسه‌ (Tempetation): در این‌ حالت‌، فرد عدم‌همكاری‌ دارد، ولی‌ دیگری‌ همكاری‌ می‌كند. از دیدگاه‌ نفع‌فردی‌ و عقلانیت‌ اقتصادی‌، این‌ گزینه‌، بهترین‌ گزینه‌ برای‌ فرد است‌، زیرا همكاری‌ نمی‌كند و از مزایای‌ همكاری‌استفاده‌ می‌كند و این‌ همان‌ طفیلی‌گری‌(free-riding) است‌. چون‌ وسوسه‌ و اغوا برای‌ این‌ رفتار همواره‌ وجود دارد،این‌ ترجیح‌ را T یا DC (عدم‌ همكاری‌ ـ همكاری‌) می‌نامند.
۲٫ پاداش‌ (Reward): در این‌ حالت‌، هر دو بازیگر (خود و دیگری‌)، همكاری‌ می‌كنند و لذا از پاداش‌ همكاری‌بهره‌مند می‌شوند. نام‌ این‌ گزینه‌ را نیز R یا CC (همكاری‌ ـ همكاری‌) گذاشته‌اند.
۳٫ مجازات‌ (Punishment): در این‌ حالت‌، هیچ‌ یك‌ از دو بازیگر همكاری‌ نمی‌كنند و لذا هر دو از مزایای‌ همكاری‌ محروم‌ می‌شوند و به‌ نوعی‌ مجازات‌ می‌شوند. نام‌ این‌‌گونه‌ P یا DD (عدم‌‌همكاری‌- عدم‌همكاری‌) است‌.
۴٫ حماقت‌ (Sucker): در این‌ حالت‌ فرد همكاری‌ می‌كند، ولی‌ طرف‌ دیگر همكاری‌ نمی‌كند و از همكاری‌ بازیگر الف‌ سوء‌استفاده‌ می‌كند. در این‌ حالت‌ بازیگر الف‌ متهم‌ به‌ حماقت‌ و مورد سوءاستفاده‌ واقع‌ شدن‌، می‌شود، لذا نام‌ این‌گزینه‌، S یا CD (همكاری‌ ـ عدم‌ همكاری‌) است‌.
از دید ماركوزی(۲۰۰۱) و ون‌لانگ‌ و ون‌وگت‌ و دو كرامر (۲۰۰۰)، نظریه‌ بازی‌ بر چهار صورت‌ غالب‌ رفتار تأكید دارد: رفتار ایثارگرانه‌ (altruistic)، رفتار مبتنی ‌بر همكاری (coopearative)، رفتار فردگرایانه ‌(individualistic)، و رفتار مبتنی‌ بر رقابت‌ (competitive).
ایثارگری‌ به‌ معنی‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ دیگران‌ است‌؛ همكاری‌ به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌مشترك‌ است‌؛ فردگرایی‌ به‌دنبال‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ فردی‌ بدون‌ توجه‌ به‌ دیگران‌ است؛ و بالاخره‌ رفتار رقابتی‌ به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ تفاوت‌ منافع‌ بین‌ خود و دیگران‌ است‌.
علاوه‌ بر نظر ماركوزی‌ و ون‌لانگ‌ و دیگران‌، می‌توان‌ صورت‌ پنجمی‌ را هم‌ برای‌ رفتار تصور كرد و آن‌ طفیلی‌گری‌است‌، به‌معنای‌ تلاش‌ برای‌ بیشینه‌ كردن‌ منافع‌ فردی‌ از طریق‌ نفع‌ بردن‌ از همكاری‌ دیگران‌. البته‌ فردگرایی‌ این‌تفاوت‌ را با طفیلی‌گری‌ دارد كه‌ در طفیلی‌گری‌، اصل‌ بر چشمداشت‌ به‌ همكاری‌ دیگران‌ و سوء‌استفاده‌ از آن‌ است‌؛ درحالی‌كه‌ در فردگرایی‌، فرد بدون‌ توجه‌ به‌ رفتار دیگران‌ و همكاری‌ كردن‌ یا نكردن‌ آنها، به‌ دنبال‌ افزایش‌ منافع‌ فردی‌خویش‌ است‌. یعنی‌ در فردگرایی‌، فرد چشم‌ طمع‌ به‌ همكاری‌ كردن‌ دیگران‌ و بهره‌ جستن‌ از آن‌ را ندارد، در حالیكه‌ درطفیلی‌گری‌، سود فردی‌ از طریق‌ نفع‌ جستن‌ از همكاری‌ دیگران‌ به‌ دست‌ می‌آید.

انواع بازی‌ها
بازی‌ها انواع‌ گوناگونی‌ دارد: بازی‌ سرجمع‌صفر و غیرِ سرجمع‌صفر، بازی‌ با استراتژی‌ غالب‌ و بدون‌ استراتژی‌ غالب‌ و با استراتژی‌ مخلوط‌، بازی‌ با نقطه‌ تعادل‌ و بدون‌ نقطه‌ تعادل‌، كه‌ هر كدام‌ می‌تواند بخشی‌ از رفتار فاعلان‌ مختار را تبیین‌ كند. در بازی‌های‌ غیر سرجمع‌صفر، بازی‌هایی‌ كه‌ بیش‌ از یك‌ بار تكرار می‌شوند و بازی‌هایی‌ كه‌ بازیگران‌ همدیگر را می‌شناسند، احتمال‌ همكاری‌ و رفتارهای‌ جمع‌گرایانه‌ بیشتر است‌.
انواع‌ مختلفی‌ از بازی‌ها ساخته‌ شده‌ است‌. برخی‌ از انواع‌ عمده‌ بازی‌ها عبارتند از:
ـ بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌ (perisoner`s dilemma game)
ـ بازی‌ بزدلانه‌ یا جوجه‌ مرغی‌(chicken game)
– بازی‌ تضمینی‌ (assurance game)، یا بازی‌ اعتماد(trust game)، علیرغم‌ برخی‌ تفاوت‌ها، در اصول‌ مشابه‌ هم ‌هستند.
ـ بازی‌ همنوایی‌ یا هماهنگی‌ (coordination game)
– بازی‌های‌ دوراهی‌ اجتماعی‌(social dilemma game) شامل‌ بازی‌كالاهای‌ همگانی‌(public good game) و بازی‌ منابع‌ مشترك‌ (common resource game)
ـ بازی‌ اولتیماتوم‌(ultimatum game)
ـ بازی‌ دیكتاتور (dictator game)

بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌
در سال‌ ۱۹۵۰، مریل‌ فلاد(Merrill Flood) و ملوین‌ درشر(Melvin Dresher) در شركت‌RAND درسانتامونیكا در كالیفرنیا، بازی‌ای‌ را طراحی‌‌كردند كه‌ فقط‌ شامل‌ دو نفر بود. ریاضیدانی‌ به‌‌‌نام‌ آلبرت‌ توكر (AlbertTucker) كه‌ هم‌دانشگاهی‌ آن‌ دو بود، یك‌ قصه‌ (یا سناریو) برای‌ این‌ بازی‌ ساخت‌ كه‌ معروف‌ به‌ «دوراهی‌ زندانی‌» شد. (كولاك‌، ۱۹۹۸) یكی‌ از روایت‌های‌ این‌ سناریو به‌ نقل‌ از دیكسیت‌ و اسكیت‌ (۱۹۹۹: ۸۵) چنین‌ است‌:
یك‌ زن‌ و شوهر به‌ اتهام‌ مشاركت‌ در قتل‌ یك‌ زن‌ جوان‌ دستگیر شده‌ و در حال‌ بازجویی‌ هستند. بازرس‌ و دستیار وی‌، از آنها در سلول‌های‌ جداگانه‌ و در یك‌ زمان‌ بازجویی‌ می‌كنند. شواهد موجود برای‌ اثبات‌ دست‌ داشتن‌ آنها در قتل‌ كم‌ است‌؛ هرچند به‌جرم‌ آدم‌ربایی‌ می‌ توان‌ آنها را به‌ مدت‌ ۳ سال‌ روانه‌ زندان‌ كرد، حتی‌ اگر هیچ‌ یك‌ از آنها به‌ قتل‌ اعتراف‌ نكنند. به‌علاوه‌ به‌ زن‌ و شوهر- هر كدام‌ به‌تنهایی- گفته‌ شده‌ كه‌ بازرس‌ می‌داند چه‌ اتفاق‌ افتاده‌ و می‌داند چه‌كسی‌ به‌‌زور توسط‌ دیگری ‌مجبور به‌شركت‌ در قتل‌ شده‌ است‌. و البته‌ مشخص‌ است‌ كه‌ شخصی‌كه‌ در سلول‌ انفرادی‌ اعتراف‌ می‌كند، مدت‌ زمان‌‌كمتری‌ را در زندان‌ می‌گذارند، به‌‌شرط‌ اینكه‌ ماجرا در دادگاه‌ پذیرفته‌ شود. همچنین‌ به‌‌آن‌ دو گفته‌ شده‌كه‌ اگر هر دو اعتراف‌كنند، هر دو به‌‌زندان‌ محكوم‌ می‌شوند، ولی‌ مدت‌زندانی‌ شدن‌ آنها كم‌ خواهد شد؛ البته‌ نه‌ به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ یكی‌ اعتراف‌ كند و دیگری‌ اقرار نكند.
می‌توان‌ رفتار دو بازیگر الف‌ و ب‌ (زن‌ و شوهر) را به‌ دو حالت‌ همكاری‌ و عدم‌همكاری‌ طبقه‌بندی‌ كرد. در این ‌بازی، همكاری‌ با یكدیگر، یعنی‌ عدم‌ همكاری‌ با پلیس‌ و اعتراف‌ نكردن‌ و انكارِ دست‌ داشتن‌ در قتل‌ است‌. عدم‌همكاری‌ با یكدیگر نیز به‌ معنی‌ همكاری‌ با پلیس‌ و اعتراف‌ به‌ دست‌ داشتن‌ در قتل‌ است‌. جدول‌ ۲ ساخت ‌ترجیحات‌ این‌ زن‌ و شوهر را نشان‌ می‌دهد.

منفی‌ بودن‌ اعداد به‌ این‌ دلیل‌ است‌ كه‌ بازده‌ هر بازیگر در این‌ بازی‌، نهایتاً زیان‌ است‌ و دو بازیگر در هر صورت‌، به‌ زندان‌ خواهند رفت‌ ، ولی‌ زمان‌ این‌ زندان‌ می‌تواند كم‌ شود و این‌ به‌ معنای‌ زیاد بودن‌ میزان‌ بازده‌ (یا كم‌ شدن‌ میزان‌زیان‌) است‌. این‌ ترجیحات‌ با سناریوی‌ شرح‌ داده‌ شده‌ در بالا چنین‌ است‌:
– اگر هر دو اعتراف‌ كنند (P یا DD)، هر دو، با عنایت‌ به‌ اعتراف‌ آنها، به‌ ده‌ سال‌ حبس‌ به‌ جرم‌ قتل‌ محكوم ‌می‌شوند.
– اگر هیچ‌ یك‌ اعتراف‌ نكنند (R یا CC)، هر دو به‌دلیل‌ فقدان‌ دلایل‌ محكمه‌پسند، به‌ سه‌ سال‌ حبس‌ محكوم‌می‌شوند.
– اگر یكی‌ اعتراف‌ كند و دیگری‌ اعتراف‌ نكند، فرد اعتراف‌كننده (T یا DC)، به‌خاطر همكاری‌ با پلیس‌ به‌ یك‌سال‌ حبس‌، و فردی‌ كه‌ اعتراف‌ نكرده‌ (S یا CD)، به‌ جرم‌ قتل‌ و عدم‌ همكاری‌ با پلیس‌ به‌ ۲۵ سال‌ حبس‌ محكوم‌خواهد شد.

از آنجا كه‌ این دو با هم‌ ارتباط‌ ندارند، هر یك‌ تنها می‌تواند برای‌ خود تصمیم‌ بگیرد و احتمال‌ تبانی‌ میان‌ آن‌ دو ممكن‌ نیست‌، و لذا نمی‌توان‌ از همكاری‌ نفر دوم‌ مطمئن‌ شد. ظاهر دوراهی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ بهترین‌ استراتژی‌ برای‌هر دو فرد، R یاCC است‌ كه‌ در آن‌ هر دو تنها به‌ سه‌ سال‌ حبس‌ محكوم‌ می‌شوند.
در گزینه‌ اول‌ یا عدم‌همكاری ‌ D)، برای‌ بازیگر الف‌، حداكثر زیان‌ ۱۰- سال‌ است‌ و در گزینه‌ دوم‌ یا همكاری ‌(C)، حداكثر زیان‌ او ۲۵- سال‌ است‌ (صرف‌نظر از آنكه‌ بازیگر دوم‌ چه‌ تصمیمی‌ بگیرد). چنانچه‌ با قاعده‌ «به‌ حداقل‌رساندن‌ زیان‌ها» یا مینیماكس‌(minimax) عمل‌ كنیم‌، ۱۰- كمتر از ۲۵- است‌ و لذا بازیگر الف‌ بدون‌ توجه‌ به‌ انتخاب‌ بازیگر ب‌، تصمیم‌ به‌ اعتراف‌ می‌گیرد. برای‌ نفر دوم‌ نیز نظام‌ تصمیم‌گیری‌ چنین‌ است‌ و لذا استراتژی‌ مسلط‌ در این‌بازی‌ DD خواهد شد، كه‌ البته‌ زیان‌ آن‌ برای‌ هر دو نفر بیشتر از CC است‌. فساد بازی‌ دوراهی‌ زندانی‌ نیز در همین‌ امراست‌. یعنی‌ هر دو بازیگر در نهایت‌ چیزی‌ (عدم همکاری یک جانبه) را انتخاب‌ خواهند كرد كه‌ به‌ زیان‌ هر دو نفر است‌ و از چیزی‌ (همكاری‌دوجانبه‌) پرهیز می‌كنند كه‌ به‌ نفع‌ هر دو است‌. احتمالا، هیچ‌ یك‌ نیز در ابتدا تصور نمی‌كردند كه‌ چنین‌ كنند، یاتصور نمی‌كردند كه‌ رفتارهای‌ آنها به‌ چنین‌ نتیجه‌ای‌ منجر خواهد شود. نتیجه‌ این‌ بازی‌ این‌ است‌ كه‌ وقتی‌ هر بازیگر، ترجیح‌ اول‌ خود را «عدم‌ همكاری‌ خود و همكاری‌ دیگری‌» انتخاب‌ می‌كند، در نهایت‌، عدم‌ همكاری‌، استراتژی‌غالب‌ است‌. لذا طبق‌ این‌ نوع‌ بازی‌، عمل‌ جمعی‌ عملاً محقق‌ نمی‌شود و «سواری‌ مجانی‌» یا «طفیلی‌گری‌» رخ‌ می‌دهد.در بازی‌ «دوراهی‌ زندانی‌» ترجیحات‌ هر بازیگر چنین‌ است‌: (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵) T>R>P>S و نیز (T+S)<2R .
بسیاری‌ از رفتارهای‌ انسانی‌ را می‌توان‌ در قالب‌ دوراهی‌ زندانی‌ ریخت‌: مسابقات‌ تسلیحاتی‌، فروپاشی‌ كارهای‌ دسته‌جمعی‌، عدم‌ توافق‌ بر سر تثبیت‌ قیمت‌ها و… (لیتل‌، ۱۳۷۳)
بازی‌ بزدلانه‌
نام‌ این‌ بازی‌، بعد از بازی‌ «شهامت‌» (dare) در فیلم‌ «سركشی‌ بدون‌ دلیل‌» (Rebel Without Cause) در سال ‌۱۹۵۵ نهاده‌ شد. در آن‌ فیلم‌ و بازی‌ ملهم‌ از آن‌، دو طرف‌ (یا دو بازیگر) در دو خودرو می‌نشینند و با سرعت‌ به‌ سمت‌هم‌ (یا به‌ سمت‌ یك‌ صخره‌ یا پرتگاه‌) حركت‌ می‌كنند و هر كدام‌ زودتر كنار بكشد، بازی‌ را باخته‌ است‌. اگر هر دو عدم‌همكاری‌ داشته‌ باشند، هر دو خواهند مرد، اما اگر یكی‌ همكاری‌ كند، او بزدل‌ نامیده‌ خواهد شد. این‌ بازی‌ دو نقطه‌تعادل‌ دارد: همكاری‌ یك‌طرفه‌ و عدم‌همكاری‌ یك‌طرفه‌. اگر اطمینان‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ طرف‌ دیگر كنار نمی‌كشد(یعنی‌ عدم‌همكاری‌ دارد)، برای‌ ما بهتر است‌ كه‌ كنار بكشیم‌ و زندگی‌ خود را حفظ‌ كنیم‌ (همكاری‌ كنیم‌). اگر ما اعتقادداشته‌ باشیم‌ كه‌ طرف‌ دیگر دیوانه‌، بی‌عقل‌ و طالب‌ خودكشی‌ است‌، همكاری‌ خواهیم‌ كرد. برنده‌ بازی‌ كسی‌ است‌ كه‌در ابتدای‌ بازی‌، نهایت‌ بی‌عقلی‌ خود را با كندن‌ فرمان‌ یا از كار انداختن‌ ترمز ماشین‌ نشان‌ دهد. مثال دیگر وقتی است که دو نفر در زیر یک گلوله بزرگ برفی مدفون شده باشند چنانچه یکی از دو نفر قصد همکاری برای رهایی از زیر آوار برف را نداشته باشد، برای دیگری بهتر است که خود به تنهایی چنین کاری را انجام دهد، هر چند که دیگری از نتیجه کار وی و راهی که او باز خواهد کرد، استفاده خواهد کرد و نجات خواهد یافت. در اینجا عدم همکاری دو طرف، به مرگ هر دو خواهد انجامید.
در بازی‌ بزدلانه‌ (كه‌ به‌ آن‌ بازی‌ جوجه‌ مرغی‌ نیز گفته‌ می‌شود)، ترجیحات‌ چنین‌ است‌: T>R>P ولی‌S>P . (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵). یعنی‌ وقتی‌ بازیگر مقابل‌، عدم‌همكاری‌ را انتخاب‌ می‌كند، ترجیح‌ با همكاری‌ است‌ نه‌ با عدم‌همكاری‌. در این‌ بازی‌، عدم‌همكاری‌ دوجانبه‌، بدتر از همكاری‌ یك‌طرفه‌ است‌.

بازی‌ تضمینی‌
در این‌ بازی‌، افراد تمایل‌ به‌ همكاری‌ دارند، مشروط‌ به‌ اینكه‌ تضمین‌ داشته‌ باشند كه‌ دیگری‌ هم‌ همكاری‌ می‌كند. یك‌ اشتباه‌ عمومی‌ درباره‌ این‌ بازی‌ این‌ است‌ كه‌ بازی‌ تضمینی‌، دوراهی‌ ندارد و همیشه‌ به‌ همكاری‌ دوطرفه‌ منجرنخواهد شد. در واقع‌ همیشه‌، CC استراتژی‌ مسلط‌ نیست‌ و اگر فرد اعتماد به‌ همكاری‌ طرف‌ دیگر نداشته‌ باشد، او هم‌همكاری‌ نمی‌كند. یعنی‌ این‌ بازی‌ دو نقطه‌ تعادل‌ دارد: همكاری‌ دوطرفه‌ (تعادل‌ بهینه‌) و عدم‌همكاری‌ دوطرفه‌ (تعادل‌ناقص‌(dedicient)).
در بازی‌ تضمینی‌، ترجیحات‌ چنین‌ است‌: R>P>S ولی‌ R>T (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵)، یعنی‌ هر بازیگر تمایل‌ داردكه‌ استراتژی‌ همكاری‌ را انتخاب‌ نماید، اگر بازیگر مقابل‌ نیز استراتژی‌ همكاری‌ را انتخاب‌ كند. بازی‌ اعتماد (trust game) نیز با مختصر تفاوتی‌، همان‌ بازی‌ تضمینی‌ است‌.
كولاك‌ (۱۹۹۸) معتقد است‌ كه‌ هر چند بازی‌ تضمینی‌ كمتر از دوراهی‌ زندانی‌ مورد توجه‌ واقع‌ شده‌ است، ولی‌می‌تواند توجیه‌ صحیح‌تری‌ از زندگی‌ اجتماعی‌ و دوراهی‌های‌ واقعی‌ به‌ دست‌ دهد.

بازی‌ همنوایی‌
در بازی‌ همنوایی‌ یا هماهنگی‌، هر دو طرف‌ یك‌ استراتژی‌ را انتخاب‌ می‌كنند، همكاری‌ یا عدم‌همكاری‌. یعنی‌ اگربازیگر الف‌ همكاری‌ را انتخاب‌ كرد، بازیگر ب‌ نیز آن‌ را انتخاب‌ می‌كند و اگر بازیگر الف‌ عدم‌همكاری‌ را بعنوان‌استراتژی‌ خود پذیرفت‌، بازیگر ب‌ نیز چنین‌ خواهد كرد. نظام‌ ترجیحات‌ در این‌ بازی‌ چنین‌ است‌: P>S و R>T ونیز R=P (بوناسیچ‌، ۱۹۹۵). در بازی همزمان و در غیاب‌ ارتباطات‌ میان‌ بازیگران‌، انتخاب‌ استراتژی‌ مناسب‌ در این‌ بازی‌ دشوار است‌.
تفاوت بازی تضمینی و بازی همنوایی در این است که در بازی همنوایی، برای هر بازیگر، همکاری و عدم‌همکاری علی‌السویه است و هر گزینه را دیگری انتخاب کرد، فرد نیز آن را انتخاب می کند. اما در بازی تضمینی، تمایل فرد به همکاری است، ولی برای همکاری باید این تضمین یا اعتماد را داشته باشد که دیگران نیز همکاری خواهند کرد.
علاوه‌ بر بازی‌های‌ ذكر شده‌ در بالا، كه‌ بر اساس‌ تقسیم‌بندی‌ چهارگانه‌ (T,S,P,R) و تفاوت‌ ترجیحات‌ این‌ چهار رفتار، صور متنوعی‌ به‌‌خود می‌گیرند، بازی‌های‌ دیگری‌ (مانند بازی‌ اولتیماتوم‌، بازی‌ دیكتاتور، و بازی‌های‌ دوراهی‌اجتماعی‌) هم‌ هستند كه‌ به‌‌صورت‌ صریح‌ به‌ این‌ حالت‌ها باز نمی‌گردد، بلكه‌ بر اساس‌ نوع‌ دیگری‌ از روابط‌ میان ‌بازیگران‌ طراحی‌ می‌شود. البته‌ می‌توان‌ روابط‌ و ترجیحات‌ بازیگران‌ را در این‌ بازی‌ها، به‌ حالت‌های‌ كلاسیك‌ نظریه‌بازی‌ بازگرداند، اما چون‌این‌ بازی‌ها بر اساس‌ منطق‌ متفاوتی‌ طراحی‌ شده‌اند، این‌ تطبیق‌ به‌ كار نخواهد آمد.

بازی اولتیماتوم‌
در نوع‌ صوری‌ِ (formal) بازی‌ اولتیماتوم‌، كه‌ به‌ صورت‌ آزمایشی‌ انجام‌ می‌شود، دو بازیكن‌ وجود دارد. بازیكن‌اول‌ (پیشنهاددهنده‌ یا (proposer)) مقداری‌ پول‌ از طرف‌ آزمایشگر در اختیار دارد و می‌تواند به‌ صورتی‌ كه‌ خودمی‌خواهد، سهم‌ خود و نفر دوم‌ (پاسخ‌دهنده‌ یا (responser)) را تعیین‌ كند و به‌ نفر دوم‌ پیشنهاد كند: همه‌ پول‌ برای‌ نفراول‌، بیشتر پول‌، مقدار كمی‌ از پول‌ یا هیچ‌ مقدار از پول‌ برای‌ نفر اول‌. پاسخ‌دهنده‌ نیز یا پیشنهاد نفر اول‌ را می‌پذیرد و در این‌ صورت‌ پول‌ با ترتیب‌ پیشنهادی‌ بین‌ دو نفر تقسیم‌ می‌شود، ویا نمی‌پذیرد و در این‌ صورت‌ هیچ‌ یك‌ از طرفین‌ از پول‌ سهمی‌ نمی‌برند.
روشن‌ است‌ كه‌ انسان‌ اقتصادی‌ در این‌ بازی‌ چه‌ خواهد كرد. رویكرد كلاسیك‌ و اقتصادی‌ِ نظریه‌ بازی‌، بدون‌ ابهام‌پیش‌بینی‌ می‌كند كه‌ پیشنهاددهنده‌ باید كمترین‌ میزان‌ ممكن‌(بالاتر از صفر، كه‌ بالاخره‌ بیشتر از هیچ‌ باشد) را به‌ نفردوم‌ پیشنهاد كند و نفر دوم‌ نیز این‌ میزان‌ حداقلی‌ را بپذیرد تا بالاخره‌ نفعی‌ برده‌ باشد. (هنریش‌ و اسمیت‌، ۱۹۹۹) اما از نتایج‌ مطالعات‌ آزمایشگاهی‌ روشن‌ شده‌ است‌ كه‌ مردم‌ در دنیای‌ واقعی‌، بازی‌ اولتیماتوم‌ را چنین‌ انجام‌ نمی‌دهند.
در دنیای‌ واقعی‌، وقتی‌ مردم‌ بازی‌ اولتیماتوم‌ بازی‌ می‌كنند، پیشنهاددهنده‌ اغلب‌ به‌ نفر دوم‌ میزان‌ قابل‌ توجهی‌ -اغلب‌ نصف- پیشنهاد می‌دهد و جالب‌ است‌ كه‌ اگر پیشنهاددهنده‌ چنین‌ نكند، پاسخ‌دهنده‌ غالباً بوسیله‌ رد كردن ‌پیشنهاد، به‌او پاسخ‌ می‌دهد. به‌ نظر جولز و سانستین‌ و تالر (۱۹۹۸) پاسخ‌دهندگان ‌تمایل‌ دارند كه‌ رفتارهای‌ نامطلوب‌ و غیرمنصفانه‌ پیشنهاددهندگان‌ را مجازات‌ كنند، حتی‌ اگر برایشان‌ هزینه‌ داشته‌باشد. این‌، نوعی‌ از نفع‌ فردی‌ محدودشده‌ (bounded self-interest) است‌. یعنی‌ گاهی‌ از نفع‌ فردی‌ چشم‌پوشی‌می‌شود تا سایر انگیزه‌‌ها از جمله‌ حس‌ انتقام‌ از رفتار غیرمنصفانه‌، فرصت‌ بروز پیدا كند.
مطابق استدلال آنها، در دنیای‌ واقعی‌، اگر پیشنهاددهنده‌‌ كمتر از ۲۰ درصد از كل‌ مقدار در دسترس‌ را به‌ پاسخ‌دهنده پیشنهاد كند، او پیشنهاد را رد می‌كند. میزان‌ متوسط‌ پیشنهادِ قابل‌ قبول‌ از سوی‌ پاسخ‌دهنده‌، ۲۰ تا ۳۰ درصد است‌.رفتار قابل‌ پیش‌بینی‌ پیشنهاددهندگان‌ نیز‌، چنین‌ است‌ كه‌ میزان‌ قابل‌ توجهی‌ از مجموع‌ پول‌ را تقسیم‌ می‌كند، یعنی‌حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد را.
رفتار در بازی اولتیماتوم، با شهرت‌ و اعتبار (reputation) توجیه‌ نمی‌شود. این‌ رفتار، در بازی‌ یك‌باره‌ (one-shot) و به‌صورت‌ ناشناس‌ است‌. بنابراین‌ در دنیای‌ واقعی‌، هنجار انصاف‌ بیشتر حاكم‌ است‌. (استوت‌، ۲۰۰۱) نتیجه‌گیری‌ آنها این‌ است‌ كه‌ مردم‌ با توجه‌ به‌ انصاف‌ رفتار می‌كنند، حتی‌ اگر مخالف‌ با منافع‌ اقتصادی‌ آنها باشد. به‌طور مثال‌ آنها در رستوران‌های‌ بیرون‌ شهر هم‌ كه‌ فقط‌ یك‌ بار گذارشان‌ به‌ آنجا می‌افتد، باز هم‌ با انصاف‌ رفتار می‌كنند.
انتقام‌ (revenge) شیرین‌ و جذاب‌ است‌، اما در بازی‌ اولتیماتوم‌ بدون‌ هزینه‌ نیست‌. وقتی‌ در یك‌ بازی ‌اولتیماتوم‌، پاسخ‌دهنده‌، پیشنهادهای غیرمنصفانه‌ را رد می‌كند، او تمام‌ فرصت‌ها را (كه‌ به‌عنوان‌ بازده‌های‌ خارجی ‌اندازه‌گیری‌ می‌شود) برای‌ بهتر كردن‌ وضعیت‌ خود از حالت‌ قبلی‌ (صفر)، از دست‌ می‌دهد.
به‌ نظر استوت‌ (۲۰۰۱)، پاسخ‌دهندگانی‌ كه‌ پیشنهادهایی را رد می کنند كه‌ تصور می‌كنند «خیلی‌ كم‌» است‌، به‌‌عنوان ‌قربانی‌ یك‌ رقابت‌ شخصی‌، نمی‌خواهند به‌ طرف‌ دیگر كمك‌ كنند، بلكه‌ می‌خواهند به‌ او آسیب‌ برساند یا از او انتقام ‌بگیرند.

بازی‌ دیكتاتور
در بازی‌ دیكتاتور، بازی‌، به‌ صورت‌ بازی‌ اولتیماتوم‌ است‌، با این‌ تفاوت‌ كه‌ نفر دوم‌ حق‌ و فرصت‌ پذیرفتن ‌پیشنهاد نفر اول‌ را ندارد و پول‌ به‌صورت‌ آمرانه‌، مطابق‌ نظر نفر اول‌ تقسیم‌ می‌شود و به همین دلیل است‌ كه‌ نفر اول‌ دیكتاتور (dictator) نامیده‌ می‌شود. به‌ نفر دوم‌ هر اندازه‌ كه‌ نفر اول‌ میخواهد، تعلق‌ می‌ گیرد، نه‌ بیشتر و نه‌ كمتر.(استوت‌، ۲۰۰۱)
بیشتر افرادی‌ كه‌ به‌‌عنوان‌ دیكتاتور در بازی‌ دیكتاتور بازی‌ می‌كنند، به‌ نفر دوم‌، حداقل‌ سهمی‌ از پول‌ را اختصاص‌ می‌دهند. به‌‌عبارت‌ دیگر، بیشتر دیكتاتورها، حداقل‌ اندكی‌، تمایلات‌ دیگرخواهانه‌ را از خود نشان ‌می‌دهند. هر چند میزانی‌ از پول‌ كه‌ دیكتاتورها به‌ طرف‌ دوم‌ اختصاص‌ می‌دهند، ممكن‌ است‌ به‌ اندازه‌ای‌ نباشد كه‌ دربازی‌ اولتیماتوم‌ به‌‌طرف‌ دوم‌ پیشنهاد میشود. این‌ امر نشان‌ می‌دهد كه‌ در بازی‌ اولتیماتوم‌، پیشنهاددهندگان‌ علاوه‌ برتمایل‌ به‌ دیگرخواهی‌، تمایلی‌ از نوع‌ دوم‌ دارند، یعنی‌ ترس‌ از اینكه‌ نفر دوم‌، واكنش‌ عدم‌ تمایل‌ خود را با رد پیشنهاد طرف‌ اول‌ نشان‌ دهد. یعنی‌ پیشنهاد‌دهندگان‌ در بازی‌ اولتیماتوم‌ از انتقام‌ پاسخ‌‌دهندگان‌ می‌ترسند.

۲- نمونه‌ای از كاربرد نظریه بازی در تحلیل رفتارهای مردم ایران (تعامل رانندگان و مأمورین جایگاه‌ها در پمپ بنزین‌ها در تهران)
با آنچه از نظریه بازی و انواع بازی‌ها ذکر شد، می‌توان تعامل میان رانندگان و مامورین پمپ بنزین را در قالب بازی‌های گوناگون بررسی کرد. (این تحلیل بر اساس رفتارها، پیش از سهمیه‌بندی بنزین ارائه شده است.)
می‌توان از یك منظر خاص به‌مساله سرریز سوخت در پمپ بنزین‌ها و اتلاف بنزین نگاه کرد و آن نوع تعامل میان رانندگان و مامورین توزیع بنزین در جایگاه‌ها است که بهای بنزین را محاسبه کرده و از رانندگان خودروها می‌گیرند. رانندگان بر اثر کثرت بنزین زدن، زمان تقریبی پر شدن باک را احساس می‌کنند و می‌توانند به گونه‌ای بنزین بزنند که مقدار کمی بنزین سرریز شود یا اصلا بنزین بیرون نریزد؛ یعنی رفتاری که به هر حال عقلانی است. ولی مقدار سرریز بنزین از طرف بسیاری از رانندگان خودروها بیش از این حد است و آنها با احساس یا مشاهده پر شدن باک خودروی خود، بنزین زدن را متوقف نمی‌کنند؛ و این مساله‌ای است که در نگاه اول چندان عقلانی (rational) نمی‌نمایاند. در این جهت می‌توان فرایند بنزین زدن و پرداخت پول را بررسی کرد. در این مسیر چند رفتار متصور است.

الف) رفتار پایاپای: در حالت اول، اگر رانندگان، بنزین‌ را کمتر از حد سرریز و به اندازه‌ای که بهای سرراست دارد، بزنند، مساله ای رخ نخواهد داد. یعنی راننده با محاسبه‌ای نسبتاً عقلانی و با اندکی صرف‌نظر کردن از منافع فردی کوتاه مدت، به مقداری بنزین می‌زند که هم به یک عدد سرراست (رند) ختم شود و هم بنزینی اسراف نشود. در این حالت نه راننده زیانی می کند و نه مامور جایگاه.
اما واقعیت این است که باک بنزین همیشه روی یک عدد سرراست پر نمی‌شود و حساب احتمالات نیز احتمال وقوع آن را کم می‌داند و احتمال پر شدن باک روی قیمت کل منتهی به ۱۰۰ یا ۵۰ تومان ، تنها ۰۲/۰ است. در سایر موارد دوحالت متفاوت قابل تصور است: وقتی بهای بنزین به عددی با فاصله اندک تا یک عدد سرراست ( فرضا تا ۱۰۰۵ تومان یا از ۹۹۵ تومان ) ختم شود ؛ و وقتی که مقدار فاصله تا یک عدد سرراست بیش از این ( و عمدتاً قیمت کل منتهی به ۱۰ تا ۴۰ و ۶۰ تا ۹۰ تومان ) است. در این دو حالت ، دو نوع کنش متقابل متفاوت ، رویت می شود: رفتار منصفانه و رفتار غیرمنصفانه.

