با عرض تبریک به دوستان و علاقهمندان زندهیاد مهندس بازرگان به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر سخنرانی مورخ ۱۷اردیبهشت ۱۳۶۸ زندهیاد مهندس بازرگان به شرح زیر تقدیم علاقهمندان میشود:
در این عید فطر به چیزی جز خدا و آخرت فکر نکنیم *
اعوذ بالله من الشيطان رجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ. إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاريات(۵۱) / ۵۵ تا ۵۷)
آيهي قرآن است، و بيان مستقيماً از طرف خداست: من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه بندگي و پرستش من را بكنند، ولي اين بندگي و پرستش نه براي اين است كه من محتاج به خدمت آنها و استثمارشان و دريافت روزي و مال و منال از آنها هستم. اينطوري كه هميشه در دستگاههاي حكومتي و سلطنتي معمول است. اگر سلاطين و بزرگان و الگوها، خواهان بندگي و اطاعت و عبوديت اشخاص هستند براي اين است كه در مرحلهي نهايي ميخواهند چپاول بكنند، متمكن و متمتع و متملك باشند. اينجا خداوند چنين احتمالي را كه از ناحيهي بشر هست، رد ميكند.
«مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» (ذاریات(۵۱) / ۵۷)
نه رزق و روزي از آنها ميخواهم ، و «وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.» و نه ميخواهم كه
آنها من را اطعام بكنند و احتياجاتم را برآورده بكنند؛ برعكس:
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.» (ذاریات(۵۱) /۷۶)
خداوند، خود اوست كه به ديگران رزق و روزي ميدهد، و «ذو» هم خودش دارد و اين «ذو»اش با متانت و حكمت است. يعني عكس مسئله است، بندگان اگر عبادت و اطاعت من را بكنند، آنها هستند كه از روزي و اطعام و امداد من و قدرتي كه من دارم بهرهمند خواهند شد.
اگر در هر اجتماع يا عيد و عزايي كه ما داشتيم، و در زندگي پيش ميآيد، و هر كلام و كارمان در جهت دنيا و زندگي بود، اعم از دنياي فرديمان يا اجتماعي. جا دارد در اين اجتماعمان و در اين عيدي كه گرفتيم به چيزي جز خدا و آخرت فكر نكنيم، و همينطوركه در ذكرهاي قنوط و در تكبيرها و در نماز ديديد و ديديم، يعني بهخصوص در اين عيد و در اين روز، اگر دور هم جمع شديم، ميخواهيم به ياد كسي باشيم، اولاً و معمولاً به ياد خودمان هستيم و از خودمان تعريف ميكنيم و يا از ديگران تكذيب و بدگويي ميكنيم، و در عوض اينكه در صدد تعيين احتياجات شخصي و اجتماعي زندگي باشيم، و جز از خدا و از صفات و خصوصيات و نام او ياد نكنيم، و قصدمان معرفت و پرستش خدا باشد، و از خدا بخواهيم و مسئلت بكنيم؛ اما آن چيزي را مسئلت بكنيم كه او براي ما ميخواهد، همانطوركه در آخر اذكار قنوت اين بود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ»
خدايا آنچه را من از تو درخواست ميكنم، و دعا ميكنم، بهترين چيزهايي باشد كه بندگانِ صالح تو از تو خواستند.
«وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا عَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُون»
آن بندگان مخلص تو كه جز تو هيچ كس را نميپرستيدند و نميخواستند و درخواستي نداشتند آن چيزي كه آنها پناه به تو بردند، آن شروعي كه بردند، من هم آن را ميخواهم، يعني از اول تا آخر خدا، خواستن خدا، شناخت خدا و عبادت خدا. شايد بديهيترين مجرّبتر باشد، و مسلمترين چيزي كه در عقل هر كس ميآيد وجود خداست، فيالبداهه آن چيزي كه هيچ دربارهاش نميشود شك و ترديد كرد. من بندهايكه دارم حرف ميزنم و نفس ميكشم، ميدانم كه خودم خالق خودم نيستم، خودم ادارهكنندهي خودم نيستم، خودمگردانندهي زندگيم نيستم، پدر و مادرم هم كه من را بهوجود آوردهاند آنها هم اصلاً نميدانستند كه چه كار ميكنند و كوچكترين دخالت و معرفتي نسبت به طرز تشكيل نطفه و جنين و بعد بزرگ شدن من نداشتند، هر چه هست و نيست، حتي خورشيد و ابر و باران و اينها هم، نه شعورش را دارند و نه تصميم و اختيارش را.
بديهيترين مطلب وجود خداست، و سادهترين شناختيكه انسان ميتواند اطمينان داشته باشد و مسلم است معرفتِ خداست، و همچنين بديهيترين كار اين است كه يك چنين موجودي كه من را بهوجود آورده و اين همه نعمت و رحمت را به من داده، و بعد هم هر آزار و عذابي، و هر سختي پيش بيايد بالاخره از ناحيهی او هست. پس باز هم بديهيترين امر اين است كه من پرستش و بندگي و اطاعت و عبادت او را بكنم، كه هم از خير و رحمتش برخوردار باشم هم از عذاب و آزار و نعمتش برخوردار باشم، ولي معذالك چنين چيز مسلم و بديهي دور دستترين و مشكلترين و لغزشآورترين مسئله است.
