مقالات

رابطه دين و سياست در انديشه بازرگان

در نگاه بازرگان سياست، مبنايی دنيايی و دين، پايه‌اي الهی دارد. بر همين اساس هدف هر يك از آن دو متفاوت می‌شود: يكي آخرت و ديگری اداره اجتماع يعني دنيا. فرض اساسي وی در هر دو مقطع زماني مورد مطالعه، ارتباط بين دين و سياست و معادله يك طرفه بين آنها بنفع دين است …

چکيده:
با توجه به ديد تجربي بازرگان به دين و سياست، اول: دين را امري آن جهاني و الهي و سياست را اين جهاني و بشري و بنابر اين مأخوذ از منبع بشر مي داند. به عبارت ديگر اين دو را دو مبناي متفاوت مي دهد. دوم: معتقد است اين دو بهم مرتبط هستند و سوم: رعايت مرز آنها را ضروري مي داند و تأكيد دارد كه نبايد بهم آغشته و مخلوط شوند و رعايت اصالت هر يك لازم است و چهارم:
به دليل الهي بودن دين و بشري بودن سياست و دشمن بودن سياست براي دين، عقيده دارد كه همواره دين بايد حاكم بر سياست باشد و به آن جهت داده، اصول و احكامش را تعيين نمايد. ديني كه به نوبه خود هدفي خدايي و آن جهاني دارد و به دنيا از باب كشتزار آخرت بودن توجه دارد و به همين دليل هم سعي در آباد كردن آن مي نمايد و نيز اگر بر سياست حاكم شود آن را جهت داده ، هدايت نموده و آن را ” لله ” كه ملازم ” للناس ” است قرار مي دهد و در يك كلام آن را اصلاح مي كند. اين در حالي است كه عكس قضيه يعني حكومت سياست بر دين درست نبوده و به نابودي دين منجر مي گردد. در نتيجه روابط اين دو يك طرفه به نفع دين است كه نفع دين بنا به فرض، نفع بشر در دنيا و آخرت است. حال كه ارتباط اين دو مفهوم روشن شد بايد ديد، از نظر مصداقي، بازرگان چگونه ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را تبيين مي نمايد.
دين و سياست از ديرباز دو مقوله مهم در زندگي بشر بوده و به جهت اهميت آنها در شكل دهي حيات بشر ، همواره ذهن آدمي را به خود مشغول داشته اند . در خصوص رابطه دين و سياست بطور كلي دو نظريه اصلي وجود دارد : نظريه تفكيك و نظريه تداخل .

ديدگاه تفكيك:
هر گونه ارتباط را بين دين و سياست نفي نموده و دخالت هر يك از آنها را در امور ديگري موجب اضمحلال هر دوي آنها مي پندارد .

ديدگاه تداخل:
رابطه دين و سياست را مسلم انگاشته و تلاش مي كند بر مبناي آن اهداف و ساختار حكومت و نقش فرد و جامعه را مشخص نمايد . مفروض بودن وجود ارتباط بين دين و سياست در اين ديدگاه ، اجماع نظر بر كيفيت ارتباط را معني نمي دهد ؛ بلكه بر عكس نحوه و چگونگي رابطه مزبور محل اختلاف بوده و موجب مي گردد حاميان ديدگاه تداخل در گروههاي جداگانه قرار گيرند.
تا سال ۱۳۷۱ ه . ش بطور عمومي ، بازرگان در طيف ديدگاه دوم قرار داده مي شد . اما پس از ايراد سخنراني « خدا و آخرت هدف بعثت انبياء » (۱) در سالگرد جشن مبعث همان سال توسط وي ، روال قبلي خدشه دار شده و در اين باره اختلاف نظر حاصل گرديد.
بعضي از خوانندگان آثار وي ، در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامي ، از گفته هايش در سخنراني مزبور استنباط كردند كه « او گمان مي برد كه دين براي دنياست و همينكه دانست كه چنين نيست بر آن انديشه رقم بطلان زد ». (۲)
بعبارت ديگر وي معتقد شد كه دين رابطه معنوي بين انسان و خداست و براي آباد كردن آخرت آمده و ارتباطي به دنيا ندارد و بدين ترتيب آنچه را در قبل گفته بود ، اشتباه پنداشت .
عده اي كه از حكومت اسلامي رويگردان بوده و در صف مخالفان ريشه اي جمهوري اسلامي ايران قرار داشتند ، استنباط مزبور را كه حاكي از بازگشت بازرگان به طيف ديدگاه تفكيك دين از سياست بود ، مستمسك قرار داده و تلاش كردند اصل حكومت اسلامي را غيرممكن نشان داده و جدايي دين از سياست را با پيشنهاد حكومتي غيرديني ( لائيك ) تحقق بخشند . بعلاوه چرخش فكري بازرگان را دليلي بر بيهودگي تلاش هاي مسلمانان جهت تحقق احكام الهي با تشكيل حكومتي اسلامي در عصر غيبت پنداشته و بكلي چنين اقدامي را مردود دانستند .
دوستان و معاشران بازرگان ، كه علاوه بر آگاهي از آثار وي ، روابطي نزديك با خود او داشتند ، با رد ادعاي فوق ، مدعي ثبات سير فكري بازرگان شده و اظهار داشتند كه هيچ تغييري در ديدگاه اوليه وي راجع به ارتباط دين و سياست روي نداده است . اين گروه همچنين به استناد روابط نزديك خود با وي و آثارش ، بيان داشتند كه : « اظهارنظر اخير وي دال بر پرهيز از قرار دادن هدف كسب قدرت سياسي به عنوان هدف دين است و نه پرهيز از دخالت دين در حوزه سياست ». (۳)
بعلاوه افراد ديگري تلاش نمودند با توجه به آثار بازرگان ، ثبات فكري وي را نشان دهند . (۴) اغلب اين نوشته ها با فرض غيرمغرضانه بودن برداشت چرخش فكري بازرگان ، آن را دليل بر عدم ارتباط شخصي و نزديك معتقدين به برداشت مزبور با وي پنداشته و تلاش كرده اند با بررسي ارتباط دين و سياست
( از نظر مفهومي ) در ديدگاه او ، نادرستي ديدگاه چرخش را نشان دهند .
نگارنده را عقيده بر آن است كه حتي اگر از عامل معاشرت و ارتباط شخصي با بازرگان صرف نظر نموده و در بررسي ديدگاه وي در خصوص ارتباط دين و سياست ، آن را دخالت ندهيم و نخواهيم نانمان را توسط ديگران از تنور بيرون آورده و به زبان ديگران نظرمان را بيان نماييم و فقط بي طرفانه آثار وي را در رابطه با موضوع بررسي نماييم ، در خواهيم يافت كه نظر وي تغييري نكرده است و گرچه وي از منتقدان سياست هاي جمهوري اسلامي بوده ولي با گفتار اخير خود در صف معاندان حكومت اسلامي قرار نگرفته ، بلكه فقط و فقط در دو مقطع زماني ، از اعتقاد اصلي خويش دو بيان متفاوت را بدست داده است .
براي نشان دادن اين ثبات ، ما دو مقطع زماني ۱۳۴۱ و ۱۳۷۱ انديشه بازرگان را با هم مقايسه خواهيم كرد و در هر دو مقطع ، رابطه دين و سياست را هم از لحاظ مفهومي ( يعني رابطه مفهوم دين با مفهوم سياست ) و هم از نظر مصداقي ( يعني ارتباط بين نهاد دين با نهاد سياست ) با توجه به آثار وي ، تبيين خواهيم نمود.
در مقطع زماني سال ۱۳۴۱ ، كتاب ” مرز بين دين و سياست ” – كه همان سال تأليف شده – و كتاب
” بحثي درباره مرجعيت و روحانيت ” ( مقاله انتظارات مردم از مراجع ) را بررسي خواهيم نمود .
در قسمت بعدي ، مقالات ” آخرت و خدا هدف بعثت انبياء ” و ” آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟” را مورد مطالعه قرار خواهيم داد . پايان بخش بحث ما ، بيان نتيجه خواهد بود .