ب) رفتار منصفانه: معمولاً وقتی که بهای بنزین، کمی تا یک عدد سرراست فاصله داشته باشد، این مبلغ اندک از سوی هر دو طرف- مامور جایگاه و راننده خودرو- نایده گرفته می‌شود. اگر راننده مقدار کمی (زیر ۱/۰ لیتر) بیشتر بزند- که معمولا خطای طبیعی انگاشته می‌شود- بهای بنزین به نفع راننده گرد می‌شود و اگر کمتر بزند، به نفع مامور جایگاه. چون هر بار یکی از این دو رفتار با احتمال وقوع مساوی رخ می‌دهد، طرفین با هم مدارا می‌کنند و از استراتژی تلافی (TFT) استفاده می‌کنند؛ استراتژی‌ای که در آن هر فرد با یک استراتژی همکاری شروع می‌کند و رفتارهای بعدی وی تکرار رفتار قبلی طرف مقابل است. البته با یک محاسبه کوچک می‌توان دریافت که اگر چه مبلغ باقیمانده برای راننده تقریبا ناچیز و قابل صرف‌نظر کردن است (و برای یک راننده معمولی زیر ۵۰ تومان در ماه است)، ولی برای مامور جایگاه این مبلغ قابل اعتنا و زیاد است (با در نظر گرفتن ۲ دقیقه زمان برای بنزین زدن هر خودرو و در یک نوبت کاری ۸ ساعته، این مقدار حدود ۳۰ هزار تومان است؛ در حالی‌که در زمان‌های شلوغی صف خودروها در پمپ بنزین، هر مامور در یک دقیقه، با بیش از یک راننده خودرو طرف می‌شود و بی انصافی است که راننده‌ای توقع داشته باشد که مامور جایگاه از مقدار اضافی بهای بنزین وی بگذرد وخود چنین نکند. البته در اینجا نیز چون هر دو طرف همکاری می‌کنند و از این مبلغ اندک صرف‌ن‌ظر می‌کنند، رفتار غالب همکاری کردن است. این نوع از همکاری و اعتماد متقابل در میان برخی دیگر از مشاغل که به نوعی با فروش کالاهای خرد و نسبتا کم بها و البته روزمره و دائم، امرار معاش می‌کنند– مانند خواروبار فروشی، میوه فروشی و نانوایی– نیز به چشم می‌خورد.

ج) رفتار غیرمنصفانه: حالت سوم ، وضعیتی است که مقدار تفاوت بهای بنزین با عدد سرراست ، بیش از ۵ و ۱۰ تومان باشد. به گمان ما ، بیشتر سرریز بنزین در این حالت رخ می دهد. ناچیز نبودن نسبی مبلغ باقیمانده (در مجموع یک نوبت کاری مامور جایگاه، اگر نه برای یک راننده و برای یک بار بنزین زدن) اقتضا می‌کند که این مبلغ از سوی مامور جایگاه به راننده بازگردانده شود. اما رفتار برخی- اگر جانب احتیاط را رعایت کرده و نگوییم بسیاری- از مأمورین جایگاه‌ها چنین نیست و آنها معمولاً این مقدار باقی مانده را به‌ رانندگان برنمی‌گردانند. این مطلب در برخی پمپ‌ها که فاقد نشانگر بهای کل هستند بیشتر است و بیشتر خواهد شد وقتی که بهای هر لیتر بنزین مبلغی غیرسرراست (۶۵ یا ۹۰ تومان) باشد که محاسبه بهای تمام شده را برای رانندگان دشوارتر می‌کند.
برای تعریف دقیق تر، باید شرحی از تعامل میان راننده خودرو و مامور جایگاه را در این وضعیت بیان کنیم. مامور جایگاه نقش خود را در هنگام پول گرفتن، مسلط و حق به جانب تعریف می کند. راننده باید پول را به مامور پرداخت کند، فارغ از اینکه مامور در باره مابقی پول چه خواهد کرد. مامور نیز خود، بهای تمام شده را محاسبه کرده و آن را اعلام می‌کند و پول را از راننده تحویل گرفته و مابقی پول را اکثرا به‌صورت سرراست- و البته با گرد کردن به نفع خود- به‌راننده برمی گرداند. در این حالت این راننده است که باید نشان دهد که مامور غلط می گوید و تنها زمان اندکی- چند ثانیه- را برای محاسبه بهای تمام شده بنزین دارد. مامورین جایگاه موظف هستند که مانده مبلغ را به رانندگان برگردانند ولی از آن سرباز می زنند و راننده باید مطالبه آن را کند و این دقیقا عکس وضعیت طبیعی آن است. راننده برای مطالبه باقیمانده پول باید نوعی فشار هنجاری را تحمل کند که حکایت از رفتاری گدامنشانه و خست‌آمیز دارد که از ۵ تومان و ۱۰ تومان هم نمی گذرد و حتی ممکن است احساس کند که مورد تمسخر مامور جایگاه نیز واقع می شود و البته این فشار با حضور دیگر رانندگان بیشتر خواهد شد و لذا راننده باید قید باقی پول را بزند. البته اگر هم راننده این فشار هنجاری را تحمل کند و مطالبه باقی پول را نماید، معمولاً جواب مامورین نداشتن پول خرد است که باز هم توپ را در زمین راننده می‌اندازد و او است که باید به دنبال پول خرد بدود. بنابراین نتیجه این محاسبات و تعریف موقعیت‌ها از سوی دو طرف، این می‌شود که راننده بهای اعلام شده از سوی مامور را در اکثر موارد می‌پذیرد هر چند از آن راضی نباشد، و مطالبه‌ی مابقی پول خود را نمی‌کند.

چنانچه بخواهیم به زبان نظریه بازی، رفتار این دو را تحلیل کنیم، می‌توانیم ابتدا استراتژی‌های ممکن در رفتار این دو را نشان دهیم:
۱- همکاری راننده – همکاری مامور : در این حالت، که از آن به رفتار منصفانه در بالا یاد شد، هم راننده و هم مامور، از مبلغ باقی مانده چشم پوشی می‌کنند. در این حالت، وجود اعتماد و همکاری میان راننده و مامور می‌تواند به سهولت فرایند بنزین زدن بینجامد و لذا در بدبینانه ترین ملاحظات نیز، بازده این رفتار ازسوی هر دو به یک مقدار، بدون زیان و سود (۰) فرض می شود.
۲- همکاری مامور – عدم همکاری راننده: در این حالت، مامور همکاری می‌کند ولی رانندگان اگر کمتر از یک عدد سرراست بنزین زدند، باقی پول خود را می گیرند. فرضا اگر پول بنزین ۹۸۰ تومان شد ، مامور باید ۲۰ تومان بقیه ۱۰۰۰ تومانی راننده را پس دهد، ولی اگر پول بنزین ۱۰۲۰ تومان شد و راننده یک اسکناس ۱۰۰۰ تومانی داد، مامور باید از مابقی پول صرف‌نظر کند. چنانچه پیش از این نیز ذکر شد، زیان مامور در این حالت، به دلیل تکرار آن در یک نوبت کاری و به‌دلیل ارتباط تنگاتنگ با درآمد مامور، بسیار زیاد است و بنابراین بازده مامور ۱۰۰- فرض می‌شود. اما راننده چون در طول هفته، یک یا دو بار بنزین می زند، سود چندانی نمی‌برد و بازده وی ۵+ فرض می‌شود.
۳- عدم همکاری مامور- همکاری راننده : در این حالت، راننده باید از مابقی پول خود صرف نظر کند ولی مامور مبلغ اضافه بر یک عدد سرراست (فرضاً ۲۰ تومان اضافی در ۱۰۲۰ تومان) را از راننده مطالبه می‌کند. در این حالت، سود مامور زیاد است (به‌ویژه که این بازده در هر نوبت کاری در برابر رانندگان زیادی به کار گرفته می‌شود) و ۳۰+ فرض می شود (در برابر ۱۰۰- استراتژی ۲، که در آن زیان به معنای از دست دادن قسمت اعظم درآمد بود و در اینجا، سود، به معنای کسب درآمد اضافی است). زیان راننده نیز با احتساب ناراحتی روانی توصیف شده در این متن ، ۱۵- فرض می شود.
۴- عدم همکاری مامور- عدم همکاری راننده : در این حالت نه راننده از مابقی پول می‌گذرد و نه مامور. در این حالت، بازده برای هر دو نفر ۱۰- فرض می‌شود، چون مقداری زمان برای رد و بدل پول خرد (به نسبت استراتژی ۱) از دست می‌دهند.

در جدول ۳، ساختار بازده راننده و مامور آمده است.

با استفاده از روش به حداقل رسانیدن زیان‌ها (مینیماکس)، حداکثر مقدار زیان در استراتژیD برای راننده ۱۰- و برای مامور نیز ۱۰- است و در استراتژیC برای راننده ۱۵- و برای مامور ۱۰۰- است و لذا طبیعی است که هر دو استراتژیD ، انتخاب اول‌شان باشد و در نهایت، DD استراتژی مسلط شود و رفتار این دو در قالب دوراهی زندانی قابل تحلیل باشد. این وضعیت برای وقتی است که هر دو فرد در جایگاه و موقعیت برابر باشند.
اما وقتی رابطه میان دو فرد برابر نباشد، آنگاه نوع روابط دگرگون می‌شود و ترجیحات افراد دارای وزن‌های مختلفی (وابسته به جایگاه آنها) می شود و بر اساس این وزن‌ها، آنگاه استراتژی مسلط آنها متفاوت خواهد شد. در این موقعیت نیز، با توصیف ذکر شده از تعامل میان راننده و مامور، می‌توان حدس زد که راننده خود را درگیر یک بازی بزدلانه می‌بیند و مامور جایگاه، خود را درگیر در یک بازی دوراهی زندانی می‌بیند؛ یعنی راننده خود را در جایگاه زیردست می‌یابد و مامور جایگاه در حالت مسلط. چنانکه گفته شد، راننده لزوما باید برای استفاده از بنزین، به یکی از جایگاه‌های توزیع بنزین مراجعه کند و البته در تمام این جایگاه‌ها، یک شیوه توزیع بنزین رایج است. در آنجا راننده در صفی از خودروها قرار می‌گیرد و وقتی نوبت او می شود و بنزین می‌زند، نوبت کمی برای گفت‌وگو و جر و بحث با مامور در اختیار دارد، چون رانندگان دیگر که منتظر نوبت خود هستند، با اندک تعللی از سوی راننده مورد بحث، با بوق و اعتراض فراوان و با کلافگی تمام، جلوی معطلی چند ده ثانیه‌ای را می گیرند. در هنگام محاسبه و پول گرفتن نیز، راننده باید پول بدهد و هیچ تضمینی را نمی‌تواند از قبل از مامور بگیرد که مابقی پول او را پس بدهد و یا اینکه بپرسد پول خرد دارد یا نه. بنابراین راننده چاره‌ای جز همکاری ندارد و بهترین استراتژی برای او همکاری است، چه مامور همکاری کند و چه نکند و لذا در گیر بازی بزدلانه است؛ نداشتن قدرت انتخاب است که او را مجبور به همکاری و پذیرش می‌کند و الا او نیز عدم همکاری را انتخاب می‌کرد. مامور نیز خود را در حال بازی دوراهی زندانی می‌بیند، که در آن استراتژی مسلط، عدم همکاری است؛ لذا با علم به این جایگاه مسلط و موقعیت برتر، مامور در جستجوی نفع بیشتر، عدم همکاری و پس ندادن بقیه پول راننده را دنبال می‌کند. با این توصیفات، نتیجه نهایی رفتارDC (عدم‌همکاری مامور- همکاری راننده) برای موقعیت‌هایی است که در آن قیمت تمام شده بنزین، با عدد سرراست فاصله زیادی دارد و البته مامور نیز به حقوق حقه خویش قانع نیست.
اگر راننده، قبلاً نیز تجربه زیان دیدن در هنگام بنزین زدن را داشته باشد، آنگاه این وضعیت، حالتی را در راننده ایجاد می‌کند که احساس می‌کند که به ناحق از او و وضعیت فرودست وی در پمپ بنزین سوءاستفاده می‌شود و مبلغی- هر چند ناچیز- از او بیشتر گرفته می شود؛ مبلغی که مستقیما به جیب مامورین جایگاه‌ها- و شاید سایرین – می‌رود و یکی از طرفین سود مطلق می‌برد و دیگری زیان مطلق .
در این نوع از رفتارهای متقابل که از نوع بازی های سرجمع صفر(zero-sum game) است، اگر طرف زیان دیده، توان انتقام گیری را داشته باشد از آن پرهیز نمی‌کند و یا سعی می‌کند در تکرار بازی رفتاری را انجام دهد که هر چند به‌سود وی نیست، ولی از سود بردن طرف دیگر نیز جلوگیری خواهد کرد، چنانچه در بازی اولتیماتوم مشاهده شد. (استوت، ۲۰۰۱) در اینجا نیز راننده خودرو به عنوان قربانی یک رفتار تکرار شونده نامتناهی (infinite reputation game) سعی در کاستن از سود اضافی طرف مقابل یعنی مامور جایگاه را به هر قیمت دارد و البته در اکثر موارد نمی‌تواند باقی پول خود را از مامور بگیرد. لذا وقتی که باک بنزین خودرویش در آستانه پرشدن قرار دارد و هنوز تا مبلغ سرراست منتهی به ۵۰ یا ۱۰۰ تومان فاصله دارد با تکان دادن خودرو و تامل و بنزین زدن آهسته و مقطع سعی می‌کند که مقدار بنزین را به بهای سرراست برساند یا تا حد امکان به آن نزدیک کند. این رفتار برای وی چند سود در بر دارد. اولا مقداری هر چند اندک، بیشتر بنزین می زند و از یک زیان تقریبا قطعی می‌کاهد و ثانیا جلوی سود غیرمنصفانه طرف مقابل را می‌گیرد، و ثالثا- اگر متوجه باشد- به طرف دیگر زیان جسمی وارد می‌کند، زیرا آلاینده های موجود در بنزین که به هوا برخاسته، مطمئناً بر سلامت جسمی کسانی که به صورت متوالی در جایگاه حضور دارند- و ازجمله مامور جایگاه- آسیب جدی وارد می‌کند. و البته آنچه در این میان هدر می‌رود ثروت ملی است که یک طرف به خاطر سود بیشتر و دیگری به خاطر انتقام گیری- و هر دو ناخواسته- به آن بی‌توجه هستند.
این نوع از انتقام‌گیری در مواقعی که فرد احساس می‌کند قربانی یک رفتار غیرمنصفانه شده است، در موقعیت‌های مشابه دیگر نیز مشاهده شده است که به‌ برخی از آنها اشاره شد. اما در حالات دیگری که مصرف‌کننده یا شهروند با ارائه‌کننده‌ی خدمات دولتی (که پول آن خدمت را مصرف‌کننده در جای دیگری پرداخت‌کرده است) در یک ساختار کنش متقابل قرار می‌گیرند، اگر مامور در حالت برتری نباشد، معمولاً جهت رابطه معکوس خواهد شد. فرضاً وقتی مامور پست نامه‌ای را برای ما می‌آورد، او به در خانه ما آمده و نامه را به ما تحویل داده و آنگاه طلب انعام می‌کند. (هر چند که فرستنده‌ی نامه، هزینه‌ی ارسال و از جمله حقوق مامور پست را در ابتدا تمام و کمال پرداخت‌کرده است.) لغت‌ انعام نیز درخواست پاداش را می‌رساند، یعنی چون فردی در حالت خوبی قرار گرفته است، می‌توان از او طلب پولی به‌عنوان پاداش یا انعام یا خوش خدمتی کرد. و البته این شهروند است‌که باید تصمیم بگیرد که چقدر انعام بدهد. لذا رابطه معکوس است، و در اینجا نیز اگر شهروند همکاری(C) نکند (یعنی از پرداخت انعام به نامه‌رسان خودداری کند)، نامه‌رسان می‌تواند انتقام بگیرد: نامه فرد گم شود، در خانه همسایه یا چند خانه و کوچه آن طرف تر بیفتد، درجوی آب روبروی خانه بیفتد، مچاله شود، مدت‌ها نزد نامه‌رسان بماند و … اما برای این کار اولا مامور پست باید ارتباط زیادی با شهروند داشته باشد یعنی او زیاد نامه داشته باشد و ثانیا مامور پست باید ریسک شکایت و پیگیری شهروند را نیز در نظر بگیرد و لذا این انتقام‌گیری باید ظریف و خفیف باشد . معمولا شهروند نیز همکاری می‌کند و مبلغی را به‌عنوان انعام به مامور پست پرداخت می‌کند، هرچندکه می‌تواند ناراضی باشد و از صمیم قلب پاداش ندهد، ولی او را تنها در محظور- نه اجبار- قرار داده‌اند تا انعام بدهد. از او درخواست انعام دارند، نه مانند مامور جایگاه پمپ بنزین مبلغی را- تقریبا به زور- از پولی که او پرداخت کرده بردارند. همین وضعیت در رابطه شهروندان با ماموران شهرداری برای جمع‌آوری زباله و دریافت ماهانه آنها نیز صادق است. در اینجا نیز ابتدا خدمتی ارائه می‌شود ( که پول آن به‌صورت مالیات، عوارض و یا یارانه و کمک دولت به شهرداری پرداخت شده) و بعد طلب انعام می‌شود. عقل حکم می‌کند که باید از انتقام گیری آنها پرهیز کرد و ماهانه آنها را، هر چند یک در میان، پرداخت کرد.

۳- كاربرد نظریه بازی در بررسی خلقیات ایرانیان
مساله اساسی در شناخت رفتار نوعی ایرانیان، پیدا كردن قواعد بازی یا ساختار بازده است؛ یا پیدا كردن یك مجموعه منسجم كه بتواند رفتار ایرانی را در صورت غالب آن توضیح دهد و پیش‌بینی كند، یعنی هم رفتارهای اكثر ایرانیان را توضیح دهد و هم در طول زمان این رفتارها را تبیین كند.
آندره زیگفرید در كتاب روح ملت‌ها (۱۳۵۴)، تلاش دارد تا تمام خصایص یك قوم را نشان دهد. او واقع‌بینی لاتینی، هوشمندی و ابتكار فرانسوی، سرسختی انگلیسی، حس انضباط آلمانی، صوفی‌منشی روسی، و بالندگی آمریكایی را بیان می‌كند. برای نمونه، او برای انگلیسی‌ها، سرسختی را بیان می‌كند. اما در مجموع، مشخصه‌ی انگلیسی را جنتلمن می‌داند. همچنین جان بول (John Bull) (جون گاو نر، برای بیان خونسردی و محافظه‌كاری انگلیسی‌ها یا جنبه ژرمنی انگلیسی‌ها). او تلاش دارد تا خصایص پراكنده انگلیسی را بر اساس نظرات هیپولیت تن (Taine) به سه دسته وراثت، محیط زمان را نسبت دهد و ثانیاً آنها را به همدیگر پیوند دهد و ربط منطقی میان آنها بیان كند. برخی از این عوامل و ویژگی‌ها عبارتند از:‌
– ویژگی جزیره‌ای انگلیس، و البته نزدیكی آن به قاره اروپا. باعث انزوای انگلستان شده است.
– جوانی نژاد انگلستان. در نتیجه نزدیكی بیشتر به طبیعت، و یك خودكاری و جوانی و حساسیت كودكانه.
– دشواری برخاستن از خواب صبح، به‌دلیل آب و هوای اقیانوسی. این ملت به درستی با اقیلم خود سازگار نشده است. كسانی كه قدرت زیاد ندارند گرفتار تخدیر می‌شوند و در مقابل، نیرومندان قوم، مقاومت چند برابر دارند. لذا ورزش در انگلستان ضرورت دارد، نه یك تفنن.
– انگلستان در تاریخ خود، هم منزوی بوده و هم واسطه میان تجارت میان دنیای قدیم و جدید بوده است و این تناقض مشخصه شخصیت انگلیسی است.
– عقل و شعور بریتانیایی‌ها. از اینكه خود را احمق بنامند، ابایی ندارند، و البته قصد تواضع ندارند. عقل منطقی و دكارتی را تحقیر می‌كنند. طبیعت به قواعد كلی عقل منطقی تن در نمی‌دهد و لذا بسیاری از راه‌حل‌ها موقتی و ناپایدار است و این ناپایداری را به عنوان یك واقعیت می پذیرد.
– بی‌اعتمادی به هوش‌‌های درخشان. این هوش‌ها را تحسین می‌كند، ولی با اضطرابی همراه است. خود را از قید منطق رها كرده و با راحتی و ناآگاهی در میان تناقضات زندگی كند.
– قواعد استدلال را نمی‌پذیرند. هنگام بحث در سطح و تراز دیگری قرار دارند، و هیچ حجت و برهانی آنها را از جای خود منحرف نمی‌كند. سرسختی از این ناشی می‌شود.
– در اخلاق:‌ برای او دین یك مساله شخصی است. وی خود را مسئول اعمال خود می‌داند. همچنین در برابر تكلیفی كه انجام می دهد، توقع تشویق ندارد.
– این وجدانی بودن وظیفه در فرد، فرمانبرداری و اطاعت را هم در او آسان می‌كند. یعنی مراعات انضباط در آزادی. این متاثر از فكر پروتستانی است.
– جزیره‌ای بودن، میل به استقلال درونی و بیرونی بودن را در انگلیسی ایجاد می‌كند. خود را بر كسی تحمیل نمی‌كند، انتظار هم دارد كه كسی به‌ كار او كار نداشته باشد. از این تحقیر دیگران هم بر می‌آید. از این، بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی وصف ناشدنی نسبت به آنچه انگلیسی نیست، پیدا می‌شود.
– كاملا به فردیت پایبند نیست و استقلال روح نقادی را ندارد. از روی میل و اراده از رهبران اطاعت می‌كند. این منبع وطن‌پرستی و فداكاری در برابر مصالح عمومی است. و نیز نیرومندی نظام پارلمانی. حس مسئولیت در او پررنگ است.
– بیش از سایر اقوام به طبیعت نزدیك است. در صلح با طبیعت به سر می‌برد. در جوانی دائم به سر می‌برد و نوعی سادگی نزدیك به ساده لوحی در او وجود دارد. به طبیعت و حیوانات توجه بیشتری نشان می‌دهد.
– اینها، نجابت و سادگی و اعتماد است كه بنیان زندگی انگلیسی را تشكیل می‌دهد.
– اعتماد در زندگی اجتماعی انگلستان، نقش اساسی دارد.
– جنتلمن(Gentleman) كسی است كه بتواند خود را آنگونه كه شایسته است در میان مردم نگه دارد. كسی است كه می داند آبرو و شرف خود را چگونه نگه دارد و نتیجه آن اینست كه مردم به او اعتماد می كنند. «گمان نمی‌كنم انگلستان به هیچ مفهومی شریف‌تر و ملی‌تر از مفهوم جنتلمن دست یافته باشد». (ص ۱۰۳))
– تناقض‌های آزادی و قدرت را حل كرده است. حكومت قدرت متعالی ندارد، بلكه تعبیر‌كننده مصالح عمومی و نمایندگی اجتماع است.
– البته بی‌قاعدگی هم وجود دارد، ولی تنها در سیاست خارجی و برای حفظ منافع ملی انجام می‌شود. سیاستمدار انگلیسی در كار سیاسی خود می‌كوشد كه پاس قوانین اخلاق را نگه دارد، ولی هرگاه حقا از عهده این كار بر نیاید و نجات ملت مستلزم آن باشد، یك «وكالت ضمنی» وی را مجاز می‌سازد كه پا بر سر این قوانین بگذارد.

این نمونه‌ای از تلاشی است از بیان منسجم ویژگی‌های رفتاری انگلیسی‌ها. این مجموعه هم خونسردی آنها را بیان كی كند، هم فردیت و استقلال را و هم اطاعت و نظم پذیری را و هم زیرپا گذاشتن اخلاق را. یعنی شرایط تخلف از قانون را بیان می‌كند.
همچنین زیگفرید علت واقع‌بینی لاتین‌ها را چنین می‌داند: اقلیم مدیترانه‌ای، ساختمان جغرافیایی مدیترانه، قدمت مقدس گذشته بسیار طولانی، و تاثیر محسوس امپراتوری روم. (ص ۳۰)
او همچنین روان‌شناسی روسی را تابع سه عامل جغرافیایی زیر می‌داند: عظمت سرزمین، یكنواختی سرزمین، و نداشتن وسایل دفاعی طبیعی در مقابل هجوم‌های خارجی‌ كه در عین حال با نفوذناپذیر بودن آن دست به‌ دست یكدیگر داده است. (ص ۱۴۱)
معمولا در هر ملت، یك صفت مركزی وجود دارد كه سایر صفت‌ها حول آن شكل می‌گیرند مثل جنتلمن یا عمو سام. بنابر‌این باید یك هسته مركزی برای خلقیات ایرانیان را شناخت. درباره‌ی شخصیت ایرانی، مهندس بازرگان این خصیصه جمع‌كننده را «سازگاری» می داند. در ادامه مختصری از این نظریه آورده می‌شود، و با تحلیل آن، و پذیرش برتری آن بر بسیاری از نظریه‌های موجود، تلاش می‌شود تا ذكر نقد نقاط ضعف این نظریه، نظریه‌ای جایگزین برای رفتارهای ایرانیان بیان شود.

نظریه سازگاری ایرانی بازرگان و نقاط مثبت و منفی آن
مهندس بازرگان در کتاب کوچک سازگاری ایرانی (۱۳۵۷) که به عنوان فصل الحاقی کتاب روح ملت‌ها نوشته، معتقد است «شناسایی کیفیات و روحیات و امکانات یک ملت بدون مراجعه به پایه‌های جغرافیایی و ریشه‌های تاریخی و بدون مطالعه و کشف تاثیرهای مادی و معنوی که عوامل محلی و جریان‌های تاریخی در تکوین و تحول آن قوم داشته‌اند میسر نیست و تا چنین تاثیرها و تشخیص‌ها روشن نگردد، هرگونه قضاوت درباره‌ی خصوصیات ملی و نژادی و هر گونه طرح و اجرای برنامه های اصلاحی یا انقلابی فاقد اعتبار و ارزش خواهد بود.» (۲۲) بر این اساس، وی وضع معاش ۷۵ درصد مردم ایران را کشاورزی می‌داند و علاوه بر روستاها، شهرها را هم نماینده کشاورزی می‌داند که باغ دارند و هنوز از زندگی زراعتی نبریده‌اند.
وی آثار مستقیم یا درجه اول زراعت پیشگی را بردباری، شلختگی، وارهایی، نوسان های زندگی، زمینگیری و تک‌زیستی می‌داند. و بر اساس تركیب این عوامل، نظریه خود را درباره‌ی ‌مهمترین خلق ایرانیان، یعنی «سازگاری» بیان می‌كند.
«از ترکیب بردباری، نوسان های زندگی و زمین‌گیری، این خصلت کلی و عمیق در ایرانی پیدا شده که به‌عنوان یک سیستم دفاعی، خود را با شرایط گوناگون زمان و مکان منطبق نماید و به‌هر سختی و مشقت و احیانا به‌هر ننگ و نکبت تن در دهد… با دوست و دشمن کنار آید، آقایی کند و نوکری…» (ص ۳۹) تاثیرهای بی‌نظمی (شلختگی)، وارهایی و تک زیستی نیز در ایجاد روح سازگاری ایرانی بی تاثیر نیستند. بی‌نظمی سد راه بزرگی را از سر راه آدم سازشکار برمی‌دارد. بیکارگی و اتکایی بودن زمینه را برای سلب مسئولیت، فرار از چاره‌جویی و مبارزه فراهم می‌کند. چهارراه تاریخ تمدن بودن و در مسیر تجارت دیگران بودن (که البته معلول وضع جغرافیایی فلات ایران است) نیز به خصلت سازگاری ایرانی کمک کرده است. ببینید در شهرهای زواری و توریستی، پی‌جویی سلیقه و خواسته‌های مسافرین و مشتری های رنگارنگ و… نان را به نرخ روز و مذاق مشتری خوردن، شخص را به بی‌شخصیتی و به سازگاری با هر شخص و موقعیت می‌کشاند.
بازرگان «سر بقای ایران» و علت ۲۵۰۰ سال استقلال ایران را به شوخی «پفیوزی ایرانیان» می داند (البته ظاهرا این لغت شوخی است و معنای آن را جدی می‌داند). (ص ۴۰) «وقتی ملتی بنا شد به‌طور جدی با دشمن روبرو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می‌آیند در زبان عربی کاسه گرم‌تر از آش شده صرف و نحو بنویسد… یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده به هر کس و ناکس خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت‌های یک دنده و اصولی‌ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز می‌ایستند و به جنگ‌اش می‌روند… وقتی شکست خوردند حریف چون زمینه سازگاری نمی‌بیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو می‌شود، از پا درشان می آورد و نابودشان می‌کند.» (ص ۴۱)
به نظر بازرگان، ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌های بیگانه و با فرهنگ‌های بیگانه نیستیم. تقلید و ناسازگاری را ترجیح می‌دهیم. بنابراین قالب روحی مستقل نداریم. «این خود سیاستی است که رنگ دیگران را بگیریم یا آنها را به رنگ خود درآوریم، یا عملا به رنگی که ترکیب از هر دو باشد در آییم.» سازگاری ایرانی بوده است که ضمن خم شدن در برابر دشمن، دشمن را رام و راضی می‌ساخته، فرهنگ و فسادهای خود را بر او تزریق می‌کرده و بالاخره هضم و جذب‌اش می‌نموده است» (ص ۴۳)

بر نظریه بازرگان می توان نقدهایی وارد كرد: برخی تحلیل‌های بازرگان در پارادیم دهه ۵۰ بوده و چندان با داده های تاریخی نمی‌خواند. مثلا در رابطه شهر و ده، ده‌ها تحت حمایت شهرها بوده است و ما بارها مقاومت شهرها را در برابر مهاجمین دیده‌ایم. همچنین بسیار بر تاثیر معاش و عوامل جغرافیایی تاكید كرده است (باز هم تحت تاثیر شرایط آن دوره)، تا جایی كه به نوعی جبرگرایی جغرافیایی نزدیك شده است. به‌علاوه هر چند مهندس بازرگان قصد دارد سیستم اجتماعی معاش را تحلیل كند، اما بیشتر، شیوه کسب و کار را مبنای تحلیل خود می‌داند.
اما مهمترین نقد به نظریه سازگاری ایرانی، آن است كه این نظریه، بیشتر تك بعدی است و فقط یك بعد (منفی) از رفتار ایرانیان را می بیند (و البته آن را خوب می بیند)، اما ایرانیان دو بعد دارند، یكی جنبه‌ی سازگاری است و دیگری بعد جنبش و تحرك و قیام و انقلاب. خود او می‌گوید: «اگر نگوییم یگانه محرک، می‌توانیم بگوییم عمده‌ترین محرک ایرانی‌ها، آنجا که به پای خود جنبیده‌اند و به میل و ابتکار شخصی مثل اشک، ثروت و مال ریخته‌اند، یا کار مثبتی در ورای معاش و منافع انجام داده‌اند، به عشق خدا و آخرت و به سائق دینی بوده است». (ص ۴۵) یعنی در هر حال، جنبش و تحركی را برای ایرانیان قائل بوده، اما در نظریه بازرگان این بعد كمتر دیده شده است. در یك سده اخیر، نهضت مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی، سه جنبشی است كه در ایران رخ داده و رفتار ایرانیان در آن، با نظریه سازگاری ایرانی نمی‌خواند.
لذا علیرغم برتری‌های نظریه بازرگان، باید به‌دنبال نظریه‌ای بود كه بتواند دو بعد مثبت و منفی شخصیت ایرانی را تحلیل كند. به گمان ما، نظریه دو بعدی در دسترس، نظریه ویلیام بی من است.