وجود خدا مسلم است، اما آن خدايي كه خودش، خودش را به ما معرفي كرده، با هيچ حساب ما و با هيچ تصورات ما و با هيچ تشبيهات ما و با هيچ قياس ما جور نميآيد، ما آن چیزی را قبول داريم كه ببينيم يا بشنويم يا آن را لمس كنيم و صدایش را بشنويم؛ آن چيزي كه بتوانيم بگوئيم كه مثلاً اين آقا الان اينجا نشسته يا مثلاً آن خانم الان دارد به سفر كاشان ميرود. تمام آن خصوصيات و صفاتي كه شناخت ما را نسبت به اشخاص يا اشياء معين ميكند، اگر اينها را دربارهي خدا بگوئيم غلط است، و به همين دليل با وجودِ آمدنِ انبياء، و با وجود معرفتي كه بهوجود آوردند، و با وجودي كه خدا را شناساندند، از همان زمان خودشان، انسان عوضي رفته است.
موسي سي روز قومش را ترك ميكندكه به كوه طور برود، ده روز دير ميشود، وقتي برميگردد ميبيند اينهايي كه قبلاً مسلمان بودند، يعني مؤمن به خدا بودند، و زير دست او تربيت شده بودند، گوسالهپرست شدهاند.
عيسويها همينطور، با آن همه معجزات و بينات و تعليمات، عيسي را خدا نميدانند ولي پسر خدا ميدانند. همچنين، تمام اديان توحيدي از زمان خود پيغمبر و مخصوصاً بعد از رحلتش، و همچنين در زمان جانشينان و امامان، هميشه راه كج و عوضي را گرفتند، و ديگران خودشان را به جاي خدا جا زدند.
در همهي اديان، حتي در اسلام و مخصوصاً در شيعه، كه ما امروز خودمان حاضر و ناظر هستيم، ميبينيم كه چهگونه خدا قلب ميشود، چهگونه صفات و خصوصياتي كه در خدا هست، بنده به خودم ميدهم، يا ديگران به اشخاص ديگري ميدهند. چه در عبادت و چه از خدا بخواهيم همهي اينهايي كه بديهي است ولي عوضي رفتيم، و همانطوركه در سورهي حمد(۱) ما روزي ده بار از خدا ميخوانيم، و از همان اول در زبانمان گذاشتند، اعتراف داريم كه وقتي ما به حال خودمان واگذاشته شويم رو به زوال میرویم. در اصطلاح فيزيك يا ترموديناميك هم مي گويند كه هر سيستمي وقتي به حال خودش واگذاشته شود و از خارج انرژي يا ارشاد و امداد نشود، اين هميشه به طرف فرسودگي و زوال و مرگ ميرود. سورهي حمد(۱) هم كاملاً اين را ميرساند:
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اولاً حمد فقط براي خداست، پس از كسي ديگر نبايد تشكر كرد، هر گونه تشكري و همينطور سپاس و ستايشي كه سلاطين و قلدران و زورمندان هميشه ميخواستند از آنها تشکر كنند، اين فقط براي «رَبِّ الْعَالَمِينَ» است، آن هم ارباب است، ارباب همه جا است، او تنها ارباب است، ارباب ديگري در كار نيست؛ سيدي، لُردي، رهبري، شاهي، وليي، فلان و اينها وجود ندارد، «انما ولي الله»:
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
(بقره(۲) / ۲۵۷)
«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ» ولي كساني كه ايمان آوردند، خداست که «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ» خدا آنها را از تاريكي به روشنايي درميآورد، «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ» آنهايي كه اين كار را نكنند، ولي دارند اما وليشان طاغوت است. دو حالت هم بيشتر نيست، يا خدا ولي است، يا طاغوت؛ اين آيتالكرسي است، و كار طاغوت هم «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» بشر را، تابعين و پیروان خودش را از روشنايي و آگاهي و معرفت به تاريكي سوق ميدهد.
«الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (حمد(۱) / ۲)
اين هم فقط رب ما مسلمانها نيست، رب همه است، رب اردكها هم هست، رب بوقلمون هم هست، رب اسب هم هست، رب آسمان هم هست، رب همه است «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» و اين رب و ارباب بر خلاف همهي اربابهايي كه بشر براي خودش انتخاب كرده يا به او تفهيم شده است:
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.» (حمد(۱) / ۳)
او رحمان و رحيم است، و اگر ظاهراً او در اين دنيا مالكيت و حكومت ندارد، اما:
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» (حمد(۱) / ۴)
در آن دنيا، «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.» است، مالك او است، غير از او ديگر مالكي نيست، اختيار با اوست. با اين مقدمات :
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.» (حمد(۱) / ۵)
بنابراين ما فقط فقط و فقط تو را بندگي ميكنيم، و از تو هم استمداد ميجوئيم، البته چه درخواست ميكنيم:
«اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ.» (حمد(۱) / ۶)
ما را به راه راست هدایت کن، چون همهي عوامل و همهي افكار و همهي اينها و هواي نفس، تشخيص عقل و شعور ما، انتخاب ما، ما را بهراه راست هدايت نميكند، تو ما را به راه راست هدايت بكن.