رابطه دين و سياست از ديدگاه بازرگان سال ۱۳۴۱
الف – در بعد مفهومي :
مرحوم بازرگان با تعريفي كه از دين و سياست ارائه مي دهد ، تلاش مي نمايد تصويري از رابطه آن دو – كه در نظرش امري مسلم است – ارائه دهد . اين حتمي بودن وجود ارتباط بدان سبب است كه وي اعتقاد دارد:
« در هر حال ديانت و سياست از عوامل مؤثر دست اول اجتماع و سرنوشت ما بشمار مي روند ، خواه كسي معتقد و طرفدار و عامل به آنها باشد يا نباشد . تماس و تصادمهايي هم دائما ميان اين دو چه در خارج و چه در وجدان و عمل ما وجود دارد » . (۶)
در تعريف سياست نامبرده بيان مي دارد كه :
« غرض ما در اينجا بيشتر مسئله حكومت و اداره اجتماع است ؛ اعم از جهات عمراني و انتظامي و اقتصادي و سياسي و جهات عمومي تر اجتماعي و فكري و تربيتي و غير آن » . (۷)
و درباره دين ، نامبرده قائل به وجوه دو گانه مي باشد كه وجه دوم را موضوع بحث خود مي داند ؛
بدين ترتيب كه :
« دين را به دو مفهوم يا دو وجه مي توانيم بگيريم . يكي از جهت آداب فردي يا تشريفاتي از قبيل نماز ، روزه ، جماعات ، سينه زني ، زيارت رفتن و امثال آن . ديگر از جهت افكار و عقايد و اخلاق و اعمال و تربيت و مخصوصا امور امت يعني مردم و سرنوشت دنيا و آخرت آنها » . (۸)
به عقيده وي از جهت اول يعني وجه احكام فردي يا آداب صوري خيلي از دولت ها و سياست ها رعايت احترام و عدم مزاحمت براي دين و متدينين را داشته و گاهي به ظاهر يا حقيقتا تأييد و تجليل هم كرده اند . ولي در خصوص وجه دوم اينطور نبوده و نيست . (۹)
مفروض اصلي وي در خصوص وجه دوم – كه در حقيقت تعريف دين ، در اينجا ، از ديدگاه اوست – اين است كه « اگر دين سياست را – بفرض – رها نموده و كاري به كارش نداشته باشد ، سياست دين را به هيچ وجه من الوجوه آزاد نخواهد گذاشت .
بلكه برعكس هر قدر دين نسبت به سياست بي اعتنايي نمايد ، سياست در تمامي شئون دين دخالت اساسي خواهد نمود ». (۱۰) به عبارت ديگر « اگر دين سياست را در اختيار و امر خود نگيرد ، سياست دين را مضمحل خواهد كرد يا در سلطه و اقتدار خود خواهد گرفت . جنگ بين اين دو ، جنگ پيشروي و عقب نشيني يا مماشات و مسامحه و معامله نيست ، بلكه جنگ حيات و ممات يا بود و نبود است » . (۱۱)
البته وي مفروض خود را چندان به دنياي قديم متدينين مربوط نمي داند و آن را متوجه دنياي امروزي
مي كند . زيرا معتقد است كه در قديم دستگاه سلطنت و حكومت و يا سياست بجز خراج گيري و سربازگيري ، دخالت ديگري در امور مردم نداشت و علي الاصول حفظ حقوق شهروندان ، منافع ملي و امنيت داخلي و خارجي چندان مطرح نبود و به همين دليل سياست داراي جنبه شخصي يا خانوادگي و طبقاتي بود . (۱۲)
برعكس ، معتقد است ، كه امروزه تمامي دولت ها ( سياست ها ) همه امور و شئون مردم را در دست دارند و دخالت دولت ها و سياست ها در امور روزمره مردم ، بطور مستقيم و غيرمستقيم ، وجود دارد بطوريكه اداره و اعاشه مردم و سرنوشت افراد از روزي كه بدنيا مي آيند تا ساعتي كه در گور خوابانده مي شوند ، بدست دولت و تابع سياست است . سياست هم يا تابع ايدئولوژي و هدفهاي ملي است يا تابع اغراض و نظرهاي شخصي و طبقاتي . (۱۳) و به همين دليل هم متدينين بايد در امور سياسي و سياست دخالت نمايند و به عبارت ديگر دخالت دين در سياست لازم مي آيد .
بدين ترتيب وي ، با سنگ بنا قرار دادن مفروض فوق ، عقيده دارد كه دين بايد در سياست دخالت نمايد. و براي تقويت و تحكيم نظريه خود به شواهدي از قرآن و سنت متوسل مي شود . در مورد قرآن به آيات زير استدلال مي نمايد :
” ولا تطيعوا امرالمسرفين ” دستور اسراف كنندگان و حيف و ميل كنندگان اموال عمومي را اطاعت نكنيد . و اسراف كنندگان عبارتند از : « الذين يفسدون في الارض ولا يصلحون » « كساني كه در زمين فساد مي كنند و اصلاح نمي نمايند ». (۱۴)
برداشت وي از آيه شريفه آن است كه آيه به صراحت و بطور محكم و كلي ، دستور مقاومت منفي و سرپيچي و عدم تمكين از اوامر زمامداراني را صادر مي كند كه موجب فساد و تباهي و خرابي هستند و يا حتي امور اجتماع را اصلاح نمي نمايند ، خواه اينكه بخواهند اصلاحات بعمل آورند و نتوانند و خواه نخواهند . (۱۵)
مورد دوم استناد وي به قرآن عبارت است از : « خداي تعالي در توصيف عمل منافقين فرموده است : « واذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل والله لا يحب الفساد » . « و چون به ولايت و حكومت برسد در زمين به تكاپو و فعاليت مي پردازد و نتيجه عمل او منتهي به فساد در مملكت و ضايع و نابود كردن محصول و نژاد مي شود در صورتيكه خداوند فساد را دوست نمي دارد «. (۱۶)
از اين آيه چنين استنباط مي كند كه چون خداي تعالي مخالف فساد است و مبارزه با نفاق و منافق از وظايف اوليه مؤمنين است ، تكليف ديني جلوگيري از ولايت و حكومت منافقين و كسانيكه باعث خرابي مي شوند خواهد بود . (۱۷)
مورد سوم استناد به آيه شريفه « اطيعوا الله و اطيعوالرسول و اولي الامر منكم » مي باشد كه وي عقيده دارد آيه شريفه حاوي يك دستور انضباطي و اطاعت محكم در برابر حق و صاحب منصبان و رؤساي بر حق است . زيرا آيه شريفه بيان مي دارد كه « خدا و رسول و كساني كه صلاحيت و حق امر كردن داشته باشند ( از خودتان ) را اطاعت كنيد . (۱۸)
مورد چهارم استنادي وي به آيه شريفه « يا ايهاالذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا لعلكم تفلحون »
مي باشد كه از آن لزوم اتحاد ، ارتباط و تشكل مؤمنين را ( براي برقراري ولايت موضوع آيه قبلي ) (۱۹) نتيجه مي گيرد .
و در ادامه از آيه شريفه : والذين استجابوا لربهم واقاموا اصلوة و امرهم شوري بينهم و مما رزقناهم ينفقون » و كساني كه دعوت پروردگارشان را قبول كرده ، نماز بپا مي دارند و كارشان مشورت با يكديگر است و از آنچه آنها را روزي داديم انفاق مي كنند و كساني كه چون ستمي به آنها برسد بياري هم برمي خيزند » (۲۰) » ، لزوم حكومت شورايي تشكيل شده بفرمان آيات قبل و دخالت كليه مؤمنان در سرنوشت سياسي خود از طريق شورا ، را نتيجه مي گيرد .