پیشنهاد یك نظریه جایگزین برای تحلیل خلقیات ایرانیان
زبان، منزلت و قدرت در ایران (۱۳۸۱) عنوان کتابی است از ویلیام بی من، مردم شناس و زبان‌شناس آمریکایی که در سال های دهه هفتاد میلادی، بر اساس یک تحقیق میدانی در روستایی به نام گواکی در اطراف شیراز (و شهر شیراز) نگاشته است. در این کتاب نویسنده برخی ویژگی‌های بنیادی فرهنگ ایرانیان را که در تمشیت تعاملات روزمره به ویژه در عرصه تبادلات زبانی کارکرد موثری دارند، مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. به نظر بی من، درک پویایی مراودات میان فردی، نقش کلیدی در شناخت نهادهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان دارد. از رهگذر پیچیدگی‌ها و ظرایف تعاملات رودررو است که بر سر قدرت چانه‌زنی، ائتلاف حاصل می‌شود، مسئولیت بر دوش افراد گذاشته می شود و درباره گزینه‌های راهبردی تصمیم‌گیری می شود.
الگوهای بنیادی جامعه ایرانی به مفهوم ساختاری چندان پیچیده نیستند اما امکانات فراوانی برای کنش‌های زبانی فراهم می‌آورند. بی من الگوی بنیادی روابط اجتماعی ایرانیان را به دو قطب در سه عرصه تقسیم بندی می‌کند (بی من، ۱۳۸۱: ۱۱۴، ۱۵۵):

قطب الف قطب ب
اخلاق اجتماعی حاکمیت شبکه حاکمیت گروه
اخلاق فردی کم رویی (بیان محدود) پررویی (بیان آزاد)
عرصه کنش ظاهر/ بیرون باطن/ اندرون

دو حوزه از تقابل فرهنگی نمادین در زندگی ایرانیان نقش اساسی ایفا می کند. حوزه اول تقابل میان درون و بیرون است و حوزه دوم تقابل میان سلسله مراتب و برابری. (بی من، ۱۳۸۱: ۳۴) ظاهر، عرصه تباهی و جاذبه‌های دنیوی است، با این همه حائلی است برای دنیای ظریف و حساس باطن. بنابراین شخص ممکن است برای ظاهر ارزشی قائل نشود، اما در عین حال باید بداند چگونه در ظاهر رفتار کند. این هشدار که ظاهر را حفظ کن! (مراقب وجهه‌ی بیرونی‌ات باش!) فراوان گوشزد می شود و بسیار هم مورد توجه قرار می‌گیرد، زیرا فرد با کنترل جنبه های بیرونی رفتارش می تواند خود را از خطر دور نگهدارد و باطن‌اش را حفظ کند.
همچنین افتراق یافتگی سلسله مراتب به نظر می‌رسد تقریبا یک خصیصه جهانی زندگی بشری است، اما در برخی جوامع همچون هندوستان یا ژاپن، سلسله مراتب اهمیت نمادین ویژه‌ای دارد. تعهدات مربوط به منزلت اجتماعی در کمتر جامعه‌ای به اندازه‌ی ایران جدی گرفته می‌شود. افرادی که در جایگاه برتر قرار می‌گیرند باید به حق به آن جایگاه ارتقا پیدا کنند و با انجام تعهدات خود نسبت به زیردستان حمایت و احترام آنها را جلب نمایند تا بتوانند همچنان جایگاه خود را حفظ کنند. زیردستان نیز متقابلا با انجام وظیفه پیوند خود را با افراد خاصی که مقام بالا دارند حفظ می کنند. در تقابل با روابط سلسله مراتبی در جامعه ایران، پیوندهای حاصل از رابطه برابری و صمیمیت قرار دارد. حفظ این نوع پیوندها و روابط متضمن ایفای چنان تعهدات متقابل و سفت و سختی است که اغلب برآوردن آنها ناممکن به نظر می‌رسد.
او روابط برابری (دوره و پارتی بازی) و روابط نابرابری (سلسله مراتب و تعارف)، فقدان اعتماد، دیوانگی، بی‌ادبی و برخی جنبه‌های دیگر را در روابط اجتماعی ایرانیان بررسی می‌کند. دو مورد زیر نمونه‌ای از این تحلیل‌ها است.
بی‌اعتمادی و ناامنی در زندگی ایرانیان: غربی‌ها به‌این دلیل ناامنی و بی‌اعتمادی را ویژگی بارز روابط اجتماعی ایرانیان می دانند، که از درک این نکته عاجزند که یکی از شکل های ممکن که یک نظام زندگی اجتماعی می‌تواند به خود بگیرد، شکلی است که در آن کنش‌های افراد بر مبنای یک رشته ارزش‌هایی که ممکن است به نحو چشمگیری متضاد باشند، مورد تعبیر و تفسیر قرار بگیرند. از این رو نزد محققانی که در فرهنگ و نظام آموزشی خود آموخته‌اند که یک بعدی و نامبهم بیندیشند، نوسان میان مجموعه‌های متضادی از ارزش‌ها و تجلی آن نوسانات در رفتار واقعی به آسانی می‌تواند وجود عدم اعتماد در روابط انسانی را القا کند؛ در حالی که برای یک ایرانی چنین نوساناتی پیامدهای قابل پیش‌بینی شرایط متغیراند و بنابراین چندان نامطمئن یا غیرمنتظره نیستند.
پنهان‌کار زرنگ: یکی از خصائل ایرانیان که ذکر آن بسیار رفته و آثار ادبی و حکایات فراوان موید آن است «زیرکی» یا «زرنگی» است. در حقیقت زرنگی قابلیتی است که همه طالبش هستند، اما همان‌طور که بسیاری گفته‌اند زرنگی به معنی آب زیرکاه یا حیله گر بودن ایرانیان نیست. اگر زرنگی را یک اصل ارتباطی بدانیم، آنگاه می‌شود گفت زرنگی تدبیری است که کنش‌گر زبردست به‌کار می‌بندد تا مانع تعبیر مستقیم کنش‌هایش شود؛ یا این‌که به‌طور سنجیده دیگران را به‌سوی تعبیرهای نادرست هدایت کند، در حالی که خود در تعبیر کنش‌های دیگران موفق است. چون با این تعریف زرنگی نوعی مهارت محسوب می‌شود، لذا به‌عنوان یک عنصر ارتباطی بالقوه و قابل ‌ینی در هر موقعیت تعامل میان فردی حضور دارد. شخص زرنگ می‌کوشد بر ادراک دیگران از عناصر و عوامل دست اندرکار در یک موقعیت ارتباطی تاثیر بگذارد و آن‌ها را به سوی دستیابی به تعبیر خاصی از عناصر رمزگان ارتباط هدایت کند. از این‌رو ممکن است برای مثال بکوشد خود را به شخص دیگری نزدیک کند تا احتمال برآورده شدن خواسته‌هایش را افزایش دهد یا بدین طریق از بروز برخی بدرفتاری‌های زبانی یا غیر زبانی نسبت به خود پیش‌گیری کند.
بی من بر اساس این پیچیدگی‌ها معتقد است ایرانیان در کاربرد جادوی ارتباطی خود به غایت استادند. با آگاهی از چند و چون استفاده از منابع و امکانات زبانی خود، به همراه دانشی که از جامعه و پویش آن دارند، می‌توانند وارد گفت‌و‌گو و چانه‌زنی شوند؛ و وضعیتی ناپایدار و نامطمئن را با ظرافت و مهارت به‌وضعیتی عکس آن تبدیل‌کنند. هرچند همه‌ی انسان‌ها کمابیش قادر به‌انجام چنین‌کارهایی با استفاده از زبان خود هستند، اما شاید این مهارت خاص ایرانیان باشد که قادرند این جادوگری را با ذوق و احساسی متعالی انجام دهند و بدین‌سان امر خطیر ارتباط را به‌حوزه‌ای برتر از فرارسانی محض و ملال‌آور ارتقاء دهند یعنی به‌ قلمرو هنر.(بی من، ۱۳۸۱: ۴۶)
این نگاه دو بعدی، توسط برخی از سفرنامه نویسان در ایران نیز دیده شده بود. گاسپار دروویل در سفرنامه خود می‌گوید: «ایرانیان در مهمان‌نوازی بی‌نظیر و در یاوه‌گویی استاد و در روابط با دیگران خدعه‌گرند… ایرانی‏ها تجمل و خودنمایی را دوست می‏دارند و در تمام كارهایی كه می‏كنند، نشانه‏ای از بزرگ منشی به چشم می‏خورد. تنبلی آنها توصیف‌ناپذیر است. اما اگر ضرورت ایجاب كند، بسیار فرز و چابك‌اند. با اینكه شجاعت‌شان تا سرحد بی‏باكی می‏رسد اما مقابل مخاطرات فاقد تعقل و پشتكارند. … در برابر پادشاه خود را مطیع و منقاد نشان می‌دهند ولی در باطن دلداده‌ی خودرایی و استقلال‌اند. دشمن سوگند خورده‌ی یكدیگرند ولی در برخوردهای روزانه بسیار مودب و صمیمی جلوه می‌كنند….» (دروویل، ۱۳۴۸: ۴۲)
همچنین یاكوب ادوارد پولاك می‌گوید: «قانون طبیعی آسودن و جنبیدن در مورد ایرانیان صدق می‌کند. اگر ایرانی را به حال خود بگذارید بیشتر به آسودن رغبت دارد، اما اگر اوضاع و احوال او را به جنبیدن برانگیزد دیگر قادر به انجام کارهای خارق العاده است.» (پولاك، ۱۳۶۱: ۱۱۸) «در مورد ایرانی رابطه‌ی خاصی بین استراحت و فعالیت وجود دارد. پس از آنكه به اقتضای اوضاع و احوال، سالیان دراز خود را خانه نشین كرد و در آن مدت طولانی برای اینكه سو‌ء‌ظنی ایجاد نشود، به زحمت جرات یك بار بیرون آمدن از خانه را به خود داد و ۱۴ ساعت در روز خوابید و بقیه را در حرم‌سرا به سر آورد؛ در اثر تغییر اوضاع ناگهان از تفریط و افراط می‌گراید، دیگر فقط پنج یا شش ساعت می‌خوابد، در كار آسودگی نمی شناسد و سخت‌ترین شرایط را متحمل
می‌شود.» (پولاك، ۱۳۶۱: ۱۳۷)

در انتها باید گفت نگاه بی من، كه تلاش دارد سازگاری ایرانیان را در مجموعه‌ای كاركردی بگنجاند و جنبه‌های مثبت آن را هم در نظر بگیرد، بخش‌هایی از خلقیات ایرانیان را تحلیل می‌كند كه نظریه سازگاری ایرانی قادر به تحلیل آن نیست. البته تحلیل بی من، نهایت تلاش نیست و می‌توان با سنتز از این نظریات، به نظریه‌ای جامع در باب خلقیات ایرانیان استنتاج كرد و آن را بر اساس نظریه بازی به محك تجربه گذاشت.

منابع
بازرگان، مهدی (۱۳۵۷). سازگاری ایرانی. تهران: یاد.
پولاك، یاكوب ادوارد (۱۳۶۱). سفرنامه پولاك: ایران و ایرانیان. ترجمه کیکاووس جهانداری. تهران: خوارزمی.
جوادی یگانه، محمدرضا (۱۳۸۳) «کاربرد نظریه بازی در تحلیل رفتار روزمره: با تحلیل جامعه‌شناختی اتلاف بنزین». رفاه‌ اجتماعی (۱۵)‌، زمستان ۱۳۸۳، ۹۸-۵۷٫
چلبی، مسعود (۱۳۸۱) .فضای کنش: ابزاری تنظیمی در نظریه سازی. مجله جامعه شناسی ایران ۴، ۱: ۴۶- ۵
دروویل، گاسپر (۱۳۴۸). سفرنامه دروویل. ترجمه جواد محبی. تهران: گوتنبرگ.
زیگفرید، آندره (۱۳۵۴). روح ملتها. ترجمه احمد آرام. تهران: پیام آزادی.
لیتل‌، دانیل‌ (۱۳۷۳). تبیین‌ در علوم‌ اجتماعی‌: درآمدی‌ بر فلسفه‌ علم‌الاجتماع‌ . ترجمه‌ عبدالكریم‌ سروش‌. تهران‌: صراط‌.
Bonacich, P. F. (1995) .Four kinds of social dilemmas within exchange networks. Current Research in Social Psychology . 1(1).
Dixit, A. & S. Skeath (1999) .Games Of Strategy. New York: W.W.Norton & company.
Henrich, J. & N. Smith (1999) . Culture matters in bargaining and cooperation: cross-cultural evidence from Peru, Chile and the U.S eres.bus.umich.edu/docs/fanum.html
Jolls, C. & Sunstein, C. R. & Thaler, R. (1998) .A Behavioral Approach To Law And Eonomics. Stanford Law Review 50:1471- 1550.
Kollock، P. (1998) .Social dilemmas: The anatomy of cooperation .Annual Review of Sociology 24. pp182-214.
Markoczy، L. (2001). Cooperative Choice: Cooperative and non-cooperative motives and their consequences .http://www.goldmark.org/livia/
Rapoport, A. (ed.) (1974) .Game Theory As A Theory Of Conflict Resolution. Boston: D. Reidel.
Stout, L. A. (2001) .Other-Regarding Preferences and Social Norms. Gerrgetown Law and Economics Research Paper. No. 265902.
Van Lang، P. & M. Van Vugt & D. De Cremer (2000) . Choosing Between Personal Comfort and the Environment. . In: Van Vugt، M. & M. Snyder & T. R. Tyler & A. Biel (eds.) .Cooperation in Modern Society: Promoting The Welfare of Communities، States and Organizations. London: Routedge. pp. 45- 63….

پی‌نوشت:

  • . متن تنقیح شده‌ی سخنان دكتر جوادی یگانه، استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، كه به‌وسیله‌ی سخنران محترم، مكتوب و نهایی شده است.

مقاله مهندس بازرگان درمورد روضه‌خوانی و کامنت‌های قابل تأمل خوانندگان

سایت «آینده نیوز» در تاریخ ۲۶ آذرماه ۱۳۸۹ و همزمان با تاسوعا و عاشورا، مطلبی از زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان را با عنوان «روضه‌خوانی» منتشر ساخت. این مکتوب، پیش از این در مجموعه آثار شماره ۱۶، توسط بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان منتشر شده بود …

بنیاد بازرگان، برای اطلاع علاقمندان از اصل مقاله و نیز مطالعه‌ی واکنش مخاطبان این پایگاه اطلاع‌رسانی نسبت به مطلب مورد اشاره، ضمن بازنشر مکتوب مزبور، «کامنت»های خواندنی گذاشته شده برای این مطلب را نیز در ادامه می‌آورد.

لینک مطلب در سایت آینده: http://www.ayandenews.com/news/22005

مقاله جالب مهندس بازرگان در دفاع از روضه خوانی

همزمان با برگزاری مراسم مختلف عزاداری،برخی شبكه های مجازی با طرح ابهاماتی، شركت در عزاداری برای مظلومانی كه ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده اند را زیر سوال برده یا حتی به تمسخر عزاداران می پردازند،..البته كم محتوا شدن بسیاری از آیین های عزاداری و غلبه ظواهر و شور بر معرفت در كنار اقدامات خلاف اهداف روشنگرانه و ظلم ستیزانه اباعبدالله(ع) توسط برخی مدعیان عزاداری، در تقویت این شبهه ها در ذهن جوانان امروز موثر بوده اما…

در حالی كه همزمان با برگزاری مراسم مختلف عزاداری سیدالشهدا (ع) و شهدای كربلا، برخی شبكه های مجازی با طرح ابهاماتی، شركت در عزاداری برای مظلومانی كه ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده اند را زیر سوال برده و یا حتی به تمسخر عزاداران می پردازند، بازخوانی مقاله ای از مهندس بازرگان در واكنش به همین گونه ابهامات كه البته به بیش از ۶۰ سال پیش باز می گردد، خالی از لطف نیست.

به گزارش خبرنگار “آینده” البته كم محتوا شدن بسیاری از آیین های عزاداری و غلبه ظواهر و شور بر معرفت در كنار اقدامات خلاف اهداف روشنگرانه و ظلم ستیزانه اباعبدالله(ع) توسط برخی مدعیان عزاداری، در تقویت این شبهه ها در اذهان جوانان امروز موثر بوده است.

سایت كتابخانه تاریخ اسلام و ایران با اشاره به مجله “ایمان” به مدیریت مرحوم محمود شهابی منتشر می‌شده می نویسد: این نشریه طی دو سال، یعنی سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ ش منتشر شده و حاوی مقالات بسیار سودمندی در حوزه دین و ایمان است. این مقاله با نگاه كاملا نو كه محصول یك دوره تحول در اندیشه دینی ـ شیعی پس از مشروطه است، به نگارش درآمده است.

شماری از نخستین نویسندگان مذهبی دوره جدید تاریخ ایران پس از شهریور بیست در این نشریه قلم زده‌اند. از جمله آن مقالات یكی هم مقاله مهندس بازرگان است كه در باره روضه خوانی نوشته است. این مقاله برای شناخت دیدگاه های ایشان آن هم در آن دوره اهمیت دارد. مقاله یاد شده در شماره دهم سال اول (دی ماه ۱۳۲۳) نشریه ایمان منتشر شده است.

روضه خوانی

مهدی بازرگان

در اینجا قصد نداریم تاریخ واقعة كربلا را از سر بگیریم یا از چگونگی و حكمت این شهادت بحثی به میان آوریم. از نتایج اجتماعی و دینی آن نیز چیزی نمی‌گوئیم. می‌خواهیم این عمل روضه خوانی و عادت تعزیه‌داری را كه میان شیعیان معمول است و با وجود ضعف عقائد و قوت مخالف هنوز علمش بر پا و آوازش رسا است مطالعه كنیم ببینیم آیا طبقة جوان و متمدن مآب كشور كه بنظر تعجب و گاهی تمسخر به آن نگاه كرده این بساط سیاه پوش را ننگی برای جامعه می‌دانند، حق دارند یا راه خطا می پیمایند. پس اجازه دهید قبلاً قدری مقدمه بچینیم:

مردم را وقتی درست نگاه كنید خواهید دید اكثر آنها حتی بداندیشان زشت‌كردار در پس چهره خبیث و طبع حریص دارای حس نیك‌خواهی و سرشت كمال‌پرستی پاكی می باشند. مادامی كه با منافع شخصی درگیرند و به تأمین لوازم زندگانی مشغول آن طبیعت پوشیده است: بد می گویند، كینه می ورزند، حقوق اشخاص را فدای آمال خویش می كنند، و بالاخره چون حیوان درنده فاقد هرگونه احساسات لطیف انسانی می نمایند ولی وقتی تصادفاً منافع شخصی كنار می رود و اتفاق می افتد درباره محیط و كسان دور از خود ابراز حب و بغض كنند، آنجائی كه پای مال و مقام، اسم و علاقه در میان نیست اگر قضاوتی به زبان رانند یا احساسی در قلب نمایند ملاحظه می كنید قضاوتشان ساده و صاف می شود، حاضر به تفكر و تأمل شده در تشخیص خوب و بد كمتر تردید یا خطا می نمایند. باطناً نیز از عمل ناپسند انزجار داشته طبعاً طرفداری از حق می نمایند.

خصوصاً موقعی كه موضوع راجع به گذشته یا طرفین دعوی بازیگران یك افسانه باشد، می بینید اغلب اوقات و بلكه همیشه با شوق و حرارت خاصی طرفدار بیگناه و دشمن ظالم می شوند. این نكته را در سینماها چه درباره خود (كه البته آدم خوبی هستید) و چه درباره سایر تماشاچیان دیده‌اید. در قصه‌ها نیز به آن برخورد كرده‌اید.

پس در هر كس یك طینت پاك وجود دارد كه اصولاً حق جو و حق‌خواه است. روی این زمینه می بیند در كلیه داستانها و رمانها و فیلمها همه‌جا وصف پهلوانان و مدح نیكان است. هیچوقت آخر داستان به كامیابی مرد لئیم یا سعادتمندی زن كریه ختم نمی شود. همیشه تاج پیروزی را به سر صاحب حسن یا صاحب كمال می نهند و آخر حق را به كرسی می نشانند.

ملل حق‌شناس از تاریخ مدد گرفته، برای بزرگان دانش و پیشوایان فداكار مجسمه‌ها برپا می كنند. جشن صد ساله و هزارساله می گیرند و در كتب و مقالات نام آنها را دائماً بخاطر جوانان می آورند. این مجسمه‌ها و پانتئون‌ها و قصرهای تاریخی و موزه‌های اروپا مگر از این لحاظ چه فرقی با معابد قدیم یا امامزادگان و بقاع متبرك ما دارند؟ در هر دو جا نسل امروز به زیارت بزرگان نسل دیروز رفته یك مشت احساسات پاك و عقاید و افكار جاویدانی را كه در تمام اعصار استوار است می بیند احترام می كند، تقدیس می نماید و می پرستد.

همانطور كه برای تقویت عضلات بدن خود را وادار به حركت و ورزش می نمائیم و فكر ما برای تدبیر امور زندگانی محتاج به تعلیم گرفتن یعنی مشاهده و تجربه است، روح انسانی نیز ناگزیر به تحریكات اخلاقی و آشنائی با ارواح بزرگ است تا فداكاریها را بیند، بسنجد و بیاموزد و چون منظور اصلی كیفیت و نفس عمل است نه عامل آن در هر حال سرگذشت بزرگان خواه به صورت افسانه‌های شعری و میتولوژی باشد و خواه به صورت تاریخ جوانمردی به منزلة تمرین درسی دقیق است برای تعلیم بزرگواری.

مگر اساس روضه‌خوانیهای ما غیر از این است؟ به فرض كه بر قضایای كربلا شاخ و برگ‌‌های زیادی بسته باشند یا اصلا چنین واقعه‌ای در عالم رخ نداده یك تراژدی بیش نباشد، بالاخره چیست؟ تجسم یك مشت احساسات و فضائلی است كه به نظر هموطنان ما پسندیده می آید. سرتاسر تظاهرات حقانیت، شجاعت، شهامت، عزت نفس و بردباری است.

اطاعت و یاوری را كه به عالی ترین درجه امكان جمع شده است نمایش می دهد. اصحابی را وصف می كند كه نمونه انضباط بوده، اخلاص را به جان بازی رسانده با و جود یقین كامل به كشته شدن و ناكامی دنیا دست از پیشوای خود برنداشته در میدان شهادت بر هم سبقت می جویند. برای انهدام این قوم قلیل كه عظمت اراده و بلندی آرمان نیروی فوق‌العاده به آنها بخشیده است حریف هزارها مرد جنگی گسیل داشته.

خانواده‌ای را نشان می دهد كه خود مؤسس سلسله بوده، ملت عرب را از حال بردگی و درندگی به فرمانروایی دنیا سوق داده‌اند و حالا به عوض چشیدن میوه ریاست و بهره‌برداری فتوحات دست از عقیده مطلق حق برنداشته با تمام عفت و بزرگی كه برای ایشان فرض می شود خود را تسلیم زنجیر اسارت و تفویض شمشیر اهانت می نمایند. در نهایت سختی دست از شكیبائی و عزت نفس بر نمی دارند.

همانطوری كه برای شخص نامبرده رنج گنج میسر نمی شود، برای اقوام و ملل نیز هیچوقت ناداده شهید بقاء و عظمت حاصل نمی گردد. تمام افكار بزرگ دنیا با جوهر خون در صفحات قلوب بشر نگذشته شده، سقراط‌حكیم اگر به دست خود زهر حكومت را نمی نوشید تعلیماتش شهرة آفاق نمی شد. نشان صلیب كه علامت مشخصه مسیحیت شده، برای آن است كه انتشار مذهب عیسی «ع» را بسته به مصلوبیت او بود؛ گالیله ایتالیایی چون دم از گردش زمین زده حاضر به اقرار جهل نگردید خونش را ریختند. مگر انقلاب كبیر فرانسه و اعلامیه آزادی بشر كم شهید فدائی داد؟

بطور كلی بنای هر ایده بزرگ با استخوان‌های چند قربانی استوار گردیده است، زیرا طبیعت پدر مالدار بخیلی است كه نفایس دانش و حقایق حكمت خزینه خود را آسان و رایگان به اولاد خویش نمی دهد. بالای گنج بیكران نشسته خوش دارد كودكانش بسمت او بدوند. دست دراز كنند. شادی و شیرین‌زبانی ها كنند. بالاخره محروم برگردند. رنج و محنت برند تا گوشة از روزنه ذخائر را بنمایاند. دست از مال و جان برداشته دل و دین در راهش ببازند تا در كنار پذیرد. و تا جان شیرین در كف ننهند بكف دیگر گوهری نستانند.
این شهادت عالی ترین درجه مردانگی است و گرانبهاترین تحفه زندگان حق است كه نام شهید را با تجلیل بریم و روح ما به پرواز در آید. آیا باید خرده گرفت بر كسی كه استراحت نفس را كنار گذارده به استقبال مجلسی می رود كه در آنجا صحبت صفات عالی وصف افكار پاك شهیدان به میان باشد و خود را خدمتگذار سالكان راه حقیقت بخواند.

به فرض كه چنین اشخاص با چنین كیفیات سابقه تاریخی نداشته باشد آیا نظایر چنین احساسات هم در دنیا وجود نداشته؟ بفرض محبت رفتگان آن هم رفتگانی بقول شما مجعول یا بیگانه ناروا باشد و سرگذشت آنها آمیخته با هزاران پیرایه، آیا عشق به كمال و شنیدن كمالات قابل ملامت است؟

چه ضرر دارد سالی چند روز در برنامه اشتغالات فكری انسان مختصر انصراف حاصل شده از تعاقب مطامع مادی به سوی مدارج خالص‌تری موقتاً انحراف نماید. قدم در علمی غیر از علم خود پرستی و محیطی بالاتر از خواب و خوارك گذارد. اگر اهل شهامت است نمونه‌‌های بالاتر از خود ببیند. اگر گرفتار محنت است بداند كه تألمات شدیدتر هم قابل تحمل است. اگر در دستگاه حكومت عامل ستمكاری است شاید پند گیرد و شرم كند.

خوب حالا كسی كه در چنین مجلسی نشست و در مقابل آثار بزرگ روح انسانی حیران گردیده، چند لحظه خویشتن را فراموش كرد و آتش عشقش در اثر دمیدن هوای دوست (همان دوست باطنی طبیعی كه در نهاد تمام افراد بشر است و قبلا اشاره نمودیم) شعله‌ور گشت قلبش بطپیدن درآمد و چشمش نیمی در اثر حسرت نیمی در اثر شوق اشك باریدن گرفت، انسان جاهل موهوم پرستی است؟
و چون نیك به ایام عمر و اطوار جهان نگریسته گذشته و حال را پر از ناملایمات و غرق در جهل و فساد دید و یقین كرد كه تنها راه علاج دردهای شخصی و جامعه پیدایش، همان افكار حكومت، همان خصال است؛ فكرش بخطا رفته؟

البته وقتی حس كند چنین علم‌داران عدل و مظاهر علم را (حقیقی یا خیالی) لشكریان دیو سیرت یكی بعد از دیگری با قساوت تمام پاره پاره می ‌نمایند، دلش به درد می آید و جانش می سوزد خصوصاً اگر بیاد نظایر ستم و ناحقی كه به چشم دیده و به تن چشیده است بیفتد بنابراین اگر بشر باشد می گرید و می ‌نالد.

فرازهایی از زیارت عاشورا

السلام علیک یا ابا عبدالله؛ اگر السلام علیك یا ابا عبدالله می‌گوییم، نه به دلیل این است كه چون حسین پسر علی بوده و فرزند فاطمه است ما به او سلام می‌كنیم؛ یعنی امام پرستی نداریم، پیغمبر پرستی هم نداریم. از این جهت سلام می‌كنیم كه همان‌طور‌كه در بند اول برنامه- در زیارت وارث- خواندیم، این شخص وارث آدم است، وارث نوح است، وارث