اما همين جا هم باز اولِ اشتباه و اختلال و گمراهي است. خيليها را خدا به راه راست دعوت و هدايت كرد، اما يا گناه و عصيان و تبعيت از غضب و هوس و شهوات خودشان كردند، و «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند و هنوز هم هست؛ اگر نبود كه نميگفتند هر روز اين سوره را بخوانيد، يعني همه مشمول اين هستيم، فقط يهوديها نيستند كه «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» شدند، و يك عده هم يا راست بودند، آن طرف هم چب، «ضَّالِّينَ» گمراهان. بنابراين وقتي هم كه ميخواهيم عبادت و پرستش بكنيم حواسمان بايد جمع باشد. اگر به عقل و فكر خودمان و به تشخيص خودمان عبادت كرديم عوضي ميرويم، عبادت طاغوت را خواهيم كرد، بندگي آن را ميكنيم، مثلاً به قِزِل عياق تملق ميگوئيم، يا
«نه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیرِ پای تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند»
بله، ما اربابمان را به عرش ميبريم و ميگوئيم هر چيزي كه اين ميگويد درست است، اگر گفت الان شب است، شب است، اگر گفت الان روز است، روز است، اگر گفت بخور، ميخورم، اگر گفت تُف كن، تف ميكنم، بنابراين بايد ببينم او خودش چهطوريگفته، راهش هم خيلي روشن است، خود خدا از طريق پيغمبرها، خودش را به ما معرفي كرده، هر معرفي كه از غير طريق پيغمبرها بوده عوضي است، او خدا نيست، او گاو آپيس است، آن ابوالهول است، فرض كنيد او فرعون است، وَ قِصْ عَلَيذَلِك. و اگر به پيغمبر هم ميگفت، فراموش ميشده، كتاب آورده، شما باید به كتاب قرآن نگاه كنيد.
در يك سخنراني بنده عرض كرده بودم، كه اگر اسم كتاب فردوسي را شاهنامه گذاشتند، قرآن را بايد خدانامه بگذاريم، براي اينكه از اول تا آخرش- اگر نگوئيم صد درصد، ولي نودوپنج درصد در آن انگيزنده و انگيزه، و انگيزندهايي نشان داده شده است، در حدود نودونه درصد آيات قرآن در جهت خداست، معرفي خداست، توصيه خداست، پاك كردن خداست، تكبير خداست، و سوق دادن انسان به طرف خداست، آنجا هم گفته شده كه عبادت چيست :
«وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.» (یس(۳۶) / ۶۱)
صراط مستقيم اين است كه بندگي من را بكنيد. اين بندگي چهگونه است؟ آنجا گفته شد. بعد هم چون بشر در حال گمراهي و اشتباه است، به حال خودش گذاشته نشده، اين است كه آنجا هم ميگويد:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب(۳۳) / ۲۱)
شما در وجود رسول خدا الگو داريد، ببينيد او چه كار ميكند، با آنكه در قرآن گفته، حديث هم گفته، ببيند خود او چه كار ميكند. امروز هم كه اين درس را گرفتيم و دور هم جمع شديم، به مناسبت روز حج، حج اكبر، به مناسبت آن مراسم كه آن هم تذكار و احياي كارهايي است كه حضرت ابراهيم كرده، و ابراهيم را چگونه معرفی میکند؟
«كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۱)
اگر به تو پيغمبر ميگوئيم اينكه تو و ماها هم كه پيرو او هستيم، تبعيت و پيروي از ملت و از ديانت و آئين ابراهيم ميكنيم براي اين است كه:
«ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.» (۲)
«وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً.» (۳)
وخدا ابراهيم را خليل و دوست گرفت. هم خدا ابراهيم را بهعنوان رفيق و دوست جونجوني خودش انتخاب كرد و هم ابراهيم خدا را دوست و حنيف و عاشق خدا بود، دنبالهروي خدا بود. آنوقت اين مراسم حج هم كه ميگويند، براي اين است كه ببينيم ابراهيم كجا پا گذاشت، ما هم آنجا پا بگذاريم. ابراهيمي كه در آخر همين سورهي «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى.»(۴) ميگويد «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى.»(۵) در صُحف او بوده، و آنجاست كه دستور ميدهد، و ابراهيمي بود كه ضمن اينكه پرستندهي خدا، عاشق خدا . اطاعت كننده از خدا بود، خواهان خدا و رونده در راه خدا بود؛ خودش را فراموش كرده بود، انحصارگر نبود، كسي بود كه دوستدار سايرين بود، خدمتگزار خلق بود. عبادت خدا در منطق ابراهيم و در مكتب و ملت ابراهيم دشمني با خلق نبود، و اول دوستي با پدرش بود، ابراهیم كسي است كه دوستي و اطاعت و بندگي و خدمت به پدر، آن هم چه پدري، پدر بتپرست، با وجود بتپرست و مشركبودن، به پدرش نصيحت و دلالت ميكند، و خير او را ميخواهد، و با آنكه او بيرونش ميكند، ميگويد كه من براي تو دعا ميكنم، و نسبت به قوم هم همينطور، و بعد ذريهپرست، ذريهدوست، و وطنپرست بود:
«رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ» (۶)
پروردگارا من ذريهي خودم را در يك زمينه لم يزرعي آوردم، بیآب و علف و گرم و سوزان، چون جاي ديگر نميشد، تا اينجا بتوانم اقامهي نماز بكنم، نماز را برپا دارم، آن وقت از خدا چه ميخواهد:
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ» (۷)