و ديدگاه خود را با مستند قرار دادن آيه شريفه « كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر » شما بهترين امتي هستيد كه بر مردم خروج كرده ، امر به نيكي ها و نهي از بدي ها مي نمائيد . (۲۱) ، به اين صورت تقويت مي نمايد كه وظيفه مؤمنين در چنين جامعه اي انتقاد از يكديگر و پيش بردن خير و از بين بردن بدي است .
در نهايت با استشهاد به آيه شريفه « واعدوالهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم » براي ( دفع ) آنها آنچه بتوانيد نيرو و سواره نظام فراهم كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بدان وسيله بترسانيد . » و با استنباط اينكه مؤمنان بايد همواره در تدارك قبلي و تعرض به دشمنان كوشا باشند (۲۲) ، تلاش دارد ، اثبات نمايد كه وظيفه دين دخالت در سياست است .
در زمينه مستندات وي از سنت ، دو قسمت قابل مشاهده است : اول اينكه وي به سيره ائمه شيعه (ع) استناد مي نمايد ، بدين ترتيب كه مي گويد : از نظر شيعه ائمه بنا به تصور متداول دو دسته بودند : دسته بركناران از خلافت و حكومت و سياست و دسته واردين در سياست . امام چهارم (ع) تا امام يازدهم (ع) جزء گروه اول و سه امام اول را جزء گروه دوم قرار مي دهد . سپس زندگي حضرت علي (ع) حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع) را مثال مي آورد و آن را آغشته به مبارزات اجتماعي و سياسي مي داند . و در مورد بقيه ائمه (ع) نيز اعتقاد دارد كه آنان نيز در حقيقت از سياست بركنار نبودند و دليل اين امر هم آنست كه آنان همواره تحت تعقيب ، حبس و شكنجه بودند و سرانجام نيز همگي شهيد شدند .
بعلاوه استدلال مي كند كه اگر فرض متداول در مورد ائمه دسته اول درست باشد ، به دليل اينكه شيعيان همگي بالبداهه خود را شيعه حضرت علي (ع) ، حضرت امام حسن و امام حسين (ع) مي دانند و پاي علم آنها اشك مي ريزند ، بايد تقيه را كنار گذاشته و به رويه آنها استناد نمايند و رويه ساير امامان را بكار نگيرند . (۲۳)
بعلاوه ، وي در اين قسمت به انتظار و غيبت استناد نموده و با توجه به هدف قيام حضرت حجت (ع) كه عبارت از « بدست گرفتن حكومت دنيايي ، جانشين نمودن عدل و قسط بجاي ظلم و جور ، رفع فقر و رواج برادري و همكاري ، بطوري كه گرگ و گوسفند همخوابه شوند ، مي باشد » ، تلاش مي كند ثابت نمايد كه مؤمنين بايد در سياست دخالت نمايند . (۲۴)
در نهايت وي منشأ پيدايش تشيع و دشمني هاي تسنن عليه تشيع را چيزي جز سياست و حكومت نمي داند و عقيده دارد كه اختلافات مربوط به احكام فردي به هيچ وجه مايه اختلاف نبوده است بلكه اختلاف منافع و عوامل سياسي عمده ترين عامل بوده است و بالاخره دليل دشمني خلفاي سه گانه و بني اميه و بني عباس را با حضرت علي (ع) و اولاد ايشان ، سياسي مي داند و معتقد است چون ابوبكر و عمر و عثمان علاقمند به حكومت عرب و سيادت خانوادگي و رياست شخصي شدند و بعد از آنها امويه و بني عباس زياده از حد طالب جاه و قدرت و عيش و عشرت بودند و علي و اولاد علي را محق خلافت ولي مزاحم و مخالف خود مي ديدند آنها را با تمام قوي و تدابير دور مي كردند و پيروانشان را به رافضي و كافر و اخلالگر و غيره متهم نموده افكار و عواطف مردم را عليه شيعيان بر مي انگيختند . (۲۵)
دوم اينكه وي به چهار حديث در اين زمينه به عنوان نمونه استناد مي كند كه ذكر مي شود : اولين حديث مورد بحث وي ، نبوي مشهور « من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم » ( كسي كه شبي را صبح كند و در اصلاح امور مسلمين كوشش نكرده باشد ، مسلمان نيست ) ، مي باشد كه از آن اصرار بخدمات اجتماعي و اداره امت و حكومت را نتيجه مي گيرد . و نيز از آن جمله است احاديث زير : (۱) الناس عيالي انفعهم اليهم احببهم الي ) مردم خانواده من هستند مفيدترشان نسبت به آنها ، محبوب ترشان پيش من است و (۲) « كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته » ( همه شما در حكم چوپان و زمامداران امت هستند و همه شما مسئول وضع و حال رعيت خود مي باشيد ) و (۳) و از حضرت علي (ع) نقل مي كند كه فرمودند : « الامامة تنعقد حتي تحضرها عامة الناس » ( پيشوايي و رهبري اجتماع درست نمي شود مگر آنكه ملت در آن حضور داشته باشد ) (۲۳) و از حديث اخير نقش مردم را تا آن حد بالا مي برد كه بدون دخالت آنها در سياست ، حكومت انعقاد نمي يابد . بدين ترتيب حسب روايات و آيات و سيره عملي پيشوايان دين مبين اسلام دخالت در سياست بر همه مؤمنان فرض است . به عبارت ديگر دخالت دين در سياست از مسلمات دين است . و اين همه تأكيد و تلاش ايشان بر اين دخالت نيز از مفروض اوليه شان نتيجه مي گردد.
حال كه فرض را بر اين قرار داديم كه سياست دشمن خوني و خطرناك دين است و از طرف ديگر اين را هم مسلم انگاشتيم كه بين آن دو تماس ها و روابطي وجود دارد ، سؤال اساسي كه اينجا پيش مي آيد اين است كه كيفيت روابط اين دو بايد چگونه باشد تا دين ، كه بنظر بازرگان اصالت دارد ، حفظ شود و امور امت نيز اداره گردد ؟ جوابي كه ايشان ، در پي طرح نظريه خود ، داده است ، متضمن بيان كيفيت روابط آن دو مي باشد .
وي پاسخ خود را با اين عبارت شروع مي كند كه « دين و سياست مرز مشترك وسيع با هم دارند » و تلاش دارد مشخص نمايد كه « اين مرز كجاست و تا چه حدي بايد پيش رفت و عبور از آن چگونه است » (۲۴).
به عبارت ديگر تلاش دارد تا كيفيت اين روابط را تبيين نمايد ، بنظر وي :
« ۱٫ دين نه تنها با سياست بلكه با كليه شئون زندگي و با جهان مرز مشترك دارد ولي مرزي است يكطرفه ، بدين ترتيب كه دين در زندگي و در اخلاق و عواطف و سياست دخالت مي كند و هدف و جهت مي دهد ولي سياست نبايد در دين دخالت كند و راه و رسم دين را تضمين نمايد .
در صورت چنين دخالتي ناخالصي و شرك پيش مي آيد .
مؤمن همه كارهايش براي خدا و در راه خدا و با كمك خدا انجام مي شود ، نه آنكه تمايلات و تصورات يا احتياجاتش براي خدا تكليف معين كنند و عقايدش را تنظيم نمايند.