ابراهیم است. وارث ابراهیم، نه به این معنا كه پول و لباس و شمشیر از حضرت ابراهیم به او رسیده است؛ بلکه او وارث برنامه و اقدام و عمل و عقیده‌ای است كه حضرت ابراهیم انجام داده است؛ وارث موسی است؛ موسایی، كه برای نجات بنی اسرائیل و امت توحید، با فرعون در افتاد و وسیله شد كه فرعون به آن خاك مذلت و شكست برسد. وارث عیسی است؛ یعنی با این عملش وارث عیسی است، عیسایی كه به اذن الله مرده را زنده كرد و به جای خشونت و جبر، علیه جبر و ظلم و خشونت قیام كرد، و برادری و محبت و دوستی را وارد كرد. وارث محمدبن عبدالله، خاتم النبیین، است، یعنی اسلام و قرآن را، آن‌طور‌ كه هست به مردم نشان داد و با آفات رسالت در افتاد كه بعد ان‌شاءالله تذكر می‌دهم که كدام آفات رسالت؛ و اگر به غیر از حسین، بر علی بن حسین، فرزندان حسین، خاندان حسین و اصحاب او سلام می‌كنیم، برای این است كه آنها جمعی بودند كه- همان‌طوركه در این اشعار خوانده شد- همه چیزشان را، از راحتی و سلامتی و مال و فرزند، تا جانشان را در راه خدا دادند و عاشق حق بودند. چون عاشق حق و رهرو حق بودند، ما به همه‌ی آنها سلام می‌كنیم، نه به‌خاطر اینكه فرزند امام حسین بودند یا خواهرزاده و برادر زاده امام حسین بودند، سلام ما برای این است.
این اجتماع ما و اجتماعاتی كه همه ساله به مناسبت محرم و عاشورا در مناطق شیعه نشین تشكیل می‌شود، اگر صد درصد نباشد ولی از جهاتی با همه اجتماعاتمان فرق دارد، و اگر بنده عرض کردم تبریك می‌گویم، به مناسبت ویژگی است كه این جمعیت و حضور شما در اینجا دارد. ما و دیگران خیلی وقت‌ها دور هم جمع می‌شدیم و جمع می‌شویم که گاهی وقت‌ها برای پذیرایی و دوستی و مهمانی و مثلاً خیرات و خوردن غذاست؛ خیلی از اجتماعات برای تعلیم و یاد گرفتن چیزهایی است كه به دردمان می‌خورد و راه‌نمایی‌شدن برای بهداشت، برای تربیت و برای چیزهای دیگر. خیلی اجتماعات هم تشكیل داده می‌شود، راه‌پیمایی‌ها می‌شود، اجتماعات برپا می‌شود، برای شكایت از ظلم و جوری كه به ماها می‌شود و ناروایی‌هایی كه به ملت، به شخص ما، به خاندان ما و به خانواده‌‌مان می‌شود؛ یا برای قیام علیه آن ظلم و ستم‌ها و نجات خودمان است.
اما این اجتماع برای آنها نیست؛ این اجتماع مخصوص محرم و عاشورا، حتی برای دعاكردن در حق مریض و مرده و گرفتاران و قرض‌مندان هم نیست. اگرچه در عمل این طور شده و الان هم جناب آقای اسماعیلی به حق و به حرف برای مردگان و زندگان و مریضان دعا كردند، این عمل اضافه شده است. خوب وقتی ما یك جا جمع شدیم، می‌خواهیم یك بهره‌ای ببریم؛ بهره‌مان این باشد كه برای مریض هامان، برای رفتگانمان، برای دیگران، از خدا شفا و مغفرت بخواهیم ولی در زیارت عاشورا، هیچ این نیست، چون زیارت عاشورا معتبرترین سند و راهنمایی برای عزاداری است. می‌خواهم بگویم از این هم بالاتر؛ اجتماعات عاشورا، آن طوری كه امام جعفر صادق و ائمه گفته‌اند و در زیارت عاشورا هم آمده، حتی برای رفتن به بهشت و ثواب آخرت هم نیست.
حالا فرازهایی از زیارت عاشورا را می‌خوانیم؛- یعنی به‌طور خلاصه- چرا که برای خودمان اینجا جمع نشده‌ایم، برای تجلیل و تذكر از كسانی در اینجا دور هم جمع شده‌ایم كه در راه حق و عدالت قیام كرده‌اند، و این جمع ارزش‌هایی داشتند، اخلاقی، انسانی، الهی؛ ارزش‌هایی كه در دیگران وجود نداشت و ما به خاطر آن ارزش‌ها گِرد هم آمده‌ایم، اگر عزاداریم، اگر محزون هستیم، اگر اشك می‌ریزیم، برای این است كه: چرا در این جهان و به دست انسان‌ها، مظاهر و پرچم‌داران حق و حقیقت و عدالت با چنین سختی به قتل رسیدند؛ ما برای حق غصه می‌خوریم؛ اشك برای بدبختی مردم و برای بدبختی انسان‌ها می‌ریزیم.
ببینید، اگر تبریك عرض كردم برای این است كه هم این جمع- ان‌شاءالله- و جمع‌های دیگر، یا اكثریت آنها، چنین ارتقاء مقام و چنین رشدی پیدا كرده‌اند كه از خانه‌شان حركت كردند برای اینكه بیایند و در چنین مجلسی که برای دردهای شخصی نیست، شرکت کنند. از خودخواهی و از تنگ‌نظری و خودبینی، بالاتر آمده‌اند. هم‌گام و هم‌درد و علاقه‌مند و عاشق حق و عدالت و فضیلت و ارزش‌های عالی انسانی شده‌اند؛ بنابراین جا دارد تبریك بگویم. سابقاً در این ایام محرم و عاشورا، افراد به هم كه می‌رسیدند می‌گفتند:
«اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنَا وَ اُجُورَكُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَین(علیه السلام)»(۱)
البته حالا کمتر چنین چیزی می‌گویند، برای بنده همیشه این سئوال مطرح بوده است که چرا چنین چیزی می‌گویند. از دیروز، پریروز كه به فكر این صحبت و تصدیع بودم و از خود می‌پرسیدم این‌كه اجر ندارد، یك عده‌ای كشته شده‌اند، بچه و فرزند و بزرگ و كوچك و برادر و همه چیزشان، و جانشان را داده‌اند، حالا ما از خدا اجر می‌خواهیم؟ این خیلی مفت خوری است، به دلیل اینكه مصیبت گرفتیم، در این ماتم شركت كرده‌ایم. فكر كردم كه شاید علتش همین است- یعنی غم‌زده، ماتم زده و مصیبت گرفتن ما یك عملی است كه پیش خدا شایسته‌ی اجراست- كه امیدوارم همه‌ی شما مشمول آن اجر باشید- یك برتری و یك مزیتی است كه انسان اقلاً یك روز عاشورا یا یك دهه‌ی محرم، از آن صدف تنگ و كوچك خودخواهی- كه خودخواهی را هم به معنای بدش نمی‌گویم- به فكر خود بودن ولو به فكر سلامتی و تغذیه رشد فرزند و اینها بودن بیرون می‌آید، یك مقام ملكوتی پیدا می‌كند. جایش در عوالم بالا، عوالم فوق بشری و انسانی می‌شود؛ این اجری است كه خدا می‌دهد.
دیروز كه آقای (علی‌اصغر) معین‌فر، آخر جلسه، زیارت عاشورا را خواندند و مخصوصاً آن ذكر سجده را خواندند و ما سجده كردیم، آنجا تأیید این مطلب را دیدم. در ذكر سجده این بود:
«اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، حَمْدَ الشَاكِرینَ لَكَ عَلَی مُصَابِهِمْ» (از زیارت عاشورا)
خدایا من تو را حمد می‌كنم آن حمد و ستایشی كه شاكرها برای تو، روی مصیبت آنها می‌كنند. یعنی از اینكه من درك این مصیبت را كردم و در این مصیبت وارد شدم، این یك مقام و مرتبه و ترقی است، چون:
«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا»
تو مرا هدایت كردی، من حمد تو را می‌كنم.
«اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلَی عَظِیمِ رَزِيَّتِی»
من شكر می‌كنم كه این رزیت من، این مصیبت من، خیلی بزرگ است، بزرگ‌تر از غصه‌ای است كه برای مرگ فرزندم خوردم. مثلاً برای مرگ مادرم، چون آن غم و غصه می‌آید و یك روز تمام می‌شود ولی این غصه تمام نشده، قرن‌ها همین طور می‌آید تا عمر هست. من تو را شكر می‌كنم كه این واقعه،‌ این پیش‌آمد كه جنگ باطل، و جنگ شیطان علیه خدا بود، صورت گرفت و این مصیبت وجود دارد و من هم در این مصیت شریك هستم. در آخر ذكرِ سجده‌ دعا می‌كنیم، دعا نمی‌كنیم برای شفای مریض‌ها- البته دعا به جایش درست است- برای مغفرت می‌گوئیم:
«ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الحُسَيْنِ»
خدایا قدم من را، گام من را، حركت من را، در نزد خودت- اساس خداست- با این همراهی كه من با حسین(ع) دارم، با اینكه هم درد و هم رنج او و هم غصه با خاندان و یاران او شدم، این باعث بشود كه من در راه حركت به تو ثابت قدم باشم با حسین. بعد در همین زیارت چیزهایی كه گفتم:
«يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الإِسْلامِ»
یعنی این مصیبت فقط برای ما نیست، این پیش‌آمد، این ظلمی كه شد- از یك طرف- و فضیلت‌كشی و حق‌كشی كه شد- از طرف دیگر- این مصیبتِ تمامِ اهل اسلام است. و ما به این ترتیب، با تمام اهل اسلام هم صدا و هم درد و هم آواز می‌شویم. آن وقت دلمان به درد می‌آید، و می‌خواهیم خودمان را جدا كنیم، اظهار نفرت و جدایی بكنیم. این است كه دنبال آن سلام، لعنت می‌فرستیم، و می‌گوئیم:
«فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِی رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فِیهَا وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدِینَ لَهُمْ بِالتَّمْكِینِ مِنْ قِتَالِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِم‏ و أَوْلِيَائِهِمْ.»
نه تنها ناراحت و افسرده و غمگین هستم- و اگر معرفت و رشدِ عاطفی و انسانی‌مان بیشتر باشد- از این پیش‌آمد گریان هم هستیم، بلكه متنفریم و لعنت می‌فرستیم- البته لعنت به این منظور نیست كه اگر ما نگوئیم خدا نمی‌كند یعنی هم صدا با خدا می‌شویم، و از خدا می‌خواهیم همانی را كه خود خدا می‌خواهد- یعنی لعنت بر كسانی كه اساس ظلم و جور را بر اهل بیت روا داشتند، اهل بیتی كه وارث پیغمبران بودند و منادی خدا برای بشریت. چنین افراد و چنین اعمالی را كه آنها كردند و اساس ظلم و جور را فراهم كردند- بعد بنده می‌گویم به چه دلیلی این كار را كردند؟ و این آفت از كجا پیدا شد- ما از اینها تبری می‌جوییم، و می‌گوییم خدایا ما با این‌ها نیستیم. همان‌طوركه دیروز دكتر شهریار روحانی می‌گفت، ما در واقع می‌خواهیم خودمان را از این‌ها دور بكنیم، برکنار بکنیم، و خودمان را مصون بداریم از اعمالی كه آنها كردند كه ما در عمرمان نكنیم.
خوب این طالبین مقام و مال و شهرت یا شهوت- آن طور كه معمولشان است- برای پیشرفتشان، همان‌طوركه ابن‌زیاد نقشه كشید و تمهید كرد و مردم کوفه و سایرین را تجهیز کرد، و به نام دین و به نام خدا، و به مأموریت از طرف خلیفه رسول الله، یك عده مستضعف و بیچاره را، شیعه خودشان و پیرو خودشان و فرمانبر خودشان کردند و می‌كنند. این است كه ما در زیارت عاشورا، حتی از آن نوع اشخاص هم كه هیچ كاری نكردند، و عملی انجام ندادند، نه كشتند، نه ظلم كردند، ولی فقط به این عمل راضی شدند، یعنی در دلشان ساكت شدند، این است كه در همین زیارت عاشورا می‌گوییم:
«لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّة سَمِعَتْ بُذَلِكَ فَرضِيَتْ بِهِ.»
اینجا یك حاشیه‌ی‌ كوچولو دارم؛ در انتخابات ماقبل آخر زمان شاه، که آزادی انتخاب نبود، برای اعتراض به عدم آزادی انتخابات، یك عده‌ای- همان‌ها كه جبهه ملی را تشكیل داده بودند یا تشکیل شد، یادم نیست- تقریباً به رهبری مرحوم سید باقرخان كاظمی، رفتیم به مجلس سنا و بست نشستیم. فقط برای اعتراض به اینكه و خواهش اینكه آزادی‌مان را می‌خواهیم- آزادی انتخابات طبق قانون اساسی- هیچ چیز دیگر هم نمی‌خواهیم. خوب، به ما جا هم دادند. حضور ما در آنجا اول به عنوان بست بود و بعد دیدند که افراد و اشخاص زیادی به دیدن ما می‌آیند، یعنی هم صدایی به‌وجود آمد و کتابخانه- چون در آنجا ما را جا داده بودند- كتابخانه مجلس سنا به زندان تبدیل شد، و ما مجبور شدیم آنجا بمانیم، دیگر اجازه‌ی خروج نمی‌دادند. در همان ایام و احوال، از جمله كسانی كه به دیدن ما آمدند، آقای تقی‌زاده بود. تقی‌زاده با آن سوابق طولانیش در مشروطیت و همكاری که با اینها داشت، ضمن خوش و بش و همدردی، رو به ما كرد- و بیشتر رو به سید باقرخان كاظمی كه قبلاً وزیر دارایی مرحوم مصدق بود- و گفت: آقا، یعنی چه؟ این چه كاری است؟ چه فایده دارد؟ آخر چه نتیجه؟ همه می‌دانند این طور هست. حالا شما آمده‌اید اینجا كه چی؟ در واقع صحبت‌های او دلسوزی و نصیحت بود، سید باقرخان همین را خواند. گفت: ما می‌خواهیم مثل مردم كوفه نباشیم، ما در زیارت عاشورا- بیان ایشان بود- لعنت می‌فرستیم و می‌گوئیم:
«لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّة سَمِعَتْ بُذَلِكَ فَرضِيَتْ بِهِ.»
ما فقط این را می‌خواهیم كه شاه و مردم ایران و دنیا بدانند كه ما راضی به عدم آزادی نیستیم، همین. ببینید، در زیارت عاشورا، این هست، یعنی تا آنجا پیش می‌رود كه وجودمان اصلاً نتواند این را بپذیرد، وجودمان به آن رضایت ندهد. باز در زیارت عاشورا می‌خوانیم :
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَكَ وَجِیهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِی الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»
همان امام شناسی یوسفی اشكوری؛ خدایا ما را در دنیا و آخرت نزد خودت وجیه و خوش سیما و خوشرو و آبرومند بگردان، به واسطه این پیروی و علاقه‌مندی و دلسوزی كه برای حسین و قیام حسین داریم.
« يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِیرِ
الْمُؤْمِنِینَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ.
بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاتِكُمْ وَ مُوَالاةِ وَلِيِّكُمْ.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هَذَا مِمَّنْ‏ تَنَالُهُ مِنْكَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةً وَ مَغْفِرَةٌ.»
تا اینجا، جنبه‌ی فردی و درونی بود، رابطه‌ای كه بین هر مسلمانی یا هر انسانی. چون غیر مسلمان‌ها هم در دنیا بوده‌اند و هستند، ارمنی، زردشتی، هندی و غیره كه در این مصابت شركت می‌كنند یعنی این واقعه‌ی كربلا یك واقعه‌ی انسانی است، فقط یک واقعه‌ی اسلامی نیست، غیر از این یک جنبه‌ی جهانيِ بشری دارد؛ و یك مسئله‌ی تاریخی است.
در یكی از همین سخنرانی‌ها- گمان ‌می‌كنم سخنرانی آن در سالی است كه دكتر امینی نخست‌وزیر شده بود، بعد آن واقعه دانشگاه که اتفاق افتاد- در مسجد دزاشیب(۲) راجع به حادثه‌ی عاشورا صحبت کردم. عذر هم می‌خواهم كه اگر برای بعضی‌ها تكرار است، چون دیروز هم شهریار (روحانی) اشاره‌ای كرد. این پیش‌آمد عاشورا، واقعه كربلا، یك واقعیت و یك اهمیت واقعی تاریخی در دنیاست، حدفاصل مابین دو دوران از تمدن بشریت است. یك زمانی بود كه ظالم‌ها ظلم می‌كردند و ظلم آنها- یعنی پادشاهان؛ حكام، امیران، ارباب‌ها، گردن كلفت‌ها- ظلم مشروع حساب می‌شد، یعنی اگر مثلاً نرون شهر روم را آتش می‌زند، به نظر کسی نمی‌آمد كه چرا نرون شهر رم را آتش زده، چرا؟ خوب، چون شهر رم مال امپراتور است، مال خودش است. یا در تاریخ انقلاب فرانسه می‌نویسند وقتی پیش لویی چهارده اظهار می‌كردند كه دولت باید تصمیم بگیرد که مثلاً فلان کار بشود یا نه، و تو این كار را با مدارا انجام بده، او گفت L’etat c’esk moi ، دولت یعنی من، من دولتم، این حرف‌ها چیست؟ یا محمد علی میرزا وقتی علیه مشروطیت شمشیر كشید، صریح می‌گفت اجداد من با زور بازو و با شمشیر این مملكت را گرفتند، مملكت مال من است، پس این وكلا غلط می‌كنند فضولی می‌كنند. اشكال ندارد! بروند مجلس ولی وارد سیاست نشوند. این حرف او بود.
همه‌ی دیكتاتورها، همه‌ی گردن كلفت‌ها، عملی كه می‌كردند، مالك الرقابی و جانشینی خدا را می‌كردند، و این هم به نظر مردم و هم به ادعای خودشان یك امر عادی می‌آمد. خوب طبیعی است كه بگویند: «اَلْحَقُ لِمَنْ غَلَب» حق با كسی است که غالب شد. ببینید، در تاریخ ایران، و در سلسله سلاطین همه‌اش روی این اصل است- خوارزمشاهی می‌آید مثلاً جای- نمی‌دانم- سلجوقی را می‌گیرد، جای غزنوی را می‌گیرد، به زور آمده و گرفته، كما اینكه تركمن و- نمی‌دانم- دزد و غارتگر هم از بالای گردنه سرازیر شده، می‌آید توی یك ده، توی یك شهر، چون آنجا را گرفته، مالك همه چیز هست. نمی‌دانم اشرف افغان كه تا دروازه اصفهان می‌آید، شاه سلطان حسین به او پیغام می‌دهد كه تو اگر مثلاً اینجا را برای ما بگذاری، و به ما كاری نداشته باشی، من دخترم را به تو می‌دهم؛ او هم جواب می‌دهد: دخترت كه سهل است، همه دخترهایت، زنت، و همه چیزت مال من است و خیلی هم به نظرشان عادی می‌آید. یعنی همه سلاطین این را گفته‌اند‌: من چون غالب شدم و زورم از تو بیشتر است، همه چیز تو مال من است. اندرونت هم مال من است. خزانه‌ات هم مال من است، زنت هم، همه چیز مال من است.
همان‌طوركه می‌گویند: وقتی اسكندر آمد به پرسپولیس (تخت جمشید)، و آنجا را گرفت وزیر یا صدراعظم- نمی‌دانم- دارا رفت خدمت او، تعظیم ‌كرد و كلید‌های همان قصر و خزانه را دو دستی تقدیم كرد گفت: ما تا حالا امانتدار شما بودیم، اینها مال شماست، با كمال پررویی و بی‌حیایی این را گفت. ما می‌گوییم بی‌حیایی ولی آن موقع عادی بود. قبل از اینكه انقلاب پارلمانی در انگلستان بشود و انقلاب مشروطیتی درست بشود و به اصطلاح، وقتی پلیس كسی را توقیف یا جلب می‌كرد- من جمله‌ی فرنگیش را می‌گویم- می‌گفت :
Au nom de la Loi je vous arrête
به نام قانون، من شما را توقیف می‌كنم، یعنی قانون حاكم است، حكومت قانون؛ و قانون هم منبعث از مردم. انگلستان انقلابش همین بود و قبل از آنكه در اروپا، رشد بشر به آنجا برسد كه حالا مردم باید حاكم باشند و قانون باید حاكم باشد، نه اراده یك فئودال یا یك پادشاه یا یك امپراتور یا یك هیتلر یا یك رضاشاه؛ قانون باید حاكم باشد. ده، دوازده قرن قبل از آن، وقتی اسلام آمد، پیغمبر در رسالتش، اصلاً و ابداً نه فحش داد، نه مشت گره كرد، نه زور گفت، نه شمشیر به كار برد، صرفاً تذكر داد، و خداوند هی به پیغمبر می‌گوید:
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِیلاً.»(۳)
«وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِیلٍ.»(۴)
«لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ.»(۵)
و به مردم گفت : «لاَ اِلَه اِلاَّ اللهِ» كه همان‌طوركه در این اشعار هم آمده بود، یعنی الهی و معبودی و شخص متبعی برای شما جز خدا نیست و خدا هم تجسمش یا تكلمش چیست؟ قرآن است. یعنی شریعت است، قانون است، یعنی قرآن حاكم است بین شما، و به انسان‌ها ارزش داد «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»(۶) و به آنان کرامت بخشید و انسان با گفتن «لاَ اِلَه اِلاَّ اللهِ» مقام یافت. یعنی ای آدم، تو انسان، هیچ الهی نداری، هیچ کسی نباید بر تو حكومت بكند. هر چیزی و هر عنوان و هر اسمی داشته باشد جز خدا. خدا هم همان طور كه حضرت رسول می‌گویند: كتاب است و سنت، یعنی كتاب، كلام خدا در قرآن است.
خوب این پیش‌آمد یعنی رشد بشر و درك اینكه من دیگر تابع این ارباب یا این امیر یا آن حاكم یا این رهبر یا هیتلر و یا فلان نیستم و همه باید تابع قانون باشیم.، اما این كه طمع بشری، و جاه‌طلبی و شهرت‌طلبی و شهوت‌پرستی او را كه از بین نمی‌برد، آنها هستند، چه‌كار بكنند؟ گرگی می‌شوند در لباس میش، خودشان را در لوای قانون و به‌نام قانون جلو می‌آورند. زمان موسی چنین چیزی نبوده، زمان عیسی چنین چیزی نبوده، زمان پیغمبر اسلام است كه پدیده‌ای پدیدار می‌شود، و از همان مکه هم قرآن هشدارش را می‌دهد، و نام نفاق و منافق در بین می‌آید. قرآن هشدار می‌دهد، و اوّلِ سوره بقره(۲) هم می‌خوانیم، دو سه آیه‌اش وصف مؤمن است، دو آیه یا یك آیه وصف مشرك است، هفت هشت تا آیه وصف كسانی است كه اسمشان بعداً می‌آید، وصف منافق است كه به صورت ظاهر می‌گویند ما با شما هستیم، خدا را می‌پرستیم، چنین و چنان می‌كنیم ولی زبان چرب و نرم، بیان خیلی جالب و تحت عنوان اینكه ما مدافع دین هستیم، مدافع رسول خدا هستیم، ولی قرآن در سوره‌ی بقره(۲)، خیلی قشنگ این‌ها را معرفی می‌کند. این آیات را تطبیق كرده‌اند، می‌گویند یک آیه در شأن معاویه، و یكی در شأن علی(ع) است.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِی الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ.
وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ.»(۷)
بعضی از مردم با گفتار دل‌فریبشان تو را به تحسین وا می‌دارند درحالی‌كه «أَلَدُّ الْخِصَامِ.» هستند، از شدیدترین دشمنان هستند:
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ.» (بقره(۲) / ۲۰۵)
همین كه به ولایت و حكومت رسیدند، حاكم شدند، امپراتور شدند، رهبر شدند، … وليّ امر شدند، فساد شروع می‌شود، نتیجه‌ی فساد چیست؟ نتیجه‌ی ولایت اینها چیست؟ حرث والنسل، تولید و نژاد و مردم و نفوس هلاك می‌شدند. آن وقت پشت سرش برای مقابله چنین می‌آید:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ.»(۸)
كه در تعبیرها می‌گویند که اولی‌ها درباره‌ی معاویه است اما مخصوص معاویه نیست، مصداقش معاویه است و دومی در باره علی است. درباره‌ی حسین و اصحاب حسین هم همین است:
«يَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللهِ» (بقره(۲) / ۲۰۷)
اما خدا نظرش چیست؟ «لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ»، خدا فساد را دوست ندارد، به «عباد» رئوف هست، به بندگانش رأفت و محبت و مودت دارد.
خوب، حالا این واقعه‌ی كربلا، درسی است برای ما، نه تنها به ما مسلمان‌ها درس می‌دهد كه حواستان جمع باشد، امام است، و ما حق داریم او را بعد از پیغمبر پیشوا بدانیم، فقط اوست كه این كار را كرده و گفته، بنابراین واقعاً امام است منتها امامی است، كه بعداً مشخص می‌شود، او قیام می‌كند علیه چی؟ علیه اولین انحراف اسلام و- به دنبال علی- انحراف ازدین، انحراف از دیانت، انحراف از دیانت به حكومت، ادغام دین و سیاست. ببینید حسین چه‌كار می‌كند ؟
در یکی از جلسات- اوایل تأسیس انجمن اسلامی مهندسین منزل آقای مهندس سالور كه ما برنامه معین می‌كردیم كه چی صحبت كنند، مطهری راجع به تقیه صحبت كرد، برای طالقانی و برای بنده هم برنامه‌ای بود. مرحوم طالقانی گفت آخر علت و منشأ این نهضت حسین و این قیام چه بوده؟ چرا نمی‌گوییم؟ چرا نمی‌گویند؟ نوبت به بنده كه رسید گفتم خیلی واضح است مبدأ و منشأ این حركت، حركت علیه استبداد بود. Tout simplement همین وهمین. ببینید، تمام اینها از كجا شروع شد، نطفه‌اش كجا بود؟ معاویه بر خلاف عهدنامه‌ای كه با امام حسن بسته بود كه حالا حكومت برای تو، اما- اگر فرصت شود، بعد عرض می‌كنم- نباید جانشین معین كنی، اما معاویه جانشین معین كرد و در زمان حیات خودش به همه جا نماینده فرستاد تا بیعت بگیرد. فقط در مدینه یك عده‌ای گفتند نه! پسر ابوبكر و عبدالله بن زبیر، و امام حسین هم گفت نه! گفت من حاضر نیستم با كسی كه لیاقت و صلاحیت ندارد، بیعت كنم. همان‌طوركه تو (یعنی معاویه) با برادرم تعهد كردی و پیمان بستی كه بعد از خودت حكومت را به اختیار امت بگذاری و ولیعهد معین نكنی، من با یزید بیعت نمی‌كنم. همه‌ی اینها، از همانجا شروع شد. اگر امام حسین آن روز گفته بود، بسیار خوب، حالا من كاری به كار این‌ها ندارم، باشد، این قضایا پیش نمی‌آمد.
مطلب دیگر یك حركت ضد دین و ضد استبداد بود، چون تعیین ولیعهد- یعنی برخلاف حاكمیت ملت- اولین عملی است كه هر سلطان مستبد می‌كند، ملّت است كه باید بگوید‌كی حكومت بكند. و كی‌كار خلاف می‌كند؟ منافق. بنابراین، واقعه‌ی كربلا اولین درسی كه به ما می‌دهد، و این درس هم برای همه‌ی دنیاست- برای مسلمان و غیر مسلمان و شاید تا ظهور امام زمان- آن‌طوركه همیشه ما می‌بینیم- بروید تاریخ را نگاه كنید- در دنیا جنگ مابین حكام بر حق بوده یا مابین قانون بوده و كسانی كه به نام قانون و به اسم قانون و به نام دفاع از حق و عدالت می‌آمدند، غصب خلافت، سلطنت، رهبری، امامت و غیره می‌كردند.
در جنگ گذشته آلمان و انگلستان با هم روبه رو بودند. هیتلر چی می‌گفت ؟ می‌گفت من برای سركوبی قرارداد و رسای كه برخلاف حق بوده، و برای نجات و آقایی و سیادت شما- ملت آلمان- این كار را می‌كنم. در همان موقع، چرچیل و رؤسای آن طرف هم می‌گفتند ما با هیتلر و آلمان جنگ می‌كنیم و آن را می‌خواهیم از بین ببریم برای اینكه ما می‌خواهیم قانون و آزادی و عدالت و دمكراسی برقرار باشد. مگر همین حركاتی كه آمریكایی‌ها در عراق یا در جاهای دیگر کردند، هیچ كدام نگفتند ما برای سیادت خودمان این کار را می‌کنیم، بلکه گفتند برای حقوق بشر این كار را می‌كنیم، برای اجرای قانون این كار را می‌كنیم. تمام جنگ‌ها و دعواها بر سر همین است، احزاب مختلف هم برای همین تشکیل می‌شوند.
این عمل سیدالشهدا كه این طور در دنیا مانده، و سال به سال هم توسعه‌اش بیشتر می‌شود، و هم در اعماق دل‌ها و داخل خانه‌ها است. گفتند امسال اتفاقاً عكس العملی كه مردم نشان دادند این است كه روضه خوانی و پرچم زنی داخل خانه‌ها خیلی زیاد شده، زمان رضاشاه هم ما شاهده همین بودیم، تمام جلوگیری‌ها را انجام می‌داد ولی این چشمه هی جوشان‌تر می‌شد، این عشق هی بیشتر می‌شد و خواهد بود و دنیا هم دنبال این می‌رود. درس می‌گیرد برای اینكه منافق را بشناسد، حُقِه بازها را بشناسد. گول ظاهر آنها را نخورد، گول ادعای آنها را نخورد، آن وقت این درس را به چه صورت داد؟ درس تصور در یك تابلوی زنده، به بهترین وجه مقابله‌ی حق و باطل در لباس منافق را به ما نشان داد.
در دنیا خیلی ظلم شده، مظلوم خیلی بوده، خیلی از زن‌ها و بچه‌ها بیچاره و كشته شده‌اند. خیلی از مردم، خیلی از جوان‌ها شهید شده‌اند، راجع به آنها شعرها گفته شده، سرودها گفته شده chansson ها گفته شده، شعارها گفته شده، تابلوها كشیده شده، جنگ سابین‌ها در رم، از آن شاهكارهای- نمی‌دانم- موزه لوور، یكیش همان بود. حمله‌ای بود که سابین‌ها به شهر رم كرده بودند، از این نمونه‌ها در تاریخ زیاد است، ولی بگردید كجا می‌توانید یک تابلوی زنده و رنگین پیدا بكنید که یك سمت سراسر فضیلت، ارزش، ایثار، شهادت، برادری، محبت، حقیقت، حق و عدالت، و همه چیز از هر جهت باشد؛ حسینش را نگاه كنید، علی اصغرش را نگاه كنید، مظلومیت حضرت عباس كه می‌رود آب برمی‌دارد، ولی نمی‌خورد؛ رفتار حسین بن علی با حر، آب دادن به آنها، نطق‌هایی كه بین راه می‌كند، بعد اسارت زینب در كربلا، فلان و فلان، تمام اینها؛ از مدینه الی مكه، از مكه الی كربلا، به مقصد كوفه. می‌شود گفت- حالا اسمش را دین بگذارید، انسانی بگذارید، اخلاقی بگذارید، فرق نمی‌كند- هیچ ارزشی نیست كه در این تابلو وجود نداشته باشد. آن طرف چی؟ یك سره شقاوت، یك سره خیانت، یك سره دروغ‌گویی، یك سره ظلم، حتی خودشان به خودشان هم دروغ می‌گفتند. مگر به ابن‌سعد وعده ندادند كه تو همان قدری كه حسین‌بن‌علی را كشتی، حكومت ری را داری. می‌گویند بین دزدها و غارتگرها، قانون جنگل حاكم است و به هم خیانت نمی‌كنند، اینها به خودشان هم خیانت كردند و بی‌رحمی نسبت به هر چه بشود، عدم حریت، عدم آزادی. آنجا كه سیدالشهدا می‌گوید:
«اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِیناً فَكُونُوا اَحْرَاراً فِی دُنْیاكُمْ»
این‌ها اصلاً‌ هیچ ندارند، بنابراین برای بشریت و برای تاریخ، چه تابلوی گویا و روشنی بهتر از این تابلوست كه این واقعه برای ما رسم می‌كند و می‌گوید. یعنی تبعیت از نمونه‌ها و مثل‌هایی كه قرآن داده است. توجه فرموده‌اید و در درس‌های بازگشت به قرآن انجمن اسلامی مهندسین هم مكرر عرض كرده‌ام که آدم وقتی داستان‌ها و مثل‌های قرآن را نگاه می‌كند، می‌بیند هر كدام به طور نمونه و حد اعلای تشبیه و مثل و درسی است كه می‌شود داد.
یكی از آن‌ها، داستان هابیل و قابیل است- البته اسم هابیل و قابیل در قرآن نیست، ابن الآدم- دو فرزند آدم- یك طرف بدترین Motive یا محرك قتل سَرِ این است كه چرا قربانی تو پیش خدا قبول شده، قربانیِ من قبول نشده، من تو را باید بكشم. حالا اگر مثلاً آن طور كه در تورات آمده یا بعضی‌ها می‌گویند سر عاشق و معشوقی بوده- چون می‌گویند زن آن خوشگل‌تر بود و زن این بد گل بود- به خاطر آن خوب باز آن یك مجوزی دارد، می‌خواهد زنی كه بهتر و زیباتر و مطلوب‌تر است از آن بگیرد، خوب می‌كشدش، نمی‌گویم كار خوبی است ولی خوب یك دلیل بشری دارد یا دعواهایی كه سَرِ مال می‌شود، سرقت‌های مسلحانه، یا سَرِ حكومت و یا سَرِ چیزهای دیگر می‌شود، یا سر دعواها یا دوئل‌هایی كه با هم دیگر می‌دادند كه تو چرا به من توهین كردی؟ به پدر من بد گفتی؟ اینها و مخصوصاً قتل‌هایی كه برای دفاع نفس می‌شود، دفاع مشروع است. اما این‌جا هیچ دلیلی ندارد، روی حسادت است، روی معنویت است، روی جنگ طبقات هم نیست، آن طور كه مثلاً دكتر شریعتی مطرح كرده، نه! آن چیز كه هیچ نباید باشد، نهایت شقاوت یك فرد انسانی را می‌رساند كه برادرش را به دلیل اینكه او قربانیش قبول شده، و قربانیِ من قبول نشده، من او را می‌كشم. آن طرف هم انسانیت و رأفت و خشیت از خدا را به آنجا می‌رساند كه می‌گوید:
«لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.»(۹)
حتی اگر تو دستت را دراز كنی و بخواهی مرا بكشی من این كار را نمی‌كنم. مقابله به مثل نمی‌كنم، البته قرآن تأیید نمی‌كند. بعد آن وقت می‌گوید:
«مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ»(۱۰)
ببینید، این دو طرفه است. یا داستان یوسف، داستان عشق بازی است. به قول مرحوم راشد اول منبری كه من از ایشان شنیدم، داستان یوسف را به صورت جالب‌ترین و جامع‌ترین و فصیح‌ترین رمان تشریح می‌كرد. اصولی كه در هر رمانی هست، كه یكی‌اش عشق است، یكی‌اش فداكاری است. در اینجا به بهترین وجه گفته شده، زیبایی یوسف از یك طرف، زیبایی آن از طرف دیگر، فراهم بودن وسایل، بهترین موقعیت بودكه یوسف تسلیم بشود. ولی:
«وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»(۱۱)
ولی او برهان ربش را می‌بیند و تسلیم نمی‌شود. یا داستان یوسف و برادرانش، با تمام کیدی که برادرها می‌کنند موفق نمی‌شوند و بعد نتیجه‌ای که آخر سر می‌رسیم.
داستان فرعون و موسی، یكی به لحاظ استكبار در درجه اعلی- ادعای خدایی- آن یكی در نهایت ضعف و ناتوانی برای دفاع از مستضعفین:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»(۱۲)
قرار بود قبل از سخنرانی این۶- ۷آیه سوره قصص(۲۸) را بخوانم‌كه خدا می‌گوید:
«نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.»(۱۳)
یعنی نشان می‌دهد این سوره، این آیات، آن به حساب طاغی‌ترین و یاغی‌ترین فرد انسانی را كه می‌گوید:
«فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى.» (نازعات(۷۹) / ۲۴)
من آن ارباب برتر و عالی‌تر شما هستم و آن وقت اثرش چیست؟ مردم را دو دسته می‌كند. یك عده‌ای که پیروانش هستند، آنها صاحبان همه چیز شده، و ملت حساب می‌شوند و یك عده غیر پیروان مستضعف؛ تا آنجا می‌رسد كه پیرانشان را می‌كشد – چون آنها دیگر نمی‌توانند تولید مثل بكنند و اگر هم بكنند، دیگر نطفه‌ی بنی‌اسرائیل نیست- و زن‌هاشان را برای كنیزی و كلفتی و غیره، نگاه می‌دارد و بعد هم در اواخر سوره این آیه می‌آید:
«تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ يُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلاَ فَسَادًا» (قصص(۲۸) / ۸۳)
خانه‌ی آخرت، بهشت من برای كسانی نیست كه در دنیا برتری می‌جویند و فساد می‌کنند و می‌خواهند فوق دیگران شوند، خدا برای آن‌ها که فساد می‌کنند بهشت قرار نداده است.
این داستان را قرآن آورده كه به بهترین وجه، مشرك و مستضعف را یا مستكبر و مستضعف را نشان بدهد و بعد شرحی است كه خدا می‌گوید اراده‌ی ما این بود نشان بدهیم كه تو چه مستكبرِ احمقی هستی بدون اینكه به موسی بگوید مثلاً به او فحش بده یا شمشیر بكش، نه؛ به پای خودش و به دست خودش- در نتیجه اعمال خودش- او را غرق و سرنگون و عبرت برای آیندگان می‌كند.
حالا این آدم كه امام است، جانشین پیغمبر است، و پیغمبر در باره‌شان می‌گوید:
«اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثِّقْلَيْنَ كِتابُ الله وَ عِتْرَتى»(۱۴)
این عترت می‌آید دنباله قرآن را انجام می‌دهد با خون خودش، با قلم خودش افشا می‌کند.
آن زمان- زمان نزول قرآن- همان‌طور كه عرض كردم، اگر کسانی ظلم می‌كردند، اگر خودشان را فوق دیگران می‌دانستند، خیلی ظاهر و علنی و آشكار و با افتخار می‌گفتند. خوب آن نمونه و آن داستان و آن عبرت در قرآن آمده، منافق پیدا شده، در آیات مکّی خدا خبرش را می‌دهد ولی آن موقع كاری نكرده است، بلافاصله بعد از پیغمبر منافق سر در می‌آورد. این است كه یك مقدار منافق نمایی را به اصطلاح آشكار می‌کند، پرده را برمی‌دارد و افشاگری از منافق را علنی می‌كند. امام حسن افشا می‌كند، ولی كاملش را امام حسین می‌كند و با این عمل نشان می‌دهد این منافقی كه قرآن وصف كرده کیست؟ منتها منافقی است كه دیگر ادعای خدایی نمی‌كند، تا این اندازه قرآن موفق شد كه از بین ملت دیگر داعی خدا (داعیان خدا) پیدا نمی‌شود، بلکه خلیفة الله، و خلیفه‌ی رسول‌الله می‌شوند؛ می‌گویند: ما تداوم رسالت انبیاء را می‌كنیم آنها پیدا می‌شوند و می‌گویند دین خدا دارد از بین می‌رود یعنی منحرف می‌شود، رسالت از بین می‌رود.
رسالت نیامده برای اینكه بنده به حكومت برسم، بنده امپراتور بشوم؛ رسالت آمده برای اینكه خدا حاكم باشد، قانون حاكم باشد و مجريِ آن قانون و مراقب آن قانون، مردم باشند. اینكه حسین بن علی با قیامش، همین درس را می‌دهد. واقعه‌ی كربلا در چهار حركت قابل خلاصه كردن است :
حركت اول، همان نه گفتن به بیعت است! نه‌ی اول، من بیعت كن با یزید نیستم، … هر غلطی می‌خواهی بكن من با تو به جنگ برنمی‌خیزم.
حركت دوم، می‌گوید حكومت نمی‌تواند استبدادی باشد. حركت دوم، دعوت مردم كوفه است، مردم كوفه ۵ سالی خلافت علی را دیده‌اند، و خلافت علی نشان داده، خلافت چه‌گونه است؟ مردم کوفه به حسین بن علی نامه می‌نویسند، دقت می‌كنید؟ نه یكی نه دو تا نه فلان، همه‌شان نوشته‌اند: یا حسین بیا امر ما را اداره كن، امر یعنی حكومت، ما را اداره‌كن. امام حسین به‌این اكتفا نمی‌كند، می‌گوید درخواستتان باید كتبی و با امضاء باشد، حتی مسلم را هم می‌فرستد تا ببیند آیا واقعیت دارد؟ یا واقعیت ندارد؟ بعد از آنكه می‌بیند همه مردم یا اكثریت مردم- حالا به زبان خودشان یا به زبان رؤسای قبایل- این را خواستند، راه می‌افتد در بین راه- یا قبل از حركت- خیلی‌ها می‌گویند: این‌كار را نكن، حسین خودت را با یزید به‌درد سر نیانداز! می‌گوید: نه، من برای گرفتن حكومت نمی‌روم، برای شهرت و جلوه و شكوه نمی‌روم، من می‌روم از دین جدم دفاع كنم، یعنی جلوی انحراف و آفاتش را بگیرم. می‌روم امر به معروف و نهی از منكر بكنم، اما نه امر به معروف و نهی از منكری که حالا می‌کنند.
ببینید، عمل سیدالشهدا خودش امر به معروف و نهی از منكر را تعریف می‌كند. حركت به نفع مردم، بنا به‌دعوت مردم، علیه حكومت، برای اینكه یزید بر مردم كوفه حاكم نشود و اینکه مردم مرا می‌خواهند. این را حسین‌بن علی اسمش را می‌گذارد «امر به معروف و نهی از منكر»، و این دنباله‌روی از حدیث پیغمبر است كه فرمود: وقتی در یك امتی امر به معروف و نهی از منكر ترك شد، خداوند اشرار آن امّت را بر آنها مسلط می‌كند. می‌بینید، ما بین امر به معروف و نهی از منكر و انتقاد بر دولت و مقابله با حكومت فرقی نیست؛ یكی است، یگانگی است، امر به معروف این است. امر به معروف این نیست كه دختر، روتو خوب بگیر یا چرا نماز نمی‌خوانی؟ یا چرا روزه نمی‌گیری؟ آن جای دیگر است. در مورد آنها اصلاً قرآن می‌گوید:
«لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ.»(۱۵)
حتی به پیغمبرش می‌گوید برای دین‌دار کردن مردم تو نباید زور بزنی:
«لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ»(۱۶)
اصلاً آنجا اكراه برنمی‌دارد، بلكه نباید تظاهر كرد. درست است، یك زن نباید كاری بكند كه به اصطلاح متاع شیطان شود و دكان برای شیطان باز شود. درست است باید برای دفاع از جامعه جلوش را گرفت، این با خودشان است، اصلاً امر به معروف و نهی از منكر این است. اگر امام حسین می‌گوید من برای امر به معروف و نهی از منكر قیام کرده‌ام، برای همین است، برای اینكه معروف بشود. و معروف چی است؟ آن است كه مردم می‌پسندند. به قول طالقانی معروف آنی است كه تشخیص دهنده‌اش، تشخیص و معیارش مردمند، مردم می‌گویند چه چیزی خوب است. منكر آنی است كه مردم می‌گویند: این زشت است، این قبیح است. خوب مردم از ظلم بدشان می‌آید، همه هم بدشان می‌آید،‌ از زورگویی بدشان می‌آید، از كشتن بدشان می‌آید، پس این حركت دوم، قبول و تأیید حاكمیت مردم است.
حركت سوم، مقابله با حرّ است. اولِ مقابله با آنها، حر می‌آید و می‌گوید: كجا می‌خواهی بروی؟ من جلویت را می‌خواهم بگیرم. حضر ت صریح می‌فرمایند: شما از من دعوت كردید که من اینجا آمدم چرا از من می‌پرسی که من كجا می‌روم؟ من به همان جا می‌روم كه از من دعوت كردند. حر می‌گوید: من كه دعوت نكردم. بعد، همان طور كه در روضه‌ها شنیده‌اید خورجینی كه تویش تمام نامه‌ها بوده می‌ریزد جلوی قشون، یک به یک اسم می‌برد مگر تو نبودی که نامه می‌نوشتی؟ هیچی نمی‌گویند، بعد سیدالشهدا چه‌كار می‌كند؟ می‌گوید حالا كه شما نمی‌خواهید من هم برمی‌گردم. ببینید، این دیگر به بهترین وجه نشان می‌دهد كه حاكمیت خدا، حكومت خدا، حكومت مردم است. مردم خواستند حسین بن علی بیاید امرشان را اداره بكند، راه افتاده و آمده، حالا مردم به هر دلیلی، یا فریب آن‌ها بوده، یا ترسیده‌اند، كار نداریم؛ نمی‌خواهند برمی‌گردد؛ می‌گوید با هم دعوا نداریم؛ حتی سیدالشهدا تا آنجا راضی می‌شود كه می‌گوید حاضرم با خود یزید هم صحبت كنم، چرا صحبت نكنم؟ با تمام وجود صحبت می‌كند، نصیحت می‌كند.
پرده‌ی چهارم، حركت چهارم كدام است؟ وقتی است كه حر یا شمر یا ابن سعد می‌گویند: نه! دیگر نمی‌توانی برگردی، اختیار با خودت نیست، نه می‌گذاریم به کوفه بروی،‌ نه می‌گذاریم به مدینه یا جاهای دیگر برگردی! نه! همین جا باید دستت را بگذاری توی دست من، منِ ابن سعد یا شمر؛ كه دست من، دست خلیفه است، خلیفه‌‌ی رسول خداست و تو علیه حكومت اسلامی خروج كرده‌ای، قیام كرده‌ای یا اینكه باید كشته بشوی. این‌جا امام حسین(ع) یك عمل دفاعی انجام می‌دهد. حركت چهارم و نهضت امام حسین علیه جنگ بوده، به منظور جنگ نبوده است آن زمان، حاكم مدینه با زبان خوش گفت بیعت كن گفتم نه! حالا با زبان شمشیر به من می‌گویید؟ نه با زبان شمشیر و نه به بهای جانم و خونم و اسارت زن و فرزند و بچه و كس و كارم و تمام اصحابم، زیر بار ذلت نمی‌روم، من بیعت كن نیستم و صدق الله العلی العظیم و صدق الرسوله الكریم.
حدیثی است از پیغمبر اكرم كه فرموده- این حدیث را در یكی از جلسات انجمن اسلامی مهندسین، من از آقای یوسفی اشكوری شنیدم- پیغمبر فرموده است:
«لِكُلّ اُمِّه فِتنَةٌ وَ فِتْنَةُ الاُمَّتِی الْمُلِك»
هر امتی فتنه و آفتی دارد، بلایی و گرفتاری دارد، فتنه‌ی امّت من حكومت است، الملك است، قدرت است، سلطنت است؛ و چه‌قدر درست گفت پیغمبر. هنوز آب غسل پیغمبر خشك نشده، و هنوز كفن و دفن نشده بود، در سقیفه بنی ساعده این انحراف و این آفت پیدا شد؛ نه تحت عنوان حكومت و سلطنت، بلكه تحت عنوان اینكه ما می‌خواهیم دین خدا و امّت پیغمبر از بین نرود. ولی باطنش چیست؟ دعوا بر سر این است كه مهاجر می‌گوید: پیغمبر از قریش بود، پس باید جانشین و خلافت پیغمبر در قریش باشد، انصار هم می‌گویند- اینجا توی تاریخ‌ها (سنی و شیعه) نوشته‌اند- انصار هم می‌گویند: چون ما بودیم كه پیغمبر را مهمان كردیم، به اینجا آوردیم، حمایت كردیم، حفظش كردیم، و دینش را رایج كردیم، بنابراین حكومت باید دست ما باشد. ببینید، دعوا سر حكومت است، منتها حكومت به نام دیانت، یعنی ادغام دین و سیاست، باید دین محمد و ریاست من، حالا من به هر دلیل: مهاجرم، انصارم، نمی‌دانم، قریشم، شیخم، یتیمم، نمی‌دانم، مرشدم و…
خوب، صفویه چه‌كار كردند؟ همین كار را كردند، مقتدرترین امپراتوری ایران را ایجاد کردند- كه خیلی هم کشور را آباد كرد ولی آخرش به آن فضاحت كشید- مقتدرترین امپراتوری را صفویه تحت عنوان شیخ بزرگ و صوفی بزرگ و پیر طریقت و نمی‌دانم فلان به‌وجود آورد و بعد حتی تا مرحله‌ی نه تنها ولایت، بلكه الوهیت پیش رفت. اصلاً، قزلباش‌ها و آن فداییان صفویه كه واقعاً فداكار بودند، آنها شاه اسماعیل را به نام خدا می‌پرستیدند، منتها این را ظاهر نمی‌كردند، خدا می‌گفتنش. به این ترتیب عمامه و تاج را با هم یك جور كرد و این دو تا را با هم و همان‌طوركه پیغمبر فرمود: «فِتْنَةُ الاُمَّتِی الْمُلِك» و این همیشه بوده. سقیفه بنی ساعده تحت این بود، علی هم آن كنار بود و كاری به این کارها نداشت، آمدند و بیعت كردند و خلیفه معین شد، و در ادامه بعد هم عثمان از تویش در آمد. خودِ ابوبكر و عمر زیاد انحراف نداشتند، به سنت پیغمبر عمل می‌كردند، اصلاً آن موقع کسی اجازه نمی‌داد که نهضت اسلام و ‌دعوت پیغمبر به این زودی منحرف شود. یواش یواش عثمان آمد و خاندانش و آنها را و معاویه را هم آنجا در شام نشاند. مردم فهمیدند، گفتند عجب غلطی كردیم؟! علیه او شورش كردند و علی همان شورش را امضاء نكرد، حسن و حسین را به آن‌جا فرستاد، گفت بروید عثمان را كه توی خانه‌اش اسیر و محاصره شده، آب بدهید و مردم را هم نصیحت كرد كه این كار را نكنید.