خدایا، برای اینها ثمراتی روزي بكن. يعني دلش به حال ذريه ميسوزد، تا اين اندازه ميسوزد كه وقتي خدا به فكر ذريه است، او به فكر اقوام و ديگران است، و به فكر قوم و امت است، به فكر ناس است، كه ميگويد خدايا هر كس، ذريهی من، فقط كسان من و فرزندانم نيستند، هر كس پيروي من را بكند از من است، يعني او هم زير سايهي حمايت و لطف و رحمت تو باشد. اما اگر پيروي نكرد، نميگويد خدايا من پدرش را درميآورم، خدايا او را بهآتش جهنم بيانداز، خدايا او را از زمين برانداز، من از او بدم ميآيد. نه، ميگويد خودت ميداني، تو غفور و رحيم هستي. ببينيد، چهقدر انساندوست است در عين اینكه خداپرست است. در ذيل خداپرستي، انسان دوستي آن هم تمام انسانها، حتي پدرش، كه بتپرست و مشرك است، و حتي ذريه و كسان ديگري كه ممكن است پيرو او نباشند و معصيت او را بكنند:
«وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (۸)
وقتي او اين امتحانات را به خدا ميدهد و حاضر ميشود فرزندي را كه دوست دارد و تربيتش كرده، به خاطر خدا قربانی کند. يعني فرزند و پدر بودن برايش خدا نيست، همانطوركه در سورهي لقمان(۳۱) آنجا كه ميگويد ما به انسان توصيه كرديم به اينكه به پدر و مادر احسان داشته باشد، اُف به آنها نگويد، و به پدر و مادر اخم نكند، همه جا بايد پيروي كنيد، ولي اگر گفتند:
«وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (۹)
فقط آنجاستکه میگوید اطاعت مکن، آن وقت همين ذريهايكه اينقدر علاقه به آن دارد و خدا را هم ميخواهد داشته باشد، اين علاقه را بايد تا كجا داشته باشد؟ تا آنجايي كه با معرفت و عبادت خدا منافات نداشته باشد. وقتي در خواب يك همچنين چيزي ميبيند، به ذهنش خطور ميكند، خودش خودش را دارد امتحان ميكند، ميبيند من چنين آدمي هستم كه دارم پسرم را كه اينقدر دوستش دارم، دارم اسماعيل را براي خدا قرباني ميكنم، در ذهنش اين بود، آيا اينطور است؟ آيا این کار را بكنم يا نكنم؟ با خودِ آن پسر مشورت ميكند، آن پسر ميگويد بكن، اگر امر شده بكن، كه بعد هم دو تايي حاضر ميشوند، آن وقت خداوند ميگويد خيلي خوب، قرباني را قبول كردم، حالا يك همچنين موجودي که:
«آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ» (۱۰)
رشدش را ما قبلاً به او داده بوديم، يعني نمونهي اعلاء و اول و كامل انسان، انساني كه خدا او را دوست دارد، خدا او را دوست و رفيق و عزيز خودش انتخاب كرده، آن وقت خدا ميگويد:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.» (۱۱)
امتحاناتش را هم داده، من تو را امام قرار ميدهم. ابراهیم بلافاصله بهفكر اولاد است، به فكر قوم و قبيله است، «قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي» گفت چشم، من امام، من پيشوا، من جلو بيافتم و ديگران هم ببينند كه من چه راهي ميروم آنها هم خودشان بيايند، نه اينكه من مجبورشان كنم، امامت غير از عبادت خداست.
تازه خدا هم كسي را به عبادتش مجبور نميكند:
«لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» (۱۲)
يعني از ذريهی تو هم امام هست، آنها هم پيشوا هستند، تو چنان موجود و چنان ساختمان و فطرتي داري كه اولاد نسل تو هم ميتوانند امام باشند، ولي آنهايي كه ظالم بودند، راه ناحق گرفتند- چه به خودشان ظلم كردند چه به ديگران- گمراه بودند، شامل آنها نخواهد شد. اين عهد و پيماني است كه من با تو بستم، در برابر اين حالات و خطرات و امتحانات. گفتم كه تو اصلاً يك آدمي هستي، ساخته شدي، تو امامي، تو شايستگي و لياقت امامت را داري.
همانطور كه فرض كنيد يك كسي شاعر است، از همان بچگي، يك كسي اصلاً استعداد و صفت نقاشي را دارد، حالا ابراهيم هم با اين خصوصيات و صفات و رشد و امتحانات و تمرينها و تعليماتي كه دريافت كرده، اصلاً ممتاز به صفات امامت است، براي بشر ارزش دارد كه ببيند ابراهیم چه كار كرد كه آنها هم همان کار را بکنند، چرا كه خدا ميگويد:
«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ» (۱۳)
حالا آياتش را به خاطر ندارم كه در او و كساني كه از او پيروي كردند، براي آنها هم اسوه است، كه آخرش فرض كنيد وقتي پدر و قوم ابراهیم به هيچ طوري حاضر به پیروی از او نيستند، ميگويد خيلي خوب؛ ما ديگر با شما كاري نداريم، تا به حال دعا همكرديم، خواستيم، نصحيت همكرديم، ولي حالا ما از شما مبرا هستيم، حساب ما از حساب شما جداست، ولي نه اينكه بخواهم تو را بكشم؛ پدر، قوم، فلان نميدانم، ما حسابمان را جدا كرديم، ما جدا و مبرا هستيم؛ آنهايي را میگوید که او را در آتش مياندازند. ببينيد، نميگويد كه من شما را ميخواهم در آتش بياندازم، به خدا هم نميگويد خدايا آنها را در آتش بيانداز، ولي خدا هم همه چيز را ميبيند، آتش را بر ابراهیم گلستان ميكند، بنابراين جا دارد همينطوركه در اذكار مختلف ديديم.