معناي اسلام در همين خلوص و تسليم است : « ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين ، لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين . » آن سياسي خود برچسب تبليغاتي مذهبي بزنند زيرا در سياست ، اشتباهات و انحرافات و خطاهاي عمدي و غيرعمدي زيادي پيش مي آيد و ممكن است به پاي ديانت نوشته شود يا عقايد را منجمد و متعصب كند . بعلاوه وي معتقد است كه به همين دليل رجال و احزاب سياسي نبايد هيچگاه ديانت را وسيله يا ملعبه برنامه هاي سياسي خود قرار دهند . (۲۵)
آنچه كه از اين قرائت مختصر از نظريه ديني و سياست مهندس بازرگان برمي آيد اين است كه با توجه به ديد تجربي او به دين و سياست ، اول ، دين را امري آن جهاني و الهي و سياست را اين جهاني و بشري و بنابراين مأخوذ از منبع بشر مي داند ؛ به عبارت ديگر اين دو را دو مبناي متفاوت مي دهد . دوم ، معتقد است اين دو بهم مرتبط هستند و سوم ، رعايت مرز آنها را ضروري مي داند و تأكيد دارد كه نبايد بهم آغشته و مخلوط شوند و رعايت اصالت هر يك لازم است و چهارم ، به دليل الهي بودن دين و بشري بودن سياست و دشمن بودن سياست براي دين ، عقيده دارد كه همواره دين بايد حاكم بر سياست باشد و به آن جهت داده ، اصول و احكامش را تعيين نمايد . ديني كه بنوبه خود هدفي خدايي و آن جهاني دارد و به دنيا از باب كشتزار آخرت بودن توجه دارد و به همين دليل هم سعي در آباد كردن آن مي نمايد . و نيز اگر بر سياست حاكم شود آن را جهت داده ، هدايت نموده و آن را ” لله ” كه ملازم ” للناس ” است قرار مي دهد و در يك كلام آن را اصلاح مي كند . اين در حالي است كه عكس قضيه ، يعني حكومت سياست بر دين ، درست نبوده و به نابودي دين منجر مي گردد. در نتيجه روابط اين دو يك طرفه به نفع دين است كه نفع دين ، بنا به فرض ، نفع بشر در دنيا و آخرت است . حال كه ارتباط اين دو مفهوم روشن شد بايد ديد ، از نظر مصداقي ، بازرگان ، چگونه ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را تبيين مي نمايد .
ب – در بعد مصداقي يا نهادي
زماني صحبت از نهاد يا مصداق پيش مي آيد كه انديشه اي بخواهد از دنياي انتزاعات به دنياي انضمامات گام نهد . در اينجاست كه لاجرم بايد ابعاد عيني و عملي مفاهيم ارائه شده را مشخص نمود . درباره بحث دين و سياست هم همينطور است . يك متفكر ممكن است در انتزاع ، روابطي را بين اين دو مفهوم تصور نمايد ، اما مهمتر آن است كه بتواند شكلي عملي از آن را به دست دهد كه متناقض نبوده و كارآمد باشد .
در خصوص بحث حاضر ، گرچه مهندس بازرگان تحت اين عنوان مشخص مطلبي بيان نكرده است اما در لابلاي مطالب و حرفهايي كه بيان داشته ، آثاري از رابطه عيني بين نهاد دين و نهاد سياست به چشم مي خورد . ما در اينجا تلاش خواهيم نمود اين را نشان دهيم . اما در ابتدا بايد ببينيم كه بازرگان از نهاد دين و نهاد سياست چه برداشتي دارد . با توجه به مباحثي كه وي تحت عنوان « روحانيت ما در برابر تمدن و سياست » (۲۶)
مطرح مي كند و در آن سير تاريخي برخورد روحانيت با تمدن و سياست جديد را مطرح مي سازد ، مشخص مي شود كه نهاد دين ! ، همان روحانيت است . زيرا از سيد جمال الدين اسدآبادي ، مرحوم كواكبي ، علامه نائيني ، انقلاب مشروطيت و نقش روحانيت در آن ، عقب نشيني ديانت و روحانيت پس از پيروزي انقلاب مشروطيت و نهضت ملي شدن صنعت نفت و نقش روحانيت در آن ، سخن به ميان مي آورد و دو نوع روحانيت يا نهاد دين تشخيص مي دهد كه عبارتند از : (الف) عده اي كه طرفدار بيطرفي كامل و كناره گيري مطلق از امر حكومت و سياست و دولت اند . خواه به دليل عقيده به تباين دين و سياست و خواه به علت مشكلات و محظورات يا مفاسد و خطرات آن از جهت اصولي و عمومي و يا شايد از جهت شخصي و غريزه راحت طلبي . (۲۷)
(ب) عده ديگر كه برعكس اولي ها ورود در سياست و امور اجتماع را تجويز و تنفيذ نموده و اسلام را ناظر و آمر بر مصالح و شئون اجتماع دانسته اند . (۲۸)
بعلاوه با توجه به مطالب فوق مي توان دريافت كه منظور وي از نهاد سياست ، دولت و حكومت است . با توجه به مفروض اصلي بازرگان ، در عمل بايد ديد كه در نگاه وي اين دو مي توانند چه ارتباطي داشته باشند . با توجه به توضيحات و استنتاجات وي در اينجا نيز بايد ( اگر رابطه مستقيم بين مفهوم و نهاد وجود داشته باشد ) نهاد دين ، يعني روحانيت ، بر نهاد سياست يعني حكومت و دولت ، حاكميت و فرمانروايي داشته باشد ، و آن را جهت دهد .
ولي نهاد سياست حق ندارد كه در نهاد دين دخالت نمايد.
اما تصويري كه وي در نوشته هاي خودش از اين رابطه به دست مي دهد ، با آن چه گفته شد متفاوت است و به ظاهر در نگاه وي مفهوم و نهاد رابطه مستقيمي ندارند.
آنجا كه بازرگان به آيه « يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوالله لعلكم تفلحون » استشهاد نموده و لزوم ارتباط و اتحاد و تجمع براي تشكيل حكومت را ضروري مي داند ، (۲۹) اداره اجتماع را از طريق شور و دموكراسي مي داند و اين را به آيات شوري ، مستند مي نمايد . (۳۰)
واضح است كه ايشان اداره حكومت را به دست مردم مي دهد – كه مطابق فروض ديگر وي ، هم بر آنها دخالت در سياست واجب است و هم من باب مقدمه واجب ، لوازم آن را فرا گرفته اند – و نهاد دين را حاكم بر نهاد سياست قرار نمي دهد بلكه ياور و در عرض آن مي داند.
بعلاوه وي با استناد به حديث « الامامة لا تنعقد حتي تحضرها عامة الناس » نقش اساسي را در حكومت بر مردم داده و به حكومت دموكراسي تصريح شده خود ، ذيل آيه فوق ، تأكيد مي كند و بدين وسيله نهاد دين را در رديف ساير نهادهاي اجتماع قرار مي دهد .
با اين مقدمه چيني ، يعني نقش دادن به مردم براي انعقاد حكومت ، در قسمت تبيين مرز سياست و دين از نظر مفهومي (۳۱) ، به صراحت ، پس از بيان اينكه دين اصول سياست و هدف حكومت را تعيين مي كند وارد جزئيات نمي شود ، مي گويد :
« همينطور انتخاب متصديان و طرز اداره كار ، امري نيست كه ديانت در آن نظر مستقيم داشته باشد و روحانيت بتواند در انتصاب ها و دستورالعمل ها به استناد مقام ديني خود دخالت نمايد » (۳۲).
بدين ترتيب وي بطور تلويحي جهت دادن كلي نهاد دين به نهاد سياست را مي پذيرد ولي حاكميت مطلق آن را بر نهاد سياست نفي مي كند و در نتيجه خواهان نظارت و راهنمايي روحانيت به عنوان هادي نهاد سياست يعني حكومت و نه حاكميت آن بر نهاد مزبور مي شود . بعلاوه از نقشي كه وي به مردم مي دهد ، اين مطلب به دست مي آيد كه نهاد دين اختصاصي نيز نيست و همكار نهاد سياسي و عمومي است . بعدا خواهيم ديد كه در سخنراني مبعث و حتي در جاهاي ديگر بي اعتقادي خود را بر حاكميت روحانيت بر حكومت بيان مي دارد و مضار آن را نيز ارائه مي دهد .