سخنرانی مورخ ۱۰/۴/۱۳۷۲ در محفل دعای کمیل که از نوار برداشت و ویرایش شده است.
ترجمه آیاتی از قرآن مجید که در زیرنویس ارائه شده‌اند از سخنران فقید نیست و برگرفته از قرآن مبین ترجمه و تفسیر آقای مهندس علی‌اکبر طاهری قزوینی می‌باشد (ب.ف.ب).
۱٫ روایت از امام محمدباقر(ع) : خداوند اجر ما را به سبب مصیبتی که از حسین به ما رسیده، بزرگ گرداند؛ …
۲٫ این سخنرانی با عنوان «رنگ‌ها و نقش‌ها در عاشورا»، به مناسبت عاشورای حسینی در مراسم سوگواری نهضت آزادی ایران در تاریخ ۲۳/۳/۱۳۴۱، در مسجد دزاشیب ایراد شده است و اکنون یکی از آثار مندرج در جلد یازدهم مجموعه‌ی آثار می‌باشد که با نام «مباحث اعتقادی و اجتماعی» در سال ۱۳۸۵ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ و منتشر شده است (ب.ف.ب).
۳٫ اسراء(۱۷) / ۵۴ : … و ما تو را کارساز آنان نفرستادیم.
۴٫ انعام(۶) / ۱۰۷ : … و تو را نگاه‌بان آنان تعیین نکرده‌ایم؛ و کارگزار آنان نیستی.
۵٫ غاشیه(۸۸) / ۲۲ : سیطره بر آنان نداری.
۶٫ اسراء(۱۷) / ۷۰ : بنی‌آدم را گرامی داشتیم.
۷٫ بقره(۲) / ۲۰۴ و ۲۰۵ : بعضى از مردم [هستند كه هر یك از آنان] گفتار [دلفریب] ش تو را به شگفت مى‌آورد [و مى‌خواهد با زبان بازى به متاعى] در زندگى دنیا [برسد] و خدا را بر [اثبات حسن]نیت خویش گواه مى‌گیرد، در حالى كه سخت‌ترین دشمنان است.
و چون به حاكمیت برسد، تلاش مى‌كند تا در زمین فساد كند و كشت و نسل را نابود كند؛ در حالى كه خدا تبهكارى را دوست ندارد.
۸٫ بقره(۲) / ۲۰۷ : بعضى از مردم [هم هستند كه] از جان خود در طلب خشنودى خدا مى‌گذرند؛ و خدا به [چنین] بندگان رئوف است.
۹٫ مائده(۵) / ۲۸ : اگر دست به كشتن من بگشایى، من به كشتن تو دست نخواهم زد، كه از خداى صاحب‌اختیار جهانیان ترس دارم.
۱۰٫ مائده(۵) / ۳۲ : به خاطر [پیشگیرى از نظایر] این [جنایت] بود كه بر دودمان یعقوب مقرر داشتیم…
۱۱٫ یوسف(۱۲) / ۲۴ : … و یوسف [نیز] اگر برهان [و قانون] صاحب‌اختیارش را نمی‌دید، آهنگ او کرده بود؛ …
۱۲٫ یوسف(۱۲) / ۳ : با این قرآن كه بر تو وحى كردیم، بهترین سرگذشت را بر تو حكایت مى‌كنیم…
۱۳٫ قصص(۲۸) / ۳ و ۴ : [فرازهایى] از داستان موسى و فرعون را براى باورداران به درستى بر تو تلاوت مى‌كنیم.
فرعون در آن سرزمین برترى خواه بود و مردم را به گروه‌هایى تقسیم كرد، گروهى را تحت فشار گذاشت، [تا آنجا كه] پسرانشان را مى‌كشت و دخترانشان را زنده رها مى‌كرد؛ و به راستى تبهكار بود.
۱۴٫ حدیث نبوی : به درستى كه من میان شما دو وزنه را به یادگار مى‏گذارم : كتاب خدا و خانواده‏ام را.
۱۵٫ غاشیه(۸۸) / ۲۲ : سیطره بر آنان نداری.
۱۶٫ بقره(۲) / ۲۵۶ : در [پذیرش] دین اكراه [و اجبارى] نیست؛ …

اعتماد و بی‌اعتمادی در ايران با تاملی در پيمايش‌ ارزش‌ها و نگرش ايرانيان

دكتر هادی خانیكی، من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد …

بسم الله الرحمن الرحیم. حضور من در این جلسه بیشتر توفیقی برای من است برای اینكه استادان و دوستان عزیز را ملاقات و با آنان گفت‌وگو كنم؛ امیدوارم حرفی برای گفتن داشته باشم… اجازه بدهید وضعیت خودم را با تمثیلی كه جناب آقای تكمیل همایون در انجمن جامعه‌شناسی بیان كردند، شروع كنم. ایشان گفتند در این اواخر از مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پرسیدم، استاد حال‌تان چطور است. گفتند كه خیلی بد. گفتم چرا. گفتند، نه علم گذاشت بفهمیم سیاست چیست و نه سیاست گذاشت كه بفهمیم علم چیست…
كسانی كه مجبورند این دو عرصه را با هم قاطی كنند احتمالاً نه سیاست‌شان سیاست می‌شود و نه حرف علمی‌شان هم علمی. ولی از یك نظر دیگر، شاید بد نباشد كه بشود بحثی را طرح كرد كه اصحاب سیاست و اصحاب علم و اندیشه به آن بپردازند. به‌خاطر اینكه كسانی كه در این حلقه‌ی وسط، بین سیاست و اندیشه و علم می‌چرخند مسائلی را لمس و حس می‌كنند، و باید آن مسائل را مطرح نمایند تا استادان و صاحب‌نظران به آن بپردازند. من چون بحث مرحوم مهندس بازرگان را در مورد روحیه‌ی ایرانی از جوانی دنبال كرده‌ام- بحثی كه خیلی روی ما تأثیر داشت- طبیعتاً در مراحل مختلف این دیدگاه را پی گرفته‌ام كه این نظر ایشان، چقدر بر یافته‌های نظری و تجربی متكی است و چقدر می‌شود آن را با یافته‌های میدانی و تجربه‌های میدانی دنبال كرد. از آنجایی كه موضوع خلق‌وخوی ایرانیان و آسیب‌ها و آسیب‌پذیری‌هایی كه با آن مواجه هستیم، دارای ابعاد فراوان است، من فقط یك موضوع‌ آن را انتخاب كرده‌ام و به آن می‌پردازم؛ بحث بی‌اعتمادی ما ایرانیان نسبت به دیگری؛ آن دیگری ممكن است یك غیرخود سیاسی باشد یا ممكن است غیرخود اجتماعی باشد. اعتماد در ایران در چه وضعیتی است؟ آیا روالی كه بی‌اعتمادی در جامعه‌ی ما طی كرده رو به بهبود است یا رو به عدم بهبود؟ از منظر جامعه‌شناختی موضوع «اعتماد» ذیل موضوع بزرگ‌تری با عنوان «سرمایه اجتماعی» مورد بحث قرار می‌گیرد. باید ببینیم بر سرمایه اجتماعی ما چیزی افزوده شده یا نه. در دو سه سال اخیر بحث سرمایه اجتماعی در تحقیقات میدانی ارزیابی شده است كسانی (مثل آقای دكتر زمانی، دكتر موسوی و…) در سال‌های اخیر در سطح ملی به‌این مسئله پرداخته‌اند. باید بررسی كرد كه آیا سرمایه اجتماعی در ایران رو به زوال است یا رو به گستردگی و عمق بیشتر. من فعلاً از این موضوع می‌گذرم، چون خودش بحث مستقلی است؛ فقط به آن بخش از سرمایه اجتماعی كه بر مقوله‌ی اعتماد تأكید دارد، می‌پردازم.
ما وقتی به دیگری اعتماد پیدا می‌كنیم كه بتوانیم بفهمیم رفتار او در برابر ما- یا در برابر عده‌ای دیگر- چگونه خواهد بود. طبیعی است كه در جوامع كوچك، اعتماد از طریق آشنایی نزدیك به‌وجود می‌آید، اما در جوامع بزرگ‌تر از یك اعتماد غیر شخصی باید صحبت كنیم كه به شكل غیرمستقیم ضرورت پیدا می‌كند. به‌عبارت دیگر، در كنار اعتماد شخصی، اعتماد اجتماعی هم به‌وجود می‌آید، و ذیل اعتماد اجتماعی، اعتماد سیاسی شكل می‌گیرد. این نوع دوم اعتماد را اعتماد تعمیم یافته هم می‌گویند كه برای جامعه‌ها سودمندتر است، چرا كه در جامعه‌های جدید، اعتماد نمی‌تواند براساس آشنایی‌های چهره‌ به چهره و فردی شكل بگیرد. به این ترتیب است كه بحث سرمایه اجتماعی- و به تبع آن، موضوع اعتماد- معمولاً در جامعه‌ی مدنی متأثر از گسترش دموكراسی است كه باعث رشد شهروندی- با جهت‌گیری‌های معطوف به اجتماع و قانون مداری و كاهش فاصله‌ها و افزایش گفت‌وگو- می‌شود.
هم وجه اجتماعی و هم وجه سیاسی اعتماد را در ایران نیز به شاخص‌ها یا متغیرهای كمی تبدیل كرده‌اند؛ من سعی می‌كنم در این فرصت به بعضی‌ از نتایج آن اشاره كنم. در برابر اعتماد متقابل میان مردم و حكومت، بی‌اعتمادی است. بی‌اعتمادی كه حكومت به مردم دارد، یا جامعه به حكومت دارد، سازمان و فرد و شهروندان به یكدیگر دارند. این وضع- متأسفانه در شئون مختلف اجتماعی و سیاسی ما وجود دارد. به نظر من ما حتی باید از وجه اخلاقی صحبت كنیم كه خواست جامعه‌ی مدرن است. جامعه‌ی جدید جامعه‌ای است كه در آن تقسیم كار انجام شده، و اعتماد زاییده‌ی اخلاقیات در جامعه است. اگر جامعه، جامعه‌ی اخلاقی باشد محیط اجتماعی هم مملو از اعتماد می‌شود، چون قواعد اخلاقی تضادها و تنش‌ها را تخفیف می‌دهد و امكان همكاری و مودّت را در تعیین وظایف افراد، آموزش، نظم و همه‌ی آن چیزهایی كه به تقسیم كار منجر می‌شود به‌وجود می‌آورد. به‌عبارت دیگر، اگر در جامعه‌ی انسجام بالا باشد اعتماد هم بالاست. بعضی از جامعه‌شناسان، اعتماد را معادل ایمان هم می‌گیرند و همه‌ی اینها را وارد بحث مبادله می‌كنند. بالاخره جامعه‌ی مدرن، جامعه‌ی مبادله است، جامعه‌ای است كه در آن بده و بستان وجود دارد. آن رابطه‌ی اجتماعی كه مبتنی بر مبادله است نیازمند به اعتماد است.
بعضی‌ها در ارزیابی اعتماد در جامعه‌ی ما می‌گویند، ما در حوزه‌ی اقتصاد به سمت مبادله رفته‌ایم ولی در سیاست به مبادله رو نیاورده‌ایم و در نتیجه یك ناهمخوانی وجود دارد. در یك عرصه (سیاست)، مذاكره امر خیلی بدی ارزیابی می‌شود ولی در عرصه‌ای دیگر (اقتصاد) مبادله امر خیلی خوبی توصیف می‌گردد؛ اینها با همدیگر نمی‌خورند.
اندیشمندانی چون ماكس وبر، مقوله‌ی اعتماد را در جوامع پیشامدرن و مدرن با همدیگر متفاوت می‌دانند. اعتماد در جوامع پیشامدرن براساس سنت‌ها و رسوم كهن و ویژگی‌های فرهمندانه است در حالی كه اعتماد در جوامع مدرن براساس قانون و مقررات عقلانی شكل می‌گیرد. در نتیجه كنش اعتماد ممكن است عاطفی یا عقلانی باشد. من می‌خواهم از نوع دیگری از اعتماد سخن بگویم كه حالا به‌خصوص در جامعه‌ای مثل ما باید آن را از زاویه‌ی بی‌اعتمادی- كه گرفتارش هستیم- مطرح كرد. كسانی مثل هابرماس در حوزه‌ی جامعه‌شناسی به‌ سیاست بی‌اعتمادی می‌پردازند و آن را ذیل بحث كسری و بحران مشروعیت مطرح می‌كنند. به نظر آنها، وقتی ‌اعتماد در جامعه‌ی مدرن شكل می‌گیرد كه حوزه‌ی عمومی و گستره‌ی همگانی، عرصه‌ای شود كه اندیشه‌ی آزاد در آن شكل بگیرد. اگر حقوق مدنی،‌ هنجارهای قانونی، آزادی‌های فردی و عرصه‌ی عمومی محدود شوند، دموكراسی، شكل صوری پیدا می‌كند و نوعی كسری مشروعیت و بی‌اعتمادی، شكل می‌گیرد. یا وقتی كه وابستگی مردم و جامعه به دولت پردامنه شود و نهاد جامعه به دولت وابسته شود در اینجاست كه بی‌اعتمادی شكل می‌گیرد. هر چه حوزه‌ی عمومی گسترده‌تر شود اعتماد بیشتر می‌شود و هر چه این عرصه محدودتر شود، اعتماد هم كمتر می‌شود. در جوامع مدرن، اعتماد در آن حد وجود دارد كه حتی به اعضای احزاب مخالف هم اعتماد وجود دارد؛ ولی وقتی كه پیشرفت و عقلانیت حاكم نیست، اعتماد هم پایین می‌آید؛ یعنی اعتماد، سطح رضایت از زندگی، مدارا، نهادهای دموكراتیك و امثال اینها مفاهیم مرتبط به‌هم هستند.
در حوزه‌ی تخصص من- كه بیشتر مقوله‌ی رسانه‌هاست- نیز این مسئله مطرح است؛ رسانه‌ها می‌توانند موجب كاهش اعتماد نسبت به نخبگان سیاسی بشوند، به خصوص در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ما كه در حال توصعه است. من سه فضا را با همدیگر متفاوت می‌دانم؛ فضای رسانه‌ای نسبت به جامعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی سیاسی نسبت به فرهنگ عمومی جامعه. یعنی ما در سه فضای متفاوت سیر می‌كنیم و گاه تصور می‌نماییم كه این سه فضا، یكی است، در حالی كه این‌گونه نیست. مثلاً در نظر بگیرید كه فضای امروز انتخابات در فضای رسانه‌ای با فضای امروز انتخابات در فضای سیاسی یا فضای امروز انتخابات در جامعه، سه فضای متفاوت هستند.
در بحث مم‌ها- كه آقای دكتر فراستخواه به آن پرداختند- فقط می‌خواستم نتیجه‌گیری كنم كه اعتماد در جامعه‌ی پیشامدرن مقوله‌ای متفاوت است. اما این مسئله (اعتماد) در ایران چگونه است؟
در ایران چندكار پژوهشی در این خصوص انجام شده است‌كه بحث‌های نظری ما را نیز قابل ارزیابی می‌كند. یكی از آنها كاری است كه در سال ۱۳۵۳ در قالب یك طرح ملی توسط مرحوم دكتر اسدی و آقای دكتر محسنی انجام گرفت؛ این طرح كوشید با متغیرهایی وضعیت نگرش ایرانیان را تعریف كند و بسنجد. آن كار، سنگ بنایی شد برای كار كمی و میدانی بعدی كه در دولت آقای خاتمی انجام گرفت. طبق ماده‌ی ۱۶۲ قانون برنامه سوم توسعه، وزارت ارشاد ملزم شده بود همان‌گونه كه با شاخص‌هایی، وضعیت اقتصادی كشور ارزیابی می‌شود، ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان هم سنجیده شود. وزارت ارشاد مكلف شد معیارها و متغیرهایی را تعریف كند و هر دو سال، تغییرات نگرش‌ها را در ایران ارزیابی نماید و نشان دهد. حاصل این قانون، دو موج از این تحقیق بود كه در سطح كشور (۲۸ استان آن زمان) انجام گرفت. مفاهیمی مثل باورهای دینی، باورهای سیاسی، ترجیحات سیاسی، ارزش‌های اجتماعی، هنجاری اجتماعی، احساس آسایش و احترام، احساس عدالت و امنیت، دوستی و همبستگی اجتماعی، گرایش‌های رسانه‌ای و… در جامعه مورد مطالعه قرار گرفتند. عنوان این طرح، «پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» بود كه دو موج‌اش انجام منتشر شد و نتیجه‌ی موج سوم با تغییر دولت، منتشر نشد. این مفاهیم كلی با متغیرهای زمینه‌ای مثل سن، جنسیت، تحصیلات، وضع فعالیت، تأهل، قومیت و مذهب و… سنجیده شد. پژوهش مزبور، منبعی قابل رجوع برای شناخت و تحلیل‌ نگرش‌ها و سنجش‌های سرمایه اجتماعی است. من بعضی از نتایج آن تحقیق را خدمت‌تان عرض می‌كنم و نتیجه‌گیری می‌نمایم.
این پیمایش نشان می‌دهد تصوری كه جامعه‌ی ما از خودش دارد با یافته‌هایی كه من به‌آنها اشاره می‌كنم نزدیك است. از نظر پاسخ‌گویان در سطح ملی، كمیاب‌ترین ارزش اخلاقی مثبت در جامعه‌ی ما انصاف است با ۳/۳۸ درصد؛ رایج‌ترین ارزش اخلاقی منفی نیز، تقلب و كلاه‌برداری است با ۶/۶۴ درصد. یعنی تصور جامعه‌ی ما از خودش اصلاً تصور اخلاقی نیست؛ جامعه‌ای است كه در آن انصاف كم، و تقلب و كلاهبرداری بالاست. میانگین كلی سلامت جامعه ۴۱ می‌شود، یعنی كمتر از حد متوسط.
پاسخ‌گویان، جامعه را اصلاً جامعه‌ی عادلانه‌ای نمی‌دانند؛ میانگین احساس عدالت، در بین پاسخ‌گویان ۲/۳۹ درصد است. بیشترین احساس بی‌عدالتی، در خصوص برابری مردم و مسئولان است، و بعد از آن در مورد بی‌عدالتی اقتصادی. میانگین احساس امنیت در جامعه- در این حوزه- ۳۹ است كه كمتر از حد متوسط محسوب می‌شود. آنچه كه هشدار دهنده‌تر به‌نظر می‌رسد این است كه با افزایش تحصیلات و كاهش سن، احساس امنیت كمتر می‌شود، یعنی تحصیل‌كردگان و جوانان، از احساس امنیت اجتماعی كمتری نسبت به میان‌سال‌ها و كسانی كه تحصیلات كمتری دارند، برخوردارند. میانگین احساس امید اجتماعی ۵/۳۲ است كه نشان‌دهنده‌ی بالا بودن میزان بدبینی نسبت به آینده است. كمترین میزان احساس امید اجتماعی در میان دانشجویان و دانش‌آموزان است با ۷/۳۰ درصد. در برابر آن، احساس امید فردی بالاتر از امید اجتماعی است؛ یعنی ۳۹ درصد نسبت به آینده‌ی فردی خودشان امیدوار هستند و ۳۳ درصد ناامید. به عبارت دیگر، شهروند ایرانی معتقد است كه خودش باید آینده‌ی خودش را بسازد نه دیگری؛ دیگری اعم از خانواده، حكومت، نهادهای اجتماعی مدنی و نظایر آن‌ها. به‌عبارت دیگر، این ارقام بالا بودن سطح فردیت را در فرهنگ ما نشان می‌دهد.
بیشترین تغییر نهادها در مقایسه‌ی این دو تحقیق، در ۳۰ سال (بین ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) در جهت دموكراتیك شدن جامعه‌ی ایرانی و به‌عبارت دیگر در جهت اعتماد پیدا كردن نسبت به كسی غیر از خود، در خانواده رخ داده است. یعنی در خانواده ایرانی در فاصله‌ی تقریباً سه دهه (از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳) حدود ۳۲ درصد از سهم مردان در تصمیم‌گیری در خانواده كاسته شده است. در تحقیق سال ۵۳ حدود ۷۲ درصد تصمیم‌گیری خانواده را متكی به مردان می‌‌دانند، اما در تحقیق سال ۸۳ سهم مردان از تصمیم‌گیری در خانواده كاهش پیدا كرده و به ۴۰ درصد رسیده، و سهم زنان و فرزندان- در این حوزه- بیشتر شده است. به‌عبارت دیگر، نهاد خانواده مهم‌ترین نهاد اجتماعی ما محسوب می‌شود كه در حال تغییر است، و به‌سمت نوعی مشاركت‌جویی، سمت‌و‌سو یافته و می‌یابد. ولی آن چیزی كه نگرانی كسانی مثل مرحوم مهندس بازرگان را در مورد فردگرایی ایرانی، تشدید می‌كند این است كه ظاهراً فرد پس از سه دهه، تنها اندكی بزرگ‌تر شده و به خانواده رسیده است؛ بعد از خانواده بیشترین اعتماد به اقوام است و بعد از آن، نسبت به دوستان و بعد به حكومت. یعنی هرچه فرد به نهادها نزدیك‌تر است اعتماد بیشتری وجود دارد. نگاهی به نتایج تحقیق نشان می‌دهد كه مشاركت اجتماعی- كه پایه‌هایش مبتنی بر اعتماد است- هنوز جایگاه لازم را در رفتارهای فردی ما ایرانیان پیدا نكرده است؛ یعنی از باشگاه‌های ورزشی گرفته تا انجمن‌های صنفی و احزاب سیاسی، هنوز میزان مشاركت مردم در سازمان‌های اجتماعی، بسیار كم است. به‌عبارت دیگر، آن نقدی كه معمولاً در حوزه‌ی سیاست مطرح می‌شود كه جامعه‌ی ما تمایلی به مشاركت ندارد در حوزه‌ی اقتصاد نیز مشاهده می‌شود؛ افراد تمایلی به‌كارهای مشاركت‌جویانه‌ی اقتصادی ندارند. یعنی حزب سیاسی و شركت اقتصادی از این نظر (مشاركت) حتی با باشگاه ورزشی، تفاوت معناداری ندارند. مقایسه‌ی داده‌های دو مقطع زمانی ۵۳ و ۸۳ نشان می‌دهد كه میزان مشاركت اجتماعی در هر دو سال پایین است، البته چون نهادها و سازمان‌های اجتماعی در این دو مقطع (۵۳ و ۸۳) تغییر كرده‌اند همه‌ی اینها را نمی‌شود كاملاً با همدیگر مقایسه كرد؛ مثلاً نهادهای پیشآهنگی در آن زمان وجود داشته اما بعد تغییراتی یافته است و اینها را نمی‌شود به‌طور كامل با یكدیگر مقایسه كرد. ولی در آنجاهایی كه وضع مشابه است (مثلاً مشاركت در انجمن اولیا و مربیان یا خانه و مدرسه قدیم) میزان مشاركت در هر دو مقطع زمانی (۵۳ و ۸۳) پایین است. در سال ۵۳ حدود ۷ درصد است و در سال ۸۳ حدود ۱۲ درصد عضو این نهاد هستند.
در شاخصی دیگر، مردان و جوانان بیشتر از زنان و افراد میانسال و مسن در باشگاه ورزشی عضویت دارند. این همان بحث است كه در جامعه‌ی مدرن مطرح می‌شود؛ به دلیل اهمیتی كه ورزش پیدا كرده، می‌بینیم كه در این حوزه، میزان مشاركت افزایش یافته است. ضمن این‌كه میزان عضویت در باشگاه‌های ورزشی با افزایش تحصیلات افزایش پیدا می‌كند. این دیگر تجربه‌ی دوستانی مثل مهندس توسلی است كه بگویند چطور برخلاف نسل ما كه وقتی میزان گرایش به سیاست بیشتر می‌شد یا سطح تحصیلات بالاتر می‌رفت، گرایش به ورزش كمتر می‌گردید، اكنون وضع معكوس شده است.
در مورد اتحادیه‌های صنفی، انجمن اولیا و مربیان، و انجمن‌های صنفی نیز مشاركت مردان هنوز بیشتر از زنان است. وقتی گرایش به سمت كنش‌های اجتماعی ارزیابی می‌شود، مشاركت جوانان در آن كمتر مشاهده می‌گردد؛ جوانان رغبت كمتری به مشاركت در شوراهای محلی دارند و افزایش تحصیلات هم باعث می‌شود كه گرایش به مشاركت در این بخش‌ها كاهش پیدا كند.
مجموعاً اگر خواسته باشم خیلی خلاصه جمع‌بندی كنم، می‌توانم بگویم كه آن ساختارها و نهادهای گشوده و بازی كه می‌توانست -و می‌تواند- زمینه‌ی اعتماد را افزایش بدهد و افراد در آنها با نوعی تربیت شهروندی آشنا شوند و بتوانند دیگری را براساس مدارا بپذیرند، یا نسبت به‌دیگری اعتماد داشته باشند، چندان مهیا و موجود نیست. غریبه در تفكر سنتی یعنی كسی كه خطری می‌آفریند، اما در شكل جدید، غریبه یعنی كسی كه خطری ندارد. یعنی در درجه اول باید بپذیریم كه با او می‌شود صحبت كرد و ارتباط برقرار نمود. این شكل جدید از اعتماد به غریبه و دیگری، هنوز در جامعه‌ی ما شكل نگرفته است.
یافته‌ها ما را نسبت به یك بحران اعتماد اجتماعی در ایران هوشیار می‌سازد. این بحران، سطح خاصی ندارد، فقط مخصوص جامعه یا حكومت نمی‌شود؛ در میان گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی وجود دارد. مثلاً‌ حدود دو سوم پاسخگویان در همین تحقیق عنوان كرده‌اند كه به‌مردم اعتماد ندارند درحالی‌كه این عدد، این در سال ۵۳ حدود ۴۵ درصد بوده است. كاهش اعتماد اجتماعی را در طول سه دهه به‌صورت تشدید یافته‌ای می‌شود دید. بی‌اعتمادی در میان زنان نسبت به‌مردان بیشتر است، در حالی كه سهم مشاركت اجتماعی زنان افزایش پیدا كرده، و این خود نشان‌دهنده‌ی بحران است. بی‌اعتمادی در نسل جوان بیشتر از گروه‌های سنی دیگر است كه این نیز نشان‌دهنده‌ی شاخص‌های بحران است. بی‌اعتمادی با بالا رفتن میزان تحصیلات بیشتر می‌شود، كه این هم نشانه‌هایی از بدبینی و یأس در گروه‌های تحصیل‌كرده است؛ وضعی كه به‌صورت فرار مغزها- یا به تعبیر قشنگ‌تر، مهاجرت مغزها- قابل مشاهده است. متأسفانه در بررسی عوامل ترقی در جامعه‌- كه با شاخص‌هایی مثل تحصیلات، موقعیت خانوادگی، ثروت و پشتكار فردی، سنجیده شده- می‌بینیم كه نقش تحصیلات در موفقیت‌های اجتماعی پایین آمده و نقش پشتكار فردی یا تلاش فرد در آن بالا رفته است.
خلاصه كنم؛ بنده خواستم به‌اجمال بگویم كه توجه كوچكی به‌طرح پیمایش ملی ارزش‌ها و نگرش‌ها از این منظر- با وجود نارسایی‌هایی كه می‌تواند در تغییر و تعویض متغیرها در آن وجود داشته باشد- نشان می‌دهد كه شاخص‌های كمی یا یافته‌های میدانی نیز تأیید می‌كند كه واحد تغییر در جامعه‌ی ما هنوز فرد است و نه نهاد و جامعه. خیلی متشكرم.

ایران امروز، باید بازرگان را بشناسد

اینکه امام خمینی در روزهای اول ورود به ایران مهندس بازرگان را مأمور تشکیل دولت موقت و در نتیجه انتقال نظام شاهنشاهی به نظام جمهوری اسلامی می کند، نشان می دهد که او گزینه ای مناسب برای قبول این مسئولیت خطیر در حساس ترین روزهای انقلاب بوده. با این وجود سئوالی که در اذهان عمومی بی پاسخ مانده، این است که با وجود تاکید بنیانگذار انقلاب به توانایی و درایت وی…

چرا شرایط طوری رقم خورد که او در طول ۹ ماه چهاربار استعفا کند و در نهایت کناره گیری کند؟ محمد توسلی که با انتخاب مهندس بازرگان به عنوان اولین شهردار تهران در جمهوری اسلامی برگزیده شده بود، دراین گفت و گو به تشریح شرایطی پرداخت که در نهایت فرصت اداره دولت را از بازرگان گرفت.

  • عنوان ” موقت” چه ویژگی هایی برای دولت بازرگان در پی داشت؟


دولت موقت در حالی تشکیل شد که اوضاع کاملا بحرانی بود و مهندس بازرگان در شرایطی این مسئولیت خطیر را به عهده گرفت که بقایای نظام شاهنشاهی، ساواک و نیروهای مخالف نظام اسلامی در جامعه حضور و البته فعالیتهایی زیادی داشتند. مجموعه این شرایط نشان می دهد که بازرگان وقتی در مدرسه علوی این مسئولیت تاریخی را پذیرفت, وفاداری خود به مطالبات مردم را ثابت کرد و نشان داد که برای اعتلای ایران و منافع ملی هر کاری را که لازم بداند انجام می دهد.

او به گواه تاریخ با درایت کامل و با ملاک قرار دادن مدیریت علمی و اخلاقی چهره هایی سالم و البته کارشناس برای سمت های وزیر و مسئولین بلندپایه انتخاب کرد تا مساله مهمی چون انتقال قدرت را به سرانجام خوبی برساند تا دولت های بعدی بتوانند با استفاده از زیر ساخت های موجود با کمترین مشکلات ممکن به اداره امور بپردازند. اگر بازرگان این امکان را پیدا می کرد که برنامه هایش را آنطور که می خواست، اجرایی کند بی شک کشور و البته نظام درشرایط فعلی وضعیتی به مراتب بهتر را تجربه می کرد.