بنده هم در خطبهي بعد از نماز عرض زيادي ندارم، فكر كردم بهترين كلامي که ميتوانم بگويم، اين است كه از آن پيشوا، از آن امامِ ذريهي ابراهيم- البته ذريهي صالحش- علاوه بر تبعيت از قرآن و سنت رسول، از آن تبعيت بكنيم، ببينم او چهطوري بندگي ميكرد، او در چنين روزي، در روز احزان، چه خطبهای خوانده و چهگونه عبادت كرده است. كسي كه متخصص و ممحض در عبادت بين پيشوايان ما است. ائمهي ما هر كدام در يك جهت متخصص و ممحض بودند و راهنما و پيشواييشان را نشان دادند، علي را كه ديگر خدا ميداند:
«اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلیٌ بَابُها» (۱۴)
اگر در تمام دنيا بگرديم، در تمام تواريخ، مذاهب و مكاتب، اين عملي كه سيدالشهداء كرد، هيچ كس نكرد. اگر بنا باشد انسان امام داشته باشد، حالا امام غزالي، امام حنيفه، امام موسي صدر، امام فلان، ميبينيد كه اينها يك پايشان ميلنگد. چرا حسینبن علی باید امام باشد؟ حسينبن علي كه اصلا و ابدا قصد جنگيدن و قصد تسلط و قصد تعدي و تجاوز نداشت؟ به حسينبن علي كه مخالف با سلطنت بوده، گفتند بيا بيعت كن، گفت نه، من بيعت نميكنم، تمام شد و رفت. هيچ عمل ديگري نكرد، عليه يزيد قيام نكرد، نگفت من بايد ريشهي فساد و فتنه را از بين ببرم، نگفت كه من ميخواهم سلطنت و حكومت كنم، نگفت من ميخواهم اسلام دين جدم را زنده کنم؛ نه، همانجا در مدينه نشست و گفت من بيعت نميكنم. این مردم كوفه بودند که از او تقاضا و استدعا كردند كه بيا، ما وضعمان خراب است، بيا ما را اداره كن، ما نميخواهيم زير بار ظلم برويم، ما ميخواهيم حق و عدالت بر ما حاكم باشد. خب، حسینبن علی مسلم را فرستاد، ببيند کوفیان راست ميگويند يا دروغ؟ او هم رفت و گزارش داد. نامهها آمد، رفراندوم كرد و به آراء عمومي مراجعه كرد، وقتي ديد آراء عمومي، ملت و مردم ميخواهند كه او به کوفه برود و آنجا را اداره بكند، تصمیم گرفت. يعني معتقد به حاكميت و ملت بود، مخالف استبداد، و موافق با حاكميت ملت.
اينها نشانههای پيشوايي است، اينها براي ما الگو است. ملت كوفه ميخواهد كه او بيايد، نامه هم نوشته، كتبي هم هست، پيك هم فرستادند، میگوید چشم من ميآيم. تا بهآنجا ميرسد حر و قشون جلوی او ميآيند. خب، اول هم آن انسانيت و كرامت و فضيلت از امام سر میزند، میگوید بهآنها آب بدهید. اینها بهامام ميگويد آمدي كه چه كار كني؟ امام میگوید من به پاي خودم نيامدم، شما مردم كوفه من را خواستيد، از من خواستيد بيايم كه كشورتان و ملت و قومتان را اداره كنم. حر گفت نه، من كه نخواستم، گفت اين هم نامهها. حر میگوید درهرحال، اينها همه برگشتند، امام ميگويد خيلي خوب، اگر اينها برگشتند من هم برميگردم.
ببينيد، با كسي دعوا ندارد، نميگويد الا و بلا، بايد سلطنت و حكومت با من باشد. حكومت و سلطنت از آن ملت و مردم است، مردم حالا ترسيدهاند و وحشت كردهاند يا پشيمان شدهاند، ميگويند نه؛ ما هم نه؛ من برميگردم، این خيلي فرق داردها. همانطوركه، دستپرودههاي معاصرشان و بعديشان، و همانهاييكه ارباب و روحان و رهبان خدا بودند، راه عوضي رفتند،كساني همكه حسينحسين ميگويند، و خودشان را نوكر سيدالشهداء ميدانند و به همه ميگويند كه راه، راه حسين است، خلاف آن کردند. کار امام، ضديت با استبداد، قبول آزادي و حاكميت مردم بود، دعوا هم نميكند.
عمل امام تا شهادت، چه بود؟ دفاع از خود بود. آنها ميگفتند نميگذاريم كه نه به اينطرف بروي و نه به آن طرف بروي، هيچ راهی نداري جز بيعت. امام میگوید من اين كار را نميكنم، «هِيْهَاتْ مِنّ الذِّلَة»(۱۵) . اصلاً حمله كردند که شبانه خود و زن و بچهاش را بكشند، گفت به ما مهلت بدهيد، امشب عبادت خدا را بكنم، فردا در خدمت شما، فردا هم رفت رجز خواند، صحبت كرد که دست برداريد، وقتي دست برنداشتند، جنگ كرد. امام در تنگناي مطلق بود، نه ميتوانست با كسي صحبت بكند و نه كار دیگري بكند، بنابراين او پيشواي ما است. آيا در چنين شرايطي بايد رفت و پايشان را بوسيد و گفت چشم؟ مصلحت اين است كه من تمكين كنم! يا انكار بايد كرد؟ يا بايد مأيوس شد؟ نه. در منبر هم حرفهاي سيد الساجدين، زينالعابدين را ميزنند، كاري نداريم. خب، من هم امروز از صحيفهی السجاديه دعایی را میخوانم، همهاش را نميخوانم، يك مختصرش را، و ترجمه ميكنم:
«وَ كَانَ مِنْ دُعَائُهُ عَلَيْهِ السَّلاَم فِي يَوْمِ الضُّحَی وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ»
دعاي حضرت سجاد در روز قربان و روز جمعه.
«اللَّهُمَّ هَذَا يَوْمٌ مُبَارَكٌ مَيْمُونٌ»
خدايا امروز، روز مباركي است، انشاءالله به همهي ما مبارك باشد.
«وَ الْمُسْلِمُونَ فِيهِ مُجْتَمِعُونَ فِي أَقْطَارِ أَرْضِكَ»
مسلمانها در اقطار و نقاط پراكندهي زمين تو، اجتماع كردهاند.
«يَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ»
حضور هم سائل آنهايي كه مسئله و درخواست دارند، كما اينكه ما هم با همين قصد آمدهايم، «وَ الطَّالِبُ»، آنهايي كه طالب تو هستند، «وَ الرَّاغِبُ»، آنهايي كه رغبت و ميل و خواست درونيشان به سوي تو است، «وَ الرَّاهِبُ»، آنهايي كه راهب هستند، و از چيزهاي ديگر بريدهاند و تو را انتخاب كردهاند.
«وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِي حَوَائِجِهِمْ»
تو هم ميبيني، ناظر بر حاجات و بر خواستهاي آنها هستي.
«فَأَسْأَلُكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُكَ عَلَيْكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»
بنابراين من از تو به جود و كرم تو و آساني و سبكي كه چهگونه ميتوانيم آنچه را كه از تو درخواست ميشود انجام بدهيم، از تو سئوال ميكنم و حاجت ميطلبم. اول چيزي كه امام سجاد ميخواهد «أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» اينكه خدايا بر محمد و آل او صلوات و درود بفرست.
در همين ذكرها كه ملاحظه ميفرمائيد، ترجيحاً و تقريباً در تمام دعاهاي صحيفه سجاديه، تقريباً صلوات بر رسول و آل رسول است، اين جنبهی خودخواهي ندارد، اولاً خود خدا اين كار را كرده، و در قرآن هم ميگويد، خود او و ملائكهي او صلوات و درود بر نبی میفرستند:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» (احزاب(۳۳) / ۵۶)
شما هم درود بفرستید، و در همان سوره نسبت به مؤمنين هم خدا ميگويد كه به آنها هم خدا و فرشتگان درود ميفرستند. ببينيد، درود فرستادن براي پيغمبر و آلپيغمبر به دلايل مختلف معلوم است كه بيشتر اهل بيت و كساني هستند كه واقعاً همانطوركه خدا به پيغمبر ميگويد كه اهل من فقط شامل صالحين هستند، آنهايي كه اين شايستگي را داشتند. منظور اولاً تشكري است كه انسان در برابر آن خدمت عظيمي كه پيغمبران و پيغمبر خودمان و پيروان او و آل او كردند، از خدا ميخواهيم كه بهآنها نعمت بدهد، و چون آن چيزيكه آنها ميخواهند، خواستهي اصلي پيغمبر و آل پيغمبر، و دودمان او، بزرگترين چيزي كه درخواست كردند، نجات ما و نعمت و سلامت و سعادت ما است، بنابراين اين صلوات فرستادن اولاً علاوه بر اينكه يك احقاق حقي است، و بيان درستي به نفع خودمان است و بزرگترين نعمتي است كه ما ممكن است براي خودمان بخواهيم، وقتي براي آنها درود ميخواهيم اين شامل ما هم ميشود، كه از جمله خواسته باشند مثلاً شفاعتي هم بكنند:
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ لَكَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ
الْكَرِيمُ، الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ، ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ، بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
قبل از اينكه سئوال شود، توصيف و تذكر صفات خداست كه همان معرفت است، و معرفت خدا و نام خدا را آوردن، و به مصداق «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» وقتي انسان خدا را ياد ميكند، اين به دلهاي ما آرامش ميدهد، خودش باعث تكامل و ترقي و اصلاح ما است.
«أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ» اي كسي كه رب و ارباب ما هستي، «رَبَّنَا بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ»، و اينكه مُلك و حكومت و سلطنت خاص تو است، «وَ لَكَ الْحَمْدَ»، و حمد خواست تو است، «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ»، الهي، يعني معبودي و معشوقي و خواستهايي جز تو نيست، تويي كه هم حليمي و هم كريمي، «الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ»، هم حناني، هم مناني، كه منت به ما ميگذاري، «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» تويي كه جلال و اكرام خاص تو است، «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آسمانها و زمين را تو بهوجود آوردي، حالا از تو چه ميخواهم؟
«مَهْمَا قَسَمْتَ بَيْنَ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ: مِنْ خَيْرٍ أَوْ عَافِيَةٍ، أَوْ بَرَكَةٍ، أَوْ هُدًى، أَوْ عَمَلٍ بِطَاعَتِكَ، أَوْ خَيْرٍ تَمُنُّ بِهِ عَلَيْهِمْ، تَهْدِيهِمْ بِهِ إِلَيْكَ»
آنچه شبيه به همين ذكر قنوت درخواستهايي كه در اين نماز بیان ميشود، درخواستهاي دربستهي است، تخصيص داده نميشود، همانطوركه آنجا ميگوئيم:
«خَيرَ مَا سَئَلَكَ مِنْهُ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ» (۱۶)
اينجا هم در واقع ميگويد كه تمام آنچه را مؤمن و مسلمان و خداپرست- خيلي سطح ديدش و خواستش و شأنش بالاست، نبايد به كوچك راضي باشد، وقتي صاحبخانه اينقدر كرم دارد، نبايد گدا به كم قانع شود، خدايي كه ميگويد در برابر تقوا و مغفرت و بخشش اشخاص، ما باغها و جناتي را براي شما آماده كرديم، كه «عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ»(۱۷) باشد، ما هم بايد از خدا خيلي بخواهيم، بدانيم خدا خيلي چيزها ميدهد، به درگاه او برويم.
اينجا هم گفته ميشود، آنچه را يا هر زمان كه بين عبّاد مؤمن خودت خيري قسمت كردي، عافيتي قسمت كردي، بركتي قسمت كردي، هدايتي ارزاني داشتي، يا آنها را مفتخر به عملي و طاعت خودت كردي و به آنها چيزی دادي، اولاً به آنها از خیر بده، به من هم از همانها بده.