اما با اين وجود انتظار دارد كه نهاد دين واجد خصوصياتي باشد تا بتواند وظايف خود را بخوبي عمل نمايد . خصوصياتي كه وي تحت عنوان « انتظارات مردم از مراجع » مطرح مي نمايد ، مي توان بدين گونه برشمرد : الف ) اينكه روحانيت بايد به ابزار جديد علمي و روش هاي نوين علمي مجهز شود تا بتواند ، معرف و مسئول حال و حاضري باشد كه متناسب و وارث گذشته پرافتخار و مبشر آينده نجات بخش جهان بشريت باشد . (۳۳)
ب ) روحانيت هم بايد مرجع مذهبي و پاسخگوي مسائل مردم باشد و از طرف ديگر پناهگاه آنها در برابر جور و ستم حكام باشد . (۳۴) و ج) روحانيت بايد علي وار باشد ، خلاصه اينكه زاهد شب و شير روز باشد و در كار دنيا و دين و امور نظري و عملي هر دو بصير و رهبر باشد (۳۵) و د) از غرق شدن در فروع فقهي بكاهد و بيشتر به مسائل اجتماعي و عقيدتي بپردازد (۳۶) و ه ) اينكه روحانيت بايد رهبري عملي و اجتماعي داشته باشد . بدين ترتيب كه در كارهاي اجتماعي و عام المنفعه شركت جويد و خود را تافته جدا بافته از مردم نداند . (۳۷)
حال كه با توضيحات فوق مشخص گرديد كه رابطه دين و سياست در انديشه بازرگان سال ۱۳۴۱ ( در بعد مفهومي و نهادي ) چگونه تبيين مي شود ، بايد ديد كه آيا نگرش ايشان در اواخر عمر تغييري كرده است با خير . قسمت بعدي بحث را به نظريات ايشان در اين مورد بخصوص ، در اواخر عمر ، اختصاص مي دهيم .
۲- رابطه دين و سياست از ديدگاه بازرگان سال ۱۳۷۱
الف – از بعد مفهومي :
بازرگان در اين مقطع زماني نيز به شكلي ديگر همان مسئله مرز ميان دين و سياست را كه سي سال پيش بيان نموده ، تحت عنوان « آخرت و خدا ، هدف بعثت انبياء » بازگو مي كند. صرف نظر از اينكه چرا و تحت چه شرايطي وي مسئله را دوباره مطرح مي نمايد ، اما همانطور كه خواهيم گفت ، جوهره حرف وي رعايت مرز بين دين و سياست است . منتها اينجا محور بيان مطالب ، هدف دين است و دست آخر نيز با هشدارهايي كه مي دهد و مضاري كه براي عدم رعايت مرز بين اين دو و اختلاط و ادغام آنها بر مي شمارد ، مؤمنان را از ادغام دين و سياست برحذر داشته و به رعايت مرز بين آنها تأكيد صريح مي نمايد .
سؤال اصلي براي بازرگان ، در اين مقطع ، عبارت از اين است :
« مسأله اين است كه ببينيم مشيت خداوند سبحان و منظور باري تعالي از بعثت پيامبران يا مأموريت و رسالت آنان چه بوده است و انتظار از دين و استفاده مؤمنان از دينداري چه بايد باشد ؟ » (۳۸)
وي با خارج كردن اين سؤال كه : « اديان الهي و از جمله اسلام شامل چه اهداف و اصول يا چه احكام و دستورهايي بوده و در عمل چه آثار و نتايج ببار آورده است تا آنها را به حساب اهداف بعثت بگذاريم و يا آنكه پيامبران و پيشوايان دين و حتي پيروان آنها چه گفته اند و چه كرده اند و چه بدست آورده اند تا آنها را مساوي يا عين دين و منظور از بعثت پيغمبران بگيريم » از حوزه بحث خود (۳۹) ، سؤال اصلي اش را به شكل ديگري مطرح مي سازد :
« روي ديگر سكه يا مسأله اين است كه معلوم شود و مؤمنان و گروندگان در عقايد و افكار و برنامه هاي زندگي دنيايي و آخرتي خود يا در جهان بيني و ايدئولوژي چه نظر و انتظار از دين داشته باشند و چه مسائل و مشكلاتي را بايد به عهده خود بدانند . به بيان ديگر آيا دين فقط عبادت و رضاي خدا و سعادت آن دنياست يا جوابگوي مسائل و نيازهاي زندگي نيز هست و در اين صورت تا چه حد حل كننده و دستور دهنده امور دنيايي فردي و اجتماعي ما بايد باشد » (۴۰)
چنانكه از محدوده موضوع مشخص است ؛ نگاه بازرگان از درون دين به دين است و در نتيجه با همين نگاه سؤال اصلي خود را پاسخ داده و براي تأييد آن از متن دين استمداد مي جويد . وي مي گويد :
« پيامبران كه بنا به تعريف و اعتقاد مؤمنان ، برانگيخته و فرستاده خدا براي انسان ها هستند ، عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مي شود :
۱) انقلاب عظيم و فراگير عليه خود محوري انسان ها براي سوق دادن آنها به سوي آفريدگار جهان .
۲) اعلام دنياي آينده جاودان بي نهايت بزرگتر از دنياي فعلي » (۴۱)
وي چنين عملي را فقط شايسته خداي تعالي و فرستادگان او مي داند و ابلاغ پيام ها و انجام كارهاي اصلاحي و تكميلي دنيا در سطح مردم ، دور از شأن خداي خالق انسان ها و جهان ها دانسته و تنزل دادن مقام پيامبران به حدود ماركس ، پاستور و گاندي ها يا جمشيد و بزرگمهر و حمورابي ، را شايسته نمي داند . (۴۲) بر همين اساس اعتقاد دارد كه نيازي نيست كه فرستادگان خدا راه و رسم زندگي و حل مسائل فردي و اجتماعي را به بشر ياد دهند . زيرا گرفتاري و سختي و تلاش و تدبير براي رفع مشكلات جزئي از برنامه آفرينش آدمي است و وسيله اصلاح و تربيت و تقرب او به خداوند متعال مي باشد و چنين كاري براي خدا و رسولانش لغو است . (۴۳)
در نتيجه هدف اصلي و اساسي پيامبران بيرون آوردن انسان ها از خود و راهنمايي كردن به تسبيح و تعظيم و اطاعت از خداوند است .
در خصوص هدف دوم ، كه عبارت از خبر دادن از عالم ديگر است ، معتقد است كه از آنجا كه هيچ چيز آخرت و قيامت ، آنطور كه توسط پيامبران اعلام شده ، شباهت به دنيا نداد و غيرقابل پيش بيني يا اثبات و انكار است ، انقلابي بزرگتر از اولي است و علم و خبري دورتر از ذهن و قبول آدمي است و به همين جهت اگر انسان ها آن جهان را با اين جهان خلط كنند ، توجه به محسوس انسان را از جهان دورتر باز مي دارد و بنابراين نبايد آنها را با هم مخلوط كرد . (۴۴) در عين حال خاطرنشان مي سازد كه اتخاذ يك هدف اعلي و حركت به سوي عالم بالا ، به معني و منظور فراموشي و حذف اهداف ضروري و فوري سطح پايين تر نيست ، خصوصا اگر آن اهداف و حركات خود وسيله و طريقي براي رساندن انسانها به هدف اصلي و اعلا باشد . پيامبران الهي هيچگاه چنين نگفته و نخواسته اند ، بلكه به هيچ وجه آخرت سازي و خداجويي را در جهت اعراض از دنيا و اصلاح و تحرك و ترقي انسان و زندگي تلقي نكرده اند . (۴۵)
چنانچه مطالب بازرگان را در خصوص لزوم جهت دهي دين به سياست بخاطر آوريم و آن را با فراز فوق مقايسه كنيم خواهيم ديد كه در هر دو جا اصل دين است و هدف آن و ساير چيزها فرع آن ؛ به اين ترتيب كه دنيا و زندگي در آن و ساير امور هم وقتي ارزش دارد كه در جهت آخرت باشد . وي براي اثبات اين مطلب به قرآن مجيد استناد مي كند. به عقيده وي انذار و آگاهي از قيامت و تدارك و تذكر آخرت كه در سراسر بيست و سه سال رسالت مرتبا ادامه داشت ، در حدود يك سوم آيات قرآن را زير پوشش خود قرار داد و آنچه را كه بشر نمي دانست و نمي توانست بداند ، به او ياد داد . (۴۶)
پس از اعلام قيامت ، وي عقيده دارد ، رسالت دوم پيامبران ، معرفي خدا و مسأله توحيد بود . وي در اين رابطه به آياتي از قرآن كه داعيه توحيد و نه رد الحاد دارد (۴۷) ، توسل جسته و عقيده دارد كه « بعثت انبياء كه تعدادشان را تا ۱۲۴۰۰۰ گفته اند ، بيشتر براي برگرداندن امت هاي يك بار مؤمن شده از پرستش خدايان مجسم و متعدد يا رب النوع هاي انسان ساخته ، به پرستش خداوند يكتا بوده است . در قرآن آياتي كه براي اثبات صانع يا رد ملحدان يا منكران است ، به تعداد انگشتان دست نمي رسد . در حالي كه درباره شركت و انحراف به ارباب ها و فرمانرواها و رهبرها يا اهداف الهه ها تعداد آيات و دلالات و انذارها سراسر قرآن را بخود اختصاص داده است . اولين و مهمترين كلام و اعلام پيامبران به امت هاي خود و شايد يگانه گفتار و خواستارشان آزاد شدن از اسارت و عبادت معبودها و پرستيدن خداوند يكتا بوده است » (۴۸).