  • اما ۴ استعفا نشان می دهد که بازرگان به بن بست رسیده بود.


بهتر است گفته شود که چپ روی ها، ندانم کاری ها و قدرت طلبی ها بازرگان را در مقام ریاست دولت به بن بست رساندند.او که شرایط را دشوار و پاره ای ازدشواری ها را غیرقابل حل می دید در ۱۵ اردیبهشت ۵۸ و درست ۳ ماه بعد از قبول نخست وزیری در نامه ای به رهبر فقید انقلاب و شورای انقلاب آورده است که دولت نمی تواند به همه وظایف اصلی اش برسد و به همین دلیل بعد از اداره مملکت در آن روزهای حساس و برگزاری رفراندوم تعیین نظام و همچنین انتخابات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی دیگر نمی تواند شرایط را برای برگزاری انتخاب نمایندگان فراهم آورد. این دلیلی نداشت جز تحرکات ضدانقلاب ها که علاوه بر دامن زدن به درگیری های داخلی در مسیر کارشکنی با کشورهای خارجی هم همکاری می کردند.

  • یعنی ضد انقلاب ها تنها موانع حرکت دولت موقت در مسیرتعیین شده بودند؟


نه، مشکل دیگر بازرگان این بود که درفضای انقلابی آن روزها نمی توانست با رفتارهای متعادل دولت موقت کنار بیاید و مخالفان سیاست دولت بر این باور بودند که در رسیدن به همه اهداف باید با روحیه ای انقلابی جلو رفت و یک شبه به همه خواسته ها رسید. این در حالی بود که نخست وزیر تاکید بر واقع بینی داشتند و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند تا فرصت های موجود در آن زمان را با ندانم کاری به تهدید تبدیل کنند.

  • می توانید به نمونه ای از آن موارد اشاره کنید؟


به عنوان مثال به خاطر دارم که عده ای شعار می دادند که می توانند در مدت سه ماه مشکل مسکن را برطرف و این دغدغه بزرگ را از مشکلات مردم کم کنند. جالب است بدانید که این نمونه اظهارات غیرمنطقی از جانب افراد یا جریان هایی مطرح می شد که اتفاقا در انقلاب و اذهان عمومی نفوذ داشتند و همین عامل باعث می شد تا انتظارات غیرمنطقی از دولت زیاد شود. طبیعی است که بازرگان با اعتقاد بر اینکه هر اصلاحی باید گام به گام در لایه های جامعه شکل بگیرد، نمی توانست تن به این شعارها بدهد و در نتیجه از سوی بخشی از مردم تحت فشار قرار می گرفت. این نوع رفتارها که نشات گرفته از اراده تشکل های انقلابی بود به همان اندازه ضد انقلاب ها موانعی را در راه دولت موقت ایجاد کرد تا در نهایت نتواند به کارش ادامه دهد. حزب توده هم که دنبال خارج کردن همه نیروهای توانمند و تشکل های انقلاب به نفع خود بود از هیچ کوششی برای تخریب چهره دولت موقت کوتاهی نکرد. البته توده ای ها در کنار مخالفت با دولت موقت اذعان داشتند که لایه روحانیت شکننده است و می توانند این قشررا هم به راحتی از سد راه خود برداشته و به تنهایی اداره کشور را برعهده بگیرند.

  • ظاهرا بنی صدر هم به یکی از منتقدین سرسخت دولت موقت تبدیل شده بود.


بله؛ آقای بنی صدرنیز قبل از انتخاب شدن به عنوان اولین رییس جمهوری انتخابی، تیزترین انتقادات را متوجه دولت می کرد. در کل می توانم بگویم آن روزها همه، حتی چهره های موجه انقلاب هم گفتمان قدرت داشتند و تلاش هایی جدی برای کسب قدرت از خود نشان می دادند.

مشکل بزرگ دیگر همان کمیته هایی بود که به هر حال برای رتق و فتق امورضرورتا تشکیل شده بودند. ایراد آنها این بود که همه چیز را بر اساس خواسته های خود می خواستند و حتی در امور وزارتخانه ها و اداره شهرها دخالت کرده و اجازه برنامه ریزی و قانون مداری را از وزرای کابینه می گرفتند.

  • دولت برای مقابله با چنین پدیده هایی چه تدبیری اندیشید؟


بازرگان بر این باور بود که باید شورای انقلاب همکاری بیشتری با دولت موقت می کرد. او در نامه ها و سخنرانی های خود و حتی در نامه ای به امام به دفعات این مشکلات را بازگو و راه حل های مدیریتی ارایه کردند. ایشان به طور طبیعی بیشترجانب روحانیت و نهاد های انقلابی را می گرفتند و فضا به گونه ای شد که حتی گفتند که در انتخاب بازرگان اشتباه کرده اند. البته مهندس بازرگان در نامه ای خطاب به ایشان توضیح دادند که ایشان در این مورد اشتباه نکرده اند و در آن شرایط هیچ گزینه دیگری پیش رو نداشتند. شرایط این دوران نشان می دهد که دولت موقت نمی توانست در فضایی که به وجود آورده بودند، کار مفیدی انجام دهند و لذا استعفا را در راستای منافع ملی ارزیابی کردند.

برخی معتقدند بازرگان و دولتش همخوانی لازم را با شرایط روزهای اولیه انقلاب نداشت و در نتیجه انتخاب مناسبی نبود.

برخی این عقیده را دارند و می گویند که مهندس بارزگان با شخصیت متعادل و اصلاح طلبی با گفتمان انقلابی تناسب نداشت و فردی باید به عنوان نخست وزیر انتخاب می شد که از روحیه انقلابی برخوردار بود.
اگر فردی با چنین خصلتی به عنوان مسئول انتقال کشور از نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی برگزیده می شد, انقلاب نمی توانست در مسیری منطقی به حرکت خود ادامه دهد. بارزگان با توان مدیریتی و شخصیت تاریخی توانست همکاری گروه های مختلف را جلب کند.

  • اما منقدین، دولت موقت را دولتی برخواسته از نهضت آزادی عنوان می کنند.


اصلا اینطور نیست. با نگاهی به ترکیب وزرا می بینیم که فقط یازده نفر از نهضت آزادی, یازده نفر از جبهه ملی , چهار نفر از انجمن اسلامی مهندسین و بالاخره چهار نفر از روحانیون بود. این نشان می دهد نخست وزیردولت موقت توانست نمایندگان تشکل های مختلف را دور هم جمع کرده و در نهایت، دولتی ملی را تشکیل بدهد.

  • چرا ایشان به عنوان یک سیاست مدار، مشکلات را پیش بینی نکرد؟


او با شناخت تاریخی که داشت می دانست چه موانعی بر سر راه دولتش به وجود می آید، البته برخی از مشکلات هم برای او قابل پیش بینی نبود. با نگاهی به یادداشت ها و گفت و گوهای بازرگان می توان به این نتیجه رسید که نخست وزیر با علم بر مشکلات نخست وزیری را قبول کرد. بازرگان قبول مسئولیت کرد چون گزینه دیگری را نمی دید که بتواند کار مهم انتقال را به سرانجام برساند. وی در همان ۱۵بهمن پنجاه و هفت و در مدرسه علوی در سخنان کوتاهی در پاسخ به حکم آیت الله خمینی نظرش را اینگونه آورده است که “چون شما مورد تایید اکثریت قاطع ملت ایران هستید، حکم شما مورد قبول قرار گرفته است.” این نشان می دهد که بازرگان “اصل” را رأی مردم می داند و با وجود اختلاف نظرهایی که داشت حکم نخست وزیری را قبول کرد. او در طول ۹ ماه با تدبیر مساله مهمی چون انتقال را انجام داد و در حالی از رأس دولت کنار رفت که جمهوری اسلامی مستقر شده بود.

  • ظاهرا برخی از نزدیکان بازرگان مخالف نخست وزیری او بودند؟


بله، همه آنهایی که با خصوصیات بازرگان آشنایی کاملی داشتند از اول هم می دانستند که تفکرات او در فضای آن زمان منتقد و مخالفان زیادی دارد. حتی آیت الله طالقانی موافق پذیرش این مسئولیت توسط مهندس بازرگان نبود. با این وجود او پذیرفت که در شرایط بحرانی قبول مسئولیت کند تا درآینده در پیشگاه مردم و خدا بتواند پاسخگو باشد. طالقانی آشنا نبودن بارزگان با روحانیت را دلیلی اصلی مخالفت خود عنوان می کرد که البته نتوانست در اراده خدمتگذاری بازرگان تاثیری بگذارد. این در حالی است که این دو از شهریور ۱۳۲۰ در کنار هم فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی متعددی را انجام داده و نهضت آزادی ایران را در سال ۱۳۴۰پایه گذاری کرده بودند.

  • این شرایط می تواند دلیلی بر اشتباه بازرگان در قبول مسئولیت عنوان شود؟


هرگز، بازرگان با شناختی که از تاریخ ایران داشت و همچنین سهمی که در اصلاح زیر ساختها ی فرهنگی و اجتماعی کشور داشت، نمی توانست در آن مقطع از قبول مسئولیت شانه خالی کند. البته نباید از کنار این مساله هم به سادگی گذشت که در روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی کمتر کسی بود که به اندازه او صلاحیت و شجاعت پذیرش نخست وزیری را در خود ببیند.

  • اما گزینه های متعددی بودند که می توانستند دولت موقت را تشکیل بدهند.


ببینید! انقلاب نتیجه تعامل دو نیروی روشنفکران دینی و روحانیت بود. روشنفکران از دهه های قبل تر و روحانیون از سال ۴۲ وارد مسیر مبارزه علیه استبداد شدند که اتفاقا هر دو در بین مردم هم نقش آفرینی می کردند. وقتی این دو جریان کنار هم قرار گرفتند توانستند استبداد را ریشه کن کرده و از دخالت بیگانگان در امور داخلی جلوگیری کنند. ویژگی شاخص بازرگان این بود که مورد وثوق هر دو طرف بود و در آن زمان کمتر کسی از فاکتور مورد حمایت همزمان روشنفکران و روحانیت بهره مند بود.

  • دولت موقت و بازرگان چه کوتاهی داشت که در به سرانجام نرسیدن برنامه هایش تاثیرگذار بود؟


به نظر من مهندس بازرگان باید ارتباط بیشتری با مردم می گرفت. شک ندارم اگر جوانان به طور مستقیم به حرف های او گوش می دادند با توجه به شعور و قدرت تشخیصی که داشتند, می توانستند در نهایت انتظارات عمومی از دولت موقت را به انتظاراتی منطقی و تقویت فرایند اصلاحات تبدیل کنند.

  • ضرورت تحلیل بازرگان برای نسل امروز در چه چیزی نهفته است؟


نسل جدید همانطور که با وجود فاصله زمانی زیاد، مصدق را مورد توجه قرار می دهد، باید درمورد اندیشه و رفتار بازرگان هم مطالعاتی داشته باشد تا از این طریق برای اجرایی شدن برنامه های ملی بتواند با الهام از آنها، راه را برای دستیابی به مطالبات خود هموارتر کند. در واقع می توان گفت که “ایران امروز” برای پاسخ دادن به نیازهای خود باید بازرگان را بیشتربشناسد. متاسفانه جامعه ایران خیلی دیر به این نتیجه رسید که بازرگان و گفتمان بارزگان چه دست آوردهایی می توانست برای جمهوری اسلامی داشته باشد.

دكتر شریعتی، خاطرات واندیشه‌ها

در فاصله كوتاهی كه به انتشار یادمان فراق معلم شهید انقلاب، دكتر علی شریعتی مانده بود با سئوالاتی پیرامون «نفش فكری دكتر در پیروزی انقلاب»، نگرش وی بر برداشت سنتی از دین، میزان نقدپذیر بودن آراء ایشان، نحوه‌ی برخورد دكتر با فرهنگ و تمدن مغرب‌زمین و … به سراغ مهندس مهدی بازرگان رفتیم و ایشان با توجه به نامساعد بودن وضع مزاجی و فرصت زمانی‌كوتاهی ‌كه تا انتشار ویژه‌نامه در اختیارشان نهاده‌ بودیم، در گفت‌وگویی یك ساعته با سرویس معارف روزنامه جهان اسلام شركت نمودند و به ذكر نكاتی تاریخی- توضیحی درباره‌ی مقاطع خاصی از زندگی دكتر پرداختند كه ذیلاً توجه خوانندگان گرامی را به آن جلب می‌نمائیم:

میزان آشنایی شما با دكتر شریعتی و آراء و مكتوبات او تا چه حد است؟
□ ارتباطم با دكتر شریعتی بسیار نزدیك و صمیمی، و آشنایی‌ام با او از خیلی وقت پیش بود؛ حتی یادم هست‌كه پس از شهادت او وقتی با مرحوم استاد محمدتقی شریعتی صحبت می‌كردیم، ایشان به من گفت كه می‌دانید دكتر شریعتی را شما برای تحصیل جامعه‌شناسی به اروپا فرستادید؟ من گفتم: یادم نیست. و ایشان گفتند كه : بله با علی بعد از تمام كردن متوسطه، خدمت شما رسیدیم و گفتیم كه او تمایل به تحصیل در فرنگ دارد و می‌خواهد با شما مشورت كند كه در چه رشته‌ای تحصیل كند و شما گفتید، اروپا رفتن خیلی هم خوب است و بهتر است كه جامعه‌شناسی بخواند؛ چون معمولاً استادان جامعه‌‌شناسی و جامعه‌شناسان اغلب متفكرینی هستند كه ضددین‌اند و اساساً جامعه‌شناسی به عنوان یك رشته‌ی الحادی و ضد خدا معرفی شده است و حتی یهودی‌ها بیشتر جامعه‌شناسی می‌خوانند، و اینكه جامعه‌شناسی رشته و زمینه‌ای است كه از آن خیلی می‌شود به نفع اسلام و پاسخ‌گویی به ایرادات استفاده كرد. و ایشان [علی شریعتی] رفت.
دکتر علی شریعتی

به این ترتیب من چنین همكاری نزدیكی با علی از همان اول داشتم. بعدها هم كم و بیش با هم بودیم. اما در سخنرانی‌هایش در آن پنج سال كه اوج فعالیت او بود، خیلی حضور نداشتم و فقط گاه‌گاهی در حسینیه ارشاد حاضر می‌شدم. كتاب‌های دكتر شریعتی را هم بیشتر آن نوعش را می‌خواندم كه مورد اعتراض و اتهام و هوچی‌گری بود، مانند «تشیع علوی و تشیع صفوی»، چرا كه با اصول كلی تفكر وی و جهت حركتش توافق داشتم و خود را ملزم می‌دیدم كه مدافع آرای منطقی او باشم. در آن سال‌ها، آقایی به‌نام محمدعلی انصاری كتابی به‌‌نام «دكتر چه می‌گوید؟» نوشته بود و تهمت‌های بسیار عجیب و زشت به دكتر وارد كرده بود. من آن كتاب را كه خواندم، دیدم مطالبی را به دكتر استناد داده كه نه تنها به عقل جور در نمی‌آید، بلكه حتی مأخذ آنها را نیز معرفی نكرده است؛ مثلاً گفته دكتر در فلان كتاب و فلان صفحه به حاضرین در سخنرانی خود گفته است كه چرا وقت خود را در اینجاها تلف می‌كنید! بروید و در همین باشگاه رو به روی حسینیه- كه از مراكز فساد و وابسته به ساواك بود- تفریح كنید! من واقعاً متعجب شدم و شاخ در آوردم، و چون نشانی داده بود، این كتاب را تهیه كردم و خواندم اما اثری از آن حرف‌ها ندیدم… و حتی به مرحوم دكتر بهشتی گفتم، آقا چرا یك روحانی باید چنین مزخرفاتی را بنویسد؛ این وظیفه‌ی شماست كه پاسخ دهید؛ چون من اگر پاسخ بگویم یك نفر غیر معمّم هستم و از همان قماش كه دكتر شریعتی بود؛ شما لااقل جواب بدهید. مرحوم دكتر بهشتی گفتند كه شما بهتر می‌توانید جواب بدهید و من گفتم كه قبلاً جواب داده‌ام و باز هم جواب می‌دهم، اما شما موقعیتی دارید كه روی منبر بهتر می‌توانید به این اتهامات جواب بدهید…
پس از اختلاف دكتر شریعتی با مرحوم استاد مطهری، اطلاعیه و اعلامیه مشتركی از طرف بنده و مرحوم مطهری منتشر می‌شود. خود دكتر شریعتی گفته بود كه من اختیار تامّ می‌دهم به مطهری و بازرگان كه كتاب‌های من را بخوانند و هر جا را كه لازم دیدند خودشان اصلاح كنند…
• آقای مهندس، گویا دكتر وصیتی هم كرده بود كه آقایان محمدتقی جعفری و محمدرضا حكیمی، آثارش را تصحیح كنند؟
□ شاید؛ ولی یادم هست كه در همان اواخر، مرحوم مطهری به بنده مراجعه كرد و این كار را شروع كردیم. مرحوم مطهری گفت : اجازه بدهید از همان كتاب «چه باید كرد» و «از كجا آغاز كنیم» شروع كنیم. یك جلسه هم نشستیم و آن كتاب را خواندیم. اما بعداً گرفتاری‌هایی پیش آمد و دوران مبارزات شروع شد و در نتیجه فرصتی پیدا نكردیم كه آن كار را ادامه دهیم. این مقدمه را به این لحاظ گفتم كه من كتاب‌های دكتر شریعتی را به‌طور كامل و دقیق و آن‌گونه كه سئوالات شما ایجاب می‌كند، مطالعه نكرده‌ام و نمی‌توانم به‌طور دقیق به سئوالات شما پاسخ دهم. و متأسفانه من علاوه بر این، فرصت و حالی ندارم، بضاعت علمی پاسخ به این مسائل مهم را هم ندارم، و حیف است كه در مورد شریعتی پاسخ‌های سبك و سست داده شود.
• آقای مهندس گویا چندی پس از صدور اعلامیه‌ی مشترك شما و مرحوم مطهری، شما امضای خودتان را پس گرفتید؛ اگر ممكن است قدری پیرامون همین مسئله توضیح بفرمایید؟
□ واقع مسئله این است كه من امضایم را پس نگرفتم؛ مسئله از این قرار بود كه در آن بحبوحه‌ی حملات به دكتر شریعتی كه متأسفانه از ناحیه‌ی برخی علما نیز به آن دامن زده می‌شد و حتی مثلاً آقای مرتضی عسكری گفته بود كه دكتر شریعتی اعدا عدو دین است- البته من از خودش این را نشنیدم ولی از دیگران شنیدم- و یا مثلاً از مرحوم علامه طباطبایی نیز نوشته‌ای در مورد شریعتی گرفته بودند كه البته به آن تندی و زشتی كه پاسخ دیگران بود، نبود و ایشان گفته بودند «كه آرای دكتر شریعتی عموماً با آنچه ما از دین می‌فهمیم تطبیق نمی‌كند.» در این میان من كه با مرحوم مطهری ارتباط و نزدیكی بسیار صمیمانه‌ای داشتم، فكر كردم كه همان‌طور كه اگر دكتر بهشتی در جواب انصاری مطلبی می‌گفت مفید بود، مرحوم مطهری هم اگر در مورد دكتر شریعتی مطلبی بگوید خیلی مفید خواهد بود.
دکتر علی شریعتی در حال سخنرانی در حسینیه ارشاد

اتهامات علیه دكتر شریعتی تا آنجا پیش رفته بود كه او را بی‌دین، معاند و ضدخدا معرفی می‌كردند. و من فكر كردم كه اگر مرحوم مطهری در مورد دكتر چیزی بگوید مفید خواهد بود… در آن جمعی كه همه بودیم، به ایشان تكلیف شد كه چیزی در این مورد بگویند و یا بنویسند و ایشان گفتند كه به طور مشترك با شما (مهندس بازرگان) اعلامیه بدهیم. و من هم قبول كردم چون وسیله‌ای بود كه مرحوم مطهری در این مورد چیزی بگویند. لذا با مشورت یكدیگر متنی را تهیه كردیم و بیشتر هم ارزش آن كار، به خاطر امضای آقای مطهری بود،‌چون شخصیتی روحانی و محقق و ذی‌نفوذ بود. در آن نامه ما با ذكر مراتب ایمان و اعتقاد و خدمات دكتر شریعتی و نبوغ او و تأثیر او در انقلاب و مؤمن‌سازی جوانان،‌به ذكر نكاتی پرداختیم. مثلاً از آنجا كه ایشان در غرب تحصیل كرده و از منابع دست اول دور بوده، ممكن است در بعضی نظرات خود آن‌گونه كه باید و شاید، نظرات دقیق و عمیق و مطابق با نصوص دینی ارائه نكرده باشد. واقعاً هم تمام نظریات ایشان كه درست نبوده و نیست. اما عمده نظر ما این بود كه بگوییم ایشان مسلمان است، علاقه‌مند، معتقد و خدمت‌گزار به نسل جوان… اما پس از انتشار این اطلاعیه، حتی از طرف دوستان هم به من اعتراض شد. بازار تهمت و شایعه هم كه می‌دانید در كشور ما همیشه داغ و پرمشتری است.
از همین نامه كه جهت دفاع از دكتر تهیه شده بود برداشت‌های متناقضی صورت گرفت. مثلاً عده‌ای آمدند و گفتند آقا، این چه كاری بود، اطلاعیه‌ای دادید كه دست‌آویز ساواك هم شده است… لذا شاید درست برعكس آن چه كه ما از آن نامه انتظار داشتیم، تأثیری متضاد به وجود آمد. چون آن نامه‌، نود درصد تأیید و تجلیل شریعتی بود و اصلاً قابل قیاس و مقایسه با آنچه كه علما در مورد شریعتی داده بودند، نبود- حتی در مقایسه با متین‌ترین و مؤدبانه‌ترین آنها كه از مرحوم علامه طباطبایی بود-. ولی از آنجا كه در آن نامه، اشاره‌ای هم كرده بودیم كه آنچه ایشان گفته است ممكن است به طور تام درست و دقیق نباشد، ‌مورد رنجش دوستان واقع شد. البته ساواك هم از این مسئله استفاده كرد و چون قصدش اختلاف‌اندازی بود شاید به نشر آن نامه اقدام نموده باشد تا میان ما و شریعتی اختلاف بیفكند. بر این اساس لازم بود كه بنده یك اعلامیه‌ی توضیحی هم بدهم، در آن نامه، ضمن بزرگداشت مجدد شریعتی، گفتم و نوشتم كه از روشنفكران ما انتظار نمی‌رود كه شخص‌پرست و متعصّب باشند، چنان‌كه شریعتی هم این گونه نبود. این بود كه نه من و نه مرحوم مطهری هیچ یك امضای خود را پس نگرفتیم، بلكه می‌خواستیم خشم و هیجان بسیار شدید طرفداران متعصب شریعتی را كه در خصوص انتشار آن نامه‌ی مشترك ایجاد شده بود- و تحقیقاً مطلوب دكتر شریعتی هم نبود- تقلیل و تسكین دهیم. با این حال، اقدام و پاسخ به اتهامات و نظرات روحانیون و علما را من ادامه دادم…
ملاقاتی با مرحوم آقای محلاتی داشتم؛ ایشان از كسانی بود كه هنوز چیزی علیه دكتر شریعتی نگفته بود. ایشان تابستان‌ها به تهران و شمال می‌آمدند. یكی از دوستان شیرازی با من صحبت كرد و قبل از اینكه آیت‌‌الله محلاتی به تهران بیاید به من گفت كه آقای محلاتی را دریاب! و با ایشان قبل از آنكه علیه شریعتی چیزی بگوید، صحبت كن. من هم با آقای محلاتی دیدار و ملاقاتی داشتم. ایشان هم از من پرسید، نظر شما در مورد شریعتی چیست؟ من گفتم كه بعضی كتاب‌های شریعتی را كه می‌خواندم، از جمله «فاطمه، فاطمه است»، به ارادت و احترام من نسبت به ائمه و شخص حضرت زهرا(س) افزود؛‌ و البته منظورم از گفتن این مطالب آن بود كه به آقای محلاتی به طور ضمنی گفته باشم شریعتی شیعه است و معتقد به اهل بیت. بعد این داستان را برایش تعریف كردم كه: در یك سالی، كه آقای محمدامین جبل‌عاملی به ایران و به حسینیه ارشاد دعوت شده بود، در یك مهمانی خصوصی كه طالقانی، مطهری، جزایری و عده‌ای دیگر هم بودند، من از ایشان پرسیدم كه آیا این شایعه درست است كه آخرین سخنرانی شما به این علت لغو شد كه دكتر شریعتی در پاسخ به دانشجویانی كه از اهل‌بیت سئوال كرده بودند گفته بود كه «این حرف‌ها همه مزخرف است»؟ (چرا كه چنین شایعه‌ای مطرح بود كه آقای جبل‌عاملی به این علت، سخنرانی خود را انجام نداده است). ایشان با تعجب و ناراحتی گفتند كه خیر، من آن روز ناخوش بودم و نمی‌توانستم سخنرانی كنم.
برای آقای محلاتی گفتم همان‌طوركه می‌بینید این‌گونه وقایع و حوادث را تحریف‌ می‌كنند و شخصیت‌ها را مورد تردید قرار می‌دهند. و همین داستان و توضیح من باعث شد كه آقای محلاتی قانع شوند و اعلامیه و اظهارنظری بر علیه دكتر شریعتی نكنند.
یك جریان دیگر هم برایتان تعریف می‌كنم؛ پس از فوت دكتر شریعتی، یك روز- كه از اعیاد مذهبی هم بود- ‌در قم به دیدار مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی رفتم (بین ما و ایشان نسبت خویشاوندی هم بود). چون روز عید بود، عده‌ای از علما در منزل ایشان بودند. ایشان از من پرسیدند كه دكتر شریعتی چه می‌گوید و این اظهارنظر علما و دانشمندان در مورد ایشان به چه خاطر است. بنده هم توضیحاتی دادم و گفتم كه ایشان مؤمن و معتقد است و گفته‌هایش نیز اثر فراوانی روی جوانان ما نهاده است. ایشان هم تا آن وقت هنوز چیزی بر علیه شریعتی نگفته بود. با این توضیحات جوّ مجلس تقریباً موافق با دكتر شریعتی می‌نمود، اما در همین حین یكی از آقایان حضّار گفت كه می‌دانید دكتر شریعتی معتقد به اسلام بدون روحانیت بود؟ با این قول، گویی مجلس به یك باره متغیر و متشنّج شد كه البته من هم توضیحاتی دادم…

جناب آقای مهندس،‌ ما سئوالات زیادی در ارتباط با شریعتی و افكار و آرای او داشته و داریم، اما گویا فرصت و نیز مساعدتی در حال و مزاج شما نیست؛ فلذا به چند سئوال كوتاه اكتفا می‌كنیم. لطفاً اگر ممكن است، نقش اندیشه‌های دكتر شریعتی را در تكوین انقلاب اسلامی بفرمایید؟
□ دكتر شریعتی تأثیرات فراوانی بر انقلاب داشته است. اگر بپذیریم كه انقلاب اسلامی ما بر چهار و یا سه پایه بنا شده است، ‌دو پایه‌ی آن از آنِ دكتر شریعتی است؛ یعنی اوست كه این مبانی را محكم كرده است؛ البته بعضی معتقدند كه پایه سومی هم از آن اوست. ‌آن دو پایه‌ی اول، یكی شهادت است و دیگری امامت و سومی هم مستضعفین. او با افكار، آراء، نوشته‌ها و عمل خود چیزی را در جامعه‌ی ایران به‌وجود آورد كه قبلاً یا اصلاً نبود و یا خیلی ضعیف بود.
ایرانی به‌طور‌كل، در عالمِ فداكاری در راه مال و خرج‌كردنِ زكات و ایثارِ ثروت و مال، سرآمد همه‌ی ملل است و واقعاً موقوفات آن طوركه در ایران وجود دارد، ‌در هیچ جای دیگر، نیست؛ اما وقتی پای جان به میان می‌آید، ایرانی همیشه قدری تعلل داشته است. شریعتی ایده‌ی شهادت را به طور كلان و گسترده در جامعه رایج و جاری كرد. ما در مبارزات جوانانمان با شاه و پس از آن در جنگ با عراق دیدیم كه یكی از پایه‌های بسیار مستحكم پیروزی امام خمینی، همین آمادگی مردم برای شهادت بود. چنان‌كه خود ایشان گفته بود: ملتی كه شهادت دارد پیروز است. انصافاً سهم دكتر شریعتی در امر توسعه و ترویج این ایده بسیار زیاد است و به احتمال زیاد اگر او این آمادگی و این استقبال از جهاد و شهادت را ایجاد نكرده بود جوانان به این راحتی و سهولت، به دنبال شهادت نمی‌رفتند. تعالیم دكتر شریعتی مثل موج بود كه همه جا می‌رفت؛ در شهرها و روستاها و دهات و در میان تمام قشرهای جامعه از بی‌سواد و باسواد و روشنفكر رایج بود. و ما اگر ملتمان را شهیدپرور می‌نامیم، باید این صفت را برای شریعتی برازنده‌تر بدانیم و این مسئله‌ی شهادت از اركان مهم پیروزی انقلاب و حاكمیت روحانیت بود.
دومین ركن مهم پیروزی، مسئله‌ی رهبری و امامت و ولایت فقیه بود. از خصوصیات اسلام، مسئله‌ی امامت به همین شكل خاص است. و اكنون شریعتی سعی می‌كرد كه تلقی شیعی از امامت و ولایت را اثبات و ترویج كند. او معتقد به دموكراسی هدایت شده و رهبری شده بود و در كتاب «امت و امامت» اظهار كرده است كه من از این كشفم خوشحال هستم كه فهمیده‌ام امت و امام از مشتقات یك ریشه هستند و ما این امتیاز را نسبت به غربی‌ها و افكار غربی داریم كه آنها از كلمه‌ی ناسیون و ناسیونالیسم استفاده می‌كنند كه ریشه‌ی آن از ولادت و زادن است ولی ما «امام» را به كار می‌گیریم كه معنای اجتماعی دارد و اساساً رهبری در اندیشه‌ی اسلامی لازمه‌ی زندگی اجتماعی و جمعی است.
در مرحله‌ی سوم، شریعتی معنا و مفهوم «مستضعف» را وارد جامعه‌ی فكری ما كرد؛ چنان‌كه در بیانات و تأكیدات و توصیه‌های امام هم ما این معنا را می‌دیدیم. البته دكتر شریعتی معنای خاصی برای این كلمه قائل بود و مستضعف را بنا بر اندیشه‌ی قرآنی، صاحب ضعف فكری و فرهنگی می‌دانست و آن را به كسانی اطلاق می‌نمود كه در زیر یوغ اغنیا- كه خود را «ربّ» می‌دانستند- قدرت فكری و فرهنگی خود را از دست داده است. شریعتی «مستضعف» را به جای «پرولتر»- كه ماركس و لنین به‌كار می‌بردند- به‌كار می‌برد و، انقلاب را نه معلول پرولترهای اقتصادی
كه حاصل رنج‌های مستضعفان می‌دانسته است.
• آیا با توجه به نگرش خاص دكتر به دین، به نظر شما، از فحوای كلام و اندیشه‌ی ایشان بر نمی‌آید كه دین را نه فقط برای آخرت بلكه به عنوان یك سلاح دنیوی نیز به‌كار می‌برد؟
□ البته من نمی‌خواهم به‌طور خیلی وسیع وارد این بحث شوم؛ من در همین مسئله سخنرانی داشته‌ام كه آیا دین و رسالت دین، اصلاح زندگی دنیوی است و یا توجه دادن به خدا و آخرت؟- كه ممكن است چاپ شود، اگر اجازه بدهند-. اما فقط اشاره می‌كنم كه نگاه دكتر شریعتی به دین نگاه كسی بود كه درد اجتماعی داشت؛ دردمنديِ اجتماعی- سیاسی شریعتی، او را به دین و نگاه و توجه به دین كشاند. البته عموماً از دین چنین برداشتی دارند كه می‌خواهند برنامه‌ی كامل و جامعی برای سامان بخشیدن به زندگی ارائه نمایند؛ در واقع اسلام را به عنوان یك ایدئولوژی در مقابل ماركسیسم و یا ناسیونالیسم مطرح می‌كنند. من در آن سخنرانی از نظرات دكتر شریعتی هم سخن گفته‌ام كه مشروح آن را ان‌شاءالله خواهید دید. البته ممكن است به نظر شما این اشكال به نظر برسد كه اگر دین را امری قدسی و آخرتی بدانیم آیا اساساً این نوع نگاه به دین، با فی‌المثل تشكیل نهضت‌آزادی و تلاش برای تشكیل یك سازمان، كه با كمك از اندیشه‌های دینی، مبارزه می‌كند، تناقض ندارد؟ كه در اینجا به طور مفصل نمی‌توانم وارد این بحث بشوم.
• با توجه به‌تعلق خاطری كه دكتر شریعتی به اومانیسم داشت، عده‌ای از منتقدین وی را فردی كه مبانی نگرش‌های خود را از غرب گرفته و شاید به نوعی غرب‌گرا و غرب‌زده بوده است، می‌دانستند؛ در این مورد توضیح بفرمایید؟
□ تا آنجا كه من یادم هست به او كمتر از این نوع ایرادات وارد می‌كردند. اتهام او غرب‌زدگی نبود، بلكه اساساً ضددین بودن، الحاد، التقاط و… بود. اومانیست‌بودن اتهامی است كه این روزها بیشتر به خود ما وارد می‌كنند. شاید در فحوای ایراداتی كه به دكتر شریعتی وارد می‌كردند نوعی حسادت و حساسیت وجود داشت؛‌گویی بعضی نمی‌پسندیدند‌كسی خارج از حوزه‌ی روحانیت در برسی مسائل اسلامی با آنها رقابت داشته باشد. و شاید اصلاً در همه‌ی ادیان این گونه باشد كه روحانیون تمایل ندارند كه در برابر فهم آنها از دین، فهم دیگری مطرح گردد؛ لذا بیشتر دشمنی‌ها از این جهت بود و توجهی نداشتند كه در اثر تعالیم او (دكتر شریعتی) جوانانی كه هیچ تعلق خاطری به اسلام نداشتند و حتی شعائر دینی را نیز رعایت نمی‌كردند ، به اسلام
متعهد و متعبّد شوند.
ما اگر امروز از اومانیسم سخن می‌گوییم بدان دلیل است كه معتقدیم اسلام به بهترین شكل و بهترین وضع از انسان و حقوق انسان سخن‌گفته و حمایت‌كرده است و عقیده داریم‌كه آزادی‌خواهی (لیبرالیسم) در درون اسلام است و از دل اسلام برمی‌آید.
• به عنوان آخرین سئوال از حضرت‌عالی، خواهش می‌كنیم بفرمایید آیا امروز جامعه‌ی دینی ما محتاج یك تبیین و تفسیر واحد از دین می‌باشد (یعنی نگرش معهود سنتی) و یا اینكه لازم است به دین از نگاه‌ها و مناظر متفاوت و متعدد نظر افكنده شود؟
□ به عقیده‌ی بنده- كه البته با آرای مرحوم طالقانی و مرحوم مطهری نیز هماهنگ است- ما باید اول منظورمان را از «سنت» مشخص كنیم. منظور از سنت چیست؟ به نظر من، امروز باید به اسلامِ قرآنی بازگردیم. سنتِ ما قرآنِ ماست و نگاه سنتی به دین؛ یعنی نگاه قرآنی به دین. همان‌طوركه سیدجمال هم می‌گفت، اسلام برخاسته از قرآن و تأییدشده با عترت باید منظور ما باشد. و اگر فقط با دید جامعه‌شناسی و یا علمی و یا عرفانی و یا معرفت‌شناسی بدون نظر به قرآن و منطق قرآن، به دین نگاه شود بی‌حاصل است؛ ولی اگر به دین با نگاه قرآن نظر افكنیم، هم مسائل علمی و هم مسائل جامعه‌شناسی و معرفت‌شناسی وجود دارد. بنده خودم تمام مطالعات دینی‌ام، دید علمی دارد ولی هیچ‌گاه از نگاه قرآن به اسلام هم غفلت نكرده‌ام؛ ما سعی در فهم علمی قرآن و پاسخ به ایرادات علمی وارد بر اسلام داشته‌ایم. البته نوع نگاه به دین، انحصاری هم نیست و از دریچه‌های مختلف باید به آن نگریست؛ اما چنان كه گفتم هیچ وقت نباید از قرآن غفلت كرد:
«اِذا التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ المُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ.» (۱)
با این دید و با این نگاه، نظركردن مناظر مختلف به اسلام بی‌اشكال است و، تنوع نگاه‌ها- كه شما اشاره كردید- در این صورت مفید خواهد بود؛ و البته شریعتی هم با این نوع نگاه مخالفت نداشت.
• بسیار سپاس‌گزاریم كه علی‌رغم نامساعد بودن شرایط مزاجی، وقت خود را در اختیار ما و خوانندگان قرار دادید.