«أَوْ تَرْفَعُ لَهُمْ عِنْدَكَ دَرَجَةً، أَوْ تُعْطِيهِمْ بِهِ خَيْراً مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّي وَ نَصِيبِي مِنْهُ.»
اگر در دستگاه خودت براي آنها درجهاي يا تعظيمي ايجاد كردي من آن را از تو ميخواهم.
«وَ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ بِأَنَّ لَكَ الْمُلْكَ وَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»
ببينيد، باز همانها است، تكرار است، ولي تكرار چيست؟ تكرار صفات خداست، ذكر خداست، هر چه ما اینها را تكرار بكنيم، و خودمان را مشعور بكنيم و از چيز ديگر منصرف بكنيم، اين بازيافتي ما است، اين دريافت و بُرد ما است، چرا؟ چون مُلك و حكومت براي توست، حمد براي توست، الهي جز تو نيست.
«أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ»،
«وَ أَنْ تُشْرِكَنَا فِي صَالِحِ مَنْ دَعَاكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ مِنْ عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ»
اينكه خدايا ما را با آن شايستهها شريك بكني، صالحها و كساني كه در چنين روزي، از بندگان مؤمن تو از تو درخواستي دارند، ما با آنها شريك شويم، ما هم در زمرهي آنها قرار بگيريم.
«يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ»
اينكه ما را ببخشي و همچنين آنها را هم خدايا ببخشي. شايد بزرگترين احتياج و نيازيكه ما داريم، وهر مؤمن و هر بندهاي دارد، همانطوركه در آن قنوت ميگوئيم:
«اللّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمةِ وَ أهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»
ما بايد بدانيم، اغلب نميدانيم، تقريباً تماماً نميدانيم كه سراپاي وجود ما، سراپاي زندگي ما، چون هميشه صرف نظر از اينكه گناه و معصيت و ظلم ميكنيم، اينكه به جاي خود؛ آن موقعي همكه ظلم نميكنيم، همينقدركه به ياد خدا نيستيم، همانقدر كه اگر مثلاً آب گوارايي خورديم يا صاحب فرزندي يا صاحب شغل و كاري شديم، يا از غرقِ كشتي و مثلاً از جنگ و گرفتاري نجات پيدا كرديم، همين كه اين را از ناحيهي خدا نميدانيم و شكر نميكنيم.
بهدليل آيات فراوان قرآن آنجاييكه مؤمين ناجور را توصيف ميكند، میگوید وقتي در دريا هستند، و با طوفان مصادف ميشوند، دست بهدعا ميگذارند و ميگويند خدايا خدايا ما را نجات بده، ولي همين كه به ساحل خشكي میرسند و نجات مييابند، اصلاً فراموش ميكنند، و شرك ميورزند. اینکه در قرآن آمده معنياش اين نيست كه يك بتي را از جيبشان درميآورند، نه؛ همين كه در زندگي يادشان ميرود كه اگر اين زن خوب را دارم، اين از خداست، اگر ميتوانم نفس بكشم از خداست، اگر شوهر خوب دارم از خداست، اگر مالي رسيده، اگر صاحب علمي هستم، اگر صاحب هر چيزي هستم، اگر امنيت و سلامت دارم، تمام اينها از خداست. همين كه اين را به زبان نميآورند و به ذهن نميآورند اين شرك است، اينها گناه است، ما سراپا شرک هستيم.
عليكه ديگر شاگرد اول اين مكتب بوده، عليكه جز خدا هيچ چيز نميخواسته، عليكه بهنان خشك قناعت ميكرده، عليكه در عين حكومت بهسراغ يتيم و بيچاره و بيوهزن ميرفته، علي كه آنطور خودش را فداي پيغمبر ميكند و ميگويد من عبدي هستم از عبدهاي رسول خدا؛ اين آدم در نمازش و در دعايش، مثل مارگزيده به خودش ميپيچد و اشك ميريزد، يعني آن درك و احساس را دارد، مثل ابراهيم صاحب رشدي است كه ميداند بشر و انسان چهقدر در برابر آن مقام فاصله دارد، چهقدر ما دور هستيم، چهقدر خلاف آن هستيم. بنابراين نه از روي مخالفت و عصياني كه كرده، ولي روي ضعف و كوچكي، و روي حق و نداري، از آن مقام و عظمت وحشت و خشيت دارد. اين است كه به ما ياد دادهاند، كه بايد در برابر اين خیر دائماً به خدا برگرديم، دائماً از او طلب بخشش بكنيم. خدا اين امانت را به ما داده، ما را خليفهي خودش کرده.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.» (۱۸)
ما هم خیلی ضلوم هستيم و خيلي ناحق ميكنيم و هم خيلي جاهليم. اين امانت را كه ما ميتوانستيمكار خدا را بكنيم، و عمل خدا را انجام دهيم، انجام نداديم، اين ظلم است به خودمان، جهل است. اینکه دائماً بايد از خدا مغفرت بخواهيم: «أَهْلَ التَقّوى وَالْمَغْفِرَة»، او مغفرت قبول ميكند، و انسان را بهترمز و راه درست مياندازد، اين است كه اينجا هم ببينيد درخواست اين است: «وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا وَ لَهُمْ» هم ما را و هم آنها را با آنكه صالح هم هستند، بيامرز. «إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.» اجازه بدهيد كه ديگر بقيهاش را نخوانم، ولي توصيه ميكنم كه خودتان بخوانيد، وقت زياد گرفته شد:
«اللهم صلي علي محمد و آل محمد»،
«اللهم اغفر لنا و للمؤمنين و لمن اجب له حق علينا و اللهم استجب دعانا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مسلمين»
خدايا ما را از اين گرفتاريها و از اين بيچارگيها و از اين نگرانيها و از اين ناامنيها كه همهاش هم تقصير خودمان بوده، نجات بده. خدایا تو محمود هستي، و حمد تو را ميكنيم، ما مقصر هستيم، ما دستهجمعي و افرادمان مقصيريم:
«ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» (۱۹)
این دعايي است كه در چند جاي قرآن آمده و مربوط بهكساني است كه به دفاع از خودشان ميپرداختند و در جنگ بودند اين دعاي آنهاست. خدايا ما را بيامرز، «ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا» اين اسراف و زيادهرويهايي كه دربارهي خودمان كرديم «وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» قدمهاي ما را خدايا ثابت بگردان «وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ.» با اين مقدمات ما را بر قوم كافر یاری فرما. كافر هم آنهايي نيستند كه غير مسلمان هستند و «اشهد انا» نميگويند، خود ما هم كافريم، خود هر كسي كافر است. خدايا ما را در برابر قوم كافر ياري بفرما.