نتيجه اي كه مي گيرد اين است كه « قسمت اعظم و اصلي قرآن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است . خدا به صورت پذيرش و پرستش او فقط و خودداري از پرستش خداهاي ديگر و آخرت بصورت قبول قيامت و زندگي دو گونه آن دنيا . اين در حالي است كه كمتر از دو درصد قرآن آيات مربوط به احكام فقهي است … و برعكس همه جا مستقيما و بطور غيرمستقيم تصريحا يا تلويحا خدا و آخرت بيان مي گردد » . (۴۹)
بعلاوه ، مستند به آيات قرآن ، متذكر مي گردد كه دستورهاي عملي و اجتماعي يا احكام و حدود تعزيرات كه در قرآن و اديان توحيدي آمده ، محورش همگي خداست : از نماز مثال مي آورد كه فايده دنيايي اش جلوگيري اش از كارهاي زشت و منكرات است ولي در نهايت ذكر خداست ، از زكوة ، انفاق ، تحريم شرب خمر ، قصاص ، نكاح ، طلاق و امثال اينها مثال مي زند و هدف نهايي همگي را تقرب به خدا مي داند و بدين ترتيب هدف اصلي احكام را نيز متوجه خدا و آخرت مي نمايد . (۵۰) پس از بيان آخرت و خدا به عنوان هدف دين و جدا بودن دنيا و حكومت از آن ، به بيان رابطه ارگانيك دين و حكومت مي پردازد و معتقد است كه اين رابطه حالت معادله يك طرفه را دارد و بدين ترتيب كه « اگر هدف جامعه اي خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احكام خدا حركت نمايد [يعني هدايت دين باشد] دنياي اين جامعه نيز بهبود پيدا مي كند و قرين نعمت و سعادت مي شود . اما عكس قضيه صحيح نيست . اگر هدف ومقصود جامعه سلامت و سعادت دنيوي باشد ، آخرت و خدا براي آن جامعه فراهم نخواهد شد ، چرا كه طلب آخرت و رضاي خدا از آنجا كه خداوند بي نياز مطلق بوده و بندگي انسان ها را نه براي خود بلكه در جهت خير و خدمت به خلق مي خواهد و حركت في سبيل الله عملا حركت في سبيل الناس است . اما وقتي مطلوب و هدف انسان آسايش و خوشي خود يا اجتماع شد ، ممكن موفق شود خدمتگزار خوبي براي جامعه باشد ، اما چون در راه خدا حركت نكرده ، قهرا نمي تواند بهره اي در ديناي ديگر داشته باشد » . (۵۱)
واضح است كه بيان فوق ، به عبارت ديگر اين است كه دين بايد سياست را هدايت كند ولي سياست نبايد در دين دخالت نمايد كه قبلا ( در اشاره به مقطع زماني ۱۳۴۱ ) بحث آن گذشت . اينجا نيز ، بازرگان يك قدم پايين تر گذاشته و عيني تر سخن مي گويد : « تمام حرف ما اين است كه اگر به فرض يك حكومت ديني از همه جهت تمام و كمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشكيل شد ، آنچه نبايد اين حكومت و دولت بدان دست بزند و دخالتي بنمايد ، دين و ايمان و اخلاق مردم است . [چرا كه] دولت يعني قدرت و زور ؛ قدرت و زور در برابر تجاوز بيگانگان به كشور و ملت و يا تجاوز مردم به يكديگر ضروي است ، اما در برابر عقيده و عشق و عبادت و رابطه انسان با خود و خدا يعني آزادي و تقرب ، بسيار بيجا و نقض غرض است ؛ اما عكس قضيه صحيح است . اگر دولت و حكومت حق ، دين ساز و انسان ساز نيست ، انسان ديندار و خداپرست واقعي دولت حق ساز است . بنا به فرمايش نبوي « كيف تكونون يولي عليكم » يك امت مؤمن و ملت آزاده مستقل و مؤمنان با كرامت ، بوجود آورنده و تشكيل دهنده يك دولت اسلامي صحيح و جامعه ديني هستند » (۵۲).
واضح است كه اينگونه تبيين رابطه دين و سياست كاملا مباين نظريه « سياست يعني ديانت و ديانت يعني سياست » مي باشد . وي از اين نظريه تحت عنوان « نظريه ادغام دين و سياست » نام مي برد ، منشأ آن را خارج از دين و برگرفته از شرايط برخورد تمدن غرب و مشرق زمين در سده اخير مي داند ، نظرات مخالفين را رد مي كند و زيان هاي آن را ، كه به نقض غرض بعثت ، منجر مي گردد، برمي شمارد.