  • متن تنقیح شده‌ی مصاحبه نشریه جهان اسلام با مهندس بازرگان در سالگرد رحلت معلم انقلاب، دكتر علی شریعتی؛ به نقل از مجله «جهان اسلام» صفحات ۲۵ تا ۲۸ و ۱۵۴، شماره ۵، مورخ خرداد ۱۳۷۲٫


۱٫ حدیث نبوی: هنگامی كه فتنه‌ها چون شب تاریكی شما را احاطه كرد و پوشاند، رو به قرآن آورید، به قرآن بازگشت كنید.

مقایسه خلق و خوي مردم در دوران قبل و بعد از انقلاب

متن ویرایش شده‌ی سخنان مهندس توسلی در جلسه ٢٢ هم‌اندیشی بنیاد فرهنگی بازرگان، ٢٤ اسفند ١٣٨٧
قدرت‌طلبی برخی احزاب و گروه‌های سیاسی و روحانیت- كه داعیه‌ی حكومت را داشتند- متأسفانه موجب شد كه زمینه‌های تفرقه در جامعه‌ی ما فراهم شود. شاید بعد از اختلاف‌هایی كه نخبگان جامعه‌ی ما ایجاد كردند و نتوانستند از فضای به‌وجود آمده (فضای آزادی) برای گفت‌وگو و مفاهمه و پیشرفت كشور بهره گیرند، زمینه‌های تفرقه و انحراف شكل گرفت …

سم‌الله الرحمن الرحیم. همان‌طوركه قبلاً‌ اعلام شده است صحبت بنده در مورد مقایسه رفتار و خلق وخوی مردم در دوران قبل و پس از انقلاب با تأكید بر تجربه‌ی مدیریت شهر تهران در دو سال اول انقلاب است. من فكر می‌كنم با بحثی كه آقای دكتر فراستخواه در دو جلسه اخیر در ارتباط با نظریه‌ی مم‌ها داشتند و توضیحاتی كه اخیراً دادند، گزارش من از مشاهدات و تجربه‌های مدیریتی شهر تهران و نیز تحلیل رفتار اجتماعی مردمان در این دوره، در واقع یك نوع ارزیابی نظریه‌ی مم‌ها در خصوص رفتار مردم است كه ما در آن دوران شاهد آن بودیم.

این گزارش را با استفاده از برداشت و نظریه‌ی مرحوم مهندس بازرگان در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت» آغاز می‌كنم. همه‌ی شما این كتاب را خوانده‌اید و با این نظریه‌ آشنا هستید؛ این‌كه چگونه آن فرهنگ همكاری، هم‌سویی، هم‌دلی و هم‌گامی ‌كه به‌تدریج تا پیروزی انقلاب به‌وجود آمد و «همه با هم» بودیم و چگونه پس از پیروزی با تغییر برخی از رفتارها و گفتمان، این وضع و رفتار تبدیل به «همه با من» شد، و این تحول چه پیامدهایی در رفتار شهروندان در جامعه‌ی ایران پدیدآورد.

می‌دانیم كه انقلاب سال ۵۷ پدیده‌ای نبود كه دفعتاً به‌وجود بیاید؛ این تحولات ریشه در تاریخ ما داشت. من نمی‌خواهم از انقلاب مشروطه شروع كنم؛ قطعاً انقلاب ۵۷ ریشه در آن دوران و تحول داشت؛ اما لااقل تجربه‌ی سال‌های ۳۰ تا ۳۲ و حوادثی كه در كشور ما اتفاق افتاد و گفتمانی كه در فضای سیاسی- اجتماعی ایران حاكم شد یك تحول درونی در ارزش‌های جامعه ما پدید آورد؛ نگاه جدیدی در این دوره به‌وجود آمد. اندیشه‌ای مطرح شد كه مصدق مصداق و تبلور آن بود، و مردم پاسخ نیازهای خودشان را در گفتمان او می‌دیدند. بحث آزادی، كرامت انسان، حق مردم برای حاکمیت بر سرنوشت خویش و استقلال سیاسی و اقتصادی به صورت یك گفتمان عملی- بدون اینكه در مورد آن نظریه‌پردازی زیادی انجام شود- در برنامه‌ها مشهود و برجسته شد. مردم احساس كردند كه هویت ملی و دینی دارند. با شرایط پیرامونی و مجموعه‌ای از علل و عوامل، متأسفانه این گفتمان نتوانست تداوم پیدا كند و كودتای ۲۸ مرداد مانع نهادینه شدن و گسترش آن شد. اما آثار آن تحول اجتماعی و انباشت‌های فرهنگی و آموزه‌هایی كه در جامعه ما به‌وجود آمده بود، دست مایه‌ی ملت ما شد. تجربه‌ی نهضت مقاومت ملی و نیز تجربیات سال‌های ۳۹ تا ۴۲ و خود قیام خرداد ۴۲ انباشت تجربه‌های دیگری برای ملت‌ ما بود و به‌‌طور خلاصه تحلیل و گفتمان جدید به‌وجود آمد. نسل جوان و متعهد ما به‌دنبال راهكار جدیدی بود. در همین راستا بود كه حركت‌های مسلحانه در جامعه شکل گرفت. من نمی‌خواهم راجع به درستی یا نادرستی آن تلاش‌ها صحبت كنم، اما نفس این گفتمان، تحول فرهنگی به‌وجود آورد. در بسیاری از خانواده‌ها، جوان‌ها از خانواده‌های خودشان بریدند و این گفتمان جدید آنان را متاثر كرد. همین جا تأكید كنم كسانی كه وارد این عرصه شدند بهترین فرزندانِ بهترین خانواده‌های جامعه ما بودند، اعم از سازمان مجاهدین خلق یا چریك‌های فدایی خلق یا حتی حزب ملل اسلامی. رهبر حزب ملل اسلامی، آقای بجنودی بود؛ یك جوان ۱۹- ۲۰ ساله كه از عراق آمد و مبارزه مسلحانه علیه رژیم را آغاز كرد. امروز ایشان مدیریت یك نهاد فرهنگی را برعهده دارد. آنها آدم‌های عادی نبودند كه وارد این عرصه شدند.

تحولات سیاسی در سال‌های ۴۴ تا ۵۴ خود موجب تحولات كیفی و فرهنگی در جامعه‌ی ما شد. با وجود اینكه این حركت‌ها در ظاهر سركوب اما انباشتی فرهنگی در جامعه‌ی ما ایجاد كرد كه خود از جمله زمینه‌های تحقق و پیروزی انقلاب سال ۵۷ شد. من در اینجا بایستی به نقش فرهنگ‌سازی دكتر شریعتی بین سال‌های ۴۷ تا ۵۲ نیز اشاره كنم. در همین حسینیه ارشاد، كلاس‌هایی شكل گرفت كه بیش از ۵ هزار دانشجو در آن ثبت ‌نام می‌كردند و آموزش می‌گرفتند. مجموعه‌ی این رویدادها و شرایط كه در ۲۵ سال (حد فاصل كودتا تا انقلاب) در جامعه‌ی ما رخ می‌داد زمینه‌ساز یك تحول فرهنگی بود. اگر ما بخواهیم رفتار امروز مردم را دنبال و تحلیل بكنیم نمی‌توانیم این پیشینیه‌ی تاریخی و سرمایه‌ی اجتماعی را- كه در جامعه‌ی ما به‌وجود آمد- نادیده بگیریم.

هم‌چنین تحولی‌كه در روحانیت به‌وجود آمد قابل‌توجه است. در سال ۴۱ اولین بیانیه‌ای‌كه مراجع قم می‌دهند مخالفت با شركت زنان در انتخابات و بحث اصلاحات ارضی است. اما آن گفتمان به یك گفتمان ضداستبدادی تبدیل می‌شود و ادامه پیدا می‌كند، و روحانیت نقش مؤثری در تحولات اجتماعی ما به‌عهده می‌گیرد.

مقدمه‌ی بحث را جمع‌بندی كنم؛ اگر در سال‌های قبل از انقلاب روحیه‌ی همفكری، همگامی، همدلی و حالت ایثار و فداكاری در ملت ما به‌وجود آمد، این دقیقاً به خاطر پیشینه‌ای است كه لااقل از جنبش مشروطه و به‌خصوص از دهه‌ی ۳۰ در ایران وجود داشت. در چه مقاطع تاریخی زمینه‌های این انسجام و وفاق و همكاری‌های اجتماعی شكل می‌گیرد؟ موقعی كه انسان‌ها ببینند به نیازهای واقعی آنها پاسخ داده می‌شود. خداوند انسان‌ها را آزاد خلق كرده است و آنها اختیار دارند نیازمند كرامت هستند و حقوق بشر برای آنها مطرح است. آنها می‌خواهند بر سرنوشت خودشان تأثیرگذار باشند، نمی‌خواهند وابسته باشند. هر گفتمانی كه بتواند به این نیاز طبیعی انسان‌ها پاسخ دهد خود به خود زمینه‌ی این همگامی و همكاری و وفاق را فراهم می‌كند. اگر بعد از ۴۲ سال از درگذشت دكتر مصدق، نسل جوان ما- كه به لحاظ تاریخی ارتباطی با ایشان نداشته است- همان گفتمان را گرامی می‌دارد، به‌خاطر این‌ است كه می‌بیند آن گفتمان و آن راه، پاسخگوی نیازی است كه امروز او هم احساس می‌كند. مردم در اجتماعات و تظاهرات سال ۵۷ چه شعارهایی می‌دادند؟ آیا شعارهای مردم، چیزی جز مطالبات آنها بود؟ چه عكس‌هایی در راه‌پیمایی‌ها بیشتر حمل می‌شد؟ عكس كسانی كه همین ارزش‌ها را به آنها یاد داده بودند و منادی آنها بودند.

همه به یاد داریم كه رهبر فقید انقلاب چگونه هویت جمهوری اسلامی ایران را در پاریس معرفی می‌كردند؛ تبیینی كه به نوعی هویت ملی و هویت اسلامی انقلاب را فراگیر و جهانی كرد. آیا جز این بود كه آقای خمینی هم بر همین گفتمان و نیازهای واقعی مردم تأكید كردند و براساس همین پیمان و گفتمان بود كه مردم ایشان را به رهبری انقلاب انتخاب كردند و در ۱۲ فروردین سال ۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند؟ این فقط مربوط به نخبگان و روشنفكران نبود، بلكه كل جامعه ما براساس این پیمان و گفتمان و مطالبات، رهبری ایشان را مورد تأیید قرار دادند. حتی احزابی كه این گفتمان را قبول نداشتند (مثل حزب توده) آنها هم در شرایط انقلاب همین گفتمان را پذیرفتند. یادمان هست كه آقای به آذین (اعتمادزاده) كه در واقع نماد حزب توده در داخل كشور بود، همان گفتمان را مطرح می‌كرد و پیشنهاد جبهه‌ی ضداستبداد را عنوان کرد؛ همان پیشنهاد و نظری كه آقای خمینی و برخی از مراجع داشتند و حركت ضداستبدادی را شروع كردند. حتی آنها هم همین گفتمان را پذیرفتند؛ چرا كه گفتمان فراگیر جامعه‌ی ما بود. در همین جا باید به نقش «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» در آن شرایط و تأثیری كه در تسهیل روند انقلاب و كاهش هزینه‌های آن داشت اشاره كنم؛ آنها هم همین گفتمان را مطرح كردند و تأثیرگذار بودند.

پس از این مقدمه‌ی بسیار اجمالی و فشرده، حالا مشاهدات خود را از نوع رفتاری كه مردم در دوران انقلاب داشتند، به طور خلاصه بیان می‌كنم.

همه‌ی ما به یاد داریم كه اولین واكنش را به این گفتمان، طبقات متوسط جامعه ما داشتند. نخبگان و قشرهای مرفه جامعه كه آگاهی بیشتری داشتند این گفتمان را زودتر پذیرا شدند؛ توده‌های محروم جامعه آخرین اقشاری بودند كه به انقلاب پیوستند، آنها بیشتر به دنبال بهره‌برداری از گفتمان انقلاب بودند. رخدادهایی مثل مراسم چهلم‌های زنجیره‌ای (چهلم قم، تبریز، یزد) همسویی مردم را در نقاط مختلف كشور- نسبت به هر حادثه‌ای كه در كشور اتفاق می‌افتاد- نشان می‌داد و موجب گسترش انقلاب می‌شد. ما در آن موقع سازمانی یك‌پارچه و گسترده نداشتیم. یكی از ویژگی‌های انقلاب این بود كه هسته‌های مبارز در این دوران كاملاً متكثر و در كل جامعه پراكنده بود و به همین علت هم قابل سركوب نبود؛ اما خود مردم با همان گفتمانی که در عرصه یاوجدان عمومی وجود داشت انسجام و هماهنگی خویش را با رهبری انقلاب به تدریج افزایش می‌دادند.

در اینجا باید از حادثه ۱۷ شهریور و سركوبی كه در میدان شهدا (ژاله) انجام شد یاد كنم؛ من خود در آنجا حضور داشتم و در اطراف میدان شهدا شاهد بودم كه وقتی زخمی‌‌ها را از محل حادثه دور می‌كردند درِ همه‌ی منازل- بدون استثناء- باز بود. به افرادی كه فرار می‌كردند كمك می‌نمودند و زخمی‌ها را مأوا می‌دادند. هر چه را داشتند (پنبه، ملافه و وسایل درمان) در اختیار زخمی‌ها می‌گذاشتند. یك نوع همدلی و وحدت یك‌پارچه‌ در آن منطقه (خیابان‌ ایران و کوچه عباس‌آباد و میدان شهدا) شكل گرفته بود. از این پدیده نمی‌شود همین طور ساده گذشت. راهپیمایی‌های تاسوعا و عاشورا از دیگر جلوه‌های مشاركت گسترده و همدلی مردم بود كه با پیگیری و ابتكار جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر برگزار شد. هرچند ستاد برگزاری راهپیمایی وجود داشت كه این راهپیمایی‌ها را تدارك می‌دید و هماهنگ می‌كرد، اما خود مردم به‌طور طبیعی و خودجوش، هماهنگی و سازمان یافتگی چنین راهپیمایی‌هایی را به عهده داشتند. این وضع در مورد ستاد استقبال از امام نیز وجود داشت. این ستاد توانست به صورت خیلی طبیعی بسیاری از افراد را در سازمان ستاد استقبال، سامان دهد. بسیاری از افرادی كه آن موقع در لایه‌های مثلاً دوم سوم و چهارم مشاركت داشتند، فكر می‌كردند جزء كمیته مركزی استقبال از امام هستند؛ یعنی تا این حد، مدیریت مشاركتی اعمال شد و همه خودشان را به نوعی در این رویداد شریك می‌دانستند.

نمونه‌ی دیگر، رفتار طبیعی مردم در روز رفتن شاه (۲۶ دی ماه) است؛ در این روز، بدون اینكه از قبل اعلام شود و بدون اینكه سازمان‌دهی صورت‌گیرد، مردم چگونه رفتاركردند و چگونه در سراسركشور واكنش‌ هماهنگ نشان دادند؟ از این پدیده نمی‌شود گذشت، و باید آن را به‌عنوان یك پدیده اجتماعی مورد بررسی قرار داد.

اما چون وقت محدود است در اینجا می‌خواهم تجربه‌ی مستقیم خود را در دوران مدیریت دو سال اول انقلاب بیان كنم. همه یادتان هست كه شهرداری در آن سال‌ها یك سازمان خوشنام نبود؛ خود همكاران ما در شهرداری تهران می‌گفتند، وقتی ما برای خواستگاری می‌رفتیم عموماً با واکنش منفی خانواده‌ها روبرو می‌شدیم! یعنی آنها تا این حد به لحاظ اجتماعی خوشنام نبودند. با تصور و احساسی كه از انقلاب داریم طبیعی به‌نظر می‌رسد كه مثل این دوران- كه مدیران اتوبوسی عوض می‌شوند- باید تعداد زیادی مدیر را یك‌باره وارد شهرداری می‌كردیم. درحالی‌كه در طول دو سال فكر می‌كنم كه حدود ۱۰ یا ۱۱ نفر از افراد خارج از كاركنان شهرداری تهران در حوزه‌ی معاونان و برخی مدیران وارد شهرداری شدند. ما كوشش كردیم با سازوكاری از خود كاركنان شهرداری استفاده‌كنیم. استعدادهای موجود در آنجا را شناسایی كردیم و به‌همان‌ها مسئولیت دادیم و از اعتمادی كه در روند انقلاب به‌وجود آمده بود، سود جستیم. این تجربه‌ی بسیار موفقی بود. با وجود برخی كارشكنی‌ها و تلاش بعضی افرادكه مخالف حضور بنده در شهرداری تهران بودند و از بیرون سمپاشی می‌كردند، چون هیچ امكانی جز گفت‌وگو نداشتیم، با برگزاری جلسات گفت‌ وگو، كوشش كردیم بر این سمپاشی‌ها فائق آییم. با گفت‌‌وگو توانستیم مجموعه‌ی استعدادها را جذب كنیم و به‌ كاربگیریم و فضا را تلطیف كنیم.

در برنامه‌ی اولین افطار شهرداری تهران كه در سالن ۱۲ هزار نفری استادیوم برگزار شد یكی از رخدادهای خیلی زیبای شهر تهران شكل گرفت. در این برنامه نمایندگان همه‌ی اقشار شهر تهران شركت داشتند؛ هم هیأت دولت در آنجا حضور داشتند، هم نمایندگان انجمن‌های محلی بیست‌گانه‌ی شهر تهران، هم نمایندگان كارگران و… و خلاصه نمایندگان تمام اقشار جامعه در آن مراسم حضور داشتند. مرحوم طالقانی نیز در آن برنامه سخنرانی كردند؛ تمجیدی كه ایشان از تلاش‌ها و خدمات كاركنان شهرداری كردند، موجب تحول قابل توجهی در روحیه‌ی آنها شد. این فضا در بسیاری از كاركنان شهرداری تأثیرگذار شده بود؛ آنها می‌گفتند كه نگاه مردم شهر تهران نسبت به كاركنان شهرداری متحول شده و تغییر كرده است.

شاخص دیگری كه به لحاظ رفتار مردم می‌توانم در اینجا گزارش كنم، بحث نیروهای داوطلب گسترده‌ای بود كه در جامعه آماده‌ی همكاری بودند و به مدیران اعتماد داشتند. بخشی از آنان، دانشجویان خارج از كشور بودند كه درس و زندگی‌شان را رها كرده بودند و به ‌ایران آمده بودند، و ما از این نیروها در بخش‌های مختلف – به‌صورت داوطلبانه- استفاده می‌كردیم.

مطلب قابل اشاره‌ی دیگر، بحث قانون شوراها و زمینه‌سازی برای تشكیل شورای شهر بود؛ ما خودمان را موقت می‌دانستیم؛ فكر می‌كردیم كه باید مردم شورای شهر را انتخاب كنند، و شورای شهر، شهردار تهران را انتخاب نماید. ما نیروهای داوطلبی را كه در شهر تهران وجود داشتند در محلات (۳۷۵ محله‌ در تهران شناسایی شده بود) سازماندهی كردیم، و انجمن‌های محلی به‌صورت داوطلبانه كار می‌‌كردند؛ اینها نقش بسیار مؤثری در كمك به مدیریت شهر تهران داشتند؛ همان برنامه ای كه پس از قریب ۲۵ سال با عنوان شورایاری بر اساس ضرورت در سال‌های اخیر تشکیل شده است.

یكی از كارهایی كه به‌صورت داوطلبانه صورت گرفت، تشكیل شورای گودنشین‌های جنوب شهر تهران بود كه جمعی از همین نیروهای داوطلب در آنجا مستقر شدند، و ما اولین انتخابات شوراهای گودنشینان جنوب شهر تهران را زیرنظر وزارت كشور انجام دادیم. گودنشین‌های جنوب تهران در واقع پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی هستند؛ اما تجربه نشان داد كه حتی در پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی نیز می‌توان بزرگ‌ترین كارهای اجتماعی را انجام داد. یعنی ما با كمك خود آنها و با حداقل هزینه توانستیم گودنشین‌ها را از گودها خارج كنیم و در نقاط دیگر اسكان دهیم. آن گود‌ها امروز به بوستان‌هایی در جنوب تهران تبدیل شده است. من باید از آقای مهندس سعید حجازی كه مدتی در جنوب تهران مدیر سازمان بهسازی جنوب تهران بودند و خدمات گسترده‌ای انجام دادند، یاد و تقدیر كنم.

اولین تجربه‌ای كه ما با رفتار تحسین برانگیز مردم روبرو شدیم در همان اسفند سال ۵۷ در آخرین جمعه‌ی سال رخ داد: طرح پاكسازی شهر تهران. ما از سنت قدیميِ ایرانيِ خانه‌تكانی آخر سال استفاده كردیم؛ همه یادتان است كه تهران به شهری جنگ‌زده تبدیل شده بود. در و دیوارهای شهر پر از شعار بود و معابر شهر نیز نیاز به‌پاك‌سازی داشت. شهرداری با نیروی انسانی محدودش قادر به‌ انجام این كار نبود. وقتی ما فكر پاك‌سازی را مطرح كردیم با یكی دو تا مصاحبه واكنش وسیع و گسترده‌ای در شهر تهران به‌وجود آمد. در آن روز، همه‌ی مردم جلوی خانه‌، كوچه‌ و خیابان‌شان را به‌صورت گسترده‌ای پاك‌سازی كردند؛ حتی مدیران انقلاب از جمله مرحوم آیت‌الله طالقانی هم جارو دست گرفتند و در پاك‌سازی مشاركت كردند. وقتی اعتماد عمومی وجود دارد و آحاد جامعه‌ای، حكومت و مدیران را از خودشان می‌دانند، با تمام وجود همراه می‌شوند و چنین صحنه‌‌هایی را می‌آفرینند كه باورش لااقل در شرایط كنونی شاید خیلی مشكل است.

من مثال دیگری را از رفتار مردم در آن مقطع، بیان می‌كنم. یكی از طرح‌های ما، حل مشكل ترافیك تهران بود. از جمله طرح‌های كوتاه‌مدت، بحث حل مشكلات هسته‌ی مركزی شهر تهران و به‌ویژه مسأله‌ی ترافیك بود. برای اینكه این مشكلات حل شود از همان اسفند ۵۷ گروه كارشناسی كار كردند و در شهریور سال ۵۷ اولین مرحله‌ی این طرح اجرا شد. ما می‌خواستیم ۵۰ خیابان مركزی شهر را یك طرفه كنیم و خطوط ویژه ایجاد نماییم. پیامد ایجاد خطوط ویژه این است كه در سمتی از خیابان كه خطوط ویژه واقع شده، دیگر نباید پارك صورت گیرد، و این، مزاحم كسب و كار و كاربری‌های تجاری است كه در آن سمت قرار دارد. كارشناسان ما در سازمان حمل و نقل ترافیك می‌گفتند امكان ندارد بتوانیم این طرح را اجرا كنیم. آنها مثال می‌زدند و می‌گفتند قبل از انقلاب دو خیابان تخت طاووس و عباس‌آباد (مطهری و بهشتی) را می‌خواستند فقط یك طرفه كنند؛ دو ماه كار اطلاع‌رسانی و آموزشی انجام دادند تا این پروژه محقق شود. لذا تأكید می‌ كردند كه امكان ندارد این كار انجام شود. ولی من به آنها اطمینان دادم كه شرایط انقلاب و اعتمادی كه مردم به مدیران انقلاب دارند سرمایه‌ای است كه ما با این سرمایه می‌توانیم طرح‌هایی را كه به‌لحاظ كارشناسی در شرایط عادی امكان‌پذیر نیست اجرا كنیم. خطوط ویژه در سه شبانه روز، عملیاتی و اجرا گردید و طرح با موفقیت و استقبال مردم آغاز شد. حتی یك مورد تخلف و اعتراض مردم گزارش نشد.

آن حد از اعتماد و انسجام و پیوستگی مردم با مدیران شهر، قابل تكرار نیست. در شرایط كنونی به‌نظر نمی‌رسد كه بتوان چنین طرح‌هایی را بدون واكنش مردم-‌كه درواقع با منافع‌شان در چالش است- محقق‌كرد. تأكید می‌كنم كه آن حد از ایثار و فداكاری و هماهنگی با مدیران شهر و دولت تكرار ناشدنی به‌نظر می‌رسد و مثال‌زدنی است.

اجازه دهید نمونه‌ای دیگر را ذكر كنم. وقتی ما از همان اسفند ۵۷ مشغول به‌ كار شدیم، ده‌ها طرح (طرح‌های نسبتاً كارشناسی شده) را افراد مختلف برای ما فرستادند؛ من اینها را جم‌كردم و همه در اختیار كمیته فنی سازمان حمل و نقل و ترافیك تهران قرار گرفت. محتوای ‌این طرح‌ها مهم نیست؛ مهم مشاركت مردم در طرحی بود كه مورد توجه همه قرار گرفته بود.

همه‌ی شما خاطرتان است كه رفتار ترافیكی مردم در دوران پس از پیروزی انقلاب چگونه بود. در شرایطی كه نیروهای انتظامی و راهنمایی و رانندگی تضعیف شده بودند، خود مردم مسئولیت‌ها را در خیابان‌های تهران و تقاطع‌های شهر تصدی می‌كردند و اگر گره‌ی به‌وجود می‌آمد خودشان راهنمایی می‌كردند. مردم یك‌پارچه خودشان را متولی مدیریت شهر می‌دانستند و كاملاً با مسئولان هماهنگی داشتند. رفتار مردم را موقعی كه تصادف می‌كردند به یاد بیاورید؛ چگونه به همدیگر لبخند می‌زدند و چگونه گذشت می‌كردند و عبور می‌‌كردند. امروز رفتار مردم در هنگام تصادف چگونه است؟ البته متأسفانه آن رفتارها در فرهنگ و اخلاقیات مردم نهادینه و مستقر نشد، چون اگر نهادینه شده بود به این سادگی متحول نمی‌شد…

اعتماد مردم به اهداف و مدیران انقلاب، یك سرمایه اجتماعی بود، و این سرمایه اجتماعی می‌توانست در ابعاد مختلف تأثیرگذار باشد. متأسفانه آن وضع و آن مشاركت یك‌پارچه و ۹۸ درصدی در ۱۲ فروردین سال ۵۸ كه اولین نظرخواهی رسمی از مردم بود به‌تدریج رو به افول رفت و نقاط افتراق از گفتمان غالب، بیشتر شد. همان‌طوركه آقای مهندس بازرگان در كتاب «انقلاب ایران در دو حركت» آورده‌اند- و در آنجا كار میدانی انجام گرفته و به‌صورت مستند بحث شده است- نخبگان جامعه اولین گروه‌هایی بودند كه خشت كج تفرقه را در جامعه گذاشتند. كسانی كه شعار تداوم انقلاب را می‌دادند؛ در حقیقت با طرح بحث تداوم انقلاب تأكید می‌كردند- به‌صورت غیرمستقیم- كه در آن هدف مشترك (سقوط شاه)، «همه با هم» بودیم؛ این مهم، حاصل شده و حالا هر كسی دنبال هدف شخصی و گروه خودش برود و آن را در جامعه پیاده كند. مخالفت با دولت موقت- كه به دولت امام زمان منتسب شده بود و دولت انقلاب بود- اولین گامی محسوب می‌شود كه در همین راستا (انشقاق و اختلاف) برداشته شد و زمینه‌های تفرقه را در جامعه‌ ما فراهم كرد. البته توده‌ی مردم از نخبگان تبعیت نكردند، چرا كه با وجود تمام بدگویی‌ها و سمپاشی‌هایی كه مثلاً با اشغال سفارت آمریكا انجام شد در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی، مرحوم مهندس بازرگان حدود ۷۰ درصد آراء مردم شهر تهران را كسب كردند؛ این رأی بالا نشان می‌داد كه زمینه و تعلق خاطر اجتماعی به گفتمان ایشان- با وجود سمپاشی‌ها- كاهش پیدا نكرده است.

من چون فرصت نیست بحث‌ام را مختصر می‌كنم. به‌قرائت این آیه قرآن اكتفا می‌نمایم‌كه می‌فرماید: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ». این «حبل‌الله» در واقع «حبل‌الناس» است؛ همین محورهای انقلاب و مطالبات تاریخی و خواست مردم بود كه انقلاب حول اینها شكل گرفت. متأسفانه اینها به‌تدریج نقض شد؛ قدرت‌طلبی برخی احزاب و گروه‌های سیاسی و روحانیت- كه داعیه‌ی حكومت را داشتند- متأسفانه موجب شد كه زمینه‌های تفرقه در جامعه‌ی ما فراهم شود. شاید بعد از اختلاف‌هایی كه نخبگان جامعه‌ی ما ایجاد كردند و نتوانستند از فضای به‌وجود آمده (فضای آزادی) برای گفت‌وگو و مفاهمه و پیشرفت كشور بهره گیرند، زمینه‌های تفرقه و انحراف شكل گرفت. شاید پس از اشغال سفارت آمریكا، اولین خشت كج را تغییر قانون اساسی گذاشت. آن پیش‌نویس قانون اساسی را كه نوشته شده و قرار بود به رفراندوم گذاشته شود و رهبر فقید انقلاب نیز آن را امضاء كرده بودند، تغییر كرد. برخی از مراجع اشكالات كوچكی راجع به آن داشتند كه آن‌ها هم برطرف شد. ولی وقتی مجلس خبرگان قانون اساسی تشكیل شد، آن قانون را كنار گذاشتند و قانون جدیدی را تدوین كردند و اصول جدیدی را به قانون اساسی اضافه نمودند كه با آن گفتمانی كه رهبر فقید انقلاب در پاریس مطرح كرده بودند، هماهنگ نبود. از اینجا به‌تدریج زمینه‌های نقض پیمان در جمهوری اسلامی شكل گرفت. طبیعی است این نقض پیمان‌ها به‌تدریج آثار سوء خودش را بر جامعه و مردم و نیز بر كاهش اعتماد مردم بر جای ‌گذاشت.

اعدام‌های بی‌رویه و خلاف قانونی كه بعد از انقلاب انجام شد یكی دیگر از زمینه‌هایی بود كه خشونت و بی‌قانونی را در جامعه‌ ایجاد كرد و رواج داد؛ و این‌ها جملگی تفرقه را در جامعه افزایش داد. نكته‌ی قابل اشاره‌ی دیگر بسته شدن فضای سیاسی كشور پس از خرداد ۶۰ است. به‌نظر بنده، كسانی كه آن استراتژی را انتخاب كردند شدیدترین ضربه‌ها را به آرمان‌های مردم و انقلاب زدند و فضای سیاسی جامعه را به‌سوی انسداد سوق دادند. اگر آن اتفاق رخ نداده بود، جریاناتی كه دنبال قدرت بودند هیچ‌گاه قادر نبودند چنین فضای بسته‌ای را در دهه‌ی ۶۰ در جامعه‌ی ما حاكم كنند، و همان روند تكامل در جامعه‌ می‌توانست ادامه پیدا كند.

این روند و وضعیت ادامه داشت تا اینكه در دوم خرداد سال ۷۶ یك نقطه بازگشتی فراهم شد. مردم به این امید كه به ارزش‌های دوران انقلاب برگردند و اعتماد به مردم بازسازی شود، فعال شدند؛ شور و هیجانی شبیه اول انقلاب به‌وجود آمد و نقطه‌ی درخشانی بعد از انقلاب ایجاد شد. ولی این رخداد نیز به دو دلیل نتوانست تداوم پیدا كند؛ یكی كارشكنی محافظه‌كاران كه به اصطلاح هر ۹ روز یك بحران آفریدند و نگذاشتند مدیران و مسئولان این دوران به گفتمان خودش و تعهداتی كه كرده بودند، عمل كنند. و نكته‌ی بعد، عملكرد ضعیف اصلاح‌طلبان در این دوران است.

البته من باید این را نیز بگویم كه با وجود نقض‌هایی كه در این دوران وجود داشت، كارهای بزرگی هم انجام شد؛ تحولات اجتماعی بزرگی شكل گرفت كه فكر می‌كنم مقایسه‌ی آن با عملكرد چهارساله اخیر بهتر ارزش‌های آن دوره و دستاوردهایش را قابل ارزیابی كند. در هر حال حضور مجدد محافظه‌كاران در قوه مجریه و مقننه اعتماد عمومی را در جامعه‌ی ما كاهش داده و شرایطی را فراهم كرده است كه مردم تشنه‌ی تغییر و تحول و بازگشت به گفتمان اول انقلاب هستند. من فقط به این نكته اشاره كنم كه این اتفاقی نیست كه همه‌ی احزاب و گروه‌های سیاسی كه در دوه‌ی قبل (انتخابات ریاست جمهوری نهم) به‌نوعی انتخابات را تحریم می‌كردند و شركت نمی‌كردند، گفتمان‌شان را عوض كرده‌اند و به مشاركت در انتخابات متمایل شده‌اند. این تغییر رفتار خود یكی از مم‌هایی است كه قابل توجه و ارزیابی است. در واقع فضای جدیدی از رفتار سیاسی توسط شهروندان و گروه‌های سیاسی در حال شكل‌گیری است كه این را هم بایستی مورد بررسی قرار دهیم.