- سخنراني در جشن عيد فطر انجمن اسلامي مهندسين، مورخ ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۸، فشم، باغ آقاي مهندس حيدري که از نوار صوتی برداشت و ویرایش شده است. عنوان این اثر از سخنران فقید نیست و برگرفته از متن سخنرانی است (ب.ف.ب).
(۱) آلعمران(۳) / ۶۷ : … ابراهیم حنیف بود (حنیف یعنی مایل و طالب حق)، مسلم بود (تسلیم شده به خدا) و مشرک نبود (غیر از خدا عشق و بندگی به دیگری نمیورزید). (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۲۵۷)
(۲) نحل(۱۶) / ۱۲۳ : سپس به تو وحی کردیم از دین و شریعت ابراهیم پیروی بنمایی که مایل به حق بود و از مشرکین نبود. (به نقل از م.آ.۲۵، بازیابی ارزشها ۱، ص ۳۶۷)
(۳) نساء(۴) / ۱۲۵ : … و خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید. (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علیاکبر طاهری قزوینی)
(۴) اعلي(۸۷) / ۱ : تسبیح کن نام پروردگار اعلای خود را. (بهنقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۱۰۷)
(۵) اعلي(۸۷) / ۱۹ : در صحیفههای ابراهیم و موسی. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص ۳۳)
(۶) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : پروردگارا، ذریهی خود را به ناچار در بیابان لمیزرع در جوار خانهی محفوظ محترمت سکونت دادم تا نماز به پا دارند… (بهنقل از م.آ.۱۹، بازگشت بهقرآن۲، ص۶۷)
(۷) ابراهيم(۱۴) / ۳۷ : … (از تو میخواهم) دلهای مردم را به سوی آنها متمایل گردانی و از ثمرات برخوردارشان سازی… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۷)
(۸) ابراهيم(۱۴) / ۳۶ : … و هر کس نافرمانیام را بنماید، تو خودت بخشایشگر و صاحب مرحمت هستی. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۲۰۵)
(۹) لقمان(۳۱) / ۱۵ : و[لى] اگر اصرار كنند كه ناآگاهانه افرادى را [در توان و تدبير] با من شريك تلقى كنى [و به جاى من از آنان پروا داشته باشى]، اطاعتشان مكن… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علیاکبر طاهری قزوینی)
(۱۰) انبياء(۲۱) / ۵۱ : و قبلاً به ابراهیم کمالی که سزاوارش بود عطا کردیم… (به نقل از قرآن مبین، ترجمه و تفسیر علیاکبر طاهری قزوینی)
(۱۱) بقره(۲) / ۱۲۴ : و زمانی که ابراهیم را پروردگار او به کلمات و آزمایشهایی بیاموزد و ابراهیم از عهده برآمد، خداوند گفت: من تو را به پیشوایی مردم قرار خواهم داد و ابراهیم گفت اولاد من چه خواهد شد؟ جواب داد پیمان من شامل ظالمین آنها نخواهد شد. (به نقل از م.آ.۹، مباحث ایدئولوژیک، ص ۱۷۵)
(۱۲) بقره(۲) / ۲۵۶ : قبل دین حق، دیگر احتیاج به اکراه و تحمیل ندارد… (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین، ص۶۲)
(۱۳) ممتحنه(۶۰) / ۴ : به تحقیق برای شما در (شخصیت و رفتار) ابراهیم و کسانی که با او بودند الگوی پسندیدهی نیکویی هست… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۶۸)
(۱۴) حدیث نبوی : من شهر علم هستم و علی دروازهی آن.
(۱۵) از امام حسین(ع) : هیهات که ما تن به ذلت بدهیم.
(۱۶) از قنوت نماز عید فطر : بهتر چیزی را که بندگان شایستهات از تو درخواست میکنند.
(۱۷) حدید(۵۷) / ۲۱ : … (بهشتی که) پهنای آن چون زمین و آسمان است… (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲، ص ۴۱۰)
(۱۸) احزاب(۳۳) / ۷۲ : همانا که ما «امانت» را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، زیرا بار نرفتند و بر آنها گران آمد درحالیکه انسان حمل کرد، حقاً که انسان بسیار بیاطلاع و ستم کننده بر خود بود. (به نقل از م.آ.۱، مباحث بنیادین،ص ۴۷۰)
(۱۹) آلعمران(۳) / ۱۴۷ : … پروردگارا گناهان ما و زیادهرویها در کارشان را بیامرز و قدمهای ما را ثابت نموده در نبرد با قوم کافرها نصرتمان بفرما. (به نقل از م.آ.۱۹، بازگشت به قرآن ۲ ، ص ۵۵۲)