معتقد است كه وقتي كشورهاي اسلامي در برابر تفوق غرب قرار گرفتند واكنش هايشان متفاوت شد : از تمكين و تقليد و تسليم گرفته تا مواجهه مسلحانه و بي اعتنايي و اعراض منكرانه .!! حد معتدل و عاقلانه مقاومت صابرانه ، مشاهده منصفانه و اقتباس سنجيده يا استفاده عاقلانه بود . در برابر راه حل برگزيده ، روش اكثريت علماء يا روحانيت شق افراطي و انفعالي بي اعتنايي و انكار برتري بود . متوليان دين چون احساس مي كردند كه با نفوذ و پذيرش نسبي علوم و افكار و آداب فرنگي ، خلل كلي در دين و آداب مردم و نتيجتا در اعتقاد و احترام و اطاعتشان نسبت به علما بوجود خواهد آمد دير يا زود مقام و موقعيت و مزاياي بلارقيب خودشان را از دست خواهند داد ، هر گونه تمايل و تفاهم نسبت به تمدن و فرهنگ اروپايي را به زيان مسلمانان دانسته و آن را تحريم كردند . در مقابل « طرز تفكر جامع و كافي بودن دين اسلام ( يا تشيع ) براي دنيا و آخرت ما » و اينكه اختيار و اداره همه امور ، بطور مستقيم و غيرمستقيم در دست دين و متوليان دين باشد ، در ميان آن صنف تقويت شد و اين امر صورت عملي و نظري اش ادغام دين و سياست است . (۵۳)
در رد نظرات مخالفين ، بر عدم قبول خلافت توسط حضرت رضا (ع) ، دفاعي دانستن اقدام حضرت امام حسين (ع) در مواجهه با لشكر يزيد و ممانعت آنها از بازگشت به مدينه ، صلح امام حسن (ع) و حكومت علي (ع) استناد نموده ، همگي اينها را دليل تعلق حكومت به مردم و دنيايي بودن خلافت و اصل بودن دين مي داند . (۵۴)
بعلاوه عقيده دارد كه تنها دليل مهم معتقدان به ادغام ( كه عبارت از زمامداري رسول اكرم (ص) حضرت موسي (ع) و بعضي پيامبران ديگر باشد ) عليل است زيرا اين امر استثنايي بوده و عموميت نداشته است . و نيز بيان مي دارد كه نگراني عمده معتقدين به نظريه ادغام ، اين است كه با منحصر شناختن هدف بعثت انبياء به آخرت و خدا ، سايه دين و ايمان هم از سر مبارزات و انقلاب برداشته مي شود و هم سرنوشت ملك و ملت به دست نااهلان و عساكر شيطان مي افتد . وي بيان مي دارد كه اين نگرانيها وارد نيست ، زيرا همان طور كه نبودن درس رياضيات و مكانيك در قرآن ، مانع نياموختن آن نشد ، چنين چيزي نيز در صورت نبود ، موجب از بين رفتن دين و ايمان نمي گردد و علي الاصول جامعه مسلمان و متخلق به اخلاق الله در بعد داخلي نياز به حكومت عقيدتي ندارد .(۵۵)
بازرگان عقيده دارد كه بنا به دلايل زير ، ادغام دين و سياست به نقض غرض منجر مي گردد. به عبارت ديگر زيان ها و عواقب نامطلوب چنين نظريه اي عبارت است از : الف – تبديل توحيد به شرك : شاهد چنين چيزي دنياي امروز اروپاست كه بهبود زندگي دنيا را هدف دين قرار داده است . و در جمهوري اسلامي نيز كه چنين نظريه اي حاكم است ، اصالت و بقاي نظام اصل قرار داده شده و اين حكومت تا تعطيل توحيد هم مي تواند براي بقاي خود پيش برود . (۵۶)
ب – چون مكاتب توحيدي و رسالت انبياء براي جوابگويي به جزئيات زندگي بشر نيامده ، و چنين انتظاراتي مخلوق بشر است ، وقتي مردم مؤمن و مخصوصا جوانان پرشور و اميد مواجه با ناتواني و عجز اديان شوند و ببينند كه متصديان و مدافعان ناچار مي شوند كه به اصلاح و التقاط يا اعتراف و عجز بپردازند ، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبين مي گردند . بطوريكه مردم از دين منصرف و اميد آنها از دين قطع مي گردد. (۵۷)
ج – سوم اينكه عملا قرون وسطاي مسيحي ، خلافت اموي و عباسي و عثماني ، حكومت صفويه و سلسله قاجاريه كه در همگي آنها بنحوي دين و دولت در تصرف رهبران شريعت قرار داشت بترتيب حاصلي جز تاريكي و انگيزيسيون ، ايجاد انحراف و بدعت در دين ، تبديل تشيع علوي به تشيع صفوي ، و حاكميت استبداد و از دست دادن بخش هايي از كشور طي معاهده تركمانچاي و سركوب مشروطه خواهان توسط محمد عليشاه ، نداشت . (۵۸)
د- چنين عقيده اي منجر به ” اكراه ” در دين مي گردد كه مطابق آيه قرآني ” لا اكراه في الدين ” نهي شده است . در نتيجه بعوض تحبيب قلوب و جلب مردم و جذب آنها ، دفع آنها از دين حاصل مي گردد. و اين خود نقض غرضي است آشكار. (۵۹)
عين مطالبي كه در قبل گفته شد ، تحت تأثير نظريه دين و سياست بازرگان و تبييني كه ارائه مي دهد ، وي در مقاله « آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟ » آورده است . در اينجا قصد اصلي وي دفاع از اسلام به عنوان دين است . فرض اصلي او اين است كه اسلام و مسلمانان دو چيز متفاوتند . در حاليكه تمامي خصوصياتي كه در اين مبحث براي دين قائل شد به تلويح و به صراحت در اسلام ساري و جاري مي بيند ، سعي مي كند تمامي خرابي ها و حوادثي كه در اثر انقلاب اسلامي ايجاد شده و بهر دليل تأثير نامطلوبي در دنياي غرب و افكار عمومي آنجا داشته ، متوجه مسلمانان دانسته و اسلام را متوجه آخرت و خدا نمايد . حوادثي نظير گروگان گيري ، تروريسم ادعايي غرب ، اعدام مرتدين يا ملحدين و توهين كنندگان به مقدسات مذهبي ، جنگ ايران و عراق و پديده هايي از اين دست را به عهده مسلمانان ؛ و آشتي جويي ، همزيستي مسالمت آميز ، آزادي عقيده ، انديشه و عمل ، برادري و برابري ، دموكراسي ، رفاه و توسعه را جزء ذات دين اسلام قرار مي دهد . (۶۰)
از آنچه گذشت ، اين نكته بدست مي آيد كه در اين مقطع زماني ، مهندس بازرگان ، گرچه در كلامش مسلمانان را مانند سال ۱۳۴۱ به دخالت در سياست فرا نمي خواند ، اما بر رابطه يك طرفه بين دين و سياست تأكيد دارد . بطوريكه به صراحت معادله بين آن دو را يك طرفه و به نفع دين تبيين مي نمايد و از هر گونه دنيايي شدن دين – كه عبارت از دخالت سياست و دولت ( به معني زور و قدرت ) در آن است – منع مي نمايد . حال بايد ديد كه وي در اين مقطع ارتباط بين نهاد دين و نهاد سياست را چگونه تبيين مي نمايد .

ب – از بعد نهادي
آنچه بازرگان در خصوص انتقاد و حتي رد نظريه ادغام دين و سياست بيان مي دارد ، تا حد زيادي نظر وي را نسبت به ارتباط نهاد دين و نهاد سياست نشان مي دهد . گذشته از اينكه منشأ چنين نظريه اي را بشري و نه الهي و ديني مي داند و در آيات قرآني و احاديث ، شاهدي براي آن نمي بيند ، مستند به وقايع عمده سياسي تاريخ تشيع ، نقش اصلي را در حكومت به مردم مي دهد و روحانيت را به عنوان متولي و رهبر نمي پذيرد . از آن جمله است استناد به واقعه عاشورا ، صلح امام حسن ، ولايتعهدي حضرت امام رضا (ع) و حكومت حضرت علي (ع) . به اختصار كلمات ايشان را در خصوص موارد فوق بيان مي داريم :
در خصوص قيام حضرت امام حسين عقيده دارد كه « يك عمل صد درصد دفاعي براي حفظ اسلام و جان و ناموس خود ايشان بود و نشان از اين حقيقت مي داد كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام و اسلام نه از آن يزيد و خلفاست و نه از آن خودشان و نه از آن خدا ، بلكه از آن امت و به انتخاب خودشان است (۶۱) ».
در خصوص صلح حضرت امام حسن (ع) عقيده دارد كه اگر امام حسن (ع) خلافت را ملك شخصي خود و مأموريت الهي يا نبوي مي دانست به خود اجازه نمي داد آن را به ديگري صلح كند . همان طور كه رسول اكرم (ص) هيچگاه رسالت و نبوت الهي را در معرض صلح قرار نمي داد و هيچ يك از امامان ما امامت خود را به مدعي واگذار نمي كردند . از نظر امام حسن (ع) خلافت به معناي حكومت و مباشرت امور امت ، از آن مردم بود . (۶۲)
در رابطه با ولايت عهدي حضرت رضا (ع) عقيده دارد كه صوري و ظاهري و بنا به مصالح بوده و اگر امامت ايشان مانند نبوت جدش ملازمه قطعي با حكومت مي داشت آن را قبلا اجرا مي كرد. آن حضرت براي مأمون الرشيد چنين حق انتصاب و انتخاب را يك كار غاصبانه و فضولي مي دانست و اين نوع خلافت و حكومت در نظرش خلاف حق بود . (۶۳) يعني چون انتخاب از طرف مردم نبود ايشان نپذيرفت .