خلاصه كنم؛ وضع نابسامان كنونی (به جهت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) و رواج ناهنجاری‌ها،آسیب‌های اجتماعی و خلقیات نادرست را می‌توان پیامد سیاست «همه با من» و انحراف از گفتمان اول انقلاب یا مطالبات تاریخی مردم دانست. باید بررسی كنیم كه چگونه می‌توان برنامه‌ریزی و عمل کرد تا اعتماد مردم را-که سرمایه اجتماعی گرانقدری بود- دو باره به آنها برگرداند و زمینه‌های تغییر رفتار مردم را فراهم كرد. من از اطاله‌ی سخن عذر می‌خواهم؛ ان‌شاءالله اگر ابهام و سئوالی باشد در وقت باقی مانده در خدمتتان هستم. متشكرم.

وفات و حیات طالقانی

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.»
(مریم(۱۹) / ۹۶)
(برای آنان كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان به زودی دوستی و محبت قرار خواهد داد.)

در شماره شهریور پیك نهضت خواسته‌‌اند یادی كلی از خاطرات حیات تا وفات آن معلم جلیل و همفكر و همكار عزیزی كه هشت سال است از دست داده‌ایم به عمل آید.
مرحوم طالقانی، شخصیت ناشناخته و ارزشمند مجهول‌القدری نبود كه بعد از هشت سال كشف جدید و یاد نوینی از احوال و آثارش بنماییم. این امتیاز را داشت كه علی‌رغم موانع و مخاطرات و با آنكه غریب‌وار و در جهت خلاف جریان، وارد میدان ارشاد و اجتماع شد، چون پاسخگوی زمان و نیاز نسل جوان بود، بیكاره و بی‌كس نماند. خوب شنیده و شناخته و خواسته شد. بلافاصله پس از رحلتش، كه ساعت ۴۵/۱ دوشنبه، ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ بود، می‌توان گفت كه ملت ایران در غم او قیام كرد. در ملاء عام، در مجالس یا در دل و زبان مردم، بدون آنكه كمترین تبلیغ و تحمیل به عمل آمده یا حساب سیاست و مصلحت و تشریفات در كار بوده باشد، به عزا نشست. به مصداق آیه قرآن و وعده رحمن، كه به زودی محبت كسانی را كه اهل ایمان و كار شایسته باشند، در دل‌های مردم می‌اندازیم، غالب طبقات ایرن روی آشنایی و اعتمادی كه قبل از انقلاب و پس از پیروزی، به عمل و به قول طالقانی پیدا كرده بودند، او را دوست می‌داشتند.

در طول این مدت همه كس در محافل و مجالس و در سخنرانی‌ها و مقالات یا در یادنامه‌ها، تجلیل‌ها، خاطرات و اشارات فراوان، زندگی و خدمات مرحوم طالقانی را شنیده و خوانده یا گفته است. درباره سوابق زندگی، درس مسجد منشور السلطان، مسجد هدایت، تفسیر قرآن، مبارزات جبهه و نهضت و زندان، و بالاخره همكاری و رهبری عمومی او در پیروزی انقلاب و ناراحتی‌های بعد از پیروزیش، خیلی چیزها بیان شده است. خصائل اخلاقی خاص و انقلاب‌های نفسانی او در بریدن بندهای سنت و اسارت، در كسوت آوردن قرآن در صحنه‌ی ملت، رو كردن به درس خوانده‌ها و كلاهی‌های تشنه‌ی حقیقت و حركت، به قدر كافی مطرح شده است. زندگی كردن با مردم و برای مردم، دور انداختن جامه‌ی «نخوت و خودبینی طبقاتی»، آزادمنشی و آزادی‌خواهی، دانشجویی و دانش‌پروری او از گهواره تا گور، و از غرب دنیا تا شرق چین، خدمت به ایرانیان و تعهد به ایران به حكم اسلام و قرآن كه از ویژگی‌های طالقانی بوده است، كم و بیش زبانزد صاحب‌نظران می‌باشد.
*
طالقانی مرد خوشبخت و موفقی بود كه آن فضایل را داشت و آن خدمات را انجام داد و در میان هموطنان خود و تاحدودی مردم جهان محبوب و مشهور گردید: «عاش سعیداً و مات سعیداً». خوشبخت زیست و خوشبخت رفت…
اما آیا طالقانی واقعاً خوشحال یا موفق از دنیا رفت؟ به اهدافش رسید و برنامه‌هایش تمام و كامل انجام گردید؟ چرا مرد و چگونه مرد؟ …
جوشناسی اختناق و جوسازی‌های بعد از انقلاب، اجازه نداده است این قسمت از زندگی‌نامه و مرگنامه طالقانی مطرح شود. سعی وافر به عمل آمده است كه او را در راستای كامل رهبری نظام و راضی از آنچه شده است و می‌شود قرار دهند. عضو شورای انقلاب و رئیس شورای انقلاب شد. به‌ ابتكار و به پیشنهاد خویش، برپا دارنده و اولین پیشوای نماز جمعه جمهوری اسلامی ایران شد. ممانعت از حضور حرف‌هایش به عمل نمی‌آمد. مشاركت و مشاوره در بعضی تصمیمات و اقدامات داشته و به كردستان سفر كرد. در مجلس خبرگان انتخاب شد. در قهر و كناره‌گیری كه كرده بود، فی‌الجمله دعوت و دلجویی از او به عمل آمد و بدون آنكه از مطلب و موضوع پرده برداشته شود، از یك جمله انتسابی به او در بوق‌های رادیو و در صفحات تلویزیون و روزنامه‌ها، بهره‌برداری زیاد كردند.
بسیاری از ناظرین و مطلعین، در گرماگرم استقبال ۱۲ بهمن، عكس جدای او از جمع مستقبلین در فرودگاه و نشستن بر روی سنگفرش سالن و همچنین ترك مبل‌های راحت مجلس خبرگان و نشستن بر زمین را دیده‌اند. نه تنها به ندرت در جلسات و مذاكرات شورای انقلاب شركت می‌نمود، بلكه یك یا دو بار بنده را ملامت می‌كرد كه چرا قبول مسئولیت نموده‌ای… . متولیان انقلاب و طالقانی یكدیگر را «تحمل می‌كردند».
طالقانی اگر از حوزه قم به جامعه تهران و از مسجد قنات‌آباد به مسجد هدایت خیابان اسلامبول آمد، اعراض و اعتراض به اسلام فقاهتی و حاكمیت روحانی داشت. از خاطرات پدرش می‌گفت كه ما گرفتار دو استبداد شدید بودیم : اسبتداد رضاشاه در سیاست و حكومت، و استبداد آقا سید ابوالحسن اصفهانی در حوزه‌ها و دیانت. همان‌طوركه می‌دانید اولین پل یا پیوندی كه او در میان مذهب و سیاست یا مسلمانی و مبارزه در سال‌های نهضت مقاومت ملی زد، زنده‌كردن و توضیح و توزیع كتاب «تَنْبِیهُ الاُمَّة وَ تَنْزِیهُ المِلَّة» مرحوم نائینی، مرجع بزرگ تقلید و طرفدار آگاه و سرسخت مشروطیت بود و تكیه بر این بیان نائینی می‌كرد كه استبداد دو نوع است : سلطنتی و دینی؛ درحالی‌که دومی خطرناك‌تر و زیان‌بارتر از اولی است. ملامت یا دلالتی هم كه پس از قبول نخست‌وزیری به بنده می‌كرد این بود كه اینها با شما رفیق
راه نخواهند ماند.
طالقانی بازگشت كننده به قرآن برای هدایت و نجات ملت ایران بود. مبارز نستوه و معتقد به آزادی و استقلال و حكومت اسلامی بود؛ اما حكومت اسلامی یا جمهوری اسلامی در مفهوم مشورت و عدالت برای ترقی و سعادت. برای شخصیت دادن و حاكمیت مردم در حركت و تقرب به سوی خدا، از طریق حیات و سلامت و فعالیت. بیزار از ریا و ریاست و از ظلم و عداوت، پیروی از ملت ابراهیم می‌كرد كه حق‌دوست و مسلمان بود و مشرك نبود.
خداوند رنج‌ها و تلاش‌هایش را مقبول و مأجور بدارد و به علاقه‌مندان و پیروان و به ملت ایران همت و توفیق دهد كه آرزوی دیرینه و برنامه‌های او را تحقق بخشیده، وفات و حیاتش را به كمال خشنودی و سعادت ابدی برساند.

  • مقاله‌ی به نقل از پیك نهضت، شماره ، شهریور ۱۳۶۶٫

بازرگان از منظر بسته‌نگار- گفت‌وگوی صمیمانه زهرا بازرگان با زنده‌یاد محمد بسته‌نگار

مطالب زیر بخشی از گفت‌وگوی صمیمانه زهرا بازرگان با زنده‌یاد محمد بسته‌نگار، از رهبران شورای فعالان ملی مذهبی، عضو قدیمی نهضت آزادی ایران و داماد مرحوم آیت‌الله طالقانی در سال ۱۳۹۶ انجام شده است. محمد بسته‌نگار، از مبارزان باسابقه راه آزادی و دموکراسی در ایران و دارای تألیفات و پژوهش‌های متعددی در حیطه‌های اجتماعی، اقتصادی، اعتقادی و سیاسی است.

«من پس از کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ وارد دبیرستان شدم. در آن زمان و در آن فضای سیاسی که هرگونه بحث سیاسی در مدرسه ممنوع بود، افکار و مشغولیت دیگری بر مدرسه حاکم بود؛ به‌طور مثال نوشته‌ها و افکار نویسندگانی همچون صادق هدایت و متون یا نوشته‌های ادبی بیشتر مورد توجه دانش‌آموزان قرار داشت.

در سال پنجم دبیرستان، دبیر ادبیات ما کتاب راه طی‌شده مهندس بازرگان را به ما معرفی کرد و درباره آن مدتی صحبت کرد. در آن زمان دست‌فروش‌ها کتاب‌های دست‌دوم می‌فروختند. من در یکی از این دست‌فروشی‌ها کتاب راه طی‌شده را به مبلغ ۲ تومان خریداری کردم. با اینکه هر کتاب را یک‌مرتبه می‌خواندم، این کتاب به‌حدی برایم تازگی داشت که دو سه بار آن را خواندم. در این دوره با مسجد هدایت آشنا شدم که در آنجا هر هفته آیت‌الله طالقانی صحبت می‌کرد و فضای مذهبی خاصی بر آنجا حکمفرما بود. پس از آن کم‌کم به جلسات سخنرانی مهندس بازرگان در کوی دانشگاه راه یافتم، مخصوصاً در شب‌ها و روزهای مبعث۱ یا در روزهای عید فطر که معمولاً مراسمی در کرج یا نقاط دیگر برگزار می‌شد. سخنرانی‌های بازرگان برایم بسیار جالب بود و با شور و اشتیاق زیادی پای صحبت او می‌نشستم. از آن پس با مطالعه کتاب‌های بازرگان و طالقانی، اوقاتم را می‌گذراندم تا دست روزگار مرا به زندان افکند. از افتخارات زندگی من این است که به مدت سه سال و نیم با مهندس بازرگان ابتدا در زندان قصر و سپس در زندان برازجان هم‌اتاقی بودم. زندان محیطی است که هرکس به‌ناچار خصوصیات شخصی خود را آشکار می‌کند. زندگی با بازرگان در زندان و توجه به خصوصیات وی، زندگی شخصی، اجتماعی و سیاسی مرا دگرگون کرد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم:

۱٫ مدیریت زمان: آنچه بیش از همه‌چیز در زندان از مهندس بازرگان آموختم و زندگی‌ام را تحت‌تأثیر آن قرار داد، نظم و دیسیپلین خاص او بود. برنامه زندگی ما در زندان تحت تأثیر تفکر مهندس بازرگان با نظم خاصی به‌صورت زیر برنامه‌ریزی‌شده بود:

ساعت ۷ تا ۸ صبح صبحانه، ۸ تا ۱۰ مطالعه و سکوت اجباری، ساعت ۱۰ پذیرایی مختصر و سپس آغاز کلاس‌های درس؛ ساعت ۱۲ اذان و نماز، ساعت ۱ ناهار، ۲ تا ۴ سکوت اجباری،۴ تا ۶ پذیرایی مختصر و کلاس‌های درس، ساعت ۶ به بعد ورزش (والیبال و غیره)، غروب، نماز، پس از آن جلسات سخنرانی آغاز می‌شد.

در هفته، دو شب برنامه تفسیر قرآن آقای طالقانی بود. یک شب سخنرانی آقای مهندس بازرگان، یک شب سخنرانی دکتر سحابی و یک شب هم سخنرانی عمومی هم‌بندی‌ها که هرکدام مایل بودند مطلبی را عنوان می‌کردند و درباره آن صحبت می‌کردند. پس از سخنرانی زمان صرف شام فرامی‌رسید و ساعت ۳۰:۱۰ هم برنامه خواب پیش‌بینی‌شده بود؛ البته اگر کسی کار خاصی داشت، جدا از دیگران آن را انجام می‌داد. روزهای پنجشنبه و جمعه برنامه خاصی نبود و با مطالعه، ورزش و کارهای دیگر می‌گذشت.

این نظم و دیسیپلین در کارهای نوشتاری ایشان نیز محسوس بود. او مطلب و کتاب‌های خود را ابتدا فصل‌بندی می‌کرد و برای هر فصل سوتیتر می‌گذاشت. مثلاً در باب انسان و خدا برای هر عنوان انتخاب‌شده، پنج شش خطی می‌نوشت و بعد مطالب مرتبط با تیترهای خود را کامل می‌کرد؛ بنابراین نوشتن ایشان هم نظم خاصی داشت. به‌طور مثال مهندس بازرگان از ساعت ۸ صبح نوشتن کتاب پدیده‌های جوی را شروع می‌کردند و یک یا دو ساعت بعد یا بعدازظهر را صرف نوشتن مقاله دیگری می‌کردند، درحالی‌که ما عادت داشتیم تا مطلبی را تمام نکنیم به مطلب دیگری نپردازیم. از کسانی که به‌شدت این روش را دنبال می‌کرد، دکتر شریعتی بود که به هنگام نوشتن مطلب مورد نظر خود وقت و زمان را نمی‌شناخت و سراپا در بحر همان مطلب خاص فرومی‌رفت.

گاه در زندان، جلساتی با مباحثی داغ ترتیب می‌دادیم. تأثیر این مباحث به حدی بود که وقتی جلسه را ترک می‌کردیم همچنان صحبت درباره آن را ادامه می‌دادیم، اما مهندس بحث را در همان جلسه رها می‌کرد و وقتی بیرون می‌آمد به موضوع‌های دیگری می‌پرداخت.

۲٫ توجه به نظرات جمع: زنده‌یاد مهندس بازرگان تابع نظرات شورا بود. در جلسات نهضت آزادی همواره نظر جمع را می‌پذیرفت. با اینکه از نظر عقیدتی سرسخت و جدی بود، اما به نظر جمع اهمیت بسیاری می‌داد. اگر از کسی یا فردی بدگویی یا تعریف می‌شد، مهندس کمتر تحت تأثیر قرار می‌گرفت، مگر اینکه خودش بررسی و تحقیق کرده و به همان نتیجه رسیده باشد. دهان‌بین و تحت تأثیر بدگویی دیگران نبود. یکی از خصوصیات ایشان این بود که نه‌تنها گفته‌ها یا اعمال درست دوستان و یاران خود را برجسته می‌کرد، بلکه حتی اگر از مخالفان خود هم سخن مثبت و ‌تأمل‌برانگیزی می‌شنید، آن را هم تأیید و برجسته می‌کرد.

۳٫ ایدئولوژی: یک روز بعدازظهر در سال ۱۳۴۴ با بازرگان در زندان قصر قدم می‌زدیم. ایشان قرار بود چند شب بعد سخنرانی کند. از من پرسید به نظر شما درباره چه موضوعی صحبت کنم؟ گفتم: ایدئولوژی. چیزی نگفت. دو سه روز بعد با اینکه به نظر می‌آمد از این پیشنهاد خوشش نیامده، اما به من گفت درباره ایدئولوژی صحبت خواهم کرد. این سخنرانی به علت تبعید ما به زندان برازجان انجام نگرفت. بعدها در سیزده رجب شب میلاد حضرت علی (ع) در زندان برازجان، سخنرانی خود را تحت عنوان بعثت و ایدئولوژی آغاز کرد. ما در زندان به موضوع دموکراسی و آزادی علاقه زیادی داشتیم؛ چیزی که در آن زمان موضوع پذیرفته‌شده و مطرحی نبود و تازه منابع زیادی هم برای مطالعه نداشتیم، اما با بحث‌هایی که هنگام غذا خوردن یا در حیاط هنگام راه رفتن و در اتاق با مهندس بازرگان می‌کردیم، به‌خصوص از صحبت‌هایی که درباره نهج‌البلاغه انجام می‌گرفت به مفهوم دموکراسی پی بردیم. ایشان هم در کتاب بعثت و ایدئولوژی نوشته‌اند «این کتاب محصول یک کار دسته‌جمعی است.» کتاب فوق در سال ۱۳۴۷ منتشر شد. در این کتاب سه محور دموکراسی، عدم احتساب حق ویژه برای روحانیت و موضوع حقوق زنان مطرح شده است. بازرگان اعتقاد داشت روحانیان نباید وارد سیاست شوند و یا حق ویژه‌ای برای خود قائل شوند. در مورد حقوق زنان، بازرگان دومین شخصیت سیاسی و اجتماعی در ایران است که از حقوق زنان دفاع می‌کند (بعد از راشد). او عقیده داشت زنان باید حق رأی داشته باشند.

۴٫ احترام به مبارزان همبند: زمانی که به برازجان تبعید شدیم و با اتوبوس به راه افتادیم، هنگام حرکت نزدیکی‌های ساوه، اتوبوس ما را یک جیپ متوقف کرد. سرنشین جیپ با ژاندارم‌هایی که در اتوبوس بودند صحبت کرد و دستور داد که به دست ما حتی زمانی که در اتوبوس نشسته‌ایم دستبند بزنند. وقتی به‌سوی اصفهان حرکت می‌کردیم، بین اصفهان و شیراز در ژاندارمری بین راه پیاده شدیم تا نماز صبح را در ساختمانی قدیمی بخوانیم. نماز جماعت را برپا کردیم. مهندس بازرگان پیش‌نمازی آن را به عهده داشت. او به هنگام قنوت آیه‌ای را خواند که قوت قلبی عظیم برای همه ما بود و نگرانی و ناراحتی ناشی از فکر تبعید به برازجان را از بین برد. آن آیه آیه ۷۴ سوره فرقان بود: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا»۲٫ این آیه و اعتمادبه‌نفسی که بازرگان با خواندن آن نماز و این آیه به ما داد باعث شد با روحیه‌ای قوی‌تری وارد برازجان شویم و دوره سخت و طولانی زندان را تحمل کنیم.

پس از انقلاب در سال ۱۳۷۹ در زمان آقای هاشمی رفسنجانی، وقتی من به دلیل امضای نامه معروف به «نامه نود امضایی مهندس بازرگان به رئیس‌جمهور» به زندان انفرادی منتقل شدم، در آنجا سعی کردم همان نظم و ترتیبی را رعایت کنم که مهندس بازرگان به ما آموخته بود. اول صبح نماز می‌خواندم، بعد صبحانه می‌خوردم، سپس برنامه خواندن قرآن یا نهج‌البلاغه، پس از آن هواخوری، ناهار، نماز، ظرف‌شویی و بعد باز به قرآن و نهج‌البلاغه روی می‌آوردم. به این ترتیب طوری برنامه‌ام را تنظیم می‌کردم که سختی‌ها و تنهایی‌های آن را کمتر حس کنم. تابستان بود و روزها بلند. با اینکه در زندان انفرادی هر روز نزدیک غروب دلتنگ می‌شدم اما درمجموع، آن نظم و برنامه‌ریزی مهندس بازرگان کمکم کرد بتوانم سختی‌ها را تحمل کنم. من مجموعاً شش ماه در زندان انفرادی بودم.

در زندان برازجان از مهندس بازرگان خواستیم که برایمان قرآن را تفسیر کند. اولین سوره‌ای که ایشان شروع کردند سوره عنکبوت بود. معمولاً وقتی خواندن قرآن را شروع می‌کنیم یا از اول یا از سوره‌های آخر می‌خوانیم. عنکبوت جزء سوره‌های وسط است. موضوع جالبی که در تفسیر شروع کردند این آیه بود: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ… وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ»۳٫

در زندان برازجان مانند دیگر زندان‌ها بندهای مختلفی بود که افراد را بر اساس جرم‌های کمابیش مشترک در یک جا قرار می‌دادند. یکی از بندها شامل گروه‌های چپ و عمدتاً توده‌ای بود که به حبس‌های طویل‌المدت محکوم شده بودند. این افراد اغلب روحیه‌ای منزوی و چهره‌ای غمگین داشتند و با دیگران هم ارتباط نمی‌گرفتند. مثلاً در سخنرانی‌ها و مراسمی که به‌مناسبت اعیاد یا روزهای خاص که در بند ترتیب می‌دادیم هیچ‌وقت شرکت نمی‌کردند. یک روز هنگام هواخوری در حیاط زندان بازرگان با چند نفر از آن‌ها روبه‌رو شد. مهندس بازرگان با آن‌ها به صحبت پرداخت و درباره علت و شرایط زندانی شدن آنان سؤالاتی کرد. بازرگان در دلداری به آن‌ها گفت «فکر نکنید با مبارزه‌ای که با استبداد کرده‌اید عمرتان را به هدر داده‌اید. این را بدانید که ما و گروه‌های مثل ما، روش مبارزه را از شما یاد گرفته‌ایم؛ بنابراین تلاش‌های شما به هدر نرفته است.» صحبت با بازرگان در آن روز و در دیدارهای بعدی که به مناسبت‌های مختلف انجام می‌گرفت روحیه جدیدی به آن‌ها بخشید. از این پس می‌دیدیم با بشاشیت و رغبت بیشتری با ما روبه‌رو می‌شدند و حتی برخی از آنان در مجالس مذهبی و اجتماعی ما شرکت می‌کردند.

من کلاً چهار بار به زندان افتادم: سال ۱۳۴۰، قبل از قیام سی تیر، زندان قزل‌قلعه؛ پس از ۲۵ خرداد، زندان شهربانی؛ پس از سه ماه، زندان قزل‌قلعه و بعد زندان قصر. سال ۱۳۵۱ در کمیته ضد خرابکاری، چهل روز در انفرادی گذراندم و بعد با مهندس بازرگان و یاران به زندان قصر منتقل شدیم، مجموعاً پنج سال. تفاوت زندان‌های پیش از انقلاب به‌خصوص از نظر محیط و اتمسفر زندان با پس از انقلاب بسیار زیاد است. در زندان پس از انقلاب انسان احساس می‌کند تنها و ایزوله شده است. در آن روزها کتاب یا منابعی در اختیار آدم قرار نمی‌دادند. پس از چند روز تنها ممکن است یک قرآن بدون ترجمه بدهند. در زندان‌های پیش از انقلاب هم کتاب آوردن ظاهراً ممنوع بود، ولی یک نیمچه کتابخانه‌ای مثلاً در زندان قزل‌قلعه بود که به هر نحوی از آنجا کتاب می‌گرفتیم. پس از انقلاب در زندان تقاضای نهج‌البلاغه کردم، یک ماه و نیم طول کشید! در آخرین ماه زندان به‌زحمت کتاب پرتوی از قرآن را به دست آوردم.

مهندس بازرگان در اولین جشن مبعث وقتی شروع به سخنرانی کرد سه آیه: از «اوایل مبعث، اواسط مبعث و سال‌های آخر مبعث» را در جدول قرار داد و بقیه آیات را بر اساس این سه بخش و شأن نزول آیات تنظیم کرد. اولین آیه «اقرأ بسم ربک الذی خلق» را برای سال سوم گذاشت.

۵٫ شجاعت: هنگامی‌که در سخنرانی‌ها یا مراسم مختلفی که به ابتکار نهضت برگزار می‌شد به خاطر حمله مهاجمین و عوامل مختلف، گاه افراد نهضت مورد حمله دشمنان و ضرب و شتم قرار می‌گرفتند، طبعاً مهندس بازرگان ناراحت می‌شد و قیافه‌شان درهم می‌رفت، اما خود را نمی‌باخت و پرخاشگری نمی‌کرد، حتی روزی که به دفتر نهضت در طبقه زیرین ساختمان محل کار ایشان حمله شد و عوامل خودسر به تیراندازی پرداختند ایشان پشت میز کارشان نشسته بودند. یکی از آن افراد با جسارت خطاب به بازرگان گفت: بلند شو بیا اینجا. ایشان فقط به او نگاه کردند، نه رنگشان تغییر کرد و نه علائم ترس در ایشان پدید آمد. تنها زمانی که ایشان را بسیار ناراحت دیدم وقتی بود که پس از ارسال نامه معروف به نود امضا به رئیس‌جمهور وقت – آقای هاشمی رفسنجانی- اکثر یاران و امضاکنندگان نامه دستگیر شدند. بازرگان در این دوران گاهی اظهار می‌کرد: «خودم را مانند درختی احساس می‌کنم که همه شاخ و برگ آن را زده باشند.» من در آن روزها خیلی به ایشان نزدیک بودم. در تمام دوران نخست‌وزیری، بازرگان را به‌اندازه آن زمان ناراحت ندیده بودم. ایشان با چنان غصه‌ای درباره یاران گرفتار خود صحبت می‌کردند که انسان تحت تأثیر احساس عمیق ایشان قرار می‌گرفت.

شوخی با بازرگان

در زندان به‌رغم سختی‌ها و محدودیت‌ها، سعی می‌کردیم لحظات خوبی را هم فراهم کنیم. یکی از تفریحات ما ورزش به‌خصوص والیبال بود. در این بازی افراد را به دو دسته مبتدی‌ها و ماهرها تقسیم می‌کردیم. بازرگان در گروه مبتدی‌ها بود. ما گاهی عمداً توپ را به طرف ایشان می‌زدیم که نتوانند بگیرند و این موضوع باعث خنده همگی می‌شد.

مکتب بازرگان، نه درس حقوق

من سه سال و نیم در زندان با بازرگان و یارانش بودم. می‌توانم بگویم حتی یک دقیقه آن تلف نشد. دائم بحث و گفت‌وگو و صحبت داشتیم. آن چهار سالی که در زندان بودم، اگر بیرون بودم و دکترا می‌گرفتم، هرگز این‌همه پربار نمی‌شدم و این‌قدر چیز یاد نمی‌گرفتم. سال ۱۳۴۲ وقتی به زندان افتادم، دانشجوی دانشکده حقوق بودم. سال ۱۳۶۴ که بیرون آمدم، جلو ادامه تحصیلم را گرفتند. باید از نهضت آزادی تنفرنامه می‌نوشتم که این کار را نکردم و بنابراین تا سال‌ها نتوانستم ادامه تحصیل دهم. پس از انقلاب درس را ادامه دادم، ولی وارد مشاغل دولتی نشدم. یک ‌بار مقاله‌ای نوشتم که خیلی مورد توجه قرار گرفت. دوستی گفت شما رشته‌ات حقوق است، من فکر می‌کنم به همین جهت مقاله را آن‌قدر مستدل و منظم نوشته‌ای. گفتم: نه من در این زمینه بیشتر تحت تأثیر رفتار و روش مهندس بازگان بوده‌ام نه درس حقوق.

در آستانه انقلاب، در شروع ناآرامی‌ها و اعتراض‌های مردمی در جلسه هیئت اجرایی نهضت آزادی حضور داشتم. در آن جمع دکتر یزدی به مهندس بازرگان اطلاع دادند که به آقای دکتر صدیقی پیشنهاد نخست‌وزیری شده و دکتر صدیقی از ما خواسته است که در کابینه ایشان حضور داشته باشیم. مهندس بازرگان مخالفت کردند و گفتند عضو کابینه نخواهیم شد، ولی برای هرگونه همکاری با ایشان آمادگی داریم. دکتر صدیقی درباره پذیرش این پست مدتی فکر کرد و سرانجام پس از یک هفته اطلاع پیدا کردیم که این پیشنهاد را نپذیرفته است.

بازرگان و موضوع خدا و آخرت

بارها از من سؤال شده است که آیا بازرگان در اواخر زندگی‌اش در افکار خود تجدیدنظر کرد. من فکر نمی‌کنم. مدتی پیش در مصاحبه‌ای با مجله چشم‌انداز گفتم که بازرگان موضوع «خدا و آخرت» را در سال ۱۳۴۰-۱۳۴۱ مطرح کرد و عقیده داشت که انبیا برای حکومت نیامده‌اند، برای هشدار درباره آخرت آمده‌اند. درست است بعضی از آن‌ها حکومت تشکیل داده‌اند، اما حکومت آن‌ها به علت وحی نبود. من دیدگاه بازرگان را به‌خوبی می‌فهمیدم و ایشان به آقای مهندس محققی گفتند تنها کسی که بحث مرا فهمید بسته‌نگار بود.

بازرگان به مسئله استعمار توجه داشت. نه‌فقط استعمار سیاسی، بلکه استعمار فکری. بسیاری از کتاب‌هایی که تألیف کردند مانند آزادی هند و جنگ شکر در کوبا که برخی نقطه‌نظریات دیگران را مورد توجه قرار داد، نظریات آن‌ها را تکمیل کرد. ایشان به آزادی‌های دموکراتیک معتقد بود. به آزادی بیان، نه آزادی لیبرالیستی.

مهندس بازرگان در کتاب ذره بی‌انتها دو عنصر ماده و انرژی را مطرح است. او عنصر سوم را هم وارد می‌کند که بسیار مهم است و آن انسان است. به انسان که می‌رسد مسئله آزادی و اختیار مطرح می‌شود (روحیه، اراده، اختیار). بعضی‌ها اعتقاد داشتند او غرب‌زده بود، ولی این‌طور نیست. او پیش از فرانسه رفتن تحت تأثیر میرزاابوالحسن فروغی قرار گرفته بود. آیه مهمی که به آن تأکید می‌کرد و تحت تأثیر آن بود: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»»۴ بود. این آیه در نواندیشی دینی بسیار تأثیرگذار بود. او با این تفکر وارد اروپا شده و متوجه شده بود که مذهب در اروپا اهمیت دارد؛ لذا کتاب راه طی‎شده را نوشت. بازرگان زمانی که کسی جرئت نمی‌کرد اسم خدا را به زبان بیاورد، خدا را وارد دانشگاه کرد. وقتی رئیس دانشکده فنی شد، نمازخانه ایجاد کرد.

***

مرحوم بسته‌نگار سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های بسیاری درباره بازرگان و خط‌مشی فکری او انجام داده است. وی بازرگان را انسان و سیاستمداری متمایز توصیف می‌کند. این تمایز را می‌توان در گفت‌وگویی که در مجله اندیشه پویا (احتمالاً سال ۱۳۹۷، شماره ۵۶، صفحه ۱۶۸) به شرح زیر بیان کرده است، ملاحظه کنید:

«به نظر من مهندس بازرگان چند ویژگی دارد که هرکدام از این ویژگی‌ها در هر فردی باشد، او را انسان متمایزی می‌کند.

اولین ویژگی ایشان، پایبندی به قراردادها و میثاق‌هایی بود که چه با افراد و چه با جامعه منعقد می‌کرد. تمام تلاشش این بود که در چارچوب این تعهدها و این میثاق‌های اجتماعی حرکت کند و ذره‌ای تخلف نکند.

ویژگی دوم، شجاعت بی‌نظیر وی بود. شجاعت مهندس بازرگان تنها در برابر مخالفان یا مستبدان داخلی و خارجی نبود، بلکه این شجاعت در برابر دوستان و آشنایان و جامعه نیز محسوس بود. به‌طوری‌که اگر نظر خود را مخالف نظر دیگران می‌دانست، واهمه‌ای از بیان آن نداشت و تحت تأثیر جو قرار نمی‌گرفت.

ویژگی سوم، عدم تحمیل نظراتش به دیگران و پیروی از رأی اکثریت بود. به‌طوری‌که اگر ایشان در جمعی بودند، چه جمع نهضت آزادی ایران و چه جمع انجمن مهندسین و چه جمع‌های دیگر، تمام تلاشش این بود که نقطه‌نظرات خود را بیان کند و از دیگران بخواهد نظراتش را بپذیرند، اما اگر نظر جمع خلاف این بود، تابع نظرات جمع می‌شد و سعی می‌کرد که نظر جمع را در بیرون منعکس کند.

این‌ها هم اخلاق فردی هستند و هم اخلاق سیاسی.اخلاق فردی و سیاسی مهندس بازرگان هیچ دوگانگی با هم نداشت. در خانواده و در میان جمع دوستان، همان‌گونه بود که در اجتماع بود. ما هیچ تمایزی در زندگی اجتماعی با زندگی شخصی و خصوصی ایشان نمی‌دیدیم.»■

پی‌نوشت:

۱٫ شب‌های عید مبعث انجمن اسلامی مهندسین مراسم داشت که معمولاً مهندس بازرگان سخنران آن بود و روزهای عید مبعث انجمن اسلامی دانشجویان در کوی دانشگاه امیرآباد مراسم می‌گرفت که عمدتاً مهندس بازرگان و دیگران سخنرانان آن اعیاد بودند.

۲٫ این آیه شرح‌حال ما بود. ما هم از خداوند می‌خواستیم که به همسر و فرزندانمان ایمان و استقامتی عطا فرماید که بتوانند سختی‌های این دوران را تحمل کنند، باعث آرامش دل ما شوند و ما هم برای آن‌ها پیشوا و الگویی شایسته باشیم.

۳٫ آیا می‌پندارید که مورد آزمایش قرار نمی‌گیرید؟ قرار می‌گیرید، همان‌طور که گذشتگان گرفتند. تا اینکه خداوند بداند چه کسانی راست یا دروغ می‌گویند. این دعای عبدالرحمان است. آیا فکر می‌کنید همین‌که ایمان آورده‌اید تمام شد؟ شرط ایمان آغاز چالش‌هاست.

بازرگان در آنجا اشاره کرد که علم خدا تدریجی است. این را تا آن موقع کمتر کسی گفته بود. مهندس از همان زمان مطالعه عمیقی در قرآن داشت. تاریخ قرآن را به‌دقت مطالعه می‌کرد تا بالاخره کتاب سیر تحول قرآن را شروع کرد.

۴٫ خداوند حال قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنان حال خود را تغییر دهند. (سوره رعد، آیه ۱۱)