درباره حكومت حضرت علي (ع) معتقد است كه تنها علي بود ، كه در ميان خلفا ، با رأي امت و ازدحام و اصرار مردم خليفه شد و در بيعت گرفتن كمترين الزام يا منع حقوق بكار نبرد . همين قدر فرصتي پيش آمد تا علي (ع) مجموعه اي از حكومت شورايي مردمي را كه همان حكومت اسلامي يا حكومت الله است ، نشان داد . فرامين زيادي از ايشان موجود است كه مهمتر از همه فرمان مالك اشتر است كه در آن تفكيك كامل دين از سياست بيان شده . يعني حضرت هيچگاه كسي را متولي دين مردم قرار نداده است . (۶۴)
بدين ترتيب مرحوم بازرگان ، مانند مقطع قبلي ، هيچگاه روحانيت را به عنوان رهبر و در رأس حكومت نمي پذيرد و با رد نظريه ادغام ، نهاد دين را در رديف ساير نهادهاي اجتماعي ياور نهاد سياست قرار مي دهد و نه در رأس آن .

نتيجه گيري
از مطالب گفته شده نتيجه مي گردد كه در نگاه بازرگان سياست، مبنايي دنيايي و دين، پايه اي الهي دارد. بر همين اساس هدف هر يك از آن دو متفاوت مي شود : يكي آخرت و ديگري اداره اجتماع يعني دنيا. فرض اساسي وي در هر دو مقطع زماني مورد مطالعه ، ارتباط بين دين و سياست و معادله يك طرفه بين آنها بنفع دين است . در هر دو مقطع زماني در بعد مفهومي ، دين را هادي و رهبر سياست دانسته و حق هر گونه دخالتي را در سياست به دين مي دهد ولي دخالت سياست – ولو از روي حسن نيت – در دين را منع مي نمايد .
اما از نظر نهادي به احتمالا چنين كيفيتي را بين نهاد دين و نهاد سياست نمي پذيرد . نهاد دين را اولا مختص روحانيت نمي داند و دوم ، آن را همكار نهاد سياست قلمداد مي كند . به عبارت ديگر حكومت اسلامي را در چارچوب احكام الهي و مبتني بر مردم – يا حكومت دموكراتيك اسلامي – مي داند و لزوما آن را حكومت روحانيون نمي داند . حال با توجه به اينكه در دو مقطع زماني مورد بحث يك نظريه ابراز شده ، مي توان گفت كه تغييري در نظريه سياست و دين بازرگان حاصل نشده است . به عبارت ديگر از اول به نظريه دين براي دنيا معتقد نبوده كه در اواخر عمر از آن نااميد شده باشد و دنبال نظريه دين براي آخرت و خدا رفته باشد . پس احتمالا كساني كه چنين چيزي را از بازرگان تفسير كرده اند ، حرف خود را از زبان ايشان زده اند وگرنه آن طور كه مشاهده شد ، ايشان چنين چيزي را علي الاصول معتقد نبوده است .
پي نوشت :
۱٫ متن سخنراني درج در كيان شماره ۲۸٫
۲٫ «آنكه بنام بازرگان بود نه به صفت » ، عبدالكريم سروش ، كيان ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۱۸٫۳٫ در اين زمينه رجوع شود به : الف . « نكاتي چند پيرامون آخرت و خدا هدف بعثت انبياء » سيد محمدمهدي جعفري ، كيان ، ش ۳۰ ، ص ۴۰٫
۴٫ ب. « قرآن پژوهي پدر از نگاه فرزند » عبدالعلي بازرگان ، ايران فردا ، سال چهارم ، ش ۲۳ ، ص ۶۱٫
۵٫ در اين زمينه رجوع شود به : الف . « آيا مهندس بازرگان در افكار خود تجديد نظر كرده است ؟» محمد بسته نگار ، ايران فراد ، سال چهارم ، ش ۲۳ ، صص ۶۶-۶۴٫
ب . ” دين و سياست از ديدگاه مهندس بازرگان ” غلامعباس توسلي ، كيان ، سال سوم ، ش ۲۳ ،ص ۲۵٫ ج . ” آراء اجتماعي – سياسي مرحوم بازرگان در يك نگاه كلي ” عليرضا بختياري ، ايران فردا ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۷۵٫
د. ” بررسي اجمالي زندگي مهندس بازرگان در پنج فراز ” محمد توسلي ، ايران فردا ، سال سوم ، ش ۲۳ ، ص ۲۳٫
۶٫ مرز ميان دين و سياست ، مهدي بازرگان ، ( تهران :
شركت سهامي انتشار ، ۱۳۴۱ ) ، ص ۴٫
۷٫ همان جا.
۸٫ همان ، ص ۸٫
۹٫ همان جا.
۱۰٫ همان ، صص ۷و۶٫
۱۱٫ همان ، صص ۱۳-۱۲٫
۱۲٫ همان ، صص ۱۰-۹٫
۱۳٫ همان ، صص ۱۲-۱۱٫
۱۴٫ همان ، ص ۳۵٫
۱۵٫ همان ، صص ۳۶-۳۵٫
۱۶٫ همان ، ص ۳۶٫
۱۷٫ همان ، صص ۳۷-۳۶٫
۱۸٫ همان ، ص ۳۷٫
۱۹٫ همان ، صص ۳۸-۳۷٫
۲۰٫ همان ، صص ۳۹-۳۸٫
۲۱٫ همان ، ص ۳۹٫
۲۲٫ همان جا.
۲۳٫ همان ، صص ۳۴-۳۳٫
۲۴٫ همان ، ص ۴۵٫
۲۵٫ همان ، صص ۵۲-۵۱٫
۲۶٫ همان ، صص ۱۹-۱۴٫
۲۷٫ همان ، ص ۱۸٫
۲۸٫ همان ، صص ۱۹-۱۸٫
۲۹٫ همان ، ص ۳۸٫
۳۰٫ همان جا.
۳۱٫ همان ، ص ۴۷٫
۳۲٫ همان ، صص ۴۸-۴۷٫
۳۳٫ بحثي درباره مرجعيت و روحانيت ، جمعي از دانشمندان ، ( تهران : شركت سهامي انتشار ، ۱۳۴۱ ) ، ص ۱۰۸
۳۴٫ همان ، صص ۱۱۶-۱۱۳٫
۳۵٫ همان ، ص ۱۱۷٫
۳۶٫ همان ، صص ۱۲۲-۱۱۸٫
۳۷٫ همان ، صص ۱۲۷-۱۲۳٫
۳۸٫ ” آخرت و خدا هدف بعثت انبياء ” ، مهدي بازرگان ، همان ، ص ۴۶٫
۳۹٫ همان جا.
۴۰٫ همانجا.
۴۱٫ همان ، ص ۴۸٫
۴۲٫ همان ، ص ۴۹-۴۸٫
۴۳٫ همان ، ص ۴۹٫
۴۴٫ همانجا.
۴۵٫ همانجا.
۴۶٫ همان ، ص ۵۱٫
۴۷٫ همان جا.
۴۸٫ همان جا.
۴۹٫ همان ،صص ۵۲-۵۱٫
۵۰٫ همان ، صص ۵۵-۵۲٫
۵۱٫ همان ، صص ۵۵٫
۵۲٫ همان ، صص ۵۸-۵۷٫
۵۳٫ همان ، ص ۶۱٫
۵۴٫ همان ، صص ۵۱-۴۹٫
۵۵٫ همان ، ص ۵۶٫
۵۶٫ همان ، ص ۵۸٫
۵۷٫ همان ، صص ۵۹-۵۸٫
۵۸٫ همان ، ص ۵۹٫
۵۹٫ همان ، صص ۶۰-۵۹٫
۶۰٫ آيا اسلام يك خطر جهاني است ؟ ، مهدي بازرگان ، ( تهران : انتشارات قلم ، ۱۳۷۴ ) ، صص ۲۷-۱۱٫
۶۱٫ « آخرت و خدا هدف بعثت انبياء » ، مهدي بازرگان ، همان ، ص ۵۰٫
۶۲٫ همانجا .
۶۳٫ همانجا.
۶۴٫ همانجا.